سخنان حضرت آیت الله خامنه ای

یا غیاث المستغیثین

سخنان حضرت آیت الله خامنه ای

یا غیاث المستغیثین

حماسه‌ حسینی‌ و نوع‌ تربیت‌ انسان‌های‌ عصر واقعه‌

حماسه‌ حسینی‌ و نوع‌ تربیت‌ انسان‌های‌ عصر واقعه‌
عاشورا یک‌ امتحان‌ بزرگ‌ بود که‌ در زمان‌ و مکان‌ خود بی‌نظیر بود. حقیقت‌ وجوهرة‌ انسان‌های‌ مختلفی‌ را بر ملا نمود. عاشورا به‌ نوعی‌ «یوم‌ الفصل‌» هم‌ بود، چرا که‌حد فاصلی‌ بین‌ دو دسته‌ از آدم‌ها شد. یک‌ عده‌ فرسنگ‌ها به‌ جلو رفتند و از ملک‌ تاملکوت‌ اوج‌ گرفتند و عده‌ای‌ نیز سیر قهقرایی‌ طی‌ نموده‌ و در این‌ حماسة‌ عظیم‌ مصداق‌تعبیر قرآن‌ کریم‌ شدند که‌ می‌فرماید: ( اولئک‌ کَالانْعام‌ِ بَل‌ هُم‌ أضَل‌ّ ) .
عاشورا وقتی‌ لب‌ به‌ سخن‌ می‌گشاید و محفل‌ عاشقانة‌ آن‌ تعداد اندک‌ را به‌ تفسیرمی‌نشیند آنها را متصلان‌ به‌ حقیقت‌ توصیف‌ می‌نماید، زیرا مقدمة‌ یافتن‌ حقیقت‌، واقع‌بینی‌ و حقیقت‌جویی‌ است‌، تا واقع‌ جو نباشی‌ حقیقتی‌ را در نخواهی‌ یافت‌. امام‌ آنها را باحقایق‌ آشنا کرد چون‌ زمینة‌ حقیقت‌ جویی‌ و واقع‌ بینی‌ را در آنها یافت‌.
«هرگاه‌ انسان‌های‌ واقع‌بین‌ و حقیقت‌طلب‌ - هر چند اندک‌ باشند - به‌ حد نصاب‌برسند آن‌ روز می‌شود از حقایق‌ سخن‌ گفت‌.»
در این‌ حماسة‌ عظیم‌ و خصوصاً آن‌ شب‌ بزرگ‌ تاریخ‌ انسان‌ ها یعنی‌ شب‌ عاشوراعده‌ای‌ در ساحل‌ِ سپیده‌ تن‌ شستند و در زیر بزرگ‌ترین‌ محراب‌ زمین‌ یعنی‌ آسمان‌ نمازگزاردند و حماسه‌ را اقامه‌ بستند. آنان‌ چون‌ وصل‌ به‌ معبود بودند آن‌ روز بزرگ‌ را رقم‌ زدند،چون‌ آن‌ شب‌ عظیم‌ را پشت‌ سرگذارده‌ بودند آن‌ روز عظیم‌ را آفریدند. روزهای‌ بزرگ‌،محصول‌ شب‌های‌ بزرگ‌ است‌ و آنان‌که‌ شب‌ بزرگ‌ نداشته‌ باشند روز بزرگ‌ ندارند، چرا که‌همواره‌ انسان‌های‌ بزرگ‌ توشه‌ و توان‌ خویش‌ را از شب‌ می‌گیرند. شب‌ فرصت‌ روز بودن‌است‌. امام‌ علی‌ (ع) در توصیف‌ انسان‌های‌ بزرگ‌ می‌فرماید: ( زُهّادُ اللیل‌ وَاُسُدُ النّهار؛ زاهدان‌ شب‌ و شیران‌ روزند.
کسی‌ که‌ در سپیده‌ دمان‌ شیر باشد، یقیناً زُهد شب‌ را تجربه‌ کرده‌ است‌، کسی‌ که‌شبانگاهان‌ شانه‌هایش‌ بلرزد و میان‌ خویش‌ و معبود پل‌ ارتباطی‌ برقرار نماید اشک‌ درچشمانش‌ بی‌قرار می‌گردد و از آبشار «محجر» و شیار چهره‌اش‌ می‌غلتد و بر گونه‌اش‌ پرپرمی‌زند، آن‌ زمان‌ است‌ که‌ شخص‌ آسمانی‌ می‌شود و در زمین‌، آسمان‌ می‌شود.
بسیاری‌ افراد بهشتیان‌ روی‌ زمینند زیرا نه‌ اهل‌ لغوند و نه‌ گناه‌. قرآن‌ می‌فرماید: ازویژگی‌های‌ بهشت‌ این‌ است‌ که‌ ( لا یسمعون‌ فیها لَغواً ولا تأثیماً ) . انسان‌ بهشتی‌ نیزاهل‌ لغو و گناه‌ نیست‌ و یک‌ بهشت‌ متحرک‌ است‌، او دیگر قیدها را شکسته‌ است‌.
حقیقت‌ آدمی‌ در کربلا برای‌ عده‌ای‌ این‌ گونه‌ بود، چرا که‌ در آن‌ دگرگونی‌ معنوی‌،مسیرهای‌ سلوک‌ را یک‌ شبه‌ طی‌ کردند و از تن‌ و جان‌ و مال‌ و دنیای‌ فانی‌ گذشتند و دنیارا به‌ سان‌ یک‌ منفذ نگریستن‌ نگاه‌ کردند، نه‌ چشم‌ انداز. امام‌ علی‌ (ع) در بارة‌ این‌ نوع‌نگاه‌ به‌ دنیا می‌فرماید:
( من‌ ابصَرَ بها بصّرته‌ ومن‌ ابصر الیها أعمته‌ُ ) ؛ هرگاه‌ کسی‌ «با دنیا» نگاه‌ کندبینایش‌ می‌کند، و لیکن‌ اگر کسی‌ به‌ دنیا نگاه‌ کند کورش‌ می‌سازد».
اگر کسی‌ به‌ اقتضای‌ توحید، دل‌ دادن‌ به‌ یک‌ محبوب‌ و یا حل‌ شدن‌ در یک‌ آرمان‌را بطلبد و آن‌ را وسیلة‌ رسیدن‌ به‌ محبوب‌ اصلی‌ یعنی‌ خدای‌ تعالی‌ قرار دهد بینا می‌شود،و لیکن‌ کسی‌ که‌ شؤون‌ دنیایی‌ و ارزش‌های‌ مادی‌ و زودگذر آن‌را هدف‌ قلمداد کند و آن‌ رادر عرض‌ خدا قرار دهد کور می‌شود. اتفاقاً این‌ معنا در واقعة‌ عاشورا، بین‌ سپاهیان‌ دوطرف‌ خود را به‌ خوبی‌ نمایان‌ ساخت‌. عارفان‌ واقعه‌ و عاشقان‌ دلداده‌ بالمحه‌ای‌ از نگاه‌دوست‌ بینایی‌ یافتند که‌ دارای‌ سه‌ افق‌ِ بود: «افق‌ باز»، «افق‌ دور» و «افق‌ روشن‌» و این‌سه‌، افق‌های‌ عارفانه‌ است‌. افق‌ باز و انسان‌ را محو جمال‌ محبوب‌ می‌کند و به‌ قول‌ حلاج‌در این‌ افق‌ِ فقط‌ معشوق‌ می‌ماند و بس‌ چرا که‌ «المحَبَّة‌ُ نارٌ تَحرِق‌ُ ما سوی‌ المحبوب‌» .
در افق‌ دور انسان‌ فراتر از سطح‌ موجود، ابعاد دورتر و وسیع‌تر را می‌بیند و جمال‌محبوب‌ او را در دنیای‌ دیگر سیر می‌دهد و تا مرحلة‌ غرق‌ در دریاهای‌ خون‌ پیش‌ می‌رود واین‌ یعنی‌ عشق‌ عارفانه‌ و ازلی‌ به‌ آرمان‌ و هدف‌ و خدای‌ تعالی‌، به‌ قول‌ منصور حلاج‌ به‌مرحلة‌ «رکعتان‌ فی‌ العشق‌ِ لا یصح‌ّ وُضوهُما الاّ بالدّم‌» می‌رسد.
و افق‌ِ روشن‌ نوعی‌ مکاشفه‌ است‌، نوعی‌ احساس‌ اتصال‌ و ملاقات‌ است‌ و چشم‌بصیرت‌ یافتن‌. امام‌ علی‌ (ع) در خصوص‌ اوصاف‌ پارسایان‌ (متقین‌) تعبیر بسیار زیبایی‌ ازاین‌ افق‌ دارد و می‌فرماید:
«فهم‌ والجنّة‌ کمن‌ قد را´ها فهم‌ فیها منعّمون‌، وهم‌ والنار کمن‌ قد را´ها فهم‌ فیهامعذّبون‌؛ بهشت‌ برای‌ آنان‌ چنان‌ است‌ که‌ گویی‌ آن‌ را دیده‌ و در نعمت‌های‌ آن‌ به‌ سرمی‌برند و جهنم‌ را چنان‌ باور دارند و می‌بینند که‌ گویی‌ آن‌ را دیده‌ و در عذابش‌ گرفتارند».
حسین‌ (ع) معلّم‌ تمام‌ انسان‌ها
وقتی‌ حقیقت‌ آدمی‌ و آرمان‌ اصیل‌ او که‌ خلیفه‌ اللهی‌ است‌ ظهور کند و یک‌ الگوی‌تمام‌ عیار می‌شود برای‌ دیگری‌ که‌ بخواهد مسیر آرمان‌ سازی‌ را طی‌ کند، نقش‌ «کتاب‌باز» را ایفا می‌کند، خواه‌ آن‌ انسان‌ مسلمان‌ باشد یا غیر مسلمان‌. این‌ اعجاب‌ بزرگ‌ را درقضیه‌ کربلا به‌ خوبی‌ شاهد هستیم‌، آن‌ هم‌ وقتی‌ که‌ فرعونیان‌ خردسال‌ و نمرودیان‌ نابالغ‌سپاه‌ کور اجساد خندان‌ آیینه‌ها را به‌ ظاهر شکستند. قرن‌ها بعد زبان‌ منصف‌ بعضی‌مستشرقان‌ از آن‌ الهام‌ می‌گیرد. این‌ الهام‌ گرفتن‌، چیزی‌ جز ظهور حقیقت‌ انسان‌ به‌عنوان‌ جانشین‌ محبوب‌ نیست‌ و مولا این‌ درس‌ بزرگ‌ را در قالب‌ یک‌ حماسة‌ عظیم‌ به‌انسان‌ها
یاد داد. اگر بگوییم‌ کربلا یک‌ دانشگاه‌ بزرگ‌ است‌ شاید باز در حق‌ کربلا و حماسة‌حسین‌ (ع) اجحاف‌ کرده‌ باشیم‌. بلکه‌ باید بگوییم‌ دانشگاهی‌ بزرگ‌ برای‌ همة‌ اعصار که‌واقعیت‌ انسان‌ بودن‌ انسان‌ را در جنبه‌های‌ مختلف‌ ظلم‌ ستیزی‌ و آزادی‌طلبی‌ و شکستن‌یوغ‌های‌ غیر الهی‌ و زمینی‌ آموخت‌. این‌ حقیقت‌ عظیم‌ انسانی‌ به‌ حدی‌ است‌ که‌ در نگاه‌مستشرقان‌ بعد از قرآن‌ و مراسم‌ عظیم‌ حج‌ پایه‌ و اساس‌ قدرت‌ مسلمانان‌ محسوب‌می‌شود، وینستون‌ از مستشرقان‌ غربی‌ می‌نویسد:
مادامی‌ که‌ مسلمانان‌ قرآنی‌ داشته‌ باشند که‌ تلاوت‌ شودو(فراموش‌ نگردد) و کعبه‌ای‌ که‌ مراسم‌ آن‌ با انسجام‌ وهمدلی‌ صورت‌ گیرد و حسینی‌ که‌ یاد شود هیچ‌ کس‌ قدرت‌تسلط‌ و سیطره‌ را بر آنان‌ نخواهد داشت‌.
همان‌گونه‌ که‌ اشاره‌ کردیم‌ ظهور حقیقت‌ آدمی‌ در یک‌ واقعة‌ تاریخی‌ به‌ شکل‌ یک‌آرمان‌ معرفی‌ می‌شود که‌ دوست‌ و دشمن‌ به‌ آن‌ اذعان‌ دارند و حتی‌ گاهی‌ انسان‌ شاهدسخنانی‌ از غیر مسلمانان‌ می‌شود که‌ او را به‌ حیرت‌ و شعف‌ وا می‌دارد. یکی‌ از ویژگی‌های‌فطری‌ انسان‌ - به‌ طور مثال‌ - حریت‌ و آزادی‌ است‌ و امام‌ حسین‌ در تبلور این‌ اندیشه‌ آن‌را به‌ صورت‌ یک‌ درس‌ جاودان‌ برای‌ ما به‌ ارمغان‌ آورد که‌ غربیان‌ را نیز به‌ تحسین‌ واداشته‌است‌، به‌ طور مثال‌ بولس‌ سلامه‌ چنین‌ می‌سراید:
سیکون‌ الدم‌ الزاکی‌ لواءٌلشعوب‌ تطالب‌ استقلالاً
ینبت‌ المجد فی‌ ضلال‌ البنود یهوی‌ نسیجها سربالاً
سوف‌ تبکی‌ علی‌ الحسین‌البواکی‌ویری‌ کل‌ محجر شلالاً
ماتم‌ القاتلین‌ لا للقتلی‌ یسیرون‌ للخُلود رجالاً
یعنی‌ خونی‌ که‌ در کربلا ریخته‌ شد (در واقع‌ بر زمین‌ ریخته‌ نشد بلکه‌ بالا رفت‌) پرچم‌است‌، آن‌ هم‌ برای‌ هر ملتی‌ که‌ در طلب‌ ثبات‌ و استقلال‌ است‌ و مجد و عظمت‌ و بزرگی‌ درپناه‌ بزرگواری‌ها و حقایق‌ ممتاز رشد می‌کند و چشم‌ها بر حسین‌ خواهد گریست‌ و شیارچهره‌ها مثل‌ آبشاری‌ از اشک‌ خواهد شد، اما گریة‌ مأیوسانه‌ برای‌ قاتلان‌ و جنایتکاران‌آن‌ واقعه‌ است‌ نه‌ برای‌ کشته‌ شدگان‌، چرا که‌ شهدای‌ این‌ واقعه‌ مردانی‌ هستند که‌ به‌سمت‌ جاودانگی‌ و ابدیت‌ حرکت‌ می‌کنند که‌ در واقع‌ گریة‌ ما گریة‌ همدلی‌ و همراهی‌ واشتیاق‌ به‌ هدف‌ آنهاست‌).
فردی‌ مثل‌ مهاتماگاندی‌ در منشور انقلابی‌ خویش‌ بعد از این‌که‌ با نظریة‌ معروف‌«مبارزه‌ منفی‌» خویش‌ استعمار انگلیس‌ را در هندوستان‌ زمین‌گیر می‌کند و اقتصاد آن‌گرگ‌پیر را به‌ مخاطره‌می‌ اندازد، اعلام‌ می‌کند:
«ای‌ ملت‌ هند، من‌ هیچ‌گونه‌ الگو و روشی‌ از هیچ‌ کس‌ دردنیا برای‌ شکست‌ استعمار پیر برنگزیدم‌، مگر از حسین‌شیعه‌».
لذا وقتی‌ ظهور حقیقت‌ در آستان‌ سپیده‌دم‌ خدایی‌ تبلور پیدا می‌کند و نور امنیت‌شعاع‌ آن‌ از فراز تاریخ‌ می‌گذرد و قرن‌ها را در می‌نوردد و تاریخ‌ را می‌فشرد و هوای‌ اندیشة‌انسان‌ها را تلالؤ می‌بخشد و حقیقت‌ را بر جهازی‌ از پرچم‌ و قیام‌ و شهادت‌ ترسیم‌ می‌کندمشاهده‌ می‌کنیم‌ که‌ مرزها شکسته‌ می‌شود. وینستون‌ مستشرق‌ آن‌ را حقیقتی‌انکارناپذیر جهت‌ منع‌ سلطه‌ بر مسلمانان‌ می‌شمرد و یاد حسین‌ را قرنطینه‌ای‌ بر ضدسلطه‌گری‌ بر پیروانش‌ به‌ شمار می‌آورد و بولس‌ سلامة‌ مسیحی‌ قیام‌ و شکوه‌ و عظمت‌آن‌ را یک‌ «لوا» و «پرچم‌» و «رایت‌» به‌ شمار می‌آورد تا ثابت‌ کند هر ملتی‌ که‌ دنبال‌استقلال‌طلبی‌ و رهایی‌ است‌ باید ملاکش‌ عملکرد ابا عبدالله باشد و بالاخره‌ گاندی‌ غیرمسلمان‌، قیام‌ خویش‌ را وامدار درس‌ مولا امام‌ حسین‌ (ع) می‌داند.
این‌ سه‌ بُعد را می‌توان‌ در یک‌ مثلثی‌ ترسیم‌ کرد که‌ اضلاع‌ آن‌ بیانگر تأثیر قیام‌مولا ابا عبدالله است‌.
1 - بُعد مصونیت‌: تعظیم‌ و تکریم‌ واقعة‌ طف‌ و جانبازی‌ ابا عبدالله و یاران‌وفادارش‌ مصونیت‌ سیاسی‌ و فرهنگی‌ و اجتماعی‌ مسلمانان‌ را تضمین‌ کرده‌ و همتای‌تلاوت‌ قرآن‌ و مراسم‌ حج‌ تفسیر شده‌ است‌ (وینستون‌). البته‌ حدیث‌ ثقلین‌ از حضرت‌ختمی‌ مرتبت‌ محمّد مصطفی‌ (ص) نیز در این‌ خصوص‌ گویاترین‌ است‌، چرا که‌ تمسک‌ به‌کتاب‌ خدا (قرآن‌) و توسل‌ به‌ عترت‌ پیامبر که‌ امام‌ حسین‌ (ع) نیز از آن‌ شجرة‌ طیبه‌ است‌مصونیت‌ مسلمانان‌ را از هر خطر به‌ همراه‌ دارد و شاید یکی‌ از علل‌ ذلیل‌ شدن‌ بعضی‌ممالک‌ اسلامی‌ در قبال‌ توطئه‌ها و کینه‌ها و فتنه‌ها عدم‌ رویکرد درست‌ به‌ قرآن‌ و دوری‌از اهلبیت‌ : و اکتفا به‌ مراسم‌ صوری‌ حج‌ است‌.
2 - بُعد موجودیت‌ و احساس‌ حضور: ملتی‌ که‌ پایگاه‌ واقعی‌ خود را طلب‌ کند و در پی‌ کسب‌ جایگاه‌ شایسته‌ و بایستة‌ خویش‌ باشد تمسک‌ به‌ آرمان‌ مولا ابا عبدالله (ع) مشعل‌ راه‌ و پرچم‌ مبارزه‌ و اعلام‌ موجودیت‌ اوست‌ (بولس‌ سلامه‌).
3 - بُعد مشروعیت‌: گاه‌ نیزایده‌ گرفتن‌ از انگیزة‌ ظلم‌ستیزی‌ و حق‌طلبی‌ قیام‌ مولاابا عبدالله (ع) عامل‌ مشروعیت‌ بخشی‌ به‌ قیام‌ها و مبارزات‌ حق‌طلبانه‌ است‌، چرا که‌ مولااین‌ راه‌ را به‌ ملل ‌ تحت‌ سلطه‌ نشان‌ داد، چنان‌که‌ آزادی‌ هند از چنگال‌ استعمار انگلستان‌مرهون‌ قیام‌ امام‌ حسین‌ (ع) دانسته‌ شد (گاندی‌).
ظهور حقایق‌ در کربلا
انسان‌ها به‌ تعبیر روانشناسی‌ به‌ صورت‌ فردی‌ و تک‌ تک‌ یا منحصر به‌ فردهستند. هر کدام‌ دارای‌ خصائص‌ و ویژگی‌های‌ فردی‌ متمایز و گاه‌ مشترک‌ هستند، اماعین‌ هم‌ نیستند. امام‌ علی‌ (ع) در خصوص‌ این‌ ویژگی‌، دگرگونی‌ روزگار را تمثیل‌ می‌زنندو می‌فرمایند: فی‌ تقلّب‌ الاحوال‌ عُلِم‌َ جواهرُ الرجال‌ِ.
لذا بعضی‌ حقیقت‌ها و جوهره‌ها همراه‌ حقیقت‌ مطلق‌ همساز می‌شوند که‌ به‌ آنهامی‌گوییم‌:
1 - حقیقت‌ همراه‌
افرادی‌ که‌ به‌ محض‌ شنیدن‌ ندا همراه‌ منادی‌ می‌شوند مانند همراهانی‌ که‌ از مکّه‌تا بزرگ‌ترین‌ قربانگاه‌ تاریخ‌ یعنی‌ تا کربلای‌ حسین‌ همراه‌ امام‌ مثل‌ یک‌ رود زلال‌ جاری‌شدند، نمونة‌ ابدی‌ و ماندگار آن‌ را می‌توان‌ در بسیاری‌ از کتاب‌های‌ تاریخی‌ و تحلیلی‌ این‌واقعه‌ مشاهده‌ نمود.
در قوانین‌ نظامی‌ و جنگی‌، یک‌ فرمانده‌ لشکر به‌ این‌ مسئله‌ توجه‌ دارد که‌ اگر تعدادافراد دشمن‌ و وسائل‌ نظامی‌ آنها بیشتر از افراد خودی‌ هست‌ به‌ افراد خود نگوید تا روحیة‌آنها ضعیف‌ نگردد. او پیوسته‌ روحیة‌ سربازان‌ خود را تقویت‌ می‌نماید و قدرت‌ دشمن‌ راضعیف‌ جلوه‌ می‌دهد و دشمن‌ را حقیر و ضعیف‌ می‌شمارد تا روحیة‌ سربازانش‌ تقویت‌ شودو خود را نبازند اما امام‌ این‌گونه‌ عمل‌ نکرد بلکه‌ یاران‌ خود را در شب‌ عاشورا فراخواند وفرمود: اگر در این‌ سرزمین‌ بمانید و نروید، فردا پیش‌ از غروب‌ آفتاب‌ حتی‌ یک‌ نفر از شمازنده‌ نخواهد ماند، حضرت‌ حتی‌ خبر قطعی‌ شهادت‌ آنان‌ را صریحاً اعلام‌ نمود. اما روحیة‌آنها نه‌ تنها ضعیف‌ نشد و به‌ دل‌ خود ترس‌ راه‌ ندادند بلکه‌ غرق‌ شعف‌ و شادی‌ گشتند وگفتند: عجب‌، فردا روز پایان‌ فراق‌ و آغاز اوج‌ گرفتن‌ و رسیدن‌ به‌ وصل‌ است‌.
چنانچه‌ حبیب‌ بن‌ مظاهر می‌گوید: ای‌ کاش‌ این‌ پردة‌ شب‌ بدرد و تمام‌ شود، زیرافاصلة‌ ما با معبود یک‌ شمشیر است‌ وای‌ کاش‌ این‌ شمشیر فرودآید و ما را به‌ آن‌ عشق‌ازلی‌ متصل‌ کند. امام‌ وقتی‌ به‌ حبیب‌ بن‌ مظاهر فرمود فردا کشته‌ خواهی‌ شد و اضافه‌فرموده‌ «ان‌ّ اللیل‌ هجیرٌ والوقت‌ُ سکیرٌ والطریق‌ُ غیرُ خطیرٍ...، اگر مایل‌ هستی‌ برو» پاسخ‌می‌دهد که‌ بعد از کشته‌ شدن‌ شما زنده‌ ماندن‌ ما نه‌ قیمت‌ دارد و نه‌ سود و سپس‌ می‌گوید:یابن‌ رسول‌ الله اگر تو را رهاکنیم‌ و برویم‌ باید روز قیامت‌، پاسخ‌ هر برهم‌ زدن‌ پلک‌ چشم‌خود را در محضر خدا و رسول‌ خدا بدهیم‌ و گویا دیگر عبادت‌ ما عبادت‌ نیست‌ و نماز وروزة‌ ما نماز و روزه‌ نیست‌ و... .
از حقایق‌ همراه‌ می‌توان‌ از حضرت‌ زینب‌ 3 ، حضرت‌ ام‌ کلثوم‌، حضرت‌ رباب‌،امام‌ سجاد، فرزندان‌ زینب‌، فرزندان‌ ابا عبدالله، حضرت‌ ابا الفضل‌ و برادرانش‌ عبداللهعثمان‌ و جعفر و... نام‌ برد که‌ سخنان‌ هر کدام‌ از آنها تا ابدیت‌ تاریخ‌ و ظهور قائم‌ آل‌محمّد(عج‌) حقیقتی‌ است‌ بر گونه‌ اساطیر و مشعلی‌ است‌ مستدام‌ تا فراخنای‌ تحلیل‌ها.
2 - حقیقت‌ منتظر
حقیقت‌ دیگری‌ که‌ در کربلا خود را نشان‌ داد حقیقت‌ منتظر و مترصد بود. افرادی‌که‌ در اطراف‌ و اکناف‌ منتظر امام‌ بودند، نه‌ بیعت‌ شکنانی‌ که‌ عهد و پیمان‌ خود را در اندک‌زمانی‌ زیر پا می‌گذارند. حقایق‌ منتظر در مسیرهای‌ مختلف‌ از مکه‌، ذات‌ عرق‌، حاجز،خزیمیه‌، زرود، ثعلبیه‌، بطق‌ عقبه‌، شراف‌، ذو جسم‌، بیضه‌، عذیب‌ الهجانات‌، قصر بنی‌مقاتل‌، کوفه‌ و... به‌ امام‌ پیوستند و به‌ کربلا آمدند.
اینان‌ آغاز راه‌ را می‌شناختند و همراه‌ را ارج‌ می‌نهادند و در پی‌ اتصال‌ بودند. نمونة‌آنها نافع‌ بن‌ هلال‌ است‌. وی‌ از اشراف‌ کوفه‌ و قاری‌ قرآن‌ و راوی‌ حدیث‌ بود، سرداری‌بزرگ‌ که‌ در رکاب‌ حضرت‌ امام‌ علی‌ (ع) در جنگ‌های‌ صفین‌ و جمل‌ و نهروان‌ جانبازی‌هانشان‌ داده‌ بود. امام‌ (ع) شب‌ عاشورا از خیمه‌ بیرون‌ آمدند تا صحرا و تپه‌های‌ اطراف‌ رابررسی‌ کنند، نافع‌ بن‌ هلال‌ هم‌ از خیمه‌ بیرون‌ آمده‌ بود و حضرت‌ را همراهی‌ می‌کرد.سیدالشهداء (ع) از او سؤال‌ کرد: چرا همراه‌ من‌ می‌آیی‌؟ پاسخ‌ داد: یابن‌ رسول‌ الله دیدم‌شما به‌ طرف‌ سپاه‌ دشمن‌ می‌روید، بر جان‌ شما بیمناک‌ شدم‌، لذا آمدم‌. امام‌ فرمود: اطراف‌این‌ صحرا را بررسی‌ می‌کردم‌ تا ببینم‌ فردا دشمن‌ از کجا حمله‌ خواهد کرد.
نافع‌ می‌گوید: پرسیدیم‌ چرا خم‌ شدید و روی‌ زمین‌ جستجو می‌کردید؟
امام‌ فرمود: ای‌ نافع‌، خارهایی‌ را که‌ دور خیمه‌هاست‌ جمع‌ می‌کردم‌ تا کودکانم‌ که‌فردابی‌ من‌ و شما بین‌ خیمه‌های‌ سوخته‌ و لهیب‌ آتش‌ و شلاق‌ این‌ طرف‌ و آن‌ طرف‌می‌دوند - در حالی‌ که‌ خارهای‌ غم‌ و اندوه‌ در دلشان‌ ریشه‌ دوانده‌ - پاهایشان‌ اندکی‌ ازخارهای‌ این‌ بیابان‌ مصون‌ بماند.
نافع‌ می‌گوید بسیار متأثر شدم‌ و با سید الشهدا برگشتیم‌ در حالی‌ که‌ دست‌ چپ‌ من‌در دست‌ حضرت‌ بود، فرمود: این‌ وعده‌ای‌ است‌ که‌ خلافی‌ در آن‌ نیست‌ سپس‌ فرمود: درتاریکی‌ شب‌ از این‌ مسیر (راهی‌ که‌ میان‌ دو کوه‌ بود) برو و خودت‌ را نجات‌ بده‌.
نافع‌ اضافه‌ می‌کند: خود را بر قدم‌های‌ حضرت‌ افکندم‌ و عرض‌ کردم‌ یابن‌ رسول‌الله مادرم‌ در عزایم‌ بگرید اگر چنین‌ کنم‌ و تو را رها نمایم‌ پروردگار جهان‌ بر من‌ منت‌نهاده‌ که‌ در جوار شما به‌ شهادت‌ برسم‌.
3 - حقیقت‌ تشنه‌
بعضی‌ از افراد حقایقی‌ تشنه‌اند، و لیکن‌ در آغاز دارای‌ هدف‌ روشنی‌ نیستند، بایدآگاه‌ شوند و سپس‌ سیراب‌ گردند تا به‌ یقین‌ برسند. گاه‌ یک‌ پیام‌، یک‌ حرکت‌ یا یک‌ تذکردر شرایطی‌ مناسب‌ آنها را با هدف‌ و آرمان‌ همسو و همساز می‌گرداند. تجلی‌ این‌ ویژگی‌در کربلا در خصوص‌ افرادی‌ چون‌ حُر و زهیر بن‌ القین‌ روی‌ داد. به‌ زعم‌ تاریخ‌ زهیر حتی‌ بامنازل‌ مسیر حرکت‌ حضرت‌ امام‌ حسین‌، از مکه‌ تا کربلا، فاصله‌ای‌ از جهت‌ طی‌ طریق‌ واتراق‌ نداشت‌، اما در آغاز از امام‌ فاصله‌ می‌گرفت‌ و از دیدار با حضرتش‌ ابا می‌نمود ومی‌گفت‌: اءنّنی‌ علی‌ دین‌ِ عُثمان‌ وهُو علی‌ دین‌ أبیه‌.
آن‌گاه‌ که‌ مقدمات‌ اتصال‌ او با امام‌ توسط‌ همسرش‌ (دلهم‌ دخت‌ عمرو) فراهم‌ شدو امام‌ به‌ سوی‌ ایشان‌ آمد و دقایقی‌ با ایشان‌ صحبت‌ کرد تحولی‌ عجیب‌ و شگرف‌ درروحیة‌ او روی‌ داد، مانند دریایی‌ به‌ تلاطم‌ افتاد و از فداکارترین‌ یاران‌ حقیقت‌ طلب‌ درواقعة‌ بزرگ‌ تاریخ‌ یعنی‌ عاشورا شد.
4 - حقیقت‌ منتقم‌
این‌ نوع‌ حقیقت‌ شامل‌ افرادی‌ است‌ که‌ بنا به‌ عللی‌ از حضور در متن‌ واقعه‌ معذوربودند، اما بعد از رویداد عاشورا به‌ عنوان‌ یک‌ نیروی‌ معارض‌ یا قدرت‌ پنهان‌ ظاهر شدند.بسیاری‌ از این‌ افراد در زمان‌ واقعه‌ یا بحبوحة‌ انقلاب‌ و اتفاقات‌ امکان‌ حضور نداشتند، امااشتیاق‌ حضور را در دل‌ داشتند و بعد از واقعه‌ مثل‌ آتشفشانی‌ که‌ خاموش‌ بوده‌ فعال‌ شدند.قیام‌های‌ بعد از سال‌ 61 هجری‌ مثل‌ قیام‌ توّابین‌، قیام‌ زید بن‌ علی‌ (قیام‌ زیدیه‌) وشهدای‌ فخ‌ّ در پی‌ این‌ اشتیاق‌ رخ‌ داد.
5 - حقیقت‌ پیرو، عاشق‌ و مرید
این‌ نوع‌ حقیقت‌ یا واقعیت‌ نهادینة‌ انسانی‌، شامل‌ افرادی‌ است‌ که‌ سال‌ها بعد ازیک‌ جریان‌ یا واقعه‌ تاریخی‌ زاده‌ می‌شوند، امّا از لا به‌ لای‌ نقل‌ها و تاریخ‌ حقیقت‌ رامی‌شناسند و به‌ آن‌ ارادت‌ می‌ورزند. آنان‌ این‌ عشق‌ را درونی‌ کرده‌ و همواره‌ با شجاعت‌ ازآن‌ یاد می‌کنند و به‌ صورت‌ پیرو و عاشق‌ باقی‌ می‌مانند.
عشق‌ آتشین‌ به‌ آن‌ حقیقت‌ دیرین‌ همة‌ وجوه‌ زندگی‌ حتی‌ اخلاق‌ و رفتار آنها راهمجنس‌ و همسو با آن‌ حقیقت‌ می‌کند به‌ طوری‌ که‌ آنان‌ تشبه‌ و تمثل‌ به‌ آن‌ را جستجومی‌کنند، مانند بسیاری‌ از مریدان‌ ابا عبدالله در زمان‌ ائمه‌ بعد یا شیعیان‌ معاصر و مخلص‌امام‌ حسین‌ (ع) که‌ هم‌ در پیروی‌ شاخص‌ هستند و هم‌ در عشق‌، پایدار و هم‌ مریدجاودانی‌ راه‌ مولا به‌ شمار می‌روند.
6 - حقیقت‌ کور
این‌ حقیقت‌ شامل‌ آن‌ دسته‌ از افرادی‌ است‌ که‌ چراغ‌ را می‌بینند، اما تاریکی‌ رابرمی‌ گزینند، راه‌ را می‌بینند ولی‌ بیراهه‌ را می‌پیمایند و جالب‌ این‌ که‌ این‌ حقیقت‌ و تبلورآن‌ در هیئت‌ انسانی‌، هم‌ در زمان‌ واقعه‌، هم‌ در اوج‌ رویداد و هم‌ پس‌ از آن‌ و حتی‌ قرن‌هابعد از آن‌ همواره‌ کور و سطحی‌ و نارسا باقی‌ می‌ماند. اغلب‌ مردم‌ کوفه‌ و شام‌ در سال‌ 61هجری‌ این‌گونه‌ بودند.
کوفه‌ شهری‌ است‌ که‌ در سال‌ هفده‌ هجری‌ توسط‌ سعد بن‌ وقاص‌ در جریان‌تصرف‌ ایران‌ ساخته‌ شد، لذا نوعی‌ شهر جنگی‌ است‌. در جریان‌ جنگ‌ جمل‌ به‌ وسیله‌امام‌علی‌ (ع) به‌ عنوان‌ پایتخت‌ برگزیده‌ شد و بیشتر مردم‌ آن‌ را یمانیان‌ تشکیل‌می‌دادند.
نکته‌ای‌ که‌ در خصوص‌ کوفیان‌ گفتنی‌ است‌ آن‌که‌ آنان‌ دارای‌ فرهنگ‌ ثابت‌ و ارادة‌پایدار نبودند و از جهات‌ منفی‌ یعنی‌ عهدشکنی‌ و بی‌وفایی‌ شهره‌ بودند. مردم ‌ این‌ شهر درمقاطع‌ مختلف‌، مواضع‌ متفاوتی‌ داشته‌اند، گاهی‌ موضع‌ آنها در دفاع‌ از اهل‌ بیت‌ بوده‌ و باشجاعت‌ بی‌نظیری‌ جانب‌ علوی‌ را تقویت‌ کرده‌اند، چنانچه‌ پایداری‌ آنها باعث‌ شکست‌ناکثین‌ در جنگ‌ جمل‌ گردید و لیکن‌ در جنگ‌ صفین‌ یا در کنار امام‌ حسن‌ (ع) با معاویه‌کوتاه‌ آمدند و در قضیه‌ کربلا کاملاً عهد شکنانه‌ عمل‌ کردند و جالب‌ این‌که‌ حضور آنان‌ درکنار حقیقت‌ منتقم‌ مثل‌ مختار نیز موضع‌ دیگری‌ از آنها را به‌ نمایش‌ می‌گذارد.
حقیقت‌ کور گاهی‌ به‌ هدف‌ می‌زند و گاهی‌ نیز پا بر فک‌ خود می‌گذارد و با انگشت‌خویش‌ دیدگان‌ خود را از حدقه‌ خارج‌ می‌کند. در واقعة‌ کربلا تابلویی‌ بسیار شیوا و گویا ازحقیقت‌ کور معاصران‌ سال‌ 61 هجری‌ به‌ نمایش‌ گذاشته‌ شد.

در آفاق‌ حماسه‌ عاشورا

در آفاق‌ حماسه‌ عاشورا
وجه‌ تسمیة‌ عاشورا
در کتاب‌های‌ لغت‌ چنین‌ آمده‌ است‌: عاشورا با (الف‌ مقصوره‌) و عاشوراء با (الف‌ممدوده‌) را روز دهم‌ و بعضی‌ روز نهم‌ دانسته‌اند. زهری‌ گفته‌ است‌: جز در چند مورد، اسمی‌که‌ بر وزن‌ فاعولاء باشد شنیده‌ نشد.
از ابن‌ بزرج‌ نقل‌ شده‌: «ضاروراء» به‌ معنای‌ «ضرّا» (سختی‌) و «ساروراء» به‌ معنای‌ «سرّا» (گشایش‌ و شادمانی‌ و «دالولا» به‌ معنای‌ «دلاّل‌» به‌ کار رفته‌ است‌.
صاحب‌ مجمع‌ البحرین‌ در این‌ باره‌ گفته‌ است‌: «عاشورا یک‌ نام‌ اسلامی‌ است‌ وآن‌ روز دهم‌ محرّم‌ است‌ و گاهی‌ «الف‌» بعد از «عین‌» حذف‌ می‌گردد و «عشورا»تلفظ‌می‌شود».
نیز گفته‌اند: عاشورا کلمه‌ای‌ است‌ عبری‌ و معرّب‌ «عاشور» که‌ دهم‌ تشری‌ یهودباشد که‌ روزة‌ آن‌ روز «گپور» ]کفّاره‌[ است‌ و چون‌ آن‌ روز را به‌ ماه‌های‌ عربی‌ انتقال‌ دادند،روز دهم‌ اولین‌ ماه‌ تازیان‌ شد.
چنان‌ چه‌ در ماه‌های‌ یهود هم‌ در اولین‌ ماه‌ و روز دهم‌ است‌.
حماسة‌ عاشورا در آیینه‌ تاریخ‌ تشیّع‌
عاشورا با تاریخ‌ تشیّع‌ آمیخت‌ و چهره‌ای‌ نو به‌ آن‌ داد. بی‌تردید، پایداری‌ و بقای‌شیعه‌، وامدار آن‌ شد. ده‌ها قیام‌ در تپش‌ آن‌ احساس‌، پدید آمد و میلیون‌هاشیعی‌ با آن‌واقعه‌ کام‌ گشودند و یا نفس‌ بستند.
این‌ نوشته‌ دکتر ابراهیم‌ حسن‌ را می‌توان‌ به‌ صدق‌ نزدیک‌ یافت‌:
«تشیع‌ پس‌ از رویداد عاشورا با خون‌ شیعه‌ آمیخت‌ و درژرفای‌ جان‌هایشان‌ جوشش‌ زد و اعتقادی‌ راسخ‌ دردرونشان‌، پدید آورد».
هم‌چنین‌ باید از این‌ سخن‌ فیلیپ‌ حتّی‌ یاد کرد که‌ مبدأ ظهور حرکت‌های‌ شیعی‌در دهم‌ محرم‌ تکوین‌ یافت‌.
این‌ تحلیل‌ها، بر تحقیق‌ استوارند. قیام‌ عاشورا، صورت‌ و سیرت‌ شیعه‌ را دگرگون‌کرد و به‌ آن‌ بار و پشتوانة‌ حماسی‌ داد و تشیّع‌ به‌ نهضت‌، اعتراض‌ و قیام‌ مبدّل‌ گردید.
در پرتو آن‌ قیام‌، رخنه‌ای‌ در جبهة‌ متحد خصم‌ اموی‌ پدید آمد و اوّلین‌درگیری‌های‌ِ ساختگی‌ و واقعی‌ را در میان‌ آنان‌ به‌ وجود آورد. اظهارات‌ یزید در نکوهش‌ابن‌ زیاد، برخوردهای‌ خانوادگی‌ بین‌ زنان‌ و مادران‌ خاندان‌ اموی‌ با شوهران‌ وفرزندانشان‌ و... نمونه‌هایی‌ از این‌ مواردند. در ندامت‌ و تأسف‌ و اعتراض‌ عده‌ای‌ از شرکت‌جویان‌ در سپاه‌ اموی‌، نکاتی‌ در منابع‌ تاریخ‌ نقل‌ شده‌ است‌.
اوّلین‌ زمزمه‌های‌ اعتراض‌ در روزهای‌ اوّل‌ حادثه‌، شنیده‌ شد. از سوی‌ صحابه‌ وتابعین‌، عمل‌کرد امویان‌ ناپسند دانسته‌ شد. مردم‌ کوفه‌ و شام‌ و مناطق‌ میان‌راه‌ درسوگ‌ واقعه‌ سهیم‌ شدند، در کوفه‌ با اعتراض‌ عبدالله بن‌ عفیف‌ قیامی‌ نه‌ چندان‌ وسیع‌، امّاهشدار دهنده‌، رُخ‌ داد. در مدیه‌، شیون‌ و ناله‌ شهر را فرا گرفت‌.
در این‌ میان‌، اهل‌ بیت‌ حسین‌ سازماندهان‌ اعتراض‌ بودند، خطبه‌های‌ آنان‌شعله‌های‌ گداخته‌ در خشم‌ نهفتة‌ مردم‌ بود. خطابه‌های‌ امام‌ سجاد، زینب‌ کبرا و...تأثیری‌ حساس‌ و بازماندنی‌ در جاودانگی‌ حادثه‌ داشتند. مورخان‌ گفته‌اند:
«بعد از هر خطبه‌ای‌، مردم‌ با گریه‌ و نوحه‌، به‌ ضجّه‌ و زاری‌می‌پرداختند و زنان‌، موهایشان‌ را پریشان‌ می‌کردند...»
این‌ مجموعه‌، اوّلین‌ عقب‌نشینی‌ها را در کاخ‌ رفیع‌ فرعونی‌ اموی‌ همراه‌ داشت‌.اجازة‌ اقامة‌ عزا به‌ اهل‌ بیت‌ در شام‌، بازگشت‌ محترمانه‌ کاروان‌ از شام‌ به‌ مدینه‌ و... از آن‌جمله‌اند. امّا حادثة‌ عاشورا در پردة‌ این‌ تزویرها مدفون‌ نماند. واقعة‌ گدازنده‌تر از آن‌ بود که‌عذر و مداهنه‌، آن‌ را به‌ فراموشی‌ سپرد. اهل‌ بیت‌ پیامبر(ص) در سوگواری‌ ماندند و آتش‌ درخانه‌هایشان‌ افروخته‌ نشد و رنگ‌ سیاه‌ ماتم‌، از آنان‌ رخت‌ برنبست‌.
مادران‌ و زنان‌ سوگوار واقعه‌ عاشورا اندوه‌ حادثه‌ را نگاه‌ داشتند. رباب‌، همسرحسین‌ بن‌ علی‌(ع) یک‌ سال‌ در بیابان‌ و بدون‌ خانه‌ و سقف‌ زیست‌، تا یادآور پیکر بی‌پناه‌همسرش‌ باشد. سوگ‌ ام‌ البنین‌، دشمنان‌ قسی‌ّ القلب‌ خاندان‌ هاشمی‌ را از جا می‌کند واین‌ رویدادها و تصویرها، ترسیم‌ بدیع‌ از روایت‌ کربلا بود. آنان‌ که‌ این‌ واقعه‌ را ندیده‌ بودند،در این‌ نمودارها آن‌ رخ‌ داد حزن‌انگیز را به‌ اندوه‌ عبرت‌ و دریغ‌ نشستند و در خاطر وباورشان‌، نشاندند.
نهضت‌های‌ توّابین‌، قیام‌ مردم‌ مدینه‌، شورش‌ مختار و... از شعله‌ عاشورا پرتوگرفتند و در ترکیب‌ خون‌ و پیام‌ آن‌، فرصت‌ حضور یافتند. در نهضت‌ توّابین‌، شرارة‌ بلندآن‌، نمایان‌ بود. قیام‌ کنندگان‌ در کنار مزار حسینی‌ چندان‌ گریستند که‌ گفته‌ شد: بیش‌ ازآن‌ روز، در کنار آن‌ مزار گریه‌ای‌ چنین‌، دیده‌ نشد. آنان‌ خونابة‌ دل‌ را از دیدگاه‌ بیرون‌ریخته‌ و غم‌ِ ماندن‌ و در کنار حسین‌(ع) نبودن‌ را، با توبه‌ای‌ خونین‌ جبران‌ کردند. آنان‌ درخون‌ خویش‌ خضاب‌ کردند و با جان‌ خود وداع‌ نمودند و در صحنة‌ جهاد، شعار «یالثارات‌الحسین‌» را با خروش‌ می‌سرودند. گرچه‌ آن‌ نهضت‌ در خون‌ تپید، امّا بار عاطفی‌ -حماسی‌ قیام‌ عاشورا را یادآور شد و در وجدان‌ امّت‌ شیعی‌، به‌ یادگار نهاد که‌ اثری‌ کم‌بهابود.
با این‌ اعتراضات‌، شاخة‌ سفیانی‌ باند اموی‌، زمینة‌ دوام‌ نیافت‌.
فرزند یزید، ا زکردار نیاکان‌، تبری‌ جست‌ و واقعة‌ عاشورا را شرمساری‌ خاندان‌خویش‌ دانست‌ امّا حادثة‌ عاشورا از نهضت‌ علیه‌ یک‌ شاخه‌ و یا یک‌ نظام‌ حکومتی‌،خارج‌ شده‌ بود. عاشورا از قالب‌ها و ظاهرها گذر کرده‌ و در باطن‌ فرهنگ‌ دینی‌، ره‌ یافته‌بود، کربلا و شهادت‌، دو واژة‌ هم‌آوا شدند. یاد عاشورا تب‌ و تاب‌ شهادت‌ را می‌آفرید. درقیام‌های‌ منتهی‌ به‌ سقوط‌ سلطنت‌ اموی‌، رگه‌های‌ آثار قیام‌ عاشورا، پدیدار بود. در جنبش‌زید و فرزند او، تلالؤ خون‌رنگ‌ آفتاب‌ حسینی‌ رُخ‌ نمود.
در قیام‌ اعتراض‌آمیز خراسانیان‌ - که‌ به‌ خلافت‌ عبّاسیان‌ انجامید - دعوت‌ به‌اهل‌ بیت‌، جذب‌ قلوب‌ می‌کرد و یاد مظلومیّت‌ حسینی‌، عواطف‌ و احساسات‌ را برمی‌انگیخت‌. به‌ نوشتة‌ امیر علی‌:
«واژه‌ «اهل‌ بیت‌» سحر و افسونی‌ را می‌ماند که‌ دل‌ِگروه‌های‌ گوناگون‌ مردم‌ را گردآورد و آنان‌ را در لوای‌ پرچم‌سیاه‌ (رأیت‌ قیام‌) قرار داد»
سلطنت‌ جدید (خلافت‌ عبّاسی‌) به‌ آن‌ وفادار نماند. هنوز چندی‌ نگذشته‌ بود که‌عاشورا و ملوکیّت‌، در دو جبهة‌ مقابل‌ قرار گرفتند. خلفای‌ عبّاسی‌ به‌ انهدام‌ مزار و منع‌ زوارحسینی‌ کوشیدند و کار پیشینیان‌ را دنبال‌ کردند. کربلا و عاشورا، جبهة‌ معارض‌ آنان‌ بود،رنگ‌ سیاه‌ و سبز نمی‌شناخت‌، با باطن‌ و هویّت‌ حکومت‌ها کار داشت‌. بی‌رونقی‌ مزار، ازرونق‌ آن‌ نمی‌کاست‌. خالص‌ترین‌ و زیباترین‌ نمایه‌های‌ عشق‌ و شیفتگی‌ را در این‌ تاریخ‌،مظلومان‌ شیعی‌ به‌ یادگار نهادند. در این‌ روزگار بود که‌ کربلا، حج‌ اصغر شد و در عرفات‌ آن‌صحرای‌ بی‌نام‌ و نشان‌، مرد و زن‌ در جوّ بیم‌ و هراس‌، در احرام‌ خونین‌ بودند.
در روزگار عبّاسیان‌ نهضت‌های‌ گوناگون‌ از قیام‌ عاشورا مدد گرفتند. در قیام‌ ابوالسرایا - در زمان‌ خلافت‌ مأمون‌ - این‌ تأثیرپذیری‌ نمایان‌ بود. گفته‌اند: «او با سپاه‌ به‌کربلا آمد و در جوار مزار امام‌جای‌ گرفت‌ و از اهل‌ بیت‌ و ظلم‌های‌ رفته‌ بر آنان‌،سخن‌گفت‌».
این‌ نمونه‌، نشانه‌ای‌ از آن‌ بود که‌ مزار امام‌، میقات‌ قیام‌ بود. قدرت‌ مندان‌، آن‌ را به‌کینه‌ گرفتند و با عاشورا و سنّت‌ آن‌، ناسازگاری‌ نشان‌ دادند.
در دورة‌ افول‌ قدرت‌ عبّاسی‌ و حاکمیّت‌ آل‌ بویه‌، احیای‌ عاشورا از ممنوعیّت‌ درآمد.
در سلطنت‌ فاطمیین‌ نیز، بزرگ‌داشت‌ آن‌ حادثه‌، مرسوم‌ شد. در هر دو نقطه‌، این‌رسم‌ پایدار نماند، با سقوط‌ آل‌ بویه‌ و صعود سلجوقیان‌ به‌ قدرت‌، رسم‌ پیشین‌ زنده‌ شد ودر منطقه‌ مصر، سرنگونی‌ فاطمیان‌ به‌ دست‌ ایّوبیان‌، آن‌ رسم‌ و سنّت‌ را برچید. امّا این‌دوره‌ها فرصت‌ بسط‌ و شمول‌ سنّت‌ عاشورا بود و بایستی‌ آن‌ را دوره‌هایی‌ مبارک‌ برای‌احیای‌ خاطر عاشورا دانست‌.
این‌ فرصت‌ها، دورة‌ رسمی‌ شدن‌ سنّت‌ عاشورا نیست‌. آن‌ را نبایستی‌ با این‌ زاویه‌دید و متهم‌ و محکوم‌ کرد. عناصر عاشورا و کربلا و شهادت‌، نیازمند آن‌ بودند که‌ دردوره‌های‌ آرام‌، جذب‌ نیرو کنند و به‌ بسط‌ و شمول‌ در معتقدات‌ و روان‌ نسل‌ جدید جهان‌اسلام‌ بپردازند. نسلی‌ که‌ در دورة‌ انبساط‌ خودگرایی‌ و اوج‌ تمدّن‌ اسلامی‌ می‌زیست‌ و کم‌ وبیش‌ از گذشته‌ تلخ‌ تاریخ‌ سلطنت‌، بی‌اطلاع‌ و یا کم‌ اطلاع‌ بود. دورة‌ آل‌ بویه‌ و فاطمیین‌،فرصت‌هایی‌ بودند که‌ این‌ تبلیغ‌، میسور شد. آن‌ نسل‌، کم‌ و بیش‌ دریافتند که‌ در گذشته‌تاریخ‌ چه‌ انجام‌ شده‌ و آن‌ گذشته‌، چگونه‌ به‌ حال‌، پیوند می‌خورد و هویتی‌ مستقل‌ و جدیدرا می‌طلبد.
این‌ سخن‌، در دوره‌های‌ اخیر نیز صادق‌ است‌. صفویان‌ در پرداخت‌ به‌ قالب‌عاطفی‌ عاشورا تلاش‌ کردند هر چند آن‌ را در بُعد حماسی‌ کم‌ بها انگاشتند، امّا این‌ دورة‌فرصت‌، زمینه‌ای‌ شد که‌ جان‌ سکناگزین‌ در این‌ مرز و بوم‌، با نام‌ و یاد و تربت‌ و بوی‌حسینی‌، هم‌آمیز شود و چنین‌ شد که‌ حسین‌ و عاشورا در میان‌ جمعیّتی‌ هماره‌ در تبعید ورنج‌، محدود نبود، بلکه‌ اکثریتی‌ عظیم‌ را در برگرفت‌ و بسیاری‌ از خیزش‌ها و تلاش‌ها ازمیان‌ نسل‌ این‌ اکثریت‌، جوانه‌ زد و رُخ‌ نمود. این‌ سخن‌ به‌ معنای‌ تطهیر صفویان‌ نیست‌.آنان‌ در سلسله‌ ملوکیّت‌ و پادشاهی‌ می‌زیستند و با دیانت‌، نیامیختند، امّا نبایستی‌ ازبهره‌هایی‌ که‌ از آن‌ دوره‌ گرفته‌ شد، غافل‌ ماند. تشیّع‌، پس‌ از یک‌ دوره‌ جنگ‌ و گریز، درعهد صفویه‌ تمرکز یافت‌ و این‌ مرکزیّت‌، به‌ باروری‌ و گردآوری‌ میراث‌ هزار ساله‌ شیعی‌انجامید.
قیام‌ امام‌ حسین‌(ع)
امام‌ حسین‌(ع) و برادر بزرگ‌ترش‌ امام‌ حسن‌(ع)، به‌ مدّت‌ پنج‌ سال‌ در دامان‌حضرت‌ رسول‌ اکرم‌(ص) و دختر ایشان‌ پرورش‌ یافتد. پس‌ از مرگ‌ این‌ دو حضرت‌علی‌(ع)، با توجّه‌ و مراقبت‌ از این‌ دو چنان‌ کرد که‌ هر دو الگوی‌ رفتاری‌ اسلامی‌ شدند.امام‌ حسین‌(ع) اندیشمندی‌ والا، اهل‌ عمل‌ و سازنده‌ بود. او شناخت‌ عمیقی‌ از قرآن‌وسنّت‌ حضرت‌ رسول‌ اکرم‌(ص) و جانشینان‌ او داشت‌. هیچ‌ کس‌ نمی‌توانست‌ در شخصیت‌والای‌ امام‌(ع) تناقضی‌ ببیند. آن‌ حضرت‌ در زهد همتا نداشت‌. او شخصیتی‌ بی‌نظیر وتجسّم‌ عینی‌ یک‌ مسلمان‌ واقعی‌ و معتقد بود.
امام‌ حسین‌(ع) خالصانه‌ معتقد بود که‌ کتاب‌ خدا و رسالت‌ پیامبر تنها راه‌ نجات‌،رضایت‌، صلح‌ و پیشرفت‌ بشری‌ است‌. برای‌ ایشان‌ قابل‌ تحمّل‌ نبود که‌ در حکومت‌اسلامی‌ مردی‌ منحرف‌ و بی‌تعهد، از بالاترین‌ قدرت‌ برخوردار باشد. امام‌ تأکید می‌فرمودکه‌ برخورداری‌ از یک‌ شخصیت‌ اخلاقی‌ نیکو به‌ تنهایی‌ برای‌ یک‌ دولتمرد در مقام‌خلافت‌ کافی‌ نیست‌، بلکه‌ خلیفه‌ می‌بایست‌ مروّج‌ حق‌ باشد و حکومت‌ را بپذیرد و بامسئولیت‌ کامل‌ انجام‌ وظیفه‌ کند.
امام‌(ع) دریافت‌ که‌ حکم‌ران‌ جدید مردی‌ است‌ که‌ از تربیت‌ صحیح‌ - که‌ ازنشانه‌های‌ حکم‌رانان‌ مردمی‌ است‌ - بهره‌ای‌ نبرده‌ و اعمال‌ او موجب‌ خفّت‌ اسلام‌ است‌.امام‌ با حمایت‌ از اصلاحات‌ و قیامی‌ مؤثر، حکم‌ران‌ جدید را به‌ مبارزه‌ فرا خواند. با این‌هدف‌ بی‌درنگ‌ به‌ دعوت‌ مردم‌ کوفه‌ و عراق‌ پاسخ‌ مثبت‌ داد.
در این‌ جا می‌بایست‌ تأمل‌ کرد و به‌ تصمیم‌ امام‌ حسین‌(ع) اندیشید. برخی‌ ازنویسندگان‌ قیام‌ امام‌ حسین‌(ع) یک‌ «خلیفة‌ مقبول‌» را نوعی‌ بی‌سیاستی‌ می‌دانند ومعتقدند که‌ مقابله‌ با قدرت‌ امویان‌ بدون‌ آمادگی‌ کافی‌ یک‌ اشتباه‌ بوده‌ است‌. به‌ نظر آنهااین‌ عمل‌ بیشتر «جاه‌طلبانه‌» بوده‌ است‌ تا عاقلانه‌. آنان‌ معتقدند که‌ امام‌ بسان‌ دولتمردان‌عمل‌ نکرده‌ و نگرش‌ ایشان‌ نسبت‌ به‌ این‌ قضیه‌ عاقلانه‌ نبوده‌ است‌. بنا به‌ گفتة‌ خود یزید،امام‌ حسین‌(ع) آن‌ آیة‌ قرآن‌ کریم‌ را از یاد برده‌ بود که‌ می‌فرماید: «خداوند که‌ مالک‌ همه‌چیز است‌ قدرت‌ را به‌ هر آن‌ کس‌ که‌ بخواهد می‌بخشد و از هر که‌ بخواهد دریغ‌ می‌کند،مقصود یزید آن‌ بود که‌ خداوند اراده‌ کرده‌ بود که‌ او (یزید) رهبر حکومت‌ اسلامی‌ باشد.
پاسخ‌ این‌ است‌: اسلام‌ و واقع‌گرایی‌ای‌ که‌ اسلام‌ منادی‌ آن‌ است‌ این‌ دستاویزها رانمی‌پذیرد. آنان‌ واقع‌بین‌ نمی‌تواند بفهمد که‌ این‌ مکتب‌ به‌ اصطلاح‌ پیشرفتة‌ فکری‌نوظهور در تاریخ‌ اسلام‌ به‌ چه‌ دلیل‌ امام‌ حسین‌(ع) را مسئول‌ این‌ واقعة‌ شوم‌ قلمدادمی‌کند و چگونه‌ عمل‌ یزید را توجیه‌ می‌کند. آیا منظور این‌ افراد آن‌ است‌ که‌ تمامی‌ قیام‌،تفکر و عمل‌ امام‌ حسین‌(ع)، در آن‌ برهة‌ حساس‌ تاریخی‌ سیاسی‌ اسلام‌ اشتباه‌ محض‌بوده‌ است‌؟ آیا قیام‌ علیه‌ حاکمی‌ که‌ جلوسش‌ بر تخت‌ از پیش‌ و به‌ نحو مشکوکی‌ تعیین‌شده‌ بود بی‌سیاستی‌ بود؟ اگر حب‌ّ قدرت‌ انگیزة‌ قیام‌ امام‌ بود، آن‌ حضرت‌ ابتدا کسانی‌ راگرد خود جمع‌ می‌کرد که‌ از نظر عقیدتی‌ موافق‌ او بودند. امام‌ حسین‌(ع) مشاهده‌ کرد که‌بخشی‌ از جامعة‌ مسلمانان‌ در شمال‌ زیر نظر حکومتی‌ اداره‌ می‌شد که‌ آشکارا تعالیم‌ وسنّت‌ حضرت‌ پیامبر(ص) را نفی‌ می‌کرد، آیا اعتراض‌ و مبارزه‌ علیه‌ چنین‌ حکومتی‌،عاقلانه‌ و شایستة‌ یک‌ دولتمرد نبود؟ مردم‌ متّقی‌ و صلح‌ دوست‌ را با اعمال‌ شریرانه‌ و به‌زور ارعاب‌ وادار به‌ بیعت‌ کرده‌ بودند. آیا امام‌(ع) نباید به‌ مسئولان‌ هشدار می‌داد؟ امام‌پیش‌بینی‌ کرد که‌ اگر ایمان‌ به‌ قدرت‌ حیاتی‌ و ویژگی‌ اسلام‌ نابود شود، نسل‌های‌ آینده‌نخواهند توانست‌ تصور کنند که‌ اسلام‌ اوّلیه‌ چه‌ بوده‌ و چگونه‌ نظامی‌ داشته‌ است‌. آیا این‌پیش‌بینی‌ درست‌ نبود؟ و بالا´خره‌ تمسّک‌ یزید به‌ قرآن‌ مجید برای‌ توجیه‌ رفتارش‌ نسبت‌به‌ خاندان‌ بنی‌ فاطمه‌ و حامیان‌ آنها حرکتی‌ سیاست‌مدارانه‌ بود تا کینه‌ و عناد او را پنهان‌کند.
ظاهراً هنگامی‌ که‌ سر سید الشهداء را به‌ یزید نشان‌ دادند، او آیه‌: (قل‌ اللهم‌ّ مالک‌ِالمُلک‌..) را خوانده‌ است‌. کنایه‌ از آن‌ که‌ امام‌ حسین‌(ع) این‌ مسئله‌ را «نادیده‌» گرفته‌است‌ که‌ خداوند مالک‌ کاینات‌ است‌ و قدرت‌ را به‌ هر که‌ بخواهد واگذار می‌کند. امّا یزیدخود از همان‌ آغاز حکومت‌ با مخالفت‌، اعتقاد به‌ عظمت‌ پروردگار را زیرپا گذاشته‌ بود وتنها معتقد به‌ یک‌ چیز بود و آن‌ این‌ که‌ وی‌ برگزیدة‌ پروردگار است‌. امام‌ حسین‌(ع) بارهابه‌ او و دیگران‌ یادآور شده‌ بود که‌ اصول‌ قرآن‌ باید در تمام‌ شؤون‌ زندگی‌ اعمال‌ شود، نه‌فقط‌ در بخشی‌ از آن‌. یزید آشکارا در گمراهی‌ بود. پیوندهای‌ امام‌ حسین‌(ع) با حضرت‌محمّد(ص) ، وارستگی‌ شخصی‌ او شناخت‌ اصول‌ اسلام‌ و خود وجود او در اوج‌ وقایع‌هراس‌انگیز دمشق‌ سبب‌ شد که‌ آن‌ حضرت‌ برای‌ نجات‌ کشتی‌ جامعه‌ و حکومت‌ که‌ درحال‌ غرق‌ شدن‌ بود، مسئولانه‌ اقدام‌ کند.
حماسة‌ عاشورا در منظر ادیبان‌
ادبیات‌ ملل‌، با موادّ تاریخی‌ می‌آمیزند و تاریخ‌های‌ گوناگون‌، ادبیات‌ و سبک‌متفاوت‌ را می‌آفرینند. تاریخ‌ سکون‌ و عشرت‌، تخیّلات‌ لهوآلود را پدید می‌آورد. و واژه‌هادر بستر رخوت‌ می‌غلتند و... امّا ادبیات‌ شیعی‌، از اقیانوس‌ عواطف‌ و حماسة‌ عاشورا بهره‌می‌گیرد و به‌ آن‌ وامدار می‌شود.
از ابتدای‌ واقعه‌، شاعران‌ شیعی‌ از آن‌ حادثه‌ مدد گرفتند و عناصر تخیّل‌ را به‌ آن‌رویداد مظلومانه‌، آمیخته‌ و سرشک‌ دیده‌ را با خون‌های‌ مطهر، عجین‌ کردند و از شعرشیعی‌، سلاح‌ بُرّان‌ ساختند.
کمیت‌ اسدی‌، چکامه‌های‌ زیبایی‌ در احیای‌ آن‌ حماسه‌ سرود و از آن‌، در قصائدخود یاد کرد. در قصیدة‌ خویش‌ گفته‌ بود:

• وقتیل‌ بالطف‌ غودر عنه‌ بین‌ غوغاء امه‌ وطغام‌
• بین‌ غوغاء امه‌ وطغام‌ بین‌ غوغاء امه‌ وطغام‌
و شهیدی‌ به‌ طف‌ رها شده‌ بود میان‌ گروهی‌ فرومایه‌ و احمق‌ و اوباش‌
او جبهه‌ معارض‌ حسینی‌ را افشا کرد و نشان‌ داد که‌ چگونه‌ سفلگان‌ وبی‌هنران‌، مرکب‌ اهداف‌ زورمداران‌ شدند. پس‌ از این‌ سروده‌ بود که‌ امام‌سجاد(ع) فرمود: ما از ادای‌ پاداش‌ تو ناتوانیم‌، خداوند به‌ تو پاداش‌ دهد.
در روزگاران‌ شهادت‌ زید، ابو ثمیله‌ أبّار، در رثای‌ او گفته‌ بود:

• والنّاس‌ قد أمِنوا وآل‌ محمّد ما حُجّة‌ُ المستبشرین‌ بقتله‌ بالامس‌ أو ما عذر اهل‌ المسجد
• من‌ بین‌ مقتول‌ٍ وبین‌ مُشَرّدِ بالامس‌ أو ما عذر اهل‌ المسجد بالامس‌ أو ما عذر اهل‌ المسجد
مردم‌ در امنیّت‌ به‌ سر برند و اهل‌ بیت‌ پیامبر عذر شادمان‌ دیروز شهادت‌ او (زید) و بهانة‌ مسجدیان‌ (در سکوت‌) چیست‌؟ یا در خون‌ تپیده‌اند و یا آواره‌
ابو ثمیله‌، با این‌ سرود اشاره‌ای‌ آشکار به‌`واقعة‌ عاشورا داشت‌ و آن‌ حادثه‌ را درخاطره‌ها به‌ یاد می‌آورد.
در روزگار امام‌ صادق‌(ع) بهره‌وری‌ از حادثة‌ عاشورا در شعر شیعی‌ نمایان‌تر شد وآن‌ امام‌ همام‌، به‌ این‌ حضور، عنایت‌ ویژه‌ داشتند. گفته‌اند: جعفر بن‌ عفان‌، به‌ محضر امام‌آمد و حضرت‌ صادق‌(ع) او را نزدیک‌ خواند و فرمود: ابی‌ جعفر به‌ من‌ گفته‌اند که‌ تو دررابطه‌ با حسین‌(ع) شعر می‌گویی‌ و نیک‌ می‌سرایی‌، لذا برای‌ من‌ برخی‌ از اشعارت‌ رابخوان‌ و او چنین‌ خواند:

• لبیک‌ علی‌ الاسلام‌ من‌ کان‌ باکیاً غداة‌ حسین‌ للرماح‌ دریئه‌ وغودر فی‌ الصحراء لحماً مبدداً علیه‌ عتاق‌ الطیر باتت‌ وظلّت‌
• فقد ضیّعت‌ احکامه‌ واستحلّت‌ وقد نهلت‌ منه‌ السیوف‌ وعلت‌ علیه‌ عتاق‌ الطیر باتت‌ وظلّت‌ علیه‌ عتاق‌ الطیر باتت‌ وظلّت‌
احکام‌ الهی‌، ضایع‌ و محرّمات‌ او حلال‌ شده‌ است‌.
بامدادان‌، حسین‌ هدف‌ نیزه‌های‌ نوآموزان‌ بود
شمشیرها از او سیراب‌ شد و بالا رفت‌
او رها شد در صحرا چون‌ گوشت‌ پراکنده‌
که‌ بر آن‌ مرغان‌ شکاری‌ صبح‌ و شام‌ سپری‌ کردند
هم‌چنین‌ از آن‌ امام‌(ع) نقل‌ شده‌ است‌ که‌ به‌ عماره‌ فرمودند:
در بارة‌ حسین‌(ع) شعری‌ بخوان‌ و او می‌گوید: من‌ شعری‌ را خواندم‌ و حضرت‌گریست‌. شعر دیگری‌ را طلب‌ کرد و دو مرتبه‌ اشک‌ ریخت‌ و هم‌چنان‌ من‌ شعر خواندم‌ و اوگریه‌ کرد تا نوای‌ گریه‌ را از تمام‌ خانه‌ شنیدم‌.
این‌ وقایع‌ نشان‌ می‌دهد که‌ چگونه‌ ائمه‌: اهتمام‌ داشتند که‌ عاشورا را در صحنة‌ادبیات‌ شیعی‌، زنده‌ نگه‌دارند و از طریق‌ ذوق‌ و هنر، ذائقه‌ انسانی‌ را با خون‌ و عطر عاشوراآشنا کنند.
از شاعران‌ دیگر آن‌ دوره‌ سیّد حمیری‌ است‌ که‌ در خدمت‌ صادق‌(ع) چنین‌ سرود:

• امرر علی‌ جدث‌ الحسین‌ فقل‌ لا عظمه‌ الزکیة‌ ما اعظما مازلت‌ من‌
• وطفاء ساکبة‌ رویة‌ ما اعظما مازلت‌ من‌ ما اعظما مازلت‌ من‌
در پایان‌ قصیده‌ بود که‌ صدای‌ گریه‌ و ناله‌ از بیت‌ امام‌(ع) برخاست‌. این‌ هم‌نوایی‌حکایتی‌ بود از تأثیر شعر شیعی‌ و تشویق‌ بیت‌ معصومین‌: از شاعرانی‌ که‌ استعدادخویش‌ در خدمت‌ حماسة‌ عاشورا قرار دادند.
منصور نمری‌ - از شاعران‌ دیگر این‌ دوره‌ - سروده‌ بود:

• تقتل‌ ذریة‌ النبی‌ ویر ویلک‌ یا قاتل‌ الحسین‌ لقد ما الشک‌ عندی‌ فی‌ کفر قاتله‌ لکننی‌ قد اشک‌ فی‌ الخاذل‌
• جون‌ جنان‌ الخلود للقاتل‌ بؤت‌ بحمل‌ ینؤ بالحامل‌ لکننی‌ قد اشک‌ فی‌ الخاذل‌ لکننی‌ قد اشک‌ فی‌ الخاذل‌
وای‌ بر شما! نواده‌های‌ پیامبر کشته‌ می‌شوند
آن‌گاه‌ برای‌ قاتلانشان‌ بهشت‌ جاویدان‌ آرزو می‌کنند
بدا به‌ حال‌ تو ای‌ قاتل‌ حسین‌!
بار گناهی‌ که‌ به‌ دوش‌ می‌کشی‌، گران‌ و تحمّل‌ناپذیر است‌
من‌ در کفر قاتل‌ او شک‌ ندارم‌
تردیدم‌ در کفر آنان‌ است‌ که‌ او را در صحنة‌ نبرد، تنهاگذاردند
بدین‌گونه‌ شاعر شیعی‌، تفکّر ترویج‌یافته‌ را با تردید و نفی‌ مواجه‌ می‌نماید. اوحکایت‌ از جوّ فتنه‌ آلودی‌ می‌کند که‌ قاتلان‌ و کشتارکنندگان‌، تطهیر شده‌اند و حاکمیّت‌،اذهان‌ ساده‌ و بسیط‌ را ربوده‌ است‌. در این‌ مقام‌، شعر شیعی‌ است‌ که‌ نه‌ تنها جبهه‌ معارض‌حسینی‌، که‌ صحنة‌ عریض‌ و طویل‌ قافلة‌ سکوت‌ را نیز با سؤال‌ مواجه‌ می‌کند.
دعبل‌، شاعر شهید شیعه‌ نیز با این‌ برداشت‌ها، حادثة‌ عاشورا را عنصر اصلی‌ شعرحماسی‌ می‌سازد. در قصیدة‌ تائیه‌ سرود:

• مدارس‌ آیات‌ خلت‌ من‌ تلاوة‌ افاطم‌ لو خلت‌ الحسین‌ مجدلاً اذن‌ للطمت‌ الخدّ فاطم‌ عنده‌ أفاطم‌ قومی‌ یا بنة‌ الخیر واندبی‌ دیار رسول‌ الله اصبحن‌ بلقعاً وآل‌ زیاد تسکن‌ الحجرات‌
• ومنزل‌ الوحی‌ مقفر العرصات‌ وقد مات‌ عطشائناً بشط‌ّ فرات‌ واجریت‌ دمع‌ العین‌ فی‌ الوجنات‌ نجوم‌ سماوات‌ بأرض‌ فلاة‌ وآل‌ زیاد تسکن‌ الحجرات‌ وآل‌ زیاد تسکن‌ الحجرات‌
مدارس‌ آیات‌ الهی‌ از تلاوت‌ کننده‌ خالی‌ گشته‌اند
و جایگاه‌ وحی‌ الهی‌ به‌ دیار خشک‌ و تهی‌ مبدّل‌ شده‌ است‌.
ای‌ فاطمه‌! اگر با حسین‌ بر زمین‌ افتاده‌ تنها شدی‌
در حالی‌ که‌ تشنه‌ در کنار شط‌ فرات‌ به‌ درود گفت‌
در آن‌گاه‌ای‌ فاطمه‌! بر چهره‌ چنگ‌ می‌زدی‌ و اشک‌ دیده‌ رابر گونه‌ها فرو می‌ریختی‌
ای‌ فاطمه‌! ای‌ دختر نیکی‌! برخیز و گریه‌ و ناله‌ کن‌
ستارگان‌ آسمان‌ بر زمین‌
سرزمین‌ رسول‌ خدا کویر گون‌ است‌
و آل‌ زیاد در قصرهای‌ سنگی‌ سکونت‌ گزیده‌اند
شاعر شیعی‌ در این‌ بستر سوز و گداز، عاشقانه‌ سرود. جاودانگی‌ جوشش‌ خون‌حسینی‌ را در بهارستان‌ ادبیّات‌ شیعی‌ نمایان‌ ساخت‌ و شعر شیعه‌ را بیان‌ سوز و درد نسل‌مظلوم‌ قرار داد.
احمد امین‌، نگاشته‌ است‌: ادبیات‌ شیعی‌، ادبیاتی‌ عاطفی‌ و با سوز و گداز است‌ و آن‌را، از ادبیات‌ خوارج‌، که‌ شعری‌ حماسی‌ است‌، جدا می‌داند.
این‌ نظر مورد تصدیق‌ نیست‌، زیرا شعر شیعی‌، عاطفه‌ و حماسه‌ را درهم‌ آمیخته‌است‌. آن‌ روزگار، سوگ‌ و سرشک‌ در خدمت‌ نهضت‌ قرار داشت‌. آن‌گاه‌ که‌ شاعران‌ شیعی‌از تضییع‌ احکام‌ الهی‌ سخن‌ می‌گفتند، آیا جز حماسه‌ و خیزش‌ می‌توان‌ نام‌ دیگر بر آن‌نهاد. آن‌ زمان‌ که‌ شاعر شیعی‌ سکوت‌ اهل‌ مسجد را در حوادث‌ واقع‌ بر اهل‌ بیت‌پیامبر(ص) یاد می‌آورد، جز خروش‌ خشم‌ علیه‌ حکّام‌، نامی‌ دیگر داشت‌؟ آیا بیهوده‌ بودکه‌ شاعری‌ چون‌ دعبل‌، چهل‌ سال‌ دار خویش‌ را بر دوش‌ می‌کشید؟
بنابر این‌، بایستی‌ امتیاز شعر شیعی‌ را از شعر معتزلی‌، که‌ خردگرایانه‌ بود، و شعرخوارج‌، که‌ حماسی‌ و برانگیزاننده‌ بود، در ترکیب‌ خرد و عشق‌ و حماسه‌ داشت‌. در این‌ میان‌عاشورا به‌ عواطف‌ و انگیزه‌های‌ قیام‌، میدان‌ حضور داد و شعر شیعی‌ را، سرشار از عناصرآن‌ ساخت‌.
حماسة‌ عاشورا در آیینة‌ انقلاب‌ اسلامی‌
انقلاب‌ اسلامی‌ رهین‌ عاشوراست‌. از آن‌ مایه‌، مدد گرفت‌ و نصرت‌ یافت‌.شخصیت‌ها، حادثه‌ها، و کلام‌ و سکوت‌ آن‌ واقعه‌، درس‌های‌ رهنمای‌ انقلاب‌ بودند.وجدان‌ امّت‌ شیعی‌ ایران‌، آن‌ رویداد را با خون‌ و پوست‌ و گوشت‌ و استخوان‌ لمس‌ کرد.نسل‌ها گذشت‌ و نام‌ کربلا و عاشورا در یاد و خاطرها عبور کرد. انقلاب‌، مجال‌ تأویل‌ عینی‌آن‌ خاطرات‌ را داد.
امام‌ خمینی‌ - رهبری‌ کبیر انقلاب‌ - با عاشورا الفتی‌ دیرین‌ داشت‌، آن‌ حادثه‌،ایشان‌ را سوگ‌مندانه‌ در تب‌ و تاب‌ می‌افکند. اشک‌ امام‌ را جز در مصیبت‌ حسینی‌، کس‌بر چهرة‌ آن‌ بزرگوار ندید. در هیچ‌ شرایطی‌ از اقامة‌ عزای‌ حسینی‌ روی‌گردان‌ نشد؛ حتّی‌در پاریس‌ و در اوج‌ قیام‌، از ولایت‌ خویش‌ غافل‌ نگشت‌ و حوادث‌ روزمره‌، او را از اقامه‌عزای‌ حسینی‌ و خواندن‌ زیارت‌ عاشورا بازنداشت‌.
امام‌ خمینی‌ از آنان‌ بود که‌ اعتقاد وافر داشتند که‌: هیچ‌ چیز، جایگزین‌ احیای‌ آن‌شعائر نخواهد شد؛ حتّی‌ جهاد و طلب‌ دانش‌ را نبایستی‌ بهانة‌ نسیان‌ آن‌ قرار داد. یکی‌ ازشاگردان‌ امام‌، نقل‌ کرده‌اند:
«یکی‌ از علما و مدرسین‌ قم‌، قصد داشتند برای‌ زیارت‌ به‌عتبات‌ مشرف‌ شوند. در خدمت‌ امام‌ به‌ دیدن‌ او... در آن‌مجلس‌، امام‌ فرمودند: شما برای‌ زیارت‌ به‌ عتبات‌ می‌روید وحوزة‌ علمیة‌ نجف‌، جای‌ مباحثات‌ طلبگی‌ است‌، کسانی‌ که‌به‌ دیدن‌ شما می‌آیند، ممکن‌ است‌ بحث‌های‌ علمی‌ راشروع‌ کنند، مواظب‌ باش‌، بحث‌های‌ طلبگی‌، شما را اززیارت‌ بازندارد».
امام‌ با این‌ تلقی‌، نهضت‌ معاصر را رهبری‌ و ارزیابی‌ می‌کردند. ایشان‌ جز در پرتواین‌ پیوستگی‌، توفیق‌ نهضت‌ را غیر ممکن‌ می‌یافتند. در نامه‌ای‌ از نجف‌ به‌ اتحادیه‌انجمن‌های‌ اسلامی‌ دانشجویان‌ در آمریکا و کانادا مرقوم‌ فرمودند:
پانزده‌ خرداد که‌ مصادف‌ با دوازده‌ محرم‌ بود، سند زنده‌مخالفت‌ شجاعانه‌ ملّت‌ ایران‌ در مقابل‌ استبداد عمّال‌اجانب‌ و در قبال‌ استعمار چپ‌ و راست‌ بود و از شعله‌های‌فروزان‌ نهضت‌ سیّد مظلومان‌، در مقابل‌ دستگاه‌ استبدادبنی‌ امیّه‌ - علیهم‌ اللعنة‌ - بود. فداکاری‌ ملّت‌ شجاع‌ ومتدین‌ ایران‌ در سایة‌ فداکاری‌ حضرت‌ سیّد الشهداء(ع)بود. باید در پناه‌ قضیّة‌ بزرگ‌ عاشورا، محرم‌ و پانزده‌ خردادزنده‌ و جاوید بماند»
در مدید ایّام‌ نهضت‌ هماوایی‌، علنی‌تر شد. قیام‌ 15 خرداد در محرّم‌ رُخ‌ داد.سخنرانی‌ امام‌ در عاشورای‌ 42، برای‌ اوّلین‌ بار در نهضت‌ روحانیّت‌، شخص‌ شاه‌ را موردتهاجم‌ قرار داد. در آن‌ سخنرانی‌ پرشکوه‌، هشدار و تهدید کردند:
«من‌ به‌ تو نصیحت‌ می‌کنم‌: دست‌ از این‌ اعمال‌ و رویه‌ بردار»
در همان‌ سخنرانی‌ فرمودند:
«عدّه‌ای‌ از وعاظ‌ و خطبای‌ تهران‌ را برده‌اند سازمان‌ امنیّت‌و تهدید کرده‌اند که‌ از سه‌ موضوع‌ حرف‌ نزنند: از شاه‌بدگویی‌ نکنند، به‌ اسرائیل‌ حمله‌ نکنند و نگویند که‌ اسلام‌در خطر است‌.
تمام‌ درگیری‌ها و اختلافات‌ ما در همین‌ سه‌ موضوع‌ نهفته‌است‌. اگر از این‌ سه‌ موضوع‌ بگذریم‌، دیگر اختلافی‌نداریم‌»
بدین‌گونه‌ عاشورا، بستر جریان‌ صحیح‌ نهضت‌ بود تا جهت‌گیری‌ اصلی‌ رابنمایاند. هواداران‌ راستین‌ خویش‌ را گردآورد و تپش‌ و خیزش‌ را در آنان‌ بیافریند. واقعة‌قیام‌ قم‌ در سال‌ 57، در ماه‌ محرّم‌ رُخ‌ داد و این‌ ادّعا را مجدداً مبرهن‌ ساخت‌. امام‌ با این‌دریافت‌، در گرامی‌داشت‌ آن‌ واقعه‌ نوشتند:
«ماهی‌ که‌ خون‌ بر شمشیر پیروز شد... ماهی‌ که‌ به‌ نسل‌هادر طول‌ تاریخ‌، راه‌ پیروزی‌ بر سر نیزه‌ را آموخت‌. ماهی‌ که‌شکست‌ ابرقدرت‌ها را در مقابل‌ کلمة‌ حق‌ به‌ اثبات‌ رساند...اکنون‌ که‌ ماه‌ محرم‌ چون‌ شمشیر الهی‌ در دست‌ سربازان‌اسلام‌ و روحانیون‌ معظم‌ و خطبای‌ محترم‌ و شیعیان‌عالی‌مقام‌ سیّد الشهداء است‌، باید حدّ اعلای‌ استفاده‌ از آن‌را بنماید».
شعارهای‌ انقلاب‌ از نهضت‌ حسینی‌ الهام‌ می‌یافت‌.
آن‌ گفتارها، کلام‌ بیگانه‌ای‌ نبود تا هاضمة‌ نهضت‌ آن‌ را نپذیرد، صدها سال‌ با آن‌خوگرفته‌ بود و نسل‌های‌ متمادی‌ آن‌ حوادث‌ را در یاد نسل‌ آینده‌، به‌ یادگار نهادند و چنین‌شد که‌ شعارهای‌ انقلاب‌ اسلامی‌ با امواج‌ وجودی‌ عواطف‌ و شعور ملّت‌ هماهنگ‌ شد وشتاب‌ نهضت‌ را پدید آورد.
شعار: «نهضت‌ ما حسینی‌، رهبر ما خمینی‌» و ده‌ها شعار مشابه‌، از این‌ الگوگیری‌حکایت‌ داشت‌.
پس‌ از پیروزی‌ و تهاجم‌ گرایش‌های‌ گروهی‌، امام‌ از این‌ اصالت‌ دفاع‌ کردند و درلزوم‌ احیا و استمرار سنّت‌ عاشورا تأکید ورزیدند. آن‌ بزرگوار، مسجد و حسینیه‌ها را متلازم‌می‌یافتند. عبادت‌ و عشق‌ و حماسه‌ را در تلقین‌ و تلفیق‌ این‌ دو مرکز می‌توان‌ یافت‌. اگر درجامعة‌ شیعی‌، سنّت‌ عاشورا به‌ فراموشی‌ سپرده‌ شود، راز بقای‌ تشیع‌ در خطر خواهد افتاد وبا این‌ تلقیّات‌ واقع‌ بینانه‌، در اوج‌ وقایع‌ لانه‌ جاسوسی‌ و پیدایش‌ روح‌ حماسی‌ ضدّآمریکایی‌، امام‌ در محرّم‌ سال‌ 58، در لزوم‌ گرامی‌داشت‌ شعائر عاشورا، کوبنده‌ترین‌ ومبسوط‌ترین‌ سخنان‌ را ابراز فرمودند. در بخشی‌ از آن‌ سخنان‌ آمده‌ است‌:
«ائمه‌، این‌ قدر اصرار کردند به‌ این‌ که‌ مجمع‌ داشته‌ باشید،گریه‌ بکنید... برای‌ این‌ که‌ حفظ‌ می‌کند این‌، (گریه‌ وعزاداری‌) کیان‌ مذهب‌ ما را، این‌ دسته‌جاتی‌ که‌ در ایّام‌عاشورا راه‌ می‌افتند، خیال‌ نکنند که‌ ما این‌ را تبدیل‌می‌کنیم‌ به‌ راهپیمایی‌. 
... همان‌ سینه‌زنی‌ها، همان‌ نوحه‌ خوانی‌، همان‌ها رمزپیروزی‌ ماست‌. در سرتاسر کشور، مجلس‌ روضه‌ باشد. همه‌روضه‌ بخوانند و همه‌ گریه‌ بکنند. از این‌ هماهنگ‌تر چه‌؟شما در کجا سراغ‌ دارید که‌ یک‌ ملّت‌ این‌ طور هماهنگ‌بشود؟ کی‌ اینها را هماهنگ‌ کرده‌؟ اینها را سیّد الشهداءهماهنگ‌ کرده‌ است‌».
بدین‌گونه‌ امام‌، تبیین‌ فرمودند که‌ نیروی‌ انرژی‌زای‌ انقلاب‌، اتکای‌ به‌ نهضت‌عاشورا است‌. مقاومت‌ در یک‌ جبهة‌ نابرابر، جز درس‌ آموزی‌ از قیام‌ کربلا ممکن‌ نیست‌.در عرصة‌ مقابله‌ با استکبار جهانی‌، چه‌ امید و مددی‌ جز آن‌ می‌توان‌ داشت‌. اگر چنان‌اُسوه‌ای‌ در یاد نباشد، دیر یا زود رعب‌ و وحشت‌ در دل‌ نسل‌ انقلاب‌، ره‌ می‌یابد و آینده‌ای‌تیره‌ و تار در باورها ترسیم‌ می‌گردد. پایداری‌ و استقامت‌ در مقابل‌ ظلمات‌ متراکم‌ فتنه‌ ونیرنگ‌، کار آسانی‌ نیست‌. پشتوانه‌ای‌ مطمئن‌ و آینده‌ای‌ روشن‌ می‌طلبد و نهضت‌ عاشوراتضمین‌گر آن‌ اتکاو امید است‌.
نقش‌ حماسه‌ عاشورا در ادبیات‌ (شعر) دفاع‌ مقدّس‌
حضور عاشورا در سالیان‌ جنگ‌ تحمیلی‌، توصیف‌ ناکردنی‌ است‌. در شب‌های‌عملیات‌، یاد شب‌ عاشورا، ذکر و ترنم‌ لب‌ها بود. نوار سر رزمندگان‌، بازوبند نیروها، رمزعملیات‌ و هزاران‌ سمبل‌ دیگر را در یاد آن‌ واقعه‌ آذین‌ بستند و وقایع‌ کوچک‌ و بزرگ‌ آن‌رویداد، تجسّم‌ عینی‌ یافتند. کودکان‌، نوجوانان‌، پیرمردان‌ و زنان‌ یاد آن‌ روز را به‌ نمایش‌آوردند. در وقایع‌ کوچک‌ و بزرگ‌ جنگ‌، جز عاشورا تسلّی‌ نبود. مادران‌ داغدار، یاد جوانان‌حسینی‌ را مرهم‌ درد داشتند. زنان‌، یاد همسران‌ شهیدان‌ کربلا را در خاطر مرور کردند وهمگان‌، مصیبت‌ حسینی‌ را جانمایة‌ هزاران‌ غم‌ و درد نمودند. در تشییع‌ گل‌های‌ خونین‌،سرود غم‌گداز نینوا را نواختند و سرشک‌ میلیون‌ها هم‌درد، نه‌ در مصیبت‌ امروز، که‌ درعزای‌ تاریخ‌ مظلومیّت‌ فرو ریختند.
رزمندگان‌ وصیت‌نامه‌های‌ خویش‌ را با یاد نهضت‌ حسینی‌ متبرک‌ می‌کردند، از آن‌درس‌ می‌گرفتند، آموزه‌های‌ خویش‌ را باز می‌گفتند و تفسیر آن‌ حادثه‌ را با زبان‌ روشن‌ وبی‌تکلّف‌ بیان‌ می‌کردند. کم‌تر پیام‌ و خاطره‌ و وصیت‌نامه‌ای‌ از نام‌ و یاد عاشورا، فارغ‌می‌توان‌ دید. در نگاشته‌های‌ یکی‌ از این‌ عزیزان‌ می‌خوانیم‌:
«تو ای‌ حسین‌(ع) ای‌ تو که‌ معشوقی‌ در مسلخ‌ عشق‌،صدها عاشقت‌ را به‌ قربانگاه‌ کشاندی‌، ای‌ سیّد الشهدا(ع)که‌ آخرین‌ شب‌ را از دشمن‌ مهلت‌ خواستی‌، نه‌ برای‌ وداع‌ بادنیا، با تمام‌ دنائت‌، که‌ اسفل‌ السافلین‌، بلکه‌ برای‌ وصال‌ به‌عقبی‌ با تمام‌ عظمتش‌... امروز جوانان‌ ما تو را رهنمون‌ راه‌خویش‌ ساخته‌اند»
و یا در نوشته‌ای‌ دیگر می‌یابیم‌:
«خدایا! ما مکتب‌ شهادت‌ را از کسی‌ آموختیم‌ که‌ فریاد«احلی‌ من‌ العسل‌» این‌ انتخابش‌ بر ما الگو گشت‌».
به‌ برکت‌ عاشورا، ادبیات‌ جنگ‌ شکل‌ یافت‌. در شعر و سرود و نقاشی‌ و فیلم‌ و تئاترجنگ‌، حضور عناصر واقعة‌ کربلا محسوس‌ بود. شاعر جنگ‌ می‌سرود:

• دیروزت‌ اگر رو به‌ قتال‌ آوردیم‌ امروز به‌ خیمه‌گاه‌ آن‌ دعوت‌ ناب‌ صد علقمه‌ لبیک‌ زلال‌ آوردیم‌
• در پاسخ‌ تو زبان‌ لال‌ آوردیم‌ صد علقمه‌ لبیک‌ زلال‌ آوردیم‌ صد علقمه‌ لبیک‌ زلال‌ آوردیم‌
بدین‌گونه‌ شعر جنگ‌ از عناصر عاشورا، مدد گرفت‌. آن‌ حادثه‌ را به‌ روایت‌ آورد وخون‌ در کالبد امت‌، تزریق‌ کرد. کربلا، یاد آشنایی‌ بود که‌ نسل‌ نو را به‌ سوی‌ خود خواند وذوق‌ و هنر به‌ کمک‌ آن‌ آمد. صحنه‌های‌ خون‌ و پیکار، یاد دشت‌ خونین‌ کربلا را به‌ خاطرآوردند و شاعران‌ سرودند:

• دزفول‌ به‌ نینوای‌ خون‌ می‌ماند هر خانه‌ به‌ نخل‌ سرنگون‌ می‌ماند
• هر خانه‌ به‌ نخل‌ سرنگون‌ می‌ماند هر خانه‌ به‌ نخل‌ سرنگون‌ می‌ماند
سکوت‌ و قعود مخاطبان‌ حسین‌(ع)، جانگداز بود و اینک‌ انبوه‌ بسیجیان‌، شوق‌آورنمود. در بیان‌ شعر، لبیک‌ نسل‌ نو ترسیم‌ گردید. آنان‌ که‌ در کربلا نزیستند، امّا شور آن‌،زیستن‌ و مردنی‌ دیگر به‌ آنان‌ داد. آنان‌ گفتند:

• کربلا را خبر مرگ‌ سواران‌ سکوت‌ مردم‌ از حنجرة‌ امت‌ ما می‌آید
• مردم‌ از حنجرة‌ امت‌ ما می‌آید مردم‌ از حنجرة‌ امت‌ ما می‌آید
شور شهادت‌طلبی‌ را شعر جنگ‌ از کربلا وام‌ گرفت‌ و حادثة‌ عاشورا را در خدمت‌ آن‌قرار داد. شاعر جنگ‌، از صدها و هزاران‌ واقعه‌ کمک‌ می‌گرفت‌ که‌ در آن‌ حادثه‌ رُخ‌ داد و ازآن‌ جمله‌:

• از کربلا می‌آیند، بی‌سر، ولی‌ سرافراز از دیدگاه‌ بر در خون‌ می‌چکد سراسر حلاج‌ و دار معراج‌ خونین‌ترین‌ حماسه‌ است‌ ای‌ خیل‌ نابکاران‌، این‌ قوم‌ سر به‌ دار است‌
• در مکتب‌ حسینی‌ سرها طلایه‌ دارست‌ این‌ آستان‌ خاموش‌ پوشیده‌ از غبارست‌ ای‌ خیل‌ نابکاران‌، این‌ قوم‌ سر به‌ دار است‌ ای‌ خیل‌ نابکاران‌، این‌ قوم‌ سر به‌ دار است‌
انبوه‌ سر به‌ دار، در پناه‌ آن‌ سر طلایه‌دار قوّت‌ مقاومت‌ یافت‌. نبرد طولانی‌ و پر افت‌و خیز، جز در اقتدای‌ به‌ آن‌ قیام‌، غیر میسور بود و این‌ الگو واتکا، نعمت‌ مبارک‌ برای‌مقاومت‌ امّت‌ شد. نسل‌ جنگ‌، پیام‌ عاشورا را شنید و در راه‌ آن‌ مایه‌ گذارد. حدیث‌ عشق‌ رااز سؤال‌ برون‌ دانست‌ و در میدان‌ بلا، رقص‌ خون‌ کرد و خدا را خونی‌های‌ خویش‌ یافت‌. اودر چهرة‌ خمینی‌، نوای‌ مظلومیّت‌ حسین‌ را مکرر دید و در پاسخ‌ آن‌، اهمال‌ نکرد.شاعران‌، این‌ دریافت‌ را عرضه‌ کردند:

• به‌ هوش‌ باش‌ که‌ تاریخ‌ می‌شود تکرار صدا، صدای‌ حسین‌ است‌ کز جماران‌ است‌
• صدا، صدای‌ حسین‌ است‌ کز جماران‌ است‌ صدا، صدای‌ حسین‌ است‌ کز جماران‌ است‌
چاووشان‌ جنگ‌ و جهاد، از: «یک‌ یا حسین‌ دیگر» سخن‌ گفتند و داغداران‌ عاشق‌،مرهم‌ زخم‌ هزار ساله‌ را در حضور بی‌دریغ‌، درمان‌ کردند. خون‌ و بوی‌ و یاد و تربت‌ و مزارحسینی‌، دل‌ بود و جان‌ ستاند و از خاک‌ گلگون‌، ستاره‌های‌ فلک‌ گردون‌ ساخت‌ تا بدرخشدوبمانند: (کل‌ شی‌ء هالک‌ الاّ وجهه‌).
اینک‌ برای‌ امروز و روزهای‌ دیگر، نبایستی‌ از آن‌ پشتوانه‌، غافل‌ شد و در خود، تنیدو از عاشورا برید. امّت‌ مظلوم‌، با مکر و فریب‌ و قدرت‌ و تزویر، درگیر خواهد بود و در اوج‌ناکامی‌ها، یاد و خاطر حادثة‌ کربلا، بانگ‌ جَرَس‌ غافلان‌ است‌ و امید بیداران‌.
اسوه‌های‌ اخلاقی‌ در حماسة‌ عاشورا
«اخلاق‌ جایگزینی‌ عادت‌های‌ شایسته‌ به‌ جای‌ ناشایسته‌ است‌ عادت‌هایی‌ که‌شرع‌ مقدس‌ اسلام‌ جزئیّات‌ آن‌ را مشخّص‌ کرده‌ است‌» اخلاق‌ بخشی‌ از حکمت‌ عملی‌است‌ که‌ در حوزة‌ فرهنگ‌ اسلامی‌ عبارت‌ از این‌ است‌ که‌ امور مربوط‌ به‌ خود و خانواده‌ وجامعه‌ و سیاست‌ برنامه‌ریزی‌ شود و چنین‌ اخلاقی‌ را کتاب‌ و سنّت‌ می‌سازد و در رفتاربزرگان‌ تبلور پیدا می‌کند.»
در زندگی‌ امامان‌ شواهد بسیاری‌ داریم‌ که‌ آنان‌ در عین‌ حال‌ که‌ تعالیم‌ انسان‌دوستانه‌ را یاد می‌دادند «خود نیز در مقاطع‌ مختلف‌، در گرمای‌ ظهر و سرمای‌ سخت‌ نیمه‌شب‌، دست‌ به‌ عمل‌ زده‌ در هر مقیاس‌ که‌ ممکن‌ بوده‌ است‌ خوراک‌ و وسیلة‌ زندگی‌ برای‌بینوایان‌ حمل‌ می‌کرده‌اند.» پیروان‌ خود نیز عملاً تعلیم‌ می‌داده‌اند. خاندان‌ ولایت‌ ویاران‌ با وفای‌ حسین‌(ع) در قضیّة‌ کربلا نیز همان‌ طور که‌ در رعایت‌ آداب‌ و دستورات‌اخلاقی‌ و انجام‌ امور شایسته‌ مظاهر اخلاق‌ بودند، در تدبیر، سیاست‌، اجرای‌ احکام‌عبادی‌ و تربیتی‌ نیز بهترین‌ سرمشق‌ به‌ شمار می‌آمدند. آنان‌ به‌ جهانیان‌ آموختند که‌فرامین‌ قرآنی‌ تنها برای‌ گفتن‌ و نوشتن‌ و شنیدن‌ نیست‌ بلکه‌ برای‌ اجرا و عمل‌ است‌.»آنان‌ در صحنة‌ پیکار حضور یافتند و با آفریدن‌ حماسه‌ای‌ عظیم‌ تعهّد خود را به‌ انجام‌رسانیدند.
اینک‌ به‌ اختصار به‌ توضیح‌ ارزش‌های‌ اخلاقی‌ نظیر مروّت‌، ایثار و فداکاری‌ که‌برجستگی‌ بیشتری‌ دارند می‌پردازیم‌:
مروّت‌
حسین‌(ع) با دشمنان‌ به‌ شیوة‌ پدرش‌ علی‌(ع) رفتار می‌کرد. سیراب‌ کردن‌ آنان‌ به‌هنگام‌ تشنگی‌ و پرهیز از ترور و غافل‌گیری‌، نمونه‌های‌ روشنی‌ از مروّت‌ است‌. حسین‌نیز(ع) با این‌ که‌ از فسق‌ و فجور و خباثت‌ شمر بن‌ ذی‌ الجوشن‌ و اهانت‌ وی‌ به‌ حریم‌ولایت‌ آگاه‌ است‌ پیشنهاد حملة‌ ناگهانی‌ سپاه‌ خود را رد می‌کند و می‌گوید: «ما هرگز شروع‌به‌ جنگ‌ نمی‌کنیم‌؛ ولو به‌ نفع‌ ما باشد.»
ایثار
ایثار، عاطفه‌ای‌ است‌ اخلاقی‌، انسانی‌ و اسلامی‌ که‌ در حادثة‌ کربلا به‌ اوج‌ خودرسید. از خودگذشتگی‌ ابو الفضل‌ العباس‌(ع) در ننوشیدن‌ آب‌ تجسّمی‌ از ایثار بود. وی‌پس‌ از دفع‌ مزاحمان‌ به‌ شریعة‌ فرات‌ رسید. هنگامی‌ که‌ مشک‌ را از آب‌ پر کرد با این‌ که‌خود نیز تشنه‌ بود به‌ یاد تشنگی‌ مولایش‌ از نوشیدن‌ آب‌ منصرف‌ شد. آن‌ را ریخت‌ و آنچه‌بر دلش‌ گذشت‌، بر زبان‌ جاری‌ کرد (رجز خواند) و چنین‌ گفت‌: «عبّاس‌! حسین‌(ع) درخیمه‌ تشنه‌ است‌ و تو می‌خواهی‌ آب‌ گوارا بنوشی‌! به‌ خدا قسم‌... رسم‌ برادری‌، رسم‌ امام‌داشتن‌، رسم‌ وفاداری‌ چنین‌ نیست‌.» ابو الفضل‌ مظهر وفا بود. نمونة‌ دیگر عُمر بن‌ قروی‌انصاری‌ بود که‌ خود را به‌ هنگام‌ نماز در برابر پیکان‌های‌ کفّار سپر ابا عبدالله(ع) قرار داد واز پا درآمد... وی‌ در عین‌ حال‌ تردید داشت‌ که‌ وظیفه‌اش‌ را انجام‌ داده‌ و به‌ عهدش‌ وفاکرده‌ است‌.
مساوات‌
اصحاب‌ حسین‌(ع) ترکیبی‌ از آزادگان‌ و بردگان‌ آزاد شده‌ بود و شیوة‌ رفتار امام‌ هم‌نسبت‌ به‌ نقش‌ آفرینان‌ و ایثارگران‌ یکسان‌ بود. رنگ‌، قومیّت‌، موقعیّت‌ و نژاد آنان‌ در نظرو قضاوت‌ وی‌ تأثیری‌ نداشت‌ و مساوات‌ حاکم‌ بود چنان‌ که‌ دو نفر از عدة‌ معدودی‌ که‌ امام‌خود را به‌ بالین‌ آنان‌ رسانید بردة‌ آزاد شده‌ بودند. «جون‌» یکی‌ از آنها بود که‌ وقتی‌ به‌شهادت‌ رسید امام‌ خود را به‌ بالین‌ وی‌ رسانید و حشر او را با «ابرار» که‌ مقامی‌ برتر ازمتّقین‌ است‌ از خدا درخواست‌ کرد: «خدایا در آن‌ جهان‌ او را با «ابرار» محشور کن‌.» دیگرمردی‌ رومی‌ است‌ که‌ وقتی‌ از اسب‌ بر زمین‌ افتاد ابا عبدالله(ع) خون‌ را از جلو چشمانش‌پاک‌ کرد و صورتش‌ را بر صورت‌ وی‌ گذاشت‌. این‌ صورت‌ بر صورت‌ نهادن‌ منحصر به‌همین‌ غلام‌ و فرزندش‌ علی‌ اکبر بود: «فَوضع‌َ خَدّه‌ُ علی‌ خَدِّه‌... متبسّم‌ الی‌ ربّه‌...» صحنة‌خونین‌ کربلا متضمّن‌ پیام‌های‌ اخلاقی‌، اجتماعی‌، توحیدی‌، اعتقادی‌، عرفانی‌، اندرزی‌ وپرخاش‌گری‌ است‌ که‌ با جانبازی‌های‌ کم‌سال‌ترین‌ (طفل‌ شیرخوار ابا عبدالله(ع)) تاکهن‌سال‌ترین‌ مرد (جابر بن‌ عروة‌ غفاری‌) و زن‌( زوجة‌ عبدالله بن‌ عمر کلبی‌) تجسّم‌ پیداکرد و هر یک‌ عهده‌دار نقشی‌ بودند در آن‌ روز هیچ‌ کدام‌ از اصحاب‌ حسین‌(ع) در برابردشمن‌ ضعفی‌ از خود نشان‌ ندادند، فرار نکردند و به‌ سپاه‌ دشمن‌ نپیوستند.
انتخاب‌ انقلابی‌ حرّ
بر عکس‌ نیروی‌ جاذبه‌، ایمان‌ و شیوة‌ رفتار امام‌ در امر به‌ معروف‌ عملی‌ سبب‌ شدکه‌ «حرّ» را که‌ نامزد امارت‌ بود وادار به‌ توبه‌ کرد و در زمرة‌ (التّائبون‌ العابدون‌ الحامدون‌السائحون‌ الرّاکعون‌ السّاجدون‌ الا´مرون‌ بالمعروف‌ والنّاهون‌ عن‌ المنکر) قرار گرفت‌ اودر بروز حال‌ توبه‌ و توجّه‌ تام‌ّ به‌ خدا و اولیای‌ او و قطع‌ علاقة‌ دنیوی‌ عاقبت‌ به‌ خیر شد وسرمشق‌ دیگران‌ گردید وی‌ پس‌ از توبه‌ با اجازة‌ امام‌ در مقابل‌ مردم‌ ایستاد و گفت‌: شماهمان‌ کسانی‌ هستید که‌ به‌ وسیلة‌ نامه‌ به‌ وی‌ وعدة‌ یاری‌ دادید، پیمان‌ شکنی‌ آنان‌ رازشت‌ و ننگین‌ شمرد و پس‌ از اتمام‌ حجّت‌ها جنگید تا به‌ شهادت‌ رسید و این‌ چنین‌ موردتفقّد حضرت‌ ابا عبدالله(ع) واقع‌ شد: «ونعم‌ الحُرّ حُرُّ بنی‌ ریاح‌؛ این‌ حرّ ریاحی‌ چه‌ حرّخوبی‌ است‌.» قدردانی‌ و ارج‌نهادن‌ به‌ عمل‌ شایستة‌ مؤمنی‌ که‌ برای‌ حاکمیّت‌ فرمان‌اساسی‌ «امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منکر» تا پای‌ جان‌ می‌ایستد خودش‌ امر به‌ معروف‌ است‌و موجب‌ می‌گردد که‌ دیگران‌ نیز به‌ انجام‌ امور شایسته‌ راغب‌ گردند. از جمله‌ کسانی‌ که‌حسین‌(ع) خود را به‌ بالین‌ آن‌ رسانید ابو الفضل‌ العباس‌ بود. وی‌ یادگار شجاعت‌امیرالمؤمنین‌(ع) است‌ و مورد علاقة‌ شدید ابی‌ عبدالله(ع) که‌ عبارت‌های‌ عباس‌ جانم‌،بنفسی‌ انت‌ (ای‌ جان‌ من‌ به‌ قربان‌ تو) نشان‌گر درة‌ محبّت‌ اوست‌. عبّاس‌(ع) در آن‌ هنگام‌که‌ سرگرم‌ پیکار است‌، برادر به‌ حال‌ انتظار ایستاده‌ است‌ که‌ ناگهان‌ فریاد مردانة‌ ابا الفضل‌راشنید. خود را به‌ بالین‌ او رسانید از دیدن‌ پیکر قطعه‌ قطعه‌ شدة‌ عبّاس‌ و کشتار بی‌رحمانة‌یزیدیان‌ به‌ قدری‌ منقلب‌ گردید که‌ «چهرة‌ حسین‌(ع) شکسته‌ شد: «بان‌َ الانکسار فی‌وجه‌ الحسین‌» از میان‌ کسانی‌ که‌ حسین‌ خود را به‌ بالینشان‌ رسانید هیچ‌کدام‌ وضعی‌دل‌خراش‌تر و جانسوزتر از ابا الفضل‌ العباس‌(ع) نداشت‌.»
هنگامی‌ که‌ فرزندان‌ و اصحاب‌ امام‌ وظیفة‌ خود را انجام‌ دادند و دعوت‌ حق‌ راپاسخ‌ گفتند و به‌ درجة‌ والای‌ شهادت‌ رسیدند، امام‌ در حالی‌ که‌ ارواح‌ پاک‌ آنان‌ را موردخطاب‌ قرار داد، پیروزی‌ معنوی‌ سپاه‌ اسلام‌ را به‌ آنان‌ نوید داده‌ و نفرت‌ و انزجار دایمی‌جهانیان‌ را یادآور گردید: «ای‌ ارواح‌ پاک‌ برخیزید، ستم‌گران‌ و ناکسان‌ را بنگرید که‌ چگونه‌در عین‌ غلبه‌ متلاشی‌ و مغلوب‌ گشته‌اند و برای‌ همیشه‌ شکست‌ خورده‌اند و برای‌ ابدمنفور گشته‌اند» ظاهراً از اصحاب‌ و فرزندان‌ امام‌ به‌ جز حضرت‌ سجاد(ع) - که‌ دربیماری‌ به‌ سر می‌برد - کسی‌ باقی‌ نماند. لذا خود حسین‌(ع) آمادة‌ رفتن‌ به‌ قربان‌گاه‌ شد.حضرت‌ ابا عبدالله(ع) در دقیقه‌های‌ آخر زندگانی‌ خود آنان‌ را از چنین‌ پایانی‌ بیم‌ داد: «به‌خدا اگر مرا کشتید به‌ جان‌ یک‌دیگر می‌افتید و خون‌ یک‌دیگر را می‌ریزید، امّا خدا به‌ این‌کیفر بر شما بسنده‌ نخواهد کرد، عذابی‌ سخت‌ برای‌ شما آماده‌ خواهد ساخت‌.»
امام‌ به‌ خاطر پاسداری‌ از حریم‌ مقدّس‌ اسلام‌ و ارزش‌های‌ گران‌بهای‌ آن‌ در هیچ‌شرایطی‌ جزع‌ و بی‌تابی‌ نکرد و تسلیم‌ قدرت‌طلبان‌ و زورگویان‌ جائر نشد و کشته‌ شدن‌ واسارت‌ خاندان‌ را به‌ جان‌ خرید و به‌ عهد خود وفاکرد و شهادت‌ را عاشقانه‌ پذیرا شد و به‌سوی‌ محبوب‌ شتافت‌. حسین‌(ع) با شهادت‌ خود از یک‌ سو راه‌ مبارزه‌ با بیدادگری‌، فسادو ناجوانمردی‌... را نشان‌ داد و از سوی‌ دیگر با خصلت‌های‌ عالیة‌ انسانی‌ راه‌ وصول‌ به‌کمال‌ و تقرّب‌ به‌ حق‌ را آموخت‌ و پرچم‌ حقّانیت‌ و عظمت‌ تشیّع‌ را به‌ خواهرش‌ زینب‌کبرا3 سپرد.
بانوی‌ کربلا
زینب‌3 کاروان‌ سالار است‌. وی‌ نمونة‌ اعلا و الگوی‌ تمام‌ عیاری‌ از چگونگی‌حرکت‌ انسان‌ به‌ سوی‌ کمال‌ است‌ و پس‌ از برادر مسئولیّت‌ ادامة‌ نهضت‌ پرخروش‌ حسین‌را بر عهده‌ دارد، پرستاری‌ از حجّت‌ خدا، امام‌ زین‌ العابدین‌(ع) نیز با اوست‌. هنگامی‌ که‌اهل‌ بیت‌ را در بدترین‌ و نامناسب‌ترین‌ شرایط‌ به‌ کوفه‌ می‌آورند در مدخل‌ کوفه‌ زینب‌3دختر با فضیلت‌ علی‌ و فاطمه‌ می‌درخشد. وی‌ در حالی‌ که‌ شجاعت‌ و عفّت‌ و پاکی‌ زنانگی‌درهم‌ آمیخته‌ بود ضمن‌ القای‌ خطابه‌ای‌ برای‌ اهل‌ کوفه‌ تلخ‌کامی‌ و غم‌ و اندوه‌ دایمی‌ رامی‌طلبد (نفرین‌ می‌کند) و آنان‌ را متوجّه‌ این‌ واقعیت‌ می‌کند که‌ چگونه‌ تحت‌ تأثیر نفس‌پرفریب‌ قرار گرفتند و بازیچة‌ امیال‌ جنایت‌کاری‌ شدند و ننگ‌ کشتن‌ فرزند پیغمبر را بردوش‌ کشیدند و برای‌ همیشه‌ به‌ عذاب‌ الهی‌ گرفتار شدند. زینب‌3 خطابة‌ خود رابدین‌گونه‌ آغاز می‌کند:
«هرگز اشک‌های‌ شما خشک‌ نشود و شیونتان‌ آرام‌ نگیرد...ننگ‌ کشتن‌ نوادة‌ خاتم‌ پیغمبران‌ و سالار فرستادگان‌ راچگونه‌ می‌توانید بشویید؟»
آری‌ اسرای‌ دودمان‌ رسول‌ اکرم‌(ص) با تبلیغات‌ سوء عمّال‌ یزید به‌ عنوان‌ خارجی‌به‌ کوفه‌ وارد شدند امّا «آنها هرگز به‌ صورت‌ یک‌ جمعیت‌ شکست‌ خورده‌ درنیامدند و دنبال‌همان‌ هدف‌ حسینی‌ بودند.» زینب‌3 بانوی‌ خردمند بنی‌ هاشم‌ با تکیه‌ به‌ نیروی‌معنوی‌ و عظمت‌ روحی‌اش‌ ترسی‌ به‌ خود راه‌ نداد و با کمال‌ شجاعت‌ کوفیان‌ عهدشکن‌ وابن‌ زیاد پلید بی‌رحم‌ سرکش‌ و یزید مقتدر مستبدّ تبه‌کار را رسوا کرد.
رسالت‌ امام‌ سجّاد(ع)
امام‌ زین‌ العابدین‌(ع) در نابسامان‌ترین‌ دورة‌ امامت‌ ائمّة‌ اطهار: می‌زیست‌.پس‌ از واقعة‌ عاشورا و آغاز خلافتش‌ همراه‌ اسرا به‌ اسیری‌ برده‌ شد. در مدخل‌ کوفه‌زینب‌3 خطبه‌ای‌ ایراد فرمود که‌ به‌ بیداری‌ و آگاهی‌ اهل‌ کوفه‌ و کارگزاران‌ یزید انجامیدو موجب‌ تأثّر، سرافکندگی‌ و پشیمانی‌ آنان‌ گردید و زمینة‌ درخشش‌ امام‌ چهارم‌(ع) را درمسجد شام‌ فراهم‌ ساخت‌. وی‌ در حضور یزید بن‌ معاویه‌ با سخنرانی‌ خود در بارة‌ تصحیح‌فرهنگ‌ سیاسی‌ جامعه‌ و تبیین‌ اسلام‌ و رهبر اسلامی‌ و پیشوای‌ قرآنی‌ موضع‌ خود راتشریح‌ کرد. امام‌ در مدت‌ سی‌ و چهار سال‌ امامت‌ خود مسائل‌ مختلفی‌ مربوط‌ به‌ جامعه‌ رادر قالب‌ صحیفة‌ سجّادیه‌ نشر داد و خاطرات‌ عاشورا را زنده‌ کرد.
امام‌ از موضع‌ حق‌ حراست‌ نمود و در مراقبت‌ بر جریان‌های‌ داخلی‌ جامعة‌ اسلامی‌همّت‌ گماشت‌ و به‌ پرورش‌ فرزندی‌ که‌ پس‌ از وی‌ به‌ امر خدا امام‌ خواهد بود توجّه‌ داشت‌ و«از تربیت‌ فرزند دیگر خویش‌ زید بن‌ علی‌ بن‌ الحسین‌(ع) که‌ به‌ عنوان‌ پرچمدار انقلاب‌خونین‌ دیگر زیر نظر امام‌ خود باید به‌پاخیزند تا تبلور عاشورا کاستن‌ نگیرد غافل‌ نبود.»حادثة‌ عاشورا و نهضت‌ امام‌ حسین‌ بسان‌ خورشیدی‌ سرچشمة‌ فیض‌ بخشی‌ در عرصه‌هاو سطوح‌ مختلف‌ برای‌ آزادگان‌ - به‌ ویژه‌ شیعیان‌ - گردید. خون‌ «مطهّر حسین‌(ع) ویارانش‌ بر زمین‌ ریخت‌، امّا از آن‌ خون‌ درخت‌ آزادی‌ و آزادگی‌ رویید... و این‌ نهضت‌سرچشمة‌ صدها نهضت‌ دیگر شد که‌ در تاریخ‌ اسلام‌ پدید آمد مانند: نهضت‌ توّابین‌،مختار ثقفی‌، زید بن‌ حسن‌، شهدای‌ فخ‌ و... و تا هم‌ اکنون‌ نیز هر نهضتی‌ که‌ علیه‌ ستم‌ وتباهی‌ و روش‌های‌ بیدارگرانه‌ در دنیای‌ اسلام‌ و شیعه‌ پامی‌گیرد.»
عظمت‌ قیام‌ امام‌ حسین‌(ع)
نهضت‌ امام‌ حسین‌(ع) نهضتی‌ مقدّس‌، متعالی‌ و روحانی‌ بود، پاکی‌، خلوص‌،بی‌اعتنایی‌ به‌ دنیا، بری‌ بودن‌ از اغراض‌ شخصی‌ و آز و جاه‌طلبی‌ و خودخواهی‌ ازویژگی‌های‌ این‌ قیام‌ است‌. انقلاب‌ آن‌ حضرت‌ درس‌ قسط‌، عدالت‌، توحید، شرافت‌، ایثارو فداکاری‌ به‌ مردم‌ داد.
فرزند پیامبر(ص) با خون‌ خویش‌ درخت‌ اسلام‌ را که‌ رو به‌ خشکیدگی‌ گذاشته‌ بود،آبیاری‌ کرد و در تاریکی‌ ظلم‌ و فساد بنی‌ امیه‌ درخششی‌ به‌ وجود آورد که‌ آن‌ محیط‌ظلمانی‌ را نور و روشنایی‌ بخشید و بزرگ‌راه‌ سعادت‌ را نمایان‌ کرد و ابرهای‌ تیره‌ و تاری‌ ازآسمان‌ بر جوامع‌ اسلامی‌؛ بلکه‌ انسانی‌ پراکنده‌ شد و چهرة‌ اسلام‌ را چنان‌ که‌ هست‌ برجهانیان‌ آشکار ساخت‌. به‌ همین‌ جهت‌ است‌ که‌ سورة‌ «الفجر» سورة‌ «الحسین‌»نام‌گذاری‌ شده‌ است‌.
از امام‌ صادق‌(ع) نقل‌ شده‌ است‌ که‌ این‌ سوره‌ در بارة‌ حسین‌(ع) نازل‌ شده‌ و سورة‌حسین‌ است‌ و چون‌ آن‌ جناب‌ با اخلاص‌ کامل‌ در راه‌ خدا خاندان‌ و اموالش‌ را فدا نمود، بااطمینان‌ و اشتیاق‌ فراوان‌ به‌ دیدار معبود خود شتافت‌ و مصداق‌ واقعی‌ «نفس‌ مطمئنه‌»واقع‌ شد و در نزد پروردگار در جوار رحمتش‌ قرار گرفت‌. لذا امام‌ صادق‌(ع) فرمود: مقصود از«نفس‌ مطمئنه‌» حسین‌ و یاران‌ اوست‌ که‌ صاحب‌ نفس‌ مطمئنه‌اند که‌ در روز قیامت‌رضوان‌ خدا برای‌ ایشان‌ است‌ و خداوند از ایشان‌ راضی‌ است‌.
او کسی‌ است‌ که‌ با نیل‌ به‌ درجة‌ رفیع‌ شهادت‌ جاودانگی‌ یافت‌، به‌ میزانی‌ که‌ در راه‌موضوعی‌ فدا و فانی‌ می‌شود ارزش‌ آن‌ را به‌ خود می‌گیرد و کسب‌ می‌نماید.
حسین‌ بن‌ علی‌(ع) کسی‌ است‌ که‌ تمام‌ هستی‌ و متعلقات‌ خویش‌ را با اخلاص‌ درراه‌ خدا که‌ اصل‌ و منشأ تمام‌ کمالات‌ و تقدّس‌هاست‌، فدا و فانی‌ نموده‌ است‌. پس‌ جای‌شگفتی‌ نیست‌ که‌ بگوییم‌ تمام‌ تقدّس‌ها و کمالات‌ و جاودانگی‌ به‌ وجود فدا شده‌اش‌انتقال‌ یافته‌ است‌ هم‌چنین‌ بی‌جهت‌ نیست‌ که‌ محبّت‌ و عشق‌ به‌ آن‌ حضرت‌ در دل‌های‌مؤمنان‌ جایگزین‌ شده‌ به‌ همان‌گونه‌ که‌ محبّت‌ و علاقه‌ به‌ خداوند در آن‌ دل‌ها جای‌ دارد.از رسول‌ اکرم‌(ص) نقل‌ شده‌ است‌: «همانا برای‌ شهادت‌ حسین‌(ع) حرارتی‌ وجود دارد که‌هیچ‌گاه‌ سرد نمی‌شود.» و نیز فرمود: «برای‌ حسین‌(ع) در دل‌های‌ مؤمنان‌ محبّتی‌است‌.»
آری‌! حضرت‌ سید الشهداء(ع) - که‌ از روی‌ خلوص‌ به‌ پیشگاه‌ معبود خویش‌ سرعبودیّت‌ فرود آورده‌ و بر آن‌ مداومت‌ ورزیده‌ - به‌ اوج‌ کمال‌ و قرب‌ ذی‌ الجلال‌ رسیده‌ و آن‌قدر شرافت‌ و قداست‌ پیدا کرده‌ که‌ صحیح‌ است‌ او را به‌ خدا نسبت‌ دهند، مثلاً بگویند:دست‌ او دست‌ خدا، خون‌ او خون‌ خدا و گوش‌ و زبان‌ و چشم‌ او گوش‌ و زبان‌ و چشم‌خداست‌ و این‌ بدان‌ جهت‌ است‌ که‌ توجه‌ به‌ خدا، فداشدن‌ در راه‌ او و استمرار بر طاعتش‌،چنان‌ انقلابی‌ در وی‌ به‌ وجود آورد که‌ عظمت‌ خداوندی‌ به‌ او نسبت‌ داده‌ می‌شود، زیرا او ازمعنویت‌ ارتباط‌ با خداوند متأثّر گشته‌ است‌. در این‌ باره‌ حدیثی‌ از امام‌ باقر(ع) نقل‌ شده‌است‌ که‌ همین‌ معنا را می‌رساند و می‌فهماند که‌ آدمی‌ با رشته‌ ارتباط‌ و بندگی‌ خالصانة‌خدا به‌ مقامی‌ می‌رسد که‌ در فکر نگنجد و شرافت‌ و قداست‌ و ابدیت‌ ذات‌ اقدس‌ ربوبی‌ اورا متأثّر می‌سازد و آن‌ خصوصیات‌ به‌ او انتقال‌ می‌یابد:
«... ان‌ الله جل‌ّ جلاله‌ قال‌: ما تقرّب‌ الی‌ّ عبد من‌ عبادی‌ بشی‌ءٍ أحب‌ُّ الی‌ّ ممّاافترضت‌ علیه‌ وانّه‌ یتقرب‌ الی‌ّ بالنافلة‌ حتّی‌ أُحِبّه‌ فاذا احببته‌ کنت‌ُ سمعه‌ الذی‌ یسمع‌ُ به‌وبصره‌ الذی‌ یبصر به‌ ولسانه‌ الذی‌ ینطق‌ به‌ ویده‌ الّتی‌ یبطش‌ بها، ان‌ دعائی‌ اجبته‌ وان‌سألنی‌ أعطیته‌».
حسین‌ بن‌ علی‌(ع) که‌ در راه‌ خدا و در راه‌ افکار عالیه‌اش‌ شهید شد وجود مادّی‌خود را نفی‌ کرد اما به‌ صورت‌ منبع‌ فضیلت‌ و مرکز شرافت‌ و عظمت‌ وجود جاودانة‌ خود رااثبات‌ نمود عقل‌ و دین‌ حکم‌ می‌کند که‌ بزرگان‌ و افراد برگزیده‌ را در حال‌ حیات‌ و ممات‌ارج‌ نهیم‌ و آنان‌ را دوست‌ بداریم‌ و از یاد نبریم‌ و در سالروز وفات‌ و شهادتشان‌ مجالس‌ یادبود برپا کنیم‌، به‌ ویژه‌ که‌ آن‌ شخص‌ تمام‌ هستی‌ خودش‌ را در طبق‌ اخلاص‌ نهاده‌ و ازهیچ‌ فداکاری‌ در راه‌ خدا دریغ‌ نورزیده‌ باشد.
از این‌ جهت‌ است‌ که‌ در اقطار مختلف‌ اسلامی‌ به‌ نام‌ آن‌ حضرت‌ اقامة‌ مجالس‌می‌کنند و چنین‌ نیست‌ که‌ تکریم‌ و تعظیم‌ آن‌ حضرت‌ اختصاص‌ به‌ شیعیان‌ داشته‌ باشد؛مثلاً در کشور مصر در روز ولادت‌ آن‌ حضرت‌ و خواهر بزرگوارش‌ حضرت‌ زینب‌ مجالس‌جشن‌ و سرور برپا می‌دارند ودر بارة‌ فضایل‌ ایشان‌ قلم‌فرسایی‌ می‌کنند و کتاب‌ها ومقاله‌ها می‌نویسند.
حسین‌ بن‌ علی‌(ع) برای‌ هدفی‌ بس‌ عالی‌ در راه‌ معبود خود با نفس‌ نفیس‌ جهادنمود. برای‌ احیای‌ فضیلت‌، رافت‌ و برقراری‌ آزادی‌ و بیداری‌ بشر قیام‌ کرد. پس‌ سزاواراست‌ که‌ تمام‌ جوامع‌ انسانی‌ - خواه‌ مسلمان‌ خواه‌ غیر مسلمان‌ - به‌ پاس‌ احترام‌ وبزرگ‌داشت‌ آن‌ شخصیت‌ عظیم‌ الشأن‌ سال‌روز شهادت‌ آن‌ حضرت‌ را بزرگ‌ به‌ شمارند وبه‌ سوک‌ و ماتم‌ بنشینند.
او ابر مرد عالم‌ و شخصیّت‌ بسیار بزرگواری‌ است‌ که‌ تمام‌ مکارم‌ و فضایل‌ را دارابود؛ به‌ گونه‌ای‌ که‌ ابعاد گستردة‌ بسیار وسیع‌ جودش‌ همگان‌ را متحیّر ساخته‌ است‌.
از لحاظ‌ نسب‌ نیز کسی‌ به‌ پایة‌ امام‌ حسین‌(ع) نمی‌رسد: جدّش‌ رسول‌ خدا، سیدالمرسلین‌ و خاتم‌ النبیین‌ و پدرش‌ علی‌ مرتضی‌، سیّد الوصیین‌ و مادرش‌ فاطمه‌ زهرا،سیدة‌ نساء العالمین‌ و برادرش‌ امام‌ حسن‌ مجتبی‌ و عمویش‌ جعفر طیار و عموی‌ پدرش‌حمزة‌ سید الشهداء است‌.
فکر او بر محور ابدیت‌ و ماورای‌ محسوسات‌ دور می‌زند. او شهادت‌ را برگزید و منیّه‌را بر دنیّه‌ و کرامت‌ قداست‌ را بر لئامت‌ اطاعت‌ بدسگالان‌ و نابکاران‌ ترجیح‌ داد.
فرزند پیامبر(ص) چندان‌ ثبات‌ و استقامت‌ و شجاعت‌ و بردباری‌ و صبر از خود بروزداده‌ که‌ نظر همة‌ متفکّران‌ و بزرگان‌ را به‌ خود جلب‌ نموده‌ و همگان‌ در برابر عظمتش‌ سرتعظیم‌ فرود آورده‌اند. هر کس‌ که‌ در بارة‌ احوال‌ و رفتار آن‌ حضرت‌ مطالعاتی‌ داشته‌ باشدغیر ممکن‌ است‌ مجذوب‌ فضایل‌ و شخصیّت‌ او نگردد و از مصایبی‌ که‌ برای‌ نجات‌ اسلام‌و بشریت‌ متحمل‌ شده‌ متأثر واندهگین‌ نشود.
عاشورا «یوم‌ الله» است‌
روزهایی‌ که‌ در آن‌ روزها وقایع‌ مهمّی‌ انجام‌ می‌شود و مسیر تاریخ‌ در جهت‌ رشد وکمال‌ تغییر می‌نماید و سبب‌ می‌شود که‌ تحوّل‌ در اجتماع‌ به‌ وجود آید و مردم‌ راه‌ فضیلت‌ وسعادت‌ را در پیش‌ گیرند، «ایام‌ الله» نامیده‌ می‌شود. در قرآن‌ مجید در دو مورد (سورة‌ابراهیم‌ آیة‌ 5 و سورة‌ الجاثیة‌ آیة‌ 14) ایام‌ الله ذکر شده‌ است‌.
از ابن‌ عباس‌ روایت‌ شده‌ است‌ که‌ منظور از آن‌ روزهایی‌ است‌ که‌ در آن‌ روزها درامم‌ پیشین‌ وقایعی‌ مهم‌ رخ‌ داده‌ است‌ واضح‌ است‌ که‌ منظور وقایعی‌ است‌ آموزنده‌ که‌بدان‌ وسیله‌ مردم‌ از جهل‌ و غفلت‌ رهایی‌ یافته‌اند و دگرگونی‌ در تمام‌ شؤون‌ زندگی‌شان‌پدید آمده‌ است‌. چون‌ شهادت‌ سبط‌ پیامبر(ص) و یارانش‌ در روز عاشورا باعث‌ شد که‌حقایق‌، آشکار شود و اسلام‌ تجدید حیات‌ نماید، ستم‌گران‌ رسوا شده‌ و تغییر اساسی‌ درجامعة‌ اسلامی‌ به‌ وجود آید، آن‌ روز «یوم‌ الله» به‌ حساب‌ آمد. از پیامبر اکرم‌(ص) روایت‌شده‌ است‌ که‌ عاشورا از «ایام‌ الله» است‌. این‌ روز به‌ اندازه‌ای‌ اهمیّت‌ داشته‌ که‌ به‌ امم‌پیشین‌ نیز معرفی‌ شده‌ تا آنان‌ نیز نتایجی‌ را که‌ بر این‌ روز عظیم‌ ترتّب‌ می‌یابد درک‌ کنندو آن‌ را پاس‌ دارند.
در حدیث‌ مناجات‌ حضرت‌ موسی‌(ع) آمده‌ است‌ که‌ حضرت‌ موسی‌(ع) عرض‌ کرد:خدایا! به‌ چه‌ جهت‌ امّت‌ پیامبر خاتم‌ را بر سایر امم‌ برتری‌ داده‌ای‌؟ خداوند فرمود: ده‌خصلت‌ است‌ که‌ موجب‌ برتری‌ ایشان‌ شده‌ است‌. موسی‌(ع) گفت‌: آنها کدامند تا به‌ بنی‌اسرائیل‌ دستور دهم‌ که‌ به‌ آنها عمل‌ کنند؟ فرمود: نماز، زکات‌، روزه‌، حج‌، جهاد، جمعه‌،جماعت‌، قراءت‌ علم‌ و عاشورا. حضرت‌ موسی‌(ع) پرسید: عاشورا چیست‌؟ فرمود: گریه‌کردن‌ و خود را به‌ گریه‌ واداشتن‌ بر سبط‌ پیامبر خاتم‌ است‌. از این‌ حدیث‌ برمی‌آید که‌اهمیّت‌ دادن‌ به‌ عاشورا و بهره‌مند شدن‌ از آثار آن‌ روز عظیم‌، در ردیف‌ صلاة‌ و صوم‌ وسایر مبانی‌ مهم‌ اسلامی‌ است‌ و این‌ بدان‌ جهت‌ است‌ که‌ اگر واقعة‌ عاشورا و شهادت‌فرزند پیامبر(ص) نبود از اسلام‌ واقعی‌ و صلاة‌ و صوم‌ و سایر ارکان‌ اسلام‌ اثری‌ بر جای‌نمی‌ماند.
نتیجه‌گیری‌
امام‌ حسین‌(ع) برای‌ نسل‌های‌ پس‌ از خود میراثی‌ گران‌بها به‌ یادگار گذاشت‌.مسلمانان‌ اندیشمند و مخلص‌ به‌ طور مسلّم‌ از ایثار و استواری‌ امام‌ و یارانش‌ بهره‌هابرده‌اند، چرا که‌ از جان‌ گذشتگی‌ این‌ افراد بود که‌ سبب‌ تقویت‌ و تحکیم‌.مبانی‌ اسلام‌ شدبه‌ این‌ ترتیب‌ اسلام‌ توانست‌ در برابر هرگونه‌ اتفاق‌ ناگوار - چه‌ در داخل‌ جامعه‌ اسلامی‌ وچه‌ خارج‌ از آن‌ - ایستادگی‌ کند و از آن‌ پس‌ تفرقه‌، از هم‌ گسیختگی‌ یا اعمال‌ عوام‌فریبانه‌ نتوانست‌ مانع‌ از پیشرفت‌ اسلام‌ شود. امام‌ حسین‌(ع) با قیامش‌، منتهای‌ جانبازی‌و ایثار را به‌ نمایش‌ گذاشت‌. آیا امکان‌ دارد این‌ جانفشانی‌، برای‌ نسل‌ آینده‌ عبرت‌آموزنباشد و به‌ یادگار نماند؟ این‌ پرسشی‌ است‌ که‌ باید بدان‌ پاسخ‌ گفت‌.
نخست‌: به‌ نظر طرفداران‌ احیای‌ دین‌، قیام‌ امام‌ حسین‌(ع) الهام‌بخش‌ کاروان‌گمراه‌شدگان‌ در بازگشت‌ به‌ مسیر حق‌ است‌. امام‌ حسین‌(ع) سرمشق‌ کسانی‌ است‌ که‌می‌کوشند مستضعفان‌ را از قید حکومت‌های‌ ستم‌پیشه‌ آزاد کنند و برای‌ انسان‌هایی‌ که‌در پی‌ رهایی‌ از چنگال‌ مستبدان‌ هستند، کربلا تجلی‌ گاه‌ قدرت‌ است‌.
دوم‌: واقعة‌ کربلا به‌ انسان‌ می‌آموزد که‌ می‌بایست‌ در مبارزه‌ برای‌ حقیقت‌ و آزادی‌،جان‌ خویش‌ را نثار کند. امام‌ حسین‌ به‌ بشریّت‌ آموخت‌ که‌ حکومتی‌ که‌ بر بی‌عدالتی‌ واستبداد استوار باشد سزاوار تبعیت‌ نیست‌ و بر مؤمنان‌ فرض‌ است‌ که‌ نقض‌ بشر جلوگیری‌کنند.
سوم‌: این‌ حقیقت‌ آشکار می‌شود که‌ پیروان‌ اسلام‌، آن‌ زمان‌ که‌ مبارزه‌ (علیه‌ کفر ونادرستی‌) را آغاز می‌کنند نباید به‌ نتایج‌ آن‌ بیندیشند. تنها شرط‌ مبارزه‌ آن‌ است‌ که‌مؤمن‌، با صداقت‌ و خلوص‌، قدم‌ به‌ میدان‌ مبارزه‌ گذارد.
چهارم‌: هنگامی‌ که‌ مجاهدی‌ برای‌ تفوق‌ و برتری‌ اسلام‌ در تمام‌ جوانب‌ زندگی‌می‌کوشد، نباید اجازه‌ دهد مشکلات‌ یا فقدان‌ وسایل‌ او را از هدفش‌ بازدارد. او با ایمانی‌راسخ‌ به‌ پروردگار و با گام‌های‌ استوار می‌بایست‌ در راهی‌ که‌ انتخاب‌ کرده‌ است‌ پیش‌ رود.
پنجم‌: هنگامی‌ که‌ مسلمانی‌ به‌ مبارزه‌ با نادرستی‌ و ظلم‌ برمی‌خیزد نباید به‌ آنچه‌برای‌ خود، خانواده‌ و اموالش‌ پیش‌ خواهد آمد بیندیشد، زیرا ممکن‌ است‌ این‌ مسائل‌خللی‌ در کارش‌ ایجاد کند. وی‌ باید به‌ خاطر داشته‌ باشد که‌ در پیمانی‌ که‌ با خدای‌ خویش‌می‌بندد برای‌ جلب‌ رضای‌ او و نیز راه‌یافتن‌ به‌ بهشت‌ از همة‌ وابستگی‌های‌ خویش‌می‌گذرد.
ششم‌: ایستادگی‌ امام‌ حسین‌(ع) و دستاوردهای‌ ایشان‌ این‌ اصل‌ کلّی‌ قرآن‌ رااثبات‌ کرد که‌ وضع‌ هیچ‌ قومی‌ بهتر نمی‌شود، مگر آن‌که‌ خود برای‌ دگرگونی‌ وضع‌ خویش‌به‌ پاخیزند. به‌ بیان‌ دیگر: تغییر یک‌ قوم‌ بی‌آن‌ که‌ خطاها را از خود دور کنند و در برابربی‌عدالتی‌ قیام‌ کنند عملی‌ نیست‌.
هفتم‌: پیامدهای‌ شهادت‌ امام‌ حسین‌(ع) به‌ دنیا نشان‌ داد که‌ بنابه‌ نص‌ صریح‌قرآن‌ مجید دروغ‌ و نادرستی‌ نابود می‌شود و پیروزی‌ از آن‌ حقیقت‌ است‌. بی‌شک‌پیامدهای‌ آنی‌ مبارزة‌ امام‌ حسین‌(ع) فجیع‌ و غم‌انگیز بوده‌ است‌، امّا در نهایت‌ امام‌(ع) وپیروان‌ عدالت‌ که‌ ایشان‌ را همراهی‌ می‌کردند، افتخار و پیروزی‌ را از آن‌ خود ساختند واین‌ مبارزه‌ سرانجام‌ با پیروزی‌ حق‌ خاتمه‌ یافت‌.
هشتم‌: وفاداری‌ امام‌ حسین‌(ع) به‌ اسلام‌ به‌ عنوان‌ دین‌ و نظامی‌ جهانی‌، اعلان‌جنگی‌ بود به‌ آنان‌ که‌ اسلام‌ را به‌ چهار دیواری‌ مساجد محدود می‌کردند. آن‌ حضرت‌صمیمانه‌ معتقد بود که‌ اسلام‌ آن‌ نور هدایتی‌ است‌ که‌ جاه‌طلبی‌ها و امیال‌ شخصی‌نمی‌بایست‌ در اعمال‌ قوانین‌ آن‌ و اشاعة‌ آن‌ نقش‌ داشته‌ باشد. لذا بنا به‌ اعتقاد ایشان‌هدف‌ اسلام‌، رشد بشر بود، نه‌ استثمار او. لذا وظیفة‌ هر مسلمان‌ پارسا و پرهیزگار، در راه‌تحقق‌ جهانی‌ شدن‌ اسلام‌، رها سازی‌ اسلام‌ از قید تنگ‌ نظری‌ها و کوته‌فکری‌هاسیاسی‌ بود که‌ افراد خود محور و کوته‌ بین‌ برای‌ آن‌ ایجاد کرده‌ بودند.
کلام‌ آخر آن‌که‌ این‌ ندا در صحرای‌ کربلا طنین‌ انداز شد که‌: «وفاداری‌ به‌ستم‌کاران‌، بزرگ‌ترین‌ جنایت‌ها است‌».

در نهضت حسینى

در نهضت حسینى
به راستى چرا آن گونه که از تاریخ بر مى‏آید مردم کوفه على‏رغم دعوت اولیه از سیدالشهدا(ع) از یارى و همراهى حضرت نه تنها سر باز زدند بلکه در کنار دشمنان امام(ع) قرار گرفتند؟
در مراحل تاریخى پیش از عاشورا و پس از آن نیز چنین رفتارهایى را از مردم کوفه در تاریخ سراغ داریم. آیا به راستى متن مردم کوفه و توده آنان چنان که معروف است، همین گونه بوده‏اند و آیا به راستى در کربلا کسانى که در مقابل امام‏حسین(ع) شمشیر کشیدند، همه از بدنه و متن اصلى مردم کوفه بودند؟ برخى صاحب نظران چنین نگاهى به کوفه ندارند ولى نگاهى که نوعاً به مردم کوفه مى‏شود همان است که در اذهان عمومى نیز وجود دارد. مقاله‏اى که پیش روى دارید از همین منظر معروف به مردم کوفه نگریسته است.
نویسنده در مقاله خود، در پى یافتن پاسخ مستدل به این پرسش است که چه عوامل و زمینه‏هایى در جامعه و آحاد مردم کوفه، سبب جدایى آنان از یارى رساندن سیدالشهدا(ع) شده است. وى پیشینه مردم کوفه قبل از حادثه کربلا را بى‏وفایى، جهاد گریزى و تن دادن به ننگى که با شهادت امیرالمؤمنین(ع) و امام مجتبى(ع) دامنگیرشان شده مى‏داند.
نویسنده علل و عوامل ریزش کوفیان از گرد امام‏حسین(ع) را دنیاخواهى، وحشت از اختناق امویان، وابستگى مردم به حکومت، تابع احساساست بودن، نظام ناپذیرى کوفیان و ابن‏الوقت بودن آنان مى‏داند و براى نمونه، سه مصداق را نیز بازگو مى‏کند.
پیشینه کوفه
پس از پیروزى مسلمانان در جنگ‏هاى قادسیه و جلولاء(15 ـ 16ه••) خلیفه دوّم به فرمانده سپاه خود ـ سعد بن ابى‏وقاص ـ دستور داد تا براى تحکیم مواضع و انجام مقدمات حملات بعدى به ایران، در منطقه فرات بماند. او نیز با همکارى سلمان فارسى و حذیفة بن یمان، سرزمین کوفه را در نظر گفت و سنگ بناى کوفه در سال 17 هجرى به عنوان پادگانى که پذیراى گروههاى مختلف جنگى بود گذاشته شد.1 مهاجرین جنگى مى‏توانستند ضمن اقامت در آنجا و حفظ آمادگى دفاعى، در مواقع لزوم بهره‏دهى نظامى نیز داشته باشند.
علاقه خلیفه دوّم به کوفه و اهل آن و دادن القاب «دارالهجره»، «کنزالایمان»، «جمجمة العرب» و «رأس اهل الاسلام»2، توجّه خاص او به وضع مالى فاتحان قادسیه مستقر در کوفه، وجود زمینه‏هاى اشتغال پس از فروپاشى ساسانیان و عواملى از این قبیل جاذبه‏هاى هجوم مهاجران و سکونت در این شهر شد.
گروه‏هاى مختلف قبایل عرب، اسیران ایرانى که شریعت اسلام را پذیرفته بودند، صنعتگران و پیشه وران ایرانى، زنان ایرانى که به عقد فاتحان درآمده بودند، کشاورزان و روستائیان فقیر ایرانى که سقوط ساسانى، زمینه کا ررا در کوفه برایشان فراهم آورده بود و...ترکیب جمعیتى نامتجانسى را براى کوفه در حال توسعه به وجود آورد.
این بافت جمعیتى ناهمگون که کوفه را عرصه ابراز تمایلات گونه‏گون قرار داده بود، پس از دوره‏اى کوتاه، وسیله‏اى براى افروختن آتش فتنه و آشوب شد و حوادث تلخ تاریخى و هرج و مرج‏هایى را در حوزه حکومتى اسلامى پدید آورد و از سویى مردمانى پرورش داد با این خصایل : دستخوش احساسات تند، قابلیت تحریک آنى، عاقبت نیندیشى، اخذ تصمیم سریع و پشیمانى فورى، غدر، حیله، بى‏وفایى و...
تاریخ گواهى مى‏دهد که در این سرزمین آنچه به کار مردم نمى‏آمد، سخنى بود که از واقع بینى و خیر خواهى برخیزد و آنچه را به جان مى‏خریدند، گفتارى بود که عاطفه و احساس را تحریک کند.
در پس آن رگ‏هاى قوى و آواى درشت، غدر و حیله‏اى نهفته بود که هر انسانى را مى‏فریفت. هرگاه حاکمى ستمکار بر آنان غالب بود، در خانه‏ها مى‏خزیدند و هرگاه ضعف حکومت بر آنان علنى مى‏شد، به توطئه و شورش بر مى‏خواستند.
مسأله اصلى این نوشتار، یافتن پاسخى مستدل به این فرضیه است که:
وجود چه عوامل و زمینه‏هایى در جامعه و آحاد مردم کوفه، سبب جدایى آنان از یارى سالار شهیدان و ریزش از جناح حقگرایان شد؟
بى‏تردید در این رهگذر از کلام گهربار معصومان و تحلیل واقع‏بینانه تاریخ، در حدّ لزوم بهره خواهیم برد.
کوفه در عصر على(ع)
کوفیان اولین کسانى بودند که با هدایت مالک اشتر با على(ع) دست بیعت دادند.3 آنگاه امام(ع) در سال 36هجرى با هزار مرد جنگى اهل مدینه به کوفه رهسپار و آنان با 12هزار جنگجو به حضرت ملحق شدند.4 این گروه، امام را در مقابل هم پیمانى بصره ـ مکه در جمل یارى دادند و امام آنجا را مرکز خلافت اسلامى قرار دادند.
در سایه حکومت علوى، مذهب شیعه و پیروى آل محمّد(ص) در آنجا رواج یافت و مهد تشیع، زادگاه اصالت‏ها و بستر فضیلت‏هاى شیعى شد، امّا در جامعه پرخروش، همیشه یک طبقه از مردم نمایشگر شور و خروش آن جامعه‏اند و این گروه اندک، عمل قهرمانانه‏اى انجام مى‏دهند و تمامى آن جامعه را در قهرمانى، شور آفرینى و حماسه شهرت مى‏دهند. کوفه نیز چنین بود.
شهرى بود که امیرالمؤمنین على(ع) در میان همه بلاد اسلامى، آنجا را براى خلافت برگزیده بود. اینان در تمامى جنگ‏هاى امام حضور داشتند، امام‏حسین(ع) را به شهر خویش خواندند، بذر غالب جنبش‏هاى ضد اموى و عباسى در این شهر روئید، مردان حماسه‏آفرین تاریخ شیعه بیشتر از همه جا در کوفه بود امّا چگونه است در جایى که آن‏همه شگفتى از جلوه‏هاى عظیم انسانى از خود بروز مى‏دهد، یک‏باره مظهر سستى، بى‏وفایى، تنبلى و غدر و حیله باشد. باید گفت: آن حماسه‏هاى عظیم از آنِ قلیل مردان خداجویى بود که پروانه‏سان گرد شمع وجود ولایت بودند و آن زشتى‏ها از توده مردم و سران قبایل باطل گرا بود.
از زمان ورود امام به آن شهر، همواره دو گروه در کوفه در دو موضع بودند:
الف. رهبرانى مانند مالک که به امام توصیه جنگ با معاویه را مى‏کردند و خود را غیر مشروط در اختیار امام قرار دادند .
ب. رهبران قبیله‏اى که هیچ تمایلى به جنگ نداشتند اما براى حفظ موقعیت خویش به ظاهر با امام همراه جنگ مى‏شدند و علاوه بر اینان، توده‏هاى وسیعى از کوفیان بودند که در ظاهر متمایل به امام ولى از مواجهه با هر خطرى گریزان بودند. هرگاه امید فتح بود در کنار امام بودند و هرگاه امیدها را رو به زوال مى‏دیدند، حضرت را تنها مى‏گذاشتند. آنان فاقد شهامت لازم و یا ثبات قدم در مرحله آزمون بودند.
اینان با هدایت رهبران گمراهشان، دعوت حضرت مبنى بر مقابله با تعرضات معاویه را پاسخى نمى‏گفتند، و اگر مى‏گفتند فاجعه شومى مثل حکمیت را خلق مى‏کردند و اندیشه خارجیگرى را بنیان مى‏گذاشتند.
نهج البلاغه مملوّ از دردها و رنجهاى على(ع) از این مردم و شاهد صدقى بر صفات نکوهیده و سیره ناپسندى است که خصلت این مردم بود.
امیرمؤمنان(ع) در بیان جهادگریزى کوفیان مى‏فرماید:
«هرگاه شما را به جهاد با دشمنانتان مى‏خوانم، چشمانتان در کاسه مى‏گردد، گویى به گرداب مرگ افتاده‏اید و یا در فراموشى و مستى به سر مى‏برید. باب فهم سخنانم بر شما بسته است، گویى دیو در دلتان جاى گرفته و دیوانه‏اید.»5
و در جایى دیگر در همین خصلت کوفیان مى‏فرماید:
«هرگاه لشکر کوچکى از شامیان به سرزمینتان نزدیک شود، هنر مردانتان این است که درِ خانه‏هاى خویش را فرو بندند و چونان سوسمار به سوراخ‏هاى خویش خزند یا همانند کفتاران گریزگاهى جویند...شما در صحنه حرف و شعار بسیارید، امّا در پس پرچم‏هاى پیکار اندک.6
غدر و حیله و بى‏وفایى خصیصه زشت دیگرى است که امام بارها در کلام خود، کوفیان را به این جهت سرزنش مى‏فرمود:
«اى کوفیان! گرفتارى من با شما در دو سه چیز خلاصه مى‏شود: کرهایى صاحب‏گوش، لال‏هایى زبان‏دراز و کورانى چشم‏دارید. نه در برخوردها آزادگى و صداقتتان هست و نه در هنگامه گرفتارى برادرانى مورد اعتمادید.»7
و نیز مى‏فرماید:
«اى نامردانِ به صورت مرد، اى بى‏خردان! ناز پرورد! کاش شما را ندیده بودم و نمى‏شناختم که به خدا پایان این آشنایى ندامت بود و دستاورد آن اندوه و حسرت.»8
و فرجام این جهادگریزى‏ها و بى‏وفایى‏ها به امام على(ع)، نفرین‏هاى متعدد حضرت در ناسپاسى آنها بود و ننگى که با به شهادت رساندن حیدر کرّار در محراب عبادت، براى همیشه تاریخ بر پیشانى کوفیان پیمان‏شکن ماندگار شد.
کوفه در عصر امام‏حسین(ع)
با آغاز امامت امام مجتبى(ع)، چهل هزار کوفى، نخستین مردمى بودند که در جهان اسلام با آن حضرت بیعت کردند.9 قیس بن سعد، فرمانده سپاه امام على(ع)، تقاضا کرد تا به عنوان اولین بیعت کننده، بیعت را بر اساس قرآن، سنت پیامبر و جنگ با دشمنان خدا قرار دهد، امّا امام که از تردید و بى‏وفایى کوفیان در آزمایش بیمناک بود، شرط سوّم را حذف کرد.10
روز بیعت تمامى چهل هزار کوفى در موضوع بیعت متفق بودند امّا این بیعت که در مجاورت آوردگاه جنگ‏هاى جمل، صفین و نهروان انجام شد، همچنان آغشته به وسوسه‏ها و دلواپسى‏هاى تردیدانگیز بود. در آن روز، کثیرى از کسان مقتولان طرفین این پیکارها در کوفه مى‏زیستند که با کشتگاه خود هم رأى بوده و آرزوى انتقام خون آنان را داشتند.
بسیارى از بیعت کنندگان که جلوه‏هاى دلفریب مادى به مرزهاى عقیده‏اشان تجاوز کرده بود، مى‏پنداشتند که بیعت با امام، خواسته‏ها و تمایلات نفسانى آنها را اشباع مى‏کند.
روى دیگر سکه، خزائن شام بود که پیوسته جلوه دلپذیر زرها و وعده‏ها را در دیدگان این مردم قرار مى‏داد و دل از کفِشان مى‏ربود و امام نیز از این پنهان کارى‏ها مطّلع بود.
در همین بدو کار، جناح امویان مانند اشعث، شبث و...در مکاتبه‏اى مخفى، فرمانبردارى خود از معاویه را اعلام و مشوق او در حرکت به سوى کوفه شدند. آنان ضمانت کردند که هرگاه سپاه دشمن به اردوگاه امام نزدیک شود، امام را دست‏بسته تحویل معاویه دهند و یا ناگهانى او را بکشند.11
معاویه هم پذیرفت که با کشتن امام(ع)، به آنان صدهزار درهم، فرماندهى یکى از لشکرها و ازدواج با یکى از دخترانش را عطا کند. از آن پس امام همیشه در زیر لباس زره مى‏پوشید، تا جایى که یک‏بار در حین نماز بر او تیر افکندند و زره مانع جراحت شد.12
امام حسن(ع) که خوى نامردمى کوفیان را مى‏شناخت، على‏رغم اصرار آنان، دست به کار جنگ با معاویه نشد تا آنکه معاویه مهیاى جنگ با کوفه شد. امام نیز اعلان جهاد فرمود و به دعوتش مؤمنان با اخلاص و حاملان قرآن نظیر حجر بن عدى، ابو ایوب، صعصعه، میثم، عدى بن حاتم و...گِردش جمع شده و جناح نیرومند جبهه امام را ایجاد کردند. امّا در کنار اینان، غداران جنگ‏گریزى بودند که پس از دعوت امام در اردوگاه نخیله، سکوت محض اختیار کردند و حتى با یک کلمه هم پاسخ حضرتش را ندادند.13
امام ده روز در نخیله ماند، امّا تنها چهار هزار نفر بیشتر به یارى‏اش نیامدند. لذا فرمود: مرا فریفتید همچنان که خلیفه پیشین را فریفته بودید.14
آنگاه امام سردارى از قبیله کنده را با سپاهى به انبار فرستاد، امّا او در مقابل وعده‏هاى معاویه به دشمن پیوست، امام با شنیدن این خبر فرمود: «بارها گفته‏ام که در شما وفایى نیست و شما بندگان دنیایید.»
سپس سردارى از قبیله مراد را فرستاد و فرمود که او هم خیانت مى‏کند. مرادى با سوگندهایى که کوه تاب آن را ندارد تأکید کرد که وفادار مى‏ماند، امّا او نیز در برابر قاصدان معاویه فریفته شد.15
دیرى نپائید که عبید الّله‏بن عباس، فرمانده کل سپاه امام، به همراه هشت هزار کوفى دیگر در مقابل وعده یک میلیون درهمى معاویه به اردوگاه او پیوست.16
سرانجام بى‏وفایى‏ها به جایى رسید که کوفیان تحت تأثیر این شایعه معاویه که امام تن به صلح داده و قیس فرمانده سپاه امام به شهادت رسیده، در مدائن بر حضرت هجوم آوردند، خیمه‏اش را غارت کرده و با خنجر یک کوفى دیگر، رانش را مجروح کردند و امام حسن(ع) با پیکرى مجروح و خون‏آلود به سوى کوفه رهسپار شد.17
امام‏حسین(ع)، کوفه و ریزش‏ها ن نامه نوشته و حضرت را به کوفه دعوت کردند18؛ مع الاسف ردّ پایى از اینان در تنهایى مسلم ابن عقیل نمى‏بینیم.
شیعیان عادى که درصد قابل ملاحظه‏اى از مردم کوفه را تشکیل مى‏دادند، گرچه علاقه‏مند به خاندان عصمت بودند، امّا رفتار مستبدانه زیاد و پسرش عبیدالله با شیعیان و سیاست‏هاى کلان اموى ودر شیعه‏زدایى جامعه کوفه، ترس عجیبى در دل آنها نهاده بود که تا احتمال پیروزى در حادثه‏اى را نمى‏دادند، مشارکت نمى‏کردند. قیام مسلم بن عقیل و یارى‏رسانى ابتدایى مردم به او، نمونه‏اى از این گونه است.
هواداران بنى‏امیه: رهبرى طرفداران حزب اموى در کوفه بر عهده افرادى مانند عمرو بن حجاج، یزید بن حرث، عمرو بن حریث، عبدالله بن مسلم، عمارة بن عقبه، عمربن سعد و...بود که با گذشت بیست سال حاکمیت امویان در کوفه و پیش از آن تشویق عثمان مبنى بر تعویض زمینهاى اینان در مدینه و کوفه، از نظر مالى و موقعیت اجتماعى نسبت به سایر قبایل کوفه برترى یافتند.19
رؤسا و متنفذان بیشتر قبایل که ارتباط نزدیکى با حکومت شام داشتند، در این حزب بودند و این امر سبب گرایش بسیارى از مردم به این گروه شده بود.
قدس سرهما اینان پس از سرکوبى در جنگ نهروان، به واسطه سیاستهاى غیر اسلامى و ازدیاد ناراضیان جدید، دوباره قدرت گرفتند و چند بار نیز قیام کردند و توسط زیاد و عبیدالله سرکوب شدند؛ این گروه در عاشورا نقش چندانى نداشتند.
قدس سرهما افرادى بودند که تحت تأثیر تبلیغات خوارج قرار گرفته بودند، بدون اینکه جزو آنان باشند و پیوسته درحال تردید و دو دلى بودند. گویا این عده در اصل دین، تردید و تزلزل داشته‏اند.20
به هر حال اینان جمعى از ساکنان کوفه و فرومایگان آن اجتماع بودند که خود به خود نه قصد نیکى داشتند و نه توانایى بدى. با این وصف، وجود آنان خود مایه شر و وسیله فساد و آلت بى‏اراده‏اى در دست اخلال‏گران و فتنه‏جویان بود.
قدس سرهما به گفته طبرى، اینان بیست هزار مرد مسلح کوفى بودند که داراى نژادى مخلوط از اولاد بردگان و موالى بودند و شاید بیشتر اینان اولاد کنیزان اسیر در جنگ جلولاء بودند. این گروه در عصر امام حسن(ع) و امام‏حسین(ع) مردمى صاحب‏سلاح و جنگجو به شمار مى‏آمدند که در برابر مزد به هر جنایتى تن مى‏دادند و شمشیر برنده‏اى در دست جباران بودند. اینان با استقبال از فتنه‏ها و آشوبها، به قدرى بر شوکت و قدرت خود افزوده بودند که شهر کوفه را به آنان نسبت مى‏دادند و مى‏گفتند:کوفة الحمراء.21
قدس سرهما بیشترین سهم جمعیت کوفه در کربلا، از آنِ افراد بى‏تفاوت و ابن‏الوقتى بود که قصدى جز دنیا خواهى نداشتند. این گروه هنگامى که احتمال پیروزى مسلم را زیاد دیدند به او پیوستند، امّا با ظهور آثار شکست یک‏باره او را تنها رها کردند. با آنکه خود، امام را دعوت کرده بودند امّا چون احتمال پیروزى ندادند، وعده و وعیده‏هاى ابن زیاد را پذیرفته و به سپاه یزیدیان در کربلا ملحق شدند.
اینان همان دین‏فروشانى‏اند که فرزدق در مکالمه با امام‏حسین(ع) اینگونه توصیفشان کرد:
قلبهاى آنان با توست و شمشیرهایشان علیه تو کشیده شده است.22
آغاز حرکت امام‏حسین(ع) و یارانش به سوى عراق، به‏دنبال نامه‏نگارى‏هاى فراوان کوفیان در دعوت از امام‏حسین(ع)، صورت پذیرفت. چرا عراقیان امام‏حسین(ع) را نزد خود خواندند؟ آنها چه مى‏خواستند و چرا حسین(ع) را پس از دعوت، تنها گذاشتند؟
آیا جملگى از بدعت‏هایى که در دین پدید آمده بود رنج مى‏بردند؟ آیا همه مى‏خواستنند سنت رسول خدا(ص) احیا گردد؟ اگر چنین بود؛ چرا نهضت، پایانى چنین غم‏انگیز داشت؟
دعوت کنندگان را مى‏توان به گروه‏هاى زیر تقسیم نمود:
1. گروهى از نامه نگاران مانند سلیمان بن صرد، رفاعة بن شداد و مسیب بن نجبه از شیعیان خاص على(ع) و اقلیتى پاى‏بند به دین و اجراى احکام اسلامى بودند و مى‏دیدند که حدود شریعت معطل مانده و فقه و سنت رسول الله(ص) بازیچه حکومت‏ها شده است.
اینان حکومت عدل علوى و شاید حاکمیت نبوى را درک کرده و انحراف حاکمان اموى از سیره نبوى، آنها را به ستوه آورده بود و خوددارى امام‏حسین(ع) از بیعت با یزید، فرصت مغتنمى براى قیامشان علیه بنى‏امیه بود.
2. اختلاف و جنگ بین شامیان و کوفیان در عصرمعاویه و بى‏توجّهى عمدى معاویه به کوفه و تنزل آن به یک شهر عادى، گروهى را بر آن داشت تا عظمت کوفه در زمان على(ع) و مرکزیت خلافت اسلامى را احیا کنند. روشن است که بازگشت عظمت از دست رفته به کوفه، پیامدهاى اقتصادى و مالى فراوانى براى ساکنان شهر در پى‏داشت.
3. گروهى که سالها پیش براى شرکت در فتوحات اسلامى و برخوردارى از غنایم جنگى به این آمادگاه نظامى ـ کوفه ـ آمده بودند و شاهد بودند که آسیب‏هاى ناشى از جنگ براى اینان و بهره‏گیرى ظالمانه از بیت‏المال نصیب دیگران شده، پیوسته مترصد فرصتى بودند تا اگر بتوانند حق خود را بستانند.
4. گروهى که در نتیجه شور و هیجان زایدالوصف نامه نگارى‏ها، جوّ غالب آنها را گرفته و اقدام به نامه نگارى کردند.
5. گروهى از سران و متنفذان قبایل مانند شبث بن ربعى، حجاربن ابجر، عزرة بن قیس، و...که چندان دل خوشى از اهل‏بیت(س) نداشتند ولى براى آنکه از قافله عقب نمانند و در حکومت آینده امام، نفوذ و ریاست خود را حفظ کنند، احساساتى‏ترین نامه‏ها را به حضرت نوشتند امّا هم اینان در موقعیت‏هاى حساس سپاه عمر بن سعد، جاى گرفتند به گونه‏اى که امام در روز عاشورا، اینان را با نام خطاب کرده و فرمودند:
اى شبث بن ربعى! اى حجاربن ابجر! اى قیس بن اشعث! اى یزید بن حارث! آیا شما نبودید که به من نوشتید که میوه‏ها رسیده و هنگام چیدن آن‏ها شده و خرماها سبز شده و زمین پر از گیاه شده و سپاهى آماده در انتظار توست، پس بشتاب.23
ناهمگونى فکرى دعوت کنندگان امام(ع) به کوفه، بى‏تردید عکس العمل‏هاى گوناگونى نسبت به یارى امام(ع) پدید آورد و سرانجام منجر به حادثه‏اى بزرگ در تاریخ ادیان الهى شد، حادثه‏اى که پیروان هیچ یک از ادیان گذشته، نسبت به اولاد پیامبر خویش چنین نکرده بودند.
کربلا گرچه به ظاهر آوردگاه پیکار حق و باطل، امّا در واقع عرصه ابتلا و آزمون بزرگ انسان‏ها بود در یک سو، بزرگ‏مردانى مجاهد که با امام خویش پیمان خون بستند و در وفاى به این عهد سربلند شدند و سالارشان اباعبدالله الحسین(ع) در شب عاشورا به زینب کبرا ـ که نگران وفاى اصحاب بود ـ این‏گونه اطمینان خاطر داد:
و الله لقد نهرتهم و بلوتهم...یستأنسون بالمنیّة دونى استئناس الطفل بلبن امّة؛24 به خدا سوگوند! من ایشان را آزمایش کردم، بلکه چند بار هم از خود راندم و به این نتیجه رسیدم که آنان مرگ در حضور مرا بیشتر دوست دارند و به آن بیشتر از طفل نسبت به شیر مادر مأنوسند.
و سید الساجدین(ع) در مراتب آزمایش یاران پدرش مى‏فرماید:
خود شاهد بودم که پدرم در شب عاشورا به اصحابش فرمود: اینک شب در آمده و راه گریختن بر شما گشوده شده، پس این شب را غنیمت شمارید و بگریزید که این گروه جفاکار مرا مى‏طلبند و با دیگرى کارى ندارند. اگر مرا بکشند از پى شما نخواهند آمد.
ایشان گفتند:
به خدا سوگند! که این هرگز نخواهد شد.
حضرت فرمود:
فردا کشته خواهید شد و یکى از شما زنده نخواهد ماند.
ایشان گفتند:
حمد مى‏کنیم خداوندى را که ما را مشرف کرده است به این کرامت که با تو شهید شویم.
پس ایشان دل بر شهادت گذاشتند و حضرت ایشان را دعا کرد.25
و در سایه چنین ایمان و اعتقادى بود که امام به یارانش فرمود:
سر بالا کنید و نظر کنید. چون نظر کردند، درجات و منازل خود را در بهشت دیدند. پس حضرت منزل هر یک را به او نشان داد تا آنکه همه منازل خود را شناختند و حور و قصور و نعمت‏هاى موفور خود را دیدند و به این سبب در آن صحرا روبه نیزه و شمشیر مى‏رفتند که زودتر به منزل خود برسند و به نعیم ابدى متنعم گردند.26
چه مردان بزرگى همچون حبیب و مسلم که از آغاز با حضرت بودند، یا دیگرانى چون حرّ و زهیر که بعدها به امام پیوستند و چه کسانى که با حضور در این حادثه، بزرگ و جاودان شدند، جملگى رویش‏هاى نهضت حسینى‏اند.
امّا در سوى دیگر، دون‏صفتانى که با ادعاى شیعه‏گرى و پیروى از امام، هرگونه جفایى را بر امام روا مى‏داشتند، منافقانى که تا منافع و هوسهاى شیطانى تأمین مى‏شد وفادار بودند؛ در غیر این صورت اردوگاه دشمن را بر مى‏گزیدند تا از زخارف دنیا بهره‏اى گیرند. اینان افرادى بودند که امام‏حسین(ع) تا آخرین لحظات از هدایت و دعوت آنها غافل نبود، امّا تنها قلوب مستعد درک پیام امام، قابلیت چنین هدایتى داشتند.
این گروه، ریزش‏هاى حادثه عاشورایند که به برخى از علل و عوامل ریزشهاى این عصر مى‏پردازیم:
قدس سره
جلوه‏هاى زندگى دنیا، سبب تعلق خاطر مى‏شوند و انسانِ دل بسته را دست و پا نیز مى‏بندد. روند گرایش به تجمل و ازدیاد ثروت که پس از رحلت نبى مکرم اسلام(ص) با بدعت‏هاى خلفا در تخلّف از سیره آن حضرت آغاز شد؛ در دوره عثمان بیم پیامبر(ص) را که فرمود: «بیشترین ترس من براى امتم، جلوه‏هاى دنیا و زیاده خواهى آن است»،27 محقق ساخت.
دلى که مالامال از حبّ مال و جاه گردد، دیگر توانایى پذیرش را نیز ندارد. نمودهاى فراوانى از دنیاخواهى کوفیان درتاریخ ثبت است:
هنگامى که على(ع) در سال 36 هجرى از این مردم براى مقابله با بصریان در جمل دعوت به یارى کرد، چون ضریب موفقیت امام کم و احتمال شکست وجود داشت، با تأکیدات حضرت تنها 12 هزار نفر کوفى حضور یافتند.28 امّا در صفین که حکومت امام در کوفه تثبیت شده بود، بین 65 تا 120 هزار نفر، در سپاه حضرت گردآمدند.29
در حادثه کربلا، عمر بن سعد که وعده‏هاى فریباى حکومت و پول، چشمان او را خیره کرده بود، مورد خطاب امام قرار گرفت:
اى پسر سعد! آیا تصمیم دارى با من بجنگى؟ آیا از خداوندى که بازگشت تو به سوى او خواهد بود نمى‏ترسى؟ مرا مى‏شناسى و مى‏دانى پدر من چه کسى است؟ آیا نمى‏خواهى با من باشى و دست از این‏ها بردارى که این به پسند خدا نزدیک‏تر است.30
عمر سعد پاسخ داد:
مى‏ترسم در این صورت خانه‏ام را در کوفه خراب کنند.
امام فرمود: من با هزینه خودم، برایت خانه‏اى مى‏سازم.
عمر سعد باز بهانه جویى کرد و گفت: مى‏ترسم باغ و نخلستانم را در کوفه مصادره نمایند.
امام فرمود: من در حجاز بهتر از آن به تو مى‏دهم.
عمر سعد باز بهانه‏جویى کرد و امام وقتى از هدایت او ناامید شد، او را نفرین کرد که آرزوى حکومت رى را به گور خواهد برد و همان‏گونه شد.31
و عمق کلام آن حضرت در کربلا بهتر درک مى‏شود که فرمود:
الناس عبید الدنیا و الدین لعق على السنتهم، یحوطونه مادرّت معایشهم فاذا محصوا بالبلاء قل الدیانون.32 مردم بندگان دنیایند و دین امرى لیسیدنى است که بر زبان آنها افتاده است، و تا هنگامى به دنبال دین مى‏روند که معیشت آنان برقرار باشد، امّا زمانى که در آزمایش افتند، تعداد دینداران اندک خواهند بود.
رضی الله عنه
سیاست تهدید و ارعابى که عبیدالله بن زیاد در کوفه به کار انداخت، مى‏تواند عامل مهمّى در ریزش مردم کوفه از نهضت حسینى باشد. آغاز این حرکت با شهادت میثم و آنگاه رشید، مسلم بن عقیل و هانى تداوم یافت. همین ترس حاکم بر مردم سبب شد على‏رغم اعتقاد آنان به حقانیت امام و نماینده‏اش، مسلم را تنها در شهر رها کنند زیرا از حاکم کوفه شنیده بودند که هر رئیس قبیله‏اى که مخالفى را پناه دهد و معرفى نکند، جلوى خانه‏اش به دار آویخته خواهد شد.33 و این سخن فرزند زیاد همواره در گوش آنان بود که من مأمور بر خورد شدید با مخالفانم و با تازیانه و شمشیر با آنان برخود مى‏کنم.34
عبیدالله براى رسیدن به این هدف از مزدورانى مانند شبث بن ربعى بسیار بهره برد. او به فرمان عبیدالله تلاش بسیار نمود تا با ترساندن مردم کوفه، آنان را از گرد مسلم بپراکند.
مقام معظم رهبرى درباره تأثیر تلاشهاى خائنانه شبث درحادثه عاشورا و تاریخ اسلام مى‏فرماید:
اگر امثال شبث بن ربعى در یک لحظه حساس از خدا مى‏ترسیدند، به جاى این‏که از ابن زیاد بترسند، تاریخ عوض مى‏شد. آنها آمدند و مردم را متفرق کردند. کارى که ابن زیاد کرد، یک عده از همین خواص را بین مردم فرستاد که مردم را بترسانند مادرها و پدرها را، تا بگویند با چه کسى مى‏جنگید؟ چرا مى‏جنگید؟ برگردید، پدرتان را در مى‏آورند. اینها یزیدند، اینها ابن زیادند، اینها بنى‏امیه‏اند و این‏ها پول و شمشیر و تازیانه دارند ولى آنها چیزى ندارند. مردم را ترساندند، به مرور همه متفرق شدند.35
علیه‏السلام
قدرت مالى حکومت اموى و وابستگى شدید مردم کوفه به این توان مالى، مى‏تواند عاملى در ریزش مردم آن شهر از حماسه حسینى دانست.
در آن عصر، درآمد مردم کوفه از دو راه تأمین مى‏شد: 1. کسب و کار. 2. دریافت عطا و رزق از حکومت. خلیفه دوم براى آنکه همیشه سپاه آماده‏اى داشته باشد که به شغل دیگرى مشغول نباشد، حقوق سالانه‏اى براى این سربازان قرار داد و ملاک پرداخت آن صحابى بودن، دفعات حضور در پیکارها و...بود. این حقوق که در نظام حکومتى «عطا» خوانده مى‏شد از محل فتوحات و خراج سرزمین‏هاى تازه فتح شده تأمین مى‏شد و بین سیصد تا دو هزار درهم در سال براى افراد متفاوت بود.36
امیرمؤمنان على(ع) این نظام را پذیرفت امّا پرداخت‏هاى متفاوت را لغو و به تساوى بین افراد تقسیم مى‏فرمود.37
رزق هم کمک‏هاى جنسى مانند خرما، جو، روغن و...بود که ماهانه به طور بلاعوض داده مى‏شد. از زمان معاویه به بعد، ملاک‏هاى خلفاى پیشین براى عطا از بین رفت و تنها تقرب به دستگاه اموى و میزان سرسپردگى به آن حکومت تعیین کننده مقدار عطا شد.38 در این دوره، مخالفان ـ شیعیان ـ همواره به قطع عطا تهدید مى‏شدند و حکومت از این به عنوان برترین حربه در جلب حمایت‏هاى مردمى سود مى‏جست هنگامى که مسلم بن عقیل، قصر عبیدالله را در محاصره آورد، یکى از شگردهاى عبیدالله، تشویق مردم به افزایش عطا در صورت پراکنده شدن و تهدید به قطع عطا در صورت ادامه محاصره بود.39 چنانچه با همین شیوه توانست لشکر عظیمى از مردم کوفه را که دلهاشان با امام(ع) بود، علیه آن حضرت وارد جنگ کند.40
او این کار را با پرداخت عطا به رؤسا و بزرگان کوفه انجام داد تا مشوق عامّه مردم در این گرایش باشند. سالار شهیدان، اباعبدالله الحسین(ع)، در روز عاشورا به هنگام اتمام حجّت با کوفیان، وقتى مشاهده فرمود که اینان با سر و صدا مانع سخنان حضرتند، به عطا به عنوان یکى از عوامل رزیش اشاره کرده فرمود:
همه شما عصیان مرا ورزیدید و به سخنان من گوش فرا نمى‏دهید (چرا که) عطاهاى شما از مال حرام فراهم آمده و شکمهایتان از حرام انباشته شده، پس باعث شده تا بر قلوبتان مهر زده شود.41
مجمع بن عبدالله عائذى، پس از پیوستن به امام در کربلا، در پاسخ آن حضرت که از حال مردم کوفه پرسیدند، عرض کرد:
اشراف و بزرگان کوفه، رشوه‏هاى کلانى از حکومت دریافت کرده و حکومت جوال‏هاى آنها را پر کرده تا محبت آنان را به خود جلب کند، پس آنها یک‏پارچه علیه تو جنگ مى‏کنند.42
رحمهم ‏الله
به شهادت تاریخ، هرگاه حاکمى توانست احساس این مردم را تحریک و از آن بهره گیرد، خیل مردمان کوفى را همراه خود داشته و گرنه با بى‏وفایى آنان روبه‏رو مى‏شد.
شاید شهره شدن کوفیان به غدر و فریب کارى و زبانزد شدن ضرب المثل‏هاى «اغدر من کوفى؛ فریبکارتر از کوفى»؛ «الکوفى لا یوفى؛ کوفى وفا ندارد»، ناشى از رشد این خصیصه (احساساتى بودن) کوفیان باشد.
و گویا فرموده سالار شهیدان که: خدایا! اهل عراق مرا فریب دادند و از راه خدعه وارد شدند،43 اشاره به همین مطلب باشد چرا که امام(ع) مى‏خواست به احساسات و خواست مردم بها دهد و آن را به راه صواب هدایت نماید و چه بسا اگر آن حضرت موفق به حضور در کوفه مى‏شد، مى‏توانست چنین کند، امّا دشمن پیشدستى نمود و آنچه را که امام آماده کرده بود، علیه حضرت به کار گرفت. چنانچه حضرت در عاشورا فرمود:
اى اهل عراق! ما را با اشتیاق به فریادرسى خواستید و ما براى فریادرسى شما آمدیم، پس شمشیرى که در دستانتان بود، علیه ما تیز کردید و آتشى را که ما بر ضد دشمنان شما و خودمان افروخته بودیم، براى سوزاندن ما آوردید.44
جلوه دیگرى از این احساسات را پس از واقعه عاشورا به هنگام ورود کاروان اسرا به کوفه مى‏بینیم که با سخنان اهل بیت، اینان گریه و شیون سردادند تا جایى که ام‏کلثوم از آنها پرسید:
شما که بر ما مى‏گریید، پس چه کسى خاندان ما را کشته است.45
سلیمان بن صرد خزاعى رهبر توابین و مختار ثقفى از افرادى بودند که توانستند از احساسات کوفیان بیشترین بهره را در پیشبرد قیام خود ببرند.
قدس سرهم
بافت جمعیتى متنوع و گونه گون کوفه متشکل از صحرانشینان و قبایل بدوى که بنا به ضرورت، زندگى شهرى را پیشه کرده بودند و تنافى این زندگى با مدل اولیه زندگى آنها که آزادى بى‏قید و شرط و زیر دستور دیگرى نرفتن از مشخصه‏هاى آن بود، سبب شد تا کوفیان با هر حاکمى مخالفت کنند وزیر اطاعت او نروند.
تا آنجا که خلیفه دوّم در باره‏شان مى‏گوید:
چه مصیبتى بالاتر از این‏که با صدهزار جمعیت روبه‏رو باشى که نه آنها از امیران و نه امیران از آنها خشنودند.46
تاریخ گواهى مى‏دهد که اینان چه با امیران عادلى همچون على(ع) و عمّار یاسر و چه با امیران ستمگرى مانند زیاد بن ابیه سر ناسازگارى داشتند.
صلی الله علیه و آله وسلم
در میان خیل کوفیان، بودند نامردانى که به اقتضاى منافعشان تغییر چهره مى‏دادند. اگر سودشان در حمایت از على(ع) و اهل‏بیت بود، بدانان گرایش مى‏یافتند و اگر نفعى در یارى ظالمانى چون معاویه مى‏دیدند، دل در گرو مطامع آنان مى‏نهادند. اینان به راحتى چرخش مواضع داشتند بدون آنکه این بوقلمون‏صفتى و ابن‏الوقتى را براى خویش ننگى بدانند.
شبث بن ربعى، مشتى از این خروار است. مرد هزار چهره‏اى که در آغاز از یاران «سجاح» مدّعى دروغین پیامبرى بود و آنگاه اسلام آورد. در محاصره خانه عثمان جزو انقلابیون بود و بعد از آن از این کار توبه کرد. بعدها در زمره یاران امیرمؤمنان على(ع) درآمد و به همراه عدى بن حاتم سفیر آن حضرت نزد معاویه شد، در صفین با آنکه در رکاب على(ع) جنگید، در نهروان جزو خوارج گردید.
در عصر قیام سالار شهیدان، از جمله افرادى بود که با تمام توان کوشید تا به عمر سعد سه مطلب را القا کند: امام(ع) (نعوذبالله) کافر حربى است، قتل امام واجب است و قتل امام در ماه حرام اشکال شرعى ندارد.
سالار شهیدان او را در عاشورا به نام خطاب کرده و فرمود:
مگر شما به من ننوشتید که میوه‏ها رسیده و اطراف سرسبز شده و اگر بیایى لشکرى برایت مهیاست.47
نقش او در سپاه عمر سعد در فاجعه کربلا کلیدى بود. پس از آن حادثه عظیم، به شکرانه پیروزى یزید بر امام(ع) در کوفه مسجدى ساخت. سپس او که این‏گونه به امام خیانت کرده بود، به‏طور غیر منتظره‏اى در حرکت توابین و قیام مختار رئیس نیروى انتظامى مختار شد و عجیب‏تر آن‏که در قتل مختار نیز سهیم بود.
سه مصداق و سه گونه ریزش
نینوا عرصه رویش‏ها و بالندگى ا نسانهاى بزرگى است که با گوشه چشمى و یا نور هدایتى، به فلاح و رستگارى نائل شدند. حرّ بن یزید، زهیر بن قین، سعد بن حرث، ابوالحتوف و گروه پیوستگان به امام در شب عاشورا، حتى غیرمسلمانانى چونان وهب بن عبدالله مسیحى و یحیى حرّانى یهودى پاکبازانى بودند که شمیم دعوت حسینى آنان را سرمست آن عشق الهى کرد.
به زیبایى همین رویش‏ها، زشتى ریزش‏ها لکه ننگى بر پیشانى تاریخ نهاد که هرگز ستردنى نیست. کالبدشناسى ریزش‏ها را در کلام نورانى سالار شهیدان عشق مى‏جوییم، آنجا که در جلسات مخفى دوره معاویه در صحراى منى، ضمن اشاره به منزلت عالمان مسلمان و عدم استفاده از فرصت‏هاى به دست آمده، زمینه‏هاى سلطه بنى‏امیه را در حالات روحى مردم و خصیصه اصلى آنان یعنى بیم از مرگ بیان مى‏فرماید:
فلامالاً بذلتموه و لا نفساً خاطرتم بها للذى خلقها و لا عشیرة عادیتموها فى ذات اللّه و لکنکم مکنتم الظلمة من منزلتکم و اسلمتم امور الله فى ایدیهم، یعملون بالشبهات و یسیرون فى الشهوات سلطهم على ذلک فرارکم من الموت.48 نه مالى در راه خدا دادید و نه جانى را به خاطر خدایى که آن را آفریده به خطر افکندید و نه با خویشانى به خاطر خدا دشمنى(ع) رسید. اباعبدالله(ع) چند بار آیه استرجاع بر زبان جارى کرده و آنگاه این نامه را براى مردم قرائت کردند:
«همانا خبر دهشت‏انگیزى به ما رسیده و آن کشته شدن مسلم بن عقیل، هانى بن عروه و عبدالله یقطر است و همانا شیعیان ما دست از یارى ما کشیده‏اند. پس هر که مى‏خواهد باز گردد، باکى بر او نیست و باز گردد و ذمّه و عهدى از ما بر او نیست.»
بلافاصه پس از سخنان حضرت، مردم از گرد امام پراکنده شده و به چپ و راست رفتند تا این‏که فقط همراهانى گرد امام باقى ماندند که از مدینه همراه حضرت آمده بودند.
شیخ مفید مى‏گوید: امام مى‏دانست عربهایى که همراه کاروان شده و امام را اطاعت مى‏کنند، بر این گمان‏اند که او به شهرى درخواهد آمد و مردم آنجا فرمان‏پذیر حضرت خواهند شد و حضرت این معنا را خوش نداشت و مى‏خواست اینان سرانجام راهى را که مى‏روند بدانند و ندانسته اقدام به کارى نکنند.49
در اوج حادثه کربلا نیز طبرى مصداقى دیگر را از ریزش گروهى از شاهدان حادثه نقل مى‏کند. شیوخى از اهل کوفه بالاى تلّى ایستاده بودند و گریه و دعا مى‏کردند و مى‏گفتند: خدایا! حسین را یارى کن. راوى گوید به آنان گفتم: دشمنان خدا! چرا پایین نمى‏روید و حسین را یارى نمى‏کنید؟
معلوم مى‏شود کسانى که دم از محبت اهل بیت مى‏زدند، سیاهى لشکر بودند و در موقع شهادت، بالاى بلندى رفته بودند تا خوب تماشا کنند که چه بلاهایى بر سر حسین مى‏آورند و چون مى‏دیدند گریه مى‏کردند، چنین افرادى در سپاه ابن سعد نبودند، بلکه این جماعت از شیوخ و رؤسا بودند و امراى لشکر هم از شورش همین افراد وحشت داشتند ولى حبّ مال آنان را به کربلا کشانیده بود.50
اشاره به سه نمونه بیانگر انگیزه‏هاى کلى جدایى نیروها در نهضت حسینى است:
قدس سره
عبیدالله بن حرّ جعفى از هواداران عثمان بود که در جنگ صفین در سپاه معاویه حضور داشت و بعد از شهادت امام على(ع) در کوفه مسکن گزید. او با آنکه سابقه خوبى نداشت، مورد دعوت امام(ع) قرار گرفت تا به صراط مستقیم الهى هدایت شود.
امام‏حسین(ع) درمنزلگاه بنى مقاتل، خیمه، اسب و نیزه‏اى را در حوالى خود مشاهده کرد و چون از نام صاحب آن سؤال کرد، معلوم شد متعلق به عبیدالله بن حرّ جعفى است.
امام(ع)، حجاج بن مسروق جعفى را نزد او فرستاد و عبیدالله پرسید چه پیامى آورده‏اى. گفت:هدیه پر ارزش و گرانبهایى را برایت به ارمغان آورده‏ام و آن این است که حسین بن على(ع) از تو دعوت کرده یارى‏اش کنى. اگر در حضور اوبا دشمنانش بجنگى، مأجور خواهى بود و اگر کشته شوى، به فیض شهادت خواهى رسید.
عبیدالله گفت: به خدا سوگند! من از کوفه بیرون نیامدم مگر به جهت این‏که دیدم جمعیت کثیرى بر ضدّ حسین(ع) قیام کرده و مى‏خواهند با او بجنگند و شیعیانش را خوار و زبون سازند. من با مشاهده این اوضاع و احوال یقین کردم او کشته خواهد شد. بنابراین نمى‏توانم او را یارى کنم و اصلاً دوست ندارم که او مرا ببیند و یا من او را ببینم.51
چون حجاج پاسخ منفى عبیدالله را براى امام آورد، حضرت شخصاً از جابر خاست و با چند نفر از اهل بیت و اصحاب نزد او رفتند، چون وارد خیمه شدند، حضرت را در صدر مجلس نشاند.
عبیدالله مى‏گوید: من هرگز کسى را همانند حسین(ع) در عمرم ندیدم، هنگامى که حسین به سوى خیمه‏ام مى‏آمد، چنان جاذبه‏اى داشت که من در هیچ چیز آن جاذبه را ندیده بودم و چنان رقّتى در من پدیدار شد که تاکنون نسبت به هیچ کس در من چنین رقتى پیدا نشده بود. آن لحظه‏اى که دیدم به هر سو که مى‏رود، کودکان خردسال اطرافش حلقه مى‏زدند. به محاسنش نظر کردم همانند بال کلاغ سیاه بود. بدو گفتم: آیا این سیاهى موى شماست یا خضاب کرده‏اى ؟ فرمود: پیرى زود به سراغ من آمد و تو مى‏دانى این خضاب است.
پس از آن که مجلس آماده شد، ابى‏عبدالله(ع) حمد و ثناى پروردگار را به جاى آورد و فرمود:
اى پسر حرّ! مردم شهر شما دعوتنامه‏هایى براى من نوشتند که همه آماده یارى من هستند و درخواست کردند که به سوى آنها بیایم و هم اکنون وضع آن طور که آنها نوشته‏اند نیست.52 و تو نیز گناهان بسیارى مرتکب شده‏اى، آیا مى‏خواهى توبه کنى تا گناهانت از بین برود و از آنها پاک گردى؟!
عبیدالله گفت: چگونه ممکن است جبران آن همه گناه، اى پسر پیامبر(ص)؟!
امام فرمود: فرزند دختر پیامبرت را یارى کن و در رکاب او با دشمنانش بجنگ.
عبیدالله گفت: به خدا سوگند! من مى‏دانم هر کس از فرمان تو پیروى کند، سعادتمند خواهد شد ولى من احتمال نمى‏دهم که بتوانم براى شما مفید باشم، زیرا وقتى از کوفه بیرون مى‏آمدم حتى یک نفر را ندیدم که تصمیم بر یارى شما داشته باشد و شما را به خدا سوگند مى‏دهم که مرا از این امر معاف دارى که من به سختى از مرگ گریزانم ولى اینک اسب خود را به نام «مُلحقه» به شما مى‏دهم، اسبى که با آن کسى را تعقیب نکردم جز آنکه به آن دست یافتم و هیچ کس مرا تعقیب نکرده جز آنکه از چنگال دشمن نجات یافته‏ام.
امام فرمود: حال که از نثار جان خود دریغ دارى، ما نیز نه به اسبت و نه به خودت نیازى نداریم و من از افراد گمراه براى خود نیرو نمى‏گیرم ولى همان طور که تو مرا نصیحت کردى، من نیز تو را نصیحت مى‏کنم تا مى‏توانى خود را به جاى دور دستى برسان که صداى مظلومیت و استغاثه ما را نشنوى و پیش‏آمدهاى ما را نبینى. به خدا سوگند! اگر کسى صداى استغاثه ما را بشنود و ما را کمک نکند، خداوند او را به آتش دوزخ سرنگون خواهد کرد.53
مى‏بینیم عبیدالله با آن‏که مظلومیت و حقانیت امام را درک کرده و به سعادتمندى انسان‏هاى در راه او اعتقاد داشت، امّا بیم از جان او را از زمره جاودانگان همیشه تاریخ خارج ساخت.
رضی الله عنه
طرماح بن عدى طائى، فرستاده امیرمؤمنان على(ع) به سوى معاویه،54 در بین قبیله‏اش داراى جایگاه رفیع و شریفى بود. در میانه راه کربلا، در منزلگاه «عذیب المجانات»، چهار سوار از کوفه به امام حسین(ع) پیوستند که طرماح راهنما و یکى از آنان بود و چون حرّ قصد بازداشت آنها را کرد، امام(ع) اینان را یاران خود خواند و به شدت از آنها محافظت کرد.
در همین منزلگاه، امام‏حسین(ع) براى آنکه از بیراهه به کوفه برود، کسى را مى‏خواست که به راه آشنا باشد. طرماح اعلام آمادگى کرد و در جلو کاروان حسینى به راه افتاد و ضمن حرکت، اشعارى را در منزلت شأن کاروانیان و پستى بنى‏امیه و دشمنان امام‏حسین(ع) زمزمه مى‏کرد.55
طرماح به امام عرض کرد: با شما یاران اندکى مى‏بینم و همین لشکریان حرّ در مبارزه با شما پیروزند و من یک روز پیش از آمدن از کوفه، مردم انبوهى را در بیرون شهر دیدم که آماده جنگ با شما مى‏شدند و من تاکنون چنین لشکر عظیمى ندیده بودم، تو را به خدا سوگند! تا مى‏توانى به آنان نزدیک مشو.
طرماح آنگاه از روى خیرخواهى پیشنهادى به امام داد که : اگر مى‏خواهى که در مأمنى فرود آیى که سنگر تو باشد تا تدبیر کار خویش کنى و تو را چاره کار معلوم گردد، با من بیا تا تو را در کوه اَجا فرود آورم، به خدا سوگند که این کوه سنگر ما بوده و هست و ما را از پادشاهان غسّان و حمیر و نعمان بن منذر حفظ کرد و به خدا سوگند هیچ گاه تسلیم نشدیم و این خوارى را به خود نخریدیم، قاصدى نزد قبیله طى در کوه «اجا» و «سلمى» بفرست. ده روز نگذرد که قبیله طى سواره و پیاده نزد تو آیند و تا هر زمان که خواهى نزد ما باش و اگر خداى ناکرده اتفاقى رخ دهد، من با تو پیمان مى‏بندم که ده هزار مرد طائى پیش روى تو شمشیر زنند و تا زنده‏اند نگذارند دست هیچ کس به تو برسد.
امام فرمود: خداوند تو و قبیله‏ات را جزاى خیر دهد. ما و این گروه ـ اصحاب حرّ ـ پیمانى بسته‏ایم که نمى‏توانم از آن باز گردم، معلوم نیست، عاقبت کار ما و آنها به کجا مى‏انجامد.56
طرماح مى‏گوید: من با امام‏حسین(ع) وداع کردم و گفتم: خدا شر جن و انس را از تو دور گرداند، من براى کسان خویش از کوفه آذوقه آورده‏ام و نفقه آنها نزد من است، من مى‏روم و آذوقه آنها را مى‏رسانم و بعد به سوى تو باز مى‏گردم و اگر به تو برسم، البته تو را یارى خواهم کرد.
امام فرمود: اگر قصد یارى دارى، شتاب کن، خدا تو را ببخشاید.
طرماح مى‏گوید: دانستم که امام به یارى مردان محتاج است، نزد اهل خویش رفته و کار آنها را اصلاح نموده و وصیت کردم و در بازگشت شتاب کردم تا به عذیب المجانات رسیدم که خبر کشته شدن امام‏حسین(ع) را به من دادند.
مى‏بینید که طرماح نسبت به امام معرفت خوبى داشت و خیرخواه صادقى براى امام(ع) بود تا آنجا که چند بار مورد دعاى آن حضرت واقع شد، امّا رساندن آذوقه به خانواده و ترجیح دادن آنان به یارى امام(ع) و اولویت‏بخشى آنان در رفع گرفتاریشان، او را از فیض یارى امام معصوم(ع) محروم کرد.
رحمه الله علیه‏السلام
ضحّاک از اصحاب امام(ع) در کربلا بود که با شرط به کاروان امام پیوست و با همان شرط در آخرین لحظات، امام را تنها گذاشت. ضحاک مى‏گوید:
چون دیدم اصحاب امام‏حسین(ع) یکى پس از دیگرى شهید مى‏شوند و دیگر کسى غیر از سویدبن عمرو و بشیربن عمرو، از یاران امام باقى نمانده، خدمت آن حضرت رفتم و گفتم:
شرطى که میان من و شما بود، یادتان هست؟ روزى که در رکاب شما آمدم، من شرط کردم مادامى از شما دفاع خواهم کرد که شما یاورانى داشته باشید و آنگاه که شما یاور و مدافعى نداشتید، من در برگشتن آزاد باشم و شما این شرط را قبول کردید.»
امام(ع) مرا تأیید کرد و فرمود راست مى‏گویى، امّا چگونه مى‏توانى از میان این همه دشمن جان سالم به در ببرى؟ اگر مى‏توانى خودت را نجات بدهى از طرف من آزادى.
ضحاک مى‏افزاید: پس از آن اسبم را که در خیمه یکى از دوستان پنهان کرده بودم برداشتم و سواره از کنار اهل کوفه بیرون رفتم، پانزده نفر از آنها تا روستاى شفیه در نزدیکى ساحل فرات مرا تعقیب کردند، در آنجا که به من رسیدند، چند نفرشان مرا شناختند و چون پسر عموى من بودند، مرا به حال خود گذاشتند.
________________________________________
1. فتوح البلدان، بلاذرى، ص434، مترجم.
1. فتوح البلدان، بلاذرى، ص434، مترجم.
3. الامامة و السیاسة، ابن قتیبه دینورى، ج1، ص47.
4. تشیع در مسیر تاریخ، دکتر سید حسین جعفرى ترجمه محمد تقى آیت اللّهى، چاپ اوّل، ص107.
5. نهج‏البلاغه، ترجمه سید جعفر شهیدى، خطبه 34.
6. همان، خطبه69.
7. همان، خطبه 97.
8. همان، خطبه 27.
9. مروج الذهب، مسعودى، ج2، ص426 ـ تنبیه الاشراف، مسعودى، ص300 ـ اسد الغابه، ابن اثیر ج2، ص14.
10. تاریخ طبرى، ج2، ص1 ـ اسد الغابه، ج2، ص14 ـ استیعاب، ابن عبدالبر، ج1، ص383.
11. ارشاد، شیخ مفید، ص270.
12. علل الشرایع، شیخ صدوق، ص84.
13. صلح امام حسن، راضى آل یاسین، ترجمه آیة‏الله خامنه‏اى، ص84.
14. الخرایج و الجرایح، راوندى، ص228، چاپ بیروت.
15. بحارالانوار، علامه مجلسى، ج10، ص110.
16. تاریخ یعقوبى، ج2، ص191.
17. همان، ص215.
18. تاریخ طبرى، ج4، ص261.
19. پژوهشى پیرامون قیام امام‏حسین(ع)، سید جعفر شهیدى، ص56، نشر فرهنگ اسلامى.
20. تجارب الامم، ابن مسکویه، ج2، ص57.
21. تاریخ طبرى، ج4، ص323.
22. الدمعة الساکبه، محمد باقر بهبهانى، ج4، ص372، چاپ بیروت.
23. جلاء العیون، علامه مجلس، ص572 ـ 571، نشر سرور.
24. همان.
25. میزان الحکمه، محمدى رى شهرى، ج1، ص155.
26. تاریخ طبرى، ج3، ص513.
27. همان، ص545.
28. سخنان حسین از مدینه تا کربلا، نجمى، ص199.
29. مقتل الحسین، خوارزمى، ج1، ص245، دارمفید.
30. موسوعة، تحقیقات باقرالعلوم، دارالمعروف، ص373.
31. ارشاد، شیخ مفید، ج2، ص42.
32. تاریخ طبرى، ج7، ص242.
33. سخنان مقام معظم رهبرى، تاریخ 20/3/75.
34. الحیاه لاجتماعیه، ص250 ـ تنظیمات الجیش العربى، ص98.
35. نهج‏البلاغه، خطبه 126.
36. تنظیمات الجیش العربى، ص92.
37. تاریخ طبرى، ج4، ص277.
38. حیاة الامام الحسین، ج2، ص453.
39. موسوعه کلمات الامام الحسین،، ص432.
40. تاریخ طبرى، ج4، ص306.
41. همان، ص500.
42. همان، ص498.
43. مقتل الحسین، عبدالرزاق مقرم، ص317.
44. تاریخ طبرى، ج2، ص243.
46. همان، ج100، ص80 ـ 79.
46. همان، ج100، ص80 ـ 79.
47. همان، ج44، ص37.
48. تاریخ طبرى، ج5، ص392.
49. اخبار الطوال، دینورى ترجمه دامغانى، ص297.
50. مقتل الحسین، مقرم، ص189.
51. همان.
52. وسیلة الدارین فى انصار الحسین، سیدابراهیم موسوى زنجانى، ص158، مؤسسه اعلمى بیروت.
53. اعیان الشیعه، علامه محسن امین، ج7، ص396، دارالتعارف بیروت.
54. الکامل، ابن اثیر، ج4، ص50، دار صادر بیروت.
55. نفس المهموم، محدث قمى، ص176، انتشارات علمیه.
56. الکامل، ج4، ص73.

