در نهضت حسینى
به راستى چرا آن گونه که از تاریخ بر مىآید مردم کوفه علىرغم دعوت اولیه از سیدالشهدا(ع) از یارى و همراهى حضرت نه تنها سر باز زدند بلکه در کنار دشمنان امام(ع) قرار گرفتند؟
در مراحل تاریخى پیش از عاشورا و پس از آن نیز چنین رفتارهایى را از مردم کوفه در تاریخ سراغ داریم. آیا به راستى متن مردم کوفه و توده آنان چنان که معروف است، همین گونه بودهاند و آیا به راستى در کربلا کسانى که در مقابل امامحسین(ع) شمشیر کشیدند، همه از بدنه و متن اصلى مردم کوفه بودند؟ برخى صاحب نظران چنین نگاهى به کوفه ندارند ولى نگاهى که نوعاً به مردم کوفه مىشود همان است که در اذهان عمومى نیز وجود دارد. مقالهاى که پیش روى دارید از همین منظر معروف به مردم کوفه نگریسته است.
نویسنده در مقاله خود، در پى یافتن پاسخ مستدل به این پرسش است که چه عوامل و زمینههایى در جامعه و آحاد مردم کوفه، سبب جدایى آنان از یارى رساندن سیدالشهدا(ع) شده است. وى پیشینه مردم کوفه قبل از حادثه کربلا را بىوفایى، جهاد گریزى و تن دادن به ننگى که با شهادت امیرالمؤمنین(ع) و امام مجتبى(ع) دامنگیرشان شده مىداند.
نویسنده علل و عوامل ریزش کوفیان از گرد امامحسین(ع) را دنیاخواهى، وحشت از اختناق امویان، وابستگى مردم به حکومت، تابع احساساست بودن، نظام ناپذیرى کوفیان و ابنالوقت بودن آنان مىداند و براى نمونه، سه مصداق را نیز بازگو مىکند.
پیشینه کوفه
پس از پیروزى مسلمانان در جنگهاى قادسیه و جلولاء(15 ـ 16ه••) خلیفه دوّم به فرمانده سپاه خود ـ سعد بن ابىوقاص ـ دستور داد تا براى تحکیم مواضع و انجام مقدمات حملات بعدى به ایران، در منطقه فرات بماند. او نیز با همکارى سلمان فارسى و حذیفة بن یمان، سرزمین کوفه را در نظر گفت و سنگ بناى کوفه در سال 17 هجرى به عنوان پادگانى که پذیراى گروههاى مختلف جنگى بود گذاشته شد.1 مهاجرین جنگى مىتوانستند ضمن اقامت در آنجا و حفظ آمادگى دفاعى، در مواقع لزوم بهرهدهى نظامى نیز داشته باشند.
علاقه خلیفه دوّم به کوفه و اهل آن و دادن القاب «دارالهجره»، «کنزالایمان»، «جمجمة العرب» و «رأس اهل الاسلام»2، توجّه خاص او به وضع مالى فاتحان قادسیه مستقر در کوفه، وجود زمینههاى اشتغال پس از فروپاشى ساسانیان و عواملى از این قبیل جاذبههاى هجوم مهاجران و سکونت در این شهر شد.
گروههاى مختلف قبایل عرب، اسیران ایرانى که شریعت اسلام را پذیرفته بودند، صنعتگران و پیشه وران ایرانى، زنان ایرانى که به عقد فاتحان درآمده بودند، کشاورزان و روستائیان فقیر ایرانى که سقوط ساسانى، زمینه کا ررا در کوفه برایشان فراهم آورده بود و...ترکیب جمعیتى نامتجانسى را براى کوفه در حال توسعه به وجود آورد.
این بافت جمعیتى ناهمگون که کوفه را عرصه ابراز تمایلات گونهگون قرار داده بود، پس از دورهاى کوتاه، وسیلهاى براى افروختن آتش فتنه و آشوب شد و حوادث تلخ تاریخى و هرج و مرجهایى را در حوزه حکومتى اسلامى پدید آورد و از سویى مردمانى پرورش داد با این خصایل : دستخوش احساسات تند، قابلیت تحریک آنى، عاقبت نیندیشى، اخذ تصمیم سریع و پشیمانى فورى، غدر، حیله، بىوفایى و...
تاریخ گواهى مىدهد که در این سرزمین آنچه به کار مردم نمىآمد، سخنى بود که از واقع بینى و خیر خواهى برخیزد و آنچه را به جان مىخریدند، گفتارى بود که عاطفه و احساس را تحریک کند.
در پس آن رگهاى قوى و آواى درشت، غدر و حیلهاى نهفته بود که هر انسانى را مىفریفت. هرگاه حاکمى ستمکار بر آنان غالب بود، در خانهها مىخزیدند و هرگاه ضعف حکومت بر آنان علنى مىشد، به توطئه و شورش بر مىخواستند.
مسأله اصلى این نوشتار، یافتن پاسخى مستدل به این فرضیه است که:
وجود چه عوامل و زمینههایى در جامعه و آحاد مردم کوفه، سبب جدایى آنان از یارى سالار شهیدان و ریزش از جناح حقگرایان شد؟
بىتردید در این رهگذر از کلام گهربار معصومان و تحلیل واقعبینانه تاریخ، در حدّ لزوم بهره خواهیم برد.
کوفه در عصر على(ع)
کوفیان اولین کسانى بودند که با هدایت مالک اشتر با على(ع) دست بیعت دادند.3 آنگاه امام(ع) در سال 36هجرى با هزار مرد جنگى اهل مدینه به کوفه رهسپار و آنان با 12هزار جنگجو به حضرت ملحق شدند.4 این گروه، امام را در مقابل هم پیمانى بصره ـ مکه در جمل یارى دادند و امام آنجا را مرکز خلافت اسلامى قرار دادند.
در سایه حکومت علوى، مذهب شیعه و پیروى آل محمّد(ص) در آنجا رواج یافت و مهد تشیع، زادگاه اصالتها و بستر فضیلتهاى شیعى شد، امّا در جامعه پرخروش، همیشه یک طبقه از مردم نمایشگر شور و خروش آن جامعهاند و این گروه اندک، عمل قهرمانانهاى انجام مىدهند و تمامى آن جامعه را در قهرمانى، شور آفرینى و حماسه شهرت مىدهند. کوفه نیز چنین بود.
شهرى بود که امیرالمؤمنین على(ع) در میان همه بلاد اسلامى، آنجا را براى خلافت برگزیده بود. اینان در تمامى جنگهاى امام حضور داشتند، امامحسین(ع) را به شهر خویش خواندند، بذر غالب جنبشهاى ضد اموى و عباسى در این شهر روئید، مردان حماسهآفرین تاریخ شیعه بیشتر از همه جا در کوفه بود امّا چگونه است در جایى که آنهمه شگفتى از جلوههاى عظیم انسانى از خود بروز مىدهد، یکباره مظهر سستى، بىوفایى، تنبلى و غدر و حیله باشد. باید گفت: آن حماسههاى عظیم از آنِ قلیل مردان خداجویى بود که پروانهسان گرد شمع وجود ولایت بودند و آن زشتىها از توده مردم و سران قبایل باطل گرا بود.
از زمان ورود امام به آن شهر، همواره دو گروه در کوفه در دو موضع بودند:
الف. رهبرانى مانند مالک که به امام توصیه جنگ با معاویه را مىکردند و خود را غیر مشروط در اختیار امام قرار دادند .
ب. رهبران قبیلهاى که هیچ تمایلى به جنگ نداشتند اما براى حفظ موقعیت خویش به ظاهر با امام همراه جنگ مىشدند و علاوه بر اینان، تودههاى وسیعى از کوفیان بودند که در ظاهر متمایل به امام ولى از مواجهه با هر خطرى گریزان بودند. هرگاه امید فتح بود در کنار امام بودند و هرگاه امیدها را رو به زوال مىدیدند، حضرت را تنها مىگذاشتند. آنان فاقد شهامت لازم و یا ثبات قدم در مرحله آزمون بودند.
اینان با هدایت رهبران گمراهشان، دعوت حضرت مبنى بر مقابله با تعرضات معاویه را پاسخى نمىگفتند، و اگر مىگفتند فاجعه شومى مثل حکمیت را خلق مىکردند و اندیشه خارجیگرى را بنیان مىگذاشتند.
نهج البلاغه مملوّ از دردها و رنجهاى على(ع) از این مردم و شاهد صدقى بر صفات نکوهیده و سیره ناپسندى است که خصلت این مردم بود.
امیرمؤمنان(ع) در بیان جهادگریزى کوفیان مىفرماید:
«هرگاه شما را به جهاد با دشمنانتان مىخوانم، چشمانتان در کاسه مىگردد، گویى به گرداب مرگ افتادهاید و یا در فراموشى و مستى به سر مىبرید. باب فهم سخنانم بر شما بسته است، گویى دیو در دلتان جاى گرفته و دیوانهاید.»5
و در جایى دیگر در همین خصلت کوفیان مىفرماید:
«هرگاه لشکر کوچکى از شامیان به سرزمینتان نزدیک شود، هنر مردانتان این است که درِ خانههاى خویش را فرو بندند و چونان سوسمار به سوراخهاى خویش خزند یا همانند کفتاران گریزگاهى جویند...شما در صحنه حرف و شعار بسیارید، امّا در پس پرچمهاى پیکار اندک.6
غدر و حیله و بىوفایى خصیصه زشت دیگرى است که امام بارها در کلام خود، کوفیان را به این جهت سرزنش مىفرمود:
«اى کوفیان! گرفتارى من با شما در دو سه چیز خلاصه مىشود: کرهایى صاحبگوش، لالهایى زباندراز و کورانى چشمدارید. نه در برخوردها آزادگى و صداقتتان هست و نه در هنگامه گرفتارى برادرانى مورد اعتمادید.»7
و نیز مىفرماید:
«اى نامردانِ به صورت مرد، اى بىخردان! ناز پرورد! کاش شما را ندیده بودم و نمىشناختم که به خدا پایان این آشنایى ندامت بود و دستاورد آن اندوه و حسرت.»8
و فرجام این جهادگریزىها و بىوفایىها به امام على(ع)، نفرینهاى متعدد حضرت در ناسپاسى آنها بود و ننگى که با به شهادت رساندن حیدر کرّار در محراب عبادت، براى همیشه تاریخ بر پیشانى کوفیان پیمانشکن ماندگار شد.
کوفه در عصر امامحسین(ع)
با آغاز امامت امام مجتبى(ع)، چهل هزار کوفى، نخستین مردمى بودند که در جهان اسلام با آن حضرت بیعت کردند.9 قیس بن سعد، فرمانده سپاه امام على(ع)، تقاضا کرد تا به عنوان اولین بیعت کننده، بیعت را بر اساس قرآن، سنت پیامبر و جنگ با دشمنان خدا قرار دهد، امّا امام که از تردید و بىوفایى کوفیان در آزمایش بیمناک بود، شرط سوّم را حذف کرد.10
روز بیعت تمامى چهل هزار کوفى در موضوع بیعت متفق بودند امّا این بیعت که در مجاورت آوردگاه جنگهاى جمل، صفین و نهروان انجام شد، همچنان آغشته به وسوسهها و دلواپسىهاى تردیدانگیز بود. در آن روز، کثیرى از کسان مقتولان طرفین این پیکارها در کوفه مىزیستند که با کشتگاه خود هم رأى بوده و آرزوى انتقام خون آنان را داشتند.
بسیارى از بیعت کنندگان که جلوههاى دلفریب مادى به مرزهاى عقیدهاشان تجاوز کرده بود، مىپنداشتند که بیعت با امام، خواستهها و تمایلات نفسانى آنها را اشباع مىکند.
روى دیگر سکه، خزائن شام بود که پیوسته جلوه دلپذیر زرها و وعدهها را در دیدگان این مردم قرار مىداد و دل از کفِشان مىربود و امام نیز از این پنهان کارىها مطّلع بود.
در همین بدو کار، جناح امویان مانند اشعث، شبث و...در مکاتبهاى مخفى، فرمانبردارى خود از معاویه را اعلام و مشوق او در حرکت به سوى کوفه شدند. آنان ضمانت کردند که هرگاه سپاه دشمن به اردوگاه امام نزدیک شود، امام را دستبسته تحویل معاویه دهند و یا ناگهانى او را بکشند.11
معاویه هم پذیرفت که با کشتن امام(ع)، به آنان صدهزار درهم، فرماندهى یکى از لشکرها و ازدواج با یکى از دخترانش را عطا کند. از آن پس امام همیشه در زیر لباس زره مىپوشید، تا جایى که یکبار در حین نماز بر او تیر افکندند و زره مانع جراحت شد.12
امام حسن(ع) که خوى نامردمى کوفیان را مىشناخت، علىرغم اصرار آنان، دست به کار جنگ با معاویه نشد تا آنکه معاویه مهیاى جنگ با کوفه شد. امام نیز اعلان جهاد فرمود و به دعوتش مؤمنان با اخلاص و حاملان قرآن نظیر حجر بن عدى، ابو ایوب، صعصعه، میثم، عدى بن حاتم و...گِردش جمع شده و جناح نیرومند جبهه امام را ایجاد کردند. امّا در کنار اینان، غداران جنگگریزى بودند که پس از دعوت امام در اردوگاه نخیله، سکوت محض اختیار کردند و حتى با یک کلمه هم پاسخ حضرتش را ندادند.13
امام ده روز در نخیله ماند، امّا تنها چهار هزار نفر بیشتر به یارىاش نیامدند. لذا فرمود: مرا فریفتید همچنان که خلیفه پیشین را فریفته بودید.14
آنگاه امام سردارى از قبیله کنده را با سپاهى به انبار فرستاد، امّا او در مقابل وعدههاى معاویه به دشمن پیوست، امام با شنیدن این خبر فرمود: «بارها گفتهام که در شما وفایى نیست و شما بندگان دنیایید.»
سپس سردارى از قبیله مراد را فرستاد و فرمود که او هم خیانت مىکند. مرادى با سوگندهایى که کوه تاب آن را ندارد تأکید کرد که وفادار مىماند، امّا او نیز در برابر قاصدان معاویه فریفته شد.15
دیرى نپائید که عبید الّلهبن عباس، فرمانده کل سپاه امام، به همراه هشت هزار کوفى دیگر در مقابل وعده یک میلیون درهمى معاویه به اردوگاه او پیوست.16
سرانجام بىوفایىها به جایى رسید که کوفیان تحت تأثیر این شایعه معاویه که امام تن به صلح داده و قیس فرمانده سپاه امام به شهادت رسیده، در مدائن بر حضرت هجوم آوردند، خیمهاش را غارت کرده و با خنجر یک کوفى دیگر، رانش را مجروح کردند و امام حسن(ع) با پیکرى مجروح و خونآلود به سوى کوفه رهسپار شد.17
امامحسین(ع)، کوفه و ریزشها ن نامه نوشته و حضرت را به کوفه دعوت کردند18؛ مع الاسف ردّ پایى از اینان در تنهایى مسلم ابن عقیل نمىبینیم.
شیعیان عادى که درصد قابل ملاحظهاى از مردم کوفه را تشکیل مىدادند، گرچه علاقهمند به خاندان عصمت بودند، امّا رفتار مستبدانه زیاد و پسرش عبیدالله با شیعیان و سیاستهاى کلان اموى ودر شیعهزدایى جامعه کوفه، ترس عجیبى در دل آنها نهاده بود که تا احتمال پیروزى در حادثهاى را نمىدادند، مشارکت نمىکردند. قیام مسلم بن عقیل و یارىرسانى ابتدایى مردم به او، نمونهاى از این گونه است.
هواداران بنىامیه: رهبرى طرفداران حزب اموى در کوفه بر عهده افرادى مانند عمرو بن حجاج، یزید بن حرث، عمرو بن حریث، عبدالله بن مسلم، عمارة بن عقبه، عمربن سعد و...بود که با گذشت بیست سال حاکمیت امویان در کوفه و پیش از آن تشویق عثمان مبنى بر تعویض زمینهاى اینان در مدینه و کوفه، از نظر مالى و موقعیت اجتماعى نسبت به سایر قبایل کوفه برترى یافتند.19
رؤسا و متنفذان بیشتر قبایل که ارتباط نزدیکى با حکومت شام داشتند، در این حزب بودند و این امر سبب گرایش بسیارى از مردم به این گروه شده بود.
قدس سرهما اینان پس از سرکوبى در جنگ نهروان، به واسطه سیاستهاى غیر اسلامى و ازدیاد ناراضیان جدید، دوباره قدرت گرفتند و چند بار نیز قیام کردند و توسط زیاد و عبیدالله سرکوب شدند؛ این گروه در عاشورا نقش چندانى نداشتند.
قدس سرهما افرادى بودند که تحت تأثیر تبلیغات خوارج قرار گرفته بودند، بدون اینکه جزو آنان باشند و پیوسته درحال تردید و دو دلى بودند. گویا این عده در اصل دین، تردید و تزلزل داشتهاند.20
به هر حال اینان جمعى از ساکنان کوفه و فرومایگان آن اجتماع بودند که خود به خود نه قصد نیکى داشتند و نه توانایى بدى. با این وصف، وجود آنان خود مایه شر و وسیله فساد و آلت بىارادهاى در دست اخلالگران و فتنهجویان بود.
قدس سرهما به گفته طبرى، اینان بیست هزار مرد مسلح کوفى بودند که داراى نژادى مخلوط از اولاد بردگان و موالى بودند و شاید بیشتر اینان اولاد کنیزان اسیر در جنگ جلولاء بودند. این گروه در عصر امام حسن(ع) و امامحسین(ع) مردمى صاحبسلاح و جنگجو به شمار مىآمدند که در برابر مزد به هر جنایتى تن مىدادند و شمشیر برندهاى در دست جباران بودند. اینان با استقبال از فتنهها و آشوبها، به قدرى بر شوکت و قدرت خود افزوده بودند که شهر کوفه را به آنان نسبت مىدادند و مىگفتند:کوفة الحمراء.21
قدس سرهما بیشترین سهم جمعیت کوفه در کربلا، از آنِ افراد بىتفاوت و ابنالوقتى بود که قصدى جز دنیا خواهى نداشتند. این گروه هنگامى که احتمال پیروزى مسلم را زیاد دیدند به او پیوستند، امّا با ظهور آثار شکست یکباره او را تنها رها کردند. با آنکه خود، امام را دعوت کرده بودند امّا چون احتمال پیروزى ندادند، وعده و وعیدههاى ابن زیاد را پذیرفته و به سپاه یزیدیان در کربلا ملحق شدند.
اینان همان دینفروشانىاند که فرزدق در مکالمه با امامحسین(ع) اینگونه توصیفشان کرد:
قلبهاى آنان با توست و شمشیرهایشان علیه تو کشیده شده است.22
آغاز حرکت امامحسین(ع) و یارانش به سوى عراق، بهدنبال نامهنگارىهاى فراوان کوفیان در دعوت از امامحسین(ع)، صورت پذیرفت. چرا عراقیان امامحسین(ع) را نزد خود خواندند؟ آنها چه مىخواستند و چرا حسین(ع) را پس از دعوت، تنها گذاشتند؟
آیا جملگى از بدعتهایى که در دین پدید آمده بود رنج مىبردند؟ آیا همه مىخواستنند سنت رسول خدا(ص) احیا گردد؟ اگر چنین بود؛ چرا نهضت، پایانى چنین غمانگیز داشت؟
دعوت کنندگان را مىتوان به گروههاى زیر تقسیم نمود:
1. گروهى از نامه نگاران مانند سلیمان بن صرد، رفاعة بن شداد و مسیب بن نجبه از شیعیان خاص على(ع) و اقلیتى پاىبند به دین و اجراى احکام اسلامى بودند و مىدیدند که حدود شریعت معطل مانده و فقه و سنت رسول الله(ص) بازیچه حکومتها شده است.
اینان حکومت عدل علوى و شاید حاکمیت نبوى را درک کرده و انحراف حاکمان اموى از سیره نبوى، آنها را به ستوه آورده بود و خوددارى امامحسین(ع) از بیعت با یزید، فرصت مغتنمى براى قیامشان علیه بنىامیه بود.
2. اختلاف و جنگ بین شامیان و کوفیان در عصرمعاویه و بىتوجّهى عمدى معاویه به کوفه و تنزل آن به یک شهر عادى، گروهى را بر آن داشت تا عظمت کوفه در زمان على(ع) و مرکزیت خلافت اسلامى را احیا کنند. روشن است که بازگشت عظمت از دست رفته به کوفه، پیامدهاى اقتصادى و مالى فراوانى براى ساکنان شهر در پىداشت.
3. گروهى که سالها پیش براى شرکت در فتوحات اسلامى و برخوردارى از غنایم جنگى به این آمادگاه نظامى ـ کوفه ـ آمده بودند و شاهد بودند که آسیبهاى ناشى از جنگ براى اینان و بهرهگیرى ظالمانه از بیتالمال نصیب دیگران شده، پیوسته مترصد فرصتى بودند تا اگر بتوانند حق خود را بستانند.
4. گروهى که در نتیجه شور و هیجان زایدالوصف نامه نگارىها، جوّ غالب آنها را گرفته و اقدام به نامه نگارى کردند.
5. گروهى از سران و متنفذان قبایل مانند شبث بن ربعى، حجاربن ابجر، عزرة بن قیس، و...که چندان دل خوشى از اهلبیت(س) نداشتند ولى براى آنکه از قافله عقب نمانند و در حکومت آینده امام، نفوذ و ریاست خود را حفظ کنند، احساساتىترین نامهها را به حضرت نوشتند امّا هم اینان در موقعیتهاى حساس سپاه عمر بن سعد، جاى گرفتند به گونهاى که امام در روز عاشورا، اینان را با نام خطاب کرده و فرمودند:
اى شبث بن ربعى! اى حجاربن ابجر! اى قیس بن اشعث! اى یزید بن حارث! آیا شما نبودید که به من نوشتید که میوهها رسیده و هنگام چیدن آنها شده و خرماها سبز شده و زمین پر از گیاه شده و سپاهى آماده در انتظار توست، پس بشتاب.23
ناهمگونى فکرى دعوت کنندگان امام(ع) به کوفه، بىتردید عکس العملهاى گوناگونى نسبت به یارى امام(ع) پدید آورد و سرانجام منجر به حادثهاى بزرگ در تاریخ ادیان الهى شد، حادثهاى که پیروان هیچ یک از ادیان گذشته، نسبت به اولاد پیامبر خویش چنین نکرده بودند.
کربلا گرچه به ظاهر آوردگاه پیکار حق و باطل، امّا در واقع عرصه ابتلا و آزمون بزرگ انسانها بود در یک سو، بزرگمردانى مجاهد که با امام خویش پیمان خون بستند و در وفاى به این عهد سربلند شدند و سالارشان اباعبدالله الحسین(ع) در شب عاشورا به زینب کبرا ـ که نگران وفاى اصحاب بود ـ اینگونه اطمینان خاطر داد:
و الله لقد نهرتهم و بلوتهم...یستأنسون بالمنیّة دونى استئناس الطفل بلبن امّة؛24 به خدا سوگوند! من ایشان را آزمایش کردم، بلکه چند بار هم از خود راندم و به این نتیجه رسیدم که آنان مرگ در حضور مرا بیشتر دوست دارند و به آن بیشتر از طفل نسبت به شیر مادر مأنوسند.
و سید الساجدین(ع) در مراتب آزمایش یاران پدرش مىفرماید:
خود شاهد بودم که پدرم در شب عاشورا به اصحابش فرمود: اینک شب در آمده و راه گریختن بر شما گشوده شده، پس این شب را غنیمت شمارید و بگریزید که این گروه جفاکار مرا مىطلبند و با دیگرى کارى ندارند. اگر مرا بکشند از پى شما نخواهند آمد.
ایشان گفتند:
به خدا سوگند! که این هرگز نخواهد شد.
حضرت فرمود:
فردا کشته خواهید شد و یکى از شما زنده نخواهد ماند.
ایشان گفتند:
حمد مىکنیم خداوندى را که ما را مشرف کرده است به این کرامت که با تو شهید شویم.
پس ایشان دل بر شهادت گذاشتند و حضرت ایشان را دعا کرد.25
و در سایه چنین ایمان و اعتقادى بود که امام به یارانش فرمود:
سر بالا کنید و نظر کنید. چون نظر کردند، درجات و منازل خود را در بهشت دیدند. پس حضرت منزل هر یک را به او نشان داد تا آنکه همه منازل خود را شناختند و حور و قصور و نعمتهاى موفور خود را دیدند و به این سبب در آن صحرا روبه نیزه و شمشیر مىرفتند که زودتر به منزل خود برسند و به نعیم ابدى متنعم گردند.26
چه مردان بزرگى همچون حبیب و مسلم که از آغاز با حضرت بودند، یا دیگرانى چون حرّ و زهیر که بعدها به امام پیوستند و چه کسانى که با حضور در این حادثه، بزرگ و جاودان شدند، جملگى رویشهاى نهضت حسینىاند.
امّا در سوى دیگر، دونصفتانى که با ادعاى شیعهگرى و پیروى از امام، هرگونه جفایى را بر امام روا مىداشتند، منافقانى که تا منافع و هوسهاى شیطانى تأمین مىشد وفادار بودند؛ در غیر این صورت اردوگاه دشمن را بر مىگزیدند تا از زخارف دنیا بهرهاى گیرند. اینان افرادى بودند که امامحسین(ع) تا آخرین لحظات از هدایت و دعوت آنها غافل نبود، امّا تنها قلوب مستعد درک پیام امام، قابلیت چنین هدایتى داشتند.
