امام حسین(ع) و رهبرى بحران از مکه تا کربلا
بحران اختلالى است که از جهت سطح، کل سیستم و از جهت نوع فیزیکى یا نمادى، سیستم را تهدید کرده و به مخاطره مىاندازد. بحران ممکن است به دو صورت در جامعه به وجود آید، یکى در زمانى که کل سیستم از جهت مادى و فیزیکى تحت تاثیر قرار گرفته و حیات آن به مخاطره افتاده باشد؛ دیگر آنکه سیستم به جهت مسائل اعتبار و حیثیت اجتماعى و به طور نمادین دچار بحران گردیده و به ورطه سقوط کشانده شود. بحران کربل از نوع دوم محسوبمىشود. در این مقاله توضیح داده شده است که در مدیریت بحران موفق، سه عامل، نقش تعیین کننده دارد که در نهضت کربلا به رهبرى امام حسین (ع) به روشنى نمایان است:
ویژگىهاى رهبرى چون قاطعیت، هدف روشن، عقیده همراه با بصیرت، مشورت در امور و... ویژگىهاى پیرو چون وفادارى، مقاومت، شجاعت و... استراتژى و سیاسیتهاى مقابله چون داشتن اطلاعات و خنثى کردن توطئهها... نویسنده معتقد است امام حسین (ع) پس از عدم بیعت با یزید و حرکت از مدینه به دنبال شرائط مناسبى براى مبارزه با یزید بود که با توجه به مرکزیت شیعه در کوفه، پس از اعلام آمادگى مردم، آن حضرت به سمت عراق حرکت کرد و با درایت و مدیریت خود این هنر را داشت که مشکل بحران را با موفقیت پشت سر گذارد و آن را به فرصتى طلایى تبدیل کند و در جهت اهداف خود به کار گیرد، به گونهاى که زمینه براى دگرگونى در تمامى نسلها و منشاء تمامى انقلابهاى مردمىگردید.
مقدمه
در دل هر مشکلى فرصتهاى بزرگتر و عالىترى نهفته است که انسانهاى بزرگ قادرند مشکلات را به فرصتهاى بزرگ تبدیل نمایند.[1] براى خاندان رسول خدا(ص) و شیعیان آن خاندان مظلوم ،روزى مصیبت بارتر و پر اندوهتر از روز عاشوراى امام حسین(ع) و روز شهادت آن بزرگوار و یارانش نبوده و در تاریخ اسلام ثبت نشده است. در حدیثى از امام زینالعابدین(ع) نقل شده که فرمود: روزى بر رسول خدا(ص) سختتر از روز اُحد نبود که عمویش حمزه فرزند عبدالمطلب و شیر رسول خدا(ص) به شهادت رسید و پس از آن روز موته بود که عموزادهاش جعفرابنابىطالب در آن روز کشته شد، آنگاه فرمود: «و روزى همانند روز حسین(ع) نبود که سى هزار مرد که خود را از این امت مىدانستند به سوى آن حضرت هجوم برده و هر کدام با ریختن خون آن حضرت مىخواستند به خد نزدیکتر شوند، و آن حضرت آنان را به یاد خدا مىانداخت ولى اعتنا نکرده تا آنکه آن بزرگوار را از روى ستم و دشمنى کشتند.»[2]
زمینه بحران
زندگى امام در برههاى از زمان که با ستمگران مواجه بود، با بحرانهاى زیادى رو به رو شده و تمامى وقایع گواه آنند که او مردى پولادین بود و با تکیه بر نیروى غیبى الهى هیچگاه تسلیم نشد. روح بزرگ او بسان دریاى ژرفى بود که همه ناگوارىها را در خود جاى مىداد و آنچنان دلش قوى و به فضل پروردگار بستگى داشت که هیچ قدرتى نتوانست در او خللى ایجاد کند.پیروان راستین اسلام هر کدام به نوبه خود و به مقتضاى شرایط زمان و مکان، در طول تاریخ، در راه عمل به تکلیف و انجام وظیفه الهى حماسهها آفریدهاند و ثمرات گرانبهایى را براى اسلام و مسلمین از خود به یادگار گذاشتهاند.بررسى تاریخ انبیاى الهى و پیشوایان معصوم ،این امر را روشن مىسازد که سراسر حیات پربرکت آنان، تلاش و استقامت در راه اداى وظیفه تبلیغ رسالت الهى بوده است. و در این راه، هیچ چیز مانع انجام وظیفه آنان نگردیده است.
یک بحران ضمن آنکه حامل جنبههاى مخرب و منفى است ولى از جهات دیگرى مىتواند منشأ اثرات سازندهاى باشد و خلاقیت و نوآورى و تلاشها و چالشهاى جدید ر ایجاد کند.[3] با مرگ معاویه و روى کارآمدن یزید بحران بهوجود آمد،اثبات فسق و فجور و بىبند و بارى و بىدینى و کفر یزید نیز براى افراد بىغرض نیاز به استدلال زیادى ندارد. دوران خلافت یزید سه سال و شش ماه بیشتر طول نکشید، ولى در اثر بىسیاستى و پاىبند نبودن به مقدّسات اسلام و پردهدرى، در همین مدت کوتاه سه جنایت هولناک و بىسابقه انجام داد که براى همیشه نه تنها تاریخ بنىامیه را ننگین ساخت بلکه تاریخ اسلام را سیاه و مشوّه کرد. اجمال آنها این گونه بود:
1. سال اول، شهادت امام حسین(ع) و یارانش و به اسارت بردن فرزندان و خاندان رسول خدا و گرداندن آنها در شهرها و قصبات و به شهادت رساندن زنان و کودکان بى گناه ایشان در کربلا و کوفه و شام و...
2. فرستادن لشکرى جرّار براى سرکوبى مردم مدینه و مباح شمرده خون مردم آن شهر که بزرگترین جنایتهاى تاریخ را، لشکریان شام در کنار قبر مطهّر رسول خدا(ص) انجام دادند و جوى خون در مسجد مدینه به راه انداختند، خانهاى را سالم نگذاردند و...
3. ویران کردن خانههاى مکه و به خاک و خون کشیدن هزاران انسان در آن شهر و در کنار خانه خدا و حرم امن الهى و سوزاندن و به منجیق بستن خانه کعبه و ویران کردن قسمتهایى از آن و... [4]
یزید بعد از به حکومت رسیدن سریعاً خواستار بیعت امام حسین(ع) با خود شد. در نقلى که یعقوبى در تاریخ خود آورد متن نامه یزید به ولید بن عتبه این گونه است:وقتى نامه من به تو رسید حسین بن على و عبدالله بن زبیر را احضار کن و از آنها بیعت بگیر و اگر بیعت نکردند گردن آن دو را بزن و سر هر دو را براى من بفرست. امام حسین(ع) مىدانستند که زمان شهادت نزدیک است (یا بیعت و یا جنگ و شهادت) در چنین محیطى ،شخص آزاده و دیندارى مانند امام حسین(ع) نمىتواند دست بیعت به او بدهد. پس شِق دوم یعنى جنگ و شهادت پیش روى حضرت قرار داشت. ابن اثیر و دیگران از عبداللّه بن عباس و جعفربن سلیمان ضبعى از امام حسین(ع) روایت کردهاند که فرمود: به خدا سوگند مرا رها نخواهند کرد تا وقتى که قلبم را از درونم بیرون آورند.[5]
در همان کتاب کامل ابناثیر نقل شده که آن حضرت به عبداللّه بن زبیر که علّت تصمیم او را از حرکت جویا شد فرمود:
«براستى پدرم براى من حدیث کرد که شهر مکه را بزرگى است که به وسیله او حرمت این شهر شکسته شود، و من دوست ندارم که آن بزرگ من باشم و به خدا سوگند اگر من دو وجب بیرون مکه کشته شوم بهتر دوست دارم تا یک وجب و هر چه دورتر باشم از مکه و کشته شوم، پیش من محبوبتر است و به خدا سوگند اگر من در لانه جانورى از این جانوران باشم مرا بیرون آورده تا آنچه را خواهند نسبت به من انجام دهند.[6]»
در قسمتى دیگر امام فرمود: اگر تعجیل نکنم مرا دستگیر خواهند کرد[7] و بار دیگر فرمود: بنىامیّه مالم را گرفتند، صبر کردم، به آبرویم تعرّض کردند، صبر کردم، خواستند خونم ر بریزند، گریختم.[8]
این نقلها شاهد صدق این گفته است که به هر روى، آنان تصمیم بر قتل او داشتند و امیدى به زنده بودن، به صورتى که بیعتى صورت نگیرد، نمىتوانسته وجود داشته باشد. طرف دیگر قضیه رفتن به سمت عراق است.تا اینجا با قسمت یا روى منفى بحران مواجه هستیم (درد، رنج، تشنگى، قطعه قطعهشدن، آوارگى و.....) روى دیگر بحران ،قسمت مثبت و هنر تبدیل مشکل به فرصت طلائى است.که سالار شهیدان به نحو شگفت انگیزى بحران را با موفقیت در جهت اهداف خود به حرکت درآورد و زمینهاى براى دگرگونى در تمامى نسلها و منش تمامى انقلابهاى مردمى گردید.
به همین علت است هنگامى که ابنزیاد به حضرت زینب(س) گفت: دیدى که خدا با برادرت چه کرد، فرمود: من بجز نیکویى چیزى ندیدم.[9]
این حادثه مىتوانست با ماندن حضرت در مکه و شهادت او در آن نقطه مقدس به پایان برسد که اگر اینچنین مىشد اثرات آن نمىتوانست وسیع و ماندگار باشد و سرمشق رهبران آتیه قرار گیرد. خط مشى و استراتژى برخورد حضرت با این بحران مىتواند راهنماى رهبران در سوگیریىهاى آتى گردد.
عالمان وظیفهشناس، در طول تاریخ دین، به مقتضاى عصر خویش براى انجام این مهم قیام کردهاند. اکنون این بار مسؤولیت بر دوش عالمان و دانشمندان زمان ما قرار دارد.
تعریف بحران
شاید در برخورد اولیه با موضوع، مفهوم بحران بدیهى انگاشته شود، اما زمانى که در مسأله بیشتر غور مىکنیم در مىیابیم که تعریف بحران کار چندان سادهاى نیست و نویسندگان مختلف هر کدام بهگونهاى خاص آن را تعریف و توصیف کردهاند.
هرمان (Herman,1963) بحران را حادثهاى مىداند که موجب سردرگمى و حیرت افراد شده، قدرت واکنش منطقى و مؤثر را از آنان سلب کرده، و تحقق اهداف آنان را به مخاطره انداخته است.
پرو (Perrow,1984) قبل از پرداختن به تعریف بحران، حادثه یا رویداد جزیى را تعریف کرده و آن را اختلال در یک جزء یا واحد از یک سیستم بزرگ مىداند، که کارکرد کل سیستم ب این حادثه مورد تهدید واقع نمىشود و با اصلاح و رفع نقص از آن جزء، سیستم به کار خود ادامه مىدهد. اما بحران اختلالى عمده است که کل سیستم را از کار باز داشته و جامعه را ب اشکالات عمده رو به رو مىسازد و حیات آن را به مخاطره مىاندازد.
هابرماس (Habermas,1973) رویدادهاى مشکلآفرین و بحران را در دو سطح فیزیکى یا ملموس و اجتماعى و نمادین مورد مطالعه قرار مىدهد. با تلفیق نظریات این دو عالم مىتوان نتیجه گرفت که بحران اختلالى است که از جهت سطح کل سیستم و از جهت نوع فیزیکى یا نمادى، سیستم را تهدید کرده و به مخاطره مىاندازد.
بدین ترتیب بحران ممکن است به دو صورت در جامعه به وجود آید؛ یکى بحران در زمانى که کل سیستم از جهت مادى و فیزیکى تحت تأثیر قرار گرفته و حیات آن به مخاطره افتاده است و دوم آنکه سیستم به جهت مسائل اعتبار و حیثیت اجتماعى و بطور نمادین دچار بحران گردیده، و به ورطه سقوط کشانیده شده است. بحران بقاى جامعه و مشروعیت آن ر متزلزل ساخته و موجب محو یا تغییرات بنیادى در آن مىگردد.[10] که بحران کربلا از نوع دوم بود.
مطالعه قیام حضرت سید الشهدا(ع) به خوبى نشان مىدهد که عنصر اصلى این قیام مقدس، امر به معروف و نهى از منکر است و حضرت نیز در مناسبتهاى مختلف به این دو فریضه مهم، تصریح مىکرد. آن بزرگوار قبل از خروج از مدینه، علت قیام خویش را این گونه بیان فرمود:
«إنّى لَم أخرُج أشِراً و لا بَطِراً و لا مُفسِداً و لا ظالِماً و إنَّما خَرَجتُ لِطَلَبِ الإِصلاحِ فی اُمَّةِ جَدّى(ص)؛
من از روى خودخواهى، خوش گذرانى، فساد و ستمگرى قیام نکردم، بلکه براى اصلاح امت جدّم به پا خاستهام».[11]
در حالى که بنىامیه این گونه وانمود مىکردند که آن بزرگوار بر خلیفه وقت و به ضرر اسلام خروج کرده است، امام حسین(ع) با این سخن روشن، هرگونه فساد، ستمگرى و خودخواهى را نفى مىنماید و در عوض، تأکید مىنماید که حرکت و قیام او یک حرکت اصلاحى بر محوریت سیره و سخن پیامبر اکرم(ص) مىباشد. و نیز فرمود: هدف من امر به معروف و نهى از منکر و حرکت بر اساس سیره جدّم رسول خدا(ص) و پدرم على بن ابىطالب(ع) است.
مینتزبرگ (MINTZBERG) و همکارانش بحران را «وقوع ناگهانى و غیرمنتظره حادثه و یا اتفاقى که توجه فورى و فوتى به آن، براى اخذ تصمیمى فورى، ضرورى است»،مىدانند[12].
