سخنان حضرت آیت الله خامنه ای

یا غیاث المستغیثین

سخنان حضرت آیت الله خامنه ای

یا غیاث المستغیثین

تحریفات عاشورا در مکتب تاریخ‏نگارى شام (1)

تحریفات عاشورا در مکتب تاریخ‏نگارى شام (1)
مقدمه
با فتح شام در سال هفدهم هجرى و پذیرش اسلام از سوى مردم این سرزمین، خلیفه اول و دوم براى تبلیغ و گسترش آیین اسلام و نیز آموزش قرآن و احکام دینى، تعدادى از صحابه بزرگ رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و قاریان مدینه را به این سرزمین اعزام داشتند. دیرى نپایید که گروه صحابه و تابعان به سوى شهرهاى دمشق، حلب، حِمص و حَماة روان شدند. این مسأله علاوه بر حضور بسیارى از صحابه در فتح شام بود که به گفته ابن سعد 113 نفر بودند (2) . شهر حمص در جنوب دمشق، محل ملاقات و پیوستن اصحاب رسول‏اللّه‏ صلى‏الله‏علیه‏و‏آله به یکدیگر بود. «ابن مسلم خولانى» داخل مسجد حمص شد که در آن سى تن از ریش سفیدان اصحاب را دیده بود و «کثیر بن مرّة الحضرمى» هفتاد بدرى از صحابه رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله را در آنجا ملاقات کرده بود. آنان مقدمه لشکر اسلامى بوده و در آموزش فقه و قرآن در این سرزمین نقش مهمى داشتند. بسیارى از تابعان در شام از «عبادة بن صامت»، «ابى درداء» و «معاذ بن جبل» فقه و از دیگران حدیث آموختند. این عده در پى درخواست اولین حاکم دوران اسلامى دمشق یعنى «یزید بن ابى سفیان»، از عمر بن خطاب خلیفه وقت به این سرزمین اعزام شده بودند (3) . علاوه بر صحابه، بسیارى از فرزندزادگان ائمه بزرگوار شیعه نیز در شهرهاى شام سکونت گزیده و در طى سده‏هاى اول و دوم هجرى در این سرزمین به دیار باقى شتافتند که مزار و آرامگاه آنان همواره مورد توجه مردم قرار مى‏گرفت.
با توجه به فراوانى صحابه و زادگان ائمه و نیز احداث و ایجاد بقعه‏هاى متبرک و ساختمانها و به دنبال آن ساخت مساجد و مدارس براى تعلیم قرآن و حدیث و فقه، جریانى براى ثبت شرح حال و سرگذشت این افراد و توصیف آن بقعه‏ها و اماکن مذهبى، یعنى تراجم‏نویسى و تاریخ محلى، پدید آمد و همین امر بعدها باعث ایجاد مکتب تاریخ‏نگارى گسترده‏اى شد که نه تنها از مکاتب تاریخ‏نگارى حجاز و عراق کمتر نبود، بلکه گوى سبقت را نیز در بعضى از سده‏ها از آنان مى‏ربود.
نخستین کسى که کوشید، تاریخ گذشتگان و اعراب جاهلى را در این سرزمین احیا کند، «معاویة بن ابى سفیان» بود. چون وى همواره شیفته و فریفته وابستگیهاى حسَبى و نسَبى خود و زنده کردن ارزشهاى قبیله‏اى و قومى اعراب جاهلى و شاهان و سلاطین گذشته شبه جزیره بود؛ لذا کسانى را براى خواندن تاریخ پیشینیان و ثبت و تحریر شکوه و عظمت شاهان این سرزمین از یمن به دمشق فرا خواند. به گفته سامى الدهان «عبیده بن شُرَیه الجُرهُمى»، که در سال هفتاد هجرى در گذشت، از جمله محققانى بود که براى نوشتن تاریخ عمومى این سرزمین دعوت گردید. متأسفانه تألیف او با عنوان «کتاب الملوک و اخبار الماضى» امروزه در دست نیست. کسانى چون الاوزاعى متوفى 157 هجرى و ولید بن مسلم نیز چندین اثر تاریخى نوشتند که هیچ‏کدام از آنها باقى نمانده‏اند (4) .
جریان تاریخ‏نگارى اسلامى در دوران خلافت امویان بویژه «ولید و هشام بن عبدالملک» رشد و گسترش یافت؛ این گونه تواریخ بر اساس خواست و تمایل خلفاى اموى، که به شدت با بنى هاشم و بویژه اهل بیت و شیعه خصومت و دشمنى داشتند، به نگارش درمى‏آید. هر چند که از آن کتابها در سده‏هاى دوم و سوم هجرى چیزى در دست نیست، ولى بیشتر آثار و روایات ایشان در منابع مورخان سده‏هاى بعدى دستمایه کار تاریخ‏نگارى آنان گردید.
با انتقال خلافت به بغداد، حدود یک قرن، تاریخ‏نگارى در شام سستى گرفت تا اینکه دوباره جانى تازه یافت لیکن تاریخنگاران این دوران به تألیف تاریخ عمومى اسلام کمتر علاقه‏اى نشان داده و بیشتر به تاریخ‏نگارى محلى پرداختند؛ کسانى چون ابن زوریق تنوخى (5) ، الرَّبعى (6) ، الخولانى (7) ، ابن عدیم (8) ، ابن عساکر (9) ، ابن على جراده (10) ، ابن ابى طى (11) ، ابن ابى ایاس و ابن ایاس (12) در سده‏هاى پنجم و ششم هجرى تاریخ‏نگارى شام را چهره‏اى دیگر بخشیدند. بعضى از آنان چون ابن ابى طى شیعه بوده و تاریخ تشیع در این سرزمین را بخوبى به تصویر کشیدند.
مکتب تاریخ‏نگارى اسلامى در شام با تألیف کتاب هشتاد جلدى «تاریخ مدینه دمشق» ابن عساکر (م 571) اوج بیشترى گرفت. این اثر شگفت‏انگیز، علاوه بر اهمیت آن در باره دمشق، منبع بسیار مهمى نیز براى تاریخ اسلام تلقى مى‏گردد که مجلدات مستقلى از آن درباره زندگى پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ، على بن ابى‏طالب علیه‏السلام و امام حسین علیه‏السلام تصحیح شده و به چاپ رسیده و بسیار قابل توجه است. ابو شامه در قرن هفتم آن را در پانزده جلد و ابن منظور در همان سده آن را در سى جلد خلاصه کردند. دیرى نپایید که در سده هشتم، جریان تاریخ‏نگارى عمومى اسلامى در شام رشد کاملى یافت. کسانى چون «الذهبى» متوفاى 748 ه ق به تألیف تاریخ حجیم و گسترده‏اى در سى جلد با عنوان «تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام» (13) پرداخته و بر اساس شیوه سالنگارى به ثبت حوادث تاریخ اسلام از دوران پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله تا هنگام حیات خویش و نیز شرح سرگذشت و تراجم صحابه، مشاهیر و بزرگان اسلامى که در هر سال وفات یافته بودند اقدام کرد. وى در مجلد سوم کتاب خود به بررسى حوادث سال 61 تا 80 هجرى پرداخت و نمایى کلى از قیام امام حسین علیه‏السلام به دست داد.
مورخ مشهور دیگر این عصر «ابن کثیر دمشقى» (م 774 ه ق) بود که به تألیف یک تاریخ عمومى اسلامى دست زد و آن را «البدایة و النهایة» (14) یعنى آغاز و انجام نام نهاد. وى سلسله حوادث تاریخ اسلام را از ابتدا آغاز کرد و در چهارده مجلد منظم ساخت. در هشتمین مجلد آن هنگام ذکر حوادث سال 60 هجرى مبحث مفصل و مستقلى را به قیام حسین علیه‏السلام اختصاص داد.
تاریخ‏نگارى شام در قرن هشتم و نهم و دهم دوباره به شیوه تاریخ محلى بازگشت و کسانى چون اربیلى (15) ، هروى (16) ، ابن حورانى (17) ، ابن شاکر کتبى (18) ، ابن رجب حنبلى (19) ، ابن عبدالهادى (20) ، ابن طولون (21) ، ابن شحنه (22) ، ابن شداد (23) ، ابن عمرى (24) ، ابن عماد حنبلى (25) ، ابن البقاء بدرى (26) ، طباخ الحلبى (27) ، عظیمى الحلبى (28) ، کامل الغزى (29) ، و... به تألیف تواریخ محلى شام اقدام کردند. بعضى از آن مورخان در مباحثى که در باره شرح مکانهاى مذهبى و بویژه منتسب به شیعه ارائه کردند، گزارشها و اطلاعات قابل توجهى را در مورد خاندان وحى و نبوت و نیز اهل بیت امام حسین علیه‏السلام در دوران اسارت در شام، ورود سرهاى شهدا به دمشق، حضور اسیران در بارگاه یزید، محل قرار گرفتن سرهاى شهدا، و نیز رأس الحسین علیه‏السلام ، اماکن و بقعه‏هاى متبرک منسوب به شیعه چون باب الصغیر، مقبره زینب کبرى، و رقیه، مشهد المحسن و مشهد الحسین در حلب و مسائل دیگرى که با فاجعه کربلا مرتبط بود به‏ثبت رسانیدند.
بدیهى است تألیفات گسترده و فراوان این سرزمین، که با افکار و عقاید مکتبى و مذهبى مخصوص به خود نگاشته شده، در مورد قیام حسینى و فاجعه عاشورا خالى از تحریف نیستند و بررسى همه آنها نیز با آن حجم وسیع، نیاز به یک تألیف گسترده و مستقل دارد. نگارنده در این مبحث تنها به ذکر دیدگاه چهار تن از مورخان، که هر کدام گرایش سیاسى و مذهبى خاصى داشته و وابسته به تفکر خاصى بوده‏اند، مى‏پردازد؛ اینان عبارتند از:
1ـ ابى عبداللّه‏ حمدان الخصیبى (متوفى 334 ه ق) صاحب کتاب «الهدایة الکبرى» به عنوان شاخص غُلاة شیعه.
2ـ ابن عساکر دمشقى (متوفى 571 ه ق) صاحب «تاریخ مدینه دمشق» از علماى شافعى و تقریبا بى‏طرف اهل سنت.
3ـ شمس الدین الذهبى (متوفى 748 ه ق) صاحب تاریخ اسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام» به عنوان شاخص یک مکتب اهل سنت.
4ـ ابن کثیر دمشقى (متوفى 774 ه ق) صاحب «البدایة و النهایة» به عنوان شاخص تاریخ‏نگارى وابسته اموى و شاگرد ابن تیمیه بنیانگذار فکرى مکتب وهابیت.
1ـ قیام امام حسین علیه‏السلام در روایات ابن عساکر
ابوالقاسم على بن حسن بن هبة‏اللّه‏ شافعى دمشقى مشهور به ابن عساکر به سال 499 هجرى در دمشق به دنیا آمد و در سال 571 هجرى در همان شهر از دنیا رفت. وى از بزرگترین راویان و حافظان حدیث و مورخان اسلامى است که شهرت چشمگیرى در سرزمینهاى اسلامى به دست آورد (30) . ابن عساکر در دوران حکومت ایوبیان در شام مى‏زیست. در این دوران با تسلط ملک نورالدین محمود زنگى، ملک عادل و سلطان صلاح الدین ایوبى، مکتب اهل سنت سکان‏دار صحنه سیاست بود و تنازعاتى که در این دوران با فاطمیان شیعى مصر وجود داشت بسیارى از متفکران و علماى حدیث و تاریخ اهل سنت را به میدان کشانید و حکومتهاى وقت نیز با حمایت خود از آنان مسیر تاریخ‏نگارى در شام را به همان گونه‏اى که تمایل داشتند جهت دادند. ابن عساکر نماینده این طبقه و سرآمد آنان بود ولى چندان وقعى به تمایلات حکومت نمى‏گذاشت و به نظر مى‏رسد به عنوان یک مورخ منصف، به رغم جو نامساعد زمانى رسالت خود را بخوبى انجام داد. وى از ائمه شیعه بویژه امام على علیه‏السلام ، حسن علیه‏السلام و حسین علیه‏السلام با احترام فراوان یاد کرده و به ذکر فضائل آنان مى‏پردازد. او در عرصه علم و فقه و حدیث یکه‏تاز میدان بود و شاگردان و راویان فراوانى داشت که هر کدام براى خود در عالم اسلامى وزنه‏اى محسوب مى‏شدند. چنانکه تراجم‏نویسان گویند چهل سال از عمر خود را به تصنیف گذرانید و بیش از 20 سال عمر خود را در مسافرتهاى علمى به مصر، بغداد، کوفه، ایران و... سپرى کرد و افزون بر یکصد تألیف از خود بر جاى گذاشت (31) .
از مهمترین نوشته‏هاى ابن عساکر، «تاریخ مدینه دمشق» است که در هشتاد جلد تألیف شده است.
وى تألیف خود را، که دربرگیرنده تاریخى عمومى از سده‏هاى صدر اسلام بویژه دمشق است، از آغاز بناى این شهر در تاریخ شروع کرده و پس از آن به شرح زندگى صحابه پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ، تابعان، محدثان، مشاهیر و علماى اسلام تا سده ششم هجرى مى‏پردازد. شیوه کار او شباهت فراوانى با تاریخ بغداد خطیب بغدادى دارد و الذهبى نیز در تاریخ اسلام تا حدودى از او پیروى کرده است. وى یکى از مجلدات تاریخ دمشق خویش را به شرح حال امام حسین علیه‏السلام و قیام وى اختصاص داده که توسط محمّد باقر محمودى به سال 1970 در یک جلد مستقل در بیروت با عنوان «ترجمه ریحانة رسول‏اللّه‏ الامام الشهید حسین بن على بن ابیطالب علیه‏السلام من تاریخ دمشق لابن عساکر» به چاپ رسیده است. این جزء بسیار مفصل و طولانى، و قریب 400 صفحه چاپى در قطع رحلى است (32) .
ابن عساکر به رغم تمایلات دینى و مذهبى خود، بر خلاف سایر تاریخنگاران اهل سنت در شام، تقریبا قیام حسین علیه‏السلام را با بى‏طرفى گزارش کرده ولى نقاط ضعف و تحریفات فراوانى در آن به چشم مى‏خورد که در این مبحث به آنها اشاره خواهیم کرد.
موارد تحریف در تاریخ ابن عساکر
الف ـ ابن عساکر ابتدا با نام و کنیه حسین علیه‏السلام سخن خویش را آغاز کرده و اولین مسأله‏اى که مطرح مى‏کند حضور امام حسین علیه‏السلام تحت پرچم یزید بن معاویه در فتح قسطنطنیه است (33) که این امر هم عقلاً و هم استنادا قابل خدشه است؛ اما عقلاً اینکه چگونه با توجه به اختلافات ریشه‏اى و اصولى میان بنى امیه و بنى هاشم و بویژه میان خاندان حرب و ابوسفیان با على علیه‏السلام و خاندان او، که از بدیهیات مسلم تاریخى است، حسین علیه‏السلام به عنوان یکى از دشمنان سرسخت خاندان معاویه، حاضر به خدمت در رکاب خصم خود یزید باشد؟ اگر به بررسى علل قیام امام حسین علیه‏السلام علیه یزید بپردازیم یکى از علل آن را مفاسد یزید خواهیم یافت. حال با توجه به فسق و فجورى که یزید داشت و در بیشتر منابع، مسأله عیاشى، شرابخوارگى و هرزگى وى ذکر شده (34) و حتى در فتح قسطنطنیه سربازان او که از نوعى بیمارى در هلاکت بودند، یزید به عشقبازى با کنیزکى مشغول بود و هیچ احساس مسئولیتى در باره جان نیروها نمى‏کرد! چگونه حسین علیه‏السلام حاضر به همکارى با چنین فرد فاسقى گردد. همچنین اگر او با چنین فردى سازگار بود، قیام او چه معنایى داشت؛ اما در مورد عدم استناد این روایت اینکه اولاً ابن عساکر بر حسب شیوه تاریخ‏نگارى خویش تمامى سلسله راویان خود را ذکر مى‏کند ولى در مورد این روایت هیچ فردى را نام نبرده است. ثانیا در هیچیک از منابع معتبر درباره فتوحات از جمله فتوح ابن اعثم، فتوح الشام واقدى، فتوح البلدان بلاذرى و کتابهاى دیگر نامى از حضور حسین علیه‏السلام در غزوه قسطنطنیه نیست.
ب ـ در روایت پنجم، از فضل و بخشش معاویه به حسن و حسین علیهاالسلام سخن مى‏گوید که آنان به خدمت معاویه رسیدند. معاویه به آنان دویست هزار درهم بخشید و گفت: آن را بگیرید، من فرزند هند هستم هیچکس قبل و بعد از من چنین صله‏اى نداده و نمى‏دهد (35) .
در این باره باید گفت ابن عساکر تاریخ ملاقات را ذکر نمى‏کند ولى آن‏طور که از روایت برمى‏آید مسأله در بارگاه او در دمشق بوده است. تا قبل از صلح امام حسن علیه‏السلام هیچگونه رابطه و ملاقاتى میان امام حسن علیه‏السلام و امام حسین علیه‏السلام و معاویه نبوده و پس از صلح نیز در هیچ یک از منابع گزارش نشده که این دو بزرگوار به اتفاق یا بطور مستقل به دمشق رفته باشند و علاوه بر اینها به علت دشمنى که معاویه با خاندان على علیه‏السلام داشته و دشنام دادن به پدر آن دو بزرگوار را بر منبرها رسم کرده بود، این روایت نمى‏تواند به هیچ روى مستند و قابل پذیرش باشد.
ج ـ در روایت ششم از سخنرانى امام حسین علیه‏السلام در مقابل معاویه در مسجد (جامع اموى) گفتگو مى‏کند که ایشان بر روى منبر از معاویه تمجید و تجلیل کرده و حدیثى از رسول اللّه‏ روایت مى‏کند که شیعه آل محمّد در بهشت است. وقتى معاویه از حسین علیه‏السلام سؤال مى‏کند که شیعه آل محمّد کیست؟ او مى‏گوید کسى است که ابابکر، عمر، عثمان، پدرم على و تو را اى معاویه دشنام ندهد (36) .
جعلى و ساختگى بودن این روایت به قدرى روشن است که ابن عساکر خود نتوانسته آن را بپذیرد و در پایان روایت مى‏گوید این حدیث منکر است و سلسله اسناد آن به حسین علیه‏السلام نمى‏رسد.
د ـ ابن عساکر پس از ذکر مختصرى از شرح حال حسین علیه‏السلام وارد ماجراى قیام ایشان و چگونگى خبر یافتن رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله از مقتل حسین علیه‏السلام توسط جبرئیل علیه‏السلام را تشریح ساخته و 27 روایت مشابه در این زمینه ذکر مى‏کند (37) . آنگاه از خروج امام به سوى مکه و از آنجا به سوى عراق و نیز از مخالفتها و نصیحتهاى بزرگان مکه براى عدم خروج او از این شهر سخن مى‏گوید (38) . وى چندین روایت از عبداللّه‏ بن عمر و دیگران ذکر مى‏کند که او را از رفتن به عراق نهى کرده و مى‏گویند خداوند رسول خدا را بین دنیا و آخرت مخیّر کرد و او آخرت را برگزید و تو پاره تن او هستى، به دنبال دنیا مباش (39) . در عین حال که وى این روایات را در پى هم ذکر مى‏کند هیچیک از گزارشهایى را که هدف خروج حسین علیه‏السلام به مکه را بیان مى‏کند ارائه نمى‏دهد. لذا از این روایات چنین برداشت مى‏شود که حسین علیه‏السلام به دنبال حکومت دنیوى و مادى رفته و آن را بر آخرت ترجیح داده است و در حقیقت علت اصلى قیام پنهان مانده، تلاش براى احراز قدرت دنیوى به عنوان علت القا مى‏گردد.
ه ـ روایت قابل توجه دیگر، نامه مروان بن حکم به عبیداللّه‏ بن زیاد است که او را از خروج امام حسین علیه‏السلام به سوى عراق آگاه ساخته و مى‏گوید این حسین فرزند فاطمه رسول خداست. هیچکس از مسلمانان نزد ما محبوبتر از حسین علیه‏السلام نیست؛ خود را آماده کن براى برخورد با کسى که هیچ چیز مانع او نیست (40) .
این روایت در حالى است که هنگام حضور امام علیه‏السلام در مقابل حاکم کوفه، مروان بن حکم به عمرو بن سعید مى‏گوید یا از او بیعت بگیر و یا سرش را از تن جدا کن زیرا اگر از بارگاه تو بیرون رود هرگز به او دست نخواهى یافت(41). مشخص نیست در اینجا چگونه مروان، دشمن و معاند امام علیه‏السلام ، دلسوز او شده و عبیداللّه‏ را به مدارا با او سفارش مى‏کند. لازم به ذکر است که مروان از هنگام ظهور در صحنه سیاسى به عنوان مشاور عثمان و سرانجام با دستیابى به قدرت و خلافت در دمشق، همواره شنیع‏ترین برخوردها را با شیعیان و خاندان على علیه‏السلام داشته است.
و ـ مسأله درخواست ملاقات و بیعت امام حسین علیه‏السلام با یزید که در هنگام گفتگوى عمر بن سعد و مکاتبه او با عبیداللّه‏ عنوان مى‏شود یکى دیگر از نکات تحریفى است که در تألیف ابن عساکر و نیز بسیارى از منابع مورخان شامى دیگر چون ابن کثیر و شمس الدین ذهبى گزارش شده (42) و متأسفانه بعضى از منابع شیعى نیز آن را بدون تجزیه و تحلیل و بررسى عمیق، در منابع خود ذکر کرده‏اند (43) . این دسته از مورخان گفته‏اند که عمر بن سعد پس از گفتگویى با امام حسین علیه‏السلام ، به عبیداللّه‏ بن زیاد نامه‏اى نوشته و این شروط را از جانب حضرت ابا عبداللّه‏ علیه‏السلام عنوان مى‏کند:
1 ـ اجازه دهند از همانجایى که آمده برگردد.
2 ـ به یکى از مرزها برود و نظاره‏گر امور باشد.
3 ـ اجازه دهند نزد یزید رفته و دست خود را در دستان او گذارد تا هر چه خواهد حکم کند (44) .
این روایت از لحاظ استناد و عقل قابل خدشه است اما استنادا اینکه:
1 ـ شروط مذکور به صورتهاى مختلفى ثبت شده، گاهى یک شرط و گاهى دو یا سه شرط و حتى در روایتى مسأله بیعت با یزید از جانب حسین علیه‏السلام مطرح شده است.
2 ـ سلسله این روایات و اسناد آن به حسین علیه‏السلام نمى‏رسد؛ یعنى به همان فردى که چنین شرایطى را خواسته، لذا در ابتداى کار، این روایت منکر و ضعیف است.
3 ـ این نامه را عمر بن سعد به عبیداللّه‏ نوشته نه شخص امام علیه‏السلام و احتمال دارد او از جانب خود براى ختم غائله چیزهایى بدان افزوده باشد.
4 ـ این روایت ابتدا در منابع اهل سنت گزارش شده و منابع شیعى نیز شرط سوم یعنى بیعت با یزید را بالاتفاق ذکر نکرده‏اند.
5 ـ طبرى روایتى نقل کرده که مى‏تواند بخوبى این شرط را زیر سؤال برد. او از قول «عقبة بن سمعان» که در صحنه کربلا حضور داشته است، نقل مى‏کند که وى از ابتدا تا انتها همراه حسین علیه‏السلام بوده و هیچ سخنى نبوده که از او نشنیده باشد. در ادامه او سوگند مى‏خورد که حسین علیه‏السلام در سخنانش با مردم هیچگاه چنین حرفى یعنى بیعت با یزید و گذاشتن دست در دستان او نزد (45) .
6 ـ چنانکه بعضى از منابع گویند، گفتگوى عمر بن سعد و حضرت ابا عبداللّه‏ علیه‏السلام سرّى بوده(46) پس چگونه مى‏توان به طور قطع گفت که شرط امام حسین علیه‏السلام چه بوده است.
7 ـ عبیداللّه‏ در نامه‏هایى که به عمر بن سعد مى‏نویسد از او مى‏خواهد یا حسین علیه‏السلام را به بیعت با یزید مجبور مى‏سازد یا اینکه سر او را به نزد وى بفرستد(47). در حقیقت با این شرط مقصود عبیداللّه‏ تأمین مى‏شود.
اما عقلاً اینکه:
1 ـ اگر امام حسین علیه‏السلام راضى به بیعت با یزید بود چرا در همان ابتداى کار در دارالاماره حاکم مدینه «ولید بن عتبه» چنین نکرد؟ و این همه رنج سفر و مسافرت را بر خود پذیرا شد؟
2 ـ اگر او به بیعت با یزید راضى بود پس قیام او چه معنا و انگیزه‏اى داشت؟
3 ـ آیا مورخان وابسته اموى که خود عدم بیعت با یزید را در دارالاماره ولید بن عتبه ذکر کرده‏اند (48) نخواسته‏اند در اذهان چنین تداعى کنند، تا آنجا که مسأله جان و درگیرى نظامى در کار نبود امام حسین علیه‏السلام بیعت نکرد و گریخت، اکنون که در نزدیکى کربلا، سپاهیان عبیداللّه‏ راه را بر او گرفته‏اند و قطعا جان او و خاندانش در معرض خطر جدى قرار گرفته است به اصطلاح از موضع خود برگشته و از ترس جان، خواستار ملاقات و بیعت با یزید شده است!؟
4 ـ آیا با این شرط (دیدار با یزید) نخواسته‏اند چهره محبوبترى از یزید نسبت به عبیداللّه‏ نشان داده و چنین القا نمى‏کنند که حسین علیه‏السلام نسبت به یزید خوشبین بوده و از این چهره مصلح و با عطوفت! بر خلاف عبیداللّه‏ انتظار بخشش و عفو داشته است؟
ز ـ ابن عساکر پس از ختم ماجراى حسین علیه‏السلام و یارانش به ذکر معجزات و غرایبى مى‏پردازد که پس از قتل آن حضرت در عاشورا اتفاق افتاده است. وى 32 روایت از سلسله راویان خود نقل کرده و در آنها تغییرات و دگرگونیهایى را که در نظام هستى هنگام قتل حسین علیه‏السلام رخ داده برمى‏شمرد؛ از جمله اینکه:
1 ـ آسمان بر حسین علیه‏السلام همانند یحیى بن زکریا گریست.
2 ـ از آسمان خاکهاى سرخى فرو ریخت.
3 ـ ستارگان هنگام روز پدیدار شدند.
4 ـ هیچ سنگى از روى زمین برداشته نشد مگر آنکه از زیر آن خون تازه بیرون آمد.
5 ـ آسمان مدت هفـت روز در تـاریکى به سر برد.
6 ـ خورشید هر صبح و شام شعاعهاى خونینى بر دیوارها مى‏تابانید.
7 ـ در آسمان چیزى همانند خون دیده مى‏شد.
8 ـ ستارگان به یکدیگر برخورد مى‏کردند.
9 ـ فردى که مردم را به کشته شدن حسین علیه‏السلام بشارت مى‏داد کور شد.
10 ـ از آسمان باران خون مى‏بارید.
11 ـ از دیوار دارالاماره خون سرازیر مى‏شد.
12 ـ دیوارهاى بیت المقدس خونین شدند.
13 ـ در روز حادثه هر شترى در اردوگاه کشته مى‏شد میان گوشت آن آتش بود (49) .
در مورد این روایت باید گفت قبل از آنکه در منابع شیعه دیده شود بیشتر در منابع اهل سنت به چشم مى‏خورد. کسانى چون هیثمى(50)، ترمذى(51)، ابن حنبل(52)، ابن سعد(53)، ابن عساکر(54)، الذهبى(55) که از نخبگان و سرآمدان مورخان و محدثان بنام و متعصب اهل سنت هستند نیز این روایات و امور غریب را ذکر کرده‏اند.
در این میان دو تن از آن مورخان مشهور شامى یعنى ابن عساکر و الذهبى با وجودى که گزارشهاى مستند و قابل توجهى در باره مقتل حسین علیه‏السلام ، که عمدتا حاکمان اموى را زیر سؤال برده و چهره آنان را رسوا مى‏سازد، ذکر نکرده و بطور گذرا از آن گذشته‏اند ولى روایات فراوانى در مورد اینگونه امور غریب و حوادث غیر طبیعى و خارق العاده به دنبال هم ردیف مى‏کنند. اگر واقعا به دور از تعصب به این مسائل بنگریم چگونه مى‏توانیم توجه کنیم مورخان یاد شده که چندان تمایل و گرایشى به ائمه سلام‏اللّه‏ علیهم و نیز امام حسین علیه‏السلام نداشته و بیشتر، جانب حاکمان اموى و دشمنان اهل بیت را مراعات مى‏کنند به ثبت اینگونه روایات پرداخته و تمایل بیشترى نشان داده‏اند؟ آیا ذکر غرایب یاد شده نمى‏تواند چهره شیعه و اعتقادات آنان را زیر سؤال ببرد؟! آیا آن مورخان نخواسته‏اند واقعه عاشورا و هدف قیام حسین علیه‏السلام را تحت الشعاع این مسائل قرار دهند؟ آیا این سخن پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله در جواب مردمى که مى‏اندیشیدند با مرگ فرزند او ابراهیم کسوف پدید آمد، در منابع شیعه و سنى ثبت نشده است که فرمود: ستارگان و کواکب به خاطر مرگ هیچ احدى کسوف و یا خسوف نمى‏کنند؟ (56) آیا تاکنون اندیشیده‏ایم که آوردن اینگونه گزارشها در منابع اسلامى یعنى به هم خوردن ستارگان، طلوع نکردن خورشید، باریدن خون از آسمان و غیره، مسلمانان و بویژه شیعه را در نظر مردم جهان افرادى کوته‏فکر، خرافى و عارى از عقل معرفى مى‏نماید؟ آیا آنان نخواهند گفت اگر چنین حوادثى رخ داده بود امروز دیگر از نظام هستى اثرى نبود؟ و نیز اینکه اگر این معجزات الهى پس از شهادت امام حسین علیه‏السلام رخ داد چرا قبل و یا هنگام شهادت ایشان چنین نشد و خداوند کمکهاى خود را از حضرت ابا عبداللّه‏ علیه‏السلام دریغ فرمود؟ آیا وقتى على اصغر شهید شد، امام سر به آسمان بلند نکرد که خدایا اگر کمک خود را از ما باز داشته‏اى این مصیبتها را ذخیره‏اى براى آخرت ما قرار بده (57) و نیز اگر کسى با گفتن خبر شهادت حسین علیه‏السلام با شادى به وسیله شعاع ستارگان کور مى‏شود چرا قاتلان او که با چنین بى‏رحمى او و یارانش را کشته و با اسب بر او تاختند، چنین نشدند؟ نکته آخر اینکه چرا اینگونه حوادث طبیعى را قبل از آن در تاریخ اسلام نمى‏بینیم؟ آیا حضرت حمزه عموى بزرگوار رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و بزرگترین حامى اسلام در کارزار احد به گونه‏اى مظلومانه مثله نشد و توسط پلیدترین مشرکان سینه‏اش از هم ندرید و جگرش پاره پاره نشد؟ آیا على علیه‏السلام به گونه‏اى مظلومانه در محراب به شهادت نرسید؟ آیا حسن علیه‏السلام جگرش پاره پاره نشد؟! در هر حال قضاوت را به عهده خوانندگان مى‏گذاریم که خود بیندیشند و قضاوت کنند.
ابن عساکر سپس چند روایت از ام سلمه مبنى بر خبر یافتن از شهادت حسین علیه‏السلام از سوى رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و نیز گرفتن تربتى از قتلگاه او و گذاشتن آن در شیشه که در هنگام شهادت تبدیل به خون شد و همچنین شنیدن صداى جنیان توسط او و مردم دیگر که در مرگ حسین علیه‏السلام عزادارى مى‏کردند ارائه مى‏کند که این روایات را در مبحث بعدى مورد تجزیه و تحلیل قرار خواهیم داد.
تألیف این محقق مشهور در مورد امام حسین علیه‏السلام با ذکر روایاتى درباره تاریخ، روز و سال شهادت حسین علیه‏السلام ، سن آن حضرت هنگام شهادت و چند خبر دیگر پایان مى‏پذیرد.
نقاط ضعف و قوت پردازش ابن عساکر به قیام حسین علیه‏السلام
نوشته ابن عساکر در مورد سرگذشت امام حسین علیه‏السلام نقاط قوت و ضعف فراوانى دارد. وى در مورد زندگى و شرح حال امام علیه‏السلام و نیز قیام او، در مجموع 401 روایت گزارش مى‏کند که از این تعداد بیش از یکصد و پنجاه روایت آن دقیقا مشابه روایت دیگر است و تنها سلسله راویان آن متفاوت هستند و قریب به پنجاه روایت تنها با یک یا دو کلمه اختلاف گزارش شده و در مجموع مشابه هستند. از میان روایات وى بیش از 250 روایت که تقریبا یکسان هستند به ذکر فضائل و مناقب حسین علیه‏السلام و روایات وارده از رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله در مورد ایشان اختصاص دارد که ذکر این روایات در یکى از منابع اهل سنت مى‏تواند بسیار با اهمیت و ارزشمند باشد و در حقیقت باید گفت از نقاط قوت کار اوست که به‏رغم سلیقه مذهبى، بى‏طرفانه به ذکر این فضائل پرداخته و در منابع دیگر اهل سنت کمتر از اینگونه سخنان دیده مى‏شود. از حدود یکصد و پنجاه روایت باقیمانده؛ قریب به پنجاه روایت در مورد امور غریبى است که پس از قتل حسین علیه‏السلام رخ داده و ما بدانها اشاره کردیم، حدود سى روایت مربوط به سال شهادت و سن آن حضرت است و در بیست روایت نیز به ذکر اخبار وارده از رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و على علیه‏السلام در مورد خبر قتل حسین علیه‏السلام پرداخته است. در نتیجه از میان مجموع 400 روایت وى تنها 10 روایت به کیفیت شهادت و مقتل حسین علیه‏السلام و نحوه برخورد سپاه عمر بن سعد و جنایات آنان در مورد شهیدان کربلا و تشریح حادثه عاشورا اختصاص دارد. پانزده روایت نیز در مورد حوادث هنگام حرکت حسین علیه‏السلام و نحوه آن و نیز اعزام مسلم ارائه مى‏دهد که این مسائل یکى از نقاط ضعفى است که نوشته او در مورد قیام عاشورا دارد. حدود 30 تا 40 درصد از روایات ابن عساکر با روایات ابن اعثم کوفى در «الفتوح» مشابه است و به رغم آنکه خود از آن سخنى به میان نمى‏آورد با یک مقایسه اجمالى مى‏توان بخوبى دریافت که از روایات وى بهره برده است. حال با توجه به این مسأله اگر مندرجات جلد پنجم و ششم الفتوح را، که بخشى از آن در مورد امام حسین علیه‏السلام است، با آن مطابقت بدهیم بخوبى مى‏بینیم که بیشتر روایات ابن اعثم ـ که در باره مقتل حسین علیه‏السلام ، هدف و انگیزه حرکت امام به سوى عراق، چگونگى برخورد عبیداللّه‏ با مسلم و نیز کیفیت برخورد دو سپاه، حوادث و مصیبتهاى وارده بر امام حسین علیه‏السلام و خاندانش، و طرز به شهادت رسیدن و یا نبرد یاران ایشان با سپاه سعد و در مجموع حوادث مرتبط با این واقعه مهم نگاشته شده است ـ را وى در تألیف خود نیاورده و از آن همه مسائل مهم تقریبا گذشته است. حال چه علتى باعث حذف این روایات مهم شده است. در این مورد شاید بتوان با بررسى اوضاع و عصر ابن عساکر، که با حکومت امویان مقارن بوده و در حقیقت قدرت سیاسى در دست دشمنان شیعه قرار داشته، به این نکته دست یافت که چون این احادیث ماهیت حکومت اموى را برملا مى‏کند، شاید به خواست حاکمان و توسط عمال آنان از روایات ابن عساکر حذف شده باشد. آنچه ما را به این نتیجه مى‏رساند این است که ابن عساکر، شافعى و از مورخان منصف و بى‏طرفى است که به اهل بیت رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و ائمه معصومین ارادت داشته و بسیارى از روایات خود را از راویان شیعه و حتى ائمه سلام‏اللّه‏ علیهم از جمله امام جعفر صادق علیه‏السلام و امام سجاد علیه‏السلام برگرفته است و در جاى جاى حوادث کربلا برخلاف سایر مورخان اهل سنت بر قاتلان حسین علیه‏السلام لعن و نفرین مى‏کند. لذا اینکه او خود به حذف این روایات اقدام کرده باشد بسیار بعید به نظر مى‏رسد.
2 ـ حسین بن حمدان الخصیبى و گزارش واقعه کربلا
ابن عبداللّه‏ حسین بن حمدان الخصیبى الجنبلایى (58) (متوفى 334 هجرى) در حلب به دنیا آمد. وى در دوران سیف الدوله حمدانى شیعى، حاکم حلب و رقه مى‏زیست که ارادت فراوانى به ائمه اطهار داشته و بسیارى از بناهاى معروف و منسوب به شیعه در حلب یعنى مقام و مشهد الحسین علیه‏السلام ، مسجد النقطه، مقام مشهد المحسن بن الحسین علیه‏السلام ساخته اوست. از لحاظ اعتقادى، نجاشى خصیبى را فاسد العقیده و مذهب دانسته است و کتابهایى نیز به وى منسوب مى‏دارد از جمله «کتاب الاخوان، کتاب المسائل، تاریخ الائمه و کتاب الرساله تخلیط» (59) . در حقیقت باید گفت حسین بن حمدان یکى از غالیان شیعه بوده و طرفداران بسیارى نیز در کرمانشاه، کرند، پل ذهاب، زنجان، قزوین و حومه تهران داشته است. ابن الغضائرى وى را دروغگو و فاسد المذهب دانسته که به نوشته‏هاى او توجهى نمى‏شود (60) ولى محسن الامین او را از فقهاى امامیه دانسته است (61) . یکى از کتابهاى او که در این مبحث مورد نقد و بررسى قرار مى‏گیرد «هدایة الکبرى» است که در شرح زندگى ائمه معصومین و بویژه معجزات آنان نگاشته شده است که در مؤسسه البلاغ بیروت در سال 1411 قمرى به چاپ رسیده است. وى در مورد قیام حسین علیه‏السلام پنج گزارش مفصل نقل مى‏کند که با دو یا سه واسطه به امام باقر علیه‏السلام و امام صادق علیه‏السلام مى‏رسد. بدین صورت ابوالحسن الفارسى ـ ابى بصیر ـ امام باقر علیه‏السلام و یا احمد بن عبداللّه‏ بن صالح ـ محمّد بن عبدالرحمان ـ هارون بن خارجه ـ ابو عبداللّه‏ الصادق علیه‏السلام این پنج روایت دقیقا شرح امور غریب و عجیبى است که بیانگر تصرف بى‏قید و شرط امام حسین علیه‏السلام در نظام هستى و یا علم غیب نامحدود و مطلق اوست که تنها غالیان شیعى چنین پنداشتى از ائمه دارند.
تحریفات و داستان‏پردازیهاى حسین بن حمدان خصیبى
اولین روایت او داستان ام سلمه است که رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله مقدارى خاک و تربت نواده خود را به او سپرده و مى‏فرماید اگر حسین علیه‏السلام به سوى عراق رفت تو به این خاک نظر کن، اگر به خون تبدیل شد بدان که حسین علیه‏السلام کشته شده است. ام سلمه هنگام حرکت امام نزد او آمده و واقعه را ذکر مى‏کند و از او مى‏خواهد که از رفتن به این سفر منصرف گردد. نکته‏اى که در اینجا قابل توجه است پیشگویى امام حسین علیه‏السلام از قتل خویش و یارانش و چگونگى شرح دقیق مکان و کیفیت و زمان آن است. ایشان مى‏فرماید: اى مادر، من روز و ساعتى که کشته مى‏شوم و مکانى را که در آن دفن مى‏گردم مى‏دانم، قاتل خود و یا کسانى که با من مى‏جنگند، اعم از فرمانده، سرباز، نگهبان و کسى که مرا مى‏کشد، کسى که او را تشویق مى‏کند و نیز کسانى را که از پیروان و خاندانم کشته مى‏شوند، فرد به فرد، بزرگان، اسامى قبایل و عشایر آنان را مى‏شناسم و مى‏دانم. اگر دوست دارى محل قتل خود را به تو نشان دهم.
ام سلمه گوید با من کلام دیگرى سخن نگفت و نام خدا بر زبان آورد و زمین را شکافت به گونه‏اى که من قتلگاه او و موقعیت یاران او را دیدم. سپس امام فرمود من در روز عاشورا و روز شنبه کشته مى‏شوم. ام سلمه روزها را مى‏شمرد تا اینکه به آن روز رسید. وى در خواب کسانى را دید که مى‏گریند و خبر از شهادت حسین علیه‏السلام مى‏دهند. سراسیمه از خواب بیدار شده و به بیرون از خانه دوید. وقتى مردم از علت نگرانى او پرسیدند گفت به خدا قسم حسین علیه‏السلام و یارانش کشته شده‏اند. آنان نپذیرفتند، ام سلمه به سراغ آن شیشه رفت و دید خاک داخل آن به خون تازه تبدیل شده است (62) .
داستان ام سلمه در چند منبع دیگر نیز آمده است(63) ولى روایات آن با یکدیگر بسیار ضد و نقیض هستند؛ از جمله در جایى گفتگوى ام سلمه با حسین علیه‏السلام حضورى، و در جاى دیگر مکاتبه‏اى بوده است. در یک روایت، ام سلمه، حسین علیه‏السلام را در مکه دیده است در حالى که ام سلمه در مدینه زندگى مى‏کرده و در روایتى گفته شده که حسین علیه‏السلام را در مدینه دیده در صورتى که حسین علیه‏السلام از ابتدا به قصد مکه حرکت فرموده و در آنجا بود که تصمیم گرفت با اعزام مسلم بن عقیل و مساعد دیدن اوضاع عراق به آن سرزمین رهسپار شود. علاوه بر آن در این روایت، حسین علیه‏السلام زمین را در مقابل ام سلمه شکافته و قتلگاه خود را به او نشان مى‏دهد و مسائل دیگرى که این بخش از روایت در سایر منابعى که داستان ام سلمه را ذکر کردند دیده نمى‏شود. این نکته قابل توجه است که به اتفاق علماى شیعه، علم غیب ائمه محدود است و نمى‏توان گفت به جزئیات حوادث بطور کامل احاطه دارند(64). بر اساس روایاتى که نقل شده و پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله از کشته شدن امام حسین علیه‏السلام خبر دادند نمى‏توان امام را از شهید شدن در این راه بى‏خبر دانست. آن حضرت بطور سربسته و کلى از شهادت خود خبر داشتند ولى اینکه ایشان بطور خارق‏العاده‏اى زمین را شکافته و محل قتلگاه خود و یاران را به ام سلمه نشان بدهد و یا اینکه نام یک‏یک شرکت‏کنندگان در جنگ علیه خود را و حتى قبیله و آبا و اجداد آنان را بداند، در هیچیک از منابع تاریخى و بویژه شیعه گزارش نشده و این روایت ساخته و پرداخته غالیانى چون حسین بن حمدان خصیبى است که براى ائمه اطهار مقام الوهیت قائل هستند و آنان را همانند خداوند به تمامى امور جهان، آگاه و عالم مى‏دانند. مسأله داستان ام سلمه و گفتگوى او با حسین علیه‏السلام تنها خبرى بود که پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله به ام سلمه مبنى بر شهادت ایشان داده‏اند و بس(65). این در حالى است که قبلاً وقتى پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله توسط جبرئیل خبر شهادت امام حسین علیه‏السلام را دریافت مى‏کنند مى‏فرمایند اى کاش مى‏دانستم چه کسى حسین مرا به قتل مى‏رساند(66). چگونه است که رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله قاتل امام حسین علیه‏السلام را نمى‏شناسد و نمى‏داند ولى او خود تمامى آنان را یک به یک و پشت در پشت آنان را مى‏شناسد؟!
روایت دوم با شش واسطه به ابن حمزه ثمالى مى‏رسد که وى از على بن الحسین علیه‏السلام شنیده است. در این روایت مسأله جمع کردن یاران و شیعیان توسط امام حسین علیه‏السلام در کربلا و سخن گفتن با آنان و اینکه هر کس مى‏خواهد مى‏تواند برگردد و گفتگوى یاران و جان‏نثاران آن حضرت در این مورد را ثبت کرده است که مى‏گفتند ما هرگز تو را تنها نمى‏گذاریم. در این روایت، حسین علیه‏السلام از چگونگى، مکان، زمان شهادت یک یک یاران خود و نیز فرزند شیرخواره‏اش على اصغر بر روى دستان خود به‏وسیله تیرى که از سوى حرمله پرتاب خواهد شد، خبر مى‏دهد (67) .
سومین روایت که بدون ذکر سلسله راویان به امام صادق علیه‏السلام مى‏رسد این است که وقتى امام حسین علیه‏السلام از مدینه خارج مى‏شوند، گروهى از ملائکه صف به صف در حالى که نیزه‏هایى از درختان بهشت در دست خود داشته، پیرامون آن حضرت ایستاده، بر او سلام مى‏کنند و مى‏گویند یا حجة‏اللّه‏ على خلقه بعد جده و ابیه و اخیه، خداوند ما را فرستاده است تا تو را یارى رسانیم و نیز در این روایت از گروهى جنیان سخن به میان مى‏آید که سر راه حسین علیه‏السلام ایستاده و مى‏گویند ما شیعه و پیرو تو هستیم؛ اگر به ما فرمان دهى همه دشمنان تو را مى‏کشیم ولى آن حضرت از قضا و قدر الهى و شهادت حتمى خود سخن مى‏راند و حمایت آنان را نمى‏پذیرد(68).
در باره این روایت باید گفت اگر چنین است چرا همانگونه که قبلاً گفته شد امام علیه‏السلام هنگام شهادت على اصغر از امداد الهى مأیوس شده بودند(69). این روایت با آن مطلب چگونه مى‏تواند سازگارى داشته باشد؟ ثانیا همان‏گونه که مى‏دانیم و منابع نیز تصریح کرده‏اند امام حسین علیه‏السلام از افراد بسیارى درخواست کمک کرده، چگونه کمک فرشتگان را که از طرف خدا آمده بودند رد کرد؟
گزارش چهارم با شش واسطه به سعید بن المسیب مى‏رسد که وى هنگام حج به محضر امام سجاد علیه‏السلام شرفیاب شده و اجازه انجام فریضه حج را از ایشان گرفته است. وى نقل مى‏کند هنگام طواف مردى را دیده که دو دست در بدن نداشته و با حالتى زار و پریشان به پرده کعبه التجا کرده، زارى مى‏کند. وقتى از او در مورد گریه‏اش مى‏پرسند مى‏گوید من گناهى کرده‏ام که خداوند هرگز مرا نمى‏بخشد. آنگاه واقعه را چنین شرح مى‏دهد که او شتربان امام حسین علیه‏السلام بوده است. وقتى با آن حضرت به سوى عراق حرکت مى‏کند، امام براى گرفتن وضو کمربندى را از جامه خود باز مى‏کردند که این کمربند بسیار زیبا بوده و این شتربان شیفته آن شده است، وقتى امام حسین علیه‏السلام کشته مى‏شوند وى خود را در گودالى مخفى کرده و شب هنگام بیرون مى‏آید. جنازه‏هاى شهدا بر روى زمین افتاده و همچون ماه مى‏درخشد گویا اکنون شب نیست. وى در میان کشته‏ها به جستجوى بدن امام حسین علیه‏السلام مى‏پردازد و سپس به باز کردن آن کمربند که بر جامه زیرین بسته بود مى‏پردازد ولى دست راست امام، گره آن کمربند را محکم مى‏گیرد، وى نیز شمشیر شکسته‏اى یافته و دست راست آن حضرت را قطع مى‏کند ولى مى‏بیند گره سمت چپ آن کمربند با دست چپ حسین علیه‏السلام محکم گرفته مى‏شود لذا دست چپ حسین علیه‏السلام را نیز قطع مى‏کند و کمربند را از جامه زیرین او در مى‏آورد به گونه‏اى که بدن مبارک برهنه مى‏شود. وى سپس مى‏افزاید: دیدم آسمان و زمین به لرزه درآمد و صداهایى شنیده شد که «وا ابناه، واحسیناه» من خود را به سرعت در بین کشته‏ها مخفى کردم و به آن صحنه نگریستم. سه مرد و یک زن را که اطراف آنان فرشتگان و ملائک بسیارى بودند دیدم. آن زن که در میان آنان بود شیون مى‏کرد: واحسیناه، فداک جدک و ابوک و امک و اخوک. دیدم بدن حسین علیه‏السلام در حالى که سر ایشان بر روى آن قرار گرفته بود بلند شده و نشست و مى‏گفت لبیک یا جداه یا رسول‏اللّه‏ و یا امیرالمؤمنین و یا اماه یا فاطمه یا اخانى المقتول بالسّم. آنان کنار این بدن نشستند. فاطمه مى‏گفت اى رسول خدا آیا اجازه مى‏دهى از خون حسین علیه‏السلام پیشانى خود را خضاب کنم و خدا را در روز قیامت بدین‏گونه ملاقات کنم؟ پیامبر اجازه داده و فاطمه چنین کرد و رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و على علیه‏السلام و حسن علیه‏السلام نیز با خون او سر و دستان خود را مسح کردند. در این حال شنیدم پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله فرمود اى حسین فداى تو شوم چه فرد ناپاکى دست راست و چپ تو را قطع کرده است.
حسین علیه‏السلام گفت: یا جدّاه شتربانى از مدینه همراه من بود و نگاهى به جامه من انداخته و شیفته کمربند من شده بود. مى‏خواستم به او ببخشم و مى‏دانستم که او چنین عملى را با من خواهد کرد. وقتى کشته شدم به جستجوى من آمد و مرا بدون سر یافت. جامه مرا بازرسى کرد و آن کمربند را یافت و بر گره آن زد تا باز کند من دست راست خود را بر آن گرفتم ولى وى شمشیرى یافته و دست راست مرا قطع کرد و سپس دست چپ من را نیز همین‏گونه قطع کرد.
آن شتربان مى‏افزاید: رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله رو به من کرد و فرمود: واى بر تو، خداوند روى تو را در دنیا و آخرت سیاه گرداند و دستان تو را قطع کند. وى مى‏گوید هنوز دعاى او تمام نشده بود که دستان من از شانه‏ها متلاشى و قطع شد و قطعه‏اى از آتش صورت مرا بر گرفت، لذا من به سوى این خانه (کعبه) پناه گرفتم و مى‏دانم که خداوند هرگز مرا نمى‏بخشد. وقتى این داستان را مردم مکه شنیدند همگى با فرستادن لعنت بر او به خداوند تقرب مى‏جستند (70) .
با بررسى مجموع روایت خصیبى به یک جریان فکرى که ناشى از تفکرات غلات شیعه است دست مى‏یابیم؛ تفکرى که براى ائمه اطهار مقامى خداوندگونه قائل است. به رغم آنکه خداوند در قرآن کریم به پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله مى‏فرماید: «قل انا بشرٌ مثلکم»، باز در اینجا مى‏بینیم که راوى این روایات در مورد امام حسین علیه‏السلام مقامى مافوق انسانى قائل است. او همانند خداوند از غیب آگاه و بر همه اسرار عالم داناست. داستان شتربان از عجایب روزگار است. چنین امر غریبى حتى از پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله نیز روایت نشده است. گفتن این مطالب یعنى اینکه بدن بدون سر امام علیه‏السلام در مقابل آن ساربان از کمربند جامه خود دفاع کند و یا در مقابل پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله بنشیند و نیز بالاتر از آن اینکه شتربان بتواند با چشمان خود فرشتگان، ملائکه، رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ، فاطمه(س)، على علیه‏السلام و حسن علیه‏السلام را ببیند و گفتگوى آنان را بشنود و داستانهایى از این قبیل به نظر مى‏رسد چیزى جز وهن شیعه و خدشه‏دار ساختن اعتقاد آنان را به دنبال ندارد و شیعه را در اذهان عامه، مشتى خرافى نشان مى‏دهد و در نتیجه هدف قیام حسینى علیه‏السلام ، که همانا اجراى امر به معروف و نهى از منکر و خروج بر امام جائر است، تحت‏الشعاع آن قرار مى‏گیرد. انحرافى که با چنین روایاتى در اذهان عامه پدیده آمده است اکنون پس از یکهزار و سیصد و اندى سال در واقعه «تنور مبارکه» در شهر نجف‏آباد رخ مى‏نماید.
نکته دیگرى که شایان گفتن است اینکه با نگرشى به دورانى که حسین بن حمدان خصیبى در آن مى‏زیسته، یعنى قرن چهارم که در سرزمین شام و حلب، دولت شیعى حمدانیان و در رأس آنان سیف الدوله حمدانى حکومت داشته است، باید گفت بعضى از مورخان بر خلاف دورانهاى گذشته که همواره در جو خفقان حاکمان اموى و عباسى شام، جرأت و قدرت بیان اعتقادات خویش را نمى‏یافته‏اند، در این زمان براى طرح بسیارى از مسائل در مورد ائمه، میدان را باز دیده و چه بسا به سبب این آزادى به افراط و غلو نیز افتاده‏اند.
3 ـ دیدگاه شمس الدین ذهبى در مورد قیام حسین علیه‏السلام و موارد تحریف آن
ابو عبداللّه‏ محمّد بن احمد شمس الدین الذهبى دمشقى متوفى سال 748 قمرى یکى از مورخان و محدثان بنام شافعى دمشق است که «تاریخ اسلام» او بسیار مشهور است. تألیف او در سى جلد به چاپ رسیده و از آنجا که شیوه او بر اساس «حولیات» یعنى سالنگارى است، در باره واقعه عاشورا و مقتل الحسین علیه‏السلام در ضمن حوادث سال 61 هجرى و مجلد سوم آن سخن گفته است.
1 ـ وى در ابتدا با ذکر اینکه مردم کوفه به حسین علیه‏السلام نامه نوشته و او را به شهر خود دعوت کردند، از کسانى چون ابو سعید خدرى، مسیب بن نجبه فزارى، ابن عبّاس، عبداللّه‏ بن مطیع، عبداللّه‏ بن عمر، عبداللّه‏ بن جعفر یاد مى‏کند که سر راه امام را گرفته و یا با او مکاتبه کرده و نسبت به عواقب این اقدام به او هشدار داده‏اند. سخنى که از همه این افراد گزارش شده این است که اى حسین! کوفیان به عهد خود وفادار نیستند، آنان همان کسانى هستند که پدر تو را کشتند و برادرت را مسموم ساختند و تو را هم خواهند کشت (71) .
الذهبى گزارشى از پاسخ امام به آنان نمى‏دهد جز پاسخى که به نامه عبداللّه‏ بن جعفر همسر زینب سلام‏اللّه‏ علیها از سوى ایشان داده شده که امام در آن فرمود: جدّ خود رسول‏اللّه‏ صلى‏الله‏علیه‏و‏آله را در خواب دیده و ناچار هستم به این سفر عازم شوم(72).
در هیچیک از این گزارشها سخنى از مقصد و هدف والاى امام، که همانا اجراى امر به معروف و نهى از منکر، جهاد براى احقاق عدالت، مبارزه با حکام فساق و فجار و... باشد در میان نیست در صورتى که امام علیه‏السلام از ابتداى سفر تا هنگام شهادت در مواقع مختلفى هدف خویش را بیان کرده و منابع نیز ضبط کرده‏اند. طبیعى است شمس الدین الذهبى به عنوان یکى از مورخان بزرگ اهل سنت از طرفى خود مستقیما به ثبت این گزارشها تمایلى ندارد و از سوى دیگر، روایات خود را از دو مورخ دیگر اهل سنت یعنى ابن سعد و نیز ابن عساکر صاحب تاریخ دمشق گرفته است که آنان نیز به عنوان تاریخنگاران برجسته مکتب اهل سنت، مسأله مهم مورد نظر را نادیده گرفته و ذکرى از آن به میان نمى‏آورند.
2 ـ روایت دیگرى که با گزارشهاى مورخان دیگر، سازگارى ندارد این است که عمر بن سعد ابى وقاص توسط فردى خبر قتل مسلم بن عقیل را به حسین علیه‏السلام مى‏رساند (73) . در حالى که چنین نیست و عمر بن سعد به قولى که به مسلم براى رسانیدن خبر قتل او داده بود عمل نکرد و امام تنها توسط حر بن یزید ریاحى که راه بر ایشان گرفته بود از شهادت مسلم آگاه شد (74) . نکته جالب‏تر در این روایت اینکه وقتى این خبر به حسین علیه‏السلام رسید على اکبر از پدرش خواست تا باز گردد و گفت مردم عراق با او حیله کرده و چون به عهد خود وفادار نیستند، شما هم مسئولیتى در برابر آنان ندارید، ولى در مقابل، فرزندان عقیل گفتند اکنون نمى‏توان بازگشت و حسین علیه‏السلام را به رفتن تشویق مى‏کنند! در این حال حسین علیه‏السلام از اصحاب مى‏خواهد که هر کس دوست دارد مى‏تواند برگردد (75) .
گزارش ذهبى معنایى جز سست و مردد نشان دادن نزدیکترین کسان حسین علیه‏السلام یعنى فرزند برومندش على اکبر نسبت به این امر عظیم و واجب الهى در بر ندارد. البته باید افزود درخواست على اکبر براى بازگشت در منابع دیگر ذکر نشده است.
3 ـ گزارش دیگرى که الذهبى ثبت کرده، صحبت امام با کسانى است که راه را بر او گرفتند، ایشان از آنان مى‏پرسند آیا شما چیزى را که پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله از مشرکان پذیرفت از من نمى‏پذیرید؟ آنان گفتند آن، چه بود؟ امام پاسخ فرمود وقتى از او تقاضاى صلح مى‏کردند مى‏پذیرفت. آنان نیز جواب منفى دادند.
این روایت همانند روایت ابن عساکر مسأله تقاضا و شرط امام حسین علیه‏السلام براى دیدار و بیعت با یزید را مطرح مى‏کند (76) که قبلاً بطلان آن را روشن ساختیم.
4 ـ ذهبى همانند ابن عساکر و خصیبى به ذکر غرایب و تغییراتى که پس از قتل حسین علیه‏السلام در نظام هستى پدید آمده مى‏پردازد که با آنها مشابه است ولى به چند مورد متفاوت از آن اشاره مى‏کنیم:
1 ـ پس از قتل حسین علیه‏السلام به مدت شش ماه آسمان قرمز بود.
2 ـ گیاهان صحراى کربلا که سبز بودند همگى در آن روز خاکستر شدند.
3 ـ وقتى شترى را در اردوگاه کشتند گوشت آن مثل چوب شد.
4 ـ ابن عبّاس در آن روز پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله را دید که شیشه‏اى از خون در دست داشت و به ابن عبّاس مى‏گفت این خون حسین علیه‏السلام و اصحاب اوست.
5 ـ ام سلمه گریه و نوحه‏سرایى جنیان بر حسین علیه‏السلام را شنیده است.
6 ـ تمامى مردم شنیدند که جنیان در آن روز بر حسین علیه‏السلام عزادارى مى‏کنند و اشعارى در مصیبت قتل او مى‏سرایند (77) .
تلاش ذهبى و ابن کثیر براى تبرئه یزید از قتل امام حسین علیه‏السلام
5 ـ یکى دیگر از ترفندهاى زیرکانه مورخان شامى از جمله ذهبى و ابن کثیر مبرّا ساختن یزید از قتل امام حسین علیه‏السلام است که عمدتا کوشیده‏اند بار این گناه عظیم و نابخشودنى را از دوش وى برداشته، به گردن عبیداللّه‏ بن زیاد بگذارند و چنین وانمود سازند که وى بطور مستقل و بدون اجازه یزید به قتل امام اقدام کرده و یزید به این امر راضى نبوده است. شمس الدین الذهبى روایاتى در این مورد ذکر مى‏کند؛ از جمله اینکه وقتى سر حسین علیه‏السلام نزد یزید فرستاده شد، او سر مبارک را بین دستان خویش قرار داد و مى‏گریست و پس از سرودن شعرى مى‏گفت: اما به خدا سوگند اگر من همراه تو بودم هرگز تو را نمى‏کشتم. سپس امام سجاد علیه‏السلام به او مى‏گوید اگر رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ما را چنین مغلوب و در غل و زنجیر مى‏دید دوست داشت که ما از آن غل رهایى یابیم، یزید نیز گفت راست مى‏گویى و دستور داد او را از غل رهانیدند و سپس هر چه اسیران خواستند براى آنان فراهم کرده و آنان را به سوى مدینه باز گرداند (78) .
در روایت بعدى ناراحتى یزید از اقدام عبیداللّه‏ را و حتى اینکه وى بر ابن‏مرجانه لعنت فرستاده و همه گناهان را به گردن او مى‏اندازد از طبرى گزارش مى‏کند و پس از آن روایت دیگرى از قول امام سجاد علیه‏السلام نقل مى‏کند که ما، در حضور یزید گریه او را هنگام دیدن سر مشاهده کرده‏ایم و او به ما هر چه خواستیم بخشید و سپس طى نامه‏اى به مسلم بن عقبه حاکم مدینه سفارش فراوانى نسبت به ما کرد(79).
ابن کثیر نیز در «البدایة و النهایة» همچون ذهبى مى‏کوشد تا یزید را از قتل حسین علیه‏السلام مبرا سازد. وى علاوه بر روایات ذهبى روایات دیگرى نیز گزارش مى‏کند؛ از جمله اینکه:
1 ـ وقتى سرهاى شهدا را به حضور وى آوردند گریست و گفت: من از اطاعت شما بدون قتل حسین علیه‏السلام خشنودتر بودم. خداوند ابن سمیه را لعنت کند؛ به خدا سوگند اگر من در کار او بودم از او مى‏گذشتم. خداوند حسین علیه‏السلام را رحمت کند.
2 ـ در روایت دیگرى آمده است، خداوند ابن‏مرجانه را خوار کند. اگر بین او و این خاندان خویشى و قرابتى و رحمى بود با آنان چنین نمى‏کرد.
3 ـ یزید به زهیر بن قیس که سرهاى شهدا را آورده بود صله‏اى نداد و هنگامى که یحیى بن حکم برادر مروان، شعرى در تجلیل از عبیداللّه‏ و اقدام او سرود بر سینه او زد.
4 ـ در روایتى دیگر از مهربانى یزید نسبت به امام سجاد علیه‏السلام سخنها گفته مى‏شود که یزید هیچ غذایى در ظهر و شام نمى‏خورد مگر آنکه على بن الحسین علیه‏السلام را با خود هم‏غذا مى‏کرد. و وقتى خواست اهل بیت و اسرا را به مدینه باز گرداند به او گفت: خداوند سمیه را تقبیح و خوار نماید، به خدا سوگند اگر من کنار پدرت بودم چیزى نبود که از من بخواهد و من به او ندهم و تا حد توان از او مرگ را باز دارم حتى اگر به هلاکت بعضى از فرزندان من منجر مى‏شد ولى خداوند چنین خواسته بود که دیدى، آنگاه مال فراوانى به آنان بخشید و بهترین لباسها را پوشانیده و به فرستاده خود نسبت به آنان سفارش نمود.
ابن کثیر پس از ذکر این روایات مى‏گوید این امر، گفته‏هاى روافض (شیعیان) را رد مى‏کند که مى‏گویند اسیران را بر شترهاى برهنه بدون پالان و جهاز سوار کردند و لباسهاى آنان به گونه‏اى پاره بود که پشت و مقابل آنان دیده مى‏شد. سپس در پایان، خود اظهار مى‏دارد که یزید به کشتن حسین علیه‏السلام راضى نبود و آنچه به گمان مى‏آید اینکه اگر قبل از آنکه حسین علیه‏السلام کشته شود یزید اطلاع مى‏یافت او را رها مى‏کرد (80) .
دلائل باطل بودن ادعاى ذهبى و ابن‏کثیر
1 ـ یزید براى گرفتن بیعت از حسین علیه‏السلام در همان ابتدا به حاکم مدینه نوشت که یا از او بیعت بگیر و یا سر از تن او جدا کن و براى من بفرست (81) ؛ به عمرو بن سعید دستور مى‏دهد به بهانه انجام حج با گروهى به مکه رفته، حسین علیه‏السلام را دستگیر کند و نزد او بفرستد و اگر امتناع کرد او را بکشد (82) .
2 ـ عبیداللّه‏ بن زیاد لحظه به لحظه، حرکت امام علیه‏السلام به سوى عراق و نیز گزارشهاى رسیده از عمر بن سعد و برخورد او با سپاه حسین علیه‏السلام و کشته شدن آن حضرت را به اطلاع یزید مى‏رسانید که مکاتبات او با یزید ثبت شده است(83)، پس نمى‏توان پذیرفت که یزید از این حادثه بى‏اطلاع بوده است.
3 ـ مسأله چوب زدن یزید بر دهان مبارک حسین علیه‏السلام در تمامى منابع شیعه و سنى مضبوط است(84) که این امر نشان‏دهنده سرور وى نسبت به قتل آن حضرت است!
4 ـ یزید هنگامى که با چوب به دهان حسین علیه‏السلام مى‏زند اشعارى مى‏خواند که در آن سرور خویش را از گرفتن انتقام اجداد خود (بنى امیه) در روز بدر که به دست على علیه‏السلام کشته شدند، بیان مى‏کند (85) .
5 ـ یزید دستور داد براى عبرت همگان سرهاى مبارک شهدا و نیز سر امام حسین علیه‏السلام را سه روز بر دروازه‏هاى دمشق و نیز جامع اموى آویزان کنند(86).
6 ـ خطبه‏هاى کوبنده حضرت زینب در مقابل یزید و افشاگریهاى او در مورد اینکه یزید مى‏کوشد تا نور اهل بیت رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله را خاموش کند و نیز کینه‏هایى که او از گذشته در دل دارد و مسائل دیگر مى‏تواند وضعیت این تحریفات را روشن‏تر کند(87).
7 ـ هنگامى که خبر اعزام کاروان اسیران کربلا و سرهاى شهدا در دمشق به یزید رسید، وى دستور داد تا شهر را آذین بسته و بیارایند و زنان و مردان همگى براى تماشاى کاروان حاضر شوند(88).
8 ـ یزید با سرور و شادى به امام سجاد علیه‏السلام و زینب کبرى(س) مى‏گوید دیدید که خداوند چگونه شما را خوار و ذلیل ساخت(89).
9 ـ در روایت دیگرى یزید به على بن الحسین علیه‏السلام مى‏گوید اى على، پدر تو خویشى مرا قطع کرد و حق مرا نشناخت و در حکومت با من به نزاع برخاست و خداوند نیز با او چنین کرد که دیدى(90).
10 ـ از همه این مسائل مهم‏تر اینکه نباید از گرایش مورخان شامى و اهل سنت به حاکمان اموى و احترامى که نسبت به معاویه و فرزندش یزید قائل هستند غافل شد و دیگر اینکه دوره‏هایى که این مورخان شامى در آن مى‏زیستند و ما قبلاً به آن اشاره کردیم، جریان تاریخ‏نگارى را بدان سو کشانیدند که از آن سخنها گفتیم.
11 ـ نکته آخر اینکه ممکن است واقعا یزید براى عوام‏فریبى و تبرئه خود به چنین اقداماتى نیز متوسل شده باشد و مورخان وابسته اموى به آن پر و بالهایى داده باشند.
4 ـ دیدگاه ابن کثیر در باره قیام حسین علیه‏السلام
عماد الدین ابوالفداء اسماعیل بن عمر بن کثیر قرشى دمشقى در سال 701 هجرى در بُصرى (جنوب سوریه کنونى) متولد شد و در سال 774 هجرى در دمشق از دنیا رفت (91) . ابن کثیر در علوم مختلف اسلامى سرآمد دوران خود شد و شاگردان زیادى تربیت کرد و از استادان فراوانى بهره جست؛ یکى از این استادان که از او بهره فراوانى برد و در حقیقت خط فکرى، مذهبى و سیاسى وى را ترسیم کرد، ابن تیمیه مشهور بود. به گونه‏اى که مى‏دانیم ابن تیمیه بنیانگذار مکتبى شد که با مذاهب چهارگانه اهل سنت نیز تضاد داشت. عناد ویژه او با باطنیان و شیعه و ائمه اطهار بر همگان روشن است. مکتب سیاسى مذهبى ابن تیمیه شکافى عمیق در اسلام پدید آورد و نهایتا با پیروى محمّد بن عبدالوهاب از عقاید وى، مکتب وهابیت پایه‏گذارى شد، ابن کثیر خود از مقام استاد خویش ابن تیمیه ستایش فراوانى کرده است (92) . به علت همین تأثیرات، در امر دین بسیار سرسخت و متعصب بود و به رغم مخالفتهاى فراوانى که در آن عصر نسبت به آراى ابن تیمیه وجود داشت، وى نیز خود را سپر بلاى او کرده و بویژه در مقابل شیعه مواضع تند و خصومت‏آمیز مى‏گرفت. دشمنى و عناد او با شیعه در جاى جاى اثر او یعنى «البدایة و النهایة» بوضوح آشکار است (93) . به رغم این خصومت، وى از ائمه شیعه به احترام یاد کرده و از مقام آنان بویژه حسین علیه‏السلام بسیار تجلیل نموده، حتى قاتلان او را مورد لعنت و ناسزا قرار مى‏دهد. بسیارى از روایات او، که عمدتا گزارشهایى طولانى است، از ابى مخنف است و شاید در میان مورخان شامى وى مفصل‏ترین اطلاعات تاریخى را در مورد قیام حسین علیه‏السلام ارائه مى‏دهد.
موارد تحریف قیام حسینى علیه‏السلام در البدایة و النهایة
ابن کثیر در «البدایة و النهایة» که در چهارده مجلد به‏وسیله دارالفکر در بیروت به چاپ رسیده است در باره شخصیت امام حسین علیه‏السلام و مقتل او در مجلد هشتم یک مبحث مستقل آورده است. این فصل که با عنوان «قصة الحسین بن على رضى‏اللّه‏ عنهما و سبب خروجه باهله من مکة الى العراق و طلب الامارة و کیفیة مقتله رضى‏اللّه‏ عنه است، در بیش از پنجاه صفحه نوشته شده که در میان مورخان شامى، طولانى‏ترین گزارش به شمار مى‏آید. وى در عنوان یاد شده هدف قیام امام حسین علیه‏السلام را طلب حکومت و دستیابى به قدرت (و طلب الاماره) ذکر مى‏کند و با این سخن به این قیام، ماهیتى سیاسى ـ دنیوى مى‏بخشد. وى در این فصل پس از آنکه شمه‏اى کوتاه از زندگى حسین علیه‏السلام ذکر مى‏کند، گزارش قیام را ابتدا از حرکت آن حضرت به مکه و سپس بیان انبوه نامه‏هاى رسیده به ایشان از کوفه و نیز اعزام مسلم به این شهر آغاز مى‏کند. گزارش او درباره مأموریت مسلم و مقتل او طولانى‏ترین گزارشهاست که با سایر منابع معتبر سازگارى دارد و اما مواردى را که آشکارا در آن تحریف صورت گرفته و یا نشان‏دهنده تفکر و پردازش سیاسى، مذهبى اهل سنت و مورخان شامى به قیام کربلاست، مى‏توان چنین بیان کرد:
الف ـ گزارش نامأنوسى هنگام شرح زندگى امام حسین علیه‏السلام در دوران معاویه مى‏دهد که در منابع معتبر فتوحات جز ابن عساکر نیامده است و آن اینکه از هنگام وفات حسن علیه‏السلام ، حسین بن على علیه‏السلام همه ساله به سوى معاویه رفته و او ایشان را گرامى مى‏داشت و به وى صله مى‏بخشید؛ این در حالى بود که در لشکرى به فرماندهى یزید بن معاویه به نبرد در قسطنطنیه اعزام شده مشغول جهاد علیه کفار بود (94) ! این روایت در مبحث ابن عساکر مورد نقد و بررسى قرار گرفت.
ب ـ در جاى دیگر از قول ابى مخنف و او از دو نفر دیگر نقل مى‏کند که براى حج از کوفه خارج شدیم و در کنار کعبه، حسین علیه‏السلام و عبداللّه‏ بن زبیر را با یکدیگر در گفتگو دیدیم، شنیدیم که ابن زبیر به حسین علیه‏السلام مى‏گفت اگر مى‏خواهى در این شهر اقامت کنى ما امر حکومت و خلافت را به تو مى‏دهیم و تو را یارى کرده و با تو بیعت مى‏کنیم؛ حسین علیه‏السلام به او پاسخ مى‏دهد پدرم به من گفت که در خواب دیدم در کنار کعبه قوچى را ذبح مى‏کنند و من نمى‏خواهم آن قوچ باشم.
آنچه مسلم است عبداللّه‏ بن زبیر خود مدعى قدرت و خلافت بوده و براى او بسیار بهتر بود که حسین علیه‏السلام از مکه خارج شود تا وى بتواند بدون رقیب برجسته‏اى دست به تثبیت قدرت سیاسى و جاه‏طلبیهاى خویش بزند. در واقع او به سبب مسائلى که پدرش با حسین علیه‏السلام در جنگ جمل داشت نسبت به او نه تنها خوشبین و موافق نبود بلکه کینه‏هایى نیز از او در دل مى‏پروراند و عاقلانه به نظر نمى‏رسد که وى از حسین خواسته باشد تا قدرت و خلافت را در دست گیرد. در ثانى ابن عساکر چند روایت در این مورد ذکر کرده که حاکى از تشویق حسین علیه‏السلام توسط ابن زبیر براى رفتن به عراق بوده و حتى ابن عبّاس به زبیر مى‏گوید حسین علیه‏السلام مى‏رود و حجاز را براى تو خالى مى‏گذارد (95) . ابن کثیر سپس وارد مبحث اصلى یعنى مقتل الحسین علیه‏السلام شده و در عنوانى که ارائه مى‏دهد عقاید و موضع خود را علیه شیعه آشکار مى‏سازد: «و هذه صِفة مقتلهِ رضى‏اللّه‏ عنه مأخوذةٌ من کلام ائمةِ هذا الشأن لا کما یزعمه اهل التشیع من الکذب الصریح و البهتان» (این توصیفى از مقتل حسین رضى‏اللّه‏ عنه است که از سخنان پیشوایان این کار و صاحبنظران برگرفته شده نه بر اساس آنچه اهل تشیع با دروغ صریح و بهتان در باره آن مى‏اندیشند).
ج ـ نکته دیگر اینکه ابن کثیر و سایر مورخان و حتى نویسندگان شیعى با ذکر روایاتى، عمر بن سعد را فردى مصلح، سازشکار، دوستدار حسین علیه‏السلام و... ترسیم کرده‏اند. او در این منابع کسى معرفى شده است که همواره مى‏کوشد تا کار حسین علیه‏السلام را بر دوش نگیرد، هنگامى که با او روبرو مى‏شود تلاش مى‏کند تا مسأله را به صلح و مدارا پایان دهد و در نامه‏هایى که به عبیداللّه‏ مى‏نویسد سعى مى‏کند مسأله را بدون درگیرى پایان دهد (96) . وى کسى است که امام سجاد علیه‏السلام وقتى عمر بن سعد مانع کشتن او مى‏شود در حق او دعا مى‏کند که خداوند تو را جزاى خیر دهد که مرا از شر آنان رها کردى (97) ! عبیداللّه‏ بن زیاد به او نامه مى‏نویسد که من تو را نفرستادم که با حسین علیه‏السلام مدارا و نجوا کنى، کار آنان را یکسره کن، یا فرماندهى را به شمر واگذار و... (98) . حال در کنار این تصویر، روایات دیگرى است که دقیقا نقطه مقابل این تصویرپردازى است؛ از جمله:
1 ـ وقتى عبیداللّه‏، شمر را نزد او اعزام داشت که یا کار را یکسره کن و یا این امر را به شمر بسپار، مى‏گوید هرگز چنین نمى‏کنم و کار حسین را خود یکسره مى‏سازم(99). اگر او فردى مردد بود چرا در این اوضاع از این ننگ خود را رهایى نبخشید؟
2 ـ عمر بن سعد بر اساس دستور عبیداللّه‏ با قساوت هر چه تمام‏تر دستور مى‏دهد تا لشکریان آب را بر حسین علیه‏السلام ببندند و قسم مى‏خورد که هرگز نخواهد گذاشت آنان قطره‏اى آب بنوشند همانگونه که عبیداللّه‏ گفته بود.
3 ـ براى شروع جنگ، او اولین کسى است که به طرف اردوگاه حسین علیه‏السلام تیر مى‏اندازد و مى‏گوید شاهد باشید که من اولین تیر را به سوى آنان پرتاب کردم، گویى مى‏خواهد این افتخار را براى خود ثبت کند.
4 ـ عمر بن سعد تنها به کار فرماندهى مشغول نبود بلکه خود مى‏جنگید و بسیارى از یاران حسین علیه‏السلام را به شهادت مى‏رسانید.
5 ـ وقتى حسین علیه‏السلام فرزند خویش، على اصغر، را در سینه خود گرفته بود عمر بن سعد به حرمله دستور داد گلوى او را نشانه بگیرد.
6 ـ هنگامى که حسین علیه‏السلام تنها مانده و به جنگ مشغول بود، عمر بن سعد خود مستقیما براى زودتر از پا درآوردن حسین علیه‏السلام دستور مى‏داد و مى‏گفت همگى با هم بر او از هر طرف حمله برید که او فرزند شجاعترین فرد عرب است.
7 ـ قطع سر مبارک حسین علیه‏السلام با اجازه او بود.
8 ـ پس از قتل حسین علیه‏السلام گفت چه کسى در میان لشکریان است که بر بدن حسین اسب بتازد و بدن او را پایکوب سم اسبها کند.
9 ـ وقتى غائله تمام شد او دستور داد تا سر همه شهدا را قطع کرده و آن را میان قبایل تقسیم کنند تا نزد عبیداللّه‏ برده و با این عمل نسبت به او تقرب جویند (100) .
حال چرا از او با این همه جنایت و قساوت که بدون هیچگونه تردید و ترحمى انجام داد، چهره‏اى مردد، سازشکار با حسین علیه‏السلام ، متمایل به صلح و... ترسیم مى‏شود؟ جواب این سؤال در یک سخن نهفته است و آن اینکه اولین راویان حادثه کربلا تقریبا از میان اهل سنت بوده‏اند و حتى ابى مخنف که شیعه بوده روایات او مورد استفاده مورخان سنى قرار گرفته و چه بسا حذف و تبدیل و تغییر فراوانى یافته باشد و در حقیقت ابتدا آنان او را این‏گونه معرفى کرده و منابع شیعى نیز روایات مذکور را ارائه کرده‏اند. در مقابل نیز روایاتى که از قساوتهاى عمر بن سعد ذکر شده عمدتا در منابع شیعى است. نکته‏اى که در اینجا باید بدان توجه داشت این است که عمر بن سعد فرزند سعد بن ابى وقاص یکى از صحابه مشهور رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و عضو شوراى شش نفره خلافت است که عمر بن خطاب آنان را انتخاب کرده بود. همان‏گونه که مى‏دانیم اهل سنت نسبت به صحابه رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله عقیده خاصى دارند و در حقیقت همان‏گونه که ما به سیره ائمه خود اقتدا مى‏کنیم آنان نیز به سیره صحابه اقتدا مى‏کنند و حدیثى نیز از پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ارائه مى‏دهند: «اصحابى کالنجوم بایهم اقتدیتم اهدیتم» (اصحاب من چون ستارگانند، به هر کدام اقتدا کنید هدایت مى‏یابید). حال، عمر بن سعد فرزند یکى از صحابه بزرگ است که جایگاه خاصى در میان آنان دارد. لذا آیا نمى‏توان اینگونه به نتیجه رسید که آنان مى‏خواستند تا حدودى چهره ننگ و رسوایى را از دامان این صحابه بزدایند و عمر بن سعد را فرد مصلحى نشان دهند که عبیداللّه‏ با اجبار او را به این کار گسیل داشت و حتى جان او را در معرض تهدید قرار داد.
ابن سعد گوید هنگام اعزام عمر بن سعد، عبیداللّه‏ گفت اگر او را سرکوب نکنى خانه‏ات را آتش مى‏زنم و گردنت را قطع مى‏کنم (101) .
در پایان اینکه عمر بن سعد به طمع حکومت رى دست به چنین جنایتى زد و عبیداللّه‏ این حکومت را با شرط سرکوبى حسین علیه‏السلام به او واگذار کرده بود. در این مورد دو بیت شعر به عمر بن سعد منسوب است:
اأترُک ملک الرى و الرى منیتى
ام ارجع مذموما بقتل الحسین علیه‏السلام
و فى قتله النار التى لیس دونها
حجابٌ و ملک الرى قرة عینى
آیا حکومت رى را در حالى که آرزوى من است رها کنم یا نکوهش و سرزنش در قتل حسین علیه‏السلام را پذیرا شوم که در قتل او آتشى است و در وراى آن حجابى نیست در حالى که حکومت رى نور چشم من است.
البته نمى‏توان این مطالب را تنها به مسأله حکومت رى محدود کرد بلکه کینه‏ها و اختلافاتى که پدر او با على علیه‏السلام داشت و مسائل قبیله‏اى و ارزشهاى جاهلى را هم باید بر آن افزود.
د ـ مسأله دیگرى که در ارتباط با گزارشهاى ابن کثیر قابل طرح است اینکه وى پس از پایان روایات خود در مورد حادثه کربلا، شیعه و در اصطلاح خود، روافض را مورد هجوم خود قرار مى‏دهد و مى‏گوید بسیارى از روایاتى که شیعه در این مورد ذکر مى‏کند صحیح نیست. وى راوى آنها را ابو مخنف دانسته و پس از آنکه وى را ضعیف و نیز شیعه مى‏خواند، علت استفاده از روایات او را عدم گرایش و اطلاع دیگران از این واقعه بیان مى‏کند. ابن کثیر آنگاه آداب و رسومى را که شیعه در دوران آل بویه همانند بدعتهایى زشت مرسوم کرده‏اند، برمى‏شمرد و از جمله مى‏گوید آنان همه جا را سیاه پوشانیده، عزادارى مى‏کنند، به یاد تشنه بودن حسین آب نمى‏خورند، زنان روسریها را از سر خود برداشته و بر سر و صورت مى‏زنند و هتک حرمت کرده و آداب شنیعى را رواج مى‏دهند. آنگاه وى آداب و رسوم ناصبیان را ذکر مى‏کند که برعکس شیعیان در روز عاشورا غذاهاى مطبوع پخته، خود را مى‏شویند و مى‏آرایند و لباسهاى نو و فاخر مى‏پوشند و در حقیقت آن روز را عید مى‏گیرند و سرور و شادى مى‏کنند. آنان این کار را براى عناد با روافض انجام مى‏دهند.
نتیجه
از آنجا که مورخان مکتب تاریخ‏نگارى شام، تحت تأثیر سلایق فکرى و مذهبى خود و نیز اوضاع سیاسى اعصار خویش و تمایلات حکومتهاى موجود به گزارش حادثه کربلا پرداخته‏اند لذا استفاده از روایات آنان بدون بررسى و مطابقت با سایر منابع مورخان مکاتب تاریخى دیگر از جمله عراق، حجاز، ایران و بویژه منابع شیعى به هیچ رو نمى‏تواند تصویرى واقعى و حقیقى از قیام امام حسین علیه‏السلام به دست دهد چرا که تنها زمانى مى‏توان به حقیقت یک رخداد تاریخى دست یافت که تمامى منابع را با یکدیگر مطابقت کرد و بر اساس جرح و تعدیل و نیز توجه به وابستگى‏هاى فکرى و سیاسى آن مورخان و اوضاع سیاسى عصرى که در آن مى‏زیسته‏اند مورد مطالعه قرار داد. بدیهى است بدون این امر، نگرش به یک واقعه چیزى جز یک‏سونگرى و دیدى ناقص نخواهد بود و ما را به حقایق رهنمون نخواهد ساخت.
منابع
1 ـ ابن اثیر جوزى الشیبانى، ابى الحسن على بن عبدالکریم (م 630 ق)، الکامل فى التاریخ، بیروت دار صادر، دار بیروت 1965 و قاهره 1290 ق.
2 ـ ابن اعثم کوفى، خواجه احمد بن محمّد (314 ق)، الفتوح، بیروت، دارالکتب العلمیه 1406 ق.
3 ـ ابن حنبل، احمد بن محمّد (241-164 ق)، المسند، شرح و وضع فهارسه احمد محمّد شاکر، مصر، دارالمعارف للطباعة و النشر 1368 ق.
4 ـ ابن خلکان، وفیات الاعیان و انباء ابناء الزمان، تحقیق احسان عباس، بیروت دارالثقافه (بى تا).
5 ـ ابن سعد، ابو عبداللّه‏ محمّد بن سعد زهرى (230-168). الطبقات الکبرى، بیروت، دار صادر، دار بیروت 1376 ق.
6 ـ ابن شبه النمیرى البصرى، ابو زید (262-173 ق)، تاریخ المدینة المنوره، حققه فهیم محمّد شلتوت، بیروت، دارالتراث، چاپ اول 1410 ق.
7 ـ ابن عساکر، على بن حسن الشافعى (571-499 ق)، تاریخ المدینة دمشق، دمشق، مجمع اللغة العربیة 1398 ق و نیز تحقیق محمّد باقر محمودى، حسین بن على(ع) ریحانه رسول خدا(ص)، بیروت 1979 م.
8 ـ ابن عماد حنبلى، ابوالفلاح عبدالحى، شذرات الذهب فى اخبار من ذهب، قاهره 1351 ق.
9 ـ ابن کثیر دمشقى، عماد الدین ابوالفداء اسماعیل بن عمر (774-700)، البدایة و النهایة فى التاریخ، بیروت، دارالفکر، 1404 ق.
10 ـ اردبیلى الغروى الحائرى، محمّد بن على، جامع الرواة و ازاحة الاشتباهات عن الطرق و الاسناد، بیروت، دارالاضواء 1403 ق.
11 ـ الامین، محسن، اعیان الشیعه، حققه حسن الامین، بیروت، دارالتعارف 1410 ق.
12 ـ بخارى، محمّد بن اسماعیل بن ابراهیم، صحیح البخارى، مصر، نشر احیاء کتب السنة 1410 ق.
13 ـ بلاذرى، ابى الحسن احمد بن یحیى بن جابر (279 ق)، انساب الاشراف، حققه محمّد باقر المحمودى، بیروت، موسسة الاعلمى للمطبوعات 1974 ق.
14 ـ تاریخ تاریخ‏نگارى در اسلام، هامیلتون گیپ و دیگران، ترجمه یعقوب آژند، تهران، نشر گسترده 1361.
15 ـ حمدان خصیبى الجنبلائى، ابى عبداللّه‏ الحسین (334 ق)، الهدایة الکبرى، بیروت، مؤسسة البلاغ، چاپ چهارم 1411 ق.
16 ـ خماش، نجدة، الشام فى الصدر الاسلام (من الفتح حتى سقوط الخلافة بنى الامیة)، دمشق، دار طلاس، 1987 م.
17 ـ خوارزمى زمخشرى، موفق الدین احمد بن محمّد
(665 ق)، المناقب، خطى کتابخانه مرکزى دانشگاه تهران، ش 621.
18 ـ خویى، سید ابوالقاسم، معجم رجال الحدیث و تفصیل طبقات الرواة، قم، مرکز نشر آثار الشیعه (بى تا).
19 ـ ذهبى، شمس الدین محمّد بن احمد بن عثمان (748 ق)، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، تحقیق عبدالسلام تدمرى، دارالکتاب العربى، بیروت 1410، چاپ اول.
20 ـ شریف القرشى، باقر، حیاة الامام الحسین بن على(ع)، بیروت دارالبلاغة، چاپ اول 1413 ق.
21 ـ طبرى، محمّد بن جریر بن یزید (310-224 ق)، تاریخ الرسل و الملوک، تاریخ طبرى، قاهره، مطبعة الحسنیه 1324 ق.
22 ـ عبّاس، احسان، تاریخ البلاد الشام من ما قبل الاسلام حتى بدایة العصر الاموى، عمان، مطبعة جامعه الاردنیه 1410 ق.
23 ـ فتال نیشابورى، روضة الواعظین، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، تهران، نشر نو 1366.
24 ـ مجلسى، محمّد باقر (1111 ق)، بحارالانوار، نهض بنشره سید جواد العلوى و محمّد الآخوندى، تهران 1288 ق.
25 ـ مسعودى، على بن الحسین (435 ق)، مروج الذهب و معادن الجواهر، بیروت، دارالقلم 1408 ق.
26 ـ مفید، محمّد بن نعمان (413-336 ق)، الارشاد، صححه و اخرجه سید کاظم الموسوى المیاسوى، شیخ محمّد الآخوندى، بیروت، دارالکتب الاسلامیه 1377 ق.
27 ـ نجاشى، ابوالعباس احمد بن على بن العباس (450 ق)، فهرست اسماء مصنفى الشیعة، قم، مکتبة الداورى (بى تا).
28 ـ نویرى، شهاب الدین احمد، نهایة الارب فى فنون الادب، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، امیر کبیر 1366.
________________________________________
1 این مقاله برگرفته از خورشید شهادت (مجموعه مقالات برگزیده اولین سمینار بررسى ابعاد زندگانى امام حسین علیه‏السلام ) دفتر اول، تهران، دانشکده امام حسین علیه‏السلام مى‏باشد.
2 ـ ابن سعد، طبقات الکبرى، 7/115-111.
3 ـ نجدة خماش، الشام فى صدر الاسلام، 5624؛ احسان عبّاس، تاریخ بلاد الشام، 7/243-222.
4 ـ تاریخ‏نگارى در اسلام، ترجمه و تدوین یعقوب آژند، ص 106.
5 ـ متوفى 442 هجرى در شهرک معرة النعمان است. کتاب وى که در باره حوادث قرن پنجم هجرى و فتوحات ترکان و هجوم فرانکها به سرزمین شام و بویژه جلب است از بین رفته، ولى ابن ندیم در زبدة الحلب از آن بهره برده است.
6 ـ متوفى 444 هجرى، کتابى در باب تاریخ دمشق نوشته که ابن عساکر از آن بهره‏هاى فراوانى برده است.
7 ـ متوفى 365 هجرى، کتابى به نام تاریخ داریا نوشته که در سوریه به چاپ رسیده است.
8 ـ متوفى 660 هجرى، کتابى عظیم در باب حلب نوشت و در آن تاریخى مفصل از شام در صدر اسلام تا قرن هفتم ارائه داد. کتاب او با نام بغیة الطلب فى تاریخ الحلب توسط سهیل زکار در 1988 در دمشق به چاپ رسید.
9 ـ متوفى 571 هجرى مؤلف مشهور تاریخ مدینه و دمشق است که در هشتاد جلد تألیف شده و جز بخشى از آن امروزه بر جاى نمانده که توسط صلاح الدین المنجد در دمشق به سال 1371 ق چاپ شده است.
10 ـ متوفى قرن ششم هجرى است که کتابى در باب حلب نوشته و ابن ندیم از اثر او بهره‏هاى فراوان برده است.
11 ـ متوفى 630 هجرى، از شیعیان مشهور حلب بود که بیش از ده کتاب تألیف کرد که یکى از آنها معادن الذهب امروزه موجود است و سایر آثار او در تألیفات متأخران مورد بهره‏بردارى قرار گرفته است.
12 ـ متوفى 555 هجرى، ذیل تاریخ دمشق را نوشت که توسط سهیل زکار در بیروت به سال 1403 به چاپ رسید.
13 ـ کتاب شمس الدین الذهبى با تحقیق عمر عبدالسلام تدمرى در دارالکتاب العربى بیروت به سال 1410 به چاپ رسید.
14 ـ این کتاب در ده جزء و پنج مجلد در دارالفکر بیروت به سال 1398 تجدید چاپ شد.
15 ـ متوفى 726 هجرى است. بخشى از تألیف او در مورد دمشق در دارالکتاب الظاهریة موجود است و هنوز به چاپ نرسیده است.
16 ـ هروى به شرح مزارات و بقاع متبرکه شیعه در شام پرداخت. کتاب وى با نام زیارات الشام در دمشق به چاپ رسید.
17 ـ متوفى سده ششم هجرى، زیارات الشام او در دمشق به سال 1981 م به چاپ رسید. این کتاب به شرح زندگى نامه صحابه، امامزادگان، سادات، صوفیه و عرفاى سوریه پرداخته و تقریبا از کتاب هروى تقلید کرده است.
18 ـ متوفى 764 هجرى، یک تألیف گسترده در باره مشاهیر اسلام با عنوان فوات الوفیات به رشته تصنیف درآورد که در سال 1951 م توسط محى الدین عبدالحمید در قاهره به چاپ رسید. تألیفى نیز در تاریخ دمشق داشت.
19 ـ متوفى 795 هجرى، در مورد مشاهیر فرقه خود یعنى حنابله تألیفى نگاشت که با عنوان طبقات الحنابله در دمشق به چاپ رسید.
20 ـ متوفى 909 هجرى و از مورخان شیعى شام است. وى کتابى با نام ثمار المقاصد فى ذکر المساجد در باره تاریخ مساجد دمشق و مشاهیرى که آنها را احداث کرده بودند نگاشت که توسط محمّد اسعد طلس در بیروت به سال 1361 ق به چاپ رسید.
21 ـ متوفى 953 هجرى در تاریخ صالحیه کتابى با نام القلائد الجوهریه فى تاریخ الصالحیه نوشت که در سال 1956 م توسط محمّد احمد دهمان در دمشق چاپ شد.
22 ـ کتاب او با نام الدرالمنتخب من تاریخ الحلب در دمشق به سال 1404 ق چاپ شد.
23 ـ عزالدین محمّد بن على بن ابراهیم بن شداد، الاعلاق الخطیرة فى ذکر امراء الشام و الجزیره، حققه یحیى ذکریا عباره، دمشق، وزارة الثقافه 1991 م.
24 ـ فضل‏اللّه‏ بن عمرى در مورد مساجد دمشق بویژه جامع اموى تألیفاتى داشت که یکى از آنها به نام الجامع الاموى توسط محمّد مطیع الحافظ به چاپ رسید.
25 ـ ابوالفلاح عبدالحى بن عماد حنبلى، شذرات الذهب فى اخبار من ذهب، بیروت، دارالفکر، 1399 ق.
26 ـ ابن البقاء عبداللّه‏ البدرى (قرن نهم)، نزهة الانام فى محاسن الشام، بیروت، دارالرائد، 1980 م.
27 ـ محمّد راغب طباخ الحلبى، اعلام النبلاء بتاریخ حلب الشهباء، صححه محمّد کمال، حلب، دارالقلم العربى، چاپ دوم 1408 ق.
28 ـ محمّد بن على عظیمى الحلبى (م 556)، تاریخ الحلب، تحقیق ابراهیم زعرور، دمشق، 1984 م.
29 ـ کامل الغزى البابى الحلبى، نهر الذهب فى تاریخ الحلب، تحقیق شوقى شعث، محمود الفاخورى، حلب، دارالقلم العربى، 1412 ق.
30 ـ ابن خلکان، وفیات الاعیان و انباء ابناءالزمان 3/309.
31 ـ یاقوت حموى، معجم الادباء 13/76080؛ ابن خلکان، همانجا؛ ذهبى، سیر اعلام النبلاء 20/555 .
32 ـ کتابى که توسط راقم این سطور مورد نقد و بررسى قرار گرفته به سال 1398 ق در مؤسسة المحمودى بیروت به چاپ رسیده است.
33 ـ ابن عساکر، همان کتاب، ص 7.
34 ـ در این مورد ر.ک: مسعودى، مروج الذهب 3/72؛ شیخ طوسى، اختیار معرفة الرجال، ص 50.
35 ـ ابن عساکر، همان کتاب، ص 7.
36 ـ همان کتاب، ص 8 .
37 ـ همان کتاب، ص 191-165.
38 ـ همان کتاب، ص 201-197.
39 ـ پیشین، ص 201-199.
40 ـ پیشین، ص 205.
41 ـ ابن کثیر، البدایة و النهایة، 8/147.
42 ـ پیشین 8/170 و 175؛ شمس الدین الذهبى، تاریخ الاسلام، 4/12-13؛ ابن عساکر، همان کتاب، ص 219.
43 ـ شیخ مفید، الارشاد، 2/89؛ طبرى، تاریخ الطبرى، 5/414 به نقل از ابو مخنف؛ طبرسى، اعلام الورى، ص 223؛ فتال نیشابورى، روضة الواعظین، ترجمه مهدوى دامغانى، ص 182؛ بلاذرى، انساب الاشراف 2/182.
44 ـ منابع پیشین، همانجا.
45 ـ طبرى، همان کتاب 3/312؛ نویرى، نهایة الارب فى فنون الادب، ترجمه مهدوى دامغانى 7/174.
46 ـ ابن کثیر، همانجا.
47 ـ بلاذرى، انساب الاشراف 2/182.
48 ـ بنگرید به منابع پاورقى 42 و 44.
49 ـ ابن عساکر، همان کتاب، ص 261-242.
50 ـ مجمع الزوائد، 9/196.
51 ـ صحیح، حدیث 3778.
52 ـ المسند 1/283.
53 ـ طبقات الکبرى، ج 8، ص 172.
54 ـ همان کتاب، ص 261-242.
55 ـ تاریخ الاسلام، 4/15-18.
56 ـ بخارى، صحیح 2/24؛ نویرى، نهایة الارب، ترجمه دامغانى 3/198؛ ابن شبه، تاریخ المدینة المنوره 1/98.
57 ـ شیخ مفید، ارشاد، ص 221.
58 ـ اردبیلى الغروى، جامع الرواة و ازاحة الاشتباهات عن الطرق و الاسناد 1/237.
59 ـ نجاشى، فهرست اسماء مصنفى الشیعة، ص 50؛ خویى، معجم رجال الحدیث و تفصیل طبقات الرواة 5/224؛ اردبیلى، جامع الرواة 1/237.
60 ـ خویى، همان کتاب، 5/224.
61 ـ اعیان الشیعه 4/345.
62 ـ همان کتاب، ص 204-202.
63 ـ ابن عساکر، تحقیق محمودى، ص 169 و 261؛ خوارزمى زمخشرى، مقتل الحسین 1/158؛ مسعودى، اثبات الوصیة، ص 139.
64 ـ بنگرید به، مجلسى، بحارالانوار، 42/259؛ طبرسى، مجمع البیان 3/261.
65 ـ منابع پاورقى شماره 62.
66 ـ ابن عساکر، همان کتاب، ص 179.
67 ـ هدایة الکبرى، ص 204.
68 ـ همان کتاب، ص 207-206.
69 ـ شیخ مفید، ارشاد، ص 221.
70 ـ هدایة الکبرى، ص 209.
71 ـ همان کتاب 4/5-9، این روایات در بیشتر منابعى که تاکنون ذکر کرده‏ایم آمده است.
72 ـ پیشین، همانجا.
73 ـ پیشین 4/11.
74 ـ مسعودى، مروج الذهب 3/66.
75 ـ تاریخ الاسلام 4/11.
76 ـ همان 4/15.
77 ـ همان 4/18-15.
78 ـ همان 4/19.
79 ـ همان 4/21.
80 ـ ابن کثیر، البدایة و النهایة 8/196، 202، 203.
81 ـ ابن اعثم کوفى، الفتوح 5/18.
82 ـ شیخ مفید، الارشاد 67 و 68.
83 ـ ابن اعثم کوفى، همان کتاب 5/69 و 147.
84 ـ طبرى، تاریخ الطبرى 6/267؛ ابن اثیر، الکامل فى التاریخ 4/35؛ ابن کثیر، البدایة و النهایة 8/192.
85 ـ پیشین، همانجا.
86 ـ خوارزمى، مقتل الحسین 2/75؛ ابن کثیر، همان کتاب 8/204.
87 ـ بنگرید به: طبرسى، الاحتجاج، جلد دوم؛ مجلسى، بحارالانوار، جزء 45 از مجلد پانزدهم؛ ابن طیفور، بلاغات النساء؛ عبدالرزاق مقرم، مقتل الحسین او حدیث کربلا.
88 ـ مجلسى، بحارالانوار 45/124-128؛ باقر شریف القرشى، حیاة الامام حسین(ع) 3/368.
89 ـ ابن کثیر، همان کتاب 8/194.
90 ـ پیشین، همانجا.
91 ـ ابن عماد حنبلى، شذرات الذهب 6/231.
92 ـ البدایة و النهایة 14/137.
93 ـ همان کتاب 9/309 و 12/4.
94 ـ همان کتاب 8/151.
95 ـ همان کتاب، ص 201-204.
96 ـ بنگرید به تمامى منابعى که تاکنون ارائه شده و از مقتل الحسین(ع) سخن گفته‏اند.
97 ـ ابن کثیر، همان کتاب 8/189.
98 ـ ابن سعد، طبقات الکبرى، جلد هشتم، مقتل حسین بن على(ع).
99 ـ منابع قبل، همانجا.
100 ـ بنگرید به طبرى 7/3064 (ترجمه پاینده)؛ شیخ مفید، الارشاد 2/118؛ ابن کثیر، البدایة و النهایة 8/189 و نیز ابن طاووس، اللهوف على قتلى الطفوف؛ عبدالرزاق مقرم، مقتل الحسین او حدیث کربلا؛ خوارزمى، مقتل الحسین.
101 ـ همانجا

