روانشناسی عزاداری
محمد کاویانی
1ـ مقدمه
در این مختصر، ابتدا، توضیحی در باب عزاداری از دیدگاه متون دینی خواهیم داد.سپس «عزاداری و سوگ واقعی» و «مراسم عزاداری»، را از دیدگاه روان شناسی معرفیمیکنیم؛ بعد از آن از منظر یک روان شناس اجتماعی، آن مراسم را یک گروهاجتماعی، تلقی کرده و به آثار و پیامدهای آن مینگریم و در انتها به هیجانهای روانیناشی از عزاداری مثل غم و اندوه، افسردگی، شادی، عزت نفس و... پرداخته و از اینرهگذر به بعضی اشکالات علمی مطرح شده، در این موضع خواهیم پرداخت. در نهایتبه آسیبشناسی مراسم عزاداری اشارهای مختصر خواهیم کرد.
2ـ مراسم عزاداری از دیدگاه متون دینی
در قرآن، آیاتی که به طور صریح و مستقیم، بیان کنندة حکم عزاداری باشد، وجودندارد، اما آنچه اکنون تحت عنوان مراسم عزاداری انجام میشود، دست تأیید چند گروه ازآیات را بالای سر خود دارد: الف) آیاتی که به فریاد کردن علیه ظلم، امر میکند یا مجوزمیدهد؛ ب) آیاتی که تحکیم ولایت را هدف خود قرار دادهاند؛ ج) آیاتی که مودت اهلبیت را تأکید کردهاند؛ د) آیاتی که دلالت بر سوگواری بعضی از انبیا یا دیگر اولیای الهیداشتهاند، مثل سوگواری حضرت یعقوب در فراق حضرت یوسف؛ ه) آیاتی که بزرگداشتشعائر الهی را تأکید میکنند.
آیات بسیار زیادی از قرآن نیز هست که از طریق روایات معصومان، به گونهایدرباره امام حسین است؛ اما از آن جا که در باب نیست، به آنها نمیپردازیم. مثل آیةمباهله، که آن حضرت (ع) یکی از مصادیق آن هستند، یا آیة نفس مطمئنه که بهامامحسین(ع) تفسیر میشود؛ یا آیهای که خداوند از بندگانش، دربارة خون ریزی و...پیمان میگیرد، در تفسیر برهان در ذیل این آیه آمده است که وقتی این آیه نازل شد،پیامبر فرمود: یهود، عهد خدا را نقض و رسولان او را تکذیب کردند واولیای الهی راکشتند، آیا به شما خبر بدهم به مشابه آنان از یهود این امت؟ گفتند بله یا رسول الله،حضرت رسول(ص) فرمود: قومی از امت من که خود را از اهل ملت من میدانند، افاضلذریة مرا میکشند، شریعت و سنت مرا عوض میکنند، فرزندانم حسن و حسین رامیکشند، همان طور که یهود، زکریا و یحیی را کشتند.
روایات زیادی نیز داریم که دلالت بر جواز گریه و عزاداری میکنند؛ امام صادق (ع)میفرماید: بانوان در مصیبتها، نیاز به نوحه سرایی و شیون و زاری دارند وباید اشکهایشان جاری شود، اما نباید سخنان باطل و بیهوده بگویند... آن حضرت در جای دیگرمیفرمایند: گریه کنندگان پنج نفر بودند، آدم و یعقوب و یوسف و فاطمه بنت محمد وعلی بن الحسین. گریهی آدم به جهت خطا و اخراج از بهشت، یعقوب در فراق یوسف ویوسف در دوری پدر و حضرت زهرا برای پدرش و امام سجاد (ع) نیز برای شهادت پدرشگریه میکردند؛ امام صادق (ع) به فرزندش سفارش میکند که برایش مجالس عزاداریبرگزار نماید.روایاتی از این نوع، بسیار فراوان است و مهمترین اهدافش، مبارزه با ظلم وستم بنی امیه و بنی عباس بوده است.
البته بعضی از روایات اهل سنت با عزاداری مخالفت کردهاند، اما از خود روایاتاهل سنت، پاسخ آنها نیز داده شده است. پاسخ این است که این روایات جمع شدنیهستند، و وجه جمع آنها این است که روایات مخالف، برای نفی بعضی از کارهایناصحیح که در عزاداری انجام میشود، آمده است؛ مثل داد و فریاد کردن، گریبان دریدن،سخن باطل گفتن...، اما آنها که موافق هستند، نظر به اصل عزاداری دارند.
در سیرة معصومان (ع) و سیرة مسلمانان نیز عزاداری، دارای سابقه بوده است.مسلمانان در جنگ احد 70 شهید دادند؛ در مدینه، هر کسی برای بستگان شهید خودگریه میکرد. چشمان پیامبر (ص) با دیدن این صحنه، پر از اشک شد و فرمودند: «اماعمویم حمزه گریه کننده ندارد». ابن مسعود میگوید: «پیامبر (ص) در سوگ حمزه بسیارگریه کرد، جنازة حمزه را رو به قبله نهاد و ایستاد و با صدای بلند گریه کرد و صفات خوبحمزه را برشمرد». اسماء، همسر جعفر بن ابی طالب که از زنهای با ایمان و فداکار صدراسلام بوده است، میگوید:«جعفر در جنگ موته به شهادت رسید؛ بر رسول خدا (ص) واردشدم، ایشان فرمودند: ای اسماء فرزندان جعفر کجا هستند؟ آنان را پیش آن حضرتآوردم، آنان را در آغوش کشید و گریه کرد و گفت: جفعر امروز به شهادت رسید».
پیامبر به دفعات فراوانی در سوگ یارانش از جمله: در عیادت آخر و بیماری احتضارسعد ابن عباده، رئیس قبیله خزرج، در کنار مزار دختر خود در مدینه، در سوگ فرزندشابراهیم، (با بیان این که قلب از شدت اندوه میسوزد، اماسخنی بر خلاف رضای حقنمیگویم)، در سوگ عثمان بن مظعون در مدینه، در کنار مزار مادرشان در ابواء، (پس ازگذشت سالیان دراز و مبعوث شدن آن حضرت به نبوت)، به هنگام یادآوری شهادتامامعلی (ع) و امام حسین (ع)، حتی در هنگام ولادت امام حسین (ع) و در مکانهایمختلف؛ مثل منزلهای ام المؤمنین ام سلمه، ام المؤمنین زینب، ام المؤمنین عایشه، ودر خانة امام علی (ع) و...، گریه کردهاند. پس از پیامبر نیز، صحابه عزاداری میکردند،علاوه بر گریة مستمر حضرت زهرا 3، کسان دیگری؛ مثل بلال، قیس، ام ایمن، خلیفةاوّل و دوم نیز در سوگ پیامبر گریه کردند.
زنان بنی هاشم در شهادت امام حسن و امام حسین، عزاداری و گریه کردند؛ امسلمه، ام المؤمنین، در رؤیا، از شهادت امام حسین با خبر میشود و پس از بیداری بهعزاداری میپردازد و زنان هاشمی را نیز به عزاداری بر حسین دعوت میکند؛ جابر ابنعبد الله انصاری، پس از غسل در فرات و پوشیدن لباس تمیز، به صورت پابرهنه واندوهگین به سوی مزار امام حسین میرود و گریه فراوان میکند؛ انس ابن مالک و زیدابن ارقم، از یاران پیامبر، در سوگ امام حسین گریه کردند؛ مختار ثقفی در عزای امامحسین گریه کرد و قسم خورد که انتقام بگیرد؛ توابین با شعار یالثارات الحسین، به رهبریسلیمان ابن صرد خزاعی، برای انتقام جمع میشوند و بر مزار امام حسین رفته و گریه وناله میکنند، مردم کوفه و شام و مدینه، پس از شهادت امام حسین عزاداری میکنند؛شعرا و سرایندگان عرب، اشعار فراوانی در سوگواری سرودهاند.
یادآوری میشود که بعضی از موارد ذکر شده از سیرة معصومان و مسلمانان، ناظربه مراسم عزاداری نبوده است بلکه سوگ و داغ دیدگی واقعی بوده است، اما موارد متعددیهم بوده است که سوگ واقعی نبوده است، بلکه مراسم عزاداری بوده و با هدف تبلیغی وسیاسی نیز انجام می شده است. ائمة پس از امام حسین، همة آنان برای آن حضرتعزاداری کردهاند و مصیبت آن حضرت را تازه نگه داشتهاند، به ویژه امام صادق مجلسمیگرفت و افراد جمع میشدند و ذکر مصیبت میشد و گریه میکردند.
پس از زمان ائمه (ع) نیز عزاداری امام حسین توسط شیعیان انجام میشد، اما تاپیش از قرن چهارم به صورت پنهان بود، همان طور که جشن و سرور در روز عید غدیر(18 ذیحجه) نیز پنهان بود و از آن پس آشکار شد.
معز الدولة دیلمی، از سلاطین بزرگ و مقتدر آل بویه بود که در آشکار ساختنشعائر شیعه، نقش اساسی داشت و مردم بغداد را به عزاداری حسین تشویق میکرد. درسالهای بین 352 تا اواسط قرن پنجم، مراسم عاشورا، مهم تلقی میشد و اجرا میشد.در همین سالها، فاطمیه و اسماعیلیه، مصر را به تصرف درآوردند و شهر قاهره را بنانهادند و مراسم عاشورا در مصر نیز برگزار میشد. مراسم عزاداری، به سایر کشورهایاسلامی، شمال آفریقا، ایران و برخی کشورهای عربی رسوخ کرد. در ایران از قرن اول ودوم، تعزیه رایج بود، ولی گسترش بیشتر یافت.
اکنون نیز نه تنها شیعیان، بلکه حتی بسیاری از غیر شیعیان و غیر مسلمانان نیز،امام حسین و مراسم عزاداری حسینی را به خوبی میشناسند و برای آن احترام قائلند،امروزه به برکت جمهوری اسلامی ایران، مراسم عزاداری، به همان شیوههای مرسوم درایران (سخنرانی و روضه خوانی و مداحی و سینه زنی و تشکیل دادن دستههای عزاداریو...) به زبانهای مختلف دیگری؛ مثل انگلیسی، المانی چینی، ژاپنی و...، نیز رواج یافتهاست.
ملتهای دیگر، حضور و اثر گذاری این مراسم، در پدیدههای اجتماعی و سیاسیشیعیان را مشاهده کردهاند. هر کسی اندک تأملی کرده باشد، نقش حسین و عزاداریحسینی را در دفاع مقدس، به خوبی میشناسد، حسین در انحصار شیعیان نیست؛ رهبرفقید هند، گاندی، از حسین بهره گرفته؛ نهضتهای بوسنی و هرزگوین، لبنان، فلسطین،و... از حسین بهره گرفتهاند.
کسانی، میتوانند به خوبی، مراسم عزاداری را درک کنند که اولاً شناختهای لازمدربارة آن را داشته باشند، و ثانیا در آن شرکت کرده و آثار عاطفی آن را تجربه درونی کردهباشند. برای شناخت این پدیده، علم حصولی و تحلیل عقلی، لازم است اما بسندهنیست.
3ـ چیستی عزاداری
عزاداری در عرف عام به دو معنا اطلاق میشود: الف) داغ دیدگی و عزاداریشخصی و بالفعل؛ ب) مراسم عزاداری که به صورت سنتی برای بزرگان دینی و دیگرانبرگزار میشود. این دو، از دیدگاه روانشناسی کاملا متفاوت هستند. داغ دیدگی واقعیامری است غیر اختیاری و افراد داغ دار از مدار زندگی عادی خارج میشوند و باید بهتدریج به زندگی عادی برگردند. اما مراسم عزاداری، کاملاً اختیاری و برنامه ریزی شدهاست و بخشی از برنامههای زندگی عادی افراد محسوب میشود. داغ داری حالتی روانی ودرونی است، ولی مراسم عزاداری معمولاً به صورت اجتماعی صورت میگیرد. برایعادی شدن زندگی فرد داغ دار، عواملی به کمک میآیند، که از جملة آنها مراسمعزاداری است. داغ دیدگی ممکن است به صورت ناگهانی و بدون آمادگی باشد؛ مثل اینکه عزیزی را در تصادف اتومبیل از دست بدهند و ممکن است با پیش بینی و آمادگیقبلی باشد، مثل این که عزیزی پس از یک دورة سخت بیماری لاعلاج، از دنیا برود. درهر دو صورت، داغ دیدگی صدق میکند، اما ناگهانی بودن سختتر است.
داغ دیدگی: فقدانهای مختلف، بار داغ دیدگیهای متفاوت دارند. مرگهمسر یکی از پرفشارترین وقایع زندگی است، هم برای زنان و هم برای مردان. بونل وبرنل (
1989)، بر اساس مصاحبه هایشان با بیش از 100 خانوادة داغ دیده،راهنماییهای زیر را به فرد داغ دیده ارایه کردند:
1) حداقل تا 6 ماه از تصمیمات ناگهانی پس از فقدان، خودداری کنند؛ (مانندخرید و فروش خانه و وسایل آن، تغییر شغل، ازدواج مجدد و...)؛
2) فرد داغ دیده بایداطمینان داشته باشد که تجربة فقدان، مراحلی دارد و طی خواهد شد؛
3) در حالتهایخیلی شدید روحی، در روزهای اولیه، استفاده از آرام بخشهای ضعیف در هنگام خواباشکال ندارد؛
4) توسط یک مشاور، در یک فضای همدلانه، فرایند مرگ برای داغ دیده،بیان شود؛
5) در مواردی که لازم است از مددکار اجتماعی استفاده شود، مانند مردی کههمسر خود را از دست داده و فرزند خردسال دارد.
فقدان والدین و فرزندان
نیز از سوگهای شدید است، به ویژه برای مادران؛ پدر زودتر به زندگی عادی برمیگردد، اما مادر چه بسا از پدر متعجب میشود که چه زود، عادی شده است. در اینموقعیت، پدر باید بسیار به وضعیت مادر توجه کند و او را حمایت کند.
در سوگ فرزند، نکتة مهم این است که روابط والدین خدشه دار و ناسالم نشود.والدین سعی کنند یکدیگر را درک و حمایت کنند، فهم و تبیین خوبی از مرگ داشتهباشند، فلسفة منسجمی از زندگی داشته باشند، از اعتقادات ایمانی خود بهره بگیرند.متخصصان داغ دیدگی، میگویند، فرد، با فقدان والدین، گذشته را، و با فقدان همسر،حال را و با فقدان فرزند، آینده را از دست میدهد. (بونل و برنل،
1989)
در هر صورت فرد داغ دیده، فشارهای زیادی را تحمل میکند. لایندمن(
1944)در مطالعات روان پزشکی خود، 101 فرد داغ دیده را مورد مطالعه قرار داد. او واکنش هاییمثل گریستن، اضطراب، بی قراری، بی خوابی، و بی اشتهایی، را گزارش کرده است.کوبلر راس (
1981) میگوید، همه به عزا و فقدان، واکنش نشان میدهند، اما هر کسی بهشیوة خاص خود.
در مجموع، آثار داغ دیدگی در سه بعد فیزیکی، روان شناختی، و جامعهشناختی بررسی میشود. در بعد فیزیکی، آثاری؛ مثل بیماریهای جسمانی، تشدیدعلایم بیماریهای قبلی و ایجاد شکایات جدید و افزایش مراجعه به پزشک، توجهکردنی است. بونل و برنل (
1989)، آثاری؛ مثل احساس گرفتگی شانهها، ضعفماهیچهها، گرفتگی گلو (بغض)، خشکی دهان، فقدان انرژی، تنگی نفس و آه کشیدن رامشاهده کردهاند.
آثار روان شناختی، به متغیرهای بسیاری ارتباط دارد؛ مثل سن، جنس، سلامتجسمانی قبلی، سازگاری قبلی، متغیرهای شخصیتی فرد، عوامل اجتماعی، اقتصادی،فرهنگی، نوع رابطة داغ دیده و متوفی، چگونگی فوت، سابقة متوفی و سابقة داغ دار دراموری؛ مثل مواد مخدر، مشروبات الکلی، سیگار و...
پاکز(
1983) در مطالعهای به دست آورد که اگر افراد داغ دیده گرفتار مشکلاتشدید روان پزشکی بشوند، در سال اوّل خواهند شد، نه بعد از آن. اما در هر صورت افراد کمو بیش گرفتار ناباوری، گیجی، دل مشغولی با افکار راجع به متوفی، توهمات بینایی،شنوایی و...، انکار غم، افسردگی، احساس گناه، خشم و اضطراب میشوند.
آثار اجتماعی داغ دیدگی به ویژه در بین زنان بیوه زیاد است. رفت و آمدها تغییرمیکند، نگاهها عوض میشود،اموری مثل فقدان شغل، تعارضات خانوادگی، بازنشستگیو... نیز، در این جهت ایفای نقش میکنند.
فرد داغ دیده، در مرگ طبیعی، چهار مرحله را طی میکند:
1) پذیرش واقعیتفقدان؛ گاهی فرد داغ دیده، آن چنان ضربة روحی میبیند که فقدان را انکار میکند،میگوید او نمرده است. گاهی افراد گرفتار فراموشی میشوند. وردن(
1982)، نقل میکندکه فردی در 12 سالگی پدرش را از دست داد و برای سالیان متمادی، همه چیز را دربارةپدرش فراموش کرد، حتی صورت پدرش را نیز به خاطر نمیآورد.
2) تجربة دردناکیفقدان؛ این تجربه، جزئی از فرایند عزاست، و بدون آن، فرایند عزا، به طور سالم طینمیشود. در این مرحله، جامعه نقش مهمی به عهده دارد. بالبی(
1980) میگوید اگرکسی از این مرحله امتناع کند، دیری نمیپاید که غالباً به درجاتی از افسردگی دچارمیشود.
3) سازگاری با اوضاع جدید؛ این مرحله هم، به ویژه برای زنان بیوه مشکل است.مدتها طول میکشد که دریابند چگونه زندگی کنند، و چگونه جای خالی نقشهایمتوفی را پر کنند.
4) سرمایه گذاری در ارتباطات جدید؛ باید انرژی عاطفی فرد داغ دیده،بر ارتباطات جدید متمرکز شود. به اصطلاح عامیانه، باید از فرد متوفی دل بکند و بهزندهها دل بسپارد. برای عدهای، این خیلی سخت است، گروهی میپندارند این بیاعتنایی به متوفی است.بعضی از افراد میپندارند اگر مثلاً ازدواج مجدد کنند، فرزندانشاندچار تعارض خواهند شد. برای ایجاد رابطة جدید، در سطح ازدواج مجدد، حدود یک تا دوسال وقت لازم است.
مراسم عزاداری:
عزاداری، در متون اسلامی، یک اصطلاح شرعی نیست، بلکه مسلمانان آن را بهکار بردهاند، لذا باید در فرهنگ لغات، به دنبال کاربردهای آن گشت. عزا به معنای صبر وشکیبایی در ماتم و به معنای سوگ و مصیبت آمده است. «عزّی''''»؛ از باب تفعیل به کاررفته است، «تعزیه الرجل»؛ یعنی تسلی دادن و توصیه به صبر کردن، «عزّی'''' بعضهمبعضاً»؛ یعنی یکدیگر را توصیه به صبر کردند. «حسن الله عزاک»؛ یعنی خداوند به توصبر و نیکی عطا کند.
همان گونه که از لغت به دست میآید، عزاداری، در اصل برای تسلی دادن به داغدیده است. برای آرامش بخشی به داغ دیده از عوامل متعددی میتوان سود جست، ازجمله:
1) هنجارهای اجتماعی و هم دردیها.
2) همسان سازی با بزرگان دینی و تاریخی مورد علاقه مردم.
3) تفکر منطقی، براین نکته که لاجرم باید به زندگی عادی برگردیم، نمیشود زندگی را تعطیل کرد.
4) گریهکردن و برون ریزی عاطفی.
5) ذکر کردن غم و غصّهها با دیگران (راه دیگری از برونریزی)
6) خواندن اشعار غم ناک و معنا دار.
7) اعتقاد به معاد و... و یادآوری آنها.
نکتة جالب توجه این است که همة عوامل هفت گانه، در ضمن مراسم عزاداری، وبا کمک دیگران، برای فرد داغ دیده، حاصل میشود. در غالب دید و بازدیدها، اظهار همدردیها، شرکت در مراسم و ادای احترام به متوفی و بازماندگان، مداحی کردن از بزرگاندینی و ذکر مصایب آنان، خواندن قرآن و آیات مناسب تسلی بخش، اجرایسخنرانیهای مناسب با موقعیت و اوضاع و ارایه کردن شناختهای لازم برای داغ دیده ودیگر مخاطبان، و... اینها همه در ضمن مراسم عزاداری حاصل میشود، و جالب توجهتراین که بسیاری از اینها، اختصاص به مراسم جمعی دارد و در تنهایی و نشستهایخانوادگی حاصل نمیشود.
در جوامع مختلف، شیوههای نسبتاً مشابهی برای این مراسم وجود داشته و دارد.مراسم عزاداری و ختم در سه روز اوّل، هفته، چهلم، وگاه سالگرد (در جامعة ما)، بهسازگاری داغ دیده با اوضاع جدید کمک میکند. با گرفتن مراسم سالگرد، به بازماندگانکمک میشود که ضمن برگزاری گرامی داشت یاد متوفی، آن را به خاطرات عزیز و تکرارنشدنی تبدیل کنند. به طور کلی دو عامل «فراموشی» و «گذشت زمان» از جملة عواملسازگاری است.
در سایر ادیان نیز چنین هنجارها و مراسمی وجود دارد؛ مثل مراسم یادآوری ازمصلوب شدن حضرت عیسی در دین مسیحیت. در فرهنگ ایرانی قبل از اسلام نیز«خون سیاوش» و «مرگ سهراب»، اگر چه به نوعی افسانه میماند، ولی در کاهش غم وغصههای داغ داران ایفای نقش میکرده است. تیشه بر سر زدن فرهاد، بیابان گردیمجنون، ناکامی زلیخا، صبر یعقوب در غم فرزندش یوسف، بردار رفتن حلاج، و...، همه وهمه، عناصری نمادین از غم و اندوه برای درک این معنی و کنار آمدن با غم است.
4ـ مراسم عزادری یک گروه اجتماعی
انسان موجودی اجتماعی است و بخش بسیاری از زندگی خود را در گروههامیگذراند. گروههای خانواده، مدرسه، هم بازیها، هم سالان، هم کاران، گروههایمذهبی، سیاسی، اجتماعی و...، از گروههایی هستند که ما معمولاً بخش جالب توجهی اززندگی خود را با آنها میگذرانیم. گروههای مذهبی نیز در همین ردیف است و به عنوانیک گروه بررسی میشود.
تعریف گروه
گروه متشکل از دو یا چند نفر است که با هم تعامل دارند، در اهدافی مشترکند،روابط پایداری با هم دارند، به نحوی به هم وابستهاند و خود را عضوی از گروه تلقیمیکنند (بارون و بایرن،
1977 )، از این تعریف چند ویژگی برای گروه به دست میآید:
1 ) تعامل دارند.
2) وابستهاند، به نحوی که آن چه برای یک فرد اتفاق میافتد، بر دیگراننیز موثر است.
3) روابط آنها پایدار است و چه بسا روزها و هفتهها و ماهها و سالها ادامهدارد و منشأ آثاری در جنبههای دراز مدت زندگی مثل ازدواج هم میشود.
4) اهدافمشترک دارند که برای رسیدن به آن با هم تلاش و همکاری میکنند.
5) این تعامل درقالب گروه، معمولاً به گونهای نظاممند است که هر عضو، جایگاهی دارد و خودش ودیگران، او را در آن جایگاه میشناسند.
6) خود را بخشی از گروه میدانند.
گروه با این تعریف و ویژگیهایی که ذکر شد، کارکردهای روانشناختی متعددیدارد. بعضی از آن کارکردها عبارتند از:
1) بخشی از نیاز روانی ما به تعلق داشتن رابرآورده میسازد.
2) با راحتی بیشتری به اهداف مشترک میرسیم.
3) دانش و اطلاعاتیبه دست میآوریم که در بیرون گروه بر ایمان میسر نیست.
4) در مقابل دشمن مشترکاحساس امنیت بیشتر بر ایمان حاصل میشود.
5) باعث استحکام و تثبیت هویتاجتماعی ما میشود.
6) در ایجاد و تغییر احساسات و عواطف، باعث تسهیل اجتماعی ما میشود.
7) ویژگی جمعی بودن بعضی برنامهها، باعث استدامه و استمرار برنامهمیشود.
8) به اعتماد نفس بیشتر فرد کمک میکند.
9) به افراد به ویژه کودکان در فراینداجتماعی شدن کمک میکند.
10) فواید جانبیاش مثل مشاورهها، دوست یابیها،شغل یابیها، قرض الحسنهها، دید و بازدیدها به هنگام بیماری و مشکلات، نیز از طریقگروههای مذهبی، حاصل میشود.
11) هنجارهای گروه (خوب یا بد)، معمولاً موردپذیرش همة اعضاء قرار میگیرد (افراد به جهت اهمیتی که برای گروه قائل هستند، ازاختلافات کوچک میگذرند و گاهی به واقع، تغییر نگرش میدهند.
12) این گروههامیتواند شروع و مبنایی باشد برای شروع و شکل دهی کارهای تشکیلاتی آشکار ومخفی و انجام دادن کارهای فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و گاهی نظامی.
یکی از نمونههای این حرکت، اقدامات سید جمال الدین اسد آبادی بود، او ازمراسم سادة مذهبی شروع کرد و در نهایت تشکیلاتی شکل داد که حکومت مصر ناچار بهاخراج ایشان از کشور مصر شد.
تمام کارکردهایی که برای گروههای اجتماعی ذکر شد، در گروههای مذهبی نیزوجود دارد. برای اجتناب از تفصیل، به توضیح آنها نمیپردازیم. اما بسیاری از آنکارکردها را در قالب یک حدیث در سخنان امام علی (ع) میخوانیم: آن حضرتمیفرمایند هر گاه کسی به مسجد رفت و آمد کند، یکی از بهرههای هشت گانه را نصیبخود خواهد کرد:
1) یافتن یک برادر دینی و دوستی که در مسیر الهی با او همراه باشد.
2)علمی جدید بر علوم او اضافه خواهد شد.
3) نشانهای از نشانهها و آیات محکم الهی بر اوروشن خواهد شد.
4) رحمت مورد انتظارش را از جانب خدا دریافت خواهد کرد.
5) سخنیمیشنود که باعث دوری و اجتناب او از پستیها میشود.
6) یا سخنی که موجب هدایت اوبه راه راست خواهد شد.
7) یا باعث ترک گناهی از خوف الهی میشود.
8) یا حجب وحیای او پیش دیگران، او را از گناه باز خواهد داشت.
5ـ هیجانهای روانی ناشی از عزاداری
بیشترین و مهمترین تأثیری که مراسم عزاداری بر شرکت کنندگان دارد، تأثیراتروانی است و اکثر شرکت کنندهها نیز در پی همین نوع تأثیرات هستند. احساس لذتیخاص به آنها دست میدهد، آرامشی مییابند که در کمتر مجلسی و گروهی از نوع دیگر،حاصل میشود. چهرة افراد عزادار، درمجالس عزاداری، غم بار میشود، گریه میکنند یاحالت گریه به خود میگیرند، اما اینغم از نوعی دیگر و متفاوت با غم و غصههای زندگیروزمره است. غم معنویت است، غم آخرت است. غم مظلومیت مظلومان است. غمیاست که منشأ حرکت است و کنش وری اجتماعی افراد را افزایش میدهد نه کاهش،عامل نابهنجار در زندگی افراد نمیشود، بلکه در مواردی نقش درمانی ایفا میکند.برای زندگی نشاط میآفریند.
بدیهی است، کسانی که خود به صورت مستمر و یا به صورت مقطعی، درزمانهای خاصی از سال در این گروهها و مراسم شرکت میکنند و اکثر قریب به اتفاقمردم مذهبی (شیعه)، با این مراسم موافق هستند و آن را میپسندند و از آن استقبالمیکنند.
افرادی نیز هستند که با عزاداری مخالفند و بر این مخالفت، استدلالهایی نیزدارند؛ به بعضی از دلیلهای آنها اشاره میکنیم:
1) ما دلیل و برهانی از متن دین، برایعزاداری نداریم و این نوعی بدعت محسوب میشود.
2) بر فرض این که دلایلی کل وعام بر جواز عزاداری نیز داشته باشیم، اما چه لزومی دارد که برای کسانی عزاداری کنیم کهقرنها پیش شهید شده و به مقام والایی رسیدهاند؟
3) عزاداری کردن، مخالفت با قضا وقدر الهی است. ما باید بپذیریم و تسلیم باشیم.