ایگور آنسف (ANSOFF) بحران را به «تغییر و تحولاتى که بقا و حیات جامعه را به مخاطره انداخته و جامعه باید براى رهایى از نابودى و اضمحلال تلاشى فوقالعاده نماید»، تعریف مىکند.[13]
رهبر معظم انقلاب اسلامى در این باره مىفرمایند:
اگر به تحلیل ظاهرى قضیه نگاه کنیم، این قیام، قیام علیه حکومت فاسد و ضد مردمى یزید است؛ اما در باطن، قیامى براى ارزشهاى اسلامى و براى معرفت و براى ایمان و براى عزّت است؛ براى این است که مردم از فساد و زبونى و پستى و جهالت نجات پیدا کنند؛ لذ ابتدا که از مدینه خارج شد، در پیام به برادرش محمّد بن حنفیه - و در واقع در پیام به تاریخ - این طور گفت: «إنىّ لم أخرُج أشِراً ولا بَطراً ولا مُفسِداً ولا ظالما»؛ من با تکبر، با غرور، از روى فخر فروشى، از روى میل به قدرت و تشنه قدرت بودن قیام نکردم؛ «إنَّما خَرَجتُ لِطَلَبِ الإصلاحِ فى اُمّةِ جَدّى» مىبینم که اوضاع در میان امّت پیامبر دگرگون شده است؛ حرکت، حرکت غلطى است، حرکت به سمت انحطاط است، در ضد جهتى است که اسلام مىخواست و پیامبر آورده بود؛ قیام کردم براى اینکه با اینها مبارزه کنم.[*]
گروه دیگر از محققان معتقدند که بحران ممکن است «در اثر وقوع حادثهاى غیرمنتظره و یا بىتوجهى تدریجى به مسائل که باعث سراشیبى سقوط قرار گرفتن جامعه شده و تنها با توجه فورى و اقدامات سریع و اضطرارى مىتوان آن را نجات داد»، باشد. در همین راستا در تعریف دیگرى از بحران مىگویند: «واقعه پیشبینى نشده که به دلیل اضطرار و فوریت آن، باید مورد توجه قرار گیرد، زیرا عدم توجه و رسیدگى بلافاصله به آن، به وخیمتر شدن اوضاع مىافزاید. بدین ترتیب، روال عادى کار در جامعه متوقف و یا مختل مىشود و رسیدگى به بحران، بر سایر مسائل در جامعه اولویت پیدا مىکند».[14]
با توجه به چهار تعریف اخیر مىتوان «بحران» را از دیدگاه مدیریتى چنین تعریفکرد که:
«وقوع ناگهانى پیشبینى نشده و یا غیرقابل پیشبینى و یا وقوع پیشبینى شده ولى غیرقابل پیشگیرى که باعث به مخاطره افتادن هستى کل جامعه شود، بدین سبب تصمیم و اقدام عاجل مدیران را براى نجات جامعه از سقوط، نیاز داشته باشد.»
در مدیریت موضوع بحران به صورتى محدود بررسى گردیده و برخى از علماى این رشته بحران را از جهت آثار و تبعات آن مورد مداقه قرار داده و با افزایش کنترل به چارهاندیشى پرداختهاند(Hermann,1963). از اینرو در بعضى از متون مدیریت مقابله با بحران با مدیریت ایمنى و حفاظت در برابر سوانح کارى یکى انگاشته شده است. در حالى که بحران را باید در سطحى وسیعتر بررسى کرد و آن را از جهت و جوانب مختلف مورد ملاحظه قرار داد. یک بحران ضمن آنکه حامل جنبههاى مخرب و منفى است ولى از جهات دیگرى مىتواند منشأ اثرات سازندهاى باشد و خلاقیت و نوآورى و تلاشها و چالشهاى جدید را ایجاد کند.[15]
بحران در زمان حکومت یزید
معاویه با تمام ترفندهاى تبلیغاتى و نیرنگها و فشارها نتوانست از امام حسین(ع) براى ولیعهدى یزید بیعت بگیرد، و پیوسته نگران مخالفت و قیام آن حضرت بود.
امام(ع) نیز با آنکه با خلافت معاویه و اعمال ننگین و جنایتبار او به سختى مخالف بود و در نامههاى مختلف و سخنرانىهاى خود پیوسته بیدادگریها و اعمال خلاف اسلام معاویه را به خود مسلمانان گوشزد مىکرد، اما روى مصالحى که احیاناً اشاره به برخى از آنها مىکرد و به دوستان و شیعیان خود تذکر مىداد قیام مسلحانه را در آن روزگار(شناخت شرایط) به صلاح اسلام و مسلمین نمىدانست و پیوسته در پاسخ نامههایى که به آن حضرت مىنوشتند یا حضوراً در خواست قیام مىکردند مىفرمود:
«تا معاویه زنده است من چنین کارى را مصلحت نمىدانم و شما نیز در خانههاى خود باشید و منتظر فرصت باشید تا هر وقت مرگ معاویه فرا رسید در این باره تصمیم خواهیم گرفت.»[16]
با مرگ معاویه امام حسین(ع) با مسئله رو به رو نبودند ،بلکه با بحران رو به رو بودند. حضرت مىفرمایند:
«إنّ القَومَ لا یَترُکونی و إن أصابونی و إن لَم یُصیبونی فَلا یَزالونَ حَتّى أُبایِعَ وأنا کارِهٌ أو یَقتُلونى؛
والله!این جماعت رهایم نخواهندکرد تا به من برسند واگرنرسندبه دنبالم خواهند بود تا یا با کراهت بیعت کنم و یا مرا خواهند کشت».[17]
از دید تصمیمگیر ،بحران عبارت از وضعیتى است که:
1. تهدید هدفهاى عالى و حیاتى [18] امام حسین(ع) علاوه بر این که بنىامیه را متهم به ظلم و عداوت مىکرد،[19] آنها را کسانى مىدانست که «طاعت شیطان ر پذیرفته، طاعت خداوند را ترک گفته، فساد را ظاهر ساخته، حدود الهى را تعطیل و به بیت المال تجاوز کردهاند».[20] جامعه اسلامى در سال 61 هجرى یعنى سال قیام کربلا، نسبت به آخرین سال زندگى پیامبر خدا(ص) تغییرات فراوانى کرده بود. در زمان معاویه و یزید از اسلام چیزى به غیر از نام باقى نمانده بود. ابواسحاق مىگوید: شمر بن ذى الجوشن با ما نماز مىخواند؛ پس از نماز دستهاى خود را بلند کرده و گفت: خدایا تو مىدانى که من مردى شریف هستم، مرا مورد بخشش قرار ده. من بدو گفتم چگونه خداوند تو را ببخشد، در حالى که در قتل فرزند پیامبر(ص) معاونت کردهاى؟ شمر گفت: «ما چه کردیم؟ امراى م به ما دستور دادند که چنین کنیم. ما نیز نمىبایست با آنها مخالفت کنیم. چرا که اگر مخالفت مىکردیم، از الاغهاى آبکش بدتر بودیم.» من به او گفتم: این عذر زشتى است. اطاعت تنها در کارهاى درست و معروف است.[21]
ابن زیاد هم، پس از دستگیرى مسلم بن عقیل به او گفت: اى عصیانگر! بر امام خود خروج کرده و اتحاد مسلمین را از بینبردى.[22]
نمایندگان عمر و بن سعید عاص، حاکم مکّه، در زمان خروج امام حسین(ع) از مکّه، گفتند: آیا از خدا نمىترسى که از جماعت مسلمین خارج شده و تفرقه بین امّت ایجادمىکنى؟[23]
عمر و بن حجاج، یکى از فرماندهان ابن زیاد، با افتخار مىگفت: ما، طاعت از امام را کنار نگذاشته و از جماعت کنارهگیرى نکردیم[24] و به سپاه ابن زیاد نیز نصیحت مىکرد: طاعت و جماعت را حفظ کرده و در کشتن کسى که از دین خارج گشته و مخالفت با امام ورزیده، تردیدنکنید.[25]
افرادى چون عبدالله بن عمر، که از فقهاى اهل سنّت و محدّثین روایات به حساب مىآمد به امام مىگفت: جماعت مسلمین را متفرّق نکن![26] عبیدلله بن زیاد نیز به امام سجّاد(ع) گفت: «أو لم یقتل الله علیّاً؛ آیا خدا على اکبر را نکشت؟» امامفرمود:
«کان لى أخ یقال له على، أکبر منى قَتَله الناس؛ برادر بزرگترى با نام على داشتم که مردم او را کشتند.»[27]
وقتى عمر بن سعد مورد اعتراض قرار گرفت که چرا به سبب حکومت رى، امام حسین(ع) را کشتى، گفت: این کار از جانب خدا مقدّر شده بود![28]
در نگاه امام، یزید «تبهکار، شرابخوار و قاتل انسانهاى محترم بود که آشکارا گناه مىکرد»[29]. امام حسین(ع) در واکنش به خلافت یزید آیه استرجاع را بر زبان راند:
«إنا للَّه وإنّا الیه راجِعون، وعَلى الإسلامِ السّلامُ إذ قَد بُلِیَتِ الاُمّةُ بِراعٍ مِثلِ یَزید؛
باید با اسلام خداحافظى کرد که امّت اسلامى به فرمانروایى چون یزید گرفتار آمده است».[30]
حضرت بر این عقیده بود که حاکمان اموى «تمام سرزمین اسلام، بى دفاع زیر پایشان افتاده، و دستشان در همه جا باز است و مردم برده وار در اختیار آنانند»[31]، مسند نشینان «اطاعت خدا ر ترک و پیروى از شیطان را بر خود فرض نمودهاند؛ فساد را ترویج و حدود الهى را تعطیل ساختهاند»[32]:
«فَیا عَجَبا وما لی لا أعجَبُ والأرضُ مِن غاشٍ غَشومٍ و مُتَصَدِّقٍ ظَلومٍ و عامِلٍ عَلى المؤمنینَ بِهِم غَیرُ رَحیمٍ؛[33]
شگفتا! و چرا در شگفت نباشم که زمین از آن ستمگرى دغل پیشه و باجگیرى ظالم و حاکمى (شرور) است که بر مؤمنان رحم نیارد.»
امام حسین(ع) براى اصلاح این وضعیت اسفبار تنها به مبارزه براى دگرگونى مىاندیشید و خود را «سزاوارترین فرد براى تغییر این روند واژگونه مىدانست»[34] و مىفرمود:
«من به هدایت و رهبرى جامعه مسلمان و قیام بر ضد این همه فساد و مفسدین، که دین جدم را تغییر دادهاند، از دیگران شایسته ترم.»[35]
2. محدودیت زمانى
زمانى که پس از شهادت امام مجتبى(ع) مردم کوفه از امام حسین(ع) دعوت کردند تا به کوفه بیاید، امام پاسخ داد تا معاویه در قید حیات است او موافق با حرکت انقلابى نیست.[36] امام حسین(ع) با مرگ معاویه و روى کارآمدن یزید با محدودیت شدید زمانى رو به رو بود. مروان بن حکم وقتى استاندار معاویه در مدینه بود[37] به معاویه نوشت: «به من گزارش دادهاند که مردانى از اهل عراق و سرشناسان حجاز نزد حسین بن على(ع) رفت و آمد مىکنند و بیم آن مىرود که در صدد قیام باشد ولى من تحقیق کردهام و به من گفتهاند او فعلاً قصد انجام کارى را ندارد، اما براى آینده اطمینانى به او نیست. اکنون نظر خود را در این باره براى من مکتوب دار».
معاویه در پاسخ مروان نوشت:
«نامهات رسید و از مضمون آن اطلاع حاصل گردید و در مورد کار حسین بن على(ع) سخت بر حذر باش از اینکه متعرض او شوى و تا وقتى که او متعرض تو نشده تو هم کارى به او نداشته باش، زیرا ما تا وقتى او به بیعت خود پاىبند است و در حکومت ما به منازعه بر نخواسته، نمىخواهیم متعرض او شویم. تا چیزى از او ظاهر نگشته تو نیز هر چه دیدى پنهان دار.»[38]
ابن اثیر و طبرى در تاریخ خود نقل کردهاند که چون هنگام مرگ معاویه فرا رسید پسرش یزید را طلبید و به او چنین گفت:
«اى پسرم، من براستى سختىها و پستى و بلندىها را براى تو هموار کرده و کارها ر براى تو آماده ساختهام و دشمنان را برایت رام، و گروههاى عرب را براى تو خاضع و آنچه ر هیچ کس براى دیگرى جمع آورى نمىکند گرد آوردم، اینک تو نگران اهل حجاز باش که آنها اصل و ریشه تو هستند، و هر کس از ایشان که بر تو در آمد او را اکرام کن و هر کس که از ایشان غایب و پنهان بود از او احوالپرسى کن؛ بخصوص در مورد مردم عراق بنگر که اگر هر روز از تو خواستند که فرماندارى را عزل کنى حتماً این کار را بکن، زیرا عزل یک فرماندار آسانتر است از اینکه صدهزار شمشیر بر روى تو کشیده شود، و درباره مردم شام نیز بنگر که اینها باید پشتوانه و ذخیره تو باشند که اگر از دشمن خود چیزى مشاهده کردى آنها را به کمکگیرى، و چون بهره خود را از ایشان گرفتى مردم شام را به شهرهاى خود بازگردان که اگر اینها در غیر از شهرهاى خود اقامت گزینند اخلاقشان دگرگون شود.
براستى که من از کسى بیمناک نیستم که با تو در امر خلافت به نزاع برخیزد جز از چهارنفر: حسین بن على، عبدالله بن عمر، عبدالله بن زبیر، عبدالرحمن بن ابىبکر. اما عبدالله بن عمر که او مردى است که عبادت او را سرگرم و آرام ساخته و چون همه با تو بیعت کنند او نیز با تو بیعت خواهد کرد، و اما حسین بن على مردى است سبکبار و مردم عراق هیچ گاه او را رها نخواهند کرد تا او را به قیام وادارند. و اگر قیام کرد و تو بر وى چیره شدى از او در گذر، که او را رَحِمى نزدیک و حقى بزرگ و خویشى نزدیک با محمد(ص) است».[39]
چون معاویه از دنیا رفت و یزید به حکومت رسید ولید بن عتبه در مدینه حکومت داشت. از این رو در یک نامه کوتاهى که به ولید نوشت پس از خبر مرگ معاویه به او نوشت:
«با رسیدن این نامه از حسین و عبدالله بن عمر و ابن زبیر بیعت بگیر و در این دستور هیچگونه رخصتى نیست تا وقتى که آنها بیعت کنند، و السلام.»