تحلیلى پیرامون نهضت حسینى

تحلیلى پیرامون نهضت حسینى
وحدتِ سیاسى با بحث‏هاى انتقادى منافات ندارد
در این جا خوب است به یک جمله معترضه، اشاره کنیم و سپس به ادامه بحث بپردازیم گاهى گفته مى‏شود که: اساسا طرح چنین بحث‏هایى غلط است، چون براىِ وحدتِ سیاسىِ مسلمین، که بخصوص در این زمان ضرورت دارد، زیان‏بار است، در پاسخ با اعتراف به این که وحدتِ سیاسىِ مسلمین ضرورت دارد، باید گفت:
اوّلاً: همه ارزش‏هاىِ اسلام در این است که: روشنگرِ حق و پاسدارِ حقّ است؛ اگر روشنگرى و پاسدارىِ حق را کنار بگذاریم در حقیقت اسلام را کنار گذارده‏ایم.
ثانیا: هدفِ اصلىِ تحقیقاتِ اسلامى، موافقت یا مخالفت با اشخاص نیست. اصولاً، اشخاص در درجه اول نیستند، بلکه شناختِ واقعیّات در درجه اول است و اشخاص در درجه دومند.
على علیه‏السلام در این زمینه در یکى از جملاتِ اعجازآمیزش مى‏فرماید:
إنَّ دینَ اللّه‏ لا یُعْرَفُ بِالْرِّجالِ فَاعْرِفِ الْحَقَّ تَعْرِفْ أهْلَهْ...
یعنى، شناخت مسائلِ مربوط به اسلام، فقط مبتنى بر عملِ این و آن نیست، بلکه نخست باید حق را بشناسى تا در نتیجه، اهل حقّ را نیز بیابى.(1)
ثالثا: بحث در مسأله خلافت و خلفا و تأثیرِ آن در پیدایشِ جریان‏هاىِ بعدى مانندِ جریانِ کربلا، ربطى به مسأله وحدتِ سیاسىِ مسلمین ندارد؛ منتها بهانه‏جوها، براىِ این‏که آب را گل‏آلود کنند، بین این دو مسأله ربط مى‏دهند. اگر شیعه بگوید که مثلاً، عثمان مصالحِ اسلام را به خطر افکند، زیرا بنى‏امیّه را بر کلیّه امور مسلّط کرد و در نتیجه، زمینه شهادتِ على‏ها و حسین‏ها را پیش آورد، آیا این‏گونه جملات، که بسیارى از محققّانِ سنّى هم مانند طه حسین و عقاد و علائلى و .... قبول دارند، با اصولِ اسلام مخالف است تا بهانه‏جوها آن را، دستاویز کنند و شیعه را مخالفِ اسلام یا مخالفِ وحدتِ سیاسىِ مسلمین بخوانند؟
اصولاً، یک اشتباه مهمّ برخى از برادرانِ سنّى این است که: تصوّر مى‏کنند که وحدتِ سیاسىِ مسلمانان، باید با وحدتِ نظر در سایرِ مسائل توأم باشد با این که مى‏بینیم: خودِ آن‏ها که به اصطلاح وحدتِ سیاسى دارند در بسیارى از مسائل، اختلاف‏نظرهاى شدیدى داشته و دارند؛ بنابراین، باید از برادرانِ سنّى پرسید که: اصلاً چرا فقط در برابرِ شیعه و فقط روىِ مسأله خلافت، حساسیّت به خرج مى‏دهند و فقط این مسأله را مانعِ وحدتِ سیاسى مى‏پندارند؟ تاریخِ صدرِ اسلام، به این پرسشِ جالب پاسخ مى‏دهد و مى‏گوید:
ریشه این حساسیّت این است که: حاکمانِ ستمگر و عالمانِ خودخواه، مانند معاویه و عمر و عاص و وابستگانِ آن‏ها، خلافتِ ابوبکر و عمر و عثمان را، اساسِ کار مى‏گرفتند تا بتوانند شیعه را به بهانه این که با خلافتِ اینان مخالفند، بکوبند و راهِ پیشرفتِ خودشان را هموار نمایند.
واقعیّتِ مزبور، شواهدِ فراوانى دارد؛ از بابِ مثال، عمرو عاصِ حیله باز، به معاویه بهانه‏ساز مى‏گفت: بهترین راه مبارزه با على علیه‏السلام و طرفدارانش این است که: ابوبکر و عمر را على‏رغم آن‏ها، بزرگ کنى تا بتوانى آن‏ها را به جرمِ اعراضِ از آن دو نفر، سرکوب نمایى.(2) معاویه نیز، براىِ همین منظور، ابوبکر و عمر را على‏رغم آنها، مى‏ستود با این که خودِ او چنان که خواهیم دید به آن دو معتقد نبود. معاویه و عمرو عاص که جاىِ خود دارند، منصور نیز، که از فرزندانِ عباس، عموىِ پیغمبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم و مخالفِ ابوبکر و عمر بود، سرانجام مانندِ معاویه لازم دید، براىِ برقرارىِ حکومتش و سرکوبِ خط على علیه‏السلام و فرزندانش، ابوبکر و عمر را بزرگ کند. منصور صریحا مى‏گفت:
... وَاللّه‏ِ لاَءُقَدِّمَنَّ عَلَیْهِمْ تِیْما وَ عَدِیّا...
به خدا سوگند، براىِ طردِ خاندانِ على علیه‏السلام و شیعیان آن‏ها، ابوبکر و عمر را بر آن‏ها مقدّم مى‏دارم.(3)
از این نمونه‏ها و نظایر فراوانش معلوم مى‏شود که: اساسا کشمکش در مسأله خلافتِ اسلامى، که موضوعِ اصلىِ [اختلاف] شیعه و سنّى است، یک جریانِ طبیعى نیست، بلکه یک جریان انحرافى است که در حقیقت، با سیاست‏هاىِ شومِ حاکمانِ فاسد، مانند معاویه و منصور و با تبلیغاتِ عالمانِ مزدور و متعصّب‏هاىِ خودخواه، داغ شده است والاّ اگر سیاست‏هاىِ آن‏ها و تبلیغاتِ این‏ها نبود، هرگز مسلمان‏ها به خاطرِ مسأله خلافت به خصوص پس از گذشت زمانش، آن همه نزاع و خونریزى به راه نمى‏انداختند. و راستى به جا است بلکه لازم است که دانشمندانِ متتبع و نکته‏سنج، این مطلبِ حسّاس را که «مسأله شیعه و سنى مسأله‏اى است در درجه اول سیاسى و در درجه دوم مذهبى» پیگیرى کنند، و شواهدِ آن را که در منابعِ اسلامى به‏وفور دیده مى‏شود، گردآورى نمایند. این، به نوبه خود، کتابِ مفیدى مى‏شود که بخشِ مهمّى از حقایقِ تاریخ و فرهنگِ اسلام را، بخصوص درباره شیعه و سنّى روشن مى‏سازد و ریشه اختلاف‏ها را تضعیف مى‏نماید.
چند نکته اساسى
به هر حال، بحث‏هاىِ مذهبى با وحدتِ سیاسى منافات ندارد. کاملاً ممکن است که مسلمان‏ها، نظامِ مشترک و اتحادّ مستحکم داشته باشند و در عین حال، درباره مسائلِ اساسى اسلام، تا چه رسد به شخص‏ها و خط‏ها، تحقیق کنند و باید تحقیق کنند، بخصوص که اگر دیروز منطقِ «کور شو و کر شو» رونقى داشت، امروز این منطقِ سفیهانه، حتّى در نزدِ زورگویان، کاربردِ چندانى ندارد. امروز مردمِ مسلمان و غیرمسلمان مى‏خواهند واقعیّات را بیابند اگرچه به قیمت از دست رفتنِ عقایدِ کهنه باشد. و چنان که گوشزد شد، سخنانِ عمر مدرکِ فوق‏العاده مهمّى است که بهتر از هر مدرکِ دیگرى واقعیّات را آشکار مى‏کند و مطالبِ جالبى را بخصوص درباره خلافت، از پس پرده بیرون مى‏ریزد.
در این جا در حدود ظرفیّت این نوشتار به چند نکته اساسى پیرامونِ سخنانِ عمر، اشاره مى‏شود و از برادرانِ سنّى درخواست مى‏شود که اگر پاسخ منصفانه‏اى دارند بفرمایند.
اوّل: جمله عمر به پیغمبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم (هذیان مى‏گوید) چنان‏که دیدیم: به خاطر این بود که مى‏دانست پیغمبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم مى‏خواهد، على علیه‏السلام را کتبا نیز به خلافت نصب کند.
خودِ عمر در گفتگوىِ دیگرش نیز که با ابن‏عبّاس دارد، علّت مخالفتش را با وصیّتِ پیغمبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم روشن مى‏کند. ابن عبّاس به عمر گفت: پیغمبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم خلافت را براى على علیه‏السلام مى‏خواست. عمر در پاسخ او گفت: «مگر هر چه پیغمبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم خواست مى‏شود؟ پیغمبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم خواست ابوطالب مؤمن بشود و نشد»(4) سبحان اللّه‏ از منطقِ عجیب عمر! آیا هیچ مسلمانى نیست به عمر بگوید: اگر به قول تو ابوطالب کافر بود و خواستِ پیغمبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم را رد کرد، آیا تو هم که مسلمانى، مانندِ کافر، خواستِ پیغمبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم را ردّ مى‏کنى؟
نیازى به اثبات نیست که مخالفتِ عمر با وصیّت پیغمبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم زشت‏ترین اجتهاد در برابرِ نص بود که در دیگران نیز تأثیر تربیتىِ وخیمى مى‏گذاشت و راه را براىِ هزارها اجتهادِ در برابر نص باز مى‏کرد. مخالفتِ شدید و علنىِ عمر با پیغمبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم به مردم، بخصوص به معاویه‏ها و یزیدها مى‏آموخت که براىِ پیشبردِ مقاصدِ سیاسىِ خودشان مى‏توانند به بهانه مصالحِ مسلمین، با دستورهاىِ پیغمبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم و اسلام مخالفت کنند؛ طبیعى است که این درسِ خطرناک که باید آن را «درسِ گستاخى و مرزشکنى» خواند، کیانِ اسلام را متزلزل مى‏کرد و به سراشیبىِ سقوط مى‏افکند.
دوم: ابن ابى‏الحدید، که یکى از دانشمندانِ مهمّ سنّى است، على علیه‏السلام را افضل از ابوبکر مى‏خواند و با این وصف مى‏گوید: «سپاس براىِ پروردگارى است که ابوبکر را (و طبعا عمر و عثمان را) بر على مقدّم ساخت.» البتّه محققانِ منصف مى‏دانند که سخنِ ابن ابى‏الحدید با سخنانِ پیغمبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم مخالف است و نسبتِ مطلق «مقدّم شدنِ ابوبکر بر على علیه‏السلام » به پروردگار، غلط است ولى در عین حال، باید گفت: از دیدگاهِ ابن ابى‏الحدید و همفکرانش حقّ مطلب ادا نشده است؛ حقّ مطلب از دیدگاهِ آن‏ها این است که بگویند:
سپاس براىِ پروردگارى است که خواستِ ابوبکر و عمر را بر خواستِ پیغمبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم مقدّم ساخت. واقعیّت این است که: ابوبکر و عمر به تصریح خودشان نخست دستور پیغمبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم را کنار زدند و سپس منصبِ على علیه‏السلام را تصرّف کردند. و یکى از اشتباهات علما و حکّام، این است که مسأله شیعه و سنّى را ناشى از مخالفتِ ابوبکر و عمر با على علیه‏السلام قلمداد مى‏کنند با این که این مسأله، در حقیقت ناشى از مخالفتِ آن‏ها با پیغمبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم است نه با على علیه‏السلام ؛ این نکته بسیارى از مطالب را روشن مى‏کند و شایانِ دقّت مى‏باشد.
سوم: جمله اخیر عمر که مى‏گوید: «... کتابِ خدا براىِ ما کافى است و سخنِ پیغمبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم هذیان است» دروغ گمراه‏کننده‏اى است که با کتابِ خدا نیز مخالف است، زیرا کتابِ خدا مى‏گوید:
... قُلْ إنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّه‏ فَاتَبِّعوُنى...
اى پیغمبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم به مسلمان‏ها بگو: اگر خدا را دوست دارید از من اطاعت کنید؛ یعنى، کسانى که دستورِ پیغمبرِ خدا را گردن نمى‏نهند، به خداو کتابِ خدا نیز ایمانِ واقعى ندارند و نمى‏توانند داشته باشند.
چهارم: عدّه‏اى ادّعا مى‏کنند که پیغمبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم با خلافتِ ابوبکر و عمر موافق بود، ولى گذشته از اینکه این ادّعا، حتّى به اعتراف ابوبکر که چند صفحه بعد ذکر مى‏شود، مدرکى ندارد اساسا، همین مخالفتِ عمر با وصیّتِ پیغمبر، دلیل بر این است که: پیغمبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم با خلافتِ آن دو موافق نبود و گرنه عمر با آوردنِ قلم و کاغذ مخالفت نمى‏نمود؛ و چنان که دیدیم: خودِ عمر تصریح مى‏کرد که مخالفتش با پیغمبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم به این جهت بود که مى‏دانست پیغمبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم مى‏خواهد کتبا نیز على علیه‏السلام را براىِ خلافت تعیین کند.
متعصب‏هاى خدانشناس
البتّه عمر، چه در زمان پیغمبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم و چه پس از آن، چندین بار با دستورهاىِ آن حضرت مخالفت کرد و حتّى در برخى مسائل، مانندِ متعه حج و متعه نساء که شرحش به درازا مى‏کشد، تصریح به مخالفت نمود، ولى در مسأله بسیار مهمّ و حیاتىِ وصیّتِ پیغمبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم علاوه بر مخالفت، جسارتِ کفرآمیزى به پیغمبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم کرد که هیچ‏گونه توجیهِ معقولى ندارد. به این جهت برخى از نویسندگان مانندِ هیکل، دانشمندِ معروفِ مصرى، این جسارتِ کفرآمیز و جنایت بار را، حتّى از کتاب‏هاىِ خودشان که از منابعِ معتبرشان آورده‏اند، در چاپ‏هاىِ بعدى اسقاط کرده‏اند(5)تا زمینه‏اى براىِ بیدارىِ پژوهندگانِ حقیقت و اعتراض به مسؤولانِ گمراهىِ امّت نماند.
این‏گونه متعصب‏هاىِ خدانشناس، نه فقط در مسأله وصیّتِ پیغمبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم ، بلکه در بسیارى از احادیثِ پیغمبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم که تصریح به خلافت على علیه‏السلام مى‏کند، دستبرد زده‏اند. علاوه بر کوششى که براىِ حذفِ جسارتِ کفرآمیز عمر، حتّى در طبع‏هاىِ اخیر کتابِ بخارى کرده‏اند، این حدیثِ مهم را نیز تغییر داده‏اند که بزرگانِ اهل سنّت، مانندِ طبرى، ابن‏اثیر، حلبى و... از پیغمبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم آورده‏اند که با اشاره به على علیه‏السلام فرمود:
إنَّ هذا أخى وَ وَصیّى وَ خَلیفَتى فیکُمْ فَاسْمَعُوا لَهْ وَ أطیعُوا.
على علیه‏السلام برادر من، وصىّ من و خلیفه من است، از او بشنوید و اطاعت کنید.
بى‏انصاف‏ها، بلکه بى‏ایمان‏ها، کلماتِ اصلىِ این حدیثِ شریف را (مانندِ «خلیفتى») در چاپ‏هاى بعدى انداخته‏اند.(6) راستى به کجا باید شکایت کرد که متعصّب‏ها براىِ این‏که به عمر خدمت کنند، به پیغمبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم خیانت مى‏کنند و در این خطِ سیاه، کتاب‏هاىِ خودشان را نیز تحریف مى‏نمایند، گویى از سایه خودشان نیز مى‏هراسند.
تعطیل حدیث یا فاجعه مصیبت‏بار
پنجم: رفتار عمر و همکارانش با پیغمبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم نشان مى‏دهد که: آن‏ها از پیش نقشه‏هایى براى حیازت مقام پیغمبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم داشتند، منتها از زمان وفات پیغمبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم آن را آشکار کردند. عقل سلیم به هیچ وجه نمى‏پذیرد که مخالفت عجیب آن‏ها با وصیّت پیغمبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم به طور ناگهانى و بدون حساب‏هاى قبلى اتفاق افتاده باشد؛ به خصوص که شواهد دیگرى هم در دست است که مقاصد زیر پرده آن‏ها را روشن‏تر مى‏نماید، مانند این که به شهادت همه منابع تاریخى، با فرمان اکید پیغمبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم در روزهاى آخر حیات مقدسش که فرمود: تحت فرماندهى اسامه نوجوان مدینه را ترک کنند و به سوى میدان جنگ بروند، مخالفت نمودند(7) و مانند این که با سرعت، و حتّى پیش از آن که به دفن پیغمبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم بپردازند، مقدّمات سقیفه را فراهم ساختند و مانند این که از اولین ساعات سقیفه، کلّیه مخالفت‏ها را با سفسطه بازى و پرخاشگرى درهم کوبیدند(8) و...
ششم: که از همه بدتر است این است که: جمله عمر که: «کتابِ خدا کافى است و سخنِ پیغمبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم هذیان است» نشان مى‏دهد که: او و همکارانش به سخنان پیغمبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم ، که پرتوِ وحى و بیانگرِ مسائل و مشکلات بود، اهمیّت نمى‏دادند، بلکه به نقل از کتاب‏هاىِ معتبرِ سنّى، مردم را از آن منع مى‏نمودند.(9)
اگر فرض کنیم که پیغمبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم به طور متوسط روزى بیست حدیث داشته، با این که مسلّما بیشتر داشته چون هر سخن و هر عمل پیغمبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم حدیث محسوب مى‏شده، روىِ این فرض و با حساب 23 سال دوره رسالتِ آن حضرت، باید افزون از 160000 حدیث نبوى در دست باشد، ولى متأسفانه عمر و همکارانش، با ادّعاى مضحک کفایت قرآن، از نشر این همه حدیث، کوتاهى و حتّى جلوگیرى نمودند، بلکه به نصّ تاریخ: ابوبکر و عمر احادیث پیغمبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم را جمع کردند و آتش زدند(10)تا در دسترس مسلمان‏ها قرار نگیرد.
تعطیل حدیث، فاجعه مصیبت‏بارى بود که گرفتارى‏هاى فراوانى براى جوامع اسلامى به بار آورد. یک نمونه‏اش این است که: با محو احادیث نورانى پیغمبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم ، قرآن از پیوست روشنگرش جدا شد و معارف اسلامى تا حدّ زیادى در پرده ابهام فرورفت. و از این جاست که تقریبا همه فرقه‏هاى اسلامى در همه مسائل اسلامى، اختلاف‏هاى شدیدى پیدا کرده‏اند و نه تنها در مطالب اعتقادى، سیاسى، اجتماعى، مانند جبر و تفویض، رؤیت خدا، بداء، خلق قرآن، عینیّت صفات خدا با ذات خدا، راه تعیین زمامداران و شرایط و وظایف آنها و چگونگى وظایف مسلمان‏ها در برابر زمامداران صالح و ناصالح و... گرفتار آراى متضادى گشته‏اند، بلکه در زمینه احکام اسلام و حتّى در زمینه نماز که مهمترین عملِ اسلام است نیز، در باتلاقِ تشتّت افتاده‏اند.
واقعا عجیب است که با این که پیغمبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم در حضور مسلمان‏ها هر روز پنج بار، و در مدت بیست و سه سال رسالتش بیشتر از چهل هزار بار، نماز خوانده است با این حال، اصحاب به اصطلاح مقدس پیغمبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم حتّى نماز پیغمبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم را به صورت روشنى به نسل‏هاى بعد نرساندند، بلکه با حساب‏هاى خیالى خودشان، در نماز و اعمال آن مانند وضو و اذان دست بردند. و با توجّه به این‏که حتّى در نماز پیغمبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم ، که بیشتر از چهل هزار مرتبه واقع شده، ابهام‏ها و تغییرهاى فراوانى به وجود آورده‏اند خود به خود روشن مى‏شود که بر سر جریان‏هاى بسیار حسّاس مانند غدیر خم، که فقط یک مرتبه واقع شده و برخلاف میل آن‏ها على علیه‏السلام رابه خلافت نصب کرده، چه بلایى آورده‏اند و چرا آورده‏اند.
در این جا لازم است به یک نکته اساسى که بیشتر جنبه فرهنگى دارد و در عین حال به تبیین اوضاع آن زمان کمک بسیارى مى‏کند توجّه نماییم و آن این که: به گفته برادران سنى،(11)از پیغمبر اسلام صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم کمتر از چهارصد حدیث صحیح، درباره مسائل اسلامى مانند نماز و سایر عبادات و معاملات، در دست است. حتّى ابوحنیفه، که تقریبا استاد همه پیشوایان سنّى به شمار مى‏رود، مى‏گوید: حدیث‏هاى صحیح هفده حدیث است. بدیهى است که این مقدار اندک نمى‏تواند پاسخگوى همه مردم در همه مسائل باشد و فقه اسلامى را که درخت پرشاخ و برگى است بارور نماید؛ بدین جهت است که برادران سنى ناچار شده‏اند به قیاس و استحسان بپردازند و به آراى شخصى و اختلاف‏انگیز کسانى همچون «ائمّه اربعه» بیاویزند.
تعطیل حدیث زمینه تحریف حدیث شد
با اندک تأمّلى روشن مى‏شود که: ریشه اصلى این همه انحطاط و جمود این است که: عمر و ابوبکر احادیث پیغمبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم را ممنوع کردند. اگر ابوبکر و عمر به اهمیّت و احترام حدیث پیغمبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم لطمه نمى‏زدند و اقلاً اگر مى‏گذاشتند که مؤمنان با صلاحیّت، احادیث پیغمبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم را، که نقش عظیمى در تشریح قرآن و مسائل اسلامى دارد، جمع کنند و نشر دهند مسلّما مجهولات و اختلافات مسلمان‏ها کمتر مى‏شد و فقه و معارف اسلامى به خوبى، بارور مى‏گشت و در نتیجه، زمینه‏اى براى پیدایش «مذاهب اربعه» نمى‏ماند و بازار قیاس و استحسان و آراى شخصى گرم نمى‏شد و مهمتر این‏که براى معاویه‏ها ممکن نمى‏شد که با سوءاستفاده از نبود احادیث صحیح، به جعل احادیث غلط بپردازند و با زبان حدیث‏سازان دربارى، مانند ابوهریره، سمره، کعب‏الاحبار و... احادیث فراوانى به نام پیغمبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم به خورد مسلمان‏هاى آن زمان و هر زمان بدهند و واقعیّات اسلام را تحریف کنند و بدبختى‏هاى روزافزون و چاره‏ناپذیر به بار آورند.
اساسا تعطیل حدیث به دست ابوبکر و عمر بود که موجب شد زمینه مناسبى براى تحریف حدیث به دست معاویه پیش آید والاّ اگر آن تعطیل نبود این تحریف هم پیش نمى‏آمد و به مناسبت همین تعطیل حدیث و سپس تحریف حدیث که دنباله آن بود، پرسش مهمّى از برادران سنّى مى‏شود که اگر مى‏توانند، و هرگز نمى‏توانند، به آن پاسخ بگویند، آن پرسش مهم این است که: با توجّه به این که عمر مى‏گوید «کتاب خدا براى ما کافى است و سخن پیغمبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم هذیان است» چگونه از دو اصل «کتاب خدا و سنّت پیغمبر» پیروى مى‏کنند؟ اصولاً با توجّه به گفته عمر و با توجّه به روش ضدّ حدیثى او و همفکرانش احادیث واقعى پیغمبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم کجاست؟ و چگونه مى‏توانیم به دست آوریم؟ و اگر به دست آوریم چه ارزشى دارد؟
به هر حال، عمر مخالفت‏هاى شدیدى با پیغمبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم کرد، یک نمونه آن که گوشزد شد این بود که از وصیّت پیغمبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم جلوگیرى نمود. ابوبکر نیز چندین جا حرمت قانون اسلام و اهل بیت پیغمبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم را زیر پا گذاشت. در این جا به یک نمونه آن، که نشانه منزوى کردن اهل بیت پیغمبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم و تهییج مردم بر ضدّ آن‏هاست اشاره مى‏کنیم تا بفهمیم که زمینه کربلا و کربلاها از هنگام رحلت پیغمبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم آغاز شد و طبعا گسترش روزافزونى پیدا کرد، آن نمونه این است که: شخص ابوبکر، حتّى به عنوان خلیفه پیغمبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم فاطمه علیهاالسلام دختر پیغمبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم را به شدت آزرده ساخت تا حدّى که فاطمه علیهاالسلام به تصریح کتاب‏هاى معتبر سنّى، تا دم مرگ از او و همکارش «عمر» اعراض کرد، با این‏که به اتفاق شیعه و سنى، فاطمه از همه زنان ارجمندتر بود و قرآن به طهارت و صداقتش تصریح مى‏نمود و پیغمبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم هم درباره‏اش مى‏فرمود: «فاطمه، پاره تن من است، هر که او را آزار دهد مرا آزار داده و هر که مرا آزار دهد خدا را آزار داده است.»(12)
اقدام ابوبکر و سخنان او
یک علت آزردگى فاطمه علیهاالسلام این بود که ابوبکر «فدک» را، که پیغمبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم به او داده بود، به زور گرفت و حقّ او را حتّى از راه ارث انکار نمود و براى توجیه این ستم بزرگ گفت: از پیغمبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم روایت است که:
إِنّا مَعاشِرَ الاْءنْبِیاءَ لانُوَرِّثُ شَیْئا....
ما پیغمبران چیزى براى میراث نمى‏گذاریم.(13)
جالب این است که: اصحاب پیغمبر و حتّى بستگان پیغمبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم این روایت را نقل نکرده‏اند. و بر فرض این که واقعیّت داشته باشد معناى خاصّى دارد که با آیات مخالفش (مانند وَرِثَ سُلَیْمانُ داوُدَ ـ رَبِّ هَبْ لى وَلیّا یَرِثنى) منافات ندارد، از این‏رو برخى از خلفاى نسبتا نیک‏اندیش مانند عمربن عبدالعزیز، فدک را حقّ پیغمبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم شناختند و به آن‏ها برگرداندند و به طور کلّى «فدک» محک سیاست روز شده بود که هر خلیفه‏اى که با خاندان پیغمبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم عناد مى‏ورزید، فدک را از آن‏ها مى‏گرفت و هر خلیفه‏اى که عدالت به خرج مى داد، فدک را به آن‏ها برمى‏گرداند.(14)
ابوبکر به گرفتن «فدک» از فاطمه و على علیه‏السلام اکتفا نکرد، بلکه در ضمن این اقدام، سخنانى هم به آن‏ها گفت که واقعا دردآورست، یک نمونه از سخنان بسیار زننده او این بود که هنگامى که فاطمه علیهاالسلام على علیه‏السلام را به عنوان شاهد فدک آورد، گفت: «شاهد روباه دم اوست».(15) نمونه دیگر که قلم از نقلش شرم دارد، این بود که در همین زمینه درباره على علیه‏السلام گفت: «... کامّ طحال احبّ اهلها الیها البغىّ؛ مثل على، مثل آن زن پلید است که محبوبترین شخص در نزد او، زناکننده با او بود.»(16) آیا هیچ مسلمانى نیست بپرسد که: چرا اهل بیت عزیز پیغمبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم ، که اکرام آن‏ها واجب است و به تصریح قرآن، اجر رسالت پیغمبر است، این‏طور اهانت بشوند و در این مورد و آن مورد و هر مورد این‏قدر ظلم ببینند؟ آیا آیینِ اسلامى و وجدان انسانى مى‏پذیرد که آنان که از همه شریف‏ترند از همه مظلوم‏تر باشند؟ و به نقل بزرگان اهل سنّت منزل آن‏ها با آتش و خود آن‏ها با شمشیر تهدید شوند؟(17) ولى علّت این همه ظلم و جسارت به اهل بیت پیغمبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم چیست؟ علّتش همان است که: ابن ابى‏الحدید از استادش نقل مى‏کند که «إنَّهُ الْمُلْکُ»(18)
یعنى، گرفتن «فدک» از فاطمه و على علیه‏السلام و گفتن ناسزا به آن‏ها به خاطر این بود که با تضعیف موقعیّت اهل بیت، اساس کار خودشان را تقویت کنند.
در عین حال، مصیبت بزرگتر این است که: ظلم‏هاى ابوبکر و عمر به اهل بیت سرمشق سایر حکّام و خلفا هم مى‏شد و به همان صورت نخستین، بلکه بى‏تردید به صورت‏هاى زننده‏تر، تکرار مى‏گشت. آتش و شمشیرى که «یزید» و «ابن‏زبیر» در عراق و حجاز بر ضدّ خاندان پیغمبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم به کار بردند،(19) یکى از پیامدهاى سرمشق ابوبکر و عمر است که براساس رفتار آن‏ها با فاطمه و على علیه‏السلام توجیه مى‏گشت و اقلاً از قبح آن کاسته مى‏شد.
و مضحک این‏جاست
و مضحک این‏جاست که متعصب‏هاى دو آتشه مى‏کوشند که از ظلم‏هاى ابوبکر و عمر به على و فاطمه علیهاالسلام دفاع کنند. گویى اینان بى‏خبرند یا خودشان را به بى‏خبرى مى‏زنند که خود ابوبکر، هنگام مرگش از ظلم‏هایش، ناله پشیمانى سر داد(20) و در زمان حیاتش نیز، صریحا گفت: «مرا شیطانى هست که گاهگاهى بر من مسلّط مى‏گردد»(21)طبیعى است که ابوبکر با این عذر بدتر از گناه، عملاً به سایر حکام و خلفا مى‏آموخت که اگر با وسوسه شیطان، کژى‏هایى بیاورند باز هم خودشان را شایسته حکومت و خلافت بدانند و از اعتراض مخالفان پروا نکنند؛ همان طورى که خود او از اعتراض اصحاب به جنایت‏هاى نماینده‏اش خالد، پروا نکرد. ابوبکر نه تنها از خالد جنایتکار، که مسلمانى را کشت و با کلّه او غذا پخت و خورد و با همسر او نیز زنا کرد، بازخواست هم ننمود، بلکه علاوه بر این، به او لقب «سیف الاسلام» داد و بدتر این‏که جنایت‏هاى او را با این دلیل خطرناک توجیه نمود که «تأوّل فاخطأ؛ یعنى، خالد اجتهاد کرد و خطا کرد.»(22)
واقعا قلم عاجز است که آثار تربیتى و سیاسى این‏گونه جملات را تصویر کند، فقط خدا مى‏داند که این‏گونه جملات چقدر در ضلالت توده‏ها و تقویت معاویه‏ها و یزیدها، نقش داشته است. کمترین چیزى که در این زمینه باید گفت و گذشت این است که: با کمال تأسّف مى‏بینیم که، اجتهاد اسلامى به اندازه‏اى ننگین مى‏شود که حتّى خالدها را و طبعا معاویه‏ها و یزیدها را پاک مى‏نماید، بلکه با لقبِ «شمشیر حقّ» آن‏ها را مفتخر مى‏گرداند و از طرف دیگر، على و فاطمه علیهاالسلام را به جرم مطالبه «فدک»، با لقب «روباه و دم روباه» درهم مى‏کوبد. لقب اول عجیب و لقب دوم عجیب‏تر است، و توأمانى این دو لقب، که شیوه حکومت ابوبکر و همفکرانش را نشان مى‏دهد، از همه عجیب‏تر است. و شما اى مسلمان‏هاى باوجدان بگویید: آیا خالد جنایتکار که مسلمانى را کشته و با همسر او زنا کرده و با کلّه او غذا پخته و خورده «سیف اللّه‏» است؟ و فاطمه و على علیه‏السلام که براى «فدک» احتجاج مى‏کنند روباه و دم روباه هستند و مثل آن زن زنادوست را دارند؟
روشن است که خلافکارى‏هاى ابوبکر و عمر، در همان محدوده و همان دوره، متوقّف نمى‏شد، بلکه در زمان‏هاى بعد نیز تداوم مى‏یافت و در شیوه همه زمامداران مسلمان و در روحیّه همه افراد مسلمان، آثار فلاکت‏بارى مى‏گذاشت. اساسا، خلافکارى‏هاى آنان بود که دم به دم، اهل بیت را منزوى‏تر و تبهکاران را جرى‏تر و روحانیّت اسلام را ضعیفتر ساخت. و بالاخره همان خلافکارى‏ها بود که با افزایش و گسترش طبیعى خود به مرحله وخیمى رسید و جامعه اسلامى را حتّى در زمان عثمان به سراشیبى بدبختى کشید. آرى در جایى که عثمان، در خط همان خلافکارى‏ها، اهانت‏هاى شدیدى به اصحاب پیغمبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم و على علیه‏السلام و یارانش بنماید و پُست‏هاى کلیدى خلافت اسلامى را، به خویشان امویش بسپارد و از باب نمونه برادرش، ولید تبهکار، را به حکومت عراق بگمارد و او در حال مستى، نماز صبح را چهار رکعت بگزارد و آنگاه به مأموم‏ها بگوید: «اگر بخواهید، باز هم بیشتر مى‏خوانم»(23) در آن صورت کاملاً طبیعى است که جامعه اسلامى، به پرتگاه انحطاط واختلاف مى‏افتاد و بدتر این‏که، روحیّه دینى‏اش را از دست مى‏داد و مانند زمامداران فاسدش، گمراه و بزهکار مى‏گشت؛ و این یک اصل اجتماعى است که على علیه‏السلام درباره آن مى‏فرماید:
اَلنّاسُ بِاُمَرائِهِمْ اَشْبَهُ مِنْهُمْ بِآبائِهِم.
شباهت مردم به زمامدارانشان، حتّى از شباهت آن‏ها به پدرانشان بیشتر مى‏باشد.(24)
________________________________________
1. مستدرک نهج‏البلاغه کاشف‏الغطاء، ص 159.
2. شرح نهج، ج 2، ص 101 و ج 3،ص 415 و 456.
3. العیون و الحدائق، ص 197؛ منهاج‏السنّة ابن‏تیمیّه، ج 4، ص 156.
4. شرح نهج، ج 3، ص 114.
5 . حیاة محمد، طبع 2؛ اسرار سقیفه، 113.
6 . الغدیر، ج2، ص 288؛ ثم اهتدیت، 176.
7. شرح نهج، ج 2، ص 21.
8 . الامامة و السیاسة، ج 1، ص 4 به بعد؛ شرح نهج، ج 1، ص144 به بعد.
9. شرح نهج، ج 3، ص 120؛ الغدیر، ج 6، ص 294 به نقل از سنن ابن‏ماجه و مستدرک و سنن دارمى.
10. کنزالعمّال، ج 5، ص 237؛ تذکره ذهبى، ج 1، ص 5 ؛ طبقات ابن سعد، ج 5، ص 188.
11. مقدمه ابن‏خلدون، فصل ششم.
12. مسند احمد، ج 6، ص 9؛ صحیح مسلم، ج 2، ص 72؛ طبرى، ج 2، ص 248؛ سنن بیهقى، ج 6. ص 300.
13. شرح نهج، ج 4، ص 81 .
14. الغدیر، ج 7، ص 194 به نقل از کتاب‏هاى معتبر اهل‏سنّت.
15. شرح نهج، ج 4، ص 80 .
16. شرح نهج، ج 4، ص 80 .
17. شرح نهج، ج 1، ص 134؛ عقدالفرید، ج5،ص 12؛ الامامة و السیاسه، ج 1، ص 12 و 13.
18. شرح نهج، ج 4، ص 80 .
19. شرح نهج، ج 4، ص 495.
20. مروج‏الذهب، ج 2، ص 301؛ طبرى، ج 2، ص 619 ؛ الامامه و السیاسه، ج 1، ص 18.
21. شرح نهج، ج 4، ص 166؛ طبرى، ج 2، ص 460؛ الامامة و السیاسه، ج 1، ص 16؛ البدایة و النهایة، ج 6، ص 203.
22. الغدیر، ج7، ص 160 به نقل از تاریخ ابى‏الفداء، ج1، ص 158 و تاریخ خمیس، ج2، ص 133.
23. مروج‏الذهب، ج 2، ص 335.
24. تحف‏العقول، ص 208.

تحلیلى تطبیقى از قیام امام حسین (ع) و قیام امام خمینى

تحلیلى تطبیقى از قیام امام حسین (ع) و قیام امام خمینى
مقدمه:
تاریخ زندگى بشر حاکى از آن است که هر هنگام که جوامع را نابسامانى فرهنگى و اجتماعى فراگرفته است، پیامبران و مصلحان به دستور خداوند در جهت هدایت مردم و نجات و اصلاح جامعه اهتمام ورزیده اند.
اسلام به عنوان کاملترین دین الهى بر محمد (ص) نازل شد تا هم جامعه زمان وى اصلاح گردد و هم حاوى اصول دستورهایى باشد که براى آحاد بشر قابل اجرا در هر زمان پس از وى باشد و موجب هدایت و نجات جامعه گردد. در نوشته حاضر سعى بر آن است تا در یک بررسى تطبیقى از دیدگاه جامعه شناسى - تاریخى نشان دهیم که علت اساس قیام امام حسین (ع) تداوم و تجدید اسلام پیامبر (ص) است و قیام امام خمینى (ره) نیز با الهام از قیام امام حسین (ع) و در جهت تحقق اهداف آن به وقوع پیوسته است. امام خمینى (ره) خود نیز فرموده اند:
انقلاب اسلامى ایران پرتوى از عاشورا و انقلاب عظیم الهى آن است .
فرض اساسى ما در این پژوهش این است که هر دوى این قیامها با عنایت از دستورهاى کلى اسلام درباره اصلاح و تغییر جامعه به وقوع پیوسته اند و این دستورها براى همه زمانها قابل پیروى و تطبیق است. در این بررسى ما از روشى که توماس اسپریگن در کتاب فهم نظریه هاى سیاسى (1) پیشنهاد کرده است بهره برده ایم و بنابراین در بخش اول از دیدگاه جامعه شناسى - تاریخى آسیب هاى جامعه اسلامى را در زمان هر یک از دو رهبر بزرگ الهى مورد بررسى قرار مى گیرد و در بخش دوم به راههاى اصلاح و شیوه هایى که این دو رهبر براى درمان آسیبها و اصلاح جامعه پیشنهاد مى کنند اشاره شده است.
بخش اول
آسیبهاى جامعه اسلامى در زمان قیام امام حسین (ع) و امام خمینى (ره) هر مصلحى با توجه به تصورى که از وضع مطلوب جامعه دارد بر وضع موجود جامعه زمان خویش ایرادات و اشکالاتى وارد مى داند و به نواقص و امراض خاصى در آن جامعه اشاره مى کند و اینک به اختصار به آسیبها و ایرادات عمده جامعه اسلامى در زمان قیام امام حسین (ع) و قیام امام خمینى (ره) اشاره مى شود. الگوى مطلوب جامعه در این نوشته جامعه اسلامى زمان پیغمبر (ص) در نظر گرفته شده است.
1- آسیبهاى اعتقادى و مذهبى
بررسى نحله هاى فکرى واندیشه هاى دینى نشان مى دهد که مهمترین علل انحطاط و سقوط جامعه اسلامى بعد از رحلت حضرت رسول (ص) برداشت نادرست از دین و فهم غلط معارف اسلامى بوده است. عواملى که به بروز کژاندیشیها و گرایشهاى قبیله اى منتهى گردید موجباتى را فراهم آورد تا کسانى که به مصادر خلافت دست مى یافتند دین را وسیله توجیه حکومت و اهداف فردى و قومى خویش قرار دهند و جامعه اسلامى را براى مدت طولانى از منادیان واقعى توحید واندیشه هاى اصیل مکتب اسلام بدور نگهدارند. تحقق چنین امرى وقتى میسر گردید که افرادى همچون على (ع)، سلمان فارسى، عمار یاسر و ابوذر غفارى کنار گذاشته شدند. و افرادى همانند کعب الاحبار یهودى و ابوحریره ادعاى مسلمانى کردند و مفتى اعظم جامعه اسلامى گشتند و حکم بر تکفیر و تسفیق افرادى چون صحابه نستوه رسول الله (ص)، ابوذر غفارى دادند و با جعل احادیث و تفاسیر وارونه سعى کردند تا اذهان مردم را نسبت به حقیقت دین و سیره پیامبر (ص) مغشوش نمایند. علاوه بر علماى دربارى فرصت طلبان و زراندوزانى چون طلحه و زبیر براى حفظ منافع مادى و اقتصادى خویش على (ع) را متهم به کفر مى نمودند و مقدس مآبانى چون خوارج نهروان با تاویل آیات خدا بر على (ع) شمشیر مى کشیدند و همه اینها نشانگر این مطلب است که در آن زمان قشر عظیمى از مردم مسلمان در درک حقیقت دین و فهم معارف اسلامى با مشکل روبرو بوده اند و در چنین شرایطى بنى امیه حاکمیت در جامعه اسلامى را به دست مى گیرند و براى توجیه حکومت خود به ترویج نوعى اندیشه تقدیرى و جبرگرایانه مى پردازند.اندیشه اى که احساس هرگونه مسئولیت اجتماعى را از انسان سلب مى کرد و چون با استناد به نام خدا و اراده الهى صورت فریبنده اى داشت در ظاهر صحیح به نظر مى آمد و در آستانه قیام امام حسین (ع) که با القائات علماى دربارى و احادیث جعل پرورش یافته بودند به راحتى مى پذیرفتند که اگر على (ع) شکست خورد خدا نمى خواسته تا او بر مسند حکومت باقى بماند و اگر حزب اموى زمام امور مسلمین را در دست دارد خدا چنین موهبتى به آنان عطا کرده است و بنابراین هرگونه اعتراض و انتقاد بر علیه وضع موجود و حکومت اموى انتقاد و اعتراض بر قدرت و مشیت الهى است. در این زمان دین در امور فردى و عبادى خلاصه مى گردد و بر صورت ظاهر جمعه و جماعات بیش از هر چیز دیگر تاکید مى شود و بینش و روحیه مذهبى در میان اکثر قریب به اتفاق مردم به گونه اى مسموم و فلج شده است که نه تنها عاملى براى اصلاح و سازندگى جامعه به حساب نمى آید بلکه موجبات سکوت و تسلیم را نیز فراهم مى سازد و صبر و سکوت تخدیر کننده اى را بر سرتاسر شبه جزیره عرب مستولى مى گرداند. چنین اعتقادى مطلوب امام حسین (ع) نیست و امام با قیام خود تاکید بر این امر که مى خواهند به اصلاح امت پیامبر (ص) و احیاى سیره محمد (ص) و على (ع) بپردازند اولین اعتراض را براندیشه دینى رایج در جامعه زمان خود روا مى دارند.
قبل از قیام امام خمینى (ره) هم ملاحظه مى شود که جامعه در زمینه عقاید الهى و مذهبى دچار آسیبهاى جدى است.
برداشتهاى دینى رایج به گونه اى است که دین به هیچ یک از امور سیاسى، اجتماعى و فرهنگى جامعه کارى ندارد و فقط امرى است که به برخى از عبادات و اعمال فردى ختم مى گردد و چنین برداشتى از دین همواره مطلوب طبقات حاکم بر جامعه بوده است و به وسیله حکومتهاى باطل در میان مردم رواج یافته است.
در آستانه قیام ایشان با توجه به وابستگى جامعه به جوامع بیگانه شرق و غرب، مسئله جدایى دین از امور سیاسى و اجتماعى شدت یافت و با توجه به خودباختگى و الگو قرار گرفتن جوامع غربى براى حکومت و زمامداران امور چهره جدیدترى به خود گرفت. به نظر امام خمینى (ره) جامعه اسلامى از صدر اسلام به این آسیب دچار بوده است و این مسئله در دوره اخیر به اوج خود رسیده است چنانچه مى فرماید:
این یک نقشه شیطانى بوده است که از زمان بنى امیه و بنى عباس طرح ریزى شده است و بعد از آن هم هر حکومتى که آمده است، تایید این امر را کرده است و اخیرا هم که راه شرق و غرب به دولتهاى اسلامى باز شده، این امر در اوج خودش قرار گرفت که اسلام یک مسئله شخصى بین بنده و خداست و سیاست از اسلام جداست و نباید مسلمان در سیاست دخالت کند و نباید روحانیون وارد سیاست بشوند . (2) رواج اندیشه جدایى دین از سیاست به دلیل اینکه هرگونه مسئولیت اعتقادى و اجتماعى را از افراد سلب مى کرد با روحیه تسامح و راحت طلبى نیز سازگارى داشت و بسیارى از افراد براى حفظ منافع شخصى خود از هرگونه اندیشه اى که به تغییر وضع موجود منتهى گردد احتراز مى کردند و لذا نقشه هاى شیطانى حکومت از یک سو و تسامح و راحت طلبى از سوى دیگر موجب شد تا اعتقادات دینى نقش موثرى در اعمال اجتماعى - سیاسى مردم نداشته باشند و از قیام براى خدا در جامعه اسلامى غفلت گردد.
امام خمینى (ره) در این زمینه مى فرماید:
خودخواهى و ترک قیام براى خدا ما را به روزگار سیاه رساند و همه جهانیان را بر ما چیره کرده و کشورهاى اسلامى را زیر نفوذ دیگران در آورد . (3)
2- آسیبهاى سیاسى و اجتماعى جامعه اسلامى
بعد از رحلت پیامبر (ص) از نظر سیاسى و اجتماعى معیارها و ضوابط اسلامى تحت الشعاع ارزشهاى قومى و نژادى قرار مى گیرد و مهاجر بر انصار و قریش بر غیر قریش ترجیح داده مى شود و به لیاقت و شایستگى افراد در تصاحب مناصب سیاسى و اجتماعى عنایتى نمى شود امام حسین (ع) اینک وارث جامعه اى است که بعد از پیامبر بسیارى از ارزشهاى دوران جاهلیت در آن نضج گرفته است، بنى امیه آنچنان بر جان و مال مردم مسلط شده است که خود را آقا و ارباب و مردم را بنده و نوکر خود قلمداد مى کنند.
عرب را بر عجم ترجیح مى دهند و روحیه برابرى و برادرى را در جامعه زایل مى نمایند، روشنفکران و اهل بصیرت را از بین مى برند. معاویه على رغم اینکه خلفاى قبل از او زندگى ساده اى داشته اند یک حکومت سلطنتى پر از تجملات ایجاد کرده است و به پیروى از دوران جاهلیت که بعد از مرگ شیخ قبیله به حکم وراثت فرزندش جاى او را مى گرفت تصمیم مى گیرد تا حاکمیت اسلامى را براى خاندان بنى امیه موروثى گرداند و به خلاف سیره پیامبر (ص) و خلفاى بعد از او پسرش یزید را که هیچ گونه لیاقت و شایستگى نداشت به جانشینى خود منصوب کند و به این ترتیب تخطى از معیارهاى سیاسى و اجتماعى اسلامى و احیاى ارزشهاى جاهلى و نژادى بود که زمامدارى از قریش به مداخله تیره اموى و زمامدارى اموى به سلطنت موروثى و سلطنت موروثى به استبداد مطلق کشیده شد . (4) امام خمینى (ره) یکى از دیرپاترین آسیبهاى جامعه اسلامى را عدم تشکیل حکومت حق مى داند و در زمانى قیام خود را آغاز مى کند که جامعه تحت سلطه یک حکومت فاسد شاهنشاهى قرار گرفته است که جز منافع فردى و خانوادگى خود هیچ معیار دیگرى را نمى شناسد و حتى براى ارضاى نفسانیات خود حاضر است سلطه بیگانگان را نیز بر سر مردم مسلمان گسترش دهد، مردم در این حکومت هیچ نقشى ندارند و حق و حقوق محرومان جامعه پایمال مى گردد و افراد روشنفکر و با بصیرت نیز مورد هتک و آزار قرار مى گیرند و هیچ یک از ضوابط و معیارهاى اسلامى بر امور سیاسى و اجتماعى جامعه حاکم نیست و همه امور جامعه در خدمت نفسانیات طبقه حاکم قرار گرفته است.
در نظر امام خمینى (ره) غلبه حکومت باطل یک آسیب اساسى است و از این رو درباره غلبه رضاخان مى فرماید:
قیام براى شخص است که یک نفر مازندرانى بى سواد را بر یک گروه چند میلیونى چیره مى کند که حرث و نسل آنها را دستخوش شهوات خود کند . (5)
3- آسیبهاى اقتصادى و غارت بیت المال
در جامعه اسلامى پیامبر با توجه به اصول و موزانه هایى که بر مالکیت و نظام اقتصادى حاکم شد ثروتمندان و اشراف نمى توانستند به استثمار و تکاثر ثروت بپردازند و عدالت اجتماعى و اقتصادى از عمده ترین اصول جامعه اسلامى به شمار مى آمد.
اما اینک امام حسین (ع) پس از پنجاه سال که از رحلت پیامبر مى گذرد با یک جامعه کاملا نابرابر مواجه است که در آن از یک سو قریش و وابستگان به دستگاه خلافت به ویژه بنى امیه به ثروتهاى کلان دست یافته اند و از سوى دیگر اکثر آحاد مردم جامعه در فقر و محرومیت به سر مى برند. جنگهایى که بین سپاه اسلام و دو امپراطور بزرگ ایران و روم چند سال بعد از رحلت پیامبر به وقوع پیوست غنائم و اموال فراوانى را نصیب حکومت اسلامى ساخت و اما این غنایم با رعایت رتبه ها و امتیازاتى خاص نظیر سبقت در اسلام بین مسلمانان تقسیم شد و زمینها نیز به تملک سربازان فاتح درآمد. اکثر این گروه که به ثروتهاى کلان دست مى یافتند از قبیله قریش بودند که از دوران جاهلیت به بازرگانى و تجارت آگاهى داشتند و همین که در نظام اسلامى اموال و ثروت بیشترى نصیب آنان گردید شیوه زندگى پیشین خود را از سر گرفتند و روحیه مال اندوزى و جمع ثروت در آنها زنده شد با این ترتیب نوعى از اشرافیت معنوى (نظیر سبقت در اسلام) معیارى شد براى کسب ثروت و مال بیشتر و ایجاد اشرافیت مادى و پس از آن طبقه جدیدى از ثروتمندان و اشراف با رنگ و لعاب اسلامى در جامعه به وجود آمده و به دنبال آن اصل عدالت اجتماعى و موازنه هاى اقتصادى اسلام در معرض تهدید و نابودى قرار گرفت. (6) قریش و به ویژه بنى امیه هنگامى که توانستند نفوذ و قدرت بیشترى در دستگاه خلافت اسلامى به دست آورند تحت عنوان هبه و جایزه به چپاول و غارت بیت المال پرداختند. افرادى همانند طلحه دویست هزار درهم و زبیر ششصدهزار درهم از دستگاه خلافت اسلامى دریافت نمودند. اینک طبقه اى مقتدر و ثروتمند در جامعه اسلامى به وجود آمده بود، بین امویان و وابستگان آنها که داراى ثروتهاى فراوان بودند از یک سو و اکثر مردم که در فقر و محرومیت به سر مى بردند از سوى دیگر شکافى عظیم پیدا گشت و با این سیطره مالى و سیاسى بود که حزب اموى به تطمیع و خرید افراد ذى نفوذ پرداخت و معاویه بناى کاخ سبز را در منطقه شام ایجاد کرد و به قدرت خود تحکیم بخشید. تصاحب و غارت بیت المال از مهمترین عواملى بود که حزب اموى در جهت اغفال مردم و تهیه و تجهیز سپاه شام از آن استفاده کرد.
ایجاد نظام طبقاتى و تبعیض و نابرابریهاى اجتماعى، سبب شد تا نظام عقیدتى و اخلاقى جامعه نیز متحول شود و پذیرش معیارها و اصول اقتصادى مکتب اسلام براى مردم میسر نگردد. ثروتمندان که وضع فعلى جامعه را از نظر مادى به نفع خویش مى دیدند اولین گروهى بودند که در مقابل حکومت على به مخالفت و آشوب دست زدند و چون دیدند که عدالت و ایجاد نظام اقتصادى اسلام بیش از هر چیز دیگر منافع آنها را تهدید مى کند به اردوگاه بنى امیه پیوستند و مقدمات شکست خلافت امام را فراهم ساختند. معاویه همانند پادشاهان ایران و روم با تشریفات و تجملات بر مردم حکومت مى کرد و با سوء استفاده از بیت المال براى استمرار سلطنت اموى و جانشینى یزید رشوه هاى کلانى مى پرداخت و گروههاى زیادى از مردم کوفه را با پول و ثروت فریب مى داد و به تطمیع آنان مى پرداخت. از جمله وقتى مغیرة بن شعبه از طرف معاویه ماموریت یافت تا مردم کوفه را به بیعت با یزید وادار کند مال فراوانى به هواداران حزب اموى در این شهر بخشید و گروهى از مردم کوفه را به سرکردگى پسر خود نزد معاویه فرستاد تا با اعلام طرفدارى از ولایت عهدى یزید وراثت سلطنتى امویان را مشروعیتى مردمى بخشند چون این گروه به دربار حکومت رسیدند معاویه از پسر مغیرة پرسید: پدرت دین این مردم را به چند خریده است؟ وى جواب داد: هر یک را به سى هزار درهم. (7) در نتیجه این حقیقت روشن مى شود که اگر چه عوامل متعدد در سقوط ارزشها و معیارهاى اسلامى در جامعه نقش داشته اند اما هیچ یک از آنها به اندازه رواج روحیه دنیاطلبى و رغبت به مال اندوزى موثر نبوده است به گونه اى که امام حسین (ع) در آستانه قیام مقدس خویش ماهیت این مردم را چنین بیان مى کند :
الناس عبیدالدنیا و الدین لعق السنهم یحوطونه مادرت به معائشهم فاذا محصوا بالبلاء اقل الدیانون مردم بنده دنیا هستند دین را تا آنجا مى خواهند که با آن زندگى خود را سر و سامان دهند و چون آزمایش شوند دینداران واقعى بسیار کم خواهند بود.
یکى از آسیبهاى مهم جامعه در آستانه قیام امام خمینى (ره) فاصله طبقاتى و بهره کشى سرمایه داران و طبقه ثروتمند جامعه از طبقات محروم و مستضعف مى باشد. ایجاد هسته هاى سرمایه دارى در ایران به وسیله نظام شاهنشاهى سبب شد تا وابستگان به دربار و ایادى دست نشانده شرکتهاى چندملیتى با استفاده از پول نفت و فروش منابع طبیعى کشور به ثروتهاى کلان دسترسى پیدا کنند و به این وسیله به چپاول ثروتها و استثمار اقشار ضعیف جامعه بپردازند در مقابل این عده محدود اکثر آحاد مردم در شهرها و روستاها در فقر و مسکنت به سر مى بردند و هر روز به تعداد زاغه ها و بیغوله هاى اطراف شهرهاى بزرگ افزوده مى گشت.
امام خمینى (ره) با اشاره به تحلیل نظام اقتصادى از سوى دولتهاى بیگانه مى فرماید:
استعمارگران به دست عمال سیاسى خود که بر مردم مسلط شده اند نکات اقتصادى ظالمانه اى را تحمیل کرده اند و بر اثر آن مردم به دو دسته تقسیم شده اند. ظالم و مظلوم. در یک طرف صدها میلیون مسلمان گرسنه و محروم از بهداشت و فرهنگ قرار گرفته است و در طرف دیگر اقلیتهایى از افراد ثروتمند و صاحب قدرت سیاسى که عیاش و هرزه گردند. مردم گرسنه و محروم کوشش مى کنند که خود را از ظلم حکام غارتگر نجات دهند تا زندگى بهترى پیدا کنند و این کوشش ادامه دارد، لکن اقلیتهاى حاکم و دستگاههاى حکومتى جابر مانع آنهاست. ما وظیفه داریم مردم مظلوم و محروم را نجات دهیم. پشتیبان مظلومین و دشمن ظالم باشیم . (8) و تاریخ انقلاب اسلامى به خوبى نشان مى دهد که محرومین و مستضعفین که از این آسیب ویرانگر (تسلط و بهره کشى اغنیا از فقرا) به شدت رنج مى بردند اولین اقشارى بودند که به نداى امام خمینى (ره) لبیک گفتند و به کمک نهضت اسلامى شتافتند.
4- آسیبهاى فرهنگى و اخلاقى
در زمان حیات پیامبر (ص) خصلتهاى پست فرهنگ بدوى و قبیله اى از جامعه محو شد و کینه توزى به برادرى مبدل گشت.
بى بندوباریهاى اخلاقى از بین رفت و زنان که موجوداتى پست به شمار مى آمدند در جامعه مسلمین از مرتبه والایى برخوردار شدند و شخص پیامبر به دختر خویش مباهات مى کرد. اسلام به جامعه بشرى و به ویژه اعراب که در غرقاب فساد و تباهى به سر مى بردند شخصیت و هویت انسانى داد و با ارزشهاى متعالى از عرب عصر جاهلیت جامعه اى ساخت که ایمان به خدا، عدالت اجتماعى و برابرى، آزادى انسان از سلطه دیگران مهمترین ویژگیهاى آن به شمار مى آمد.
با گسترش همین معیارها بود که دین الهى توانست در درون انسانها و همچنین در محیط اجتماعى آنان تحول ایجاد کند و از یک طرف قبایل پراکنده عرب را متحد سازد و با ایجاد یک حکومت مرکزى در مقابل دو امپراطور روم و ایران بایستد و از طرف دیگر جذبه و کشش درونى و فطرى انسانها را برانگیزد و از مناطق دور ونزدیک انسانها را گروه گروه به سوى اسلام حقیقى فراخواند.
اما بعد از رحلت رسول اکرم با بروز فرهنگ بدوى و هواهاى نفسانى مجددا روحیه برترى جویى و مال اندوزى و راحت طلبى بر جامعه اسلامى مستولى شد و هنگامى که بنى امیه بر شبه جزیره عرب حاکمیت یافتند به تدریج ارزشها و اصول اخلاقى اسلام از جامعه حذف مى شد و قیام امام حسین (ع) وقتى آغاز مى شد که امویان آشکارا و بدون هیچ ملاحظه اى به هتک حرمتهاى الهى مى پرداختند و روحیات و اخلاق اعراب دوران جاهلیت را احیا مى کردند و روحیه تملق و ذلت را در بین مردم گسترش مى دادند.
معاویه براى اینکه بتواند از فردى همانند زیادبن ابیه در حاکمیت خود استفاده کند مجلسى برپا مى کند و در انظار مسلمین او را برادر نسبى خود مى خواند و یزید در حضور مردم به میگسارى مى پردازد و فسق و فجور را در بین مردم رواج مى دهد و در هنگامى که در کربلا فرزندان رسول خدا را به شهادت مى رساند و خاندان نبوت را به اسارت مى کشاند کینه توزى بدوى و قبیله اى خود را در نعره اى جاهلانه نمایان مى سازد که اى کاش آنان که از قبیله من (بنى امیه) در جنگ با محمد به قتل رسیده اند مى بودند و آگاه مى شدند که چگونه انتقام آنها را از بنى هاشم گرفتم.
شرایط اخلاقى و فرهنگى جامعه در آستانه قیام امام خمینى (ره) نیز به گونه اى بود که هیچ تناسب با ضوابط و اصول اخلاقى اسلام نداشت. حکومت فاسد و وابسته شاهنشاهى با توجه به نوعى از خودباختگى فرهنگى و فرنگى مآبى که دچار آن شده بود در تخریب ارزشهاى اخلاقى و فرهنگى جامعه از هیچگونه تلاشى مضایقه نمى کرد و جامعه را لهو و لعب و هرزگیها فراگرفته بود. (9) جوانان مسلمان از اخلاق اسلامى تهى مى گشتند و به مراکز فساد کشانده مى شدند زن به گونه اى جدید ملعبه اى بود براى بازیگران صحنه هاى تجارت و اشاعه فساد در جامعه. روحیه ذلت و سلطه پذیرى و بى تفاوتى در جوانان تقویت مى شد و به انحاء مختلف زمینه هایى فراهم مى شد تا نیروى انسانى از بین برود و جوانهاى ما تلف شوند. امام خمینى (ره) این را یک آسیب اساسى مى داند و مى فرماید:
اینها نیروهاى انسانى ما را خراب کردند نگذاشتند رشد کنند، خرابیهاى مادى جبرانش آسانتر از خرابیهاى معنوى است، اینها نیروهاى انسانى را از بین بردند . (10)
بخش دوم
راههاى اصلاح جامعه از نظر امام حسین (ع) و امام خمینى (ره)
در بخش اول به آسیبهاى جامعه اسلامى در زمان قیام امام حسین (ع) و قیام امام خمینى (ره) اشاره شده و اینک راههاى اصلاح جامعه از نظر این دو رهبر بزرگ الهى مى پردازیم تا بدانیم که براى رسیدن به جامعه مطلوب اسلامى چه راه حلهایى را ارائه کرده اند. براى درمان آسیبهاى جامعه اسلامى چه شیوه هایى را در پیش گرفته اند.
1- اصلاح اندیشه دینى و تغییر نگرش مردم نسبت به دین
دین یکى از سرچشمه هاى اصلى فرهنگ در جوامع بشرى است و صلاح و فساد هر جامعه به صلاح و فساداندیشه دینى در آن جامعه وابسته است. در بخش اول ملاحظه شد که جامعه اسلامى هم در زمان حسین (ع) و هم در عصر امام خمینى (ره) به شدت از نظر عقاید واندیشه هاى دینى دچار آسیب شده است و نگرش مردم نسبت به دین یک نگرش سطحى است و در این دوره هاى بحرانى حکام جور از دین به عنوان وسیله اى براى توجیه حکومت و خلافت خود استفاده مى کنند و آنرا عاملى مى دانند براى سکوت و سکون توده هاى مردمى که همه چیز را به قضا و قدر سپرده اند و از هرگونه مسئولیت اجتماعى پرهیز مى کنند.
امام حسین (ع) به عنوان مظهر اسلام محمدى با قیام خود عزم آن دارد تا بر تفسیرها و برداشتهاى رایج دین خط بطلان کشد و با احیا دین حقیقى وجوه پویا، سازنده و جهت دهنده این را براى مردم نمایان سازد لذا مى فرماید:
انا خرجت لطلب اصلاح فى امة جدى ارید ان امر بالمعروف و انهى عن المنکر و اسیر بسیرة جدى و ابى على ابن ابیطالب .
پرواضح است که عامل اصلى انسجام امت اسلامى دین است و اصلاح امت ممکن نیست مگر با اصلاح دین و اصلاح دین نیز به نظامى از کنترل و پیشرفت وابسته است که عنوان امر به معروف و نهى از منکر به خود گرفته است و بعد از فهم صحیح از دین این اصل انسان را در هر لحظه از زندگى موظف به بازآفرینى و احیاى ارزشهاى دینى مى کند و این بازگشت مجدد و مکرر به معیارها و ضوابط دینى هم متوجه خود فرد است و هم به جامعه اى که در آن زندگى مى کند منوط مى شود.
بنابراین امر به معروف و نهى از منکر براى انسان مسئولیت اجتماعى مى آفریند و او را دچار نوعى از بیقرارى مى سازد تا نسبت به آنچه در امور مختلف سیاسى و اجتماعى و فرهنگى در جامعه مى گذرد بى تفاوت و بى تحرک نباشد. امر به معروف و نهى از منکر هنگامى که مبتنى بر فهم صحیح از دین باشد و از سیره نبوى و علوى یعنى معیارهاى خالص اسلام سرچشمه بگیرد جامعه را از حالت سکون و ایستایى خارج مى سازد و منجر به بالندگى و سازندگى آن مى گردد. امام حسین (ع) که خود عصاره اسلام محمدى است قیام مى کند تا نشان دهد که آنچه بنى امیه حکومت خود را به وسیله آن توجیه مى کند دین نیست بلکه نوعى فریب و نیرنگ است که به اسم دین عرضه مى شود و دین فقط در عبادات فردى و جمعه و جماعات بدون تحرک خلاصه نمى شود و اسلام حقیقى با وجود چنین حکومتى سازگار نیست.
امام خمینى (ره) اصلاح اندیشه هاى دینى را سرلوحه نهضت اسلامى قرار مى دهد و با طرح مسئله جدایى دین از سیاست تغییرها و برداشتهاى رایج از دین را طرد مى کند و اسلام را یک دین اجتماعى و همه جانبه معرفى مى نماید که باید در عرصه هاى مختلف سیاسى، اجتماعى و اقتصادى متجلى گردد. ایشان نگرش مردم نسبت به دین را مبهم مى داند و مى فرماید:
ما موظفیم ابهامى را که نسبت به اسلام به وجود آورده اند برطرف سازیم تا این ابهام را از اذهان نزداییم هیچ کارى نمى توانیم انجام بدهیم . (11) با رفع این ابهام از دین است که بزرگترین انقلاب دینى جهان در جامعه اسلامى ایران به وجود مى آید و امر به معروف و نهى از منکر در جامعه احیا مى گردد و جامعه از حالت ایستایى به تحرک در مى آید و نظام سیاسى و اجتماعى جهان را تحت تاثیر خود قرار مى دهد.
2- نفى سازش با حکومت جور
سکوت در مقابل حکومت باطل و بى تفاوت بودن نسبت به وضع موجود جامعه موجب نهادینه شدن و ثبات هرچه بیشتر معیارها و ارزشهاى ضد دین مى گردد و به قدرتهاى جابر مشروعیت اجتماعى و سیاسى مى بخشد. آنچه در قیام امام حسین (ع) و امام خمینى (ره) ملاحظه مى گردد این است که هر دو نهضت از ابتدا با نه گفتن به وضع موجود و عدم پذیرش حکام جور شروع مى شوند.
هنگامى که بنى امیه با توسل به معیارهاى نژادپرستانه و استثمار و اغفال مردم سعى مى نمود که تسلط خود را با حاکمیت معاویه بر جامعه اسلامى گسترش دهد امام حسین (ع) به این امر اعتراض نمودند و در نامه اى خطاب به وى چنین فرمودند:
انى لا اعلم فتنة اعظم على هذه الامة من ولایتک علیها و هنگامى که معاویه بر خلاف سیره رسول الله از امام براى خلافت موروثى خاندان بنى امیه و جانشینى فرزندش یزید یعت خواست با مخالفت ایشان روبرو شد و محال است شخصیتى که اسوه اسلام محمدى است به چنین ذلتى تن دهد و بر اسلام تقلبى مهر تایید نهد. امام حسین (ع) با توجه به دستورات کلى مکتب اسلام تسلیم حکومت جور نمى شود و در مقابل آن واکنش از خود نشان مى دهد. استاد شهید مطهرى درباره این وجه قیام امام حسین (ع) مى گوید:
تا اینجا این نهضت ماهیت عکس العملى آنهم عکس العمل منفى در مقابل یک تقاضاى نامشروع دارد و به تعبیر دیگر ماهیتش ماهیت تقوا است، ماهیت قسمت اول لااله الاالله; یعنى لااله است در مقابل تقاضاى نامشروع نه گفتن است. منظور اینکه نهضت از سنخ تقواست از سنخ این است که هر انسانى در جامعه خودش مواجه مى شود با تقاضاهایى که به شکلهاى مختلف به صورت شهوت، به صورت مقام، به صورت ترس و به صورت ارعاب از او مى شود و باید در مقابل همه آنها بگوید نه . (12) امام خمینى (ره) نیز با اقتدا به امام حسین (ع) چنین کردند و در مقابل حکومت جابر همه مصیبتها را تحمل کردند و با ایستادگى و سازش ناپذیرى خود مشروعیت اجتماعى و سیاسى نظام شاهنشاهى را براى اولین بار در تاریخ ایران زیر سئوال بردند و براى همیشه جور آن را از سر مردم کم کردند.
آزادگى و ظلم ستیزى راه امام حسین (ع) بود که در وجود امام خمینى (ره) دوباره متجلى گشت و خود ایشان مى فرمایند:
حضرت سیدالشهدا به همه آموخت که در مقابل ظلم، در مقابل ستم، در مقابل حکومت جائر چه باید کرد .. (13) امام مسلمین به ما آموخت که در حالى که ستمگران زمان به مسلمین حکومت جائرانه مى کنند در مقابل او اگرچه قواى شما ناهماهنگ باشد به پا خیزید و استنکار کنید. اگر کیان اسلام را در خطر دیدید فداکارى کنید و خون نثار نمایید . (14)
3- اهمیت دادن به نقش مردم
نهضتهاى انقلابى و اصلاحى معمولا ثبات نظام اجتماعى را برهم مى زنند و افکار و آراء مردم را تحت تاثیر خود قرار مى دهند. امام حسین (ع) و امام خمینى (ره) هر دو به نقش مردم و مشارکت آنها در قیام اسلامى اهمیت داده اند ولى با توجه به تفاوتهاى اساسى که از نظر زمانى و شرایط اجتماعى بین دو قیام وجود دارد مشارکت و استقبال از دو نهضت با یکدیگر قابل مقایسه و تطبیق نیستند.
در سال شصت هجرى که امام حسین (ع) نهضت را شروع کردند شرایط خاص بر جامعه حاکم بود و مردم کوفه وقتى از قیام امام اطلاع یافتند از ایشان به بوسیله نامه هاى فراوان دعوت کردند. امام حسین (ع) هم به این استقبال مردم با همه شرایطى که بر جامعه حاکم بود پاسخ دادند تا نشان دهند که براى مشارکت مردم ارزش و اهمیت قائل هستند. دعوت مردم کوفه خود یک پدیده اجتماعى است که از قیام امام ناشى شده است و در شکل و هیات قیام تاثیر داشته است و امام براى اتمام حجت به طرف آن شهر حرکت کرد تا به نداى مردم که ایشان را به یارى طلبیدند پاسخ گفته باشد.
امام خمینى (ره) در جامعه اى متفاوت از جامعه زمان امام حسین (ع) قیام خود را آغاز نمودند و مردم در قیام امام خمینى (ره) نقش ویژه اى دارند و شرط اساسى اصلاح جامعه را آگاهى مردم مى دانند و در یک دوره طولانى براى آگاه نمودن و مشارکت دادن مردم در قیام فعالیت مى کنند تا آنجا که مى فرمایند :
اگر ما بتوانیم... مردم را بیدار و آگاه سازیم... حتما او را با شکست مواجه خواهیم ساخت. بزرگترین کارى که از ما ساخته ست بیدار کردن و متوجه کردن مردم است. آن وقت خواهید دید که داراى چه نیروى عظیمى خواهیم بود که زوال ناپذیر است. در عین حال راه دشوار خطرناکى در پیش داریم . (15) ایشان بارها تاکید فرموده اند که براى اصلاح جامعه باید یک موج تبلیغاتى و فکرى به وجود بیاوریم تا یک جریان اجتماعى پدید آید. (16)
4- تشکیل حکومت اسلامى
نقش حکومتها در اصلاح و فساد جوامع بر کسى پوشیده نیست. اسلام دین جامعى است و اجراى اصول اجتماعى، اقتصادى و فرهنگى آن بدون تشکیل حکومت ممکن نیست. برخى از علماى اسلامى بر این عقیده اند که مهمترین انگیزه امام حسین از انجام این قیام ایجاد حکومت اسلامى بوده است. (17) امام خمینى (ره) در این زمینه مى فرمایند:
زندگى سیدالشهدا، زندگى حضرت صاحب سلام الله علیه، زندگى همه انبیاء عالم، همه انبیاء از اول، از آدم تا حالا همه شان این معنا بوده است که در مقابل حکومت جور، حکومت عدل را مى خواستند درست کنند . (18) ایشان که عدم تشکیل حکومت حق را از مهمترین و ریشه دارترین آسیبهاى جامعه اسلامى مى دانند اظهار مى دارند:
اگر گذاشته بودند که حکومتى که اسلام مى خواهد، حاکمى را که خداى تبارک وتعالى امر به تعیینش فرموده است، رسول اکرم تعیین فرموده; اگر گذاشته بودند که آن تشکیلات پیش بیاید حکومت اسلامى باشد آن وقت مردم مى فهمیدند که اسلام چیست و معنى حکومت اسلامى چیست . (19) و لذا بهترین راه تصحیح جامعه از نظر ایشان این است که:
توده هاى آگاه وظیفه شناس و دیندار اسلامى متشکل شده، قیام کنند و حکومت اسلامى تشکیل دهند . (20)
5- تبیین و تصریح ارزشهاى اسلامى
نظام اجتماعى در هر یک از جوامع بشرى به واسطه ارزشها، هنجارها و احساسات مشترک بین اعضاى آن جامعه انسجام مى یابد و جوامع مختلف را از یکدیگر متمایز مى سازد. اسلام حاوى ارزشها و هنجارهایى است که در صورت بروز و اشاعه آنها اعضاى جامعه از درون متحول مى گردند و هر یک از اعمال فردى و اجتماعى آنها معانى خاص و شیوه هاى ویژه اى پیدا مى نمایند. امام خمینى (ره) و امام حسین (ع) که وجودشان مظهر چنین ارزشهایى بود در اعتقاد و عمل به احیاى آنها پرداختند و اشتیاقى در دل انسانها برانگیختند که وجودشان را دچار بیقرارى و پویایى دائمى ساخت. این ارزشها و هنجارها منشا الهى دارند و پویایى و تحرک آفرینى آنها تابع هیچ زمان و مکان خاصى نیست و با آنچه در سایر جوامع مشاهده مى گردد متفاوت است.
قیام امام حسین (ع) در سال شصت هجرى جولانگاه و نمایشگاه این ارزشهاى متعالى بود و فرزند پیامبر با چنین نهضتى، پویایى و تحرک آفرینى دین حضرت محمد را براى همیشه تاریخ ثبت کرد. امام خمینى (ره) نیز با اقتداى به امام حسین (ع) توانست این نهضت عظیم را به ثمر رساند و مجددا به احیاى این ارزشها در جامعه اسلامى بپردازد. نمونه هایى از ارزشهاى مشترک که این دو نهضت مقدس به آنها صراحت بخشید عبارتند از:
1- ایمان به جهاد فى سبیل الله و احیاى روح مجاهده و مبارزه که بر حسب آیه شریفه قل انما اعظکم بواحدة ان تقوموا لله سرلوحه قیام امام خمینى (ره) قرار گرفت و خلقى را براى جهاد در راه خدا برانگیخت.
2- احیاى روحیه شهادت طلبى (21) و برترین مراحل عرفان عملى. ولاتحسبن الذین قتلوا فى سبیل الله امواتا 3- مقاومت و پایدارى و پشتکار در مبارزه. فاستقم کماامرت 4- احیاى روحیه آزادگى و ذلت ناپذیرى. هیهات مناالذلة 5- شجاعت و شهامت و پرهیز از مصلحت اندیشى و راحت طلبى و توجیه گرى. انى لاارى الموت الا السعادة و الحیاة مع الظالمین الا برما 6- احیاى روحیه برادرى و برابرى و تساوى حقوق زن و مرد.
7- احیاى امر به معروف و نهى از منکر و سایر امور عبادى نماز، روزه، دعا.
8- احیاى جنبه هاى اخلاقى، مروت، ایثار و...
________________________________________
1- اسپریگن، توماس فهم نظریات سیاسى ترجمه فرهنگ رجایى، انتشارات آگاه، چاپ اول 1365
2- اورعى، غلامرضا،اندیشه امام خمینى (ره) درباره تغییر جامعه، موسسه انتشاراتى سوره، تهران، 1373، به نقل از صحیفه نور
جلد شانزدهم، صفحه 232
3- امام خمینى (ره)، صحیفه نور، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، چاپ اول، جلد اول، ص 165
4- شهیدى، سید جعفر، قیام حسینى (ع)، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، تهران، چاپ دوازدهم، 1367
5- امام خمینى (ره)، صحیفه نور، جلد اول ص 4- 3
6- شهیدى، سید جعفر، همان، ص 52- 46 و ص 85
7- پیشین.
8- امام خمینى (ره)، ولایت فقیه، انتشارات امیرکبیر تهران، 1360 (افست نسخه نجف)، ص 42 و 43.
9- شهیدى، سید جعفر، همان ص 46- 33
10- امام خمینى (ره)، صحیفه نور، جلد هفتم، ص 23
11- امام خمینى (ره)، ولایت فقیه، ص 177
12- مطهرى، مرتضى حماسه حسینى انتشارات صدرا، جلد اول، 1363، 189- 186
13- امام خمینى (ره)، قیام عاشورا در کلام و پیام امام خمینى (ره)، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى (ره)، چاپ اول،
بهار1373، ص 55
14- پیشین
15- امام خمینى (ره)، در جستجوى راه از کلام امام،
انتشارات امیرکبیر، دفتر دهم، ص 46
16- امام خمینى (ره)، ولایت فقیه، ص 173
17- براى اطلاع بیشتر مراجعه کنید به کتاب شهید جاوید نوشته آقاى صالحى نجف آبادى و کتاب چرا حسین قیام کرد؟
نوشته مرحوم استاد محمد تقى شریعتى، نگارنده مقاله حاضر تاملاتى را بر این نظریه وارد داشته است که براى اطلاع از آن
مى توانید به مقاله تحلیلى از قیام امام حسین (ع) که در روزنامه سلام در مرداد ماه 1370 شمسى به نام وحید سلامى به چاپ
رسیده است مراجعه فرمایید.
18- امام خمینى (ره)، قیام عاشورا، ص 38
19- امام خمینى (ره)، صحیفه نور، جلد اول، ص 167
20- امام خمینى (ره)، ولایت فقیه، 173
21- برخى از صاحبنظران با توجه به تحلیلى که از اوضاع و احوال جامعه اسلامى در زمان قیام امام حسین ارائه مى کنند و با
استناد به روایات متعددى همان ان الله شاء ان یراک قتیلا و امثال آن را با دیدگاههاى مختلفى که نسبت به هم دارند، همانند
مرحوم دکتر شریعتى در کتاب حسین وارث آدم و آقاى لطف الله صافى گلپایگانى در کتاب شهید آگاه انگیزه و یا هدف اصلى
قیام امام حسین را شهادت آن حضرت دانسته اند، نگارنده به تامل و تحلیل این نکته در مقاله اى که در پاورقى شماره 17 به آن
اشاره شد پرداخته است.

تفاوتهای بیولوژیک زن و مرد (بدن، روان و هوش)