در نهضت حسینى

در نهضت حسینى
قیام سالار شهیدان، حسین بن على(ع) حادثه‏اى است که از ابعاد گوناگون قابل بحث، تحقیق و پژوهش است، چنان که حجم زیادى از میراث ارزشمند اسلامى در قالبهاى گوناگون به این موضوع اختصاص دارد. یکى از محورهایى که در باره این حماسه بى‏نظیر تاریخ بشرى قابل توجه و پیگیرى است، بُعد «ضد استبدادى و آزادى‏خواهانه» این قیام الهى است.
نویسنده در این مقاله سعى کرده است ضمن ارائه نگاه امام‏حسین(ع) به مقوله «آزادى» و شئون مختلف آن در زندگى فردى و اجتماعى، تصویرى از فضاى استبدادى و جو خفقان حکومت امویان را ترسیم نماید تا روشن شود که قیام حسینى در چه فضا و شرائط دشوارى بر پا شد و چه عواملى موجب گردید تا امام(ع) براى رویارویى با حکومت ستم‏پیشه اموى، نهضتى خونین را سازماندهى کند. وى سپس جایگاه امام حسین(ع) از جهات فردى و اجتماعى در جهان اسلام، مظاهر عزت و آزادگى از مدینه تا کربلا را برشمرده، نتیجه مى‏گیرد این قیام آزادى‏بخش را نباید تنها الهام‏بخش یک ملت براى رهایى از ظلم و بیداد حاکمان مستبد در کشور خودشان دانست، بلکه آنچه امروز بیش از آن بشریت بدان نیاز دارد، الهام از نهضت حسینى براى در هم شکستن جو استبدادى در عرصه جهانى و بین‏المللى است.
آزادى حقیقى در فرهنگ حسینى
در مکتب انبیاى الهى اوج کمال و سعادت انسان رسیدن به مقام عبودیت و بندگى خدا است. همه پیامبران بر انگیخته شدند تا به مردم بگویند: خدا را عبادت کنید و از اطاعت غیر او بپرهیزید: «ان اعبدوالله و اجتنبوا الطاغوت».1
در این بینش همه انسانها با خداوند خالق هستى نسبت یکسان دارند و لذا با یکدیگر برابر بوده و هیچ انسانى حق امر و نهى و ولایت و سلطه بر دیگرى ندارد. چه اینکه هیچ انسانى مجاز به سلطه‏پذیرى انسان دیگر و اطاعت و تسلیم در برابر او نیست. تنها موجودى که در نظام هستى حق امر و نهى داشته و مى‏تواند نسبت به دیگران تصمیم بگیرد، خداوند متعال است که واجد همه کمالات و منزّه از هر عیب و نقصى است. اوست که خالق نظام هستى است و بر همه موجودات و از آن جمله انسان ولایت دارد. امام جعفر صادق(ع) از جدّ بزرگوارش حسین بن على(ع) نقل کرده که آن حضرت فرمود:
«ایها الناس! ان اللّه عزّ و جّل ذکره ما خلق العباد الاّ لیعرفوه، فاذا عرفوه عبدوه، فاذا عبدوه استغنوا بعبادته عن عبادة ماسواه؛2 اى مردم! خداوند ـ عز و جل ـ بندگان را جز براى اینکه به او معرفت پیدا کنند، نیافرید، پس وقتى او را شناختند، عبادتش کردند و هنگامى که او را عبادت کردند، به سبب پرستش او از عبادت غیر او بى نیاز گشتند».
در این کلام نورانى، غایت خلقت و کمال آدمى «معرفت خدا» شمرده شده که ثمره نیل بدان بندگى او و رهایى از بندگى دیگران است. چه اینکه راه رسیدن به معرفت نهایى او نیز از همین مسیر مى‏گذرد، بندگى خدا و رهایى از بندگى غیر او.
در میان انسانها و روابط بین آنها نیز تنها کسانى حق امر و نهى بر دیگران دارند و مى‏توانند در باره ایشان تصمیم بگیرند که از سوى صاحب اصلى ولایت و سلطان حقیقى مجاز باشند. اگر پیامبر یا جانشین او حق امر و نهى بر مردم دارند و متقابلاً مردم موظف به پیروى از دستورات ایشانند، به امر الهى است، و اگر دستور خدا نبود، آنان نیز داراى چنین شأن و موقعیتى نبودند و البته لازمه جعل مقام نبوت یا امامت براى ایشان، برخوردارى از چنین موقعیت و حق امر و نهى است.
در مکتب حسینى پیروى از امام چون در راستاى اطاعت از خداست، مشروعیت دارد. امام‏حسین(ع) در پاسخ مردى که از حضرتش پرسید: اى پسر رسول خدا! پدر و مادرم فدایت باد، معرفت خدا چیست؟ فرمود:
«معرفت اهل هر زمانى نسبت به امامشان است، کسیکه پیروى‏اش بر مردم واجب است».3
بدیهى است شناخت و پیروى از امامى مى‏تواند «معرفت خدا» تلقى شود که آن امام جانشین خدا در زمین باشد و از سوى او به این مقام و منصب برگزیده شده باشد:
«انى جاعلک للناس اماماً قال و من ذریّتى قال لا ینال عهدى الظالمین».4
در این مکتب «رهایى از بندگى غیر خدا» اوج آزادى روحى و معنوى انسان است و اساساً آزادى حقیقى انسان جز این نیست.
آزاده نباشد آن‏که آزاد تو نیست5 در محفل دوستان به جز یاد تو نیست
اگر آزادى به این معنا تأمین شود، در پرتو آن آزادیهاى اجتماعى ـ سیاسى نیز تأمین خواهد شد. نمونه بارز آن پیامبر اکرم(ص) و امام على(ع)، هستند که چون به معناى واقعى وارسته و آزاد بودند، در زمان حاکمیت خود بیشترین تلاش را در جهت تأمین حقوق و آزادیهاى اجتماعى مردم داشتند. در نظام سیاسى اسلام آزادیهاى سیاسى ـ اجتماعى در چارچوب قوانین الهى به رسمیت شناخته شده و اهمیتى فراوان دارد، اما این همه مقدمه‏اى براى رهایى انسان از هواهاى نفسانى و بریدن از غیر خدا و رسیدن به مقام بندگى خداست. به تعبیر متفکر شهید استاد مطهرى:
«آزادیهاى اجتماعى مقدس است، اما آزادى معنوى بیش از هر چیزى ارزش دارد و درد امروز بشر آن است که به دنبال آزادى اجتماعى است، اما براى آزادى معنوى تلاش نمى‏کند، چون بدون اتکاى به دین و پیامبران نمى‏توان به این آزادى رسید.»6
پیامبر اکرم(ص) در پاسخ یکى از اصحاب صفّه که عرض کرد: خود را از دنیا رها کرده‏ام و طلا و سنگ برایم یکسان است، فرمود: «اکنون آزاد شدى.»7
امام على(ع) نیز در سفارشى به فرزندش امام حسن مجتبى(ع) همین واقعیت را گوشزد کرد:
«یا بنىّ! لا تکن عبد غیرک و قد جعلک الله حرّا؛8 پسرم، در حالى که خدا تو را آزاد آفریده، بنده دیگرى مباش».
رهایى از خود یا بندگى و اسارت انسانهایى چون خود نعمتى گرانبهاست که خالق انسان به او عطا کرده و با هیچ نعمت دیگرى همسان نیست، چرا که بندگى خود یا دیگرى جز اسارت انسان و از کف دادن بزرگترین سرمایه آدمى یعنى «آزادى» نیست.
محمود عقّاد، نویسنده شهیر عرب، سخنان امام‏حسین(ع) را در سن سى سالگى حضرت، هنگام بدرقه ابوذرغفارى که راهى تبعیدگاهش در «ربذه» بود، نقل کرده و مى‏افزاید: گویا آن حضرت شعار زندگى خود را از روزى که قدم به دنیا نهاد تا پایان عمر که به درجه شهادت رسید، در این چند جمله خلاصه کرده است؛9 آن جملات چنین است:
«یا عمّاه، ان الله تعالى قادرٌ ان یغیّر ما قدترى و اللّه کلّ یوم فى شأن و قد منعک القوم دنیاهم و منعتهم دینک فما اغناک عمّا منعوک و احوجهم الى ما منعتهم! فاسئل الله الصبر و النصر و استعذ به من الجشع و الجزع، فان الصبر من الدین و الکرم و ان الجشع لا یقدّم رزقاً و الجزع لا یؤخّر اجلاً؛10 عمو جان! خداوند تعالى قادر است که وضع کنونى را که مشاهده مى‏کنى، تغییر دهد و خداوند هر روزى به کارى دست مى‏زند، و این قوم دنیاى خود را از تو باز داشتند و تو نیز دین خود را از آنان بازداشتى به راستى تو چقدر از آنچه آنان محرومت کردند، بى‏نیازى و آنان چقدر به آنچه که تو محرومشان ساختى، نیازمندند. پس از خداوند صبر و پیروزى بخواه و از حرص و بى‏تابى به او پناه ببر که صبر از دین و کرامت و بزرگوارى است و نه حرص روزى را جلو مى‏اندازد و نه بى‏تابى اجل انسان را به تأخیر مى‏افکند».
همین معناى ارزشمند را امام کاظم(ع) نیز در وصیت خود به هشام از جدّش امام‏حسین(ع) نقل کرده که آن حضرت ضمن بیان نگرش اولیاى خدا و اهل معرفت مبنى بر ظلّ و سایه بودن همه آنچه که خورشید در شرق و غرب زمین بر آن مى‏تابد، نسبت به وجود خداوند فرمود:
«الاحرّ یدع هذه اللماظة لاهلها، لیس لانفسکم ثمنٌ الاّ الجنّة فلا تبیعوها بغیرها فانّه من رضى من الله بالدنیا فقد رضى بالخسیس؛11 آیا آزاده‏اى پیدا مى‏شود که دست از این لقمه جویده شده (دنیا) بردارد و آن را به اهلش سپارد؟، براى شما جز بهشت بهایى نیست، پس خود را به غیر از آن نفروشید، چون هر کس از خدا به دنیا رضایت دهد، به چیز پست و ناچیزى راضى شده است».
به هر تقدیر امام‏حسین(ع) با چنین نگرشى به جایگاه انسان، علیه حکومت استبدادى و ستم پیشه اموى قیام کرد. او نه تنها خود آزاد و وارسته ازغیر حق بود، بلکه تلاش مى‏کرد مردم را نیز از یوغ بندگى حکومت امویان و بردگى دنیا برهاند؛ حکومتى که جز به بردگى و اسارت مردم نمى‏اندیشید و به کمتر از آن راضى نبود.
مردم در عصر آن حضرت هم نیازمند رهایى از دنیا و دلبستگى‏هاى خود بودند و هم آزادى از اسارت بنى‏امیه، و بدون وارستگى از هواهاى نفسانى و گذشتن از دلبستگى‏هاى دنیوى امکان نجات از اسارتهاى اجتماعى نبود. امام‏حسین(ع) نیز تلاش مى‏کرد ارزش زندگى و مرگ را براى آنان ترسیم کند تا بتوانند براى رسیدن به حیات واقعى و ارزشهاى والاى انسانى در برابر استبداد امویان بایستند و آزادى خود را بستانند.
اصول و مبانى سیاست بنى‏امیه
براى آنکه عظمت «عنصر آزادى خواهى در نهضت حسینى» بیش از پیش آشکار شود، گذرى کوتاه بر اوضاع و شرائط دوران امامت آن حضرت، که مقارن با تسلط امویان بود، ضرورت دارد. پیامبر اکرم(ص) در جمله‏اى کوتاه وضعیت حکومت اموى را این چنین ترسیم نموده است:
«اذا بلغ بنو ابى‏العاص ثلاثین رجلاً اتخذوا دین الله دخلاً و عباد الله خولاً و مال الله دولاً؛12 هنگامى که شماره فرزندان ابى‏العاص به سى نفر برسد، در دین خدا دخالت مى‏کنند (یا دین خدا را بازیچه قرار مى‏دهند) و بندگان خدا را مملوک و برده خود قرار مى‏دهند و مال خدا را دست به دست بین خود مى‏گردانند».
این حقیقت را امویان با گفتار و کردار خویش نمایان ساختند. معاویه و کارگزارانش جز به تسلیم مردم در برابر خواستهاى خود نمى‏اندیشیدند و به هر قیمتى آن را محقق ساختند.
معاویة بن ابى‏سفیان و همفکران او سیاست خود را بر اساس سه محور یاد شده در کلام گهربار پیامبر(ص)، که نوعى اخبار غیبى آن حضرت به شمار مى‏رود، بنا کردند و فضایى به وجود آوردند که حسین بن على(ع) ناچار شد نهضتى را علیه آنان بر پا کند.
قدس سره
یکى از مشخصات بارز حکومت امویان دست اندازى به حریم دین بود. بدعت‏گذارى در دین، حلال کردن حرامها و حرام کردن حلالها، استخدام روحانیان دربارى به منظور جعل حدیث به نفع حاکمان و علیه علویان، سبّ و لعن على بن ابى‏طالب(ع) در منابر و محافل عمومى و در یک جمله «استخدام دین براى کسب و نگهدارى قدرت» از مهمترین ویژگیهاى این دوره است. تاریخ اسلام نمونه‏هاى فراوانى را در این زمینه ثبت کرده و روشنتر از آن است که نیازمند ذکر شواهد باشد. تنها روایاتى که از جاعل معروف حدیث ـ ابوهریره ـ نقل کرده‏اند، بیش از همه روایاتى است که از خلفاى راشدین، حضرت زهرا(س)، امام حسن(ع) و امام حسین(ع) و همه همسران پیغمبر نقل شده است.13 ابن ابى‏الحدید معتزلى مى‏نویسد:
«روایات جعلى فراوانى را در کتب آن روز گنجاندند و به بچه‏هاى مدارس و غلامان و کنیزان آموختند و مانند قرآن آنها را فرا مى‏گرفتند.»14
ابوهریره، عمرو عاص، و مغیرة بن شعبه، از اصحاب و عروة بن زبیر از تابعین، نامهاى مشهور به جعل حدیث در این دوره‏اند.
اما چند نمونه از فریبکاریهاى امویان،
ـ مروان بن حکم به امام سجاد(ع) گفت: على بیش از معاویه از عثمان دفاع کرد. امام فرمود: پس چرا بالاى منبر او را سبّ مى‏کنید و قتل عثمان را به او نسبت مى‏دهید؟ گفت: پایه‏هاى حکومت ما جز با سبّ و لعن على بن ابى‏طالب استوار نمى‏باشد!15
ـ روزى عمروعاص به عایشه گفت: دوست داشتم تو در روز جمل کشته مى‏شدى؟ عایشه پاسخ داد: اى بى‏پدر! چرا؟ گفت: زیرا تو به اجل خود از دنیا مى‏رفتى و وارد بهشت مى‏شدى و ما بزرگترین بهانه را بر ضد على بن ابى‏طالب پیدا مى‏کردیم و مردن تو را وسیله طعن و مبارزه با او قرار مى‏دادیم.16
ـ معاویه بخشنامه‏اى صادر کرد و به کارگزارانش ابلاغ نمود، با این مضمون «ذمّه من از کسى که در فضیلت ابوتراب و خاندان او سخن بگوید برى است، شهادت دوستان على و خاندان وى در محاکم پذیرفته نیست، دوستى هر کس نسبت به على آشکار شود، سهمش را از بیت‏المال قطع کنید...».17
امام‏حسین(ع) در یکى از نامه هایش به معاویه او را توبیخ کرد که «آیا تو نبودى که حضرمى را کشتى؟ کسى که زیاد بن ابیه به تو نوشت که او بر دین على ـ کرم الله وجه ـ است؟» سپس به او یاد آور مى‏شود:
دین على همان دین پیامبر است که خداوند به برکت آن به تو منّت نهاد، چرا که اگر این دین نبود برترین هنر و شرافت تو و پدرانت، همان کوچ کردن پر دردسر زمستانى و تابستانى بود»18.
ـ و بالاخره سالیانى بعد وقتى که عبدالعزیز حاکم مدینه شد، روزى فرزندش عمر از وى پرسید: چرا در خطبه نماز جمعه وقتى به سبّ و لعن على بن ابى‏طالب مى‏رسى، لکنت زبان مى‏گیرى؟ گفت: چون کسى را که ما بر منابر دشنام مى‏دهیم، افضل اصحاب پیغمبر است. و هنگامى که فرزندش علت آن را جو یا شد، پاسخ داد:
«سیاست، چنین اقتضا مى‏کند که براى منزوى ساختن علویان، على بن ابى‏طالب را سبّ و لعن کنیم تا آنان مدعى برترى بر خلافت و حکومت نشوند.»
و همین جا بود که عمر بن عبدالعزیز تصمیم گرفت اگر روزى به قدرت رسید، این سنت زشت را ممنوع کند ولى فضاى مسموم جامعه به گونه‏اى بود که با نقشه‏اى از پیش‏طراحى شده آن را عملى کرد.19 ولى مردم گمان مى‏کردند که او با این تصمیم مرتکب گناه بزرگى شده است!20
رضی الله عنه
خصوصیت دیگر این دوره به بردگى کشیدن عموم مردم بود. (عبادالله خولاً) امام‏حسین(ع) نیز وضعیت جامعه را در عصر امویان با تعبیرى همسان با کلام پیغمبر براى خواص جامعه تشریح فرمود. امام با سرزنش رجال و شخصیتهاى حاضر در جلسه که در سرزمین منا و سالهاى آخر عمر معاویه برگزار شد، فرمود:
«...فاسلمتم الضعفاء فى ایدیهم فمن بین مستعبد مقهور و بین مستضعف على معیشة مغلوب...و الناس لهم خَوَلٌ لا یدفعون ید لامسٍ، فمن جبّار عنید و ذى سطوة على الضعفة شدید، و مطاع لا یعرف المبدى‏ء و المعید؛21 ضعیفان را به آنان سپردید که برخى را برده و مقهور خود ساخته و برخى را ناتوان و مغلوب زندگى روز مرّه ساختند،...و مردم بردگان آنهایند که دست هیچ متجاوزى را از خود نمى‏رانند. آنها که برخى زورگو و معاندند و برخى هم بر ناتوانان ستمگر و تندخویند، فرمانروایانى که نه خدا شناسند و نه معاد شناس».
«خَوَل» به معناى «بردگان و کنیزان» است22 و حتى بعضى از لغت‏شناسان به معناى «چارپایان» معنا کرده‏اند.23 توجه به معناى این واژه، عمق فاجعه را نمایان مى‏سازد. امویان به تعبیر پیامبر(ص) و امام‏حسین(ع) مردم را برده و بنده و حتى مثل حیوانات دانسته و به مانند بردگان و حیوانات با آنان رفتار مى‏کردند. این واقعیت در اشعارى منسوب به امام‏حسین(ع) نیز آمده است:
و هذا غافلٌ سکران لاه؛24 فما للحرّ من مَدرٍ و جاه فهذا شغله طمعٌ و جمعٌ فما من منکر فى الناس فاه فصار الحرّ للمملوک عبداً و عزّ بذلّهم اهل السّفاه و باء الآمرون بکلّ عرفٍ و فى زمن انتقاض و اشتباه تفانى الخیر و الصلحاء ذلّوا «وقعنا فى الخطایا و البلایا
ما در عصر خطاها و گرفتاریها و در زمان شکستن (پیمانها و مقررات الهى) و اشتباه (و سردرگمى‏ها) واقع شده‏ایم. خیر و نیکى نابود شده و صالحان خوار و ذلیل گشتند و با ذلت آنان، نابخردان حاکم و عزیز شدند. امر به معروف کنندگان از تصمیم خود برگشتند، از این رو در میان مردم کسى نیست که نهى از منکر نماید. آزادگان برده بردگان شدند، لذا براى آزادمردان هیچ قدر و منزلتى باقى نمانده است. این پیشه و سرگرمى اوست، آزمندى و مال اندوزى و چنین کسى بى‏خبر و مست و هوسباز است.
علاوه بر عالمان شیعه و اهل سنت، بعضى از مستشرقان هم که رفتار امویان را با مردم در تاریخ مطالعه کرده‏اند، بر این باورند که مردم در نظر بنى‏امیه سه گروه بودند: اول فرمانروایان که عربها هستند، دوم موالى و آزادشدگان که بندگانند و سوم ذمّیها و اهل کتاب که معاویه ذمیها و قبطى‏ها را در مصر جانور مى‏دانست.25
سیاستهاى تبعیض‏آمیز معاویه ـ بر خلاف تعالم حیات بخش اسلام مبنى بر عدالت و مساوات ـ از اصول مملکتدارى وى بود. او در دستورالعملى به زیاد بن ابیه حاکم کوفه نوشت:
«عربها از عجمها زن بگیرند و لى به آنها زن ندهند، آنها از عجم ارث ببرند ولى عجم از آنها ارث نبرد، سهم آنان را از عطا و بیت‏المال بسیار کم قرار بده، آنان را در جنگها در صف مقدم بگذار، کارهاى پست را به ایشان بسپار، راهها را اصلاح کنند و درختان را قطع نمایند، هیچ یک از عجمها بر عرب امامت نکند و تا عرب در مسجد هست عجمها را در صف اول قرار ندهید، آنها را در مرزها مأموریت مده و فرمانرواى هیچ یک از شهرها مگردان، آنان را در پست قضاوت قرار نده...وقتى نامه من به تو رسید عجمها را خوار کن و آنها را مورد اهانت قرار ده و هیچ حاجتى از آنان برآورده مساز.»26
رفتار معاویه، جانشینان و کارگزاران وى با مردم این واقعیت را آشکار مى‏کند که آنها کمترین ارزشى براى مردم قائل نبوده و تنها در فکر قدرت و ثروت و رفاه و آسایش خود و اطرافیان و دوستان خود بودند. و اگر از بیت‏المال به کسى یا گروهى مى‏پرداختند یا براى ساکت نگاه داشتن آنان از راه تطمیع بودند یا به مقدارى که زندگى‏شان بگذرد و به فکر حکومت و سیاست نیفتند.
امویان شرائطى فراهم کرده بودند که اگر کسى فریب آنان را نمى‏خورد و با تطمیع یا تهدید سکوت نمى‏کرد، جرأت سخن گفتن، اعتراض کردن و امر به معروف و نهى از منکر را نداشت. تنها شخصیتهاى از جان گذشته و آزاده‏اى چون ابوذرغفارى، حجربن عدى، مقداد، مالک اشتر و نیز شخصیتهاى سابقه دارى چون سعد بن ابى‏وقاص بودند که لب به اعتراض مى‏گشودند و چون امویان از بیدارى مردم به شدت هراس داشتند، آنان را تبعید، زندان و یا شهید مى‏کردند.
ـ ابوذر که به بدعتهاى امویان در دین، حیف و میل بیت‏المال، مخالفت ایشان با سنت پیغمبر، تهمت زدن به حق گویان و منزوى ساختن شایستگان معترض بود و حتى آرزوى مرگ مى‏کرد، به مدینه احضار شد و توسط خلیفه سوم به صحراى ربذه تبعید گشت و در غربت و مظلومیت از دنیا رفت.27 او به مردم هشدار مى‏داد که در برابر بدعتها بایستند، هر چند به شکنجه، محرومیت و تبعیدشان بیانجامد.28
ـ حجر بن عدى کندى و یارانش تنها به جرم مخالفت با بدعتهاى امویان و امر به معروف و نهى از منکر به قتل رسیدند. امام‏حسین(ع) در یکى از نامه‏هایش به معاویه او را مخاطب ساخته و مى‏فرماید:
«الست قاتل حجر و اصحابه العابدین المخبتین الذین کانوا یستفظعون البدع و یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر؟ فقتلتهم ظلماً و عدواناً من بعد ما اعطیتهم المواثیق الغلیظة و العهود المؤکدة جرأة على الله و استخفافاً بعهده؛29 آیا تو نبودى که حجر و یارانش را که عابد و خاشع در برابر خدا بودند، کسانى که بدعتها را خطرناک خوانده و امر به معروف و نهى از منکر مى‏کردند، کشتى؟ تو پس از آنکه پیمانهاى محکم و مؤکّد (به در امان بودن) آنان دادى، به خاطر جرأت و گستاخى در برابر خدا و ناچیز شمردن عهد و پیمان الهى، ظالمانه و متجاوزانه آنان را به قتل رساندى».
ـ در پایان این بخش یک نمونه نیز از رفتار امویان در زمان حاکمیت یزید بن معاویه نقل مى‏کنیم تا عمق اعتقاد سخیف آنان و برخوردشان با مردم نمایان‏تر شود. هنگامى که مردم مدینه پس از حادثه عاشورا به سال 63 هجرى دست به شورش زدند، لشکر شام به فرماندهى مسلم بن عقبه مأمور سرکوبى شورش شد. مردم در منطقه «حرة واقم» نزدیک مدینه با شامیان درگیر شده و شکست خوردند. فرمانده شام جان و مال و ناموس مردم را تا سه روز بر سربازان خود مباح کرد و فجایعى رخ داد که قلم از نگارش آن شرم دارد. مورخان از تولد صدها کودک نامشروع در ماههاى پس از این واقعه سخن گفته‏اند. به دنبال وقوع این فاجعه انسانى، اعیان مدینه از ترس جان خود براى بیعت با یزید نزد مسلم بن عقبه آمدند ولى او بدین امر رضایت نداد و مقرر کرد که باید به این مضمون با او بیعت کنید:
«ما همگى به عنوان بردگان یزید بن معاویه با او بیعت مى‏کنیم».
هر که از این نوع بیعت سر باز زد، جانش را از دست داد و سرش را از بدنش جدا کردند.30 بدین‏سان حکومت از مردم پیمان بر شهروندى و اداى حقوق حکومت و اطاعت از قوانین و مقررات حکومتى نمى‏گرفت، بلکه بر بندگى و بردگى یزید بیعت مى‏گرفت.
علیه‏السلام
سومین خصوصیت این دوره منزوى شدن شایستگان و حاکمیت اشرار و جنایتکاران بر جان و مال و ناموس مردم بود. طبعا با حاکمیت چنین افرادى بیت‏المال مسلمین غارت مى‏شد و صرف عیاشى‏ها و خوشگذارانى‏ها مى‏گشت و وسیله‏اى براى تثبیت پایه‏هاى حکومت امویان بود و بس. بسیارى از سرداران و صاحب‏منصبان را با طلا و نقره تحت سلطه گرفتند، برخى را با اعطاى پست و مقام و ریاست مطیع خود ساختند، بسیارى از مردم نیز با حاتم بخشى‏هاى بى‏حساب حاکمان سرگرم زندگى و زخارف دنیا شدند. امام‏حسین(ع) بارها امویان را به خاطر پیش گرفتن این سیاست زشت مورد نکوهش قرار داد. در یکى از نامه‏هاى خود به معاویه، نمونه‏اى از کارگزاران جنایت‏پیشه او را نام مى‏برد و مى‏فرماید:
«آیا تو نبودى که ادعاى زیاد بن ابیه را کردى و او را فرزند ابوسفیان پنداشتى؛ با اینکه رسول خدا حکم کرده بود فرزند از آن شوهر است و زناکار باید سنگسار شود؟ سپس او را بر مسلمانان مسلّط کردى که آنان را مى‏کشت و دست و پاى ایشان را در خلاف جهت یکدیگر قطع مى‏کرد و بر شاخه‏هاى درخت خرما مى‏آویخت؟ سبحان الله اى معاویه، گویا تو از این امت نیستى و آنان از تو نیستند!»31
معاویه از زمان حکومت على(ع) براى ناامن کردن جامعه عده‏اى را براى غارت اموال مردم و فتنه و آشوب به شهرها گسیل مى‏داشت، در زمان حکومت خود نیز علاوه بر آنکه مخالفان را سرکوب مى‏کرد، خود و کارگزارانش به حیف و میل بیت‏المال و عیاشى و خوشگذرانى با آن مى‏پرداختند.32
امام در مصاف با استبداد اموى
حال که نمایى از شرائط عصر حاکمیت معاویه ارائه شد، مشخص مى‏شود که امام‏حسین(ع) در چه شرائطى به سر مى‏برد، شرائطى که تنها شخصیت آزاده‏اى چون او، که جز به اعتلاى دین خدا و نجات ستمدیدگان نمى‏اندیشید، با بیان و قلم خویش اعتراض کرده و براى قیام و نهضت علنى منتظر فرصت بود و انتظار لحظه موعود را مى‏کشید.
شخصیت وارسته‏اى چون فرزند پیغمبر در اندیشه سلطه و ریاست بر مردم نبود، روح بلند و متعالى او برتر از آن بود که در اندیشه ریاست باشد. هنگامى که امویان به زعم باطل خویش در صفین در هواىِ رهایى از عدالت و قاطعیت على‏بن‏ابى‏طالب بودند، به سراغ فرزندش حسین بن على رفتند و به او پیشنهاد کردند که پدرش را از قدرت کنار بزند تا با او به عنوان خلیفه مسلمین بیعت کنند، کارى که در دنیاى سیاست بازان و قدرت طلبان سکّه رایج است، اما امام با قاطعیت دست رد بر سینه آنان زد،33 و این فارغ از مقام عصمت، از یک سو از وارستگى آن حضرت حکایت دارد و از سوى دیگر ذکاوت و هوشیارى و دشمن‏شناسى امام را نشان مى‏دهد.
امام از اینکه امویان جان و مال و مهم‏تر از آن روح و روان و اندیشه مردم را به اسارت گرفته‏اند، رنج مى‏برد مى‏فرمود:
«بار الها! تو مى‏دانى آنچه که از ما سر مى‏زند براى رقابت در حکومت و سلطه بر مردم و نیز رسیدن به مال بى‏ارزش دنیا نیست، بلکه با این هدف است که نشانه‏هاى دین تو را آشکار سازیم و سرزمینهاى تو را اصلاح کنیم تا بندگان مظلوم تو آسوده شوند و به فرائض و سنتها و احکام تو عمل کنند. و شما (اى شخصیتهاى موجّه جامعه!) اگر ما را یارى نرسانید و در خدمت ما نباشید، ستمگران بیش از این بر شما مسلط شوند و در خاموش کردن نور پیامبر شما بکوشند. خدا ما را بس است و بر او توکل مى‏کنیم و به سوى او باز مى‏گردیم و سرانجام کار به سوى اوست».34
امام(ع) على‏رغم اندوه عمیقى که در ماجراى صلح امام مجتبى با معاویه و واگذارى حکومت به او در دل داشت، تصمیم برادر و امام زمانش را که ناشى از واقع‏نگرى امام مجتبى(ع) بود و از سر چاره‏جویى به آن تن داده بود پذیرفت و به مفاد عهدنامه پاى بند بود. به کسانى که پس از قرارداد صلح نیز نزد او آمده و به چنین عهدنامه‏اى معترض بودند، توصیه کرد تا وقتى که این مرد (معاویه) زنده است، باید منتظر بود.35 هنگامى هم که کوفیان شهادت امام مجتبى(ع) را به ایشان تسلیت گفته و آمادگى خود را براى قیام و مبارزه علیه معاویه اعلام کردند، امام آنان را از هرگونه حرکت و تلاش علنى و اقدام نابجا و زود هنگام تا زمانى که فرزند هند زنده است، برحذر داشت و اظهار امیدوارى کرد که اگر پس از معاویه زنده بود، نظرش را به اطلاع آنان برساند.36
فرزند پیغمبر از یک سو نگران فراموش شدن «حق حاکمیت اهل بیت پیغمبر» به عنوان شایسته‏سالارى، در جامعه بود که نتیجه‏اى جز مشروعیت یافتن حکومت‏هاى غاصب و ستمگر در میان نسلهاى آینده نداشت و از سوى دیگر شاهد دست‏اندازى امویان به احکام و قوانین دین و نابودى این آیین نو پا بودند. دین تنها پوششى براى کسب قدرت و حفظ آن و موروثى نمودنش در خاندان امیه بود. اینان براى آنکه مردم را بفریبند، به دنبال آن بودند که بر حاکمیت غاصبانه و ظالمانه خود لباس مشروعیت بپوشانند و این امر جز با بیعت گرفتن از اهل بیت پیغمبر و یاران با سابقه آن حضرت میسر نبود. تلاش فراوان معاویه در مدت ده سال پس از شهادت امام مجتبى(ع) براى گرفتن بیعت از رجال و شخصیتهاى معروف مدینه براى جانشینى یزید، با همین تحلیل قابل ارزیابى است. تحت فشار قرار دادن عبدالله بن عمر ـ فرزند خلیفه دوم ـ، عبدالله بن زبیر ـ فرزند یکى از اصحاب قدیمى پیغمبر ـ و مهمتر از همه امام‏حسین(ع) فرزند پیغمبر که حکومت را حق خود مى‏داند، همگى براى کسب مشروعیت خلافت یزید بود، چرا که بیعت نکردن آنان به معناى فقدان مشروعیت حکومت اموى بود معاویه پس از ناکام ماندن از جلب نظر بزرگان مدینه، بالاخره، به فریب و شمشیر متوسل شد و با احضار شخصیتهاى یاد شده در مسجد و گماردن مأمورانى بر هر کدام، به دروغ از رضایت و موافقت ایشان با خلافت یزید سخن گفت37 و بدین وسیله با مکر و حیله به‏زعم خویش بر قامت خلافت فرزند بى‏کفایت و فاسقش لباس مشروعیت پوشانید.
امام(ع) با آنکه حکومت معاویه را بزرگترین فتنه و منکر در جهان اسلام مى‏دانست و در پاسخ به نامه معاویه به صراحت آن را ابراز نمود:
«و انى لا اعلم فتنة اعظم على هذه الامة من ولایتک علیها»
و حتى بهترین عمل را «جهاد بر ضد معاویه» مى‏شمارد:
«و لا اعلم نظراً لنفسى و لدینى و لامة محمد(ص) علینا افضل من ان اجاهدک، فان فعلت فانه قربة الى الله»38.
امّا قیام و مبارزه بر ضد حکومت فریب و نیرنگ معاویه را در زمان حیات او ثمر بخش نمى‏دانست.
در عین حال حسین بن على(ع) شخصیتى نبود که نابودى اسلام را در پرتو انحرافى که در امر خلافت در شرف وقوع بود، تحمل کند: «و على الاسلام السلام اذ قد بلیت الامّة براعٍ مثل یزید».39
خلافت یزید دو آفت بسیار خطرناک به همراه داشت: اول شخصیت فاسد و نالایق یزید بن معاویه:
«یزید رجل فاسق شارب خمر، قاتل النفس المحرّمة، معلن بالفسق».40
دوم تبدیل شدن خلافت اسلامى به سلطنت موروثى که بسیار خطرناک‏تر از آفت نخست بود.
حتى شخصیتهایى ماند عبدالرحمن‏بن ابى‏بکر نیز این خطر را احساس کرده و به معاویه و ایادى او اعتراض کردند که شما به دروغ ادعاى دلسوزى امت پیغمبر را دارید، بلکه مى‏خواهید هر هرقلى را با مرگ هرقلى جانشین او سازید:
«کذبت و الله یا مروان و کذب معاویة، ما الخیار اردتما لامّة محمد و لکنکّم تریدون ان تجعلوها هرقلیة کلّما مات هرقل قام هرقل».41
مقصود او این بود که شما قصد دارید مانند رومیان حکومت و خلافت اسلامى را به سلطنت موروثى تبدیل کنید. بسیارى از شخصیتها و مهمتر از همه حسین بن على(ع) به این درخواست نامشروع معاویه پاسخ ردّ داده و با این بدعت خطرناک به مخالفت برخاستند. گرچه همه آنان انگیزه یکسانى در این مخالفت نداشتند. قصد بررسى انگیزه‏هاى متفاوت همه رجال و شخصیتهاى مخالف را در این نوشته کوتاه نداریم، و تنها به بررسى انگیزه مخالفت امام حسین(ع) مى‏پردازیم و اینکه امام در زمان خود در چه جایگاه و موقعیتى قرار داشت و این جایگاه و موقعیت چه رفتار و عملکردى را ایجاب مى‏کرد.
»« قدس سره
نکته نخست آنکه خلافت پیغمبر هم به حکم شرع و هم به حکم عقل از آنِ حسین بن على(ع) بود. بنابر روایاتى که از رسول خدا(ص) نقل شده خلافت پس از امام حسن مجتبى، به برادرش امام حسین مى‏رسد. چه اینکه شایستگى‏هاى علمى، اخلاقى و برترى آن حضرت بر رجال و شخصیتهاى وارسته آن عصر مقبول همگان بود، چه رسد به امویان که اصلاً قابل قیاس با اهل بیت پیامبر نبودند. مراجعه گروهى از شیعیان على(ع) به آن حضرت پس از قرارداد امام مجتبى(ع) و معاویه و نیز مراجعه کوفیان به امام پس از شهادت امام حسن و اعلام آمادگى براى بیعت با ایشان، همچنین ارسال نامه‏هاى متعدد از کوفه و دعوت امام به منظور سفر به کوفه و پذیرش رهبرى آنان42 همگى برخاسته از همین حقیقت است و کسى در فضیلت و برترى حسین بن على(ع) در عصر خویش تردیدى نداشت. امام نیز از وقتى که از تصمیم معاویه مطلع شد که قصد دارد فرزندش را به جانشینى خود نصب کند، به این مطلب اعتراض کرده و آن را حق مسلّم خود مى‏شمرد.
ـ بارها در حضور معاویه بر منبر خطابه از برترى خود و ضرورت پیروى از خاندان پیغمبر سخن گفت.43
ـ در نامه مفصلى که به او نوشت، جنایات وى را در حق شیعیان پدرش على(ع) بر شمرده و علت آن را این چنین تشریح فرمود: «تو آنان را به قتل نرساندى مگر بدین خاطر که آنان فضائل ما را یادآورى کرده و در بزرگداشت حق ما تلاش مى‏کردند.»44
اگر خلیفه دوم پس از رسول خدا(ص) از خروج اصحاب پیغمبر از مدینه جلوگیرى نمى‏کرد45 تا مبادا به شهرهاى مختلف سفر کرده و از فضائل اهل بیت پیغمبر سخن بگویند و مردم را از غصب حق مسلّم على بن ابى‏طالب آگاه سازند، معاویه جرأت نمى‏یافت که شیعیان على(ع) را به چنین جرمى به قتل رساند. شاید خلیفه دوم گمان نمى‏کرد رفتار ناپسند او با اصحاب پیغمبر بهانه و مستمکسى براى امویان خواهد شد که با اصحاب پیغمبر و شیعیان اهل بیت آن حضرت چنین رفتارى داشته باشند.
ـ هنگامى که معاویه در جمع مردم مدینه سخنرانى کرده و از جانشینى یزید سخن گفت، امام برخاست و به او اعتراض کرد: «به خدا سوگند کسى را که پدر و مادر و خود او بهتر از یزید است، ترک کردى».
و وقتى معاویه پرسید: گویا خودت را در نظر دارى؟ فرمود: آرى خدا اصلاحت کند! معاویه با بیان مطالب سفسطه‏آمیز گفت: یزید براى امت پیغمبر از تو بهتر است. و در این هنگام امام پاسخ داد:
«چه کسى براى امت محمد بهتر است؟ یزید شرابخوار بى بند و بار؟!»46
ـ امام در سخنرانى مهم خود در سرزمین منا و در جمع رجال و شخصیتهاى معروف آن زمان از اصحاب و تابعین، حق اهل‏بیت پیامبر را در امر خلافت یاد آورشد و آنان را به خاطر استخفاف حق ائمه سرزنش کرد و از آنان خواست براى آنکه این حقیقت در بین مردم فراموش نشود، آن را در شهر و دیار خود مطرح کرده و به افراد مورد وثوق خود منتقل نمایند.47
ـ وقتى نامه درخواست بیعت براى حکومت یزید به حاکم مدینه رسید و او امام را احضار کرد، عبدالله بن زبیر از امام پرسید: اگر از شما درخواست بیعت کنند، چه مى‏کنید؟ فرمود:
«من هرگز با او بیعت نخواهم کرد، زیرا پس از برادرم حسن امر (ولایت) با من است. معاویه کار خود را کرد، او براى برادرم سوگند یاد کرد که پس از خود خلافت را در هیچ یک از فرزندانش قرار ندهد و آن را ـ اگر من زنده بودم ـ به من واگذار کند، اکنون او مُرد و به سوگند خود وفا نکرد...»48
دومین ماده قرارداد بین امام حسن مجتبى و معاویه چنین بود: «پس از معاویه حکومت متعلق به حسن است و اگر براى او حادثه‏اى پیش آمد، متعلق به حسین است و معاویه حق ندارد و کسى را به جانشینى خود انتخاب کند».49
چنانکه معاویه بارها به خاطر آنکه خود را داراى تجربه بیشتر، سیاست‏مدارتر، با تدبیرتر و حیله گرتر در مصاف با دشمن مى‏دانست از امام مجتبى(ع) مى‏خواست که به نفع او کناره‏گیرى کند مشروط بر اینکه خلافت پس از معاویه از آنِ حسن بن على باشد.50
ـ هنگامى که امام‏حسین(ع) در حضور حاکم مدینه تصمیم خود را بر بیعت نکردن با یزید با صراحت اعلام کرد، افزود:
«ما انتظار مى‏کشیم و شما نیز انتظار بکشید تا ببینیم کدام یک به جانشینى رسول خدا(ص) به بیعت سزاوارتریم».51
ـ کوفیان به امام نامه نوشتند که «ما امام و پیشوایى نداریم، به سوى ما بیا، شاید خداوند به برکت وجود تو ما را بر هدایت و حقیقت جمع نماید.» امام(ع) نیز در پاسخ نوشت: «به جانم سوگند که امام و پیشوا جز کسى که به کتاب خدا عمل کند، عدل را برپا دارد و حق را اجرا کند و خود را وقف در راه خدا نماید، نیست».52
ـ امام در نامه دعوت اهل بصره براى یارى خود، پس از اشاره به رسالت پیغمبر و جایگاه اهل بیت آن حضرت، نوشتند:
«ما خاندان و اولیا و اوصیا و وارثان او (پیامبر) و سزاوارترین مردم به جانشینى او هستیم که دیگران بر ما سبقت جستند و ما تسلیم شدیم، ما تفرقه نخواستیم و به وحدت پاسخ گفیم، این در حالى بود که مى‏دانستیم که ما بر حق ولایت بر متولیان آن سزاوارتریم».53
ـ وقتى نامه مسلم بن عقیل به امام رسید و از بیعت مردم کوفه با خود خبر داد، امام نامه‏اى به کوفیان نوشت و به وسیله قیس بن مصهّر صیداوى ارسال کرد. در این نامه آمده است.
«نامه مسلم بن عقیل به دستم رسید و از حسن نیت شما و هماهنگى بزرگان شما در راه یارى و حق خواهى ما خبر یافتیم...»54
موارد یاد شده تنها نمونه‏هایى از شواهد تاریخى است که امام‏حسین(ع) با صراحت از حق خود در امر حکومت و ولایت سخن گفته است. امام در ادامه سفر و حتى در روز عاشورا نیز در سخنان خود با کوفیان بار دیگر این واقعیت را مطرح نمود.55 با وجود چنین حقیقتى امام چگونه مى‏توانست آن را نادیده بگیرد و با یزید بیعت کند و سلطنت موروثى و استبدادى او را به رسمیت بشناسد؟ بخصوص که حکومت او را به معناى نابودى کامل اسلام مى‏دانست و نزاع امام با وى تنها بر سر غصب حق امام در مسئله حکومت نبود، بلکه حق امام یکى از عوامل به شمار مى‏رفت.
بخش وسیعى از میراث گرانقدر نهضت حسینى به معرفى شخصیت امام‏حسین(ع) و موقعیت خانوادگى او اختصاص دارد. این همه تأکید بر این جایگاه نشانه اهمیت آن است. امام در مکتب و دامانى تربیت و رشد کرده بود که نمى‏توانست وضع زمانه را مشاهده کرده و سکوت اختیار کند. همچنان که نمى‏توانست به سهولت از کنار پایمال شدن ارزش‏ها بگذرد.
امام در خاندان وحى و رسالت رشد یافته و در دامان پاک دختر رسول خدا(ص) تربیت یافته بود و همه ارزشها و کمالات انسانى در وجودش متبلور بود. حضرت بارها از این حقیقت سخن گفت و با دشمنان و قدرت طلبان محاجّه نمود.
در پاسخ به حاکم مدینه که خواستار بیعت امام با یزید بود، فرمود:
«انا اهل‏بیت النبوه و معدن الرسالة و مختلف الملائکة و محلّ الرحمة و بنا فتح الله و بنا ختم».56
در پاسخ کوفیان نیز فرمود: «هیهات منا الذلّة أبى الله ذلک و رسوله و المؤمنون و جدود طابت و حجور طهرت و انوف حمیّة و نفوس ابیّة من ان تؤثر طاعة اللئام على مصارع الکرام؛57
هرگز زیر بار ذلت نمى‏روم. خداوند و رسول او و مؤمنان و نیاکان وارسته و دامنهاى پاک و بزرگان غیور و انسانهاى بزرگوار آن را براى ما نمى‏پسندند، آرى نمى‏پسندند که پیروى فرومایگان به قتلگاه بزرگواران ترجیح داده شود.»
امام درا ین کلام گهربار پذیرفتن ذلّت بیعت با یزید را با موقعیت خانوادگى خود در تعارض مى‏بینید و مرگ با عزّت را با موقعیت خویش متناسب مى‏داند.
ما نیز در زیارت وارث خدمت آن حضرت عرض مى‏کنیم:  «یا اباعبدالله، اشهد انک کنت نوراً فى الاصلاب الشامخة و الارحام المطهرة لم تنجّسک الجاهلیة بانجاسها و لم تلبسک من مدلهمات ثیابها».
چنین شخصیتى از خاندان وحى و رسالت حتى اگر از حق خود در خلافت نیز چشم مى‏پوشید، نمى‏توانست حاکمیت شخصى چون یزید را به رسمیت شناسد و با سکوت خود بدان مشروعیت بخشد.
علاوه بر اینکه خلافت حق حسین بن على(ع) بوده و از موقعیت ممتاز خانوادگى نیز برخوردار بود، نکته حائز اهمیت دیگرى در باره امام وجود دارد که مسئولیتى مضاعف را بر عهده آن بزرگوار مى‏نهد و در تحلیل درست و جامع حرکت آزادى بخش امام در جامعه نقش حیاتى دارد.
بى‏شک حسین بن على(ع) پس از شهادت برادرش امام حسن مجتبى(ع) تنها شخصیت ممتاز مذهبى، معنوى و سیاسى عصر خویش به شمار مى‏رفت. آن بزرگوار علاوه بر موقعیت خانوادگى خود، شخصیتى مورد توجه در زمان خود بود. هر چند انتساب آن حضرت به رسول خدا(ص) این موقعیت را مضاعف ساخته بود. اما نمى‏توان تمام شخصیت اجتماعى و سیاسى، همچنین مقام و منزلت علمى و مذهبى آن بزرگوار را در رابطه نسبى وى با پیامبر خلاصه کرد، بلکه رجال و شخصیتهاى موجّه آن روز براى فرزند على بن ابى‏طالب(ع) شخصیتى مستقل قائل بودند، در تصمیم‏گیرى‏ها منتظر موضع‏گیرى او بودند. اگر امام ـ به فرض محال ـ تن به بیعت با یزید بن معاویه مى‏داد، حکومت با افرادى چون عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر مشکل چندانى نداشت ولى ایستادگى امام به ایشان نیز جرأت مى‏بخشید. چند ماهى که حسین بن على(ع) در مکه به سر مى‏برد، عبدالله بن زبیر، شخصیت درجه اول آن شهر تحت‏الشعاع شخصیت امام قرار داشت و آرزو داشت که امام هر چه زودتر مکه را ترک کند، هر چند در ظاهر از امام مى‏خواست در حرم الهى بماند!58 این واقعیت را غیر از امام، شخصیتهاى آگاه از مسائل و جریانات روز نیز درک مى‏کردند.59
صرف نظر از جهات پیش گفته، امام به لحاظ موقعیت اجتماعى و سیاسى خود نیز نمى‏توانست در برابر انحرافات بزرگى که کیان اسلام را تهدید مى‏کرد، سکوت کند. و خود نیز بارها این واقعیت را به گوش مردم رساند. در پاسخ به فرزدق که علت حرکت امام را پرسید، فرمود:
«اى فرزدق! این جماعت قومى هستند که در پیروى شیطان پابرجایند و خداى مهربان را پیروى نمى‏کنند و در زمین فساد را رواج داده و حدود الهى را تعطیل کرده‏اند، شراب مى‏نوشند و اموال فقرا و مساکین را تصاحب کرده‏اند و من سزاوارترم که به یارى دین خدا برخیزم و آیین او را گرامى داشته، در راهش جهاد نمایم تا کلمه خدا حاکمیت و برترى یابد.»60
افراد مختلفى که از روى دلسوزى امام را از رفتن به سوى عراق بر حذر مى‏داشتند، بر این اعتقاد بودند که شما رئیس عرب، رئیس قریش و ملجأ و پناهگاه مردمید، اگر آسیبى به شما برسد و حرکت شما هتک شود، دیگران نیز در معرض هتک حرمت قرار خواهند گرفت.61
یکى از سخنان امام با رجال و شخصیتهاى معاصر خود این بود که مقام و موقعیت اجتماعى شما نعمتى است از جانب خدا، به منظور تحمّل مسئولیت سنگینى که خواص باید در جامعه بر عهده بگیرند. گمان نکنید که شما بى جهت مورد توجه مردم هستید و فقط مردم موظفند به شما احترام گزارده و در نزد آنان داراى ارج و قرب اجتماعى باشید، ولى در برابر سرنوشت ایشان و دین و زندگى‏شان تکلیفى نداشته باشید، امام در سخنرانى خود در سرزمین منا فرمود:
«شما اى گروه نیرومند! گروهى هستید که به دانش و نیکى و خیرخواهى معروفید و به وسیله خدا در دل مردم ابّهتى دارید که شرافتمند از شما حساب مى‏برد و ناتوان، شما را گرامى مى‏دارد و کسانى که هم ردیف شما هستند و بر آنان حق نعمتى ندارید، شما را بر خود مقدّم مى‏دارند، شما وسیله برآورده شدن حاجاتى هستید که از خواستاران آن حاجات دریغ مى‏شود و برآورده نمى‏گردد و به هیبت سلاطین و کرامت بزرگان راه مى‏روید. آیا همه اینها بدین خاطر نیست که مردم به شما امیدوارند که به حق خدا برخیزید؟! گرچه از بیشتر حقوق خداوند کوتاهى کرده‏اید و حق امامان را سبک شمرده، حقوق ضعیفان را تباه ساخته‏اید و به گمان خود حق خود را گرفته‏اید. شما در این راه نه مالى خرج کرده‏اید و نه جانى را براى خداى خالق خود به خطر افکنده‏اید و نه براى رضاى خدا با قبیله و عشیره‏اى درافتاده‏اید، آیا شما از درگاه خدا بهشت و همنشینى با پیامبران و ایمنى از عذاب او را انتظار دارید؟»62
آیا امام که «برخوردارى از مقام و موقعیت اجتماعى» را وسیله‏اى براى انجام تکالیف الهى مى‏داند و بزرگان قوم را به خاطر ترک وظیفه سرزنش مى‏کند، با توجه به مقام و موقعیتى که خود دارد، مى‏تواند نسبت به تکالیف خود احساس مسئولیت نکند؟ قطعاً مسئولیت امام از همه آنان در جهت یارى دین خدا و دفاع از حقوق محرومان و ستمدیدگان بیشتر است. امام خود این حقیقت را بارها بر زبان آورد و براى انجام وظیفه قدم در راه پرمخاطره مبارزه با حکومت اموى نهاد.
ـ هنگام برخورد با سپاه حر بن یزید ریاحى در سخنان خود در جمع اصحاب خویش و لشکریان حر (یا در نامه‏اى به کوفیان بنابر بعضى از نقلها) با اشاره به کلامى از رسول خدا(ص) که «هر کس سلطان ستمگرى را ببیند که حرامهاى خدا را حلال کرده، پیمانهاى او را نقض نموده، با سنت رسول خدا مخالفت کرده و در بین بندگان خدا به گناه و تجاوز رفتار مى‏کند و با رفتار و کردار و گفتار خود به مخالفت بر نخیزد، شایسته است که خداوند او را نیز با آن سلطان ستمگر در یک مکان عذاب کند» هشدار داد:
«هان اى مردم! اینان (امویان) به پیروى شیطان درآمده و اطاعت خدا را ترک کرده‏اند، فساد را علنى و حدود را تعطیل کرده، اموال مردم را حیف و میل نموده و حرام خدا را حلال و حلال او را حرام کرده‏اند».
سپس افزود: «و انا احقّ من غیّر؛ و من سزاوارترم بر مخالفت با این وضعیت».63  رحمهم ‏الله
ویژگى ممتاز دیگرى که شخصیت امام‏حسین(ع) را از دیگران امتیاز مى‏بخشید، «حریت، آزادگى، عظمت روح و عزت نفس» آن حضرت بود. روح بزرگ و بزرگوار او مانع مى‏شد که در برابر ظلم و ستم به بندگان خدا تنها نظاره‏گر باشد، بدعتها را در دین خدا مشاهده کند، حاکمیت اشرار را بر سرنوشت جامعه ببیند و تحمّل نماید.
روح آزاده و توأم با شجاعت، از آن حضرت شخصیتى ساخته بود که در برابر ظلم و بى‏عدالتى قیام کند، شجاعتى که سرسخت‏ترین دشمنان امام نیز بدان معترف بودند. امام هیچ‏گاه در برابر اهانتهاى امویان به پدر بزرگوارش على(ع) سکوت نمى‏کرد. بارها مروان بن حکم را به خاطر بدگویى به على(ع) در خلوت و جلوت توبیخ کرد:
«یابن الزرقاء و یا بن آکلة القمّل انت الواقع فى علىّ؛ اى فرزند زن بدکاره، اى فرزند شپش خوار! آیا تو از على بدگویى مى‏کنى؟»64
شجاعت و آزاد منشى امام سبب مى‏شد که اجازه ندهد هیچ زورگو و ستمگرى حق او یا دیگرى را تضعیف کند. ولید بن عقبة بن ابى‏سفیان والى مدینه در خصوص مالى در «ذى‏مروة» با امام درگیرى و قصد پایمال کردن حق امام را داشت، امام به او فرمود:
«به خدا سوگند! یا حقّم را عادلانه مى‏پردازى یا شمشیرم را گرفته و در مسجد رسول خدا مى‏ایستم و مردم را به حلف الفضول فرا مى‏خوانم».
با شنیدن سخنان امام عده‏اى به کمک امام شتافتند و حاکم مجبور شد حق آن حضرت را بپردازد.65
معاویة ابى‏سفیان هیچ‏گاه به خود جرأت نداد که به سخنان تند و انتقادآمیز امام پاسخ متقابل دهد. هر چند اطرافیان و جوانان ناپخته‏اى چون مروان و یزید او را تحریک کردند که پاسخ امام را به تندى بدهد، اما او که حسین بن على(ع) را خوب مى‏شناخت، همواره از برخورد تند با آن حضرت پرهیز داشت.
معاویه پس از کشتن حجر بن عدى و شیعیان على(ع) در سفر حج با امام‏حسین(ع) روبه‏رو شد و به امام گفت: «آیا خبردارى که ما با حجر و شیعیان پدرت چه کردیم؟ آنان را کشتیم و کفن پوشانیدیم و بر آنان نماز گزاردیم». او که گمان مى‏کرد با این سخن ضربه‏اى بر امام وارد کرده و امام را از هرگونه حرکت و قیامى باز مى‏دارد، بى‏درنگ این پاسخ را از امام دریافت کرد:
«ولى اگر ما پیروان تو را بکشیم، آنان را کفن نمى‏پوشانیم، بر آنان نماز نمى‏گذاریم و دفن نمى‏کنیم»،66
یعنى تو و پیروانت را کافر مى‏دانیم.
معاویه معترف بود که در حسین بن على جز شجاعت ندیده است.67 او را به پدرش على بن ابى‏طالب تشبیه مى‏کرد.
مظاهر عزت و آزادگى از مدینه تا کربلا
مجموع ویژگیهاى یاد شده سبب گردید که امام در برابر در خواست نابه‏جاى حکومت بایستد و تن به بیعت ندهد و با قیام خونین خود درس ابدى حریت، آزادگى، مروت و مردانگى را به بشریت بیاموزد. گریز از تن دادن به ذلت و پستى از خصوصیات انسانهاى آزاده است. پیام نهضت امام حرکت و رفتارهاى امام، برخورد او با دوستان و دشمنان و زندگى و مرگ او با ذلت و پستى بیگانه بود. و این پیام در نهضت حسینى آن قدر واضح و روشن است که او را «سرور آزادگان» لقب داده‏اند. و قیامش نه تنها الگوى شیعیان و مسلمانان گشته، بلکه مستضعفان عالم از هر مکتب و آئینى او را اسوه و الگوى خود مى‏شناسند. وقتى که معاویة ابى‏سفیان با آن فراست و کیاست کم‏نظیر خود نتوانست امام‏حسین(ع) را به بیعت با یزید متقاعد سازد، و آن حضرت را به بیعت وادار کند، دیگران به طریق اولى از عهده این مهم بر نمى‏آمدند.
هنگامى که عبدالله بن زبیر از امام جویا شد در برابر درخواست بیعت یزید چه خواهى کرد، فرمود:
«از بیعت با یزید امتناع خواهم ورزید و زیر بار بردگى و ذلت نخواهم رفت».68
و هنگامى که در حضور حاکم مدینه با تهدید مروان مبنى بر بیعت با یزید مواجه شد، عکس‏العمل تندى نشان داده و پس از معرفى خود و یزید فرمود:
«شخصیتى چون من با شخصى چون یزید هرگز بیعت نمى‏کند».69
امام مصمم بود با یزید بن معاویه بیعت نکند و علیه حکومت نامشروع وى قیام نماید. نه تنها یزید را براى این منصب خطیر شایسته نمى‏دانست و آن را با صراحت به معاویه نوشت که انسان از امین شمردن شارب‏الخمر بر یک درهم امتناع مى‏ورزد، پس چگونه مى‏توان امانتى چون حکومتى اسلامى را به یزید سپرد؟!
«...فکیف تولّى على امة محمد من یشرب المسکر؟ و شارب الخمر من الفاسقین و شارب المسکر من الاشرار و لیس شارب الخمر بامین على درهم فکیف على الامّة».70
اگر شخصیت یزید و رفتار اجتماعى او قابل تحمل بود، چه بسا امام نیز همچون برادرش امام مجتبى(ع) از حق شخصى خود براى مصالح اسلام و مسلمین مى‏گذشت، اما در این مرحله قرار گرفتن یزید در مسند خلافت به معناى نابودى اسلام بود. امام بارها از شهادت خود در این راه خبر داد و به کسانى که حضرت را پند مى‏دادند که از قیام و مخالفت بر ضد امویان صرف نظر کند، مى‏فرمود: هرگز بیعت نخواهم کرد و تن به پستى و رذالت نخواهم داد: «ولا اعطى الدنیة من نفسى ابداً».71
اصولاً گرفتار شدن امت اسلامى به حاکمیت شخصى چون یزید معلول سکوت و بى‏تفاوتى و ذلت‏پذیرى مردم در برابر معاویة بن ابى‏سفیان بود. از اینکه على رغم دستور پیغمبر مبنى بر اینکه خلافت بر فرزندان ابى‏سفیان حرام است، مردم زیر بار حکومت معاویه رفتند و اینک باید ذلت و اسارت حکومت یزید را تحمل مى‏کردند. کسى که از مردم بر «بردگى و بندگى خویش» بیعت مى‏خواست، نه بیعت با حکومتى که پاسدار حقوق اجتماعى و سیاسى مردم باشد. نمونه بارز آن مأموریت مسلم بن عقبه در سرکوب کردن مردم مدینه بود که پیشتر بدان اشاره کردیم.
با توجه به شواهد فراوانى که در گفتار و کردار امام در طول قیام بر ضد امویان وجود دارد، اگر گفته شود امام در صدد بود تا جامعه خفته و بى‏تفاوت نسبت به پایمال شدن ارزشهاى انسانى را از خواب غفلت بیدار کند و به همگان بفهماند که بهاى آدمى بیش از آن است که براى زندگى چند روزه دنیا تن به ذلت و پستى دهد و «زندگى ذلت بار» را بر «مرگ با عزت» ترجیح دهد. این حقیقت هم در شعارهاى امام متبلور بود، هم در سخنان امام با رجال و شخصیتها و مردم، و هم در عمل آن بزرگوار. اینک به نمونه‏هایى اشاره مى‏شود.
سوداى بیدارى مردم
ـ هنگامى که امام از مدینه آهنگ مکه کرد، مسلم بن عقیل به حضرت پیشنهاد کرد تا مانند عبدالله بن زبیر که با یزید بیعت نکرده و از بیراهه به مکه شتافته، به صورت مخفیانه و دور از چشم مأموران حکومتى و مردم از بیراهه سفر کند، اما امام نپذیرفت و از شاهراه حرکت کرد72 و هر جا با شخصى یا گروهى روبه‏رو شد، هدفش را از خروج از شهر پیغمبر به طور آشکار به اطلاع آنان رساند زیرا امام یک شورشى نبود تا با مأموران حکومتى به تعقیب و گریز بپردازد، بلکه امام حامل «پیام رهایى‏بخش یک امت از تحت سلطه ظلم و استبداد بنى‏امیه» بود و این هدف با حرکت مخفیانه تأمین نمى‏شد.
قداست ارزشها
ـ امام(ع) على‏رغم میلش روز هشتم ذى حجه که همه مسلمانان براى اعمال حج راهى عرفات مى‏شدند، از مکه خارج شد تا مبادا به دست مزدوران حکومت ترور شود و با ریخته شدن خونش در مکه، حرمت حرم‏امن الهى شکسته شود. چقدر تفاوت وجوددارد بین او و بین کسى که در ماجراى محاصره شهر مکه توسط لشکر شام براى حفظ جانش به درون کعبه پناه برد و لشکر شام براى سرکوب کردن شورش خانه خدا را با منجنیق سنگ‏باران و بخشى از خانه خدا را تخریب کرد و آتش به خانه کعبه افتاد؟!73
براى یکى «حفظ حرمت حرم الهى» اصل است، هر چند بهایش آوارگى در بیابان و شهادت در صحراى کربلا و اسارت اهل بیتش باشد و دیگرى حفظ جانش را اصل مى‏داند هر چند به قیمت هتک حرمت خانه خدا. آیا این تفاوت جز به خاطر وجود عنصر «حریت و آزادگى» و اصل شمردن ارزشها در امام و فقدان آن در دیگرى نیست؟
برداشتن بیعت از یاران
ـ هنگامى که شهادت مسلم بن عقیل و هانى بن عروة و عبدالله بن یقطر به امام رسید، بیعتش را از مردم برداشت تا مبادا کسانى که به خاطر دعوت مردم کوفه و امید تشکیل حکومت در این شهر به همراه امام آمده‏اند، با این تصور سفر را ادامه دهند یا اگر از پیروزى مأیوس شده‏اند، تعهد به بیعت امام مانع از بازگشتشان شود. لذا در جمع همراهان حضور یافت و فرمود:
«خبر دردناک قتل مسلم بن عقیل و هانى بن عروة و عبدالله بن یقطر به ما رسید، و شیعیان ما با این کار ما را رها کردند و پیمان شکنى نمودند. پس هر کس مایل است باز گردد، مى‏تواند برگردد و از ناحیه ما تعهّدى بر او نیست.»74
برداشتن بیعت در شرائط دشوار مبارزه که هر رهبرى به دنبال حفظ نیرو است، چه معنا و مفهومى دارد؟ جز اصل بودن «ارزشهاى اخلاقى» و زیر پا نگذاشتن آنها در هر شرائطى؟ و آیا این خصلت جز از شخصیتهاى آزاده یافت مى‏شود؟
بار دیگر همین مطلب را در شب عاشورا در جمع یارانش به صورت آشکار و با بیان حکمت آن تکرار فرمود:
«شما با من همراه شدید، چون مى‏دانستید که من به سوى قومى حرکت مى‏کنم که با زبانها و قلب‏هاشان با من بیعت کرده‏اند، و حال مطلب به عکس شده زیرا شیطان بر آنها مسلط شده و یاد خدا را فراموش کرده‏اند و اکنون هیچ قصدى جز کشتن من و مجاهدان همراه من و پس از آن غارت و اسارت حریم من ندارند و من بیم دارم که شما این واقعیت را ندانید و یا بدانید و حیا کنید (و از گفتن آن خجالت بکشید). نزد ما خاندان پیامبر مکر حرام است پس هر کس کشته شدن با ما را نمى‏پسندد از تاریکى شب استفاده کند و برگردد...»75
نیازى به اموال تو نداریم!
ـ معروف است امام در مسیر مکه تا کوفه عبیدالله بن حرّ جعفى را به یارى طلبید و هنگامى که شخصاً به چادر وى رفت، پسر حرّ جعفى به امام گفت: به خدا سوگند اى پسر دختر پیغمبر! اگر تو در کوفه یارانى داشتى که همراه تو با دشمن بجنگند، من در همراهى تو و مبارزه با دشمن پیشتاز بودم و به شدت با ایشان مى‏جنگیدم، ولى شیعیان تو را در کوفه دیدم که از ترس بنى‏امیه و شمشیرهاى آنان در خانه‏هاى خود خزیده‏اند، تو را به خدا همراهى خود را از من مخواه، ولى هر قدر بتوانم با تو همراهى مى‏کنم، این اسب لگام دار من است، به خدا با آن به دنبال کسى نتاختم مگر اینکه آثار مرگ را بر او چشاندم و این هم شمشیر من است. به خدا با آن بر چیزى ضربه نزدم مگر اینکه آن را قطع کرد.
امام به عبیدالله بن حر پاسخى داد که از اوج مناعت طبع، روح آزاده، آزادى‏خواه و عزت نفس او حکایت دارد، فرمود:
«اى پسر حر! ما براى اسب و شمشیر تو به سراغت نیامدیم، فقط بدین خاطر آمدیم که از تو یارى بطلبیم. اگرنسبت به بذل جانت در راه ما بخل مى‏ورزى، نیازى به چیزى از اموال تو نداریم.»76
پاى بندى به اصول
ـ وقتى که امام با لشکر کوفه به فرماندهى حرّ بن یزید ریاحى برخورد کرد و به خاطر دستور شدید عبیدالله بن زیاد امام را تحت فشار قرار داد، زهیر بن قین از یاران با وفاى امام عرض کرد: «اى فرزند رسول خدا! آینده دشوارتر از این است، اکنون جنگ با اینان به مراتب آسانتر از جنگ با سپاهیان بى‏شمارى است که پس از این خواهند رسید.»
امام بر خلاف سیاستمداران و فرماندهان جنگى که از فرصتهاى به دست آمده حداکثر استفاده را مى‏کنند تا ضربه‏اى بر دشمن وارد سازند، چون به اصول و ارزشهاى دینى پاى‏بند بود، حاضر نبود به هر قیمتى از آن اصول دست بشوید، از این رو فرمود: «من آغاز گر جنگ نخواهم بود».77
چه اینکه در کربلا نیز قبل از شروع جنگ، هنگامى که شمر به امام جسارت کرد، یکى از یاران اجازه خواست تا او را به سزاى عملش برساند، امام با همین استدلال او را از این عمل برحذر داشت.78
بخش دیگرى از این بخش را به نقل جملاتى کوتاه از امام اختصاص مى‏دهیم که از روح آزاده آن حضرت برخاسته و حکایت از هدف مقدس او در دمیدن «روح عزت نفس و آزادگى در مردم» دارد، مردمى که به ذلت و اسارت رضایت داده‏اند، و نجات آنان بهایى چون شهادت حسین بن على(ع) و اصحاب و اهل‏بیتش را مى‏طلبد.
مرگ رهایى بخش یا زندگى اسارت بار؟
ـ امام در دیدار با فرزدق پس از طلب رحمت براى مسلم بن عقیل این اشعار را سرود:
فقتل امرئ بالسیف فى الله افضل؛79 فانّ ثواب الله اعلى و انبل فان تکن الابدان للموت انشأت فان تکن الدنیا تعدّ نفیسة
اگر دنیا ارزش داشته باشد، پاداش خداوندى ارزشى به مراتب بیشتر و بهتر خواهد داشت. اگر بدنها براى مرگ آفریده شده‏اند، پس در راه خدا با شمشیر کشته شدن بهترین مردن است».
ـ در سخنرانى خود در جمع اصحاب و سپاهیان حر بن یزید ریاحى:
«الا ترون ان الحق لا یعمل به و ان الباطل لا یتناهى عنه لیرغب المؤمن فى لقاء الله محقّا فانى لا ارى الموت الاّ سعادة و لا الحیاة مع الظالمین الاّ برما»؛80 آیا نمى‏بینید که به حق عمل نمى‏شود و از باطل نهى نمى‏شود؟ در چنین شرائطى مؤمنان باید آرزوى مرگ و شهادت کنند که من چنین مرگى را جز سعادت (و شهادت) و زندگى در کنار ظالمان را جز ننگ و ذلت نمى‏دانم».
ـ ابن شعبه حرّانى این جمله را نیز در این خطبه امام، نقل کرده:
«ان الناس عبید الدنیا و الدین لعق على السنتهم یحوطونه مادرت معایشهم فاذا محّصوا بالبلاء قلّ الدیّانون»؛81 حقاً که مردم بنده دنیایند و دین امر بى‏ارزشى است که بر زبانشان جارى است و تا وقتى بر گردش حلقه مى‏زنند که دنیایشان در آسایش باشد و هرگاه به بلا گرفتار شده و در معرض آزمایش قرار گرفتند، دینداران اندک مى‏شوند.
این جمله طلایى بیانگر همان واقعیتى است که پیشتر بر آن تأکید شد که تا آدمى از بند هواى نفس و زخارف دنیا رها نشود، نمى‏تواند خود را از اسارت صاحبان قدرت و ثروت برهاند. مردم در زمان امام‏حسین(ع) چون بنده دنیا شده بودند، نتوانستند از فرصت استثنایى‏اى که فرزند پیغمبر با برافراشتن پرچم قیام و مبارزه علیه امویان فراهم ساخت، استفاده کرده و خود را از اسارت سلطنت استبدادى امویان نجات دهند. بهره‏مندى از آزادى اجتماعى بدون آنکه انسان شایستگى آن را در خود ایجاد کرده باشد و بتواند با رهایى از دلبستگى‏هاى دنیوى آن را از زورگویان استیفا کند، ممکن نیست، چنانکه برخوردار شدن مردم از آزادیهاى اجتماعى زمینه رها شدن هرچه بیشتر از وابستگى‏هاى مادى را فراهم مى‏سازد.
به هر حال، آزادى از بردگى و اسارت امویان نعمت ارزشمندى بود که مردم از آن محروم بودند و براى رسیدن بدان باید بهایش را مى‏پرداختند ولى مردم آن زمان که یا مرعوب قدرتمندان بودند یا مفتون ثروتمندان، حاضر به پرداخت بهاى آن نشدند، از این رو بر اساس پیش بینى امام حسین(ع) گرفتار ذلّتى فراتر از دوران حاکمیت معاویه شدند:
«والله لا یدعونى حتى یستخرجوا هذه العلقه من جوفى و اذا فعلوا ذلک سلط الله علیهم من یذلهم حتى یکونوا اذل فرق الامم؛82 به خدا سوگند این مردم مرا رها نمى‏کنند تا وقتى که خونم را بر زمین بریزند و هنگامى که مرتکب این جنایت شدند، خداوند کسانى را بر آنها مسلط خواهد کرد که خوارترین گروه در میان اقوام و ملل خواهند شد».
نمونه‏هایى از این ذلت را نقل خواهیم کرد.
ـ هنگامى که حربن یزید ریاحى امام را به مرگ تهدید کرد، به اشعار مرد اوسى (هنگامى که مى‏خواست رسول خدا را یارى کند، پسر عمویش او را از مردن ترساند، ولى او در پاسخ این اشعار را خواند) تمثل جست و فرمود:
کفى بک ذّلاً ان تعیش مرغما؛83 لتلقى خمیساً فى الوغاء عرمرما فان عشت لم الم وان متُّ لم‏اُذم و فارق مذموماً و خالف مجرما اقدم نفسى لا ارید بقاءها اذا ما نوى خیراً و جاهد مسلماً و واسى الرجال الصالحین بنفسه سامضى و ما بالموت عار على الفتى
جوانمردى که آهنگ حق کند و در راه اسلام پیکار نماید و نیز در راه مردان صالح جانبازى کند و از هر فعل ناشایستى دورى کرده، با تبهکارى سازش نکند، من خود را آماده کرده‏ام ـ در حالى که قصد ماندن ندارم ـ تا در کوران جنگ با هر پنج بخش لشکرى بزرگ دیدار کند. اگر زنده ماندم ملامتى بر من نیست و اگر جان باختم سرزنشى ندارم. تو را در ذلت و خوارى همین بس که ناخواسته و از روى ناچارى زنده بمانى».
ـ وقتى که نامه تهدیدآمیز ابن زیاد به عمر سعد رسید که با حسین سخت‏گیرى کن، یا باید بیعت کند یا سرش را از بدن جدا کرده و براى من بفرست، امام با قاطعیت پاسخ داد:
«لا اجیب ابن زیاد بذلک ابداً فهل هو الاّ الموت فمرحباً به؛84 هرگز خواسته پسر زیاد را اجابت نخواهم کرد، آیا جز مرگ چیزى پیش خواهد آمد، پس خوشا چنین مرگى!»
ـ هنگامى که قیس بن اشعث (برادر محمد بن اشعث که با فریب و امان دادن مسلم بن عقیل را در کوفه دستگیر کرده و به ابن زیاد تسلیم کرد) از امام خواست تا با امویان بیعت کند، امام پاسخ داد:
«لا و الله لا اعطیهم بیدى اعطاء الذلیل و لا اقرّ اقرار عبید؛85 نه به خدا سوگند هرگز دست ذلت و خوارى به ایشان نمى‏دهم و مانند بردگان تسلیم نمى‏شوم».
علامه محمد حسین نائینى که در ردّ حکومت استبدادى قاجار اثر نفیس «تنبیه الامه و تنزیه المله» را نگاشته تا نشان دهد حکومت استبدادى و ستمگرانه در اسلام محکوم بوده و حکومت در اسلام مشروط و محدود به رعایت حدود الهى و حقوق مردمى است، و دولتمردان باید این حدود و حقوق را مراعات کنند، به موارد متعددى از آیات قرآن ـ مانند ماجراى فرعون و بنى اسرائیل ـ و کلمات پیامبر اکرم(ص) و امام على(ع) استشهاد کرده، در ادامه به گفتار و سیره امام‏حسین(ع) استناد جسته و نوشته است:
«سرور مظلومان(ع) تمکین از حکم دعّى بنى‏امیه را ذلت عبودیتش مى‏شمارد و در جواب ارجاس و اراذل کوفه که «انزل على حکم ابن عمّک» به حضرتش عرضه داشتند، چنین مى‏فرماید: «لا اعطیکم بیدى اعطاء الذلیل و لااَقرّ اقرار العبید» و هم مى‏فرماید: «هیهات منا الذلّة ابى الله ذلک لنا و رسوله و المؤمنون و جدود طابت...» طاعت فجره و تن در دادن به حکم لئیمان را عبودیتشان دانست... نفس قدسیه حضرتش از آن اباء فرمود از براى حفظ حریّت خود و توحید پروردگارش تمام هستى و دارایى را فدا و این سنت کریمانه را براى احرار امت استوار و از شوائب عصبیت مذمومه تنزیهش فرمود و از این جهت است که در تواریخ اسلامیه صاحبان نفوس ابیه را که به این سنت مبارکه اقتدا و چنین فداکاریها نمودند، «اباة الضیم» و احرارشان نامند، همه را خوشه‏چین آن خرمن و از قطرات دریاى آن ابا و حریّت شمردند....امام حربن یزید ریاحى را به خاطر خلع طوق رقیت و خروج از ربقه عبودیت آل ابى‏سفیان و ادراک شرف حریت و فوز به فنا و شهادت در آن رکاب مبارک به منقبت علیاى حریتش ستود و به خلعت والاى «انت الحرّ کما سمّتک امّک، انت الحرّ فى الدنیا و انت الحرّ فى الآخرة» سرافرازش فرمود.»86
ـ هنگامى که امام در روز عاشورا در برابر لشکر ابن سعد قرار گرفت، به منظور اتمام حجت با کوفیان سخن گفت. آنان را در بروز وضعیت ناهنجار جامعه و حاکمیت طاغوتها، بازماندگان مشرکین و مخالفان قرآن و سنت پیغمبر و پاره پاره کنندگان قرآن و شورشگران بر امام و نسب سازان براى زنازادگان شریک شمرد، سپس ضمن سرزنش کوفیان که چرا ما را به کوفه فرا خواندید و پیمان شکستید، تصمیم خود را مبنى بر ایستادگى در برابر حکومت نامشروع و مستبدّ بنى‏امیه اعلام کرد و فرمود:
«الا ان الدعى ابن الدعى قد رکز بین اثنتین بین القتلة و الذلّة و هیهات منّا الذلّة....»87
ـ زمانى که امام از مرگ و شهادت با عزت سخن مى‏گفت و یاران را به بهشت جاویدان الهى بشارت مى‏داد، چهره حضرت و یارانش برافروخته مى‏شد و براى رسیدن به آن لحظه شمارى مى‏کرد:
«صبراً بنى الکرام، فما الموت الاّ قنطرة تعبر بکم عن البئوس و الضراء الى الجنان الواسعة و النعیم الدائمة فایکم یکره ان ینتقل من سجن الى قصر....؛88 اى بزرگ زادگان! صبر پیشه کنید که مرگ پلى بیش نیست که شما را از فشارها و تنگناها به بهشتهاى پهناور و نعمتهاى ابدى مى‏رساند، کدام یک از شما دوست ندارد از زندان به کاخ منتقل شود؟...»
ـ چه اینکه شعارهاى امام در روز عاشورا همگى از آزادگى و وارستگى او از دنیا و عشق به شهادت حکایت دارد:

• «موت فى عزّ خیرٌ من حیاة فى ذلّ و العار اولى من دخول النّار و الله ما هذا و هذا جارى»89
• الموت اولى من رکوب العار و الله ما هذا و هذا جارى»89 و الله ما هذا و هذا جارى»89
احترام به اصول انسانى
ـ از واپسین کلمات گهربارى که از امام در شرائطى که در اثر جراحات بى شمار در گودال قتلگاه افتاده بود، جمله‏اى است که مى‏تواند منشور جاوید انسان تا روز قیامت باشد. هنگامى که آن بزرگوار بر زمین افتاد و توان جنگیدن را از دست داد نامردمان آهنگ خیمه‏هاى امام را کردند، امام در حالى که بر اثر یک روز جنگ بى‏امان و تشنگى فراوان و جراحات سخت رمقى در بدن نداشت، فریاد زد:
«یا شیعة آل ابى‏سفیان! ان لم یکن لکم دین و کنتم لا تخافون المعاد فکونوا احراراً فى دنیاکم هذه فارجعوا الى احسابکم ان کنتم عرباً کما تزعمون».90
امام با این جمله وجدانهاى خفته و مدفون آنان را در زیر خروارها عادت جاهلى مخاطب قرار داد که اى پیروان خاندان ابى‏سفیان، اگر دین ندارید و از روز قیامت نمى‏ترسید، لا اقل در زندگى دنیاى خود آزاده باشید و اگر گمان مى‏کنید که عرب هستید، به آیین عروبت خود وفادار باشید.
این سخن بدین سبب بود که حتى در میان اعراب جاهلیت نیز جنگ از اصول و قواعدى پیروى مى‏کرد. در عصر جاهلیت نیز به زنان و فرزندان و کودکان و کسانى که در کارزار حضور نداشتند، متعرض نمى‏شدند، پیکرهاى شخصیتها و رؤساى اقوام و قبائل را پس از کشته شدن مورد هتک قرار نمى‏دادند و مثله نمى‏کردند. حتى در جنگ احد وقتى که ابوسفیان پس از جنگ با پیکر مثله شده حمزه عموى پیامبر روبه‏رو شد، با صداى بلند خطاب به پیامر گفت: اى محمد! من دستور نداده بودم که با پیکر حمزه چنین کنند و بدون اطلاع من با پیکر او چنین رفتارى شده است.91
او در حقیقت به خاطر عدم رعایت رسوم متداول و پذیرفته شده در میان اعراب در عصر جاهلیت به طور تلویحى عذر به پیشگاه پیامبر مى‏برد. اما در روز عاشورا لشکریان عمر سعد به دستور مستقیم عبیدالله بن زیاد همه اصول و قواعد جنگ را ـ حتى بر اساس قوانین جاهلیت ـ زیر پا نهاد تا شاید با چنین رفتارى، آن هم با فرزند دختر پیغمبر و بزرگان بنى‏هاشم و بزرگان اقوام و قبائل رعب و وحشتى را در دلها بیفکند که کسى جرأت مخالفت با حکومت را به خود ندهد و با خود بیندیشد که وقتى با فرزند پیغمبر و خاندان او چنین رفتارى کنند، وضع آنان معلوم است.
این سیاست تا حد زیادى توانست جو خفقان و استبداد اموى را به اوج رساند، هر چند قیام حسینى به بعضى از مردم جرأت داد و قیامهایى پس از عاشورا اتفاق افتاد، اما قساوت امویان نیز مضاعف گشت. ذلت مردم را مى‏توان در رفتار لشکر شام با مردم مدینه در واقعه معروف به حَرّه و با مردم مکه در ماجراى شورش عبدالله بن زبیر و سلطه بیست ساله حجاج بن یوسف ثقفى بر کوفه مشاهده کرد. تنها با ذکر یک نمونه از رفتار امویان با یکى از رجال موجّه آن روز این بخش را به پایان مى‏بریم.
هنگامى که قیام عبدالله بن زبیر در مکه به وسیله حجّاج سرکوب شد، پیکر او را بر درختى آویزان کردند تا مردم با دیدن پیکر او که رهبر شورش بود، فکر مقابله را از سر بیرون کنند. در همین ایام عبدالله بن عمر شخصیت مورد توجه آن زمان که نه با حکومت یزید بیعت کرد و نه با امام حسین(ع) همراهى نمود، با عجله نزد حجاج آمد و گفت: «از رسول خدا شنیدم: من مات و لم یعرف امام زمانه مات میتة جاهلیة»، از این رو آمده‏ام تا با تو به نمایندگى از عبدالملک مروان (امام زمانم) بیعت کنم!» حجاج که مى‏دانست ابن‏عمر از ترس جانش این سخنان را بر زبان جارى مى‏کند، به جاى دست، پایش را دراز کرد و گفت: با پایم بیعت کن. عبدالله ناراحت شد و گفت: آیا مسخره‏ام مى‏کنى؟ حجاج بر آشفت و گفت: اى ابن عمر! تو با على بن ابى‏طالب خلیفه زمان خود بیعت نکردى و حال براى من حدیث از پیغمبر مى‏خوانى که هر کس امام زمانش را نشناسد و بمیرد، به مرگ جاهلیت مرده است؟! مى‏دانم که تو دروغ مى‏گویى. آنچه که باعث شده تو را سراسیمه به اینجا بیاورد، درختى است که پیکر پسر زبیر بر آن آویخته شده است!92
الهام از نهضت حسینى و رهایى از استبداد جهانى
بى‏شک انقلاب اسلامى ایران با الهام از نهضت حسین بن على(ع) به رهبرى حضرت امام خمینى(ره) با انگیزه «احیاى دین خدا» و نیز «بر چیدن بساط نظام استبدادى رژیم پهلوى و استعمار غرب به‏ویژه امریکا» به وقوع پیوست. هر کسى که کمترین حضورى در این نهضت داشت، این حقیقت را به خوبى درک کرده است، حماسه عاشورا و حرکت آزادى خواهانه امام‏حسین(ع) برکات فراوانى در تاریخ مسلمین و حتى ملل دیگر عالم داشته و یکى از برکات آن در عصر اخیر نهضت اسلامى ملت ایران و استقرار نظام اسلامى در این کشور است. بى‏شک راز و رمز تداوم نظام مقدس جمهورى اسلامى در داخل و نشر وگسترش پیام آن در عرصه بین المللى نیز در گرو الهام گرفتن از قیام آزادى بخش حسینى است.
در بعد داخلى زنده نگاه داشتن اهداف قیام حسینى (یعنى احیاى دین و حاکمیت قوانین اسلامى، شایسته سالارى به معناى واقعى در همه شئون حکومت، تلاش براى تأمین حقوق و آزادیهاى اجتماعى مردم، حرکت به سمت عدالت اجتماعى و کوتاه شدن دست غارتگران اموال عمومى و مبارزه پیگیر با تبعیض و بى‏عدالتى و...)تنها راه بقاى نظام اسلامى است. در بعد جهانى نیز امروزه تحت پوشش عناوین فریبنده دموکراسى، جهانى شدن، مبارزه با تروریسم، حقوق بشر و امثال آن استبدادى بسیار خشن حاکم گشته و هیچ حدّ و مرزى براى تضییع حقوق ملتها به رسمیت شناخته نمى‏شود.
«اگر در گذشته استعمار کهنه، سرزمین‏ها را تسخیر و منابع و ثروتهاى ملتها را غارت مى‏کرد و خود آنان را به بیگارى وا مى‏داشت و در مرحله بعد استعمار نو بدون تسخیر سرزمینها با صدور فرهنگ و ایدئولوژى و تربیت دولتمردان دست نشانده و تسلط بر افکار نخبگان و روشنفکران، ملتها را به انقیاد در مى‏آورد، امروزه از این مراحل گذشته و با ارائه اندیشه جهانى‏سازى، هم سرزمینها و ثروتهاى ملى و هم افکار و مغزها را با دستهاى نامرئى در اختیار مى‏گیرد».93
گرچه این واقعیت به قدرى عریان و آشکار است که نیازى به ذکر شواهد و قرائنى نیست، اما فقط به عنوان نمونه، اظهار نظر دبیرکل سابق سازمان ملل متحد را در این باره نقل مى‏کنیم که بى‏نیاز از هرگونه توضیحى است. مربوط به سالها پیش است. وى مى‏گوید:
بزرگترین دل‏مشغولى من آینده دموکراسى است. خطر واقعى که جهان را تهدید مى‏کند، همین است. آیا سکان هدایت جهانى شدن را نظامى مطلق گرا به دست خواهد گرفت یا نظامى دموکراسى؟ ما به منشور و طرحى جهانى براى پیشرفت دموکراسى نیازمندیم. این امر تمام کشورهاى عضو سازمان ملل و روابط درونى آنها را با یکدیگر در بر مى‏گیرد....چه سودى خواهد داشت اگر در بعضى از کشورها از دموکراسى دفاع گردد ولى نظم جهانى به وسیله سیستم اقتدارگرا که معمولاً تکنو کراتها در رأس آن قرار دارند، رهبرى شود؟»94
در دو سال اخیر پس از واقعه یازدهم سپتامبر در امریکا حرکت جهان به سمت حاکمیت استبدادى بسیار خشن و سلب هرگونه استقلال و حاکمیت از دولتها و ملتها و فرهنگهاى دیگر شتاب مضاعفى پیدا کرده است.
راهى که امام خمینى با الهام از نهضت حسینى در پیش گرفت و کارآمدى آن در ایران به اثبات رسید، تنها راه برون‏رفت از وضعیت اسفبار جهانى است. امروز استبدادى که در عرصه جهانى درتعامل با کشورها، ملتها و فرهنگهاى دیگر اعمال مى‏شود، به مراتب گسترده‏تر، وحشیانه‏تر از استبدادى است که حاکمان مستبد بر یک ملت و کشور تحمیل کرده و مى‏کنند. اگر استبداد در درون کشورى به زنجیر کشیدن یک ملت در داخل مرزهاى آن کشور است، استبداد در عرصه جهانى به زنجیر کشیدن و سلب آزادى و استقلال از همه ملتهاست. حاکمیت اقلیتى صاحب نفوذ، قدرت و ثروت در جهان در عرصه‏هاى مختلف، اکثریت مردم جهان را تحت سلطه خود دارد، سلطه‏اى به معناى واقعى کلمه استبدادى، بدون آنکه کمترین حقّى براى اکثریت به رسمیت شناخته شود. شاید سر اینکه در این ایام «دموکراسى و حاکمیت اکثریت» توسط مدافعان سر سخت آن مورد نقد قرار مى‏گیرد و بیش از آنکه بر آن اصرار شود، بر مبانى لیبرالیسم تأکید مى‏شود، در همین نکته نهفته باشد. به هر حال در این وضعیت بیشترین فشار بر گرده مسلمانان سنگینى مى‏کند، چرا که از مکتبى برخوردارند که با تمسک به تعالیم آن میتوان در برابر این استبداد ایستاد. به نظر مى‏رسد که تنها راه مقابله با استبداد جهانى پیروى از سرور آزادگان، حسین بن على(ع) است و بس، و چه کسانى بیش از مسلمانان به الهام‏گیرى از این نهضت رهایى‏بخش سزاوارترند؟
________________________________________
2. موسوعة کلمات الامام الحسین(ع)، ص540، منظمة الاعلام الاسلامى.
3. همان، ص540
4. سوره بقره، آیه 124.
5. دیوان امام «مجموعه اشعار امام خمینى(س)»، ص200، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام
6. شهید مرتضى مطهرى، گفتارهاى معنوى، ص19، انتشارات صدرا
7. ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج3، ص104
8. نهج البلاغه، نامه 31
9 ـ عباس محمود عقاد، ابوالشهدا(واقعه کربلا)، ترجمه مسعود انصارى، ص52، نشر پردیس.
10. موسوعة کلمات الامام الحسین،ص123 ـ 124. در موارد زیادى از ترجمه آقاى على مؤیدى در «فرهنگ سخنان امام حسین» با تغییراتى استفاده شده است.
11. شیخ عباس قمى، الانوار البهیه فى تواریخ الحجج الالهیة، ص45، چاپ سنگى
12. علامه محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج22، ص398، دارالاحیاء للتراث العربى
13. علامه سید محمد حسین شرف الدین، ابوهریرة، ص48.
14. شرح نهج البلاغه، ج3، ص16.
15. شرح نهج البلاغه، ج2، ص258؛ بلاذرى، انساب الاشراف، ج1، ص184.
16. شیخ عباس قمى، سفینة البحار، ج2، ص261.
17. شرح نهج البلاغه، ج3، ص16.
18. موسوعة کلمات الامام الحسین، ص254.
19. ابن اثیر، الکامل، ج5، ص42، مؤسسة التراث العربى؛ شرح نهج البلاغه، ج4، ص59.
20. ر.ک: ماجده فیصل زکریا، عمربن عبدالعزیز و سیاسة ردّ المظالم؛ علامه امینى، الغدیر، ج10، ص266.
21. موسوعه، ص276؛ امام على(ع) درباره بنى‏امیه همین تعابیر را دارند «..فیتخذوا مال الله دولاً و عباده خولا و الصالحین حربا و الفاسقین حزباً» نهج البلاغه، نامه 62؛ امام مجتبى(ع) نیز با صراحت به معاویه گفت: تو کسى هستى که...بندگان خدا را برده و بنده خود گرفتى و دین خدا را بازیچه قراردادى» (ر.ک: بحارالانوار، ج44، ص42)
22. طریحى، مجمع البحرین، ماده خول.
23. فیروز آبادى، القاموس المحیط، ج3، ص372
24. موسوعه، ص844.
25. براى آشنایى با رفتار امویان با موالى و اهل کتاب رجوع کنید به جرج جرداق، امام على، صداى عدالت انسانى، ترجمه سید هادى خسروشاهى، ج5، فصل استبداد، آفت قومیت، نشر دارالشروق؛ شهید مرتضى مطهرى، حماسه حسینى، ج3، ص78 به نقل از جرجى زیدان، تمدن اسلام، ج4، ص131.
26. سفینة البحار، ج2، ص165.
27. شیخ مفید، امالى ترجمه حسین استاد ولى، ص133 ـ 134، بنیاد پژوهشهاى اسلامى
28. همان، ص181 ـ 182.
29. موسوعة، ص253.
30. ر.ک: طریحى، مجمع البحرین، و یاقوت حموى، معجم البلدان، ماده «حرّه» ؛ ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج3، ص259.
31. موسوعة، ص254.
32. ر.ک: لبیب بیضون، تصنیف نهج البلاغه، ص544 ـ 559؛ علامه امینى، الغدیر، ج11.
33. همان، ص142 «عبدالله بن عمر به معاویه گفت: خواستم با این پیشنهاد حسین را فریب دهم، ولى نتوانستم. معاویه پاسخ داد: او فریب نمى‏خورد، فرزند پدرش على است».
34. همان، ص276.
35. همان، ص205.
36. همان، ص238 ـ 239.
37. همان، ص269.
38. همان، ص256.
39. همان، ص285.
40. همان، ص283.
41. همان، ص252
42. همان، ص238.
43. همان، ص240 ـ 241.
44. همان، ص256.
45. طبرى، تاریخ طبرى، ج3، ص426 ـ 427.
46. موسوعة، ص263 ـ 264.
47. همان، ص274 ـ 276 در منابع حدیثى سخنرانیهایى از امام‏حسین(ع) در سرزمین منا نقل شده، ظاهراً دو سخنرانى است که یکى توسط سلیم بن قیس هلالى از اصحاب جلیل القدر ائمه اطهار(ع) تا زمان امام باقر(ع) نقل شده است.
48. همان، ص278.
49. ر.ک: شیخ راضى آل یاسین، صلح امام حسن، ترجمه سید علىآیة‏الله خامنه‏اى، ص355 ـ 357.
50. بحارالانوار، ج44، ص40 و 55.
51. موسوعة، ص283.
52. همان، ص312 ـ 313.
53. همان، ص315.
54. همان، ص339، نیز ص357.
55. همان، ص422 ـ 425.
56. همان، ص283.
57. همان، ص425.
58 ـ همان، ص319.
62. همان، ص275.
63. همان، ص360 ـ 361.
64. همان، ص211، 213، 284.
65. همان، ص213.
66. همان، ص250 ـ 251
67. همان، ص258
68. همان، ص278.
69. همان، ص283.
70. همان، ص258.
71. همان، ص291
72. همان، ص337 ـ 338.
73. طبرى، تاریخ طبرى، ج4، ص444 ـ 446، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات.
74. موسوعه، ص348.
75. همان، ص399.
76. همان، ص366 ـ 367.
77. همان، ص373.
78. همان، ص415.
79. همان، ص350
80. همان، ص356.
81. همان.
82. همان، ص351
83. همان، ص358 ـ 359.
84. همان، ص382.
85. بحارالانوار، ج45، ص7.
86. محمد حسین نائینى، تنبیه الامة و تنزیه الملة، تصحیح و تحقیق سید جواد ورعى، ص55 ـ 56، مرکز انتشارات اسلامى ؛ در باره اباة الضیم» ر.ک: شرح نهج البلاغه، ج3، ص249 ـ 312.
87. موسوعة، ص423.
88. همان، ص496.
89. همان، ص499.
90. همان، ص504.
91. ر.ک: شیخ جعفر شوشترى، الخصائص الحسینیه، تحریر و تحقیق از سید جعفر حسینى، ص61 ـ 64، دارالاعتصام للطباعة و النشر.
92. سفینة البحار، ج2، ص136.
93. هانس پیتر مارتین و هارلدشومن، دام جهانى شدن، تهاجم بر دموکراسى و رفاه، ترجمه، حمید رضا شهمیرزادى، مقدمه، ص30 ـ 31، مؤسسه دانش و اندیشه معاصر.
94. همان، ص327

در نهضت حسینى

در نهضت حسینى
به راستى چرا آن گونه که از تاریخ بر مى‏آید مردم کوفه على‏رغم دعوت اولیه از سیدالشهدا(ع) از یارى و همراهى حضرت نه تنها سر باز زدند بلکه در کنار دشمنان امام(ع) قرار گرفتند؟
در مراحل تاریخى پیش از عاشورا و پس از آن نیز چنین رفتارهایى را از مردم کوفه در تاریخ سراغ داریم. آیا به راستى متن مردم کوفه و توده آنان چنان که معروف است، همین گونه بوده‏اند و آیا به راستى در کربلا کسانى که در مقابل امام‏حسین(ع) شمشیر کشیدند، همه از بدنه و متن اصلى مردم کوفه بودند؟ برخى صاحب نظران چنین نگاهى به کوفه ندارند ولى نگاهى که نوعاً به مردم کوفه مى‏شود همان است که در اذهان عمومى نیز وجود دارد. مقاله‏اى که پیش روى دارید از همین منظر معروف به مردم کوفه نگریسته است.
نویسنده در مقاله خود، در پى یافتن پاسخ مستدل به این پرسش است که چه عوامل و زمینه‏هایى در جامعه و آحاد مردم کوفه، سبب جدایى آنان از یارى رساندن سیدالشهدا(ع) شده است. وى پیشینه مردم کوفه قبل از حادثه کربلا را بى‏وفایى، جهاد گریزى و تن دادن به ننگى که با شهادت امیرالمؤمنین(ع) و امام مجتبى(ع) دامنگیرشان شده مى‏داند.
نویسنده علل و عوامل ریزش کوفیان از گرد امام‏حسین(ع) را دنیاخواهى، وحشت از اختناق امویان، وابستگى مردم به حکومت، تابع احساساست بودن، نظام ناپذیرى کوفیان و ابن‏الوقت بودن آنان مى‏داند و براى نمونه، سه مصداق را نیز بازگو مى‏کند.
پیشینه کوفه
پس از پیروزى مسلمانان در جنگ‏هاى قادسیه و جلولاء(15 ـ 16ه••) خلیفه دوّم به فرمانده سپاه خود ـ سعد بن ابى‏وقاص ـ دستور داد تا براى تحکیم مواضع و انجام مقدمات حملات بعدى به ایران، در منطقه فرات بماند. او نیز با همکارى سلمان فارسى و حذیفة بن یمان، سرزمین کوفه را در نظر گفت و سنگ بناى کوفه در سال 17 هجرى به عنوان پادگانى که پذیراى گروههاى مختلف جنگى بود گذاشته شد.1 مهاجرین جنگى مى‏توانستند ضمن اقامت در آنجا و حفظ آمادگى دفاعى، در مواقع لزوم بهره‏دهى نظامى نیز داشته باشند.
علاقه خلیفه دوّم به کوفه و اهل آن و دادن القاب «دارالهجره»، «کنزالایمان»، «جمجمة العرب» و «رأس اهل الاسلام»2، توجّه خاص او به وضع مالى فاتحان قادسیه مستقر در کوفه، وجود زمینه‏هاى اشتغال پس از فروپاشى ساسانیان و عواملى از این قبیل جاذبه‏هاى هجوم مهاجران و سکونت در این شهر شد.
گروه‏هاى مختلف قبایل عرب، اسیران ایرانى که شریعت اسلام را پذیرفته بودند، صنعتگران و پیشه وران ایرانى، زنان ایرانى که به عقد فاتحان درآمده بودند، کشاورزان و روستائیان فقیر ایرانى که سقوط ساسانى، زمینه کا ررا در کوفه برایشان فراهم آورده بود و...ترکیب جمعیتى نامتجانسى را براى کوفه در حال توسعه به وجود آورد.
این بافت جمعیتى ناهمگون که کوفه را عرصه ابراز تمایلات گونه‏گون قرار داده بود، پس از دوره‏اى کوتاه، وسیله‏اى براى افروختن آتش فتنه و آشوب شد و حوادث تلخ تاریخى و هرج و مرج‏هایى را در حوزه حکومتى اسلامى پدید آورد و از سویى مردمانى پرورش داد با این خصایل : دستخوش احساسات تند، قابلیت تحریک آنى، عاقبت نیندیشى، اخذ تصمیم سریع و پشیمانى فورى، غدر، حیله، بى‏وفایى و...
تاریخ گواهى مى‏دهد که در این سرزمین آنچه به کار مردم نمى‏آمد، سخنى بود که از واقع بینى و خیر خواهى برخیزد و آنچه را به جان مى‏خریدند، گفتارى بود که عاطفه و احساس را تحریک کند.
در پس آن رگ‏هاى قوى و آواى درشت، غدر و حیله‏اى نهفته بود که هر انسانى را مى‏فریفت. هرگاه حاکمى ستمکار بر آنان غالب بود، در خانه‏ها مى‏خزیدند و هرگاه ضعف حکومت بر آنان علنى مى‏شد، به توطئه و شورش بر مى‏خواستند.
مسأله اصلى این نوشتار، یافتن پاسخى مستدل به این فرضیه است که:
وجود چه عوامل و زمینه‏هایى در جامعه و آحاد مردم کوفه، سبب جدایى آنان از یارى سالار شهیدان و ریزش از جناح حقگرایان شد؟
بى‏تردید در این رهگذر از کلام گهربار معصومان و تحلیل واقع‏بینانه تاریخ، در حدّ لزوم بهره خواهیم برد.
کوفه در عصر على(ع)
کوفیان اولین کسانى بودند که با هدایت مالک اشتر با على(ع) دست بیعت دادند.3 آنگاه امام(ع) در سال 36هجرى با هزار مرد جنگى اهل مدینه به کوفه رهسپار و آنان با 12هزار جنگجو به حضرت ملحق شدند.4 این گروه، امام را در مقابل هم پیمانى بصره ـ مکه در جمل یارى دادند و امام آنجا را مرکز خلافت اسلامى قرار دادند.
در سایه حکومت علوى، مذهب شیعه و پیروى آل محمّد(ص) در آنجا رواج یافت و مهد تشیع، زادگاه اصالت‏ها و بستر فضیلت‏هاى شیعى شد، امّا در جامعه پرخروش، همیشه یک طبقه از مردم نمایشگر شور و خروش آن جامعه‏اند و این گروه اندک، عمل قهرمانانه‏اى انجام مى‏دهند و تمامى آن جامعه را در قهرمانى، شور آفرینى و حماسه شهرت مى‏دهند. کوفه نیز چنین بود.
شهرى بود که امیرالمؤمنین على(ع) در میان همه بلاد اسلامى، آنجا را براى خلافت برگزیده بود. اینان در تمامى جنگ‏هاى امام حضور داشتند، امام‏حسین(ع) را به شهر خویش خواندند، بذر غالب جنبش‏هاى ضد اموى و عباسى در این شهر روئید، مردان حماسه‏آفرین تاریخ شیعه بیشتر از همه جا در کوفه بود امّا چگونه است در جایى که آن‏همه شگفتى از جلوه‏هاى عظیم انسانى از خود بروز مى‏دهد، یک‏باره مظهر سستى، بى‏وفایى، تنبلى و غدر و حیله باشد. باید گفت: آن حماسه‏هاى عظیم از آنِ قلیل مردان خداجویى بود که پروانه‏سان گرد شمع وجود ولایت بودند و آن زشتى‏ها از توده مردم و سران قبایل باطل گرا بود.
از زمان ورود امام به آن شهر، همواره دو گروه در کوفه در دو موضع بودند:
الف. رهبرانى مانند مالک که به امام توصیه جنگ با معاویه را مى‏کردند و خود را غیر مشروط در اختیار امام قرار دادند .
ب. رهبران قبیله‏اى که هیچ تمایلى به جنگ نداشتند اما براى حفظ موقعیت خویش به ظاهر با امام همراه جنگ مى‏شدند و علاوه بر اینان، توده‏هاى وسیعى از کوفیان بودند که در ظاهر متمایل به امام ولى از مواجهه با هر خطرى گریزان بودند. هرگاه امید فتح بود در کنار امام بودند و هرگاه امیدها را رو به زوال مى‏دیدند، حضرت را تنها مى‏گذاشتند. آنان فاقد شهامت لازم و یا ثبات قدم در مرحله آزمون بودند.
اینان با هدایت رهبران گمراهشان، دعوت حضرت مبنى بر مقابله با تعرضات معاویه را پاسخى نمى‏گفتند، و اگر مى‏گفتند فاجعه شومى مثل حکمیت را خلق مى‏کردند و اندیشه خارجیگرى را بنیان مى‏گذاشتند.
نهج البلاغه مملوّ از دردها و رنجهاى على(ع) از این مردم و شاهد صدقى بر صفات نکوهیده و سیره ناپسندى است که خصلت این مردم بود.
امیرمؤمنان(ع) در بیان جهادگریزى کوفیان مى‏فرماید:
«هرگاه شما را به جهاد با دشمنانتان مى‏خوانم، چشمانتان در کاسه مى‏گردد، گویى به گرداب مرگ افتاده‏اید و یا در فراموشى و مستى به سر مى‏برید. باب فهم سخنانم بر شما بسته است، گویى دیو در دلتان جاى گرفته و دیوانه‏اید.»5
و در جایى دیگر در همین خصلت کوفیان مى‏فرماید:
«هرگاه لشکر کوچکى از شامیان به سرزمینتان نزدیک شود، هنر مردانتان این است که درِ خانه‏هاى خویش را فرو بندند و چونان سوسمار به سوراخ‏هاى خویش خزند یا همانند کفتاران گریزگاهى جویند...شما در صحنه حرف و شعار بسیارید، امّا در پس پرچم‏هاى پیکار اندک.6
غدر و حیله و بى‏وفایى خصیصه زشت دیگرى است که امام بارها در کلام خود، کوفیان را به این جهت سرزنش مى‏فرمود:
«اى کوفیان! گرفتارى من با شما در دو سه چیز خلاصه مى‏شود: کرهایى صاحب‏گوش، لال‏هایى زبان‏دراز و کورانى چشم‏دارید. نه در برخوردها آزادگى و صداقتتان هست و نه در هنگامه گرفتارى برادرانى مورد اعتمادید.»7
و نیز مى‏فرماید:
«اى نامردانِ به صورت مرد، اى بى‏خردان! ناز پرورد! کاش شما را ندیده بودم و نمى‏شناختم که به خدا پایان این آشنایى ندامت بود و دستاورد آن اندوه و حسرت.»8
و فرجام این جهادگریزى‏ها و بى‏وفایى‏ها به امام على(ع)، نفرین‏هاى متعدد حضرت در ناسپاسى آنها بود و ننگى که با به شهادت رساندن حیدر کرّار در محراب عبادت، براى همیشه تاریخ بر پیشانى کوفیان پیمان‏شکن ماندگار شد.
کوفه در عصر امام‏حسین(ع)
با آغاز امامت امام مجتبى(ع)، چهل هزار کوفى، نخستین مردمى بودند که در جهان اسلام با آن حضرت بیعت کردند.9 قیس بن سعد، فرمانده سپاه امام على(ع)، تقاضا کرد تا به عنوان اولین بیعت کننده، بیعت را بر اساس قرآن، سنت پیامبر و جنگ با دشمنان خدا قرار دهد، امّا امام که از تردید و بى‏وفایى کوفیان در آزمایش بیمناک بود، شرط سوّم را حذف کرد.10
روز بیعت تمامى چهل هزار کوفى در موضوع بیعت متفق بودند امّا این بیعت که در مجاورت آوردگاه جنگ‏هاى جمل، صفین و نهروان انجام شد، همچنان آغشته به وسوسه‏ها و دلواپسى‏هاى تردیدانگیز بود. در آن روز، کثیرى از کسان مقتولان طرفین این پیکارها در کوفه مى‏زیستند که با کشتگاه خود هم رأى بوده و آرزوى انتقام خون آنان را داشتند.
بسیارى از بیعت کنندگان که جلوه‏هاى دلفریب مادى به مرزهاى عقیده‏اشان تجاوز کرده بود، مى‏پنداشتند که بیعت با امام، خواسته‏ها و تمایلات نفسانى آنها را اشباع مى‏کند.
روى دیگر سکه، خزائن شام بود که پیوسته جلوه دلپذیر زرها و وعده‏ها را در دیدگان این مردم قرار مى‏داد و دل از کفِشان مى‏ربود و امام نیز از این پنهان کارى‏ها مطّلع بود.
در همین بدو کار، جناح امویان مانند اشعث، شبث و...در مکاتبه‏اى مخفى، فرمانبردارى خود از معاویه را اعلام و مشوق او در حرکت به سوى کوفه شدند. آنان ضمانت کردند که هرگاه سپاه دشمن به اردوگاه امام نزدیک شود، امام را دست‏بسته تحویل معاویه دهند و یا ناگهانى او را بکشند.11
معاویه هم پذیرفت که با کشتن امام(ع)، به آنان صدهزار درهم، فرماندهى یکى از لشکرها و ازدواج با یکى از دخترانش را عطا کند. از آن پس امام همیشه در زیر لباس زره مى‏پوشید، تا جایى که یک‏بار در حین نماز بر او تیر افکندند و زره مانع جراحت شد.12
امام حسن(ع) که خوى نامردمى کوفیان را مى‏شناخت، على‏رغم اصرار آنان، دست به کار جنگ با معاویه نشد تا آنکه معاویه مهیاى جنگ با کوفه شد. امام نیز اعلان جهاد فرمود و به دعوتش مؤمنان با اخلاص و حاملان قرآن نظیر حجر بن عدى، ابو ایوب، صعصعه، میثم، عدى بن حاتم و...گِردش جمع شده و جناح نیرومند جبهه امام را ایجاد کردند. امّا در کنار اینان، غداران جنگ‏گریزى بودند که پس از دعوت امام در اردوگاه نخیله، سکوت محض اختیار کردند و حتى با یک کلمه هم پاسخ حضرتش را ندادند.13
امام ده روز در نخیله ماند، امّا تنها چهار هزار نفر بیشتر به یارى‏اش نیامدند. لذا فرمود: مرا فریفتید همچنان که خلیفه پیشین را فریفته بودید.14
آنگاه امام سردارى از قبیله کنده را با سپاهى به انبار فرستاد، امّا او در مقابل وعده‏هاى معاویه به دشمن پیوست، امام با شنیدن این خبر فرمود: «بارها گفته‏ام که در شما وفایى نیست و شما بندگان دنیایید.»
سپس سردارى از قبیله مراد را فرستاد و فرمود که او هم خیانت مى‏کند. مرادى با سوگندهایى که کوه تاب آن را ندارد تأکید کرد که وفادار مى‏ماند، امّا او نیز در برابر قاصدان معاویه فریفته شد.15
دیرى نپائید که عبید الّله‏بن عباس، فرمانده کل سپاه امام، به همراه هشت هزار کوفى دیگر در مقابل وعده یک میلیون درهمى معاویه به اردوگاه او پیوست.16
سرانجام بى‏وفایى‏ها به جایى رسید که کوفیان تحت تأثیر این شایعه معاویه که امام تن به صلح داده و قیس فرمانده سپاه امام به شهادت رسیده، در مدائن بر حضرت هجوم آوردند، خیمه‏اش را غارت کرده و با خنجر یک کوفى دیگر، رانش را مجروح کردند و امام حسن(ع) با پیکرى مجروح و خون‏آلود به سوى کوفه رهسپار شد.17
امام‏حسین(ع)، کوفه و ریزش‏ها ن نامه نوشته و حضرت را به کوفه دعوت کردند18؛ مع الاسف ردّ پایى از اینان در تنهایى مسلم ابن عقیل نمى‏بینیم.
شیعیان عادى که درصد قابل ملاحظه‏اى از مردم کوفه را تشکیل مى‏دادند، گرچه علاقه‏مند به خاندان عصمت بودند، امّا رفتار مستبدانه زیاد و پسرش عبیدالله با شیعیان و سیاست‏هاى کلان اموى ودر شیعه‏زدایى جامعه کوفه، ترس عجیبى در دل آنها نهاده بود که تا احتمال پیروزى در حادثه‏اى را نمى‏دادند، مشارکت نمى‏کردند. قیام مسلم بن عقیل و یارى‏رسانى ابتدایى مردم به او، نمونه‏اى از این گونه است.
هواداران بنى‏امیه: رهبرى طرفداران حزب اموى در کوفه بر عهده افرادى مانند عمرو بن حجاج، یزید بن حرث، عمرو بن حریث، عبدالله بن مسلم، عمارة بن عقبه، عمربن سعد و...بود که با گذشت بیست سال حاکمیت امویان در کوفه و پیش از آن تشویق عثمان مبنى بر تعویض زمینهاى اینان در مدینه و کوفه، از نظر مالى و موقعیت اجتماعى نسبت به سایر قبایل کوفه برترى یافتند.19
رؤسا و متنفذان بیشتر قبایل که ارتباط نزدیکى با حکومت شام داشتند، در این حزب بودند و این امر سبب گرایش بسیارى از مردم به این گروه شده بود.
قدس سرهما اینان پس از سرکوبى در جنگ نهروان، به واسطه سیاستهاى غیر اسلامى و ازدیاد ناراضیان جدید، دوباره قدرت گرفتند و چند بار نیز قیام کردند و توسط زیاد و عبیدالله سرکوب شدند؛ این گروه در عاشورا نقش چندانى نداشتند.
قدس سرهما افرادى بودند که تحت تأثیر تبلیغات خوارج قرار گرفته بودند، بدون اینکه جزو آنان باشند و پیوسته درحال تردید و دو دلى بودند. گویا این عده در اصل دین، تردید و تزلزل داشته‏اند.20
به هر حال اینان جمعى از ساکنان کوفه و فرومایگان آن اجتماع بودند که خود به خود نه قصد نیکى داشتند و نه توانایى بدى. با این وصف، وجود آنان خود مایه شر و وسیله فساد و آلت بى‏اراده‏اى در دست اخلال‏گران و فتنه‏جویان بود.
قدس سرهما به گفته طبرى، اینان بیست هزار مرد مسلح کوفى بودند که داراى نژادى مخلوط از اولاد بردگان و موالى بودند و شاید بیشتر اینان اولاد کنیزان اسیر در جنگ جلولاء بودند. این گروه در عصر امام حسن(ع) و امام‏حسین(ع) مردمى صاحب‏سلاح و جنگجو به شمار مى‏آمدند که در برابر مزد به هر جنایتى تن مى‏دادند و شمشیر برنده‏اى در دست جباران بودند. اینان با استقبال از فتنه‏ها و آشوبها، به قدرى بر شوکت و قدرت خود افزوده بودند که شهر کوفه را به آنان نسبت مى‏دادند و مى‏گفتند:کوفة الحمراء.21
قدس سرهما بیشترین سهم جمعیت کوفه در کربلا، از آنِ افراد بى‏تفاوت و ابن‏الوقتى بود که قصدى جز دنیا خواهى نداشتند. این گروه هنگامى که احتمال پیروزى مسلم را زیاد دیدند به او پیوستند، امّا با ظهور آثار شکست یک‏باره او را تنها رها کردند. با آنکه خود، امام را دعوت کرده بودند امّا چون احتمال پیروزى ندادند، وعده و وعیده‏هاى ابن زیاد را پذیرفته و به سپاه یزیدیان در کربلا ملحق شدند.
اینان همان دین‏فروشانى‏اند که فرزدق در مکالمه با امام‏حسین(ع) اینگونه توصیفشان کرد:
قلبهاى آنان با توست و شمشیرهایشان علیه تو کشیده شده است.22
آغاز حرکت امام‏حسین(ع) و یارانش به سوى عراق، به‏دنبال نامه‏نگارى‏هاى فراوان کوفیان در دعوت از امام‏حسین(ع)، صورت پذیرفت. چرا عراقیان امام‏حسین(ع) را نزد خود خواندند؟ آنها چه مى‏خواستند و چرا حسین(ع) را پس از دعوت، تنها گذاشتند؟
آیا جملگى از بدعت‏هایى که در دین پدید آمده بود رنج مى‏بردند؟ آیا همه مى‏خواستنند سنت رسول خدا(ص) احیا گردد؟ اگر چنین بود؛ چرا نهضت، پایانى چنین غم‏انگیز داشت؟
دعوت کنندگان را مى‏توان به گروه‏هاى زیر تقسیم نمود:
1. گروهى از نامه نگاران مانند سلیمان بن صرد، رفاعة بن شداد و مسیب بن نجبه از شیعیان خاص على(ع) و اقلیتى پاى‏بند به دین و اجراى احکام اسلامى بودند و مى‏دیدند که حدود شریعت معطل مانده و فقه و سنت رسول الله(ص) بازیچه حکومت‏ها شده است.
اینان حکومت عدل علوى و شاید حاکمیت نبوى را درک کرده و انحراف حاکمان اموى از سیره نبوى، آنها را به ستوه آورده بود و خوددارى امام‏حسین(ع) از بیعت با یزید، فرصت مغتنمى براى قیامشان علیه بنى‏امیه بود.
2. اختلاف و جنگ بین شامیان و کوفیان در عصرمعاویه و بى‏توجّهى عمدى معاویه به کوفه و تنزل آن به یک شهر عادى، گروهى را بر آن داشت تا عظمت کوفه در زمان على(ع) و مرکزیت خلافت اسلامى را احیا کنند. روشن است که بازگشت عظمت از دست رفته به کوفه، پیامدهاى اقتصادى و مالى فراوانى براى ساکنان شهر در پى‏داشت.
3. گروهى که سالها پیش براى شرکت در فتوحات اسلامى و برخوردارى از غنایم جنگى به این آمادگاه نظامى ـ کوفه ـ آمده بودند و شاهد بودند که آسیب‏هاى ناشى از جنگ براى اینان و بهره‏گیرى ظالمانه از بیت‏المال نصیب دیگران شده، پیوسته مترصد فرصتى بودند تا اگر بتوانند حق خود را بستانند.
4. گروهى که در نتیجه شور و هیجان زایدالوصف نامه نگارى‏ها، جوّ غالب آنها را گرفته و اقدام به نامه نگارى کردند.
5. گروهى از سران و متنفذان قبایل مانند شبث بن ربعى، حجاربن ابجر، عزرة بن قیس، و...که چندان دل خوشى از اهل‏بیت(س) نداشتند ولى براى آنکه از قافله عقب نمانند و در حکومت آینده امام، نفوذ و ریاست خود را حفظ کنند، احساساتى‏ترین نامه‏ها را به حضرت نوشتند امّا هم اینان در موقعیت‏هاى حساس سپاه عمر بن سعد، جاى گرفتند به گونه‏اى که امام در روز عاشورا، اینان را با نام خطاب کرده و فرمودند:
اى شبث بن ربعى! اى حجاربن ابجر! اى قیس بن اشعث! اى یزید بن حارث! آیا شما نبودید که به من نوشتید که میوه‏ها رسیده و هنگام چیدن آن‏ها شده و خرماها سبز شده و زمین پر از گیاه شده و سپاهى آماده در انتظار توست، پس بشتاب.23
ناهمگونى فکرى دعوت کنندگان امام(ع) به کوفه، بى‏تردید عکس العمل‏هاى گوناگونى نسبت به یارى امام(ع) پدید آورد و سرانجام منجر به حادثه‏اى بزرگ در تاریخ ادیان الهى شد، حادثه‏اى که پیروان هیچ یک از ادیان گذشته، نسبت به اولاد پیامبر خویش چنین نکرده بودند.
کربلا گرچه به ظاهر آوردگاه پیکار حق و باطل، امّا در واقع عرصه ابتلا و آزمون بزرگ انسان‏ها بود در یک سو، بزرگ‏مردانى مجاهد که با امام خویش پیمان خون بستند و در وفاى به این عهد سربلند شدند و سالارشان اباعبدالله الحسین(ع) در شب عاشورا به زینب کبرا ـ که نگران وفاى اصحاب بود ـ این‏گونه اطمینان خاطر داد:
و الله لقد نهرتهم و بلوتهم...یستأنسون بالمنیّة دونى استئناس الطفل بلبن امّة؛24 به خدا سوگوند! من ایشان را آزمایش کردم، بلکه چند بار هم از خود راندم و به این نتیجه رسیدم که آنان مرگ در حضور مرا بیشتر دوست دارند و به آن بیشتر از طفل نسبت به شیر مادر مأنوسند.
و سید الساجدین(ع) در مراتب آزمایش یاران پدرش مى‏فرماید:
خود شاهد بودم که پدرم در شب عاشورا به اصحابش فرمود: اینک شب در آمده و راه گریختن بر شما گشوده شده، پس این شب را غنیمت شمارید و بگریزید که این گروه جفاکار مرا مى‏طلبند و با دیگرى کارى ندارند. اگر مرا بکشند از پى شما نخواهند آمد.
ایشان گفتند:
به خدا سوگند! که این هرگز نخواهد شد.
حضرت فرمود:
فردا کشته خواهید شد و یکى از شما زنده نخواهد ماند.
ایشان گفتند:
حمد مى‏کنیم خداوندى را که ما را مشرف کرده است به این کرامت که با تو شهید شویم.
پس ایشان دل بر شهادت گذاشتند و حضرت ایشان را دعا کرد.25
و در سایه چنین ایمان و اعتقادى بود که امام به یارانش فرمود:
سر بالا کنید و نظر کنید. چون نظر کردند، درجات و منازل خود را در بهشت دیدند. پس حضرت منزل هر یک را به او نشان داد تا آنکه همه منازل خود را شناختند و حور و قصور و نعمت‏هاى موفور خود را دیدند و به این سبب در آن صحرا روبه نیزه و شمشیر مى‏رفتند که زودتر به منزل خود برسند و به نعیم ابدى متنعم گردند.26
چه مردان بزرگى همچون حبیب و مسلم که از آغاز با حضرت بودند، یا دیگرانى چون حرّ و زهیر که بعدها به امام پیوستند و چه کسانى که با حضور در این حادثه، بزرگ و جاودان شدند، جملگى رویش‏هاى نهضت حسینى‏اند.
امّا در سوى دیگر، دون‏صفتانى که با ادعاى شیعه‏گرى و پیروى از امام، هرگونه جفایى را بر امام روا مى‏داشتند، منافقانى که تا منافع و هوسهاى شیطانى تأمین مى‏شد وفادار بودند؛ در غیر این صورت اردوگاه دشمن را بر مى‏گزیدند تا از زخارف دنیا بهره‏اى گیرند. اینان افرادى بودند که امام‏حسین(ع) تا آخرین لحظات از هدایت و دعوت آنها غافل نبود، امّا تنها قلوب مستعد درک پیام امام، قابلیت چنین هدایتى داشتند.
این گروه، ریزش‏هاى حادثه عاشورایند که به برخى از علل و عوامل ریزشهاى این عصر مى‏پردازیم:
قدس سره
جلوه‏هاى زندگى دنیا، سبب تعلق خاطر مى‏شوند و انسانِ دل بسته را دست و پا نیز مى‏بندد. روند گرایش به تجمل و ازدیاد ثروت که پس از رحلت نبى مکرم اسلام(ص) با بدعت‏هاى خلفا در تخلّف از سیره آن حضرت آغاز شد؛ در دوره عثمان بیم پیامبر(ص) را که فرمود: «بیشترین ترس من براى امتم، جلوه‏هاى دنیا و زیاده خواهى آن است»،27 محقق ساخت.
دلى که مالامال از حبّ مال و جاه گردد، دیگر توانایى پذیرش را نیز ندارد. نمودهاى فراوانى از دنیاخواهى کوفیان درتاریخ ثبت است:
هنگامى که على(ع) در سال 36 هجرى از این مردم براى مقابله با بصریان در جمل دعوت به یارى کرد، چون ضریب موفقیت امام کم و احتمال شکست وجود داشت، با تأکیدات حضرت تنها 12 هزار نفر کوفى حضور یافتند.28 امّا در صفین که حکومت امام در کوفه تثبیت شده بود، بین 65 تا 120 هزار نفر، در سپاه حضرت گردآمدند.29
در حادثه کربلا، عمر بن سعد که وعده‏هاى فریباى حکومت و پول، چشمان او را خیره کرده بود، مورد خطاب امام قرار گرفت:
اى پسر سعد! آیا تصمیم دارى با من بجنگى؟ آیا از خداوندى که بازگشت تو به سوى او خواهد بود نمى‏ترسى؟ مرا مى‏شناسى و مى‏دانى پدر من چه کسى است؟ آیا نمى‏خواهى با من باشى و دست از این‏ها بردارى که این به پسند خدا نزدیک‏تر است.30
عمر سعد پاسخ داد:
مى‏ترسم در این صورت خانه‏ام را در کوفه خراب کنند.
امام فرمود: من با هزینه خودم، برایت خانه‏اى مى‏سازم.
عمر سعد باز بهانه جویى کرد و گفت: مى‏ترسم باغ و نخلستانم را در کوفه مصادره نمایند.
امام فرمود: من در حجاز بهتر از آن به تو مى‏دهم.
عمر سعد باز بهانه‏جویى کرد و امام وقتى از هدایت او ناامید شد، او را نفرین کرد که آرزوى حکومت رى را به گور خواهد برد و همان‏گونه شد.31
و عمق کلام آن حضرت در کربلا بهتر درک مى‏شود که فرمود:
الناس عبید الدنیا و الدین لعق على السنتهم، یحوطونه مادرّت معایشهم فاذا محصوا بالبلاء قل الدیانون.32 مردم بندگان دنیایند و دین امرى لیسیدنى است که بر زبان آنها افتاده است، و تا هنگامى به دنبال دین مى‏روند که معیشت آنان برقرار باشد، امّا زمانى که در آزمایش افتند، تعداد دینداران اندک خواهند بود.
رضی الله عنه
سیاست تهدید و ارعابى که عبیدالله بن زیاد در کوفه به کار انداخت، مى‏تواند عامل مهمّى در ریزش مردم کوفه از نهضت حسینى باشد. آغاز این حرکت با شهادت میثم و آنگاه رشید، مسلم بن عقیل و هانى تداوم یافت. همین ترس حاکم بر مردم سبب شد على‏رغم اعتقاد آنان به حقانیت امام و نماینده‏اش، مسلم را تنها در شهر رها کنند زیرا از حاکم کوفه شنیده بودند که هر رئیس قبیله‏اى که مخالفى را پناه دهد و معرفى نکند، جلوى خانه‏اش به دار آویخته خواهد شد.33 و این سخن فرزند زیاد همواره در گوش آنان بود که من مأمور بر خورد شدید با مخالفانم و با تازیانه و شمشیر با آنان برخود مى‏کنم.34
عبیدالله براى رسیدن به این هدف از مزدورانى مانند شبث بن ربعى بسیار بهره برد. او به فرمان عبیدالله تلاش بسیار نمود تا با ترساندن مردم کوفه، آنان را از گرد مسلم بپراکند.
مقام معظم رهبرى درباره تأثیر تلاشهاى خائنانه شبث درحادثه عاشورا و تاریخ اسلام مى‏فرماید:
اگر امثال شبث بن ربعى در یک لحظه حساس از خدا مى‏ترسیدند، به جاى این‏که از ابن زیاد بترسند، تاریخ عوض مى‏شد. آنها آمدند و مردم را متفرق کردند. کارى که ابن زیاد کرد، یک عده از همین خواص را بین مردم فرستاد که مردم را بترسانند مادرها و پدرها را، تا بگویند با چه کسى مى‏جنگید؟ چرا مى‏جنگید؟ برگردید، پدرتان را در مى‏آورند. اینها یزیدند، اینها ابن زیادند، اینها بنى‏امیه‏اند و این‏ها پول و شمشیر و تازیانه دارند ولى آنها چیزى ندارند. مردم را ترساندند، به مرور همه متفرق شدند.35
علیه‏السلام
قدرت مالى حکومت اموى و وابستگى شدید مردم کوفه به این توان مالى، مى‏تواند عاملى در ریزش مردم آن شهر از حماسه حسینى دانست.
در آن عصر، درآمد مردم کوفه از دو راه تأمین مى‏شد: 1. کسب و کار. 2. دریافت عطا و رزق از حکومت. خلیفه دوم براى آنکه همیشه سپاه آماده‏اى داشته باشد که به شغل دیگرى مشغول نباشد، حقوق سالانه‏اى براى این سربازان قرار داد و ملاک پرداخت آن صحابى بودن، دفعات حضور در پیکارها و...بود. این حقوق که در نظام حکومتى «عطا» خوانده مى‏شد از محل فتوحات و خراج سرزمین‏هاى تازه فتح شده تأمین مى‏شد و بین سیصد تا دو هزار درهم در سال براى افراد متفاوت بود.36
امیرمؤمنان على(ع) این نظام را پذیرفت امّا پرداخت‏هاى متفاوت را لغو و به تساوى بین افراد تقسیم مى‏فرمود.37
رزق هم کمک‏هاى جنسى مانند خرما، جو، روغن و...بود که ماهانه به طور بلاعوض داده مى‏شد. از زمان معاویه به بعد، ملاک‏هاى خلفاى پیشین براى عطا از بین رفت و تنها تقرب به دستگاه اموى و میزان سرسپردگى به آن حکومت تعیین کننده مقدار عطا شد.38 در این دوره، مخالفان ـ شیعیان ـ همواره به قطع عطا تهدید مى‏شدند و حکومت از این به عنوان برترین حربه در جلب حمایت‏هاى مردمى سود مى‏جست هنگامى که مسلم بن عقیل، قصر عبیدالله را در محاصره آورد، یکى از شگردهاى عبیدالله، تشویق مردم به افزایش عطا در صورت پراکنده شدن و تهدید به قطع عطا در صورت ادامه محاصره بود.39 چنانچه با همین شیوه توانست لشکر عظیمى از مردم کوفه را که دلهاشان با امام(ع) بود، علیه آن حضرت وارد جنگ کند.40
او این کار را با پرداخت عطا به رؤسا و بزرگان کوفه انجام داد تا مشوق عامّه مردم در این گرایش باشند. سالار شهیدان، اباعبدالله الحسین(ع)، در روز عاشورا به هنگام اتمام حجّت با کوفیان، وقتى مشاهده فرمود که اینان با سر و صدا مانع سخنان حضرتند، به عطا به عنوان یکى از عوامل رزیش اشاره کرده فرمود:
همه شما عصیان مرا ورزیدید و به سخنان من گوش فرا نمى‏دهید (چرا که) عطاهاى شما از مال حرام فراهم آمده و شکمهایتان از حرام انباشته شده، پس باعث شده تا بر قلوبتان مهر زده شود.41
مجمع بن عبدالله عائذى، پس از پیوستن به امام در کربلا، در پاسخ آن حضرت که از حال مردم کوفه پرسیدند، عرض کرد:
اشراف و بزرگان کوفه، رشوه‏هاى کلانى از حکومت دریافت کرده و حکومت جوال‏هاى آنها را پر کرده تا محبت آنان را به خود جلب کند، پس آنها یک‏پارچه علیه تو جنگ مى‏کنند.42
رحمهم ‏الله
به شهادت تاریخ، هرگاه حاکمى توانست احساس این مردم را تحریک و از آن بهره گیرد، خیل مردمان کوفى را همراه خود داشته و گرنه با بى‏وفایى آنان روبه‏رو مى‏شد.
شاید شهره شدن کوفیان به غدر و فریب کارى و زبانزد شدن ضرب المثل‏هاى «اغدر من کوفى؛ فریبکارتر از کوفى»؛ «الکوفى لا یوفى؛ کوفى وفا ندارد»، ناشى از رشد این خصیصه (احساساتى بودن) کوفیان باشد.
و گویا فرموده سالار شهیدان که: خدایا! اهل عراق مرا فریب دادند و از راه خدعه وارد شدند،43 اشاره به همین مطلب باشد چرا که امام(ع) مى‏خواست به احساسات و خواست مردم بها دهد و آن را به راه صواب هدایت نماید و چه بسا اگر آن حضرت موفق به حضور در کوفه مى‏شد، مى‏توانست چنین کند، امّا دشمن پیشدستى نمود و آنچه را که امام آماده کرده بود، علیه حضرت به کار گرفت. چنانچه حضرت در عاشورا فرمود:
اى اهل عراق! ما را با اشتیاق به فریادرسى خواستید و ما براى فریادرسى شما آمدیم، پس شمشیرى که در دستانتان بود، علیه ما تیز کردید و آتشى را که ما بر ضد دشمنان شما و خودمان افروخته بودیم، براى سوزاندن ما آوردید.44
جلوه دیگرى از این احساسات را پس از واقعه عاشورا به هنگام ورود کاروان اسرا به کوفه مى‏بینیم که با سخنان اهل بیت، اینان گریه و شیون سردادند تا جایى که ام‏کلثوم از آنها پرسید:
شما که بر ما مى‏گریید، پس چه کسى خاندان ما را کشته است.45
سلیمان بن صرد خزاعى رهبر توابین و مختار ثقفى از افرادى بودند که توانستند از احساسات کوفیان بیشترین بهره را در پیشبرد قیام خود ببرند.
قدس سرهم
بافت جمعیتى متنوع و گونه گون کوفه متشکل از صحرانشینان و قبایل بدوى که بنا به ضرورت، زندگى شهرى را پیشه کرده بودند و تنافى این زندگى با مدل اولیه زندگى آنها که آزادى بى‏قید و شرط و زیر دستور دیگرى نرفتن از مشخصه‏هاى آن بود، سبب شد تا کوفیان با هر حاکمى مخالفت کنند وزیر اطاعت او نروند.
تا آنجا که خلیفه دوّم در باره‏شان مى‏گوید:
چه مصیبتى بالاتر از این‏که با صدهزار جمعیت روبه‏رو باشى که نه آنها از امیران و نه امیران از آنها خشنودند.46
تاریخ گواهى مى‏دهد که اینان چه با امیران عادلى همچون على(ع) و عمّار یاسر و چه با امیران ستمگرى مانند زیاد بن ابیه سر ناسازگارى داشتند.
صلی الله علیه و آله وسلم
در میان خیل کوفیان، بودند نامردانى که به اقتضاى منافعشان تغییر چهره مى‏دادند. اگر سودشان در حمایت از على(ع) و اهل‏بیت بود، بدانان گرایش مى‏یافتند و اگر نفعى در یارى ظالمانى چون معاویه مى‏دیدند، دل در گرو مطامع آنان مى‏نهادند. اینان به راحتى چرخش مواضع داشتند بدون آنکه این بوقلمون‏صفتى و ابن‏الوقتى را براى خویش ننگى بدانند.
شبث بن ربعى، مشتى از این خروار است. مرد هزار چهره‏اى که در آغاز از یاران «سجاح» مدّعى دروغین پیامبرى بود و آنگاه اسلام آورد. در محاصره خانه عثمان جزو انقلابیون بود و بعد از آن از این کار توبه کرد. بعدها در زمره یاران امیرمؤمنان على(ع) درآمد و به همراه عدى بن حاتم سفیر آن حضرت نزد معاویه شد، در صفین با آنکه در رکاب على(ع) جنگید، در نهروان جزو خوارج گردید.
در عصر قیام سالار شهیدان، از جمله افرادى بود که با تمام توان کوشید تا به عمر سعد سه مطلب را القا کند: امام(ع) (نعوذبالله) کافر حربى است، قتل امام واجب است و قتل امام در ماه حرام اشکال شرعى ندارد.
سالار شهیدان او را در عاشورا به نام خطاب کرده و فرمود:
مگر شما به من ننوشتید که میوه‏ها رسیده و اطراف سرسبز شده و اگر بیایى لشکرى برایت مهیاست.47
نقش او در سپاه عمر سعد در فاجعه کربلا کلیدى بود. پس از آن حادثه عظیم، به شکرانه پیروزى یزید بر امام(ع) در کوفه مسجدى ساخت. سپس او که این‏گونه به امام خیانت کرده بود، به‏طور غیر منتظره‏اى در حرکت توابین و قیام مختار رئیس نیروى انتظامى مختار شد و عجیب‏تر آن‏که در قتل مختار نیز سهیم بود.
سه مصداق و سه گونه ریزش
نینوا عرصه رویش‏ها و بالندگى ا نسانهاى بزرگى است که با گوشه چشمى و یا نور هدایتى، به فلاح و رستگارى نائل شدند. حرّ بن یزید، زهیر بن قین، سعد بن حرث، ابوالحتوف و گروه پیوستگان به امام در شب عاشورا، حتى غیرمسلمانانى چونان وهب بن عبدالله مسیحى و یحیى حرّانى یهودى پاکبازانى بودند که شمیم دعوت حسینى آنان را سرمست آن عشق الهى کرد.
به زیبایى همین رویش‏ها، زشتى ریزش‏ها لکه ننگى بر پیشانى تاریخ نهاد که هرگز ستردنى نیست. کالبدشناسى ریزش‏ها را در کلام نورانى سالار شهیدان عشق مى‏جوییم، آنجا که در جلسات مخفى دوره معاویه در صحراى منى، ضمن اشاره به منزلت عالمان مسلمان و عدم استفاده از فرصت‏هاى به دست آمده، زمینه‏هاى سلطه بنى‏امیه را در حالات روحى مردم و خصیصه اصلى آنان یعنى بیم از مرگ بیان مى‏فرماید:
فلامالاً بذلتموه و لا نفساً خاطرتم بها للذى خلقها و لا عشیرة عادیتموها فى ذات اللّه و لکنکم مکنتم الظلمة من منزلتکم و اسلمتم امور الله فى ایدیهم، یعملون بالشبهات و یسیرون فى الشهوات سلطهم على ذلک فرارکم من الموت.48 نه مالى در راه خدا دادید و نه جانى را به خاطر خدایى که آن را آفریده به خطر افکندید و نه با خویشانى به خاطر خدا دشمنى(ع) رسید. اباعبدالله(ع) چند بار آیه استرجاع بر زبان جارى کرده و آنگاه این نامه را براى مردم قرائت کردند:
«همانا خبر دهشت‏انگیزى به ما رسیده و آن کشته شدن مسلم بن عقیل، هانى بن عروه و عبدالله یقطر است و همانا شیعیان ما دست از یارى ما کشیده‏اند. پس هر که مى‏خواهد باز گردد، باکى بر او نیست و باز گردد و ذمّه و عهدى از ما بر او نیست.»
بلافاصه پس از سخنان حضرت، مردم از گرد امام پراکنده شده و به چپ و راست رفتند تا این‏که فقط همراهانى گرد امام باقى ماندند که از مدینه همراه حضرت آمده بودند.
شیخ مفید مى‏گوید: امام مى‏دانست عربهایى که همراه کاروان شده و امام را اطاعت مى‏کنند، بر این گمان‏اند که او به شهرى درخواهد آمد و مردم آنجا فرمان‏پذیر حضرت خواهند شد و حضرت این معنا را خوش نداشت و مى‏خواست اینان سرانجام راهى را که مى‏روند بدانند و ندانسته اقدام به کارى نکنند.49
در اوج حادثه کربلا نیز طبرى مصداقى دیگر را از ریزش گروهى از شاهدان حادثه نقل مى‏کند. شیوخى از اهل کوفه بالاى تلّى ایستاده بودند و گریه و دعا مى‏کردند و مى‏گفتند: خدایا! حسین را یارى کن. راوى گوید به آنان گفتم: دشمنان خدا! چرا پایین نمى‏روید و حسین را یارى نمى‏کنید؟
معلوم مى‏شود کسانى که دم از محبت اهل بیت مى‏زدند، سیاهى لشکر بودند و در موقع شهادت، بالاى بلندى رفته بودند تا خوب تماشا کنند که چه بلاهایى بر سر حسین مى‏آورند و چون مى‏دیدند گریه مى‏کردند، چنین افرادى در سپاه ابن سعد نبودند، بلکه این جماعت از شیوخ و رؤسا بودند و امراى لشکر هم از شورش همین افراد وحشت داشتند ولى حبّ مال آنان را به کربلا کشانیده بود.50
اشاره به سه نمونه بیانگر انگیزه‏هاى کلى جدایى نیروها در نهضت حسینى است:
قدس سره
عبیدالله بن حرّ جعفى از هواداران عثمان بود که در جنگ صفین در سپاه معاویه حضور داشت و بعد از شهادت امام على(ع) در کوفه مسکن گزید. او با آنکه سابقه خوبى نداشت، مورد دعوت امام(ع) قرار گرفت تا به صراط مستقیم الهى هدایت شود.
امام‏حسین(ع) درمنزلگاه بنى مقاتل، خیمه، اسب و نیزه‏اى را در حوالى خود مشاهده کرد و چون از نام صاحب آن سؤال کرد، معلوم شد متعلق به عبیدالله بن حرّ جعفى است.
امام(ع)، حجاج بن مسروق جعفى را نزد او فرستاد و عبیدالله پرسید چه پیامى آورده‏اى. گفت:هدیه پر ارزش و گرانبهایى را برایت به ارمغان آورده‏ام و آن این است که حسین بن على(ع) از تو دعوت کرده یارى‏اش کنى. اگر در حضور اوبا دشمنانش بجنگى، مأجور خواهى بود و اگر کشته شوى، به فیض شهادت خواهى رسید.
عبیدالله گفت: به خدا سوگند! من از کوفه بیرون نیامدم مگر به جهت این‏که دیدم جمعیت کثیرى بر ضدّ حسین(ع) قیام کرده و مى‏خواهند با او بجنگند و شیعیانش را خوار و زبون سازند. من با مشاهده این اوضاع و احوال یقین کردم او کشته خواهد شد. بنابراین نمى‏توانم او را یارى کنم و اصلاً دوست ندارم که او مرا ببیند و یا من او را ببینم.51
چون حجاج پاسخ منفى عبیدالله را براى امام آورد، حضرت شخصاً از جابر خاست و با چند نفر از اهل بیت و اصحاب نزد او رفتند، چون وارد خیمه شدند، حضرت را در صدر مجلس نشاند.
عبیدالله مى‏گوید: من هرگز کسى را همانند حسین(ع) در عمرم ندیدم، هنگامى که حسین به سوى خیمه‏ام مى‏آمد، چنان جاذبه‏اى داشت که من در هیچ چیز آن جاذبه را ندیده بودم و چنان رقّتى در من پدیدار شد که تاکنون نسبت به هیچ کس در من چنین رقتى پیدا نشده بود. آن لحظه‏اى که دیدم به هر سو که مى‏رود، کودکان خردسال اطرافش حلقه مى‏زدند. به محاسنش نظر کردم همانند بال کلاغ سیاه بود. بدو گفتم: آیا این سیاهى موى شماست یا خضاب کرده‏اى ؟ فرمود: پیرى زود به سراغ من آمد و تو مى‏دانى این خضاب است.
پس از آن که مجلس آماده شد، ابى‏عبدالله(ع) حمد و ثناى پروردگار را به جاى آورد و فرمود:
اى پسر حرّ! مردم شهر شما دعوتنامه‏هایى براى من نوشتند که همه آماده یارى من هستند و درخواست کردند که به سوى آنها بیایم و هم اکنون وضع آن طور که آنها نوشته‏اند نیست.52 و تو نیز گناهان بسیارى مرتکب شده‏اى، آیا مى‏خواهى توبه کنى تا گناهانت از بین برود و از آنها پاک گردى؟!
عبیدالله گفت: چگونه ممکن است جبران آن همه گناه، اى پسر پیامبر(ص)؟!
امام فرمود: فرزند دختر پیامبرت را یارى کن و در رکاب او با دشمنانش بجنگ.
عبیدالله گفت: به خدا سوگند! من مى‏دانم هر کس از فرمان تو پیروى کند، سعادتمند خواهد شد ولى من احتمال نمى‏دهم که بتوانم براى شما مفید باشم، زیرا وقتى از کوفه بیرون مى‏آمدم حتى یک نفر را ندیدم که تصمیم بر یارى شما داشته باشد و شما را به خدا سوگند مى‏دهم که مرا از این امر معاف دارى که من به سختى از مرگ گریزانم ولى اینک اسب خود را به نام «مُلحقه» به شما مى‏دهم، اسبى که با آن کسى را تعقیب نکردم جز آنکه به آن دست یافتم و هیچ کس مرا تعقیب نکرده جز آنکه از چنگال دشمن نجات یافته‏ام.
امام فرمود: حال که از نثار جان خود دریغ دارى، ما نیز نه به اسبت و نه به خودت نیازى نداریم و من از افراد گمراه براى خود نیرو نمى‏گیرم ولى همان طور که تو مرا نصیحت کردى، من نیز تو را نصیحت مى‏کنم تا مى‏توانى خود را به جاى دور دستى برسان که صداى مظلومیت و استغاثه ما را نشنوى و پیش‏آمدهاى ما را نبینى. به خدا سوگند! اگر کسى صداى استغاثه ما را بشنود و ما را کمک نکند، خداوند او را به آتش دوزخ سرنگون خواهد کرد.53
مى‏بینیم عبیدالله با آن‏که مظلومیت و حقانیت امام را درک کرده و به سعادتمندى انسان‏هاى در راه او اعتقاد داشت، امّا بیم از جان او را از زمره جاودانگان همیشه تاریخ خارج ساخت.
رضی الله عنه
طرماح بن عدى طائى، فرستاده امیرمؤمنان على(ع) به سوى معاویه،54 در بین قبیله‏اش داراى جایگاه رفیع و شریفى بود. در میانه راه کربلا، در منزلگاه «عذیب المجانات»، چهار سوار از کوفه به امام حسین(ع) پیوستند که طرماح راهنما و یکى از آنان بود و چون حرّ قصد بازداشت آنها را کرد، امام(ع) اینان را یاران خود خواند و به شدت از آنها محافظت کرد.
در همین منزلگاه، امام‏حسین(ع) براى آنکه از بیراهه به کوفه برود، کسى را مى‏خواست که به راه آشنا باشد. طرماح اعلام آمادگى کرد و در جلو کاروان حسینى به راه افتاد و ضمن حرکت، اشعارى را در منزلت شأن کاروانیان و پستى بنى‏امیه و دشمنان امام‏حسین(ع) زمزمه مى‏کرد.55
طرماح به امام عرض کرد: با شما یاران اندکى مى‏بینم و همین لشکریان حرّ در مبارزه با شما پیروزند و من یک روز پیش از آمدن از کوفه، مردم انبوهى را در بیرون شهر دیدم که آماده جنگ با شما مى‏شدند و من تاکنون چنین لشکر عظیمى ندیده بودم، تو را به خدا سوگند! تا مى‏توانى به آنان نزدیک مشو.
طرماح آنگاه از روى خیرخواهى پیشنهادى به امام داد که : اگر مى‏خواهى که در مأمنى فرود آیى که سنگر تو باشد تا تدبیر کار خویش کنى و تو را چاره کار معلوم گردد، با من بیا تا تو را در کوه اَجا فرود آورم، به خدا سوگند که این کوه سنگر ما بوده و هست و ما را از پادشاهان غسّان و حمیر و نعمان بن منذر حفظ کرد و به خدا سوگند هیچ گاه تسلیم نشدیم و این خوارى را به خود نخریدیم، قاصدى نزد قبیله طى در کوه «اجا» و «سلمى» بفرست. ده روز نگذرد که قبیله طى سواره و پیاده نزد تو آیند و تا هر زمان که خواهى نزد ما باش و اگر خداى ناکرده اتفاقى رخ دهد، من با تو پیمان مى‏بندم که ده هزار مرد طائى پیش روى تو شمشیر زنند و تا زنده‏اند نگذارند دست هیچ کس به تو برسد.
امام فرمود: خداوند تو و قبیله‏ات را جزاى خیر دهد. ما و این گروه ـ اصحاب حرّ ـ پیمانى بسته‏ایم که نمى‏توانم از آن باز گردم، معلوم نیست، عاقبت کار ما و آنها به کجا مى‏انجامد.56
طرماح مى‏گوید: من با امام‏حسین(ع) وداع کردم و گفتم: خدا شر جن و انس را از تو دور گرداند، من براى کسان خویش از کوفه آذوقه آورده‏ام و نفقه آنها نزد من است، من مى‏روم و آذوقه آنها را مى‏رسانم و بعد به سوى تو باز مى‏گردم و اگر به تو برسم، البته تو را یارى خواهم کرد.
امام فرمود: اگر قصد یارى دارى، شتاب کن، خدا تو را ببخشاید.
طرماح مى‏گوید: دانستم که امام به یارى مردان محتاج است، نزد اهل خویش رفته و کار آنها را اصلاح نموده و وصیت کردم و در بازگشت شتاب کردم تا به عذیب المجانات رسیدم که خبر کشته شدن امام‏حسین(ع) را به من دادند.
مى‏بینید که طرماح نسبت به امام معرفت خوبى داشت و خیرخواه صادقى براى امام(ع) بود تا آنجا که چند بار مورد دعاى آن حضرت واقع شد، امّا رساندن آذوقه به خانواده و ترجیح دادن آنان به یارى امام(ع) و اولویت‏بخشى آنان در رفع گرفتاریشان، او را از فیض یارى امام معصوم(ع) محروم کرد.
رحمه الله علیه‏السلام
ضحّاک از اصحاب امام(ع) در کربلا بود که با شرط به کاروان امام پیوست و با همان شرط در آخرین لحظات، امام را تنها گذاشت. ضحاک مى‏گوید:
چون دیدم اصحاب امام‏حسین(ع) یکى پس از دیگرى شهید مى‏شوند و دیگر کسى غیر از سویدبن عمرو و بشیربن عمرو، از یاران امام باقى نمانده، خدمت آن حضرت رفتم و گفتم:
شرطى که میان من و شما بود، یادتان هست؟ روزى که در رکاب شما آمدم، من شرط کردم مادامى از شما دفاع خواهم کرد که شما یاورانى داشته باشید و آنگاه که شما یاور و مدافعى نداشتید، من در برگشتن آزاد باشم و شما این شرط را قبول کردید.»
امام(ع) مرا تأیید کرد و فرمود راست مى‏گویى، امّا چگونه مى‏توانى از میان این همه دشمن جان سالم به در ببرى؟ اگر مى‏توانى خودت را نجات بدهى از طرف من آزادى.
ضحاک مى‏افزاید: پس از آن اسبم را که در خیمه یکى از دوستان پنهان کرده بودم برداشتم و سواره از کنار اهل کوفه بیرون رفتم، پانزده نفر از آنها تا روستاى شفیه در نزدیکى ساحل فرات مرا تعقیب کردند، در آنجا که به من رسیدند، چند نفرشان مرا شناختند و چون پسر عموى من بودند، مرا به حال خود گذاشتند.
________________________________________
1. فتوح البلدان، بلاذرى، ص434، مترجم.
1. فتوح البلدان، بلاذرى، ص434، مترجم.
3. الامامة و السیاسة، ابن قتیبه دینورى، ج1، ص47.
4. تشیع در مسیر تاریخ، دکتر سید حسین جعفرى ترجمه محمد تقى آیت اللّهى، چاپ اوّل، ص107.
5. نهج‏البلاغه، ترجمه سید جعفر شهیدى، خطبه 34.
6. همان، خطبه69.
7. همان، خطبه 97.
8. همان، خطبه 27.
9. مروج الذهب، مسعودى، ج2، ص426 ـ تنبیه الاشراف، مسعودى، ص300 ـ اسد الغابه، ابن اثیر ج2، ص14.
10. تاریخ طبرى، ج2، ص1 ـ اسد الغابه، ج2، ص14 ـ استیعاب، ابن عبدالبر، ج1، ص383.
11. ارشاد، شیخ مفید، ص270.
12. علل الشرایع، شیخ صدوق، ص84.
13. صلح امام حسن، راضى آل یاسین، ترجمه آیة‏الله خامنه‏اى، ص84.
14. الخرایج و الجرایح، راوندى، ص228، چاپ بیروت.
15. بحارالانوار، علامه مجلسى، ج10، ص110.
16. تاریخ یعقوبى، ج2، ص191.
17. همان، ص215.
18. تاریخ طبرى، ج4، ص261.
19. پژوهشى پیرامون قیام امام‏حسین(ع)، سید جعفر شهیدى، ص56، نشر فرهنگ اسلامى.
20. تجارب الامم، ابن مسکویه، ج2، ص57.
21. تاریخ طبرى، ج4، ص323.
22. الدمعة الساکبه، محمد باقر بهبهانى، ج4، ص372، چاپ بیروت.
23. جلاء العیون، علامه مجلس، ص572 ـ 571، نشر سرور.
24. همان.
25. میزان الحکمه، محمدى رى شهرى، ج1، ص155.
26. تاریخ طبرى، ج3، ص513.
27. همان، ص545.
28. سخنان حسین از مدینه تا کربلا، نجمى، ص199.
29. مقتل الحسین، خوارزمى، ج1، ص245، دارمفید.
30. موسوعة، تحقیقات باقرالعلوم، دارالمعروف، ص373.
31. ارشاد، شیخ مفید، ج2، ص42.
32. تاریخ طبرى، ج7، ص242.
33. سخنان مقام معظم رهبرى، تاریخ 20/3/75.
34. الحیاه لاجتماعیه، ص250 ـ تنظیمات الجیش العربى، ص98.
35. نهج‏البلاغه، خطبه 126.
36. تنظیمات الجیش العربى، ص92.
37. تاریخ طبرى، ج4، ص277.
38. حیاة الامام الحسین، ج2، ص453.
39. موسوعه کلمات الامام الحسین،، ص432.
40. تاریخ طبرى، ج4، ص306.
41. همان، ص500.
42. همان، ص498.
43. مقتل الحسین، عبدالرزاق مقرم، ص317.
44. تاریخ طبرى، ج2، ص243.
46. همان، ج100، ص80 ـ 79.
46. همان، ج100، ص80 ـ 79.
47. همان، ج44، ص37.
48. تاریخ طبرى، ج5، ص392.
49. اخبار الطوال، دینورى ترجمه دامغانى، ص297.
50. مقتل الحسین، مقرم، ص189.
51. همان.
52. وسیلة الدارین فى انصار الحسین، سیدابراهیم موسوى زنجانى، ص158، مؤسسه اعلمى بیروت.
53. اعیان الشیعه، علامه محسن امین، ج7، ص396، دارالتعارف بیروت.
54. الکامل، ابن اثیر، ج4، ص50، دار صادر بیروت.
55. نفس المهموم، محدث قمى، ص176، انتشارات علمیه.
56. الکامل، ج4، ص73.

