نقشآفرینى عاشورا در رویدادهاى سیاسى اجتماعى قرن نخست
جهانبخش ثواقب
نهضت اصلاحى و مقدس امام حسین (ع) حادثه عظیم و اثرگذارى در تاریخ اسلام مىباشد که از یک سو اوضاع سیاسى و اجتماعى موجود را دستخوش تغییرات اساسى کرده و از سوى دیگر نتایج روحى و معنوى عمیقى به جاى گذاشت .
برانگیختگى روحى و انقلاب علیه خود، بروز اخلاق متعالى در جامعه و طرد اخلاق تسلیمپذیرى و یاس، پیامدهاى مثبت قیام حسینى در جان افراد مىباشد . و از حیثسیاسى و اجتماعى، بازتاب سریع قیام امام حسین (ع)، وقوع قیامها و حرکتهاى متعددى در شهرهاى اسلامى بود که اوضاع نظام خلافت و ارکان حکومت اموى را متزلزل کرد . نویسنده در این مقاله سعى کرده استبا رویکردى تاریخى این حوادث را در قرن نخست پس از شهادت امام حسین (ع) تبیین نماید . وى ابتدا به اعتراض زید ابنارقم در مجلس ابنزیاد و نقش بسیار سازنده کاروان اسیران بهویژه امام سجاد (ع) و حضرت زینب (س) در گسترش و استمرار نهضتحسینى پرداخته، سپس قیام عبدالله بن عفیف ازدى، قیام مردم مدینه، قیام توابین و مختار در کوفه را به عنوان حرکتهاى متاثر از نهضت امام حسین (ع) مورد بررسى قرار داده است .
مقدمه
قیام امام حسین (ع) از جمله نهضتهاى اصلاحى و مقدس در تاریخ اسلام مىباشد که پیامدهاى گوناگونى را در عرصههاى سیاسى - اجتماعى، اخلاق و معنویت (انقلاب درونى)، و الهامبخشى و اثرگذارى (الگوسازى) در روند مبارزه مکتبى در پى داشته است . به عبارتى، این قیام هم پیامدهاى آنى داشت که در جغرافیاى حادثه یعنى حوزه اصلى یا مرکزى خلافت اسلامى (عراق، حجاز و شام) رخ نمود و اوضاع سیاسى موجود را دستخوش تحولاتى قرار داد و هم از جنبه الهامبخشى و تاثیرگذارى، در قیامهاى بعدى و مبارزات تاریخى شیعه و علویان مؤثر بود . از طرفى این قیام داراى نتایج روحى - روانى یا اخلاقى - معنوى مهمى بود که در نوع خود بىنظیر است . زیرا قیام کربلا توانست در جامعه اسلامى هم انقلاب درونى (تحول روحى) ایجاد کند و هم انقلاب برونى (حرکتها و جنبشهاى سیاسى) را دامن بزند .
این قیام در نوع خود از نظر خلق حماسههاى بىبدیل و نمایش هنرهاى جاودانه انسانى و ظهور کمالات معنوى و تبلیغ عملى رسالت الهى، بىهمتاست . جلوههاى ویژه بسیار و پیامهاى ناب فراوان دارد و تفسیر بارزى است از اندیشه متعالى حقیقتگرا در برابر تفکر مصلحتاندیشانه و دنیاگرایانه، تقابل دینمحورى با حکومتخواهى و سیاستزدگى و قدرتطلبى، رویارویى رهبرى دینى با ملوکیت و اشرافیت قبیلگى و امارت دنیوى (عرفى) .
پیامدهاى روحى و اخلاقى نهضت عاشورا
مظلومیت قیام امام حسین (ع) و پیامرسانى و آگاهىبخشى بازماندگان و حاملان رسالت عاشورایى موجب بروز یک تحول روحى و خوددرگیرى اخلاقى در جان جماعتخفته آن روز گردید، اگر چه در درازناى تاریخ نیز الگویى مؤثر در تصمیمگیرىهاى سرنوشتساز بوده است . در بعد اخلاقى و روحى مىتوان پیامدهاى زیر را براى این قیام مطرح نمود:
1 . برانگیختگى روحى و انقلاب علیه خود
این قیام توانست که افراد را علیه خود بشوراند و آنها را از درون دچار تحول و برانگیختگى نماید . وجدان خفته مردم سستعهد از نو بیدار شد و کوفیان از پیمانشکنى خود تاسف خوردند . قیام عاشورا، موجى شدید از احساس گناه در وجدان مسلمانان برانگیخت که از یک طرف شعله قیام و دستشستن از جان را در آنان برمىافروخت و از طرف دیگر، نفرت و دشمنى با عاملان فاجعه را در آنان تقویت مىکرد .
2 . بروز اخلاق متعالى در جامعه
قیام امام حسین (ع) که تجلى اخلاق عزت و سرافرازى در برابر اخلاق ذلت و تسلیمپذیرى بود، نوعى اخلاق بلندنظرانه که دیدگاه انسان را به دنیا و زندگى و دلبستگىهاى آن دگرگون مىساخت، پدید آورد که عمومیتیافتن آن مىتوانست جامعه را از بنیاد اصلاح کند . امام حسین (ع) و یارانش در مبارزه مکتبى خود بر ضد بنىامیه، اخلاق عالى اسلامى را با همه صفا و طراوت آن نشان دادند . در کربلا از امام حسین (ع) صفاتى ظهور کرد که نمایانگر تعالى روح و شان والاى او بود; صفاتى مانند: فداکارى و گذشت و ایثار، ایمان قوى، صبر، رضا و تسلیم، عمل بر محور حق، شجاعت روحى و صلابت .
3 . برانگیختن روحیه مبارزهجویى و طرد اخلاق تسلیمپذیرى و یاسآفرینى در میان مسلمانان
وضعیت اخلاقى حاکم بر جامعه اسلامى، اخلاق مصلحتاندیشى و گریز از مواجهه با ظلم و ستم بود . قیام عاشورا، این اخلاق تسلیمپذیرى را به اخلاق مبارزه و ایستادگى در برابر ظلم تغییر داد . این قیام با فروریختن موانع روحى و اجتماعى بازدارنده انقلاب، روح مبارزهجویى را در مسلمانان برانگیخت و آنان را علیه بنىامیه به حرکت واداشت .
در جامعه آنروز بر مردم اخلاق شکست و ناامیدى حاکم بود . خلق و خوى منفى، ترس و یاس در میان آنان رواج داشت . امام حسین (ع) کوشش کرد تا این اخلاق منفى و شکستپذیرانه را دگرگون سازد . او بر آن بود تا اخلاق جدید را در چشم امت و در وجدان و ضمیر او جایگزین کند تا از این شکست روحى که به آن تن داده بود رهایى یابد . از این رو امام همه نیرو و امکانات خویش را براى مبارزه تجهیز نمود و نه تنها خویش بلکه همه یاران و فرزندان و اهلبیتخود را در این راه فدا کرد تا راه را بر اخلاقیات شکستبربندد . بدین سان، امام با برنامهاى شگفتآور و دقیق، اراده و وجدان امتشکستخورده را به او باز گردانید و اخلاق شکستخوردگى را از ساحت او طرد نمود .
در اثر این قیام، بنیاد کاخ ظلم واژگون گردید و اسلام تجدید حیات یافت و رونقى در دین پدید آمد . این کار را امام (ع) بدین صورت انجام داد که با حرکات قهرمانانه خود شخصیت معنوى مسلمانان را بیدار و احیاء کرد، به آنان حس استغناء و بىنیازى و درس بردبارى در شداید داد و در آنها حماسهاى را که مرده بود زنده کرد . احساس بردگى و اسارتى را که از اواخر زمان عثمان و تمام دوره معاویه بر روح جامعه اسلامى حکمفرما بود، تضعیف کرد و ترس را فروریخت و به اجتماع اسلامى شخصیت داد; زیرا امویان شخصیت اسلامى را در میان مسلمانان از بین بردند .
امام حسین (ع) به عنوان یک مصلح توانست در ملت اسلام حماسه و غیرت ایجاد کند، حمیت و شجاعت و سلحشورى به وجود آورد و با شهادت خویش در پیکره امت اسلامى، خونى را به جوشش آورد که در رونق دوباره اسلام تاثیرگذار باشد . او با روشهاى خاص تبلیغى خود در طول مبارزه و قیام توانست پیام اسلام را به بهترین وجهى به مردم برساند و پس از شهادت وى، کاروان اسیران، حضرت على بنالحسین (ع) و حضرت زینب (س) بهترین مبلغ پیام او شدند که در آگاهى بخشى جامعه آن روز بسیار مؤثر بود . (1)
«شیخ علائلى» با ذکر عظمتهاى امام حسین (ع) که در کربلا به خوبى به نمایش گذاشته شد مانند: عظمت پایبندى به اصول (بعد اعتقادى)، عظمت صراحت در گفتار (بعد عملى)، عظمت قاطعیت در عمل، عظمت زیربار ظلم نرفتن، عظمت قهرمانى و عظمت کوچک شمردن مشکلات، درسهاى پر افتخارى را براى قیام او ذکر مىکند . (2) به اعتقاد وى، امام حسین (ع) اگرچه مصائب بس دردناک و تلخ دید اما درسى افتخارآمیز، آموزشى پر فضیلت و والا و انسانیتى بزرگ، یادى جاودان، و منزلت و مقامى بس بلند در نزد خداوند و مردم به جاى گذاشت . او به ما آموخت که چگونه گوهر انسانى خویش را نگه داریم و به خودآگاهى برسیم و چگونه در دفاع از کرامتخویش تا رسیدن به هدف از پاى ننشینیم و چگونه در راه اندیشه مقدس خویش عمل کنیم و چگونه یک رهبر اهل عمل را ارادهاى استوار و برنده و سازشناپذیر و کوبنده بایسته است . حسین (ع) بهترین نمونه خودآگاهى است و خودآگاهى را آن چنان که شایسته آن استبه ما آموخت . او عالىترین نمونه پاسدارى از کرامت انسانى و دفاع از آن و جانبازى در راه آن را به ما نشان داد زیرا نعمت کرامت، در نظر آزادگان با ارزشتر از نعمت وجود است . امام حسین (ع) به ما نمونه ارائه مىدهد که چگونه به عقاید مقدس خود و هدف عمومى خدمت کرد . او نمونه درخشانى از رهبر مبارزى را به ما نشان مىدهد که چون در میدان حق و باطل به پیکار فرو مىروند و جز با پیروز گردانیدن حق یا فدا شدن در راه آن، از میدان برنمىگردند . (3)
تحولات سیاسى و اجتماعى
بازتاب سریع قیام امام حسین (ع) در عرصه سیاسى وقوع قیامها و حرکتهاى متعددى در شهرهاى اسلامى بود که اوضاع نظام خلافت را کاملا دگرگون کرد . تحت تاثیر این قیام و پدیدار شدن ضعف و سستى در ارکان حکومتسفیانى، مردم به جنبش در آمدند و نظام اموى را مورد تهدید قرار دادند . این قیامها از نظر ماهیت و هدف چند دسته بودند . برخى متاثر از حرکت امام حسین (ع) بود و برخى نیز با بهره جستن از ضعف بنىامیه که ناشى از قیام و شهادت امام (ع) دستبه حرکتهایى زدند:
1 . واکنشهاى فردى هواخواهان شیعى امام حسین (ع) به صورت اعتراض یا درگیرى
2 . مبارزات و فعالیتهاى وابستگان و منسوبان امام حسین (ع)، (بنىهاشم) و علویان علیه نظام اموى
3 . قیامها و نهضتهاى گسترده مردمى به خونخواهى امام حسین (ع) و مبارزه با حکومت اموى
4 . شورشها و حرکتهایى که مدعیان قدرت در عرصه سیاسى موجود به منظور دستاندازى بر حکومت، و در نزاع قدرت برپا کردند .
5 . عملیات متعدد خوارج در عراق که در نتیجه تزلزل حکومت اموى، گسترش یافت .
در این قیامها انگیزههاى متفاوتى از: انگیزه دینى و اخلاقى و رضایتحقتعالى، خونخواهى از قاتلان امام حسین (ع)، دفاع از خاندان رسولالله (ص) و حقانیت آنها، سرنگونى حکومت اموى، رسیدن به حکومت و قدرت و ... وجود داشت . بنابراین مىتوان آنها را به قیامهاى: مذهبى، سیاسى و سیاسى - مذهبى تقسیم کرد .
قیامها و شورشهاى گستردهاى که در قلمرو خلافت اسلامى (در عراق، حجاز و شام) رخ داد تحولاتى را در عرصه سیاسى و اجتماعى پدیدآورد که نتیجه آن عبارت بود از:
1 . ضعف و تزلزل در ارکان حکومت اموى و منفورشدن امویان نزد مردم
2 . شکلگیرى دستهبندىهاى قبایلى در عرصه زورآزمایى قدرت
3 . رشد حرکتهاى انقلابىگرى شیعى و مبارزه علویان با نظام اموى
4 . تزلزل اندیشه سیاسى تبعیت محض از خلیفه
5 . محبوبیتیافتن خاندان على (ع) و رویکردى دوباره به پذیرش رهبرى آنان .
در واقع فاجعه هولناک کربلا و شهادت حسین بن على (ع) و یارانش و به اسارت رفتن خاندان نبوت و افشاگرىهاى سفیران انقلاب - امام على بن حسین (ع) و حضرت زینب (س) - در کوفه و شام، موجب بیدارى مردم شهرهاى مختلف و پى بردن به عمق جنایات بنىامیه گردید . در اثر این قیام، ماهیت واقعى حکومتسفیانیان براى مردم حقیقتطلب آشکار شد . بسیارى از مردم دریافتند که ماهیت این حکومت نه از نظر شکل و بنیان آن، و نه از نظر شیوه زمامدارى و اجراى قوانین و دستگاه قضاوت بر اساس اسلام نبوده بلکه ماهیتى غیر اسلامى دارد .
قیام عاشورا موجب در هم شکسته شدن چارچوب ساختگى دینى که امویان و حامیانشان تسلط خود را بر آن استوار ساخته بودند، شد و روح بىدینى جاهلیت را که روش حکومتیزید بود رسوا ساخت، در نتیجه نقش خلفا به عنوان حامیان اسلام زیر سؤال رفت و دینداران واقعى خلفا را نقطه مقابل و مخالف اسلام قرار دادند .
رفتار سیاسى دستگاه خلافت در برابر این حرکتها، پس از تسلط بر اوضاع نابسامان داخلى و رفع مشکلات، در اعمال سیاستهاى زیر متجلى شد:
1 . شدت یافتن سیاست فشار و سرکوب به ویژه بر عناصر مبارز شیعى به عنوان یکى از نیروهاى تهدید کننده پایههاى اقتدار خلفا ،
2 . سرکوب خشونتآمیز شورشها و هتک حرمتبه مقدسات و ارتکاب رفتارهاى ناروا و غیر اسلامى در برخورد با قیام کنندگان .
3 . گماشتن حکام خشن، سختگیر و سفاک بر نواحى شورشخیز به ویژه عراق به منظور مهار کردن مردم و جلوگیرى از وقوع شورشها .
اینگونه سیاستهاى خشن و سرکوبگرانه، براى شیعه پیامدهایى را به دنبال داشت از جمله:
1 . تغییر شیوه مبارزه ائمه شیعه از حرکتهاى جهادى به نهضت گسترده فکرى و فرهنگى
ائمه شیعه با این روش به فقه شیعه نظام بخشیدند و روند مبارزه مکتبى را با استفاده از ابزار «تقیه» حفظ نمودند، مانند استفاده امام سجاد (ع) از دعا و نیایش و حفظ و احیاى خاطره شهیدان کربلا، و نهضت عظیم فرهنگى امام باقر (ع) و امام صادق (ع) . البته این به معناى فروخوابیدن مبارزات علویان و طالبیین و عناصر انقلابى شیعى علیه نظام اموى نمىباشد که این مبارزات در خلال حکومت امویان همچنان ادامه داشت .