تفاوتهای بیولوژیک زن و مرد (بدن، روان و هوش)
انسان‌ در طول‌ تاریخ‌ از ناحیه‌ زیاده‌روی‌ و کم‌انگاری‌ آسیبهای‌ فراوان‌ دیده‌ است‌ و این‌ دو گرایش‌ او را از پیمودن‌ راه‌ تعادل‌ بازداشته‌اند. مسأله‌ شناخت‌ زن‌ و نگرش‌ به‌ ویژگیهای‌ او نیز دستخوش‌ این‌ روند گردیده‌ است‌ و یک‌ سونگریها دربارة‌ زن‌ در شرق‌ و غرب‌ رواج‌ داشته‌ است.
یک‌ نگرش‌ به‌ تحقیر زن‌ می‌پردازد، حقوق‌ انسانی‌ و جایگاه‌ اجتماعی‌ مطلوب‌ را برای‌ او به‌ رسمیت‌ نمی‌شناسد و شناخت‌ ناقصی‌ از ویژگیهای‌ بدنی‌ و روانی‌ او ارائه‌ می‌دهد و نگرش‌ افراطی‌ دیگر بر آن‌ است‌ تا تمایزات‌ طبیعی‌ دو جنس‌ را نادیده‌ انگارد و زن‌ را به‌ فضای‌ مردانه‌ بکشد و رفتار مرد را برای‌ او بهشت‌ آرمانی‌ جلوه‌ دهد و تفاوتهای‌ طبیعی‌ و روانی‌ بین‌ زن‌ و مرد را صرفاً‌ با عواملی‌ چون‌ فرهنگ، محیط، تربیت، شرایط‌ اجتماعی‌ و... توجیه‌ کند و مسائل‌ زیستی‌ و ذاتی‌ را ناچیز و بی‌اهمیت‌ به‌ حساب‌ آورد. این‌ نوشته‌ بر آن‌ است‌ تا روش‌ واقع‌بینانه‌تری‌ را در این‌ زمینه‌ ارائه‌ دهد و از دیدگاه‌ علم، نظرات‌ متخصصان‌ را بازگوید و مسائلی‌ را در سه‌ زمینه‌ روشن‌ سازد.
1. مسائل‌ فیزیولوژیکی‌ و ساختمان‌ بدن.
2. کیان‌ روانی‌ زن‌ و مرد.
3. هوش‌ و استعداد.
امید است‌ این‌ تحقیق‌ زمینه‌های‌ پژوهش‌ ژرف‌تر دربارة‌ زن‌ و مرد را فراهم‌ آورد.
‌‌یکم: تفاوتهای‌ بدن‌ زن‌ و مرد
‌‌1. دستگاه‌ تولید مثل‌
اساسی‌ترین‌ تفاوت‌ میان‌ زن‌ و مرد، تمایز دستگاه‌ تناسلی‌ آنها از یکدیگر است‌ که‌ خود خاستگاه‌ تفاوتهای‌ بسیار دیگری‌ است‌ و از جنس‌ آدمی، دو نوع‌ متمایز با ویژگیهای‌ جسمی‌ و روانی‌ مختلف‌ پدید می‌آورد. رفتار جنسی‌ زن‌ و مرد و نوع‌ تمایلاتشان، تفاوتهای‌ اساسی‌ دارد و منشأ تفاوت‌ در احکام‌ جنسی‌ میان‌ زن‌ و مرد در شرع‌ اسلام‌ را از جمله‌ باید در همین‌ تفاوتهای‌ طبیعی‌ جست. اگر در احکام‌ تمکین، دفعات‌ مقاربت، جنابت، تعدد زوجات، حرمت‌ مقاربت‌ در دوران‌ قاعدگی‌ زن، منع‌ چند شوهری‌ زن‌ در زمان‌ واحد، تحریم‌ روابط‌ جنسی‌ نامشروع، و... موارد دیگری‌ احیاناً‌ تفاوت‌ در برخی‌ احکام‌ شرعی‌ دیده‌ می‌شود بی‌شک‌ به‌ تفاوتهای‌ جدی‌ طبیعی‌ در بدن‌ و اعصاب‌ و روان‌ آن‌ دو نیز مربوط‌ است. همچنین‌ به‌ احکام‌ بارداری، احکام‌ آمیزش، احکام‌ بلوغ، احکام‌ یائسگی، احکام‌ شیردادن، احکام‌ قاعدگی، احکام‌ مربوط‌ به‌ زایمان، احکام‌ نفقه‌ و وظیفة‌ مرد در تأمین‌ اقتصادی‌ زن‌ و مجبور نبودن‌ زن‌ در تأمین‌ مخارج‌ زندگی، احکام‌ ارث‌ و نیز برخی‌ تفاوتها در حدود و دیات‌ و احکام‌ جهاد و... می‌توان‌ اشاره‌ کرد و برخی‌ از علل‌ تفاوتهائی‌ در بعضی‌ از احکام‌ و حقوق‌ را می‌توان‌ در همین‌ تفاوتهای‌ بیولوژیک‌ و فیزیولوژیک‌ تعقیب‌ کرد. اینک‌ برای‌ روشن‌ شدن‌ اختلافهای‌ تکوینی‌ و طبیعی‌ میان‌ زن‌ و مرد، به‌ شمه‌ای‌ از این‌ تفاوت‌ها اشاره‌ می‌کنیم‌ و نظریات‌ گوناگونی‌ که‌ در جهان‌ علم‌ جدید در خصوص‌ تفاوتهای‌ زن‌ و مرد مطرح‌ است‌ ارائه‌ می‌کنیم:
سلول‌ تخم‌ (اسپرم‌ و تخمک) در دو جنس‌ از نظر شکل، اندازه، تعداد، تحرک‌ و عمر از هم‌ متمایزند. زن‌ در طور دوران‌ باروری‌ حدود 400 تخمک‌ تولید می‌کند، حال‌ آن‌ که‌ در هر بار انزالِ‌ مرد 400 میلیون‌ اسپرم‌ وجود دارد. سلول‌ تخم‌ زن‌ تنها کروموزوم‌ جنسی‌ X (ایکس) دارد، ولی‌ اسپرمها دارای‌ دونوع‌X و Y (ایگرگ)اند و جنسیت‌ جنین‌ بسته‌ به‌ این‌ که‌ کدام‌ یک‌ از اسپرمهای‌ مرد با تخمک‌ لقاح‌ کند، معین‌ می‌شود و زن‌ در پسر یا دختر شدن‌ نطفه‌ نقش‌ چندانی‌ ندارد. بلوغ‌ جنسی‌ به‌ طور معمول‌ در جنس‌ زن‌ زودتر از مرد رخ‌ می‌دهد، و صفات‌ ثانویه‌ جنسی‌ در دختران‌ حدود 2 سال‌ زودتر از پسران‌ پدید می‌آید.
توان‌ باروری‌ مرد بسی‌ بیشتر از زن‌ است و تا 80 سالگی‌ و پس‌ از آن‌ می‌تواند ادامه‌ یابد، در حالی‌ که‌ می‌توان‌ باروری‌ زن‌ با یائسگی‌ که‌ در حدود 50 سالگی‌ رخ‌ می‌دهد، پایان‌ می‌یابد. و بعلاوه‌ عقیمی‌ در زنان‌ بسیار شایعتر از مردان‌ است. در مراحل‌ مختلف‌ آمیزش‌ جنسی: مرحله‌ تحریک، میل‌ به‌ جنس‌ مخالف، مرحله‌ تهییج‌ و استمرار شهوت، مرحله‌ اوج‌ لذت‌ جنسی‌ و نیز ارضای‌ جنسی‌ و فروکش‌ نمودن‌ شهوت، میان‌ زن‌ و مرد تفاوتهایی‌ وجود دارد. میل‌ جنسی‌ مرد شدیدتر از زن‌ است و جنبة‌ شهوانی‌ بیشتری‌ دارد. زن‌ برای‌آمیزش‌ به‌ عوامل‌ روانی، احساسی، ذهنی‌ و فیزیکی‌ نیازمند است. توان‌ آمیزش‌ در مرد با انزال‌ پایان‌ می‌یابد ولی‌ در زن‌ می‌تواند بارها تکرار شود.
در دستگاه‌ تولید مثل‌ زن‌ تحولات‌ هورمونی‌ و نوسان‌ آنها و تأثیر هورمونها بر مغز و دیگر اندامها به‌ ویژه‌ در اعضای‌ تناسلی، پدیده‌هایی‌ چون‌ قاعدگی‌ آبستنی، زایمان، شیردهی‌ و یائسگی‌ را پدید می‌آورد، و بر جسم‌ و روان، کار، رفتار و فعالیت‌ زن‌ تأثیر می‌گذارد. زن‌ با باردار شدن، احساس‌ تمامیت‌ و کمال‌ می‌کند و حس‌ جاودانگی‌اش‌ ارضأ می‌شود. بهترین‌ سن‌ برای‌ بارداری‌ 17 تا 25 سالگی‌ است‌ و در 30 سالگی‌ توان‌ باروری‌ زن‌ کاهش‌ می‌یابد و در طول‌ دوران‌ بارداری‌ تغییرات‌ زیادی‌ در بدن‌ مادر پدید می‌آید. در حدود 40 تا 50 سالگی‌ با بی‌نظم‌ شدن‌ قاعدگی‌ و قطع‌ آن‌ و پایان‌ کار تخمدانها یائسگی‌ اتفاق‌ می‌افتد که‌ خود از بحرانی‌ترین‌ مراحل‌ زندگی‌ زن‌ است.
‌‌2. نقش‌ هورمونها
هورمون، یک‌ رابط‌ یا پیام‌ رسان‌ شیمیایی‌ است‌ که‌ از غدد درون‌ ریز ترشح‌ می‌شود، در سراسر بدن‌ انتشار می‌یابد و بر سلول‌ خاصی‌ (سلول‌های‌ هدف) تأثیر مشخص‌ بر جای‌ می‌گذارد و اعمال‌ حیاتی‌ بدن‌ را سامان‌ می‌دهد.
‌‌آ. تستوسترون‌
هورمون‌ ویژه‌ جنس‌ نر تستوسترون‌ نام‌ دارد که‌ در سراسر عمر از بیضه‌ها ترشح‌ می‌شود و در دوران‌ بلوغ، میزان‌ آن‌ به‌ سرعت‌ فزونی‌ می‌گیرد و باعث‌ تمایزاتی‌ با زن‌ می‌شود:
‌‌آ/1. تمایز و صفات‌ جنسی‌
در هفته‌های‌ نخستین‌ رشد، جنین‌ دختر و پسر از نظر اندامها بهم‌ شبیه‌اند و از دو ماهگی‌ به‌ بعد، هورمون‌ نر ترشح‌ کرده‌ و تفاوتها آغاز می‌شود.
رشد سریع‌ قد، بیضه‌ها، آلت، انزال، تمایل‌ به‌ جنس‌ مخالف، روییدن‌ مو در ناحیه‌ زهار، سینه، زیر بغل‌ و صورت، پهن‌ شدن‌ شانه‌ها، رشد ماهیچه‌ها و عضلات‌ و بمی‌ صدا از ترشح‌ هورمونهای‌ مردانه‌ ناشی‌ می‌شود.
‌‌آ/2. تفاوت‌ در قدرت‌ عضلانی‌ و ترکیب‌ استخوانها
قدرت‌ عضلانی‌ زن‌ و مرد نیز بدین‌ علت، متفاوت‌ است‌ و کارکرد بدن‌ زن‌ و مرد را متفاوت‌ می‌کند. تستوسترون‌ اثر سازنده‌ پرقدرتی‌ در تولید پروتئین‌ در سراسر بدن‌ دارد، رشد بافتهای‌ عضلانی‌ را تحریک‌ می‌کند، و بر قدرت‌ بدنی‌ مرد می‌افزاید. تودة‌ عضلانی‌ بدن‌ مرد به‌ طور متوسط‌ 50 درصد بیشتر از بدن‌ زن‌ است، از این‌ رو مرد برای‌ انجام‌ کارهای‌ سنگین‌ توانایی‌ بیشتری‌ می‌یابد.
تستوسترون‌ از عوامل‌ رسوب‌ کلسیم‌ در استخوانهاست‌ و بر اندازه‌ و استحکام‌ آنها می‌افزاید، اینکه‌ در مجموع‌ استخوانهای‌ مرد نسبت‌ به‌ زن‌ درشت‌تر و با قوام‌ترند، و لگن‌ مرد شکل‌ قیفی‌ می‌یابد و برای‌ تحمل‌ بارهای‌ سنگین‌ آمادگی‌ بیشتری‌ دارد، از ترشح‌ این‌ هورمون‌ ناشی‌ می‌شود.
‌‌آ/3. پرخاشگری‌
تستوسترون‌ حالات‌ تهاجمی، رقابتی‌ و پرخاشگری‌ را برمی‌انگیزاند، وجود این‌ هورمون‌ و نوسان‌ آن‌ گاه‌ مردان‌ را آن‌ چنان‌ خشمناک‌ می‌سازد که‌ ممکن‌ است‌ زندگی‌ خود و دیگران‌ را در خطر اندازند.
‌‌آ/4. افزایش‌ گلبولهای‌ قرمز و متابولیسم‌ پایه‌
سطح‌ بالای‌ هموگلوبین‌ و تعداد بیشتر گلبولهای‌ قرمز در خون‌ مردان‌ ناشی‌ از ترشح‌ آندروژنها در جنس‌ مرد است. تستوسترون‌ حدود 10 تا 15 درصد بر میزان‌ متابولیسم‌ پایه‌ می‌افزاید، اشتها را برمی‌ انگیزد، و از عوامل‌ فزونی‌ نیازهای‌ غذایی‌ مردان‌ نسبت‌ به‌ زنان‌ به‌ حساب‌ می‌آید.
‌‌آ/5. ضخامت‌ پوست‌
سختی‌ بافت‌ زیر جلدی‌ و پوست‌ سراسر بدن‌ مرد ضخیم‌تر است.
‌‌آ/6. بیماریها و ایمنی‌ بدن‌
میزان‌ کلسترول‌(LDL) در خون‌ مرد بیشتر است و در فزونی‌ مقدار چربی‌ موجود در گردش‌ خون‌ و نیز رسوب‌ پلاکهای‌ آترواسکلروزی‌ اثر زیادی‌ دارد و از این‌ رو بیماریهای‌ قلبی‌ و سکتة‌ مغزی‌ را در میان‌ مردان‌ افزایش‌ می‌دهد. و از سویی‌ باعث‌ کاهش‌ پاسخ‌ آنتی‌بادیهاست‌ که‌ خود آسیب‌ پذیری‌ دستگاه‌ ایمنی‌ بدن‌ مرد را می‌نمایاند.
‌‌آ/7. رفتار و روان‌
اعتماد به‌ نفس‌ در مرد، بیشتر است و نیاز به‌ نوازش‌ و در آغوش‌ کشیده‌ شدن‌ در زنان‌ زیاد است.
‌‌آ/8. مغز
هورمونها به‌ طور مستقیم‌ سلول‌های‌ مغز را تحریک‌ می‌کنند و بین‌ هورمونهای‌ جنسی‌ و مغز، نوعی‌ تعامل‌ برقرار است. با برداشتن‌ بیضه، به‌ تدریج‌ قدرت‌ ابداع‌ از بین‌ می‌رود و فرد به‌ کار و زندگی، کم‌ اعتنا می‌شود. تستوسترون‌ در تمرکز فکر اثر دارد، از خستگی‌ می‌کاهد، و ادامه‌ فعالیتها و اجرای‌ کارها را آسان‌ می‌کند.
‌‌ب. استروژن‌
استروژن‌ را می‌توان‌ از هورمونهای‌ ویژه‌ جنس‌ زن‌ دانست که‌ در طول‌ عادت‌ ماهانه‌ نوسان‌ دارد، و بیشترین‌ میزان‌ ترشح‌ آن‌ پیش‌ از تخمگذاری‌ است. استروژن‌ در زندگی‌ زن‌ نقش‌ اساسی‌ و مهم‌ دارد، بیش‌ از 300 بافت‌ مختلف‌ بدن‌ زن‌ برای‌ آن‌ گیره‌ دارد و کمبود آن‌ با تغییرات‌ فیزیکی‌ شدیدی‌ همراه‌ است. موارد زیر نقشهای‌ عمدة‌ این‌ هورمون‌ را می‌نمایاند:
‌‌ب/1. صفات‌ ثانویه‌ جنسی‌ و دستگاه‌ تناسلی‌
ترشح‌ استروژن‌ اندامهای‌ زنانه‌ را تشکیل‌ می‌دهد و رحم، پستانها و اندامهای‌ تناسلی‌ خارجی‌ زن‌ پس‌ از بلوغ‌ بر اثر افزایش‌ ترشح‌ این‌ هورمون‌ رشد می‌کنند. لگن، پهن‌ و عمق‌ آن‌ کم‌ می‌شود، چربی‌ زیر پوست‌ افزایش‌ می‌یابد، و میل‌ به‌ جنس‌ مخالف‌ پدید می‌آید.
‌‌ب/2. آبستنی، زایمان‌ و شیردهی‌
ترشح‌ استروژن‌ به‌ رشد و تکامل‌ غدد آندومتر (لایة‌ داخلی‌ رحم) می‌انجامد که‌ دیواره‌ رحم‌ را برای‌ پذیرش‌ جنین‌ آماده‌ می‌کند. و شیردادن‌ طبیعی‌ با مصرف‌ آن‌ متوقف‌ می‌شود.
‌‌ب/3. استخوانها و مفاصل‌
استروژن‌ با آن‌ که‌ در تحریک‌ رشد استخوانها و عضلات‌ اثر دارد و از رشد زیاد آنها جلوگیری‌ می‌کند. و از این‌ روست‌ که‌ به‌ طور نسبی‌ قد زن‌ از مرد کوتاهتر می‌ماند. کاهش‌ ترشح‌ این‌ هورمون‌ عامل‌ مؤ‌ثری‌ در بروز پوکی‌ استخوان‌ به‌ شمار می‌رود، واز روست‌ که‌ حدود 14 زنان‌ در 60 تا 90 سالگی‌ دچار یک‌ شکستگی‌ در استخوان‌ میشوند. تحرک‌ و نرمی‌ مفاصل و نرمی‌ و انعطاف‌پذیری‌ بیشتر بدن‌ زنان‌ را می‌توان‌ ناشی‌ از آن‌ دانست.
‌‌ب/4. قلب‌ و عروق‌
استروژن‌ در کاهش‌ چربی‌ خون‌ مؤ‌ثر است، و از این‌رو بیماریهای‌ ناشی‌ از تنگی‌ عروق‌ و تصلب‌ شرائین‌ در میان‌ زنان‌ کمتر است.
‌‌ب/5. سیستم‌ ایمنی‌ بدن‌ و بیماریها
استروژن‌ مقاومت‌ طبیعی‌ بدن‌ را در برابر بیماریهای‌ سوخت‌ بالا می‌برد.
‌‌ب/6. حس‌ بویایی، پوست، چربی‌ و...
استروژن‌ بر حساسیت‌ حس‌ بویایی‌ می‌افزاید و از عوامل‌ رسوب‌ چربی‌ در بدن‌ زنان‌ است و در نرمی‌ و صافی و کم‌ مویی پوست‌ بدن‌ نقش‌ دارد.
‌‌ب/7. روان‌ و رفتار
از عوامل‌ اصلی‌ تغییر حالات‌ زنان، نوسان‌ سطح‌ استروژن‌ در خون‌ آنهاست‌ که‌ در رفتار زن‌ اثر می‌گذارد. وقتی‌ ترشح‌ استروژن‌ تنزل‌ می‌یابد، زن‌ بی‌تاب‌ می‌شود و آرامش‌ روانی‌اش‌ بهم‌ می‌خورد.
‌‌ب/8. مغز
پیداست‌ که‌ اثر هورمونها در بدن‌ از طریق‌ تأثیر آنها بر مغز است. زنانی‌ که‌ از هورمون‌ استروژن‌ برای‌ جلوگیری‌ از بارداری‌ استفاده‌ می‌کنند، علائم‌ خستگی‌ روحی‌ و روانی‌ در آنها بروز می‌یابد، مطالعات‌ نشان‌ می‌دهد که‌ این‌ افسردگی‌ بااختلال‌ در متابولیسم‌ مغز ارتباط‌ دارد. تأثیر استروژن‌ بر مغز و در نتیجه‌ بروز رفتارهای‌ خاص‌ در انسان‌ و حیوانات‌ مورد تأیید پژوهشگران‌ است.
‌‌ج. پروژسترون‌
این‌ هورمون‌ نیز ویژه‌ جنس‌ زن‌ است. و در تنظیم‌ دورة‌ جنسی آماده‌ سازی‌ رحم‌ نقش‌ دارد، ادامه‌ بارداری‌ بدون‌ آن‌ ممکن‌ نیست، رشد غده‌های‌ شیری‌ پستان‌ ناشی‌ از افزایش‌ ترشح‌ آنست. و عامل‌ افزایش‌ حرارت‌ پایة‌ بدن‌ زن‌ در زمان‌ تخمک‌ گذاری‌ می‌باشد. پروژسترون‌ یک‌ هورمون‌ آرام‌ بخش‌ به‌ حساب‌ می‌آید و در ایجاد صلح‌ و آرامش‌ در جنس‌ ماده‌ هنگام‌ بارداری‌ نقش‌ دارد و از این‌ رو برخی‌ از محققان‌ استفاده‌ از آن‌ را برای‌ کنترل‌ رفتارهای‌ غیرقانونی‌ و تجاوزها مطرح‌ ساخته‌اند.
پرولاکتین، اکسی‌ توسین، و ریلاکسین‌ نیز از هورمونهایی‌ هستند که‌ در جنس‌ مرد نقش‌ چندان‌ شناخته‌ شده‌ای‌ ندارند، و در جنس‌ زن‌ وظایف‌ مهم‌ برعهده‌ دارند. پرولاکتین‌ رفتار مادرانه‌ را به‌ وجود می‌آورد و در شیردهی، جلوگیری‌ از تخمک‌ گذاری، نقش‌ دارد. و در پرندگان‌ این‌ هورمون‌ موجب‌ لانه‌ سازی، و خوابیدن‌ روی‌ تخمها می‌گردد و برخی‌ آن‌ را هورمون‌ محبت‌ مادری‌ نامیده‌اند.
به‌ این‌ ترتیب‌ می‌توان‌ دریافت‌ که‌ پس‌ از عامل‌ کروموزومی، هورمونهای‌ جنسی‌ متفاوت‌ در زن‌ و مرد، یک‌ عامل‌ بیولوژیکی‌ تعیین‌ کنندة‌ جنسیت‌ به‌ حساب‌ می‌آید، و هورمونهای‌ جنسی‌ نر و ماده‌ با هم‌ در تضاد هستند، تزریق‌ هریک‌ از آنها به‌ جنس‌ مخالف، به‌ افول‌ صفات‌ جنسی‌ مربوط‌ به‌ آن‌ می‌انجامد، و همین‌ خاصیت‌ مورد استفادة‌ کسانی‌ قرار گرفته‌ که‌ با استفاده‌ از هورمونها جنسیت‌ خود را تغییر می‌دهند.
‌‌3. طول‌ عمر و مرگ‌
براساس‌ آمارها به‌ طور متوسط‌ زنان‌ 7 سال‌ بیشتر از مردان‌ زندگی‌ می‌کنند، و در دوران‌ جنینی، نوزادی، کودکی‌ و سالمندی، مرگ‌ جنین‌ مرد بیش‌ از زن‌ است. با آن‌ که‌ در بسیاری‌ از کشورها تولید نوزاد پسر بر دختر پیشی‌ دارد، در پایان‌ عمر تعداد بیوه‌ زنان‌ بیشتر می‌شود، و آمار پیرزنهای‌ بالای‌ 100 سال‌ در جهان‌ به‌ 9 برابر پیرمردان‌ می‌رسد. و بی‌ گمان‌ در شرایط‌ مساوی‌ از نظر امکانات‌ بهداشتی‌ و رفاهی‌ به‌ طور محسوسی‌ زنان‌ بیشتر از مردان‌ عمر می‌کنند. برای‌ توجیه‌ این‌ پدیده‌ موضوع‌ زیر قابل‌ توجه‌ است:
‌‌تفاوت‌ فیزیولوژیکی‌ بدن‌ و اندامها و نیازها
زن‌ و مرد از نظر ساختمان‌ بدنی‌ نقاط‌ تمایز آشکار دارند، سن‌ بلوغ‌ آنها با هم‌ فرق‌ می‌کند، نیازهای‌ غذایی، ویتامینی‌ و معدنی‌ آنها از هم‌ متفاوت‌ است. تودة‌ چربی‌ بدن‌ زن‌ بیشتر و بافت‌ عضلانی‌ آنها کمتر است، متابولیسم‌ پایه‌ زنان‌ حدود 5 درصد کمتر از مردان‌ است، و در نتیجه‌ آنان‌ با طول‌ عمر مساوی‌ سوخت‌ و ساز کمتری‌ دارند، مقدار کالری‌ که‌ مرد در طول‌ 70 سال‌ برای‌ اعمال‌ حیاتی‌ خود مصرف‌ می‌کند برای‌ 75 سال‌ زن‌ کافی‌ است. این‌ گونه‌ تفاوتها می‌تواند در راستای‌ توجیه‌ عمر بیشتر زنان‌ مطرح‌ شود. گذشته‌ از این‌ها، مقاومت‌ جسمی‌ و روانی‌ در برابر بیماریهای‌ عفونی و شرایط‌ نامناسب‌ در جنس‌ زن‌ بیشتر از مرد است، نقش‌ هورمونهای‌ جنسی‌ را نیز در این‌ میان‌ نمی‌توان‌ نادیده‌ انگاشت. وجود دستگاه‌ تناسلی‌ متفاوت‌ و ایفای‌ نقش‌ فاعل‌ مرد در آمیزش‌ جنسی‌ که‌ طی‌ آن‌ حدود 150 کیلوکالری‌ انرژی‌ مصرف‌ می‌کند، و مسائل‌ خاص‌ زنان‌ همچون‌ قاعدگی‌ و یائسگی، همه‌ در این‌ راستا مطرحند. وجود کروموزوم‌Y در مردان‌ و بیماریهای‌ وابسته‌ به‌ جنس و نیز دیگر بیماریها که‌ در مردان‌ شیوع‌ بیشتر دارد، مسائل‌ درمانی‌ و مراقبتهای‌ بهداشتی، نوع‌ شغل‌ و حوادث نوید بخش‌ عمر بیشتر برای‌ زنان‌ است. آنان‌ با آن‌که‌ به‌ بعضی‌ از اختلالات‌ همچون‌ پوکی‌ استخوان‌ و رماتیسم‌ و... بیشتر دچار می‌شوند،ولی‌ بی‌ آنکه‌ از پا در آیند، به‌ زندگی‌ و روند طبیعی‌ عمر ادامه‌ می‌دهند.
‌‌‌4. یافته‌های‌ آزمایشگاهی
در یافته‌های‌ آزمایشگاهی‌ تفاوتهای‌ قابل‌ توجهی‌ بین‌ دو جنس‌ در اندازة‌ هورمونهای‌ هیپوفیز، تستهای‌ کلیه، دفع‌ کراتی‌ نین، باز جذب‌ گلوکز و... مشاهده‌ می‌شود:
1. ارزشهای‌ خونی‌
محدوده‌ طبیعی‌ گلبولهای‌ قرمز در مردان‌ به‌ طور متوسط‌ 4/5 و در زنان‌ 8/4 میلیون‌ در هر میکرولیتر است. و به‌ طور کلی‌ مقادیر اجزأ خونی‌ در زنان‌ در گروه‌ سنی‌ باروری‌ 10 درصد کمتر از مردان‌ است.
‌‌2. هورمونهای‌ جنسی‌
پیداست‌ که‌ محدودة‌ طبیعی‌ تستوسترون، استرادیول‌ و پروژسترون‌ در زن‌ و مرد فرق‌ می‌کند.
‌‌‌5. نیازهای‌ غذایی
تغذیه‌ کافی‌ و مناسب‌ در سلامت‌ جسمی‌ و روانی‌ انسان‌ نقش‌ مهمی‌ دارد، برای‌ رشد مغز و اندامها لازم‌ است‌ و بر مقاومت‌ بدن‌ در برابر عفونتها و بیماریها می‌افزاید، و از بسیاری‌ بیماریها پیش‌گیری‌ می‌کند. تفاوت‌های‌ جنسی‌ در نیازهای‌ غذایی‌ به‌ گونه‌ زیر است:
‌‌1. چربیها
با آن‌ که‌ در ساختمان‌ بدن‌ زن‌ حدود 10 درصد چربی‌ بیشتر از بدن‌ مرد است، و چاقی‌ مرد با زن‌ تفاوت‌ دارد. نیاز به‌ اسیدهای‌ چرب‌ ضروری‌ در جنس‌ مرد بیشتر از زن‌ است.
‌‌2. پروتئین‌ها
نیاز به‌ پروتئین‌ در پسران‌ بیش‌ از دختران، و در مردان‌ بیش‌ از زنان‌ است. مرد برای‌ هر کیلوگرم‌ وزن‌ بدنش‌ به‌ 57/0 گرم‌ پروتئین‌ نیاز دارد، این‌ رقم‌ در زنان‌ به‌ 52/0 گرم‌ می‌رسد. و در دوران‌ بارداری‌ و شیردهی‌ نیازهای‌ پروتئینی‌ زنان‌ حدود 20 تا 30 گرم‌ در روز افزایش‌ می‌یابد.
‌‌3. انرژی‌
نیاز به‌ انرژی‌ به‌ عواملی‌ چون‌ فعالیت، اثر غذا و... وابسته‌ است، ولی‌ همواره‌ فرد درشت‌ اندام‌ بیشتر از ریزاندام‌ به‌ انرژی‌ نیاز دارد. نیاز به‌ انرژی‌ در زنان‌ روزانه‌ 1500 و در مردان‌ 2000 کالری‌ برآورد شده‌ است.
‌‌4. ویتامینهای‌ محلول‌ در چربی‌K , E , D , A) )
در حالات‌ عادی‌ به‌ جز موارد اندک‌ نیازهای‌ ویتامینی‌ مردان‌ از زنان‌ بیشتر است، تنها در دوران‌ بارداری‌ و شیردهی‌ است‌ که‌ نیازهای‌ ویتامینی‌ زنان‌ افزایش‌ می‌یابد.
‌‌5. ویتامینهای‌ محلول‌ در آب‌
از میان‌ این‌ ویتامینها، نیاز مردان‌ به‌ ویتامین‌C ، فولاسین، نیاسین، تیامین‌ (1B)، یبوفلاوین‌ (2(B و پریدوکسین‌ (6(B از زنان‌ بیشتر است.
‌‌6. مواد معدنی‌
حدود 4 درصد وزن‌ بدن‌ را عناصر معدنی‌ تشکیل‌ می‌دهد، کمبود آنها در بدن‌ اختلالاتی‌ پدید می‌آورد، نیاز زن‌ و مرد به‌ برخی‌ از این‌ عناصر مساوی‌ است، و بجز آهن‌ در دیگر عناصر، مردان‌ بیشتر از زنان‌ نیاز دارند.
‌‌7. آب‌
میزان‌ آب‌ موجود در بدن‌ زنان‌ در سنین‌ مختلف‌ (حتی‌ با قد و وزن‌ یکسان) از مردان‌ کمتر است. نسبت‌ آب‌ به‌ وزن‌ بدن‌ پس‌ از بلوغ‌ در دختران‌ 5 درصد کاهش‌ و در پسران‌ 5 درصد افزایش‌ می‌یابد. میزان‌ آب‌ بدن‌ در جنس‌ مرد در سن‌ 18 تا 40 سالگی‌ 61 درصد وزن‌ بدن‌ است، در مورد زنان‌ این‌ رقم‌ به‌ 51 درصد می‌رسد. در 40 تا 60 سالگی‌ میزان‌ آب‌ بدن‌ مردان‌ 55 درصد و در بالای‌ 60 سال‌ 52 درصد وزن‌ بدن‌ است. این‌ ارقام‌ به‌ ترتیب‌ در مورد زنان‌ 47 و 46 درصد است.
‌‌8. مغز و اعصاب‌
مغز زن‌ و مرد را می‌توان‌ از هم‌ متمایز دانست‌ و این‌ امر دلایلی‌ دارد از جمله:
‌‌8/1. تمایز سلولی‌
از آن‌ جا که‌ کروموزومها در زن‌ و مرد متفاوت‌ است‌ در مرد یک‌ جفت‌ کروموزوم‌XY و در زن‌ یک‌ جفت‌ کروموزوم‌XX وجود دارد (به‌ جز سلول‌های‌ جنسی)، سلول‌های‌ مغز آن‌ دو نیز متفاوتند، سلول‌های‌ مغز زن‌ دارای‌ کروموزوم‌XX و سلولهای‌ مغز مرد دارای‌ کروموزوم‌XY است، مغز مرد، مردانه‌ و مغز زن‌ زنانه‌ است.
‌‌8/2. اندازه‌ و وزن‌
در وزن‌ مغز و اندازه‌ آن‌ انسانها متفاوتند، ولی‌ به‌ طور متوسط‌ وزن‌ مغز زن‌ 110 کمتر از وزن‌ مغز مرد است. و از آن‌ جا که‌ مغز راهنمای‌ هوش‌ است، و توجیه‌ آن‌ با در نظر گرفتن‌ جثة‌ کوچک‌تر زن‌ و مقایسه‌ انسان‌ با حیوانات، چندان‌ درست‌ به‌ نظر نمی‌آید، و نیز با توجه‌ به‌ حساسیت‌ و توان‌ بالای‌ سلول‌های‌ مغز، این‌ تفاوت‌ اساسی‌ به‌ نظر می‌رسد. و چه‌ بسا تحقیقات‌ بیشتر با توجه‌ به‌ این‌ نکته‌ حقایق‌ بیشتری‌ را روشن‌ سازد.
‌‌8/3. هیپوتالاموس‌ و هیپوفیز
این‌ دو غده‌ از مهمترین‌ بخشهای‌ دستگاه‌ عصبی‌ مرکزی‌اند، و بسیاری‌ از فعالیتهای‌ زیستی‌ تحت‌ کنترل‌ آنها انجام‌ می‌شود. در عین‌ حال‌ کارکرد آنها در زن‌ و مرد فرق‌ می‌کند و حساسیتهای‌ متفاوتی‌ را در برابر هورمونهای‌ مردانه‌ و زنانه‌ از خود نشان‌ می‌دهند، تمایز غدة‌ هیپوتالاموس‌ در زنان‌ و مردان‌ است‌ با توجه‌ به‌ ارتباط‌ آنها با سیستم‌ عصبی‌ مرکزی، به‌ نوعی‌ تفاوت‌ در مغز زن‌ و مرد به‌ حساب‌ می‌آید.
‌‌8/4. نیمکره‌های‌ مغز
در این‌ بخش‌ نیز تفاوتهایی‌ بین‌ زن‌ و مرد قابل‌ توجه‌ است. در پسران‌ یک‌ طرفه‌ شدن‌ کارهای‌ فضایی‌ در 6 سالگی‌ پدید می‌آید، ولی‌ در دختران‌ این‌ کنشها تا 13 سالگی‌ در هر دو نیمکره‌ رشد یکسان‌ دارد، اختلالات‌ زبانی‌ ناشی‌ از آسیب‌ دیدن‌ نیمکرة‌ چپ‌ در مردها شدیدتر است‌ و در مجموع‌ مغز زن‌ از نظر کنش‌ با قرینه‌تر از مغز مرد است. و برای‌ پردازشهای‌ کلامی‌ آمادگی‌ بیشتر دارد.
‌‌8/5. بیماریها
بیماری‌MS ، آتروفی‌ لوبر، سردردهای‌ میگرنی، بی‌ اشتهایی‌ و یا پر اشتهایی‌ عصبی‌ در میان‌ زنان‌ شیوع‌ بیشتری‌ دارد، و از آن‌ سوی‌ بیماری‌ پارکینسون،ALS ، تیک، مننژیت‌ ویروسی‌ در میان‌ مردان‌ شایعتر است. این‌ تفاوتها نیز به‌ عنوان‌ یک‌ فاکتور در راستای‌ ناهمسانی‌ مغز زن‌ و مرد می‌تواند در نظر گرفته‌ شود.
‌‌8/6. تفاوت‌ کارکردها و استعدادها
برخی‌ حواس‌ در مردان‌ و برخی‌ در زنان‌ قویتر است. رشد و نمو هریک‌ از دو جنس‌ مکانیسم‌ خاص‌ خود را دارد، حالات‌ روانی‌ در دو جنس‌ فرق‌ می‌کند. زنان‌ در کارهای‌ دستی‌ و فعالیتهای‌ ظریف‌ هنری‌ چابک‌ ترند، و پسران‌ و مردان‌ در درسهای‌ ریاضی‌ و استدلالی‌ قویترند. از آن‌ جا که‌ این‌ امور به‌ مغز مربوط‌ می‌شود، می‌توان‌ نتیجه‌ گرفت‌ که‌ تفاوت‌ در کارکردها و استعدادها نشان‌ می‌دهد که‌ مغز زن‌ و مرد به‌ طور نسبی‌ از هم‌ متمایز است.
عوامل‌ دیگری‌ نیز مانند سن‌ رشد، و تکامل‌ دستگاه‌ عصبی نسبت‌ وزن‌ مغز به‌ نخاع‌ شوکی، اختلالات‌ روانی، و اختلاف‌ در کارکرد شیمیایی‌ مغز، در این‌ زمینه‌ قابل‌ توجه‌ است‌ و بررسیهای‌ بیشتری‌ را می‌طلبد. و در مجموع‌ با توجه‌ به‌ پیچیدگی‌ مغز آدمی‌ داوری‌ دربارة‌ مغز انسان‌ و این‌ که‌ مغز زن‌ و مرد درهمة‌ جهات‌ یکسان‌هستند، عاقلانه‌به‌نظر نمی‌رسد.
‌‌8/7. هوش‌ و استعداد
دربارة‌ رابطه‌ هوش‌ با جنسیت‌ می‌توان‌ مسائلی‌ را مطرح‌ ساخت، از جمله‌ آنها موضوع‌ رشد جسمی‌ و هوش‌ است که‌ در جنس‌ مرد بیشتر ادامه‌ می‌یابد و طی‌ آن‌ سلول‌های‌ مغز کامل‌تر و پیچیده‌تر می‌گردد. مسأله‌ دیگر قشر مخ‌ است‌ که‌ در هوش‌ و استعداد نقش‌ اساسی‌ دارد، و از آن‌ جا که‌ برخی‌ از کارکردهای‌ آن‌ در دو جنس‌ متفاوت‌ می‌نماید، تمایز جنسی‌ در هوش‌ قابل‌ بحث‌ می‌نماید. در بهره‌ هوشی‌ نیز تفاوتهای‌ جنسی‌ دیده‌ می‌شود. ضریب‌ هوشی‌ در حد نوابغ‌ میان‌ پسران‌ 57 درصد و میان‌ دختران‌ 43 درصد است. و براساس‌ مطالعات‌ و برخی‌ آزمونها در ضرایب‌ بالای‌ هوشی‌ درصد پسران‌ افزایش‌ می‌یابد.
از 56 تحقیقی‌ که‌ در آمریکا صورت‌ گرفته، می‌توان‌ برتری‌ هوشی‌ پسران‌ را مشاهده‌ کرد. در این‌ تحقیقات‌ در 28 مورد پسران‌ بر دختران‌ برتری‌ داشتند، و برتری‌ دختران‌ بر پسران‌ 25 مورد بود.
در زمینه‌ خلاقیت‌ و نبوغ‌ مطالعات‌ حاکی‌ است‌ که‌ خلاقیت‌ مردان‌ بیش‌ از زنان‌ است، و پسران‌ در فعالیتهای‌ اکتشافی‌ بی‌باک‌تر و کنجکاوترند، و در میان‌ نوابغ‌ رشته‌های‌ مختلف‌ علوم‌ تعداد زنان‌ اندک‌ است. زنان‌ در حافظه‌ فوری‌ از مردان‌ برترند، و در حافظه‌ غیرفوری‌ مردان‌ بر زنان‌ برتری‌ دارند.
دربارة‌ تواناییهای‌ کلامی و عوامل‌ هوشی‌ نیز تفاوتهای‌ ناشی‌ از جنسیت‌ وجود دارد.
‌‌8/8. استخوانها و اسکلت‌
استخوان، داربست‌ قوی‌ و محکم‌ بدن‌ است، شکل‌ آن‌ را حفظ‌ می‌کند، و تکیه‌ گاه‌ آن‌ به‌ حساب‌ می‌آید، محل‌ اتصال‌ رباطها و عضلات‌ است‌ و مانند اهرمی‌ برای‌ آنها عمل‌ می‌کند، از اندامهای‌ بدن‌ (مغز، نخاع، قلب‌ و...) محافظت‌ می‌کند، محل‌ ذخیرة‌ مواد معدنی‌ است‌ و با تولید انواع‌ سلول‌های‌ خونی‌ در بیشتر فعالیتهای‌ حیاتی‌ بدن‌ نقش‌ دارد. در پزشکی‌ قانونی‌ با بررسی‌ استخوانها می‌توان‌ به‌ زمان‌ مرگ، سن، و جنس‌ فرد پی‌ برد.
در زمینه‌ تفاوتهای‌ جنسی، در مجموع‌ استخوانهای‌ یک‌ زن‌ بالغ‌ از مرد بالغ‌ کوچکتر است‌ و زن‌ و ستیغها و زوائد کوچکتر و کمتری‌ دارد، نسبت‌ به‌ طول‌ قطر آنها کمتر است، زمان‌ بهم‌ پیوستگی‌ مراکز استخوان‌ سازی‌ در زنان‌ زودتر روی‌ می‌دهد. و استخوان‌ زنان‌ استحکام‌ استخوان‌ مردان‌ را ندارد. طول، قطر و وزن‌ استخوانها و قفسة‌ سینه‌ و ستون‌ مهره‌ها، استخوان‌ لگن‌ و سر و گردن‌ زن‌ و مرد متفاوت‌ است.
جمجمه‌ مرد به‌طور مشخص‌ از جمجمه‌ زن‌ متمایز است. جمجمه‌ زن‌ از جمجمة‌ مرد سبک‌تر است، استخوانهای‌ آن‌ نازک‌ترند، حجم‌ آن‌ 10 درصد کمتر است. پیشانی‌ در زن‌ نسبت‌ به‌ مرد بیشتر حالت‌ عمودی‌ دارد، سوراخ‌ کاسة‌ چشم‌ در زنان‌ گردتر است. کناره‌های‌ بالای‌ کاسه‌ چشم‌ در زن‌ تیزتر از مرد است. در زن‌ گلابلا، کمانهای‌ ابرویی‌ و زوائی‌ پستانی‌ برجستگی‌ کمتری‌ دارند، سینوسهای‌ هوایی‌ اطراف‌ بینی‌ دارای‌ حجم‌ کوچکترند، و قسمت‌ صماخی‌ استخوان‌ گیج‌گاهی‌ در زن‌ کوچکتر است‌ و زبری‌ و سختی‌ کمتری‌ دارد، رشد قاعده‌ کاسه‌ سر در زنان‌ 2 سال‌ زودتر از مردان‌ توقف‌ می‌یابد. برآمدگیهای‌ پیشانی‌ و آهیانه‌ای‌ در زن‌ برجسته‌تر است‌ و سقف‌ جمجمه‌ کمی‌ پهن‌تر است‌ و... و در مجموع‌ جمجمه‌ زن‌ پس‌ از بلوغ‌ گرایش‌ به‌ حفظ‌ خصوصیات‌ دوران‌ کودکی‌ دارد.
زنان‌ بالغ‌ توده‌ استخوانی‌ کمتری‌ نسبت‌ به‌ مردان‌ دارند و با افزایش‌ سن، از دست‌ دادن‌ تودة‌ استخوانی‌ در آنان‌ زودتر از مردان‌ شروع‌ می‌شود و شتاب‌ بیشتری‌ نیز دارد.
‌‌9. ورزش‌ و فعالیت‌ بدنی‌
تفاوتهای‌ موجود در انجام‌ اعمال‌ ورزشی‌ بین‌ مردان‌ و زنان‌ ناشی‌ از تفاوت‌ ابعاد و ترکیبات‌ بدن‌ آنهاست. به‌ طور متوسط‌ قد زنان‌ کوتاهتر و وزن‌ آنها سبک‌تر از مردان‌ است، دارای‌ نسوج‌ چربی‌ بیشتر و توده‌ عضلانی‌ کمتری‌ هستند. دستگاه‌ انرژی‌ آنان‌ ظرفیتی‌ کمتر از مردان‌ دارد، قدرت‌ مطلق‌ آنها حدود23 قدرت‌ مردان‌ است. به‌ دلیل‌ کمتر بودن‌ تودة‌ عضلانی‌ بدن، کل‌ ذخائر فسفاژن‌ آنها در مقایسه‌ با مردان‌ کمتر است. و نیز مستعد داشتن‌ سطح‌ اسیدلاکتیک‌ کمتری‌ در خون‌ (پس‌ از تمرینات‌ حداکثر) هستند، مقدار هموگلوبین‌ زنان‌ و همچنین‌ حجم‌ خون‌ آنان‌ کمتر از
مردان‌ است، قلب‌ و شش‌ کوچکتری‌ دارند، و حداکثر اکسیژن‌ مصرفی‌ آنان‌ در مقایسه‌ با مردان‌ در سطح‌ پایین‌تری‌ قرار دارد، تعداد میتوکندریهای‌ زنان‌ در هر تارچه‌ عضلانی‌ کمتر و اندازة‌ آن‌ کوچکتر است. این‌ عوامل‌ همراه‌ با بسیاری‌ از عوامل‌ دیگر که‌ به‌ تفاوت‌ فیزیولوژیک‌ زنان‌ نسبت‌ به‌ مردان‌ مربوط‌ می‌شود، تواناییهای‌ ورزشی‌ آنها را تحت‌ تأثیر قرار می‌دهد. این‌ گونه‌ تفاوتهاست‌ که‌ مردان‌ را در فعالیتهای‌ ورزشی‌ در موقعیت‌ برتر قرار می‌دهد و آنان‌ در رکوردهای‌ ورزشی‌ از زنان‌ جلو می‌افتند. شانه‌های‌ پهن‌ و قوی، دستهای‌ بزرگ‌ و بافت‌ عضلانی‌ بیشتر، مردان‌ را در بازیهایی‌ که‌ مستلزم‌ پرتاب‌ و ضربه‌ زدن‌ است‌ ممتاز می‌کند، وضعیت‌ پاها و لگن‌ سبب‌ می‌شود که‌ آنان‌ تندتر از زنان‌ بدوند و از نظر سرعت‌ عمل‌ و هماهنگی‌ حرکات‌ بر زنان‌ پیشی‌گیرند، و در برابر خستگی‌ها مقاوم‌ باشند، و در ورزشهای‌ سنگین‌ موفقیت‌ بهتری‌ به‌ دست‌ آورند.
‌‌10. دستگاه‌ ادراری‌
مجموعه‌ کلیه‌ها، حالبها، مثانه‌ و پیشابراه‌ را دستگاه‌ ادراری‌ گویند، این‌ دستگاه‌ در زن‌ و مرد دارای‌ تفاوتهایی‌ است. طول‌ پیشابراه‌ نقش‌ بخش‌ اسفنجی‌ مجرا در تولید مثل‌ شکل‌ خارجی‌ دستگاه‌ ادراری، و جایگاه‌ مثانه‌ در دو جنس‌ فرق‌ می‌کند، اندازة‌ کلیه‌ در زن‌ کوچکتر از مرد است، و سرعت‌ پالایش‌ گلومرولی‌ در زنان‌ حدود 15 درصد کمتر از مردان‌ است، و باز جذب‌ گلوکز در کلیه‌های‌ مردان‌ بیشتر از زنان‌ صورت‌ می‌گیرد، دفع‌ کرآتی‌نین‌ در مردان‌ بیشتر از زنان‌ است، و نیز شیوع‌ برخی‌ از بیماریها و اختلالات‌ دستگاه‌ ادراری‌ در زن‌ و مرد متفاوت‌ است. به‌ عنوان‌ نمونه‌ عفونت‌ ادراری‌ در دختران‌ زیادتر از پسران‌ مشاهده‌ می‌شود، و شب‌ ادراری‌ در جنس‌ پسر شیوع‌ بیشتری‌ دارد.
‌‌11. قلب‌ و ریه‌
حجم‌ قفسه‌ سینه‌ زنان‌ کمتر از مردان‌ است، شانه‌های‌ باریکتری‌ دارند، و به‌ تناسب‌ قلب‌ و ششهای‌ آنان‌ به‌ طور نسبی‌ کوچکتر است. و ظرفیت‌ حیاتی‌ زنان‌ در سطح‌ پایین‌تری‌ قرار دارد در مردان، زمان‌ استراحت‌ قلب‌ در هر ضربان، کمتر است، هنگام‌ انقباض‌ بطنها فشار خون‌ بیشتر است، و قلب‌ در موارد فشار یا کارهای‌ بدنی‌ برای‌ فعالیت‌ مجال‌ بیشتری‌ دارد.
‌‌12. ماهیچه‌ها و عضلات‌
بدن‌ مرد به‌طور مشخص‌ از بدن‌ زن‌ عضلانی‌تر است، به‌ گونه‌ای‌ که‌ عضلات‌ یک‌ مرد بالغ‌ 40 درصد بیشتر از زن‌ همسن‌ اوست، و قدرت‌ بدنی‌ یک‌ پسر 18 ساله‌ به‌ طور متوسط‌ 2 برابر نیروی‌ یک‌ دختر 18 ساله‌ است. این‌ تفاوت‌ از دوران‌ جنینی‌ که‌ جنس‌ مرد سریعتر از جنس‌ زن‌ رشد می‌کند شکل‌ می‌گیرد، و تا دوران‌ بلوغ‌ و پس‌ از آن‌ ادامه‌ می‌یابد. و از این‌ روست‌ که‌ مردان‌ در تواناییهای‌ بدنی‌ و جسمانی‌ ماهرتر از زنان‌اند.
‌‌13. حواس‌ پنجگانه‌
حس‌ بینایی‌ مردان‌ از زنان‌ بهتر است، نسبت‌ نابینایان‌ مادرزادی‌ در جنس‌ نر بیشتر مشاهده‌ می‌شود، در برابر تاری‌ و خیرگی‌ چشم‌ زنان‌ حساس‌تر است‌ و نزدیک‌بینی‌ شدید درمیان‌ مردان‌ شیوع‌ بیشتری‌ دارد.
برخی‌ از گزارشها از حساس‌تر بودن‌ حسن‌ شنوایی‌ زنان‌ نسبت‌ به‌ مردان‌ حکایت‌ دارد، آنان‌ صداها را بهتر از هم‌ تمیز می‌دهند و در تشخیص‌ محل‌ صدا ماهرترند، با افزایش‌ سن، شنوایی‌ زنان‌ با سرعت‌ کمتری‌ کاهش‌ می‌یابد و درصدی‌ کمتر از آنان‌ در سنین‌ بالا به‌ سمعک‌ نیازمند می‌شوند.
در حس‌ بویایی‌ گزارشها حاکی‌ است‌ که‌ مرد بالغ‌ نسبت‌ به‌ بعضی‌ بوها بی‌تفاوت‌ است، در حالی‌ که‌ زنان‌ نسبت‌ به‌ همان‌ بوها حساسیت‌ نشان‌ می‌دهند، و به‌طور عمومی‌ حسن‌ بویایی‌ در زنان‌ تیزتر از مردان‌ است. برخی‌ نیز حس‌ بویایی‌ مردان‌ را بسیار حساس‌تر از زنان‌ می‌دانند. از نظر حس‌ چشایی‌ نوزادان‌ دختر به‌ محلولهای‌ شیرین‌ علاقة‌ بیشتری‌ از خود نشان‌ می‌دهند و زنان‌ به‌ مزه‌های‌ ترش‌ حساس‌ترند.
در حس‌ لامسه‌ می‌توان‌ اظهار داشت‌ که‌ پوست‌ زن‌ از پوست‌ مرد لطیف‌تر است، و نسبت‌ به‌ لمس‌ و درد حساسیت‌ بیشتر دارد، میانگین‌ تحمل‌ فشار برای‌ مردان‌ 7/28 پوند (بر اینچ‌ مربع)، و در زنان‌ 9/15 پوند است. و از این‌ روست‌ که‌ آنان‌ با کمترین‌ ضربه‌ احساس‌ درد می‌کنند، و درکارهای‌ دستی‌ چابک‌ترند.
‌‌14. چربی‌ بدن‌
نوزادان‌ دختر نسبت‌ به‌ نوزادان‌ پسر چربی‌ بیشتر دارند، با شروع‌ بلوغ‌ میزان‌ چربی‌ زیر پوست‌ افزایش‌ می‌یابد، و در بعضی‌ بافتها (کفلها، پستانها) ذخیره‌ می‌شود. پس‌ از بلوغ‌ گاه‌ تا 30درصد وزن‌ بدن‌ زنان‌ را چربی‌ تشکیل‌ می‌دهد که‌ به‌ حدود دو برابر چربی‌ موجود در بدن‌ مردان‌ می‌رسد.
‌‌15. زبان‌
دختران‌ در تقلید آواها از پسران‌ ماهرترند و به‌ طور معمول‌ زودتر از پسران‌ سخن‌ گفتن‌ را می‌آموزند، از نظر دستوری، کاربرد واژه‌ها و... دختران‌ بر پسران‌ برتری‌ دارند. لکنت‌ زبان‌ در میان‌ پسران‌ بیشتر دیده‌ می‌شود. و تلفظ‌ زنان‌ درست‌تر از مردان‌ است.
‌‌16. صدا
صدای‌ مردان‌ به‌ طور مشخص‌ از صدای‌ زنان‌ بم‌تر است، مردان‌ از سه‌ سطح‌ تقابلی‌ زیر و بمی‌ آهنگی‌ برخوردارند، در حالی‌ که‌ زنان‌ دارای‌ 4 سطح‌اند، و این‌ خود سبب‌ می‌شود که‌ بتوانند به‌ راحتی‌ عواطف‌ گوناگون‌ را ابراز کنند.
‌‌17. پوست‌ و ناخن‌ و مو
تفاوت‌ پوست‌ زن‌ و مرد ناشی‌ از ماهیت‌ زمینه‌ای‌ ساختمان‌ بافت‌ همبندی‌ رشته‌ای‌ زیرجلدی‌ است، همچنین‌ بافت‌ روپوست‌ زنان‌ نازکتر از مردان‌ است‌ و مقاومت‌ کمتری‌ نسبت‌ به‌ برآمدگیها و فرورفتگیهای‌ سطحی‌ از خود نشان‌ می‌دهد. لطافت، صافی‌ و چرب‌تر بودن‌ پوست‌ زن‌ و نیز حساسیت‌ آن‌ نسبت‌ به‌ لمس‌ و درد، در آمادگی‌ جنسی‌ وی‌ دارای‌ اهمیت‌ است. در بیماریها و عوارض‌ پوستی‌ نیز بین‌ زن‌ و مرد تفاوتهایی‌ دیده‌ می‌شود.
‌‌18. قد و وزن‌ و نسبت‌ اندامها
در اندازه‌ قد و وزن‌ هم‌ عوامل‌ جنس‌ دخالت‌ دارد. در یک‌ جامعه‌ با شرایط‌ نسبی‌ یکسان‌ به‌ طور معمول‌ مرد از زن‌ سنگین‌تر و بلند قدتر است. این‌ تفاوت‌ از دوران‌ جنینی‌ و نوزادی‌ موجود است‌ و تا زمان‌ بلوغ‌ دختران‌ ادامه‌ می‌یابد، در رشد جهشی‌ این‌ دوران‌ طول‌ قد و اندازة‌ وزن‌ دختران‌ افزایش‌ می‌یابد و سپس‌ با فرا رسیدن‌ بلوغ‌ پسران، آنان‌ دوباره‌ جلو می‌افتند. در زمان‌ بلوغ‌ نسبت‌ پهنای‌ شانه‌ به‌ عرض‌ لگن‌ در پسران‌ بیشتر می‌شود، و در دختران‌ عرض‌ لگن‌ نسبت‌ به‌ شانه‌ افزایش‌ می‌یابد. دختران‌ پاهای‌ کوتاهتری‌ نسبت‌ به‌ پسران‌ دارند.
‌‌دوم: تفاوتهای‌ روانی‌ زن‌ و مرد
‌‌آ. ویژگیهای‌ روانی‌
زن‌ و مرد چنانچه‌ از نظر ساخت‌ بدنی‌ از هم‌ متمایزند، تفاوتهای‌ روانی‌ آنان‌ نیز از نظر علم‌ روان‌شناسی‌ در فرهنگهای‌ مختلف‌ به‌ اثبات‌ رسیده‌ است، و این‌ تفاوتها را نمی‌توان‌ تنها زاییدة‌ تربیت‌ و محیط‌ دانست.
توجه‌ به‌ این‌ تفاوتها و شناخت‌ بهتر از هر یک‌ از دو جنس‌ به‌ زندگی‌ سعادتمندانه‌تر آنها می‌انجامد و آدمی‌ را به‌ سوی‌ زیست‌ بایسته‌تر رهنمون‌ می‌گردد. تلقین‌ زیست‌ مردانه‌ به‌ زن‌ نابودن‌ انسانیت‌ و هستی‌ او و پایمالی‌ شرف‌ و امتیازات‌ انحصاری‌ زن‌ است. اثری‌ که‌ به‌ سرگردانی‌ و استثمار زن‌ منجر می‌شود، و روان‌ و جسم‌ او را در وادی‌ هلاکت‌ ساز بی‌هویتی‌ می‌فرساید و استعدادها و تواناییهای‌ بی‌نظیر او را به‌ انحراف‌ می‌کشاند و هستی‌ پایدار و ارجمند زن‌ را متزلزل‌ می‌سازد. برخی‌ از تمایزات‌ عمده‌ روانی‌ دو جنس‌ چنین‌ است:
‌‌1. شکل‌گیری‌ هویت‌
خانواده، محیط‌ و فرهنگ‌ در شکل‌گیری‌ هویت‌ نقش‌ دارند، و در آن‌ تفاوتهای‌ جنسی‌ مشاهده‌ می‌شود. تحقیقات‌ حاکی‌ است‌ که‌ شکل‌گیری‌ هویت‌ دختران‌ برای‌ استقلال‌ شخصی‌ نیست. بلکه‌ برای‌ صمیمیت‌ و مراقبت‌ از دیگران‌ نیز هست. در حالی‌ که‌ هویت‌ پسران‌ از اساس‌ برای‌ استقلال‌ و رقابت‌ و فردیت‌ شکل‌ می‌گیرد.
‌‌2. شخصیت‌
شخصیت‌ از مجموعه‌ای‌ سرشتها پدید می‌آید؛ حسادت، کنجکاوی، خیالبافی، اعتماد به‌ نفس‌ عزت‌ نفس، مکانیسم‌های‌ دفاعی‌ و شیوة‌ زندگی‌ از عناصر سازنده‌ شخصیت‌ آدمی‌ است، و در آنها میان‌ زن‌ و مرد تفاوتهایی‌ جلب‌ توجه‌ می‌کند، به‌ عنوان‌ نمونه، زنان‌ از مردان‌ حسودتر و کنجکاوترند. اعتماد به‌ نفس‌ کمتری‌ دارند، خیالبافی‌ و تخیلات‌ در دو جنس‌ فرق‌ می‌کند.
‌‌3. گرایش‌ معنوی‌
گرایش‌ قلبی‌ به‌ دین‌ در میان‌ زنان‌ بیشتر از مردان‌ مشاهده‌ می‌شود. زن‌ مسائل‌ روحی‌ و معنوی‌ را با روان‌ خودسازگارتر می‌یابد.
‌‌4. گرایش‌ به‌ مادیات‌
براساس‌ تحقیقات‌ مردان‌ بیشتر از زنان‌ به‌ امور مادی‌ و اقتصادی‌ و مسائل‌ دنیوی، گرایش‌ دارند.
‌‌5. رشد اخلاقی‌
اندیشه‌ اخلاقی‌ زنان‌ به‌ طور عمده‌ به‌ روابط‌ بین‌ فردی‌ توجه‌ دارد و با احساس‌ مسئولیت‌ نسبت‌ به‌ دیگران‌ همراه‌ است‌ و جنبة‌ از خودگذشتگی‌ دارد. برای‌ مردان‌ خودمختاری‌ و شایستگی‌ مبنای‌ قضاوت‌ اخلاقی‌ است‌ و اخلاق‌ پسران‌ بیشتر بر مبنای‌ عدالت‌ شکل‌ می‌گیرد.
پسران‌ بیشتر از دختران‌ از سخنان‌ رکیک‌ لذت‌ می‌برند و بیشتر از آنها از قوانین‌ اخلاقی‌ سر می‌پیچند. زنان‌ گرچه‌ احساسی‌ترند ولی‌ در مسائل‌ اخلاقی‌ سخت‌گیرترند.
‌‌6. عواطف‌ و احساسات‌
زن‌ از مرد عاطفی‌تر است‌ و با این‌ سرشت‌ به‌ دنیا می‌آید و زندگی‌ می‌کند و به‌ ارتباطهای‌ عاطفی‌ علاقه‌ نشان‌ می‌دهد، احساس‌ محبت‌ در دختران‌ بیش‌ از پسران‌ است. مرد بیشتر بر ارتباطهای‌ فعالیت‌ مدار توجه‌ دارد و دنیای‌ بیرون‌ را هدف‌ قرار می‌دهد و انرژی‌ خود را صرف‌ تسلط‌ آن‌ می‌کند.
‌‌7. هیجان‌
جنس‌ زن‌ هیجانی‌تر از جنس‌ مرد است، و کیفیت‌ هیجان‌ او نیز با مرد فرق‌ می‌کند.
‌‌8. استرس‌ (فشار)
بر اساس‌ تحقیقات‌ 15 درصد مردان‌ از فشار روانی‌ رنج‌ می‌برند، این‌ رقم‌ در مورد زنان‌ به‌ 21 درصد می‌رسد، از نظر واکنش‌ در برابر عوامل‌ فشارزا نیز بین‌ دو جنس‌ تفاوتهایی‌ مشاهده‌ می‌شود.
‌‌9. پرخاشگری‌
به‌ طور قطع‌ جنس‌ نر از ماده‌ پرخاشجوتر است، در فرهنگهای‌ متفاوت‌ این‌ ویژگی‌ را می‌توان‌ دید و تا سالمندی‌ ستیزه‌جویی‌ در مرد بیشتر از زن‌ مشاهده‌ می‌شود.
‌‌10. وابستگی‌ و استقلال‌
موضوع‌ وابستگی‌ زن‌ به‌ مرد و استقلال‌ خواهی‌ مرد، از نظر وضعیت‌ جسمانی‌ یک‌ امر طبیعی‌ است، روان‌ زن‌ به‌ وابستگی‌ گرایش‌ دارد، از تنهایی‌ می‌ترسد، و در ارتباط‌ با دیگران‌ کارآمدتر می‌شود. و از آن‌ سوی‌ مرد استقلال‌ طلب‌ است. زمانی‌ که‌ نیازمندی‌ دیگران‌ را به‌ خود در یابد احساس‌ توانمندی‌ می‌کند.
‌‌11. عشق‌
عشق‌ از زیباترین‌ مفاهیم‌ زندگی‌ است‌ و آن‌ را می‌توان‌ به‌ انواعی‌ تقسیم‌ کرد. برای‌ زنان‌ عشق‌ یک‌ ارزش‌ است. در روابط‌ جنسی‌ آنان‌ به‌ آغوش‌ گرم‌ و آکنده‌ از محبت‌ نیاز دارند. پوست‌ آنان‌ از پوست‌ مرد 10 بار حساس‌تر است‌ و با نوازش، نشاط‌ روانی‌ به‌ زن‌ دست‌ می‌دهد. در مرد عشق‌ با ارائه‌ محبت‌ نمود می‌یابد.
‌‌12. درون‌گرایی‌ و برون‌ گرایی‌
به‌طورکلی‌ مرد برون‌گرا و زن‌ درون‌گراست. و این‌ ویژگی‌ از کودکی‌ در جنس‌ زن‌ وجود دارد.
‌‌13. خودکشی‌
بر اساس‌ بیشتر آمارها خودکشی‌ در جنس‌ مرد بیشتر از زن‌ است، و از نظر سن، فصل‌ در خودکشی‌ تفاوتهایی‌ بین‌ دو جنس‌ دیده‌ می‌شود. در زنان‌ اقدام‌ به‌ خودکشی‌ و تمایل‌ به‌ آن‌ بیشتر است. پسران‌ 3 برابر دختران‌ خود را می‌کشند، و دختران‌ 3 بار بیشتر از پسران‌ اقدام‌ به‌ خودکشی‌ می‌کنند.
‌‌ب. مراحل‌ رشد:
در مراحل‌ رشد نیز تفاوتهایی‌ بین‌ دو جنس‌ دیده‌ می‌شود:
‌‌1. مرحله‌ کودکی‌
رشد جنس‌ مرد آهسته‌تر از زن‌ است، دختر زودتر از پسر می‌نشیند، می‌خزد، به‌ راه‌ می‌افتد و به‌ سخن‌ می‌آید. پیش‌ از پسران‌ در پوشیدن‌ لباس‌ و دیگر کارها مهارت‌ می‌یابد. در روابط‌ با دوستان، بازی‌ و نقاشی، فعالیت، ترس‌ و... تفاوتهایی‌ بین‌ دو جنس‌ قابل‌ توجه‌ است. به‌ عنوان‌ نمونه‌ دختران‌ از پسران‌ کم‌ تحرک‌تر و ترسوترند. و روابط‌ دوستانه‌ با همسالانشان‌ پایدارتر است.
‌‌2. دوران‌ نوجوانی‌
این‌ دورة‌ حساس‌ با مسائلی‌ همه‌ چون‌ بحران‌ هویت،بلوغ‌ جنسی‌ همراه‌ است. و در موضوعاتی‌ چون‌ تفکر، هیجان‌ و احساس، آرزو و خیال، علاقه‌ها، خود وارسی، خودآرایی، دوست‌یابی‌ اعتماد به‌ نفس، همرنگی، مشکلات‌ و رفتار اجتماعی، بین‌ دو جنس‌ تفاوتهایی‌ مشاهده‌ می‌شود، به‌ عنوان‌ نمونه‌ دختران‌ زودتر بالغ‌ می‌گردند، احساسات‌ شدیدتر و عمیق‌تر دارند، آرزوهای‌ خاص‌ خود را دارند دختران‌ دارای‌ علایق‌ بیشتر هستند، بیشتر از پسران‌ به‌ ظاهر خود توجه‌ می‌کنند و به‌ خودآرایی‌ می‌پردازند، تواناییهای‌ خود را ناچیز می‌انگارند و به‌ وابستگی‌ رو می‌آورند و تلقین‌ پذیرترند.
‌‌3. مرحله‌ جوانی‌
این‌ مرحله‌ شامل‌ 20 تا 35 سالگی‌ است، و مسائل‌ عمده‌ در آن، شغل، ازدواج، گرایش‌ دینی‌ و زندگی‌ اجتماعی‌ است. و در آنها زن‌ و مرد با هم‌ تفاوتهایی‌ دارند. روحیة‌ رقابت‌ شغلی‌ در زنان‌ کمتر است در مساله‌ ازدواج‌ توجه‌ جنس‌ مرد به‌ جنبه‌های‌ جسمی‌ رفتار جنسی‌ متمرکز است‌ و به‌ تدریج‌ متوجه‌ دیگر جنبه‌ها می‌شود و در جنس‌ زن‌ به‌ عکس‌ است. گرایش‌ معنوی‌ زنان‌ قویتر و با ثبات‌تر از مردان‌ است.
‌‌4. میانسالی‌
سالهای‌ 35 تا 55 و 60 سالگی‌ را میانسالی‌ نامند. تغییرات‌ جنسی، تواناییهای‌ عقلی، ذهنی‌ و حسی، فشار روانی، روابط‌ با دیگران‌ از مسائل‌ این‌ مرحله‌اند. و در آنها تفاوتهایی‌ قابل‌ توجه‌ بین‌ زن‌ و مرد مشاهده‌ می‌شود. در این‌ دوران‌ زنان‌ با بحران‌ زنانگی‌ (یائسگی) مواجه‌ می‌شوند، توانمندیهای‌ عقلی‌ و ذهنی‌ آنان‌ بیشتر از مردان‌ کاهش‌ می‌یابد. و مرگ‌ و خودکشی‌ در این‌ مرحله‌ میان‌ مردان‌ بیش‌ از زنان‌ است.
‌‌5. مرحله‌ سالمندی‌
این‌ دوران‌ مرحله‌ پایانی‌ عمر است، نیروی‌ جنسی‌ مرد کاهش‌ محسوسی‌ می‌یابد و بحران‌ مردانگی‌ را پدید می‌آورد، بازنشستگی‌ رابطه‌ جنسی‌ و مرگ‌ از مسائل‌ مهم‌ این‌ دوره‌اند و رفتار زن‌ و مرد فرقهایی‌ دارد.
‌‌ج. آسیب‌شناسی‌ روانی‌ و بیماریها
انواع‌ اختلالات‌ روانی‌ میان‌ زنان‌ و مردان‌ مشاهده‌ می‌شود، برخی‌ از آنها در هر دو جنس‌ مشترک‌ است. و شیوع‌ دسته‌ای‌ از آنها در زن‌ و مرد فرق‌ می‌کند.
اختلالهای‌ ارتباطی‌ (لکنت‌ زبان، واج‌شناسی‌ و...)، اختلالهای‌ فراگیر رشد، عقب‌ماندگی‌ ذهنی، برخی‌ از انواع‌ اختلالهای‌ شخصیت‌ (پارانوئید، خودشیفته، اسکیزوئید...) اسکیزوفرنی، تیک‌ و توره، اختلال‌ حرکات‌ کلیشه‌ای، اختلال‌ سلوک، اختلال‌ کاستی‌ توجه. بیش‌ فعالی، لجبازی‌ و نافرمانی، هراس‌ اجتماعی، اختلال‌ هذیانی، آتش‌ افروزی، بیمارگونه، اختلال‌ ساختگی، اختلالات‌ دفع‌ در میان‌ مردان‌ شیوع‌ بیشتر دارد. اختلالات‌ مربوط‌ به‌ مصرف‌ مواد، مانند الکل، آمفتامین، کافئین، مصرف‌ حشیش‌ مواد توهم‌زا، مواد استنثاقی، مصرف‌ نیکوتین‌ و مواد افیونی‌ نیز در میان‌ مردان‌ بیشتر مشاهده‌ می‌شود. همچنین‌ انواع‌ انحرافات‌ جنسی‌ مانند چشم‌چرانی، آلت‌ نمایی، هم‌ جنس‌بازی، شیئی‌ گرایی، استمنا، زن‌ جامگی‌ و رفتار سادیستیک، در میان‌ مردان‌ بیشتر به‌ چشم‌ می‌خورد و در مجموع‌ روان‌ شناسان‌ بر این‌ عقیده‌اند که‌ هرزگیها و انحرافات‌ جنسی‌ اصولاً‌ مربوط‌ به‌ جنس‌ مرد است. و مرتکبان‌ جرایم‌ جنسی‌ بیشتر مردان‌ مجرد و جوان‌اند. و از آن‌ سوی‌ اختلالاتی‌ چون، اختلال‌ اضطراب‌ جدایی، لالی‌ انتخابی، روان‌ پریشی‌ مشترک، روان‌ آشفتگی، زوال‌ عقل، اختلال‌ دو قطبی، اختلال‌ افسردگی‌ عمده، افسرده‌ خویی، اختلال‌های‌ اضطراب‌ (وحشت‌زدگی، گذر هراسی، هراس‌ مشخص، اضطراب‌ فراگیر و...) اختلالات‌ جسمانی‌ شکل‌ (شکایت‌ جسمانی، هیستری، درد)، اختلال‌ هویت‌ تجزیه‌ای، بی‌اشتهایی‌ و پراشتهایی‌ عصبی، برخی‌ از اختلالات‌ خواب‌ (بی‌خوابی‌ اولیه، کابوس‌ و...) اختلالات‌ کنترل‌ تکانه‌ (دزدی‌ بیمارگونه، وسواس‌ موکنی) دسته‌ای‌ از اختلالات‌ شخصیت‌ (شخصیت‌ مرزی، نمایشی، وابسته) در میان‌ زنان‌ شیوع‌ بیشتر دارد.
‌‌سوم: هوش‌ و استعداد
به‌ بخشی‌ از ادراکات‌ آدمی‌ که‌ مربوط‌ به‌ فعالیت‌ مغز و قشر آن‌ است، هوش‌ گفته‌ می‌شود. هوش‌ از مرحله‌ احساس‌ تا مرحله‌ فعل، نمود دارد و قسمتی‌ از شخصیت‌ و عامل‌ مشترک‌ عقل، معلومات‌ و دانستنیهاست‌ که‌ در واکنش‌های‌ طبیعی‌ و شرطی‌ در اعمال‌ عادی‌ و ارادی‌ نقش‌ دارد. احساس، حافظه‌ و درک‌ بهتر روابط‌ بین‌ اشیأ و تناسب‌ واکنشها در هیجانات، انفعالات‌ و عواطف‌ و میزان‌ دقت‌ و ظرافت‌ آنها همه‌ به‌ هوش‌ مربوط‌ است. برخی‌ هوش‌ را ترکیبی‌ از استعداد عددی‌ (روابط‌ و مسائل‌ ریاضی)، آمادگی‌ روانی‌ کلامی‌ (حضور ذهن‌ و کاربرد هر سخن‌ در جای‌ خود)، درک‌ معانی‌ (نقلی، عقلی، فلسفی‌ و علمی)، حافظه، استدلال، فهم‌ روابط‌ فضایی‌ و سرعت‌ ادراک، دانسته‌اند و تعریفهای‌ دیگری‌ نیز ارائه‌ شده‌ است. هوش‌ به‌ دو نوع‌ نظری‌ و عملی‌ قابل‌ تقسیم‌ است. هوش‌ نظری‌ برای‌ شناخت‌ روابط‌ و واقعیتها به‌کار می‌رود و هوش‌ عملی، شناخت‌ محیط‌ زندگی‌ و سازگاری‌ با آن‌ است.
در عرصة‌ بیولوژی، از نظر فراوانی‌ هوش، انسانها با توجه‌ به‌ سه‌ عامل‌ از یکدیگر متمایز می‌گردند:
-1 ساختمان‌ مغز به‌ویژه‌ چین‌ خوردگی‌های‌ سطح‌ خارجی‌ آن.
-2 رشد و تکامل‌ مغز در دوران‌ کودکی‌ و بلوغ.
-3 وقایع‌ و امکاناتی‌ که‌ برای‌ فرد پیش‌ آمده‌ است.
انسانها از نظر بهرة‌ هوشی‌ طبقه‌بندی‌ شده‌اند. از آن‌جا که‌ مغز، سمبل‌ هوش‌ است‌ و با (1013) سیناپس‌ (اتصال‌ عصبی) مشخص‌ می‌شود که‌ رقمی‌ بسیار بزرگ‌ است‌ و رفتارهای‌ متفاوت‌ و غیرقابل‌ پیش‌بینی‌ ممکن‌ است‌ در هر انسانی‌ بروز کند، و نیز به‌خاطر عوامل‌ وراثتی، محیطی‌ و چگونگی‌ رشد مغز، هیچ‌ دو انسانی‌ حتی‌ دوقلوهای‌ همسان، رفتار و اندیشة‌ یکسانی‌ ندارند و آدمیان‌ از نظر فکر و هوش‌ متفاوتند.
همچنین‌ از عوامل‌ مهم‌ تمایز انسانها به‌ لحاظ‌ اندیشه‌ و روان‌ و استعدادها عامل‌ جنسیت‌ است. آیا هوش‌ نیز با جنسیت‌ ارتباط‌ دارد؟ بین‌ حجم‌ و اندازه‌ مغز با هوش‌ چه‌ رابطه‌ای‌ می‌توان‌ یافت؟
در زمینه‌ هوش‌ و جنسیت، سه‌ نظریه‌ مطرح‌ است:
‌‌الف. نظریة‌ «عدم‌ تفاوت»
در این‌ دیدگاه‌ ادعا شده‌ که‌ بهرة‌ هوشی‌ زنان‌ و مردان‌ یکسان‌ بوده‌ و از برتری‌ مختصر هوشی‌ پسران‌ بر دختران‌ می‌توان‌ چشم‌ پوشید، زیرا از شرایط‌ محیطی‌ و اجتماعی‌ ناشی‌ می‌شود.
‌‌ب. نظریة‌ «نفی‌ هوشِ‌ زنان»
برخی‌ در زمینة‌ کاستی‌ مغز و توان‌ هوشی‌ زن‌ گفته‌اند:
«زنان‌ مغز ندارند. اگر سر کوچکشان‌ را پر از مطلب‌ کنیم‌ از کار می‌افتد.»
«شناختهای‌ فکری‌ برای‌ زن‌ به‌ بهای‌ از دست‌ دادن‌ ویژگیهای‌ زنانه‌ پدید می‌آید. زنان‌ با هوش، سترون‌ (نازا) هستند و همه‌ تأیید می‌کنند که‌ زنِ‌ باهوش، صفات‌ و حالات‌ مردانه‌ دارد.»
«عدم‌ رشد عقلی‌ در برخی‌ اندیشه‌ها از بزرگترین‌ نقطه‌ ضعفهای‌ شخصیت‌ زن‌ به‌ حساب‌ آمده‌ است، امری‌ که‌ ناستواری‌ و غیرقابل‌ اعتماد بودن‌ شخصیت‌ زن‌ به‌ حساب‌ آمده‌ و سبب‌ می‌شود دیر یا زود نتواند معنویات‌ و کمالاتی‌ را که‌ به‌دست‌ می‌آورد، نگاه‌ دارد. و بر اثر دخالتهای‌ عاطفی‌ عقل‌ از مسیر خودش‌ انحراف‌ یابد.»
علیرغم‌ اینکه‌ کسانی‌ معتقد به‌ بهره‌های‌ هوشی‌ نزدیک‌ زن‌ و شوهر هستند، دیگرانی‌ می‌گویند:
«فقط‌ زنانی‌ که‌ شوهران‌ خود را با هوش‌ می‌پندارند احساس‌ نیک‌ بختی‌ دارند.»
دکتر پُل‌ ژولیوس‌ موبیوس‌ می‌نویسد:
«ناتوانی‌ ذهنی‌ یا ضعف‌ فکری‌ زن‌ نه‌ فقط‌ واقعیت، بلکه‌ یک‌ ضرورت‌ است. مواهب‌ فکری‌ زن‌ از مرد کم‌تر است‌ و آنها را بسیار سریع‌تر نیز از دست‌ می‌دهد. سر زن‌ کوچک‌تر از مرد است‌ و سر کوچک‌ به‌طور طبیعی‌ مغز کوچک‌ را جای‌ می‌دهد و ضعف‌ فکری، او را از استدلال‌ دور می‌کند.»
اوگوست‌ کنت، پدر جامعه‌شناسی‌ جدید غرب‌ و از برجسته‌ترین‌ مدافعان‌ علوم‌ تجربی‌ و مخالفان‌ مذهب‌ نیز می‌گوید:
«مرد برای‌ اندیشیدن‌ ساخته‌ شده‌ است‌ و زن‌ برای‌ دوست‌ داشتن.»
پرودون‌ از پدران‌ سوسیالیزم‌ مدرن‌ معتقد است:
«زن، حد‌ وسط‌ میان‌ مرد و دنیای‌ حیوانی‌ است‌ و به‌خودی‌ خود، علت‌ وجودی‌ ندارد، زمانی‌ که‌ هوش‌ خود را به‌ کار گیرد، زشت، دیوانه‌ و ایکبیری‌ می‌شود.»
شوپنهاور می‌گوید:
«زن‌ حیوانی‌ است‌ با گیسوان‌ بلند و افکار کوتاه.»
ژان‌ ژاک‌ روسو، از برجسته‌ترین‌ نظریه‌ پردازان‌ دمکراسی‌ و قرارداد اجتماعی‌ در غرب‌ نیز دربارة‌ زن، چنین‌ قضاوت‌ می‌کند:
«تقریباً‌ تمام‌ دختر بچه‌ها خواندن‌ و نوشتن‌ را با اکراه‌ می‌آموزند، اما کاربرد سوزن‌ را همیشه‌ داوطلبانه‌ یاد می‌گیرند... هیچ‌ هنری‌ را نه‌ دوست‌ دارند و نه‌ یاد می‌گیرند و هیچ‌ نبوغی‌ هم‌ ندارند.»
و نیچه‌ فیلسوف‌ بزرگ‌ پست‌مدرن‌ غرب‌ معتقد است:
«وقتی‌ زن‌ دانشمند می‌شود، نشان‌ آن‌ است‌ که‌ در اندام‌های‌ تناسلی‌ او اختلالی‌ روی‌ داده‌ است.»
پُل‌ بروکا می‌گوید:
«نباید از نظر دور داشت‌ که‌ زن‌ به‌طور متوسط، اندکی‌ کم‌ عقل‌ و هوش‌تر از مرد است. ممکن‌ است‌ دربارة‌ این‌ تفاوت‌ مبالغه‌ شده‌ باشد اما در هر حال، تفاوتی‌ بسیار واقعی‌ است. بنابر این‌ می‌توان‌ فرض‌ کرد که‌ کوچکی‌ مغز زن‌ در عین‌ حال، تابع‌ کهتری‌ جسمانی‌ و کهتری‌ فکری‌ او است.»
هاولاک‌ الیس‌ اظهار می‌دارد:
«هزاران‌ زن‌ به‌ نقاشی‌ پرداخته‌اند، اما فقط‌ مردان‌ در این‌ رشته‌ نبوغ‌ داشته‌اند.»
‌‌ج. نظریة‌ «تفاوت‌ در توانمندیهای‌ هوشی»
این‌ دیدگاه، عامل‌ جنسیت‌ را در توانمندیهای‌ هوشی‌ مؤ‌ثر می‌داند و به‌ امتیازات‌ نسبی‌ در عوامل‌ هوشی‌ اشاره‌ می‌کند و آن‌ را ناشی‌ از عوامل‌ زیستی‌ و هورمونی‌ و مسائل‌ وراثتی‌ و امور طبیعی‌ مانند دیگر تفاوتهای‌ موجود بین‌ زن‌ و مرد می‌داند اما در این‌ نکته، افراط‌ نمی‌کند. ضمن‌ آن‌که‌ محیط‌ و عوامل‌ اجتماعی‌ و فرهنگی‌ را نیز در بروز استعدادها مؤ‌ثر می‌شمارد و بر نقش‌ مسائل‌ فیزیولوژیک‌ بویژه‌ هورمونی‌ تأکید می‌ورزد. تحقیقات‌ در این‌ زمینه، اصل‌ تفاوت‌ را منتهی‌ بدون‌ تعابیر اهانت‌آمیز و استنتاجهای‌ افراطی، تأئید می‌کند:
‌‌1. جمجمه‌ و مغز
جمجمه‌ زن‌ با جمجمه‌ مرد متفاوت‌ است. در همة‌ نژادها استخوانهای‌ جمجمة‌ زنان‌ نازکتر از مردان‌ است‌ و حجمی‌ حدود 10 درصد کمتر از جمجمة‌ مرد دارد، اندازة‌ آن‌ کوچکتر و وزن‌ آن‌ سبک‌تر است، اختلافات‌ جنسی‌ در قسمتهای‌ مختلف‌ جمجمه‌ به‌طور کامل‌ مشهود است. نیز از نظر اندازة‌ وزن‌ مغز، دو جنس‌ متفاوتند و حد‌ متوسط‌ آن‌ در مردان‌ در تمام‌ سنین، زیادتر از وزن‌ مغز زنهاست. از نظر حجم، مغز زنان‌ حدود 150 سانتی‌ متر مکعب‌ و از نظر جرم، حدود 150 گرم‌ کمتر از مردان‌ است. در مورد سئوال‌ ارتباط‌ بین‌ اندازة‌ مغز و هوش‌ روشن‌ است‌ که‌ با قابلیتهای‌ علمی‌ امروز بشر نمی‌توان‌ در مورد وظایف‌ هر سانتی‌ متر مکعب‌ مغز برآورد درستی‌ ارائه‌ نمود ولی‌ «یک‌ رابطه‌ آماری‌ بین‌ جرم‌ یا اندازة‌ مغز و هوش‌ وجود دارد» و اطلاعات‌ موجود از رابطة‌ درستی‌ بین‌ این‌ دو حکایت‌ می‌کند. به‌نظر می‌رسد هرچه‌ اندازة‌ مطلق‌ مغز بزرگتر باشد، تا حد معینی‌ موجب‌ هوش‌ بیشتر می‌شود.
در عین‌ حال‌ برخی‌ بر این‌ باورند که‌ وزن‌ مغز گرچه‌ راهنمای‌ هوش‌ است‌ و فردی‌ که‌ وزن‌ مغز آن‌ از هزار گرم‌ کمتر باشد، با اطمینان‌ می‌توان‌ گفت‌ از نظر هوش‌ عقب‌ است، ولی‌ این‌ به‌ تنهایی‌ کافی‌ نیست. وزن‌ مغز در افراد مختلف‌ متفاوت‌ است‌ و بین‌ 1100 گرم‌ تا 1700 گرم‌ نوسان‌ دارد. وزن‌ مغز زن‌ باید به‌ نسبت‌ بدن‌ خودش‌ مقایسه‌ شود تا نسبت‌ آن‌ از مردان‌ نیز بیشتر شود.
 
‌‌2. رشد جسمی
سلول‌های‌ مغز تا زمانی‌ که‌ رشد جسمی‌ ادامه‌ دارد، به‌ رشد خود ادامه‌ می‌دهند. مجموعه‌ای‌ از عوامل، از جمله‌ هورمونهای‌ زنانه‌ و تأثیر آنها بر مغز به‌گونه‌ای‌ سامان‌ یافته‌اند که‌ رشد جسمی‌ جنس‌ زن‌ حدود 2 سال‌ زودتر از مرد متوقف‌ می‌گردد پس‌ می‌توان‌ فرضیه‌ تفاوت‌ هوشی‌ را از این‌ نظر نیز مطرح‌ ساخت‌ که‌ با زمان‌ رشد بیشتر مغز در جنس‌ مرد سازمان‌ آن‌ نیز پیچیدگی‌ و کارآمدی‌ فزونتری‌ می‌یابد.
 
‌‌3. قشر مخ
میزان‌ هوش‌ بر اثر ساختمان‌ سلولی‌ و شیمیایی‌ مغز افراد متفاوت‌ می‌شود. لایة‌ خارجی‌ مغز نقش‌ مهمی‌ را در هیجان‌ آدمی‌ برعهده‌ دارد. از آن‌جا که‌ در این‌ پدیدة‌ روانی، زن‌ و مرد متفاوتند و هیجانات‌ در زن‌ نمود بیشتری‌ را نشان‌ می‌دهد، می‌توان‌ دریافت‌ که‌ دو جنس‌ از این‌ نظر هم‌ تفاوتهایی‌ دارند. حواس‌ پنج‌گانه‌ نیز در قشر مغز جای‌ دارند. این‌ حواس‌ در زن‌ و مرد دارای‌ تفاوتهایی‌ است، و به‌عنوان‌ نمونه‌ آستانه‌ لمس‌ و درد در زنان‌ پایین‌تر است. به‌ این‌ ترتیب‌ برخی‌ از تفاوتهای‌ درونی‌ مغز بین‌ دو جنس‌ آشکار می‌شود و اگر توجه‌ گردد میزان‌ هوش‌ با چین‌خوردگی‌های‌ سطح‌ خارجی‌ مغز مرتبط‌ است، نقش‌ جنسیتی‌ را در آن‌ نیز نمی‌توان‌ نادیده‌ انگاشت.
اوگوست‌ استریندبرگ‌ دربارة‌ حواس‌ پنج‌گانه‌ که‌ در قشر مخ‌ جای‌ دارند و به‌طور کلی‌ دربارة‌ دستگاه‌ عصبی‌ زن‌ با نگرشی‌ افراطی‌ اظهار می‌دارد:
«پیچ‌ و خم‌های‌ مغز زن‌ کم‌تر از مرد است‌ و مادة‌ خاکستری‌ مغز زن‌ نیز سبک‌تر است. در مقابل، عصب‌های‌ زن، درست‌ مثل‌ بچه‌ها قوی‌تر است. در نتیجه‌ زن‌ می‌تواند بعضی‌ از دردهای‌ جسمانی‌ را آسان‌تر از مرد تحمل‌ کند. از نظر این‌ نوع‌ مقاومت، زن‌ به‌ افراد ابتدائی‌ شباهت‌ دارد و همین‌ امر نشان‌ می‌دهد که‌ دستگاه‌ عصبی‌ او ابتدایی‌تر است... حواس‌ زن‌ ضعیف‌تر از حواس‌ مرد هستند. حس‌ لامسه‌ در زن‌ به‌ اندازة‌ مرد، تکامل‌ نیافته‌ است. البته‌ دست‌ زن، حساس‌ و با انعطاف‌ است‌ اما این‌ امر بیشتر حاصل‌ ذخیرة‌ گسترده‌تر چربی‌ در زیر پوست‌ است. هرگز دست‌ زنی‌ یک‌ آلت‌ موسیقی‌ را به‌ مهارت‌ دست‌ مرد لمس‌ نکرده‌ است... انگشتان‌ دستِ‌ کدام‌ زنی‌ می‌تواند به‌ آسانی‌ مرد، حروف‌ چاپی‌ را جابه‌جا کند؟ دست‌ کدام‌ زنی‌ می‌تواند به‌خوبی‌ مرد، لباس‌ پشمی‌ را رفو کند؟ هیچ‌ تلگرافچی‌ زنی‌ نیست‌ که‌ بتواند با شنیدن، تلگرافی‌ را به‌خوبی‌ و اطمینان‌ یک‌ تلگرافچی‌ مرد دریافت‌ کند. در مورد حس‌ بویایی‌ نیز از پژوهشهایی‌ مقایسه‌ای‌ که‌ آقایان‌ نیکول‌ و بای‌ انجام‌ داده‌ و به‌ «انجمن‌ آمریکایی‌ پیشرفت‌ علم» عرضه‌ کرده‌اند برمی‌آید که‌ حس‌ بویایی‌ در مرد بسیار حساس‌تر از زن‌ است. مردان‌ توانسته‌اند بوی‌ اسید بروسیک‌ محلول‌ در مقدار آبی‌ را احساس‌ کنند که‌ مقدار آن‌ صد هزار برابر وزن‌ اسید بوده‌ است، اما زنان‌ در محلول‌ یک‌ به‌ نسبت‌ بیست‌ هزار دیگر آن‌ را احساس‌ نمی‌کنند. کتابهای‌ آشپزی‌ نیز فقط‌ هنگامی‌ اعتبار دارند که‌ به‌ امضای‌ مردان‌ باشند، زن‌ بسیار به‌ ندرت‌ می‌تواند توجه‌ خود را به‌ موضوعی‌ معین‌ معطوف‌ کند... فقدان‌ دوراندیشی‌ و تعادل‌ در زنان‌ نیز به‌وفور در بسیاری‌ از اعمال‌ نسنجیده‌ و در انجام‌ جرمهایی‌ آشکار می‌شود که‌ آنان‌ هیچ‌گاه‌ احتمال‌ بروزشان‌ را محاسبه‌ نکرده‌اند.»
 
‌4. بهره‌ هوش‌ (ضریب‌ هوشی)
نسبت‌ سن‌ عقلی‌ فرد (که‌ به‌وسیله‌ آزمون‌ استاندارد به‌دست‌ آمده‌ است) به‌ سن‌ واقعی‌ وی‌ ضرب‌ در عدد 100، بهره‌ هوشی‌ نام‌ دارد. در این‌ زمینه‌ نیز تفاوتهای‌ جنسی‌ مشاهده‌ می‌شود. برای‌ ضریب‌ هوشی‌ بالاتر از 140 که‌ افراد بسیار پرهوش‌ را دربر می‌گیرد، نسبت‌ پسران‌ به‌ دختران‌ 6 به‌ 4 است. این‌ نسبت‌ برای‌ کسانی‌ که‌ ضریب‌ هوشی‌ بالاتر از 180 را دارند و نزدیک‌ به‌ نابغه‌ و نابغه‌اند، 7 به‌ 3 است. یعنی‌ بهرة‌ هوشی‌ در حد نوابغ‌ در میان‌ پسران‌ 57 درصد و در میان‌ دختران‌ 43 درصد است. که‌ خود تفاوت‌ آشکاری‌ را نشان‌ می‌دهد.
مطالعه‌ای‌ که‌ به‌ کمک‌ تست‌ «موزانیک» روی‌ صدهزار نفر دانش‌آموز فرانسوی‌ به‌ عمل‌ آمد، گرچه‌ ضریب‌ هوشی‌ دختران‌ و پسران‌ را نزدیک‌ بهم‌ نشان‌ داد، ولی‌ نتایج‌ دو طرف‌ معیار قابل‌ توجه‌ بودند. نمرات‌ عده‌ای‌ از پسران‌ پایین‌تر از دخترانی‌ بود که‌ در بین‌ همجنسان‌ خود در ردة‌ پایین‌ طبقه‌بندی‌ قرار داشتند، و در سوی‌ دیگر معیار که‌ ضرایب‌ بالای‌ هوشی‌ را نشان‌ می‌داد، بیشتر پسران‌ مشاهده‌ می‌شدند، و هر اندازه‌ ضرایب‌ بالاتر هوشی‌ مورد توجه‌ قرار می‌گرفت، بر درصد پسران‌ افزوده‌ می‌گشت.
براساس‌ این‌گونه‌ آزمونها و نتایج‌ می‌توان‌ برتری‌ نوابغ‌ جنس‌ مرد را در انواع‌ رشته‌های‌ علمی‌ (شیمی، فیزیک، زیست‌شناسی، ریاضی‌ و...) و هنری‌ (نقاشی، مجسمه‌سازی، سینما) به‌نحوی‌ توجیه‌ کرد.
 
‌‌5. رشد هوشی
در رشد هوشی‌ نیز چنانچه‌ تفاوتهای‌ فردی‌ دیده‌ می‌شود، تفاوتهای‌ جنسی‌ هم‌ قابل‌ توجه‌ است. تفاوت‌ رشد هوشی‌ دختر و پسر از دوران‌ کودکی‌ آغاز می‌گردد، و در 25 سالگی‌ بالاترین‌ نمرة‌ هوشی‌ در جنس‌ مرد دیده‌ می‌شود. گرچه‌ پایین‌ترین‌ آنها نیز در میان‌ همین‌ جنس‌ پیداست. این‌ امر و نیز بررسی‌ نمودار همبستگی‌ بیشتر نمرات‌ هوشی‌ دختران‌ و پراکندگی‌ بیشتر رشد هوشی‌ پسران‌ را می‌نمایاند. از میان‌ 5 پسر مورد آزمون‌ 2 نفر به‌ نمرة‌ هوشی‌ بیش‌ از 170 دست‌ یافته‌اند، درحالی‌ که‌ از میان‌ دختران‌ هیچکدام‌ نتوانسته‌اند نمرة‌ 170 را کسب‌ کنند.
25‌‌21‌‌19‌‌15‌‌13‌‌9‌‌6‌‌3‌‌0‌‌25‌‌21‌‌19‌‌15‌‌13‌‌9‌‌6‌‌3‌‌0
‌‌‌‌سن‌ به‌ سال‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌سن‌ به‌ سال‌
‌‌تفاوتهای‌ فردی‌ در رشد هوشی‌
از 56 تحقیقی‌ که‌ در آمریکا انجام‌ گرفته‌ است‌ نیز برتری‌ هوشی‌ پسران‌ به‌ اثبات‌ می‌رسد در این‌ بررسی‌ گرچه‌ در 3 مورد معدل‌ دو جنس‌ مشابه‌ و یکسان‌ می‌نمود، ولی‌ در 28 مورد پسران‌ بر دختران‌ برتری‌ داشتند، برتری‌ دختران‌ بر پسران‌ 25 مورد بود.
‌‌6. خلا‌ قیت‌ و نبوغ‌
گرچه‌ کسانی‌ چون‌ «بولدینگ» و «گوردون‌ چایلد» بر این‌ اندیشه‌اند که‌ کشاورزی‌ با کج‌ بیل، ظروف‌ سفالی، نخ‌ریسی، بافندگی‌ و ساخت‌ آسیا کشف‌ زنان‌ بوده‌ است‌ و نخستین‌ بار آنان‌ متوجه‌ جوانه‌ زدن‌ غلات‌ شده‌اند و زمینه‌ ایجاد رشته‌های‌ قابل‌ توجهی‌ از فنون‌ و علوم‌ را فراهم‌ آورده‌اند، ولی‌ آنچه‌ از تاریخ‌ علم‌ به‌دست‌ می‌آید و مشاهدات‌ تجربی‌ و تحقیقی‌ آن‌ را تأیید می‌کند، این‌ است‌ که‌ در میان‌ اکثر انواع‌ پستانداران‌ جنس‌ نر بیشتر کارهای‌ اکتشافی‌ انجام‌ می‌دهد و انسان‌ نمی‌تواند از این‌ قاعده‌ مستثنی‌ باشد. اختراع‌ ماشین‌ چاپ، تلفن، اتومبیل، برق، هواپیما و... به‌وسیله‌ مردان‌ انجام‌ گرفته‌ است، برای‌ نخستین‌ بار آنان‌ پا به‌ کرة‌ ماه‌ گذاشتند، پیوند قلب‌ انجام‌ دادند و رکوردهای‌ ورزشی‌ را شکستند. پیشگامی‌ مردان‌ در عرصه‌های‌ مختلف‌ علمی، هنری، سیاسی، اقتصادی‌ و خلاقیتها مشاهده‌ می‌شود. در معماری، نقاشی، موسیقی، سینما ادبیات‌ و علوم‌ گوناگون‌ دیگر خلاقیت‌ مردان‌ را آشکارا می‌توان‌ دید. به‌ گفتة‌ «لومبروزو»، زنان‌ کارهایی‌ را ترجیح‌ می‌دهند که‌ به‌ ابتکار فکری‌ نیاز ندارد و به‌نظر هاولاک‌ الیس‌ «هزاران‌ زن‌ به‌ نقاشی‌ پرداخته‌اند اما فقط‌ مردان‌ در این‌ رشته‌ نبوغ‌ داشته‌اند.»
لویی‌ لوپرنس‌ - رنگه‌ نیز بر این‌ عقیده‌ است:
«از بین‌ پیر کوری‌ و ماری‌ کوری، پیر کوری‌ آفرینشگر است‌ و با نبوغ‌ خود قوانین‌ جدید فیزیک‌ را وضع‌ می‌کند. ماری‌ با خصوصیات‌ دیگری‌ می‌درخشد: شخصیت‌ و پشتکار استثنایی، دقت، شکیبایی... دختران، با هوش‌ هستند، اما گویی‌ فکر نو در سر ندارند.»
در زمینة‌ خلاقیت‌های‌ ادبی‌ نیز گرچه‌ زنان‌ درخشیده‌اند، ولی‌ از نظر کمیت‌ و کیفیت، به‌ویژه‌ آن‌جا که‌ اوج‌ نبوغ‌ ادبی‌ مطرح‌ است، مردان‌ از زنان‌ برترند.
هاولوک‌ الیس، از 1030 نابغه‌ یا شخصیت‌ برجستة‌ علمی‌ و جهانی‌ مورد مطالعه‌ در طول‌ قرنها، تنها از 55 زن‌ نام‌ می‌برد. کاتل، از بین‌ هزار شخصیت‌ برجسته‌ که‌ در آغاز قرن‌ بیستم‌ در دنیا زیسته‌اند، به‌ 32 زن‌ اشاره‌ می‌کند، که‌ 11 نفر آنها ملکه‌های‌ کشورهای‌ مختلف‌ و 8 نفر آنها به‌خاطر زیبایی‌ و یا بدبختی‌شان‌ مشهور بوده‌اند. در نشریه‌ «مردان‌ علم‌ آمریکا» در برابر 247 مرد فقط‌ 3 زن‌ به‌عنوان‌ زن‌ برجسته‌ و مشهور ثبت‌ شده‌ است، در این‌ نشریه‌ درصد زنانی‌ که‌ در عرصه‌های‌ علمی‌ درخشیده‌اند 4/7 درصد ثبت‌ گردیده‌ است، که‌ تعداد آنها بر حسب‌ علوم‌ مختلف‌ فرق‌ می‌کند، و از 1/2 درصد در فیزیک‌ به‌ 22 درصد در روان‌شناسی‌ می‌رسد.
در یک‌ مطالعه‌ بیوگرافیک‌ که‌ از قرن‌ 7 تا 19 میلادی‌ را در برمی‌گیرد و شرح‌ حال‌ 868 زن‌ مشهور از 42 کشور مختلف‌ را شامل‌ می‌شود، برجستگی‌ 337 نفر از آنها در زمینه‌ ادبیات‌ است. بالاترین‌ درجة‌ شهرت‌ از آن‌ زنانی‌ است‌ که‌ نقش‌ سیاسی‌ ایفا کرده‌اند، و یا مادران، همسران‌ و معشوقه‌های‌ مردان‌ بزرگ‌ بوده‌اند، در این‌ مطالعه، نوع‌ دوستی، زیبایی، بدبختی‌ و... از جمله‌ معیارهای‌ معروفیت‌ در نظر گرفته‌ شده‌ است.
«از یک‌ لحاظ‌ کلی، نمی‌توان‌ منکر شد که‌ زن، در مورد آنچه‌ که‌ به‌ بزرگترین‌ کارها خصوصاً‌ خلاقیت‌ هوشی‌ و هنری، مربوط‌ است، ضعیف‌تر و فروتر از مرد باشد. این‌ مسأله‌ در زمینة‌ هنر بیشتر از زمینه‌ علم‌ یا تکنیک‌ غافلگیر کننده‌ است.»
مطالعات‌ گوناگون‌ دربارة‌ فعالیت‌ اکتشافی، حاکی‌ از آن‌ است‌ که‌ پسران‌ از دختران‌ بی‌باک‌تر و کنجکاوترند، و برای‌ رسیدن‌ به‌ اهداف‌ مطلوب‌ انواع‌ خطرها را به‌ جان‌ می‌خرند. و خلاقیت‌ مردان‌ بیش‌ از زنان‌ است‌ گرچه‌ محیط، آموزش‌ و شیوة‌ زندگی‌ و فرهنگ‌ حاکم‌ بر جامعه‌ در بروز خلاقیت‌ نقش‌ دارد، ولی‌ وجود استعدادهای‌ ذاتی‌ مردان‌ (که‌ به‌ زیست‌ شیمیایی‌ و ساختمان‌ بدن‌ آنها برمی‌گردد) غیرواقع‌ بینانه‌ به‌نظر نمی‌رسد.
با این‌ همه‌ باید توجه‌ داشت‌ اظهار نظرهای‌ مانند این‌که: «زنان‌ در هیچ‌ رشته‌ای‌ شاهکاری‌ نیافریده‌اند»، «زن‌ حتی‌ گاز پانسمان‌ را هم‌ ابداع‌ نکرده‌ است»، «زن، مغز نیست‌ فقط‌ زهار است‌ و بس»، افراطی‌ می‌نماید. اگر زن‌ هیچ‌ خلاقیتی‌ نداشته‌ باشد، همین‌ افتخار منحصر به‌ فرد برای‌ او بس‌ است‌ که‌ آفرینشگر همة‌ اندیشه‌های‌ خلاق‌ در طول‌ تاریخ‌ زیست‌ آدمی‌ است. و هر انسان‌ نابغه‌ و برجسته‌ از وجود زن‌ برخاسته‌ و خون‌ و شیر او تغذیه‌ کرده‌ و در دامن‌ او پرورش‌ یافته‌ است. و نبوغ‌ و همه‌ کمالات‌ خود را مدیون‌ اوست، و هرگز نمی‌تواند این‌ اصل‌ زیستی‌ آشکار را انکار کند، و خود را وامدار زن‌ نداند.
‌‌‌7. حافظه
حافظه‌ انواعی‌ دارد؛ حافظه‌ کوتاه‌ مدت، دراز مدت، حافظه‌ یا خاطرة‌ شفاهی‌ و فضایی، حافظه‌ حادثه‌ای‌ (خاطره‌ زمانها و مکانها و زمینه‌های‌ خاص) و حافظه‌ معنایی‌ (دانش‌ فارغ‌ از محتوا دربارة‌ واقعیتها، زبان‌ یا مفاهیم‌ مانند این‌که‌ تهران‌ پایتخت‌ ایران‌ است.) حافظه‌ روشمندانه‌ و حافظه‌ نظرمندانه، و حافظه‌ عادت‌ و حافظه‌ اطلاعاتی.
پویش‌ خاطره‌ (حافظه) به‌طور معمول‌ سه‌ مرحله‌ دارد، رمز شدن، انباشتن‌ (یا تحکیم) و فراخوانی. برای‌ این‌که‌ یک‌ خاطره‌ جدید در حافظه‌ دراز مدت‌ بایگانی‌ شود، به‌ ساعتها یا روزها وقت‌ نیازمند است‌ و در مرحله‌ انباشتن‌ به‌ سادگی‌ می‌تواند پاک‌ شود. در هر صورت‌ به‌نظر می‌رسد در زمینه‌ حافظه، دختران‌ بر پسران‌ برتری‌ دارند، براساس‌ برخی‌ گزارشات‌ زنان‌ دانشجو بهتر از مردان‌ می‌توانند اسامی‌ افرادی‌ را که‌ برای‌ لحظه‌ای‌ ملاقات‌ کرده‌اند، به‌خاطر آورند، و دختران‌ در معلومات‌ و حافظه‌ و هوش‌ اجتماعی‌ از پسران‌ جلوترند.
اوج‌ حافظه‌ در سنین‌ 13 تا 16 سالگی‌ است، دختران‌ تا 14 سالگی‌ برای‌ حفظ‌ مطالب‌ توان‌ و لیاقت‌ بیشتری‌ نسبت‌ به‌ پسران‌ از خود نشان‌ می‌دهند.
«در مورد گسترش‌ خزانة‌ لغات‌ می‌توان‌ گفت‌ که‌ دختران‌ در مقایسه‌ با پسران، خزانة‌ لغات‌ خود را بیشتر گسترش‌ می‌دهند، و این‌ گسترش‌ در لغات‌ مربوط‌ به‌ رنگها، افزایش‌ بیشتری‌ دارد؛ زیرا معمولاً‌ آنها به‌ لباس‌ها و یا فعالیت‌هایی‌ که‌ مستلزم‌ استفاده‌ از رنگهاست، علاقة‌ بیشتری‌ دارند؛ درحالی‌ که‌ خزانة‌ لغات‌ پسران‌ در زمینة‌ لغات‌ عامیانه‌ و فحش‌ از دختران‌ افزایش‌ بیشتری‌ دارد.»
در عین‌ حال‌ برخی‌ گفته‌اند:
«گرچه‌ نخستین‌ تحقیقات‌ دربارة‌ حافظه، برتری‌ زنان‌ بر مردان‌ را نشان‌ داده‌ است، ولی‌ این‌ نتیجه‌گیری‌ بر آمار مبتنی‌ نیست. و در حافظه‌ عددی، جمله‌ای‌ و اشکال‌ هندسی، عدم‌ اختلافات‌ قابل‌ توجه‌ بین‌ دو جنس‌ مورد تأیید قرار گرفته‌ است. از این‌ گذشته، زنان‌ در حافظه‌ فوری‌ بر مردان‌ برترند و مردان‌ در حافظه‌ غیرفوری‌ بر زنان‌ برتری‌ دارند.»
«متخصصان‌ افزایش‌ میزان‌ هورمونهای‌ زنانه‌ نظیر پرژسترون‌ و استرادیول‌ (استروژن) در بدن‌ خانمهای‌ باردار را عامل‌ اصلی‌ افزایش‌ یادگیری‌ و عملکرد بهتر مغزی‌ و حافظه‌ می‌دانند. تأثیر اصلی‌ این‌ دو هورمون‌ زنانه‌ در قسمت‌ هیپوکامپ است‌ که‌ در ایجاد و تداوم‌ قوه‌ حافظه‌ نقش‌ دارد.»
 
‌8. تواناییها و مهارتهای‌ کلامی
در زمینه‌ تفاوتهای‌ جنسی‌ نسبت‌ به‌ تواناییهای‌ کلامی، بیشتر اندیشمندان‌ بر این‌ باورند که‌ برتری‌ اندک‌ دختران‌ بر پسران‌ در گویش‌ مورد تأیید است. این‌ تفاوت‌ از دوران‌ نوزادی‌ شکل‌ می‌گیرد، در مرحله‌ کودکی‌ نسبت‌ به‌ تعداد یادگیری‌ نخستین‌ کلمات‌ و ساختن‌ جمله‌ها و اَدای‌ رسأ و روشن‌ آنها، و میزان‌ استفاده‌ از کلمات، حفظ‌ خزانه‌ لغات، خواندن‌ و خلاقیت‌ کلامی، نوشتن‌ و هجی‌ کردن‌ و نکات‌ گرامری، دختران‌ از پسران‌ برتر به‌نظر می‌رسند، آزمونهایی‌ که‌ دربارة‌ استعمال‌ زبان‌ و مهارتهای‌ کلامی‌ است، این‌ مطلب‌ را تأیید می‌کند، و این‌ امر در بازیها و دیگر رفتارهای‌ آنها مشاهده‌ می‌شود، دختران‌ با استفاده‌ از توانایی‌ کلامی‌ خود بیشتر به‌ بازیهایی‌ رو می‌آورند که‌ بتوانند مهارتهای‌ کلامی‌ خود را در آن‌ به‌ کار گیرند، و پسران‌ به‌ حادثه‌جویی‌ و بازیهای‌ پرتحرک‌ علاقه‌ نشان‌ می‌دهند. دختران‌ پیش‌ از آن‌که‌ بتوانند سخن‌ بگویند به‌ صحبتهای‌ بزرگسالان‌ توجه‌ و واکنش‌ بیشتری‌ دارند، و به‌طور کلی‌ دختران‌ در رشد زبان‌ یک‌ تا دو ماه‌ از پسران‌ جلوترند. اختلالات‌ سخن‌ گفتن‌ میان‌ آنان‌ کمتر است‌ و خواندن‌ را زودتر از پسران‌ می‌آموزند، و در دورة‌ دبیرستان‌ در آزمونهای‌ دستور زبان‌ دیکته‌ و سیالی‌ واژگان‌ پیشرفته‌ترند. گذشته‌ از این‌ تعداد پسران‌ مبتلا به‌ عقب‌ماندگی‌ از نظر خواندن‌ به‌ 2 برابر دختران‌ می‌رسد، و لکنت‌ زبان‌ در میان‌ پسران‌ بیش‌ از دختران‌ است. در این‌ میان‌ برخی‌ گفته‌اند:
«در حدود سن‌ 6 سالگی‌ میزان‌ گویایی‌ و ذخیره‌ لغات‌ پسران‌ و دختران‌ ابتدأ با هم‌ برابر و سپس‌ بر دختران‌ پیشی‌ می‌گیرند.»
گروهی‌ نیز با توجه‌ به‌ تحقیقاتی‌ نظر داده‌اند که‌ تفاوت‌ در تواناییهای‌ کلامی‌ بین‌ پسران‌ و دختران‌ در مقایسه‌ با سه‌ دهة‌ گذشته‌ کمتر شده‌ است. و از این‌ مطلب‌ نتیجه‌گیری‌ شده‌ که‌ ممکن‌ است‌ این‌ تفاوت‌ از عوامل‌ محیطی‌ و زمینه‌های‌ فرهنگی‌ ناشی‌ شود و الگوهای‌ جنسی‌ زن‌ و مرد که‌ در آن‌ خواندن‌ کار زنانه‌ دانسته‌ می‌شد، به‌ این‌ ضعف‌ انجامیده‌ است. این‌گونه‌ اظهار نظرها با توجه‌ به‌ دلایل‌ فراوانی‌ که‌ برای‌ مهارتهای‌ کلامی‌ زنان‌ وجود دارد چندان‌ درست‌ به‌نظر نمی‌آید. و مواردی‌ که‌ در آن‌ برابری‌ دو جنس‌ در این‌ زمینه‌ مشاهده‌ گردد از حد استثنا فراتر نمی‌رود.
«بافتهای‌ پیوندی‌ اضافی‌ مغز زنها که‌ از میلیونها سلول‌ پیوندی‌ عصبی‌ تشکیل‌ شده‌اند، بین‌ مرکز احساسات‌ و گفتار در مغز قرار گرفته‌اند و باعث‌ می‌شوند مهارتهای‌ زبانی‌ دخترهای‌ کوچک‌ قبل‌ از پسرها توسعه‌ یابد.»
مغز زن‌ طوری‌ سازمان‌ یافته‌ که‌ بتواند به‌طور مؤ‌ثرتر احساسات‌ خود را ابراز کند، و از این‌رو صحبت‌ کردن‌ از زن‌ جدا نشدنی‌ می‌نماید، مرد باید نخست‌ دربارة‌ احساساتش‌ فکر کند و آن‌ گاه‌ سخن‌ بگوید، در حالی‌ که‌ یک‌ زن‌ می‌تواند همزمان‌ حس‌ کند، بیندیشد و حرف‌ بزند. بسیار اتفاق‌ می‌افتد که‌ زنی‌ با صحبت‌ کردن، کشف‌ می‌کند که‌ چه‌ می‌خواهد بگوید مردها غالباً‌ پیش‌ از آن‌که‌ دربارة‌ موضوعی‌ حرف‌ بزنند یا جوابی‌ بدهند، یا تجربه‌ای‌ به‌دست‌ آورند، در آغاز بررسی‌ می‌کنند و درباره‌اش‌ می‌اندیشند. و این‌ پدیده‌ها از آن‌ جاست‌ که‌ مرد یا زن‌ می‌تواند به‌طور همزمان‌ دو نیمکرة‌ مغزش‌ را به‌ کار گیرد. ولی‌ مردان‌ یا می‌توانند از مهارتهای‌ زبانی‌ نیمکره‌ چپ‌ مغزشان‌ استفاده‌ کنند، و یا از مهارتهای‌ معنایی‌ و مشکل‌گشایی‌ نیمکرة‌ راست‌ بهره‌ ببرند. و در هر صورت‌ این‌ نکته‌ مهم‌ شایان‌ توجه‌ است‌ که‌ برتری‌ زنان‌ در تواناییهای‌ کلامی، از حد‌ سیالی‌ کلام‌ فراتر نمی‌رود.در درک‌ کلامی‌ و استدلال‌ به‌ آن‌ (مانند قیاس‌ کردن) دختران‌ بر پسران‌ برتری‌ ندارند. در آزمونهای‌ غیرکلامی‌ تفاوت‌ چشمگیری‌ میان‌ دختر و پسر بروز می‌یابد، و این‌ تفاوت‌ همواره‌ (به‌ جز آزمون‌ رمزنویسی) به‌ نفع‌ پسرهاست.
همچنین‌ آواگری‌ و توانایی‌ کلامی‌ در دو سال‌ نخست‌ زندگی‌ می‌تواند عامل‌ پیشگویی‌ مناسبی‌ برای‌ هوشبهر (بهرة‌ هوشی) دختران‌ در سالهای‌ بعد باشد، زیرا هوش‌ دخترها باثبات‌تر از پسرهاست، گرچه‌ ممکن‌ است‌ با افزایش‌ سن‌ در دختران‌ (و نیز در آغاز بزرگسالی) گاهی‌ کاهش‌ در هوشبهر آنان‌ دیده‌ شود. ولی‌ رشد هوشبهر پسران‌ همراه‌ با افزایش‌ سن‌ بیشتر می‌شود، و جالب‌ توجه‌ است‌ که‌ با رشد هوشبهر هم‌ پسران‌ و هم‌ دختران‌ به‌ خصوصیات‌ مردانه‌ گرایش‌ بیشتری‌ می‌یابند.
جدول‌ زیر برخی‌ از تواناییهای‌ کلامی‌ را در دختران‌ و پسران‌ می‌نمایاند که‌ تفاوتها در آن‌ قابل‌ توجه‌اند:
‌‌9. هوش‌ کلی‌ (عوامل‌ هوش)
این‌ اصطلاح‌ به‌وسیله‌ «اسپیرمن» به‌ کار برده‌ شد، تا توانایی‌ یا ظرفیت‌ کلی‌ فرد (که‌ از طریق‌ مهارتهای‌ خاص‌ مانند مهارت‌ ریاضی، مکانیکی‌ و... بروز می‌کند) نشان‌ داده‌ شود، بنابراین‌ هوش‌ کلی‌ همان‌ عوامل‌ هوش‌ است‌ که‌ از مجموعه‌ آزمونهای‌ کلامی‌ و غیرکلامی‌ به‌دست‌ می‌آید، و شامل؛ توانایی‌ عددی، روانی‌ کلامی، حافظه، استدلال، درک‌ روابط‌ فضایی‌ و سرعت‌ ادراک‌ می‌شود.
دربارة‌ هوش‌ کلی‌ گرچه‌ برخی‌ نمرة‌ هوشبهر زنان‌ و مردان‌ را تا حدود زیادی‌ مشابه‌ دانسته‌اند و گفته‌اند که‌ شواهدی‌ مبنی‌ بر این‌که‌ از نظر هوش‌ کلی‌ یکی‌ از دو جنس‌ بر دیگری‌ برتری‌ داشته‌ باشد، یافت‌ نشده‌ است و نابرابریهای‌ خاص‌ در بعضی‌ از عوامل‌ یکدیگر را خنثی‌ و تعدیل‌ می‌کنند ولی‌ پیداست‌ که‌ بعضی‌ از استعدادهای‌ خاص‌ در یکی‌ از دو جنس‌ قویتر و رشد یافته‌تر از دیگری‌ است. عواملی‌ که‌ تاکنون‌ بررسی‌ گردید (حافظه، استدلال، مهارتهای‌ کلامی) این‌ ادعاها را تأیید می‌کند. اضافه‌ بر آن، در این‌که‌ پسران‌ به‌طور نسبی‌ در تجسم‌ فضایی، استعداد مکانیکی، استدلال‌ ریاضی‌ و منطقی‌ بر دختران‌ برتری‌ دارند، تردیدی‌ وجود ندارد و برتری‌ دختران‌ نیز براساس‌ گزارشها در عامل‌های‌ زیباشناسی‌ (اشکال، رنگها، تصاویر)، تواناییهای‌ کلامی‌ (تعریف‌ کلمات) مهارتهای‌ یدی‌ (دگمه‌ کردن، نخ‌ کردن)، اشتغالات‌ اجتماعی‌ (مشخص‌ کردن‌ سنین، انواع‌ ظاهری) مورد تأیید است.
«به‌ عقیدة‌ استافورد برتری‌ پسران‌ از لحاظ‌ عامل‌ تجسم‌ فضایی‌ یک‌ امر ارثی‌ و مربوط‌ به‌ جنس‌ افراد است. وی‌ این‌ نتیجه‌ را از مطالعه‌ همبستگی‌های‌ موجود بین‌ مقادیر قدرت‌ تجسم‌ فضایی‌ که‌ دربارة‌ 104 نفر از والدین‌ و فرزندان‌ آنها صورت‌ گرفته، به‌دست‌ آورده‌ است. هارتلاژ (نیز) به‌ همین‌ نتیجه‌ رسیده‌ است.»
ضعف‌ زنان‌ از لحاظ‌ قدرت‌ تجسم‌ فضایی‌ این‌ مسأله‌ را تأیید می‌کند که‌ استعداد نقاشی‌ زنان‌ کمتر از مردان‌ است، و به‌ویژه‌ کمتر از مردان‌ از استعداد فنی‌ و تکنیکی‌ برخوردارند. این‌ مطلب‌ به‌وسیله‌ آزمایش‌ ساخت‌ مجدد قطعات‌ جدا شده‌ و تست‌ درک‌ مکانیکی‌ قابل‌ مشاهده‌ است. مردان‌ در «آزمون‌ میله‌ و قاب» امتیاز بیشتری‌ به‌دست‌ می‌آورند. این‌ امر بدان‌ معناست‌ که‌ آنان‌ بیشتر از زنان‌ به‌ زمینه‌ ناوابسته‌اند و در تفکر تحلیلی‌ بهترند.
پس‌ این‌ نظریه‌ که‌ «آنچه‌ زنان‌ و مردان‌ را متمایز می‌کند، مربوط‌ به‌ جزء فضایی‌ - بصری‌ آزمونهاست‌ نه‌ توانایی‌ تحلیل‌ کلی‌ و عمومی‌ آنها» صرف‌ ادعاست‌ و دلیل‌ موجه‌ ندارد. نیز روشن‌ است‌ که‌ به‌طور نسبی‌ مردان‌ از نظر تواناییهای‌ ریاضی‌ قوی‌ترند و این‌ برتری‌ در آزمونهایی‌ که‌ استدلال‌ ریاضی، جای‌ محاسبات‌ ساده‌ را می‌گیرد از حدود 11 سالگی‌ نمایان‌ می‌شود. این‌ احتمال‌ «که‌ چون‌ ریاضیات، موضوعی‌ مردانه‌ تلقی‌ شده‌ است، به‌ همین‌ دلیل‌ دختران‌ به‌ سوی‌ آن‌ جذب‌ نمی‌شوند و در عوض‌ به‌ زمینه‌های‌ کلامی، از قبیل‌ زبان‌ و ادبیات‌ روی‌ می‌آورند» ادعایی‌ نادرست‌ و بی‌اساس‌ به‌نظر می‌آید. زیرا چگونگی‌ استفاده‌ از نیمکره‌های‌ مغز در دو جنس‌ در این‌ زمینه‌ دلیل‌ زیستی‌ و علمی‌ ارائه‌ می‌دهد. به‌ همین‌ ترتیب‌ در زمینه‌ دقت، سرعت‌ ادراک، جهت‌یابی، تخیل‌ و رؤ‌یا تداعی‌ معانی، پدیده‌های‌ هنری‌ (تئاتر، سینما، موسیقی)، تشخیص‌ رنگها، و... نیز اختلافاتی‌ بین‌ دو جنس‌ مشاهده‌ می‌شود و بررسی‌های‌ به‌ عمل‌ آمده‌ تأثیر عامل‌ جنسیت‌ را در هر یک‌ از این‌ امور نشان‌ می‌دهد. از آن‌جا که‌ نتایج‌ به‌دست‌ آمده‌ در برخی‌ از اینها اطمینان‌آور نیستند.
‌‌10. شگفتی‌ مغز آدمی‌
مغز انسان‌ دارای‌ ده‌ میلیارد نرون‌ و ده‌ تریلیون‌ بیت‌ اطلاعات‌ است. نرون‌ها (سلول‌های‌ عصبی) عناصر فعال‌ مغز به‌ حساب‌ می‌آیند. در ازای‌ هر نرون‌ مغزی‌ حدود 10 سلول‌ نوروگلی‌ وجود دارد که‌ شبکه‌ دربرگیرنده‌ را در معماری‌ نرون‌ها فراهم‌ می‌آورد. هر نرون‌ مغز به‌طور متوسط‌ بین‌ هزار تا ده‌ هزار اتصال‌ عصبی‌ با سایر نرون‌های‌ مجاور برقرار می‌کند. نیز آشکار گردیده‌ که‌ در ساختمان‌ مغز مدارهای‌ ظریف‌ الکتریکی‌ وجود دارند که‌ از نظر اندازه‌ بسیار کوچک‌اند و ابعاد معمولی‌ آنها به‌ یک‌ ده‌ هزارم‌ سانتی‌ متر می‌رسد از این‌رو می‌توانند به‌طور سریع‌ داده‌ها را پردازش‌ کنند و پاسخهای‌ دقیق‌ ارائه‌ دهند. افزایش‌ این‌ مدارها در حیوانات‌ مختلف‌ سازگار با سطح‌ پیچیدگی‌ و تکامل‌ حیوان‌ است. و بیشترین‌ افزایش‌ مطلق‌ و نسبی‌ آن‌ در انسان‌ مشاهده‌ می‌شود.
شمار بزرگی‌ از حالات‌ مغزی‌ وجود دارد که‌ انسان‌ در طول‌ تاریخ‌ زندگی‌ خود وارد آنها نشده، و حتی‌ به‌طور گذرا نیز آنها را لمس‌ نکرده‌ است. این‌ رقم‌ از همه‌ ذرات‌ بنیادی‌ جهان‌ (الکترونها و پروتون‌ها) به‌مراتب‌ بیشتر می‌شود و به‌خوبی‌ می‌تواند غیرقابل‌ پیش‌بینی‌ بودن‌ رفتار آدمی‌ را توجیه‌ کند و با توجه‌ به‌ آن‌ بافت‌ نظم‌ و قاعده‌ در رفتار انسانی‌ جای‌ شگفتی‌ دارد و هیچ‌ دو انسانی‌ همانند یکدیگر نمی‌تواند باشد. از این‌ دیدگاه‌ هر انسانی‌ از دیگری‌ متفاوت‌ و به‌ واقع‌ منحصر به‌ فرد است، و حیات‌ هر کس‌ مقدس‌ شمرده‌ می‌شود.
هورمونهای‌ جنسی‌ نر در آغاز رشد هوشی‌ را آسان‌ می‌سازد و تجویز آندروژنها به‌ افرادی‌ که‌ از نظر وراثت‌ ماده‌اند، بهرة‌ هوشی‌ آنها را به‌ میزان‌ قابل‌ توجه‌ از بهرة‌ هوشی‌ میانگین‌ افراد ماده‌ طبیعی، بالا می‌برد. «دیوید کسلر» می‌گوید:
«یافته‌های‌ ما مؤ‌ید همان‌ چیزی‌ است‌ که‌ شاعران‌ و داستان‌نویسان‌ غالباً‌ ادعا کرده‌اند و مردم‌ عامی‌ مدتهاست‌ معتقدند و آن، این‌ است‌ که‌ مردها نه‌تنها رفتاری‌ متفاوت‌ با زنان‌ دارند بلکه‌ به‌ صورتی‌ متفاوت‌ می‌اندیشند.»
همچنین‌ این‌ ادعا که‌ «پردازش‌ اطلاعاتی‌ و فکری‌ و ذهنی‌ زن‌ و مرد خیلی‌ متفاوت‌ است» نادرست‌ بنظر می‌رسد.
 