درس ها و عبرت هاى عاشورا در عرصه رفتار سیاسى

درس ها و عبرت هاى عاشورا در عرصه رفتار سیاسى
یکى از اساسى ترین ابعاد حادثه عاشورا، درس ها و عبرت هاى این نهضت است.
درس هاى عاشورا همواره بحثى زنده، حیات بخش و حرکت آفرین است. هر چند این رویداد در مکان و زمان محدودى به وقوع پیوست اما درس هاى آن ویژه زمان و مکان خاصى نیست. عدالت خواهى و ستم ستیزى، عزت، پاسدارى از اسلام و ارزشهاى اسلامى، شهادت در راه خدا، جمع میان سیاست و معنویت، امر به معروف و نهى از منکر از جمله درس هاى مهم در عرصه رفتارسیاسى رویداد عاشورا است.
نویسنده پس از تبیین مسائل یاد شده و بیان نمونه هایى از آن در کلام و رفتار امام حسین(ع)، به بررسى عبرت هاى عاشورا مى پردازد. وى تحلیل عوامل زمینه ساز حادثه عاشورا را مایه عبرت جامعه اسلامى و نظام دینى دانسته، مهم ترین آن ها را تحت عنوان دگرگونى ارزش ها و آرمان هاى حاکم بر جامعه نبوى و کوتاهى خواص از انجام رسالت خود، بازگو مى نماید. جدایى مردم از اهل بیت(ع) و دنیاگرایى خواص از جمله موضوعاتى است که در این بخش مورد توجه قرار گرفته است.
مقدمه
در باره رویداد عاشورا بسیار گفته و نوشته اند. باز هم جاى گفتن و نوشتن باقى است، چرا که این رویداد از چنان ابعاد بزرگ و گسترده اى برخوردار است که هر چه بیش تر به تحلیل و بررسى آن پرداخته شود زوایاى نوتر و تازه ترى از آن آشکار خواهد شد.
قیام عاشورا از سال 61 هجرى تا امروز همچون چشمه اى جوشان و خروشان از آب زلال و گواراى خود تشنگان معرفت و حقیقت را سیراب کرده، و الهام بخش بسیارى از نهضت هاى حقّ علیه باطل بوده است. انقلاب اسلامى، به رهبرى امام خمینى(ره) از عاشورا الهام گرفت. ماندگارى و پایایى آن نیز در گرو بهره گیرى از درس ها و عبرت هاى آن است. درس هاى عاشورا در گستره زمان و زمین همچنان ادامه دارد، چرا که در ادبیات عاشورا آمده است:
کلّ یوم عاشورا و کل ارض کربلا و کل شهر محرم. [1]
یعنى درگیرى حقّ جویان و عدالت خواهان با باطل و ستمگران همیشگى است. رویداد عاشورا در تاریخ همواره قابل تکرار است. از این روى، عاشورا رسالت بزرگى را بر دوش همه دینداران به ویژه آگاهان جامعه نهاده است. همگان پس از شناخت ابعاد آن موظف اند خود و جامعه خود را با آن مقایسه و از آن درس و عبرت بیاموزند، چرا که زنده بودن تاریخ به ترسیم و تصویب آن و سنجش خودمان با آن است.
سخن ما در این گفتار با عنوان : درس ها و عبرت هاى عاشورا در عرصه رفتار سیاسى در باره یکى از اساسى ترین ابعاد این حادثه بزرگ است که در دو بخش آن را پى خواهیم گرفت:
الف. درس هاى عاشورا؛
ب. عبرت هاى عاشورا.
پیش از آن یادآورى چند نکته مفید و مناسب مى نماید:
1. تفاوت درس و عبرت
درس گرفتن از قیام عاشورا یعنى گفتار و رفتار عاشورائیان را در زندگى فردى و اجتماعى، الگو و اسوه قراردادن. در نهضت عاشورا با قهرمانان و الگوهایى روبه رو هستیم که با گفتار و رفتار خود حادثه اى بس بزرگ آفریدند، حادثه اى که مى توان براى شیعه و مسلمانان بلکه همه جهانیان الگوى مناسب و کارآمدى باشد.
عبرت: واژه عبرت از ریشه عبور و گذشتن از چیزى به چیز دیگر است.
به اشگ چشم عبره گفته مى شود، [2] چون اشگ از چشم عبور مى کند. در تعبیر خواب نیز، این واژه به کار رفته، چون انسان را از ظاهر به باطن منتقل مى کند. به همین مناسبت به حوادثى که به انسان پند دهد عبرت گویند، چون انسان را به یک سلسله تعالیم کلّى راهنمایى مى کند[3]
بنابراین، عبرت آموزى یعنى از حال به گذشته رفتن و گذشته را بررسى و از آن پند گرفتن است. عبرت آموزى از حادثه عاشورا به این معناست که انسان همواره آن را مورد مطالعه قرار داده و جامعه خود را با آن مقایسه کند تا بفهمد در چه حال و وضعى قرار دارد، چه چیزى او را تهدید مى کند و چه چیزى براى او لازم است.
با این بیان، تفاوت اساسى بین درس و عبرت وجود ندارد؛ چرا که عبرت آموزى نوع دیگرى از درس است، امّا درس از راه عبرت گیرى. با این توضیح که ما در درس آموزى نقطه هاى اوج و خوبى ها را مى بینیم و آن ها را به عنوان اسوه و سرمشق معرفى مى کنیم. امّا در عبرت آموزى، تنها به خوبى ها و الگوهاى مثبت نگاه نمى کنیم بلکه بدى ها و زشتى ها و نامردمى ها را نیز مى بینیم و از آن به گونه اى دیگر درس مى آموزیم. به گفته استاد شهید مطهرى: حادثه عاشورا دو صفحه دارد: سفید و نورانى، تاریک و سیاه. صفحه سفید قهرمانانى چون امام حسین(ع) و قمر بنى هاشم و صفحه سیاه قهرمانانى چون یزید، ابن زیاد و عمر سعد دارد. در بحث عبرت ها به صفحه سیاه و تاریک و جنایت هاى آنان نیز توجّه مى شود.
2. اهمیت بحث در اندیشه اسلامى
هر چند برخى درس آموزى و عبرت گیرى از تاریخ را نفى کرده اند، [4] ولى بر اساس بینش اسلامى، این موضوع مورد تأیید و تأکید منابع دینى ماست. قرآن و روایات در بسیارى از موارد ما را به درس آموزى و عبرت گیرى از تاریخ فرا خوانده اند. از باب نمونه: قرآن پس از طرح داستان حضرت یوسف و برادرانش و همچنین انحراف زلیخا و عفاف و پاکدامنى یوسف و دیگر مسائل مى فرماید:
لقد کان فى قصصهم عبرة لاولى الالباب؛ [5]
در قصه هاى آنان براى صاحبان خرد عبرت است.
امامان بزرگوار شیعه نیز بر این مسأله تأکید کرده اند. به عنوان نمونه: على(ع) به یکى از کارگزارانش مى نویسد:
و اعتبر بما مضى من الدنیا لما بقى منها، فان بعضها یشبه بعضاً و آخرها لاحقٌ باوّلها؛ [6]
از گذشته دنیا، براى مانده و آینده آن پند و عبرت گیر. چرا که پاره هاى تاریخ با یکدیگر همانندند و پایانش به اوّلش مى پیوندد.
آیات و روایات در این باره فراوان است. در این جا به همین دو نمونه بسنده مى کنیم.
3. ابعاد بحث
عبرت هاى عاشورا، از دو زاویه درخور بحث و بررسى است:
الف. از بعد تاریخى: از این بعد محقّق با مطالعه و تحلیل چند مقطع از تاریخ اسلام به علت یا علل این فاجعه بزرگ دست مى یابد. چرا که این قیام بزرگ بدون مقدمه و زمینه قبلى نبود بلکه مقدمات بسیار از دیر زمان زمینه هاى آن را فراهم کرده بود. بنابراین، اگر از این بعد بخواهیم به این رویداد نگاه کنیم باید به حدود پنجاه سال پیش از آن برگردیم و پس از بررسى حوادث گذشته به تحلیل روى کارآمدن یزید و فاجعه عاشورا بپردازیم.
ب. از بعد نظرى: در این جا به اصول و عواملى که در این رویداد نقش داشته اند باید پرداخته شود. به دیگر سخن، در فرهنگ اسلامى، تعیین سرنوشت جامعه و تاریخ به دست انسان است:
ان الله لا یغیّر ما بقوم حتى یغیروا ما بانفسهم. [7]
ذلک بان الله لم یک مغیراً نعمة انعمها على قوم حتى یغیروا ما بانفسهم. [8]
جامعه و تاریخ همانند دیگر پدیده ها داراى ضابطه و قانون است، و قوانین حاکم بر آنها همانند قوانین حاکم بر دیگر پدیده ها ثابت و غیر قابل تغییر است:
و لن تجد لسنّة الله تبدیلا. [9]
خداوند حتى به جامعه مؤمنان خطاب مى کند که اگر آنان از ایمان خویش روى برگردانند طولى نخواهد کشید که گروهى را جایگزین آنان خواهد کرد. [10]
بر این اساس پیدایش، بقا، رشد و حرکت و نابودى جوامع در گذشته و حال و آینده پیرو اصول و قانونهایى است که با دقت در منابع و متون دینى مى توان به پاره اى از آن ها و یا همه آن ها دست یافت. در این گفتار، در صدد بیان و تشریح این اصول نیستیم، بلکه مى خواهیم با مطالعه تاریخ، اصولى و عواملى را که سبب رویداد عاشورا شده اند شناسایى کنیم. در این نگاه هر چند مطالعه و تحلیل مقاطع گذشته تاریخ در پنجاه سال پس از رحلت پیامبر اسلام(ص) براى پژوهش گر لازم است ولى طرح همه آن ضرورتى ندارد، پژوهش گر از آن تحقیقات در این نگاه بهره مى گیرد.
هر چند هر دو نگاه مفید درس آموز است، ولى در این پژوهش حادثه کربلا را از نگاه دوّم مورد بحث قرار مى دهیم، یعنى به پاره اى از اصول و عواملى که زمینه ساز حادثه عاشورا شده اند اشاره خواهیم کرد.
4. از قیام عاشورا تحلیل هاى گوناگونى ارائه شده است. یکى آن است که عاشورا از اسرار الهى و تکلیفى ویژه براى امام حسین(ع) بوده است و هیچ فرد و یا معصوم دیگرى چنین وظیفه اى نداشت است.[11] اگر این تحلیل را بپذیریم، سخن گفتن از عاشوراهاى دیگر و همچنین درس و عبرت گیرى از رویداد عاشورا در ابعاد گوناگون از جمله در عرصه رفتار سیاسى بى معنى خواهد بود، چرا که وظیفه اختصاص مجالى براى الگوبردارى باقى نمى گذارد. ولى این تحلیل از سوى متفکران اسلامى، از جمله شهید مطهرى به عنوان یکى از تحریف هاى معنوى عاشورا نقد و ردّ شده است. [12] امّا در تحلیل هاى دیگر حرکت و قیام امام(ع) مى تواند الگو و سرمشق هر مسلمانى به ویژه رهبران جامعه باشد. همان گونه که خود آن حضرت خواستار آن بوده اند: و لکم فىّ اسوة. [13] بنابراین، قیام امام حسین(ع) از ابعاد گوناگون مادّى و معنوى، فردى و اجتماعى، اخلاقى، سیاسى، نظامى، فرهنگى مى تواند الگو و سرمشق باشد. و در نتیجه استنتاج سنّت ها و قواعدى از این حادثه در وضعیتى همانند وضعیت روزگار امام حسین(ع) امکان پذیر خواهد بود.
درس هاى عاشورا درس هاى عاشورا همواره بحثى زنده، حیات بخش و حرکت آفرین است. هر چند این رویداد در مکان و زمان محدودى به وقوع پیوست، امّا درس هاى آن ویژه زمان و مکان مشخصى نیست. اگر تا دیروز عده اى مى پنداشتند که عاشورا حادثه اى مقطعى است، امروز با توجه به تعالیم عاشورایى امام خمینى و در نتیجه استقرار حکومت اسلامى، باید به عنوان رویدادى تلقّى شود که در طول تاریخ مى تواند درس آموز بوده و پایه هاى ستم و استبداد را از بیخ و بن براندازد:
واقعه عظیم عاشورا از سال 61 هجرى تا خرداد 42 و از آن زمان تا قیام حضرت بقیةالله ارواحنا لمقدمه الفداه، در هر مقطعى انقلاب ساز است. [14]
پس از سال 61 هجرى، این رویداد در عرصه رفتار سیاسى الگوى بسیارى از حرکت ها شده است: حرکت توّابین، مردم مدینه، قیام مختار، نهضت زیدبن على، قیام محمد نفس زکیّه و ابراهیم فرزندان عبداللّه...تا قیام و نهضت مقدس ملت ایران به رهبرى امام خمینى همه و همه با الهام از عاشورا سازماندهى شده اند. اقبال لاهورى، استقلال و نجات پاکستان را مرهون قیام عاشورا دانسته است. [15] گاندى، نیز، نهضت عاشورا را الهام بخش خود در رهایى هندوستان مى داند. [16] ما در این مقال، در صدد تجزیه و تحلیل قیام و انقلاب هایى که در پى رویداد عاشورا صورت گرفته اند نیستیم و همچنین در پى صداقت و یا درستى و نادرستى این نهضت ها نیز نیستیم؛ ما بر آنیم که اشاره کنیم که رویداد عاشورا در گذشته در عرصه رفتار سیاسى منشأ حرکت هایى علیه حاکمان ستم در دوره هاى گوناگون بوده و هست. و در یک کلمه اگر نهضت بزرگ عاشورا را الگو و اسوه همه حرکت هاى حق طلبانه و عدالت خواهانه بنامیم و بدانیم سخنى به گزاف نگفته ایم. مصعب ابن زبیر با این که خود را رقیب امام حسین(ع) براى حکومت مى دانست مى گوید:
و ان الاولى بالطف من آل هاشم تاسوا فسنوا الکرام التاسیا [17]
مردان بزرگوارى از آل هاشم در برابر ستم مقاومت نشان دادند که براى بزرگان تاریخ نمونه و الگو است.
بسیارى از نویسندگان، شاعران و تاریخ نگاران مسلمان و غیر مسلمان از درس آموزى این رویداد براى همه جهانیان سخن گفته اند. از باب نمونه یکى از نویسندگان مصرى به نام عباس محمود عقاد، با قلم توانایش در کتاب: ابوالشهداء حسین بن على(ع) چنین مى نویسد:
نه تنها مسلمانان بلکه غیر مسلمانان از این حادثه درس جوانمردى، ایثار و مقاومت در برابر ستمگران گرفتند. از سفیر مسیحى که در همان مجلس یزید به او اعتراض کرد بگیریم تا برسیم به قرون میانه، تا روزگار خودمان. [18]
آرى عاشورا از چنان عمق و غنایى برخوردار است که تا پایان تاریخ، پیام آور ارزش هاى والاى انسانى و الهام بخش انسان هاى آزاده و خداجو خواهد بود. عاشورا دانشگاهى است که همه طبقات از زن و مرد، کوچک و بزرگ، باسواد و بى سواد، سیاه و سفید، مسلمان و غیر مسلمان از آن درس مى آموزند و در این دانشگاه همواره استادان بنامى چون: حسین بن على(ع)، قمر بنى هاشم، زینب کبرى و دیگر عاشورائیان تدریس مى کنند. ولى متأسفانه ما تاکنون نتوانسته ایم ارزش هاى عاشورا را آن چنان که شاید و باید به جوامع جهانى بشناسانیم. در یکى از فیلم هایى که بر ضد اسلام به وسیله B.B.C با نام شمشیر اسلام، تهیه شده، بخش مهمّى از آن را عزادارى و سوگوارى هاى دوستداران امام حسین(ع) تشکیل مى دهد. مفسّر این فیلم مى گوید:
باید مراقب بود که اگر این عزادارى ها و این همه عشق هدف دار شود و به سوى قلب غرب نشانه رود، دیگر هیچ سلاحى نمى تواند در برابر آن مقابله کند. [19]
با توجه به سخنان فوق، مهم جهت دار شدن مراسم عاشورا و شناخت درس هاى آن در ابعاد گوناگون است.
فداکارى و ایثار، صبر و استقامت، شهادت و شجاعت، تعهد و مسؤولیت، صداقت و وفادارى، قاطعیت در راه هدف، دفاع از امامت و ولایت، دفاع و پاسدارى از دین و ارزش ها، تولى و تبرى، ستیز با ستم و ستمگران، با فساد و مفسدان، دستور به نیکیها، پرهیز از بدیها و زشتیها، انس با قرآن، ترویج فرهنگ نماز، نهراسیدن از نیروى دشمن، پرهیز از سستى و تنبلى در برابر تجاوز به ارزش ها، افشاى چهره دشمنان اسلام، توجّه به معنویات حتّى در جبهه جنگ، نفى نژادپرستى، توبه، دعا، استغفار، تسلیم در برابر خدا، قیام براى خدا و...بخشى از درس هاى عاشورا است. البته همین درس ها کافى است که یک ملّت را از ذلت به عزت برساند و همین درسها مى تواند جبهه کفر و استکبار را شکست بدهد. همان گونه ملت ایران با الهام از همین درس هاى عزّت بخش استبداد و استعمار را به زانو درآورد و باز همین درس ها بود که نقش خود را در جنگ تحمیلى به نمایش گذاشت.
آن چه آوردیم فهرست بخشى از درس ها و آموزه هاى عاشورا بود. صدها بلکه هزارها هزار درس از رویداد عاشورا مى توان آموخت. شرح و تفصیل درس هاى یاد شده در این مقال نمى گنجد. از این روى، به شرح نمونه هایى از درس ها در عرصه رفتار سیاسى بسنده مى کنیم:
1. عدالت خواهى و ستم ستیزى
ستیز با ستم و ستمگران به ویژه حاکمان ستم و بر پایىِ عدل یکى از درس هاى عاشورا در عرصه رفتار سیاسى است. عاشورا به ما مى آموزد که انسان مسلمان نمى تواند در برابر ستم و ستمگران سکوت کند و بى تفاوت بماند؛ اگر سکوت کرد در حکم همان ستمکار است. امام حسین (ع) در یک سخنرانى که در منزل بیضه در برابر سپاهیان حرّ فرمودند:
اى مردم. رسول خدا(ص) فرمود: اگر کسى حاکم ستمگرى را ببیند که حلال خدا را حرام مى کند، عهد و پیمان الهى را مى شکند، و با سنت رسول خدا مخالف است، و با بندگان خدا به ستم و بیدادگرى رفتار مى کند، پس با گفتار و کردار در برابرش نایستد بر خداست که این فرد را نیز با همان حاکم ستمکار محشور کند. [20]
آن بزرگوار سپس از بنى امیه و پیروان آنها به عنوان نمونه و مصداقى از سخنان پیامبر گرامى اسلام یاد کرده و مى فرماید:
مردم آگاه باشید که بنى امیه و اتباع آنها پیرو شیطانند و از پیروى و بندگى خداى بخشنده سرپیچى کرده اند، فساد و تباهى را آشکار ساخته اند و حدود الهى را تعطیل کرده اند و اموال مردم را به خود اختصاص داده اند. حرام خدا را حلال و حلالش را حرام کرده اند. من از هر کس شایسته ترم که وضع موجود را تغییر دهم...پس لازم است از روش من پیروى کنید زیرا عمل من براى شما حجّت و سرمشق است... [21]
از سخنان یاد شده چند نکته اساسى زیر استفاده مى شود:
1. مبارزه با ستم ستمگران و متجاوزان به حدود و قوانین دین واجب است. این برنامه باید سر لوحه زندگى امت اسلامى در گستره تاریخ در هر سرزمینى باشد.
2. سکوت در برابر حاکم ستم، گناهى بس بزرگ و در حدّ گناه همان حاکم ستم است.
3. حکومت یزیدى از مصادیق حاکمان ستم و متجاوزان به حدود و قوانین الهى است. از این روى مبارزه با او نیز تکلیف الهى است.
امام در نامه اى به مردم کوفه مى نویسد:
فلعمرى ما الامام الّا الحاکم بالکتاب، القائم بالقسط، الدائن بدین الحق، الحابس نفسه على ذات الله[22] به جان خودم سوگند، امام و پیشوا تنهاکسى است که برابر کتاب خدا داورى کند. دادگر و متدین به دین حقّ باشد. وجود خویش را وقف و فداى فرمان خدا کند.
امام حسین(ع) در همین نامه سخنان مردم کوفه را که نوشته بودند: لیس لنا امام؛ ما امام نداریم، تأیید کرده است، چرا که آن بزرگوار یزید را داراى شرایط امامت و حکومت نمى داند. زیرا که اجراى حقِّ و عدالت، عمل به کتاب خدا از شرایط امام و حاکم است و یزید هیچ یک از این شرایط را ندارد.
2. یکى دیگر از درس هاى عاشورا در عرصه رفتار سیاسى، درس عزّت است. امام حسین(ع) و دیگر عاشورائیان با گفتار و عمل خود به ما آموختند که برخورد مسلمانان با یکدیگر چه در داخل کشور و چه با خارج کشور باید از موضع عزّت باشد. چرا که در فرهنگ اسلامى، مسلمان عزیز است و هرگز نباید تن به ذلت و خوارى بدهد. ذلت و خوارى با مسلمانى قابل جمع نیست. بنابراین، مسلمانى که ذلّت را پذیرفته مسلمانى اش کامل نیست. بر این اساس دو نوع زندگى خواهیم داشت: زندگى ذلیلانه و زندگى عزتمندانه. زندگى عزتمندانه در پرتو پذیرش ولایت خدا و اولیاء خدا، و زندگى ذلیلانه در پرتو پذیرش ولایت کفر و شرک و دشمنان خداست. همراهى و دوستى با دشمنان خدا نیز ذلت و خوارى است. بر همین اساس قرآن کریم مى فرماید:
یا ایها الذین امنوا لا تتخذوا عدوى و عدوکم اولیاء؛ [23] اى مؤمنان، دشمن من و دشمن خود را به ولایت بر نگیرید.
عزّت در سخن و عمل همه عاشورائیان تجلى دارد، ولى در سخن و عمل امام حسین(ع) از همه بیش تر. همه این بزرگواران مرگ با عزّت را زندگى و زندگى با ذلّت را عین مرگ مى دانستند. یکى از شعارهاى امام حسین(ع) در روز عاشورا این بود:
الموت خیرٌ من رکوب العار و العار خیر من دخول النّار. [24]
مرگ از پذیرش ننگ بهتر، و ننگ از ورود در آتش سزاوارتر است.
و نیز آن بزرگوار در روز عاشورا مى فرمود:
این ناکس پسر ناکس مرا به پذیرش یکى از دوکار ناچار کرده است.
یا شمشیر کشیدن و کشته شدن و یا پذیرش ذلّت. ذلت از خاندان ما به دور است. هیهات که ذلت و زبونى را اختیار کنم. نه خدا به ذلت من راضى است، نه رسول خدا و نه مؤمنان و نه دامن هاى پاکى که مرا تربیت کرده اند. همچنین مردان غیرتمند و آزاده، کشته شدن را بر پیروى از انسان هاى پست ترجیح مى دهند. [25] آرى، امام حسین(ع) در دامن پدر و مادرى تربیت شده است که مرگ با عزّت را زندگى، و زندگى با ذلّت را عین مرگ مى دانست:
فالموت فى حیاتکم مقهورین و الحیاة فى موتکم قاهرین. [26]
آن بزرگوار در جاى دیگرى مى فرماید:
و الله لا اعطیکم بیدى اعطاء الذلیل و لا افرّ فرار العبید؛ [27]
به خدا سوگند همانند افراد فرومایه تسلیم شما نمى شوم و مانند بردگان نیز فرار نمى کنم.
عزّت حسینى به او اجازه نمى دهد که براى این که چند روز بیش تر زنده بماند با فردى همانند یزید بیعت کند. چرا که بیعت با یزید به معناى تأیید حکومت و کارهاى ناپسند او است. چنین کارى نه تنها شایسته آن امام همام که حتى یاران او نیز نیست.
در سخنان یاد شده، امام(ع) به ما مى آموزد که در برابر غیر خدا عزیز و سربلند باشید و تنها در پیشگاه خدا متواضع باشید.
آن بزرگوار در جاى دیگر مى فرماید:
فانى لا ارى الموت الّا سعادة و الحیاة مع الظالمین الّا برما؛ [28]
من در چنین محیط ذلت بارى مرگ را جز سعادت و زندگى با این ستمگران را جز رنج و نکبت نمى دانم.
سخنان و رفتار امام حسین(ع) و دیگر عاشورائیان درس است به همه شیعیان به ویژه کارگزاران نظام اسلامى و هشدارى است به کسانى که خود را شیعه مى دانند ولى در این حال خود را در اختیار غیر خدا قرار داده و مرعوب و تسلیم قدرت هاى بزرگ شده اند و دیگران را نیز به این ذلّت فرا مى خوانند.
3. پاسدارى از اسلام و ارزش هاى اسلامى .
پاسدارى از اسلام و ارزش هاى اسلامى یکى دیگر از درس هاى عاشورا در عرصه رفتار سیاسى است. پیش از یادآورى این درس از سوى امام حسین(ع) و دیگر عاشورائیان یادآورى این نکته مفید مى نماید که: در فلسفه سیاسى، امروزه در باره نقش حکومت در تأمین سعادت، اخلاق و معنویت گفت و گو بسیار است. برخى (حکومت هاى لیبرال) بر این باورند که این گونه امور در قلمرو مسائل خصوصى افراد جاى دارد. از این روى، حکومت در این باره هیچ مسؤولیتى ندارد. امّا در اندیشه سیاسى اسلام، با دلیل هاى بسیار این گونه امور جزو قلمرو حکومت است. نه تنها حاکم و همه کارگزاران حکومتى باید به اسلام و ارزش هاى اسلامى باور داشته باشند که همگان موظف به تبلیغ و پاسدارى از آن مى باشند. بر همین اساس هنگامى که اسلام و ارزش هاى آن از سوى امویان مورد تهاجم قرار گرفته بود و یزید و کارگزارانش به روشنى بر خلاف احکام اسلام و دستورهاى آن عمل مى کردند ولى در عین حال رفتار خودرا در برابر اسلام مى نمایاندند، امام حسین(ع) براى پاسدارى از اسلام قیام کرد چرا که اگر امام حسین(ع) قیام نمى کرد دیرى نمى پایید که از اسلام جز نامى باقى نمى ماند. حکومت یزید درصدد نابودى اصل اسلام بود. از این روى وقتى که امام حسین(ع) دعوت به سازش و بیعت با یزید شد فرمود:
انّا لله و انّا الیه راجعون، و على الاسلام السلام اذ قد بلیت الامة براع مثل یزید؛ [29] در این صورت باید از اسلام براى همیشه چشم پوشید، هنگامى که امت به زمامدارى فردى چون یزید گرفتار آید.
امام(ع) در بسیارى از موارد از جمله در نامه اى که از مکّه به مردم بصره مى نویسد همچنین به هنگام رویارویى سپاه امام(ع) با سپاه حرّ نیز پاسدارى از اسلام را وظیفه همه مسلمانان دانسته و از آنان مى خواهد که او را در این راه یارى دهند. در نامه آن بزرگوار به سران قبائل بصره چنین آمده است:
شما را به کتاب خدا و سنّت پیامبر(ص) فرا مى خوانم. زیرا در شرایط و وضعیتى قرار گرفته ایم که سنّت پیامبر(ص) از میان رفته و جاى آن را بدعت گرفته است. اگر دعوت مرا بپذیرید شما را به راه سعادت راهنمایى مى کنم.[30] آن بزرگوار در جاى دیگر مى فرماید:
لو لم یستقم دین جدّى الّا بقتلى فیا سیوف خذینى،[31] اگر دین جدّم جز به کشته شدن من استوار نمى ماند پس اى شمشیرها مرا فرا گیرید.
با سخنان یاد شده امام(ع) به ما مى آموزد که اگر براى پاسدارى از اسلام راهى به جز فداکارى و ایثار و کشته شدن نباشد باید جان خود را فداى اسلام کرد. نه تنها امام حسین(ع) که همه یاران او هدفى جز پاسدارى از اسلام نداشتند. از باب نمونه، در آن هنگام که دست راست قمر بنى هاشم قطع مى شود مى فرماید:
به خدا سوگند اگر چه دست راست مرا قطع کردید ولى من تا زنده هستم از دین خودم حمایت خواهم کرد.
4. شهادت در راه خدا .
سیاست مداران حرفه اى در مبارزه دو گروه با یکدیگر بر توازن قوا تأکید مى کنند و از درگیرى مبارزان با دشمنى که از جهت عِدّه و عُدّه برتر است، بر حذر مى دارند و آنان را به سکوت و گوشه گیرى فرا مى خوانند. روشن فکران آن زمان نیز امام حسین(ع) را از درگیرى با یزید که تا بن دندان مسلح بود بر حذر مى داشتند، امّا منطق آن بزرگوار چیز دیگرى بود. او و دیگر عاشورائیان از ایستادگى در برابر یزید و حکومت اموى هرگز تردیدى به خود راه ندادند و با ایثار جان خود درخت اسلام را آبیارى کردند. کشته شدن در راه خدا هر چند از سوى انسان هاى ظاهر بین جدا شدن از دنیا و لذایذ آن است، ولى از نگاه انسان هاى وارسته، شهادت پایان رنج ها و سختى ها و رسیدن به لقاء الله است. آخرین آرزوى این گونه انسان ها شهادت است.
اسلام با تحول در بینش ها و ارزش ها انسان هایى را تربیت کرد که براى دفاع از مکتب، از جان و مال خویش مى گذشتند و در میدان جهاد و شهادت پدر و پسر بر یکدیگر پیشى مى گرفتند.[32] و گاه براى حضور یکى از آن ها در صحنه جنگ و جهاد و ماندن یکى از آن ها در خانه، کار به قرعه مى کشید.[33] وقتى که امام حسین(ع) مى خواست از مکّه حرکت کند در خطبه اى، از زیبایى مرگ در راه خدا سخن گفت و از همراهان خواست هر کس آمادگى کشته شدن در راه خدا دارد همراه ما بیاید:
من کان باذلاً فینا مهجته موطّنا على لقاء الله نَفْسَهُ فلیرحل معنا،[34] هر یک از شما حاضر است در راه ما از خون قلب خویش بگذرد و جانش را در راه ما نثار کند آماده حرکت با ما باشد.
در جاى دیگر آن بزرگوار مى فرماید:
اگر این بدن ها براى مرگ آفریده شده اند پس چه بهتر که به صورت شهادت باشد.[35] استقبال از مرگ در راه عقیده و آرمان نزد ملت هاى دیگر هم ارزشمند است. مردم آزاده دیگر نیز چنین مرگى را تقدیس و ستایش مى کنند و آن را برتر از زندگى ذلت بار و زیر ستم و همراه با ننگ و پستى مى دانند. بنابراین، چه قدر سست و بى پایه است سخنان کسانى که امروزه، شهادت طلبى را خشونت خوانده و آن را محکوم مى کنند. سخنان اینان از عقل و نقل هر دو به دور است. کوتاه سخن این که تلاش و فداکاى و ایثار جان و مال در راه عقیده و هدف هاى الهى تا کشته شدن و شهادت در راه خدا یکى از درس هاى رویداد عاشورا در عرصه رفتار سیاسى است، یعنى انسان در عرصه سیاسى گاه به جایى مى رسد که باید در راه هدف و آرمان هاى الهى فداکارى کند و از جان و مال خود بگذرد. این یکى از درس هاى امام حسین(ع) و دیگر عاشورائیان در قضیّه کربلاست.
5. جمع بین سیاست و معنویت .
جمع بین حضور در عرصه هاى سیاسى و توجّه به معنویات یکى دیگر از درس هاى عاشورا است. غفلت از نیازهاى روحى و معنوى به ویژه براى کسانى که درگیر کارهاى مهم و سنگین اند و مسؤولیت هاى بالایى دارند خطرساز و خطرآفرین است که باید در برابر آن هشیار بود. امام حسین(ع) در آن هنگام که رویاروى دشمن ایستاده و حتّى در آن هنگامى که در محاصره دشمنان است، هرگز از این مسأله غفلت ندارد. از این روى، در تاریخ آمده است که در شب عاشورا در میان خیمه امام حسین(ع) جنب و جوش عجیب و نشاط فوق العاده اى به چشم مى خورد؛ یکى مشغول دعا و مناجات با خداست و آن دیگرى مشغول تلاوت قرآن:
لهم دوِىٌّ کدوىّ النحل بین قائم و راکع و ساجد.[36] و به هنگام حمله دشمن درعصر تاسوعا امام حسین(ع) به قمر بنى هاشم مى فرماید:
به سوى آنان برو و اگر توانستى امشب را مهلت بگیر، تا به نماز و استغفار و مناجات با پروردگارمان بپردازیم. خدا مى داند که من به نماز و تلاوت قرآن و استغفار و مناجات با خدا علاقه شدید دارم.[37] از این درخواست در آن موقعیت به خوبى مى توان به اهمیت معنویت و خودسازى پى برد. این کار امام(ع) بیانگر آن است که هرگز نباید به دلیل کار و گرفتارى زیاد از خودسازى و توجّه به معنویات غفلت کرد. چرا که موفقیت هاى انسان در همه عرصه ها در گرو همین توفیق است. ممکن است گفته شود کسى که به خاطر خدا کار و یا مسؤولیتى را پذیرفته است و با منطق انجام وظیفه مشغول کار است، کار او بلکه همه حرکت هاى او عبادت است، ولى باید توجه داشت که براى عباداتى که بین انسان و خداست اثر و نقشى است که هیچ چیز دیگر نمى تواند جایگزین آن شود.
6. امر به معروف و نهى از منکر .
از درس هاى مهمى که در عرصه رفتار سیاسى مى توان از رویداد عاشورا آموخت، درس امر به معروف و نهى از منکر است. همان گونه که رفتار امت اسلامى با یکدیگر بر اساس امر به معروف و نهى از منکر است با حاکمان نیز بر همین مبنا استوار است. دولت حاکم بر مسلمانان، اگر ستمگر باشد باید بر اساس مراحل امر به معروف و نهى از منکر با او برخورد کرد. امام حسین(ع) در وصیت نامه سیاسى الهى خود یکى از انگیزه هاى قیام خود را امر به معروف و نهى از منکر مى داند:
من از روى خودخواهى، غرور و خیره سرى و یا به منظور ایجاد فساد و آشوب و ظلم و ستمگرى به پا نخاسته ام، بلکه قیام من براى اصلاح امور مسلمانان و... اجراى برنامه امر به معروف و نهى از منکر در میان امت اسلامى است.[38] از این وصیت نامه استفاده مى شود که حرکت هاى سیاسى انواع گوناگون دارد: حرکت از روى خودخواهى، غرور، ستم و فساد که درست نیست و تنها حرکتى که بر اساس مصالح مردم و امر به معروف و نهى از منکر باشد درست است و باید آن را الگو و سر مشق خود قرار داد. درس هاى این رویداد در عرصه رفتار سیاسى بیش از آن است که در این مقال بگنجد از این روى، به همین اندازه بسنده مى کنیم.
عبرت هاى عاشورا
در تفاوت درس ها و عبرت ها اشاره کردیم که در عبرت ها تنها به الگوهاى شایسته و خوبیها نگاه نمى کنیم، بلکه بدیها و زشتیها و رذالت ها را نیز مى بینیم. در این بحث از عوامل زمینه ساز این رویداد، علت سکوت و بى تفاوتى مردم در برابر قیام امام حسین(ع) و یا بالاتر، ضدّیت با آن، و چگونگى بهره گیرى از این حادثه بحث مى شود. عبرت گیرى از حادثه عاشورا را مقام معظم رهبرى چنین ترسیم مى کند:
اوّلین عبرتى که در قضیّه عاشورا ما را متوجه خود مى کند این است که ببینیم چه شده که پنجاه سال بعد از درگذشت پیامبر(ص) جامعه اسلامى به آن حدّ رسید که کسى مثل امام حسین(ع) ناچار شد براى نجات جامعه این چنین فداکارى بکند....مگر چه وضعى بود که حسین بن على(ع) احساس کرد که اسلام فقط با فداکارى او زنده مى ماند و الّا از دست مى رود؟ عبرت این جاست، ما باید نگاه کنیم و ببینیم که چه شد که فردى مثل یزید بر جامعه اسلامى حاکم شد؟...چرا باید وضعى پیش بیاید که کسى مثل حسین بن على(ع) ببیند چاره اى ندارد جز این فداکارى عظیم، که در تاریخ بى نظیر است. چه شد که آنها به این جا رسیدند؟ این همان عبرت است.... چه شد که بیست سال بعد از شهادت امیرالمؤمنین(ع) در همان شهرى که ایشان حکومت مى کرد سرهاى پسران امیرالمؤمنین را بر نیزه کردند و در آن شهر گرداندند...و دخترها و حرم امیرالمؤمنین را در بازار کوفه گرداندند...[39] پاسخ به پرسش هاى یاد شده و بررسى و تحلیل عوامل و زمینه هاى این حادثه مى تواند مایه عبرتى براى جامعه اسلامى و نظام و حکومت دینى ما باشد، چرا که وقتى انقلاب پیامبر اسلام(ص) را آن عوامل به فاجعه اى بزرگ چون شهادت حسین بن على(ع) و یارانش و اسارت اهل بیت آن بزرگوار کشانید، بى تردید اگر به جان انقلاب و نظام ما بیفتد همان بر سر انقلاب و نظاممان خواهد آمد که بر انقلاب بزرگ پیامبر(ص) آمد؛ عبرت عاشورا، این جاست. اگر عوامل زمینه ساز این حادثه را به درستى شناختیم و از آن عبرت گرفتیم، یعنى تلاش کردیم که انقلاب ما دچار آن آفت نشود، شاهد عاشورایى دیگر نخواهیم بود و اگر خداى نخواسته عبرت نگرفته و به وظیفه خود عمل نکردیم همان سرنوشت نیز در انتظار ما خواهد بود.
عوامل زمینه ساز حادثه عاشورا
در باره عوامل زمینه ساز حادثه عاشورا نظریه هاى گوناگونى اظهار شده است؛ در مرحله نخست مى توان به عوامل مختلفى چون: عامل نژادى و قومى، اعتقادى، سیاسى و اجتماعى، اخلاقى و ارزش و... اشاره کرد. هر یک از این عوامل مورد توجه و تأکید برخى از نویسندگان و پژوهشگران قرار گرفته است. شمارى یک و یا دو عامل و شمارى بیش از آن را زمینه ساز حادثه عاشورا شمرده اند. شمارى از نویسندگان دشمنى بنى امیه با بنى هاشم، برخى دیگر تغییر ارزش ها و برخى از متعصبان اهل سنّت نیز عملکرد خود امام حسین(ع) را سبب حادثه عاشورا دانسته اند. گروهى دیگر از بى توجهى به معنویت و دنیاگرایى و کوتاهى خواصّ از انجام رسالت خود[40] و...به عنوان عوامل زمینه ساز حادثه عاشورا سخن گفته اند. از باب نمونه مقام معظم رهبرى با استناد به آیه شریفه: فخلف من بعدهم خلف اضاعوا الصلوة و اتبعوا الشهوات بر آن است که دو عامل، از عوامل اصلى این گمراهى و انحراف است:
یکى دور شدن از ذکر خدا که مظهر آن صلوة و نماز است. یعنى فراموش کردن خدا و معنویت و جدا کردن حساب معنویت از زندگى و فراموش کردن توجه و ذکر و دعا و توسل و توفیق از خداى متعال و توکل بر خدا و کنار گذاشتن محاسبات خدایى از زندگى. و عامل دوّم اتبعوا الشهوات است یعنى دنبال شهوترانى ها و هوس ها و در یک جمله دنیاطلبى رفتن و به فکر جمع آورى ثروت و مال بودن و التذاذ و به دام شهوات دنیا افتادن و اصل دانستن این هاوفراموش کردن آرمان ها. این درد اساسى و بزرگ است و ما هم ممکن است به این درد دچار بشویم.[41] استاد شهید مرتضى مطهرى نیز در موارد بسیار به این موضوع اشاره کرده اند از جمله:
باید گفت: امام حسین(ع) را طمع مُلک رى و طمع پول: خولى مى گفت: جئتک بغنا الدّهر ورشوه رؤسا (و امّا رؤسائهم فقد اعظمت رشوتهم و ملئت غرائرهم و جبن و مرعوبیت عامّه و میل به جبران محبّت یزید که ابن زیاد مى خواست کدورت یزید را از پدرش که در ولایت عهدى یزید تعلل کرد جبران کند. و خبث ذاتى امثال شمر و غرور و بد مستى شخص یزید و از همه بالاتر فراموش کارى مردم که مسلمان بودند و سیرى به تاریخ شصت ساله خود نمى کردند و سابقه ها را فراموش کرده بودند و گول ظاهر را مى خوردند و...(شهید کردند).[42] از دو نمونه یاد شده که با توجّه به واقعیات گفته و نوشته شده اند مى توان چنین نتیجه گرفت که مجموعه اى از عوامل زمین ساز حادثه عاشورا شده اند، بنابراین، نظریه هاى تک عاملى با صرف نظر از نادرستى برخى از آن ها،[43] نمى توانند رویداد عاشورا را تحلیل و تفسیر کنند. در تفسیر این حادثه باید به عوامل گوناگون توجه داشته باشیم هر چند از میان این عوامل نیز، مى توان به دنبال یک و یا دو عامل مسلط و مهمّ بود. پرداختن به همه عوامل اصلى و فرعى، مجالى فراخ و فراخور مى طلبد. از این روى، در این جا تنها به دو عامل مهم و مسلط خواهیم پرداخت:
الف. دگرگونى ارزش ها و آرمان ها،
ب. کوتاهى خواص از انجام رسالت خود.
الف. دگرگونى ارزش ها و آرمان ها
پیش از آن که به اصل بحث بپردازیم اشاره اى به مفهوم ارزش ها و همچنین ارزش هاى حاکم بر جامعه نبوى مفید و مناسب مى نماید:
مفهوم ارزش ها
جامعه شناسان، ارزش ها را این گونه تعریف کرده اند:
ارزش ها عقاید عمیقاً ریشه دارى هستند که گروه اجتماعى هنگام سؤال در باره خوبى ها، برترى ها و کمال مطلوب به آن رجوع مى کند.[44] با توجه به تعریف یاد شده ارزش ها هدایت کننده رفتار انسان در جامعه اند. هرگونه تغییر و دگرگونى در آن ها، دگرگونى در رفتار و هنجار اجتماعى را در پى خواهد داشت. از این روى، شناخت ارزش ها و پاسدارى از آن، از وظایف اصلى هر جامعه است.[45]
ارزش هاى حاکم بر جامعه نبوى
پیش از اسلام اعراب از نظر عقیدتى بت پرست بودند. شناختى نسبت به معارف الهى چون خدا و پیامبر(ص) و معاد نداشتند. مردم در حیرت و ضلالت و گمراهى زندگى مى کردند. نژادپرستى و تکاثرطلبى از ارزش هاى آنان بود. عرب ها در جاهلیت غیرت و شجاعت را بسیار مى ستودند اما حقیقت این است که غیرت و شجاعت مورد ستایش آنان همان درنده خویى و بى باکى در جهت تأمین منافع مادّى و حمایت از هم قبیلگى خود به حقّ و یا ناحقّ بود. عواطف انسانى در میان آنان بسیار کمرنگ بود. دخترکشى اعراب نمونه اى از آن است.
پیامبر اسلام(ص) ستیز و مبارزه اى پى گیر را علیه نژادپرستى و تکاثرطلبى و دیگر ارزش هاى جاهلى آغاز کرد و به صراحت اعلام کرد که در اسلام این ها ملاک ارزش و برترى افراد بر یکدیگر نیست. آن بزرگوار، علم و معرفت نسبت به خدا و قیامت و دیگر دانش هاى مفید را یکى از ملاک هاى برترى افراد بر یکدیگر بر شمردند.
ایمان و تقوا و جهاد در راه خدا را که مظهر ارتباط با خدا و خلق بر اساس مسؤولیت سازندگى بود، جاى گزین افتخار به حسب و نسب و ثروت و قدرت ساختند. و با تحوّل در بینش ها و ارزش ها انسان هایى را تربیت کردند که اسوه پاکى و فداکارى، ایثار و همه خوبى ها شدند. نمونه بارز این ویژگى ها را مى توان در رویدادهاى تاریخى صدر اسلام به ویژه در جنگ ها مشاهده کرد. از باب نمونه: جابربن عبدالله انصارى مى گوید: در جنگ احد به بالین پدرم عبدالله رفتم. در حال احتضار بود. درخواست آب کرد. من رفتم و ظرف آبى آوردم، وقتى خواستم به او بدهم اشاره کرد: آب را به این مسلمان که در کنار من و تشنه تر از من است برسان. سراغ او رفتم. او به سومى اشاره کرد، سراغ سومى رفتم او به چهارمى، و همچنین تا دهمى. وقتى به سراغ دهمین رفتم دیدم که او به شهادت رسیده است. برگشتم به سراغ نهمى و...تا اوّلى دیدم همه به شهادت رسیده اند.[46]
از این نمونه ها در جنگ هاى صدر اسلام فراوان است. لازم به یادآورى است که این نمونه ها در میان کسانى نمودار شد که تا چند سال پیش از آن، اگر یکى از این افراد به دیگرى بر مى خورد که مشغول خوردن سوسمار زنده صحرایى بود و باقى مانده سوسمار رااز او مطالبه مى کرد، امتناع مى کرد و گاهى به خاطر نصف سوسمار انسانى را از میان دونیم مى کرد.[47]
بر این اساس پیامبر اسلام(ص) با تحوّل در بینش ها و ارزش ها انسان هایى را تربیت کرد که دیگران را حتّى به هنگام مرگ بر خود پیش مى داشتند. و پیش از آن نیز، براى دفاع از مکتب از جان و مال و ثروت خویش گذشته و در میدان جهاد و شهادت بر یکدیگر پیش مى گرفتند.
بازگشت به ارزش هاى جاهلى
بزرگترین و مهمّ ترین خطرى که هر نهضت انقلابى را تهدید مى کند ارتجاع است. این خطر آفتى است که متأسفانه نهضت انقلابى پیامبر اسلام(ص) نیز، گرفتار آن شد. پس از پیامبر(ص) باورها و ارزش هاى الهى رنگ باختند و به تدریج باورها و ارزش ها و اعمال جاهلى احیا شدند. مردمى که در روزگار پیامبر(ص) ارزش هاى الهى: چون ایثار و فداکارى در روح آنان تا آن جا نفوذ داشت که در رفتن به سوى جهاد و میدان جنگ بر یکدیگر پیشى مى گرفتند، در زمانى که بدن پیامبر (ص) هنوز روى زمین بود در سقیفه بنى ساعده گرد آمدند و شعار منّا امیر و منکم امیر[48] سردادند و حکومت اسلامى را غنیمتى پنداشتند که باید در میان آنان تقسیم شود. متأسفانه کار بازگشت ارزش هاى جاهلى به جایى رسید که چهره هاى برجسته اى چون: ابى ذر، عمار و حجربن عدى آزار و شکنجه و تبعید شدند. در برابر، کسانى که به وسیله پیامبر (ص) تبعید شده بودند جزو مشاوران و کارگزاران خلیفه شدند. تبعیض و غارت بیت المال، گناه و معصیت در جامعه اسلامى رواج یافت. احساس مسؤولیت، امر به معروف و نهى از منکر جاى خود را به بى مسؤولیتى و سهل انگارى و بى تفاوتى داد. ارتجاع و بازگشت از ارزش ها به جایى رسید که در حکومت عثمان درآمد عمومى و بیت المال، درآمد خلیفه و بستگان و همدستان او پنداشته شد.
امام على(ع) پس از آن که با اصرار مردم حکومت را پذیرفتند از دگرگونى ارزش ها چنین یاد مى کنند:
اى بندگان خدا...شما در زمانى واقع شده اید که خیر و نیکى به آن پشت کرده و شرّ و بدى روى آورده است. شیطان جز طمع در هلاکت مردم کارى ندارد پس اکنون زمانى است که وسائل پیشرفت شیطان قوى شده، نیرنگ و فریبش همگانى کشته و به دست آوردن شکار برایش آسان شده است. به هر سو که مى خواهى نگاه کن آیا جز فقیرى که با فقر دست و پنجه نرم مى کند، یا ثروتمندى که نعمت خدا را به کفران تبدیل کرده، یا بخیلى که با بخل و رزیدن در اداء حقوق الهى ثروت فراوانى گردآورده و یا متمرّدى که گویا گوشش از شنیدن پند و اندرزها کر است. آیا شخص دیگرى جز این ها مى بینى؟ کجایند خوبان شما، صالحان، آزادمردان و سخاوتمندان شما؟ کجایند همان ها که در کسب وکارشان با ورع بودند و در مذهب و رفتارشان از بدى ها دورى مى جستند، مگر همه آنها از این دنیاى پست و از این زندگى پر مشکل کوچ نکردند. مگر نه این است که شما وارث انسان هاى بى ارزشى شده اید که لب ها جز به نکوهش آن ها حرکت نمى کند تا مقام آن ها کوچک شمرده شود و براى همیشه فراموش گردند، فانا للّه و انّا الیه راجعون، مفاسد آشکار شده، نه انکار کننده و تغییر دهنده اى پیدا مى شود، و نه بازدارنده اى به چشم مى خورد، آیا با این وضع مى خواهید در دار قدس خداوند و جوار رحمتش قرار گیرید و از عزیزترین اولیاى او باشید...[49]
دگرگونى باورها و ارزش ها تا آن جا پیش رفت که مدعیان خلافت و جانشینى پیامبر(ص) نابودى دین همان پیامبر را در سر مى پروراندند.
در گفت و گوى مغیرة بن شعبه با معاویه، وقتى که مغیره از معاویه مى خواهد که با مردم به عدالت رفتار کرده و با بنى هاشم بد رفتارى نکند معاویه در پاسخ مى گوید: هیهات، هیهات، مغیره گوش کن، ابوبکر به خلافت رسید و پس از آن که مرد، نامش نیز از بین رفت. همچنین عمر و عثمان حکومت کردند و مردند و نامى از آنها باقى نماند. امّا برادر هاشم (مقصود او رسول خدا(ص) است) هر روز پنج نوبت به نام او در جهان اسلام ندا مى کنند و اشهد ان محمداً رسول الله مى گویند. اى مغیره بى مادر، پس از آن که سه خلیفه بمیرند و نام محمّد این گونه زنده باشد دیگر چه عملى باقى خواهد ماند جز آن که نام محمّد هم دفن شود و از بین برود.[50]
از این قضیه و امثال آن که در زندگى معاویه و به ویژه پسرش یزید فراوان است مى فهمیم که آنان با اسلام و ارزش هاى آن از ریشه مخالف بوده اند و چنان چه قیام عاشورا نبود خدا مى داند سرنوشت اسلام به کجا مى انجامید. معاویه در گفت و گوى یاد شده از حکومت پیامبر به عنوان مُلک و پادشاهى یاد کرده و خواهان دفن نام آن حضرت است.
زمینه هاى دگرگونى ارزش ها
چرا پس از پیامبر(ص) به تدریج ارزش ها و آرمان هاى اسلامى رنگ باختند و دگرگون شدند؟ پاسخ این پرسش نیاز به شناخت یک نکته تربیتى و دقت در اوضاع آن روزگار دارد. همان گونه که روان شناسان گفته اند: تربیت کارى تدریجى است. پیامبر اسلام (ص) براى تربیت انسان ها و تثبیت ارزش هاى اسلامى تلاش بسیار کردند. امّا ده سال براى تربیت مردمى که درست بر ضدّ این خصوصیات بار آمده بودن زمان خیلى کمى بود. درست است که مردم اسلام را پذیرفته بودند، اما هنوز نتوانسته بودند ارزش هاى جاهلى را به کلّى فراموش کنند و ارزش هاى الهى را با جان و دل بپذیرند به ویژه که بسیارى از مسلمانان پس از فتح مکّه و در سال هشتم هجرى به اسلام گرویده بودند و پیامبر نیز دو سال پس از آن از این جهان رحلت کرده بودند.
نخستین نشانه هاى احیاى ضدّارزش ها در جریان سقیفه بنى ساعده سر بر آورد. کسانى که از اصحاب و یاران نزدیک رسول خدا(ص) به شمار مى آمدند سخنانى را به پیامبر نسبت دادند که بسیار شگفت انگیز بود. با این که آن بزرگوار در بسیارى از جاها از جمله در آخرین سفر خود که از مکّه برمى گشت، به صراحت فرموده بودند که: تفاوتى بین عرب و عجم، بین غلام حبشى و سید قرشى نیست. امّا به ناگاه در سقیفه اعلام شد که آن حضرت فرموده اند: الائمة من قریش؛[51] این نسبت با صراحت قرآن[52] و سخنان آن بزرگوار[53] ناسازگار است. بنابراین سقیفه بنى ساعده نخستین گامها در جهت احیاى ارزش هاى جاهلى بود. اما چون دین دارى بسیارى از مردم قوى بود و هنوز مردم آلوده به دنیا و جلوه هاى آن نشده بودند این جریان خیلى نمود پیدا نکرد. ولى این وضعیت چندان دوام پیدا نکرد. امت اسلامى هر روز از مسیرى که پیامبر معیّن کرده بودند دورتر و دورتر مى شدند. عوامل زیادى زمینه ساز این وضعیت بودند؛ از باب نمونه به پاره اى از آنها اشاره مى کنیم:
1. جدایى مردم از اهل بیت (ع) :
انحراف رهبرى از مسیرى که پیامبر(ص) معین کرده بود و انزواى على(ع) به مدّت سال یکى از مسائلى است که زمینه را براى دگرگونى ارزش ها فراهم ساخت. چون در جامعه اى که پیامبر(ص) خطوط کلّى آن را ترسیم کرده بود، آشناسازى مردم با دین و ارزش هاى آن یکى از مناصب اهل بیت(ع) بود. که این نقش با انزواى على(ع) و منع از ترویج احادیث نبوى از آن ها گرفته شد. با این وضعیت مردم براى این که رفتار خود را با اسلام راستین و ارزش هاى آن هماهنگ کنند دچار مشکل شدند. متأسفانه در جهت حلّ این مشکل نه تنها اقدامى نشد که اقداماتى در جهت عکس آن صورت گرفت. مسلمانان براى شناخت احکام دین به ابوهریره ها و کعب الاحبارها ارجاع شدند.
نقل حدیث و فضائل اهل بیت(ع) قدغن شد، از باب نمونه، بنا به نقل ابن الحدید، معاویه به کارگزارانش نوشت:
هر کس چیزى در فضیلت ابوتراب و خاندانش روایت کند خونش هدر است. مالش حرمت ندارد.[54]
معاویه به این کار نیز قانع نشد، دستور داد تا احادیثى در نکوهش على(ع) جعل کنند و نیز دستور داد که همه در منبرها باید به على(ع) لعن کنند.[55] افزون براین در بخشنامه اى نوشت:
انظروا الى من قامت علیه البیّنة انّه یحب علیّا و اهل بیته فامحوه من الدیوان و اسقطوا اعطائه و رزقه؛[56] هر که را که ثابت شد از دوستان و شیعیان على و اولاد او است اسم او را از دیوان قلم بکشید و حقوق و مزایاى او را قطع کنید.
و در بخشنامه دیگرى، یادآور شد هر کس را احتمال دادید از دوستان اهل بیت است زیر شکنجه قرار دهید و خانه اش را خراب کنید.[57] معاویه حکومت بصره و کوفه را به زیاد ابن ابیه که پیش از آن از شیعیان على(ع) به شمار مى آمد داد و او چون به خوبى شیعیان را مى شناخت دست و پاى بسیارى از آنان را قطع کرد و به چشم هاى آنان میل کشید و بسیارى از آنان را تبعید کرد و یا کشت تا جایى که شخص مشهورى از آنان باقى نماند.
در اثر تبلیغات معاویه، لعن و نفرین به على(ع) از بزرگترین عبادت ها به شمار مى آمد به گونه اى که اگر شخصى آن را در نماز فراموش مى کرد قضاى آن را به جا مى آورد. معاویه با شیوه یاد شده تلاش مى کرد که مردم را از اهل بیت(ع) جدا کند تا در نتیجه اسلام و ارزش هاى آن فراموش شود و اسلام اموى و ارزش هاى جاهلى جاى گزین آن گردند. از این روى هر کس در برابر این دستورات مى ایستاد مورد آزار و اذیت باند اموى قرار مى گرفت.
2. تبدیل امامت به پادشاهى :
تبدیل امامت به پادشاهى یکى دیگر از زمینه هاى دگرگونى ارزش ها و فاجعه عاشورا بود. بدون تردید هر جامعه اى به حکومت نیاز دارد تا امور آن جامعه سامان گیرد. از سوى دیگر جامعه اسلامى، زمانى شاهد حاکمیت اسلامى و ارزش هاى آن است که حکومت اسلامى بر پا باشد. بر این اساس اگر پس از رحلت پیامبر(ص) امامت عدل علوى استقرار مى یافت همان جوّ ایمان و تقوا و جهاد در راه خدا ادامه مى یافت. ولى متأسفانه با جریان سقیفه حکومت اسلامى ادامه نیافت و حکومت به صاحبان اصلى آن نرسید و با فراز و نشیب هاى بسیار به حکومت و پادشاهى معاویه و یزید انجامید. خاندانى که امام على(ع) در باره آنها مى فرماید:
اى معاویه، کى شما رهبر رعیت و رئیس ملت بوده اید؟ آن هم بدون سبقت در اسلام و شرافت والاى معنوى؟ (یعنى شما شایستگى این کار را نداشته و ندارید.[58]
با مرگ معاویه زمانى که امام حسین(ع) براى بیعت با یزید دعوت مى شود امام(ع) در پاسخ مى فرماید:
باید فاتحه اسلام را خواند اگر شخصى همانند یزید حاکم مسلمانان باشد.[59]
و نیز آن بزرگوار به هنگام رویارویى دو سپاه مى فرماید:
آگاه باشید که بنى امیه پیروى از شیطان را بر خود لازم دانسته و پیروى از خداوند راترک گفته اند و فساد را آشکار و حدود الهى را تعطیل کرده اند... [60]
بدون شکّ، حکومت نقش مهمى در تثبیت ارزش ها و یا ضدّ ارزش ها دارد چرا که امام على(ع) مى فرماید:
النّاس بامرائهم اشبه منهم بآبائهم؛[61] مردم به حاکمانشان شبیه ترند تا به پدرانشان.
وقتى که حاکمان و کارگزاران جامعه افرادى چون معاویه و یزید باشند که همه توان خود را در جهت تحریف دین و نابودى ارزش ها و همچنین مروّجان آن به کار گرفته اند، طبیعى است که افراد جامعه نیز همان گونه تربیت خواهند شد. در چنین جامعه اى مردم در برابر دگرگونى ارزش ها و کشته شدن مدافعان آن حساسیتى نشان نخواهند داد. همان گونه که در رویداد عاشورا چنین وضعى پیش آمد.
3. افزون بر دو عامل یاد شده فتوحات دوره خلفاء و حاتم بخشى هاى عثمان نیز یکى دیگر از زمینه هاى فاصله گرفتن مردم از ارزش ها و آرمان هاى اسلامى بود. این فتوحات هر چند بر جغرافیاى کشور اسلامى افزود، ولى چون همراه آن کارى فرهنگى براى هدایت مردم صورت نمى گرفت، به سرعت مردم را به سوى دنیاگرایى برد. زیرا غنائم این جنگ ها از آنِ فاتحان بود و شرکت در یکى از فتوحات بزرگ همراه با غنایم فراوانى بود که کافى بود یک رزمنده با حضور در یکى از نبردها به اوج رفاه برسد.[62]
افزون بر این، حاتم بخشى هاى عثمان از بیت المال و جمع ثروت به وسیله شمارى از خواص در این زمینه نقش مؤثرى داشت.[63] در بخش دوم (کوتاهى خواص از انجام رسالت خود) توضیح بیش ترى خواهیم داد.
4. یکى دیگر از عواملى که زمینه دگرگون شدن ارزش ها را فراهم کرد طرد بزرگان صحابه و مغضوب دستگاه واقع شدن آنان است. چهره هایى چون عمار و ابى ذر به جرم حقّ گویى تبعید و شکنجه شدند. عبدالله مسعود که از تبعید ابى ذر ناراحت بود مورد آزار و اذیت قرار گرفت. گروهى از بزرگان کوفه همانند مالک اشتر زید، صعصعه، جندب، کمیل و...به شام تبعید شدند.[64]
در برابر عثمان به توصیه ابى سفیان که گفته بود:
مراقبت کن که حکومت پیوسته در میان ما دست به دست بگردد. و کارگزاران خود را از بنى امیه انتخاب کن. این فقط ملک دارى است، بهشت و جهنم یعنى چه؟![65]
همکاران و کارگزاران خود را از خویشان و نزدیکان و بنى امیه برگزید.[66] کسانى انتخاب شدند که در حال مستى به مسجد مى آمدند و نماز صبح را چهار رکعت مى خواندند و وقتى که با اعتراض مردم روبه رو مى شدند مى گفتند: مى خواهید بیش تر بخوانم؟![67]
مجموعه عوامل یاد شده دست به دست هم داد تا ارزش هاى عصر نبوى دگرگون شدند. اوج این دگرگونى در روزگار یزید بود، چرا که در رأس حکومت فردى قرار گرفته بود که به هیچ چیز اعتقاد نداشت، فردى عیاش و خوش گذران بود و هیچ ابایى از آشکار شدن بى دینى خود نداشت. وقتى که حاکمان جامعه چنین افرادى باشند، به حکم النّاس على دین ملوکهم مردم نیز روش و منش آنها را در زندگى به کار مى گیرند. در چنین جامعه اى مردم در برابر تحریف و یا حذف ارزش ها و مدافعان جدّى آن بى تفاوت مى گردند و حتى ممکن است خود آنها براى حذف آن ارزش ها و مدافعان آن بسیج شوند. همان گونه که در رویداد عاشورا این قضیه پیش آمد. عبرت آموزى ما از رویداد عاشورا به این است که مواظب ارزش هاى انقلاب اسلامى مان باشیم تا خداى ناکرده به وسیله عوامل یاد شده و همانند آن، دچار تغییر و دگرگونى نگردند.
ب. کوتاهى خواص در عمل به تکلیف
کوتاهى و سستى خواص از اداى تکلیف و انجام وظیفه یکى از عوامل زمینه ساز رویداد عاشورا است. نقش خواص در تحولات و دگرگونیهاى اجتماعى و سیاسى از مسائلى است که تردیدى در آن نیست. بر همین اساس رهبر معظم انقلاب خواص را یکى از عوامل بسیار تأثیرگذار در تحولات تاریخ مى دانستند و در رویداد عاشورا این تحلیل را ارائه کردند که اگر خواص جبهه حقّ، تسلیم جلوه هاى دنیا نگردند و دین را فداى دنیا نکنند و به موقع از حق حمایت کنند، هیچ گاه جامعه اسلامى دچار وضعیت زمان امام حسین(ع) نخواهد شد و شاهد حادثه تلخى چون عاشورا نخواهد بود.
براى دریافت ابعاد این تحلیل تاریخى و جامعه شناسانه که نسخه شفابخش جامعه امروز ما نیز هست، نخست به مفهوم خواص و عوام اشاره کرده و سپس به علل و عواملى که ممکن است برخى از خواص را از انجام وظیفه و مسؤولیت باز دارد و یا آنان را در برابر آن قرار دهد خواهیم پرداخت.
مفهوم خواص و عوام
مردم در جامعه هاى گوناگون به اعتبار قدرت نفوذ و تأثیر گذارى بر اندیشه ها و رفتار دیگران و همچنین میزان تأثیر پذیرى متفاوتند. در هر جامعه تعدادى اندک به دلیل موقعیت ویژه اى که دارند بر رفتار و ارزش هاى دیگران تأثیر مى گذارند. این گروه، با نام هاى : خواصّ، نخبگان، برگزیدگان...شناخته مى شوند.گروه دیگر که اکثریت جامعه را تشکیل مى دهند از آنان به عنوان: توده یا عوام یاد مى شود.
خواص کسانى اند که بر اساس آگاهى و بصیرت تصمیم گیرى کرده و حرکت مى کنند. در برابر خواصّ عوام هستند. این گروه دنبال این نیستند که ببینند چه راهى درست است، چه حرکتى صحیح است و سپس بر اساس آن حرکت کنند بلکه پیرو جوّ زمان خود هستند؛ اکثریت به هر راهى رفتند این ها نیز به همان راه خواهند رفت.[68]
در این تقسیم و تفسیر هیچ گونه معیار اقتصادى، سیاسى و فرهنگى لحاظ نشده است. بلکه کسى که از روى بصیرت و آگاهى تصمیم بگیرد و عمل کند هر چند بى سواد باشد جزو خواص به شمار مى آید و آن که بدون بصیرت و تشخیص عمل کند هر چند به ظاهر جزو علما باشد عوام است.
تقسیم بندى خواص
مرز میان خواص و عوام همان بصیرت و آگاهى است. خواص بر دو گونه اند: خواص جبهه حقّ و خواص جبهه باطل. عوام نیز به همین دو قسم تقسیم مى شوند.
عدّه اى حقّ را شناخته اند و تلاش آن ها نیز در همین راستاست. و عدّه اى نیز در برابر حق بى تفاوت و یا ضدّ آنند. در میان طرفداران باطل نیز آدم هاى نخبه و زرنگ و اهل فکر و تشخیص وجود دارد. سخن ما در این جا در باره خواص طرفدار حقّ است.
خواص طرفدار حقّ نیز به دو دسته تقسیم مى شوند:
1. گروهى که آرمان ها و ارزش هاى اسلامى براى آن ها اصل است و در آن هنگام که دین و دنیا در برابر هم قرار گرفتند، دین را بر دنیا و جلوه هاى آن ترجیح مى دهند.
2. گروهى که جذب دنیا و جلوه هاى آن (مقام، ثروت، شهرت و...) شده و با وجود تشخیص حقّ و اهل حقّ از عمل به آن باز مى مانند. وقتى که پاى اداى تکلیف و انجام مسؤولیت به میان آید نمى توانند از دنیا بگذرند و دنیا را بر اداى تکلیف پیش مى دارند. اگر در جامعه اسلامى گروه نخست بیش تر باشند جامعه دچار انحطاط و سقوط نخواهد شد و حادثه اى همانند روزگار امام حسین(ع) به وجود نخواهد آمد. ولى اگر تعداد آن ها اندک و تعداد دسته دوّم بیش تر باشند آن وقت است که جامعه در سراشیبى سقوط قرار خواهد گرفت و حسین بن على ها به مسلخ خواهند رفت. یزیدها و ابن زیادها برسر کار خواهند آمد و امامت تبدیل به سلطنت و پادشاهى خواهد شد.
نقش خواص در رویداد عاشورا
بحث اساسى و مهم در باب خواص نقش آنان به عنوان یکى از عوامل زمینه ساز عاشورا است. خواص طرفدار حقّ به ویژه کسانى که به حقانیت امام حسین(ع) باور داشتند، در عرصه سیاسى باید با آن بزرگوار همراه شده و با دشمنان مى جنگیدند. چه عامل و یا عواملى سبب شد که اینان از امام حسین(ع) حمایت نکردند، بى تفاوت ماندند و یا در برابر آن حضرت ایستادند. تعداد آنان که امام حسین(ع) را به خوبى مى شناختند ولى بر اساس شناخت خود عمل نکردند کم نبودند. بسیارى از کسانى که در مدینه یا مکّه به آن حضرت نصیحت مى کردند که به سوى کوفه نرود از همین قبیل بودند.[69] بسیارى از کسانى که نماینده امام حسین(ع) مسلم بن عقیل را در کوفه تنها گذاشتند از همین ها بودند. تجزیه و تحلیلِ بى تفاوتى اینان و دستیابى به عواملى که آنان را از انجام وظیفه بازداشت در عرصه رفتار سیاسى براى ما درس آموز و عبرت انگیز است.
این عوامل بسیارند. از این روى، پس از اشاره به عناوین پاره اى از آن ها به دنیاگرایى خواص که از اهمیت بیش ترى برخوردار و جنبه محورى دارد خواهیم پرداخت.
بازگشت به باورها و ارزش هاى جاهلى از جمله قومیت گرایى، عافیت طلبى و تجمّل پرستى، افزون طلبى و مقام خواهى، فرصت طلبى و نفاق، ترس و وحشت و بالاخره دنیاپرستى خواص از عواملى بودند که خواص طرفدار حق در حادثه عاشورا به وظیفه و مسؤولیت خود عمل نکردند.
وقتى که بیش تر خواص طرفدار حقّ چنان باشند که دنیاى خودشان برایشان از همه چیز مهمتر باشد، بى شک، از ترس جان، از ترس از دست دادن مال و مقام و یا نام و شهرت خود
حاکمیت باطل را مى پذیرند و در برابر آن نمى ایستند و از حقّ نیز طرفدارى نمى کنند و جانشان را به خطر نمى اندازند. وقتى این گونه شد اوّلش با شهادت حسین بن على(ع) آغاز مى شود، آخرش هم به بنى امیه و شاخه مروانى و بنى عباس وپس از بنى عباس، هم به سلسله سلاطین در دنیاى اسلام، تا امروز مى رسد.[70]
دنیا گرایى خواص
هر چند عواملى چون: قومیت گرایى، نفاق و دورویى و غفلت سبب لغزش و انحراف برخى از خواص شد، ولى دنیا و جلوه هاى آن چون مقام خواهى، رفاه طلبى، ثروت، شهرت از مهم ترین و خطرناک ترین عواملى بود که در لغزش خواص و رویداد عاشورا نقش اساسى داشت. با نگاهى به تاریخ اسلام مى یابیم که اساس همه انحراف ها، فتنه ها، جنگ هایى که از سوى خواص صورت گرفته، دنیاپرستى آنان بوده است. بر همین اساس پیامبر اسلام فرموده است:
حبّ الدنیا رأس کل خطیئة؛[71] دوستى دنیا سر و اساس همه گناهان است.
على(ع) نیز دنیا دوستى را اساس همه فتنه ها و مشکلات دانسته است:
حبّ الدنیا رأس الفتن و اصل المحن.[72]
امام حسین(ع) نیز راز و رمز دگرگونى بسیارى از مردم و کناره گیرى آنان را از حقّ، دنیاگرایى آنان دانسته است:
الناس عبید الدنیا و الدین لعق على السنتهم، یحوطونه مادّرت معایشهم فاذا محّصوا بالبلاء قلّ الدیانون؛[73] مردم بنده دنیایند و دین لقلقه زبانشان. حمایت آن ها از دین تا زمانى است که زندگى آن ها در رفاه باشد و آن گاه که در بوته امتحان قرار گرفتند دینداران کم مى شوند.
این سخنان را امام در چه زمانى ایراد کرده است؟ برخى چون طبرى بر این باورند که امام(ع) این سخنان را در بین راه و در منزل ذى حسم ایراد کرده است. برخى دیگر بر آنند که این خطبه در دوّم محرم و در سرزمین کربلا ایراد شده است. این سخنان در هر کجا ایراد شده باشد بیانگر ناخرسندى امام(ع) از وضعیت جامعه و مردم مسلمان در آن روزگار است. امام(ع) پس از آن که از دگرگونى اوضاع و سستى و بى تفاوتى مردم در برابر خوبى ها و بدى ها شکوه کرده با جمله: الناس عبید الدنیا علت آن را دنیا پرستى آنان دانسته است. وقتى که دنیا در نگاه انسان مسلمان، هدف و معبود شد باید منتظر چنین چیزهایى بود. سخنان امام حسین(ع) هر چند بیانگر آن است که دنیاگرایى آفتى عمومى و همگانى است لذا با واژه الناس از آن یاد کرده است ولى روشن است که بخشى از مردم که همان خواص باشند بیش تر در معرض این آسیب هستند. چرا که جلوه هاى دنیا بسیار است. بخشى از آن براى همه کس قابل دسترسى نیست. مقام، پول هاى کلان... را به همه کس نمى دهند. خواص با ویژگیهایى که دارند دسترسى بیش ترى به دنیا و جلوه هاى آن دارند. به همه کس ملک رى و کیسه زر نمى دهند. این ها براى عمر سعدها و شریح قاضى ها... آماده است.
مواردى که خواص طرفدار حقّ به خاطر دنیاگرایى از پذیرش حقّ سر باز زده و یا با آن به مخالفت بر خواسته اند فراوان است، در این جا تنها به نمونه هایى از چند مقطع تاریخى بسنده مى کنیم:
نخستین گامها
دنیاگرایى خواص هر چند در روزگار خلیفه سوّم اوج و شدت گرفت ولى پیش از آن نیز جلوه هایى داشته است. در روزگار پیامبر(ص) در جنگ بدر، احد و پاره اى از حوادث دیگر هر چند دنیا گرایى برخى از خواص ظهور پیدا کرد ولى با حضور آن حضرت خیلى زود جبران و شعله هاى آن فرو کش کرد. ولى از آن روز که آن بزرگوار در بستر قرار گرفت انحراف خواص و عدول آنان از موضع حقّ نیز آشکا رشد. تخلّف از لشگر اسامه، با این که این کار موجب ناراحتى آن حضرت شد.[74] افزون بر این، آن حضرت بر کسانى که مى خواستند از سپاه او جدا شده و در مدینه بمانند لعنت فرستادند. در عین حال برخى از خواص چون خلیفه اوّل و دوّم از این دستور سرباز زدند.[75]
توجه نکردن به دستور پیامبر(ص) براى نوشتن وصیّت و همچنین ماجراى سقیفه به عنوان نخستین گامها از دنیا گرایى خواص و عدول آنان از موضع حقّ به شمار مى آید.
بسیارى از نویسندگان و شاعران این گامها و به ویژه ماجراى سقیفه را سبب و ریشه اصلى رویداد عاشورا به شمار آورده اند. از باب نمونه مرحوم آیةالله غروى اصفهانى چنین سروده است:
رماه اذ رماه حرملة و اِنَّما رماه مَنْ مهدّ له سهم اتى مِن جانب السقیفة و قوسه على یدالخلیفه و ما اصاب سهمه نحرا بل کبد الدین و مهجة النبى[76]
وقتى حرمله تیر افکند این حرمله نبود که تیر افکند، بلکه تیرانداز واقعى کسى بود که زمینه را براى او زمینه سازى کرده بود. تیرى از جانب سقیفه آمد که کمان آن در دست خلیفه بود. آن تیر گلوى آن کودک را ندرید بلکه بر جگر دین و قلب پیامبر (ص) نشست.
مهیاردیلمى نیز اشعارى به عربى دارد که مضمون آن این است:
اى فرزند پیامبر(ص) روز سقیفه راه کربلایت را هموار کرد و آن گاه که حقّ پدرت على(ع) و مادرت فاطمه(ع) را غصب کردند؛ کشته شدنت خوب جلوه کرد.[77]
مرحوم نیّر تبریزى و بسیارى از دیگر شاعران شیعى همین مضمون را آورده اند. برخى از نویسندگان اهل سنّت نیز بر همین مسأله تأکید کرده اند.[78]
دنیاگرایى خواص در روزگار خلفاى ثلاثه
پس از رحلت پیامبر (ص) در دوره ابى بکر دگرگونى محسوسى در زندگى اقتصادى مردم دیده نمى شود، اما در روزگار خلیفه دوم و به ویژه خلیفه سوّم در وضعیت زندگانى مردم دگرگونى ایجاد شد و کم کم طبقه اى بسیار ثروتمند با امتیازهایى که از بیت المال به آنان داده شد به وجود آمدند. خلیفه دوّم با این که سخت مراقب کارگزارانش بود ولى روشى براى پخش بیت المال ایجاد کرد که عدّه اى از خواص به ثروت هاى زیادى دست یافتند. در استفاده از بیت المال نه تنها عرب ها بر غیر عرب ها که در بین خود عرب ها نیز، برخى از تیره ها بر برخى دیگر، امتیازهاى چشم گیرى داشتند. در سال به برخى دوازده هزار درهم و به برخى دیگر سیصد درهم و یا دویست درهم داده مى شد.[79] عملکرد خلیفه سخت مورد اعتراض قرار گرفت. تا جایى که تصمیم گرفت این تبعیض ها را از میان بردارد. خود او مى گفت:
اگر امسال را زنده بمانم مساوات را رعایت خواهم کرد و هیچ سرخى را بر سیاه و هیچ عربى رابر عجم برترى نخواهم داد و به گونه اى عمل مى کنم که پیامبر اسلام(ص) و ابى بکر عمل کردند.[80]
جذب شدن خواص به دنیا و جلوه هاى آن آثار خود را بر جاى گذاشت تا جایى که شخصى مى گوید:
اگر خلیفه قبله مردم را از مکّه به بیت المقدس تغییر دهد و یا یکى از نمازهاى پنج گانه را حذف کند کسى به او اعتراض نمى کند. چرا که همت مردم در به دست آوردن مال و منال بود و زمانى که به دست مى آوردند ساکت مى شدند.[81]
در روزگار عثمان، بسیارى از خواص و یاران پیامبر(ص) و نزدیکان خلیفه جزو بزرگ ترین سرمایه داران آن روزگار شدند. امام على(ع) از این واقعیت تاریخى چنین پرده برمى دارد:
قام معه بنوابیه یخضمون مال الله خضمة الابل نبتة الرّبیع؛[82]
بستگان پدرى اش به همکاریش برخاستند. آن ها همه چون شتران گرسنه اى که بهاران به علف زار بیفتند با ولع عجیبى گیاهان را ببلعند براى خوردن اموال خدا دست از آستین درآوردند.
در این برهه خلیفه و همکارانش به جاى هزینه کردن بیت المال در مصالح امت اسلامى، آن را ویژه خود دانستند، و به ثروت هاى هنگفتى دست یافتند. مرض مال اندوزى با دست اندازى به بیت المال در میان بسیارى از خواص رایج شد. بنابه پاره اى از گزارش هاى تاریخى، عثمان براى نخستین بار خانه اى از سنگ و آهک و...ساخت و اموال منقول و غیر منقول فراوانى اندوخت. عبدالرحمن بن عوف، طلحه و زبیر، زیدبن ثابت از حاتم بخشى هاى عثمان برخوردار شدند. زید بن ثابت آن قدر طلا و نقره گردآورده بود که با تبر آن را تقسیم کردند. چارپایان و شتران بارى و سوارى و اسبهاى عبدالرحمن بن عوف از هزاران رأس مى گذشت. گزارش گران تاریخ از خانه هاى متعدد و کنیزکان، اسب ها و شتران، طلا و نقره و گوسفندان طلحه و زبیر گزارش هاى شگفت انگیزى ارائه کرده اند.[83]
بخشش هاى عثمان به اقوام و خویشان خود به گونه اى بود که موجب اعتراض زیدبن ارقم، کلیددار بیت المال شد. او که از جایزه دویست هزار درهمى به ابوسفیان و صدهزار درهمى به مروان به خشم آمده بود کلیدها را پیش عثمان گذاشت و گریست. عثمان گفت: چون صله رحم کرده ام مى گریى؟ گفت: نه، اما گمان دارم که این مال ها را به عوض انفاق هایى که در راه خدا، زمان حیات پیامبر(ص) کردى بر مى دارى. اگر صد درهم به مروان مى دادى باز هم زیاد بود. عثمان گفت: اى پسر ارقم کلیدها را بگذار و برو. فرد دیگرى را مسؤول بیت المال خواهم کرد.[84]
متأسفانه این آفت به عوام مردم نیز سرایت کرده به گونه اى که آن اندک خواصى که از حقّ و جبهه حق مى گفتند سخنان آنان خریدارى نداشت، از باب نمونه جندب بن عبدالله مى گوید: پس از بیعت باعثمان به عراق رفتم و در آن جا از فضایل على(ع) مى گفتم، بهترین پاسخى که مى شنیدم این بود که این حرف ها را کنار گذار، سخنى بگو که براى خودت و ما سودى داشته باشد.[85]
دنیا گرایى خواص در روزگار على(ع)
با سپرى شدن روزگار خلفاى ثلاثه و به خلافت رسیدن على(ع) انتظار مى رفت که جامعه اسلامى کژى ها و انحراف ها را راست و ارزش هاى دگرگون شده را احیا نماید. ولى با نگاهى گذرا به تاریخ آن مقطع، مى یابیم که امام على(ع) در گامهاى نخستین با مشکلات زیادى از سوى خواص روبه رو شد. مهم ترین و اساسى ترین مشکل على(ع) در مدّت حکومت خود همین روحیه دنیا گرایى خواص بود. خواصى که انتظار داشتند همانند خلیفه پیشین با آنان رفتار شود و امتیازهاى نامشروع آنان از بیت المال همچنان ادامه داشته باشد. ولى على(ع) در برابر خواسته هاى نامشروع آنان ایستاد و آنان نیز نتوانستند عدل آن حضرت را تحمل کنند، شمارى از آنان به معاویه پناهنده شدند، و گروهى در برابر او ایستادند و جنگ جمل و صفین را راه انداختند.
در سخنان على(ع) و برخى از کارگزاران او و همچنین برخى از تاریخ نگاران آمده که بسیارى از مخالفت هایى که با على(ع) مى شد انگیزه اى جز دنیاخواهى نداشته است.[86]
دنیاگرایى خواص پس از امام على(ع)
پس از شهادت امام على(ع) دنیاگرایى خواص آشکارتر شد به گونه اى که حتى بسیارى از یاران نزدیک امام حسن(ع) یکى پس از دیگرى به معاویه پیوستند و امام(ع) به ناچار با شرایطى با معاویه صلح کرد. تصویر و ترسیم دنیاگرایى خواص پس از شهادت امام على(ع) و امام حسن(ع) در این مقال نمى گنجد، از این روى به چند نمونه بسنده مى کنیم:
1. معاویه به عمرو عاص گفت با من بیعت کن، او گفت: نه به خدا سوگند از دین خود به تو نمى دهم مگر هنگامى که از دنیاى تو نائل کردم. معاویه گفت: بخواه از من آن چه مى خواهى.او گفت: حکومت مصر آرزوى من است. معاویه هم پذیرفت و در این زمینه نوشته اى به اوداد.[87]
گفت و گوى فوق نمونه اى بسیار روشن از دنیاگرایى خواص است. در این گفت و گو عمرو عاص به روشنى بیعت با معاویه را با تباهى دین خود مساوى دانسته است اما حاضر است آن را تباه کند در صورتى که از دنیا و حکومت معاویه بهره اى داشته باشد.
2. معاویه مى خواست مغیرة بن شعبه را از حکومت کوفه عزل کند. مغیره براى ادامه حکومت خود ولایت عهدى یزید را مطرح کرد. و سپس از سوى معاویه مأمور شد که پنهانى از مردم براى یزید بیعت بگیرد. او پس از آن که از دوست داران بنى امیه بیعت گرفت، ده نفر از آنان را به همراه پسرش به شام فرستاد، تا معاویه را براى اعلان عمومى این تصمیم تشویق کنند و به هر یک از آنان در برابر این کار سى هزار درهم داد. آن ها وقتى بر معاویه وارد شدند معاویه به فرزند مغیره گفت:
پدر تو دین این مردم را به چه مبلغ خریدارى کرد. گفت: به سى هزار درهم. معاویه گفت: دین آنها چه قدر در نزدشان سبک و کم قیمت بود.[88]
3. بیش تر کسانى که از کوفه به امام حسین(ع) نامه نوشتند از خواص و نخبگان و برجستگان کوفه بودند. اما وقتى که تهدیدها و تطمیع ها از سوى ابن زیاد شروع شد، اکثریت قاطع آنها دینشان را قربانى دنیایشان کردند و اطراف مسلم بن عقیل، نماینده امام حسین(ع) را خالى کردند تا او به شهادت رسید. نقش خواص دنیاگرا در این جا بسیار روشن است. ابن زیاد گروهى از همین خواص را براى تهدید و ارعاب مردم به میان آنان فرستاد. برخى از آنان همانند: شبث بن ربعى، این مرد هزار چهره از کسانى است که به امام حسین(ع) نامه نوشته است. امّا وقتى که وضعیت را به گونه اى دیگر مى بیند به همکارى با ابن زیاد مى پردازد. براى روشن تر شدن دنیاگرایى خواص به گزارش زیر که از سوى طرماح بن عدى و همراهانش ارائه شده توجه کنید:
طرماح با همراهان از کوفه مى آمد، در منزل غریب هجانات با امام حسین(ع) برخورد کردند. در ضمن گفت و گو امام(ع) از اوضاع کوفه و طرز تفکر آنان سؤال کرد. مجمع بن عبدالله عائذى که یکى از همراهان طرماح بود گفت:
اشراف از دستگاه حکومت رشوهاى زیاد گرفته و خود را فروخته اند و بر ضدّ شما متفق شده اند، امّا مردم دیگر دلشان با شماست ولى همین ها به جنگ با شما اعزام خواهند شد. با شما خواهند جنگید.[89]
از سخنان یاد شده به خوبى استفاده مى شود که راه و روش و حرکت خواص، حرکت عوام را در پى دارد لذا از همین کوفه که هیجده هزار نفر با مسلم بیعت کردند، بیست هزار نفر یا بیش تر به جنگ امام حسین(ع) آمدند. اگر در آن هنگام که ابن زیاد به تهدید و تطمیع اشراف و سران قبائل پرداخت آنان از خدا مى ترسیدند و نمى پذیرفتند تاریخ به گونه اى دیگر رقم مى خورد. گذشت خواص از دنیا و جلوه هاى آن در وقت لازم اقدام خواص براى خدا به هنگام لازم...تاریخ را نجات مى دهد. امّا اگر خواص به وظیفه خود عمل نکردند روشن است که در تاریخ کربلاها تکرار خواهد شد.
در پایان این گفتار این نکته بى سود نمى نماید که آن چه آوردیم تنها بخشى اندک از درس ها و عبرت ها بود. در عین حال، از همین اندک دریافتیم که تحلیل درست حادثه عاشورا و شناخت درس ها و عبرت ها و عوامل و زمینه هایى که سبب پیدایى عاشورا شدند مى تواند چراغى فراروى نسل امروز در ابعاد گوناگون به ویژه در عرصه رفتار سیاسى، و نگهبانى از نظام اسلامى ما در برابر آفت ها و خطرهاى داخلى و خارجى باشد.
پاورقی
________________________________________
[1]. صحیفه نور، مجموعه رهنمودهاى امام خمینى، ج 9، ص 57،، 202، ارشاد اسلامى.
[2]. امالى صدوق، ص 118، مؤسسه اعلمى؛ ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، تصحیح و تعلیق على اکبر غفارى، ص 123، مکتبة الصّدوق، تهران.
[3]. مجمع البحرین، ج 2، ص 1156؛ تفسیر نمونه، ج 23، ص 491.
[4]. نک: فلسفه تاریخ، شهید مطهرى، ج 1، ص 13، صدرا.
[5]. یوسف، 12، 111.
[6]. نهج البلاغه، نامه 69.
[7]. رعد(13)، 11.
[8]. انفال، 54.
[9]. احزاب(33) آیه 62؛ فاطر(43(35؛ فتح(48) آیه 23.
[10]. مائده آیه 54.
[11]. ناسخ التواریخ، سپهر، ج 1، ص 266، جواهر الکلام، ج 21، ص 25.
[12]. حماسه حسینى، شهید مطهرى، ج 1، ص 78 - 77، صدرا.
[13]. تاریخ طبرى، ج 4، ص 304.
[14]. صحیفه نور، ج 16، ص 179.
[15]. این شاعر مسلمان و انقلابى در این باره چنین مى سراید:
رمز قرآن از حسین آموختیم زآتش او شعله ها افروختیم تا قیامت قطع استبداد کرد موج خون او چمن ایجاد کرد خون او تفسیر این اسرار کرد ملت خوابیده را بیدار کرد [16]. درسى که حسین(ع) به انسانها آموخت، شهید هاشمى نژاد، ص 447، انتشارات فراهانى.
[17]. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 3، ص 249، دار احیاء التراث العربى.
[18]. مجموعه مقالات کنگره بین المللى امام خمینى و فرهنگ عاشورا، ج 2، ص 610، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى، درسى که حسین(ع) به انسان ها آموخت، ص 450 - 447.
[19]. همان.
[20]. تاریخ الامم و الملوک، طبرى، ج 4، ص 304.
[21]. همان.
[22]. الارشاد، شیخ مفید، ص 204.
[23]. ممتحنه، آیه 1.
[24]. مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 68؛ بحارالانوار، ج 44، ص 192، ج 45، ص 50.
[25]. تحف العقول، 249.
[26]. نهج البلاغه، ص 51.
[27]. بحارالانوار، ج 44، ص 191.
[28]. تحف العقول، ص 249، تاریخ طبرى، ج 4، ص 305.
[29]. اللهوف، سید بن طاووس، ص 20.
[30]. تاریخ طبرى، ج 4، ص 404.
[31]. اللهوف، ص 20.
[32]. المغازى، واقدى، ج 1، ص 265.
[33]. همان، ص 212.
[34]. اللهوف، ص 53.
[35]. بحارالانوار، ج 44، ص 374.
[36]. سخنان حسین بن على(ع)، نجمى، ص 209.
[37]. الارشاد، ص 240.
[38]. بحارالانوار، ج 44، ص 329.
[39]. سخنان مقام معظم رهبرى در جمع بسیجیان، 71/4/23.
[40]. همان؛ حماسه حسینى، شهید مطهرى، ج 3، ص 48، 49، 47، عبرتهاى عاشورا، سید احمد خاتمى، ص 10 مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى، مجله معرفت، ش 56، ص 16 و...
[41]. سخنان مقام معظم رهبرى در جمع بسیجیان، 71/4/23.
[42]. حماسه حسینى، ج 3، ص 49، صدرا.
[43]. شهید جاوید، نعمت الله صالحى نجف آبادى، ص 182 - 177. سخنان برخى از متعصبان اهل سنّت چون قاضى ابن عربى، ابن خلدون و...را نقل و نقد کرده است.
[44]. معرفت، ش 56، ص 20 به نقل از مبانى جامعه شناسى، بروس وئن 77، ترجمه و اقتباس: فاضل توسعى، تهران، سمت.
[45]. همان به نقل از همان، ص 157.
[46]. اسد الغابه فى معرفه الصحابه، عزالدین ابى الحسن على بن محمد الجزرى، ج 1، ص 257، اسلامیه.
[47]. امام خمینى و فرهنگ عاشورا، ج 1، 279.
[48]. ملل و نحل، شهرستانى، ص 24.
[49]. نهج البلاغه، خ 129.
[50]. مروج الذهب، مسعودى، ج 4، ص 41 دارالمعرفه بیروت.
[51]. ملل و نحل، ص 24.
[52]. حجرات(49) آیه 13.
[53]. بحارالانوار، ج 73، ص 293.
[54]. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 11، ص 44.
[55]. همان، ج 13، ص 222 - 220.
[56]. همان، ص 45.
[57]. همان.
[58]. نهج البلاغه، نامه 10.
[59]. اللهوف، ص 20.
[60]. تاریخ الامم و الملوک، طبرى، ج 4، ص 304.
[61]. بحارالانوار، ج 75، ص 46.
[62]. عبرت هاى عاشورا، ص 89؛ تاریخ سیاسى اسلام، تاریخ خلفا، رسول جعفریان، ج 2، ص 194 - 188.
[63]. الغدیر، علامه امینى، ج 8، ص 286 دارالکتب العربى.
[64]. همان، ج 9، ص 3، 31، 38.
[65]. همان، ج 8، ص 278، الاستیعاب، ج 2، ص 80، طبرى، ج 11، ص 357، مروج الذهب، ج 1، ص 440.
[66]. ملل و نحل، شهرستان، ص 26.
[67]. الغدیر، ج 122 از منابع گوناگون اهل سنت این موضوع را نقل کرده است.
[68]. سخنان مقام معظم رهبرى، لشگر 27 حضرت رسول، در 75/3/20.
[69]. لهوف، ص 26، عبدالله بن عمر، عبدالله بن عباس، عبدالله بن زبیر، از این گونه افراد بودند.
[70]. سخنان مقام معظم رهبرى در جمع فرماندهان لشگر 27 حضرت رسول(ص)، 75/3/20.
[71]. غرر الحکم و درر الحکم، آمدى با شرح محقق خوانسارى، ج 3، ص 395، دانشگاه تهران، تنبیه الخواطر و نزهة النواظر، معروف به مجموعه ورام، ج 2، ص 122، چنین آمده است: حب الدنیا اصل کل معصیة...حبّ الدنیا و حبُّ الله لا یجتمعان فى قلب واحد.
[72]. همان، ج 3، ص 395.
[73]. تحف العقول؛ 250، ص 249؛ بحارالانوار، ج 44، ص 383، ج 78، ص 117.
[74]. فروغ ابدیت، جعفر سبحانى، ج 2، ص 488 براى مشروح این جریان ص 489 - 485 مطالعه شود، مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى.
[75]. ملل و نحل، ص 23.
[76]. الانوار القدسیه، ص 99.
[77]. معرفت، ج 56، ص 17، به نقل از جامعه شناسى تاریخى اسلام، ابوالحسن تنهایى، ص 262، نشر روزگار.
[78]. دیوان آتشکده نیّر، ص 59؛ سمو المضى سموالذات، علائلى، 5.
[79]. الطبقات الکبرى، ج 3، ص 295، 304، شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 8، ص 111، تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 154 - 153، تاریخ جرجى زیدان، ج 2، ص 168.
[80]. همان مدرک، تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 154 - 153.
[81]. تاریخ خلفا، جعفریان، ج 2، ص 194، نشر الهادى.
[82]. نهج البلاغه، خطبه، 3.
[83]. الغدیر، ج 8، ص 286 - 282، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 199 - 198.
[84]. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 1، ص 199.
[85]. تاریخ خلفا، ج 2، ص 205، شرح نهج البلاغه، ج 9، ص 58.
[86]. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 2، ص 198 - 197.
[87]. همان، ج 2، ص 66. على(ع) نیز این مطلب را یادآورى کرده است. نهج البلاغه، خطبه 26.
[88]. الکامل، ابن اثیر، ج 3، ص 505 - 504.
[89]. تاریخ طبرى، ج 4، ص 306.