2 . مهاجرت برخى از شیعیان عرب (کوفى) به ایران در اثر کشتارها و فشارهایى که بر آنها اعمال مىشد، که خود موجب راه یافتن اندیشه شیعى به شهر قم و از آنجا به دیگر نقاط شد .
3 . رشد ادبیات حماسى و انقلابى شیعه
شاعران بزرگى با بهره جستن از حماسه عاشورا، این ادب حماسى را پروراندند . این ادبیات ضمن حفظ یاد و خاطره نهضت عاشورا و نشر پیام آن و بزرگداشت و تکریم اهلبیت و پیشوایان شیعه، روح مبارزه را علیه حکام ستمگر برافروخته نگاه مىداشت و در تحریک مردم به خیزش علیه بیدادگرىها مؤثر بود . ابوالاسود دئلى، کثیرعزه، فرزدق، کمیتبن زید اسدى، سید حمیرى، منصور نمرى، دیک الجن، دعبل خزاعى، ابن رومى، حمانى علوى، (4) و دیگران در زمره این شاعرانند .
همچنین، ضرورت حفظ خاطره قیام امام حسین (ع) و اهداف او موجب پدید آمدن ادب مدیحهسرایى و ظهور چهرههاى برجستهاى در این نوع شعر، و برپایى مجالس فضایل و مناقبخوانى، روضهخوانى و شمایلگردانى و هنر نمایشى تعزیه در میان شیعیان گردید که تا به امروز نیز در قالب هیئتهاى مذهبى نمودار است .
اینک به تبیین اجمالى تحولات سیاسى و اجتماعى متاثر از نهضت عاشورا خواهیم پرداخت .
1 . اعتراض زیدبن ارقم
از جمله فریادهاى اعتراضى که پس از واقعه کربلا علیه نماینده یزید در کوفه بلند شد از زید بن ارقم انصارى بود . وى هنگامى که دید ابنزیاد در مجلسى مملو از چهرههاى سرشناس شهر، بزرگان نظام حکومتى، فرماندهان نظامى و هیاتهاى نمایندگى قبایل مختلف و ... که در کوفه براى نمایش قدرت و پیروزى خود آراسته بود، با چوب بر دندانهاى مبارک حسین (ع) مىزند، گفت:
«به خدا قسم دیدم دو لب رسولالله (ص) بر این دو لب بود و بر آن بوسه مىزد» . آنگاه گریست و از نزد او برفت. وى به مردم مىگفت: «پسر فاطمه (س) را کشتید و پسر مرجانه را امارت دادید تا نیکان شما را بکشد و اشرار شما را برده کند . به ذلت رضا دادید، پس ملعون باد کسى که به خوارى رضایت دهد» . (5)
برخى منابع حکایت مىکنند که ابنزیاد، زید را مخاطب قرار داده و گفت:
«خداى چشمان تو را گریان بدارد، به خدا سوگند که اگر پیرمردى فرتوت و نادان نبودى و عقلت زایل نشده بود گردنت را مىزدم» . (6)
از جمله کسان دیگرى که عمل زیاد را در آن مجلس تقبیح کرد انس بن مالک است که خود یکى از راویان قضیه مىباشد . او مىگوید: هنگامى که عبیداللهبن زیاد سر بریده حسین (ع) را در مقابل داشت، دندانهایش را با چوبدستى مىکوبید و مىگفت که: چه زیبا بوده است . من به او گفتم: «به خدا سوگند که این عملت را تقبیح مىکنم چرا که خود دیدم این لبها را که تو مىکوبى رسول خدا آن را مىبوسید» . (7)
2 . افشاگرىها و پیام رسانىهاى بازماندگان واقعه
پس از شهادت امام حسین (ع) در دهم محرم سال شصت و یکم هجرى، دشمنان زن و فرزندان او و بازماندگان شهداى کربلا را اسیر و به کوفه و از آنجا به شام بردند . و ادامه رسالت کاروان هجرت و جهاد و شهادت امام حسین (ع) بر دوش کاروان اسیران به پیشوایى على بن الحسین (ع) و حضرت زینب (س) قرار گرفت و آن دو بزرگوار توانستند پیام خونین عاشوراییان را به شهرهاى اسلامى آن روز برسانند و مردم را به فجایع حکومتیزید و امویان آگاه سازند .
سخنرانى حضرت زینب (یا ام کلثوم) در کوفه و سرزنش آن مردم، آنها را دگرگون کرد تا جایى که مردم دستبر هم مىزدند و گریه مىکردند . حضرت زینب با خطبه خود و جوابهاى کوبندهاى که به ابنزیاد داد، او را در کاخ خود در کوفه رسوا نمود . وقتى اسرا را به کاخ ابنزیاد آوردند، او خطاب به زینب گفت: خدا را شکر که شما را رسوا کرد و نشان داد که آنچه مىگفتید دروغى بیش نبود .
حضرت زینب (س) گفت:
«سپاس سزاوار خدایى است که ما را به محمد گرامى داشت . جز فاسق دروغ نمىگوید، جز بدکاره رسوا نمىشود و آن ما نیستیم; دیگرانند» .
ابنزیاد گفت: دیدى خدا با برادرت چه کرد؟
حضرت زینب در جواب گفت:
«از خدا جز خوبى ندیدم . برادرم و یاران او به راهى رفتند که خدا مىخواست . آنان شهادت با افتخار را برگزیدند و بدین نعمت رسیدند اما تو پسر زیاد، خود را براى پاسخ آنچه کردى آماده کن» . (8)
همچنین در اثر سخنان کوبنده حضرت زینب (س) در شام، یزید در مرکز حکومتخود در پیش دیدگان مردم رسوا شد . وقتى یزید با عصا به دندانهاى امام حسین (ع) مىزد و مىگفت: «کاش بزرگان من که در بدر کشته شدند مىبودند و به من دست مریزاد مىگفتند و مىدیدند که انتقام آنها را از اولاد احمد گرفتهام» ، (9) حضرت زینب خطاب به او سخنانى بر زبان راند که تاثیر عمیقى بر مردم شام گذاشت و در دگرگونى اوضاع علیه یزید مؤثر بود:
«... . یزید پندارى اکنون که زمین و آسمان بر ما تنگ است، و چون اسیران شهر به شهرمان مىبرند، در پیشگاه خدا ما را ننگ است؟ و ترا بزرگوارى و آنچه کردى نشانه سالارى؟ به خود مىبالى و از کرده خویش خوشحالى; که جهان تو را به کام است و کارهایتبه نظام؟ نه چنین است، این شادى، تو را عزاست و این مهلتبراى تو بلاست.
اى پسر آزادشدگان، این آیینداد است که زنان و کنیزانت را در پرده نشانى و دختران پیغمبر را از این سو بدان سو برانى؟ حریم حرمتشان شکسته و نفسهایشان در سینه بسته، نژند بر پشتشتران و شتربانان آنان، دشمنان ..... با چوبدستى به دندان جگرگوشه پیغمبر مىزنى؟ و جاى کشتگانت را در بدر خالى مىکنى؟ که کاش بودند و مرا مىستودند . آنچه را کردى، خرد مىشمارى؟ و خود را بىگناه مىپندارى؟ چرا شاد نباشى؟ که دل ما را خستى و از رنجسوزش درون رستى و آنچه ریختى خون جوانان عبدالمطلب بود، ستارگان زمین و فرزندان رسول رب العالمین . و به زودى بر آنان خواهى درآمد، در پیشگاه خداوند متعال و دوستخواهىداشت که کاش کور بودى و لال ... .
خدایا حق ما را بستان و کسانى را که بر ما ستم کردند، به کیفر رسان . یزید! به خدا جز پوستخود را ندریدى و جز گوشتخویش را نبریدى و به زودى و ناخواسته بر رسول خدا در مىآیى . روزى که خویشان و کسان او در بهشت غنودهاند و خدایشان در کنار هم آورده است و از بیم و پریشانى آسودهاند .
... به زودى آن که تو را بر این مسند نشانده و گردن مسلمانان را زیر فرمان تو کشانده، خواهد دانست که زیانکار کیست و خوار و بىمایه چه کسى است . در آن روز داور، خدا و دادخواه، مصطفى و گواه بر تو، دست و پاهاست . اما اى دشمن و دشمنزاده خدا، من هم اکنون تو را خوار مىدارم و سرزنش تو را به چیزى نمىشمارم ... این دست جنایت است که به خون ما مىآلایند و گوشت ماست که زیر دندان مىخایند و پیکر پاک شهیدان است که گرگان بیابان از هم مىربایند ... . تو پسر مرجانه را به فریاد مىخوانى و او از تو یارى مىخواهد . با یارانت در کنار میزان ایستاده، چون سگان بر آنان بانگ مىزنى و آنان به روى تو بانگ مىزنند و مىبینى نیکوترین توشهاى که معاویه براى تو ساخت، کشتن فرزندان پیغمبر بود که گردنت انداخت . به خدا، که جز از خدا نمىترسم و جز به او شکوه نمىبرم، هر حیلهاى دارى به کار بر و از هر کوششى که توانى، دست مدار و دست دشمنى از آستین برآر، که به خدا این عار به روزگار ز تو شسته نشود ... .» (10)
بنا به نقل مقاتل و تواریخ، سخنانى نیز بین امام سجاد (ع) و یزید رد و بدل شد . سخنان امام به ویژه بر منبر شام در جمع مردم، (11) و نیز روشنگرىهایى که در برابر رفتار برخى از شامیان نمود (12) موجب آگاهى مردم از اصل واقعه و نگرانى و بیم یزید از عاقبت فاجعهاى که انجام داده گردید . شامیان دریافتند کسانى که با چنان وضع فجیعى در عراق کشته شدند، شورشى و خارج از دین نبودند . آنان خاندان کسى هستند که یزید به نام وى بر مسلمانان حکومت مىکند . امام سجاد (ع) در خطبه خود در حضور یزید ابتدا به تفصیل، خود و خاندانش را به مردم مىشناساند .
«... من پسر مکه و منایم، من پسر زمزم و صفایم، من پسر محمد مصطفایم ... . مردم، خداى تعالى ما اهلبیت را نیک آزمود، رستگارى، عدالت و پرهیزگارى را در ما نهاد و رایت گمراهى و هلاکت را به دشمنان ما داد . ما را به شش خصلتبرترى و بر دیگر مردمان سرورى داد . بردبارى و دانش، دلاورى و بخشش را به ما ارزانى فرمود، و دل مؤمنان را جایگاه دوستى و منزلت ما نمود . آمدوشد فرشتگان در خانه ما و فرود آمدنگاه قرآن آستانه ماست ...» . پس از آن که مؤذن در اذان گفت: اشهد ان محمدا رسولالله ، امام سجاد (ع) رو به یزید کرد و گفت: «یزید! محمد جد توستیا جد من؟ اگر گویى جد توست دروغ گفتهاى و اگر گویى جد من است، چرا پدرم را کشتى؟ و زنان او را اسیر گرفتى؟» سپس فرمود: «مردم! آیا میان شما کسى هست که پدر و جدش رسول خدا باشد؟» که به یکباره شیون از مردم برخاست . (13)
این سخنان و پیشامدهاى متعاقب آن علاوه بر آگاهى مردم (چه در کوفه و چه در شام) با عمق فاجعه و بر ملا شدن اهیتحکومتیزید، سبب شد که یزید به دلجویى از بازماندگان امام حسین (ع) برخیزد و آنان را بیش از این در دمشق نگاه ندارد و گویند حتى یزید دستور داد که جاى مناسبترى براى اسرا فراهم گردد . به نقل طبرى، یزید على بن الحسین را طلبید و گفت: خدا لعنت کند پسر مرجانه را . اگر من با حسین بودم هر چه از من مىخواست مىدادم و به هر صورت بود مرگ را از او باز مىداشتم هر چند به بهاى نابودى بعض فرزندانم باشد . لیکن چنانکه مىبینى قضاى خدا چنین خواست! به من نامه بنویس هر چه مىخواهى انجام مىشود . (14) از این پس چندان که امام در شام بود به هنگام ناهار و شام او را نزد خود مىخواند . (15) بلاذرى نوشته استبه على بن الحسین گفت: «اگر دوست دارى نزد ما بمان هر چه بخواهى به تو مىدهیم اما او رفتن به مدینه را اختیار کرد و یزید وى را به مدینه فرستاد .» (16)
امام سجاد (ع) پس از بازگشتبه مدینه نیز فعالیتهاى خود را به شکلى دیگر ادامه داد . او با کنارهگیرى از حرکتهاى تند و مسلحانه موجود به دلیل حساسیت نظام اموى نسبتبه وى و ماهیتبرخى از رهبران این حرکتها، به مبارزهاى آرام و اثربخش در قالب زنده نگهداشتن یاد و خاطره قیام عاشورا، تبیین معارف اسلامى در قالب دعا و نیایش، بیان فضایل اهلبیت پیامبر (ص) و تداوم امامت و رهبرى شیعیان راستین، دست زد . او در نیایشهاى خود با تکرار صلوات و تحیتبر محمد و آل محمد (ص) نظام صالح و حکومتحق را به یادها مىآورد . یاد مربیان و رهبران عدالت و فداکاران را در جامعه زنده نگاه مىداشت و در جهت کوبیدن باطل و یارى حق و نگهبانى از اسلام، از خداوند توفیق طلب مىکرد . او همچنین کمک و هدایت گمراهان، رسیدگى به ناتوانان، یاد بىپناهان و پناه دادن به آنان را سرلوحه برنامهها و نیایشهاى خود قرار داد و بدین ترتیب، اخلاق نیک و شیوه تربیت فرزند صالح در اجتماع فاسد و مبارزه با اسراف را به مشتاقان مىآموخت .