پی‌نوشت‌ها :
. لین‌ و لین: بافت‌شناسی، ترجمه‌ محبوبة‌ آروند، چاپ‌ سوم، انتشارات‌ آستان‌ قدس‌ رضوی، 1366، ص‌ 785.
‌‌- دیوید ام. ا وریک: انتخاب‌ جنسیت‌ فرزند، ترجمه‌ عبدالخلیل‌ حاجتی، چاپ‌ 14، مؤ‌سسه‌ خدمات‌ فرهنگی‌ رسا، 1376، ص‌ 65.
. مارگارت‌ لی‌ روی: سقط‌ جنین، ترجمه‌ پرویز پهلوان، چاپ‌ اول، نشر البرز، 1377، ص‌ 29.
. جان‌ سی. هاربرت: مشاور پزشکی‌ خانواده، ترجمه‌ اسماعیل‌ عبدالرحیم‌ کاشی، انتشارات‌ ققنوس، 1376، ص‌ 399.
. فیزیولوژی‌ بدن‌ انسان، ج‌ 2، ص‌ 480.
‌‌- ویلیام‌ اف، گانونگ: کلیات‌ فیزیولوژی‌ پزشکی‌ ج‌ 2، ترجمه‌ فرخ‌ شادان، چاپ‌ اول، شرکت‌ سهامی‌ چهر، 1363، ص‌ 815.
. آرتور گایتون‌ و جان‌ هال: فیزیولوژی‌ پزشکی، ج‌ 2، ترجمه‌ فرخ‌ شادان.
. انتخاب‌ جنسیت‌ فرزند، ص‌ 65.
. بادانتر الیزابت، زن‌ و مرد، ترجمه‌ سرور شیوا رضوی، چاپ‌ اول، انتشارات‌ دستان‌ و هاشمی، 1377، ص‌ 60.
. سوسن‌ سیف‌ و همکاران، روان‌شناسی‌ رشد (1)، انتشارات‌ سمت، 1373، ص‌ 287.
. اصول‌ طب‌ داخلی‌ هاریسون‌ (1987): غدد درون‌ ریز، ترجمه‌ ابراهیم‌ سیوانی، 1366، ص‌ 528.
. دیوید روبن‌ و همکاران: دانستنیهای‌ زناشویی، ترجمه‌ کیومرث‌ دانشور، چاپ‌ دوم‌ انتشارات‌ کوشش، 1377، ص‌ 25.
. میشا بریان. ل‌ و همکار: روان‌شناسی‌ بزرگسالان، ترجمه‌ حمزه‌ گنجی‌ و همکاران، انتشارات‌ اطلاعات، 1371، ص‌ 150.
. کلیات‌ فیزیولوژی پزشکی، ج‌ 2، ص‌ 784.
. سیروس‌ ایزدی: بحرانهای‌ زندگی‌ زن، انتشارات‌ چهر، 1356، ص‌ 62.
. تشخیص‌ و درمان‌ طبی‌ بیماریها (1992)، ترجمه‌ عباس‌ ادیب، چاپ‌ اول، نشر البرز، 1373: ص‌ 822.
. فرنچ، مارلین، جنگ‌ علیه‌ زنان، ترجمه‌ توراندخت‌ تمدن‌ (مالکی)، چاپ‌ اول، انتشارات‌ علمی، 1373، ص‌ 2 - 41.
. روژه‌ پیره: روان‌شناسی‌ اختلافی‌ زن‌ و مرد، ترجمه‌ حسین‌ سروری، انتشارات‌ جانزاده، 1370، ص‌ 107.
. هانا استون‌ و همکار: پاسخ‌ به‌ مسائل‌ جنسی‌ و زناشویی، ترجمه‌ طرزا اخوان، انتشارات‌ گلشایی، 1370، ص‌ 216-17.
. هارولد کاپلان‌ و همکار: خلاصه‌ روان‌ پزشکی‌ ج‌ 3 (علوم‌ رفتاری‌ - روان‌ پزشکی‌ بالینی) ترجمه‌ نصرا آزاده، ص‌ 18.
. سقط‌ جنین، ص‌ 24.
. بحرانهای‌ زندگی‌ زن، ص‌ 29.
. دانستنیهای‌ زناشویی، ص‌ 71 - 170.
. فیزیولوژی‌ انسان‌ ج‌ 3، ص‌ 41 - 1639.
. فیزیولوژی‌ پزشکی، ج‌ 2، ص‌ 1531.
. محمد حسن‌ امیرتیموری، زمینه‌ زیست‌شناختی‌ روان‌شناسی، دانشگاه‌ علامه‌ طباطبائی، 1376، ص‌ 322 و 27 - 325.
. فیزیولوژی‌ پزشکی، ج‌ 2، ص‌ 2 - 1500.
. غدد درون‌ ریز، ص‌ 485.
- زمینه‌ زیست‌شناختی‌ روان‌شناسی، ص‌ 392.
. غدد درون‌ ریز، ص‌ 277 و 495.
‌‌- زمینه‌ زیست‌شناختی‌ روان‌شناسی، ص‌ 93 - 392.
‌‌- روان‌شناسی‌ رشد (2) ص‌ 9 - 68.
‌‌- زمینه‌ زیست‌شناختی‌ روان‌شناسی، ص‌ 93 - 392.
. فیزیولوژی‌ پزشکی، ج‌ 2، ص‌ 1578.
. غدد درون‌ ریز، ص‌ 132.
. فیزیولوژی‌ انسانی‌ ج‌ 3، ص‌ 1551.
. فیزیولوژی‌ پزشکی، ج‌ 2، ص‌ 1503.
. فیزیولوژی‌ انسانی‌ ج‌ 3، ص‌ 1551.
. همان، ص‌ 1504.
. سکلتون‌ و همکار: تفاوتهای‌ فردی، ترجمه‌ یوسف‌ کریمی‌ و همکار، چاپ‌ اول، وزارت‌ فرهنگ‌ و ارشاد اسلامی، 1371، ص‌ 148.
- فیزیولوژی‌ غدد مترشح‌ داخلی، ص‌ 139.
- روان‌شناسی‌ رشد (1)، ص‌ 343.
- زمینه‌ زیست‌شناختی‌ روان‌شناسی، ص‌ 393.
. جنگ‌ علیه‌ زنان، ص‌ 41.
. اصول‌ طب‌ داخلی‌ هاریسون‌ (1991): بیماریهای‌ خون‌ و سرطان‌شناسی، ترجمه‌ محمدرضا اسدی، 1370، ص‌ 235.
. آرتور گایتون: فیزیولوژی‌ پزشکی‌ ج‌ 3، ترجمه‌ فرخ‌ شادان، چاپ‌ اول، شرکت‌ سهامی‌ چهر، 1372، ص‌ 1724.
. علی‌ قائمی: دنیای‌ نوجوانی‌ دختران، چاپ‌ اول، انتشارات‌ امیری، 1370، ص‌ 396.
. زمینه‌ زیست‌شناختی‌ روان‌شناسی، ص‌ 393.
. اطلاعات‌ علمی، سال‌ 13، ش‌ 10، ص‌ 6.
. آرتور گایتون: فیزیولوژی‌ بدن‌ انسان‌ ج‌ 1، ص‌ 498.
. اصول‌ طب‌ داخلی‌ هاریسون‌ (1987): اختلالات‌ سیستم‌ ایمنی‌ بافت‌ همبند و مفاصل‌ و... ترجمه‌ عزتی، 1366، ص‌ 3 - 92.
. فیزیولوژی‌ انسانی‌ ج‌ 3، ص‌ 1551.
. جان‌گری، روشهای‌ پیشرفته‌ روابط‌ زناشویی، ترجمه‌ فرشته‌ صالحی، چاپ‌ اول، انتشارات‌ آبتین، 1375، ص‌ 322.
. دکتر سلاتر، اثر هورمونهای‌ جنسی‌ بر رفتار، ترجمه‌ عباس‌ جعفری‌ نژاد، چاپ‌ اول، انتشارات‌ گام، 1363، ص‌ 47 و 54.
. پروین‌ بیرجندی، روان‌شناسی‌ رفتار غیرعادلی‌ (مرضی) چاپ‌ چهارم، 1362، ص‌ 365.
. کوت‌ هورین: آیا به‌ راستی‌ مردان‌ از زنان‌ برترند، ترجمه‌ محمود بهزاد، انتشارات‌ رودکی، ص‌ 135.
. دانستنیهای‌ زناشویی، ص‌ 84 - 283.
. تشخیص‌ و درمان‌ طبی‌ بیماریها، ص‌ 1310.
. کلیات‌ فیزیولوژی‌ پزشکی، ج‌ 2، ص‌ 18 - 816.
. رابرت‌ گیلر و کتی‌ ماتیوز: شناخت‌ و درمان‌ طبیعی‌ بیماریها، ترجمه‌ بابک‌ شهبازیان، نشر گفتار، 1376، ص‌ 11 - 510.
. فیزیولوژی‌ پزشکی، ج‌ 2، ص‌ 1545 و 1523 و 1578.
. حسین‌ حکمت‌ و همکاران: استخوان‌شناسی، موسسه‌ نشر جهاد، ص‌ 236 و 238.
. فیزیولوژی‌ پزشکی، ج‌ 2، ص‌ 1545 و 1523 و 1578.
. فیزیولوژی‌ انسانی‌ ج‌ 3، ص‌ 1575
. فیزیولوژی‌ پزشکی‌ ج‌ 2، ص‌ 1522 و 1545.
. زمینه‌ زیست‌شناختی‌ روان‌شناسی، ص‌ 98 - 397.
. اصول‌ طب‌ داخلی‌ هارسیون‌ 1991: تشخیص‌ افتراقی‌ بیماریهای‌ شایع، ترجمه‌ مهرداد اصلاحی، 1371، ص‌ 187.
. غدد درون‌ ریز، ص‌ 132 و 38 - 537.
. آزاده‌ امین‌پور و همکار: اصول‌ علم‌ تغذیه، چاپ‌ اول، شرکت‌ سهامی‌ انتشار، 1363، ص‌ 307.
. تندرستی‌ و زنانگی‌ پایدار در میانسالی، 58.
. فیزیولوژی‌ انسانی، ج‌ 3، ص‌ 1578.
. آیا به‌ راستی‌ مردان‌ از زنان‌ برترند، ص‌ 32.
. جورج‌ سامرویل، دایرة‌المعارف‌ پزشکی، ترجمه‌ و نکارش، مهرداد نوین، چاپ‌ اول، 1363، ص‌ 933 و 935.
. دانستنیهای‌ زناشویی، ص‌ 92 - 291.
. کلیات‌ فیزیولوژی‌ پزشکی، ج‌ 2، ص‌ 841.
. روان‌شناسی‌ زنان، ص‌ 32 - 131.
. فیزیولوژی‌ پزشکی‌ ج‌ 2، ص‌ 1578.
. دانستنیهای‌ زناشویی، ص‌ 283.
. اثر هورمونهای‌ جنسی‌ بر رفتار، ص‌ 51 - 49.
. اصول‌ علم‌ تغذیه، ص‌ 288.
. اثر هورمونهای‌ جنسی‌ بر رفتار، ص‌ 51 - 49.
. اسرار مغز آدمی، ص‌ 19 - 18.
. غدد درون‌ ریز، ص‌ 528 و 34 - 533.
- زمینه‌ زیست‌شناختی‌ روان‌شناسی، ص‌ 397.
. فیزیولوژی‌ انسانی‌ ج‌ 3، ص‌ 81 - 1579.
. کلیات‌ فیزیولوژی‌ پزشکی، ج‌ 2، ص‌ 824.
. بیماریهای‌ خون‌ و سرطان‌شناسی، ص‌ 413.
- تشخیص‌ و درمان‌ طبی‌ بیماریها، ص‌ 45.
. سقط‌ جنین، ص‌ 31.
. آسیب‌شناسی‌ روانی‌ (2)، ص‌ 300 - 299.
- تشخیص‌ و درمان‌ طبی‌ بیماریها، ص‌ 825.
. زمینه‌ زیست‌شناختی‌ روان‌شناسی، ص‌ 55 - 350.
. زمینه‌ زیست‌شناختی‌ روان‌شناسی، ص‌ 323 و 401.
. کلیات‌ فیزیولوژی‌ پزشکی، ج‌ 1، ص‌ 459.
. کلیات‌ فیزیولوژی‌ پزشکی، ج‌ 1، ص‌ 433.
. زمینه‌ زیست‌شناختی‌ روان‌شناسی، ص‌ 55 - 350.
. اثر هورمونهای‌ جنسی‌ بر رفتار، ص‌ 71 و 78.
. اسرار مغز آدمی، ص‌ 22 - 121.
. کلیات‌ فیزیولوژی‌ پزشکی، ج‌ 1، ص‌ 766.
. روان‌شناسی‌ اختلافی‌ زن‌ و مرد، ص‌ 4 - 103.
. کلیات‌ فیزیولوژی‌ پزشکی، ج‌ 1، ص‌ 766.
. ژانت‌ هاید: روان‌شناسی‌ زنان، ص‌ 246.
. اتوکلاین‌ برگ: روان‌شناسی‌ اجتماعی‌ ج‌ 1، ترجمه‌ علی‌ محمد کاردان، چاپ‌ نهم، نشر اندیشه، 1368، ص‌ 15 - 314.
. سید غلامرضا میرحسینی، اصول‌ اپیدمیولوژی‌ و مبارزه‌ با بیماریها، نشر ژرف، 1375، ص‌ 37.
. اطلاعات‌ علمی، سال‌ 13، ش‌ 10، ص‌ 6.
. ریچارد آتکینسون‌ و همکاران: زمینه‌ روان‌شناسی‌ ج‌ 1، ترجمه‌ براهنی‌ و همکاران، ص‌ 165 و 172.
. اصول‌ علم‌ تغذیه، ص‌ 59.
. آلیس، فاینستاین، چه‌ وقت‌ به‌ پزشک‌ مراجعه‌ کنیم، ترجمه‌ رشاد مردوخی، چاپ‌ اول، نشر نی، 1375، ص‌ 29.
. حسین‌ لطف‌آبادی، روان‌شناسی‌ رشد، (2) (نوجوانی، جوانی‌ و بزرگسالی)، انتشارا سمت، 1378، ص‌ 170.
. موریس‌ دوبس‌ و هانری‌ پیرون: روان‌شناسی‌ اختلافی، ترجمه‌ محمد حسین‌ سروری، انتشارات‌ مترجم، 1362، ص‌ 144.
. روان‌شناسی‌ اختلافی‌ زن‌ و مرد، ص‌ 15.
- آیا به‌ راستی‌ مردان‌ از زنان‌ برترند، ص‌ 81.
. روان‌شناسی‌ بزرگسالان، ص‌ 85.
- تشخیص‌ و درمان‌ طبی‌ بیماریها، ص‌ 35.
- اختلالات‌ سیستم‌ ایمنی‌ بافت‌ همبند و مفاصل‌ و... ص‌ 3 - 92.
. دانستنیهای‌ زناشویی، ص‌ 310.
. اصول‌ اپیدمیولوژی‌ و مبارزه‌ با بیماریها، ص‌ 37.
. برای‌ اطلاع‌ بیشتر در این‌ زمینه‌ رجوع‌ کنید به‌ بخش‌ مربوط‌ به‌ آسیب‌شناسی‌ بدنی‌ و بیماریها.
. خلاصه‌ روان‌ پزشکی‌ ج‌ 1، ص‌ 434.
. روان‌شناسی‌ رشد (2)، ص‌ 249.
. محمدرضا یزدیان: فیزیولوژی‌ علمی‌ دانشگاهی‌ ج‌ 1، (آزمایشهای‌ خون)، چاپ‌ اول، مؤ‌سسه‌ انتشاراتی‌ امید، 1375، ص‌ 87.
. بیماریهای‌ خون‌ و سرطان‌شناسی، ص‌ 17.
. همان، ص‌ 1310.
. روان‌شناسی‌ اختلافی‌ زن‌ و مرد، ص‌ 13.
. سرژهرک‌ برگ‌ و همکاران، تغذیه‌ و بهداشت‌ عمومی‌ ج‌ 2، ترجمه‌ سیدعلی‌ کشاورز، دانشگاه‌ تهران، 1374، ص‌ 181.
. تغذیه‌ و بهداشت‌ عمومی، ج‌ 2، ص‌ 167.
. چه‌ وقت‌ به‌ پزشک‌ مراجعه‌ کنیم، ص‌ 29.
. مشاور پزشکی‌ خانواده، ص‌ 377.
. مینو فروزانی، تغذیه‌ در دوران‌ باردهی، شیردهی، شیرخواری‌ و کودکی، چاپ‌ اول‌ انتشارات‌ چهر، 1371، ص‌ 5 - 94.
. مبانی‌ علمی‌ غذا درمانی‌ و رژیم‌های‌ غذایی، ص‌ 354.
. تشخیص‌ و درمان‌ طبی‌ بیماریها، ص‌ 982.
. تشخیص‌ افتراقی‌ بیماریهای‌ شایع، با نگرش‌ بالینی، ص‌ 341.
. تشخیص‌ افتراقی‌ بیماریهای‌ شایع، ص‌ 341.
. تشخیص‌ و درمان‌ طبی‌ بیماریها، ص‌ 668.
. مبانی‌ علمی‌ غذا درمانی‌ و رژیم‌های‌ غذایی، ص‌ 413.
. سیداحمد نصرتی، درسنامه‌ بیماریهای‌ کودکان، چاپ‌ اول، موسسه‌ فرهنگی‌ انتشاراتی‌ راستان‌ و تیمورزاده، 1375، ص‌ 691.
. تشخیص‌ و درمان‌ طبی‌ بیماریها، ص‌ 665.
. نرمان‌ ل. مان: اصول‌ روان‌شناسی‌ ج‌ 1، ترجمه‌ و اقتباس‌ محمود ساعتچی، چاپ‌ 13، انتشارات‌ امیرکبیر، 1375، ص‌ 177.
. اسرار مغز آدمی، ص‌ 74 - 171.
. ژانت‌ هاید: روان‌شناسی‌ زنان، ص‌ 187.
. استیون‌ رز، مغز به‌ مثابه‌ یک‌ سیستم، ترجمه‌ احمد محیط‌ و همکار، نشر قطره، 1368، ص‌ 71 و 269.
- پروین‌ رستمی، فیزیولوژی‌ اعصاب‌ و غدد درون‌ ریز (دستگاههای‌ ارتباطی)، انتشارات‌ اطلاعات، 1378، ص‌ 319.
. زمینه‌ زیست‌شناختی‌ روان‌شناسی، ص‌ 92 - 189.
. روان‌شناسی‌ تفاوتهای‌ فردی، ص‌ 199.
. رادنی‌ رودس‌ و همکار: فیزیولوژی‌ بدن‌ انسان‌ ج‌ 1، ترجمه‌ حمیده‌ علمی‌ غروی‌ و همکار، 1376، ص‌ 384.
. آیا به‌ راستی‌ مردان‌ از زنان‌ برترند، ص‌ 88.
. سیامک‌ خدارحیمی‌ و همکاران: روان‌شناسی‌ زنان، ص‌ 34 - 133.
. علی‌ اکبر شعاری‌نژاد: روان‌شناسی‌ رشد بزرگسالان‌ در فراخنای‌ زندگی، انتشارات‌ پیام‌ آزادی، 1373، ص‌ 251.
- جان‌گری: مریخیها و ونوسیها (شروع‌ دوباره) برگردان‌ مهدی‌ قراچه‌ داغی، انتشارات‌ البرز، 1377، ص‌ 85 - 284.
. آر. جوزف: نیمکره‌ راست‌ و ذهن‌ ناهشیار (کشف‌ غریبه‌ درون)، 1378، ص‌ 58 - 157.
. زمینه‌ زیست‌شناختی‌ روان‌شناسی، ص‌ 2 - 31.
. رجوع‌ کنید به‌ بخش‌ آسیب‌شناسی‌ روانی.
. مغز و ذهن‌ (قدم‌ اول)، ص‌ 9 - 37.
- جودیث‌ هوپر و همکار: جهان‌ شگفت‌انگیز مغز، ترجمه‌ ابراهیم‌ یزدی، چاپ‌ اول، انتشارات‌ قلم، 1372، ص‌ 242.
. برای‌ آگاهی‌ در این‌ زمینه‌ رجوع‌ کنید به: جهان‌ شگفت‌انگیز مغز، ص‌ 23، 80، 91، 76، 13، 33، 72، 34، 40، 37.
. روان‌شناسی‌ اختلافی‌ زن‌ و مرد، ص‌ 85.
. سیامک‌ خدارحیمی‌ و همکاران، روان‌شناسی‌ زنان، ص‌ 133.
. روان‌شناسی‌ اختلافی، ص‌ 46 - 145.
. روان‌شناسی‌ اختلافی‌ زن‌ و مرد، ص‌ 55.
. همان، ص‌ 50 - 146.
. پرفسور حسین‌ حکمت‌ و همکاران: استخوان‌شناسی، 4 - 2.
. همان، ص‌ 15 - 14.
. آناتومی‌گری‌ (1981): استخوان‌شناسی، ترجمه‌ فرهاد سمیعی، چاپ‌ اول، 1361، ص‌ 25 و 13.
. آناتومی‌گری، ص‌ 315، 220، 309، 191.
. کلیات‌ فیزیولوژی‌ پزشکی، ج‌ 2، ص‌ 718.
. فاکس‌ و ماتیوس: فیزیولوژی‌ ورزش‌ ج‌ 2، ترجمه‌ اصغر خالدان، چاپ‌ دانشگاه‌ تهران، 1372، ص‌ 553.
. حسین‌ سَنَدگل: فیزیولوژی‌ ورزش، ج‌ 1، ص‌ 504.
. پاول‌ هنری‌ ماسن‌ و همکاران: رشد و شخصیت‌ کودک، ترجمه‌ مهشید یاسایی، چاپ‌ دوم، انتشارات‌ مرکز، 1370، ص‌ 537.
. روان‌شناسی‌ اختلافی‌ زن‌ و مرد، ص‌ 45.
. آناتومی‌ به‌ زبان‌ ساده، ص‌ 38 - 137 و ص‌ 129.
. کلیات‌ فیزیولوژی‌ پزشکی‌ ج‌ 2، ص‌ 2 - 801.
. تشخیص‌ و درمان‌ طبی‌ بیماریها، ص‌ 685.
. آندرولی‌ و همکاران: مبانی‌ طب‌ سیسیل‌ (بیماریهای‌ کلیه)، ترجمه‌ واحدی، 1373، ص‌ 2 - 20.
. مبانی‌ طب‌ سیسیل: بیماریهای‌ کلیه، ص‌ 7 - 66 و 70 - 69 و 8 - 57.
. تشخیص‌ و درمان‌ طبی‌ بیماریها، ص‌ 707.
. چه‌ وقت‌ به‌ پزشک‌ مراجعه‌ کنیم، ص‌ 82 - 280.
. تشخیص‌ و درمان‌ طبی‌ بیماریها، ص‌ 21 - 720.
. رشد و شخصیت‌ کودک، ص‌ 353.
. دنیای‌ نوجوانی‌ دختران، ص‌ 307.
. نیمکرة‌ راست‌ و ذهن‌ ناهشیار، ص‌ 156.
. سیامک‌ خدارحیمی‌ و همکاران: روان‌شناسی‌ زنان، ص‌ 134.
. بنوات‌ گری: زنان‌ از دید مردان، ترجمه‌ محمدجعفر پوینده، چاپ‌ اول، انتشارات‌ جامی، 1377، ص‌ 69 - 168.
. درسنامه‌ بیماریهای‌ کودکان، ص‌ 691.
. محمدرضا شرفی: مراحل‌ رشد و تحول‌ انسان، چاپ‌ سوم، وزارت‌ فرهنگ‌ و ارشاد اسلامی، 1368، ص‌ 107.
. حسن‌ احدی‌ و همکار: روان‌شناسی‌ رشد (مفاهیم‌ بنیادی‌ در روان‌شناسی‌ کودک)، 1373، ص‌ 185.
. ژانت‌ هاید: روان‌شناسی‌ زنان، ص‌ 11 - 110.
. ژان‌ لوک‌ داریگل: بهداشت‌ و زیبایی‌ مو، ترجمه‌ ساعد زمان، چاپ‌ اول، انتشارات‌ ققنوس، 1373، ص‌ 23.
. کلیات‌ فیزیولوژی‌ پزشکی‌ ج‌ 2، ص‌ 801.
. درسنامه‌ بیماریهای‌ کودکان، ص‌ 691.
. روان‌شناسی‌ رشد بزرگسالان‌ در فراخنای‌ زندگی، ص‌ 25.
. مارک‌ آنده‌ بلوش: رشد روانی‌ - عاطفی‌ کودک، ترجمه‌ فرشتة‌ توکلی، چاپ‌ اول، 1377، ص‌ 86 - 185.
. روان‌شناسی‌ اجتماعی‌ ج‌ 1، ص‌ 317.
. محمدعلی‌ سادات: خصوصیات‌ روح‌ زن، چاپ‌ سوم، نهضت‌ زنان‌ مسلمان، 1361، ص‌ 6 و 13.
. دنا کرولی: روان‌شناسی‌ افسردگی‌ زنان، ترجمه‌ بهزاد رحمتی، چاپ‌ اول، انتشارات‌ زریاب، 1375، ص‌ 27.
. روان‌شناسی‌ زنان، ص‌ 40 - 39.
. روان‌شناسی‌ کودک‌ از دیدگاه‌ معاصر ج‌ 2، ص‌ 24 - 423.
. تفاوتهای‌ فردی، ص‌ 44 - 143.
. روان‌شناسی‌ کودک‌ از دیدگاه‌ معاصر ج‌ 2، ص‌ 24 - 423.
. روان‌شناسی‌ افسردگی‌ زنان، ص‌ 5 - 23.
. روان‌شناسی‌ اختلافی‌ زن‌ و مرد، ص‌ 92.
. اَن‌ دیکسون: قدرت‌ زن‌ مؤ‌ثرترین‌ شگردهای‌ قاطعیت، ترجمه‌ توران‌ تمدن‌ (مالکی) چاپ‌ اول، نشر البرز، 1373، ص‌ 227.
. روشهای‌ پیشرفته‌ روابط‌ زناشویی، ص‌ 22 - 321.
. روان‌شناسی‌ اختلافی‌ زن‌ و مرد، ص‌ 92.
. علی‌ اسلامی‌ نسب‌ بجنوردی: بحران‌ خودکشی، چاپ‌ اول، انتشارات‌ فردوس‌ و مجید، 1371، ص‌ 89، 4 - 93 و 99 و 101.
. روان‌شناسی‌ رشد (مفاهیم‌ بینادی‌ در روان‌شناسی‌ کودک)، ص‌ 45.
. ژانت‌ هاید: روان‌ شناس‌ زنان، ص‌ 122، 1 - 90 و 238.
. رشد و شخصیت‌ کودک، ص‌ 167.
. روان‌شناسی‌ رشد کودک‌ از دیدگاه‌ معاصر ج‌ 2، ص‌ 191.
. حسین‌ نجاتی: روان‌شناسی‌ نوجوانی‌ (چگونگی‌ رفتار با نوجوانان) ص‌ 29.
. دنیای‌ نوجوانی‌ دختران، ص‌ 108.
. روان‌شناسی‌ نوجوانی، ص‌ 134.
. آرتورت، جرسیلد: شناخت‌ خویشتن، ترجمه‌ محمد نقی‌ براهنی‌ و علامحسین‌ ساعدی، 1343، ص‌ 89.
. ژانت‌ هاید: روان‌شناسی‌ زنان، ص‌ 132.
. روان‌شناسی‌ رشد بزرگسالان‌ در فراخنای‌ زندگی، ص‌ 4 - 53.
. روان‌شناسی‌ رشد بزرگسالان‌ در فراخنای‌ زندگی، ص‌ 25.
. روان‌شناسی‌ اختلافی‌ زن‌ و مرد، ص‌ 78.
. روان‌شناسی‌ رشد بزرگسالان‌ در فراخنای‌ زندگی، ص‌ 90 - 89.
. انجمن‌ روان‌ پزشکی‌ آمریکا: راهنمای‌ تشخیص‌ و آماری‌ اختلالات‌ روانی‌ ج‌ 1 و 2، ترجمة‌ محمد رضا نیک‌خو و همکاران، چاپ‌ اول، انتشارات‌ سخن، 1374.
. تیموتی‌ کاستلو و همکار: روان‌شناسی‌ نابهنجاری، ترجمه‌ نصرت‌ ا پورافکاری، چاپ‌ اول، انتشارات‌ آزاده، 1373.
. اسکات، کی‌ و گبرگ: مداوی‌ روان، ترجمه‌ بهداد بسیجی، چاپ‌ اول، نشر اوحدی، 1376.
. هارولد کاپلان‌ و بنیامین‌ سادوک: خلاصه‌ روان‌ پزشکی، ج‌ 4.
. مولف، شناخت‌ و سنجش‌ هوش‌ و استعداد تحصیلی، چاپ‌ اول، انتشارات‌ دکتر فاطمی، 1361، ص‌ 7.
. همان، ص‌ 13 - 11.
. همان، ص‌ 14.
. همان، ص‌ 15.
. همان.
. کارل‌ ساگان، اژدهای‌ بهشتی، ترجمه‌ عبدالحسین‌ وهاب‌زاده، چاپ‌ اول، انشتارات‌ اترک، 1368، ص‌ 3 - 62.
. شناخت‌ و سنجش‌ هوش‌ و استعداد تحصیلی، ص‌ 15.
. اژدهای‌ بهشتی، صص‌ 3 - 62.
. شناخت‌ و سنجش‌ هوش‌ و استعداد تحصیلی، ص‌ 15.
. روژه‌ پیره، روان‌شناسی‌ اختلافی‌ زن‌ و مرد، ترجمه‌ محمدحسین‌ سروری، انتشارات‌ جانزاده، 1370، صص‌ 3 - 52، 48 و 104.
. بنوات‌گری: زنان‌ از دید مردان، ترجمه‌ محمدجعفر پوینده، چاپ‌ اول، انتشارات‌ جام، 1377، ص‌ 227.
. همان، صص‌ 30 - 229.
. محمدعلی‌ سادات: خصوصیات‌ روح‌ زن، چاپ‌ سوم، نهضت‌ زنان‌ مسلمان، 1361، صص‌ 8 - 67 .
. همان، ص‌ 65.
. نیل‌ کلارک‌ وارن، در جستجوی‌ عشق‌ زندگی، ترجمه‌ مهدی‌ قراچه‌ داغی، چاپ‌ اول، نشر اوحدی، 1377، ص‌ 48.
. حسین‌ نجاتی، روان‌شناسی‌ زناشویی، چاپ‌ اول، انتشارات‌ بیکران، 1376، ص‌ 52.
. زنان‌ از دید مردان، صص‌ 8 - 97.
. آناتومی‌ گری‌ (1981)؛ استخوان‌شناسی، ترجمه‌ فرهاد سمیعی، چاپ‌ اول، انتشارات‌ شرکت‌ سهامی‌ چهر، 1361، صص‌ 195 - 239.
. حسین‌ حکمت‌ و همکاران، استخوان‌شناسی، مؤ‌سسه‌ نشر جهاد، ص‌ 374.
. جواد فیض، مغز کودک‌ من، چاپ‌ اول، دانشگاه‌ علوم‌ پزشکی‌ اصفهان، معاونت‌ پژوهشی، 1373، ص‌ 31.
. اژدهای‌ بهشتی، صص‌ 4 - 53.
. همان، ص‌ 56.
. اژدهای‌ بهشتی، صص‌ 4 - 53.
. همان، صص‌ 6 - 55.
. اسرار مغز آدمی، ص‌ 173.
. مغز کودک‌ من، ص‌ 27.
. همان، ص‌ 31.
. نرمان‌ ل. مان، اصول‌ روان‌شناسی‌ ج‌ 1، ترجمه‌ و اقتباس: محمود ساعتچی، چاپ‌ دوازدهم، مؤ‌سسه‌ انتشارات‌ امیرکبیر، 1375، ص‌ 229.
. اصول‌ روان‌شناسی، ج‌ 1، ص‌ 423.
. روان‌شناسی‌ اختلافی‌ زن‌ و مرد، ص‌ 85.
. اصول‌ روان‌شناسی، ج‌ 1، صص‌ 27 - 125.
. سیامک‌ خدا رحیمی‌ و همکاران، روان‌شناسی‌ زنان، چاپ‌ اول، انتشارات‌ مردمک، 1377، ص‌ 133.
. شناخت‌ و سنجش‌ هوش‌ و استعداد تحصیلی، ص‌ 15.
. زنان‌ از دید مردان، صص‌ 69 - 168.
. اصول‌ روان‌شناسی‌ ج‌ 1، ص‌ 612.
. موریس‌ دوبس‌ و هانری‌ پیرون: روان‌شناسی‌ اختلافی، ترجمه‌ محمد حسین‌ سروری، انتشارات‌ مترجم، 1362، ص‌ 146.
. همان، صص‌ 46 - 145.
. سوسن‌ سیف‌ و همکاران، روان‌شناسی‌ رشد (1)، چاپ‌ سوم، انتشارات‌ سمت، تهران، 1375، ص‌ 19.
. روان‌شناسی‌ اختلافی، ص‌ 145.
. آندره‌ میشل، جنبش‌ اجتماعی‌ زنان، ترجمه‌ هما زنجانی‌زاده، چاپ‌ دوم، نشر نیکا، 1377، ص‌ 24.
. کوت‌ هورین، آیا به‌ راستی‌ مردان‌ از زنان‌ برترند، ترجمه‌ محمود بهزاد، انتشارات‌ رودکی، ص‌ 108.
. ماهنامه‌ اطلاعات‌ علمی، سال‌ سیزدهم، شماره‌ 10، ص‌ 6.
. زنان‌ از دید مردان، ص‌ 104.
. همان، ص‌ 97.
. همان، ص‌ 94.
. همان، ص‌ 104.
. روان‌شناسی‌ اختلافی‌ زن‌ و مرد، ص‌ 63.
. همان‌جا، صص‌ 1 - 60.
. همان، ص‌ 62.
. ای‌ میویس‌ هترنیگتون‌ و همکار، روان‌شناسی‌ کودک‌ از دیدگاه‌ معاصر، ج‌ 2، ترجمه‌ جواد طهوریان‌ و همکاران، چاپ‌ اول، انتشارات‌ معاونت‌ فرهنگی‌ آستان‌ قدس، 1373، ص‌ 319.
. روان‌شناسی‌ زنان، ص‌ 109.
. زنان‌ از دید مردان، ص‌ 90.
. همان، ص‌ 78.
. همان، ص‌ 82.
. همان، ص‌ 167.
. جودیت‌ هوپر و دیک‌ ترسی، جهان‌ شگفت‌انگیز مغز، ترجمه‌ ابراهیم‌ یزدی، چاپ‌ اول، انتشارات‌ قلم، 1372، صص‌ 77 - 376.
. ناحیه‌ اسب‌ آبی‌ یا هیپوکامپوس، ساختمان‌ عصبی‌ خمیده‌ای‌ است‌ به‌طور عمده‌ از ماده‌ خاکستری‌ ساخته‌ شده‌ و در کف‌ شاخ‌ میانی‌ بطن‌ طرفی‌ مغز قرار دارد.
. علی‌ قائمی، دنیای‌ نو جوانی‌ دختران، چاپ‌ اول، انتشارات‌ امیری، 1370، صص‌ 180 و 58.
. روان‌شناسی‌ زنان، ص‌ 108.
. روان‌شناسی‌ اجتماعی، ج‌ 1، ص‌ 316.
. روان‌شناسی‌ رشد (1)، ص‌ 292.
. روان‌شناسی‌ اختلافی‌ زن‌ و مرد، ص‌ 55.
. مجله‌ ایران‌ جوان‌ - شمارة‌ 131 - صفحة‌ 31.
. روان‌شناسی‌ اختلافی، ص‌ 47 - 146.
. روان‌شناسی‌ اختلافی‌ زن‌ و مرد، ص‌ 50.
. روان‌شناسی‌ رشد(1)، ص‌ 340
. حسین‌ نجاتی، روان‌شناسی‌ رشد (از کودکی‌ تا نوجوانی)، چاپ‌ اول، مؤ‌سسه‌ مهشاد، 1371، ص‌ 160.
. روان‌شناسی‌ رشد (1)، ص‌ 340.
. آیا به‌ راستی‌ مردان‌ از زنان‌ برترند، ص‌ 103.
. اصول‌ روان‌شناسی‌ ج‌ 1، ص‌ 153.
. سیامک‌ رضا مهجور، روان‌شناسی‌ بازی، چاپ‌ اول، نشر راهگشا، 1370، صص‌ 44 - 243.
. سیامک‌ خدارحیمی‌ و همکاران: روان‌شناسی‌ زنان، ص‌ 102.
. روان‌شناسی‌ رشد (1)، ص‌ 239.
. روان‌شناسی‌ اجتماعی، ج‌ 1، ص‌ 315.
. روان‌شناسی‌ اختلافی‌ زن‌ و مرد، ص‌ 50.
. سکلتون‌ و همکاران، تفاوتهای‌ فردی، ترجمه‌ یوسف‌ کریمی‌ و فرهاد جمهری، چاپ‌ اول، انتشارات‌ وزارت‌ فرهنگ‌ و ارشاد اسلامی، 1371، ص‌ 139.
. روان‌شناسی‌ اجتماعی، ج‌ 1، ص‌ 315.
. جان‌ گری، روشهای‌ پیشرفته‌ روابط‌ زناشویی، ترجمه‌ فرشته‌ صالی، چاپ‌ اول، انتشارات‌ آبتین، 1375، ص‌ 96.
. همان، ص‌ 98 و 94.
. جان‌ گری، مردان‌ مریخی‌ زنان‌ ونوسی، ترجمه‌ لوئیز عندلیب‌ و اشرف‌ عدیلی، نشر سیمرغ، 1376، ص‌ 76.
. تفاوتهای‌ فردی، ص‌ 139. - روان‌ شناسی‌ زنان، ص‌ 102. - آیا به‌ راستی‌ مردان‌ از زنان‌ برترند، ص‌ 105. - روان‌شناسی‌ اختلافی، صص‌ 47 - 146.
. روان‌شناسی‌ زنان، ص‌ 91.
. روان‌شناسی‌ کودک‌ از دیدگاه‌ معاصر، ج‌ 2، ص‌ 40.
. آیا به‌ راستی‌ مردان‌ از زنان‌ برترند، ص‌ 105.
. اصول‌ روان‌شناسی، ج‌ 1، ص‌ 646.
. همان، ج‌ 1، صص‌ 63 - 261 و 267.
. تفاوتهای‌ فردی، ص‌ 138.
. روان‌شناسی‌ اختلافی‌ زن‌ و مرد، ص‌ 104.
. همان، ص‌ 54.
. همان، صص‌ 49 و 104.
. همان، ص‌ 50.
. همان، ص‌ 49.
. در این‌ تست‌ از شخص‌ مورد آزمون‌ خواسته‌ می‌شود که‌ با استفاده‌ از یک‌ اهرم، درحالی‌ که‌ قاب‌ تغییر جهت‌ می‌دهد و کج‌ می‌شود، میله‌ را به‌ حالت‌ قائم‌ درآورد. آزمودنی‌ باید وضعیت‌ قاب‌ را نادیده‌ بگیرد و فکر خود را روی‌ میله‌ متمرکز کند. (تفاوتهای‌ فردی، صص‌ 42 - 141.
. تفاوتهای‌ فردی، صص‌ 42 - 141.
. همان‌ جا.
. همان، ص‌ 139.
. روشهای‌ پیشرفته‌ روابط‌ زناشویی، ص‌ 95.
. روان‌شناسی‌ اختلافی‌ زن‌ و مرد، ص‌ 54.
. ژانت‌ هاید، روان‌شناسی‌ زنان، ترجمه‌ بهزاد رحمتی، چاپ‌ اول، انتشارات‌ لادن، 1377، ص‌ 156.
. روان‌شناسی‌ اختلافی‌ زن‌ و مرد، ص‌ 104.
. همان، صص‌ 7 - 56.
. همان، صص‌ 3 - 62.
. همان، صص‌ 2 - 41 و 104.
. اژدهای‌ بهشتی، ص‌ 68.
. همان، ص‌ 62.
. همان، ص‌ 4 - 62.
. آیا به‌ راستی‌ مردان‌ از زنان‌ برترند، ص‌ 98.
. همان، ص‌ 96.
. مردان‌ مریخی‌ زنان‌ ونوسی، ص‌ 76.
این‌ مقاله‌ تلخیصی‌ از مجموعه‌ مقالاتی‌ است‌ که‌ در کتاب‌ «زن‌ در نگاه‌ علم» بزودی‌ توسط‌ بنیاد پژوهشهای‌ آستانقدس‌ رضوی‌ منتشر خواهد شد. این‌ کتاب‌ در همین‌ نشریه، تفصیلاً‌ معرفی‌ شده‌ است.