در نقلى که یعقوبى در تاریخ خود آورده متن نامه یزید به ولید بن عتبه این گونه است:
«وقتى نامه من به تو رسید حسین بن على و عبدالله بن زبیر را احضار کن و از آنها بیعت بگیر و اگر بیعت نکردند گردن آن دو را بزن و سر هر دو را براى من بفرست، و از مردم نیز بیعت بگیر و هر کس امتناع کرد همان دستور را دربارهاش اجرا کن و همچنین درباره حسین بن على و عبدالله بن زبیر.»
3. محدودیت شرایط مکانى
ابن اثیر و دیگران از عبداللّه بن عباس و جعفربن سلیمان ضبعى از امام حسین(ع) روایت کردهاند که فرمود:
«به خدا سوگند مرا رها نخواهند کرد تا وقتى که قلبم را از درونم بیرون آورند، و چون این کار را کردند خداوند کسى را بر سرشان مسلّط گرداند که خوارشان سازد تا آنجا که از کهنه حیض زنان خوارتر گردند.»[40]
در همان کتاب کامل ابن اثیر نقل شده که آن حضرت به عبداللّه بن زبیر که علّت تصمیم او را از حرکت جویا شد فرمود:
«براستى پدرم براى من حدیث کرد که شهر مکه را بزرگى است که به وسیله او حرمت این شهر شکسته شود، و من دوست ندارم که آن بزرگ من باشم و به خدا سوگند اگر من دو وجب بیرون مکه کشته شوم بهتر دوست دارم تا یک وجب و هر چه دورتر باشم از مکه و کشته شوم پیش من محبوبتر است و به خدا سوگند اگر من در لانه جانورى از این جانوران باشم مرا بیرون آورده تا آنچه را خواهند نسبت به من انجام دهند.»[41]
انتخاب شهر مکه توسط امام حسین(ع) انتخاب درستى بود؛ زیرا یمن یا هرنقطه دیگرى، امنیت مکه را نداشت. در مکه این امکان بود آن حضرت، اوضاع را بسنجد و تصمیم بگیرد.
تا اینجا علّت اصلى خروج از مدینه، در وهله نخست، گریز از شرایط حاکم بر این شهر براى گرفتن بیعت به زور است. در وهله دوم پیدا کردن شرایط مناسبى براى مبارزه با یزید و احیاناً اگر زمینه مساعد بود، ساقط کردن وى و به دست گرفتن حکومت.
امام حسین(ع) در بیست و هشتم ماه رجب از مدینه به سوى مکه براه افتاد و سوم شعبان (شب جمعه) که از قضا به نقلى روز تولد خود امام حسین(ع) است، به مکه وارد شد. امام حسین(ع) اندکى بیش از چهارماه - از سوم شعبان تا هشتم ذیحجه - در مکه ماند. وقت ورود، امام به خانه عباس بن عبدالمطلب وارد شد.[42]
دینورى نوشته است که حضرت در شِعْب على وارد شد؛ مردم هر روز نزد وى آمده، اطرافش حلقه مىزدند. حتى ابنزبیر هم در جمعى که اطراف امام بودند، حضور مىیافت.[43] روشن بود که ابن زبیر احساس مىکرد که با وجود امام در مکه کسى با او همراهى نخواهدکرد. چرا که با ورود امام حسین (ع) به مکه «فَفَرِحَ به أهلها فرحاً شدیدا و جعلوا یختلفون الیه بکرة و عشیّة؛[44] با آمدن امام به مکه مردم آنجا خوشحال شده صبح و شام نزد وى رفت و آمد داشتند.»
امام حسین(ع) در مکه تلاش خود را براى فراهم کردن زمینه قیام آغاز کرد. دنیاى اسلام در آن شرایط تنها دو بال داشت: عراق و شام. شام در انحصار امویان بود و این تنها عراق بود که مىتوانست نیروى لازم را براى یک قیام عمومى بر ضد امویان فراهم کند. بنابراین اگر کسى، انقلابى مىاندیشید، تنها مىبایست به عراق فکر مىکرد. اگر این انقلابى فردى مانند امام حسین(ع) بود، آگاه بود که اگر شیعهاى هم براى او وجود داشته باشد، تنها در کوفه و احیاناً در بصره است و بس. براى همین امام چشمانتظار اعلام آمادگى شیعیان کوفه و بصره بود. در یمن نیز شیعیانى بودند؛ اما یمن از مرکزیت دنیاى اسلام دور بود.اما در کوفه با مرگ معاویه، و بیعت نکردن امام حسین(ع) با یزید شیعیان کوفه جان تازهاى گرفتند و احساس کردند که رهبرشان براى مبارزه با یزید آماده شده است.
حکومت سهلگیرانه نعمان بن بشیر، حاکم انصارى کوفه از طرف معاویه، (که دربارهاش گفته شده است: کان النعمان عُثْمانیّ مجاهرا، یُبْغض علیّاً، سىّء القول فیه[45] و در عین حال دربارهاش گفته شده است: کانَ رجل حلیماً یحبُّ العافیة)[46] زمینه را براى رفت و آمد شیعیان با یکدیگر فراهم مىکرد. سکوت شیعیان تا این زمان، به خاطر آن بود که امام حسن(ع) و امام حسین(ع) به آنان مىگفتند تا معاویه زنده است، نباید دست به اقدامى بزنند. بنابراین همه صداها در گلو فرومانده بود؛ اکنون با آمدن یزید، آماده اعتراض و فریاد بودند. آنان از پیش انسجام سیاسى خود را داشتند و چند شخصیت معتبر که از اصحاب امام على(ع) بودند، آنان را رهبرى مىکردند. برترین آنان سلیمان بن صُرَد خُزاعى بود. دست کم، یکسوم مردم کوفه احساس شیعى داشتند؛ اما به هر روى عامه مردم این شهر، تابع اشراف و رؤساى قبایل بودند که جداى از ویژگىهاى شخصى، حکومت به آنان اعتبار مىداد.
در این زمان شیعیان کوفه تنها یک راه در پیش داشتند و آن دعوت از امام حسین(ع) بود. جلساتى میان خود آنان و در منزل سلیمان بن صرد برگزار شد. وى با آنان سخن گفت و اظهار کرد: اگر واقعاً مىدانید که مىتوانید امام حسین(ع) را یارى کنید، از وى دعوت نمایید؛ فإن کنتم تعلمون أنّکم ناصروه و مجاهدو عدوّه، فاکتبوا إلیه.[47] و در جاى دیگر: «إن خِفْتُمُ الفشل فلا تغرّوه؛ اگر آگاهید که سست خواهید شد، او را فریب مدهید.»[48]
پس از آن که از آنان عهد و پیمان گرفت، آنان شروع به نامهنگارى به امامحسین(ع) کردند. تجربه گذشته در سستى حمایت مردم کوفه از امام على(ع) و فرزندش امام حسن(ع) نشان مىداد که آنان در راهى که انتخاب مىکردند، چندان استوار نبودند. این مطلبى بود که همه مخالفان حرکت امام حسین(ع) به کوفه به آن حضرت گوشزد مىکردند.
شیعیان کوفه که خبر عدم بیعت امام حسین(ع) با یزید را شنیده و آماده براى مبارزه شده بودند، تصمیم گرفتند تا امام را به کوفه بیاورند:
«اجتمعت الشیعة فى منزل سلیمان بن صُرَد و تذاکرو أمر الحسین و مسیره الى مکّة، قالوا: نکتب الیه یأتینا الکوفة؛[49]
آنان در منزل سلیمان اجتماع کردند و از کار حسین و آمدنش به مکه آگاه شدند و گفتند به او نامه مىنویسیم تا به کوفه بیاید.» پس از آن نامه نگارى آغاز شد.
سلیمان که مردى با تجربه بود، نپذیرفت تا به تنهایى نامه بنویسد؛ بلکه همه آنها را درگیر ماجرا مىکرد. طبق تصریح همه مورخان، کوفیان نامههاى فراوانى به امام حسین (ع) نوشتند. هر گروهى نامهاى را مىنوشتند و دسته جمعى آن را امضا کرده، براى امام مىفرستادند. در میان این افراد، افزون بر بزرگان شیعه، برخى از اشراف فرصتطلب هم مشارکت داشتند که از آن جمله مىتوان به شَبَث بن ربعى، حجار بن اَبْجر عِجلى و عمرو بنحَجّاج[50] اشاره کرد که پس از برگشتن ورق، در کربلا حاضر شده و در رأس سپاه کوفه بر ضد امام حسین(ع) جنگیدند. این چند نفر با هم یک نامه نوشتند[51] که این نشان از هماهنگى آنان در یک توطئه دارد. بعدها برخى از کوفىها که به امام حسین(ع) پیوستند، درباره نامه نوشتن این قبیل اشراف نوشتند که هدف آنان این بود: لِیَجْعلوک سوقاً و کَسْباً؛[52] «تو را وسیلهاى براى بهرهمند شدن بیشتر از مال دنیا قرار دهند.» شاید براى جذب شیعیان به خود یا به گونهاى دیگر پس از پیروزى احتمالى امام حسین(ع) و یا حتى انداختن امام در دامى که امویان تدارک دیده بودند.
رهبران شیعه که عبارت از سلیمان بن صُرَد، مُسیّب بن نجبة، رفاعة بن شداد و حبیب بن (مظاهر) بودند، با هم یک نامه نوشتند. اینان بعد از کربلا، رهبر جریان توابین شدند.
حرکت امام به سمت عراق
نماینده رسمى امام، آمادگى مردم کوفه را تأیید کرده بود، و دیگر جاى تأمل نبود. چرا که به طور مطمئن با توجه به نامهها و نامه مسلم، شرایط براى قیام علیه بنىامیّه آماده شده بود. امام در رفتن تسریع کرد، به طورى که در هشتم ذیحجه، یعنى در زمان مراسم حج، با تبدیل عمره تمتع به عمره مفرده عازم عراق گردید. لحظهاى تأخیر مىتوانست وضع عراق را دگرگون کند. اضافه بر این احتمال ترور امام در مکه وجود داشته و ماندن حضرت در مکه به هیچ صورتى مصلحت نبود. گفتهاند همراهان امام هشتاد نفر بودند؛ اما از پارهاى اخبار دیگر چنین بر مىآید که تعداد بیش از این بوده است. به احتمال، رقم مزبور مربوط به کسانى است که تا کربلا همراه امام ماندند.
اولین برخورد امام در طول راه برخورد با کاروانى بود که از یمن به سمت شام حرکت مىکرد. این کاروان هدایایى را براى دربار یزید به شام مىبرد. امام کاروان هدایا را تصرف کرد و از افراد آن نیز دعوت کرد تا در صورت تمایل همراه او به عراق بیایند، در غیر این صورت باز گردند.[53] امام از منطقه نقیم، که در آن با کاروان برخورد کرده بود، به سمت الصفاح حرکت کرد. در آنجا بود که با فرزدق - که آن زمان شاعرى جوان بود - برخورد کرد. او در پاسخ سؤال امام از وضع کوفه گفت: «قلوب الناس معک و سیوفهم علیک». منطقه بعدى، بطنالرّمه بود. در آنجا ضمن نوشتن نامهاى به مردم کوفه، با اشاره به نامه مسلم، از آنها خواست آماده ورود او باشند.[54] این نامه به دست قیس بن مسهّر سپرده شد تا آن را به مردم کوفه برساند. او در راه با سپاه حصین بن نمیر مواجه شده و توسط آنها دستگیر گردید. قیس در همان دم نامه را خورد و پس از آن در کوفه به دست ابن زیاد به شهادت رسید.
امام حسین(ع) در منطقه بعدى که زدود نامیده مىشد، با زهیر بن قَیْن برخورد کرد. زهیر با این که عثمانى بود، با توجه به دعوت امام و نیز تحریک همسرش، به صورت یکى از یاران صمیمى امام در آمد. او همچنین از دوستانش خواست تا هر کدام دوستدار شهادت هستند با او بیایند، در غیر این صورت به راه خویش به طرف مکه ادامه دهند.[55]در منطقه ذاتعرق بود که شخصى از بنىاسد پیام شهادت هانى و مسلم را به امام حسین(ع) رساند.[56]
گفتهاند که امام قصد بازگشت داشت، اما برادران مسلم مانع شده و امام نیز به راه خود ادامه داد. به نظر نمىرسد برادران مسلم خواسته یا توانسته باشند در صورت مخالفت امام، آن حضرت ر وادار به ادامه مسیر کنند؛ بویژه که دیگران در تحریک امام بر رفتن گفتند: «والله ما أنت مثل مسلم بن عقیل ولو قدمت الکوفة لکان الناس إلیک أسرع؛[57] «شما مسلم نیستید، اگر به کوفه بروید، مردم به سرعت به شما خواهند پیوست.» امام حسین(ع) خود براى رفتن قاطع بود.
در منطقه زباله، پیام مسلم که در حین شهادت به عمر بن سعد گفته و از او خواسته بود که به امام حسین(ع) برساند، به دست امام رسید.[58] هنوز چندى نرفته بودند که خبر شهادت قیس بن مسهّر[59] و عبدالله بن بقطر، برادر رضاعى امام حسین(ع) نیز به دست امام رسید. این اخبار نشان مىداد که اوضاع کوفه دگرگون گشته و شرایط، با زمانى که از زبان مسلم گزارش شده بود، کاملاً تفاوت کرده است. در این هنگام، امام، افرادى را که همراه او بودند گرد آورد و به آنها فرمود:
«أیها الناس، قد خذلتنا شیعتنا فمن أراد منکم الانصراف فلینصرف؛[60]
اى مردم! شیعیان ما، ما را تنها گذاشتند. هر کدام از شما مىخواهد برگردد، از همین جا بازگردد.»
اینجا بود که شمارى از کسانى که در نیمه راه به امام پیوسته بودند، بازگشته و یاران خاص امام باقى ماندند.[61] کسانى بودند که از مکه امام را همراهى کرده[62] و یا حتى قبل از آن، از مدینه همراهیش کرده بودند.[63] کسانى که از او جدا شدند، اعرابى بودند که فکر کرده بودند همراه حسین بن على(ع) به شهرى در مىآیند که همه آنها تابعیت او را گردن نهادهاند.[64] اکنون که روشن شد تصورشان نادرست بوده، از همان جا بازگشتند. پس از این مرحله نیز امام به حرکت خود ادامه داد. در اینجا کاملاً براى امام روشن شده بود که دیگر رفتن به کوفه با توجه به ارزیابىهاى سیاسى درست نیست و طبعاً وراى مسائل سیاسى، مطلب دیگرى نیز بوده که مىبایست حسابش را از ارزیابیهاى سیاسى جدا کنیم. امام به سوى منطقه شراة حرکت کرد و شب را در آنجا ماند. فرداى آن روز باز به حرکت ادامه داد. نیمههاى روز بود که از دور سپاه ابن زیاد به طلایه دارى حرّ بن یزید ریاحى پدیدار شده و راه را بر امام سد کرد.