این گروه، ریزشهاى حادثه عاشورایند که به برخى از علل و عوامل ریزشهاى این عصر مىپردازیم:
قدس سره
جلوههاى زندگى دنیا، سبب تعلق خاطر مىشوند و انسانِ دل بسته را دست و پا نیز مىبندد. روند گرایش به تجمل و ازدیاد ثروت که پس از رحلت نبى مکرم اسلام(ص) با بدعتهاى خلفا در تخلّف از سیره آن حضرت آغاز شد؛ در دوره عثمان بیم پیامبر(ص) را که فرمود: «بیشترین ترس من براى امتم، جلوههاى دنیا و زیاده خواهى آن است»،27 محقق ساخت.
دلى که مالامال از حبّ مال و جاه گردد، دیگر توانایى پذیرش را نیز ندارد. نمودهاى فراوانى از دنیاخواهى کوفیان درتاریخ ثبت است:
هنگامى که على(ع) در سال 36 هجرى از این مردم براى مقابله با بصریان در جمل دعوت به یارى کرد، چون ضریب موفقیت امام کم و احتمال شکست وجود داشت، با تأکیدات حضرت تنها 12 هزار نفر کوفى حضور یافتند.28 امّا در صفین که حکومت امام در کوفه تثبیت شده بود، بین 65 تا 120 هزار نفر، در سپاه حضرت گردآمدند.29
در حادثه کربلا، عمر بن سعد که وعدههاى فریباى حکومت و پول، چشمان او را خیره کرده بود، مورد خطاب امام قرار گرفت:
اى پسر سعد! آیا تصمیم دارى با من بجنگى؟ آیا از خداوندى که بازگشت تو به سوى او خواهد بود نمىترسى؟ مرا مىشناسى و مىدانى پدر من چه کسى است؟ آیا نمىخواهى با من باشى و دست از اینها بردارى که این به پسند خدا نزدیکتر است.30
عمر سعد پاسخ داد:
مىترسم در این صورت خانهام را در کوفه خراب کنند.
امام فرمود: من با هزینه خودم، برایت خانهاى مىسازم.
عمر سعد باز بهانه جویى کرد و گفت: مىترسم باغ و نخلستانم را در کوفه مصادره نمایند.
امام فرمود: من در حجاز بهتر از آن به تو مىدهم.
عمر سعد باز بهانهجویى کرد و امام وقتى از هدایت او ناامید شد، او را نفرین کرد که آرزوى حکومت رى را به گور خواهد برد و همانگونه شد.31
و عمق کلام آن حضرت در کربلا بهتر درک مىشود که فرمود:
الناس عبید الدنیا و الدین لعق على السنتهم، یحوطونه مادرّت معایشهم فاذا محصوا بالبلاء قل الدیانون.32 مردم بندگان دنیایند و دین امرى لیسیدنى است که بر زبان آنها افتاده است، و تا هنگامى به دنبال دین مىروند که معیشت آنان برقرار باشد، امّا زمانى که در آزمایش افتند، تعداد دینداران اندک خواهند بود.
رضی الله عنه
سیاست تهدید و ارعابى که عبیدالله بن زیاد در کوفه به کار انداخت، مىتواند عامل مهمّى در ریزش مردم کوفه از نهضت حسینى باشد. آغاز این حرکت با شهادت میثم و آنگاه رشید، مسلم بن عقیل و هانى تداوم یافت. همین ترس حاکم بر مردم سبب شد علىرغم اعتقاد آنان به حقانیت امام و نمایندهاش، مسلم را تنها در شهر رها کنند زیرا از حاکم کوفه شنیده بودند که هر رئیس قبیلهاى که مخالفى را پناه دهد و معرفى نکند، جلوى خانهاش به دار آویخته خواهد شد.33 و این سخن فرزند زیاد همواره در گوش آنان بود که من مأمور بر خورد شدید با مخالفانم و با تازیانه و شمشیر با آنان برخود مىکنم.34
عبیدالله براى رسیدن به این هدف از مزدورانى مانند شبث بن ربعى بسیار بهره برد. او به فرمان عبیدالله تلاش بسیار نمود تا با ترساندن مردم کوفه، آنان را از گرد مسلم بپراکند.
مقام معظم رهبرى درباره تأثیر تلاشهاى خائنانه شبث درحادثه عاشورا و تاریخ اسلام مىفرماید:
اگر امثال شبث بن ربعى در یک لحظه حساس از خدا مىترسیدند، به جاى اینکه از ابن زیاد بترسند، تاریخ عوض مىشد. آنها آمدند و مردم را متفرق کردند. کارى که ابن زیاد کرد، یک عده از همین خواص را بین مردم فرستاد که مردم را بترسانند مادرها و پدرها را، تا بگویند با چه کسى مىجنگید؟ چرا مىجنگید؟ برگردید، پدرتان را در مىآورند. اینها یزیدند، اینها ابن زیادند، اینها بنىامیهاند و اینها پول و شمشیر و تازیانه دارند ولى آنها چیزى ندارند. مردم را ترساندند، به مرور همه متفرق شدند.35
علیهالسلام
قدرت مالى حکومت اموى و وابستگى شدید مردم کوفه به این توان مالى، مىتواند عاملى در ریزش مردم آن شهر از حماسه حسینى دانست.
در آن عصر، درآمد مردم کوفه از دو راه تأمین مىشد: 1. کسب و کار. 2. دریافت عطا و رزق از حکومت. خلیفه دوم براى آنکه همیشه سپاه آمادهاى داشته باشد که به شغل دیگرى مشغول نباشد، حقوق سالانهاى براى این سربازان قرار داد و ملاک پرداخت آن صحابى بودن، دفعات حضور در پیکارها و...بود. این حقوق که در نظام حکومتى «عطا» خوانده مىشد از محل فتوحات و خراج سرزمینهاى تازه فتح شده تأمین مىشد و بین سیصد تا دو هزار درهم در سال براى افراد متفاوت بود.36
امیرمؤمنان على(ع) این نظام را پذیرفت امّا پرداختهاى متفاوت را لغو و به تساوى بین افراد تقسیم مىفرمود.37
رزق هم کمکهاى جنسى مانند خرما، جو، روغن و...بود که ماهانه به طور بلاعوض داده مىشد. از زمان معاویه به بعد، ملاکهاى خلفاى پیشین براى عطا از بین رفت و تنها تقرب به دستگاه اموى و میزان سرسپردگى به آن حکومت تعیین کننده مقدار عطا شد.38 در این دوره، مخالفان ـ شیعیان ـ همواره به قطع عطا تهدید مىشدند و حکومت از این به عنوان برترین حربه در جلب حمایتهاى مردمى سود مىجست هنگامى که مسلم بن عقیل، قصر عبیدالله را در محاصره آورد، یکى از شگردهاى عبیدالله، تشویق مردم به افزایش عطا در صورت پراکنده شدن و تهدید به قطع عطا در صورت ادامه محاصره بود.39 چنانچه با همین شیوه توانست لشکر عظیمى از مردم کوفه را که دلهاشان با امام(ع) بود، علیه آن حضرت وارد جنگ کند.40
او این کار را با پرداخت عطا به رؤسا و بزرگان کوفه انجام داد تا مشوق عامّه مردم در این گرایش باشند. سالار شهیدان، اباعبدالله الحسین(ع)، در روز عاشورا به هنگام اتمام حجّت با کوفیان، وقتى مشاهده فرمود که اینان با سر و صدا مانع سخنان حضرتند، به عطا به عنوان یکى از عوامل رزیش اشاره کرده فرمود:
همه شما عصیان مرا ورزیدید و به سخنان من گوش فرا نمىدهید (چرا که) عطاهاى شما از مال حرام فراهم آمده و شکمهایتان از حرام انباشته شده، پس باعث شده تا بر قلوبتان مهر زده شود.41
مجمع بن عبدالله عائذى، پس از پیوستن به امام در کربلا، در پاسخ آن حضرت که از حال مردم کوفه پرسیدند، عرض کرد:
اشراف و بزرگان کوفه، رشوههاى کلانى از حکومت دریافت کرده و حکومت جوالهاى آنها را پر کرده تا محبت آنان را به خود جلب کند، پس آنها یکپارچه علیه تو جنگ مىکنند.42
رحمهم الله
به شهادت تاریخ، هرگاه حاکمى توانست احساس این مردم را تحریک و از آن بهره گیرد، خیل مردمان کوفى را همراه خود داشته و گرنه با بىوفایى آنان روبهرو مىشد.
شاید شهره شدن کوفیان به غدر و فریب کارى و زبانزد شدن ضرب المثلهاى «اغدر من کوفى؛ فریبکارتر از کوفى»؛ «الکوفى لا یوفى؛ کوفى وفا ندارد»، ناشى از رشد این خصیصه (احساساتى بودن) کوفیان باشد.
و گویا فرموده سالار شهیدان که: خدایا! اهل عراق مرا فریب دادند و از راه خدعه وارد شدند،43 اشاره به همین مطلب باشد چرا که امام(ع) مىخواست به احساسات و خواست مردم بها دهد و آن را به راه صواب هدایت نماید و چه بسا اگر آن حضرت موفق به حضور در کوفه مىشد، مىتوانست چنین کند، امّا دشمن پیشدستى نمود و آنچه را که امام آماده کرده بود، علیه حضرت به کار گرفت. چنانچه حضرت در عاشورا فرمود:
اى اهل عراق! ما را با اشتیاق به فریادرسى خواستید و ما براى فریادرسى شما آمدیم، پس شمشیرى که در دستانتان بود، علیه ما تیز کردید و آتشى را که ما بر ضد دشمنان شما و خودمان افروخته بودیم، براى سوزاندن ما آوردید.44
جلوه دیگرى از این احساسات را پس از واقعه عاشورا به هنگام ورود کاروان اسرا به کوفه مىبینیم که با سخنان اهل بیت، اینان گریه و شیون سردادند تا جایى که امکلثوم از آنها پرسید:
شما که بر ما مىگریید، پس چه کسى خاندان ما را کشته است.45
سلیمان بن صرد خزاعى رهبر توابین و مختار ثقفى از افرادى بودند که توانستند از احساسات کوفیان بیشترین بهره را در پیشبرد قیام خود ببرند.
قدس سرهم
بافت جمعیتى متنوع و گونه گون کوفه متشکل از صحرانشینان و قبایل بدوى که بنا به ضرورت، زندگى شهرى را پیشه کرده بودند و تنافى این زندگى با مدل اولیه زندگى آنها که آزادى بىقید و شرط و زیر دستور دیگرى نرفتن از مشخصههاى آن بود، سبب شد تا کوفیان با هر حاکمى مخالفت کنند وزیر اطاعت او نروند.
تا آنجا که خلیفه دوّم در بارهشان مىگوید:
چه مصیبتى بالاتر از اینکه با صدهزار جمعیت روبهرو باشى که نه آنها از امیران و نه امیران از آنها خشنودند.46
تاریخ گواهى مىدهد که اینان چه با امیران عادلى همچون على(ع) و عمّار یاسر و چه با امیران ستمگرى مانند زیاد بن ابیه سر ناسازگارى داشتند.
صلی الله علیه و آله وسلم
در میان خیل کوفیان، بودند نامردانى که به اقتضاى منافعشان تغییر چهره مىدادند. اگر سودشان در حمایت از على(ع) و اهلبیت بود، بدانان گرایش مىیافتند و اگر نفعى در یارى ظالمانى چون معاویه مىدیدند، دل در گرو مطامع آنان مىنهادند. اینان به راحتى چرخش مواضع داشتند بدون آنکه این بوقلمونصفتى و ابنالوقتى را براى خویش ننگى بدانند.
شبث بن ربعى، مشتى از این خروار است. مرد هزار چهرهاى که در آغاز از یاران «سجاح» مدّعى دروغین پیامبرى بود و آنگاه اسلام آورد. در محاصره خانه عثمان جزو انقلابیون بود و بعد از آن از این کار توبه کرد. بعدها در زمره یاران امیرمؤمنان على(ع) درآمد و به همراه عدى بن حاتم سفیر آن حضرت نزد معاویه شد، در صفین با آنکه در رکاب على(ع) جنگید، در نهروان جزو خوارج گردید.
در عصر قیام سالار شهیدان، از جمله افرادى بود که با تمام توان کوشید تا به عمر سعد سه مطلب را القا کند: امام(ع) (نعوذبالله) کافر حربى است، قتل امام واجب است و قتل امام در ماه حرام اشکال شرعى ندارد.
سالار شهیدان او را در عاشورا به نام خطاب کرده و فرمود:
مگر شما به من ننوشتید که میوهها رسیده و اطراف سرسبز شده و اگر بیایى لشکرى برایت مهیاست.47
نقش او در سپاه عمر سعد در فاجعه کربلا کلیدى بود. پس از آن حادثه عظیم، به شکرانه پیروزى یزید بر امام(ع) در کوفه مسجدى ساخت. سپس او که اینگونه به امام خیانت کرده بود، بهطور غیر منتظرهاى در حرکت توابین و قیام مختار رئیس نیروى انتظامى مختار شد و عجیبتر آنکه در قتل مختار نیز سهیم بود.
سه مصداق و سه گونه ریزش
نینوا عرصه رویشها و بالندگى ا نسانهاى بزرگى است که با گوشه چشمى و یا نور هدایتى، به فلاح و رستگارى نائل شدند. حرّ بن یزید، زهیر بن قین، سعد بن حرث، ابوالحتوف و گروه پیوستگان به امام در شب عاشورا، حتى غیرمسلمانانى چونان وهب بن عبدالله مسیحى و یحیى حرّانى یهودى پاکبازانى بودند که شمیم دعوت حسینى آنان را سرمست آن عشق الهى کرد.
به زیبایى همین رویشها، زشتى ریزشها لکه ننگى بر پیشانى تاریخ نهاد که هرگز ستردنى نیست. کالبدشناسى ریزشها را در کلام نورانى سالار شهیدان عشق مىجوییم، آنجا که در جلسات مخفى دوره معاویه در صحراى منى، ضمن اشاره به منزلت عالمان مسلمان و عدم استفاده از فرصتهاى به دست آمده، زمینههاى سلطه بنىامیه را در حالات روحى مردم و خصیصه اصلى آنان یعنى بیم از مرگ بیان مىفرماید:
فلامالاً بذلتموه و لا نفساً خاطرتم بها للذى خلقها و لا عشیرة عادیتموها فى ذات اللّه و لکنکم مکنتم الظلمة من منزلتکم و اسلمتم امور الله فى ایدیهم، یعملون بالشبهات و یسیرون فى الشهوات سلطهم على ذلک فرارکم من الموت.48 نه مالى در راه خدا دادید و نه جانى را به خاطر خدایى که آن را آفریده به خطر افکندید و نه با خویشانى به خاطر خدا دشمنى(ع) رسید. اباعبدالله(ع) چند بار آیه استرجاع بر زبان جارى کرده و آنگاه این نامه را براى مردم قرائت کردند:
«همانا خبر دهشتانگیزى به ما رسیده و آن کشته شدن مسلم بن عقیل، هانى بن عروه و عبدالله یقطر است و همانا شیعیان ما دست از یارى ما کشیدهاند. پس هر که مىخواهد باز گردد، باکى بر او نیست و باز گردد و ذمّه و عهدى از ما بر او نیست.»
بلافاصه پس از سخنان حضرت، مردم از گرد امام پراکنده شده و به چپ و راست رفتند تا اینکه فقط همراهانى گرد امام باقى ماندند که از مدینه همراه حضرت آمده بودند.
شیخ مفید مىگوید: امام مىدانست عربهایى که همراه کاروان شده و امام را اطاعت مىکنند، بر این گماناند که او به شهرى درخواهد آمد و مردم آنجا فرمانپذیر حضرت خواهند شد و حضرت این معنا را خوش نداشت و مىخواست اینان سرانجام راهى را که مىروند بدانند و ندانسته اقدام به کارى نکنند.49
در اوج حادثه کربلا نیز طبرى مصداقى دیگر را از ریزش گروهى از شاهدان حادثه نقل مىکند. شیوخى از اهل کوفه بالاى تلّى ایستاده بودند و گریه و دعا مىکردند و مىگفتند: خدایا! حسین را یارى کن. راوى گوید به آنان گفتم: دشمنان خدا! چرا پایین نمىروید و حسین را یارى نمىکنید؟
معلوم مىشود کسانى که دم از محبت اهل بیت مىزدند، سیاهى لشکر بودند و در موقع شهادت، بالاى بلندى رفته بودند تا خوب تماشا کنند که چه بلاهایى بر سر حسین مىآورند و چون مىدیدند گریه مىکردند، چنین افرادى در سپاه ابن سعد نبودند، بلکه این جماعت از شیوخ و رؤسا بودند و امراى لشکر هم از شورش همین افراد وحشت داشتند ولى حبّ مال آنان را به کربلا کشانیده بود.50
اشاره به سه نمونه بیانگر انگیزههاى کلى جدایى نیروها در نهضت حسینى است:
قدس سره
عبیدالله بن حرّ جعفى از هواداران عثمان بود که در جنگ صفین در سپاه معاویه حضور داشت و بعد از شهادت امام على(ع) در کوفه مسکن گزید. او با آنکه سابقه خوبى نداشت، مورد دعوت امام(ع) قرار گرفت تا به صراط مستقیم الهى هدایت شود.
امامحسین(ع) درمنزلگاه بنى مقاتل، خیمه، اسب و نیزهاى را در حوالى خود مشاهده کرد و چون از نام صاحب آن سؤال کرد، معلوم شد متعلق به عبیدالله بن حرّ جعفى است.
امام(ع)، حجاج بن مسروق جعفى را نزد او فرستاد و عبیدالله پرسید چه پیامى آوردهاى. گفت:هدیه پر ارزش و گرانبهایى را برایت به ارمغان آوردهام و آن این است که حسین بن على(ع) از تو دعوت کرده یارىاش کنى. اگر در حضور اوبا دشمنانش بجنگى، مأجور خواهى بود و اگر کشته شوى، به فیض شهادت خواهى رسید.
عبیدالله گفت: به خدا سوگند! من از کوفه بیرون نیامدم مگر به جهت اینکه دیدم جمعیت کثیرى بر ضدّ حسین(ع) قیام کرده و مىخواهند با او بجنگند و شیعیانش را خوار و زبون سازند. من با مشاهده این اوضاع و احوال یقین کردم او کشته خواهد شد. بنابراین نمىتوانم او را یارى کنم و اصلاً دوست ندارم که او مرا ببیند و یا من او را ببینم.51
چون حجاج پاسخ منفى عبیدالله را براى امام آورد، حضرت شخصاً از جابر خاست و با چند نفر از اهل بیت و اصحاب نزد او رفتند، چون وارد خیمه شدند، حضرت را در صدر مجلس نشاند.
عبیدالله مىگوید: من هرگز کسى را همانند حسین(ع) در عمرم ندیدم، هنگامى که حسین به سوى خیمهام مىآمد، چنان جاذبهاى داشت که من در هیچ چیز آن جاذبه را ندیده بودم و چنان رقّتى در من پدیدار شد که تاکنون نسبت به هیچ کس در من چنین رقتى پیدا نشده بود. آن لحظهاى که دیدم به هر سو که مىرود، کودکان خردسال اطرافش حلقه مىزدند. به محاسنش نظر کردم همانند بال کلاغ سیاه بود. بدو گفتم: آیا این سیاهى موى شماست یا خضاب کردهاى ؟ فرمود: پیرى زود به سراغ من آمد و تو مىدانى این خضاب است.
پس از آن که مجلس آماده شد، ابىعبدالله(ع) حمد و ثناى پروردگار را به جاى آورد و فرمود:
اى پسر حرّ! مردم شهر شما دعوتنامههایى براى من نوشتند که همه آماده یارى من هستند و درخواست کردند که به سوى آنها بیایم و هم اکنون وضع آن طور که آنها نوشتهاند نیست.52 و تو نیز گناهان بسیارى مرتکب شدهاى، آیا مىخواهى توبه کنى تا گناهانت از بین برود و از آنها پاک گردى؟!
عبیدالله گفت: چگونه ممکن است جبران آن همه گناه، اى پسر پیامبر(ص)؟!
امام فرمود: فرزند دختر پیامبرت را یارى کن و در رکاب او با دشمنانش بجنگ.
عبیدالله گفت: به خدا سوگند! من مىدانم هر کس از فرمان تو پیروى کند، سعادتمند خواهد شد ولى من احتمال نمىدهم که بتوانم براى شما مفید باشم، زیرا وقتى از کوفه بیرون مىآمدم حتى یک نفر را ندیدم که تصمیم بر یارى شما داشته باشد و شما را به خدا سوگند مىدهم که مرا از این امر معاف دارى که من به سختى از مرگ گریزانم ولى اینک اسب خود را به نام «مُلحقه» به شما مىدهم، اسبى که با آن کسى را تعقیب نکردم جز آنکه به آن دست یافتم و هیچ کس مرا تعقیب نکرده جز آنکه از چنگال دشمن نجات یافتهام.
امام فرمود: حال که از نثار جان خود دریغ دارى، ما نیز نه به اسبت و نه به خودت نیازى نداریم و من از افراد گمراه براى خود نیرو نمىگیرم ولى همان طور که تو مرا نصیحت کردى، من نیز تو را نصیحت مىکنم تا مىتوانى خود را به جاى دور دستى برسان که صداى مظلومیت و استغاثه ما را نشنوى و پیشآمدهاى ما را نبینى. به خدا سوگند! اگر کسى صداى استغاثه ما را بشنود و ما را کمک نکند، خداوند او را به آتش دوزخ سرنگون خواهد کرد.53
مىبینیم عبیدالله با آنکه مظلومیت و حقانیت امام را درک کرده و به سعادتمندى انسانهاى در راه او اعتقاد داشت، امّا بیم از جان او را از زمره جاودانگان همیشه تاریخ خارج ساخت.
رضی الله عنه
طرماح بن عدى طائى، فرستاده امیرمؤمنان على(ع) به سوى معاویه،54 در بین قبیلهاش داراى جایگاه رفیع و شریفى بود. در میانه راه کربلا، در منزلگاه «عذیب المجانات»، چهار سوار از کوفه به امام حسین(ع) پیوستند که طرماح راهنما و یکى از آنان بود و چون حرّ قصد بازداشت آنها را کرد، امام(ع) اینان را یاران خود خواند و به شدت از آنها محافظت کرد.
در همین منزلگاه، امامحسین(ع) براى آنکه از بیراهه به کوفه برود، کسى را مىخواست که به راه آشنا باشد. طرماح اعلام آمادگى کرد و در جلو کاروان حسینى به راه افتاد و ضمن حرکت، اشعارى را در منزلت شأن کاروانیان و پستى بنىامیه و دشمنان امامحسین(ع) زمزمه مىکرد.55
طرماح به امام عرض کرد: با شما یاران اندکى مىبینم و همین لشکریان حرّ در مبارزه با شما پیروزند و من یک روز پیش از آمدن از کوفه، مردم انبوهى را در بیرون شهر دیدم که آماده جنگ با شما مىشدند و من تاکنون چنین لشکر عظیمى ندیده بودم، تو را به خدا سوگند! تا مىتوانى به آنان نزدیک مشو.
طرماح آنگاه از روى خیرخواهى پیشنهادى به امام داد که : اگر مىخواهى که در مأمنى فرود آیى که سنگر تو باشد تا تدبیر کار خویش کنى و تو را چاره کار معلوم گردد، با من بیا تا تو را در کوه اَجا فرود آورم، به خدا سوگند که این کوه سنگر ما بوده و هست و ما را از پادشاهان غسّان و حمیر و نعمان بن منذر حفظ کرد و به خدا سوگند هیچ گاه تسلیم نشدیم و این خوارى را به خود نخریدیم، قاصدى نزد قبیله طى در کوه «اجا» و «سلمى» بفرست. ده روز نگذرد که قبیله طى سواره و پیاده نزد تو آیند و تا هر زمان که خواهى نزد ما باش و اگر خداى ناکرده اتفاقى رخ دهد، من با تو پیمان مىبندم که ده هزار مرد طائى پیش روى تو شمشیر زنند و تا زندهاند نگذارند دست هیچ کس به تو برسد.
امام فرمود: خداوند تو و قبیلهات را جزاى خیر دهد. ما و این گروه ـ اصحاب حرّ ـ پیمانى بستهایم که نمىتوانم از آن باز گردم، معلوم نیست، عاقبت کار ما و آنها به کجا مىانجامد.56
طرماح مىگوید: من با امامحسین(ع) وداع کردم و گفتم: خدا شر جن و انس را از تو دور گرداند، من براى کسان خویش از کوفه آذوقه آوردهام و نفقه آنها نزد من است، من مىروم و آذوقه آنها را مىرسانم و بعد به سوى تو باز مىگردم و اگر به تو برسم، البته تو را یارى خواهم کرد.
امام فرمود: اگر قصد یارى دارى، شتاب کن، خدا تو را ببخشاید.
طرماح مىگوید: دانستم که امام به یارى مردان محتاج است، نزد اهل خویش رفته و کار آنها را اصلاح نموده و وصیت کردم و در بازگشت شتاب کردم تا به عذیب المجانات رسیدم که خبر کشته شدن امامحسین(ع) را به من دادند.
مىبینید که طرماح نسبت به امام معرفت خوبى داشت و خیرخواه صادقى براى امام(ع) بود تا آنجا که چند بار مورد دعاى آن حضرت واقع شد، امّا رساندن آذوقه به خانواده و ترجیح دادن آنان به یارى امام(ع) و اولویتبخشى آنان در رفع گرفتاریشان، او را از فیض یارى امام معصوم(ع) محروم کرد.
رحمه الله علیهالسلام
ضحّاک از اصحاب امام(ع) در کربلا بود که با شرط به کاروان امام پیوست و با همان شرط در آخرین لحظات، امام را تنها گذاشت. ضحاک مىگوید:
چون دیدم اصحاب امامحسین(ع) یکى پس از دیگرى شهید مىشوند و دیگر کسى غیر از سویدبن عمرو و بشیربن عمرو، از یاران امام باقى نمانده، خدمت آن حضرت رفتم و گفتم:
شرطى که میان من و شما بود، یادتان هست؟ روزى که در رکاب شما آمدم، من شرط کردم مادامى از شما دفاع خواهم کرد که شما یاورانى داشته باشید و آنگاه که شما یاور و مدافعى نداشتید، من در برگشتن آزاد باشم و شما این شرط را قبول کردید.»