راز ماندگاری‌ عاشورا

راز ماندگاری‌ عاشورا
اشاره‌
عاشورا از غمگین‌ترین‌ روزهای‌ دهر است‌. در این‌ روز، ضدیت‌ِ «حق‌ پژوهان‌»و«باطل‌ گرایان‌» به‌ اوج‌ خود رسیده‌ و صدای‌ «حق‌ خواهی‌» و «انسانیت‌»، از حلقوم‌ پرخون‌ و بریدة‌ عدالت‌ خواهان‌ به‌ گوش‌ می‌رسد. علی‌رغم‌ میل‌ جلادان‌ نگون‌بخت‌، سراسرعالم‌ را، پرتو نور و ایمان‌ِ خدا محوران‌ فراگرفته‌ و ظلمت‌ سرای‌ بی‌ خدایان‌ رافتح‌ می‌کند.
سؤالی‌ که‌ در این‌جا وجود دارد، این‌ است‌ که‌: راز ماندگاری‌ نهضت‌ عاشورا درچیست‌ و چگونه‌ شهادت‌ جمعی‌ کوچک‌ باتأثیرگذاری‌ وایجاد تحول‌ در سطح‌ جهان‌، ازقالب‌ زمان‌ خارج‌ شده‌ و حقیقت‌ پژوهان‌ جهان‌ را به‌ شگفتی‌ وتحیر واداشته‌ است‌؟
تا حال‌ از زوایای‌ گوناگون‌ به‌ این‌ پرسش‌ پاسخ‌ داده‌ شده‌ است‌؛ که‌ هر کدام‌ به‌ جای‌خود مهم‌ و ارزشمند است‌. اما نگارنده‌ این‌ نوشتار، جواب‌ را در «ارکان‌ عاشورا» جستجومی‌کند. به‌ عبارت‌ دیگر، دانستن‌ ارکان‌ عاشورا را قدمی‌ در جهت‌ گشوده‌ شدن‌ «راز بقای‌ِ»این‌ حماسة‌ بزرگ‌ می‌داند.
چهار رکنی‌ که‌ در زیر مورد توجه‌ قرار گرفته‌، از مهم‌ترین‌ ارکان‌ عاشوراست‌.عاشوراییان‌ِ جهان‌، با عنایت‌ به‌ این‌ چهار رکن‌، «پیروزی‌ خون‌ بر شمشیر» را باور خواهندکرد و حلقة‌ ارادت‌ و محبتشان‌، به‌ شورآفرینان‌ عاشورا، دو چندان‌ خواهد شد.
1 ـ وقوف‌
وقوف‌ در لغت‌ به‌ معنای‌ ایستادن‌، دانستن‌، آگاهی‌ و ایستادگی‌ است‌. هم‌چنین‌ به‌معنای‌ چیزی‌ را در راه‌ خدا دادن‌. وقوف‌ کننده‌ کسی‌ است‌ که‌ اول‌ بداند و سپس‌ برای‌حفظ‌ آنچه‌ دانسته‌، ایستادگی‌ نماید. مقاومتش‌ تا آن‌جا ادامه‌ یابد که‌ جان‌ عزیزش‌ را درمسیرِ آگاهانه‌ خویش‌ فدا کند.
به‌ نهال‌ درختی‌ که‌ عمر زیاد ندارد، توجه‌ کنید. با وارد ساختن‌ فشاری‌، از جایش‌کنده‌ می‌شود. اما یک‌ درخت‌ قوی‌ و تنومند، ممکن‌ است‌ بر اثر فشار زیاد خم‌ شود و یاحتی‌ بشکند، اما هرگز جابه‌جا نمی‌شود.
در نهایت‌، لبة‌ تیز تیشه‌ و تبر را تحمل‌ می‌کند، ولی‌ گامی‌ به‌ عقب‌ نمی‌رود. وقتی‌تمام‌ رگ‌هایش‌ بریده‌ شد،نقش‌ زمین‌ می‌شود. می‌دانید چرا؟
چون‌ به‌ مرحلة‌ دانستن‌، آگاهی‌ وایستادگی‌ رسیده‌ است‌. به‌ عبارت‌ دیگر از مقام‌«وقوف‌»، که‌ همان‌ مرحلة‌ «ثبوت‌» است‌، بهره‌مند می‌باشد.
عاشوراییان‌ با عقل‌ سر و خِرَد، پیر و مرادشان‌ را شناختند. آن‌ گاه‌ برای‌ حفظ‌ و دفاع‌از او ایستادگی‌ کردند و تا نوشیدن‌ جام‌ شهادت‌ استوار ماندند.
آن‌ها در مسیری‌ که‌ برگزیدند، یک‌ لحظه‌ هم‌ شک‌ و تردید نکردند. نسبت‌ به‌اهدافشان‌ ثابت‌ ماندند وقدمی‌ به‌ عقب‌ برنداشتند. از امام‌ و رهبرشان‌ جانانه‌ دفاع‌ کردند،اما مصالحه‌، مسامحه‌ و معامله‌ هرگز!
آن‌ها تیرها، شمشیرها، نیزه‌ها، سنگ‌ها، طعن‌ها و تحقیرها را به‌ جان‌ خریدند وافتادند و مرگی‌ جاودانه‌ را پذیرفتند. ودر این‌ مسیر هولناک‌، لحظه‌ای‌ ندامت‌ و پشیمانی‌ ازخود نشان‌ ندادند.
آن‌ها با مقاومتشان‌ ثابت‌ کردند که‌ از بهترین‌ وقوف‌ کنندگانند و در سایه‌ سار همین‌وقوف‌، به‌ اندیشه‌، بیداری‌ و هوشیاری‌ِ کامل‌ دست‌ یافتند.
کوه‌ها را لرزشی‌ است‌؛ عقاید آن‌ها را خیر! دریاها را تلاطمی‌ است‌، عواطف‌ آن‌ها رانه‌! کم‌ رنگ‌ بودن‌ آفتاب‌ قابل‌ تصور است‌، اما کم‌ رنگی‌ِ ایمان‌ و سطحی‌ نگری‌اندیشه‌های‌ آن‌ها را خیر.
ایثار و مردانگی‌ و غیرتشان‌، قامت‌ سروها را شکست‌ و اشک‌ از چشم‌ ستاره‌ ستاند.زیرا دانسته‌ بودند که‌ «امامت‌» یکی‌ از محورهای‌ وقوفشان‌ است‌.
وقوف‌، پیرامون‌ «محور»، ریشة‌ قرآنی‌ دارد. در آیة‌ زیر«عدالت‌» یکی‌ از محورهامعرفی‌ شده‌ است‌: (لَقَدْ اَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّنات‌ِ وَ اَنْزَلْنا مَعَهُم‌ُ الْکِتاب‌َ وَ المِیزان‌َ لِیَقُوم‌ُالنّاس‌ُ بِالْقِسْط‌ِ...)؛ ما رسولان‌ خود را با دلایل‌ روشن‌ فرستادیم‌ و با آن‌ها کتاب‌ِ(آسمانی‌) و میزان‌ (شناسایی‌ حق‌ از باطل‌ و قوانین‌ عادلانه‌) نازل‌ کردیم‌ " تا مردم‌ قیام‌ به‌عدالت‌ کنند...؛ به‌ عبارت‌ دیگر، قرآن‌ را به‌ پیامبر (ص) نازل‌ کردیم‌ تا مردم‌ بر «عدالت‌اجتماعی‌» وقوف‌ کنند. عدالت‌ را بشناسند و عادلانه‌ زندگی‌ کنند؛ چون‌ که‌ «عدل‌ اساس‌است‌» و مانند «امامت‌ و رهبری‌» محوریت‌ دارد.
وقوف‌ زهیربن‌ قین‌
زهیربن‌ قین‌ یکی‌ از کسانی‌ بود که‌ در شب‌ عاشورا، بعد از سخنرانی‌ امام‌ حسین‌لب‌ به‌ سخن‌ گشود و در ضمن‌ گفتار، رها کردن‌ِ خیام‌ حسینی‌ را در تاریکی‌ شب‌، مردوددانست‌. او در فرازی‌ از سخنانش‌ خطاب‌ به‌ امام‌ گفت‌: «یابن‌ رسول‌ الله! به‌ خدا سوگند!دوست‌ داشتم‌ که‌ در راه‌ حمایت‌ از تو هزاران‌ بار کشته‌، باز زنده‌ و دوباره‌ کشته‌ شوم‌ و باز آرزوداشتم‌ که‌ با کشته‌ شدن‌ِ من‌، تو و یا یکی‌ از جوانان‌ بنی‌ هاشم‌ از مرگ‌ نجات‌ می‌یافتید.»
وقوف‌ سعید بن‌ عبدالله حنفی‌
هنگام‌ ادای‌ فریضة‌ ظهر امام‌ طبق‌ پیشنهاد ابو ثمامة‌ صائدی‌ به‌ نماز ایستاد.سعید بن‌ عبدالله از جمله‌ کسانی‌ بود که‌ برای‌ دفاع‌ از امام‌ در مقابل‌ تیرهای‌ قساوت‌ خصم‌،سینه‌ خود را سپر قرار داد. او پس‌ از تمام‌ شدن‌ نماز، در حالی‌ که‌ چشمه‌های‌ خون‌ از بدنش‌بیرون‌ زده‌ بود، بر اثر ضعف‌ و خون‌ریزی‌، به‌ زمین‌ افتاد. همان‌ دم‌ روی‌ دل‌ به‌ سوی‌ کردگاربی‌ همتا کرد و چنین‌ زمزمه‌ نمود:
«خدایا! به‌ این‌ مردم‌ لعنت‌ و عذاب‌ بفرست‌. مانند عذابی‌ که‌ بر قوم‌ عاد و ثمودفرستادی‌. و سلام‌ مرا به‌ پیامبرت‌ برسان‌ و از این‌ درد و رنجی‌ که‌ به‌ من‌ رسیده‌ است‌ او رامطلع‌ کن‌. زیرا هدف‌ من‌ از جانبازی‌ و تحمل‌ این‌ همه‌ درد و رنج‌، رسیدن‌ به‌ اجر و پاداش‌تو از راه‌ِ یاری‌ نمودن‌ به‌ پیامبرت‌ می‌باشد.»
آنگاه‌ چشم‌های‌ اشک‌ آلود و خون‌ گرفته‌اش‌ را باز کرد و به‌ سیمای‌ بر افروختة‌سلیمان‌ کربلا دوخت‌. لحظه‌ای‌ به‌ تماشای‌ چهرة‌ دلربای‌ مقتدایش‌ مشغول‌ شد و گفت‌:
« اَوَ فَیْت‌ُ یَابْن‌َ رسول‌ِ الله؟!»
فرزند رسول‌ خدا! آیا من‌ وظیفه‌ام‌ را انجام‌ دادم‌؟
امام‌ که‌ به‌ نگرانی‌ِ آن‌ نخل‌ ز پا فتادة‌ نیستان‌ کربلا پی‌ برده‌ بود، فرمود:
«نعم‌، اَنت‌َ اَمامی‌ فی‌ الجَنّة‌»؛ آری‌ (تو وظیفة‌ دینی‌ و انسانی‌ خود را به‌ خوبی‌ انجام‌دادی‌) و تو پیشاپیش‌ من‌ در بهشت‌ برین‌ هستی‌.
چگونه‌ است‌ حال‌ِ مردی‌ که‌ سیزده‌ چوبه‌ تیر در بدنش‌ فرو رفته‌؟ او به‌ جای‌ آه‌ و ناله‌و باریدن‌ سرشک‌ غم‌، به‌ یاد وظیفة‌ دینی‌اش‌ می‌افتد و با نگرانی‌ از امامش‌ می‌پرسد که‌آیا وظیفه‌اش‌ را به‌ شایستگی‌ انجام‌ داده‌ است‌ یا خیر. مگر نه‌ این‌ است‌ که‌ او و سایرهمرزمانش‌ وقوف‌ کنندگانی‌ بودند که‌ با شناخت‌ و آگاهی‌ از «محور بودن‌ امامت‌»، پیرامون‌آن‌ امام‌ِ همام‌ وقوف‌ کردند؟
2 ـ طواف‌
طواف‌ در لغت‌ گِرد چیزی‌ گشتن‌، دور زدن‌ و پیرامون‌ کعبه‌ چرخیدن‌ است‌. تاانسان‌ به‌ چیزی‌ علاقه‌ نداشته‌ باشد، دور آن‌ نمی‌گردد. هنگامی‌ که‌ محبت‌ِ کسی‌ در دل‌انسان‌ جای‌ گرفت‌؛ به‌ فکر طواف‌ و ابراز احساسات‌ می‌افتد؛ سعی‌ می‌کند خودش‌ را با آن‌فرد هم‌رنگ‌ و هم‌آهنگ‌ سازد. محبت‌ در واقع‌ همان‌«رکن‌» است‌. تا انسان‌ رکنی‌ نیابد،طواف‌ نمی‌کند. اما وقتی‌ که‌ رکنی‌ پیدا کرد، با توجه‌ به‌ قدر معرفتش‌، به‌ دور آن‌ طواف‌می‌کند.
طواف‌ با نگهبانی‌ فرق‌ دارد. نگهبانان‌ ممکن‌ است‌ یک‌ یا دو طرف‌ را پاس‌ بدارند.و چه‌ بسا در حال‌ انجام‌ وظیفه‌، به‌ خواب‌ روند و یا ترک‌ وظیفه‌ نمایند. اما طواف‌ کنندگان‌چنین‌ نیستند. آن‌ها با شناخت‌ و درک‌ عمیق‌، استوارتر از نگهبانان‌ هستند. زیرا که‌ طواف‌کننده‌، اول‌ به‌ رکنی‌ ایمان‌ می‌آورد. این‌ عشقش‌ به‌ آن‌ رکن‌، مانع‌ خواب‌، غفلت‌ و ترک‌وظیفه‌اش‌ می‌شود. او در انجام‌ وظیفه‌اش‌، هرگز به‌ یک‌ و یا دو طرف‌ اکتفا نمی‌کند. بلکه‌هر چهار طرف‌ رکنش‌ را، چون‌ نگینی‌ در برگرفته‌، پیرامونش‌ به‌ طواف‌ می‌پردازد.
چرا ما به‌ دور کعبه‌ طواف‌ می‌کنیم‌؟ چون‌ کعبه‌ از مهم‌ترین‌ ارکان‌ دین‌ ماست‌. کعبه‌خانة‌ خداست‌. خانة‌ خدا محوریت‌ دارد. از شایسته‌ترین‌ِ طواف‌ کنندگان‌،امیرالمؤمنین‌علی‌ (ع) است‌. او در جنگ‌ احد، هنگامی‌ که‌ بیشتر مجاهدان‌ اسلام‌،پیامبر(ص) را رها کرده‌ بودند، از آن‌ حضرت‌ که‌ رکنش‌ بود، جدا نشد. به‌ همین‌ جهت‌همواره‌ دور پیامبر طواف‌ می‌کرد. «علی‌ٌ یطُوف‌ُ حول‌َ النّبی‌».
طواف‌های‌ زشت‌ و زیبا
قرظة‌ بن‌ کعب‌، از صحابه‌ رسول‌ خدا و راویان‌ حدیث‌ و یاران‌ علی‌ (ع) بود. او درجنگ‌های‌ مختلف‌، از جمله‌ غزوة‌ اُحد در رکاب‌ رسول‌ الله به‌ مبارزه‌ پرداخت‌. در جنگ‌صفّین‌ نیز یکی‌ از پرچم‌داران‌ امیر مؤمنان‌ (ع) بود. از طرف‌ آن‌ حضرت‌ مدتی‌ در سِمَت‌استانداری‌ فارس‌، ایفاء وظیفه‌ کرد. در سال‌ 51 ق‌. از دنیا رفت‌. از او چند فرزند به‌ جا ماند.در میان‌ فرزندان‌ او «عمرو» و «علی‌» از شهرت‌ و معروفیت‌ بیشتری‌ برخوردارند. هر دو ازطواف‌ کنندگان‌ بودند.
رکن‌ عمرو«حسین‌ ابن‌ علی‌ 8» بود. اما علی‌ «یزید» را به‌محوریت‌ برگزیده‌ بود. یکی‌ رکن‌ الهی‌ داشت‌ و به‌ دور محوریت‌ «الله» طواف‌ می‌کرد.دیگری‌ رکن‌ شیطانی‌ که‌ به‌ دور محوریت‌ «یزید» مشغول‌ طواف‌ بود. از عمرو ایثار وفداکاری‌ به‌ جای‌ ماند. از برادرش‌، شقاوت‌ و بدبختی‌ و عصیان‌. عمرو نور شد و برادرش‌ظلمت‌! عمرو سعادت‌مند همیشگی‌ شد و برادرش‌ شقاوتمند جاودانی‌! وی‌ هم‌زمان‌ باامام‌ حسین‌ (ع) وارد کربلا شد. حضرت‌ مأموریت‌ِ گفت‌ و گو با عمر سعد را بر وی‌ محول‌کرد. عمرو تا ورودِ شمر به‌ کربلا، این‌ وظیفه‌ را به‌ شایستگی‌ انجام‌ داد. در روز عاشورا ازاولین‌ کسانی‌ بود که‌ از امامش‌ اجازة‌ جهاد گرفت‌. بعد از مدتی‌ نبرد، برای‌ تنفس‌ و تجدیدقوا نزد امام‌ برگشت‌. ظهر شده‌ بود. امام‌ و یارانش‌ به‌ نماز ایستاده‌ بودند. او با سعید بن‌عبدالله، حفاظت‌ جان‌ امام‌ را بر عهده‌ گرفتند. نماز که‌ تمام‌ شد، او نیز به‌ زمین‌ افتاد.چندین‌ چوبة‌ تیر به‌ سر و سینه‌اش‌ جای‌ گرفته‌ بود. سخنان‌ هم‌رزم‌ شهیدش‌ و پاسخ‌ِ امام‌را شنیده‌ بود. او نیز خطاب‌ به‌ امام‌، سؤال‌ سعید را تکرار کرد: «اَوَفَیْت‌ُ یَابْن‌َ رسول‌ِ الله؟!»
امام‌ بعد از پاسخ‌ِ سؤال‌ او، چنین‌ به‌ سخنش‌ ادامه‌ داد:
سلام‌ مرا به‌ رسول‌ خدا برسان‌ و به‌ او ابلاغ‌ کن‌ که‌ من‌ نیز در پشت‌ سر تو به‌ پیشگاه‌او و به‌ دیدارش‌ نایل‌ خواهم‌ گردید. در آن‌ لحظات‌ غمبار، روح‌ آن‌ مرد ایثار و مقاومت‌ به‌ملکوت‌ اعلی‌ پر گشود و به‌ خیل‌ شهیدان‌ کربلا پیوست‌. او با ریختن‌ خون‌ خویش‌ تا آن‌جاقِداسَت‌ یافت‌ که‌ امام‌ عصر(عج‌) چنین‌ به‌ او سلام‌ می‌گوید: «السلام‌ علی‌ عمرو بن‌ قرظة‌الانصاری‌».
اما برادرش‌، علی‌ بن‌ قرظة‌، همراه‌ عمربن‌ سعد و با لشکریان‌ کوفه‌، نه‌ برای‌ دفاع‌ ازحسین‌ (ع) که‌ برای‌ جنگ‌ با او وارد کربلا شد. در روز عاشورا شنید که‌ برادرش‌ کشته‌ شده‌است‌؛ مهر برادری‌، آشفته‌اش‌ ساخت‌. قلب‌ سختش‌ را به‌ فشار آورد.
از میان‌ صفوف‌ لشکر بیرون‌ آمد. خطاب‌ به‌ فرزند رسول‌ خدا (ص) گفت‌:
«یا حسین‌! یا کذّاب‌ و ابن‌ کذّاب‌ (!) اَغْرَرت‌ اخی‌ و اَضْلَلْتَه‌ فَقَتَلْتَه‌ُ»؛ حسین‌! ای‌دروغگو و پسر دروغگو(!) برادر مرا گول‌ زدی‌ و گمراه‌ کردی‌ و او را به‌ قتل‌ رساندی‌.
امام‌ که‌ به‌ سبکی‌ عقل‌ و مرگ‌ وجدان‌ او پی‌ برده‌ بود، چنین‌ پاسخ‌ داد:
«انّی‌ لم‌ اغرر اخاک‌ و ما اضللته‌ و لکن‌ هداه‌ الله و اضلّک‌»؛ من‌ برادر تو را گول‌نزدم‌ و گمراه‌ نکردم‌، ولی‌ خدا او را هدایت‌ و تو را گمراه‌ نمود.
علی‌ بن‌ قرظه‌ که‌ هم‌چنان‌ بر مرکب‌ جهل‌ و خودخواهی‌ سوار بود، به‌ سخن‌دلسوزانه‌ و روشن‌گرانه‌ امام‌، توجهی‌ نکرد. بی‌ ادبانه‌ خطاب‌ به‌ حضرت‌ گفت‌:
- خدا مرا بکشد اگر تو را نکشم‌.
به‌ امام‌ حمله‌ ور شد. نافع‌ بن‌ هلال‌ که‌ از یاران‌ امام‌ بود، نیزه‌ای‌ بر او وارد کرد. نقش‌زمین‌ شد. دوستانش‌ به‌ کمکش‌ شتافتند. بدن‌ مجروحش‌ را به‌ سوی‌ لشکر کوفه‌ حمل‌کردند.
3.گریه‌
گریه‌ از ویژگی‌های‌ انسان‌ است‌. انسان‌ با ریختن‌ اشک‌ به‌ آرامش‌ می‌رسد.قوی‌ترین‌ انسان‌ها هم‌ گریه‌ می‌کنند. چشم‌ گریان‌ چشمة‌ فیض‌ خدا است‌. چشمان‌اشک‌بار نزد خداوند احترامی‌ خاص‌ دارند.
البته‌ همة‌ گریه‌ها از چنین‌ قداستی‌ برخوردار نیستند؛ گاهی‌ گریه‌ صفت‌ منفی‌انسان‌ می‌شود. این‌ نوع‌ اشک‌ ریختن‌ها، ناپسند و بی‌ ثمر است‌.
در عاشورا گریه‌ بسیار است‌. گریه‌های‌ نهضت‌ کربلا را می‌توان‌ به‌ دو قسم‌تقسیم‌کرد:
الف‌) اشک‌ شوق‌
اشک‌ شوق‌ در میان‌ عاشوراییان‌ حسینی‌ بسیار بود. شوق‌ دیدار با خدا. شوق‌نوشیدن‌ شربت‌ شهادت‌. شوق‌ رسیدن‌ به‌ بهشت‌ برین‌. شوق‌ دیدار پیامبر و علی‌ وفاطمه‌(ع).
شهدای‌ کربلا را گذر لحظات‌ دشوار بود. صبر و انتظار تا رسیدن‌ لحظة‌ شهادت‌،عذابشان‌ می‌داد. همین‌، باعث‌ بارانی‌ شدن‌ چشمانشان‌ می‌شد و آسمان‌ دیدگانشان‌ رامرطوب‌ و معطر می‌ساخت‌.
گرچه‌ افرادی‌ چون‌ «بُریر ابن‌ خضرمی‌» نیز بودند که‌ در فرجام‌ آن‌ شوق‌ِ لطیف‌، گل‌لبخند بر لب‌های‌ خشکیده‌اش‌ رویاند؛ اما بیشتر عاشوراییان‌ ذوق‌ زدة‌ لقاء حق‌، این‌ شورو شوق‌ بی‌ انتها را با باریدن‌ اشک‌ دیدگانشان‌ گرامی‌ می‌داشتند.
آن‌ها صورت‌هایشان‌ را به‌ خاک‌ گرم‌ کربلا می‌کشیدند و مدام‌«حسین‌! حسین‌!»می‌گفتند. همواره‌ با مولایشان‌ درد دل‌ می‌کردند که‌: چرا زودتر اجازة‌ میدان‌ نمی‌دهی‌؟
1. قاسم‌ ابن‌ الحسن‌ 8 یکی‌ از آن‌ پروانه‌های‌ عاشق‌ خداست‌. از عمو پرسیده‌بود: آیا من‌ هم‌ کشته‌ می‌شوم‌؟
امام‌ در پاسخش‌ فرموده‌ بود: مرگ‌ نزد تو چگونه‌ است‌؟ پاسخ‌ داده‌ بود که‌: «اَحْلی‌مِن‌َ الْعَسَل‌».
حال‌ نوبت‌ آن‌ رسیده‌ بود که‌ به‌ میدان‌ برود. اما عمو اجازه‌ نمی‌داد. او اصرار می‌کرد وعمو مانع‌ می‌شد. به‌ پشت‌ خیمه‌ها رفت‌. زانوان‌ غم‌ در بغل‌ گرفت‌ و گریست‌. تا این‌ که‌ یادوصیت‌ پدرش‌ افتاد. بار دیگر خودش‌ را به‌ امام‌ رساند. دست‌ عمو را بوسید. شروع‌ کرد به‌گریه‌ گردن‌. عمو تاب‌ نیاورد. دست‌ به‌ گردن‌ قاسم‌ نهاد. او را در آغوش‌ گرفت‌. هر دوگریستند. قاسم‌ از شوق‌ لقاء خدا، عمو به‌ حال‌ یتیم‌ برادر.
2. هنوز رفت‌ و آمدها میان‌ کربلا و کوفه‌ ممنوع‌ نشده‌ بود که‌ دو نفر از قبیله‌«همدان‌» خودشان‌ را برای‌ دفاع‌ از امام‌ به‌ کربلا رساندند. آنها «سیف‌ بن‌ حارث‌ بن‌ ربیع‌»و «مالک‌ بن‌ عبدبن‌ سریع‌» بودند. با این‌ که‌ مادرشان‌ یکی‌ بود، اما آن‌ دو عموزاده‌ بودند.روز عاشورا فرا رسید. کثرت‌ سپاه‌ دشمن‌ و قلت‌ مجاهدان‌ راه‌ حقیقت‌ را مشاهده‌ کردند.بارانی‌ از اشک‌ بر گونه‌های‌ سوخته‌ و چهرة‌ آفتاب‌ زده‌شان‌ جاری‌ شد. هنوز قطرات‌ اشک‌چشمانشان‌ نخشکیده‌ بود که‌ خدمت‌ امام‌ رسیدند. امام‌ که‌ به‌ اشک‌ و ناله‌ آن‌ها نگریست‌،فرمود:
«یا ابنی‌ اَخوی‌ ما یبکیکما؟ فو الله انّی‌ لاَرجُو اَن‌ْ تکونا بعد ساعة‌ٍ قریرُ العین‌...»؛ای‌ فرزندان‌ برادرانم‌! سبب‌ گریة‌ شما چیست‌؟ به‌ خدا سوگند! من‌ امیدوارم‌ که‌ پس‌ ازساعتی‌ چشم‌ شما روشن‌(و با ورود به‌ بهشت‌ برین‌) خوشحال‌ و مسرور باشید.
عرضه‌ داشتند:
«جعلنا الله فداک‌ لا والله ما علی‌ انفسنا تبکی‌ ولکن‌ تبکی‌ علیک‌ تراک‌ قَد اُحیط‌بک‌ و لا نقدرُ علی‌ اَن‌ْ تَمنَعْک‌َ باکثرِ مِن‌ْ انفسنا»؛
یابن‌ رسول‌ الله! جان‌ ما به‌ قربانت‌! به‌ خدا سوگند! گریه‌ و ناراحتی‌ ما، نه‌ برای‌ خود،که‌ برای‌ شماست‌. می‌بینیم‌ که‌ دشمن‌، شما را احاطه‌ کرده‌ است‌. برای‌ دفاع‌ از شما، خدمت‌شایسته‌ و عمل‌ قابل‌ ملاحظه‌ای‌، از ما ساخته‌ نیست‌؛ مگر همین‌ خدمت‌ کوچک‌ و ناقابل‌که‌ فدا شدن‌ در حضورتان‌ است‌.
امام‌ در مقابل‌ وظیفه‌شناسی‌ و احساس‌ مسئولیت‌ آنان‌ فرمود:
«جزا کُمَا اللّه‌ُ یا ابنی‌ اَخوی‌ عَن‌ وُجدکُما مِن‌ ذلک‌ و مواساتِکُما ایّای‌ احسَن‌َ جزاءالمتّقین‌...»
خداوند در مقابل‌ این‌ درک‌ و احساس‌ شما و این‌ یاری‌ و مواساتتان‌ که‌ دربارة‌ من‌انجام‌ می‌دهید، بهترین‌ پاداش‌ متقیان‌ را به‌ شما عنایت‌ کند.
طبق‌ نقل‌ ابومخنف‌، در آن‌ لحظه‌ که‌ آن‌ دو مشغول‌ گفت‌ و گو با امام‌ بودند، «حنظلة‌بن‌ أسعد»؛ یکی‌ دیگر از یاران‌ امام‌، در مقابل‌ صفوف‌ دشمن‌ ایستاده‌ بود و فریب‌ خوردگان‌سپاه‌ یزید را موعظه‌ می‌کرد. طولی‌ نکشید که‌ آن‌ مبلغ‌ جناح‌ِ حق‌ به‌ شهادت‌ رسید. سیف‌ ومالک‌ که‌ به‌ خون‌ تپیدن‌ حنظلة‌ را نظاره‌ کردند، رو به‌ میدان‌ نهادند. چنان‌ در شتافتن‌ به‌سوی‌ نبرد به‌ مسابقه‌ و رقابت‌ پرداختند که‌ در رثای‌ ادای‌ مسئولیتشان‌ نوشته‌اند:«فَاستَقْدَما یَتَسابقان‌»
بعد مدتی‌ نبرد، رو به‌ خیمه‌ها نموده‌، بانگ‌ برداشتند:
«السلام‌ علیک‌ یابن‌ رسول‌ الله!»
امام‌ در پاسخ‌ آن‌ دو جوان‌ رهیده‌ از اسارت‌ دنیا فرمود:
«و علیکما السلام‌ و رحمة‌ الله و برکاته‌».
این‌، آخرین‌ وداع‌ آن‌ دو با امام‌ بود. آن‌گاه‌ هر دو با هم‌ وارد جنگ‌ شدند و ازهم‌دیگر حمایت‌ نمودند. هرگاه‌ یکی‌ از آنان‌ در محاصرة‌ دشمن‌ قرار می‌گرفت‌، دیگری‌ به‌یاری‌ اش‌ می‌شتافت‌ و با درهم‌ کوبیدن‌ صفوف‌ خصم‌، عموزاده‌اش‌ را نجات‌ می‌داد. تا این‌که‌ هر دو جام‌ شهادت‌ نوشیدند.
آری‌، اگر این‌ دو جوان‌، بر اندک‌ بودن‌ یاران‌ حق‌ و بر افزون‌ بودن‌ حامیان‌ باطل‌،اشک‌ می‌ریزند و از این‌ که‌ در حمایت‌ از حق‌، توانی‌ بیش‌ از فدا کردن‌ هستی‌ خود ندارند،متأسف‌ و متأثر می‌شوند و اگر در مسیر شهادت‌ مسابقه‌ می‌گذارند؛ از راه‌ دور، ذوق‌ زده‌ وخوشحال‌، با امامشان‌ تجدید بیعت‌ و خداحافظی‌ می‌کنند، برای‌ یک‌ حقیقت‌ است‌. آن‌حقیقت‌ چیزی‌ نیست‌، جز احساس‌ وظیفه‌ و درک‌ مسئولیت‌.
3. خانواده‌ای‌ سه‌ نفره‌ که‌ عشق‌ حسینی‌ به‌ سر داشتند، وارد کربلا شدند. پدر،«جنادة‌ انصاری‌» نام‌ داشت‌.
نام‌ فرزند «عمر بن‌ جناده‌» بود؛ نوجوانی‌ که‌ خداوند، عشق‌ِ حسین‌ را در قلب‌کوچکش‌ جا داده‌ بود. پدر به‌ خون‌ افتاد و به‌ عرشیان‌ پیوست‌.
عمر که‌ بیش‌ از سیزده‌ بهار از عمرش‌ نگذشته‌ بود، قدم‌ به‌ پیش‌ نهاد. از امام‌ اجازة‌نبرد طلبید. حسین‌ بن‌ علی‌(ع) که‌ با دیدن‌ او خاطرة‌ پدر شهیدش‌ را به‌ یاد آورد، روی‌دلش‌ را پرده‌ای‌ از غم‌ گرفت‌. رو به‌ باقی‌ مانده‌عاشوراییان‌ فرمود:
«هذا غلام‌ٌ قُتِل‌َ اَبُوه‌ُ فی‌ الحَملَة‌ الاولی‌ و لَعَل‌َّ اُمَّه‌ُ تَکْرَه‌ُ ذلک‌»؛ این‌ نوجوان‌ که‌پدرش‌ در حملة‌ اول‌ کشته‌ شد، شاید بدون‌ اطلاع‌ مادرش‌ تصمیم‌ به‌ نبرد گرفته‌ است‌ ومادرش‌ به‌ کشته‌ شدن‌ وی‌ راضی‌ نباشد.
با شنیدن‌ کلام‌ امام‌، اشک‌، مژگان‌ مضطرب‌ عمر را پر کرد. در حالی‌ که‌ نوعی‌ یأس‌،در قلب‌ کوچکش‌ راه‌ یافته‌ بود، به‌ عدم‌ موفقیتش‌ اندیشید. گویا زبان‌ حالش‌ این‌ بود:
- نکند جنگ‌ تمام‌ شود و من‌ از کاروان‌ رو سفیدان‌ عاشورایی‌ عقب‌ بمانم‌!
این‌جا بود که‌ بی‌ صبرانه‌ خطاب‌ به‌ امام‌، عرضه‌ داشت‌:
«اِن‌َّ اُمّی‌ اَمَرَتْنی‌»؛ نه‌، نه‌ به‌ خدا مادرم‌ به‌ من‌ دستور داده‌ تا جانم‌ را فدای‌ شما وخونم‌ را نثار راهت‌ کنم‌.
امام‌ چون‌ پاسخ‌ مردانه‌اش‌ را شنید؛ اجازه‌ داد تا او نیز صحنه‌ جاویدانة‌ دیگری‌ درعرصه‌ این‌ کارزار سرنوشت‌ ساز، بیافریند.
عمر در مقابل‌ صفوف‌ دشمن‌ قرار گرفت‌؛ خطاب‌ به‌ گمراه‌ شدگان‌ کوفه‌ و شام‌چنین‌ رجز حماسی‌ بر لب‌ آورد:
امیری‌ حسین‌ٌ و نِعْم‌َ الأمیرُ سُرُورُ فُؤاد البَشیرِ النَّذیرِ
عَلّی‌ٌ و فاطمة‌ُ والِداه‌ُ فَهَل‌ْ تَعْلمُون‌َ لَه‌ُ مِن‌ْ نظیرِ
امیر من‌ حسین‌ است‌ و چه‌ نیکو امیری‌! سرور قلب‌ پیامبر، بشیر و نذیر است‌؛ پدر ومادرش‌ علی‌ و فاطمه‌ هستند. آیا برای‌ او همانندی‌ می‌دانید؟
آن‌گاه‌ شجاعانه‌ قلب‌ سپاه‌ کفر را شکافت‌ و مردانه‌ شمشیر زد. پس‌ از مدتی‌،تیغ‌های‌ ستم‌ نابخردان‌، تن‌ کوچکش‌ را با قساوت‌ تمام‌ پاره‌ پاره‌ کردند و چه‌ زود روح‌بزرگ‌ او به‌ شهیدان‌ کربلا پیوست‌.
آنگاه‌ دشمن‌ نابکار، سر از پیکرش‌ جدا کرده‌ به‌ سوی‌ خیمه‌های‌ امام‌ انداختند.مادرش‌ که‌ از دور شاهد دلیری‌ و جانبازی‌ فرزندش‌ بود، شتابان‌ از خیمه‌اش‌ بیرون‌ شد.لحظه‌ای‌؛ سر خونین‌ پسرش‌ را به‌ سینه‌ چسباند. آن‌گاه‌ خاک‌ و خون‌ها را از سر او پاک‌ کرد.نگاهی‌ عاشقانه‌ به‌ سیمای‌ خون‌ رنگ‌ فرزند شهیدش‌ انداخت‌. همان‌دم‌ چشمانش‌ به‌ستونی‌ از سپاه‌ دشمن‌ افتاد که‌ در آن‌ نزدیکی‌ جولان‌ می‌دادند.
مادر دل‌سوخته‌، سر پسرش‌ را چون‌ نیزة‌ سهمگین‌ به‌ سوی‌ آنان‌ پرتاب‌ کرد. سر به‌تن‌ یکی‌ از دشمنان‌ خدا اصابت‌ کرد و به‌ خاک‌ افتاد. مادر که‌ از کشتن‌ یک‌ نفر از دشمنان‌،آرام‌ نمی‌شد، در جستجوی‌ سلاح‌ مرگ‌بارتری‌ بود. با هدف‌ یافتن‌ چنین‌ سلاحی‌، به‌ سوی‌خیمه‌ها برگشت‌. طولی‌ نکشید، با چوبی‌ که‌ در دستش‌ بود، به‌ سوی‌ دشمن‌ شتافت‌ و درحال‌ نبرد بود که‌ چنین‌ رجز می‌خواند:
اِنّی‌ عَجُوزٌ فی‌ النّساء ضَعیِفَة‌ٌ خاوِیَة‌ٌ بالِیَة‌ٌ نَحیفَة‌ٌ
اَضْرَبُکُم‌ْ بِضَرْبَة‌ٍ عَنیفَة‌ٍ دُون‌َ بَنی‌ فاطمة‌َ الشَّریفَة‌
من‌ در میان‌ زن‌ها، زنی‌ ضعیف‌ هستم‌، زنی‌ پیر و فرتوت‌ و لاغر، که‌ در دفاع‌ وحمایت‌ از فرزندان‌ فاطمة‌ عزیز، بر شما ضربه‌ محکمی‌ وارد خواهم‌ ساخت‌.
بعد از مجروح‌ کردن‌ دو نفر از سپاهیان‌ دشمن‌، با اشاره‌ امام‌ به‌ سوی‌ خیمه‌هابرگشت‌.
راستی‌! آیا سراسر این‌ حوادث‌ گریه‌ و اشک‌ نیست‌؟
آیا این‌ گریه‌ها، اشک‌ حسرت‌، ندامت‌، تکدی‌گری‌ و سلطه‌ پذیری‌ است‌؟ هرگز!بلکه‌ اشک‌ شوق‌، عشق‌، آگاهی‌ آفرین‌، و ماندگار است‌.
به‌ این‌ خاطر است‌ که‌ سه‌ امام‌ معصوم‌ به‌ آن‌ جوان‌ شیفتة‌ «آل‌ الله» سلام‌ دادند.معنای‌ سلام‌ امامان‌ باقر، صادق‌ و مهدی‌ (ع) به‌ آن‌ جوان‌ سیزده‌ ساله‌ چه‌ می‌تواند باشد؟
ب‌) اشک‌ بر مظلومیت‌
نوع‌ دیگر گریه‌ که‌ ارزشمند و پویاست‌، گریه‌ بر مظلومیت‌ است‌. یاران‌ عاشورایی‌امام‌، وقتی‌ به‌ حضرت‌ چشم‌ می‌دوختند؛ اشک‌ می‌ریختند. زبان‌ حال‌ آنان‌ خطاب‌ به‌ امام‌چنین‌ بود:
«شما تنها شدید، کسی‌ نیست‌ تا شما را یاری‌ کند.»
راستی‌! مگر تنهایی‌ رهبر گریه‌ دارد؟
بله‌، گریستن‌ به‌ جای‌ خود که‌ خون‌ باید ریخت‌ و جان‌ باید داد. تنهایی‌ و مظلومیت‌رهبر اشک‌ ریختن‌ها، غصه‌ خوردن‌ها و رنج‌ بردن‌ها دارد. نباید کاری‌ کرد که‌ ولی‌ فقیه‌احساس‌ تنهایی‌ کند؛ دلش‌ از اعمال‌ و رفتارمان‌ به‌ تنگ‌ آید؛ احساس‌ غربت‌ کند.
عمار بن‌ یاسر یکی‌ از گریه‌ کنندگانی‌ است‌ که‌ برای‌ مظلومیت‌ رهبرش‌ اشک‌می‌ریزد.
وقتی‌ دست‌های‌ علی‌ (ع) را بستند و به‌ سوی‌ مسجد بردند؛ خیلی‌ برای‌ عمّارسخت‌ آمد. شروع‌ کرد به‌ گریه‌ کردن‌؛ به‌ حدی‌ اشک‌ ریخت‌ که‌ صدایش‌ از دور شنیده‌می‌شد. می‌گفت‌:
- چرا علی‌ (ع) به‌ من‌ اجازه‌ نمی‌دهد تا یک‌ تنه‌ در مقابل‌ این‌ها بایستم‌؟
چه‌ زیبا است‌ در این‌جا، یادآوری‌ فرازهای‌ از حماسه‌ سازان‌ عاشورا:
- مسلم‌ بن‌ عوسجه‌ از صحابه‌ پیامبر (ص) بود. او مرد شجاعی‌ بود که‌ در کوفه‌ به‌حسین‌ بن‌ علی‌ (ع) نامه‌ نوشت‌ و حضرت‌ را به‌ آن‌ شهر دعوت‌ کرد. او پس‌ از ورود ابن‌ زیادبه‌ شهرش‌، و شهادت‌ مسلم‌ بن‌ عقیل‌، با اهل‌ و عیالش‌ برای‌ دفاع‌ و حمایت‌ از پیشوایش‌،به‌ خیل‌ سپاهیان‌ امام‌ حسین‌ (ع) پیوست‌. تا آخرین‌ قطرة‌ خونش‌ نسبت‌ به‌ پیمان‌ خودوفادار ماند.
گفت‌ و گوی‌ او با امام‌ در شب‌ عاشورا عبرت‌انگیز و تحول‌ آفرین‌ است‌. در آن‌ شب‌،امام‌ خطاب‌ به‌ یارانش‌ خطبه‌ای‌ به‌ این‌ مضمون‌، ایراد نمود: «دشمن‌ فقط‌ به‌ من‌ کار دارد.من‌ بیعتم‌ را از شما برداشتم‌. از تاریکی‌ شب‌ استفاده‌ کنید؛ جانتان‌ را از مرگ‌ نجات‌دهید.»
آن‌گاه‌ چند تن‌ از یارانش‌ اظهار وفاداری‌ کردند. یکی‌ از آن‌ها مسلم‌ بن‌ عوسجه‌بود. او چنین‌ لب‌ به‌ سخن‌ گشود: «یابن‌ رسول‌ الله! ما چگونه‌ دست‌ از یاری‌ تو برداریم‌؟ دراین‌ صورت‌ در پیشگاه‌ خدا چه‌ عذری‌ خواهیم‌ داشت‌؟ به‌ خدا سوگند! من‌ از تو جدانمی‌شوم‌ تا با نیزة‌ خود سینة‌ دشمنان‌ تو را بشکافم‌ و تا شمشیر در دست‌ من‌ است‌، با آنان‌می‌جنگم‌ و اگر هیچ‌ سلاحی‌ نداشتم‌ با سنگ‌ و کلوخ‌ به‌ جنگشان‌ می‌روم‌ تا جان‌، به‌ جان‌آفرین‌ تسلیم‌ کنم‌.»
و سرانجام‌، در روز عاشورا با تن‌ خون‌ آلود به‌ روی‌ خاک‌ افتاد. حسین‌ بن‌ علی‌ (ع)به‌ همراه‌ حبیب‌ بن‌ مظاهر بالینش‌ رسیدند. امام‌ با دیدن‌ تن‌ مجروح‌ او فرمود: «رَحِمَک‌َاللّه‌ُ یا مُسلم‌».
آن‌گاه‌ با تداعی‌ وفاداری‌ مسلم‌ و عدم‌ تزلزش‌ در این‌ راه‌، آیة‌ زیر را تلاوت‌ کرد:
(فَمِنهُم‌ مَن‌ قضی‌ نَحْبَه‌ و مِنْهُم‌ مَن‌ْ یَنْتَظِرُ و ما بَدَّلُوا تَبدیلاً)؛ بعضی‌ از آن‌ها به‌پیمان‌ خود عمل‌ نمودند و بعضی‌ دیگر به‌ انتظار نشستند و تغییر و تبدیلی‌ در پیمانشان‌ندادند.
در آن‌ لحظات‌ خونبار حبیب‌ رو به‌ مسلم‌ گفت‌:
مسلم‌! کشته‌ شدن‌ تو برای‌ من‌ سخت‌ است‌ ولی‌ به‌ تو مژده‌ می‌دهم‌ که‌ تا چندلحظة‌ دیگر وارد بهشت‌ می‌شوی‌. مسلم‌ در آن‌ حال‌ که‌ رمقی‌ بیش‌ نداشت‌، به‌ حق‌ حبیب‌چنین‌ دعا کرد: «جَزاک‌َ اللّه‌ُ خَیراً.»
حبیب‌ در حالی‌ که‌ آه‌ عمیقی‌ از سینة‌ پر اسرارش‌ بیرون‌ می‌داد، گفت‌: اگرمی‌دانستم‌ که‌ پس‌ از تو بلافاصله‌ به‌ میدان‌ نمی‌روم‌، دوست‌ داشتم‌، اگر وصیتی‌ داشته‌باشی‌ انجام‌ دهم‌.
مسلم‌ در حالی‌ که‌ به‌ امام‌ اشاره‌ می‌کرد با صدای‌ ضعیف‌ و لرزان‌ گفت‌:
اُوصِیک‌َ بِهذا اَن‌ْ تَمُوت‌َ دُونَه‌؛ وصیت‌ من‌ این‌ است‌ که‌ تا آخرین‌ قطرة‌ خونت‌دست‌ از او (امام‌ حسین‌(ع)) برنداری‌.
حبیب‌ در حالی‌ که‌ جان‌ دادن‌ دوستش‌ را می‌دید، گفت‌:
- به‌ خدا سوگند! این‌ وصیت‌ تو را عمل‌ خواهم‌ کرد.
و در همان‌ لحظات‌ حزن‌انگیز بود که‌ روح‌ بزرگ‌ مسلم‌ به‌ ملکوت‌ اعلی‌ پیوست‌.
راستی‌! این‌ عاشق‌ سال‌خوردة‌ کوی‌ حسینی‌، به‌ چه‌ می‌اندیشید که‌ در لحظات‌پایانی‌ حیاتش‌، زن‌ و فرزند و اموالش‌ را به‌ یاد نیاورد و به‌ جای‌ وصیت‌های‌ معمول‌، باچنین‌ وصیتی‌ حماسی‌، حبیب‌ بن‌ مظاهر را در تداوم‌ راه‌ مقدسش‌ تشویق‌ و ترغیب‌ کرد؟!مگر نه‌ این‌ بود که‌ او تنهایی‌ امامش‌ را حس‌ می‌کرد و غربت‌ پیشوایش‌ به‌ تصورش‌ می‌آمدو رنج‌ می‌برد. تنهایی‌ و بی‌ کسی‌ رهبرش‌ عذابش‌ می‌داد. همین‌ مظلومیت‌ بود که‌ درگلویش‌ بغضی‌ ایجاد کرد. اگر کسی‌ در چنین‌ شرایطی‌ بغضش‌ بترکد و اشکش‌ جاری‌ شود،گریه‌ او چه‌ معنایی‌ دارد؟ آیا نه‌ این‌ است‌ که‌ او بر مظلوم‌ می‌گرید و گریه‌ بر مظلوم‌شفابخش‌ و ارزنده‌ و سازنده‌ است‌؟!
4- استغاثه‌
استغاثه‌ در لغت‌ به‌ معنای‌ فریادرسی‌ خواستن‌، دادرسی‌ خواستن‌ و دادخواهی‌کردن‌است‌.
وقتی‌ همه‌ درها بسته‌ می‌شود، خطرات‌ جانی‌ و مالی‌ انسان‌ را تهدید می‌کند، آن‌وقت‌، ناخودآگاه‌ استغاثه‌ می‌آید و انسان‌ با فریاد زدن‌ و ناله‌ کردن‌، دیگران‌ را به‌ کمک‌می‌طلبد؛ به‌ این‌ امید که‌ شاید در بین‌ شنوندگان‌، فردی‌ پیدا شود تا او را از این‌ مهلکه‌نجات‌ دهد.
استغاثه‌ مراتبی‌ دارد. مرتبه‌ اول‌ آن‌، کمک‌ طلبیدن‌ از دیگران‌ و نوعی‌ مظلوم‌نمایی‌ است‌.
اما مرتبه‌ بالاتر آن‌ که‌ شیوة‌ مردان‌ هدف‌مند و ستارگان‌ آسمان‌ هدایتند، با نوع‌ اول‌تفاوت‌ دارد. هدف‌ از مرتبه‌ بالاتری‌ آن‌، نه‌ طلب‌ کمک‌ و مظلوم‌ نمایی‌ که‌ نوعی‌ اتمام‌حجت‌ و بیدارسازی‌ چشمان‌ خفته‌، جلا بخشیدن‌ دل‌های‌ مرده‌، زنگارزدایی‌ و شفای‌وجدان‌های‌ بیمار است‌.
در عصر عاشورا فقط‌ یک‌ نفر استغاثه‌ داشت‌. آن‌ هم‌ با نیت‌ بیداری‌ و هدایت‌ گمراه‌شدگان‌ لشکر کوفه‌ و شام‌.
آن‌ فرد، جز حسین‌ بن‌ علی‌ (ع) کسی‌ نبود. اینک‌ در پایان‌ این‌ نوشتار، به‌گوشه‌هایی‌ از استغاثه‌ آن‌ کشتة‌ راه‌ عشق‌ توجه‌ نموده‌ و همزمان‌، دیدگانمان‌ را بوسه‌ گاه‌قطره‌های‌ اشک‌ می‌نماییم‌.
1. قبل‌ از شهادت‌ طفل‌ شش‌ ماهه‌اش‌، وقتی‌ سنگدلی‌ آن‌ نابکاران‌ یزیدی‌ راتماشا کرد، دلش‌ به‌ سوزش‌ آمد. رو به‌ گروه‌ دشمنان‌ نمود و چنین‌ استغاثه‌ کرد:
«هَل‌ْ مِن‌ْ مُغِیث‌ٍ یَرجُوا الله فی‌ اِغاثَتِنا؟ هَل‌ مِن‌ْ مُعین‌ٍ یَرجُوا ما عِندَ الله فِی‌اِعانَتِنا؟»
آیا کسی‌ هست‌ از حرم‌ رسول‌ خدا، دشمن‌ را دفع‌ کند؟ آیا خداپرستی‌ هست‌ تا ازخدا بترسد؟ آیا فریاد رسی‌ هست‌ که‌ امید به‌ خدا داشته‌ باشد و به‌ فریاد ما برسد؟
با این‌ جملات‌ آتشین‌ و دردآلود، احتمال‌ آن‌ می‌رفت‌ که‌ دل‌های‌ چون‌ سنگ‌دشمنان‌ نرم‌ شود و به‌ ندای‌ مظلومانه‌ امام‌ زمان‌ خویش‌ پاسخ‌ مثبت‌ دهند. آیا چنین‌ شد؟این‌ را باید از برخوردهای‌ بعدی‌ آنان‌ فهمید. امام‌ بعد از بیان‌ این‌ جملات‌، طفل‌شیرخواره‌اش‌ را که‌ از سوز عطش‌ بی‌ تاب‌ بود، در آغوش‌ گرفت‌ و به‌ آن‌ها نزدیک‌ شد.آن‌ها نیز لبان‌ کبوتر تشنه‌ حرم‌ رسول‌ الله را سیراب‌ کردند، اما با تیر سه‌ شعبه‌!!
2. امام‌ بعد از پندها و اندرزهای‌ زیاد، مشغول‌ مبارزه‌ شد. تیراندازان‌ دشمن‌حضرت‌ را تیر باران‌ کردند. جمعی‌ دیگر طبق‌ دستور فرمانده‌ شان‌ به‌ سوی‌ خیمه‌های‌ امام‌حرکت‌ کردند و حرم‌ نشینیان‌ اهل‌ بیت‌ را مورد حمله‌ قرار دادند. گریه‌ و نالة‌ زنان‌ و کودکان‌به‌ گوش‌ امام‌ رسید. کوهی‌ از درد بر دل‌ محزونش‌ سنگینی‌ کرد. همان‌ دم‌ رو به‌ آن‌هاچنین‌ استغاثه‌ نمود:
«وَیْلَکُم‌ْ یا شیعة‌َ آل‌ ابی‌ سفیان‌، اِن‌ لَم‌ یَکُن‌ْ دین‌ٌ و کُنْتُم‌ لا تَخْافُون‌َ المِعادَ، فَکُونُوااَحراراً فی‌ دُنیاکُم‌ هذِه‌ِ وَ ارْجِعُوا اِلی‌ اعقابِکُم‌ْ اِن‌ْ کُنْتُم‌ عُرباً کَما تزعمون‌؛ وای‌ بر شما ای‌پیروان‌ ابی‌ سفیان‌! اگر دین‌ ندارید و از قیامت‌ نمی‌هراسید، پس‌ در دنیای‌ خود آزاد باشید.به‌ پدران‌ و گذشتگان‌ خود نگاه‌ کنید؛ اگر غیرت‌ دارید، برگردید.»
شمر صدا زد:
«ما تَقُول‌ یا حسین‌؟!» پسر فاطمه‌ چه‌ می‌گویی‌؟
امام‌ فرمود:
انا الّذی‌ اُقاتِلُکُم‌ْ و تُقاتِلونی‌ و النّساءُ لیس‌ عَلَیهِن‌َّ جُناح‌ٌ، فَامنَعوا عُتاتَکُم‌ عَن‌ِالتَّعرُّض‌ِ لِحَرَمی‌ ما دُمْت‌ُ حَیّاً»؛ من‌ با شما می‌جنگم‌ و شما با من‌ می‌جنگید، زنان‌ که‌ ازقوانین‌ جنگی‌ برکنارند و باید در امان‌ باشند؛ چرا آنان‌ را مورد حمله‌ قرار داده‌اید؟ تعرض‌نادانان‌ و طغیان‌گرانتان‌ را به‌ حرم‌ و خاندان‌ من‌ بازگیرید؛ تا من‌ زنده‌ام‌ نمی‌توانم‌ منظرة‌حمله‌ به‌ آن‌ها را تحمل‌ کنم‌.
طاقتم‌ نیست‌ که‌ در گرد خیام‌ حرمم‌ بنگرم‌ مردم‌ دون‌، این‌ همه‌ فریاد کنند
چون‌که‌ بینید یتیمان‌ مرا سرگردان‌ یاد از قهر خدا در صف‌ میعاد کنید
بروی‌ خار مغیلان‌ چه‌ پراکنده‌ شوند یاد مرغان‌ چمن‌ در کف‌ صیاد کنید
شمر گفت‌: «لَک‌َ ذلِک‌َ یا ابن‌ فاطمة‌َ!» فرزند فاطمه‌! این‌ حق‌ را به‌ تو می‌دهیم‌.
سپس‌ سپاهیانش‌ را صدا کرد:
«اِلَیکُم‌ عَن‌ حَرَم‌ِ الرّجُل‌ِ وَ اقْصُدوه‌ُ بِنَفْسِه‌ِ...»؛ دست‌ از حرم‌ وی‌ بردارید و به‌ خودوی‌ حمله‌ ور شوید...
به‌ این‌ ترتیب‌، متجاوزان‌، از محاصره‌ خیام‌ حرم‌ دست‌ برداشتند و دیگر باره‌ به‌حضرت‌ حمله‌ ور شدند.
3. امام‌ هنگامی‌ که‌ به‌ اجساد اصحاب‌ و یارانش‌، که‌ چون‌ سروهای‌ بی‌ سر، روی‌زمین‌ افتاده‌ بودند؛ نگاه‌ کرد. و به‌ جوانان‌ بنی‌ هاشم‌، که‌ با پیکرهای‌ خونین‌، چون‌ شاخه‌ای‌جدا شده‌ از نخل‌، روی‌ خاک‌ گرم‌ کربلا آرمیده‌ بودند، چشم‌ دوخت‌؛ دلش‌ به‌ درد آمد وخطاب‌ به‌ آن‌ها فرمود:
«این‌ اخی‌، این‌ مساعدی‌، این‌ العباس‌، یا اخی‌ الآن‌ قِلَّت‌ حِیلَتی‌... یا اخی‌ ترکتنی‌وحیداً غریباً بین‌ الاعداء؛ فنادی‌ یا مسلم‌ بن‌ عقیل‌! و یا هانی‌ بن‌ عروة‌، یا حبیب‌ بن‌ مظاهرو یا زهیر بن‌ قین‌... مالی‌ انادیکم‌ فلا تجیبونی‌، و ادعوکم‌ فلا تسمعونی‌، انتم‌ نیام‌ ارجوکم‌تنتبهون‌، ام‌ حالت‌ مودتکم‌ عن‌ امامکم‌ فلا تنصرونه‌، فهذه‌ نساء الرسول‌ لفقد کم‌ قدعلاهن‌ النحول‌ فقوموا عن‌ نومتکم‌ ایها الکرام‌ البررة‌ و ادفعوا عن‌ حرم‌ الرسول‌،...»برادر و یاورم‌ عباس‌ کجاست‌؟ برادرم‌! من‌ در میان‌ جمع‌ لشکر، غریب‌ و تنها مانده‌ام‌ وبرایم‌ سخت‌ است‌ که‌ تو را در خون‌ غوطه‌ ور ببینم‌.
ای‌ مسلم‌ بن‌ عقیل‌! ای‌ هانی‌ ابن‌ عروة‌، ای‌ حبیب‌! ای‌ زهیر...! چرا جواب‌ مرانمی‌دهید؟ چرا صدای‌ مرا نمی‌شنوید؟ آیا به‌ خواب‌ رفته‌اید و یا از پیشوای‌ خود، رشته‌محبت‌ بریده‌اید که‌ به‌ یاری‌ اش‌ بر نمی‌خیزید. این‌ زنان‌ رسول‌ خدایند که‌ آوای‌ غریبی‌شان‌ بالا گرفته‌ است‌. پس‌ از خواب‌ برخیزید، ای‌ نیک‌ مردان‌ کریم‌! از حرم‌ رسول‌ خدا،دشمن‌ را دور سازید...
4. کاروان‌ سالار عشق‌، در گودی‌ قتلگاه‌ افتاده‌ بود. پیشانی‌ اش‌ بر اثر سنگ‌ جفاشکسته‌ بود. تیر ستم‌، به‌ قلب‌ نازنینش‌ فرو رفته‌ بود. تنها بود و بی‌ کس‌! جز کودکان‌ وزنان‌، یار و مددکاری‌ نداشت‌. لحظه‌ به‌ لحظه‌ بر درنده‌ خویی‌ دشمن‌، افزوده‌ می‌شد. نه‌ مِهرمکتبی‌ داشتند و نه‌ نشان‌ آدمی‌. حیوانان‌های‌ درنده‌ خویی‌ که‌ لباس‌ آدمی‌ بر تن‌کرده‌بودند.
از بدن‌ مبارک‌ امام‌، خون‌ بسیار رفته‌ بود. کم‌ کم‌ قوای‌ بدنی‌اش‌ به‌ تحلیل‌ رفت‌. ازدیدگانش‌ اشک‌ پیروزی‌ سرازیر شد. صدای‌ گریه‌اش‌ در گودی‌ قتل‌گاه‌ پیچید. در آن‌واپسین‌ لحظات‌ زندگی‌، چنین‌ استغاثه‌ نمود:
«واجداه‌، وامحمداه‌، واابتاء، واعلیاه‌، وااخاه‌، واحسناه‌، واعباساه‌، واغربتا،واغوثاه‌، واقلة‌ ناصراه‌، اقتل‌ مظلوماً و جدی‌ محمد المصطفی‌، اذبح‌ عطشاناً و ابی‌ علی‌المرتضی‌، اترک‌ مهتوکا و امی‌ فاطمة‌ الزهراء»
آه‌ جدم‌! آه‌ پدرم‌! آه‌ برادرم‌! امان‌ از بی‌ کسی‌ و بی‌ یاوری‌. من‌ مظلومانه‌ کشته‌می‌شوم‌، در حالی‌ که‌ جدم‌ محمد مصطفی‌ است‌؛ آیا مرا تشنه‌ لب‌ می‌کشید، در حالی‌ که‌می‌دانید پدرم‌ علی‌ مرتضی‌ است‌؟!
آیا احترام‌ مرا از میان‌ می‌برید، در حالی‌ که‌ مادرم‌ فاطمه‌ زهرا است‌؟
5. قتل‌گاه‌ شاهد بود که‌ در آخرین‌ لحظات‌ زندگی‌ اش‌، نگاه‌ طولانی‌ و ممتدی‌ به‌آسمان‌ انداخت‌. دلش‌ را به‌ مهر خدای‌ بزرگ‌ گره‌ داد. چون‌ بندة‌ فرمان‌بردار که‌ بارمسئولیتش‌ را به‌ سامان‌ رسانده‌ باشد، چنین‌ به‌ درگاه‌ فریاد رس‌ عالمیان‌ استغاثه‌ کرد:
«صَبراً عَلی‌ قَضائِک‌َ یا رَب‌ِّ، لا اِله‌َ سِواک‌َ یا غِیاث‌َ المُسْتَغیثین‌، مالِی‌َ رَب‌ُّ سِواک‌َ،وَ لا مَعْبُودٌ غَیرَک‌َ، صَبراً عَلی‌ حُکْمِک‌َ یا غِیاث‌َ مَن‌ْ لا غِیاث‌َ لَه‌ُ، یا دائِماً لا نَفادَ لَه‌ُ، یامُحْیِی‌ الْموتی‌، یا قائِماً عَلی‌ کُل‌ِّ نَفس‌ٍ بِما کَسَبَت‌ْ، اُحْکُم‌ْ بَینی‌ وَ بَینَهُم‌ وَ اَنْت‌َ خَیرُالحاکِمین‌َ»
...ای‌ پروردگاری‌ که‌ به‌ جز تو خدایی‌ نیست‌، در مقابل‌ قضا و قدرت‌، شکیبایم‌. مراجز تو پروردگار و معبودی‌ نیست‌، ای‌ فریادرس‌ دادخواهان‌! برحکم‌ و تقدیرت‌ صابر وشکیبایم‌. ای‌ فریاد رس‌ آنکه‌ فریادرسی‌ ندارد! ای‌ همیشه‌ زنده‌ای‌ که‌ پایان‌ ندارد! ای‌زنده‌ کنندة‌ مردگان‌! ای‌ خدایی‌ که‌ هر کسی‌ را با اعمالش‌ می‌سنجی‌، در میان‌ من‌ و این‌مردم‌ حکم‌ کن‌ که‌ تو بهترین‌ حکم‌ کنندگانی‌.
یکی‌ درد و یکی‌ درمان‌ پسندد یکی‌ وصل‌ و یکی‌ هجران‌ پسندد
من‌ از درمان‌ و درد و وصل‌ و هجران‌ پسندم‌ آنچه‌ را جانان‌ پسندد
و در حالی‌ که‌ عبارت‌ «بِسم‌ِ الله و بالله و فی‌ سَبیل‌ِ الله و علی‌ مِلّة‌ِ رسول‌ِ الله.» را زیرلب‌ زمزمه‌ می‌کرد، روحش‌ به‌ آسمان‌ها پر گشود و بعد از تحمل‌ آن‌ همه‌ زخم‌ شمشیر،خنجر، سنگ‌ و سنان‌، به‌ میهمانی‌ خدای‌ کریم‌ و رسول‌ عظیم‌ و امامان‌ مبین‌ شتافت‌.
سلام‌ حق‌ جویان‌ و حق‌ پژوهان‌ بر تو ای‌ قربانی‌ راه‌ حق‌ و ای‌ درخت‌ سرسبزباغستان‌ نبوت‌ و امامت‌!
لعن‌ و نفرین‌ باد بر قاتلان‌ سنگدلت‌ که‌ حقت‌ را نشناختند و با نهایت‌ شقاوت‌، بالبان‌ تشنه‌ شهیدت‌ کردند؛ و با خاموش‌ ساختن‌ نور و بی‌ توجهی‌ به‌ فضایلت‌، جهانی‌ راظلمانی‌ کردند. غافل‌ از این‌ که‌ نور خدا هرگز خاموش‌ نمی‌شود!
دشمنت‌ کشت‌ ولی‌ نور تو خاموش‌ نگشت‌ آری‌ آن‌ نور که‌ فانی‌ نشود، نور خداست‌