4. عواملى که رهبر را با بروز ناگهانى خود غافلگیر مىکند
چهار عامل مهم در تعریف و تشخیص بحران از دیدگاه روش تصمیمگیرى، نقش عمدهاى دارند که عبارتند از: تهدید، محدودیت زمان، محدودیت مکان و غافلگیرى. وضعیتهاى بحرانى به تناسب شدت تهدید، تداوم زمانى و درجه آگاهى با هممتفاوتند.[65]
الف. وضعیت کاملاً بحرانى،[66] تهدید شدید/ زمان کوتاه/ غافلگیرى.
ب. وضعیت نوظهور،[67] تهدید شدید / زمان بلند/ غافلگیرى.
ج. وضعیت بطئى،[68] تهدید ضعیف / زمان زیاد / غافلگیرى.
د. وضعیت ویژه یا فورى،[69] تهدید ضعیف / زمان کوتاه / غافلگیرى.
ه . وضعیت انعکاسى،[70] تهدید شدید/ زمان کوتاه / پیشبینى شده.
و. وضعیت عمومى[71]،تهدید شدید / زمان بلند / پیشبینى شده.
ز. وضعیت عادى،[72] تهدید ضعیف / زمان بلند/ پیشبینى شده.
ح. وضعیت ادارى،[73] تهدید ضعیف / زمان کوتاه / پیش بینى شده.
با توجه به انواع وضعیت بیان شده و خصوصیات ذکر شده از نظر زمانى ، مکانى و نیروى انسانى تحت رهبرى ،امام حسین(ع) با وضعیت نوع(الف) وضعیت کاملاً بحرانى، تهدید شدید/ زمان کوتاه/ غافلگیرى، رو به رو بودند.
مشخصات وضعیت بحرانى
در مطالعهاى که توسط هرمن کان و آنتونى واینر[74] انجام شد، ویژگى زیر براى شرایط بحرانى ذکر گردیده است: [75]
1. بحران معمولاً یک نقطه چرخش در یک سلسله رویدادها و عملیات است.
(مرگ معاویه و روى کار آمدن یزید)
2. بحران وضعیتى است که در آن ضرورت اتخاذ تصمیم بسیار بالا است.
(تصمیم یزید مبنى بر بیعت گرفتن سریع از امام )امام در این مورد مىفرمایند:اگر تعجیل نکنم مرا دستگیر خواهند کرد.[76]
3. بحران یک تهدید واقعى نسبت به هدفها و مقاصد عوامل درگیر است.
«إنَّما خَرَجتُ لِطَلَبِ الإصلاحِ فى اُمّةِ جَدّى».[77]
4. بحران نتایج مهمى را در پى دارد که عواقب آن، آینده روابط طرفهاى درگیر را معینمىکند.
زمینه از بین رفتن بنىامیه، ظهور مختار و...
5. بحران حاصل برخورد رخدادها است و به شرایط تازهاى مىانجامد.
احیاء دین و زمینه دگرگونى مردم
6. در بحران تصادم و درگیرى بین عوامل دو طرف بحران افزایش مىیابد.
درگیرى در مسیر حرکت و در کربلا (تاسوعا و عاشورا)
امام حسین(ع) و مدیریت بحران [78]
در مدیریت بحران سه عامل نقش تعیین کنندهاى را در موفقیت ایفاء مىنمایند. این عوامل عبارتند از:
1. ویژگیهاى رهبر
یکى از نقشهاى مهم و اساسى رهبران ، هدایت کردن امت در مراحل سخت و بحرانى است. خصوصاً آنگاه که دشمنان انسى و جنى سیل شبهات را به سوى جامعه روانه مىسازند و اکثریت مردم را از یقین خارج ساخته و در دو راهى شک و گمان نگه مىدارند. رهبر باید از کمالات لازم برخوردار باشد تا بتواند پناهگاه مردم باشد. عطار مىگوید با شک و تردید نمىتوان ادامه راه داده و به مقصد رسید. اگر امت به دام تردید افتادند فقط رهبر الهى که به علم و معرفت و معنویت مزین است مىتواند مردم را به یقین رسانده و از شک برهاند.[79]
رهبران در جامعه اصلىترین عامل در تعیین بحرانستیزى و بحرانپذیرى مىباشند. رهبران منفعل، مأیوس، جبرگرا و بىاراده مسلماً در انتظار وقوع حوادث مىنشینند و تحرک و تلاشى از خود بروز نمىدهند، در حالى که انسانهاى فعال، خوشبین، با اراده و مصمم به استقبال بحرانها مىروند و آنها را در هم مىشکنند.
به هر حال در مدیریت بحران، ابزارها و وسایل نیستند که نقش محورى را ایفا مىکنند، بلکه این انسانها هستند که محور اصلى مقابله با بحران مىباشند.
حفظ خویشتندارى و آرامش در تسلط بر اوضاع بههنگام بحران نقش مهمى دارد. به این علت، مدیریت بحران کارى است مشکل که به شجاعت و سرعت عمل نیاز دارد. لازمه تصمیمگیرى در بحران تجربه و مهارت کافى است ولى افزون بر آن مدیر باید بتواند از شم خود استفاده کند.[80]
1-1. قاطعیت
انسانهاى موفق در صورتى که خواستار رسیدن به هدفى باشند به آن هدف خواهند رسید، آنها نمىگذارند هیچ چیز بین آنها و هدف حائل ایجاد کند، ممکن است شکلى از احساس هدفمندى باشد، دقیقا مىدانند به کجا مىخواهند بروند و به آنجا مىرسند و شکست را تنها به مثابه گامى در مسیر موفقیت مىپذیرند.[81]
رهبر در رأس جامعه قرار دارد و مرکز ثقل اندیشهها، طرحها و پیشنهادهاست و در حقیقت، آخرین مرجع براى تجزیه و تحلیل، جمعبندى و اتخاذ تصمیم براى رفتارهاست.
از این جهت و به لحاظ موقعیت خود به اراده نیرومندى نیازمند است تا پس از بررسى تمام جوانب، تصمیمى قاطع بگیرد. او باید از هر نوع تردید و دو دلى بپرهیزد و با اعتماد و اتکال به ذات مبارک خداوندى، نظر نهایى خود را اعلام کند و در پىگیرى و اجراى آنبکوشد.
آیات و روایات و سیره معصومان(ع) حاکى از توجه فراوان به این اصل از اصول مهم رهبرى است. خداوند متعال در قرآن کریم، پس از امر به مشورت به پیامبر اکرم(ص) مىفرماید: «اما هنگامى که تصمیم گرفتى (قاطع باش) بر خدا توکل کن». پیامبر اکرم (ص) در جنگ «احد» پس از ابراز پشیمانى اصحاب در پاسخ مىفرماید:
«هنگامى که پیامبرى زره مىپوشد، شایسته نیست آن را از تن به در کند تا زمانى که با دشمن به نبرد بپردازد.»
حضرت حسین بن على - علیه السلام - هم پس از تصمیم به قیام و تشخیص امر خدا و احساس وظیفه براى مبارزه با دستگاه غاصب یزید، قاطعانه وارد عمل مىشود، به طورى که درخواست افراد مخلص و بزرگوارى مانند عمربن عبدالرحمن مخزومى، عبدالله بن عباس و محمد حنفیه نمىتواند او را از تصمیمش منصرف سازد و او با ارادهاى استوار، حرکت الهى خویش را براى رسیدن به اهداف والا و مقدسش آغاز مىکند.
امام حسین در خطبه معروفش در مکه مکرمه مىفرمایند:
«مرگى که سرنوشت فرزندان آدم شده، همچون گردنبند بر گردن دختر جوان برازنده و زیباست. چنان به دیدار گذشتگانم مشتاقم که یعقوب در اشتیاق دیدار یوسف. براى من مصرع و مقتلى اختیار کردهاند که با عشق و افتخار با آن روبهرو مىشوم. هم اکنون اعضاى پیکر خویش را به چشم مىنگرم که آن را گرگهاى بیابان در منطقهاى بین «نواویس» و «کربلا» پارهپاره مىکنند و رودههاى تهى و شکمهاى گرسنه خود را از آنها پر مىسازند.گریز از روزى نیست که با قلم مشیت پروردگار به نگارش در آمده است. خشنودى خدا، خشنودى خاندان پیامبر است. در برابر آزمایش او پایدارى مىکنیم و در برابر، پاداش مقاومت کنندگان را به دست مىآوریم.»[82]
امام حسین در بیانى مىفرمایند:
«لا وَاللَّهِ لا اُعطیهِم بِیَدی إعطاءَ الذَلیلِ وأقِرُّ إقرارَ العَبید؛ به خدا قسم! چون زبونان دست به سویشان دراز نخواهم کرد و چون بردگان به التماس و اقرار نخواهم افتاد».[83]
1-2. داشتن هدف روشن [84]
1-3. دین دارى همراه بصیرت
امام حسین(ع) رهروى است که چون مقتدایش على(ع) که در گرماگرم جنگ و چکاکشمشیرها به «ذعلب یمانى» فرمود: «أَفأَعبُدُ ما لا أرى؛ مگر مىشود خدایى راکهنمىبینم بپرستم» و آنگاه توضیح داد: «لَاتُدْرِکُهُ الْعُیُونَ بِمُشَاهَدَةِ الْعِیَانِ، وَلکِنْتُدْرِکُهُالْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الْإِیمَانِ».[85] خدا را مىدید و لذا مىفرمود: «عَمِیَت عَینٌلاتَراکَ».[86]
1-4. مشورت در امور
امام به سخن آنان که در لباس نصیحتگرى ظاهر مىشدند با کمال متانت گوش فرا مىداد و آنگاه هر یک را به فراخور شخصیت، موقعیت و فهمش پاسخ مىگفت . تاریخ، گواهى مىدهد که حتى «مروان بن حکم» - که عناد و کینهتوزىاش با خاندان وحى و بویژه اباعبداللَّه(ع) آشکار بود - وقتى به عنوان ناصح به نزد حضرت آمد حرفش را شنید. ابنطاووس نقل کرده است:
«حسین به قصد اطلاع از اخبار، صبحگاهان در خارج از منزل بود که مروان بن حکم، همان انسان کینهتوز که دیشب به ولید - حاکم مدینه - اشاره کرده بود، حسین اگر بیعت نکرد او را بکش، با او روبهرو شد و گفت: «یا أباعَبدِاللَّهِ إنّى لَکَ ناصِحٌ فَأطِعنى تَرشُد؛ اى اباعبدالله به نصیحت من گوش کن تا به راستى هدایت شوى».
حضرت فرمود: «ما ذاکَ؟ قُل حَتّى أسمَعَ؛ چه مىخواهى؟ بگو تا بشنوم» گفت: ترا به بیعت با یزید بن معاویه که خیر دنیا و آخرت در آن است، دعوت مىکنم.» آن حضرت فرمود: «إنّا للَّهِ وإنّا إلَیه راجِعون؛ آنگاه که امت مبتلا به حاکمى چون یزید گردد پس خداحافظ اسلام.» آنگاه ابنطاووس، مىنویسد: «حسین(ع) از عاقبت امر خویش آگاه بود و تکلیفى داشت که باید در پى آن مىرفت».[87]
از جمله افرادى که به تناسب، در لباس نصیحت به امام، ظاهر شدهاند مىتوان به «عبدالله بن زبیر»، «ابن عباس»، «عمر بن على الاطرف»، «محمد حنفیه»، «عمرة بنت عبدالرحمن»، «عبدالله بن عمر»، «فرزدق»، «عبدالله بن مطیع» و.... اشاره نمود که سخن هر یک شنیدنى و پاسخ آن حضرت شنیدنىتر است.
1-5. استقبال از سختىه
امام حسین(ع) در محضر پدر بزرگوارش آموخته بود که طى مسیر ایمان با همه وضوح و روشنایىاش سخت و نفسگیر است و در این میان، آنان که توفیق پیمایشآن را مىیابند خاصّان و مشمولان عنایت حضرت حقند که در امتحانات الهى سربلند بودهاند.
«إِنَّ أَمْرَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ، لَایَحْمِلُهُ إِلَّا عَبْدٌ مُؤْمِنٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ للْإِیمَانِ، وَلَایَعِی حَدِیثَنَا إِلَّ صُدُورٌ أَمِینَةٌ، وَأَحْلَامٌ رَزِینَةٌ».[88]
بنابراین او مىدانست که اهل بیت رسول خدا که بر جاده وسط و صراط مستقیمندباید سختىها، غربتها، تبعیدها، قلّت یاران و تمام حرمانهاى دنیایى رابه جان تجربه کنند و در موعد مقررّ الهى، سر و جان را نیز فداى حضرت دوستکنند:
«خُیِّرَ لى مَصرَعٌ أنَا لاقیهِ».[89]
بر همین اساس، حسین بن على(ع) که جلوهاى از این آیه کریمه بوده:
«قُلْ هذِهِ سَبِیلِی أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى بَصِیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِی وَ سُبْحانَ اللَّهِ وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ»[90]
هیچ نگرانى از عاقبت کار نداشت و با اطمینان خاطر به استقبال حوادث تلخ و شیرینمىرفت و آنان را که در حقیقت، مقام والاى امامتش را نفهمیدهاند و گاهىازسردلسوزى و بعضى به دلیل اغراض مختلف لب به نصیحت حضرتش مىگشودند، به فراخور شأن و حال هر یک، جواب مىداد. او از کمى یاران نیز، باکى نداشت، چون از پدرش على(ع) گفتهاى وحیانى را در ضمیر جانش محفوظ داشت که فرموده بود:
«لَاتَسْتَوْحِشُوا فِی طَرِیقِ الْهُدَى لِقِلَّةِ أَهْلِهِ، فَإِنَّ النَّاسَ قَدِ اجْتَمَعُوا عَلَى مَائِدَةٍ شِبَعُهَا قَصِیرٌ، وَجُوعُهَا طَوِیلٌ؛[91]
در طریق هدایت به خاطر کمى رهروان، بیمناک نشوید چرا که (اکثر) مردم برگرد سفرهاى نشستهاند که سیرىاش کم و گرسنگىاش طولانى خواهد بود».
