حجاب در ادیان الهی
مقدمه:
لزوم پوشیدگی زن در برابر مرد بیگانه یکی از مسائل مهم اسلامی است.در خود قرآن کریم درباره ی این مطلب تصریح شده است.پوشیدن زن،خود رااز مرد بیگانه یکی ازمظاهر لزوم حریم میان مردان وزنان اجنبی است. همچنانکه عدم جوازخلوت میان اجنبی واجنبیه یکی دیگرازمظاهر آن است.باکمال تاسف د راوج شکوفایی علم وصنعت درجهان معاصر،الهامات درونی زن،لگد مال هوسهای زود گذروسود جویی های اقتصادی میگرددوقانون الهی حجاب نادیده گرفته میشودوبه نام آزادی فرهنگ خود آرایی وبی بند وباری ترویج می شود.نوشتاری که پیش رودارید درباره ی حجاب زنان ازدیدگاه ادیان الهی وفلسفه ی پوشش وحجاب اسلامی است.تاریخچه ی حجاب همه ادیان آسمانی،حجاب و پوشش زن را واجب و لازم شمرده اند وجامعه بشری را به سوی آن دعوت کرده اند به دلیل آنکه لزوم پوشش و حجاب به طور طبیعی درفطرت زنان به ودیعت نهاده شده است،احکام و دستورات ادیان الهی هماهنگ و همسو با فطرت انسانی تشریع شده است،پس درهمه ادیان الهی پوشش وحجاب زن واجب گشته است.علامه نقدی درکتاب خویش تحت عنوان (جایگاه زن نزد امتهای قبل از اسلام ) می نویسد:مشهورترین امتهایی که قبل ازاسلام می زیسته اند درتمامی آنان حجاب زنان معمول ورایج بوده است.اما ایرانی ها : برخی اززنان آنها دارای حجاب وبرخی بدون حجاب بودند و بدان افتخارمی کردند البته سخت گیری برخی از آنان در مورد زنان به گونه ای بود که زن مجبوربود تمام دوران حیات خویش رادر میان چهار دیواری خانه محبوس باشد.اما برهمائیان :حجاب نزد آنان روش خاص خود راداشت زن حق نداشت از خانه خارج گردد وحق نداشت مردی غیراز محارمی که دین عرض کرده بود بشناسد.اما بو داییان :حجاب نزد آنان همانند براهما ئیان بود وتا امروز نیز آثاری از آن نزد هندیها باقی مانده است.اما درمورد یهود: اگر زنی به نقض قانون یهود می پرداخت چنانکه مثلا بی آنکه چیزی برسرداشت به میان مردم می رفت ویا در شارع عام نخ می رشت یاباهر سنخی ازمردان درد ودل می کرد یا صدایش آنقدربلند بود که چون درخانه اش تکلم می نمود همسایگانش می توانستند سخنان اورابشنوند درآن صورت مرد حق داشت بدون پرداخت مهریه او را طلاق دهد.و در مورد مسیحیت : از رساله ی بولس به تیطس که در باره زنان می گوید : باید عاقل ،خانه نشین ،عفیفه و مطیع شوهرانشان باشند . روشن می شود که حجاب در مسیحیت در صدراول واجب بوده است.اما در عرب : برخی ازمردان زنانشان رابه حجاب وبرخی به خودآرایی دعوت می کردند.ولی آنچه که ازاشعارعرب استفاده می شود حجاب زنان نزد اشراف ،عادتی مأنوس بوده است. بدینسان روشن میشود که حجاب در شرایع الهی وجود داشته است. فلسفه پوششفلسفه پوشش اسلامی چندچیزاست،بعضی ازآنها جنبه روانی دارد وبعضی جنبه خانه وخانوادگی وبعضی دیگراجتماعی،و بعضی مربوط است به بالابردن احترام زن وجلوگیری ازابتذال او. حجاب دراسلام ازیک مسله کلی ترواساسی تر ریشه می گیرد وآن اینست که اسلام می خواهد انواع التذاذهای جنسی،چه بصری ولمسی وچه نوع دیگربه محیط خانوادگی ودرکادرازدواج قانونی اختصاص یابد،اجتماع منحصر? برای کاروفعالیت باشد.برخلاف سیستم غربی عصرحاضرکه کاروفعالیت رابا لذتجوئیهای جنسی به هم می آمیزد،اسلام می خواهداین دو محیط راکاملا ازیکدیگر تفکیک کند .اکنون به شرح چهار قسمت فوق می پردازیم:
1- آرامش روانی
نبودن حریم میان زن ومرد وآزادی معاشرتهای بی بندوبار،هیجانهاو التهابهای جنسی رافزونی می بخشدوتفاضای سکس رابه صورت یک عطش روحی ویک خواست اشباع نشدنی درمی آورد.غریزه ای نیرومند،عمیق و«دریا صفت»است،هرچه بیشتراطاعت شود سرکش ترمی گردد،همچون آتش که هرچه به آن بیشترخوراک بدهند شعله ورترمی شود.واز طرفی تقاضای نامحدود خواه ناخواهانجام ناشدنی است وهمیشه مقرون است به نوعی احساس محرومیت.دست نیافتن به آرزوهابه نوبه خود منجر به اختلاف روحی وبیماریهای روانی می گردد. چرادر دنیای غرب اینهمه بیماری روانی زیاد شده است؟علتش آزادی اخلاقی جنسی و تحریکات فراوان سکسی است که به وسیله جرائدومجلات وسیمینارهاوتئاترها ومحافل ومجالس رسمی وحتی خیابانها و کوچه ها انجام می شود.
2- استحکام پیوند خا نوادگی
شک نیست که هرچیزی که موجب تحکیم پیوند خانوادگی و سبب صمیمیت رابه زوجین گردد،برای کانون خانواده مفیداست ودرایجاد آن باید حداکثر کوشش راکرد وبالعکس هرچیزی که باعث سستی روابط زوجین ودلسردی آنان گردد به حال زندگی خانوادگی زیانمند است وباید با آنان مبارزه کرد. 3- استواری اجتماع
کشانیدن تمتعات جنسی ازمحیط خانه به اجتماع ،نیروی کاروفعالیت اجتماع راضعیف می کند.
4- ارزش واحترام زن
زن مسلمان،تجسم حرمت وعفت درجامعه است،حفظ پوشش به نوعی احترام گذاردن به زن ومحفوظ نگه داشتن وی ازنگاههای شهوانی وحیوانی است.چنانچه زن ،حدود را رعایت ننمایدهربیماردلی به او طمع نموده وبا نگاه آلوده اش حریم زن رامی شکند.
حجاب در قرآن کریم
در قرآن کریم،آیاتی چند به طور صریح درمورد وجوب حجاب ودرحد کیفیت آن نازل شده است که دراینجا دو نمونه ذکرمی کنیم:
1- در سوره نور طی آیه مفصلی چنین آمده است:و به مردان مومن بگو که چشمهای خودرافرو پوشندودر دامان خویش رانگاه دارنداین عمل برای ایشان پاکیزه تراست همانا خداوند به آنچه انجام می دهند آگاه است.وبه بانوان باایمان بگو چشمهای خود فروپوشند وعورتهای خود رانگاه دیگران پوشیده نگاه دارند وزینتهای خود را جزآن مقداری که ظاهر است ننمایند وزینتهای خود راآشکار نسازند مگربرای شوهرانشان،پدرانشان،پدر شوهرانشان،پسر شوهرانشان،پسرانشان،پسران همسرانشان،برادرشان،پسر برادرشان،پسر خواهرانشان،زنان هم کیششان،کنیزانشان،مردان سفیهی که تمایلی به زنان ندارند،کودکانی که ازامورجنسی بی اطلاعند.(غیر ممیزین)وپاهای خود رابرزمین نکوبند تا زینتهای پنهانشان آشکار شود همگی به سوی خداوند توبه کنید ای مومنان،باشد که رستگار شوید(1)
2- در سوره احزاب می خوانیم:«ای پیامبر به همسران ودحتران وبانوان باایمان بگوروپوشهای خودرابر گیرندتابه عفاف وحریت شناخته شوندوموردآزاروتعرض هوسرانان قرار نگیرند،خداوند،آمرزنده ومهربان است.(2)»حجاب در روایات
پیامبر،در ضمن حدیثی، نهی فرمودندازاین که زن،برای دیگران خود را بیاراید. فرمود:اگربرای غیر شوهر،خود را آرایش نمودلازم است خداوند او را با آتش بسوزاند .(3)پیامبر فرمود:خداوند مردانی که شبیه زن می شوند وزنانی که خود راشبیه مرد قرارمی دهند،لعنت کرده است. (4)
1- سقوط شخصیت انسانی زن 2- فرو پاشی نظام خانواد 3- تضعیف ارزشهای متعالی
4- افزایش التهابهات وبیماریهای روانی5- کاهش سلامت جسمانی 6- کاهش جذابیت زنان
7- رکود فعلیتهاو سستی جامعه بشر 8- ترویج فرهنگ مصرف وزیانهای اقتصادی ناشی از آن9- انحطاط اخلاقی وتضعیف معنویت.
منابع:
1- سوره نور آیه 31 مسله حجاب مولف: شهید استاد مرتضی مطهری
2- سوره احزاب آیه59 حجاب در ادیان الهی مولف:علی محمدی آشنائی
3- بحارالانوار ج 103 ص243 حجاب از دیده گاه قرآن وسنت مولف:فتحیه فتاحی زاده
4- بحارالانوار ج 103 ص243
حماسة عاشورا
مقدمه
در حدیثی از حجة ابن الحسن(عج) آمده است: ( بسم الله الرحمن الرحیم،کهیعص ) کاف: کربلا، ها: هلاکت، یا: یزید، عین: عطش، صاد: صبر.
دیدگانت پر اشک، لبانت خشکیده، سینهات گداخته، قلبت شعلهور، روحت پرتلاطم، لیکن مهار نفست بر مشت. سرود ایمان بر لب، نوای توحید در کام، یاد خدا در دل،دستار پیامبر (ص) بر سر، کهنه پیرهن امانت مادر در بر، بزم اشک واره در پیش. ایحسین (ع) ، ای راز دار منزل وحی، غم سرای خیمههایت، سوزش قلب زنانت، گریةنوباوگانت، آه و سوز خواهرانت، عالمی را اشک ریزان میکند.
شعاع جمال کبریاییاش را و جلوة جمیل الهیاش را کدامین بیان و قلم تواندترسیم نماید؟ آن چنان که تا کنون علمای بزرگوار شیعه و دانشمندانی از اهل سنت وحتی نویسندگانی از سایر ملل و ادیان درباره فضایل و مناقب و قیام مولی الکونینسیدالشهدا حضرت امام حسین (ع) سخنها گفته و کتابها و مقالهها به رشتة تحریر در
آورندهاند، هر چند که اغلب دارای نکتههای قابل توجه وارزنده میباشند، اما همه بیانگرابعاد بسیار کوچکی از عظمت و مقام والای آن حضرت است. از آنجا که بر هر فرد لازماست عطش عشق خویش را به حضرت ابراز نماید، نوشته حاضر نیز، قطرهای است ازاقیانوس بیکران مقام با کرامت ایشان.
این کوچکترین خادم، مقاله را به روح بزرگش هدیه میکنم و امیداورم که آن امامکریم این هدیه ناچیز را بپذیرد.
شهادت امام حسین (ع) در کلام معصوم
رسول مکرم اسلام (ص) : «ان لقتل الحسین حرارة فی قلوب المؤمنین لا تبرد ابداً ؛به راستی که با شهادت حسین (ع) آن چنان شور و حرارتی در دل مؤمنین ایجاد کرد کههیچگاه به سردی نخواهد گرایید».
سید الشهدا (ع) : «... انا قتیل العبرة، لا یذکرنی مؤمن الاّ استعبر ؛ منم کشتة گریه،هیچ مؤمنی مرا یاد نمیکند، مگر آن که سرشک غم از دیدگانش جاری میشود».
امام باقر (ع) : «ما بکت السماء علی احد بعد یحیی بن زکریا الاّ علی الحسین بنعلی، فانّها بکت علیه اربعین یوماً ؛ بعد از یحیی بن زکریا آسمان در مرگ کسی نگریست،مگر در شهادت حسین بن علی (ع) که چهل روز در این مصیبت گریان بود».
امام رضا (ع) : «.. ان یوم الحسین اقرح جفوننا واسبل دموعنا واذل عزیزنا بارضکرب وبلا واورثتنا الکرب والبلا الی یوم الانقضاء...» ؛ همانا روز ]مصیبت[ حسین (ع) چشمان ما را خسته و مجروح کرده و اشکهای ما را ریزان نموده و عزیزان ما در آنسرزمین غم بار گرفتار خواری (ظاهری) شدند، مصایب آن روز به گونهای است که برای
همیشه ما را غمگین و داغدار کرده است».
امام مهدی(عج): «فلئن اخّرتنی الدهور، وعاقنی عن نصرک المقدور ولم اکنلمن حاربک محارباً ولمن نصب لک العداوة مناصباً، فلاندبنک صباحاً ومساءً، ولابکینّلک بدل الدموع دماً.. ؛ اگر زمانه به تأخیرم انداخت و مقدرات از یاریات بازم داشت ونتوانستم در رکاب تو با دشمنانت بجنگم، ولی از بام تا شام در یاد تو سرشک غم از دیدهمیبارم و به جای اشک خون میگریم».
شجاعت امام حسین (ع)
مقصود از شجاعت، برتری روحی و عظمت و والایی نفس و پایداری در شداید وتسلیم نشدن در مقابل زور و ستم و بیباکی است.
الف) آن حضرت از آغاز انقلاب تا عصر عاشورا، با آن همه ناملایمات، سختیهاو مصایب در مقابل سیل دشمن هیچگونه سخن یا حرکتی که نشانگر خواری و ذلت باشد،از خود نشان نداد، بلکه محور کلام و مرام او عزت، حریت و کرامت بود.
ب) او با کمال شجاعت بر بالین یاران مینشست. به تنهایی از میان انبوهدشمن، جسد فرزند برادر را به سینه چسباند و به خیمه برد. و با اطمینان خاطر در مقابلدشمن دعا خواند. و با آرامش به فرزند بیمار خود دعا آموخت.
ج) امام تنها بود. در حالی که سر و بدنش مجروح بود، اما آن چنان با شمشیر بهدشمن حمله مینمود که آنان از چپ و راست میگریختند.
طلیعه قیام کنار مرقد پیامبر (ص)
] بعد از امتناع از بیعت[ در شب دوم همانند شب پیش، به روضة نبوی آمد و نمازخواند و صحبتهایی فرمودند که از رفتار و گفتار ایشان نکتههای زیر قابل بررسی است:جواز توسل به پیامبر (ص) و تربت او، بقای ویژه در قبر برای پیامبران و اولیای الهی، اعلاماهداف قیام، واگذاری امور به پروردگار و رضایت داشتن از او و رسولش.
نکتههایی قطعی در تحلیل قیام امام حسین (ع)
1 - این حرکت دارای دو بعد است: بعد الهی و بعد عادی و طبیعی، و نباید بین ایندو خلط کرد. پس با اعتراف به وجود بعد ملکوتی و ویژه در قیام امام (ع) باید نهضت را بهگونهای تفسیر کرد که بتوان از آن به عنوان الگو درس گرفت. چرا که خود فرمود: «ولکمفیّ اسوة» .
2 - علم امام (ع) به زمان و مکان شهادت قطعی است و حتی اگر با نگرشی عادیو بدون نظر به علم وسیع امامت به واقعة کربلا بنگریم، آگاهی آن جناب از شهادت مسلمبوده است.
3 - اصل لزوم تشکیل حکومت اسلامی در صورت وجود شرایط، قابل انکار نیستو اقدام برای برقراری حکومت اسلامی قیامی مقدس است.
4 - آنچه از تشکیل حکومت مهمتر است، حفظ حیات دین و زدودنبدعتهاست.
5 - نهضت امام (ع) امر جبری نبود، بلکه ارزش قیام او همین آزادی واختیاراوست.
6 - انقلاب امام حسین (ع) را باید در حوادث بعد از رحلت پیامبر (ص) و غصبخلافت ریشهیابی کرد. ریشة عاشورا در «سقیفه» است. عاشورا در واقع تجلی نهایتدشمنیهای امویان با اهل بیت عصمت و طهارت بود که با همدستی همة عوامل پیدا ونهان شکل گرفت. تیری هم که روز عاشورا بر قلب حسین بن علی (ع) نشست و خون ثارالله را بر زمین ریخت؛ در واقع در روز سقیفه رها شده بود که در روز عاشورا به هدفنشست.
سخن عاشوراییان و زیارت جامعه کبیره
از آنجا که روح واقعة کربلا «ولایت» است و زیارت جامعه کبیره در برگیرندهمسائل مهمی در این زمینه، بعضی از سخنان امام و اهل بیت او در قیام عاشورا و آنچه ازائمه دیگر در این باره آمده با عبارتهای زیارت جامعه قابل مقایسه است. و از اینجاستکه اهمیت مسئله ولایت و ابعاد آن روشنتر میشود.
مرگ در دیدگاه امام حسین (ع) و یاران او
نحوه تلقی انسانها از زندگی و مفهوم «حیات» جهت دهنده عمل و موضع آناناست، در دید عاشوراییان حیات در محدوده تولد تا مرگ خلاصه نمیشود، بلکه امتدادوجودی انسان به دامنة قیامت و ابدیت کشیده میشود. با این حساب، فرزانه کسی استکه به سعادت آن دنیا بیندیشد. از همین رهگذر حمایت و یاری دین و اطاعت از ولی خدا،زمینه ساز سعادت ابدی است. شرافت در حمایت از حجت خداست، هر چند به کشتهشدن در این راه باشد.
1 - امام (ع) مرگ را زینت بخش حیات انسانی میداند. آنجا که میفرماید: «خط الموت علی ولد آدم خط القلادة علی جید الفتاة» . فرزند برادرش نیز مرگ راشیرینتر از عسل میداند: «احلی من العسل» .
2 - امام (ع) مرگ را موجب تکامل آدمی میداند. قمر بنی هاشم هم در حماسهخود گفت: «لا ارهب الموت، اذا الموت رقا» ؛ از مرگ هراسی ندارم، زیرا مرگ ترقی وکمال است».
3 - آن حضرت مرگ با عزت را سعادت میداند، اصحاب او نیز مرگ در رکابامام حسین (ع) را شرافت خود میدانستند و چنین میگفتند: «الحمد لله الذی شرفنابالقتل معک» .
4 - امام (ع) تهدید به مرگ را از سوی دشمن بیاثر میدانست. زهیر نیز خطاببه شمر گفت: «من مرگ در رکاب حسین (ع) را از زندگانی جاوید با شما بهتر میدانم» و
شگفتیهای قیام
هر چند در این واقعه امور غیر عادی قابل مشهود است، ولی از میان آنها موارد زیرجای تأمل و دقت دارد:
1 - رؤیای صادقه: از آنچه در تاریخ بیان شده، استفاده میشود که به مجرد سرگذاشتن روی قبر پیامبر گرامی (ص) این رؤیای ملکوتی برای او روی داد که رسول خدا او
را در آغوش مهر خود گرفت و به سینه چسباند و چشمان وی را بوسید و خبر شهادتمظلومانهاش را داد.
2 - سخنان آن حضرت به محمد حنفیه (هنگام خروج از مکه)؛ نمیدانیم اورسول الله را در چه عالمی دیده که میفرماید: «تو رفتی و رسول الله آمد و دستور خروج ازمکه را به من داد و فرمود: خدا میخواهد تو را کشته ببیند».
3 - دگرگونی ناگهانی زهیر که عثمانی رأی بود. و پس از ملاقات با امامعلویشد.
4 - به آسمان پاشیدن خون سه نفر (خون دو نفر و خون پیشانی خود)، و برنگشتنآن خونها به زمین.
5 - در برخی از زیارات حضرت (ع) ، سخن از پیمانی است که با خدا داشته و به آنوفا نموده است. که نمیدانیم این پیمان در چه عالمی بوده است؟
در حدیث قدسی آمده است: «.. وجعلت حسیناً خازن وحیی واکرمته بالشهادةوختمت له بالسعادة فهو افضل من استشهد وارفع الشهدا درجة وجعلت کلمتی التامةمعه وحجتی البالغة عنده، بعترته اثیب واعاقب؛ وحسین (ع) را گنج بانِ وحی خویشقرار داده و او را با شهادت، کرامت بخشیدم و پایانی بس با سعادت برای وی مقرر داشتم،اوست برترین شهیدان و درجهاش از مه بالاتر و کلمه تامه خود را همراه او قرار دادم وحجت رسای خویش را نزدش نهادم و به وسیله خاندان او پاداش و کیفر میدهم».
اهداف قیام عاشورا
1 - اطاعت فرمان خدا و ادای تکلیف: نهضت امام (ع) یک قیام الهی و فرمانپذیری واقعی بود.
2 - خروج برای اصلاح در امت پیامبر (ص) و بیداری تودهها: آن حضرت درسخنانی میفرمایند: «اگر کسی ببیند سلطانی با زور بر مردم حاکم شده، در سایة قدرتخود پیمان خدا را شکسته، با دستورات پیامبر (ص) مخالفت کرده، رفتارش همراه تعدی وظلم است، اگر کسی دید وکاری نکرد، حق خداست که او را نیز با ستمکار وارد جهنم کند.»بعد میفرمایند: «کسانی که من با آنها مواجهم (بنی امیه)، ملازم اطاعت شیطان شدند،عهد خدا این بود که شیطان را نپرستید؛ عهد خدا را بر عکس کردند. فساد را در جامعهظاهر کردند، حدود الهی را تعطیل کردند، بیت المال را به خود و دارودسته خود اختصاصدادند، حرام خدا را حلال کردند، من سزاوارترین کسی هستم که باید اینها را تغییر بدهد،پس حرکت من برای اصلاح این موارد است. من به این که دین خدا را یاری کنم وشریعت خدا را عزیز گردانم، اولی هستم».
امام حسین (ع) با موقعیت حساس و بینظیر خود اجتماع آن روز را متوجه اسلامحقیقی فرمود، تا همه بدانند اسلام غیر این وضع، بلکه مقابل آن است، تا مردم گولستمگران بیدین را که به نام اسلام، اسلام را میکوبند نخورند و بدانند اسلام حقیقیتسلیم پروردگار بودن و منحصراً مطیع خدا و نمایندگان به حق او بودن است.
3 - اصلاح مفاسد: هدف مهمی که امام (ع) در صحبتهای خویش بدان اشارهفرمودهاند.
4 - امر به معروف و نهی از منکر: شرایط حاکم بر جامعه در زمان سید الشهدا کهاحکام قطعی اسلام ترک میشد، حدود الهی تعطیل شده بود، کاندیدای خلافت معروفبه شرب خمر بود، ریختن خون مسلمانان به راحتی انجام میشد، نوعی از امر به معروفرا میطلبید که مصداق آن جهاد است. در جایی که نه تنها احتمال، بلکه اطمینان و گاهییقین به ضر نیز هست، آن گاه که سید الشهدا میفرمایند: «من برای امر به معروف و نهیاز منکر خروج کردم». فقط امر به معروف و نهی از منکر اصطلاحی نیست، بلکه به معنایعامتری است که حتی با علم به خطر، آن هم بالاترین خطر سازگار است.
5 - نداشتن تأمین جانی: حتی اگر امام حسین (ع) با یزید بیعت میکرد، باز هم اورا میکشتند. معاویه با این که رعایت ظواهر را میکرد، در حضور امام حسن مجتبی (ع) خطیب را میفرستاد تا علی (ع) را سبّ بکند. در مورد سید الشهدا وضع زمان بدتر بود،اگر بیعت میکرد، باید هم پیاله یزید بشود، آن وقت مگر یزید دست بر میداشت. یزید کهمحافظه کارتر از معاویه نبود، بلکه در بروز خیانت و شقاوت گستاختر بود.
6 - عدم بیعت با یزید.
در آستانه حرکت؛ یاری فرشتگان
طبری شیعی به سند خود از «واقدی» و «زراره بن خلج» نقل میکند که آن دوگفتند: سه شب پیش از خروج امام از مکه با او از سستی مردم عراق سخن گفتیم کهدلهای آنان با تو و شمشیرهایشان علیه توست، آن جناب اشارهای به آسمان نمود،فرشتگان بیشماری نازل شدند. سپس فرمود: «لولا تقارب الاشیاء» و اگر اجر و پاداش ازبین نمیرفت، به وسیله همین ملائکه با آنان میجنگیدم. ولی به یقین میدانم قتلگاهمن و یارانم همان سرزمین است و از آنها تنها فرزندم علی نجات مییابد. معنای جملةامام (ع) چیست؟ به راستی چرا سید الشهدا در حادثة کربلا، طریق عادی را اختیارنمودند؟ چه حکمتهایی در این تدبیر الهی نهفته است که نباید از مجرای غیر طبیعی به
جنگ دشمن رفت؟ این حکمتها عبارتند از:
الف) انقلاب امام حسین (ع) باید سرمشق افرادی باشد که با عالم غیب در ارتباطنیستند و امام (ع) در این قیام الگوی مناسبی برای شیعیان و مصلحان در طول تاریخبرای مبارزه با ظلم و ستم ترسیم نمودند؛
ب) امتحان الهی برای حضرت (ع) و همه افراد بشر، که امتحان باید در شرایطعادی برگزار شود؛
ج) مأمور بودن حضرت به سیر بر طریق عادیاسباب و مسببات، که این سیر بدوناستمداد از فرشتگان برکات و آثاری دارد و قطعاً مترتب اجر و پاداش فراوان میباشد؛
د) اتمام حجت؛
ه ) رهایی اسلام از شر و مفاسد بنی امیه و آل ابو سفیان.
در سرزمین کربلا و راز مهلت خواستن امام (ع)
عصر تاسوعا دشمن به خیمههای حسینی حمله ور شد، امام (ع) توسط برادرش،جناب عباس بن علی (ع) یک شب از دشمن مهلت طلبید. آن چه در باره طلب مهلتمیتوان گفت، این است:
1 - این فرصت کوتاه برای انسانهایی که قابلیت هدایت را از دست نداده بودند،امکان تجدید نظری به وجود میآورد، چنانکه نوشتهاند: گروهی از سپاهیان دشمن بهامام ملحق شدند. کسانی هم که مستعد بودند به واسطه شنیدن آیات قرآنی وبر اثر جذبحسین (ع) به حضور ملازمت او مفتخر شدند.
2 - امام (ع) و یارانش از هر فرصتی برای موعظه دشمن استفاده میکردند. وافرادی چون حرّ از خواب غفلت بیدار میشدند.
3 - وصیت امام (ع) به اهل بیت یکی از اسرار طلب مهلت است. مسلم این کهوصیتی معمولی نبوده، بلکه بقای قیام با همین وصیت تضمین میشد.
4 - علت دیگر خواندن نماز و قرائت قرآن و دعا و راز و نیاز است. به عبارت دیگرآماده شدن برای لقای پروردگار.
5 - اجازه بازگشت و اذن انصراف و تفسیر زیبایی یاران.
در باره برداشتن بیعت از ذمّه اصحاب و اذن انصراف نکتههایی قابل توجه است:
الف) سفر، سفر شهادت است، پس نه زیارت و نه مال دنیا مطرح است و عاشقانشهادت دعوت میشوند.
ب) در رفع بیعت که پس از شهادت مسلم و هانی صورت گرفت، عدهایجداشدند.
ج) در شب عاشورا نیز فرمود: «شب را شتر راهوار خود قرار دهید و مرا تنهاگذارید». در قضیه کربلا که جهات مختلفی برای بروز معجزه جمع بود، چه اصحاب آنحضرت، مستعد کمال و ترقی بودند و چشمشان بینا بود و تمام اعمال و اقوال حسین (ع) را معجزه میدیدند، ابراز وفاداری نمودند و در بعضی موارد آن حضرت برای آناناظهاراتی میکرد، مانند نشان دادن منازلشان در شب عاشورا.
د) در شب عاشورا برای اصحاب امکان گریز از معرکه وجود داشته و حتی به نقلیحضرت راه فرار را هم به «نافع بن هلال» نشان دادند، اما یاران با وفای حسین (ع) تن بهذلت و خواری ندادند و حاضر نشدند امامشان را تنها بگذارند.
عاشورای حسین (ع) یا نمایش حقایق اسلام
عاشورا، نه یک حادثه، که یک فرهنگ است؛ فرهنگی برخاسته از متن اسلام نابکه نقش حیاتی را در استحکام ریشهها، رویش شاخهها و رشد بار و برهای آن ایفا کرد.
نخستین واحد در جنگ سرد، ایجاد هیجان و اولین عامل اصلی تهیه کردن یکماده قوی و مؤثر است، باید مادهای تهیه شود که با تبلیغ کردن هیجان قلبی مبدل بهطوفان گردد. و این امام حسین (ع) است که باید با فداکاری پرشکوه این ماده را تهیه کندو به دست بازماندگان خویش بسپرد. آن ماده چه بود؟ مادة شهادت، مظلومیت،محرومیت، غربت، عطش، و این تنها مادهای است که جامعه مرگ زده را تکان میدهد.برای تهیه این ماده باید از مکه به سوی کربلا روانشد.
لذا امام حسین (ع) نقشه دیگری طرح کرد، نقشهای فوق العاده عالی و بسیارگران. نقشه امام حسین (ع) بر اساسی بود که دنیا حتی نظیر آن را هم به خود ندیده است،تمام عظمتی را که داستان کربلا به خود گرفته و هر تقدیس و تقدیمی که نسبت به آستانمقدس حسینی انجام میگیرد، همه و همه مولود عظمت وبینظیر بودن اساس آننقشهاست.
کاری که امام حسین (ع) کرد، شوکی در جامعه اسلامی به وجود آورد که تا قیامقیامت اثر خود را خواهد داشت. اقدامی که نمیتوان آن را تحریف کرد، نمیشود تفسیرغلطی برای آن آورد؛ جز این که گروهی عاشق در راه خدا و برای احیای دین، جان خود راو عزیزانشان را فدا کردند؟ این گونه بود که حسین (ع) مصباح الهدی شد و این شوکجامعه را تکان داد. و این چراغ فروزانی است که هرگز خاموش نمیشود. روز عاشوراییکه در صفحة تاریخ اهمیت یافت، روز خلاصی اسلام از چنگال بیرحمانه بنی امیه است.عاشورا روز تجدید دولت اسلام است. عاشورا، روزی است که بزرگترین ارواح، بالاتریننمایش اخلاقی را داد. عاشورا روز گشایش دانشگاه برای تعلیم صفات انسانیت و فضایلاخلاقی است. عاشورا روز انقلاب خونین اسلام است که نام فتح اسلام را با خون بر صفحهتاریخ طبیعت نوشته است.
در این انتخاب صحیح، آن گاه که لشگر نور و ظلمت در مقابل یکدیگر قرارگرفتند، فرشتگان از حضرت رخصت طلبیدند تا او را در پیروزی بر دشمن کمک کنند. اماامام (ع) بین پیروزی و لقاء الله، دیدار پروردگارشان را برگزید.
شاها! من ار به عرش رسانم سریر فضلمملوک این جنابم و محتاج این درم
گر بر کنم دل از تو و بردارم از تو مهراین مهر برکه افکنم؟ این دل کجا برم؟
تدابیر نظامی حضرت
چون امام (ع) وقوع جنگ را حتمی میدید، برای مقابله با هجوم دشمنتصمیماتی اتخاذ فرمود:
1 - محلی را برای نبرد برگزید که پشت سپاه حضرت به نی زار و باتلاق باشد، تا ازیک جبهه بیشتر با دشمن رو به رو نشود.
2 - دستور فرمودند، در گرد خیمهها خندقی حفر کنند و آن را پر از هیزم کرده وهنگام کارزار آتش زنند به دو دلیل: الف) امنیت اهل بیت؛ ب) روبه رو شدن با دشمن ازیک جبهه.
3 - نزدیک کردن خیمهها و اتصال آنها به یکدیگر، به گونهای که دشمن نتواندبین خیمهها رسوخ کند.
خطبه امام (ع) در روز عاشورا
امام (ع) پس از موعظه فرمود: «اگر مواعظ مرا نپذیرفتید و از راه انصاف درنیامدید، همگی دست به دست یکدیگر دهید و هر تصمیمی و اندیشة باطلی که دارید،در مورد من عمل کنید» پیداست که کارکنان و عمال صحنه، منحصر به عمر سعد و یا ابنزیاد نبودند، بلکه گروهی به رهبری یزید مرتکب این گناه شدند که میتوان آنها را «حزبالظالمین» نامید و «عقیله کبری» در خطبة شام از آنان به «حزب الشیطان الطلقا» تعبیرمیکند.
سپس فرمود: «مرا بشناسید، سپس به خود مراجعه کنید، بنگرید که رواست مرا بهقتل برسانید و حرمت مرا از بین ببرید؟ مگر من فرزند پیامبر (ص) شما نیستم؟ و پدرمنخستین ایمان آورنده به خدا و رسول او نبود؟... آیا نشنیدهاید که رسول الله در بارة من وبرادرم فرمود: «اینان دو سید جوانان بهشتند؟»... وای بر شما! مگر من کسی از شما راکشتهام و یا مالی را بردهام؟».
«... این ناپاک و ناپاک زاده، مرا بین دو کار مخیر کرده، یا شمشیر را برگزینم وکشته شوم و یا تن زیر بار ذلت بدهم، اما هیهات منّا الذلّة.. من با این جمعیت اندک و اهلبیت خود با شما جنگ خواهم کرد».
امام (ع) اتمام حجت کرد و مردم را پند و اندرز داد. اما دل تیره و سخت آنها کهچون سنگ خارا بود، از نصایح او بهرهمند نشد و باران رحمت او در آن شوره زار، جز خار وخاشاک محصولی نداد.
عمر سعد در بامداد عاشورا تیری به طرف یاران اردوگاه حسین (ع) پرتاب کرد وگفت: «گواه باشید که نخستین تیر را من رها کردم». آنگاه سپاهیان از او پیروی کردند.
در این هنگام امام (ع) به یاران خویش فرمود: «قوموا رحمکم الله الی الموت الذی لابدمنه، فان هذه السهام رسل القوة الیکم» ؛ رحمت خدای بر شما باد! قیام کنید به سویمرگی که چاره و فراری از آن نیست، این تیرها پیامآوران لشکر برای شما هستند».
ویژگیهای نماز امام حسین (ع) در روز عاشورا
جمیع ائمه نماز اقامه کردند؛ آنگونه که در زیارت جامعه است. لکن از برای آنحضرت خصوصیتی است در اقامه صلاة، که در آن روز چهار قسم نماز به جا میآورد:
اول - وداع نماز شب، که از قوم مهلت خواست آن شب را به جهت آن؛
دوم - نماز ظهر بود، که در آن روز به طریق نماز خوف به جای آورد. به نحو خاصیکه غیر از «ذات الرقاع» و «بطن النحله» است و نماز آن حضرت قصر بود، لکن برایبعضی اصحابش «قصر القصر» بود، که در بین نماز شهید شدند در پیش روی آن حضرت؛
سوم - روح صلاة از افعال و اقوال و کیفیات آن، چنان که در کتاب صلاةمبیناست؛
چهارم - آن نماز مخصوصی بود، به تکبیر و قرائت و قیام و رکوع و سجود و تشهد وسلام مخصوصی. پس احرامش آن وقتی بود که از روی زین بر زمین افتاد، و قیامش آنبود که به پا ایستاد، و رکوعش آن بود که خم خم راه میرفت و گاهی به رو، میافتاد؛ وقنوتش دعایی بود که در آن حال میخواند: «اللهم متعالی المکان، عظیم الجبروت،شدید المحال، غنیاً عن الخلائق، عریض الکبریاء، قادراً علی ما تشاء، قریب الرحمةصادق الوعد، سابغ النعمة، حسن البلاء، قریب اذا دعیت، محیط بما خلقت، قابل التوبة
لمن تاب الیک قادر علی ما اردت ومدرک ما طلبت، شکور اذا شکرت وذکور اذا ذکرت،ادعوک محتاجاً وارغب الیک فقیراً وافزع الیک خائفاً وابکی الیک مکروباً واستعین بکضعیفاً واتوکل علیک کافیاً، احکم بیننا وبین قومنا فانهم غدونا وخدعونا وخذلوناوغدروا بنا وقتلونا ونحن عترة نبیک وولد حبیبک «صلی الله علیه وآله» الذی اصطفیتهبالرسالة وائتمنته علی وحیک، فاجعل لنا من امرنا فرجاً ومخرجاً، برحمتک یا ارحمالراحمین». و سجودش آن وقت بود که پیشانی مبارک بر خاک نهاد و تشهد و سلامشمفارقت روح مبارکش بود از جسد، و بلند شدنش ارتفاع بر سر نیزه بود، و تعقیبش اذکار وآیات سورة کهف بود که بر سر نیزه تلاوت مینمود.
پنجه خونین
سپاه کوفه، فتحی را که بر پیشانی آن داغ ننگ کوفته شده بود، به دست آورد.گرگان گرسنة لشکر ابن سعد به غارت و تاراج خیمههای حرم حسین (ع) دست گشودند،حرمت عزیزان رسول خدا را شکستند، پشت و سینة بچهها و زنهای مصیبت زده را بهکعب نیزه آزردند، با دست تطاول مقنعه از سر و گوشواره از گوش بانوان حرم حسین (ع) ودختر بچگان معصوم و بیپناه کشیدند. فرش و بستر بیمار کربلا را ربودند و آن جسمنازنین تب آلود را بر روی خاک در افکندند، خیمهها را آتش زدند و ساکنان وحشت زده آنرا در دل صحرا پراکندند، هر چه بود غارت کردند، و هر چه ممکن میشد، توحش وسبعیّت نشان دادند.
غارت خیمههای حسینی پس از شهادت آن حضرت قطعی است؛ زیرا علاوه برتصریح مورخین در کلمات اهل بیت نیز بیان شده است. در کلمات حضرت زینب 3 ،
فاطمه بنت الحسین در خطبه کوفه، ام کلثوم در خطبه کوفه، امام سجاد (ع) درخطبهکوفه.
نقش زنان در نهضت عاشورا
الف) نقش بانوان در تشویق و ترغیب رزمندگان:
به عنوان مثال:
1 - وقتی زهیر به دعوت امام (ع) پاسخ مثبت نداد، همسرش بر او شورید و گفت: «سبحان الله! (چگونه) فرزند پیامبر (ص) تو را میخواند، ولی جواب مثبت نمیدهی؟»
2 - زنی که شوهرش در کربلا شهید شده، ولی به فرزندش سفارش میکند کههمراه فرزند رسول الله مبارزه کن و هنگامی که او میخواهد از میدان بر گردد، میگوید:«ای فرزندم! آیا سلامت خودت را بر یاری فرزند پیامبر (ص) ترجیح میدهی؟!»
ب) نقش زنان در جنگ و حمله به دشمن:
1 - یکی از زنان که در کربلا حضور داشت، هنگامی که فرزندش در جنگ شهیدشد، به او آفرین گفت و سر او را به طرف دشمن پرتاپ کرد و چوب خیمه ای را برداشت وبه دشمن حمله کرد.
2 - مادر وهب که در روز عاشورا عمود خیمه را برداشت و به کمک شوهرش بهمیدان مبارزه رفت، که امام (ع) او را منع کرد.
ج) نقش زینب در پرستاری افراد:
1 - زینب کودکان را نگهداری میکرد و آنها را از صحنه جنگ دور میکرد.
2 - بعد از اسارت، زینب مادر تمام اسیران بود و غمخواری آنها را بر عهده داشت.
د) رساندن پیام عاشورا به جهانیان:
بانوان حاضر در صحنه عاشورا و صحنههای پس از آن، پیام این قیام را به گوشجهانیان رساندند.
1 - در مجلس ابن زیاد هنگامی که از حضرت زینب(س) سؤال کرد، این که خدابرادرت را کشت چگونه دیدی؟ زینب(س) فرمود: «هر چه دیدم، زیبا بود».
2 - زینب 3 در کوفه سخنرانی کرد، به طوری که این سخنرانیها مؤثر بود ومردم کوفه را گریاند.
3 - زینب 3 در شام جواب یزید را با شجاعت داد، با شهامت کامل خودش رادختر پیامبر (ص) و یزید را آزاد شده خواند.
ه ) مخالفت با گناهکاری شوهر:
«کندی» لباسی را از امام (ع) به غارت برد، در خانه مشغول شستن خونهای آنشد، همسر او که فردی با ایمان و دوستدار آل رسول بود، با شدت با او مخالفت کرد و گفت:«آیا این را از پسر فاطمه(س) غارت کردهای و داخل خانه من شدهای؟» او شوهر خویشرا از خانه خویش راند و او را نفرین کرد و آن مرد با حالت فقر و ناراحتی ادامة حیات داد. و
کل یوم عاشورا، کل ارض کربلا
از درسهای مهم عاشورا، شناخت تکلیف دفاع از حق و مبارزه با باطل و ستم درهر مکان و زمان است. حقیقتی که از متن دین و روح عاشورایی بر میآید و شعاری استکه نشان دهندة تداوم و پیوستگی خط درگیری حق و باطل در همه جا و همیشه کهعاشورای سال 61 یکی از بارزترین حلقههای این زنجیرة طولانی است و الهامی که همة
مبارزان راه آزادی از کربلا گرفتهاند و قیامهای عدالت خواهانه و احیاگرانهای که در تاریخاسلام موجود بوده، حلقههای دیگری از این مبارزه است. در انقلاب اسلامی ایران نیزاتصال به نهضت عاشورا منبع حرکت آفرینی و الهام شد. امام خمینی(ره) در باره اینپیوند در سالهای دفاع مقدس فرمود: «امروز، روز عاشورای حسینی است، امروز ایرانکربلاست، حسینیان آماده باشید».
بعضی توجیهی عارفانه برای جمله بالا دارند، با این بیان که: سرّ عشق در همهموجودات ساری و جاری است و کربلا مکان تجلی اعظم عشق و عاشورا نیز زمان آنتجلی است. پس کربلا در تمام قطعات زمین و عاشورا در تمام زمانها جلوه کرده است واوج این تجلی، هنگامی است که برای سالک جذبه و استغراق و تجرد و شوری روی دهدکه آنجا کربلا و آن زمان عاشوراست.
زیارت امام حسین (ع)
صالح بن عقبه و سیف بن عمیده گویند: علقمه بن محمد حضرمی میگوید: بهحضرت ابا جعفر (ع) عرض کردم: «دعایی به من بیاموزید که آن را در این روز (عاشورا)بخوانم، آنگاه که حضرتش را از نزدیک زیارت میکنم و نیز دعایی (بیاموزید، که هرگاهحضرتش را از نزدیک زیارت نکردم، آن را بخوانم و از سر زمینهای دور و از خاندانم بدانزیارت کنم (و به سوی ایشان) اشاره کنم.» گوید: پس حضرتش به من فرمود: «ای علقمه!هرگاه تو دو رکعت نماز خواندی، بعد به سوی حضرتش سلام کن. پس در هنگام اشاره بهسوی حضرتش بعد از تکبیر این سخن را بگو: السلام علیک یا ابا عبد الله، السلام علیکیابن رسول الله، السلام علیک یابن امیر المؤمنین وابن سید الوصیین، السلام علیک یابنفاطمة سیدة نساء العالمین، السلام علیک یا ثار الله وابن ثاره والوتر الموتور، السلامعلیک وعلی الارواح التی حلّت بفنائک، علیکم منّی جمیعاً سلام الله ابداً، ما بقیت وبقیاللیل والنهار، یا ابا عبد الله!.. ؛ سلام بر تو ای پدر بندگان خدا و سلام بر تو ای فرزندپیامبر (ص) ، سلام بر تو ای فرزند امیر مؤمنان و سرور اوصیا، سلام بر تو ای فرزند فاطمهسرور زنان جهان هستی، سلام بر تو ای خون خدا و فرزند خون خدا و یگانه روزگار. سلامبر تو و جانهای پاکی که در آستانه عشق تو فرود آمده و هستی خود را نثار تو ساختند،سلام الهی! بر تمامی شما در هماره زمان، تا هنگامی که من زندهام و روز و شب پایداراست و جهان هستی باقی است؛ ای پدر بندگان خدا!...
پس همانا اگر تو این سخن را گفتی، پس به تحقیق تو به همان چیزی خواندهایکه دیگر زائرانش از ملائکه میخوانند. خدا برای تو یک صد هزار هزار درجه را مینویسدو تو بسان کسانی خواهی بود که با حضرت حسین (ع) شهید شدهاند تا این که تو دردرجات ایشان با آنها شریک خواهی بود. و پس (این مقام را) جز در شهدایی که باحضرتش شهید شدهاند، در دیگران نخواهی شناخت. و برایت ثواب زیارت تمامیرسولان و (ثواب) پیامبران و (ثواب) زیارت تمامی کسانی که از روز شهادت حضرتش (ع) حضرت حسین (ع) را زیارت کردهاند، نوشته خواهد شد، که سلام بر او و بر اهل بیتش».
علقمه گوید که حضرت ابا جعفر (ع) فرمود: «اگر بتوانی هر روز به این زیارت ازخانهات، آن حضرت را زیارت کنی، این کار را انجام ده که برای تو جمیع ثوابهاخواهدبود».
و به حقیقت این گونه است که سینة ما تکیهای قدیمی شده که درب آن با کلید «یاحسین (ع) » باز میشود و زمین آن با اشک مژگان، آب و جارو میشود؛ آنگاه که جرعهجرعه زیارت عاشورا مینوشیم ومیسوزیم.
و دردا؛ که فرزندان پیغمبر مصطفی (ص) آن دردانه و ناز پروردههای خاندان وحی،با دیدن آن منظرة دهشت بار در صحرای گداخته و سوزنده و تفتیده نینوا، بر کنار کشتهسالار شهیدان و نوگلان پرپر شده بوستان احمدی، در میان خیمههای نیم سوختهخامس آل عبا، آتش غم در قلبشان زبانه کشید و از دیده اشک غم باریدند، و در سینه آه ودرد انداختند. به نالة آنان قدسیان ناله سر دادند، عرش نشینان سوگوار شدند و جملگیکائنات به غم نشستند که نالههایشان تا به امروز ادامه دارد.
باشد که ندای «این الطالب بدم المقتول بکربلا» در پهنه گیتی طنین افکند وصدای یا لثارات الحسین (ع) در سرتاسر زمین صفیر بر کشد و یگانه خونخواه و تسلابخش شرارههای قلب مام گرامیاش به پاخیزد و جملگی قاتلان و هم پیمانان بر قتلشو خشنودان از شهادتش را قصاص نماید. «السلام علی اسیر الکربات وقتیل العبرات» .
منابع
1 - عندلیب، حسین، ثار الله خون حسین (ع) در رگهای اسلام، چاپ اول،قم،انتشارات در راه حق، 1376.
2 - تابنده گنابادی، سلطان حسین، تجلی حقیقت در اسرار فاجعه کربلا،چاپچهارم، تهران، انتشارات حقیقت، 1372.
3 - محدثی، جواد، پیامهای عاشورا، چاپ اول، قم، تحقیقات اسلامیسپاه(پژوهشکده)، 1377.
4 - قمی، عباس، در کربلا چه گذشت؟ ترجمه نفس المهموم، مترجم: محمدباقرکمرهای، چاپ پنجم، قم، انتشارات مسجد مقدس جمکران، 1374.
5 - مصباح یزدی، محمد تقی، آذرخشی دیگر از آسمان کربلا، ویرایش: محمودپاک ران، چاپ اول، قم انتشارات مؤسسه آموزشی و پرورشی امام خمینی(ره)، 1379.
6 - صافی، لطف الله، پرتوی از عظمت حسین (ع) ، چاپ دوم، تهران،کتابخانهصدر.
7 - سعادت پرور، علی، فروغ شهادت، چاپ دوم، تهران، انتشارات پیامآزادی،1376.
8 - منشی، محمود، سلام بر حسین (ع) ، چاپ دوم، تهران، انتشاراتاشرفی،1345.
9 - صالحی کرمانی، محمد رضا، الفبای فکری امام حسین (ع) ، چاپ دوم،تهران،کانون انتشار.
10 - برنجیان، جلال، حماسه عاشورا به بیان حضرت مهدی(عج) سنتالسننواطفات الفتن، چاپ چهارم، تهران، شفق، 1375.
11 - حیدریفر، مجید، ترنم عاشورائیان، چاپ اول، قم، تسنیم، 1379.
12 - دستغیب، سید عبد الحسین، سید الشهدا، چاپ پنجم، قم، دفترانتشاراتاسلامی، 1374.
13 - رضایی، محمد علی، آموزههای تربیتی عاشورا، درسها و عبرتها،ویرایش:محسن اسماعیلی، چاپ اول، قم، شهید مسلم، 1379.
14 - شوشتری، جعفر، اشک روان بر امیر کاروان، ترجمة الخصائصالحسینیة،مترجم: سید محمد حسین شهرستانی، چاپ هفتم، قم، مؤسسه مطبوعاتی دارالکتاب،1379.
تأثیر فرهنگ عاشورا بر انقلاب اسلامی
مقدمه
به خوبی میدانیم که عاشورا الهام بخش انقلاب شور آفرینی است که در روزگارمابزرگترین حادثهای است که با راهبری عاشورایی بزرگ عصر، امام خمینی (ع) خواهاناستقرار زندگی برپایه توحید و عدل شده است. فرهنگ عاشورا درحقیقت فرهنگی همهجانبه دارد که انقلاب اسلامی باالگوگرفتن از آن مسیر پرفراز ونشیب خود را طی نموده.
به عبارت دیگر: نهضت عاشورا یک نهضت عظیم فرهنگی است که ابعاد گوناگونحیات انسان را در بر دارد، حرکتی باوقوع خود، تاریخ ساز وعزت آفرین وعاملی برایاحیای اسلام ناب گردید تا آن جا که برای خود این لقب را گرفت: «الاسلام محمدیالوجود و الحدوث و حسینی البقاء والاستمرار».
انقلاب اسلامی درحقیقت احیاگر اسلامی بود که پس از قرنها ضعف وعقبماندگی و انحطاط مسلمانان به ویژه بافروپاشی و تجزیه امپراتوری عثمانی به اوج خودرسیده و دوران رکود و رخوت مسلمانان رابه درازا کشیده و درحقیقت وارد مرحله تازهایازظهور مجدد شده بود.
البته گفتنی است که تحلیل تطبیقی حادثه عاشورا بر انقلاب اسلامی بدون توجهبه محوریت آن یعنی حضرت امام خمینی 1 به تصویر کشاند.
تأثیر فرهنگ عاشورابرانقلاب اسلامی
اساساً شروع نهضت را همان عصر روز عاشورا باید تلقی کرد ( سیزده خرداد ) ودرحقیقت نطفه انقلاب را همان فریاد عصر عاشورای امام منعقد کرد. عاشورا در جوامع،دارای قدرتی بوده که این قدرت را امام شناخت و بابهره برداری درست از آن انقلاب بهپیروزی رسید.
براین اساس عاشورا تنها مسئلهای برای آرامش روح و روان و معنویت نیست،بلکه میتواند عامل رخدادی عظیم در گستره تاریخ گردد. متأسفانه عدهای عاشورا را یکمسأله پسیکو لوژیک، (روانی و نفسانی) میبینند که به آنها آرامش میدهد و جنبهعاطفی دارد. امااین تمام جوهره عاشورا نیست، تجلی صفات جمیله در بر خورد با جور وستم از بهترین جنبههای محوری نهضت عاشورا است.
یکی از شاخصههای عمده نو پردازان فکر دینی و اسلام شناسان نواندیش در چنددهه اخیر این است که رخ داد عاشورا به عنوان یک رخ داد اجتماعی برای آنها مطرح شدهودر بینش اجتماعی آنها مؤثر افتاده است. هرچند فرهنگها مجموعه باورها، گرایشها،ارزشها و رفتارهایی هستند که درحیات یک جامعه ماندگار میشوند واستمرار تاریخیمییابند. بدین روی عاشورا تنها یک رویداد تاریخی نیست، بلکه یک فرهنگ است.فرهنگ عاشورا مجموعه عناصر عاطفی، ارزشی، اعتقادی و رفتاریای است که برمحورعاشورا شکل گرفته وبه نحو زنده وحیات بخشی حضور پایدار خود را در تاریخ تشیع حفظکرده ونقشها و کارکردهای متنوعی در جامعه شیعی؛ خصوصاً انقلاب اسلامیداشتهاست.
در یک بررسی وتحلیل جامع اگر بخواهیم نقش عاشورا را در تکوین، پیدایشوتکامل انقلاب اسلامی طرح نماییم، باید به زیر اشاره کنیم:
1 ـ انداموارگی دین وسیاست
پیروزی انقلاب اسلامی وتشکیل حکومت اسلامی درحقیقت پیوند دو نهاد دین وسیاست در صحنه بوده است این حقیقت حاصل تلاش سیدالشهداء در مبارزه بابدعتهای اموی بود که آنهااصل وحدت یافتة دین وسیاست را از محور حقانی وجودمبارک امام خارج ساخته و در اختیار انسان پلیدی هم چون معاویه نهاده و او را ملقب بهامیر مؤمنان نموده بودند. حضرت، ضمن قیام وافشای جوهره کفر اموی در صدد درهمشکستن تندیس پاگرفتة رذالت در پوشش فضلیت بود. لذا باشهامت وقدرت تمام،خروش برآورد: «الا و ان الدعی بین الدعی قد رکز بین اثنتین بین السله والذله هیهاتمنّا الذله».
بررسی دوران حضرت سیدالشهداء به خوبی بیانگر این حقیقت است کهمهمترین علل انحطاط وسقوط جامعه برداشت نادرست ازدین وفهم غلط معارفاسلامی است. عواملی که به بروز کژ اندیشیهاو گرایشهای قبلیهای منتهی گردیدوموجباتی را فراهم آورد تاکسانی به مصادر خلافت دست یابند که دین را وسیله توجیهحکومت و اهداف فردی وقومی خویش قرار دهند.
امام خمینی 1 بابهرهگیری از این حرکت تاریخی به تلفیق دونهاد پرداختوعامل سعادت جامعه را در یکسان انگاری این دو مقوله میدید:
«این یک نقش شیطانی بوده است که از زمان بنی امیه وبنی عباس طرح ریزیشده است وبعد از آن هم هر حکومتی که آمده است، تأیید این امر راکرده است واخیراً همکه راه شرق وغرب به دولتهای اسلامی باز شده، این امر در اوج خودش قرارگرفته کهاسلام یک مسئله شخصی بین بنده وخداست وسیاست ازاسلام جداست ونباید مسلماندرسیاست دخالت کند ونباید روحانیون وارد سیاست بشوند.»
رواج اندیشه جدایی دین از سیاست به دلیل این که هر گونه مسئولیت اعتقادی واجتماعی را از افراد سلب میکرد با روحیه تسامح و راحتطلبی نیز سازگاری داشت وبسیاری از افراد برای حفظ منافع شخصی خود از هر گونه اندیشهای که به تغییر وضعموجود منتهی گردد احتراز میکردند. لذا نقشههای شیطانی حکومت از یک سو و تسامح وراحتطلبی از سوی دیگر موجب شد تا اعتقادات دینی نقش مؤثری در اعمال اجتماعی- سیاسی مردم نداشته باشند و از قیام برای خدا در جامعه اسلامی غفلت گردد.امامخمینی 1 در این زمینه میفرماید:
«خودخواهی و ترک قیام برای خدا ما را به روزگار سیاه رساند و همه جهانیان را برما چیره کرده و کشورهای اسلامی را زیر نفوذ دیگران در آورده».
بنابراین در اندیشه احیایی امام خمینی 1 ، دین و سیاست آن چنان در هم تلفیقو ترکیب شدهاند که یک واحد شخصی منسجم به وجود میآورد. در چنین دیدگاهی دینمنهای سیاست و ولایت، جسدی بی جان و بی فروغ است:
«این را که دیانت باید از سیاست جدا باشد و علمای اسلام در امور اجتماعی وسیاسی دخالت نکنند، استعمارگران گفته و شایع کردهاند. این را بی دینها میگویند، مگرزمان پیغمبر اکرم (ص) سیاست از دیانت جدا بود؟ مگر در آن دوره عدهای روحانی بودند وعده دیگر سیاستمدار و زمامدار؟ مگر زمان خلفای حق یا ناحق، زمان خلافت حضرتامیر (ع) سیاست از دیانت جدا بود؟ دو دستگاهبود؟ این حرفها را استعمارگران و عمالسیاسی آنها درست کردهاند، تا دین را از تصرف امور دنیا و از تنظیم جامعه مسلمانان برکنار سازند و ضمناً علمای اسلام را از مردم و مبارزان راه آزادی و استقلال جدا کنند و در این صورت میتوانند بر مردم مسلط شده و ثروتهای ما را غارت کنند. منظور آنهاهمیناست.»
2ـ عدم سازش با طاغوت و ظالم
یکی از نمودهای ارزشی عاشورا در انقلاب اسلامی امام بزرگوار، مسئله ناسازگاریبا طاغوت و استکبار بود که در تمام حرکتها و موضعگیریهای ایشان پیش از پیروزیانقلاب و پس از آن کاملاً نمود داشت و به صورت یک جریان محوری در نهضت اسلامیمیدرخشید.
نکته قابل توجهی که از این جهت در نهضت امام خمینی 1 وجود دارد، شیوهموضعگیری ایشان است. اولین اعلامیه آن حضرت در جریان تصویب لایحهانجمنهای ایالتی و ولایتی در سال 1342 تا آخرین اعلامیه ایشان در پاریس و پیش ازفرار شاه از ایران گویای همین واقعیت است. شاید ما رهبری انقلابی همچون امام 1 درعصر حاضر در دنیا نیابیم که طی پانزده سال مبارزه، موضعی یگانه و یکنواخت داشتهباشد و شرایط و مقتضیات گوناگون نتواند کوچکترین تغییری در موضع ضد طاغوتی اوایجاد کند.
حتی زمانی که شاه خود را در آستانه سقوط میدید و با تمام تکبرش از موضعمدیریت کشور تنازل کرد و حاضر بود به صورت یک جریان بایکوت شده در سیاست،پادشاه افسانهای باشد و حکومت نکند و حکومت را به دست مجلس آزاد و دولت منتخبآن مجلس بسپارد، بسیاری از گروههای به اصطلاح مبارز سیاسی آن روز و برخی ازافرادی که در سنگر مرجعیت، خود را همرزم امام 1 میپنداشتند، این تنازل را قبولکردند و سعی داشتند ایشان را هم به قبول آن راضی کنند.
از جمله یکی از روحانیون وابسته به جبهه ملی در این خصوص نامهای به امام 1 در نجف نوشت و از امام 1 درخواست کرد، تا ایشان برای تشکیل یک مجلس آزاد شورای ملی و برگزاری انتخابات در کشور موافقت کند. امام 1 در موضع ناسازگاری با طاغوتقهرمانانه ایستاد و اعلام کرد به کمتر از سقوط سلطنت و محاکمه محمد رضای جنایتکاررضایت نمیدهم. امام در پاسخ نامه آن روحانی پیامی فرستاد و تأکید کرد که این نامهحتی شایسته پاسخ دادن هم نیست! و در اطلاعیهای که در مرداد ماه1357 صادر فرمودموضع صریح ضد طاغوتی خود را اعلام فرمود.
در جریان پس از پیروزی انقلاب این طاغوت ستیزی امام 1 به استکبار ستیزیمبدل شد و ارزش عاشورا در سیمای استکبار ستیزی امام 1 نمود یافت.
امام 1 همواره در بیانات خود روی این مطلب تکیه میکرد که حرکت انقلابی اینمردم در پیروی از امام حسین (ع) حرکت با خون است و دقیقاً در تبیین شعار عاشورایحسین (ع) : «ان کان دین محمد لم یستقم الا بقتلی فیاسیوف خذینی» در اطلاعیهای کهدر هلال محرم 1357 از پاریس صادر فرمود، ماه محرم را ماه پیروزی خون بر شمشیرنامید و در پیام به ملت ایران روز یازدهم محرم همان سال(11/9/57) فرمود:
«اکنون دشمنان اسلام و ایران و هواداران رژیم یزیدی، در مقابل هواداران اسلام ومخالفان سر سخت رژیم طاغوتی ابوسفیان، صف بندی نموده و میخواهند شعاراسلامی و حسینی را که برای احیای اسلام و به دست آوردن آزادی و استقلال و برقراریحکومت قرآن، به جای سلطه شیطان و حکومت قانون عدل در مقابل حکومت جنگلاست، با مسلسلها و توپ و تانکها که از خون دل ملت محروم تهیه شده است، جوابدهند. غافل از آن که ملتی که با بیداری و هوشیاری به پاخاسته و نهضت اصلی اش راوظیفه شرعی الهی تشخیص داده به این سلاحهای زنگ زده، با تمسخر مینگرد».
عبیدالله بن زیاد ـ چاکر و خانه زاد اموی ـ پس از هلاکت یزید، چون خواست ازشهر بصره فرار کند، لباس زنانه پوشید و مردی را پشت سرش سوار کرد که به شورشیانمیگفت:
«کنار شوید! این زن از خاندان من است. به دیار زنان ابن زیاد آمده بود، میخواهماو را ببرم». او با این شیوة ننگین و حقارتآمیز گریخت و خود را در پرتو این ذلت و پستیاز مرگ نجات داد.
اما حسین بن علی (ع) درگیر و دار معرکه عاشورا، در میان انبوه دشمنان فراوان ودر موقعیتی که دشمنان از چهار سو، او را در محاصره داشت، هنگامی که با پیشنهاد بیعتبا یزید مواجه میگردد تا از آن معرکه خونبار و هراسانگیز جان سالم به در ببرد، با کمالشهامت و جوانمردی، فضیلت و انسانیت اعلام فرمود: «والله لااعطیکم بیدی اعطاءالذلیل ولا افر فرار العبید.» ؛ «به خدا قسم! هرگز دستم را همانند دست ذلیلان و زبونانبه شما نمیدهم و هم چون بردگان از پیش شما نمیگریزم.»
این سخن بزرگ در آن اوضاع ویژه از سعة صدر و عظمت درون حکایت هایی داردکه ژرفا و گستردگی آن را جز خدای بزرگ کسی نمیداند.
روز عاشورا، آن گاه که عدهای از یاران امام حسین (ع) در خاک و خون غلتیدند، اوبه جای این که روحیه خود را از دست دهد و دست تضرع به سوی آنان دراز کند، با ثبات واستقامت کامل گفت: «به خدا قسم! به هیچ یک از خواستهای اینان تن در نمیدهم تاخدای خود را ملاقات کنم، در حالی که به خون خود آغشتهام.»
3ـ تأثیر پذیری از فرهنگی عاشورا
تأثیر پذیری از فرهنگ عاشورا و بررسی گونههای مختلف آن در شعر قبل ازانقلاب و ادبیات دوران مقاومت و ستمشاهی، خود از اهمیت فوق العادهای برخوردار است.این که کدام دسته از شاعران به این مهم اقدام کرده، بیان چه جنبه هایی را در کلام خودرگزیدهاند، تعبیرات لفظی و تشبیهات ادبی و استعارههای آنان چگونه بوده، قدرت کلام ومیزان نفوذ نفس آنان تا چه پایه رفته است چه ابعادی از تأثیر پذیری را وجهه سخنخویش قرار دادهاند و...؟ زمانی که این بررسیها صورت گرفت، آیههای فراوانی برایانجام داوریهای فرهنگی و ادبی همه جانبه حاصل میشود که هم با عنایت به افراد وگویندگان و هم با توجه به جنبههای کلامی، فرهنگی، ادبی و... قابل مقایسه و تطبیقواست که فرصت و مجال دیگری میطلبد.
بیان تأثیر پذیری فرهنگ عاشورا را در شعر پس از انقلاب میتوان در چندینمحور و موضع دانست که میتوان به چند نمونه از آنها اشاره کرد:
الف ـ موضوع مدح، ستایش و تمجید که بیتردید مقولهای بسیار مفصل و در خوراعتناست.
ب ـ ترغیب، تشویق و تهیج رزمندگان جبهه در نبرد و دفاع مقدس
4. پیوستگی تربیتیافتگان فرهنگعاشورا با تربیت یافتگان انقلاب اسلامی ایران
در تاریخ عاشورا میخوانیم: وقتی حضرت سید الشهدا (ع) از مدینه به سوی کربلامیآمدند، کلمه استرجاع و آیه انا لله و انا الیه راجعون را تلاوت فرمودند. فرزندش علیاکبر (ع) عرض کرد: پدر! چرا این جمله را بر زبان جاری فرمودید؟ حضرت (ع) فرمودند:لحظهای به خواب رفتم هاتفی ندا داد که این کاروان میرود و مرگ به سراغ آنان میآید.عرض کرد: پدر! مگر ما بر حق نیستیم؟ فرمود: چرا بر حقیم. عرض کرد: پس ما از کشتهشدن چه باک داریم!
رشادتهای حضرت عباس بن ابیطالب (ع) ، حضرت قاسم بن الحسن (ع) ، عونبن ابیطالب (ع) ، احمد بن حسن بن علی (ع) ، عبدالله بن حباب کلیمی، بکیر بن یزیدریاحی، نافع بن هلال بجلی، عبدالله بن جنادة بن لعب بن حرث الانصاری، خلف بنمسلم بن عوسجه؛ حتی زنانی چون مادر «عبدالله بن عمیر» را میبینیم که با ایمان بهخدا و عشق به حسین (ع) برای حفظ مکتب چگونه مبارزه میکنند.
نوشتهاند: پس از کشته شدن «جنادة انصاری» فرزند یازده سالهاش «عمر» که بههمراه پدر و مادرش به سرزمین کربلا آمده بود، به حضور امام رسید و اجازه نبرد با دشمنخواست. حسین به علی (ع) درباره وی چنین فرمود:
«این نوجوان که پدرش در حملة اول کشته شده است، شاید بدون اطلاع مادرشتصمیم به نبرد گرفته است و مادرش به کشته شدن وی راضی نباشد. اما این نوجوانایثارگر چون گفتارامام (ع) را شنید عرضه داشت: نه به خدا، مادرم دستور داده است جانم رافدای تو و خونم را نثار راهت کنم. امام چون این پاسخ را شنید اجازه داد. عمر حرکت نمودو در مقابل صفوف دشمن با شوری خاص، این شعار حماسی را میخواند:
• امیری حسین و نعم الامیرسرور فواد البشیر النذیر علی و فاطمة والداهفهل تعلمون له من نظیر
• علی و فاطمة والداهفهل تعلمون له من نظیر علی و فاطمة والداهفهل تعلمون له من نظیر
امیر من حسین است و چه نیکو امیری. سرور قلب پیامبر بشیر و نذیر، علی وفاطمه پدر و مادر اوست. آیا برای او همانندی میدانید؟
نوشتهاند: مادر این نوجوان شجاع و ایثارگر پس از آن که خونش را پاک نمود، و بهسوی خیمه بازگشت و چوبی به دست گرفت و در حالی که این دو بیت را میخواند به سویدشمن حمله کرد:
• انی عجوز فی النساء ضعیفةخاویة بالیة نحیفة اضربکم بضربة عنیفةدون بنی فاطمة الشریفة
• اضربکم بضربة عنیفةدون بنی فاطمة الشریفة اضربکم بضربة عنیفةدون بنی فاطمة الشریفة
من در میان زنها زنی ضعیفم، زنی پیرو و فرتوت و لاغر، بر شما ضربة محکمیوارد خواهم ساخت در دفاع و حمایت از فرزندان فاطمة عزیز.
پس از آن، دو نفر را مضروب ساخت و به دستور امام (ع) به سوی خیمههابازگشت.
لذا حسین بن علی (ع) درباره این اصحاب و یاران و اهل بیت خویش میفرمایند:
«من اصحاب و یارانی بهتر از یاران خود ندیدهام و اهل بیت و خاندانی باوفاتر وصدیقتر از اهل بیت خود سراغ ندارم. خداوند به همه شما جزای خیر دهد.»
با مروری به تاریخ انقلاب اسلامی از خرداد سال 42 تا 22 بهمن 57 ـ به ویژههشت سال دفاع مقدس ـ فرهنگ عاشورا آشکار میگردد و تاریخ تکرار میشود. اینپیوستگیها در وصیت نامههای رزمندگان، در پیشانیبندها و نوشتهها بر پشت و سینه وبازو، در شعارها و سرودهای جبهه، در نام و رمز عملیات، در حال و هوای شب عملیات،عمل کرد خانواده شهدا، تابلوهای نوشته، مزار نوشتهها، مجالس سوگواری شهدا وسرودهای دوران هشت سال دفاع مقدس به روشنی و با صمیمیتی آشکار به چشممیخورد. لذا امام راحل، رهبر را آن نوجوان سیزده ساله میداند و میفرماید:
«این جانب هر وقت با این عزیزان معظم برخورد میکنم، یاوصیتنامه انسان سازشهیدی را میبینم احساس حقارت و زبونی میکنم، هرچه انقلاب اسلامی دارد از برکتمجاهدت شهدا و ایثار گران است. کارنامه نورانی شهادت و جانبازی عزیزان شما گواهصادقی برکسب بالاترین امتیازات و مدارج تحصیلی معنوی آنان است، که بامهر رضایتخدا امضاشده است و کارنامه شما در گرو تلاش و مجاهدت شماست.»
5 ـ حرکت ضد ارتجاعی امام حسین (ع)
امام (ع) درنامهای به معاویه پس از شهادت مظلومانه برادرش امام مجتبی (ع) پرده از روی چهره کریه ارتجاع برداشت وفرمود:
«مگر تو قاتل حجربن عدی ورفقای عباد ثابت قدمش نیستی؟ قاتل مردانی که ازپیدایش رویههای بدعتآمیز ضد اسلامی ناراحت وبی آرام بودند، دستور به تبعیت از رویهمعروف اسلامی یعنی (سنت) میدادند و از رویه زشت و ناروای نوپیدا (منکر) برحذرمیداشتند. آنان راپس از دادن امانهای مؤکد و به سوگند محکم شده، به طور ستمگرانه وتجاوزکارانه کشتی و با این عمل نشان دادی که در برابر خداگستاخی و پیمانش را خوارمیداری؟ مگر تو نیستی که زیاد را در این دوره که نظامات اسلامی حکم فرماست بهفرزندی زنا کاری که با مادرش آومیخته بود شناختی وگفتی که او پسر ابوسفیان است، درصورتی که پیامبر خدا (ص) فرموده است که فرزند از آن بستر، وزناکار را سنگ کیفر است.آن گاه او را بر مسلمانان مسلط کردی و فرمان روایی بخشیدی، تا ایشان را بکشد و دستو پایشان را از چپ و راست ببرد و بر شاخة نخل به دار آویزد. پناه بر خدا! و بدا ن که خدا رادیوان محاسبهای است که در آن هیچ از خرد و کلان اعمال فرو گذاشته نمیشود. بدان کهخدا هرگز از یاد نخواهد برد که تو مردم را به محض بدگمانی میکشی و به اتهام محض،دستگیر میسازی و نوجوانی را ولایت عهدی بخشیدهای که شراب میخورد و سگبازی میکند...»
در این نامه امام (ع) به نکات ارتجاعیِ ارزش در حکومت معاویه اشاره میکنند کهعمدهترین آن جریان انتساب زیاد به فرزند زنا کار است که این کار جزء سنن و ارزشهایجاهلیت قبل از اسلام بود.
حضرت امام خمینی 1 انقلاب اسلامی ایران را نشأت گرفته از قیام حضرتسیدالشهداء (ع) میدانند و مقایسهای دارند بین یزید و یزیدیان و شاه وقوم ستمگرش.
دراین باره میفرمایند:
«آن روز یزیدیان با دست جنایتکاران گور خود را کندند و تا ابد، هلاکت خویش ورژیم ستمگر جنایتکار خود را به ثبت رساندند، و در پانزده خرداد چهل و دو پهلویان وهواداران وسردمداران جنایتکارشان بادست ستمشاهی خود گور خود را کندند و سقوط وننگ ابدی را برای خویش به جاگذاشتند که ملت عظیم الشأن ایران ـ بحمدالله تعالی ـ باقدرت و پیروزی برگور آتشبار آنان لعنت میفرستند.»
ایشان در پیام خویش در تاریخ 15/3/61 به مناسبت سال روز قیام پانزده خردادونیز در جمع گروهی از علما و ائمه جماعات روحانیون و وعاظ قم و تهران میفرمایند:
«ملت عظیم الشأن در سال روز شوم این فاجعه انفجارآمیزی که مصادف با پانزدهخرداد چهل و دو بود که با الهام از عاشورا آن قیام کوبنده رابه یاد آورد، اگر عاشوراو گرمی وشور انفجاری آن نبود چنین قیامی بدون سابقه و سازماندهی واقع میشد. واقعه عاشورا ازسال شصت و یک هجری تا خرداد شصت و از آن تا قیام عالمی بقیة الله ـ ارواحنالمقدمهالفداء ـ در هر مقطع، انقلاب ساز است.»
یا در اوج اختناق و دیکتاتوری مصمم واستوار، نقشههای دشمن را بر آب کرده وفریاد برآورد:
«...آقایان بدانند که خطر امروز بر اسلام کمتر از خطر بنی امیه نیست.. دستگاهجبار با تمام قوا با اسرائیل و عمال آنها همراهی میکند. دستگاه تبلیغات را به دست آنهاسپرده و در دربار دست آنها باز است. در ارتش و فرهنگ وسایر و زارتخانهها برای آنها بازنموده و شغلهای حساس به آنهادادهاند.»
«...امروز به من اطلاع دادند که بعضی اهل منبر را بردهاند در سازمان امنیت وگفتهاند شماسه چیز راکار نداشته باشید، دیگر هرچه میخواهید بگویید: یکی شاه را، یکی
هم اسرائیل را، یکی هم نگویید دین در خطر است. خوب، اگر این سه تا امر را ما کناربگذاریم، دیگر چه بگوییم؟ ماهرچه گرفتاری داریم از این سه تاهست. به هرکه مراجعهمیکنی میگوید شاه گفته، شاه گفته، مدرسه فیضیه را خراب کنید، شاه گفته، اینهارابکشید...»
«شما آقایان به تقویم دو سال پیش از این یا سه سال پیش از این بهاییهامراجعه کنید. در آنجا مینویسد: «تساوی حقوق زن و مرد ؛ رأی عبد الوهاب» آقایان هماز او تبعیت میکنند. آقای شاه نفهمیده، میرود بالای آن جا، میگوید تساوی حقوق زن ومرد! آقا! این رابه تو تزریق کردند. مگر توبهایی هستی که من بگویم کافراست، بیرونتکنند؟ نظامی کردن زن، رأی عبدالوهاب است. آقا، تقویمش موجود است. نگویید نیست،شاه ندیده این را؟...»
«والله من شنیدهام که سازمان امنیت در نظر دارد شاه را از مردم بیندازد، تابیرونشکنند و لهذا مطالب را معلوم نیست به اوبرسانند. تأثرات مازیاد است. روابط مابین شاه واسرائیل چیست که سازمان امنیت میگوید از اسرائیل حرف نزنید، ازشاه هم حرف نزنید؟این دو تا تناسبشان چیست؟ مگر شاه اسرائیلی است؟ به نظر سازمان امنیت، شاهیهودی است!»
چنان که ملاحظه میکنید، امام در این سخنرانی، شخص شاه را مورد عتاب وخطاب خویش قرار داده است و شاه که تحمل شنیدن سخن حق نداشت به خشم آمد ومأمورانش به دستور او، شبانه امام را دستگیر کردند، که درپی آن، حادثه دو ازدهم محرم(15 خرداد) پیش آمد.
6 ـ ثبات وپایداری انقلاب اسلامی
حضرت امام 1 علل محدثه و مبقیه انقلاب اسلامی ایران را مدیون ومرهونعاشورا و درسی که مردم از امام حسین (ع) آموختند میدانند و لذا در سخنان خویشمیفرمایند:
«ماباید همه متوجه این معنا باشیم که اگر قیام حضرت سید الشهدا (ع) نبود، امروزما نمیتوانستیم پیروز شویم. انقلاب اسلامی ایران پرتوئی از عاشورا و انقلاب عظیمالهی آن است.»
«تمام این وحدت کلمهای که مبدأ پیروزی ماشد، برای خاطر این مجالس عزا واین مجالس سوگواری و این مجالس تبلیغ و ترویج اسلام شد.»
«این خون سیدالشهداست که خونهای همة ملتهای اسلامی رابه جوش آورد،ملت ما از طفل شش ماهه تا پیرمرد هشتاد ساله را در راه خداوند فدا کرد و این اقتدا بهبزرگ مرد تاریخ حضرت سیدالشهداء (ع) است.