5) عزاداری و ازدیاد این مراسم در طولسال به مناسبتهای مختلف، باعث شده است که جامعه از شادیها به دور باشد و بیشتراحساس غمگینی کند و در نتیجه باعث افزایش فراوانی افسردگی در جامعه بشود. ایناشکال، گاهی از زبان و قلم بعضی از صاحب نظران روانشناسی در کلاسهای درس و درمقالات نیز مطرح شده است.
ما با بررسی مختصری که در باب بعضی هیجانهای روانی؛ مثل اندوه و گریه،شادی و خنده، افسردگی، عزت نفس و... و تأثیر مراسم عزاداری بر روی آنها، انجاممیدهیم، در باب اشکالات روان شناختی مطرح شده اظهار نظر خواهیم کرد و نیز بابررسی ای که در متون دین انجام خواهیم داد، در مورد اشکالات دینی مطرح شده، اتخاذموضع میکنیم.
مراسم عزاداری و گریه
گریه دارای یک ظاهر است و یک باطن. ظاهر آن یک امر فیزیولوژیک است،باید تأثیرات روانی، از طریق محرکهای بیرونی یا درونی مثل تفکر، شکل بگیرد.سپس این تأثرات، وارد چرخة فیزیولوژی مغز و اعصاب بشود، بخش خاصی از مغز فعالشده و غدد اشکی چشم را فرمان فعالیت بدهد و در نهایت قطرات اشک جریان پیدا کندو ما آن را گریه بنامیم.
باطن گریه همان تأثرات درونی است. نگاه روان شناختی ما و داوری ما در بابپیامدهای گریه نیز دایر مدار تأثرات عاطفی است. اگر در روایات آمده است که گریه کردنو گریاندن و حالت گریه به خود گرفتن، در مراسم عزای حسینی، منشأ اثر دنیوی و اخرویاست، به تأثرات درونی نظر دارد و گرنه میشود به صورت مصنوعی و یا با مواد شیمیایی،چشمانی گریان داشت. ما در این جستار، باطن گریه را به چهار نوع تقسیم میکنیم. کهفقط یک نوع آن، معطوف به خود و نیازهای سرکوب شدة خود است و میتواند با افسردگیهم بستگی مثبت داشته باشد، و کنش وری اجتماعی فرد را مختل کند، اما سه نوع دیگر،امید بخش است و حرکت آفرین و رابطة معکوس با افسردگی دارد. نوع اول، ناشی از مرگواقعی است اما سه نوع دیگر، سوگ واقعی نیستند، اگر چه در مراسم سوگواری حاصلمیشوند.
الف) گریة ناشی از علاقة طبیعی انسان به خود و متعلقات خود: این گریه به هنگامغم و مصیبت و داغ دیدگی حاصل میشود و اختیاری نیست، معمولاً بی اراده، اشکجاری میشود. تأثرات فرد ناظر به گذشته است، مصیبتی رخ داده و آثاری گذاشته و اکنونبه اصطلاح عامیانه، عقدهها گشوده میشود و اشک میریزد. این گریه به اصطلاح روانشناسان و روان در مان گران، تخلیة روانی - هیجانی است و به خود فرد و نیازهایسرکوفته شدة او بر میگردد.
ب) گریهای که ریشه در اعتقادات دارد: مثل آنچه در حال مناجات حاصل میشود،فرد خود را در محضر خدا مییابد و رفتار و کردار خود را ضبط شده میداند و خود را گناه کارو... به عنوان مثال دعای امام سجاد (ع) در وداع با ماه رمضان و یادآوری رحمتهایخداوندی از این نوع است. این نوع گریه ناظر به آینده و حال است و آنچه روی خواهد داد.این که امام سجاد (ع) میفرمایند: «محبوبترین قطره در نزد خداوند متعال، قطرةاشکی است که مخلصانه، در تاریکی شب و از ترس خدا ریخته شود»، این ریشه دراعتقادات دارد. مربوط به ترسهای دنیایی و زندگی روزمره نیست. اکثر گریهها درمناجاتهای امامان معصوم (ع) از این نوع است.
ج) گریهای که از فضیلتطلبی و کمال خواهی ناشی میشود: مثل گریهای که درفقدان معلم و مربی اخلاق و پیامبر و امام و... رخ میدهد. این گریه از این روی است که مادر عمق وجودمان کمال و رشد را تحسین میکنیم و از بودن آن کمالات، ذوق زدهمیشویم و از فقدان آنها نارحت. گاهی در مراسم عزاداری، گریههایی از این نوع نیزوجود دارد. مثلاً؛ در باب شجاعت و وفاداری حضرت عباس (ع) به امام حسین (ع)، بسطسخن داده میشود، و ما با شنیدن آن، اشک میریزیم. پس از وفات حضرت رسول (ص)،ام ایمن گریه میکرد، خلیفة دوم از او پرسید، چرا گریه میکنی؟ مگر نه این که رسول خدادر پیش گاه خداوند است؟ ام ایمن پاسخ داد: گریة من برای آن است که دست ما از اخبارآسمان و وحی کوتاه شده است.
د) گریه بر مظلوم: مانند گریة رسول خدا (ص) بر علی (ع) و حسین (ع)، پیش ازشهادت آنها و مثل گریه و عزاداری مسلمانان در شهادتهای ائمة دین که به صورتمظلومانه شهید شدند؛ مثل گریه به هنگام روضه خوانی حضرت رقیه، و حضرت علی اکبرو حضرت فاطمه و دیگر مصایب اهل بیت و... .
- گاهی نوعی دیگر از گریه را نیز تحت عنوان «گریة سیاسی» نام میبرند. مثلاًامام خمینی میفرمایند: «زنده نگه داشتن عاشورا، یک مسئلة بسیار مهم سیاسی -عبادی است. عزاداری کردن برای شهیدی که همه چیز را در راه اسلام داده است یکمسئلة سیاسی است.» اما در واقع از دیدگاه روانشناسی، این گریه، نوعی مستقلنیست، بلکه به یکی از انواع مذکور بر میگردد. و در اهداف سیاسی، جهت دهی میشود.این یکی از کاربردهای انواع گریه است.
گریه در مراسم عزاداری، از هر کدام از انواع چهارگانه که باشد، کارکردهایی دارد:الف) در هر صورت نوعی تخلیة هیجانی است و آرامشی را به دنبال دارد و باعث جلایقلب میشود و این نکته بسیار مهم و ارزشمند است. ب) هیجانها و تأثرات روانی، دربعد شناختی اثر گذاشته و کنجکاوی و در نهایت شناخت فرد، در موضوع مورد نظر راتقویت میکند. ج) با تقویت عواطف و شناختها، آمادگی رفتاری فرد به تناسب آنشناختها و عواطف، بیشتر میشود و نگرش فرد نسبت به آن موضوع تقویت میشود.د) باعث همانند سازی با آن افراد و موضوعات مورد علاقه میشود. کسی که در شنیدنشجاعت حضرت عباس، اشکی میریزد، به طور ناخودآگاه، در شجاعت، درحد توانخودش، با آن حضرت همانندسازی میکند و... .
ه) تمام انواع گریهها میتواند جهتگیریهای سیاسی، فرهنگی، دینی و... داشتهباشد و از آنها حسن استفاده یا سوء استفاده بشود (توسط خود فرد یا توسط اداره کنندگانمجالس عزاداری). و) علاقه و محبت فرد نسبت به موضوع مورد نظر افزایش مییابد.
مراسم عزاداری و شادی جامعه
شادی چیست؟ چه عواملی باعث شادی جامعه میشوند؟، مراسم عزاداریمذهبی، چه رابطهای با شادی افراد و جامعه دارد؟ در این موارد به اختصار سخنمیگوییم. برای شادی تعاریف مختلفی شده است؛ ارسطو معتقد است، حداقل سه نوعشادی وجود دارد: الف) حالتی که همراه با لذت حاصل میشود. ب) حالتی که به دنبالعمل کرد خوب برای فرد حاصل میشود. ج) حالتی که بر اثر زندگی متفکرانه حاصلمیشود. از دیدگاه ارسطو، نوع اوّل سطح نازل و زودگذر شادی است؛ نوع دوم، سطحمتوسط و میان مدت شادی و نوع سوم سطح عالی و دراز مدت شادی است. فیلسوفانیمثل جان لاک و جرمی بنتام، گفتند شادی بستگی به تعداد لذات زندگی دارد.
این تعاریف، منطبق با تعریف تودة مردم از شادی نیست. از دیدگاه مردم، شادییعنی انبساط خاطر، یک فرد ممکن است یک روز صبح شاد باشد و بعد از ظهر غمگینباشد، با شنیدن یک خبر، شاد و با خبری دیگر غمگین بشود. در بعضی از کتابهای انگیزشو هیجان نیز همین گونه تعریف شده است، بر این اساس، حتی اگر با مصرف دارو هم،انبساط خاطری حاصل شود، نام آن شادی است.
وقتی ما از شادی اجتماعی سخن میگوییم، نه آن شادی سطح اعلای ارسطوییرا در نظر داریم و نه شادی زودگذر و مبتذلی که حتی با مصرف دارو ممکن است حاصلشود؛ پس شادی مورد نظر چیست، امروزه از دیدگاه روانشناسی اجتماعی، شادی برابراست با حاصل جمع رضایت و سطح لذت:
سطح لذت + رضایت = شادی
این نوع تعریف با تصور تودة مردم از شادی، منطبق است و بر این اساس، شادیهم با فعالیت یا موضوع لذت افرین بالفعل مرتبط است، که با مؤلفة سطح لذت، آن رابیان کردیم و هم با وضعیت روانی فرد که ناشی از تجربهها، انتظارات و آرزوها، و...است، ارتباط مستقیم دارد که آن را با مؤلفة رضایت بیان کردیم؛ و هر دو مؤلفه، اموریغیر ثابت و غیر مطلق هستند.
آنگوس کمپبل، ویلارد رادجرز، و فیلیپ کانورس، محققان امریکایی،تلاش کردند که رابطة 10 متغیر (سن، نژاد، اشتغال، بیکاری، درآمد خانواده، اشتغالرئیس خانه، تحصیلات، مذهب، جنس، شهرنشینی، تجرد، تأهل بدون فرزند، تأهل بافرزند) را با میزان شادی بسنجند، آنان 2144 آزمودنی را آزمودند، با لحاظ کردن همة اینعوامل، توانستند فقط 10 درصد تفاوت شادیهای بین افراد را به این امور، نسبت بدهند،و در نهایت نتیجه گرفتند که عمدتاً شادی به نوع شخصیت یا منش افراد بستگی دارد.
بدین ترتیب معلوم میشود که برای بالا بردن سطح شادی در فرد و جامعه، باید بهآن دو مؤلفه (سطح لذت و رضایت) توجه کرده و آنها را تقویت کنیم؛ و آن دو مؤلفه ازمراسم عزاداری، اثر منفی نمیپذیرند. این گونه نیست که مراسم عزاداری، با سطح لذتو سطح رضایت افراد، همبستگی منفی داشته باشند، بلکه شواهدی برای همبستگیمثبت وجود دارد.
قطعاً کسانی که با علاقه و انتخاب خود به مراسم عزاداری میروند، از آن لذتمیبرند و از آن احساس رضایت میکنند.
عدهای از روان شناسان از جمله روان شناس آمریکایی مایکل فوردیس،برنامهای برای افزایش شادی تهیه کردند. به نظر او، بهترین راه این است که افراد، خود،برای شاد بودن اقدام کنند. او یک برنامة چهارده عنصری تهیه و ارایه کرد که به اختصاردر زیر میآید:
1) خود را مشغول نگه دارید و فعالتر باشید.
2) وقت بیشتری را به روابط اجتماعیاختصاص دهید.
3) در کارهای با معنی شرکت کنید.
4) امور زندگی را به بهترین نحو طرحریزی و سازماندهی کنید.
5) حتی المقدور از نگرانی دست بردارید.
6) سطح انتظارات وآرزوهایتان را پایین بیاورید.
7) تفکر مثبت و خوش بینانه را در خود بپرورانید.
8) در زمانحال زندگی کنید.
9) سعی کنید شخصیتی سالم داشته باشید.
10) برون گرا و اجتماعیباشید.
11) خودتان باشید.
12) احساسات منفی و مسایل منفی را بیرون ببرید.
13) باداشتن روابط نزدیک خود را شاد کنید.
14) شادی را در درجة نخست اولویت قرار دهید.
در یک بررسی، 89 درصد از شرکت کنندگان گفتند که این برنامه به آنها کمککرده است، تا خلق غمگین خود را متوقف کنند، با آن مقابله کنند، یا آن را تأخیر اندازند.80 درصد نشان دادند که این برنامه، سطح شادی شان را افزایش داده است، 36 درصدمدعی بودند که افزایش شادی آنها خیلی زیاد بوده است.
با توجه به این برنامه و دقت در کارکرد تک تک توصیههای آن، نیز میتوان رابطةمراسم عزاداری و شادی را تشخیص داد. آیا در مراسم عزاداری تعداد جالب توجهی ازاین توصیهها، اجرا نمیشود؟! افراد فعالتر نیستند؟ روابط اجتماعی شان بیشترنمیشود؟ عزاداری کار با معنایی نیست؟ سطح انتظارات و آرزوها را تعدیل نمیکند؟تفکر خوش بینانه القاء نمیکند؟ برون گرایی را رشد نمیدهد؟ با اطلاعات دینی،سیاسی، فرهنگی اجتماعی که افراد میدهد، آنها را در زمان حال واقع نمیکند؟ و...پاسخ به همة این سؤالات، مثبت است و عزاداری در واقع برای جامعه و افراد، شادیحقیقی میآفریند، نشاط و تحرک میآورد و... .البته آسیب هایی نیز مراسم عزاداری راتهدید میکند که به آنها اشاره خواهیم کرد، اما آن آسیبها از لوازم لاینفک این مراسمنیست، بلکه اموری عارضی است که باید زدوده شود.
مراسم عزاداری و افسردگی
اختلالات افسردگی به سه قسم کلی تقسیم میشود.
1) اختلاف افسردگیعمده.
2) اختلال افسرده خویی.
3) اختلالهای افسردگی موردی که در آن دو نوع جاینگرفتهاند.
اختلاف افسردگی عمده، شدیدترین نوع افسردگی است. و بعضی از نشانههای آنعبارتند از: الف) احساس غمگینی یا پوچی در بخش عمده یا تقریباً تمام روز. ب) کاهشچشم گیر علاقه یا لذت نسبت به تقریباً همة فعالیت در بخش عمدة روز. ج) کاهشچشم گیر وزن بدن، بدون پرهیز یا رژیم غذایی (یا افزایش قابل ملاحظة وزن در عرضیک ماه). د) بی خوابی یا خواب زدگی در تقریباً همة روز. ه) بی قراری یا کندی روانی -حرکتی تقریباً در همه روز. و) خستگی یا از دست دادن انرژی تقریباً در همه روزه. ز)احساس بی ارزشی یا احساس گناه مفرط. ح) کاهش توانایی فکری یا تمرکزیابی یا بیتصمیمی همه روزه. ط) افکار مکرر و عود کننده راجع به مرگ.
از بین این سه نوع افسردگی، نوع اوّل و سوم مورد نظر کسانی که میگویند، مراسمعزاداری باعث افسردگی جامعه شده است، نیست؛ چرا که نوع اوّل بسیار شدید و واضحالبطلان است. نه جامعة ایران مبتلا به افسردگی عمده است و نه مراسم عزاداری باویژگی هایی که شناختیم، میتواند باعث افسردگی عمدة جامعه شود. نوع سوم هم مرادنیست. چرا که مربوط به مواردی خاص؛ مثل: الف) اختلال ملال پیش از قاعدگی ب)اختلال افسردگی جزئی. ج) اختلال افسردگی پس از روان پریشی ناشی از اسکیزوفرنیو... است. پس افسرده خویی مورد نظر است.
اختلال افسرده خویی، نسبتاً خفیف است و دارای نشانههای تشخیصی زیر است:الف) دو یا چند مورد از نشانههای کم اشتهایی یا پر اشتهایی، بی خوابی یا خواب زدگی،کمبود انرژی یا احساس خستگی، عزت نفس پایین، تمرکز ضعیف یا اشکال درتصمیمگیری و احساس درماندگی در فرد وجود داشته باشد. ب) این نشانهها در بخشعمدة روز و در بیشتر روزها، به مدت حداقل 2 سال گزارش شوند. ج) طی یک دورة دوساله، شخص هرگز به مدت بیش از دو ماه خالی از نشانههای بالا نباشد. د) در طی این دوسال افسردگی عمده وجود نداشته باشد. ه) هرگز ملاکهای اختلال ادواری خویی وجودنداشته باشد. و) این نشانهها ناشی از آثار فیزیولوژیک (مثل مصرف ناصحیح دارو و...نباشد. ز) این نشانهها موجب اختلال در کارکرد اجتماعی، شغلی و... بشوند.
اکنون ببینیم آیا مراسم عزاداری، نشانههای افسرده خویی را ایجاد میکند وباعث افزایش افسردگی در جامعه میشود؟ برای روشن شدن این مطلب لازم است بهعوامل افسرده خویی از دیدگاه روانشناسی، توجهی بکنیم. برای افسرده خویی سه عاملعمده را شمارش کردهاند الف) زیستی؛ ب) ارثی؛ ج) هیجانی و محیطی.
عوامل زیستی به وضعیت مغز و کارکرد قسمتهای مختلف آن و ناقلهایعصبی و انتقال عصبی و سیناپسها و... اشاره دارد. بسیاری از نشانههای افسردگی،جایگاه خاصی در مغز را به خود اختصاص دادهاند. تا کنون بیش از 30 ناقل عصبیشناخته شده اما سه ناقل نوراپی نفرین، سروتونین، و دوپامین، باعث بعضی ازنشانههای افسردگی میشوند.
عامل ارثی، سالهاست مورد توجه واقع شده است و افسردگی را یک بیماریخانوادگی دانستهاند، و امروزه، ژن و توارث را عامل مهمی برای افسردگی میدانند و بهدنبال شناسایی ژن آن نیز بودهاند. بعضی از مطالعات آماری، خانوادگی و ارثی بودنافسردگی را تقویت کرده است.
عوامل محیطی و هیجانی، نیز همواره و پیش از عوامل زیستی و ارثی، مورد توجهروان شناسان و پزشکان بوده است. آنان میدانستند که رویدادهای محیطی، میتواندذهن و احساسات ناشی از آن را تحت تأثیر قرار دهند. روابط با دیگران، تربیت خانوادگی،فقدانها و بحرانها، همه میتوانند بر ذهن مؤثر باشند. به این ترتیب افسردگی نیزمیتوانست تحت تأثیر عوامل محیطی قرار بگیرد، اما این دیدگاه به تدریج دقیقتر شد؛اکنون پژوهش گران معتقدند که:
1) بعضی افراد، پس از رویدادهای استرس زای شدید،مبتلا به افسردگی میشوند.
2) نمونههای فراوانی نیز بوده که بی هیچ گونه استرسشدیدی، مبتلا به افسردگی شدهاند. لذا بعضی پژوهش گران بر این باورند که تجربههایاسترس زای محیطی، فقط به طور غیر مستقیم و فقط در کسانی که آمادگی زیستی ووراثتی را دارند، باعث افسردگی میشود. و کسانی که آن زمینهها را ندارند، استرسهاباعث افسردگی شان نمیشود. بعضی از عوامل استرس زا که زمینههای زیستی و ارثیرا فعال میکنند، عبارتند از: از دست دادن شغل، قطع یک رابطه، مرگ یکی از بستگان،طلاق، ازدواج ناموفق، مشکل اقتصادی جدی، و... .
اکنون با آن چه گذشت، معلوم است که: الف) تنها عامل افسردگی، عامل محیطینیست. ب) عامل محیطی فقط در کسانی موثر است که زمینههای ارثی و زیستی دارند.ج) در بین عوامل محیطی که استرس زایی شدید دارند، جایی برای مناسک و مراسماسمی عزاداری پیدا نمیکنیم. آن عوامل متعدد بود، سوگ و داغ واقعی میتواند یکی ازآن عوامل باشد، اما مراسم عزاداری هیچ سهمی در استرس زایی ندارند. د) بلکه برعکس با توجه به مباحثی که در روانشناسی اجتماعی و کارکرد گروهها و ویژگیهایگروههای مذهبی، گفته میشود، میتوان گفت که مراسم عزداری کاملاً نقش استرسزدایی دارد.
مراسم عزاداری و عزت نفس:
موضوع عزت نفس، هم از دیدگاه دینی، یک مفهوم محوری و مهم است و هم ازدیدگاه روان شناسی، در گرایش هایی مثل رشد، بالینی، شخصیت و اجتماعی، به آنتوجه فراوان شده است، عزت نفس یکی از مؤلفههای بهنجاری محسوب میشود(انکینسون و همکاران
1983).
مراسم عزاداری را از هر دیدگاهی (دینی یا روانشناسی) مطالعه کنیم، رابطة منفیبا عزت نفس ندارد. بلکه زمینههای عزت نفس بیشتر را در افراد فراهم میآورد.
ارزیابی ما از خود پندارة خویش بر حسب ارزش کلی آن، عزت نفس نامیدهمیشود؛ به عبارت دیگر، میتوان عزت نفس را هم چون میزان ارزشی که ما برای خودقائل هستیم، در نظر گرفت. مطالعات، حاکی از این است که آگاهی یا برداشت ما از خود،بیشتر ناشی از تجربههای اجتماعی ماست. ماخود را آن گونه میبینیم که فکر میکنیمدیگران ما را میبینید.
ایلین شیهانو میگوید، طی ملاقاتهایی که در طول سالیان، با مراجعانمختلف داشتهام، افرادی را دیدهام که عزم خود را جزم کرده بودند که عزت نفس خود رابالا ببرند و از این ره گذر آثار مثبت متعددی را نصیب خود کردند، بعضی از آن آثار بهترتیب زیر است:
1) پذیرش هر چه بیشتر خود و دیگران
2) آگاهی بیشتر از آنچه درزندگی میخواهیم.
3) آرامش بیشتر و آمادگی بیشتر برای کنترل استرس
4) امنیت بودنو احساس شاد بودن.
5) اشتیاق به داشت مسئولیت بیشتر.
6) توجه بهتر به دیگران.
7)احساس راحتی در موقعیتهای اجتماعی.
8) احساس متعادل بودن.
9) اتکا به خود وخلاقیت بیشتر.
10) بهبود ظاهر و احساس سر زندگی.
11) آمادگی بیشتر برای دریافتمحبت و محبت کردن به دیگران.
12) ملایمتر بودن با خود، توانایی دست زدن بهخطرهای بیشتر.
13) توانایی تبریک گویی به دیگران بدون حسادت.
14) اطمینانداشتن به خود در همة فعالیتها.
15) تبدیل کردن «مشکلات» به مبارزه جوییها.
16)تمایل بیشتر برای در میان گذاشتن احساسات با دیگران.
17) توانایی بیان صادقانةنارساییها در کارهای خود.
18) اشتیاق، انگیزه و علاقهمندی بیشتر به زندگی.
از سوی دیگر عزت نفس پایین نیز، مشکلات فراوانی را برای فرد ایجاد میکند،بعضی از آنها عبارتند از:
1) عدم پذیرش خود و دیگران: کارل راجز میگوید هر چه افراد خود را بیشتربپذیرند، احتمال پذیرش دیگران نیز برایشان بیشتر است و بر عکس.
2)ترس از ترکشدن: بسیاری از افراد، از ترس این که ترک شوند، به روابط مخرب خود و دیگران ادامهمیدهند، گاهی وابستگی را با محبت و عشق اشتباه میگیرند.
3) کمال گرایی افراطی:اگر در کمال گرایی، همواره خود را با موفقترها مقایسه کنیم و توقع بالاتر داشته باشیم، ازهمسر خوب دوست خوب، انجام دادن کارهای خوب و...، محروم خواهیم ماند.
4) استفادهاز مکانیزم انکار: مثلا زنی که عزت نفس پایین دارد، اگر شوهرش از زیبایی اش بگوید،میگوید او فقط برای خوشحالی من این طور میگوید
5) گاهی مکانیزمهای دیگری مثلسرکوبی، فرافکنی، واکنش وارونه، و... نیز ناشی از کمبود عزت نفس است.
6) بعضیاعتیادها در زندگی روزمره، مثل پرخوری، کم خوری، سیگار کشیدن، مصرف الکل و موادمخدر، کار، نظافت، قمار، مسائل جنسی، احساسات عقل گرایانه، سرزنش دیگران، و...نیز گاهی ناشی از عزت نفس پایین هستند.
7) عزت نفس پایین، با خود انگاره ضعیف ومبهم، و عزت نفس بالا، با شناخت روشنتر از خود، همراه است.
8) پیش قدم شدن درارتباط با دیگران، در افراد با عزت نفس پایین کمتر است.
کمبود عزت نفس در رفتار اجتماعی فرد نیز اثر منفی میگذارد. گرنی(
1988)،مطالعات زیادی را در مدارس انجام داد؛ او فهرستی از رفتارهای اجتماعی متأثر از عزتنفس پایین را شمارش کرده است:
1) کوچکتران را آزار میدهد.
2) با همسالانشپرخاش کننده است.
3) به غریبهها اعتماد نمیکند.
4) دیدگاه دیگران را درک نمیکند.
5)به نظریات مراجع قدرت خیلی وابسته است.
6) اطلاعات کمی از خودش بروز میدهد.
7) از نقشهای رهبری اجتناب میکند.
8) به ندرت داوطلب میشود.
9) به ندرت توسطهمسالانش انتخاب میشود.
10) غالبا کناره گیر و منزوی میشود.
11) رفتارهایمتناقض دارد
12) مطیع است و ابراز وجود نمیکند.
13) به ندرت میخندد.
14) توجهاشبه خودش است.
15) همسالانش را بی ارزش تلقی میکند.
16) فعالیت هایش توسطدیگران تعیین میشود.
در متون دینی، از این موضوع با عنوانهای متعددی؛ مثل عزت نفس، کرامتنفس، مردانگی و آزادگی و... یاد شده است. از دیدگاه دین، اصولاً برای مؤمن، عزت واحترام خاصی هست. یعنی علاوه بر عزت نفس، باید مؤمنان دیگر را نیز عزیز بداریم؛به عنوان مثال قرآن میفرماید؛ «اگر به نیازمند مؤمنی کمک مالی کردید، آن را با اذیتکردن و منت گذاشتن همراه نکنید، و اگر غیر از این است، اصلا صدقه ندهید و کلماتیخوب بر زبان جاری کنید، بهتر است». «وای کسانی که ایمان آوردهاید، صدقات خود را بامنت گذاشتن و اذیت کردن باطل نکنید.» در روایات متعددی نیز آمده است که حرمتنفس مؤمن از حرمت مقدساتی مثل کعبه نیز بیشتر است. و تحقیر وی به هیچ وجهبخشودنی نیست.
در باب عزت نفس نیز در متون دینی، در دو سطح نگاه میشود: یکی عزت نفسشخصی و دیگری عزت نفس انسانی. در روانشناسی اگر از عزت نفس سخن به میانمیآید، فقط به خود شخصی نظر دارد؛ یعنی توجه کردن و مهم شمردن استعدادهاینهفته در وجود فرد. اما در دین، باید علاوه بر احیا کردن استعدادهای درونی، نفس انسانیرا عزیز داشت و در مقابل نفس حیوانی، آن را پرورش داد. باید حتی المقدور دست نیازپیش دیگران دراز نکرد، بر اساس بسیاری روایات، خداوند کارهای مؤمن را به خود ویواگذار کرده است، ولی اجازة ذلت پذیری به او نداده است. این امر آن قدر مهم است کهحتی انجام دادن واجبات الهی نیز، عذری برای پذیرش منت و ذلت دیگران نیست، برایانجام یک واجب الهی میتوان از مال و حتی از جان، مایه گذاشت، اما از آبروی مؤمننمیشود. اگر کسی مؤمنی را دعوت کند که به هزینة او به حج برود، و شائبهای از منتگذاری در بین باشد، لازم نیست بپذیرد.
حتی مبارزه با نفس که به معنای صحیح خود، بسیاری ضروری و لازم است. نبایدموجب نادیده گرفتن عزت نفس بشود. کسی ممکن است خیال کند که با تحقیر خودپیش دیگران، بهتر میتواند با نفس خویش مبارزه کند، اما اسلام این را اجازه نمیدهد.
برخی از اهل تصوف که کمتر با منابع غنی اسلام آشنایی داشتهاند، گرفتار چنینخطایی شده اند، مؤمن نباید کاری کند که پس از آن مجبور به معذرت خواهی بشودچون این نوعی ذلت پذیری است. نباید در مسافرت، با کسانی که فاصلة اقتصادی بسیاربا او دارند، همسفر بشود، چون اگر ضعیفتر باشد، خودش اذیت میشود و اگر غنیتر باشدموجب اذیت هم سفر خود میشود.