امام چهارم(ع) فرمود:
«هنگامى که کار بر حسین(ع) سخت شد کسانى که با او بودند آن حضرت را نگریسته و دیدند که حال او بر خلاف ایشان است، زیرا آنها این گونه بودند که هر چه کار سخت مىشد رنگشان دگرگون گشته و لرزه بر اندامشان افتاده و ترس دلهاشان را گرفته بود، ولى حسین(ع) و برخى از همراهان خاص آن حضرت رنگهاشان درخشیده و اعضاى بدنهایشان آرام گشته و دلهایشان تسکین یافته بود.(با دیدن این منظره) برخى از آنها به یکدیگر گفتند: بنگرید که او از مرگ با کى ندارد! امام(ع) به آنها فرمود: آرام باشید و بردبار! اى کریمزادگان، که راستى مرگ جز پُلى نیست که شما را از سختىها و فشارها به سوى باغهاى فراخناک و نعمتهاى جاویدان عبور دهد، کدام یک از شما است که نخواسته باشد از زندانى به قصر منتقل گردد، و امّا براى دشمنان شما، مرگ جز آن نیست که از قصرى به زندان و عذابى منتقل گردند، براستى پدرم از رسول خدا(ص) براى من حدیث کرده که همانا دنیا زندان مؤمن و بهشت کافر است، و مرگ پُل اینها است به سوى بهشتهاشان، و پل آنها به سوى دوزخهاشان، دروغ نگفتم و به من هم دروغنگفتهاند.»[92]
1-6. دیندارى همراه با غیرت و حمیّت
آن روز حسین(ع) در محضر معلمش نشسته بود و على(ع) آن استاد بىبدیل، موضوع عصبیّت را تبیین مىکرد؛ به اینجا رسید که فرمود:
«اگر به ناچار باید تعصب پیشه کرد پس در (تحصیل) خصال کریمه و اعمال پسندیده و امور محموده که بزرگان و اصل و نسبداران از یکدیگر گوى سبقت مىربایند، باید تعصب ورزید. و براى خصیصههاى نیکو چون همسایهدارى، وفاى به عهد، و پیروى از نیکىها، سرپیچى از تکبر، کسب فضیلت و خوددارى از عهدشکنى و بزرگ شمارى قتل، انصاف نسبت به خلق و کظم غیظ و پرهیز از فساد، (براى چنین امورى) باید تعصب ورزید.»[93]
آرى حسین(ع) در محضر پدرش على(ع) درس حمیّت و عصبیّت فرا گرفته بود. اما نه از نوع عصبیتى که جاهلان و سفیهان گرفتار آنند، نه از نوع عصبیتى که شیطان رجیم در دامش افتاده بود و نه از سنخ تعصبات مترفین (مرفهان بىدرد) که به افزونى مال و فرزند تفاخر مىورزند، بلکه تعصّب به تفسیر على(ع) یعنى در کسب خُلقیاتى که همگان بر آن غبطه مىخورند و آرزوهایى بلند و مقامات علّیه و آثار ارزشمند.
2. ویژگیهاى پیرو
پیروان اثربخش در موقعیّت بحرانى عناصرى حیاتى در پیشبرد اهداف رهبران مىباشند، نه تنها به این علت که به صورت فردى رهبرى را حمایت مىکنند بلکه از این رو که به صورت گروهى همه قدرت شخصى رهبر را رقم مىزنند.[94]
شرط اساسى در موفقیّت رهبرى، اطاعت بىقید و شرط رهروان از رهبر خویش است. بزرگترین رهبران ، اگر پیروان مخلص و مطیع نداشته باشند، محکوم به شکست در برابر دشمن بوده و بسیارى از طرح و برنامههاى آنها عقیم خواهد ماند. تاریخ بسیار نشان داده است که گروهى اندک ولى با هدف و ارادهاى قوى و اخلاص والا توانستهاند بر گروهى کثیر چیره گردند.
«کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلیلَةٍ غَلَبَتْ فِئةً کَثیرَةً بِاِذْنِ اللَّهِ».[95]
سختىهاى موجود در آئین رهروى باعث شده است که از هزاران مدعى و مرید اندکى تاب و توان تحمل شدائد را داشته و اکثریت یا از نیمههاى راه برمىگردند و یا از قافله باز مىمانند. و به قول سعدى:
از هزاران در یکى گیرد سما زانکه هرکس محرم اسرار نیست خَلیلَىَّ قُطَّاعُ الْفَیا فى اِلىَ الْحِمى کَثِیرٌ وَ اَمَا الْواصِلوُنَ قَلیلٌ[96]
وحشت از سختىها و دل بستن به دنیا و مشغولیّت به امور فردى و اجتماعى باعث مىشود که همه کس سلوک، قولش به فعل تبدیل نشود و به راه نیفتاده از راه به در رود. از اینرو بسیارى از مردم وقتى جدیت امام را دیدند هر کدام به نوعى عذر آوردند و از سفر بازبماندند. دلایلى که هر یک از آنها بیان مىکنند بیانگر نوعى دلبندى به چیزهائى است که آنها را مدتها به خود مشغول ساخته است. لذا نمىتوانند از آنچه بدو عادت کردهاند جدا شوند و سختیهاى راه را به جان بخرند و دل به غیر حق ندهند.
من چنان در عشق گل مستغرقم کز وجود خویش محو مطلقم در سرم از عشق گل سودا بس است زانکه معشوقم گل رعنا بس است کى تواند بود یک شب بلبلى خالى از عشق چنان خندان گلى[97]
قرآن کریم و نهجالبلاغه فراوان درخصوص این قبیل افراد سخن گفته و آنان را مذمت کردهاند. افرادى که هنگام جهاد عذرهاى گوناگون آورده و به بهانههاى مختلف از پیغمبر و امام مىخواستند که آنان را از رفتن به جهاد معاف بدارند. و به گمان خود با پرداختن به عبادت و پرداختن زکات و مالیات اسلامى داخل بهشت شوند و از باب الجهاد نروند! در مقابل این عده گروهى بودند که صداى طبل جهاد روحشان را به پرواز در مىآورد و شتابان به حضور پیامبر مىرسیدند تا از وى اسلحه بگیرند و راهىِ جبههها شوند. اما وقتى جواب منفى مىشنیدند اشک در چشمانشان حلقه مىزد.
«الَّذِینَ إِذا ما أَتَوْکَ لِتَحْمِلَهُمْ قُلْتَ لا أَجِدُ ما أَحْمِلُکُمْ عَلَیْهِ تَوَلَّوْ وَ أَعْیُنُهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ».
در عین حال افرادى بودند که توانائى مسلح شدن و حرکت به سوى جبهه را داشتند اما ننگ ماندن را به جان مىخریدند، و همنشینى با کودکان و زنان و کهنسالان را براى خود پیروزىمىدانستند.
«رَضُوا بِأَنْ یَکُونُوا مَعَ الْخَوالِفِ وَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ ل یَعْلَمُونَ».[98]
عشق کار نازکان نرم نیست عشق کار پهلوان است اى پسر سینه خود را هدف کن پیش دوست هین که تیرش در کمان است وى پسر سینهاى کز زخم تیرش خسته شد در جبیناش صد نشان است اى پسر[99]
یاران امام حسین(ع) دقیقا تمامى ویژگیهاى لازم جهت ساختن تیمى منسجم براى رهبرى امام را داشتند و هر یک از آنان داراى ویژگیهاى منحصر به فرد بودند. نهضت عاشورا و قیام امام حسین(ع) از آغاز تا انجام، مجموعهاى از الگوهاى ارزشمند در فضایل اخلاقى، عبادى، عقیدتى، اجتماعى، سیاسى و... است که مىتواند طالب هر نوع فضیلتى را سیرآب و خواهان هر اسوه و الگویى را کامیاب نماید؛ چرا که مجموعه عاشورا از تمامى اقشار مختلف جامعه و از همه مراحل سنى از کودک و خردسال و نوجوان گرفته تا جوان و میانسال و از عمر متوسط گرفته تا پیر کهنسال، از نو عروس و تازه داماد گرفته تا پدر و مادر داغدیده، از سفید و سیاه گرفته تا آزاد و برده، از فرزند و بستگان گرفته تا نیروى از دشمن گریخته و به دوست پیوسته؛ همهو همه در این مجموعه با ارزش، تعبیه شده است؛ مجموعهاى که امام
حسین(ع) درباره آنها فرمود:
«فَاِنّى لا أعلم اصحاباً أوفى ولا خیرٌ من أصحابى و لا أهل بیت أبرّ و لا أوصل من أهل بیتى فجزاکماللَّه خیر الجزاء».[100]
بر این اساس، هر کس در هر زمینهاى که بخواهد، مىتواند الگویى مناسب فرا راه و مسیر آینده خود برگزیند که به برخى از آنها اشاره مىشود:
وفادارى
اگر چه در صحنه کربلا و فرهنگ عاشورا، همه یاران امام حسین(ع) با وفا بلکه با وفاترین بودند، اما در رأس همه وفاداران، حضرت ابوالفضل العباس(ع) قرار داشت.
واژهها و تعبیرهایى که درباره این سردار کربلا وارد شده، همه حاکى از فضایل و مناقبىاست که در صحنه عاشورا به نمایش گذارده است؛ مانند نافذ البصیرة (داراى بینشعمیق)، صلب الایمان (ایمان قوى)، آثر و ابلى (ایثارگر و سر بلند در امتحانات)،العبدالصالح (بنده شایسته) المطیعللَّه و لرسوله (مطیع خدا و پیامبر)، الفادى(فداشده)، الواقى (نگهبان)، الساعى (تلاش گر)، السقاء (آبآور طفلان)، صاحب اللواء (علمدار) و بالاخره، شهید و مجاهد در رکاب امام خود؛ چنان که در روایتى امام صادق(ع) فرمود:
«کان عمّنا العباس بن على نافذ البصیرة، صلب الایمان، جاهد مع أبىعبداللَّه و ابلى بلاء حسناً و مضى شهیداً».[101]
و امام سجاد(ع) فرمود:
«رحماللَّه العباس فلقد آثر و ابط و فدى اخاه بنفسه حتى قطعت یداه...».[102]
مقاومت
بیشترین مصیبت را حضرت زینب(س) تحمل کرد، حضرت زینب(س)، قهرمان کربل است که به حق مىتوان آن بانوى بزرگ را «امالمصائب» نامید.
آن حضرت، قطع نظر از مصایبى که در فراق جد، پدر، مادر و برادر خود متحمل شد تنها در قضیه عاشورا، شهادت و به خون غلتیدن بیش از بیست نفر از نزدیکترین افراد خانواده خود را به چشم دید. از این رو زینب(س)، هم مادر شهید است (3 تن) و هم خواهر شهید است (تا 8 شهید) و هم عمه شهید (9 تن) و هم خاله شهید (3 تن) که بىشک صبرى جمیل لازم دارد.
الگوهاى کهنسال
«حبیب بن مظاهر» از بزرگان شیعه در کوفه و از جمله کسانى است که در دعوت از امام به کوفه نقش اساسى داشت. کهنسال دیگرى که با قلب جوانش به سان شیر، در رکاب امام حضور داشت و امام از تلاش وى تقدیر کرد «انس بنحارث» است.
الگوى نادمان
در صحنه کربلا و قضیه عاشورا، بزرگهمّتانى بودند که گرچه ابتدا در مقابل امام قرار گرفتند و بناى جنگ با آن حضرت را داشتند، اما با تحولى درونى به اصحاب امام حسین(ع) پیوستند و تا آنجا پیش رفتند که در رکاب آن حضرت به درجه رفیع شهادت رسیدند. در رأس این گروه از عاشوراییان، «حرّ» آزاد مرد و عالم قرار دارد که در آغاز، فرماندهى بخشى از نیروى دشمن را بر عهده داشت.
حرّ در مراجعه به امام مىگوید:
«من اول کسى بودم که بر شما خروج کردم، اجازه فرمایید اول کسى باشم که در راه شما کشته شوم و با جدّت مصافحه کنم».[103]
راز دار
«قیس» نامهرسان مبارزى است که در شکلگیرى جریان عاشورا نقش مهمى بر عهده داشت، چرا که وى به عنوان قاصد، نامههاى امام را براى مردم کوفه و نامههاى آنها را براى امام حسین(ع) مىرساند و در این راه سختىهاى فراوانى متحمل شد.[104]
علاقهمند به رهبر
«عابس» از شخصیتهاى بارز شیعه است. او شخصیتى مدیر، ارجمند، شجاع، سخنور و زاهدى شب زندهدار بود و از نظر پاکى و خلوص و قهرمانى و شور انگیزى از بزرگترین انقلابیون به حساب مىآمد.[105] وى به امام عرض مىکند:
«یا أبا عبداللَّه! اما واللَّه ما أمسى على وجه الأرض قریب ولا بعید أعزّ علىّ ولا أحبّ الىّ منک، ولو قدرت على ان ادفع عنک الضَیم او القتل بشىءٍ اعز علىّ من نفسى و دمى لفعلت؛
اى حسین! به خدا سوگند، هیچ کسى در روى زمین نزد من عزیزتر و محبوبتر از تو نیست و اگر ممکن بود به چیزى بهتر از جانم و خونم از تو دفاع کنم چنین مىکردم».[106]
جان نثار
«حنظلة بن سعد تهامى» با رشادت تمام، بدن خود را سپر وجود مبارک امام مىکند و تیرها، نیزهها و شمشیرهایى که از هر سو به قصد جان امام پرتاب مىشوند بهجان مىخردکه:
«وقف بین یدى الحسین لیقیه السهام و الرماح و السیوف بوجهه و نحره؛
پیش روى امام حسین(ع) ایستاد و به وسیله صورت و سینه خود از اصابت تیر و نیزه و شمشیر به امام جلوگیرى کرد».[107]
یکى دیگر از این جاننثاران «سعید بن عبداللَّه حنفى» است که:
«تقدم امام الحسین فاستهدف لهم یرمونه بالنبل، کلما اخذ الحسین یمیناً و شمالاً قام بین یدیه فما زال یرمى به حتى سقط الى الارض؛
در پیش روى امام ایستاد و خود را هدف تیرهاى دشمن قرار داد تا این که به زمین افتاد و به شهادت رسید»[108].