برخورد و مبارزه با علماى دربارى، مراقبتبر جریان امور قضایى و مسائل داخلى جامعه اسلامى، بزرگداشتشعر و ارج نهادن به شاعران متعهد و متدین و ..... هر یک نمونهاى از کوششهاى حضرت سجاد (ع) در راستاى پاسدارى از حق در دوران امامتخود مىباشد . رساله حقوق آن حضرت یادگارى دیگر از تعالیم تربیتى و اخلاقى او است و روشى دیگر از مبارزه وى با نظام فاسد و مفاسد عصر خویش را نشان مىدهد . (17)
فعالیتهاى حضرت زینب در مدینه
حضرت زینب (س) نیز در مدینه اقداماتى را در تبلیغ اهداف و پیام امام حسین (ع) و زنده نگهداشتن یاد و خاطره شهیدان کربلا انجام داد که موجب ترس و وحشتحکومتیزید گردید و این فعالیتها را براى بقاى خود خطر مىپنداشت . حضرت زینب (س) پس از ورود به مدینه و استقبال جمع زیادى از گروههاى عزادار از وى، به طرف مسجد پیامبر (ص) حرکت کرد و در مقابل درب ورودى روضه نبوى خطاب به پیامبر (ص) گفت:
«اى جد بزرگوارم، اى رسول خدا من پیامآور شهادت فرزند تو - برادرم - حسین هستم .» یا جداه یا رسولالله انا ناعیه الیک ولدک (اخى) الحسین» . (18)
این سخن گویى آتش قیامى بود که علیه امویان شعله مىگرفت . او با صبر و بردبارى در مدینه سعى نمود در تداوم رسالتبرادر بکوشد و آن را به انجام برساند . او مىبایست دستاوردهاى انقلاب عاشورا را گردآورده و اهدافش را منتشر نماید و مردم را آماده خونخواهى امام حسین (ع) نماید . حضور حضرت زینب در مدینه موجب شد که فرماندار مدینه بر موقعیتخود بترسد و ادامه تلاشهاى او را براى این شهر و حتى مکه، خطرناک بپندارد، زیرا عبدالله بن زبیر در مکه قیام نموده بود و موج آن شورش، قیام حضرت زینب علیه یزید را در مدینه تقویت مىنمود . از این رو فرماندار مدینه نامهاى به سوى یزید نگاشت و او را از جریان امر و چگونگى خطر دعوت حضرت زینب (س) آگاه نمود . بلافاصله از سوى یزید دستورى دائر بر اخراج آن حضرت از شهر رسید، اما حضرت زینب (س) به موضعگیرى پرداخت و گفت:
«خدا مىداند چه بر سرما آمده است، یزید مردان برگزیده ما را به شهادت رسانید و ما را بر فراز محمل شتران به این سوى و آن سوى کشانید . به خدا قسم ما از این شهر خارج نمىشویم هر چند که خونهایمان ریخته شود .» (19)
اما سرانجام با حضور زنان بنىهاشم و اصرار آنها حضرت زینب (س) ناچار دومین هجرت خود را آغاز نمود در حالى که همچنان بر سر پیمان جهاد و تلاش خود استوار بود . در باره این که حضرت زینب (س) پس از تبعید از مدینه به چه مکانى رفته روایات آشفته است . بىشک حکومت از حضور او در مدینه و عراق جلوگیرى مىکرد . برخى روایات دلالتبر حضور او در مصر و ادامه زندگى در این شهر تا پایان عمر (سال 62 ه ق) دارد، برخى روایات نیز مقصد او را شام معین کرده و حتى مرقد آن حضرت را در دمشق، محلى که اینک بدین نام مشهور است، مىدانند . به هر حال، حضرت زینب، پس از شهادت برادر خویش، در حالى که در موقعیت هراسناکى قرار داشت و از تمامى جهات محاصره شده بود، رسالتبزرگ پیامآورى عاشورا را به خوبى انجام داد و پیام حق را با تمامى خروش خود، به همگان رسانید و کارى را به انجام رسانید که از توان دیگران خارج بود . (20)
«عبیدلى در اخبارالزینبات نوشته است که زینب کبرا (س) صریحا مردم را به قیام علیه یزید فرا مىخواند و مىگفت: باید حکومتیزید، تاوان عاشورا را بپردازد . (21)
زینب (س) از طرف امام سجاد (ع) نیابتخاصه داشت . احکام اسلامى را براى مردم بیان مىکرد و خانه او همواره محل مراجعه مردم بود . زینب (س) مىدانست که بنىامیه در صددند تا بهانهاى جستجو کنند و علىبنحسین (ع) را شهید نمایند . در کربلا چنین امکانى بود، که زینب (س) در برابر خیمه علىبنحسین (ع) ایستاد و از جان او مراقبت کرد . در کوفه، عبیدالله بنزیاد مىخواست على بن حسین (ع) را به این جرم که بالغ است و پاسخ ابنزیاد را داده بود، بکشد که زینب (س)، على بن حسین را در آغوش گرفت و مانع کشته شدن او شد . در شام، شرایط آنچنان دگرگون و صداى مردم آنقدر به گریه و پشیمانى بلند بود، که یزید نتوانست على بن حسین (ع) را به شهادت برساند . نمىبایست در مدینه بنىامیه چنین امکان و بهانهاى پیدا کنند و سلسله ولایت قطع شود . زینب (س) احکام و فتاوا را بیان مىکرد و محور مراجعه مردم بود ... . کار زینب (س) ابلاغ خون شهیدان بود; درخشش عاشورا در میان مردم، زنده نگاهداشتن خاطره شهیدان و راه شهیدان . (22)
3 . قیام عبدالله بن عفیف ازدى
فریاد اعتراض عبدالله بن عفیف ازدى غامدى در زمره اولین واکنشهاى تند و انقلابى بود که علیه عبیدالله بن زیاد نماینده حکومتیزید در کوفه و عامل فاجعه هولناک عاشورا، و در هواخواهى امام حسین (ع) در همان مجلسى که عبیدالله براى نمایش پیروزى و قدرت خود آراسته بود، صورت گرفت . ابنعفیف از دلاورمردان شیعه بود که در پیکار جمل و صفین چشمان خود را از دست داده بود . وى هنگامى که ابنزیاد در مسجد جامع کوفه به منبر رفت و با خشم و کینه گفت: الحمد لله الذى اظهر الحق و اهله و نصر امیرالمومنین یزید و حزبه و قتل الکذاب ابن الکذاب الحسین و شیعته; سپاس خداى را که حق و اهلش را آشکار ساخت و امیرمؤمنان یزید و حزب او را یارى داد و دروغگو پسر دروغگو، حسین، و یارانش را کشت!» ، به پا خاست و گفت:
«اى پسر مرجانه; دروغگوى پسر دروغگو، تو و پدرت و کسى که تو را امارت داد و پدرش مىباشید، اى پسر مرجانه; فرزندان پیامبر را مىکشى و سخن راستگویان را مىگویى .» (23)
ابنزیاد از این حمله ناگهانى و حرکتشجاعانه و شگفت مبهوت شد چرا که این مرد با سخنان خود پردههاى جهالت و نادانى و حیلهگرى و خدعه را که ابنزیاد به کار گرفته بود به یک سو زد و حقیقت را براى برخى از مردم آشکار کرد . سخنان افشاگرانه ابنعفیف نمایانگر شعلههاى آتش شورش و قیام بود . از این رو ابنزیاد برآشفت و گفت: گوینده این سخنان که بود؟ و عبدالله پاسخ داد:
«اى دشمن خدا، گوینده آن سخنان منم، آیا خاندان پاکى را که خداوند در کتابش دامن آنان را از هرگونه پلیدى برى دانسته مىکشى و گمان مىبرى که همچنان بر دین اسلام هستى؟ کجایند فرزندان مهاجران و انصار که از این سرکش ملعون پسر ملعون انتقام گیرند؟ همان نفرین شده فرزند نفرین شده از زبان رسول پروردگار جهانیان» . (24)
ابنزیاد خشمگینانه به ماموران انتظامى خود دستور داد وى را دستگیر کنند و نزد او برند، ولى عبدالله افراد قبیله خود را به یارى فرا خواند و با کمک آنان توانست از دست مامورین رهایى یابد و به سلامتبه خانه خویش برود . لیکن ابنزیاد که با خطر جدى مواجه شده بود سراسیمه از منبر پایین آمد و به مقر حکومتى وارد شد و با مشاوران و کارگزاران نظامى خویش به مشورت نشست و سرانجام تصمیم گرفتبا این حرکت مبارزه نماید .
ابتدا عبدالرحمن بن محنف ازدى و گروهى از بزرگان قبیله ازد را دستگیر و به زندان انداخت . (25) و سعى کرد با ایجاد رعب و فشار بر آنان، بر عبدالله دستیابد . اقدام دیگر ابنزیاد آن بود که هیاتى متشکل از عمرو بن حجاج زبیدى، محمد بن اشعث و شبثبن ربعى و جمعى دیگر را به میان قبیله ازد فرستاد تا آنان را وادارد از حمایت عبدالله دست کشیده و این جمع بتوانند او را دستگیر نمایند . ولى ازدىها به همراهى قبایل یمنى با محافظت از عبدالله مانع از انجام ماموریت هیات شدند .
به زودى ماجراى عبدالله بن عفیف ازدى و جریان برخوردش با ابنزیاد در شهر کوفه پیچیده به سر زبانها افتاد و همگان از آن سخن مىراندند . اما سرانجام ابنزیاد از حربه اختلاف و تفرقه و خدعه استفاده کرد و با دامن زدن به روح اختلافات قبیلهاى میان دو قبیله مضر و ازد که سابقه اختلافات دیرینى با یکدیگر داشتند، آنها را درگیر جنگى ساخت که عده زیادى در این میانه کشته شدند . سرانجام با خیانت عمرو بن حجاج زبیدى از اشراف یمنى و شبثبن ربعى، و پراکنده شدن ازدىها در اثر افزون شدن لشکر ابنزیاد، عبدالله بن عفیف تنها در خانه خود باقى ماند و خانه توسط لشکریان محاصره و تصرف شد . نبردى سخت در گرفت و عبدالله با این که نابینا بود به راهنمایى دخترش با شمشیر دلاورانه از خود دفاع مىکرد تا آن که سرانجام با افزایش نظامیان، وى مغلوب و به اسارت درآمد . او را نزد ابنزیاد آوردند و او نیز دستور داد گردنش را بزنند . (26)
گویند وقتى عبدالله بر ابنزیاد وارد شد، ابنزیاد به او گفت: «شکر خدایى را که تو را خوار کرد» ، او در پاسخ گفت: «اى دشمن خدا چگونه من خوار شدهام» . ابنزیاد گفت: «در باره عثمان چه مىگویى» ؟ عبدالله گفت: «اى پسر مرجانه، تو را به عثمان چه کار که صالح بود یا فاسد، نیکوکار بود یا بدکار، خدا او را آفریده و سرانجام نیز خدا در محکمه عدل خویش به دادگرى و حق به کارش رسیدگى خواهد کرد . اما از من راجع به خودت و پدرت و یزید و پدرش سؤال کن» . ابنزیاد گفت: «من از تو هیچ نمىپرسم جز آن که طعم مرگ را برکامتبچشانم» .
عبدالله گفت: «شکر و سپاس خداى را که پروردگار عالمیان است . من پیش از آن که مادرت مرجانه تو را بزاید از خداوند طلب شهادت مىکردم و از او مىخواستم که شهادتم به دست ملعونترین مخلوقات خدا و بدترین آنان که بسیار مورد نفرت و بغض الهى باشد، صورت گیرد . آن هنگام که چشمانم را از دست دادم از شهادت مایوس شدم . اما اینک خداى را سپاس مىگویم که پس از آن یاس و نومیدى دیگرباره خواستهام را اجابت نمود و شهادت را نصیبم کرده است و به من فهماند که از دور زمان این حاجت مرا برآورده کرده است» . (27)
در اینجا ابنزیاد دستور داد که گردنش را بزنند و سپس پیکر او را بر سر میدان به بالاى دار کشانیدند . (28) بدینسان، فریاد اعتراض یکى از نخبگان شیعى در حمایتخاندان رسولالله (ص) به یک قیام فراگیر تبدیل شد ولى با خیانتبرخى اشراف و قساوت ابنزیاد سرکوب شد . عبدالله اولین کسى بود که پس از واقعه کربلا، آتش انقلاب بر ضد امویان را برافروخته و تبلیغات دروغین نظام حکومتى را خنثى کرد . در پى این قیام، ابنزیاد دریافت که پیروزى نظامى نتوانسته آرزوى او را برآورده سازد و به جهت مقاومت و رویارویى مردم، پایه حکومت اموى لرزان شده است . زیرا مردم با حالت پشیمانى و سرخوردگى از حکومت روگردان مىشدند و از اینکه از یارى امام حسین (ع) سرباز زدند در خود احساس گناه مىکردند . همین احساس گناه آنها را واداشت که از اطاعتحکومتسرپیچى نموده، و با شعار «یالثارات الحسین» (خونخواهان حسین) دستبه قیام مسلحانه بزنند .
4 . قیام مردم (واقعه حره واقم)
از دیگر تحولات پس از انقلاب امام حسین (ع)، قیام مردم مدینه است که در ذیحجه سال 63 هجرى علیه بىعدالتى و ستمگرى نظام اموى و حکومتیزید به وقوع پیوست و توسط سپاه شام به خاک و خون کشیده شد که در تاریخ اسلام به نام «واقعه حره» شهرت دارد .
هنگامى که خبر شهادت امام حسین (ع) به مدینه رسید در جاى جاى شهر بر او نوحه سرایى و شیون و زارى مىکردند و بنىهاشم در خانههاى خود به سختى مىگریستند . (29) این فریادها به آرامى به اعتراض مبدل شد و گروهى از مردم از پرداخت درآمد زمینهایى که معاویه به زور از آنان گرفته بود، خوددارى مىکردند . با ناآرام شدن اوضاع مدینه، در ظرف دو سال سه حاکم عوض شد .
آنچه از روایات مورخان بر مىآید سه عامل در بروز این شورش مؤثر بوده است:
1 . بیعت و متابعت مردم مدینه با عبدالله بن زبیر که در مکه علیه یزید قیام کرده بود .
2 . ممانعت مردم از بردن «صوافى» و درآمد زمینهاى مدینه براى یزید .
3 . افشاگرى گروهى از مردم مدینه که به شام رفته و از نزدیک خصوصیات یزید را ملاحظه نموده بودند که فاقد شرایط امامت جامعه بود .
به نقل یعقوبى، زمانى که عثمان بن محمد والى مدینه گردید، «ابنمینا» طبق معمول سنوات براى بردن «صوافى» به مدینه آمد، گروهى از مردم از بردن آن اموال، که حق خویش مىدانستند جلوگیرى کردند، در این میان نزاعى لفظى بین والى و مردم رخ داد که منجر به شورش مردم و اخراج امویان از شهر گردید . (30)
بلاذرى مىنویسد: هنگامى که عبدالله [بن زبیر] برادرش عمرو را کشت مردم را به خلع طاعتیزید و جهاد با او فرا خواند . از مردم مدینه نیز در اینباره دعوت شد و به دنبال آن اهل حجاز اطاعت او را برگردن نهادند . عبدالله بن مطیع نیز از طرف پسر زبیر از مردم مدینه براى او بیعت گرفت، یزید از جریان باخبر شده و از حاکم خود خواست تا گروهى از بزرگان مدینه را براى دلجویى نزد او بفرستند ... (31)
اما روایت طبرى آن است که پس از نصب عثمان بن محمد که جوانى کار نیازموده بود به جاى ولید بن عقبه به حکومت مدینه وى براى خشنود کردن بزرگان مدینه، و آرام ساختن حوزه حکومتخود گروهى از بزرگان مدینه، از فرزندان مهاجر و انصار را به شام فرستاد تا خلیفه را از نزدیک ببینند و از بذل و بخششهاى وى برخوردار گردند . این گروه با آن که یزید به آنها بخشش کرد و درهم و دینار داد، رفتار او را از نزیک مشاهده کردند و چون به شهر باز گشتند، به عوض تمجید، در مسجد پیامبر (ص) شروع به بدگویى از یزید کردند و گفتند ما از نزد کسى مىآییم که «لیس له دین، یشرب الخمر، یغرف بالطنابیر و یضرب عنده القیان و یلعب بالکلاب; او دین ندارد، شراب مىنوشد، طنبور مىنوازد و بردگان نزد او مىنوازند و با سگان بازى مىکند» . بنابراین گفتند که ما شما را گواه مىگیریم که او را از خلافتخلع کردیم . (32)
افشاگرى گروه دیدار کننده با خلیفه از وضعیت او و نیز اخبار فعالیتهاى ابنزبیر که به مدینه رسید و نیز ضعف بنىامیه در حجاز موجب شور و هیجان در مردم شد و از یزید بیزارى جستند و او را از خلافتخلع و عثمان بن محمد والى یزید و بنىامیه را از شهر اخراج کردند . مردم شهر با عبدالله بن حنظله غسیل الملائکه بیعت کردند . (33) خبر شورش مردم مدینه به دمشق رسید و یزید را خشمگین کرد . او ابتدا کوشید تا توسط عبدالله بن جعفر آنها را دعوت به آرامش کند (34) اما آنها نپذیرفتند، آن گاه نعمان بن بشیر از جمع انصار حامى اموىها را به مدینه اعزام کرد . او مردم را به «اطاعت از امام» و «لزوم رعایت جماعت» دعوت کرد (35) اما مردم نپذیرفتند . سرانجام یزید دوازده هزار سپاهى را به فرماندهى مسلم بن عقبهمرى، یکى از سرداران خونریز خود، و عاونتحصین بن نمیر سکونى به مدینه فرستاد . چون مردم شهر از آمدن مسلم با خبر شدند به جنبش در آمدند و خندق شهر را ترمیم کردند و فرماندهان آنان به حفاظت از شهر پرداختند . (36) عبدالله بن حنظله به مردم گفت:
«شما براى دین خروج کردهاید، در راه خدا امتحان نیک را تحمل کنید تا بهشت و بخشش الهى و رضوان خدا شامل شما شود . با بهترین و بیشترین نیرو و با کاملترین سلاح مهیا شوید» . (37)
سپاه شام مدینه را محاصره کرد ولى به فتح آن موفق نشد اما مروان بن حکم با فریفتن مردى که راهى را براى وى گشود وانستسپاه شام را وارد شهر کند . عبدالله بن مطیع عدوى (که قریشیان با او بیعت کرده بودند) و قریشىها فرار کردند ولى عبدالله بن حنظله و انصار مقاومت کردند . عبدالله جنگید تا کشته شد و شامیان از هر سو مردم را در محاصره گرفته و کشتند .