امام(ع) مرا تأیید کرد و فرمود راست مىگویى، امّا چگونه مىتوانى از میان این همه دشمن جان سالم به در ببرى؟ اگر مىتوانى خودت را نجات بدهى از طرف من آزادى.
ضحاک مىافزاید: پس از آن اسبم را که در خیمه یکى از دوستان پنهان کرده بودم برداشتم و سواره از کنار اهل کوفه بیرون رفتم، پانزده نفر از آنها تا روستاى شفیه در نزدیکى ساحل فرات مرا تعقیب کردند، در آنجا که به من رسیدند، چند نفرشان مرا شناختند و چون پسر عموى من بودند، مرا به حال خود گذاشتند.
________________________________________
1. فتوح البلدان، بلاذرى، ص434، مترجم.
1. فتوح البلدان، بلاذرى، ص434، مترجم.
3. الامامة و السیاسة، ابن قتیبه دینورى، ج1، ص47.
4. تشیع در مسیر تاریخ، دکتر سید حسین جعفرى ترجمه محمد تقى آیت اللّهى، چاپ اوّل، ص107.
5. نهجالبلاغه، ترجمه سید جعفر شهیدى، خطبه 34.
6. همان، خطبه69.
7. همان، خطبه 97.
8. همان، خطبه 27.
9. مروج الذهب، مسعودى، ج2، ص426 ـ تنبیه الاشراف، مسعودى، ص300 ـ اسد الغابه، ابن اثیر ج2، ص14.
10. تاریخ طبرى، ج2، ص1 ـ اسد الغابه، ج2، ص14 ـ استیعاب، ابن عبدالبر، ج1، ص383.
11. ارشاد، شیخ مفید، ص270.
12. علل الشرایع، شیخ صدوق، ص84.
13. صلح امام حسن، راضى آل یاسین، ترجمه آیةالله خامنهاى، ص84.
14. الخرایج و الجرایح، راوندى، ص228، چاپ بیروت.
15. بحارالانوار، علامه مجلسى، ج10، ص110.
16. تاریخ یعقوبى، ج2، ص191.
17. همان، ص215.
18. تاریخ طبرى، ج4، ص261.
19. پژوهشى پیرامون قیام امامحسین(ع)، سید جعفر شهیدى، ص56، نشر فرهنگ اسلامى.
20. تجارب الامم، ابن مسکویه، ج2، ص57.
21. تاریخ طبرى، ج4، ص323.
22. الدمعة الساکبه، محمد باقر بهبهانى، ج4، ص372، چاپ بیروت.
23. جلاء العیون، علامه مجلس، ص572 ـ 571، نشر سرور.
24. همان.
25. میزان الحکمه، محمدى رى شهرى، ج1، ص155.
26. تاریخ طبرى، ج3، ص513.
27. همان، ص545.
28. سخنان حسین از مدینه تا کربلا، نجمى، ص199.
29. مقتل الحسین، خوارزمى، ج1، ص245، دارمفید.
30. موسوعة، تحقیقات باقرالعلوم، دارالمعروف، ص373.
31. ارشاد، شیخ مفید، ج2، ص42.
32. تاریخ طبرى، ج7، ص242.
33. سخنان مقام معظم رهبرى، تاریخ 20/3/75.
34. الحیاه لاجتماعیه، ص250 ـ تنظیمات الجیش العربى، ص98.
35. نهجالبلاغه، خطبه 126.
36. تنظیمات الجیش العربى، ص92.
37. تاریخ طبرى، ج4، ص277.
38. حیاة الامام الحسین، ج2، ص453.
39. موسوعه کلمات الامام الحسین،، ص432.
40. تاریخ طبرى، ج4، ص306.
41. همان، ص500.
42. همان، ص498.
43. مقتل الحسین، عبدالرزاق مقرم، ص317.
44. تاریخ طبرى، ج2، ص243.
46. همان، ج100، ص80 ـ 79.
46. همان، ج100، ص80 ـ 79.
47. همان، ج44، ص37.
48. تاریخ طبرى، ج5، ص392.
49. اخبار الطوال، دینورى ترجمه دامغانى، ص297.
50. مقتل الحسین، مقرم، ص189.
51. همان.
52. وسیلة الدارین فى انصار الحسین، سیدابراهیم موسوى زنجانى، ص158، مؤسسه اعلمى بیروت.
53. اعیان الشیعه، علامه محسن امین، ج7، ص396، دارالتعارف بیروت.
54. الکامل، ابن اثیر، ج4، ص50، دار صادر بیروت.
55. نفس المهموم، محدث قمى، ص176، انتشارات علمیه.
56. الکامل، ج4، ص73.
در نهضت حسینى
قیام سالار شهیدان، حسین بن على(ع) حادثهاى است که از ابعاد گوناگون قابل بحث، تحقیق و پژوهش است، چنان که حجم زیادى از میراث ارزشمند اسلامى در قالبهاى گوناگون به این موضوع اختصاص دارد. یکى از محورهایى که در باره این حماسه بىنظیر تاریخ بشرى قابل توجه و پیگیرى است، بُعد «ضد استبدادى و آزادىخواهانه» این قیام الهى است.
نویسنده در این مقاله سعى کرده است ضمن ارائه نگاه امامحسین(ع) به مقوله «آزادى» و شئون مختلف آن در زندگى فردى و اجتماعى، تصویرى از فضاى استبدادى و جو خفقان حکومت امویان را ترسیم نماید تا روشن شود که قیام حسینى در چه فضا و شرائط دشوارى بر پا شد و چه عواملى موجب گردید تا امام(ع) براى رویارویى با حکومت ستمپیشه اموى، نهضتى خونین را سازماندهى کند. وى سپس جایگاه امام حسین(ع) از جهات فردى و اجتماعى در جهان اسلام، مظاهر عزت و آزادگى از مدینه تا کربلا را برشمرده، نتیجه مىگیرد این قیام آزادىبخش را نباید تنها الهامبخش یک ملت براى رهایى از ظلم و بیداد حاکمان مستبد در کشور خودشان دانست، بلکه آنچه امروز بیش از آن بشریت بدان نیاز دارد، الهام از نهضت حسینى براى در هم شکستن جو استبدادى در عرصه جهانى و بینالمللى است.
آزادى حقیقى در فرهنگ حسینى
در مکتب انبیاى الهى اوج کمال و سعادت انسان رسیدن به مقام عبودیت و بندگى خدا است. همه پیامبران بر انگیخته شدند تا به مردم بگویند: خدا را عبادت کنید و از اطاعت غیر او بپرهیزید: «ان اعبدوالله و اجتنبوا الطاغوت».1
در این بینش همه انسانها با خداوند خالق هستى نسبت یکسان دارند و لذا با یکدیگر برابر بوده و هیچ انسانى حق امر و نهى و ولایت و سلطه بر دیگرى ندارد. چه اینکه هیچ انسانى مجاز به سلطهپذیرى انسان دیگر و اطاعت و تسلیم در برابر او نیست. تنها موجودى که در نظام هستى حق امر و نهى داشته و مىتواند نسبت به دیگران تصمیم بگیرد، خداوند متعال است که واجد همه کمالات و منزّه از هر عیب و نقصى است. اوست که خالق نظام هستى است و بر همه موجودات و از آن جمله انسان ولایت دارد. امام جعفر صادق(ع) از جدّ بزرگوارش حسین بن على(ع) نقل کرده که آن حضرت فرمود:
«ایها الناس! ان اللّه عزّ و جّل ذکره ما خلق العباد الاّ لیعرفوه، فاذا عرفوه عبدوه، فاذا عبدوه استغنوا بعبادته عن عبادة ماسواه؛2 اى مردم! خداوند ـ عز و جل ـ بندگان را جز براى اینکه به او معرفت پیدا کنند، نیافرید، پس وقتى او را شناختند، عبادتش کردند و هنگامى که او را عبادت کردند، به سبب پرستش او از عبادت غیر او بى نیاز گشتند».
در این کلام نورانى، غایت خلقت و کمال آدمى «معرفت خدا» شمرده شده که ثمره نیل بدان بندگى او و رهایى از بندگى دیگران است. چه اینکه راه رسیدن به معرفت نهایى او نیز از همین مسیر مىگذرد، بندگى خدا و رهایى از بندگى غیر او.
در میان انسانها و روابط بین آنها نیز تنها کسانى حق امر و نهى بر دیگران دارند و مىتوانند در باره ایشان تصمیم بگیرند که از سوى صاحب اصلى ولایت و سلطان حقیقى مجاز باشند. اگر پیامبر یا جانشین او حق امر و نهى بر مردم دارند و متقابلاً مردم موظف به پیروى از دستورات ایشانند، به امر الهى است، و اگر دستور خدا نبود، آنان نیز داراى چنین شأن و موقعیتى نبودند و البته لازمه جعل مقام نبوت یا امامت براى ایشان، برخوردارى از چنین موقعیت و حق امر و نهى است.
در مکتب حسینى پیروى از امام چون در راستاى اطاعت از خداست، مشروعیت دارد. امامحسین(ع) در پاسخ مردى که از حضرتش پرسید: اى پسر رسول خدا! پدر و مادرم فدایت باد، معرفت خدا چیست؟ فرمود:
«معرفت اهل هر زمانى نسبت به امامشان است، کسیکه پیروىاش بر مردم واجب است».3
بدیهى است شناخت و پیروى از امامى مىتواند «معرفت خدا» تلقى شود که آن امام جانشین خدا در زمین باشد و از سوى او به این مقام و منصب برگزیده شده باشد:
«انى جاعلک للناس اماماً قال و من ذریّتى قال لا ینال عهدى الظالمین».4
در این مکتب «رهایى از بندگى غیر خدا» اوج آزادى روحى و معنوى انسان است و اساساً آزادى حقیقى انسان جز این نیست.
آزاده نباشد آنکه آزاد تو نیست5 در محفل دوستان به جز یاد تو نیست
اگر آزادى به این معنا تأمین شود، در پرتو آن آزادیهاى اجتماعى ـ سیاسى نیز تأمین خواهد شد. نمونه بارز آن پیامبر اکرم(ص) و امام على(ع)، هستند که چون به معناى واقعى وارسته و آزاد بودند، در زمان حاکمیت خود بیشترین تلاش را در جهت تأمین حقوق و آزادیهاى اجتماعى مردم داشتند. در نظام سیاسى اسلام آزادیهاى سیاسى ـ اجتماعى در چارچوب قوانین الهى به رسمیت شناخته شده و اهمیتى فراوان دارد، اما این همه مقدمهاى براى رهایى انسان از هواهاى نفسانى و بریدن از غیر خدا و رسیدن به مقام بندگى خداست. به تعبیر متفکر شهید استاد مطهرى:
«آزادیهاى اجتماعى مقدس است، اما آزادى معنوى بیش از هر چیزى ارزش دارد و درد امروز بشر آن است که به دنبال آزادى اجتماعى است، اما براى آزادى معنوى تلاش نمىکند، چون بدون اتکاى به دین و پیامبران نمىتوان به این آزادى رسید.»6
پیامبر اکرم(ص) در پاسخ یکى از اصحاب صفّه که عرض کرد: خود را از دنیا رها کردهام و طلا و سنگ برایم یکسان است، فرمود: «اکنون آزاد شدى.»7
امام على(ع) نیز در سفارشى به فرزندش امام حسن مجتبى(ع) همین واقعیت را گوشزد کرد:
«یا بنىّ! لا تکن عبد غیرک و قد جعلک الله حرّا؛8 پسرم، در حالى که خدا تو را آزاد آفریده، بنده دیگرى مباش».
رهایى از خود یا بندگى و اسارت انسانهایى چون خود نعمتى گرانبهاست که خالق انسان به او عطا کرده و با هیچ نعمت دیگرى همسان نیست، چرا که بندگى خود یا دیگرى جز اسارت انسان و از کف دادن بزرگترین سرمایه آدمى یعنى «آزادى» نیست.
محمود عقّاد، نویسنده شهیر عرب، سخنان امامحسین(ع) را در سن سى سالگى حضرت، هنگام بدرقه ابوذرغفارى که راهى تبعیدگاهش در «ربذه» بود، نقل کرده و مىافزاید: گویا آن حضرت شعار زندگى خود را از روزى که قدم به دنیا نهاد تا پایان عمر که به درجه شهادت رسید، در این چند جمله خلاصه کرده است؛9 آن جملات چنین است:
«یا عمّاه، ان الله تعالى قادرٌ ان یغیّر ما قدترى و اللّه کلّ یوم فى شأن و قد منعک القوم دنیاهم و منعتهم دینک فما اغناک عمّا منعوک و احوجهم الى ما منعتهم! فاسئل الله الصبر و النصر و استعذ به من الجشع و الجزع، فان الصبر من الدین و الکرم و ان الجشع لا یقدّم رزقاً و الجزع لا یؤخّر اجلاً؛10 عمو جان! خداوند تعالى قادر است که وضع کنونى را که مشاهده مىکنى، تغییر دهد و خداوند هر روزى به کارى دست مىزند، و این قوم دنیاى خود را از تو باز داشتند و تو نیز دین خود را از آنان بازداشتى به راستى تو چقدر از آنچه آنان محرومت کردند، بىنیازى و آنان چقدر به آنچه که تو محرومشان ساختى، نیازمندند. پس از خداوند صبر و پیروزى بخواه و از حرص و بىتابى به او پناه ببر که صبر از دین و کرامت و بزرگوارى است و نه حرص روزى را جلو مىاندازد و نه بىتابى اجل انسان را به تأخیر مىافکند».
همین معناى ارزشمند را امام کاظم(ع) نیز در وصیت خود به هشام از جدّش امامحسین(ع) نقل کرده که آن حضرت ضمن بیان نگرش اولیاى خدا و اهل معرفت مبنى بر ظلّ و سایه بودن همه آنچه که خورشید در شرق و غرب زمین بر آن مىتابد، نسبت به وجود خداوند فرمود:
«الاحرّ یدع هذه اللماظة لاهلها، لیس لانفسکم ثمنٌ الاّ الجنّة فلا تبیعوها بغیرها فانّه من رضى من الله بالدنیا فقد رضى بالخسیس؛11 آیا آزادهاى پیدا مىشود که دست از این لقمه جویده شده (دنیا) بردارد و آن را به اهلش سپارد؟، براى شما جز بهشت بهایى نیست، پس خود را به غیر از آن نفروشید، چون هر کس از خدا به دنیا رضایت دهد، به چیز پست و ناچیزى راضى شده است».
به هر تقدیر امامحسین(ع) با چنین نگرشى به جایگاه انسان، علیه حکومت استبدادى و ستم پیشه اموى قیام کرد. او نه تنها خود آزاد و وارسته ازغیر حق بود، بلکه تلاش مىکرد مردم را نیز از یوغ بندگى حکومت امویان و بردگى دنیا برهاند؛ حکومتى که جز به بردگى و اسارت مردم نمىاندیشید و به کمتر از آن راضى نبود.
مردم در عصر آن حضرت هم نیازمند رهایى از دنیا و دلبستگىهاى خود بودند و هم آزادى از اسارت بنىامیه، و بدون وارستگى از هواهاى نفسانى و گذشتن از دلبستگىهاى دنیوى امکان نجات از اسارتهاى اجتماعى نبود. امامحسین(ع) نیز تلاش مىکرد ارزش زندگى و مرگ را براى آنان ترسیم کند تا بتوانند براى رسیدن به حیات واقعى و ارزشهاى والاى انسانى در برابر استبداد امویان بایستند و آزادى خود را بستانند.
اصول و مبانى سیاست بنىامیه
براى آنکه عظمت «عنصر آزادى خواهى در نهضت حسینى» بیش از پیش آشکار شود، گذرى کوتاه بر اوضاع و شرائط دوران امامت آن حضرت، که مقارن با تسلط امویان بود، ضرورت دارد. پیامبر اکرم(ص) در جملهاى کوتاه وضعیت حکومت اموى را این چنین ترسیم نموده است:
«اذا بلغ بنو ابىالعاص ثلاثین رجلاً اتخذوا دین الله دخلاً و عباد الله خولاً و مال الله دولاً؛12 هنگامى که شماره فرزندان ابىالعاص به سى نفر برسد، در دین خدا دخالت مىکنند (یا دین خدا را بازیچه قرار مىدهند) و بندگان خدا را مملوک و برده خود قرار مىدهند و مال خدا را دست به دست بین خود مىگردانند».
این حقیقت را امویان با گفتار و کردار خویش نمایان ساختند. معاویه و کارگزارانش جز به تسلیم مردم در برابر خواستهاى خود نمىاندیشیدند و به هر قیمتى آن را محقق ساختند.
معاویة بن ابىسفیان و همفکران او سیاست خود را بر اساس سه محور یاد شده در کلام گهربار پیامبر(ص)، که نوعى اخبار غیبى آن حضرت به شمار مىرود، بنا کردند و فضایى به وجود آوردند که حسین بن على(ع) ناچار شد نهضتى را علیه آنان بر پا کند.
قدس سره
یکى از مشخصات بارز حکومت امویان دست اندازى به حریم دین بود. بدعتگذارى در دین، حلال کردن حرامها و حرام کردن حلالها، استخدام روحانیان دربارى به منظور جعل حدیث به نفع حاکمان و علیه علویان، سبّ و لعن على بن ابىطالب(ع) در منابر و محافل عمومى و در یک جمله «استخدام دین براى کسب و نگهدارى قدرت» از مهمترین ویژگیهاى این دوره است. تاریخ اسلام نمونههاى فراوانى را در این زمینه ثبت کرده و روشنتر از آن است که نیازمند ذکر شواهد باشد. تنها روایاتى که از جاعل معروف حدیث ـ ابوهریره ـ نقل کردهاند، بیش از همه روایاتى است که از خلفاى راشدین، حضرت زهرا(س)، امام حسن(ع) و امام حسین(ع) و همه همسران پیغمبر نقل شده است.13 ابن ابىالحدید معتزلى مىنویسد:
«روایات جعلى فراوانى را در کتب آن روز گنجاندند و به بچههاى مدارس و غلامان و کنیزان آموختند و مانند قرآن آنها را فرا مىگرفتند.»14
ابوهریره، عمرو عاص، و مغیرة بن شعبه، از اصحاب و عروة بن زبیر از تابعین، نامهاى مشهور به جعل حدیث در این دورهاند.
اما چند نمونه از فریبکاریهاى امویان،
ـ مروان بن حکم به امام سجاد(ع) گفت: على بیش از معاویه از عثمان دفاع کرد. امام فرمود: پس چرا بالاى منبر او را سبّ مىکنید و قتل عثمان را به او نسبت مىدهید؟ گفت: پایههاى حکومت ما جز با سبّ و لعن على بن ابىطالب استوار نمىباشد!15
ـ روزى عمروعاص به عایشه گفت: دوست داشتم تو در روز جمل کشته مىشدى؟ عایشه پاسخ داد: اى بىپدر! چرا؟ گفت: زیرا تو به اجل خود از دنیا مىرفتى و وارد بهشت مىشدى و ما بزرگترین بهانه را بر ضد على بن ابىطالب پیدا مىکردیم و مردن تو را وسیله طعن و مبارزه با او قرار مىدادیم.16
ـ معاویه بخشنامهاى صادر کرد و به کارگزارانش ابلاغ نمود، با این مضمون «ذمّه من از کسى که در فضیلت ابوتراب و خاندان او سخن بگوید برى است، شهادت دوستان على و خاندان وى در محاکم پذیرفته نیست، دوستى هر کس نسبت به على آشکار شود، سهمش را از بیتالمال قطع کنید...».17
امامحسین(ع) در یکى از نامه هایش به معاویه او را توبیخ کرد که «آیا تو نبودى که حضرمى را کشتى؟ کسى که زیاد بن ابیه به تو نوشت که او بر دین على ـ کرم الله وجه ـ است؟» سپس به او یاد آور مىشود:
دین على همان دین پیامبر است که خداوند به برکت آن به تو منّت نهاد، چرا که اگر این دین نبود برترین هنر و شرافت تو و پدرانت، همان کوچ کردن پر دردسر زمستانى و تابستانى بود»18.
ـ و بالاخره سالیانى بعد وقتى که عبدالعزیز حاکم مدینه شد، روزى فرزندش عمر از وى پرسید: چرا در خطبه نماز جمعه وقتى به سبّ و لعن على بن ابىطالب مىرسى، لکنت زبان مىگیرى؟ گفت: چون کسى را که ما بر منابر دشنام مىدهیم، افضل اصحاب پیغمبر است. و هنگامى که فرزندش علت آن را جو یا شد، پاسخ داد:
«سیاست، چنین اقتضا مىکند که براى منزوى ساختن علویان، على بن ابىطالب را سبّ و لعن کنیم تا آنان مدعى برترى بر خلافت و حکومت نشوند.»
و همین جا بود که عمر بن عبدالعزیز تصمیم گرفت اگر روزى به قدرت رسید، این سنت زشت را ممنوع کند ولى فضاى مسموم جامعه به گونهاى بود که با نقشهاى از پیشطراحى شده آن را عملى کرد.19 ولى مردم گمان مىکردند که او با این تصمیم مرتکب گناه بزرگى شده است!20
رضی الله عنه
خصوصیت دیگر این دوره به بردگى کشیدن عموم مردم بود. (عبادالله خولاً) امامحسین(ع) نیز وضعیت جامعه را در عصر امویان با تعبیرى همسان با کلام پیغمبر براى خواص جامعه تشریح فرمود. امام با سرزنش رجال و شخصیتهاى حاضر در جلسه که در سرزمین منا و سالهاى آخر عمر معاویه برگزار شد، فرمود:
«...فاسلمتم الضعفاء فى ایدیهم فمن بین مستعبد مقهور و بین مستضعف على معیشة مغلوب...و الناس لهم خَوَلٌ لا یدفعون ید لامسٍ، فمن جبّار عنید و ذى سطوة على الضعفة شدید، و مطاع لا یعرف المبدىء و المعید؛21 ضعیفان را به آنان سپردید که برخى را برده و مقهور خود ساخته و برخى را ناتوان و مغلوب زندگى روز مرّه ساختند،...و مردم بردگان آنهایند که دست هیچ متجاوزى را از خود نمىرانند. آنها که برخى زورگو و معاندند و برخى هم بر ناتوانان ستمگر و تندخویند، فرمانروایانى که نه خدا شناسند و نه معاد شناس».
«خَوَل» به معناى «بردگان و کنیزان» است22 و حتى بعضى از لغتشناسان به معناى «چارپایان» معنا کردهاند.23 توجه به معناى این واژه، عمق فاجعه را نمایان مىسازد. امویان به تعبیر پیامبر(ص) و امامحسین(ع) مردم را برده و بنده و حتى مثل حیوانات دانسته و به مانند بردگان و حیوانات با آنان رفتار مىکردند. این واقعیت در اشعارى منسوب به امامحسین(ع) نیز آمده است:
و هذا غافلٌ سکران لاه؛24 فما للحرّ من مَدرٍ و جاه فهذا شغله طمعٌ و جمعٌ فما من منکر فى الناس فاه فصار الحرّ للمملوک عبداً و عزّ بذلّهم اهل السّفاه و باء الآمرون بکلّ عرفٍ و فى زمن انتقاض و اشتباه تفانى الخیر و الصلحاء ذلّوا «وقعنا فى الخطایا و البلایا
ما در عصر خطاها و گرفتاریها و در زمان شکستن (پیمانها و مقررات الهى) و اشتباه (و سردرگمىها) واقع شدهایم. خیر و نیکى نابود شده و صالحان خوار و ذلیل گشتند و با ذلت آنان، نابخردان حاکم و عزیز شدند. امر به معروف کنندگان از تصمیم خود برگشتند، از این رو در میان مردم کسى نیست که نهى از منکر نماید. آزادگان برده بردگان شدند، لذا براى آزادمردان هیچ قدر و منزلتى باقى نمانده است. این پیشه و سرگرمى اوست، آزمندى و مال اندوزى و چنین کسى بىخبر و مست و هوسباز است.
علاوه بر عالمان شیعه و اهل سنت، بعضى از مستشرقان هم که رفتار امویان را با مردم در تاریخ مطالعه کردهاند، بر این باورند که مردم در نظر بنىامیه سه گروه بودند: اول فرمانروایان که عربها هستند، دوم موالى و آزادشدگان که بندگانند و سوم ذمّیها و اهل کتاب که معاویه ذمیها و قبطىها را در مصر جانور مىدانست.25
سیاستهاى تبعیضآمیز معاویه ـ بر خلاف تعالم حیات بخش اسلام مبنى بر عدالت و مساوات ـ از اصول مملکتدارى وى بود. او در دستورالعملى به زیاد بن ابیه حاکم کوفه نوشت:
«عربها از عجمها زن بگیرند و لى به آنها زن ندهند، آنها از عجم ارث ببرند ولى عجم از آنها ارث نبرد، سهم آنان را از عطا و بیتالمال بسیار کم قرار بده، آنان را در جنگها در صف مقدم بگذار، کارهاى پست را به ایشان بسپار، راهها را اصلاح کنند و درختان را قطع نمایند، هیچ یک از عجمها بر عرب امامت نکند و تا عرب در مسجد هست عجمها را در صف اول قرار ندهید، آنها را در مرزها مأموریت مده و فرمانرواى هیچ یک از شهرها مگردان، آنان را در پست قضاوت قرار نده...وقتى نامه من به تو رسید عجمها را خوار کن و آنها را مورد اهانت قرار ده و هیچ حاجتى از آنان برآورده مساز.»26
رفتار معاویه، جانشینان و کارگزاران وى با مردم این واقعیت را آشکار مىکند که آنها کمترین ارزشى براى مردم قائل نبوده و تنها در فکر قدرت و ثروت و رفاه و آسایش خود و اطرافیان و دوستان خود بودند. و اگر از بیتالمال به کسى یا گروهى مىپرداختند یا براى ساکت نگاه داشتن آنان از راه تطمیع بودند یا به مقدارى که زندگىشان بگذرد و به فکر حکومت و سیاست نیفتند.