7 ـ مقاومت در برابر تهاجمات دشمن
یکی از اموری که امام حسین (ع) باالهام از کلام الهی روی آن تکیه میکردندصبر و استقامت و بردباری است از جمله:
در پاسخ مردی از کوفه به نام «ابوهرم» که از حضرت سؤال میکنند: چه انگیزهایتو را وا داشت که از حرم جدت بیرون بیایی؟
امام (ع) میفرمایند: «ای اباهرم! بنی امیه بافحاشی و ناسزا گویی احترام مرادرهم شکستند. من راه صبر و شکیبایی را در پیش گرفتم و ثروتم را از دستم ربودند، بازهم شکیبایی کردم، ولی چون خواستند خونم را بریزند از شهر خارج شدم».
بنابه نقل «ابن قولویه»و «مسعودی»، امام حسین (ع) آن گاه که نماز صبح را بهجاآورد، رو به سوی نمازگزاران کرد و پس از حمد وسپاس خداوند به آنان فرمود: «خداوندبه کشته شدن شما و کشته شدن من در این روز اذن داده است و برشماست که صبر وشکیبایی درپیش گیریدو بادشمن بجنگید».
مرحوم صدوق در «معانی الاخبار» میگوید: امام (ع) فرمودند:«ای بزرگزداگان!صبر و شکیبایی به خرج دهید که مرگ چیزی جز یک پل نیست که شما را از سختی ورنج عبور میدهد و به بهشت پهناور ونعمتهای همیشگی میرساند.»
امام حسین (ع) در روزعاشورا و درلحظههای حساس، هنگامی که چند تن ازنوجوانان هاشمی و آل ابوطالب مانند محمد و عون (فرزندان عبدالله جعفر) و محمد بنمسلم، دسته جمعی هم چون عقاب به سوی دشمن حملهوربودند فرمود: «عمو زادگان منو خاندان من! درمقابل مرگ صبرو استقامت به خرج دهید که به خدا سوگند پس از امروزروز ذلت و خواری ای نخواهید دید.»
خواهرش زینب 8 رادعوت به صبرو بردباری مینماید. آخرین کلام امام (ع) درلحظه شهادت این است:
«درمقابل قضاو قدر تو شکیبایم ای پرودگاری که به جز تو خدایی نیست. ای فریادرس دادخواهان، که مرا جز تو پروردگارو معبودی نیست، برحکم وتقدیر تو صابر وشکیبایم.»
حضرتامام خمینی 1 در تمام مراحل انقلاب به پیروی از حسین بن علی (ع) راهصبرو استقامت را پیشه خود ساخته و مردم راهم متوجه این امر مهم نموده و در بیاناتخویش در فروردین چهل و دو درمورد وظایف عمومی مسلمین برای صیانت ازاسلاممیفرمایند:
«شماپیرو پیشوایانی هستید که در برابر مصایب و فجایع صبر و استقامتکردند،آنچه امروز میبینیم نسبت به آن چیزی نیست، پیشوایان بزرگوار ماحوادثی چونعاشورا و شب یازدهم محرم را پشت سرگذاشتند و در راه دین خدا چنان مصایبیراتحمل کردهاند، عیب است برای کسانی که ادعای پیروی از حضرت امیر (ع) و امامحسین (ع) را دارند در برابر این نوع اعمال رسواو فضاحتآمیز دستگاه حاکمه خودراببازند.»
«ماباید روی آن فداکاریها حساب کنیم که سیدالشهداء (ع) چه کرد و چهبساطظلمی را برهم زد و ماهم چه کردهایم؟ مگر خون مارنگینتر از خونسیدالشهدااست؟ ماچرا بترسیم از اینکه خون بدهیم، یا اینکه جان بدهیم؟ دستوراست این. دستور عمل امام حسین (ع) دستوراست برای همه که کُلُّ یَوْمٍ عاشُورا وَکُلُّاَرْضٍ کَربَلا''''. دستور داد به اینکه هر روز و در هر جاباید همان نهضت رابااستقامتادامهبدهید.»
«صبر کلید ابواب سعادت و سرمنشأنجات از مهالک است. صبر، بلیات را بر انسانآسان میکند و مشکلات را سهل مینماید و عزم و اراده راقوت میدهد. مقصد هرچهبزرگتر باشد، رنج در راه آن هرچه زیاد باشد باید انسان تحمل کند. اگر چنان چهاستقامت کنیم مؤید به تأییدات الهی هستیم».
8 ـ اصلاحطلبی (امربه معروف و نهی ازمنکر)
امام حسین (ع) به عنوان مظهر اسلام محمدی باقیام خود عزم آن دارد تابرتفسیرها و برداشتهای رایج از دین خط بطلان کشد و با احیای دین حقیقی، وجوه پویا،سازنده و جهت دهنده دین را برای مردم نمایان سازد لذا میفرماید: «انما خرجت لطلبالاءصلاح فی امة جدی ارید ان امر بالمعروف وانهی عن المنکر و اسیر بسیرة جدی وابی علی بن ابیطالب».
پر واضح است که عامل اصلی انسجام امت اسلامی دین است و اصلاح امتممکن نیست مگر بااصلاح دین و اصلاح دین نیز به نظامی از کنترل و پیشرفت وابستهاست؛ که عنوان امر به معروف ونهی ازمنکر به خود گرفته است و بعد ازفهم صحیح از دیناین اصل، انسان را در هر لحظه از زندگی موظف به باز آفرینی و احیای ارزشهای دینیمیکند. و این بازگشت مجدد به معیارها و ضوابط دینی، هم متوجه خود فرد است وهم بهجامعهای که در آن زندگی میکند منوط میشود.
بنابراین امر به معروف و نهی از منکر برای انسان مسئولیت اجتماعی میآفریند واو را دچار نوعی بیقراری میسازد تا نسبت به آنچه در امورمختلف سیاسی و اجتماعی وفرهنگی در جامعه میگذرد بی تفاوت و بی تحرک نباشد. امر به معروف و نهی از منکرهنگامی که مبتنی برفهم صحیح ازدین باشد و از سیرة نبوی و علوی یعنی معیارهایخالص اسلام سرچشمه بگیرد جامعه را از حالت سکون خارج میسازد و منجر به بالندگیو سازندگی آن میگردد.
امام حسین (ع) که خود عصاره اسلام محمدی است قیام میکند تانشان دهد کهآنچه بنی امیه حکومت خود را به وسیله آن توجیه میکند دین نیست، بلکه نوعی فریب ونیرنگ است که به اسم دین عرضه میشود و دین فقط در عبادات فردی و جمعهوجماعاتِ بدون تحرک خلاصه نمیشود و اسلام حقیقی باوجود چنین حکومتی سازگارنیست.
امام خمینی 1 اصلاح اندیشههای دینی راسرلوحه نهضت اسلامی قرار میدهد وباطرح مسئله جدایی دین از سیاست تغییرها و برداشتهای رایج از دین راطرد میکند واسلام را یک دین اجتماعی و همه جانبه معرفی مینمایدکه باید در عرصههای مختلفسیاسی، اجتماعی و اقتصادی متجلی گردد. ایشان نگرش مردم نسبت به دین را مبهممیداند و میفرماید:
«ماموظفیم ابهامی راکه نسبت به اسلام به وجود آوردهاند برطرف سازیم. تا اینابهام را از اذهان نزداییم هیچ کاری نمیتوانیم انجام بدهیم.»
با رفع این ابهام از دین، بزرگترین انقلاب دینی جهان درجامعه اسلامی ایران بهوجود میآید، امر به معروف و نهی از منکر در جامعه احیا میگردد، جامعه از حالت ایستاییبه تحرک در میآید، نظام سیاسی و اجتماعی جهان را تحت تأثیر خود قرار میدهد.
9 ـ عدالت اجتماعی
یکی دیگراز اهداف انقلاب عاشورا برقراری عدالت اجتماعیبود. امام حسین (ع) درخطبهای که امام خمینی 1 ازمضامین این خطبه به عنوان مؤید بحث ولایت فقیهاستفاده کرده چنین میفرماید:
«...یأمن المظلومون من عبادک.»
این انگیزة امام حسین (ع) درامام خمینی 1 تأثیر فراوانی داشته است که نمونةآن را میتوان در این سخن ملاحظه نمود:
«... سید الشهدا (ع) از همان روز اول که قیام کردند برای امر، انگیزه شان اقامهعدل بود، فرمودند: میبینید که به معروف عمل نمیشود و به منکر عمل میشود ماکه تابعحضرت سیدالشهداء هستیم باید ببینیم که ایشان چه وضعی در زندگی داشت، قیامش،انگیزهاش نهی از منکر بود که هر منکری باید از بین برود. من جمله، قضیة حکومت جور،حکومت جور باید از بین برود.»
اصولاً امام خمینی 1 اجرای عدالت اجتماعی را هم ردیف با اصلاح اجتماعیمیداند و آن را با استناد به قرآن مجید (حدید: 25) از اهداف تمام انبیا میداند و اینمسئله را در مورد سایر انسانهای بزرگ نیز صادق میداند:
«... سید الشهداء روی همین میزان آمد و رفت و خودش و اصحاب و انصار خودشرا فدا کرد، که فرد باید فدای جامعه بشود، جامعه باید اصلاح بشود. ( لیقوم الناسبالقسط ) باید عدالت در بین مردم و در بین جامعه تحقق پیدا بکند.»
تلاش برای ترویج عدالت اجتماعی در زندگانی حضرت امام 1 نیز به وضوحمشاهده میشود. مبارزه باحکومت ستمگر پهلوی، مبارزه باسرمایه داران زالو صفت،مبارزه باخوانین ظالم، مصادرة اموال نامشروع، ایجاد بنیاد مستضعفان، سفارشهایمکرر به مسئولان کشور برای رسیدگی به امور محرومان جامعه و...، از جمله مواردی استکه حکایت از تلاشهای فراوان امام 1 برای اجرای عدالت اجتماعی دارد. این تلاشهاتا اندازة قابل توجهی ثمر بخشید و امید داریم بااستمرار این تلاشها، به طور روزافزونیبه عدالت اجتماعی مورد نظر اسلام نزدیک شویم.
10 ـ ارزش نهادن به رأی و جایگاه مردم
نهضتهای انقلابی و اصلاحی معمولاً ثبات نظام اجتماعی را برهم میزنند وافکار و آرای مردم را تحت تأثیر خود قرار میدهند. امام حسین (ع) وامام خمینی هردو بهنقش مردم و مشارکت آنها درقیام اسلامی اهمیت دادهاند ولی باتوجه به تفاوتهایاساسی که از نظر زمانی و شرایط اجتماعی بین دو قیام وجود دارد مشارکت و استقبال ازدونهضت با یک دیگر قابل مقایسه وتطبیق نیستند.
نقش مردم در قیام امام خمینی 1
در سال شصت هجری که امام حسین (ع) نهضت راشروع کردند شرایط خاصبرجامعه حاکم بودو مردم کوفه وقتی ازقیام امام اطلاع یافتند از ایشان به وسیلة نامههایفراوان دعوت کردند. امام حسین (ع) هم به این استقبال مردم پاسخ دادند تانشان دهندکه برای مشارکت مردم ارزش واهمیت قائل هستند. لذا برای اتمام حجت به طرف آنشهرحرکت کرد تابه ندای مردم که ایشان را به یاری طلبیدند، پاسخ گفته باشد.
امام خمینی 1 نیز همانند جامعه زمان امام حسین (ع) قیام خودراآغاز نمودند ومردم در قیام امام خمینی 1 نقش ویژهای دارند و شرط اساسی اصلاح جامعه را آگاهیمردم میدانند و در یک دورة طولانی برای آگاه نمودن و مشارکت دادن مردم در قیامفعالیت میکنند تا آن جا که میفرمایند:
«اگر مابتوانیم مردم را بیدار و آگاه سازیم... حتماً او را باشکست مواجه خواهیمساخت. بزرگترین کاری که از ماساخته است بیدار کردن و متوجه کردن مردم است. آنوقت خواهید دید که دارای چه نیروی عظیمی خواهیم بود که زوال ناپذیراست. در عینحال راه دشوار و خطرناکی در پیش داریم.» ایشان بارهاتأکید فرمودهاند که برای اصلاحجامعه باید یک موج تبلیغاتی و فکری به و جود بیاوریم تایک جریان اجتماعی پدیدآید.
خلاصه
آنچه درخاتمه تذکر آن ضروری است این است که عوامل ایجاد انقلاب اسلامی،گذشته از یک سلسله شرایط مساعد ـ که زمینه ساز پیروزی انقلاب وبه اصطلاح شرایطلازم وقوع انقلاب بودند. ـ وجود همزمان سه عامل مکتب اسلام، رهبری امام و حضورمردم بود. در ترتیب بندی اهمیت سه عامل یاد شده باتوجه به اینکه اسلام طی سالیانمتمادی دین نود و هشت درصد مردم ایران بوده و مردم هم که عضو جدا نشدنیهرجامعهای هستند، رهبری قاطع وسازش ناپذیرامام خمینی 1 در مقطع حساسسالهای دهة چهل به این سو دارای شأن ویژهای بود که توانست با استفاده از شرایطموجود جامعه، اسلام راکه به تدریج به عامل رکود و سکون جامعه تبدیل شده بود، بهجریان اصلی خود بازگرداند. و آن را تبدیل به عامل حرکت و پویایی مردم کند و مردممسلمانان را با اسلام ـ همانگونه که هست ونه آنگونه که نمایانده بودند ـ آشنا ساخت وبسیج تودهها را به شیوههای سازماندهی شده تا نیل به هدف به انجام رساند و در تمامطول جریان انقلاب، نهضت عاشورا محوریترین و مؤثرترین عامل محرک و بسیجتلقی میگردید.
تردیدی نیست که برای تداوم واستمرار هر پدیدهای ـ از جمله انقلاب اسلامی ـباید علل محدثه به عنوان علل مبقیه ـ نه فقط درشکل، بلکه در فعل ـ نیز حفظ شود و درهرسه بعد، نهضت عاشورا معیار و میزان عمل است.
به عبارتی دیگر: به میزانی که مفاهیم و مضامین نهضت امام حسین (ع) ازجامعه دور شود، به همان میزان جامعه از استقرار اهداف متعالی امام حسین که همانااهداف حق طلبانه امام خمینی 1 بود دور میشود، به میزان دور شدن از مضامین قیامعاشورا، شاهد کمرنگتر شدن مضامین انقلابی وسکون و دل مردگی بیش تر و رشدنگران کنندة عوامل انحرافی خواهیم بود.
طبیعی است که اگر عاشورا و روح حرکت عاشورا در ایران زنده بماند، انقلاب وآرمانهای والای آن بدون آسیب در گذر زمان، روز به روز آب دیدهتر و مستحکمتر بهحرکت خود ادامه خواهد داد ولی این امر، فداکاری، بسیج و عزم ملی میطلبد. گفتهاند: «الناس علی دین ملوکهم» ، استمرار روحیه ایثار و فداکاری مردم منوط به تداوم روحیهعدالت جویانه وحق طلبانه مردم دولتمردان انقلاب است.
استمرار انقلاب هم چون دوران شکلگیری نیازمند روحیه شهادتطلبی،فداکاری و ایثار جمعی است. درحالی که در شهادتطلبی مبنا راحتی دیگران است. دررفاهطلبی، اساس، راحتی و رضایت خود است. برای تداوم انقلاب باید دید در برابرشهادتطلبی و رفاهطلبی، میزان پراکندگی مردم ما در کدام بعد است.
آموزهها و پیامهای قیام عاشورا
مقدمه
شخصیت وعظمت امام حسین (ع) همه جا را فراگرفته است. تمام انسانهایبیدار از فداکاری و گذشت و جوان مردی امام حسین (ع) در راه احیای دین، حق و عدالت وریشه کن کردن باطل و ظلم سخن میگویند، هر کس با زبانی از این امام بزرگ و پیروز درهر عصری به بزرگی یاد میکند.
خاطرة جان گداز و بسیار آموزندة عاشورا بزرگترین فداکاریها را به بشرمیآموزد. قیام امام حسین (ع) منبع الهام بخش، برای به ثمر رساندن حق و عدالت بود.آن چنان همت امام بلند بود که برای اعتلای کلمه حق از همه چیز خود گذشت. چنانچهبرای نجات اسلام از طوفانهای بنی امیّه و طرفداران آنها به جهانیان فرمود: «آگاه باشید(ابن زیاد) مرا، میان کشته شدن و ذلت مخیّر ساخته، ولی ذلّت و خواری از ساحت ما دوراست. نه خدا ذلّت را برای ما میپسندد و نه پیامبرش و نه مردان با ایمان دنیا، و نه آندامن پاکی که مرا پرورش داده و نه آن روح با مناعتی که من دارم، من هرگز اطاعت مردمپست را بر کشته شدن با شرافت ترجیح نمیدهم.»
عظمت روح و همت مردانه و نظر بلند و فداکاری بی دریغ و جانبازی بزرگ امام رانمیتوان به قلم آورد و بیان کرد، مگر پشهای میتواند خورشید را توصیف کند؟ ولی از آنجا که طبق روایتی پیامبر فرمودند: «اءن لقتل الحسین حرارة فی قلوب المؤمنین لا یبردابداً؛ همانا قتل حسین حرارتی در قلوب مؤمنین ایجاد کرده که هرگز سرد و خاموشنمیشود.»
مردم با بیان تاریخ بشر هرگز نام و یاد امام حسین (ع) را فراموش نخواهند کرد درعصری که باطل پرستان و غولهای مادیّت میخواهند نام امام حسین (ع) را از زبانها ویادها بیندازند سخت در اشتباهاند و به قول مقام معظم رهبری این خواب خرگوشی استهرگز تعبیر نخواهد شد و این آیه تداعی میکند که ( یُریدون لیطفئوا نور اللّ''''ه بأفواههم واللّ''''ه متمّ نوره و لو کره الکافرون ) .
1) اهداف قیام عاشورا
در مورد هدف قیام امام حسین (ع) عقاید مختلفی است، نظریه پردازان به گونههایی مختلف هدف امام (ع) را تبیین کردهاند: گاهی حرکت امام (ع) برنامهای معنویمیشود که از جانب خداوند طراحی شده که امام (ع) مجری آن بوده و قدم به قدم کارهاییرا که از جانب خداوند متعال مأموریت داشته انجام میداده است؛ عدّهای هدف امام را امربه معروف و نهی از منکر معرفی کردهاند، چنان که عدهای هدف را مبارزه با حکومت وقتدانستهاند و برخی نیز قیام کربلا را به منظور برپایی حکومت تبیین کردهاند.
اگر اهداف و عوامل را یک جا بررسی کنیم، درخواهیم یافت اکثر کسانی که اهدافمختلف را برای حرکت امام حسین (ع) بیان کردهاند به کلمات آن حضرت استناد کرده وهر یک به بخشی از کلمات تمسّک کرده و مطالب دیگر را نادیده گرفتهاند.
وظیفه شرعی و تکلیف الهی و احساس مسئولیت
این مطلبی است که دلیل آن در سخنان خود آن حضرت و پدر و جدّ بزرگوارشان وبلکه در آیات کریمة قرآنی هم به وضوح دیده میشود؛ مانند آیهای که میفرماید:
( و لا تعاونوا علی اءلائم و العدوان ) ، معاونت بر گناه و دشمنی نکنید.
بر هیچ کس پوشیده نیست که بیعت امام با حکومت یزید بزرگترین کمک ومعاونت بر گناه بود.
و یا وصیّت معروف امیرالمؤمنین (ع) به فرزندان خود و به همة شیعیان و بهخصوص به حسنین 8 که میفرماید: «و کونا للظالم خصماً و للمظلوم عوناً؛ باشید برایستم کار دشمن و بر مظلومان یاور.»
و یا در سخنان حضرت سیدالشهدا این انگیزه و هدف، یعنی عمل به وظیفةشرعی انسجام و تکلیف الهی، به خوبی به چشم میخورد. آن جا که وقتی نامهای بهبزرگان بصره مینویسد و علت نهضت و قیام و دعوت الهی خود را ذکر میکند، مینویسد:«و أنا أدعوکم اءلی کتاب اللّ''''ه و سنّة نبیّه (ص) فاءن السُنّةَ قد اُمیتَتْ و اءن البدعة قد أحییَت؛ ومن شما را به کتاب و سنت رسول خدا دعوت میکنم که براستی سنّت مرده و بدعت زندهشده است.»
2) جایگاه امر به معروف و نهی از منکر در قیام عاشورا
زمانی که برادر آن حضرت محمد بن حنفیه در مدینه به ایشان پیشنهاد کرد که ازسفر منصرف شود، امام (ع) نپذیرفت و وصیتنامهای نوشت: «و اءنی لم أخرج أشراً و لابطراًو لامفسداً و لاظلماً و اءنّما خرجتُ لطلب اءلاصلاح فی امّة جدّی، اُرید أن آمر بالمعروف وأنهی عن المنکر و أسیر بسیرة جدّی و أبی علی بن ابیطالب؛ من جهت خودخواهی وگردن کشی و فتنه انگیزی و ستم گری خارج نشدم بلکه به قصد اصلاح امت جدم خروجکردم. میخواهم امر به معروف و از منکر نهی کنم و بر سیرة جدّم و پدرم علی بن ابیطالب رفتار کنم.»
امام حسین احساس میکرد که به وسیلة حاکمیت معاویه و سپس یزید و حتّیقبل از آن دو اعمالی در میان مردم رواج پیدا کرده که غیر از سیرة پیغمبر (ص) و سیرة علیبن ابی طالب است. از این جهت، امام (ع) اصلاح را ضروری دید و آن اصلاح احیای سیرةپدر و جدّشان از طریق امر به معروف و نهی از منکر بوده است؛ یعنی امر به معروف و نهیاز منکر وسیلة این احیاگری است نه آن که خود هدف باشند.
امام حسین (ع) وقتی از مکه به قصد کوفه حرکت کرد. در بین راه به فرزدق برخورد.امام (ع) اوضاع عراق را پرسید، او جواب داد که دلهای مردم با شما ولی شمشیرهایشانبر ضدّ شماست. امام (ع) دربارة انگیزة سفر خود فرمودند: «اءن هؤلاء قوم لزموا طاعةالشیطان و ترکوا طاعة الرحمن و أظهروا الفساد فی الارض و أبطلوا الحدود و شریطالخور و استأثروا فی أموال الفقراء و المساکین، أنا أوّل من قام بنصرة دین الله و اءعزازشرعة و الجهاد فی سبیله لتکون کلمة اللّ''''ه هی العلیا ؛ اینان جماعتی هستند که ازشیطان اطاعت کرده و اطاعت رحمان را ترک کردهاند. آنان فساد را ظاهر و حدود الهی راباطل کردهاند، شراب مینوشند و در اموال فقرا و مساکین طبق میل خود رفتار میکنند.من از همه برای یاری دین خداوند و عزیز گرداندن شرع و جهاد در راه خدا سزاوارترم تااینکه کلمة اللّه اعتلا یابد».
از این سخنان معلوم میشود که این عوامل سبب شد که امام حسین (ع) خود رابرای قیام از دیگران ارجح بداند، زیرا نوادة پیامبر (ص) و امام مسلمانان است و در مقابلانحرافات نمیتواند ساکت باشد.
و به قول شهید مطهری که دربارة امر به معروف و نهی از منکر میگوید: «امر بهمعروف و نهی از منکر میگوید: امر به معروف و نهی از منکر یگانه اصلی است که ضامنبقای اسلام است به اصطلاح علت مبقیه است. اصلاً اگر این اصل نباشد اصلاحینیست. حسین بن علی (ع) در راه امر به معروف و نهی از منکر یعنی در راه اساسیتریناصلی که ضامن بقای اجتماع اصلاحی است کشته شد. و در راه آن اصلی که اگر نباشددنبالش متلاشی شدن است، دنبالش تفرّق است، دنبالش تفکیک و از میان رفتن وگندیدن پیکر اجتماع است. بله این اصل این مقدار ارزش دارد.
3) امام و الگوی مبارزه با ظلم
در میان حوادث تاریخ عاشورا و شهدای کربلا از ویژگی خاصّی برخوردارند وصفحه صفحة این حماسة ماندگار، تک تک حماسه آفرینان عاشورا، الگوی انسانهایحق طلب و ظلم ستیز بوده و خواهد بود، هم چنان که اهل بیت به صورت عامتر در زندگیو مرگ، در اخلاق و جهاد، در کمالات انسانی و چگونه زیستن و چگونه مردن، برای ما سرمشقند، از خواستههای ماست که حیات و ممات ما چون زندگی و مرگ محمّد و آل محمّدباشد؛ همان جمله که در زیارت عاشورا ست: «اللهم اجعل محیای محیا محمّد و آل محمّدو مماتی ممات محمد و آل محمد» امام حسین (ع) هم حرکت خویش در مبارزه باطاغوت زمان خویش، برای مردم الگو میداند و میفرماید: «فلکم فیّ اسوة» در تاریخاسلام نیز، بسیاری از قیامهای ضد ستم و نهضتهای آزادی بخش، با الهام از حرکتعزّت آفرین عاشورا شکل گرفته و به ثمر رسیده است حتی مبارزههای استقلال طلبانةهند به رهبری مهاتماگاندی، ثمرة این الگوگیری بود هم چنان که خود گاندی گفته است:«من زندگی امام حسین (ع) را به دقت خواندهام و توجه به صفحات کربلا نمودهام و بر منروشن شده است که اگر هندوستان بخواهد یک کشور پیروز گردد، بایستی از قیامحسین (ع) الگو گیرد.»
قائد اعظم پاکستان محمدعلی جناح نیز گفته است: «هیچ نمونهای از شجاعت،بهتر از آن که امام حسین (ع) از لحاظ فداکاری و تهوّر نشان داد، در عالم پیدا نمیشود. بهعقیدة من تمام مسلمین باید از سرمشق این شهیدی که خود را در سرزمین عراق قربانیکرد، پیروی نمایند» از عاشورا، حتی در زمینة تاکتیکها و کیفیت مبارزه و سازماندهینیروها و خط و مشی مبارزه و بسیاری از موضوعات دیگر هم میتوان، الهام گرفت.
در این زمینه، امام خمینی 1 چنین میفرماید: «حضرت سیدالشهدا (ع) از کارخودش به ما تعلیم کرد که در میدان وضع باید چه جور باشد و در خارج میدان وضع چهجور باشد و باید آن هایی که اهل مبارزة مسلحانه هستند چه جور مبارزه کنند و بایدآنهایی که در پشت جبهه هستند چه طور تبلیغ کنند. کیفیت مبارزه را، کیفیت این کهمبارزه بین یک جمعیت کم یا جمعیت زیاد باید چطور باشد، کیفیت این که قیام در مقابلیک حکومت قلدری که همه جا را در دست دارد، با یک عدّة معدود، باید چه طور باشد.اینها چیزهایی است که حضرت سیدالشهدا به ملت ما آموخته است.»
4) رمز جاودانگی حماسة عاشورا
یکی از اعجازهای حادثه کربلا، زنده ماندن آن است و هرچه از زمان آن میگذرد،تازهتر و شفّافتر میگردد و قلوب انسانها را به خود معطوف میسازد. رسول خدا (ص) میفرماید: «اءنّ لِقتل الحسین حرارة فی قلب المؤمنین لاتبرد أبداً؛ برای شهادتامامحسین (ع) حرارت و گرمایی در دلهای مؤمنان است که هرگز سرد و خاموشنمیشود.» بنی امیه از طرح واقعة کربلا، اندیشهای جز براندازی و ریشه کن کردن شجرةطیّبه مطهّر رسول الله (ص) در قالب شهادت آفرین فرزند پیامبر اکرم (ص) و پنجمین اهلکساء نداشتند. آنان در این واقعه، از هر جنایتی فروگذار نبودند؛ مانند شهادت طفلشیرخوار و یا تاختن با اسبها بر پیکر مطهر آنان و یا تخریب بارگاه آن معصوم مظلوم ویا هتک حرمتهای دیگر اما پس از گذشت چهارده قرن هنوز همان طراوت و شکوه وجلال را داشته و هر روز بر عظمت آن افزوده میگردد.
اینک میبینیم که نه تنها امام حسین (ع) و یارانش مورد تکریم و احترام شیعیانجهان است که جایگاه ویژهای در قلوب دیگر ادیان آسمانی قرار دارد و بسیاری از پیروانآیینهای غیر اسلامی نه تنها به آنان احترام قائلند بلکه برای گشایش مشکلات خود بهآنان تمسّک میجویند و نذری میدهند.
به نظر میرسد رمز جاودانگی این واقعة الهی این است که اوّلاً اهداف عالیهحضرت و ثانیاً الهی بودن این حرکت است چنان که گفته شده، با یکی بساز بر همه درتمام دوران بناز.
5) جلوههای اخلاقی و تربیتی در قیام عاشورا
الف) زهد وعبادت امام: امام حسین (ع) چنان زاهد و با ایمان بود که کسی را یارایبرابری با ایشان نبود. امام به دنیا و مافیها بی علاقه و مشتاق لِقای پروردگار خود بود. درراه اعتلای دین نه تنها هرگونه مصائب و آلام را تحمل مینمود، بلکه با کمال عشق زبانبه شکرگزاری میگشود. آن حضرت برای حفظ احترام کعبه از مکه خارج شد تا مباداخونش در حرم ریخته شود و حرمت بیت الله الحرام از بین برود، و یا شب عاشورا که مهلتگرفت تا شب را به نماز و تلاوت قرآن به سر برد، حتی در ظهر عاشورا نیز آخرین نماز خودرا در برابر تیراندازان دشمن در حالی که از پیکر مبارکش خون میچکید به جا آورد.
طبری از عبداللّ''''ه بن زبیر نقل میکند که هم چون شهادت آن حضرت را شنید،گفت: «به خدا سوگند، مردی را کشتند که قیامش در شب طولانی و روزهاش در روز بسیاربود.»
ب) صبر و شکیبایی: صبر و شکیبایی، یا در برابر مصیبت و گرفتاری است یا برایپذیرفتن مشقات ناشی از طاعات و عبادات است و یا برای جلوگیری از هواهای نفسانی وشهوات حیوانی بر اثر ترک معصیت است. تاریخ هیچ شخصیتی را هم چونامامحسین (ع) به خود ندیده است که در برابر مصائب و مشکلات چون کوهی استوارپابرجا ایستاده باشد. تجسّم آخرین وداع امام با اهل بیت خود که تنی چند از زنان داغدیده و اطفال خردسال به دورش جمع شده بودند، قلب هر شخص را جریحه دار میکند ودر همین وداع بود که دخترش گفت: «ای پدر حالا که خود را تسلیم مرگ کردهای، پس مارا به مدینه بفرست.» امام در جواب فرمود: «هیهات دخترم از این تمنا درگذر و صبورباش.»
چه صبری از این بالاتر که طفل شیرخوارش را برای طلب جرعة آب میآورد و درمقابل با تیر زهرآگین پاسخ میدهند و کودک را در آغوش پدر به شهادت میرسانند وامام (ع) صبر و شکیبایی را از دست نمیدهد و با کمال متانت و بردباری به مأموریتمقدس خود ادامه میدهد، از این رو باید گفت: «و لقد اعجبت من صبرک ملائکةالسماء.»
ج) رضا به قضای الهی و صفات دیگری که در این قلم یارای رفتن در این بحرنیست و باید از خود ائمه شنید که امام حسین (ع) کیست و چه کرد، قیام عاشورا جلوه گاهمکارم اخلاق و مدرسه و دانشگاه تربیت روح و نفس بود.
6) عزت و افتخار حسینی در حماسة کربلا
در سورة منافقون آمده است: «خداوند عزیز است و عزّت را برای خود و پیامبران وصاحبان ایمان قرار داده است.» صبح عاشورا در طلیعة نبرد امام ضمن سخنانی فرمود:«به خدا، قسم! آنچه را از من میخواهند (یعنی تسلیم شدن) نخواهم پذیرفت، تا این کهخدا را آغشته به خون خود دیدار کنم». در خطابة پر شور دیگری در کربلا، خطاب به سپاهکوفه در ردّ درخواست ابن زیاد مبنی بر تسلیم شدن و بیعت فرمود: «ابن زیاد مرا میانکشته شدن و ذلّت مخیّر قرار داده، هیهات که من جانب ذلّت را بگیرم. این را خدا و رسولو دامانهای پاک عترت و جانهای غیرتمند و با عزّت نمیپذیرند. هرگز اطاعت فرومایگان را بر شهادت کریمانه ترجیح نخواهم داد.»
ستم پذیری و تحمل سلطة باطل و سکوت در برابر تعدّی و زیر بار منّت دونانرفتن و تسلیم فرومایگان شدن و اطاعت از کافران و فاجران، همه و همه از ذلّت نفس وزبونی و حقارت روح انسانی سرچشمه میگیرد. بیش از همة امامان، از امام حسین (ع) مطالبی دربارة مسئله کرامت و عزّت نفس نقل شده است. استاد شهید مطهریمیفرماید: امام حسین (ع) مرگ با عزت را بهتر از زندگی با ذلّت میدانست. جملة معروفامام حسین (ع) «هیهات منّا الذلّة» عجیب است و از آن جمله هایی است که تا دامنةقیامت از آن حرارت و نور میتابد. حماسه و کرامت و عزت و شرافت نفس میبارد.
پس کسانی که دم از روشن فکری و قرائتهای مختلف از دین میزنند و گاهگاهی میگویند که امام حسین فدای گذشته پدر و فدای خشونتطلبی خودش شد، بایدبه آنان گفت، ای تاریک فکران اهول، شما اسلام شناس نیستید که هیچ، اصلاً اسلام دردل شما رسوخ نکرده و اصلاً امام حسین (ع) را هم شمهای نمیشناسید و با این افکارتاریک به امام حسین (ع) و اسلام نزدیک نمیشوید بلکه درست به نقطة مرکزی اسلامآمریکایی نزدیک میشوید.
7) عاشورا و فرهنگ شهادت
در دید عاشوراییان، حیات در محدودة تولد تا مرگ خلاصه نمیشود بلکه امتدادوجودی انسان به دامنة قیامت و ابدیّت کشیده میشود. با این حساب، فرزانه کسی استکه به سعادت دنیا بیندیشد و نعمت ابدی را به برخورداری موقت این دنیا ترجیح دهد. ازهمین ره گذر حمایت و یاری دین و اطاعت از ولی خدا، زمینه ساز سعادت ابدی است.شرافت در حمایت از حجّت خداست، هرچند به کشته شدن در این راه بینجامد.
حبیب بن مظاهر یکی از صاحبان این دید و بصیرت است. وقتی در کربلا ازامام (ع) اجازه میگیرد که به میان قبیلة خود (بنی اسد) برود، آنان را به نصرت امامفراخواند و امام (ع) اجازه میدهد. شبانه نزد آنان رفته، میگوید: «من بهترین چیزی کههرکس آن را برای قوم خویش به ارمغان میآورد برای شما هدیه آوردهام، دعوتتانمیکنم به نصرت پسر دختر پیغمبرتان.» پس ضمن ترسیم وضعیت کربلا و در محاصرهبودن امام (ع) به آنان میگوید: «در راه نصرت او از من اطاعت کنید تا به شرافت دنیا وآخرت برسید. به خدا سوگند هریک از شما در راه خدا در رکاب پسر پیامبر شهید شوید. دردرجات عالی همراه رسول خدا (ص) خواهد بود.» این دیدگاه حبیب نسبت به حیات وشرافت، معنی بخشیدن به زندگی است. قرآن کریم از کسانی که با فداکاری، جان خود رادر راه خداوند فدا میکنند به عنوان وفاکنندگان به پیمان» و «صادق بر سر عهد الهی» یادمیکند: ( من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوا اللّ''''ه علیه ) این است شرافتی کهشهیدان از آن برخوردارند و آگاه دلان عمری برای دست یافتن به آن لحظهشماریمیکنند.
این شمهای از فرهنگ شهادت در کربلا بود و حبیب بن مظاهر نمونهای از آن بود.
8) عاشورا و مرحلة اسارت
نقش اسرای اهل بیت : پس از عاشورا رساندن پیام خون شهیدان بود، چه دربرخوردهای فردی و موضعی و چه به صورت سخنرانیهای عمومی، مثل آن چهحضرتزینب 3 و حضرت سجاد (ع) در کوفه و دمشق انجام دادند تا همگان بفهمند کهچه جنایتی نسبت به فرزند رسول خدا (ص) انجام گرفته است.
زنانی که در کوفه سن آنان از سی سال تجاوز میکرد، زینب را بیست سال پیش دردوران حکومت پدرش در این شهر دیده بودند و حرمت او را در دیدة علی و حشمت او را درچشم پدرش در این شهر دیده بودند. زینب برای آنان چهرة آشنایی بود، این که دیدنصحنة رقت بار اسیری زینب در خیل اسیران خاطرات گذشته را زنده میکرد.حضرتزینب 3 از این فرصت استفاده نمود و شروع کرد به سخن گفتن، مردم صدایآشنایی شنیدند، گویی علی (ع) سخن میگوید. حنجره، حنجرة علی و صدا صدای علی،راستی این علی است که حرف میزند یا دخترش؟ بله او زینب است: «مردم کوفه! هرگزدیده هاتان از اشک تهی مباد! چه بد توشهای برای آن جهان آماده کردید خشم خدا وعذاب دوزخ! گریه میکنید؟ آری به خدا گریه کنید که سزاوار گریهاید میدانید چه خونیریختید؟ میدانید این زنان و دختران که بی پرده در کوچه و بازار آوردهاید چه کسانیهستند؟ میدانید جگر پیغمبر خدا را پاره کردید»؟
این سخنان که با چنین عبارات شیوا از دلی سوخته برمیآمد و از دریایی موّاج ازایمان به خدا، نیرو میگرفت همه را دگرگون کرد. شنوندگان انگشت ندامت به دندانگزیده دری میخوردند.
و یا در شام و در مجلس یزید زمانی که اهل بیت عصمت و ناموسهای خدا پیشرویشان سر پا ایستاده بودند. زینب کبرا 3 با قدرت و شهامت تمام آغاز سخن کرد وچنان خطبه میخواند که گویی حاکم و والی زمین و آسمان است و در آن مجلس همخطبهای خواند که مجلس را دگرگون کرد و آن مرد سنگ دل در این هنگام چناناحساس عجز و ناتوانی کرد که لب به سخن گشود و چنان حرف زد که خبر از زبونی اومیداد او گفت: «خدا بکشد پسر مرجانه را من راضی به کشتن حسین نبودم.»
و اما امام چهارم در کوفه به تماشاچیان که آمده بودند، اشاره کردند و فرمودند:«مردم آن که مرا میشناسد، و آن که نمیشناسد خود را به او میشناسانم.» و بعد ازشناساندن خودشان فرمودند: «من پسر آنم که حرمتش را در هم شکستند. اگر رسولخدا (ص) به شما بگوید، فرزندان مرا کشتید و حرمت مرا در هم شکستید، شما از امت مننیستید، به چه رویی به او خواهید نگریست؟» و یا در مجلس شام هم به همین صراحتامام با سخنان کوبندة خود و بیان کلمات وحی گونة خود مجلس را دگرگون کردند. یزیدترسید، شورش برپا شود، لذا به مؤذّن دستور داد تا اذان بگوید. مؤذّن به پاخاست و اذان راشروع کرد و این هم با سخنان و استشهادهای امام بر ضد یزید تمام شد. بله، این جزءنقشة امام حسین (ع) بود که مرحلة اوّل را خود و یارانش با شهادت انجام دادند و مرحلةدوم آن یعنی رساندن پیام قیام کربلا بر عهدة امام زین العابدین (ع) و زینب کبرا 3 بود.تنها با این نوع مبارزه بود که میشد تمام بافتههای سی و چند سالة بنی امیه را از بین بردو شورش بنیادی بر ضد بنی امیه پی افکند و کاخ یزید و امویان آن زمان و زمانهای آتیرا برای همیشه لرزاند و واژگون کرد.
9) عوامل پیدایش نهضت و زمینهها
سه عامل یاد شده در ذیل در پیدایی این قیام و نهضت اثر داشت که به اجمال بهآن ها میپردازیم:
الف) درخواست بیعت از امام حسین (ع) برای یزید و وارد آوردن فشار به آنحضرت به این منظور؛
ب) دعوت مرم کوفه از امام به عراق؛
ج) عامل امر به معروف و نهی از منکر که امام حسین (ع) از روز نخست از مدینه بااین شعار حرکت کردند.
و اکنون هر کدام از این ها را به اختصار توضیح میدهیم.
الف) مخالفت با یزید:
چنان که مورّخان میگویند، پس از مرگ معاویه در نیمة ماه رجب سال 60هجری یزید به ولید بن عتبه بن ابی سفیان، حاکم مدینه، که از امام حسین برایخلافت او بیعت بگیر و به وی فرصت تأخیر در این کار را ندهد. با رسیدن نامة یزید، حاکممدینه حسین بن علی (ع) را خواست و موضوع را با او در میان گذاشت. امام حسین (ع) کهاز قبل با ولی عهدی یزید مخالف بود، این بار نیز مخالفت کرد. زیرا بیعت با یزید نه تنهاتأیید حکومت او بود بلکه به معنای تأیید به علت بزرگی هم چون تأسیس رژیم سلطنتیبود که معاویه پایه گذاری کرده بود.
چند روز فشار بر امام وارد ساخت تا این که بر اثر فشار حضرت در 28 رجب بااعضای خانواده و گروهی از بنی هاشم مدینه را به طرف مکه ترک گفتند و سوم شعبانوارد مکّه شدند. انتخاب مکّه چند مزیّت سیاسی داشت که بماند. ولی در هر حال اینموضوع روشن است که امام قبل از دعوت کوفیان، چون که در برابر فشار حکومت یزید ازخود مخالفت نشان داده بود باز هم بیعت نمیکردند و به هر نحو این قیام صورتمیگرفت.
ب) دعوت کوفیان از امام:
امام از زمان ورود به مکه به افشای ماهیّت ضد اسلامی رژیم وقت پرداخت،گزارش مخالفت امام با یزید به عراق رسید و این مردم بی وفا که طعم خوش حکومتعدل را چشیده بودند، بزرگانشان دور هم جمع شدند و با ارزیابی اوضاع تصمیم بهمخالفت با یزید و دعوت امام و پیروی آن حضرت گرفتند.
خلاصه این ماجرا، باعث شد که سیل هزاران نامه به سوی امام روان شود. امام باتوجه به این استقبال عظیم و سیل نامهها و تقاضاها، چون احساس مسئولیت و وظیفهکردند عکس العمل مثبت نشان دادند و پسر عموی خود، مسلم بن عقیل را به کوفه اعزامنمود تا اوضاع عراق را بررسی نماید و نتیجه را به امام واصل دارد که اگر مثبت بود امامرهسپار عراق گردد.
ج) عامل امر به معروف و نهی از منکر:
امام حسین (ع) از روز نخست با این شعار از مدینه حرکت کردند، با این نظر اگر ازامام (ع) بیعت هم نمیخواستند، باز قیام را لازم میدانست و نیز علت قیام منحصر دردعوت کوفیان هم نبود، زیرا دیدیم که حدود یک ماه و نیم بعد از خودداری از بیعت بود کهدعوت کوفیان آغاز شد. از این دیدگاه منطق امام (ع) منطق اعتراض و تهاجم بر حکومتغیر اسلامی بود. منطق امام این بود که چون منکر جهان اسلام را فرا گرفته و حکومتوقت سرچشمه فساد درآمده، او به حکم مسئولیت شرعی و وظیفة الهی خود بایدقیامکند.
10) پیامهای عاشورا
چند نوع پیام از عاشورا به نظر میرسد که به طور اجمال و مختصر و چون که دراین ورطه مجال آن نیست که مفصلاً به این ابعاد و پیامها پرداخت شود، به آنها اشارهمیکنیم:
الف) پیامهای اعتقادی، توحید در عقیده و عمل:
امام حسین (ع) تنها تکیه گاهش خدا بود، نه نامهها و حمایتها و شعارها، وقتیسپاه حرّ راه را بر کاروان امام بست، حضرت ضمن خطابهای که دربارة حرکت خویش وامتناع از بیعت و استناد به نامههای کوفیان بود و ضمن گله گزاری از عهد شکنی کوفیانفرمود: «تکیه گاهم خداست و او مرا از شما بی نیاز میکند. سیغنی الله عنکم» در ادامهراه نیز وقتی با عبدالله مشرقی ملاقات کرد و او اوضاع کوفه و گرد آمدن مردم را برایجنگ با آن حضرت بیان کرد پاسخ امام این بود که «حسبی الله و نعم الوکیل.»
ب) مبدأ و معاد: عقیده به مبدا و معاد مهمترین عامل جهاد و فداکاری در راه خدا
چنین اعتقادی در کلمات امام حسین (ع) و اشعار و رجزهای او و یارانش نقشمحوری دارد و به برجستهترین شکل خود را نشان میدهد. امام حسین (ع) روز عاشوراوقتی بی تابی خواهرش را میبیند، این فلسفة بلند را یادآور میشود و میفرماید:«خواهرم، در نظر داشته باش، بدان که همة زمینیان میمیرند، آسمانیان هم نمیمانندهر چیزی جز وجه خدا که آفریدگار هستی است، از بین رفتنی است، خداوند همگان رادوباره برمیانگیزد و دیگر سخنان آن حضرت که گویای این مسئله است.
ج) رسالت پیامبر:
در عصر پیامبر، هرچند به ظاهر همه او را قبول داشتند و مطیع او بودند. امّا درعصر پس از او امت دچار تجزیه شد برخی به سنّت و دین او وفادار ماندند، برخی در پیاحیای جاهلیّتهای رنگ باخته و بی روح راه افتادند. پیدایی ضلالت و بدعت و حیرت وجهالت نوعی انشعاب در پیروان اسلام بود و جنگیدن با ذریّه پیامبر، خروج از دین و انکاررسالت آن حضرت بود. حضرت سیدالشهدا در مکه با ابن عباس دربارة امویان حاکمسخن گفت. حضرت از وی پرسید: «نظر تو دربارة کسانی که پسر دختر پیامبر را از خانه ووطن و زادگاهش بیرون کرده چیست؟» و «ابن عباس گفت: «آنان به خدا و پیامبرش کافرشدند و نماز را جز به کسالت به جا نمیآورند.» امام حسین (ع) فرمود: «خدایا شاهد باشابن عباس به صراحت به کفر آنان نسبت به خداوند و پیامبرش گوهی داد.» در طول سفرنیز امام (ع) و خاندانش پیوسته از رسول خدا یاد میکردند و خود را از نسل پیامبر پاکمعرفی میکردند.
د) بدعت ستیزی:
امام حسین (ع) عمل به این تکلیف الهی را مصداقی برای به دفاع از حریم دینبرشمرد و از انگیزههای خویش، احیای دین و بدعت ستیزی را نام برد. از جمله در نامهایکه به بزرگان بصره نوشت، چنین آمده است: «أدعوکم اءلی کتاب الله و سنة فاءنّ السنّة قدامییت و البدعة قد احییت.»
پیامهای اخلاقی
آزادگی در آن است که انسان، کرامت و شرافت خویش را بشناسد و تن به پستی وذلت و حقارت و اسارت دنیا و زیر پانهادن ارزشهای انسانی ندهد.
امام حسین (ع) فرمود: «موت فی عزّ خیرُ من حیاة فی ذل؛ مرگ با عزت بهتر ازحیات با ذلت است.» این نگرش به زندگی، ویژة آزادگان است. نهضت عاشورا جلوةبارزی از آزادگی در حدود امام (ع) و خاندان و یاران شهید اوست. وقتی میخواستند به زوراز آن حضرت بیعت بگیرند به نفع یزید، ایشان قبول نکرده و فرمودند: «لا و اللّه لاأعطیهم بیدی اءعطاء الذلیل و لاأفرّ فرار العبید؛ نه به خدا سوگند نه دست ذلت به آنانمید هم و نه چون بردگان تسلیم حکومت آنان میشوم.» صحنة کربلا نیز جلوة دیگریاز این آزادگی بود. آن حضرت از میان دو امر: شمشیر یا ذلّت، مرگ با افتخار را پذیرفت وبه استقبال شمشیرهای دشمن رفت و فرمود: «ألا اءنّ الدَّعیَّ بن الدَّعیّ قد رکزنی بیناثنین: بین السّلَّة و الذلّه و هیهات منا الذلّة.»
ایثار: در صحنه عاشورا، نخستین ایثارگر، سیدالشهدا (ع) بود که حاضر شد فدایدین گردد و رضای او بر همه چیز برگزیند و از مردم نیز بخواهد، کسانی که حاضرند خونخود را در این راه نثار کنند با او هم سفر کربلا شوند. اصحاب آن حضرت نیز هرکدامایثارگرانه جان فدای امام خویش کردند. برای نمونه، به یکی از آنها اشاره میکنیم: جلوةآشکار ایثار در کار زیبای حضرت ابوالفضل (ع) بود. علاوه بر آن که امان ابن زیاد را کهشمر آورده بود، رد کرد و شب عاشورا نیز اظهار کرد که: «هرگز از تو دست نخواهم کشید،خدا نیاورد زندگی پس از تو را.» و صدها پیام دیگر از این قیام عظیم و مبارک میتواندرک کرد؛ مانند تکریم انسان، توکل، عزت، جهاد با نفس، صبر و استقامت، شجاعت،عفاف و حجاب، عمل به تکلیف، غیرت، مواسات، فتوت و جوانمردی و...
11) مدیریت در عاشورا
قیام عاشورا، نهضتی حساب شده و با برنامه بود، نه شورش کور و بی هدف برایلحظه به لحظه و روز به روز و مقطع به مقطع آن دور اندیشی و تدبیر به کار گرفته شده بودو با پیش بینی همة احتمالات و صورتهای حادث، چاره اندیشیهای دقیق انجام یافتهبود. با مروری به حادثة عاشورا از آغاز حرکت امام (ع) از مدینه تا پایان ماجرا به نمونههایی از این برنامه ریزیها و تدبیرها برمیخوریم که اشارهوار از این قرار است:
- حفاظت شخصی در دیدار با ولید در مدینه
- تعیین نیروی گزارش گر در مدینه (محمد بن حنفیه).
- خنثی کردن توطئه ترور امام در مکه (عمرو بن سعد).
- جمع آوری اطلاعات از رهگذران در مسیر کوفه.
- جذب نیروی پشتیبان برای جبهة حق (زهیر بن قین).
- تصفیه نیرو از عناصر نامطمئن.
- سنجش افکار عمومی در کوفه (مسلم بن عقیل).
- بهرهگیری از حضور زنان و کودکان در تأثیرگذاری عاطفی بر روی مردم.
- همراه آوردن شهود برای صحنههای عاشورا برای گزارش گریهای بعدی اززنان و اطفال.
و چندین نکته دیگر که نشان از مدیریت فوقالعاده در آن قیام الهی بود.
12) بیداری ملتها
از جمله آثار و برکات دیگر قیام و شهادت سیدالشهدا (ع) در بعد سیاسی، اجتماعیاوست. بیداری خفتگان و انتقال روح مبارزه جویی علیه ظلم و ستم بوده و هست. در آناوضاع، انقلاب خونین سیدالشهدا (ع) تمام معادلات سیاسی دشمنان را در هم زده واوضاع اجتماعی آن دوران را دگرگون ساخت. جان فشانی شخصیت منحصر به فردیچون امام حسین (ع) که از نخبگان و برگزیدگان و پیشوای علی الاطلاق مسلمانان بود وبا فضیلتترین و نزدیکترین آنان به پیامبر اسلام (ص) بود. خدایی بودن حرکتمصلحانة سیدالشهدا (ع) و گذشت از همة هستیاش و عمق فاجعه و مظلومیت آن امامعزیز از ناحیه سوم باعث گردید، زنگ بیدار باش، خواب سنگین مردم را بر هم زند ومردگان را احیا کند و درخت اسلام را که به پژمردگی روی آورده بود با خون خود آبیاری کندو آن چنان طراوت بخشید که تا ابد سرسبز و خرّم باقی بماند.
خون امام حسین (ع) همانند آب حیاتی بود که در کالبدهای مرده و خشک ومأیوس جریان پیدا کرد و منشأ قیامهای بسیاری شده و به راستی میتوان گفت که عصرعاشورا پایان نهضت حسین (ع) نبود بلکه آغاز حرکت و اوّل بیداری ملت اسلام خصوصاًشیعیان بود. (برای نمونه) مورخ مشهور میگوید: «در طی قرون آیندة بشریّت و درسرزمینهای مختلف، شرح صحنة حزن آور مرگ حسین (ع) موجب بیداری قلب خونسردترین قاریان و خوانندگان خواهد شد.»
13) نقش عاشورا در همبستگی شیعه
جامعة شیعه در ابعاد مختلفی تحت تأثیر حادثة کربلا قرار داشته است. اما این کهتصور شود این تأثیر تنها در بعد سیاسی بوده، صحیح نیست به عکس تأثیر حادثة کربلابیشتر غیر سیاسی بوده است؛ یعنی الهی بوده و از طرف خود پروردگار هدایت میشد. درآن زمان اوضاع عمومی اسلام و مسلمین بسیار ناراحت کننده بود. فعالیتها و تبلیغاتمسموم علیه علی (ع) و آل علی و نیز تحریفات و بدعتهایی که زیرکانه در اسلام داخلکرده بودند، اوضاع را برای نابودی تدریجی اسلام و محو نام محمّد (ص) آماده کرده بود.خلافت الهی به حکومت سلطنتی تبدیل شده بود. روح شریعت اسلام؛ یعنی پرهیزگاریو عدالت در اجتماع دیده نمیشد و از احکام اجتماعی دین فقط جمعه و جماعات آن همبه صورت تشریفاتی وجود داشت و گاهی همین صورت تشریفاتی هم به بدعت و بلکهفسق و فجور میگرایید. اکثر کسانی که زمان پیامبر (ص) او و وحی را درک کرده بودند، رفتهبودند و در رأس همین جامعه هم یک حاکم فاسق و فاجر چون یزید نشسته بود که به خودلقب امیرالمؤمنین و خلیفة مسلمین داده بود. در چنین وضع خطرناکی حسین (ع) پایفشرد و عزم جهاد راسخ کرد و با تعداد معدودی از یاران و همراه زنان و کودکان بهاستقامت برخاست و فریاد بیدار باش به مسلمین سرداد که تا به حال آن فریاد مانده وخواهد ماند و نمونهاش را هم که در انقلاب و هم در جبهههای حق علیه باطل به فرزندانشیعیان داده بود، دیدیم.
14) جایگاه زنان در عاشورا
نهضت عاشورا برای احیای ارزشهای دینی بود. در سایة آن حجاب و عفاف زنمسلمان نیز جایگاه خود را دریافت و امام حسین (ع) و زینب کبرا 3 و دودمان رسالت،چه با سخنانشان و چه با نحوة عمل خویش، یادآور این گوهر ناب گشتند. زینب کبرا 3 وخاندان امام حسین (ع) الگوی حجاب و عفاف هستند. زنان در عاشورا در عین مشارکتدر حماسة عظیم و ادامة رسالت حسّاس و بزرگ اجتماعی، متانت و عفاف را هم مراعاتکردند و اسوة همگان شدند.
سید بن طاووس نقل کرده است: «در شب عاشورا امام حسین (ع) در گفتگو باخانوادهاش آنان را به حجاب و عفاف و خویشتن داری توصیه کرد. روز عاشورا وقتی کهزینب کبری 3 بی طاقت صبر شد و به صورت خود زد امام (ع) به او فرمود آرام باش زبانشماتت این گروه را به ما دراز مکن.» دختران و خواهران امام (ع) (در همة صحنهها)مواظب بودند تا حریم عفاف و حجاب اهل بیت پیامبر تا آن جا که میشود حفظ و رعایتشود. از اعتراضهای شدید حضرت زینب 3 نیز به یزید این بود که «ای یزید آیا ازعدالت است که کنیزان خود را در حرم سرا پوشیده نگاه داشتهای و دختران پیامبر را بهصورت اسیر شهر به شهر میگردانی و حجات آنان را هتک کرده، چهره هایشان را درمعرض دید همگان قرار دادهای که دور و نزدیک به صورت آنان نگاه کنند.» ولی با آنحال وظیفه بزرگی هم در عاشورا به عهده زنان گذاشته شده بود و آن هم پیام رسانی واشاعة فرهنگ عاشورا بود.
این است مقام زن و این است جایگاه زنی که عاشورا به بعد از خودش به جایگذاشت.
15) تحریفات عاشورا
یکی از اعجازهای حادثة کربلا، زنده ماندن آن است و هرچند از زمان آنمیگذرد، تازهتر و شفافتر میگردد و قلوب انسانها را به خود معطوف میسازد و اماهرچند جنایات بنی امیه شکوه و عظمت آن واقعه را از میان بردارد و نیز تخریب بارگاه آنحضرت مؤثر واقع نشده اما با طرح تحریف وقایع کربلا سعی دارند اهداف مقدس حضرتسیدالشهدا (ع) را از دهان مردم منحرف سازند تا به دنیا بفهمانند که حادثة کربلا حرکتانقلابی، اسلامی و الهی و تاریخ ساز نبوده، بلکه یک درگیری حکومتی سیاسی وجاهطلبی بوده است که مع الأسف برخی از گویندگان نیز برای گرم کردن مجلس خود وگریاندن مردم از آن بهره میجویند، که بر همگان تکلیف است که از اشاعه چنینسمهای مهلکی جلوگیری کنند. اکنون به نمونهای از آن تحریفات از کلام استاد مطهریاشاره میکنیم. ایشان دربارة قصة حضور لیلا مادر حضرت علی اکبر در کربلا میگوید:«هنگامی که حضرت علی اکبر (ع) قصد عزیمت به میدان نبرد را داشت امام حسین (ع) دلش رضایت نمیداد. پس از همسرش لیلا میخواهد، که در حق پسرش دعا کند تا سالمبازگردد و لیلا نیز دعا میکند و حضرت علی اکبر (ع) پس از جنگ فراوان خسته برمیگرددو به هنگام بازگشت مجدد به میدان دیگر نزد مادر نمیرود و شهید میگردد.»
این حکایت چند اشکال اساسی دارد: 1ـ با منطق جان بازی، ایثار و شهامتامام (ع) سازگار نیست. 2ـ تمام مورخان نوشتهاند که هرکس برای رفتن به میدان نبرد ازامام (ع) اجازه میخواست و حضرت به نحوی برای آنان عذری ذکر میکرد، جز برای علیاکبر (ع) 3ـ زنی به نام لیلا در کربلا نبوده است که چنین حکایتی رخ دهد و قس علی هذا.4ـ امام (ع) میگوید: برو مادرت دعا کند. مگر دعای خود امام از لیلا اثرش کمتر بود.
16) ماهیت سوگواری
مجالس عزای حسینی همواره کانون بیدارگریها، ارشاد و کفر ستیزی بوده است وپیوسته امامان شیعه، دوستانشان را ترغیب به برپایی این گونه مجالس میکردند. اینعلاقة پاکی که مردم به اهلبیت : و سالار شهیدان دارند، سرمایه ارزشمند تربیت وهدایت است و باید در این مجالس از آرمان بلند حضرت گفت. باید در این مجالسعبرتها و درسهای عاشورا مطرح شود. تا خفتگان بیدار شوند. این مجالس حسینیفقط برای این نیست که چند روز گرد هم بیاییم و گریه و زاری و سینه و زنجیر بزنیم و بعدروز از نو و روزی از نو. بلکه هم چنان که امام خمینی و بزرگان کشور گوش زد میکردند ومیکنند این محرم است که اسلام را زنده نگه داشته است.
17) نقش عاشورا در انقلابها
آثار نهضت حسینی از خود دستگاه اموی و دشمنان حضرت شروع شد. درستمثل آبی که با حرارت میجوشید و میرود. پیش از به جوش آمدن نخست حباب هایی ازته دیگ بالا میآید و در روی آب میترکد، پس از آن جوشیدن کم کم آغاز میگردد.انقلاب یک جامعه علیه دستگاه ظلم نیز به همین شکل است؛ اوّل انتقادها و فریادهایعدالت خواهی و تظلم که همانند حبابهای ته دیگ از گوشه و کنار کشور شنیده میشودو بعداً جوشیدن آغاز میشود.
بعد از شهادت امام حسین 7 بلافاصله این فریادها و انتقادها که مقدمة فروریختن ارکان حکومت منحوس بنی امیه بود، بلند شد. سنان بن انس هنوز از قتلگاه امامبیرون نرفته بود که یارانش به او گفتند: «تو حسین بن علی را پسر پیامبر و پسر دخترپیامبر را کشتی؟ تو مردی را کشتی که از همة عرب بزرگتر است و آمده بود تا حکومت رااز دست بنی امیه بگیرد. اکنون پیش امرای خود برو و پاداش خود را بگیر و بدان که اگرتمام موجودی خزانههای خودشان را در برابر کشتن حسین 7 به تو بدهند باز هم کماست.»
و این نشان دهندة آن است که از همان لحظات اولین بعد از فاجعة عاشورا جرقّهانقلابها آغاز شده است و بعد از آن بود که قیامهایی، مانند قیام مختار و توابین وسرانجام قیام بزرگ ایران بوجود آمد و به نظر میرسد بعد از این هم، اگر قیامی علیه ظلمرخ دهد به برکت عاشورا و کربلا باشد.
18) نقش اجتماعی مداحان
مدّاحی مداحان و برپاداشتن مراسمی به یاد امام حسین 7 در ایام مختلف، بهحق نقش به سزایی در زنده نگه داشتن فرهنگ عاشورا و محرم داشته است و این عملمورد تشویق بسیار اولیای دین هم بوده است و خود معصومان اسلام : در راه اقامةعزای حسینی میکوشیدند؛ اولین مراسم سوگواری را اهل بیت : در کنار کاخ یزید برپاکردند و خود خاندان امام به نوحه خوانی پرداختند و مردم نیز هماهنگ با آل اللّ''''ه سینهزنیو نوحه خوانی کردند. ابوهارون مکفوف میگوید: «روزی خدمت امام صادق 7 رسیدم،حضرت فرمود: برایم شعر بخوان (در سوگ حسین) من نیز خواندم حضرت فرمود: نه اینطور، بلکه همان گونه که برای خودتان شعر خوانی میکنید و همان گونه که نزد قبّةسیدالشهدا 7 مرثیه میخوانی.»
ولی عزاداری باید از قداست و اخلاص برخوردار شود و از هرگونه امور دنیوی و ریاکه روح الهی و قداست آن را مورد شبهه و تردید قرار میدهد، احتراز نمود.
منابع
1ـ منتهی الا´مال، ج 1، شیخ عباس قمّی.
2ـ الارشاد، ج 2، شیخ مفید.
3ـ لهوف، سیدبن طاووس.
4ـ خاندان وحی، علی اکبر قرشی.
5ـ قیام حق، محمد علی شرقی.
6ـ زندگانی امام حسین 7 ، سیدهاشم رسولی محلاتی.
7ـ سیرة پیشوایان، مهدی پیشوائی.
8ـ بهار حماسه، ماه نامه بصائر.
9ـ موسوعه کلمات الامام الحسین.
10ـ نهج البلاغه.
11ـ بحارالانوار، ج 44 و 45.
12ـ مجموعه آثار شهید مطهری، ج 17.
13ـ نفس المهموم، شیخ عباس قمی.
14ـ بلاغات النساء ابن طیفور.
بایدها و نبایدها در عزاداری امام حسین (ع)
قال الصادق (ع) :
«نفس المهموم لظلمنا تسبیح، و همّه لنا عبادة».[1]
امام خمینی(ره) فرمود:
«گریه کردن بر شهید، زنده نگهداشتن نهضت است. اینکه در روایت هست که کسی که (خودش) گریه بکند یا (دیگری را ) بگریاند یا خودش را به صورت گریهدار (درآورد) جزایش بهشت است، برای آن است که حتی آن (کسی) که به صورتش، یک حال حزن میدهد و صورت گریهدار به خودش میدهد، این (فرد) دارد نهضت را حفظ میکند، نهضت امام حسین (ع) را حفظ میکند.
بیخود نبود که مأمورین ساواک رضاخان، تمام مجالس عزا را قدغن کردند. رضاخان همچو نبود که (در) اصل (و اساس) مخالف با این مسائل بشود، رضاخان مأمور بود، مأمور بود برای آنهایی که کارشناس بودند، آنهایی که ملتفت بودند مسائل را، دشمنهای ما که حال ملتها را مطالعه کرده بودند، میدیدند تا این مجالس هست و تا این نوحه سراییهای بر مظلوم هست و تا آن افشاگری ظالم هست، نمیتوان به مقاصد خودشان برسند».[2]
مقام معظم رهبری (دامت برکاته) فرمود:
«امروز حسین بن علی (ع) میتواند دنیا را نجات بدهد، به شرط آنکه چهره او را با تحریف مغشوش نکنند. نگذارید مفاهیم تحریف آمیز، کارهای تحریف آمیز و غلط، چشمها و دلها را از چهره مبارک و منوّر حسین بن علی (ع) منصرف کند؛ با تحریف بایستی مقابله کنید».[3]
بر آن شدیم تا برای ادای احترام به سرور و سالار شهیدان حسین بن علی (ع) ، کتاب ارزشمند «عزاداری، بایدها و نبایدها» را که محقق گرانقدر و نویسنده متعهد حجت الاسلام و المسلمین آقای «ناصر باقری بیدهندی» به رشته تحریر درآورده است، تلخیص و در اختیار ارادتمندان امام حسین (ع) و خادمان و خدمتگذاران به مکتب اهل بیت(ع) قرار دهیم.
گفتنی است، در مطلع کتاب، تقریظ آیت الله العظمی مکارم شیرازی و تمجید ایشان از کتاب و توصیه معظم له به مطالعه آن آمده است.
مؤلف محترم در مقدمه کتاب به عظمت و قدرت عزاداری امام حسین (ع) و نقش دشمنان برای بیمحتوا جلوهدادن و تحریف کردن آن پرداخته است. آن گاه به این نکته اشاره میکند که کتاب بر سه محور سامان یافته است:
1. تاریخچه برپایی سنّت عزاداری و مؤثر شیعی؛
2. حکم و فلسفه عزاداری؛
3. آسیب شناسی و چالشهای فراروی مجالس مذهبی.
سوگواری در اسلام
عزاداری و سوگواری هدفمند بر عزیزان از دست رفته رویکردی طبیعی است که از مهر و محبت سرچشمه میگیرد و از آغاز آفرینش انسان تا حال رواج داشته است و خدای سبحان نیز بر این واکنش طبیعی بشر مهر تأیید زده است.
پیامبر خاتم(ص) نیز در مرگ برخی افراد از جمله حضرت حمزه (عمویش)، جعفر طیّار، ابراهیم (فرزندش) و عثمان بن مظعون گریسته است و سال وفات حضرت خدیجه و ابوطالب را در مکّه، عام الحزن نامید.
مسلمانان نیز برای شهدای صدر اسلام سوگواری و مرثیه خوانی کردند و پیامبر نه تنها آنها را نهی نکرد، بلکه تأییدشان فرمود. به دنبال ارتحال حضرت محمد(ص) صحابه بزرگوار نیز بیتابی کردند و گریستند و در رثای او سرودهها انشاد کردند و عایشه به صورت خود سیلی زد.
بعد از شهادت امام حسین (ع) و یارانش، عالم عزادار گردید و عزاداری و سوگواری برای آن مظلومان به مدرسهای عمومی تبدیل شد تا برای تربیت و احیای امر پیامبر و ائمه(ع) به صورت الهام در آید و وسیلهای برای روشن شدن حق و باطل و شناخت حسینیان از یزیدیان باشد.
در جواز اشک ریختن (گریه آهسته و بدون صدا) در غم از دست رفتگان، همه مذاهب اسلامی اتفاق نظر دارند، امّا درباره گریه با صدای بلند، شیعه، شافعیان و حنبلیان حکم به جواز کردهاند؛ گر چه در عمل بیشتر اهل سنّت به گریه کردن شیعه خرده میگیرند.
صاحب جواهر الکلام میگوید:
«بدون شک گریستن بر متوفا به دلیل روایات متعددی که به حد تواتر معنوی رسیده و فتاوای فقها جایز است». آن گاه به روایات گریستن رسول خدا بر حمزه و ... و گریه حضرت فاطمه(س) بر پدر بزرگوار و خواهرش رقیه و گریه طولانی امام سجاد (ع) بر پدر بزرگوارش اشاره میکند و میفرماید: «تمام این موارد نشان میدهد که ندبه و نوحهسرایی برای کسانی که دارای ویژگیهای برجستهاند، مانعی ندارد، بلکه مستحب است تا در پرتو مجالس عزا، فضایل آنان نشر یابد و دیگران سرمشق گیرند».
صرف نظر از لزوم یاد ایام الله و تعظیم شعائر الهی، اظهار مودّت به اهل بیت (ع) ، مواسات با آنها، اخبار و احادیث و رفتار معصومان (ع) و سیره مستمری که بر مشروعیت عزاداری در دست است، میتوان گفت بر پایی این گونه مجالس امری عقلایی و در تمام مناطق جهان معمول است که در برابر حوادث شخصی یا اجتماعی مراسم بزرگداشت تشکیل میدهند و به سوگ مینشینند.
بنابراین عزاداری نه تنها جایز بلکه با توجه به آثار و فواید آن امری رایج و مورد قبول خردمندان و اهل دانش است و مؤمنان با شهادت امام حسین (ع) و یارانش عزادار شدند و گریستند و مرثیه گفتند و به زیارت مزار آنان رفتند و تا زمانی که اسلام در صحنه است، این عزاداریها باقی خواهد ماند و مورد تأیید علما و مراجع بزرگ بوده است و بقای عاشورا را ضامن بقای اسلام و عزّت مسلمین میدانند و لذا توصیه کردند که عاشورا را زنده نگهدارید.
تاریخچه مجالس عزاداری حسینی
از خلقت آدم تا زمان وقوع حادثه کربلا، جریان شهادت سرور و سالار شهیدان به طرق مختلف مطرح گردیده است. برای آن امام همام، انبیا و امامان گریسته و یا متألم شدهاند و از ضجّه فرشتگان و بُکای آنان در کتب مشهور سخن به میان آمده است.
صحابه بزرگوار پس از آگاهی از حوادثی که در آینده اتفاق خواهد افتاد، برای امام حسین (ع) گریه کردهاند، با اینکه آن امام هنوز به دنیا نیامده بود.
بعد از وقوع حادثه کربلا، اولین کسانی که این مصیبت عظمی را با چشمانی اشکبار گزارش میکردند، حضرت سجّاد (ع) و زینب کبرا(س) و سایر بازماندگان بودند.
آنان در کنار اجساد، بازار، کنار دروازهها، مجالس عمومی، در سجده و در جمع نمازگزاران و گاهی در حضور حاکمان ستمگر به بیان مصائب مبادرت میورزیدند. امام سجاد (ع) 25 سال سوگوار عاشورا بود تا آن را زنده نگهدارد. امام محمد باقر (ع) در واقعه عاشورا حضور داشت و ذکر مصیبت عاشورا و عزاداری در صحرای عرفات را توصیه میکرد. ائمه بعدی و سپس پیروان صادق آنان نیز بر این امر تأکید داشتند.
اهمیت عاشورا به اندازهای است که نه تنها شیعیان بلکه بسیاری از اهل سنّت نیز عزاداری میکنند و حتی پیروان ادیان و مذاهب الهی نیز برای سوگواری آن حضرت احترام قائلاند و برای تشکیل مجالس مبادرت میورزند.
اهداف برپایی مراسم
این مراسم نقش بسیاری در رشد باورهای مذهبی و فضایل و کرامتهای انسانی و فراموش نشدن خاطره سلحشوران عاشورا و شناساندن مقام ائمه و افشاگری جنایات بیدادگران داشته و دارای پیامدهای زیر بوده است:
بزرگداشت شعائر الهی، نمایش جلوه تام و تمام تولّی و تبرّی، احیای اهداف و مقاصد والای آن حضرت، ابلاغ مظلومیت آل علی (ع) به گوش تاریخ، انتقال معارف و احکام الهی و صیانت دین از انحراف و هجوم دشمنان و همین است معنای «إنّ الحسین مصباح الهدی و سفینة النجاة» و «حسین منّی و أنا من حسین».
• هر چه داریم از حسین و کربلاست کربلا شیرازه آیین ماست
• کربلا شیرازه آیین ماست کربلا شیرازه آیین ماست
با تشکیل مجالس عزای حسینی روحیه فداکاری و ایثار و حسّ عدالت خواهی و انتقامجویی از ستمگران، زنده و تقویت، و صبر و خویشتنداری در مشکلات افزون میشود.
یادآوری نهضت حسین (ع) ، نیرومندترین انگیزهها را در جهت توسعه امر به معروف و جلوگیری از زشتیها ایجاد میکند و آتش انقلابهای خونین علیه ستمگران را افروخته نگه میدارد و تجدید بیعت با امامان و ادای اجر رسالت نبوی تا حدودی ادا میشود.
به پاداشتن عزاداری امام حسین (ع) همچون حج ابراهیمی عامل اتحاد عاطفی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی مسلمانان است که با پول و امکانات مادی، دشوار، بلکه نزدیک به محال است که به دست آید.
لزوم حفظ عزاداری و پالایش آن
حال که سوگ حسینی تا این درجه برکت و اهمیت دارد، باید آن را مغتنم شمرد و رسم و رسومش را با شکوهتر و سازندهتر برگزار و از آن محافظت کرد و با زدودن آفات و پالایش و پیراستگی آن از سنتهای غلط، از قدرت سازندگی بسیار بالای آن برخوردار شد و تحوّل بزرگی در برابر کفار و استکبار به وجود آورد.
عوامل مؤثر در جاودانگی مراسم عزاداری
اراده حکیمانه الهی، حقانیت، اخلاص، صداقت، اوج ایثار، فداکاری و از خود گذشتگی استثنایی شهیدان کربلا، افشاگری بازماندگان، اهداف عالی و والای سید و سالار شهیدان، همچنین همّت ثناگویان و ثناگستران به موازات تلاشهای مخالفان ائمه هدی در هر چه ثمر بخشتر بودن انقلاب «نینوا» و حکیمانهتر شدن روش عزاداری مؤثر بوده که به برخی از آنها اشاره میشود:
الف) تشویق و ترغیب شاعران به مرثیه سرایی از سوی امامان؛
ب) گریستن و گریاندن که مورد تأکید ائمه است؛
ج) توصیه به زیارت سالار شهیدان؛
د) توصیه به نگهداری و سجده بر تربت و خاک کربلا؛
ه) تشویق به برگزاری مجالس حسینی از سوی پیشوایان و معصومان و همین طور علمای دین.
وظایف شیعیان
1. شکرگزاری بر نعمت ولایت و تربیت بر اساس مکتب اهل بیت (ع) و توفیق شرکت در مجالس.
2. قدرشناسی و دعا به والدین و مربیان.
3. شناخت کامل فلسفه قیام و رساندن پیامهای عاشورا و اقدام مالی و جانی.
4. بزرگتر دانستن مصیبت امام و اهل بیت او، از مصائب خود و خانواده.
5. عزاداری و ابراز حزن در ایام حزن آل محمد(ص).
6. سیاه پوشیدن و سیاه پوش کردن در و دیوار مساجد و ... .
7. تشکیل مجالس عزا و شرکت در آنها.
8. تشویق دیگران به برگزاری مجالس هفتگی و ماهانه و ... .
9. بهرهبرداری بهینه از فضا و محل با رعایت حریم و حقوق دیگران.
10. حزن و گریه هنگام ذکر مصیبت.
11. حضور در مجالس، با ادب و فروتنی و خدا را ناظر دانستن.
12. شرکت در مجالس خطبای صالح.
13. توجه به عمق مجلس و پرهیز از رغبت به مجالس و مداحیهای پرهیاهو.
14. سلام کردن به سلاله نور و حماسهساز قرون، حضرت ابا عبدالله الحسین (ع) .
15. اعلان تنفّر و دوری از دشمنان و زمینهسازان قتل ائمه و ظالمان به اهل بیت (ع) و قاتلان آنان.
16. تسلیتگویی به امام عصر (عج) و یکدیگر.
17. پرهیز از رفتار خارج از ضوابط اسلامی.
18. بهرهبرداری بهینه از مجالس و مطرح کردن مسائل شرعی و اعتقادی و اخلاقی.
19. شناخت و مبارزه فرهنگی با آفات عزاداری.
20. اقامه امر به معروف و نهی از منکر و احترام به منتسبان به هیئات حسینی و محبان حسین (ع) .
21. احترام به خادمان و ذاکران.
22. یاری رساندن به گردانندگان مجالس.
23. قدردانی از برپا دارندگان مجالس.
24. پراکنده شدن سریع از مجالسی که در منازل تشکیل میشود.
25. دست کشیدن از کار در روز عاشورا.
26. قدردانی از ذاکران و روحانیان و دانشمندان و پاسداران فرهنگ عاشورا.