معتقد
در گرما گرم نبرد در صحنه کربلا یکى از عاشوراییان به نام «ابو ثمامه صیداوى» دریافت که ظهر شده و وقت نماز است؛ از این رو به امام عرض کرد: مىخواهم در حالى خدا را ملاقات کنم که این نماز را نیز به جاى آورده باشم. به دنبال این یادآورى، امام با نگاهى بهآسمان فرمود: «ذکرت الصلوة جعلک اللَّه من المصلین؛ به یاد نماز هستى، خداوند تو را ازنماز گزاران قرار دهد». آرى هماکنون، اول وقت نماز است از دشمن مهلت بخواهید تا نماز بخوانیم.[109]
در میان عاشوراییان افرادى «کثیرالصلوة» نیز وجود داشتند و شاید همین کثرت نمازشان باعث شده در میدان جنگ دلیرانه جنگ کنند. یکى از این افراد که نقش الگودهى دارد «سوید بن عمرو» است که در توصیف وى مىنویسند: «کان شریفاً کثیر الصلوة» و وقتى در میدان نبرد قرار مىگیرد «قاتل قتال الاسد الباسل و بالغ فى الصبر على الخطب النازل؛ در زمانى که جنگ مىکند به سان شیرى شجاع و در مشکلات و گرفتارىها صبور و مقاوم است».[110]
شجاع
اگر اولینها را در فرهنگ عاشورا جستجو کنیم، على اکبر اولین شهید از بنىهاشم است. همو که وقتى امام(ع) از مرگ خود و یارانش خبر مىدهد در پاسخ پدر مىگوید: «پدر جان! اگر مرگ ما در راه حق است، پس از مرگ، باکى نیست؛ فاذاً لا نبالى بالموت»
شهید سیاه و الگویى سفید
وجود سربازان ترک، فارس، عرب، سفید و سیاه و... در عرصه کربلا و در قاموس عاشورا، مبیّن این معنا است که گوناگونى نژاد و ملیت در فرهنگ شهادت راهى ندارد و اختلاف رنگ، زبان و قومیت، مانع دفاع از حریم حریت، آزادى، ایمان و عقیده نخواهد بود.
«جَوْن» فردى است سیاه پوست از تبار بردگان آزاد. روز عاشورا، وى به حضور امام آمد و اجازه خواست تا به میدان برود. امام به وى فرمود: «انت فى اذن منى، فانما تبعتنا طلباً للعافیة، فلا تبتل بطریقنا؛ تو به خاطر تأمین عافیت همراه ما بودى، اینک آزاد هستى هر جا مىخواهى برو و عافیت خود را به خطر نینداز». جَون وقتى این سخن را شنید، گفت: «من به هنگام آسایش در کنار سفره شما باشم، ولى هنگام سختى شما را تنها بگذارم؟! آرى من مىدانم بدنم بد بو است، حسبم شریف نیست و رنگم سیاه است اما اجازه فرما تا با رفتن به بهشت، بدنم خوش بو، حسبم شریف و رنگم سفید شود، به خدا سوگند از شما جدا نخواهم شد تا خونم با خون شما مخلوط شود.»[111]
یاران امام حسین(ع)، این جلوههاى ایثار و از جان گذشتگى، صبر و مقاومت، رازدارى و پایدارى، پیشى گرفتن عقیده بر عاطفه، سبقت در شهادت و دیگر ارزشهاى متجلى در ارزشگاه کربلا، همه ناشى از تحول و دگرگونى عمیقى است که در اندیشه و بینش این شیر زنان و رادمردان خودنمایى مىکند، تا بدان جا که حاضرند براى همین معرفت حاصله، هفتاد بار بلکه هزار بار خود را در مسیر حق فدا کنند، چنان که یکى از همین عاشوراییان - سعید بن عبداللَّه - مىگوید:
«أما واللَّه لو علمت أنّى أقتل ثُمّ أحیى ثُمّ أحرق ثُمّ أذّر، یفعل ذلک بى سبعین مرّة، ما فارقتک حتى ألقى حِمامى دونک فکیف لا أفعل ذلک و انّما هى قتلة واحدة ثم هى الکرامة الّتى لا انقضاء لها ابداً؛[112]
آگاه باشید به خدا قسم اگر مىدانستم که به قتل مىرسم بعد زنده مىشوم سپس دوباره سوزانده مىشوم تا اینکه پیر شوم، و این کار تا هفتاد بار ادامه پیدا کند، هرگز از شما جدا نخواهم شد تا اینکه مرگ را ملاقات کنم، بدون تو، چگونه چنین نکنم در حالى که این همان کرامتى است که بعد از آن هیچ پایانى براى آن نخواهد بود.»
3. استراتژى و سیاستهاى مقابله[113 ]
در نهضت عاشورا به یک سرى تاکتیکهاى نظامى و تبلیغى بر مىخوریم که از سوى حسین بن على(ع) انجام گرفته است. شیوههاى نظامى به طور عمده یا حالت دفاعى داشته است، یا تهاجمى. روشهاى تبلیغى نیز به طور عمده جهت آگاهانیدن مردم و پیام رسانى و بهرهبردارى بیشتر از این حرکت بوده است؛ چه آنچه در زمان خود آن حضرت و توسط خود او انجام گرفته است، یا پس از شهادتش. در اینکه آن حضرت در قیام کربلا به عنوان یک مبارز مسلط به همه فنون رزمى و تاکتیکهاى نظامى و دفاعى و تبلیغى عمل کرده است، شکى نیست. آنچه مطرح مىشود، تنها نمونههایى است که از تأمل بر حوادث این نهضت به نظر مىرسد، و مدیریت شگفت و نظم و تدبیر آن حضرت را در آن حادثه که آمیختهاى از احساسات و عواطف و تعقل است، نشان مىدهد.
3-1. تاکتیکهاى نظامى
1-3-1. حفاظت شخصى
سیدالشهدا(ع) هنگام دیدار با «ولید بن عتبه» والى مدینه پس از مرگ معاویه، با همراه داشتن گروه محافظ از جوانان بنىهاشم نزد والى رفت. او جمعى از یاران، خویشان و پیروان خود را مسلحانه همراه برد، در حالى که شمشیرها را آخته زیر لباسها پنهان کرده بودند و به آنان سفارش کرد که بیرون در بمانند و اگر صداى امام از درون به مددخواهى بلند شد، به داخل بریزند و طبق فرمان امام، عمل کنند.
3-2-1. گزارشگر اطلاعاتى :
چون اباعبدالله(ع) به اتفاق خانواده و همراهان از مدینه به سوى مکّه حرکت کرد،برادرش محمد حنفیه را در مدینه باقى گذاشت تا حرکتهاى حکومتى را به عنوان یکگزارشگر اطلاعاتى به امام خبر دهد و آنچه را در مدینه مىگذرد، بى کم و کاست بهآنحضرت برساند. او تعبیر «عین» (مأمور اطلاعاتى) را درباره محمد حنفیه به کار بردهاست.
3-3-1. خنثى کردن توطئه ترور :
به امام خبر رسیده بود که یزید، گروهى را تحت فرمان عمر و بن سعید اشدق براى ترور یا دستگیرى وى به مکّه فرستاده است. حضرت براى خنثى کردن توطئه ترور و نیز حفظ حرمت حرم خدا و براى اینکه خونش در مکّه ریخته نشود، حج را به عمره تبدیل کرد و روز هشتم ذى حجّه از مکّه خارج شد.
4-3-1. جمع آورى اطلاعات :
از آنجا که آگاهى از وضعیت دشمن و مردم هوادار، در تصمیم گیریهاى پیشوا نقش مؤثر دارد، سیدالشهدا(ع) پیوسته مىکوشید از اوضاع داخلى کوفه اطلاعات کافى داشته باشد. این اطلاعات را از راههاى زیر به دست آورد:
الف. استنطاق و پرسش از مسافرانى که از کوفه مىآمدند و به عنوان شاهدان عینى جریانها، از آنجا خبر مىدادند؛ نمونههایى همچون «بشربن غالب» که در «ذات عرق» با امام برخورد کرد، یا فرزدق در یکى دیگر از منزلگهها.
ب. مکاتبات و نامهنگارى با پیروان خود در کوفه، بصره و یمن (مناطقى که در محبت به اهل بیت، ریشه دارتر بودند) و گزارشهاى مکتوب از اوضاع آن مناطق و حمایت مردمى و نصرت در قیام را جویا مىشدند و حتى این آگاهیها را در مواقع لزوم، به سربازان دشمن که راه را بر مىگرفتند یا با او به نبرد برمىخاستند، اعلام مىفرمود.
3-1-5. مصادره
در مسیر راه عراق، کاروانى تجارتى از یمن به سوى شام مىرفت و براى یزید، اجناس قیمتى مىبرد. وقتى امام حسین(ع) در منزلگاه تنعیم به آن کاروان برخورد، کالاهاى آن را مصادره کرد تا راه براى وابستگان به یزید، ناامن شود. به افراد کاروان هم فرمود: هر کس بخواهد با ما به عراق بیاید، کرایه کاملش را خواهیم داد و با او رفتار خوب خواهیم داشت و هر کس هم بخواهد جدا شود، کرایهاش را تا اینجا مىپردازیم. برخى جدا شدند، بعضى هم همراه امام آمدند. با این شیوه، هم ضربه اقتصادى به حکومت یزید زد و هم از افراد دشمن، جذب نیرو کرد.
3-1-6. جذب نیرو :
سیدالشهدا(ع) از هر فرصتى براى جذب نیرو به جبهه حق بهره مىگرفت. یکى از آن موارد متعدد، ملاقاتى بود که با «زهیر بن قین» در منزلگاه «زَرود» داشت. زهیر که ابتدا از روبهرو شدن با امام گریزان بود، پس از این دیدار به امام پیوست و در عاشورا هم حماسهآفرید.
3-1-7. تصفیه نیرو :
امام حسین(ع) چندین بار در طول راه کربلا با پیشگویى از وضع آینده و خبردادن از شهادتِ خود و همراهان، افراد بىانگیزه و غیرمطیع و دنیاپرست را که به امید غنیمت همراه شده بودند تصفیه کرد، تا گروه زبده و عاشقِ شهادت و خالص و برخوردار از انضباط و اطاعت محض از فرماندهى و رهبرى براى حضور در میدان نبرد بمانند. در منزلگاه «زباله» و شب عاشورا، نمونههایى از این تصفیهها بود. در منزل زُباله برخى برگشتند؛ اما شب عاشورا کسى نرفت.
در شب عاشورا، سید الشهدا(ع) اجازه بازگشت داد و چنینفرمود:
«اللَّهُمَّ إنّی أحمَدُکَ عَلى أن أکرَمتَنا بالنُّبُوَّةِ و عَلَّمتَنا القُرآنَ و فَقَّهتَنا فى الدِّینِ، أمّا بَعدُ؛ فَإنّی لا أعلَمُ أصحاباً أوفى و لا خَیراً مِن أصحابى و لا أهلَ بَیتٍ أبَرّ و لا أوصَل عَن أهلِ بَیتی... إنّی قَد أَذِنتُ لَکُم فَانطَلِقوا جَمیعاً فى حِلٍّ لَیسَ عَلَیکُم مِنّی ذِمامٌ و هذا اللَیلُ قَد غَشِیَکُم فاتَّخِذوهُ جَمَلاً؛
بار خدایا، تو را سپاس مىگویم که ما را با نبوت بزرگى بخشیدى و قرآن آموختى و فهم دین عطا فرمودى، من یارانى، باوفاتر و نیکوتر از یارانم سراغ ندارم و خاندانى نیکوکارتر و شریفتر از خاندانم نمىشناسم... من اکنون به همگى شما اجازه دادم و بیعت خود را برداشتم، تا شب به پایان نرسیده است از اینجا برگردید».[114]
3-1-8. آرایش اردوگاه :
وقتى در سرزمین کربلا فرود آمد، دستور داد چادرهارا نزدیک به هم بزنند، طنابهاىخیمهها راازلابهلاى هم بگذارند، در مقابل خیمهها حضورداشته باشند و با دشمن از یک طرف مواجه شوند، در حالى که خیمهها سمت راست و چپ و پشت سرشان باشد.
3-1-9. سازماندهى
امام حسین(ع) صبح روز عاشورا اصحاب را سازماندهى کرد، نماز صبح خوانده شد.زهیربن قین را، فرمانده جناح راست و حبیب بن مظاهر را فرمانده جناح چپ قرارداد،پرچم را به دست عباس سپرد، چادرها را پشت سر خویش قرار دادند، در گودالى که پشت چادرها به صورت خندق حفر کرده بودند، هیزم و نى ریختند. گودال، مثل نهر آبى بود که شب عاشورا براى پیشگیرى از حمله دشمن از پشتِ سر کنده بودند و در آن آتشافروختند.
طرز آرایش جبهه و استقرار نیروها و نصب چادرها در کربلا به صورت نعلى شکل بود، تا هم تسلط بر مجموعه مواضع خودى ممکن باشد، و هم خود در وسط این شکل قرار گیرد و هم امکان محاصره شدن توسط سپاه کوفه را سلب کند.
3-1-10. ایجاد مانع
در روز عاشورا، نیروهایى از دشمن مىخواستند از پشت خط دفاعى، از لابهلاى خیمهها حمله کنند (طناب خیمهها یکى از موانع بود) و سه، چهار نفر از یاران امام در منطقه به دفاع پرداخته بودند. عمر سعد دستور داد خیمهها را آتش بزنند. امام حسین(ع) فرمود: بگذارید آتش بزنند (البته خیمهها خالى از اصحاب و...بود).
3-1-11. مهلتخواهى شب عاشورا براى نماز و دعا و تلاوت قرآن
گرچه این را مىتوان به عنوان امرى عبادى و معنوى به حساب آورد، لیکن با توجه به نقش روحیه معنوى رزمندگان، این مهلتخواهى براى شعله ور ساختن بُعد معنوى و تقویت روحیه رزمى و شهادتطلبانه در نیروهاى تحت امر، تأثیر بسزایى داشت و یک راهکار نظامى محسوب مىشد؛ بویژه نشان دادن جایگاه یاران در بهشت، آنان را بىتاب شهادت ساخت و برخى مانند «بُریر» شوخى مىکردند.