امویان شرائطى فراهم کرده بودند که اگر کسى فریب آنان را نمىخورد و با تطمیع یا تهدید سکوت نمىکرد، جرأت سخن گفتن، اعتراض کردن و امر به معروف و نهى از منکر را نداشت. تنها شخصیتهاى از جان گذشته و آزادهاى چون ابوذرغفارى، حجربن عدى، مقداد، مالک اشتر و نیز شخصیتهاى سابقه دارى چون سعد بن ابىوقاص بودند که لب به اعتراض مىگشودند و چون امویان از بیدارى مردم به شدت هراس داشتند، آنان را تبعید، زندان و یا شهید مىکردند.
ـ ابوذر که به بدعتهاى امویان در دین، حیف و میل بیتالمال، مخالفت ایشان با سنت پیغمبر، تهمت زدن به حق گویان و منزوى ساختن شایستگان معترض بود و حتى آرزوى مرگ مىکرد، به مدینه احضار شد و توسط خلیفه سوم به صحراى ربذه تبعید گشت و در غربت و مظلومیت از دنیا رفت.27 او به مردم هشدار مىداد که در برابر بدعتها بایستند، هر چند به شکنجه، محرومیت و تبعیدشان بیانجامد.28
ـ حجر بن عدى کندى و یارانش تنها به جرم مخالفت با بدعتهاى امویان و امر به معروف و نهى از منکر به قتل رسیدند. امامحسین(ع) در یکى از نامههایش به معاویه او را مخاطب ساخته و مىفرماید:
«الست قاتل حجر و اصحابه العابدین المخبتین الذین کانوا یستفظعون البدع و یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر؟ فقتلتهم ظلماً و عدواناً من بعد ما اعطیتهم المواثیق الغلیظة و العهود المؤکدة جرأة على الله و استخفافاً بعهده؛29 آیا تو نبودى که حجر و یارانش را که عابد و خاشع در برابر خدا بودند، کسانى که بدعتها را خطرناک خوانده و امر به معروف و نهى از منکر مىکردند، کشتى؟ تو پس از آنکه پیمانهاى محکم و مؤکّد (به در امان بودن) آنان دادى، به خاطر جرأت و گستاخى در برابر خدا و ناچیز شمردن عهد و پیمان الهى، ظالمانه و متجاوزانه آنان را به قتل رساندى».
ـ در پایان این بخش یک نمونه نیز از رفتار امویان در زمان حاکمیت یزید بن معاویه نقل مىکنیم تا عمق اعتقاد سخیف آنان و برخوردشان با مردم نمایانتر شود. هنگامى که مردم مدینه پس از حادثه عاشورا به سال 63 هجرى دست به شورش زدند، لشکر شام به فرماندهى مسلم بن عقبه مأمور سرکوبى شورش شد. مردم در منطقه «حرة واقم» نزدیک مدینه با شامیان درگیر شده و شکست خوردند. فرمانده شام جان و مال و ناموس مردم را تا سه روز بر سربازان خود مباح کرد و فجایعى رخ داد که قلم از نگارش آن شرم دارد. مورخان از تولد صدها کودک نامشروع در ماههاى پس از این واقعه سخن گفتهاند. به دنبال وقوع این فاجعه انسانى، اعیان مدینه از ترس جان خود براى بیعت با یزید نزد مسلم بن عقبه آمدند ولى او بدین امر رضایت نداد و مقرر کرد که باید به این مضمون با او بیعت کنید:
«ما همگى به عنوان بردگان یزید بن معاویه با او بیعت مىکنیم».
هر که از این نوع بیعت سر باز زد، جانش را از دست داد و سرش را از بدنش جدا کردند.30 بدینسان حکومت از مردم پیمان بر شهروندى و اداى حقوق حکومت و اطاعت از قوانین و مقررات حکومتى نمىگرفت، بلکه بر بندگى و بردگى یزید بیعت مىگرفت.
علیهالسلام
سومین خصوصیت این دوره منزوى شدن شایستگان و حاکمیت اشرار و جنایتکاران بر جان و مال و ناموس مردم بود. طبعا با حاکمیت چنین افرادى بیتالمال مسلمین غارت مىشد و صرف عیاشىها و خوشگذارانىها مىگشت و وسیلهاى براى تثبیت پایههاى حکومت امویان بود و بس. بسیارى از سرداران و صاحبمنصبان را با طلا و نقره تحت سلطه گرفتند، برخى را با اعطاى پست و مقام و ریاست مطیع خود ساختند، بسیارى از مردم نیز با حاتم بخشىهاى بىحساب حاکمان سرگرم زندگى و زخارف دنیا شدند. امامحسین(ع) بارها امویان را به خاطر پیش گرفتن این سیاست زشت مورد نکوهش قرار داد. در یکى از نامههاى خود به معاویه، نمونهاى از کارگزاران جنایتپیشه او را نام مىبرد و مىفرماید:
«آیا تو نبودى که ادعاى زیاد بن ابیه را کردى و او را فرزند ابوسفیان پنداشتى؛ با اینکه رسول خدا حکم کرده بود فرزند از آن شوهر است و زناکار باید سنگسار شود؟ سپس او را بر مسلمانان مسلّط کردى که آنان را مىکشت و دست و پاى ایشان را در خلاف جهت یکدیگر قطع مىکرد و بر شاخههاى درخت خرما مىآویخت؟ سبحان الله اى معاویه، گویا تو از این امت نیستى و آنان از تو نیستند!»31
معاویه از زمان حکومت على(ع) براى ناامن کردن جامعه عدهاى را براى غارت اموال مردم و فتنه و آشوب به شهرها گسیل مىداشت، در زمان حکومت خود نیز علاوه بر آنکه مخالفان را سرکوب مىکرد، خود و کارگزارانش به حیف و میل بیتالمال و عیاشى و خوشگذرانى با آن مىپرداختند.32
امام در مصاف با استبداد اموى
حال که نمایى از شرائط عصر حاکمیت معاویه ارائه شد، مشخص مىشود که امامحسین(ع) در چه شرائطى به سر مىبرد، شرائطى که تنها شخصیت آزادهاى چون او، که جز به اعتلاى دین خدا و نجات ستمدیدگان نمىاندیشید، با بیان و قلم خویش اعتراض کرده و براى قیام و نهضت علنى منتظر فرصت بود و انتظار لحظه موعود را مىکشید.
شخصیت وارستهاى چون فرزند پیغمبر در اندیشه سلطه و ریاست بر مردم نبود، روح بلند و متعالى او برتر از آن بود که در اندیشه ریاست باشد. هنگامى که امویان به زعم باطل خویش در صفین در هواىِ رهایى از عدالت و قاطعیت علىبنابىطالب بودند، به سراغ فرزندش حسین بن على رفتند و به او پیشنهاد کردند که پدرش را از قدرت کنار بزند تا با او به عنوان خلیفه مسلمین بیعت کنند، کارى که در دنیاى سیاست بازان و قدرت طلبان سکّه رایج است، اما امام با قاطعیت دست رد بر سینه آنان زد،33 و این فارغ از مقام عصمت، از یک سو از وارستگى آن حضرت حکایت دارد و از سوى دیگر ذکاوت و هوشیارى و دشمنشناسى امام را نشان مىدهد.
امام از اینکه امویان جان و مال و مهمتر از آن روح و روان و اندیشه مردم را به اسارت گرفتهاند، رنج مىبرد مىفرمود:
«بار الها! تو مىدانى آنچه که از ما سر مىزند براى رقابت در حکومت و سلطه بر مردم و نیز رسیدن به مال بىارزش دنیا نیست، بلکه با این هدف است که نشانههاى دین تو را آشکار سازیم و سرزمینهاى تو را اصلاح کنیم تا بندگان مظلوم تو آسوده شوند و به فرائض و سنتها و احکام تو عمل کنند. و شما (اى شخصیتهاى موجّه جامعه!) اگر ما را یارى نرسانید و در خدمت ما نباشید، ستمگران بیش از این بر شما مسلط شوند و در خاموش کردن نور پیامبر شما بکوشند. خدا ما را بس است و بر او توکل مىکنیم و به سوى او باز مىگردیم و سرانجام کار به سوى اوست».34
امام(ع) علىرغم اندوه عمیقى که در ماجراى صلح امام مجتبى با معاویه و واگذارى حکومت به او در دل داشت، تصمیم برادر و امام زمانش را که ناشى از واقعنگرى امام مجتبى(ع) بود و از سر چارهجویى به آن تن داده بود پذیرفت و به مفاد عهدنامه پاى بند بود. به کسانى که پس از قرارداد صلح نیز نزد او آمده و به چنین عهدنامهاى معترض بودند، توصیه کرد تا وقتى که این مرد (معاویه) زنده است، باید منتظر بود.35 هنگامى هم که کوفیان شهادت امام مجتبى(ع) را به ایشان تسلیت گفته و آمادگى خود را براى قیام و مبارزه علیه معاویه اعلام کردند، امام آنان را از هرگونه حرکت و تلاش علنى و اقدام نابجا و زود هنگام تا زمانى که فرزند هند زنده است، برحذر داشت و اظهار امیدوارى کرد که اگر پس از معاویه زنده بود، نظرش را به اطلاع آنان برساند.36
فرزند پیغمبر از یک سو نگران فراموش شدن «حق حاکمیت اهل بیت پیغمبر» به عنوان شایستهسالارى، در جامعه بود که نتیجهاى جز مشروعیت یافتن حکومتهاى غاصب و ستمگر در میان نسلهاى آینده نداشت و از سوى دیگر شاهد دستاندازى امویان به احکام و قوانین دین و نابودى این آیین نو پا بودند. دین تنها پوششى براى کسب قدرت و حفظ آن و موروثى نمودنش در خاندان امیه بود. اینان براى آنکه مردم را بفریبند، به دنبال آن بودند که بر حاکمیت غاصبانه و ظالمانه خود لباس مشروعیت بپوشانند و این امر جز با بیعت گرفتن از اهل بیت پیغمبر و یاران با سابقه آن حضرت میسر نبود. تلاش فراوان معاویه در مدت ده سال پس از شهادت امام مجتبى(ع) براى گرفتن بیعت از رجال و شخصیتهاى معروف مدینه براى جانشینى یزید، با همین تحلیل قابل ارزیابى است. تحت فشار قرار دادن عبدالله بن عمر ـ فرزند خلیفه دوم ـ، عبدالله بن زبیر ـ فرزند یکى از اصحاب قدیمى پیغمبر ـ و مهمتر از همه امامحسین(ع) فرزند پیغمبر که حکومت را حق خود مىداند، همگى براى کسب مشروعیت خلافت یزید بود، چرا که بیعت نکردن آنان به معناى فقدان مشروعیت حکومت اموى بود معاویه پس از ناکام ماندن از جلب نظر بزرگان مدینه، بالاخره، به فریب و شمشیر متوسل شد و با احضار شخصیتهاى یاد شده در مسجد و گماردن مأمورانى بر هر کدام، به دروغ از رضایت و موافقت ایشان با خلافت یزید سخن گفت37 و بدین وسیله با مکر و حیله بهزعم خویش بر قامت خلافت فرزند بىکفایت و فاسقش لباس مشروعیت پوشانید.
امام(ع) با آنکه حکومت معاویه را بزرگترین فتنه و منکر در جهان اسلام مىدانست و در پاسخ به نامه معاویه به صراحت آن را ابراز نمود:
«و انى لا اعلم فتنة اعظم على هذه الامة من ولایتک علیها»
و حتى بهترین عمل را «جهاد بر ضد معاویه» مىشمارد:
«و لا اعلم نظراً لنفسى و لدینى و لامة محمد(ص) علینا افضل من ان اجاهدک، فان فعلت فانه قربة الى الله»38.
امّا قیام و مبارزه بر ضد حکومت فریب و نیرنگ معاویه را در زمان حیات او ثمر بخش نمىدانست.
در عین حال حسین بن على(ع) شخصیتى نبود که نابودى اسلام را در پرتو انحرافى که در امر خلافت در شرف وقوع بود، تحمل کند: «و على الاسلام السلام اذ قد بلیت الامّة براعٍ مثل یزید».39
خلافت یزید دو آفت بسیار خطرناک به همراه داشت: اول شخصیت فاسد و نالایق یزید بن معاویه:
«یزید رجل فاسق شارب خمر، قاتل النفس المحرّمة، معلن بالفسق».40
دوم تبدیل شدن خلافت اسلامى به سلطنت موروثى که بسیار خطرناکتر از آفت نخست بود.
حتى شخصیتهایى ماند عبدالرحمنبن ابىبکر نیز این خطر را احساس کرده و به معاویه و ایادى او اعتراض کردند که شما به دروغ ادعاى دلسوزى امت پیغمبر را دارید، بلکه مىخواهید هر هرقلى را با مرگ هرقلى جانشین او سازید:
«کذبت و الله یا مروان و کذب معاویة، ما الخیار اردتما لامّة محمد و لکنکّم تریدون ان تجعلوها هرقلیة کلّما مات هرقل قام هرقل».41
مقصود او این بود که شما قصد دارید مانند رومیان حکومت و خلافت اسلامى را به سلطنت موروثى تبدیل کنید. بسیارى از شخصیتها و مهمتر از همه حسین بن على(ع) به این درخواست نامشروع معاویه پاسخ ردّ داده و با این بدعت خطرناک به مخالفت برخاستند. گرچه همه آنان انگیزه یکسانى در این مخالفت نداشتند. قصد بررسى انگیزههاى متفاوت همه رجال و شخصیتهاى مخالف را در این نوشته کوتاه نداریم، و تنها به بررسى انگیزه مخالفت امام حسین(ع) مىپردازیم و اینکه امام در زمان خود در چه جایگاه و موقعیتى قرار داشت و این جایگاه و موقعیت چه رفتار و عملکردى را ایجاب مىکرد.
»« قدس سره
نکته نخست آنکه خلافت پیغمبر هم به حکم شرع و هم به حکم عقل از آنِ حسین بن على(ع) بود. بنابر روایاتى که از رسول خدا(ص) نقل شده خلافت پس از امام حسن مجتبى، به برادرش امام حسین مىرسد. چه اینکه شایستگىهاى علمى، اخلاقى و برترى آن حضرت بر رجال و شخصیتهاى وارسته آن عصر مقبول همگان بود، چه رسد به امویان که اصلاً قابل قیاس با اهل بیت پیامبر نبودند. مراجعه گروهى از شیعیان على(ع) به آن حضرت پس از قرارداد امام مجتبى(ع) و معاویه و نیز مراجعه کوفیان به امام پس از شهادت امام حسن و اعلام آمادگى براى بیعت با ایشان، همچنین ارسال نامههاى متعدد از کوفه و دعوت امام به منظور سفر به کوفه و پذیرش رهبرى آنان42 همگى برخاسته از همین حقیقت است و کسى در فضیلت و برترى حسین بن على(ع) در عصر خویش تردیدى نداشت. امام نیز از وقتى که از تصمیم معاویه مطلع شد که قصد دارد فرزندش را به جانشینى خود نصب کند، به این مطلب اعتراض کرده و آن را حق مسلّم خود مىشمرد.
ـ بارها در حضور معاویه بر منبر خطابه از برترى خود و ضرورت پیروى از خاندان پیغمبر سخن گفت.43
ـ در نامه مفصلى که به او نوشت، جنایات وى را در حق شیعیان پدرش على(ع) بر شمرده و علت آن را این چنین تشریح فرمود: «تو آنان را به قتل نرساندى مگر بدین خاطر که آنان فضائل ما را یادآورى کرده و در بزرگداشت حق ما تلاش مىکردند.»44
اگر خلیفه دوم پس از رسول خدا(ص) از خروج اصحاب پیغمبر از مدینه جلوگیرى نمىکرد45 تا مبادا به شهرهاى مختلف سفر کرده و از فضائل اهل بیت پیغمبر سخن بگویند و مردم را از غصب حق مسلّم على بن ابىطالب آگاه سازند، معاویه جرأت نمىیافت که شیعیان على(ع) را به چنین جرمى به قتل رساند. شاید خلیفه دوم گمان نمىکرد رفتار ناپسند او با اصحاب پیغمبر بهانه و مستمکسى براى امویان خواهد شد که با اصحاب پیغمبر و شیعیان اهل بیت آن حضرت چنین رفتارى داشته باشند.
ـ هنگامى که معاویه در جمع مردم مدینه سخنرانى کرده و از جانشینى یزید سخن گفت، امام برخاست و به او اعتراض کرد: «به خدا سوگند کسى را که پدر و مادر و خود او بهتر از یزید است، ترک کردى».
و وقتى معاویه پرسید: گویا خودت را در نظر دارى؟ فرمود: آرى خدا اصلاحت کند! معاویه با بیان مطالب سفسطهآمیز گفت: یزید براى امت پیغمبر از تو بهتر است. و در این هنگام امام پاسخ داد:
«چه کسى براى امت محمد بهتر است؟ یزید شرابخوار بى بند و بار؟!»46
ـ امام در سخنرانى مهم خود در سرزمین منا و در جمع رجال و شخصیتهاى معروف آن زمان از اصحاب و تابعین، حق اهلبیت پیامبر را در امر خلافت یاد آورشد و آنان را به خاطر استخفاف حق ائمه سرزنش کرد و از آنان خواست براى آنکه این حقیقت در بین مردم فراموش نشود، آن را در شهر و دیار خود مطرح کرده و به افراد مورد وثوق خود منتقل نمایند.47
ـ وقتى نامه درخواست بیعت براى حکومت یزید به حاکم مدینه رسید و او امام را احضار کرد، عبدالله بن زبیر از امام پرسید: اگر از شما درخواست بیعت کنند، چه مىکنید؟ فرمود:
«من هرگز با او بیعت نخواهم کرد، زیرا پس از برادرم حسن امر (ولایت) با من است. معاویه کار خود را کرد، او براى برادرم سوگند یاد کرد که پس از خود خلافت را در هیچ یک از فرزندانش قرار ندهد و آن را ـ اگر من زنده بودم ـ به من واگذار کند، اکنون او مُرد و به سوگند خود وفا نکرد...»48
دومین ماده قرارداد بین امام حسن مجتبى و معاویه چنین بود: «پس از معاویه حکومت متعلق به حسن است و اگر براى او حادثهاى پیش آمد، متعلق به حسین است و معاویه حق ندارد و کسى را به جانشینى خود انتخاب کند».49
چنانکه معاویه بارها به خاطر آنکه خود را داراى تجربه بیشتر، سیاستمدارتر، با تدبیرتر و حیله گرتر در مصاف با دشمن مىدانست از امام مجتبى(ع) مىخواست که به نفع او کنارهگیرى کند مشروط بر اینکه خلافت پس از معاویه از آنِ حسن بن على باشد.50
ـ هنگامى که امامحسین(ع) در حضور حاکم مدینه تصمیم خود را بر بیعت نکردن با یزید با صراحت اعلام کرد، افزود:
«ما انتظار مىکشیم و شما نیز انتظار بکشید تا ببینیم کدام یک به جانشینى رسول خدا(ص) به بیعت سزاوارتریم».51
ـ کوفیان به امام نامه نوشتند که «ما امام و پیشوایى نداریم، به سوى ما بیا، شاید خداوند به برکت وجود تو ما را بر هدایت و حقیقت جمع نماید.» امام(ع) نیز در پاسخ نوشت: «به جانم سوگند که امام و پیشوا جز کسى که به کتاب خدا عمل کند، عدل را برپا دارد و حق را اجرا کند و خود را وقف در راه خدا نماید، نیست».52
ـ امام در نامه دعوت اهل بصره براى یارى خود، پس از اشاره به رسالت پیغمبر و جایگاه اهل بیت آن حضرت، نوشتند:
«ما خاندان و اولیا و اوصیا و وارثان او (پیامبر) و سزاوارترین مردم به جانشینى او هستیم که دیگران بر ما سبقت جستند و ما تسلیم شدیم، ما تفرقه نخواستیم و به وحدت پاسخ گفیم، این در حالى بود که مىدانستیم که ما بر حق ولایت بر متولیان آن سزاوارتریم».53
ـ وقتى نامه مسلم بن عقیل به امام رسید و از بیعت مردم کوفه با خود خبر داد، امام نامهاى به کوفیان نوشت و به وسیله قیس بن مصهّر صیداوى ارسال کرد. در این نامه آمده است.
«نامه مسلم بن عقیل به دستم رسید و از حسن نیت شما و هماهنگى بزرگان شما در راه یارى و حق خواهى ما خبر یافتیم...»54
موارد یاد شده تنها نمونههایى از شواهد تاریخى است که امامحسین(ع) با صراحت از حق خود در امر حکومت و ولایت سخن گفته است. امام در ادامه سفر و حتى در روز عاشورا نیز در سخنان خود با کوفیان بار دیگر این واقعیت را مطرح نمود.55 با وجود چنین حقیقتى امام چگونه مىتوانست آن را نادیده بگیرد و با یزید بیعت کند و سلطنت موروثى و استبدادى او را به رسمیت بشناسد؟ بخصوص که حکومت او را به معناى نابودى کامل اسلام مىدانست و نزاع امام با وى تنها بر سر غصب حق امام در مسئله حکومت نبود، بلکه حق امام یکى از عوامل به شمار مىرفت.
بخش وسیعى از میراث گرانقدر نهضت حسینى به معرفى شخصیت امامحسین(ع) و موقعیت خانوادگى او اختصاص دارد. این همه تأکید بر این جایگاه نشانه اهمیت آن است. امام در مکتب و دامانى تربیت و رشد کرده بود که نمىتوانست وضع زمانه را مشاهده کرده و سکوت اختیار کند. همچنان که نمىتوانست به سهولت از کنار پایمال شدن ارزشها بگذرد.
امام در خاندان وحى و رسالت رشد یافته و در دامان پاک دختر رسول خدا(ص) تربیت یافته بود و همه ارزشها و کمالات انسانى در وجودش متبلور بود. حضرت بارها از این حقیقت سخن گفت و با دشمنان و قدرت طلبان محاجّه نمود.
در پاسخ به حاکم مدینه که خواستار بیعت امام با یزید بود، فرمود:
«انا اهلبیت النبوه و معدن الرسالة و مختلف الملائکة و محلّ الرحمة و بنا فتح الله و بنا ختم».56
در پاسخ کوفیان نیز فرمود: «هیهات منا الذلّة أبى الله ذلک و رسوله و المؤمنون و جدود طابت و حجور طهرت و انوف حمیّة و نفوس ابیّة من ان تؤثر طاعة اللئام على مصارع الکرام؛57
هرگز زیر بار ذلت نمىروم. خداوند و رسول او و مؤمنان و نیاکان وارسته و دامنهاى پاک و بزرگان غیور و انسانهاى بزرگوار آن را براى ما نمىپسندند، آرى نمىپسندند که پیروى فرومایگان به قتلگاه بزرگواران ترجیح داده شود.»
امام درا ین کلام گهربار پذیرفتن ذلّت بیعت با یزید را با موقعیت خانوادگى خود در تعارض مىبینید و مرگ با عزّت را با موقعیت خویش متناسب مىداند.
ما نیز در زیارت وارث خدمت آن حضرت عرض مىکنیم: «یا اباعبدالله، اشهد انک کنت نوراً فى الاصلاب الشامخة و الارحام المطهرة لم تنجّسک الجاهلیة بانجاسها و لم تلبسک من مدلهمات ثیابها».
چنین شخصیتى از خاندان وحى و رسالت حتى اگر از حق خود در خلافت نیز چشم مىپوشید، نمىتوانست حاکمیت شخصى چون یزید را به رسمیت شناسد و با سکوت خود بدان مشروعیت بخشد.
علاوه بر اینکه خلافت حق حسین بن على(ع) بوده و از موقعیت ممتاز خانوادگى نیز برخوردار بود، نکته حائز اهمیت دیگرى در باره امام وجود دارد که مسئولیتى مضاعف را بر عهده آن بزرگوار مىنهد و در تحلیل درست و جامع حرکت آزادى بخش امام در جامعه نقش حیاتى دارد.