27. مواظبت از امور شرعی پس از خروج از مجالس حسینی.
28. شرکت فعّال در ساختن حسینیه، تکیه و... .
وظایف بنیانگذاران و گردانندگان
1. رعایت اخلاص در عمل و پرهیز جدّی از ریا و خودنمایی که آفت هر عمل عبادی است.
2. اموالی را هزینه کنند که حقوق شرعی آن مثل خمس و زکات ادا شده باشد.
3. اگر از هدایای دیگران استفاده میکنند، توجه و عنایت به حلیّت آن داشته باشند.
4. عمل را از هر جهت، صحیح انجام دهند و بیش از زرق و برق و جنبههای ظاهری مجالس به محتوا و کیفیت آن فکر کنند.
5. اعطای هدایا به سخنرانان و مدّاحان آل محمد (ع) به نحو شایسته و به صورت مخفیانه.
6. با شرکت کنندگان یکسان برخورد شود، مگر در مورد افراد خاصّی که از احترام بیشتری برخوردارند؛ مثل پیشکسوتان هیئتهای عزاداری و صاحبان فضل و کمال.
7. پرهیز از منکرات در عزاداری.
8. برگزاری مجالس در ساعات مقرر و مناسب و پرهیز از طولانی کردن و سلب آسایش همسایگان و تأکید بر سخنران و مدّاح.
9. میانه روی و اعتدال را سر لوحه کار خود قرار دهند.
10. دوری جستن از مزاحمت و ایجاد صداهای گوشخراش.
11. رعایت نکات بهداشتی در آشپزخانه و پاک کردن خون حیواناتی که جلوی دستهها ذبح میکنند.
12. چون برپایی عزای حسینی اعلان انتظار ظهور است، از خدا بخواهیم همراهی با امام عصر (عج) را در طلب خون سید الشهداء روزی ما گرداند.
13. سیاهپوش کردن بخشی از محیط و استفاده از تبلیغات نمادین در بخشهای دیگر و نصب اشعار و جملات سازنده.
14. بهرهگیری از تراکت در مسیر رفت و آمد به مجلس عزاداری.
15. نصب عباراتی مانند «سلام بر حسین (ع) » در سقاخانه مجالس و چسباندن عکس حرم مطهر و پرهیز از نصب عکسهای دروغین.
16. استفاده از پارچهنوشتههایی با خط زیبا که نام شهدای سرافراز کربلا در آن آمده است.
17. اهدای کتب مفید به عزاداران.
18. جداکردن درِ ورودی خانمها و آقایان در مجالس.
19. توجه به دیدگاههای مراجع.
وظایف و شرایط اهل منبر و ذاکران
1. صلاحیت علمی و عملی
• «ذات نایافته از هستی بخش کی تواند که شود هستی بخش»
• کی تواند که شود هستی بخش» کی تواند که شود هستی بخش»
2. آگاهی و تسلّط کافی به موضوع سخنرانی و ابعاد و اطراف آن.
3. برخورداری از کردار نیک که مهمترین آن عبارتاند از: خوشخویی، مهربانی، فروتنی، نرمخویی، بردباری، شهامت حقگویی، عفّت، عزّت نفس و صداقت، روشنی و وسعت اندیشه، قدرت استدلال، رعایت نظم مطالب و گیرایی بیان.
4. برخورداری از محبوبیت. عوامل محبوبیت عبارتاند از(ع) خودشناسی و خودسازی، ساده زیستی، خدمت به مردم، تواضع بجا و نرمخویی، دفاع از ستمدیدگان، عمل به گفته، کرامت و عزّت نفس، جلب رضایت حق، نظم، استقامت، داشتن شرح صدر، برخورداری از حیا و عفت، داشتن مطالعه در زمینههای مختلف، صراحت لهجه، واقعبینی و حقیقتگرایی، مقدم داشتن منافع ملّی و مصالح میهنی بر اغراض و منافع شخصی و بیطمعی.
5. تطابق گفتار با کردار.
6. راستگویی. واعظان و مداحان باید از خواندن روضهها و اشعار دروغین جدّاً بپرهیزند.
7. حفظ دین، احیای ارزشهای اصیل اسلام و تشیع در برابر بدعتها، تحریفها و مسخ ارزشها.
8. سعی و تلاش در توجه دادن مردم به قرآن و بهرهگیری از آیات و روایات و تشریح اهداف و فلسفه قیام حسین (ع) .
9. برجسته کردن ویژگیهای الگویی معصومان (ع) برای جامعه.
10. داشتن شجاعت معنوی.
11. مرزبانی و خرافهزدایی و استفاده از کتب قوی و مستند.
12. پرهیز از ذکر فضایل، معجزات و مطالبی که اثبات و قبول آن برای عموم دشوار یا غیر ممکن است. خاتم انبیا(ع) فرمود: «لا تحدّثوا النّاس بما لایعرفون، أتحبون أن یکذّب الله و رسوله».
13. درک شرایط زمانی، در غیر ایام عاشورا؛ اینکه مصیبتهای سخت را ذکر نکنند تا دلها رمیده شود.
14. تقویت اخلاص.
15. بدون چشمداشت مالی مداحی کردن و نفروختن این خدمت مقدّس به بهای ارزان.
16. داشتن ظاهری آراسته.
17. کوشش در جهت نورانی کردن عقول و پاکسازی نفوس.
18. شناخت مردم و زمان.
19. تعمیق محبّت عزاداران به امامان اهل بیت (ع) برای مصون ماندن از آفات.
20. تکراری نبودن سخنان و اشعار و ... .
21. پرهیز از اطاله کلام و برنامههایی که ملالآور است.
22. مبادرت به تصحیح اشتباه.
23. توقف کوتاه بعد از برنامه، برای پاسخگویی به پرسشهای مستمعان.
24. پرهیز از بیان مطالب بیاساس و نوآوریهای بیبنیاد و نهراسیدن از گفتن «نمیدانم».
25. اگر مجتهد نیست، در زمینه احکام فتوا ندهد.
26. تذکر و نقد کار مدّاحِ تازهکار در جلسه خصوصی در صورت نیاز.
27. پرهیز از خودستایی.
28. احترام به دیگر خطیبان مجلس و مدّاحان دیگر.
29. بدون وضو بر منبر و جایگاه قرار نگرفتن.
30. ذکر مصیبت در آخر مجلس.
31. صبر در راه تبلیغ دین.
32. آغاز منبر و برنامه با نام نامی و یاد گرامی حضرت بقیّة الله (ارواحنا فداه) و ختم مجلس با دعا برای سلامتی و تعجیل فرج.
آنچه شاعران اهل بیت (ع) باید توجه کنند
1. داشتن غیرت دینی و پاسخ به اشعاری که به سفارش دشمن سروده شده است.
2. مطالعه مقاتل صحیح و تاریخهای معتبر؛ برای اینکه اشعار، متکی به متون صحیح باشد.
3. آگاهی از تحریفات تاریخ عاشورا، تا از گزند آفات این مسیر دور بماند.
4. دوری کردن از عقاید و افکار غلوّ آمیز .
5. دقّت در سرودن اشعاری که بدآموزی نداشته باشد.
6. رعایت ادب و احترام به اهل بیت (ع) .
رسالت مقدّس و بایدهای مدّاحی
1. تعمیق معرفت.
2. اصلاح نیت و جلب رضایت خدای مهربان و توجه به اینکه مرثیه یک عبادت بزرگ است.
3. قبل از اجرای برنامه، با دعا و خواندن آیة الکرسی و دادن صدقه و استعاذه، خود را به خدای توانا بسپرند و با استمداد از روح بلند معصومان (ع) برنامه را با نام خدا و درود و صلوات بر سرور عالمیان شروع کنند.
4. هدف، احیای امر و اندیشه امامان و ارزشهای دینی معنوی و فرهنگی، احیای روحیه جهاد و شهادتطلبی و زنده نگاه داشتن یاد و تاریخ پرشکوه نهضت حسینی و حماسه آفرینان آن باشد.
5. نغمهها و سبکهای زیبای سنتی، نبایستی با غنا همراه باشد و هیچگونه شباهتی با نغمات لهو و لعب نداشته باشد.
6. مداحی، وسیله کسب معیشت نباشد.
7. پذیرش دعوت بانیان، بدون تبعیض.
8. احیای نام یاران و اصحاب امام حسین (ع) و اسیران سرافراز کربلا.
9. یادکرد از منتقم حقیقی، حضرت مهدی(عج).
10. رعایت احترام به پیشکسوتان.
11. احترام به گویندگان، سرایندگان و خدمتگزاران مجالس حسینی که احترام به آنان احترام به امام حسین (ع) است.
12. متانت و وقار توأم با تواضع.
13. مستندگویی.
14. اندازه نگهدار که اندازه نکوست؛ از خواندن روضههای دلخراش و مصیبتهای بسیار فجیع، پرهیز شود.
15. اصلاح خطا در همان جلسه یا جلسه بعدی.
16. مختصر و مفید بودن برنامه.
17. در مجالس، بدون اذن صاحب مجلس به مداحی نپردازد.
18. دوری از غرور.
19. پرهیز از غلوّ.
20. پرهیز از القابی که از مقام ائمه (ع) میکاهد.
21. برگزاری مجالس عزاداری و استفاده از سخنرانان مجالس.
22. تنفر از تملقگویی.
23. پرهیز از سوگند.
24. پذیرش دعوت میزبان خوشنام در روستاها برای میهمانی.
25. طرح نکردن مسائل اختلاف انگیز.
26. حفظ زیّ ذاکری حسین (ع) و خلاف شأن عمل نکردن در حرکتهای سیاسی و اجتماعی و اقتصادی.
27. هیئت ظاهری و لباس با مقام و منزلت او هماهنگ باشد.
28. از مواضع تهمت بپرهیزد.
29. پوشیدن لباس سیاه در دو ماه محرم و صفر و دستکم در دهه محرم و اگر از سادات مکرّم است، با داشتن شال سبز.
30. مراقبت از اینکه مبادا آلت دست مقاصد پست مغرضان و مفسدان و افراد فرصت طلب واقع شوند.
31. تکرار و تمرین اشعار و مراثی، برای اینکه در ذهن نقش ببندد و به این وسیله در هنگام اجرای برنامه دچار وقفه نشود.
32. متناسب به وقایع و ایام بخواند.
33. توجه به خصوصیات منطقهای و جغرافیایی و اهتمام به شکسته نشدن سنتهای صحیح اجتماعی.
34. اسوه و سمبل خوبیها بودن.
35. انتقادپذیری.
36. پرهیز از ورود در کارهایی که در تخصص کار او نیست؛ مثل مسئلهگویی و استخاره و ... .
37. متکی به بلندگو و آمپلیفایر و اکو نبودن.
38. متواضع بودن.
39. برخورداری از اخلاق نیکو.
40. اگر سلام پایان مجلس را به عهده دارد، در مکانهایی که امامزادگانِ لازم التعظیم وجود دارند پس از سلام به ائمه معصوم (ع) به آن بزرگواران هم سلام دهد.
من از مفصل این نکته مجملی گفتم
تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل
و صلی الله علی محمد و آله الأطهار
________________________________________
[1] . «امالی» مفید، ص338.
[2] . آیین عزاداری، ص43، به نقل از صحیفه نور، ج10، ص31.
[3]. همان، ص57
بایستگى تحریف زدایى از نهضت عاشورا
در دین ها و کیشهاى پیشین یهود نصارا و… باژگون سازى آموزه ها هدفها واژگان و گردانیدن سخن از جاى خود کنار گذاردن کنار کشیدن روى داده است; براى هدفها و برنامه هاى ویژه:
(یحرفون الکلم من بعد مواضعه…)
سخنان خدا را جا به جا مى کنند پس از آن که جاى هر سخنى را مى شناسند.
در اسلام نیز البته با این فرق که اسلام در حصار نگهبانان تیزنگر و هشیار بوده و هست و هماره کسانى بوده و هستند که هرگونه دست آلوده اى را از ساحَت آن دور بدارند و هرگونه غبار را از سیماى آن بزدایند و از گوهر و بنیاد آن پاسدارى کنند:
(…فانّ فینا اهل البیت فى کلّ خَلَفٍ عدولاً ینفون عنه تحریف الغالین و انتحال المبطلین و تأویل الجاهلین.)1
زیرا در خاندان ما اهل بیت در هر عصر جانشینان عادلى هستند که از واژگونه سازى و تحریف آموزه هاى دینى از سوى غالیان به خود بستن باطل گرایان و بد معنى کردن نادانان باز مى دارند.
سخن ما در این نوشتار درباره رویداد عاشوراست. آیا رویداد عاشورا آن گونه که بوده و رخ داده به تمام و کمال و با همه جنبه ها و زاویه ها به دست ما رسیده و یا دستکارى شده و چهره غبار گرفته و کدرى از آن فرا روى ماست؟
شمارى از اهل نظر بر این باورند که این رویداد چون گزارش گران و راویانِ همه سونگر تیزهوش شجاع و خردورزى بسان امام سجاد(ع) زینب کبرى و… داشته از هرگونه باژگونگى و تحریف برکنار مانده است. اینان شجاعانه و تیزنگرانه با تمام وجود در غوغاى تبلیغاتى حکومت سیاه و تاریک یزید به پا خاستند و با خطبه هاى رسا و روشن گر نگذاشتند در این فتنه انگیزى گرد و غبارى چهره قیام راستین حسین بن على(ع) را بپوشاند و قیام را و چهره زیبا و رخشان آن را زشت و کدر بنمایانند.
و شمارى بر این نظرند که رویداد عاشورا هم بسان بسیارى از رویدادهاى تاریخى دچار دگرگونى شده و دستهاى آلوده حکومت گران اموى آن را واژگونه ساخته اند و آنچه ما در آیینه تاریخ مى بینیم آن نیست که رویداده است.2 بلکه انگیزه براى دستکارى و کدر نمایاندن چهره زیباى حماسه آفرینان کربلا وارونه جلوه دادن تک تک رویدادها پوشاندن جنایتها آدمکشى ها وحشى گریهاى سپاه باطل جوانمردیها مهرورزیها زیباییها و رخشانیهاى سپاه حق از هر رویدادى بیش تر بوده است; چرا که این حماسه بزرگ و
روایت آن در درازاى تاریخ و در همان برهه روى دادن آن براى حاکمان ستم مایه درد سر و نگرانى بوده است. از این روى از همان آغاز قیام امویان به تکاپو مى افتند تا این زلال را گل آلود بنمایانند و نگذارند کسى به زلال این جریان و جوى همیشه جارى و چشمه همیشه جوشان راه یابد و تشنگى خود را فرو نشاند.
در این جریان سازى دروغ پراکنى و فتنه گرى با گوناگون انگیزه ها از سوى نادانان و فریب خوردگان دشمن در لباس دوست نیز تحریفهایى در روایت رویداد عاشورا افزوده مى شود و زوایاى فاجعه دامن مى گسترد و اندیشه ناب بى آمیغ و زلال حسین بن على(ع) به قربانگاه برده مى شود و به گفته شهید مطهرى افزون بر شهادت تنِ آن بزرگوار اندیشه آن بزرگ و والاتبار نیز به زیر تیغ جلاّد مى رود و قربانى مى شود.3 و باژگونه جلوه دادنِ رویداد عاشورا مصیبتى بر مصیبت کربلا افزود و به گفته محدث نورى مصیبتى بزرگ تر از مصیبت کربلا.4
با بررسى و درنگ روى متنها و کتابهایى که به این رویداد ویژه شده و پرداخته اند بر هر ژرف نگر و درنگ ورزى روشن مى شود که آنچه فرا روى ما قرار گرفته زیر عنوان تاریخ عاشورا از زوایایى دستخوش طوفان تحریف قرار گرفته و نکته هاى درس آموز و عبرت انگیز آن واژگونه کدر و فرو رفته در گردابى از خرافه ها عرضه شده است.
روشن است که نمایاندن چهره راست و راستین کربلا و نهضت امام حسین(ع) نیاز همه آنى و همیشگى جامعه ماست و جامعه شیعى و اسلامى بدون این چشمه زلال و آبشخور و فرات همیشه جارى مى پژمرد و از هستى فرو مى افتد. از این روى نیاز است که نهضت تحریف زدایى آغاز شود تا
:
دشمن نتواند از الگو شدن عاشورا جلوگیرى کند. زیرا این چشمه اگر همیشه و همه گاه زلال و شفاف بجوشد و جارى شود تشنگیها را فرو مى نشاند و روح و روان انسانهاى جویاى کمال را پر و بال مى دهد و از پژمردگى و افسردگى به در مى آورد و آینده روشنى را براى او در افق نمایان مى سازد.
گرفتار آمدگان در تارهاى عنکبوتى تحریف زمین گیرشدگان در باتلاق دروغ و فریب رهایى مى یابند و راه روشن کمال و سعادت را پیش مى گیرند.
امروزه مذهب ستیزان و مخالفان نهضت عاشورا و آیین ناب اسلام عاشورایى در آوردگاهى سهمگین رودرروى عاشورائیان قرار گرفته اند هیچ راه گریزى ندارند جز این که با بزرگ نمایى سخنان سخیف بى پایه به دور از خرد و ناسازگار با مبانى اعتقادى مردم را از پیرامون رایت عاشورا دور کنند.
حادثه بزرگ عاشورا الگوى ما در تمام زوایاى زندگى فراز و نشیبها بویژه در عرصه رفتار سیاسى است. با تحریف نه تنها عاشورا و خیزش بزرگ حسینى از الگو بودن مى افتد که ممکن است به جاى چراغ راه شدن و رهاندن انسان جویاى کمال از شبهاى تار و تاریک مایه گمراهى شود و این پدیده حق نما حق پوش گردد.
مگر این پندار و گمان که قیام امام حسین از اسرار الهى و ویژه آن حضرت است یا کفاره گناهان شیعیان است نتیجه اى جز این دارد؟
بى گمان با تحریف نخست عاشورا را از الگو شدن به کنار داشته ایم و آن را از کارایى و نقش آفرینى در عرصه هاى فردى و اجتماعى به دور داشته ایم
و با تحریف دوم آن را به سنگرى براى بزه کاران و مرزشکنان دگر کرده ایم.
امام حسین(ع) که با قیام خود به همگان فهماند در برابر ستم ایستادن با واژگونه جلوه دادن چهره اسلام در افتادن تباهى آفرینان را از صحنه به در کردن و رسواى عام و خاص ساختن وظیفه اى است همگانى نه ویژه او حال شمارى از دنیامداران راحت طلب گرفتار چرب و شیرین دنیا وقتى مى بینند ابراز علاقه به حسین(ع) باید با میدان دارى و وظیفه بانى همراه باشد از آن جا که اینان مرد این میدان نیستند به این سخن سخیف پناه مى برند که حرکت امام حسین(ع) ویژه خود آن حضرت و از اسرار الهى است و ما نمى توانیم و نباید در آن آوردگاه نقشى داشته باشیم.
تحریف گران دوم از آن جا که اهل گناه و آلودگى اند و مى بینند این آلودگى و تردامنى با عشق به حسین(ع) سازگارى ندارد به این سخن بى بنیاد روى مى آورند و مى گویند: حسین(ع) شهید شد تا کفاره گناهان مردان و زنان شیعه شود!
اینان راه یهودان را پیش گرفته اند همانان که خداوند از کار زشت تحریف گرى آنان پرده برمى دارد و مى فرماید:
(یحرّفون الکلم من بعد مواضعه.)
جاى سخن را مى دانند از هدف تعالى بخش حسین بن على(ع) آگاهى دارند و مى دانند آن عزیز چرا جان خود و عزیزانش را فدا ساخت و چرا به این آوردگاه پر خطر و سهمگین گام گذاشت و چرا به ذلت و خوارى تن در نداد و… اما براى رهایى از دست وجدان و پرسشهاى بى شمار مردم در ناسازگارى رفتارشان با باورشان دست به این تحریف بزرگ زده و با اسلام به رویارویى برخاسته اند
شهید مطهرى این حرکت زشت و نفرت انگیز را این گونه ترسیم کرده است:
(تحریف از پشت خنجر زدن است. ضربت غیر مستقیم است که از ضربت مستقیم خطرناک تر است. یهودیان که قهرمان تحریف در تاریخ اند همواره ضربتهاى خود را از طریق غیر مستقیم وارد کرده اند.)5
افزون بر اینها آنچه در واژگونه سازى تاریخ عاشورا رخ داده با اندک درنگى ناسازگارى آنها با علم و عقل روشن مى شود. این حرکت شوم عاشورا را که حرکتى خردورزانه و هماهنگ با معیارهاى عقلى دقیق و سنجیده بوده و از سوى خردمندترین انسان آن روزگار و همه روزگاران رهبرى شده حرکتى جاهلانه و نابخردانه جلوه گر مى سازد و مایه رمیدگى خردمندان و دانشمندان که مورد خطاب امام هستند مى گردد.
کدام خردمند مى تواند بپذیرد: (روز عاشورا هفتاد ساعت بوده)6 یا (لشکر ابن زیاد یک میلیون و ششصد هزار نفر و همه از کوفه.)7 و…
این سخنان و طرح آنها در هر محفل و مجلس سبب مى گردد که هر انسان صاحب عقل و شعورى از مجلسهایى که چنین تحریفهایى در آنها گفته مى شود و از مجلسهاى دیگر به همین گمان و پندار که جاى همین سخنها و گفتارهاست کناره گیرى کنند یا این که به عقیده ناروا روى آورند که این وادى وادى عقل نیست که وادى جنون و عشق است! در حالى که در اسلام عقل و عشق درهم آمیخته اند و جدایى ناپذیرند.
از این روى براى درهم کوباندن و نقش بر آب کردنِ نقشه هاى شوم امویان جنایت پیشه خود امام حسین(ع) و یاران پیش از شهادت و حضرت زینب و امام زین العابدین(ع) پس از اسارت با شیوه هاى گوناگون در برابر
تحریف گران ایستادند و دیگران را نیز به مبارزه اى همه سویه با آنان فرا خواندند.
در این نوشتار برآنیم که پس از اشاره به پیشینه تحریف و تحریف زدایى و رسالت عالمان دین در تحریف ستیزى به گامهاى بایسته علمى و عملى که باید در این راستا برداشته شود اشاره کنیم:
پیشینه تحریف ستیزى
با نگاهى به تاریخ درمى یابیم که در برابر تحریف عاشورا جریان تحریف زدایى از این حادثه بزرگ نیز پا به پاى تحریف پراکنى هماره پر تکاپو بوده است.
کاروان اسیران پس از حادثه غم انگیز و پر درد و اندوه عاشورا بویژه چشم و چراغ آن حضرت زین العابدین و غمگسار عزیزان حسین(ع) زینب کبرى عالمان و متفکران اسلامى مدیحه سرایان شاعران و خطیبان با گوناگون شیوه ها در برابر تحریفها و تحریف گران ایستاده اند تا چراغ راه و مشعل هدایت و کشتى نجات حسین بن على همچنان فروزان و استوار بماند و امت اسلامى بلکه همه انسانهاى سرگشته و گرفتار در طوفان فتنه ها و حادثه ها را به ساحل نجات برساند و از مکتب حیات بخش اسلام پاسدارى کند:
(انّ الحسین مصباح الهدى وسفینة النجاة.)
تلاشِ تلاش گران عرصه تحریف زدایى بر دو پایه استوار بوده است:
بیان درست روشن رخشان بى آمیغ و زلالِ هدف پیام روش و سیره امام و گونه رویارویى آن حضرت با دشمن و افشاى جنایتها ستمها وحشى گریهاى سپاه ابن زیاد و نقاب کنار زدن از چهره یزید و پیرامونیان وى.
افشاى دروغها پاسخ به سخنان ناروا و پیرایه هایى که امویان به
عاشورائیان و آقا و سرور آنان امام حسین(ع) بسته بودند.
تحریف ستیزى کاروان اسیران
حرکت کاروان اسیران از کربلا به سوى کوفه و شام با همه غم و اندوهى که براى امام زین العابدین و حضرت زینب و عزیزان فاطمه داشت این خوبى و نقش مهم و بنیادى را نیز داشت که نقشه جارچیان حکومتى را در وارونه جلوه دادن قیام امام حسین(ع) نقش بر آب کرد و آموزه هاى راستین شیعى را پراکند و اسلام اموى را به انزوا راند و به مردم کوفه و شام و بین راه فهماند آنچه معاویه و فرزند او از اسلام مطرح کرده اند با اسلام ناب محمدى(ص) فرسنگها فاصله دارد. اسلامى که امویان مطرح کرده و مى کنند با شرک و کفر دورویى و دغل کشتار و غارت گرى سازگارى دارد و مى توان بر پایه اسلام اموى با معصوم در افتاد خاندان رسالت را برانداخت فسق و فجور انجام داد و….
در این کاروان بیدارگر امام زین العابدین و حضرت زینب(ع) نخستین مشعل افروزانِ بیدارى و مبارزه علیه تحریف عاشورا و قیام اباعبدالله(ع) بودند. آن دو بزرگوار قهرمانانه با دروغ پراکنى امویان درافتادند و از تحریف جلوگیرى کردند و به تحریف زدایى پرداختند.
امویان پیش از عاشورا و آفریدن آن فاجعه بزرگ و حرکت شوم علیه زبان گویاى اسلام و نماد راستین آن و پاسدار وحى حضرت اباعبدالله(ع) تبلیغات و هیاهوى گسترده اى به راه انداختند و پس از خاموش کردن چراغ پر فروغ وحى در تاریکى مطلق و در شب ترین شب تاریخ دروغ پراکنى و تحریف نهضت عاشورا را در حجم گسترده ترى پى گرفتند و از هرگونه افترا بر آن حضرت دریغ نورزید. گفتند و پراکندند
آشوب گر و تفرقه انداز است. جارچیان هرزه دراى و ژاژخاى اموى در هر کوى و برزن در هر قریه دیه و شهر این سخن یاوه را جار زدند و بر بوقها و شاخها دمیدند: هان مردمان بدانید و آگاه باشید علیه حکومت مشروع آشوب گر و تفرقه انگیزى به نام حسین! برخاسته است و بر آن است آشوب پدید آورد آرامش را از بین ببرد خون ریزى به راه بیندازد هرج و مرج پدید آورد و….
در همین راستا نماینده پاک و راست آیین ناب اندیش و شجاع آن حضرت مسلم بن عقیل را در کوفه یاغى سرکش و برهم زننده نظم اجتماعى معرفى کردند و از مردم خواستند از دور او پراکنده شوند و پس از آن که به دردناک ترین وجه او را از پاى درآوردند جارچیان علیه او به دروغ پراکنى پرداختند و چهره او را زشت و کدر نمایاندند:
وقتى مسلم بن عقیل را دستگیر و پیش ابن زیاد آوردند گفت وگویى بین این مرد نابکار و مسلم بن عقیل روى داد که مى تواند بیان گر شگردهاى تبلیغى امویان و تحریف گریها و فریبکاریهاى حکومت گران و کارگزاران اموى باشد. و به روشنى مى نمایاند که حکومت گران اموى براى درهم کوباندن حرکت والا و راستین امام از چه ابزار و ترفندهایى بهره مى برده و چگونه مردم را در باتلاق جهل نگه مى داشته اند تا به دنیا و هدفهاى شوم خود دست یابند.
ابن اعثم کوفى گزارش مى دهد:
(عبیدالله گفت: با عاق و با شاق بر امام وقت بیرون آمدى و اجماع امت و مسلمانان را خلاف کردى و فتنه انگیختى.
مسلم گفت: دروغ مى گویى اى پسر زیاد. هرگز معاویه به اجماع امت خلافت مسلمانان نکرد بلکه به حیله و تقلّب بر وصیّ
پیغمبر درآمد و به غصب خلافت از او بگرفت و حال یزید هم همچنان است.
اى پسر زیاد بدان که فتنه تو انگیختى و پیش از تو پدر تو فتنه انگیخت.)8
و یا در آغازین روزهاى حرکت آن گاه که امام مکه را ترک گفت و راهى کوفه شد کارگزاران اموى امام را از رفتن به کوفه پرهیز دادند و گفتند به مکه برگرد. وقتى حضرت نپذیرفت گفتند:
(الا تتقى الله تخرج من الجماعة وتفرق بین هذه الامّة…)9
آیا از خدا بیم ندارى که از گروه مسلمانان جدا مى گردى و بین امت اسلامى پراکندگى پدید مى آورى.
خارج از دین و خروج کننده بر امام است. دستگاه خلافت امویان یزید و پیرامونیان وى با این که به گواه امام حسین(ع) و همه اسلامیان و مؤمنان و آگاهان آن عصر با اسلام و دین بیگانه بودند و دین را بازیچه قرار داده بودند و وسیله و ابزارى براى رسیدن به قدرت و معاویه و پس از او یزید با تمام توان بر آن بودند که نام محمد(ص) را از دلها و ذهنها و صفحه روزگار بزدایند و بر این گواه ها و دلیلها بسیار است; اما در رویارویى با امام براى این که بتوانند در این آوردگاه پیروز شوند و این صخره بزرگ را از سر راه خود بردارند دست به شگرد ناجوانمردانه مى زنند و آن حضرت را خارج از دین و خروج کننده بر امام و خلیفه مسلمین (یزید) وانمود مى کنند.
امویان براى مشروع جلوه دادن کار خود و جنایتى که آفریده بودند
دست به کار شدند و در یک شبیخون تبلیغاتى و دروغ پراکنى و شایعه گسترى نه تنها حسین(ع) که پدر بزرگوارش که نُماد اسلام بود و اسلام بر دوش او اوج گرفت و دامن گسترد خارج از دین شناساندند و یزید در مجلس جشنى که براى پیروزى بر حسین(ع) و یاران آن گرامى ترتیب داده بود به زینب گفت:
(انما خرج من الدین ابیک واخیک.)10
عمرو بن حجاج زبیدى براى انگیزاندن سپاه اموى علیه امام(ع) مى گفت:
(یا اهل الکوفة الزموا طاعتکم وجماعتکم ولا ترتابوا فى قتل من مَرَق من الدین و خالف الامام.)
هان اى کوفیان! بر شماست پیروى و همبستگى و به گمان نیفتید در کشتن کسى که از دین خدا بیرون رفته و به مخالفت با امام برخاسته است.
امام حسین(ع) در پاسخ وى فرمود:
(یا عمرو بن الحجاج! أعلیَّ تحرِّضُ الناس؟ أنحن مَرَقنا وانتم ثَبتُّم علیه. أما واللّه لتعلَمُنَّ لوقد قُبضَت أرواحکم مُتُّم على اعمالکم أیّنا مرق من الدّین ومن هو أولى بِصلّیِ النار.)11
هان اى عمرو بن حجّاج! مردم را علیه من برمى انگیزانى؟ آیا ما از دین بیرون رفته ایم و شما بر دین پایدارید؟
هان! به خدا سوگند آن گاه جانهاى شما از کالبدهاتان جدا شوند و بر این کردار خود بمیرید درخواهید یافت که کدام یک از ما از دین خدا بیرون رفته و چه کسى به سوختن در آتش سزاوارتر است
حرکت برخلاف خواست خداوند:امویان با تکیه به اندیشه سست و ناسازگار با مبانى اسلامى جبرگرایى چنین وانمودند که حکومت آنها موهبتى است آسمانى و مقدر از سوى خداوند و کشته شدن حسین(ع) نیز بنابر خواست و اراده خدا بوده و سرنوشت او چنین رقم خورده است که به دست خاندان بنى امیه کشته شود و خاندانش به اسارت گرفته شوند تازیانه بخورند خیمه ها در آتش بسوزند و….
روى این عقیده سخیف وقتى زینب قهرمان وارد کاخ ابن زیاد مى شود و رو در روى آن مرد پست قرار مى گیرد ابن زیاد به وى مى گوید:
(کیف رأیت صنع الله باهل بیتک.)12
کار خدا را با خاندان خویش چگونه دیدى؟
ابن زیاد با این سخن واهى در عین حال آزاردهنده و گزنده بر آن است جنایت آدمکشى و در به در کردن اهل بیت را که به دست خون آلود و فکر و طرح کثیف و اهریمنانه خود او انجام گرفته به خداوند نسبت بدهد و چنین وانمود کند که او و مانند او حکومت گرانِ جنایت پیشه اموى دست خدا بوده اند در زمین که مى باید این کار را انجام مى داده اند و گریزى از آن نبوده است.
در برابر این اندیشه سخیف و پلید و این حرکت تبلیغاتى شوم و ناجوانمردانه و غبارآلود جلوه دادن عقاید و باورهاى راستین اسلامى زینب کبرى قهرمانانه مى ایستد و مى فرماید:
(مارأیت الاّ جمیلا هؤلاء قوم کتب الله علیهم القتل فبرزوا الى مضاجعهم وسیجمع الله بینک وبینهم فتحاج وتخاصم فانظر لمن الفلح یومئذ ثکلتک امک یا ابن مرجانة.)13
ندیدم مگر خوبى. خانواده من کسانى بودند که شهادت براى آنان نوشته شده بود و به آرامگاه خود شتافتند. زود است که خداوند تو و آنان را در یک جا گرد آورد تا محاجه و اقامه دعوا کنید. پس بنگر که در آن روز بهروزى و رستگارى از آن کیست. مادرت به عزایت نشیند اى پسر مرجانه.
همین اندیشه در مجلس یزید نیز بازتاب مى یابد. یزید دستور مى دهد مجلس را بیارایند و جشن پیروزى برپا کنند. در این جشن اسیران نور دیدگان رسول الله را به نزد او مى آورند. سر مقدس امام حسین(ع) را برابر او قرار مى دهند. وى پس از خواندن اشعار کفرآمیز مى گوید:
(أتدرون من أین أتى هذا؟ قال: أبى علیّ خیر من أبیه وفاطمة أمّى خیر من أمّه وجَدّى رسول الله خیر من جَدّه وانا خیر منه وأحق بهذا الامر منه. فامّا قوله: ابوه خیر من ابى فقد حاجّ ابى اباه الى اللّه وعلم الناس أیّهما حُکم له. وأمّا قوله: أمى خیر من أمّه. فلعمرى فاطمة بنت رسول الله خیر من أمّى.
وامّا قوله: جدّى رسول خیر من جدّه. فلعمرى ما أحد یؤمن باللّه والیوم الآخر یرى لرسول الله فینا عدلا و لابدّاً ولکنّه إنّما أُتى من قِبَل فقهه ولم یقرأ: قل اللهم مالک الملک….)14
آیا مى دانید این مرد از کجا آسیب دید؟
مى گفت: پدرم بهتر از پدر یزید است. مادرم فاطمه گرامى تر از مادر اوست.
نیایم پیامبر خدا برتر از نیاى اوست و خودم نیک تر و سزاوارتر از اویم
امااین که گوید: پدرم بهتر از پدر یزید است پدرم پدر او را به داورى خدا سپرد و مردمان مى دانند که رأى به سود کدام یک داده شد.
اما این که گوید: مادرم فاطمه گرامى تر از مادر اوست به خدا فاطمه دخت پیامبر خدا بهتر از مادر من است.
اما این که گوید: نیایم پیامبر خدا برتر از نیاى وى است به خدا در میان ما کسى نیست که به خداوند و روز رستاخیز باور داشته باشد و گمان برد که پیامبر خدا را در میان ما مانند و همتایى است.
او از رهگذر دانش دینى خود آسیب دید و شاید به یاد نیاورد که خدا مى گوید:
بار پروردگارا بخشنده پادشاهى تویى; آن را به هرکه خواهى مى دهى و از هر که خواهى باز مى ستانى.
ییزید مى خواست در جامعه آن روز که سخت از کشته شدن پسر فاطمه دختر رسول الله در بهت و حیرت فرو رفته بود و مردمان پدیدآورنده این فاجعه بزرگ را یزید و فرومایگان پیرامون او مى دانستند و به آنان لعن و نفرین مى کردند چنین وانمود کند که من باور دارم که مادر حسین فاطمه زهرا(ع) از مادر من بهتر است و در برترى نیاى او بر همه کس جاى گفت و گو نیست و کسى هم نمى تواند ادعا کند بر پیامبر برترى دارد اما آنچه بر سر حسین آمد از سوى خود او بود چرا که به آیه شریفه: (قل اللهم مالک الملک…)15 توجه نکرده بود که پادشاهى را خدا مى بخشد و خدا مى ستاند. این که من در این مقام قرار دارم موهبتى است از سوى خدا و این که حسین(ع) این مقام را
نداشت خواست خدا بود و تلاش او براى برگرداندن این خواست و به زیر آوردن من از اریکه قدرت و به دست گرفتن قدرت خواست خدا نبود از این روى زمین گیر شد و شکست خورد و از بین رفت.
ییزید حکومت خویش را خواست خدا مى داند و کشته شدن حسین را هم خواست خدا و خود را در پدید آوردن این پدیده ها بى نقش مى انگارد.
ییزید قیام امام را با این سخن و برداشت نادرست از آیه شریفه تحریف کرد و حرکت قهرمانانه او را علیه ستم و بیداد برخلاف خواست خدا نمایاند و حکومت ضدانسانى ضد اسلامى شوم و نفرت انگیز خود که همه نشانه هاى دین را محو کرده و فرهنگ و آیین جاهلیت را گسترانده بود برابر خواست خدا خواند!
حضرت زینب در دشوارترین برهه از زمان در هنگامه اى بس دردناک در مجلس اهریمنى یزید در برابر این تحریف و سخن نابخردانه یزید برخاست و او را در برابر این رفتار جنایت بار مسؤول دانست و یادآور شد که: سزاوار عذاب خداست. این رفتار نه تنها خواست خدا نبوده که مورد غضب و خشم خدا هم هست. در خطبه رسا کوبنده و روشن گر خود این آیه شریفه را تلاوت کرد:
(ثم کان عاقبة الذین أساؤا السوأى ان کذّبوا بآیات الله وکانوا بها یستهزؤن.)16
سپس فرجام آن کسان که بدى کردند آن بود که سخنان خداى را دروغ داشتند و بدان ریشخند مى کردند.
بنى امیه با رواج جبرگرایى بر آن بودند که به مردمان بفهمانند حکومت همانى است که باید باشد و حسین بن على وظیفه اى نداشت که در برابر آن بایستد. قیام علیه حکومتى که خواست خداست در حقیقت قیام در برابر خواست خداست.
اهل بیت حضرت سجاد و حضرت زینب با شجاعت تمام نگذاشتند این فرهنگ تار و پود جامعه را از هم بدرد و حکومت گران اموى براى فرار از مسؤولیت به این مقوله پناه ببرند و خود را برى از هر گونه گناه جلوه دهند.
دروغ گو خواندن امام حسین: امویان پس از به شهادت رساندن امام حسین(ع) از خشم و نفرت مردم به هراس افتادند. در برابر سیل پرسشهاى مردم و بیان سخنان درست و روشن او در مکه بین راه و کربلا از امویان بازخواست مى کردند که کدام سخن او نادرست بود و بر خلاف واقع و حقیقت که شما او را در هم کوبیدید؟ دست به کار شدند و او را دروغ گوخواندند. یعنى او برنامه اى جز اینها داشت. او به هدف امر به معروف و نهى از منکر اصلاح امور پیاده کردن اسلام و احکام قرآن مبارزه با ستم زنده کردن اسلام و قرآن به قدرت رساندن محرومان و مستضعفان و سپردن کارها به دست صالحان و شایستگان و… برنخاسته بود. دروغ مى گفت که چنین هدفهایى دارد. کاروان اسیران در برابر این موج سهمگین ایستاد. امام زین العابدین و حضرت زینب هدف امام را به روشنى بیان کردند.
البته در برابر این موج افزون به امام سجاد و حضرت زینب که نقش
کلیدى در تحریف زدایى داشتند دلاور مردان دیگرى نیزقد افراشتند و دست به روشن گرى زدند و از چهره سیاه و نفرت انگیز نابکاران اموى نقاب افکندند.
ییکى از آن دلاور مردان عبد اللّه عفیف ازدى بود; جانباز جبهه حق. همو که دو چشم خود را در دفاع از حکومت عدل و داد على(ع) فدا کرد;یکى در جنگ جمل و دیگرى را در جنگ صفین.
او این بار در دفاع از حسین على جانش را فدا کرد.
او ماند تا در شب ترینِ شب تاریخ در روزگار فتنه ها غبار آلودیها در آمیختن حق و باطل طلسم شب را بشکند و موجى از نور پدید آورد آن گاه به مولاى خود امیر المؤمنین(ع) و سرور شهیدان حسین بن على بپیوندد.
واقعه دردناک از این قرار بود. پس از به شهادت رسیدن حسین و یاران در دشت نینوا ابن زیاد . شادمانه و مغرورانه به عنوان فاتح به مسجد کوفه رفت و در برابر انبوه مردم برخاست و گفت:
(الحمد للّه الذى اظهر الحق واهله ونصر امیر المؤمنین یزید وحزبه وقتل الکذّاب بن الکذّاب الحسین بن على وشیعته.)17
سپاس خدا که راستى و درستى را آشکار ساخت و پیروان آن را پایدار بداشت و سرور خداگرایان یزید و یارانش را یارى کرد و دروغ گوى دروغ گوزاده حسین بن على و پیروانش را برانداخت.
عبد اللّه عفیف ازدى هراسى به دل راه نداد و در برابر این ناحق گویى ابن زیاد برخاست. ابن زیاد گمان کرد در جوّ رعب و هراسى که پدید آورده هرناروایى را مى تواند به زبان براند. مى پنداشت مى تواند در پناه خنجرهاى آخته اجامر ننگ و نکبت کشتن فرزند رسول الله را از دامن خود بسترد و چنین
وانمود کند که با یک دروغ گو به نبرد برخاسته است.
گمان نمى کرد در این فضاى خشن و خون آلود در برابر این همه خنجرهاى آخته و نگهبانان درّنده و خونخوار کسى برخیزد و او را رسوا کند و سخن او را به سُخره گیرد و او را پسر مادرش (زنازاده) خطاب کند و کشنده پسر پیامبر و دروغ گوى دروغ گوزاده!
بله عبدالله بن عفیف ازدى وقتى این سخنان یاوه ابن زیاد را شنید به دفاع از حسین بن على برخاست و گفت:
(یا ابن مرجانة! انّ الکذّاب ابن الکذّاب انت وابوک والذى ولاّک وابوه یا ابن مرجانة! اتقتلون أبناء النبیّین وتتکلّمون بکلام الصّدیقین.)18
پسر مرجانه! دروغ گوى دروغ گوزاده تو هستى و پدرت و آن که شما را بر گردن مردم سوار کرد و پدرش.
پسر مرجانه! فرزندان پیامبر را مى کشید و گفتار پرهیزکاران و راست گویان بر زبان مى رانید!
ابراهیم آیتى پس از نقل این رویداد مى نویسد:
(این هوشیارى و فراست تاریخ همیشه کار خود را کرده است و مى کند و در هر موقعى که دستى براى تحریف تاریخ از آستین بیرون آمده در همان جا در فکر چاره افتاده و سندى قاطع و صریح و کافى براى نشان دادن واقع به وجود آورده است.)19
ساختن حدیث: حکومت نامشروع یزید براى این که از خشم و نفرت مردم علیه یزید و کارگزاران نابکار وى بکاهد شمارى از عالمان دین به
دنیا فروش را گرد آورد و آنان را با نواله اى به کار ساختن حدیث و نشر آن واداشت. از آنان خواست: عاشورا این غم و حزن بزرگ و ناکران پیدا که هر سال تکرار مى شود و مردم را برمى انگیزاند و موجى از خشم و نفرت پدید مى آورد و بنیان حکومت یزید را از هم مى گسلد به روز عید و شادى و برکت دگر کنند تا هم آن غم و اندوه از دلها برود و هم در ذهنها چنین افکنده شود که روز عاشورا با کشته شدن حسین بن على در آن روز برکت و عید گردیده است.
عبدالله بن فضل هاشمى مى گوید: از امام صادق(ع) پرسیدم:
(یا ابن رسول الله فکیف سمّت العامة یوم عاشورا یوم برکة؟ فبکى(ع) ثمَّ قال: لمّا قتل الحسین(ع) تقرّب الناس بالشام الى یزید فوضعوا له الاخبار وأخذوا علیها الجوائز من الاموال فکان مما وضعوا له أمر هذا الیوم وأنّه یوم برکة لیعدل الناس فیه من الجزع والبکاء والمصیبة والحزن الى الفرج والسّرور والتبرّک والاستعداد فیه حکم الله بیننا وبینهم.)20
پس چگونه اهل سنت روز عاشورا را روز برکت مى شمارند؟
حضرت گریست و فرمود: چون حسین علیه السلام شهید شد مردم شام به یزید نزدیک شدند و براى رسیدن به پول و جایزه به ساختن حدیث روى آوردند. از جمله روایاتى که براى او ساختند احادیث برترى و برکت این روز بود. این از آن روى بود که مردم از گریه و اندوه دست بردارند و به شادمانى و گردآورى و تهیه آذوقه روى آورند. خدا بین ما و ایشان حکم کند
امامان(ع) با برگذاردن مجلسهاى عزا و مرثیه سرایى با این موج سنگین روایات جعلى که بنى امیه ساخته و رواج داده بودند به رویارویى برخاستند.
از باب نمونه ابوالفرج اصفهانى در الأغانى مى نویسد:
(على بن اسماعیل تمیمى از پدرش روایت کرده است که: روزى در محضر ابوعبدالله جعفر بن محمد بودم که حاجب او درآمد و براى سید اسماعیل حمیرى اجازه ورود خواست. آن حضرت امر فرمود: او را به درون خانه راهنمایى کند. بانوان حرم را نیز پشت پرده نشانید. سید وارد شد و سلام کرد و نشست. جعفر بن محمد(ع) از او خواست چیزى از اشعار خود انشاد کند و او این ابیات را انشاد کرد:
اُمرُر على جَدَثِ الحسین آ أعظماً لازلتَ من واذا مَرَرت بقبره وَابْکِ المطهرَّ لِلمُطَهَّرِ کبکاء مُعوِلَة أتَت ییوماً لواحدِها المنیّه
فقل لأعظِمهِ الزَکیَّه وطفاءَ ساکِبَةٍ رَویّه فأطِل بهِ وقِفِ المطیّه والمُطَهّرة النقیّه ییوماً لواحدِها المنیّه ییوماً لواحدِها المنیّه
بر قبر حسین بگذر و به استخوانهاى معطّر او بگو:
اى استخوانها! پیوسته از ابرى سنگین و باران ریز سیراب باشید.
چون به قبر او گذشتى پس شتر خویش را مدتى در آن متوقف ساز
و بر آن پیکر پاک که زاده آن مرد پاک و بانوى پاک است گریه کن.
چون گریه زن فرزند مرده اى که روزى مرگ بر فرزند یگانه او
درآمده است.
اسماعیل تمیمى روایت کرده است که دیدم اشکهاى جعفر بن محمد بر رخساره هایش فرو مى ریزد و بانگ شیون و گریه از خانه او برخاسته است. تا این که سید را امر فرمود بس کند و او بس کرد.)
همو نقل مى کند:
(تمیمى گوید: پدرم از فضیل بن رسان مرا حدیث کرد که قصیده سیّد را به مطلع ذیل:
لاُمِّ عمرو باللوى مربع دراسـة أعـلامُـهُ بَلقَـعُ
دراسـة أعـلامُـهُ بَلقَـعُ دراسـة أعـلامُـهُ بَلقَـعُ
ام عمرو را در لوى منزلگاهى است که نشانه هاى آن فرسوده شده و بیابانى خالى از سکنه گشته است.
در خانه جعفر بن محمد(ع) انشاد کردند و شنیدم صداى شیون از آن خانه برخاست.
مرا فرمود: این شعر از کیست؟
عرض کردم: از سیّد است.
احوال او را پرسید.
عرض کردم: وفات کرده است.
فرمود: خدا او را بیامرزد.)21
دِعبل خُزاعى. با رفتن امام رضا(ع) به مرو مدینه را خالى از حجت مى بیند و مدارس آیات قرآن را خاموش. جانش از غم و اندوه خاندان رسالت شعله ور مى شود و قصیده مدارس آیات را مى سراید. وقتى به محضر امام رضا(ع) در مرو بار مى یابد امام از او مى خواهد یکى از سروده هایش را
بخواند. او هم قصیده مدارس آیات را مى خواند تا به این فراز از قصیده مى رسد که شعله به جانها مى افکند:
اَفاطِمُ لو خِلْتِ الحسینَ مُجَدَّلاً اِذاً لَطَمتِ الخَدَّ فاطِمُ عنده أفاطمُ قُومى یا ابنَةَ الخیرِ واندُبى قبور بکوفانٍ واُخرى بطَیبةٍ واُخرى بفخٍّ نالَها صلواتى22
وقد مات عطشاناً بشطِّ فرات وأجرَیتِ دمعَ العین فى الوَجَناتِ نُجُوم سموات باَرض فلاةِ واُخرى بفخٍّ نالَها صلواتى22 واُخرى بفخٍّ نالَها صلواتى22
اى فاطمه اگر به خاطر مى آوردى که روزى حسین تو در کنار شط جارى فرات لب تشنه جان خواهد داد بى دریغ بر چهره مى کوفتى و سیل اشک از دیده جارى مى کردى.
فاطمه! اى گرامى دخت پیامبر نیکى برخیز و مویه کن مویه کن بر اختران سوخته آسمانِ نبوت و امامت که چندان به خاک تیره فرو ریختند سرد که گفتى دیگر زمین همیشه شبى بى ستاره ماند.
برخیز و مویه کن بر گورهاى غریبى که در کوفه و مدینه و فخّ است. درود و سلام من بر آنان باد.
شیخ صدوق در امالى به سند خود از امام رضا(ع) روایت کرده است:
(محرم ماهى است که اهل جاهلیت ظلم و ستم و جنگ را حرام کرده بودند. اما در همین ماه بود که خون ما را حلال شمردند
حرمت ما را شکستند فرزندان ما را اسیر ساختند خیمه هاى ما را به آتش کشیدند اموال ما را غارت کردند و حرمت رسول الله را رعایت نکردند. راستى که شهادت امام حسین(ع) چشمان ما را زخم زده کرد اشکهایمان را جارى ساخت.
در سرزمین کربلا عزیز ما را خوار کردند و سرانجام محنت و رنج تا پایان دنیا براى ما باقى گذاشتند. آرى براى چنین انسانى همچون حسین(ع) همواره باید گریست.)23
پس از حادثه غم انگیز عاشورا بنى هاشم با افراشتن رایتهاى عزا بر سردر خانه هاى خود پرهیز از هرگونه شادى و شادمانى در برابر برنامه هاى امویان که براساس احادیث ساختگى خود روز عاشورا را روز شادى و سرور اعلام کرده بودند ایستادند و نگذاشتند این حماسه خونین و این غم جانکاه در هیاهوى پاى کوبیها دست افشانیها و شادخواریها گم شود و از یادها و خاطره ها برود.
از امام صادق(ع) روایت شده است:
(زنان بنى هاشم پس از واقعه جانسوز عاشورا از کشیدن سرمه و خضاب خوددارى کردند و از خانه هیچ یک از بنى هاشم هرگز دودى که حاکى از پختن غذا باشد دیده نشد; تا آن گاه که عبیدالله بن زیاد به قتل رسید.)24
تحریف زدایى عالمان
عالمان آگاه پس از رویداد عاشورا چه در زمان حضور و چه در زمان غیبت در برابر فتنه بزرگ تحریف چهره عاشورا و عاشوراییان ایستادند. اینان در طول تاریخ پر فراز و نشیب اسلام با کسانى که بر آن بودند هدف امام حسین را وارونه جلوه دهند و ازاین راه به هدفهاى شیطانى خود دست یابند به رویارویى
جدّى برخاستند.
از آغاز دستهایى در کار بودند که امام را از الگو شدن برکنار بدارند و به مسلمانان چنین بباورانند کارى را که امام انجام داد و حرکتى را که او بنیان گذارد شخصى بود و ویژه او و شمارى از یاران و خویشان; از این روى نمى توان و نباید آن را الگویى براى همه کسان و در همه زمانها قرار داد و با تکیه بر حرکت او و عاشورا هرکجا ستمى دید و ستم پیشه اى و مبارزه اى علیه قرآن انسانیت شرف حقوق و عزت مردم حرکت کرد و به مبارزه برخاست و تن به مرگ داد.
عالمان آگاه متعهد و راستین با سرمشق از امامان و اسوه قرار دادن آنان علیه گردباد بنیان برافکن تحریف گرى که از سوى دربارهاى ستم و حاکمان زر و زور بر شاخها دمیده مى شد و با تلاش عالمان دربارى آذین بندى مى گردید قد برافراشتند و با خطابه ها و نوشته هاى خود به شرح جزءجزء برنامه ها و هدفهاى امام حسین(ع) پرداختند و نگذاشتند جامعه بویژه جامعه شیعى در باتلاق این سیاهى فرو رود و با کنار گذاشتن مشعل هدایتى چون حسین(ع) در کُنام ذلت گرفتار آید.
آنان با فرادید نهادن سخنان امام در زمان معاویه و پس از مرگ او و هجرت بزرگ خویش از مدینه تا کربلا هدف امام را رسم کردند و براساس آن حرکت خویش را بیاغازیدند.
نکته نکته اى که امام در این مسیر طولانى و پیش از آن در برابر فضاى آلوده عصر خود بیان کرده بود در سرلوحه کار عالمان قرار گرفت.
معاویه برخلاف پیمان نامه اى که با امام حسن(ع) بست یزید را به ولایت عهدى خود گماشت و نمایندگانى به شهرها فرستاد تا از مردمان و سران آن شهرها براى یزید بیعت بگیرند. اهل مدینه و بزرگان آن از بیعت با یزید سر باز زدند. معاویه براى تک تک سران و بزرگان مدینه نامه نگاشت و آنان را بر بیعت نکردن با یزید سرزنش کرد و در ضمن هشدار داد. همچنین نامه اى به امام حسین(ع) نوشت و به تحریف هدف امام پرداخت. از جمله به وى نوشت:
(لاترد هذه الامه فى فتنة… انظر لنفسک ولدینک ولامة محمد.)25
امت محمد را به گرداب فتنه درنینداز… متوجه خودت دینت و امت محمد باش.
او امام حسین(ع) را که حکومت او را نامشروع مى داند و فتنه اى بزرگ و بریده از مردم نه او با مردم است و نه مردم با او قاتل حجر و یاران و دوستان او قاتل عمرو بن حمق چون با یزید فاسق فاجر دست بیعت نمى دهد فتنه گر مى خواند و تلاش گر براى به فتنه افکندن امت محمد! از قرینه ها و نشانه برمى آید که همین را بخشنامه مى کند به تمام قلمرو حکومت خویش و به همه فرمانروایان و حکومت گران و کارگزاران تاریخ نگاران شاعران درباریان و عالمان دربارى دستور مى دهد: حسین را با این چهره و سیما به مردمان زیر فرمان خود بشناسانند و نگذارند سیماى دیگرى از او خارج از این دایره که حزب اموى ترسیم مى کند ترسیم شود.
با این شگرد و فتنه حزب اموى از آغاز تاکنون عالمان شاعران سخن سرایان و سخنوران نگارگران و نویسندگان شیعه به مبارزه برخاسته اند و در جاى جاى آثار و گفتار خود این نقشه شوم را با تکیه بر سخنان امام حسین(ع) امام سجاد(ع) حضرت زینب(ع) نقش بر آب کرده اند و چهره اى زلال و شفاف و هدفى روشن از آن عزیز فرادید مردمان نهاده اند
امام حسین(ع) در پاسخ به ژاژخایى معاویه او را از دروغ گویى و افترا پرهیز مى دهد. دروغ یعنى همان تحریف زشت جلوه دادن شکوه ها و زیباییها.
معاویه با دسیسه و دستان ایستادنِ در برابر زورگویى فساد قتل و غارت نامشروع دانستن حکومت فساد و تباهى دست بیعت ندادن با یزید شراب خوار و سگ باز که نابودى دین است و تباهى ملت و… را فتنه گرى مى نامد; یعنى حقیقت را راستى و درستى را دگرگونه جلوه مى دهد و تحریف مى کند.
در برابر این تحریف دروغ گویى و زشت جلوه دادن چهره حقیقت عالمان دین در برهه ها و زمانهاى گوناگون شجاعانه و بى باکانه به روشن گرى پرداخته اند.
اگر نبود حرکت روشن گرانه آنان در درازاى تاریخ اسلام اکنون با آن موج لجن پراکنى علیه زیباییها و قداست امام حسین عاشورا مانند هزاران هزار پدیده و رویداد تاریخى در گرد و غبار گذشت زمان گم شده بود.
امام حسین(ع) و پیش از او نیا پدر و برادرش براى به پادارى دین و آیین حق و افشاندن عطر دین در کران تا به کران زمین به پا خاستند و دشواریها و گرفتاریها و رنجها را به جان خریدند با بنى امیه به خاطر تلاش آنان در رواج بت پرستى فساد تباهى و ایستادگى در برابر موج توحید و ستم به مردم درافتادند امّا بنى امیه چنین وانمود مى کردند و شبان و روزان تلاش مى ورزیدند به مردم بباورانند که دشمنى بنى هاشم با بنى امیه بر سر قدرت است نه بر سر دین قرآن نماز و روزه.
معاویه و پس از او یزید و دستگاه حاکمه اموى همیشه و همه گاه در
تکاپو بودند که این تحریف ویران گر و تباهى آفرین را بگسترانندکه جنگ ما با بنى هاشم جنگ دیرین و کهنه است و به تازگى بنى هاشم براى چیرگى بر ما دین را به میدان آورده و به آن تمسک مى جوید و در برابر ما قد افراخته است.
گفتند نوشتند و جار زدند: حسین یاران و خویشان و بنى هاشم نمى خواستند دین احمد را به پادارند زشتى و تبهگینى را از ساحَت جامعه بزدایند قرآن را بر صدر نشانند و جامعه اسلامى را از رذالتها زشتیها و آلودگیها بپیرایند و مردمان را از تنگنا و خفقان به درآورند و آزادى تعالى مجد و اوج دهند بلکه بر آن بودند پادشاهى و قدرت را به دست بگیرند.
این مبناى تفکر حزب اموى بود. ارکان این حزب بر این اندیشه جاهلى استوار بود. زیر ساخت حزب اموى را بى اعتقادى به احمد مرسل و قرآن شکل مى داد. بر همین مبناست که یزید وقتى سر امام حسین را در برابرش قرار مى دهند شروع مى کند با چوب بر لب و دندان آن نازنین زدن و این اشعار را خواندن:
لیتَ اشیاخى ببدرٍ شهدوا لَاهَلّوا واستَهَلّوا فَرَحاً قد قتلنا القومَ من ساداتِهِم لعِبَت هاشم بالمُلک فلا لست من خَندَفَ ان لَم انتَقم من بنى احمد ماکان فَعَل26
جَزَع الخزرجِ من وَقعِ الاَسل ثُمَّ قالوا یا یزید لاتَشَل وعدلناهُ بِبَدرٍ فاعتَدَل خبر جاءَ ولا وحى نَزَل من بنى احمد ماکان فَعَل26 من بنى احمد ماکان فَعَل26
اى کاش پدران و بزرگان قوم من که در جنگ بدر کشته شدند حاضر بودند و مى دیدند که چگونه قبیله خزرج از نیزه زدن من ـ در جنگ احد ـ به جزع افتاده است.
پس شاد مى شدند و فریاد خوشحالى برمى آوردند و مى گفتند: اى یزید دستت شل مباد.
بزرگان بنى هاشم را کشتیم و آن را به حساب جنگ بدر گذاشتیم پس برابرى کرد.
قبیله بنى هاشم با حکومت بازى کرد وگرنه هیچ خبرى از رسالت و وحى نبود.
من از قبیله خندف نخواهم بود اگر از فرزندان احمد انتقام کارهاى او را نگیرم.
و عمرو بن سعید بن عاص اموى حاکم مدینه به شنیدن بانگ شیون زنان بنى هاشم بخنده این بیت را خواند:
عجّت نساءُ بنى زیاد عَجَّةً کَعَجیجِ نَسوَتِنا غداةَ الاَرنَب کَعَجیجِ نَسوَتِنا غداةَ الاَرنَب کَعَجیجِ نَسوَتِنا غداةَ الاَرنَب
زنان بنى زیاد ناله و شیون کردند چنان که زنان ما بامداد جنگ ارنب فغان کردند سپس گفت:
(هذه واعیة بواعیة عثمان.)27
شیون امروز زنان بنى هاشم به جاى شیونى است که زنان بنى امیه در کشته شدن عثمان کردند.
این تحریف پس از گذشت پنجاه سال از رحلت پیامبر(ص) و بیست سال از شهادت على بن ابى طالب و کم رنگ شدن ارزشها و باورهاى متعالى اسلام و پیشینه قبیله ها و گروه هاى عرب در یورش به یکدیگر و جنگ و غارت کینه هاى دیرینه و کهنه طبیعى جلوه کرد و در بسیارى از ذهنها و فکرهاى ساده اثر گذارد و بسیارى از ناآشنایان به امام حسین و هدفهاى والا و متعالى آن بزرگوار را به کژراهه فکند و از راه و مسیر حق جدا ساخت.
در این جا بیان هدفهاى امام حسین(ع) با گواه آوردن از سخنان آن بزرگوار و سیرت وى و نمایاندن چشمه هاى زلال اندیشه آن حضرت که از سوى عالمان و آگاهان پس از رویداد عاشورا انجام گرفت تار و پود اندیشه ویران گر و تباهى آفرین حزب اموى را درهم ریخت.
عالمان شاعران آگاه و دار بر دوش که بیش ترین نقش را در تمامى دورانها بویژه در عصر حضور داشته اند درون ناپاک حزب اموى معاویه و یزید را بر همگان آشکار ساختند. با تلاش و پى گیرى رنجها و دشواریهاى بسیار فدا کردن جان بى خانمانى و در به درى در برابر این طوفان بنیان برافکن ایستادند و با ارائه سندها و مدرکهاى فراوان و بى شمار ثابت کردند که دشمنى بنى امیه با محمد(ص) نه از آن روى بود که آن بزرگوار از قبیله رقیب و تیره هاشم و آنها از تیره امیه که دشمنى این گروه با محمد(ص) بر سر خدا و هبل بود و نیز دشمنى آنها با على حسن و حسین(ع). بنى امیه اسلام را قرآن را و رسالت پیامبر را برنمى تابید. بر آن بود که نظام جاهلى را زنده کند و اسلام و قرآن را بمیراند و نام پیامبر(ص) از سینه ها و دلها بزداید که با تلاش عالمان از جان گذشته در گوناگون برهه ها این نقشه اهریمنى با این که بسیارى از برج و باروى ارزشها باورها و آموزه هاى اسلامى را ویران کرد و هنوز نیز تباهى مى آفریند نقش بر آب شد.
امویان روایاتى را ساختند و نشر دادند و دستور دادند که عالمان دربارى در منبرها به شرح و بیان آنها بپردازند که حرکت اعتراض قیام و برخورد با حاکمان و کسانى که بر اریکه قدرت قرار دارند گرچه فاسد و به زور شمشیر و خونریزى و کشتار به این مقام دست یافته باشند نارواست.
این موجى که امویان با برنامه ریزى معاویه براى استوارى بخشیدن به حکومت نامشروع خود به راه انداختند کم کم در بین اهل سنت فرهنگ شد و حاکمان ستم پیشه چه اموى چه غیر اموى به نام پیامبر و سنت آن بزرگوار به رواج این احادیث در برابر مخالفان خود و براى رویارویى با آنان و انگیزاندن مردم علیه هر حرکت ستم ستیزانه و عدالتخواهانه پرداختند.
حذیفه از پیامبر(ص) نقل مى کند:
(یکون بعدى ائمة لایهتدون بهداتى ولایستنّون بسنَّتى فیهم رجال قلوبهم کقلوب الشیاطین فى جُثمان إنس.
قال: قلتُ کیفَ اَصنعُ یا رسول الله ان اَدرکتُ ذلک؟
قال: تسمعُ وتطیع للأمیر وان ضرب ظهرک واخذ مالک فَاسْمع وأطِع.)28
پس از من پیشوایانى خواهند آمد که به راه من نمى روند و به روش من عمل نمى کنند و شمارى از ایشان دلهایى همچون دل شیاطین دارند گرچه به ظاهر انسانند.
حذیفه مى گوید: گفتم: یا رسول الله اگر من آن زمان را دریابم چه عکس العملى نشان دهم؟
فرمود: شنوایى صد درصد و اطاعت مطلق از امیر کن; اگرچه به پشتت بکوبد و مالت را ببرد تو باید فرمان ببرى و گوش به دستورش بسپارى.
برابر این سنت سازى دستگاه هاى ستم بویژه اموى است که بعدها قاضى ابویعلى و فضل الله بن روزبهان به آسانى فتوا مى دهند:
(آن کسى که با شمشیر و زور بر جامعه اسلامى غلبه یافت و خلیفه گشت و امیرالمؤمنین نامیده شد دیگر براى هر کسى که ایمان به خدا و روز قیامت دارد جایز و روا نیست که شبى را به روز آورد در حالى که او را امام نداند خواه خلیفه آدمى جنایتکار باشد و خواه پاکدامن.)29
(طریق چهارم از اسباب انعقاد پادشاهى و امامت شوکت و استیلاست. علما گفته اند که چون امام وفات کند و شخصى متصدى امامت گردد بى بیعتى و بى آن که کسى او را خلیفه ساخته باشد و مردمان را قهر کند به شوکت و لشکر امامت او منعقد مى گردد; بى بیعتى خواه قریشى باشد و خواه نه خواه عرب باشد یا عجم یا ترک و خواه مستجمع شرایط باشد و خواه فاسق و جاهل… امام و خلیفه به او اطلاق مى گردد.)30
این فرهنگ سازى و سنت تراشى براى رویارویى با قیامهایى چون قیام
سالار شهیدان است. امویان وقتى خود را رو در روى با قیام شورانگیز اباعبدالله(ع) دیدند به دروغ و تحریف روى آوردند و قیام امام را خروج بر خلیفه وانمود کردند و نامشروع و براى هدف شوم خود روایت جعل کردند و بر کالبد جامعه اسلامى دمیدند و بخش بسیار بزرگى از جامعه اسلامى را با این شگرد و نیرنگ فلج کردند و بسیارى از علماى دربارى را به این سمت کشیدند که برابر این روایات فتوا بدهند و بسیارى را هم در این فضا وارد ساختند و آنان بدون این که توجه کنند و به ساختگى بودن این دست از روایات پى ببرند برابر این روایات ساختگى فتوا دادند و حرکت علیه بیداد ستم تجاوز گناه و آلودگى را حرام انگاشتند و سبب گردیدند مردمان در باتلاق گناه آلود حکومتهاى فاسد بمانند و دَم برنیاورند.
عالمان آگاه شیعه به پیروى از امام حسین که فرمود:
(ایها الناس انّ رسول الله(ص) قال: من رأى سلطاناً جائراً مستحلاً لحرام الله ناکثاً عهدهُ مخالفاً لسنَّة رسول الله یعمل فى عبادالله بالاثم والعدوان فلم یغیّر علیه بفعل ولا قولٍ کان حقاً على اللّه ان یدخله مدخله.)31
اى مردم! همانا پیامبر خدا(ص) گفته است: هرکس پادشاهى بیدادگر ببیند که نارواهاى خدایى را روا مى دارد و پیمان خدا را مى شکند و با شیوه پیامبر خدا(ص) به راه ناسازگارى مى رود و در برابر بندگان خدا با گناه و پرخاش گرى رفتار مى کند و آن گاه با گفتار یا کردار در برابر او به پایدارى در نایستد بر خدا بایسته باشد که او را در سرنوشت آن بیدادگر انباز گرداند.
و به پیروى از دیگر امامان(ع) علیه این تحریف و شگرد از همان آغاز
قد افراشتند و با سخنان روشن گر واقعه نگاریهاى دقیق فتواها و قیامهاى شورانگیز طومار آن را درهم پیچیدند و قیام امام حسین(ع) را قیام والاییها پاکیها ارزشها علیه زشتیها و ناپاکیها نمایاندند.
این حرکت چنان شورانگیز و مبانى استوار و دقیق شکل گرفت که شمارى از اهل سنت نتوانستند در فضایى که حکومتهاى استبدادى ستم پیشه اموى و عباسى پدید آورده بودند تاب بیاورند و برخلاف فطرت پاک انسانى و مبانى استوار اسلامى فتوا به ماندگارى در زیر بیرق و رایت حاکم را گرچه ستم پیشه و فاسق باشد بدهند و هرگونه حرکت و اعتراض علیه حاکمان ستم را نامشروع بینگارند و گناه یا دست کم درباره قیام امام حسین(ع) به گونه دیگر داورى کردند و حرکت او را براساس اجتهاد و شایستگى که داشت روا شمردند و کارکرد کسانى که با یزید همراه شدند از صحابه نیز گونه اى اجتهاد انگاشتند اما کشتن امام حسین(ع) را از سوى هرکس گناه بزرگ دانستند و به روشنى یادآور شدند: صحابه که با یزید همراه شدند نه این که نمى دانستند او فاسق است و حسین بن على شایستگى دارد و برابر اجتهاد خود عمل مى کند و نه این که راضى به کشته شدن حسین بن على بودند هرگز بلکه بر این گمان بودند که قیام علیه یزید به هرج و مرج و خون ریزى مى انجامد.
اینان با این توجیه از تیررس انتقادهاى تند شیعیان و مبانى استوار و دقیق آنان خود را به کنار کشیدند. چون در برابر پرسشهاى تند شیعیان:
آیا زندگى در زیر پرچم فرد فاسق فاجر جنایت پیشه مشروب خوار و سگ بازى چون یزید رواست؟
آیا حرکت و قیام انسان والا و شایسته اى مانند حسین بن على فرزند فاطمه دختر رسول الله(ص) تربیت شده دامن آن بزرگوار علیه بیداد و ستم
یزید نارواست؟
آیا کشتن او براى این حق گویى رواست؟
آیا همراهى صحابه با یزید و سکوت آنان دلیل شرعى دارد و برابر معیارهاى شرعى است؟
و…
پاسخى نداشتند و خود را در بن بست بسیار شدید گرفتار دیدند از یک سو و از دیگرسو پاسخى براى وجدانهاى بیدار خود نمى یابیدند; از این روى به راه حلى که بیان شد روى آوردند.
گامهایى که باید برداشت
ییادآور شدیم که در بازگویى رویداد عاشورا تحریفهایى راه یافته که پالایش آن از این تحریفها بایسته است; چراکه در دنیاى امروز و در هر جامعه اى با حادثه تحریف شده نمى توان مشعلى را افروخت و راهى را نمود. البتّه در گذشته هم این چنین بوده است ولى امروز با گذشته فرقها و ناسانیهاى بنیادین دارد. در گذشته آثار ویران گر آن و گمراه کننده آن کم بود ولى امروزه آثار زیانبار آن فراوان است. بر این اساس مهم ترین و اساسى ترین وظیفه امروز و اکنون روحانیت شیعه در برابر این رویداد بزرگ این است که به مطالعه همه سویه روى رویداد عاشورا بپردازد تا دریابد چه تحریفهایى در آن راه یافته و با آن تحریفها چگونه به مبارزه برخیزد.
شناخت درست: نخستین گام روحانیت شیعه و عالمان بیدار این است که: شناخت درستى از این حادثه بزرگ به مردم بدهند. فلسفه قیام درسها و عبرتهاى آن را یک به یک با بیانى روشن گویا ارائه دهند و با
واژگون سازیهایى که چهره و سیماى عاشورا را دگرگون کرده است به رویارویى جدّى و همه سویه بر خیزند.
فلسفه وجودى حوزه اقتضاء دارد اگر توان چنین کارى را اکنون ندارد به تلاش برخیزد و آن را به دست آورد تا بتواند به خوبى وظیفه خود را پاس بدارد. این مرزبانى مقدس در روایات هم به گونه یک تکلیف بیان شده و هم به گونه یک خبر: عالمان دین چنین مى کنند همواره و در همه جا.
حدیث معروفى از پیامبر اسلام (ص) با عبارتهاى گوناگون روایت شده که همواره در هر نسلى و در هر قرن و عصرى کسانى از اهل بیت براى دفاع از حقّ و مبارزه با بدعتها و زدودن تحریفها و پیرایه ها از پیکر دین قیام مى کنند:
(یحمل هذا الدین فى کل قرن عدول ینفون عنه تأویل المبطلین وتحریف الغالین وانتحال الجاهلین کما ینفى الکِیْرُ خُبث الحدید.)32
در هر قرنى کسان عادلى به پاسدارى از دین بر مى خیزند و تأویل باطل گرایان و تحریف غلوکنندگان و دروغ نادانان را از دین مى زدایند; همان گونه که دَم آهنگر مواد زائد آهن را از بین مى برد.
امام صادق(ع) در ذیل حدیث: (انّ العلماء ورثة الانبیاء) همین حدیث را با اندک فرقى از پیامبر(ص) نقل فرموده است.33 و در روایاتى دیگر دستور به رویارویى با بدعتها و تحریفها داده است.34
از سخنان پیامبر(ص) و امام صادق(ع) استفاده مى شود که تحریف در اسلام و آموزه هاى آن راه پیدا کرده ولى در برابر آن همواره تلاشهایى از سوى امامان(ع) و یا عالمان متعهد صورت گرفته است و مى گیرد
افزون بر روایات یاد شده عالمان و متفکران اسلامى براى بایستگى مبارزه با تحریفهاى عاشورا به آیات و روایات بسیارى استناد جسته اند که به نمونه هایى از آن اشاره مى کنیم:
آیات و روایاتى که از دروغ بویژه دروغ بستن بر خدا و پیامبر(ص) و امامان معصوم(ع) بازداشته و نکوهش کرده اند.35
آیات و روایات امر به معروف و نهى از منکر تحریف در رویداد عاشورا از منکرات شمرده شده است که باید با آن برابر این آیات و روایات ستیزى همه سویه داشت.36
آیاتى که عالمان یهود را به خاطر تحریف کلام خدا در برابر دریافت وجهى اندک نکوهش کرده اند.37
آیات کتمان.38
از باب نمونه علامه سید محسن امین در چگونگى استدلال به آیات و روایات امر به معروف و نهى از منکر مى نویسد:
(خداوند سبحان مخالفت با کارهاى ناپسند و حرام را تا آن جا که امکان دارد به وسیله قلب و دست و زبان واجب کرده است. از بزرگ ترین بدیها بدعت را به جاى سنت و سنت را به جاى بدعت دانستن و ترویج و فراخوانى مردم به سوى آن است.)
سپس دروغ و تحریف و خرافه را در رویداد عاشورا از مصداقها و نمونه هاى سخنان یادشده دانسته است:
(دروغ گفتن: اخبار دروغ و نادرستى که دروغ بودن آن از روز روشن تر است نه در کتابى نوشته شده و نه در جایى نقل گردیده است. با وجود این شب و روز بر سر منابر و در مجالس بدون
رادع و مانعى خوانده مى شود و این خود به تنهایى از بزرگ ترین معاصى است. مخصوصاً وقتى که نسبت به خدا و پیامبر(ص) و امام(ع) باشد که مبطل روزه نیز مى گردد.)39
از سوى دیگر رویداد عاشورا چون مجموعه اى از گفتار و رفتار و تقریر امام معصوم(ع) است شمارى از اندیشه وران و صاحب نظران اسلامى براى مبارزه با تحریف به روایات بدعت از جمله روایت زیر استناد کرده اند:
(اذا ظهرت البدع فى امتى فلیظهر العالم علمه فمن لم یفعل فعلیه لعنة الله.)40
در آن هنگام که بدعت در امت من پدیدار شد عالمان باید علم خود را آشکار کنند. هرکه چنین نکند لعنت خدا بر او باد.
با توجه به حدیث یاد شده اگر دروغ و یا سخنى بى اساس به امام معصوم(ع) که سخن و عمل او حجت و جزو دین به شمار مى آید نسبت داده شود باید عالمان دین با آن به مبارزه برخیزند و دروغها و تحریفها را آشکار کنند. بى تفاوتى و سکوت آنان مایه لعن و نفرین خداوند است; چرا که این سکوت به معناى راست انگاشتن آن دروغها پنداشته مى شود.