محرک اصلى مردم شام این بود که بدانها اجازه داده شد پس از فتح شهر سه روز به غارت شهر پرداخته و آنچه را مىخواهند از خانههاى مردم تصاحب کنند . در وقت اعزام سهمیه خویش را از بیتالمال به طور کامل گرفته و علاوه بر آن صد دینار نیز به آنان داده شد .
طبق وعده یزید، مسلم بن عقبه پس از فتح شهر سه روز مدینه را بر سپاه خود مباح کرد و شامیان به غارت اموال و تجاوز به زنان پرداختند و بسیارى از مردم شهر را کشتند . (38) در این واقعه هفتصد نفر از قریش و انصار و ده هزار نفر از بقیه مردم کشته شدند . (39) در میان مقتولین کسانى از میان صحابه پیامبر (ص) بودند که بعد از کشته شدن سرشان نیز جدا گردید . (40) آن گاه مسلم، باقى مانده مردم شهر را گرد آورد و آنان را میان کشته شدن یا پذیرفتن بردگى بدون قید و شرط یزید مخیر ساخت . (41) تعدادى شرط او را نپذیرفتند و کشته شدند و دیگران با وى بیعت کردند .
این واقعه در تاریخ اسلام بسیار هولناک است که مسلمانان را در شهر پیامبر و کنار مسجد و مدفن رسولالله به خاک و خون کشانیدند و به بهانه قتل عثمان در مدینه و این که مردم مدینه از اطاعتخلیفه زمان سرپیچى و از جماعت مسلمین خارج شده در کارنامه کوتاه مدت خلافتیزید رقم خورد .
قتل عام زن و مرد در واقعه حره و تجاوز به حرم مسلمانان که تا آن روز در جهان اسلام سابقه نداشت مردم شهر را دگرگون ساخت . ثروتمندان، سرکوفته و بىاعتنا به مقررات دینى و اخلاق اسلامى، به میگسارى و شنیدن آواز خنیاگران روى آوردند . مىتوان گفت در کنار تلاش عوامل بنىامیه براى گسترش فساد و عوامل دیگر، یکى از علل پرداختن آنان بدین منکرات براى آن بود که مىخواستند خود را از رنج درون و یا آنچه پیرامونشان مىگذرد بىخبر نگاه دارند . (42)
5 . قیام توابین در کوفه
یکى از بازتابهاى قیام امام حسین (ع) جنبش توابین بود که هسته رهبرى آن را شیعیان کوفه تشکیل مىدادند . اساس این قیام بر بازگشت از گناه، خونخواهى خاندان رسولالله (ص)، واگذرى حکومتبه آنان و شهادتخواهى بود . انگیزه کوفیان در قیام خود، احساس گناه به علتیارى نکردن امام بود . آنان خواستند ننگى را که مرتکب شده بودند با انتقام از قاتلان امام حسین (ع) و شهادت در این راه بشویند تا مورد بخشش خداوند قرار گیرند . اینان بر همین اساس و با تاثیر از آیه 54 سوره بقره (43) خود را «توابین» نامیدند .
شهادت امام حسین (ع) و یارانش و به اسارت بردن خاندان پیامبر (ص) و سخنان آتشین حضرت زینب (س) در برابر کوفیان و سرزنش آنان، در برانگیخته شدن احساس گناه در آنان مؤثر بود . قیام توابین را هواخواهان حضرت على (ع) به رهبرى پنج تن از رهبران شیعه کوفه تشکیل دادند، بزرگانى چون: سلیمان بن صرد خزاعى، مسیب بن نجبه فزارى، عبدالله بن سعد بن نفیل ازدى، عبدالله بن وال تیمى و رفاعة بن شداد بجلى . (44)
این افراد با یکصد نفر از شیعیان در خانه سلیمان گردهم آمدند و با یکدیگر سخن گفتند; از جمله به سستى در یارى رسانیدن به خاندان رسولالله (ص) و دورویى با آنان اشاره کردند و برخونخواهى شهدا و یا شهادت در این راه تاکید کردند و سرانجام بر رهبرى سلیمان، صحابه رسولالله (ص) و از بزرگان شیعه کوفه، به توافق رسیدند . سلیمان، عبدالله بن وال را مسؤول امور مالى و تدارک سلاح و تجهیزات قرار داد و خواستار کمک شیعیان شد . (45)
حرکت توابین تا قبل از اعلام عملیات نظامى به صورت پنهانى انجام مىشد و در این مرحله که در طول خلافتیزید ادامه داشت در صدد تبلیغ طرح انتقامى خود در محافل شیعه، عضوگیرى و تشکیل سازمان نظامى و فراهم آوردن اسلحه و دعوت و مکاتبه از شیعیان شهرهاى کوفه، بصره، مداین و دیگر شهرهاى عراق و نفوذ در مردم بودند . سلیمان و یارانش بر آن شدند که براى استحکام بخشیدن به عملیات و اجراى طرح، دیدارهایى پىدرپى داشته باشند و در ضمن آن موعد قیام را معین سازند . پس از مشورت به اتفاق تصمیم گرفتند که در آخر ربیع الثانى سال 65 هجرى در نخیله گرد هم آیند . نخستین گام اجرایى سلیمان، تلاش براى جلب نظر بزرگان کوفه و گسترش عملیات عضوگیرى و مکاتبه با شیعیان شهرهاى عراق بود . در این روابط، برنامههاى کلى قیام و قلمروى آن تشریح مىشد و سپس شرکت در مجمع نخیله مورد تاکید قرار مىگرفت . در نامههایى که سلیمان به اهالى مداین و بصره نوشته از دعوت مردم از امام حسین (ع) و سپس عدم همراهى آنان تا به شهادت رسیدن ایشان و به اسارت رفتن خاندانش و ظلم و ستمهایى که بر آنها وارد شده صحبت نموده و از مردم خواست که در قیام به خونخواهى امام حسین (ع) شرکت کنند . (46) این نامهها اثر مهمى بر شیعیان مداین و کوفه و بصره گذاشت و بسیارى بىدرنگ دعوت سلیمان را پذیرفتند و بدینسان دعوت توابین در محافل مخالف حکومت اموى و خونخواهان حسین (ع) نفوذ یافت . یاران سلیمان هیچ طالب منافع مادى نبودند و حتى پیروزى و شکست نیز براى آنان چندان فرقى نداشت، بلکه هدف اصلى آنها خونخواهى از حسین و توبه و تطهیر خود و واژگونى رژیم اموى و به قدرت رسیدن شیعیان بود . به عقیده ایشان، سکوت در برابر این مساله، خیانتبه شمار مىآمد و نقض پیمان الهى .
سلیمان از مرگ یزید (در چهاردهم ربیع الاول سال 64 ه . ق) استفاده کرد و یاران خود را به تبلیغ در میان مردم دستور داد تا آنان را به قیام فراخوانند . اما از آنجا که هنوز حاکمیتبنىامیه در عراق متزلزل نشده بود امکان بروز و ظهور براى آنها نبود، لذا کار تبلیغى خود را آغاز کردند و «دعات» خود را براى جمعآورى شیعیان و آماده ساختن آنها، به اطراف پراکندند .
به تدریج وضعیتبنىامیه رو به وخامت رفت . معاویه دوم فرزند یزید از خلافت کنارهگیرى کرد و شام براى آینده حکومت دچار درگیرى و آشفتگى شد . این درگیرى بین طرفداران «عبدالله بن زبیر» از یک طرف و حامیان مروان بن حکم از طرف دیگر بود . پیامد چنین مسالهاى ضعف حاکمیتبنىامیه در عراق بوده که پس از مدتى به برچیده شدن حاکمیت آنها انجامید تا این که عبدالملک در پایان دهه شصتباز عراق را به زیر سلطه اموىها در آورد . سلیمان از چنین موقعیتى بهرهگیرى کرده و در ادامه تلاشهاى خود شروع به جمع آورى جدى نیروها کرد . برخى از توابین با وقوع تحولات سیاسى در دمشق به سلیمان پیشنهاد کردند که از اوضاع نابسامان شام بهرهبردارى کند و فعالیت را علنى سازد ولى سلیمان با دوراندیشى و صلاحدید خود چنین پیشنهادى را نپذیرفت (47) زیرا مىدانست دعوت توابین هنوز ریشهدار نشده استبخصوص در کوفه که جبههاى متفرق داشت . بیشترین ترس سلیمان وجود فرصتطلبان کوفى و چاپلوسان دستگاه اموى بود . تاخیر در تاریخ قیام، به نفع توابین شد، چه بعد از مرگ یزید و آشفتگى حکومت، هواخواهان جنبش رو به افزایش نهادند و همین عامل سبب شد که جنبش از مرحله سرى و اختفا به مرحله علنى وارد شود .
در این هنگام حوادث مهمى بر جامعه کوفى تاثیر گذاشت و کوفه به مرکز پرجوش و خروش فعالیتسیاسى در آمد و به سرعتبه جهتگیرى علیه نظام اموى پرداخت . زیرا وقتى که قیام اعلام گردید کوفیان به دارالاماره یورش بردند و نماینده ابنزیاد را که در بصره بود، بیرون راندند . بزرگان و اشراف کوفه به اتفاق، شخصى به نام عامر ابن مسعود را انتخاب کردند (48) ولى این اقدام مصلحتجویانه نتوانست کوفیان را خشنود سازد . اشراف کوفه با بالا گرفتن قدرت ابنزبیر در حجاز به سازش با او روى کردند تا از این رهگذر منافع اقتصادى و سیاسى خود را حفظ کنند .
بر رویدادهاى کوفه، ظهور مختار ثقفى نیز اضافه شد که در جبهه شیعیان (توابین) انشعابى ایجاد کرد . گسترش دامنه عالیتسلیمان و یارانش سبب شد تا اشراف کوفه وحشتزده شوند و از عبدالله بن یزید انصارى، والى زبیرى شهر بخواهند مانع فعالیت آنها شود . عبدالله که خواهان خروج توابین از شهر بود تا به یارى آنان مانع ورود سپاه شام به عراق شود در سخنان خود براى مردم کوفه، توابین را تشویق به حرکتبر ضد عبیدالله بن زیاد کرد . این موضعگیرى باعثشد تا توابین از کوفه خارج شده و با عده قلیل خود در برابر سپاه شام قرار گیرند . در هر صورت چنین رفتارى باعثشد تا شیعیان به صورت علنى فعالیتخود را آغاز کنند (49) و براى رفتن به سمتشام خود را تجهیز کنند .
در زمانى که توابین جنبش خود را آغاز کردند، شهر کوفه و بصره به دست عمال عبدالله بن زبیر بود . عبیدالله بن زیاد با شنیدن اخبار شام از عراق فرار کرد و به علت این که تشکیلات دیگرى براى جایگزینى وجود نداشت، عبدالله بن زبیر که از سال 61 به بعد در مکه قدرت را به دست گرفته بود، عمال خود را روانه عراق کرد و بدین صورت «شرق اسلامى» به دست زبیرىها افتاد .
رفتن به سمتشام، مورد رضایتخود سلیمان نیز بود، با این که کسانى به او گفتند که قاتلین امام حسین (ع) در خود کوفه هستند اما سلیمان نیز اظهار مىکرد که مسبب اصلى ماجرا عبیدالله بن زیاد است . سلیمان همچنین گفت که جنگ در داخل کوفه باعثخواهد شد که ما برادر کشى به راه بیندازیم و طبعا دشمنان ما زیاد خواهند شد.(50) سلیمان در آغاز ماه ربیعالثانى سال 65 هجرى دعوت خود را با شعار «یالثارات الحسین» شروع کرد و یارانش را به نخیله فرا خواند، ولى برخلاف آن که شانزده هزار نفر با وى بیعت کرده بودند فقط چهار هزار نفر در نخیله فراهم شدند . (51)
یکى از دلایل کاهش یاران سلیمان، ظهور مختار ثقفى در این گیر و دار در کوفه بود . از نظر مختار که او نیز از شیعیان معروف بود و به خونخواهى امام حسین (ع) قیام خود را شروع کرد، قیام توابین نمىتوانست قدم مهمى به سوى هدفى که در نظر گرفته شده بود بردارد . او سلیمان را متهم کرد که فردى بىتجربه بوده و آگاهى جنگى و نظامى ندارد و لذا معتقد بود که این کار تنها به کشتن افراد شیعه مىانجامد . این تبلیغات باعث گردید که عدهاى از شیعیان گرد او جمع شوند و چنان که نقل شده با این گفتهها حدود یک چهارم کسانى که با سلیمان بیعت کردند به هواخواهى از مختار پرداختند . (52)
سلیمان ناگزیر دو نفر از یارانش را به کوفه فرستاد تا در میان مردم فریاد زنند هر که «بهشت را مىخواهد و خشنودى خدا و بازگشتبه سوى او را مىجوید در نخلیه به سلیمان بپیوندد» . (53) پس از سه روز هزار نفر به آنان پیوستند . سلیمان در جمع یاران خود گفت:
«هر که دنیا و حاصل آن را مىخواهد بداند ما سوى غنیمتى نمىرویم، ما جز رضایتخدا، پروردگار جهانیان، طلا و نقره و خز و دیبا همراه نداریم، فقط شمشیرهایمان را بر دوش داریم و نیزههایمان را به دست، با توشهاى به اندازه رسیدن در برابر دشمن، هر که هدفى جز این دارد با ما همراه نشود .» (54)
سلیمان روز پنجم ربیعالاخر با یاران خود از نخلیه حرکت کرد و پس از زیارت مرقد مطهر حسین بن على (ع) و سوگوارى و طلب بخشش از خداوند، به سوى شام حرکت کرد . در بین راه نامه عبدالله بن یزید انصارى به دست وى رسید که از او خواسته بود باز گردد تا به اتفاق بر دشمن هجوم برند ولى سلیمان پیشنهاد وى را نپذیرفت . (55) نیروهاى سلیمان در مسیر خود به نقطه «هیت» و بعد از آن به «قرقیسیا» رسیدند . در این شهر، زفربن حارث که در مخالفتبا مروان پس از درگیرىهاى شام، براى خود حکومتى برپا کرده بود، از توابین استقبال کرد و اطلاعات و اخبارى از وضعیت ابنزیاد و نیروهاى او در اختیار توابین گذاشت و مقدارى نیز آنها را با آذوقه و شتر و علوفه تجهیز نمود، و بعد از آن به سوى عینالورده به مقابله سپاه شام رفتند . (56) پس از مواجه شدن دو سپاه، شامیان از توابین خواستند تا به اطاعت عبدالملک بن مروان درآیند ولى سلیمان پاسخ داد: عبیدالله بن زیاد را تحویل ما بدهید تا او را به قصاص یاران مقتول خود بکشیم و عبدالملک را خلع و وابستگان عبدالله بن زبیر را بیرون کنیم و حکومت را به خاندان پیامبرمان (ص) که از جانب آنان به ما نعمت و شرف داده شده است، بسپاریم . (57)
سرانجام درگیرى آغاز شد . توابین در پیکارى نابرابر که شمارشان 3300 نفر و شامیها بیش از بیست هزار نفر بودند، (58) در دو روز آغازین نبرد با شعار «بهشت، بهشت اى باقیمانده ابوتراب، ابوترابیان، بهشت، بهشت» (59) به سپاه اموى حمله بردند و بسیارى از آنان را کشتند . بعدازظهر روز سوم، شامیان با تمام قوا بر توابین یورش آوردند و سلیمان و دیگر رهبران توابین جز رفاعة بن شداد تا شب کشته شدند . رفاعه که شاهد کشته شدن بیشتر توابین بود ادامه پیکار را بیش از این بىثمر دانست و با اصرار زیاد یاران خود را گرد آورد و به سوى عراق بازگشت . (60)
بدینسان جنبش توابین به رهبرى یکى از اصحاب رسولالله (ص) با همکارى یاران حضرت على (ع) شکل گرفت . دیدگاه آنان در باره رهبرى سیاسى امت اسلامى، واگذارى حکومتبه خاندان پیامبر (ص) بود . آنان به امامت الهى خاندان رسولالله (ص) پس از وى معتقد بودند و ائمه را وارث میراث نبوى مىدانستند . آنها با اینکه از وجود سپاه انبوهى که از «شام» به همراهى ابنزیاد مىآمدند، آگاه بودند، کمترین تردیدى به خود راه ندادند و حتى از نظر سیاسى کمترین ارزیابى درستى از وقایع و جریانات در کوفه داشتند . فکر تسخیر کوفه و کشتن قاتلان حسین بن على (ع) و تجهیز عراق در برابر شام، کمتر براى آنها مطرح بود . براى آنها یک چیز اهمیت داشت و آن «توبه» بود، توبهاى که با شهادت به دست مىآمد . سخنان، جملات و اشعارى که از توابین در جریان حملات به سپاه شام و در آخرین لحظات عمر روایتشده همگى متضمن مفهوم توبه و تجلى آن در رفتن از این دنیا و کسب فیض شهادت است .