بین عزت نفس و رفتار اخلاقی مثبت، رابطة مستقیم وجود دارد. کسی که عزتنفس داشته باشد، کمتر گرفتار خطاهای اخلاقی میشود، بیشتر میتوان از او انتظارداشت و نباید خودمان را از شرّ او ایمن بدانیم. هیچ کسی برای دیگران تکبر نمیکند،مگر این که ذلتی را در خودش احساس کرده است. کسی که نفاق میورزد، ناشی از ذلتدرونیاش است و کسی که غیبت میکند به خاطر عجز او است.
هم بستگی بین عزت نفس بالا و فضایل اخلاقی را از طریق یک قانون مسلمروان شناختی نیز میتوان نتیجه گرفت و آن عبارت است از نظریة «هماهنگیشناختی» فستینگر. چکیدة این نظریه این است که اگر متوجه بشویم، دو شناخت ما بایکدیگر، یا شناخت و رفتار ما با یکدیگر ناهماهنگ است، دچار ناراحتی میشویم وتلاش میکنیم که حتی المقدور، آن ناهماهنگی را بر طرف سازیم.
طبیعی و آشکار است که در مراسم عزاداری حسینی (ع)، اوّلاً، محتوای آن دین،تبلیغ و ترویج میشود که حسین (ع) پیرو آن بوده است. و جایگاه عزت نفس در این دینرا دانستیم؛ ثانیاً، خود امام حسین (ع) و حرکت او و سخنان و پیامهای او، که در مراسمعزاداری از آنها یاد میشود، از ابتدا تا انتها، پر است از عزت نفس و تأکید بر آن. پیام«هیهات منا الذلة» حسین (ع) و حرکت او ضرب المثل شده است. در سراسر دنیا هرکسی نام حسین را بشنود یا بخواند، فوراً همراه آن، نام عاشورا و نهضت حسین و ظلمستیزی حسین مطرح میشود؛ ثالثاً، روانشناسان، برای رشد عزت نفس عواملی راشمارش میکنند، کوپر اسمیت(
1967) تحقیقات انجام شده بر روی عزت نفس را مرورکرد و به این نتیجه رسید که چهار عامل، اهمیت ویژهای در رشد عزت نفس داند.
1)میزان پذیرشی که دیگران برای او قابل هستند.
2) موفقیتهای فرد و موقعیتی که برای اودر جامعه قائلند.
3) تفسیری که فرد از ارزش، و آروزهای خود داشته است و دارد.
4) روشیا روشهایی که فرد، آن تفسیر خود را به عمل میکشاند.
با اندکی تأمل در این چهار عامل، متوجه میشویم که مراسم عزاداری، باعث رشداین عوامل و در نتیجه رشد عزت نفس میشود. افراد، در مراسم عزاداری، به طور صحیحو کامل مورد پذیرش یکدیگر قرار میگیرند، در این مراسم، عزاداران و برگزارکنندگان، بهاحترام حسین (ع) هر کسی را که در این مراسم وارد شود (حتی اگر اشتهار به بزه کاری همداشته باشد) عزیز میشمارند و آن را مهمان حسین میدانند. کسانی که اهل مراسمعزاداری حسینی هستند، در جامعه اسلامی، جایگاه خاص دارند. مردم هیئتیها ومسجدیها را دوست دارند و آن را به صورت خودآگاه و ناخودآگاه، ییک از معیارهایگزینش خود در امور مهم زندگی، مثل ازدواج، مشارکت مالی و...، میدانند. تفسیری کهفرد از ارزشها و آرزوهای خود دارد، و همین طور شیوهای که فرد، آن آرزوها و ارزشها راعملی میکند، تحت تأثیر مستقیم شناختها و عواطف ناشی از مراسم عزادارای است.
6ـ آسیبشناسی مراسم عزاداری
اگر مراسم عزاداری، این قدر اهمیت دارد، باید همانند یک گوهر گران بها از آنمحافظت به عمل آید. فریادهای بعضی از علمای دینی، مثل شهید مطهری، که در سهجلد کتاب «حماسه حسینی و تحریفهای عاشورا» گرد آمده است ناظر به همینمحافظت است. برای آسیبشناسی این مراسم، لازم است مطالعاتی مستقل و مفصل باشیوههای مختلف پژوهشی، انجام شود، اما در این مختصر فقط با یک نگاه نظری بهاین مراسم، بعضی از نکات آسیبشناسی را ذکر میکنیم، و از خداوند متعال میخواهیمکه این آسیبها، در مراسم عزاداری حسین به حداقل ممکن برسد، به گونهای که چندانقابل ذکر و قابل مشاهده نباشد:
الف) رقابتهای شدیدی که گاهی بین گروهها و هیئتهای مذهبی ایجادمیشود.
ب) متداخل شدن مراسم عزاداری، با خرافات و امور ناصحیحی از فرهنگعمومی مردم
ج) اصالت پیدا کردن بعضی از فواید جانبی و فرعی که از طریق هر گروه اجتماعیممکن است حاصل شود، مثل دید و بازدید و...
د) فراهم آوردن آزار و اذیت هایی برای دیگران، به طور مثال از طریق صدایبلندگو، بسته شدن خیابان و... که اگر زیاد تکرار شود، ممکن است افرادی را منزجر کند.
ه) استفاده از اشعار و موسیقی ای که در شأن عزاداری حسینی نیست و گاهیممکن است خلاف شرع باشد. (البته یادآوری میشود که مراسم آهنگین عزاداری ومولودیها که در جامعهی ما رواج دارد، سهم بسزایی دارد در ارضای نیاز به موسیقی، بهویژه در کودکان و نوجوانان، چه بسا آنان را از جذب شدن به موسیقیهای مبتذل بازمیدارد).
و) غلبه کردن بعد عاطفی، و غفلت از بعد شناخت دینی در این مراسم، این آسیببسیار جدی است و در دراز مدت میتواند تخریب کننده باشد.
ز) ایجاد رابطههای مرید و مرادی بین افراد معمولی؛ گاهی ممکن است افرادی درلفافه و ناآشکار، به جای دعوت به دین، دعوت به خود کنند.
ط) تکراری بودن محتوی و شیوههای جاری؛ مثل سخنرانیها، اشعار و...
ی) ساختن یا استفاده کردن از روضه و مطالبی که مستند نیست، اما تأثر عاطفیایجاد میکند.
ک) انجام دادن بعضی رفتارها؛ مثل نواختن شیپور، اجرای آهنگهای مبتذل.
ل) آسیب رساندن به بدن، مثل قمه زنی که مبنای دینی ندارد.
م) قرار گرفتن مجالس عزاداری، در اختیاز افراد کم سواد.
ن) خواندن بعضی از اشعار غلوآمیز که خلاف اعتقادات دینی است.
تحریفات در واقعه تاریخی کربلا
جلسه اول : معنی تحریف و انواع آن
در کتاب منتشر شده این صفحه خالی بوده است. الحمد لله رب العالمین باری ء الخلائق اجمعین و الصلوه و السلام علی عبدالله و رسوله و حبیبه و صفیه ، سیدنا و نبینا و مولانا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و آله و سلم و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین . اعوذ بالله من الشیطان الرجیم : فبما نقضهم میثاقهم لعناهم و جعلنا قلوبهم قاسیه یحرفون الکلم عن مواضعه و نسوا حظا مما ذکروا به ( 1 ) . موضوع بحث ، تحریفات در واقعه تاریخی کربلاست .
در بازگوئی این واقعه بزرگ ، تحریفاتی صورت گرفته است . لهذا این بحث را در چهار فصل خلاصه می کنیم . فصل اول در اطراف معنی تحریف و انواع تحریفاتی که در دنیا وجود دارد و اشاره به اینکه انواع
تحریفات در حادثه تاریخی عاشورا واقع شده است . فصل دوم درباره عوامل تحریف است ، یعنی بطور کلی در قضایای دنیا که تحریف صورت می گیرد ، به چه علت صورت می گیرد ، چرا بشر حوادث و قضایا و احیانا شخصیتها را تحریف می کند ؟ مخصوصا در نقل حادثه کربلا ، چه عواملی دخالت داشته است که تحریفاتی در این قضیه واقع شود . فصل سوم عبارت است از توضیحی درباره تحریفاتی که در همین داستان و حادثه تاریخی صورت گرفته است. فصل چهارم در اطراف وظائف ما ، اعم از علماء و توده مسلمانان می باشد . بحث اول درباره معنی تحریف است . تحریف یعنی چه ؟ تحریف در زبان عربی از ماده حرف است ، یعنی منحرف کردن چیزی از مسیر و وضع اصلی خود که داشته است یا باید داشته باشد .
به عبارت دیگر تحریف نوعی تغییر و تبدیل است ، ولی تحریف مشتمل بر چیزی است که کلمه تغییر و تبدیل نیست . شما اگر کاری کنید که جمله ای ، نامه ای ، شعر و عبارتی آن مقصودی را که باید بفهماند ، نفهماند و مقصود دیگری را بفهماند ، می گویند شما این عبارت را تحریف کرده اید. مثلا شما گاهی مطلبی یا حرفی را به یک نفر می گوئید ، بعد آن شخص سخن شما را در جای دیگری نقل می کند ، پس از آن کسی به شما می گوید فلانی از قول شما چنین چیزی نقل می کرد ، شما می فهمید که آنچه شما گفته بودید با آنچه که او نقل کرده خیلی متفاوت است ، در نتیجه سخن شما مسخ شده و چیز دیگری از آب در آمده است . آن وقت شما می گوئید این آدم حرف مرا تحریف کرده است . مخصوصا اگر کسی در سندهای رسمی دست ببرد ، می گویند سند را تحریف کرده است .
اینها مثالهائی بود برای روشن شدن معنی کلمه تحریف و این کلمه بیش از این احتیاج به توضیح ندارد . حال به شرح انواع تحریف می پردازیم : تحریف انواعی دارد که مهمترین آنها عبارت است از : تحریف لفظی و تحریف معنوی . تحریف لفظی این است که ظاهر مطلبی را عوض کنند ، مثلا از یک گفتار عبارتی حذف شود یا به آن عبارتی اضافه شود ، و یا جمله ها را چنان پس و پیش کنند که معنی آن فرق کند ، یعنی در ظاهر و در لفظ گفتار تصرف کنند . تحریف معنوی این است که شما در لفظ تصرف نمی کنید ، لفظ همان است که بوده ، ولی آن را طوری معنی می کنید که خلاف مقصد و مقصود گوینده است . آن را طوری معنی می کنید که مطابق مقصود خود شما باشدنه مطابق مقصود اصلی گوینده . قرآن کریم کلمه تحریف را مخصوصا در مورد یهودیها بکار برده و با ملاحظه تاریخ معلوم می شود که اینها قهرمان تحریف در طول تاریخ هستند . نمی دانم این چه نژادی استکه تمایل عجیبی به قلب حقایق و تحریف دارد لهذا همیشه کارهایی را در اختیار می گیرند که در آنها بشود حقایق را تحریف و قلب کرد . من شنیده ام بعضی از همین خبر گزاریهای معروف دنیا که رادیوها و روزنامه ها همیشه از اینها نقل می کنند منحصرا در دست یهودیهاست . چرا ؟ برای اینکه بتوانند قضایا را در دنیا آن طوری که دلشان می خواهد منعکس کنند و قرآن چه عجیب درباره اینها حرف می زند . این خصیصه یهودیان که تحریف است ، در قرآن بصورت یک خصیصه نژادی شناخته شده است .
در یکی از آیات قرآن در سوره بقره می فرماید : افتطمعون ان یؤمنوا لکم ای مسلمانان آیا شما طمع بستید که اینها به شما راست بگویند ؟ اینها همانها هستند که با موسی می رفتند و سخن خدا را می شنیدنداما وقتی که برمی گشتند تا در میان قومشان نقل کنند آن را زیر و رو می کردند . افتطمعون ان یؤمنوا لکم و قد کان فریق منهم یسمعون کلام الله ثم یحرفونه من بعد ما عقلوه و هم یعلمون ( 1 ) . تحریف هم که می کردند ، نه از باب اینکه نمی فهمیدند و عوضی بازگو می کردند ، نه ، اینها ملت باهوشی هستند و خوب هم می فهمیدند ، اما در عین اینکه خوب می فهمیدند معذلک حرفها را ، سخنان را به گونه ای دیگر برای مردم بیان می کردند .
تحریف همین است . یعنی پیچ دادن ، کج کردن چیزی ، از مسیر اصلی منحرف کردن . اینها در کتب الهی تحریف کردند . قرآن در این مورد در بسیاری از جاها یا کلمه تحریف را آورده و یا به صورت دیگری مطلب را بیان کرده است . ولی مفسرین ذکر کرده اند که تحریفی که قرآن می گوید اعم از تحریف
لفظی و تحریف معنوی است . یعنی بعضی از این تحریفها که صورت گرفته است در لفظ بوده و بعضی در تفسیر و در معنی بوده است نه در لفظ ، که چون از مطلب خیلی خارج می شوم نمی خواهم در اطراف این مطلب بیشتر از این بحث کنم .
داستانی است که بد نیست آن را بگویم . یک نفر از علماء نقل می کرد که در ایام جوانیش مداحی از تهران به مشهد آمده بود که روزها در مسجد گوهرشاد یا در صحن می ایستاد و شعر می خواند ، مدیحه می خواند . از جمله غزل معروف منسوب به حافظ را می خواند :
ای دل غلام شاه جهان باش و شاه باش پیوسته در حمایت لطف اله باش قبر امام هشتم سلطان دین رضا از جان ببوس و بر در آن بارگاه باش این آقا برای اینکه او را دست بیندازد ، رفته بود و به او گفته بود آقا چرا این شعر را غلط می خوانی ؟ باید این طور بخوانی :
قبر امام هشتم سلطان دین رضا از جان ببوس و بر در آن ، بار کاه باش یعنی وقتی به در حرم رسیدی همان طور که یک بار کاه را از روی الاغ بزمین می اندازند ، تو هم فورا خودت را بزمین بینداز . از آن پس هر وقت مداح بیچاره این شعر را می خواند ، بجای بارگاه می گفت بار کاه و خود را هم بزمین می انداخت . این را می گویند تحریف . در همین جا این مطلب را بگویم که تحریف از نظر موضوع نیز فرق می کند . یک وقت است که تحریف در یک سخن عادی است . مثل اینکه دو نفر در نقل قول و گفتار یکدیگر تحریف کنند . یک وقت هم هست که تحریف در یک موضوع بزرگ اجتماعی است ، مثل تحریف در شخصیتها . شخصیتهایی هستند که قول و عملشان برای مردم حجت است ، خلقشان برای مردم نمونه است . مثلا کسی سخنی را به علی علیه السلام نسبت می دهد که نگفته است ، یا مقصودش چیز دیگری بوده ، این خیلی خطرناک است . خلق و خوئی را به پیغمبر ، به امام نسبت می دهد ، در صورتی که خلق او طور دیگری بوده است .
یا در یک حادثه بزرگ ، در یک حادثه تاریخی که از نظر اجتماع یک سند اجتماعی و یک پشتوانه اخلاقی و تربیتی است ، تحریف بوجود آوردند . این دیگر چقدر اهمیت دارد و چقدر خطرناک است که تحریفات ، چه تحریف لفظی و چه تحریف معنوی در موضوعاتی صورت بگیردکه موضوع عادی نیستند . یک وقت کسی در شعر حافظ تحریفی می کند یا مثلا در کتاب موش و گربه دست می برد این چندان اهمیتی ندارد . البته نباید در یک کتاب ادبی با ارزش کسی تحریف بکند . یک وقتی یکی از استادها مقاله ای درباره کتاب موش و گربه که از نظر ادبی بسیار کتاب با ارزشی است نوشته بود و ثابت کرده بود که بقدری مردم در آن دست برده و شعرها را کم و زیاد و کلمه ها را عوض کرده اند که حد ندارد . بعد نوشته بود که به نظر من قومی در دنیا به اندازه قوم ایرانی بی امانت نیست که این همه در آثار خودش دخل و تصرفها و تحریفهای بی جا بکند . در مورد مثنوی هم همین طور ، آنقدر شعر الحاقی در مثنوی اضافه کرده اند که خدا می داند . مثلا یک شعر عالی راجع به اثر محبت در مثنویهای اصل بوده است که می گوید : از محبت تلخها شیرین شود وز محبت مسها زرین شود که حرف حسابی است . محبت مثل چیزی است که تلخها را شیرین می کند ، محبت حکم کیمیا را دارد که مس وجود انسان را تبدیل به زر می کند . بعد دیگران آمدند و بدون اینکه تناسبی وجود داشته باشد اشعاری به آن افزودند . مثلا گفتند : از محبت مار موری می شود ، و یا از محبت مثلا سقف دیوار می شود و یا از محبت خربزه هندوانه می شود که اینها دیگر ربطی به موضوع ندارد . البته اینها نباید بشود ولی این تحریفها به حیات و سعادت اجتماع ضربه نمی زند ، در مسیر اجتماع انحرافی ایجاد نمی کند ، اما تحریف در چیزهائی که بستگی به اخلاق و تربیت و دین مردم دارد خطرناک است ، و وای به آنجا که در اسناد و پشتوانه های زندگی بشر تحریف صورت بگیرد . حادثه کربلا برای ما مردم ، خواهی نخواهی یک حادثه بزرگ اجتماعی است . یعنی در تربیت ما ، در خلق و خوی ما این حادثه اثر دارد . حادثه ای است که خود بخود بدون اینکه هیچ قدرتی ما مردم را مجبور کرده باشد ، میلیونها نفر و قهرا میلیونها ساعت از وقت خودمان را برای استماع قضایای مربوط به آن صرف می کنیم ، میلیونها تومان در این راه خرج می کنیم . این قضیه باید همان طوری که بوده است بدون کم و زیاد بیان شود و اگر کوچکترین داخل و تصرفی از طرف ما در این حادثه صورت بگیرد ، حادثه را منحرف می کند و بجای اینکه ما از این حادثه استفاده بکنیم قطعا ضرر خواهیم کرد . حالا بحث من این است که در نقل و بازگو کردن حادثه عاشورا ، ما هزاران تحریف وارد کرده ایم ! هم تحریفهای لفظی ، یعنی شکلی و ظاهری که راجع به اصل قضایا ، راجع به مقدمات قضایا ، راجع به متن مطلب و راجع به حواشی مطلب است ، و هم تحریف در تفسیر این حادثه . با کمال تاسف این حادثه ، هم دچار تحریفهای لفظی شده و هم دچار تحریفهای معنوی . گاهی از اوقات تحریفهایی که می شود لااقل با اصل مطلب هماهنگی دارد ، ولی گاهی وقتها تحریف ، کوچکترین هماهنگی که ندارد هیچ ، قضیه را هم مسخ می کند ، قضیه را به کلی واژگون می کند و به شکلی در می آورد که به صورت ضد خودش درمی آید . باز هم با کمال تاسف باید بگویم تحریفهایی که بدست ما مردم در این حادثه صورت گرفته است همه در جهت پائین آوردن و مسخ کردن قضیه بوده است ، در جهت بی خاصیت و بی اثر کردن قضیه بوده است . و در این قضیه ، هم گویندگان و علمای امت ، و هم مردم تقصیر داشته اند که همه اینها را انشاء الله توضیح خواهم داد . من نمونه هایی از بعضی تحریفهایی که در لفظ ظاهر ، یعنی در شکل قضیه بوجود آورده اند و چیزهایی که نسبت داده اند را ذکر می کنم . مطلب آنقدر زیاد است که قابل بیان کردن نیست ، آنقدر زیاد است که اگر بخواهیم روضه های دروغی را که می خوانند جمع آوری کنیم شاید چند جلد کتاب پانصد صفحه ای بشود ! من فقط برای نمونه عرض می کنم ، مرحوم حاج میرزا حسین نوری اعلی الله مقامه ، استاد مرحوم حاج شیخ عباس قمی و مرحوم حاج شیخ علی اکبر نهاوندی در مشهد و مرحوم حاج شیخ محمد باقر بیرجندی محدث که مرد بسیار فوق العاده ای بوده است ، محدثی است که در فن خودش فوق العاده متبحر بوده و حافظه ای بسیار قوی داشته است . مرد با ذوق و بسیار باشور و حرارت و با ایمانی بوده است . گو اینکه بعضی از کتابهایی که این مرد نوشته در شان او نبوده و علمای وقت هم ملامتش کردند ، ولی معمولا کتابهایش خوب است ، مخصوصا کتابی در موضوع منبر نوشته است بنام " لؤلؤ و مرجان " که با اینکه کتاب کوچکی است ولی فوق العاده خوب است . در این کتاب راجع به وظایف اهل منبر سخن گفته است .
همه این کتاب در دو فصل است ، یک فصل آن درباره اخلاص ، یعنی خلوص نیت است که یکی از شرایط گوینده ، خطیب ، واعظ ، روضه خوان این است که خلوص نیت داشته باشد . منبر که می رود ، روضه که می خواند ، به طمع پول نباشد و چقدر عالی در این موضوع بحث کرده است که من وارد بحث آن نمی شوم . شرط دوم ، صدق و راستی است ، و در اینجاست که موضوع راست گفتن و دروغ گفتن تشریح شده و انواع دروغها را چنان بحث کرده که من خیال نمی کنم در هیچ کتابی درباره دروغ و انواع آن به اندازه این کتاب بحث شده باشد و شاید نظیر این کتاب در دنیا وجود نداشته باشد . عجیب این مرد تبحر از خودش نشان داده است . این مرد بزرگ در همین کتاب نمونه هایی از دروغهایی را که معمول است و به حادثه تاریخی کربلا نسبت می دهند ، ذکر می کند . آنچه که من می گویم غالبا یا همه آن ، همانهایی است که مرحوم حاجی نوری هم از آنها ناله کرده است ، و حتی صریحا این مرد بزرگ می گوید : امروز باید عزای حسین را گرفت اما برای حسین در عصر ما یک عزای جدیدی است که در گذشته نبوده است و آن اینهمه دروغهائی است که درباره حادثه کربلا گفته می شود و هیچکس جلوی این دروغها را نمی گیرد . برای مصیبت حسین بن علی باید گریست ، ولی نه برای شمشیرها و نیزه هایی که در آن روز بر پیکر شریفش وارد شد ، بلکه به خاطر دروغها . و در مقدمه کتاب هم نوشته است که فلان عالم بزرگ از علمای هندوستان نامه ای به من نوشته و از روضه های دروغی که در هندوستان خوانده می شود شکایت کرده و از من خواهش کرده است که کاری بکنم و کتابی بنویسم که جلوی روضه های دروغ در آنجا گرفته شود . بعد مرحوم حاجی می نویسد : این عالم هندی خیال کرده است که روضه خوانها وقتی به هندوستان می روند دروغ می گویند ، نمی داند که آب از سرچشمه گل آلود است و مرکز روضه های دروغ ، کربلا و نجف و ایران یعنی همین مراکز تشیع است . حالا ، من بطور نمونه تحریفاتی را بیان می کنم که بعضی از اینها مربوط به وقایع قبل از عاشورا ، بعضی مربوط به وقایع بین راه ، بعضی مربوط به ایام اقامت در ماه محرم ، بعضی مربوط به ایام اسارت و بعضی هم مربوط به ائمه بعد از قضایای کربلا ، و اغلب مربوط به روز عاشورا است . حال برای هر کدام دو نمونه می آورم . یک مطلب را لازم است قبلا بگویم که در همه اینها مردم مسؤولند . یعنی شما مردمی که در روضه خوانیها شرکت می کنید ، هیچ خیال نمی کنید که در این قضیه مسؤول هستید ، بلکه فکر می کنید که مسؤول فقط گویندگان هستند . دو مسؤولیت بزرگ مردم دارند ، یکی اینکه نهی از منکر بر همه واجب است . وقتی می فهمند و می دانند که اغلب هم می دانند که دروغ است ، نباید در آن مجلس بنشینند که حرام است و باید مبارزه کنند . و دیگر از بین بردن تمایلی است که صاحب مجلسها و مستمعین به گرم بودن مجلس دارند و به اصطلاح مجلس باید بگیرد ، باید کربلا شود . روضه خوان بیچاره می بیند که اگر هر چه می گوید راست و درست باشد آن طور که شاید و باید مجلس نمی گیردو همین مردم هم دعوتش نمی کنند ، ناچار یک چیزی اضافه می کند . مردم باید این انتظار را از سر خودشان بیرون کنند و با رفتارشان آن روضه خوانی را که می میراند و مجلس را کربلا می کند تشویق نکنند . کربلا می کند یعنی چه ! مردم باید روضه راست بشنوند تا معارفشان ، سطح فکرشان بالا بیاید و بدانند که اگر روحشان در یک کلمه اهتزاز پیدا کرد ، یعنی با روح حسین بن علی هماهنگ شد و در نتیجه اشکی ولو ذره ای ، از چشمشان بیرون آمد واقعا مقام بزرگی است . اما اشکی که از راه قصابی کردن از چشم بیرون بیاید اگر یک دریا هم باشد ارزش ندارد . نقل می کنند که یکی از علمای بزرگ در یکی از شهرستانها تا اندازه ای درد دین داشت و همیشه به این دروغهائی که روی منبر گفته می شد اعتراض می کرد و تعبیرش هم این بود که این زهرماریها چیست که بالای منبرها می گوئید . یک وقت یک واعظی به او گفت اگر اینها را نگوئیم اصلا باید در دکان را تخته کنیم ! آن آقا جواب داد اینها دروغ است و نباید گفته شود . از قضا چندی بعد خود این آقا بانی شدو مجلسی در مسجد خودش تشکیل داد و همان واعظ را دعوت کرد ، ولی قبل از شروع منبر به واعظ گفت من می خواهم به عنوان نمونه مجلسی ترتیب بدهم که جز روضه راست در آن خوانده نشود و تو هم باید مقید باشی که جز از کتابهای معتبر هیچ روضه ای نخوانی ، و با تعبیر خودش گفت از آن زهرماریها نباید چیزی بگویی . واعظ هم گفت چون مجلس مال شماست اطاعت می شود . شب اول خود آقا در محراب رو به قبله نشسته بود ، منبر هم کنار محراب بود . آقای واعظ صحبتهایش را کرد و موقع خواندن روضه شد ،شروع کرد به خواندن روضه و خود را مقید کرده بود که جز روضه راست چیزی نگوید ، اما هر چه گفت مجلس تکان نخورد و همین طور یخ کرده بود . آقا دید عجب ، این مجلس مال خودش هم هست بعد مردم چه می گویند ، زنها می گویند لابد آقا نیتش پاک نیست که مجلسش نمی گیرد، اگر آقا خودش نیتش درست بود ، اخلاص نیت داشت ، حالا کربلا شده بود . دید که آبرویش می رود چه بکند ؟ یواشکی و زیر چشمی به واعظ گفت یک کمی از آن زهرماریها قاطی کن . این انتظاری که مردم برای کربلا شدن دارند ، خود دروغ ساز است و لهذا غالب جعلیاتی که شده است مقدمه گریز زدن بوده است . یعنی برای اینکه بشود گریزی زد و اشک مردم را جاری کرد یک جعل صورت گرفته و غیر از این چیزی نبوده است . این قضیه را من مکرر شنیده ام و لابد شما هم شنیده اید ، و حاجی نوری در مقدمات قضایا آن را نقل کرده است که می گویندروزی امیرالمؤمنین علی علیه السلام بالای منبر بود و خطبه می خواند . امام حسین علیه السلام فرمود من تشنه ام و آب می خواهم ، حضرت فرمود کسی برای فرزندم آب بیاورد ، اول کسی که از جا بلند شد ،کودکی بود که همان حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام بود ، ایشان رفتند و از مادرشان یک کاسه آب گرفتند و آمدند وقتی که وارد شدند در حالی وارد شدند که آب را روی سرشان گرفته بودند و قسمتی از آن هم می ریختکه با یک طول و تفصیلی قضیه نقل میشود . بعد امیرالمؤمنین علی علیه السلام چشمشان که به این منظره افتاد اشکشان جاری شد . به آقا عرض کردند چرا گریه می کنید ؟ فرمود قضایای اینها یادم افتاد که دیگر معلوم است گریز به کجا منتهی می شود .