محدث نورى پس از اشاره به حرام بودن تحریف از باب دروغ بودن آن و خدشه دار کردن چهره دین همچنین حرام بودن گوش دادن به تحریف و دروغ مى نویسد:
(آنچه در این خاتمه گفتیم بیان شنیدن دروغ بود براى متعارف خلق که در شنیدن دروغ مفسده اى جز ضرر به خود چیزى نباشد و مفسده دیگرى پیدا نشود. و اما آنانى که پیشوایان بندگان خدا و راهنمایان خلق اند به سوى خداوند ـ عزّ اسمه ـ و عباد
بایست پیروى کنند ایشان را در گفتار و رفتار و سیره و کردار و یاد گیرند از ایشان حلال و حرام و طاعت و عصیان را. پس در شنیدن ایشان در مجالس تعزیه دارى دروغهاى بى اندازه را از روضه خوانان خصوص آنچه متعلق به سیره و کردار و گفتار ائمه طاهرین(ع) است مفاسد دیگر مترتب شود که یکى از آنهاست داخل شدن این پیشواى دانایى که گوش کننده دروغ است در زمره دروغ گویان. پس به هر دو بلا مبتلا شده هم دروغ گو شده هم گوش دهنده دروغ. زیرا ما در اقسام دروغ توضیح نمودیم که کذب در اصل لغت اگرچه از صفات لفظ و سخن است; اما در شرع حکم آن جارى است در افعال که از جوارح غیر زبان صادر مى شود مثل دست و چشم و سر و پا و همچنین در سکوت و تقریر چنانچه مثال آن گذشت و این مقام نیز از آن قسم باشد; زیرا داناى مطاع مسموع القول هرگاه شنید که روضه خوان خبر دروغى گفت و نسبت بى اصل به امام(ع) داد و چون نهى این منکر بى ضرر براى او میسر بود با این حال ساکت بود و منعى نکرد بلکه حالش منقلب نشد ولامحاله سلوکش را با او تغییر نداد که پست ترین مراتب نهى از منکر است. معلوم مى شود آن را دروغ ندانسته بلکه به سکوتش امضاى نقل آن را کرده پس چنان است که گویا خود گفته…. سکوت متمکّنین سبب تجرى بى مبالاتى این طایفه بى انصاف شده [است].)41
محدث نورى با واژه (متمکنین) مى فهماند که انجام وظیفه و برخورد با
این گروه از هر عالمى ساخته نیست. عالمانى که وجهه اجتماعى ندارند با ژاژخایى این گروه دروغ گو صحنه سازیها و بهتانهاى آنان نه تنها کارى از پیش نخواهند برد که ممکن است از هستى ساقط شوند. ولى اگر عالمان بزرگ و کسانى که از جایگاه اجتماعى بالایى برخوردارند با اینان رو در رو شوند به افشاى دروغها و تحریف گریها و عوام فریبیهاى آنان بپردازند گروه یاوه گو را تاب ایستادگى در برابر این موج بیدارى نخواهد بود. از این روى وظیفه عالمان بزرگ و صاحب نفوذ و برخوردار از جایگاه اجتماعى سنگین است و اگر سکوت کنند و از کنار این پدیده زشت و نفرت انگیز بگذرند دوزخ جایگاه شان خواهد بود.
گامهاى علمى و عملى: انجام مسؤولیت عالمان دین و حوزه هاى علمیه در مبارزه سنجیده خردمندانه و منطقى با تحریفها نیاز به تلاشهاى گسترده علمى و پژوهشى و عملى دارد که به بخشى از آنها اشاره مى کنیم:
الف. تلاشهاى علمى و پژوهشى
شناخت مفهوم و گونه هاى تحریف: شناخت و شناساندن مفهوم و گونه هاى تحریف از نخستین گامهاى بایسته براى مبارزه با تحریف است; چرا که با روشن نبودن حدّ و مرز تحریف ممکن است هرگونه دروغ افسانه جُستارهاى بى اساس و نابخردانه با عنوانهاى دیگرى چون: زبان حال یا مبالغه هاى شعرى استعاره و مجاز یا نقل به معنى و یا در قالب کرامتها و معجزه ها بر رویداد روشن و شفاف عاشوراى حسینى سایه بیفکند و آن را در ابهام فرو برد که نه درس آموز باشد و نه عبرت انگیز
براى روشن شدن حد و مرز تحریف پاسخ به پرسشهاى زیر بایسته است و مى تواند روشن گر باشد:
تحریف چیست؟
گونه هاى آن کدام است؟
آیا شعر و یا نثرى که به عنوان زبان حال نقل مى شود تحریف است؟
غلوّ و مبالغه در شعر و یا نثر چه حکمى دارد؟
خوابهایى که به عنوان کرامت و یا معجزه به امام حسین(ع) و دیگر یاران آن حضرت نسبت داده مى شود چه حکمى دارد؟
آیا کم رنگ کردن و یا نقل نکردن برخى از زوایا و قضایاى عاشورا تحریف است؟
نقل به معنى نقل مطالب مورد تردید و… چه حکمى دارد؟ نقل دروغ از دیگرى چگونه است؟
شمارى از مداحان و یا روضه خوانان خبر دروغى را که مایه گرمى مجلس آنان است نقل مى کنند و براى این که مسؤولیت آن را بر عهده نگیرند آن را از کتاب و یا شخصى که شنیده اند نقل مى کنند آیا چنین کارى رواست؟
پاسخ به پرسشهاى یاد شده و دیگر پرسشهایى که در این جا مطرح است در این مقال نمى گنجد. از این روى به پاره اى از آنها که از اهمیت بیش ترى برخوردارند پاسخ خواهیم داد.
مفهوم تحریف: تحریف از ریشه (حرف) به معناى کنار و پیرامون یک چیز و از جایگاه اصلى کج کردن و به سوى دیگر بردن است.
فخر رازى از قفّال نقل مى کند:
(التحریف: التغییر والتبدیل واصله من الانحراف عن الشىء
والتحریف عنه.)42
تحریف به معناى تغییر و تبدیل است و ریشه آن از منحرف شدن از چیزى است.
ابن منظور مى نویسد:
(تحریف الکلم عن مواضعه: تغییره. والتغییر فى القرآن والکلمه تغییر الحرف عن معناه والکلمه عن معناها.)43
تحریف الکلم عن مواضعه یعنى دگرگون ساختن آن. تغییر در قرآن و کلمه به معناى دگرگون ساختن حرف و کلمه از معناى اصلى آن به معناى دیگرى است.
امین الاسلام طبرسى در ذیل آیه شریفه: (یحرفون الکلم عن مواضعه) مى نویسد:
(اى یبدلون کلمات الله واحکامه عن مواضعها)44
ییعنى کلمات و احکام خدا را از مواضع آن تغییر مى دهند.
بنابراین تحریف کلام به معناى تفسیر سخنى برخلاف معناى ظاهرش و در نظر گرفتن معناى دیگرى براى آن بدون هیچ دلیل و قرینه اى است. ماده تحریف در قرآن به همان معناى لغوى به کار برده شده است.45
در دیگر لغت نامه ها و فرهنگها تحریف در معناى گسترده ترى به کار رفته است:
کج کردن گردانیدن تغییر دادن و تبدیل کردن گردانیدن کلام کسى از وضع و طرز حالت اصلى خود بعضى حروف کلمه را عوض کردن و تغییر دادن معناى آن و….46
بر این اساس تحریف گاه به معناى دگرگونى در معنى و گاه به معناى
دگرگونى واژه است که این دگرگونیها گونه هایى دارد که به پاره اى از آنها اشاره مى کنیم:
لفظى: واژگان را کم و زیاد و یا پس و پیش کردن به گونه اى که معناى آنها فرق کند. اگر از یک حدیث یا یک قطعه تاریخى کلمه و یا جمله اى را بردارند و یا بدان بیفزایند یا کلمه ها و جمله هایى را چنان پس و پیش برند که معناى آنها دگرگون شود گفته مى شود: آن حدیث و یا قطعه تاریخى تحریف شده است.
تحریف معنوى: یعنى سخنى را به گونه اى تفسیر و معنى کنیم که معنایى خلاف معناى واقعى آن برساند. در تحریف معنوى به واژگان و جمله ها و عبارتها دست برده نمى شود ولى به گونه اى تفسیر مى شود که با هدف گوینده سازگارى ندارد.
تحریف عملى: سخن راست و درست و برابر معیار و ترازمند گفتن; ولى کردارى برخلاف آن داشتن.
امام باقر(ع) در ضمن رساله اى به سعدالخیر پس از آن که از پیامدهاى زیانبار تحریف عملى سخن گفته مى فرماید:
(وکان من نبذهم الکتاب ان اقاموا حروفه وحرفوا حدوده فهم یروونه ولایرعونه والجهال یعجبهم حفظهم للروایه والعلماء یحزنهم ترکهم للرعایه.)47
ییکى از شیوه هاى آنان در پشت سر انداختن کتاب آن بود که حرفها و واژگان آن را بر پاى داشتند ولى حدود آن را تحریف مى کردند. آنان کتاب خدا را تلاوت و روایت مى کردند اما به آن عمل نمى کردند. نادانان از حفظ آنان در شگفت مى شدند; اما این کار آنان سبب نارضایتى و اندوه دانایان مى شد
تحریف از زاویه هاى دیگر نیز در خور تقسیم است:
تحریف لفظى و معنوى گاه در قرآن و حدیث رخ مى نماد و گاه در تاریخ و شخصیتها.
تحریف در شخصیتها بر دو گونه است: گاه در شخصیت کسانى است که قول و عمل و تقریر آنان حجت است و گاه این گونه نیست.
تحریف گاه در امور جزئى و گاه در امور بزرگ است و گاه در یک سخن عادى همانند این که دو نفر گفتار یکدیگر را تحریف کنند و گاه در یک موضوع بزرگ اجتماعى و یا یک حادثه بزرگ تاریخى است. تحریف گاه از روى اختیار و عمدى و با هدف از پیش تعیین شده و گاه غیر اختیارى است. حکم همه اینها یکسان نیست.
شمارى از پژوهش گران تا دوازده قسم براى تحریف شمرده و احکام آن را نیز بیان کرده اند.48
پیوند تحریف با دیگر مفاهیم:واژه تحریف با بسیارى از مفاهیم چون: دروغ بدعت کتمان و… در پیوند است. اشاره اى به پاره اى از آنها براى شناخت مرز و قلمرو تحریف مفید و مناسب مى نماید:
دروغ و تحریف: دروغ همان تحریف است. آنچه که نیست هست نمایاندن و آنچه که هست واژگونه جلوه دادن که شنونده و طرف خطاب از واقعیت دور بیفتد. استاد شهید مرتضى مطهرى به هنگام نقل سخنان محدّث نورى آنچه را ایشان به عنوان دروغهاى حادثه عاشورا آورده به عنوان تحریف نقل کرده است.49
با دقت در مفهوم دروغ و تحریف مى توان به پیوند و بستگى آن دو دست
یافت. به مفهوم تحریف در گذشته اشاره کردیم. دروغ چیست؟ گفتن سخنى که اصلى و واقعیتى ندارد و در خارج انجام نگرفته و پدید نیامده است. محدث نورى از عروسى قاسم حضور امّ لیلا در کربلا و آنچه به عنوان تحریف لفظى آورده مى شود به عنوان دروغ یاد کرده است.50
این موردها از جهت آن که اصلى و واقعیتى نداشته و در عالم خارج پدید نیامده اند دروغ و از جهتى که به رویداد عاشورا بسته شده تحریف است. اما نقل نکردن پاره اى از رویدادها و یا تفسیر نادرست آنها تحریف است ولى دروغ بر آنها گفته نمى شود.
تحریف و بدعت: تحریف گاه با عنصر شریعت درهم آمیخته و عنصر جدیدى از آن پدید آمده است. امامان(ع) در چنین جایى واژه (بدعت) را به کار برده اند. عالمان اسلامى گاهى از آن به تشریع در معنایى مترادف با بدعت استفاده کرده اند.
امام خمینى مى نویسد:
(تشریع یعنى به دین وارد کردن چیزى را که از دین نیست. این مساوى با بدعت است.)51
در رویداد عاشورا چون گفتار کردار و تقریر امام(ع) حجّت و جزئى از دین به شمار مى آید نسبت دادن سخن و رفتارى به امام که نگفته و انجام نداده و تقریر نکرده از مصداقهاى بدعت است. بدعت یا آشکار است یا پنهان. بدعت در رویداد عاشورا همان تحریفهاى معنوى است. آن که گریه بر امام حسین(ع) را کفاره گناهان امت یا شفاعت امت مى داند در حقیقت چیزى را که از دین نیست از دین به شمار آورده است.
زبان حال و تحریف: زبان حال چیست؟ آنچه یا آن سخنانى که بیان گر
وضع و حالت و چگونگى گوینده و یا شنونده باشد. آیا زبان حال تحریف است و یا از دایره تحریف و دروغ خارج است و یک نوع روایت گرى است. حال را به سخن درآوردن است. از حالت خود و یا دیگرى سخن گفتن است. بیان حالت و چگونگى است. روان و روح شاد زبانى دارد و گفتى و روح و روان غمگین زبانى. هر انسانى زبان حالى دارد و زبان قالى. هر آن کس که ما با او روبه رو مى شویم گاه خود درد و رنج شادى و شادمانى خود را به زبان مى آورد و جزء جزء بیان مى کند و گاه ما با دیدن حالت او مافى الضمیرش را بیان مى کنیم و از درد و رنج و یا شادى و شادمانى او گزارش مى کنیم.
امام حسین(ع) در آن برهه غم انگیز و دردناک و جگرسوز که على اصغر را روى دست گرفته و براى او آب مى طلبد در پاسخ تیر دشمن دون فرود مى آید و گلوى آن نازنین را از هم مى درد زبان قالى دارد و زبان حالى. زبان قال همان است که حضرت فرموده و در تاریخها ثبت است اما زبان حال بسته به ذوق و ژرفاى اندوه صحنه آرا شاعر و… در هر زمان و مکان دارد.
هرکس به گونه اى از غم و دردى که قلب حسین فاطمه را در خود گرفته سخن مى گوید. یکى گفت وگوى غم انگیز و جگرسوزى بین حسین و دردانه اش سامان مى دهد. دیگرى گفت وگویى بین حسین فاطمه و
على اصغر به گونه اى که با بیان آن سیل اشک روان مى شود و انسان را در غمى عمیق فرو مى برد و… یعنى حسین در این حالت با مادرش فاطمه سخن مى گوید. مى گوید: آب در مَهر تو و فرزند شیر خواره من چنین آتش در گلو! زبان حال اگر در دایره خود و با همان حد و مرزى که براى آن ترسیم شده به کار گرفته شود جایگاه ویژه اى خواهد داشت و در دایره دروغ و تحریف به هیچ روى داخل نمى شود بلکه دایره جداگانه اى دارد. زبان حال باید در چهارچوب معیارها باشد. رویداد عاشورا براى خود معیارهاى دقیقى دارد و هیچ گاه نباید از آن معیار فراتر و یا فروتر باشد.
امام حسین(ع) در تمام برهه و آنات زندگى از مدار شرع خارج نشده و سخنى بر زبان جارى نساخته که با معیارهاى شرعى ناسازگارى داشته باشد چه در زمانى که همه جوانان بنى هاشم بازو به بازویش در حرکت بودند و چه آن گاه که تنها در آوردگاه بود و خون از پیشانى مبارکش جارى. حال چطور مى شود زبان حالى براى آن بزرگوار ساخت که از دایره و مدار شرع خارج باشد و با هیچ یک از اصول اسلامى سازگارى نداشته باشد؟ از آن جا که زبان حال کاربرد بسیار دارد در مقاله اى جداگانه از حد و مرز آن سخن خواهیم گفت. ان شاءالله.
تحریف و نقل خواب: شمارى بر این نظرند که خوابهاى شگفت و غریب در مدح و سوگ پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) و هرچه فاجعه آمیزتر نشان دادن رویداد غم انگیز کربلا نه دروغ است و نه تحریف و از دایره تحریف خارج است. به این بیان که این گونه خوابها پیوند و بستگى به این بزرگواران و رویداد غم انگیز عاشورا ندارد.
در پاسخ اینان باید گفت: روى هر چیزى که به معصوم نسبت داده
مى شود باید دقیق بود و درنگ کرد. نسبت دادن رفتار و گفتارى به معصوم خواب و بیدار ندارد. این که بگوییم: فلانى پیامبر(ص) و امام حسین(ع) را در خواب دید و آن بزرگواران چنین و چنان فرمودند و یا چنین و چنان کردند نسبت است. این خواب را اگر شخص پارسا صالح اهل معنى و داراى شناخت و بینش درست دیده باشد و هیچ گونه ناسازگارى با قرآن و سخنان معصومان و شرع انور نداشته باشد و سبب پیرایه بستن به دین نگردد و تکلیفى افزون بر آنچه شرع انور روا دانسته و فرمان به آن داده بر دوش مردم نیفکند و هیچ گونه برخوردى گرچه کم رنگ با اصول مسلم نداشته باشد نقل آن رواست. البته بررسى نکته هاى یاد شده و شناساى و پى بردن به این که شخصى که خواب دیده کیست و داراى چه انگیزه هایى و خواب او آیا با معیارهاى اسلامى سازگارى دارد یا نه کار هرکس نیست. بازشناسى این گونه مقوله ها بر عهده متکلمان فقیهان و کارشناسان اسلامى است نه مردم کوچه و بازار و مداحان کم مایه.
اگر عدالت و راست گویى کسى که خواب دیده به دست نیامد و خواب هم با اصلى از اصول اسلامى یا روایت و گزارش درستى از معصومان و یا با سیره مشى و منش آنان ناسازگارى داشته باشد بى گمان تحریف است و دروغ و باید از آن پرهیخت.
و همچنین است اگر کسى که خواب دیده عادل و راست گو باشد اما خواب او با اصلى از اصول شناخته شده در روایات معصومان ناسازگار باشد بى گمان حرام و دروغ بستن بر معصومان است.
امروزه بازار نقل خوابها از این و آن بدون توجه به سازگار و ناسازگارى آن با اصول شناخته شده اسلامى روایات معصومان گزارشهاى
مورد تأیید معصومان و… بسیار گرم است و صحنه هاى نفرت انگیز و اشمئزازآورى در محفلها و مجلسهاى سوگوارى پدید آورده که باید عالمان روشن روحانیان بیدار با احساس مسؤولیت به رویارویى با این صحنه هاى زشت برخیزند.
شناخت مصداقها و نمونه هاى تحریف: دومین گام علمى و پژوهشى براى مبارزه با تحریف شناخت تحریفهاست. در حادثه عاشورا گوناگون تحریفها روى داده آن هم با جور واجور انگیزه ها. کردار و گفتارى به امام حسین(ع) و دیگر عاشوراییان نسبت داده شده است که به هیچ روى نمى تواند درست باشد و سازگار با شخصیت آنان.
از این روى روحانیت و عالمان شیعه و آگاهان به تاریخ مى بایست به دور از عوام زدگى و عشق و علاقه هاى عوام پسند به کندوکاو دقیق تاریخ بپردازند و تاریخ نهضت عاشورا را همه جانبه بررسى کنند تا به نمونه ها و مصداقهاى تحریف آشنایى یابند و به مردم عرضه بدارند. اگر تاریخ عاشورا با همه شاخ و برگها از آغاز مطالعه شود و هر قضیه اى به درستى ریشه یابى گردد که آیا روایت گران ثقه حاضر در صحنه روایت کرده اند یا امام سجاد زینب کبرى(ع) و دیگر اعضاى خاندان امام شاهدان و حاضران در کربلا یا وابستگان به دستگاه پلید اموى و یا روایت سازان و قصه پردازان وابسته به دستگاه هاى مخالف علویان کینه ورزانه به این موضوع دامن زده اند روایتهاى صحیح از سقیم باز شناخته و دستهاى قصه پرداز رو مى شوند. پژوهش گران دقیق اندیش عالمان و روحانیان که این مهم بر عهده آنان است و براى کوچک ترین کوتاهى بازخواست خواهند شد باید دقیق و سنجیده در
این میدان گام بگذارند با پى گیرى و ریشه یابى هر قضیه و داستان سال و دوره ورود آن را به مجموعه گزارشهاى کربلا روشن سازند. در این سیر و بررسى خواهند دید که قصه و داستانى که اکنون بسیارى از مردم مداحان حتى اهل علم آن را درست مى پندارند و جزء جدایى ناپذیر گزارشهاى کربلا قرنها پس از رویداد عاشورا به کتابهاى تاریخى راه یافته و آن هم با انگیزه هاى معلوم و یا بر سر زبانها افتاده آن هم از سوى روضه خوانها براى گریز به صحراى کربلا و اشک گرفتن ازمردم و گرم کردن مجلس.
محدث نورى از عالمان آگاه و بیدارى است که به ریشه یابى بسیارى از داستانهاى ورد زبان روضه خوانها و مداحان پرداخته و دروغ بودن آنها را نمایانده و از این راه خدمت بزرگى به نهضت تحریف زدایى از چهره ناب و زندگى بخش انقلاب عاشورا کرده است.
از جمله داستان دروغى را که دروغ گویان و قصه پردازان ساخته اند و ایشان آن را نقل مى کند و به نقد آن مى پردازد به شرح زیر است:
(روزى امیرالمؤمنین علیه السلام در بالاى منبر خطبه مى خواند حضرت سیدالشهداء(ع) تشنه شد آب خواست.
حضرت به قنبر امر فرمود: آب بیاور.
عباس در آن وقت طفل بود چون شنید تشنگى برادر را دوید نزد مادر و آب بر گرفت در جامى و آن را بر سر گذاشت و آب از اطراف مى ریخت. به همین قسم وارد مسجد [شد] چشم پدر بر او افتاد گریست و فرمود: امروز چنین و روز عاشورا چنان و قدرى از مصائب او ذکر کرد.)
ایشان در نقد این قصه مى نویسد
(این قصه البته در کوفه بود و اگر در مدینه بود باید اول خلافت آن حضرت باشد; زیرا که قبل از آن مسجد و منبرى براى آن حضرت نبود. عمر شریف حضرت ابى عبدالله(ع) در آن زمان زیاده از سى سال بود. اظهار تشنگى کردن در آن مجلس عام و تکلم کردن در اثناء خطبه که مکروه است یا حرام با مقام امامت; بلکه با اول درجه عدالت بلکه با رسوم متعارفه انسانیت مناسبتى ندارد.
و جنگ صفین دو ـ سه سال بعد از آن بود و اگر جناب ابوالفضل در آن روز طفل بود این همه قضایاى او در صفین چگونه محقق شد.)52
از جمله پیشاهنگان نهضت تحریف زدایى در عصر ما شهید مطهرى است. او افزون بر آن که روضه ها و داستانهاى دروغى را که محدث نورى نقل و نقد مى کند با بیانى رسا مى آورد و آنها را شرح مى دهد و بر نقد محدث نورى نکته هایى مى افزاید و پیامدهاى این گونه دروغها را باز مى شمرد خود نیز پاره اى از روضه هاى دروغ را که از زبان روضه خوانها در مجالس علما شنیده بازگو مى کند و آن گاه به ریشه یابى و نقد آنها مى پردازد از جمله مى گوید:
(نمونه دیگر از تحریف در وقایع عاشورا که یکى از معروف ترین قضایا شده است و حتى یک تاریخ هم به آن گواهى نمى دهد قصه لیلا مادر حضرت على اکبر است.
البته ایشان مادرى به نام لیلا داشته اند; ولى حتى یک مورخ نگفته که لیلا در کربلا بوده است. اما ببینید که چقدر ما روضه
لیلا و على اکبر داریم. روضه آمدن لیلا به بالین على اکبر.
حتى من در قم در مجلسى که به نام آیت اللّه بروجردى تشکیل شده بود که البته خود ایشان در مجلس نبودند همین روضه را شنیدم که على اکبر به میدان رفت حضرت به لیلا فرمود: از جدم شنیدم که دعاى مادر در حق فرزند مستجاب است برو در فلان خیمه خلوت موهایت را پریشان کن در حق فرزندت دعا کن شاید خداوند این فرزند را سالم به ما برگرداند!
اولاً لیلائى در کربلا نبوده که چنین کند.
ثانیاً اصلاً این منطق منطق حسین نیست. منطق حسین در روز عاشورا منطق جانبازى است. تمام مورخین نوشته اند: هرکس اجازه مى خواست حضرت به هر نحوى که مى شد عذرى برایش ذکر کند ذکر مى کرد به جز براى على اکبر. فاستأذن فى القتال أباه فأذن له. یعنى تا اجازه خواست گفت برو. حال چه شعرها که سروده نشد از جمله این شعر که مى گوید:
خیز اى بابا از این صحرا رویم نک به سـوى خیمه لیلا رویم
نمونه دیگرى در همین مورد را که خیلى عجیب است من در همین تهران در منزل یکى از علماى بزرگ این شهر در چند سال پیش از یکى از اهل منبر که روضه لیلا را مى خواند شنیدم و من در آن جا چیزى شنیدم که به عمرم نشنیده بودم. گفت: بعد از این که حضرت لیلا رفت در آن خیمه و موهایش را پریشان کرد نذر کرد که اگر خدا على اکبر را سالم به او برگرداند و در کربلا کشته نشود از کربلا تا مدینه را ریحان
بکارد. یعنى نذر کرد که سیصد فرسخ راه را ریحان بکارد! این را گفت و یک مرتبه زد زیر آواز:
نذر علیَّ لئن عادوا و اِن رَجعوا لاَزرعنَّ طریق التّفت ریحاناً
لاَزرعنَّ طریق التّفت ریحاناً لاَزرعنَّ طریق التّفت ریحاناً
من نذر کردم اگر اینها برگردند راه
تفت را ریحان بکارم.
این شعر عربى بیش تر براى من اسباب تعجب شد که این شعر از کجا پیدا شده؟ بعد به دنبال آن رفتم و گشتم دیدم این (تفت) که در شعر آمده کربلا نیست بلکه این (تفت) سرزمین مربوط به داستان لیلى و مجنون معروف است که لیلى در آن سرزمین سکونت مى کرده و این شعر مال مجنون عامرى است براى لیلى و این آدم این شعر را براى لیلا مادر على اکبر و کربلا مى خوانده.)53
از این گونه دروغها بسیار است هم در کتابهاى تاریخى و هم بر سر زبانها که روحانیت شیعه با سرلوحه کار قرار دادن آیات و روایاتى که دروغ را حرام و زشت و دروغ بستن بر معصومان را گناه بزرگ برشمرده اند باید به مبارزه جدّى همه سویه با این پدیده نفرت انگیز برخیزد و نگذارد دروغ گویان براى گرم کردن بازار خود به دست آوردن مال و منال و یا از کارآیى انداختن نهضت مقدس امام حسین(ع) میدان دار باشند و به هر سمت و سویى که بخواهند این حرکت شورآفرین را بکشند.
کار اصلى روحانیت بیان دقیق و خردمندانه زوایاى دین است و جلوگیرى از هر حرکت و تلاشى که به سُخره گرفتن آن بینجامد. اگر داستان کربلا و نقل رویدادهاى روز عاشورا پیش و پس از آن با چنین دروغها و قصه پردازیها و
افسانه هایى درآمیزد که آمیخته و روحانیت و علماى بزرگ شیعه کارى بایسته و درخور علیه آن انجام ندهند کار به جایى مى رسد که افراد به دیگر آموزه هاى دینى گزارشها و روایتها با بدگمانى بنگرند و آنها را نیز بى اساس بپندارند که معصیتى است بس بزرگ و دردناک تر از حادثه کربلا.
از جمله گزارشهایى که مایه به سخره گرفتن مذهب جعفرى مى شود گزارشى است که درباره شمار سپاه ابن زیاد در پاره اى از کتابهاى تاریخى آمده و بر سر زبان روضه خوانها افتاده است.
محدث نورى در این باره مى نویسد:
(ایضاً بر وهن افزوده شود اگر علاوه بر آن مضمون آن خبر بى پایه خلاف امور عادیه باشد و به حسب عادت نشود آن را باور کرد مثل آن که عدد لشکر مخالفین قریب پانصد هزار بود بلکه ششصد هزار سواره و دو کرور پیاده و در آنها مطابق خبر معتبر شامى و حجازى نبود و همه از کوفه بودند. و حال آن که تهیه چنین عسگرى براى شداد و نمرود و در مدت طولانى میسر نبود چگونه در ظرف چند روز براى پسر مرجانه که هنوز استقرار تمام پیدا نکرده بود میسر مى شد. مصارف عسگر و جمع آورى مأکول و علوفه دواب و حفظ آنها نیز به حسب عادت محال است.
البته سستى و ضعف به غایت خواهد رسید و چون این رقم اخبار ضعیفه بى اصل و مأخذ با این اسباب وهن در کتابى جمع شود به جهت بعضى اغراض فاسد مثل اظهار کثرت تتبع و اطلاع و آوردن مطالب تازه و برترى بر مقاتل سابقه مسنائى
براى این مذهب پیدا شود که نتیجه واضحه و ثمره ظاهره آن وهنى باشد عظیم بر مذهب و ملت جعفریه و سپردن اسباب سخریه و استهزاء و خنده به دست مخالفین و قیاس کردن ایشان سایر احادیث و منقولات امامیه را با این اخبار موهونه و قصص کاذبه تا کار به آن جا رسید که در کتب خود نوشته اند که شیعه بیت کذب است)54
دروغ شگفت دیگر که در پاره اى از مقاتل آمده سبب شرمسارى و ناراحتى خردمندان و عالمان بزرگ شیعه شده است شمار کشته شده ها در روز عاشورا به شمشیر سیدالشهدا قمر بنى هاشم و دیگر یاران امام است.
محدث نورى مى نویسد:
(اگر کسى منکر شود [گفته مخالفان را که: شیعه بیت کذب است] کافى است ایشان را براى اثبات این دعوى آوردن مقتل معروف را به میدان چه رسد به نظایر آن. مثلاً اگر از بزرگان دین ما بپرسند که شیخ جلیل على بن الحسین مسعودى که از شماست در عصر کلینى بوده نهایت مبالغه که در کشته هاى حضرت سیدالشهداء(ع) کرده در کتاب اثبات الوصیة آن است که گفته:
(وروى انه قتل بیده ذلک الیوم الفاً وثمانماة)
پس به نقل او هزار هشتصد تن باشند. و ابن شهرآشوب با آن کثرت کتب و تبحر و اطلاع و محمد بن ابى طالب چنانچه در بحار نقل کرده عدد را به هزار و نهصد و پنجاه رساندند و در این کتاب که تقریباً هزار سال بعد از مسعودى تألیف شده مقتولین
آن حضرت را به سیصد هزار و کشتگان ابى الفضل بیست وپنج هزار و از سایرین نیز بیست وپنج هزار رسانده.)55
از گامهایى که روحانیت شیعه باید در راه شناخت موردهاى تحریف و ریشه و خاستگاه آنها بردارد بررسى کتابهاى تاریخ نگاران دولتهاى اموى و عباسى و دولتهایى است که به این دو جریان و جریان خلافت گرایش تعصب آمیز داشته اند. شمارى از تاریخ نگاران اهل سنت متعصب و ضد شیعه بسیارى از سخنان امام حسین(ع) را که بیانگر انگیزه ها و هدفهاى قیام است نیاورده اند و به جاى آن داستانهاى غریب شگفت انگیز ناسازگار با خرد و غیر طبیعى را نقل کرده و نوشته اند: اینها هنگام شهادت امام در کربلا رویداده است.
ابن عساکر نزدیک به پنجاه روایت درباره قیام امام حسین(ع) نقل کرده که به سى و دو روایت آن به دگرگونیهاى شگفت که در نظام هستى در هنگام و پس از شهادت امام حسین(ع) رویداده ویژه شده است:
آسمان بر حسین(ع) همانند یحیى بن زکریا گریست.
از آسمان خاکهاى سرخى فرو ریخت.
ستارگان هنگام روز پدیدار شدند.
هیچ سنگى از روى زمین برداشته نشد مگر آن که از زیر آن خون تازه بیرون آمد.
آسمان مدت هفت روز در تاریکى به سر برد.
خورشید هر صبح و شام شعاعهاى خونینى بر دیوارها مى تابانید.
در آسمان چیزى همانند خون دیده مى شد.
ستارگان به یکدیگر برخورد مى کردند
فردى که مردم را به کشته شدن حسین بشارت مى داد کور شد.
از آسمان باران خون مى بارید.
از دیوار دارالاماره خون سرازیر شد.
دیوارهاى بیت المقدس خونین شدند.
در روز حادثه هر شترى در اردوگاه کشته مى شد میان گوشت آن آتش بود.56
در این جا جاى این پرسش است: ابن عساکر سنى مذهب و از تاریخ نگاران مکتب شام و فرمانبر حاکمان و پادشاهان ایوبى ضد شیعه با این همه ابراز علاقه به امام حسین(ع) چرا زوایاى اصلى نهضت اباعبدالله(ع) را نکاویده و از هدف و برنامه ها و آرمانهاى والاى آن حضرت سخن به میان نیاورده است؟
وى با این که چندان باور به مقام قدسى امام حسین(ع) نداشته چرا این همه کرامت معجزه نقل کرده و از دگرگونى در نظام هستى پس از شهادت امام سخن به میان آورده اند؟
احتمالهاى گوناگون در نقل این داستانها افسانه ها دگرگونیهاى شگفت و غیر طبیعى در هستى پس از شهادت امام مى توان داد از جمله:
شیعه با الگوگیرى از امام حسین(ع) به عنوان یک جریان مهم و مطرح ضد ستم بى عدالتى نابرابرى خفقان غارت گرى بیت المال دگرگونى در سنت پیامبر(ص) نادیده انگارى احکام اسلام و… در جامعه اسلام پرتو افکنده بود و روز به روز بر دامنه و گستره و شعاع آن افزوده مى شد و فوج فوج انسانهاى پاک سرشت به آن مى پیوستند; از این روى حاکمان اهل سنت به کمک تاریخ نگاران با طرح و نشر این داستانهاى شگفت و نابخردانه کارى کردند که شیعه به عنوان گروه نابخرد و خرافه پرست مطرح شود و از این
جایگاهى که به خاطر عشق به حسین بن على عشق به عدالت عشق به اقامه داد پیدا کرده و به عنوان گروهى خردورز و داراى پشتوانه کلامى دقیق استوار و منطقى میدان دارى مى کند به زیر بیاید و مردم از پیرامون آن پراکنده شوند.
در زمانى که ایوبیان ضد شیعه با فاطمیان شیعى در نبرد و ستیز به سر مى بردند ایوبیان شمارى از تاریخ نگاران را به خدمت گرفتند که براساس گرایش و سیاست آنان تاریخ بنگارند و رویدادهایى که از صدر اسلام تا آن زمان روى داده یک به یک زیر نظر کارگزاران حکومت ایوبى شرح دهند تا بشود به عنوان یک پشتوانه فکرى از آن بهره برد. روشن است که در این تاریخ نگارى چه مسائلى و چگونه باید مجال طرح یابند که به جبهه ضد شیعه ایوبیان علیه حکومت شیعى فاطمیان کمک کند.
شاید هدف این بوده که شیعه را سرگرم این گونه داستانها کنند و از توجه و دقت روى هدفهاى بلند و دگرگون آفرین امام حسین(ع) باز دارند و در نتیجه از این که حکومت ناعادلانه و سراسر ستم آنان را با حکومت یزید بسنجند و به این اندیشه و فکر بیفتند که باید کارى حسینى کرد از اندیشه و فکر آنان دور سازند.
روى همین اساس است که محدث نورى با نگرانى و دغدغه فراوان از تحریفها سخن مى گوید و درباره آینده هشدار مى دهد.57
او خوب مى دانست که اگر دَرْ بر همین پاشنه که در زمان او مى چرخد بچرخد در آینده نیز شیعه گرفتار تحریف و حرکتهاى نابخردانه خواهد بود. و این رفتار نابخردانه و کوته فکرانه شیعه را از اوج به زیر مى کشد و نمى گذارد رشد و تعالى بیابد
تحریف معنوى: رویداد عاشورا افزون بر تحریف لفظى که به پاره اى از آنها اشاره شد دچار تحریف معنوى نیز شده است.
تحریف معنوى بسیار ویران گرتر از تحریف لفظى است; چرا که ماهیت و هدف عاشورا با این تحریف دگرگون بلکه به ضد آن دگر مى شود.
تحریف معنوى تفسیر و معنى کردن هدف و انگیزه است به گونه اى که یا همانندى با هدف و انگیزه اصلى نداشته باشد یا همانندى بسیار کم رنگى داشته باشد.
فتنه گرى: کارگزاران اموى حرکت اصلاحى امام حسین را فتنه گرى قلمداد کردند و کشته شدن او را برابر قانون شریعت جدّش دانستند که فرمود:
(ستکون هنات فمن اراد ان یفرق امر هذه الامة وهى جمیع فاضربوه بالسیف کائناً من کان.)
زودا که آن رویداد ناگوار و تلخ رخ دهد. هرکه بر آن شود در بین این امت پراکندگى پدید آورد در حالى که یک پارچه و یگانه است او را با شمشیر بزنید هرکه و هرکس.
بدخواهان کنیه ورز گفتند:
(انّ الحسین قتل بسیف جدّه لأنه خرج على امام زمانه [یزید] بعد ان تمّت البیعة له وکملت شروط الخلافة باجماع اهل الحلّ والعقد ولم یظهر منه مایشینه ویزرى به.)58
همانا حسین به شمشیر جدش کشته شد; زیرا علیه امام زمان خود [یزید!] برخاسته بود پس از آن که بیعت تمام و شرطهاى خلافت به اجماع اهل حلّ و عقد کامل گردیده بود و از او [یزید] چیزى که مایه سرزنش رسوایى و ننگ باشد آشکار نشده بود
ییا شریح که به یارى عبیدالله بن زیاد برمى خیزد و مردم را با این فتوا به رویارویى با حسین بن على فرامى خواند:
(انّ الحسین بن على خرج على امام المسلمین و امیرالمؤمنین [یزید بن معاویه] فیجب على کافة الناس دفعه وقتله.)59
همانا حسین بن على بر امام مسلمانان و امیر مؤمنان [یزید بن معاویه] شوریده از این روى بر همگان واجب است به پا خیزند او را پس زنند و از پاى درآورند.
ابوبکر بن عربى اندلسى در همین فضاى مسموم تنفس مى کند که این سخن سست بى پایه و نفرت انگیز را بر زبان جارى مى سازد: کشته شدن حسین بن على(ع) برابر قانون جدش انجام گرفت و سپاهیان یزید فرمان وى را اجرا کردند:
(فما خرج علیه الاّ بتأویل ولاقاتلوه الاّ بما سمعوا من جدّه.)60
اینان [سپاهیان یزید] به رویارویى و قیام علیه حسین بن على برنخاستند مگر به تأویل و توجیه و او را نکشتند مگر به آنچه که از جدّش شنیده بودند.
ابن اثیر در معناى (تأویل) مى نویسد:
(تأویل انتقال ظاهر لفظ است از وضع اصلى آن به معنایى که دلیل مى خواهد به طورى که اگر دلیل نباشد معناى ظاهرى لفظ رها نمى شود.)
ابن حجر در کتاب فتح بارى در شرح بر صحیح بخارى در باب (ماجاء فى المتأولین) مى نویسد:
(هرکس مسلمانى را کافر بشمارد و نسبت کفر به او بدهد باید
دید که اگر تکفیر او بدون تأویل (توجیه) صورت گرفته تکفیرکننده مستحق سرزنش بوده چه بسا که خودش کافر است ولى اگر با تأویل (توجیه) همراه بوده لکن توجیه او موجه نباشد مستوجب سرزنش و ملامت است; اما به حد کفر نرسیده است بلکه باید خطایش را به او گوشزد کرده گوشمالى لازم هم به او داد. ولى به رأى جمهور فقیهان چون مورد اول نخواهد بود. اما اگر تکفیرش با تأویل و توجیه موجّه و جایز همراه باشد مستوجب توبیخ و سرزنش نبوده بلکه حجت برایش مى آورند تا به راه درست و صواب باز آید. دانشمندان گفته اند: هر تأویل کننده اى به خاطر تأویل و توجیه خود معذور است و اگر تأویل (توجیه) او در زبان عرب جایز باشد گناهى را مرتکب نشده و این گونه تأویل و توجیه جایگاه علمى دارد.)61
اینان با تأویلهاى سست و بى پایه و برخلاف مبانى روشن و بى گفت وگوى اسلامى به رویارویى و جنگ با نُماد راستین و ناب اسلام حسین بن على(ع) برخاستند و سپس با همین مبناى واهى به توجیه گناه بزرگ و غیر درخور توجیه و نابخشودنى خود پرداختند. زهى بى شرمى.
خواست خدا: شرکت کنندگان در کشتن امام حسین و یاران چه پیش از دست آلودن به این جنایت و چه پس از آن در عذاب دردناک وجدان آرام و قرار نداشتند و در میان شعله هاى سرکش و خشماگین آتش وجدان مى سوختند و همیشه در پى آن بودند که لختى از این آتش همیشه شعله ور و سوزاننده بکاهند از این روى به تحریف معنوى این حماسه بزرگ روى مى آوردند. یا
مى گفتند: مقدر چنین بود. ما از خود اختیارى نداشتیم. خدا چنین مى خواست که حسین کشته شود و خانواده اش آواره. خواست خدا بود که یزید بر اریکه قدرت باشد و حسین در کربلا اسیر سرپنجه قدرت سپاه ابن زیاد.
پیروى از اولى الامر: یا مى گفتند: ما ناگزیر بودیم و بر ما واجب بود پیروى از خلیفه مسلمانان و اولى الامر!
گفت وگوى ابى اسحاق با شمر ذى الجوشن بیان گر این معناست:
(روى ابوبکر بن عیاش عن ابى اسحاق قال کان شمر یصلّى معنا ثمّ یقول: اللهم انّک تعلم أنّى شریف فاغفرلى.
قلتُ: کیف یغفرالله لک وقد أعنت على قتل ابن رسول الله.
قال: ویحک! فکیف نصنع؟ ان امراءَنا هؤلاء امرونا بامر فلم نخالفهم ولو خالفنا هم کنّا شراً من هذه الحمر السقاة.
قلت: انّ هذا لعذر قبیح فانّما الطاعة فى المعروف.)62
روایت کرد ابوبکر بن عیاش از ابى اسحاق و گفت: شمر با ما نماز گزارد سپس گفت:
بار پروردگارا تو مى دانى که من ارجمندم پس مرا بیامرز.
گفتم: چگونه خدا تو را بیامرزد که همدست شدى با آنان در کشتن فرزند رسول خدا(ص)؟
گفت: واى بر تو چه مى توانستم بکنم. امرا و فرمانروایانمان به ما دستور دادند پس ما از فرمانشان سر برنتافتیم. اگر سر برمى تافتیم از خرهاى آبکش بدتر بودیم.
گفتم: این بهانه اى است بسیار زشت و ناپسند. همانا پیروى در معروف است
تکلیف و وظیفه فردى: پیش از این نیز یادآور شدیم که حکومت گران ستم پیشه و سنت شکن براى جلوگیرى از الگو شدن امام حسین به این شگرد و تحریف روى آوردند که حرکت و خیزش امام علیه ستم و امویان سنت شکن وظیفه الهى ویژه وى بوده است و کسان دیگر با آن شیوه و روش نمى توانند و نباید علیه بیداد قدافرازند.
امام حسین برابر صحیفه اى عمل مى کرد که در اختیارش بود.63 اینان مى خواهند بگویند: خیزش او در کربلا برابر آن صحیفه بوده; از این روى نمى تواند الگو براى دیگران قرار بگیرد.
سپهر در همین فضا قرار گرفته و اثر پذیرفته که نوشته است:
(حسین علیه السلام عالماً ادراک شهادت را تصمیم عزم داد به حکم مصلحتى که سرّ آن را جز خداى کس نداند…. و نتوان گفت که چرا دانسته خود را به مهلکه افکند; زیرا که تکلیف امام بیرون از تکالیف خاص و عام است.)64
این نگاه به قیام حضرت سیدالشهداء او را از مدار الگو شدن براى شیعیان و مسلمانان خارج مى کند و ناسازگارى دارد با عمل و سخن آن حضرت در مرحله هاى گوناگون قیام. امام از دیدارها و نامه به این سو و آن سو افراد را به همکارى و شرکت در قیام علیه حکومت گران ستم پیشه اموى فرا مى خواند. اگر حرکت و قیام او علیه حکومت اموى شخصى بود و تنها او وظیفه داشت به قربانگاه شرف برود به نوشته سپهر (خود را به تهلکه افکند!) چرا فرزندان و برادران و برادرزادگان و یاران را به قربانگاه کشاند و چرا از دیگران مى خواست که حق را یارى کنند و… این گونه نگریستن به قیام عاشورا و از این زاویه به تحلیل آن پرداختن فرار از مسؤولیت و سربرتافتن از
دستورها و فرمانهاى الهى است.
خشونت: استعمارگران که خود با جنایت انسان کشى تباهى آفرینى ویران گرى محروم کردن انسانها از حقوق اولیه روان ساختن جویهاى خون بر اریکه قدرت نشسته و قدرت خویش را گسترش داده و پایه هاى فرمانروایى خود را استوار ساخته اند وقتى دیدند عاشورا مراسم عزادارى عشق علاقه و شیدایى شیعیان به حسین شهید بزرگ ترین و ژرف ترین انگیزاننده شیعیان و مسلمانان علاقه مند به راه و رسم آن عزیز علیه اشغالگرى بیدادگرى ستم و آدم کشى آنان است دست به تحریف این حرکت شورانگیز زدند و با به کار گرفتن روشنفکران تربیت شده خود و نواله خور استعمار و نویسندگان سر به فرمان خود تلاش ورزیدند این حرکت مقدس را و عزادارى براى سرور شهیدان را که یادآور تلاش گسترده آن حضرت علیه تباهى ستم نابرابرى رواج منکرها و به حاشیه راندن و نابود کردن معروفها بود لباس خشونت بپوشند تا هم این حرکت شورانگیز را یک جنگ قومى خونین جلوه دهند و هم به سر و سینه زدنها و خشم علیه بیدادگریها و تنفر و انزجار از ستم پیشگان را نُماد و جلوه اى از یک حرکت خشونت آمیز!
(خشونتهاى عاشورا معلول تعارضهاى قومى بالاخص نتیجه خشونت پیامبر در جنگ بدر احد خندق خیبر و… بود.)65
یا:
(نزدیک ترین مفهوم به کلمه عاشورا در ذهن شهادت است…. جامعه ما هنگامى که میان خشونت و جنگ گرفتار آید بى شک نگاهى خشونت آمیز به این واقعه روا مى دارد.)66
جلوگیرى از هدفدارى عزاداریها: دستهایى در کار بوده و هستند که مردم در عزاداریها ستم روزگار خویش را نشانه نروند و ستم پیشگان سنت شکنان استعمارگران خون آشام و تباهى آفرینان را به جاى یزید و امویان بنشانند و به آنان یورش برند و حرکت عاشورایى را سامان دهند و بنیانشان را براندازند.
استعمار که با زور و درهم کوباندن ملتهاى مسلمان پا به سرزمینهاى آنان گذارده هیچ گاه از خشم حسینیان در امان نبوده است. از این روى از همان روزگار تاکنون تلاش ورزیده با گوناگون ترفندها و دسیسه ها که عزاداریهاى برانگیزاننده شور و شعور آفرین را از هدفدارى تهى کند. آنها به آدابى معمولى و عزادارى تهى از هر گونه ستم ستیزى و عصیان و شورش علیه بیداد و نابرابرى دگر سازد. که در این حرکت شوم به پیروزیهایى نیز دست یافته است.
اکنون و در عصر جدید که عزادارى سالار شهیدان دگرگونیهاى ژرفى در ایران لبنان و… آفریده و صهیونیزم و آمریکاى جنایت کار را در هدفهاى شوم و ضد انسانى خود ناکام گذارده و چهره زشت و ضدانسانى آنها را براى جهانیان نمایانده قدرتهاى بزرگ و راهزنهاى غدّاره بند بین المللى با شبیخونهاى فرهنگى پیاپى خود برآنند عاشوراى رستاخیز آفرین را عزاداریهاى شورانگیز را از هدف تهى کنند و به سوى بى هدفى و هیاهوگریهاى بى آرمان بکشانند تا بتوانند بسان گذشته از خوان پر نعمت آنان بهره ببرند و بر قدرت شوم و ضد انسانى خود بیفزایند.
استعمار بر آن است که این شور و شیدایى مقدس را که هر ساله در ماه محرم در هر قلب انسان شیعى و در هر محفل و مجلس عزا مشعلى علیه بیداد ستم نابرابرى زورگویى برمى افروزد خاموش کند و یا بسیار کم سو
و کم فروغ جلوه دهد.
از باب نمونه در یکى از فیلمهایى که بى بى سى علیه اسلام با نام: (شمشیر اسلام) تهیه کرده بخش مهمى از آن را عزادارى امام حسین(ع) تشکیل مى دهد یکى از مفسران غربى این فیلم مى گوید:
(باید مراقب بود که اگر این عزاداریها و این همه عشقها هدفدار شود و به سوى قلب غرب نشانه رود دیگر هیچ سلاحى نمى تواند در برابر آن مقاومت کند.)67
بله اگر عزاداریها هدفدار باشد همان گونه که حسین(ع) هدف والا و مقدسى داشت ستم نمى تواند در جامعه هاى اسلامى و شیعى دامن بگسترد غرب و آمریکاى خون آشام و جهانخوار و نسل کش فاجعه بیافریند و کرور کرور انسان بى گناه را از دم تیغ بگذراند.
اگر عزاداریها هدفدار باشد هیچ قدرتى را یاراى آن نیست که گام در دیار مسلمانان بگذارد و با دستان آلوده خود آلودگى پدید آورد و منابع زیرزمینى مردم مسلمان را به غارت برد.
استعمارگران قدرتهاى بزرگ و راهزنان بین المللى عزاداریها را از هدفدارى تهى ساخته اند که مى توانند این گونه عربده بکشند.
معیارهاى شناخت سره از ناسره. پژوهش گر تاریخ باید به حکمت آراسته باشد و از هوش و خردى بالا برخوردار تا بتواند هر رویداد تاریخى را به درستى به بوته بررسى نهد و نتیجه درست را بگیرد.
نقل کور کورانه تاریخ اعتقاد به راویان و ناقلان تاریخ بدون بررسى زوایاى هر رویداد زمان مکان حکومتها حکومت گران سیاستها هواها
و غرضها و امور اثرگذار زمینه را براى هرگونه لغزشى آماده مى کند.
براى رسیدن به حقیقت و بازشناسى سره از ناسره معیارهایى را باید فرا راه داشت و به کار بست از جمله:
الف. به کار بستن خرد: در بررسى و کند و کاو رویدادها با معیار و تراز خرد بسیارى از گزارشها و گفته هاى درست تاریخى را مى توان از گزارشها و گفته هاى نادرست بازشناخت.
محمد بن طاهر مَقدَسى درباره عقل مى نویسد:
(عقل نیرویى است الهى که میان حق و باطل و زشت و زیبا و نیک و بد فرق مى نهد و مادر همه دانشهاست و برانگیزاننده خطرات فاضله و پذیراى یقین. و گفته اند:
از آن روى عقل را عقل خوانده اند که عقال (پاى بند زانوبند شتر) است از براى آدمى تا به کژراهه آنچه براى او خطر دارد نرود.)68
اگر عقل که مادر همه دانشهاست در دانش تاریخ نقش اصلى و زیربنایى را نداشته باشد و پژوهش گر تاریخ در نقل رویدادها با این مشعل فروزان خدادادى بر شناسایى سره از ناسره نپردازد و دریچه ذهن و فکر خویش را ببندد و در تاریکى گام بردارد و هر رویدادى را بدون بررسى و نهادن
در بوته عقل و خرد نقل کند نه تنها کار او ارزشى ندارد که سیاهى و تباهى خواهد آفرید جلو روشنایى را خواهد گرفت جهل خواهد پراکند و افق دانایى را تاریک خواهد ساخت.
در پذیرش و یا ردّ گزارشها و روایتهاى عاشورا این معیار والا و روشن گر باید به گونه دقیق به کار بسته شود تا از هر گونه لغزشى در امان ماند.
در مثل آنچه شمارى از مَقتَل نگاران درباره عروسى قاسم بن حسن در آوردگاه کربلا شمار سپاهیان دشمن شمار کشته شدگان به دست سالار شهیدان حسین بن على و… آورده اند هیچ خرد سالمى نمى تواند بپذیرد.
پس باید در گزارشها که ناسازگارى آنها با خرد بسیار روشن است و در گزارشهایى که به اندکى درنگ و اندیشه نیاز است عقل معیار قرار گیرد و از احساسات تهى از خرد کناره گیرى شود تا گزارشى روشن و شفاف از کربلا فرا راه همه علاقه مندان جلوه گرى کند.
ب. بررسى سند و محتوا: بر پژوهش گر تاریخ واجب است که پس از بررسى عقلانى رویدادها به بررسى سندى و محتوایى آنها بپردازد.
روایت گران کیانند و چه پایگاهى دارند و با چه هدف و انگیزه به روایت گرى و گزارش گرى پرداخته اند. ثقه و مورد اعتمادند و از آنان به نیکى یاد شده یا نه به دروغ گویى شهره اند و به فسق و فجور و مزدورى براى حاکمان ستم. یا نه روایت گر انسان شایسته و سالمى است; اما شیادانى به نام او گزارش داده و روایت کرده اند! یا در طول تاریخ در گزارش او چنان دست برده شده که نمى توان آنچه را او روایت کرده از آنچه او روایت نکرده و روح او از آن بى خبر بوده بازشناخت
یا از نظر محتوا باید هر گزارشى به گونه دقیق و روشن ارزیابى شود: مکان زمان کسانى که نام برده شده کردارها و گفتارهایى که به کسان نسبت داده شده و… با واقع و در مقایسه و سنجش با دیگر گزارشها و اطلاعات در دست سازگارى دارد یا خیر؟
ابن خلدون در مقدمه مى نویسد:
(بارها اتفاق افتاده که تاریخ نویسان و مفسران و پیشوایان روایات وقایع و حکایات را به صرف اعتماد به راوى یا ناقل خواه درست یا نادرست بى کم و کاست نقل کرده و مرتکب خبط ها و لغزشها شده اند چه آنان وقایع و حکایات را بر اصول آنها عرضه نکرده آنها را با نظایر هر یک نسنجیده و به معیار حکمت و آگاهى بر طبایع کاینات و مقیاس تحکیم نظر و بصیرت نیازموده و به غور آنها نرسیده اند پس از حقیقت گذشته و در وادى وهم و خطا گمراه شده اند. این گونه اغلاط بویژه در بسیارى از حکایات هنگام تعیین اندازه ثروت یا شمار سپاهیان روى داده است. زیرا که این بحث (یعنى قضیه آمار) در مظان دروغ و دستاویز یاوه گویى است و ناچار باید آنها را به اصول بازگردانید و در معرض قواعد قرار داد.
یکى از نمونه هاى این گونه اشتباه کاریها شماره لشکریان بنى اسرائیل است. و چنانکه مسعودى و مورخان آورده اند پس از آن که موسى(ع) هنگام آوارگى در (تِیهْ) [بیابانى که رونده در آن هلاک شود… و در اصطلاح بیابانى که موسى با دوازده سبط بنى اسرائیل به مدت چهل سال سرگردان بودند] اجازه داد که
هر که طاقت و توانایى دارد بویژه از سن بیست به بالا سلاح برگیرد به شمردن سپاهیان بنى اسرائیل دست یازید و عدّه آنها را ششصد هزار تن فزون تر یافت. در صورتى که اگر وسعت و گنجایش مصر و شام را در برابر چنین سپاه گرانى بسنجیم مایه حیرت مى شود. چه هر کشورى را درخور گنجایش آن لشکریانى است که مى تواند مستمرى آنها را بپردازد و اگر از میزان معین و لازم درگذرند مایه دشوارى و مضیقه آن کشور مى شوند چنانکه عادات متداول و وضع معمولى ممالک گواه بر این امر است.
گذشته از این اگر سپاهیانى را با این عدد افزون که دو برابر یا سه برابر مد نظر را صف آنها فراخواهد گرفت ترتیب دهند بعید به نظر مى رسد که بتوان به سبب تنگى نبردگاه و دورى آن از لشکریان در لشکرکشیها و جنگها از آنها استفاده کرد; زیرا چگونه ممکن است چنین صفوفى به نبرد برخیزند یا صفى بر دشمن غالب آید در حالى که یک سرِ صف سر دیگر درک نمى کند.)69
ابن خلدون در این فراز پس از بیان چگونگى نگاه به رویدادهاى تاریخى و عرضه آنها بر اصول و اعتماد نکردن به گزارش گران نمونه اى را که همانا سپاه بنى اسرائیل باشد یادآور مى شود و سپس به بررسى محتوایى آن مى پردازد که مى تواند براى پژوهش گران تاریخ تاریخ اسلام و بویژه تاریخ عاشورا که مورد بحث ماست مفید و راه گشا باشد.
محدث قمى نیز گزارشى را از رویداد کربلا نقل مى کند سپس به نقد سند و محتواى آن مى پردازد که بیان گر دقت و اعتماد نکردن به نقل روایت گران است
(ذکر محامل و هودج در غیر خبر مسلم جصاص نیست. و این خبر را گرچه علامه مجلسى نقل کرده لکن مآخذ آن منتخب طریحى و کتاب نورالعین است که حال هر دو کتاب بر اهل فن پوشیده نیست و نسبت شکستن سر جناب زینب سلام اللّه علیها و اشعار معروفه نیز بعید است از آن مخدره که عقیله هاشمیین و عالمه غیر معلمه و رضیعه ثدى نبوت و صاحب مقام رضا و تسلیم است.
آنچه در مقاتل معتبر معلوم مى شود حمل ایشان بر شتران بوده که جهاز ایشان پلاس و روپوش نداشته بلکه در ورود ایشان به کوفه موافق روایت حذام بن ستیر که شیخان [شیخ مفید و شیخ طوسى] نقل کرده اند به حالتى بوده که محصور میان لشکریان بوده اند چون خوف فتنه و شورش مردم کوفه بوده چه در کوفه شیعه بسیار بوده.)70
محدث قمى در نقد این گزارش در ابتدا سند را مورد ارزیابى قرار مى دهد و به همین که علامه مجلسى آن را نقل کرده بسنده نمى کند; زیرا مى داند که علامه از دو اثر سست و ضعیف و حال آنها بر اهل فن روشن نقل کرده و به آنها استناد جسته است.71
افزون بر این خود علامه هم در پایان گزارش از لهوف نقل مى کند که شتران محمل و هودج نداشته اند.72
محدث قمى پس از نقد سند به محتوا مى پردازد:
این که حضرت زینب با آن مقام والا و روح بزرگ چون سر امام حسین(ع) را ببیند چنان جبین خود را به محمل بزند که بشکند و خون جارى
شود درست نیست و با شأن و جایگاه آن والا مخدره سازگارى ندارد.
نسبت دادن شعرهایى به حضرت زینب که در این هنگام (درگاه دیدن سر برادر) سروده است درست نیست; زیرا در آن سروده ها آمده:
ییا اخى فاطم الصغیرة کلّم فقد کاد قلبها ان یذوبا73
فقد کاد قلبها ان یذوبا73 فقد کاد قلبها ان یذوبا73
اى برادر! با فاطمه کوچک حرف بزن
که نزدیک است قلب او آب شود
نخست آن که: فاطمه کوچک نبوده بلکه در سنى بوده که پیش از رویداد عاشورا با حسن مثنى ازدواج کرده است.
دو دیگر: در شأن کسى که بنابر پاره اى از گزارشها در دروازه کوفه براى مردم سخنرانى کرده و به افشاگرى امویان و شناساندن کشته شدگان کربلا و اسیران پرداخته 74 نیست که این گونه از سوى زینب کبرى اسم برده شود.
سه دیگر: ایشان از جمله گزارش گران مجلس یزید است و مى گوید من در آن وقت (جاریه) بودم;75 یعنى زن جوان. پس کسى که چنین جایگاهى داشته مى توانسته مجلس یزید را گزارش کند و در سن جاریه بوده درست نیست که بگوییم این شعر را حضرت زینب درباره او سروده است.
ج. در نظر گرفتن هدف: در بررسى هر رویداد تاریخى باید هدف پدیدآورندگان آنها سرلوحه کار قرار بگیرد و هیچ یک از اجزاى رویداد بدون توجه به هدف در بوته بررسى نهاده نشود و اگر چنین شود بى گمان اشتباه است و لغزش در بررسى. بویژه اگر آفریننده و پدیدآورنده رویداد معصوم باشد و تمام کارها برنامه ها و خط سیرى که در پیش گرفته برابر معیارهاى شناخته شده باشد و هیچ گونه کژراهه روى از آن را برنتابد و راهى غیر از آن را
برنگزیند. در بررسى قیام حرکت و انقلابى که چنین شخصى آن را هدایت کرده و هدف و برنامه خود را شفاف و روشن براى مردم ابراز داشته و گزارش گران ثقه و برگزیده و گمارده شده خود او آن را گزارش داده اند و در تاریخ ثبت شده نمى توان از روى ذوق و سلیقه میل و گرایش خواست دلِ خود باب پسند زمان و مردم سخن گفت.
چگونه مى توان قیام اباعبدالله را ویژه خود او و از اسرار الهى شمرد در حالى که از آغاز تا پایان بارها بار مردم را به شرکت در قیام فراخوانده و از آنان خواسته که علیه ستم سنت شکنى به تاراج رفتن بیت المال به پا خیزند و در زیر رایت او گرد آیند.
و یا در وصیت نامه نامه به مردم کوفه و بصره به روشنى از برنامه و هدف خود سخن گفته است.
ییا چگونه مى توان پذیرفت این سخن را که:
(چون امام حسین(ع) آمدن لشکریان را با عمر بن سعد و اردو زدن آنان را در نینوا و رسیدن نیروهاى امدادى را براى جنگ با خود دید به عمر بن سعد پیام فرستاد که مى خواهم ترا ببینم. آن دو در شب با یکدیگر ملاقات کردند و مدتى طولانى پوشیده سخن گفتند و سپس هریک به جاى خود برگشتند و عمر بن سعد به عبیدالله بن زیاد چنین نوشت:
اما بعد همانا خداوند متعال آتش را خاموش فرمود و اتفاق کلمه و اصلاح امر امت را پدید آورد. حسین با من عهد کرد که یا برگردد به همان جا که از آن جا آمده است یا به یکى از مرزهاى سرزمینهاى اسلامى برود و چون فرد دیگرى از مسلمانان باشد. هرچه براى
ایشان است براى او هم باشد و هرچه بر عهده ایشان است بر عهده او هم باشد. یا آن که خود پیش امیرالمؤمنین یزید برود و دست در دست او نهد و ببیند میان او و یزید چگونه اتفاق مى شود.)76
امام که چه در زمان معاویه و چه پس از مرگ او از بیعت با یزید سرباز زد و وقتى عرصه را بر او تنگ گرفتند مدینه را به قصد مکه ترک گفت و آن جا را به قصد کوفه حال پس از این همه رنج و زحمت و پیمودن راه دراز نماینده به این سو و آن سو گسیل داشتن نامه نگاریهاى بسیار فراخوانى مردم علیه حکومت تباهى آفرین یزید چگونه راضى شد که با یزید که در گوناگون سخنرانیها و خطابه ها او را فاسق فاجر سگ باز و ناشایست براى در دست گرفتن امور مسلمانان و فرمانروایى آنان خوانده بود دست بیعت بدهد.
مگر او به هیچ روى پیش بینى نمى کرد که با سپاهیان اموى رو در رو شود؟
مگر نمى دانست که این حرکت اعتراض آمیز تلاش براى زمینه سازى حکومت اسلامى و برقرارى عدل و داد هموار کردن راه رهایى مردم از چنگ اهریمنانه امویان و به زیر کشیدن یزید از اریکه قدرت و پایان دادن به حکومت نامشروع او و امویان چیزى نیست که از حکومت گران پوشیده ماند و براى رویارویى با این جریان به پا نخیزند و خود را آماده نسازند و تمام راه هاى حرکت او را سدّ نکنند! آیا او از تلاش امویان و از این که کرکس وار به دنبال او بودند بى خبر بود؟
آیا او نمى دانست که یا باید بیعت کند و ذلیلانه به تأیید و ستایش یزید بپردازد و یا تن به مرگ بدهد؟
بى گمان او همه اینها را مى دانست و همه تلاش او بر این بود که بیعت نکند و تن به خوارى ندهد و حکومت نامشروع یزید را با بیعت خویش مشروع جلوه ندهد و پایه هاى آن را استوار نسازد
او با تمام توان بر آن بود که بیعت نکند حال در این حرکت بزرگ و شکننده بنیاد اموى یا مردم با او همراه خواهند شد و یا به تنهایى این نهضت بزرگِ دست بیعت ندادن به یزید را خواهد آفرید و به پیش خواهد برد. از این روى وقتى کوفیان نامه نوشتند و با او عهد کردند که زیر رایت یزید گرد نخواهند آمد و دست بیعت به او نخواهند داد تنها زیر رایت فرزند رسول خدا(ص) گرد مى آیند و دست بیعت به او مى دهند حسین(ع) آهنگ دیار کوفه کرد. وقتى امویان مسلم را به شهادت رساندند همه راه هاى به کوفه را بستند و از پیوستن مردم کوفه به او و او به مردم کوفه جلوگیرى کردند امام از وظیفه شرعى خود که همانا بیعت نکردن است دست نکشید که در نامه عمر بن سعد به دروغ آمده است بلکه او خطر را پیش از آن که مردم کوفه به او نامه بنویسند و اعلام آمادگى کنند و پس از آن که از این عهد برگردند و یا به زور سرنیزه و زر آنان را برگردانند به جان پذیرفته بود و مى دانست راهى را که او در پیش گرفته بدون آزار و اذیت خاندانش کشتن و یا زندان افکندن خود او پایان نخواهد پذیرفت بر همین اساس و قرینه ها و نشانه هاى بسیار جریر طبرى در تاریخ الامم والملوک و شهاب الدین احمد نویرى در نهایة الارب چون نتوانسته اند این دو بند از نامه عمر بن سعد را: (به من عهد کرد: … یا به یکى از مرزهاى سرزمینهاى اسلامى برود… یا دست در دست امیرالمؤمنین یزید نهد) بپذیرند سخن عقبةبن سمعان را نقل کرده اند که گفته است:
(همراه حسین بودم با وى از مدینه به مکه رفتم و از مکه به عراق تا وقتى که کشته شد از او جدا نشدم و از سخنان وى با کسان در مدینه و مکه و در راه و در عراق و در اردوگاه تا به روز کشته شدنش یک کلمه نبود که نشنیده باشم. به خدا آنچه
مردم مى گویند و پنداشته اند نبود و نگفته بود: که دست در دست یزید بن معاویه نهد و یا او را به یکى از مرزهاى مسلمانان فرستند بلکه گفت: بگذاریدم در زمین فراخ بروم تا ببینم کار کسان به کجا مى کشد.)77
شناخت تحریف گران و انگیزه ها. پژوهش گر تاریخ باید انگیزه هاى تحریف رویدادى را بداند تا سازوار با انگیزه با آن به رویارویى برخیزد و یا ریشه آن را بزند تا شاخ و برگ نگستراند.
حاکمان اموى دست به یک سرى تحریفها زده اند با انگیزه هایى که در جاى جاى نوشتار از آن سخن گفتیم و اینک یادآور مى شویم: حاکمان ستم صاحبان زر و زور هیچ مرزى در تحریف واژگونه سازى و خراب کردن چهره مخالفان خود نمى شناسند; بویژه اگر کسانى باشند که مردم پیوند معنوى با آنان دارند و در بین مردم از پایگاه والاى معنوى برخوردارند مانند پیامبر(ص) و امامان معصوم(ع) با گوناگون شگردها از جمله از راه ابراز دوستى علاقه عشق ستایش ارج نهادن به مقام معنوى آنان وارد عرصه مى شوند و از این راه چنان به پیش مى روند که آنان را با جعل خبر به مقام الوهى مى رسانند.
با این کار دو هدف را پى گیرى مى کنند:
الف. کشاندن شمارى از علاقه مندان عاشقان و دلبستگان به این کسان به خود و پدید آوردن دگرگونى در باورهاى آنان و از کارایى انداختن این شمار از علاقه مندان و سرگرم ساختن اینان به خرافه سخنان واهى عشقها و علاقه هاى بى بنیاد و دور کردنشان از هدفهاى والاى اولیاء و مردان خدا.
ب. این ستم پیشگان وقتى خود را در انزوا مى بینند و در بین مردم بى جایگاه
مردان خدا بسان معصومان را در اوج و حاکم بر قلبها و داراى جایگاه بلند و والا و هرگاه و هر آن خطر براى حکومت قدرت دنیوى و جان و مقام مادى خود به تلاش برمى خیزند با خراب کردن دگرگونه جلوه دادن بسیار بالا بردن و یا بسیار پایین آوردن از مقام و جایگاه معنوى که دارند آنان را از کانون توجه مردم دیندار دور سازند و مردم را از دور آنان بپراکنند.
امام رضا(ع) در این باره مى فرماید:
(انّ مخالفینا وضعوا أخباراً فى فضائلنا وجعلوها على ثلاثة اقسام: احدها الغلو وثانیها التقصیر فى امرنا وثالثها التصریح بمثالب أعدائنا. فاذا سمع الناس الغلو فینا کفروا شیعتنا ونسبوهم الى القول بربوبیتنا واذا سمعوا التقصیر اعتقدوه فینا واذا سمعوا مثالب أعداءنا باسمائهم ثلبونا باسماءنا وقد قال عزوجل: ولاتسبوا الذین یدعون من دون الله فیسبوا الله عدواً بغیر علم.)78
همانا دشمنان و ناسازگاران ما روایاتى را در برتریهاى ما ساخته و در سه بخش دسته بندى کرده اند:
زیاده روى و گزافه گویى در شأن ما.
کوتاهى و سهل انگارى در بیان منزلت و جایگاه ما.
آشکارا بیان کردن عیبها و کاستیهاى دشمنان ما.
هرگاه مردم سخنان گزاف و غلوآمیز را درباره ما بشنوند پیروان ما را کافر مى خوانند و به آنان باورمندى به ربوبیت ما را نسبت مى دهند.
و هرگاه روایتهایى را که شأن ما را پایین آورده اند بشنوند چنین باورى در باره ما پیدا مى کنند. و هرگاه ناسزا و خرده گیریهاى بر
دشمنان ما را با نام بردن از آنان بشنوند با نام بردن از ما به ما بد مى گویند. و به درستى خداوند بزرگ و شکوه مند فرموده است [انعام:108]: آنان را که سویِ جز خداى مى خوانند دشنام مدهید که خدا و رسول را از ستم و بى دانشى دشنام دهند.
و کسانى نه از باب کین که از راه دوستى و گزافکارى و زیاده روى در عشق و علاقه ناخواسته به سوى همان سرابى شتابان حرکت مى کنند که دشمن در چشم انداز آنان قرار داده است.
این پارسایان ساده لوح و علاقه مندان نابرخوردار از بینش روشن و بصیرت ژرف هر ستایش و سخن مبالغه آمیزى را بدون دقت و درنگ همه سویه روى آن مى پذیرند و بدون ریشه یابى و دست یافتن به سرچشمه سخن که از چه کسى است و با چه انگیزه اى گفته شده بازگو مى کنند و یا مى نویسند و نشر مى دهند. از آن جا که در بین مردم به زهد و پارسایى و دانش و عشق و علاقه به امامان شهره اند و داراى نفوذ کلمه سخن شگفت انگیز و جدید آنان بر سر زبانها مى افتد و براى بسیارى از مردم باور و عقیده مى سازد و آنان از راه روشن و راست به تاریکى و کژراهه فرو مى افتند و این زیانى است بس بزرگ و غیر درخور جبران.
شهید ثانى درباره اینان مى نویسد:
(گروهى کارشان جعل اخبار دروغ بود. برخى به جهت جلب مال و برخى به جهت تقرب به خلفاء جور. ولکن ضرر آنان که از این جماعت معروف بودند به زهد و صلاح و مردم ایشان را مى شناختند و از ایشان مى شنیدند و قبول مى کردند و به جهت خیال فاسدى اخبار و احادیث دروغ را ایشان مى گرفتند و نشر مى دادند و خلق اعتقاد مى کردند که از خدا و رسول است و به آن عمل مى کردند.)79
اینان تنها به گزارش و نقل افسانه هاى شگفت و داستانهاى نابخردانه و غیر عادى بسنده نکرده بلکه براى کار خود در حادثه عاشورا به مبناسازى نیز روى آورده و به فرموده امام صادق(ع):
(من بکى أو ابکى او تباکى على الحسین فله الجنّة.)80
هر آن که بر حسین بگرید یا بگریاند یا چنین بنمایاند که مى گرید بهشت بر او واجب مى گردد.
و… تمسک جسته و گفته اند:
(در اخبار مدح اِبکاء و ترغیب در گریانیدن شیعیان ذکر نشده که به چه قسم بگریانید و چه بگویید و چه بخوانید و از این ذکر نکردن معلوم مى شود هرچه سبب گریانیدن و وسیله سوزانیدن دل و بیرون آوردن اشک باشد از دیدگان ممدوح و مستحسن است هرچند دروغ باشد.
پس در مقتضاى این اخبار باید گفت که: مراد از آن اخبار بسیار که در مذمّت دروغ گفتن وارد شده هرچند در نهایت اعتبار است دروغ گفتن در غیر مقام تعزیه دارى و ذکر مصیبت است.)81
مبناى دیگرى که اینان اندیشه واهى خود را بر آن استوار ساخته و آن را در هر محفلى و مجلسى گفته و در آثار خود آورده و در بین مردم و دوستداران اهل بیت و عزادارى اباعبدالله نشر داده اند دسته اى از روایات است که به آنها اخبار تسامح مى گویند:
(عن ابى عبدالله(ع) قال: من بلغه شىء من الثواب على شىء من الخیر فعمله کان له أجر ذلک وان کان رسول الله(ص) لم یقله.)
(عن محمد بن مروان قال: سمعت اباجعفر(ع) یقول: من
بلغه ثواب من الله على عمل فعمل ذلک العمل التماس ذلک الثواب اوتیه وان لم یکن الحدیث کما بلغه.)82
و…
محدث نورى مضمون این دسته از روایات را بدین شرح ارائه مى دهد:
(هرکس بشنود عملى را یا به او برسد که ثوابى براى آن مقرر نموده اند و وعده داده اند پس آن عمل را به جاى آرد به امید رسیدن به آن ثواب آن ثواب را به او خواهند داد هرچند پیغمبر(ص) آن را نفرموده باشد. (یعنى خبر از اصل دروغ باشد.))83
این مبناها آن هم از سوى کسانى که داراى جایگاه و نفوذ کلمه در بین مردم شیعیان و علاقه مندان به خاندان نبوت اند تا اعماق ذهنها راه مى یابند و سبب دگرگونیهاى ژرف در باورها مى گردد و عقیده و مرام را از راهى به راهى دیگر مى کشند و کم کم فرقه و مکتبهاى ویژه اى را پدید مى آورند. از این روى بر عالمان آگاه هشیار و داراى دانشها و بینشهاى ژرف و دقیق است که براى این آفت تباهى آفرین و بنیان سوز فکرى بکنند و چاره اى بیندیشند و با نقد دقیق و عالمانه مبناها و نمایاندن کار برد درست آنها و یادآورى این نکته که: گریستن گریاندن و خود را گریان نمایاندن نباید از هر راه و روشى انجام بگیرد به مبارزه با دروغ به هر انگیزه اى برخیزند و این اندیشه بنیادین را پى افکنند که: با دروغ نمى شود شالوده بنیاد استوارى که همانا احیاى نام و یاد حسین(ع) باشد پى ریخت و نمى توان با تمسک به (تسامح در ادله سنن) به روایتهاى موهون روى آورد و به آنها استناد جست که فرق است بین اخبار ضعیف و موهون. چه بسیار اخبار ضعیف که موهون نیستند و مى توان به آنها استناد جست; اما به اخبار موهون هرگز
________________________________________
اصول کافى ثقةالاسلام کلینى ج1/32 54 دار صعب دارالتعارف بیروت.
بررسى تاریخ عاشورا دکتر محمد ابراهیم با مقدمه على اکبر غفارى/45 کتابخانه صدوق; پس از پنجاه سال پژوهشى تازه پیرامون قیام امام حسین سید جعفر شهیدى دفتر نشر فرهنگ اسلامى.
حماسه حسینى شهید مطهرى ج3/75; صدرا.
لؤلؤ و مرجان محدث نورى تحقیق و ویرایش استادولى/170 دارالکتب الاسلامیه.
مجموعه آثار استاد شهید مطهرى ج17/681 صدرا.
لؤلؤ و مرجان/161.
همان/184.
الفتوح ابومحمد احمد بن على اعثم کوفى ترجمه محمد بن احمد مستوفى هروى (از محققان قرن ششم هـ.ق) مصحح غلامرضا طباطبایى مجد/862 علمى و فرهنگى تهران.
تاریخ الامم والملوک محمد بن جریر طبرى ج4/289 چاپ قاهره.
بحارالانوار علامه مجلسى ج45/156 مؤسسة الوفاء بیروت.
تاریخ الامم والملوک ج4/331.