بدون تردید شکست توابین، نتیجه عدم توازن میان دو سپاه اموى و توابین بود . امویان سپاهى آزموده و سازمانیافته داشتند و از امکانات مادى فراوان برخوردار بودند، در حالى که سپاهیان توابین، با آنکه سخت جانباز و سلحشور بودند ولى سازماندهى نظامى خوبى نداشتند . سلیمان نیز پیش از شروع نبرد به چنین واقعیتى معترف بود .
جنبش توابین که بنیادش بر استغفار و توبه استوار بود، بهسان جنبشهاى غیر سیاسى، فاقد هرگونه برنامه اصلاحى و اجتماعى بود با این حال از این سازمان برخوردار بود که توانستشیعیان را براى انتقام خون حسین (ع) به سوى خود جلب کند . چون برخى از عناصر آن، نیمه راه از پیکار بازگشتند و بعضى نیز از همکارى با سلیمان شانه خالى کردند، و بالاخره ظهور مختار در اوج شکوفندگى توابین، جبهه شیعه را به هم ریخت .
شکست نظامى توابین الزاما به معنى شکستسیاسى آنها نیست زیرا ایشان به آرمان خود رسیدند و بازتاب مثبتى بر جنبش پیکارجویانه شیعى داشتند; چنانچه اثر این بازتاب به سرعت در جامعه کوفه نمودار شد . در نتیجه تودهها مالامال از خشم شدند و کوفه آوردگاه قیام دایمى شیعیان علیه رژیم اموى گشت . کوفیان از هنگام بازگشتبقایاى توابین از عینالورده، همواره از تقصیرى که نسبتبه امام حسین (ع) مرتکب شده بودند خود را مورد نکوهش قرار مىدادند . به علت غیبت تنى چند از بزرگان شیعه، شیعیان کوفه نتوانستند موضع مهمى اتخاذ کنند و جبهه شیعه از هم گسیخته بود و نظر واحدى در باره تحولات سیاسى جدید نداشتند . وجود چنین شرایطى، فرصت مغتنمى بود براى مختار که سخت اوضاع را زیر نظر داشت . (61)
6 . جنبش مختار در کوفه
از دیگر تحولاتى که در کوفه به وقوع پیوست و در زمره پیامدهاى قیام امام حسین (ع) محسوب مىشود، قیام مختار است . مختار فرزند ابوعبیدة بن مسعود ثقفى سردار اسلام در جنگ جسر بود که در شمار شیعیان سرشناس کوفه به شمار مىرفت . در آغاز قیام امام حسین (ع)، مسلم بن عقیل فرستاده امام (ع) به کوفه در خانه مختار سکونت گزید و مختار با وى بیعت کرد . پس از شهادت مسلم، مختار به دست نیروهاى عمروبن حریث دستگیر و به فرمان عبیدالله بن زیاد زندانى گشت و در تمام مدتى که واقعه کربلا رخ داد او در زندان بود تا اینکه با وساطتشوهر خواهرش، عبدالله بن عمر آزاد شد و به حجاز رفت . در واقع ابنزیاد دستور داد تا مختار کوفه را ترک کند زیرا از تحریکات او علیه امویان بیم داشت . در مکه به عبدالله بن زبیر پیوست (62) زیرا در پارهاى اهداف از جمله مخالفتبا امویان متحد بودند، حتى در جریان محاصره مکه توسط سپاه شام، مختار نیز در کنار دیگران از حرم دفاع کرد . ولى این اتحاد به زودى از هم گسست و مختار در پى خواستههاى خود از ابنزبیر جدا شد و به کوفه رفت . قبل از آن وى با محمدبنحنفیه دیدار کرد و نقشه خود مبنى بر خونخواهى امام حسین (ع) و انتقام گرفتن از قاتلان آن حضرت را با او در میان گذاشت . مختار سکوت محمدبنحنفیه را براى خود اجازه تلقى کرد و در کوفه مردم را به قیام همراه خود فرا خواند و گفت:
«... . محمد بن على مرا به سوى شما فرستاده که من مورد اعتماد و وزیر و برگزیده و امیر او هستم و به من فرمان داده که با بىدینان بجنگم و به خونخواهى خاندان وى و دفاع از محرومان قیام کنم» . (63)
آمدن مختار به کوفه مصادف با قیام توابین در این شهر بود . تلاشها و تبلیغات مختار اگر چه در صف شیعیان اختلافى ایجاد کرد و گروهى از توابین بدو پیوستند لیکن در جلب شیعیان کوفه موفقیتآمیز نبود زیرا بیشتر شیعیان با سلیمان بن صرد بوده و حتى برخى ادعاى او را مبنى بر رابطهاش با محمدبنحنفیه را مورد انکار قرار دادند . (64)
پس از خروج توابین از کوفه، اشراف هوادار نظام اموى که از مختار و برنامههایش وحشت داشتند با بزرگ جلوه دادن خطر وى، حاکم زبیرى کوفه، عبدالله بن یزید را واداشتند تا او را زندانى کند . مختار در زندان بود که قیام توابین به پایان رسید و بقایاى آنها به شهر بازگشتند . وى از زندان به بزرگان شیعه نامهاى نوشت و خود را قاتل ستمگران و انتقام گیرنده از دشمنان و قاتلان معرفى کرد و آنان را به کتاب خدا و سنت پیامبر (ص) و خونخواهى اهلبیت و دفاع از ضعیفان و نبرد با منحرفان دعوت کرد . (65)
مختار بار دیگر با وساطت عبدالله بن عمر از زندان آزاد شد و پس از آزادى به سازماندهى و فراهم آوردن زمینه قیام خود پرداخت و شیعیان را به همراهى خود دعوت کرد . در همان اثنا به فرمان ابنزبیر، عبدالله بن یزید از امارت کوفه معزول و به جاى او عبدالله بن مطیع قرشى که از هواداران سرسخت ابنزبیر بود گماشته شد . (66) مختار لازم بود که هر چه زودتر و پیش از آنکه ماموران والى جدید او را تحت مراقبت قرار دهند، موضعى مناسب برگزیند . گویند مختار ابتدا صلاح دید با امام زینالعابدین (ع) رابطه برقرار سازد و او را در جریان امر نهد ولى امام پاسخ مثبتى به او نداد . (67) از این رو او به ابن حنفیه روى آورد . (68) وى نمایندگانى به سوى محمدبنحنفیه فرستاد و او بنا به دلایلى به ویژه موقعیتش در میان شیعیان و نیز مراقبتسخت او از سوى ابنزبیر نتوانست پاسخ قاطعى به فرستادگان مختار بدهد . ولى از پاسخ مبهمى که به ایشان داد مىتوان دریافت که وى با قیام مختار مخالفتى نداشته است:
«از این که خدا ما را به وسیله هر که از بندگانش یارى دهد، مخالفتى نداریم» . (69)
موضع ابنحنفیه در قبال مختار، در اوضاع عمومى کوفه اثر نهاد زیرا نظر شیعیان به سوى ابنحنفیه که تا آن روز چندان شهرتى نداشت، جلب گردید ونیز مختار زعامتشیعیان را به دست گرفت و تعدادى از بزرگان شیعه که او را شایسته رهبرى مىدانستند به گردش جمع شدند و به نفع مختار به تبلیغ پرداختند . در این میان، گروهى از بزرگان شیعه در کوفه در باره نمایندگى مختار از طرف محمدبنحنفیه تردید داشتند . اینان به حجاز نزد محمدبنحنیفه رفتند و از او استفسار کردند . پاسخ محمدبنحنفیه به منزله پشتیبانى و همراهى با مختار تلقى شد و در نتیجه شیعیان کوفه به گرد مختار فراهم آمدند و زمینه قیام وى فراهم شد . (70) با این حال چند مانع بر سر راه مختار وجود داشت: یکى کینهتوزى شدید اشراف کوفه نسبتبه او بود . دیگر اینکه ابراهیم فرزند مالکاشتر از بزرگان قبیله مذحج در پیوستن به او تردید داشت . او همچون پدرش، اخلاص شدیدى نسبتبه حضرت على (ع) و خاندانش داشت و با امویان سخت دشمن بود ولى دیدگاهش با دیگر شیعیان متفاوت بود . از این رو در قیام توابین شرکت نجست و با قیام مختار با احتیاط برخورد کرد . زیرا قیام شیعه را فاقد یک برنامه منظم و اهداف روشن مىدید . لذا همواره با زعماى شیعه به ویژه با ابن حنفیه در تماس بود . مختار به پیشنهاد یاران خود براى جذب ابراهیم و استفاده از نیروى شیعى بسیار قبیله مذحج نزد وى رفت و سرانجام با اصرار زیاد او را موافق خود ساخت و گویا نامهاى که مختار بدو نشان داد که از طرف محمدبنحنفیه خطاب به او نوشته شده و گواهى همراهان مختار که شهادت دادند محمد خود این نامه را نوشته، ابراهیم را به این امر متقاعد ساخت، متن نامه چنین بود:
«... به ابراهیم بن مالکاشتر، من وزیر و فرد مورد اعتماد خویش را به سوى شما فرستادهام و از وى خواستهام با دشمنانم بجنگد و به خونخواهى خاندانم قیام کند . تو و عشیرهات و پیروانت او را یارى کنید» . (71)
همراهى ابراهیم چهره پرنفوذ و درخشان نظامى کوفه با مختار و رفت و آمد گسترده شیعیان با وى سبب شد تا عبدالله بن مطیع در صدد دستگیرى وى بر آید . ابنمطیع ماموران امنیتى خود را به نواحى مختلف کوفه اعزام کرد تا از قیام مختار جلوگیرى نمایند ولى این اقدامات، قیام مختار را یک روز به جلو انداخت . زیرا وقتى ابراهیم با تعدادى از یاران مسلح خود به سوى منزل مختار مىرفتبه رئیس ماموران امنیتى خلیفه برخورد و مورد اعتراض وى قرار گرفت و ابراهیم نیز با نیزهاى او را کشت . از این رو مختار که تصمیم داشت فردا شب قیام کند از این موقعیتسود جست و به یاران خود دستور داد شامگاه سه شنبه 12 ربیعالاول سال 66 ه . ق با شعار «یا لثارات الحسین» شیعیان را فراخوانند . (72)
بدینسان قیام آغاز گشت و سرانجام پس از سه روز جنگ و محاصره قصر عبدالله بن مطیع، وى فرار کرد و مختار و ابناشتر بر اوضاع شهر مسلط گشتند و فرمانده سپاه و اشراف را سرکوب کردند . مختار سپس در مسجد بر فراز منبر رفت و برنامه سیاسى و اصلاحى خود را اعلان داشت . محور این برنامهها عدالتگسترى در میان تودهها و همزیستى مسالمتآمیز با دیگر فرقهها بود . او در خطبه خود خطاب به مردم گفت:
«با من بر کتاب خدا و سنت پیامبرش و خونخواهى خاندان رسولالله (ص) و جهاد با منحرفان و دفاع از ضعیفان پیروى کنید» . (73)
مردم نیز با وى بیعت کردند .
عواملى چند در پیروزى مختار و تحقق آرزوى شیعیان در به حکومت رسیدن، مؤثر بود:
1 . تکیه بر مردم تحتستم امویان، چه عرب و چه غیر عرب (موالى) که از ستم امویان و طرفداران ابنزبیر به تنگ آمده بودند و آنها قیام مختار را وسیلهاى براى تحقق آرمانهاى اصلاح طلبانه خود مىدانستند .
2 . جنبش شیعه مختار را فردى مورد تایید ابنحنفیه مىدانست و او را به عنوان یک سیاستمدار مبرز و جنگاور چیرهدست مىپذیرفت .
3 . حکومت زبیریان در کوفه هیچ تغییر سیاسى به جاى ننهاد و فاقد هرگونه برنامه اصلاحى بود .
4 . همکارى کارگزار ابنزبیر با برخى از قاتلان حسین (ع) در حکومت و جنگ با مختار اثر بدى در صفوف نیروهاى ابنزبیر نهاد و گروههایى از ایشان به مختار پیوستند .
5 . پیوستن ابراهیم بناشتر به مختار، موقعیت را به نفع مختار تغییر داد . ابناشتر همچنین به دلیل نفوذ قبیلهاى و وقعیتخاص در میان شیعیان و مقام برجسته نظامى خود در این پیروزى سهم به سزا داشت . (74)
پیروزى مختار با خونریزى مفرط و فشار ظالمانه همراه نبود زیرا وقتى که اشراف از او امان خواستند او پذیرفت . با اینکه مختار با سهولتبه قدرت رسید ولى مشکلاتى بر سر راه او به وجود آمد که حکومت نوپاى او را تهدید مىکرد . از یک طرف سپاه اموى به کوفه نزدیک مىشد و از سوى دیگر ابنزبیر همچنان پنجه بر نواحى جنوبى عراق افکنده بود .
رسیدن ابنزیاد با سپاه اموى به موصل، دشوارترین مرحله قیام مختار بود . او براى جلوگیرى از یورش دشمن به کوفه، نیرویى را به مقابله آنها اعزام کرد که با درگذشت فرمانده نیروها، یزید بن انس که سالخورده و بیمار بود، ناچار هفت هزار نیرو را به فرماندهى ابراهیم بناشتر فرستاد تا از پیشروى ابنزیاد در عراق جلوگیرى کند . (75)
علاوه بر پیکار بنىمروان با مختار، مشکل دیگر، طرح براندازى اشراف کوفه علیه مختار بود که از غیبت ابراهیم بن مالک اشتر سود جستند و گرد هم آمدند و یکدیگر را به جنگ با مختار فرا خواندند . حاکمیت مختار در کوفه، نفوذ قدرت وى و شیعیان، دفاع مختار از محرومان و موالى، خونخواهى خاندان پیامبر (ص)، اشراف کوفه را که در واقعه کربلا و شهادت مسلم بن عقیل دست داشتند به وحشت انداخت . در واقع حکومتشیعى در کوفه به ریاست مختار با منافع سیاسى و اقتصادى آنان ناهمساز بود . عدالتگسترى مختار در میان تودههاى محروم به ویژه موالى و لغو امتیازات بىمورد اشراف آنها را نگران مىساخت . اشراف به همراه هواداران خود محل فرمانروایى مختار را محاصره کردند، در نتیجه وى از ابراهیم بن مالک خواست که به کوفه برگردد و او نیز به یارى مختارآمد و توانست اشراف را سرکوب کند . (76)
6 - 1 . خونخواهى از قاتلان امام حسین (ع)
مختار پس از سرکوبى قیام اشراف کوفه، به خونخواهى خاندان رسول خدا (ص) پرداخت و به یاران خود دستور داد کسانى را که در کشتار روز عاشورا دست داشتند دستگیر و به قتل رساندند . مختار اموال و مستمرى مقتولان را به ایرانیانى که در خدمت وى بودند مىبخشید . (77) از جمله این کشته شدگان، شمربنذى الجوشن، خولى بن یزید اصبحى، عمر بن سعد بن ابىوقاص و پسرش حفص بودند . (78) برخى از اشراف به بصره فرار کردند و برخى نیز در همان کوفه مخفى شدند . مختار سرهاى این قاتلان را به مکه نزد محمدبنحنفیه فرستاد و او نیز از خداوند براى مختار پاداش نیکو خواست . (79) گویند وقتى مختار سرهاى عمر بن سعد و فرزندش را به مدینه فرستاد تنها در آن روز بود که امام على بن الحسین را خندان دیدند (80) زیرا قبل از آن امام سجاد در اکثر اوقات گریه کرده و ناراحتبود .