حاجی نوری در این جا یک بحث عالی دارد ، می گوید شما که می گوئید علی در بالای منبر خطبه می خواند ، باید بدانید که علی فقط در زمان خلافتش منبر می رفت و خطبه می خواند . پس در کوفه بوده است و در آن وقت امام حسین مردی بوده که تقریبا سی و سه سال داشته است. بعد می گوید اصلا آیا این حرف معقول است که یک مرد سی و سه ساله در حالی که پدرش دارد مردم را موعظه می کند و خطابه می خواند ناگهان وسط خطابه بگوید آقا من تشنه ام آب می خواهم ؟ اگر یک آدم معمولی این کار را بکند می گویند چه آدم بی ادب و بی تربیتی است ، و از طرفی حضرت ابوالفضل هم در آن وقت کودک نبوده ، یک نوجوان اقلا پانزده ساله بوده است . می بینید که چگونه قضیه ای را جعل کردند . آیا این قضیه در شان امام حسین است ؟ ! و غیر از دروغ بودنش ، اصلا چه ارزشی دارد ؟ آیا این شان امام حسین را بالا می برد یا پائین می آورد ؟مسلم است که پایین می آورد ، چون یک دروغ به امام نسبت داده ایم و آبروی امام را برده ایم ، طوری حرف زده ایم که امام را در سطح بی ادبترین افراد مردم پائین آورده ایم . در حالی که پدری مثل علی مشغول حرف زدن است ، تشنه اش می شود، طاقت نمی آورد که جلسه تمام شود و بعد آب بخورد ، همانجا حرف آقا را می برد و می گوید من تشنه ام ، برای من آب بیاورید ! نمونه دیگری که تحریف و جعل کردند این است که قاصدی برای اباعبدالله علیه السلام نامه ای آورده بود و جواب می خواست ، آقا فرمود که سه روز دیگر بیا از من جواب بگیر . سه روز دیگر که سراغ گرفت ، گفتند : آقا حرکت کردند و امروز عازم رفتن هستند . او هم گفت پس حالا که آقا می روند ، بروم ببینم جلال و کوکبه پادشاه حجاز چگونه است .
رفت و دید آقا خودش روی یک کرسی نشسته و بنی هاشم روی کرسیهای چنین و چنان . بعد محملهائی آوردند ، چه حریرها ، چه دیباجها ، چه چیزها در آنجا بود . بعد مخدرات را آوردند و با چه احترامی سوار این محملها کردند .
اینها را می گویند تا ناگهان به روز یازدهم گریز می زنند و می گویند اینها که در آن روز چنین محترم آمدند روز یازدهم چه حالی داشتند . حاجی نوری می گوید : این حرفها یعنی چه ؟ این تاریخ است که می گوید : امام حسین در حالی که بیرون می آمد این آیه را می خواند : فخرج منها خائفا یترقب ( 1 ) یعنی در این بیرون آمدن خودش را به موسی بن عمران که از فرعون فرار می کرد تشبیه کرده است : قال عسی ربی ان یهدینی سواء السبیل ( 2 ) یک قافله بسیار بسیار ساده ای حرکت کرده بود .
مگر عظمت اباعبدالله به این است که یک کرسی مثلا زرین برایش گذاشته باشند ؟ ! یا عظمت خاندان او به این است که سوار محملهائی از دیباج و حریر شده باشند ؟ ! اسبها و شترهایشان چطور باشد ، نوکرهایشان چطور باشد ؟ ! نمونه دیگر از تحریف در وقایع عاشورا که یکی از معروفترین قضایا شده استو حتی یک تاریخ هم به آن گواهی نمی دهد قصه لیلا مادر حضرت علی اکبر است . البته ایشان مادری به نام لیلا داشته اند ، ولی حتی یک مورخ نگفته که لیلا در کربلا بوده است . اما ببینید که چقدر ما روضه لیلا و علی اکبر داریم ، روضه آمدن لیلا به بالین علی اکبر . حتی من در قم ، در مجلسی که به نام آیه الله بروجردی تشکیل شده بود
________________________________________
1 - آیه به طور کامل این است : فخرج منها خائفا یترقب قال رب نجنی من القوم الظالمین یعنی موسی از مصر با ترس و نگرانی از دشمن به جانب شهر مدین بیرون رفت و گفت پروردگارا مرا از شر این قوم ستمکار نجات ده . سوره قصص . 21
2 - آیه بطور کامل این است : و لما توجه تلقاء مدین قال عسی ربی ان یهدینی سواء السبیل و چون از مصر بیرون شد و سر به بیابان رو بجانب شهر مدائن آورد با خود گفت امید است که خدا مرا به راه راست هدایت فرماید . سوره قصص . 22
که البته خود ایشان در مجلس نبودند ، همین روضه را شنیدم که علی اکبر به میدان رفت ، حضرت به لیلا فرمود که از جدم شنیدم که دعای مادر در حق فرزند مستجاب است ، برو در فلان خیمه خلوت موهایت را پریشان کن ،در حق فرزندت دعا کن شاید خداوند این فرزند را سالم بما برگرداند ؟ ! اولا لیلائی در کربلا نبوده که چنین کند . ثانیا اصلا این منطق ، منطق حسین نیست . منطق حسین در روز عاشورا ، منطق جانبازی است . تمام مورخین نوشته اند که هر کس اجازه می خواست ، حضرت به هر نحوی که می شد عذری برایش ذکر کند ، ذکر می کرد ، بجز برای علی اکبر فاستاذن فی القتال اباه فاذن له ( 1 ) . یعنی تا اجازه خواست ، گفت برو . حال چه شعرها که سروده نشده ! از جمله این شعر که می گوید :
خیز ای بابا از این صحرا رویم نک بسوی خیمه لیلا رویم نمونه دیگری در همین مورد را که خیلی عجیب است من در همین تهران ، در منزل یکی از علمای بزرگ این شهر ، در چند سال پیش ، از یکی از اهل منبر که روضه لیلا را می خواند شنیدم و من در آنجا چیزی شنیدم که به عمرم نشنیده بودم .
گفت بعد از اینکه حضرت لیلا رفت در آن خیمه و موهایش را پریشان کرد ، نذر کرد که اگر خدا علی اکبر را سالم به او برگرداند و در کربلا کشته نشود از کربلا تا مدینه را ریحان بکارد . یعنی نذر کرد که سیصد فرسخ راه را ریحان بکارد ! این را گفت و یکمرتبه زد زیر آواز :
________________________________________
1 - اللهوف صفحه . 47
نذر علی لئن عادوا و ان رجعوا لازرعن طریق التفت ریحانا من نذر کردم که اگر اینها برگردند راه تفت را ریحان بکارم . این شعر عربی بیشتر برای من اسباب تعجب شد که این شعر از کجا پیدا شده ؟ بعد بدنبال آن رفتم و گشتم ، دیدم این تفتی که در این شعر آمده کربلا نیست ،بلکه این تفت سرزمین مربوط به داستان لیلی و مجنون معروف است که لیلی در آن سرزمین سکونت می کرده و این شعر مال مجنون عامری است برای لیلی ، و این آدم این شعر را برای لیلا مادر علی اکبر و کربلا می خوانده . تصور کنیداگر یک مسیحی یا یک یهودی یا یک آدم لامذهب آنجا باشد و این قضایا را بشنود ، آیا نخواهد گفت که تاریخ اینها چه مزخرفاتی دارد ؟ آنها که نمی فهمند که این داستان را این شخص از خودش جعل کرده است ، بلکه می گویند العیاذ بالله زنهای اینها چقدر بی شعور بوده اند که نذر می کردنداز کربلا تا مدینه را ریحان بکارند . این حرفها یعنی چه ؟ ! از این بالاتر ، ( حاجی نوری ) می گوید در همان گرما گرم روز عاشورا که می دانید مجال نماز خواندن هم نبود ، اما نماز خوف ( 1 ) خواند و با عجله هم خواند .
حتی دو نفر از اصحاب آمدند و خودشان را سپر قرار دادند که امام بتواند این دو رکعت نماز خوف را بخواند ، و تا امام این دو رکعت نماز را خواندند ، این دو نفر در اثر تیرهای پیاپی که می آمد از پا در آمدند .
________________________________________
1 - نماز خوف همان نماز فریضه است که بصورت قصر خوانده می شود .
مجالی برای نماز خواندن به اینها نمی دادند ، ولی گفته اند در همان وقت امام فرمود حجله عروسی را بیندازید ، من می خواهم عروسی قاسم با یکی از دخترهایم را در اینجا ، لااقل شبیه آن هم که شده ببینم ، من آرزو دارم ، آرزو را که نمی شود به گور برد ! شما را بخدا ببینید حرفهائی را که گاهی وقتها از یک افراد در سطح خیلی پایین می شنویم که مثلا می گویند من آرزو دارم عروسی پسرم را ببینم ، آرزو دارم عروسی دخترم را ببینم ،به فردی چون حسین بن علی نسبت می دهند ، آن هم در گرما گرم زدو خورد که مجال نماز خواندن نیست ! و می گویند حضرت فرمود من در همین جا می خواهم دخترم را برای پسر برادرم عقد بکنم و یک شکل از عروسی هم که شده است در اینجا راه بیندازم .
یکی از چیزهایی که از تعزیه خوانیهای قدیم ما هرگز جدا نمی شد عروسی قاسم نو کدخدا ، یعنی نو داماد بود ، در صورتی که این در هیچ کتابی از کتابهای تاریخی معتبر وجود ندارد . حاجی نوری می گوید ملا حسین کاشفی اولین کسی است که این مطلب را در کتابی بنام روضه الشهداء نوشته است و اصل قضیه صددرصد دروغ است . بقول آن شاعر که گفت :
بس که ببستند بر او برگ و ساز گر تو ببینی نشناسیش باز اگر سیدالشهداء علیه السلام بیاید و اینها را مشاهده کند ( البته او در عالم معنا که می بیند ، اگر در عالم ظاهر هم بیاید ) ، می بیند ما برای او اصحاب و یارانی ذکر کرده ایم که اصلا چنین اصحاب و یارانی نداشته است . مثلا در کتاب محرق القلوب که اتفاقا نویسنده اش هم یک عالم و فقیه بزرگی است ، ولی از این موضوعات اطلاع نداشته ، نوشته شده است که یکی از اصحابی که در روز عاشورا از زیر زمین جوشید ، هاشم مرقال بود ، در حالی که یک نیزه هجده ذرعی هم دستش بود .
آخر یک کسی هم گفته بود سنان بن انس که بنا بقول بعضی سر امام حسین را برید ، نیزه ای داشت که شصت فرع بود . گفتند نیزه شصت ذرعی که نمی شود ! گفت خدا برایش از بهشت فرستاده بود .
در کتاب محرق القلوب هم نوشته که هاشم بن عتبه مرقال با نیزه هجده ذرعی پیدا شد در حالی که این هاشم بن عتبه از اصحاب حضرت امیر بوده و در بیست سال پیش کشته شده بود . ما برای امام حسین یارانی ذکر می کنیم که چنین یارانی نداشته است. و یا زعفرجنی جزو یاران امام حسین است . اما دشمنانی ذکر می کنند که نبوده است . در کتاب اسرار الشهاده نوشته شده است که لشکر عمر سعد در کربلا یک میلیون و ششصد هزار نفر بود . باید سؤال کرد اینها از کجا پیدا شدند ؟ اینها همه در کوفه بودند ، مگر چنین چیزی می شود ؟ ! و نیز در آن کتاب نوشته که امام حسین در روز عاشورا سیصد هزار نفر را با دست خودش کشت ! با بمبی که در هیروشیما انداختند تازه شصت هزار نفر کشته شدند ، و من حساب کردم که اگر فرض کنیم که شمشیر مرتب بیایدو در هر ثانیه یک نفر کشته شود ، کشتن سیصدهزار نفر ، هشتاد و سه ساعت و بیست دقیقه وقت می خواهد . بعد که دیدند این تعداد کشته با طول روز جور در نمی آید ، گفتند روز عاشورا هم هفتاد ساعت بوده است ! همین طور درباره حضرت ابوالفضل گفته اند که بیست و پنج هزار نفر را کشت که حساب کردم اگر در هر ثانیه یک نفر کشته شود ، شش ساعت و پنجاه و چند دقیقه و چند ثانیه وقت می خواهد . پس حرف این مرد بزرگ ، حاجی نوری را باور کنیم که می گوید : اگر کسی بخواهد امروز بگرید،اگر کسی بخواهد امروز ذکر مصیبت کند ، باید بر مصائب جدیده ابا عبدالله بگرید ، بر این دروغهائی که به اباعبدالله علیه السلام نسبت داده می شود ، گریه کند . نمونه دیگر ، اربعین است . اربعین که می رسد ، همه ، این روضه را می خوانند و مردم هم خیال می کنند این طور است که اسراء از شام به کربلا آمدند و در آنجا با جابر ملاقات کردند و امام زین العابدین هم با جابر ملاقات کرد . در صورتی که بجز در کتاب لهوف که آن هم نویسنده اش یعنی سید بن طاووس در کتابهای دیگرش آن را تکذیب کرده و لااقل تایید نکرده است ،در هیچ کتاب دیگری چنین چیزی نیست و هیچ دلیل عقلی هم این را تایید نمی کند ، ولی مگر می شود این قضایائی را که هر سال گفته می شود از مردم گرفت ؟ ! جابر اولین زائر امام حسین علیه السلام بوده است و اربعین هم جز موضوع زیارت قبر امام حسین علیه السلام هیچ چیز دیگری ندارد . موضوع تجدید عزای اهل بیت نیست ، موضوع آمدن اهل بیت به کربلا نیست ، اصلا راه شام از کربلا نیست ، راه شام به مدینه ، از همان شام جدا می شود . آن چیزی که بیشتر دل انسان را به درد می آورد اینست که اتفاقا در میان وقایع تاریخی کمتر واقعه ای است که از نظر نقلهای معتبر به اندازه حادثه کربلا غنی باشد . من در سابق خیال می کردم که اساسا علت اینکه این همه دروغ در این مورد پیدا شده ، این است که وقایع راستین را کسی نمی داند که چه بوده است ، بعد که مطالعه کردم دیدم اتفاقا هیچ حادثه ای در تاریخهای دور دست مثل سیزده ، چهارده قرن پیش به اندازه حادثه کربلا تاریخ معتبر ندارد .
مورخین معتبر اسلامی از همان قرون اول و دوم قضایا را با سندهای معتبر نقل کردند و این نقلها با یکدیگر انطباق دارد و به یکدیگر نزدیک هستند ، و یک قضایائی در کار بوده است که سبب شده جزئیات این تاریخ بماند .
یکی از چیزهائی که سبب شده متن این حادثه محفوظ بماند و هدفش شناخته شود این است که در این حادثه خطبه زیاد خوانده شده . در آن عصرها خطبه حکم اعلامیه در این عصر را داشت . همان طور که در این عصر ، در جنگها مخصوصا اعلامیه های رسمی بهترین چیزی است که متن تاریخ را نشان بدهد ، در آن زمان هم خطبه ها این طور بوده است . لذا خطبه زیاد است ، چه قبل از حادثه کربلا و چه در خلال آن و چه بعد از آن که اهل بیت در کوفه ، در شام ، در جاهای دیگر خطبه هایی ایراد کردند . و اصلا هدف آنها از این خطبه ها این بود که می خواستند به مردم اعلام کنند که چه گذشت و قضایا چه بود و هدف چه بود ، و این خودش یک انگیزه ای بوده که قضایا نقل شود . در قضیه کربلا سؤال و جواب زیاد شده است و همینها در متن تاریخ ثبت است که ماهیت قضیه را به ما نشان می دهد . در کربلا رجز زیاد خوانده شده است ، مخصوصا شخص ابا عبدالله زیاد رجز خوانده است و همین رجزها می تواند ماهیت قضیه را نشان بدهد . در قضیه کربلا چه قبل و چه بعد از آن ، نامه های زیادی مبادله شده است ، نامه هائی که میان امام و اهل کوفه مبادله شده است ، نامه هائی که میان امام و اهل بصره مبادله شده است ، نامه هائی که خود امام قبلا برای معاویه نوشته است ( از اینجا معلوم می شود که امام خودش را برای قیامی بعد از معاویه آماده می کرده است ) ، نامه هائی که خود دشمنان برای یکدیگر نوشته اند ،یزید برای ابن زیاد ، ابن زیاد برای یزید ، ابن زیاد برای عمر سعد ، عمر سعد برای ابن زیاد ، که متن همه اینها در تاریخ اسلام مضبوط است . لذا قضایای کربلا ، قضایای روشنی است و سراسر آن هم افتخار آمیز است . ولی ما چهره این حادثه تابناک تاریخی را تا این مقدار مشوه و بزرگترین خیانتها را به امام حسین علیه السلام کرده ایمکه اگر امام حسین علیه السلام در عالم ظاهر بیاید و ببیند ، خواهد گفت که شما بکلی قیافه حادثه را تغییر داده اید . آن امام حسینی که شما در خیال خودتان رسم کرده اید که من نیستم ، آن قاسم بن الحسنی که شما در خیال خودتان رسم کرده ایدکه برادرزاده من نیست آن علی اکبری که شما در مخیله خودتان درست کرده اید که جوان با معرفت من نیست ، آن یارانی که شما درست کرده اید که آنها نیستند . ما قاسمی درست کرده ایم که آرزویش فقط دامادی بوده ، آرزوی عمویش هم دامادی او بوده ! این را شما با قاسمی که در تاریخ بوده است مقایسه کنید . تواریخ معتبر این قضیه را نقل کرده اند که در شب عاشورا امام علیه السلام اصحابش را در خیمه عند قرب الماء (1) یا نزدیک آن خیمه جمع کرد و آن خطابه بسیار معروف شب عاشورا را به آنها القاء کرد که نمی خواهم آن را به تفصیل نقل کنم . در این خطبه امام بطور خلاصه به آنها می گوید شما آزاد هستید .
امام نمی خواسته کسی رو دربایستی داشته باشد و خودش را مجبور ببیند ، حتی کسی خیال کند که به حکم بیعت لازم است بماند . لذا می گوید همه شما را آزاد کردم ، همه یارانم ، خاندانم ، برادرانم ، فرزندانم ، برادرزاده هایم . اینها جز به شخص من به کس دیگری کار ندارند ، شب تاریک است و از این تاریکی شب استفاده کنید و بروید و آنها هم قطعا با شما کاری ندارند . در اول هم از اینها تجلیل می کند و می گوید منتهای رضایت را از شما دارم ، اصحابی بهتر از اصحاب خودم سراغ ندارم ، اهل بیتی بهتر از اهل بیت خودم سراغ ندارم .
اما همه آنها بطور دسته جمعی می گویند آقا چنین چیزی مگر ممکن است ، جواب پیغمبر را چه بدهیم ، وفا کجا رفت ، انسانیت کجا رفت ، محبت کجا رفت ، عاطفه کجا رفت ؟ و آن سخنان پر شوری که آنجا گفتند که واقعا دل سنگ را کباب می کند ، یعنی انسان را به هیجان می آورد . یکی می گوید مگر یک جان هم ارزش این حرفها را دارد که کسی بخواهد فدای شخصی مثل تو کند ، ای کاش
________________________________________
1 - بحار الانوار جلد 44 صفحه 392 ، اعلام الوری صفحه 234 ، از ارشاد شیخ مفید صفحه 231 ، مقتل الحسین مقرم صفحه . 257
معلوم می شود که خیمه ای بوده است که اختصاص به مشکهای آب داشته و از همان روزهای اول آبها را در آن خیمه جمع می کرده اند . هفتاد بار زنده می شدم و هفتاد بار خودم را فدای تو می کردم . آن یکی می گوید هزار بار ، دیگری می گوید ای کاش امکان داشت جانم را فدای تو کنم ، بعد بدنم را آتش بزنند ، خاکسترش کنند ، آنگاه خاکسترش را بباد دهندو دوباره مرا زنده کنند و باز . . . اول کسی که به سخن آمد برادرش ابوالفضل بود و بعد همه بنی هاشم . همینکه این سخنان را گفتند ، امام مطلب را عوض کرد و از حقایق فردا قضایائی را گفت . به آنها خبر کشته شدن را دادکه همه آنها درست مثل یک مژده بزرگ تلقی کردند . همین جوانی که این قدر به او ظلم می کنیم و آرزوی او را دامادی می دانیم ، سؤالی کرد که در حقیقت خودش گفته است که آرزوی من چیست ؟ وقتی که جمعی از مردان در مجلسی اجتماع می کنند ، یک بچه سیزده ساله در جمع آنها شرکت نمی کند ، پشت سر مردان می نشیند . مثل اینکه این جوان پشت سر اصحاب نشسته بود و مرتب سر می کشید که دیگران چه می گویند . وقتی که امام فرمود همه شما کشته می شوید ، این طفل با خودش فکر کرد که آیا شامل من هم خواهد شد یا نه ؟ آخر من بچه هستم شاید مقصود آقا این است که بزرگان کشته می شوند و من هنوز صغیرم . لذا رو کرد به آقا و عرض کرد : و انا فی من یقتل ؟ آیا من هم جزء کشته شدگان هستم یا نیستم ؟ حالا ببینید آرزو چیست ؟امام فرمود اول من از تو یک سؤال می کنم ، جواب مرا بده ، بعد من جواب تو را می دهم . من اینطور فکر می کنم که آقا این سؤال را مخصوصا کرد ، می خواست این سؤال و جواب پیش بیاید تا مردم آینده فکر نکنند که این جوان ندانسته و نفهمیده خودش را به کشتن داد ، و نگویند این جوان در آرزوی دامادی بود ، دیگر برایش حجله درست نکنند ، جنایت نکنند . لذا آقا فرمود که اول من سؤال می کنم : کیف الموت عندک پسرکم ، فرزند برادرم ، اول بگو که مردن و کشته شدن در ذائقه تو چه مزه ای دارد ؟ فورا گفت : احلی من العسل ، از عسل شیرینتر است .
اگر از ذائقه می پرسی ، که مرگ از عسل در ذائقه من شیرینتر است . یعنی برای من آرزوئی شیرینتر از این آرزو وجود ندارد . منظره چقدر تکان دهنده است ! اینهاست که این حادثه را یک حادثه بزرگ تاریخی کرده و ما باید این حادثه را زنده نگه داریم. چون دیگر حسینی پیدا خواهد شد و نه قاسم بن الحسنی . این است که این مقدار ارزش می دهد نه که بعد از چهارده قرن اگر یک چنین حسینیه ای ( 1 ) بنامشان بسازیم کاری نکرده ایم . و گرنه آرزوی دامادی داشتن که وقت صرف کردن نمی خواهد، پول صرف کردن نمی خواهد ، حسینیه ساختن نمی خواهد ، سخنرانی نمی خواهد . ولی اینها جوهره انسانیت هستند ، مصداق انی جاعل فی الارض خلیفه ( 2 ) هستند ، اینها بالاتر از فرشته هستند .
امام بعد از گرفتن این جواب فرمود : فرزند برادرم تو هم کشته می شوی ، بعد ان تبلو ببلاء عظیم اما جان دادن تو با دیگران خیلی متفاوت است و گرفتاری بسیار شدیدی پیدا می کنی . لذا روز
________________________________________
1 - منظور ، حسینیه ارشاد است .
2 - سوره بقره آیه . 30
عاشورا پس از آنکه با اصرار زیاد اجازه رفتن به میدان را گرفت ، از آنجا که بچه است ، زرهی متناسب با اندام او وجود ندارد ، کلاه خود مناسب با سر او وجود ندارد ، اسلحه و چکمه مناسب با اندام او وجود ندارد ، نوشته اند عمامه ای به سرگذاشته بود کانه فلقه القمر (1) همین قدر نوشته اند بقدری این بچه زیبا بود که دشمن گفت مثل یک پاره ماه است .
بر فرس تندرو هر که تو را دید گفت برگ گل سرخ را باد کجا می برد راوی گفت دیدم بند یکی از کفشهایش باز است و یادم نمی رود که پای چپش هم بود . از اینجا معلوم می شود چکمه پایش نبوده است . نوشته اند که امام کنار خیمه ایستاده و لجام اسبش در دستش بود . معلوم بود منتظر است ، که یک مرتبه فریادی شنید .
نوشته اند امام به سرعت یک باز شکاری روی اسب پرید و حمله کرد . آن فریاد ، فریاد یا عماه قاسم بن الحسن بود . آقا وقتی به بالین این جوان رسید در حدود دویست نفر دور این بچه را گرفته بودند . امام حمله کرد آنها فرار کردندو یکی از دشمنان که از اسب پائین آمده بود تا سر جناب قاسم را از بدن جدا کند ، خودش در زیر پای اسب رفقای خود پایمال شد . آن کسی را که می گویند در روز عاشورا در حالی که زنده بود
________________________________________
1 - مناقب ابن شهر آشوب جلد 3 صفحه 106 ، و نظیر این عبارت در اعلام الوری صفحه 242 و اللهوف صفحه 48 و بحار الانوار جلد 45 صفحه 35 و ارشاد شیخ مفید صفحه 239 و مقتل الحسین مقرم صفحه 331 و تاریخ طبری صفحه 256 ذکر شده است .
زیر سم اسبها پایمال شد ، یکی از دشمنان بود نه حضرت قاسم . بهر حال حضرت وقتی به بالین قاسم رسیدند که گرد و غبار زیاد بود و کسی نمی فهمید قضیه از چه قرار است . وقتی که این گرد و غبارها نشست ، یک وقت دیدند که آقا بر بالین قاسم نشسته و سر قاسم را به دامن گرفته است .
این جمله را از آقا شنیدند که فرمود : یعز و الله علی عمک ان تدعوه فلا یجیبک او یجیبک فلا ینفعک صوته ( 1 ) برادرزاده ! خیلی بر عموی تو سخت است که تو او را بخوانی ، نتواند تو را اجابت کند ، یا اجابت بکند ، اما نتواند برای تو کاری انجام بدهد .
در همین حال بود که یک وقت فریادی از این جوان بلند شد و جان به جان آفرین تسلیم کرد . خدایا عاقبت امر همه ما را ختم به خیر بفرما . ما را به حقایق اسلام آشنا کن . این جهلها و این نادانیها را به کرم و لطف خودت از ما دور بگردان . توفیق عمل و خلوص نیت به همه ما عنایت بفرما .
حاجات مشروعه ما را بر آور . اموات همه ما را ببخش و بیامرز . لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم . و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین .
________________________________________
1 - مناقب این شهر آشوب جلد 4 صفحه 107 ، اللهوف صفحه 38 بحار الانوار جلد 45 صفحه 35 ، ارشاد شیخ مفید صفحه 239 ، اعلام الوری صفحه 243 ، مقتل الحسین مقرم صفحه 332 ، تاریخ طبری جلد 6 صفحه . 257
جلسه دوم : عوامل تحریف
بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین باری ء الخلائق اجمعین و الصلوه و السلام علی عبد الله و رسوله و حبیبه و صفیه ، سیدنا و نبینا و مولانا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و آله و سلم و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین . اعوذ بالله من الشیطان الرجیم : فبما نقضهم میثاقهم لعناهم و جعلنا قلوبهم قاسیه یحرفون الکلم عن مواضعه و نسوا حظا مما ذکروا به ( 1 ) . گفتیم تحریفاتی در واقعه عاشورا شده است ، چه از نوع تحریف لفظی و چه از نوع تحریف معنوی . و همین تحریفات سبب شده که این سند بزرگ تاریخی و این منبع بزرگ تربیتی برای ما بی اثر و یا کم اثر شود ، و احیانا در مواقعی اثر معکوس ببخشد . عموم ما وظیفه داریم که این سند مقدس را از این تحریفات که آن را آلوده کرده است پاک
________________________________________
1 - سوره مائده آیه . 13 و منزه کنیم . امشب درباره عوامل تحریف بحث می کنم و سپس بحث ما در اطراف تحریفات معنوی این حادثه خواهد بود .
عوامل تحریف :
این عوامل بر دو قسم است . یک نوع عوامل عمومی است . یعنی بطور کلی عواملی وجود دارد که تواریخ را دچار تحریف می کند ، اختصاص به حادثه عاشورا ندارد . مثلا همیشه اغراض دشمنان ، خود ، عاملی است برای اینکه حادثه ای را دچار تحریف کند .
دشمن برای اینکه به هدف و غرض خود برسد ، تغییر و تبدیلهائی در متن تاریخ ایجاد و یا توجیه و تفسیرهای ناروایی از تاریخ می کند و این نمونه های زیادی دارد که نمی خواهم در اطراف آنها بحث بکنم ، همین قدر عرض می کنم که در تحریف حادثه کربلا هم این عامل دخالت داشته است .
یعنی دشمنان در صدد تحریف نهضت حسینی برآمدند . و همان طوری که در دنیا معمول است که دشمنان ، نهضتهای مقدس را به افساد و اخلال و تفریق کلمه و ایجاد اختلاف متهم می کنند ، حکومت اموی نیز خیلی کوشش کرد برای اینکه نهضت حسینی را چنین رنگی بدهد .
از همان روز اول چنین تبلیغاتی شروع شد . مسلم که به کوفه می آید ، یزید ضمن ابلاغی که برای ابن زیاد جهت حکومت کوفه صادر می کند ، می نویسد : مسلم پسر عقیل به کوفه آمده است و هدفش اخلال و افساد و ایجاد اختلاف در میان مسلمانان است ! برو و او را سرکوب کن . وقتی مسلم گرفتار می شود و او را به دارالاماره ابن زیاد می برند ، ابن زیاد به مسلم می گوید : پسر عقیل ! چه شد که آمدی به این شهر ، مردم وضع مطمئن و آرامی داشتند ، تو آمدی آشوب کردی ، ایجاد اختلاف و فتنه انگیزی کردی ! مسلم هم مردانه جواب داد : اولا آمدن ما به این شهر ابتدایی نبود .