بىشک حسین بن على(ع) پس از شهادت برادرش امام حسن مجتبى(ع) تنها شخصیت ممتاز مذهبى، معنوى و سیاسى عصر خویش به شمار مىرفت. آن بزرگوار علاوه بر موقعیت خانوادگى خود، شخصیتى مورد توجه در زمان خود بود. هر چند انتساب آن حضرت به رسول خدا(ص) این موقعیت را مضاعف ساخته بود. اما نمىتوان تمام شخصیت اجتماعى و سیاسى، همچنین مقام و منزلت علمى و مذهبى آن بزرگوار را در رابطه نسبى وى با پیامبر خلاصه کرد، بلکه رجال و شخصیتهاى موجّه آن روز براى فرزند على بن ابىطالب(ع) شخصیتى مستقل قائل بودند، در تصمیمگیرىها منتظر موضعگیرى او بودند. اگر امام ـ به فرض محال ـ تن به بیعت با یزید بن معاویه مىداد، حکومت با افرادى چون عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر مشکل چندانى نداشت ولى ایستادگى امام به ایشان نیز جرأت مىبخشید. چند ماهى که حسین بن على(ع) در مکه به سر مىبرد، عبدالله بن زبیر، شخصیت درجه اول آن شهر تحتالشعاع شخصیت امام قرار داشت و آرزو داشت که امام هر چه زودتر مکه را ترک کند، هر چند در ظاهر از امام مىخواست در حرم الهى بماند!58 این واقعیت را غیر از امام، شخصیتهاى آگاه از مسائل و جریانات روز نیز درک مىکردند.59
صرف نظر از جهات پیش گفته، امام به لحاظ موقعیت اجتماعى و سیاسى خود نیز نمىتوانست در برابر انحرافات بزرگى که کیان اسلام را تهدید مىکرد، سکوت کند. و خود نیز بارها این واقعیت را به گوش مردم رساند. در پاسخ به فرزدق که علت حرکت امام را پرسید، فرمود:
«اى فرزدق! این جماعت قومى هستند که در پیروى شیطان پابرجایند و خداى مهربان را پیروى نمىکنند و در زمین فساد را رواج داده و حدود الهى را تعطیل کردهاند، شراب مىنوشند و اموال فقرا و مساکین را تصاحب کردهاند و من سزاوارترم که به یارى دین خدا برخیزم و آیین او را گرامى داشته، در راهش جهاد نمایم تا کلمه خدا حاکمیت و برترى یابد.»60
افراد مختلفى که از روى دلسوزى امام را از رفتن به سوى عراق بر حذر مىداشتند، بر این اعتقاد بودند که شما رئیس عرب، رئیس قریش و ملجأ و پناهگاه مردمید، اگر آسیبى به شما برسد و حرکت شما هتک شود، دیگران نیز در معرض هتک حرمت قرار خواهند گرفت.61
یکى از سخنان امام با رجال و شخصیتهاى معاصر خود این بود که مقام و موقعیت اجتماعى شما نعمتى است از جانب خدا، به منظور تحمّل مسئولیت سنگینى که خواص باید در جامعه بر عهده بگیرند. گمان نکنید که شما بى جهت مورد توجه مردم هستید و فقط مردم موظفند به شما احترام گزارده و در نزد آنان داراى ارج و قرب اجتماعى باشید، ولى در برابر سرنوشت ایشان و دین و زندگىشان تکلیفى نداشته باشید، امام در سخنرانى خود در سرزمین منا فرمود:
«شما اى گروه نیرومند! گروهى هستید که به دانش و نیکى و خیرخواهى معروفید و به وسیله خدا در دل مردم ابّهتى دارید که شرافتمند از شما حساب مىبرد و ناتوان، شما را گرامى مىدارد و کسانى که هم ردیف شما هستند و بر آنان حق نعمتى ندارید، شما را بر خود مقدّم مىدارند، شما وسیله برآورده شدن حاجاتى هستید که از خواستاران آن حاجات دریغ مىشود و برآورده نمىگردد و به هیبت سلاطین و کرامت بزرگان راه مىروید. آیا همه اینها بدین خاطر نیست که مردم به شما امیدوارند که به حق خدا برخیزید؟! گرچه از بیشتر حقوق خداوند کوتاهى کردهاید و حق امامان را سبک شمرده، حقوق ضعیفان را تباه ساختهاید و به گمان خود حق خود را گرفتهاید. شما در این راه نه مالى خرج کردهاید و نه جانى را براى خداى خالق خود به خطر افکندهاید و نه براى رضاى خدا با قبیله و عشیرهاى درافتادهاید، آیا شما از درگاه خدا بهشت و همنشینى با پیامبران و ایمنى از عذاب او را انتظار دارید؟»62
آیا امام که «برخوردارى از مقام و موقعیت اجتماعى» را وسیلهاى براى انجام تکالیف الهى مىداند و بزرگان قوم را به خاطر ترک وظیفه سرزنش مىکند، با توجه به مقام و موقعیتى که خود دارد، مىتواند نسبت به تکالیف خود احساس مسئولیت نکند؟ قطعاً مسئولیت امام از همه آنان در جهت یارى دین خدا و دفاع از حقوق محرومان و ستمدیدگان بیشتر است. امام خود این حقیقت را بارها بر زبان آورد و براى انجام وظیفه قدم در راه پرمخاطره مبارزه با حکومت اموى نهاد.
ـ هنگام برخورد با سپاه حر بن یزید ریاحى در سخنان خود در جمع اصحاب خویش و لشکریان حر (یا در نامهاى به کوفیان بنابر بعضى از نقلها) با اشاره به کلامى از رسول خدا(ص) که «هر کس سلطان ستمگرى را ببیند که حرامهاى خدا را حلال کرده، پیمانهاى او را نقض نموده، با سنت رسول خدا مخالفت کرده و در بین بندگان خدا به گناه و تجاوز رفتار مىکند و با رفتار و کردار و گفتار خود به مخالفت بر نخیزد، شایسته است که خداوند او را نیز با آن سلطان ستمگر در یک مکان عذاب کند» هشدار داد:
«هان اى مردم! اینان (امویان) به پیروى شیطان درآمده و اطاعت خدا را ترک کردهاند، فساد را علنى و حدود را تعطیل کرده، اموال مردم را حیف و میل نموده و حرام خدا را حلال و حلال او را حرام کردهاند».
سپس افزود: «و انا احقّ من غیّر؛ و من سزاوارترم بر مخالفت با این وضعیت».63 رحمهم الله
ویژگى ممتاز دیگرى که شخصیت امامحسین(ع) را از دیگران امتیاز مىبخشید، «حریت، آزادگى، عظمت روح و عزت نفس» آن حضرت بود. روح بزرگ و بزرگوار او مانع مىشد که در برابر ظلم و ستم به بندگان خدا تنها نظارهگر باشد، بدعتها را در دین خدا مشاهده کند، حاکمیت اشرار را بر سرنوشت جامعه ببیند و تحمّل نماید.
روح آزاده و توأم با شجاعت، از آن حضرت شخصیتى ساخته بود که در برابر ظلم و بىعدالتى قیام کند، شجاعتى که سرسختترین دشمنان امام نیز بدان معترف بودند. امام هیچگاه در برابر اهانتهاى امویان به پدر بزرگوارش على(ع) سکوت نمىکرد. بارها مروان بن حکم را به خاطر بدگویى به على(ع) در خلوت و جلوت توبیخ کرد:
«یابن الزرقاء و یا بن آکلة القمّل انت الواقع فى علىّ؛ اى فرزند زن بدکاره، اى فرزند شپش خوار! آیا تو از على بدگویى مىکنى؟»64
شجاعت و آزاد منشى امام سبب مىشد که اجازه ندهد هیچ زورگو و ستمگرى حق او یا دیگرى را تضعیف کند. ولید بن عقبة بن ابىسفیان والى مدینه در خصوص مالى در «ذىمروة» با امام درگیرى و قصد پایمال کردن حق امام را داشت، امام به او فرمود:
«به خدا سوگند! یا حقّم را عادلانه مىپردازى یا شمشیرم را گرفته و در مسجد رسول خدا مىایستم و مردم را به حلف الفضول فرا مىخوانم».
با شنیدن سخنان امام عدهاى به کمک امام شتافتند و حاکم مجبور شد حق آن حضرت را بپردازد.65
معاویة ابىسفیان هیچگاه به خود جرأت نداد که به سخنان تند و انتقادآمیز امام پاسخ متقابل دهد. هر چند اطرافیان و جوانان ناپختهاى چون مروان و یزید او را تحریک کردند که پاسخ امام را به تندى بدهد، اما او که حسین بن على(ع) را خوب مىشناخت، همواره از برخورد تند با آن حضرت پرهیز داشت.
معاویه پس از کشتن حجر بن عدى و شیعیان على(ع) در سفر حج با امامحسین(ع) روبهرو شد و به امام گفت: «آیا خبردارى که ما با حجر و شیعیان پدرت چه کردیم؟ آنان را کشتیم و کفن پوشانیدیم و بر آنان نماز گزاردیم». او که گمان مىکرد با این سخن ضربهاى بر امام وارد کرده و امام را از هرگونه حرکت و قیامى باز مىدارد، بىدرنگ این پاسخ را از امام دریافت کرد:
«ولى اگر ما پیروان تو را بکشیم، آنان را کفن نمىپوشانیم، بر آنان نماز نمىگذاریم و دفن نمىکنیم»،66
یعنى تو و پیروانت را کافر مىدانیم.
معاویه معترف بود که در حسین بن على جز شجاعت ندیده است.67 او را به پدرش على بن ابىطالب تشبیه مىکرد.
مظاهر عزت و آزادگى از مدینه تا کربلا
مجموع ویژگیهاى یاد شده سبب گردید که امام در برابر در خواست نابهجاى حکومت بایستد و تن به بیعت ندهد و با قیام خونین خود درس ابدى حریت، آزادگى، مروت و مردانگى را به بشریت بیاموزد. گریز از تن دادن به ذلت و پستى از خصوصیات انسانهاى آزاده است. پیام نهضت امام حرکت و رفتارهاى امام، برخورد او با دوستان و دشمنان و زندگى و مرگ او با ذلت و پستى بیگانه بود. و این پیام در نهضت حسینى آن قدر واضح و روشن است که او را «سرور آزادگان» لقب دادهاند. و قیامش نه تنها الگوى شیعیان و مسلمانان گشته، بلکه مستضعفان عالم از هر مکتب و آئینى او را اسوه و الگوى خود مىشناسند. وقتى که معاویة ابىسفیان با آن فراست و کیاست کمنظیر خود نتوانست امامحسین(ع) را به بیعت با یزید متقاعد سازد، و آن حضرت را به بیعت وادار کند، دیگران به طریق اولى از عهده این مهم بر نمىآمدند.
هنگامى که عبدالله بن زبیر از امام جویا شد در برابر درخواست بیعت یزید چه خواهى کرد، فرمود:
«از بیعت با یزید امتناع خواهم ورزید و زیر بار بردگى و ذلت نخواهم رفت».68
و هنگامى که در حضور حاکم مدینه با تهدید مروان مبنى بر بیعت با یزید مواجه شد، عکسالعمل تندى نشان داده و پس از معرفى خود و یزید فرمود:
«شخصیتى چون من با شخصى چون یزید هرگز بیعت نمىکند».69
امام مصمم بود با یزید بن معاویه بیعت نکند و علیه حکومت نامشروع وى قیام نماید. نه تنها یزید را براى این منصب خطیر شایسته نمىدانست و آن را با صراحت به معاویه نوشت که انسان از امین شمردن شاربالخمر بر یک درهم امتناع مىورزد، پس چگونه مىتوان امانتى چون حکومتى اسلامى را به یزید سپرد؟!
«...فکیف تولّى على امة محمد من یشرب المسکر؟ و شارب الخمر من الفاسقین و شارب المسکر من الاشرار و لیس شارب الخمر بامین على درهم فکیف على الامّة».70
اگر شخصیت یزید و رفتار اجتماعى او قابل تحمل بود، چه بسا امام نیز همچون برادرش امام مجتبى(ع) از حق شخصى خود براى مصالح اسلام و مسلمین مىگذشت، اما در این مرحله قرار گرفتن یزید در مسند خلافت به معناى نابودى اسلام بود. امام بارها از شهادت خود در این راه خبر داد و به کسانى که حضرت را پند مىدادند که از قیام و مخالفت بر ضد امویان صرف نظر کند، مىفرمود: هرگز بیعت نخواهم کرد و تن به پستى و رذالت نخواهم داد: «ولا اعطى الدنیة من نفسى ابداً».71
اصولاً گرفتار شدن امت اسلامى به حاکمیت شخصى چون یزید معلول سکوت و بىتفاوتى و ذلتپذیرى مردم در برابر معاویة بن ابىسفیان بود. از اینکه على رغم دستور پیغمبر مبنى بر اینکه خلافت بر فرزندان ابىسفیان حرام است، مردم زیر بار حکومت معاویه رفتند و اینک باید ذلت و اسارت حکومت یزید را تحمل مىکردند. کسى که از مردم بر «بردگى و بندگى خویش» بیعت مىخواست، نه بیعت با حکومتى که پاسدار حقوق اجتماعى و سیاسى مردم باشد. نمونه بارز آن مأموریت مسلم بن عقبه در سرکوب کردن مردم مدینه بود که پیشتر بدان اشاره کردیم.
با توجه به شواهد فراوانى که در گفتار و کردار امام در طول قیام بر ضد امویان وجود دارد، اگر گفته شود امام در صدد بود تا جامعه خفته و بىتفاوت نسبت به پایمال شدن ارزشهاى انسانى را از خواب غفلت بیدار کند و به همگان بفهماند که بهاى آدمى بیش از آن است که براى زندگى چند روزه دنیا تن به ذلت و پستى دهد و «زندگى ذلت بار» را بر «مرگ با عزت» ترجیح دهد. این حقیقت هم در شعارهاى امام متبلور بود، هم در سخنان امام با رجال و شخصیتها و مردم، و هم در عمل آن بزرگوار. اینک به نمونههایى اشاره مىشود.
سوداى بیدارى مردم
ـ هنگامى که امام از مدینه آهنگ مکه کرد، مسلم بن عقیل به حضرت پیشنهاد کرد تا مانند عبدالله بن زبیر که با یزید بیعت نکرده و از بیراهه به مکه شتافته، به صورت مخفیانه و دور از چشم مأموران حکومتى و مردم از بیراهه سفر کند، اما امام نپذیرفت و از شاهراه حرکت کرد72 و هر جا با شخصى یا گروهى روبهرو شد، هدفش را از خروج از شهر پیغمبر به طور آشکار به اطلاع آنان رساند زیرا امام یک شورشى نبود تا با مأموران حکومتى به تعقیب و گریز بپردازد، بلکه امام حامل «پیام رهایىبخش یک امت از تحت سلطه ظلم و استبداد بنىامیه» بود و این هدف با حرکت مخفیانه تأمین نمىشد.
قداست ارزشها
ـ امام(ع) علىرغم میلش روز هشتم ذى حجه که همه مسلمانان براى اعمال حج راهى عرفات مىشدند، از مکه خارج شد تا مبادا به دست مزدوران حکومت ترور شود و با ریخته شدن خونش در مکه، حرمت حرمامن الهى شکسته شود. چقدر تفاوت وجوددارد بین او و بین کسى که در ماجراى محاصره شهر مکه توسط لشکر شام براى حفظ جانش به درون کعبه پناه برد و لشکر شام براى سرکوب کردن شورش خانه خدا را با منجنیق سنگباران و بخشى از خانه خدا را تخریب کرد و آتش به خانه کعبه افتاد؟!73
براى یکى «حفظ حرمت حرم الهى» اصل است، هر چند بهایش آوارگى در بیابان و شهادت در صحراى کربلا و اسارت اهل بیتش باشد و دیگرى حفظ جانش را اصل مىداند هر چند به قیمت هتک حرمت خانه خدا. آیا این تفاوت جز به خاطر وجود عنصر «حریت و آزادگى» و اصل شمردن ارزشها در امام و فقدان آن در دیگرى نیست؟
برداشتن بیعت از یاران
ـ هنگامى که شهادت مسلم بن عقیل و هانى بن عروة و عبدالله بن یقطر به امام رسید، بیعتش را از مردم برداشت تا مبادا کسانى که به خاطر دعوت مردم کوفه و امید تشکیل حکومت در این شهر به همراه امام آمدهاند، با این تصور سفر را ادامه دهند یا اگر از پیروزى مأیوس شدهاند، تعهد به بیعت امام مانع از بازگشتشان شود. لذا در جمع همراهان حضور یافت و فرمود:
«خبر دردناک قتل مسلم بن عقیل و هانى بن عروة و عبدالله بن یقطر به ما رسید، و شیعیان ما با این کار ما را رها کردند و پیمان شکنى نمودند. پس هر کس مایل است باز گردد، مىتواند برگردد و از ناحیه ما تعهّدى بر او نیست.»74
برداشتن بیعت در شرائط دشوار مبارزه که هر رهبرى به دنبال حفظ نیرو است، چه معنا و مفهومى دارد؟ جز اصل بودن «ارزشهاى اخلاقى» و زیر پا نگذاشتن آنها در هر شرائطى؟ و آیا این خصلت جز از شخصیتهاى آزاده یافت مىشود؟
بار دیگر همین مطلب را در شب عاشورا در جمع یارانش به صورت آشکار و با بیان حکمت آن تکرار فرمود:
«شما با من همراه شدید، چون مىدانستید که من به سوى قومى حرکت مىکنم که با زبانها و قلبهاشان با من بیعت کردهاند، و حال مطلب به عکس شده زیرا شیطان بر آنها مسلط شده و یاد خدا را فراموش کردهاند و اکنون هیچ قصدى جز کشتن من و مجاهدان همراه من و پس از آن غارت و اسارت حریم من ندارند و من بیم دارم که شما این واقعیت را ندانید و یا بدانید و حیا کنید (و از گفتن آن خجالت بکشید). نزد ما خاندان پیامبر مکر حرام است پس هر کس کشته شدن با ما را نمىپسندد از تاریکى شب استفاده کند و برگردد...»75
نیازى به اموال تو نداریم!
ـ معروف است امام در مسیر مکه تا کوفه عبیدالله بن حرّ جعفى را به یارى طلبید و هنگامى که شخصاً به چادر وى رفت، پسر حرّ جعفى به امام گفت: به خدا سوگند اى پسر دختر پیغمبر! اگر تو در کوفه یارانى داشتى که همراه تو با دشمن بجنگند، من در همراهى تو و مبارزه با دشمن پیشتاز بودم و به شدت با ایشان مىجنگیدم، ولى شیعیان تو را در کوفه دیدم که از ترس بنىامیه و شمشیرهاى آنان در خانههاى خود خزیدهاند، تو را به خدا همراهى خود را از من مخواه، ولى هر قدر بتوانم با تو همراهى مىکنم، این اسب لگام دار من است، به خدا با آن به دنبال کسى نتاختم مگر اینکه آثار مرگ را بر او چشاندم و این هم شمشیر من است. به خدا با آن بر چیزى ضربه نزدم مگر اینکه آن را قطع کرد.
امام به عبیدالله بن حر پاسخى داد که از اوج مناعت طبع، روح آزاده، آزادىخواه و عزت نفس او حکایت دارد، فرمود:
«اى پسر حر! ما براى اسب و شمشیر تو به سراغت نیامدیم، فقط بدین خاطر آمدیم که از تو یارى بطلبیم. اگرنسبت به بذل جانت در راه ما بخل مىورزى، نیازى به چیزى از اموال تو نداریم.»76
پاى بندى به اصول
ـ وقتى که امام با لشکر کوفه به فرماندهى حرّ بن یزید ریاحى برخورد کرد و به خاطر دستور شدید عبیدالله بن زیاد امام را تحت فشار قرار داد، زهیر بن قین از یاران با وفاى امام عرض کرد: «اى فرزند رسول خدا! آینده دشوارتر از این است، اکنون جنگ با اینان به مراتب آسانتر از جنگ با سپاهیان بىشمارى است که پس از این خواهند رسید.»
امام بر خلاف سیاستمداران و فرماندهان جنگى که از فرصتهاى به دست آمده حداکثر استفاده را مىکنند تا ضربهاى بر دشمن وارد سازند، چون به اصول و ارزشهاى دینى پاىبند بود، حاضر نبود به هر قیمتى از آن اصول دست بشوید، از این رو فرمود: «من آغاز گر جنگ نخواهم بود».77
چه اینکه در کربلا نیز قبل از شروع جنگ، هنگامى که شمر به امام جسارت کرد، یکى از یاران اجازه خواست تا او را به سزاى عملش برساند، امام با همین استدلال او را از این عمل برحذر داشت.78
بخش دیگرى از این بخش را به نقل جملاتى کوتاه از امام اختصاص مىدهیم که از روح آزاده آن حضرت برخاسته و حکایت از هدف مقدس او در دمیدن «روح عزت نفس و آزادگى در مردم» دارد، مردمى که به ذلت و اسارت رضایت دادهاند، و نجات آنان بهایى چون شهادت حسین بن على(ع) و اصحاب و اهلبیتش را مىطلبد.
مرگ رهایى بخش یا زندگى اسارت بار؟
ـ امام در دیدار با فرزدق پس از طلب رحمت براى مسلم بن عقیل این اشعار را سرود:
فقتل امرئ بالسیف فى الله افضل؛79 فانّ ثواب الله اعلى و انبل فان تکن الابدان للموت انشأت فان تکن الدنیا تعدّ نفیسة
اگر دنیا ارزش داشته باشد، پاداش خداوندى ارزشى به مراتب بیشتر و بهتر خواهد داشت. اگر بدنها براى مرگ آفریده شدهاند، پس در راه خدا با شمشیر کشته شدن بهترین مردن است».
ـ در سخنرانى خود در جمع اصحاب و سپاهیان حر بن یزید ریاحى:
«الا ترون ان الحق لا یعمل به و ان الباطل لا یتناهى عنه لیرغب المؤمن فى لقاء الله محقّا فانى لا ارى الموت الاّ سعادة و لا الحیاة مع الظالمین الاّ برما»؛80 آیا نمىبینید که به حق عمل نمىشود و از باطل نهى نمىشود؟ در چنین شرائطى مؤمنان باید آرزوى مرگ و شهادت کنند که من چنین مرگى را جز سعادت (و شهادت) و زندگى در کنار ظالمان را جز ننگ و ذلت نمىدانم».
ـ ابن شعبه حرّانى این جمله را نیز در این خطبه امام، نقل کرده:
«ان الناس عبید الدنیا و الدین لعق على السنتهم یحوطونه مادرت معایشهم فاذا محّصوا بالبلاء قلّ الدیّانون»؛81 حقاً که مردم بنده دنیایند و دین امر بىارزشى است که بر زبانشان جارى است و تا وقتى بر گردش حلقه مىزنند که دنیایشان در آسایش باشد و هرگاه به بلا گرفتار شده و در معرض آزمایش قرار گرفتند، دینداران اندک مىشوند.
این جمله طلایى بیانگر همان واقعیتى است که پیشتر بر آن تأکید شد که تا آدمى از بند هواى نفس و زخارف دنیا رها نشود، نمىتواند خود را از اسارت صاحبان قدرت و ثروت برهاند. مردم در زمان امامحسین(ع) چون بنده دنیا شده بودند، نتوانستند از فرصت استثنایىاى که فرزند پیغمبر با برافراشتن پرچم قیام و مبارزه علیه امویان فراهم ساخت، استفاده کرده و خود را از اسارت سلطنت استبدادى امویان نجات دهند. بهرهمندى از آزادى اجتماعى بدون آنکه انسان شایستگى آن را در خود ایجاد کرده باشد و بتواند با رهایى از دلبستگىهاى دنیوى آن را از زورگویان استیفا کند، ممکن نیست، چنانکه برخوردار شدن مردم از آزادیهاى اجتماعى زمینه رها شدن هرچه بیشتر از وابستگىهاى مادى را فراهم مىسازد.
به هر حال، آزادى از بردگى و اسارت امویان نعمت ارزشمندى بود که مردم از آن محروم بودند و براى رسیدن بدان باید بهایش را مىپرداختند ولى مردم آن زمان که یا مرعوب قدرتمندان بودند یا مفتون ثروتمندان، حاضر به پرداخت بهاى آن نشدند، از این رو بر اساس پیش بینى امام حسین(ع) گرفتار ذلّتى فراتر از دوران حاکمیت معاویه شدند:
«والله لا یدعونى حتى یستخرجوا هذه العلقه من جوفى و اذا فعلوا ذلک سلط الله علیهم من یذلهم حتى یکونوا اذل فرق الامم؛82 به خدا سوگند این مردم مرا رها نمىکنند تا وقتى که خونم را بر زمین بریزند و هنگامى که مرتکب این جنایت شدند، خداوند کسانى را بر آنها مسلط خواهد کرد که خوارترین گروه در میان اقوام و ملل خواهند شد».
نمونههایى از این ذلت را نقل خواهیم کرد.
ـ هنگامى که حربن یزید ریاحى امام را به مرگ تهدید کرد، به اشعار مرد اوسى (هنگامى که مىخواست رسول خدا را یارى کند، پسر عمویش او را از مردن ترساند، ولى او در پاسخ این اشعار را خواند) تمثل جست و فرمود:
کفى بک ذّلاً ان تعیش مرغما؛83 لتلقى خمیساً فى الوغاء عرمرما فان عشت لم الم وان متُّ لماُذم و فارق مذموماً و خالف مجرما اقدم نفسى لا ارید بقاءها اذا ما نوى خیراً و جاهد مسلماً و واسى الرجال الصالحین بنفسه سامضى و ما بالموت عار على الفتى
جوانمردى که آهنگ حق کند و در راه اسلام پیکار نماید و نیز در راه مردان صالح جانبازى کند و از هر فعل ناشایستى دورى کرده، با تبهکارى سازش نکند، من خود را آماده کردهام ـ در حالى که قصد ماندن ندارم ـ تا در کوران جنگ با هر پنج بخش لشکرى بزرگ دیدار کند. اگر زنده ماندم ملامتى بر من نیست و اگر جان باختم سرزنشى ندارم. تو را در ذلت و خوارى همین بس که ناخواسته و از روى ناچارى زنده بمانى».
ـ وقتى که نامه تهدیدآمیز ابن زیاد به عمر سعد رسید که با حسین سختگیرى کن، یا باید بیعت کند یا سرش را از بدن جدا کرده و براى من بفرست، امام با قاطعیت پاسخ داد:
«لا اجیب ابن زیاد بذلک ابداً فهل هو الاّ الموت فمرحباً به؛84 هرگز خواسته پسر زیاد را اجابت نخواهم کرد، آیا جز مرگ چیزى پیش خواهد آمد، پس خوشا چنین مرگى!»
ـ هنگامى که قیس بن اشعث (برادر محمد بن اشعث که با فریب و امان دادن مسلم بن عقیل را در کوفه دستگیر کرده و به ابن زیاد تسلیم کرد) از امام خواست تا با امویان بیعت کند، امام پاسخ داد:
«لا و الله لا اعطیهم بیدى اعطاء الذلیل و لا اقرّ اقرار عبید؛85 نه به خدا سوگند هرگز دست ذلت و خوارى به ایشان نمىدهم و مانند بردگان تسلیم نمىشوم».