3-1-12.
در آخرین لحظههاى بىیاورى و غربت که سیدالشهدا(ع) پیاده جنگ مىکرد، باز مواظب بود تا تیر دشمن به او اصابت نکند و در پى لحظههایى از غفلت دشمن بود، تا حمله کند و بر جمع سپاه دشمن حمله برد.
3-2. روشهاى روانى، تبلیغى [115]
روشهایى که از سوى سید الشهدا(ع) در طول نهضت و در روز عاشورا، و نیز توسط خانواده او به کار گرفته شد، هم مایه ماندگارى نهضت و مصونیت چهره آن است، هم عامل روحیه بخشى به یارانِ شرکت کننده در آن حماسه، که امام را با همه هستى یارى کردند، و هم مایه تزلزل در انگیزه سپاه کوفه و موجب ضعف یا رسوایى یا خنثى شدن تبلیغات دشمن شده است، که به برخى از آنها اشاره مىشود:
3-2-1. نامشروع دانستن خلافت یزید :
«إنا للَّه وإنّا الیه راجِعون، وعَلى الإسلامِ السّلامُ إذ قَد بُلِیَتِ الاُمّةُ بِراعٍ مِثلِ یَزید؛
باید با اسلام خداحافظى کرد که امّت اسلامى به فرمانروایى چون یزید گرفتار آمده است».[116]
امام حسین(ع) با این وضع، در افکار هواداران یزید، ایجاد تزلزل کرد و با امتناع آشکار از بیعت و اعلان آن، جوّ سکوت را شکست.
3-2-2. شهود صحنه
با همراه بردن زنان و کودکان در سفر کربلا، به عنوان عاملان ثبت وقایع شاهدان زنده که همه صحنهها را دیدهاند، از تحریف و مسخ چهره واقعه جلوگیرى کرد. بعلاوه حضور زنان و کودکان در قافله حسینى، تأثیر عاطفى و برانگیزنده افکار بر ضدّ امویان در طول سفر داشت؛ حتى پس از شهادت و در دوران اسارت.
3-2-3. ارتباط تشکیلاتى
نامهنگارى و پیامرسانى به بزرگان کوفه و بصره و سران قبایل و اعزام نماینده به کوفه و تماس با پایگاه هواداران به عنوان یک کار تشکیلاتى.
3-2-4. سنجش افکار :
محاسبه زمینه اقدام در کوفه، از راه اعزام مسلم بن عقیل به آنجا و ارزیابى وضعیت هواداران و نویسندگان دعوتنامهها و درخواست از مسلم براى گزارش دقیق از اوضاع کوفه و میزان تعهد و وفاى مردم.
3-2-5. مشروعیت نهضت :
آن حضرت، حرکت سیاسى خود بر ضدّ حکومت را به تکلیف شرعى و امر به معروف و نهى از منکر و احیاى سنت پیامبر(ص) پیوند داد، تا ضمن مشروعیت بخشیدن به قیام خود،تعریضى به نامشروع بودن خلافت و تعارض آن با سنت نبوى داشته باشد. در قسمتىمىفرمایند:
«من به هدایت و رهبرى جامعه مسلمان و قیام بر ضد این همه فساد و مفسدین، که دین جدم را تغییر دادهاند، از دیگران شایسته ترم.»[117]
3-2-6. بهرهگیرى عاطفى :
از آنجا که مردم حسین بن على(ع) را به عنوان فرزند پیامبر(ص) و فاطمه(س) مىشناختند، وى از این موقعیت و زمینه عاطفى خود در دلها، چه براى جذب نیروى یارى دهنده، چه براى سلب انگیزه جنگ از دشمن و چه براى افشاگرى نسبت به ماهیت سلطه حاکم استفاده کرد. این شیوه، هم توسط خود امام، و هم از طریق حضرت زینب ، امام سجاد و دیگر اهل بیت انجام مىگرفت. حتى پوشیدن بُرد، زره و عمامه پیامبر(ص) و برگرفتنِ ذوالفقار و یادآورى خویشاوندى خود با پیامبر خدا نیز، در تحریک عواطف دینى نیروهاى دشمن مؤثر بوده و به عنوان یک شیوه تبلیغاتى و روانى قابل توجه است.
هنگامى که امام(ع) جنازههاى یاران خود را مشاهده کرد محاسن شریف خود را در دست گرفته و فرمود:
«آیا فریادرسى نیست که به فریاد ما برسد، آیا دفع کنندهاى نیست که دفع دشمن از حرم رسول خدا بنماید!»[118]
در این وقت دو نفر از انصار به نامهاى سعد بن حارث و برادرش ابوالحتوف که در لشکر عمر بن سعد بودند و صداى استغاثه امام(ع) و گریه زنان حرم را شنیدند از لشکر او بیرون آمده و شمشیرهاى خود را کشیده به طرف لشکر ابن سعد حمله کردند و کارزار کرده تا به شهادت رسیدند.[119] خطبه امام سجاد در کوفه نیز همین گونه است:
«من على پسر حسین فرزند على بن ابىطالب هستم. من پسر کسى هستم که در کنار شط فرات، بدون آنکه خونى را از او طلبکار باشند و خواستار قصاص شوند، او را سر بریدند. من پسر آن کسى هستم که حریم او را شکستند و نعمتش را سلب کردند و مال او را به یغما بردند و اهل بیت او را به اسیرى گرفتند. و....»
3-2-7. اتمام حجّت
براى بستن راه هر گونه عذر و بهانه و توجیه و تأویل، آن حضرت مکرر اقدام به «اتمام حجّت» کرد؛ هم براى بازداشتن دشمن از کشتن او، و هم براى پیوستن افراد به جبهه حق. در این اتمام حجّت، گاهى هم تکیه روى حسب و نسب خویش مىکرد. امام حسین(ع) در این مورد در روز عاشورا مىفرمایند:
«خشم خدا سخت شد...بر مردمى که همگى یکصدا شدند براى کشتن پسر دختر پیامبر خود. سوگند به خدا هیچ پاسخى به آنها نخواهم داد تا آن گاه که خداى را با محاسن خود که به خونم خضاب و رنگین گشته دیدار کنم.»[120]
آن گاه فریاد زد:
حرف مرا بشنوید و در جنگ و خونریزى شتاب مکنید تا من وظیفه خود را که نصیحت و موعظه شماست انجام دهم.»
3-2-8. آماده سازى
یاران و اهل بیت خود را از نظر روانى آماده مىساخت که با حادثه عاشورا شجاعانه روبهرو شوند و با سخنان و خطابهها، روحیه شهادتطلبى در یاران، و صبر و تحمل در بستگان ایجاد مىکرد و هر گونه «ابهام» در مسیر و هدف و سرانجام را مىزدود.
3-2-9. جبران کمیت با کیفیت
گرچه یاران آن حضرت در کربلا اندک بودند، اما این کمیت اندک را، با کیفیت بال وروحیه والا در یاران خویش جبران کرد، چه در سخنان طول راه، چه میثاق عاشورا و اعلامایستادگى یاران تا پاى جان و نیز نشان دادن جایگاه اصحاب خود در بهشت، به آن جمعحاضر.
3-2-10. تقویت بُعد معنوى
مهلت خواهى شب عاشورا و سپرى کردن آن شب با انس با خدا و تلاوت و عبادت و زمزمههایى که از خیمهها بر مىخواست، همه به عنوان عامل معنوى و تقویت روحى در شب قبل از عملیات مؤثر بود و یاران در صبح عاشورا بى تابِ شهادت بودند و شوخى مىکردند و میان خود و بهشت، فاصلهاى جز تحمل ضربت شمشیرها نمىدیدند.
3-2-11. رَجَز
استفاده از رجزهاى حماسى توسط امام و یارانش در درگیریهاى تن به تن یا عمومى؛ خواندن رجز، هم رزمنده را تقویت روحى مىکرد، هم دشمن را تحقیر مىنمود و هم مبیّن انگیزه و اندیشه و ایمان جنگجوى حسینى بود.
3-2-12. افشاگرىهاى اسر
پس از عاشورا، اسیران اهل بیت(ع)، از تجمعهاى مردمى در کوفه، مجلس ابن زیاد، شام، دمشق، حتى مجلس یزید، استفاده مىکردند و پیام خون شهدا را مىرساندند و ضمن معرفى خود و امام حسین(ع)، بر ضد حکام افشاگرى مىکردند. این شیوه را، چه در خطبهها و چه در سخنانى که در برخوردهاى متفرقه ابراز مىشد، به کارمىگرفتند.
«زینب بزرگترین و مشکلترین تکلیف را پس از واقعه کربلا بر عهده گرفت و به خوبى از عهده این مهم بر آمد چنان که نخستین نتیجه کار زینب، سقوط حاکمیت آل ابىسفیان شد».
به تعبیر شهید مطهرى: «از عصر عاشورا زینب تجلى مىکند و از آن به بعد رهبرى قافله را عهدهدار مىگردد و در واقع،نیابت امامت یعنى رهبرى را پس از عاشورا از ناحیه امام حسین و امام سجاد بهعهدهمىگیرد.»[121]
اگر رسالت حسین(ع) قیام علیه هر چه پستى و زشتى و دفاع از آزادى و کرامت انسان بود، رسالت زینب ماندگار ساختن همه خوبىها بود. پس نهضت عاشورا دو رویه دارد یک رویه آن حسین(ع) است و رویه دیگر آن زینب(س). سکّه وقتى ارزش داردکه دو رویه باشد و به همین جهت او را «شریکة الحسین» لقب دادهاند.شیخ صدوق مىگوید:
«زینب(س) نیابت خاص را از طرف امام حسین(ع) در بیان مسایل حلال و حرام تا بهبودى امام سجاد(ع) بر عهده داشت».[122]
3-2-13. مجالس یادبود :
اهل بیت، پس از بازگشت از سفر کربلا به مدینه، مجالس عزا و سوگوارى بر پا داشتند و پیوسته از حادثه عاشورا و فجایع سپاه کوفه یاد کردند. بارزترین آنها یاد کردن امام سجاد(ع) از حسین(ع) و شهادت او با لب تشنه بود، هنگام نوشیدن آب، یا دیدن صحنه ذبح گوسفند.
3-2-14. فرهنگ گریه و نوحه :
امامان شیعه تأکید فراوان کردند که از مظلومیت اهل بیت و حادثه عاشورا همواره یاد شود و زنده بماند. این فرهنگ یاد و یادآورى در قالب مفاهیمى همچون: گریه، نوحه خوانى، مرثیه سرایى، زیارت، تبرک با تربت سیدالشهدا(ع)، کامگیرى با آب فرات و تربت، یاد کردن از عطش حسین هنگام آب نوشیدن، برگزارى مجالس عزادارى براى اهل بیت و... شکل گرفت. این فرهنگ، تاکنون هم سبب زنده ماندن و جاودانه شدن آن حماسه بوده است.
درباره سیّد الشّهدا(ع) در بیان امام باقر(ع) آمده: پیامبر پیوسته اینگونه بود که هرگاهحسین به نزد او مىآمد، او را در بغل مىگرفت و او را مىبوسید و گریه مىکرد. سپسمىفرمود:
«اى فرزندم من جاى شمشیرها را مىبوسم».[123]
ابن عباس مىگوید: به هنگام رفتن به صفّین من همراه على(ع) بودم، وقتى از نینوا عبور مىکردیم، آن حضرت گریه مفصّلى کرد، به طورى که اشک از روى محاسن او جارى شد، ما هم همصدا با على(ع) گریه سردادیم، بعد ادامه داد:
«واى، واى، مگر من با آلابوسفیان چه کردهام؟»
سپس اضافه کرد:
«در این سرزمین هفده نفر از فرزندان من و فاطمه به شهادت مىرسند، و به آغوش خاکمىروند».[124]
امام چهارم(ع) که خود در کربلا شاهد مصائب دردناک حسین(ع) و یاران فداکار او بود، و 23 سال داشت، پس از آن واقعه سوزناک، تا زمانى که در قید حیات بود، یعنى مدت 34 سال طبق برخى از روایات، براى پدر و عزیزان خویش، گریه و سوگوارى مىکرد. ابنشهر آشوب، مىنویسد:
آن حضرت هر وقت ظرف آب بر مىداشت تا بنوشد، گریه مىکرد به طورى که از اشک خون آلود چشم او، آب ظرف خونآلود مىگردید، وقتى هم افرادى وى را دلدارى مىدادند،مىفرمود:
«و چگونه نگریم؟ حال آن که پدرم از آبى که براى درندگان و حیوانات وحشى آزاد بود، ممنوعگردید».[125]
علقمة بن محمد حضرمى، روایت مىکند:
«امام باقر(ع) براى حسینبن على(ع)، گریه و ناله سر مىداد، به هر کس هم درخانه او بود (با رعایت تقیّه)، دستور مىداد گریه کند، در خانه آن حضرت مجلس عزا و سوگوارى تشکیل مىگردید، و آنان مصیبت حضرت حسین(ع) را به هم تسلیتمىگفتند».[126]
عبداللَّه بن سنان، مىگوید:
«روز عاشورایى به حضور امام صادق(ع) رسیدم، آن حضرت را با رنگ پریده و بسیار غمناک، در حالى که اشک چون مروارید از چشم او جارى بود یافتم، علت آن وضع را سوال کردم، فرمود: مگر نمىدانى در چنین روزى جد ما حسین(ع) شهید شده است...؟»[127]
امام صادق(ع)، به ابو هارون مکفوف دستور مىدهد مرثیه بسراید، و آنگاه که وى مرثیه خود را مىخواند، مشاهده مىنماید، امام(ع) سخت گریه مىکند، متوجه مىشود از صداى گریه امام صادق(ع) زنانى که پشت پرده حضور داشتهاند، صداى خود را به گریه و شیون بلند کردهاند، بعد امام(ع) فرمود:
«کسى که درباره حسین(ع) شعرى بسراید و سپس گریه کند و ده نفر را بگریاند بهشت بر او واجب مىشود».[128]
امام رضا(ع) مىفرماید:
«روش همیشگى پدرم امام موسىبن جعفر(ع) این بود که، هرگاه ماه محرم مىرسید، پیوسته اندوهناک بود و خندهاى در چهره نداشت، تا دهه عاشورا سپرى شود. روز عاشورا هم، روز گریه و سوگوارى و مصیبت او بود، و مىفرمود: این روز، روزى است که حسین(ع) در آن کشته شده است».[129]
امام رضا(ع) فرموده است:
«محرّم ماهى است که، در روزگار جاهلیت احترام داشت و مردم در آن از جنگ و خونریزى پرهیز داشتند، اما دشمنان در آن خون ما را ریختند، حرمت ما را شکستند، زنان و عزیزان ما را به اسارت گرفتند، آتش به خیمه ما زدند، اموال ما را غارت نمودند، و سفارش پیغمبر(ص) را در حق ما پاس نداشتند. روز (عاشوراى) حسین(ع) پلکهاى ما را مجروح و اشکهاى ما را روان ساخته... بر کسى مانند حسین(ع) باید گریه کنندگان گریه کنند؛ چرا که گریه بر او گناهان بزرگ را از بینمىبرد».[130]
در بیانى که علامه مجلسى؛، به عنوان زیارت عاشوراى حضرت سیّد الشهدا(ع) آورده، و محدث قمى آن را با عنوان زیارت ناحیه مقدسه روایت کرده است، مطالب زیادى از سوگوارى، مىیابیم. علامه مجلسى؛ زیارت را از کتاب المزار الکبیر شیخ محمدبن جعفربن على مشهدى حایرى، آورده، و علامه حاجآقا بزرگ تهرانى، و محدثنورى، این کتاب را که در قرن ششم هجرى نوشته شده، و 15 راوى معتبر از آن مطلب روایت کردهاند معتبر دانستهاند.[131] براساس روایت این کتابها، از زبان امام زمان(ع) خطاب به حضرت سیّدالشهدا(ع) مىخوانیم:
«اى جدّ بزرگوار! روزگاران مرا به تاخیر انداخت، و نتوانستمبه یارى تو بشتابم، و با دشمنانت جنگ کنم، اما صبح و شام براى تو گریه مىکنم و از شدت افسوسم به جاى اشک خون گریهمىکنم.»