مردم این شهر از ما دعوت کردند ، نامه های فراوان نوشتند و آن نامه ها موجود است . و در آن نامه ها نوشته اند پدر تو ، زیاد ، در سالهایی که در اینجا حکومت کرده ، نیکان مردم را کشته ، بدان را بر نیکان مسلط کرده و انواع ظلمها و اجحافها به مردم کرده است .
از ما دعوت کردند برای اینکه عدالت را برقرار کنیم . ما برای برقراری عدالت آمده ایم . و حکومت اموی برای اینکه تحریف معنوی کرده باشد ، از این جور قضایا زیاد گفت ، ولی تاریخ اسلام تحت تاثیر این تحریف واقع نشد . و شما یک مورخ و صاحبنظر را در دنیا پیدا نمی کنید که بگوید حسین بن علی العیاذ بالله قیام نابجایی کرد ، آمد کلمه مردم را تفریق کند ، اتحاد را از بین ببرد . خیر ، دشمن نتوانست در حادثه کربلا تحریفی ایجاد کند . در حادثه کربلا هر چه تحریف شده ، با کمال تاسف از ناحیه دوستان است .
عامل دوم
عامل دوم تمایل بشر به اسطوره سازی و افسانه سازی است و این در تمام تواریخ دنیا وجود دارد . در بشر ، یک حس قهرمان پرستی هست که در اثر آن درباره قهرمانهای ملی و قهرمانهای دینی افسانه می سازد ( 1 ) . بهترین دلیلش این است که مردم برای نوابغی مثل بوعلی سینا و شیخ بهایی چقدر افسانه جعل کردند ! بوعلی سینا بدون شک نابغه بوده و قوای جسمی و روحی او یک جنبه فوق العادگی داشته است .
ولی همینها سبب شده مردم برای او افسانه ها بسازند . مثلا می گویند بوعلی سینا مردی را از فاصله یک فرسنگی دید و گفت این مرد ، نان روغنی ، نانی که چرب است می خورد . گفتند از کجا فهمیدی که نان می خوردو نان او هم چرب است ؟ ! گفت برای اینکه من پشه هایی را می بینم که دور نان او می گردند ، فهمیدم نانش چرب است که پشه دور آن پرواز می کند ! معلوم است که این افسانه است ، آدمی که پشه را از یک فرسنگی ببیند، چربی نان را از خود پشه ها زودتر می بیند . یا می گویند بوعلی سینا در مدتی که در اصفهان تحصیل می کرد ، گفت من نیمه های شب که برای مطالعه برمی خیزم ، صدای چکش مسگرهای کاشان نمی گذارد مطالعه کنم .
رفتند تجربه کردند ، یک شب دستور دادند مسگرهای کاشان چکش نزنند ، آن شب را بوعلی گفت آرام خوابیدم و یا آرام مطالعه کردم . معلوم است که اینها افسانه است . برای شیخ بهایی چقدر افسانه ساختند .
این جور چیزها اختصاص به حادثه عاشورا ندارد . مردم درباره بوعلی هر چه می گویند ، بگویند ، به کجا ضرر می زند ؟ به هیچ جا . اما افرادی که شخصیت آنها ، شخصیت
________________________________________
1 - در شبهای عید غدیر آقای دکتر شریعتی یک بحث بسیار عالی راجع به این حس که در همه افراد بشر میل به اسطوره سازی و افسانه سازی و قهرمان سازی و قهرمان پرستی آن هم بشکل خارق العاده و فوق العاده ای هست ، ایراد کردند .
پیشوایی است ، قول آنها ، عمل آنها ، قیام آنها ، نهضت آنها سند و حجت است ، نباید در سخنانشان ، در شخصیتشان ، در تاریخچه شان تحریفی واقع شود . درباره امیرالمؤمنین علی علیه السلام ، ما شیعیان چقدر افسانه گفته ایم ! در اینکه علی علیه السلام مرد خارق العاده ای بوده و بحثی نیست .
در شجاعت علی علیه السلام کسی شک ندارد . دوست و دشمن اعتراف دارند که شجاعت علی علیه السلام شجاعت فوق افراد عادی بوده است . علی علیه السلام در هیچ میدان جنگی ، با هیچ پهلوانی نبرد نکرد مگر اینکه آن پهلوان را کوبید و بزمین زد .
اما مگر افسانه سازها و اسطوره سازها به همین مقدار قناعت کردند ؟ ! ابدا . مثلا گفته اند علی علیه السلام در جنگ خیبر با مرحب خیبری روبرو شد ، مرحب چقدر فوق العادگی داشت . مورخین هم نوشته اندکه علی در آنجا ضربتش را که فرود آورد این مرد را دو نیم کرد ( نمی دانم که این دو نیم کامل بوده یا نه ) ولی در اینجا یک حرفها ، و یک افسانه هایی درست کردند که دین را خراب می کند . می گویند به جبرئیل وحی شدفورا بزمین برو که اگر شمشیر علی فرود بیاید ، زمین را دو نیم می کند ، به گاو و ماهی خواهد رسید ، بال خود را زیر شمشیر علی بگیر . رفت گرفت ، علی هم شمشیرش را آنچنان فرود آورد که مرحب دو نیم شد و اگر آن دو نیم را در ترازو می گذاشتند با هم برابر بودند ! بال جبرئیل از شمشیر علی آسیب دید و مجروح شد ، تا چهل شبانه روز نتوانست به آسمان برود . وقتی که به آسمان رفت خدا از او سؤال کرد این چهل روز کجا بودی ؟ خدایا در زمین بودم ، تو به من ماموریت داده بودی . چرا زود برنگشتی ؟ خدایا شمشیر علی که فرود آمد بالم را مجروح کرد ، این چهل روز مشغول پانسمان بال خودم بودم ! دیگری می گوید شمشیر علی آنچنان سریع و نرم آمد که از فرق مرحب گذشت تا به نمد زین اسب رسید . علی که شمشیرش را بیرون کشید ،خود مرحب هم نفهمید ! گفت علی همه زور تو همین بود ؟ ! ( خیال کرد ضربت کاری نشده است ! ) همه پهلوانی تو همین بود ؟ ! علی گفت خودت را حرکت بده ، مرحب خودش را حرکت داد ، نصف بدنش از یک طرف افتاد و نصف دیگر از طرف دیگر ! حاجی نوری ، این مرد بزرگ در کتاب لؤلؤ و مرجان ، ضمن انتقاد از جعل اینگونه افسانه ها می گوید برای شجاعت حضرت ابوالفضل نوشته اند که او در جنگ صفین ( که اصلا شرکت حضرت هم معلوم نیست ، اگر شرکت هم کرده یک بچه پانزده ساله بوده ) مردی را به هوا انداخت ، دیگری را انداخت ، نفر بعدی را ، تا هشتاد نفر ، نفر هشتادم را که انداخت هنوز نفر اول بزمین نیامده بود ! بعد اولی که آمد دو نیمش کرد ،دومی نیز همچنین تا نفر آخر ! قسمتی از تحریفاتی که در حادثه کربلا صورت گرفته معلول حس اسطوره سازی است . اروپائیها می گویند در تاریخ مشرق زمین مبالغه ها ، اغراقها زیاد است و راست هم می گویند .
ملا آقای دربندی در اسرار الشهاده نوشته است : سواره نظام لشکریان عمر سعد ششصد هزار نفر و پیاده نظامشان دور کرور بود و در مجموع یک میلیون و ششصد هزار نفر و همه اهل کوفه بودند ! مگر کوفه چقدر بزرگ بود ؟کوفه یک شهر تازه ساز بود که هنوز سی و پنج سال بیشتر از عمر آن نگذشته بود ، چون کوفه را در زمان عمربن خطاب ساختند . این شهر را عمر دستور داد بسازند برای اینکه لشکریان اسلام در نزدیکی ایران مرکزی داشته باشند . در آن وقت معلوم نیست همه جمعیت کوفه آیا به صد هزار نفر می رسیده است یا نه ؟اینکه یک میلیون و ششصد هزار نفر سپاهی در آن روز جمع بشود و حسین بن علی هم سیصد هزار نفر آنها را بکشد ، با عقل جور در نمی آید . این ، قضیه را بکلی از ارزش می اندازد . گویند کسی در مورد هرات اغراق و مبالغه می کرد و می گفت : هرات یک زمانی خیلی بزرگ بود . گفتند : چقدر بزرگ بود ؟ گفت : در یک زمان واحد در هرات بیست و یک هزار احمد یک چشم کله پز وجود داشت . چقدر ما باید آدم داشته باشیم و چقدر باید احمد داشته باشیم و چقدر احمد یک چشم داشته باشیم و چقدر احمد یک چشم کله پز داشته باشیم که بیست و یک هزار احمد یک چشم کله پز وجود داشته باشد ! این حس اسطوره سازی ، خیلی کارها کرده است . ما نباید یک سند مقدس را در اختیار افسانه سازها قرار بدهیم فان فینا اهل البیت فی کل خلف عدولا ینفون عنه تحریف الغالین و انتحال المبطلین و تاویل الجاهلین (1) ، ما وظیفه داریم . حال برای هرات هر کس هر چه می خواهد ، بگوید . آیا صحیح است در تاریخ حادثه عاشورا ، حادثه ای که ما دستور داریم هر سال آن را بصورت یک مکتب ، زنده
________________________________________
1- اصول کافی جلد ، 1 صفحه 32 کتاب فضل علم ، بصائر الدرجات صفحه 10. بداریم ، اینهمه افسانه وارد شود ؟ !
عامل سوم
عامل سوم ، یک عامل خصوصی است . این دو عامل که عرض کردم یعنی غرضها و عداوتهای دشمنان و حس اسطوره سازی و افسانه سازی بشر در تمام تواریخ دنیا هست . ولی در خصوص حادثه عاشورا یک جریان و عامل بالخصوصی هست که سبب شده استدر این داستان ، جعل واقع شود . پیشوایان دین از زمان پیغمبر اکرم و ائمه اطهار دستور اکید و بلیغ داده اند که باید نام حسین بن علی زنده بماند ، باید مصیبت حسین بن علی هر سال تجدید شود . چرا ؟ این چه دستوری است در اسلام ، چرا ائمه دین اینهمه به این موضوع اهتمام داشتند ، و چرا برای زیارت حسین بن علی اینهمه ترغیب و تشویق است ؟ به این چرا باید دقت کنید . ممکن است کسی بگوید برای اینست که تسلی خاطری برای حضرت زهرا باشد ! آیا این حرف مسخره نیست ؟ بعد از 1400 سال هنوز حضرت زهرا احتیاج به تسلیت داشته باشد ،در صورتی که به نص خود امام حسین و بحکم ضرورت دین ، بعد از شهادت امام حسین ، ایشان و حضرت زهرا نزد یکدیگرند . این چه حرفی است ؟ ! مگر حضرت زهرا بچه است که بعد از 1400 سال هنوز هم بسر خودش بزند ، گریه کند و ما برویم به ایشان سر سلامتی بدهیم ؟ ! این حرفهاست که دین را خراب می کند ! حسین علیه السلام مکتب عملی اسلام را تاسیس کرد . حسین علیه السلام نمونه عملی قیامهای اسلامی است . خواستند مکتب حسین زنده بماند ، خواستند سالی یک بار حسین با آن نداهای شیرین و عالی و حماسه انگیزش ظهور کند ، فریاد کند : الا ترون ان الحق لا یعمل به و ان الباطل لا یتناهی عنه لیرغب المؤمن فی لقاء الله محقا ( 1 ) خواستند الموت اولی من رکوب العار ( 1 ) ، مرگ از زندگی ننگین بهتر است ،برای همیشه زنده بماند . خواستند لا اری الموت الا سعادش و الحیاش مع الظالمین الا برما ( 1 ) ، برای همیشه زنده بماند . زندگی با ستمکاران برای من خستگی آور است ، مرگ در نظر من جز سعادت چیزی نیست .
خواستند آن جمله های دیگر حسین : خط الموت علی ولد آدم مخط القلادش علی جید الفتاش ( 4 ) ، زنده بماند هیهات منا الذله ( 5 ) زنده بماند . خواستند صحنه هایی از این قبیل که حسین علیه السلام می آید در مقابل سی هزار نفر می ایستد در حالی که در نهایت شدت از ناحیه خود و خاندان خود گرفتار است و مرد وار ، که چنین مردی دنیا بخود ندیده است می فرماید : الا و ان الدعی ابن الدعی قد رکز بین اثنتین بین السلة ، و الذلة و هیهات منا الذلة یأبی
________________________________________
1 - بحار الانوار ج 44 صفحه 381 ، تحف العقول صفحه 176 ، اللهوف صفحه 33 ، مقتل الحسین خوارزمی ج 2 صفحه .5
2 - مناقب ابن شهرآشوب ج 4 صفحه 110 ، اللهوف صفحه 50 ، بحارالانوار جلد 45 صفحه 50 ، کشف الغمه ج 2 صفحه . 32
3 - بحارالانوار ج 44 صفحه 381، اللهوف صفحه 33، تحف العقول صفحه 176.
4 - بحار الانوار ج 44 صفحه 366 ، اللهوف صفحه . 25
5 - اللهوف صفحه 41 ، مقتل الحسین خوارزمی ج 2 صفحه 7
الله ذلک لنا و رسوله و المؤمنون و حجور طابت و طهرت ( 1 ) ، زنده بماند . مکتب حسین علیه السلام زنده بماند ، تربیت حسینی زنده بماند ، پرتوی از روح حسینی در این ملت دمیده شود و بر آن بتابد .
فلسفه اش خیلی روشن است . نگذارید حادثه عاشورا را فراموش شود . حیات شما ، زندگی و انسانیت و شرف شما به این حادثه بستگی دارد . به این وسیله می توانید اسلام را زنده نگهدارید . پس ترغیب کردند که مجلس عزای حسینی را زنده نگهدارید و درست است .
عزاداری حسین بن علی واقعا فلسفه صحیحی دارد ، فلسفه بسیار بسیار عالی هم دارد . هر چه ما در این راه کوشش کنیم ، بشرط اینکه هدف این کار را تشخیص دهیم ، بجاست . اما متاسفانه عده ای این را نشناختند ، خیال کردند بدون اینکه مردم را به مکتب حسین آشنا کنند ، به فلسفه قیام حسینی آشنا کنند ، مردم را عارف به مقامات حسینی کنند ، همین قدر که آمدند و نشستند و نفهمیده و ندانسته گریه ای کردند ، کفاره گناهان است
مرحوم حاجی نوری نکته ای را در کتاب " لؤلؤ و مرجان " ذکر کرده است و آن اینکه عده ای گفتند موضوع امام حسین و گریه بر او ، ثوابش آنقدر زیاد است که از هر وسیله ای برای این کار می شود استفاده کرد . یک حرفی امروزیها در مکتب " ما کیاول " در آورده اند که هدف خوب باشد ، وسیله هر چه شد ، شد ! اینها هم گفتند ما یک هدف مقدس و منزه داریم و آن گریستن بر امام حسین ( ع ) است که کار بسیار خوبی است و باید گریست .
________________________________________
تاریخ شام ابن عساکر جلد 4 صفحه 333 ، مقتل الحسین مقرم صفحه 287 ، ملحقات احقاق الحق ج 11 صفحه 624 و 625 ، نفس المهموم ص 149 ، تحف العقول ص 174 1 - همان مدرک . می گویند هدف وسیله را مباح می کند .
به چه وسیله بگریانیم ؟ بهر وسیله که شد ! هدف که مقدس است ، وسیله هر چه شد ، شد . اگر تعزیه در آوریم ، یک تعزیه های اهانت آور ، درست است یا نه ؟ گفتند اشک جاری می شود یا نه ؟ همین قدر که اشک جاری شود ،اشکال ندارد ! شیپور بزنیم ، طبل بزنیم ، طبل بزنیم معصیت کاری بکنیم ، به بدن مرد لباس زن بپوشانیم ، عروسی قاسم درست کنیم ، جعل کنیم ، تحریف کنیم ، در دستگاه امام حسین این حرفها مانعی ندارد . دستگاه امام حسین از دستگاه دیگران جداست .
در اینجا دروغ گفتن بخشیده است ، جعل کردن ، تحریف کردن ، شبیه سازی ، به تن مرد لباس زن پوشاندن ، بخشیده است . هر گناهی که اینجا بکنید ، بخشیده است ، هدف خیلی مقدس است ! در نتیجه افرادی دست به جعل و تحریف این قضیه زدند که انسان تعجب می کند ! در ده ، پانزده سال پیش که به اصفهان رفته بودم ، در آنجا مرد بزرگی بود ، مرحوم حاج شیخ محمد حسن نجف آبادی اعلی الله مقامه ، خدمت ایشان رفتم و روضه ای را که تازه در جایی شنیده بودم و تا آن وقت نشنیده بودم ، برای ایشان نقل کردم . کسی که این روضه را می خواند اتفاقا تریاکی هم بود .
این روضه را خواند و بقدری مردم را گریاند که حد نداشت . داستان پیرزنی را نقل می کرد که در زمان متوکل می خواست به زیارت امام حسین برود و آن وقت جلوگیری می کردند و دستها را می بریدند تا اینکه قضیه را به آنجا رساند که این زن را بردند و در دریا انداختند . در همان حال این زن فریاد کرد یا اباالفضل العباس ! وقتی داشت غرق می شد سواری آمد و گفت رکاب اسب مرا بگیرد .
رکابش را گرفت ، گفت چرا دستت را دراز نمی کنی ؟ گفت من دست در بدن ندارم ، که مردم خیلی گریه کردند . مرحوم حاج شیخ محمد حسن تاریخچه این قضیه را این طور نقل کرد که یک روز در حدود بازار ، حدود مدرسه صدر ( جریان ، قبل از ایشان اتفاق افتاده و ایشان از اشخاص معتبری نقل کردند ) مجلس روضه ای بود که از بزرگترین مجالس اصفهان بود و حتی مرحوم حاج ملا اسماعیل خواجویی که از علماء بزرگ اصفهان بود در آنجا شرکت داشت .
واعظ معروفی می گفت که من آخرین منبری بودم . منبریهای دیگر می آمدند و هنر خودشان را برای گریاندن مردم اعمال می کردند . هر کس می آمد روی دست دیگری می زد و بعد از منبر خود می نشست تا هنر روضه خوان بعد از خود را ببیند ،تا ظهر طول کشید . دیدم هر کس هر هنری داشت بکار برد ، اشک مردم را گرفت . فکر کردم من چه کنم ؟ همانجا این قضیه را جعل کردم ، رفتم قصه را گفتم و از همه بالاتر زدم ، عصر همان روز رفتم در مجلس دیگری که در چارسوق بود ، دیدم آنکه قبل از من منبر رفته همین داستان را می گوید . کم کم در کتابها نوشتند و چاپ هم کردند ! این موضوع که دستگاه حسینی ، دستگاه جدایی است و از هر وسیله ای برای گریاندن مردم می شود استفاده کرد ، این توهم و خیال دروغ و غلط ، عامل بزرگی برای جعل و تحریف شد ! مرحوم حاجی نوری ، این مرد بزرگوار ، استاد مرحوم حاج شیخ عباس قمی که حتی بر حاج شیخ عباس ترجیح داشته است به اعتراف خود حاج شیخ عباس و دیگران ، مرد فوق العاده متبحر و با تقوائی است .
ایشان این مطلب را در کتاب خودشان طرح کرده اند که اگر این حرف درست باشد که هدف وسیله را مباح می کند ، من این جور می گویم : یکی از هدفهای اسلامی ، ادخال سرور در قلب مؤمن است ، یعنی انسان کاری کند که مؤمنی خوشحال شود. من برای اینکه مؤمنی را خوشحال کنم ، در حضور او غیبت می کنم چون از غیبت خیلی خوشش می آید ! اگر بگویند مرتکب گناه می شوی ، می گویم خیر ، هدفم مقدس است ، من که غیبت می کنم ، می خواهم او را خوشحال کنم ! مثال دیگری مرحوم حاجی نوری ذکر می کند که مردی زن بیگانه ای را می بوسد .
بوسیدن زن نامحرم حرام است ، می گوئیم چرا این کار را انجام دادی ؟ می گوید من ادخال سرور در قلب مؤمن کردم ! در مورد زنا و شراب و لواط هم همین را می توان گفت . این چه غوغایی است ؟ ! این چه حرف شریعت خراب کنی است ؟ ! اینکه برای گریاندن مردم در سوگ امام حسین ( ع ) ، استفاده کردن از هر وسیله ای جایز است ، بخدا قسم برخلاف گفته امام حسین است . امام حسین ( ع ) ، شهید که اسلام بالا برود ، اشهد انک قد اقمت الصلوه و آتیت الزکوه و امرت بالمعروف و نهیت عن المنکر و جاهدت فی الله حق جهاده ( 1 ) . امام حسین ( ع ) کشته شد که سنن
________________________________________
1 - مفاتیح الجنان ، زیارت امام حسین علیه السلام در شبهای عید فطر و قربان .
اسلامی ، مقررات اسلامی ، قوانین اسلامی زنده شود ، نه اینکه بهانه ای شود که پا روی سنن اسلامی بگذارند . امام حسین ( ع ) را ما بصورت العیاذ بالله اسلام خرابکن درآورده ایم . امام حسینی که ما در خیال خودمان درست کرده ایم اسلام خرابکن است .
حاجی نوری در کتابش نوشته است یکی از طلاب نجف که اهل یزد بود ، برایم نقل کرد که در جوانی سفری پیاده از راه کویر به خراسان می رفتم . در یکی از دهات نیشاپور مسجدی بود و من چون جایی را نداشتم ، به مسجد رفتم .
پیشنماز مسجد آمد و نماز خواند و بعد منبر رفت . در این بین با کمال تعجب دیدم فراش مسجد مقداری سنگ آورد و تحویل پیشنماز داد . وقتی روضه را شروع کرد ، دستور داد چراغها را خاموش کردند . چراغها که خاموش شد ، سنگها را به طرف مستمعین پرتاب کرد که صدای فریاد مردم بلند شد . چراغها که روشن شد دیدم سرهای مردم مجروح شده است و در حالی که اشکشان می ریخت از مسجد بیرون رفتند . رفتم نزد پیشنماز و به او گفتم این چه کاری بود که کردی ؟ ! گفت من امتحان کرده امکه این مردم با هیچ روضه ای گریه نمی کنند . چون گریه کردن بر امام حسین ( ع ) اجر و ثواب زیادی دارد و من دیدم که راه گریاندن اینها منحصر است به اینکه سنگ به کله شان بزنم ، از این راه اینها را می گریانم ! به قول او هدف وسیله را مباح می کند. هدف ، گریه بر امام حسین ( ع ) است ولو اینکه یک دامن سنگ به کله مردم بزند . پس این یک عامل خصوصی در این قضیه بوده که در جعلها و تحریفها دخالت داشته است . انسان وقتی که در تاریخ سیر می کند ، می بیند بر سر این حادثه چه آورده اند ! بخدا قسم حرف حاجی نوری حرف راستی است . می گوید امروز اگر کسی بخواهد بر امام حسین بگرید ، بر این تحریفها و مسخها باید بگرید ، بر این دروغها باید بگرید .
کتاب معروفی است به نام " روضة الشهداء " که نویسنده آن ملا حسین کاشفی است . حاجی نوری می گوید این داستان زعفر جنی و عروسی قاسم اول بار در کتاب این مرد نوشته شده و من این کتاب را ندیده بودم و خیال می کردم در آن یکی دو تا از این حرفهاست .
بعد که این کتاب را که به فارسی هم هست و تقریبا 500 سال پیش تالیف شده است ، . . . ( 1 ) ملا حسین مرد ملا و با سوادی بوده و کتابهائی هم دارد و صاحب انوار سهیلی است . تاریخش را که می خوانیم معلوم نیست شیعه بوده یا سنی و اساسا مرد بوقلمون صفتی بوده است ،بین شیعه ها که می رفته ، خودش را شیعه صددرصد و مسلم معرفی می کرده و بین سنیها که می رفته خودش را حنفی نشان می داده است . اهل سبزوار است و سبزوار مرکز تشیع بوده است و مردم هم متعصب در تشیع .
در سبزوار شیعه صددرصد بوده و گاهی که به هرات می رفته ( شوهر خواهر و یا باجناق عبدالرحمن جامی بوده است ) در آنجا سنی بوده و به روش اهل تسنن . واعظ هم بوده ولی تا در سبزوار بود ذکرمصیبت می کرد . و وفاتش در حدود 910 بوده است یعنی در اوایل قرن دهم یا اواخر قرن نهم . اولین کتابی که در مرثیه به فارسی نوشته شده ، همین
________________________________________
1 - جمله ، در متن سخنرانی به همین صورت است .
کتاب است که در پانصد سال پیش نوشته شده است . قبل از این کتاب ، مردم به منابع اصلی مراجعه می کردند . شیخ مفید رضوان الله علیه "ارشاد" را نوشته است و چقدر متقن نوشته است . ما اگر به " ارشاد " شیخ مفید خودمان مراجعه کنیم ، احتیاج بجای دیگر نداریم . از اهل تسنن ، طبری نوشته ، ابن اثیر نوشته ، یعقوبی و ابن عساکر و خوارزمی نوشته اند . من نمی دانم این بی انصاف چه کرده است ! وقتی که این کتاب را خواندم دیدم حتی اسمها جعلی است ! یعنی در اصحاب امام حسین ( ع ) اسمهایی را ذکر می کند که اصلا وجود نداشته اند ، در میان دشمن هم اسمهایی را می گوید که همه جعلی است . داستانها را بشکل افسانه درآورده است . این کتاب چون اولین کتابی است که بزبان فارسی نوشته شد ، لذا مرثیه خوانها که اغلب بی سواد بودند و به کتابهای عربی مراجعه نمی کردند ،همین کتاب را می گرفتند و در مجالس ازرو می خواندند . اینست که امروز مجالس عزاداری امام حسین ( ع ) را روضه خوانی می گوئیم . در زمان امام حسین ( ع ) و حضرت صادق (ع) و امام حسن عسکری ( ع ) اصطلاح روضه خوانی رایج نبوده و بعد، در زمان سید مرتضی و خواجه نصیرالدین طوسی هم روضه خوانی نمی گفته اند. از پانصد سال پیش به این طرف اسمش روضه خوانی شده ، روضه خوانی یعنی خواندن کتاب روضة الشهداء، یعنی خواندن همان کتاب دروغ. از وقتی که این کتاب بدست مردم افتاد ، کسی تاریخ واقعی امام حسین (ع) را مطالعه نکرد. در شصت ، هفتاد سال پیش مرحوم ملا آقای دربندی پیدا شد. تمام حرفهای روضة الشهداء را باضافه چیزهای دیگری پیدا کرد و همه را یکجا جمع کرد و کتابی نوشت بنام اسرارالشهادش ، واقعا مطالب این کتاب انسان را وادار می کند که به اسلام بگرید .
حاجی نوری می نویسد که ما در درس حاج شیخ عبدالحسین تهرانی بودیم ( که مرد بسیار بزرگواری بوده است ) و از محضر ایشان استفاده می کردیم که سید روضه خوانی اهل حله آمد و کتاب مقتلی به ایشان نشان داد که ایشان ببینند معتبر هست یا نیست ، این کتاب نه اول داشت و نه آخر فقط در جایی از آن نوشته بود که فلان ملای جبل عاملی از شاگردان صاحب معالم است . مرحوم حاج شیخ عبدالحسین کتاب را گرفت که مطالعه کند . اولا در احوال آن عالم مطالعه کرد ، دید چنین کتابی به نام او ننوشته اند و ثانیا خود کتاب را مطالعه کرد ، دید مملو از اکاذیب است . به آن سید گفت این کتاب همه اش دروغ است . مبادا این کتاب را بیرون بیاوری و یا از آن چیزی نقل کنی که جایز نیست ، و اساسا این کتاب نوشته آن عالم نیست و مطالبش دروغ است . حاجی نوری می نویسد : همین کتاب دست صاحب اسرارالشهادش افتاد و تمام مطالبش را از اول تا آخر نقل کرد . حاجی نوری حکایت دیگری را نقل می کند که تاثرآور است و آن اینکه مردی رفت نزد مرحوم صاحب مقامع ( 1 ) گفت دیشب خواب
________________________________________
1 - مرحوم آقامحمدعلی پسر مرحوم وحید بهبهانی که هر دو مردان وحشتناکی دیدم .
چه خواب دیدی ؟ گفت خواب دیدم با این دندانهای خودم گوشتهای بدن امام حسین علیه السلام را دارم می کنم ! این مرد عالم لرزید ، سرش را پایین انداخت ، مدتی فکر کرد ، گفت شاید تو مرثیه خوان هستی ، گفت بله . فرمود بعد از این یا اساسا مرثیه خوانی را ترک کن ، و یا از کتابهای معتبر نقل کن . تو با این دروغهایت گوشت بدن امام حسین (ع) را با دندانهایت می کنی ! این لطف خدا بود که در این رؤیا این را به تو نشان بدهد. اگر کسی تاریخ عاشورا را بخواند می بیند از زنده ترین و مستندترین و از پرمنبع ترین تاریخهاست . مرحوم آخوند خراسانی فرموده بود آنها که بدنبال روضه نشنیده می روند ، بروند روضه های راست را پیدا کنند که آنها را احدی نشنیده است .