مقتل الحسین عبدالرزاق موسوى مقرّم/324 دارالکتاب الاسلامى بیروت.
همان.
الکامل فى التاریخ ابن اثیر ج4/85 دار صادر بیروت; برگردان محمدحسین روحانى ج5/2264ـ 2265 اساطیر تهران.
سوره آل عمران آیه26.
سوره روم آیه10
الکامل فى التاریخ ج4/82 ـ83; ترجمه ج5/2261.
همان.
بررسى تاریخ عاشورا محمد ابراهیم آیتى/179.
بحارالانوار ج44/270.
الاغانى ابوالفرج اصفهانى ترجمه محمدحسین مشایخ فریدنى ج1 / 781ـ782 علمى و فرهنگى.
دعبل خُزاعى مصطفى قلى زاده/75ـ76 سازمان تبلیغات اسلامى تابستان73.
سیره امامان محسن امین ترجمه حسین وجدانى ج3/103 سروش.
همان/104.
الامامه والسیاسة ابن قتیبه دینورى/147 دارالکتب العلمیه بیروت.
اللهوف فى قتلى الطفوف سید رضى الدین على بن موسى بن جعفر بن طاووس ترجمه احمد فهرى زنجانى/180 جهان; منتهى الآمال شیخ عباس قمى/518 ـ519 جاویدان; مقاتل الطالبیین ابوالفرج اصفهانى ترجمه رسولى محلاتى/122ـ133 نشر صدوق; روضة الواعظین محمد بن حسن فتال نیشابورى ترجمه و تحشیه دکتر محمود مهدوى دامغانى/314ـ 315 نشر نى.
تاریخ الامم والملوک محمد بن جریر طبرى ج4/357; ارشاد شیخ مفید/ 231ـ232.
نقش ائمه در احیاء دین سید مرتضى عسکرى ج11/56 ـ60 مجمع علمى اسلامى.
همان/58.
همان
کامل ابن اثیر ترجمه محمدحسین روحانى ج3/2219.
اختیار معرفة الرجال معروف به رجال کشى شیخ طوسى/4 دانشگاه مشهد.
کافى ج1/32.
همان/54.
سوره انعام/44 سوره هود آیه18; سوره ابراهیم آیه3; سوره بقره آیه79; لؤلؤ و مرجان/56 ـ 88.
عزاداریهاى نامشروع سید محسن امین ترجمه جلال آل احمد با مقدمه و کوشش سید جلال حسینى/42.
سوره بقره آیه174 175; سوره مائده آیه13.
سوره بقره آیه159.
39.عزاداریهاى نامشروع/42.
کافى ج1/54.
لؤلؤ و مرجان/204ـ 205.
التفسیر الکبیر فخر رازى ج3/134 دار احیاء التراث العربى.
لسان العرب ابن منظور ج9/43 نشر ادب الحوزه قم.
تفسیر مجمع البیان امین الاسلام طبرسى ج2/118 مکتبة الحیاة.
همان; تفسیر المنار ج5/140 دارالمعرفه بیروت; التبیان شیخ طوسى ج3/213 مکتب الاعلام الاسلامى; مصونیت قرآن از تحریف محمدهادى معرفت ترجمه محمد شهرابى/20ـ27 انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى.
شناخت قرآن سید على کمالى دزفولى/75; مصونیت قرآن از تحریف/ 20ـ27; لغت نامه دهخدا ج5/6476 دانشگاه تهران.
کافى ج8/53
لؤلؤ و مرجان/89 ـ123.
حماسه حسینى ج1/19ـ20.
لؤلؤ و مرجان/94.
انوار الهدایه امام خمینى ج1/225 مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام.
لؤلؤ و مرجان/202 فراهانى تهران.
حماسه حسینى ج1/25ـ27.
لؤلؤ و مرجان/194ـ 195 فراهانى.
همان/195ـ196 .
مجموعه مقالات کنگره بین المللى امام خمینى و فرهنگ عاشورا کنگره اول ج3/47 79.
لؤلؤ و مرجان/89 123 192; حماسه حسینى ج1/18ـ29; ج3/283.
مقتل الحسین عبدالرزاق موسوى مقرّم/28.
سیماى امام حسین/206.
مقتل الحسین/28.
معالم المدرستین سید مرتضى عسکرى ترجمه محمد عطا سردار نیا با عنوان: ویژگیهاى دو مکتب ج2/95ـ96 بنیاد بعثت تهران.
لسان المیزان ابن حجر عسقلانى ج3/504 دار احیاء التراث العربى بیروت.
کافى ج1/280.
ناسخ التواریخ میرزا محمدتقى سپهر لسان الملک ج1/266 کتابفروشى اسلامیه.
بازوى ترور به نقل از روزنامه صبح ایران 24فروردین78
همان 5اردیبهشت78.
فرهنگ عاشورا کنگره دوم ج2/610.
البدء والتاریخ مطهر بن طاهر مَقدَسى ترجمه شفیعى کدکنى با عنوان: آفرینش و تاریخ ج1ـ3/141 آگه.
مقدمه ابن خلدون عبدالرحمن بن خلدون ترجمه محمد پروین گنابادى ج1/13ـ14 علمى و فرهنگى.
منتهى الآمال شیخ عباس قمى ج1/493 جاویدان.
بحارالانوار ج45/114.
همان/107.
همان/115.
مقدمه مرأة العقول سید مرتضى عسکرى ج2/294ـ293.
تاریخ الامم والملوک محمد بن جریر طبرى ج4/353.
روضه الواعظین فتال نیشابورى ترجمه محمود مهدوى دامغانى/300 نشر نى.
تاریخ الامم والملوک محمد بن جریر طبرى ترجمه ابوالقاسم پاینده 3008.
عیون اخبار الرضا شیخ صدوق به تصحیح سید مهدى حسینى لاجوردى ج1ـ2/304 جهان تهران.
79.لؤلؤ و مرجان/109 دارالکتب الاسلامیة تهران.
80. ثواب الاعمال شیخ صدوق/109ـ110 مکتبة الصدوق تهران.
81. لؤلؤ و مرجان/175.
82. بحارالانوار ج2/256ـ257 مؤسسة الوفاء بیروت.
83. لؤلؤ و مرجان/178
بررسى جامعهشناختى جامعه اسلامى عصر امام حسین علیه السلام
رحلت پیامبر اکرم (ص) آغاز تحولى ژرف در جامعه اسلامى به شمار مىرود. تحولى که در اندک زمانى پس از رحلتبنیانگذار آن، برخى از نزدیکترین افراد به آن حضرت به شیوهاى اسفناک قربانى شدند. براستى چرا جامعهاى که اساس و حیثیت و ویتخویش را از اسلام یافته بود بر چنین واقعه هولناکى لب فرو بسته و شریک جرمى بزرگ در تاریخ بشریتشد؟
نویسنده بر آن استبا نگاه به واقعیات آن روز، با تحلیلى جامعهشناختى پاسخ این پرسش را بیابد. وى معتقد است دنیازدگى و روى آورى به زندگى بىدغدغه همراه با آسایش، تعبیرهاى ناصواب و غیر صحیح از دین و سنت، فضاى موسوم و تبلیغاتى و در پى آن فشار و اختناق سیاسى پیش آمده پس از رسول گرامى اسلام، بدنمایى حرکت امام حسین (ع) از سوى دشمنان، به همراهى جهل و ناآگاهى سیاسى و اجتماعى مسلمانان، واقعیات جامعه آن روز بود که زمینهساز کشتار بىسابقه در تاریخ اسلام گردید.
مقدمه
واقعه عاشورا در تاریخ اسلام از وقایع بىنظیر و بس اسفناک است. هر انسانى که آشنایى اندک با اسلام و تاریخ آن داشته باشد به عاشورا به دیده شگفت مىنگرد و براى او جاى این پرسش است که چگونه در جامعه اسلامى، جامعهاى که اساس و حیثیت و ویتخویش را از اسلام یافته است در اندک زمانى پس از رحلتبنیان گذار آن، برخى از نزدیکترین فرد به آن خاندان را به بدترین شیوه به جدال بخواند و قربانى کند و سرگذشتى بیافریند که به تعبیر ابن طقطقى «به علت ناگوارى و هولناکى آن دوست نمىدارم سخن را در پیرامونش طولانى کنم، زیرا در اسلام کارى زشتتر از آن به وقوع نپیوسته است. گرچه کشته شدن امیرالمؤمنین مصیبتبسیار بزرگى به شمار مىآمد، لیکن سرگذشتحسین چندان کشتار فجیع و مثله و اسارت در برداشت که از شنیدن آن پوستبدن انسان به لرزه مىافتد، لذا از پرداختن به سخن در باره این سرگذشتبه شهرتش اکتفا مىکنم، زیرا که مشهورترین مصیبت است. خداوند هر کسى را که در آن دست داشته و بدان فرمان داده و به چیزى از آن خشنود بوده است لعنت کند و هیچگونه کار خیر و توبهاى را از او نپذیرد و او را از جمله «الاخسرین اعمالا الذین ضل سعیهم فى الحیوة الدنیا و هم یحسبون انهم یحسنون صنعا (1) قرار دهد.» (2)
این پرسش اساسى از دیرباز مطرح بود و هر چند گذر زمان اندکى از ابهام آن را برطرف ساخته و پاسخى داده است اما همچنان پاسخى درخور به آن ضرورى مىنماید. به راستى چه تحولى در جامعه اسلامى روى داد. که آمادگى پذیرش چنین فاجعهاى را یافته بود؟ مردم آن زمان که هنوز یاد و خاطره گذشته نه چندان دور در اذهانشان بود و دیده یا شنیده بودند که پیامبر (ص) سخنانى را در باره امام حسین (ع) (3) ، خاندان ابوسفیان، (4) ارزشهاى والاى انسانى (5) ، حرمت قتل، حساب و کتاب و...داشته، چگونه در مقابل آنچه پیش روى بود دستبر دست نهادند و شریک جرمى بزرگ در تاریخ بشریتشدند؟ چرا علیه آنان که چنین ظلمى عظیم به پاداشتند به اعتراض بر نخاستند، چه تغییرات و دگرگونیهایى در دنیاى آن زمان پیش آمد که خلیفه مسلمین! براى تحکیم موقعیتخویش دستبه کشتار خاندانى زد که در تفکر دینى مردم مىبایستى جایگاه والایى داشته باشند؟ چرا آنان که به چشم خویش دیده بودند که پیامبر (ص) حسین (ع) را بر زانوان خویش مىنشاند و بر لبانش بوسه مىزد، (6) و هم اکنون بر آن لبان تازیانه زده مىشود، جز انگشتشمارى، (7) دهان نگشوده و اعتراض نکردند و چرا آنها که به گوش خویش شنیده بودند که پیامبر مىفرمود: ان الحسن و الحسین سید اشباب اهل الجنة، (8) قتل عام حسین و یارانش را دیدند و شنیدند اما سکوت کرده و لب فرو بستند؟ و هزارها چراى دیگر.
آیا آنچه پیش آمد امرى غافلگیرانه بود؟ آیا این رویداد دستساخت فردى یا عدهاى کمشمار بود؟ آیا عوامل پیدایى آن امرى زود هنگام و دفعى بود؟ و...این پرسشها براى اهل دین و تحقیق هر لحظه پیش مىآید.
دراین نوشتار بر آنیم که تحولات پیش آمده در جامعه اسلامى را که زمینه ساز فاجعه عاشورا شد، به اختصار بیان داریم و نشان دهیم که در آن زمان جامعه داراى چه ویژگیهایى بوده است؟ پیش از ورود به بحث نکاتى را به صورت گذرا اشاره مىکنیم تا بهتر بتوانیم تصویر آن زمان را ارائه کنیم.
1 - از روزى که پیامبر (ص) چشم از جهان فروبست تا روزى که واقعه عاشورا رخ داد پنجاه سال گذشته بود (9) و در این دوره نه چندان طولانى، شش تن به عنوان خلیفه رسول خدا به حق یا نابحق رهبرى و امامت جامعه اسلامى را بر عهده گرفتند. ابوبکر از سال 11 - 13هجرى، عمر از 13 - 24، عثمان از سال 24 - 35 و امام على (ع) از سال 35 تا 40 هجرى خلافت کردند و به دنبال آنها امام حسن (ع) با انتخاب مردم به مدت شش ماه خلافت کرد (10) . امابا واقع شدن در جریان ناخواسته (11) ، به ناچار از آن کناره گرفت و معاویة به عنوان خلیفه وارد میدان شد و به مدت بیستسال بر سرزمینهاى اسلامى حکومت کرد تا اینکه در سال 60هجرى در گذشت و فرزندش یزید که از سالها پیش ولیعهد او بود به حکومت رسید. (12)
2 - گستره جغرافیایى مملکت اسلامى با گذشت این نیم قرن دگرگونى چشمگیرى یافت. از زمانى که پیامبر (ص) بناى حکومت دینى خود را در مدینه نهاد و در واپسین زمانهاى حکومت، بر مناطق بیرونى روى کرد (13) (موته و تبوک) تا زمانى که حکومتگران اموى بر سر کار آمدند دامنه حکومت تفاوت کرده بود. پس از پیامبر (ص)، نبردهاى گسترش طلبانهاى در دوران سه خلیفه اول، به ویژه عمر (14) رخ داد که با چشم پوشى از جهت مثبت و منفى آن، بسط حکومت و توسعه جامعه اسلامى را به دنبال داشت، تنها در دوره امام على (ع) چنین حرکاتى متوقف شد و بیش از هر چیز به اصلاح درون و خویشتن پرداخته شد (15) ولى پس از او معاویه به پیروى از خلیفگان اول، دستبه فتوحات درغرب و شرق زد (16) و با این گسترش، در عصر امام حسین گستره جغرافیایى مملکت اسلامى محدود به حجاز و عراق نبود بلکه در شرق تا سند و هند و در شمال شرقى تا ماوراءالنهر و در مناطق شمالى تا ارمنستان و در جهت غرب تا افریقیه و در جنوب تا منتهى الیه دیار یمن به سرزمین اسلامى پیوسته بود. (17 )
3 - در این دوره، در مرکزیتخلافت اسلامى به عنوان محور اقتدار اسلام و پایگاه ا صلى توجه به دیانت، نیز تغییراتى پیش آمد. سه خلیفه اول در مدینه ساکن بوده و از آنجا بر مناطق اسلامى حکم مىراندند چنانکه در زمان پیامبر (ص) این شهر به عنوان مرکز سرزمین اسلامى بود. امام على (ع) به جهاتى چند، مرکز خلافت را به شهر نوبنیاد کوفه، انتقال داد (18) و تا پایان دوره کوتاه خلافتش در آنجا ماند و امام حسن (ع) نیز در همان جا خلافت را به دست گرفت. اما پس از آن حضرت، خلافت اسلامى به سرزمین شام منتقل شد، (19) سرزمینى که در دوره خلافت عمر فتح و به دیار مسلمانان پیوست و از همان ابتدا یزید و معاویه، فرزندان ابوسفیان، بر آن امارت داشتند. (20)
بنابر نکات بیان شده، تحولات و دگرگونیهایى که در جامعه اسلامى پدید آمده آسانتر قابل تحلیل است.
تعامل نهادها و پدیدههاى اجتماعى
جامعه انسانى هم چون پیکره آدمى است که اعضا و جوارح آن با یکدیگر در داد و ستد و تعاملند. آنچه در یک زاویه وجود جامعه رخ مىدهد بىتردید در زوایاى دیگر آن نیز بروز مىیابد سستى و فتورى که در نهادى از جامعه پیش مىآید، در نهادهاى دیگر تاثیر مىگذارد چنانکه از آنها تاثیر مىپذیرد. تعامل پدیدههاى اجتماعى با یکدیگر و تاثیراتشان در یکدیگر، موجب مىشود که تحلیلگر جامعه به آن، به مانند یک موجود حیاتمند نظر کند، بنابراین جامعهاى که از نظر سیاسى دچار بحران مىشود از نظر اقتصادى نیز مریض است، فرهنگ آن جامعه نیز در سراشیبى ضعف و سستى است، نظم و اخلاق و خانواده نیز دراین جامعه به آن گرفتار مىشود. نمىتوان جامعهاى را یافتیا تصور کرد که از روابط اجتماعى بیمارى رنج مىبرد اما فرهنگى سالم داشته باشد و یا اقتصاد آن جامعه به سامان باشد. چنانکه سامان یابى بعدى از ابعاد زندگى اجتماعى از سلامت دیگر ابعاد آن جامعه خبر مىدهد. اگر نظام اجتماعى، برخاسته از دیانت و شکل یافته از دادههاى دینى باشد خلل در زوایاى نظام آن، از اختلال در دیانتیا نگرش به دین خبر مىدهد و پیشرفت و مدنیت آن نیز از استحکام و به سامانى دین حکایت دارد. (21)
اجزاء پیکره هر نهادى خود از این قاعده پیروى مىکند; در نهاد سیاست که از ارکانى بسیار بنیان دارد تزلزل در یک پایه، هم در دیگر پایهها مؤثر است و هم از سستى آنها منشا مىگیرد. استبداد حاکم سیاسى، تنها روحیه خودخواهى و ستمگرى او را نشان نمىدهد بلکه ستم پذیرى و خودباختگى مردم و رعیت آن حاکم را نیز نشان مىدهد. این سخن بزرگ پیامبر (ص) که «لعن الله الظالم و المظلوم» (22) به ظرافت و تفسیر همین واقعیت است ظالم در جامعه تنها عامل رشد ستم نیست که پذیرنده آن نیز نقش آفرین است. بنابراین خرابى رکنى از سیاست، خرابى دیگر ارکان سیاست نیز هست. در اقتصاد و فرهنگ و اخلاق و خانواده و...نیز چنین است.
مناطق مختلف یک کشور (تحت امر یک حکومت) نیز چنین است و با یکدیگر باز خورد دارند. هر چند کشورها در زمان گذشته به دلیل نبود ارتباطات انسانى و ابتدایى بودن وسایل و ابزار ارتباطى، با کشورهاى کنونى از نظر تعامل تفاوت فاحشى دارند اما همگونگى مناطق و شهرها تا حد بالایى وجود داشته است. وقتى شهرى دچار بحران مىشد دیگر شهرها و مناطق نیز در بحران قرار مىگرفتند و نابسامانى حیاتى یک دیار در دیگر دیارها اثر گذار و اثرپذیر بود. در دنیاى کنونى این تاثیر و تاثر بسى آشکار است و کشورها هم چون موجود اندام وارهاى هستند که اختلالها و ضعفهاى نقطهاى از آنها در دیگر نقاط اثر مىگذارد. در گذشته نیز چنین بود، هر چند ممکن بود تسرى مشکلات و تعامل مناطق به سرعت و آشکارى کنونى نبوده باشد، اما به هر روى وجود داشت. بنابراین آنچه در باره منطقهاى از مناطق اسلامى گفته آید در مورد دیگر مناطق نیز به خوبى صادق است; چنانکه گفتار در باره نهادى از اجتماع هم چون سخن در باره دیگر نهادهاست.
شهرهاى نقش آفرین اسلامى
در بررسى جامعه اسلامى عصر امام حسین (ع) بى توجه به شهرهاى اسلامى آن دوره میسور نیست، از این رو به چند شهر بزرگ اسلامى آن روزگار که در تصمیمسازىها و تصمیم گیریها و دگرگونىهاى زمانه نقش داشتند نگاهى گذرا مىافکنیم تا تحولات بنیادین و اساسى که در طى نیم قرن پیش آمد به درستى تصویر شود. در این جا به حجاز، کوفه، بصره و شام اشاره مىکنیم.
1. حجاز
مقصود ما از حجاز دو شهر بزرگ مکه و مدینه است که بیش از هر جاى دیگر با پیامبر (ص) و اسلام همدمى داشتهاند. این دو که قدیمىترین شهر اسلامى و مهد بروز اسلام و رشد تفکر اسلامیند بى تردید بیش از هر جاى دیگرى نسبتبه اسلام و سنت رسول (ص) مىبایستشناخت و حساسیت داشته باشد هر چند واقعیتهاى تاریخى جز این را به ما مىنماید.
الف: مکه.
این منطقه که از آبادیهاى مهم سرزمین حجاز است از قدمتبسیارى برخوردار است، هر چند مورخین مسلمان گاه در دیرینگى آن اغراق مىکنند (23) اما تردیدى نیست که از دیرباز مورد توجه ویژه ساکنان حجاز و دیگران قرار داشته و اهمیت آن بیش از هر چیز به کعبه بوده است (24) ولى اهمیت افزون آن از زمانى است که پیامبر (ص) در آن مبعوث شد و دین الهى را پایهگذارى کرد. (25)
شهر مکه از روزى که پیامبر (ص) برانگیخته شد تا هنگامى که آن حضرت از آنجا هجرت کرد در مبارزه و مواجهه خشم آلود با او به سر برد. (26) چون رسول خدا (ص) تمامى آنچه را که عرب مکه بدان بند بود در هم ریخت و طرحى نو در افکند، به ویژه در دو عرصه عقاید که به اندیشهگرى و باورهاى عرب مربوط مىشد (27) و روابط که به نوع تعامل انسانها با یکدیگر ارتباط مىیافت. (28)
عربان که عمدتا به بت پرستى روى داشته و دستساختههاى خویش را مىپرستیدند و خواستههاى خویش را از طریق ایشان برآورده مىساختند (29) و از ناحیه همانان مقاماتى را پدید آورده و آیین و رسومى را وضع کرده بودند (30) با آمدن پیامبر (ص) و آوردن دین جدید، مىبایست همه چیز خود را از دست داده و به خداى واحد بگروند.(31) پیامد این دگردیسى و نگرش نوین، بیش از هر چیز زیر پا نهادن آداب و رسومى بود که بر اساس آن انسانها از درجات مختلفى برخوردار مىشدند و روى آوردن به دینى بود که برابر آن انسانها همگون و برابرند. (32) همین نکته به ظاهر کوچک، براى اکثر اهل مکه ناخوشایند بود و پذیرش آن به منزله از دست دادن همه پیشینه تاریخى و نژادىشان بود، (33) اما ارزشهاى اسلامى که منطبق با فطرت بشرى و پاسخگوى نیاز واقعى انسانى بود آهسته آهسته طرفدارانى یافت و افرادى را به سوى خود کشاند; عدهاى به حمایت از پیامبر و اسلام برخاسته و بر باورهاى پیشین خود پاى نهادند.
روابط اجتماعى عربان مکه که از نظر سیاسى بر نظام قبیلهاى و ملوکالطوایفى استوار بود بیش از هر چیز در ستیز و نبرد و حداقل رقابتى کینه توزانه و سود محورانه با یکدیگر بود (34) . در این میان دو تیره بنىهاشم و بنىامیه، از هر گروه دیگر بیشتر در تقابل و کشمکش قرار داشتند. علت رقابت این دو تیره، که در جد سوم با یکدیگر اشتراک مىیابند، گذشته از داستانهاى افسانه گونى که براى آن ذکر مىشود (35) ناشى از تصادم و تعارض موقعیت اجتماعىاى بود که تابع ریاست مکه در زمانهاى پیشتر، به خاندان قریش قصى بن کلاب (36) ، سپرده شده بود و این ریاستبه عنوان یک حق خانوادگى به ارث به فرزندان مىرسید، اما تعلق چنین ارثى به فرزندان، خود شرائطى چون درایت، جوانمردى، دانایى، شجاعت و بخشندگى را مىطلبید (37) و چنین ویژگیها عملا ریاست را در اختیار بنىهاشم نهاد و این خوشایند بنىامیه که خود را شایسته احراز آن مقام مىدانستند نبود; (38) از این رو در تلاش و تکاپوى به دست آوردن آن به رقابتبا بنىهاشم پرداخته و در صدد توسعه موقعیت و اقتدار خویش برآمدند. بعثت پیامبر (ص) از تیره بنىهاشم، نه تنها همه اقشار مکه را به سوى خود فرا مىخواند بلکه آشکارا از بنىامیه نیز مىخواست تا پیروى از آنحضرت را پذیرفته و به دین او گردن نهند و این چندان خوشایند آنان نبود و بر این گمان بودند که بنىهاشم براى برترى یافتن در عرصه رقابت مدعى رسالت و پیامبرى شده است. (39)
به هم خوردن توازن قدرت و برترى یافتن بنىهاشم درعرصه رقابتهاى فرهنگى، سیاسى و اجتماعى، خشم و خشونت امویان را بر انگیخت و به شیوههاى گوناگون به مبارزه برخاستند (40) که در نهایتبه انزواى بنىهاشم (41) و پس از چندى به هجرت آنان منجر شد، اما این پایان کار نبود. بنىامیه پس از هجرت پیامبر و مسلمانان به مدینه، به طراحى نبردهایى دست زدند که گاه به کشته شدن بزرگانى از آنان و دیگر هم دستانشان خاتمه مىیافت. (42) گسترش روز افزون اسلام و نفوذ ارزشهاى آن در دلهاى توده مردم، در زمانى نه چندان دراز سردمداران کفر به ویژه امویان را به تسلیم وا داشت اما آنچه در درونشان وجود داشت هم چون آتشى زیر خاکستر، مترصد فرصتى براى انتقام بود. (43)
مکه در سال 8هجرى مسلمان شد و پس از آن امیرى از طرف پیامبر (ص) به آنجا گمارده شد ولى اسلام دیرهنگام این شهر که با پایان زندگى رسول خدا (ص) چندان فاصله نداشت از عمق و استوارى بایستهاى برخوردار نشد به ویژه آنکه در این دوره کوتاه باقیمانده از حیات پیامبر (ص) بیش از هر چیز جلوه اقتدار و مکنتبود نه سختى و محنت، بنابراین نومسلمانان که برخى از سران قوم نیز در آن بودند، بیشتر با رویه سرورى و حکومتگرى مسلمانان مواجه شدند که خود گمشدهاى براى آنان بود.
ب: مدینه
سرزمین یثرب که با حضور پیامبر (ص) مدنیتى نوین یافت از همان آغاز به مدینة النبى نام گرفت (44) ، با محوریت رسول خدا (ص) و قانونى که آن حضرت بدانجا هدیه کرد، شمایلى جدید یافت و با تشکیل سازمان ادارى، نظامى استوار پیدا کرد و قدرت یافت و براى دفاع از هجمهها آماده شد. مدینه با آمدن پیامبر (ص) در معرض تهاجمهاى پیاپى مشرکان مکه قرار گرفت، مکیانى که از دیرباز در رقابتباآنان بودهاند، رقابت عدنانیان و قحطانیان یا اعراب شمالى و جنوبى (45) . پیشرفت اسلام در مدینه و اقتدار سیاسى آنان به همراه پیروزیهایى که در میدان نبرد علیه مشرکان به دست آوردند، در زمانى کوتاه مکیان را با خود همراه ساخت و این براى برخى از عربان مکه شکستى به شمار مىآمد که مىبایستبه جبران آن اندیشه کنند. رحلت پیامبر (ص) فرصت مناسبى براى آنان بود تا به بهانه شایستگى و ضرورت امارت قریش (46) ، انصار را از صحنه سیاسى کنار نهاده و در حد وزیران و مشاوران پذیرا باشند (47) و بدینگونه قریش را هم چون زمانهاى گذشته، به سرورى بردارند و بر جایگاهش نشانند!
تحولات پیش آمده در عصر رسول خدا (ص) و پیدایى ثبات دینى و تداوم ظاهرى آن در زمان بعدى، چندان دوام نیافت. الگوهاى جاهلى از نو رخ نمود و رقابتها آشکار گردید و همه خشمهاى فروخفته عصر پیامبر (ص) بروز کرد و بیش از هر تیره، دامن گیر خاندان بنىهاشم که نماینده آن امام على (ع) و سپس فرزندانش بودند شد. (48) انصار نیز در کام این شعله فرو رفتند و مسلمانانى که گاه به راستى دل با اسلام داشتند در این نبرد نابرابر قدرت با ارزش، یا سکوت کردند و یا به همراهى على (ع)، خانه نشین شدند. (49)
بسیارى از مسلمانان که در مدینه ساکن بودند و در زمان رسول خدا، پیکارها کردند و در اعتلاى کلمه حق نقش آفرین بودند هم اکنون یا دچار حیرت و سرگردانى شدند و یا به زندگى روى کردند، به ویژه از آن روزى که مرکز خلافت از آنجا به کوفه انتقال یافت، آنان نفس راحتى کشیدند که دیگر قربانى شدن حق را به چشم نمىبینند تا به حکم وظیفه مسلمانى و انسانى به حمایت از آن برخیزند و پس از امام على (ع) که خلافتبه شام منتقل گشت این آسودگى افزون شد و با خاطرى آرام به دنبال ظرائف علوم دینى مجادلات کلامى رفتند بى آنکه به هدر رفتن سرمایه انسانى در تحتستم و استبداد شاهى معاویه اندیشه کنند. اینان جهاد را جز در دانش اندوزى، عبادت، به خودپردازى و در نهایت تامین روزى و معیشت که خود جهادى به شمار بود، نمىدیدند و از همین زاویه به امام حسین (ع) مىنگریستند و آن هنگام که رفتنش به سوى جهاد برایشان روشن شد به توصیههاى امنیتى و نصایح تنپرورانه روى آوردند تا او را نیز چون خود در حاشیه جریانات حاکم بر جامعه اسلامى، برانند. (50)
به تعبیر فیلیپ حتى «مدینه پایتخت عربستان که از یاد رفته بود، پناهگاه همه کسانى شد که مىخواستند از آشوبهاى سیاسى بهدور باشند تا از مایهاى که از غنیمت جنگها اندوخته بودند بى مزاحمت کسان بهره ور شوند» . (51)
2. کوفه
کوفه از شهرهاى ساخته شده پس از پیامبر (ص) و زاده ضرورت فتوحات عصر عمر است. علتبناى این شهر این بود که در جانب شرقى عربستان، اردوگاه ثابتى براى لشکریان باشد (52) تا از آنجا به سرزمینهاى شرقى پیشتازند. «عمر بنخطاب به سعد بنابىوقاص نامهیى نوشت و به او دستور داد که محلى را براى هجرت مسلمانان و پیروان ایشان برگزیند که بین آن محل و خود وى دریا فاصله نباشد. وى به انبار آمد و خواست تا منزلگاه را در آنجا قرار دهد لکن مگس فراوان در آن موضع مردمان را آزار مىداد. پس به محل دیگر رفت و آن را نیکو یافت، آنگاه به کوفه رفت و آن را حدود بندى کرد و منازلى را به اقطاع به مردمان داد و قبیلهها در منازل خویش فرود آمدند و مسجد شهر را بساخت. این کار به سال هفده انجام گرفت... «بعد به عمر نوشت که مردم به پشه زدگى دچار آمده و آزار مىکشند. عمر به وى نوشت، اعراب به منزله اشتران باشند و چیزى مناسب حال آنان نیست مگر آنکه شتران را مناسب باشد پس جایى قابل سکونت و بقاء را براى آنان جستجو کن و میان من و آنان دریا را فاصله قرار مده.» (53)
ابتداخانهها در آنجا از نى ساخته شده بود و مسلمانان به هنگام جهاد آن را خراب مىکردند و از چوبهاى آن استفاده مىکردند، تااینکه زمانى در آن آتش افتاد و بعدها خانههاى خشتى ساختند و خیلى زود این اردوگاه به شهرى بزرگ مبدل شد. (54)
ساکنان این شهر در ابتدا جهادگران مسلمان بودند که از دیار خویش به انگیزه دینى یا غیر دینى بدانجا رفته و با گذشت زمان گروههاى دیگرى به آنها پیوستند و مجموعهاى را تشکیل دادند که هر چند در دیندارى و تمسک به اسلام اشتراک داشتند اما در نسب و نژاد و نیز نوع نگاه به دین متفاوت بودند; (55) برخى خود پیامبر (ص) را دیده و سخنانش را شنیده بودند و برخى دیگر از مناطق شرقى به آنها پیوسته بودند و جز شنیدههایى از جهادگران مسلمان نمىدانستند و برخى دیگر از دیار جنوب و در قالب مسلمانى آمده بودند. قصد و غرض غنیمت جویى و یافتن مکانى براى زندگى کم و بیش در بسیارى از آیندگان به کوفه بوده است. (56)
در زمان عمر، از همین ایام بود که تقسیم غنایم از شکل سابق که به صورت تساوى میان مسلمانان تقسیم مىشد، به گونه دیگرى و بر اساس دیوان خاصى انجام شد. (57) شاید بروز جدىتر این تقسیم در کوفه بود که آشکارا دو قشر عرب و موالى را در کنار هم جاى داده بود، یعنى تقسیم شهروندان کوفه به دو طبقه و درجه که هر یک از حقوق خاصى برخوردار بودند، (58) بنابراین در این سرزمین علاوه بر ناهمگونى نسبى، منطقهاى و فرهنگى، از یک ناهمگونى دیگرى نیز رنج مىبرد و آن ناهمگونى اجتماعى و اقتصادى بود. کوفه با کمرنگ شدن فتوحات، جایگاه اولیه خود را از دست داد و در زمان خلافت عثمان به شدت مورد بى مهرى قرار گرفت که خود سرچشمه برخى شورشها و اعتراضها گردید و همچنین مورد استفاده منطقه همجوار شرقى که براى شورشهاى مقطعى آمادگى لازم را داشت واقع شد. (59)
آمدن امیرالمؤمنین على (ع) به کوفه و انتخاب آن به عنوان مرکز خلافت، این شهر را براى اولین بار با اسلام راستین و مجسم آشنا کرد، هر چند شنیدن قضایاى نبرد جمل براى آنان که اسلام خود را با واسطه به دست آورده بودند و شنیدههاى آنان بیش از هر چیز مستند به اخبار و روایات صحابه و تفاسیرشان از قرآن بود و هم اکنون از واقعهاى مىشنیدند که به ظاهر در دو سوى آن از اصحاب بودند، اندکى موجب سر درگمى شد، لذا برخى به افراط به على (ع) گرویده و عدهاى به تفریط بدو نگریستند و به تعبیر امام على (ع) برخى شیعه غالى و برخى دشمن تندرو شدند. (60)
امام که با رویکردى عدالت گسترانه خلافت را پذیرا شده بود براى بسیارى از آنان که در طى چندین سال پس از پیامبر (ص) به گونه دیگرى خوى کرده بودند قابل تحمل نبود از این رو با دسیسههایى در پى ایجاد تفرقه در میان اصحاب على (ع) برآمدند و آهسته آهسته پیکره امت اسلامى را که آغاز وحدت و یکپارچگى خود را مىآزمود در درون تهى ساختند; بروز جنگ صفین از طرف معاویه و شامیان که براى کوفیان نیز عرصه انتقامى فروخفته بود (61) با اینکه مىرفت تا به پیروزى نهایى برسد با حیلهاى و نفاقى پنهان از سوى دوست (63) (سپاه على (ع)) به نتیجهاى ناگوار انجامید که حداقل آن سمیتیافتن خلافت معاویه بود در حالى که خود به امارت شام راضى بود. به هر حال کوفه در این نبرد به ویژه پس از جریان حکمیتبیش از پیش دچار سردرگمى و حیران شد و یافتن حق و حقیقتبراى او مشکل شد. پیدایى خوارج، برخى را که گمان حقانیت نسبتبه آنان مىبردند با خود همراه کرد و برخى دیگر در انتظار روشن شدن حقیقتبه انزوا رفتند و برخى دیگر که همچنان با على (ع) ماندند چون هنگامه نبرد و آمادگى رسید، خود دچار سستى شدند که امام على (ع) آنان را بارها از این همه دمدمى مزاجى و تذبذب نکوهید و حتى به شکوه یک تن از شامیان را با ده تن از آنان برابر دانست. (64) چرا که آنان بر باطل خویش استوارند و اینان در حق خویش متزلزل.
کوفه در بستر آنچه که گفته آمد در سرگردانى و حیرت بود تا اینکه معاویه رسما علیه خلیفه مسلمین امام حسن (ع) به پیکار برخاست و به ترفندى که حتما براى مردم شام و حتى کوفه توجیه شدنى بود، با پیماننامهاى که هرگز بدان وقعى ننهاد، (65) خلافت را به دست گرفت و طى بیستسال حکومتخود آنگونه سیاستبازانه و فریب کارانه عمل کرد که حتى براى نیکان و زیرکان جامعه اسلامى نیز امر مشتبه گردید که به راستى اسلام واقعى چیست و چگونه رفتار و سیرتى را طلب مىکند. کوفیان در این اوضاع بیش از دیگران در شگفت ماندند چون از یک سو از سنت و سیره نبوى چیزهایى شنیده بودند و از دیگر سو رفتار علوى را به عیان دیده و باتمام وجود خویش لمس کرده بودند اما در این زمان از کسى که مدعى خلافت اسلامى است چیزهایى عجیب مىشنیدند و مىدیدند، از این رو گاه به اعتراض و خشم بر مىخاستند اما اغلب به سختترین شکل مجازات مىشدند (66) تا اینکه معاویه مرد و یزید بر سر کار آمد.
کوفیان که تا حدى در مکتب على (ع) درس دیندارى آموخته بودند همچنان به عشق او و فرزندش در تب و تاب بودند اما جهل فراگیر و اختناق حاکم و تبلیغات سوء، آنان را آنگونه که باید در حرکتشان استوار نداشت، هر چند با دیدن نقض عهدهاى معاویه و فسادهایى که مرتکب شده بود وى و سپس فرزندش را قانونى نمىدانستند اما کم عمقى اطلاعات دینى و سیاسى و دغدغههاى زندگى، گاه آنان را به تصمیمهاى زودهنگام و بدون پشتوانه عقلى و فکرى، و بى ثبات مىکشاند (67) و بدیهى بود که چون هنگامه آزمایش مىرسید دین داران واقعى و حامیان حقیقت اندک بودند.
3. بصره
از دیگر شهرهاى نوبنیاد در اسلام، بصره است که از نظر سیاسى، بیشترین ساکنین آن را طرفداران عثمان تشکیل مىدادند (68) . این شهر همچون کوفه، در زمان عمر و به عنوان پایگاهى نظامى ساخته شد و در اندک زمانى محل اسکان و تجمع اعراب به ویژه شمالى شد. به تعبیر یعقوبى «بصره شهر زیبا و مرکز تجارتها و اموال آن بود و آن شهرى مستطیلى که مساحتش بر اساس همان نقشهاى که در موقع فتح آن در حکومت عمر در سال هفده بنیاد نهاده شد، دو فرسخ در یک فرسخ است.» (69)
عتبة بن عزوان وقتى در خریبه منزل گزیده بود به عمر نوشت که مسلمانان ناگزیر از داشتن منازلى هستند که به زمستان در آن قشلاق کنند و چون از نبرد باز گردند در آن ماوى گیرند. عمر با این قید که آن مکان نزدیک به آب و چراگاه باشد از او خواست تا موقعیت آن را برایش وصف کند. عتبه نوشت که زمینى را بر کرانه صحرا در مناطق حاصل خیز یافتهام که نیزار فراوان دارد و نزدیک آب گیرهایى است که نیزار در آن پدید آمدهاند. عمر آن مکان را پسندید و فرمان داد تا در آنجا سکنى گزینند. (70) پس از تاسیس شهر یا اندکى پس از آن ابوموسى اشعرى بدانجا ولایتیافت. (71) سرزمینهاى این شهر میان قبایل عربى که پس از انقراض سلطنتسامانیان به آنجا مهاجرت کردند تقسیم گردید و به زودى آبادى یافت. (72) نوبنیادى و پایگاه نظامى بودن آن موجب شد که ساکنان آن با بافتى ناهمگون در کنار یکدیگر جاى گیرند. آنان که از سرزمینهاى دیگر به این دیار آمده بودند بیش از هر چیز به جهاد، فتح و غنیمت مىاندیشیدند. غنایم به دست آمده به اضافه درآمدهاى منطقهاى، زندگى ویژهاى را براى ساکنان آن رقم زد، خصوصا آن که در زمانى کوتاه پس از تاسیس، عثمان خلافتیافت و زندگى دنیایى و رقابتبر سر ثروت ارزشى به شمار آمد. براى بصریان این نگرش به زندگى خوشایندى داشت هر چند وجود برخى از افراد دردمند، اعتراضاتى را علیه دستگاه حاکمه بر مىانگیخت. پس از کشته شدن عثمان و روى کار آمدن على (ع)، بصره با حضور برخى از صحابه و نیز همسر پیامبر (ص)، عایشه در آنجا، نقشى کلیدى یافت. (73) نبرد جمل با همکارى این شهر و حمایتبى دریغ اینان و تحت تاثیر جو مسموم تبلیغاتى روى داد. اینها که به دور از آنچه در مدینه رخ داده بود، در انتظار فرجى بودند، با آمدن عایشه، طلحه و زبیر، گره کور را گشوده یافته و راه صحیح را پیدا دیدند بى آنکه به جستجو بپردازند متاثر از فضاى عاطفى ایجاد شده از سوى سردمداران جمل که از دید توده مردم افرادى جاافتاده و سرشناس بودند، على (ع) را مؤثر در قتل عثمان و یا لااقل حامى شورشگران علیه او قلمداد کرده و باب دشمنى با آن حضرت را گشودند و دیگر مجالى رخ نداد تابتوانند به حقیقت امر آگاهى یابند. نبرد جمل که به کشته شدن بسیارى از مسلمانان به ویژه بصریان انجامید، (74) آتش کینه را نسبتبه على (ع) و خاندان او در میانشان شعله ور ساخت و براى انتقام آمادگى یافتند. معاویه نیز با شعارى مشابه آنچه اهل جمل مدعى آن بودند به میدان آمد. براى اهل بصره که در تاریکى فضاى سیاسى و اجتماعى به گمراهى کشیده شده بودند پس از جمل، معاویهاى آشنا شدند که هم خونخواه عثمان بود و هم مدافع جملیها که در یک تبلیغات غیرانسانى، شهیدان راستین جلوه کرده بودند. بنابراین او کسى بود که مىبایستى از طرف دینداران حمایتشده تا به اهداف خود دستیابد. پس از خلافت و اقتدار او، بصریان همچنان وى را عنصرى حقمدار دانسته و با سیاست او پیش آمدند. (75)
4. شام
سرزمین شام واقع در شمال عربستان از مناطق حاصلخیز و خوش آب و هوا به شمار بود و از نظر سیاسى تحت نفوذ حکومت روم شرقى قرار داشت. در آغازین حملات مسلمانان به مناطق برون مرزى در زمان رسول خدا (ص) بخشى از این سرزمین مورد توجه مسلمین قرار گرفت اما «حمله به شام در دوران ابوبکر آغاز شد به فرماندهى خالدبن ولید ولى فتح آن به سال چهارده و در دوره عمر رخ داد. عمر خالد را برکنار و ابوعبیده را به فرماندهى برگزیده بود اما فتح به دستخالد انجام گرفت.» (76)
یزیدبن ابوسفیان از طرف خلیفه به امارت آنجا گمارده شد تا اینکه در سال 17 در طاعون «عمواس» درگذشت (77) و پس از او معاویه به عنوان جانشین برادر از خلیفه حکم گرفت. او با بهره گیرى از عنصر نسب و قدرت تبلیغى، آنگونه به آموزش دینى مردم پرداخت که خود مىخواست و اسلام در میان مردم آنجا از طریق هموشناسایى شد. شامیان معاویه را به عنوان سفیر اسلام و الگوى مجسم آن مىدانسته و تنها از طریق او به مفاهیم اسلامى راه مىیافتند و حتى برخى از توده مردم برابر روایتى ساختگى او را همنشین پیامبر (ص) در بهشت گمان کرده و علاقه و دوستى او را بر بندگان واجب مىشمردند. (78) معاویه با بهرهگیرى از این فرصتبه احیاى سنتهاى قومى و جاهلى و تصویر وارونه ارزشهاى اسلامى پرداخت و به شیوه شاهان به امارت روى کرد (79) و حتى از سنت و روش خلیفه وقت نیز عدول کرد به گونهاى که براى عمر مایه اعجاب بود; چنانکه آوردهاند:
«چون معاویه هنگام آمدن عمر به شام با ابهت و شکوه و لباس پادشاهى و سپاهیان گران و بسیج فراوان با عمر بنخطاب ملاقات کرد، عمر این وضع را ناپسند شمرد و گفت: اى معاویه، آیا به روش کسرایان گراییدى؟ معاویه گفت: اى امیرالمؤمنین، من در مسندى مىباشم که با دشمنان روبهرو هستم و ما را در برابر مباهات ایشان، آرایش جنگ و جهاد نیازمندى است.» (80)
این شیوه رفتار معاویه که با توجیهى نه چندان زیرکانه همراه بود از نگرش او به زندگى و ارزشها پرده بر مىدارد.
شامیان با این الگو و آهنگ پیش رفتند و با روى کار آمدن عثمان (به عنوان خلیفه) که در نسب به طیف اموى پیوند داشت (81) و در روش همچون معاویه مىزیست، نه تنها در اصلاح شیوه زندگى مردم به سوى اسلامى شدن پیش نرفتبلکه در تثبیت وضعیت نابهنجار مهر تایید نهاد. فتوحات پىدرپى در مناطق غربى و غنایم بسیارى که عاید مسلمین مىشد زندگى تجملى همراه با رفاه را براى شامیان به ارمغان آورد و معاویه با این سرمایه که بدون هیچ حساب و کتابى در اختیارش قرار گرفته بود به استخدام دیثسازان و خریدن سیاست مداران و تطمیع سود جویان دست زد و توانست هم نیروهاى بسیارى را اطراف خود جمع کند و هم به ترویجباورهاى خود بپردازد و هم با تمام توان به تخریب چهرههاى رقیب دستبزند. (82) بدینگونه شامیان در قلعه نامرئى استوارى قرار گرفتند که هرگز به بیرون آن راهى نداشتند و او توانستبا این شیوه مردم را در جهلى فراگیر قرار دهد:
«یکى از اخباریان نقل کرده که به یکى از مردم شام که به صف بزرگان و خردمندان و صاحب نظران آنها بود گفته بود این ابوتراب کیست که امام او را بر منبر لعن مىکند؟ گفت: گمان مىکنم یکى از دزدان ایام فتنه بوده است!» (83)
این داستان هر چند مربوط به دورههاى بعد است اما شنیدنى است که چگونه معاویه با تبلیغات همهجانبه، خفقانى باور نکردنى در جامعه اسلامى با بهرهگیرى از عنصر دین ایجاد کرد. قوت سیاست معاویه در کار جذب قلوب خاص و عام بدانجا رسیده بود که پس از ختم صفین یکى از اهل کوفه سوار بر شتر «نر» خود به دمشق رفت و یکى از مردم دمشق با او درآویخت که این شتر «ماده» از من است و در صفین از من گرفتهاى. دعوى پیش معاویه بردند و دمشقى پنجاه شاهد آورد و همه شهادت دادند که این شتر ماده از اوست. معاویه به ضرر کوفى حکم داد و بگفت تا شتر را به دمشقى تسلیم کنند. کوفى گفت: خدایتبه صلاح رهبرى کند، این شتر نر است و ماده نیست. معاویه گفت: این حکمى است که داده شده است. پس از آنکه قوم پراکنده شدند کسى فرستاد و کوفى را احضار کرد و قیمتشتر او را پرسید و دو برابر آن را به او داد و نکویى کرد و گفت: به على بگو من با صدهزار نفر که شتر ماده را از نر تشخیص نمىدهند با او جنگ خواهم کرد. (84)
در این واقعه، میزان جهالت مردم و هماهنگى آنان و نیز نفوذ معاویه قابل توجه است.
معاویه در دوره خلافت عثمان هر چه بیشتر بر شام سلطه یافت. با کشته شدن عثمان به دنبالانحراف و انحطاطى که از سالها پیش در زیر پوسته جامعه مسلمانى ریشه دوانیده بود و روى کار آمدن على (ع) بر اساس نیاز و شناخت واقعى، معاویه را در چالش بزرگى قرار داد اما وى که از پیش تمامى راههاى فهم درستى را بر مردم بسته بود براى حفظ موقعیتخویش، با بهانه قراردادن خون عثمان به مقابله با امام پرداخت. (85)
شامیان که تنها از طریق معاویه به شناخت اسلام، خلافت، صحابه، عثمان، على (ع) و... رسیده بودند در تحلیل آنچه در مرکز خلافت پیش آمده بود جز به حقانیت راهى که معاویه پیشه کرده بود حکم نمىکردند به ویژه آنکه شمارى از اصحاب رسول خدا (ص) که در طى چند سال گذشته به دیار شام مهاجرت کرده و سکنى گزیده بودند روشى متفاوت با معاویه در زندگى اتخاذ نکرده بودند (86) و همین تاییدى بر سیره او محسوب مىشد.
پس از نبرد جمل و کشته شدن شمارى از مسلمانان، معاویه بهانهاى دیگر یافت تا به تحریک عواطف مردم پرداخته و هر چه بیشتر در تداوم راهى که پیش گرفته بود توفیق یابد. احساسات برانگیخته شده و فریاد وا عثماناى او مردم شام را به کینهتوزى آشکارى علیه خلیفه مسلمین کشاند و آنان به گمان اینکه معاویه تنها کسى است که مىتواند آنان را به رستگارى و فلاح برساند، در کارزارى بزرگ علیه امام وارد ساخته شدند. نبرد صفین تنها میدان مواجهه شامیان با دیگر مسلمانان نبود بلکه مواجهه با مسلمانان اصیل بود چرا که شامیان تاکنون هر چه دیده بودند یا مسلمان شده دست معاویه بودند و یا مسلمانان مهاجرى بودند که هم چون معاویه در پى زندگى راحت و بىدردسر مىگشتند و اما در این صحنه با نیروهایى مواجه شدند که تمام هم و غمشان اسلام و جهاد در راه خدا و در رکاب امامالمسلمین بود. معاویه با وقوف به این نکته نمىگذاشت تا شامیان با سپاهیان على (ع) درآمیزند و حقایق پنهان اسلام و مسلمانى را دریابند (87) و در نهایت نبرد صفین به شیوهاى خاتمه یافت که از منظر شامیان سطحىنگر، دیندارى و قرآنمدارى معاویه را مىنمود.
پس از صفین معاویه رسما خود را خلیفه خواند و بدینگونه هرگونه مجالى که ممکن بود شامیان را به اندیشه احتمال وجود حقیقت در وراى آنچه با آن خوى کرده بودند، رهنمون شود، از دستشان ربود و بیش از بیستسال او رهبرى جامعه اسلامى را بر دوش گرفت و در این مدت در تثبیتبیشتر موقعیتخود و خویشاوندانش کوشید و با استفاده از نیروهایى چون خودش توفیقهایى روزافزون یافت. توفیق او بیشتر مربوط به اطرافیانش بود، از آن جمله عمروعاص نائب خلیفه در مصر حاصلخیز، مغیرة بن شعبه حاکم کوفه پرآشوب و زیاد بنابیه حاکم بصره ناراضى. (88) و با اعتماد بر دیگران کار خود را پیش برد. وى در استوارى قدرت خویش و بسط فتوح اسلام بر بومیان شام که هنوز بیشترشان بر دین مسیح بودند و نیز بر عربان آن دیار که بیشترشان از یمن بودند تکیه داشت و بر مسلمانان نوآمده از حجاز اعتماد نداشت. (89)
به هر روى معاویه تا پایان زندگى خود در ناآگاه نگاه داشتن مردم کوشید و براى پس از خویش نیز بر خلاف پیمانى که با امام حسن (ع) بسته بود فرزندش یزید را که فردى عیاش و ناشایستبود (90) به خلافت نهاد و بدینگونه مردم همچنان در جهل و تاریکى خود ماندند.
دگرگونیهاى پیش آمده در جامعه اسلامى
از آنچه در باره چهار شهر بزرگ اسلامى بیان داشتیم تاحدودى به واقعیتهاى حاکم بر جامعه اسلامى عصر امام حسین (ع) نزدیک شدیم، اما گذشته از اینها در مجموع، تحولاتى در جامعه اسلامى رخ داد که فهم آنها تحلیل فاجعه دردناک عاشورا را آسانتر مىکند. به هر روى جامعهاى که امام در آن به اعتراض برخاست و فریاد حقیقتخواهى و دیانتجویىاش را در مقاطع مختلف، تا شهادتش سرداد ویژگیهایى داشت که به اختصار مىتوان چنین بیان کرد:
1. از نظر دینى - دنیا دینى
جامعه عرب با بعثت پیامبر بزرگ و تلاش پىگیر او و اصحابش از بدترین روش زندگى به متعالىترین آن فراخوانده شد و در اندک زمانى دگرگونى فاحشى یافت و قوانین و احکام اسلامى بر آن حاکم شد و باورهاى پاک و آسمانى جاى گزین عقاید خرافى و غلط گردید، دین اسلام به عنوان عنصرى نجات دهنده آدمى که نگرش جامع به هستى داشت و دنیا و آخرت را هم چون پدیدهاى واحد و جدا ناپذیر مىدید، در آن سایه افکند و انسانها را به حقیقتى فرا خواند که در آن آدمیان برابر و جهان مسخر قدرت لایزال الهى بود. پس از پیامبر (ص) چیزى نگذشت که در میان صحابه براى رسیدن به قدرت دنیایى اختلاف افتاد و دین به عنوان عاملى توجیه کننده خواستههاى آنان درآمد. (91) این کجروى و دنیا خواهى در تمامى زوایاى زندگى مسلمانان سایه افکند. جهاد، مبارزه ایثار و از خودگذشتگى و تحمل سختیهاى طاقت فرسا که در پیش براى تقرب به خدا و کمال یابى بود، در خدمت رسیدن به غنیمت و بیرون کردن حریف از میدان رقابتبه کار گرفته شد. دین در میان بیشترین مردم به تبع ا ز سردمداران وکارگزاران، وسیله و ابزارى براى آسوده زیستن و بىدغدغه بودن تلقى شد و دین را به تعبیر امام حسین (ع) تا آنجا مىخواستند که به کار دنیایشان بیاید:
«الناس عبید الدنیا، و الدین لعق على السنتهم، یحوطونه ما درت معایشهم فاذا محصوا بالبلاء قل الدیانون» ; (92) مردم بردههاى دنیا هستند و دین لقلقه زبانشان است، تا آنجا از دین حمایت و پشتیبانى مىکنند که زندگیشان در رفاه باشد. و آنگاه که به آزمون در آیند دین داران اندکاند.
دین در زندگى آدمى هم بخشى از نیازهاى آدمى را رفع مىکند و هم نیازهایى را که به حقیقت وجود انسانى مربوط است و بشر بدان توجهى ندارد، براى انسان معرفى مىکند و درستى زندگى انسان را بدین گونه نشان مىدهد. آدمیان گاه در فراز و نشیب زندگى و بیشتر در عصر آرامش و آسایش، تنها به خویشتن ظاهرى خود مىاندیشند و آدمیتخود را تا سرحد موجودى جاندار (حیوان) فرو مىکشند و حقیقت وجود خویش را فراموش مىکنند و دین، با توجه دادن او به حقیقت مطلق، راه صحیح زیستن را که به سوى خداوند بارى و کمال مطلق است در پیشش مىنهد. انسان زمان پیامبر (ص) در چنین مسیرى گام مىنهاد ولى بعدها مسیر زندگى عوض شد به ویژه پس از خلافت امام حسن (ع) و روى کار آمدن معاویه، که رسما دین حقیقى از صحنه زندگى کنار نهاده شد و دینى جایگزین آن شد که تنها در قاموس امویان تعریفپذیر بود. (93)
تحولى که در نگرش آدمیان در این دوره پدید آمد دفعى و یکباره نبود بلکه به تدریج و در فرایندى طولانى شکل گرفتبه گونهاى که براى برخى قابل فهم نبود، از روزى که سقیفه پیش آمد و در آنجا بىدغدغه دینخواهى به تعیین امیر و وزیر پرداختند; (94) تا آن زمان که خلیفه رسما اعلام کرد که دو چیز در زمان رسول خدا سنتبود و من آن را حرام و عامل به آنها را عقاب مىکنم; (95) تا روزى که تبعیدى پیامبر (ص) به جامعه اسلامى برگردانده شد و رسما در دستگاه خلافت دینى مورد احترام و توجه قرار گرفت (96) و تا آن زمان که مؤمنترین فرد به پیامبر (ص) و قرآن ناطق، به حیلتى دینى محکوم شناخته شد، (97) دین از مسیر خود خارج و آهسته آهسته مسخ شد تا اینکه معاویه توانست آشکارا حکومتخویش را دنیایى معرفى کند و رسما اعلام کند که من براى دنیاى شما خلافت مىکنم. (98) دینى کهپس از خلفاى راشدین از طرف حکومت تفسیر وتبیین مىشد تنها تفاوتش با آنچه در دوره جاهلیتبود آن بود که دین جاهلى قدرت بسیج نیروهاى عظیم را براى سرکوبى انسانى والا نداشت اما این دین چنین قدرتى داشت. دینى که در عصر امام حسین (ع)، مردم بدان روى داشتند تنها نامى از دین بود، محتواى آن دگرگون شده بود. دینى بود که ابوذر به نام آن کشته مىشد (99) و حجر بن عدى و یارانش قتل عام شده (100) و على (ع) ترور مىشد (101) و امام حسن (ع) مسموم (102) و حتى نام پیامبر (ص) را بر زبان آوردن جرم به حساب مىآمد (103) و چنین دینى، تنها به دنیا مىنگریست و هر چه تامین دنیا و الزامات آن اقتضا مىکرد، از آن، همان فهمیده مىشد. پس کارآیىاش تا آنجا بود که به دنیا لطمهاى وارد نسازد. بدیهى است که در چنین نگاهى ارزشها وارونه و بدعتها بروز مىکنند و احکام دینى پایمال شده و مردم بىتفاوت مىشوند و در چنین جامعهاى انتظار حقطلبى و ظلمستیزى چندان واقعبینانه نیست، شاید بشود شاخصهاى جامعه دنیادینى را چنین بر شمرد:
الف. عمل نشدن به حق
امام حسین (ع) بیش از هر کس دیگر در تصویر زمانه خویش کوشیده است. وى تحول را در خطبهاى بیان مىدارد:
«اما بعد فقد نزل بنا من الامر ما قد ترون و ان الدنیا قد تغیرت و تنکرت و ادبر معروفها و لم یبق منها الا صبابة کصبابة الاناء و خسیس عیش کالمرعى الوبیل، الا ترون الى الحق لا یعمل به و الى الباطل لا یتناهى عنه لیرغب المؤمن فى لقاء الله فانى لا ارى الموت الا سعادة و الحیاة مع الظالمین الا برما; (104) اما بعد، بر ما همان فرود آمد که مىبینید; به راستى اوضاع زمان دگرگون شده، زشتیها آشکار و نیکیها و فضیلتها از محیط ما رختبسته، از ارزشهاى انسانى چیزى جز اندکى به مانند قطرههاى مانده در ته ظرف آب، چیزى نمانده است، مردم در زندگى ننگین و ذلتبارى به سر مىبرند که نه به حق عمل مىشود و نه از باطل روگردانى مىشود. شایسته است در چنین محیط پلیدى، انسان مؤمن فداکارى کند و به دیدار حق بشتابد. من در چنین فضایى مرگ را جز سعادت و زندگى با ستمگران را چیزى جز نکبت نمىدانم.»
ب. تعطیلى امر به معروف و نهى از منکر
امام در وصیتنامه خویش به محمد حنفیه، که در آن به انگیزه قیام خود اشاره دارد چنین مىفرماید:
«انى لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما و انما خرجت لطلب الاصلاح فى امة جدى، ارید ان آمر بالمعروف و انهى عن المنکر و بسیرة سیرة جدى و ابى على بنابىطالب» . (105)
با اینکه امام (ع) مىداند که در این حرکتى که آغاز کرده است کشته شدن و اسارت خاندان وجود دارد (106) اما انگیزه دینخواهى و ضرورت اصلاح جامعه انسانى وى را به پیش مىبرد و اعلام مىکند که نه از روى خودخواهى و یا خوشگذرانى و نه براى فساد و ستمگرى، بلکه به منظور امر به معروف و نهى از منکر قیام کرده است و مىخواهد در امت جدش اصلاح را جستجو کند و به سیره رسول خدا و على (ع) عمل نماید.
ج. مرگ سنت و شکوفایى بدعت
بزرگترین خطرى که جامعه دینى را تهدید مىکند ظهور بدعت است و در جامعه زمان امام چنین اتفاقى رخ داد و چنانکه آن حضرت در مکاتبه با مردم بصره پس از اشاره به رسالت پیامبر (ص) و نقشى که در هدایت مردم ایفا کرد مىنویسد که من شما را به کتاب خدا و سنت پیامبر دعوت مىکنم، چون در شرائطى قرار گرفتهایم که سنت پیامبر (ص) از میان رفته و جاى آن را بدعت فرا گرفته است، اگر سخن مرا بشنوید، شما را به راه سعادت و خوشبختى هدایتخواهم کرد:
«انا ادعوکم الى کتاب الله و سنة نبیه فان السنة قد امت و البدعة قد احییت فان تسمعوا قولى اهدکم الى سبیل الرشاد.» (107)
د. تجرى در مقابل احکام الهى
رکن ا صلى دین، احکام و قوانین آن است و آن گاه که در جامعه احکام الهى عملى شود و روابط انسانها بر اساس قانون آسمانى تعریف شود جامعه دیندار خواهد بود. در جامعه زمان امام حسین (ع) آشکارا احکام الهى زیر پا گذاشته مىشود بىآنکه علماى زمان که به فرموده پیامبر (ص) در چنین هنگامهاى مىبایستى علیه آن به پاخیزند، (108) اعتراضى کنند. معاویه در ملا عام، زیادبن ابیه را بر خلاف سنت اسلامى، «الولد للفراش» ، به گواهى ابومریم، به پدرش ملحق کرد (109) و او را برادرش خواند بىآنکه آب از آب تکان بخورد.
ه . کنار گذاشتن دستور رسول خدا (ص)
امام حسین (ع) در پاسخ مروان که او را به بیعتبا یزید خوانده بود فرمود:
انا لله و انا الیه راجعون و على الاسلام السلام اذ بلیت الامة براع مثل یزید و لقد سمعت جدى رسول الله یقول الخلافة محرمة على آل ابىسفیان فاذا رایته معاویة على منبرى فابقروا بطنه و قد رآه اهل المدینة على المنبر فلم یبقروا فابتلاهم الله بیزید الفاسق.» (110)
بنابر آنچه آمد، دینى که در میان مردم وجود داشت تنها پوسته و ظاهرى بیش نبود و محتواى آن دگرگونى جدى یافته بود.
2. از نظر سیاسى - نیرنگ پیشگى
شاید سریعترین و آشکارترین دگرگونى که در جامعه اسلامى رخ داد، تحول سیاسى و نگرشهاى آن بود. پیامبر (ص) در جامعهاى مبعوث شده بود که از یک نظام سیاسى و حکومتى برخوردار نبود، سیاستبر محور افراد و افراد در فرایند خاص حاکمیت مىیافتند. (111) در تفکر عرب جاهلى، زندگى اجتماعى تعریفى ویژه داشت که عمدهترین شاخصه آن چنین است:
الف. خون محورى
جامعه عرب شکل یافته از افرادى بود که در نسب و نژاد با یکدیگر پیوند داشته و آنچه آنان را به عنوان مجموعه واحد پیوند مىداد خون بود. خون عنصر وحدت بخشى بود که در وجود یکایک اعضاى همزیست جامعه جریان داشت و مجموعه انسانهاى همخون قبیله را شکل مىدادند. بنابر این قبیله تنها اجتماعى بود که عرب جاهلى آن را شناخته و در آن مىزیست و بیرونیان تنها در شرائط ویژه، و با همخون شدن مىتوانستند به عضویت قبیله درآیند. (112)
ب. محوریت فرد
زندگى قبیلهاى برمحور فرد مىگشت که به عنوان رئیس یا شیخ آن شناخته مىشد. رئیس قبیله از طریق وراثتبا داشتن چند ویژگى برگزیده مىشد و پس از آن تبعیت از او بر همگان لازم مىشد و فرد متخلف، به جریمههاى سنگینى محکوم مىشد که یکى از آنها طرد از قبیله بود. (113)
در نظام قبیلهاى اصل بر اطاعت و تسلیم و پذیرش فرامین رئیس بود و علت ا صلى سرسپردگى حفظ موقعیت قبیلگى و خون بود.
ج. عدم استقلال در هویت
انسانها در نظام قبیلهاى، به مانند عضوى از پیکره بزرگ به شمار بودند و از خود هویت مستقلى نداشتند، از این رو رئیس قبیله براى آنان تصمیم مىگرفت و عمل مىکرد و هنگامى که جرمى از فردى از قبیله نسبتبه فردى از قبیله دیگر رخ مىداد، تمامى اعضاى قبیله مجرم شناخته مىشدند و جرم به پاى قبیله نوشته مىشد. (114)
د. نفع و ضرر، محور حق و باطل
در جامعه عرب حق و باطل بر محور نفع و ضرر قبیله مىگشت و آنچه که براى قبیله سودمند بود به عنوان حق شمرده مىشد و آنچه زیان آور بود به عنوان باطل معرفى مىشد و به تعبیر دیگر در نظام قبیلهاى حق و باطل بر اساس ارزشهاى انسانى و ملاکهاى متعالى تعریف نمىشد. (115)
ه . نظام ملوک الطوایفى
نظام سیاسى عرب، ملوک الطوایفى بود. هر قبیلهاى در تصمیمگیرى و انجام امور جمعى و حکومتى استقلال داشت و بدیهى است که در چنین نظامى، اصول حاکم بر سیاست، اصولى محدود و بسته است. (116)
جامعه اسلامى
ظهور اسلام و پیامبر (ص) در چنین محیطى رخ داد و آن حضرت پس از هر چیز براى اینکه بتواند پیام الهى خویش را به گوش توده مردم برساند، در نگرش آنان به زندگى و خویشتن و جامعه تحولى آفرید و در این جهت کوشید تا آنچه عرب بدان پاىبند بود بر کنده و اصول دیگرى را جاى گزین گرداند. او عرب را به عنوان انسانى مستقل و مختار معرفى کرد و در طى دوران دعوتش بدو آموخت که چگونه بر پاى خویش ایستاده و از پیروى کورکورانه بپرهیزد و براى زندگى خویش برنامه داشته باشد و به صلاح و مصلحتخویش گام بردارد و مسؤول عملکرد خویش باشد (117) و حق را جداى از منافع فردى و جمعى بشناسد. بدین گونه پیامبر (ص) با تغییر نگرش عربان به جامعه قبیلهاى، جامعه انسانى را شناسایى کرد و نشان داد که آنچه پیکره یک جامعه را مىسازد انسانهایى با اهداف ، انگیزهها، آرمانها و نیازها و خواستههاى مشترکند نه خون و نسب (118) در چنین جامعهاى شایستهترین فرد، به رهبرى برگزیده مىشود و تبعیت آدمیان از او به مثابه پیروى گمراهى از هدایتیافته یا راه گم کردهاى از راه بلد است (119) و او که جلودار جامعه انسانى در امور اجتماعى مىشود، آگاهترین و شایستهترین آن مجموعه است (120) هر چند به قبیلهاى وابسته نبوده و یا از خاندان مشهورى نباشد. چیزى که رهبرى انسانى را توجیه مىکند توانایى، دانایى، خردمندى، ایمان، وارستگى، و شایستگى او است که خود بدان دستیافته است و پیروى از او با آگاهى و اختیار کامل و ناشى از انتخابى معقول است.
تلاش چندین ساله پیامبر (ص) با هجرت به مدینه تحقق عینى یافت. او در این شهر، جامعهاى را طراحى کرد که همه انسانها از هر نژاد و نسب در آن امکان زندگى یافته و نقش آفریدند و با توجه به سه اصل آزادى انسانى، شایستگى سالارى و مسئولیت انسانى همگان، هر کسى مىتوانست نسبتبه مهمترین مسایل سیاسى و اجتماعى اظهار نظر و مداخله نماید و بالاترین مقام سیاسى و دینى با عنایتبدو گوش داده و گاه نظراتش را به کار مىبست. (121)
بنابراین در مکتب رسول خدا رابطه انسانى تعریفى جدید یافت و بر اساس اصول اخلاقى متعالى استوار شد و اصل عدالت، عدم تجاوز و خردمندى به جاى خود خواهى، تجاوزگرى و جهالت که اصول حاکم بر نظام قبیلهاى بود نشست و حکومتى واحد را در سرزمین حجاز براى همیشه پایهریزى مىکرد. این روند مىرفت که جامعه اسلامى به مدینه فاضلهاى تبدیل شود که از دیرباز اندیشه افلاطون و ارسطو و دیگر فیلسوفان را به خود مشغول داشته بود، اما تحولات بعدى، مسیرى دیگر را براى نظام اسلامى رقم زد.
دگرگونى سیاسى
درگذشت پیامبر (ص) آغاز تحولى جدید در عرصه سیاست نیز بود. هنوز جنازه رسول خدا به خاک سپرده نشده بود که جمعى از انصار و مهاجرین در سقیفه بنىساعده جمع شده و بىدر نظر داشت اصول اسلامى و با استناد به اصل جاهلى (قبیله محورى) (122) فردى را به خلافتبرداشته که از نظر شایستگى فرا دست همگان نبود و همین عمل قاعدهاى را در میان اهل سنت پایه نهاد که به هر روى ابوبکر با کوشش بر حفظ ظواهر اسلامى و رعایتسیره رسول خدا خلافت کرد (124) اما بر خلاف سنت و شیوه آن حضرت، پس از دو سال، عمر را به جانشینى خود برگزید. (125) گذشته از آنچه در زمان ابوبکر رخ داد و ارزشهایى زیر پا نهاده شد و رسما حق خاندان رسول تصاحب گردید، این عمل ابوبکر در گزینش خلیفه بعدى، بدعتى در روش سیاست اسلامى پدید آورد که هرگز باز داشته نشد. جالب آن است که اهل سنت چنین حقى را براى پیامر (ص) قایل نبودهاند. (126)
عمر که برابر روش نامعمول بر سر کار آمد با خشمگینى، تندخویى و تعصبى که داشت (127) به خلافت پرداخت. وى در روش سیاسى خود، با اتکا به خصلتهاى اخلاقى که دا شت، نظامى نزدیک به استبدادى را توجیهى دینى کرد و با راى خود به اداره مملکت پرداخت و پس از فتوحاتى که در دورهاش پدید آمد افرادى را نه چندان شایسته به امارت برگزید که در بدبینى بسیارى از مناطق مفتوحه نسبتبه سیاست اسلامى تاثیرى به سزا داشت. روش عمر در تقسیم بیتالمال، گذشته از پیامدهاى بسیارى که داشت، بار دیگر طبقه بندى خاصى را در جامعه ایجاد کرد که عملا برخى را از همکارى با نظام اسلامى باز مىداشت، هر چند او شاخص هایى را براى این تفاوت تعریف کرده بود اما براى فرد مسلمانى که از زمان پیامبر (ص) به تساوى و برابرى خوى کرده بود پذیرفتنى نبود. (128) تبعیضهاى پیش آمده نه براى تازه مسلمانان غیر عرب مقبول بود و نه اشراف قریش را خوشنود مىساختبه ویژه آن دسته از اشرافى که بر اساس ملاکهاى بیان شده، هیچ امتیاز نداشتند، آنان که تنها پس از فتح مکه و به اجبار، به جمع مسلمانان پیوسته بودند بىآنکه اسلام را در درون خویش راه داده باشند اینان در برنامهاى از پیش طراحى شده عمر را از پاى درآوردند (129) اما او در بستر مرگ براى آینده جامعه اسلامى اندیشهاى کرد که به راستى هیچ توجیهى براى آن نمىتوان ساخت. او شش تن را به عنوان اعضاى شورایى برگزید که مىبایست طى سناریویى، فردى را از میان خویش به خلافتبردارند. (130) تمامى آنان از مهاجرین بودند و هرگز هیچ یک از آنان مدعى هم سطحى با یکدیگر به ویژه با امام على (ع) نبودند و عمر با این عمل هم گزینش اصلح را زیر سؤال برد و هم گزینشگرى مردم را خنثى کرد، دو ا صلى که در سیاست گرى اسلامى، بسیار اساسى بود.
عثمان پس از عمر طى فرایندى بر سر کار آمد. وى که فردى ضعیف، سالخورده خویشاوند دوست و وابسته به خاندان اموى بود بر خلاف عهدى که با عبدالرحمن بن عوف بسته بود، (131) بى توجه به سنت رسول و حتى دو خلیفه پیشین، دستبه تغییراتى در ارکان نظام زده و شیوهاى را پیشه ساخت که جز ملک شخصى دانستن خلافت، هیچ توجیهى براى آن نمىتوان یافت.
خلیفه بىدغدغه اصلاح امور و هدایت مردم به زندگى تجملى و اشرافى روى آورد و با به کارگیرى و ارجگذارى به افرادى شتسیرت و بدکردار، (132) آنچنان نابسامانى در جامعه ایجاد کرد که هرگونه رفتار غیر دینى و خشونتسیاسى توجیهپذیر بود. رفتارى که امیر خلیفه، معاویه در شام نسبتبه صحابى بزرگ پیامبر (ص) ابوذر، که به اعتراض علیه او برخاسته بود، انجام داد نه تنها براى عثمان پذیرفتنى بود حتى در شدت عمل او نسبتبه ابوذر اثر گذاشت. (133)
سیاست و حکومتبا گذر زمان دستخوش آسیبهاى بسیارى شد و از جایگاه دینى خود خارج به بازیچهاى در دستخلیفه مبدل گردید به گونهاى که برخى از مسلمانان پس از طى مراحلى، بر خلیفه شوریده و او را از پاى درآوردند.
پس از عثمان، اندک آگاهى که در مردم پیدا شد آنان را به سوى على (ع) کشاند و براى اولین بار پس از رسول خدا، به شکلى معقول به گزینش خلیفه روى کردند. على (ع) با همه بىمیلى که تابع انحراف جامعه اسلامى از مسیر ا صلى بود، (134) پذیراى خلافتشد و بر آن شد تا راهى صحیح و اصولى پیش گیرد و کژیها را به راستى کشانده و سرنوشت مردم را به دستخودشان دهد. او، اصل هدایت، اصلاح، امر به معروف و نهى از منکر، عدالت گسترى و انسان سازى را که از شؤون امامت مسلمین بود، به کار بست تا شاید آب رفته را به جوى بازگرداند، اما آنان که کام خویش را با این شهدها تلخ مىیافتند با افروختن آتش فتنه به نقض عهد پرداخته، ستم پیشه کردند و از دیانتخارج شدند (ناکثین، قاسطین و مارقین) (135) و در نهایت امام را با حیلهگرى و ستم به شهادت رساندند و پس از آن حضرت امام حسن (ع) را نیز که نزدیک هشت ماه (136) یا شش ماه (137) خلافت کرده بود همان گونه از صحنه برکنار کردند، بدین گونه حقیقتى که مىرفت پس از سالها تجدید حیات کند، در پس پردهاى پنهان شد و صحنه سیاست عرصه قدرت نهایى و تاخت و تاز فرد و خاندانى شد که با دو خلیفه پیشین کینهاى دیرینه داشت.
خلافت معاویه و سیاستى نوین
معاویه پس از سالها امارت شام، به عنوان خلیفه به میدان آمد و از آن روز تحولى عظیم در سیاست پدیدار شد. بىتردید او فردى زیرک، تیز هوش و نیرنگ باز بود. (138) او که بیش از بیستسال در مناطق شمالى عربستان، دمشق، به عنوان امیر تامالاختیار لحظه شمارى مىکرد تا روزى آنچه را که درزمان پیامبر (ص) از دست داده بودند به دست آورد، (139) پس از رسیدن به آن از هیچ کوششى دریغ نکرد. و با جذب افرادى سیاستپیشه و زیرک از یک سوى به تحکیم قدرت خویش دست زد و از طرف دیگر صحنه سیاسى را از وجود مخالفین خود پاک سازى کرد و از سومین سوى حکومت را در خاندان خویش موروثى ساخت. مشخصههاى سیاست معاویه در نگاهى کلى چنین است.
الف. فریب و نیرنگ
منابع تاریخ اسلام، معاویه را فردى زیرک معرفى مىکنند و گفتهاند که وى یکى از چهار زیرک عرب (دهاة عرب) (140) بود اما مطالعه در احوال او نشان مىدهد که او چنانکه امام على (ع) فرمود، (141) در فریبکارى و نیرنگبازى دستى بلند داشت. آنچه از نیرنگش در نبرد صفین مذکور است و حیلهاى در انعقاد صلح با امام حسن (ع) به کار بست، (142) موردى از موارد بسیار است.
ب. اختناق و جهل گسترى
آزادى انسانى، آگاهىیابى و حق دخالت در امور زندگى از اولیات زندگى آدمى در جامعه است. معاویه با سیاست انقباضى، مردم را در محدودهاى از اختیار قرار داد که چارهاى جز پذیرش آن نداشتند. جاسوسان بسیار، چاپلوسان و خبرچینان، هرگونه فضاى باز را مسدود ساخته و با گسترش تبلیغات مسموم (143) امکان حقیقتیابى و آگاهى را از همگان گرفته بود.