علامه محمد حسین نائینى که در ردّ حکومت استبدادى قاجار اثر نفیس «تنبیه الامه و تنزیه المله» را نگاشته تا نشان دهد حکومت استبدادى و ستمگرانه در اسلام محکوم بوده و حکومت در اسلام مشروط و محدود به رعایت حدود الهى و حقوق مردمى است، و دولتمردان باید این حدود و حقوق را مراعات کنند، به موارد متعددى از آیات قرآن ـ مانند ماجراى فرعون و بنى اسرائیل ـ و کلمات پیامبر اکرم(ص) و امام على(ع) استشهاد کرده، در ادامه به گفتار و سیره امامحسین(ع) استناد جسته و نوشته است:
«سرور مظلومان(ع) تمکین از حکم دعّى بنىامیه را ذلت عبودیتش مىشمارد و در جواب ارجاس و اراذل کوفه که «انزل على حکم ابن عمّک» به حضرتش عرضه داشتند، چنین مىفرماید: «لا اعطیکم بیدى اعطاء الذلیل و لااَقرّ اقرار العبید» و هم مىفرماید: «هیهات منا الذلّة ابى الله ذلک لنا و رسوله و المؤمنون و جدود طابت...» طاعت فجره و تن در دادن به حکم لئیمان را عبودیتشان دانست... نفس قدسیه حضرتش از آن اباء فرمود از براى حفظ حریّت خود و توحید پروردگارش تمام هستى و دارایى را فدا و این سنت کریمانه را براى احرار امت استوار و از شوائب عصبیت مذمومه تنزیهش فرمود و از این جهت است که در تواریخ اسلامیه صاحبان نفوس ابیه را که به این سنت مبارکه اقتدا و چنین فداکاریها نمودند، «اباة الضیم» و احرارشان نامند، همه را خوشهچین آن خرمن و از قطرات دریاى آن ابا و حریّت شمردند....امام حربن یزید ریاحى را به خاطر خلع طوق رقیت و خروج از ربقه عبودیت آل ابىسفیان و ادراک شرف حریت و فوز به فنا و شهادت در آن رکاب مبارک به منقبت علیاى حریتش ستود و به خلعت والاى «انت الحرّ کما سمّتک امّک، انت الحرّ فى الدنیا و انت الحرّ فى الآخرة» سرافرازش فرمود.»86
ـ هنگامى که امام در روز عاشورا در برابر لشکر ابن سعد قرار گرفت، به منظور اتمام حجت با کوفیان سخن گفت. آنان را در بروز وضعیت ناهنجار جامعه و حاکمیت طاغوتها، بازماندگان مشرکین و مخالفان قرآن و سنت پیغمبر و پاره پاره کنندگان قرآن و شورشگران بر امام و نسب سازان براى زنازادگان شریک شمرد، سپس ضمن سرزنش کوفیان که چرا ما را به کوفه فرا خواندید و پیمان شکستید، تصمیم خود را مبنى بر ایستادگى در برابر حکومت نامشروع و مستبدّ بنىامیه اعلام کرد و فرمود:
«الا ان الدعى ابن الدعى قد رکز بین اثنتین بین القتلة و الذلّة و هیهات منّا الذلّة....»87
ـ زمانى که امام از مرگ و شهادت با عزت سخن مىگفت و یاران را به بهشت جاویدان الهى بشارت مىداد، چهره حضرت و یارانش برافروخته مىشد و براى رسیدن به آن لحظه شمارى مىکرد:
«صبراً بنى الکرام، فما الموت الاّ قنطرة تعبر بکم عن البئوس و الضراء الى الجنان الواسعة و النعیم الدائمة فایکم یکره ان ینتقل من سجن الى قصر....؛88 اى بزرگ زادگان! صبر پیشه کنید که مرگ پلى بیش نیست که شما را از فشارها و تنگناها به بهشتهاى پهناور و نعمتهاى ابدى مىرساند، کدام یک از شما دوست ندارد از زندان به کاخ منتقل شود؟...»
ـ چه اینکه شعارهاى امام در روز عاشورا همگى از آزادگى و وارستگى او از دنیا و عشق به شهادت حکایت دارد:
• «موت فى عزّ خیرٌ من حیاة فى ذلّ و العار اولى من دخول النّار و الله ما هذا و هذا جارى»89
• الموت اولى من رکوب العار و الله ما هذا و هذا جارى»89 و الله ما هذا و هذا جارى»89
احترام به اصول انسانى
ـ از واپسین کلمات گهربارى که از امام در شرائطى که در اثر جراحات بى شمار در گودال قتلگاه افتاده بود، جملهاى است که مىتواند منشور جاوید انسان تا روز قیامت باشد. هنگامى که آن بزرگوار بر زمین افتاد و توان جنگیدن را از دست داد نامردمان آهنگ خیمههاى امام را کردند، امام در حالى که بر اثر یک روز جنگ بىامان و تشنگى فراوان و جراحات سخت رمقى در بدن نداشت، فریاد زد:
«یا شیعة آل ابىسفیان! ان لم یکن لکم دین و کنتم لا تخافون المعاد فکونوا احراراً فى دنیاکم هذه فارجعوا الى احسابکم ان کنتم عرباً کما تزعمون».90
امام با این جمله وجدانهاى خفته و مدفون آنان را در زیر خروارها عادت جاهلى مخاطب قرار داد که اى پیروان خاندان ابىسفیان، اگر دین ندارید و از روز قیامت نمىترسید، لا اقل در زندگى دنیاى خود آزاده باشید و اگر گمان مىکنید که عرب هستید، به آیین عروبت خود وفادار باشید.
این سخن بدین سبب بود که حتى در میان اعراب جاهلیت نیز جنگ از اصول و قواعدى پیروى مىکرد. در عصر جاهلیت نیز به زنان و فرزندان و کودکان و کسانى که در کارزار حضور نداشتند، متعرض نمىشدند، پیکرهاى شخصیتها و رؤساى اقوام و قبائل را پس از کشته شدن مورد هتک قرار نمىدادند و مثله نمىکردند. حتى در جنگ احد وقتى که ابوسفیان پس از جنگ با پیکر مثله شده حمزه عموى پیامبر روبهرو شد، با صداى بلند خطاب به پیامر گفت: اى محمد! من دستور نداده بودم که با پیکر حمزه چنین کنند و بدون اطلاع من با پیکر او چنین رفتارى شده است.91
او در حقیقت به خاطر عدم رعایت رسوم متداول و پذیرفته شده در میان اعراب در عصر جاهلیت به طور تلویحى عذر به پیشگاه پیامبر مىبرد. اما در روز عاشورا لشکریان عمر سعد به دستور مستقیم عبیدالله بن زیاد همه اصول و قواعد جنگ را ـ حتى بر اساس قوانین جاهلیت ـ زیر پا نهاد تا شاید با چنین رفتارى، آن هم با فرزند دختر پیغمبر و بزرگان بنىهاشم و بزرگان اقوام و قبائل رعب و وحشتى را در دلها بیفکند که کسى جرأت مخالفت با حکومت را به خود ندهد و با خود بیندیشد که وقتى با فرزند پیغمبر و خاندان او چنین رفتارى کنند، وضع آنان معلوم است.
این سیاست تا حد زیادى توانست جو خفقان و استبداد اموى را به اوج رساند، هر چند قیام حسینى به بعضى از مردم جرأت داد و قیامهایى پس از عاشورا اتفاق افتاد، اما قساوت امویان نیز مضاعف گشت. ذلت مردم را مىتوان در رفتار لشکر شام با مردم مدینه در واقعه معروف به حَرّه و با مردم مکه در ماجراى شورش عبدالله بن زبیر و سلطه بیست ساله حجاج بن یوسف ثقفى بر کوفه مشاهده کرد. تنها با ذکر یک نمونه از رفتار امویان با یکى از رجال موجّه آن روز این بخش را به پایان مىبریم.
هنگامى که قیام عبدالله بن زبیر در مکه به وسیله حجّاج سرکوب شد، پیکر او را بر درختى آویزان کردند تا مردم با دیدن پیکر او که رهبر شورش بود، فکر مقابله را از سر بیرون کنند. در همین ایام عبدالله بن عمر شخصیت مورد توجه آن زمان که نه با حکومت یزید بیعت کرد و نه با امام حسین(ع) همراهى نمود، با عجله نزد حجاج آمد و گفت: «از رسول خدا شنیدم: من مات و لم یعرف امام زمانه مات میتة جاهلیة»، از این رو آمدهام تا با تو به نمایندگى از عبدالملک مروان (امام زمانم) بیعت کنم!» حجاج که مىدانست ابنعمر از ترس جانش این سخنان را بر زبان جارى مىکند، به جاى دست، پایش را دراز کرد و گفت: با پایم بیعت کن. عبدالله ناراحت شد و گفت: آیا مسخرهام مىکنى؟ حجاج بر آشفت و گفت: اى ابن عمر! تو با على بن ابىطالب خلیفه زمان خود بیعت نکردى و حال براى من حدیث از پیغمبر مىخوانى که هر کس امام زمانش را نشناسد و بمیرد، به مرگ جاهلیت مرده است؟! مىدانم که تو دروغ مىگویى. آنچه که باعث شده تو را سراسیمه به اینجا بیاورد، درختى است که پیکر پسر زبیر بر آن آویخته شده است!92
الهام از نهضت حسینى و رهایى از استبداد جهانى
بىشک انقلاب اسلامى ایران با الهام از نهضت حسین بن على(ع) به رهبرى حضرت امام خمینى(ره) با انگیزه «احیاى دین خدا» و نیز «بر چیدن بساط نظام استبدادى رژیم پهلوى و استعمار غرب بهویژه امریکا» به وقوع پیوست. هر کسى که کمترین حضورى در این نهضت داشت، این حقیقت را به خوبى درک کرده است، حماسه عاشورا و حرکت آزادى خواهانه امامحسین(ع) برکات فراوانى در تاریخ مسلمین و حتى ملل دیگر عالم داشته و یکى از برکات آن در عصر اخیر نهضت اسلامى ملت ایران و استقرار نظام اسلامى در این کشور است. بىشک راز و رمز تداوم نظام مقدس جمهورى اسلامى در داخل و نشر وگسترش پیام آن در عرصه بین المللى نیز در گرو الهام گرفتن از قیام آزادى بخش حسینى است.
در بعد داخلى زنده نگاه داشتن اهداف قیام حسینى (یعنى احیاى دین و حاکمیت قوانین اسلامى، شایسته سالارى به معناى واقعى در همه شئون حکومت، تلاش براى تأمین حقوق و آزادیهاى اجتماعى مردم، حرکت به سمت عدالت اجتماعى و کوتاه شدن دست غارتگران اموال عمومى و مبارزه پیگیر با تبعیض و بىعدالتى و...)تنها راه بقاى نظام اسلامى است. در بعد جهانى نیز امروزه تحت پوشش عناوین فریبنده دموکراسى، جهانى شدن، مبارزه با تروریسم، حقوق بشر و امثال آن استبدادى بسیار خشن حاکم گشته و هیچ حدّ و مرزى براى تضییع حقوق ملتها به رسمیت شناخته نمىشود.
«اگر در گذشته استعمار کهنه، سرزمینها را تسخیر و منابع و ثروتهاى ملتها را غارت مىکرد و خود آنان را به بیگارى وا مىداشت و در مرحله بعد استعمار نو بدون تسخیر سرزمینها با صدور فرهنگ و ایدئولوژى و تربیت دولتمردان دست نشانده و تسلط بر افکار نخبگان و روشنفکران، ملتها را به انقیاد در مىآورد، امروزه از این مراحل گذشته و با ارائه اندیشه جهانىسازى، هم سرزمینها و ثروتهاى ملى و هم افکار و مغزها را با دستهاى نامرئى در اختیار مىگیرد».93
گرچه این واقعیت به قدرى عریان و آشکار است که نیازى به ذکر شواهد و قرائنى نیست، اما فقط به عنوان نمونه، اظهار نظر دبیرکل سابق سازمان ملل متحد را در این باره نقل مىکنیم که بىنیاز از هرگونه توضیحى است. مربوط به سالها پیش است. وى مىگوید:
بزرگترین دلمشغولى من آینده دموکراسى است. خطر واقعى که جهان را تهدید مىکند، همین است. آیا سکان هدایت جهانى شدن را نظامى مطلق گرا به دست خواهد گرفت یا نظامى دموکراسى؟ ما به منشور و طرحى جهانى براى پیشرفت دموکراسى نیازمندیم. این امر تمام کشورهاى عضو سازمان ملل و روابط درونى آنها را با یکدیگر در بر مىگیرد....چه سودى خواهد داشت اگر در بعضى از کشورها از دموکراسى دفاع گردد ولى نظم جهانى به وسیله سیستم اقتدارگرا که معمولاً تکنو کراتها در رأس آن قرار دارند، رهبرى شود؟»94
در دو سال اخیر پس از واقعه یازدهم سپتامبر در امریکا حرکت جهان به سمت حاکمیت استبدادى بسیار خشن و سلب هرگونه استقلال و حاکمیت از دولتها و ملتها و فرهنگهاى دیگر شتاب مضاعفى پیدا کرده است.
راهى که امام خمینى با الهام از نهضت حسینى در پیش گرفت و کارآمدى آن در ایران به اثبات رسید، تنها راه برونرفت از وضعیت اسفبار جهانى است. امروز استبدادى که در عرصه جهانى درتعامل با کشورها، ملتها و فرهنگهاى دیگر اعمال مىشود، به مراتب گستردهتر، وحشیانهتر از استبدادى است که حاکمان مستبد بر یک ملت و کشور تحمیل کرده و مىکنند. اگر استبداد در درون کشورى به زنجیر کشیدن یک ملت در داخل مرزهاى آن کشور است، استبداد در عرصه جهانى به زنجیر کشیدن و سلب آزادى و استقلال از همه ملتهاست. حاکمیت اقلیتى صاحب نفوذ، قدرت و ثروت در جهان در عرصههاى مختلف، اکثریت مردم جهان را تحت سلطه خود دارد، سلطهاى به معناى واقعى کلمه استبدادى، بدون آنکه کمترین حقّى براى اکثریت به رسمیت شناخته شود. شاید سر اینکه در این ایام «دموکراسى و حاکمیت اکثریت» توسط مدافعان سر سخت آن مورد نقد قرار مىگیرد و بیش از آنکه بر آن اصرار شود، بر مبانى لیبرالیسم تأکید مىشود، در همین نکته نهفته باشد. به هر حال در این وضعیت بیشترین فشار بر گرده مسلمانان سنگینى مىکند، چرا که از مکتبى برخوردارند که با تمسک به تعالیم آن میتوان در برابر این استبداد ایستاد. به نظر مىرسد که تنها راه مقابله با استبداد جهانى پیروى از سرور آزادگان، حسین بن على(ع) است و بس، و چه کسانى بیش از مسلمانان به الهامگیرى از این نهضت رهایىبخش سزاوارترند؟
________________________________________
2. موسوعة کلمات الامام الحسین(ع)، ص540، منظمة الاعلام الاسلامى.
3. همان، ص540
4. سوره بقره، آیه 124.
5. دیوان امام «مجموعه اشعار امام خمینى(س)»، ص200، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام
6. شهید مرتضى مطهرى، گفتارهاى معنوى، ص19، انتشارات صدرا
7. ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج3، ص104
8. نهج البلاغه، نامه 31
9 ـ عباس محمود عقاد، ابوالشهدا(واقعه کربلا)، ترجمه مسعود انصارى، ص52، نشر پردیس.
10. موسوعة کلمات الامام الحسین،ص123 ـ 124. در موارد زیادى از ترجمه آقاى على مؤیدى در «فرهنگ سخنان امام حسین» با تغییراتى استفاده شده است.
11. شیخ عباس قمى، الانوار البهیه فى تواریخ الحجج الالهیة، ص45، چاپ سنگى
12. علامه محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج22، ص398، دارالاحیاء للتراث العربى
13. علامه سید محمد حسین شرف الدین، ابوهریرة، ص48.
14. شرح نهج البلاغه، ج3، ص16.
15. شرح نهج البلاغه، ج2، ص258؛ بلاذرى، انساب الاشراف، ج1، ص184.
16. شیخ عباس قمى، سفینة البحار، ج2، ص261.
17. شرح نهج البلاغه، ج3، ص16.
18. موسوعة کلمات الامام الحسین، ص254.
19. ابن اثیر، الکامل، ج5، ص42، مؤسسة التراث العربى؛ شرح نهج البلاغه، ج4، ص59.
20. ر.ک: ماجده فیصل زکریا، عمربن عبدالعزیز و سیاسة ردّ المظالم؛ علامه امینى، الغدیر، ج10، ص266.
21. موسوعه، ص276؛ امام على(ع) درباره بنىامیه همین تعابیر را دارند «..فیتخذوا مال الله دولاً و عباده خولا و الصالحین حربا و الفاسقین حزباً» نهج البلاغه، نامه 62؛ امام مجتبى(ع) نیز با صراحت به معاویه گفت: تو کسى هستى که...بندگان خدا را برده و بنده خود گرفتى و دین خدا را بازیچه قراردادى» (ر.ک: بحارالانوار، ج44، ص42)
22. طریحى، مجمع البحرین، ماده خول.
23. فیروز آبادى، القاموس المحیط، ج3، ص372
24. موسوعه، ص844.
25. براى آشنایى با رفتار امویان با موالى و اهل کتاب رجوع کنید به جرج جرداق، امام على، صداى عدالت انسانى، ترجمه سید هادى خسروشاهى، ج5، فصل استبداد، آفت قومیت، نشر دارالشروق؛ شهید مرتضى مطهرى، حماسه حسینى، ج3، ص78 به نقل از جرجى زیدان، تمدن اسلام، ج4، ص131.
26. سفینة البحار، ج2، ص165.
27. شیخ مفید، امالى ترجمه حسین استاد ولى، ص133 ـ 134، بنیاد پژوهشهاى اسلامى
28. همان، ص181 ـ 182.
29. موسوعة، ص253.
30. ر.ک: طریحى، مجمع البحرین، و یاقوت حموى، معجم البلدان، ماده «حرّه» ؛ ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج3، ص259.
31. موسوعة، ص254.
32. ر.ک: لبیب بیضون، تصنیف نهج البلاغه، ص544 ـ 559؛ علامه امینى، الغدیر، ج11.
33. همان، ص142 «عبدالله بن عمر به معاویه گفت: خواستم با این پیشنهاد حسین را فریب دهم، ولى نتوانستم. معاویه پاسخ داد: او فریب نمىخورد، فرزند پدرش على است».
34. همان، ص276.
35. همان، ص205.
36. همان، ص238 ـ 239.
37. همان، ص269.
38. همان، ص256.
39. همان، ص285.
40. همان، ص283.
41. همان، ص252
42. همان، ص238.
43. همان، ص240 ـ 241.
44. همان، ص256.
45. طبرى، تاریخ طبرى، ج3، ص426 ـ 427.
46. موسوعة، ص263 ـ 264.
47. همان، ص274 ـ 276 در منابع حدیثى سخنرانیهایى از امامحسین(ع) در سرزمین منا نقل شده، ظاهراً دو سخنرانى است که یکى توسط سلیم بن قیس هلالى از اصحاب جلیل القدر ائمه اطهار(ع) تا زمان امام باقر(ع) نقل شده است.
48. همان، ص278.
49. ر.ک: شیخ راضى آل یاسین، صلح امام حسن، ترجمه سید علىآیةالله خامنهاى، ص355 ـ 357.
50. بحارالانوار، ج44، ص40 و 55.
51. موسوعة، ص283.
52. همان، ص312 ـ 313.
53. همان، ص315.
54. همان، ص339، نیز ص357.
55. همان، ص422 ـ 425.
56. همان، ص283.
57. همان، ص425.
58 ـ همان، ص319.
62. همان، ص275.
63. همان، ص360 ـ 361.
64. همان، ص211، 213، 284.
65. همان، ص213.
66. همان، ص250 ـ 251
67. همان، ص258
68. همان، ص278.
69. همان، ص283.
70. همان، ص258.
71. همان، ص291
72. همان، ص337 ـ 338.
73. طبرى، تاریخ طبرى، ج4، ص444 ـ 446، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات.
74. موسوعه، ص348.
75. همان، ص399.
76. همان، ص366 ـ 367.
77. همان، ص373.
78. همان، ص415.
79. همان، ص350
80. همان، ص356.
81. همان.
82. همان، ص351
83. همان، ص358 ـ 359.
84. همان، ص382.
85. بحارالانوار، ج45، ص7.
86. محمد حسین نائینى، تنبیه الامة و تنزیه الملة، تصحیح و تحقیق سید جواد ورعى، ص55 ـ 56، مرکز انتشارات اسلامى ؛ در باره اباة الضیم» ر.ک: شرح نهج البلاغه، ج3، ص249 ـ 312.
87. موسوعة، ص423.
88. همان، ص496.
89. همان، ص499.
90. همان، ص504.
91. ر.ک: شیخ جعفر شوشترى، الخصائص الحسینیه، تحریر و تحقیق از سید جعفر حسینى، ص61 ـ 64، دارالاعتصام للطباعة و النشر.
92. سفینة البحار، ج2، ص136.
93. هانس پیتر مارتین و هارلدشومن، دام جهانى شدن، تهاجم بر دموکراسى و رفاه، ترجمه، حمید رضا شهمیرزادى، مقدمه، ص30 ـ 31، مؤسسه دانش و اندیشه معاصر.
94. همان، ص327
در نهضت حسینى
به راستى چرا آن گونه که از تاریخ بر مىآید مردم کوفه علىرغم دعوت اولیه از سیدالشهدا(ع) از یارى و همراهى حضرت نه تنها سر باز زدند بلکه در کنار دشمنان امام(ع) قرار گرفتند؟
در مراحل تاریخى پیش از عاشورا و پس از آن نیز چنین رفتارهایى را از مردم کوفه در تاریخ سراغ داریم. آیا به راستى متن مردم کوفه و توده آنان چنان که معروف است، همین گونه بودهاند و آیا به راستى در کربلا کسانى که در مقابل امامحسین(ع) شمشیر کشیدند، همه از بدنه و متن اصلى مردم کوفه بودند؟ برخى صاحب نظران چنین نگاهى به کوفه ندارند ولى نگاهى که نوعاً به مردم کوفه مىشود همان است که در اذهان عمومى نیز وجود دارد. مقالهاى که پیش روى دارید از همین منظر معروف به مردم کوفه نگریسته است.
نویسنده در مقاله خود، در پى یافتن پاسخ مستدل به این پرسش است که چه عوامل و زمینههایى در جامعه و آحاد مردم کوفه، سبب جدایى آنان از یارى رساندن سیدالشهدا(ع) شده است. وى پیشینه مردم کوفه قبل از حادثه کربلا را بىوفایى، جهاد گریزى و تن دادن به ننگى که با شهادت امیرالمؤمنین(ع) و امام مجتبى(ع) دامنگیرشان شده مىداند.
نویسنده علل و عوامل ریزش کوفیان از گرد امامحسین(ع) را دنیاخواهى، وحشت از اختناق امویان، وابستگى مردم به حکومت، تابع احساساست بودن، نظام ناپذیرى کوفیان و ابنالوقت بودن آنان مىداند و براى نمونه، سه مصداق را نیز بازگو مىکند.
پیشینه کوفه
پس از پیروزى مسلمانان در جنگهاى قادسیه و جلولاء(15 ـ 16ه••) خلیفه دوّم به فرمانده سپاه خود ـ سعد بن ابىوقاص ـ دستور داد تا براى تحکیم مواضع و انجام مقدمات حملات بعدى به ایران، در منطقه فرات بماند. او نیز با همکارى سلمان فارسى و حذیفة بن یمان، سرزمین کوفه را در نظر گفت و سنگ بناى کوفه در سال 17 هجرى به عنوان پادگانى که پذیراى گروههاى مختلف جنگى بود گذاشته شد.1 مهاجرین جنگى مىتوانستند ضمن اقامت در آنجا و حفظ آمادگى دفاعى، در مواقع لزوم بهرهدهى نظامى نیز داشته باشند.
علاقه خلیفه دوّم به کوفه و اهل آن و دادن القاب «دارالهجره»، «کنزالایمان»، «جمجمة العرب» و «رأس اهل الاسلام»2، توجّه خاص او به وضع مالى فاتحان قادسیه مستقر در کوفه، وجود زمینههاى اشتغال پس از فروپاشى ساسانیان و عواملى از این قبیل جاذبههاى هجوم مهاجران و سکونت در این شهر شد.
گروههاى مختلف قبایل عرب، اسیران ایرانى که شریعت اسلام را پذیرفته بودند، صنعتگران و پیشه وران ایرانى، زنان ایرانى که به عقد فاتحان درآمده بودند، کشاورزان و روستائیان فقیر ایرانى که سقوط ساسانى، زمینه کا ررا در کوفه برایشان فراهم آورده بود و...ترکیب جمعیتى نامتجانسى را براى کوفه در حال توسعه به وجود آورد.
این بافت جمعیتى ناهمگون که کوفه را عرصه ابراز تمایلات گونهگون قرار داده بود، پس از دورهاى کوتاه، وسیلهاى براى افروختن آتش فتنه و آشوب شد و حوادث تلخ تاریخى و هرج و مرجهایى را در حوزه حکومتى اسلامى پدید آورد و از سویى مردمانى پرورش داد با این خصایل : دستخوش احساسات تند، قابلیت تحریک آنى، عاقبت نیندیشى، اخذ تصمیم سریع و پشیمانى فورى، غدر، حیله، بىوفایى و...
تاریخ گواهى مىدهد که در این سرزمین آنچه به کار مردم نمىآمد، سخنى بود که از واقع بینى و خیر خواهى برخیزد و آنچه را به جان مىخریدند، گفتارى بود که عاطفه و احساس را تحریک کند.
در پس آن رگهاى قوى و آواى درشت، غدر و حیلهاى نهفته بود که هر انسانى را مىفریفت. هرگاه حاکمى ستمکار بر آنان غالب بود، در خانهها مىخزیدند و هرگاه ضعف حکومت بر آنان علنى مىشد، به توطئه و شورش بر مىخواستند.