خطبه هایی که امام حسین علیه السلام در مکه و بطور کلی در حجاز ، در کربلا ، در بین راه خوانده ، خطابه هایی که اصحابش خوانده اند ، سؤال و جوابهایی که با حضرت شده ، نامه هائی که میان ایشان و دیگران مبادله شده ، نامه هائی که میان خود دشمنان مبادله شده است ، به علاوه اظهارات کسانی که حاضر در واقعه عاشورا بوده اند ( چه از دشمنان و چه از دوستان ) و این حادثه را نقل کرده اند ، آنها را مطالعه کنند . سه چهار نفر از دوستان امام حسین بودند که جان بسلامت بردند .
از جمله ، غلامی است به نام عقبه بن سمعان که از مکه همراه امام بود و وقایع نگار لشکر ابا عبدالله بوده
بزرگی بوده اند . مرحوم آقا محمد علی به کرمانشاه رفت و خیلی هم نفوذ و اقتدار پیدا کرد . است . او در روز عاشورا گرفتار شد و چون گفت غلامم ، آزادش کردند . مرد دیگری است بنام حمید بن مسلم که از وقایع نگارهای لشکر عمرسعد بوده است . یکی از حاضرین واقعه ، شخص امام زین العابدین علیه السلام است که همه قضایا را نقل کرده اند . نقطه ابهامی در تاریخ امام حسین وجود ندارد. متاسفانه حاجی نوری یک داستان جعلی و تحریفی درباره امام زین العابدین علیه السلام نقل می کند . می گوید در روز عاشورا وقتی که برای اباعبدالله یاوری باقی نماند ، حضرت برای خداحافظی به خیمه امام زین العابدین علیه السلام رفتند .
حضرت امام زین العابدین علیه السلام فرمود : پدرجان ! کار شما و این مردم به کجا کشید ؟ ( یعنی تا آن وقت امام زین العابدین بی خبر بوده است ) ! فرمود : پسر جان به جنگ کشید . امام زین العابدین فرمود حبیب بن مظاهر چطور شد ؟فرمود : قتل . زهیربن القین چطور شد ؟ قتل . بریربن خضیر چطور شد ؟ قتل . هر کس از اصحاب را که اسم برد ، فرمود کشته شد . بعد بنی هاشم را پرسید ، قاسم بن حسن چطور شد؟ برادرم علی اکبر چطور شد؟ بر عمویم ابوالفضل چه شد ؟ .
قتل این ، جعل است ، دروغ است . امام زین العابدین که العیاذ بالله آنقدر مریض و بیهوش نبوده که نفهمد چه گذشته است . تاریخ می نویسد حتی در همان حال امام حرکت کرد و فرمود عمه ! عصای مرا با یک شمشیر بیاور .
یکی از کسانی که حاضر در واقعه بوده و آن را نقل کرده است ، شخص امام زین العابدین علیه السلام است . پس توبه کنیم ، واقعا باید توبه کنیم به خاطر این جنایت و خیانتی که نسبت به ابا عبدالله الحسین علیه السلام و اصحاب و یاران و خاندانش مرتکب می شویم ، همه افتخارات اینها را از بین می بریم . توبه کنیم و بعد ، از این مکتب تربیتی استفاده کنیم . چه کم وکسری در زندگی عباس بن علی آن طور که مقاتل معتبر نوشته اند وجود دارد ؟اگر نبود برای ابوالفضل مگر همین یک افتخار ، کسی با او کاری نداشت ، غیر از امام حسین ( ع ) با هیچ کس کاری نداشتند . امام حسین ( ع ) هم فرمود اینها فقط به من کار دارند و اگر مرا بکشند ، به هیچ کس دیگری کار ندارند .
وقتی که شمربن ذی الجوشن می خواست از کوفه به طرف کربلا حرکت کند ، یکی از حضاری که در آنجا بود ، به ابن زیاد اظهار کرد که بعضی از خویشاوندان مادری ما همراه حسین بن علی هستند ،خواهش می کنم امان نامه ای برای آنها بنویس . ابن زیاد هم نوشت . شمر در یک فاصله دور ، از قبیله ای بود که قبیله ام البنین با آنها نسبت داشتند . این پیام را در عصرتاسوعا شخص او آورد . این مرد پلید آمد کنار خیمه حسین بن علی علیه السلام و فریادش را بلند کرد: این بنوا اختنا ( 1 ) خواهرزادگان ما کجا هستند ؟ ابوالفضل علیه السلام در حضور اباعبدالله علیه السلام نشسته بود ، برادرانش همه آنجا بودند ، یک کلمه جواب ندادند تا امام فرمود : اجیبوه و ان کان فاسقا (2) جوابش را بدهید هر چند آدم فاسقی است . آقا که اجازه داد ، جواب دادند . گفتند : ما
________________________________________
1 و 2 - مقتل الحسین مقرم ص 252 و بحارالانوار ج 44 ص 391 و اللهوف ص . 37
تقول ، چه می گوئی ؟ مژده ای برای شما آورده ام ، بشارتی برای شما آورده ام . برای شما از امیرعبیدالله امان آورده ام ، شما آزادید ، اگر الان بروید ، جان بسلامت می برید . گفتند خدا ترا لعنت کند و امیرت ابن زیاد و آن امان نامه ای که آورده ای .
ما امام خودمان ، برادر خودمان را رها کنیم به موجب اینکه تامین داریم ؟ ! در شب عاشورا ، اول کسی که اعلام یاری نسبت به اباعبدالله کرد ، برادر روز عاشورا می شود ، بنابر یکی از دو روایت ابوالفضل جلو می آید ، عرض می کند برادرجان به من هم اجازه بفرمائید ، این سینه من تنگ شده است ، دیگر طاقت نمی آورم ، می خواهم هر چه زودتر جان خودم را فدای شما کنم .
من نمی دانم روی چه مصلحتی امام جواب حضرت ابوالفضل را چنین داد ، خود اباعبدالله بهتر می دانست . فرمود برادرم حال که می خواهی بروی ، برو بلکه بتوانی مقداری آب برای فرزندان من بیاوری . لقب " سقا " ، آب آور ، قبلا به حضرت ابوالفضل داده شده بود ،چون یک نوبت یا دو نوبت دیگر در شبهای پیش ابوالفضل تواسنته بود برود صف دشمن را بشکافد و برای اطفال اباعبدالله آب بیاورد . این جور نیست که سه شبانه روز آب نخورده باشند ، نه ، سه شبانه روز بود که ممنوع بودند ، ولی در این خلال توانستند یکی دوبار از جمله در شب عاشورا آب تهیه کنند ، حتی غسل کردند ، بدنهای خودشان را شستشو دادند . ابوالفضل فرمود چشم . ببینید چقدر منظره باشکوهی است ، چقدر عظمت است ، چقدر شجاعت است ،چقدر دلاوری است ، چقدر انسانیت است ، چقدر شرف است ، چقدر معرفت و فداکاری است ؟ ! یک تنه خودش را به جمعیت می زند . مجموع کسانی را که دور آب را گرفته بودند چهارهزار نفر نوشته اند . وارد شریعه فرات شد ، اسب را داخل آب برد ( این را همه نوشته اند ) . اول مشکی را که همراه دارد پر از آب می کند و به دوش می گیرد . تشنه است ، هوا گرم است ، جنگیده است . همان طور که سوار است و آب تا زیرشکم اسب را فرا گرفته است ، دست زیر آب می برد ، مقداری آب با دو دستش تا نزدیک لبهای مقدسش می آورد . آنهائی که از دور ناظر بوده اند ، گفته اند اندکی تامل کرد ، بعد دیدیم آب نخورده بیرون آمد ، آبها را روی آب ریخت . کسی نفهمید که چرا ابوالفضل در آنجا آب نیاشامید ؟ ! اما وقتی که بیرون آمد رجزی خواند که در این رجز ، مخاطب ، خودش بود نه دیگران . از این رجز فهمیدند چرا آب نیاشامید :
یا نفس من بعد الحشود . اینکه آنها چنین جسارتی کردند برای این بود که دستهای تو از بدن بریده شده بود . لا حول ولا قوش الا بالله العلی العظیم و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
جلسه سوم : تحریفات معنوی حادثه کربلا
بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین باری ءالخلائق اجمعین و الصلوه و السلام علی عبدالله و رسوله و حبیبه و صفیه ، سیدنا و نبینا و مولانا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و آله و سلم و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین . اعوذ بالله من الشیطان الرجیم : فبما نقضهم میثاقهم لعناهم و جعلنا قلوبهم قاسیه یحرفون الکلم عن مواضعه و نسوا حظا مما ذکروا به ( 1 ) . گفتیمتاریخچه با عظمت کربلا که به دست ما افتاده است ، هم دچار تحریف لفظی شده است و هم دچار تحریف معنوی . تحریف لفظی یعنی اینکه ما از خودمان سازو برگهایی بر پیکره این تاریخ ساخته ایم که چهره با عظمت و نورانی آن را تاریک و ظلمانی و قیافه زیبای آن را زشت کرده ایم . نمونه هائی را در این زمینه عرض کردم .
________________________________________
1 - سوره مائده آیه . 13
شود . اینکه آنها چنین جسارتی کردند برای این بود که دستهای تو از بدن بریده شده بود . لا حول ولا قوش الا بالله العلی العظیم و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
جلسه سوم : تحریفات معنوی حادثه کربلا
بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین باری ءالخلائق اجمعین و الصلوه و السلام علی عبدالله و رسوله و حبیبه و صفیه ، سیدنا و نبینا و مولانا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و آله و سلم و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین . اعوذ بالله من الشیطان الرجیم : فبما نقضهم میثاقهم لعناهم و جعلنا قلوبهم قاسیه یحرفون الکلم عن مواضعه و نسوا حظا مما ذکروا به ( 1 ) . گفتیمتاریخچه با عظمت کربلا که به دست ما افتاده است ، هم دچار تحریف لفظی شده است و هم دچار تحریف معنوی . تحریف لفظی یعنی اینکه ما از خودمان سازو برگهایی بر پیکره این تاریخ ساخته ایم که چهره با عظمت و نورانی آن را تاریک و ظلمانی و قیافه زیبای آن را زشت کرده ایم . نمونه هائی را در این زمینه عرض کردم .
________________________________________
1 - سوره مائده آیه . 13
تحریف معنوی :
متاسفانه این حادثه تاریخی در دست ما تحریف معنوی شده است و تحریف معنوی بسیار خطرناکتر از تحریف لفظی است . آنچه سبب شده است که این حادثه بزرگ برای ما از اثر و خاصیت بیفتد ، تحریفات معنوی است نه تحریفات لفظی ، یعنی اثر سوء تحریفات معنوی از تحریفات لفظی بیشتر است. تحریف معنوی یعنی چه ؟ در یک جمله ممکن است ما از لفظ ، نه کم کنیم و نه زیاد ، ولی وقتی که می خواهیم آن را توجیه و تفسیر کنیم ، طوری توجیه و تفسیر کنیم که درست برخلاف و بر ضد معنی واقعی آن جمله باشد .
برای این موضوع فقط یک مثال کوچک عرض می کنم تا مطلب روشن شود . در روزی که مسجد مدینه را بنا می کردند ، عماریاسر فوق العاده تلاش صادقانه می کرد ، نقل کرده اند ( از نقلهای مسلم است ) که پیغمبر اکرم فرمود : یا عمار ! تقتلک الفئة الباغیة ( 1 ) ای عمار ! ترا آن دسته ای می کشند که سرکشند .
اشاره به آیه قرآن است که می فرماید اگر دو دسته از مسلمانان با یکدیگر جنگیدند و یک دسته سرکشی کرد ، شما به نفع آن دسته دیگر علیه دسته سرکش وارد شوید و اصلاح کنید . این جمله را که پیغمبراکرم ( ص ) درباره عمارفرمود : شخصیت بزرگی به او داد . لهذا عمار که در صفین در خدمت
________________________________________
1 - سیره حلبی جلد 2 صفحه . 77
امیرالمؤمنین ( ع ) بود ، وزنه بزرگی در لشکر علی علیه السلام شمرده می شد ، حتی افراد ضعیف الایمانی بودند که تا وقتی که عمار کشته نشده بود هنوز مطمئن نبودند عملی که در رکاب علی ( ع ) می کنند ، بحق است ،یعنی کشتن معاویه و سپاهیان او جایز است . روزی که عمار به دست اصحاب معاویه در لشکر امیرالمؤمنین ( ع ) کشته شد ، ناگهان فریاد از همه جا بلند شد که حدیث پیغمبر صادق آمد . بهترین دلیل برای اینکه معاویه و یارانش بر باطل اند این استکه اینها قاتل عمار هستند و پیغمبر اکرم ( ص ) در گذشته خبر داد : یا عمار ! تقتلک الفئة الباغیة ( 1 ) که اشاره است به آیه : و ان طائفتان من المؤمنین اقتتلوا فاصلحوا بینهما فان بغت احدیهما علی الاخری فقاتلوا التی تبغی حتی تفی ء الی امرالله ( 2 ) . امروز مثل آفتاب روشن شد که لشکر معاویه ، لشکر " باغی " یعنی سرکش و ظالم و ستمگر است و حق با لشکریان علی است .
پس به نص قرآن باید به نفع لشکریان علی ( ع ) ، علیه لشکریان معاویه وارد جنگ شد . این قضیه تزلزلی در لشکر معاویه ایجاد کرد . معاویه که همیشه با حیله و نیرنگ کار خود را پیش می برد ، اینجا دست به یک تحریف معنوی زد ، چون نمی شد انکار کرد و گفت پیغمبر ( ص ) درباره عمار چنین چیزی نگفته است ، زیرا اقلا شاید پانصدنفر در آنجا بودند که شهادت می دادند که ما این جمله را از پیغمبر ( ص ) شنیدیم و یا از کسی
شنیدیم که او از پیغمبر شنیده بود . بنابراین ، این جمله پیغمبر درباره عمار قابل انکار نبود . شامیها به معاویه اعتراض می کردند که عمار را ما کشتیم و پیغمبر فرمود : تقتلک الفئة الباغیة ، گفت اشتباه کردید ! درست است که پیغمبر فرمود عمار را آن فئه سرکش ، طائفه سرکش ، لشکرسرکش می کشند ، ولی عمار را ما نکشتیم ! گفتند لشکریان ما کشتند . گفت نه ! عمار را علی کشت که او را به اینجا آورد و موجبات کشته شدنش را فراهم کرد ! عمروعاص دو پسر داشت ،یکی مانند خودش دنیادار و دنیاپرست و دیگری نسبتا جوان مؤمن و با ایمانی بود و با پدرش هماهنگی نمی کرد . اسم او عبدالله بود . در یک جلسه ای که عبدالله حاضر بود ، همین مغلطه معنوی را بکار بردند . عبدالله گفت این چه حرفی است که می زنید ، این چه مغلطه کاری است که می کنید ؟ ! چون عمار در لشکر علی بود پس علی او را کشت ؟ ! گفتند بله ! گفت پس بنابراین حمزه سیدالشهدا را هم پیغمبر کشت ، چون حمزه سیدالشهداء در لشکر پیغمبر بود و کشته شد .
معاویه ناراحت و عصبانی شد به عمروعاص گفت چرا جلوی این پسر بی ادبت را نمی گیری ؟ ! این را می گویند تحریف معنوی . اگر بخواهیم حوادث و قضایا را تحریف معنوی کنیم ، چگونه تحریف می کنیم ؟ حوادث و قضایای تاریخی از یک طرف علل و انگیزه ها و از طرف دیگر منظور و هدفهایی دارند . تحریف یک حادثه تاریخی این است که یا علل و انگیزه های آن حادثه را بگونه ای غیر از آنچه که بوده است بگوئیم ، یا هدف و منظور آن را بگونه ای غیر از آنچه که بوده است تفسیر کنیم . مثال : شما به منزل یک شخصی که از مکه آمده است می روید .
انگیزه شما این است که زیارت کردن حاجی مستحب است ، لذا به دیدن او می روید . یک نفر می گوید می دانی چرا فلان کس به خانه فلان شخص رفت ؟ دیگری می گوید چرا ؟ می گوید منظور او از رفتن به منزل فلانی این استکه دختر او را برای پسرش خواستگاری کند ، موضوع مکه را بهانه کرده است . منظور شما را این چنین تحریف می کنند . این را تحریف معنوی می گویند . حادثه تاریخی عاشورا از یک طرف علل و انگیزه هایی داردو از طرف دیگر هدفها و منظورهای عالی . ما مسلمانان ، ما شیعیان حسین بن علی ( ع ) این حادثه را تحریف کردیم همان طور که معاویة بن ابوسفیان جمله پیغمبر درباره عمار تقتلک الفئة الباغیة را تحریف کرد. یعنی حسین علیه السلام در نهضت خود انگیزه ای داشت ، ما چیز دیگری برای آن تراشیدیم ! حسین یک هدف و منظور خاصی داشت ، ما یک هدف و منظور دیگری برای او تراشیدیم ! اباعبدالله علیه السلام نهضتی فوق العاده با عظمت و مقدس کرده است .
تمام شرائط تقدس یک نهضت ، در نهضت اباعبدالله هست که نظیرش در دنیا وجود ندارد . آن شرائط چیست ؟ اولین شرط یک نهضت مقدس این است که منظور و هدف آن ، شخصی و فردی نباشد ، بلکه کلی ، نوعی و انسانی باشد . یک وقت کسی نهضت می کند بخاطر شخص خودش و یک وقت کسی نهضت می کند بخاطر اجتماع ، بخاطر انسانیت ، بخاطر حقیقت ، بخاطر حق ، بخاطر توحید ، بخاطر عدالت ، بخاطر مساوات ، نه بخاطر خودش ، در واقع آن وقتی که او نهضت می کند دیگر خودش به عنوان یک فرد نیست ،اوست و همه انسانهای دیگر . به همین جهت کسانی که در دنیا ، حرکاتشان ، اعمالشان ، نهضتهایشان بخاطر شخص خودشان نبوده است ، بخاطر بشریت بوده است ، بخاطر انسانیت بوده است ، بخاطر حق و عدالت و مساوات بوده است ، بخاطر توحید و خداشناسی و ایمان بوده است ، همه افراد بشر آنها را دوست دارند . همان طور که پیغمبر ( ص ) فرمود : حسین منی و انا من حسین ( 1 ) ، ما هم می گوئیم : حسین منا و نحن من حسین چرا می گوئیم ؟ برای اینکه حسین علیه السلام در 1328 ( 2 ) سال پیش برای ما و بخاطر ما و بخاطر همه انسانهای عالم قیام کرد . قیامش ، قیام مقدس بود ، قیام پاک بود ، از منظورهای شخصی بیرون بود . شرط دوم برای اینکه قیامی مقدس باشد ، این است که آن قیام با یک بینش و درک و بصیرت قوی توام باشد . یعنی چه ؟ یعنی یک وقت
________________________________________
1 - ارشاد شیخ مفید صفحه 249 و اعلام الوری ص 216 و مناقب ابن شهرآشوب ج 4 ص 71 و حلیةالابرار ، ج 1 ص 560 و کشف الغمةج 2 ص 10 و 61 و ملحقات احقاق الحق ج 11 ص 265 تا . 279
2 - این سخنرانی در سال 1389 قمری برابر با فروردین 1348 ایراد شده است .
مردم اجتماعی ، خودشان در غفلتند ، بی خبرند ، نمی فهمند ، جاهلند . یک فرد بصیر ، چیز فهم و با درک پیدا می شود که درد این مردم را صددرجه از خودشان بهتر می فهمد . دوای این مردم را از خود این مردم بهتر می فهمد . در وقتی که دیگران هیچ چیز را نمی فهمند و درک نمی کنندو در ظاهر هم نمی بینند . یک فرد بصیر و چیز فهم که باصطلاح ، آنچه را که مردم دیگر در آئینه نمی بینند او در خشت خام می بیند ، پیدا می شود که قیام و نهضت می کند . بیست سال ، سی سال ، پنجاه سال می گذرد تازه ملت بیدار می شود که فلان شخص که قیام کرد ،حرکت کرد ، نهضت کرد ، چه منظورهای مقدسی داشت . پدران ما در بیست سال ، سی سال ، چهل سال ، پنجاه سال پیش ، ارزش این را درک نمی کردند ! مثلا مرحوم سیدجمال الدین اسدآبادی در حدود شصت ، هفتاد سال پیش ( فوت این مرد در سال 1310 قمری بوده است ،چهارده سال قبل از مشروطیت ) قیام کرد و یک نهضت اسلامی در کشورهای اسلامی بپا کرد ، شما امروز که تاریخ این مرد را می خوانید ، می بینید واقعا غریب و تنها بوده است ، درد و دوای ملت مسلمان را احساس می کرد ولی خود ملت نمی فهمید ، خود ملت به او دهن کجی می کرد ، خود ملت او را مسخره می کرد ، ملت از او حمایت نمی کرد . حالا که شصت ، هفتاد سال گذشته است ، وقتی که زوایای تاریخ درست روشن می شود ، می بینیم این مرد چه چیزهایی را در آن روز می فهمیده که اساسا نودونه درصد ملت ایران نمی فهمیده اند . لااقل آن دو نامه ای را که این مرد بزرگ نوشته است ببینید ، یکی نامه ای که به مرحوم آیت الله میرزای شیرازی بزرگ اعلی الله مقامه نوشته است و دیگر نامه ای که به عموم علمای ایران به عنوان یک متحدالمأل فرستاده است . یا نامه هایی را که این مرد برای مرحوم حاج شیخ محمدتقی بجنوردی در مشهد و برای فلان عالم بزرگ در اصفهان ، و فلان عالم بزرگ در شیراز فرستاده است ،بخوانید تا ببینید این مرد چقدر خوب می فهمیده است ، چقدر درک می کرده است ، چقدر خوب استعمار را می شناخته و چقدر خوب در صدد بیدار کردن این ملت بوده است . (از این مزخرفاتی که بعضی از ابزارهای استعمار هنوز هم می گویند بگذارید ، دیگر این حناها رنگ ندارد) این نهضت ، مقدس است چون مردی در زمانی پیدا می شود که در پشت این ظواهر ، حقایقی را می بیند که مردم عصر خودش نمی فهمند و درک نمی کنند . نهضت حسینی چنین نهضتی است . امروز ما درست می فهمیم یزید یعنی چه ؟ حکومت یزید یعنی چه ؟معاویه چه کرد ؟ نقشه امویها چه بود ؟ ولی صدی نودونه ملت مسلمان در آن روز درک نمی کردند ، مخصوصا با نبودن وسائل اطلاعاتی که امروزه هست و در گذشته نبوده است . مردم مدینه درک نمی کردند ، روزی فهمیدند یزید چه کسی است و خلافت یزید یعنی چه که حسین بن علی ( ع ) کشته شده بود ، بعد تکان خوردند که چرا حسین بن علی ( ع ) کشته شد ؟ ! یک هیئت از اکابر مردم مدینه را که در رأسشان مردی بنام عبدالله بن حنظلة غسیل الملائکه بود ، به شام فرستادند . وقتی فاصله میان مدینه و شام را طی کردند و به دربار یزید رفتند و مدتی در آنجا ماندند ، تازه فهمیدند قضیه از چه قرار است . هنگامی که به مدینه برگشتند ، از آنها پرسیدند چه دیدند ؟ گفتند همین قدر ما به شما بگوئیم که در مدتی که در شام بودیم ، می گفتیم خدا نکند که از آسمان بر سر ما سنگ ببارد ! گفتند چه خبر بود ؟ گفتند ما با خلیفه ای روبرو شدیم که علنا شراب می خورد ، قمارمی کرد ، سگ بازی و یوزبازی و میمون بازی می کرد ، حتی با محارم خود هم زنا می کرد ! عبدالله بن حنظله غسیل الملائکه هشت پسر داشت ، به مردم مدینه گفت چه شما قیام کنید چه نکنید من قیام می کنم ولو با این هشت پسر خودم . همین طور هم شد ، در قیام حره ( 1 ) علیه یزید هشت پسرش را قبل از خودش فرستاد و شهید شدند و بعد خود این مرد شهید شد .
عبدالله بن حنظله غسل الملائکه ، دو یا سه سال پیش از اینکه اباعبدالله از مدینه خارج شود و در هنگام خروج بگوید : و علی الاسلام السلام اذ قد بلیت الامة براع مثل یزید ( 2 ) . من ننگ می دانم اگر یزید خلافت اسلامی را بدست گیرد ، اگر چنین شود ،چه به سر اسلام می آید ، کجا بود ؟ آن روز آگاه نبود . باید حسین کشته بشود ، جهان اسلام تکان بخورد ، تازه عبدالله بن حنظله غسیل الملائکه و صدها نفر دیگر مثل او در مدینه و کوفه و در جاهای
________________________________________
1 - مروج الذهب جلد 3 ص . 69
2 - اللهوف ص 11 و فی رحاب ائمةاهل البیت جلد 3 صفحه . 74
دیگر چشمشان باز شود و بگویند حسین علیه السلام حق داشت که چنین حرفی زد ! شرط سوم برای اینکه نهضتی مقدس باشد این است که تک باشد ، فرد باشد . یعنی چه ؟ یعنی برقی باشد که در یک ظلمت کامل بدرخشد ، ندائی باشد در میان سکوتها ، حرکتی باشد در میان سکونهای مطلق . یعنی در یک شرایطی که خفقان به طوری کامل حکمفرماست ، مردم قدرت حرف زدن ندارند ، تاریکی مطلق ، یأس مطلق ، ناامیدی مطلق ، سکوت مطلق ، سکون مطلق است ، یک مرتبه یک مرد پیدا می شود و سکوت را می شکند ، سکونها را از بین می برد ، حرکتی می کند ، برقی می شود و در میان ظلمت می درخشد . تازه دیگران پشت سرش راه می افتند . آیا نهضت حسینی اینچنین بود یا نبود ؟ آری ، اینچنین بود . امام حسین ( ع ) چنین نهضتی کرد . او در این نهضت چه هدفی داشت ؟چرا ائمه اطهار اصرار داشتند که عزای حسین علیه السلام زنده بماند ؟ چرا امام حسین علیه السلام نهضت کرد ؟ چه احتیاجی است که ما از خودمان دلیل ذکر کنیم ؟ حسین بن علی ( ع ) خود ، دلیل نهضت را بیان کرده است : انی لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما و انما خرجت لطلب الاصلاح فی امة جدی ( 1 ) در کمال صراحت می گوید دنیای ما را فساد گرفته است ، امت
________________________________________
1 - مقتل الحسین، ص 156 و مقتل العواصم، ص 54 و مناقب ابن شهرآشوب، ج 4 ، ص 89 و مقتل الحسین خوارزمی ، ج 1، ص 188 و لمعة من بلاغة الحسین، ص 64 و نفس المهموم ص . 45
جدم فاسد شده اند ، قیام کردم برای اصلاح ، من یک مرد اصلاح طلبم . ارید ان آمر بالمعروف و انهی عن المنکر و اسیر بسیرش جدی و ابی ( 1 ) ، هدفی جز امر به معروف و نهی از منکر ندارم .
امام حسین ( ع ) هدف نهضت خودش را روشن کرده است . الا ترون ان الحق لا یعمل به و ان الباطل لا یتناهی عنه لیرغب المؤمن فی لقاء الله محقا ( 2 ) ، حسین علیه السلام می گوید من نهضت کرده ام برای امر به معروف ، برای اینکه دین را زنده کنم ، برای اینکه با مفاسد مبارزه کنم .
نهضت من یک نهضت اصلاحی اسلامی است . ما چیز دیگری گفتیم . دو تحریف معنوی بسیار عجیب و ماهرانه کردیم ( نمی دانم بگویم ماهرانه یا جاهلانه ) یک جا گفتیم حسین بن علی ( ع ) قیام کرد تا کشته شود ، برای اینکه کفاره گناهان امت باشد ! حال اگر بپرسند این حرف در کجاست ؟ آیا خود امام حسین علیه السلام چنین چیزی گفت ؟ پیغمبر گفت ؟ امام گفت ؟ ما می گوئیم به این حرفها چکار دارید ؟ امام حسین ( ع ) کشته شد برای اینکه گناهان ما بخشیده شود ! نمی دانیم که ما این فکر را از دنیای مسیحیت گرفته ایم یا نه ؟ملت مسلمان ندانسته خیلی چیزها را از دنیای مسیحیت بر ضداسلام گرفته است . یکی از اصول معتقدات مسیحیت مسئله به صلیب کشیدن ، مسیح است برای اینکه فادی باشد . الفادی لقب مسیح است . از نظر مسیحیت این جزء متن مسیحیت است که عیسی به دار رفت تا کفاره گناهان امت
________________________________________
1 - همان مدرک .