این حوادث مرزبندى خاصى را ایجاد کرد، شیعیان به کلى از گروههاى دیگر جدا شدند، اگر مختار تا قبل از آن کوشش در جذب همه جناحها داشت اینک تنها پشتوانهاش «شیعیان» بودند، در مقابل آنها، علاوه بر کسانى که طرفدار «بنىامیه» بودند، و طرفداران «آل زبیر» نیز حضور داشتند، تعداد این افراد کم نبود، (81) بسیارى به بصره رفتند (82) و بسیارى نیز در انتظار فرصت نشسته بودند .
6 - 2 . پیکار با عبیدالله بن زیاد
مختار دو روز پس از سرکوبى اشراف کوفه، ابراهیم بن اشتر را روانه جنگ با عبیدالله بن زیاد کرد . دو سپاه در کنار رودخانه خازر (پنج فرسخى موصل) با یکدیگر رو به رو شدند . شیعیان با فداکارى و جانبازى بر سپاه شام یورش آوردند و توانستند کستسختى بر سپاه مروانى وارد نمایند و بسیارى از آنان که فرار کردند در رودخانه غرق شدند . در این واقعه که در سال 67 هجرى رخ داد برخى از مهمترین رهبران شام که مدتها در جنگهاى مختلف بر ضد عراق شرکت کرده بودند، کشته شدند . عبیدالله بن زیاد، حصین بن نمیر سکونى، شرحبیل بن ذىالصلاح حمیرى از جمله این افراد بودند که کشته شدند . ابراهیم سرهاى فرماندهان سپاه شام را به کوفه نزد مختار فرستاد و او نیز سرها را به حجاز ارسال کرد و امام على بن حسین (ع) از دیدن آنها خوشحال شد . ابراهیم پس از آن به موصل رفت و تمام سرزمین جزیره از دیار ربیعه تا دیار مضر را تصرف کرد و بر همه شهرهاى جزیره والیانى گمارد و خراج آنها را جمع آورى کرد . (83)
6 - 3 . تلاش براى گسترش قلمرو
مختار که پس از سرکوب اشراف و وابستگان به اموىها و زبیرىها، مشکل داخلى خود را حل نموده بود به فکر توسعه مناطق تحتحکومتخود افتاد . بصره مامن فراریان کوفه و پایگاه زبیریان در عراق، یکى از نقاط مورد توجه مختار بود که طبعا کانون خطر نیز براى او محسوب مىشد . اقدام مختار مىتوانست در جهت جذب شیعیان اندک آن دیار نیز باشد . مختار، مثنى بن مخربه رهبر شیعیان بصره را به این شهر فرستاد تا مردم را علیه ابنزبیر بشوراند لیکن در جنگى که درگرفت تعدادى از یارانش کشته شدند و خود به کوفه رفت و به مختار پیوست . (84)
نقطه دیگرى که مورد توجه مختار بود «حجاز» مقر اصلى ابنزبیر بود . مختار سعى داشتبه بهانه کمک به ابنزبیر در دفع حمله سپاه شام به حجاز، مدینه را تحت تسلط خود درآورد . اما با درگیرى نیروهاى اعزامى مختار با نیروهاى ابنزبیر، بسیارى از آنها کشته و بسیارى نیز گریختند . (85) از نامهاى که مختار براى محمدبنحنفیه فرستاده بر مىآید که هدف مختار از بین بردن دشمنان اهلبیت (ع) و رها کردن سرزمین حجاز براى حاکمیتشیعى بوده است . اگر چه ابنحنفیه در پاسخ نامه او که از وى اجازه خواسته بود تا سپاه بىشمارى را به سوى مدینه گسیل کند، با تمجید از او و نیتش نوشت:
«اگر من قصد جنگ داشتم مردمان زیادى بودند که به من ملحق مىشدند اما من خود کناره گرفتهام» . (86)
مدتى بعد ابنزبیر، محمدبنحنفیه و جمعى از بنىهاشم را که به مکه رفته بودند، براى بیعت تحت فشار قرار داد و چون از این کار سر باززدند ایشان را زندانى و حتى تهدید به آتش زدن نمود . ابنحنفیه طى نامهاى از مختار کمک خواست و او نیز با اعزام گروهى به مکه توانست آنها را آزاد نماید . این گروه با شعار «یا لثارات الحسین» به طرف زمزم، محل زندان بنىهاشم رفته و آنها را رها کردند . بین نیروهاى ابنزبیر و این گروه به دلیل عدم خونریزى در حرم درگیرى رخ نداد (87) و از آنجا که یاران مختار با چوب (نه با شمشیر) وارد مکه شدند به نام «خشبیه» شهرت یافتند .
6 - 4 . اتحاد اشراف کوفه و زبیرىها علیه مختار
سرکوبى اشراف کوفه و جستجوى مختار براى یافتن کشندگان خاندان رسولالله (ص) موجب فرار اشراف و برخى از قاتلان به بصره شد . از جمله آنان محمد بن اشعث کندى و شبثبن ربعى تمیمى بودند که با مصعب بن زبیر علیه مختار ائتلاف کردند . آنها حتى افرادى را نیز فرستادند تا با تبلیغ، مردم را از حمایت مختار باز دارند . تصرف سرزمین جزیره و گسترش اقتدار سیاسى و نظامى مختار و تشویق اشراف کوفه، مصعب بن زبیر را که از سوى برادرش والى بصره شده بود، مصمم به نبرد با مختار کرد . مصعب سپاهى از قبایل مختلف عرب و فراریان (اشراف) کوفه فراهم ساخت و به سوى کوفه حرکت کرد . مختار نیز سپاهى به شمار سى هزار نفر از اعراب و ایرانیان بسیج کرد و فرماندهى آن را به «احمر بن شمیط احمسى» واگذاشت، زیرا ابراهیم بن مالک از مختار کناره گرفته بود . او که اینک در موصل حاکمیتیافته بود حاضر به بازگشتبه کوفه براى حمایت از مختار نشد . دو سپاه در مذار، واقع در میسان بین واسط و بصره، روبهرو شدند . مصعب یاران مختار را به کتاب خدا و سنت پیامبرش و بیعتبا عبدالله بن زبیر به عنوان امیرالمؤمنین فرا خواند . ابنشمیط نیز آنان را به کتاب خدا و سنت رسولش و بیعتبا امیر مختار و قرار دادن خلافت در خاندان رسولالله (ص) به شورا، فرا خواند . مصعب به سپاه مختار حمله کرد و آنان را شکست داد . احمر بن شمیط به همراه بسیارى از یاران خود کشته شدند و شمار زیادى از آنان فرار کردند . مصعب پس از پیروزى در مذار از راه خشکى و رودخانه فرات به سوى کوفه حرکت کرد . مختار نیز بقایاى سپاه خود را گرد آورد و به مقابله او رفت لیکن هنگامى که نبرد در گرفت مختار شکستخورد و بیشتر فرماندهانش کشته شدند . مختار و بقیه یارانش به قصر پناه بردند و سرانجام با تعدادى از یاران خود از قصر بیرون آمدند و جنگیدند تا کشته شدند . مصعب به شش هزار نفر که داخل قصر بودند امان داد و چون آنان بیرون آمدند به تحریک برخى از همراهان، دستور داد آنها را گردن زدند . (88) پس از کشته شدن مختار، ابراهیم بن مالک نیز با تقاضاى مصعب بدون مقاومت و اعتراضى به کوفه آمد و مصعب او را به گرمى پذیرفت (89) ولى هیچگاه به مقام خود باز نگشت . با سقوط حکومت مختار در کوفه، عراق در قلمرو زبیریان قرار گرفت و هواخواهان ابنزبیر در عراق به رهبرى مصعب بن زبیر حکومت را به چنگ آوردند . در نتیجه مبارزات شیعیان که در عراق داراى اهمیتبسزا بود به دلیل عدم وجود فرماندهان لایق و جنگاوران تیز چنگ دورهاى از رکود نسبى را پشتسر نهاد ولى این بدان معنى نبود که شیعیان نقش پیشتازانه خود را در انقلابات عراق فراموش کنند، بلکه مبارزات آنها تحت رهبرىها و اهداف مختلف ادامه یافت .
6 - 5 . ارزیابى شخصیت و قیام مختار
قضاوت در باره مختار و قیام او چندان ساده نیست زیرا اخبار مشحون از اتهامات، اغراض و گزافههایى است که چهره او را از یک شیعه انقلابى تا کذاب مدعى نبوت آشفته کرده است . ادله زیادى وجود دارد که حاکى از اعتقاد مختار و یارانش به تشیع و علاقه فراوان نسبتبه اهلبیت (ع) بود . او در محیطى شیعى رشد و تربیتیافت و نسبتبه مقام اهلبیتشناخت کامل داشت و در دوران حکومتخود به دفاع و خونخواهى از آنان پرداخت . مختار در دوران حکومتخود چندین بار هدایایى براى محمدبنحنفیه فرستاد تا بین خاندان رسولالله (ص) پخش کند (90) و با فداکارى بسیار از محمدبنحنفیه دفاع مىکرد، از جمله نجات او از زندان عبدالله بنزبیر . شواهدى بر حمایت محمدبنحنفیه از مختار نیز در دست است که مىتواند مؤید قیام مختار باشد . مختار با کشتن قاتلان امام حسین (ع) و یارانش، چندان على بن حسین (ع) و محمدبنحنفیه را خوشحال کرد که او را ستایش و دعا کردند . (91) یاران مختار او را هواخواه خاندان رسالت مىدانستند و دشمنانش او را دروغگو مىنامیدند، آن گونه که ابنزبیر به ابنعباس گفت: «خدا دروغگو را کشت» . ابنعباس پاسخ داد:
«خداوند رحمت کند مختار را که مردى دوستدار ما و آشنا به حقوق ما بود .» (92)
موضع مختار در انتقام گرفتن از اموىها و اشراف به خوبى مىتواند نشان دهد که براى رسیدن به هدف خود حاضر شد وقعیتخود را به خطر انداخته و به دستگیرى و قتل قاتلان امام حسین (ع) بپردازد . اما از آنجا که او ضربات زیادى بر پیکر اموىها وارد کرده و زبیرىها را نیز مورد حمله قرار داد، آنها کوشیدند تا انواع و اقسام اتهامات را به او نسبت دهند مانند: ادعاى نبوت، ادعاى مهدویتبراى ابنحنفیه، تاسیس فرقه کیسانیه، و نسبت دادن لقب کذاب به او، که بیشتر این نسبتها بعد از مرگ مختار به او داده شده است .
با وجود اشتباهاتى که مختار داشته، دلیل این مقدار حمله بر او براى ضرباتى است که بر پیکر اموىها وارد کرده است . بنىامیه بسیارى از رهبران خود را در جنگ با سپاه مختار از دست دادند . اما ابنزبیر نیز که از دشمنان اهلبیتبود، نمىتوانست نسبتبه مختار که براى حاکم کردن اهلبیت کوشش مىکرد بىتفاوت بماند . (93)
مختار در قیام خویش به یکى از هدفهاى اساسى خود یعنى خونخواهى خاندان رسولالله (ص) دستیافت . پس به کار بردن واژه شکستبراى او چندان زیبنده نیست . از سویى دیگر، برخى معتقدند مختار مردى جویاى نام و قدرت نیز بود و این ادعا در مخالفت وى با سلیمان بن صرد تجلى پیدا مىکند و در رفتار سیاسى و تصمیمگیرىهاى خود گاهى به ملاحظات دینى پشت پا مىزد و در برابر دشمنانش قول و عملش متفاوت بود . بعضى از برخوردها و اعمال او موجب رنجش و کنارهگیرى شیعیان مخلص از او مىشد . چنان که ابراهیم بن مالک از او کناره گرفت و نعمان بن صهبان راسبى از عباد شیعه بصره، که در خدمت وى بود به اشراف کوفه پیوست و کشته شد و عدى بن حاتم نیز نسبتبه مختار موضع بىتفاوتى داشت . (94) کنارهگیرى اینان در تضعیف موقعیتسیاسى و نظامى مختار بسیار مؤثر بود . چنان که کنارهگیرى ابراهیم بن مالک در شکستهاى نظامى مختار از مصعب بن زبیر بسیار تاثیر گذاشت . (95)
6 - 6 . نقش موالى در جنبش مختار
یک از بازتابهاى جنبش مختار، حضور گسترده موالى در این جنبش و سپس در حکومت وى بود . از جمله بیشتر سپاه بیست هزار نفرى ابراهیم بن مالک از ایرانیان مقیم کوفه بودند . (96) همچنین از سپاه سه هزار نفرى که به قصد تصرف مدینه فرستاد 2300 نفرشان از موالى بودند . (97) بسیارى از ایرانیان در سرکوبى شورش اشراف علیه مختار با وى همکارى داشتند . (98) ایرانیان تا هنگام کشته شدن مختار با وى همراهى کردند و از شش هزار نفرى که با وى در قصر متحصن شدند 5300 نفرشان ایرانى بودند . (99)
موالى در دوره معاویه مورد آزار و اذیت قرار داشتند به گونهاى که معاویه از جمعیت آنان به وحشت افتاد و دستور داد عدهاى از آنان را بکشند و بقیه را به کارهاى سخت وادارند . (100) این برخوردهاى ناروا، ایرانیان را به سوى مختار، که در سر لوحه برنامهاش دفاع از محرومان بود کشید و موالى نزد وى از محبوبیتبسیار برخوردار شدند . وى به ایرانیان مىگفت:
«شما آزاده و بزرگوار هستید، (101) شما از من هستید و من از شما هستم» . (102)
مختار ایرانیان را چنان گرامى داشت که دستور داد اموال و مستمرى کسانى که در کربلا به جنگ امام حسین (ع) رفته بودند به ایرانیان داده شود . رفتار مختار، اعتراض اشراف کوفه را در پى داشت . همین توجه و بزرگداشت موالى از سوى مختار سبب شد تا آنان با وى همراهى کنند و اموال فراوانى از عراق، جبل، اصفهان، رى و آذربایجان براى او بفرستند . (103) روابط گرم و صمیمى متقابل مختار و ایرانیان همچنین موجب همدلى و همراهى و گرایش ایرانیان با خاندان رسولالله (ص) و دشمنى سخت آنان با خاندان اموى گردید . علاقه و محبت متقابل خاندان پیامبر (ص) و موالى با یکدیگر و موضع یکسان آنان در مبارزه با امویان، موجب همکارى بیشتر این دو گروه مىگردید و هر دو، مورد اذیت و آزار و کشتار و شکنجه قرار مىگرفتند . نظام مروانى و عمال آنها به شدت با امامان شیعه و شیعیان آنان و موالى برخورد مىکرد به طورى که در دوران حکومتبیستساله حجاج بن یوسف ثقفى تعداد زیادى کشته شدند . (104)
تا قبل از قیام مختار، موالى نقش چندانى در جامعه عربى عراق بر عهده نداشتند گرچه از لحاظ علمى به تدریج و در اواخر قرن اول هجرى برترى خاصى یافتند، حرکت مختار باعثشد تا موالى به صورت یک نیروى قابل استفاده و قابل توجه در عراق ظهور کند و گرچه به خاطر قیام مختار به شدت سرکوب شد، اما همین بهرهگیرى، درصد نقش آنها را در جامعه افزایش داد . عبدالملک که احساس خطر فراوان از ناحیه موالى مىکرد احتمالا کوشید تا با توجه بیشترى به آنها، زمینه شورش آنان را از بین ببرد و به همین جهتسهم آنها را از بیتالمال بیش از مقدارى قرار داد که معاویه معین کرده بود . (105) حوادث بعدى نشان داد که از زمان مختار به بعد پیشرفت موالى ایران آغاز شده و با روى کار آمدن موالى توسط بنىعباس نقش آنها در جامعه اسلامى به نقطه اوج خود رسید . (106)
6 - 7 . مهاجرت اعراب کوفى به ایران
کشتار بىرحمانه ابنزبیر در پایان محاصره قصر کوفه به تحریک اشرافیتیمنى و جنایات حجاج، بعد از آن، برخى شیعیان کوفه را ناگزیر کرد که به مناطقى مهاجرت کنند که بتوانند بدون دغدغه خاطر در آن زندگى کنند; از آن جمله مهاجرت فرزندان سائب بن مالک اشعرى یکى از یاران مختار بود که از کوفه به ایران رفتند و در قم ساکن شدند . پس از مهاجرت آل سائب، عموزادگان آنان، فرزندان سعد بن مالک اشعرى با اقوام و وابستگان خود مجموعا هفتاد سوار بودند که در نظر داشتند به اصفهان بروند، ولى در قم سکنا گزیدند و در آن شهر عزت و شوکتیافتند .