ج. استبداد و فشار
معاویه با دو رویه خشم و محبت، به اعمال سیاست پرداخت; خشم نسبتبه دشمنان و رقیبان و محبت نسبتبه خویشان و در باریان و از این طریق امکان دخالت و اظهار نظر در امور سیاسى و اجتماعى را از هر دو گروه ربود. شدت خشونت وى را در برخورد با حجر بن عدى و یارانش مىتوان یافت:
«در سال 53 معاویه حجربن عدى کندى را دستبسته کشت. زیاد او را با نه تن از یارانش از اهل کوفه و چهار تن غیر کوفى به سوى دمشق فرستاد. در برج عذرا مردى یکچشم از طرف معاویه آمد و به حجر گفت: اى سرور ضلال و منبع کفر و طغیان و دوستدار ابوتراب! امیرالمؤمنین به من فرمان داده است ترا با یارانتبکشم مگر آنکه از کفر خویش برگردید و رفیقتان را لعن کنید و از او بیزارى جوئید. نیمىپذیرفتند و نیمى دیگر کشته شدند.» (144)
و شدت محبتش نیز از بذل و بخششهاى بسیار دریافتنى است.
د. انحصار حکومت:
معاویه که با تلاش چندین ساله به خلافت دستیافته بود نمىخواستبه راحتى آن را از خاندان خویش خارج سازد بدین منظور از سالها پیش، با رایزنى و هم اندیشه با اطرافیان و تطمیع آنان، (145) زمینه ولایت عهدى یزید را که فردى عیاش، سگباز و شرابخوار، بود مطرح کرد و در نهایت رسما به عنوان جانشین خود معرفى کرد. او هرگز دغدغه دین نداشت و جز به عیش و نوش نمىاندیشید.
یعقوبى و دیگران از مورخین نوشتهاند در سالىکه معاویه یزید را با لشکرى براى فتح بلاد روم فرستاده بود در غذقذونه که در آنجا دیرى بود به نام دیر مران اتراق کردند و یزید در آن دیر با ام کلثوم نامى مشغول عیاشى و لذت برى شد و در اثر بدى هوا لشکر مبتلا به تب و آبله شدند و مرض به قسمى در اردوى مسلمین افتاد که مثل برگ خزان روى زمین مىریختند و مىمردند; هر چه به یزید اصرار کردند زودتر از این جا کوچ کنیم اعتناء نکرد و این اشعار را سرود:
• ما ان ابالى بمالاقت جموعهم اذا اتکات على الانماط فى غرف بدیر مران عندى امکلثوم (146)
• بالغذقذونة من حمى و من موم بدیر مران عندى امکلثوم (146) بدیر مران عندى امکلثوم (146)
امام حسین نیز در خطاب به ولیدبن عتبه، استاندار مدینه، که از او خواسته بود تا با یزید بیعت کند فرمود:
«و یزید شارب الخمر و قاتل النفس المحترمة، معلن بالفسق و مثلى لا یبایع مثله.» (147)
اما خلافتبه یزید رسید و باب جدیدى در حیات سیاسى اسلام گشوده شد.
بنابراین تمامى آنچه به عنوان سیاست اسلامى در دوران پیامبر (ص) شکل گرفته بود و به صورت کمرنگ در زمان خلفا نگه داشته شد در زمان معاویه فرو ریخت، جامعه زمان معاویه و سپس فرزندش یزید، با سیاستى مزورانه، مستبدانه و غیر اسلامى اداره مىشد و روشن است که در چنین فضایى هیچ ا صلى انسانى بر قاعده نمىماند و هر کارى به آسانى توجیهپذیر خواهد بود، تحولات سیاسى پیش آمده در این دوره، زندگى را بىپایه و انسانها را بىهویتساخته بود و ارزشها جاى خود را به زشتیها و ضد ارزشها داده و آدمیان بدان خوى کرده بودند. بىتفاوتى حاصل از این دگرگونى عنان حاکم را رها ساخته بود تا هر گونه که بخواهد پیش تازد. (148)
3. از نظر اقتصادى - سوداگرانه
تحول اقتصادى و معیشتى، عظیمترین دگرگونى بود که در زندگى عربان مسلمان رخ داد. عربها که پیش از اسلام در زمین سخت و سنگها مىزیستند و بدترین غذاها مىخوردند (149) و خشونت طبیعت آنان به زندگى خشن خوى داده بود، پس از اسلام به ویژه پس از هجرت به مدینه و غنایمى که در نبردها به دست آوردند، وضع معیشتى مناسبى یافتند. (150) اوضاع مسلمانان در زمان پیامبر (ص) به سامان شد اما توصیههاى فراوان پیامبر (ص) از یک سو و زندگى ساده و بهدور از تجمل آن حضرت، از دیگر سو و سادگى زندگى اصحاب نزدیک به پیامبر چون على (ع) و عمار و ابوذر و دیگران از سومین سو مسلمانان را در اعتدال معیشتى نگه داشته بود و به مال و منال دنیا به عنوان وسیلهاى براى زیستن انسانى خویش مىنگریستند و هرگز در کسب آن خود را به سختى نمىافکندند. مسلمانان هر چه بیشتر به دست مىآوردند آن را بین هم نوعان نیازمند خویش تقسیم مىکردند. در چنین حالى روشن است که انسانها سبکبال و بدون تعلقات، زندگى مىکنند و همچون مسافرى همیشه آماده به سر مىبرند. در اواخر حیات پیامبر (ص) با فتح مکه عناصر جدیدى واردجامعه اسلامى شدند و در اندک زمانى پس از آن از غنایم بسیار حنین به عنوان «مولفة قلوبهم» بهره بردند. (151) اینان که از روحیه اشرافىگرى جاهلى برخوردار بودند در زمانى کوتاه در میان مسلمانان در آمده و به زندگى خود ادامه دادند. شاید این طیف اولین کسانى بودند که در تاریخ اسلام زندگى تجمل را آزموده و ترویج دادند.
پس از پیامبر (ص) به ویژه در عصر فتوحات، هم غنایم بسیارى عاید مسلمانان شد و هم در پى گسترش سرزمینهاى اسلامى، مسلمانان با دیگر فرهنگها آشنا شدند. عربان مسلمان بیش از همه تحت تاثیر نوع زندگى و معیشتبیگانگان به ویژه ایرانیان قرار گرفتند.
«استیلا، بر بزرگترین شهر این ناحیه آسیا، مردم عربستان خشک را با رفاه زندگانى جدید و نعیم آن روزگار آشنا کرد. ایران کسرى با کاخ شاهنشهى با سالن پذیرایى وسیع و طاق نماهاى زیبا و فرشهاى گرانبها و آنهمه آرایش و شکوه، در اختیار سعد قرار گرفت. » (152)
دستیابى به چنین غنایم براى عربهاى مسلمان که پیش از این هرگز به مانند آن برنخورده بودند زندگىشان را عوض کرد. ابنطقطقى در باره اینان مىنویسد:
«عربى در میان ذخایر به کیسهاى پر از کافور دستیافت، گمان برد که نمک است و چون طعام پختند طعمى در آن نیافتند و ندانستند آن چیست تا آنکه مردى پى برده و کافور را از ایشان خریدارى کرد و در عوض پیراهنى که دو درهم ارزش داشتبه ایشان داد. دیگر آنکه عربى بدوى از میان ذخایر به یاقوتى دستیافت که بسیار گرانبها بود ولى بدوى قیمت آن را نمىدانست. در این هنگام شخصى آن را به هزار درهم خریدارى کرد.پس از چندى بدوى به قیمت واقعى آن پى برد و گفت، نمىدانستم عددى بالاتر از هزار هست. دیگر آنکه عربى طلاى سرخ در دست گرفته فریاد مىزد که کیست آن را با نقره عوض کند.» (153)
همه این داستانها در زمان فتح ایران رخ داد و تا این زمان هنوز مسلمانان ارزش واقعى طلا، یاقوت و نقره را نمىدانستند و نحوه استفاده از آن را بلد نبودند. پس از این وضع مسلمانان عوض شد و مهمتر از آن در نگرش آنان به زندگى تحولى آشکار رخ داد. آنان که تا این زمان براى دین خدا و گسترش اسلام و رهانیدن دیگران از بند جهل و بىدینى جهاد مىکردند، دگرگون شده و براى دستیابى به غنیمت، نعمت و زن و زندگى پیش رفتند. روش تقسیم بیتالمال عمر، خود زمینه ساز چنین تحولى شد. رقابتبر سر دستیافتن به ثروت پدید آمد هر چند سختگیرى و خشونت عمر مانع بروز آن بود اما آتش زیر خاکسترى بود که به زودى بروز یافت و تمامى جامعه را فرا گرفت.
روى کار آمدن عثمان با روحیه اشرافىگرى و تجملطلبى، به این دگردیسى سرعت داد. او خود بیش از دیگران و بر خلاف دو خلیفه پیشین به زندگى رفاهى روى کرد (154) و به دنبال او بسیارى از صحابه نیز به آن روى آوردند. مسعودى مختصرى از معیشت عثمان و صحابه را چنین آورده است:
«عثمان در مدینه خانهاى ساخت و آن را با سنگ و آهک برآورد و درهاى خانه را از چوب ساج و عرعر ساخت و همو در مدینه اموال و باغها و چشمههاى بسیار داشت. در ایام عثمان بسیارى از صحابه ملکها و خانهها فراهم کردند از جمله زبیر، خانهاى در بصره ساخت که تاکنون یعنى سال 332 معروف است و تجار و مال داران و کشتیبانان بحرین و دیگران آنجا فرود مىآیند. در مصر وکوفه و اسکندریه نیز خانههایى ساخت. آنچه در باره خانهها و املاک او گفتیم هنوز هم معروف است و پوشیده نیست. موجودى زبیر پس از مرگ پنجاه هزار دینار بود و هزار اسب و هزار غلام و کنیز داشت و در ولایاتى که گفتیم املاکى به جا گذاشت. طلحه در کوفه خانهاى ساخت که هم اکنون در محله کناسه به نام دارالطلحیین معروف است. از املاک عراق روزانه هزار دینار درآمد داشت. در ناحیه سراة بیش از این درآمد داشت. در مدینه نیز خانهاى ساخت و آجر و گچ و ساج در آن به کار برد. عبدالرحمن بن عوف نیز خانههاى وسیعى ساخت. در طویله او یک صد اسب بود و هزار شتر و ده هزار گوسفند. پس از وفاتش یک چهارم مالش هشتاد هزار دینار بود. سعدبن ابىوقاص نیز در عقیق خانهاى مرتفع و وسیع بنا کرد و بالاى آن بالکن ساخت. سعید بن مسیب مىگوید، وقتى زید بن ثابتبمرد چندان طلا و نقره به جا گذاشته بود که آن را با تبر مىشکستند; به جز اموال و املاک دیگر که قیمت آن یک صدهزار دینار بود. مقداد در محل معروف به جرف در چند میلى مدینه خانهاى بنا کرد و بالاى آن بالکنهایى ساخت و از درون و برون گچ کشید. یعلى بنمنبه وقتى بمرد پانصد هزار دینار نقد به جاگذاشت، مبالغى هم از مردم بستانکار بود و اموال و ترکه دیگر او سیصدهزار دینار قیمت داشت.» (155)
ابن خلدون پیش از آنکه تحول زمان عثمان را نشان دهد، اوضاع عرب را در پیش بیان مىکند که چگونه در سختى و مشقت مىزیستند و به خوردن غذاهاى بد شکم خود را سیر مىکردند اما پس از دستیابى به غنیمت و ثروت دگرگونشدند. (156) هر چند وى مىکوشد تا این تحول را از آن رو که از مال حلال است توجیه کند. به هر روى گرایش صحابه و دیگر مسلمانان به زندگى رفاهى و کوشش براى تامین زندگى برتر با طبع آسوده خواه انسانى سازگارتر افتاد و مسلمانان روز به روز در آن فرو رفتند. آمدن امام على (ع) و مبارزه پیگیر آن حضرت براى ایجاد اعتدال در جامعه اسلامى و توجه دادن شهروندان به حقیقت زندگى کا رگر نیفتاد. امام که مىدانست هیچ کاخى بر نمىآید جز اینکه کوخى پایمال گردد و ثروتمندى عدهاى به فقر عدهاى دیگر گره خورده استبر آن بود تا همچون زمان رسول خدا (ص) مسلمانان را به سوى ارزشها بکشاند (157) اما هر چه آن حضرت بیشتر مىکوشید بر شمار دشمنانش افزوده مىشد چون آنان که ثروت و مکنتى یافته بودند به هیچ طریقى حاضر به بازگشتبه گذشته نبودند. براى آنان این گونه زیستن بدون دغدغه و تعهد گواراتر از آن چیزى بود که على (ع) بدان دعوت مىکرد. آنان سختیهاى زندگى مسلمانى را در زمان پیامبر (ص) چشیده بودند و آزموده را تجربه کردن خطا بود و امام بىآنکه توفیقى آشکار یابد به شهادت رسید.
زندگى تجملى که تابع درآمدهاى گوناگون به ویژه غنیمت، جزیه و زکات بود روز به روز رنگ و لعاب دیگرى مىیافت. این شیوه در شام که از همان ابتدا با زندگى معاویه، زاده خاندان اشرافى مکه، آشنا شده بودند و روش معیشتى اسلامى را در او جستجو مىکردند، چندان غریب نمىنمود. درآمدهاى گزاف حاصله از فتوحات، براى معاویه و اطرافیانش ناز و نعمت غیر قابل تصور آورده بود تنها در باره خوراک معاویه آوردهاند:
«وى در هر روز پنج نوبت غذا مىخورد و غذاى آخرش از همه سنگینتر بود، سپس مىگفت: اى غلام سفره را برگیر که خسته شدم و سیر نگشتم. نیز نقل کردهاند که زمانى گوسالهاى را براى وى بریان کرده آوردند. معاویه آن را با یک دست نان سفید و چهار گرده ستبر و یک بزغاله گرم و یک بزغاله سرد غیر از غذاهاى رنگارنگ دیگر صرف کرد. هم چنین زمانى صد رطل باقلىتر نزد وى نهادند و او همه آن را خورد. (158) »
هر چند نویسنده در مقام بیان پرخورى اوست اما به راحتى مىتوان دریافت که چنین فردى در چه فضا و امکاناتى است که چنین مىخورد!
انسانهایى که در این دوره زندگى مىکنند از نظر معیشتى ویژگیهایى دارند.
الف. رقابت در دستیافتن ثروت
بى تردید آدمیان در هر عرصهاى که وارد شوند سیرى ناپذیرند، این ویژگى در عرصههاى مثبت، ارزش، ولى در مقولههاى منفى، ضد ارزش به شمار مىآید. هیچ انسانى از داشتن و ثروتمندى سیر نمىگردد و براى اینکه بتواند بیشتر داشته باشد به رقابتبا حریفان بر مىخیزد تا از آنان پیشتر رود. چنین انسانى هرگز درد جامعه را نخواهد یافت و دغدغه دینى و انسانى نخواهد داشت.
ب. زیر دست پرورى
ثروتمندى و دارایى روانشناسى مخصوص به خود دارد. آنان که به ثروت و سرمایه دستیافتند به اشرافىگرى و کبر روى مىکنند و خود برتربینى و ندیدن دیگران مشخصه ا صلى اینان است و براى اینکه هر چه بیشتر برترى خود را به نمایش گذارند افرادى را به عنوان نوچه و زیر دست در اطراف خود جمع مىکنند و بدین گونه بردگانى در جامعه انسانى پدید مىآیند و بردگى، خود فرهنگى مىآفریند که چون موریانه نظام انسانى را از میان تهى مىسازد.
ج. خدا ناباورى
خداوند در قرآن مىفرماید:
«ان الانسان لیطغى ان راه استغنى.» (159)
بى نیازى و ثروتمندى با خدا باورى و ایمان چندان سازگار نیست. دارایان دین و خدا را تا آنجا مىخواهند که به ثروت و دارایىشان لطمعهاى وارد نسازد و دینى را مىپسندند که به روش زندگى آنان مهر تایید نهد. هرگاه دین با دارایى آنان در تعارض افتد، این دین است که به کنارى نهاده مىشود و همیشه دین حقیقى با ثروتمندى افراطى ناسازگار است. بنابراین ثروتهاى پیدا شده در عصر امام حسین (ع) و سرمایهدارى مردم، میانه آنان را با دیانت و ارزشها به هم زد و حتى آن گاه که امام براى ایفاى نقش انسانى و دینى بر مىخیزد برخى از ترس آنکه دامن گیرشان شود او را از چنین حرکتى باز مىدارند و توصیه به سکوت مىکنند.
د. قشرىگرى
سرمایه دارانى که در آمد خویش را از کانال دین به دست آوردند و در جامعه دینى نیز زندگى مىکنند براى توجیه رفتار خویش به تبلیغ و ترویج ظواهر و پوسته دین مىپردازند، برخى از شعائر دینى را به پا مىدارند اما از درون دین را تهى ساخته و بر مردم خویش توجیه مىکنند. (160)
جامعه عصر امام حسین (ع) از چنین ویژگیهایى برخوردار بود و به تبع آنچه که بیان شد اخلاق و فرهنگ و ارزشها دگرگونى یافته و جاى خود را به ضد آنها مىدهد. در چنین جامعهاى حق پایمال مىشود و ظالم جان مىگیرد، خونها ریخته مىشود و خاندان عترت و طهارت به اسارت برده مىشود، احکام الهى زیر پا نهاده شده و فساد رواج مىیابد ولى کسى فریاد نمىزند یا از آن رو که نمىداند چه مىگذرد و یا مىداند و نمىتواند و یا مىداند و مىتواند ولى مىترسد. اما هیچیک توجیه کننده کوتاهى آنان که در این جامعه زندگى مىکنند نیست.
چکیده و نتیجه
خلاصه آنچه بیان داشتیم در چند نکته چنین است:
1. تحولات پیش آمده پس از رحلت رسول اکرم (ص) به ویژه درعصر فتوحات، زندگى کردن بىدغدغه و همراه با آسایش و آرامش را براى عربان مسلمان به ارمغان آورد و تنپرورى حاصل از این وضع مجال هرگونه قیام و اعتراض را از آنان گرفته بود.
2. تفسیرهاى ناصواب وغیر صحیح از دین و سنت، از آغازین روزهاى رحلت رسول خدا (ص) فهم درست دین را براى پسینیان مشکل ساخت، از این رو هر نوع رفتار و قانونى در جامعه گاه در نظرشان دینى و ارزشى جلوه مىکرد.
3. فضاى مسموم و تبلیغاتى پیش آمده در جامعه اسلامى به ویژه پس از قتل عثمان و تقابل مسلمانان با یکدیگر، بسیارى را به کنجخلوت و عبادت کشانده و از صحنههاى سیاسى بیرون برده بود.
4. فشار و اختناق سیاسى که به ویژه در دوران خلافت معاویه پدیدار گشت، ترس و دلهره عجیبى در توده مردم ایجاد کرد که حتى براى گرفتن حق خویش جراتى نداشتند.
5. جهل و ناآگاهى سیاسى و اجتماعى، مسلمانان را از تشخیص مصادیق حق و باطل دچار اشتباه و خطا کرده بود و نمىدانستند به کدام یک از دو سوى جبهه روى کنند.
6. جعل حدیث و اشاعه اخبار دروغین، گاه افراد را نسبتبه ارزشهاى حقیقى دین دچار تردید مىساخت و آنان را بیش از پیش دچار سرگردانى عقیدتى و تحیر مىکرد.
7. دنیا زدگى اصحاب رسول خدا (ص) به عنوان الگوهاى دینى و همراهى آنان با حکومت گران ناشایستبرخى را از شناخت راه صحیح باز مىداشت.
8. بدنمایى وغیر واقعى عرضه کردن حرکت و خواست امام حسین (ع)، عدهاى را در تصمیم گیرى با مشکل مواجه ساخته بود.
9. در نهایت غافلگیر شدن عدهاى، آنان را از یارى به موقع بازداشته و نتوانستند در این جهت گام بردارند.
همه آنچه بیان شد تنها تحلیل واقعیات حاکم بر جامعه اسلامى آن روز بود که زمینه ساز کشتار بىسابقه در تاریخ اسلام گردید و اهل حرم رسول خدا (ص) قتل عام شدند و شمارى دیگر به اسارت رفتند اما آیا آنچه واقعى بود ارزشى نیز بود؟ قطعا چنین نبود و آنان که به آگاهى از زمانه و تحت تاثیر فضاى ایجاد شده از مسئولیت انسانى خویش کناره گرفتند بى تردید بایستى پاسخگوى ایمان خود باشند چنانکه تاریخ براى همیشه آنان را نکوهیده است.
________________________________________
1) سوره کهف، آیه103 و 104.
2) تاریخ فخرى، ص155.
3) انساب الاشراف، ج3، ص188.
4) لهوف، ص20، مقتل خوارزمى، ج1، ص185.
5) رک، امامت و رهبرى، مطهرى، ص32 به بعد.
6) شرح الاخبار3/112، مثیرالاحزان، ص12.
7) مروج الذهب، ج2، ص66.
8) المعجم الکبیر، ج3، ص38، بحارالانوار، 45/6.
9) پیامبر (ص)، در سال یازدهم هجرى در گذشت و واقعه عاشورا در سال شصت هجرى رخ داد.
10) تاریخ الخلفاء، ص213.
11) رک، تشیع در مسیر تاریخ، ص169 به بعد.
12) الفتوح، ابن اعثم، ح4، ص49، الاغانى، ج15، ص232.
13) طبقات الکبرى، ج2، ص128 و 165 الانساب، ج1، ص496.
14) مروج الذهب ج1، ص663 به بعد، تاریخ سیاسى اسلام، ص242 به بعد.
15) خطبههاى امام على (ع) آکنده از توصیههاى اخلاقى و توجه دادن آدمیان به خویشتن است. رک تاریخ الیعقوبى ج2، ص120 به بعد.
16) الیعقوبى ج2/285، فتوح البلدان بلاذرى، ص410، طبرى، ج2، ص166.
17) تاریخ عرب و اسلام، امیرعلى، ص85.
18) تاریخ الخلفاء سیوطى، ص194.
19) تاریخ الیعقوبى، ج2، ص143 و 144.
20) تاریخ سیاسى اسلام، ص334، نقش عایشه در تاریخ اسلام، علامه عسکرى، ج3، ص5.
21) مدنیت و پیشرفت در این جا به معناى پیشرفت ظاهرى و دستیافتن به رفاه مادى نیستبلکه در مفهوم جامع آن است که اخلاق متعالى و فرهنگ انسانى را نیز در بر مىگیرد.
22) شاید بتوان از آیه 11 سوره رعد، که دگرگونى جامعه را به دگرگونى درونى انسانها دانسته، بر این مطلب گواه گرفت.
23) تاریخ طبرى، ج1، ص82 و 93.
24) فضائل مکه و السکن فیها، حسن بصرى، ص14; البدایة و النهایة، ابن کثیر6، ص79.
25) رک، اخبار مکه ازرقى.
26) سیرة رسول الله، ج1، ص283 - 285; اعلام الورى طبرسى، ص60.
27) فتوح البلدان، بلاذرى، 1/46.
28) رابطه عبد و مولى که در پیش وجود داشتبه رابطه برابرى انسانها در پیشگاه خداوند، تعریف شد.
29) تاریخ الیعقوبى ج1، ص254.
30) تاریخ تمدن اسلام، ج1، ص20 - 22.
31) تاریخ الیعقوبى، ج2، ص24، تاریخ الطبرى، ج5، ص413، البدایة و النهایه، ج3، ص54.
32) مجمع الزوائد، هیثمى، ج8، ص45.
33) المحبر، محمد بن حبیب بغدادى، ص164.
34) مقدمه ابن خلدون، ج1، ص286.
35) تاریخ طبرى، ج2، ص13.
36) تاریخ تمدن اسلام، ج1، ص16.
37) رک، تشیع در مسیر تاریخ، ص23 و 24.
38) تاریخ تمدن اسلام، ج1، ص17.
39) السیر و المغازى، ص210.
40) همان، ص144، الاستیعاب، ج2، ص271.
41) طبقات، ج1، ص209.
42) سیرة النبى، ج2، ص272، نقش عایشه در تاریخ اسلام، ج3، ص16 به بعد.
43) الاغانى، ج6، ص355، تهذیب ابن عساکر، ج6، ص407.
44) معجم البلدان، یاقوت حموى، ج5، ص430.
45) تشیع در مسیر تاریخ، ص26.
46) انساب الاشراف، ج1، ص582، تاریخ الیعقوبى، ج2، ص123.
47) طبقات الکبرى، 2، ص269 و ج3، ص182.
48) تلاشهایى که براى خانه نشینى امام على (ع) و برکنارى امام حسن (ع) و در نهایتشهادتامام حسین (ع) شد مصداق روشن این سخن است.
49) اختیار معرفة الرجال، ج1، ص27.
50) مروج الذهب، ج2، ص60.
51) تاریخ عرب، حتى، ص304.
52) سرزمینهاى خلافتشرقى، ص81.
53) فتوح البلدان، ص392 و 393، البلدان، ص89.
54) تاریخ عرب، ص203.
55) تشیع در مسیر تاریخ، ص128 به بعد.
56) همان، ص137 به نقل از طبرى، ج1، ص2418 به بعد.
57) همان، ص135 به نقل از طبرى، ج1، ص2414.
58) همان، ص135.
59) انساب الاشراف بلاذرى، ج5، ص46.
60) بحارالانوار، ج25، ص285.
61) تشیع در مسیر تاریخ، ص146 به بعد.
62) تاریخ المدینة المنوره، ابن شبه، ج4، ص1262، نقش عایشه در تاریخ اسلام، ج3، ص96 به بعد.
63) تشیع در مسیر تاریخ، ص150 به بعد.
64) امام درنهج البلاغه، به فراوانى به نکوهش کوفیان پرداخته است. رک. خطبههاى 25، 27، 29، 34، 39.
65) رک، صلح امام حسن (ع) آل یاسین، ص405 به بعد.
66) مروج الذهب، ج2، ص8، شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، 3/15.
67) نامهنگارىهاى بسیار به امام حسین (ع) و پاى بند نبودن به آنها، استقبال از مسلم و عدم حمایت از او و....از این قبیل است.
68) قیام حسین (ع)، شهیدى، ص99.
69) البلدان، ص101 و 102.
70) فتوح البلدان، ص485.
71) همان، ص484.
72) سرزمینهاى خلافتشرقى، ص48.
73) نهج البلاغه، خطبه 13.
74) مروج الذهب، 2، ص360.
75) نقش عایشه درتاریخ اسلام، ج3، ص105 به بعد.
76) تاریخ فخرى، ص103.
77) فتوح البلدان، ج1، ص167 و 169.
78) سیر اعلام النبلاء، ذهبى، ج3، ص130.
79) مقدمه ابن خلدون، ج1، ص387.
80) مقدمه ابن خلدون، ج1، ص389.
81) تاریخ الخلفاء، ص165.
82) طبرى، ج6، ص108، کامل ابن اثیر، ج3/202.
83) مروج الذهب، ترجمه، ج2، ص36.
84) همان.
85) البدایة و النهایة، ح7، ص255 و 256.
86) رک، همان، ج7، ص108 به بعد.
87) تاریخ مدینه دمشق، این عساکر، ج43، ص413 و 414.
88) تاریخ عرب، ص255.
89) همان، ص252.
90) مروج الذهب، 2/71 و 72، بررسى تاریخ عاشورا، آیتى، ص15 و 16.
91) مصداق روشن آن جریان سقیفه بنىساعده بود که هر یک از مهاجرین و انصار، بىتوجه به دستورات نبى اکرم (ص)، اما با تمسک به برخى عناصر دینى، در پى کسب قدرت بر آمدند. رک: تشیع در مسیر تاریخ، فصل دوم، ص41 به بعد.
92) تحف العقول 174، طبرى 7/300.
93) رک. نقش عایشه در تاریخ، ج3، ص251 به بعد.
94) بحارالانوار، ج29، ص632، مناقب خوارزمى، ص253.
95) خلاصة الایجاز، شیخ مفید، ص22، الانتصار سیدمرتضى، ص271، تاریخ مدینة دمشق 64، ص71.
96) تاریخ عرب، حتى، ص227، تاریخ الیعقوبى، ج2، ص164.
97) سیر اعلام النبلاء، ج2، ص50.
98) مقاتل الطالبیین، ص70، شرح ابن ابى الحدید، ج4، ص16.
99) طبقات الکبرى، ج4، ص173.
100) تاریخ الیعقوبى، ج2، ص230، تاریخ طبرى، ج4، ص188.
101) البدایة و النهایة ج7، ص361.
102) همان، ج8، ص47، اعلام الورى با علام الهدى، طبرسى، ص403.
103) بحارالانوار، ج33، ص170، الغدیر، ج10، ص284.
104) مقتل خوارزمى، 2 و 5. لهوف/69.
105) مقتل خوارزمى، 1/188، مقتل عوالم/54.
106) الخرائج، ص26 و مدینة المعاجز، ص244.
107) طبرى، ج7، ص240.
108) جامع الصغیر سیوطى، ج1، ص31.
109) مروج الذهب، ج2، ص11 و 12.
110) لهوف، ص20، مقتل خوارزمى1/185.
111) مقدمه ابن خلدون، ج1، ص264 - 266.
112) تاریخ عرب، فیلیپ حتى، ص37.
113) معجم البلدان، 2/66.
114) تاریخ عرب، فیلیپ، حتى، ص37.
115) تاریخ تحلیلى اسلام، سید جعفر شهیدى، ص28.
116) یعنى تنها به قبیله نظر دارد. جنگهاى بهوجود آمده در روزگار جاهلیت - ایام العرب - مصداق روشنى براى این سخن است. ر.ک: الانمانى، ج9، ص150 و ج4، ص140 - 152 و العقد الفرید، ج3، ص95.
117) سوره انعام، آیه164.
118) تاریخ المدینة المنورة، 2/419، تاریخ الیعقوبى، ج2، ص110.
119) النزاع و التخاصم، مقریزى، ص44 و الاحتجاج، ج1، ص113 - 129.
120) نهجالبلاغه، خطبه 173.
121) تفسیر المیزان، ج4، ص56.
122) شرح ابن ابى الحدید، ج6، ص38، تاریخ مدینه دمشقى، ج30، ص286.
123) نیل الاوطار شوکانى، ج3، ص183.
124) مروج الذهب، ج2، ص326.
125) تاریخ المدینه، ج2، ص667.
126) رک، مقدمه ابن خلدون، ج1، ص376 به بعد (فصل بیست و هفتم) .
127) الجمل، ص120.
128) رک، على ابرمرد تاریخ، پاینده، ص57 به بعد.
129) تشیع در مسیر تاریخ، ص87 - 94.
130) تاریخ الیعقوبى، ج2، ص164.
131) تاریخ طبرى، ج4، ص438.
132) تاریخ عرب و اسلام، ص52.
133) مروج الذهب، ج2، ص375 - 377.
134) نهج البلاغه، خطبه 229.
135) مناقب آل ابىطالب 2/10.
136) برخى کنارهگیرى امام حسن (ع) را در ماه جمادى الاولى مىدانند که دراین صورت مدت خلافت آن حضرت نزدیک به هشت ماه خواهد بود. رک: صلحامام حسن (ع)، ص45.
137) تاریخ الخلفاء ص213.
138) نقش عایشه در تاریخ اسلام، ج3، ص125 به بعد.
139) همان، ج3، ص286 به بعد.
140) المحبر، محمد بن حبیب، ص184.
141) الاحتجاج 1/413، فرهنگ آفتاب، ح9، ص4671.
142) تشیع در مسیر تاریخ، ص157 به بعد.
143) نقش عایشه در تاریخ اسلام، ج3، ص265 به بعد.
144) مروج الذهب، ج2، ص8.
145) العقدالفرید، ج3، ص129.
146) بررسى تاریخ عاشورا، ص15.
147) تاریخ طبرى، ج16، ص218، ارشاد مفید/200، کامل ابن اثیر 3/264.
148) شرح نهج البلاغه، ج2، ص14.
149) نهج البلاغه، خطبه 26.
150) غنائمى که در نبرد با یهودیان به ویژه عاید مسلمانان شده بود در دگرگونى اوضاع معیشتى نقش آفرین بود.
151) المحبر، محمد بن حبیب، ص473.
152) تاریخ عرب، فیلیپ حتى، ص201.
153) تاریخ فخرى، ابن طقطقى، ص112.
154) تاریخ تمدن اسلام، ج1، ص81.
155) مروج الذهب، 1/689، 690.
156) مقدمه ابن خلدون، ج1، ص390 و 392.
157) بسیارى از خطبههاى اخلاقى نهجالبلاغه در این راستاست.
158) تاریخ فخرى، ص148.
159) سوره علق آیه 7.
160) الجامع الصحیح، بخارى، ج2، ص111، سنن بیهقى 2/446.
بررسى جامعهشناختى جامعه اسلامى عصر امام حسین علیه السلام
رحلت پیامبر اکرم (ص) آغاز تحولى ژرف در جامعه اسلامى به شمار مىرود. تحولى که در اندک زمانى پس از رحلتبنیانگذار آن، برخى از نزدیکترین افراد به آن حضرت به شیوهاى اسفناک قربانى شدند. براستى چرا جامعهاى که اساس و حیثیت و ویتخویش را از اسلام یافته بود بر چنین واقعه هولناکى لب فرو بسته و شریک جرمى بزرگ در تاریخ بشریتشد؟
نویسنده بر آن استبا نگاه به واقعیات آن روز، با تحلیلى جامعهشناختى پاسخ این پرسش را بیابد. وى معتقد است دنیازدگى و روى آورى به زندگى بىدغدغه همراه با آسایش، تعبیرهاى ناصواب و غیر صحیح از دین و سنت، فضاى موسوم و تبلیغاتى و در پى آن فشار و اختناق سیاسى پیش آمده پس از رسول گرامى اسلام، بدنمایى حرکت امام حسین (ع) از سوى دشمنان، به همراهى جهل و ناآگاهى سیاسى و اجتماعى مسلمانان، واقعیات جامعه آن روز بود که زمینهساز کشتار بىسابقه در تاریخ اسلام گردید.
مقدمه
واقعه عاشورا در تاریخ اسلام از وقایع بىنظیر و بس اسفناک است. هر انسانى که آشنایى اندک با اسلام و تاریخ آن داشته باشد به عاشورا به دیده شگفت مىنگرد و براى او جاى این پرسش است که چگونه در جامعه اسلامى، جامعهاى که اساس و حیثیت و ویتخویش را از اسلام یافته است در اندک زمانى پس از رحلتبنیان گذار آن، برخى از نزدیکترین فرد به آن خاندان را به بدترین شیوه به جدال بخواند و قربانى کند و سرگذشتى بیافریند که به تعبیر ابن طقطقى «به علت ناگوارى و هولناکى آن دوست نمىدارم سخن را در پیرامونش طولانى کنم، زیرا در اسلام کارى زشتتر از آن به وقوع نپیوسته است. گرچه کشته شدن امیرالمؤمنین مصیبتبسیار بزرگى به شمار مىآمد، لیکن سرگذشتحسین چندان کشتار فجیع و مثله و اسارت در برداشت که از شنیدن آن پوستبدن انسان به لرزه مىافتد، لذا از پرداختن به سخن در باره این سرگذشتبه شهرتش اکتفا مىکنم، زیرا که مشهورترین مصیبت است. خداوند هر کسى را که در آن دست داشته و بدان فرمان داده و به چیزى از آن خشنود بوده است لعنت کند و هیچگونه کار خیر و توبهاى را از او نپذیرد و او را از جمله «الاخسرین اعمالا الذین ضل سعیهم فى الحیوة الدنیا و هم یحسبون انهم یحسنون صنعا (1) قرار دهد.» (2)
این پرسش اساسى از دیرباز مطرح بود و هر چند گذر زمان اندکى از ابهام آن را برطرف ساخته و پاسخى داده است اما همچنان پاسخى درخور به آن ضرورى مىنماید. به راستى چه تحولى در جامعه اسلامى روى داد. که آمادگى پذیرش چنین فاجعهاى را یافته بود؟ مردم آن زمان که هنوز یاد و خاطره گذشته نه چندان دور در اذهانشان بود و دیده یا شنیده بودند که پیامبر (ص) سخنانى را در باره امام حسین (ع) (3) ، خاندان ابوسفیان، (4) ارزشهاى والاى انسانى (5) ، حرمت قتل، حساب و کتاب و...داشته، چگونه در مقابل آنچه پیش روى بود دستبر دست نهادند و شریک جرمى بزرگ در تاریخ بشریتشدند؟ چرا علیه آنان که چنین ظلمى عظیم به پاداشتند به اعتراض بر نخاستند، چه تغییرات و دگرگونیهایى در دنیاى آن زمان پیش آمد که خلیفه مسلمین! براى تحکیم موقعیتخویش دستبه کشتار خاندانى زد که در تفکر دینى مردم مىبایستى جایگاه والایى داشته باشند؟ چرا آنان که به چشم خویش دیده بودند که پیامبر (ص) حسین (ع) را بر زانوان خویش مىنشاند و بر لبانش بوسه مىزد، (6) و هم اکنون بر آن لبان تازیانه زده مىشود، جز انگشتشمارى، (7) دهان نگشوده و اعتراض نکردند و چرا آنها که به گوش خویش شنیده بودند که پیامبر مىفرمود: ان الحسن و الحسین سید اشباب اهل الجنة، (8) قتل عام حسین و یارانش را دیدند و شنیدند اما سکوت کرده و لب فرو بستند؟ و هزارها چراى دیگر.
آیا آنچه پیش آمد امرى غافلگیرانه بود؟ آیا این رویداد دستساخت فردى یا عدهاى کمشمار بود؟ آیا عوامل پیدایى آن امرى زود هنگام و دفعى بود؟ و...این پرسشها براى اهل دین و تحقیق هر لحظه پیش مىآید.
دراین نوشتار بر آنیم که تحولات پیش آمده در جامعه اسلامى را که زمینه ساز فاجعه عاشورا شد، به اختصار بیان داریم و نشان دهیم که در آن زمان جامعه داراى چه ویژگیهایى بوده است؟ پیش از ورود به بحث نکاتى را به صورت گذرا اشاره مىکنیم تا بهتر بتوانیم تصویر آن زمان را ارائه کنیم.
1 - از روزى که پیامبر (ص) چشم از جهان فروبست تا روزى که واقعه عاشورا رخ داد پنجاه سال گذشته بود (9) و در این دوره نه چندان طولانى، شش تن به عنوان خلیفه رسول خدا به حق یا نابحق رهبرى و امامت جامعه اسلامى را بر عهده گرفتند. ابوبکر از سال 11 - 13هجرى، عمر از 13 - 24، عثمان از سال 24 - 35 و امام على (ع) از سال 35 تا 40 هجرى خلافت کردند و به دنبال آنها امام حسن (ع) با انتخاب مردم به مدت شش ماه خلافت کرد (10) . امابا واقع شدن در جریان ناخواسته (11) ، به ناچار از آن کناره گرفت و معاویة به عنوان خلیفه وارد میدان شد و به مدت بیستسال بر سرزمینهاى اسلامى حکومت کرد تا اینکه در سال 60هجرى در گذشت و فرزندش یزید که از سالها پیش ولیعهد او بود به حکومت رسید. (12)
2 - گستره جغرافیایى مملکت اسلامى با گذشت این نیم قرن دگرگونى چشمگیرى یافت. از زمانى که پیامبر (ص) بناى حکومت دینى خود را در مدینه نهاد و در واپسین زمانهاى حکومت، بر مناطق بیرونى روى کرد (13) (موته و تبوک) تا زمانى که حکومتگران اموى بر سر کار آمدند دامنه حکومت تفاوت کرده بود. پس از پیامبر (ص)، نبردهاى گسترش طلبانهاى در دوران سه خلیفه اول، به ویژه عمر (14) رخ داد که با چشم پوشى از جهت مثبت و منفى آن، بسط حکومت و توسعه جامعه اسلامى را به دنبال داشت، تنها در دوره امام على (ع) چنین حرکاتى متوقف شد و بیش از هر چیز به اصلاح درون و خویشتن پرداخته شد (15) ولى پس از او معاویه به پیروى از خلیفگان اول، دستبه فتوحات درغرب و شرق زد (16) و با این گسترش، در عصر امام حسین گستره جغرافیایى مملکت اسلامى محدود به حجاز و عراق نبود بلکه در شرق تا سند و هند و در شمال شرقى تا ماوراءالنهر و در مناطق شمالى تا ارمنستان و در جهت غرب تا افریقیه و در جنوب تا منتهى الیه دیار یمن به سرزمین اسلامى پیوسته بود. (17 )
3 - در این دوره، در مرکزیتخلافت اسلامى به عنوان محور اقتدار اسلام و پایگاه ا صلى توجه به دیانت، نیز تغییراتى پیش آمد. سه خلیفه اول در مدینه ساکن بوده و از آنجا بر مناطق اسلامى حکم مىراندند چنانکه در زمان پیامبر (ص) این شهر به عنوان مرکز سرزمین اسلامى بود. امام على (ع) به جهاتى چند، مرکز خلافت را به شهر نوبنیاد کوفه، انتقال داد (18) و تا پایان دوره کوتاه خلافتش در آنجا ماند و امام حسن (ع) نیز در همان جا خلافت را به دست گرفت. اما پس از آن حضرت، خلافت اسلامى به سرزمین شام منتقل شد، (19) سرزمینى که در دوره خلافت عمر فتح و به دیار مسلمانان پیوست و از همان ابتدا یزید و معاویه، فرزندان ابوسفیان، بر آن امارت داشتند. (20)
بنابر نکات بیان شده، تحولات و دگرگونیهایى که در جامعه اسلامى پدید آمده آسانتر قابل تحلیل است.
تعامل نهادها و پدیدههاى اجتماعى
جامعه انسانى هم چون پیکره آدمى است که اعضا و جوارح آن با یکدیگر در داد و ستد و تعاملند. آنچه در یک زاویه وجود جامعه رخ مىدهد بىتردید در زوایاى دیگر آن نیز بروز مىیابد سستى و فتورى که در نهادى از جامعه پیش مىآید، در نهادهاى دیگر تاثیر مىگذارد چنانکه از آنها تاثیر مىپذیرد. تعامل پدیدههاى اجتماعى با یکدیگر و تاثیراتشان در یکدیگر، موجب مىشود که تحلیلگر جامعه به آن، به مانند یک موجود حیاتمند نظر کند، بنابراین جامعهاى که از نظر سیاسى دچار بحران مىشود از نظر اقتصادى نیز مریض است، فرهنگ آن جامعه نیز در سراشیبى ضعف و سستى است، نظم و اخلاق و خانواده نیز دراین جامعه به آن گرفتار مىشود. نمىتوان جامعهاى را یافتیا تصور کرد که از روابط اجتماعى بیمارى رنج مىبرد اما فرهنگى سالم داشته باشد و یا اقتصاد آن جامعه به سامان باشد. چنانکه سامان یابى بعدى از ابعاد زندگى اجتماعى از سلامت دیگر ابعاد آن جامعه خبر مىدهد. اگر نظام اجتماعى، برخاسته از دیانت و شکل یافته از دادههاى دینى باشد خلل در زوایاى نظام آن، از اختلال در دیانتیا نگرش به دین خبر مىدهد و پیشرفت و مدنیت آن نیز از استحکام و به سامانى دین حکایت دارد. (21)
اجزاء پیکره هر نهادى خود از این قاعده پیروى مىکند; در نهاد سیاست که از ارکانى بسیار بنیان دارد تزلزل در یک پایه، هم در دیگر پایهها مؤثر است و هم از سستى آنها منشا مىگیرد. استبداد حاکم سیاسى، تنها روحیه خودخواهى و ستمگرى او را نشان نمىدهد بلکه ستم پذیرى و خودباختگى مردم و رعیت آن حاکم را نیز نشان مىدهد. این سخن بزرگ پیامبر (ص) که «لعن الله الظالم و المظلوم» (22) به ظرافت و تفسیر همین واقعیت است ظالم در جامعه تنها عامل رشد ستم نیست که پذیرنده آن نیز نقش آفرین است. بنابراین خرابى رکنى از سیاست، خرابى دیگر ارکان سیاست نیز هست. در اقتصاد و فرهنگ و اخلاق و خانواده و...نیز چنین است.
مناطق مختلف یک کشور (تحت امر یک حکومت) نیز چنین است و با یکدیگر باز خورد دارند. هر چند کشورها در زمان گذشته به دلیل نبود ارتباطات انسانى و ابتدایى بودن وسایل و ابزار ارتباطى، با کشورهاى کنونى از نظر تعامل تفاوت فاحشى دارند اما همگونگى مناطق و شهرها تا حد بالایى وجود داشته است. وقتى شهرى دچار بحران مىشد دیگر شهرها و مناطق نیز در بحران قرار مىگرفتند و نابسامانى حیاتى یک دیار در دیگر دیارها اثر گذار و اثرپذیر بود. در دنیاى کنونى این تاثیر و تاثر بسى آشکار است و کشورها هم چون موجود اندام وارهاى هستند که اختلالها و ضعفهاى نقطهاى از آنها در دیگر نقاط اثر مىگذارد. در گذشته نیز چنین بود، هر چند ممکن بود تسرى مشکلات و تعامل مناطق به سرعت و آشکارى کنونى نبوده باشد، اما به هر روى وجود داشت. بنابراین آنچه در باره منطقهاى از مناطق اسلامى گفته آید در مورد دیگر مناطق نیز به خوبى صادق است; چنانکه گفتار در باره نهادى از اجتماع هم چون سخن در باره دیگر نهادهاست.
شهرهاى نقش آفرین اسلامى
در بررسى جامعه اسلامى عصر امام حسین (ع) بى توجه به شهرهاى اسلامى آن دوره میسور نیست، از این رو به چند شهر بزرگ اسلامى آن روزگار که در تصمیمسازىها و تصمیم گیریها و دگرگونىهاى زمانه نقش داشتند نگاهى گذرا مىافکنیم تا تحولات بنیادین و اساسى که در طى نیم قرن پیش آمد به درستى تصویر شود. در این جا به حجاز، کوفه، بصره و شام اشاره مىکنیم.
1. حجاز
مقصود ما از حجاز دو شهر بزرگ مکه و مدینه است که بیش از هر جاى دیگر با پیامبر (ص) و اسلام همدمى داشتهاند. این دو که قدیمىترین شهر اسلامى و مهد بروز اسلام و رشد تفکر اسلامیند بى تردید بیش از هر جاى دیگرى نسبتبه اسلام و سنت رسول (ص) مىبایستشناخت و حساسیت داشته باشد هر چند واقعیتهاى تاریخى جز این را به ما مىنماید.
الف: مکه.
این منطقه که از آبادیهاى مهم سرزمین حجاز است از قدمتبسیارى برخوردار است، هر چند مورخین مسلمان گاه در دیرینگى آن اغراق مىکنند (23) اما تردیدى نیست که از دیرباز مورد توجه ویژه ساکنان حجاز و دیگران قرار داشته و اهمیت آن بیش از هر چیز به کعبه بوده است (24) ولى اهمیت افزون آن از زمانى است که پیامبر (ص) در آن مبعوث شد و دین الهى را پایهگذارى کرد. (25)
شهر مکه از روزى که پیامبر (ص) برانگیخته شد تا هنگامى که آن حضرت از آنجا هجرت کرد در مبارزه و مواجهه خشم آلود با او به سر برد. (26) چون رسول خدا (ص) تمامى آنچه را که عرب مکه بدان بند بود در هم ریخت و طرحى نو در افکند، به ویژه در دو عرصه عقاید که به اندیشهگرى و باورهاى عرب مربوط مىشد (27) و روابط که به نوع تعامل انسانها با یکدیگر ارتباط مىیافت. (28)
عربان که عمدتا به بت پرستى روى داشته و دستساختههاى خویش را مىپرستیدند و خواستههاى خویش را از طریق ایشان برآورده مىساختند (29) و از ناحیه همانان مقاماتى را پدید آورده و آیین و رسومى را وضع کرده بودند (30) با آمدن پیامبر (ص) و آوردن دین جدید، مىبایست همه چیز خود را از دست داده و به خداى واحد بگروند.(31) پیامد این دگردیسى و نگرش نوین، بیش از هر چیز زیر پا نهادن آداب و رسومى بود که بر اساس آن انسانها از درجات مختلفى برخوردار مىشدند و روى آوردن به دینى بود که برابر آن انسانها همگون و برابرند. (32) همین نکته به ظاهر کوچک، براى اکثر اهل مکه ناخوشایند بود و پذیرش آن به منزله از دست دادن همه پیشینه تاریخى و نژادىشان بود، (33) اما ارزشهاى اسلامى که منطبق با فطرت بشرى و پاسخگوى نیاز واقعى انسانى بود آهسته آهسته طرفدارانى یافت و افرادى را به سوى خود کشاند; عدهاى به حمایت از پیامبر و اسلام برخاسته و بر باورهاى پیشین خود پاى نهادند.
روابط اجتماعى عربان مکه که از نظر سیاسى بر نظام قبیلهاى و ملوکالطوایفى استوار بود بیش از هر چیز در ستیز و نبرد و حداقل رقابتى کینه توزانه و سود محورانه با یکدیگر بود (34) . در این میان دو تیره بنىهاشم و بنىامیه، از هر گروه دیگر بیشتر در تقابل و کشمکش قرار داشتند. علت رقابت این دو تیره، که در جد سوم با یکدیگر اشتراک مىیابند، گذشته از داستانهاى افسانه گونى که براى آن ذکر مىشود (35) ناشى از تصادم و تعارض موقعیت اجتماعىاى بود که تابع ریاست مکه در زمانهاى پیشتر، به خاندان قریش قصى بن کلاب (36) ، سپرده شده بود و این ریاستبه عنوان یک حق خانوادگى به ارث به فرزندان مىرسید، اما تعلق چنین ارثى به فرزندان، خود شرائطى چون درایت، جوانمردى، دانایى، شجاعت و بخشندگى را مىطلبید (37) و چنین ویژگیها عملا ریاست را در اختیار بنىهاشم نهاد و این خوشایند بنىامیه که خود را شایسته احراز آن مقام مىدانستند نبود; (38) از این رو در تلاش و تکاپوى به دست آوردن آن به رقابتبا بنىهاشم پرداخته و در صدد توسعه موقعیت و اقتدار خویش برآمدند. بعثت پیامبر (ص) از تیره بنىهاشم، نه تنها همه اقشار مکه را به سوى خود فرا مىخواند بلکه آشکارا از بنىامیه نیز مىخواست تا پیروى از آنحضرت را پذیرفته و به دین او گردن نهند و این چندان خوشایند آنان نبود و بر این گمان بودند که بنىهاشم براى برترى یافتن در عرصه رقابت مدعى رسالت و پیامبرى شده است. (39)
به هم خوردن توازن قدرت و برترى یافتن بنىهاشم درعرصه رقابتهاى فرهنگى، سیاسى و اجتماعى، خشم و خشونت امویان را بر انگیخت و به شیوههاى گوناگون به مبارزه برخاستند (40) که در نهایتبه انزواى بنىهاشم (41) و پس از چندى به هجرت آنان منجر شد، اما این پایان کار نبود. بنىامیه پس از هجرت پیامبر و مسلمانان به مدینه، به طراحى نبردهایى دست زدند که گاه به کشته شدن بزرگانى از آنان و دیگر هم دستانشان خاتمه مىیافت. (42) گسترش روز افزون اسلام و نفوذ ارزشهاى آن در دلهاى توده مردم، در زمانى نه چندان دراز سردمداران کفر به ویژه امویان را به تسلیم وا داشت اما آنچه در درونشان وجود داشت هم چون آتشى زیر خاکستر، مترصد فرصتى براى انتقام بود. (43)
مکه در سال 8هجرى مسلمان شد و پس از آن امیرى از طرف پیامبر (ص) به آنجا گمارده شد ولى اسلام دیرهنگام این شهر که با پایان زندگى رسول خدا (ص) چندان فاصله نداشت از عمق و استوارى بایستهاى برخوردار نشد به ویژه آنکه در این دوره کوتاه باقیمانده از حیات پیامبر (ص) بیش از هر چیز جلوه اقتدار و مکنتبود نه سختى و محنت، بنابراین نومسلمانان که برخى از سران قوم نیز در آن بودند، بیشتر با رویه سرورى و حکومتگرى مسلمانان مواجه شدند که خود گمشدهاى براى آنان بود.
ب: مدینه
سرزمین یثرب که با حضور پیامبر (ص) مدنیتى نوین یافت از همان آغاز به مدینة النبى نام گرفت (44) ، با محوریت رسول خدا (ص) و قانونى که آن حضرت بدانجا هدیه کرد، شمایلى جدید یافت و با تشکیل سازمان ادارى، نظامى استوار پیدا کرد و قدرت یافت و براى دفاع از هجمهها آماده شد. مدینه با آمدن پیامبر (ص) در معرض تهاجمهاى پیاپى مشرکان مکه قرار گرفت، مکیانى که از دیرباز در رقابتباآنان بودهاند، رقابت عدنانیان و قحطانیان یا اعراب شمالى و جنوبى (45) . پیشرفت اسلام در مدینه و اقتدار سیاسى آنان به همراه پیروزیهایى که در میدان نبرد علیه مشرکان به دست آوردند، در زمانى کوتاه مکیان را با خود همراه ساخت و این براى برخى از عربان مکه شکستى به شمار مىآمد که مىبایستبه جبران آن اندیشه کنند. رحلت پیامبر (ص) فرصت مناسبى براى آنان بود تا به بهانه شایستگى و ضرورت امارت قریش (46) ، انصار را از صحنه سیاسى کنار نهاده و در حد وزیران و مشاوران پذیرا باشند (47) و بدینگونه قریش را هم چون زمانهاى گذشته، به سرورى بردارند و بر جایگاهش نشانند!
تحولات پیش آمده در عصر رسول خدا (ص) و پیدایى ثبات دینى و تداوم ظاهرى آن در زمان بعدى، چندان دوام نیافت. الگوهاى جاهلى از نو رخ نمود و رقابتها آشکار گردید و همه خشمهاى فروخفته عصر پیامبر (ص) بروز کرد و بیش از هر تیره، دامن گیر خاندان بنىهاشم که نماینده آن امام على (ع) و سپس فرزندانش بودند شد. (48) انصار نیز در کام این شعله فرو رفتند و مسلمانانى که گاه به راستى دل با اسلام داشتند در این نبرد نابرابر قدرت با ارزش، یا سکوت کردند و یا به همراهى على (ع)، خانه نشین شدند. (49)
بسیارى از مسلمانان که در مدینه ساکن بودند و در زمان رسول خدا، پیکارها کردند و در اعتلاى کلمه حق نقش آفرین بودند هم اکنون یا دچار حیرت و سرگردانى شدند و یا به زندگى روى کردند، به ویژه از آن روزى که مرکز خلافت از آنجا به کوفه انتقال یافت، آنان نفس راحتى کشیدند که دیگر قربانى شدن حق را به چشم نمىبینند تا به حکم وظیفه مسلمانى و انسانى به حمایت از آن برخیزند و پس از امام على (ع) که خلافتبه شام منتقل گشت این آسودگى افزون شد و با خاطرى آرام به دنبال ظرائف علوم دینى مجادلات کلامى رفتند بى آنکه به هدر رفتن سرمایه انسانى در تحتستم و استبداد شاهى معاویه اندیشه کنند. اینان جهاد را جز در دانش اندوزى، عبادت، به خودپردازى و در نهایت تامین روزى و معیشت که خود جهادى به شمار بود، نمىدیدند و از همین زاویه به امام حسین (ع) مىنگریستند و آن هنگام که رفتنش به سوى جهاد برایشان روشن شد به توصیههاى امنیتى و نصایح تنپرورانه روى آوردند تا او را نیز چون خود در حاشیه جریانات حاکم بر جامعه اسلامى، برانند. (50)
به تعبیر فیلیپ حتى «مدینه پایتخت عربستان که از یاد رفته بود، پناهگاه همه کسانى شد که مىخواستند از آشوبهاى سیاسى بهدور باشند تا از مایهاى که از غنیمت جنگها اندوخته بودند بى مزاحمت کسان بهره ور شوند» . (51)
2. کوفه
کوفه از شهرهاى ساخته شده پس از پیامبر (ص) و زاده ضرورت فتوحات عصر عمر است. علتبناى این شهر این بود که در جانب شرقى عربستان، اردوگاه ثابتى براى لشکریان باشد (52) تا از آنجا به سرزمینهاى شرقى پیشتازند. «عمر بنخطاب به سعد بنابىوقاص نامهیى نوشت و به او دستور داد که محلى را براى هجرت مسلمانان و پیروان ایشان برگزیند که بین آن محل و خود وى دریا فاصله نباشد. وى به انبار آمد و خواست تا منزلگاه را در آنجا قرار دهد لکن مگس فراوان در آن موضع مردمان را آزار مىداد. پس به محل دیگر رفت و آن را نیکو یافت، آنگاه به کوفه رفت و آن را حدود بندى کرد و منازلى را به اقطاع به مردمان داد و قبیلهها در منازل خویش فرود آمدند و مسجد شهر را بساخت. این کار به سال هفده انجام گرفت... «بعد به عمر نوشت که مردم به پشه زدگى دچار آمده و آزار مىکشند. عمر به وى نوشت، اعراب به منزله اشتران باشند و چیزى مناسب حال آنان نیست مگر آنکه شتران را مناسب باشد پس جایى قابل سکونت و بقاء را براى آنان جستجو کن و میان من و آنان دریا را فاصله قرار مده.» (53)
ابتداخانهها در آنجا از نى ساخته شده بود و مسلمانان به هنگام جهاد آن را خراب مىکردند و از چوبهاى آن استفاده مىکردند، تااینکه زمانى در آن آتش افتاد و بعدها خانههاى خشتى ساختند و خیلى زود این اردوگاه به شهرى بزرگ مبدل شد. (54)
ساکنان این شهر در ابتدا جهادگران مسلمان بودند که از دیار خویش به انگیزه دینى یا غیر دینى بدانجا رفته و با گذشت زمان گروههاى دیگرى به آنها پیوستند و مجموعهاى را تشکیل دادند که هر چند در دیندارى و تمسک به اسلام اشتراک داشتند اما در نسب و نژاد و نیز نوع نگاه به دین متفاوت بودند; (55) برخى خود پیامبر (ص) را دیده و سخنانش را شنیده بودند و برخى دیگر از مناطق شرقى به آنها پیوسته بودند و جز شنیدههایى از جهادگران مسلمان نمىدانستند و برخى دیگر از دیار جنوب و در قالب مسلمانى آمده بودند. قصد و غرض غنیمت جویى و یافتن مکانى براى زندگى کم و بیش در بسیارى از آیندگان به کوفه بوده است. (56)
در زمان عمر، از همین ایام بود که تقسیم غنایم از شکل سابق که به صورت تساوى میان مسلمانان تقسیم مىشد، به گونه دیگرى و بر اساس دیوان خاصى انجام شد. (57) شاید بروز جدىتر این تقسیم در کوفه بود که آشکارا دو قشر عرب و موالى را در کنار هم جاى داده بود، یعنى تقسیم شهروندان کوفه به دو طبقه و درجه که هر یک از حقوق خاصى برخوردار بودند، (58) بنابراین در این سرزمین علاوه بر ناهمگونى نسبى، منطقهاى و فرهنگى، از یک ناهمگونى دیگرى نیز رنج مىبرد و آن ناهمگونى اجتماعى و اقتصادى بود. کوفه با کمرنگ شدن فتوحات، جایگاه اولیه خود را از دست داد و در زمان خلافت عثمان به شدت مورد بى مهرى قرار گرفت که خود سرچشمه برخى شورشها و اعتراضها گردید و همچنین مورد استفاده منطقه همجوار شرقى که براى شورشهاى مقطعى آمادگى لازم را داشت واقع شد. (59)
آمدن امیرالمؤمنین على (ع) به کوفه و انتخاب آن به عنوان مرکز خلافت، این شهر را براى اولین بار با اسلام راستین و مجسم آشنا کرد، هر چند شنیدن قضایاى نبرد جمل براى آنان که اسلام خود را با واسطه به دست آورده بودند و شنیدههاى آنان بیش از هر چیز مستند به اخبار و روایات صحابه و تفاسیرشان از قرآن بود و هم اکنون از واقعهاى مىشنیدند که به ظاهر در دو سوى آن از اصحاب بودند، اندکى موجب سر درگمى شد، لذا برخى به افراط به على (ع) گرویده و عدهاى به تفریط بدو نگریستند و به تعبیر امام على (ع) برخى شیعه غالى و برخى دشمن تندرو شدند. (60)
امام که با رویکردى عدالت گسترانه خلافت را پذیرا شده بود براى بسیارى از آنان که در طى چندین سال پس از پیامبر (ص) به گونه دیگرى خوى کرده بودند قابل تحمل نبود از این رو با دسیسههایى در پى ایجاد تفرقه در میان اصحاب على (ع) برآمدند و آهسته آهسته پیکره امت اسلامى را که آغاز وحدت و یکپارچگى خود را مىآزمود در درون تهى ساختند; بروز جنگ صفین از طرف معاویه و شامیان که براى کوفیان نیز عرصه انتقامى فروخفته بود (61) با اینکه مىرفت تا به پیروزى نهایى برسد با حیلهاى و نفاقى پنهان از سوى دوست (63) (سپاه على (ع)) به نتیجهاى ناگوار انجامید که حداقل آن سمیتیافتن خلافت معاویه بود در حالى که خود به امارت شام راضى بود. به هر حال کوفه در این نبرد به ویژه پس از جریان حکمیتبیش از پیش دچار سردرگمى و حیران شد و یافتن حق و حقیقتبراى او مشکل شد. پیدایى خوارج، برخى را که گمان حقانیت نسبتبه آنان مىبردند با خود همراه کرد و برخى دیگر در انتظار روشن شدن حقیقتبه انزوا رفتند و برخى دیگر که همچنان با على (ع) ماندند چون هنگامه نبرد و آمادگى رسید، خود دچار سستى شدند که امام على (ع) آنان را بارها از این همه دمدمى مزاجى و تذبذب نکوهید و حتى به شکوه یک تن از شامیان را با ده تن از آنان برابر دانست. (64) چرا که آنان بر باطل خویش استوارند و اینان در حق خویش متزلزل.
کوفه در بستر آنچه که گفته آمد در سرگردانى و حیرت بود تا اینکه معاویه رسما علیه خلیفه مسلمین امام حسن (ع) به پیکار برخاست و به ترفندى که حتما براى مردم شام و حتى کوفه توجیه شدنى بود، با پیماننامهاى که هرگز بدان وقعى ننهاد، (65) خلافت را به دست گرفت و طى بیستسال حکومتخود آنگونه سیاستبازانه و فریب کارانه عمل کرد که حتى براى نیکان و زیرکان جامعه اسلامى نیز امر مشتبه گردید که به راستى اسلام واقعى چیست و چگونه رفتار و سیرتى را طلب مىکند. کوفیان در این اوضاع بیش از دیگران در شگفت ماندند چون از یک سو از سنت و سیره نبوى چیزهایى شنیده بودند و از دیگر سو رفتار علوى را به عیان دیده و باتمام وجود خویش لمس کرده بودند اما در این زمان از کسى که مدعى خلافت اسلامى است چیزهایى عجیب مىشنیدند و مىدیدند، از این رو گاه به اعتراض و خشم بر مىخاستند اما اغلب به سختترین شکل مجازات مىشدند (66) تا اینکه معاویه مرد و یزید بر سر کار آمد.
کوفیان که تا حدى در مکتب على (ع) درس دیندارى آموخته بودند همچنان به عشق او و فرزندش در تب و تاب بودند اما جهل فراگیر و اختناق حاکم و تبلیغات سوء، آنان را آنگونه که باید در حرکتشان استوار نداشت، هر چند با دیدن نقض عهدهاى معاویه و فسادهایى که مرتکب شده بود وى و سپس فرزندش را قانونى نمىدانستند اما کم عمقى اطلاعات دینى و سیاسى و دغدغههاى زندگى، گاه آنان را به تصمیمهاى زودهنگام و بدون پشتوانه عقلى و فکرى، و بى ثبات مىکشاند (67) و بدیهى بود که چون هنگامه آزمایش مىرسید دین داران واقعى و حامیان حقیقت اندک بودند.
3. بصره
از دیگر شهرهاى نوبنیاد در اسلام، بصره است که از نظر سیاسى، بیشترین ساکنین آن را طرفداران عثمان تشکیل مىدادند (68) . این شهر همچون کوفه، در زمان عمر و به عنوان پایگاهى نظامى ساخته شد و در اندک زمانى محل اسکان و تجمع اعراب به ویژه شمالى شد. به تعبیر یعقوبى «بصره شهر زیبا و مرکز تجارتها و اموال آن بود و آن شهرى مستطیلى که مساحتش بر اساس همان نقشهاى که در موقع فتح آن در حکومت عمر در سال هفده بنیاد نهاده شد، دو فرسخ در یک فرسخ است.» (69)
عتبة بن عزوان وقتى در خریبه منزل گزیده بود به عمر نوشت که مسلمانان ناگزیر از داشتن منازلى هستند که به زمستان در آن قشلاق کنند و چون از نبرد باز گردند در آن ماوى گیرند. عمر با این قید که آن مکان نزدیک به آب و چراگاه باشد از او خواست تا موقعیت آن را برایش وصف کند. عتبه نوشت که زمینى را بر کرانه صحرا در مناطق حاصل خیز یافتهام که نیزار فراوان دارد و نزدیک آب گیرهایى است که نیزار در آن پدید آمدهاند. عمر آن مکان را پسندید و فرمان داد تا در آنجا سکنى گزینند. (70) پس از تاسیس شهر یا اندکى پس از آن ابوموسى اشعرى بدانجا ولایتیافت. (71) سرزمینهاى این شهر میان قبایل عربى که پس از انقراض سلطنتسامانیان به آنجا مهاجرت کردند تقسیم گردید و به زودى آبادى یافت. (72) نوبنیادى و پایگاه نظامى بودن آن موجب شد که ساکنان آن با بافتى ناهمگون در کنار یکدیگر جاى گیرند. آنان که از سرزمینهاى دیگر به این دیار آمده بودند بیش از هر چیز به جهاد، فتح و غنیمت مىاندیشیدند. غنایم به دست آمده به اضافه درآمدهاى منطقهاى، زندگى ویژهاى را براى ساکنان آن رقم زد، خصوصا آن که در زمانى کوتاه پس از تاسیس، عثمان خلافتیافت و زندگى دنیایى و رقابتبر سر ثروت ارزشى به شمار آمد. براى بصریان این نگرش به زندگى خوشایندى داشت هر چند وجود برخى از افراد دردمند، اعتراضاتى را علیه دستگاه حاکمه بر مىانگیخت. پس از کشته شدن عثمان و روى کار آمدن على (ع)، بصره با حضور برخى از صحابه و نیز همسر پیامبر (ص)، عایشه در آنجا، نقشى کلیدى یافت. (73) نبرد جمل با همکارى این شهر و حمایتبى دریغ اینان و تحت تاثیر جو مسموم تبلیغاتى روى داد. اینها که به دور از آنچه در مدینه رخ داده بود، در انتظار فرجى بودند، با آمدن عایشه، طلحه و زبیر، گره کور را گشوده یافته و راه صحیح را پیدا دیدند بى آنکه به جستجو بپردازند متاثر از فضاى عاطفى ایجاد شده از سوى سردمداران جمل که از دید توده مردم افرادى جاافتاده و سرشناس بودند، على (ع) را مؤثر در قتل عثمان و یا لااقل حامى شورشگران علیه او قلمداد کرده و باب دشمنى با آن حضرت را گشودند و دیگر مجالى رخ نداد تابتوانند به حقیقت امر آگاهى یابند. نبرد جمل که به کشته شدن بسیارى از مسلمانان به ویژه بصریان انجامید، (74) آتش کینه را نسبتبه على (ع) و خاندان او در میانشان شعله ور ساخت و براى انتقام آمادگى یافتند. معاویه نیز با شعارى مشابه آنچه اهل جمل مدعى آن بودند به میدان آمد. براى اهل بصره که در تاریکى فضاى سیاسى و اجتماعى به گمراهى کشیده شده بودند پس از جمل، معاویهاى آشنا شدند که هم خونخواه عثمان بود و هم مدافع جملیها که در یک تبلیغات غیرانسانى، شهیدان راستین جلوه کرده بودند. بنابراین او کسى بود که مىبایستى از طرف دینداران حمایتشده تا به اهداف خود دستیابد. پس از خلافت و اقتدار او، بصریان همچنان وى را عنصرى حقمدار دانسته و با سیاست او پیش آمدند. (75)
4. شام
سرزمین شام واقع در شمال عربستان از مناطق حاصلخیز و خوش آب و هوا به شمار بود و از نظر سیاسى تحت نفوذ حکومت روم شرقى قرار داشت. در آغازین حملات مسلمانان به مناطق برون مرزى در زمان رسول خدا (ص) بخشى از این سرزمین مورد توجه مسلمین قرار گرفت اما «حمله به شام در دوران ابوبکر آغاز شد به فرماندهى خالدبن ولید ولى فتح آن به سال چهارده و در دوره عمر رخ داد. عمر خالد را برکنار و ابوعبیده را به فرماندهى برگزیده بود اما فتح به دستخالد انجام گرفت.» (76)
یزیدبن ابوسفیان از طرف خلیفه به امارت آنجا گمارده شد تا اینکه در سال 17 در طاعون «عمواس» درگذشت (77) و پس از او معاویه به عنوان جانشین برادر از خلیفه حکم گرفت. او با بهره گیرى از عنصر نسب و قدرت تبلیغى، آنگونه به آموزش دینى مردم پرداخت که خود مىخواست و اسلام در میان مردم آنجا از طریق هموشناسایى شد. شامیان معاویه را به عنوان سفیر اسلام و الگوى مجسم آن مىدانسته و تنها از طریق او به مفاهیم اسلامى راه مىیافتند و حتى برخى از توده مردم برابر روایتى ساختگى او را همنشین پیامبر (ص) در بهشت گمان کرده و علاقه و دوستى او را بر بندگان واجب مىشمردند. (78) معاویه با بهرهگیرى از این فرصتبه احیاى سنتهاى قومى و جاهلى و تصویر وارونه ارزشهاى اسلامى پرداخت و به شیوه شاهان به امارت روى کرد (79) و حتى از سنت و روش خلیفه وقت نیز عدول کرد به گونهاى که براى عمر مایه اعجاب بود; چنانکه آوردهاند:
«چون معاویه هنگام آمدن عمر به شام با ابهت و شکوه و لباس پادشاهى و سپاهیان گران و بسیج فراوان با عمر بنخطاب ملاقات کرد، عمر این وضع را ناپسند شمرد و گفت: اى معاویه، آیا به روش کسرایان گراییدى؟ معاویه گفت: اى امیرالمؤمنین، من در مسندى مىباشم که با دشمنان روبهرو هستم و ما را در برابر مباهات ایشان، آرایش جنگ و جهاد نیازمندى است.» (80)
این شیوه رفتار معاویه که با توجیهى نه چندان زیرکانه همراه بود از نگرش او به زندگى و ارزشها پرده بر مىدارد.
شامیان با این الگو و آهنگ پیش رفتند و با روى کار آمدن عثمان (به عنوان خلیفه) که در نسب به طیف اموى پیوند داشت (81) و در روش همچون معاویه مىزیست، نه تنها در اصلاح شیوه زندگى مردم به سوى اسلامى شدن پیش نرفتبلکه در تثبیت وضعیت نابهنجار مهر تایید نهاد. فتوحات پىدرپى در مناطق غربى و غنایم بسیارى که عاید مسلمین مىشد زندگى تجملى همراه با رفاه را براى شامیان به ارمغان آورد و معاویه با این سرمایه که بدون هیچ حساب و کتابى در اختیارش قرار گرفته بود به استخدام دیثسازان و خریدن سیاست مداران و تطمیع سود جویان دست زد و توانست هم نیروهاى بسیارى را اطراف خود جمع کند و هم به ترویجباورهاى خود بپردازد و هم با تمام توان به تخریب چهرههاى رقیب دستبزند. (82) بدینگونه شامیان در قلعه نامرئى استوارى قرار گرفتند که هرگز به بیرون آن راهى نداشتند و او توانستبا این شیوه مردم را در جهلى فراگیر قرار دهد:
«یکى از اخباریان نقل کرده که به یکى از مردم شام که به صف بزرگان و خردمندان و صاحب نظران آنها بود گفته بود این ابوتراب کیست که امام او را بر منبر لعن مىکند؟ گفت: گمان مىکنم یکى از دزدان ایام فتنه بوده است!» (83)
این داستان هر چند مربوط به دورههاى بعد است اما شنیدنى است که چگونه معاویه با تبلیغات همهجانبه، خفقانى باور نکردنى در جامعه اسلامى با بهرهگیرى از عنصر دین ایجاد کرد. قوت سیاست معاویه در کار جذب قلوب خاص و عام بدانجا رسیده بود که پس از ختم صفین یکى از اهل کوفه سوار بر شتر «نر» خود به دمشق رفت و یکى از مردم دمشق با او درآویخت که این شتر «ماده» از من است و در صفین از من گرفتهاى. دعوى پیش معاویه بردند و دمشقى پنجاه شاهد آورد و همه شهادت دادند که این شتر ماده از اوست. معاویه به ضرر کوفى حکم داد و بگفت تا شتر را به دمشقى تسلیم کنند. کوفى گفت: خدایتبه صلاح رهبرى کند، این شتر نر است و ماده نیست. معاویه گفت: این حکمى است که داده شده است. پس از آنکه قوم پراکنده شدند کسى فرستاد و کوفى را احضار کرد و قیمتشتر او را پرسید و دو برابر آن را به او داد و نکویى کرد و گفت: به على بگو من با صدهزار نفر که شتر ماده را از نر تشخیص نمىدهند با او جنگ خواهم کرد. (84)
در این واقعه، میزان جهالت مردم و هماهنگى آنان و نیز نفوذ معاویه قابل توجه است.
معاویه در دوره خلافت عثمان هر چه بیشتر بر شام سلطه یافت. با کشته شدن عثمان به دنبالانحراف و انحطاطى که از سالها پیش در زیر پوسته جامعه مسلمانى ریشه دوانیده بود و روى کار آمدن على (ع) بر اساس نیاز و شناخت واقعى، معاویه را در چالش بزرگى قرار داد اما وى که از پیش تمامى راههاى فهم درستى را بر مردم بسته بود براى حفظ موقعیتخویش، با بهانه قراردادن خون عثمان به مقابله با امام پرداخت. (85)
شامیان که تنها از طریق معاویه به شناخت اسلام، خلافت، صحابه، عثمان، على (ع) و... رسیده بودند در تحلیل آنچه در مرکز خلافت پیش آمده بود جز به حقانیت راهى که معاویه پیشه کرده بود حکم نمىکردند به ویژه آنکه شمارى از اصحاب رسول خدا (ص) که در طى چند سال گذشته به دیار شام مهاجرت کرده و سکنى گزیده بودند روشى متفاوت با معاویه در زندگى اتخاذ نکرده بودند (86) و همین تاییدى بر سیره او محسوب مىشد.
پس از نبرد جمل و کشته شدن شمارى از مسلمانان، معاویه بهانهاى دیگر یافت تا به تحریک عواطف مردم پرداخته و هر چه بیشتر در تداوم راهى که پیش گرفته بود توفیق یابد. احساسات برانگیخته شده و فریاد وا عثماناى او مردم شام را به کینهتوزى آشکارى علیه خلیفه مسلمین کشاند و آنان به گمان اینکه معاویه تنها کسى است که مىتواند آنان را به رستگارى و فلاح برساند، در کارزارى بزرگ علیه امام وارد ساخته شدند. نبرد صفین تنها میدان مواجهه شامیان با دیگر مسلمانان نبود بلکه مواجهه با مسلمانان اصیل بود چرا که شامیان تاکنون هر چه دیده بودند یا مسلمان شده دست معاویه بودند و یا مسلمانان مهاجرى بودند که هم چون معاویه در پى زندگى راحت و بىدردسر مىگشتند و اما در این صحنه با نیروهایى مواجه شدند که تمام هم و غمشان اسلام و جهاد در راه خدا و در رکاب امامالمسلمین بود. معاویه با وقوف به این نکته نمىگذاشت تا شامیان با سپاهیان على (ع) درآمیزند و حقایق پنهان اسلام و مسلمانى را دریابند (87) و در نهایت نبرد صفین به شیوهاى خاتمه یافت که از منظر شامیان سطحىنگر، دیندارى و قرآنمدارى معاویه را مىنمود.