2 - رجوع شود و به صفحه . 47
باشد ! یعنی گناهان خودشان را به حساب عیسی می گذارند ! فکر نکردیم که این ، حرف دنیای مسیحیت است ، با روح اسلامی سازگار نیست ، با سخن حسین علیه السلام سازگار نیست . به خدا قسم تهمت به اباعبدالله است . والله اگر کسی در ماه رمضان روزه داشته باشدو این حرف را به حسین بن علی ( ع ) نسبت بدهد و بگوید حسین برای چنین کاری بود و [ این سخن را ] از او نقل بکند روزه اش باطل است ، دروغ بر حسین ( ع ) است . اباعبدالله که برای مبارزه با گناه کردن قیام کرد ، ما گفتیم قیام کرد تا سنگری برای گنهکاران باشد ! گفتیم حسین یک بیمه درست کرد، یک شرکت بیمه تأسیس کرد . بیمه چه ؟ بیمه گناه ! گفت شما را از نظر گناه بیمه کردم ، در عوض چه بگیرم ؟ اشک . شما برای من اشک بریزید ، من در عوض ، گناهان شما را جبران می کنم . شما هر چه می خواهید باشید ، ابن زیاد باشید ،عمر سعد باشید . یک ابن زیاد در دنیا کم بود ! یک عمرسعد در دنیا کم بود ! یک سنان بن انس در دنیا کم بود ! یک خولی در دنیا کم بود ؟ امام حسین ( ع ) خواست خولی در دنیا زیاد شود ، عمرسعد در دنیا زیاد شود ، گفت ایهاالناس هر چه می توانید بد باشید که من بیمه شما هستم ! تحریف معنوی دومی که از نظر تفسیر و توجیه حادثه کربلا رخ داده ، این است که می گویند : می دانید چرا امام حسین ( ع ) نهضت کرد و کشته شد ؟ می گوئیم چرا ؟ می گویند یک دستور خصوصی فقط برای او بود . به او گفتند برو و خودت را بکشتن بده . پس به ما و شما ارتباط پیدا نمی کند ، یعنی قابل پیروی نیست ! به دستورات اسلام که دستورات کلی و عمومی است ، مربوط نیست . تفاوت سخن امام با سخن ما چقدر است ؟ امام حسین ( ع ) فریاد کشیده که علل و انگیزه قیام من مسائلی است که منطبق بر اصول کلی اسلام است . احتیاجی به دستور خصوصی نیست. آخر دستور خصوصی را در جایی می گویند که دستورهای عمومی وافی نباشد . امام حسین ( ع ) در کمال صراحت فرمود : اسلام دینی است که به هیچ مؤمنی ( حتی نفرمود به امام ) اجازه نمی دهد که در مقابل ظلم ، ستم ، مفاسد و گناه بی تفاوت بماند . امام حسین ( ع ) مکتب بوجود آورد ولی مکتب عملی اسلامی ، مکتب او همان مکتب اسلام است. مکتب اسلام بیان کرد ، حسین ( ع ) عمل کرد . ما این حادثه را از مکتب بودن خارج کردیم ، وقتی از مکتب بودن خارج شد ، دیگر قابل پیروی نیست ، وقتی که قابل پیروی نبود ، پس دیگر نمی شود از حسین استفاده کرد ، یعنی از حادثه کربلا نمی توان استفاده کرد .
از اینجا ما حادثه را از نظر اثرمفیدداشتن ، عقیم کردیم . آیا خیانتی از این بالاتر هم در دنیا وجود دارد ؟ این است که عرض کردم تحریف معنوی که در حادثه عاشورا صورت گرفته است از تحریف لفظی آن صددرجه خطرناکتر است. چرا ائمه اطهار ( حتی از پیغمبر اکرم روایت است ) گفتند که این نهضت باید زنده بماند ، فراموش نشود ، مردم برای امام حسین ( ع ) بگریند ؟ هدف آنها از این دستور چه بوده است ؟ ما آن هدف واقعی را مسخ کردیم . گفتیم فقط بخاطر این است که تسلی خاطری برای حضرت زهرا سلام الله علیها باشد ! با اینکه ایشان در بهشت همراه فرزند بزرگوارشان هستند ، دائما بی تابی می کنند تا ما مردم بی سروپا یک مقدار گریه کنیم تا تسلی خاطر پیدا کنند ! آیا توهینی بالاتر از این ، برای حضرت زهرا پیدا می کنید ؟ عده ای دیگر گفتند امام حسین ( ع ) در کربلا بدست یک عده مردم تجاوزکار ، بی تقصیر کشته شد ،پس این تأثرآور است ! من هم قبول دارم امام حسین ( ع ) بی تقصیر کشته شد . امام حسین ( ع ) بی تقصیر کشته شد ، اما همین ؟! یک آدم بی تقصیر بدست یک عده متجاوز کشته شد ؟ ! روزی هزارنفر آدم بی تقصیر بدست آدمهای با تقصیر کشته می شوند .
روزی هزارنفر آدم در دنیا نفله می شوند و تأثرآور است ، اما آیا این نفله شدنها ارزش دارد که سالهای زیادی ، قرنهای زیاد ، ده قرن ، بیست قرن ، سی قرن مطرح باشد و ما بنشینیم و اظهار تأثر کنیم که حیف ، حسین بن علی ( ع ) نفله شد ،خونش هدر رفت ! حسین بن علی ( ع ) بی تقصیر کشته شد ، بدست افرادی متجاوز کشته شد ! اما چه کسی گفته حسین بن علی ( ع ) نفله شده است ؟ خون حسین بن علی ( ع ) هدر رفت ؟ اگر در دنیا کسی را پیدا کنید که نگذاشت یک قطره از خونش هدر برود ، حسین بن علی ( ع ) است . اگر در دنیا کسی را پیدا کنید که نگذاشت یک ذره از شخصیتش هدر برود ، حسین بن علی ( ع ) است . او برای قطره قطره خونش آنچنان ارزش قائل شد که نمی توان آن را توصیف کرد . اگر ثروتهای دنیا را که برای او مصرف می شودتا دامنه قیامت حساب کنیم، برای هر قطره خونش میلیاردها میلیارد تومان بشر پول خرج کرده است . آدمی که کشته شدنش سبب شد که نام او پایه کاخ ستمکاران را برای همیشه بلرزاند ، نفله شد ؟ ! خونش هدر رفت ؟ ! ما غصه بخوریم برای اینکه حسین بن علی ( ع ) نفله شد ؟ تو نفله شدی بیچاره نادان . من و تو نفله هستیم ، من وتو عمرمان هدر رفت ، غصه برای خودت بخور . تو به حسین توهین می کنی که می گویی نفله شد ! حسین بن علی ( ع ) کسی است که : ان لک درجة عند الله ، لن تنالها الا بالشهاده ( 1 ) ، آیا حسین بن علی علیهماالسلام که آرزوی شهادت می کرد ، آرزوی نفله شدن رامی کرد ؟ آنها که توصیه کردند که عزای حسین بن علی ( علیهماالسلام ) باید زنده بماند، برای این بوده که هدف حسین بن علی ( علیهماالسلام ) مقدس بود . حسین بن علی ( علیهماالسلام ) یک مکتب بوجود آورد ، می خواستند مکتبش زنده بماند . هرگز نمونه ای از یک مکتب عملی در دنیا پیدا نمی کنید که نظیر مکتب حسین بن علی ( علیهماالسلام ) باشد .
اگر شما نمونه حسین بن علی را پیدا کردید ، آن وقت بگوئید چرا ما هر سال باید یاد او را تجدید کنیم ؟ ! نظیر آنچه که در حسین بن علی ( علیهماالسلام ) در حادثه عاشورا ، در آن ابتلاء و مصیبت پیدا شد ،از توحید ، از جلوه ایمان ، از جلوه خداشناسی ، از ایمان کامل به جان دیگر ، از رضا و تسلیم ، از صبر ، از مردانگی ، از طمأنینه نفس ، از ثبات و استقامت ، از عزت و کرامت نفس ، از آزادیخواهی و آزادی طلبی ، از اینکه در فکر انسانها باشد ،از اینکه در خدمت انسانها باشد ، اگر در دنیا نمونه ای پیدا کردید ، آن وقت بگوئید چرا ما نام حسین بن علی ( علیهماالسلام ) را زنده کنیم ؟ ( بدیل ندارد ، مثل ندارد ) زنده کردن نام و نهضت او برای این است که پرتوی از روح حسین بن علی بر روح ما و شما بتابد . اگر اشکی که ما برای او می ریزیم ، در مسیر هماهنگی روح ما باشد ،
________________________________________
1 - نفایس الاخبار ، ص 21
، به نقل از ابن شهرآشوب . پرواز کوچکی است که روح ما با روح حسینی می کند . اگر ذره ای از همت او ، ذره ای از غیرت او ، ذره ای از حریت او ، ذره ای از ایمان او ، ذره ای از تقوای او ، ذره ای از توحید او در ما بتابد و چنین اشکی از چشم ما جاری شود، آن اشک بی نهایت قیمت دارد . اگر گفتند باندازه بال مگس هم باشد یک دنیا ارزش دارد ، باور کنید ! اما نه اشکی که برای نفله شدن حسین ( ع ) باشد ، بلکه اشکی که برای عظمت حسین ( ع ) باشد ، برای شخصیت حسین ( ع ) باشد .
اشکی که نشانه ای از هماهنگی با حسین بن علی ( علیهماالسلام ) و پیروی کردن از او باشد ، بله ، یک بال مگسش هم یک دنیا ارزش دارد . خواستند همیشه مردم ، این مکتب عملی را ببینند ، مشاهده کنندکه خاندان پیغمبر ( ص ) دلیل بر صدق و گواه خود پیغمبر ( ص ) هستند . اگر بگویند فلان مسلمان در جنگی که مثلا در روم یا در ایران کرد ، ایمان و شهامت زیادی از خود نشان داد ، آنقدر دلیل بر حقانیت پیغمبر ( ص ) نیست تا بگویند فرزند پیغمبر چنین کرد . چون همیشه خاندان یک نفر از هر کس دیگر سوءظن و بدگمانیش به او بیشتر است .
ولی اینکه خاندان پیغمبر ( ص ) را در نهایت صفا و ایمان می بینیم ، بهترین گواه بر صدق پیغمبر ( ص ) است . هیچ کس مانند علی علیه السلام با پیغمبر ( ص ) نبوده ، با پیغمبر ( ص ) بزرگ شده است .
هیچ کس مانند علی ( ع ) مؤمن به پیغمبر ( ص ) و فدائی او نیست . این خود اول دلیل بر صدق پیغمبر ( ص ) است . حسین ( ع ) فرزند پیغمبر ( ص ) است . او وقتی ایمان خود را به تعلیمات پیغمبر ( ص ) نشان می دهد ، پیغمبر ( ص ) جلوه می کند ، پیغمبر ( ص ) متجلی می شود . آن چیزهائی که بشر همیشه بزبان می آورد ولی در عمل او کمتر دیده می شود در وجود حسین ( ع ) دیده می شود . چطور روح بشر این مقدار شکست ناپذیر می شود ؟ سبحان الله ! بشر به کجا می رسد ، روح بشر چقدر شکست ناپذیر باید باشد که بدنش قطعه قطعه می شود ، جوانانش جلوی چشمش قلم قلم می شوند ، در منتهی درجه تشنه می شود و حتی به آسمان که نگاه می کند ، بنظرش تیره وتار است ،خاندانش را می بیند که اسیر می شوند ، هر چه داشته از دست داده است ولی یک چیز برای او باقی مانده و آن روحش است . هرگز روحش شکست نمی خورد . شما یک چنین صحنه نمایشی از فضائل انسانیت در غیر حادثه کربلا نشان دهید تا بجای کربلا از آن حادثه یاد کنیم .
پس چنین حادثه ای را باید زنده نگهداریم . حادثه ای که در آن یک جمعیت هفتاد و دو نفری از نظر روحی یک جمعیت سی هزار نفری را شکست دادند . چطور شکست دادند ؟ اولا با اینکه اینها در اقلیت بودند و کشته شدنشان قطعی بود ، یک نفر از اینها به دشمن ملحق نشد. اما از آن سی هزار نفر به اینها ملحق شدند . از جمله سردارشان حربن یزیدریاحی و سی نفر دیگر . این دلیل بر آن است که از نظر روحی اینها بردند و آنها باختند . عمرسعد در کربلا کارهایی کرده است که دلیل بر شکست روحی خودش است . لشکریان عمرسعد در کربلا از جنگ تن به تن پرهیز داشتند . اول حاضر شدند . و طبق معمولی که در آن دوره ها بوده است قبل از اینکه به اصطلاح جنگ مغلوبه یا تیراندازی شود [ جنگ تن به تن ] یک نوع زورآزمایی بوده است .
یک نفر از این طرف می رود ، یک نفر از آن طرف می آید . چند نفر که با اصحاب حسین ( ع ) مبارزه کردند ، آنقدر به آنها نیروی روحی دادند که عمرسعد دستور داد جنگ تن به تن نکنند . اباعبدالله در چه وقتی به میدان آمد ؟ ( فکر کنید ) عصر روزعاشورا است . تا ظهر هنوز عده ای از اصحاب بودند که نماز هم خواندند . از صبح تا عصر تلاش کرده و بدن هر یک از اصحابش را غالبا خودش آورده و در خیمه شهداء گذاشته است .
خودش به بالین یارانش آمده ، اهل بیتش را خودش تسلی داده است . گذشته از همه اینها ، داغهایی که دیده است . آخرین کسی که بمیدان می آید خودش است . خیال کردند که در چنین شرایطی می توانند با حسین ( ع ) مبارزه کنند .
هر کسی که جلو آمد لحظه ای مهلتش نداد . فریاد عمرسعد بلند شد که مادرتان به عزایتان بنشیند ، به مبارزه کی رفته اید ؟ هذا ابن قتال العرب (1) این پسر کشنده عرب است ، پسر علی بن ابیطالب (ع) است ، والله نفس ابیه بین جنبیه ( 2 ) بخدا روح پدرش علی ( ع ) در کالبد اوست ، به جنگ او نروید . این علامت شکست بود یا نه ؟ سی هزار نفر جنگ تن به تن کردند با یک مرد تنهای غریب ، آنهمه مصیبت دیده ، آنهمه زحمت کشیده ، آنهمه تلاش کرده ، هم تشنه استو هم گرسنه ، شکست می خوردند و عقب نشینی می کردند . نه تنها در مقابل شمشیر اباعبدالله شکست خوردند ، در برابر منطقش هم شکست خوردند . اباعبدالله ( ع ) در روز عاشورا قبل از شروع جنگ ، دوسه بار خطابه انشاء کرد . واقعا خود آن خطابه ها عجیب است ! کسانی که اهل
________________________________________
1 - بحارالانوار ، ج 45 ص 50 و مناقب ابن شهر آشوب ، ج 4 ص 110 و مقتل الحسین ، مقرم ، ص . 346
2 - بحارالانوار ، ج 44 ص 390 و ارشاد شیخ مفید ، ص . 230
سخن هستند می دانند که ممکن نیست انسان در حال عادی بتواند سخن عالیی بگوید که در حد اعلای اوج باشد . روح بشر باید به اهتزاز بیاید . مخصوصا اگر سخن از نوع مرثیه باشد ، دل انسان باید خیلی سوخته باشد تا مرثیه خوب بگوید. اگر بخواهد غزل بگوید باید سخت دچار احساسات عشقی باشد تا غزل خوبی بگوید . اگر بخواهد حماسه بگوید باید سخت احساسات حماسی داشته باشد تا یک سخن حماسی بگوید . وقتی خطبه های اباعبدالله ( ع ) ایراد می شود، مخصوصا یکی از آن خطبه هائی که در روز عاشورا ایراد می کند و از مفصلترین خطبه هاست ، [ عمرسعد بر لشکریان خود می ترسد ] . امام برای خواندن این خطبه از اسب پیاده شد و برای اینکه می خواست یک جای مرتفعتری باشد تا صدایش بهتر برسد ، بر بالای شتر رفت و فریاد زد : تبالکم ایتها الجماعة و ترحا حین استصرختمونا والهین، فأصرخناکم موجفین ( 1 ) . که براستی نمونه ای از خطبه های علی علیه السلام استو اگر خطبه های علی علیه السلام را کنار بگذاریم دیگر خطبه ای به این پرشوری در دنیا پیدا نمی شود . و سه بار صحبت کرد . عمرسعد بر لشکریان خود ترسید که مبادا نطق حسین ( ع ) آنها را تحت تأثیر قرار دهد . نوبت بعد که اباعبدالله ( ع ) شروع به صحبت کرد ، از آنجا که روح دشمن شکست خورده بود ، عمرسعد دستور داد فریاد کنید و به دهانهایتان بزنید تا صدای حسین ( ع ) را کسی نشنود . آیا این علامت شکست نیست ؟ آیا این علامت پیروزی حسین ( ع ) نیست ؟
________________________________________
1 - اللهوف ، ص 41 و مناقب ابن شهرآشوب ، ج 4 ، صفحه 110 و مقتل الحسین مقرم ص 6 و 286 ، تحف العقول ص . 173
بشر اگر با ایمان باشد . موحد باشد ، اگر با خدا پیوند داشته باشد ، اگر به آن دنیا ایمان داشته باشد ، یک تنه بیست هزار ، سی هزار نفر را از نظر روحی شکست می دهد . آیا این برای ما نباید درس باشد ؟ نمونه اینها را کجا پیدا می کنید ؟ چه کسی را در دنیا پیدا می کنیدکه در شرایطی مثل شرایط حسین بن علی ( ع ) قرار بگیرد و دو کلمه از آن خطابه او را بتواند بخواند ؟ دو کلمه از خطابه زینب سلام الله علیها در دم دروازه کوفه را بتواند بخواند ؟ اگر گفتند این عزا را احیاء کنید ، زنده نگهدارید، برای این است که این نکته ها را بفهمیم و دریابیم ، برای اینکه عظمت حسین ( ع ) را درک کنیم ، برای اینکه اگر اشکی می ریزیم از روی معرفت باشد . معرفت حسین ( ع ) ما را بالا می برد، ما را انسان می کند ، ما را آزاد مرد می کند ، ما را اهل حق و حقیقت می کند ، اهل عدالت می کند ، یک مسلمان واقعی می کند . مکتب حسین ( ع ) ، مکتب انسان سازی است نه مکتب گنهکارسازی . حسین ( ع ) سنگر عمل صالح است ،نه سنگر گناهکاری . نوشته اند در صبح روز عاشورا حسین علیه السلام همینکه نماز صبح را با اصحابش خواند ، برگشت به آنها فرمود : اصحاب من آماده باشید . مردن جز پلی که شما را از دنیایی به دنیای دیگر عبور می دهد ، نیست .
از یک دنیای بسیار سخت به یک دنیای بسیار عالی و شریف و لطیف عبور می دهد . این سخنش بود ، اما عملش را ببینید . این را حسین بن علی ( علیهماالسلام ) نگفته است ، کسانی که وقایع نگار بوده اند گفته اند . حتی هلال بن نافع که وقایع نگار عمرسعد است ، این قضیه را گفته است . می گوید من از حسین بن علی ( علیهماالسلام ) تعجب می کنم که هر چه شهادتش نزدیکتر و کاربر او سختتر می شد ، چهره اش برافروخته تر می گردید ، مثل آدمی که به وصل نزدیکتر می شود . حتی می گوید در آن لحظات آخر ، هنگامی که آن لعین ازل وابد سر مقدسش را از بدن جدا کرده بود ، رفتم سراغ حسین بن علی ( علیهمالسلام ) ، چشمم که به حسین ( ع ) افتاد ، آن بشاشت و روشنی چهره اش ، آنچنان مرا گرفت که مردنش را فراموش کردم . لقد شغلنی نوروجهه جمال هیبته عن الفکرش فی قتله ( 1 ) . نوشته اند اباعبدالله ( ع ) در حملات خود ، نقطه ای را انتخاب کرده بود که نزدیک خیام حرم باشد . به دو منظور : یکی اینکه می دانست دشمنان چقدر نامرد و غیر انسانندو این مقدار حمیت ندارند که لااقل بگویند ما با حسین ( ع ) طرف هستیم ، پس متعرض خیمه ها نشویم . می خواست تا جان در بدن دارد ، تا رگ گردنش می جنبد ، کسی متعرض خیام حرمش نشود . حمله می کرد ، از جلو او فرار می کردند ، ولی زیاد تعقیب نمی کرد ، برمی گشت تا خیام حرمش مورد تعرض قرار نگیرد . منظور دیگر اینکه می خواست تا زنده است اهل بیتش بدانند که او زنده است . لذا نقطه ای را مرکز قرار داده بود که صدایش به آنها می رسید . وقتی که بر می گشت و در آن نقطه می ایستاد ، فریاد می کرد : لا حول و لا قوش الا بالله العلی العظیم ، فریاد حسین علیه السلام که بلند می شد اهل بیت سکونت خاطری پیدا می کردند . می گفتند آقا هنوز زنده است . امام ( ع ) به اهل بیت فرموده بود تا من زنده هستم از خیمه ها بیرون نیائید ( این حرفها را باور نکنید که اهل بیت دائما بیرون می دویدند . ابدا . دستور آقا بود که تا من
________________________________________
1 - بحارالانوار ، ج 45 ، ص 57 و اللهوف ، صفحه . 53
زنده هستم شما در خیمه ها باشید ) ، حرف سستی از دهانتان بیرون نیاید که اجر شما زایل شود ، مطمئن باشید که عاقبت شما خیر است ، نجات پیدا می کنید ، خداوند دشمنان شما را بزودی عذاب خواهد کرد . آنها اجازه نداشتند که بیرون بیایند و بیرون هم نمی آمدند .
غیرت حسین بن علی ( علیهماالسلام ) اجازه نمی داد ، غیرت و عفت خود آنها نیز اجازه نمی داد که بیرون بیایند . لذا صدای امام ( ع ) را که می شنیدند : لا حول ولاقوش الا بالله العلی العظیم اطمینان خاطری پیدا می کردند .
چون امام ( ع ) بعد از وداع کردن یک یا دو بار دیگر نیز آمده بودند و خبر گرفته بودند این بود که اهل بیت امام ( ع ) هنوز انتظار آمدن ایشان را داشتند . در آن زمان اسبهای عربی را برای میدان جنگ تربیت می کردند ،چون اسب حیوان تربیت پذیری است . وقتی که صاحب آن کشته می شد ، عکس العملهای خاصی از خود نشان می داد . اهل بیت اباعبدالله ( ع ) در داخل خیمه هستند ، منتظرند تا شاید صدای امام ( ع ) را بشنوندو یا یک بار دیگر جمال آقا را زیارت کنند ، یک مرتبه صدای همهمه اسب اباعبدالله ( ع ) بلند شد ، به در خیمه آمدند ، خیال کردند آقا آمده است ، یک وقت دیدند اسب آمده در حالی که زین آن واژگون است . اینجا بود که اولاد و خاندان اباعبدالله ( ع ) فریاد واحسیناه ، ! وا محمدا ! را بلند کردندو دور اسب را گرفتند ( نوحه سرایی طبیعت بشر است ، انسان وقتی می خواهد درد دل خود را بگوید ، بصورت نوحه سرایی می گوید ، آسمان را مخاطب قرار می دهد ، حیوانی را مخاطب قرار می دهد ، انسان دیگری را مخاطب قرار می دهد ) ، هر یک از افراد خاندان اباعبدالله ( ع ) بنحوی نوحه سرایی را آغاز کردند . آقا به آنها فرموده بود تا من زنده هستم حق گریه کردن ندارید ، من که مردم ، البته نوحه سرایی کنید . در همان حال شروع به گریستن کردند . نوشته اند حسین بن علی علیهما السلام دختری دارد بنام سکینه خاتون که خیلی هم این دختر را دوست می داشت.
او بعدها زن ادیبه عالمه ای شد و زنی بود که همه علماء و ادباء برای او اهمیت و احترام قائل بودند . اباعبدالله (ع) خیلی این طفل را دوست می داشت . او هم به آقا فوق العاده علاقمند بود . نوشته اند این بچه بصورت نوحه سرایی جمله هایی گفت که دلهای همه را سوزاند .
بحالت نوحه سرایی ، اسب را مخاطب قرار داد که : یا جواد ابی هل سقی ابی ام قتل عطشانا ؟ ای اسب پدرم ! پدر من وقتی که رفت تشنه بود آیا او را سیراب کردند یا با لب تشنه شهید کردند ؟ این در چه وقت بود ؟ در وقتی بود که اباعبدالله ( ع ) از روی اسب به روی زمین افتاده بود . و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین لا حول و لا قوش الا بالله العلی العظیم .
جلسه چهارم : وظیفه ما در برابر تحریفها
بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین باری ءالخلائق اجمعین و الصلوه و السلام علی عبدالله و رسوله و حبیبه و صفیه ، سیدنا و نبینا و مولانا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و آله و سلم و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین .
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم : فبما نقضهم میثاقهم لعناهم و جعلنا قلوبهم قاسیه یحرفون الکلم عن مواضعه و نسوا حظا مما ذکروا به ( 1 ) بحث ما در سه شب گذشته درباره تحریفات در واقعه تاریخی عاشورا بود که در چهار قسمت قرار دادیم : 1 - بطور کلی در معنی تحریف و انواع آن . 2 - در بیان تحریفاتی که در خصوص واقعه تاریخی عاشورا صورت گرفته است و نمونه هایی از آن تحریفات . 3 - عوامل تحریف ، اسباب و موجباتی که منجر به تحریف
________________________________________
1 - سوره مائده آیه . 13
می شوند بطور عموم ، و عاملهای خاصی که در این حادثه تاریخی دخالت کرده اند . 4 - راجع به وظیفه ما مردم در برابر این تحریفها ، هم وظیفه علمای امت و هم وظیفه توده مردم . از این چهار بخش ، سه بخش اول را در شبهای گذشته صحبت کردیم و امشب به فضل الهی درباره قسمت چهارم صحبت می کنیم . بطور قطع و یقین در این حادثه بسیار بزرگ تاریخی تدریجا تحریفاتی در طول زمان پیدا شده است و بدون شک در اینجا وظیفه ای هست که باید با این تحریفات مبارزه کرد ،بلکه به تعبیر بهتر ، اگر بخواهیم از خودمان ستایش کنیم و تعبیر احترام آمیزی درباره خودمان به کار ببریم ، باید بگوئیم که نسل ما رسالتی برای مبارزه با این تحریفات دارد . ولی قبل از آنکه این وظیفه و این رسالت را چه برای علمای امت ( به تعبیر دیگر خواص ) و چه برای توده مردم ( به تعبیر دیگر عوام ) عرض کنم ،مقدمتا دو مطلب دیگر را بیان می کنم ، یکی اینکه نگاهی به گذشته کنیم و ببینیم مسؤول این تحریفات چه کسانی هستند . آیا خواص و علماء مسؤول این تحریفاتند و یا توده و عوام الناس ؟ امروزه وظیفه چیست و وظیفه کیست ، یک مطلب است ، در گذشته مقصر و مسؤول که بوده است ،مطلب دیگری است . معمولا در اینگونه قضایا علماء به گردن عوام می اندازند و عوام به گردن علماء . علماء می گویند تقصیر عوام الناس است ، تقصیر جهالت مردم است ، بقدری مردم جاهل و نادان و نالایق و ناشایسته اند که سزاوار همین مهملات هم هستند ، شایسته حقایق نیستند . من از مرحوم آیت الله صدرا علی الله مقامه شنیدم که تاج نیشابوری در منبر حرفهای مفت می گفت ، کسی به او اعتراض کرد که این حرفها چیست ، این همه اجتماع می شود چرا دو کلمه حرف حسابی نمی زنی ؟گفت مردم لایق نیستند ! بعد هم با یک دلیل ، به اصطلاح ثابت کرد . مردم عوام یعنی توده مردم ، منطقی در برابر خواص دارند ، و این منطق را اغلب بکار می برند . می گویند : ماهی از سر گنده گردد نی زدم . علماء به منزله سرماهی هستند و ما دم ماهی . ولی حقیقت این است که در این تقصیر و در این مسؤولیت ، هم خواص مسؤولند و هم عوام . این را بدانید که عامه مردم و توده مردم هم در این مسائل شریکند . در این جور مسائل این توده مردم هستند که حقایق کشی می کنند و خرافات را اشاعه می دهند .