اشعریان که به قم مهاجرت کردند دوستدار خاندان رسولالله (ص) بودند و موسى بن عبدالله بن سعد اشعرى، مذهب شیعه را اظهار کرد و دیگر ساکنان اهل قم نیز به پیروى وى مذهب شیعه را اختیار کردند . (107) مهاجرت اعراب به ایران اختصاص به اشعریان نداشت و گروههاى دیگرى نیز به قم مهاجرت کردند، یعقوبى در باره مردم قم مىنویسد:
«قومى هستند از مذحج و سپس از اشعریان و در آن، مردمى از عجمهاى کهن سکونت دارند و قومى هم از موالى که خود مىگویند که آنان موالى عبداللهبنعباس بن عبدالمطلب هستند .» (108)
بدینسان، مذهب شیعه پس از مهاجرت عناصر عربى یمنى (اشعرى و مذحجى) به قم به این شهر راه یافت و قم به شکل نخستین کانون و پایگاه شیعیان ایران درآمد و شعاع تشیع از این مرکز به شهرهاى اطراف، رى، کاشان، آوه، و سپس شمال ایران سرایت کرد .
7 . موضعگیرىهاى محمد حنفیه و ابنعباس
پس از واقعه کربلا و اوضاع دشوار حاکم، که امام سجاد (ع)، سلاح دعا را به عنوان مهمترین تاثیر اجتماعى در ایجاد پیوند مردم با خدا انتخاب کرد و سعى بر آن داشت تا با جنبشهایى که به نام شیعه بر پا مىشد مانند قیام توابین و مختار رابطهاى برقرار ننماید، دو شخصیت دیگر در فعالیتهاى سیاسى و گروهى مشارکت داشتند . یکى محمدبنحنفیه فرزند حضرت على (ع) و دیگرى عبداللهبنعباس که به عنوان مفسر قرآن داراى شهرت بود .
محمدبنحنفیه به دلیل علوى بودن براى شیعیان داراى اهمیتخاصى بود . با اینکه او داعیه رهبرى نداشت لیکن مختار در کوفه به نام او علم مخالفتبر افراشته بود و شخصى چون ابنزبیر او را براى اهداف خود خطرناک مىپنداشت . زیرا بنىهاشم به دلیل دشمنى عبدالله بن زبیر با خاندان پیامبر و علویان، حاضر به بیعتبا او نشدند . از این رو او، محمدبنحنفیه، ابنعباس و 17 تن از بنىهاشم را زندانى کرد تا اینکه فرستادگان مختار آنها را نجات دادند . (109) ابنحنفیه بارها نسبتبه سخنرانىهاى ابنزبیر که به عیبگویى از حضرت على (ع) مىپرداخت، صداى اعتراض بلند کرده و مشاجرات لفظى بین آنها به وجود مىآمد . این مساله موجب شد تا ابنزبیر دستور اخراج ابنحنفیه را بدهد که این امر موجب اعتراض ابنعباس نیز واقع گردید .
عبدالملک که قصد داشت از این اختلاف به سود خویش بهرهگیرى کند، ابنحنفیه را به شام دعوت کرد لیکن تمجیدهاى مردم از او و ذکر اوصاف وى موجب شد عبدالملک احساس خطر نموده و شرط ورود ابنحنفیه به دمشق را بیعتبا وى اعلام کرد، در نتیجه ابنحنفیه نپذیرفت و به مکه برگشت و در شعب ابىطالب سکنى گزید . بار دیگر بین او و ابنزبیر اختلاف بالا گرفت که منجر به اخراج وى به طائف گردید . در این زمان ابنعباس نیز از مکه اخراج شده و به طائف آمده و هر دو علیه ابنزبیر تبلیغ مىکردند . (110)
ابنعباس از مخالفان سر سخت ابنزبیر در مکه بود . او از ابتدا با ابنزبیر به مخالفتبرخاست . زمانى که هنوز یزید در قید حیات بود ابن عباس را به خاطر مخالفتش با ابنزبیر تشویق کرد زیرا گمان مىبرد که ابن عباس قصد دارد تا بنىامیه بر مکه تسلط یافته او با آنان بیعت کند . ولى ابنعباس در پاسخ نامه او به شدت وى را مورد حمله قرار داد و او را در خصوص کشتن امام حسین (ع) و فرزندان عبدالمطلب، و پدرش معاویه را به دلیل سنتهاى غلط و رواج بدعت و ایجاد گمراهى در جامعه سرزنش کرد . یزید در پاسخ نامه ابنعباس، او را متهم به شرکت در قتل عثمان کرد که ابنعباس نیز گفتبیش از همه خود پدرت معاویه مقصر است زیرا آنقدر در دادن کمک تاخیر کرد تا عثمان به هلاکت رسید . (111)
دیدگاه ابنعباس و ابنحنفیه این بود که خلافت وضع اسفبارى پیدا کرده و از مرحله نبوت و خلافتبه پادشاهى رسیده است . ابنعباس به مردم توصیه مىکرد که از هر دو گروه زبیرىها و اموىها فرار کنند زیرا آنها مردم را به جنهم دعوت مىکنند . (112) موضع ابنعباس در جریانات مکه در عهد ابنزبیر با محمدبنحنفیه کاملا هماهنگ بود و وى عمدتا به دفاع از ابنحنفیه مىپرداخت و بارها بر سر همین مسائل و مشابه آنها با ابنزبیر مشاجره مىکرد . حمایتهاى ابنعباس و نیز مخالفتهاى خود او منجر به اخراجش از مکه شد که به طائف رفت و اما آنجا نیز دست از مخالفتبرنداشت و در خطابى به مردم ماهیت فریبکارانه ابنزبیر را بر ملا کرد . او در همان طائف در سال 68 ه . ق.رحلت کرد و ابنحنفیه بر او نماز گزارد . (113)
در این زمان بین بنىهاشم اختلافى وجود نداشت اما بعدها به تدریجبین بنىالعباس و طالبیین اختلاف آغاز شد تا آنجا که در خلافت عباسیان، علویان و طالبیان تحت فشارهاى شدیدى قرار گرفتند .
پس از حاکمیت عبدالملک وى سیاست مماشات با بنىهاشم را در پیش گرفت و به حجاج نیز نوشت تا از ریختن خون بنىعبدالمطلب پرهیزکند زیرا آل ابوسفیان با دست زدن به چنین کارى حکومت را از دست دادند . (114)
________________________________________
1) دراینباره ر . ک: عادل ادیب، زندگانى تحلیلى پیشوایان ما ائمه دوازدهگانه، ترجمه اسدالله مبشرى، چاپ چهارم، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى 1365، صص 146 - 153 . عبدالکریم هاشمىنژاد . درسى که حسین (ع) به انسانها آموخت، چاپ دهم، تهران، انتشارات فراهانى، بىتا . مرتضى مطهرى، حماسه حسینى، ج 3، چاپ یازدهم، تهران: انتشارات صدرا، 1370 .
2) ر . ک: عبدالله علایلى، برترین هدف در برترین نهاد (پرتوى از زندگى امام حسین (ع))، ترجمه محمد مهدى جعفرى، چاپ اول، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1371، صص 123 - 130 .
3) همان، صص 130 - 133 .
4) در باره زندگى و مبارزات این شاعران ر . ک: صادق آیینهوند، ادبیات انقلاب در شیعه، ج 1، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1359 .
5) محمد بن جریر طبرى، تاریخ طبرى یا تاریخ الرسل و الملوک، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج 7، چاپ دوم، تهران: انتشارات اساطیر: 1362، ص 3066 . سبط بن الجوزى، تذکرة الخواص، بیروت: مؤسسه اهلالبیت، 1401ق، ص 231 . عزالدین على بن اثیر، کامل، ج 5، ترجمه عباس خلیلى، تهران، انتشارات علمى، بىتا، ص 193 .
6) محمد بن محمد بن النعمان (شیخ مفید)، الارشاد، ج 2 (دو جلد در یک مجلد) ترجمه هاشم رسولى محلاتى، تهران: انتشارات علمیه اسلامیه، 1346، ص 119 . کامل ابناثیر، ج 5 ، ص 193 . احمد بن یحیى البلاذرى، انساب الاشراف، حققه و علق علیه محمدباقر المحمودى، الجزء الثالث، بیروت: دارالتعارف للمطبوعات، 1397 ه . ق، ص 207 .
7) ابن عساکر، تاریخ، ج 12، ص 24 . به نقل از: اسدحیدر، ترجمه مع الحسین فى نهضته، چاپ دوم، تهران: مؤسسه انتشارات طور، 1372، ص 319 .
8) تاریخ طبرى، ج 7، ص 3067 . محمد بن على ابناعثم کوفى، الفتوح، بیروت: دارالکتب العلمیه، 1406 ق . ج3، ص 142 .
شهاب الدین احمد نویرى، نهایةالارب، ترجمه محمود مهدوى، تهران: انتشارات امیرکبیر، 1365، ج 7، ص 200 .
خوارزمى، مقتل الحسین، نجف: مکتبة مفید، بى تا، ج 2، ص 42 . ابى مخنف، وقعة الطف، قم: مؤسسة النشر الاسلامى، 1367، ص 262 . ارشاد، ج 2، صص 119 - 120 .
9) الفتوح، ج 3، ص 150و151 . تذکرةالخواص، ص 261 . سید بن طاووس، لهوف، ص 180و181 . ابن شهر آشوب، مناقب، ج 4، ص 14 . شذرات الذهب، ج 1، ص 69 .
10) . خوارزمى، مقتل الحسین، ج 2، صص 64 - 66 . اللهوف، صص 81 - 79 . ابن طیفور، کتاب بلاغات النساء، بیروت: دارالنهضة الحدیثه، 1379ق . صص35 - 36 . محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج 45، صص 133 - 135 . ترجمه سیدجعفر شهیدى، زندگانى فاطمه زهرا (ع)، چاپ پنجم، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1364، صص 256 - 260 .
نمونه دیگرى از برخورد حضرت زینب (س) با یزید آن گاه است که مردى از اهل شام از یزید خواست که فاطمه دختر امام حسین (ع) را به او ببخشد . حضرت زینب (س) به آن مرد گفت تو و یزید چنین حقى ندارید . یزید با خشم فریاد زد: تو دروغ مىگویى به خدا سوگند، من این حق را دارم و اگر بخواهم انجام مىدهم . زینب (س) گفت: به خدا سوگند دروغ مىگویى، که خداوند چنین حقى را براى تو قرار نداده، مگر اینکه از دین ما بیرون شده و آیین دیگرى گرفته باشى . یزید که سختخشمگین شده بود و ناسزا مىگفت گفت: به من چنین پاسخ مىدهى؟ پدر و برادر تو از دین خارج شدند . زینب (س) گفت: در پناه دین خدا و به واسطه آیین پدر و برادر من، تو و جدت رهنمون شدید . یزید گفت: اى دشمن خدا دروغ مىگویى؟ زینب گفت: تو امیرى، با تکیه بر قدرت خود ناسزا مىگویى» . (تاریخ طبرى، ج 7، ص 3073 . ارشاد، ج 2، صص 125 - 126). نهایة الارب، ج 7، ص 204 . وقعة الطف، ص 271و272، اللهوف، ص 79و80) .
11) در باره تفصیل این سخنان ر . ک: تاریخ طبرى، ج7، صص 3072و3078 . ابن عبدربه، العقدالفرید، ج5، بیروت: داراحیاء التراث العربى، 1409ق، ص 123 . کامل ابناثیر، ج5، صص200 - 201 . ابوالفرج اصفهانى، مقاتل الطالبیین، ترجمه رسولى محلاتى و غفارى، چاپ دوم، ص 123 .
12) نمونهاى از گفتگوى مرد شامى با حضرت على بن الحسین (ع) و استدلالهاى امام در پاسخ او در: مقتل خوارزمى، ج 2، صص61 - 62 . اللهوف سید بن طاووس، ص 74 . در باره خطبه امام سجاد (ع) در کوفه، ر . ک: اللهوف، صص67 - 66 و در باره سخنان او با ابنزیاد ر . ک: بلاذرى، انساب الاشراف ج 3، ص 207 و مقتل خوارزمى، ج 2، صص43 - 42 . کامل ابناثیر ج 5، ص 195 .
13) مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 186 . مقتل خوارزمى، ج 2، صص 69 - 71 . و اندکى د ر: مقاتل الطالبیین، ص 124 . مجلسى، بحارالانوار، ج 45، ص 129 . اسدحیدر، ترجمه مع الحسین فى نهضته، صص368 - 379 . الفتوح ابناعثم، ج 3، ص 154 و 155 .
14) تاریخ طبرى، ج 7، صص3074 - 3075 . ارشاد، ج 2، ص 126 . کامل ابناثیر، ج5، ص 202 .
15) تاریخ طبرى، ج7، ص 3074 .
16) انساب الاشراف، ص 217 و مقتل خوارزمى، ج 2 ص 74 . در خود شام افراد دیگرى نیز رفتار یزید را مورد سرزنش قرار دادند و بر او ایراد گرفتند . یکى از یاران پیامبر خدا (ص) به نام ابوبرزه اسلمى هنگامى که دید یزید با چوب خیزران بر دندانهاى حسین (ع) مىزند، گفت: اى یزید واى بر تو، لب و دندان کسى را چوب مىزنى که پیامبر (ص) آن لب و دندانها را مىبوسید و مىگفت: شما سرور جوانان بهشت هستید . خداوند قاتل شما را بکشد و لعنت کند و جهنم را که بد جایگاه و سرانجامى است، بهره آنان سازد . اى یزید، روز قیامت تو را مىآورند، در حالى که عبیدالله بن زیاد پشتوانه و شفیع توست و حسین (ع) را مىآورند و محمد (ص) شفیع اوست . یزید برافروخته و عصبى شد و فرمان داد که ابوبرزه را از مجلس اخراج کنند . (الفتوح، ج 3، ص 150 . انساب الاشراف، ج 3 ص 216 . تاریخ طبرى، ج 7، ص 3079 . کامل ابناثیر، ج 5 ص 198) على بن حسین مسعودى، مروج الذهب ومعادن الجوهر، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج 2، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1347، ص 65 . در شام حتى مردم در مسجد جامع به گریه افتادند و با واقعیتها آشنا شدند حتى صداى گریه و عزادارى خانواده یزید نیز بلند شده بود تاریخ طبرى، ج 7، ص 3079)
17) جهت آشنایى با تحلیلى دراینباره ر . ک: محمدرضا حکیمى، امام در عینیت جامعه، چاپ پنجم، تهران: دفتر نشر و فرهنگ اسلامى، 1365، صص 23 - 43 . جعفر شهیدى، زندگانى على بن الحسین (ع)، چاپ دوم، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1366، صص 193 - 107 . محمد نصیرى (رضى)، تاریخ تحلیلى اسلام ، چاپ دوم، قم: دفتر نشر و پخش معارف، 1379، صص 151 - 152 . عادل ادیب، زندگانى تحلیلى پیشوایان ما، صص 154 - 159 .