جایگاه‌ زنان‌ در نهضت‌ عاشورا

جایگاه‌ زنان‌ در نهضت‌ عاشورا
مقدمه‌
حمد و ستایش‌ بی‌ کران‌ خدا را که‌ توفیق‌ آن‌ داد که‌ قلم‌ را در آستان‌ عشق‌ حسینی‌به‌ گردش‌ در آورده‌ و در سالی‌ که‌ به‌ نام‌ عزت‌ و افتخار حسینی‌ زینت‌ یافته‌، ذره‌ای‌ از ارادت‌خاص‌ خود نسبت‌ به‌ آن‌ حضرت‌ را نشان‌ داده‌ تا شاید لحظه‌ای‌ لطف‌ آن‌ حضرت‌ شامل‌حالمان‌ گردد.
مدت‌ها بود که‌ در پی‌ آن‌ بودم‌ که‌ در باب‌ موضوع‌ قیام‌ عاشورا و مطالب‌ پیرامون‌ آن‌جزوه‌ای‌ نگاشته‌ و تقدیم‌ نمایم‌. طی‌ مطالعات‌ و تحقیقاتی‌ که‌ در این‌ باب‌ به‌ عمل‌ آوردم‌،چنین‌ پنداشتم‌ که‌ موضوعی‌ به‌ نام‌ « زنان‌ عاشورا» خالی‌ است‌ که‌ متأسفانه‌ کمتر به‌ آن‌توجه‌ شده‌ است‌. البته‌ در لابه‌ لای‌ مطالب‌ و موضوعاتی‌ که‌ به‌ قیام‌ عاشورا می‌پردازد به‌ آن‌اشاره‌ شده‌، لکن‌ تحقیقی‌ مستقل‌ به‌ نام‌ آنان‌ کمتر یافت‌ می‌شود.
اکنون‌ در این‌ همایش‌ که‌ به‌ نام‌ عاشورا مزین‌ گشته‌ بر آن‌ شدم‌ تا جزوه‌ای‌ با عنوان‌«جایگاه‌ زنان‌ در نهضت‌ عاشورا» عرضه‌ نمایم‌.
اگر زنان‌ عاشورایی‌ در این‌ قیام‌ نبودند، شاید از عاشورا و قیام‌ امام‌ حسین‌ (ع) کمتریاد می‌شد و در اذهان‌ محو می‌ماند، زیرا که‌ رسالت‌ عظیم‌ پیام‌ عاشورا را زنان‌ بزرگواری‌چون‌ زینب‌ 3 و ام‌ کلثوم‌ 3 و زنان‌ و دختران‌ امام‌ (ع) برعهده‌ داشتند و به‌ راستی‌ هم‌ که‌این‌ رسالت‌ را چه‌ خوب‌ به‌ انجام‌ رسانیدند.
اکنون‌ وظیفة‌ ما زنان‌ مسلمان‌، به‌ خصوص‌ زنان‌ ایرانی‌ است‌ که‌ دَین‌ خود را هرچند کم‌ بتوانیم‌ به‌ آنان‌ ادا کرده‌ و از آنان‌ الگو بگیریم‌ و سرمشق‌ خود قرار دهیم‌.
مقالة‌ حاضر جایگاه‌ زنان‌ عاشورا را در دو فصل‌ بررسی‌ می‌کند:
در فصل‌ اول‌ قبل‌ از ورود به‌ بحث‌ اصلی‌ اشاره‌ای‌ به‌ زنان‌ صدر اسلام‌ نموده‌ وسپس‌ اوضاع‌ سیاسی‌ و اجتماعی‌ زمان‌ معاویه‌ و یزید را به‌ طور خلاصه‌ بررسی‌ کرده‌ و هم‌چنین‌ در بخش‌ بعدی‌ علت‌ همراه‌ بردن‌ زنان‌ و کودکان‌ در کاروان‌ هجرت‌ امام‌ از مدینه‌ به‌سوی‌ عراق‌ را بررسی‌ کوتاه‌ کرده‌ و در فصل‌ دوم‌ ـ که‌ موضوع‌ اصلی‌ مقاله‌ می‌باشد ـ به‌نقش‌ این‌ زنان‌ و کودکان‌ در قیام‌ تحت‌ عنوان‌ « زنان‌ قبل‌ از عاشورا» و « زنان‌ در جریان‌عاشورا» و « زنان‌ پس‌ از عاشورا» و در پایان‌ نقش‌ کلی‌ آنان‌ را در قیام‌ و تأثیرشان‌ در زنده‌ماندن‌ نام‌ و یاد عاشورا می‌پردازیم‌.
فصل‌ اول‌: زنان‌ صدر اسلام‌
با نگاهی‌ کوتاه‌ به‌ حوادث‌ و جنگ‌های‌ صدر اسلام‌ خواهیم‌ دید که‌ زنان‌ از چه‌جایگاه‌ و مقامی‌ برخوردار بودند. گاهی‌ نیز خود در صدر حضور داشتند. در پیمان‌ عقبه‌ که‌قبل‌ از هجرت‌ انجام‌ گرفت‌، در میان‌ هفتاد و اندی‌ که‌ با پیامبر بیعت‌ کردند، سه‌ زن‌ حضورداشت‌ که‌ پیامبر برای‌ اولین‌ بار به‌ طور رسمی‌ از زنان‌ بیعت‌ گرفت‌، البته‌ در امور خاصی‌ ازجمله‌ عدم‌ فحشا و خیانت‌ و عدم‌ نسبت‌ دادن‌ فرزندان‌ دیگر به‌ شوهرانشان‌.
در جنگ‌ احد نیز زنان‌ قهرمانی‌ حضور داشتند. زنی‌ از قبیله‌ بنی‌ دینار که‌ شوهر،پدر و برادر خود را از دست‌ داده‌ بود، در میان‌ گروهی‌ نشسته‌ و اشک‌ می‌ریخت‌، همین‌ که‌ ازسلامتی‌ پیامبر آگاه‌ شد، گفت‌: ای‌ پیامبر تمامی‌ ناگواری‌ها و مصیبت‌ هایم‌ در راه‌ تو آسان‌است‌. و یا زنی‌ دیگر که‌ جنازة‌ فرزند و شوهر و برادر خود را ـ که‌ در جنگ‌ از دست‌ داده‌ بود ـبر شتری‌ حمل‌ کرده‌ و به‌ شهر می‌برد تا دفن‌ کند، از طرفی‌ در مدینه‌ که‌ شایع‌ شده‌ بودپیامبر در جنگ‌ کشته‌ شده‌، گروهی‌ از زنان‌ برای‌ یافتن‌ خبر صحیح‌ از پیامبر رهسپار احدشدند، در نیمة‌ راه‌ به‌ آن‌ زن‌ برخورد کرد. و او با روی‌ باز با آنان‌ سخن‌ گفت‌ و خبر سلامتی‌پیامبر را به‌ آنان‌ داد در حالی‌ که‌ جنازة‌ سه‌ شهید خود را همراه‌ داشت‌.
در غدیر خم‌ نیز زنان‌ حضور داشتند. در جریان‌ غدیر خم‌ وقتی‌ پیامبر علی‌ را به‌امامت‌ و خلافت‌ بر می‌گزیند، حضرت‌ رسول‌ اکرم‌ (ص) ابتدا به‌ زنان‌ و همسران‌ خویش‌دستور می‌دهد که‌ بر علی‌ (ع) وارد شوند و او را در مورد چنین‌ فضیلتی‌ تبریک‌ گویند.
و یا در جنگ‌های‌ بعد از پیامبر، در جنگ‌ جمل‌ ـ البته‌ در بعد منفی‌ نقش‌ زن‌ ـعائشه‌ خود در صدر فرماندهی‌ جنگ‌ علیه‌ امام‌ علی‌ (ع) قرار می‌گیرد.
در تاریخ‌ عاشورا، زنان‌ برگزیده‌ای‌ چون‌ زینب‌ و ام‌ کلثوم‌ در صدر زنان‌ می‌درخشند.زینب‌ قهرمان‌ عاشورا، پیام‌ رسان‌ کربلا است‌. مگر می‌شود از عاشورا سخن‌ گفت‌ و از نام‌زینب‌ دریغ‌ کرد، عاشورا بدون‌ زینب‌ بی‌ معناست‌. عاشورا همواره‌ با نام‌ زینب‌ زینت‌می‌یابد.
در کنار نام‌ زینب‌ به‌ نام‌ قهرمانانی‌ برخورد می‌کنیم‌ که‌ با فداکاری‌های‌ خویش‌،صحنه‌ هایی‌ افتخارآمیز آفریدند و برای‌ همیشه‌ نام‌ خود را در تاریخ‌ ثبت‌ نمودند. زنانی‌چون‌ رباب‌ همسر امام‌حسین‌ (ع) ، ام‌ّ وهب‌، همسر زهیر بن‌ قین‌ الگویی‌ برای‌ زنان‌مسلمان‌ شدند.
اکنون‌ با نگاهی‌ اجمالی‌ به‌ اوضاع‌ سیاسی‌ و اجتماعی‌ حکومت‌ بنی‌ امیّه‌ نقش‌ وجایگاه‌ زنان‌ را در تاریخ‌ عاشورا بررسی‌ کرده‌ و به‌ ابعاد شخصیتی‌ هر کدام‌ می‌پردازیم‌.
جایگاه‌ زنان‌ و نقش‌ آنان‌ را در تاریخ‌ عاشورا از زوایای‌ مختلف‌می‌توان‌بررسی‌نمود.
زنان‌ قبل‌ از عاشورا، از ابتدای‌ حرکت‌ امام‌ حسین‌ (ع) ، مدینه‌ تا کربلا؛
زنان‌ در جریان‌ عاشورا، نقش‌ آفرینی‌های‌ زنان‌ در روز عاشورا ؛
زنان‌ بعد از عاشورا، از کربلا تا کوفه‌ و شام‌ و بازگشت‌ به‌ مدینه‌.
اوضاع‌ اجتماعی‌ حکومت‌ بنی‌ امیّه‌
الف‌) فساد پنهان‌ (کفر پنهان‌)
اوضاع‌ اجتماعی‌ و سیاسی‌ زمان‌ معاویه‌ با یزید فرق‌ اساسی‌ داشت‌.
در بررسی‌ تاریخ‌ زندگی‌ و حکومت‌ معاویه‌ با یزید به‌ این‌ نکته‌ می‌رسیم‌ که‌ این‌ دواساساً اعتقادی‌ به‌ مقدّسات‌ مذهبی‌ و اسلامی‌ نداشتند و تنها به‌ دنبال‌ هوا و هوس‌ ومطامع‌ نفسانی‌ خویش‌ بودند.
معاویه‌ کسی‌ است‌ که‌ لعن‌ بر علی‌ بن‌ ابی‌طالب‌ (ع) را در میان‌ مردم‌ رایج‌ نمود وبدعت‌ها و سنّت‌های‌ غلط‌ و نا مشروع‌ را در جامعه‌ بنیان‌ نهاد و با افروختن‌ آتش‌ جنگ‌صفّین‌ حدود ده‌ هزار کشته‌ بر جای‌ گذاشت‌.
در جای‌ دیگر، معاویه‌ به‌ دوست‌ خود (مغیرة‌ بن‌ شعبة‌) می‌گوید: «اگر بخواهیم‌ نام‌ما در تاریخ‌ ماندگار شوند، باید نام‌ محمّد را دفن‌ کنیم‌ و کاری‌ کنیم‌ که‌ اسمی‌ از او نماند.»
معاویه‌ کسی‌ است‌ که‌ با مسلط‌ کردن‌ افرادی‌ از قبیل‌ « زیاد بن‌ ابیه‌» و « بُسر بن‌اَرطاة‌» بر جامعه‌، مردانی‌ شریف‌ و با فضیلت‌ چون‌: « رُشید هَجَری‌»، « حُجْرِ بن‌ِ عَدی‌» و« عَمْرو بن‌ِ حَمِق‌ْ» را به‌ شهادت‌ می‌رساند.
با همة‌ این‌ اوصاف‌، معاویه‌ تظاهر به‌ اسلام‌ می‌نمود و در این‌ مورد ظواهر امر رارعایت‌ می‌کرد. نقاب‌ دین‌ بر چهره‌ داشت‌ و با حربة‌ دین‌ به‌ جنگ‌ با دین‌ آمد و به‌ گونه‌ای‌عمل‌ کرد که‌ اصحاب‌ و یاران‌ حضرت‌ علی‌ (ع) را هم‌ به‌ تردید و دو دلی‌ انداخت‌ ؛ با این‌ که‌حضرت‌ علی‌ (ع) را به‌ حق‌ دانسته‌ و به‌ او ایمان‌ داشتند، لکن‌ از جنگ‌ با معاویه‌ تردیدداشتند.
آن‌ چنان‌ که‌ در جنگ‌ صفین‌ مردی‌ از یاران‌ علی‌ (ع) خدمت‌ عمّار یاسر آمد و به‌وی‌ گفت‌:
« من‌ هنگام‌ خروج‌ از کوفه‌ تا دیشب‌ در باطل‌ بودن‌ معاویه‌ و لزوم‌ جنگ‌ با او تردیدنداشتم‌، امّا اکنون‌ دچار تردید شدم‌، زیرا می‌بینم‌ ما اذان‌ می‌گوییم‌، و نماز می‌خوانیم‌، آنان‌نیز اذان‌ می‌گویند و نماز می‌خوانند»
معاویه‌ نه‌ تنها با تظاهر به‌ اسلام‌ موفق‌ شد که‌ مردم‌ و یاران‌ علی‌ (ع) را دچار تردیدنماید، بلکه‌ توانست‌ با تبلیغات‌ سوء، تخم‌ کینه‌ و دشمنی‌ حضرت‌ علی‌ (ع) و خاندان‌ وی‌ رادر دل‌های‌ مردم‌ بکارد. لذا به‌ همین‌ خاطر بود که‌ امام‌ حسن‌ (ع) صلح‌ با او را بر قیام‌ علیه‌او ترجیح‌ داد، زیرا می‌دانست‌ اگر امام‌ حسین‌ (ع) با این‌ عنصر مکر و حیله‌ وارد جنگ‌ شود،چیزی‌ جز شهادت‌ خود و یارانش‌ را نخواهد داشت‌ و شهادت‌ او هم‌ در آن‌ روز نمی‌توانست‌نتیجه‌ای‌ داشته‌ باشد، زیرا معاویه‌ با همان‌ فریب‌ کاری‌ خون‌ حضرتش‌ را پایمال‌ می‌کرد وریختن‌ این‌ خون‌ کمترین‌ اثری‌ برای‌ اسلام‌ و دین‌ نمی‌داشت‌.
بر این‌ اساس‌ امام‌ حسین‌ (ع) هم‌ مدت‌ ده‌ سالی‌ را که‌ امامتش‌ معاصر حکومت‌معاویه‌ بود، علیه‌ او قیام‌ نکرد و راه‌ برادر را دنبال‌ کرد.
ب‌) کفر آشکار
پس‌ از مرگ‌ معاویه‌، یزید خود را ولی‌ّ امر مسلمانان‌ دانست‌ .
حکومت‌ یزید با معاویه‌ یک‌ تفاوت‌ اساسی‌ داشت‌، اگر چه‌ هیچ‌ کدام‌ اعتقادی‌ به‌اسلام‌ و دین پیامبر نداشتند، امّا ـهمان‌ گونه‌ که‌ بیان‌ شدـ معاویه‌ به‌ اسلام‌ تظاهرمی‌نمود و نقاب‌ دین‌ بر چهره‌ داشت‌ و باحربة‌ دین‌ به‌ جنگ‌ با دین‌ رفت‌، ولی‌ یزید جوانی‌بود عیّاش‌، آلوده‌ به‌ گناه‌، قمارباز، شراب‌ خوار، سگ‌ باز و علناً دستورات‌ اسلامی‌ را زیر پای‌می‌گذاشت‌. فساد و انحراف‌ او در کتاب‌های‌ شیعه‌ و سنّی‌ ذکر شده‌، افکار و عقاید او کاملاًتحت‌ تأثیر آداب‌ و رسوم‌ بیگانگان‌ بود.
رقّاصی‌، لهو و لعب‌، می‌گساری‌، و سگ‌ بازی‌، از عادات‌ مسیحیان‌ بود، که‌ در زندگی‌یزید رسوخ‌ کرده‌ و بدون‌ هیچ‌ هراسی‌ مرتکب‌ این‌ خلاف‌ها می‌شد.
وی‌ در کارهای‌ خود با مسیحیان‌ و بیگانگان‌ مشورت‌ می‌کرد، هم‌چون‌ « سرجون‌رومی‌»، و رأی‌ آنان‌ را به‌ کار می‌بست‌ و با مشورت‌ با او بود که‌ عبیدالله بن‌ زیاد را به‌استانداری‌ کوفه‌ منصوب‌ کرد.
مسعودی‌ در مروج‌ الذهب‌ می‌نویسد:
یزید صاحب‌ طرب‌، بازها، سگ‌های‌ شکاری‌، و بوزینه‌ها و مجالس‌ شراب‌ بود. بعداز شهادت‌ امام‌ حسین‌ (ع) بر سر سفره‌ای‌ از شراب‌ نشسته‌ بود ـ در حالی‌ که‌ عبیدالله بن‌زیاد در طرف‌ راست‌ او بود ـ و اشعاری‌ می‌خواند: ای‌ ساقی‌! به‌ من‌ شرابی‌ بنوشان‌ که‌ قلب‌مرا سیراب‌ کند و سپس‌ جام‌ شراب‌ پرکن‌ و مانند همان‌ را به‌ پسر زیاد بده‌، همان‌ کس‌ که‌رازدار من‌ و امین‌ من‌است‌، آن‌ کسی‌ که‌ کار خلافت‌ من‌ به‌ دست‌ او محکم‌ شد. این‌ پسرزیاد کشندة‌ حسین‌، آن‌ مرد خارجی‌ است‌ و کسی‌ است‌ که‌ وحشت‌ در دل‌ دشمنان‌ وحسدورزان‌ من‌ انداخت‌.
وی‌ اضافه‌ می‌کند، که‌ در دوران‌ یزید مردم‌ به‌ طور رسمی‌ شراب‌ می‌خوردند، و لهو ولعب‌ در مکه‌ و مدینه‌ هم‌ شیوع‌ پیدا کرده‌ بود، برخلاف‌ معاویه‌ که‌ تظاهر به‌ دینداری‌می‌کرد. امّا با این‌ همه‌، آن‌ چه‌ یزید به‌ کار می‌برد از جهل‌ و بی‌خبری‌ مردم‌ بود. اومی‌دانست‌ که‌ قتل‌ امام‌ حسین‌ (ع) و شکست‌ ظاهری‌ انقلاب‌ وی‌ آسان‌ نیست‌. زیرا که‌امام‌ (ع) در میان‌ مردم‌ مسلمان‌ از موقعیّت‌ سیاسی‌ و اجتماعی‌ خاصّی‌ برخوردار بود. مردم‌از پیامبر شنیده‌ بودند که‌ « حسن‌ و حسین‌ 8 سرور جوانان‌ بهشتند» و هم‌ چنین‌ رسول‌اکرم‌ فرمودند: « حسین‌ منّی‌ و أنا منه‌ ».
و بنی‌ امیّه‌ نیز شخصیت‌ آن‌ حضرت‌ را می‌شناختند تا جایی‌ که‌ معاویه‌ دربارة‌ امام‌حسین‌ (ع) گفت‌:
« فوالله ما أری‌ فیه‌ موضعاً للعیب‌ ؛ به‌ خدا سوگند هیچ‌ عیبی‌ در حسین‌نمی‌بینم‌.»
هم‌ چنین‌ ولید فرماندار مدینه‌ دربارة‌ حضرت‌ می‌گوید:
« اگر ثروت‌ و سلطنت‌ دنیا را به‌ من‌ بدهید، حسین‌ (ع) را نمی‌کشم‌.»
اکنون‌ می‌بینیم‌ که‌ به‌ خاطر جایگاه‌ و مقام‌ والای‌ امام‌ (ع) در میان‌ مسلمانان‌ است‌که‌ دشمن‌ به‌ منظور تثبیت‌ حکومت‌ خویش‌ و قانونی‌ جلوه‌ دادن‌ آن‌ خواهان‌ بیعت‌ با امام‌بود، زیرا با بیعت‌ امام‌ احتمال‌ قیام‌ منتفی‌ شده‌ و حکومت‌ جابرانه‌ یزید مشروعیّت‌می‌یافت‌، چرا که‌ در حقیقت‌ بیعت‌ امام‌ (ع) بیعت‌ همة‌ مسلمانان‌ بود و حساس‌ بودن‌حکومت‌ در خصوص‌ بیعت‌ امام‌، به‌ دلیل‌ همین‌ موقعیت‌ سیاسی‌ و اجتماعی‌ و ابعادشخصیت‌ آن‌ حضرت‌ بود.
چون‌ دشمن‌ از رسیدن‌ به‌ مقصود خود عاجز ماند، ناچار به‌ شیوه‌های‌ تبلیغاتی‌ علیه‌آن‌ حضرت‌ روآورد و امام‌ را اخلال‌ گر و مخل‌ّ امنیّت‌ نشان‌ داد و تفرقه‌انگیز دانسته‌ و خود راولی‌امر مسلمین‌ معرفی‌ کرد و عمل‌ امام‌ را خروج‌ علیه‌ وی‌ می‌دانست‌. زیرا که‌ معاویه‌ بامعرفی‌ یزید به‌ عنوان‌ جانشین‌، رهبری‌ او را از مقدّرات‌ الهی‌ خوانده‌ بود و می‌گفت‌ مردم‌ رادر مقدّرات‌ الهی‌ اختیاری‌ نیست‌.
علت‌ عدم‌ بیعت‌ امام‌ حسین‌ (ع) با بنی‌ امیّه‌
دستگاه‌ یزید با این‌ شیوة‌ عمل‌، تبلیغات‌ زهرآگین‌ خود علیه‌ امام‌ حسین‌ (ع) را دربین‌ مردم‌ رواج‌ داد و او را متهم‌ ساخت‌ که‌ برخلاف‌ قضا و قدر الهی‌ عمل‌ می‌کند و جنگ‌ بااو واجب‌ است‌.
پس‌ از معاویه‌، یزید با فرستادن‌ نامه‌ هایی‌ به‌ بلاد مختلف‌، از فرمانداران‌ آن‌شهرها خواست‌ که‌ برای‌ خود از مردم‌ بیعت‌ بگیرند.
از جمله‌، نامه‌ای‌ به‌ ولید بن‌ عتبه‌ حاکم‌ مدینه‌ خواست‌ که‌ از مردم‌ مدینه‌ بیعت‌بگیرد! و طی‌ نامه‌ای‌ جداگانه‌ خواست‌ که‌ از چهار نفر بیعت‌ خصوصی‌ بگیرد که‌ آن‌ چهارنفر عبارت‌ بودند از:
« عبد الرحمن‌ بن‌ ابی‌ بکر، عبدالله بن‌ عمر، عبدالله بن‌ زبیر، و به‌ خصوص‌ حسین‌بن‌ علی‌ (ع) ، و از ولید خواست‌ که‌ نامه‌ مرا جداگانه‌ به‌ هر کدام‌ بده‌ و هر کدام‌ بیعت‌ نکردند،سرش‌ را با جواب‌ نامه‌ بفرست‌.»
ولید نیز پیکی‌ را سراغ‌ این‌ چهار نفر فرستاد، و آنان‌ را به‌ نزد خود فراخواند. آنان‌ درجواب‌ گفتند: برگرد.
آن‌ گاه‌ رو به‌ امام‌ (ع) کردند و گفتند: ای‌ پسر پیامبر! آیا می‌دانی‌ ولید ما را برای‌ چه‌کاری‌ خواسته‌؟ امام‌ (ع) در جواب‌ آنان‌ فرمودند: آری‌، به‌ سراغ‌ شما فرستاده‌ تا برای‌ یزیدبیعت‌ بگیرد، شما چه‌ می‌کنید؟ هر کدام‌ چیزی‌ گفتند و گوشه‌نشینی‌ اختیار کردند.
امام‌فرمودند: من‌ جوانان‌ خود را جمع‌ کرده‌ و نزد ولید می‌روم‌ و با یک‌دیگر مناظره‌و گفت‌و گو کرده‌ و حقّم‌ را طلب‌ می‌کنم‌. سپس‌ فرزندان‌ خود را جمع‌ کرد و نزد ولید رفت‌ وبه‌ آنان‌ فرمود: من‌ نزد این‌ مرد می‌روم‌، هرگاه‌ شنیدید صدایم‌ بلند شد، حمله‌ کنید و گرنه‌از جایتان‌ حرکت‌ نکنید تا به‌ نزد شما برگردم‌.
امام‌ (ع) نزد ولید رفت‌ و مروان‌ نیز در کنارش‌ نشسته‌ بود، ولید خبر مرگ‌ معاویه‌ رابه‌ او داد و نامة‌ یزید را برای‌ آن‌ حضرت‌ خواند و از ایشان‌ خواست‌ که‌ با او بیعت‌ کنند. امام‌در جواب‌ فرمودند: که‌ ما با این‌ مصیبت‌ وقت‌ بیعت‌ نداریم‌، ولید گفت‌: چاره‌ای‌ جزبیعت‌نیست‌.
امام‌ (ع) فرمود: فردی‌ مثل‌ من‌ پنهانی‌ بیعت‌ نمی‌کند و گمان‌ نمی‌کنم‌ که‌ به‌ چنین‌بیعتی‌ راضی‌ باشی‌، فردا که‌ بیرون‌ می‌آیی‌ و مردم‌ را به‌ بیعت‌ فرا می‌خوانی‌، مرا هم‌ همراه‌آنان‌ دعوت‌ کن‌.
ولید مردی‌ عاقبت‌ اندیش‌ بود و به‌ امام‌ گفت‌: ای‌ اباعبدالله! برگرد و فردا همراه‌مردم‌ نزد ما بیا. مروان‌ گفت‌: اگر از دستت‌ برود، دیگر او را نخواهی‌ دید. یا از او اکنون‌ بیعت‌بگیر و یا او را بکش‌.
امام‌ با شنیدن‌ سخن‌ او به‌ پا خاست‌ و فرمود: ای‌ پسر خارجی‌ دستور کشتن‌ مرامی‌دهی‌! دروغ‌ می‌گویی‌، ای‌ فرزند مرد پلید، قسم‌ به‌ خدا!؟ از من‌ بر تو و رفیقت‌ جنگی‌طولانی‌ به‌ پا خواست‌. پس‌ حضرت‌ از نزد آنان‌ برخاسته‌ و به‌ منزلشان‌ برگشتند.
از طرفی‌ هم‌ بعد از مرگ‌ معاویه‌، شیعیان‌ کوفه‌ در خانة‌ سلیمان‌ بن‌ صُرَد خزاعی‌جمع‌ شدند و برای‌ امام‌ حسین‌ (ع) نامه‌ نوشتند و از او دعوت‌ کرده‌ که‌ برای‌ زمامداری‌ به‌سوی‌ آنان‌ حرکت‌ کند.
نوشتن‌ این‌ نامه‌ نشان‌ می‌داد، که‌ مردم‌ کوفه‌ از دست‌ معاویه‌ و فرمانداران‌ او به‌تنگ‌ آمده‌اند.
امام‌ پس‌ از بازگشت‌ از نزد ولید، به‌ خانه‌ آمد. چون‌ روز به‌ پایان‌ رسید، ولید مردانی‌چند نزد امام‌ حسین‌ (ع) فرستاد تا او را حاضر کنند و بیعت‌ کند، امام‌ حسین‌ (ع) فرمود: تاصبح‌ شود ببینم‌ و ببینید که‌ چه‌ خواهد شد، آن‌ شب‌ فرستادگان‌ ولید دست‌ نگه‌ داشتند واصرار نکردند. آن‌ حضرت‌ همان‌ شب‌ قصد حرکت‌ از مدینه‌ به‌ سوی‌ مکه‌ کرد. آن‌ شب‌ 28رجب‌ بود. فرزندان‌ و برادران‌ و برادرزندگان‌ و بیشتر خاندان‌ را جز محمد بن‌ حنفیه‌ به‌همراه‌ برد.
محمد بن‌ حنفیه‌ که‌ از حرکت‌ امام‌، به‌ سوی‌ مکه‌ آگاه‌ گشت‌، نزد امام‌ آمد و او رانصیحت‌ کرد: که‌ تو نزد من‌ از همه‌ عزیزتر و محبوب‌تری‌ و تو آمیخته‌ با من‌ و جان‌ و روح‌من‌ هستی‌، نصیحت‌ را از هیچ‌ کس‌، دریغ‌ ندارم‌ تا چه‌ رسد به‌ تو، ای‌ برادر! به‌ مکه‌می‌روی‌، اگر آرام‌ توانی‌ گرفت‌ در آن‌ جا منزل‌ کن‌، و گرنه‌ سوی‌ بلاد یمن‌ برو، چون‌ آنان‌یاران‌ جدّ تو و پدر تو بودند و اگر نتوانستی‌، از جایی‌ به‌ جایی‌ رو تا خدا میان‌ ما و این‌ گروه‌فاسق‌ حکم‌ فرماید. امام‌ حسین‌ (ع) فرمود: ای‌ برادر سوگند به‌ خدا! اگر در دنیا هیچ‌ جایی‌و پناهی‌ هم‌ نباشد، با یزید بن‌ معاویه‌ بیعت‌ نخواهم‌ کرد، چه‌ خوب‌ مرا نصیحت‌ کردی‌،خدا تو را جزای‌ خیر دهد، پس‌ محمد بن‌ حنفیه‌ گریست‌ و امام‌ (ع) نیز ساعتی‌ با اوگریست‌ و خداحافظی‌ کردند. و از او خواست‌ که‌ قلم‌ و کاغذی‌ آماده‌ کند، تا وصیت‌ خویش‌را برای‌ او بنویسد.
امام‌ (ع) وصیت‌ نامه‌ خویش‌ را به‌ محمد بن‌ حنفیه‌ داد و با او وداع‌ کرد و در تاریکی‌شب‌ از مدینه‌ خارج‌ شد.
امام‌ (ع) هنگام‌ خارج‌ شدن‌ از مدینه‌ با پیامبر (ص) جدّ بزرگوار خویش‌ و برادر و مادربزرگوار خود فاطمة‌ زهرا 3 خداحافظی‌ کرده‌ و با آنان‌ وداع‌ می‌کند. امام‌ خود می‌داند که‌این‌ سفر را بازگشتی‌ نیست‌ و خود و دوستان‌ و اصحابش‌ همه‌ به‌ شهادت‌ خواهند رسید وفرزندان‌، اهلبیت‌، خواهران‌ و همسرانش‌ به‌ اسارت‌ خواهند رفت‌ که‌ خود در پاسخ‌ محمدبن‌ حنفیه‌ که‌ از او می‌خواهد همسران‌ و زنان‌ و کودکان‌ خویش‌ را به‌ همراه‌ نبرد، می‌فرماید:خدا خواهد که‌ اهل‌بیت‌ مرا به‌ اسارت‌ ببیند.
آغاز حرکت‌ امام‌ (ع)
در ابتدای‌ حرکت‌ امام‌ ام‌ّسلمه‌ همسر پاک‌ پیامبر (ص) و مخدّرات‌ آن‌ حضرت‌نزدیک‌ آمده‌ و ایفای‌ نقش‌ می‌کنند.
از امام‌ محمد باقر (ع) روایت‌ است‌ که‌ چون‌ امام‌ (ع) آهنگ‌ حرکت‌ از مدینه‌ سرداد، مخدّرات‌ آن‌ حضرت‌ و زنان‌ بنی‌عبدالمطّلب‌ نزد آن‌ حضرت‌ شتافتند و صدا به‌ گریه‌ وزاری‌ بلند کردند و نوحه‌ سرایی‌ کردند. آن‌ حضرت‌ میان‌ آنان‌ آمده‌ و ایشان‌ را قسم‌ داد تاگریه‌ و زاری‌ نکرده‌ و صبر پیشه‌ کنند.
آن‌ دل‌ سوختگان‌ گفتند: پس‌ ما گریه‌ و زاری‌ را برای‌ چه‌ روز بگذاریم‌ که‌ اکنون‌برای‌ ما همچون‌ روزی‌ است‌ که‌ پیامبر (ص) و علی‌ (ع) و فاطمه‌ 3 و دختران‌ آن‌ حضرت‌از دنیا رفته‌اند، جان‌ ما فدای‌ تو ای‌ محبوب‌ قلوب‌ مؤمنان‌ و ای‌ یادگار پیامبر، پس‌ یکی‌ ازعمّه‌های‌ آن‌ حضرت‌ پیش‌ آمده‌ و شیون‌ کرد و از آن‌ حضرت‌ خواهش‌ کرد و گفت‌: گواهی‌می‌دهم‌ ای‌ نور دیده‌ که‌ هم‌ اکنون‌ شنیدم‌ که‌ جنیّان‌ بر تو نوحه‌ می‌کردند و می‌گفتند:
ان‌ قتیل‌ الطف‌ّ من‌ آل‌ هاشم‌ اذل‌ُّ رقابا من‌ قریش‌ فذلت‌ هم‌ چنین‌ طبق‌ روایت‌ قطب‌ راوندی‌ و دیگران‌، ام‌ّ سلمه‌ همسر پیامبر (ص) نیز در وقت‌خروج‌ آن‌ حضرت‌ نزدیک‌ آمد و فرمود: ای‌ فرزند! مرا اندوهناک‌ مگردان‌ با رفتن‌ به‌ سوی‌عراق‌، زیرا که‌ از جدّ بزرگوارت‌ پیامبر اکرم‌ (ص) شنیدم‌ که‌ فرمود: فرزند دلبندم‌ (حسین‌ (ع) )در زمین‌ عراق‌ کشته‌ می‌شود و نام‌ آن‌ را کربلا نامید.
امام‌ فرمودند: ای‌ مادر به‌ خدا سوگند! من‌ خود این‌ مطلب‌ را می‌دانم‌. به‌ خداسوگند، من‌ کشندة‌ خود را می‌شناسم‌ و می‌دانم‌ چه‌ روزی‌ کشته‌ خواهم‌ شد و بُقعه‌ای‌ که‌ درآن‌ مدفون‌ خواهم‌ شد، می‌دانم‌ و کسانی‌ را از اهل‌ بیت‌ که‌ با من‌ کشته‌ می‌شوند،می‌شناسم‌، و اگر خواهی‌ ای‌ مادر به‌ تو نشان‌ دهم‌ جایی‌ که‌ در آن‌ مدفون‌ خواهم‌ شد ،که‌ دراین‌ زمان‌ به‌ اعجاز آن‌ حضرت‌ زمین‌ها پست‌ و زمین‌ کربلا نمایان‌ شد و ام‌ سلمه‌ محل‌شهادت‌ آن‌ حضرت‌ و مدفن‌ او را دید وهای‌های‌ بگریست‌.
و از حضرت‌ صادق‌ (ع) روایت‌ است‌ که‌ چون‌ حسین‌ بن‌ علی‌ (ع) خواست‌ به‌ عراق‌رود، کتاب‌ها و وصیت‌ خود را به‌ام‌ سلمه‌ (همسر بزرگوار پیامبر)، سپرد و چون‌ علی‌ بن‌الحسین‌ (ع) بازگشت‌، ام‌ سلمه‌ آنها را به‌ وی‌ داد.
چرا امام‌، زنان‌ و کودکان‌ را همراه‌ می‌برد؟
حرکت‌ امام‌ حسین‌ (ع) یک‌ حرکت‌ اصلاحی‌ برای‌ جامعه‌ و عملی‌ کردن‌ اصل‌ امربه‌ معروف‌ و نهی‌ از منکر، برای‌ نشان‌ دادن‌ ماهیت‌ حکومت‌ فاسق‌ و فاسد اموی‌ بود.
امام‌ نمی‌توانست‌ با یزید بیعت‌ کند و حکومت‌ او را به‌ رسمیت‌ بشناسد. از طرفی‌نمی‌توانست‌ در برابر حکومت‌ یزید سکوت‌ کند و مردم‌ را از حقیقت‌ این‌ حکومت‌ آگاه‌نسازد و از سوی‌ دیگر، نیز او می‌دانست‌ که‌ مقاومت‌ و ایستادگی‌ در برابر نظام‌ حاکم‌ اموی‌دستاوردی‌ جز شهادت‌ در راه‌ خدا ندارد، لذا در صدد برآمد، آن‌ گونه‌ که‌ با شهادت‌، خود به‌نعمت‌های‌ لایزال‌ الهی‌ می‌رسد، شهادتش‌ نیز در مسیر تاریخ‌ امت‌ اسلام‌ نقش‌ سازنده‌ وپایدار، بر جای‌ گذارد و مردم‌ را آگاه‌ سازد.
لذا، همراه‌ بردن‌ زنان‌ و کودکان‌ با اهداف‌ و برنامه‌های‌ از پیش‌ تعیین‌ شده‌ بود، که‌بتواند حکومت‌ نیرنگ‌ و فریب‌، کارگزاران‌ بنی‌ امیه‌ را که‌ به‌ ظاهر مشروع‌ و ناگسستنی‌جلوه‌ می‌داد، از هم‌ فرو پاشد. در این‌ صورت‌ یا جنگ‌ رودرروی‌ دو سپاه‌ بازتابی‌ محدود وناچیز خواهد داشت‌ و مرگی‌ عادی‌ یا شکست‌ سپاهی‌ در برابر سپاه‌ دیگر عنوان‌ می‌شود وبرای‌ آیندگان‌ چندان‌ بازتابی‌ و موج‌ طوفان‌ خیز و فراگیری‌ که‌ امت‌ اسلامی‌ را در طول‌تاریخ‌ پرفراز و نشیب‌ خود هدایت‌ و راهنمایی‌ کند، هرگز به‌ دنبال‌ نخواهد داشت‌، لذا کاری‌که‌ امام‌ حسین‌ (ع) کردند در راه‌ اهداف‌ ارزشمند نهضت‌ کربلا بود.
فصل‌ دوم‌
نقش‌ زنان‌ را ابتدا می‌توان‌ به‌ سه‌ بحث‌ عمده‌ تقسیم‌ کرد.
1 ـ زنانی‌ که‌ قبل‌ از عاشورا حضور خود را نشان‌ داده‌اند ـ از مدینه‌ تا کربلا
2 ـ زنانی‌ که‌ در روز عاشورا نقش‌ آفرینی‌ کردند ـ در روز حادثه‌
3 ـ زنانی‌ که‌ بعد از عاشورا نقش‌ داشتند ـ از کربلا تا شام‌ و تا مدینه‌
1ـ زنانی‌ که‌ قبل‌ از عاشورا حضور خود را نشان‌ داده‌اند ـ از مدینه‌ تا کربلا
الف‌) زنانی‌ که‌ در آغاز حرکت‌ِ امام‌ از مدینه‌، نزد او آمدند، چون‌ مخدرات‌ آن‌ حضرت‌و عمه‌هایش‌ و زنان‌ بنی‌عبدالمطلب‌ که‌ با گریه‌ و شیون‌، نوحه‌ کردند و از امام‌ خواستند که‌مانع‌ سفر شوند. هم‌ چنین‌ تنها همسر پیامبر بزرگ‌ اسلام‌ (ص) ام‌ سلمه‌ که‌ امام‌ وصیت‌خویش‌ و امانت‌ خود را به‌ او سپرد.
ب‌) زنانی‌ که‌ در میانة‌ راه‌ همسران‌ خود را تشویق‌ کردند تا به‌ کاروان‌ امام‌ بپیوندند؛زنانی‌ چون‌ همسر زهیر بن‌ قین‌ و همسر عبدالله کلبی‌.
ج‌) زنانی‌ چون‌ طوعه‌ که‌ «مسلم‌» را یاری‌ کرد.
2ـ زنانی‌ که‌ روز عاشورا نقش‌ آفرینی‌ کردند ـ حادثة‌ کربلا
زنانی‌ که‌ روز عاشورا حضور داشتند، هم‌ از اولاد علی‌ و خاندان‌ اهل‌ بیت‌ بودند و هم‌از دیگران‌؛ زنانی‌ چون‌ ام‌ وهب‌ و همسر وهب‌، که‌ اولین‌ شهید زن‌ در عاشورا بود. ام‌ وهب‌نظاره‌ گر رشادت‌های‌ فرزند خویش‌ بود که‌ فرزندش‌ نزد او برگشته‌ و گفت‌: ا´یا راضی‌ شدی‌مادر؟ ام‌ وهب‌ گفت‌: وقتی‌ راضی‌ می‌شوم‌ که‌ در راه‌ فرزندان‌ رسول‌ الله کشته‌ شوی‌.
دیگر زن‌، مادر عمرو بن‌ جناده‌، وقتی‌ فرزندش‌ به‌ شهادت‌ رسید، سرش‌ را به‌ سوی‌مادر پرتاب‌ کردند و مادر سر فرزندش‌ را برداشته‌ و به‌ سوی‌ دشمن‌ انداخت‌ دیگر زنی‌ ازقبیله‌ بکر بن‌ وائل‌ بود که‌ از سپاه‌ عمر سعد جدا شده‌ و به‌ امام‌ پیوست‌ و قبیلة‌ بکر را به‌یاری‌ طلبید و هم‌ چنین‌ زن‌ زهیر که‌ به‌ غلامش‌ دستور داد برو آقای‌ خود را کفن‌ کن‌ و غلام‌ رفت‌ .
3 ـ نقش‌ زنان‌ بعد از عاشورا ـ از کربلا تا شام‌ و بازگشت‌ به‌ مدینه‌
نقش‌ عمدة‌ زنان‌ در حادثه‌ بعد از عاشورا است‌ که‌ خاندان‌ اهل‌ بیت‌ به‌ اسارت‌ درآمده‌ و زینب‌ کبری‌ 3 و دختران‌ سیدالشهدا در پیام‌ رسانی‌ عاشورا نقش‌ آفرینی‌ کردند.زنانی‌ چون‌ زن‌ خولی‌ و زن‌ فردی‌ به‌ نام‌ مالک‌ بن‌ نصر کندی‌ که‌ در اعتراض‌ جنایت‌های‌شوهرانشان‌ از همسر خود جدا شدند.
پس‌ از این‌ تقسیم‌ بندی‌ کلی‌، به‌ معرفی‌ هر یک‌ از این‌ زنان‌ می‌پردازیم‌.
1 ـ همسر زهیر بن‌ قین‌
وی‌ نخستین‌ بانویی‌است‌ که‌ نامش‌ شایسته‌ تکریم‌ و تعظیم‌است‌، او با یک‌ عمل‌مثبت‌ خود را از گم‌ نامی‌ درآورد و نام‌ خود را در پرافتخارترین‌ فصل‌ تاریخ‌ اسلام‌ برای‌همیشه‌ثبت‌ کرد.
مردی‌ از بنی‌ فزاره‌ می‌گوید: ما با زهیر بن‌ قین‌ بجلی‌ از مکه‌ باز می‌گشتیم‌، عازم‌عراق‌ بودیم‌، اما هیچ‌ نمی‌خواستیم‌ که‌ با حسین‌ بن‌ علی‌ (ع) که‌ او هم‌ رو به‌ عراق‌ بود دریک‌ جا منزل‌ گزینیم‌، چنان‌ که‌ هر گاه‌ امام‌ (ع) به‌ راه‌ می‌افتاد ما باز می‌ایستادیم‌ و هروقت‌ که‌ امام‌ در جایی‌ فرود می‌آمد، ما به‌ راه‌ می‌افتادیم‌، اما در عین‌ حال‌ زمانی‌ پیش‌ آمدکه‌ در یکی‌ از منازل‌ به‌ ناچار با حسین‌ بن‌ علی‌ (ع) فرود آمدیم‌، ما در کناری‌ خیمه‌ زدیم‌ وامام‌ هم‌ در کناری‌ دیگر. در حال‌ غذا خوردن‌ بودیم‌ که‌ ناگاه‌ فرستادة‌ امام‌ نزد ما آمد و سلام‌کرد و گفت‌: ای‌ زهیر بن‌ قین‌! ابا عبدالله الحسین‌ تو را می‌خواند، شنیدن‌ این‌ پیام‌ بر ماناگوار آمد، که‌ لقمه‌ از دست‌ فرو نهادیم‌ و همگی‌ در حیرت‌ شدیم‌. اما همسر زهیر (دلهم‌)دختر عمرو به‌ زهیر گفت‌: فرزند رسول‌ خدا ترا می‌خواند و کس‌ به‌ دنبال‌ تو می‌فرستد و تواز رفتن‌ نزد وی‌ دریغ‌ می‌داری‌؟ سبحان‌ الله! چه‌ مانعی‌ دارد، که‌ نزد وی‌ شرف‌ یاب‌ شوی‌ وسخن‌ وی‌ را بشنوی‌ و بازآیی‌؟
زهیر تحت‌ تأثیر سخنان‌ همسرش‌ قرار گرفت‌ و نزد امام‌ شرفیاب‌ شد و اندکی‌ بعدبا چهره‌ای‌ باز و گشاده‌ نزد همسر بازگشت‌ و گفت‌ تا بار و بُنه‌ را جمع‌ کرده‌ و به‌ خیمه‌ گاه‌امام‌ روند و به‌ همسرش‌ گفت‌: تو آزادی‌ «انت‌ِ طالق‌» نزد خاندانت‌ برو که‌ نمی‌خواهم‌ ازناحیة‌ من‌ به‌ تو جز خوبی‌ برسد. زن‌ گریست‌ و با شوهر خویش‌ گفت‌: خدا یار و یاور تو باشد،از تو می‌خواهم‌ که‌ روز قیامت‌ مرا نزد امام‌ حسین‌ (ع) شفاعت‌ کنی‌.
2 ـ ام‌ وهب‌
زن‌ دیگری‌ که‌ باید به‌ شخصیت‌ و فداکاری‌ او آفرین‌ گفت‌، همسر عبدالله بن‌ عمیرکلبی‌ است‌. عبدالله از طایفة‌ بنی‌ علیم‌ و ساکن‌ کوفه‌ بود. روزی‌ دید که‌ سپاه‌ عظیمی‌ درنخیله‌ کوفه‌ جمع‌ شدند، پرسید این‌ سپاه‌ به‌ کجا و برای‌ چه‌ می‌رود؟ گفتند می‌روند تا باحسین‌ بن‌ علی‌ فرزند فاطمه‌ 3 دختر رسول‌ الله (ص) بجنگند. او گفت‌، خدا می‌داند که‌من‌ آرزومند بودم‌ که‌ با مشرکان‌ در راه‌ خدا بجنگم‌ و اکنون‌ امیدوارم‌ که‌ ثواب‌ جنگ‌ با این‌مردمی‌ که‌ برای‌ کشتن‌ دخترزادة‌ رسول‌ الله (ص) بیرون‌ می‌روند، نزد خدا از ثواب‌ جنگ‌ بامشکران‌ کمتر نباشد. عبدالله تصمیم‌ به‌ حرکت‌ گرفت‌ و مطلب‌ را با همسر خویش‌ «ام‌وهب‌» دختر عبدالله در میان‌ گذاشت‌، زن‌ گفت‌: چه‌ فکر خوبی‌ کردی‌، خدای‌ تو را در همه‌حال‌ هدایت‌ کند مرا هم‌ با خود ببر.
زن‌ و مرد شبانه‌ از کوفه‌ بیرون‌ ا´مدند و شاید در شب‌ هشتم‌ محرم‌ وارد کربلا شدند.روز عاشورا که‌ جنگ‌ آغاز شد، دو غلام‌ از زیاد و عبیدالله برای‌ جنگ‌ تن‌ به‌ تن‌ بیرون‌آمدند. حبیب‌ بن‌ مظاهر اسدی‌ و بُرَیْرِ بن‌ِ خُضَیْرِ همدانی‌ برای‌ جنگ‌ با آن‌ دو آماده‌ شدند،لکن‌ امام‌ از آنها خواست‌ که‌ بمانند، در این‌ حال‌ عبدالله از جا برخاست‌ و اجازه‌ خواست‌ که‌به‌ میدان‌ برود و به‌ تنهایی‌ با آنها جنگید و هر دو رابه‌قتل‌ رسانید. زن‌ که‌ شوهر خویش‌ رادر این‌ حال‌ دید، ستون‌ خیمه‌ای‌ برداشت‌ و قدم‌ به‌ میدان‌ گذاشت‌ و می‌گفت‌ که‌
پدر و مادرم‌ به‌ فدای‌ تو باد در راه‌ فرزندان‌ پاک‌ پیامبر (ص) جان‌ نثاری‌ کن‌، امام‌ (ع)
به‌ او فرمود که‌ خدا شما را جزای‌ خیر دهد، نزد زنان‌ بازگرد که‌ خدا جهاد را از زنان‌برداشته‌است‌.
3ـ طوعه‌
دیگر زنی‌ که‌ قبل‌ از حادثة‌ عاشورا می‌توان‌ از او به‌ خوبی‌ یاد کرد، طوعه‌ بود که‌ درجریان‌ بی‌ وفایی‌ مردم‌ کوفه‌ با مسلم‌ بن‌ عقیل‌ همکاری‌ کرد و از خود فداکاری‌ نشان‌ داد.
زمانی‌ که‌ کوفیان‌ مسلم‌ بن‌ عقیل‌ را تنها گذاشتند و مسلم‌ پس‌ از شهادت‌ هانی‌ درکوچه‌ها سرگردان‌ و بی‌ پناه‌ بود، شبانه‌ به‌ کوچه‌های‌ خارج‌ از کوفه‌ رسید که‌ در آن‌ جا به‌ درخانه‌ پیرزنی‌ رسید که‌ بر در خانه‌ نشسته‌ بود. مسلم‌ ایستاد و متوجه‌ او شد، زن‌ گفت‌: ای‌مرد چرا بر در خانه‌ای‌ دیگری‌ می‌ایستی‌؟ مسلم‌ گفت‌: به‌ خدا قسم‌! هیچ‌ گمان‌ بدی‌ درقلبم‌ واقع‌ نشده‌، ولی‌ من‌ مرد مظلومی‌ هستم‌، می‌خواهم‌ مرا پنهان‌ کنی‌! زن‌ پرسید توکیستی‌؟ او گفت‌: من‌ مسلم‌ بن‌ عقیل‌ فرستادة‌ فرزند رسول‌ خدا به‌ سوی‌ مردم‌ کوفه‌ام‌ زن‌او را شناخت‌ و با این‌ که‌ می‌دانست‌ ممکن‌ است‌ جانش‌ را در این‌ راه‌ به‌ خطر اندازد، او راپناه‌ داد و در پستویی‌ پنهان‌ کرد و او را غذا و آب‌ می‌داد. و شب‌ را تا صبح‌ بیدار بود از ترس‌این‌ که‌ مبادا فرزندش‌ از قضیه‌ و پنهان‌ کردن‌ او آگاه‌ شود. اما فرزند که‌ از لشکریان‌ ابن‌ زیادبود، از رفت‌ و آمد مادر به‌ آن‌پستو شک‌ کرد و با اصرار از مادرش‌ راز آن‌ را فهمید و به‌لشکریان‌ ابن‌ زیاد خبر داد.
ارزش‌ کار این‌ زن‌ در آن‌ بود که‌، در زمانی‌ که‌ هیچ‌ مردی‌ حاضر به‌ حمایت‌ از مسلم‌نبود و جرأت‌ پناه‌ دادن‌ به‌ او را نداشتند پیرزنی‌ در آن‌ جا نشسته‌ بود، و با شناختن‌ مسلم‌، اورا پناه‌ داد و مخفی‌ می‌کند. و شب‌ را تا صبح‌ از او مراقبت‌ کرده‌، در حالی‌ که‌ می‌داند اگرلشکریان‌ ابن‌ زیاد متوجه‌ امر شوند، جانش‌ به‌ خطر افتاده‌ و شاید او را بکشند. که‌ این‌ خودنمونه‌ای‌ از فداکاری‌ زنان‌ بود. و نشان‌ دادن‌ محبت‌ به‌ اهل‌ بیت‌ است‌.»
زنان‌ در روز عاشورا
در مورد زنان‌ در حادثة‌ کربلا در دو محور می‌توان‌ سخن‌ گفت‌ که‌ ابتدا آنان‌ چند نفربودند؟ و دیگر آن‌ که‌ چه‌ نقشی‌ ا´فریدند؟
آنان‌ که‌ در کربلا حضور داشتند، زنانی‌ بودند که‌ بعضی‌ از آنان‌ اولاد امام‌ علی‌ (ع) وبعضی‌ نیز از اصحاب‌ و بنی‌ هاشم‌ بودند.
زینب‌(س‌) ام‌ کلثوم‌، فاطمه‌، صفیه‌، رقیه‌، و ام‌ هانی‌ از اولاد امام‌ علی‌ (ع) بودند.
فاطمه‌ و سکینه‌ دختران‌ سیدالشهدا بودند، رباب‌، عاتکه‌، مادر محسن‌ بن‌ حسن‌،دختر مسلم‌ بن‌ عقیل‌، فضه‌ نوبیّه‌ کنیز خاص‌ّ امام‌ حسین‌ (ع) و مادر وهب‌ بن‌ عبدالله نیزاز زنان‌ حاضر در کربلا بودند.
در روز عاشورا پنج‌ نفر از زنان‌ از خیام‌ حسینی‌ به‌ طرف‌ بیرون‌ آمدند که‌ عبارت‌بودند از: کنیز مسلم‌ بن‌ عوسجه‌، زن‌ عبدالله بن‌ کلبی‌ و همسر وهب‌ بانوی‌ نمیریّة‌ قاسطیّه‌که‌ زن‌ عبدالله بن‌ عمیر کلبی‌ روز عاشورا بر بالین‌ شوهر آمد و از خدا آرزوی‌ شهادت‌ کرد وهمان‌ جا با عمود غلام‌ شمر که‌ بر سرش‌ فرود آورد، کشته‌ شد. البته‌ در بعضی‌ مقاتل‌ نقل‌شده‌ که‌ زوجة‌ وهب‌، بر بالین‌ همسرش‌ آمده‌ تا خون‌ از صورت‌ همسر پاک‌ کند و شمر که‌شاهد صحنة‌ بود به‌ غلامش‌ دستور داد تا او را بکشد.
دو زن‌ نیز در روز عاشورا از فرط‌ عصبیّت‌ و احساس‌، به‌ حمایت‌ از امام‌ بر خاستند وجنگیدند: یکی‌ مادر عبدالله بن‌ عمر که‌ بعد از شهادت‌ پسر، با عمود خمیه‌ به‌ طرف‌ دشمن‌رفت‌ و امام‌ او را برگرداند.
دیگری‌، مادر عمرو بن‌ جناده‌، که‌ پس‌ از شهادت‌ پسرش‌، سر او را برداشت‌ و به‌طرف‌ دشمن‌ پرتاب‌ کرد و مردی‌ را به‌ وسیلة‌ او کشت‌ ؛ شاید چنین‌ گفت‌ هدیه‌ای‌ را که‌ درراه‌ خدا دادم‌، پس‌ نمی‌گیرم‌.
سپس‌ شمشیری‌ برداشت‌ و به‌ طرف‌ دشمن‌ رفت‌ که‌ امام‌ (ع) او را به‌ خمیه‌هابرگرداند.
دیگر زنی‌ که‌ در روز عاشورا از خود صحنه‌ای‌ ساخت‌ و نامش‌ را در تاریخ‌ کربلا برای‌همیشه‌ ثبت‌ کرد، زنی‌ از قبیلة‌ بکر بن‌ وائل‌ بود، که‌ ابتدا با شوهرش‌ در سپاه‌ ابن‌ سعد بود،ولی‌ هنگامی‌ که‌ بی‌ شرمی‌ سپاهیان‌ ابن‌ زیاد را دید، شمشیری‌ برداشت‌ و به‌ طرف‌ خمیه‌آمد و قبیلة‌ بکر بن‌ وائل‌ را به‌ یاری‌ طلبید.
نقش‌ کلی‌ زنان‌ در قیام‌
دربارة‌ نقش‌ اساسی‌ زنان‌ در قیام‌ عاشورا بایستی‌ به‌ چند نکته‌ مهم‌ توجّه‌ کرد:
1 ـ روحیة‌ بخشی‌
از جمله‌ و مهم‌ترین‌ آنها روحیه‌ دادن‌ به‌ سپاه‌ امام‌ بود. زنانی‌ که‌ همسرانشان‌ وفرزندان‌ شان‌ به‌ میدان‌ می‌رفتند، آنان‌ را تقویت‌ کرده‌ و یاری‌ شان‌ می‌کردند، همچون‌مادر وهب‌ یا همسر زهیر بن‌ قین‌ که‌ مشوق‌ زهیر بود تا به‌ یاران‌ و اصحاب‌ امام‌ پیوست‌ ویا مادر عمرو بن‌ جناده‌ که‌ سر فرزند خویش‌ را به‌ طرف‌ دشمن‌ پرتاب‌ کرد، به‌ سپاه‌ امام‌روحیه‌ای‌ عظیم‌ بخشید.
2ـ حفظ‌ ارزش‌ها
دومین‌ نقشی‌ که‌ زنان‌ در نهضت‌ عاشورا داشتند، حفظ‌ ارزش‌های‌ دینی‌ و اعتراض‌به‌ هتک‌ حرمت‌ خاندان‌ نبوت‌ و رعایت‌ عفاف‌ و حجاب‌ در برابر چشم‌های‌ آلوده‌ و یاکارهای‌ زشت‌ و بی‌ شرم‌ سپاه‌ دشمن‌ بود. انتقاد و اعتراض‌ برخی‌ از همسران‌ سپاه‌ کوفه‌ به‌جنایت‌های‌ شوهران‌ خود، همچون‌ اعتراض‌ زن‌ خولی‌ و یا آن‌ زن‌ از قبیله‌ بکر بن‌ وائل‌هنگام‌ غارت‌ خمیه‌ها، فریاد زد: ای‌ آل‌ بکر، شما زنده‌اید و اینان‌ خمیه‌های‌ دختران‌ رسول‌خدا را غارت‌ می‌کنند؟
3 ـ تحمّل‌ صبر یا آموزش‌ صبر
روحیة‌ مقاومت‌ و تحمّل‌ زنان‌ در حادثة‌ کربلا از جمله‌ درس‌های‌ عاشورا است‌ که‌ برشهادت‌ همسران‌، فرزندان‌، و برادران‌ و پدران‌ خویش‌ صبر می‌کردند. از جمله‌ نمونه‌های‌صبر و مقاومت‌، و پایداری‌ در این‌ راه‌ زینب‌ کبری‌ (س‌) بود که‌ هیچ‌ کس‌ به‌ مقام‌ والایش‌نمی‌رسید که‌ خود به‌ تنهایی‌ کتابی‌ را می‌طلبد.
4 ـ پیام‌ رسانی‌
از مهم‌ترین‌ نقش‌ زنان‌ که‌ خود جداگانه‌ باید بررسی‌ شود، نقش‌ زنان‌ در رساندن‌پیام‌ عاشورا برای‌ نسل‌های‌ آینده‌ است‌.
افشاگری‌های‌ زنان‌ و دختران‌ کاروان‌ اسارت‌ از کربلا تا کوفه‌ و شام‌ و بازگشت‌ به‌مدینه‌ ایراد خطبه‌های‌ آتشین‌ و بی‌نظیر زینب‌ در مجلس‌ یزید ابن‌ زیاد، از جمله‌افشاگری‌ها و آگاه‌ ساختن‌ جامعة‌ آن‌ زمان‌ و درس‌ هایی‌ برای‌ زنان‌ مسلمان‌ در جهان‌آیندة‌ بشریّت‌ است‌ که‌ زینب‌ 3 عمده‌ این‌ وظیفه‌ را به‌ عهده‌ دارد.
5 ـ پرستاری‌
نقش‌ دیگر زنان‌ در حادثة‌ عاشورا ـ از ابتدا تا انتها ـ پرستاری‌ از بیماران‌، زخمی‌هاو مجروحان‌ و پرستاری‌ از کودکان‌ و دختران‌ خردسال‌ بود. پرستاری‌ از بیمار کربلا علی‌ بن‌الحسین‌ (ع) از وظایف‌ عمدة‌ قهرمان‌ کربلا زینب‌ 3 بود. سرپرستی‌ کودکان‌، چون‌سکینه‌ دختر امام‌ (ع) سرپرستی‌ و مراقبت‌ از زنان‌ که‌ شوهر خود را در کربلا از دست‌ داده‌، ومداوای‌ مجروحان‌، از نقش‌ زنان‌ در حادثة‌ عاشورا بود، چرا که‌ زنان‌ و کودکان‌ در کاروان‌اسارت‌، تنها سرپرست‌ و پناه‌ خود را زینب‌ کبری‌ 3 می‌دانستند.
6 ـ تغییر ماهیت‌ اسارت‌
زنان‌ در عاشورا و با اسارت‌ خود، درس‌ آزادگی‌ به‌ مسلمان‌ واقعی‌ دادند. تا آن‌جا که‌در هرجا اهانت‌ و توهینی‌ می‌شنیدند با جرأت‌ و توان‌ بسیار در مقام‌ پاسخ‌ گویی‌ برآمده‌ وماهیت‌ پلید آنان‌ را روشن‌ می‌ساختند.
7 ـ حفظ‌ عزّت‌
زمانی‌ که‌ کاروان‌ اسرای‌ اهل‌ بیت‌ وارد کوفه‌ شدند، مردم‌ که‌ برای‌ دیدن‌ و تماشای‌اسرا در خیابان‌ها آمده‌ بودند، هنگام‌ عبور اسرا، اهل‌ کوفه‌ به‌ کودکان‌ نان‌ و خرما و شیرمی‌دادند. ام‌ کلثوم‌ فریاد زد: ای‌ مردم‌ صدقه‌ بر ما حرام‌ است‌ و نان‌ و خرما را از کودکان‌گرفته‌ و بر میان‌ آنان‌ پرتاب‌ کرد و بر زمین‌ می‌ریخت‌ . آنان‌ با این‌ عمل‌ عزّت‌، کرامت‌ وشرافت‌ خود را حفظ‌ نموده‌ و با تمامی‌ سختی‌ و گرسنگی‌، حاضر به‌ پذیرفتن‌ هیچ‌ گونه‌ نان‌و خرمایی‌ حتّی‌ برای‌ کودکان‌ گرسنه‌ نمی‌شوند.
8 ـ ارزش‌ دادن‌ به‌ زن‌
درس‌ دیگر و نقش‌ دیگر زنان‌ عاشورا، ارزش‌ دادن‌ به‌ زن‌، در پیدا کردن‌ جایگاه‌والای‌ خویش‌ بود، چرا که‌ در این‌ قیام‌، زنان‌ عاشورا الگویی‌ برای‌ زنان‌ امت‌ اسلامی‌ شدندو نشان‌ دادند که‌ در راه‌ خدا و یاری‌ پسر پیغمبر از فرزندان‌ و شوهرانشان‌ می‌گذرند و عزت‌نفس‌ و شرف‌ خویش‌ را با جان‌ نثاری‌ در راه‌ دوست‌ می‌یابند. هم‌ چنین‌ زنان‌ را از کنج‌خانه‌ها به‌ اجتماع‌ وارد نموده‌ و آنان‌ با حفظ‌ عفت‌ و حجاب‌ به‌ میدان‌ خطابه‌ و سخنرانی‌رهنمون‌ می‌شوند.
9 ـ تحریک‌ عواطف‌
عمده‌ تأثیری‌ که‌ اسارت‌ اهل‌ بیت‌ بر مردم‌ داشت‌، تحریک‌ عواطف‌ مردمی‌ بود.حضرت‌ زینب‌ـ 3 ـ در خطبه‌ای‌ می‌فرماید: ویلکم‌ أتدرون‌ أی‌ّ کبد لرسول‌ الله فرّیتم‌، وأی‌ّ عهد نکثتم‌، و أی‌ّ کریمة‌ له‌ أبرزتم‌، و أی‌ّ حرمة‌ له‌ هتکتم‌، و أی‌ّ دم‌ٍ له‌ سفتکم‌ ؛
« وای‌ بر شما! می‌دانید چه‌ جگری‌ از رسول‌ خدا بریدید؟ و چه‌ پیمانی‌ شکستید؟ وچه‌ دخترانی‌ از او در معرض‌ دید آوردید؟ و چه‌ حرمتی‌ از او دریدید؟ و چه‌ خونی‌ ازاوریختند؟».
زنان‌ پس‌ از عاشورا ـ از کربلا تا شام‌ و مدینه‌
از جمله‌ زنانی‌ که‌ در قیام‌ عاشورا نقش‌ آفرینی‌ کرد، بانویی‌ پر افتخار به‌ نام‌ رباب‌دختر امرءالقیس‌ همسر گرامی‌ امام‌ حسین‌ (ع) بود. وی‌ تنها زن‌ از زنان‌ آن‌ بزرگوار بود که‌همراه‌ ایشان‌ بود. امرءالقیس‌ در زمان‌ عمر اسلام‌ آورد، و همان‌ روز اول‌ خلیفه‌ او را امیرمسلمانان‌ قُضاعه‌ قرار داد، بعد از افتخار مسلمانی‌ از سه‌ دختری‌ که‌ در خانه‌ داشت‌، یکی‌ رابه‌ علی‌ (ع) و دیگری‌ را به‌ حسن‌ بن‌ علی‌ (ع) و کوچک‌تر از همه‌ را که‌ رباب‌ بود به‌ امام‌حسین‌ (ع) تزویج‌ کرد. رباب‌ از امام‌ دختری‌ به‌ نام‌ سکینه‌ و دختری‌ به‌ نام‌ عبدالله داشت‌.پسرش‌ روز عاشورا به‌ شهادت‌ رسید که‌ کودکی‌ شیر خوار بود و بر روی‌ دست‌ پدر تیری‌ برگلویش‌ نشست‌ و خون‌ آلود گشت‌.
رباب‌ به‌ همراه‌ دخترش‌ سکینه‌ به‌ اسارت‌ رفت‌ و در مجلس‌ ابن‌ زیاد ازتحریف‌های‌ عاشورا جلوگیری‌ کرد. هنگامی‌ که‌ ابن‌ زیاد سر مقدس‌ را بر طشتی‌ نهاد واهل‌بیت‌ وارد مجلس‌ شدند، این‌ زن‌ از میان‌ زنان‌ برخاست‌ و سر مقدس‌ را در آغوش‌گرفت‌ و بوسید و خواند:
واحسیناً فلانسیت‌ حسیناًاقصدته‌ أسنة‌ الادعیاء
غادروه‌ بکربلاء صریعاًلاسقی‌ الله جانبی‌ کربلاء
ظاهر أمر این‌ بود که‌ این‌ زن‌ داغ‌ دیده‌ مرثیه‌ سرایی‌ می‌کند و آهی‌ از دل‌ خونین‌بیرون‌ می‌آورد، امّا حقیقت‌ گویای‌ چیز دیگری‌ بود. او با همین‌ چند جمله‌ حوادث‌ روزعاشورا و ظلم‌ هایی‌ را که‌ به‌ اهل‌بیت‌ عصمت‌ و طهارت‌ رفته‌ بیان‌ کند و راه‌ تحریف‌ بروقایع‌ عاشورا را می‌بندد.
رباب‌ با همین‌ چند جمله‌ نشان‌ داد که‌ امام‌ حسین‌ (ع) در راه‌ خدا به‌ شهادت‌ رسیدو بدنش‌ را پاره‌ پاره‌ کردند و او را تشنه‌ شهید کردند و کشندگان‌ آن‌ مردمی‌ بودند که‌ معلوم‌نبود پدرشان‌ کیست‌؟ و او را احترامی‌ نکردند و بدنش‌ را به‌ خاک‌ نسپردند و بر او نمازنخواندند. گفتن‌ این‌ سخنان‌ پرده‌ از روی‌ جنایت‌های‌ آنان‌ کنار زد.
البته‌ باید دانست‌ که‌ اسیر گرفتن‌ زنان‌ مسلمان‌ هیچ‌ زمان‌ در اسلام‌ نبوده‌، حتی‌اسیر گرفتن‌ مرد مسلمان‌ هم‌. امّا این‌ مسئله‌ در زمان‌ حکومت‌ امویان‌ رعایت‌ نشد و این‌قانون‌ اسلامی‌ را زیر پا گذاشتند، در جنگ‌های‌ صدر اسلام‌ هم‌ در زمان‌ پیامبر (ص) وحضرت‌ علی‌ (ع) این‌ قانون‌ رعایت‌ می‌شد. در جنگ‌ جمل‌ حضرت‌ علی‌ (ع) اسیر کردن‌زنان‌ مسلمان‌ را جایز ندانست‌ و عایشه‌ را به‌ همراه‌ای‌ عده‌ای‌ دیگر از زنان‌ به‌ شهرخودشان‌ بازگرداند. این‌ مسئله‌ در زمان‌ معاویه‌ نیز نقض‌ شده‌ که‌ « بسر بن‌ ارطاة‌» به‌ یمن‌حمله‌ کرده‌ و معاویه‌ عده‌ای‌ از زنان‌ مسلمان‌ رااسیر کرده‌ بود.
امّا به‌ اسارت‌ بردن‌ عترت‌ پیامبر در دورة‌ حکومت‌ اموی‌ اهانت‌ به‌ مقدسات‌ دینی‌بود تا آن‌ جا که‌ در دربار شام‌، یکی‌ از شامیان‌ از یزید خواست‌ که‌ دختر سید الشهدا را به‌عنوان‌ کنیز، به‌ او ببخشد ؛ که‌ با اخطار شدید زینب‌ 3 روبه‌ رو شد.
در تمام‌ قیام‌ها و انقلاب‌های‌ جهانی‌، اسیر گرفتن‌ زنان‌ کاری‌ غیر اخلاقی‌ و غیراسلامی‌ است‌ و زنان‌ و کودکان‌ حتی‌ در جنگ‌های‌ غیر دینی‌ نیز از امنیّت‌ نسبی‌ برخوردارند، و با آنان‌ چون‌ اسیران‌ لشکری‌ رفتار نمی‌کنند.
گر چه‌ یزید، برای‌ ترساندن‌ و ایجاد رعب‌ و وحشت‌ در دل‌ مردم‌، اهل‌ بیت‌ را به‌اسارت‌ برد و آنان‌ را با وضع‌ فجیع‌ و رقّت‌باری‌ که‌ زبان‌ از گفتن‌ آن‌ شرم‌ دارد، از شهری‌ به‌شهری‌ در کوچه‌ و خیابان‌ گرداند، لکن‌ او نمی‌دانست‌ که‌ با این‌ کار خود، دودمانش‌ را به‌ بادمی‌دهد و نمی‌دانست‌ که‌ آنان‌ از همین‌ اسارت‌ به‌ عنوان‌ سلاحی‌ در مبارزه‌ با باطل‌ و فاش‌نمودن‌ چهرة‌ فساد و نفاق‌ استفاده‌ می‌کنند.
خطابه‌های‌ شیوای‌ زینب‌ (ع) و سخنان‌ کوبندة‌ آن‌ حضرت‌ در برابر مردم‌ کوفه‌، وخطبة‌ آن‌ بزرگوار در مجلس‌ یزید و ابن‌ زیاد، و خطابة‌ فاطمه‌ صُغری‌ دختر سیدالشهدا (ع) در کوفه‌ و شام‌، خود بهترین‌ وسیله‌ برای‌ افشای‌ ماهیت‌ حکومت‌ یزید بود تا به‌ این‌ عمل‌ظالمانه‌ و بی‌ شرمانة‌ او، اعتراض‌ کنند.
آری‌! اکنون‌ جایگاه‌ ویژة‌ زنان‌ در نهضت‌ خونبار کربلا به‌ خوبی‌ مشخص‌ می‌شود.زنانی‌ که‌ با عشق‌ و فداکاری‌ از همه‌ چیز خود گذشتند و مقام‌ والای‌ امامت‌ را برگزیدند و درراه‌ آن‌ مصایب‌ و مشکلات‌ را پذیرفته‌ و ارزش‌ واقعی‌ خود را یافتند.
در تاریخ‌ عاشورا از این‌ گونه‌ زنان‌ که‌ با کمال‌ اخلاص‌ به‌ یاری‌ حق‌ و اهل‌ حق‌برخاستند کم‌ نیستند، امّا چنان‌ که‌ مقام‌ هیچ‌ کس‌ از شهدای‌ بنی‌هاشم‌ به‌ مقام‌ امام‌حسین‌ (ع) نمی‌رسد، مقام‌ هیچ‌ یک‌ از این‌ زنان‌ بزرگوار به‌ مقام‌ دختر بزرگ‌ امیرالمؤمنین‌نمی‌رسد، اوست‌ که‌ توانست‌ جای‌ برادر را بگیرد و همان‌ هدف‌ برادرش‌ را تا لحظة‌شهادت‌ دنبال‌ کند.
نقش‌ زینب‌ در پیام‌ رسانی‌ عاشورا
امام‌ حسین‌ (ع) به‌ خوبی‌ و به‌ طور یقین‌ می‌دانست‌ که‌ عاملان‌ بنی‌ امیه‌ به‌ زنان‌وی‌ و زنان‌ اصحاب‌ و یارانش‌ اهانت‌ و بی‌ حرمتی‌ خواهند کرد و آنان‌ را به‌ اسارت‌ خواهندبرد و این‌ عمل‌ وقیحانه‌ و بی‌ شرمانه‌ انجام‌ خواهد گرفت‌ و هم‌ چنین‌ می‌دانست‌ که‌ مردم‌،این‌ امر حکومت‌ را سرزنش‌ و نکوهش‌ خواهند کرد، لذا نقش‌ اساسی‌ خود را در رسوا سازی‌سیاست‌های‌ نظام‌ غاصب‌ اموی‌ ایفا خواهد کرد و حکومت‌ افشا خواهد شد و دل‌ هر انسان‌آزاده‌ای‌ را به‌ درد خواهد آورد.
خطابة‌ زینب‌ 3 در کوفه‌!
هنگام‌ عبور کاروان‌ از شهرها، زینب‌ به‌ ایراد خطبه‌های‌ آتشین‌ و افشاگرانه‌ای‌می‌پردازد و مردم‌ را در جریان‌ حقایق‌ امر می‌گذارد. مردم‌ را نکوهش‌ و سرزنش‌ می‌کند ؛زمانی‌ که‌ می‌بیند زنان‌ کوفه‌ گریه‌ می‌کنند و گریبان‌ چاک‌ می‌دهند و مردان‌ هم‌ با آنان‌می‌گریند. زینب‌ (ع) سوی‌ آنان‌ اشارت‌ کرد و فرمود: خاموش‌ باشید ؛ دم‌ فرو بندید!
از حذام‌ ابن‌ ستیر اسدی‌ روایت‌ شده‌ که‌ چون‌ زینب‌ آغاز کرد ؛ گویا با زبان‌ علی‌ بن‌ابی‌طالب‌ (ع) سخن‌ می‌گوید. هرگز زنی‌ پرده‌ نشین‌ ندیدم‌ گویاتر از او.
پس‌ خدا را ستایش‌ کرد و بر رسول‌ خدا درود فرستاد و فرمود!
«یا اهل‌ الکوفة‌! یا اهل‌ الخَتْل‌ و الغدار! أتبکون‌؟ فلا رقأت‌ الدمعة‌ و لا هدأت‌الرّنّة‌».
هان‌ ای‌ اهل‌ کوفه‌! ای‌ اهل‌ نیرنگ‌ و فریب‌! گریه‌ می‌کنید! ای‌ کاش‌ هیچ‌ گاه‌ اشک‌چشمتان‌ خشک‌ نشود! هرگز ناله‌هایتان‌ خاموش‌ نشود! همانا مثل‌ِ شما مثل‌ِ زنی‌ است‌ که‌رشتة‌ خویش‌ را پس‌ از خوب‌ بافتن‌ پنبه‌ کند! شما سوگندهای‌ خود را دست‌ آویز فساد، درمیان‌ خویش‌ قرار دادید. چه‌ دارید؟ مگر، لاف‌ زدن‌ و نازش‌ و دروغ‌ و مانند کنیزان‌چاپلوسی‌ کردن‌!
این‌ خطبة‌ زینب‌ 3 در فصاحت‌ و بلاغت‌ مانند کلام‌ پدرش‌ امیرالمؤمنین‌ (ع) بود! چنان‌ که‌ در معنا نیز شباهت‌ تام‌ به‌ آن‌ داشت‌، زیرا که‌ اوصاف‌ هر طایفه‌ و قبیله‌ راچنان‌ که‌ جاحظ‌ گفته‌ است‌ از خواّص‌ امیرمؤمنان‌ علی‌ (ع) است‌، و از دیگر خلفا در این‌معانی‌ کلامی‌ نقل‌ نشده‌است‌.
حضرت‌ زینب‌ 3 در قسمت‌ دیگری‌ از خطبه‌ مردم‌ را چنین‌ مورد خطاب‌ قرارمی‌دهد که‌ خفتگان‌ را بیدار و یاغیان‌ و سر کشان‌ را رسوا می‌سازد: می‌دانید چه‌ جگری‌ ازپیامبر خدا شکافتید. چه‌ پردگی‌ را از پرده‌ بیرون‌ کشیدید! و چه‌ حرمتی‌ از وی‌ بدریدید!کاری‌ که‌ شما کردید، از هول‌ آن‌ نزدیک‌ است‌ که‌ آسمان‌ها و زمین‌ بشکافد و کوه‌ها از هم‌بپاشد.
خذلم‌ گفت‌: مردم‌ را حیران‌ دیدم‌ و دست‌ها به‌ دهان‌ گرفته‌ و یا دندان‌ها می‌گیرند،و پیرمردها ریش‌ برگرفته‌ و می‌گریستند. پس‌ علی‌ بن‌ الحسین‌ (ع) فرمود: عمّه‌ خاموش‌باش‌ که‌ باقی‌ ماندگان‌ را باید از گذشتگان‌ عبرت‌ بگیرند، تو بحمدالله ناخوانده‌ دانایی‌ ونیاموخته‌ خردمند! گریه‌ و ناله‌، رفتگان‌ را باز نمی‌گرداند، آن‌ گاه‌ حضرت‌ از مرکب‌ فرودآمدند و چادری‌ زدند. او زنان‌ را فرود آورد و داخل‌ چادر شد.
حضرت‌ زینب‌ 3 نه‌ تنها با مردم‌ کوفه‌ سخن‌ گفت‌ و آنان‌ را ملامت‌ و عتاب‌ کرد،که‌ در دار الأمارة‌ ابن‌ زیاد نیز چنان‌ سخن‌ پرخاشگرانه‌ گفت‌ که‌ آن‌ پلید و مست‌ از پیروزی‌را حقیر و کوچک‌ شمرد و از او توان‌ سخن‌ گفتن‌ را گرفت‌.
زینب‌ در مجلس‌ ابن‌ زیادیزید!
ابن‌ زیاد برای‌ آن‌ که‌ زینب‌ را کوچک‌ شمرد، رو به‌ حضرت‌ کرد و گفت‌: خدای‌ راشکر که‌ مردانتان‌ را کشت‌ و اخبارتان‌ را دروغ‌ گردانید.
زینب‌ در پاسخ‌ ابن‌ زیاد بی‌آن‌ که‌ هیبت‌ آن‌ مجلس‌ کوچک‌ترین‌ تأثیری‌ در روح‌آن‌ حضرت‌ بگذارد، فرمود:
« الحمدالله الذی‌ أکرمنا بِنَبیِّه‌ و طهّرنا من‌ الرّجس‌ تطهیراً. ءانما یفتضح‌ الفاسق‌ ویکذب‌ الفاجر و هو غیرنا ثکلتک‌ امک‌ یا بن‌ مرجانة‌»
حمد و سپاس‌ خدای‌ را که‌ ما را به‌ وسیلة‌ پیامبرش‌ گرامی‌ داشت‌ و از هر رجس‌ وپلیدی‌ و آلودگی‌ پاک‌ گرداند و همانا شخص‌ تبه‌ کار رسوا می‌شود و بد کار دروغ‌ می‌گوید واو غیر از ماست‌. آن‌ جا که‌ با شجاعت‌ تمام‌ می‌فرماید: مادرت‌ به‌ عزایت‌ بنشیند ای‌ پسرمرجانه‌! و در جایی‌ ابن‌ زیاد می‌گوید: کار خدا را چگونه‌ دیدی‌ دربارة‌ برادرت‌؟ با کرامت‌ وبزرگواری‌ و شجاعت‌ قهرمانانه‌ می‌فرماید: « ما رأیت‌ الّا جمیلاً؛ ندیدم‌ جز زیبایی‌!».
زینب‌ در مجلس‌ یزید!
زینب‌ 3 پس‌ از ورود به‌ شام‌ و حضور در مجلس‌ یزید با سخنان‌ کوبنده‌اش‌ یزیدرا رسوا می‌سازد و از هر فرصتی‌ که‌ به‌ دست‌ می‌آورد، فجایع‌ آنان‌ را بازگو می‌کند. درحقیقت‌ اهل‌ بیت‌ (ع) از تریبون‌ خود دشمن‌، علیه‌ آنان‌ استفاده‌ کردند. زینب‌ 3 خطاب‌به‌ یزید می‌فرماید : افسوس‌ که‌ اکنون‌ ناچارم‌ با تو سخن‌ بگویم‌. « این‌ لاستصغر قدرک‌»به‌ درستی‌ که‌ تو را بسیار کوچک‌ و پست‌ می‌دانم‌ و سرزنش‌های‌ بسیار می‌کنم‌ و «استعظم‌تقریعک‌» و « أستکثر توبیخک‌» نکوهش‌ می‌کنم‌.
چه‌ زیبا و پرصلابت‌! چه‌ عظیم‌ و پرشکوه‌ سخن‌ می‌گوید! در مجلس‌ امیر در برابربزرگان‌! زنی‌ در لباس‌ اسارت‌ باکوهی‌ از مصیبت‌! بدون‌ ذرّه‌ای‌ ترس‌ از حشمت‌ و امارت‌!چگونه‌ یزید را مفتضح‌ می‌سازد و حقیرش‌ می‌شمارد!
در جایی‌ دیگر از خطبه‌ زینب‌ 3 می‌فرماید: ای‌ پسرِ کسی‌ که‌ جدم‌ اسیرشان‌کرده‌ بود. آیا این‌ از روی‌ عدل‌ است‌ که‌ تو زنان‌ و کنیزان‌ خود را در سرا پردة‌ خویش‌ نگه‌داری‌ و دختران‌ رسول‌ خدا را اسیر و بدین‌ شهر و آن‌ شهر کشانی‌، پردة‌ آنان‌ را بدری‌ و روی‌آنان‌ را بگشایی‌ و مردان‌ غریب‌ چشم‌ بدان‌ها دوزند، ای‌ یزید! دستت‌ شل‌ باد که‌ نه‌ خود راگنه‌ کار دانی‌ و نه‌ این‌ عمل‌ را بزرگ‌ شماری‌.
در مجلس‌ یزید درگیری‌های‌ لفظی‌ شدید و تندی‌ میان‌ زینب‌ 3 و یزید ودختران‌ پیغمبر (ص) رخ‌ داد، به‌ گونه‌ای‌ که‌ صدای‌ اعتراض‌ بلندتر شد و میان‌ مردم‌ولوله‌ای‌افتاد.
فداکاری‌ زینب‌
آمده‌ است‌ که‌ مردی‌ شامی‌ نزد یزید در مجلس‌ نشسته‌ بود نگاهی‌ به‌ فاطمه‌ بنت‌الحسین‌ انداخت‌ و از یزید خواست‌ که‌ فاطمه‌ را به‌ او ببخشد، فاطمه‌ ترسید و برخود لرزید ودامن‌ عمه‌اش‌ را گرفت‌ و گفت‌: یتیم‌ که‌ شدم‌، کنیز هم‌ بشوم‌. زینب‌ 3 برخاست‌ و به‌ یزیدپرخاش‌ کرد که‌: این‌ کار نشدنی‌ است‌ و به‌ آن‌ مرد گفت‌: دروغ‌ گفتی‌. به‌ خدا قسم‌ اگربمیری‌ نه‌ تو توانی‌ کرد و نه‌ یزید. یزید برآشفت‌ و گفت‌: به‌ خدا قسم‌ می‌توانم‌ و اگر خواهم‌بکنم‌، زینب‌ فرمود: و الله نتوانی‌! خدا چنین‌ قدرتی‌ به‌ تو نداده‌ است‌.
نقل‌ این‌ عبارات‌ از آن‌ جهت‌ صورت‌ گرفت‌ که‌ اهمیّت‌ نقش‌ عاشورا و جایگاه‌تبلیغی‌ زنان‌ در تبیین‌ و تشریح‌ اهداف‌ خونبار نهضت‌ عاشورا و بیان‌ نمودن‌ مظلومیت‌ وشایستگی‌ بی‌ نظیر و بی‌ بدیل‌ آنان‌ در عهده‌داری‌ ادارة‌ امور امّت‌ خاطر نشان‌ گردد ؛ضمن‌ این‌ که‌ به‌ افشای‌ هر چه‌ بیشتر ماهیّت‌ پلید نظام‌ بنی‌امیّه‌ راه‌ و رسم‌ انحراف‌ آنها درادامة‌ زندگی‌ اسلامی‌ و گمراه‌ ساختن‌ توده‌های‌ امّت‌ و فریفتن‌ واغفال‌ نمودن‌ کسانی‌ که‌دارای‌ ضعف‌ نفس‌ بودند منجر شد و حکومت‌ ظلم‌ و جور اموی‌ را واژگون‌ ساخت‌.
خطبة‌ زینب‌ 3 در مجلس‌ یزید، طولانی‌، بسیار فصیح‌ و بلیغ‌ و کوبنده‌ وشجاعانه‌ بود. در برابر یزید که‌ او را بسیار مفتضح‌ گردانید و مردم‌ را از مظلومیت‌ خاندان‌آگاه‌ ساخت‌. حضرت‌ زینب‌ 3 در هر جایی‌ که‌ مصلحت‌ دانست‌ به‌ ایراد خطبه‌ وسخنرانی‌ پرداخت‌ و با مردم‌ گفت‌ گو کرد. به‌ همراه‌ زینب‌ 3 زنان‌ دیگری‌، چون‌ دختران‌سیدالشهدا (ع) در کاروان‌ به‌ آگاه‌ کردن‌ و روشن‌ ساختن‌ قضایا پرداخته‌ و آنان‌ را موردسرزنش‌ قرار می‌دادند.
فاطمه‌ بنت‌ الحسین‌ خطبه‌ می‌خواند
خطبة‌ فاطمة‌ صغری‌ بنت‌ الحسین‌ (ع) و خواهر زینب‌ و ام‌ کلثوم‌ در کوفه‌ نیز ازخطابه‌های‌ شیوا و بلیغ‌ و فصیح‌ است‌ که‌ مردم‌ را در برابر مسئولیت‌های‌ خطیر خویش‌ قرارداده‌ و عظمت‌ حادثه‌ را برای‌ آنان‌ بازگو می‌کند.
این‌ سخنرانی‌ موج‌ کوبندة‌ خشم‌ عمومی‌ علیه‌ سیاست‌ بنی‌ امیه‌ را برانگیخت‌ ووضع‌ کوفه‌ و شام‌ را متشنج‌ کرد.
فاطمة‌ صغری‌ بنت‌ الحسین‌ (ع) در خطابه‌ای‌ که‌ در مسیر کربلا به‌ شام‌ در کوفه‌ به‌دنبال‌ خطبة‌ زینب‌ 3 ایراد کرد خطاب‌ به‌ مردم‌ و در راستای‌ اهداف‌ آن‌ حضرت‌ بود.
وی‌ پس‌ از حمد و ستایش‌، بر محمد و آل‌ محمد (ص) درود می‌فرستد و بیان‌می‌کند که‌ پدرش‌ را بی‌گناه‌ و تشنه‌ به‌ شهادت‌ رسانده‌ و حق‌ پدرش‌ را غصب‌ کرده‌اند.
او می‌فرماید: ای‌ اهل‌ کوفه‌! ای‌ اهل‌ المکر و الغدر و الخیلاء! ای‌ مردم‌ دغا و بی‌وفا و خودخواه‌! ما خانواده‌ای‌ هستیم‌ که‌ خداوند ما را به‌ شما آزمایش‌ کرد و همانا شما را به‌ما آزمایش‌ نمود و ما از آزمایش‌ خویش‌ پاک‌ بیرون‌ آمدیم‌ و دانستیم‌ که‌ سرّ الهی‌ نزدماست‌... ای‌ اهل‌ کوفه‌! هلاک‌ باد شما را که‌ با رسول‌ خدا (ص) کینه‌ها دارید.
راوی‌ گفت‌: پس‌ صداها به‌ گریه‌ بلند شد و گفتند: ای‌ دختر پاکان‌ بس‌ است‌ که‌دل‌های‌ ما را سوزاندی‌ و سینه‌های‌ ما را از غایت‌ به‌ حسرت‌ کباب‌ کردی‌ و درون‌ ما را آتش‌زدی‌ پس‌ ساکت‌ شد.
مترجم‌ گوید: این‌ فاطمه‌ بنت‌ الحسین‌ همان‌ همسر حسن‌ مثنی‌ است‌ که‌نوعروس‌ بود و خداوند نسل‌ او را برکت‌ داد که‌ پس‌ از فاطمة‌ زهرا 3 جهان‌ به‌ فرزندان‌وی‌ بیشتر از سایر مخدّرات‌ مشرف‌ گشت‌؛ چنان‌ که‌ سادات‌ طباطبائی‌ و شرفای‌ مکه‌ وخاندان‌ سلطنت‌ عراق‌ از فرزندان‌ این‌ نو عروسند. فاطمه‌ در سال‌ 117 هجری‌ در گذشت‌.
گویند پس‌ از مرگ‌ همسر یک‌ سال‌ خیمه‌ای‌ افراشت‌ و برای‌ او به‌ سوگ‌ نشست‌.وی‌ تا زمان‌ امام‌ صادق‌ (ع) را درک‌ کرد. او اهل‌ روایت‌ و نقل‌ حدیث‌ بود.
خطبة‌ ام‌ کلثوم‌ خواهر زینب‌
سید ابن‌ طاووس‌ در لهوف‌ گوید: پس‌ از خطبة‌ بنت‌ الحسین‌، ام‌ کلثوم‌ دختر علی‌بن‌ ابی‌ طالب‌ (ع) از پس‌ پرده‌، با گریة‌ بلند، خطبه‌ای‌ خواند و گفت‌: ای‌ اهل‌ کوفه‌ بدا به‌حال‌ شما! زشت‌ باد روی‌ شما که‌ حسین‌ (ع) را تنها گذاشتید و او را کشتید و مال‌ او رابه‌تاراج‌ بردید، و زنان‌ او را اسیر کردید، سختی‌ و آزار رسانیدید پس‌ هلاک‌ باد شما را.می‌دانید چه‌ گناه‌ بزرگی‌ را بر دوش‌ گرفتید و چه‌ خون‌ها ریختید و چه‌ زن‌های‌ شریفی‌ راداغدار کردید. و سپس‌ اشعاری‌ خواند.
راوی‌ گوید: مردم‌ به‌ گریه‌ و شیون‌ صدا بلند نمودند و زنان‌ موی‌ پریشان‌ کردند وخاک‌ بر سر می‌ریختند و صورت‌ها می‌خراشیدند و سیلی‌ بر صورت‌ زده‌ می‌گریستند، ومردان‌ بسیار گریه‌ می‌کردند و ریش‌ها می‌کندند و زن‌ و مرد بیش‌ از آن‌ روز کس‌ گریان‌ندید.
پس‌ مسلم‌ گفت‌: اهل‌ کوفه‌ به‌ آن‌ کودکان‌ که‌ بر محافل‌ بودند، نان‌ و خرما و گردومی‌دادند که‌ ام‌کلثوم‌ فریاد برآورد که‌ای‌ اهل‌ کوفه‌ صدقه‌ بر ما حرام‌ است‌ و آن‌ها رااز دست‌کودکان‌ گرفته‌ و بر زمین‌ انداخت‌.
و سر از محمل‌ بیرون‌ کرده‌ و گفت‌ ای‌ اهل‌ کوفه‌ مردان‌ شما مردان‌ ما را می‌کشند وزنانمان‌ را به‌ اسارت‌ می‌برند ؛ آن‌ گاه‌ زنان‌ شما بر ما می‌گریند. وای‌ بر شما! روز داوری‌ خدامیان‌ من‌ و شما حکم‌ فرماید. هم‌ چنان‌ که‌ سخن‌ می‌گفت‌، هیاهو برخاست‌ و سرهای‌بریده‌ را آوردند که‌ پیشاپیش‌ آنان‌ سر حسین‌ (ع) بود.
ایراد خطابه‌های‌ آتشین‌ این‌ زنان‌ بزرگوار، پس‌ از حادثة‌ عاشورا بیانگر نقش‌سازندة‌ زنان‌ اهل‌ بیت‌ در رسوا سازی‌ حکومت‌ غاصب‌ بنی‌ امیه‌ می‌باشد که‌ اسارت‌ را به‌حریّت‌ و آزادگی‌ تبدیل‌ نمودند و به‌ مردم‌ آگاهی‌ بخشیدند، به‌ مردم‌ به‌ خصوص‌ شامیان‌ که‌با خطابه‌های‌ زینب‌ 3 در مجلس‌ یزید، شور و ولوله‌ای‌ در میان‌ مردم‌ ایجاد شد.
پر واضح‌ است‌ که‌ امام‌ حسین‌ (ع) با اهداف‌ کاملاً پیش‌ بینی‌ شده‌ زنان‌ و کودکان‌ راهمراه‌ کاروان‌ خویش‌ حمل‌ می‌کند. اگر بناست‌ که‌ در راه‌ دین‌ مبین‌ اسلام‌ و قرآن‌، زنان‌ به‌اسیری‌ بروند و با این‌ بهانه‌ در کوچه‌ها و معابر با مردم‌ سخن‌ گویند و تبلیغات‌ نارووای‌دشمنان‌ را بر باد دهند، پس‌ چه‌ کسی‌ سزاوارتر از دختر امیر مؤمنان‌ (ع) و زنان‌ و دختران‌امام‌ حسین‌ (ع) که‌ چون‌ جدة‌ بزرگوار خویش‌ خدیجه‌ کبری‌ بزرگ‌ترین‌ حامی‌رسول‌الله (ص) و مادر بزرگوار خویش‌ فاطمه‌ زهرا 3 بزرگ‌ترین‌ یار و یاور علی‌ بن‌ ابی‌طالب‌ (ع) بودند.
در ترجمه‌ کتاب‌ نفس‌ المهموم‌ شیخ‌ عباس‌ قمی‌ به‌ روایت‌ از دینوری‌ آمده‌ است‌:
پس‌ زنان‌ اهل‌ بیت‌ عصمت‌ را بر یزید بن‌ معاویه‌ در آوردند و زنان‌ حرمسرای‌ یزیدو دختران‌ معاویه‌ و کسان‌ وی‌ چون‌ آن‌ها را دیدند، فریاد کشیدند و بی‌تابی‌ و شیون‌می‌کردند و سرحسین‌ (ع) پیش‌ یزید بود. سکینه‌ گفت‌: والله سنگ‌ دل‌تر از یزید ندیدم‌.
هند، زوجة‌ یزید
در کامل‌ بهایی‌ است‌ که‌ حاویه‌ روایت‌ کرد یزید شراب‌ می‌نوشید و از آن‌ بر سرشریف‌ و مقدس‌ امام‌ حسین‌ (ع) می‌ریخت‌، پس‌ زن‌ یزید آن‌ را بگرفت‌ و با آب‌ شست‌ و به‌گلاب‌ خوش‌ بو کرد و در آن‌ شب‌ سیدة‌ النساءالعالمین‌ را در خواب‌ دید که‌ او را بر آن‌کارآفرین‌ گفت‌.
هم‌ چنین‌ در تذکرة‌ سبط‌ است‌ که‌ زهری‌ گفت‌: چون‌ زنان‌ و دختران‌ حسین‌ بن‌علی‌ (ع) بر زنان‌ یزید در آمدند، زنان‌ یزید برخاستند و شیون‌ و ماتم‌ به‌ پا کردند، آن‌ گاه‌بانگ‌ واحسیناه‌ برآوردند.
و در جایی‌ دیگر آمده‌ است‌ که‌ یزید دستور داد که‌ سر حسین‌ بن‌ علی‌ (ع) را بر درسرایش‌ آویختند و سپس‌ زنان‌ و دختران‌ او را ندا داد که‌ وارد مجلس‌ نمودند، چون‌ زنان‌ ودختران‌ ما را آوردند، همة‌ زنان‌ آل‌معاویه‌ و آل‌ سفیان‌ نیز فریاد و شیون‌ نموده‌ و لباس‌ها وزیورها را از تن‌ بیرون‌ آورده‌ ولباس‌ سیاه‌ پوشیدند و سه‌ روز عزاداری‌ و ماتم‌ سر دادند وتمام‌ خانه‌ها در دمشق‌ خالی‌ شد و هیچ‌ زن‌ هاشمی‌ و قریشی‌ در دمشق‌ نماند مگر همه‌سیاه‌ پوش‌ شدند
هم‌ چنین‌ در ارشاد شیخ‌ مفید آمده‌ است‌ هند زوجة‌ یزید نیز بر مجلس‌ یزید واردشد، دید که‌ سر حسین‌ (ع) را بر سر در مجلس‌ آویخته‌ بودند و یزید نیز که‌ در آن‌ وقت‌ نزدمیهمانان‌ خاص‌ خود نشسته‌ بود با تاجی‌ بر سرکه‌ از گوهر و دُرّ و یاقوت‌ بود، هند شیون‌ وزاری‌ کرد و جامه‌ چاک‌ داد و از پرده‌ بیرون‌ آمد و پا برهنه‌ سوی‌ یزید شتافت‌ و او را گفت‌ که‌سرحسین‌ را بر خانة‌ من‌ آویختی‌؟ یزید که‌ همسر خویش‌ را بدان‌ حال‌ دید برخاست‌ و او راپوشانید و گفت‌: ای‌ هند بر دختر زادة‌ رسول‌ خدا گریه‌ و زاری‌ کن‌، هم‌ چنان‌ که‌ همة‌ قبیلة‌قریش‌ بر او گریه‌ می‌کنند.
آری‌ این‌ گونه‌ بود نقش‌ زنان‌ در کاروان‌ اهل‌ بیت‌ که‌ چه‌ کردند؟ این‌ زنان‌ آن‌ کردندکه‌ هرگز یزید تصور آن‌ را نمی‌کرد.
او هرگز تصور نمی‌کرد که‌ روزی‌ منزل‌ گاه‌ او جایگاه‌ زنان‌ قریش‌ و هاشمی‌ شود وآن‌ چنان‌ زنان‌ و مردان‌ شام‌ او را سرزنش‌ کنند و بر کردة‌ او دشنام‌ دهند و نفرینش‌ کنند. تاآن‌ جا که‌ همسرش‌ او را ترک‌ کند و چنین‌ بر آل‌ علی‌ بگرید و شیون‌ نماید.
زینب‌ و زنان‌ اهل‌ بیت‌ با سخنان‌ افشاگرانة‌ شان‌ چنان‌ مردم‌ را بر یزیدشورانیدند که‌ او مجبور شد میان‌ رفتن‌ به‌ مدینه‌ و ماندن‌ در شام‌ آنان‌ را مخیّر نماید ودستور آزادی‌ آنان‌ و بازگشت‌ شان‌ را به‌ مدینه‌ بدهد و اجازة‌ یک‌ هفته‌ عزاداری‌ در شام‌ رابه‌ آنان‌ داده‌ و آنان‌ را در سرای‌ خاص‌ خونین‌ جای‌ دهد که‌ تا حفظ‌ ملک‌ پادشاهی‌ خود کندو مردم‌ را به‌ این‌ وسیله‌ نسبت‌ به‌ خویش‌ جلب‌ نماید و خود را از کردة‌ خویش‌ به‌ ظاهرپشیمان‌ نشان‌ دهد.
گویند: هند زوجة‌ یزید، دختر عبدالله بن‌ عامر گریز بود که‌ پیش‌ از این‌ همسرامام‌ حسین‌ (ع) بود. یزید دلدادة‌ این‌ همسرش‌ بود، امّا زمانی‌ که‌ دید یزید با سر حسین‌ بن‌علی‌ چه‌ کرده‌ وبا خاندان‌ فاطمه‌ دختر پیامبر چنین‌ کرده‌ و زنان‌ و اهل‌ بیتش‌ را به‌ اسارت‌گرفته‌، بر یزید فریاد زد که‌ به‌ خدای‌ قسم‌ تو سزوار لعن‌ و نفرینی‌ و مرا دیگر با تو کاری‌نیست‌، به‌ خدا دیگر من‌ زن‌ و تو همسرش‌ من‌ نیستی‌!
یزید گفت‌: تو با فاطمه‌ چه‌ کار داری‌؟ همسرش‌ گفت‌ خداوند به‌ سبب‌ پدرش‌ وشوهرش‌ و فرزندانش‌ ما را هدایت‌ کرده‌ و این‌ پیراهن‌ را به‌ ما پوشانیده‌ است‌. ای‌ یزیدوای‌ بر تو! با چه‌ رویی‌ خدا و رسولش‌ را ملاقات‌ می‌کنی‌؟ یزید گفت‌: « ای‌ هند، این‌سخنان‌ را ترک‌ کن‌، من‌ کشتن‌ حسین‌ (ع) را نمی‌خواستم‌! و هند گریه‌ کنان‌ از مجلس‌بیرون‌ رفت‌.
شهید مطهری‌، در کتاب‌ حماسة‌ حسینی‌ در بحث‌ عنصر تبلیغ‌ نهضت‌ حسینی‌می‌فرماید: اهل‌ پیغمبر، یکی‌ از آثار وجودشان‌ این‌ بود که‌ نگذاشتند فلسفه‌ اقناعی‌ دشمن‌پا بگیرد.
یزید که‌ اوضاع‌ شام‌ را دگرگون‌ دید، پس‌ از اتمام‌ یک‌ هفته‌ عزاداری‌ که‌ از سوی‌زنان‌ اهل‌ بیت‌ برای‌ امام‌ حسین‌ (ع) در خانه‌ای‌ که‌ برای‌ نگه‌ داری‌ اسیران‌ در نظر گرفته‌شده‌ بود، دید که‌ زنان‌ بسیاری‌ نزد ایشان‌ رفت‌ و آمد می‌کنند و نزدیک‌ بود که‌ در شام‌انقلابی‌ بر پا شود و مردم‌ به‌ سرای‌ یزید بریزند و او را بکشند، به‌ پیشنهاد مروان‌ که‌ گفت‌:مصلحت‌ نیست‌ که‌ اهل‌ بیت‌ حسین‌ (ع) را در این‌ شهر نگه‌ داری‌، آنان‌ را دستور داد تا بااحترام‌ به‌ مدینه‌ ببرند و پیش‌ از سفر آنان‌، یزید بر مردم‌ خطبه‌ای‌ خواند و از مردم‌عذرخواهی‌ کرد و گفت‌: شما می‌گویید من‌ حسین‌ را کشتم‌، در حالی‌ که‌ پسر مرجانه‌اوراکشت‌؟!
آن‌ گاه‌ حرم‌ اهل‌ بیت‌ را خواست‌ و از آنان‌ عذر خواهی‌ کرد و دستور داد تا برای‌ آنان‌محمل‌ها با فرش‌های‌ ابریشم‌ آماده‌ کردند و اموالی‌ را پیش‌ نهاد کرد و گفت‌: ای‌ ام‌کلثوم‌این‌ اموال‌ را در عوض‌ کشتن‌ حسین‌ (ع) بگیر! ام‌کلثوم‌ (ع) فرمود: چه‌ سخت‌ دل‌ هستی‌!برادرم‌ را می‌کشی‌ و در عوض‌ آن‌ به‌ من‌ مال‌ می‌دهی‌؟ به‌ خدا قسم‌ هرگز این‌ نمی‌شود.
بهر حال‌ یزید مال‌ بسیاری‌ همراه‌ با زینت‌ و زیور به‌ جای‌ آنچه‌ در کربلا غارت‌ کرده‌بودند، داد و بهترین‌ و زیباترین‌ کجاوه‌ها به‌ همراه‌ پانصد سوار باساربانی‌ همراه‌ کرد و آنان‌را به‌ مدینه‌ فرستاد. ساربان‌ را گفت‌ که‌ شما خود از ایشان‌ دور باشید که‌ چشمتان‌ بر آنان‌نیفتد و با آنان‌ مهربان‌ باشید.
اهل‌ بیت‌ از ساربان‌ خواستند که‌ آنان‌ را از کربلا عبور دهد، تا در آن‌ جا نیز
عزاداری‌ نمایند و چند روزی‌ کنار قبرهای‌ شهیدان‌ بمانند و بر آنان‌ مرثیه‌ سرایی‌
و عزاداری‌ کنند.
ورود اهل‌ بیت‌ به‌ مدینه‌ و عزاداری‌ زنان‌ مدینه‌
امام‌ سجاد (ع) پیشاپیش‌ به‌ بُشر فرمود: برو و خبر شهادت‌ حسین‌ (ع) را به‌ مردم‌مدینه‌ برسان‌.
بشر گفت‌: خبر را به‌ مردم‌ مدینه‌ رساندم‌. آنان‌ را ندا دادم‌ که‌ای‌ اهل‌ یثرب‌حسین‌ (ع) کشته‌ شد و سرش‌ را بر روی‌ نیزه‌ها گرداندند. با شنیدن‌ این‌ خبر حتی‌ زنانی‌ که‌در پشت‌ پرده‌ها بودند، از پس‌ پرده‌ها بیرون‌ آمده‌ و لباس‌ سیاه‌ بر تن‌ کرده‌ و وای‌ و ویل‌سردادند، و هیچ‌ مرد و زنی‌ را ندیدم‌ مگر گریان‌ و ناله‌ سر زنان‌.
ناگفته‌ نماند که‌ اهل‌ بیت‌ خود به‌ خوبی‌ می‌دانستند که‌ با سخنان‌ و با گفتارها وافشاگری‌هایی‌ که‌ حضرت‌ زینب‌ 3 و ام‌کلثوم‌ و فاطمه‌ بنت‌ الحسین‌ و حضرت‌ سجاد (ع) از بنی‌ امّیه‌ کرده‌ بودند، انتظار آن‌ را نداشتند که‌ همان‌ ابتدا و ساعت‌ اول‌ آزاد گردند، زیراپیمودن‌ این‌ راه‌ طولانی‌ و سخت‌ با غل‌ و زنجیرهایی‌ که‌ بر آنان‌ بسته‌ بودند، بسیار سخت‌و دشوار و خسته‌ کننده‌ بود. ولی‌ برای‌ آنان‌ سخت‌تر و غیر قابل‌ تحمل‌ آن‌ بود، که‌ خون‌حسین‌ بی‌ اثر مانده‌ و شجاعت‌ و شهامت‌ آنان‌ در اذهان‌ محو و نابود شود و نمی‌توانستندببینند که‌ وقایع‌ عاشورا تحریف‌ شده‌ و فراموش‌ شود. اکنون‌ که‌ این‌ راه‌ را پیموده‌ وتوانستند، حرف‌های‌ خود را بزنند و مردم‌ کوچه‌ و بازار و مردم‌ شام‌ و کوفه‌ را از اشتباه‌درآورده‌ و آنان‌ را بیدار کنند، از گمراهی‌ نجات‌ داده‌ و از تحریف‌های‌ عاشورا جلوگیری‌کنند، اکنون‌ سختی‌ راه‌ بر آنان‌ آسان‌ گشته‌ و آسوده‌ خاطرند و با خیالی‌ آسوده‌ و دلی‌ پر ازداغ‌ به‌ مدینه‌ بازگشتند و شهر مدینه‌ را نیز منقلب‌ ساختند ؛ به‌ گونه‌ای‌ که‌ تا مدت‌ها شهرماتم‌ زده‌ و زنان‌ قریشی‌ و هاشمی‌ سیاه‌ پوش‌ و عزادار بودند.
ام‌ لقمان‌ دختر عقیل‌
با شنیدن‌ این‌ خبر، ام‌لقمان‌ دختر عقیل‌ بن‌ ابی‌ طالب‌ (ع) بیرون‌ آمد و برکشتگان‌خود در کربلا گریه‌ و زاری‌ می‌کرد و مرثیه‌ می‌خواند و بر قاتلان‌ حسین‌ (ع) نفرین‌ می‌کرد وبا گروهی‌ از زنان‌ و کسان‌ خود تا نزدیک‌ قبر پیامبر (ص) رفت‌ و بسیار گریه‌ می‌کردند.ناگهان‌ ام‌لقمان‌ نالة‌ زینب‌ و ام‌کلثوم‌ و زنان‌ دیگر را شنید، نقاب‌ از صورت‌ برداشت‌ و بیرون‌آمد، دخترانش‌ و نیز ام‌ هانی‌ و زملة‌ و اسماء، دختران‌ امیرالمؤمنین‌ نیز همراه‌ او بودندهمگی‌ بر حسین‌ (ع) ندبه‌ می‌کردند.
ام‌ کلثوم‌ در مدینه‌
سپس‌ ام‌کلثوم‌ بر قبر پیامبر (ص) به‌ مسجد رفت‌ و در کنار قبر پیامبر گریه‌ و شیون‌سر داد و سپس‌ علی‌ بن‌ الحسین‌ (ع) کنار قبر جدش‌ آمد و صورت‌ بر قبر نهاد و می‌خواند...ما را اسیر کردند آن‌ گونه‌ که‌ کنیزان‌ را به‌ اسارت‌ می‌برند، آن‌ چنان‌ به‌ ما آزار رساندند که‌استخوان‌ها تحمّل‌ آن‌ راندارد. ام‌کلثوم‌ در کوفه‌ نیز خطبه‌ای‌ خواند که‌ زنان‌ کوفه‌ را سخت‌ملامت‌ کرد.
راوی‌ گفت‌:
امّا زینب‌ پس‌ از ورود به‌ مدینه‌ در دو طرف‌ مسجد رفت‌ و فریاد زد و گریه‌ سر داد که‌ای‌ جدّاه‌ خبر مرگ‌ برادرم‌ را برایت‌ آوردم‌ و زینب‌ بسیار گریست‌ و ناله‌ کرد که‌ هرگز اشکش‌نمی‌ایستاد و سبک‌ نمی‌شد. و هرگاه‌ چشمش‌ بر علی‌ بن‌ الحسین‌ (ع) می‌افتاد داغش‌تازه‌ می‌گشت‌،
رباب‌ دختر امرءالقیس‌
رباب‌ دختر امرءالقیس‌ و همسر امام‌ (ع) (دخترش‌ سکینه‌) نیز به‌ همراه‌ اسرا به‌ شام‌رفت‌ و در مجلس‌ یزید حضور داشت‌ و آن‌ چند بیت‌ مرثیه‌ را سرود. سپس‌ به‌ همراه‌ اسرا به‌مدینه‌ بازگشت‌ و یک‌ سال‌ پس‌ از آن‌ واقعه‌! بزیست‌، لیک‌ زیر سقف‌ نرفت‌ و بر سر مزارشوهرش‌ در کربلا خمیه‌ زد و گریست‌ و پس‌ از آن‌ به‌ مدینه‌ بازگشت‌ و از اندوه‌ درگذشت‌.رباب‌ چون‌ به‌ مدینه‌ بازگشت‌ به‌ همراه‌ اسرا، اشراف‌ قریش‌ برای‌ او تحفه‌ها فرستادند و ازاو خواستگاری‌ کردند، لکن‌ نپذیرفت‌ و گفت‌ پس‌ از پیغمبر هرگز پدر شوهری‌ برای‌ خویش‌نمی‌پسندم‌.
ثقة‌الاسلام‌ کلینی‌ ؛ از ابی‌عبدالله امام‌ صادق‌ (ع) روایت‌ کرده‌ است‌ : چون‌حسین‌ (ع) کشته‌ شده‌. زوجة‌ کلبیة‌ او ماتم‌ گرفت‌ و می‌گریست‌ و کنیزان‌ همه‌ با اومی‌گریستند تا اشک‌ در چشمانشان‌ نماند. در این‌ میان‌ کنیزکی‌ دیدند اشکش‌ روان‌ است‌به‌ او گفتند: چرا هم‌ چنان‌ اشکت‌ روان‌ است‌، گفت‌: شربت‌ سویق‌ می‌خوردم‌. آن‌ زن‌ دستورداد تا شربت‌ دادند همه‌ را تا نیرو بگیرند بر گریة‌ بر حسین‌ (ع) . هم‌ چنین‌ آورده‌ است‌ که‌برای‌ آن‌ زوجة‌ کلبیه‌ چند مرغ‌ تحفه‌ آوردند، گفت‌ چیست‌؟ گفتند فرستادند تا در ماتم‌حسین‌ طعام‌ سازی‌؟ گفت‌: ما عروسی‌ نداریم‌ تا مرغ‌ بریان‌ خوریم‌ و آن‌ را پس‌ فرستاد ودستور داد تا از خانه‌ بیرونشان‌ نمودند، چون‌ بیرون‌ رفتند دیگر کسی‌ آنان‌ را ندید گویی‌میان‌ آسمان‌ و زمین‌ پرواز کردند.
و از حضرت‌ صادق‌ (ع) روایت‌ است‌ که‌ تا پنج‌ سال‌ هیچ‌ زن‌ هاشمی‌ سرمه‌ برچشم‌ نکرد و هیچ‌ زن‌ هاشمی‌ خضاب‌ نکرد و تا پنج‌ سال‌ از هیچ‌ خانه‌ای‌ دود برنخاست‌.
ام‌ البنین‌
وی‌ مادر حضرت‌ ابوالفضل‌ العباس‌ (ع) و همسر امیرالمؤمنین‌ (ع) بود پس‌ ازشهادت‌ حضرت‌ فاطمه‌ 3 به‌ معرفی‌ عقیل‌ برادر حضرت‌ امیر، به‌ همسری‌ علی‌ (ع) درآمد.
نامش‌ فاطمه‌ بنت‌ «حزام‌» از قبیله‌ « بنی‌ کلاب‌» و خواهر « لبید» شاعر بود. ام‌البنین‌ زنی‌ بود با شرافت‌، از خانواده‌ای‌ ریشه‌ دار و دلاور، نسبت‌ به‌ فرزندان‌ فاطمه‌ 3 بسیار مهربان‌ و خوش‌ رفتار بود. ثمرة‌ ازدواج‌ حضرت‌ علی‌ (ع) با او چهار پسر بود، به‌نام‌های‌: عباس‌، جعفر، عبدالله، عثمان‌ که‌ هر چهار فرزندش‌ در روز عاشورا در رکاب‌سیدالشهدا به‌ شهادت‌ رسیدند.
ام‌ البنین‌، پس‌ از شهادت‌ فرزندانش‌، همه‌ روزه‌ به‌ بقیع‌ می‌رفت‌ و بچه‌های‌ عباس‌را نیز به‌ همراه‌ می‌برد و به‌ یاد فرزندان‌ شهیدش‌ مرثیه‌ و نوحه‌ می‌خواند. زنان‌ مدینه‌ نیز به‌نوحه‌ و ندبة‌ سوزناک‌ او جمع‌ می‌شدند و می‌گریستند. اشعاری‌ هم‌ دربارة‌ عباس‌ سروده‌ بود.وقتی‌ زنان‌ مدینه‌ به‌ام‌ البنین‌ تسلیت‌ می‌گفتند، می‌گفت‌ دیگر مرا ام‌ البنین‌ نخوانید، چراکه‌ دیگر امروز فرزندانم‌ نیستند و شهید شدند .
ام‌ّ خلف‌
ام‌ّ خلف‌ از دیگر زنان‌ حادثة‌ عاشورا است‌ که‌ در تاریخ‌ کربلا واقعه‌ای‌ نظیر ام‌ّوهب‌از او نقل‌ شده‌ است‌ .
ام‌ّ خلف‌، همسر مسلم‌ بن‌ عوسجه‌ است‌، از زنان‌ برجستة‌ شیعه‌ که‌ در کربلا از یاران‌حضرت‌ سیدالشهدا (ع) بود. پس‌ از شهادت‌ مسلم‌ بن‌ عوسجه‌ پسرش‌ خلف‌ آمادة‌ جنگ‌گشت‌. امام‌ حسین‌ (ع) از او خواست‌ به‌ سرپرستی‌ مادرش‌ بپردازد، ولی‌ مادرش‌ او راتشویق‌ به‌ جنگ‌ کرد و گفت‌: جز یاری‌ پسر پیغمبر، از تو راضی‌ نخواهم‌ شد. خلف‌ پس‌ ازنبردی‌ دلیرانه‌ به‌ شهادت‌ رسید. پس‌ از شهادتش‌، سراو را به‌ طرف‌ مادرش‌ پرتاب‌ کردند.اوهم‌ سر را برداشت‌ و بوسید و گریست‌.
ام‌ سلمه‌
ام‌ سلمه‌ همسر گرامی‌ رسول‌ خدا (ص) تنها بازمانده‌ از همسران‌ گرامی‌ پیامبر بودکه‌ نزد اهل‌ بیت‌ مکانت‌ عظیم‌ داشت‌.
او از شهادت‌ امام‌ حسین‌ بن‌ علی‌ (ع) پیشاپیش‌ خبر داشت‌ و پیامبر قبلاً به‌ او خبرداده‌ بود. پیامبر نزد ام‌سلمه‌ مقداری‌ خاک‌ کربلا درون‌ شیشه‌ای‌ به‌ امانت‌ سپرده‌ بود و گفته‌بود که‌ هرگاه‌ خاک‌ به‌ خون‌ تبدیل‌ شد، بدان‌ حسین‌ (ع) کشته‌ شده‌ است‌. قبل‌ از سفرامام‌ (ع) به‌ سوی‌ کربلا، ام‌سلمه‌ نزد او آمده‌ و به‌ گریه‌ و ندبه‌ پرداخت‌ وگفت‌ سوی‌ عراق‌ نروکه‌ منزلگاه‌ تو همان‌ جاست‌، زیرا که‌ از پیامبر (ص) شنیدم‌ که‌ فرزندم‌ به‌ دست‌ مردانی‌ بدکاردر سرزمین‌ عراق‌ کشته‌ می‌شود.
امام‌ قبل‌ از رفتن‌ به‌ کربلا، علم‌ و سلاح‌ پیامبر و ودایع‌ امامت‌ را به‌ او سپرد تا از بین‌نرود، که‌ درخواست‌ آنها نشانة‌ امامت‌ بود. و پس‌ از بازگشت‌ اُسرا به‌ مدینه‌، ام‌سلمه‌ آنها رابه‌ امام‌ سجاد (ع) تحویل‌ داد.
ام‌سلمه‌ همواره‌ از هواداران‌ اهل‌ بیت‌ بود، پس‌ از رحلت‌ پیامبر، طی‌ نامه‌ای‌ به‌معاویه‌ از برنامه‌های‌ معاویه‌ و سب‌ و لعن‌ به‌ حضرت‌ علی‌ (ع) انتقاد کرد.
این‌ بانوی‌ بزرگوار پس‌ از واقعة‌ کربلا به‌ عزاداری‌ و برگزاری‌ مراسم‌ برای‌ شهدای‌کربلا و سیدالشهدا (ع) پرداخت‌ و بنی‌ هاشم‌ برای‌ عرض‌ تسلیت‌ و تعزیت‌ نزد او که‌ تنهاهمسر بازماندة‌ پیامبر بود می‌رفتند. ام‌سلمه‌ شبی‌ در خواب‌ دید که‌ پیامبر خاک‌ آلود وغمگین‌ است‌، علت‌ را از او پرسید؟ فرمود: از دفن‌ شهدای‌ کربلا می‌آیم‌. از خواب‌ برخاست‌و دید خاک‌ درون‌ شیشه‌ خونین‌ است‌ و صدا به‌ گریه‌ و شیون‌ بلند کرد و ماجرا را بازگو کرد، وآن‌ روز را به‌ خاطر سپردند همان‌ روز عاشورابود.
ام‌سلمه‌ روایات‌ بسیار از پیامبر داشت‌ و جزء راویان‌ حدیث‌ از پیامبر بود.
از ابی‌عبدالله محمد بن‌ سعد زهری‌ بصری‌ کاتب‌ واقدی‌ صاحب‌ کتاب‌ طبقات‌منقول‌ است‌ که‌ چون‌ خبر کشته‌ شدن‌ حسین‌ بن‌ علی‌ (ع) به‌ام‌سلمه‌ رسید گفت‌: « و قدفَعَلوها ملأالله بُیوتَهَم‌ وقبورهم‌ ناراً. ؛ آیا آن‌ کار زشت‌ را مرتکب‌ شدند، خدا خانه‌ها وگورهایشان‌ را از آتش‌ پر کند. آن‌ گاه‌ به‌ قدری‌ گریست‌، تا بی‌هوش‌ شد.
آری‌ این‌ گونه‌ زنان‌ اهل‌ البیت‌ و زنان‌ حاضر در صحنه‌های‌ مختلف‌ عاشورا نقش‌ وجایگاه‌ ویژه‌ خود را در تاریخ‌ برای‌ همیشه‌ یافتند و الگویی‌ زیبا برای‌ زنان‌ مسلمان‌ساختند که‌ حتی‌ زنان‌ غیر مسلمان‌ و دانشمندان‌ غیر مسلمان‌ نیز آنان‌ را تمجید وتحسین‌ می‌کنند، و آنان‌ را بر شجاعت‌هایشان‌ آفرین‌ می‌گویند.
در پایان‌ چنین‌ می‌توان‌ نتیجه‌ گرفت‌:
1 ـ همراه‌ کردن‌ زنان‌ و کودکان‌ در کاروان‌ امام‌، به‌ طور کامل‌ حساب‌ شده‌ و از پیش‌تعیین‌ شده‌ برای‌ رسیدن‌ به‌ اهداف‌ والای‌ امام‌ در امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منکر حکومت‌فاسق‌ بنی‌امیّه‌ و فاش‌ ساختن‌ و نشان‌ دادن‌ ماهیّت‌ واقعی‌ حکومت‌ و آشکار نمودن‌ کفرپنهان‌ موجود حکومت‌ بود.
2ـ بیمار بودن‌ امام‌ سجاد (ع) در آن‌ زمان‌ از معجزه‌های‌ الهی‌ برای‌ بقای‌ امامت‌ وولایت‌ که‌ اگر امام‌ سجّاد (ع) به‌ سلامت‌ بودند، بنی‌ امیه‌ ایشان‌ را نیز به‌ شهادت‌می‌رساندند. لذا وظیفة‌ زینب‌ 3 حفظ‌ و نگه‌ داری‌ از امامت‌ و پرستاری‌ ایشان‌ و رساندن‌کاروان‌ اسارت‌ به‌ سر منزل‌ مقصود بود. اگر خطابه‌های‌ شیوا، فصیح‌ و بلیغ‌ و شجاعانة‌زینب‌ و ام‌کلثوم‌ و فاطمه‌ بنت‌ الحسین‌، رباب‌ همسر امام‌ نبود، اکنون‌ از واقعة‌ کربلا جز یک‌نام‌ نمانده‌ بود و عاشورا در اذهان‌ مردم‌ محو شده‌ بود.
3 ـ اسیر کردن‌ زنان‌ مسلمان‌ خلاف‌ قوانین‌ و مقررات‌ جنگی‌، خصوصاً مسلمانی‌است‌. زنان‌ و کودکان‌ در جنگ‌ها از مصونیت‌ و امنیت‌ نسبی‌ برخوردارند. امّا بنی‌امیه‌ که‌خود را مسلمان‌ و خلیفة‌ مسلمانان‌ نامیدند، از این‌ قانون‌ پیروی‌ نکرده‌ و هرگز پای‌ بندقوانین‌ اسلامی‌ نبودند.
4 ـ غارت‌ کردن‌ و تعرّض‌ مسلحانه‌ مسلمانان‌ بر کودکان‌ و زنان‌ خلاف‌ جنگ‌هاست‌، ولی‌ در کربلا به‌ دستور شمر خمیه‌ها بر سر کودکان‌ و زنان‌ خراب‌ کردند و آتش‌ زدندو به‌ خیمه‌ نشینان‌ بی‌ دفاع‌ حمله‌ کرده‌ و گوشواره‌ از گوش‌ آنان‌ ربوده‌ و گوش‌ را پاره‌ کردند.مقنعه‌ از سر زنان‌ برداشته‌ و به‌ آنان‌ بی‌حرمتی‌ کردند.
5 ـ افشای‌ ماهیت‌ واقعی‌ حکومت‌ بنی‌ امیه‌ و فساد باطنی‌ و علنی‌ و مخفیانه‌حکومت‌ بنی‌ امیه‌ و ظاهر کردن‌ آن‌ کفر پنهان‌ و تظاهر به‌ اسلام‌ برای‌ اغفال‌ مردم‌ و آگاه‌ساختن‌ مردم‌ جاهل‌ شهرهای‌ کوفه‌ و شام‌.
6ـ جلوگیری‌ از تحریف‌های‌ عاشورا و برملا کردن‌ جنایات‌های‌ بنی‌امیه‌، چرا که‌اگر این‌ زنان‌ و دختران‌ نبودند و این‌ کاروان‌ اسارت‌ نبود عاشورا در اذهان‌ مردم‌ محو می‌شدو عاشورا را یک‌ جنگ‌ معمولی‌ میان‌ دو سپاه‌ می‌دانستند.
7 ـ تحریک‌ عواطف‌ و احساس‌های‌ مردمی‌، نه‌ این‌ که‌ اهل‌ بیت‌ قصد آن‌ داشته‌باشند که‌ احساس‌های‌ مردم‌ را به‌ نفع‌ خویش‌ تحریک‌ کنند و دل‌ آنان‌ را بیازارند، بلکه‌چنین‌ قصدی‌ نداشتند، خود این‌ اعمال‌ و رفتار زشت‌ و پلید حکومت‌ با اسرای‌ زن‌ و کودک‌و برهنه‌ کردن‌ سرزنان‌ و زنجیر برگردن‌ اسیر بیمار انداختن‌ و کودکان‌ را زدن‌، خود،احساسات‌ هر انسان‌ سنگ‌ دلی‌ را هم‌ بر می‌ انگیخت‌ و برپاکنندگان‌ این‌ اعمال‌ ننگین‌ راو نفرین‌ می‌کردند و خواه‌ ناخواه‌ تحریک‌ عواطف‌ مردم‌ و گریه‌ها و شیون‌های‌ آنان‌ خودوسیله‌ برای‌ شوراندن‌ مردم‌ بر علیه‌ حکومت‌ فریب‌ کارانة‌ جبّار بود.
8 ـ نقش‌ عمدة‌ زنان‌ در بیداری‌ مردم‌ و متوّجه‌ کردن‌ آنان‌ به‌ سوی‌ آخرت‌ و روز جزابود که‌ زنان‌ اهل‌بیت‌ با خطابه‌های‌ آتشین‌ خود آنان‌ را ملامت‌ و سرزنش‌ می‌کردند که‌ فرداچه‌ جوابی‌ خواهید داشت‌ در برابر پیامبر خدا که‌ با فرزندان‌ و زنان‌ و دخترانش‌ چنین‌کرده‌اید.
9 ـ این‌ قیام‌ مهم‌ترین‌ اثری‌ که‌ برای‌ مردم‌ آن‌ زمان‌ داشت‌ ، ایستادن‌ در برابر ظلم‌و فساد و نهراسیدن‌ از مرگ‌ و بر پایی‌ قیام‌هایی‌ همچون‌ توّابین‌ و مختار بود که‌ برای‌انتقام‌ خون‌ ابا عبدالله (ع) رخ‌ داد.
10 ـ مهم‌ترین‌ نقش‌ آنان‌ در زنده‌ نگه‌ داشتن‌ یاد عاشورا و باب‌ نمودن‌ برپایی‌مراسم‌ عزاداری‌ و نوحه‌ سرایی‌ برای‌ زنان‌ مدینه‌ و زنده‌ نگه‌ داشتن‌ یاد عاشورا و فجایع‌خونبار آن‌ در اذهان‌ عمومی‌ بود و نسل‌ به‌ نسل‌ رسیدن‌ آن‌ تا قیامت‌.
گرچه‌ عاشورا یک‌ روز بود، امّا تا قیامت‌ عاشوراها به‌ یاد حسین‌ (ع) و الگوگیری‌ اززنان‌ و مردان‌ عاشورایی‌ بر پا می‌شود و هم‌ چنان‌ که‌ زنان‌ ایرانی‌ جوانان‌ غیور خود را آماده‌برای‌ جنگ‌ می‌کردند، الگویشان‌ زینب‌3 بود. و اکنون‌ که‌ زنان‌ و مادران‌ فلسطینی‌جوانان‌ خود را آرایش‌ و زیبایی‌ داده‌ و به‌ جنگ‌ بر علیه‌ صهیونیست‌ می‌فرستد، الگو گرفته‌از همان‌ زنان‌ صدر اسلام‌ است.

جایگاه‌ زنان‌ در نهضت‌ عاشورا

جایگاه‌ زنان‌ در نهضت‌ عاشورا
مقدمه‌
زنان‌ در طول‌ تاریخ‌ دائماً در معرض‌ زجر و رنج‌ و اهانت‌ بوده‌اند و مصیبت‌ها ومشکلاتی‌ را بر دوش‌ کشیده‌اند. به‌ دلیل‌ جاهل‌ نگه‌ داشته‌ شدن‌، ایشان‌ کمتر توانسته‌اندموقعیت‌ راستین‌ خود را دریابند و همانند مردان‌ به‌ انجام‌ وظیفه‌ و رسالت‌ الهی‌ خودبپردازند، هم‌ چنین‌ کمتر فرصت‌ و موقعیتی‌ برای‌ شناخت‌ ارزش‌ حقیقی‌ خود پیدا کرده‌اندو کمتر توانسته‌اند در موقعیت‌ و منصب‌ حقیقی‌ خود قرار گیرند. این‌ امر راعلل‌ و عوامل‌بسیاری‌ است‌ که‌ تنها به‌ ذکر چند نکتة‌ هشدار دهنده‌ بسنده‌ می‌شود:
1ـ نشناختن‌ یا خودنشناسی‌ زنان‌ جای‌گاه‌ زن‌ بودن‌ را و عدم‌ اعتماد به‌ نفس‌.
2ـ کوتاهی‌ ورزیدن‌ زنان‌ و نداشتن‌ شیوة‌ مطلوب‌ و سازنده‌ و بالنده‌ در زندگی‌.
3ـ شیوه‌های‌ غیر مفید وناپسند را جزو باور خود دانستن‌ و عمل‌ کردن‌ به‌ تعصبات‌کور.
4ـ نقش‌های‌ غلط‌ اجتماعی‌ را جزو باور خود پذیرفتن‌ و یا شیوة‌ تجدد گرایی‌ راپذیرفتن‌ و سطحی‌ نگرشدن‌ و تابع‌ شرایط‌ زمان‌ و مکان‌ و رویدادهای‌ آن‌ قرار گرفتن‌.
5ـ وجود مرد سالاری‌ و بی‌ عدالتی‌ مردان‌ و پذیرفتن‌ این‌ که‌ زنان‌ با ازدواج‌ به‌ملکیت‌ و کنیزی‌ و خدمت‌کاری‌ مردان‌ در می‌آیند.
6ـ پذیرش‌ سنت‌های‌ غلط‌ اجتماعی‌ حاکم‌ بر روابط‌ اجتماعی‌ و فرهنگ‌ جوامع‌.
7ـ وجود تفکر افراطی‌ و تفریطی‌ دربارة‌ زنان‌، و در یک‌ کلمه‌ تفکر جاهلانه‌ و به‌عبارتی‌ زن‌ در تاریخ‌ از دو تفکر جاهلانه‌ ناشی‌ از دو جاهلیت‌ آسیب‌ دیده‌ است‌، چه‌جاهلیت‌ قدیم‌ که‌ جسم‌ زنان‌ را دفن‌ می‌کرد و چه‌ جاهلیت‌ مدرن‌ که‌ حیثیت‌ و شخصیت‌زن‌ را زیر لجن‌ زارهای‌ عفن‌ هوس‌رانی‌ و استفادة‌ ابزاری‌ نابود کرده‌ است‌.
اما با بررسی‌ تاریخ‌ اسلام‌، زنان‌ که‌ در دوران‌ جاهلیت‌ افرادی‌ فراموش‌ شده‌ ومتروک‌ بودند و سال‌های‌ سال‌، از فرهنگ‌ به‌ دور مانده‌، بودند با ظهور اسلام‌، حضرت‌محمد (ص) به‌ زن‌ شخصیت‌ داد و زن‌ صالح‌ را یکی‌ از گل‌های‌ بهشت‌ معرفی‌ کرد و دختررا گل‌ خوش‌بو برای‌ پدر و مادر شمرد و اسلام‌ آنان‌ را از حالت‌ استضعاف‌ بیرون‌ کشید .
در تاریخ‌ اسلام‌ به‌ زنان‌ صحابه‌ (صحابیات‌) برمی‌ خوریم‌ که‌ امر هدایت‌ وسرپرستی‌ آنان‌ مستقیماً به‌ پیامبر ارتباط‌ داشت‌ و ایشان‌ شخصاً به‌ بالا بردن‌ سطح‌آگاهی‌ و فرهنگشان‌ قیام‌ کردند و با آوردن‌ معلم‌ خانه‌ برای‌ همسران‌ خود و یا بردن‌ برخی‌از آنان‌ به‌ جبهة‌ جنگ‌ برای‌ مداوای‌ مجروحان‌ و یا از طریق‌ مشارکت‌ دادن‌ آنان‌ در امربیعت‌ که‌ نوعی‌ فعالیت‌ سیاسی‌ بود، به‌ آنان‌ شخصیت‌ داد و تربیت‌ الهی‌ را به‌ آنان‌ عرضه‌کرد و آنان‌ را تربیت‌ کرد.
ائمة‌ اطهار در تعلیم‌ و تربیت‌ و ساختن‌ زنانی‌ فداکار و باخلوص‌ تلاش‌ فراوان‌ کردندو ثمرة‌ کامل‌ تلاش‌ اهل‌ بیت‌: را در تربیت‌ زنان‌ تاریخ‌ عاشورا به‌ خوبی‌ می‌یابیم‌.
در این‌ مقاله‌ سعی‌ شده‌ است‌، به‌ گوشه‌ای‌ از شیوه‌ تربیتی‌ حضرت‌ اباعبدالله‌الحسین‌ (ع) درباة‌ شیوة‌ رفتار اجتماعی‌ بانوان‌ و هم‌چنین‌ نوع‌ تأثیرپذیری‌ و اثرگذاری‌زنان‌ حاضر در حماسة‌ حسینی‌، از مکتب‌ اهل‌ بیت‌ را در حد توان‌ خویش‌ و فهرست‌ وار بااتکال‌ به‌ خدای‌ تعالی‌ وتوسل‌ به‌ ائمة‌ اطهار (ع) به‌ رشته‌ تحریر درآوریم‌. امید آن‌ که‌مقبول‌ حق‌ واقع‌ شود و اثرگذار در امر تعلیم‌ و تربیت‌ باشد.
معرفی‌ اجمالی‌ برخی‌ از زنان‌ احیاگر طریق‌ حفظ‌ مکتب‌ اسلام‌
حضرت‌ زینب‌
«عقیلة‌ بنی‌ هاشم‌، عاقله‌ لبیبة‌ جزلة‌ و کانت‌ فی‌ فصاحتها و زهدها و عبادتهاکأبیها المرتضی‌ و اُمها الزهرا، سلام‌ الله‌ علیهما»
سخن‌ گفتن‌ و نوشتن‌ از حضرت‌ زینب‌ 3 قافله‌ سالار کاروان‌ اباعبدالله‌ الحسین‌،از عصر عاشورا به‌ بعد کاری‌ بس‌ عظیم‌ است‌ که‌ از عهدة‌ نویسنده‌ بر نیاید، مگر ذره‌ای‌بس‌ ناچیز را فهرست‌ کردن‌. ایشان‌ مدرس‌ شجاعت‌ و سخنوری‌ در اوج‌ فصاحت‌ و بلاغت‌است‌ محاجّه‌ کننده‌ با دشمنان‌ در اوج‌ قول‌ سدید، ذاکر و ساجد الی‌ الله‌ که‌ حتی‌ در شب‌یازدهم‌ عاشورا نیز، نماز شب‌ رابا عظمت‌ خاصی‌ ادا می‌کند، تربیت‌ شدة‌ خاندان‌ عصمت‌ وولی‌الله‌ الاعظم‌ و تربیت‌ کنندة‌ اولاد صالح‌ شهید راه‌ حق‌، صبر عظیم‌ و جمیلی‌، همچون‌اباعبدالله‌ دارد که‌ در زیارت‌ ناحیة‌ مقدسه‌ خطاب‌ به‌ ایشان‌ آمده‌: «لقد عجبت‌ من‌ صبرک‌ملائکة‌ السماء». دربارة‌ زینب‌ هم‌ آمده‌ که‌ از صبر تو ملائکه‌ آسمان‌ در شگفت‌ شده‌اند ـدارندة‌ خصلت‌های‌ دوازده‌گانة‌ انبیا؛ یعنی‌، مقام‌ یقین‌، قناعت‌، صبر، مروت‌، حلم‌، جود وسخا، شجاعت‌، غیرت‌، حسن‌ خلق‌، صدق‌، امانت‌ و...، دفاع‌ از نبوت‌ و ولایت‌ ، سخن‌رانی‌غرا و بلیغ‌ در بدترین‌ اوضاع‌ اجتماعی‌ ممکن‌ (چون‌ از شرایط‌ سخنرانی‌ و سخن‌ غرا: عدم‌عوامل‌ فشار درونی‌: چون‌: گرسنگی‌، تشنگی‌، خستگی‌ وعدم‌ حضور مخالفین‌ سفاک‌وظالم‌ دارای‌ جهل‌ مرکب‌...و وجود محیط‌ وفضای‌ آرام‌، نه‌ در محیطی‌ که‌ عوامل‌ اضطراب‌زایی‌؛ چون‌ مناظر دلخراش‌ سرهای‌ شهدا، حضور قاتلان‌ شهدا، و اسارت‌ و دیدن‌مصیبت‌های‌ بزرگ‌، در حال‌ آرامش‌ و متانت‌ و استواری‌ سخن‌رانی‌ می‌کند و با دلیل‌ ثابت‌می‌کند که‌ ظالم‌ رستگار نخواهد شد و می‌فرماید:
«الحمدلله‌ الذی‌ اکرمنا بنبیه‌ محمد 6 وطهرنا من‌ الرجس‌ تطهیرا اءنما یفتضح‌الفاسق‌ و یکذب‌ الفاجر و هو غیرنا... ما رأیت‌ اءلاجمیلاً...» که‌ این‌ نوشتار و این‌ حقیر حتی‌از نوشتن‌ یکی‌ از خطبه‌های‌ حضرت‌ عاجز است‌، چه‌ رسد به‌ بیان‌ عظمت‌ آن‌ سرور زنان‌که‌ در مقابل‌ دستگاه‌ ظلم‌ و جور و سفاک‌ و خون‌ریز سخن‌رانی‌ نمود و در عرصه‌های‌گوناگون‌ پرچم‌ نهضت‌ حسینی‌ را به‌ دوش‌ کشید. حقیقتی‌ را که‌ حسین‌ (ع) با خون‌ خودنوشت‌، ایشان‌ تنها با کلمه‌ گفت‌ و در هر جا بر سر هر قدرتی‌ فریاد زد، چون‌ اوست‌ نمونة‌تربیت‌ شدة‌ در مکتب‌ فاطمة‌ زهرا 3 و امام‌ حسین‌ (ع) واین‌ است‌ الگوی‌ زن‌ مسلمان‌که‌ چگونه‌ باید باشد.
حضرت‌ هنگام‌ دیدن‌ سر اباعبدالله‌ (ع) فی‌ البداهه‌ سرود:

• یا هلالاً لما استتم‌ کما ما توهمت‌ یا شفیق‌ فؤادی‌ کان‌ هذا مقدراً مکتوبا
• لاغاله‌ خسفه‌ فأبدی‌ غروبا فؤادی‌ کان‌ هذا مقدراً مکتوبا فؤادی‌ کان‌ هذا مقدراً مکتوبا
حضرت‌ ام‌ کلثوم‌
«ام‌ کلثوم‌ کبری‌ کانت‌ فهیمة‌ جداً وذات‌ فصاحة‌» متولد سال‌ ششم‌ هجری‌ وهمسر ایشان‌ عون‌ بن‌ جعفر بن‌ ابی‌ طالب‌ وبعد از حدود پنج‌ ماه‌ از واقعة‌ عاشورا، درمدینه‌ وفات‌ می‌کند. دربارة‌ صلابت‌ ایشان‌ آمده‌ که‌ در جریان‌ جنگ‌ جمل‌، حفصه‌ از این‌که‌ شعری‌ در مجد حضرت‌ علی‌(ع) به‌ وی‌ رسیده‌ و اما او خواهان‌ موفقیت‌ عایشه‌ است‌،جشنی‌ ترتیب‌ می‌دهد که‌ زنان‌ آوازه‌ خوان‌ شعری‌ در هجو حضرت‌ علی‌ (ع) بخوانندوافراد حاضر کف‌ بزنند. ام‌ کلثوم‌ وارد مجلس‌ می‌شود حفصه‌ با دیدن‌ حضرت‌ ام‌ کلثوم‌ وشناختن‌ ایشان‌ شرمنده‌ می‌شود و مجلس‌ را قطع‌ می‌کند و ام‌ کلثوم‌ 3 می‌فرماید: اگرامروز شما کینه‌های‌ درون‌ خود را دربارة‌ علی‌ (ع) ظاهر ساختید، پیش‌تر نیز نسبت‌ به‌برادرش‌ پیامبر(ص) چنین‌ کردید، تا خداوند در این‌ باب‌ آنچه‌ خواست‌ نازل‌ کرد.
واءن‌ تظاهرا علیه‌ فان‌ الله هو مولیه‌ و جبریل‌ وصالح‌ المؤمنین‌. خداوند نگهبان‌اوست‌ و جبرئیل‌ و مردان‌ صالح‌ (حضرت‌ علی‌ (ع) به‌ روایت‌ عامه‌ و خاصه‌) مددکار اوهستند) و آن‌گاه‌ حفصه‌ اشعار را پاره‌ می‌کند.
حضرت‌ ام‌ کلثوم‌ درکربلا، هنگام‌ وداع‌ با امام‌ حسین‌ (ع) می‌فرماید: وای‌ به‌ حال‌ما بعد از تو ای‌ ابا عبدالله‌، امام‌ فرمودند: خواهرم‌ در راه‌ خدا صبر پیشه‌ کن‌، ساکنان‌ آسمان‌فانی‌ می‌شوند، اهل‌ زمین‌ می‌میرند و همة‌ انسان‌ها نیز، ـپایان‌ جهان‌ـ رفتن‌ به‌ سوی‌خداست‌ و مردن‌ و خروج‌ از دنیاست‌ و بدین‌ وسیله‌، امام‌ حسین‌ ایشان‌ را می‌فرمایند که‌صبر پیشه‌ کنند... و سخنی‌ که‌ در آن‌ رضایت‌ خدا نباشد، بر زبان‌ نرانند .
بعد از شهادت‌ همة‌ یاران‌ امام‌ حسین‌ (ع) ، وحرکت‌ امام‌ سجاد: حضرت‌ اباعبدالله‌ به‌ام‌ کلثوم‌ 3 می‌فرمایند: ایشان‌ را نگه‌دار تا زمین‌ از نسل‌ آل‌ محمد خالی‌نماند.
در آخرین‌ وداع‌، حضرت‌ ابا عبدالله‌ رو به‌ ام‌ کلثوم‌ نمودند و فرمودند: خواهرم‌ تو را به‌نیکی‌ سفارش‌ می‌کنم‌ و من‌ به‌ سوی‌ این‌ قوم‌ می‌روم‌.
ام‌ کلثوم‌ در خطبه‌ای‌ خطاب‌ به‌ اهل‌ کوفه‌، بعد از بیان‌ جریان‌ عاشورا می‌فرمایند:«الا اءن‌ حزب‌ الله‌ هم‌ الفائزون‌ و حزب‌
الشیطان‌هم‌ الخاسرون‌» و اشعاری‌ را فی‌ البداهه‌ می‌سرایند که‌ سراسر عظمت‌ وبلاغت‌ آن‌ گفتار را می‌رساند:
سَفَکْتُم‌ دِماءً حَرَّم‌ الله‌ُ سفکهَاو حَرَّمتها القرآن‌ ثم‌ محمد؛
خونی‌ ریختند که‌ خدا و قرآن‌ و پیامبر ریختن‌ آن‌ را حرام‌ کرده‌ بودند
قتلتم‌ افی‌ صبراً فویل‌ لامکم‌ ستجزون‌ ناراً حرما یتوقد
خطاب‌ به‌ دشمن‌ می‌فرمایند: برای‌ این‌ کشتار آتش‌ به‌ زودی‌ به‌ سراغ‌ شما خواهدآمد. و به‌ هنگام‌ ورود به‌ مدینه‌ با اشعار غرائی‌ وضعیت‌ و جریان‌ واقعة‌ عاشورا را به‌ صورت‌شعر، فی‌ البداهه‌ بیان‌ می‌کنند:
نحن‌ بنات‌ یاسین‌ وطه‌نحن‌ الصابرات‌ علی‌ البلایا
نحن‌ الصادقون‌ الناصحون‌...
ایشان‌ بانویی‌ فهیم‌، بلیغ‌، جلیل‌ القدر و از زنان‌ فاضل‌ عصر خویش‌ بودند که‌ درکتاب‌های‌ مختلف‌ در عصمت‌ این‌ بانو، سخن‌ها نوشته‌ شده‌ است‌ .
حضرت‌ رباب‌
ایشان‌ دختر امرء القیس‌ بن‌ عدی‌ بن‌ اوس‌ بن‌ جاعراز قبیلة‌ قضاعه‌ است‌ که‌ ـخواهر ایشان‌ مُحَیاة‌ همسر حضرت‌ علی‌ (ع) و سلمی‌ همسرحضرت‌ مجتبی‌ (ع) بودند ـدارای‌ دو فرزند به‌ نام‌ سکینه‌ و علی‌ اصغر که‌ بعد از شهادت‌ علی‌ اصغر در صحنة‌ کربلابرای‌ آن‌ که‌ مبادا حضرت‌ اباعبدالله‌ (ع) با دیدن‌ حضرت‌ رباب‌ متأثر شوند، برای‌ احترام‌ وتعظیم‌ حضرت‌ از خیمه‌ بیرون‌ نیامد و صبر نیکوی‌ خویش‌ را نشان‌ داد، ولی‌ بعد از شهادت‌امام‌ حسین‌ (ع) این‌ بانو اوّلین‌ مجلس‌ مرثیه‌ را در دیار ابن‌ زیاد تشکیل‌ داد و سروده‌ای‌ به‌این‌ مضمون‌ خواند:
... من‌ فراموش‌ نمی‌کنم‌ او را، در حالی‌ که‌ دشمنان‌ خیانت‌ پیشه‌، او را تشنه‌ لب‌شهید کردند و بدن‌ شریفش‌ را در کربلا گذاشته‌ و دفن‌ نکردند... بعد از شهادت‌ امام‌حسین‌ (ع) یک‌سال‌ خیمه‌ بر روی‌ قبر ابا عبدالله‌ زدند و عزاداری‌ کردند. حضرت‌ رباب‌بانوی‌ بزرگ‌ کربلا در میان‌ آفتاب‌ می‌نشستند و زیر سقف‌ و سایه‌ نمی‌رفتند تا با این‌ کار به‌امت‌ اسلامی‌ اعلام‌ کنند که‌ آن‌ ناپاکان‌ بی‌ شرم‌، پس‌ از کشتن‌، بدن‌ فرزند پیامبر را درمیان‌ آفتاب‌ به‌ جای‌ گذاردند و حتی‌ دفن‌ هم‌ نکردند.
سروده‌های‌ فراوانی‌ از ایشان‌ است‌ که‌ از جمله‌... دربارة‌ امام‌ حسین‌ (ع)می‌فرمایند:
اءن‌ الذی‌ کان‌ نورا یُسْتَضَاءُ به‌بکربلاء قتیل‌ غیر مدفون‌
سبط‌ النبی‌ جزاک‌ الله‌ صالِحَه‌ُعنا و جُنَّبت‌ُ خُسران‌ الموازین‌
قد کنت‌ لی‌ جبلاً صعباً الوذبه‌و کنت‌ تصحبنا بالرحم‌ والدین‌
من‌ للیتامی‌ ومن‌ للسائلین‌ و من‌یعنی‌ و تأدی‌ الیه‌ کل‌ مسکین‌
و الله‌ لا ابتنی‌ صهراً بصهر کم‌حتی‌ اغیب‌ بین‌ الرمل‌ و الطین‌
حضرت‌ سکینه‌
حضرت‌ سکینه‌ 3 دختر امام‌ حسین‌ (ع) و حضرت‌ رباب‌ بنت‌ امرءالقیس‌ بانوی‌ دانش‌مند، دانش‌ پرور، ادیب‌، فصیح‌، متقی‌ و زاهد در پنجم‌ ربیع‌ الاول‌ سال‌ 117 درمدینه‌ وفات‌ یافت‌. امام‌ حسین‌ به‌ ایشان‌ علاقة‌ خاصی‌ داشتند و هنگام‌ وداع‌ با اهل‌ بیت‌وقتی‌ دیدند، حضرت‌ سکینه‌ از سایر زنان‌ کناره‌ گرفته‌ و به‌ شدت‌ می‌گرید، وی‌ را در آغوش‌گرفتند و فرمودند:
سیطول‌ بعدی‌ یا سکینه‌ فاعلمی‌ منک‌ البکاء اذالحمام‌ دهانی‌...؛
بدان‌ ای‌ سکینه‌، پس‌ از من‌ گریه‌ بسیاری‌ در پیش‌ خواهی‌ داشت‌ تا آن‌ هنگام‌ که‌جان‌ در بدن‌ دارم‌، با اشک‌ جان‌ گداز خود قلب‌ مرا آتش‌ نزن‌، آن‌ گاه‌ که‌ کشته‌ شدم‌، توبهترین‌ زنان‌ و سزاوارترین‌ فرد برای‌ گریستن‌ بر من‌ هستی‌.
حضرت‌ اباعبدالله‌، سکینه‌ را با عبارت‌ «خیرة‌النسوان‌» خواندند که‌ این‌ به‌ مقام‌بس‌ والا و ارزش‌مند آن‌ بزرگوار اشاره‌ دارد.
ایشان‌ می‌فرماید، بعد از شهادت‌ پدرم‌، به‌ هنگام‌ عبور از کنار جسدهای‌ مطهر، آن‌بدن‌ نازنین‌ را در آغوش‌ گرفتم‌ و بی‌ هوش‌ شدم‌، در آن‌ حال‌ شنیدم‌ که‌ پدرم‌ می‌فرمود:
شیعتی‌ ما اءن‌ شربتم‌ ماء عذب‌ فاذکرونی‌ او سمعتم‌ بغریب‌ او شهید فاندبونی‌؛ شیعیان‌ من‌ هر گاه‌ آب‌ خوش‌ گواری‌ می‌نوشید، مرا یاد کنید (که‌ تشنه‌ لب‌ کشته‌ شدم‌) وهرگاه‌ خبر غربت‌ غریبی‌ و شهادت‌ شهیدی‌ شنیدید، بر من‌ سوگواری‌ کنید.
حضرت‌ ام‌ البنین‌
ام‌ البنین‌ 3 دختر خرام‌ بن‌ خالد مکابی‌ مادر حضرت‌ابوالفضل‌ بود و سه‌ پسردیگر به‌ نام‌های‌ عبدالله‌، جعفر، عثمان‌، که‌ در واقعة‌ عاشورا به‌ شهادت‌ رسیدند؛ هنگامی‌که‌ راوی‌، خبر شهادت‌ تک‌ تک‌ پسران‌ را می‌دهد، هر بار حضرت‌ ام‌ البنین‌ می‌فرماید، ازحسین‌ (ع) و سرنوشت‌ ایشان‌ بگو، و این‌ عظمت‌ این‌ بانوی‌ نمونه‌ را می‌رساند که‌ درمکتب‌ اسلام‌ پرورش‌ یافته‌ و شهادت‌ فرزندان‌ خویش‌ را در مقابل‌ خبر از امام‌ حسین‌(ع)نادیده‌ می‌گیرد.
اهمیت‌ مقام‌ حسین‌ (ع) و جایگاه‌ امامت‌ ایشان‌ و این‌که‌ به‌ شهادت‌ می‌رسند،باعث‌ می‌شود حضرت‌ ام‌ البنین‌ متاثر شود و در سوگ‌ اباعبدالله‌ عمق‌ تأثر وی‌ ظاهر شود وبه‌ کسی‌ که‌ خبر شهادت‌ را می‌رساند، بفرمایند، بند دلم‌ را پاره‌ کردی‌. این‌ شدت‌ علاقة‌ام‌البنین‌ به‌ امام‌ حسین‌ (ع) حاکی‌ از بلندی‌ مرتبة‌ ایمان‌ و قوت‌ معرفت‌ او به‌ مقام‌ امامت‌است‌ که‌ شهادت‌ چهار جوان‌ رشید خود را در مقابل‌ شهادت‌ امام‌ و پیشوای‌ خود سهل‌می‌شمرد. او در مجلس‌ عزاداری‌ در قبرستان‌ بقیع‌ ـ که‌ به‌ علت‌ قداست‌ و در برداشتن‌قبور پاکان‌، مورد احترام‌ و محل‌ رفت‌ و آمد مردم‌ مدینه‌ و زائران‌ قبر پیامبر بوده‌ است‌ ـ درحالی‌ که‌ جمعی‌ از بانوان‌ گرداگرد آن‌ مخدره‌، بودند به‌ یاد فرزندانش‌ آن‌ چنان‌ جان‌سوز ناله‌می‌کرد که‌ دشمنان‌ و حتی‌ دل‌ سخت‌ترین‌ دشمنان‌ خاندان‌ وی‌؛ مانند مروان‌ بن‌ حکم‌تکان‌ داد و متأثر کرد و جنایات‌ بنی‌ امیه‌ را بر ملا ساخت‌.
بانو مخدره‌ لیلا
مادر گران‌قدر حضرت‌ علی‌ اکبر(ع) در کربلا نبود. ایشان‌ دختر ابو مره‌ بن‌ مروه‌ بن‌مسعود از طائفة‌ ثقیف‌ - مادر ایشان‌ دختر ابوسفیان‌ که‌ به‌ سبب‌ وجود او بود سه‌ طائفة‌معروف‌ بنی‌ هاشم‌، بنی‌ امیه‌ و بنی‌ ثقیف‌ به‌ هم‌ پیوند خورده‌ بود.
بانوی‌ محترمه‌، مادر حضرت‌ محسن‌ این‌ بانو در عاشورا باردار بودند و از شدت‌صدمات‌ وارده‌ در ایام‌ اسارت‌ در نزدیکی‌ حلب‌ در راه‌ شام‌، سقط‌ جنین‌ نمودند.
فاطمه‌
نام‌ زیبای‌ فاطمه‌ برای‌ اهل‌ بیت‌ بسیار خوش‌ آیند بود و بسیاری‌ از ائمه‌، نام‌فرزندان‌ خود را فاطمه‌ می‌گذاشتند، حتی‌ امام‌ حسین‌ (ع) دو دختر خود را به‌ نام‌ فاطمة‌کبری‌'' و فاطمة‌ صغری‌''، نام‌ گذاری‌ کرد. فاطمه‌ در تقوا، کمال‌، فضایل‌ و جمال‌ همانندی‌نداشت‌ واز زنان‌ بزرگ‌ اهل‌ بیت‌ و بانویی‌ دانشمند، محدث‌ و مبارز بود و در کربلانقش‌های‌ ارزنده‌ای‌ بر عهده‌ داشت‌.
فاطمه‌ به‌ همسری‌ حسن‌ مثنی‌، فرزند امام‌ حسن‌ (ع) در آمد؛ در واقعة‌ عاشورا،حسن‌ مثنی‌ مجروح‌ شد و یکی‌ از فرماندهان‌ لشکر عمر سعد به‌ دلیل‌ رابطة‌ خویشاوندی‌،وی‌ را مداوا نمود، سپس‌ امان‌ از عبیدالله‌ بن‌ زیاد گرفت‌ و در قیام‌ عبدالرحمن‌ اشعث‌ برضد امویان‌ به‌ وسیله‌ زهر شهید شد. حسن‌ مثنی‌ و فاطمه‌، هاشمی‌ نسب‌ و از جهت‌سیادت‌، حسنی‌ و حسینی‌ بودند.
- امام‌ حسین‌ در روز عاشورا، و دیعه‌های‌ امامت‌ را به‌ فاطمه‌ تحویل‌ داد تا پس‌ ازبهبودی‌ امام‌ سجاد(ع) به‌ ایشان‌ تحویل‌ دهد. ایشان‌ در سال‌ 110 هجری‌ در مصردرگذشت‌ و در «درب‌ احمر» دفن‌ شد. از ایشان‌ احادیث‌ فراوانی‌ نقل‌ شده‌ که‌ در منابع‌روایی‌ ثبت‌ و ضبط‌ است‌.
ایشان‌ خطبه‌های‌ کوبنده‌ای‌ در کوفه‌ کرد و به‌ روشن‌گری‌ قضایا پرداخت‌. بعد ازحمدالهی‌ و پناه‌ بردن‌ به‌ خدا از خدعه‌ و نیرنگ‌ و خطاب‌ به‌ اهل‌ کوفه‌ یا اهل‌ الکوفه‌ فرمود:«یا اهل‌ المکر و الغدر و الحیل‌ انا اهل‌ بیت‌ ابتلانا الله‌ بکم‌....تباً لکم‌ یا اهل‌ کوفه‌»؛ وضمن‌نیرنگ‌ باز خواندن‌ اهل‌ کوفه‌ ماجرا را شرح‌ می‌دهند و اشعاری‌ را فی‌ البداهه‌ می‌سرایند ازجمله‌ می‌فرمایند؛ «حسد تمونا ویلاً لکم‌ علی‌ ما فضلنا الله‌ تعالی‌... ذلک‌ فضل‌ الله‌ یؤتیه‌من‌ یشاء و الله‌ ذوالفضل‌ العظیم‌ و من‌ لم‌ یجعل‌ الله‌ نورا فما له‌ من‌ نور» و همه‌ حاضران‌صدا را به‌ گریه‌ و ناله‌ بلند می‌کنند و می‌گویند قلب‌ ما را آتش‌ زدی‌.
نمونه‌ای‌ از مبارزة‌ زنان‌ همراه‌ اهل‌ بیت‌
همسر زهیر بن‌ قین‌
زهیر بن‌ قین‌ از عثمانیان‌ بود و در بین‌ راه‌ در گوشه‌ای‌ دور از خیام‌ امام‌ (ع) چادرزده‌ وطی‌ طریق‌ می‌کرد. امام‌ کسی‌ را پیش‌ او فرستاد و او را به‌ حضور خود خواند و وی‌خواست‌ پاسخ‌ رد بدهد که‌ همسرش‌ به‌ او گفت‌: پسر رسول‌ خدا به‌ دنبال‌ تو می‌فرستد وتودر رفتن‌ کوتاهی‌ می‌کنی‌، چه‌ اشکالی‌ دارد که‌ بروی‌ و سخن‌ او را بشنوی‌ و بازآئی‌.
و او را وا داشت‌ که‌ هر چند با کراهت‌ به‌ خدمت‌ امام‌ برسد و چنان‌ شد که‌ در روزعاشورا در ردیف‌ شهدای‌ والامقام‌ قرار گرفت‌ و از لعنت‌ خدا و رسول‌ و عذاب‌ الهی‌ نجات‌یافت‌.
همسر عبدالله‌ عمیر کلبی‌
او لشکریان‌ ابن‌ زیاد را در نخیله‌ کوفه‌، در حال‌ حرکت‌ می‌بیند و به‌ همسرش‌می‌گوید، این‌ سپاه‌ کجا می‌روند؟ شوهرش‌ می‌گوید: می‌روند با حسین‌ بن‌ علی‌ (ع)بجنگند. زن‌ با بیان‌ آرزوی‌ قلبی‌ خویش‌ که‌ شهادت‌ در راه‌ حسین‌ (ع) آرزوی‌ بزرگی‌است‌، عبدالله‌ نیز میل‌ خویش‌ را برای‌ شهادت‌، بیان‌ می‌کند و زن‌ نه‌ تنها مانع‌ نمی‌شودبلکه‌ وی‌ خود نیز تشویق‌ وترغیب‌ می‌شود و می‌گوید: خدا ترا هدایت‌ کند مرا هم‌ با خودببر و در روز هشتم‌ محرم‌ وارد کربلا می‌شوند و عبدالله در روز عاشورا به‌ شهادت‌ می‌رسد وهمسرش‌ ام‌ وهب‌ بنت‌ عبید نیز شهید غیر بنی‌ هاشم‌ است‌ که‌ به‌ شهادت‌ می‌رسد وایشان‌ تنها کسی‌ است‌ که‌ از بانوان‌ که‌ در حادثه‌ کربلا به‌ شهادت‌ رسیده‌ است‌.
او به‌ همسرش‌ که‌ در حال‌ شهادت‌ بود، می‌گوید: چه‌ خوب‌ جانبازی‌ کردی‌ که‌ ناگاه‌دشمن‌ سر او را با عمودی‌ خرد می‌کند.
همسر مسلم‌ بن‌ عوسجه‌
بعد از شهادت‌ همسر، فرزندش‌ را می‌فرستد و امام‌ حسین‌ (ع) اجازه‌ نمی‌دهندولی‌ این‌ مادر غیور به‌ فرزندش‌ می‌گوید: تو سلامت‌ باشی‌ و سلامتی‌ خود را بر یاری‌ پسرپیامبر ترجیح‌ می‌دهی‌، او را وادار به‌ دفاع‌ از سنگر ولایت‌ می‌نماید.
مادر عمرو بن‌ جناده‌
او بعد از شهادت‌ همسرش‌، پسر را تشویق‌ می‌کند وامام‌ قبول‌ نمی‌کنند ومی‌فرمایند: شاید مادر راضی‌ نباشد، عرض‌ می‌کند ایشان‌ مرا به‌ میدان‌ فرستاده‌ است‌ .
مادر عمروبن‌ جناده‌ با عمود خیمه‌ به‌ جنگ‌ دشمن‌ می‌رود و به‌ فرمان‌ امام‌برمی‌گردد و همین‌ بانو است‌ که‌ بعد از شهادت‌ فرزند که‌ دشمن‌ سر را به‌ طرف‌ خیام‌ پرتاب‌می‌کند سر را برداشته‌ می‌بوسد و به‌ سوی‌ دشمن‌ پرتاب‌ می‌کند و یک‌ نفر را به‌ همین‌وسیله‌ می‌کشد.
مادر وهب‌ نیز بعد از کشته‌ شدن‌ فرزندش‌ به‌ میدان‌ می‌رود و حمله‌ می‌کند حضرت‌می‌فرمایند: جهاد بر زن‌ واجب‌ نیست‌؛ به‌ فرمان‌ امام‌ برمی‌گردد در حالی‌ که‌ زیر لب‌ نجوامی‌کرد.«خدایا امید مرا قطع‌ مکن‌». امام‌ زمزمه‌ او را می‌شنود و می‌فرمایند: تو و فرزندت‌در بهشت‌ با پیامبر و در امان‌ او خواهید بود و خدا امید تو را قطع‌ نخواهد کرد.
مادر حضرت‌ علی‌ اصغر به‌ هنگام‌ شهادت‌ فرزندش‌ بدلیل‌ دارا بودن‌ روحیه‌ قوی‌ وجلوگیری‌ از تاثر بیشتر امام‌ حسین‌ (ع) از خیمه‌ بیرون‌ نیامد.
دختران‌ حضرت‌ مسلم‌ بعد از شهادت‌ پدر، به‌ امام‌ عرض‌ کردند: ما در خدمت‌ شماخواهیم‌ بود تا همان‌ سرنوشتی‌ که‌ نصیب‌ مسلم‌ شد نصیب‌ ما هم‌ بشود.
آنچه‌ دربارة‌ این‌ زنان‌ بیان‌ شده‌ قطره‌ای‌ از اقیانوس‌ تعهد و ایمان‌ و اختیار است‌ واینان‌ با تحریک‌ و تشجیع‌ همسران‌ و فرزندان‌ خویش‌ برای‌ رفتن‌ به‌ سوی‌ میدان‌ جهادنقش‌ عمده‌ و اساسی‌ داشته‌اند.
به‌ هنگام‌ غارت‌ خیام‌
زنان‌ که‌ می‌دانستند کار خصم‌ جنبة‌ مالی‌ و اقتصادی‌ دارد و می‌خواهند زیور آلات‌را غارت‌ کنند، خودشان‌ زیورآلات‌ و جامه‌های‌ اضافی‌ را از خود دور کرده‌ و به‌ سوی‌ دشمن‌پرتاب‌ می‌کردند و زنی‌ از قبیله‌ بکربن‌ وائل‌ که‌ همسر یکی‌ از لشکریان‌ ابن‌ زیاد بود، وقتی‌غارتگری‌ دشمن‌ را دید، چوب‌ خیمه‌ای‌ را برداشت‌ و فریاد زد: ای‌ قبیلة‌ من‌، شما زنده‌اید واینان‌ خیمه‌های‌ دختران‌ رسول‌ خدا را غارت‌ می‌کنند، کار به‌ اینجا کشیده‌ که‌ می‌خواهندلباس‌ از تن‌ حرم‌ پیامبر در آورند، لا حکم‌ الالِلّه‌، جلوی‌ خیمه‌ها ایستاده‌ و اولین‌ فردی‌ بودکه‌ علیه‌ دستگاه‌ اموی‌ طغیان‌ کرد.
همسر خولی‌
با دیدن‌ سر مطهر حضرت‌ اباعبداله‌ در منزل‌ خویش‌ تا آخر عمر خود را زینت‌ نکردو بر چشم‌ سرمه‌ نکشید .
دفن‌ شهدا روز سوم‌ در کربلا با غیرت‌ زنانه‌ و جوشش‌ ایمان‌ زنان‌ قبیلة‌ بنی‌ اسد بودکه‌ شهداء را مردان‌ قبیله‌ دفن‌ کردند .
زنان‌ همراه‌ اهل‌ بیت‌ در قیام‌ عاشورا، به‌ رغم‌ کتک‌ خوردن‌، مجروح‌ شدن‌، اسارت‌،غم‌ از دست‌ دادن‌ همسران‌ و فرزاندان‌ در شب‌ یازدهم‌ ماه‌ محرم‌ باوجود مصیبت‌ بزرگ‌ وعظیم‌، به‌ نگهداری‌ اطفال‌ پرداختند و از کودکان‌ نگه‌داری‌ کردند. ابتدا با کمک‌ حضرت‌زینب‌ و ام‌ کلثوم‌ به‌ برپایی‌ خیام‌ نیم‌ سوخته‌ اقدام‌ کردند، سپس‌ کودکان‌ را در آن‌ جای‌ داده‌و به‌ سرشماری‌ زنان‌ و کودکان‌ پرداخته‌ و کودکان‌ گم‌ شده‌ و فرار کرده‌ را از داخل‌ خارها وبیابان‌ها یافتند و یا از دست‌ دشمن‌ رهانیدند.
اینان‌ دریافته‌ بودند که‌ برای‌ حفظ‌ خود و مکتب‌ اسلام‌ باید رسالت‌ سنگین‌ خویش‌انجام‌ دهند و به‌ رهنمودهای‌ امام‌ عمل‌ کنند. از مقدسات‌ دفاع‌ کنند و رسالت‌ عاشورا را باتمام‌ ظرافت‌ و هنر به‌ انجام‌ رسانند .
مروری‌ گذرا بر جایگاه‌ و نقش‌ زن‌ در نهضت‌ عاشورا
حادثة‌ عاشورا، حادثه‌ای‌ است‌ که‌ مرد و زن‌ در آن‌ نقش‌ دارند ولی‌ مرد در مدارخودش‌ و زن‌ در مدار خودش‌.
اباعبدالله‌ اهل‌ بیت‌ را برای‌ رسالتی‌ سترک‌ و ساختن‌ تاریخی‌ عظیم‌ با داشتن‌نقش‌ مستقیم‌ حرکت‌ می‌دهد و این‌ زنان‌ در ابتدای‌ حرکت‌ و قبل‌ از عاشورا، عامل‌ مهم‌ درتشجیع‌ و ترغیب‌ خانواده‌ برای‌ دفاع‌ از امر ولایت‌ بودند.
آغاز تاریخ‌ نهضت‌ حسینی‌ از روز وفات‌ پیامبر و آغاز سقیفه‌ بوده‌ است‌، پایه‌ این‌قیام‌ در روز دوشنبه‌ای‌ گذارده‌ شد که‌ گروهی‌ با شعار «منا امیر و منکم‌ امیر» خلافت‌اسلامی‌ را به‌ عنوان‌ ارث‌ خود به‌ حساب‌ آوردند و کوشیدند آن‌ را تصاحب‌ کنند.
حضرت‌ زینب‌ 3 تحلیل‌ کننده‌ واقعه‌ عاشورا، در عصر همان‌ روز خونین‌ دهم‌محرم‌، در کنار جسد برادر شهیدشان‌ نشسته‌ و فرمودند: «بابی‌... بابی‌ من‌ فسطاطه‌ یوم‌الاثنین‌ فیها؛ جانم‌ فدای‌ تو ای‌ کسی‌ که‌ خیمه‌های‌ تو را در روز دوشنبه‌ غارت‌ کرده‌اند.»
امام‌ حسین‌ (ع) می‌دانستند که‌ قیام‌ ایشان‌ علیه‌ یزیدیان‌ منجر به‌ کشته‌ شدن‌همه‌ همراهان‌ می‌شود و زنان‌ می‌بایست‌ طلایه‌ دار و عهده‌ دار دنبالة‌ نهضت‌ شوندوحقایق‌ را علنی‌ کنند و در عین‌ ارزیابی‌ قدرت‌ زور و میزان‌ سلطه‌ آن‌، به‌ افشاگری‌ بپردازند.واین‌ زنان‌ همراه‌ شدند تا حقایق‌ را به‌ نحو احسن‌ بگویند، چون‌ اگر در خانه‌ می‌ماندندوزندگی‌ می‌کردند، بعد از خبرشهادت‌ نزدیکان‌، چند روزی‌ گریه‌ و زاری‌ و مسئله‌ همان‌جاختم‌ می‌شد؛ به‌ همین‌ دلیل‌ زنان‌ همراه‌ شدند و راه‌ دفاع‌ از ولایت‌ را آموختند وقدم‌ درراه‌ گذاردند.
شیوه‌ فرهنگی‌ (تربیتی‌) امام‌ حسین‌(ع) برای‌ ایجاد آمادگی‌ زنان‌
امام‌ (ع) از ابتدا با سخنرانی‌ها و خطبه‌ها وگفت‌ وگوهای‌ گوناگون‌ با انصار،مهاجرین‌، اقوام‌ ،دوستان‌، دشمنان‌، هدف‌ خویش‌ را بیان‌ کردند و راه‌ را نشان‌ دادند وفرمودند: «من‌ برای‌ اصلاح‌ وضع‌ امت‌ جدم‌ و امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منکر قیام‌ کرده‌ام‌...»و به‌ زنان‌ می‌فرمودند: همه‌ می‌میرند و دوام‌ و بقاء از آن‌ خداوند است‌». بدینوسیله‌ یادآورمی‌شدند که‌ همه‌ رفتنی‌ هستند خواه‌ زود یا دیر. پس‌ برگزیدن‌ رفتن‌ آگاهانه‌ و ارزشمندبهتر است‌ .
هشدارها
امام‌ (ع) برای‌ تصفیه‌ نا آگاهانی‌ از ناآگاهانی‌ که‌ همراه‌ کاروان‌ شده‌ بودند و برای‌هشدار به‌ ناآگاهانی‌ که‌ این‌ مسیر، را نمی‌توانند بپیمایند در حین‌ سفر هشدارهای‌ لازم‌ راجهت‌: آماده‌ سازی‌، آمادگی‌ تدریجی‌، ایجاد ثبات‌ تدریجی‌ و پایمردی‌ برای‌ پذیرش‌سختیهای‌ سفر و خصوصاً سختیها و مصائب‌ بعد از شهادت‌ می‌دادند از جمله‌ :
بیان‌ خواب‌
من‌ در این‌ سفر خود را کشته‌ می‌بینم‌ - در خواب‌ فرمودند تو نزد من‌ خواهی‌ آمد،
ـ خواب‌ دیدم‌ سگهایی‌ بدنم‌ را قطعه‌ قطعه‌ می‌کنند و از همه‌ بیشتر سگی‌ تیره‌ باخالهای‌ سفید و سیاه‌ مرا بیشتر آزار می‌داد.
هشدارهای‌ کلامی‌
- خطاب‌ به‌ام‌ کلثوم‌: شما باید کشته‌ مرا به‌ خاک‌ نظاره‌ کنید لیکن‌ شما را به‌پرهیزگاری‌ وصبر وصیت‌ می‌کنم‌.
- بنی‌ امیه‌ تا جانم‌ را نگیرند مرا فارغ‌ نخواهند گذاشت‌.
- یا اختاه‌ اسکتی‌ رحمک‌ الله‌ - یا اخیه‌ اسکتی‌ رحمک‌ الله‌ لا تشمتی‌ قوم‌ بنا.
هشدارهای‌ عملی‌
به‌ هنگام‌ شنیدن‌ خبرهای‌ گوناگون‌ در مورد وضعیت‌ نهضت‌ کلمة‌ استرجاع‌ را برزبان‌ جاری‌ می‌ساختند، یا می‌فرمودند: «لا حول‌ و لا قوه‌ الا بالله‌».
بعد از شهادت‌ حضرت‌ مسلم‌ (ع) دختران‌ مسلم‌ را مورد نوازش‌ قرار می‌دهند به‌شیوه‌ غیر مستقیم‌ می‌فهمانند، که‌ پدرشان‌ شهید شده‌ است‌؛ این‌ هشدار خوبی‌ بود به‌زنانی‌ که‌ متزلزل‌ بودند که‌ و از ادامه‌ راه‌ وتعقیب‌ هدف‌ بازداشته‌ شوند؛ ولی‌ اگر مانند اهل‌بیت‌ انتخابی‌ آگاهانه‌ دارند بمانند.
- به‌ کربلا می‌رسند؛ حضرت‌ می‌فرمایند این‌ جا سرزمین‌ معهود است‌. بر خلاف‌معمول‌ خیمه‌ زنان‌ را در گودالی‌ و در مکان‌ پستی‌ نصب‌ کردند؛ آن‌ چنان‌ که‌ آنان‌ نتوانند:صحنه‌ جنگ‌ و خونریزی‌ را شاهد باشند، این‌ نکته‌ هشدار دیگری‌ بود و زنان‌ را به‌ اهمیت‌قضیه‌، نیکوتر واقف‌ ساخت‌. برخی‌ زنان‌ گریستند، برخی‌ خواستار بازگشت‌ به‌ مدینه‌ شدند،گروهی‌ هم‌ در این‌ میان‌ ساکت‌ ماندند.
و شب‌ عاشورا نیز تصفیه‌ای‌ دیگر و کلاس‌ دیگری‌ انجام‌ گرفت‌. خطبه‌ امام‌ چاره‌ساز بود، تنها زنان‌ و مردانی‌ ماندند که‌ قادر بودند پیام‌ شهادت‌ را به‌ دیگران‌ برسانند.
در روز عاشورا نیز تسلی‌ می‌دادند و آینده‌ را ترسیم‌ می‌کردند و شیوه‌ مقابله‌ باسختی‌ها را و شیوه‌ عزاداری‌ را آموزش‌ می‌دادند.
هدف‌ از هشدارهای‌ تربیتی‌، فرهنگی‌ امام‌ حسین‌(ع)
تعلیم‌ و تربیت‌ تدریجی‌، جدا کردن‌ ثابت‌ قدمان‌ از سایرین‌ و ایجاد آمادگی‌ بیشترخصوصاً در زنان‌، مقاوم‌ ساختن‌ آنان‌،
آموزش‌ شیوة‌ عزاداری‌ ] که‌ آه‌ و واویلا نکردن‌، گریبان‌ چاک‌ ندادن‌، سخنان‌ دور ازشأن‌ ومقام‌ خویش‌ نگفتن‌ [ جایگاه‌ و شخصیت‌ و شأن‌ خود را نیکو شناختن‌ و حفظ‌ کردن‌.
روز عاشورا آخرین‌ پیامها را می‌دهند
آمادة‌ مصیبت‌ باشید، لباس‌های‌ خود را بپوشید و بدانید خدا حامی‌ شماست‌ ونجاتتان‌ می‌دهد و عاقبت‌ شما را به‌ خیر قرار می‌دهد ] و به‌ این‌ وسیله‌ ایجاد امید و آرامش‌قلبی‌ می‌نمودند که‌ البته‌ بعضی‌ شیون‌ و بی‌ تابی‌ کردند[.
علت‌ شیون‌ و بی‌ تابی‌ برخی‌ زنان‌
بی‌تابی‌ زنان‌ در جریان‌ عاشورا، ناشی‌ از غم‌ از دست‌ دادن‌ همسر و فرزند ونورچشمی‌ نبود بلکه‌ بی‌ تابی‌ از این‌ جهت‌ است‌ که‌ :
مریدی‌ مراد خود را از دست‌ می‌دهد،
شیون‌ از اینکه‌ با مرگ‌ آن‌ بزرگواران‌ رشته‌ دین‌ از هم‌ می‌گسلد، نور شریعت‌خاموش‌ می‌شود، درخت‌ امامت‌ پژمرده‌ می‌شود .
در روز عاشورا زنان‌ مراقب‌ بودند، آه‌ و ناله‌ نکنند و به‌ کودکان‌ رسیدگی‌ کنند، زنان‌مضطرب‌ و افسرده‌ را دریابند و تسلی‌ بدهند تا مانع‌ جهاد و مبارزه‌ مجاهدین‌ نشوند .
بعد از عاشورا ]مراسم‌ استیضاح‌ دستگاه‌ اموی‌[
اولین‌ مجلس‌ عزاداری‌ توسط‌ حضرت‌ زینب‌ بر روی‌ جسدهای‌ مطهر شهیدان‌برگزار گردید، در مسیر حرکت‌ به‌ سوی‌ شام‌، مدینه‌ و سخنرانی‌های‌ بلیغ‌ و خطابه‌های‌آتشین‌ خاندان‌ و اهل‌ بیت‌ عصمت‌ و طهارت‌ و بیان‌ رنج‌ها، سختی‌ها، گرسنگی‌ها،اسارتها، تشنگی‌ها، قساوت‌ دشمن‌ را به‌ تصویر کشیده‌ کودکان‌ و زنان‌ با مرثیه‌ سرایی‌،خون‌ خواری‌، وحشی‌ گری‌ خصم‌، زدن‌ و کشتن‌، سوختن‌ و ویران‌ کردن‌ خیمه‌ها، بیان‌تنهایی‌ و بی‌ کسی‌ زنان‌ در آن‌ بیابان‌ پراز دشمن‌ خدانشناس‌ سنگ‌ دل‌ را بیان‌ کردند.تاریخ‌ کربلا با تجلی‌ حضرت‌ زینب‌ از عصر عاشورا آغاز می‌شود. حال‌ شریک‌ حسین‌،رئیس‌ قافله‌ حسین‌ است‌. با کمک‌ زنان‌ اهل‌ بیت‌ بذر نهضتی‌ را افشاندند که‌ هنوز آن‌ بذردر حال‌ رشد، و نمو است‌ و باعث‌ شد، پیام‌ شهادت‌ به‌ گوش‌ مردم‌ برسد. و این‌ نبود مگر به‌سبب‌ صبر وتحمل‌ زنانی‌ که‌ به‌ ریسمان‌ اسارت‌ بسته‌ شده‌ و شهدا را پشت‌ سر گذارند. وسرهای‌ شهدا جلوی‌ نظرشان‌ با وضع‌ غیر قابل‌ وصف‌ که‌ دلها را تکان‌ می‌داد و شیوه‌ای‌که‌ حضرت‌ زینب‌، ام‌ کلثوم‌، فاطمه‌ سکینه‌ بکار بردند و باعث‌ افزایش‌ تحمل‌ زنان‌ وفرزندان‌ شدند که‌ نه‌ شیون‌ کنند و یقه‌ چاک‌ دهند و نه‌ تصدق‌ قبول‌ کنند و در جلوی‌ خصم‌زبون‌ ناله‌ و گِله‌ نمایند .
آنان‌ چون‌ کوه‌ استوار بودند و به‌ همراه‌ حضرت‌ زینب‌ 3 با سکوت‌ و سکون‌ واطمینان‌ از آیندة‌ خویش‌ به‌ بیان‌ جنایات‌ پرداختند و این‌ اطاعت‌ و همراهی‌ زنان‌ باحضرت‌ زینب‌ در تاریخ‌ زبان‌ زد خاص‌ و عام‌ و دوست‌ و دشمن‌ شد. با حاصل‌ رسالت‌زنان‌ حاضر در روز عاشورا به‌ طور عبارت‌ است‌ از:
1 - حساب‌ اسلام‌ از دستگاه‌ غاصب‌ خلافت‌ جدا شود .
2 - قطع‌ نفوذ دینی‌ باطل‌ امویان‌ و پرده‌ برداری‌ از فریب‌ کاری‌های‌ دستگاه‌ حاکمه‌.
3 ـ رسوا ساختن‌ دستگاه‌ ظلم‌ و جنایت‌ اموی‌، بیان‌ تاریخ‌ کربلا و بیان‌فرومایگی‌ها و دنائت‌های‌ بنی‌ امیه‌ با حدّت‌ و شدت‌ هر چه‌ بیشتر .
- احیای‌ روح‌ مبارزه‌، بین‌ مردم‌ و بیداری‌ افکار و اندیشه‌ها و جذب‌ مردم‌ به‌معنویت‌.
5 - ایجاد ارزش‌های‌ اخلاقی‌ جدید و توسعة‌ معارف‌ اصیل‌ اسلامی‌ .
نتیجه‌
تاریخ‌ عاشورا نشان‌ داد که‌ زن‌ نیز می‌تواند در جهت‌ نیل‌ به‌ والاترین‌ مقام‌ انسانی‌،هم‌ پای‌ مردان‌ و شهیدان‌ اسلام‌، برای‌ تجدید بنای‌ اسلام‌ و قرآن‌ قیام‌ کند و تربیت‌ والای‌انسانی‌ خود را به‌ جهانیان‌ بنمایاند که‌ چگونه‌ فرصت‌ ابراز شخصیت‌ و تجلی‌ نفخة‌ الهی‌ راداراست‌.
آن‌ جا که‌ حضرت‌ زینب‌ 3 در کاخ‌ یزید بعد از آن‌ مصیبت‌های‌ بزرگ‌، با کمال‌شجاعت‌، اعتماد به‌ نفس‌ واتکال‌ به‌ خداوند می‌فرماید: «ما رایت‌ الا جمیلا» عظمت‌ زن‌نمونه‌ اسلامی‌ را در معرض‌ دید همگان‌ می‌گذارد و اثبات‌ موجودیت‌ و حقانیت‌ خویش‌ رابه‌ نام‌ دخت‌ پیامبر] تنها جایی‌ که‌ حضرت‌ برای‌ معرفی‌ خود برای‌ حاضران‌ قسی‌ القلب‌این‌ لفظ‌ را بکار می‌گیرند[ و ادامه‌ دهنده‌ رسالت‌ حسینی‌ قرار می‌دهد و به‌ این‌ وسیله‌ بذرانقلاب‌ حسینی‌ را در جهان‌ هستی‌ می‌کارد.
ویژگی‌ عمده‌ زنان‌ عاشورایی‌، در نهضت‌ عاشورا بطور خلاصه‌ و فهرست‌ وار عبارت‌بود از:
زنان‌ سرشار از عاطفه‌، احساس‌، علاقه‌مند به‌ زندگی‌ که‌ در سایة‌ تعلیم‌ و تربیت‌الهی‌، توانستند مدیر شایسته‌ای‌ برای‌ هستی‌ خویش‌ باشند وبا تمامی‌ ویژگی‌ها و علایق‌زنانگی‌، بااولویت‌ قرار دادن‌ اصل‌ تعهد و مسئولیت‌ زندگی‌، بدون‌ اضطراب‌ و دغدغة‌خانواده‌ و قبیله‌ و بهره‌گیری‌ از دنیای‌ مادی‌ شرف‌ و فضیلت‌ ابدی‌ را برای‌ خویش‌خریداری‌ کردند و مظهر یک‌ زن‌ مسئول‌ و مبارز در برابر زمان‌ و سرنوشت‌ جامعه‌ شدند.
منابع‌
1 ـ ابو الفرج‌. علی‌ بن‌ الحسین‌ . الاغانی‌. موسسه‌ جمال‌
2 ـ الحسون‌. محمد. مشکور. ام‌ علی‌ اعلام‌ النساء المومنات‌. انتشارات‌ اسوه‌
3 ـ دخَیل‌ علی‌ محمد. مترجم‌. صادق‌ آینه‌ وند. ام‌ کلثوم‌ انتشارات‌ امیرکبیر. تهران‌1363
4 ـ مکنون‌. ثریا - صانع‌ پور. مریم‌ بررسی‌ تاریخ‌ منزلت‌ زن‌ از دیدگاه‌ اسلام‌. مرکز چاپ‌ و نشر سازمان‌ تبلیغات‌ اسلامی‌
5 ـ تاریخ‌ امام‌ حسین‌ (ع) موسوعه‌ الامام‌ الحسین‌ (ع) دفتر انتشارات‌ اموزش‌ و پرورش‌ - وزارت‌ آموزش‌ و پرورش‌.
7 ـ شرکت‌ سهامی‌ بیمه‌، پرتوی‌ از عترت‌. سالنامه‌ 1379 .
8 مـ طهری‌. شهید آیت‌ الله‌ مرتضی‌. حماسه‌ حسینی‌ انتشارات‌ صدرا.
10 ـ هاشمی‌ نژاد. شهید سید عبدالکریم‌ .درسی‌ که‌ حسین‌ (ع) به‌ انسانها آموخت‌، انتشارات‌ فراهانی‌ .
11 ـ شریعتی‌. دکتر علی‌. زن‌.انتشارات‌ چاپخش‌ .چاپ‌ پژمان‌ .
12 دستغیب‌ شهید آیة‌الله‌ سید عبدالحسین‌، زینب‌ کبری‌ (س‌) انتشارات‌ کانون‌ تربیت‌ شیراز .
13 دستغیب‌ شهید آیة‌الله‌ سید عبدالحسین‌، سیدالشهداء .چاپخانه‌ پیروز بهمن‌ 62 .
14 نجمی‌ محمد صادق‌ .سخنان‌ حسین‌ بن‌ علی‌ (ع) .دفتر انتشارات‌ اسلامی‌ .
15 حالت‌. ابوالقاسم‌ .کلمات‌ قصار حسین‌ (ع) چاپ‌ افست‌ گلشن‌، انتشارات‌ بهجت‌
16 قمی‌. شیخ‌ عباس‌ .منتهی‌ الامال‌ ،انتشارات‌ هجرت‌ چاپخانه‌ مهر .
17 قائمی‌ ،دکتر علی‌ .نقش‌ زنان‌ در تاریخ‌ عاشورا.قم‌. انتشارات‌ شفق‌ .

جریان‌شناسی سیاسی قیام پانزده خرداد

جریان‌شناسی سیاسی قیام پانزده خرداد
تاریخ‌ معاصر ایران، نقاط‌ عطف‌ و حساس‌ چندی‌ را پشت‌ سر نهاده‌ است‌ که‌ قیام‌ پانزده‌خرداد 1342، یکی‌ از مهم‌ترین‌ آنهاست. به‌ اعتقاد بیشتر محققان‌ تاریخ‌ معاصر ایران، انقلاب‌اسلامی‌ 1357 که‌ خود از مهم‌ترین‌ و حساس‌ترین‌ این‌ نقاط‌ عطف‌ است، برآیند این‌ تحولات‌ عمده‌ بوده‌ است. درواقع، انقلاب‌ اسلامی، تبلور جنبش‌ ضداستعماری‌ تنباکو، انقلاب‌ عدالت‌خواهانه‌ و مردمی‌ مشروطه، نهضت‌ ملی‌ شدن‌ نفت، و قیام‌ ضداستعماری‌ و ضداستبدادی‌ پانزده‌ خرداد می‌باشد.(1)
قیام‌ پانزده‌خرداد، آخرین‌ زنجیره‌ این‌ تحول، قبل‌ از وقوع‌ انقلاب‌اسلامی‌ است‌ که‌ تاکید مکرر امام‌خمینی‌ بر آن، مطالعه‌ و بررسی‌ آن‌ را ضروری‌تر می‌سازد. ایشان، بارها از قیام‌ پانزده‌خرداد، به‌عنوان‌ منشأ،مبدأ و نقطه‌ آغازین‌ انقلاب‌ اسلامی‌ یاد کرده‌ و بر شناخت‌ آن‌ تاکید نمودند. به‌ اعتقاد امام، نخستین‌ جرقه‌های‌ انقلاب‌اسلامی‌ در این‌ قیام‌ زده‌ شد و زمینه‌های‌ سیاسی، اجتماعی‌ و مبانی‌ فکری‌ و فرهنگی‌ انقلاب‌اسلامی‌ در این‌ برهه‌ فراهم‌ گردید.
در بیانات‌ و پیام‌های‌ امام‌ خمینی، 58 بار از قیام‌ پانزده‌خرداد یاد شده‌ و روز 15خرداد از سوی‌ ایشان، برای‌ همیشه، عزای‌ عمومی‌ اعلام‌ گردیده‌ است. امام‌ در 21 مورد از واژة‌ «نهضت‌ پانزده‌خرداد» و در 19 مورد از عبارت‌ «قیام‌ پانزده‌خرداد». و در 18 مورد بقیه‌ نیز، اصطلاح‌ «پانزده‌خرداد» را به‌ کار برده‌اند و این‌ بیانگر میزان‌ اهمیت‌ این‌ روز تاریخی‌ در اندیشه‌ سیاسی‌ امام‌خمینی‌ است.(2) تأثیرات‌ قیام‌ پانزده‌خرداد، در اشعار عرفانی‌ ایشان‌ هویداست. بیت‌ آخر غزل‌ عارفانه‌ و مشهور «انتظار» که‌ توسط‌ امام‌خمینی‌ سروده‌ شده‌ است‌ می‌تواند ناشی‌ از تاثیر عمیق‌ قیام‌ پانزده‌خرداد بر روح‌ و اندیشه‌ ایشان‌ باشد.
روزها می‌گذرد، حادثه‌ها می‌آیدانتظار فرج‌ از نیمه‌ خرداد کشم(3)
این‌ نوشتار، در صدد بررسی‌ و شناسایی‌ جریان‌های‌ سیاسی‌ نهضت‌ پانزده‌خرداد است‌ تا در سایه‌ آن، تاکید فراوان‌ امام‌خمینی‌ بر قیام‌ پانزده‌خرداد، به‌عنوان‌ نقطه‌ عطف‌ انقلاب‌اسلامی‌ را درک‌ نموده‌ و آن‌ را تحلیل‌ نماید. برخلاف‌ دیگر جنبش‌های‌ سیاسی‌ و اجتماعی‌ معاصر ایران، نیروهای‌ مذهبی‌ نواندیش‌ به‌ رهبری‌ امام‌ خمینی، جریان‌ اساسی‌ و عمده‌ای‌ بودند که‌ در قیام‌ پانزده‌خرداد حضور داشتند و ایفاگر نقش‌ شدند.
‌چارچوب‌ نظری‌
نخست‌ باید دید که‌ آیا می‌توان‌ نهضت‌ پانزده‌خرداد را بر پایه‌ سایه‌ تعاریف‌ متعارف‌ در واژه‌نامه‌های‌ سیاسی‌ تعریف‌ و تبیین‌ کرد و یا آنکه‌ تفاوت‌هایی‌ در آن‌ مشاهده‌ می‌شود که‌ لازم‌ می‌آید تعریفی‌ جدید ارائه‌ شود؟ برای‌ رسیدن‌ به‌ این‌ هدف‌ نخست، تبیین‌ تعریفی‌ از «قیام» و واژه‌های‌ مترادف‌ آن‌ ضروری‌ است.قیام، بروز امواج‌ نارضایتی‌ در میان‌ یک‌ قشر و یا قشرهای‌ مختلف‌ جامعه، علیه‌ نظام‌ حاکم‌ است‌ که‌ منجر به‌ طغیان‌ ناگهانی‌ آنها شده‌ و موجب‌ تغییراتی‌ در برنامه‌ها، سیاست‌ها، رهبری‌ و مدیریت‌ و یا نهادهای‌ سیاسی‌ کشور می‌شود؛ ولی‌ ساختار و ارزش‌های‌ مسلط‌ سیاسی‌ و اجتماعی‌ را دگرگون‌ نمی‌سازد. زیرا هدف‌ قیام‌ تنها نفس‌ تغییر است، بدون‌ آن‌ که‌ جایگزین‌ معین‌ و مشخصی‌ ارایه‌ کند. در واقع، یک‌ قیام‌ سیاسی‌ و اجتماعی، اگر چه‌ با بسیج‌ عمومی‌ مردم‌ همراه‌ است؛ اما فاقد طرح‌ و برنامه‌ای‌ دقیق، روشن‌ و مشخص‌ برای‌ تغییر نهادهای‌ سیاسی‌ و اجتماعی‌ است. از این‌رو، تفاوت‌ اساسی‌ قیام‌ و انقلاب، در ایدئولوژی، معنا و جایگاه‌ تاریخی‌ آنها جست‌وجو می‌شود. یعنی، هدف‌ قیام، برخلاف‌ انقلاب، تخریب‌ و بازسازی‌ سیاسی‌ و اجتماعی‌ یک‌ نظام‌ سیاسی‌ و اجتماعی‌ نیست؛ بلکه‌ بر نهادهای‌ سیاسی‌ و اجتماعی، تأثیر غیرمستقیم‌ می‌گذارد و به‌طور اساسی، به‌ معنای‌ اعتراض‌ خشونت‌آمیز نسبت‌ به‌ وضعیت‌ موجود است.(4) قیام‌ پانزده‌خرداد، اگرچه‌ به‌ یک‌ معنا در قالب‌ این‌ تعریف‌ می‌گنجد و در واکنش‌ به‌ وضع‌ موجود به‌وقوع‌ پیوست، اما از دیگر سو، دارای‌ معنا و جایگاه‌ تاریخی‌ و مهم‌تر از همه‌ ایدئولوژی‌ بوده‌ است. معنا و جایگاه‌ تاریخی‌ آن‌ از تأمل‌ تحولات‌ سیاسی، اجتماعی‌ و فکری‌ و فرهنگی‌ دهه‌های‌ چهل‌ و پنج‌ ه'.ش‌ که‌ منجر به‌ انقلاب‌اسلامی‌ شد، به‌آسانی‌ قابل‌ فهم‌ است. ایدئولوژی‌ آن‌ نیز،همانند انقلاب‌ اسلامی، گفتمان‌ سیاسی‌ شیعه‌ بوده‌ است‌ که‌ به‌عنوان‌ گفتمان‌ غالب‌ در انقلاب‌اسلامی‌ چهره‌ نمود. قیام‌ که‌ از آن‌ تعبیر «شورش» نیز شده، دارای‌ چهار ویژگی‌ عمده‌ است‌ که‌ عبارتند از:
1. شورش، اعتراض‌ شخصی‌ شورشیان‌ است‌ که‌ نارسائی‌های‌ موجود را، نه‌ به‌ نهادهای‌ اجتماعی، بلکه‌ به‌ افراد نسبت‌ می‌دهند. بنابراین، هدف‌ شورش‌ از میان‌ برداشتن‌ افراد است؛ بدون‌ آن‌ که‌ دست‌ به‌ ترکیب‌ نظام‌ سیاسی‌ و اجتماعی‌ بزنند؛
2. هرگاه‌ شورش، بافت‌ اجتماعی‌ را هدف‌ قرار داده‌ و طرحی‌ برای‌ آینده‌ نداشته‌ باشد، اعتراض‌ خشونت‌آمیز به‌ وضع‌ موجود است. خواه‌ به‌ دلیل‌ اوضاع‌ بد اقتصادی، یا خودکامگی‌ سیاسی‌ و... اما اگر بافت‌ اجتماعی‌ را هدف‌ گرفته‌ و طرحی‌ - هرچند مبهم‌ - برای‌ آینده‌ ارایه‌ دهند، جنبه‌ انقلاب‌ می‌یابد؛
3. ایدئولوژی‌ شورش، مجموعه‌ای‌ از عقاید سنتی‌ است‌ که‌ معطوف‌ به‌ آینده‌ نیست. بنابراین، بسیاری‌ از شورش‌ها در صورت‌ پیروزی‌ دچار سردرگمی‌ می‌شوند و از عرضه‌ تصویری‌ روشن‌ از آینده‌ ناتوان‌ می‌مانند، زیرا شورش‌ فاقد هدف‌ و جهت‌گیری‌ مشخص‌ و طرحی‌ برای‌ آینده‌ است؛
4. در شورش‌های‌ اصیل‌ و ناب، شورشگران‌ درپی‌ الغای‌ ابداعات‌ و تغییرات‌ جدید و اعاده‌ حقوق‌ و امتیازهای‌ از کف‌ رفته‌ خویش‌ هستند. بنابراین، شورش، بیشتر جنبه‌ محافظه‌کارانه‌ و حتی‌ رجعت‌گرایانه‌ دارد.(5)
نظریه‌ آرمان‌خواهی‌ و عقیده‌طلبی‌ نیز یکی‌ از علل‌ و عوامل‌ قیام‌ و انقلاب‌ معرفی‌ شده‌ است‌ که‌ برخلاف‌ نظریه‌های‌ مادی‌ انقلاب، ریشه‌ تحولات‌ اجتماعی‌ را به‌ خواسته‌های‌ معنوی‌ انسان‌ نسبت‌ می‌دهد.(6)
قیام‌ پانزده‌خرداد با آن‌ که‌ برخی‌ از این‌ ویژگی‌ها را در خود داشت، اما تفاوت‌هایی‌ نیز در آن‌ مشاهده‌ می‌شود. نخست‌ این‌ که، قیام‌ ناشی‌ از اعتراض‌ شخصی‌ شورشیان‌ نبود؛ بلکه‌ خبر دستگیری‌ امام‌ خمینی، آتش‌ قیام‌ را - به‌ مثابه‌ انبار باروتی‌ که‌ در اعتراض‌ به‌ مفاد غیرقانونی، غیرشرعی‌ و نامتعارف‌ لایحه‌ انجمن‌های‌ ایالتی‌ و ولایتی‌ و رفراندوم‌ انقلاب‌ سفید، انباشته‌ شده‌ بود - شعله‌ور ساخت. دوم‌ این‌ که، نهضت، با اتکا به‌ گفتمان‌ سیاسی‌ شیعه‌ که‌ امام‌خمینی‌ منادی‌ آن‌ بود، طرحی‌ - هرچند مبهم‌ - برای‌ آینده‌ داشت، بنابراین، قیام‌ جنبه‌ انقلابی‌ می‌یافت. سوم‌ این‌ که، ایدئولوژی‌ قیام، مجموعه‌ای‌ از عقاید سنتی، اما معطوف‌ به‌ آینده‌ای‌ روشن‌ بود که‌ خواهان‌ کوتاهی‌ دست‌ عوامل‌ استعمار غرب‌ و استبداد سلطنتی‌ بود. چهارم‌ این‌ که، نیروهای‌ قیام‌کننده‌ درصدد اعاده‌ حقوق‌ از کف‌ رفته‌ شخصی‌ خویش‌ نبودند؛ زیرا انگیزه‌های‌ مادی‌ و اقتصادی، نقشی‌ در بروز قیام‌ نداشت؛ بلکه‌ اعاده‌ استقلال‌ سیاسی، اقتصادی، فکری‌ - فرهنگی، اجتماعی‌ و نظامی‌ و پاسداری‌ از هویت‌ ملی‌ و مذهبی‌ به‌عنوان‌ حقوق‌ عمومی‌ مردم‌ ایران، از مهم‌ترین‌ اهداف‌ آنان‌ به‌شمار می‌رفت. بیانات‌ و مفاد پیام‌های‌ امام‌خمینی‌ از 16 مهر 1341 تا 13 خرداد 1342، بازتاب‌ این‌ انگیزه‌ها و اهداف‌ است.(7) مهم‌تر از همه‌ آن‌ که، قیام‌ پانزده‌خرداد، براساس‌ نظریه‌ استاد شهید مرتضی‌ مطهری، ناشی‌ از نیازها و خواسته‌های‌ فرهنگی‌ و معنوی‌ مردم‌ ایران‌ بود. در بررسی‌ و ارزیابی‌ پدیده‌های‌ سیاسی‌ و اجتماعی، باید مسأله‌ اساسی‌ «علت‌ و معلول» را نیز در نظر داشت، زیرا آنچه‌ موجب‌ وقوع‌ قیام‌ و انقلاب، و واژگونی‌ رژیم‌ها و بروز پدیده‌های‌ انقلابی‌ می‌گردد، علل‌ اساسی‌ و نهایی‌ است که‌ ازاین‌ تعامل‌ و تأثیر و تأثرها به‌دست‌ می‌آید. روندی‌ که‌ شهید محمدباقر صدر از آن‌ به‌عنوان‌ «سنت‌های‌ الهی» یاد می‌کند.(8) درواقع، قوانین‌ ثابتی‌ بر همه‌ حوادث‌ و رویدادهای‌ عالم‌ حاکم‌ است‌ که‌ با شناسایی‌ آنها می‌توان‌ عناصر و عوامل‌ اصلی‌ هر واقعه‌ و پدیده‌ای‌ را معرفی‌ کرد. بنابراین، روند تحولات‌ سیاسی‌ و اجتماعی‌ دهه‌ سی‌ و سال‌های‌ آغازین‌ دهه‌ چهل، نقش‌ بسزایی‌ در وقوع‌ قیام‌ پانزده‌خرداد داشتند که‌ در ادامه‌ مورد بررسی‌ قرار می‌گیرند.
‌شرایط‌ ایران‌ و سیاست‌ خارجی‌ آمریکا
‌1. شرایط‌ سیاسی‌ و اجتماعی‌ در دهة‌ سی
پس‌ از کودتای‌ 28 مرداد 1332 که‌ منجر به‌ سرنگونی‌ دولت‌ مصدق‌ شد، حکومت‌ استبدادی‌ شاه، رفته‌ رفته‌ تحکیم‌ و تثبیت‌ شد. حمایت‌های‌ بی‌دریغ‌ آمریکا و فشار و اختناق‌ ناشی‌ از تاسیس‌ ساواک، نقش‌ اساسی‌ در تسلط‌ همه‌ جانبه‌ رژیم‌ داشت. به‌ تعبیر یکی‌ از نویسندگان‌ خارجی، «برای‌ مردم‌ ایران، ساواک‌ نماد و سمبل‌ وحشت‌ بود: آمیزه‌ای‌ از خشونت‌ و بی‌منطقی»(9)، در حالی‌ که‌ «به‌ سیاق‌ کل‌ جامعه‌ شاهنشاهی، ساواک‌ مؤ‌سسه‌ای‌ برای‌ کاشت‌ و داشت‌ و برداشت‌ فساد مالی»(10)، به‌شمار می‌رفت.
برغم‌ این‌ فضای‌ خفقان‌آور، در سال‌ 1339، هم‌ زمان‌ با تحولاتی‌ که‌ در صحنه‌ سیاست‌ بین‌الملل‌ رخ‌ داد، رژیم‌ شاه‌ ناچار به‌ تغییر صوری‌ در رویه‌ و سیاست‌های‌ خود شد. سیاست‌ شاه‌ که‌ برخلاف‌ میل‌ باطنی‌ خویش‌ - و البته‌ برای‌ تظاهر به‌ دمکراسی‌ - نظام‌ فرمایشی‌ دو حزب‌ دولتی‌ «موافق» و «مخالف» عینی‌ - «ملیون» به‌ رهبری‌ منوچهر اقبال‌ و «مردم» به‌ رهبری‌ «اسدا... علم» - را راه‌ انداخته‌ بود، برای‌ آگاهان‌ سیاسی‌ «هیاهو برای‌هیچ» تلقی‌ می‌شد.
2. کندی‌ و سیاست‌ خارجی‌ آمریکا
با پیروزی‌ جان‌اف. کندی، نامزد حزب‌ دمکرات‌ در انتخابات‌ ریاست‌ جمهوری‌ ایالات‌ متحده‌ آمریکا،سیاست‌های‌ داخلی‌ و خارجی‌ آن‌ کشور، در آستانة‌ دگرگونی‌ قرار گرفت. کندی، برای‌ جلوگیری‌ از قیام‌ و انقلاب‌های‌ مردمی‌ در جهان‌ سوم‌ - مشابه‌ آنچه‌ در کوبا روی‌ داده‌ بود - که‌ احتمال‌ سرنگونی‌ رژیم‌های‌ وابسته‌ به‌ غرب‌ را در پی‌ داشت، رهبران‌ این‌ کشورها را به‌ اجرای‌ برنامه‌های‌ اصلاحی‌ تشویق‌ می‌نمود. دکترین‌ «انقلاب‌ از بالا»ی‌ روستو - معاون‌ امنیت‌ ملی‌ کندی‌ - شالوده‌ این‌ برنامه‌ را تشکیل‌ می‌داد. سیاستی‌ که‌ برای‌جلوگیری‌ از توسعه‌ نفوذ کمونیسم‌ طراحی‌ شده‌ بود. همگام‌ با سایر کشورهای‌ وابسته‌ به‌ غرب، در ایران‌ نیز، «فضای‌ باز سیاسی» طلیعه‌ اصلاحاتی‌ بود که‌ آشکارا برای‌ خوشایند کندی‌ و تیم‌ همراهش‌ در کاخ‌ سفید، به‌ مرحله‌ عمل‌ گذاشته‌ شد. شاه‌ که‌ تمایلی به‌ ایجاد فضای‌ باز سیاسی‌ نداشت، زیر فشار کندی، مجبور به‌ اتخاذ سیاستی‌ گشت‌ که‌ دگرگونی‌ و تحولات‌ سال‌های‌ آتی‌ را تحت‌ تأثیر قرار داد.
مطالعه‌ و بررسی‌ قیام‌ پانزده‌خرداد، مستلزم‌ بررسی‌ اجمالی‌ جریان‌های‌ سیاسی‌ و اجتماعی‌ است‌ که‌ در این‌ فضای‌ غیرواقعی، تحمیلی‌ و نیم‌بند سر برآوردند. زیرا این‌ سؤ‌ال‌ وجود دارد که‌ آیا «فضای‌ باز سیاسی» و دیگر برنامه‌های‌ اصلاحی‌ رژیم‌ شاه، مانند «اصلاحات‌ ارضی»، «لایحه‌ انجمن‌های‌ ایالتی‌ و ولایتی» و «انقلاب‌ سفید» که‌ «انقلاب‌ شاه‌ و مردم»! نام‌ گرفت، در وقوع‌ قیام‌ مذکور نقشی‌ داشته‌اند؟
به‌طور کلی، منشأ و خاستگاه‌ برونی؛ انگیزه‌ و اهداف‌ غیرملی؛ ماهیت‌ سیاسی، غیرواقعی‌ و ضدمذهبی؛ روند غیرطبیعی، غیرقانونی‌ و نامتعارف؛ و نتایج‌ ناهمگون‌ و تشنج‌آفرین‌ اصلاحات‌ دوره‌ 42 - 39 رژیم‌ شاه، موجب‌ انباشته‌ شدن‌ نارضایتی‌ مردم‌ و نیروهای‌ سیاسی‌ و مذهبی‌ به‌ رهبری‌ امام‌خمینی‌ گردید و مبارزه‌ آنان‌ منجر به‌ قیام‌ پانزده‌خرداد 1342 گردید.(11) این‌ اصلاحات‌ به‌ منظور «کسب، حفظ‌ و گسترش» هر چه‌ بیشتر حضور، نفوذ و اقتدار سیاسی، اقتصادی، فرهنگی‌ و اجتماعی‌ آمریکا و رژیم‌ شاه‌ به‌ اجرا درآمد. در بروز نارضایتی‌ و عصیان‌ مردم‌ و نیروهای‌ سیاسی‌ و اجتماعی، به‌ ویژه‌ نیروهای‌ مذهبی‌ نقش‌ اساسی‌ داشت. اما خاستگاه‌ و پایگاه‌ مستقل‌ جریان‌های‌ سیاسی‌ نهضت‌ پانزده‌خرداد را باید در جای‌ دیگری‌ جست‌وجو کرد.
3. روند جریان‌های‌ سیاسی‌ پس‌ از انقلاب‌ مشروطه‌
به‌ منظور بررسی‌ جریان‌های‌ سیاسی‌ این‌ دوره، نگاهی‌ عمیق‌ به‌ ریشه‌ها و مقاطع‌ تاریخی‌ شکل‌گیری‌ احزاب‌ و گروه‌های‌ سیاسی‌ و اجتماعی‌ در ایران‌ لازم‌ می‌نماید. زیرا فضای‌ باز سیاسی، دورة‌ دیگری‌ از فعالیت‌های‌ سیاسی‌ و حزبی‌ - که‌ می‌توان‌ دوره‌ سوم‌ نامید - در ابتدای‌ دهه‌ 1340 به‌شمار می‌رود. به‌طور کلی، اوج‌گیری‌ و رشد احزاب‌ و گروه‌های‌ سیاسی‌ و اجتماعی‌ ایران‌ در بستر تاریخی، خود به‌ چهار دوره‌ تقسیم‌ می‌شود که‌ در میان‌ این‌ دوره‌ها، مقاطع‌ رکود و توقف‌ نیز مشاهده‌ می‌شود.
دوره‌ نخست، عصر مشروطیت‌ تا استقرار کامل‌ سلطنت‌ - رضا شاه‌ - پهلوی‌ را دربر می‌گیرد. دورة‌ دوم، با برکناری‌ رضاشاه‌ و به‌ سلطنت‌ رسیدن‌ محمدرضا شروع‌ شد که‌ بیشترین‌ تعداد احزاب‌ و جمعیت‌های‌ سیاسی‌ و وقایع‌ تاریخ‌ معاصر ایران‌ - البته‌ تا پیش‌ از پیروزی‌ انقلاب‌ اسلامی‌ - در همین‌ دوره‌ شکل‌ گرفت. زیرا رژیم‌ شاه‌ با توجه‌ به‌ شرایط‌ بین‌المللی‌ و داخلی، که‌ ناشی‌ از جنگ‌ جهانی‌ دوم‌ و اشغال‌ ایران‌ و بی‌تجربگی‌ و خامی‌ شاه‌ جوان‌ بود، با تحمل‌ منتقدین‌ و حتی‌ همراهی‌ آنان‌ در انتقاد از گذشته‌ تیره‌ و تار دیکتاتوری، به‌ سرعت‌ خود را با شرایط‌ جدید تطبیق‌ داد. در این‌ دوره، نبردی‌ میان‌ دولت، مجلس‌ و دربار در گرفت‌ که‌ هر گاه‌ افراد قدرتمندی، مانند قوام‌ و مصدق‌ در رأس‌ دولت‌ قرار می‌گرفتند، از نقش‌ شاه‌ و دربار در اداره‌ امور کشور کاسته‌ می‌شد و هرگاه‌ دولت‌های‌ ضعیفی‌ زمام‌ امور را به‌دست‌ می‌گرفتند، کنترل‌ دربار بر قوه‌ مجریه‌ بیشتر می‌گردید. در پی‌ کودتای‌ 28 مرداد 1332، قدرت‌ شاه‌ تحکیم‌ شد و بر نیروهای‌ سیاسی‌ و اجتماعی‌ مستقل‌ چیره‌ گشت. بنابراین، احزاب، گروه‌ها و نیروهای‌ سیاسی‌ و اجتماعی‌ ملی‌ و مذهبی‌ - هر دو - سرکوب‌ شدند. با روی‌ کار آمدن‌ کندی‌ در آمریکا و ایجاد فضای‌ باز سیاسی‌ در ایران، دوره‌ سوم‌ فعالیت‌های‌ سیاسی‌ و حزبی‌ پدیدار شد و احزاب‌ و گروه‌های‌ سیاسی‌ و اجتماعی‌ زیادی‌ تشکیل‌ شده‌ و یا احزاب‌ و گروه‌های‌ سرکوب‌ شده‌ اعلان‌ موجودیت‌ کردند. این‌ فعالیت‌ها نیز، پس‌ از قیام‌ پانزده‌خرداد، محدود گشت‌ و در سال‌ 1344 بساط‌ همه‌ احزاب‌ و جمعیت‌های‌ مستقل‌ از دولت، به‌طور رسمی‌ برچیده‌ شد. دورة‌ چهارم‌ فعالیت‌های‌ سیاسی‌ و حزبی‌ در سال‌ 1356 آغاز شد(12) و در نهایت‌ به‌ پیروزی‌ انقلاب‌اسلامی‌ منجر شد. این‌ مقاله‌ در صدد تبیین‌ جمعیت‌ها، احزاب‌ و گروه‌های‌ دوره‌ سوم‌ است‌ تا به‌ جریان‌شناسی‌ نهضت‌ پانزده‌خرداد نایل‌ آید.
با آغاز سلطنت‌ رضاشاه‌ در سال‌ 1304، دستاوردهای‌ انقلاب‌ مشروطه‌ در بعد سیاسی‌ و اجتماعی، یکسره‌ از میان‌ رفت. ولی‌ با سقوط‌ وی، توسعه‌ سیاسی، بار دیگر مجال‌ بروز یافت‌ و امکان‌ مشارکت‌ عمومی‌ فراهم‌ شد. با کودتای‌ 28 مرداد، دوره‌ فقدان‌ توسعه‌ سیاسی، مجالی‌ برای‌ حیات‌ و مشارکت‌ نهادهای‌ سیاسی‌ و اجتماعی‌ مستقل‌ باقی‌ نگذاشت. از سال‌ 1339 تا 1342 دوره‌ای‌ کوتاه‌ و محدود، از توسعه‌ سیاسی‌ ناپایدار و گذرا تجربه‌ شد. اما شرایط‌ این‌ دوره‌ با دوره‌های‌ پیشین، تفاوت‌های‌ اساسی‌ داشت. زیرا اگرچه‌ جامعه‌ نیازمند توسعه‌ سیاسی‌ بود و نیروهای‌ سیاسی‌ و اجتماعی‌ از یک‌ فضای‌ باز سیاسی‌ که‌ موجب‌ محدود شدن‌ قدرت‌ شاه‌ و دربار گردد، استقبال‌ می‌نمودند؛ اما فضای‌ باز سیاسی، با توجه‌ به‌ نیازهای‌ درونی‌ جامعه‌ و خواسته‌های‌ طبیعی‌ گروه‌های‌ سیاسی‌ و اجتماعی‌ ایجاد نمی‌شد؛ بلکه‌ شرایط‌ جهانی‌ و الزام‌های‌ سیاست‌ خارجی‌ آمریکا، آن‌ را به‌ رژیم‌ شاه‌ تحمیل‌ می‌کرد. بنابراین، فضای‌ باز سیاسی‌ اصالت‌ حقیقی‌ نداشت. علاوه‌بر این، ساختار قدرت‌ در ایران‌ با توجه‌ به‌ تغییراتی‌ که‌ در قانون‌ اساسی‌ مشروطه‌ ایجاد شده‌ بود، کاملاً‌ به نفع‌ شاه‌ و دربار تغییر یافته‌ بود و از نظر ساختاری، جایگاهی‌ برای‌ گروه‌های‌ سیاسی‌ و اجتماعی‌ مستقل‌ و مردمی‌ باقی‌ نمانده‌ بود تا آزادانه‌ فعالیت‌ نمایند. از این‌رو، پذیرش‌ واقعیت‌ فضای‌ باز سیاسی، معنا و مفهومی‌ نداشت‌ و در راستای‌ شعارهای‌ تبلیغاتی‌ فریبکارانه‌ رژیم‌ شاه‌ که‌ در پاسخ‌ به‌ فشارهای‌ خارجی‌ قصد خودنمایی‌ در عرصه‌ بین‌المللی‌ داشت، ارزیابی‌ می‌شد. تحلیل‌های‌ تحقیقی‌ - کاربردی‌ جان‌ باولینگ‌ ؛ تحلیل‌گر امور سیاسی‌ ایران‌ در وزارت‌ امور خارجه‌ آمریکا - درباره‌ مسایل‌ داخلی‌ ایران‌که‌ به‌ عنوان‌ پیشنهادهای‌ رسمی‌ دولت‌ آمریکا به‌ رژیم‌ شاه‌ تلقی‌ می‌شد، بر این‌ سوء ظن‌ می‌افزود و آن‌ را تایید می‌کرد. وی‌ در تحلیل‌ اول‌ خود، نیروی‌ پیوسته‌ مخالفان‌ رژیم‌ را با دقت‌ تحلیل‌ کرده‌ و نفرت‌ و انزجار از رژیم‌ شاه‌ را در میان‌ طبقه‌ متوسط، رو به‌ فزونی‌ ارزیابی‌ کرده‌ بود. در بررسی‌ دوم‌ او، چهارده‌ پیشنهاد ویژه‌ دیده‌ می‌شد که‌ با اجرای‌ دقیق‌ آنها، شاه‌ بر علیه‌ مخالفانش‌ اقدام‌ جد‌ی‌ به‌ عمل‌ می‌آورد. این‌ فهرست‌ پیشنهادی، الگوی‌ برنامه‌های‌ اصلاحی‌ شاه‌ قرار گرفت. در حالی‌ که‌ شخص‌ باولینگ‌ نیز اذعان‌ داشت:
«ماهیت‌ بیشتر آنها عوام‌فریبانه‌ بود و از نظر غربی‌ها قبول‌ و هضم‌ آنها بسیار دشوار است، ولی‌ این‌ امکان‌ وجود دارد که‌ شاه‌ از عهده‌ اجرای‌ چنین‌ ترفندی‌ برآید».(13)
4. جریان‌های‌ سیاسی‌ در فضای‌ باز (42 - 1339)
با وزش‌ نسیم‌ زودگذر آزادی‌ از سمت‌ غرب‌ و گسترش‌ رایحه‌ فریبنده‌ فضای‌ باز سیاسی، زمینه‌های‌ لازم‌ - اما نه‌ کافی‌ - برای‌ فعالیت‌های‌ سیاسی‌ ایجاد شد. گروه‌های‌ سیاسی‌ یکی‌ پس‌ از دیگری‌ اعلام‌ موجودیت‌ کرده‌ و شروع‌ به‌ فعالیت‌ نمودند. نیروهای‌ سیاسی‌ دوره‌های‌ پیشین، با همان‌ نام‌ و یا اسامی‌ جدید، وارد عرصه‌ فعالیت‌ سیاسی‌ و اجتماعی‌ شدند. جبهه‌ ملی‌ با نام‌ جبهه، ملی‌ دوم، با شرکت‌ اعضای‌ حزب‌ ایران‌ و دیگر شخصیت‌های‌ منفرد، نیروی‌ سوم، با نام‌ جامعه‌ سوسیالیست‌های‌ نهضت‌ ملی‌ ایران، و حزب‌ زحمت‌کشان، با نام جمعیت‌ پاسداران‌ آزادی‌ - که‌ پیش‌ از ائتلاف‌ ملکی‌ و بقایی، سازمان‌ نگهبانان‌ آزادی‌ نام‌ داشت‌ - تجدید حیات‌ نمودند. اما حزب‌ توده‌ به‌طور محدود در خارج‌ از کشور چهره‌ خود را نشان‌ داد. بخش‌ مذهبی‌ جبهه‌ ملی‌ که‌ در نهضت‌ مقاومت‌ ملی‌ شکل‌ یافته بود، با نام‌ نهضت‌ آزادی‌ رخ‌ نمایان‌ کرد. نهضت‌ آزادی‌ و سه‌ حزب‌ مهم‌ فعال‌ در نهضت‌ مقاومت‌ ملی، یعنی‌ احزاب‌ مردم‌ ایران، ملت‌ ایران‌ و نیروی‌ سوم‌ - که‌ از احزاب‌ اصلی‌ جبهه‌ ملی‌ به‌شمار می‌رفتند -، به‌ دلیل‌ اختلاف‌ نظر با جبهه‌ ملی، در جبهه‌ ملی‌ دوم‌ مشارکت‌ نکردند. ولی‌ پس‌ از فرو ریختن‌ بنای‌ متزلزل‌ جبهه‌ ملی‌ دوم، این‌ سه‌ حزب، پایه‌های‌ جبهه‌ ملی‌ سوم‌ را پی‌ریزی‌ کردند که‌ پا نگرفت.
‌الف‌ - جریان‌های‌ وابسته‌ به‌ رژیم‌
نیروهای‌ وابسته‌ و متمایل‌ به‌ دربار و سیاستمداران‌ محافظه‌کار، مانند حسین‌ علا و سیدمحمد بهبهانی‌ نیز فعال‌ شدند؛ اما حزب‌ سیاسی‌ خاصی‌ تشکیل‌ ندادند. هواداران‌ دکتر علی‌ امینی‌ نیز گرچه‌ شکل‌ سیاسی‌ و حزبی‌ خاصی‌ نداشتند، اما جامعه‌ لیسانسیه‌های‌ دانش‌سرای‌ عالی، جامعه‌ معلمان، روزنامه‌ مهرگان‌ و باشگاه‌ مهرگان‌ که‌ توسط‌ محمد درخشش‌ سرپرستی‌ و اداره‌ می‌شدند، کانون‌ تحزب‌ و تشکل‌ این‌ قطب‌ سیاسی‌ بودند. باشگاه‌های‌ فخرآباد و کاخ‌ نیز - به‌ ترتیب‌ - به‌ جبهه‌ ملی‌ دوم‌ و نهضت‌ آزادی‌ تعلق‌ داشتند.(14)
احزاب‌ و گروه‌های‌ دیگری‌ نیز به‌عنوان‌ کانون‌های‌ قدرت‌ و دسته‌بندی‌ جناح‌های‌ هیأت‌ حاکمه‌ و اهرم‌های‌ داخلی‌ رقابت‌ آمریکا و انگلیس، برای‌ کسب‌ قدرت‌ برتر در کشور ظاهر گشتند. برخی‌ از این‌ کانون‌ها، پس‌ از پایان‌ فضای‌ باز سیاسی‌ و حاکمیت‌ مطلق‌ شاه‌ و دربار، در دورة‌ رکود سیاسی‌ پس‌ از قیام‌ پانزده‌خرداد و پیش‌ از انقلاب‌ اسلامی، به‌ احزاب‌ سیاسی‌ طرفدار رژیم، تبدیل‌ شدند. احزاب‌ و گروه‌های‌ زیر از جمله‌ این‌ کانون‌های‌ قدرت‌ به‌شمار می‌رفتند:(15)
1. حزب‌ خلق؛ 2. حزب‌ ملیون؛ 3. جمعیت‌ یاران؛ 4. جمعیت‌ ترقی‌خواهان؛ 5. جمعیت‌ آزادی؛6. جمعیت‌ مدافعین‌ قانون‌ اساسی؛ 7. کمیته‌ مبارزه‌ با دیکتاتوری؛ 8. کانون‌ ترقی.
بیشتر این‌ گروه‌ها و احزاب، توسط‌ وابستگان‌ فکری‌ و سیاسی‌ شاه‌ و دربار تأسیس‌ شده‌ بودند و پایه‌گذاران‌ و اعضای‌ آنها در چند حزب، گروه‌ و جمیعت‌ سیاسی‌ عضویت‌ داشتند. تشکل‌هایی‌ که‌ حمایت‌ از رژیم‌ شاه، محور اصلی‌ فعالیت‌های‌ آنان‌ محسوب‌ می‌شد. بنابراین، آنها نمی‌توانستند برآیند آرای‌ عمومی‌ مردم‌ بوده‌ و نیازهای‌ سیاسی‌ آنها را برآورده‌ سازند.
‌ب‌ - جریان‌های‌ سیاسی‌ ملی‌گرا
نحوه‌ شکل‌گیری‌ جبهه‌ ملی‌ دوم، به‌عنوان‌ مهم‌ترین‌ جریان‌ سیاسی‌ این‌ دوره، نیازمند بررسی‌ بیشتری‌ است. با اعلام‌ فضای‌ باز سیاسی‌ به‌ ابتکار ا...یار صالح‌ و باقر کاظمی، اعضای‌ حزب‌ ایران، با تشکیل‌ جلساتی، جبهه‌ ملی‌ دوم‌ را تأسیس‌ کردند و اساسنامه‌ آن‌ در تاریخ‌ 16 دی‌ ماه‌ 1339 به‌ تصویب‌ رسید. ا...یار صالح‌ به‌عنوان‌ رهبر جبهه‌ ملی‌ دوم‌ برگزیده‌ شد و ریاست‌ نخستین‌ کنگره‌ جبهه‌ ملی‌ ایران‌ - کنگره‌ بزرگ‌ 1341 - را برعهده‌ گرفت. در این‌ کنگره، یازده‌ تن‌ از اعضای‌ جبهه، به‌عنوان‌ اعضای‌ کمیسیون‌ سیاسی‌ و خط‌ مشی‌ انتخاب‌ شدند. اعضای‌ این‌ کمسیون، براساس‌ گزارش‌های‌ سه‌ کمیسیون‌ امور سیاسی، امور اجتماعی‌ و امور اقتصادی‌ به‌ تصمیم‌سازی، تصمیم‌گیری‌ و انجام‌ وظیفه‌ می‌پرداختند.(16)
جبهه‌ ملی‌ دوم‌ موضع‌ ضدسلطنتی‌ و مخالف‌ شاه‌ اتخاذ نکرد و فاقد برنامه‌ منسجمی‌ بود و همه‌ اقدام‌های‌ آن‌ در انتشار چند نشریه‌ و برگزاری‌ چند میتینگ‌ خلاصه‌ می‌شد. اما از سوی‌ رژیم‌ شاه، نیروی‌ کمی‌ به‌شمار نمی‌رفت‌ و بارزترین‌ و مهم‌ترین‌ گروه‌ فضای‌ باز سیاسی‌ به‌ حساب‌ می‌آمد. با این‌ حال، جبهه‌ ملی‌ دوم، به‌ دلیل‌ نداشتن‌ استراتژی‌ از یک‌ سو، و اختلاف‌های‌ داخلی‌ از سوی‌ دیگر، نتوانست‌ گام‌ مؤ‌ثری‌ در تجدید حیات‌ سیاسی‌ خود بردارد.(17) این‌ جبهه، دارای‌ دو جناح‌ رادیکال‌ و میانه‌رو بود که‌ حتی‌ در قبال‌ دولت‌ علی‌ امینی‌ نیز اتفاق‌ نظر نداشتند.(18) درواقع، جبهه‌ ملی‌ «[...] دو جریان‌ بود، یک‌ جریان‌ رهبری‌ مصدق‌ را قبول‌ داشت‌ و جریان‌ دیگر، رهبری‌ مصدق‌ را قبول‌ نداشت‌ و دست‌ کمک‌ به‌سوی‌ تیمور بختیار دراز کرده‌ بود. شاپور بختیار عامل‌ منحرف‌ کردن‌ جریان‌ از مسیر اصلیش‌ بود».(19) بر این‌ اساس، برخی‌ عقیده‌ دارند، جبهه‌ ملی‌ دوم‌ یک‌ تشکل‌ آمریکایی‌ بود؛ زیرا بیشتر پایه‌گذاران‌ آن‌ از هواداران‌ آمریکا به‌شمار می‌رفتند. به‌ همین‌ دلیل، مصدق‌ از تایید آنها خودداری‌ کرد. هدف‌ آمریکا از تشکیل‌ این‌ جبهه‌ ساختگی، نمایشی‌ از اعطای‌ آزادی‌های‌ دموکراتیک‌ و آغاز مبارزات‌ سیاسی‌ - در جریان‌ فضای‌ باز سیاسی‌ - ارزیابی‌ شده‌ است. تاکتیکی‌ که‌ در سال‌ 1356 نیز به‌ کار برده‌ شد.(20)
‌پ‌ - جریان‌ ملی‌گرای‌ مذهبی‌
علل‌ ناکامی‌ جبهه‌ ملی‌ دوم، بیشتر در اختلاف‌های‌ داخلی‌ آن‌ نهفته‌ است. پس‌ از اولین‌ کنگره‌ جبهه‌ ملی‌ دوم، مابین‌ رهبران‌ ملی‌گرا تفرقه‌ ایجاد شد. برخی‌ از آنان‌ تصمیم‌ به‌ ترک‌ جبهه‌ ملی‌ گرفته‌ و نهضت‌ آزادی‌ را تأسیس‌ نمودند. این‌ گروه، بُعد سیاسی‌ اسلام‌ را نیز به‌ اهداف‌ خود افزوده‌ بود.(21) آیت‌ا... سیدمحمود طالقانی، نقش‌ مؤ‌ثری‌ در انشعاب‌ از جبهه‌ ملی‌ ایفأ کرد. مهندس‌ مهدی‌ بازرگان‌ و دکتر یدا... سحابی‌ و جمعی‌ دیگر، موجودیت‌ نهضت‌ آزادی‌ را اعلام‌ نمودند. پایه‌گذاران‌ سازمان‌ مجاهدین‌ خلق‌ نیز از اعضای‌ نهضت‌ آزادی‌ بودند که‌ در خلال‌ سال‌های‌ 43 - 1342 در زندان‌ با مارکسیست‌ها تماس‌ پیدا کرده‌ و با این‌ استدلال‌ که‌ مبارزه‌ سیاسی‌ اهداف‌ سازمان‌شان‌ را برآورده‌ نمی‌سازد، به‌ اتخاذ یک‌ خط‌ مشی‌ مسلحانه‌ با گرایش‌ چپ‌ دست‌ یازیدند.(22) بنابراین، از نهضت‌ آزادی‌ خارج‌ شده‌ و سازمان‌ مجاهدین‌ خلق‌ را بنیان‌ نهادند که‌ در دهه‌ 1350، به‌ کلی‌ مارکسیست‌ شد و اصول‌ اسلامی‌ را کنار گذارد.
به‌طور کلی، در نتیجه‌ آزادی‌های‌ سیاسی‌ کوتاه‌ مدت‌ و نیم‌بند دوره‌ 41 - 1339، یعنی‌ در دوران‌ نخست‌ وزیری‌ جعفر شریف‌امامی‌ و علی‌ امینی، گروه‌هایی‌ که‌ بیشتر خصلت‌ قانونی‌ و فعالیت‌ علنی‌ داشتند، پاگرفته‌ و یا تجدید حیات‌ دوباره‌ کردند. برخی‌ از آنها، مانند گروه‌ امینی‌ به‌ قدرت‌ رسیده‌ و به‌ حمایت‌ و پشتیبانی‌ دولت‌مردان‌ ایالات‌ متحده‌ آمریکا دلخوش‌ نمودند، که‌ با از بین‌ رفتن‌ شرایط‌ و محو این‌ حمایت‌ به‌ آسانی‌ سقوط‌ کردند، و برخی‌ دیگر از نیروهای‌ مخالف‌ رژیم، مفتون‌ و شیفته‌ فضای‌ باز سیاسی‌ شده‌ و از ماهیت‌ و سرشت‌ حقیقی‌ آن‌ غفلت‌ ورزیدند. هنگامی‌ که‌ شرایط‌ داخلی‌ و خارجی‌ فضای‌ باز سیاسی‌ منتفی‌ شد، فلسفه‌ وجودی‌ این‌ فضا نیز از میان‌ رفت. از این‌رو، دورة‌ پرهیاهو و تشنج‌آمیز فضای‌ باز سیاسی، با آشتی‌ شاه‌ و دمکرات‌های‌ آمریکا، حذف‌ امینی‌ و انتقال‌ رهبری‌ اصلاحات‌ صوری‌ و غیرواقعی‌ به‌ شاه، و برچیده‌شدن‌ بساط‌ احزاب، گروه‌ها و نیروهای‌ سیاسی‌ و اجتماعی‌ مستقل‌ و مخالف‌ رژیم، پایان‌ گرفت‌ و دشمنان‌ آزادی‌ با توسل‌ به‌ انواع‌ ترفندها و دسیسه‌های‌ گوناگون، از نهادینه‌ شدن‌ آن‌ جلوگیری‌ کردند. گو این که‌ از ابتدا نیز، چنین‌ قصد و نیتی‌ نداشتند و تحت‌ شرایط‌ ویژه‌ای‌ تن‌ به‌ این‌ تحمیل‌ داده‌ بودند.
‌سیاست‌های‌ غرب‌ گرایانه‌ رژیم‌ و قیام‌ پانزده‌خرداد
1. مبارزه‌ سیاسی‌ نیروهای‌ مذهبی‌
برخلاف‌ همه‌ این‌ جریان‌های‌ سیاسی، تنها جریان‌ سیاسی‌ مذهبی، یعنی‌ نهضت‌ امام‌خمینی‌ نه‌ در سال‌های‌ فضای‌ باز سیاسی؛ بلکه‌ در پایان‌ این‌ دوره‌ و هم‌زمان‌ با تصویب‌ لایحه‌ انجمن‌های‌ ایالتی‌ و ولایتی، اوج‌ گرفت. درواقع، امام‌خمینی‌ و سایر نیروهای‌ مذهبی، تحت‌ تأثیر فضای‌ باز سیاسی‌ و همراه‌ با احزاب‌ و جمعیت‌های‌ سیاسی‌ و اجتماعی‌ این‌ دوره، پا به‌ عرصه‌ سیاست‌ کشور نگذاشتند و فعالیت‌ سیاسی‌ و اجتماعی‌ مستقل‌ ایشان‌ در انتهای‌ دوره‌ موسوم‌ به‌ فضای‌ باز سیاسی‌ و به‌ بهانة‌ واکنش‌ به‌ تصویب‌ لایحه‌ انجمن‌های‌ ایالتی‌ و ولایتی‌ - که‌ مفاد آن‌ غیرقانونی‌ و ضدمذهبی‌ تلقی‌ می‌شد - اوج‌ گرفت‌ و طی‌ یک‌ روند 9 ماهه‌ به‌ قیام‌ پانزده‌خرداد منتهی‌ شد و حرکت‌ سیاسی‌ و اجتماعی‌ مستقل‌ و یگانه‌ای‌ را پیگیری‌ نمود که‌ عهده‌دار بیشترین‌ نقش‌ - هم‌ در قیام‌ پانزده‌خرداد و هم‌ در انقلاب‌ اسلامی‌ - گردید و دیگر گروه‌ها، جمعیت‌ها و احزاب‌ سیاسی‌ را از یک‌ سو، و آحاد مردم‌ ایران‌ را از سوی‌ دیگر، زیر نفوذ عمیق‌ و گسترده‌ خود قرار داد. نقش‌ و تاثیر امام‌خمینی‌ و روش‌ مبارزه‌ ایشان‌ به‌گونه‌ای‌ بود که‌ آنان‌ چاره‌ای‌ غیر از قبول‌ رهبری‌ و نقش‌ محوری‌ امام‌خمینی‌ و همراهی‌ با ایشان‌ نداشته‌ و کسانی‌ نیز که‌ نمی‌توانستند این‌ نقش‌ را بپذیرند، حداقل‌ مجبور به‌ سکوت‌ بودند.
2. اندیشه‌های‌ سیاسی‌ امام‌خمینی‌ در روند تاریخی‌
امام‌خمینی‌ در دهه‌ 1320، اولین‌ بیانیه‌ سیاسی‌ خود، یعنی‌ «قیام» را بر علیه‌ حکومت‌ استبدادی‌ پهلوی‌ نگاشت‌ و کتاب‌ کشف‌ الاسرار را در پاسخ‌ به‌ کتاب‌ اسرار هزار ساله‌ حکمی‌ منتشر ساخت. در طول‌ دهه‌ 1330 نیز به‌ تقویت‌ آیت‌ا... سیدحسین‌ بروجردی‌ همت‌ گماشت، زیرا به‌ زعم‌ امام، حمایت‌ از ایشان، تقویت‌ حوزه‌ علمیه‌ قم، مرجعیت‌ شیعه‌ و جهان‌ اسلام‌ به‌شمار می‌رفت.
آیت‌ا... بروجردی، تلاش‌های‌ مهم‌ و بسیار مفیدی‌ انجام‌ داد که‌ نتیجه‌ آن، نزدیک‌ ساختن‌ مذاهب‌ شیعه‌ و اهل‌ سنت، بر حسب‌ گرایش‌ مستقل‌ خویش، بر وفق‌ گرایش‌ آرمان‌جویانه‌ امام‌ خمینی، و برخلاف‌ دیدگاه‌ تنگ‌نظرانه‌ قشریون‌ و متحجران‌ حوزه‌های‌ علمیه‌ بود. با تلاش‌های‌ آیت‌ا... بروجردی‌ و با همکاری‌ شیخ‌محمود شلتوت، مفتی‌ اعظم‌ «الازهر» مصر، سازمان‌ جهانی‌ «تقریب‌ بین‌ المذاهب» بنیان‌ نهاده‌ شد و تلاش‌های‌ فراوانی‌ برای‌ نهادینگی‌ و تقویت‌ آن‌ به‌ عمل‌ آمد. در نتیجه‌ این‌ کوشش‌ها بود که‌ برخی‌ از علمای‌ اهل‌ سنت، مانند شیخ‌ شلتوت‌ فتوای‌ جواز تقلید از علمای‌ شیعه‌ در مسایل‌ شرعی‌ را صادر کردند و مذاهب‌ شیعه‌ و زیدیه‌ را در کنار مذاهب‌ چهارگانه‌ تسنن‌ به‌ رسمیت‌ شناختند. بنابراین، حمایت‌ از این‌ مرجع‌ روشن‌ضمیر و آینده‌نگر، ضروری‌ به‌نظر می‌رسید و هیچ‌ عاملی‌ نمی‌توانست‌ در این‌ تصمیم‌ امام‌خمینی‌ تأثیر منفی‌ گذاشته‌ و خللی‌ در آن‌ وارد سازد.(23)
علاوه‌بر این، امام‌خمینی‌ در طول‌ دهه‌ حساس‌ سی‌ ه'.ش، تمام‌ تلاش‌ خود را به‌ تدریس‌ و تحقیق‌ و تربیت‌ شاگردانی‌ معطوف‌ ساخت‌ که‌ در دهه‌های‌ بعد، از یاران‌ انقلاب‌ و مبارز ایشان‌ به‌شمار می‌رفتند. در این‌ راه، امام‌ متحمل‌ سختی‌های‌ فراوانی‌ شدند. در اثر این‌ ناملایمات، گرچه‌ امام‌ مجبور به‌ ترک‌ تدریس‌ فلسفه‌ در حوزه‌های‌ علمیه‌ - که‌ رشته‌ای‌ نامتعارف‌ محسوب‌ می‌شد - گردیدند؛ اما تلاش‌ متحجران‌ مخالف‌ برای‌ انزوای‌ امام‌ به‌جایی‌ نرسید.(24)
به‌طور کلی، خطمشی‌ سیاسی‌ امام‌خمینی‌ در طول‌ این‌ دهه‌ - سی‌ - در دو نکته‌ خلاصه‌ می‌شود: نخست‌ آن‌ که‌ با وجود وقوف‌ کامل‌ به‌ فاسد بودن‌ رژیم‌ شاه، در صدد دفاع‌ از گروه‌ مبارز فداییان‌ اسلام‌ به‌ رهبری‌ سید مجتبی‌ نو‌اب‌صفوی‌ برآمد و با نگارش‌ سه‌ نامه‌ به‌ سه‌ تن‌ از دولت‌مردان‌ رژیم‌ شاه، آنان‌ را از عواقب‌ اعدام‌ اعضای‌ این‌ گروه‌ آگاه‌ ساخت. هرچند جز یک‌ پاسخ‌ کودکانه، جوابی‌ دریافت‌ نکرد.(25)
دوم‌ آن‌ که، خود در جرگة‌ فداییان‌ اسلام‌ در نیامد و به‌ صراحت‌ مشی‌ مسلحانه‌ را تایید نکرد. و البته‌ روش‌ مسلحانه‌ آنان‌ را نیز رد‌ ننمود.(26) این‌ مسأله، احتمالاً‌ ناشی‌ از تجربه‌ امام‌خمینی‌ از سرانجام‌ گروه‌های‌ مخفی‌ و زیرزمینی‌ بود که‌ از عاقبت‌ کمیته‌ مجازات‌ در دوران‌ انقلاب‌ مشروطه، آموخته‌ بود و سالم‌ترین‌ آنها را در خطر انحراف‌ می‌دید.(27) در عین‌ حال، امام‌خمینی‌ برای‌ جلوگیری‌ از اعدام‌ نواب‌ صفوی‌ و یارانش، از آبروی‌ خویش‌ مایه‌ گذاشت‌ و به‌ منظور برانگیختن‌ احساسات‌ آیت‌ا... بروجردی‌ برای‌ دخالت‌ در این‌ کار، وارد منزل‌ ایشان‌ شد و خواهش‌ خود را عنوان‌ داشت؛ اما با چشم‌ گریان‌ از خانه‌ مرحوم‌ بروجردی‌ خارج‌ شد و روابطش‌ با بیت‌ ایشان‌ تا حدی‌ تیره‌ گشت.(28) این‌ امر، نشانگر رد تقاضای‌ امام‌ از سوی‌ آیت‌ا... بروجردی‌ می‌باشد که‌ اعدام‌ فداییان‌ اسلام‌ را درپی‌ داشت‌ و منجر به‌ محدود شدن‌ روابط‌ امام‌ با مرحوم‌ بروجردی‌ گردید، که‌ در این‌باره‌ نقش‌ اطرافیان‌ آیت‌ا... بروجردی‌ و متحجران‌ حوزه‌ را نمی‌توان‌ نادیده‌ گرفت.
3. ورود آشکار امام‌ به‌ عرصه‌
دو حادثه‌ مهم‌ سال‌ 1340 در ورود امام‌خمینی‌ به‌ عرصه‌های‌ سیاسی‌ و اجتماعی‌ کشور نقش‌ اساسی‌ داشتند. نخست، رحلت‌ آیت‌ا... بروجردی‌ بود که‌ فقدانش‌ ضایعه‌ای‌ بزرگ‌ برای‌ مرجعیت‌ شیعه‌ به‌شمار می‌رفت‌ و دوم‌ درگذشت‌ آیت‌ا... سیدابوالقاسم‌ کاشانی، که‌ امام‌ به‌ ایشان‌ نیز همانند آیت‌ا... بروجردی، ارادت‌ می‌ورزید. «درگذشت‌ مرحوم‌ آیت‌ا... بروجردی‌ سبب‌ شد که‌ فصل‌ نوینی‌ به‌ روی‌ امام‌ گشوده‌ شود و ایشان‌ مهر خاموشی‌ را بشکنند و فقه‌ و فقاهت‌ را با درایت‌ و سیاست‌ - که‌ جزء جدای‌ ناپذیر اسلام‌ است‌ - به‌ هم‌ بیامیزند».(29) فقدان‌ آیت‌ا... کاشانی‌ که‌ مجتهد و سیاستمداری‌ مبارزه‌جو به‌شمار می‌رفت، در فضای‌ سیاسی‌ - مذهبی‌ کشور، ایجاد خلأ کرد و لزوم‌ پر نمودن‌ آن‌ توسط‌ امام‌خمینی‌ احساس‌ شد. بنابراین، زمینه‌های‌ لازم‌ برای‌ حضور ایشان‌ در صحنه‌ فراهم‌ گردید و امام‌ از آن‌ بخوبی‌ استفاده‌ کردند.
در دوران‌ مرجعیت‌ آیت‌ا... بروجردی، موقعیت‌ روحانیت‌ و حوزه‌های‌ علمیه، تحکیم‌ و تثبیت‌ شد که‌ نقش‌ ایشان‌ - صرف‌ نظر از عدم‌ مداخله‌ در مسایل‌ سیاسی‌ - برای‌ تداوم‌ حرکت‌ شیعی‌ جامعه‌ ایران، بسیار مهم‌ و حساس‌ بود. زیرا مقام‌ مرجعیت‌ در شخص‌ واحدی‌ تمرکز یافت، کانون‌ مرجعیت‌ از نجف‌ به‌ قم‌ منتقل‌ گشت؛ حوزه‌ علمیه‌ قم‌ از حیث‌ کمی‌ و کیفی‌ توسعه‌ یافت؛ و شبکه‌ ارتباطی‌ حوزه‌ علمیه‌ قم‌ با نقاط‌ مختلف‌ کشور توسعه‌ و گسترش‌ پیدا کرد.(30) رویه‌ خردمندانه‌ و شخصیت‌ مقتدرانه‌ آیت‌ا... بروجردی‌ - بدون‌ آن‌ که‌ در مسایل‌ سیاسی‌ و اجتماعی‌ درگیر شود - در تقویت‌ فرهنگی‌ مذهب‌ شیعه‌ و جلوگیری‌ از سیاست‌های‌ افراطی‌ ضدمذهبی‌ رژیم‌ پهلوی، تاثیر بسزایی‌ داشت.(31)
آیت‌ا... بروجردی‌ روندی‌ از تجدید حیات‌ مذهبی‌ و نقد و انتقاد درون‌ گروهی، در داخل‌ حوزة‌ علمیه‌ قم‌ پدید آورد که‌ پس‌ از رحلتش‌ نیز به‌عنوان‌ یک‌ نیروی‌ محرکه‌ قومی‌ عمل‌ می‌کرد. سیر سیاست‌گرایی‌ نهاد روحانیت‌ و نیروهای‌ مذهبی‌ در اوایل‌ دهه‌ 1340 نشانه‌ آشکار این‌ مدعاست‌ که‌ جزئیات‌ آن‌ در ادامه‌ خواهد آمد. تأسیس‌ یک‌ شبکه‌ مهم‌ و منسجم‌ در سراسر کشور، برای‌ تنظیم‌ و گردآوری‌ سهم‌ امام‌ و دیگر وجوهات‌ شرعیه‌ از ابتکارهای‌ ایشان‌ بود که‌ نقش‌ مهمی‌ در تقویت‌ حوزه‌های‌ علمیه‌ و اشاعه‌ فرهنگ‌اسلامی‌ داشت. این‌ شبکه‌ ارتباطی، بعدها برای‌ توسعه‌ نفوذ رهبری‌ امام‌خمینی‌ نیز مورد استفاده‌ قرار گرفت(32) که‌ بیانگر گستره‌ نفوذ و عمق‌ تأثیر آن‌ است. با رحلت‌ آیت‌ا... بروجردی، لزوم‌ بازنگری‌ در نقش‌ مرجعیت‌ شیعه‌ بارز شد، زیرا دیگر الگوی‌ غیرسیاسی‌ روحانیت‌ سنتی، زیر سؤ‌ال‌ رفته‌ بود و نسل‌ جدید روحانیت‌ به‌ دنبال‌ ایفای‌ نقش‌ فعال‌تری‌ در صحنه‌های‌ سیاسی‌ و اجتماعی‌ کشور بود.(33) چهره‌ شاخص‌ این‌ طرز تفکر، امام‌خمینی‌ بود که‌ با تدریس‌ دروس‌ غیرمتعارف‌ فلسفه‌ و عرفان‌ و... در کنار دیگر درس‌های‌ فقهی، اصولی‌ و کلامی‌ حوزه‌ علمیه، مرزهای‌ سنتی‌ را درنوردیده‌ بود.
‌نیروهای‌ روحانیت‌ در اوایل‌ دهه‌ 40
در این‌ برهه‌ از زمان‌ - اوایل‌ دهه‌ چهل‌ - روحانیون‌ کشور به‌ چند دسته‌ تقسیم‌ می‌شدند؛(34)
1. آخوندهای‌ درباری‌ و وابسته‌ که‌ اقلیتی‌ بسیار کوچک‌ بوده‌ و از سر ترس‌ یا طمع‌ با ساواک‌ و دیگر نهادهای‌ دولتی‌ همکاری‌ می‌کردند؛
2. علما و روحانیون‌ ساده‌دل‌ و خوش‌باور که‌ به‌ ظاهر دین‌ دلخوش‌ بودند؛
3. روحانیون‌ باصطلاح‌ «ولایتی» که‌ مخالف‌ هرگونه‌ دخالت‌ در امور سیاسی‌ و دولتی‌ بودند. و در چند مورد، به‌ سوی‌ حمایت‌ از شاه‌ سوق‌ یافت؛ زیرا اشتباهاً‌ وی‌ را حامی‌ مذهب‌ می‌پنداشتند؛ و نیز روحانیون‌ مؤ‌سس، وابسته‌ و هم‌فکر انجمن‌ حجتیه‌ که‌ ظهور حضرت‌ مهدی(عج) را مستلزم‌ فراگیر شدن‌ ظلم‌ و ستم‌ و فساد می‌دانستند. بنابراین، هیچ‌ مخالفتی‌ با مظاهر فساد و فحشأ و ظلم‌ و ستم‌ نمی‌کردند تا زمینه‌ ظهور آن‌ حضرت‌ فراهم‌ شود؛
4. روحانیون‌ مبارز و سیاسی‌ که‌ با اعتقاد به‌ ملازمه‌ دین‌ و سیاست‌ و در عین‌ حال‌ در اقلیت‌ بودن، در پی‌ راه‌ چاره‌ برای‌ مشکل‌ها و معضل‌های‌ جهان‌ اسلام‌ و کشور ایران‌ بودند. امام‌خمینی‌ و پیروانش، این‌ گروه‌ را رهبری‌ می‌کردند.
4. بازنگری‌ در وظایف‌ روحانیت‌
درگذشت‌ آیت‌ا... بروجردی‌ یک‌ نقطه‌ عطف‌ تاریخی‌ در سیر تحولات‌ سیاسی‌ و اجتماعی‌ ایران، به‌ ویژه‌ در رابطه‌ با نیروهای‌ مذهبی‌ و نهاد مرجعیت‌ و روحانیت‌ به‌شمار می‌رود. نسل‌ جوان‌ روحانیت، نگران‌ آینده‌ مرجعیت‌ شیعه‌ بود و تلاش‌ نافرجام‌ شاه‌ و دربار برای انتقال‌ مرجعیت‌ به‌ حوزه‌ علمیه‌ نجف، بر این‌ دل‌نگرانی‌ می‌افزود. از این‌رو، گروهی‌ از شخصیت‌های‌ حوزه‌ و دانشگاه، برای‌ بررسی‌ وظایف‌ و شرایط‌ انتخاب‌ مرجع‌ تقلید و اتخاذ یک‌ استراتژی‌ مناسب‌ در این‌باره‌ گرد آمدند، از جمله: علامه‌ سیدمحمدحسین‌ طباطبایی، سیدمحمد حسینی‌ بهشتی، سیدمرتضی‌ جزایری، مرتضی‌ مطهری، سیدمحمود طالقانی، سیدابوالفضل‌ موسوی، مجتهد زنجانی‌ و مهندس‌ بازرگان‌ و... بودند که‌ بحث‌ و گفتگوهای‌ این‌ گروه، منجر به‌ انتشار کتاب‌ «بحثی‌ در مرجعیت‌ روحانیت» شد. برخی‌ نویسندگان‌ آن‌ را به‌عنوان‌ «مهم‌ترین‌ اثری‌ که‌ در پنجاه‌ سال‌ اخیر در ایران‌ منتشر شده‌ است»(35)، مورد ستایش‌ قرار داده‌اند.
تصمیمات‌ اساسی‌ این‌ گروه‌ از روشنفکران‌ مذهبی‌ را که‌ در کتابشان‌ عرضه‌ شده‌ بود، در موارد زیر خلاصه‌ می‌کند:
«1. نیاز به‌ یک‌ سازمان‌ مستقل‌ مالی‌ برای‌ روحانیت؛ 2. لزوم‌ یک‌ شورای‌ فتوا، یعنی‌ مجمعی‌ دائمی‌ از مجتهدین‌ که‌ اعضای‌ آن‌ از سراسر کشور باشند و در مورد مسائل‌ مربوط‌ به‌ قانون‌ یک‌ نظر موثق‌ مشترک‌ بدهند؛ 3. این‌ عقیده‌ که‌ بدون‌ مرجعیت‌ و تقلید، وجود جامعة‌ شیعه‌ ممکن‌ نیست؛ 4. تفسیری‌ از اسلام‌ به‌عنوان‌ یک‌ شیوة‌ کامل‌ زندگی‌ که‌ مسائل‌ اجتماعی، اقتصادی‌ و سیاسی‌ را دربر گیرد؛ 5. نیاز به‌ جانشین‌ کردن‌ اخلاق، عقاید، و فلسفه، به‌جای‌ فقه‌ در درس‌های‌ مدارس‌ علوم‌ دینی؛ 6. نیاز به‌ مفهوم‌ تازه‌ای‌ از رهبری‌ جوانان‌ بر پایة‌ فهم‌ درست؛ 7. توسعه‌ اجتهاد به‌عنوان‌ ابزاری‌ نیرومند برای‌ تطبیق‌ با شرایط‌ متغیر؛ 8. تجدید حیات‌ اصل‌ تقریباً‌ منسوخ‌ شدة‌ امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منکر، به‌عنوان‌ وسیله‌ای‌ برای‌ بیان‌ ارادة‌ مشترک‌ و عمومی؛ 9. ایجاد تخصص‌ در میان مجتهدین‌ و موکول‌ کردن‌ تقلید به‌ این‌ امر؛ 10. نیاز به‌ یک‌ روحیه‌ متقابل‌ و جمعی‌ برای‌ غلبه‌ بر فردگرایی‌ و بی‌اعتمادی‌ که‌ بر فرهنگ‌ ایرانی‌ مستولی‌ است».(36)
این‌ تصمیم‌ها نشان‌گر دو تحول‌ مهم‌ و اساسی‌ در نهاد روحانیت‌ بود: نخست، تلاش‌ برای‌ کسب‌ موقعیت‌ مناسب‌ به‌ منظور سیاسی‌ کردن‌ حوزه‌های‌ علمیه‌ و قشر روحانیون‌ کشور که‌ تصمیم‌های‌ 1، 4، 6، 8 و 10 بیان‌گر آن‌ است؛ و دوم، اهمیت‌ یافتن‌ یک‌ مکتب‌ جدید تفسیر فقه‌ که‌ بعدها به‌ «فقه‌ پویا» معروف‌ گشت‌ و امام‌خمینی‌ پایه‌ گذار و مروج‌ آن‌ بود که‌ تصمیم‌های‌ 2، 3، 5، 7 و 9 مؤ‌ید آن‌ می‌باشد. استدلال‌ آنان‌ این‌ بود که‌ برای‌ حفظ‌ فقه‌ به‌عنوان‌ یک‌ جایگزین‌ (آلترناتیو) معتبر در جهان‌ متغیر علمی‌ و اجتماعی، باید فقه‌ نیز با دگرگونی‌های‌ نوین‌ جامعه‌ سازگار شود. «مختصر آن‌ که‌ نویسندگان‌ این‌ کتاب، برای‌ تامین‌ دوام‌ و شکوفایی‌ بیشتر روحانیت، هوادار یک‌ رشته‌ اندیشه‌های‌ جدید بودند».(37)
بدین‌ ترتیب‌ بود که‌ مذهب‌ سیاسی‌ مذهبی، به‌ تدریج‌ در بستر سیاسی‌ و اجتماعی‌ کشور نقش‌ محوری‌ یافت‌ و محور و مبنای‌ مبارزه‌ با رژیم‌ پهلوی‌ گردید که‌ درصدد به‌ حاشیه‌ راندن‌ مذهب‌ و نیروهای‌ مذهبی‌ بود.
مذهبی‌ شدن‌ جریان‌ مبارزه‌ را ناشی‌ از دو دلیل‌ عمده‌ دانسته‌اند: نخست، عدم‌ موفقیت‌ جریان‌های‌ غیرمذهبی‌ ملی‌گرا و چپ‌ رو (مارکسیستی) و دوم، تغییر و تحولی‌ که‌ در معرفت‌ دینی‌ جامعه‌ به‌وجود آمد و نحوه‌ نگرش‌ به‌ دین‌ را متحول‌ ساخت. به‌گونه‌ای‌ که‌ یک‌ رویکرد جدید به‌ مذهب‌ و شریعت‌ رقم‌ خورد.(38)
‌5. رهبری‌ و مرجعیت‌ امام‌ خمینی
در این‌ میان‌ نقش‌ اساسی‌ امام‌خمینی‌ به‌عنوان‌ رهبر آینده‌ جریان‌ نواندیش‌ دینی‌ آشکار گشت. ایشان‌ پس‌ از درگذشت‌ آیت‌ا... بروجردی‌ و علی‌ رغم‌ تلاش‌ بیهوده‌ شاه‌ برای‌ انتقال‌ مرجعیت‌ به‌ نجف‌ اشرف، در مقام‌ مرجعیت‌ قرار گرفته‌ و به‌ تدریج‌ مورد اقبال‌ عمومی‌ مردم‌ واقع‌ شدند. سپس، در پی‌ اعتراض‌ به‌ مفاد تصویب‌نامه‌ لایحه‌ انجمن‌های‌ ایالتی‌ و ولایتی، هدایت‌ و رهبری‌ جریان‌ سیاسی‌ - مذهبی‌ حوزه‌ علمیه‌ قم‌ را برعهده‌ گرفته‌ و در صدد تحقق‌ دو هدف‌ اساسی‌ روحانیون‌ اصلاح‌طلب، یعنی‌ سیاسی‌ شدن‌ حوزه‌های‌ علمیه‌ و نهاد روحانیت‌ از یک‌ سو، و ارائه‌ حرکت‌ جدید فقهی‌ برآمدند.(39) بنابراین، مورد حمایت‌ نیروهای‌ سیاسی‌ و اجتماعی‌ مذهبی‌ قرار گرفتند. در رسیدن‌ به‌ اهداف‌ و کسب‌ موفقیت‌ گام‌های‌ محکم‌ و اساسی‌ برداشتند.
به‌طور کلی، مرحله‌ نخست‌ مبارزه‌ امام‌ خمینی، یعنی‌ سیاست‌ تقویت‌ فرهنگی‌ مذهب‌ شیعه، بلوغ‌ و رشد سیاسی‌ بذری‌ را که‌ آیت‌ا... عبدالکریم‌ حائری‌ یزدی‌ - پایه‌ گذار حوزه‌ علمیه‌ قم‌ - برای‌ تقویت‌ بنیادهای‌ مذهبی‌ افشانده‌ بود، جلوه‌گر ساخت. اندیشه‌ امام‌ به‌عنوان‌ عصاره‌ جریان‌های‌ سه‌گانه‌ «سیاست‌ علمای‌ مبارز داخلی‌ ایران»، «رویکرد علمای‌ عتبات‌ عالیات» (مقیم‌ عراق) و «مبارزه‌ فرهنگی‌ و تأسیس‌ حوزه‌ علمیه‌ قم»، در قالب‌ نهضت‌ احیاگرانه‌ و نواندیش‌ پانزده‌خرداد بر اندیشه‌ها و جنبش‌های‌ غیرمذهبی، غلبه‌ یافت و طی‌ یک‌ روند 15 ساله، اندیشه‌ انقلاب‌اسلامی‌ ایران‌ را شکل‌ داد.(40) اگرچه‌ جناح‌ متحجر و درباری‌ روحانیت، لطمه‌های‌ زیادی‌ بر جریان‌ سیاسی‌ و مذهبی‌ امام‌خمینی‌ و پیروانش‌ وارد ساخت‌ و مانع‌ تحقق‌ سریع‌تر اهداف‌ آن‌ شد؛ اما نتوانست‌ سد راه‌ این‌ جریان نوین‌ مبارزه‌جویانه‌ گردد.
6. روند قیام‌ پانزده‌خرداد
بررسی‌ روند نهضت‌ پانزده‌خرداد از زمان‌ اعلام‌ تصویب‌ «لایحه‌ انجمن‌های‌ ایالتی‌ و ولایتی» تا وقوع‌ قیام‌ پانزده‌خرداد، در شناخت‌ دقیق‌ نقش‌ عمیق‌ و اساسی‌ جریان‌ نواندیش‌ دینی‌ به‌ رهبری‌ امام‌خمینی‌ مؤ‌ثر است. پس‌ از برچیده‌شدن‌ فضای‌ باز سیاسی‌ که‌ منجر به‌ برکناری‌ امینی‌ و انتصاب‌ اسدا... علم‌ به‌ نخست‌ وزیری‌ شد، علم‌ به‌ منظور استحکام‌ پایه‌های‌ استبداد شاه، راهبرد سیاسی‌ خود را بر پایه‌ سه‌ هدف‌ استوار ساخت:
1. برگزاری‌ انتخابات‌ مجلس‌ بیست‌ و یکم‌ که‌ در دوره‌ امینی‌ تعطیل‌ شده‌ بود؛
2. حفظ‌ و گسترش‌ محدودیت‌های‌ سیاسی؛
3. اجرای‌ اصلاحاتی‌ که‌ شاه‌ متعهد به‌ انجام‌ آنها شده‌ بود.
وی‌ ابتدا اصلاحات‌ ارضی‌ را تعدیل‌ ساخت‌ تا طبقه‌ محافظه‌کار را نسبت‌ به‌ برنامه‌ دولت‌ خود مطمئن‌ سازد. سپس‌ رهبران‌ و فعالان‌ سیاسی، به‌ ویژه‌ اعضای‌ جبهه‌ ملی‌ و بازماندگان‌ دولت‌ امینی‌ را محدود ساخت. و سرانجام‌ با کنترل‌ بیش‌ از پیش، انتخابات‌ مجلس‌ را برگزار نمود و نمایندگان‌ مورد نظر را برگزید.(41)
مهم‌ترین‌ اقدام‌ عملی‌ در راستای‌ برنامه‌های‌ اصلاحی‌ رژیم، تصویب‌ لایحه‌ انجمن‌های‌ ایالتی‌ و ولایتی‌ بود که‌ به‌طور غیرقانونی‌ در هیأت‌ دولت‌ به‌ تصویب‌ رسید. مفاد این‌ تصویب‌نامه‌ واکنش‌ تند نیروهای‌ مذهبی‌ به‌ رهبری‌ امام‌خمینی‌ را برانگیخت، زیرا براساس‌ آن، مفاد اولیه‌ نظام‌نامه‌ انتخابات‌ انجمن‌های‌ ایالتی‌ و ولایتی‌ به‌کلی‌ تغییر می‌یافت‌ که‌ بیان‌گر اهداف‌ ضدمذهبی‌ رژیم‌ پهلوی‌ بود. این‌ مصوبه‌ دو موضوع‌ اساسی‌ را در برمی‌گرفت: نخست، حذف‌ اعتقاد به‌ دین‌ اسلام‌ از شرایط‌ نمایندگی؛ دوم، سوگند به‌ کتاب‌ آسمانی‌ به‌جای‌ قرآن‌ مجید در مراسم‌ تحلیف؛ و سوم، اعطای‌ حق‌ انتخاب‌شدن‌ و انتخاب‌کردن‌ به‌ زنان. بندهای‌ اول‌ و دوم‌ در راستای‌ حذف‌ تدریجی‌ اسلام‌ به‌عنوان‌ دین‌ رسمی‌ کشور و بند سوم‌ به‌عنوان‌ سوء استفاده‌ از نام‌ و حقوق‌ زنان‌ تلقی‌ شد. این‌ لایحه، برخلاف‌ سوگند شاهنشاه‌ برای‌ ترویج‌ مذهب‌ شیعه‌ جعفری، نقطه‌ آغاز برنامه‌های‌ تهاجمی‌ به‌ ارزش‌های‌ اسلامی‌ و قوانین‌ شرعی‌ ارزیابی‌ گردید و امام‌خمینی‌ آن‌ را مقدمه‌ از رسمیت‌ انداختن‌ اسلام‌ و قرآن‌ دانستند.(42)
مخالفت‌ و مبارزه‌ دو ماهه‌ امام‌خمینی‌ و نیروهای‌ مذهبی، به‌ لغو رسمی‌ این‌ لایحه‌ انجامید. اما رژیم‌ شاه‌ اهداف‌ و سیاست‌های‌ خود را در قالب‌ برنامه‌ «انقلاب‌ سفید»، ادامه‌ داد. یورش‌ خصمانه‌ نیروهای‌ نظامی‌ و امنیتی‌ رژیم‌ به‌ مدرسه‌ فیضیه‌ بر شدت‌ مبارزه‌ افزود. امام‌خمینی‌ که‌ از ابتدای‌ مبارزه‌ با رویه‌ سنتی‌ آرامش‌طلبی‌ روحانیون‌ حوزه‌ مخالف‌ بود و درک‌ جدیدی‌ از مسایل‌ سیاسی‌ و اجتماعی‌ را عرضه‌ می‌داشت، در این‌ مرحله، فتوای‌ تحریم‌ «تقیه» را صادر کرد و بدین‌ وسیله‌ فرهنگ‌ سکوت‌ در مقابل‌ ستمگران‌ را به‌ چالش‌ کشید و دریچه‌ای‌ نو بر روی‌ مردم‌ ایران‌ گشود. یعنی‌ شرکت‌ در مسایل‌ سیاسی‌ و اجتماعی‌ را برای‌ همه‌ آحاد مردم‌ ایران‌ امری‌ واجب‌ جلوه‌گر ساخت. درواقع، مهم‌ترین‌ اقدام‌ ابتکاری‌ امام‌خمینی‌ برای‌ رفع‌ از خود بیگانگی‌ سیاسی‌ جامعه، تحریم‌ تقیه‌ در آن‌ شرایط‌ بود که‌ نقطه‌ عطفی‌ در تاریخ‌ مبارزه‌های‌ سیاسی‌ و اجتماعی‌ نیروهای‌ مذهبی‌ به‌شمار می‌رود. بدین‌سان، عنوان‌ بزرگ‌ترین‌ مصلح‌ سیاسی، اجتماعی‌ و فرهنگی‌ - مذهبی‌ به‌ ایشان‌ اختصاص‌ یافت، زیرا این‌ عمل، به‌ منزله‌ اصلاح‌ طرز تفکر و روحیه‌ سیاسی‌ جامعه‌ بود و رژیم‌ شاه‌ را بر سر دوراهی‌ خطرناکی‌ قرار می‌داد: از یک‌ سو، رهبری‌ سیاسی‌ و مذهبی‌ شیعه، سیاست‌ استبدادی‌ او را به‌طور علنی‌ و به‌صورت‌ رسمی‌ مورد انتقاد و اعتراض‌ قرار داده‌ بود؛ درحالی‌ که، از سوی‌ دیگر، رژیم‌ شاه‌ از رویارویی‌ آشکار با مذهب‌ و نیروهای‌ مذهبی‌ بیمناک‌ بود.(43) حرکت‌ سیاسی‌ امام‌ خمینی، رابطه‌ سابق‌ نهادهای‌ دین‌ و دولت‌ را بر هم‌ زد و با تقویت‌ موج‌ بازگشت‌ به‌سوی‌ اسلام، به‌ ویژه‌ در میان‌ اقشار تحصیل‌ کرده، تغییرات‌ شگرفی‌ در رابطه‌ دین‌ و سیاست‌ و مذهب‌ و حکومت‌ پدید آورد. چرا که‌ پیش‌ از آن، رهبری‌ بیشتر حرکت‌های‌ سیاسی‌ در دست‌ جریان‌های‌ سیاسی‌ غیرمذهبی‌ بود؛ و علاوه‌ بر آن‌ روحانیون‌ مبارز در حد مرجع‌ تقلید نبوده‌ و در رده‌های‌ بالای‌ هرم‌ روحانیت‌ قرار نداشتند. درحالی‌ که‌ اکنون، یک‌ مرجع‌ تقلید در مبارزه‌ مستقیم‌ شرکت‌ جسته‌ بود و که‌ موجب‌ شکافی‌ آشکار و عمیق‌ میان‌ رژیم‌ و مذهب‌ می‌شد. و دیگر آن‌ که‌ امام‌خمینی‌ شمار زیادی‌ از روحانیون‌ را در سطوح‌ مختلف‌ به‌ حرکت‌ درآورد و در مقابل‌ رژیم‌ قرار داد. بنابراین، فصل‌ جدیدی‌ در مناسبات‌ دین‌ و دولت‌ در عصر پهلوی‌ به‌وجود آورد که‌ در دشمنی‌ و حداقل‌ عدم‌ تایید مراجع‌ تقلید نسبت‌ به‌ رژیم‌ شاه‌ خلاصه‌ می‌شد.(44)
با نزدیک‌ شدن‌ ماه‌ محرم‌ و برگزاری‌ آیین‌های‌ عزاداری‌ و بزرگداشت‌ ایام‌ شهادت‌ امام‌ حسین(ع)، امام‌خمینی‌ پیشنهاد کرد، مراجع‌ و علمای‌ حوزه‌ با سخنرانی‌ در مراسم‌ عزاداری، اعمال‌ رژیم‌ را برملا سازند. خود ایشان، سخنرانی‌ تند و صریحی‌ در عصر عاشورا (13 خرداد 1342) ایراد نمود و شدیدترین‌ حملات‌ خویش‌ را متوجه‌ شخص‌ شاه، رژیم‌ پهلوی، آمریکا و اسرائیل‌ نمود. این‌ سخنرانی‌ آتشین، نقطه‌ عطفی‌ در تاریخ‌ معاصر ایران‌ به‌شمار آمده‌ و نمودار یک‌ حرکت‌ قهرمانانه‌ تلقی‌ شده‌ است. زیرا این‌ سخنان، رژیم‌ شاهنشاهی‌ را به‌ سختی‌ تکان‌ داد و شمارش‌ معکوس‌ سقوط‌ خاندان‌ پهلوی‌ را آغاز کرد.(45)
برخی، از این‌ سخنرانی، با عنوان‌ «تازیانه‌های‌ سخت‌ سوزش‌زا» یاد کرده‌اند که‌ توسط‌ امام‌ به‌ حرکت‌ درآمد: امام‌ در این‌ سخنرانی‌ شاه‌ را با یزید مقایسه‌ کرد؛ فاجعه‌ فیضیه‌ را به‌ واقعه‌ کربلا تشبیه‌ نمود و با حمله‌ به‌ آمریکا، اسرائیل‌ و شاه، انقلاب‌ سفید را به‌ چالش‌ کشید. ایشان‌ با شیوه‌ هجوم‌ و انتظار خود، دام‌ غیرقابل‌ فراری‌ بر سر راه‌ شاه‌ گسترد. زیرا، واکنش‌های‌ احتمالی‌ رژیم‌ - دستگیری‌ یا قتل‌ وی‌ - در نهایت‌ به‌ سود آرمانش‌ بود. چون‌ با دستگیریش، نیروهای‌ مذهبی‌ و مردم‌ واکنش‌ تندی‌ نشان‌ می‌دادند و قتل‌ ایشان‌ نیز واقعة‌ شهادت‌ امام‌ حسین(ع) را در یادها زنده‌ می‌کرد و شاه‌ ناگزیر به‌ پرداخت‌ تاوان‌ تاریخی‌ و حیثیتی‌ سنگینی‌ بود. از این‌رو، بیانات‌ و محتوای‌ کلام‌ امام، برای‌ رژیم‌ شاه‌ تکان‌دهنده‌ و حیرت‌آور بود و آنها را سر به‌ گریبان‌ ساخت. اما پس‌ از 24 ساعت‌ بلاتکلیفی، دستور جلب‌ و حبس‌ ایشان‌ صادر شد.(46)
پخش‌ خبر دستگیری‌ امام‌ خمینی، موج‌ اعتراض‌ انفجارآمیز اقشار گوناگون‌ مردم‌ ایران‌ را به‌ رهبری‌ نیروهای‌ مذهبی، در شهرهای‌ مختلف‌ کشور، از جمله‌ تهران، قم، مشهد، شیراز، اصفهان، تبریز، ورامین‌ و... برانگیخت. بیشتر نویسندگان‌ و محققان‌ تاریخ‌ معاصر ایران، عامل‌ اصلی‌ انگیزش‌ مردم‌ ایران‌ برای‌ قیام‌ پانزده‌خرداد را دستگیری‌ امام‌خمینی‌ قلمداد کرده‌اند.(47)
 7. انگیزه‌های‌ قیام‌ و نقش‌ نیروهای‌ مذهبی‌ انقلابی
این‌ قیام‌ مردمی‌ که‌ با انگیزه‌های‌ مذهبی‌ و استقلال‌طلبانه‌ (از نوع‌ استبداد داخلی‌ و استعمار خارجی‌ و عوامل‌ بیگانگان) صورت‌ گرفت، با شدت‌ هرچه‌ تمام‌تر به‌ خاک‌ و خون‌ کشیده‌ و سرکوب‌ شد. اما سنگ‌ بنای‌ نهضتی‌ که‌ پس‌ از 15 سال‌ به‌ انقلاب‌اسلامی‌ 1357 انجامید، پی‌ افکنده‌ شد. نقش‌ نیروهای‌ مذهبی‌ و جریان‌ سیاسی‌ - مذهبی‌ نواندیش‌ دینی‌ به‌ رهبری‌ امام‌خمینی‌ که‌ از سوی‌ اقشار مختلف‌ مردم‌ حمایت‌ می‌شد، بسیار اساسی‌ بود و در هیچ‌ منبع‌ و سند تاریخی‌ قابل‌ انکار نبوده‌ است. بنابراین، جریان‌ سیاسی‌ - مذهبی‌ نواندیش‌ را می‌توان‌ تنها جریان‌ سیاسی‌ حاضر در قیام‌ پانزده‌خرداد تلقی‌ نمود که‌ مورد پشتیبانی‌ عمومی‌ مردم‌ قرار گرفت. اما به‌ علت‌ فقدان‌ رهبری‌ منسجم‌ در صحنه‌ قیام‌ و عدم‌ تجربه‌ و آمادگی‌ قبلی‌ به‌ نتایج‌ آنی‌ دست‌ نیافت، بلکه‌ زمینه‌های‌ لازم‌ برای‌ انقلاب‌اسلامی‌ را فراهم‌ ساخت‌ و نیروهای‌ این‌ انقلاب‌ را در دامن‌ خود پرورش‌ داد.
در پایان، می‌توان‌ به‌ چند فراز از بیانات‌ امام‌ خمینی، درباره‌ نیروهای‌ حاضر در قیام‌ پانزده‌خرداد استناد نمود؛ از نظر ایشان، نقش‌ روحانیت‌ در این‌ قیام‌ بسیار بارز بود.(48) اما اقشار مختلف‌ مردم، به‌ ویژه‌ قشرهای‌ پایین، نقش‌ بسزایی‌ در آن‌ داشته‌اند:
«هر چه‌ هست‌ این‌ قشر پایین‌ است، این‌ قشر کشاورز است، این‌ قشر کارگر است، این‌ تاجر مسلم‌ است، این‌ کاسب‌ مسلم‌ است، این‌ روحانی‌ متعهد است، هرچه‌ هست‌ از این‌ قشر است...»(49)
امام‌خمینی‌ ماهیت‌ قیام‌ را اسلامی‌ دانسته‌ و هدف‌ آن‌ را تحقق‌ آرمان‌های‌ اسلامی‌ تلقی‌ می‌کنند:
«این‌ قیامی‌ که‌ از 15خرداد شروع‌ شد و تاکنون‌ باقی‌ است‌ و امید است‌ باقی‌ باشد تا همة‌ اهداف‌ اسلام‌ را جامة‌ عمل‌ بپوشد، قیامی‌ اسلامی‌ است، قیامی‌ ایمانی‌ است، پیرو هیچ‌ قیامی‌ نیست. همه‌ می‌دانیم‌ که‌ 15خرداد مبدأ عطفی‌ بود در تاریخ، نه‌ پیرو نهضت‌های دیگر، قیام‌های‌ دیگر. این‌ شعار باید محفوظ‌ باشد که‌ این‌ قیام، قیام‌ ملی‌ نیست، این‌ قیام، قیام‌ قرآنی‌ است، این‌ قیام، قیام‌ اسلامی‌ است».(50)
امام‌خمینی‌ در سال‌ 1358، با تاکید بر هویت‌ مذهبی‌ و اسلامی‌ قیام، نیروهای‌ پانزده‌خرداد را همان‌ نیروهای‌ انقلاب‌اسلامی‌ دانست‌ که‌ با رهبری‌ روحانیت، به‌ قیام‌ دست‌ زدند:
«... پانزده‌خرداد برای‌ اسلام‌ بود و به‌ اسم‌ اسلام‌ بود و به‌ مبدأیت‌ اسلام‌ بود و راهنمایی‌ روحانیت‌ و همین‌ جمعیت‌ها که‌ الان‌ اینجا هستند، اینها بودند که‌ 15خرداد را به‌ وجود آوردند. همین‌ طبقه‌ از افراد اسلامی‌ که‌ برای‌ اسلام‌ قیام‌ کردند و هیچ‌ نظری جز اسلام‌ نداشتند. 15خرداد را به‌وجود آوردند. همین‌ صنف‌ جمعیت‌ بودند که‌ 15خرداد را به‌وجود آوردند و همین‌ صنف‌ جمعیت‌ بودند که‌ کشته‌ شدند. همین‌ جمعیتی‌ که‌ مقصدی‌ غیر از اسلام‌ ندارند، در تعقیب‌ 15خرداد تا حالا دنبال‌ کردند».(51)
‌پی‌نوشت‌ها
.1 ر.ک: عنایت، حمید، «انقلاب‌ در ایران‌ سال‌ 1979 (تشیع‌ ایدئولوژی‌ سیاسی‌ انقلاب‌ اسلامی»)، ترجمة‌ منظر لطف،درآمدی‌ بر ریشه‌های‌ انقلاب‌ اسلامی، مجموعه‌ مقالات، به‌ کوشش: عبدالو‌هاب‌ فراتی، قم: معاونت‌ امور اساتید و دروس‌ معارف‌ اسلامی، 1376، ص‌ 162 - 144 ص‌ 153.
.2 برای‌ تهیه‌ این‌ آمار از نرم‌افزار صحیفة‌ نور استفاده‌ شده‌ است.
.3 دیوان‌ امام، مجموعه‌ اشعار امام‌ خمینی، چاپ‌ بیست‌ و ششم، تهران: مؤ‌سسة‌ تنظیم‌ و نشر آثار امام‌ خمینی(س)، تابستان‌ 1378، ص‌ 154.
.4 ر.ک. بشیریه، حسین. انقلاب‌ و بسیج‌ سیاسی، تهران: مؤ‌سسه‌ انتشارات‌ و چاپ‌ دانشگاه‌ تهران، 1372، صص‌ 11 و 15.
.5 ر.ک: دهقان، حمید. پژوهشی‌ نو پیرامون‌ انقلاب‌ اسلامی، قم: مؤ‌سسة‌ انتشارات‌ مَدیَن، 1376، صص‌ 9 - 8.
.6 ر. ک: انقلاب‌اسلامی‌ از دیدگاه‌ شهید مطهری، به‌ کوشش: علی‌ تاجدینی، چاپ‌ دوم، [تهران]: شورای‌ هماهنگی‌ تبلیغات‌ اسلامی، 1374، صص‌ 64 - 59.
.7 ر. ک: موسوی‌ (امام‌ خمینی)، روح‌ا...، صحیفه‌ نور، مجموعه‌ رهنمودهای‌ امام‌ خمینی، تهران: مرکز مدارک‌ فرهنگی‌ انقلاب‌ اسلامی، 1361، جلد اول، صص‌ 57 - 1.
.8 ر. ک. ملکوتیان، مصطفی، اشاراتی‌ در فلسفه‌ «علم‌ انقلاب»، انقلاب‌اسلامی‌ و ریشه‌های‌ آن، مجموعه‌ مقالات‌ (1)، چاپ‌ دوم، قم: معاونت‌ امور اساتید و دروس‌ معارف‌ اسلامی‌ نهاد نمایندگی‌ مقام‌ معظم‌ رهبری‌ در دانشگاهها، 1376، ص‌ 150 - 140.، ص‌ 143.
.9 دلانوا، کریستین، ساواک، ترجمة‌ عبدالحسین‌ نیک‌گهر، تهران: طرح‌ نو، 1371، ص‌ 7.
.10 همان، ص‌ 6.
.11 ر. ک. خلجی، عباس. تاثیر اصلاحات‌ دوره‌ 42 - 1339 بر وقوع‌ قیام‌ پانزده‌خرداد 1342، پایان‌نامه‌ دوره‌ کارشناسی‌ ارشد علوم‌ سیاسی، تهران: دانشکده‌ حقوق‌ و علوم‌ سیاسی‌ دانشگاه‌ تهران، 78 - 1377.
.12 ر. ک. فرامرزیان، علیرضا. «بررسی‌ موانع‌ توسعه‌ سیاسی‌ جامعه‌ مدنی‌ در ایران»، تحققق‌ جامعه‌ مدنی‌ در انقلاب‌ اسلامی، مجموعه‌ مقالات، تهران: سازمان‌ مدارک‌ فرهنگی‌ انقلاب‌ اسلامی، گروه‌ انتشارات، 1376، صص. 529 - 515، صص. 520 518-.
.13 بیل، جیمز، شیر و عقاب، روابط‌ بدفرجام‌ ایران‌ و آمریکا، ترجمة‌ فروزندة‌ برلیان‌ (جهانشاهی)، تهران: انتشارات‌ فاخته، 1371، ص. 189.
.14 ر. ک. مدیرشانه‌چی، محسن. احزاب‌ سیاسی‌ ایران، با مطالعه‌ موردی‌ نیروی‌ سوم‌ و جامعه‌ سوسیالیست‌ها، تهران، مؤ‌سسه‌ خدمات‌ فرهنگی‌ رسا، 1375، صص‌ 89 - 88.
.15 ر. ک. همان، صص‌ 91 - 90.
.16 ر. ک. همان، زیرنویس‌ ص‌ 89.
.17 ر. ک. زیباکلام، صادق. مقدمه‌ای‌ بر انقلاب‌ اسلامی، تهران: انتشارات‌ روزنه، 1372، ص‌ 222.
.18 ر. ک. نجاتی، غلامرضا. تاریخ‌ سیاسی‌ 25 سالة‌ ایران، (از کودتا تا انقلاب)، دو جلد، چاپ‌ سوم، تهران: مؤ‌سسة‌ خدمات‌ فرهنگی‌ رسا، 1371، جلد دوم، ص‌ 175.
.19 منصوری، جواد. 25 سال‌ حاکمیت‌ آمریکا بر ایران. [تهران]: بی‌نا، 1364، ص‌ 67.
.20 ر. ک. همان، ص‌ 66.
.21 ر. ک. فاروقی، احمد و ژان‌ لوروربه. ایران‌ بر ضد شاه، ترجمة‌ مهدی‌ نراقی، تهران: انتشارات‌ امیرکبیر، 1358، صص‌ 184 - 183.
.22 ر. ک. بیات، مانگول. «محمود طالقانی‌ و انقلاب‌ ایران»، تشیع‌ مقاومت‌ و انقلاب، مجموعه‌ مقالات‌ کنفرانس‌ بین‌المللی‌ دانشگاه‌ تل‌آویو (1984)، به‌ کوشش‌ مارتین‌ گرامر، بی‌جا: بی‌نا، 1368، صص‌ 132 - 90، صص‌ 110 - 105.
.23 ر. ک. قادری، علی، زندگی‌نامه‌ امام‌ خمینی، براساس‌ اسناد و خاطرات‌ و خیال، تهران: مؤ‌سسة‌ تنظیم‌ و نشر آثار امام‌ خمینی، 1378، جلد اول، صص‌ 411 - 410.
.24 ر. ک. پابه‌پای‌ آفتاب، گفته‌ها و ناگفته‌ها از زندگی‌ امام‌ خمینی، گردآوری‌ و تدوین، امیررضا ستوده، چهار جلد، تهران: نشر پنجره، 1373، جلد دوم، ص‌ 309.
.25 ر. ک. برداشتهایی‌ از سیره‌ امام‌ خمینی، به‌کوشش: غلامعلی‌ رجائی، تهران: مؤ‌سسه‌ چاپ‌ و نشر عروج، 1377، جلد اول، صص‌ 235 - 233.
.26 ر. ک. قادری، پیشین، ص‌ 412 - 411.
.27 همان، ص‌ 232.
.28 ر. ک: برداشت‌هایی‌ از سیره‌ امام‌ خمینی، پیشین، ص‌ 234.
.29 پابه‌پای‌ آفتاب، گفته‌ها و ناگفته‌ها از زندگی‌ امام‌ خمینی، گردآوری‌ و تدوین: امیررضا ستوده، چهار جلد، تهران: نشر پنجره،1373، جلد سوم، ص‌ 208.
.30 ر. ک. پارسانیا، حمید. حدیث‌ پیمانه، پژوهش‌ در انقلاب‌ اسلامی، چاپ‌ دوم، [قم]: معاونت‌ امور اساتید و دروس‌معارف‌ اسلامی، 1376، ص‌ 292.
.31 ر. ک. سلسله‌ پهلوی‌ و نیروهای‌ مذهبی‌ به‌ روایت‌ تاریخ‌ کمبریج، ترجمة‌ عباس‌ مخبر، با ویراستاری‌ مرتضی‌ اسعدی، تهران: طرح‌ نو، 1371، ص‌ 126.
.32 ر. ک. مراد، آ. و دیگران، نهضت‌ بیدارگری‌ در جهان‌ اسلام، ترجمة‌ سیدمهدی‌ جعفری، بی‌جا: شرکت‌ سهامی‌ انتشار باهمکاری‌ انتشارات‌ فرهنگ، 1362، صص‌ 132 - 131.
.33 ر. ک. دیگار، ژان‌ پیر و دیگران، ایران‌ در قرن‌ بیستم، بررسی‌ اوضاع‌ سیاسی، اجتماعی، اقتصادی‌ و فرهنگی‌ ایران‌ در یکصدسال‌ اخیر، ترجمة‌ عبدالرضا هوشنگ‌ مهدوی، تهران: نشر البرز، 1377، ص. 166.
.34 محتشمی، سیدعلی‌ اکبر، خاطرات‌ سیدعلی‌ اکبر محتشمی، تهران: حوزة‌ هنری‌ سازمان‌ تبلیغات‌ اسلامی، دفتر ادبیات‌انقلاب‌ اسلامی، 1376، صص‌ 181 - 179.
.35 بروجردی، مهرزاد، روشنفکران‌ ایرانی‌ و غرب، ترجمة‌ جمشید شیرازی، چاپ‌ دوم، تهران: نشر پژوهش‌ فرزان‌ روز،1377، ص‌ 131، با استناد به‌ اخوی، 1980، ص‌ 119.
.36 همان، ص. 132.
.37 همان، ص. 134.
.38 ر. ک. زیباکلام، پیشین، ص. 40.
.39 ر. ک. بروجردی، پیشین، ص. 135.
.40 ر. ک. نجفی، موسی، مقدمه‌ تحلیل‌ تاریخ‌ تحولات‌ سیاسی‌ ایران‌ (دین، دولت، تجدد)، تهران: مؤ‌سسه‌ فرهنگی‌ و انتشاراتی‌ منیر، 1378، ص. 151.
.41 ر. ک. برزین، سعید. زندگینامة‌ سیاسی‌ مهدی‌ بازرگان، تهران: نشر مرکز، 1374، صص‌ 151 - 150.
.42 ر. ک. صحیفه‌ نور، پیشین، ص‌ 15.
.43 ر. ک. عسگری، مهدی. قدرت‌ علمای‌ شیعه، [بی‌جا: بی‌نا، بی‌تا]، صص‌ 73 - 71.
.44 ر. ک. نجاتی‌ کلام. پیشین، صص. 86 - 84.
.45 ر. ک. نجاتی، پیشین، ص‌ 233.
.46 ر. ک. مازندی، یوسف. ایران‌ ابرقدرت‌ قرن، ترجمه‌ به‌ کوشش‌ عبدالرضا هوشنگ‌ مهدوی، تهران: نشر البرز، 1373، صص‌ 458 - 451.
.47 ر. ک. خلجی، پیشین، صص‌ 174 - 173.
.48 ر. ک. تاریخ‌ معاصر ایران‌ از دیدگاه‌ امام‌ خمینی، استخراج‌ و تنظیم: معاونت‌ پژوهشی‌ مؤ‌سسه‌ تنظیم‌ و نشر آثر امام‌ خمینی، به‌ کوشش: سیدمحمد هاشمی‌ تروجنی‌ - حمید بصیرت‌منش، تهران: مؤ‌سسه‌ تنظیم‌ و نشر آثار امام‌ خمینی، 1378، ص. 365.
.49 همان، ص‌ 365.
.50 همان، ص‌ 362.
.51 همان، ص‌ 359.