پس از صفین معاویه رسما خود را خلیفه خواند و بدینگونه هرگونه مجالى که ممکن بود شامیان را به اندیشه احتمال وجود حقیقت در وراى آنچه با آن خوى کرده بودند، رهنمون شود، از دستشان ربود و بیش از بیستسال او رهبرى جامعه اسلامى را بر دوش گرفت و در این مدت در تثبیتبیشتر موقعیتخود و خویشاوندانش کوشید و با استفاده از نیروهایى چون خودش توفیقهایى روزافزون یافت. توفیق او بیشتر مربوط به اطرافیانش بود، از آن جمله عمروعاص نائب خلیفه در مصر حاصلخیز، مغیرة بن شعبه حاکم کوفه پرآشوب و زیاد بنابیه حاکم بصره ناراضى. (88) و با اعتماد بر دیگران کار خود را پیش برد. وى در استوارى قدرت خویش و بسط فتوح اسلام بر بومیان شام که هنوز بیشترشان بر دین مسیح بودند و نیز بر عربان آن دیار که بیشترشان از یمن بودند تکیه داشت و بر مسلمانان نوآمده از حجاز اعتماد نداشت. (89)
به هر روى معاویه تا پایان زندگى خود در ناآگاه نگاه داشتن مردم کوشید و براى پس از خویش نیز بر خلاف پیمانى که با امام حسن (ع) بسته بود فرزندش یزید را که فردى عیاش و ناشایستبود (90) به خلافت نهاد و بدینگونه مردم همچنان در جهل و تاریکى خود ماندند.
دگرگونیهاى پیش آمده در جامعه اسلامى
از آنچه در باره چهار شهر بزرگ اسلامى بیان داشتیم تاحدودى به واقعیتهاى حاکم بر جامعه اسلامى عصر امام حسین (ع) نزدیک شدیم، اما گذشته از اینها در مجموع، تحولاتى در جامعه اسلامى رخ داد که فهم آنها تحلیل فاجعه دردناک عاشورا را آسانتر مىکند. به هر روى جامعهاى که امام در آن به اعتراض برخاست و فریاد حقیقتخواهى و دیانتجویىاش را در مقاطع مختلف، تا شهادتش سرداد ویژگیهایى داشت که به اختصار مىتوان چنین بیان کرد:
1. از نظر دینى - دنیا دینى
جامعه عرب با بعثت پیامبر بزرگ و تلاش پىگیر او و اصحابش از بدترین روش زندگى به متعالىترین آن فراخوانده شد و در اندک زمانى دگرگونى فاحشى یافت و قوانین و احکام اسلامى بر آن حاکم شد و باورهاى پاک و آسمانى جاى گزین عقاید خرافى و غلط گردید، دین اسلام به عنوان عنصرى نجات دهنده آدمى که نگرش جامع به هستى داشت و دنیا و آخرت را هم چون پدیدهاى واحد و جدا ناپذیر مىدید، در آن سایه افکند و انسانها را به حقیقتى فرا خواند که در آن آدمیان برابر و جهان مسخر قدرت لایزال الهى بود. پس از پیامبر (ص) چیزى نگذشت که در میان صحابه براى رسیدن به قدرت دنیایى اختلاف افتاد و دین به عنوان عاملى توجیه کننده خواستههاى آنان درآمد. (91) این کجروى و دنیا خواهى در تمامى زوایاى زندگى مسلمانان سایه افکند. جهاد، مبارزه ایثار و از خودگذشتگى و تحمل سختیهاى طاقت فرسا که در پیش براى تقرب به خدا و کمال یابى بود، در خدمت رسیدن به غنیمت و بیرون کردن حریف از میدان رقابتبه کار گرفته شد. دین در میان بیشترین مردم به تبع ا ز سردمداران وکارگزاران، وسیله و ابزارى براى آسوده زیستن و بىدغدغه بودن تلقى شد و دین را به تعبیر امام حسین (ع) تا آنجا مىخواستند که به کار دنیایشان بیاید:
«الناس عبید الدنیا، و الدین لعق على السنتهم، یحوطونه ما درت معایشهم فاذا محصوا بالبلاء قل الدیانون» ; (92) مردم بردههاى دنیا هستند و دین لقلقه زبانشان است، تا آنجا از دین حمایت و پشتیبانى مىکنند که زندگیشان در رفاه باشد. و آنگاه که به آزمون در آیند دین داران اندکاند.
دین در زندگى آدمى هم بخشى از نیازهاى آدمى را رفع مىکند و هم نیازهایى را که به حقیقت وجود انسانى مربوط است و بشر بدان توجهى ندارد، براى انسان معرفى مىکند و درستى زندگى انسان را بدین گونه نشان مىدهد. آدمیان گاه در فراز و نشیب زندگى و بیشتر در عصر آرامش و آسایش، تنها به خویشتن ظاهرى خود مىاندیشند و آدمیتخود را تا سرحد موجودى جاندار (حیوان) فرو مىکشند و حقیقت وجود خویش را فراموش مىکنند و دین، با توجه دادن او به حقیقت مطلق، راه صحیح زیستن را که به سوى خداوند بارى و کمال مطلق است در پیشش مىنهد. انسان زمان پیامبر (ص) در چنین مسیرى گام مىنهاد ولى بعدها مسیر زندگى عوض شد به ویژه پس از خلافت امام حسن (ع) و روى کار آمدن معاویه، که رسما دین حقیقى از صحنه زندگى کنار نهاده شد و دینى جایگزین آن شد که تنها در قاموس امویان تعریفپذیر بود. (93)
تحولى که در نگرش آدمیان در این دوره پدید آمد دفعى و یکباره نبود بلکه به تدریج و در فرایندى طولانى شکل گرفتبه گونهاى که براى برخى قابل فهم نبود، از روزى که سقیفه پیش آمد و در آنجا بىدغدغه دینخواهى به تعیین امیر و وزیر پرداختند; (94) تا آن زمان که خلیفه رسما اعلام کرد که دو چیز در زمان رسول خدا سنتبود و من آن را حرام و عامل به آنها را عقاب مىکنم; (95) تا روزى که تبعیدى پیامبر (ص) به جامعه اسلامى برگردانده شد و رسما در دستگاه خلافت دینى مورد احترام و توجه قرار گرفت (96) و تا آن زمان که مؤمنترین فرد به پیامبر (ص) و قرآن ناطق، به حیلتى دینى محکوم شناخته شد، (97) دین از مسیر خود خارج و آهسته آهسته مسخ شد تا اینکه معاویه توانست آشکارا حکومتخویش را دنیایى معرفى کند و رسما اعلام کند که من براى دنیاى شما خلافت مىکنم. (98) دینى کهپس از خلفاى راشدین از طرف حکومت تفسیر وتبیین مىشد تنها تفاوتش با آنچه در دوره جاهلیتبود آن بود که دین جاهلى قدرت بسیج نیروهاى عظیم را براى سرکوبى انسانى والا نداشت اما این دین چنین قدرتى داشت. دینى که در عصر امام حسین (ع)، مردم بدان روى داشتند تنها نامى از دین بود، محتواى آن دگرگون شده بود. دینى بود که ابوذر به نام آن کشته مىشد (99) و حجر بن عدى و یارانش قتل عام شده (100) و على (ع) ترور مىشد (101) و امام حسن (ع) مسموم (102) و حتى نام پیامبر (ص) را بر زبان آوردن جرم به حساب مىآمد (103) و چنین دینى، تنها به دنیا مىنگریست و هر چه تامین دنیا و الزامات آن اقتضا مىکرد، از آن، همان فهمیده مىشد. پس کارآیىاش تا آنجا بود که به دنیا لطمهاى وارد نسازد. بدیهى است که در چنین نگاهى ارزشها وارونه و بدعتها بروز مىکنند و احکام دینى پایمال شده و مردم بىتفاوت مىشوند و در چنین جامعهاى انتظار حقطلبى و ظلمستیزى چندان واقعبینانه نیست، شاید بشود شاخصهاى جامعه دنیادینى را چنین بر شمرد:
الف. عمل نشدن به حق
امام حسین (ع) بیش از هر کس دیگر در تصویر زمانه خویش کوشیده است. وى تحول را در خطبهاى بیان مىدارد:
«اما بعد فقد نزل بنا من الامر ما قد ترون و ان الدنیا قد تغیرت و تنکرت و ادبر معروفها و لم یبق منها الا صبابة کصبابة الاناء و خسیس عیش کالمرعى الوبیل، الا ترون الى الحق لا یعمل به و الى الباطل لا یتناهى عنه لیرغب المؤمن فى لقاء الله فانى لا ارى الموت الا سعادة و الحیاة مع الظالمین الا برما; (104) اما بعد، بر ما همان فرود آمد که مىبینید; به راستى اوضاع زمان دگرگون شده، زشتیها آشکار و نیکیها و فضیلتها از محیط ما رختبسته، از ارزشهاى انسانى چیزى جز اندکى به مانند قطرههاى مانده در ته ظرف آب، چیزى نمانده است، مردم در زندگى ننگین و ذلتبارى به سر مىبرند که نه به حق عمل مىشود و نه از باطل روگردانى مىشود. شایسته است در چنین محیط پلیدى، انسان مؤمن فداکارى کند و به دیدار حق بشتابد. من در چنین فضایى مرگ را جز سعادت و زندگى با ستمگران را چیزى جز نکبت نمىدانم.»
ب. تعطیلى امر به معروف و نهى از منکر
امام در وصیتنامه خویش به محمد حنفیه، که در آن به انگیزه قیام خود اشاره دارد چنین مىفرماید:
«انى لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما و انما خرجت لطلب الاصلاح فى امة جدى، ارید ان آمر بالمعروف و انهى عن المنکر و بسیرة سیرة جدى و ابى على بنابىطالب» . (105)
با اینکه امام (ع) مىداند که در این حرکتى که آغاز کرده است کشته شدن و اسارت خاندان وجود دارد (106) اما انگیزه دینخواهى و ضرورت اصلاح جامعه انسانى وى را به پیش مىبرد و اعلام مىکند که نه از روى خودخواهى و یا خوشگذرانى و نه براى فساد و ستمگرى، بلکه به منظور امر به معروف و نهى از منکر قیام کرده است و مىخواهد در امت جدش اصلاح را جستجو کند و به سیره رسول خدا و على (ع) عمل نماید.
ج. مرگ سنت و شکوفایى بدعت
بزرگترین خطرى که جامعه دینى را تهدید مىکند ظهور بدعت است و در جامعه زمان امام چنین اتفاقى رخ داد و چنانکه آن حضرت در مکاتبه با مردم بصره پس از اشاره به رسالت پیامبر (ص) و نقشى که در هدایت مردم ایفا کرد مىنویسد که من شما را به کتاب خدا و سنت پیامبر دعوت مىکنم، چون در شرائطى قرار گرفتهایم که سنت پیامبر (ص) از میان رفته و جاى آن را بدعت فرا گرفته است، اگر سخن مرا بشنوید، شما را به راه سعادت و خوشبختى هدایتخواهم کرد:
«انا ادعوکم الى کتاب الله و سنة نبیه فان السنة قد امت و البدعة قد احییت فان تسمعوا قولى اهدکم الى سبیل الرشاد.» (107)
د. تجرى در مقابل احکام الهى
رکن ا صلى دین، احکام و قوانین آن است و آن گاه که در جامعه احکام الهى عملى شود و روابط انسانها بر اساس قانون آسمانى تعریف شود جامعه دیندار خواهد بود. در جامعه زمان امام حسین (ع) آشکارا احکام الهى زیر پا گذاشته مىشود بىآنکه علماى زمان که به فرموده پیامبر (ص) در چنین هنگامهاى مىبایستى علیه آن به پاخیزند، (108) اعتراضى کنند. معاویه در ملا عام، زیادبن ابیه را بر خلاف سنت اسلامى، «الولد للفراش» ، به گواهى ابومریم، به پدرش ملحق کرد (109) و او را برادرش خواند بىآنکه آب از آب تکان بخورد.
ه . کنار گذاشتن دستور رسول خدا (ص)
امام حسین (ع) در پاسخ مروان که او را به بیعتبا یزید خوانده بود فرمود:
انا لله و انا الیه راجعون و على الاسلام السلام اذ بلیت الامة براع مثل یزید و لقد سمعت جدى رسول الله یقول الخلافة محرمة على آل ابىسفیان فاذا رایته معاویة على منبرى فابقروا بطنه و قد رآه اهل المدینة على المنبر فلم یبقروا فابتلاهم الله بیزید الفاسق.» (110)
بنابر آنچه آمد، دینى که در میان مردم وجود داشت تنها پوسته و ظاهرى بیش نبود و محتواى آن دگرگونى جدى یافته بود.
2. از نظر سیاسى - نیرنگ پیشگى
شاید سریعترین و آشکارترین دگرگونى که در جامعه اسلامى رخ داد، تحول سیاسى و نگرشهاى آن بود. پیامبر (ص) در جامعهاى مبعوث شده بود که از یک نظام سیاسى و حکومتى برخوردار نبود، سیاستبر محور افراد و افراد در فرایند خاص حاکمیت مىیافتند. (111) در تفکر عرب جاهلى، زندگى اجتماعى تعریفى ویژه داشت که عمدهترین شاخصه آن چنین است:
الف. خون محورى
جامعه عرب شکل یافته از افرادى بود که در نسب و نژاد با یکدیگر پیوند داشته و آنچه آنان را به عنوان مجموعه واحد پیوند مىداد خون بود. خون عنصر وحدت بخشى بود که در وجود یکایک اعضاى همزیست جامعه جریان داشت و مجموعه انسانهاى همخون قبیله را شکل مىدادند. بنابر این قبیله تنها اجتماعى بود که عرب جاهلى آن را شناخته و در آن مىزیست و بیرونیان تنها در شرائط ویژه، و با همخون شدن مىتوانستند به عضویت قبیله درآیند. (112)
ب. محوریت فرد
زندگى قبیلهاى برمحور فرد مىگشت که به عنوان رئیس یا شیخ آن شناخته مىشد. رئیس قبیله از طریق وراثتبا داشتن چند ویژگى برگزیده مىشد و پس از آن تبعیت از او بر همگان لازم مىشد و فرد متخلف، به جریمههاى سنگینى محکوم مىشد که یکى از آنها طرد از قبیله بود. (113)
در نظام قبیلهاى اصل بر اطاعت و تسلیم و پذیرش فرامین رئیس بود و علت ا صلى سرسپردگى حفظ موقعیت قبیلگى و خون بود.
ج. عدم استقلال در هویت
انسانها در نظام قبیلهاى، به مانند عضوى از پیکره بزرگ به شمار بودند و از خود هویت مستقلى نداشتند، از این رو رئیس قبیله براى آنان تصمیم مىگرفت و عمل مىکرد و هنگامى که جرمى از فردى از قبیله نسبتبه فردى از قبیله دیگر رخ مىداد، تمامى اعضاى قبیله مجرم شناخته مىشدند و جرم به پاى قبیله نوشته مىشد. (114)
د. نفع و ضرر، محور حق و باطل
در جامعه عرب حق و باطل بر محور نفع و ضرر قبیله مىگشت و آنچه که براى قبیله سودمند بود به عنوان حق شمرده مىشد و آنچه زیان آور بود به عنوان باطل معرفى مىشد و به تعبیر دیگر در نظام قبیلهاى حق و باطل بر اساس ارزشهاى انسانى و ملاکهاى متعالى تعریف نمىشد. (115)
ه . نظام ملوک الطوایفى
نظام سیاسى عرب، ملوک الطوایفى بود. هر قبیلهاى در تصمیمگیرى و انجام امور جمعى و حکومتى استقلال داشت و بدیهى است که در چنین نظامى، اصول حاکم بر سیاست، اصولى محدود و بسته است. (116)
جامعه اسلامى
ظهور اسلام و پیامبر (ص) در چنین محیطى رخ داد و آن حضرت پس از هر چیز براى اینکه بتواند پیام الهى خویش را به گوش توده مردم برساند، در نگرش آنان به زندگى و خویشتن و جامعه تحولى آفرید و در این جهت کوشید تا آنچه عرب بدان پاىبند بود بر کنده و اصول دیگرى را جاى گزین گرداند. او عرب را به عنوان انسانى مستقل و مختار معرفى کرد و در طى دوران دعوتش بدو آموخت که چگونه بر پاى خویش ایستاده و از پیروى کورکورانه بپرهیزد و براى زندگى خویش برنامه داشته باشد و به صلاح و مصلحتخویش گام بردارد و مسؤول عملکرد خویش باشد (117) و حق را جداى از منافع فردى و جمعى بشناسد. بدین گونه پیامبر (ص) با تغییر نگرش عربان به جامعه قبیلهاى، جامعه انسانى را شناسایى کرد و نشان داد که آنچه پیکره یک جامعه را مىسازد انسانهایى با اهداف ، انگیزهها، آرمانها و نیازها و خواستههاى مشترکند نه خون و نسب (118) در چنین جامعهاى شایستهترین فرد، به رهبرى برگزیده مىشود و تبعیت آدمیان از او به مثابه پیروى گمراهى از هدایتیافته یا راه گم کردهاى از راه بلد است (119) و او که جلودار جامعه انسانى در امور اجتماعى مىشود، آگاهترین و شایستهترین آن مجموعه است (120) هر چند به قبیلهاى وابسته نبوده و یا از خاندان مشهورى نباشد. چیزى که رهبرى انسانى را توجیه مىکند توانایى، دانایى، خردمندى، ایمان، وارستگى، و شایستگى او است که خود بدان دستیافته است و پیروى از او با آگاهى و اختیار کامل و ناشى از انتخابى معقول است.
تلاش چندین ساله پیامبر (ص) با هجرت به مدینه تحقق عینى یافت. او در این شهر، جامعهاى را طراحى کرد که همه انسانها از هر نژاد و نسب در آن امکان زندگى یافته و نقش آفریدند و با توجه به سه اصل آزادى انسانى، شایستگى سالارى و مسئولیت انسانى همگان، هر کسى مىتوانست نسبتبه مهمترین مسایل سیاسى و اجتماعى اظهار نظر و مداخله نماید و بالاترین مقام سیاسى و دینى با عنایتبدو گوش داده و گاه نظراتش را به کار مىبست. (121)
بنابراین در مکتب رسول خدا رابطه انسانى تعریفى جدید یافت و بر اساس اصول اخلاقى متعالى استوار شد و اصل عدالت، عدم تجاوز و خردمندى به جاى خود خواهى، تجاوزگرى و جهالت که اصول حاکم بر نظام قبیلهاى بود نشست و حکومتى واحد را در سرزمین حجاز براى همیشه پایهریزى مىکرد. این روند مىرفت که جامعه اسلامى به مدینه فاضلهاى تبدیل شود که از دیرباز اندیشه افلاطون و ارسطو و دیگر فیلسوفان را به خود مشغول داشته بود، اما تحولات بعدى، مسیرى دیگر را براى نظام اسلامى رقم زد.
دگرگونى سیاسى
درگذشت پیامبر (ص) آغاز تحولى جدید در عرصه سیاست نیز بود. هنوز جنازه رسول خدا به خاک سپرده نشده بود که جمعى از انصار و مهاجرین در سقیفه بنىساعده جمع شده و بىدر نظر داشت اصول اسلامى و با استناد به اصل جاهلى (قبیله محورى) (122) فردى را به خلافتبرداشته که از نظر شایستگى فرا دست همگان نبود و همین عمل قاعدهاى را در میان اهل سنت پایه نهاد که به هر روى ابوبکر با کوشش بر حفظ ظواهر اسلامى و رعایتسیره رسول خدا خلافت کرد (124) اما بر خلاف سنت و شیوه آن حضرت، پس از دو سال، عمر را به جانشینى خود برگزید. (125) گذشته از آنچه در زمان ابوبکر رخ داد و ارزشهایى زیر پا نهاده شد و رسما حق خاندان رسول تصاحب گردید، این عمل ابوبکر در گزینش خلیفه بعدى، بدعتى در روش سیاست اسلامى پدید آورد که هرگز باز داشته نشد. جالب آن است که اهل سنت چنین حقى را براى پیامر (ص) قایل نبودهاند. (126)
عمر که برابر روش نامعمول بر سر کار آمد با خشمگینى، تندخویى و تعصبى که داشت (127) به خلافت پرداخت. وى در روش سیاسى خود، با اتکا به خصلتهاى اخلاقى که دا شت، نظامى نزدیک به استبدادى را توجیهى دینى کرد و با راى خود به اداره مملکت پرداخت و پس از فتوحاتى که در دورهاش پدید آمد افرادى را نه چندان شایسته به امارت برگزید که در بدبینى بسیارى از مناطق مفتوحه نسبتبه سیاست اسلامى تاثیرى به سزا داشت. روش عمر در تقسیم بیتالمال، گذشته از پیامدهاى بسیارى که داشت، بار دیگر طبقه بندى خاصى را در جامعه ایجاد کرد که عملا برخى را از همکارى با نظام اسلامى باز مىداشت، هر چند او شاخص هایى را براى این تفاوت تعریف کرده بود اما براى فرد مسلمانى که از زمان پیامبر (ص) به تساوى و برابرى خوى کرده بود پذیرفتنى نبود. (128) تبعیضهاى پیش آمده نه براى تازه مسلمانان غیر عرب مقبول بود و نه اشراف قریش را خوشنود مىساختبه ویژه آن دسته از اشرافى که بر اساس ملاکهاى بیان شده، هیچ امتیاز نداشتند، آنان که تنها پس از فتح مکه و به اجبار، به جمع مسلمانان پیوسته بودند بىآنکه اسلام را در درون خویش راه داده باشند اینان در برنامهاى از پیش طراحى شده عمر را از پاى درآوردند (129) اما او در بستر مرگ براى آینده جامعه اسلامى اندیشهاى کرد که به راستى هیچ توجیهى براى آن نمىتوان ساخت. او شش تن را به عنوان اعضاى شورایى برگزید که مىبایست طى سناریویى، فردى را از میان خویش به خلافتبردارند. (130) تمامى آنان از مهاجرین بودند و هرگز هیچ یک از آنان مدعى هم سطحى با یکدیگر به ویژه با امام على (ع) نبودند و عمر با این عمل هم گزینش اصلح را زیر سؤال برد و هم گزینشگرى مردم را خنثى کرد، دو ا صلى که در سیاست گرى اسلامى، بسیار اساسى بود.
عثمان پس از عمر طى فرایندى بر سر کار آمد. وى که فردى ضعیف، سالخورده خویشاوند دوست و وابسته به خاندان اموى بود بر خلاف عهدى که با عبدالرحمن بن عوف بسته بود، (131) بى توجه به سنت رسول و حتى دو خلیفه پیشین، دستبه تغییراتى در ارکان نظام زده و شیوهاى را پیشه ساخت که جز ملک شخصى دانستن خلافت، هیچ توجیهى براى آن نمىتوان یافت.
خلیفه بىدغدغه اصلاح امور و هدایت مردم به زندگى تجملى و اشرافى روى آورد و با به کارگیرى و ارجگذارى به افرادى شتسیرت و بدکردار، (132) آنچنان نابسامانى در جامعه ایجاد کرد که هرگونه رفتار غیر دینى و خشونتسیاسى توجیهپذیر بود. رفتارى که امیر خلیفه، معاویه در شام نسبتبه صحابى بزرگ پیامبر (ص) ابوذر، که به اعتراض علیه او برخاسته بود، انجام داد نه تنها براى عثمان پذیرفتنى بود حتى در شدت عمل او نسبتبه ابوذر اثر گذاشت. (133)
سیاست و حکومتبا گذر زمان دستخوش آسیبهاى بسیارى شد و از جایگاه دینى خود خارج به بازیچهاى در دستخلیفه مبدل گردید به گونهاى که برخى از مسلمانان پس از طى مراحلى، بر خلیفه شوریده و او را از پاى درآوردند.
پس از عثمان، اندک آگاهى که در مردم پیدا شد آنان را به سوى على (ع) کشاند و براى اولین بار پس از رسول خدا، به شکلى معقول به گزینش خلیفه روى کردند. على (ع) با همه بىمیلى که تابع انحراف جامعه اسلامى از مسیر ا صلى بود، (134) پذیراى خلافتشد و بر آن شد تا راهى صحیح و اصولى پیش گیرد و کژیها را به راستى کشانده و سرنوشت مردم را به دستخودشان دهد. او، اصل هدایت، اصلاح، امر به معروف و نهى از منکر، عدالت گسترى و انسان سازى را که از شؤون امامت مسلمین بود، به کار بست تا شاید آب رفته را به جوى بازگرداند، اما آنان که کام خویش را با این شهدها تلخ مىیافتند با افروختن آتش فتنه به نقض عهد پرداخته، ستم پیشه کردند و از دیانتخارج شدند (ناکثین، قاسطین و مارقین) (135) و در نهایت امام را با حیلهگرى و ستم به شهادت رساندند و پس از آن حضرت امام حسن (ع) را نیز که نزدیک هشت ماه (136) یا شش ماه (137) خلافت کرده بود همان گونه از صحنه برکنار کردند، بدین گونه حقیقتى که مىرفت پس از سالها تجدید حیات کند، در پس پردهاى پنهان شد و صحنه سیاست عرصه قدرت نهایى و تاخت و تاز فرد و خاندانى شد که با دو خلیفه پیشین کینهاى دیرینه داشت.
خلافت معاویه و سیاستى نوین
معاویه پس از سالها امارت شام، به عنوان خلیفه به میدان آمد و از آن روز تحولى عظیم در سیاست پدیدار شد. بىتردید او فردى زیرک، تیز هوش و نیرنگ باز بود. (138) او که بیش از بیستسال در مناطق شمالى عربستان، دمشق، به عنوان امیر تامالاختیار لحظه شمارى مىکرد تا روزى آنچه را که درزمان پیامبر (ص) از دست داده بودند به دست آورد، (139) پس از رسیدن به آن از هیچ کوششى دریغ نکرد. و با جذب افرادى سیاستپیشه و زیرک از یک سوى به تحکیم قدرت خویش دست زد و از طرف دیگر صحنه سیاسى را از وجود مخالفین خود پاک سازى کرد و از سومین سوى حکومت را در خاندان خویش موروثى ساخت. مشخصههاى سیاست معاویه در نگاهى کلى چنین است.
الف. فریب و نیرنگ
منابع تاریخ اسلام، معاویه را فردى زیرک معرفى مىکنند و گفتهاند که وى یکى از چهار زیرک عرب (دهاة عرب) (140) بود اما مطالعه در احوال او نشان مىدهد که او چنانکه امام على (ع) فرمود، (141) در فریبکارى و نیرنگبازى دستى بلند داشت. آنچه از نیرنگش در نبرد صفین مذکور است و حیلهاى در انعقاد صلح با امام حسن (ع) به کار بست، (142) موردى از موارد بسیار است.
ب. اختناق و جهل گسترى
آزادى انسانى، آگاهىیابى و حق دخالت در امور زندگى از اولیات زندگى آدمى در جامعه است. معاویه با سیاست انقباضى، مردم را در محدودهاى از اختیار قرار داد که چارهاى جز پذیرش آن نداشتند. جاسوسان بسیار، چاپلوسان و خبرچینان، هرگونه فضاى باز را مسدود ساخته و با گسترش تبلیغات مسموم (143) امکان حقیقتیابى و آگاهى را از همگان گرفته بود.
ج. استبداد و فشار
معاویه با دو رویه خشم و محبت، به اعمال سیاست پرداخت; خشم نسبتبه دشمنان و رقیبان و محبت نسبتبه خویشان و در باریان و از این طریق امکان دخالت و اظهار نظر در امور سیاسى و اجتماعى را از هر دو گروه ربود. شدت خشونت وى را در برخورد با حجر بن عدى و یارانش مىتوان یافت:
«در سال 53 معاویه حجربن عدى کندى را دستبسته کشت. زیاد او را با نه تن از یارانش از اهل کوفه و چهار تن غیر کوفى به سوى دمشق فرستاد. در برج عذرا مردى یکچشم از طرف معاویه آمد و به حجر گفت: اى سرور ضلال و منبع کفر و طغیان و دوستدار ابوتراب! امیرالمؤمنین به من فرمان داده است ترا با یارانتبکشم مگر آنکه از کفر خویش برگردید و رفیقتان را لعن کنید و از او بیزارى جوئید. نیمىپذیرفتند و نیمى دیگر کشته شدند.» (144)
و شدت محبتش نیز از بذل و بخششهاى بسیار دریافتنى است.
د. انحصار حکومت:
معاویه که با تلاش چندین ساله به خلافت دستیافته بود نمىخواستبه راحتى آن را از خاندان خویش خارج سازد بدین منظور از سالها پیش، با رایزنى و هم اندیشه با اطرافیان و تطمیع آنان، (145) زمینه ولایت عهدى یزید را که فردى عیاش، سگباز و شرابخوار، بود مطرح کرد و در نهایت رسما به عنوان جانشین خود معرفى کرد. او هرگز دغدغه دین نداشت و جز به عیش و نوش نمىاندیشید.
یعقوبى و دیگران از مورخین نوشتهاند در سالىکه معاویه یزید را با لشکرى براى فتح بلاد روم فرستاده بود در غذقذونه که در آنجا دیرى بود به نام دیر مران اتراق کردند و یزید در آن دیر با ام کلثوم نامى مشغول عیاشى و لذت برى شد و در اثر بدى هوا لشکر مبتلا به تب و آبله شدند و مرض به قسمى در اردوى مسلمین افتاد که مثل برگ خزان روى زمین مىریختند و مىمردند; هر چه به یزید اصرار کردند زودتر از این جا کوچ کنیم اعتناء نکرد و این اشعار را سرود:
• ما ان ابالى بمالاقت جموعهم اذا اتکات على الانماط فى غرف بدیر مران عندى امکلثوم (146)
• بالغذقذونة من حمى و من موم بدیر مران عندى امکلثوم (146) بدیر مران عندى امکلثوم (146)
امام حسین نیز در خطاب به ولیدبن عتبه، استاندار مدینه، که از او خواسته بود تا با یزید بیعت کند فرمود:
«و یزید شارب الخمر و قاتل النفس المحترمة، معلن بالفسق و مثلى لا یبایع مثله.» (147)
اما خلافتبه یزید رسید و باب جدیدى در حیات سیاسى اسلام گشوده شد.
بنابراین تمامى آنچه به عنوان سیاست اسلامى در دوران پیامبر (ص) شکل گرفته بود و به صورت کمرنگ در زمان خلفا نگه داشته شد در زمان معاویه فرو ریخت، جامعه زمان معاویه و سپس فرزندش یزید، با سیاستى مزورانه، مستبدانه و غیر اسلامى اداره مىشد و روشن است که در چنین فضایى هیچ ا صلى انسانى بر قاعده نمىماند و هر کارى به آسانى توجیهپذیر خواهد بود، تحولات سیاسى پیش آمده در این دوره، زندگى را بىپایه و انسانها را بىهویتساخته بود و ارزشها جاى خود را به زشتیها و ضد ارزشها داده و آدمیان بدان خوى کرده بودند. بىتفاوتى حاصل از این دگرگونى عنان حاکم را رها ساخته بود تا هر گونه که بخواهد پیش تازد. (148)
3. از نظر اقتصادى - سوداگرانه
تحول اقتصادى و معیشتى، عظیمترین دگرگونى بود که در زندگى عربان مسلمان رخ داد. عربها که پیش از اسلام در زمین سخت و سنگها مىزیستند و بدترین غذاها مىخوردند (149) و خشونت طبیعت آنان به زندگى خشن خوى داده بود، پس از اسلام به ویژه پس از هجرت به مدینه و غنایمى که در نبردها به دست آوردند، وضع معیشتى مناسبى یافتند. (150) اوضاع مسلمانان در زمان پیامبر (ص) به سامان شد اما توصیههاى فراوان پیامبر (ص) از یک سو و زندگى ساده و بهدور از تجمل آن حضرت، از دیگر سو و سادگى زندگى اصحاب نزدیک به پیامبر چون على (ع) و عمار و ابوذر و دیگران از سومین سو مسلمانان را در اعتدال معیشتى نگه داشته بود و به مال و منال دنیا به عنوان وسیلهاى براى زیستن انسانى خویش مىنگریستند و هرگز در کسب آن خود را به سختى نمىافکندند. مسلمانان هر چه بیشتر به دست مىآوردند آن را بین هم نوعان نیازمند خویش تقسیم مىکردند. در چنین حالى روشن است که انسانها سبکبال و بدون تعلقات، زندگى مىکنند و همچون مسافرى همیشه آماده به سر مىبرند. در اواخر حیات پیامبر (ص) با فتح مکه عناصر جدیدى واردجامعه اسلامى شدند و در اندک زمانى پس از آن از غنایم بسیار حنین به عنوان «مولفة قلوبهم» بهره بردند. (151) اینان که از روحیه اشرافىگرى جاهلى برخوردار بودند در زمانى کوتاه در میان مسلمانان در آمده و به زندگى خود ادامه دادند. شاید این طیف اولین کسانى بودند که در تاریخ اسلام زندگى تجمل را آزموده و ترویج دادند.
پس از پیامبر (ص) به ویژه در عصر فتوحات، هم غنایم بسیارى عاید مسلمانان شد و هم در پى گسترش سرزمینهاى اسلامى، مسلمانان با دیگر فرهنگها آشنا شدند. عربان مسلمان بیش از همه تحت تاثیر نوع زندگى و معیشتبیگانگان به ویژه ایرانیان قرار گرفتند.
«استیلا، بر بزرگترین شهر این ناحیه آسیا، مردم عربستان خشک را با رفاه زندگانى جدید و نعیم آن روزگار آشنا کرد. ایران کسرى با کاخ شاهنشهى با سالن پذیرایى وسیع و طاق نماهاى زیبا و فرشهاى گرانبها و آنهمه آرایش و شکوه، در اختیار سعد قرار گرفت. » (152)
دستیابى به چنین غنایم براى عربهاى مسلمان که پیش از این هرگز به مانند آن برنخورده بودند زندگىشان را عوض کرد. ابنطقطقى در باره اینان مىنویسد:
«عربى در میان ذخایر به کیسهاى پر از کافور دستیافت، گمان برد که نمک است و چون طعام پختند طعمى در آن نیافتند و ندانستند آن چیست تا آنکه مردى پى برده و کافور را از ایشان خریدارى کرد و در عوض پیراهنى که دو درهم ارزش داشتبه ایشان داد. دیگر آنکه عربى بدوى از میان ذخایر به یاقوتى دستیافت که بسیار گرانبها بود ولى بدوى قیمت آن را نمىدانست. در این هنگام شخصى آن را به هزار درهم خریدارى کرد.پس از چندى بدوى به قیمت واقعى آن پى برد و گفت، نمىدانستم عددى بالاتر از هزار هست. دیگر آنکه عربى طلاى سرخ در دست گرفته فریاد مىزد که کیست آن را با نقره عوض کند.» (153)
همه این داستانها در زمان فتح ایران رخ داد و تا این زمان هنوز مسلمانان ارزش واقعى طلا، یاقوت و نقره را نمىدانستند و نحوه استفاده از آن را بلد نبودند. پس از این وضع مسلمانان عوض شد و مهمتر از آن در نگرش آنان به زندگى تحولى آشکار رخ داد. آنان که تا این زمان براى دین خدا و گسترش اسلام و رهانیدن دیگران از بند جهل و بىدینى جهاد مىکردند، دگرگون شده و براى دستیابى به غنیمت، نعمت و زن و زندگى پیش رفتند. روش تقسیم بیتالمال عمر، خود زمینه ساز چنین تحولى شد. رقابتبر سر دستیافتن به ثروت پدید آمد هر چند سختگیرى و خشونت عمر مانع بروز آن بود اما آتش زیر خاکسترى بود که به زودى بروز یافت و تمامى جامعه را فرا گرفت.
روى کار آمدن عثمان با روحیه اشرافىگرى و تجملطلبى، به این دگردیسى سرعت داد. او خود بیش از دیگران و بر خلاف دو خلیفه پیشین به زندگى رفاهى روى کرد (154) و به دنبال او بسیارى از صحابه نیز به آن روى آوردند. مسعودى مختصرى از معیشت عثمان و صحابه را چنین آورده است:
«عثمان در مدینه خانهاى ساخت و آن را با سنگ و آهک برآورد و درهاى خانه را از چوب ساج و عرعر ساخت و همو در مدینه اموال و باغها و چشمههاى بسیار داشت. در ایام عثمان بسیارى از صحابه ملکها و خانهها فراهم کردند از جمله زبیر، خانهاى در بصره ساخت که تاکنون یعنى سال 332 معروف است و تجار و مال داران و کشتیبانان بحرین و دیگران آنجا فرود مىآیند. در مصر وکوفه و اسکندریه نیز خانههایى ساخت. آنچه در باره خانهها و املاک او گفتیم هنوز هم معروف است و پوشیده نیست. موجودى زبیر پس از مرگ پنجاه هزار دینار بود و هزار اسب و هزار غلام و کنیز داشت و در ولایاتى که گفتیم املاکى به جا گذاشت. طلحه در کوفه خانهاى ساخت که هم اکنون در محله کناسه به نام دارالطلحیین معروف است. از املاک عراق روزانه هزار دینار درآمد داشت. در ناحیه سراة بیش از این درآمد داشت. در مدینه نیز خانهاى ساخت و آجر و گچ و ساج در آن به کار برد. عبدالرحمن بن عوف نیز خانههاى وسیعى ساخت. در طویله او یک صد اسب بود و هزار شتر و ده هزار گوسفند. پس از وفاتش یک چهارم مالش هشتاد هزار دینار بود. سعدبن ابىوقاص نیز در عقیق خانهاى مرتفع و وسیع بنا کرد و بالاى آن بالکن ساخت. سعید بن مسیب مىگوید، وقتى زید بن ثابتبمرد چندان طلا و نقره به جا گذاشته بود که آن را با تبر مىشکستند; به جز اموال و املاک دیگر که قیمت آن یک صدهزار دینار بود. مقداد در محل معروف به جرف در چند میلى مدینه خانهاى بنا کرد و بالاى آن بالکنهایى ساخت و از درون و برون گچ کشید. یعلى بنمنبه وقتى بمرد پانصد هزار دینار نقد به جاگذاشت، مبالغى هم از مردم بستانکار بود و اموال و ترکه دیگر او سیصدهزار دینار قیمت داشت.» (155)
ابن خلدون پیش از آنکه تحول زمان عثمان را نشان دهد، اوضاع عرب را در پیش بیان مىکند که چگونه در سختى و مشقت مىزیستند و به خوردن غذاهاى بد شکم خود را سیر مىکردند اما پس از دستیابى به غنیمت و ثروت دگرگونشدند. (156) هر چند وى مىکوشد تا این تحول را از آن رو که از مال حلال است توجیه کند. به هر روى گرایش صحابه و دیگر مسلمانان به زندگى رفاهى و کوشش براى تامین زندگى برتر با طبع آسوده خواه انسانى سازگارتر افتاد و مسلمانان روز به روز در آن فرو رفتند. آمدن امام على (ع) و مبارزه پیگیر آن حضرت براى ایجاد اعتدال در جامعه اسلامى و توجه دادن شهروندان به حقیقت زندگى کا رگر نیفتاد. امام که مىدانست هیچ کاخى بر نمىآید جز اینکه کوخى پایمال گردد و ثروتمندى عدهاى به فقر عدهاى دیگر گره خورده استبر آن بود تا همچون زمان رسول خدا (ص) مسلمانان را به سوى ارزشها بکشاند (157) اما هر چه آن حضرت بیشتر مىکوشید بر شمار دشمنانش افزوده مىشد چون آنان که ثروت و مکنتى یافته بودند به هیچ طریقى حاضر به بازگشتبه گذشته نبودند. براى آنان این گونه زیستن بدون دغدغه و تعهد گواراتر از آن چیزى بود که على (ع) بدان دعوت مىکرد. آنان سختیهاى زندگى مسلمانى را در زمان پیامبر (ص) چشیده بودند و آزموده را تجربه کردن خطا بود و امام بىآنکه توفیقى آشکار یابد به شهادت رسید.
زندگى تجملى که تابع درآمدهاى گوناگون به ویژه غنیمت، جزیه و زکات بود روز به روز رنگ و لعاب دیگرى مىیافت. این شیوه در شام که از همان ابتدا با زندگى معاویه، زاده خاندان اشرافى مکه، آشنا شده بودند و روش معیشتى اسلامى را در او جستجو مىکردند، چندان غریب نمىنمود. درآمدهاى گزاف حاصله از فتوحات، براى معاویه و اطرافیانش ناز و نعمت غیر قابل تصور آورده بود تنها در باره خوراک معاویه آوردهاند:
«وى در هر روز پنج نوبت غذا مىخورد و غذاى آخرش از همه سنگینتر بود، سپس مىگفت: اى غلام سفره را برگیر که خسته شدم و سیر نگشتم. نیز نقل کردهاند که زمانى گوسالهاى را براى وى بریان کرده آوردند. معاویه آن را با یک دست نان سفید و چهار گرده ستبر و یک بزغاله گرم و یک بزغاله سرد غیر از غذاهاى رنگارنگ دیگر صرف کرد. هم چنین زمانى صد رطل باقلىتر نزد وى نهادند و او همه آن را خورد. (158) »
هر چند نویسنده در مقام بیان پرخورى اوست اما به راحتى مىتوان دریافت که چنین فردى در چه فضا و امکاناتى است که چنین مىخورد!
انسانهایى که در این دوره زندگى مىکنند از نظر معیشتى ویژگیهایى دارند.
الف. رقابت در دستیافتن ثروت
بى تردید آدمیان در هر عرصهاى که وارد شوند سیرى ناپذیرند، این ویژگى در عرصههاى مثبت، ارزش، ولى در مقولههاى منفى، ضد ارزش به شمار مىآید. هیچ انسانى از داشتن و ثروتمندى سیر نمىگردد و براى اینکه بتواند بیشتر داشته باشد به رقابتبا حریفان بر مىخیزد تا از آنان پیشتر رود. چنین انسانى هرگز درد جامعه را نخواهد یافت و دغدغه دینى و انسانى نخواهد داشت.
ب. زیر دست پرورى
ثروتمندى و دارایى روانشناسى مخصوص به خود دارد. آنان که به ثروت و سرمایه دستیافتند به اشرافىگرى و کبر روى مىکنند و خود برتربینى و ندیدن دیگران مشخصه ا صلى اینان است و براى اینکه هر چه بیشتر برترى خود را به نمایش گذارند افرادى را به عنوان نوچه و زیر دست در اطراف خود جمع مىکنند و بدین گونه بردگانى در جامعه انسانى پدید مىآیند و بردگى، خود فرهنگى مىآفریند که چون موریانه نظام انسانى را از میان تهى مىسازد.
ج. خدا ناباورى
خداوند در قرآن مىفرماید:
«ان الانسان لیطغى ان راه استغنى.» (159)
بى نیازى و ثروتمندى با خدا باورى و ایمان چندان سازگار نیست. دارایان دین و خدا را تا آنجا مىخواهند که به ثروت و دارایىشان لطمعهاى وارد نسازد و دینى را مىپسندند که به روش زندگى آنان مهر تایید نهد. هرگاه دین با دارایى آنان در تعارض افتد، این دین است که به کنارى نهاده مىشود و همیشه دین حقیقى با ثروتمندى افراطى ناسازگار است. بنابراین ثروتهاى پیدا شده در عصر امام حسین (ع) و سرمایهدارى مردم، میانه آنان را با دیانت و ارزشها به هم زد و حتى آن گاه که امام براى ایفاى نقش انسانى و دینى بر مىخیزد برخى از ترس آنکه دامن گیرشان شود او را از چنین حرکتى باز مىدارند و توصیه به سکوت مىکنند.
د. قشرىگرى
سرمایه دارانى که در آمد خویش را از کانال دین به دست آوردند و در جامعه دینى نیز زندگى مىکنند براى توجیه رفتار خویش به تبلیغ و ترویج ظواهر و پوسته دین مىپردازند، برخى از شعائر دینى را به پا مىدارند اما از درون دین را تهى ساخته و بر مردم خویش توجیه مىکنند. (160)
جامعه عصر امام حسین (ع) از چنین ویژگیهایى برخوردار بود و به تبع آنچه که بیان شد اخلاق و فرهنگ و ارزشها دگرگونى یافته و جاى خود را به ضد آنها مىدهد. در چنین جامعهاى حق پایمال مىشود و ظالم جان مىگیرد، خونها ریخته مىشود و خاندان عترت و طهارت به اسارت برده مىشود، احکام الهى زیر پا نهاده شده و فساد رواج مىیابد ولى کسى فریاد نمىزند یا از آن رو که نمىداند چه مىگذرد و یا مىداند و نمىتواند و یا مىداند و مىتواند ولى مىترسد. اما هیچیک توجیه کننده کوتاهى آنان که در این جامعه زندگى مىکنند نیست.
چکیده و نتیجه
خلاصه آنچه بیان داشتیم در چند نکته چنین است:
1. تحولات پیش آمده پس از رحلت رسول اکرم (ص) به ویژه درعصر فتوحات، زندگى کردن بىدغدغه و همراه با آسایش و آرامش را براى عربان مسلمان به ارمغان آورد و تنپرورى حاصل از این وضع مجال هرگونه قیام و اعتراض را از آنان گرفته بود.
2. تفسیرهاى ناصواب وغیر صحیح از دین و سنت، از آغازین روزهاى رحلت رسول خدا (ص) فهم درست دین را براى پسینیان مشکل ساخت، از این رو هر نوع رفتار و قانونى در جامعه گاه در نظرشان دینى و ارزشى جلوه مىکرد.
3. فضاى مسموم و تبلیغاتى پیش آمده در جامعه اسلامى به ویژه پس از قتل عثمان و تقابل مسلمانان با یکدیگر، بسیارى را به کنجخلوت و عبادت کشانده و از صحنههاى سیاسى بیرون برده بود.
4. فشار و اختناق سیاسى که به ویژه در دوران خلافت معاویه پدیدار گشت، ترس و دلهره عجیبى در توده مردم ایجاد کرد که حتى براى گرفتن حق خویش جراتى نداشتند.
5. جهل و ناآگاهى سیاسى و اجتماعى، مسلمانان را از تشخیص مصادیق حق و باطل دچار اشتباه و خطا کرده بود و نمىدانستند به کدام یک از دو سوى جبهه روى کنند.
6. جعل حدیث و اشاعه اخبار دروغین، گاه افراد را نسبتبه ارزشهاى حقیقى دین دچار تردید مىساخت و آنان را بیش از پیش دچار سرگردانى عقیدتى و تحیر مىکرد.
7. دنیا زدگى اصحاب رسول خدا (ص) به عنوان الگوهاى دینى و همراهى آنان با حکومت گران ناشایستبرخى را از شناخت راه صحیح باز مىداشت.
8. بدنمایى وغیر واقعى عرضه کردن حرکت و خواست امام حسین (ع)، عدهاى را در تصمیم گیرى با مشکل مواجه ساخته بود.
9. در نهایت غافلگیر شدن عدهاى، آنان را از یارى به موقع بازداشته و نتوانستند در این جهت گام بردارند.
همه آنچه بیان شد تنها تحلیل واقعیات حاکم بر جامعه اسلامى آن روز بود که زمینه ساز کشتار بىسابقه در تاریخ اسلام گردید و اهل حرم رسول خدا (ص) قتل عام شدند و شمارى دیگر به اسارت رفتند اما آیا آنچه واقعى بود ارزشى نیز بود؟ قطعا چنین نبود و آنان که به آگاهى از زمانه و تحت تاثیر فضاى ایجاد شده از مسئولیت انسانى خویش کناره گرفتند بى تردید بایستى پاسخگوى ایمان خود باشند چنانکه تاریخ براى همیشه آنان را نکوهیده است.
________________________________________
1) سوره کهف، آیه103 و 104.
2) تاریخ فخرى، ص155.
3) انساب الاشراف، ج3، ص188.
4) لهوف، ص20، مقتل خوارزمى، ج1، ص185.
5) رک، امامت و رهبرى، مطهرى، ص32 به بعد.
6) شرح الاخبار3/112، مثیرالاحزان، ص12.
7) مروج الذهب، ج2، ص66.
8) المعجم الکبیر، ج3، ص38، بحارالانوار، 45/6.
9) پیامبر (ص)، در سال یازدهم هجرى در گذشت و واقعه عاشورا در سال شصت هجرى رخ داد.
10) تاریخ الخلفاء، ص213.
11) رک، تشیع در مسیر تاریخ، ص169 به بعد.
12) الفتوح، ابن اعثم، ح4، ص49، الاغانى، ج15، ص232.
13) طبقات الکبرى، ج2، ص128 و 165 الانساب، ج1، ص496.
14) مروج الذهب ج1، ص663 به بعد، تاریخ سیاسى اسلام، ص242 به بعد.
15) خطبههاى امام على (ع) آکنده از توصیههاى اخلاقى و توجه دادن آدمیان به خویشتن است. رک تاریخ الیعقوبى ج2، ص120 به بعد.
16) الیعقوبى ج2/285، فتوح البلدان بلاذرى، ص410، طبرى، ج2، ص166.
17) تاریخ عرب و اسلام، امیرعلى، ص85.
18) تاریخ الخلفاء سیوطى، ص194.
19) تاریخ الیعقوبى، ج2، ص143 و 144.
20) تاریخ سیاسى اسلام، ص334، نقش عایشه در تاریخ اسلام، علامه عسکرى، ج3، ص5.
21) مدنیت و پیشرفت در این جا به معناى پیشرفت ظاهرى و دستیافتن به رفاه مادى نیستبلکه در مفهوم جامع آن است که اخلاق متعالى و فرهنگ انسانى را نیز در بر مىگیرد.
22) شاید بتوان از آیه 11 سوره رعد، که دگرگونى جامعه را به دگرگونى درونى انسانها دانسته، بر این مطلب گواه گرفت.
23) تاریخ طبرى، ج1، ص82 و 93.
24) فضائل مکه و السکن فیها، حسن بصرى، ص14; البدایة و النهایة، ابن کثیر6، ص79.
25) رک، اخبار مکه ازرقى.
26) سیرة رسول الله، ج1، ص283 - 285; اعلام الورى طبرسى، ص60.
27) فتوح البلدان، بلاذرى، 1/46.
28) رابطه عبد و مولى که در پیش وجود داشتبه رابطه برابرى انسانها در پیشگاه خداوند، تعریف شد.
29) تاریخ الیعقوبى ج1، ص254.
30) تاریخ تمدن اسلام، ج1، ص20 - 22.
31) تاریخ الیعقوبى، ج2، ص24، تاریخ الطبرى، ج5، ص413، البدایة و النهایه، ج3، ص54.
32) مجمع الزوائد، هیثمى، ج8، ص45.
33) المحبر، محمد بن حبیب بغدادى، ص164.
34) مقدمه ابن خلدون، ج1، ص286.
35) تاریخ طبرى، ج2، ص13.
36) تاریخ تمدن اسلام، ج1، ص16.
37) رک، تشیع در مسیر تاریخ، ص23 و 24.
38) تاریخ تمدن اسلام، ج1، ص17.
39) السیر و المغازى، ص210.
40) همان، ص144، الاستیعاب، ج2، ص271.
41) طبقات، ج1، ص209.
42) سیرة النبى، ج2، ص272، نقش عایشه در تاریخ اسلام، ج3، ص16 به بعد.
43) الاغانى، ج6، ص355، تهذیب ابن عساکر، ج6، ص407.
44) معجم البلدان، یاقوت حموى، ج5، ص430.
45) تشیع در مسیر تاریخ، ص26.
46) انساب الاشراف، ج1، ص582، تاریخ الیعقوبى، ج2، ص123.
47) طبقات الکبرى، 2، ص269 و ج3، ص182.
48) تلاشهایى که براى خانه نشینى امام على (ع) و برکنارى امام حسن (ع) و در نهایتشهادتامام حسین (ع) شد مصداق روشن این سخن است.
49) اختیار معرفة الرجال، ج1، ص27.
50) مروج الذهب، ج2، ص60.
51) تاریخ عرب، حتى، ص304.
52) سرزمینهاى خلافتشرقى، ص81.
53) فتوح البلدان، ص392 و 393، البلدان، ص89.
54) تاریخ عرب، ص203.
55) تشیع در مسیر تاریخ، ص128 به بعد.
56) همان، ص137 به نقل از طبرى، ج1، ص2418 به بعد.
57) همان، ص135 به نقل از طبرى، ج1، ص2414.
58) همان، ص135.
59) انساب الاشراف بلاذرى، ج5، ص46.
60) بحارالانوار، ج25، ص285.
61) تشیع در مسیر تاریخ، ص146 به بعد.
62) تاریخ المدینة المنوره، ابن شبه، ج4، ص1262، نقش عایشه در تاریخ اسلام، ج3، ص96 به بعد.
63) تشیع در مسیر تاریخ، ص150 به بعد.
64) امام درنهج البلاغه، به فراوانى به نکوهش کوفیان پرداخته است. رک. خطبههاى 25، 27، 29، 34، 39.
65) رک، صلح امام حسن (ع) آل یاسین، ص405 به بعد.
66) مروج الذهب، ج2، ص8، شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، 3/15.
67) نامهنگارىهاى بسیار به امام حسین (ع) و پاى بند نبودن به آنها، استقبال از مسلم و عدم حمایت از او و....از این قبیل است.
68) قیام حسین (ع)، شهیدى، ص99.
69) البلدان، ص101 و 102.
70) فتوح البلدان، ص485.
71) همان، ص484.
72) سرزمینهاى خلافتشرقى، ص48.
73) نهج البلاغه، خطبه 13.
74) مروج الذهب، 2، ص360.
75) نقش عایشه درتاریخ اسلام، ج3، ص105 به بعد.
76) تاریخ فخرى، ص103.
77) فتوح البلدان، ج1، ص167 و 169.
78) سیر اعلام النبلاء، ذهبى، ج3، ص130.
79) مقدمه ابن خلدون، ج1، ص387.
80) مقدمه ابن خلدون، ج1، ص389.
81) تاریخ الخلفاء، ص165.
82) طبرى، ج6، ص108، کامل ابن اثیر، ج3/202.
83) مروج الذهب، ترجمه، ج2، ص36.
84) همان.
85) البدایة و النهایة، ح7، ص255 و 256.
86) رک، همان، ج7، ص108 به بعد.
87) تاریخ مدینه دمشق، این عساکر، ج43، ص413 و 414.
88) تاریخ عرب، ص255.
89) همان، ص252.
90) مروج الذهب، 2/71 و 72، بررسى تاریخ عاشورا، آیتى، ص15 و 16.
91) مصداق روشن آن جریان سقیفه بنىساعده بود که هر یک از مهاجرین و انصار، بىتوجه به دستورات نبى اکرم (ص)، اما با تمسک به برخى عناصر دینى، در پى کسب قدرت بر آمدند. رک: تشیع در مسیر تاریخ، فصل دوم، ص41 به بعد.
92) تحف العقول 174، طبرى 7/300.
93) رک. نقش عایشه در تاریخ، ج3، ص251 به بعد.
94) بحارالانوار، ج29، ص632، مناقب خوارزمى، ص253.
95) خلاصة الایجاز، شیخ مفید، ص22، الانتصار سیدمرتضى، ص271، تاریخ مدینة دمشق 64، ص71.
96) تاریخ عرب، حتى، ص227، تاریخ الیعقوبى، ج2، ص164.
97) سیر اعلام النبلاء، ج2، ص50.
98) مقاتل الطالبیین، ص70، شرح ابن ابى الحدید، ج4، ص16.
99) طبقات الکبرى، ج4، ص173.
100) تاریخ الیعقوبى، ج2، ص230، تاریخ طبرى، ج4، ص188.
101) البدایة و النهایة ج7، ص361.
102) همان، ج8، ص47، اعلام الورى با علام الهدى، طبرسى، ص403.
103) بحارالانوار، ج33، ص170، الغدیر، ج10، ص284.
104) مقتل خوارزمى، 2 و 5. لهوف/69.
105) مقتل خوارزمى، 1/188، مقتل عوالم/54.
106) الخرائج، ص26 و مدینة المعاجز، ص244.
107) طبرى، ج7، ص240.
108) جامع الصغیر سیوطى، ج1، ص31.
109) مروج الذهب، ج2، ص11 و 12.
110) لهوف، ص20، مقتل خوارزمى1/185.
111) مقدمه ابن خلدون، ج1، ص264 - 266.
112) تاریخ عرب، فیلیپ حتى، ص37.
113) معجم البلدان، 2/66.
114) تاریخ عرب، فیلیپ، حتى، ص37.
115) تاریخ تحلیلى اسلام، سید جعفر شهیدى، ص28.
116) یعنى تنها به قبیله نظر دارد. جنگهاى بهوجود آمده در روزگار جاهلیت - ایام العرب - مصداق روشنى براى این سخن است. ر.ک: الانمانى، ج9، ص150 و ج4، ص140 - 152 و العقد الفرید، ج3، ص95.
117) سوره انعام، آیه164.
118) تاریخ المدینة المنورة، 2/419، تاریخ الیعقوبى، ج2، ص110.
119) النزاع و التخاصم، مقریزى، ص44 و الاحتجاج، ج1، ص113 - 129.
120) نهجالبلاغه، خطبه 173.
121) تفسیر المیزان، ج4، ص56.
122) شرح ابن ابى الحدید، ج6، ص38، تاریخ مدینه دمشقى، ج30، ص286.
123) نیل الاوطار شوکانى، ج3، ص183.
124) مروج الذهب، ج2، ص326.
125) تاریخ المدینه، ج2، ص667.
126) رک، مقدمه ابن خلدون، ج1، ص376 به بعد (فصل بیست و هفتم) .
127) الجمل، ص120.
128) رک، على ابرمرد تاریخ، پاینده، ص57 به بعد.
129) تشیع در مسیر تاریخ، ص87 - 94.
130) تاریخ الیعقوبى، ج2، ص164.
131) تاریخ طبرى، ج4، ص438.
132) تاریخ عرب و اسلام، ص52.
133) مروج الذهب، ج2، ص375 - 377.
134) نهج البلاغه، خطبه 229.
135) مناقب آل ابىطالب 2/10.
136) برخى کنارهگیرى امام حسن (ع) را در ماه جمادى الاولى مىدانند که دراین صورت مدت خلافت آن حضرت نزدیک به هشت ماه خواهد بود. رک: صلحامام حسن (ع)، ص45.
137) تاریخ الخلفاء ص213.
138) نقش عایشه در تاریخ اسلام، ج3، ص125 به بعد.
139) همان، ج3، ص286 به بعد.
140) المحبر، محمد بن حبیب، ص184.
141) الاحتجاج 1/413، فرهنگ آفتاب، ح9، ص4671.
142) تشیع در مسیر تاریخ، ص157 به بعد.
143) نقش عایشه در تاریخ اسلام، ج3، ص265 به بعد.
144) مروج الذهب، ج2، ص8.
145) العقدالفرید، ج3، ص129.
146) بررسى تاریخ عاشورا، ص15.
147) تاریخ طبرى، ج16، ص218، ارشاد مفید/200، کامل ابن اثیر 3/264.
148) شرح نهج البلاغه، ج2، ص14.
149) نهج البلاغه، خطبه 26.
150) غنائمى که در نبرد با یهودیان به ویژه عاید مسلمانان شده بود در دگرگونى اوضاع معیشتى نقش آفرین بود.
151) المحبر، محمد بن حبیب، ص473.
152) تاریخ عرب، فیلیپ حتى، ص201.
153) تاریخ فخرى، ابن طقطقى، ص112.
154) تاریخ تمدن اسلام، ج1، ص81.
155) مروج الذهب، 1/689، 690.
156) مقدمه ابن خلدون، ج1، ص390 و 392.
157) بسیارى از خطبههاى اخلاقى نهجالبلاغه در این راستاست.
158) تاریخ فخرى، ص148.
159) سوره علق آیه 7.
160) الجامع الصحیح، بخارى، ج2، ص111، سنن بیهقى 2/446.
بررسی زندگی امام حسین (ع) از ولادت تا شهادت
مقدمه
• ای گشته فلک منور از رأی حسین شد رنگ قمر عارض زیبای حسین ای گشته عیان بنزد اقبال حسین خواهی که خداوند تو را دارد دوست در دل جا ده محبت آل حسین
• افتاده ملک چو سایه در پای حسین طوبی خجل از قامت رعنای حسین دانسته زقول نبوی حال حسین در دل جا ده محبت آل حسین در دل جا ده محبت آل حسین
ملل پیشرفتة جهان ملتی هستند که برای آیندهشان از گذشته سرمشق گیرند ومسیر بزرگان، آباء و اجداد و اقوام خود را انتخاب کنند تا به مطلوب خود برسند. ملترستگار آن است که اخبار تاریخی ـ ملی خود را حفظ و در آن سیر کند تا به سرحد کمالنائل گردد.
جالبترین صفحات اوراق گذشته تاریخ، شرح حال رجال و پیشوایان جامعةبشری است که برای سعادت خانواده یا ملت خود قیام کرده و گامهای بلند برداشته و باخطرات خانمان برافکن مبارزه کردهاند و در نتیجه، نسل آینده و اخلاف آنها از اینمجاهدت برای پیشرفت و ارتقاء فردی و جمعی استفاده نمودهاند. بهرهگیری از سیرةبزرگان، سنت بشری است که هر قوم و ملتی آداب و عادات، حرکات و سکنات، کردار وگفتار بزرگان خود را به عمل گذاشته و به صورت شئون ملی و رسوم اجتماعی درآوردهاست. پس مجموعة اندیشه و گفتار و کردار بزرگان یک قوم آداب ملیت و شئون قومیتآن جامعه را تشکیل میدهد.
• هرکه ناموخت از گذشت روزگار هیچ ناموزد زهیچ آموزگار
• هیچ ناموزد زهیچ آموزگار هیچ ناموزد زهیچ آموزگار
میلاد سید الشهدا
اشعة آفتاب وجود مبارک «با سوابقی که جبرئیل به پیغمبر خدا از مولود او خبردادهبود» روز پنج شنبه سوم شعبان سال چهارم هجرت در مدینه از مشرق دامانفاطمه زهرا 3 در خانة امیرالمؤمنین (ع) پرتو افکن گردید. او دومین ثمرة پیوند فرخندةعلی (ع) و حضرت فاطمه 3 بود.
حسین بن علی (ع) در دوران خود به شجاعت و آزادگی و ایستادگی در برابر ستمشهرت داشت. میلادش مانند زندگانی و شهادتش شگفتانگیز است. حضرت در مدتزندگی خود در کنار جدش رسول خدا (ص) با آن حضرت مأنوس بوده و حتی وقت نماز از آنحضرت جدا نمیشد. رسول خدا (ص) سخت به او و برادرش اظهار علاقه کرده و با جملاتیکه دربارة آنها فرمودند، گوشهای از فضایل آنها را برای اصحاب بازگو کردند. اکنون در آثارحدیثی، شمار زیادی فضیلت برای امام حسین (ع) نقل شده که بسیاری از آنها نظیرحدیث «الحسن والحسین سیدا شباب أهل الجنة» متواتر بوده و یا فراوان نقل شده است.
بعد از تولد حسین (ع) ، بیدرنگ او را که شش ماهه به دنیا آمده بود، به حضورپیغمبر خدا (ص) بردند. به اتفاق تمام مورخان رسول خدا کام کودک را با آب دهان خودبرداشت و زبان در دهان او گذاشت و او را از شیرة جان خود سیراب کرد و فرمود: «حسینمنی و انا من حسین» و آن طور که میل داشت حسین را پرورش داد و تربیت کرد تابزرگشد. ابن اثیر مینویسد: در زمان تولد امام حسین (ع) ، رسول خدا (ص) در گوشراست او اذان و در گوش چپش اقامه گفت و اسراری را به گوش او خواند و اماناتی به اوتحویل داد. حسین هم اسرار و امانت جدش را بهتر از هر کس حفظ کرد و به عملگذاشت.
در مسیر تاریخ سه نفر شش ماهه به دنیا آمدند
آنچه از تاریخ به دست میآید، سه نفر شش ماهه به دنیا آمدهاند:
یحیی بن زکریا، عیسی بن مریم و حسین بن علی (ع)
عالمان طبیعی اروپا از روی موازین علمی تکامل ثابت کردهاند که جنین آدمیشش ماهه کامل نمیشود و زیست نمیکند. هر مولود شش ماهه ناقص الخلقه میشود؛زیرا مقدار تکامل سلولهای او به حد زیست نرسیده و میگویند هر مولودی باید کمتر از2500 گرم وزن نداشته باشد و حد کمال جنینی او در نه ماهگی است و حال آنکه حسینشش ماهه به دنیا امد و این قول مورد انفاق فریقین است و از نظر صورت وسیرت همزیباترین و کاملترین افراد بشر بود. نه تنها نقصی در او دیده نشد بلکه به کمال جسمانیو رشد کامل روحانی خود رسید. قیام عاقلانه و حکیمانه او مثل اعلای کیاست و سیاستونشانة جرئت بود. نباید حساب زندگانی ابی عبدالله را با سایر مردم عادی مقایسه نمود.حسین مرد آسمانی بود و از آب و خاکِ دیگر عجین شده و نشو و نما یافته و سیر فکری اوباعث نجات بشر از نابخردی است.
ابن شهر آشوب مینویسد: پس از تولد حسین، فاطمه مریض شد و رسول خدا (ص) دایه خواست. حسین از پستان احدی شیر نخورد مگر آن که چهل شبانه روز از انگشتوزبان پیغمبر (ص) تغذیه کرد تا بزرگ شد.
دوران کودکی سیدالشهدا (ع)
امام حسین (ع) تا هفت سالگی زیر نظر مقام نبوت و رسالت سایهوار حرکتمیکرد و در کنار مهد عصمت و طهارت بود. تا سی وهفت سالگی در حجر ولایت مطلقهالهیة پدرش و تا چهل وهشت سالگی در کنار مهر و عاطفة امامت برادرش، حضرتمجتبی عمر گذرانیده و یازده سال هم دورة امامت و ولایت مطللقه خود او بود. بنابرایندورانِ کودکی و جوانی، کمال و امامت او در مهبط نزول وحی و مهد عصمت و دامان ولایتو ساحل امامت و مکتب ولایت ادامه داشته تا عاشورا که سن او پنجاه وهفت سال سال وهفت ماه بود.
در تربیت حسین اسرار شرافت، پاکیزگی، فضیلت، سعادت، سیادت، شهامت،شجاعت، استقامت و پافشاری در راه دین، عزت و حمیت، حفظ ناموس و حقوق دیگران،دستگیری از بینوایان، احقاق حق مستمندان، تسلیم نشدن و زیر بار زور نرفتن،طرفداری از حق و حقیقت، نهفته است.
سجایایی که حسین از جد و پدر و مادرش به ارث برد برای احدی امکانپذیر نبود.در پرورشگاه محمدی شخصیت حسین عامل مؤثری در احیاء شریعت اسلام بود و مثلاعلای درس فضیلت و اخلاق گردید.
دوستی حسین برای پیغمبر نه تنها از راه عاطفة فرزندی بود، بلکه برایسفارشاتی بود که از زبان وحی گرفته و حسین را سببِ جاودانگی و استمرار رسالت و نبوتخود شناخت.
حسین، احیاگرِ مجد و عظمت اسلام و سبب ابقاء حیات اجتماعی مسلمین برایهمیشه گردیده و نقش او فراموش شدنی نیست.
حسین و نسب
امام حسین از حیث نسب ممتازترین انسان است؛ زیرا جدش رسول خدا (ص) ،مادرش فاطمه زهرا، پدرش علی مرتضی، برادرش حسن مجتبی، خواهرش زینب کبریو همسرش دختر یزدگرد پادشاه ساسانی است و این نسب برای احدی نیست.
حسین و صورت و سیرت
خواند میر از شواهد النبوه نقل میکند که امام حسین (ع) صورتی زیبا و جمالیمنور داشت که چون در خانه تاریک مینشست از سفیدی رخسار مبارکش محیط اطرافروشن میشد و همه میدانستند امام حسین (ع) است.
حسین بن علی شخصاً داری مزایایی بود که دیگران فاقد آن بودند وسرتاسرزندگیش عجیب بود؛ یکی آن که شش ماهه به دنیا آمد و دیگر آن که شهادتشبینظیر بود. در قیام خونین او بسیاری از کلمات عملاً ترجمه شد که اگر حسین (ع) نبوداین کلمات معنا نمیشد: عشق و اراده و صبر و فداکاری از جمله آن موارد است. سالارشهیدان در حسن خلق، تواضع، ادب، بخشش، صله رحم، راستی، درستی، عبادت،فراست و ذکاوت، شجاعت و شهامت، آزادی و سعادت، فداکاری و گذشت، امیدواری وآرزو، شرافت و عشق، مرام و مسلک، صبر وبردباری، سیاست ملی و مظلومیت اجتماعیدارای نبوغ فکری بود. این کلمات را چنان معنا کرد که تاکنون کسی چنین معنانکردهاست.
امام حسین (ع) سرباز با شخصیت و فداکار اسلام است که درس آزادی و فداکاریو مجد و عظمت را به مسلمین آموخت و در صورت و سیرت بینظیر و ممتاز بود.
حسین بر دوش پیغمبر (ص)
شیبانی از عبدا.. بن شداد روایت میکند که پدرش گفته در یکی از اوقات نمازهایجماعت خدمت پیغمبر بودم ایشان حسن و حسین را بر دوش خود سوار کرده بود و چوننزدیک شد، آنها را بر زمین گذاشت. آن گاه برای نماز جماعت تکبیر گفت. هنگام سجودخیلی طول کشید. من سر خود را بلند کردم، دیدم حسین بر پشت پیغمبر (ص) سوار شده.من دوباره به سجده رفتم. چون نماز تمام شد، بعضی گفتند: یا رسول الله میان دو سجدهآنقدر طول دادی که ما گمان کردیم امری حادث شده و یا وحی بر تو نازل شده، فرمود:هیچ کدام از آنها نبود، فقط پسرم حسین سوارم شده بود و من نخواستم او را پایین آورمصبر کردم تا خود فرود آید.
ابوسعید خدری روایت کرده که حسین را دیدم دوان دوان نزد پیغمبر آمد. رسولخدا نماز میخواند و حسین به گردنش آویخت و پیغمبر با دست او را گرفت و تا به رکوعرفت، او را نگاه داشت.
بخاری از ابوهریره نقل میکند که حسین و حسن نزد پیغمبر (ص) و در دامان مهر وعطوفت او بودند که هوا تاریک شد. پیغمبر (ص) فرمود بروید به حجرة مادرتان. گفتندتاریک است ما میترسیم. ناگاه نوری ظاهر شد یا برقی زد و فضا را روشن کرد. حسنین بهخانة مادر رفتند.
ابو عمر بن عبدالله قرطبی نقل میکند که با چشم خود دیدم پیغمبر (ص) حسین راصدا میکرد و او از دامان رسول الله بالا میرفت. آن گاه دهان حسین را میبوسید ومیگفت: خدایا من حسین را دوست دارم تو نیز او را دوست دار.
حسین و فدایی شدن ابراهیم
در ترجمه المستقصی نقل کردهاند که پیغمبر (ص) امام حسین را بر زانوی راست وابراهیم را بر زانوی چپ خود نشانیده بود که جبرئیل نازل شد و گفت: خدایت سلاممیرساندو میفرماید این دو فرزند را برای تو جمع نخواهد کرد و یکی را از تو باز خواهدگرفت، اینک بیندیش و هر کدام را خواهی اختیار کن.
پیغمبر (ص) بر چهرة حسین و ابراهیم نگریست و فرمود: اگر حسین وفات کند ازمفارقت او دل من و علی و فاطمه هر سه خواهد سوخت، ولی اگر ابراهیم وفات یافت اکثردرد و حزن نصیب من خواهد شد و انتقال ابراهیم را قبول نمود و او را فدای حسین کرد وپس از سه روز ابراهیم مریض شد و وفات یافت.
حسین (ع) و لباسهای مختلف
لباس، معرف فرد و اجتماع است و با لباس میتوان افراد و قبایل و ملل را از همتشخیص داد. سادگی و بیآلایشی لباس نمونة سادگی و بیآلایشی روح است.
در روایتی مجلسی نقل میکند که در روز عید حسنین لباس رنگارنگ، تن کودکانمردم دیدند و از جدشان لباس خواستند، جبرئیل لباس حریر سفید آورد و آن گاه آنانلباس رنگین خواستند. طشتی آوردند جبرئیل آب ریخت و لباس حسن سبز و لباسحسین سرخ شد در این موقع حسین پنج ساله بود.
حسین (ع) دارای لباسهای بهشتی بود؛ یعنی لباس مخصوص پیغمبر ازتافتههای نرم بود که فاطمه 3 تهیه کرده بود و بر او میپوشانید و میفرمود لباسبهشتیاست.
حسین در بزرگی لباسش همانند لباس پیغمبر و پدرش علی بوده. عمامه تیرهرنگ، پیراهن سفید، نعلین یمانی، انگشتر عقیق در دست داشت و ابن زیاد برای واردشدن به کوفه همین حیله را کرد که لباسی مانند لباس حسین پوشید و نقاب بر او انداختتا کسی او را نشناسد و آن گاه وارد دارالاماره شد.
چند روایت در مورد حسنین
«سئل رسول الله (ص) ایما اهل بیتک احب الیک قال (ص) الحسن و الحسین»
از پیغمبر (ص) پرسیدند کدام یک از اهل بیت خود را بیشتر دوست داری، فرمود:حسن و حسین را.
شیخ طوسی از حدیفه نقل میکند که پیغمبر (ص) فرمود: فرشتهای بر من نازل شدکه تا آن وقت به زمین نیامده بود. سلام کرد «و ابشرنی ان ابنتی فاطمه سیدة نساء اهلالجنه و ان الحسن و الحسین سیدا شباب اهل الجنة».
شیخ طبرسی نقل میکند که پیغمبر (ص) فرمود: روز قیامت عرش خدا را به نور حقزینت میکنند. حسن طرف راست و حسین طرف چپ عرش قرار خواهند گرفت.
و در روایتی دیگر دربارة علی، فاطمه و حسن و حسین : فرمود: هر کس با آنانجنگ آورد، من با او به جنگ میخیزم و هر آن که تسلیم آنها شود، من با او سر آشتیدارم.
رسول خدا (ص) دست حسنین را گرفت و فرمود: هر که من و این دو پسر و پدر آنهارا دوست دارد، روز قیامت در صف من قرار خواهد گرفت.
عایشه روایت کرده، یک روز صبح حسن و حسین و فاطمه و علی (ع) در زیر عبایپیغمبر (ص) جمع شدند. آن گاه رسول خدا (ص) فرمود: ( انما یرید الله لیذهب عنکم الرجساهل البیت و یطهرکم تطهیراً ) .
علاقة رسول خدا به این دو فرزند، بر همه اصحاب آشکار بوده و همانطور که دربارةامام حسین (ع) گذشت، پیامبر (ص) میکوشید تا مردم را از علاقه خود به این دو امام آگاهکرده و حتی میفرمود: خدایا دوست بدار کسی که آنها را دوست بدارد: «من احبنی فلیحبهذین» ، و فرمود: «من أحب الحسن والحسین فقد أحبنی، و من أبغضهما فقدابغضنی» آن حضرت درباره این دو برادر فرمود: هما ریحانی من الدنیا»، درباره امامحسین (ع) فضایل اختصاصی نیز آمده است که یکی از مشهورترین آنها، روایت «حسینمنی و أنا من حسین» است.
یحیی ابن سالم موصلی که از غلامان امام حسین (ع) بود، میگوید: با امام درحرکت بودیم. به خانه رسیدند و آب طلبیدند. کنیزی با قدحی پر از آب بیرون آمد. امامپیش از خوردن آب «فضهای» را درآورده به او دادند و فرمودند: این را به اهلت بسیار، آنگاه به نوشیدن آب پرداختند.
از امام باقر (ع) روایت شده است که امام حسین (ع) در سفر حج پیاده حرکتمیکرد، در حالی که چهار پایان او پشت سر او حرکت میکردند.
نقل یک روایت هم در اخلاق امام حسین (ع) مناسب مینماید. ابن ابی الدنیا نقلکرده است که امام حسین (ع) بر گروهی از فقیران عبور میکرد که سفره شان پهن بود وغذایی فقیرانه داشتند. وقتی امام را دیدند، حضرت را دعوت کردند. آن حضرت پیاده شد وفرمود: ( ان الله لا یحب المستکبرین ) آن گاه نشست و با آنها غذا خورد. پس از آنفرمود: شما دعوت کردید، من پیرفتم. اکنون من شما را دعوت میکنم، باید بپذیرید. پساز آن به رباب گفت: تا هرچه آماده کرده بیاورد تا با هم بخورند.