رمز جاودانگی‌ حماسه‌ عاشورا

رمز جاودانگی‌ حماسه‌ عاشورا
مقدمه‌
اکثر حوادث‌ و حوزه‌های‌ فکری‌ و مکتب‌های‌ انسانی‌ از سه‌ ویژگی‌ تولد، اوج‌ و فرودبیرون‌ نیست‌ و این‌ حکایت‌ از ناماندگاری‌ این‌ دیدگاه‌ها می‌کند، به‌ عنوان‌ نمونه‌،دیدگاه‌های‌ کنفوسیوس‌، مانی‌، مزدک‌، اومانیسم‌، اگزیستانسیالیسم‌، کمونیسم‌ و... وقتی‌ظهور خود را آغاز کرده‌اند، موج‌ تازه‌ای‌ در میان‌ انسان‌ها پدید آورده‌اند و تحوّل‌ در اندیشة‌انسان‌ ایجاد کرده‌اند. طرح‌ نو در انداخته‌ و حرفی‌ برای‌ گفتن‌ داشته‌اند، اما این‌ موج‌ وطوفان‌ که‌ سنگرها و قله‌های‌ فکری‌ و عقیدتی‌ انسان‌ها را فتح‌ می‌کرد، برای‌ همیشه‌ماندگار نمانده‌ و به‌ مرور ایام‌ با چالش‌های‌ فکری‌ و انتقادهای‌ شدید مواجه‌ گردیده‌ است‌.
اگر مکتبی‌ و طرز فکری‌ در برابر چالش‌های‌ به‌ وجود آمدة‌ زمان‌ خود پاسخ‌ گوباشد، دوام‌ می‌یابد و نشان‌ می‌دهد که‌ در این‌ برهه‌ از زمان‌ نیز حرفی‌ برای‌ گفتن‌ دارد. امااگر از پاسخ‌ به‌ چالش‌های‌ فکری‌ خود عاجز ماند، مرگ‌ چنین‌ مکتب‌ و طرز فکری‌ آغازشده‌ است‌، حرف‌ نو برای‌ زمان‌ خود ندارد، تکرار دلایل‌ گذشته‌ جز ملال‌ دستاوردی‌ ندارد وتاریخ‌ مصرف‌ این‌ اندیشه‌ به‌ پایان‌ رسیده‌ و باید در سینة‌ تاریخ‌ مدفون‌ گردد.
ویروس‌ مرگ‌آور این‌ طرز نگرش‌ها در این‌ است‌ که‌ از رسیدن‌ به‌ حقیقت‌ عاجزمانده‌اند، به‌ کمال‌ نرسیده‌اند و طرح‌ نو آنان‌ به‌ حقیقت‌ نپیوسته‌، زیرا طرز فکری‌ ماندگاراست‌ که‌ به‌ حقیقت‌ برسد و به‌ حقیقت‌ جاودانه‌ تبدیل‌ گردد. وقتی‌ چنین‌ شد، در جمودتکرار مکررها گرفتار نمی‌شود، بلکه‌ پنجرة‌ سبزی‌ است‌ که‌ مستقیماً به‌ حقیقت‌ گشوده‌می‌شود، چشمة‌ زلالی‌ می‌شود که‌ عطش‌ کمال‌ جویی‌ انسان‌ را سیراب‌ می‌کند و چنین‌ویژگی‌ جز در ادیان‌ و مکاتب‌ توحیدی‌ یافت‌ نمی‌شود.
حماسة‌ عاشورا خود یک‌ مکتب‌ فکری‌ است‌ که‌ در سال‌ 61 (ه.ق‌) امام‌ حسین‌ ویارانش‌ و اهل‌ بیتش‌ در کربلا آفریدند، اینک‌ که‌ تقریباً یک‌ 1400 سال‌ از آن‌ می‌گذرد،هنوز هم‌ جدید است‌ و در هر زمان‌ حرف‌ و طرحی‌ نو دارد. طبع‌ نوگرا و تکثر طلب‌ انسان‌،هیچ‌ گاه‌ تاکنون‌ از درس‌ها، عبرت‌ها، پیام‌ها و طرز نگرش‌ مکتب‌ِ حماسی‌ عاشورا خسته‌نشده‌ است‌. و راستی‌ این‌ مکتب‌ چه‌ حرفی‌ در هر زمان‌ برای‌ گفتن‌ دارد و سرّ این‌جاودانگی‌ در چیست‌؟ و عاشورا چند چهره‌ دارد؟ به‌ قول‌ استاد مطهری‌:
«حادثة‌ عاشورا دو چهره‌ دارد: یکی‌ سیاه‌ و دیگری‌ سفید. یک‌ نوع‌ پستی‌ و لئامت‌در صفحة‌ سیاه‌ دارد، اما آیا تاریخچة‌ عاشورا فقط‌ رثا است‌؟ نه‌، صفحه‌ای‌ دیگر دارد که‌همه‌اش‌ افتخار و حماسه‌ است‌... حسین‌ یک‌ تن‌ نیست‌ که‌ سرش‌ را جدا کردند، حسین‌یک‌ مکتب‌ است‌ و بعد از مرگش‌ زنده‌تر می‌شود».
و نیز حادثه‌ عاشورا با آن‌ که‌ نفس‌ حادثه‌ ویژگی‌های‌ یک‌ طرز تفکر را ندارد،جاودانگی‌ خود را حفظ‌ کرده‌ است‌. ده‌ها میلیارد انسان‌ شیفته‌ و شیدا در طول‌ تاریخ‌ این‌حادثه‌ هر سال‌، بر مظلومیت‌ حسین‌ و شهیدان‌ کربلا اشک‌ ریخته‌اند، اگر قطره‌های‌ این‌اشک‌ها در یک‌ زمان‌ جمع‌ گردد، طوفانی‌ عظیم‌ و سیلاب‌ سهمگین‌ به‌ پا خواهد کرد که‌جهان‌ را به‌ غرقاب‌ می‌کشاند. حال‌ آن‌ که‌ در جهان‌ حوادث‌ بسیار هولناک‌تر و دهشتناک‌تراز حادثة‌ عاشورا رخ‌ داده‌ است‌، اما چرا قطره‌ اشکی‌ بر ماتم‌ این‌ حوادث‌ از چشم‌ انسان‌نمی‌ریزد؟ اسکندر کبیر، در حمله‌ به‌ مشرق‌ زمین‌ و چنگیزخان‌ مغول‌ در حمله‌ به‌ آسیای‌میانه‌ و ایران‌ چه‌ جنایت‌ هایی‌ را که‌ مرتکب‌ نشدند، اما کدام‌ چشمی‌ بر ویرانه‌های‌ تمدن‌بین‌النهرین‌ در حملة‌ اسکندر و قتل‌ عام‌های‌ شهرهای‌ سمرقند، بامیان‌، بلخ‌، کابل‌،نیشابور و... در فتنة‌ مغول‌، اشک‌ ریخته‌اند؟
مگر، جنگ‌های‌ صلیبی‌ فراموش‌ شده‌ است‌ که‌ در یک‌ حادثه‌ از این‌ جنگ‌هاقساوت‌ و بی‌ رحمی‌ انسان‌ چنان‌ به‌ اوج‌ خود رسید که‌ سیلاب‌ خون‌ از کوچه‌های‌ شهربیت‌المقدس‌ جاری‌ گردید. از فجایع‌ جنگ‌های‌ جهانی‌ اول‌ و دوم‌ چندان‌ فاصله‌نگرفته‌ایم‌. در جنگ‌ جهانی‌ اول‌ و دوم‌ ده‌ها میلیون‌ نفر کشته‌ شدند، جهان‌ به‌ ویرانه‌ای‌تبدیل‌ گردید. قساوت‌ انسان‌ بالاتر از آن‌ می‌شود که‌ در بمباران‌ اتمی‌ «ناکازاکی‌» و«هیروشیما» صدها هزار نفر انسان‌ بی‌ گناه‌ در یک‌ لحظه‌ به‌ کام‌ مرگ‌ فرستاده‌ شد.
در حالی‌ که‌ در حادثة‌ عاشورا 72 تن‌ به‌ شهادت‌ رسیدند، از جمله‌ پنج‌ کودک‌ ونوجوان‌ و یک‌ زن‌. بر پیکر شهیدان‌ کربلا اسب‌ تاختند، خیمه‌گاه‌ را تاراج‌ کردند و آتش‌زدند و زنان‌ و کودکان‌ را به‌ اسارت‌ بردند، ولی‌ چرا این‌ حادثه‌ در طول‌ تقریباً 1400 سال‌قلب‌ جامعه‌ بشری‌ را به‌ رقت‌ آورده‌ و بر شهیدان‌ کربلا و اسارت‌ اهل‌ بیت‌ اشک‌ ریخته‌اند؟
قطعاً جهان‌ و انسان‌ها فجایع‌ هولناک‌تر از حادثه‌ کربلا از نظر کمّی‌ دیده‌اند، ولی‌اگر به‌ جنبه‌ کیفی‌ و معنوی‌ حادثه‌ عاشورا بنگریم‌؛ یعنی‌ هدف‌، پاک‌ باختگی‌، عملکرد و...باید اعتراف‌ کرد که‌ تا کنون‌ در تاریخ‌ بشر فاجعه‌ای‌ هولناک‌تر از حادثه‌ عاشورا رخ‌ نداده‌است‌ و رمز جاودانگی‌ حماسه‌ عاشورا نیز در بعد معنوی‌ آن‌ نهفته‌ است‌. به‌ همین‌ جهت‌شخصیت‌ امام‌ حسین‌(ع) نیز غیر از شخصیت‌ هایی‌ است‌ که‌ در تاریخ‌ حادثه‌ آفریده‌اند.
به‌ قول‌ استاد شهید مطهری‌:
«حسین‌(ع) یک‌ شخصیت‌ حماسی‌ است‌، اما نه‌ آن‌ طوری‌ که‌ جلال‌الدین‌خوارزمشاهی‌ یک‌ شخصیت‌ حماسی‌ است‌ و نه‌ آن‌ طورکه‌ رستم‌ افسانه‌ای‌ یک‌ شخصیت‌حماسی‌ است‌. حسین‌(ع) شخصیت‌ حماسی‌ است‌، اما حماسة‌ انسانیت‌، حماسة‌بشریت‌،... حادثة‌ حسین‌، روح‌ حسین‌، همه‌ چیز حسین‌ هیجان‌ است‌، تحریک‌ است‌،درسی‌ است‌.»
در بسیاری‌ از حوادث‌ و رویدادهایی‌ که‌ در جهان‌ رخ‌ می‌دهد، اتفاق‌هایی‌ است‌ که‌در اصل‌ برنامه‌ و طرح‌ نیست‌، بلکه‌ در روند حوادث‌ رخ‌ می‌دهد، اما حوادث‌ عاشورا برمبنای‌ اتفاق‌ نیست‌، امام‌ حسین‌(ع) وقتی‌ با اهل‌ بیتش‌ از مدینه‌ به‌ سوی‌ مکه‌ حرکت‌می‌کند، علاوه‌ بر چهارچوبة‌ کلی‌ هدف‌، برنامه‌های‌ حوادث‌ آینده‌ را نیز در نظر دارد. شبی‌قبل‌ از حرکت‌ کنار مرقد جدّش‌ در مدینه‌ به‌ راز و نیاز مشغول‌ بود، پیامبر گرامی‌ اسلام‌(ص)را در خواب‌ دید: فرمود:
«یا حسین‌ اُخرج‌ الی‌ العراق‌ فان‌ّ اللّه‌ قد شاء ان‌ یراک‌ قتیلا؛ ای‌ حسین‌ بسوی‌عراق‌ حرکت‌ کن‌ که‌ خداوند می‌خواهد تو را کشته‌ ببیند».
این‌ خود، نوعی‌ الهام‌ حادثة‌ خونین‌ کربلا برای‌ او بود و اسارت‌ اهل‌بیت‌ هم‌ تکمیل‌کنندة‌ همین‌ نقش‌ خونین‌ است‌. آغاز این‌ حرکت‌ از یک‌ «نه‌» شروع‌ می‌شود و به‌ اسارت‌ وخرابه‌ نشینی‌ اهل‌ بیت‌ امام‌ حسین‌(ع) پایان‌ می‌پذیرد. مجموع‌ این‌ حوادث‌، تفکرجاودانه‌ای‌ را به‌ وجود آورده‌ که‌ بشر برای‌ همیشه‌ از آن‌ درس‌ می‌آموزد.
جاودانگی‌ حماسه‌ عاشورا در یک‌ چیز نهفته‌ است‌ و آن‌ «هدف‌ متعالی‌ در حماسه‌عاشورا» است‌.
هدف‌ متعالی‌ در حماسه‌ عاشورا
بعضی‌ وقت‌ها به‌ انگیزه‌ نیز «هدف‌» اطلاق‌ می‌شود، ولی‌ مراد از «هدف‌» در این‌جا«مرام‌» و «مقصود»ی‌ است‌ که‌ در نهایت‌، نهضتی‌ و یا مکتبی‌ بدان‌ نائل‌ می‌آید. از این‌جهت‌ «نفس‌ هدف‌» و «شیوة‌ هدف‌» نقش‌ اساسی‌ را در جاودانگی‌ جریان‌ و عملکرد دارد.
بسیاری‌ از اهداف‌ سرشت‌ نیک‌ و انسانی‌ دارند، شعارهایی‌ را که‌ برمی‌گزینند نیزانسانی‌ است‌ و رهایی‌ انسان‌ را از یوغ‌ اسارت‌ و استبداد نوید می‌دهد، ولی‌ شیوه‌های‌عملکردشان‌ خود فاجعه‌های‌ بزرگ‌ را برای‌ انسان‌ آفریده‌ است‌؛ مثلاً مارکسیسم‌ که‌ به‌حمایت‌ از قشر مظلوم‌ و زحمتکش‌ دهقان‌ و کارگر برخاست‌ و ایدئولوژی‌ مکتب‌ خود را درحمایت‌ از پرولتاریا قرار داد، اهداف‌ انسانی‌ و شعارهای‌ انسانی‌ داشت‌.
اما، آیا تصفیه‌های‌ خونین‌ و قتل‌ عام‌های‌ اوایل‌ پیروزی‌ انقلاب‌ اکتبر 1917 وجنایات‌ هولناک‌ استالین‌، با چنین‌ اهداف‌ سازگاری‌ و هم‌خوانی‌ داشت‌؟ ایجاددیکتاتوری‌های‌ سرخ‌ در کشورهای‌ بلوک‌ شرق‌ با زور نیزه‌ و چکمه‌ و اشغال‌ افغانستان‌ وکشتن‌ نزدیک‌ به‌ یک‌ میلیون‌ نفر، با کدام‌ اهداف‌ انسانی‌ و شعارهای‌ انسانی‌ مطابقت‌دارد؟
نهضت‌ فمنیسم‌، که‌ از حقوق‌ زنان‌ و آزادی‌ آنان‌ دفاع‌ می‌کرد، شعارهای‌ نویدبخش‌را برای‌ به‌ دست‌ آوردن‌ حقوق‌ زنان‌ در محل‌ کارشان‌ و نیز در خانواده‌ و حضور و سهم‌گیری‌مساوی‌ آنان‌ با مردان‌ در جامعه‌ و مقام‌های‌ اجتماعی‌ را سر می‌داد، امروز چه‌ دستاوردی‌برای‌ زنان‌ دنیا به‌ ارمغان‌ آورده‌ است‌؟ نتیجة‌ این‌ همه‌ تلاش‌ در طول‌ این‌ مدت‌، این‌ شدکه‌ زن‌ غربی‌، زن‌ فمنیستی‌ تبدیل‌ به‌ کالای‌ بازاری‌ شده‌ است‌ که‌ هویت‌ و شرافت‌ و عفت‌انسانی‌ خود را به‌ دست‌ تندبادهای‌ هوس‌ سپرده‌. خود تبدیل‌ به‌ کالا و متاع‌ بازار گردیده‌ وفقط‌ وسیلة‌ لذت‌ و استفاده‌ جویی‌ مردان‌ در بازار مکاره‌ شده‌ است‌.
بدین‌ جهت‌ در بسیاری‌ از نهضت‌ها، قیام‌ها و مکتب‌ها ممکن‌ است‌، شعارهاانسانی‌ باشد، اما عملکردها غیر انسانی‌. نیز ممکن‌ است‌ هدف‌ها انسانی‌ باشد، اما درمسیر مبارزه‌ به‌ مسیری‌ منتهی‌ شود که‌ نتیجه‌ و دستاورد مصیبت‌ بار و غمبار داشته‌ باشد.
بنابراین‌، سلامت‌ هدف‌ در گرو استراتژی‌ صحیح‌، و استراتژی‌ صحیح‌، در گروعملکرد صحیح‌ تا رسیدن‌ به‌ مقصود است‌ و در پیچ‌ و خم‌ همین‌ خط‌ سیر است‌ که‌هدف‌ها و مکتب‌های‌ انسانی‌ انگشت‌ شمار می‌گردد.
در کنار اینها مکتب‌ هایی‌ هستند که‌ به‌ تعالی‌ انسان‌ بالاتر از جهان‌ مادی‌می‌اندیشد، چنین‌ مکاتبی‌ توحیدی‌ و الهی‌ است‌ که‌ مکتب‌ و هدف‌ حسین‌(ع) جزءمکاتب‌ و اهداف‌ توحیدی‌ و الهی‌ به‌ شمار می‌رود. امام‌ حسین‌(ع) برای‌ رسیدن‌ به‌ هدف‌،دو شعار و یا دو روش‌ را انتخاب‌ کرد که‌ عبارت‌ بود از: مبارزه‌ با طاغوت‌ و اصلاح‌ امت‌جدش‌.
شیوه‌ مبارزه‌ در حماسه‌ حسینی‌
الف‌: مبارزه‌ با طاغوت‌
امام‌ حسین‌(ع) مبارزه‌ با طاغوت‌ را با امتناع‌ از بیعت‌ و «نه‌»گفتن‌ آغاز کرد، چهرة‌یزید را افشا نمود، دعوت‌ مردم‌ کوفه‌ را با فرستادن‌ مسلم‌ پاسخ‌ داد و با حرکت‌ از مکه‌ به‌سوی‌ کربلا به‌ میعادگاه‌ عشق‌ رسید.
1ـ امتناع‌ از بیعت‌
نهضت‌ و قیام‌ امام‌ حسین‌(ع) با «نه‌» آغاز می‌شود، درست‌ مانند جدش‌ رسول‌الله‌(ص) و دیگر انبیای‌ الهی‌ که‌ رسالت‌ و مبارزة‌ خود را با «نه‌» آغاز کردند. همة‌ انبیای‌الهی‌ در برابر بت‌های‌ بی‌جان‌ که‌ مظهر جاهلیت‌ و شرک‌ بود«نه‌» گفته‌اند و انسان‌هایی‌ راکه‌ سر در برابر بت‌ها می‌ساییدند، آنان‌ را از جمود جاهلیت‌ رهانیده‌اند.
(قولوا لا اله‌ الّا اللّه‌ تفلحوا) اولین‌ ندایی‌ که‌ جزیرة‌ العرب‌ را از شرک‌ و بت‌پرستی‌ و جاهلیت‌ نجات‌ بخشید و نور توحید در سراسر دنیا عالم‌ گیر شد. زمان‌ امام‌حسین‌(ع) دیگر زمان‌ جاهلیت‌ و بت‌ پرستی‌ نیست‌. انسان‌ها علناً در برابر بت‌ها سر به‌سجده‌ نمی‌سایند، ولی‌ بت‌های‌ دیگری‌ در جامعة‌ اسلامی‌ قد برافراشته‌ است‌. این‌ بت‌هابی‌ جان‌ نیست‌، بت‌های‌ جان‌دارند و در رأس‌ این‌ بت‌ها و بتچه‌ها طاغوت‌ است‌ که‌ دربتکده‌ سبز شام‌ لانه‌ دارد.
یزید، بزرگ‌ترین‌ طاغوت‌ عصر امام‌ حسین‌(ع) است‌، این‌ طاغوت‌ هیچ‌ تفاوتی‌ بافرعون‌ زمان‌ حضرت‌ موسی‌(ع) ندارد (اذهب‌ الی‌ فرعون‌ انّه‌ طغی‌) یزید هم‌ سر به‌طغیان‌ نهاده‌ است‌.
اینک‌ خلیفه‌ اسلام‌ غرق‌ در لهو و لعب‌ است‌، شراب‌ شربت‌ سکرآور زندگی‌ اوست‌،از سیاست‌ چیزی‌ نمی‌داند، با بوزینگان‌ و رقاصان‌ و زنان‌ مغنّیه‌ دمساز است‌.
معاویة‌ بن‌ ابی‌ سفیان‌ هرچند که‌ بر اریکة‌ قدرت‌ اسلام‌ تکیه‌ زده‌ و از پیروزی‌ظاهری‌ در صفین‌ در برابر علی‌(ع) سرمست‌ است‌ و از صلح‌ با امام‌ حسن‌(ع) دلشاد، ولی‌خداوند عذاب‌ خود را در همین‌ دنیا نیز در خانة‌ او نازل‌ کرده‌ است‌. یزید سوهان‌ روح‌ معاویه‌شده‌ است‌، نابخردی‌ها و هرزه‌گردی‌های‌ او، کاخ‌ آمال‌ و آرزوهای‌ معاویه‌ را فرو می‌ریزند.حکومت‌ موروثی‌ بنی‌امیه‌ طمع‌ سیرنشدنی‌ معاویه‌ است‌. او توصیه‌های‌ پدرش‌ ابی‌ سفیان‌را هر صبح‌ و شام‌ با خود زمزمه‌ می‌کند که‌ در خلوت‌ جمع‌ امویان‌ گفت‌:
«اکنون‌ که‌ قدرت‌ و حکومت‌ در دست‌ شما افتاده‌ است‌، آن‌ را همچون‌ گویی‌ به‌ یک‌دیگر پاس‌ دهید و کوشش‌ کنید که‌ از دودمان‌ بنی‌امیه‌ بیرون‌ نرود، من‌ سوگند یاد می‌کنم‌به‌ آنچه‌ به‌ آن‌ عقیده‌ دارم‌ که‌ نه‌ عذابی‌ در کار است‌ و نه‌ حسابی‌ و نه‌ بهشتی‌ و نه‌ جهنّمی‌ ونه‌ قیامتی‌».
اینک‌ که‌ غیر از یزید، کس‌ِ دیگری‌ ندارد، با کمال‌ وقاحت‌ و بی‌شرمی‌ با زیر پاگذاشتن‌ صلح‌ نامة‌ امام‌ حسن‌(ع) زمینه‌ را برای‌ جانشینی‌ یزیدابن‌معاویه‌ فراهم‌ ساخت‌.و امام‌ حسین‌(ع) بزرگ‌ترین‌ مانع‌ تحقق‌ آمال‌ و آرزوهای‌ معاویه‌ است‌. به‌ همین‌ منظورمعاویه‌ سفری‌ به‌ مدینه‌ کرد، تا رضایت‌ مخالفان‌ یزید را جلب‌ کند. معاویه‌ با امام‌حسین‌(ع) نیز ملاقات‌ کرد و معاویه‌ چه‌ اوصافی‌ را که‌ برای‌ یزید نتراشید، خیال‌ می‌کردامام‌ حسین‌(ع) نمی‌داند که‌ در زندگی‌ خانوادگی‌ معاویه‌ چه‌ می‌گذرد، امام‌ حسین‌(ع)پرخاش‌ کنان‌ در جواب‌ معاویه‌ گفت‌:
«یزید را آن‌ چنان‌ که‌ هست‌ معرفی‌ کن‌، یزید جوان‌ سگ‌باز، کبوتر باز و بوالهوس‌است‌ که‌ عمرش‌ با ساز و آواز و خوش‌گذرانی‌ می‌گذرد، یزید را آن‌ گونه‌ که‌ هست‌ معرفی‌کن‌، و این‌ گونه‌ تلاش‌های‌ بی‌ثمر را کنار بگذار».
سرانجام‌ این‌ گوی‌ قدرت‌ به‌ یزید پاس‌ داده‌ شد و معاویه‌ که‌ در واپسین‌ روزها علیل‌و افلیج‌ شده‌ بود، نگران‌ هرزگی‌ یزید بود. اگر معاویه‌ پوستینی‌ از اسلام‌ را در کاخ‌ سبزش‌برافراشته‌ بود، اینک‌ همین‌ پوستین‌ نیز زیر پای‌ بوزینه‌ و رقاصان‌ یزید تکه‌تکه‌ شده‌است‌. و همه‌ چیز را با معیارهای‌ جاهلی‌ قبیله‌ و میراث‌ خونی‌ می‌نگرد. وقتی‌ سر امام‌حسین‌(ع) را بعد از حادثة‌ عاشورا نزد او آوردند، از پیروزی‌ قبیلة‌ بنی‌امیه‌ بر بنی‌هاشم‌سرمست‌ شد و سرود:
«لعبت‌ هاشم‌ بالملک‌ فلاخبر جاء و لا وحی‌ نزل‌»
- بنی‌هاشم‌ با حکومت‌ بازی‌ کرد، در حالی‌ که‌ نه‌ وحی‌ نازل‌ شده‌ و نه‌ خبری‌ از وحی‌است‌.
اینک‌ چنین‌ شخصی‌ بر خلافت‌ اسلام‌ تکیه‌ زده‌ و می‌خواهد بر دستی‌ که‌ از مستی‌شراب‌ مرتعش‌ است‌، امام‌ حسین‌(ع) دست‌ بیعت‌ بگذارد!
یزید بدون‌ کوچک‌ ترین‌ تردیدی‌ می‌خواهد «حق‌» پنجة‌ تسلیم‌ در پنجة‌ «باطل‌»بگذارد. شعور یزید به‌ اندازة‌ معاویه‌ نیست‌، تا دریابد که‌ چنین‌ کاری‌ شدنی‌ نیست‌، امام‌حسین‌(ع) با بد بیعت‌ کند!
«... اکنون‌ حسین‌ در برابر دو نتوانستن‌ قرار گرفته‌، نه‌ می‌تواند خاموش‌ بماند ومسئولیت‌ جنگیدن‌ باظلم‌ را دارد، و نه‌ می‌تواند فریاد کند، تنها مانده‌ و با دست‌ خالی‌ بارمسئولیت‌ها بر دوش‌ اوست‌، باید بجنگد اما نمی‌تواند. شگفتا بایستن‌ و نتوانستن‌!»
نتوانستن‌ نیز او را از این‌ بایستن‌ معاف‌ نمی‌کند، چه‌ مسئولیت‌ بر دوش‌ آگاهی‌انسانی‌ اوست‌. زادة‌ حسین‌ بودن‌ اوست‌، پس‌ چه‌ کند؟ متولیان‌ عقل‌ و دین‌ می‌گویند: «نه‌»و حسین‌ می‌گوید: «آری‌».
امام‌ حسین‌(ع) به‌ والی‌ مدینه‌ که‌ مأمور بیعت‌ گرفتن‌ از امام‌ برای‌ یزید بود، پاسخ‌«نه‌» می‌دهد و این‌ آغازی‌ می‌شود برای‌ یک‌ حرکت‌ و حماسة‌ خونین‌ و جاودانه‌ در تاریخ‌ وخود فریاد می‌زند:
«الا و ان‌ّ الدعی‌ بن‌ الدعی‌ قد رکزنی‌ بین‌ اثنتین‌. بین‌ الذّلة‌ و السلّة‌، هیهات‌ منّاالذّله‌؛ هان‌! حرام‌زاده‌، فرزند حرام‌زاده‌ ]عمرسعد[ مرا بین‌ مرگ‌ و ذلت‌ قرار داده‌ است‌، اما ازما ذلت‌ و خواری‌ به‌ دور است‌.»
در آخرین‌ لحظه‌ و آخرین‌ اتمام‌ حجّت‌ نیز بر پیمان‌ و تصمیم‌ خود استوار است‌ وجواب‌ دندان‌ شکنی‌ به‌ عمر سعد فرمانده‌ سپاه‌ یزید در کربلا می‌دهد:
«لا واللّه‌ لا اعطیهم‌ بیدی‌ اعطا الذلیل‌ و لا افر فرار العبید».
نه‌ به‌ خدا سوگند! مانند دست‌ دادن‌ ذلیل‌ دست‌ بیعت‌ به‌ شما نمی‌دهم‌ و چون‌بندگان‌ فراری‌، پا به‌ فرار نمی‌گذارم‌.
2ـ هشدار به‌ امت‌ به‌ خواب‌ رفته‌
امام‌ حسین‌(ع) در دوره‌ای‌ بار امامت‌ را بر دوش‌ کشید که‌ انحراف‌ها، کژی‌ها وبدعت‌ها کمر اسلام‌ را شکسته‌ بود، عصری‌ که‌ اندیشه‌ها فلج‌ شده‌ و سلول‌های‌ سرطانی‌القائات‌ «مرجئه‌» و «جبریه‌» در پیکر اسلام‌ در حال‌ رشد بود. اسلام‌ از درون‌ به‌ تهی‌ شدن‌پیش‌ می‌رفت‌. اسلام‌ ظاهری‌ و اسلام‌ حکومتی‌ ملعبة‌ دست‌ معاویه‌ بود.
یاران‌ نخستین‌ پیامبر که‌ حکومت‌ توحیدی‌ ده‌ ساله‌ پیامبر را در مدینه‌ تجربه‌ کرده‌بودند، به‌ سه‌ گروه‌ تقسیم‌ شده‌ بودند: گروهی‌ انحراف‌ را تحمّل‌ نتوانستند، فریاد کشیدند وکشته‌ شدند؛ مثل‌ ابوذر، عمار، عبداللّه‌ بن‌ مسعود، میثم‌ و حجر بن‌ عدی‌.
گروهی‌ که‌ بهشت‌ را به‌ جای‌ آن‌ که‌ در جبهة‌ جهاد به‌ دست‌ آورند، در کنج‌ امن‌ریاضت‌ و خلوت‌ می‌خواستند به‌ دست‌ آورند و گوشة‌ مسجد خزیدند.
دستة‌ سوم‌، از جهاد و هجرت‌ و بدر و اُحد و حنین‌ و مدینه‌ و... که‌ در کنار پیامبرافتخارهایی‌ کسب‌ کرده‌ بودند، همه‌ را در کاخ‌ سبز معاویه‌ به‌ فروش‌ رساندند.
با شهادت‌ حجر بن‌ عدی‌ نیروی‌ انقلابی‌ و مبارزی‌ که‌ علیه‌ حاکمیت‌ اموی‌ مبارزه‌می‌کردند، به‌ تحلیل‌ رفت‌. سایه‌ دهشت‌ معاویه‌ در سراسر سرزمین‌های‌ اسلامی‌ حکم‌فرما گشت‌. کوفه‌ که‌ روزگاری‌ مرکز قدرت‌ اسلام‌ و خلافت‌ علی‌ بن‌ ابی‌طالب‌(ع) بود،روحیه‌، شخصیت‌، هویّت‌ انقلابی‌ و مبارزاتی‌ دوران‌ علی‌(ع) را از دست‌ داده‌ بود.
فرهنگ‌ همکاری‌ و تعاون‌ میان‌ امت‌ اسلامی‌ وجود نداشت‌، دیگر آن‌ روزگاران‌گذشته‌ بود که‌ پیامبر اسلام‌(ص) همة‌ افراد امت‌ را مسئول‌ هم‌ دیگر می‌دانست‌: «کلکم‌ راع‌و کلکم‌ مسئول‌ عن‌ رعیته‌؛ تمام‌ شما مسلمانان‌ به‌ منزلة‌ نگهبان‌ یک‌ دیگرید و همة‌ شمانسبت‌ به‌ خودتان‌ مسئولید».
و دکتر جعفر شهیدی‌ در کتاب‌ تحقیقی‌ قیام‌ حسین‌(ع) می‌نویسد:
«هر اندازه‌ مسلمانان‌ از عصر پیامبر دور می‌شدند، خوی‌ها و خصلت‌های‌مسلمانی‌ را بیشتر فراموش‌ می‌کردند و سیرت‌های‌ عصر جاهلی‌ به‌ تدریج‌ بین‌ آنان‌ زنده‌می‌شد، برتری‌ فروشی‌ نژادی‌، گذشتة‌ خود را فرایاد رقیبان‌ خود آوردن‌، روی‌ در روی‌ایستادن‌ تیره‌ها و قبیله‌ها به‌ خاطر تعصب‌های‌ نژادی‌ و کینه‌ کشی‌ از دیگری‌».
در چنین‌ شرایطی‌، امام‌ حسین‌ زنگ‌ خطر را به‌ صدا درآورد. وقتی‌ آگاه‌ شد که‌ یزیدبن‌ معاویه‌ خلیفة‌ مسلمانان‌ شده‌ است‌، با تأسف‌ اظهار کرد:
«انّا للّه‌ و انّا الیه‌ راجعون‌ و علی‌ الاسلام‌ السلام‌، اذ قد بُلیت‌ الامّة‌ براع‌ مثل‌ یزید؛فاتحه‌ اسلام‌ را باید خواند، زمانی‌ که‌ امت‌ اسلام‌ خلیفه‌ای‌ مثل‌ یزید داشته‌ باشد».
و نیز در مسیر راه‌ در خطابه‌ای‌ دیگر فرمود:
«الا ترون‌ ان‌ّ الحق‌ لا یُعمل‌ به‌ و ان‌ّ الباطل‌ لا یتنهی عنه‌».
هدف‌ از هشدارها و بیدارگری‌های‌ امام‌ حسین‌ نه‌ آن‌ بود که‌ مردم‌ را به‌ قیام‌سراسری‌ فراخواند. زیرا جامعه‌ای‌ که‌ به‌ خواب‌ رفته‌، گوش‌ها کر و چشم‌ها کور است‌ و تفکرو اندیشه‌ به‌ انجماد رسیده‌، چگونه‌ می‌تواند به‌ قیام‌ سراسری‌ و عمومی‌ علیه‌ حاکمیت‌ سیاه‌یزید دست‌ براند.
امام‌ به‌ دلیل‌ تکلیف‌ امامت‌، به‌ مردم‌ هشدارهای‌ لازم‌ را داد، تا تلنگری‌ باشد برپیکر چنین‌ جامعة‌ جامد و خموش‌. او هدف‌ بزرگ‌تر، جاودانه‌تر برای‌ زنده‌ کردن‌ دین‌جدّش‌ دارد و چنین‌ هشدارها، جز تلنگر نسبت‌ به‌ هدف‌ مقدس‌ و الهی‌ او نیست‌.
3ـ امام‌ و حرکت‌ به‌ سوی‌ مکه‌
حرکت‌ امام‌ به‌ سوی‌ مکه‌، در راستای‌ تبیین‌ هدف‌ و آرمان‌ بزرگی‌ که‌ دارد، تبلورپیدا می‌کند. «امت‌ باید بداند که‌ چرا حسین‌(ع) قیام‌ می‌کند و هدف‌ آن‌ بزرگوار از نهضت‌چیست‌... اطلاع‌ امت‌ از هدف‌ مقدس‌ حسین‌(ع) از یک‌ طرف‌، خود به‌ منزلة‌ اعلام‌ خطرجدّی‌ است‌ به‌ آنان‌که‌ وضع‌ فوق‌ العاده‌ و غیر عادی‌ اجتماع‌ را بدین‌ وسیله‌ دریابند؛ آن‌چنان‌ وضعی‌ که‌ فرزند امیرالمؤمنین‌(ع) هستی‌ اسلام‌ و موجودیت‌ قرآن‌ را در معرض‌سقوط‌ می‌بیند و برای‌ نجات‌ آن‌ ناچار دست‌ به‌ آن‌ نهضت‌ مقدس‌ و خونین‌ می‌زند».
آن‌ روز که‌ وسایل‌ ارتباط‌ جمعی‌ نبود، امام‌(ع) برای‌ تبلیغ‌ و تبیین‌ هدفش‌، بهترین‌زمان‌ و مکان‌ را انتخاب‌ کرد، موسمی‌ که‌ حاجیان‌ از سراسر عالم‌ اسلام‌ به‌ مکه‌ می‌آیند وناگهان‌ در روز عرفه‌ حج‌ را ناتمام‌ می‌گذارد و به‌ سوی‌ کربلا حرکت‌ می‌کند، تا به‌ امت‌بفهماند که‌ زنده‌ کردن‌ روح‌ اسلام‌ و دمیدن‌ خون‌ در شریان‌های‌ اسلام‌ و زنده‌ کردن‌ عدالت‌و سیرة‌ توحیدی‌ رسول‌ الله‌(ص) بزرگ‌ترین‌ تکلیف‌ الهی‌ است‌ که‌ از همة‌ تکالیف‌ بزرگ‌ترو مهم‌تر است‌. تکلیفی‌ که‌ علی‌(ع) پنج‌ سال‌ به‌ خاطر آن‌ سخت‌ترین‌ شرایط‌ را متحمّل‌شد و خونش‌ در محراب‌ مسجد ریخته‌ گردید. اینک‌ زمان‌ قربانی‌ شدن‌ فرد دیگری‌ است‌،تا خون‌ در رگ‌های‌ جامعة‌ اسلامی‌ به‌ جریان‌ افتد و پاسخی‌ باشد برای‌ کسانی‌ که‌می‌خواستند دین‌شان‌ را به‌ دور از نبرد حق‌ و باطل‌ و خطر مبارزة‌ سیاسی‌ و اجتماعی‌، درحرم‌ امن‌ الهی‌ حفظ‌ کنند.
عبداللّه‌ زبیر در ملاقاتی‌ که‌ با امام‌ حسین‌ دارد، می‌خواهد که‌ چون‌ خودش‌ در حرم‌امن‌ الهی‌ پناهنده‌ شود، امام‌ حسین‌(ع) در جواب‌ می‌گوید:
«کشته‌ شدنم‌ در کربلا، پیش‌ من‌ از کشته‌ شدنم‌ در حرم‌ محبوب‌تر است‌».
4ـ امام‌(ع) و دعوت‌ مردم‌ کوفه‌
امام‌ می‌دانست‌ که‌ این‌ مردم‌ با پدرش‌ امام‌ علی‌(ع) و برادرش‌ امام‌ حسن‌(ع) چه‌کرده‌ است‌ و این‌ شهر شهرت‌ بی‌وفایی‌ را با خود همراه‌ دارد؛ با آن‌ همه‌ بنابر وظیفه‌ای‌ که‌بر دوش‌ دارد، مسلم‌ بن‌ عقیل‌ را می‌فرستد، تا پاسخی‌ باشد برای‌ دعوت‌های‌ آن‌ مردم‌، که‌با سفیرش‌ چه‌ می‌کنند.
«زمانی‌ کوفه‌ مرکز ارتش‌ اسلام‌ بود و اگر امام‌ حسین‌ به‌ کوفه‌ نمی‌رفت‌ امروز تمام‌مورخین‌ دنیا او را ملامت‌ می‌کردند، چرا به‌ آن‌جا نرفتی‌؟... از کوفی‌ها و مردم‌ عراق‌شجاع‌تر و سلحشورتر وجود نداشت‌، در عین‌ حال‌ همین‌ مردمی‌ که‌ 18 هزار بیعت‌ کننده‌داشت‌... چون‌ زیادبن‌ابیه‌ سال‌ها در کوفه‌ حکومت‌ کرده‌ بود، آن‌ قدر چشم‌ درآورده‌ بود... به‌کلی‌ احساس‌ شخصیت‌ خود را از دست‌ داده‌ بود».
ب‌: اصلاح‌ امت‌ جدّ
دومین‌ شعار یا استراتژی‌ اساسی‌ امام‌ حسین‌(ع) «اصلاح‌ امت‌ جدش‌» بود. دروصیت‌ نامه‌ای‌ که‌ به‌ برادرش‌ محمد حنفیه‌ نوشته‌ است‌، انگیزه‌ قیام‌ خود را اصلاح‌ امت‌جدّش‌ معرفی‌ می‌کند:
«انّی‌ لم‌ أخرُج‌ اشراً و لا بَطِراً و لا مفسداً و لا ظالماً و انّما خرجت‌ لطلب‌ الاصلاح‌فی‌ امة‌ جدّی‌؛ من‌ نه‌ از روی‌ خودخواهی‌ و سرکشی‌ و هوسرانی‌ و نه‌ برای‌ ایجاد فساد وستمگری‌ به‌ پا خاستم‌، بلکه‌ هدف‌ من‌ از این‌ حرکت‌ اصلاح‌ امت‌ جدم‌ بوده‌ است‌».
امام‌ حسین‌(ع) اصلاح‌ گری‌ را در دو شیوه‌ انجام‌ داد: یکی‌ امر به‌ معروف‌ و نهی‌ ازمنکر و دیگری‌ عمل‌ و زنده‌ کردن‌ سیرة‌ پیامبر(ص) و علی‌(ع) بود.
1ـ امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منکر
این‌ که‌ امام‌ حسین‌(ع) اساس‌ نهضت‌ خود را امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منکر قرار داد،نشان‌ دهنده‌ این‌ مطلب‌ است‌ که‌ امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منکر تا چه‌ اندازه‌ در اصلاح‌،بیداری‌، روشنگری‌، سلامت‌ و بهداشت‌ روحی‌ و روانی‌ و فیزیکی‌، جامعه‌ اسلامی‌ نقش‌ واهمیّت‌ دارد.
اهمیت‌ امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منکر از نظر قرآن‌ تا آن‌ حد است‌ که‌ مسلمانان‌ رابهترین‌ امت‌ می‌داند، چون‌ امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منکر می‌کنند:
(کُنتم‌ خیر امة‌ اخرجت‌ للناس‌، تأمرون‌ بالمعروف‌ و تنهون‌ عن‌ المنکر)؛ شمامسلمانان‌ بهترین‌ امت‌ هستید که‌ به‌ نفع‌ بشریت‌ ظهور کرده‌اید که‌ امر به‌ معروف‌ و نهی‌ ازمنکر می‌کنید.»
و قرآن‌ امت‌های‌ پیشین‌ را نکوهش‌ می‌کند که‌ چرا امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منکرنکردند:
(فلولا کان‌ من‌ القرون‌ من‌ قبلکم‌ اولوا بقیة‌ ینهون‌ عن‌ الفساد فی‌ الارض‌ الّا قلیلاًممن‌ انجینا منهم‌ و اتّبع‌ الذین‌ ظلموا و ما اُترفوا فیه‌ و کانوا مُجرمین‌ و ما کان‌ ربّک‌لیُهلِک‌َ القُری بظلم‌ و اهلها مُصلحون‌).
پس‌ چرا در میان‌ امت‌های‌ پیشین‌ از شما مردمی‌ دین‌ دار پیدا نشدند که‌ از فساددر زمین‌ جلوگیری‌ کنند، جز دسته‌ای‌ اندک‌ که‌ ما نجاتشان‌ دادیم‌ و ستمگران‌ نعمت‌ها ورفاهی‌ را که‌ بدیشان‌ داده‌ بودیم‌ در راه‌ فساد به‌ کار گرفتند و گناه‌ کار بودند و خدا هیچ‌ قومی‌و اهل‌ دیاری‌ را در صورتی‌ که‌ نیکوکار و مصلح‌ باشند، هلاک‌ نمی‌کند».
بنابراین‌ امام‌ حسین‌(ع) در انگیزة‌ قیامش‌، انگشت‌ روی‌ اساسی‌ترین‌ اصلی‌گذاشت‌ که‌ تداوم‌ آن‌ ضامن‌ بقای‌ اجتماع‌ اسلامی‌ بود و در راه‌ زنده‌ ماندن‌ همین‌ اصل‌حماسة‌ خونین‌ کربلا را آفرید.
در کلمات‌ کوتاهی‌ که‌ از امام‌ حسین‌(ع) باقی‌ مانده‌ و در آن‌ هدف‌ و انگیزه‌های‌قیام‌ و حماسه‌ عاشورا بیان‌ کرده‌، تأکید روی‌ همین‌ اصل‌ و زنده‌ کردن‌ سیرة‌ جدش‌ رسول‌الله‌(ص) دارد و از پاسخ‌ به‌ دعوت‌ مردم‌ کوفه‌، هیچ‌ سخنی‌ به‌ میان‌ نیاورده‌ و در ادامه‌ همان‌وصیت‌ نامه‌ آمده‌ است‌: «اُرید أن‌ آمر بالمعروف‌ و انهی عن‌ المنکر.»
بدین‌ ترتیب‌ امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منکر، یکی‌ از اساسی‌ترین‌ انگیزه‌های‌حماسه‌ حسینی‌ به‌ شمار می‌رود؛ به‌ خصوص‌ در دوره‌ای‌ که‌ سنت‌ و فرهنگ‌ امر به‌ معروف‌و نهی‌ از منکر از میان‌ رفته‌ و در جامعة‌ اسلامی‌، افراد ناشایست‌ تسلط‌ یافته‌اند.
جهان‌ اسلام‌، حاکمی‌ مانند یزید را تاکنون‌ تجربه‌ نکرده‌ بود، او در حقیقت‌ تاوان‌بی‌ تفاوتی‌ و تساهل‌ و تسامح‌ امت‌ اسلامی‌ در برابر امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منکر بود و چه‌زیبا گفته‌ است‌ رسول‌ اکرم‌(ص):
«لتأمُرن‌ بالمعروف‌ و لتنهُن‌ّ عن‌ المنکراً و یُسلّطُن‌ّ اللّه‌ علیکم‌ شرارکم‌. فیدعواخیارکم‌ فلا یستجاب‌ لهم‌؛ امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منکر کنید وگرنه‌ بدان‌ شما، بر شمامسلط‌ می‌شوند و وقتی‌ خوبان‌ شما، شما را می‌خوانند به‌ آنها جوابی‌ داده‌ نمی‌شود».
اینک‌ که‌ تنها امام‌ حسین‌(ع) امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منکر را فریاد می‌کند، بدان‌(طاغوت‌) فرصت‌ را از مردم‌ گرفته‌اند، تا خوبان‌ خود را انتخاب‌ کنند. به‌ همین‌ دلیل‌ است‌که‌ در آن‌ زمان‌ هم‌ فریاد حسین‌ بن‌ علی‌(ع) ناشناخته‌ ماند و هم‌ قیامش‌. چنان‌که‌علی‌(ع) نیز در زمان‌ خودش‌ ناشناخته‌ ماند و فقط‌ چاه‌ بود که‌ صدایش‌ را می‌شنید: «غداًترون‌ ایّامی‌ و یُکشف‌ لکم‌ عن‌ سرایری‌؛ ]امروز مرا نمی‌شناسید[ فردا روزی‌ خواهد آمد که‌مرا خواهید شناخت‌».
2ـ زنده‌کردن‌ سیرة‌ جدش‌
در سال‌ 61 هجری‌ قمری‌، پنجاه‌ سال‌ از حکومت‌ اسلامی‌ و توحیدی‌ پیامبراسلام‌(ص) در مدینه‌ گذشته‌ بود. مشکلاتی‌ که‌ از «سقیفه‌» آغاز شد، بدعت‌های‌ فراوانی‌ رادر پی‌ داشت‌، بعد از 25 سال‌ سکوت‌، علی‌ بن‌ ابی‌طالب‌(ع) کمتر از پنج‌ سال‌ کوشید تاناهنجاری‌ها و بدعت‌ها را از چهرة‌ اسلام‌ بزداید، اما فتنه‌های‌ جمل‌ و صفین‌ و نهروان‌،فرصت‌ها را با خود برد.
سر منشأ این‌ بدعت‌ها و کجی‌ها نیز، تشکیلات‌ ضد اسلامی‌ اموی‌ بود که‌ با والی‌شدن‌ معاویة‌ بن‌ ابی‌سفیان‌ در زمان‌ خلیفة‌ دوم‌، نفوذ خود را در جامعة‌ اسلامی‌ گسترش‌داد.
با عمّال‌ ستمگری‌ چون‌ زیاد بن‌ ابیه‌، عمرو بن‌ العاص‌، سمرة‌ بن‌ جُندب‌ و...حکومت‌ سلطنتی‌ تشکیل‌ داد و چهرة‌ اسلام‌ را وارونه‌ ساخت‌. غارت‌ بیت‌ المال‌، قتل‌ وغارتگری‌، شکنجه‌ و تبعیض‌ نژادی‌، رقابت‌های‌ قبیله‌ای‌، جعل‌ حدیث‌، تفسیر و تأویل‌آیات‌ قرآن‌ به‌ نفع‌ خود، تخدیر افکار عمومی‌، سب‌ و دشنام‌ علی‌(ع)، ترویج‌ نظرات‌ جبریه‌و مرجئه‌ در میان‌ مردم‌ و... از جمله‌ روش‌ها و بدعت‌ها و سنت‌های‌ شومی‌ بود که‌ پس‌ ازرحلت‌ رسول‌ اکرم‌(ص) و دوران‌ معاویه‌، در جامعة‌ اسلامی‌ رواج‌ یافت‌.
علی‌(ع) که‌ عمق‌ فتنه‌ را درک‌ کرده‌ بود، در همان‌ زمان‌ فریاد کشید. ولی‌ گوش‌شنوایی‌ پیدا نشد!
«هان‌! بیمناک‌ترین‌ فتنه‌ها بر شما از نظر من‌ فتنة‌ بنی‌امیه‌ است‌، آن‌ فتنة‌ کور وتاریکی‌ است‌ که‌ دامنة‌ آن‌ فراگیر و همگانی‌ است‌ و گرفتاری‌ آن‌ برای‌ خواص‌ ]پیروان‌علی‌(ع)[ است‌، بلای‌ آن‌ به‌ کسی‌ رسد که‌ بینا و آگاه‌ باشد و به‌ هر کوری‌ که‌ بی‌تفاوت‌ باشد،راه‌ پیدا نکند.
به‌ خدا سوگند! پس‌ از من‌ بنی‌ امیه‌ را زمامداران‌ بدی‌ خواهید یافت‌، مانند شتر پیرو چموشی‌ که‌ با دهانش‌ گاز می‌گیرد».
امام‌ حسین‌(ع) با شعار زنده‌ کردن‌ سیرة‌ رسول‌ اللّه‌(ص) خط‌ بطلان‌ بر بدعت‌ها وکجی‌هایی‌ که‌ فتنة‌ بنی‌ امیه‌ در جامعه‌ اسلامی‌ به‌ وجود آورده‌ بود، کشید. برای‌ مردم‌ یادآورشد که‌ اسلام‌ محمد(ص) آن‌ نیست‌ که‌ معاویه‌ در کاخ‌ سبز شام‌، ردایش‌ را وارونه‌ به‌ تن‌ کرده‌و خلافت‌ ملک‌ موروثی‌ نیست‌، تا به‌ یزید میراث‌ برسد. بلکه‌ سیره‌ رسول‌ خدا(ص) و علی‌بن‌ ابی‌طالب‌(ع) همان‌ سیره‌ حکومت‌ ده‌ ساله‌ توحیدی‌ در مدینه‌ است‌.
استراتژی‌ عملی‌ حماسه‌ عاشورا
گفتیم‌ که‌ جاودانگی‌ حماسه‌ حسینی‌ در هدف‌ متعالی‌ آن‌ است‌ و راهی‌ را که‌ برای‌رسیدن‌ به‌ هدف‌ برگزید، نقش‌ اساسی‌ در جاودانگی‌ حماسة‌ عاشورا دارد. روش‌ عملی‌ امام‌عبارت‌ بود از تربیت‌ یاران‌ و پاک‌ باختگی‌ در راه‌ هدف‌.
1ـ تربیت‌ یاران‌:
هر نهضت‌ و قیامی‌ توسط‌ افراد سازمان‌یافته‌ به‌ وجود می‌آید، کادر تشکیلاتی‌ یک‌نهضت‌، نقش‌ کلیدی‌ در موفقیت‌ها و شکست‌ها دارد. به‌ همین‌ دلیل‌ در نهضت‌های‌توحیدی‌ پیامبران‌ الهی‌ در ابتدا سراغ‌ کادرسازی‌ و تربیت‌ نیرو رفته‌اند، سپس‌ مردم‌ را به‌سوی‌ توحید فرا خوانده‌اند. در حماسه‌ عاشورا نیز امام‌ حسین‌(ع) توانست‌ نیروهایی‌ راتربیت‌ کند و افرادی‌ را با خود همراه‌ سازد که‌ از جهت‌ روحی‌، روانی‌، عقیدتی‌ و جسمی‌برای‌ انجام‌ چنین‌ حماسه‌ای‌ آماده‌ بودند.
معمولاً افراد یک‌ نهضت‌ از میان‌ افراد فعّال‌ و جوان‌ و از نخبگان‌ جامعه‌ انتخاب‌می‌گردد، ولی‌ در حماسه‌ عاشورا افراد گوناگون‌ حضور دارند: زن‌، مرد، پیر، جوان‌ و کودک‌.ولی‌ همین‌ نیروها طوری‌ تربیت‌ شده‌اند که‌ به‌ مرحله‌ «یقین‌» رسیده‌اند، به‌ راهی‌ که‌برگزیده‌اند، باور دارند و به‌ رهبر حماسه‌، به‌ تمام‌ معنا ایمان‌ دارند.
به‌ قول‌ ع‌.ص‌؛
«هر قدر هدف‌ها عالی‌تر و عمیق‌تر و وسیع‌تر باشد، رهبر باید در تهیه‌ نیرو وساختن‌ نفرات‌، رنج‌ها و صدمه‌های‌ زیادتری‌ ببیند و تمام‌ کار را خود به‌ عهده‌ بگیرد...برای‌ هدف‌های‌ بزرگ‌، رهبر باید، انگیزه‌های‌ بزرگ‌ را به‌ وجود بیاورد و مانع‌هایی‌ را که‌ درروحیة‌ سربازانش‌ خانه‌ گرفته‌اند، بیرون‌ بریزد.»
واقعاً تربیت‌ افرادی‌ که‌ برای‌ هدف‌، شهادت‌ و مرگ‌ را انتخاب‌ کنند دشوار است‌،زیرا مانع‌های‌ دنیوی‌ هرکدام‌ سد بزرگی‌ است‌ که‌ انسان‌ها را در خود گرفتار می‌کند، عشق‌به‌ زندگی‌، عشق‌ به‌ جلوه‌های‌ دنیا، عشق‌ به‌ فرزند و زن‌، عشق‌ به‌ اموال‌ و ثروت‌ ، ضعف‌ها،ترس‌ها، منفعت‌ها و... هر کدام‌ دام‌هایی‌اند که‌ انسان‌ را در خود اسیر می‌کند، به‌ همین‌دلیل‌ امام‌ حسین‌(ع) می‌گوید:
«الناس‌ عبید الدنیا و الدین‌ لعق‌ علی‌ السنتهم‌ یحطونه‌ ما درّت‌ معایشهم‌ فاذامحصّوا بالبلاء قل‌ّ الدیّانون‌؛ مردم‌ بندگان‌ دنیایند و دین‌ لق‌ لقة‌ زبانشان‌ در زندگی‌ است‌،زمانی‌ که‌ با پیشامدی‌ امتحان‌ شوند، دین‌ داران‌ کم‌ اند».
حقا که‌ گذر از این‌ همه‌ موانع‌ نیاز به‌ تربیت‌ سخت‌ و دشوار دارد، تنها حسین‌ بن‌علی‌(ع) بود که‌ توانست‌ یاران‌ همدل‌، هم‌ ایمان‌، هم‌ هدف‌، آگاه‌، مؤمن‌، مطیع‌ و آماده‌شهادت‌ تربیت‌ کند. می‌گویند در کربلا نوجوانی‌ که‌ پدرش‌ به‌ شهادت‌ رسیده‌ بود، خدمت‌امام‌ حسین‌(ع) آمد و اجازه‌ میدان‌ خواست‌، امام‌ اجازه‌ نداد و گفت‌: همینکه‌ پدرت‌ شهیدشده‌ بس‌ است‌، برو مواظب‌ مادرت‌ باش‌، جوان‌ عرض‌ می‌کند: یا اباعبداللّه‌، اصلاً این‌شمشیر را مادرم‌ به‌ کمرم‌ بسته‌ است‌».
آیا چنین‌ آمادگی‌ برای‌ شهادت‌، آن‌ هم‌ برای‌ یک‌ نوجوان‌ جز این‌ است‌ که‌ امام‌حسین‌(ع) برای‌ شهادت‌ و قربانی‌ شدن‌ در راه‌ هدف‌، برای‌ یارانش‌ یک‌ بینش‌ و درک‌ قوی‌و فوق‌العاده‌ داده‌ است‌ که‌ اکثر مردم‌ چنین‌ آگاهی‌ و بینشی‌ ندارند؟
یک‌ محقق‌ آلمانی‌ از پیوستن‌ و شهادت‌ حربن‌ یزید ریاحی‌ شگفت‌ زده‌ شده‌،می‌نویسد: «فداکاری‌ حربن‌ یزید در راه‌ حسین‌(ع) پاک‌ترین‌ نوع‌ فداکاری‌ به‌ شمار می‌آید،چون‌ از آن‌ نه‌ منظور مادی‌ داشت‌ و نه‌ معنوی‌. و کامل‌ترین‌ فداکاری‌ است‌، زیرا حربازماندگان‌ خود را هم‌ فدا کرد؛ به‌ طور کلی‌ فداکردن‌ بازماندگان‌ دشوارتر از این‌ است‌ که‌شخص‌ خود را فدا کند... تصور نمی‌کنم‌ که‌ در مغرب‌ زمین‌ بتوان‌ واقعه‌ای‌ نظیر الحاق‌حربن‌ یزید به‌ حسین‌(ع) یافت‌... در مغرب‌ زمین‌ فداکاری‌ متعدد هست‌، اما به‌ نظرمی‌رسد کمتر کسانی‌ داوطلبانه‌ بدون‌ این‌ که‌ مجبور باشند، برای‌ ابراز ارادت‌ به‌ دیگری‌ ازمرگ‌ استقبال‌ کنند.»
همین‌ محقق‌ معتقد است‌ که‌ تصمیم‌ حر یک‌ تصمیم‌ ناگهانی‌ نبوده‌، بلکه‌ مثل‌نهالی‌ بوده‌ که‌ سال‌ها جوانه‌ زده‌ و رشد کرده‌ و درخت‌ تنومندی‌ شده‌ و این‌ در حالی‌ است‌ که‌خود او هم‌ متوجه‌ نبوده‌ که‌ فکر گسستن‌ از یزید و پیوستن‌ به‌ حسین‌(ع) در خاطرش‌ قوّت‌گیرد.
این‌ که‌ حر ناگهان‌ پیش‌ وجدانش‌ شرمنده‌ می‌شود، حکایت‌ از وجدان‌ و ضمیر پاک‌و حقیقت‌ طلب‌ حر می‌کند و چنین‌ وجدانی‌ باید در طول‌ زندگی‌ به‌ رشد و شکوفایی‌ برسد.یاران‌ و انصار حسین‌(ع) از کسانی‌ تشکیل‌ شده‌ بودند که‌ وجدان‌ و ضمیر حقیقت‌ طلب‌خود را به‌ رشد و کمال‌ نهایی‌ رسانده‌ بودند. تا آمادگی‌ کامل‌ را برای‌ شهادت‌ و پاک‌ بازی‌پیدا کرده‌ بودند. بسیار کسانی‌ بودند که‌ بر حقانیت‌ قیام‌ حسین‌(ع) باور داشتند و کوفیان‌هزاران‌ نامه‌ برای‌ او نوشتند، ولی‌ چرا با امام‌ شان‌ یک‌ جا قیام‌ نکردند و تنها عده‌ای‌ معدودخط‌ سرخ‌ شهادت‌ را پیمودند؟ چون‌ وجدان‌ حقیقت‌ طلبشان‌ به‌ کمال‌ لازم‌ نرسیده‌ بود.
امام‌ حسین‌(ع) حتی‌ تا شب‌ عاشورا هم‌ از امتحان‌ یارانش‌ دست‌ برنداشت‌. درشب‌ عاشورا به‌ یاران‌ خود خطاب‌ می‌کند:
«من‌ اصحابی‌، از اصحاب‌ خودم‌ بهتر و اهل‌ بیتی‌، از اهل‌ بیت‌ خودم‌ فاضل‌ترسراغ‌ ندارم‌، از همة‌ شما متشکرم‌، اینها جز با من‌، با شما کاری‌ ندارند، شما می‌توانیدبروید، اگر آنها بدانند که‌ شما خودتان‌ را از معرکه‌ خارج‌ می‌کنید، احدی‌ به‌ شما کاری‌ندارد».
در آن‌ شب‌ هیچ‌ یک‌ از یاران‌، حسین‌(ع) را تنها نگذاشتند. آنان‌ وجدانشان‌ به‌کمال‌ نهایی‌ رسیده‌ بود و آن‌ شب‌ غسل‌ شهادت‌ کردند. زیرا:
هرکه‌ پیمان‌ با هو الموجود بست‌گردنش‌ از قید هر معبود رست‌
ما سوی اللّه‌ را مسلمان‌ بنده‌ نیست‌نزد فرعونی‌ سرش‌ افکنده‌ نیست‌
عقل‌ گوید شاد شود، آباد شوعشق‌ گوید بنده‌ شو، آزاد شو
2ـ پاک‌ باختگی‌ در راه‌ هدف‌:
به‌ راستی‌ که‌ مرگ‌ از دیدگاه‌ امام‌ حسین‌(ع) و یارانش‌ با نگرش‌ کسانی‌که‌دنیاطلبند، چقدر تفاوت‌ دارد:
«انّی‌ لا اری الموت‌ الّا السعادة‌ و الحیاة‌ مع‌ الظالمین‌ الاّ بَرَما؛ من‌ مرگ‌ را، جزسعادت‌ و زندگی‌ با ستمگران‌ را، جز رنج‌ و آزار و ملال‌ نمی‌بینم‌».
شاید امام‌ حسین‌(ع) مرگ‌ با عزّت‌ و شرافت‌ مندانه‌ را برای‌ انسان‌ها تفسیرمی‌کند که‌ این‌ گونه‌ می‌گوید:
«خط‌ الموت‌ علی‌ ولد آدم‌ مخط‌ القلادة‌ علی‌ جید الفتاة‌ و أولهنی‌ الی‌ اسلافی‌اشتیاق‌ یعقوب‌ الی‌ یوسف‌؛ مرگ‌ برای‌ فرزند آدم‌، چون‌ گردن‌ بند در گردن‌ دختر جوان‌،زینت‌ بخش‌ است‌ و من‌ چون‌ یعقوب‌ که‌ اشتیاق‌ دیدار یوسف‌ را داشت‌، اشتیاق‌ دیدارگذشتگانم‌ را دارم‌».
شعار امام‌ حسین‌(ع) هنگام‌ رزم‌ نیز شعاری‌ است‌ که‌ به‌ بشر درس‌ آزادگی‌ می‌دهد:
الموت‌ اولی من‌ رکوب‌ العاروالعار اولی من‌ دخول‌ النار
- مرگ‌ بهتر از زیر بار ذلت‌ رفتن‌ است‌ و ننگ‌ از داخل‌ شدن‌ به‌ آتش‌ بهتر است‌.
وقتی‌ مرگ‌ برای‌ قاسم‌(ع) از عسل‌ شیرین‌تر باشد، وقتی‌ عباس‌ بگوید:
«وللّه‌ ان‌ قطعتموا یمینی‌ انّی‌ احامی‌ ابداً عن‌ دینی‌»
و گلوی‌ پارة‌ علی‌ اصغر در این‌ قربانی‌ سهم‌ گیرد. وقتی‌ تک‌ تک‌ یاران‌ حسین‌(ع)تا نزدیکی‌ غروب‌ عاشورا در میان‌ خون‌، رقص‌ شهادت‌ کنند. وقتی‌ زینب‌ و اهل‌ بیت‌حسین‌(ع) گویاترین‌ پیام‌ رسانان‌ و سفیران‌ حماسه‌ کربلا باشند، باید این‌ حماسه‌ برای‌همیشه‌ تاریخ‌ جاودانه‌ بماند. زیرا به‌ قول‌ شریعتی‌: «شهادت‌ دعوتی‌ است‌ به‌ همة‌ عصرهاو به‌ همة‌ نسل‌ها که‌ اگر می‌توانی‌ بمیران‌ و اگر نمی‌توانی‌ بمیر.»
اکنون‌ که‌ قریب‌ 1400 سال‌ است‌ که‌ بشر هر سال‌ از مکتب‌ عاشورا درسی‌ می‌آموزدو همیشه‌ زنده‌ و جاوید است‌، زیرا «امام‌ حسین‌(ع) با حرکات‌ قهرمانانة‌ خود روح‌ مردم‌مسلمان‌ را زنده‌ کرد، احساسات‌ بردگی‌ و اسارتی‌ را که‌ از اواخر زمان‌ عثمان‌ و تمام‌ دورة‌معاویه‌ بر روح‌ جامعة‌ اسلامی‌ حکم‌ فرما بود، تضعیف‌ کرد و ترس‌ را ریخت‌، احساس‌عبودیت‌ را زایل‌ کرد و به‌ اجتماع‌ اسلامی‌ شخصیت‌ داد...
معروف‌ است‌ که‌ آلمان‌ها گفته‌اند: ما در جنگ‌ دوم‌ همه‌ چیز را از دست‌ دادیم‌، مگریک‌ چیز را که‌ همان‌ شخصیت‌ خودمان‌ بود و چون‌ شخصیت‌ خود را از دست‌ نداده‌ بودیم‌،همه‌ چیز را دوباره‌ به‌ دست‌ آوردیم‌ و راست‌ هم‌ گفته‌اند».
و به‌ قول‌ پروفسور براون‌ مستشرق‌ انگلیسی‌:
«آیا قلبی‌ پیدا می‌شود که‌ وقتی‌ دربارة‌ کربلا سخنی‌ شنیده‌ می‌شود، آغشته‌ با حزن‌و الم‌ نگردد، حتی‌ غیر مسلمانان‌ نیز نمی‌توانند پاکی‌ روحی‌ را که‌ این‌ جنگ‌ اسلامی‌ درتحت‌ لوای‌ آن‌ انجام‌ گرفت‌، انکار کنند».
و گاندی‌ معتقد است‌:
«من‌ چیز تازه‌ای‌ برای‌ مردم‌ هند نیاورده‌ام‌، آنچه‌ آورده‌ام‌ محصولی‌ است‌ ازمطالعات‌ و تحقیقاتی‌ که‌ دربارة‌ تاریخ‌ زندگی‌ قهرمانان‌ کربلا انجام‌ داده‌ام‌، اگر بخواهیم‌هند را از چنگال‌ استعمار نجات‌ دهیم‌ لازم‌ است‌ همان‌ راهی‌ را بپیماییم‌ که‌ اباعبداللّه‌الحسین‌(ع) پیمود».
و امروز پس‌ از آن‌ که‌ انتفاضة‌ فلسطین‌ به‌ عملیات‌ شهادت‌طلبانه‌ دست‌ می‌زنند،پیروز خواهند شد، زیرا این‌ ملّت‌ تازه‌ از حماسة‌ خونین‌ عاشورا درس‌ گرفته‌اند. روح‌ وشهامت‌ ملت‌ فلسطین‌ تا آن‌ حد بزرگ‌ شده‌ که‌ به‌ شهادت‌ ایمان‌ آورده‌اند و خود را برای‌شهادت‌ آماده‌ می‌کنند و این‌ همان‌ درسی‌ است‌ که‌ انتفاضة‌ فلسطین‌ از کربلاآموخته‌است‌. زیرا:
خون‌ او تفسیر این‌ اسرار کردملت‌ خوابیده‌ را بیدارکرد
تیغ‌ لا چون‌ از میان‌ بیرون‌ کشیداز رگ‌ خویش‌ در باب‌ باطل‌ خون‌ کشید
چکیده‌
اکثر مکاتب‌ فکری‌ از سه‌ ویژگی‌ تولد، اوج‌ و فرود بیرون‌ نبوده‌اند، روزگاری‌ حرفی‌برای‌ گفتن‌ داشته‌اند و به‌ مرور روزها با چالش‌های‌ فکری‌ مواجه‌ شده‌اند، دلیل‌ آن‌ این‌است‌ که‌ این‌ گونه‌ مکاتب‌ به‌ کمال‌ نرسیده‌اند و طرح‌ نو آنها به‌ حقیقت‌ نپیوسته‌ است‌.
حماسه‌ عاشورا، یک‌ مکتب‌ فکری‌ است‌ که‌ تقریباً 1400 سال‌ هم‌ چنان‌ زنده‌ وجاوید مانده‌ و در هر زمان‌ حرفی‌ نو و طرحی‌ نو برای‌ جامعه‌ بشری‌ دارد. بر مظلومیت‌حسین‌(ع) و شهیدان‌ کربلا تاکنون‌ ده‌ها میلیارد انسان‌ در طول‌ 1400 سال‌ اشک‌ریخته‌اند.
با آن‌ که‌ در جهان‌ حوادث‌ دهشتناک‌تر از حادثه‌ عاشورا رخ‌ داده‌ است‌، کسی‌ برای‌آن‌ اشک‌ نمی‌ریزد و در سینة‌ تاریخ‌ دفن‌ است‌. اگر به‌ حوادث‌ عاشورا با دید کمّی‌ نگاه‌کنیم‌، حوادث‌ آن‌ اندک‌ است‌، ولی‌ اگر به‌ آن‌ از نظر کیفی‌ و معنوی‌ بنگریم‌؛ یعنی‌ هدف‌پاک‌ باختگی‌، عملکرد و... تاکنون‌ در جامعه‌ بشری‌ فاجعة‌ هولناک‌تر از حادثه‌ عاشورا رخ‌نداده‌ است‌.
جاودانگی‌ حماسه‌ عاشورا در یک‌ چیز نهفته‌ است‌ و آن‌ «هدف‌ متعالی‌» است‌.
هدف‌ متعالی‌ در حماسه‌ عاشورا
اهداف‌ بسیاری‌ از مکتب‌های‌ انسانی‌، سرشت‌ نیک‌ دارند. شعار رهایی‌ انسان‌ را ازیوغ‌ اسارت‌ و استبداد نوید می‌دهد، ولی‌ شیوه‌های‌ عملکرد شان‌ گاهی‌ فاجعه‌های‌ بزرگ‌ رابرای‌ انسان‌ آفریده‌اند. مارکسیسم‌ و فمنیسم‌، مثلاً دو تفکری‌ است‌ که‌ شعارهای‌ انسانی‌داده‌اند، ولی‌ عملکرد مارکسیسم‌ به‌ دیکتاتوری‌ و قتل‌ عام‌ انسان‌ها منجر شدو دستاوردفمنیسم‌ سبب‌ شد که‌ زن‌ هویت‌، شرافت‌ و عفت‌ انسانی‌ خود را از دست‌ بدهد. اما درمکاتب‌ و اندیشه‌های‌ توحیدی‌، عملکرد و دستاورد و نتیجه‌، مطابق‌ هدف‌ بوده‌ و در کربلاهماهنگی‌ هدف‌، عملکرد و دستاورد، حماسه‌ جاودانة‌ عاشورا را آفرید.
شیوه‌های‌ مبارزه‌ در حماسه‌ حسینی‌
الف‌) مبارزه‌ با طاغوت‌
1ـ امتناع‌ از بیعت‌
نهضت‌ امام‌ حسین‌(ع) با «نه‌» آغاز شده‌ «نه‌» در برابر طاغوت‌ زمان‌ یزید که‌ برخلافت‌ اسلام‌ تکیه‌ زده‌ بود. یزیدی‌ که‌ غرق‌ در لهو و لعب‌ است‌ و شراب‌، شربت‌ سکر آورزندگی‌ اوست‌، از سیاست‌ چیزی‌ نمی‌داند. با بوزینگان‌ و رقاصان‌ و زنان‌ مغنیّه‌ دمسازاست‌. هرزگی‌ یزید، حتی‌ سوهان‌ روح‌ معاویه‌ نیز هست‌، ولی‌ معاویه‌ با کمال‌، وقاحت‌ و بی‌شرمی‌ طبق‌ توصیة‌ ابی‌ سفیان‌، مفاد صلح‌ با امام‌ حسن‌(ع) را زیرپا گذاشت‌ و یزید راجانشین‌ خود ساخت‌.
یزید می‌خواهد «حق‌» پنجة‌ تسلیم‌ در پنجة‌ «باطل‌» بگذارد و شعور یزید به‌ اندازه‌معاویه‌ نیست‌، تا دریابد که‌ چنین‌ کاری‌ شدنی‌ نیست‌.
2 ـ هشدار به‌ امت‌ به‌خواب‌رفته‌
امام‌ حسین‌(ع) در عصری‌ به‌ امامت‌ رسید که‌ اندیشه‌ها فلج‌ شده‌ بود و سلول‌های‌سرطانی‌ مرجئه‌ و جبریه‌ در پیکر اسلام‌ در حال‌ رشد بود. هرقدر مسلمانان‌ از عصر پیامبردور می‌شدند، خوی‌ و خصلت‌های‌ مسلمانی‌ را فراموش‌ می‌کردند و خصلت‌های‌ جاهلی‌در میان‌ آنان‌ زنده‌ می‌شد. در چنین‌ شرایطی‌ امام‌ حسین‌(ع) زنگ‌ خطر را به‌ صدا درآوردکه‌: «و علی‌ الاسلام‌ السلام‌ اذا قد بلیت‌ الامة‌ براع‌ مثل‌ یزید».
3ـ حرکت‌ به‌ سوی‌ مکه‌
حرکت‌ به‌ سوی‌ مکه‌ در راستای‌ هدف‌ بزرگ‌ امام‌(ع) بود، در موسمی‌ که‌ حاجیان‌ ازسراسر عالم‌ اسلام‌ به‌ مکه‌ می‌آیند. ناگهان‌ حج‌ را ناتمام‌ گذاشت‌. تا به‌ امت‌ بفهماند که‌زنده‌ کردن‌ روح‌ اسلام‌ و سیرة‌ توحیدی‌ رسول‌ الله‌(ص) بزرگ‌ ترین‌ تکلیف‌ الهی‌ است‌.
4ـ امام‌ و دعوت‌ مردم‌ کوفه‌
امام‌(ع) بنا به‌ وظیفة‌ امامت‌، حضرت‌ مسلم‌ را به‌ کوفه‌ فرستاد. اگر امام‌ دعوت‌ کوفه‌را اجابت‌ نمی‌کرد، مورخان‌، امام‌(ع) را ملامت‌ می‌کردند.
ب‌) اصلاح‌ امت‌ جد
1ـ امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منکر
در عصری‌ که‌ فرهنگ‌ امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منکر از میان‌ رفته‌، در حالی‌ که‌ قرآن‌مسلمانان‌ را بهترین‌ امت‌ می‌داند، چون‌ امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منکر می‌کنند. امام‌می‌خواهد با خون‌ این‌ سنت‌ را در جامعه‌ زنده‌ کند.
2ـ زنده‌ کردن‌ سیره‌ جدش‌
مشکلاتی‌ که‌ از سقیفه‌ آغاز شد، بدعت‌های‌ زیادی‌ را به‌ دنبال‌ داشت‌، و تشکیلات‌ضداسلامی‌ اموی‌، نقش‌ زیادی‌ را در ترویج‌ این‌ بدعت‌ها داشت‌ و امام‌ علی‌(ع) که‌بنی‌امیه‌ را می‌شناخت‌ فرمود: بدترین‌ فتنه‌ برای‌ شما، فتنة‌ بنی‌ امیه‌ است‌.
استراتژی‌ عملی‌ حماسه‌ عاشورا
1ـ تربیت‌ یاران‌
معمولاً افراد یک‌ نهضت‌ از میان‌ فعالان‌ و جوانان‌ انتخاب‌ می‌شوند، اما در حماسة‌عاشورا افراد گوناگون‌ نقش‌ داشتند: زن‌، مرد، پیر، جوان‌ و کودک‌، اما همة‌ آنان‌ به‌ مرحلة‌یقین‌ رسیده‌ بودند و راهی‌ را که‌ انتخاب‌ کرده‌ بودند باور داشتند. تربیت‌ تا این‌ مرحله‌ ازیقین‌ سخت‌ است‌، زیرا موانعی‌ چون‌ عشق‌ به‌ زندگی‌، به‌ خانواده‌، به‌ دین‌، و نیز ترس‌ها،ضعف‌ها و... همیشه‌ بر سر راه‌ آدمی‌ است‌.
2ـ پاک‌ باختگی‌
مرگ‌ از دید امام‌ حسین‌(ع) سعادت‌ و از دید یارانش‌ شیرین‌تر از عسل‌ است‌ و این‌دیدگاه‌ با کسانی‌ که‌ دنیا را می‌خواهند، چقدر تفاوت‌ دارد. چنین‌ انسان‌هایی‌ حماسة‌عاشورا را آفریدند و به‌ همین‌ دلیل‌ است‌ که‌ جاودانه‌ باقی‌ مانده‌اند و امروز ملت‌ فلسطین‌ بادرس‌ گرفتن‌ از حماسة‌ عاشورا، به‌ عملیات‌های‌ شهادت‌ طلبانه‌ دست‌ می‌زنند و به‌شهادت‌ ایمان‌ آورده‌اند. انتخاب‌ چنین‌ خط‌ سرخی‌ آنان‌ را به‌ پیروزی‌ خواهند رساند.
منابع‌
1 ـ قرآن‌ کریم‌.
2 ـ نهج‌البلاغة‌: فیض‌الاسلام‌.
3 ـ الارشاد، شیخ‌ مفید، قم‌، منشورات‌ مکتبة‌ بصیرتی‌.
4 ـ امام‌ حسین‌(ع) و ایران‌، فریشلر کورت‌، ترجمه‌ ذبیح‌ الله‌ منصوری‌، انتشارات‌ جاویدان‌،چاپ‌ هشتم‌.
5 ـ امام‌ حسین‌(ع)، سخنرانی‌، خراسانی‌ ـ احسان‌ (شریعتی‌).
6 ـ اندیشه‌های‌ سیاسی‌ در قرن‌ بیستم‌، دکتر حاتم‌ قادری‌، سمت‌ 1379.
7 ـ بحار الانوار، علامه‌ محمد باقر مجلسی‌، تهران‌ المکتبة‌ الاسلامیة‌، 1399 ه. ق‌
8 ـ تاریخ‌ سازان‌ (لنین‌ بدون‌ نقاب‌) واسرار مرگ‌ استالین‌.
9 ـ تحف‌ العقول‌، حسن‌ بن‌ علی‌ بن‌ شعبة‌، قم‌، دفتر انتشارات‌ جامعه‌ مدرسین‌، 1363.
10 ـ حسین‌(ع) کیست‌؟ فضل‌ الله‌ کمپانی‌، قم‌ کتابفروشی‌ فروغی‌.
11 ـ حماسة‌ حسینی‌، استاد مرتضی‌ مطهری‌، تهران‌ انتشارات‌ صدرا، 1374.
12 ـ حماسه‌ سازان‌ کربلا (ابصار العین‌ فی‌ انصار الحسین‌)، استاد محمد سماوی‌، ترجمه‌عقیقی‌ بخشایشی‌، قم‌ دفتر نشر نوید اسلام‌، 1369.
13 ـ درسی‌ که‌ حسین‌(ع) به‌ انسانها آموخت‌، عبدالکریم‌ هاشمی‌ نژاد، تهران‌ انتشارات‌فراهانی‌، 1351.
14 ـ دیوان‌ اشعار فارسی‌، علامه‌ اقبال‌ لاهوری‌.
15 ـ سیمای‌ پیشوایان‌ در آئینة‌ تاریخ‌، مهدی‌ پیشوائی‌، قم‌ دار العلم‌، 1375.
16 ـ عاشورا، علی‌ صاد، قم‌ انتشارات‌ هجرت‌، 1397 ه. ق‌.
17 ـ فروع‌ کافی‌، شیخ‌ کلینی‌.
18 ـ فی‌ رحاب‌ اهل‌ البیت‌:، قم‌ انتشارات‌ مجمع‌ جهانی‌ اهل‌ البیت‌:.
19 ـ قیام‌ امام‌ حسین‌(ع)، سید جعفر شهیدی‌، تهران‌ دفتر نشر فرهنگ‌ اسلامی‌، 1359.
20 ـ کتابهای‌ تاریخی‌ قرن‌ بیستم‌؛ بخش‌ جنگهای‌ اول‌ و دوم‌ جهانی‌.
21 ـ کامل‌ الزیارة‌.
22 ـ اللهوف‌ فی‌ قتلی‌ الطفوف‌، سید بن‌ طاووس‌، قم‌ منشورات‌ مکتبة‌ الدواری‌.
23 ـ مقتل‌ الحسین‌(ع)، عبدالرزاق‌ مقرّم‌.
24 ـ مقتل‌ الحسین‌(ع)، اخطب‌ خوارزمی‌، تحقیق‌ شیخ‌ محمد سماوی‌، قم‌ مکتبة‌ المفید.
25 ـ نگاهی‌ به‌ تاریخ‌ جهان‌، جواهر لعل‌ نهرو، بخش‌ جنگهای‌ صلیبی‌.