جلوه هایى از حقیقت اسلام

جلوه هایى از حقیقت اسلام
رفتار امام در هر زمینه بیانگر ارزشهایى نظیر: انسانیت، جوانمردى، شفقت و محبت بود لذا وقتى از دور متوجه حرکت نیروى مهاجم مى شود، با این که از موقعیت و فرصت مناسبى برخوردار است به روش پدر بزرگوار خود على علیه السلام در صفین علیه آنان حرکتى انجام نمى دهد و در مسیر انسان دوستى و جوانمردى و محبت تا آن جا پیش مى رود که تشنگى سپاهیان مزاحم را تحمل نمى کند در سیراب کردن افراد و روش سیرآب شدن اسبان مراقبت مى نماید. «در کربلا در نهایت شدتها و فشارها نیز مراقب است که ابتداى به جنگ نکند» (19) چنان که به هنگام مواجهه با «حر» در پاسخ یکى از همراهان که به وى پیشنهاد مى کند براى از میان بردن این مانع وقت مناسبى است مى گوید: «وظیفه من در حال حاضر جنگ نیست.» (20) اندرز و خیرخواهى یاران امام در دل غافل سپاهیان کوفه سودى نمى بخشد و آنان به زشتى کار خود واقف نمى گردند و شب عاشورا فرا مى رسد.
شب عاشورا
در شب عاشورا بعد از اتمام حجتها، آنان که در راه حق و اعتلاى کلمه توحید و احکام قرآن یک دل و یک جهت شدند ماندند و وفادارى خود را اعلام کردند و چنین گفتند: «ما هرگز از تو جدا نخواهیم شد، ما هرگز از راه حق که تو پیشواى آن هستى روى برنخواهیم تافت و تا رمقى در تن داریم از حریم تو دفاع خواهیم کرد» (21) آرى آنان کسانى بودند که حقانیت راه حسین علیه السلام را از صمیم جان دریافته بودند و براى وصول به محبوب دقیقه شمارى مى کردند. «آنان هم شجاع بودند و هم مؤمن هم نظامى بودند و هم عابد... دستى به اوراق قرآن داشتند و دستى به دسته شمشیر.» (22) حسین علیه السلام وقتى آنان را از نتیجه ظاهرى جنگ، یعنى کشته شدن باخبر ساخت، همگى غرق در شادى شدند و خدا را سپاس گفتند و پاسخى سزاوار که بیانگر شوق و شور و عشق به شهادت بود، به امام خود دادند «تا آنجا که جوان سیزده ساله امام حسن مجتبى علیه السلام مى گوید: شهادت براى من از عسل شیرین تر است.» (23) شب عجیبى بود وقتى هدف براى جمعى دردمند، معتقد و مخلص روشن است و ثمره تلاشها و از خودگذشتگیها امیدوارکننده، صفا و صمیمیت و عشق را به ارمغان مى آورد و حال نیازمندى افزایش مى یابد و راز و نیاز به درگاه بى نیاز رنگى و حالى و هوایى دیگر به خود مى گیرد.
روز عاشورا
آنان با چنین روحیه اى شب را به صبح رسانیدند. سرانجام صبح عاشورا فرا رسید. خیرخواهیها و دلسوزیهاى امام در دل ناپاک کوفیان مؤثر واقع نشد. یزیدیان آماده جنگ گردیدند و سپاه اسلام براى دفاع مجهز شد. دستور قرآن در چنین موردى در درجه اول صلح است و دعوت به این امر شایسته. «اما اگر یکى از آن دو دسته ستمکارى را پیش گرفت با او بجنگید تا به حکم خدا گردن بنهد. بدین ترتیب امام و یاران او بیش از هر مسلمان دیگر خود را مکلف به پیروى از قرآن مى دانستند... از جمله کسانى که در این راه از خیرخواهى کوتاهى نکرد «زهیربن قین » بود که سپاه کوفه را مخاطب ساخت و گفت: مردم، خیرخواهى حق هر مسلمانى بر مسلمان دیگر است تا کار به شمشیر نکشیده است ما با یکدیگر برادریم و یک دین داریم... در غیر این صورت دیگر رشته پیوندى میان ما نخواهد بود. [حسین علیه السلام با خطبه هایى که ایراد فرمود براى رستگارى اسیران هوى و هوس و فریب خوردگان تا جایى که مى توانست تلاش کرد و براى آنان بجز آزادى، خیر و عزت و سعادت نمى خواست.] وى به آنها گفت که این آخرین فرصتى است که براى انتخاب زندگى آزاد به آنها داده مى شود... اگر به این عزت پشت پا زنند به دنبال آن زندگى پر از خوارى و مذلت در انتظار ایشان است.» (24) امام در یکى از خطبه ها مردم را از سویى به تحمل شنیدن سخنان طرف مقابل و تامل و دقت فرامى خواند و از سوى دیگر آنان را به هنگام قضاوت به پرهیز از شتابزدگى و نگهدارى جانب عدل و انصاف دعوت مى کند و به این وسیله بالاترین درجه دلسوزى و انسان دوستى خود را به نمایش مى گذارد.
خطبه هاى امام حسین علیه السلام
خطبه در اسلام جایگاه ویژه اى دارد. خطبه بهترین راه نشر احکام دیانت و اخلاقیات است. حسین علیه السلام در روز عاشورا خطبه هاى آتشینى ایراد فرمود. «این خطبه ها سندهایى گرانبهاست. سندهایى که بیش از آن که نشان دهنده روح آزادگى و شرف و پرهیزکارى باشد، نمایانگر نقطه اوج شفقت و دلسوزى بر مردم گمراه و تلاش انسانى براى نجات چنین مردم است. حسین علیه السلام در یکى از خطبه ها مى گوید: مردم شتاب مکنید سخن مرا بشنوید. من خیر شما را مى خواهم... اگر سخن مرا شنیدید و انصاف دادید و دیدید من راست مى گویم. این جنگ از میان برخواهد خاست... و الا زیان آن دامنگیر شما خواهد شد. مى دانید من کیستم؟... مگر من پسر دختر پیغمبر شما نیستم؟ مگر پدر من وصى و پسرعموى پیغمبر و نخستین مسلمان نیست؟... اگر گمان مى کنید من دروغ مى گویم هنوز از اصحاب محمدصلى الله علیه وآله چند تن زنده اند مى توانید از آنها بپرسید: جابربن عبدالله انصارى، ابوسعید خدرى... آنها به شما خواهند گفت که آنچه مى گویم درست است...
در خطبه دیگر امام حسین علیه السلام مى گوید:
مردم من خیرخواه شما هستم من براى تفرقه افکنى نیامده ام همه مرا مى شناسید، مى دانید که دروغگو نیستم... در اینجا بود که فتنه جویان و جنگ طلبان ترسیدند مبادا این سخن سراسر خیرخواهى در دل سنگ مردم کارگر افتد و آنان بدانچه مى خواهند دست نخواهند یافت... سرانجام آنچه باید روى دهد آغاز گردید.» (25) حضرت سیدالشهداعلیه السلام اگر به اصل و نسب خود و برشمردن تعدادى از اصحاب جد بزرگوارش مى پردازد و به عنوان گواهانى بر صداقت سخنان خود یاد مى کند و هدف خود را از سفر بازمى گوید به این دلیل است که فریبکاران براى عملى ساختن نیات پلید خود افکار عمومى را منحرف کرده حقیقت را وارونه جلوه مى دادند و ایراد چنین خطبه هایى علاوه بر بیدار کردن وجدانهاى خفته در القاى خصلتها و ارزشهاى والاى انسانى ضرورت داشت. از خصلتهاى حسینى آنچه در روز عاشورا بیشتر جلوه گر است آرامش و پایدارى حسین علیه السلام است، از رفتار امام با مسائل و شرایط مى توان دریافت که وى «آینده روشن و آثار نورانى نهضت خود را به چشم مى بیند.» (26) با توجه به آنچه یاد شد، سخنان محبت آمیز حسین علیه السلام نشانگر آن است که وى علاقه اى به جنگ نداشت و تا آن جا که توانست کوشید به فریب خوردگان تفهیم کند که طریق ناصوابى برگزیده اند و پایان مطلوبى در انتظار آنان نیست. امرا براى جلوگیرى از شورش سپاهیان و ضعف روحیه آنان فرمان حمله مى دهند «از این لحظه همراهان امام علیه السلام نام «سپاهى » گرفتند و حملات وى عنوان «جهاد» یافت.» (27)
روحیه اصحاب حسین علیه السلام
شهادت براى یاران حسین علیه السلام مفهوم ویژه اى داشت. انگیزه آنان رسیدن به آزادى و کمال و حفظ ارزشها و باورها و نفى زندگى ذلت بار بود لذا آن را بدون چشمداشتى از سر اخلاص و اعتقاد و رغبت برگزیدند و از فرط اشتیاق «خودشان را قبل از حضرت و بنى هاشم به شهادت رساندند... آنان در هیچ جا در مقام عذر و توجیه برنیامدند.» (28) و با بصیرت کامل به حکم وظیفه در تعظیم حق از خود گذشتند و درس فداکارى و ظلم ستیزى به بشر آموختند، این ارزشهاى انسانى از جمله منشهایى است که در کربلا به نمایش گذاشته شد. اصحاب حسین در گیرودار نبرد روحیه اى بسیار قوى داشتند. «آنان با این که مى توانستند با برداشتن یک قدم یا نگفتن یک سخن برهند; اما مرگ را ترجیح دادند. براى سنجش اخلاق قائد آنان همین بس که امام را در میان خود نگریستند و او را آماده دریافت شهادت در راه خدا و براى دعوت یافتند. » (29) از جمله این یاران «عابس بن ابى شبیب شاکرى و ابوثمامه صیداوى... و جابربن عروه غفارى بودند. ابوثمامه شیرمردى است که دخول وقت نماز ظهر را به امام یادآور شد و دعاى خیر حضرت: «خدا تو را از نمازگزاران قرار دهد» بدرقه راهش شد آنان در بحبوحه جنگ نیز به برگزارى نماز اول وقت مقید بودند و جابربن عروه غفارى پیرمرد سالخورده اى است که در جنگ «بدر» و «صفین » شرکت داشت.
محضر مبارک پیغمبرصلى الله علیه وآله را درک کرده بود. کمر را با عمامه و ابروهاى آویخته خود را با دستمالى بست و به دشمن حمله ور شد و شربت گواراى شهادت نوشید و به نگاه و کلام محبت آمیز «شکر الله سعیک یا شیخ » امام خود سرافراز گردید. دگر عمروبن جناده انصارى فرزند شهید جنادة بن کعب انصارى بود که مادر، وى را با سخنان «پسرم از کنار مادر برخیز به میدان برو و در برابر چشمان پسر پیغمبر بجنگ » به جنگ با کفار تشویق کرد. جوان در حالى که دهانش به عبارت: «پیشواى من حسین علیه السلام است. این بهترین پیشواست... معطر شده بود جنگید تا به درجه رفیع شهادت رسید. رشادتهاى دیگر یاران امام و بنى هاشم فرزندان على و عقیل و امام حسن و امام حسین و مسلم و عبدالله جعفر... و دلاوریهاى عباس بن على علیه السلام نیز همین گونه بود.» (30) این شیرمردان با بصیرت و اطمینان کامل قدم به صحنه نبرد گذاشتند و چنان شجاعانه جنگیدند و جان خود را در راه حق نثار کردند «که ایمان به آنان آفرین گفت.» (31) در آن روز خونین از سپاه امام بجز حضرت سجادعلیه السلام و طفل شیرخوارش کسى زنده نماند. امام على اصغرعلیه السلام را با خود به صحنه نبرد برد و او را نیز فدا کرد. و «بدین طریق عواطف جهانیان را بیدارى بخشید و فهماند که در این قوم نه تنها دیانت نیست از انسانیت هم بویى نبرده اند.» (32)
________________________________________
19- حماسه حسینى، ج 1، صص 238 و 239.
20- پس از پنجاه سال، ص 172.
21- علامه محمدحسین طباطبائى، شیعه در اسلام، قم، مطبوعاتى دارالتبلیغ،1346، ص 135.
22- محمدرضا حکیمى، بعثت، غدیر، عاشورا، مهدى، تهران، نشر فرهنگ اسلامى، بى تا، ص 151.
23- حماسه حسینى، ج 2، ص 247.
24- پس از پنجاه سال.،صص 172 و 173.
25- همان، ص 173.
26- همان، ص 181.
27- رجبعلى مظلومى، رهبر آزادگان، تهران، واحد تحقیقات اسلامى بنیاد بعثت، 1362، ص 41.
28- حماسه حسینى، ج 3، ص 159.
29- ابوالشهدا الامام حسین علیه السلام، ص 138.
30- بعثت، غدیر، عاشورا، مهدى، ص 155 تا 161.
31- همان، ص 151.
32- رجبعلى مظلومى، رهبر آزادگان، ص 42.

جلوه‌هایی‌ از حریت‌ و عزّت‌ حسینی‌ (ع)

جلوه‌هایی‌ از حریت‌ و عزّت‌ حسینی‌ (ع)
مقدمه
از زمان‌ شهادت‌ حضرت‌ ابا عبدالله الحسین‌ (ع) در صحرای‌ کربلا تا به‌ امروز، عالم‌تشیع‌، سوگوار و ماتم‌ زده‌ مظلومیت‌ حق‌ جویان‌ عرصة‌ عاشورا است‌؛ راد مردانی‌ که‌ ردفراسوی‌ انسانیت‌ گام‌ نهادند و به‌ پاس‌ داشت‌ عدالت‌، شرافت‌، حریت‌ و هر آنچه‌ مضمون‌دین‌ خداست‌، از جان‌ خود گذشتند؛ شهیدانی‌ ملکوت‌ نشین‌ که‌ با نثار خون‌ خود، نام‌ و یادحق‌ را بر گسترة‌ تاریخ‌ حک‌ کردند؛ عاشقانی‌ که‌ بر استر عقل‌ سوار شدند و با اکسیر عشق‌،مس‌ وجودشان‌ را طلا ساختند و عروج‌ به‌ عرش‌ الهی‌ را بر ماندن‌ و فسیل‌ شدن‌ در خاک‌دان‌ بی‌اعتبار دنیا برگزیدند.
امام‌ حسین‌ (ع) استوانة‌ حق‌ و حقیقت‌ و تبلور مجموعه‌ای‌ تمام‌ از فرهنگ‌ تعالی‌بخش‌ انسانی‌ برای‌ همه‌ دوره‌ هاست‌.
ذکر و یاد نهضت‌ حسینی‌، بیان‌ نامه‌ای‌ است‌ از قداست‌ حقیقت‌ و عدالت‌، واعتراضی‌ است‌ به‌ هتک‌ حرمت‌ حریم‌ کبریا، و دفاعیه‌ای‌ است‌ از جبهة‌ اهل‌ بیت‌ عصمت‌ وطهارت‌ (ع) و اولیای‌ دین‌ خدا، بازتاب‌ عشق‌ به‌ همة‌ انبیای‌ الهی‌ و خاندان‌ وحی‌ است‌،نمایان‌ کنندة‌ مهر نبوت‌ بر حقانیت‌ زعامت‌ و حکومت‌ ستم‌ کشان‌ تاریخ‌ است‌، نقش‌ بندصلابت‌، غیرت‌، آزادگی‌ و شجاعت‌ انسان‌ در تجلی‌ گاه‌ ایمان‌ است‌، و بر افراشتن‌ پرچم‌خداخواهی‌ و آزادمنشی‌، در گسترة‌ روزگار است‌.
در فرهنگ‌ تشیع‌ و از زاویة‌ نگاه‌ اهل‌ بیت‌ عصمت‌ و طهارت‌ (ع) ، حادثة‌ جان‌ گدازعاشورای‌ حسینی‌ و شور نینوایی‌ کربلا، عظیم‌ترین‌ واقعة‌ تاریخ‌ و عالی‌ترین‌ دانشگاه‌برای‌ تربیت‌ بشر است‌.
حضرت‌ ابا عبدالله الحسین‌ (ع) امام‌ سوم‌ شیعیان‌، شهید سرزمین‌ کربلا و «ثارالله»است‌ که‌ نهضت‌ عظیم‌ عاشورا، بر محور فداکاری‌ و جان‌ فشانی‌ او شکل‌ گرفت‌ و تاریخ‌حیات‌ انسان‌ را از حماسه‌ و ایثار سرشار کرد و عالی‌ترین‌ درس‌ عزت‌ و افتخار و آزادگی‌ رابه‌ نوع‌ انسان‌ عرضه‌ داشت‌ و با نثار خون‌ حیات‌ بخش‌ خویش‌، نهال‌ نوپای‌ اسلام‌ راآبیاری‌ کرد و برای‌ تاریخ‌، حجت‌ حق‌طلبی‌ و بیداری‌ را بر امت‌ محمد (ص) اتمام‌ نمود.
کربلا پس‌ از شهادت‌ امام‌ حسین‌ (ع) و یارانش‌، کانون‌ الهام‌ و اشراق‌ شد و قیام‌برای‌ عدالت‌ و آزادگی‌ از هر آنچه‌ ناراستی‌ است‌، از سرچشمة‌ عاشورا جوشید.
در فرهنگ‌ شیعی‌، عاشورا روز مصیبت‌ عظمی‌ است‌ که‌ در آن‌ بزرگ‌ترین‌ فاجعة‌تاریخ‌ رخ‌ داده‌ و عظیم‌ترین‌ ستم‌ها بر خاندان‌ پیامبر (ص) رفته‌ است‌.
شیعه‌ بر آن‌ است‌ که‌ اهل‌ جنت‌ در این‌ روز به‌ عزای‌ حسینی‌ می‌نشینند و درمصیبتی‌ که‌ بر آل‌ محمد (ص) رفته‌ است‌، می‌گریند. عاشورا، تجلی‌ درگیری‌ و رویارویی‌حق‌ و باطل‌ و روز فداکاری‌ و جانبازی‌ در راه‌ عقیده‌ و ایمان‌ است‌.
رئیس‌ مذهب‌ ما حضرت‌ امام‌ جعفر صادق‌ (ع) ، امام‌ زمان‌(عج‌) را که‌ برای‌ تحقق‌نهایی‌ حقیقت‌ اسلام‌ و اتمام‌ و اکمال‌ عملی‌ دین‌ خدا ظهور خواهد کرد، خون‌ خواه‌ حضرت‌امام‌ حسین‌ (ع) معرفی‌ می‌فرماید.
حضرت‌ امام‌ علی‌ بن‌ موسی‌ الرضا (ع) فرموده‌ است‌ که‌:
«در جاهلیت‌، حرمت‌ ماه‌ محرم‌ را نگاه‌ می‌داشتند و از جنگیدن‌ خودداری‌می‌کردند، اما ظالمان‌، در محرم‌، خون‌های‌ ما را ریختند و حرمت‌ ما را شکستند و فرزندان‌و زنان‌ ما را اسیر کردند و خیام‌ ما را آتش‌ زده‌ و به‌ غارت‌ بردند و حرمت‌ پیامبر (ص) را درباره‌ذریه‌اش‌ رعایت‌ نکردند.»
این‌ منطق‌ آل‌ الله : است‌ که‌ پیدایی‌ اسلام‌ محمدی‌ (ص) و بقا و تداوم‌ آن‌،حسین‌ (ع) است‌، یعنی‌ نهضت‌ حضرت‌ اباعبدالله الحسین‌ (ع) دین‌ پیامبر (ص) را احیامی‌کند و چه‌ بسا در توصیف‌ این‌ حقیقت‌ هیچ‌ بیانی‌ رساتر از فرموده‌ پیامبر خدا (ص) نیست‌ که‌ فرمود:
«حُسَیْن‌ٌ مِنّی‌ وَاَنَا مِن‌ْ حُسَیْن‌ٍ»
حسین‌، از رسول‌ خدا است‌ و رسول‌ خدا از حسین‌!
آری‌، همة‌ مرام‌ و فرهنگ‌ و منش‌ امام‌ حسین‌ (ع) ، ناشی‌ از ذوب‌ شدن‌ او در دین‌محمدی‌ (ص) است‌، و دین‌ محمدی‌ (ص) نیز با قیام‌ امام‌ حسین‌ (ع) و شهادتش‌ تفسیر شدو هم‌ چون‌ برنامه‌ای‌ عملی‌ و مجسم‌، برای‌ تاریخ‌، در منظر ره‌ پویان‌ حقیقت‌ و عدالت‌ قرارگرفت‌.
آل‌ الله : ، حسین‌ (ع) را چلچراغ‌ هدایت‌ و کشتی‌ نجات‌ امت‌، توصیف‌ فرموده‌اند؛زیرا فرهنگ‌ حسینی‌، هویت‌ بارز آزادی‌ و آزادگی‌ است‌.
نهضت‌ عاشورا، حادثه‌ای‌ است‌ که‌ در بستر تاریخ‌ ظهور می‌کند اما در متن‌ آن‌مضمون‌ها مفهوم‌ هایی‌ نهفته‌ است‌ که‌ آن‌ را از همة‌ حوادث‌ و وقایع‌ خون‌ بار تاریخ‌،متمایز می‌سازد. تجلی‌ فرازهای‌ انسان‌ ساز نهضت‌ عاشورا، زلال‌ زندگی‌ بخشی‌ است‌ که‌در گسترة‌ تاریخ‌ حیات‌ اسلام‌، در رگ‌های‌ مردم‌ جاری‌ گشته‌ و جاودانگی‌ حقیقت‌، حقانیت‌امامت‌، شرافت‌، عزت‌، حریت‌، عبودیت‌، عدالت‌ و همة‌ شاخص‌های‌ دیگر دین‌ خدا رابرای‌ بشریت‌ تضمین‌ می‌کند.
امام‌ حسین‌ (ع) و عاشورای‌ او، مظهور کدام‌ یک‌ از خصلت‌های‌ عالی‌ انسانی‌نیست‌؟
او معلم‌ حریت‌، اسوه‌ جهاد، الگوی‌ عبودیت‌، هوادار محض‌ حقیقت‌، مظهور کامل‌عزت‌ و شرافت‌، استاد و مدرس‌ رأفت‌ و گذشت‌، و ره‌ پوی‌ عدالت‌ و مروت‌ است‌.
محرم‌ و اوج‌ آن‌، تاسوعا و عاشورای‌ حسینی‌، دانشگاه‌ عظیمی‌ است‌ که‌ بشر تشنه‌در تاریخ‌، می‌تواند از آن‌ ایثار و از خود گذشتگی‌، عظمت‌ و عزت‌، افتخار و شرافت‌، علم‌ واندیشه‌، بخشش‌ و فداکاری‌، شیوایی‌ و فصاحت‌، دلاوری‌ و شجاعت‌، فروتنی‌ و تواضع‌،حلم‌ و متانت‌، تعاون‌ و دستگیری‌، ظلم‌ ستیزی‌ و عدالت‌ و... را فرا گیرد.
ما در این‌ سخن‌ کوتاه‌ برآنیم‌ تا جرعه‌ هایی‌ از اقیانوس‌ بی‌کران‌ عبودیت‌ و بندگی‌حضرت‌ ابا عبدالله الحسین‌ (ع) را که‌ در حریت‌ و آزادگی‌ آن‌ امام‌ همام‌ در عرصة‌ کربلا،تبلور و ظهوریافت‌، نوش‌ کنیم‌ و از میان‌ همة‌ فضیلت‌های‌ انسانی‌ که‌ در کربلا رقم‌ خورد،این‌ سجیة‌ عالی‌ تربیتی‌ را ـ که‌ به‌ نظر نگارنده‌ این‌ سطور، ریشه‌ و بنیان‌ همة‌ فضایل‌انسانی‌ است‌ ـ مطالعه‌ کنیم‌.
عبودیت‌، زیربنای‌ حریت‌ِ حسینی‌
امام‌ حسین‌ (ع) را به‌ درستی‌ «سرور و سالار آزادگان‌ جهان‌» نامیده‌اند. آزادگی‌شأنی‌ از مراتب‌ عالیه‌ انسانی‌ است‌ که‌ جز با مجاهدت‌ نفسانی‌، ریاضت‌ و تهجد به‌ دست‌نمی‌آید. انسانی‌ که‌ در تعلقات‌ دنیوی‌ و وابستگی‌های‌ نفسانی‌ اسیر است‌، هرگز نمی‌تواندرد مسیر عقیده‌ و آرمان‌ عدالت‌، از جان‌ خویش‌ درگذرد.
انسانی‌ که‌ در مردار دنائت‌ دنیا مانده‌ و گندیده‌ و روزگاری‌ را در پی‌ سراب‌ هواها وهوس‌ها به‌ این‌ سو و آن‌ سوی‌ دویده‌ و برای‌ گذران‌ زندگی‌، به‌ رنگ‌ و ریا متلون‌ شده‌، اسیرنان‌ و نام‌ است‌، چگونه‌ می‌تواند از این‌ همه‌ بندها و دلبستگی‌ها برهد؟
جبهة‌ حسین‌ (ع) ، قبل‌ از آن‌ که‌ جبهة‌ ازادی‌ خواهی‌ در عرصة‌ سیاست‌ باشد،جبهة‌ سلوک‌ الی‌ الله و بندگی‌ خداست‌. رزمندگان‌ این‌ جبهه‌، دیر زمانی‌ است‌ که‌ در مکتب‌عشق‌ به‌ خدا، مراتب‌ کمال‌ را پیموده‌اند و با بندگی‌ کمال‌ مطلق‌، به‌ کمال‌ انسانی‌متصف‌شده‌اند.
بندگی‌ خدا، آزادی‌ از اسارت‌ هوا و هوس‌و دنیاست‌ و بندة‌ خدا، بندگی‌ غیر را برنمی‌تابد. خورشید حقیقت‌، آن‌ گاه‌ که‌ در جان‌ آدمی‌ درخشید، منظرش‌ را تا افقی‌ لایتناهی‌می‌گسترد و جانش‌ را هر چند که‌ در زندان‌ تن‌ اسیر باشد، به‌ فراسوی‌ مادیت‌ ره‌ سپارمی‌کند. انسانی‌ این‌ گونه‌، هرگز نمی‌تواند گوهر وجودش‌ را به‌ پای‌ سفلگان‌ بریزد، فریب‌دنیا خورد و آخرت‌ را که‌ تجلی‌ گاه‌ اسرار خداست‌، به‌ متاعی‌ قلیل‌ و بهایی‌ ناچیز، بفروشد.
آزادی‌ در مکتب‌ حسین‌ (ع) صرفا یک‌ اراده‌ سیاسی‌ نیست‌ بلکه‌ محصول‌ تربیتی‌نفسانی‌ و مجاهدتی‌ ایمانی‌ است‌. حسین‌ (ع) فرزند آن‌ امامی‌ است‌ که‌ حریت‌ علوی‌ رااین‌ گونه‌ به‌ تصویر می‌کشد:
«اَلا'' حُرٌّ یَدَع‌ُ ه''ذِه‌ِ اللّ''م''اظَة‌َ لاَهْلِه''ا؟ اِنَّه‌ُ لَیْس‌َ لاَنْفُسِکُم‌ْ ثَمَن‌ٌ اِلاَّ الْجَنَّة‌ِ، فَلا'' تَبیعُوها اءلاّ''بِه''ا ؛
آیا آزاده‌ای‌ نیست‌ که‌ این‌ خردة‌ طعام‌ در کام‌ دنیا را دور بریزد و برای‌ آنان‌ که‌ در خورآنند، وانهد؟
جان‌های‌ شما را بهایی‌ جز بهشت‌ جاودان‌ نیست‌، پس‌ جز بدان‌ مفروشیدش‌.»
نتیجة‌ منطقی‌ این‌ آرمان‌، چیزی‌ جز این‌ نیست‌ که‌:
«وَلا'' تَکُن‌ْ عَبْدَ غَیْرِک‌َ وَقَدْ جَعَلَک‌َ اللهُ حُرّاً ؛ بندة‌ دیگری‌ مباش‌، زیرا که‌ خداوند، تورا آزاد آفریده‌ است‌.»
مبنای‌ تربیت‌ دینی‌، شکل‌گیری‌ شخصیت‌ انسان‌ در بستر حریت‌ و ازادگی‌ است‌.کمالات‌ انسانی‌ جز از ره‌ گذر بریدن‌ بندهای‌ تعلق‌ و زنجیرهای‌ دل‌ بستگی‌ و وابستگی‌ به‌دنیا به‌ دست‌ نمی‌آید، پس‌ ملاک‌ و محک‌ عبودیت‌، حریت‌ و آزادگی‌ است‌. کمال‌ تربیت‌دینی‌، این‌ است‌ که‌ بندة‌ خدا، او را سر حریت‌ عبادت‌ کند و از ترس‌ دوزخ‌ و یا طمع‌ جنت‌ وحور و نعیم‌ نیز ازاد باشد. جالب‌ توجه‌ است‌ که‌ این‌ سخن‌ را هم‌ مولای‌ موحدان‌، علی‌ (ع) وهم‌ فرزندش‌ امام‌ حسین‌ (ع) فرموده‌اند که‌:
«اِن‌َّ قَوْماً عَبَدُوا اللهَ رَغْبَة‌ً، فَتِلْک‌َ عِب''ادَة‌ُ التُّج''ارِ، وَاِن‌َّ قَوْماً عَبَدُوا اللهَ رَهْبَة‌ً فَتِلْک‌َعِب''ادَة‌ُ الْعَبیدِ، وَاِن‌َّ قَوْماً عَبَدُوا اللهَ شُکْراً فَتِلْک‌َ عِب''ادَة‌ُ الاَحْر''ارِ وَهِی‌َ اَفْضَل‌ُ الْعِب''ادَة‌ِ؛ هماناگروهی‌، خداوند را از سر طمع‌ و رغبت‌ به‌ بهشت‌ می‌پرستند، پس‌ این‌ عبادت‌ تاجران‌است‌ و گروهی‌ او را از ترس‌ دوزخ‌ می‌پرستند، پس‌ این‌ عبادت‌ بردگان‌ است‌ و قومی‌ دیگر،خدای‌ را از سر شکر و سپاس‌ عبادت‌ می‌کنند، پس‌ این‌ عبادت‌ آزادگان‌ است‌ که‌ برترین‌عبادت‌ است‌.»
پس‌ در عبودیت‌ نیز مراحل‌ و مراتبی‌ است‌ که‌ ملاک‌ و معیار آن‌، جز حریت‌ وآزادگی‌ نیست‌؛ هر چند این‌ حریت‌، آزادی‌ از طمع‌ بهشت‌ و یا ترس‌ از دوزخ‌ باشد.
در منطق‌ حضرت‌ اباعبدالله الحسین‌ (ع) ، حریت‌ و آزادگی‌، از پای‌ گاه‌ عبودیت‌آگاهانه‌ می‌جوشد؛ چنانچه‌ فرمود:
«اَیُّهَا النّ''اس‌، اِن‌َّ اللهَ ـ جَل‌َّ ذِکْرُه‌ُ ـ م''آ خَلَق‌َ الْعِب''ادَ اِلاّ'' لِیَعْرِفُوه‌ُ فَاِذ''ا عَرَفُوه‌ُ عَبدُوه‌ُ فَاِذ''اعَبَدُوه‌ُ اسْتَغْنَوْا بِعِب''ادَتِه‌ِ عَن‌ْ عِب''اَدَة‌ مَن‌ْ سَو''اه‌ُ؛ ای‌ مردم‌، خداوند ـ که‌ یادش‌ بزرگ‌ است‌ ـبندگان‌ را نیافرید مگر برای‌ این‌ که‌ او را بشناسند، پس‌ چون‌ اور ا شناختند، بندگی‌ اش‌کنند، پس‌ آن‌ گاه‌ که‌ او را بندگی‌ کنند، از بندگی‌ غیر او بی‌نیاز گردند.»
امام‌ در این‌ حدیث‌ شریف‌، تصریح‌ می‌فرماید که‌ ازادگی‌، از عبودیت‌، و عبودیت‌ ازمعرفت‌ و خود آگاهی‌ سرچشمه‌ می‌گیرد.
در فهم‌ مراتب‌ عبادت‌ پیشگی‌ امام‌ حسین‌ (ع) ، مضامین‌ عالیة‌ دعای‌ عرفة‌ آن‌حضرت‌ ما را بس‌ تا ریشة‌ غیرت‌ دینی‌ و آزاد منشی‌ او را دریابیم‌؛ تعابیر شگفت‌انگیز او درعظمت‌ حضرت‌ حق‌ و بی‌اندازه‌ای‌ اسمای‌ حسنای‌ او و بی‌کرانگی‌ نعمت‌ هایش‌، نشانة‌تموج‌ خشیتی‌ از پروردگار، در روح‌ و جان‌ اوست‌ که‌ با وجود آن‌، دل‌ سپردن‌ به‌ غیر و کرنش‌کردن‌ در برابر دیگران‌ بی‌معناست‌.
تنسک‌ و عبادت‌ پیشگی‌، آن‌ چنان‌ با جان‌ امام‌ حسین‌ (ع) آمیخته‌ است‌ که‌ حتی‌در عرصة‌ کربلا نیز نمی‌تواند از شیفتگی‌ به‌ نماز و تلاوت‌ قرآن‌، بنابر ضرورت‌ اوضاع‌،اغماض‌ کند. در عصر تاسوعا، آن‌ گاه‌ که‌ در محاصرة‌ کامل‌ قرار گرفت‌ و دشمن‌ خود رابرای‌ حملة‌ نهایی‌ آماده‌ کرد، عباس‌ بن‌ علی‌ (ع) را فرستاد تا آنان‌ را متقاعد کند که‌ جنگ‌را به‌ روز بعد موکول‌ کنند و شبی‌ را فرو گذارند تا او و یارانش‌، آن‌ شب‌ را به‌ نماز و تلاوت‌قرآن‌ سپری‌ کنند و فرمود:
«فَهُوَ یَعْلَم‌ُ اَنّی‌ قَدْ کُنْت‌ُ اُحِب‌ُّ الصَّلا''ة‌َ لَه‌ُ وَتِلا''وَة‌َ کِت''ابِه‌ِ وَ کَثْرَة‌َ الدُّع''اءِ وَالاِسْتِغْف''ارِ؛ خدا می‌داندکه‌ من‌ نماز گزاردن‌ و تلاوت‌ قرآن‌ و کثرت‌ دعا و طلب‌ آمرزش‌ را چقدردوست‌دارم‌.»
عباس‌ (ع) با انان‌ سخن‌ گفت‌ و آن‌ شب‌ را مهلت‌ گرفت‌.
امام‌ حسین‌ (ع) و یارانش‌، تمام‌ شب‌ را به‌ نماز و نیایش‌ و طلب‌ آمرزش‌ گذراندند.
صدای‌ راز ونیاز آنان‌، تا بامداد، همچون‌ هم‌ همه‌ای‌ که‌ از کندوی‌ زنبور عسل‌ به‌گوش‌ می‌رسید، در دشت‌ کربلا شنیده‌ می‌شد، گروهی‌ در رکوع‌ بودند و برخی‌ در سجده‌ وجمعی‌ ایستاده‌ و دیگران‌ نشسته‌، خدای‌ را عبادت‌ می‌کردند.
آخرین‌ جلوه‌ تنسک‌ و عبادت‌ پیشگی‌ در عرصة‌ کربلا، نماز حضرت‌ ابا عبدالله ویارانش‌ در ظهر عاشورا بود که‌ در گرما گرم‌ پیکار، به‌ نماز ایستاده‌ و در زیر باران‌ تیر و نیزه‌،نشان‌ دادند که‌ آزادگی‌ و حریتشان‌ از سرچشمة‌ عبودیت‌ خدا سیراب‌ شده‌ است‌.
دنیا خواهی‌، زیربنای‌ اسارت‌ و زبونی‌ نفس‌
و اما جبهة‌ یزید، ابن‌ زیاد و عمر بن‌ سعد، جبهة‌ اهل‌ دنیاست‌، آنان‌ که‌ به‌ دنیاخواهی‌ و لذت‌طلبی‌ خو کرده‌ اندو نمی‌توانند از زخارف‌ دنیا دست‌ بکشند آنان‌ قبل‌ از آن‌که‌ در این‌ عرصه‌، رویاروی‌ آل‌ الله (ع) بایستند، در غل‌ و زنجیر متاع‌ دنیا و هواها و هوس‌هاگرفتار شده‌اند.
در زیارت‌ اربعین‌ حضرت‌ ابا عبدالله می‌خوانیم‌ که‌:
«... وَقَدْ تَو''ازَرَ عَلَیْه‌ِ مَن‌ْ غَرَّتْه‌ُ الدُّنْی''ا وَب''اع‌َ حَظَّه‌ُ بِالاَرْذَل‌ِ الاَدْنی‌'' وَشَری‌'' آخِرَتَه‌ُبِالثَّمَن‌ِ الاَوْکَس‌ِ وَتَغَطْرَس‌َ وَتَرَدّی‌'' فی‌ هَو''اه‌ُ...؛
... آنان‌ که‌ در مقابل‌ حسین‌ (ع) هم‌ دست‌ شدند، کسانی‌ بودند که‌ دنیا فریبشان‌ داده‌بود و بهرة‌ خود را در ازای‌ بهایی‌ ناچیز فروختند و آخرت‌ خود را به‌ ثمنی‌ اندک‌ از دست‌دادند، طغیان‌ کردند و خود را در اسارت‌ هوا و هوس‌، سرنگون‌ ساختند...»
بنابراین‌ آزادگی‌ و ازادی‌ خواهی‌، صرفا اراده‌ و تصمیم‌ عارضی‌ سیاسی‌ نیست‌ بلکه‌منشی‌ است‌ که‌ از مبانی‌ جهان‌ بینی‌ توحیدی‌ سرچشمه‌ می‌گیرد. حریت‌ شاخصی‌ است‌که‌ صدق‌ و راستی‌ انسان‌ را در مراتب‌ توحید و عبودیت‌ حق‌ تعالی‌، آشکار می‌سازد و درعرصة‌ ابتلا و امتحان‌، سره‌ را از ناسره‌ باز می‌نمایاند.
آزادگی‌، معیار گزینش‌ همراهان‌ عاشورایی‌
حضرت‌ ابا عبدالله الحسین‌ (ع) بارها و بارها، از آغاز حرکت‌ تا روز عاشورا،حریت‌ وآزادگی‌ یاران‌ خود را در انتخاب‌ این‌ راه‌ آزمود.
مفهوم‌ و مضمون‌ ولایت‌ در منطق‌ شریعت‌، تسلیم‌ بی‌چون‌ و چرا و تبعیت‌ محض‌از سر اکراه‌ نیست‌. ساحت‌ ولایت‌، عشق‌ و دل‌ دادگی‌ است‌.
راست‌ گفتند آنان‌ که‌ پس‌ از رحلت‌ پیامبر اکرم‌ (ص) ، مولویت‌ را در حدیث‌ غدیر خم‌و شاه‌ بیت‌ آن‌ «من‌ کنت‌ مولاه‌ فهذاعلی‌ مولاه‌» عشق‌ و شیفتگی‌ به‌ علی‌ (ع) برتافتند،گرچه‌ با مضمون‌ و مفهوم‌ عشق‌، بیگانه‌ بودند. ولایت‌ علوی‌، عشق‌ و دل‌ دادگی‌ به‌ ساحت‌راد مردانی‌ است‌ که‌ در جذبة‌ حق‌، از هر آنچه‌ جز اوست‌ رهیده‌اند و در عبودیت‌ و بندگی‌ اوذوب‌ شده‌اند. عشق‌ و دل‌ دادگی‌، عرصة‌ آگاهی‌ و انتخاب‌ آزادانه‌ است‌ و با اکراه‌ و اجبار،جمع‌ نمی‌شود. شیفتگی‌ با الزام‌، دست‌ یافتنی‌ نیست‌ و به‌ همین‌ جهت‌، سرور و سالارآزادگان‌، بارها آزادگی‌ یارانش‌ را در انتخاب‌ همراهی‌ با او، ارزیابی‌ کرد.
«اَیُّهَا النّ''اس‌، فَمَن‌ْ ک''ان‌َ مِنْکُم‌ْ یَصْبِرُ عَلی‌'' حَدِّ السَّیْف‌ِ وَطَعْن‌ِ الاَسِنَّة‌ فَلْیَقُم‌ْ مَعَن''ا وَاِلاّ''فَلْیَنْصَرِف‌ْ عَنّ''ا؛ ای‌ مردم‌، هر یک‌ از شما که‌ می‌تواند بر تیزی‌ شمشیر و ضربات‌ نیزه‌هاپایداری‌ کند، با ما همراه‌ شود وگرنه‌ از ما انصراف‌ اختیار کند.»
ولایت‌، عشق‌ است‌ و میدان‌ عشق‌، میدان‌ خطر کردن‌ و ابتلا.
حضرت‌ سکینه‌ 3 دختر حضرت‌ امام‌ حسین‌ (ع) ، نقل‌ می‌کند که‌ در مسیر کربلا،در شبی‌ که‌ مهتاب‌ دشت‌ را روشن‌ کرده‌ بود، پدرم‌ در جمع‌ اصحاب‌ حاضر شد و خطاب‌ به‌آنان‌ فرمود:
«اِعْلَمُوا اَنَّکُم‌ْ خَرَجْتُم‌ْ مَعی‌ لِعِلْمِکُم‌ْ اَنّی‌ اَقْدِم‌ُ عَلی‌'' قَوْم‌ٍ ب''ایَعُونی‌ بِاَلْسِنَتِهِم‌ْ وَقُلُوبِهِم‌ْ،وَقَدِانْعَکَس‌َ الاَمْرُ لاَنَّهُم‌ْ اِسْتَحْوَذَ عَلَیْهِم‌ُ الشَّیْط''ان‌ فَاَنْسی''هُم‌ْ ذِکْر اللهِ وَالا''ن‌َ لَیْس‌َ لَهُم‌ْ مَقْصَدٌاِلاّ'' قَتْلی‌ وَقَتْل‌َ مَن‌ْ یُج''اهِدُ بَیْن‌َ یَدَی‌َّ وَسَبْی‌َ حَریمی‌ بَعْدَ سَلْبِهِم‌ْ وَاَخْشی‌'' اَن‌ْ تَکُ ون‌َ م''ا تَعْلَمُون‌َوَتَسْتَحُون‌َ وَالْخَدَع‌ُ عِنْدَن''ا اَهْل‌ِ الْبَیْت‌ِ مُحَرَّم‌ٌ فَمَن‌ْ کَرِه‌َ مِنْکُم‌ْ ذ''لِک‌َ فَلْیَنْصَرِف‌ْ، فَاللَّیْل‌ُ سَتیروَالسَّبیل‌ُ غَیْرُ خَطیرٍ وَالْوَقْت‌ُ لَیْس‌َ بِهَجیرٍ وَمَن‌ْ و''اس''ان''ا بِنَفْسِه‌ِ ک''ان‌َ مَعَن''ا غَداً فِی‌ الْجَن''ان‌ِ نَجِیّاًمِن‌ْ غَضَب‌ِ الرَّحْم''ن‌ِ وَقَدْ ق''ال‌َ جَدّی‌ مُحَمَّد (ص) : وَلَدِی‌َ الْحُسَیْن‌ یُقْتَل‌ُ بِاَرْض‌ِ کَرْبلا'' غَریباًعَطْش''اناً فَریداً فَمَن‌ْ نَصَرَه‌ُ فَقَدْ نَصَرَنی‌ وَنَصَرَ وَلَدَه‌ُ الْق''ائِم‌...؛
ای‌ همراهان‌ من‌، بدانید که‌ شما با من‌ خروج‌ کردید در حالی‌ که‌ فکر می‌کردید من‌به‌ سوی‌ مردمی‌ ره‌ سپارم‌ که‌ هم‌ در زبان‌ و هم‌ در دل‌، با من‌ بیعت‌ کرده‌اند. در حالی‌ که‌اکنون‌ کار برعکس‌ شده‌ است‌، زیرا شیطان‌ بر آنان‌ چیره‌ گشته‌ و یاد خدا را از خاطرشان‌برده‌ است‌؛ و اکنون‌ هدفی‌ جز کشتن‌ من‌ و یارانم‌ ندارند، یارانی‌ که‌ در کنار من‌ جهاد کنند واز حریم‌ من‌ دفاع‌ نمایند، می‌ترسم‌ که‌ شما این‌ حقیقت‌ را ندانید و یا حیا بورزید، حیله‌ ونیرنگ‌ نزد ما اهل‌ بیت‌ حرام‌ است‌، پس‌ هر کس‌ از شما که‌ همراهی‌ ما را خوش‌ ندارد،بازگردد، تاریکی‌ شب‌ فراگیر شده‌ و راه‌ها نیز بی‌خطر است‌ و زمان‌ گرما و شدت‌ حرارت‌ هم‌نیست‌، و البته‌ هر کس‌ با اختیار خویش‌ دوستی‌ و همراهی‌ ما را انتخاب‌ کند، فردا دربهشت‌ با ما خواهد بود در حالی‌ که‌ از خشم‌ خدای‌ رحمان‌، نجات‌ یافته‌ است‌، زیرا جدم‌محمد (ص) فرمود: فرزندم‌ حسین‌ در سرزمین‌ کربلا تنها و با لب‌ تشنه‌ کشته‌ می‌شود، هرکس‌ او را یاری‌ کند، پس‌ مرا و فرزند او قائم‌ آل‌ محمد(عج‌) را یاری‌ کرده‌ است‌...»
در این‌ روایت‌، امام‌ (ع) ، به‌ شدت‌ برانتخاب‌ آگاهانه‌ و آزادانة‌ یارانش‌، پای‌می‌فشرد، اوضاع‌ جدید را تحلیل‌ می‌کند، از سرانجام‌ کار خبر می‌دهد و یارانش‌ را در رفتن‌یا ماندن‌، آزاد می‌گذارد، زیرا در منطق‌ اهل‌ بیت‌، فریب‌ و خدعه‌ حرام‌ است‌ و حتی‌ به‌ آنان‌گوش‌ زد می‌کند که‌ اکنون‌ هم‌ از جهت‌ تاریکی‌ شب‌ و حفظ‌ آبرو، و هم‌ از جهت‌ امنیت‌راه‌ها و هم‌ به‌ جهت‌ خنکی‌ هوا در شب‌، بهترین‌ اوضاع‌ برای‌ آنان‌ که‌ از ماندن‌ اکراه‌ دارند،فراهم‌ است‌. او با این‌ منطق‌، به‌ بشر می‌فهماند که‌ آزادگی‌ و انتخاب‌ آگاهانه‌، شرط‌فداکاری‌ و جانبازی‌ در میدان‌ دفاع‌ از ساحت‌ شرف‌ انسانی‌ است‌.
سکینه‌ در ادامه‌ حدیث‌ می‌فرماید: «به‌ خدا سوگند که‌ هنوز سخنان‌ پدرم‌ به‌ پایان‌نرسیده‌ بود که‌ دیدم‌ مردم‌، ده‌ نفر ده‌ نفر، از اطراف‌ پدرم‌ پراکنده‌ شدند و تنها هفتاد و یک‌نفر باقی‌ ماندند.»
اکنون‌ تنها جمعی‌ اندک‌ در پیرامون‌ امام‌ بودند اما او باز هم‌ منزل‌ به‌ منزل‌، حجت‌را تمام‌ می‌کرد. آن‌ گاه‌ که‌ پیکی‌ از کوفه‌ رسید و خبر شهادت‌ مسلم‌ و هانی‌ و قیس‌ وعبدالله بن‌ یقطر را به‌ امام‌ رساند، آن‌ حضرت‌ در منزل‌ گاه‌ «زباله‌» در میان‌ یارانش‌ بپاخاست‌ و فرمود:
« بسم‌ الله الرحمن‌ الرحیم‌، اَمّ''ا بَعْدُ، فَقَدْ اَت''ان''ا خَبَرٌ فَضیع‌ٌ قَتْل‌ُ مُسْلِم‌ِ بْن‌ِ عَقیل‌ وَه''انِی‌بْن‌ِ عُرْوَة‌ وَعَبْدِ اللهِ بْن‌ِ یَقْطُرْ، وَقَدْ خَذَلَتْن''آ شیعَتُن''ا فَمَن‌ْ اَحَب‌َّ مِنْکُم‌ُ الاِنْصِر''آف‌َ فَلْیَنْصَرِف‌ْ،لَیْس‌َ عَلَیْه‌ِ مِنّ''ا ذِم''ام‌ٌ؛ به‌ نام‌ خداوند بخشنده‌ مهربان‌، اما بعد، همانا خبر دردناک‌ کشته‌شدن‌ مسلم‌ بن‌ عقیل‌ و هانی‌ بن‌ عروه‌ و عبدالله بن‌ یقطر به‌ ما رسید، شیعیان‌ ما در کوفه‌ما را خوار کردند، پس‌ هر کس‌ از شما دل‌ در گرو بازگشتن‌ دارد، پس‌ باز گردد که‌ از طرف‌ مامورد نکوهش‌ قرار نخواهد گرفت‌.
اما یاران‌ امام‌، بر ماندن‌ و فداکاری‌ آزادانه‌ تأکید کردند.
سپس‌ امام‌ حسین‌ (ع) به‌ برادران‌ مسلم‌ بن‌ عقیل‌ رو کرده‌ و فرمود:
«ی''ا بَنی‌ عَقیل‌ٍ، حَسْبُکُم‌ْ مِن‌َ الْقَتْل‌ِ بِمُسْلِم‌ٍ فَاذْهَبُوا اَنْتُم‌ْ فَقَدْ قَدْ اَذِنْت‌ُ لَکُم‌ْ؛
ای‌ فرزندان‌ عقیل‌، شهادت‌ مسلم‌ بن‌ عقیل‌، شما را بس‌ است‌، پس‌ شما نیز برویدزیرا من‌ شما را اجازه‌ دادم‌.»
اما فرزندان‌ عقیل‌ نیز از جای‌ برخاسته‌ و هر یک‌ با کلامی‌ از سر عشق‌ و ارادت‌ ودل‌ دادگی‌، بر ماندن‌ و یاری‌ امام‌ شان‌ پافشاری‌ کردند.
امام‌ سجاد (ع) می‌فرماید: در شب‌ عاشورا، پدرم‌ اصحاب‌ و یاران‌ و همراهان‌ خود رادر خیمه‌ای‌ جمع‌ کرد وخطاب‌ به‌ آنان‌ فرمود:
«ی''ا اَهْلی‌ وَشیعَتی‌، اِتَّخِذُوا ه''ذَا اللَّیْل‌ِ جَمَلاً لَکُم‌ْ فَانْهَجُوا بِاَنْفُسِکُم‌ْ فَلَیْس‌َ الْمَطْلُوب‌ُغَیْری‌، وَلَوْ قَتَلُونی‌ م''ا فَکَّرُوا فیکُم‌ْ فَانْجُوا رَحِمَکُم‌ْ اللهُ وَاَنْتُم‌ْ فی‌ حِل‌ّ وسعة‌ من‌ْ بیعَتی‌وَعَهدی‌ الَّذی‌ ع''اهَدتُمُونی‌؛
ای‌ خاندان‌ و شیعیان‌ من‌، این‌ شب‌ را چون‌ شتری‌ راه‌ وار تلقی‌ کنید و جان‌هایتان‌را برداشته‌ وبروید که‌ دشمنان‌ جز مرا نمی‌خواهند و آن‌ گاه‌ که‌ مرا بکشند، در فکر شمانخواهند بود، خداوند شما را رحمت‌ کند، پس‌ خود را نجات‌ دهید که‌ من‌ بیعتم‌ را از شمابرداشتم‌ و پیمانی‌ را که‌ با من‌ بستید، نادیده‌ انگاشتم‌.»
اما یاران‌ آن‌ حضرت‌، سوگند خوردند که‌ تا آخرین‌ قطرة‌ خونشان‌، از حریم‌ او دفاع‌کنند. آن‌ گاه‌ امام‌ باز فرمود:
«ی''ا قَوْم‌ِ اِنّی‌ فی‌ غَدٍ اُقْتَل‌ُ وَتُقْتَلُون‌َ کُلُّکُم‌ْ مَعی‌ وَلا'' یَبْقی‌'' مِنْکُم‌ْ و''احِدٌ؛
ای‌ مردم‌ من‌ فردا کشته‌ می‌شوم‌ و همة‌ شما نیز با من‌ کشته‌ خواهید شد و حتی‌یکی‌ از شما باقی‌ نخواهد ماند.»
و یاران‌ یک‌ صدا حمد و ثنای‌ الهی‌ را به‌ جای‌ آوردند.
سرایش‌ سرود حریت‌ در هنگامة‌ نبرد
ابن‌ زیاد، قبل‌ از آغاز نبرد روز عاشورا، بار دیگر امام‌ حسین‌ (ع) را با انواع‌ روش‌ها ازجمله‌ تطمیع‌، به‌ بیعت‌ با یزید فراخواند. او را وعدة‌ دنیا و مواهب‌ دنیوی‌ داد و از او ویارانش‌خواست‌ که‌ با عزت‌ و احترام‌ به‌ کاخ‌ یزید بار یافته‌ و روزگار باقی‌ مانده‌ از عمر خویش‌ را درکام‌ جویی‌ و بهره‌ مندی‌ از انواع‌ لذایذ دنیا سپری‌ کنند،اما سرور و سالار آزادگان‌ به‌ خروش‌آمد و فرمود:
«ألا'' وَاِن‌َّ الدَّعِی‌َّ بْن‌َ الدَّعِی‌َّ قَدْ رکز بَیْن‌َ اءثْنَتَیْن‌ِ، بَیْن‌َ السِّلَّة‌ِ وَالذلَّة‌، وَهَیهات‌َ مِنّاالذِّلَّة‌، یَأْبی‌ اللهُ ذلِک‌َ لَن''ا وَرَسُولُه‌ُ وَالْمُؤْمِنُون‌َ وَحُجُورٌ ط''ابَت‌ْ وَطَهُرَت‌ْ وَاُنُوف‌ٌ حَمِیَّة‌ٌ وَنُفُوس‌ٌاَبِیَّة‌ٌ مِن‌ْ اَن‌ْ نُؤْثِرَ ط''اعَة‌َ اللئام‌ِ عَلی‌'' مَص''ارِع‌َ الْکِر''ام‌ِ؛
بدانید که‌ این‌ فرومایه‌ فرزند فرومایه‌، مرا میان‌ دو راه‌ مخیر ساخته‌ است‌: میان‌شمشیر و ذلت‌، و هیهات‌ که‌ ما تن‌ به‌ خواری‌ دهیم‌ زیرا خدا و پیامبرش‌ و مؤمنان‌، از این‌کار ابا دارند، و دامن‌های‌ پاک‌ مادران‌ و انسان‌های‌ پاک‌ دامن‌، و جان‌های‌ آزاده‌ و با غیرت‌و نفوس‌ با شرافت‌، روا نمی‌دارند که‌ ما فرمان‌ برداری‌ از فرومایگان‌ را بر قتل‌ گاه‌ آزاد مردان‌ترجیح‌ دهیم‌.»
و در بار دیگر فرمود:
«ألا'' تَرَوْن‌َ اَن‌َّ الْحَق‌َّ لا''یُعْمَل‌ُ بِه‌ِ وَاَن‌َّ الْب''اطِل‌َ لا''یُتَن''اهی‌'' عَنْه‌ُ؟ لِیَرْغَب‌َ الْمُؤْمِن‌ُ فی‌لِق''اءَاللهِ مُحِقّاً، فَاِنّی‌ لا''اَرَی‌ الْمَوْت‌َ اِلاّ'' سَع''ادَة‌ً وَالْحَی''اة‌َ مَع‌َ الظّ''الِمین‌َ اِلاّ'' بَرَماً؛ آیا نمی‌بینیدکه‌ به‌ حق‌ عمل‌ نمی‌شود و از باطل‌ دوری‌ نمی‌گزینند؟ در این‌ صورت‌ سزاوار است‌ که‌مؤمن‌، با آزادگی‌ و عزت‌، لقای‌ پروردگارش‌ را طلب‌ کند، پس‌ من‌ مرگ‌ را جز سعادت‌وخوشبختی‌، و زندگی‌ با ستم‌ کاران‌ را جز اسارت‌ و بدبختی‌ نمی‌بینم‌.»
آخرین‌ آزمون‌ ازادگی‌، در هنگامة‌ نبرد
ولایت‌ محوری‌ در اندیشه‌ یاران‌ امام‌ موجب‌ شد تا یکی‌ یک‌ به‌ محضر امام‌باریافته‌ و برای‌ فداکاری‌ و جانبازی‌ در راه‌ دین‌ خدا، اذن‌ میدان‌ بگیرندو امان‌ نیز در این‌آخرین‌ لحظات‌، هر یک‌ را دوباره‌ با معیار آزادگی‌ امتحان‌ می‌فرمود، از جمله‌:
آن‌ گاه‌ که‌ «هلال‌ بن‌ نافع‌»، از امام‌ اذن‌ جهاد می‌گرفت‌، همسر جوانش‌ دوید ودامن‌ او را گرفت‌ و گفت‌، پس‌ از تو به‌ کجا بروم‌ و به‌ چه‌ کسی‌ تکیه‌ کنم‌؟و آن‌ گاه‌ به‌ شدت‌گریست‌. امام‌ رو به‌ هلال‌ کرد وفرمود:
«یَابْن‌َ ن''افِع‌ُ، اِن‌َّ اَهْلِک‌َ لا'' یَطیب‌ُ لَه''ا فِر''اقُک‌َ، فَلَوْ رَأَیْت‌َ اَن‌ْ تَخْت''ارَ سُرُورَه''ا عَلَی‌ الْبَر''ازِ؛
ای‌ پسر نافع‌، همانا همسرت‌، فراق‌ تو را نمی‌پسندد، پس‌ اگر می‌خواهی‌،خشنودی‌ او را بر مبارزه‌ با شمشیرها اختیار کن‌.»
اما او پاسخ‌ داد که‌ای‌ پسر رسول‌ خدا، اگر امروز تو را یاری‌ نکنم‌، فردای‌ قیامت‌،جواب‌ پیامبر (ص) را چگونه‌ بدهم‌؟ و آن‌ گاه‌ به‌ میدان‌ رفت‌ و ان‌ قدر مبارزه‌ کرد تا به‌شهادت‌ رسید.
یاران‌ حسین‌ (ع) یکی‌ پس‌ از دیگری‌، به‌ محضرش‌ می‌شتافتند و پس‌ از آن‌ که‌اذن‌ جهاد می‌گرفتند، به‌ میدان‌ رفته‌ و سرانجام‌ به‌ شهادت‌ می‌رسیدند. نوبت‌ به‌ عبداللهپسر مسلم‌ بن‌ عقیل‌ رسید. او با اشتیاق‌ به‌ نزد امام‌ شتافت‌ و اذن‌ نبرد خواست‌. حضرت‌فرمودند:
«اَنْت‌َ فی‌ حِل‌ٍّ مِن‌ْ بَیْعَتی‌ حَسْبُک‌َ قَتْل‌ُ اَبیک‌َ مُسْلِم‌ٍ خُذْ بِیَدِ اُمِّک‌َ وَاخْرُج‌ مِن‌ْ ه''ذِه‌ِالْمَعْرِکَة‌؛
ای‌ فرزند مسلم‌، من‌ بیعتم‌ را از تو برداشتم‌، شهادت‌ پدرت‌ مسلم‌ تو را بس‌ است‌،دست‌ مادرت‌ را بگیر و از این‌ معرکه‌ بیرون‌ برو.»
اما او نیز هم‌ چون‌ دیگر یاران‌ امام‌ (ره‌) با شیرین‌ زبانی‌، رضایت‌ و طیب‌ خاطر خودرا از شهادت‌ در رکاب‌ آن‌ حضرت‌ سرود.
توصیة‌ حریت‌ و آزادگی‌ به‌ دشمن‌
در واقعة‌ دردناک‌ عاشورا، آزادگی‌ به‌ سان‌ خونی‌ است‌ که‌ دررگ‌های‌ این‌ نهضت‌سترگ‌ می‌جوشد. واپسین‌ لحظه‌های‌ غروب‌ عاشوراست‌. جسم‌ پاک‌ حضرت‌ اباعبداللهالحسین‌ (ع) ، پاره‌ پاره‌ از جفای‌ دشمن‌، در گودال‌ قتل‌ گاه‌ بر زمین‌ افتاده‌ است‌. حرامیان‌وحشی‌ آل‌ ابی‌ سفیان‌، به‌ خیام‌ امام‌ یورش‌ می‌برند.
صدای‌ ضجه‌ زنان‌ و کودکان‌ بلند می‌شود و به‌ گوش‌ امام‌ می‌رسد. خورشید تابناک‌غیرت‌ و کوه‌ آزادگی‌ و مروت‌، در آن‌ حال‌ نزار بر می‌خروشد و فریاد می‌زند: «و یحکم‌ یاشیعة‌ آل‌ أبی‌ سفیان‌! ان‌ لم‌ یکن‌ لکم‌ دین‌، و کنتم‌ لا تخافون‌ المعاد، فکونوا احراراً فی‌دنیاکم‌ هذه‌ وارجعوا اءلی‌'' احسابکم‌ اءن‌ کنتم‌ عربا کما تزعمون‌،
وای‌ بر شما ای‌ شیعیان‌ آل‌ ابوسفیان‌، اگر دین‌ ندارید و از معاد وقیامت‌ نمی‌ترسید،پس‌ در این‌ دنیا آزاده‌ باشید.
واگر خود را عرب‌ می‌پندارید، به‌ جای‌ خود برگردید. »
شمر که‌ در کنار گودال‌ قتل‌ گاه‌، لحظة‌ ننگین‌ موعود را انتظار می‌کشید، صدای‌نحیف‌ امام‌ را شنید و جلو آمد وگفت‌: ای‌ پسر فاطمه‌، چه‌ می‌گویی‌؟ و امام‌ پاسخ‌ داد: «أناالذی‌ اقاتکم‌ و تقاتلونی‌ و النساء لیس‌ علیهم‌ جناح‌ فامنعوا عتاتکم‌ و طغاتکم‌ و جهالکم‌عن‌ التعرض‌ لعرمی‌ مادمت‌ حیا؛
من‌ و شما با یکدیگر در نبردیم‌ و زنان‌ که‌ در این‌ معرکه‌ مسئولیت‌ و گناهی‌ ندارند،پس‌ متجاوزان‌ و ستم‌ گران‌ و جاهلان‌ خود را تا من‌ زنده‌ام‌ از تعرض‌ به‌ حرم‌ و خیمه‌ گاه‌من‌ بازدارید. »
عبودیت‌ و حریت‌، هدف‌ غایی‌ تربیت‌ عاشورایی‌
آری‌ امام‌ حسین‌ (ع) مظهر کامل‌ آزادگی‌، کرامت‌ انسانی‌ و عزت‌ ایمانی‌ است‌. ازمهم‌ترین اهداف‌ تربیت‌ این‌ است‌ که‌ انسان‌ به‌ قله‌ای‌ صعود کند که‌ اعتلای‌ روحی‌ یافته‌ وخود را از پستی‌ و فرومایگی‌ به‌ دور دارد و حرمت‌ و شرافت‌ و شخصیت‌ انسانی‌ اش‌ را درهمه‌ حال‌، حفظ‌ نماید. انسان‌ تربیت‌ شده‌، در برابر حوادث‌ گوناگون‌ روزگار، به‌ صلابت‌ واستواری‌ و استحکامی‌ نایل‌ شده‌ است‌ که‌ سختی‌ و راحتی‌، نقمت‌ و نعمت‌، شکست‌ وپیروزی‌، او را به‌ سستی‌ و تباهی‌ نمی‌کشاند. او هرگز در هجوم‌ فتنه‌ها و پستی‌ و بلندهای‌روزگار، به‌ خواری‌ و فرومایگی‌، زبونی‌ و اسارت‌ و بردگی‌ تن‌ نمی‌دهد. قرآن‌ می‌فرماید: ( ان‌الانسان‌ خلق‌ هلوعا * اذا مسه‌ الشر جزوعا * و اذا مسه‌ الخیر منوعا * الا المصلین‌ *الذین‌ هم‌ علی‌ صلاتهم‌ دائمون‌ ) ؛
همانا انسان‌ حریص‌ و بی‌ثبات‌ آفریده‌ شده‌ است‌، آن‌ گاه‌ که‌ سختی‌ و نقمتی‌ او رارسد، سخت‌ بیچاره‌ می‌شود و آن‌ گاه‌ که‌ به‌ راحتی‌ و رفاهی‌ دست‌ یابد، بسیار تکبرمی‌ورزد، به‌ جز نماز گزاران‌، آنان‌ که‌ در نمازشان‌ دائمند.
قرآن‌ نیز بر این‌ نکتة‌ مهم‌ تربیتی‌ تأکید می‌کند که‌ آزادی‌ از آفات‌ فراز ونشیب‌های‌ روزگار، جز در سایة‌ عبودیتی‌ که‌ مواردبر زندگی‌ انسان‌ سایه‌ اندازد و ملکة‌وجودی‌ او شود، به‌ دست‌ آمدنی‌ نیست‌.
نمازگزاری‌ که‌ در همه‌ حال‌، عبودیت‌ پیشه‌ اوست‌، نه‌ در هنگام‌ سختی‌، به‌حضیض‌ ضعف‌ می‌افتد و نه‌ در پیروزی‌ و رفاه‌، به‌ آفت‌ منیت‌ و غرور مبتلا می‌شود.
و حسین‌ (ع) حقیقت‌ آزادگی‌ را در دشت‌ کربلا، به‌ تمام‌ معنا تفسیر کرد. او انسانی‌است‌ که‌ در همه‌ تاریخ‌ و برای‌ همه‌ نسل‌ها، الگوی‌ آزادگی‌ است‌، چرا که‌ در هیچ‌ حال‌ به‌خواری‌ و زبونی‌ تن‌ نداد.
فرزندان‌ و یارانش‌، یکی‌ پس‌ از دیگری‌، در مقابل‌ چشم‌ او کشته‌ شدند، خیام‌ او به‌غارت‌ رفت‌، خاندانش‌ به‌ اسارت‌ درآمدند، بدنش‌ با شمشیرها و نیزه‌ها تکه‌ تکه‌ شد، اماروح‌ استوارش‌ حتی‌ در آخرین‌ لحظات‌ حیات‌،آزادی‌ و آزادگی‌ را سرود.
چنین‌ عزت‌ و افتخار و آزادگی‌، جز از مسیر عبودیت‌ الهی‌ به‌ دست‌ نمی‌آید،زیرا که‌
(ولله العزة‌ و لرسوله‌ و للمؤمنین‌ .......»
وعزت‌ از آن‌ خدا و از آن‌ پیامبر او و از آن‌ مؤمنان‌ است‌.
وخود امام‌ حسین‌ (ع) در دعای‌ عرفه‌، این‌ مقام‌ و مرتبت‌ عبودی‌ را در مناجات‌ باپروردگارش‌، چنین‌ می‌سراید: «یا من‌ خص‌ نفسه‌ بالسمو و الرفعة‌ فأولیاؤه‌ بعزه‌ یعتزون‌؛
ای‌ خدایی‌ که‌ ذات‌ خود را به‌ علو مقام‌ وعزت‌ و رفعت‌، مخصوص‌ کردی‌، پس‌دوست‌ دارانت‌ را به‌ عزّت‌ و سربلندی‌ خود، عزیز ساختی‌».
فرجام‌ سخن‌
حضرت‌ اباعبدالله الحسین‌ (ع) ، عالی‌ترین‌ الگوی‌ آزادی‌ و آزادگی‌ برای‌ بشر است‌.او به‌ ما نشان‌ داد که‌ سجیة‌ آزادگی‌ و کرامت‌ نفس‌، از نعمت‌ وجود نیز برتر است‌. درس‌بزرگ‌ کربلا این‌ است‌ که‌ انسان‌، چگونه‌ باید گوهر انسانی‌ خود را از زبونی‌ و دنائت‌ نگه‌ داردو با خود آگاهی‌، عبودیت‌ و سرانجام‌ آزادگی‌، به‌ هدف‌ عالی‌ حیات‌ نایل‌ آید. انسانیت‌، تنهابر کیمیای‌ خود آگاهی‌ استوار است‌ و انسانی‌ که‌ گوهر ذاتی‌ خود را کشف‌ نکند، از وجودخویش‌ نیز تعریف‌ و تعبیر درستی‌ نخواهد داشت‌. تاریخ‌ آزادگی‌ و آزادگان‌، همان‌ تاریخ‌معرفت‌ گوهر ذاتی‌ و خود آگاهی‌ است‌ که‌ نتیجه‌ای‌ جز کرنش‌ در مقابل‌ حقیقت‌ و نیل‌ به‌مراتب‌ عالیه‌ عبودیت‌ نخواهد داشت‌.
امام‌ حسین‌ (ع) ، هستی‌ و وجود انسانی‌ را از زاویة‌ خود آگاهی‌ می‌نگرد و برای‌ حفظ‌و اعتلای‌ آن‌، با تمام‌ امکانات‌ و توانایی‌ اش‌ همت‌ می‌ورزد.
آزادگی‌، مفهومی‌ عالی‌ است‌ که‌ از خودآگاهی‌ سرچشمه‌ می‌گیرد، با این‌ تفاوت‌ که‌به‌ حوزة‌ وجدان‌ انسانی‌ نیز مربوط‌ است‌، لذا آزادگی‌ برای‌ انسان‌ رشد یافته‌ و خودآگاه‌، به‌عنوان‌ بهره‌ وری‌ معقول‌ و اصولی‌ از همة‌ کمالات‌ انسانی‌ محسوب‌ می‌شود. اگر انسان‌ به‌قلة‌ آزادگی‌ که‌ عالی‌ترین‌ مرتبه‌ کرامت‌ نفس‌ است‌ دست‌ یابد، نمی‌تواند از آن‌ چشم‌ پوشی‌کند، زیرا مهمل‌ گذاشتن‌ آن‌، نفی‌ انسانیت‌ و شخصیت‌ انسانی‌ او است‌.
انسانی‌ که‌ از آزادگی‌ و عزت‌ و کرامت‌ تهی‌ است‌، از هر حیوانی‌ درنده‌ خوتر است‌ وبه‌ هر پستی‌ و پلشتی‌ آلوده‌ می‌شود، اما آن‌ گاه‌ که‌ چراغ‌ جان‌ آدمی‌، به‌ عزت‌ و آزادگی‌فروزان‌ شد و هویت‌ انسانی‌ اش‌ رنگ‌ کرامت‌ گرفت‌، زندگی‌ و برخورداری‌ از حیات‌ را جز براساس‌ مناسبات‌ عالی‌ انسانی‌ و روابط‌ ایمانی‌ نمی‌خواهد واگر حیات‌ و هستی‌ اش‌، بر وفق‌این‌ مراد نگشت‌، مرگ‌ را بر زندگی‌ در بند ستم‌ گری‌ و ذلت‌ پذیری‌ ترجیح‌ می‌دهد، وامام‌حسین‌ (ع) عالی‌ترین‌ نمونة‌ این‌ آزادگی‌ خود آگاهانه‌ در تاریخ‌ بشری‌ است‌.
قصد جانان‌ کرد و جان‌ بر باد دادرسم‌ آزادی‌ به‌ مردان‌ یاد داد