18) جعفر النقدى، زینبالکبرى، ص 156 . المقرم، مقتل الحسین، ص 376 .
19) اسد حیدر، ترجمه مع الحسین فى نهضته (زندگانى امام حسین (ع)، ص 355، . سید عطاءالله مهاجرانى، پیامآور عاشورا، تهران: انتشارات اطلاعات، 1371، ص 348 .
20) در باره حضرت زینب ر . ک: حسن محمد قاسم، السیده زینب، صص 58 - 60 . خالد محمد خالد، ابناء الرسول، ص 193 . اسد حیدر، زندگانى امام حسین (ع)، صص 352 - 364 . سید عطاءالله مهاجرانى، پیامآور عاشورا، صص 343 - 353 . سید جعفر شهیدى، زندگانى فاطمه زهرا (ع)، صص 256 - 262 . قاضى طباطبایى، اول اربعین سید الشهدا (ع)، و عبیدلى، اخبار الزینبات .
21) اخبار الزینبات، ص 116 .
22) سید عطاءالله مهاجرانى، پیامآور عاشورا، صص 345 - 344 .
23) تاریخ طبرى، ج 7، ص3069 . ارشاد، ج 2، ص 121 . بلاذرى، انساب الاشراف، الجزء الثالث، ص 210 . کامل ابناثیر، ج 5، ص 196 .
24) ابناعثم کوفى، الفتوح، ج 5، ص230 .
25) مناقب خوارزمى، ج 2، ص 53 . ابناعثم، الفتوح، المجلد الثالث، ص 144 . انساب الاشراف، الجز الثالث، ص 210 .
26) بلاذرى، انساب الاشراف، الجزء الثالث، ص 210 . مناقب خوارزمى، ج2، صص 54 و 55 .
27) مناقب خوارزمى، ج 2، صص 54 - 55 . اسد حیدر، ترجمه مع الحسین فى نهضته، صص 324 - 330 .
28) اما عبیدالله کسان فرستاد و او [عبدلله بن عفیف] را بیاورد و بکشت و بگفت تا در شورهزار بیاویزند و آنجا آویخته شد» . (تاریخ طبرى، ج7، ص3070) . ابنزیاد فرستاد و او را کشید و کشت و نعش او را بر در مسجد به دار کشید . (کامل ابناثیر، ج 5، ص196) ... . گردنش را زدند و در جایى به نام سبخه او را به دار زدند . ارشاد، ج2، ص 122) .
29) تاریخ طبرى، ج 7، ص 3080و3081، بلاذرى، انساب الاشراف، الجزء الثالث، ص 217 . سبط ابن الجوزى، تذکرة الخواص، ص 240 . ابن واضح یعقوبى، تاریخ یعقوبى، ترجمه محمد ابراهیم آیتى، ج2، چاپ سوم، تهران: مرکز انتشارات علمى و فرهنگى، 1362، ص 182 (گریه زنان کوفه و نیز مدینه) .
30) ابن واضح یعقوبى، تاریخ یعقوبى، ج2، ص189 . ابن قتیبه نیز شبیه این روایت را نقل کرده است: الامامة والسیاسه، ج 1، ص 206 .
31) انساب الاشراف، ج4، ص 31 . براى آگاهى از دیدگاه مسعودى در این باره ر . ک: مروج الذهب، ج 2، ص 73 .
32) تاریخ طبرى، ج7، ص3097 .
33) همان، صص 3099 - 3100 . ابن قتیبه، الامامة و السیاسة، ج1، ص 210 . مسعودى گوید مردم مدینه به سردارى عبدالله بن مطیع عدوى و عبدالله بن حنظله انصارى غسیل الملائکه، به جنگ مسلم بیرون آمدند . مروج الذهب، ج 2، ص 73 .
34) الامامة و السیاسه، ج 1، صص 206 - 207 .
35) تاریخ طبرى، ج7، ص3099 .
36) همان، ص 3106 و 3103 . تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 190 .
37) ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، الجزء الاول، ص 210 .
38) ر . ک: ابناعثم، الفتوح، المجلد الثالث، ص 181، الامامة و السیاسه، الجزء الثانى، ص 10، والجزء الاول، ص 209، انساب الاشراف، ج4، ص23 . تاریخ طبرى، ج 7، صص 3103 - 3116 . تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 190 .
39) الامامة و السیاسه، الجزءالاول، ص 216، در باره نقلهاى متفاوت در باره تعداد کشتهها . ر . ک: انساب الاشراف، الجزءالرابع، ص42، الفتوح، ج5، ص295 . مروج الذهب مسعودى، ص 74 . رسول جعفریان، تاریخ سیاسى اسلام، ج3، ص193 . مسعودى مىگوید از خاندان ابوطالب دو کس و از بنىهاشم از غیر خاندان ابوطالب 3 نفر کشته شدند . هفتادو چند نفر از سایر قریشیان و معادل آن از انصار و چهار هزار کس از مردم دیگر که شماره شد، به جز آنها که شناخته نشده بودند به قتل رسیدند .
40) ابن قتیبه، الامامه و السیاسه، الجزء الاول، ص 213 .
41) تاریخ طبرى، ج 7، ص 3117 . تاریخ یعقوبى، ج2، ص190 . مروج الذهب، ج 2، ص 74 . الامامه و السیاسه، ج 1، ص 214 . ابوحنیفه دینورى، اخبار الطوال، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، تهران نشر نى، 1364، ص 311 . مسعودى، التنبیه و الاشراف، ترجمه ابوالقاسم پاینده، چاپ دوم، تهران: انتشارات علمى و فرهنگى، 1365، صص 282 - 283 .
42) بنگرید به: مسعودى، مروج الذهب، ج 2، ص 71 و 72 و سید جعفر شهیدى، تاریخ تحلیلى اسلام، ص 191 . همو، زندگانى على بن الحسین (ع)، ص 103 .
43) فتوبوا الى بارئکم فاقتلوا انفسکم ذلکم خیر لکم عند بارئکم فتاب علیکم انه هو التواب الرحیم; اکنون به سوى خدا باز گردید و به کیفر جهالتخود به کشتن یکدیگر اقدام کنید . این در پیشگاه خدا براى شما بهتر است آنگاه از شما در گذشت که خدا توبهپذیر و مهربان است» . مروج الذهب، مسعودى، ج 2، ص 97 .
44) تاریخ طبرى، ج7، ص3170 . مروج الذهب، مسعودى، ج2، ص97 .
45) تاریخ طبرى، ج 7، صص 3180 - 3184 .
46) متن نامهها در تاریخ طبرى، ج7، صص3184 - 3188 .
47) ر . ک: تاریخ طبرى، ج7، ص3188 .
48) همان، ص 3190 .
49) در این باره ر . ک: همان، صص 3194 - 3191 .
50) همان، صص 3221 - 3222 . ابناعثم، الفتوح، ج 6، صص 66 - 65 .
51) کامل ابناثیر، ج6، ص16 . تاریخ طبرى، ج7، صص3219 - 3220 . مسعودى، التنبیه والاشراف ، ص 289 .
52) تاریخ طبرى، ج7، صص3214 - 3215 .
53) ابناعثم، الفتوح، ج 3، ص 231 .
54) تاریخ طبرى، ج 7، ص 3220 .
55) همان، ص 3223 .
56) همان، صص 3234 - 3231 . کامل ابناثیر، ج 6، صص 23 - 21 . مروج الذهب، ج2، ص98 .
57) تاریخ طبرى، ج7، ص3237 .
58) ابناعثم، الفتوح، ج3، ص245 .
59) مروج الذهب، ج2، ص98 .
60) تاریخ طبرى، ج7، صص3247 - 3239، مروج الذهب، ج2، ص99 .
61) ر . ک: ابراهیم بیضون، قیام توابین، ترجمه کریم زمانى، صص 66 - 65 .
رسول جعفریان، تاریخ سیاسى اسلام، ج3، صص 210 - 198 . اصغر منتظر القائم، نقش قبایل یمنى در حمایت از اهلبیت، قم: انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى حوزه علمیه قم، 1380، صصص 312 - 307 .
62) ر . ک: تاریخ طبرى، ج7، صص 3203 - 3201 و 3206 . تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 201 .
63) تاریخ طبرى، ج7، ص3214، نیز تاریخ یعقوبى، ج2، ص201 . در باره علت جدایى مختار از ابنزبیر، ر . ک: مروج الذهب، ج2، ص78 .
64) ر . ک: تاریخ طبرى، ج7، ص3215 و ج8، ص3291 .
65) همان، ج7، ص3248 .
66) همان، ج8، ص3287 . نیز بنگرید به: تاریخ یعقوبى، ج2، ص201 .
67) برخى محققان، عدم پاسخ مثبت امام سجاد (ع) را ناشى از لزوم حفظ جان اهلبیت (ع) مىدانند نه اینکه امام (ع) او را طرد کرده باشد .
68) مروج الذهب مسعودى، ج2، ص78 .
69) تاریخ طبرى، ج8، ص3293 .
70) ر . ک: تاریخ طبرى، ج8، صص3294 - 3291 . تاریخ یعقوبى، ج2، ص201 .
71) تاریخ طبرى، ج 8، صص 97 - 3296 . دینورى، اخبار الطوال، ص 334 .
72) ابناعثم، الفتوح، ج3، صص 258 - 257 . تاریخ طبرى، ج 8، ص 3301 .
73) تاریخ طبرى، ج8، ص 3317 .
74) ابراهیم بیضون، قیام توابین، صص71 - 70 .
75) ابناعثم، الفتوح، ج2، ص286 . تاریخ طبرى، ج8، ص3329 . اخبار الطوال دینورى، صص338 - 337 .
76) تاریخ طبرى، ج8، ص3333 . ابناعثم، الفتوح، ج6، ص146، 149 و 151 . دینورى، اخبار الطوال، صص345 - 344 .
77) دینورى، اخبارالطوال، ص344 .
78) براى مشروح قضیه ر . ک: تاریخ طبرى، ج8، صص3365 - 3323 . اخبار الطوال دینورى، صص348 - 343 . ابناعثم، الفتوح، ج6، ص119 و 139 .
79) اخبار الطوال دینورى، ص340، 345 و 349 . تاریخ طبرى، ج8، ص3353 .
80) ابناعثم، الفتوح، ج6، ص123 . تاریخ یعقوبى، ج2، ص203 (دراین کتاب سر عبیدالله بن زیاد ذکر شده است).
81) رسول جعفریان، تاریخ سیاسى اسلام، ج3، ص224 .
82) اخبار الطوال دینورى، ص345 و 348 .
83) همان، صص 341 - 338 . تاریخ طبرى، ج8، صص 3393 - 3384 . بلاذرى، انساب الاشراف، ج5، ص 249 و 250 . ابناعثم، الفتوح، ج3، ص 315 . تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 202 . مروج الذهب، ج 2، ص 100 و 101 .
84) تاریخ طبرى، ج8، صص3361 - 3359 .
85) تاریخ طبرى، ج8، صص3369 - 3367 .
86) همان، ص3370 .
87) همان، صص3373 - 3371 . مروج الذهب مسعودى، ج2، صص82 - 81 . بلاذرى، انساب الاشراف، ج2، تاریخ یعقوبى، ج2، صص207 - 205 .
88) مشروح آن در: تاریخ طبرى، ج8، صص3422 - 3394 . اخبار الطوال دینورى، صص351 - 348 . مروج الذهب، ج2، ص102 .
89) اخبار الطول دینورى، ص 352 .
90) ابناعثم، الفتوح، ج 3، ص 273، 287، 315 .
91) همان، ص 273و315 . ابن سعد، طبقات الکبرى، ج5، ص100 . ابن شهر آشوب (محمد بن على)، مناقب آل ابىطالب، بیروت: دارالاضواء، بىتا، ج4، ص144 . اصغر منتظر القائم، نقش قبایل یمنى در حمایت از اهلبیت (ع)، ص321 .
92) ابناعثم، الفتوح، ج3، ص327 . بلاذرى، انساب الاشراف، ج5، ص265 . درموردى دیگر ر . ک: تاریخ یعقوبى، ج2، ص209 .
93) ر . ک: رسول جعفریان، تاریخ سیاسى اسلام، ج3، صص230 - 229 .
94) تاریخ طبرى، ج8، ص3339 و 3355 . ابناعثم، الفتوح، ج3، ص271 .
95) در این باره ر . ک: اصغر منتظر القائم، پیشین، صص322 - 321 . جهت آگاهى بیشتر ر . ک: ابوفاضل رضوى اردکانى، ماهیت قیام مختار، قم: مرکز مطالعات و تحقیقات اسلامى، (1367) .
96) دینورى، اخبارالطوال، ص338 .
97) بلاذرى، انساب الاشراف، ج5، ص246 .
98) دینورى، اخبارالطوال، ص344 .
99) همان، ص351 و 353 (دینورى گوید4000تن ایرانى و 2000 تن عرب) تاریخ طبرى، ج8، ص3421 . مروجالذهب، ج2، ص102 گوید 7000نفر .
100) بلاذرى، انساب الاشراف، ج5، ص 394 .
101) دینورى، اخبارالطوال، ص344 .
102) تاریخ طبرى، ج8، ص3319 .
103) دینورى، اخبارالطوال، ص343 .
104) اصغر منتظر القائم، پیشین، صص352 - 324 .
105) ابن عبدربه، عقدالفرید، ج5، ص148 .
106) رسول جعفریان، تاریخ سیاسى اسلام، ص232 .
107) در باره تفصیل اعراب اشعرى و مهاجرت آنان از کوفه ر . ک: حسن بن محمد بن حسن قمى، تاریخ قم، ترجمه حسن بن على قمى، تصحیح جلالالدین تهرانى، تهران: انتشارات توس، 1361، ص295 - 258 .
108) یعقوبى، البلدان، ترجمه محمد ابراهیم آیتى، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1356، ص49 .
109) مشروح آن در: تاریخ طبرى، ج8، صص 3373 - 3371 . کامل ابناثیر، ج6، صص 118 - 113 . در برخى روایات تعداد همراهان محمدبنحنفیه را 24 نفر ذکر کردهاند . تاریخ یعقوبى، ج2، ص205 . ابن عبدربه، عقدالفرید، ج5، ص161 . شرح نهجالبلاغه ابن ابىالحدید، ج 20، ص 123 و 124 .
110) در باره مشاجرات محمدبنحنفیه و ابنزبیر و نیز موضع عبدالملک ر . ک: تاریخ یعقوبى، ج2، صص 207 - 205 . کامل ابن اثیر، ج6، صص118 - 116 - اخبار الطوال دینورى، ص352 . فتوح ابناعثم، ج6، صص 253 - 240 . مسعودى، مروج الذهب، ج2، ص 84 و 85 .
111) مشروح نامههاى ابنعباس و یزید در: تاریخ یعقوبى، ج2، صص189 - 185 . بلاذرى، انساب الاشراف، ج4، ص18 . کامل ابناثیر، ج5، صص267 - 265 . مباحثه ابنعباس و ابنزبیر در: مروج الذهب، ج2، ص85 و 86 .
112) انساب الاشراف، ج5، ص196 .
113) تاریخ یعقوبى، ج2، ص207 . کامل ابناثیر، ج6، ص117 .
114) ابن عبدربه، عقدالفرید، ج 5، ص 149 . مسعودى، مروج الذهب، ج2، ص172 . در اینباره نیز بنگرید به: رسول جعفریان، تاریخ سیاسى اسلام، صص 269 - 261