مسأله اصلى این نوشتار، یافتن پاسخى مستدل به این فرضیه است که:
وجود چه عوامل و زمینههایى در جامعه و آحاد مردم کوفه، سبب جدایى آنان از یارى سالار شهیدان و ریزش از جناح حقگرایان شد؟
بىتردید در این رهگذر از کلام گهربار معصومان و تحلیل واقعبینانه تاریخ، در حدّ لزوم بهره خواهیم برد.
کوفه در عصر على(ع)
کوفیان اولین کسانى بودند که با هدایت مالک اشتر با على(ع) دست بیعت دادند.3 آنگاه امام(ع) در سال 36هجرى با هزار مرد جنگى اهل مدینه به کوفه رهسپار و آنان با 12هزار جنگجو به حضرت ملحق شدند.4 این گروه، امام را در مقابل هم پیمانى بصره ـ مکه در جمل یارى دادند و امام آنجا را مرکز خلافت اسلامى قرار دادند.
در سایه حکومت علوى، مذهب شیعه و پیروى آل محمّد(ص) در آنجا رواج یافت و مهد تشیع، زادگاه اصالتها و بستر فضیلتهاى شیعى شد، امّا در جامعه پرخروش، همیشه یک طبقه از مردم نمایشگر شور و خروش آن جامعهاند و این گروه اندک، عمل قهرمانانهاى انجام مىدهند و تمامى آن جامعه را در قهرمانى، شور آفرینى و حماسه شهرت مىدهند. کوفه نیز چنین بود.
شهرى بود که امیرالمؤمنین على(ع) در میان همه بلاد اسلامى، آنجا را براى خلافت برگزیده بود. اینان در تمامى جنگهاى امام حضور داشتند، امامحسین(ع) را به شهر خویش خواندند، بذر غالب جنبشهاى ضد اموى و عباسى در این شهر روئید، مردان حماسهآفرین تاریخ شیعه بیشتر از همه جا در کوفه بود امّا چگونه است در جایى که آنهمه شگفتى از جلوههاى عظیم انسانى از خود بروز مىدهد، یکباره مظهر سستى، بىوفایى، تنبلى و غدر و حیله باشد. باید گفت: آن حماسههاى عظیم از آنِ قلیل مردان خداجویى بود که پروانهسان گرد شمع وجود ولایت بودند و آن زشتىها از توده مردم و سران قبایل باطل گرا بود.
از زمان ورود امام به آن شهر، همواره دو گروه در کوفه در دو موضع بودند:
الف. رهبرانى مانند مالک که به امام توصیه جنگ با معاویه را مىکردند و خود را غیر مشروط در اختیار امام قرار دادند .
ب. رهبران قبیلهاى که هیچ تمایلى به جنگ نداشتند اما براى حفظ موقعیت خویش به ظاهر با امام همراه جنگ مىشدند و علاوه بر اینان، تودههاى وسیعى از کوفیان بودند که در ظاهر متمایل به امام ولى از مواجهه با هر خطرى گریزان بودند. هرگاه امید فتح بود در کنار امام بودند و هرگاه امیدها را رو به زوال مىدیدند، حضرت را تنها مىگذاشتند. آنان فاقد شهامت لازم و یا ثبات قدم در مرحله آزمون بودند.
اینان با هدایت رهبران گمراهشان، دعوت حضرت مبنى بر مقابله با تعرضات معاویه را پاسخى نمىگفتند، و اگر مىگفتند فاجعه شومى مثل حکمیت را خلق مىکردند و اندیشه خارجیگرى را بنیان مىگذاشتند.
نهج البلاغه مملوّ از دردها و رنجهاى على(ع) از این مردم و شاهد صدقى بر صفات نکوهیده و سیره ناپسندى است که خصلت این مردم بود.
امیرمؤمنان(ع) در بیان جهادگریزى کوفیان مىفرماید:
«هرگاه شما را به جهاد با دشمنانتان مىخوانم، چشمانتان در کاسه مىگردد، گویى به گرداب مرگ افتادهاید و یا در فراموشى و مستى به سر مىبرید. باب فهم سخنانم بر شما بسته است، گویى دیو در دلتان جاى گرفته و دیوانهاید.»5
و در جایى دیگر در همین خصلت کوفیان مىفرماید:
«هرگاه لشکر کوچکى از شامیان به سرزمینتان نزدیک شود، هنر مردانتان این است که درِ خانههاى خویش را فرو بندند و چونان سوسمار به سوراخهاى خویش خزند یا همانند کفتاران گریزگاهى جویند...شما در صحنه حرف و شعار بسیارید، امّا در پس پرچمهاى پیکار اندک.6
غدر و حیله و بىوفایى خصیصه زشت دیگرى است که امام بارها در کلام خود، کوفیان را به این جهت سرزنش مىفرمود:
«اى کوفیان! گرفتارى من با شما در دو سه چیز خلاصه مىشود: کرهایى صاحبگوش، لالهایى زباندراز و کورانى چشمدارید. نه در برخوردها آزادگى و صداقتتان هست و نه در هنگامه گرفتارى برادرانى مورد اعتمادید.»7
و نیز مىفرماید:
«اى نامردانِ به صورت مرد، اى بىخردان! ناز پرورد! کاش شما را ندیده بودم و نمىشناختم که به خدا پایان این آشنایى ندامت بود و دستاورد آن اندوه و حسرت.»8
و فرجام این جهادگریزىها و بىوفایىها به امام على(ع)، نفرینهاى متعدد حضرت در ناسپاسى آنها بود و ننگى که با به شهادت رساندن حیدر کرّار در محراب عبادت، براى همیشه تاریخ بر پیشانى کوفیان پیمانشکن ماندگار شد.
کوفه در عصر امامحسین(ع)
با آغاز امامت امام مجتبى(ع)، چهل هزار کوفى، نخستین مردمى بودند که در جهان اسلام با آن حضرت بیعت کردند.9 قیس بن سعد، فرمانده سپاه امام على(ع)، تقاضا کرد تا به عنوان اولین بیعت کننده، بیعت را بر اساس قرآن، سنت پیامبر و جنگ با دشمنان خدا قرار دهد، امّا امام که از تردید و بىوفایى کوفیان در آزمایش بیمناک بود، شرط سوّم را حذف کرد.10
روز بیعت تمامى چهل هزار کوفى در موضوع بیعت متفق بودند امّا این بیعت که در مجاورت آوردگاه جنگهاى جمل، صفین و نهروان انجام شد، همچنان آغشته به وسوسهها و دلواپسىهاى تردیدانگیز بود. در آن روز، کثیرى از کسان مقتولان طرفین این پیکارها در کوفه مىزیستند که با کشتگاه خود هم رأى بوده و آرزوى انتقام خون آنان را داشتند.
بسیارى از بیعت کنندگان که جلوههاى دلفریب مادى به مرزهاى عقیدهاشان تجاوز کرده بود، مىپنداشتند که بیعت با امام، خواستهها و تمایلات نفسانى آنها را اشباع مىکند.
روى دیگر سکه، خزائن شام بود که پیوسته جلوه دلپذیر زرها و وعدهها را در دیدگان این مردم قرار مىداد و دل از کفِشان مىربود و امام نیز از این پنهان کارىها مطّلع بود.
در همین بدو کار، جناح امویان مانند اشعث، شبث و...در مکاتبهاى مخفى، فرمانبردارى خود از معاویه را اعلام و مشوق او در حرکت به سوى کوفه شدند. آنان ضمانت کردند که هرگاه سپاه دشمن به اردوگاه امام نزدیک شود، امام را دستبسته تحویل معاویه دهند و یا ناگهانى او را بکشند.11
معاویه هم پذیرفت که با کشتن امام(ع)، به آنان صدهزار درهم، فرماندهى یکى از لشکرها و ازدواج با یکى از دخترانش را عطا کند. از آن پس امام همیشه در زیر لباس زره مىپوشید، تا جایى که یکبار در حین نماز بر او تیر افکندند و زره مانع جراحت شد.12
امام حسن(ع) که خوى نامردمى کوفیان را مىشناخت، علىرغم اصرار آنان، دست به کار جنگ با معاویه نشد تا آنکه معاویه مهیاى جنگ با کوفه شد. امام نیز اعلان جهاد فرمود و به دعوتش مؤمنان با اخلاص و حاملان قرآن نظیر حجر بن عدى، ابو ایوب، صعصعه، میثم، عدى بن حاتم و...گِردش جمع شده و جناح نیرومند جبهه امام را ایجاد کردند. امّا در کنار اینان، غداران جنگگریزى بودند که پس از دعوت امام در اردوگاه نخیله، سکوت محض اختیار کردند و حتى با یک کلمه هم پاسخ حضرتش را ندادند.13
امام ده روز در نخیله ماند، امّا تنها چهار هزار نفر بیشتر به یارىاش نیامدند. لذا فرمود: مرا فریفتید همچنان که خلیفه پیشین را فریفته بودید.14
آنگاه امام سردارى از قبیله کنده را با سپاهى به انبار فرستاد، امّا او در مقابل وعدههاى معاویه به دشمن پیوست، امام با شنیدن این خبر فرمود: «بارها گفتهام که در شما وفایى نیست و شما بندگان دنیایید.»
سپس سردارى از قبیله مراد را فرستاد و فرمود که او هم خیانت مىکند. مرادى با سوگندهایى که کوه تاب آن را ندارد تأکید کرد که وفادار مىماند، امّا او نیز در برابر قاصدان معاویه فریفته شد.15
دیرى نپائید که عبید الّلهبن عباس، فرمانده کل سپاه امام، به همراه هشت هزار کوفى دیگر در مقابل وعده یک میلیون درهمى معاویه به اردوگاه او پیوست.16
سرانجام بىوفایىها به جایى رسید که کوفیان تحت تأثیر این شایعه معاویه که امام تن به صلح داده و قیس فرمانده سپاه امام به شهادت رسیده، در مدائن بر حضرت هجوم آوردند، خیمهاش را غارت کرده و با خنجر یک کوفى دیگر، رانش را مجروح کردند و امام حسن(ع) با پیکرى مجروح و خونآلود به سوى کوفه رهسپار شد.17
امامحسین(ع)، کوفه و ریزشها ن نامه نوشته و حضرت را به کوفه دعوت کردند18؛ مع الاسف ردّ پایى از اینان در تنهایى مسلم ابن عقیل نمىبینیم.
شیعیان عادى که درصد قابل ملاحظهاى از مردم کوفه را تشکیل مىدادند، گرچه علاقهمند به خاندان عصمت بودند، امّا رفتار مستبدانه زیاد و پسرش عبیدالله با شیعیان و سیاستهاى کلان اموى ودر شیعهزدایى جامعه کوفه، ترس عجیبى در دل آنها نهاده بود که تا احتمال پیروزى در حادثهاى را نمىدادند، مشارکت نمىکردند. قیام مسلم بن عقیل و یارىرسانى ابتدایى مردم به او، نمونهاى از این گونه است.
هواداران بنىامیه: رهبرى طرفداران حزب اموى در کوفه بر عهده افرادى مانند عمرو بن حجاج، یزید بن حرث، عمرو بن حریث، عبدالله بن مسلم، عمارة بن عقبه، عمربن سعد و...بود که با گذشت بیست سال حاکمیت امویان در کوفه و پیش از آن تشویق عثمان مبنى بر تعویض زمینهاى اینان در مدینه و کوفه، از نظر مالى و موقعیت اجتماعى نسبت به سایر قبایل کوفه برترى یافتند.19
رؤسا و متنفذان بیشتر قبایل که ارتباط نزدیکى با حکومت شام داشتند، در این حزب بودند و این امر سبب گرایش بسیارى از مردم به این گروه شده بود.
قدس سرهما اینان پس از سرکوبى در جنگ نهروان، به واسطه سیاستهاى غیر اسلامى و ازدیاد ناراضیان جدید، دوباره قدرت گرفتند و چند بار نیز قیام کردند و توسط زیاد و عبیدالله سرکوب شدند؛ این گروه در عاشورا نقش چندانى نداشتند.
قدس سرهما افرادى بودند که تحت تأثیر تبلیغات خوارج قرار گرفته بودند، بدون اینکه جزو آنان باشند و پیوسته درحال تردید و دو دلى بودند. گویا این عده در اصل دین، تردید و تزلزل داشتهاند.20
به هر حال اینان جمعى از ساکنان کوفه و فرومایگان آن اجتماع بودند که خود به خود نه قصد نیکى داشتند و نه توانایى بدى. با این وصف، وجود آنان خود مایه شر و وسیله فساد و آلت بىارادهاى در دست اخلالگران و فتنهجویان بود.
قدس سرهما به گفته طبرى، اینان بیست هزار مرد مسلح کوفى بودند که داراى نژادى مخلوط از اولاد بردگان و موالى بودند و شاید بیشتر اینان اولاد کنیزان اسیر در جنگ جلولاء بودند. این گروه در عصر امام حسن(ع) و امامحسین(ع) مردمى صاحبسلاح و جنگجو به شمار مىآمدند که در برابر مزد به هر جنایتى تن مىدادند و شمشیر برندهاى در دست جباران بودند. اینان با استقبال از فتنهها و آشوبها، به قدرى بر شوکت و قدرت خود افزوده بودند که شهر کوفه را به آنان نسبت مىدادند و مىگفتند:کوفة الحمراء.21
قدس سرهما بیشترین سهم جمعیت کوفه در کربلا، از آنِ افراد بىتفاوت و ابنالوقتى بود که قصدى جز دنیا خواهى نداشتند. این گروه هنگامى که احتمال پیروزى مسلم را زیاد دیدند به او پیوستند، امّا با ظهور آثار شکست یکباره او را تنها رها کردند. با آنکه خود، امام را دعوت کرده بودند امّا چون احتمال پیروزى ندادند، وعده و وعیدههاى ابن زیاد را پذیرفته و به سپاه یزیدیان در کربلا ملحق شدند.
اینان همان دینفروشانىاند که فرزدق در مکالمه با امامحسین(ع) اینگونه توصیفشان کرد:
قلبهاى آنان با توست و شمشیرهایشان علیه تو کشیده شده است.22
آغاز حرکت امامحسین(ع) و یارانش به سوى عراق، بهدنبال نامهنگارىهاى فراوان کوفیان در دعوت از امامحسین(ع)، صورت پذیرفت. چرا عراقیان امامحسین(ع) را نزد خود خواندند؟ آنها چه مىخواستند و چرا حسین(ع) را پس از دعوت، تنها گذاشتند؟
آیا جملگى از بدعتهایى که در دین پدید آمده بود رنج مىبردند؟ آیا همه مىخواستنند سنت رسول خدا(ص) احیا گردد؟ اگر چنین بود؛ چرا نهضت، پایانى چنین غمانگیز داشت؟
دعوت کنندگان را مىتوان به گروههاى زیر تقسیم نمود:
1. گروهى از نامه نگاران مانند سلیمان بن صرد، رفاعة بن شداد و مسیب بن نجبه از شیعیان خاص على(ع) و اقلیتى پاىبند به دین و اجراى احکام اسلامى بودند و مىدیدند که حدود شریعت معطل مانده و فقه و سنت رسول الله(ص) بازیچه حکومتها شده است.
اینان حکومت عدل علوى و شاید حاکمیت نبوى را درک کرده و انحراف حاکمان اموى از سیره نبوى، آنها را به ستوه آورده بود و خوددارى امامحسین(ع) از بیعت با یزید، فرصت مغتنمى براى قیامشان علیه بنىامیه بود.
2. اختلاف و جنگ بین شامیان و کوفیان در عصرمعاویه و بىتوجّهى عمدى معاویه به کوفه و تنزل آن به یک شهر عادى، گروهى را بر آن داشت تا عظمت کوفه در زمان على(ع) و مرکزیت خلافت اسلامى را احیا کنند. روشن است که بازگشت عظمت از دست رفته به کوفه، پیامدهاى اقتصادى و مالى فراوانى براى ساکنان شهر در پىداشت.
3. گروهى که سالها پیش براى شرکت در فتوحات اسلامى و برخوردارى از غنایم جنگى به این آمادگاه نظامى ـ کوفه ـ آمده بودند و شاهد بودند که آسیبهاى ناشى از جنگ براى اینان و بهرهگیرى ظالمانه از بیتالمال نصیب دیگران شده، پیوسته مترصد فرصتى بودند تا اگر بتوانند حق خود را بستانند.
4. گروهى که در نتیجه شور و هیجان زایدالوصف نامه نگارىها، جوّ غالب آنها را گرفته و اقدام به نامه نگارى کردند.
5. گروهى از سران و متنفذان قبایل مانند شبث بن ربعى، حجاربن ابجر، عزرة بن قیس، و...که چندان دل خوشى از اهلبیت(س) نداشتند ولى براى آنکه از قافله عقب نمانند و در حکومت آینده امام، نفوذ و ریاست خود را حفظ کنند، احساساتىترین نامهها را به حضرت نوشتند امّا هم اینان در موقعیتهاى حساس سپاه عمر بن سعد، جاى گرفتند به گونهاى که امام در روز عاشورا، اینان را با نام خطاب کرده و فرمودند:
اى شبث بن ربعى! اى حجاربن ابجر! اى قیس بن اشعث! اى یزید بن حارث! آیا شما نبودید که به من نوشتید که میوهها رسیده و هنگام چیدن آنها شده و خرماها سبز شده و زمین پر از گیاه شده و سپاهى آماده در انتظار توست، پس بشتاب.23
ناهمگونى فکرى دعوت کنندگان امام(ع) به کوفه، بىتردید عکس العملهاى گوناگونى نسبت به یارى امام(ع) پدید آورد و سرانجام منجر به حادثهاى بزرگ در تاریخ ادیان الهى شد، حادثهاى که پیروان هیچ یک از ادیان گذشته، نسبت به اولاد پیامبر خویش چنین نکرده بودند.
کربلا گرچه به ظاهر آوردگاه پیکار حق و باطل، امّا در واقع عرصه ابتلا و آزمون بزرگ انسانها بود در یک سو، بزرگمردانى مجاهد که با امام خویش پیمان خون بستند و در وفاى به این عهد سربلند شدند و سالارشان اباعبدالله الحسین(ع) در شب عاشورا به زینب کبرا ـ که نگران وفاى اصحاب بود ـ اینگونه اطمینان خاطر داد:
و الله لقد نهرتهم و بلوتهم...یستأنسون بالمنیّة دونى استئناس الطفل بلبن امّة؛24 به خدا سوگوند! من ایشان را آزمایش کردم، بلکه چند بار هم از خود راندم و به این نتیجه رسیدم که آنان مرگ در حضور مرا بیشتر دوست دارند و به آن بیشتر از طفل نسبت به شیر مادر مأنوسند.
و سید الساجدین(ع) در مراتب آزمایش یاران پدرش مىفرماید:
خود شاهد بودم که پدرم در شب عاشورا به اصحابش فرمود: اینک شب در آمده و راه گریختن بر شما گشوده شده، پس این شب را غنیمت شمارید و بگریزید که این گروه جفاکار مرا مىطلبند و با دیگرى کارى ندارند. اگر مرا بکشند از پى شما نخواهند آمد.
ایشان گفتند:
به خدا سوگند! که این هرگز نخواهد شد.
حضرت فرمود:
فردا کشته خواهید شد و یکى از شما زنده نخواهد ماند.
ایشان گفتند:
حمد مىکنیم خداوندى را که ما را مشرف کرده است به این کرامت که با تو شهید شویم.
پس ایشان دل بر شهادت گذاشتند و حضرت ایشان را دعا کرد.25
و در سایه چنین ایمان و اعتقادى بود که امام به یارانش فرمود:
سر بالا کنید و نظر کنید. چون نظر کردند، درجات و منازل خود را در بهشت دیدند. پس حضرت منزل هر یک را به او نشان داد تا آنکه همه منازل خود را شناختند و حور و قصور و نعمتهاى موفور خود را دیدند و به این سبب در آن صحرا روبه نیزه و شمشیر مىرفتند که زودتر به منزل خود برسند و به نعیم ابدى متنعم گردند.26
چه مردان بزرگى همچون حبیب و مسلم که از آغاز با حضرت بودند، یا دیگرانى چون حرّ و زهیر که بعدها به امام پیوستند و چه کسانى که با حضور در این حادثه، بزرگ و جاودان شدند، جملگى رویشهاى نهضت حسینىاند.
امّا در سوى دیگر، دونصفتانى که با ادعاى شیعهگرى و پیروى از امام، هرگونه جفایى را بر امام روا مىداشتند، منافقانى که تا منافع و هوسهاى شیطانى تأمین مىشد وفادار بودند؛ در غیر این صورت اردوگاه دشمن را بر مىگزیدند تا از زخارف دنیا بهرهاى گیرند. اینان افرادى بودند که امامحسین(ع) تا آخرین لحظات از هدایت و دعوت آنها غافل نبود، امّا تنها قلوب مستعد درک پیام امام، قابلیت چنین هدایتى داشتند.
این گروه، ریزشهاى حادثه عاشورایند که به برخى از علل و عوامل ریزشهاى این عصر مىپردازیم:
قدس سره
جلوههاى زندگى دنیا، سبب تعلق خاطر مىشوند و انسانِ دل بسته را دست و پا نیز مىبندد. روند گرایش به تجمل و ازدیاد ثروت که پس از رحلت نبى مکرم اسلام(ص) با بدعتهاى خلفا در تخلّف از سیره آن حضرت آغاز شد؛ در دوره عثمان بیم پیامبر(ص) را که فرمود: «بیشترین ترس من براى امتم، جلوههاى دنیا و زیاده خواهى آن است»،27 محقق ساخت.
دلى که مالامال از حبّ مال و جاه گردد، دیگر توانایى پذیرش را نیز ندارد. نمودهاى فراوانى از دنیاخواهى کوفیان درتاریخ ثبت است:
هنگامى که على(ع) در سال 36 هجرى از این مردم براى مقابله با بصریان در جمل دعوت به یارى کرد، چون ضریب موفقیت امام کم و احتمال شکست وجود داشت، با تأکیدات حضرت تنها 12 هزار نفر کوفى حضور یافتند.28 امّا در صفین که حکومت امام در کوفه تثبیت شده بود، بین 65 تا 120 هزار نفر، در سپاه حضرت گردآمدند.29
در حادثه کربلا، عمر بن سعد که وعدههاى فریباى حکومت و پول، چشمان او را خیره کرده بود، مورد خطاب امام قرار گرفت:
اى پسر سعد! آیا تصمیم دارى با من بجنگى؟ آیا از خداوندى که بازگشت تو به سوى او خواهد بود نمىترسى؟ مرا مىشناسى و مىدانى پدر من چه کسى است؟ آیا نمىخواهى با من باشى و دست از اینها بردارى که این به پسند خدا نزدیکتر است.30
عمر سعد پاسخ داد:
مىترسم در این صورت خانهام را در کوفه خراب کنند.
امام فرمود: من با هزینه خودم، برایت خانهاى مىسازم.
عمر سعد باز بهانه جویى کرد و گفت: مىترسم باغ و نخلستانم را در کوفه مصادره نمایند.
امام فرمود: من در حجاز بهتر از آن به تو مىدهم.
عمر سعد باز بهانهجویى کرد و امام وقتى از هدایت او ناامید شد، او را نفرین کرد که آرزوى حکومت رى را به گور خواهد برد و همانگونه شد.31
و عمق کلام آن حضرت در کربلا بهتر درک مىشود که فرمود:
الناس عبید الدنیا و الدین لعق على السنتهم، یحوطونه مادرّت معایشهم فاذا محصوا بالبلاء قل الدیانون.32 مردم بندگان دنیایند و دین امرى لیسیدنى است که بر زبان آنها افتاده است، و تا هنگامى به دنبال دین مىروند که معیشت آنان برقرار باشد، امّا زمانى که در آزمایش افتند، تعداد دینداران اندک خواهند بود.
رضی الله عنه
سیاست تهدید و ارعابى که عبیدالله بن زیاد در کوفه به کار انداخت، مىتواند عامل مهمّى در ریزش مردم کوفه از نهضت حسینى باشد. آغاز این حرکت با شهادت میثم و آنگاه رشید، مسلم بن عقیل و هانى تداوم یافت. همین ترس حاکم بر مردم سبب شد علىرغم اعتقاد آنان به حقانیت امام و نمایندهاش، مسلم را تنها در شهر رها کنند زیرا از حاکم کوفه شنیده بودند که هر رئیس قبیلهاى که مخالفى را پناه دهد و معرفى نکند، جلوى خانهاش به دار آویخته خواهد شد.33 و این سخن فرزند زیاد همواره در گوش آنان بود که من مأمور بر خورد شدید با مخالفانم و با تازیانه و شمشیر با آنان برخود مىکنم.34
عبیدالله براى رسیدن به این هدف از مزدورانى مانند شبث بن ربعى بسیار بهره برد. او به فرمان عبیدالله تلاش بسیار نمود تا با ترساندن مردم کوفه، آنان را از گرد مسلم بپراکند.
مقام معظم رهبرى درباره تأثیر تلاشهاى خائنانه شبث درحادثه عاشورا و تاریخ اسلام مىفرماید:
اگر امثال شبث بن ربعى در یک لحظه حساس از خدا مىترسیدند، به جاى اینکه از ابن زیاد بترسند، تاریخ عوض مىشد. آنها آمدند و مردم را متفرق کردند. کارى که ابن زیاد کرد، یک عده از همین خواص را بین مردم فرستاد که مردم را بترسانند مادرها و پدرها را، تا بگویند با چه کسى مىجنگید؟ چرا مىجنگید؟ برگردید، پدرتان را در مىآورند. اینها یزیدند، اینها ابن زیادند، اینها بنىامیهاند و اینها پول و شمشیر و تازیانه دارند ولى آنها چیزى ندارند. مردم را ترساندند، به مرور همه متفرق شدند.35
علیهالسلام
قدرت مالى حکومت اموى و وابستگى شدید مردم کوفه به این توان مالى، مىتواند عاملى در ریزش مردم آن شهر از حماسه حسینى دانست.