اشتغال حسن و حسین (ع) در حضور پیغمبر (ص) به بازیهای کشتی، خط نویسی،و «لعب المداحی» چاله بازی با ریگ و گودال و خاک و مسابقه اسب سواری و تیر اندازی وسبقت در نماز و وضو و غیره بوده است.
سلمان فارسی روایت میکند که دیدم حسین در دامان پیغمبر (ص) بود و میفرمود:تو سید فرزند سیدی و پدر ساداتی، تو امام، فرزند امام و پدر ائمه هستی، تو حجت، فرزندحجت و پدر حجج خدایی، نُه تن از نسل تو حجت خدا هستند و نهمین آنها قائم ایشاناست.
خصال و مکارم اخلاق سید الشهدا از زبان رسالت
شیخ صدوق در امالی از حدیفه الیمان روایت میکند که دیدم رسول خدا دستحسین را گرفته و فرمود: یا ایها الناس هذا الحسین بن علی فاعرفوه فوالذی نفسی بیدهانه لفی الجنة و محبیه فی الجنه و محبی محبیه فی الجنة».
ای گروه مردم، این است حسین پسر علی بن ابیطالب، او را بشناسید. قسم بهخدایی که جان من بدست اوست، حسین در بهشت است، دوستان حسین در بهشت اند ودوستانِ دوستان او نیز در بهشت خواهند بود.
نماز گزاردنِ حسین بر پدر و برادر و خواهرش
طبری در تاریخ کبیر مینویسد: چون امیرالمؤمنین (ع) از جهان درگذشت. حسنو حسین و عبدالله بن جعفر عامل غسل و کفن و دفن او شدند و او را در پارچهایکفنکرده، دفن نمودند و بر او نماز خواندند و حسن (ع) نُه تکبیر بر جنازة پدر گفت.
حسین (ع) و حج خانه خدا
مورد اتفاق مورخان است که حضرت حسین (ع) بیست وپنج سفر پیاده از مدینه بهمکه برای حج رفته است؛ یعنی در مدت عمر، که بیشتر سنوات آخر زندگی آن حضرتبوده، بیست وپنج بار به خانة خدا رفته است.
حسین (ع) و کمک به مستمندان و صفات ممتاز ایشان
باری، حسین بن علی (ع) ظروف چوبی و قدح از پوست کدو داشتهاند که در آن غذامیخوردند.
آن حضرت دارای این صفات ممتاز بوده: مهمان را گرامی میداشت، سائل رامحروم نمیکرد و آنقدر میداد که بینیاز میشد. صله ارحام مینموده و به تمام ارحاممقرری میداد تا بینیاز گردند. با فقرا مجالست و معاشرت داشت و به درد دل آنهامیرسید. پیادهها را سوار میکرد. ارباب حوائج را به حاجت خود میرسانید. برهنهها رامیپوشانید. گرسنهها را سیر میکرد. قرض مقروضین را ادا مینمود. پشتیبان ضعفا بود.دوست و شفیق ایتام بود. محتاجان را ضمانت و اعانت میکرد. هر مالی که برای اومیرسید یک جا به سائل میداد تا دیگر گدایی نکند.
امام حسین (ع) به سائلی که از راه دور سراغ خانة کریم آمده بود، از پشت در چهارهزار درهم یا دینار داد و از این که اندک است، عذر خواست. با این اخلاق و بخششحسین (ع) تمام فامیل و اقارب و عشیره و همسایگان و اهل مدینه و قبایل بدوی و اربابحوائج دور دست را فریفتة ملکات اخلاقی خود نمود.
در زیر آسمان مردی شجاعتر از حسین نبود، زیرا شرایط ابراز شجاعت
در مواقع ابراز شجاعتِ پیغمبر (ص) و علی (ع) چنان نبود که در جنگ حسین (ع) موجودبود.
حسین (ع) و شرافت
امام حسین (ع) فطرتاً شریف بوده، زیرا برای نجات ملت اسلام از هلاکت،اضمحلال و مرگ همیشگی قیام کرد و با بیان حق و حقیقت معانی شرف و شرافت را درخلال مسافرت خود برای مردم ترجمه کرد و اگر حسین (ع) با کردار و گفتار خود شرف رامعنا نکرده بود، بسیاری دیگر از الفاظ واقعاً و در حقیت بدون معنا در ابهام میماندند!
حسین بود که شرافت محمد (ص) و آل محمد را روشن کرد و با فداکاری و سعی وعمل، خاندانش را در نجات بشر و هدایت و ارشاد جامعه با منطق عملی مبرهن و ثابتنمودو خطر بزرگی که داشت مسلمین و اسلام را تهدید به مرگ میکرد، به شرافت نفسخود برطرف فرمود. اقتدار و عظمت و شرافت را برای پیروان اسلام ثابت کرد ودرخشانترین مظاهر صفات فاضله را که به شرافت ترجمه میشود، بر مردم بیان فرمود وملیت اسلام را جاویدان فرمود.
• بزرگی به مردم و آزادگی است زخوی نکو مرد یابد شرف که هر نیک و بد زادة آدمند زخوی نکو با شرف مردمند
• نه از مال و جاه و ملک زادگی است نه از پرتو و دودمان سلف زخوی نکو با شرف مردمند زخوی نکو با شرف مردمند
حسین (ع) و صبر و شکیبایی
صبر وحوصله حسین به قدری بود که جبرئیل دربارة صبر و عطش او گفت: آسماناز صبرش انگشت حیرت به دندان میگزد او آنقدر صبر میکند که پوست بدن اطفالش ازتشنگی به هم جمع میشود و لب هایش از رطوبت خالی و خشک میگردد و باز هم بهدشمن نفرین نمیکند، بلکه آنان را به دعا هدایت میفرماید و میگوید: خداوندا این قومرا هدایت فرما. «صغیرهم یمیته العطش و کبیرهم جلده منکمش».
مورخان نوشتهاند: به قدری صبر حسین در مصیبت با اهمیت و با عظمت بود کهدر روی کرة زمین مصیبتی چون مصیبت او رخ نداده و بزرگترین آثار مصیبت او صبرحسین است.
حسین (ع) و علم و دانش
امام حسین (ع) در دانش وارث مقام نبوت و مکان امانت و ولایت و عصمت وطهارت بوده، علوم و دانش را از لسان وحی فرا گرفته و آنچه هم اخذ کرده به مرتبة علمالیقین او رسیده و لذا هرچه علما و فضلای مکتب اسلام مانند: ابن عباس و محمد حنفیهو.. خواستند حسین را از رأی خود منحرف کنند، چون علم الیقین در کار خود داشت مانندکوه پا برجا و استوار بر اجراء نقشه خود بود. اندیشة امام حسین مانند ساعت منظم کارمیکرد و هیچ حادثهای او را متزلزل نمیساخت.
حسین (ع) از نظر روحی و جسمی شبیه پیغمبر اکرم (ص) میباشد.
بزرگ آیینهای بود در برابر حق که هر چه بود سراپا در اوست عکسپذیر.
مراحل زندگی حسین بن علی (ع)
حسین بن علی (ع) مدت شش سال از دوران کودکی خود را در زمان جد بزرگوارخود سپری کرد و پس از رحلت آن حضرت، مدت سی سال در کنار پدرشامیرالمؤمنین (ع) زندگی کرد و در حوادث مهم دوران خلافت ایشان به صورت فعالشرکت داشت. امام حسین (ع) در جنگهای جمل، صفین و نهروان حضور داشت و درکنار پدر به جنگ با پیمان شکنان و ظالمان پرداخت. از آن حضرت خطبهای از جنگصفین نقل شده است که ضمن آن مردم را به جنگ ترغیب میکردند.
امام حسین (ع) در مراحل مقدماتی صفین در گرفتن مسیر آب از دست شامیاننقش داشت. امام علی (ع) پس از آن پیروزی فرمود: «هذا اول فتح ببرکة الحسین (ع) ».
زمانی عبیدالله بن عمر در صفین امام را صدا کرد و گفت که پدر تو قریش را چنینو چنان کرده است. امام او را متهم به پیروی از قاسطین کرده و فرمودند که اینان به زوراسلام را قبول کردهاند، اما در اصل مسلمان نشدهاند.
پس از شهادت امیرمؤمنان (ع) (در سال چهلم هجری) مدت ده سال در صحنةسیاسی و اجتماعی در کنار برادر بزرگ خود حسن بن علی (ع) قرار داشت و پس ازشهادت امام حسن (ع) (در سال پنجاه هجری) به مدت ده سال، در اوج قدرت معاویة بنابی سفیان، بارها با وی پنجه در افکند و پس از مرگ وی نیز در برابر حکومت پسرشیزید قیام کرد و در محرم سال 61 هجری در کربلا به شهادت رسید.
امام حسین (ع) در دورة امامت برادرش، از سیاست وی دفاع میکرد. آن حضرتدر برابر درخواستهای مکرر مردم عراق، برای آمدن آن حضرت به کوفه، حتی پس ازشهادت برادرش، حاضر به قبول رأی آنها نشده و فرمودند: تاوقتی معاویه زنده است، نبایددست به اقدامی زد. معنای این سخن آن بود که امام در فاصلة ده سال به اجبار حکومتمعاویه را تحمل کردند. این نکته مهمی در مواضع سیاسی امام حسین (ع) است که کمترمورد توجه قرار گرفته است، دلیلش نیز آن است که ما، امام حسین (ع) را بیشتر از زاویهاقدام انقلابیاش در کربلا میشناسیم.
مناسبات امام و معاویه و گفتگوهایی که در مواقع مختلف صورت گرفته، نشان ازتسلیم ناپذیری امام از لحاظ سیاسی در برابر پذیرش مشروعیت قطعی معاویه است.یکی از مهمترین دلایل، نامة مفصل امام به معاویه است که ضمن آن به حقایق زیادیدربارة جنایات معاویه در حق شیعیان امام علی (ع) اشاره شده است. امام در این نامه بهمعاویه نوشتند: من قصد جنگ و مخالفت با تو ندارم و...
در جای دیگری نیز بلاذری خلاصة نامه را ذکر کرده که یک جملة اضافه دارد. درآنجا آورده که امام به معاویه نوشتند: «و ما أعلم فتنه أعظم من ولایتک هذه الامة».یعنی من فتنهای سهمگینتر از حکومت تو بر این امت سراغ ندارم.
بعدها، وقتی معاویه رو در رو با حسین بن علی (ع) قرار گرفت، به او گفت: آیاشنیدی ما بر سر حجر و اصحاب و شیعیان پدرت چه آوردیم؟ امام فرمود چه کردید؟معاویه گفت آنها را کشتیم، کفن کردیم، نماز بر آنان خواندیم و دفن کردیم. امام فرمود: امااگر ما یاران تو را بکشیم، نه آنها را کفن میکنیم و نه بر آنها نماز میخوانیم و نه دفنمیکنیم.
آخرین بخش زندگانی امام حسین، یعنی دوران امامت آن حضرت، مهمترینبخش زندگی او به شمار میرود.
مبارزات حسین بن علی (ع) در دوران قبل از امامت
حسین بن علی (ع) از دوران نوجوانی که شاهد انحراف دستگاه حکومت اسلامیاز مسیر اصلی خود بود، از موضعگیریهای سیاسی پدر خود پیروی و حمایت میکرد؛چنان که در زمان خلافت عمر بن خطاب، روزی وارد مسجد شد و دید عمر بر فراز منبرنشسته است. با دیدن این صحنه، بالای منبر رفت و به عمر گفت: از منبر پدرم پایین بیاو بالای منبر پدرت برو!
عمر که قافیه را باخته بود، گفت پدرم منبر نداشت! آن گاه او را در کنار خود نشانید وپس از آن که از منبر پایین آمد، او را به منزل خود برد و پرسید: این سخن را چه کسی بهتو یاد داده است؟ او پاسخ داد: هیچ کس!
در جبهههای نبرد با ناکثین و قاسطین
حسین بن علی (ع) در دوران خلافت پدرش، امیر مؤمنان (ع) ، در صحنههایسیاسی و نظامی در کنار آن حضرت قرار داشت. او در هر سه جنگی که در این دوران برایپدر ارجمندش پیش آمد، شرکت فعال داشت.
در جنگ جمل فرماندهی جناح چپ سپاه امیرمؤمنان (ع) به عهده وی بود و درجنگ صفین، چه از راه سخنرانیهای پرشور و تشویق یاران علی (ع) برای شرکت درجنگ و چه از رهگذر پیکار با قاسطین، نقشی فعال داشت. در جریان حکمیت نیز یکی ازشهود این ماجرا، از طرف علی (ع) بود.
حسین بن علی (ع) پس از شهادت علی (ع) در کنار برادر خویش، رهبر و پیشوایوقت، حسن بن علی (ع) قرار گرفت، و هنگام حرکت نیروهای امام مجتبی (ع) به سمتشام، همراه آن حضرت در صحنههای نظامی و پیشروی به سوی سپاه شام حضور داشت،و هنگامی که معاویه به امام حسن (ع) پیشنهاد صلح کرد، امام حسن، او و عبدالله بنجعفر را فرا خواند و درباره این پیشنهاد، با آن دو به گفتگو پرداخت و بالاخره
پس از متارکه جنگ وانعقاد پیمان صلح، همراه برادرش به شهر مدینه بازگشت و همانجااقامتگزید.
اوضاع سیاسی و اجتماعی دوران امامت حسین (ع)
در زمان امام حسین (ع) انحراف از اصول و موازین اسلامی، که از «سقیفه» شروعشده و در زمان عثمان گسترش یافته بود، به اوج خود رسیده بود، در آن زمان معاویه کهسالها از سوی خلیفه دوم و سوم بعنوان استاندار در منطقه شام حکومت کرده وموقعیتخود را کاملاً تثبیت کرده بود، به نام خلیفه مسلمین سرنوشت و مقدرات کشور اسلامی رادر دست گرفته حزب ضد اسلامی اموی را بر امت اسلام مسلط ساخته بود و به کمکعمال ستمگر و یغماگر خود مانند: زیاد بن ابیه، عمرو بن عاص و... حکومت سلطنتیاستبدادی تشکیل داده و چهره اسلام را وارونه ساخته بود.
معاویه از یک سو، سیاست فشار سیاسی و اقتصادی را در مورد مسلمانان آزاده وراستین اعمال میکرد و با کشتار، قتل، شکنجه و آزار و تحمیل فقر و گرسنگی بر آنان ازهرگونه اعتراض و جنبش و مخالفت جلوگیری میکرد و از سوی دیگر، با احیایتبعیضهای نژادی و رقابتهای قبیلهای در میان قبائل، آنان را به جان هم میانداخت واز این رهگذر نیروی آنان را تضعیف میکرد تا خطری از ناحیة آنان متوجه حکومت وینگردد، و از سوی سوم، به کمک عوامل مزدور خود با جعل حدیث و تفسیر و تأویل آیاتقرآن به نفع خود، افکار عمومی را تخدیر کرده، و به حکومت خودش وجهة مشروع ومقبول میبخشید. این سیاست ضد اسلامی، به اضافة عوامل دیگری همچون ترویجفرقههای باطل نظیر: جبریه و مرجئه که از نظر عقیدتی با سیاست معاویه همسو بودند،آثار شوم و مرگباری در جامعه بوجود آورده و سکوت تلخ و ذلت باری را بر جامعهحکمفرماساخته بود.
حسین و وفاداری در پیمان معاویه
حسین (ع) مثل اعلای فضیلت و کمال و ارشاد و هدایت بود. او در همه حالمصالح عمومی را بر منافع شخصی ترجیح میداد و دل نگران جامعه بود و در فکر استفادهشخصی نبود، بلکه همواره برای ملت اسلام و برای واژگون کردن نظام امویان تلاش کرد.
حسین با معاویه در صلح امام حسن پیمان بست که قیام نکند و با آنکه معاویه بهشرایط صلح عمل نکرد، حسین بن علی (ع) راضی نشد شخصیت خود را با نقض عهد وپیمان شکنی مانند معاویه خدشهدار نماید، لذا در پیمان با معاویه پایدار بود. هیچ کسننوشته حسین در تمام عمرش یک دفعه پیمان شکنی کرده باشد.
شیخ مفید مینویسد: وقتی امام حسن (ع) درگذشت، مردم کوفه و شیعیانعلی (ع) از اطراف نامه نوشتند که حاضرند معاویه را خلع کرده و با او بیعت کنند ولیحسین بن علی (ع) قبول نکرد و فرمودند: «میان من و معاویه عهدیست که وجدان مناجازه نمیدهد، نقض عهد کنم. بنابراین تا معاویه زنده است من بر عهد خود پایدارم وچون او در گذرد من دربارة تصمیم خود تجدید نظر خواهم نمود.»
مخالفت حسین با معاویه در بیعت یزید
ابن کثیر شامی مینویسد: معاویه در سال پنجاه وسه هجری از مردم برای یزیدبیعت گرفت. حسین (ع) از کسانی بود که با او مخالفت کرد و حاضر به بیعت نشد و اهلکوفه در این امر برای حسین (ع) نامه نوشته، کسب تکلیف نمودند و اصرار داشتند کهحسین به کوفه رود تا با او بیعت کنند و به معاویه بفهمانند که حاضر به قبول خلافت یزیدنخواهند بود و جمعی بسیار هم برای این کار به مدینه آمدند که شاید حسین را به بیعتراضی کنند که اقلا پس از معاویه قبول زمامداری کند. چنانکه پدرش پس از عثمانتقاضای مردم را قبول کرد.
ولی ابی عبدالله به آنان جواب منفی داد؛ زیرا نمیخواست نقض عهد کند و تامعاویه زنده است اختلاف و اغتشاش بر پا سازد. محمد حنفیه و ابو سعید خدری و مسیببن نجیبه فرازی نیز اصرار داشتند ولی امام حسین (ع) آنها را قانع به صبر و بردباری کرد وفرمود در انتظار آینده باشید.
امام حسین (ع) در تحولات اجتماعی و دعوتهای متوالی در این ده سال، بسیارسیاست روشنی را تعقیب کرد وبا مردم با کمال تدبیر عمل نموده و همه را به آیندهایپرغوغا توجه داد.
دربار یزید مرکز انواع فساد و گناه شده بود و بیدینی دربار او در جامعه چنانگسترش یافته بود که در دوران حکومت کوتاهش، حتی محیط مقدسی همچون «مکه» و«مدینه» نیز آلوده شده بود. یزید سرانجام جان خود را در راه هوسرانی از دست داد و افراطدر شرابخواری سبب مسمومیت ومرگ وی گردید.
او بیش از چهار سال پس از فاجعة عاشورا زنده نماند، اما این ننگ و رسوایی رابرای ابد برای خاندان بنی امیه به ارث گذاشت. به طوری که هر یک از خلفای امویاندکی عقل و درایت داشتند از تکرار کارهای یزید پرهیز میکردند.
شواهد و مدارک فساد و آلودگی یزید و زندگی ننگین و حکومت پلید وی به قدریزیاد است که طرح آنها از حدود این بحث فشرده خارج است.
پیام آوران قیام کربلا
هر قیام و نهضتی از دو بخش «خون» و «پیام» تشکیل میگردد. مقصود از بخشخون، مبارزات خونین و قیام مسلحانه است که مسلتزم کشتن و کشته شدن و جانبازی درراه آرمان مقدس است. مقصود از بخش پیام نیز، رساندن و ابلاغ پیام انقلاب و بیانآرمانها و اهداف آن است.
در پیروزی یک انقلاب اهمیت بخش دوم کمتر از بخش اول نیست، زیرا اگراهداف و آرمانهای یک انقلاب در سطح جامعه تبیین نشود، انقلاب از حمایت وپشتیبانی مردم برخوردار نمیگردد و کانون اصلی بدست فراموشی سپرده میشود، و چهبسا گرفتار تحریفها و دگرگونیها میشود.
با بررسی قیام مقدس امام حسین (ع) این دو بخش کاملاً در آن به چشم میخورد؛زیرا انقلاب امام حسین (ع) تا عصر عاشورا مظهر بخش اول؛ یعنی بخش خون و شهادتو ایثار خون بود و رهبر و پرچمدار آن نیز خود حسین (ع) بود در حالی که بخش دوم آن ازعصر عاشورا آغاز گردید و پرچمدار آن امام زین العابدین و زینب کبری 8 بودند که پیامانقلاب و شهادت سرخ آن حضرت و یارانش را با سخنان آتشین خود به اطلاع افکارعمومی رساندند و طبل رسوایی حکومت پلید اموی را به صدا درآوردند.
با توجه به تبلیغات بسیار گسترده و دامنه داری که حکومت اموی از زمان معاویه بهبعد بر ضد اهل بیت (به ویژه در منطقة شام) در راه انداخته بود، بیشک اگر بازماندگانحسین (ع) به افشاگری و بیدارسازی نمیپرداختند، دشمنان اسلام و مزدوران قدرتهایوقت، قیام و نهضت بزرگ و جاویدان آن حضرت را در طول تاریخ لوث میکردند و چهرةآن را وارونه نشان میدادند.
آثار سیاسی رخداد کربلا در شیعه
واقعة کربلا از حوادث تعیین کننده در جریان تکوین شیعه در تاریخ است.میدانیم که مبانی تشیع، به ویژه اساسیترین آنها در اصل آن، یعنی امامت در قرآن وسنت یافت میشود. اما جدایی تاریخی شیعه از دیگر گروههای موجود در جامعه، بهتدریج صورت گرفته است. سنت و اندیشهای که از دورة خلافت امام علی (ع) به یادگارماند، تا حدودی به شیعه از لحاظ فکری انسجام بخشید. حمایت امویان از اسلام ساختةخودشان که سیاست گزاریهای معاویه اجازه نداده بود، ماهیت و فاصلة آن با اسلامواقعی آشکار شود، در جریان به خلافت رسیدن یزید وضوح بیشتری یافت. در حادثةکربلا جدایی تاریخ شیعه از سایر گروههایی که تحت تأثیر اسلام مورد حمایت امویانبودند. قطعی شد. از آن پس تشخیص و تشخص شیعه از دیگر گروهها ـ گروهی که ازسنت و سیرة علی و جانشیان او پیروی میکردند ـ کاملاً ممکن بود.
در میان شیعیان گروهی از هر حیث تابع ائمه بوده و آنها را وصی پیامبر (ص) ومنتخب او میدانستند. از سوی دیگر گروههایی از مردم عراق و بعضی مناطق دیگر تنهابرتری علویان را بر امویان در نظر داشته و تشیع آنها در همین حد بود. افرادی که در کربلادر کنار امام حسین (ع) در شهادت رسیدند، از شیعیانی بودند که امامت را تنها حقعلی (ع) و فرزندانش میدانستند. خود امام (ع) در موارد متعددی از مردم خواست تا حق رابه اهلش بسپارند و او را یاری کنند، زیرا امویان غاصب این حق هستند.
حکمت شهادت امام حسین (ع)
جنبش کربلا به عنوان یک نهضت مقدس مذهبی و یک حرکت سیاسی از نوعانقلابی آن، پایدارترین جنبش در فرهنگ سیاسی شیعه است. این جنبش، نهضتی برایاحیای احکام دین، زدودن انحرافات دینی و سیاسی و جایگزین کردن حکومتی علوی بهجای نظام اموی بوده است. جنبش کربلا از زاویه دستیابی به اهداف خود حاوی نوعیشکست و نوعی پیروزی بود. شکست سیاسی با توجه به پذیرفتن این که هدف سرنگونیحکومت اموی و ایجاد دولتی علوی بوده است. پیروزی معنوی به دلیل تحکیمآرمانهای معنوی اصیل و دینی در جامعه اسلامی. اگر کسی سرنگونی حکومت اموی رادر شمار اهداف امام حسین (ع) نیاورد، شاید شکست سیاسی را هم نپذیرد.
حقیقت آن است که جنبش کربلا را باید آخرین تلاش سیاسی ممکن برایبازگرداندن حکومت به آل علی (ع) تلقی کرد. کوچکترین تردیدی وجود ندارد کهامامعلی (ع) حق خویش را پس از رسول خدا (ص) از دست رفته میدید، اما به دلایلیسکوت کرد. پس از عمر، انتظار آن را داشت تا حق به حقدار بازگردد. در این باره خودوشیعیانش نظیر مقداد و عمار تلاش کردند، اما این تلاشها به جایی نرسید. پس از آن دردورة عثمان، امام چنین احساس کرد که در شرایط جدید، رهبری جامعه چشم اندازموفقی ندارد، با این حال اصرار مردم اور ا امیدوار کرد. این امید در طی چهارسال و نه ماهاقدامات سختِ امام برای رهبری صحیح بر باد رفت. تلاش محدود و نومیدانةامامحسن (ع) هم به سرعت در هم شکسته شد. اکنون باید انتظار بیست سالهای تا مرگمعاویه مطرحمیشد. امام حسین (ع) این مدت را صبر کرد، گرچه در این مدتاعتراضاتی بر معاویه در زمینههای سیاسی به ویژه قتل برخی شیعیان داشت.
در سالهای آخر حیات ننگین معاویه سخن از ولایت عهدی یزید به میان آمد،امام حسین (ع) مخالفت کرد، اما چندن امیدی نبود. با این حال امام در مقام امامتنمیتوانست تحمل کند.
با روی کار آمدن یزید، امام از روی اعتراض به مکه آمد. اینجا بود که روزنة امیدیاز سمت شرق گشوده شد. عراق چند بار تجربه نامیمونی را پشت سر گذاشته بود، اما چهمیشد کرد. اگر قرار بود اقدامی صورت گیرد، نه در شام و حجاز بلکه فقط در عراق ممکنبود. آیا ممکن بود که یک بار دیگر به کمک مسلمانان عراق که شیعیان در آن بودند،حکومت اموی را سرنگون کرد ودولت علوی را برپا نمود؟ ظاهر امر، یعنی حمایتهایگستردهای که خبر آنها به امام رسید، این امر را تا اندازهای تأیید میکرد. امام فرصت را ازدست نداد اما وقتی به کوفه نزدیک شد، اوضاع دگرگون شده بود. او در برابر سپاه ابن زیادقرار گرفت. سخن از تسلیم شدن و بیعت با یزید بود. امام نپذیرفت. نتیجه آن شد کههمراه یاران محدودش در کربلا به شهادت رسید.
علامه مجلسی مینویسد:
و باید دانست که مذلتهای دنیا موجب مزید عزت ایشان است و دوست خدا بهاینها ذلیل نمیگردد. آنها که خواستند ایشان را ذلیل گردانند، اکنون نام ایشان به غیر ازلعن و نفرین در زمین مذکور نمیشود و نسلهای ایشان منقرض شدند و نشانی ازقبرهای ایشان نیست وحق تعالی نام آن بزرگواران را بلند گردانیده و علوم و کمالاتایشان عالم را فرا گرفته و دوست و دشمن بر ایشان در نماز و غیر نماز صلوات میفرستندو به شفاعت ایشان دردرگاه خدا حاجت میطلبند، و رئوس منابر و منارهها را و وجوه دنانیرو دراهم را به نام نامی ایشان مزین میگردانند، و پادشاهان روی زمین وسلاطین باتمکین به طوع و رغبت از روی اخلاص روی بر خاک آستان ایشان میمالند، و هر روزچندین هزار کس به برکت زیارت ایشان مغفور میگردند، چندین هزار کس به برکتلعنت بر دشمنان ایشان مستحق بهشت میگردند، و چندین هزار کس از برکت گریستنبر ایشان و محزون گردیدن از مصائب ایشان صحیفة سیئات خود را از لوث گناهمیشویند، و چندین هزار کس به برکت اخبار و نشر آثار ایشان به سعادات ابدی فایزمیگردند، و چندین هزار کس به برکت احادیث ایشان به درجة معرفت و یقین میرسند،وچندین هزار کس به متابعت آثار ایشان و اقتدای به سنت ایشان به مکارم اخلاق ومحاسن آداب محلی میگردند، و چندین هزار کور ظاهر و باطن در روضات مقدساتایشان شفا مییابندو آلاف و الوف از مبتلای به بلاهای جسمانی و روحانی از دارالشفایبیوت رفیعه و علوم منیعة ایشان صحت مییابند.
سخن آخر
زندگانی پنجاه وهفت سالة حسین (ع) قدم به قدم اعجازانگیز بوده. از مولود ومیلاد، از شیرخوارگی و کودکی، از شباب و جوانی، از شجاعت و شهامت، از جود و بخشش،از وفا و صداقت، از حفظ ناموس و احترام قانون، از حمایت مظلوم و خصم ظالم، از عبادتو فضیلت، از مسافرت و معاشرت و حتی شهادتش همه حیرتآور است.
راستی این چه رازی است که پاکان تاریخ، عموماً مظلومان تاریخ هستند؟ گویااین یک سنت تاریخی است که مظلومان تلخی ستم را بر خود هموار کنند، و آوارگی رابپذیرند، تا بتوانند مظلومان را نصرت و آوارگان بشری را به سامان برسانند.
نتیجهگیری
حسین بن علی از جهات فضیلت و کمال اخلاقی بر همه کس برتری داشته است.
حسین (ع) از جهت امامت و ولایت با پدر وبرادرش در یک سطح قرار داشتهاند وسایر ائمه هدی هم در همان صف بودهاند، ولی هر یک از آنها در بروز خصال ومکارمشخصی یک اهمیت و مزیت خاصی داشتهاند و از میان همه آنها حسین ویژگی خاصیدارد، زیرا او مکتب تربیتی خاصی گشود و در مکتب عملی خود درس فضیلت و اخلاق دادوروش اخلاقی او و پرورش تربیتی او چنان بود که پیغمبر (ص) و علی (ع) و خلفا و اصحابهمه در اکرام و احترام او تأکید و مبالغه داشتند و حتی معاویه که رقیب سرسخت او وپدرش برادرش بود در حضور و غیاب به حسین نهایت احترامرا میکرد و اعتراف به مقام وفضیلت او مینمود.
امام حسین سرباز با شخصیت و فداکار اسلام بودکه درس آزادی و فداکاری و مجدو عظمت به مسلمین آموخت و درصورت و سیرت بینظیر و ممتاز بود، و باید همه،زندگانی امام حسین را همچون مشعل فروزان، الگو و پیشرو همه جانبة راه زندگانی خودقرار دهند.
ای که مأیوس از همه سویی به سوی عشق رو کنقبلة دل هاست این دل هرچه خواهی آرزو کن
در آتش خشم ایزدی سوخته کیستهر کس که نمود قصد آزار حسین
چکیده
اِنَّ الحُسینَ مِصْباحُ هدی و سَفینَةُ نَجاةِ
تاریخ گذشته، تومار بازی است در برابر تومار بسته آینده. بهوسیلة این تومار باز،باید بخش بسته را گشود و خطوط حرکت آینده را ترسیم کرد، و از زندگانی گذشتگاندرسهایی فراوان آموخت.
این مقاله براساس سرگذشت و زندگانی مقدس سرور و سالار شهیدان امامحسین (ع) تنظیم گردیده، و هدف از نوشتن این مقاله یادآوری و الگو قراردادن زندگانیمبارک ایشان، همانند مشعل فروزان، در مسیر زندگی همه میباشد.
امام حسین (ع) از جهات فضیلت و کمال اخلاقی بر همه کس برتری و رجحانداشته است. عشق و اراده، صبر و فداکاری، حسن خلق، تواضع، ادب، بخشش، صله رحم،راستی، درستی، عبادت، فراست و ذکاوت، شجاعت و شهامت، آزادی و سعادت، فداکاری وگذشت، امیدواری و آرزو، شرافت و عشق، مرام و مسلک، سیاست ملی و مظلومیتاجتماعی، بر همه کس صراحت دارد که اگر حسین (ع) نبود این کلمات معنا نمیشد.
حسین (ع) از جهت امامت و ولایت با پدر و برادرش در یک سطح قرار داشتهاند وسایر ائمه هدی هم در همان صف بودهاند ولی هر یک از آنها در بروز خصال و مکارمشخصی یک اهمیت و مزیت خاصی داشتهاند و از میان همه آنها حسین (ع) ویژگیخاصی دارد، زیرا او مکتب تربیتی خاصی گشود و در مکتب عملی خود درس فضیلت واخلاق داد و روش اخلاقی او و پرورش تربیتی او چنان بود که پیغمبر (ص) و علی (ع) و خلفاو اصحاب همه، در اکرام و احترام او تأکید و مبالغه داشتند و حتی معاویه که رقیبسرسخت او، پدرش و برادرش بود حضوراً و غیاباً نسبت به حسین نهایت احترام میکرد واعتراف به مقام و فضیلت او مینمود.
ای که مأیوس از همه سوئی به سوی عشق رو کنقبله دلهاست این دل هر چه خواهی آرزو کن
منابع:
1 ـ عماد الدین حسین اصفهانی (عمادزاده)، زندگانی امام حسین (ع) ، محمد، 68.
2 ـ مهدی پیشوایی، سیره پیشوایان اسلام، مؤسسة تحقیقاتی و تعلیماتیامامصادق (ع) ، قم 78.
3 ـ رسول جعفریان، تاریخ خلفا،دفتر نشر الهادی، قم، 77.
4 ـ رسول جعفریان، حیات فکری و سیاسی امامت شیعه، انصاریان، قم 76.
5 ـ سید هاشم رسولی محلاتی، زندگانی امام حسین (ع) ، علمیه اسلامیه.
6 ـ مهدی پیشوایی، پژوهشی پیرامون زندگی امام حسین (ع) ، قم، 58.
7 ـ محسن غرویان، پرتوی از کلام امام حسین (ع) ، شفق، 72.
8 ـ سید جعفر شهیدی، قیام حسین (ع) ، دفتر نشر فرهنگی اسلامی، 59.
9ـ مجموعه مقالات، انگیزه قیام امام حسین (ع) ، شفق.
پرورشهای معنوی و اخلاقی عاشورا
چشمه جوشان کربلا
تمامی انبیا و اولیای الهی در سیر و سلوک معنوی انسان، به سوی هدایت و کمالدر راستای توحید و یکتا پرستی که در فطرت انسانی زمینههای آن وجود دارد، افراد را بههدفی مشترک و روشی واحد فرا میخواندند و در این مقصد با یکدیگر تفاوتی نداشتند وآن ستارگان فروزان در جهت تحقق این آرمان مقدس به رسالت مبعوث گردیدند.مهمترین هدف عاشورا نیز اعتلای توحید و محو آثار هر گونه شرک، نفاق و خود خواهیبود. به همین دلیل نباید به حماسة کربلا، به عنوان حادثهای تاریخی نگریست، بلکه لازماست ابعاد وجودی آن را در قلمرو گذشته و آینده و در سیطرة زمان و در حیات انسانهامرود توجه قرار داد. در ستیز آدمی به عنوان خلیفه خداوند بر روی زمین، با شیاطین جنّیو انسی و نمودهای جور و جهل، عاشورا عالیترین راه و رسم زندگی سعادتمند را برایجهانیان ترسیم مینماید. به علاوه این حرکت مقدس مَثَل اعلای جهاد اکبر و مبارزه بانفس است و در این رهگذر درس درست زیستن، رسیدن به حیات معنوی و کسبمقامات عالی عرفانی و درجات معنوی را در عرصة عمل به مشتاقان کمالات ملکوتیآموخته و در این مورد هیچ ابهامی برای پویندگان طریق حق و عاشقان عدالت باقینگذاشته است. به همین دلیل قلبهای اهل معرفت و فضیلت در برابر این مشعل فروزانبه تعظیم فرو میافتد و آن را بزرگترین تجلّی مقام والای انسانیت تلقی کردهاند.
از بارزترین مسائلی که در سیره اهل بیت (ع) عصمت و طهارت مشاهده میگردد،تبیین هدف امام حسین(ع) از نهضت عاشورا است. در زیارت اربعین که صفوان جمال ازامام صادق(ع) نقل کرده است، میخوانیم:
«و بذل مهجتة فیک لیستنقذ عبادک من الجهالة و حیرة الضلالة»
در این عبارت هدف قیام مقدس حسینی برای جلوگیری از انحراف و ضلالت و درراستای رهانیدن جامعه از نادانی بوده است. حضرت امام خمینی؛ که در مکتب تربیتیامام حسین(ع) رشد کرده بود و با تعالیم عاشورایی خود، اوضاع اجتماعی و سیاسی و نیزحالات اخلاقی و تمایلات مردم را متحول ساخت و آنان را در قیام، مبارزه و فداکاری رهروشهیدان کربلا نمود، اساسیترین محور بیاناتشان در خصوص نهضت حسینی در بُعداصلاح اجتماعی و نیز تهذیب و خودسازی آحاد جامعه و جلوگیری از عواملی که به این دوتلاش آسیب وارد مینماید، جلوه گر میشود. و این که برای صیانت از دیانت از کمیِ نیروو قدرت زورگویان باید نهراسید و با روح ایثار و فداکاری به ذلت تن در نداد و مرگ سرخ رابر حیات ننگین برگزید. آنان که از چشمة جوشان عاشورا جرعههای حیات بخشینوشیدهاند، طبق بینش متعالی خویش هم، فرهنگ قرآن و عترت را در زندگی خود پیادهنمودهاند و جان خویش را سیر ساختهاند تا حقیقت و فضیلت به نورافشانی خود ادامه دهدو نیز افراد جامعه را به سوی تعالی و مکارم عالی هدایت کند. شهید سید عبدالکریمهاشمی نژاد مینویسد:
«... خون حسین ریخته شد و نهضت مقدس او انجام گردید تا آن عباد گمراه، آناجتماع سرگردان، آن ملت نادان و بی خبر از آن وضع دردناک، خلاصی یابد. تا امتبصیرت پیدا کند و دانا شود. از گمراهی و ضلالت نجات یابد تا بداند چه میکند و به کجامیرود. به چه کسی بار میدهد و نیروی انسانی خود را در اختیار چه قدرتی میگذارد».
به لحاظ تاریخی، نخستین مربی و معلم در جامعة اسلام، شخص رسول اکرم(ص)است که به تعبیر قرآن کریم «اُسوه حسنه» میباشد و مورد تأسی صحابه و تابعین ودیگر مسلمانان در اعصار بعد قرار گرفت و این تأثیر پذیری از خاتم رسولان منحصر بهزمان و مکان خاصی نمیباشد و استمرار آن قطعی است. رزمندگان صدر اسلام به رغمنداشتن تحصیلات رسمی در مکاتب تربیتی و مراکز آموزشی، از پیامبرشان نکات خوبیرا فرا گرفته بودند. وقتی که رستم فرخ زاد از ربیع بن عامر- فرمانده فاتح سپاهیان اسلام- پرسید: هدف شما از نبرد با ما چه میباشد؟ وی همانند معلمی توانا که میداند چهمقصدی را تعقیب میکند و چه کاری انجام میدهد، پاسخ داد:
«لنخرج العباد من عبادة العباد الی عبادة الله و من ضیق الدنیا (الارض) الی سعتهاو من جور الادیان الی عدل الاسلام».
امام حسین (ع) نیز به عنوان انسانی والا و مربی ملتزم و متعهد و نشان دهندةنمونهای از تربیت اسلامی، به همة متصدیان تربیت و پرورش انسانها آموخت که در اینمسیر در برابر بدعتها و انحرافها مقاومت کنند، چهرة نفاق افکنان و افراد ظاهر ساز ومردم فریب را افشا سازند، از تصفیه و پالایش نیروهای فرصت طلب و جذب انسانهایخالص، اهل صداقت و دارای انگیزههای پاک غفلت نورزید و با اهتمام در تربیت و آمادهسازی نیروهایی که بتواند ادامه دهندة راه حق و حقیقت باشند، این مسیر را هموار سازندو وصول به هدفها و آرمانهای آن را امکانپذیر نمایند.
از زمان امام سجاد(ع) به بعد، ائمه هدی اهتمام داشتند که ماجرای کربلا، یکدرس تلقی گردد و برای مسلمانان جنبه تربیتی داشته باشد. البته در عین این که عاشورانسخه آموزندهای برای همه حق جویان است، ماجرایی الهی هم میباشد؛ یعنی در ضمنآن که همه جهات آن میتواند الگو قرار گیرد، ولی در این حماسه، کارهایی اختصاصیانجام شده که تنها از عهدة امام حسین(ع) و فرد معصوم بر میآید و نکته هایی دیدهمیشود که مختص ایشان است، اگر چه امام ماجرا را به گونهای پیش برده که هر کس بهکارنامه عاشورا مینگرد کاملاً کار امام حسین(ع) را معقول و منطقی درسآموز تلقیمینماید؛ در این صورت حرکتش میتواند آموزنده باشد. صحنههای عاشورا در تمامیابعادش رشد دهنده هستند و هر یک از افراد حاضر در این صحنه - اعم از پیر و جوان،کودک و نوجوان، زن و مرد- همه اُسوههای تربیتی اند.
در واقع امام حسین(ع) با فداکاریهای خالصانه و همه جانبهاش سرمشقجاویدان مسلمان هایی شده که در مقام امامی هدایت آفرین با خون جوشان و تحولآفرین، رهبری الهی و الهام بخش بر اعماق قلوب و اندیشه آنان پرتو افشانی مینماید وضمیر آنها را از امور دنیوی و حالات فناپذیر فراتر میبرد و به ملکوت و عرش و حقیقتپیوند میدهد. یک مورد از این تحولات درونی آن است که آنها را در عرصههای زندگیمقاوم و مبارز مینماید و به دستشان نهضتهای الهی را بر ضد قدرتهای استبدادیبنیان مینهد. قیام هایی که به اعتراف مورخان و شرح نگاران در تمامی اعصار و جوامع،دگرگونیهای مطلوب و مفیدی به وجود آورده است و مصالح تودههای مسلمانان را تاحدودی زنده نموده و حفظ کرده است که نمونة بارز آنها در عصر کنونی، انقلاب اسلامیایران به رهبری امام خمینی1 است.
عباس محمود عقاید مینویسد: حسین در روز عاشورا به ظاهر شکست خورد وپیروانش دچار مصائب گشتند، ولی دعوتی به جای گذاشت که پس از آن، قیامها ودولتهایی شیعی را پدیدار ساخت، دعوتی که پیش چشم مردم در حلّهای از نور کهپرتوش دیدهها را خیره میکند نمایان است. علامه طباطبائی به نکتهای مهمتر وبنیانیتر اشاره میکند: اسلام زندة این واقعه است و اگر اتقاق نیفتاده بود، بنی امیه اسمورسمی از اسلام نگذاشته بودند. و در جای دیگر خاطر نشان مینماید: واقعة کربلاعامل مؤثری بود که با تأثیر مؤجّل خود حکومت بنی امیه را بر انداخت و ریشة شیعه رااستوار ساخت.
امام خمینی در فراز یکی از بیانات خود، خطاب به علمای حوزه و دانشگاهفرمودهاند:
«اگر مردم را تربیت کنید به یک تربیت سالم، دعوت کنید به این که با خدا آشناشوند، با معارف اسلامی آشنا بشوند. اگر این طور شد کشور شما سالم میماند و به سایرجاها سرایت میکند...».
بدیهی است عاشورا با عزت معنوی و قدرت ملکوتی خود میتواند در افرادپرورشهای پر مایه و سالمی پدید آورد. از این جهت ذیلاً به برخی آموزههای تربیتیعاشورا اشاره میگردد:
1- مقدم داشتن شرافت دین بر هر چیزی
اسلام برای تأمین و حفظ مصالح پنج گانه: دین و عقیده، نفس و جان، اموال،نسب و ناموس و عقل و خرد به وجود آمده است و فلسفة اصلی تمامی موازین شرعی ودستورات فقهی، اعم از عبادات، احکام، معاملات و امور سیاسی تضمین مصالح و منافعمرتبط با این احتیاجات و نیازهای زندگی مسلمانان میباشد. هر فرد وظیفهشناسیمکلف است حداکثر توان و نیروی خود را برای حفاظت این مقاصد به کارگیرد و در صورتتزاحم هر کدام با دیگری به حکم قاعدة فقهی «اهم و مهم» باید امور مهم فدای مواردمهمتر شود. در میان پنج موضوع مورد اشاره، دین و باورها ارزش والاتری دارند و انسانمسلمان، متعهد و مسئول باید برای صیانت از دیانت مهیا باشد، تا به تعبیر قرآن به(احدی الحُسنیین) (پیروزی یا شهادت) برسد. امام حسین(ع) اُسوه مسلمانان و رهبرجبهه حق، شرافت ایمان و دین را بر جان و مال و فرزندان خویش مقدم داشت و برایبقای اسلام از زندگی عادی خویش چشم پوشید و به همگان آموخت که همه چیز خود رادر پیشگاه حق نثار نموده و رضایت پروردگار را جلب کرده و به لقای حق نائل گردیده و بااین حرکت حماسی، پایههای حکومت خلاف کاران و غاصبان را به لرزه در آورده است وبا جوشش خونش که در واقع «ثار الله» بود، درخت مطهر اسلام بارورتر گردید و مجد وعظمت آیین محمدی را تجدید نمود:
گذشت از سر فرزند و مال و جان و عیالش چو میدید مینتوان گذشت از سر دینش
امام خمینی در این باره فرمودهاند:
«تکلیف ما در آستانه شهر محرم الحرام چیست؟ تکلیف علمای اعلام و خطبایمعظم در این شهر ]ماه[ چیست، در این شهر محرم تکلیف سایر قشرهای ملت چیست؟سید الشهدا و اهل بیت آموختند تکلیف را فدای در میدان، تبلیغ در خارج میدان، تکلیفما را حضرت سید الشهدا و معلوم کرده است، در میدان جنگ از قلت عدد نترسید، ازشهادت نترسید.»
2- ایجاد روحیة حقطلبی و احقاق حق
نهضت عاشورا دین رسول الله را احیا کرد و آن را از بدعت و تحریف نجات داد. درحقیقت باید خاطر نشان ساخت که آن حضرت صرفاً به خاطر امتناع از پذیرش حکومتیزید و عدم بیعت با او از مدینه خارج نگردید، بلکه برای احیای سنت نبوی که در آن زماندر معرض خطر جدی بود و آداب و رسوم جاهلیت و تبلیغات مسموم اموی جایش را گرفتهبود و به منظور ایجاد اصلاح در رفتارهای فردی و اجتماعی و تحقق امر به معروف و نهیاز منکر به چنین حماسهای روی آورد. امام خمینی در این باره یاد آور شدهاند:
«آنها (امویان) میخواستند اصل اسلام را از بین ببرند و یک مملکت عربی درستکنند».
آن روح قدسی در جای دیگر فرمودهاند:
«اگر نبود این نهضت، یزید و اتباع یزید، اسلام را وارونه به مردم نشان میدادند».
امام حسین (ع) با قیام خود به پیروان خویش آموخت که در برابر تحریف اسلام وآلوده نمودن ارزشها و جعل احادیث و ترویج فرقههای انحرافی که حکومت جور و ضدعدل را توجیه میکنند، نباید خاموش بنشینند. هم چنین احیای فرهنگ قومی و قبیلهایو دامن زدن به امتیازها و تعصبهای نژادی و مفاخر قومی و باب کردن طعن و هجوگروهها و احزاب به یک یگر و ترویج ادبیات منحط آمیخته به جهل، خرافات واسطورههای موهوم، به جای فرهنگ قرآن و عترت کار درستی نمیباشد. این برنامهها باروح دیانت در تعارض است، باید در مقابل آنها به مقاومت برخاست. جا حظ امویان رانخستین کسانی میداند که آشکارا در تاریخ اسلامی، رسوم و آداب غیر دینی را بدعتگذاشتند و کوشیدند تا از شاهنشاهی ایران و بیزانس تقلید کنند و خلافت را به امپراتوریکسری و قیصری تبدیل سازند.
هم چنین قیام عاشورا به حق طلبان میآموزد که وقتی به احکام اسلام عملنمیشود و دستورات دینی معطل گذاشته شده و جامعه در فساد و جهل غوطه ور است، امربه معروف و نهی از منکری باید به تحول اوضاع اقدام کند و برای اصلاح اجتماع بکوشد.
احیای معیارهای حق و برگردانیدن جامعه از سمتی که پیدا کرده، در بیانات وموضعگیریهای امام حسین(ع) به خوبی بر میآید. امام هنگام خروج از مدینهفرمودهاند:
هر کس متابعت کند و سخن حق از من قبول نماید، سعادت و سلامت یابد و هرکس خودداری کند و از دایرة اطاعت من بیرون رود صبر کنم تا آن وقتی که خدای تعالیمیان من و او حکم کند. حضرت در نامهای خطاب به بزرگان و رجال مینویسد:
«انا ادعوکم الی کتاب الله و سنة نبیه فان السنة قد امیتت و البدعة قد احییت؛من شما را به سوی قرآن و سنت نبوی فرا میخوانم، زیرا سنت را میرانده و بدعت را زندهکردهاند».
در واقع سخن اصلی قیام عاشورا آن است که باید برای اقامه حق قیام کرد، اگر چهمقرون به توفیق ظاهری نباشد.
3- ایجاد آگاهی در میان انسانهای غافل و بیدار کردن فطرتها
در اثر برخی خطاها، بازیهای سیاسی، هجوم غنایم جنگی و بیدار شدن طمعنهفته و به دنبال آن حرکت انحرافی و تبلیغات مسموم امویان، مسلمانان از اعتقادها وارزشها فاصله گرفتند و حتی عاطفه و عرق مذهبی آنان رو به کاستی رفت، این گونهدگرگونیها، جامعه را در غفلتی مرگ بار و توأم با ذلت فرو برد. همت و غیرت مذهبی کهزمانی مسلمانان را برای ابلاغ پیام دین حق به سرزمینهای دوردست میکشانید، رو بهضعف رفت. دلها و رفتارها با هم هماهنگی نداشت و ضعف در تصمیمگیری در جامعةآن روز مشاهده میشد. سخن فرزدق خطاب به امام حسین(ع): قلوبهم معک و سیوفهمعلیک در این باره صادق بود. سکوت کشنده و آزار دهنده، همراه با تأییدهای منفعتطلبانه و سود جویانه برخی خواص تحولات روحی ناگوار در امت اسلامی پدید آورد. امامبه رغم این تیرگی فطرت پاک انسانی و روح غیرتمندی را برانگیخت و در روح و نهادشانتحول ایجاد کرد. برای امام کاملاً مشخص و مسلم بودکه بذرهایی در مزرعه هستیانسان هاست که در صورت شکوفایی، سعادت واقعی را به دست میآورند و خود را از اینوضع ذلت بار و غفلتی ویران کننده نجات میدهند و به سوی مقاصد والا و مقدّس گام برمیدارند و از امور پست و فناپذیر فاصله میگیرند. در خطبهها و بیانات امام، از مدینه تاکربلا به خوبی عظمت روحی امام و علو مقام ایشان و نیز مسئولیت و تکلیفی که برایدست یابی به هدف متعالی حفظ ارزشها و رسوخ آن در روح و روان انسانها دارد،مشخص است. رفتارشناسی دقیق امام در این سخن نهفته است:
«الناس عبید الدنیا و الدین لعق علی السنتهم یحوطونه ما درت معایشهم فاذامحصوا بالبلاء قلّ الدیانون».
امام خطاب به دین داران آن زمان و هر عصری هشدار میدهد که مردمان بندگاندنیا هستند و این به اظهاراتشان منحصر گردیده است، حمایتشان از دیانت تا زمانیاست که زندگی خویش را بگذرانند و اگر در میدان امتحان قرار بگیرند؛ دین داران دراقلیت هستند و به همین سبب با وجود آن که مردم در اعماق گرایشهای فطری خویشمعتقد بودند که طرفدار حق باشند، لیکن این باور را به فراموشی سپردند و قیام عاشورا باکیمیای خود و آگاهی سریع و عمیقش، انسانها را از غفلتی که در پیش گرفته بودندنجات داد و عدهای از خفتگان با فریاد حماسه آفرینان عاشورا بیداد شدند و برای جبرانمسیر خطایی که پیموده بودند راه توبه پیش گرفتند. عدهای نیز که تحت تاثیر تبلیغاتمخرب حاکمیت غاصبانه آن زمان، دچار خود باختگی شده و هویت اصیل خویش را دربرابر عوامل نفاق، جهل و بیدار از دست داده بودند، چگونه زیستن را از کربلا آموختند.
تربیت فکری وشکلگیری شخصیتها بر صواب آگاهیها و رشد شناختها واصلاح نگرشها گام مهمی است که عاشوراییان مربی آن هستند، معرفت هایی که باخود آگاهی و روش بینی پیوند خوردهاند و جهت دهندة گرایشهای انسانی هستند.عاشورا به همه آموخت که خود را بشناسند، تواناییها، استعدادها، نیازهای اصیل، رسالتو مسئولیت خطیر آدمی در ارتباط با خداوند جهانی هستی، جامعه و تاریخ را ارزیابی وبازنگری کنند.
امام حسین(ع) و یاران او تبلور این ایمان سرشارند و آموزگار آن هستند که چگونهتمایلات، احساسات و عواطف خود را جهت دهیم تا تمامی آنها در خدمت اعتقادات،باورها و بنیانهای دینی به کار گرفته شوند.
4- ایثار و فداکاری
عنصری که در عاشورا حضور قطعی، تاثیر گذار و تعیین کننده دارد ایثار است.عشقی ملکوتی که از رحمت الهی سرچشمه میگیرد و بر تعلقات وجود فایق میآید ورشادت و فداکاری خلق میکند.
جانبازان کربلا متوقع پیامدهای دنیوی امر به معنای امور عادی نبودند وسنجشهای وسوسه گر را بر وجود خود حاکم نکردند و اقدامهای دلیرانه را بر تحلیلهایخواص و افراد زیرک ترجیح دادند. انسانی که این گونه گذشتی را بر وجود خود چیرهساخت، دنیا را از چشم دیگر میبیند، هستی بخش جهان هستی را با معرفتی فوق العادهمیشناسد. آدمی وقتی دعای عرفه را که نمودهای بسیار عالی روح بزرگوارامامحسین(ع) است، میخواند متوجه میشود که این فروغ شهادت چگونه مهیّای آنفداکاری بی نظیر در صحرای کربلا بوده و آن چنان، جان خویش را در طبق اخلاصمیگذارد و با اشتیاق به درگاه احدیت نثار کند. هنگامی که امام از مدینه بیرون آمد بهخواص خاندان بنی هاشم نوشت:
«من لحق بی استشهد و من تخلف لم یبلغ الفتح؛ من راهی را برگزیدهام که هرکس در این مسیر به من بپیوندد به شهادت میرسد و آن که چنین نکند (به من ملحقنشود) پیروزی را در آغوش نخواهد گرفت».
به بیان دیگر این حرکت به پیروزی منجر میشود، ولی باید این فتح از طریق ایثارو فداکاری و شهادت به دست آید. اگر فردی تشخیص داد که این حرکت به لحاظ وظیفةدینی و شرعی امر لازمی است؛ باید افشاگری کند و امت مسلمان را از خواب غفلت بیدارنماید تا جهان اسلام مسیر صحیح خود را بیابد؛ اگر چه به بهای دادن جانش تمام شود.زنده ماندن و کشته شدن هدف نیست، هدف مقدس بالاتر از این چیزهاست. مصالح ومنافع فردی و اجتماعی در بوتة مقصدی والا ذوب میشوند. امام خمینی در این بارهفرمودهاند:
«هر چه روز عاشورا سید الشهدا(ع) به شهادت نزدیکتر میشد، افروختهترمیشد و جوانان او مسابقه میکردند برای این که شهید شوند؛ همه هم میدانستند که بعداز چند ساعت دیگر شهیدند.
مسابقه میکردند آنها برای این که آگاه بودند که ما آمادهایم که ادایِ وظیفه خداییرا بکنیم، آمدیم اسلام را حفظ کنیم...».
به اعتقاد امام خمینی اگر در ماجرای عاشورا فداکاری و ایثار وظیفهای برای امامسوم تلقی میگردید، در پیش گرفتن این روش در وضع کنونی عالم برای ما لازم است.اگر حفظ جان امام(ع) مجوزی برای سکوت و سازش نباشد، حفظ جان دیگران به طریقاولی'''' مجوز خاموش ماندن و نخروشیدن بر علیه بیداد و ستم نخواهد بود. امام خمینیتاکید میکند:
«مگر خونِ ما، رنگینتر از خون سید الشهدا است. چرا بترسیم از این که خونبدهیم».
این بیان، تجلی والای جرعهای از کوثر عاشورای حسینی و طنین خروشاعتراضآمیز و ظلم ستیز و جهل سوز امام خمینی است که از شراب طهور قرآن و عترتسیراب گشته است و به سان زمزم هدایتی حیات بخش و چشمة زلال حماسه آفرینی ازفراز شخصیت عاشورایی او سرازیر گردیده است.
5- توحید عبادی
در سیرة نظری و علمی حضرت امام حسین(ع) همچون انبیا و اولیای دیگر،توحید عبادی به وضوح مشاهده میشود. بنا به نقل طبری، عصر پنج شنبه نهم محرمعمر سعد فرمان حمله داد. حضرت ابوالفضل (ع) از سوی امام حسین(ع) مأمور گردید تاشب عاشورا را از جفاکاران مهلت گیرد و جنگ به روز بعد موکول شود، چرا که سومین فروغامامت آن شب میخواهد به عبادت پردازد:
«ارجع الیهم فأن استطعت ان توخّر هم الی غدوة و تدفعهم عنا العشیّة لنصلّیلربنا اللیه و ندعوه و نستغفره فهو یعلم انی احب الصلاة و تلاوة کتابه و کثرة الدعا والاستغفار؛]ای برادرم[ به سوی آنان بازگرد و اگر توانستی همین امشب رامهلت بگیر وجنگ را به فردا موکول کن تا ما امشب را به نماز و استغفار و مناجات با خدایمان بپردازیم،زیرا خداوند خودش میداند که من به نماز، تلاوت قرآن و طلب مغفرت و مناجات با اواشتیاقی شدید دارم».
از این در خواست حضرت میتوان به اهمیت توحید عبادی در زندگی اش پی برد،زیرا این موضوع برایش در آن درجه از اهمیت است که از دشمن حیله گر در خواستمهلت میکند تا شبی را به عبادت بگذراند. اصولاً امام برای ترویج و زنده ساختن نماز وقرآن و شعائر توحیدی قیام کرد؛ به همین دلیل در زیارت نامهاش میخوانیم:«و اشهدانک قد اقمت الصلوة».
یکی از یاران امام به نام عمرو بن کعب مشهور به «ابو ثمامة صائدی» متوجهگردید که وقت نماز ظهر فرا رسیده است و این موضوع را به اطلاع امام رسانید و افزود:جانم به فدایتة گر چه این مردم به حملههای متوالی خود ادامه میدهند، ولی به خداسوگند تا مرا نکشتهاند نمیتوانند به تو دست یابند. اما من دوست دارم آن گاه به لقایحق نائل گردم که این نماز آخر را به امامت شما به جای آورده باشم. امام در پاسخشفرمود:
«ذکرت الصلوة جعلک الله من المصلین الذاکرین نعم هذا اول وقتها سلوهم انیکفوا عنا حتی نصلی؛ ]ای ثمامه[ نماز را به یاد ما آوردی، خداوند تو را از نماز گزارانیکه به یاد او هستند قرار بدهد،
آری، اینک وقت نماز فرا رسیده از دشمن بخواهید که موقتاً از جنگ دست بردارد،تا اقامة نماز کنیم» چون به لشکر دشمن پیشنهاد آتش بس کوتاه مدت داده شد؛ یکی ازسران لشکر اموی گفت: نمازی که شما میخوانید، خدا قبول نمیکند. آن حضرت بدونتوجه به تیر باران دشمن با آن گرفتاری و با آن که دشمن حاضر نشد، حتی برای لحظاتیهجوم وحشیانة خود را تعطیل کند، نماز ظهر عاشورا را به جماعت برگزار نمود و به دو نفراز یارانش به نامهای «زهیر بن قین بجلی» و «سعید بن عبدالله حنفی» فرمود تا پیشروی وی بایستند و سینهها را سپر کنند و جلو حملة دشمن را بگیرند، تا امام نماز خود رابخواند. در حالی که سعید بن عبدالله پس از نماز با بدنی خون آلود و ضعف شدید بر رویخاک افتاده بود، چشمان خویش را گشود و به سیمای امام نگریست و به آن حضرتعرض نمود:
«اوفیت یابن رسول الله؟ ای فرزند رسول خدا آیا تکلیف خویش را در مقابل شماانجام دادم؟ سید الشهدا(ع) در پاسخش فرمود: «نعم انت امامی فی الجنّة» آری، تووظیفه ات را به خوبی انجام دادی و پیشاپیش من در بهشت برین هستی.
این که امام حسین(ع) میبیند دو نفر به دلیل نماز خواندن او، در معرض کشتهشدن قرار میگیرند و در این باره چیزی نمیگوید، خود گویای آن است که میخواهداهمیت نماز را تا آن جا که امکان دارد نشان دهد.
در واقع، امام قیام کرد تا مردم بیشتر خداشناس شوند، عبادت کنند و اهل فضیلتگردند، خود گناه نکنند و جلو مفاسد و معاصی را هم بگیرند. امام کشته نشد تا به مردمبگوید که به جای عبادت، عدالت، امانت، درستی و راستی به عزاداری اکتفا کنید.
این طرز فکر برای مسلمانان شرم آور است و روح مقدس شهیدان کربلا را کهبرای مبارزه با گناه و روی آوردن مردم به عبادات و فضایل به شهادت رسیدند، رنجمیدهد. مردمی که این گونه فکر میکنند نه تنها با روح نهضت ابا عبدالله(ع) به مخالفتبرخاستهاند، بلکه با سرمایه شهادت امام و یارانش دستگاهی در مقابل حلال و حرامخداوند و ثواب و عقاب پرروردگار به راه انداختهاند.
امامی که در ناگوارترین و خطرناکترین شرایط، از دعا و عبادت و مناجات باخداوند دست بر نمیدارد و دو نفر از یارانش را به هنگام نماز ظهر عاشورا بر حسب ظاهراز دست میدهد، چگونه راضی میشود که کسی به جای نماز، به عزاداری برای او اکتفاکند و یا با اطمینان کامل به طرفداری امام از او، واجبات را انجام ندهد و حرامها را مرتکبشود. به قول مرحوم دکتر محمد ابراهیم آیتی، عزاداری برای فداکاران عاشورا بایدسوگواران را دین شناس کند و به خدا نزدیک سازد و از معاصی بر حذر دارد و مجالس عزاهنگامی موجب خشنودی خدا و سبب اجر اخروی است که در حدود بندگی خدا انجام گیردو مشتمل بر دروغ، تحریف و حرامی نباشد.
6- مقاومت، پایداری و شکیبائی
یکی از عواملی که بر درخشندگی و فرو زندگی حماسة حسینی میافزاید، ایناست که وقتی امام و یارانش با حوادث تلخ و ناگوار و احیاناً هر گونه سدی در برابر هدفمقدس خویش مواجه میگردیدند به هیچ عنوان از تصمیم اصلی خود مبنی بر مبارزه باباطل، افشای جنایتها و دفاع از حق، منصرف نگردیده و از خویش ضعف و سستینشان ندادهاند. در منزل شقوق مردی که از کوفه آمده بود، اخباری از این شهر به استحضارامام رسانید که کاملاً بر ضد نامهها و دعوتهای ساکنین این دیار بود، زیرا وی خاطرنشان ساخت مردم عراق در مخالفت با شما متحد و هماهنگ گردیده و بر جنگ با شماهم پیمان شدهاند. حضرت در مقابل این تحولهای غیر منتظره نه تنها ذرهای از موضعقبلی عقب نشینی نمیکند، بلکه به راه خویش ادامه میدهد و بر مقاصد والای خودپافشاری میکند و با سرودن اشعاری، زندگی روزمره فناپذیر دنیا را بی ارزش نشان داده ویارانش را مصممتر و نیرومندتر میسازد.
در پاسخ مردی از کوفه که «ابوهرم» نام داشت، وقتی از امام پرسید: چه انگیزهایتو را وادار نمود که از حرم جدّت بیرون آیی؟ امام فرمود: بنی امیّه حرمت ما را در همشکستند، ولی من صبر و شکیبایی را پیش گرفتم.
بنا به قول ابن قولویه و مسعودی، وقتی امام حسین(ع) نماز صبح را به جایآورد و رو به سوی نمازگزاران نمود و بعد از سپاس خداوند به آنان فرمود:«ان الله تعالی اذنفی قتلکم و قتلی فی هذا الیوم فعلیکم بالصبر و القتال، خداوند به کشته شدن شما و مندر این روز اذن داده است و بر شماست که صبر و استقامت در پیش گرفته با دشمنبجنگید».
در این سخنان، حسین بن علی(ع) تاکید میفرماید: کشته شدن به امر پروردرگاراست و پایداری در برابر مخالفان باید روش مبارزان مؤمن باشد؛ به علاوه روح پایداری ازارتباط با پروردگار به دست میآید و باید در میدان رزم از عبادت و پرهیزگاری مدد گرفت:«استعینوا بالصبر و الصلاة».
نابرابری دو سپاه از نظر تعداد و نیرو و سلاح جنگی و نیز محاصره امام و یاران ومنع شدن آنان از آب و آذوقه شرایط بسیار آشفتهای را بر سلحشوران عاشورا تحمیل کردهبود. در این حال، امام بیعت را از یارانش برداشت و به آنها فرمود:از تاریکی شب استفادهکرده و بروید و افزود: اهل بیت و بستگان مرا نیز همراه خود ببرید، امّا آنان سختیها وفشارها را بر خود هموار نمودند و به خود اجازة تنها گذاشتن امام را ندادند.
سید قطب در تفسیر فی ضلال القرآن ذیل آیه (انا لننصر رسلنا و الذین آمنوافی الحیاة الدنیا) مینویسد:
در آیة مذکور خداوند وعده میدهد که رسولش و مؤمنان را در دنیا یاری میکند؛ درصورتی که میدانیم بر حسب ظاهر پیامبران شکست خوردهاند، آن وقت برای این کهنشان دهد چگونه مؤمنی در حیات این جهان پیروز است میگوید: اگر میخواهی چنینفتحی را درک و لمس کنی، روز عاشورا به کربلا برو. انسانی که تمام اهل خانهاش دراسارت دشمن میباشد، یارانش کشته شدهاند، خویشاوندانش به شهادت رسیدهاند، باز قدعلم کرده و یک تنه مبارز میطلبد و برایش شکست مفهومی ندارد. تا لحظة مرگ استوارو مقاوم ایستاد، گرچه به شهادت رسید، در هدف و مقصد خویش فتحی بزرگ را به دستآورد.
7- قاطعیت، صراحت و صداقت
سومین فروغ امامت، حضرت امام حسین(ع) در برابر غاصبان و خلاف کارانلحظهای نرمش نشان نداد، نه از ساز و برگ نظامی دشمن هراسی داشت و نه فضایاختناق سیاسی امویان بیمی در دلش میافکند و نه آن که از کمیِ نیروی حمایت کنندهنگران بود. با خدای خویش پیمان بسته بود که رضای حق را بر هر چیز دیگری مقدمبدارد، اگر تمام جهان علیه او قیام میکردند دست از حق و حقیقت بر نمیداشت. در زیرشمشیرها و نیزهها و سُمّ اسبهای دشمنان با قاطعیتی تزلزلناپذیر و در مقابله با دشمنبس قوی، خونخوار و بی رحم فریاد زد: ما با این نیروی اندک در برابر خصم با قدرت بهجنگ اقدم میکنیم؛ اگر پیروز شویم تازگی ندارد و اگر کشته شویم، دنیا میداند که مغلوبنشدهایم و اگر بدن هایمان در زیر سم اسبان پاره پاره گردید در اراده ما خللی واردنگردیده است.
موقعی که برخی از خواص امام را از عواقب خطرناک مخالفت با دستگاهاموی و اقدام به جنگ بر حذر داشتند و محمد حنفیه (برادرش) عرض کرد تا آنجا کهامکان دارد در شهر معینّی اقامت نکنید، امام فرمود: «اگر در تمام این دنیای وسیع، هیچپناهگاه و مأوایی نباشد باز هم با یزید بیعت نخواهم کرد. امام حسین(ع) با اتکا به اصلایمان و عقیده در مسیری که پیش گرفته بود، صداقت و صراحت داشت، اگر چه شیوةمذکور برای شخص او با خسران توأم بود. در منزل «زباله» امام با نامهای رسمی ازشهادت مسلم بن عقیل، هانی و عبدالله یقطر آگاهی یافت، حضرت در حالی که اینمکتوب را در میان یارانش به دست گرفته بود، فرمود: خبر تأسف انگیزی به دست مارسیده و شیعیان دست از یاریمان برداشتهاند، اینکه هر یک از شما که بخواهد باز گردد،آزاد است و از سوی ما حقی بر گردنش نمیباشد. این طرح و پیشنهاد نه یک بار و نه دریک منزل، بلکه در موارد مختلف و به مناسبتهای گوناگون مطرح گردید.
حتی در منزل بطن عقبه که تنها گروهی معدود و با صداقت و استقامت و فداکار بهعنوان یاران امام باقی ماندند، باز هم موضوع مذکور با بیانی دیگر، امّا صراحتی افزونتر ازسوی امام حسین(ع) عنوان گشت.
البته این برخوردهای آزاد منشانه با حالتی از مهربانی و عطوفت هم توام بود و گویاهدف امام تلاش گسترده در جهت آموزش و تربیت نسلی خالص، فداکار و پرهیزگاراست. سخنان امام در شب عاشورا مؤید این نکته است:
اما بعد، یارانی شایستهتر و بهتر از یارانم نمیشناسم و خاندانی از خاندان خودمنکوتر و خویش دوستتر سراغ ندارم، بدانید که به شما اجازه میدهم با رضایت منهمگی بروید که حقی بر شما ندارم. این که شب شما را در برگرفته و آن را وسیلهای برایرفتن خود قرار دهید.
امام خمینی از این شیوه حضرت سیدالشهدا کاملاً الهام گرفته بود و صلابت واستقامت ایشان در مقاطع دشوار قبل و بعد از انقلاب اسلامی بر کسی پوشیده نیست.امام خمینی در جایی گفته است:
«خیال نکنید از هیاهو و جنجال میترسم، اگر تمامی این جمعیتی که فریاد برمیآورند: درود بر خمینی، زمانی خلاف آن را بگویند برایم تفاوتی نخواهد داشت، کاریبه هیاهو ندارم به تکلیف شرعی ام میپردازم و همین و بس».
و نیز تاکید نمودهاند:
«من بارها اعلام کردهام که با هیچ کس در هر مرتبهای که باشد عقد اُخوّتنبستهام، چهارچوب دوستی من در درستی راه هر فرد نهفته است، دفاع از اسلام و... اصلخدشهناپذیر جمهوری اسلامی است.»
8- غیرت و عزّت
بنیاد، اساس و محور منطق حسینی این است که زندگی در زیر سلطة اهل ستم بامرگ و نابودی تفاوتی ندارد و کشته شدن در راه مبارزه با موانع حق به آدمی حیات معنویمیدهد و او را از ذلت میرهاند:
«انی لا اری الموت الا سعادة و لا الحیوة مع الظالمین الا برما».
امام حتی بر این باور است که اساساً زیستن با اهل طاغوت با زبونی و خواری قریناست و این گونه سازش، ننگی است که با ایمان و کرامت انسانی سازگاری ندارد، پس بایدمرگ سرخ توأم با شرافت را بر این نوع زندگی ذلیلانه ترجیح داد و به حماسهای شکوهمندکه شیوة مردان حق است، دست زد.
سرچشمة این نگرش و بینش شگرف، ایمان و اعتقادی راستین است که دل وروح مردان خدا را از تعلقات مادی و امور پست و فناپذیر میرهاند و به ابدیّت پیوند میزندو آنها را از روی اختیار و با حالتی پرنشاط و توأم با اشتیاق به قربانگاه حق میبرد. همینویژگیها موجب گردید که رسول اکرم(ص) دربارة امام حسین(ع) بفرماید:
«ان الحسین بن علی مصباح هدی و سفینة نجاة و امام خیر و یمن و عز و فخر؛حسین بن علی(ع) چراغ هدایت، کشتی نجات، پیشوای سعادت و خجستگی و امامعزت و افتخار است».
عبدالله زبیر که دربارة تهدید یزید مبنی بر گرفتن بیعت از او، افکار نگران کنندهایدر ذهن میپرورانید و با وجود شهرت سیاسی اجتماعی در هالهای از رعب و هراس به سرمیبرد، نظر امام حسین(ع) را در خصوص بیعت با یزید جویا گردید. حضرت وقتیآشفتگی و سراسیمگی را در چهره این شخص دید، فرمود:
من کسی نیستم که زیر بار ذلّت روم و با بی تدبیری خود را به آسانی در پنجهدشمن اسلام و قرآن گرفتار سازم و چون مروان اموی از امام خواست به بیعت با یزید تندر دهد که برای دین و دنیایش بهتر است، امام با شجاعت و صراحت فرمود: بر اسلام،سلام باد! هنگامی که رهبری امت اسلامی به عهدة فردی چون یزید ناپاک گذارده شود،به خدا قسم! از جدّم رسول اکرم(ص) شنیدم که فرمودند: رهبری و زعامت بر آل ابی سفیانحرام است.
در واقع امتناع از بیعت با یزید سرآغاز عزت مندی، شکست ناپذیری و عظمتقیام کربلا گردید و از آن زمان پیوسته این شکوه مندی و غیرت حسینی تکرار گشت وهیچ گاه و تحت هیچ شرایطی از این هدف والا و پاک دست بر نداشت.
در روز عاشورا، آنگاه که سپاه ستم رویاروی امام و یارانش قرار گرفت و لشکر عمر سعد از هر سو امام ویارانش را چون نگین انگشتری محاصره کرد، آن وجود مقدس چون خورشید تابان ازمیان سپاه خود بیرون آمد و در برابر صفوف دشمن قرار گرفت و فرمود: آگاه باشید! که اینفرو مایه (عبیدالله بن زیاد) فرزند فردی پست، مرا میان دو راهیِ شمشیر و زبونی قرار دادهاست، هرگز ما زیر بار ذلت نمیرویم. زیرا خداوند، رسولش و مؤمنان از این که ما به چنینننگی روی آوریم، شرم دارند و دامنهای مطهر، مادران و انسانهای پاک و اندیشههایغیرتمند و نفوس با شرافت جایر نمیدارند که ما پیروی از لئیمان و اهل دنائت را بر قتلگاهانسانهای با کرامت و نیک منش برتری دهیم.
در اوج حماسه آفرینی، آن گاه که امام به عرصة رزم گام نهاد تا لحظهای که بهشهادت رسید، در رجزهایش این نکته فرو زندگی داشت:
مرگ، از پذیرش ذلت بهتر است و شکست ظاهری، از ورود در آتش سزاوارتراست.
از آن جا که امام حسین(ع) از ایجاد انحراف و بدعت در آیین محمدی(ص)جلوگیری کرد و مجد و عظمت را برای مسلمانان به ارمغان آورد و اوضاع نابسامان عصرخویش را اصلاح کرد و مردم را از جاهلیت امویان رهانید، میتوان گفت: قیام عاشوراپیوندی ناگسستنی با بعثت رسول اکرم(ص) دارد و در عبارت:«حسین منی و انا منحسین» که گوهر افشانی حضرت محمد(ص) است، چنین حکمت هایی را در درونخویش دارد. امام حسین(ع) در قیام خود به همة انسانها آموخت که انسانیت بالاتر از هرچیزی است و کرامت نفس، ارزشی برتر از معادلات و محاسبههای منفعت گرایانه فردی واجتماعی دارد. صاحبان عزت نفس، هرگز خواستههای دل را زمینه ساز حقارت، زبونی وخواری نمیکنند. آدمی باید پاسدار کرامت وجودی خود باشد و ارزشهای مقدس و فوقمادی را با تمایلات فناپذیر و هوسهای ناپایدار و خواستههای ذلت آور مخدوش و آلودهنسازد.
وقتی شخصی با عزت نفس و روحیهای شکستناپذیر به صحنههای اجتماعی وعرصههای گوناگون گام مینهد، تواناییهای درونی و فرآیندی فروزان را با خود، چونچشمهای در میان آحاد مردم جاری میکند. چنین اجتماعی وقتی از عزت و کرامت والا ومثبت و سازنده سرشار گردید و به هویت اصیل، افتخارهای معنوی و اهداف مقدسخویش تکیه نمود؛ کمتر تحت تأثیر هجوم فرهنگی و تبلیغی طوفان استکبار و زورگوییجهانی قرار میگیرد. وقتی عزت و افتخار حسینی در شریانهای اعتقادی، فکری وعاطفی امتی جرایان یابد، دشمنان و جناح باطل قادر نخواهند بود به اهداف و مقاصدپلید و آلوده خویش دست و پا زند. بی جهت نیست که مقام معظم رهبری حضرت آیة اللهخامنهای فرمودهاند: «چشمها و دلها از چهرة مبارک و منور سیدالشّهدا امید و نورمیگیرند».