رمز جاودانگی‌ حماسه‌ عاشورا

رمز جاودانگی‌ حماسه‌ عاشورا
مقدمه‌
اکثر حوادث‌ و حوزه‌های‌ فکری‌ و مکتب‌های‌ انسانی‌ از سه‌ ویژگی‌ تولد، اوج‌ و فرودبیرون‌ نیست‌ و این‌ حکایت‌ از ناماندگاری‌ این‌ دیدگاه‌ها می‌کند، به‌ عنوان‌ نمونه‌،دیدگاه‌های‌ کنفوسیوس‌، مانی‌، مزدک‌، اومانیسم‌، اگزیستانسیالیسم‌، کمونیسم‌ و... وقتی‌ظهور خود را آغاز کرده‌اند، موج‌ تازه‌ای‌ در میان‌ انسان‌ها پدید آورده‌اند و تحوّل‌ در اندیشة‌انسان‌ ایجاد کرده‌اند. طرح‌ نو در انداخته‌ و حرفی‌ برای‌ گفتن‌ داشته‌اند، اما این‌ موج‌ وطوفان‌ که‌ سنگرها و قله‌های‌ فکری‌ و عقیدتی‌ انسان‌ها را فتح‌ می‌کرد، برای‌ همیشه‌ماندگار نمانده‌ و به‌ مرور ایام‌ با چالش‌های‌ فکری‌ و انتقادهای‌ شدید مواجه‌ گردیده‌ است‌.
اگر مکتبی‌ و طرز فکری‌ در برابر چالش‌های‌ به‌ وجود آمدة‌ زمان‌ خود پاسخ‌ گوباشد، دوام‌ می‌یابد و نشان‌ می‌دهد که‌ در این‌ برهه‌ از زمان‌ نیز حرفی‌ برای‌ گفتن‌ دارد. امااگر از پاسخ‌ به‌ چالش‌های‌ فکری‌ خود عاجز ماند، مرگ‌ چنین‌ مکتب‌ و طرز فکری‌ آغازشده‌ است‌، حرف‌ نو برای‌ زمان‌ خود ندارد، تکرار دلایل‌ گذشته‌ جز ملال‌ دستاوردی‌ ندارد وتاریخ‌ مصرف‌ این‌ اندیشه‌ به‌ پایان‌ رسیده‌ و باید در سینة‌ تاریخ‌ مدفون‌ گردد.
ویروس‌ مرگ‌آور این‌ طرز نگرش‌ها در این‌ است‌ که‌ از رسیدن‌ به‌ حقیقت‌ عاجزمانده‌اند، به‌ کمال‌ نرسیده‌اند و طرح‌ نو آنان‌ به‌ حقیقت‌ نپیوسته‌، زیرا طرز فکری‌ ماندگاراست‌ که‌ به‌ حقیقت‌ برسد و به‌ حقیقت‌ جاودانه‌ تبدیل‌ گردد. وقتی‌ چنین‌ شد، در جمودتکرار مکررها گرفتار نمی‌شود، بلکه‌ پنجرة‌ سبزی‌ است‌ که‌ مستقیماً به‌ حقیقت‌ گشوده‌می‌شود، چشمة‌ زلالی‌ می‌شود که‌ عطش‌ کمال‌ جویی‌ انسان‌ را سیراب‌ می‌کند و چنین‌ویژگی‌ جز در ادیان‌ و مکاتب‌ توحیدی‌ یافت‌ نمی‌شود.
حماسة‌ عاشورا خود یک‌ مکتب‌ فکری‌ است‌ که‌ در سال‌ 61 (ه.ق‌) امام‌ حسین‌ ویارانش‌ و اهل‌ بیتش‌ در کربلا آفریدند، اینک‌ که‌ تقریباً یک‌ 1400 سال‌ از آن‌ می‌گذرد،هنوز هم‌ جدید است‌ و در هر زمان‌ حرف‌ و طرحی‌ نو دارد. طبع‌ نوگرا و تکثر طلب‌ انسان‌،هیچ‌ گاه‌ تاکنون‌ از درس‌ها، عبرت‌ها، پیام‌ها و طرز نگرش‌ مکتب‌ِ حماسی‌ عاشورا خسته‌نشده‌ است‌. و راستی‌ این‌ مکتب‌ چه‌ حرفی‌ در هر زمان‌ برای‌ گفتن‌ دارد و سرّ این‌جاودانگی‌ در چیست‌؟ و عاشورا چند چهره‌ دارد؟ به‌ قول‌ استاد مطهری‌:
«حادثة‌ عاشورا دو چهره‌ دارد: یکی‌ سیاه‌ و دیگری‌ سفید. یک‌ نوع‌ پستی‌ و لئامت‌در صفحة‌ سیاه‌ دارد، اما آیا تاریخچة‌ عاشورا فقط‌ رثا است‌؟ نه‌، صفحه‌ای‌ دیگر دارد که‌همه‌اش‌ افتخار و حماسه‌ است‌... حسین‌ یک‌ تن‌ نیست‌ که‌ سرش‌ را جدا کردند، حسین‌یک‌ مکتب‌ است‌ و بعد از مرگش‌ زنده‌تر می‌شود».
و نیز حادثه‌ عاشورا با آن‌ که‌ نفس‌ حادثه‌ ویژگی‌های‌ یک‌ طرز تفکر را ندارد،جاودانگی‌ خود را حفظ‌ کرده‌ است‌. ده‌ها میلیارد انسان‌ شیفته‌ و شیدا در طول‌ تاریخ‌ این‌حادثه‌ هر سال‌، بر مظلومیت‌ حسین‌ و شهیدان‌ کربلا اشک‌ ریخته‌اند، اگر قطره‌های‌ این‌اشک‌ها در یک‌ زمان‌ جمع‌ گردد، طوفانی‌ عظیم‌ و سیلاب‌ سهمگین‌ به‌ پا خواهد کرد که‌جهان‌ را به‌ غرقاب‌ می‌کشاند. حال‌ آن‌ که‌ در جهان‌ حوادث‌ بسیار هولناک‌تر و دهشتناک‌تراز حادثة‌ عاشورا رخ‌ داده‌ است‌، اما چرا قطره‌ اشکی‌ بر ماتم‌ این‌ حوادث‌ از چشم‌ انسان‌نمی‌ریزد؟ اسکندر کبیر، در حمله‌ به‌ مشرق‌ زمین‌ و چنگیزخان‌ مغول‌ در حمله‌ به‌ آسیای‌میانه‌ و ایران‌ چه‌ جنایت‌ هایی‌ را که‌ مرتکب‌ نشدند، اما کدام‌ چشمی‌ بر ویرانه‌های‌ تمدن‌بین‌النهرین‌ در حملة‌ اسکندر و قتل‌ عام‌های‌ شهرهای‌ سمرقند، بامیان‌، بلخ‌، کابل‌،نیشابور و... در فتنة‌ مغول‌، اشک‌ ریخته‌اند؟
مگر، جنگ‌های‌ صلیبی‌ فراموش‌ شده‌ است‌ که‌ در یک‌ حادثه‌ از این‌ جنگ‌هاقساوت‌ و بی‌ رحمی‌ انسان‌ چنان‌ به‌ اوج‌ خود رسید که‌ سیلاب‌ خون‌ از کوچه‌های‌ شهربیت‌المقدس‌ جاری‌ گردید. از فجایع‌ جنگ‌های‌ جهانی‌ اول‌ و دوم‌ چندان‌ فاصله‌نگرفته‌ایم‌. در جنگ‌ جهانی‌ اول‌ و دوم‌ ده‌ها میلیون‌ نفر کشته‌ شدند، جهان‌ به‌ ویرانه‌ای‌تبدیل‌ گردید. قساوت‌ انسان‌ بالاتر از آن‌ می‌شود که‌ در بمباران‌ اتمی‌ «ناکازاکی‌» و«هیروشیما» صدها هزار نفر انسان‌ بی‌ گناه‌ در یک‌ لحظه‌ به‌ کام‌ مرگ‌ فرستاده‌ شد.
در حالی‌ که‌ در حادثة‌ عاشورا 72 تن‌ به‌ شهادت‌ رسیدند، از جمله‌ پنج‌ کودک‌ ونوجوان‌ و یک‌ زن‌. بر پیکر شهیدان‌ کربلا اسب‌ تاختند، خیمه‌گاه‌ را تاراج‌ کردند و آتش‌زدند و زنان‌ و کودکان‌ را به‌ اسارت‌ بردند، ولی‌ چرا این‌ حادثه‌ در طول‌ تقریباً 1400 سال‌قلب‌ جامعه‌ بشری‌ را به‌ رقت‌ آورده‌ و بر شهیدان‌ کربلا و اسارت‌ اهل‌ بیت‌ اشک‌ ریخته‌اند؟
قطعاً جهان‌ و انسان‌ها فجایع‌ هولناک‌تر از حادثه‌ کربلا از نظر کمّی‌ دیده‌اند، ولی‌اگر به‌ جنبه‌ کیفی‌ و معنوی‌ حادثه‌ عاشورا بنگریم‌؛ یعنی‌ هدف‌، پاک‌ باختگی‌، عملکرد و...باید اعتراف‌ کرد که‌ تا کنون‌ در تاریخ‌ بشر فاجعه‌ای‌ هولناک‌تر از حادثه‌ عاشورا رخ‌ نداده‌است‌ و رمز جاودانگی‌ حماسه‌ عاشورا نیز در بعد معنوی‌ آن‌ نهفته‌ است‌. به‌ همین‌ جهت‌شخصیت‌ امام‌ حسین‌(ع) نیز غیر از شخصیت‌ هایی‌ است‌ که‌ در تاریخ‌ حادثه‌ آفریده‌اند.
به‌ قول‌ استاد شهید مطهری‌:
«حسین‌(ع) یک‌ شخصیت‌ حماسی‌ است‌، اما نه‌ آن‌ طوری‌ که‌ جلال‌الدین‌خوارزمشاهی‌ یک‌ شخصیت‌ حماسی‌ است‌ و نه‌ آن‌ طورکه‌ رستم‌ افسانه‌ای‌ یک‌ شخصیت‌حماسی‌ است‌. حسین‌(ع) شخصیت‌ حماسی‌ است‌، اما حماسة‌ انسانیت‌، حماسة‌بشریت‌،... حادثة‌ حسین‌، روح‌ حسین‌، همه‌ چیز حسین‌ هیجان‌ است‌، تحریک‌ است‌،درسی‌ است‌.»
در بسیاری‌ از حوادث‌ و رویدادهایی‌ که‌ در جهان‌ رخ‌ می‌دهد، اتفاق‌هایی‌ است‌ که‌در اصل‌ برنامه‌ و طرح‌ نیست‌، بلکه‌ در روند حوادث‌ رخ‌ می‌دهد، اما حوادث‌ عاشورا برمبنای‌ اتفاق‌ نیست‌، امام‌ حسین‌(ع) وقتی‌ با اهل‌ بیتش‌ از مدینه‌ به‌ سوی‌ مکه‌ حرکت‌می‌کند، علاوه‌ بر چهارچوبة‌ کلی‌ هدف‌، برنامه‌های‌ حوادث‌ آینده‌ را نیز در نظر دارد. شبی‌قبل‌ از حرکت‌ کنار مرقد جدّش‌ در مدینه‌ به‌ راز و نیاز مشغول‌ بود، پیامبر گرامی‌ اسلام‌(ص)را در خواب‌ دید: فرمود:
«یا حسین‌ اُخرج‌ الی‌ العراق‌ فان‌ّ اللّه‌ قد شاء ان‌ یراک‌ قتیلا؛ ای‌ حسین‌ بسوی‌عراق‌ حرکت‌ کن‌ که‌ خداوند می‌خواهد تو را کشته‌ ببیند».
این‌ خود، نوعی‌ الهام‌ حادثة‌ خونین‌ کربلا برای‌ او بود و اسارت‌ اهل‌بیت‌ هم‌ تکمیل‌کنندة‌ همین‌ نقش‌ خونین‌ است‌. آغاز این‌ حرکت‌ از یک‌ «نه‌» شروع‌ می‌شود و به‌ اسارت‌ وخرابه‌ نشینی‌ اهل‌ بیت‌ امام‌ حسین‌(ع) پایان‌ می‌پذیرد. مجموع‌ این‌ حوادث‌، تفکرجاودانه‌ای‌ را به‌ وجود آورده‌ که‌ بشر برای‌ همیشه‌ از آن‌ درس‌ می‌آموزد.
جاودانگی‌ حماسه‌ عاشورا در یک‌ چیز نهفته‌ است‌ و آن‌ «هدف‌ متعالی‌ در حماسه‌عاشورا» است‌.
هدف‌ متعالی‌ در حماسه‌ عاشورا
بعضی‌ وقت‌ها به‌ انگیزه‌ نیز «هدف‌» اطلاق‌ می‌شود، ولی‌ مراد از «هدف‌» در این‌جا«مرام‌» و «مقصود»ی‌ است‌ که‌ در نهایت‌، نهضتی‌ و یا مکتبی‌ بدان‌ نائل‌ می‌آید. از این‌جهت‌ «نفس‌ هدف‌» و «شیوة‌ هدف‌» نقش‌ اساسی‌ را در جاودانگی‌ جریان‌ و عملکرد دارد.
بسیاری‌ از اهداف‌ سرشت‌ نیک‌ و انسانی‌ دارند، شعارهایی‌ را که‌ برمی‌گزینند نیزانسانی‌ است‌ و رهایی‌ انسان‌ را از یوغ‌ اسارت‌ و استبداد نوید می‌دهد، ولی‌ شیوه‌های‌عملکردشان‌ خود فاجعه‌های‌ بزرگ‌ را برای‌ انسان‌ آفریده‌ است‌؛ مثلاً مارکسیسم‌ که‌ به‌حمایت‌ از قشر مظلوم‌ و زحمتکش‌ دهقان‌ و کارگر برخاست‌ و ایدئولوژی‌ مکتب‌ خود را درحمایت‌ از پرولتاریا قرار داد، اهداف‌ انسانی‌ و شعارهای‌ انسانی‌ داشت‌.
اما، آیا تصفیه‌های‌ خونین‌ و قتل‌ عام‌های‌ اوایل‌ پیروزی‌ انقلاب‌ اکتبر 1917 وجنایات‌ هولناک‌ استالین‌، با چنین‌ اهداف‌ سازگاری‌ و هم‌خوانی‌ داشت‌؟ ایجاددیکتاتوری‌های‌ سرخ‌ در کشورهای‌ بلوک‌ شرق‌ با زور نیزه‌ و چکمه‌ و اشغال‌ افغانستان‌ وکشتن‌ نزدیک‌ به‌ یک‌ میلیون‌ نفر، با کدام‌ اهداف‌ انسانی‌ و شعارهای‌ انسانی‌ مطابقت‌دارد؟
نهضت‌ فمنیسم‌، که‌ از حقوق‌ زنان‌ و آزادی‌ آنان‌ دفاع‌ می‌کرد، شعارهای‌ نویدبخش‌را برای‌ به‌ دست‌ آوردن‌ حقوق‌ زنان‌ در محل‌ کارشان‌ و نیز در خانواده‌ و حضور و سهم‌گیری‌مساوی‌ آنان‌ با مردان‌ در جامعه‌ و مقام‌های‌ اجتماعی‌ را سر می‌داد، امروز چه‌ دستاوردی‌برای‌ زنان‌ دنیا به‌ ارمغان‌ آورده‌ است‌؟ نتیجة‌ این‌ همه‌ تلاش‌ در طول‌ این‌ مدت‌، این‌ شدکه‌ زن‌ غربی‌، زن‌ فمنیستی‌ تبدیل‌ به‌ کالای‌ بازاری‌ شده‌ است‌ که‌ هویت‌ و شرافت‌ و عفت‌انسانی‌ خود را به‌ دست‌ تندبادهای‌ هوس‌ سپرده‌. خود تبدیل‌ به‌ کالا و متاع‌ بازار گردیده‌ وفقط‌ وسیلة‌ لذت‌ و استفاده‌ جویی‌ مردان‌ در بازار مکاره‌ شده‌ است‌.
بدین‌ جهت‌ در بسیاری‌ از نهضت‌ها، قیام‌ها و مکتب‌ها ممکن‌ است‌، شعارهاانسانی‌ باشد، اما عملکردها غیر انسانی‌. نیز ممکن‌ است‌ هدف‌ها انسانی‌ باشد، اما درمسیر مبارزه‌ به‌ مسیری‌ منتهی‌ شود که‌ نتیجه‌ و دستاورد مصیبت‌ بار و غمبار داشته‌ باشد.
بنابراین‌، سلامت‌ هدف‌ در گرو استراتژی‌ صحیح‌، و استراتژی‌ صحیح‌، در گروعملکرد صحیح‌ تا رسیدن‌ به‌ مقصود است‌ و در پیچ‌ و خم‌ همین‌ خط‌ سیر است‌ که‌هدف‌ها و مکتب‌های‌ انسانی‌ انگشت‌ شمار می‌گردد.
در کنار اینها مکتب‌ هایی‌ هستند که‌ به‌ تعالی‌ انسان‌ بالاتر از جهان‌ مادی‌می‌اندیشد، چنین‌ مکاتبی‌ توحیدی‌ و الهی‌ است‌ که‌ مکتب‌ و هدف‌ حسین‌(ع) جزءمکاتب‌ و اهداف‌ توحیدی‌ و الهی‌ به‌ شمار می‌رود. امام‌ حسین‌(ع) برای‌ رسیدن‌ به‌ هدف‌،دو شعار و یا دو روش‌ را انتخاب‌ کرد که‌ عبارت‌ بود از: مبارزه‌ با طاغوت‌ و اصلاح‌ امت‌جدش‌.
شیوه‌ مبارزه‌ در حماسه‌ حسینی‌
الف‌: مبارزه‌ با طاغوت‌
امام‌ حسین‌(ع) مبارزه‌ با طاغوت‌ را با امتناع‌ از بیعت‌ و «نه‌»گفتن‌ آغاز کرد، چهرة‌یزید را افشا نمود، دعوت‌ مردم‌ کوفه‌ را با فرستادن‌ مسلم‌ پاسخ‌ داد و با حرکت‌ از مکه‌ به‌سوی‌ کربلا به‌ میعادگاه‌ عشق‌ رسید.
1ـ امتناع‌ از بیعت‌
نهضت‌ و قیام‌ امام‌ حسین‌(ع) با «نه‌» آغاز می‌شود، درست‌ مانند جدش‌ رسول‌الله‌(ص) و دیگر انبیای‌ الهی‌ که‌ رسالت‌ و مبارزة‌ خود را با «نه‌» آغاز کردند. همة‌ انبیای‌الهی‌ در برابر بت‌های‌ بی‌جان‌ که‌ مظهر جاهلیت‌ و شرک‌ بود«نه‌» گفته‌اند و انسان‌هایی‌ راکه‌ سر در برابر بت‌ها می‌ساییدند، آنان‌ را از جمود جاهلیت‌ رهانیده‌اند.
(قولوا لا اله‌ الّا اللّه‌ تفلحوا) اولین‌ ندایی‌ که‌ جزیرة‌ العرب‌ را از شرک‌ و بت‌پرستی‌ و جاهلیت‌ نجات‌ بخشید و نور توحید در سراسر دنیا عالم‌ گیر شد. زمان‌ امام‌حسین‌(ع) دیگر زمان‌ جاهلیت‌ و بت‌ پرستی‌ نیست‌. انسان‌ها علناً در برابر بت‌ها سر به‌سجده‌ نمی‌سایند، ولی‌ بت‌های‌ دیگری‌ در جامعة‌ اسلامی‌ قد برافراشته‌ است‌. این‌ بت‌هابی‌ جان‌ نیست‌، بت‌های‌ جان‌دارند و در رأس‌ این‌ بت‌ها و بتچه‌ها طاغوت‌ است‌ که‌ دربتکده‌ سبز شام‌ لانه‌ دارد.
یزید، بزرگ‌ترین‌ طاغوت‌ عصر امام‌ حسین‌(ع) است‌، این‌ طاغوت‌ هیچ‌ تفاوتی‌ بافرعون‌ زمان‌ حضرت‌ موسی‌(ع) ندارد (اذهب‌ الی‌ فرعون‌ انّه‌ طغی‌) یزید هم‌ سر به‌طغیان‌ نهاده‌ است‌.
اینک‌ خلیفه‌ اسلام‌ غرق‌ در لهو و لعب‌ است‌، شراب‌ شربت‌ سکرآور زندگی‌ اوست‌،از سیاست‌ چیزی‌ نمی‌داند، با بوزینگان‌ و رقاصان‌ و زنان‌ مغنّیه‌ دمساز است‌.
معاویة‌ بن‌ ابی‌ سفیان‌ هرچند که‌ بر اریکة‌ قدرت‌ اسلام‌ تکیه‌ زده‌ و از پیروزی‌ظاهری‌ در صفین‌ در برابر علی‌(ع) سرمست‌ است‌ و از صلح‌ با امام‌ حسن‌(ع) دلشاد، ولی‌خداوند عذاب‌ خود را در همین‌ دنیا نیز در خانة‌ او نازل‌ کرده‌ است‌. یزید سوهان‌ روح‌ معاویه‌شده‌ است‌، نابخردی‌ها و هرزه‌گردی‌های‌ او، کاخ‌ آمال‌ و آرزوهای‌ معاویه‌ را فرو می‌ریزند.حکومت‌ موروثی‌ بنی‌امیه‌ طمع‌ سیرنشدنی‌ معاویه‌ است‌. او توصیه‌های‌ پدرش‌ ابی‌ سفیان‌را هر صبح‌ و شام‌ با خود زمزمه‌ می‌کند که‌ در خلوت‌ جمع‌ امویان‌ گفت‌:
«اکنون‌ که‌ قدرت‌ و حکومت‌ در دست‌ شما افتاده‌ است‌، آن‌ را همچون‌ گویی‌ به‌ یک‌دیگر پاس‌ دهید و کوشش‌ کنید که‌ از دودمان‌ بنی‌امیه‌ بیرون‌ نرود، من‌ سوگند یاد می‌کنم‌به‌ آنچه‌ به‌ آن‌ عقیده‌ دارم‌ که‌ نه‌ عذابی‌ در کار است‌ و نه‌ حسابی‌ و نه‌ بهشتی‌ و نه‌ جهنّمی‌ ونه‌ قیامتی‌».
اینک‌ که‌ غیر از یزید، کس‌ِ دیگری‌ ندارد، با کمال‌ وقاحت‌ و بی‌شرمی‌ با زیر پاگذاشتن‌ صلح‌ نامة‌ امام‌ حسن‌(ع) زمینه‌ را برای‌ جانشینی‌ یزیدابن‌معاویه‌ فراهم‌ ساخت‌.و امام‌ حسین‌(ع) بزرگ‌ترین‌ مانع‌ تحقق‌ آمال‌ و آرزوهای‌ معاویه‌ است‌. به‌ همین‌ منظورمعاویه‌ سفری‌ به‌ مدینه‌ کرد، تا رضایت‌ مخالفان‌ یزید را جلب‌ کند. معاویه‌ با امام‌حسین‌(ع) نیز ملاقات‌ کرد و معاویه‌ چه‌ اوصافی‌ را که‌ برای‌ یزید نتراشید، خیال‌ می‌کردامام‌ حسین‌(ع) نمی‌داند که‌ در زندگی‌ خانوادگی‌ معاویه‌ چه‌ می‌گذرد، امام‌ حسین‌(ع)پرخاش‌ کنان‌ در جواب‌ معاویه‌ گفت‌:
«یزید را آن‌ چنان‌ که‌ هست‌ معرفی‌ کن‌، یزید جوان‌ سگ‌باز، کبوتر باز و بوالهوس‌است‌ که‌ عمرش‌ با ساز و آواز و خوش‌گذرانی‌ می‌گذرد، یزید را آن‌ گونه‌ که‌ هست‌ معرفی‌کن‌، و این‌ گونه‌ تلاش‌های‌ بی‌ثمر را کنار بگذار».
سرانجام‌ این‌ گوی‌ قدرت‌ به‌ یزید پاس‌ داده‌ شد و معاویه‌ که‌ در واپسین‌ روزها علیل‌و افلیج‌ شده‌ بود، نگران‌ هرزگی‌ یزید بود. اگر معاویه‌ پوستینی‌ از اسلام‌ را در کاخ‌ سبزش‌برافراشته‌ بود، اینک‌ همین‌ پوستین‌ نیز زیر پای‌ بوزینه‌ و رقاصان‌ یزید تکه‌تکه‌ شده‌است‌. و همه‌ چیز را با معیارهای‌ جاهلی‌ قبیله‌ و میراث‌ خونی‌ می‌نگرد. وقتی‌ سر امام‌حسین‌(ع) را بعد از حادثة‌ عاشورا نزد او آوردند، از پیروزی‌ قبیلة‌ بنی‌امیه‌ بر بنی‌هاشم‌سرمست‌ شد و سرود:
«لعبت‌ هاشم‌ بالملک‌ فلاخبر جاء و لا وحی‌ نزل‌»
- بنی‌هاشم‌ با حکومت‌ بازی‌ کرد، در حالی‌ که‌ نه‌ وحی‌ نازل‌ شده‌ و نه‌ خبری‌ از وحی‌است‌.
اینک‌ چنین‌ شخصی‌ بر خلافت‌ اسلام‌ تکیه‌ زده‌ و می‌خواهد بر دستی‌ که‌ از مستی‌شراب‌ مرتعش‌ است‌، امام‌ حسین‌(ع) دست‌ بیعت‌ بگذارد!
یزید بدون‌ کوچک‌ ترین‌ تردیدی‌ می‌خواهد «حق‌» پنجة‌ تسلیم‌ در پنجة‌ «باطل‌»بگذارد. شعور یزید به‌ اندازة‌ معاویه‌ نیست‌، تا دریابد که‌ چنین‌ کاری‌ شدنی‌ نیست‌، امام‌حسین‌(ع) با بد بیعت‌ کند!
«... اکنون‌ حسین‌ در برابر دو نتوانستن‌ قرار گرفته‌، نه‌ می‌تواند خاموش‌ بماند ومسئولیت‌ جنگیدن‌ باظلم‌ را دارد، و نه‌ می‌تواند فریاد کند، تنها مانده‌ و با دست‌ خالی‌ بارمسئولیت‌ها بر دوش‌ اوست‌، باید بجنگد اما نمی‌تواند. شگفتا بایستن‌ و نتوانستن‌!»
نتوانستن‌ نیز او را از این‌ بایستن‌ معاف‌ نمی‌کند، چه‌ مسئولیت‌ بر دوش‌ آگاهی‌انسانی‌ اوست‌. زادة‌ حسین‌ بودن‌ اوست‌، پس‌ چه‌ کند؟ متولیان‌ عقل‌ و دین‌ می‌گویند: «نه‌»و حسین‌ می‌گوید: «آری‌».
امام‌ حسین‌(ع) به‌ والی‌ مدینه‌ که‌ مأمور بیعت‌ گرفتن‌ از امام‌ برای‌ یزید بود، پاسخ‌«نه‌» می‌دهد و این‌ آغازی‌ می‌شود برای‌ یک‌ حرکت‌ و حماسة‌ خونین‌ و جاودانه‌ در تاریخ‌ وخود فریاد می‌زند:
«الا و ان‌ّ الدعی‌ بن‌ الدعی‌ قد رکزنی‌ بین‌ اثنتین‌. بین‌ الذّلة‌ و السلّة‌، هیهات‌ منّاالذّله‌؛ هان‌! حرام‌زاده‌، فرزند حرام‌زاده‌ ]عمرسعد[ مرا بین‌ مرگ‌ و ذلت‌ قرار داده‌ است‌، اما ازما ذلت‌ و خواری‌ به‌ دور است‌.»
در آخرین‌ لحظه‌ و آخرین‌ اتمام‌ حجّت‌ نیز بر پیمان‌ و تصمیم‌ خود استوار است‌ وجواب‌ دندان‌ شکنی‌ به‌ عمر سعد فرمانده‌ سپاه‌ یزید در کربلا می‌دهد:
«لا واللّه‌ لا اعطیهم‌ بیدی‌ اعطا الذلیل‌ و لا افر فرار العبید».
نه‌ به‌ خدا سوگند! مانند دست‌ دادن‌ ذلیل‌ دست‌ بیعت‌ به‌ شما نمی‌دهم‌ و چون‌بندگان‌ فراری‌، پا به‌ فرار نمی‌گذارم‌.
2ـ هشدار به‌ امت‌ به‌ خواب‌ رفته‌
امام‌ حسین‌(ع) در دوره‌ای‌ بار امامت‌ را بر دوش‌ کشید که‌ انحراف‌ها، کژی‌ها وبدعت‌ها کمر اسلام‌ را شکسته‌ بود، عصری‌ که‌ اندیشه‌ها فلج‌ شده‌ و سلول‌های‌ سرطانی‌القائات‌ «مرجئه‌» و «جبریه‌» در پیکر اسلام‌ در حال‌ رشد بود. اسلام‌ از درون‌ به‌ تهی‌ شدن‌پیش‌ می‌رفت‌. اسلام‌ ظاهری‌ و اسلام‌ حکومتی‌ ملعبة‌ دست‌ معاویه‌ بود.
یاران‌ نخستین‌ پیامبر که‌ حکومت‌ توحیدی‌ ده‌ ساله‌ پیامبر را در مدینه‌ تجربه‌ کرده‌بودند، به‌ سه‌ گروه‌ تقسیم‌ شده‌ بودند: گروهی‌ انحراف‌ را تحمّل‌ نتوانستند، فریاد کشیدند وکشته‌ شدند؛ مثل‌ ابوذر، عمار، عبداللّه‌ بن‌ مسعود، میثم‌ و حجر بن‌ عدی‌.
گروهی‌ که‌ بهشت‌ را به‌ جای‌ آن‌ که‌ در جبهة‌ جهاد به‌ دست‌ آورند، در کنج‌ امن‌ریاضت‌ و خلوت‌ می‌خواستند به‌ دست‌ آورند و گوشة‌ مسجد خزیدند.
دستة‌ سوم‌، از جهاد و هجرت‌ و بدر و اُحد و حنین‌ و مدینه‌ و... که‌ در کنار پیامبرافتخارهایی‌ کسب‌ کرده‌ بودند، همه‌ را در کاخ‌ سبز معاویه‌ به‌ فروش‌ رساندند.
با شهادت‌ حجر بن‌ عدی‌ نیروی‌ انقلابی‌ و مبارزی‌ که‌ علیه‌ حاکمیت‌ اموی‌ مبارزه‌می‌کردند، به‌ تحلیل‌ رفت‌. سایه‌ دهشت‌ معاویه‌ در سراسر سرزمین‌های‌ اسلامی‌ حکم‌فرما گشت‌. کوفه‌ که‌ روزگاری‌ مرکز قدرت‌ اسلام‌ و خلافت‌ علی‌ بن‌ ابی‌طالب‌(ع) بود،روحیه‌، شخصیت‌، هویّت‌ انقلابی‌ و مبارزاتی‌ دوران‌ علی‌(ع) را از دست‌ داده‌ بود.
فرهنگ‌ همکاری‌ و تعاون‌ میان‌ امت‌ اسلامی‌ وجود نداشت‌، دیگر آن‌ روزگاران‌گذشته‌ بود که‌ پیامبر اسلام‌(ص) همة‌ افراد امت‌ را مسئول‌ هم‌ دیگر می‌دانست‌: «کلکم‌ راع‌و کلکم‌ مسئول‌ عن‌ رعیته‌؛ تمام‌ شما مسلمانان‌ به‌ منزلة‌ نگهبان‌ یک‌ دیگرید و همة‌ شمانسبت‌ به‌ خودتان‌ مسئولید».
و دکتر جعفر شهیدی‌ در کتاب‌ تحقیقی‌ قیام‌ حسین‌(ع) می‌نویسد:
«هر اندازه‌ مسلمانان‌ از عصر پیامبر دور می‌شدند، خوی‌ها و خصلت‌های‌مسلمانی‌ را بیشتر فراموش‌ می‌کردند و سیرت‌های‌ عصر جاهلی‌ به‌ تدریج‌ بین‌ آنان‌ زنده‌می‌شد، برتری‌ فروشی‌ نژادی‌، گذشتة‌ خود را فرایاد رقیبان‌ خود آوردن‌، روی‌ در روی‌ایستادن‌ تیره‌ها و قبیله‌ها به‌ خاطر تعصب‌های‌ نژادی‌ و کینه‌ کشی‌ از دیگری‌».
در چنین‌ شرایطی‌، امام‌ حسین‌ زنگ‌ خطر را به‌ صدا درآورد. وقتی‌ آگاه‌ شد که‌ یزیدبن‌ معاویه‌ خلیفة‌ مسلمانان‌ شده‌ است‌، با تأسف‌ اظهار کرد:
«انّا للّه‌ و انّا الیه‌ راجعون‌ و علی‌ الاسلام‌ السلام‌، اذ قد بُلیت‌ الامّة‌ براع‌ مثل‌ یزید؛فاتحه‌ اسلام‌ را باید خواند، زمانی‌ که‌ امت‌ اسلام‌ خلیفه‌ای‌ مثل‌ یزید داشته‌ باشد».
و نیز در مسیر راه‌ در خطابه‌ای‌ دیگر فرمود:
«الا ترون‌ ان‌ّ الحق‌ لا یُعمل‌ به‌ و ان‌ّ الباطل‌ لا یتنهی عنه‌».
هدف‌ از هشدارها و بیدارگری‌های‌ امام‌ حسین‌ نه‌ آن‌ بود که‌ مردم‌ را به‌ قیام‌سراسری‌ فراخواند. زیرا جامعه‌ای‌ که‌ به‌ خواب‌ رفته‌، گوش‌ها کر و چشم‌ها کور است‌ و تفکرو اندیشه‌ به‌ انجماد رسیده‌، چگونه‌ می‌تواند به‌ قیام‌ سراسری‌ و عمومی‌ علیه‌ حاکمیت‌ سیاه‌یزید دست‌ براند.
امام‌ به‌ دلیل‌ تکلیف‌ امامت‌، به‌ مردم‌ هشدارهای‌ لازم‌ را داد، تا تلنگری‌ باشد برپیکر چنین‌ جامعة‌ جامد و خموش‌. او هدف‌ بزرگ‌تر، جاودانه‌تر برای‌ زنده‌ کردن‌ دین‌جدّش‌ دارد و چنین‌ هشدارها، جز تلنگر نسبت‌ به‌ هدف‌ مقدس‌ و الهی‌ او نیست‌.
3ـ امام‌ و حرکت‌ به‌ سوی‌ مکه‌
حرکت‌ امام‌ به‌ سوی‌ مکه‌، در راستای‌ تبیین‌ هدف‌ و آرمان‌ بزرگی‌ که‌ دارد، تبلورپیدا می‌کند. «امت‌ باید بداند که‌ چرا حسین‌(ع) قیام‌ می‌کند و هدف‌ آن‌ بزرگوار از نهضت‌چیست‌... اطلاع‌ امت‌ از هدف‌ مقدس‌ حسین‌(ع) از یک‌ طرف‌، خود به‌ منزلة‌ اعلام‌ خطرجدّی‌ است‌ به‌ آنان‌که‌ وضع‌ فوق‌ العاده‌ و غیر عادی‌ اجتماع‌ را بدین‌ وسیله‌ دریابند؛ آن‌چنان‌ وضعی‌ که‌ فرزند امیرالمؤمنین‌(ع) هستی‌ اسلام‌ و موجودیت‌ قرآن‌ را در معرض‌سقوط‌ می‌بیند و برای‌ نجات‌ آن‌ ناچار دست‌ به‌ آن‌ نهضت‌ مقدس‌ و خونین‌ می‌زند».
آن‌ روز که‌ وسایل‌ ارتباط‌ جمعی‌ نبود، امام‌(ع) برای‌ تبلیغ‌ و تبیین‌ هدفش‌، بهترین‌زمان‌ و مکان‌ را انتخاب‌ کرد، موسمی‌ که‌ حاجیان‌ از سراسر عالم‌ اسلام‌ به‌ مکه‌ می‌آیند وناگهان‌ در روز عرفه‌ حج‌ را ناتمام‌ می‌گذارد و به‌ سوی‌ کربلا حرکت‌ می‌کند، تا به‌ امت‌بفهماند که‌ زنده‌ کردن‌ روح‌ اسلام‌ و دمیدن‌ خون‌ در شریان‌های‌ اسلام‌ و زنده‌ کردن‌ عدالت‌و سیرة‌ توحیدی‌ رسول‌ الله‌(ص) بزرگ‌ترین‌ تکلیف‌ الهی‌ است‌ که‌ از همة‌ تکالیف‌ بزرگ‌ترو مهم‌تر است‌. تکلیفی‌ که‌ علی‌(ع) پنج‌ سال‌ به‌ خاطر آن‌ سخت‌ترین‌ شرایط‌ را متحمّل‌شد و خونش‌ در محراب‌ مسجد ریخته‌ گردید. اینک‌ زمان‌ قربانی‌ شدن‌ فرد دیگری‌ است‌،تا خون‌ در رگ‌های‌ جامعة‌ اسلامی‌ به‌ جریان‌ افتد و پاسخی‌ باشد برای‌ کسانی‌ که‌می‌خواستند دین‌شان‌ را به‌ دور از نبرد حق‌ و باطل‌ و خطر مبارزة‌ سیاسی‌ و اجتماعی‌، درحرم‌ امن‌ الهی‌ حفظ‌ کنند.
عبداللّه‌ زبیر در ملاقاتی‌ که‌ با امام‌ حسین‌ دارد، می‌خواهد که‌ چون‌ خودش‌ در حرم‌امن‌ الهی‌ پناهنده‌ شود، امام‌ حسین‌(ع) در جواب‌ می‌گوید:
«کشته‌ شدنم‌ در کربلا، پیش‌ من‌ از کشته‌ شدنم‌ در حرم‌ محبوب‌تر است‌».
4ـ امام‌(ع) و دعوت‌ مردم‌ کوفه‌
امام‌ می‌دانست‌ که‌ این‌ مردم‌ با پدرش‌ امام‌ علی‌(ع) و برادرش‌ امام‌ حسن‌(ع) چه‌کرده‌ است‌ و این‌ شهر شهرت‌ بی‌وفایی‌ را با خود همراه‌ دارد؛ با آن‌ همه‌ بنابر وظیفه‌ای‌ که‌بر دوش‌ دارد، مسلم‌ بن‌ عقیل‌ را می‌فرستد، تا پاسخی‌ باشد برای‌ دعوت‌های‌ آن‌ مردم‌، که‌با سفیرش‌ چه‌ می‌کنند.
«زمانی‌ کوفه‌ مرکز ارتش‌ اسلام‌ بود و اگر امام‌ حسین‌ به‌ کوفه‌ نمی‌رفت‌ امروز تمام‌مورخین‌ دنیا او را ملامت‌ می‌کردند، چرا به‌ آن‌جا نرفتی‌؟... از کوفی‌ها و مردم‌ عراق‌شجاع‌تر و سلحشورتر وجود نداشت‌، در عین‌ حال‌ همین‌ مردمی‌ که‌ 18 هزار بیعت‌ کننده‌داشت‌... چون‌ زیادبن‌ابیه‌ سال‌ها در کوفه‌ حکومت‌ کرده‌ بود، آن‌ قدر چشم‌ درآورده‌ بود... به‌کلی‌ احساس‌ شخصیت‌ خود را از دست‌ داده‌ بود».
ب‌: اصلاح‌ امت‌ جدّ
دومین‌ شعار یا استراتژی‌ اساسی‌ امام‌ حسین‌(ع) «اصلاح‌ امت‌ جدش‌» بود. دروصیت‌ نامه‌ای‌ که‌ به‌ برادرش‌ محمد حنفیه‌ نوشته‌ است‌، انگیزه‌ قیام‌ خود را اصلاح‌ امت‌جدّش‌ معرفی‌ می‌کند:
«انّی‌ لم‌ أخرُج‌ اشراً و لا بَطِراً و لا مفسداً و لا ظالماً و انّما خرجت‌ لطلب‌ الاصلاح‌فی‌ امة‌ جدّی‌؛ من‌ نه‌ از روی‌ خودخواهی‌ و سرکشی‌ و هوسرانی‌ و نه‌ برای‌ ایجاد فساد وستمگری‌ به‌ پا خاستم‌، بلکه‌ هدف‌ من‌ از این‌ حرکت‌ اصلاح‌ امت‌ جدم‌ بوده‌ است‌».
امام‌ حسین‌(ع) اصلاح‌ گری‌ را در دو شیوه‌ انجام‌ داد: یکی‌ امر به‌ معروف‌ و نهی‌ ازمنکر و دیگری‌ عمل‌ و زنده‌ کردن‌ سیرة‌ پیامبر(ص) و علی‌(ع) بود.
1ـ امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منکر
این‌ که‌ امام‌ حسین‌(ع) اساس‌ نهضت‌ خود را امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منکر قرار داد،نشان‌ دهنده‌ این‌ مطلب‌ است‌ که‌ امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منکر تا چه‌ اندازه‌ در اصلاح‌،بیداری‌، روشنگری‌، سلامت‌ و بهداشت‌ روحی‌ و روانی‌ و فیزیکی‌، جامعه‌ اسلامی‌ نقش‌ واهمیّت‌ دارد.
اهمیت‌ امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منکر از نظر قرآن‌ تا آن‌ حد است‌ که‌ مسلمانان‌ رابهترین‌ امت‌ می‌داند، چون‌ امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منکر می‌کنند:
(کُنتم‌ خیر امة‌ اخرجت‌ للناس‌، تأمرون‌ بالمعروف‌ و تنهون‌ عن‌ المنکر)؛ شمامسلمانان‌ بهترین‌ امت‌ هستید که‌ به‌ نفع‌ بشریت‌ ظهور کرده‌اید که‌ امر به‌ معروف‌ و نهی‌ ازمنکر می‌کنید.»
و قرآن‌ امت‌های‌ پیشین‌ را نکوهش‌ می‌کند که‌ چرا امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منکرنکردند:
(فلولا کان‌ من‌ القرون‌ من‌ قبلکم‌ اولوا بقیة‌ ینهون‌ عن‌ الفساد فی‌ الارض‌ الّا قلیلاًممن‌ انجینا منهم‌ و اتّبع‌ الذین‌ ظلموا و ما اُترفوا فیه‌ و کانوا مُجرمین‌ و ما کان‌ ربّک‌لیُهلِک‌َ القُری بظلم‌ و اهلها مُصلحون‌).
پس‌ چرا در میان‌ امت‌های‌ پیشین‌ از شما مردمی‌ دین‌ دار پیدا نشدند که‌ از فساددر زمین‌ جلوگیری‌ کنند، جز دسته‌ای‌ اندک‌ که‌ ما نجاتشان‌ دادیم‌ و ستمگران‌ نعمت‌ها ورفاهی‌ را که‌ بدیشان‌ داده‌ بودیم‌ در راه‌ فساد به‌ کار گرفتند و گناه‌ کار بودند و خدا هیچ‌ قومی‌و اهل‌ دیاری‌ را در صورتی‌ که‌ نیکوکار و مصلح‌ باشند، هلاک‌ نمی‌کند».
بنابراین‌ امام‌ حسین‌(ع) در انگیزة‌ قیامش‌، انگشت‌ روی‌ اساسی‌ترین‌ اصلی‌گذاشت‌ که‌ تداوم‌ آن‌ ضامن‌ بقای‌ اجتماع‌ اسلامی‌ بود و در راه‌ زنده‌ ماندن‌ همین‌ اصل‌حماسة‌ خونین‌ کربلا را آفرید.
در کلمات‌ کوتاهی‌ که‌ از امام‌ حسین‌(ع) باقی‌ مانده‌ و در آن‌ هدف‌ و انگیزه‌های‌قیام‌ و حماسه‌ عاشورا بیان‌ کرده‌، تأکید روی‌ همین‌ اصل‌ و زنده‌ کردن‌ سیرة‌ جدش‌ رسول‌الله‌(ص) دارد و از پاسخ‌ به‌ دعوت‌ مردم‌ کوفه‌، هیچ‌ سخنی‌ به‌ میان‌ نیاورده‌ و در ادامه‌ همان‌وصیت‌ نامه‌ آمده‌ است‌: «اُرید أن‌ آمر بالمعروف‌ و انهی عن‌ المنکر.»
بدین‌ ترتیب‌ امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منکر، یکی‌ از اساسی‌ترین‌ انگیزه‌های‌حماسه‌ حسینی‌ به‌ شمار می‌رود؛ به‌ خصوص‌ در دوره‌ای‌ که‌ سنت‌ و فرهنگ‌ امر به‌ معروف‌و نهی‌ از منکر از میان‌ رفته‌ و در جامعة‌ اسلامی‌، افراد ناشایست‌ تسلط‌ یافته‌اند.
جهان‌ اسلام‌، حاکمی‌ مانند یزید را تاکنون‌ تجربه‌ نکرده‌ بود، او در حقیقت‌ تاوان‌بی‌ تفاوتی‌ و تساهل‌ و تسامح‌ امت‌ اسلامی‌ در برابر امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منکر بود و چه‌زیبا گفته‌ است‌ رسول‌ اکرم‌(ص):
«لتأمُرن‌ بالمعروف‌ و لتنهُن‌ّ عن‌ المنکراً و یُسلّطُن‌ّ اللّه‌ علیکم‌ شرارکم‌. فیدعواخیارکم‌ فلا یستجاب‌ لهم‌؛ امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منکر کنید وگرنه‌ بدان‌ شما، بر شمامسلط‌ می‌شوند و وقتی‌ خوبان‌ شما، شما را می‌خوانند به‌ آنها جوابی‌ داده‌ نمی‌شود».
اینک‌ که‌ تنها امام‌ حسین‌(ع) امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منکر را فریاد می‌کند، بدان‌(طاغوت‌) فرصت‌ را از مردم‌ گرفته‌اند، تا خوبان‌ خود را انتخاب‌ کنند. به‌ همین‌ دلیل‌ است‌که‌ در آن‌ زمان‌ هم‌ فریاد حسین‌ بن‌ علی‌(ع) ناشناخته‌ ماند و هم‌ قیامش‌. چنان‌که‌علی‌(ع) نیز در زمان‌ خودش‌ ناشناخته‌ ماند و فقط‌ چاه‌ بود که‌ صدایش‌ را می‌شنید: «غداًترون‌ ایّامی‌ و یُکشف‌ لکم‌ عن‌ سرایری‌؛ ]امروز مرا نمی‌شناسید[ فردا روزی‌ خواهد آمد که‌مرا خواهید شناخت‌».
2ـ زنده‌کردن‌ سیرة‌ جدش‌
در سال‌ 61 هجری‌ قمری‌، پنجاه‌ سال‌ از حکومت‌ اسلامی‌ و توحیدی‌ پیامبراسلام‌(ص) در مدینه‌ گذشته‌ بود. مشکلاتی‌ که‌ از «سقیفه‌» آغاز شد، بدعت‌های‌ فراوانی‌ رادر پی‌ داشت‌، بعد از 25 سال‌ سکوت‌، علی‌ بن‌ ابی‌طالب‌(ع) کمتر از پنج‌ سال‌ کوشید تاناهنجاری‌ها و بدعت‌ها را از چهرة‌ اسلام‌ بزداید، اما فتنه‌های‌ جمل‌ و صفین‌ و نهروان‌،فرصت‌ها را با خود برد.
سر منشأ این‌ بدعت‌ها و کجی‌ها نیز، تشکیلات‌ ضد اسلامی‌ اموی‌ بود که‌ با والی‌شدن‌ معاویة‌ بن‌ ابی‌سفیان‌ در زمان‌ خلیفة‌ دوم‌، نفوذ خود را در جامعة‌ اسلامی‌ گسترش‌داد.
با عمّال‌ ستمگری‌ چون‌ زیاد بن‌ ابیه‌، عمرو بن‌ العاص‌، سمرة‌ بن‌ جُندب‌ و...حکومت‌ سلطنتی‌ تشکیل‌ داد و چهرة‌ اسلام‌ را وارونه‌ ساخت‌. غارت‌ بیت‌ المال‌، قتل‌ وغارتگری‌، شکنجه‌ و تبعیض‌ نژادی‌، رقابت‌های‌ قبیله‌ای‌، جعل‌ حدیث‌، تفسیر و تأویل‌آیات‌ قرآن‌ به‌ نفع‌ خود، تخدیر افکار عمومی‌، سب‌ و دشنام‌ علی‌(ع)، ترویج‌ نظرات‌ جبریه‌و مرجئه‌ در میان‌ مردم‌ و... از جمله‌ روش‌ها و بدعت‌ها و سنت‌های‌ شومی‌ بود که‌ پس‌ ازرحلت‌ رسول‌ اکرم‌(ص) و دوران‌ معاویه‌، در جامعة‌ اسلامی‌ رواج‌ یافت‌.
علی‌(ع) که‌ عمق‌ فتنه‌ را درک‌ کرده‌ بود، در همان‌ زمان‌ فریاد کشید. ولی‌ گوش‌شنوایی‌ پیدا نشد!
«هان‌! بیمناک‌ترین‌ فتنه‌ها بر شما از نظر من‌ فتنة‌ بنی‌امیه‌ است‌، آن‌ فتنة‌ کور وتاریکی‌ است‌ که‌ دامنة‌ آن‌ فراگیر و همگانی‌ است‌ و گرفتاری‌ آن‌ برای‌ خواص‌ ]پیروان‌علی‌(ع)[ است‌، بلای‌ آن‌ به‌ کسی‌ رسد که‌ بینا و آگاه‌ باشد و به‌ هر کوری‌ که‌ بی‌تفاوت‌ باشد،راه‌ پیدا نکند.
به‌ خدا سوگند! پس‌ از من‌ بنی‌ امیه‌ را زمامداران‌ بدی‌ خواهید یافت‌، مانند شتر پیرو چموشی‌ که‌ با دهانش‌ گاز می‌گیرد».
امام‌ حسین‌(ع) با شعار زنده‌ کردن‌ سیرة‌ رسول‌ اللّه‌(ص) خط‌ بطلان‌ بر بدعت‌ها وکجی‌هایی‌ که‌ فتنة‌ بنی‌ امیه‌ در جامعه‌ اسلامی‌ به‌ وجود آورده‌ بود، کشید. برای‌ مردم‌ یادآورشد که‌ اسلام‌ محمد(ص) آن‌ نیست‌ که‌ معاویه‌ در کاخ‌ سبز شام‌، ردایش‌ را وارونه‌ به‌ تن‌ کرده‌و خلافت‌ ملک‌ موروثی‌ نیست‌، تا به‌ یزید میراث‌ برسد. بلکه‌ سیره‌ رسول‌ خدا(ص) و علی‌بن‌ ابی‌طالب‌(ع) همان‌ سیره‌ حکومت‌ ده‌ ساله‌ توحیدی‌ در مدینه‌ است‌.
استراتژی‌ عملی‌ حماسه‌ عاشورا
گفتیم‌ که‌ جاودانگی‌ حماسه‌ حسینی‌ در هدف‌ متعالی‌ آن‌ است‌ و راهی‌ را که‌ برای‌رسیدن‌ به‌ هدف‌ برگزید، نقش‌ اساسی‌ در جاودانگی‌ حماسة‌ عاشورا دارد. روش‌ عملی‌ امام‌عبارت‌ بود از تربیت‌ یاران‌ و پاک‌ باختگی‌ در راه‌ هدف‌.
1ـ تربیت‌ یاران‌:
هر نهضت‌ و قیامی‌ توسط‌ افراد سازمان‌یافته‌ به‌ وجود می‌آید، کادر تشکیلاتی‌ یک‌نهضت‌، نقش‌ کلیدی‌ در موفقیت‌ها و شکست‌ها دارد. به‌ همین‌ دلیل‌ در نهضت‌های‌توحیدی‌ پیامبران‌ الهی‌ در ابتدا سراغ‌ کادرسازی‌ و تربیت‌ نیرو رفته‌اند، سپس‌ مردم‌ را به‌سوی‌ توحید فرا خوانده‌اند. در حماسه‌ عاشورا نیز امام‌ حسین‌(ع) توانست‌ نیروهایی‌ راتربیت‌ کند و افرادی‌ را با خود همراه‌ سازد که‌ از جهت‌ روحی‌، روانی‌، عقیدتی‌ و جسمی‌برای‌ انجام‌ چنین‌ حماسه‌ای‌ آماده‌ بودند.
معمولاً افراد یک‌ نهضت‌ از میان‌ افراد فعّال‌ و جوان‌ و از نخبگان‌ جامعه‌ انتخاب‌می‌گردد، ولی‌ در حماسه‌ عاشورا افراد گوناگون‌ حضور دارند: زن‌، مرد، پیر، جوان‌ و کودک‌.ولی‌ همین‌ نیروها طوری‌ تربیت‌ شده‌اند که‌ به‌ مرحله‌ «یقین‌» رسیده‌اند، به‌ راهی‌ که‌برگزیده‌اند، باور دارند و به‌ رهبر حماسه‌، به‌ تمام‌ معنا ایمان‌ دارند.
به‌ قول‌ ع‌.ص‌؛ «هر قدر هدف‌ها عالی‌تر و عمیق‌تر و وسیع‌تر باشد، رهبر باید در تهیه‌ نیرو وساختن‌ نفرات‌، رنج‌ها و صدمه‌های‌ زیادتری‌ ببیند و تمام‌ کار را خود به‌ عهده‌ بگیرد...برای‌ هدف‌های‌ بزرگ‌، رهبر باید، انگیزه‌های‌ بزرگ‌ را به‌ وجود بیاورد و مانع‌هایی‌ را که‌ درروحیة‌ سربازانش‌ خانه‌ گرفته‌اند، بیرون‌ بریزد.»
واقعاً تربیت‌ افرادی‌ که‌ برای‌ هدف‌، شهادت‌ و مرگ‌ را انتخاب‌ کنند دشوار است‌،زیرا مانع‌های‌ دنیوی‌ هرکدام‌ سد بزرگی‌ است‌ که‌ انسان‌ها را در خود گرفتار می‌کند، عشق‌به‌ زندگی‌، عشق‌ به‌ جلوه‌های‌ دنیا، عشق‌ به‌ فرزند و زن‌، عشق‌ به‌ اموال‌ و ثروت‌ ، ضعف‌ها،ترس‌ها، منفعت‌ها و... هر کدام‌ دام‌هایی‌اند که‌ انسان‌ را در خود اسیر می‌کند، به‌ همین‌دلیل‌ امام‌ حسین‌(ع) می‌گوید:
«الناس‌ عبید الدنیا و الدین‌ لعق‌ علی‌ السنتهم‌ یحطونه‌ ما درّت‌ معایشهم‌ فاذامحصّوا بالبلاء قل‌ّ الدیّانون‌؛ مردم‌ بندگان‌ دنیایند و دین‌ لق‌ لقة‌ زبانشان‌ در زندگی‌ است‌،زمانی‌ که‌ با پیشامدی‌ امتحان‌ شوند، دین‌ داران‌ کم‌ اند».
حقا که‌ گذر از این‌ همه‌ موانع‌ نیاز به‌ تربیت‌ سخت‌ و دشوار دارد، تنها حسین‌ بن‌علی‌(ع) بود که‌ توانست‌ یاران‌ همدل‌، هم‌ ایمان‌، هم‌ هدف‌، آگاه‌، مؤمن‌، مطیع‌ و آماده‌شهادت‌ تربیت‌ کند. می‌گویند در کربلا نوجوانی‌ که‌ پدرش‌ به‌ شهادت‌ رسیده‌ بود، خدمت‌امام‌ حسین‌(ع) آمد و اجازه‌ میدان‌ خواست‌، امام‌ اجازه‌ نداد و گفت‌: همینکه‌ پدرت‌ شهیدشده‌ بس‌ است‌، برو مواظب‌ مادرت‌ باش‌، جوان‌ عرض‌ می‌کند: یا اباعبداللّه‌، اصلاً این‌شمشیر را مادرم‌ به‌ کمرم‌ بسته‌ است‌».
آیا چنین‌ آمادگی‌ برای‌ شهادت‌، آن‌ هم‌ برای‌ یک‌ نوجوان‌ جز این‌ است‌ که‌ امام‌حسین‌(ع) برای‌ شهادت‌ و قربانی‌ شدن‌ در راه‌ هدف‌، برای‌ یارانش‌ یک‌ بینش‌ و درک‌ قوی‌و فوق‌العاده‌ داده‌ است‌ که‌ اکثر مردم‌ چنین‌ آگاهی‌ و بینشی‌ ندارند؟
یک‌ محقق‌ آلمانی‌ از پیوستن‌ و شهادت‌ حربن‌ یزید ریاحی‌ شگفت‌ زده‌ شده‌،می‌نویسد: «فداکاری‌ حربن‌ یزید در راه‌ حسین‌(ع) پاک‌ترین‌ نوع‌ فداکاری‌ به‌ شمار می‌آید،چون‌ از آن‌ نه‌ منظور مادی‌ داشت‌ و نه‌ معنوی‌. و کامل‌ترین‌ فداکاری‌ است‌، زیرا حربازماندگان‌ خود را هم‌ فدا کرد؛ به‌ طور کلی‌ فداکردن‌ بازماندگان‌ دشوارتر از این‌ است‌ که‌شخص‌ خود را فدا کند... تصور نمی‌کنم‌ که‌ در مغرب‌ زمین‌ بتوان‌ واقعه‌ای‌ نظیر الحاق‌حربن‌ یزید به‌ حسین‌(ع) یافت‌... در مغرب‌ زمین‌ فداکاری‌ متعدد هست‌، اما به‌ نظرمی‌رسد کمتر کسانی‌ داوطلبانه‌ بدون‌ این‌ که‌ مجبور باشند، برای‌ ابراز ارادت‌ به‌ دیگری‌ ازمرگ‌ استقبال‌ کنند.»
همین‌ محقق‌ معتقد است‌ که‌ تصمیم‌ حر یک‌ تصمیم‌ ناگهانی‌ نبوده‌، بلکه‌ مثل‌نهالی‌ بوده‌ که‌ سال‌ها جوانه‌ زده‌ و رشد کرده‌ و درخت‌ تنومندی‌ شده‌ و این‌ در حالی‌ است‌ که‌خود او هم‌ متوجه‌ نبوده‌ که‌ فکر گسستن‌ از یزید و پیوستن‌ به‌ حسین‌(ع) در خاطرش‌ قوّت‌گیرد.
این‌ که‌ حر ناگهان‌ پیش‌ وجدانش‌ شرمنده‌ می‌شود، حکایت‌ از وجدان‌ و ضمیر پاک‌و حقیقت‌ طلب‌ حر می‌کند و چنین‌ وجدانی‌ باید در طول‌ زندگی‌ به‌ رشد و شکوفایی‌ برسد.یاران‌ و انصار حسین‌(ع) از کسانی‌ تشکیل‌ شده‌ بودند که‌ وجدان‌ و ضمیر حقیقت‌ طلب‌خود را به‌ رشد و کمال‌ نهایی‌ رسانده‌ بودند. تا آمادگی‌ کامل‌ را برای‌ شهادت‌ و پاک‌ بازی‌پیدا کرده‌ بودند. بسیار کسانی‌ بودند که‌ بر حقانیت‌ قیام‌ حسین‌(ع) باور داشتند و کوفیان‌هزاران‌ نامه‌ برای‌ او نوشتند، ولی‌ چرا با امام‌ شان‌ یک‌ جا قیام‌ نکردند و تنها عده‌ای‌ معدودخط‌ سرخ‌ شهادت‌ را پیمودند؟ چون‌ وجدان‌ حقیقت‌ طلبشان‌ به‌ کمال‌ لازم‌ نرسیده‌ بود.
امام‌ حسین‌(ع) حتی‌ تا شب‌ عاشورا هم‌ از امتحان‌ یارانش‌ دست‌ برنداشت‌. درشب‌ عاشورا به‌ یاران‌ خود خطاب‌ می‌کند:
«من‌ اصحابی‌، از اصحاب‌ خودم‌ بهتر و اهل‌ بیتی‌، از اهل‌ بیت‌ خودم‌ فاضل‌ترسراغ‌ ندارم‌، از همة‌ شما متشکرم‌، اینها جز با من‌، با شما کاری‌ ندارند، شما می‌توانیدبروید، اگر آنها بدانند که‌ شما خودتان‌ را از معرکه‌ خارج‌ می‌کنید، احدی‌ به‌ شما کاری‌ندارد».  در آن‌ شب‌ هیچ‌ یک‌ از یاران‌، حسین‌(ع) را تنها نگذاشتند. آنان‌ وجدانشان‌ به‌کمال‌ نهایی‌ رسیده‌ بود و آن‌ شب‌ غسل‌ شهادت‌ کردند. زیرا:
هرکه‌ پیمان‌ با هو الموجود بست‌گردنش‌ از قید هر معبود رست‌
ما سوی اللّه‌ را مسلمان‌ بنده‌ نیست‌نزد فرعونی‌ سرش‌ افکنده‌ نیست‌
عقل‌ گوید شاد شود، آباد شوعشق‌ گوید بنده‌ شو، آزاد شو
2ـ پاک‌ باختگی‌ در راه‌ هدف‌:
به‌ راستی‌ که‌ مرگ‌ از دیدگاه‌ امام‌ حسین‌(ع) و یارانش‌ با نگرش‌ کسانی‌که‌دنیاطلبند، چقدر تفاوت‌ دارد:
«انّی‌ لا اری الموت‌ الّا السعادة‌ و الحیاة‌ مع‌ الظالمین‌ الاّ بَرَما؛ من‌ مرگ‌ را، جزسعادت‌ و زندگی‌ با ستمگران‌ را، جز رنج‌ و آزار و ملال‌ نمی‌بینم‌».
شاید امام‌ حسین‌(ع) مرگ‌ با عزّت‌ و شرافت‌ مندانه‌ را برای‌ انسان‌ها تفسیرمی‌کند که‌ این‌ گونه‌ می‌گوید:
«خط‌ الموت‌ علی‌ ولد آدم‌ مخط‌ القلادة‌ علی‌ جید الفتاة‌ و أولهنی‌ الی‌ اسلافی‌اشتیاق‌ یعقوب‌ الی‌ یوسف‌؛ مرگ‌ برای‌ فرزند آدم‌، چون‌ گردن‌ بند در گردن‌ دختر جوان‌،زینت‌ بخش‌ است‌ و من‌ چون‌ یعقوب‌ که‌ اشتیاق‌ دیدار یوسف‌ را داشت‌، اشتیاق‌ دیدارگذشتگانم‌ را دارم‌».
شعار امام‌ حسین‌(ع) هنگام‌ رزم‌ نیز شعاری‌ است‌ که‌ به‌ بشر درس‌ آزادگی‌ می‌دهد:
الموت‌ اولی من‌ رکوب‌ العاروالعار اولی من‌ دخول‌ النار
- مرگ‌ بهتر از زیر بار ذلت‌ رفتن‌ است‌ و ننگ‌ از داخل‌ شدن‌ به‌ آتش‌ بهتر است‌.
وقتی‌ مرگ‌ برای‌ قاسم‌(ع) از عسل‌ شیرین‌تر باشد، وقتی‌ عباس‌ بگوید:
«وللّه‌ ان‌ قطعتموا یمینی‌ انّی‌ احامی‌ ابداً عن‌ دینی‌»
و گلوی‌ پارة‌ علی‌ اصغر در این‌ قربانی‌ سهم‌ گیرد. وقتی‌ تک‌ تک‌ یاران‌ حسین‌(ع)تا نزدیکی‌ غروب‌ عاشورا در میان‌ خون‌، رقص‌ شهادت‌ کنند. وقتی‌ زینب‌ و اهل‌ بیت‌حسین‌(ع) گویاترین‌ پیام‌ رسانان‌ و سفیران‌ حماسه‌ کربلا باشند، باید این‌ حماسه‌ برای‌همیشه‌ تاریخ‌ جاودانه‌ بماند. زیرا به‌ قول‌ شریعتی‌: «شهادت‌ دعوتی‌ است‌ به‌ همة‌ عصرهاو به‌ همة‌ نسل‌ها که‌ اگر می‌توانی‌ بمیران‌ و اگر نمی‌توانی‌ بمیر.»
اکنون‌ که‌ قریب‌ 1400 سال‌ است‌ که‌ بشر هر سال‌ از مکتب‌ عاشورا درسی‌ می‌آموزدو همیشه‌ زنده‌ و جاوید است‌، زیرا «امام‌ حسین‌(ع) با حرکات‌ قهرمانانة‌ خود روح‌ مردم‌مسلمان‌ را زنده‌ کرد، احساسات‌ بردگی‌ و اسارتی‌ را که‌ از اواخر زمان‌ عثمان‌ و تمام‌ دورة‌معاویه‌ بر روح‌ جامعة‌ اسلامی‌ حکم‌ فرما بود، تضعیف‌ کرد و ترس‌ را ریخت‌، احساس‌عبودیت‌ را زایل‌ کرد و به‌ اجتماع‌ اسلامی‌ شخصیت‌ داد...
معروف‌ است‌ که‌ آلمان‌ها گفته‌اند: ما در جنگ‌ دوم‌ همه‌ چیز را از دست‌ دادیم‌، مگریک‌ چیز را که‌ همان‌ شخصیت‌ خودمان‌ بود و چون‌ شخصیت‌ خود را از دست‌ نداده‌ بودیم‌،همه‌ چیز را دوباره‌ به‌ دست‌ آوردیم‌ و راست‌ هم‌ گفته‌اند».
و به‌ قول‌ پروفسور براون‌ مستشرق‌ انگلیسی‌:
«آیا قلبی‌ پیدا می‌شود که‌ وقتی‌ دربارة‌ کربلا سخنی‌ شنیده‌ می‌شود، آغشته‌ با حزن‌و الم‌ نگردد، حتی‌ غیر مسلمانان‌ نیز نمی‌توانند پاکی‌ روحی‌ را که‌ این‌ جنگ‌ اسلامی‌ درتحت‌ لوای‌ آن‌ انجام‌ گرفت‌، انکار کنند».
و گاندی‌ معتقد است‌:
«من‌ چیز تازه‌ای‌ برای‌ مردم‌ هند نیاورده‌ام‌، آنچه‌ آورده‌ام‌ محصولی‌ است‌ ازمطالعات‌ و تحقیقاتی‌ که‌ دربارة‌ تاریخ‌ زندگی‌ قهرمانان‌ کربلا انجام‌ داده‌ام‌، اگر بخواهیم‌هند را از چنگال‌ استعمار نجات‌ دهیم‌ لازم‌ است‌ همان‌ راهی‌ را بپیماییم‌ که‌ اباعبداللّه‌الحسین‌(ع) پیمود».
و امروز پس‌ از آن‌ که‌ انتفاضة‌ فلسطین‌ به‌ عملیات‌ شهادت‌طلبانه‌ دست‌ می‌زنند،پیروز خواهند شد، زیرا این‌ ملّت‌ تازه‌ از حماسة‌ خونین‌ عاشورا درس‌ گرفته‌اند. روح‌ وشهامت‌ ملت‌ فلسطین‌ تا آن‌ حد بزرگ‌ شده‌ که‌ به‌ شهادت‌ ایمان‌ آورده‌اند و خود را برای‌شهادت‌ آماده‌ می‌کنند و این‌ همان‌ درسی‌ است‌ که‌ انتفاضة‌ فلسطین‌ از کربلاآموخته‌است‌. زیرا:
خون‌ او تفسیر این‌ اسرار کردملت‌ خوابیده‌ را بیدارکرد
تیغ‌ لا چون‌ از میان‌ بیرون‌ کشیداز رگ‌ خویش‌ در باب‌ باطل‌ خون‌ کشید
چکیده‌
اکثر مکاتب‌ فکری‌ از سه‌ ویژگی‌ تولد، اوج‌ و فرود بیرون‌ نبوده‌اند، روزگاری‌ حرفی‌برای‌ گفتن‌ داشته‌اند و به‌ مرور روزها با چالش‌های‌ فکری‌ مواجه‌ شده‌اند، دلیل‌ آن‌ این‌است‌ که‌ این‌ گونه‌ مکاتب‌ به‌ کمال‌ نرسیده‌اند و طرح‌ نو آنها به‌ حقیقت‌ نپیوسته‌ است‌.
حماسه‌ عاشورا، یک‌ مکتب‌ فکری‌ است‌ که‌ تقریباً 1400 سال‌ هم‌ چنان‌ زنده‌ وجاوید مانده‌ و در هر زمان‌ حرفی‌ نو و طرحی‌ نو برای‌ جامعه‌ بشری‌ دارد. بر مظلومیت‌حسین‌(ع) و شهیدان‌ کربلا تاکنون‌ ده‌ها میلیارد انسان‌ در طول‌ 1400 سال‌ اشک‌ریخته‌اند.
با آن‌ که‌ در جهان‌ حوادث‌ دهشتناک‌تر از حادثه‌ عاشورا رخ‌ داده‌ است‌، کسی‌ برای‌آن‌ اشک‌ نمی‌ریزد و در سینة‌ تاریخ‌ دفن‌ است‌. اگر به‌ حوادث‌ عاشورا با دید کمّی‌ نگاه‌کنیم‌، حوادث‌ آن‌ اندک‌ است‌، ولی‌ اگر به‌ آن‌ از نظر کیفی‌ و معنوی‌ بنگریم‌؛ یعنی‌ هدف‌پاک‌ باختگی‌، عملکرد و... تاکنون‌ در جامعه‌ بشری‌ فاجعة‌ هولناک‌تر از حادثه‌ عاشورا رخ‌نداده‌ است‌.
جاودانگی‌ حماسه‌ عاشورا در یک‌ چیز نهفته‌ است‌ و آن‌ «هدف‌ متعالی‌» است‌.
هدف‌ متعالی‌ در حماسه‌ عاشورا
اهداف‌ بسیاری‌ از مکتب‌های‌ انسانی‌، سرشت‌ نیک‌ دارند. شعار رهایی‌ انسان‌ را ازیوغ‌ اسارت‌ و استبداد نوید می‌دهد، ولی‌ شیوه‌های‌ عملکرد شان‌ گاهی‌ فاجعه‌های‌ بزرگ‌ رابرای‌ انسان‌ آفریده‌اند. مارکسیسم‌ و فمنیسم‌، مثلاً دو تفکری‌ است‌ که‌ شعارهای‌ انسانی‌داده‌اند، ولی‌ عملکرد مارکسیسم‌ به‌ دیکتاتوری‌ و قتل‌ عام‌ انسان‌ها منجر شدو دستاوردفمنیسم‌ سبب‌ شد که‌ زن‌ هویت‌، شرافت‌ و عفت‌ انسانی‌ خود را از دست‌ بدهد. اما درمکاتب‌ و اندیشه‌های‌ توحیدی‌، عملکرد و دستاورد و نتیجه‌، مطابق‌ هدف‌ بوده‌ و در کربلاهماهنگی‌ هدف‌، عملکرد و دستاورد، حماسه‌ جاودانة‌ عاشورا را آفرید.
شیوه‌های‌ مبارزه‌ در حماسه‌ حسینی‌
الف‌) مبارزه‌ با طاغوت‌
1ـ امتناع‌ از بیعت‌
نهضت‌ امام‌ حسین‌(ع) با «نه‌» آغاز شده‌ «نه‌» در برابر طاغوت‌ زمان‌ یزید که‌ برخلافت‌ اسلام‌ تکیه‌ زده‌ بود. یزیدی‌ که‌ غرق‌ در لهو و لعب‌ است‌ و شراب‌، شربت‌ سکر آورزندگی‌ اوست‌، از سیاست‌ چیزی‌ نمی‌داند. با بوزینگان‌ و رقاصان‌ و زنان‌ مغنیّه‌ دمسازاست‌. هرزگی‌ یزید، حتی‌ سوهان‌ روح‌ معاویه‌ نیز هست‌، ولی‌ معاویه‌ با کمال‌، وقاحت‌ و بی‌شرمی‌ طبق‌ توصیة‌ ابی‌ سفیان‌، مفاد صلح‌ با امام‌ حسن‌(ع) را زیرپا گذاشت‌ و یزید راجانشین‌ خود ساخت‌.
یزید می‌خواهد «حق‌» پنجة‌ تسلیم‌ در پنجة‌ «باطل‌» بگذارد و شعور یزید به‌ اندازه‌معاویه‌ نیست‌، تا دریابد که‌ چنین‌ کاری‌ شدنی‌ نیست‌.
2 ـ هشدار به‌ امت‌ به‌خواب‌رفته‌
امام‌ حسین‌(ع) در عصری‌ به‌ امامت‌ رسید که‌ اندیشه‌ها فلج‌ شده‌ بود و سلول‌های‌سرطانی‌ مرجئه‌ و جبریه‌ در پیکر اسلام‌ در حال‌ رشد بود. هرقدر مسلمانان‌ از عصر پیامبردور می‌شدند، خوی‌ و خصلت‌های‌ مسلمانی‌ را فراموش‌ می‌کردند و خصلت‌های‌ جاهلی‌در میان‌ آنان‌ زنده‌ می‌شد. در چنین‌ شرایطی‌ امام‌ حسین‌(ع) زنگ‌ خطر را به‌ صدا درآوردکه‌: «و علی‌ الاسلام‌ السلام‌ اذا قد بلیت‌ الامة‌ براع‌ مثل‌ یزید».
3ـ حرکت‌ به‌ سوی‌ مکه‌
حرکت‌ به‌ سوی‌ مکه‌ در راستای‌ هدف‌ بزرگ‌ امام‌(ع) بود، در موسمی‌ که‌ حاجیان‌ ازسراسر عالم‌ اسلام‌ به‌ مکه‌ می‌آیند. ناگهان‌ حج‌ را ناتمام‌ گذاشت‌. تا به‌ امت‌ بفهماند که‌زنده‌ کردن‌ روح‌ اسلام‌ و سیرة‌ توحیدی‌ رسول‌ الله‌(ص) بزرگ‌ ترین‌ تکلیف‌ الهی‌ است‌.
4ـ امام‌ و دعوت‌ مردم‌ کوفه‌
امام‌(ع) بنا به‌ وظیفة‌ امامت‌، حضرت‌ مسلم‌ را به‌ کوفه‌ فرستاد. اگر امام‌ دعوت‌ کوفه‌را اجابت‌ نمی‌کرد، مورخان‌، امام‌(ع) را ملامت‌ می‌کردند.
ب‌) اصلاح‌ امت‌ جد
1ـ امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منکر
در عصری‌ که‌ فرهنگ‌ امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منکر از میان‌ رفته‌، در حالی‌ که‌ قرآن‌مسلمانان‌ را بهترین‌ امت‌ می‌داند، چون‌ امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منکر می‌کنند. امام‌می‌خواهد با خون‌ این‌ سنت‌ را در جامعه‌ زنده‌ کند.
2ـ زنده‌ کردن‌ سیره‌ جدش‌
مشکلاتی‌ که‌ از سقیفه‌ آغاز شد، بدعت‌های‌ زیادی‌ را به‌ دنبال‌ داشت‌، و تشکیلات‌ضداسلامی‌ اموی‌، نقش‌ زیادی‌ را در ترویج‌ این‌ بدعت‌ها داشت‌ و امام‌ علی‌(ع) که‌بنی‌امیه‌ را می‌شناخت‌ فرمود: بدترین‌ فتنه‌ برای‌ شما، فتنة‌ بنی‌ امیه‌ است‌.
استراتژی‌ عملی‌ حماسه‌ عاشورا
1ـ تربیت‌ یاران‌
معمولاً افراد یک‌ نهضت‌ از میان‌ فعالان‌ و جوانان‌ انتخاب‌ می‌شوند، اما در حماسة‌عاشورا افراد گوناگون‌ نقش‌ داشتند: زن‌، مرد، پیر، جوان‌ و کودک‌، اما همة‌ آنان‌ به‌ مرحلة‌یقین‌ رسیده‌ بودند و راهی‌ را که‌ انتخاب‌ کرده‌ بودند باور داشتند. تربیت‌ تا این‌ مرحله‌ ازیقین‌ سخت‌ است‌، زیرا موانعی‌ چون‌ عشق‌ به‌ زندگی‌، به‌ خانواده‌، به‌ دین‌، و نیز ترس‌ها،ضعف‌ها و... همیشه‌ بر سر راه‌ آدمی‌ است‌.
2ـ پاک‌ باختگی‌
مرگ‌ از دید امام‌ حسین‌(ع) سعادت‌ و از دید یارانش‌ شیرین‌تر از عسل‌ است‌ و این‌دیدگاه‌ با کسانی‌ که‌ دنیا را می‌خواهند، چقدر تفاوت‌ دارد. چنین‌ انسان‌هایی‌ حماسة‌عاشورا را آفریدند و به‌ همین‌ دلیل‌ است‌ که‌ جاودانه‌ باقی‌ مانده‌اند و امروز ملت‌ فلسطین‌ بادرس‌ گرفتن‌ از حماسة‌ عاشورا، به‌ عملیات‌های‌ شهادت‌ طلبانه‌ دست‌ می‌زنند و به‌شهادت‌ ایمان‌ آورده‌اند. انتخاب‌ چنین‌ خط‌ سرخی‌ آنان‌ را به‌ پیروزی‌ خواهند رساند.
منابع‌
1 ـ قرآن‌ کریم‌.
2 ـ نهج‌البلاغة‌: فیض‌الاسلام‌.
3 ـ الارشاد، شیخ‌ مفید، قم‌، منشورات‌ مکتبة‌ بصیرتی‌.
4 ـ امام‌ حسین‌(ع) و ایران‌، فریشلر کورت‌، ترجمه‌ ذبیح‌ الله‌ منصوری‌، انتشارات‌ جاویدان‌،چاپ‌ هشتم‌.
5 ـ امام‌ حسین‌(ع)، سخنرانی‌، خراسانی‌ ـ احسان‌ (شریعتی‌).
6 ـ اندیشه‌های‌ سیاسی‌ در قرن‌ بیستم‌، دکتر حاتم‌ قادری‌، سمت‌ 1379.
7 ـ بحار الانوار، علامه‌ محمد باقر مجلسی‌، تهران‌ المکتبة‌ الاسلامیة‌، 1399 ه. ق‌
8 ـ تاریخ‌ سازان‌ (لنین‌ بدون‌ نقاب‌) واسرار مرگ‌ استالین‌.
9 ـ تحف‌ العقول‌، حسن‌ بن‌ علی‌ بن‌ شعبة‌، قم‌، دفتر انتشارات‌ جامعه‌ مدرسین‌، 1363.
10 ـ حسین‌(ع) کیست‌؟ فضل‌ الله‌ کمپانی‌، قم‌ کتابفروشی‌ فروغی‌.
11 ـ حماسة‌ حسینی‌، استاد مرتضی‌ مطهری‌، تهران‌ انتشارات‌ صدرا، 1374.
12 ـ حماسه‌ سازان‌ کربلا (ابصار العین‌ فی‌ انصار الحسین‌)، استاد محمد سماوی‌، ترجمه‌عقیقی‌ بخشایشی‌، قم‌ دفتر نشر نوید اسلام‌، 1369.
13 ـ درسی‌ که‌ حسین‌(ع) به‌ انسانها آموخت‌، عبدالکریم‌ هاشمی‌ نژاد، تهران‌ انتشارات‌فراهانی‌، 1351.
14 ـ دیوان‌ اشعار فارسی‌، علامه‌ اقبال‌ لاهوری‌.
15 ـ سیمای‌ پیشوایان‌ در آئینة‌ تاریخ‌، مهدی‌ پیشوائی‌، قم‌ دار العلم‌، 1375.
16 ـ عاشورا، علی‌ صاد، قم‌ انتشارات‌ هجرت‌، 1397 ه. ق‌.
17 ـ فروع‌ کافی‌، شیخ‌ کلینی‌.
18 ـ فی‌ رحاب‌ اهل‌ البیت‌:، قم‌ انتشارات‌ مجمع‌ جهانی‌ اهل‌ البیت‌:.
19 ـ قیام‌ امام‌ حسین‌(ع)، سید جعفر شهیدی‌، تهران‌ دفتر نشر فرهنگ‌ اسلامی‌، 1359.
20 ـ کتابهای‌ تاریخی‌ قرن‌ بیستم‌؛ بخش‌ جنگهای‌ اول‌ و دوم‌ جهانی‌.
21 ـ کامل‌ الزیارة‌.
22 ـ اللهوف‌ فی‌ قتلی‌ الطفوف‌، سید بن‌ طاووس‌، قم‌ منشورات‌ مکتبة‌ الدواری‌.
23 ـ مقتل‌ الحسین‌(ع)، عبدالرزاق‌ مقرّم‌.
24 ـ مقتل‌ الحسین‌(ع)، اخطب‌ خوارزمی‌، تحقیق‌ شیخ‌ محمد سماوی‌، قم‌ مکتبة‌ المفید.
25 ـ نگاهی‌ به‌ تاریخ‌ جهان‌، جواهر لعل‌ نهرو، بخش‌ جنگهای‌ صلیبی‌.

رمز ماندگارى حسین، علیه‏السلام

رمز ماندگارى حسین، علیه‏السلام
السلام على الحسین
بوى محرم که به مشام مى‏رسد، عالم رنگى دیگر مى‏گیرد. قلبها تندتر از هر زمان و محزونتر از همیشه مى‏تپد و میل به سوگ نشستن مثل خون در رگها مى‏دود و آن وقت، در چشم برهم زدنى پرچمهاى سرخ و سبز و سیاه در گوشه گوشه شهر و دیار ما به اهتزاز درمى‏آید و همه جا رنگ ماتم به خود مى‏گیرد.

• این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست هر کجا مى‏گذرم عکس رخش جلوه‏گر است هر کجا مى‏نگرم جلوه مستانه اوست
• این چه شمعى است که جانها همه پروانه اوست هر کجا مى‏نگرم جلوه مستانه اوست هر کجا مى‏نگرم جلوه مستانه اوست
عشق به حسین دلیل نمى‏خواهد، گویى خاک وگل ما را با محبت او سرشته‏اند.
به خیل سیاهپوشان عزادارى که زیر خیمه حسین، علیه‏السلام، به سینه‏زنى، نوحه‏خوانى، علم‏کشى و... مشغولند که نگاه مى‏کنى همه را حاضر مى‏بینى، پیر، جوان، زن، مرد، دانشجو، کارگر، همه و همه بى‏آنکه رنگ و ریایى در کار کنند سردرپى عاشورا نهاده‏اند. و یا سینه‏زنان در پى عزاداران روانند تا شبى و یا نیمروزى خود را شریک غم زینب، علیهاالسلام، و عزادار شهیدان کنند.
به یکباره همه رنگها و تعلقها از بین مى‏رود، همه مرامها و مسلکها رنگ مى‏بازد و جاى آنهمه را نشستن در سوگ سالار کربلا مى‏گیرد. حتى به قدر نوشاندن جرعه‏اى شربت‏به رهگذران و یا عرضه خرده نانى به فقرا، گاه در عجب مى‏مانم که چه شورى در دلهاى این مردم است که محرم آنان را از خود بى‏خود مى‏سازد.
خون عاشورایى بى‏هیچ تعارف در رگهاى مردم این دیار جاریست که با دمیدن خورشید اولین روز محرم دلهاشان به سوگ مى‏نشیند تا در ظهر عاشورا ولوله‏اى عجیب بپا کنند.
این شور و ولوله پرده بسیارى از پندارها را مى‏درد. و عبث‏بودن بسیارى اندیشه را مى‏نمایاند.
هر چه مى‏خواهى باش، هر کجا مى‏خواهى برو، محرم با این جماعت آن مى‏کند که هر ساله شاهد و ناظر آنى. اینان را نمى‏توان از حسین دور ساخت. بهمان سال که نمى‏توان آنان را از خوى جوانمردى، سلحشورى و رادمردى دور کرد، محرم انعکاس تمام‏نماى جوانمردى و سلحشوریست و شیعیان، جماعتى که بى‏سر و دستار، دل در طریق رندى و سلحشورى روانه‏اند.
نمى‏توانى تصور کنى برخى که مى‏بینى همان جماعتى هستند که تا روزى پیش از این در کوچه و خیابان پرسه مى‏زدند و طعنه‏زنان از کنار همه باورها مى‏گذشتند.
نمى‏توانى بپذیرى که برخى اینان که عریان در میان سینه‏زنان در عزاى حسین، علیه‏السلام، از خود بى‏خود شده و بر دستها روانه مى‏شوند همانان هستند که در کنار دخترکان از کنار کوچه مى‏گذشتند.
نمى‏توانى به خود بقبولانى که زنانى که کاسه بر دست‏به رسم گدایان در کنار خانه‏ها نشسته‏اند تا قدرى برنج روز عاشورا را براى بیمار خود هدیه برند همان کسانى‏اند که انبارهاى خود را از غذا انباشته‏اند.
اینهمه را چه مى‏شود، از حسین و محرم چه دیده‏اند که دیروز و فرداى خود را فراموش کرده‏اند؟
اینهمه از حسین چه مى‏جویند؟ خود را؟ حسین، علیه‏السلام، را؟ زینب را؟ عشق را؟ جوانمردى را؟ معنى زندگى را؟ معنى مرگ را؟ معنى بودن را؟
این دلبستگان به حسین، علیه‏السلام، و کربلا از مرام او و یارانش درس وفادارى به کلام صادقانه، درس محبت‏بى‏ما به ازاء، درس سر باختن در پاى کلام حق جارى شده بر زبان، درس تکیه کردن به مردان مرد و ماندن در رکاب او، درس اعتماد کردن به خوى حسینى و درس پذیرا شدن حر واسپس جرم رفته را آموخته‏اند و هر گاه که شمه‏اى از اینهمه درس را دیگر بار تجربه کنند خود را با خوى حسینى مى‏نمایانند تا در حسین تکرار شده باشند.
گویى اینان در محرم و عاشورا آب زلالى مى‏یابند که تشنگى درونشان را فرو مى‏نشاند.
سیاهى روز و روزگارشان را مى‏زداید و چون سپرى آنان را از ابتلائات زمانه و دنیاى هراس‏انگیز پس از مرگ در امان مى‏دارد.
اینان خود را در پناه حسین، علیه‏السلام، در امان از هر بلا و ابتلاء مى‏یابند.
عاشورا از حسین و یارانش نمونه‏اى پرورده که تا ابدالاباد مى‏توان بازو در بازوى آن از جاى برخاست.
عاشورا شورى مى‏آفریند که راه صد ساله را یک شبه مى‏توان پیمود.
نیروى نهفته عشق به حسین، علیه‏السلام، از چنان عظمتى برخوردار است که به مدد آن مى‏توان دریا دریا مردم را به زیر خیمه اهل‏بیت، علیهم‏السلام، کشید.
عاشورا خود حامل فرهنگ سترگى است که جارى شدن در آن مى‏تواند همه صحنه‏هاى حیات را مبدل به عاشوراى حسینى و یارانش نماید:
اگر بچه‏هاى ما لذت محبت‏بى‏ما به ازاء را تجربه کنند.
اگر امید پذیرفته شدن را چونان حر در دل زنده نگه دارند.
اگر خانه خود، شهر خود، و سرزمین خود را مملو از مرام مردانى بیابند که بر عهدى که مى‏بندند گردن مى‏نهند.
اگر «اعتماد کردن‏» را تجربه کنند.
اگر صفحات کتابهاى مدرسه را مزین به نام حسین، علیه‏السلام، خوى حسین، علیه‏السلام، و منش او بیابند.
چگونه است که هر سال بچه‏هاى ما، زنان ما، مردان و جوانان ما، تمنا و تقاضاى صادقانه و تشنگى بى‏حد خود را در وقت غیبت صفا و مهر اعلام مى‏دارند اما در پاسخ اینهمه تنها به ذکر مصیبتى کوتاه بسنده مى‏کنیم و از آن هم بهره‏هاى خود را مقدم مى‏داریم؟ چگونه است که میل آنان را براى آنکه به «مردان مردى‏» سلحشورى تکیه کنند مى‏بینیم و جرعه‏اى از «مردى‏» را در کام تشنه آنان نمى‏چکانیم. چگونه است که بر آنچه مى‏گوییم وفادار نمى‏مانیم اما وفادارى جوانانمان را طالب مى‏شویم؟ چگونه است که در نمى‏یابیم رمز ماندگارى حسین در چیست؟
چگونه است!...