در آن عصر، درآمد مردم کوفه از دو راه تأمین مىشد: 1. کسب و کار. 2. دریافت عطا و رزق از حکومت. خلیفه دوم براى آنکه همیشه سپاه آمادهاى داشته باشد که به شغل دیگرى مشغول نباشد، حقوق سالانهاى براى این سربازان قرار داد و ملاک پرداخت آن صحابى بودن، دفعات حضور در پیکارها و...بود. این حقوق که در نظام حکومتى «عطا» خوانده مىشد از محل فتوحات و خراج سرزمینهاى تازه فتح شده تأمین مىشد و بین سیصد تا دو هزار درهم در سال براى افراد متفاوت بود.36
امیرمؤمنان على(ع) این نظام را پذیرفت امّا پرداختهاى متفاوت را لغو و به تساوى بین افراد تقسیم مىفرمود.37
رزق هم کمکهاى جنسى مانند خرما، جو، روغن و...بود که ماهانه به طور بلاعوض داده مىشد. از زمان معاویه به بعد، ملاکهاى خلفاى پیشین براى عطا از بین رفت و تنها تقرب به دستگاه اموى و میزان سرسپردگى به آن حکومت تعیین کننده مقدار عطا شد.38 در این دوره، مخالفان ـ شیعیان ـ همواره به قطع عطا تهدید مىشدند و حکومت از این به عنوان برترین حربه در جلب حمایتهاى مردمى سود مىجست هنگامى که مسلم بن عقیل، قصر عبیدالله را در محاصره آورد، یکى از شگردهاى عبیدالله، تشویق مردم به افزایش عطا در صورت پراکنده شدن و تهدید به قطع عطا در صورت ادامه محاصره بود.39 چنانچه با همین شیوه توانست لشکر عظیمى از مردم کوفه را که دلهاشان با امام(ع) بود، علیه آن حضرت وارد جنگ کند.40
او این کار را با پرداخت عطا به رؤسا و بزرگان کوفه انجام داد تا مشوق عامّه مردم در این گرایش باشند. سالار شهیدان، اباعبدالله الحسین(ع)، در روز عاشورا به هنگام اتمام حجّت با کوفیان، وقتى مشاهده فرمود که اینان با سر و صدا مانع سخنان حضرتند، به عطا به عنوان یکى از عوامل رزیش اشاره کرده فرمود:
همه شما عصیان مرا ورزیدید و به سخنان من گوش فرا نمىدهید (چرا که) عطاهاى شما از مال حرام فراهم آمده و شکمهایتان از حرام انباشته شده، پس باعث شده تا بر قلوبتان مهر زده شود.41
مجمع بن عبدالله عائذى، پس از پیوستن به امام در کربلا، در پاسخ آن حضرت که از حال مردم کوفه پرسیدند، عرض کرد:
اشراف و بزرگان کوفه، رشوههاى کلانى از حکومت دریافت کرده و حکومت جوالهاى آنها را پر کرده تا محبت آنان را به خود جلب کند، پس آنها یکپارچه علیه تو جنگ مىکنند.42
رحمهم الله
به شهادت تاریخ، هرگاه حاکمى توانست احساس این مردم را تحریک و از آن بهره گیرد، خیل مردمان کوفى را همراه خود داشته و گرنه با بىوفایى آنان روبهرو مىشد.
شاید شهره شدن کوفیان به غدر و فریب کارى و زبانزد شدن ضرب المثلهاى «اغدر من کوفى؛ فریبکارتر از کوفى»؛ «الکوفى لا یوفى؛ کوفى وفا ندارد»، ناشى از رشد این خصیصه (احساساتى بودن) کوفیان باشد.
و گویا فرموده سالار شهیدان که: خدایا! اهل عراق مرا فریب دادند و از راه خدعه وارد شدند،43 اشاره به همین مطلب باشد چرا که امام(ع) مىخواست به احساسات و خواست مردم بها دهد و آن را به راه صواب هدایت نماید و چه بسا اگر آن حضرت موفق به حضور در کوفه مىشد، مىتوانست چنین کند، امّا دشمن پیشدستى نمود و آنچه را که امام آماده کرده بود، علیه حضرت به کار گرفت. چنانچه حضرت در عاشورا فرمود:
اى اهل عراق! ما را با اشتیاق به فریادرسى خواستید و ما براى فریادرسى شما آمدیم، پس شمشیرى که در دستانتان بود، علیه ما تیز کردید و آتشى را که ما بر ضد دشمنان شما و خودمان افروخته بودیم، براى سوزاندن ما آوردید.44
جلوه دیگرى از این احساسات را پس از واقعه عاشورا به هنگام ورود کاروان اسرا به کوفه مىبینیم که با سخنان اهل بیت، اینان گریه و شیون سردادند تا جایى که امکلثوم از آنها پرسید:
شما که بر ما مىگریید، پس چه کسى خاندان ما را کشته است.45
سلیمان بن صرد خزاعى رهبر توابین و مختار ثقفى از افرادى بودند که توانستند از احساسات کوفیان بیشترین بهره را در پیشبرد قیام خود ببرند.
قدس سرهم
بافت جمعیتى متنوع و گونه گون کوفه متشکل از صحرانشینان و قبایل بدوى که بنا به ضرورت، زندگى شهرى را پیشه کرده بودند و تنافى این زندگى با مدل اولیه زندگى آنها که آزادى بىقید و شرط و زیر دستور دیگرى نرفتن از مشخصههاى آن بود، سبب شد تا کوفیان با هر حاکمى مخالفت کنند وزیر اطاعت او نروند.
تا آنجا که خلیفه دوّم در بارهشان مىگوید:
چه مصیبتى بالاتر از اینکه با صدهزار جمعیت روبهرو باشى که نه آنها از امیران و نه امیران از آنها خشنودند.46
تاریخ گواهى مىدهد که اینان چه با امیران عادلى همچون على(ع) و عمّار یاسر و چه با امیران ستمگرى مانند زیاد بن ابیه سر ناسازگارى داشتند.
صلی الله علیه و آله وسلم
در میان خیل کوفیان، بودند نامردانى که به اقتضاى منافعشان تغییر چهره مىدادند. اگر سودشان در حمایت از على(ع) و اهلبیت بود، بدانان گرایش مىیافتند و اگر نفعى در یارى ظالمانى چون معاویه مىدیدند، دل در گرو مطامع آنان مىنهادند. اینان به راحتى چرخش مواضع داشتند بدون آنکه این بوقلمونصفتى و ابنالوقتى را براى خویش ننگى بدانند.
شبث بن ربعى، مشتى از این خروار است. مرد هزار چهرهاى که در آغاز از یاران «سجاح» مدّعى دروغین پیامبرى بود و آنگاه اسلام آورد. در محاصره خانه عثمان جزو انقلابیون بود و بعد از آن از این کار توبه کرد. بعدها در زمره یاران امیرمؤمنان على(ع) درآمد و به همراه عدى بن حاتم سفیر آن حضرت نزد معاویه شد، در صفین با آنکه در رکاب على(ع) جنگید، در نهروان جزو خوارج گردید.
در عصر قیام سالار شهیدان، از جمله افرادى بود که با تمام توان کوشید تا به عمر سعد سه مطلب را القا کند: امام(ع) (نعوذبالله) کافر حربى است، قتل امام واجب است و قتل امام در ماه حرام اشکال شرعى ندارد.
سالار شهیدان او را در عاشورا به نام خطاب کرده و فرمود:
مگر شما به من ننوشتید که میوهها رسیده و اطراف سرسبز شده و اگر بیایى لشکرى برایت مهیاست.47
نقش او در سپاه عمر سعد در فاجعه کربلا کلیدى بود. پس از آن حادثه عظیم، به شکرانه پیروزى یزید بر امام(ع) در کوفه مسجدى ساخت. سپس او که اینگونه به امام خیانت کرده بود، بهطور غیر منتظرهاى در حرکت توابین و قیام مختار رئیس نیروى انتظامى مختار شد و عجیبتر آنکه در قتل مختار نیز سهیم بود.
سه مصداق و سه گونه ریزش
نینوا عرصه رویشها و بالندگى ا نسانهاى بزرگى است که با گوشه چشمى و یا نور هدایتى، به فلاح و رستگارى نائل شدند. حرّ بن یزید، زهیر بن قین، سعد بن حرث، ابوالحتوف و گروه پیوستگان به امام در شب عاشورا، حتى غیرمسلمانانى چونان وهب بن عبدالله مسیحى و یحیى حرّانى یهودى پاکبازانى بودند که شمیم دعوت حسینى آنان را سرمست آن عشق الهى کرد.
به زیبایى همین رویشها، زشتى ریزشها لکه ننگى بر پیشانى تاریخ نهاد که هرگز ستردنى نیست. کالبدشناسى ریزشها را در کلام نورانى سالار شهیدان عشق مىجوییم، آنجا که در جلسات مخفى دوره معاویه در صحراى منى، ضمن اشاره به منزلت عالمان مسلمان و عدم استفاده از فرصتهاى به دست آمده، زمینههاى سلطه بنىامیه را در حالات روحى مردم و خصیصه اصلى آنان یعنى بیم از مرگ بیان مىفرماید:
فلامالاً بذلتموه و لا نفساً خاطرتم بها للذى خلقها و لا عشیرة عادیتموها فى ذات اللّه و لکنکم مکنتم الظلمة من منزلتکم و اسلمتم امور الله فى ایدیهم، یعملون بالشبهات و یسیرون فى الشهوات سلطهم على ذلک فرارکم من الموت.48 نه مالى در راه خدا دادید و نه جانى را به خاطر خدایى که آن را آفریده به خطر افکندید و نه با خویشانى به خاطر خدا دشمنى(ع) رسید. اباعبدالله(ع) چند بار آیه استرجاع بر زبان جارى کرده و آنگاه این نامه را براى مردم قرائت کردند:
«همانا خبر دهشتانگیزى به ما رسیده و آن کشته شدن مسلم بن عقیل، هانى بن عروه و عبدالله یقطر است و همانا شیعیان ما دست از یارى ما کشیدهاند. پس هر که مىخواهد باز گردد، باکى بر او نیست و باز گردد و ذمّه و عهدى از ما بر او نیست.»
بلافاصه پس از سخنان حضرت، مردم از گرد امام پراکنده شده و به چپ و راست رفتند تا اینکه فقط همراهانى گرد امام باقى ماندند که از مدینه همراه حضرت آمده بودند.
شیخ مفید مىگوید: امام مىدانست عربهایى که همراه کاروان شده و امام را اطاعت مىکنند، بر این گماناند که او به شهرى درخواهد آمد و مردم آنجا فرمانپذیر حضرت خواهند شد و حضرت این معنا را خوش نداشت و مىخواست اینان سرانجام راهى را که مىروند بدانند و ندانسته اقدام به کارى نکنند.49
در اوج حادثه کربلا نیز طبرى مصداقى دیگر را از ریزش گروهى از شاهدان حادثه نقل مىکند. شیوخى از اهل کوفه بالاى تلّى ایستاده بودند و گریه و دعا مىکردند و مىگفتند: خدایا! حسین را یارى کن. راوى گوید به آنان گفتم: دشمنان خدا! چرا پایین نمىروید و حسین را یارى نمىکنید؟
معلوم مىشود کسانى که دم از محبت اهل بیت مىزدند، سیاهى لشکر بودند و در موقع شهادت، بالاى بلندى رفته بودند تا خوب تماشا کنند که چه بلاهایى بر سر حسین مىآورند و چون مىدیدند گریه مىکردند، چنین افرادى در سپاه ابن سعد نبودند، بلکه این جماعت از شیوخ و رؤسا بودند و امراى لشکر هم از شورش همین افراد وحشت داشتند ولى حبّ مال آنان را به کربلا کشانیده بود.50
اشاره به سه نمونه بیانگر انگیزههاى کلى جدایى نیروها در نهضت حسینى است:
قدس سره
عبیدالله بن حرّ جعفى از هواداران عثمان بود که در جنگ صفین در سپاه معاویه حضور داشت و بعد از شهادت امام على(ع) در کوفه مسکن گزید. او با آنکه سابقه خوبى نداشت، مورد دعوت امام(ع) قرار گرفت تا به صراط مستقیم الهى هدایت شود.
امامحسین(ع) درمنزلگاه بنى مقاتل، خیمه، اسب و نیزهاى را در حوالى خود مشاهده کرد و چون از نام صاحب آن سؤال کرد، معلوم شد متعلق به عبیدالله بن حرّ جعفى است.
امام(ع)، حجاج بن مسروق جعفى را نزد او فرستاد و عبیدالله پرسید چه پیامى آوردهاى. گفت:هدیه پر ارزش و گرانبهایى را برایت به ارمغان آوردهام و آن این است که حسین بن على(ع) از تو دعوت کرده یارىاش کنى. اگر در حضور اوبا دشمنانش بجنگى، مأجور خواهى بود و اگر کشته شوى، به فیض شهادت خواهى رسید.
عبیدالله گفت: به خدا سوگند! من از کوفه بیرون نیامدم مگر به جهت اینکه دیدم جمعیت کثیرى بر ضدّ حسین(ع) قیام کرده و مىخواهند با او بجنگند و شیعیانش را خوار و زبون سازند. من با مشاهده این اوضاع و احوال یقین کردم او کشته خواهد شد. بنابراین نمىتوانم او را یارى کنم و اصلاً دوست ندارم که او مرا ببیند و یا من او را ببینم.51
چون حجاج پاسخ منفى عبیدالله را براى امام آورد، حضرت شخصاً از جابر خاست و با چند نفر از اهل بیت و اصحاب نزد او رفتند، چون وارد خیمه شدند، حضرت را در صدر مجلس نشاند.
عبیدالله مىگوید: من هرگز کسى را همانند حسین(ع) در عمرم ندیدم، هنگامى که حسین به سوى خیمهام مىآمد، چنان جاذبهاى داشت که من در هیچ چیز آن جاذبه را ندیده بودم و چنان رقّتى در من پدیدار شد که تاکنون نسبت به هیچ کس در من چنین رقتى پیدا نشده بود. آن لحظهاى که دیدم به هر سو که مىرود، کودکان خردسال اطرافش حلقه مىزدند. به محاسنش نظر کردم همانند بال کلاغ سیاه بود. بدو گفتم: آیا این سیاهى موى شماست یا خضاب کردهاى ؟ فرمود: پیرى زود به سراغ من آمد و تو مىدانى این خضاب است.
پس از آن که مجلس آماده شد، ابىعبدالله(ع) حمد و ثناى پروردگار را به جاى آورد و فرمود:
اى پسر حرّ! مردم شهر شما دعوتنامههایى براى من نوشتند که همه آماده یارى من هستند و درخواست کردند که به سوى آنها بیایم و هم اکنون وضع آن طور که آنها نوشتهاند نیست.52 و تو نیز گناهان بسیارى مرتکب شدهاى، آیا مىخواهى توبه کنى تا گناهانت از بین برود و از آنها پاک گردى؟!
عبیدالله گفت: چگونه ممکن است جبران آن همه گناه، اى پسر پیامبر(ص)؟!
امام فرمود: فرزند دختر پیامبرت را یارى کن و در رکاب او با دشمنانش بجنگ.
عبیدالله گفت: به خدا سوگند! من مىدانم هر کس از فرمان تو پیروى کند، سعادتمند خواهد شد ولى من احتمال نمىدهم که بتوانم براى شما مفید باشم، زیرا وقتى از کوفه بیرون مىآمدم حتى یک نفر را ندیدم که تصمیم بر یارى شما داشته باشد و شما را به خدا سوگند مىدهم که مرا از این امر معاف دارى که من به سختى از مرگ گریزانم ولى اینک اسب خود را به نام «مُلحقه» به شما مىدهم، اسبى که با آن کسى را تعقیب نکردم جز آنکه به آن دست یافتم و هیچ کس مرا تعقیب نکرده جز آنکه از چنگال دشمن نجات یافتهام.
امام فرمود: حال که از نثار جان خود دریغ دارى، ما نیز نه به اسبت و نه به خودت نیازى نداریم و من از افراد گمراه براى خود نیرو نمىگیرم ولى همان طور که تو مرا نصیحت کردى، من نیز تو را نصیحت مىکنم تا مىتوانى خود را به جاى دور دستى برسان که صداى مظلومیت و استغاثه ما را نشنوى و پیشآمدهاى ما را نبینى. به خدا سوگند! اگر کسى صداى استغاثه ما را بشنود و ما را کمک نکند، خداوند او را به آتش دوزخ سرنگون خواهد کرد.53
مىبینیم عبیدالله با آنکه مظلومیت و حقانیت امام را درک کرده و به سعادتمندى انسانهاى در راه او اعتقاد داشت، امّا بیم از جان او را از زمره جاودانگان همیشه تاریخ خارج ساخت.
رضی الله عنه
طرماح بن عدى طائى، فرستاده امیرمؤمنان على(ع) به سوى معاویه،54 در بین قبیلهاش داراى جایگاه رفیع و شریفى بود. در میانه راه کربلا، در منزلگاه «عذیب المجانات»، چهار سوار از کوفه به امام حسین(ع) پیوستند که طرماح راهنما و یکى از آنان بود و چون حرّ قصد بازداشت آنها را کرد، امام(ع) اینان را یاران خود خواند و به شدت از آنها محافظت کرد.
در همین منزلگاه، امامحسین(ع) براى آنکه از بیراهه به کوفه برود، کسى را مىخواست که به راه آشنا باشد. طرماح اعلام آمادگى کرد و در جلو کاروان حسینى به راه افتاد و ضمن حرکت، اشعارى را در منزلت شأن کاروانیان و پستى بنىامیه و دشمنان امامحسین(ع) زمزمه مىکرد.55
طرماح به امام عرض کرد: با شما یاران اندکى مىبینم و همین لشکریان حرّ در مبارزه با شما پیروزند و من یک روز پیش از آمدن از کوفه، مردم انبوهى را در بیرون شهر دیدم که آماده جنگ با شما مىشدند و من تاکنون چنین لشکر عظیمى ندیده بودم، تو را به خدا سوگند! تا مىتوانى به آنان نزدیک مشو.
طرماح آنگاه از روى خیرخواهى پیشنهادى به امام داد که : اگر مىخواهى که در مأمنى فرود آیى که سنگر تو باشد تا تدبیر کار خویش کنى و تو را چاره کار معلوم گردد، با من بیا تا تو را در کوه اَجا فرود آورم، به خدا سوگند که این کوه سنگر ما بوده و هست و ما را از پادشاهان غسّان و حمیر و نعمان بن منذر حفظ کرد و به خدا سوگند هیچ گاه تسلیم نشدیم و این خوارى را به خود نخریدیم، قاصدى نزد قبیله طى در کوه «اجا» و «سلمى» بفرست. ده روز نگذرد که قبیله طى سواره و پیاده نزد تو آیند و تا هر زمان که خواهى نزد ما باش و اگر خداى ناکرده اتفاقى رخ دهد، من با تو پیمان مىبندم که ده هزار مرد طائى پیش روى تو شمشیر زنند و تا زندهاند نگذارند دست هیچ کس به تو برسد.
امام فرمود: خداوند تو و قبیلهات را جزاى خیر دهد. ما و این گروه ـ اصحاب حرّ ـ پیمانى بستهایم که نمىتوانم از آن باز گردم، معلوم نیست، عاقبت کار ما و آنها به کجا مىانجامد.56
طرماح مىگوید: من با امامحسین(ع) وداع کردم و گفتم: خدا شر جن و انس را از تو دور گرداند، من براى کسان خویش از کوفه آذوقه آوردهام و نفقه آنها نزد من است، من مىروم و آذوقه آنها را مىرسانم و بعد به سوى تو باز مىگردم و اگر به تو برسم، البته تو را یارى خواهم کرد.
امام فرمود: اگر قصد یارى دارى، شتاب کن، خدا تو را ببخشاید.
طرماح مىگوید: دانستم که امام به یارى مردان محتاج است، نزد اهل خویش رفته و کار آنها را اصلاح نموده و وصیت کردم و در بازگشت شتاب کردم تا به عذیب المجانات رسیدم که خبر کشته شدن امامحسین(ع) را به من دادند.
مىبینید که طرماح نسبت به امام معرفت خوبى داشت و خیرخواه صادقى براى امام(ع) بود تا آنجا که چند بار مورد دعاى آن حضرت واقع شد، امّا رساندن آذوقه به خانواده و ترجیح دادن آنان به یارى امام(ع) و اولویتبخشى آنان در رفع گرفتاریشان، او را از فیض یارى امام معصوم(ع) محروم کرد.
رحمه الله علیهالسلام
ضحّاک از اصحاب امام(ع) در کربلا بود که با شرط به کاروان امام پیوست و با همان شرط در آخرین لحظات، امام را تنها گذاشت. ضحاک مىگوید:
چون دیدم اصحاب امامحسین(ع) یکى پس از دیگرى شهید مىشوند و دیگر کسى غیر از سویدبن عمرو و بشیربن عمرو، از یاران امام باقى نمانده، خدمت آن حضرت رفتم و گفتم:
شرطى که میان من و شما بود، یادتان هست؟ روزى که در رکاب شما آمدم، من شرط کردم مادامى از شما دفاع خواهم کرد که شما یاورانى داشته باشید و آنگاه که شما یاور و مدافعى نداشتید، من در برگشتن آزاد باشم و شما این شرط را قبول کردید.»
امام(ع) مرا تأیید کرد و فرمود راست مىگویى، امّا چگونه مىتوانى از میان این همه دشمن جان سالم به در ببرى؟ اگر مىتوانى خودت را نجات بدهى از طرف من آزادى.
ضحاک مىافزاید: پس از آن اسبم را که در خیمه یکى از دوستان پنهان کرده بودم برداشتم و سواره از کنار اهل کوفه بیرون رفتم، پانزده نفر از آنها تا روستاى شفیه در نزدیکى ساحل فرات مرا تعقیب کردند، در آنجا که به من رسیدند، چند نفرشان مرا شناختند و چون پسر عموى من بودند، مرا به حال خود گذاشتند.
________________________________________
1. فتوح البلدان، بلاذرى، ص434، مترجم.
1. فتوح البلدان، بلاذرى، ص434، مترجم.
3. الامامة و السیاسة، ابن قتیبه دینورى، ج1، ص47.
4. تشیع در مسیر تاریخ، دکتر سید حسین جعفرى ترجمه محمد تقى آیت اللّهى، چاپ اوّل، ص107.
5. نهجالبلاغه، ترجمه سید جعفر شهیدى، خطبه 34.
6. همان، خطبه69.
7. همان، خطبه 97.
8. همان، خطبه 27.
9. مروج الذهب، مسعودى، ج2، ص426 ـ تنبیه الاشراف، مسعودى، ص300 ـ اسد الغابه، ابن اثیر ج2، ص14.
10. تاریخ طبرى، ج2، ص1 ـ اسد الغابه، ج2، ص14 ـ استیعاب، ابن عبدالبر، ج1، ص383.
11. ارشاد، شیخ مفید، ص270.
12. علل الشرایع، شیخ صدوق، ص84.
13. صلح امام حسن، راضى آل یاسین، ترجمه آیةالله خامنهاى، ص84.
14. الخرایج و الجرایح، راوندى، ص228، چاپ بیروت.
15. بحارالانوار، علامه مجلسى، ج10، ص110.
16. تاریخ یعقوبى، ج2، ص191.
17. همان، ص215.
18. تاریخ طبرى، ج4، ص261.
19. پژوهشى پیرامون قیام امامحسین(ع)، سید جعفر شهیدى، ص56، نشر فرهنگ اسلامى.
20. تجارب الامم، ابن مسکویه، ج2، ص57.
21. تاریخ طبرى، ج4، ص323.
22. الدمعة الساکبه، محمد باقر بهبهانى، ج4، ص372، چاپ بیروت.
23. جلاء العیون، علامه مجلس، ص572 ـ 571، نشر سرور.
24. همان.
25. میزان الحکمه، محمدى رى شهرى، ج1، ص155.
26. تاریخ طبرى، ج3، ص513.
27. همان، ص545.
28. سخنان حسین از مدینه تا کربلا، نجمى، ص199.
29. مقتل الحسین، خوارزمى، ج1، ص245، دارمفید.
30. موسوعة، تحقیقات باقرالعلوم، دارالمعروف، ص373.
31. ارشاد، شیخ مفید، ج2، ص42.
32. تاریخ طبرى، ج7، ص242.
33. سخنان مقام معظم رهبرى، تاریخ 20/3/75.
34. الحیاه لاجتماعیه، ص250 ـ تنظیمات الجیش العربى، ص98.
35. نهجالبلاغه، خطبه 126.
36. تنظیمات الجیش العربى، ص92.
37. تاریخ طبرى، ج4، ص277.
38. حیاة الامام الحسین، ج2، ص453.
39. موسوعه کلمات الامام الحسین،، ص432.
40. تاریخ طبرى، ج4، ص306.
41. همان، ص500.
42. همان، ص498.
43. مقتل الحسین، عبدالرزاق مقرم، ص317.
44. تاریخ طبرى، ج2، ص243.
46. همان، ج100، ص80 ـ 79.
46. همان، ج100، ص80 ـ 79.
47. همان، ج44، ص37.
48. تاریخ طبرى، ج5، ص392.
49. اخبار الطوال، دینورى ترجمه دامغانى، ص297.
50. مقتل الحسین، مقرم، ص189.
51. همان.
52. وسیلة الدارین فى انصار الحسین، سیدابراهیم موسوى زنجانى، ص158، مؤسسه اعلمى بیروت.
53. اعیان الشیعه، علامه محسن امین، ج7، ص396، دارالتعارف بیروت.
54. الکامل، ابن اثیر، ج4، ص50، دار صادر بیروت.
55. نفس المهموم، محدث قمى، ص176، انتشارات علمیه.
56. الکامل، ج4، ص73.