تاثیر آموزه های قیام حسینی در‌ تربیت اسلامی و دین گرایی نسل جوان

تاثیر آموزه های قیام حسینی در‌ تربیت اسلامی و دین گرایی نسل جوان
مقدمه‌:
1ـ تعریف‌ تربیت‌: تربیت‌ کلمه‌ای‌ عربی‌ و معادل‌ « Education » انگلیسی‌ است‌که‌ در فارسی‌ به‌ «آموزش‌ و پرورش‌»، ترجمه‌ می‌شود. واژه‌ تربیت‌ از «رَبَوَ»، اخذ شده‌ است‌.در «المنجد»، ربو، گاه‌ به‌ معنای‌ غذا دادن‌ (ربه‌ الوالد: ای‌ غذاه‌ و جعله‌ یربوا) و گاه‌ به‌ معنای‌تهذیب‌ و پاک‌ ساختن‌ اخلاق‌ فرد از آلودگی‌ها (ربه‌ الوالد ای‌ هذّبه‌ و هذّب‌ الرجل‌، ای‌ طهراخلاقه‌ مما یعیبها) به‌ کار رفته‌ است‌. و «راغب‌ اصفهانی‌» در «مفردات‌»، ذیل‌ کلمه‌ «رب‌»تربیت‌ را حرکت‌ تدریجی‌ چیزی‌ به‌ سوی‌ کمال‌ تعریف‌ نموده‌ است‌. (انشاء الشی‌ حالاً فی‌لد الی‌ حد التمام‌). مرحوم‌ «دهخدا» در «لغتنامه‌» تربیت‌ را به‌ معانی‌ زیر آورده‌ است‌:پروردن‌، پرورانیدن‌، پروردن‌ کودک‌ تا بالغ‌ شود، پروردن‌ و آموختن‌.
2ـ از تربیت‌ در اصطلاح‌، تعریف‌ واحدی‌ وجود ندارد. از شاخصه‌ها و ویژگی‌های‌امر تربیتی‌ آن‌ است‌ که‌ گرچه‌ «تعلیم‌» شرط‌ لازم‌ آن‌ است‌، کافی‌ نیست‌ و از این‌روآموخته‌ها را محقق‌ کردن‌، بار آوردن‌، شکوفا نمودن‌ و به‌ ثمر نشاندن‌ از ممیزات‌ امورتربیتی‌ است‌. بالتّبع‌ حصول‌ به‌ چنین‌ غایتی‌، مسئلة‌ روش‌ تربیت‌ موضوعیت‌ می‌یابد.«مربی‌» اهمیت‌ ویژه‌ می‌یابد، در حدی‌ که‌ کسی‌ ممکن‌ است‌ معلم‌ خوب‌ و موفقی‌ باشد،اما مربی‌ شایسته‌ای‌ نباشد. از ویژگی‌های‌ تربیت‌ آن‌ است‌ که‌ هرسه‌ حوزه‌ «جسم‌»،«عقل‌» و «قلب‌» (دل‌) آدمی‌ را شامل‌ می‌شود. مفروض‌ در تربیت‌ آن‌ است‌ که‌ چون‌ نشو ونما دادن‌ چیزی‌ مطرح‌ است‌. پس‌ متعلق‌ تربیت‌ باید دارای‌ استعداد درونی‌ بالقوه‌ برای‌بالفعل‌ شدن‌ باشد.
3ـ از نهضت‌ حسینی‌ و قیام‌ عاشورا در بعد تربیتی‌ سخن‌ اندکی‌ رفته‌ است‌ و حال‌آن‌ که‌ از قیام‌ عاشورا هم‌ در «ابعاد مختلف‌ تربیت‌»، فردی‌ و جمعی‌ (سیاسی‌، اجتماعی‌،اقتصادی‌، فرهنگی‌ و...) بهره‌های‌ فراوان‌ می‌توان‌ برد و هم‌ از «روش‌های‌ تربیتی‌» درموارد بسیاری‌ می‌توان‌ استفاده‌ نمود و هم‌...
طرح‌ همه‌ مباحث‌ تربیتی‌ مربوط‌ به‌ امام‌ حسین‌ (ع) در حد یک‌ مقاله‌ نمی‌گنجد؛مثلاً از خاستگاه‌های‌ تربیتی‌ امام‌ حسین‌ (ع) و از تأثیرهای‌ خانوادگی‌ می‌توان‌ سخن‌گفت‌. از خصایص‌ تربیتی‌ و روحی‌ امام‌ حسین‌ (ع) ، ظلم‌ستیزی‌ بود. او فرزند پدری‌ است‌که‌ حتی‌ در حال‌ احتضار و پس‌ از ضربت‌ خوردن‌ از ابن‌ ملجم‌ و در وصیتش‌ به‌ فرزندانش‌(امام‌ حسن‌ و امام‌ حسین‌) می‌آموزد. «کونا للظالم‌ خصماً و للمظلوم‌ عوناً» ؛ دشمن‌ ظالم‌و یاور مظلومان‌ باشید.
یا در کودکی‌، حرکت‌ پیچیدة‌ تربیتی‌ امام‌ حسین‌ (ع) همراه‌ با برادرش‌ را در اصلاح‌نقص‌ وظیفه‌ دینی‌ پیرمردی‌ را دیدیم‌ که‌ وقتی‌ وضوی‌ با اشکالش‌ را دیدند، از پیرمردخواستند که‌ به‌ داوری‌ درباره‌ وضوی‌ آن‌ دو بنشیند تا ببیند کدام‌ یک‌ زیباتر وضو می‌گیرند (قالا ایّنا یحسن‌؟) و پیرمرد متوجه‌ شد که‌ این‌ کاربرای‌ رفع‌ نقیصه‌ او بود و...
حدود و نقطه‌ تمرکز این‌ مقال‌، بر نکته‌های‌ تربیتی‌ است‌ که‌ در نهضت‌ حسینی‌ ازمدینه‌ آغاز و در کربلا با قیام‌ عاشورا به‌ خاتمه‌ رسیده‌ و سپس‌ پیام‌های‌ سازنده‌ و جلوه‌های‌مؤثر آن‌ توسط‌ ادامه‌ دهندگان‌ نهضت‌ به‌ گوش‌ اعصار برای‌ همیشه‌ رسیده‌ است‌.
4) نهایتاً، نوشتار مختصر حاضر در گزینش‌ نکات‌ تربیتی‌ از نهضت‌ حسینی‌ و قیام‌عاشورا نظر به‌ مسائل‌ عصر، شبهات‌ مبتلابه‌ و پرسش‌های‌ نسل‌ جدید در فضای‌ امروزایران‌ دارد. از این‌رو، اگر امروزه‌ مطرح‌ می‌گردد که‌ از دین‌ پیام‌های‌ سیاسی‌ نباید جست‌ وانتظار داشت‌ و «سکولاریسم‌» مدافعان‌ جدی‌ دارد، در این‌ مقاله‌ از تربیت‌ سیاسی‌ درنهضت‌ کربلا، زیاد سخن‌ خواهد رفت‌. یا اگر مسئله‌ زن‌ و حضور سیاسی‌اش‌ در جامعه‌ وحقوق‌ بانوان‌ از نگاه‌ دینی‌ با مطرح‌ شدن‌ پرسش‌های‌ «فمینیست‌ها» پرسش‌ جدی‌ روزماست‌؛ از این‌ رو از تربیت‌ بانوان‌ و زنان‌ در نهضت‌ عاشورا سخن‌ به‌ میان‌ می‌آید.
ابعاد تربیت‌ در قیام‌ حسینی
در یک‌ نگاه‌ تربیت‌ را در دو سطح‌ «فردی‌» و «جمعی‌» می‌توان‌ به‌ تحلیل‌ نشست‌و هریک‌ خود اقسام‌ و زیر مجموعه‌های‌ خاص‌ خود را خواهد داشت‌؛ مثلاً «تربیت‌اخلاقی‌» از زیرمجموعه‌های‌ تربیت‌ فردی‌ است‌ و حال‌ آن‌ که‌ «تربیت‌ سیاسی‌»، «تربیت‌اجتماعی‌»، «تربیت‌ فرهنگی‌»، «تربیت‌ اقتصادی‌» و... در ذیل‌ تربیت‌ جمعی‌ دسته‌بندی‌می‌شود. در ادامه‌ مباحث‌ جهت‌ رعایت‌ اختصار، در بحث‌ تربیت‌ از بعد فردی‌ و از مصادیق‌تربیت‌ اخلاقی‌ به‌ «عزت‌ مداری‌» در قیام‌ عاشورا اشاره‌ شده‌ و در تربیت‌ جمعی‌ نیز تنهاجلوه‌های‌ تربیت‌ سیاسی‌ مداقه‌ و بررسی‌ می‌شوند:
1) تربیت‌ اخلاقی‌:
عزت‌ مداری‌ و ذلت‌ ستیزی‌، برای‌ این‌ که‌ با اختصار مباحث‌ مربوط‌ به‌ عزت‌ درفرهنگ‌ عاشورا مطرح‌ گردند، مجموع‌ مباحث‌ در نکته‌های‌ زیر عرضه‌ می‌شوند:
اول‌: از بین‌ همه‌ فضایل‌ اخلاقی‌ و تربیتی‌ امام‌ حسین‌ در بعد فردی‌ و شخصی‌،بدین‌ دلیل‌ بر روی‌ «عزت‌» تأکید شده‌ که‌ به‌ تعبیری‌ این‌ مفهوم‌ اخلاقی‌ در هیچ‌ یک‌ ازمعصومین‌ : به‌ اندازه‌ اباعبدالله‌ الحسین‌ (ع) تکرار نشده‌ و عزت‌، کلید شخصیت‌ امام‌حسین‌ (ع) است‌. عزت‌، مدار و معبر و میزان‌ و مبنا و مجرای‌ کلام‌ و سیرة‌ حسینی‌ است‌ ودر نهضت‌ عاشورا موج‌ می‌زند.
دوم‌: شرایط‌ عصر و نظام‌ بین‌ الملل‌ به‌ گونه‌ای‌ است‌ که‌ جامعه‌ ما نیاز به‌ تقویت‌عزت‌ مداری‌ و ذلت‌گریزی‌ دارد، زیرا اگر شرایط‌ پس‌ از جنگ‌ سرد در نظام‌ بین‌ الملل‌ را ازجهت‌ حساسیت‌ و نقطه‌ عطف‌ به‌ سه‌ مقطع‌ «جنگ‌ سرد» که‌ تا سال‌ 1991 و سقوط‌ اتحادشوروی‌ ادامه‌ یافت‌ و سپس‌ مقطع‌ جهانی‌ شدن‌ که‌ پس‌ از سقوط‌ اتحاد شوروی‌ تا 2001میلادی‌ و حادثة‌ 11 سپتامبر استمرار یافت‌ و مقطع‌ سوم‌ از 11 سپتامبر 2001 (شهریور1380) به‌ بعد تقسیم‌ کنیم‌، در فضای‌ جنگ‌ سرد جهان‌ با چالش‌ آمریکا و شوروی‌ مواجه‌بود و در مقطع‌ بعدی‌، امریکا کوشید که‌ در مدت‌ یک‌ دهه‌ «نظم‌ نوین‌ بین‌ المللی‌» راتعریف‌ کند، اما تلاش‌های‌ «بوش‌» (پدر) و «کلینتون‌» کاملاً قرین‌ با توفیق‌ نبود، اما درمقطع‌ سوم‌ با حادثة‌ 11 سپتامبر 2001 بوش‌ (پسر) بهانه‌ لازم‌ را به‌ دست‌ آورد که‌ برای‌دنیا رجز بخواند و از جمله‌ رجزهایش‌ آن‌ است‌ که‌ در سخنرانی‌ در کنگره‌ این‌ کشور (29ژانویه‌ 2002) ایران‌ را در کنار عراق‌ و کره‌ شمالی‌، «محور شیطانی‌ یا محور شرارت‌» بنامدو تهدید کند که‌ «من‌ منتظر حوادث‌ نخواهم‌ ماند، چرا که‌ زمان‌ آبستن‌ مخاطرات‌ بیشتری‌است‌. ما به‌ انتظار پلیدی‌، که‌ هرلحظه‌ نزدیک‌تر و نزدیک‌تر می‌شود، نخواهیم‌ نشست‌.ایالات‌ متحده‌ آمریکا به‌ خطرناک‌ترین‌ رژیم‌های‌ جهان‌ معاصر اجازه‌ نخواهد داد که‌ بابهره‌گیری‌ از مخرّب‌ترین‌ تسلیحات‌ ممکن‌ به‌ تهدیدی‌ برای‌ ما بدل‌ شوند...».
در چنین‌ فضایی‌ که‌ ایران‌ اسلامی‌ عزت‌، شرف‌، افتخاراتش‌ در معرض‌ خطر است‌،نیاز به‌ تقویت‌ روحیة‌ عزت‌ طلبی‌ و کرامت‌ خواهی‌ دارد و از این‌ رو امسال‌ از سوی‌ مقام‌معظم‌ رهبری‌، به‌ سال‌ «عزت‌ و افتخار حسینی‌» نام‌ گذاری‌ شده‌ است‌، تا با تمسک‌ به‌عزت‌ و افتخار حسینی‌ و با توسل‌ به‌ «هیهات‌ منا الذلة‌» عاشوراییان‌، تن‌ به‌ ذلت‌ ندهیم‌. باتوجه‌ به‌ این‌ عطش‌ و نیاز، تمرکز پژوهش‌ حاضر در تربیت‌ اخلاقی‌ به‌ مدار بحث‌ عزت‌ درقیام‌ عاشورا تنظیم‌ شده‌ است‌.
سوم‌: از عزت‌ در نهضت‌ حسینی‌، حداقل‌ از دو زاویه‌ می‌توان‌ به‌ بحث‌ نشست‌:یکی‌، مراجعه‌ استقرایی‌ به‌ کلمات‌ امام‌ حسین‌ (ع) در مواردی‌ که‌ در طی‌ نهضتش‌ از کلمه‌عزت‌ و یا مفهوم‌ متضادش‌، ذلّت‌ بهره‌ برده‌ است‌ و دیگری‌، با مراجعه‌ به‌ سیره‌ آن‌ حضرت‌،بر اساس‌ شاخصه‌هایی‌ عملکردی‌ و مواضعی‌ که‌ به‌ عزت‌ و کرامت‌ آن‌ حضرت‌ و نهضتش‌منجر می‌گردد، بحث‌ نمود.
در بعد ذلت‌ ستیزی‌ با مراجعه‌ به‌ سیر نهضت‌ کربلا بارها از امام‌ حسین‌ (ع) زیربارذلت‌ نرفتن‌ برای‌ حفظ‌ عزت‌ و شرافت‌ شنیده‌ شده‌ است‌. چنان‌ که‌ آن‌ حضرت‌ در کلام‌حماسی‌ و مشهورشان‌ می‌فرمایند:
«الا و ان‌ الدّعی‌ ابن‌ الدّعی‌ قدر کزنی‌ بین‌ اثنتین‌، بین‌ السلّه‌ والذلّه‌ و هیهات‌ مناالذله‌؛ آگاه‌ باشید این‌ فرومایه‌ ]ابن‌ زیاد[ و فرزند فرومایه‌ مرا بین‌ دو راهی‌ِ شمشیر و ذلت‌قرار داده‌ است‌ و هیهات‌ که‌ ما به‌ زیر بار ذلت‌ برویم‌».
و یا در سخنرانی‌ آن‌ حضرت‌ در روز عاشورا، وقتی‌ که‌ «قیس‌ ابن‌ اشعث‌» با صدای‌بلند گفت‌: یا حسین‌، چرا با پسر عمویت‌ بیعت‌ نمی‌کنی‌، که‌ در این‌ صورت‌ با تو به‌ نرمی‌رفتار خواهد کرد و کوچک‌ترین‌ ناراحتی‌ متوجه‌ تو نخواهد بود؟ امام‌ عزیزانه‌ در پاسخ‌فرمودند: «لا والله‌ لا اعطیهم‌ بیدی‌ اعطاء الذلیل‌ ولا اقرّ اقرار العبید.» نه‌ به‌ خدا سوگند!نه‌ دست‌ ذلت‌ در دست‌ آنان‌ می‌گذارم‌ ونه‌ مانند بردگان‌ فرمانبردارشان‌ خواهم‌ شد.
هم‌ چنین‌ وقتی‌ یکی‌ از بستگان‌ امام‌ در جریان‌ نهضت‌ کربلا، پس‌ از گفت‌ وشنودی‌، خبر شهید شدن‌ آن‌ حضرت‌ را از زبان‌ پدرش‌ مطرح‌ کرد و سپس‌ گفت‌: آری‌،کاش‌ از آنها کناره‌ نمی‌گرفتی‌ و تن‌ به‌ بیعت‌ می‌دادی‌!»، امام‌ فرمود: پدرم‌ از رسول‌ خدا (ص) نقل‌ می‌کرد که‌ آن‌ حضرت‌ به‌ ایشان‌ این‌ گونه‌ فرموده‌ بود که‌ من‌ و او (علی‌) هردو به‌ تیغ‌کینه‌ و ستم‌، کشته‌ می‌شویم‌ و مزارمان‌ نزدیک‌ یک‌ دیگر است‌. آیا تو فکر می‌کنی‌، آنچه‌ راکه‌ تو می‌دانی‌، من‌ نمی‌دانم‌؟ سپس‌ این‌ کلام‌ ماندگار در تاریخ‌ را فرمودند: «والله لا اعطی‌الدنیه‌ عن‌ نفسی‌ ابداً؛ همانا من‌ هرگز تن‌ به‌ ذلت‌ نخواهم‌ سپرد».
سیرة‌ آن‌ حضرت‌ نیز مقرون‌ و محفوف‌ به‌ عزت‌ طلبی‌ و ذلت‌ ستیزی‌ است‌. تمام‌سخن‌ یزید و عمالش‌ را در یک‌ جملة‌ بیعت‌ امام‌ حسین‌ (ع) با یزید می‌توان‌ خلاصه‌ کرد وتمام‌ موضع‌گیری‌های‌ امام‌ حسین‌ (ع) از مدینه‌ به‌ مکه‌ و از مکه‌ تا کربلا را نیز در یک‌جمله‌ می‌توان‌ خلاصه‌ کرد که‌ در پاسخ‌ پیشنهاد محمد حنفیه‌ برادرش‌ که‌ معتقد بود: خوب‌است‌ امام‌ در شهر خاصی‌ اقامت‌ نکند و در عین‌ حال‌ نمایندگانی‌ برای‌ جذب‌ نیرو بفرستدتا ببیند شرایط‌ چگونه‌ است‌، زیرا نگران‌ بود که‌ امام‌ کشته‌ شود، امام‌ فرمود:
«یا اخی‌ لولم‌ یکن‌ فی‌ الدنیا ملجأً ولا مأوی‌ لما بایعت‌ یزید بن‌ معاویه‌؛ برادر، اگردر تمام‌ این‌ دنیای‌ وسیع‌ هیچ‌ پناهگاه‌ و ملجأ و مأوایی‌ نباشد، بازهم‌ با یزید بن‌ معاویه‌بیعت‌ نخواهم‌ کرد».
از «سیرِ امام‌» در طول‌ نهضت‌، این‌ اصل‌ کلیدی‌ به‌ عنوان‌ «سیره‌» آن‌ حضرت‌قابل‌ استخراج‌ است‌، که‌ مشی‌ اخلاقی‌، وصف‌ شخصیتی‌ و ویژگی‌ نفسانی‌ امام‌ حسین‌ (ع) زندگی‌ عزیزانه‌ و شرافت‌مندانه‌ و جوانمردانه‌ و آزادی‌مدار است‌، نه‌ زندگی‌ ضعیف‌ و قرین‌ باهر نوع‌ پستی‌ و ذلت‌ برای‌ زندگی‌ ظاهری‌.
چهارم‌: اما پرسش‌ اساسی‌ آن‌ است‌ که‌ بحث‌ از ویژگی‌ «عزت‌» در شخصیت‌امام‌حسین‌ (ع) و نهضت‌ کربلا با تربیت‌ چه‌ ارتباطی‌ دارد؟ اگر بتوان‌ بحث‌ عزّت‌ نفس‌ وکرامت‌ آدمی‌ را مهم‌ترین‌ مبحث‌ تربیتی‌ و یا حداقل‌ یکی‌ از مباحث‌ مهم‌ تربیتی‌پذیرفت‌، در آن‌ صورت‌ باید بین‌ اصل‌ عزت‌ در نهضت‌ کربلا و آثار تربیتی‌ آن‌ برای‌سایرین‌ پل‌ زد. برای‌ برقراری‌ این‌ دو مبحث‌، می‌توان‌ از بحث‌ «طرح‌ اسوه‌ها و الگوها» درسازندگی‌ و بازسازی‌ تربیتی‌ بهره‌ برد.
امروزه‌ در مباحث‌ تربیتی‌، بحث‌ اسوه‌ها و الگوها مورد عنایت‌ است‌؛ مثلاً درمکاتب‌ روان‌شناسی‌ معاصر هم‌ نسبت‌ به‌ الگوها سخن‌ رفته‌ و «بندورا» در نظریة‌یادگیری‌ اجتماعی‌اش‌، به‌ شکل‌ گسترده‌ای‌ بر یادگیری‌هایی‌ که‌ در نتیجه‌ مشاهده‌ الگوهاپدید می‌آید، تأکید ورزیده‌ است‌. همین‌ طور «سالیوان‌» در نظریه‌ شخصیتی‌ که‌ تحت‌عنوان‌، «روان‌ پزشکی‌ تأثیر متقابل‌ اشخاص‌» عرضه‌ کرده‌ است‌، از تأثیر تعیین‌ کنندة‌الگوها بر رفتار آدمی‌ یاد می‌کند.
با نگاهی‌ گذرا به‌ قرآن‌ به‌ اسوه‌های‌ متعددی‌ برمی‌خوریم‌. حضرت‌ ابراهیم‌ (ع) اسوة‌ بت‌ شکنی‌ است‌. اصحاب‌ کهف‌، سمبل‌ و اسوة‌ مهاجرین‌ فی‌ سبیل‌ الله‌ و حضرت‌یوسف‌، اسوة‌ ایستادگی‌ در برابر شهوات‌ و حضرت‌ رسول‌ (ص) اسوة‌ حسنه‌ است‌. پس‌ اگرمی‌توان‌ از اسوه‌ها در امر تربیت‌ از نگاه‌ مکتب‌های‌ روان‌ شناسی‌ و تربیتی‌ و نیز در تربیت‌دینی‌ بهره‌ برد، با این‌ مفروض‌ از امام‌ حسین‌ (ع) و یارانش‌ به‌ عنوان‌ اسوه‌ها و الگوهای‌تربیتی‌ می‌توان‌ بهره‌برد و با توجه‌ به‌ بحث‌ حاضر، می‌توان‌ از عزت‌ و کرامت‌ حسینی‌،برای‌ القا، تلقین‌ و تقویت‌ عزت‌ مداری‌ برای‌ دیگران‌ استفاده‌ نمود و از ذلت‌ گریخت‌ و ذلت‌ستیزی‌ آنان‌ الهام‌ بخش‌ شیعیان‌ و پیروانش‌ باشد که‌ در مقابل‌ تهدید، ارعاب‌ و زورمداری‌دیگران‌ بتوانند نه‌ بگویند و فریاد هیهات‌ منا الذله‌ سردهند.
پنجم‌: همان‌ گونه‌ که‌ از اسوه‌ها می‌توان‌ درس‌ تربیتی‌ نیکو و مناسب‌ آموخت‌، درصورت‌ تحریف‌ اهداف‌، سخنان‌، برنامه‌ و نتایج‌ تلاش‌های‌ آنان‌، می‌توان‌ به‌ غایتی‌تربیتی‌ نامناسب‌ و نامطلوب‌ دست‌ یافت‌. نهضت‌ عاشورا نیز علی‌ رغم‌ آن‌ که‌ می‌تواند بارمثبت‌ فراون‌ تربیتی‌ را حامل‌ باشد، اما متأسفانه‌ به‌ علت‌ تحریف‌ اهداف‌ و شعارهای‌نهضت‌، گاه‌ به‌ جای‌ این‌ که‌ بتوانیم‌ پیام‌های‌ عزت‌ بخش‌ آن‌ حادثه‌ حیات‌ بخش‌ را آویزة‌گوش‌ کنیم‌، از آن‌ پیام‌های‌ منفی‌ و غیرسازنده‌ و حتی‌ گاه‌ ضد اهداف‌ نهضت‌ برداشت‌می‌کنیم‌. این‌ جاست‌ که‌ معلمان‌ دینی‌ و مربیان‌ متعهد و مفسران‌ این‌ حرکت‌ها بایدهشیارانه‌ وارد عمل‌ شوند و نهضت‌ حسینی‌ را از تحریف‌های‌ آراسته‌ پیرایش‌ نمایند. ازپیام‌های‌ غلط‌ و خطرناکی‌ که‌ گاه‌ از قیام‌ عاشورا گرفته‌ شده‌ و آثار ضد تربیتی‌ جدی‌ نیزدارد، آن‌ است‌ به‌ جای‌ این‌ که‌ از راه‌ و رسم‌ عزیزانة‌ آن‌ حضرت‌ درس‌ عزت‌ بگیریم‌، به‌جای‌ این‌ که‌ از اسوه‌ها و الگوهای‌ کربلا، درس‌ پایداری‌، مقاومت‌، صلابت‌، حماسه‌ و ایثاربیاموزیم‌ و به‌ جای‌ این‌ که‌ بدانیم‌ امام‌ حسین‌ (ع) به‌ ما آموخته‌ و در عمل‌ مارا بدین‌ طریق‌هدایت‌ نموده‌ که‌ در راه‌ حفظ‌ عزت‌ و شرافت‌ از هزینه‌ کردن‌ جان‌ و مال‌ نهراسیم‌، بدان‌سمت‌ کشانده‌ می‌شویم‌ که‌ به‌ نهضت‌ بار عاطفی‌ شدید داده‌ و آن‌ را در گریه‌ کردن‌ وسوگواری‌ تنها خلاصه‌ کنیم‌ و در نتیجه‌، به‌ جای‌ حرکت‌، توجیه‌گر وضع‌ موجود باشیم‌.این‌گونه‌ نگرش‌، قطعاً تحریف‌ معنوی‌ اهداف‌ نهضت‌ حسینی‌ است‌، زیرا امام‌ در وصیت‌نامه‌شان‌،هدف‌ نهضت‌ را اصلاح‌ امت‌ اسلامی‌ و احیای‌ اصل‌ امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منکر و اعادة‌سیرة‌ نبوی‌ و علوی‌ ذکر می‌کنند. تربیتی‌ که‌ نتیجه‌اش‌ بی‌ توجهی‌ به‌ سرنوشت‌ جامعه‌ ودین‌ باشد، تربیتی‌ حسینی‌ نیست‌ و با وصایای‌ آن‌ حضرت‌ در تعارض‌ است‌.
ششم‌: اگر قرار بود که‌ از کربلا درس‌ آموخت‌ و از عاشورا تعلیم‌ گرفت‌، کار سهل‌تر ازآن‌ بود که‌ ادعا کرد کربلا آثار و جلوه‌های‌ تربیتی‌ دارد. قطعاً کربلا درس‌های‌ فراوانی‌ برای‌آموختن‌ دارد و جنبة‌ تعلیمی‌ عاشورا عمیق‌ است‌ و به‌ قول‌ «اقبال‌ لاهوری‌» در مثنوی‌ «درمعنای‌ حریت‌ اسلامی‌ و سه‌ حادثه‌ کربلا»
1. تیغ‌ بهر عزت‌ دین‌ است‌ و بس رمز قرآن‌ از حسین‌ آموختیم‌ ز آتش‌ او شعله‌ها اندوختیم‌
2. ‌مقصد او حفظ‌ آئین‌ است‌ و بس‌ ز آتش‌ او شعله‌ها اندوختیم‌ ز آتش‌ او شعله‌ها اندوختیم‌
ولی‌ چگونه‌ قیامی‌ پس‌ از قریب‌ به‌ چهارده‌ قرن‌ می‌تواند تأثیرهای‌ تربیتی‌ داشته‌باشد و متناسب‌ با این‌ بحث‌ در زمینة‌ عزت‌ طلبی‌ و ذلت‌ گریزی‌ الهام‌ بخش‌ باشد؟ زیرایک‌ مربی‌ باید بتواند در قلب‌ و دل‌ متربی‌، علاوه‌ بر عقلش‌ تأثیر بگذارد و نفوذ کند. (حال‌آن‌ که‌ در تعلیم‌ تأثیر در عقل‌ و فکر کافی‌ است‌). شاید بتوان‌ رمز پایداری‌ نهضت‌ حسینی‌در الهام‌ بخشی‌ به‌ دیگران‌، در حوزة‌ عزت‌ خواهی‌ و ذلت‌ ستیزی‌ را به‌ شهادت‌ امام‌ حسین‌و شیوه‌ مرگ‌ فداکارانه‌ و ایثارگرانه‌ یارانش‌ جست‌. البته‌ در این‌ زمینه‌ دشمن‌ و یزیدیان‌ نیزبا صعوبت‌ زاید الوصف‌ (از کشتن‌ بچه‌ شیرخوار، تا آتش‌ زدن‌ به‌ خیام‌ حسینی‌، تا قطع‌ آب‌و...) ابعاد جانسوز کربلا را تعمیق‌ بخشیدند و از همین‌ رو، یاد حسین‌ دل‌ها را می‌لرزاند،چشم‌ها را از اشک‌ لبریز می‌کند، قلب‌ها را آتش‌ می‌زند و این‌ فضا، بستر، زمینه‌ و شرایط‌را آماده‌ برای‌ تأثیر پذیری‌ می‌کند و این‌ جاست‌ که‌ از پیام‌ حسینی‌ می‌توان‌ توقع‌ آثارتربیتی‌ داشت‌.
اگر از اهداف‌ نهضت‌ امام‌ خمینی‌ (از 15 خرداد 42 تا بهمن‌ 57) و نیز دفاع‌ مقدس‌هشت‌ ساله‌ را نفی‌ ستم‌ و ذلت‌پذیری‌ و حفظ‌ و کسب‌ و تثبیت‌ عزت‌ خواهی‌ بدانیم‌،می‌بینیم‌ که‌ تأثیر عزت‌ و افتخار حسینی‌ بر نهضت‌ امام‌ خمینی‌ و نیز نظام‌ اسلامی‌ تا چه‌حد عمیق‌ است‌. به‌ تعبیری‌ «بدء انقلاب‌ اسلامی‌، دوام‌ آن‌، محورهای‌ اصلی‌ پیام‌های‌رهبر انقلاب‌، وصیت‌ها و توصیه‌های‌ بنیان‌گذار جمهوری‌ اسلامی‌ بعد از پیروزی‌ انقلاب‌،در جریان‌ نهضت‌ جهانی‌ سالار شهیدان‌ خلاصه‌ می‌شد.»
حاصل‌ آن‌ که‌ هم‌ آثار تربیتی‌ کربلا، خصوصاً عزت‌ طلبی‌ و ذلت‌ گریزی‌ به‌ صورت‌مشخص‌ در میان‌ ملت‌ ما در دهه‌های‌ اخیر مشهود است‌ و هم‌ این‌ که‌ چگونه‌ این‌ نهضت‌تا این‌ حد می‌تواند مؤثر باشد مشخصاً باید به‌ اصل‌ شهادت‌ و شیوة‌ شهادت‌ بازگردد که‌خود شهادت‌ طلبی‌ از عوامل‌ و شاخصه‌های‌ عزت‌ طلبی‌ است‌، زیرا فرد یا ملتی‌ که‌ از مرگ‌نهراسد، آن‌ گاه‌ می‌تواند در مقابل‌ همه‌ قلدرها نه‌ بگوید و عزیز بماند.
2ـ تربیت‌ سیاسی‌ در نهضت‌ کربلا:
چنان‌ که‌ اشاره‌ شد، در اقسام‌ تربیت‌ جمعی‌ (تربیت‌ اجتماعی‌، تربیت‌ فرهنگی‌،تربیت‌ اقتصادی‌ و...) برای‌ رعایت‌ حجم‌ مقاله‌ و اختصار، تنها به‌ تربیت‌ سیاسی‌ اشاره‌می‌شود و حداقل‌ پیام‌ مقاله‌ نافی‌ دیدگاه‌ آنانی‌ است‌ که‌ مدعی‌اند که‌ دین‌ برای‌ سیاست‌پیامی‌ ندارد. چون‌ «قول‌، فعل‌ و تقریر معصوم‌ حجیت‌ دارد» و اگر امام‌ حسین‌ در سیاست‌مداخله‌ نموده‌ و مربی‌ سیاسی‌ بود، پس‌ چگونه‌ یک‌ نفر شیعی‌ می‌تواند مدعی‌ نفی‌ ارتباط‌دین‌ و سیاست‌ باشد؟ اما نکته‌های‌ قابل‌ بحث‌ در این‌ قسمت‌:
اول‌: جدای‌ از این‌ که‌ از قیام‌ عاشورا در بعد تربیت‌ سیاسی‌ سخنی‌ نرفته‌ است‌، درجامعه‌ بحث‌ «تربیت‌ سیاسی‌» از سوی‌ متولیان‌ امر تعلیم‌ و تربیت‌ مورد غفلت‌ قرار گرفته‌ ومثلاً در آموزش‌ و پرورش‌ به‌ عنوان‌ متولی‌ رسمی‌ تربیت‌ کودکان‌ و نوجوانان‌، تربیت‌سیاسی‌ مغفول‌ مانده‌ است‌. هم‌ چنین‌ تعریف‌ تربیت‌ سیاسی‌ نیز مورد تأمل‌ جدی‌ قرارنگرفته‌ است‌. در این‌ نوشتار، مراد از تربیت‌ سیاسی‌ آن‌ است‌ که‌ اگر در سیاست‌ مشارکت‌ ویا نظارت‌ بر دولت‌، حکومت‌ و قدرت‌ سیاسی‌ موضوعیت‌ دارد. تربیت‌ سیاسی‌ عبارت‌ است‌از فعالیتی‌ منظم‌ و مستمر برای‌ شکوفا نمودن‌ استعدادهای‌ آدمیان‌ جهت‌ تولید، کسب‌،حفظ‌ و توزیع‌ قدرت‌ سیاسی‌، دولت‌ و حکومت‌ و نیز نظارت‌ بر آن‌.
دوم‌: ارزش‌ کار تربیت‌ در بعد سیاسی‌ در نهضت‌ کربلا آن‌ جا بیشتر نمایان‌ می‌شودکه‌ بدانیم‌ نظام‌ حاکم‌ عصر به‌ سرکردگی‌ یزید با انتخاب‌ شیوه‌ مستبدانه‌، حق‌ گزینش‌ وانتخاب‌ را از افراد سلب‌ نموده‌ و آثار تربیتی‌ نامطلوبی‌ را بر جامعه‌ به‌ بار می‌گذاشته‌ و جامعه‌از تربیت‌ صحیح‌ و سالم‌ و همه‌ جانبه‌ تهی‌ بوده‌ است‌. برای‌ مردم‌ قدرت‌ و جرأت‌ مقابله‌ باسیاست‌های‌ حاکم‌ وجود نداشت‌ و هرگونه‌ اعتراضی‌ به‌ شدت‌ در نطفه‌ خفه‌ می‌شد. (شاهدآن‌، قیام‌ عبدالله‌ زبیر در مکه‌). در چنین‌ فضایی‌ امام‌ حسین‌ از روز اول‌ در مقابل‌ پیشنهادبیعت‌ حاکم‌ مدینه‌ نه‌ گفت‌ و ایستاد و تا آخر نیز سخنش‌ و شیوه‌ کارش‌ ایستادن‌ در مقابل‌قدرت‌ سیاسی‌ عصر بود.
سوم‌: اما این‌ که‌ آیا جنسیت‌ (زن‌ و یا مرد بودن‌) در تربیت‌ سیاسی‌ دخیل‌ است‌یانه‌؟ آیا زنان‌ حق‌ مشارکت‌ در سیاست‌ را دارند تا برای‌ شیوه‌ حضور و مدیریت‌، تربیت‌شوند؟ پاسخ‌ این‌ سؤال‌ را بسیاری‌ از متفکران‌ بزرگ‌ جهانی‌ و ایرانی‌ ـ اسلامی‌ منفی‌داده‌اند. از فلاسفه‌ قدیم‌ یونان‌ قدیم‌، «ارسطو» دلاوری‌ مرد را در فرمانروایی‌ و دلاوری‌ زن‌را در فرمانبرداری‌ می‌دید و یا «امام‌ محمد غزالی‌» معتقد بود که‌ زنان‌، حق‌ امیری‌،حکومت‌ و قضاوت‌ ندارند و...
اما در فرهنگ‌ عاشورا در سیرة‌ امام‌ معصوم‌، حضور فعالانه‌ زنان‌ در مسائل‌ سیاسی‌و مداخله‌ در مورد دولت‌ و قدرت‌ عصر، پذیرفته‌ شده‌ و از این‌رو اگر زنان‌ باید در عرصه‌سیاسی‌ حضور داشته‌ باشند، تربیت‌ سیاسی‌ نیز ضرورت‌ پیدا می‌کند. امام‌ حسین‌می‌توانست‌ از مدینه‌ خارج‌ شود، اعتراضش‌ را در مکه‌ به‌ جهان‌ اسلام‌ اعلام‌ کند. در راه‌کربلا در روز عاشورا به‌ شهادت‌ برسد، اما اهل‌ بیتش‌ را همراه‌ نداشته‌ باشد. آیا این‌ پرسش‌در اذهان‌ نمی‌جوشد که‌ چرا در این‌ مبارزه‌ سیاسی‌ امام‌ حسین‌ (ع) زن‌ و فرزندان‌ را با خودهمراه‌ نمود، با این‌ که‌ در هر زمان‌ و مکان‌ خطر آنها را تهدید می‌کرد؟ اما تصمیم‌ امام‌ وزنان‌ همراهش‌ خلق‌ نهضتی‌ در کنار یک‌ دیگر بوده‌ است‌. «عمان‌ سامانی‌» در قالب‌ اشعارو گفت‌ گویی‌ این‌ مطلب‌ را بدین‌ نحو سروده‌ است‌: (گفت‌ گوی‌ امام‌ حسین‌ وحضرت‌زینب‌)
• شه‌ سراپا گرم‌ شوق‌ و مست‌ ‌بر فلک‌ دستی‌ و دوستی‌ بر عنان‌ زن‌ مگو مرد آفرین‌ روزگار هرچه‌ باشد تو علی‌ را دختری تربیت‌ بوده‌ است‌ بر یک‌ دوشمان‌ تو شهادت‌ جستی‌ ای‌ سبط‌ رسول زن‌ مگو بنت‌ الجلال‌ اخت‌ الوقار... ‌ماده‌ شیرا کی‌ کم‌ از شیر نری‌... پرورش‌ در جیب‌ یک‌ آغوشمان‌ ‌من‌ اسیری‌ را به‌ جان‌ کردم‌ قبول‌ ‌من‌ اسیری‌ را به‌ جان‌ کردم‌ قبول‌
• دید مشکین‌ مویی‌ از جنس‌ زنان نازگوشه‌ چشمی‌ به‌ آنسو کرد باز با تو هستم‌ جان‌ خواهر همسفر گفت‌ زینب‌ در جواب‌ آن‌ شاه‌ را تا کنیم‌ این‌ راه‌ را مستانه‌ طی ‌من‌ اسیری‌ را به‌ جان‌ کردم‌ قبول‌ تو بپا این‌ راه‌ تو بی‌ من‌ بسر کای‌ فروزان‌ کرده‌ مهر و ماه‌ را ‌هردو از یک‌ جام‌ خوردستیم‌ می‌ ‌من‌ اسیری‌ را به‌ جان‌ کردم‌ قبول‌ ‌من‌ اسیری‌ را به‌ جان‌ کردم‌ قبول‌
از مشارکت‌ زنان‌ گاه‌ در کنار مردان‌ در روز عاشورا و سپس‌ از پیام‌رسانی‌ زنان‌ درنهضت‌ کربلا، در حد این‌ مقال‌ نمی‌توان‌ دادِ سخن‌ داد، فقط‌ بعضی‌ از نکته‌ها قابل‌ تأکیداین‌ بحث‌ این‌ هستند: اولاً، مشارکت‌ سیاسی‌ زنان‌ در قریب‌ چهارده‌ قرن‌ قبل‌ در مبارزه‌ ونهضت‌ بسیار پند آموز و درس‌ آفرین‌ است‌، زیرا حتی‌ در جهان‌ غرب‌ و مدعیان‌ حقوق‌ بشرتنها از قرن‌ بیستم‌ است‌ که‌ برای‌ زنان‌ سهم‌ قابل‌ توجه‌ برای‌ مشارکت‌ سیاسی‌ (مثلاً رأی‌دادن‌) قائل‌ شده‌اند.
 ثانیاً: مقاومت‌، پایداری‌ و استقامت‌ زنان‌ پس‌ از آن‌ حوادث‌ سنگین‌ ووحشیانة‌ عمر سعد و لشکریانش‌ حکایت‌ از تربیت‌ سیاسی‌ بالای‌ آن‌ زنان‌ دارد. در این‌فضا، سخنرانی‌های‌ حضرت‌ زینب‌ و گفت‌ و گوی‌ جسورانه‌ و غیورانه‌اش‌ با ابن‌ زیاد همه‌حکایت‌ از وجود مهارت‌ها و آمادگی‌های‌ سیاسی‌ در خاندان‌ اهل‌بیت‌ دارد، زیرا حتی‌ اگرکسی‌ خطیب‌ توانایی‌ نیز باشد باید شرایط‌ روحی‌ و جسمی‌ خودش‌ آماده‌ و فضای‌ جمع‌ ومستمعان‌ نیز مناسب‌ باشد، تا او بتواند خوب‌ سخن‌ بگوید و زینب‌ داغدار برادران‌ وفرزندان‌ و درگیر مشکلات‌ عدیده‌ در مقابل‌ کسانی‌ که‌ برای‌ دیدار اسرا آمده‌اند، چنان‌سخنرانی‌ غرّایی‌ ایراد نمود که‌ فضا را مغلوب‌ نمود و یا در مناظره‌ای‌ ابن‌ زیاد را تحقیرنموده‌ و از حقانیت‌ راه‌ خود سخن‌ گفت‌ و اینها همگی‌ حکایت‌ از وجود تربیت‌ سیاسی‌عمیق‌ و روشن‌ گرانه‌ در میان‌ این‌ زنان‌ دارد.
ثالثاً: اگر در مباحث‌ تربیتی‌ با اسوه‌ و الگو می‌توان‌ بیشترین‌ تأثیر را گذاشت‌، زینب‌و سایر زنان‌ حاضر در قیام‌ عاشورا، الگوهای‌ مناسب‌ و جامعی‌ هستند برای‌ زنان‌ مسلمان‌و شیعی‌ برای‌ مشارکت‌ سیاسی‌، حضور در عرصه‌های‌ نهضت‌، سرزنده‌ و با نشاط‌ و هشیاربودن‌ و از اوضاع‌ تحلیل‌ سیاسی‌ مناسب‌ داشتن‌. ممکن‌ است‌ نظریه‌ پردازی‌ بگوید که‌خوب‌ است‌ و رواست‌ که‌ زنان‌ در سیاست‌ مداخله‌ کنند، اما زینب‌ با حضورش‌ در کنارحسین‌ و ادامه‌ دادن‌ پیام‌ نهضت‌ به‌ صورت‌ عینی‌ اثبات‌ کرد که‌ از نگاه‌ دینی‌ زنان‌می‌توانند و باید در مسائل‌ سیاسی‌ مداخله‌ کنند و چه‌ خوب‌ است‌ این‌ مشارکت‌ هشیارانه‌ ومقرون‌ به‌ تعلیم‌ و تربیت‌ مناسب‌ سیاسی‌ باشد. این‌ جاست‌ که‌ جلوه‌های‌ چگونه‌ مشارکت‌کردن‌ و چگونه‌ حفظ‌ روحیه‌ نمودن‌ را با الهام‌ از جلوه‌های‌ تربیت‌ سیاسی‌ کربلا می‌توان‌ به‌زنان‌ آموخت‌.
چهارم‌: اگر فرد دین‌ دار شیعی‌ بگوید که‌ اگر چه‌ آدمیان‌ نیاز به‌ تربیت‌ سیاسی‌ برای‌مشارکت‌ صحیح‌ و سنجیده‌ در سیاست‌ را دارند، از آن‌ جا که‌ نصوص‌ دینی‌ درباره‌ مباحث‌سیاسی‌ و مشارکت‌ سیاسی‌ ساکت‌ است‌، لذا این‌ تربیت‌ نباید جوهرة‌ دینی‌ داشته‌ باشد. درپاسخ‌ با تمسک‌ به‌ کلمات‌ قرآن‌ و حدیث‌ و کلام‌ معصومین‌ و در این‌ جا سخنان‌ و مواضع‌امام‌ حسین‌ می‌توان‌ پاسخ‌ داد که‌ تربیت‌ سیاسی‌ باید پشتوانه‌ دینی‌ نیز داشته‌ باشد؛ یعنی‌علاوه‌ بر بهره‌بردن‌ از تجارب‌ بشری‌، علوم‌ روز، دستاورد انسانی‌، روش‌های‌ مطلوب‌ برای‌تربیت‌ مناسب‌ سیاسی‌، از نصوص‌ دینی‌ و سیره‌ معصومین‌ حداقل‌ برای‌ تعیین‌ اهداف‌ وغایات‌ و حدود و... مشارکت‌ سیاسی‌ می‌توان‌ نکته‌های‌ مفیدی‌ دربارة‌ سیاست‌ و تربیت‌سیاسی‌ استخراج‌ نمود.
از جمله‌ کلمات‌ امام‌ حسین‌ که‌ شاهد بارز دخالت‌ در سیاست‌ به‌ عنوان‌ وظیفة‌ یک‌مسلمان‌ است‌، سخنرانی‌ آن‌ امام‌ با تمسک‌ به‌ کلام‌ رسول‌ خدا است‌ که‌ می‌فرماید:
«ایها الناس‌ ان‌ رسول‌ الله‌ قال‌ من‌ رای‌ سلطانا جائراً مستحلاً لحرام‌ الله‌، ناکثاًعهده‌ مخالفاً لسنة‌ رسول‌ الله‌، یعمل‌ فی‌ عباد الله‌ بالاثم‌ والعدوان‌ فلم‌ یغیّر علیه‌ بفعل‌ ولاقول‌ کان‌ حقاً علی‌ الله‌ ان‌ یدخله‌ مدخله‌ الا و ان‌ّ هولاء قدلزموا طاعة‌ الشیطان‌ و ترکواطاعة‌ الرحمن‌ و اظهروا الفساد و عطّلوا الحدود و استأثروا بالغی‌ واحلوا حرام‌ الله‌ وحرموا حلاله‌ و انا احق‌ ممن‌ غیّر و قد اَتَتْنی‌ کتبکم‌ و قدمت‌ علی‌ّ رسلکم‌ ببیعتکم‌ انکم‌لاتسلّمونی‌ ولاتخذلونی‌ فان‌ اتممتم‌ علی‌ بیعتکم‌ تصیبوا رشدکم‌...؛ مردم‌! پیامبرخدا (ص) فرمود: هر مسلمانی‌ با سلطان‌ زورگویی‌ مواجه‌ گردد که‌ حرام‌ خدا را حلال‌ نموده‌ وپیمان‌ الهی‌ را درهم‌ می‌شکند، با سنت‌ و قانون‌ پیامبر از در مخالفت‌ درآمده‌، در میان‌بندگان‌ خدا راه‌ گناه‌ و معصیت‌ و عدوان‌ و دشمنی‌ در پیش‌ می‌گیرد، ولی‌ او در مقابل‌ چنین‌سلطانی‌ با عمل‌ و یا با گفتار اظهار مخالفت‌ ننماید، بر خداوند است‌ که‌ این‌ فرد را به‌ محل‌همان‌ طغیان‌ گر و آتش‌ جهنم‌ داخل‌ کند. مردم‌! آگاه‌ باشید، اینان‌ ]بنی‌امیه‌[ اطاعت‌ خدارا ترک‌ و پیروی‌ از شیطان‌ را بر خود فرض‌ نموده‌اند. فساد را ترویج‌ و حدود الهی‌ را تعطیل‌نموده‌، فی‌ء را به‌ خود اختصاص‌ داده‌اند. حلال‌ و حرام‌ و اوامر و نواهی‌ خداوند را تغییرداده‌اند و من‌ به‌ هدایت‌ و رهبری‌ جامعه‌ مسلمانان‌ و قیام‌ علیه‌ این‌ همه‌ فساد و مفسدین‌که‌ دین‌ جدّم‌ را تغییر داده‌اند از دیگران‌ شایسته‌ترم‌. گذشته‌ از این‌ حقایق‌، مضمون‌دعوت‌نامه‌هایی‌ که‌ از شما به‌ دست‌ من‌ رسیده‌ و پیام‌ پیک‌هایی‌ که‌ از سوی‌ شما به‌ نزد من‌آمده‌اند، این‌ بود که‌ شما با من‌ بیعت‌ کرده‌ و پیمان‌ بسته‌اید که‌ مرا در مقابل‌ دشمن‌ تنهانگذارید و دست‌ از یاری‌ برندارید. اینک‌ اگر بر این‌ پیمان‌ خود باقی‌ و وفادار باشید به‌سعادت‌ و ارزش‌ انسانی‌ خود دست‌ یافته‌اید...».
در این‌ کلام‌، امام‌ حسین‌ آنچه‌ را که‌ در عمل‌ در حین‌ انجام‌ است‌، برای‌ لشگریان‌«حر» توضیح‌ می‌دهد و آنها را متذکر شده‌ و تعلیم‌ داده‌ و ذهنیتشان‌ را شکوفا می‌کند که‌چه‌ از جهت‌ دینی‌ و چه‌ از جهت‌ انسانی‌، او باید نسبت‌ به‌ شرایط‌ سیاسی‌ موجود و سلطان‌جائر ساکت‌ نباشد. از جهت‌ دینی‌، آنها را تربیت‌ می‌کند و روشنگری‌ می‌کند که‌ طبق‌حدیث‌ نبوی‌ نباید در مقابل‌ سلطان‌ جائر و... ساکت‌ بود و الاّ مسئولیت‌ شرعی‌ داشته‌ ودوزخ‌ هم‌ جای‌گاه‌ اوست‌. از جهت‌ انسانی‌ نیز مسئله‌ وفای‌ به‌ عهد و پیمان‌ها بسیار واجداهمیت‌ است‌. شما از من‌ خواسته‌اید که‌ به‌ کوفه‌ بیایم‌ و من‌ به‌ بهای‌ بیعت‌ و پیمان‌ شما پادر مبارزه‌ سیاسی‌ گذاشته‌ام‌.
در این‌ کلام‌، هم‌ تعامل‌ دین‌ و سیاست‌ از نگاه‌ دینی‌ مستتر است‌ و هم‌ یک‌مسلمان‌ را تعلیم‌ داده‌ و تربیت‌ می‌نماید که‌ در چه‌ صورتی‌ باید سکوت‌ نکند و دست‌ به‌قیام‌ بزند و هم‌ می‌آموزاند که‌ وفای‌ به‌ عهد در مبارزات‌ سیاسی‌ تا چه‌ حد واجد اهمیت‌است‌. با این‌ نگاه‌ محصول‌ تربیت‌ سیاسی‌ در یک‌ جامعه‌ دینی‌، «سیاست‌ گریزی‌» و«سیاست‌ ستیزی‌» نیست‌، بلکه‌ حساس‌ و هشیار در صحنه‌ حاضر شدن‌ و نسبت‌ به‌ حکام‌و دولت‌ مردان‌ عصر موضع‌ داشتن‌ است‌. البته‌ این‌ نکته‌ به‌ معنای‌ «سیاست‌ زدگی‌» و همه‌مسایل‌ را سیاسی‌ دیدن‌ و یا ابزار دست‌ سیاسی‌ها شدن‌ نیست‌. شناخت‌ حریم‌ دخالت‌ وعدم‌ دخالت‌ در سیاست‌ و معرفت‌ نسبت‌ به‌ مسائل‌ حیاتی‌ و کم‌ اهمیت‌ سیاسی‌ و آشنایی‌با وظایف‌ نسبت‌ به‌ میزان‌ مشارکت‌ در مورد یک‌ حادثه‌، رویداد و امر سیاسی‌، لزوماً تربیت‌سیاسی‌ دقیق‌ می‌طلبد. این‌ جاست‌ که‌ اگر مداخله‌ در سیاست‌ از نگاه‌ دینی‌ و یا غیر دینی‌،امری‌ ضروری‌ و اساسی‌ باشد، تربیت‌ سیاسی‌ از لوازم‌ آن‌ است‌ و از حادثه‌ کربلا هم‌ اصل‌دخالت‌ در سیاست‌ و هم‌ ضرورت‌ تربیت‌ سیاسی‌ را می‌توان‌ استنتاج‌ نمود. زیرا چه‌ بساافراد زیادی‌ در حادثة‌ کربلا با نیت‌ دخالت‌ در قدرت‌ و سیاست‌ به‌ قصد ادای‌ِ وظیفه‌ واردصحنه‌ شدند، اما به‌ جهت‌ فقدان‌ تربیت‌ سیاسی‌ در جمع‌ لشگریان‌ یزید قرار گرفتند. این‌جاست‌ که‌ سخنرانی‌ نقل‌ شده‌ امام‌ حسین‌ برای‌ لشکریان‌ حر و یا سخنرانی‌ ایشان‌ در روزعاشورا، آشنا نمودن‌ مخاطبان‌ با وظیفه‌ درست‌ و تکلیف‌ صحیح‌ برای‌ مواجهه‌ با قدرت‌ ودولت‌ است‌. پس‌ می‌توان‌ نتیجه‌ گرفت‌ که‌ اگر در تربیت‌ دیگران‌ عامل‌ بودن‌ مربی‌ مؤثراست‌، امام‌ حسین‌ در یک‌ حرکت‌ سیاسی‌ علیه‌ حکام‌ وقت‌، در حالی‌ که‌ جان‌ و مال‌ وخانواده‌ و دوستانش‌ را به‌ خطر انداخته‌، آن‌ گاه‌ دست‌ به‌ تعلیم‌ و تربیت‌ سیاسی‌ مخاطبان‌در روز عاشورا و قبل‌ از آن‌ می‌زند.
ج‌) روش‌های‌ تربیتی‌ در قیام‌ عاشورا:
از آن‌ جا که‌ در بحث‌ تربیت‌، توجه‌ به‌ روش‌ها نسبت‌ به‌ مباحث‌ محتوایی‌، بیشترمتکی‌ به‌ علم‌ و دانش‌ بشری‌ است‌. از این‌ رو در مکاتب‌، جوامع‌ و کشورهایی‌ که‌ علم‌ راجدی‌تر گرفته‌اند، به‌ مسئله‌ روش‌ نیز توجه‌ خاصی‌ مبذول‌ داشته‌اند. امروزه‌ روش‌ و شیوه‌ وبسته‌بندی‌ کار به‌ اندازة‌ محتوا و مضمون‌ واجد اهمیت‌ است‌ و چه‌ بسا محتوایی‌ مطلوب‌ براثر ارائه‌ با شیوه‌ و روش‌ نامطلوب‌، ضایع‌ گردد و چه‌ بسا مباحث‌ و نکته‌های‌ ضغیف‌تری‌ رادر قالب‌ و روش‌های‌ جذاب‌، بهتر عرضه‌ کرده‌ و توفیق‌ بیشتر داشته‌اند.
از جمله‌ حوزه‌هایی‌ که‌ دربارة‌ نهضت‌ عاشورا جای‌ بررسی‌ و تحقیق‌ فراوان‌ دارد،روش‌های‌ تربیتی‌ به‌ کار گرفته‌ شده‌ در این‌ نهضت‌ توسط‌ رهبر و پیروان‌، زنان‌ و مردان‌است‌. در این‌ نوشتار کوتاه‌، تنها به‌ تعدادی‌ از روش‌ها با توجه‌ به‌ مستندهایی‌ از آن‌ حرکت‌حیات‌ بخش‌ اشاره‌ می‌گردد. اهم‌ روش‌هایی‌ که‌ در اقسام‌ تربیت‌ فردی‌ و جمعی‌ در نهضت‌کربلا به‌ کار گرفته‌ شده‌اند، عبارتند از:
1) روش‌ موعظه‌ و نصیحت‌:
گرچه‌ آدمی‌ فطرتی‌ خدا آشنا و آگاه‌ به‌ خوب‌ و بد دارد، ولی‌ اشتغالات‌ فراوان‌ روزمره‌و توجه‌ به‌ امور و شئونات‌ گوناگون‌ زندگی‌ غالباً سبب‌ می‌شود که‌ از این‌ آگاهی‌ و شناخت‌غفلت‌ نماید. این‌ جاست‌ که‌ باید به‌ طریقی‌ او را متذکر ساخت‌ و موعظه‌ چنین‌ خاصیتی‌دارد. موعظه‌ غفلت‌ را از بین‌ می‌برد، آدمی‌ را بیدار می‌سازد و ضمیر و باطن‌ را از آلودگی‌می‌زداید و جلا می‌دهد.
در عین‌ حال‌، با توجه‌ به‌ این‌ که‌ متربی‌ در چه‌ شرایطی‌ باشد و فضای‌ قلبی‌ وروحی‌اش‌ چگونه‌ باشد، ممکن‌ است‌ موعظه‌ در جانش‌ اثر بکند و یا نکند. این‌ جاست‌ که‌گاه‌ کلمات‌ معصومین‌ که‌ یک‌ پا در آسمان‌ نیز داشتند، بر قلب‌های‌ دیگران‌ مؤثر نمی‌افتاد،چون‌ قابل‌ در قابلیتش‌ مشکل‌ داشت‌. به‌ نظر می‌رسد که‌ حضرت‌ امام‌ حسین‌ (ع) درنهضت‌ کربلا از این‌ شیوه‌ فراوان‌ بهره‌برد و گاه‌ کارش‌ نتیجه‌ مطلوب‌ داد و گاه‌ نداد. ازشواهدی‌ که‌ موعظه‌ امام‌ ثمری‌ نداد وقتی‌ بود که‌ آن‌ حضرت‌ با «عبیدالله‌ بن‌ حر جعفی‌»سخن‌ گفت‌. در منزل‌ بنی‌ مقاتل‌ به‌ امام‌ اطلاع‌ دادند که‌ «عبیدالله‌ حر جعفی‌» نیز در این‌منزل‌ اقامت‌ گزیده‌ است‌. امام‌، نخست‌ سفیری‌ را نزد وی‌ فرستاد و او را به‌ یاری‌ امام‌دعوت‌ کرد، اما او نپذیرفت‌. سپس‌ خود امام‌ با چند تن‌ از اصحابش‌ به‌ نزد عبیدالله‌ آمد. اواز امام‌ استقبال‌ نمود و خوش‌ آمد گفت‌. عبید الله می‌گوید از محاسن‌ مشکی‌ امام‌ پرسیدم‌و پس‌ از تعارفات‌ و سخنان‌ معمولی‌، امام‌ خطاب‌ به‌ وی‌ فرمود: پسر حر، مردم‌ شهر شما(کوفه‌) به‌ من‌ نامه‌ نوشته‌اند که‌ همه‌ آنان‌ بر نصرت‌ و یاری‌ من‌ اتحاد نموده‌ و پیمان‌بسته‌اند و از من‌ درخواست‌ کرده‌اند که‌ به‌ شهرشان‌ بیایم‌، ولی‌ حقیقت‌ امر بر خلاف‌ آن‌است‌ که‌ آنان‌ به‌ من‌ نگاشته‌اند و تو در دوران‌ عمرت‌ گناهان‌ زیادی‌ را مرتکب‌ شده‌ وخطاهای‌ فراوانی‌ از تو سرزده‌ است‌. آیا می‌خواهی‌ توبه‌ کنی‌ و از آن‌ خطاها و گناه‌ها پاک‌گردی‌؟
عبیدالله‌ گفت‌: مثلاً چگونه‌ توبه‌ کنم‌؟ امام‌ فرمود: فرزند دختر پیامبرت‌ را یاری‌کرده‌ و در رکاب‌ وی‌ با دشمنانش‌ بجنگی‌... اما عبیدالله‌ با توجیهاتی‌ نهایتاً گفت‌ که‌ من‌ ازمرگ‌ سخت‌ گریزانم‌ و پیشنهاد کرد که‌ امام‌ اسب‌ تیز رو او را بگیرد که‌ امام‌ نپذیرفت‌ وتوصیه‌ کرد که‌ سعی‌ کن‌ تا می‌توانی‌ از ما فاصله‌ بگیری‌ تا صدای‌ استغاثه‌ ما را نشنوی‌ که‌در آن‌ صورت‌ اگر ما را یاری‌ نکنی‌، خدا او را در آتش‌ جهنم‌ قرار خواهد داد.
اما همین‌ شیوه‌ در خصوص‌ «زهیربن‌ قین‌» بین‌ مکه‌ و کربلا به‌ کار گرفته‌ شد وجان‌ِ زهیر را آتش‌ زد. زهیری‌ که‌ حتی‌ مایل‌ نبود با امام‌ حسین‌ چهره‌ به‌ چهره‌ شود و پس‌از مکه‌ به‌ ناچار در یکی‌ از منازل‌ با امام‌ حسین‌ فرود آمدند و نقل‌ شده‌: «ما غذا می‌خوردیم‌که‌ ناگهان‌ فرستادة‌ امام‌ رسید و سلام‌ کرد و گفت‌: ای‌ زهیر حسین‌ بن‌ علی‌ تو رامی‌خواهد. زهیر و همراهان‌ در تحیّر فرو رفته‌ بودند که‌ همسر زهیر به‌ او گفت‌: فرزند رسول‌خدا تو را می‌طلبد و تو از رفتن‌ نزد وی‌ دریغ‌ می‌داری‌؟ زهیر با بی‌ میلی‌ رفت‌ و اندکی‌ بعد باچهره‌ای‌ که‌ آثار شادمانی‌ و روشنی‌ ضمیر از آن‌ هویدا بود بازگشت‌ و دستور داد تا خیمه‌ اورا به‌ خرگاه‌ امام‌ ملحق‌ کنند و هم‌ او به‌ قدری‌ متأثر از روش‌ تربیتی‌ حسین‌ (ع) می‌شود که‌در شب‌ عاشورا وقتی‌ امام‌ او را مخیّر بین‌ ماندن‌ و رفتن‌ می‌کند، می‌گوید: به‌ خدا سوگند،ای‌ پسر پیامبر! دوست‌ دارم‌ که‌ کشته‌ شوم‌، سپس‌ دوباره‌ زنده‌ شده‌ و هزار بار این‌ گونه‌ درراه‌ تو جان‌ فشانی‌ نمایم‌، اما خداوند در عوض‌ مرگ‌ را از تو و از جوانان‌ تو که‌ برادران‌ وفرزندان‌ و خانواده‌ تواند دور کند.
2) روش‌ ملاطفت‌ و ملایمت‌:
نکته‌ اساسی‌ در اِعمال‌ این‌ روش‌ این‌ نیست‌ که‌ آیا در روش‌های‌ تربیتی‌ باید ازاصل‌ خشونت‌ و سخت‌گیری‌ نیز بهره‌ برد یا خیر؟ چون‌ تشویق‌ و تنبیه‌ ملاطفت‌ ومسامحت‌ و نیز خشونت‌ و غلظت‌ هردو لازمة‌ تربیت‌ صحیح‌اند. اما مهم‌ آن‌ است‌ که‌ ازهردوی‌ خشونت‌ و ملاطفت‌ در روش‌ تربیتی‌ کدام‌ یک‌ اصل‌ است‌ و کدام‌ یک‌ در حاشیه‌؟اگر به‌ عنوان‌ یک‌ اصل‌ موضوعه‌ و بدون‌ پرداختن‌ وسیع‌ بپذیریم‌ که‌ اولاً: در تربیت‌ صحیح‌و انسانی‌ اصل‌ بر ملاطفت‌ است‌ و خشونت‌ در حاشیه‌ است‌ و ثانیاً: حتی‌ در مواقعی‌ که‌اعمال‌ خشونت‌ ضروری‌ است‌، باید مراتب‌ آن‌ از سهل‌ به‌ سخت‌ رعایت‌ شود؛ ثالثا:خشونت‌ به‌ عنوان‌ آخرین‌ راهکار به‌ کار گرفته‌ می‌شود؛ رابعاً: بدانیم‌ که‌ روش‌ مبتنی برخشونت‌ اثری‌ در خلاقیت‌ها، شکوفایی‌ استعدادها ندارد و تنها در اصلاح‌ کج‌روی‌های‌تربیتی‌ نقش‌ عامل‌ بازدارنده‌ را دارد.
اگر قرار باشد مربی‌ خشونت‌ را در کارهای‌ تربیتی‌ اصل‌ قرار ندهد، لاجرم‌ ابزارش‌به‌ شیوه‌های‌ توجیهی‌، فرهنگی‌، زبانی‌ و سعة‌صدر و تحمل‌ نقاط‌ ضعف‌ دیگران‌ فروکاسته‌می‌شود. اگر مربی‌ با خشونت‌ مأنوس‌ نباشد، لاجرم‌ از جنگ‌، زد و خورد، کشمکش‌،اختلاف‌ و شکاف‌ها اقبال‌ نمی‌کند. به‌ همین‌ دلیل‌ است‌ که‌ در کربلا با این‌ که‌ روحیة‌حماسی‌ و شهادت‌ طلبی‌ امام‌ حسین‌ و یارانش‌ بالا بود، با این‌ که‌ از مبارزه‌ و کشته‌ شدن‌هراسی‌ نداشتند، اما هرگز عجله‌ای‌ برای‌ حمله‌، جنگ‌ و آغاز عملیات‌ از خود نشان‌ نداده‌ وبا این‌ که‌ دشمن‌ روز تاسوعا را روز آغاز جنگ‌ اعلام‌ کرد، اما امام‌ حسین‌ (ع) از آنان‌ فرصت‌گرفت‌ که‌ شبی‌ جنگ‌ را به‌ عقب‌ بیندازند. در صبح‌ عاشورا نیز امام‌ حسین‌ به‌ جای‌ این‌ که‌دست‌ به‌ عملیات‌ نظامی‌ بزند، با عملیات‌ فرهنگی‌ و سخنرانی‌ و توجیه‌ کار را آغاز کرد.
از مصادیق‌ بارز ملایمت‌ و ملاطفت‌، شیوة‌ مواجهه‌ حضرت‌ و یارانش‌ با لشگریان‌«حر» است‌ که‌ برای‌ جنگ‌ با آنها آمده‌ بودند. وقتی‌ تشنگی‌ آنها را امام‌ دید نه‌ تنها به‌ حر ولشگریانش‌، حتی‌ به‌ اسبانش‌ در آن‌ بیابان‌ خشک‌ و بی‌ آب‌، آب‌ داد و سپس‌ با آنها به‌موعظه‌ و تذکر و گفت‌ گو پرداخت‌.
اگر برای‌ تأثیر کار تربیتی‌، تصرف‌ قلب‌ متربی‌ از لوازم‌ آن‌ باشد، حسن‌ روشن‌مبتنی‌ بر ملاطفت‌ و ملایمت‌ آن‌ است‌ که‌ مناسب‌ترین‌ شیوه‌ تصرف‌ در قلوب‌ است‌ و اگر بااین‌ شیوه‌ نتوان‌ قلبی‌ را تسخیر کرد، مطمئناً شیوه‌های‌ مقرون‌ به‌ خشونت‌ به‌ طریق‌ اولی‌برای‌ آن‌ افراد مؤثر نیست‌. اگر امام‌ حسین‌ با استفاده‌ از این‌ شیوه‌ و با عزت‌ و آزادگی‌ ویژه‌خودش‌ نتوانست‌ قلب‌ لشکر حر و سایر لشگریان‌ عمر سعد را تسخیر کند، حکایت‌ از حادبودن‌ مشکل‌ در مخاطبان‌ به‌ سبب‌ ویژگی‌های‌ فردی‌ و شرایط‌ اجتماعی‌ آن‌ عصر دارد وآسیب‌شناسی‌ شرایط‌ روحی‌ و اجتماعی‌ و سیاسی‌ و اقتصادی‌ آن‌ عصر موضوعیت‌ دارد.
3) روش‌ روشن‌ گری‌ و اعطای‌ بینش‌:
در روش‌ روشن‌ گری‌ و اعطای‌ بینش‌، مفروض‌ آن‌ است‌ که‌ آدمیان‌ واجد نعمتی‌عظیم‌ و خداداد به‌ نام‌ «عقل‌» هستند و انسان‌ها با تکیه‌ و اعتماد به‌ چنین‌ منبع‌ درونی‌می‌توانند راه‌ را از چاه‌، صحیح‌ را از سقیم‌ و صواب‌ را از ناصواب‌ بازشناسند. با این‌ نگاه‌است‌ که‌ در صورتی‌ به‌ افراد آگاهی‌های‌ لازم‌ داده‌ شده‌ و از جهل‌ بیرون‌ آیند، از بین‌ خوب‌ وخوب‌تر، دوّمی‌ را و از بین‌ بد و بدتر اولی‌ را برمی‌گزینند.
البته‌ از آن‌ جا که‌ انسان‌ فقط‌ واجد قوة‌ درونی‌ عقل‌ نیست‌ و سایر غرایز و قوا نیز درآنها فعالند، ممکن‌ است‌ با روشن‌ گری‌ نیز انسان‌ به‌ تبع‌ غرایز به‌ جای‌ راه‌، چاه‌ را برگزیند.ولی‌ اولیای‌ خدا و مربیان‌ الهی‌ موظفند که‌ از مردم‌ جهل‌ زدایی‌ کنند و به‌ عقل‌، انتخاب‌ وگزینش‌ آنها احترام‌ بگذارند و با بهره‌بردن‌ از ابزار زبان‌ و گفتار روشن‌ گری‌ بکنند و حق‌گزینش‌ را به‌ دیگران‌ واگذارند.
شاید بارزترین‌ روشن‌ گری‌ امام‌ حسین‌ در طول‌ نهضت‌ در شب‌ عاشورا و برای‌یاران‌ خودشان‌ باشد. از جهت‌ نظامی‌، معمولاً باید شب‌های‌ عملیات‌ به‌ نیروها روحیه‌ داد،نقاط‌ ضعف‌ دشمنان‌ را برشمرد، بر پیروزی‌ آینده‌ مانور داد و مجموعاً نیروها را برای‌ رزم‌آماده‌ نمود. اما شیوه‌ای‌ که‌ امام‌ حسین‌ (ع) برگزیده‌ است‌، شیوه‌ روشن‌ گرانه‌ برای‌ اعطای‌بینش‌ به‌ یارانش‌ می‌باشد، زیرا چون‌ شب‌ شد، امام‌ حسین‌ (ع) اصحاب‌ خویش‌ را جمع‌نمود، پس‌ از حمد و ثنای‌ الهی‌، روی‌ به‌ ایشان‌ نموده‌ و فرمود:
به‌ درستی‌ که‌ من‌ نه‌ اصحاب‌ و یارانی‌ بهتر از شما سراغ‌ دارم‌ و نه‌ اهل‌بیتی‌ بهتر ازاهل‌بیت‌ خویش‌؛ خداوند به‌ همه‌ شما جزای‌ خیر دهد. اکنون‌ که‌ شب‌ چونان‌ پرده‌ای‌ سیاه‌همه‌ چیز را در بر گرفته‌ است‌، شما هم‌ شبانه‌ حرکت‌ کنید و هریک‌ دست‌ یکی‌ از افرادخاندان‌ مرا گرفته‌ و دور شوید و مرا با این‌ قوم‌ تنها گذارید. زیرا آنها غیر از من‌، با کس‌دیگر کاری‌ ندارند. (هولاء القوم‌ فانهم‌ لا یریدون‌ غیری‌)
اگر امروزه‌ در سطح‌ جهان‌ نیروهای‌ نظامی‌، چریکی‌، شبه‌ نظامی‌، انتظامی‌،اطلاعاتی‌، امنیتی‌ و حراستی‌ تربیت‌ می‌کنند و دانشکده‌های‌ نظامی‌ و انتظامی‌ واطلاعاتی‌ تأسیس‌ می‌کنند، در کدام‌ یک‌ از این‌ روش‌های‌ تربیتی‌، این‌ چنین‌ رابطه‌ای‌ رابین‌ فرمانده‌ و نیروها، رهبر و اعضا تعریف‌ می‌کنند؟ در کجا تا بدین‌ حد به‌ نیروها حق‌تأمل‌، تعقل‌، گزینش‌ داده‌ و به‌ نیروها در فضای‌ رزم‌ این‌ قدر اطلاعات‌ از وضعیت‌ خودی‌ وخطرهایی‌ که‌ در پیش‌ رو هست‌، می‌دهند؟ این‌ مکتب‌ تربیتی‌ حسین‌ (ع) و فضای‌تربیتی‌ عاشوراست‌ که‌ رابطه‌ای‌ انسانی‌، سالم‌، صادقانه‌ و دوستانه‌ بین‌ فرماندهی‌ و نیروهادر حادترین‌ شرایط‌ برقرار کرده‌ است‌ و نیروها محقند جدای‌ از فشارهای‌ عاطفی‌، دینی‌،انسانی‌، آزادانه‌ و با چشم‌ باز دست‌ به‌ انتخاب‌ بزنند. چنین‌ شیوه‌ تربیتی‌ محاسنی‌ دارد که‌از جمله‌ آن‌ تسویه‌ نیروها و همراهان‌ خالص‌ از ناخالص‌ است‌. در چنین‌ فضایی‌ سره‌ ازناسره‌ به‌ راحتی‌ باز شناخته‌ می‌شود و نیز از مزایای‌ این‌ شیوة‌ تربیتی‌، آن‌ است‌ که‌نیروهایی‌ که‌ آگاهانه‌ و مختارانه‌ و عاشقانه‌، راه‌ را برگزیده‌ و در شیوة‌ مبارزه‌ و تصمیم‌گیری‌مشارکت‌ داشته‌اند و با وجود همه‌ خطرها تا پای‌ جان‌ استقامت‌ نمود، و در وظیفة‌ محوله‌ نه‌تنها سهل‌انگاری‌ نکنند، بلکه‌ امثال‌ مسلم‌ بن‌ عوسجه‌ در فضای‌ کربلا بگویند:
«آیا ما تو را در حالی‌ که‌ این‌ همه‌ دشمن‌ پیرامونت‌ را فرا گرفته‌، رها کنیم‌ و برویم‌؟نه‌، به‌ خدا سوگند! خداوند چنین‌ عمل‌ زشتی‌ را روزی‌ و قسمت‌ من‌ نگرداند که‌ من‌ دست‌به‌ این‌ کار بزنم‌. من‌ تا پایان‌ کار با تو هستم‌. تا لحظه‌ای‌ که‌ نیزه‌ام‌ را در سینه‌ آنها بشکنم‌و تا زمانی‌ که‌ شمشیر در دست‌ من‌ است‌، با شمشیر با آنان‌ خواهم‌ جنگید و اگر سلاحی‌ دردست‌ نداشته‌ باشم‌، با پرتاب‌ سنگ‌ با آنها می‌جنگم‌ و از تو جدا نخواهم‌ شد، تا در رکاب‌ توشربت‌ شهادت‌ را بنوشم‌». (ولم‌ افارقک‌ او اموت‌ دونک‌).
4) روش‌ تربیتی‌ مبتنی‌ بر آزادگی‌ محوری‌:
امر تربیت‌ امری‌ قدیمی‌، سابقه‌دار و همه‌ زمانی‌ و همه‌ مکانی‌ است‌. هم‌ رژیم‌های‌سیاسی‌، نظام‌ تربیتی‌ خاص‌ خود را دارند. رژیم‌های‌ غیر مرد سالار و مستبد نیز آحادجامعه‌ را تربیت‌ می‌کنند، اما به‌ ندرت‌ در نظام‌های‌ سیاسی‌ و مکتب‌های‌ تربیتی‌، حتی‌ اگرمدعای‌ آن‌ را نیز داشته‌ باشند، رعایت‌ آزادی‌ و آزادگی‌ و حریت‌ افراد موضوعیت‌ دارد. دربسیاری‌ از مکتب‌های‌ تربیتی‌ که‌ براساس‌ نگاه‌های‌ واقع‌ بینانه‌، قدرت‌، ثروت‌ و... را اصیل‌می‌بینند، فریب‌، تظاهر، دروغ‌ و... را تئوریزه‌ و نهادینه‌ می‌کنند.
در نهضت‌ کربلا و قیام‌ عاشورا، تلقین‌، تشویق‌، ترغیب‌ و تبلیغ‌ به‌ حرّیت‌ و آزادگی‌موج‌ می‌زند که‌ جهت‌ رعایت‌ اختصار تنها به‌ یک‌ شاهد اکتفا می‌گردد. از عصر عاشورا نقل‌شده‌ که‌: امام‌ حسین‌ پیوسته‌ می‌چنگید تا در کشاکش‌ جنگ‌ لشکر میان‌ امام‌ (ع) وخیمه‌ها، فاصله‌ انداختند، فریا برآورد: وای‌ بر شما ای‌ پیروان‌ و شیعیان‌ خاندان‌ ابی‌سفیان‌! اگر دین‌ ندارید از روز قیامت‌ نیز نمی‌ترسید، حداقل‌ در دنیا آزادمرد باشید (فکونوااحراراً فی‌ دنیاکم‌ هذه‌)
اگر قدرت‌ مندان‌ و زورمداران‌ و تزویر پیشگان‌، با انواع‌ حیل‌ و طرق‌، می‌خواهنددیگران‌ را عبد بسازند و تربیت‌ بکنند، در نهضت‌ حسینی‌ تمام‌ تلاش‌ بر آن‌ است‌ که‌ برشیوة‌ حریت‌ مداری‌ نبرد مدیریت‌ شود، یاران‌ توجیه‌ شوند، اهل‌ بیت‌ به‌ صبر دعوت‌ شوند وحتی‌ دشمن‌ نیز بر مبنای‌ این‌ روش‌، جنگ‌ را تدبیر کند.
د) جمع‌بندی‌ و نتیجه‌گیری‌:
از مجموعة‌ مباحث‌ فوق‌ به‌ انی‌ نتیجه‌ می‌رسیم‌ که‌:
1) از قیام‌ عاشورا در بعد تربیت‌، در حد شایسته‌ سخن‌ به‌ میان‌ نیامده‌ و حال‌ آن‌ که‌این‌ حرکت‌ نکته‌های‌ تربیتی‌ قابل‌ توجه‌ و ماندگاری‌ را در خود مستتر دارد. در مقالة‌ حاضر،به‌ بعضی‌ از نکته‌های‌ تربیتی‌ قریب‌ به‌ یک‌ سال‌ آخر زندگی‌ حضرت‌ توجه‌ شده‌ و درانتخاب‌ گزینه‌ها نیز به‌ شبهه‌های‌ عصر، پرسش‌های‌ روز و نیاز زمان‌ توجه‌ جدی‌ قرار شده‌است‌.
2) در یک‌ نگاه‌ ابعاد تربیت‌ را به‌ فردی‌ و اجتماعی‌ می‌توان‌ فروکاست‌. در این‌نوشتار، در بعد فردی‌ تنها به‌ عزت‌ مداری‌ و ذلت‌گریزی‌ با توجه‌ به‌ سال‌ عزت‌ و افتخارحسینی‌ عنایت‌ شده‌ و دیدیم‌ که‌ از نهضت‌ عزت‌ مدار حسینی‌ می‌توان‌ درس‌های‌ عزیزانه‌فراوان‌ در بعد اخلاقی‌ گرفت‌.
در بعد تربیت‌ جمعی‌، تنها به‌ تربیت‌ سیاسی‌ در نهضت‌ کربلا عنایت‌ شده‌ تا به‌ این‌شبهه‌ به‌ صورت‌ مستقیم‌ و غیر مستقیم‌ پاسخ‌ داده‌ شود که‌ نمی‌توان‌ هم‌ حسینی‌ بود وزیست‌ و هم‌ بر جدایی‌ دین‌ از سیاست‌ حکم‌ داد.
در هردو مورد نیز اگر امام‌ حسین‌ به‌ عنوان‌ معصوم‌ برای‌ شیعیان‌ اسوه‌ و الگوست‌ وقول‌، فعل‌ و تقریرش‌ حجیت‌ دارد، مبنای‌ تربیت‌ باید عزیزانه‌ و حساس‌ نسبت‌ به‌ دولت‌مردان‌ و قدرت‌ های‌ سیاسی‌ عصر باشد. و الا تربیت‌ ذلیلانه‌ و یا انزوا طلبانه‌ و یا تفکیک‌دین‌ از سیاست‌ با الگوی‌ عاشورا نمی‌سازد.
3) اگر بحث‌ روش‌های‌ تربیتی‌ نیز از مباحث‌ اساسی‌ در این‌ موضوع‌ است‌، حد اقل‌روش‌های‌ متکی‌ بر موعظه‌ و نصیحت‌، روش‌ ملایمت‌ و ملاطفت‌، روش‌ روشن‌گری‌ واعطای‌ بینش‌ و روش‌ تربیتی‌ مبتنی‌ بر آزادگی‌ از روش‌های‌ مشهود حاکم‌ بر فضای‌تربیتی‌ نهضت‌ کربلاست‌.
از چهار روش‌ مورد بحث‌، دو روش‌ متکی‌ بر موعظه‌ و ملایمت‌، ثقل‌ توجه‌ به‌ حوزه‌قلب‌ و دل‌ مخاطبان‌ است‌ و در روش‌ روشن‌ گری‌ و اعطای‌ بینش‌، توجه‌ مربی‌ به‌تأثیرگذاری‌ بر حوزة‌ عقل‌ متربی‌ و مخاطبان‌ است‌ و در روش‌ آزادگی‌، همزمان‌ عقل‌ و قلب‌مورد اهتمام‌ مربی‌ است‌. پس‌ می‌توان‌ مدعی‌ شد که‌ روش‌های‌ تربیتی‌ قیام‌ عاشوراذوابعاد، جامع‌نگر و مبتنی‌ بر ملاحظه‌ همه‌ قابلیت‌های‌ آدمیان‌ است‌ و به‌ دنبال‌ آن‌ است‌که‌ همه‌ استعدادهای‌ خداداد و امکانات‌ درونی‌ انسان‌ها به‌ صورت‌ موزون‌ و متعادل‌ شکوفاشده‌ و ثمر بدهند.


منابع‌
1 ـ آیتی‌، محمد ابراهیم‌، بررسی‌ تاریخ‌ عاشورا، نشر کتابخانه‌ صدوق‌، (بی‌تا)
2 ـ ارسطو، سیاست‌، ترجمه‌ حمید عنایت‌، انتشارات‌ آموزش‌ انقلاب‌ اسلامی‌، چاپ‌ سوم‌،1371.
3 ـ جوادی‌ آملی‌، عبدالله‌، بنیان‌ مرصوص‌ امام‌ خمینی‌، نشر اسراء، 1375.
4 ـ حاجی‌ده‌ آبادی‌، محمد علی‌، درآمدی‌ بر نظام‌ تربیتی‌ اسلام‌، نشر دفتر تحقیقات‌ وتدوین‌ متون‌ درسی‌ مرکز جهانی‌ علوم‌ اسلامی‌، 1377.
5 ـ سامانی‌، عمان‌، گنجینه‌ اسراء، انتشارات‌ حق‌بین‌، قم‌، 1372.
6 ـ لهوف‌، سیدبن‌، طاوس‌، ترجمه‌ عباس‌ عزیزی‌، انتشارات‌ صلوه‌، چاپ‌ دوم‌، 1381.
7 ـ شعاری‌ نژاد علی‌ اکبر، فرهنگ‌ علوم‌ رفتاری‌، انتشارات‌ امیرکبیر، چاپ‌ دوم‌، 1375.
8 ـ غزالی‌، محمد، نصیحه‌ الملوک‌، تصحیح‌ جلال‌ الدین‌ همایی‌، انتشارات‌ بابک‌، 1361.
9 ـ قائمی‌، علی‌، نقش‌ زنان‌ در تاریخ‌ عاشورا، انتشارات‌ شفق‌ قم‌ (بی‌تا).
10 ـ کانت‌، امانوئل‌، تعلیم‌ و تربیت‌، ترجمه‌ غلامحسین‌ شکوهی‌، انتشارات‌ دانشگاه‌تهران‌،
11 ـ کواکبی‌، عبدالرحمن‌، طبیعت‌ استبداد، ترجمه‌ عبدالحسین‌ میرزای‌ قاجار، مرکزانتشارات‌ دفتر تبلیغات‌ اسلامی‌، 1363.
12 ـ ماکیاول‌، شهریار، ترجمه‌ داریوش‌ آشوری‌، نشر مرکز، 1375.
13 ـ مطهری‌، مرتضی‌، فلسفه‌ اخلاق‌، ناشر بنیاد 15 خرداد، چاپ‌ چهارم‌، 1362.
14 ـ معاونت‌ پژوهشی‌ و تربیت‌ بدنی‌ وزارت‌ آموزش‌ و پرورش‌، منشور تربیت‌ سیاسی‌،مؤسسه‌ فرهنگی‌ منادی‌ تربیت‌، 1373.
15 ـ منصور نژاد، محمد، رد پای‌ عقل‌ در کربلا، انتشارات‌ راستی‌ نو، 1377.
16 ـ ــــــــــــ ، مسأله‌ زن‌، اسلام‌ و فمینیسم‌، برگ‌ زیتون‌، 1381.
17 ـ منطقی‌، مرتضی‌، روانشناسی‌ تربیتی‌، نشر جهاد دانشگاهی‌ دانشگاه‌ تربیت‌ معلم‌،1372.
18 ـ نجمی‌، محمد صادق‌، سخنان‌ امام‌ حسین‌ از مدینه‌ تا کربلا، دفتر انتشارات‌ اسلامی‌،چاپ‌ سوم‌، 1362.
19 ـ وجدانی‌. م‌، حدیث‌ اخلاق‌ از سخنان‌ امام‌ معصوم‌، انتشارات‌ پیام‌ آزادی‌، چاپ‌ پنجم‌،1370.
20 ـ یوسفی‌ الغروی‌ محمد هادی‌، وقعة‌ الطف‌، مؤسسه‌ النشر الاسلامی‌، 1367.