نکات کلیدى مورد استفاده
با توجه به نکات ذکر شده ،هنر اداره مؤثر یک بحران به عوامل زیر بستگى دارد:
1. ویژگیهاى رهبر
قاطعیت، داشتن هدف روشن، عقیده همراه با بصیرت، مشورت در امور، استقبال از سختىها،پیشگامى در انجام امور،منعطف در شیوه انجام کار، آگاه از محدودیتها و تواناییها.
2. ویژگیهاى پیرو
وفادارى، مقاومت، علاقهمندى به رهبر، جان نثارى، معتقد بودن، شجاعت و آگاهى کامل از بحران.
3. استراتژى و سیاستهاى مقابله
3-1. تاکتیکهاى نظامى
حفاظت شخصى، داشتن اطلاعات ، خنثى کردن توطئه دشمنان ، جمع آورى اطلاعات از موقعیت بحران، مصادره اموال دشمنان (ضعیف کردن دشمن)، جذب نیرو، تصفیه نیرو، آرایش مطلوب محیط ، سازماندهى نیروها، ایجاد مانع جهت موفقیتدشمنان.
3-2. روشهاى روانى، تبلیغى
نامشروع دانستن دشمن ، ایجاد شهود در صحنه، افزایشارتباطات( با نیروههاى خودى، دشمن و انسانهاى بیطرف )، سنجش افکارنیروها، مشروعیت دادن به کار، اتمام حجّت، آمادهسازى روانى نیرو، جبران کمیت با کیفیت، انتشار اخبار ناشى از بحران جهت جلوگیرى از بحرانهاى آینده (افشاگریهاى اسراء).
________________________________________
[*]. از سخنان معظم له در ایام محرم سال 1378 و 1379.
[1]. هلن کلر،عشق به خداوند،ترجمه خرمشاهى ،نشر ققنوس ،ص 112
[2]. امالى صدوق، مجلس70، رقم 10.
[3]. مهدى الوانى، سازمانهاى بحرانپذیر و بحران ستیز و دانش مدیریت، ش35 و 36، ص 58.
[4]. سیرة الائمة الاثنى عشر، هاشم معروف حسنى، ص42 - 45.
[5]. کامل، ابن اثیر، ج 4، ص 39. البدایة و النهایة، ج 8، ص 169. و در حدیثى که از تاریخ ابن کثیر و ابن عساکر نقل شده «فرم الامة» نقل شده (حیاة الامام حسین(ع)، باقر شریف، ج 3، ص 43.)
[6]. کامل، ابن اثیر، ج 4، ص 38؛ البدایة و النهایة، ج 8، ص 169.
[7]. تاریخ الطبرى، ج 4، ص 290.
[8]. الفتوح، ج 5، ص 124.
[9]. حماسه پیروز عاشورا،ابوالقاسم آذرسا،نشر دفترانتشارات اسلامى ،ص 80.
[10]. مهدى الوانى، پیشین، ص 57 - 58.
[11]. بحار الانوار، ج44، ص329.
[12]. اسفندیار سعادت، مدیریت بحران، دانش مدیریت، ش.11، زمستان 1369، ص 21.
[13]. همان، ص 22.
[14]. اسفندیار سعادت، پیشین، ص 22.
[15]. مهدى الوانى، پیشین، ص 58.
[16]. زندگانى امام حسین(ع)،سید هاشم محلاتى ،ص 143.
[17]. مقتل خوارزمى، ج 1، ص 192.
[18]. على اسدى، بحران مدیرت و مدیریت در بحران، مجله مدیریت دولتى، ش 4، ص 55.
[19]. الفتوح، ج 5، ص 137.
[20]. انساب الاشراف، ج 3، ص 171؛ الفتوح، ج 5، صص 144 - 145، تاریخ الطبرى، ج 4، ص 304.
[21]. لسان المیزان، ج 3، ص 151 (چاپ جدید: ج 3، ص 504).
[22]. الفتوح، ج 5، ص 98.
[23]. تاریخ الطبرى، ج 4، ص 289؛ همین تبلیغات بود که بسیارى از مردم، بخصوص مردم شام، امام حسین (ع) را خارجى (خروج بر امام) دانسته و تکفیر مىکردند.
[24]. همان، ص 275.
[25]. همان، ص 331.
[26]. الکامل فى التاریخ، ج 4، ص 17.
[27]. ترجمة الامام الحسین(ع) ص 79.
[28]. طبقات الکبرى، ج 5، ص 148.
[29]. «و یزید رجلٌ فاسق شارب خمر قاتل النّفس المحرّمة مُعلنٌ بالفسق». الفتوح، ص 826 ؛بحار الانوار، ج 44، ص 325 . ذهبى درباره یزید مىگوید: «کان ناصبیاً، فظاً، غلیظاً، جلفاً، یتناول المسکر، و یفعل المنکر، افتتح دولته بقتل الشهید الحسین..» سیراعلام النبلاء، ج 4، ص 37.
[30]. بحارالانوار، ج 44، ص 326.
[31]. تحف العقول، ص 239.
[32]. انساب الاشراف، بلاذرى، ج 3، ص 171.
[33]. تحف العقول، ص 239.
[34]. «انى احق بهذا الامر؛ بحارالانوار، ج 44، ص 381.
[35]. انساب الاشراف، بلاذرى، ج 3، ص 171.
[36]. ترجمة الامام الحسین(ع)، ابن عساکر، ص 197؛ اخبارالطوال، صص 224، 222.
[37]. بر طبق نقل ابن اثیر در کتاب کامل معاویه در سال 49 هجرى مروان را از استاندارى مدینه معزول و سعید بن عاص را به جاى او منصوب کرد و دوباره در سال 54 سعید را معزول کرده و به جاى او مروان را به استاندارى مدینه گماشت و در سال 57 مروان را از استاندارى مدینه معزول کرد و به جاى او ولید بن عتبة بن ابىسفیان را به حکومت آنجا نصب کرد، و ولید تا پس از مرگ معاویه یعنى تا سال 60 همچنان در مدینه استاندار بود.
[38]. ادب الحسین، ص 88.
[39]. کامل ابن اثیر، ج 4؛ تاریخ طبرى، ج 6، ص 179.
[40]. کامل، ابن اثیر، ج 4، ص 39. البدایة و النهایة، ج 8، ص 169. و در حدیثى که از تاریخ ابن کثیر و ابن عساکر نقل شده «فرم الامة» نقل شده (حیاة الامام حسین(ع)، باقر شریف، ج 3، ص 43.)
[41]. کامل، ابن اثیر، ج 4، ص 38؛ البدایة و النهایة، ج 8، ص 169.
[42]. ترجمه الامام الحسین(ع) ص 56.
[43]. اخبار الطوال، ص 230.
[44]. الفتوح، ج 5، ص 38.
[45]. انساب الاشراف، ج 3، ص 158.
[46]. انساب الاشراف، ج 3، ص 77.
[47]. الارشاد، ج 2، ص 36.
[48]. المنتظم، ج 5، ص 327.
[49]. الفصول المهمة، ص 184.
[50]. انساب الاشراف، ج 3، ص 158؛ متن نامه آنان در تجارب الامم (ج 2، ص 41 آمده است.
[51]. اخبار الطوال، ص 231.
[52]. انساب الاشراف، ج 3، ص 171.
[53]. انساب الاشراف، ج 3، ص 164؛ اخبار الطوال، ص 245؛ تاریخ الطبرى، ج 4، صص 290 - 289.
[54]. اخبار الطوال، ص 245.
[55]. همان، ص 247.
[56]. الفتوح، ج 5، ص 120.
[57]. تاریخ الطبرى، ج 4، ص 300.
[58]. این پیام این بود که هر چه زودتر امام حسین(ع) به حجاز باز گردد و به کوفه نیاید.
[59]. اخبار الطوال، صص 247، 248.
[60]. انساب الاشراف، ج 3، ص 169.
[61]. اخبارالطوال، ص 248.
[62]. انساب الاشراف، ج 3، ص 169.
[63]. تاریخ الطبرى، ج 4، صص 300، 301.
[64]. همان، ج 4، ص 300.
[65]. على اسدى، بحران مدیرت و مدیریت در بحران، مجله مدیریت دولتى، ش. 4 ص 55.
[66]. Crisis Situation
[67]. innovative Situation
[68]. inertil Situation
[69]. Cireumstantial Situation
[70]. Situation reflexive
[71]. Delibrative Situation
[72]. Situation Routinised
[73]. Administrative Situation
[74]. Herman Kahn and, Wiener
[75]. على اسدى، بحران مدیرت و مدیریت در بحران، مجله مدیریت دولتى، ش 4. ص 55.
[76]. تاریخ الطبرى، ج 4، ص 290.
[77]. همان.
[78]. مهدى الوانى، پیشین، ص 58 - 63.
[79]. فرید الدین عطار نیشابورى، منطقالطیر، تصحیح مشکور، مقاله خامس عشر.
[80]. على اسدى، پیشین، ص 60.
[81]. تدابیرموفقیت ،ادوارد دبنو ،ترجمه هادى رشیدیان ،نشر پیکان ،ص 5.
[82]. ناسخ التواریخ ،ج 2، ص 120.
[83]. تاریخ طبرى، ج 5، ص 425.
[84]. ره توشه راهیان نور ،41،ص 312.
[85]. نهج البلاغه، خ 179.
[86]. دعاى عرفه امام حسین، بحار الانوار، ج، 67، ص 139.
[87]. سوگنامه کربلا، ص52، ترجمه لهوف / دزفولى
[88]. نهج البلاغه، خ 189.
[89]. بحار الانوار، ج 44، 366.
[90]. سوره یوسف، آیه 108.
[91]. نهج البلاغه، خ 201.
[92]. معانى الاخبار، (ط صدوق طهران)، ص 28.
[93]. نهج البلاغه، خ 192.
[94]. پاول هرسى، مدیریت رفتار سازمانى، ترجمه قاسم کبیرى ،1375، ص 222.
[95]. بقره ، آیه 249.
[96]. دوستان من ،روندگان راه باغ دوست زیادند اما واصلان بدان اندکند.
[97]. منطقالطیر، مقاله ثانیه.
[98]. توبه ،آیه 92 و 93.
[99]. مولوى، کلیات شمس تبریزى.
[100]. بلاغة الحسین، ص 196.
[101]. مقتل ابى مخنف، ص 175.
[102]. همان.
[103]. بحارالانوار، ج 45 ص 13.
[104]. بحارالانوار ج 44 ص 370.
[105]. انصار الحسین ص 93، العیون العبرى ص 136.
[106]. بحارالانوار ج 45، ص 29.
[107]. بحارالانوار ج 45 ص 23.
[108]. همان ص 21.
[109]. همان ص 21.
[110]. همان ص 24.
[111]. همان ص 24.
[112]. اعیان الشیعه، ج 1، ص 601.
[113]. نظامى ،تبلیغى ،در نهضت عاشورا، جواد محدثى.
[114]. ابصار العین، ص9، تاریخ طبرى، ج 5، ص 418.
[115]. همان.
[116]. بحارالانوار، ج 44، ص 326.
[117]. انساب الاشراف، بلاذرى، ج 3، ص 171.
[118]. زندگانى امام حسین(ع)،سید هاشم محلاتى ،ص 422.
[119]. همان منبع ،ص 422.
[120]. طبرى ،ج 328.7.
[121]. حماسه حسینى.
[122]. زینب کبرى فریادى بر اعصار، اسماعیل منصورى لاریجانى، ص 19، به نقل از العیون العبرى، ص 5.
[123]. کامل الزیارات، ص 63، بحار الانوار، ج 44، ص 251.
[124]. بحار الانوار، ج 44، ص 253.
[125]. مناقب، ج 3، ص 303، بحار الانوار، ج 46، ص 109.
[126]. وسائل الشیعه، ج 10، ص 398.
[127]. سفینة البحار، ج 2، ص 196، بحار الانوار، ج 98، ص 309.
[128]. کامل الزیارات، ص 104.
[129]. وسائل الشیعه، ج 10، ص 394.
[130]. بحار الانوار، ج 44، ص 284.
[131]. الذریعة الى تصانیف الشیعه، ج 20، ص 324، مستدرک الوسائل، ج 3، ص 368.