حدیث معروفی است و علماء برای آن اعتبار قائل شده اند که شخصی از امام صادق علیه السلام در ذیل آیه شریفه : و منهم امیون لا یعلمون الکتاب الا امانی ( 1 ) ( در اینجا خدا از عوام یهود انتقاد می کند . با اینکه خدا عوام را بی سواد ، امی و درس ناخوانده معرفی می کند ، در عین حال از همین عوام در قرآن انتقاد می کند و آنها را مسؤول می شناسد ) سؤال می کند که آقا ! علمای یهود مسؤول بوده اند درست ، عوام چه مسؤولیتی دارند ؟ اینها عوام بودنشان عذرشان است ( حدیث مفصل است ) امام ( ع ) فرمود این جور نیست . مسائلی هست که احتیاج به درس خواندن دارد ، فقط درس خوانده ها آنها را درک می کنند ،
________________________________________
1 - سوره بقره آیه . 78
سین هونی فبعده لا کنت ان تکونی هذا الحسین شارب المنون و تشربین بارد المعین و الله ما هذا فعال دینی و لا فعال صادق الیقین (1) ای نفس ابوالفضل ! می خواهم بعد از حسین زنده نمانی . حسین شربت مرگ می نوشد ، حسین در کنار خیمه ها با لب تشنه ایستاده باشد و تو آب بیاشامی ؟ ! پس مردانگی کجا رفت ، شرف کجا رفت ، مواسات و همدلی کجا رفت ؟ مگر حسین امام تو نیست ، مگر تو ماموم او نیستی ، مگر تو تابع او نیستی ؟ !
هذا الحسین شارب المنون و تشربین بارد المعین هیهات ! هرگز دین من چنین اجازه ای به من نمی دهد ، هرگز وفای من چنین اجازه ای به من نمی دهد . ابوالفضل مسیر خود را در برگشتن عوض کرد . از داخل نخلستانها آمد . قبلا از راه مستقیم آمده بود . چون می دانست همراه خودش امانت گرانبهایی دارد ، راه خود را عوض کرد و تمام همتش این بود که آب را به سلامت برساند ،
________________________________________
1 - ینابیع الموده ج 2 ص 165 ، بحارالانوار ج 45 ص . 41
بخدا قسم اگر دست راست مرا ببرید من دست از دامن حسین بر نمی دارم ، طولی نکشید که رجز عوض شد :
یا نفس لا تخشی من الکفار و ابشری برحمة الجبار مع النبی السید المختار قد قطعوا ببغیهم یسری ( 2 ) در این رجز فهماند که دست چپش هم بریده شده است . نوشته اند با آن هنر و فروسیتی که داشت ، به هر زحمت بود مشک آب را چرخاند و خودش را روی آن انداخت . من نمی گویم چه حادثه ای پیش آمد ، چون خیلی جانسوز است . در شب تاسوعا معمول است که ذکر مصیبت این مردبزرگ می شود .
این را هم عرض کنم که ام البنین مادر حضرت ابوالفضل در حادثه کربلا زنده بود ولی در کربلا نبود ، در مدینه بود . به او خبر دادند که در حادثه کربلا هر چهار پسر تو شهید شدند . این زن بزرگوار به قبرستان بقیع می آمد و برای فرزندان خودش نوحه سرایی می کرد نوشته اند نوحه سرایی این زن آنقدر دردناک بود که هر کس می آمد
________________________________________
1 - بحارالانوار ج 45 ، ص . 40
2 - بحارالانوار ج 45 ، ص . 40
گریه می کرد ، حتی مروان حکم که از دشمن ترین دشمنان بود . در نوحه سرایی خود ، گاهی همه فرزندانش و گاهی ارشد آنها را بالخصوص یاد می کرد . ابوالفضل ، هم از نظر سنی و هم از نظر کمالات روحی و جسمی ارشد فرزندانش بود. من یکی از این دو مرثیه ای را که از این زن بخاطر دارم برای شما می خوانم . این مادر داغدار در آن مرثیه های جانسوز خودش ( بطور کلی عربها مرثیه را خیلی جانسوز می خوانند ) این جور می خواند : یا من رای العباس کر علی جماهیر النقد و وره من ابناء حیدر کل لیث ذی لبد انبئت ان ابنی اصیب براسه مقطوع ید ویلی علی شبلی امال براسه ضرب العمد ( 1 )
لو کان سیفک فی یدیک لمادنی منه احد ای چشم ناظر ، ای چشمی که در کربلا بودی و آن مناظر را می دیدی ، ای کسی که آن لحظه را تماشا کردی که شیر بچه من ابوالفضل از جلو و شیر بچه گان دیگر من از پشت سرش بر این جماعت پست حمله برده بودند ، برای من قضیه ای نقل کرده اند ، نمی دانم راست است یا دروغ ؟ گفته اند در وقتی که دستهای بچه من بریده بود ، عمود آهنین بر فرق فرزند عزیز من وارد شد ، آیا راست است ؟ ! ویلی علی شبلی امال براسه ضرب العمد بعد می گوید ، ابوالفضل ! فرزند عزیزم ، من خودم می دانم ، اگر دست می داشتی مردی در جهان نبود که با تو روبرو
________________________________________
1 - منتهی الامال ج 1 ص . 386
درس ناخوانده ها درک نمی کنند . در اینجا می توان گفت عوام مسؤول نیستند چون درس خوانده نیستند . گواینکه گاهی عوام مسؤولیتشان این است که چرا درس نمی خوانند ؟ این هم یک منطقی است . ولی اگر عوام مسؤولیت نداشته باشند ، در مسائلی است که آن مسائل احتیاج به تحصیل و درس و کتاب و معلم دارد . وقتی معلم ندیده ، مدرسه ندیده ، کتاب نخوانده چرا مسؤول باشد ؟ اما بعضی از مسائل هست که بشر با فطرت سلیم ، آنها را درک می کندو دیگر مدرسه و کتاب و معلم نمی خواهد ، به تعبیر من دیپلم داشتن نمی خواهد ، کلاس شش را طی کردن نمی خواهد ، بلکه عقل داشتن کافی است ، سلامت عقل کافی است . سپس امام ( ع ) مثال زد ، فرمود : عالمی مردم را به زهد و تقوا دعوت می کند ، ولی در عین حال برخلاف زهد و تقوا عمل می کند ! توبه فرما است ، اما توبه فرمایان خود ، توبه کمتر کنند و مردم عوام هم اینها را می بینند که بر ضد گفته خودشان عمل می کنند ! امام ( ع ) فرمود : آیا انسان باید درس خوانده و معلم دیده باشد و کلاس طی کرده باشد تا بفهمد که چنین آدمی لایق پیروی نیست ؟ عوام قوم یهود اینها را به چشم خودشان می دیدند و با عقل خودشان درک می کردند ، و اضطروا بمعارف قلوبهم ( 1 ) ، با یک معرفت فطری درک می کردند که از چنین کسانی نباید پیروی کرد معذلک پیروی می کردند ، پس مسؤولند . یک سلسله مسائل هست که احتیاج به درس خواندن ندارد ، به قول معروف خط سیاه و سفید خواندن نمی خواهد ، عربی دانستن
________________________________________
1 - احتجاج طبرسی ، ج 2 ، ص . 457
نمی خواهد ، فارسی دانستن هم نمی خواهد ، صرف و نحو نمی خواهد ، فقه و اصول نمی خواهد ، منطق و فلسفه نمی خواهد . فطرت سلیم می خواهد و فطرت سلیم را هم همه دارند . فطرتشان درک می کند . پیغمبراکرم ( ص ) جمله ای دارد که از پخته ترین جمله هاست ،چون از فطری ترین جمله هاست . فرمود : انما الاعمال بالنیات و انما لکل امری مانوی (1) عمل ، به قصد و نیت بستگی دارد . اگر شما کاری انجام دهید چه خوب و چه بد ، اما آن کار بدون قصد از شما صادر شده باشد ، اگر بد است مسؤول نیستید و اگر خوب است پاداش ندارید .
اگر کسی آمد خوابی را نقل کرد ، داستانی را نقل کرد ، گفت فلان کس در یک جریان اضطراری ، در یک عالم بی خبری ، در یک کاری که کوچکترین قصدی در آن نداشته است ، بلکه قصد خلاف داشته است ، در عین حال همین کار بدون قصد ، او را به اعلی علیین بالا برد و تمام گناهانش را محو کرد ،آیا باید قبول کنیم ؟ باید در کتاب خوانده باشیم ؟ عربی باید بدانیم ؟ سیاه وسفید باید خوانده باشیم ؟ گناهان انسان را فقط توبه پاک می کند ، یک بازگشت به حق پاک می کند . ان الحسنات یذهبن السیئات ( 2 ) ، کار نیک است که اثر کار بد را می برد .
اما کار بدون اختیار اینچنین نیست . ما از همین فطرت خدادادی خودمان هرگز استفاده نمی کنیم . در بعضی از کتابها نوشته اند یک نفر دزد که راه را برای مردم
________________________________________
1 - بحارالانوار ، ج 70 ، ص 225 و جامع الصغیر ، ج 1 ، ص 3.
2 - سوره هود آیه . 114
می گرفت و آنها را می کشت ، یک روز اطلاع پیدا کرد که قافله زواری می خواهد به کربلا برود ، آمد سر گردنه ای کمین کرد برای اینکه راه را بر زوار امام حسین ( ع ) ببندد و مالشان را بدزدد و اگر لازم شد آنها را بکشد .
منتظر بود قافله برسد که ناگهان کنارراه خوابش برد ، قافله آمد ، رد شد و او بیدار نشد . در همین حال صحنه قیامت را خواب دید که او را به جهنم می برند ؟ چرا به جهنم می برند ؟ چون کوچکترین عمل صالح در نامه عملش نیست ، هر چه هست گناه است ، هر چه هست جنایت است . او را تا لبه پرتگاه جهنم بردند ولی جهنم نپذیرفت و برگشت ! چرا نپذیرفت ؟ چون این مرد سر راهی خوابیده بود که در آن قافله زوار می رفت و گرد زوار بر تن ولباس او نشسته بود ،بدون اینکه خودش قصدی داشته باشد ، بلکه قصد کشتن زوار را داشته است ، قصد بردن مال آنها را داشته است ، ولی علی رغم گفته پیغمبر (ص) که : انما الاعمال بالنیات و انما لکل امری ء ما نوی ، این عمل بدون اختیار ، تمام گناهانش را محو کرد :
فان النار لیس تمس جسما علیه غبار زوار الحسین از جنبه شعری خیلی خوب است اما از جنبه مکتب امام حسین ( ع ) متاسفانه درست نیست . مطلب دومی که باید قبل از بیان این رسالت و وظیفه عرض کنم ، خطراتی است که در این تحریفات وجود دارد . مختصری راجع به خطر تحریف بحث کنیم . انواع تحریفها در واقعه تاریخی عاشورا را بدست آوردیم ، عوامل تحریف را هم شناختیم . ممکن است کسی بگوید مگر تحریف چه عیبی دارد ؟ چه ضرری دارد ؟ چه خطری دارد ؟ خطر تحریف فوق العاده زیاد است . تحریف ضربت غیر مستقیم است که از ضربت مستقیم کاری تر است . یک کتاب که تحریف می شود ( چه تحریف لفظی ، چه تحریف معنوی ) اگر کتاب هدایت باشد ، تبدیل به کتاب ضلالت می شود، اگر کتاب سعادت باشد تبدیل به کتاب شقاوت می شود . اگر کتابی باشد که انسان را رو به بالا می برد ، در اثر تحریف رو به پائین می آورد . اساسا آن حقیقت را بکلی عوض می کند . نه تنها بدون خاصیت می کند ،بلکه اثر معکوس می بخشد . هر چیزی آفتی متناسب با خودش دارد ، پیغمبراکرم ( ص ) می فرماید : آفة الدین ثلاثة : فقیه فاجر ، امام جائر ، مجتهد جاهل ( 1 ) ، سه چیز آفت دین است : 1 - دانشمند بدعمل ، فاسق و فاجر . 2 - زعیم و پیشوای ستمکار . 3 مقدس نادان . پیغمبر اکرم اینها را بعنوان آفتهای دین می شمرد . همان طور که جمادات ، نباتات و حیوانات آفتهای مخصوص بخود دارند ، بدن انسانها آفتهای مخصوص به خود دارد ، دین ، آئین و مسلک هم آفت مخصوص به خود دارد . تحریف ، که بوسیله دو صنف از آن سه صنفی که پیغمبر اکرم فرمود ، یعنی عالم بد عمل و فاسق ، و مقدس نادان ایجاد می شود ، آفت دین است ، دین را از بین می برد . تحریف چون موضوع را عوض می کند مردم آن را بعنوان حقیقت می پذیرند ، اما نتیجه معکوس می گیرند .
________________________________________
1 - جامع الصغیر ، ج 1 ، ص . 4
علی علیه السلام ، شخصیتی به آن عظمت ، در نظر بعضی از ما مردم یک شخصیت تحریف شده عجیبی است . بعضی از مردم علی ( ع ) را فقط و فقط به پهلوانی می شناسند و بس ! گاهی به وسیله اشخاص بسیار مغرض عکسهایی از علی علیه السلام منتشر می شود که شمشیری مانند زبان مار که دو زبانه دارد در دست اوست و بازوها و قیافه ای برای ایشان درست می کنند و نقاشی می کنند که معلوم نیست از کجا بدست آورده اند . اصلا عکس و مجسمه علی ( ع ) و پیغمبر ( ص ) قطعا در دنیا نبوده است . یک قیافه های عجیبی درست می کنند که انسان باور نمی کند این همان علی ( ع ) عادل است ، این همان علی ای است که شبها از خوف خدا می گریسته است . چون سیمای یک عابد ، سیمای یک متهجد ، سیمای کسی که شبها استغفار می کرده است ، سیمای یک حکیم ، سیمای یک قاضی ، سیمای یک ادیب ، یک جور دیگر است .
مطلب دیگری که مخصوص ما ایرانیهاست اینست که به امام چهارم علیه السلام می گوییم امام زین العابدین بیمار ! غیر از زبان فارسی در هیچ زبان دیگری کلمه بیمار را دنبال اسم امام زین العابدین ( ع ) نمی بینیم . در زبان عربی چنین کلمه ای نیست .
ایشان القاب زیادی دارند ، السجاد یکی از القابشان است ، ذوالثفنات یکی از القابشان است . آیا شما کتابی در دنیا پیدا می کنید که لقبی به زبان عربی به امام داده باشند که مفهوم بیمار را برساند ؟ ! امام زین العابدین ( ع ) تنها در ایام حادثه عاشورا بیمار بودند ( شاید تقدیرالهی بود برای اینکه باید امام زنده می ماند و نسل امام حسین ( ع ) از این طریق محفوظ می شد ) و همان بیماری سبب نجات ایشان شد . چندبار تصمیم گرفتند امام ( ع ) را بکشند ، اما چون بیماری او شدید بود ، گفتند انه لما به ( 1 ) چرا او را بکشیم ؟ او دارد می میرد . در دنیا چه کسی هست که در عمرش بیمار نشده باشد ؟در غیر این چند روز ببینید آیا یک جا نوشته اند که امام زین العابدین ( ع ) بیمار بود ؟ ! ولی ما امام زین العابدین ( ع ) را به صورت یک بیمار مریض زردرنگ تب داری که همیشه عصا بدستش است و کمر خم کرده و راه می رود و آه می کشد ، ترسیم کرده ایم ! همین دروغ ، همین تحریف سبب شده است که بسیاری از اشخاص آه بکشند ، ناله بکنند ، خودشان را به موش مردگی بزنند تا مردم آنها را احترام کنند و بگویند آقا را ببینید درست مانند امام زین العابدین ( ع ) بیمار است ! این تحریف است .
امام زین العابدین علیه السلام با امام حسین علیه السلام و با امام باقر علیه السلام از نظر مزاج و بنیه هیچ فرقی نداشته است . امام ( ع ) بعد از حادثه کربلا چهل سال زنده بود . مانند همه سالم بود ، با امام صادق علیه السلام فرقی نداشته ، چرا بگوئیم امام زین العابدین بیمار ؟ !( 2 )
________________________________________
1 - بحارالانوار ، ج 45 ، ص 61 و اعلام الوری ، ص 246 و ارشادشیخ مفید ، ص . 242
2 - خدا رحمت کند مرحوم آیتی رضوان الله علیه را که گوهر گرانبهایی بود و از دست ما رفت . این مرد بزرگ در پنج ، شش سال پیش در جلسه ای از انجمن ماهانه دینی ، راجع به راه و رسم تبلیغ بحث کرد که در جلد دوم گفتار ما چاپ شده است .در آنجا همین موضوع را ایشان طرح کرد . گفت این چه حرفی است که ما به امام زین العابدین ( ع ) نسبت بیماری امامت به معنی نمونه بودن و سرمشق بودن است .
فلسفه وجود امام این است که یک انسان مافوق انسانها باشد ، همان طور که پیغمبران ، بشر مثلکم یوحی الی (1) بودند ، تا مردم از این مثلهای اعلی پیروی و تبعیت کنند . اما وقتی که چهره این شخصیتها این قدر مشوه شد ، خراب شد ، سیمایشان تغییر کرد ، دیگر قابل پیروی و لایق پیروی نیستند . یعنی پیروی از این شخصیتهای خیالی به جای اینکه سودمند باشد ، نتیجه معکوس می بخشد . پس اجمالا دانستیم که خطر تحریف چقدر زیاد است . واقعا تحریف ضربت غیر مستقیم است ، از پشت خنجر زدن است . نسل یهودیان در جهان قهرمان تحریفند . یا عرضه دارند و ناپاکند ، یا پاکند و بی عرضه . عین عبارت را ایشان نقل کردند که نوشته بود : اغلب متصدیان امور یا شمرند یا امام زین العابدین بیمار ! و حال آنکه ما نیازمندیم به افرادی که حضرت عباس باشند و کاربر ! یعنی شمر کاربر بود ولی ناپاک، امام زین العابدین بیمار آدم پاکی بودولی متاسفانه کاربر نبود ، ( العیاذ بالله ) عرضه و لیاقتی نداشت ! حضرت عباس هم پاک بود و هم کاربر . خوب ببینید ! همین یک جریان کوچک چقدر انحراف بوجود می آورد .
________________________________________
1 - سوره کهف آیه 1 ، سوره فصلت آیه . 6
رسالت و وظیفه ما
مخصوصا در این عصر بدانید که وظیفه سنگینی داریم . با حادثه تحریف شده نمی شود به مردم خدمت کرد ، در گذشته هم نمی شد . در گذشته اگر فایده ای نداشت ضررش کم بود ولی در این عصر ضررش خیلی زیاد است .
ما و شما بزرگترین وظیفه ای که داریم این است که ببینیم چه تحریفاتی در تاریخ ما شده است ، چه تحریفاتی در نقاشی شخصیتها و بزرگان ما شده است ، چه تحریفاتی در قرآن شده است ؟ اما تحریف قرآن تحریف لفظی نیست، یعنی در قرآن نه یک کلمه کم شده است و نه یک کلمه زیاد . خطر تحریف معنوی قرآن به اندازه خطر تحریف لفظی آن است . تحریف معنوی قرآن یعنی چه ؟ یعنی تفسیر غلط ، توجیه غلط ، قرآن را غلط تفسیر کردن ، توجیه غلط کردن ، همین هم نباید باشد .
ببینیم در تاریخهای ما ، آن تاریخهایی که باید برای ما درس آموزنده باشد و سند اخلاقی ماست ، سندتربیت اجتماعی ما است ، مانند حادثه تاریخی عاشورا ، چه تحریفاتی شده است ؟ باید با این تحریفات مبارزه کنیم .
وظایف علمای امت و عامه مردم
وظایفی که علمای امت دارند چیست ؟ وظایف عامه و توده مردم چیست ؟ راجع به علمای امت یک سخن کلی را عرض می کنم : عالم نقطه انحرافش در اینجاست که همیشه خودش را در مقابل نقاط ضعف و عیبهای مردم می بیند . نقاط ضعف روحی و اخلاقی و اجتماعی در افراد یک نوع بیماری است .
در بیماریهای جسمانی ، خود بیمار معمولا بیماری خودش را احساس می کند و خودش دنبال معالجه می رود . ولی در بیماریهای روحی آنچه که کار را مشکل می کند این است که شخص بیمار است ولی خودش نمی فهمدکه بیمار است ! بلکه برعکس ، آن بیماری را به عنوان سلامت می پذیرد ! به بیماری خودش علاقه دارد ! چنین نیست که افراد ، نقاط ضعف خودشان را به عنوان نقطه ضعف بشناسند و قبول کنند ، بلکه آنها را نقطه قوت در خودشان می دانند ! این ، عالم است که می فهمد نقاط ضعف اجتماعش چیست . عالم که در مقابل نقاط ضعف اجتماع قرار می گیرد ، دو حالت دارد : 1 - با نقاط ضعف مردم مبارزه می کند . این را مصلح می گویند مصلح یعنی کسی که با نقاط ضعف مردم مبارزه می کند .
غالبا مردم از او خوششان نمی آید ! 2 - مبارزه کردن با نقاط ضعف مردم را کار سخت و مشکلی می بیند . مبارزه کردن با نقاط ضعف مردم نه تنها منفعت ندارد بلکه ضرر هم دارد ، از نقاط ضعف مردم استفاده می کند ! اینجاست که مصداق فقیه فاجر می شود که به فرموده پیغمبراکرم ( ص ) یکی از آفات سه گانه دین است .
در سایرمسائل بحث نمی کنیم بلکه فقط در واقعه عاشورا بحث می کنیم . عامه مردم دو نقطه ضعف در موضوع عزاداری امام حسین( ع ) دارند ، یکی از آنها این است که معمولا مؤسس یا مؤسسین و صاحبان مجالس ، چه آنهایی که در مساجد و چه آنهایی که بالخصوص در منزلشان مجلسی بر پا می کنند ، در حدودی که من تجربه دارم ( استثناء ندارد ) آن چیزی را که می خواهند ازدحام جمعیت است ! اگر جمعیت ازدحام کندراضی هستند اگر ازدحام نکند راضی نیستند ! این نقطه ضعف است . این جلسات برای این نیست که جمعیت ازدحام کند . مگر ما می خواهیم سان ببینیم ، مگر ما می خواهیم رژه برویم ؟ ! هدف ، آشنا شدن با حقایق است ، مبارزه کردن با تحریفات است .
این یک نقطه ضعف است که گوینده در مقابل آن قرار می گیرد . آیا با این نقطه ضعف مبارزه کند یا از این نقطه ضعف مانند تاج نیشابوری استفاده کند ! اگر بخواهد با این نقطه ضعف مبارزه کند ، با هدف صاحب مجلس و هدف مستمعین که از جمع شدن دور یکدیگر و شلوغ شدن خوششان می آید ، ناسازگار است ، اگر هم بخواهد از این نقطه ضعف استفاده کند ، فقط در فکر این است که چه کار کنم تا جمعیت ، بیشتر جمع شود . اینجاست که یک عالم بر سر دو راهی قرار می گیرد . حالا که اینها احمق هستند ، چنین نقطه ضعفی دارند ، من از این نقطه ضعف استفاده و بهره برداری کنم یا علی رغم وجود این نقطه ضعف ، با آن مبارزه کنم و به دنبال حقیقت بروم ؟ نقطه ضعف دومی که در مجالس عزاداری هست و بیشتر از ناحیه عوام الناس است و خوشبختانه کمتر شده است ، مسئله " شومر و واویلا " بپا شدن است . منبری در آخر منبرش حتما باید ذکر مصیبت کند و در این ذکر مصیبت هم نه تنها مردم اشک بریزند ، که تنها اشک ریختن قبول نیست ، باید مجلس از جا کنده شود و شور و واویلا بپا شود . من نمی گویم مجلس از جا کنده نشود ، من می گویم این نباید هدف باشد .
اگر در آن مسیر صحیح با بیان حقایق و واقعیات ، بدون آنکه روضه دروغی خوانده شود ، بدون آنکه جعلی شود ، بدون آنکه تحریفی شود ، بدون آنکه برای امام حسین ( ع ) اصحابی بسازند که در تاریخ نیست و خود امام حسین ( ع ) آنها را نمی شناسد چون وجود نداشته اند، بدون آنکه برای امام حسین ( ع ) فرزندانی ذکر شود که چنین فرزندانی در دنیا وجود نداشته اند ، بدون اینکه برای امام حسین ( ع ) دشمنانی ذکر شود که اصلا چنین کسانی وجود نداشته اند ، اگر اشکی از روی صداقت و حقیقت ریخت ، شور و واویلا هم بپا شد ، مجلس هم کربلا شد ، بسیار خوب است .
ولی وقتی که حقیقت و صداقت نبود ، آیا باید با امام حسین ( ع ) بجنگیم ، دشمنی کنیم ، دروغ ببندیم ، دروغ بگوییم ؟ ! این ، نقطه ضعف مردم عوام است . با این نقطه ضعف چه باید کرد ؟ آیا باید از این نقطه ضعف مردم استفاده کرد ؟ باید بهره برداری کرد و سوارشان شد ؟ باید مانند تاج نیشابوری گفت که چون اینها احمقند ، من از حماقتشان استفاده می کنم ؟ ! نه ، بزرگترین رسالت و بزرگترین وظیفه علماء مبارزه با نقاط ضعف اجتماع است . این است که پیغمبراکرم ( ص ) فرمود : اذا ظهرت البدع فی امتی فلیظهر العالم علمه و الا فعلیه لعنة الله ( 1 ) ، آنجا که بدعتها و دروغها ظاهر می شود .
________________________________________
1 - سفینة البحار ، ج 1 ، ص 63 و اصول کافی ، ج 1 ، ص . 54
آنجا که چیزهایی ظاهر می شود که در دین نیست ، مسائلی پیدا می شود که من نگفته ام ، برعهده دانایان است که حقایق را بگویند ولو مردم خوششان نیاید . آن کسی که حقایق را کتمان می کند ، لعنت خدا بر او باد .
بالاتر از این را خود قرآن کریم فرموده است : ان الذین یکتمون ما انزلنا من البینات و الهدی من بعد ما بیناه للناس فی الکتاب اولئک یلعنهم الله و یلعنهم اللاعنون ( 1 ) . آن دانایانی که حقایقی را که ما گفته ایم ، می دانند ولی کتمان می کنند ،می پوشانند ، اظهار نمی کنند ، لعنت خدا ولعنت هر لعنت کننده ای بر آنها باد . وظیفه علما ، در دوره ختم نبوت مبارزه با تحریف است . خوشبختانه ابراز این کار در دست است و در میان علماء ، بوده و هستند افرادی که با این نقاط ضعف مبارزه کرده و می کنند. کتاب لؤلؤ و مرجان که در همین موضوع حادثه عاشورا نوشته شده و در سه شب گذشته از آن نام برده ، از مرحوم حاجی نوری ( رضوان الله علیه ) است که درست همان قیام و وظیفه بسیار بسیار مقدسی است که این مرد بزرگ انجام داده استو مصداق قسمت اول آن حدیث است اذا ظهرت البدع فی امتی فلیظهر العالم علمه . وظیفه علماست که در این موارد حقایق را بدون پرده به مردم بگویند ولو مردم خوششان نیاید . وظیفه علماست که با اکاذیب مبارزه کنند ، وظیفه علماست که مشت دروغ گویان را باز کنند . فقها در باب غیبت مطلبی دارند می گویند غیبت مواردی دارد که استثناء
________________________________________
1 - سوره بقره آیه . 159
شده است . یکی از موارد استثنای غیبت که همه علمای بزرگ مرتکب این غیبت شده اند و آن را لازم و بلکه احیانا واجب می دانند ، جرح راوی است . یعنی چه ؟ یعنی : شخصی حدیث روایت می کند ، از پیغمبر ( ص ) حدیث روایت می کند ، از امام ( ع ) حدیث روایت می کند ، آیا شما فورا باید قبول کنید ؟ نه ، باید تحقیق کنید که او چگونه آدمی است ، آیا راستگو است یا دروغگو ؟ اگر در زندگی این آدم نقطه ضعفی را کشف کردید ، اگر عیبی ، نقصی ، دروغی ، فسقی را کشف کردید ، اینجا بر شما نه تنها جایز است ، بلکه لازم است که در متن کتابها ، این آدم را رسوا کنید . این اسمش جرح است . با اینکه غیبت است ، با اینکه بدگویی است ، و غیبت و بدگویی نه از مرده جائز است و نه از زنده ، ولی در اینجا که تحریف حقایق است ، قلب حقایق است ، باید او را رسوا کنید . دروغگو را باید رسوا کرد . یک عالم ممکن است در یک زمینه ، بزرگ هم باشد ، مانند ملاحسین کاشفی که خیلی مردملایی بوده است ! اما روضةالشهدایش پر از دروغ است . به همه دروغ بسته حتی به ابن زیاد و عمرسعد هم دروغ بسته است ! نوشته است ابن زیاد پنجاه خروار زر سرخ به عمرسعد داد که آمد کربلا و دست به این کار زد ! هر کس بشنود می گوید : پس عمرسعد خیلی هم تقصیر نداشته است ،پنجاه خروار طلا را به هر کس بدهند دست به این کار می زند . در مورد ملاآقای دربندی اتفاق نظر است که آدم خوبی بوده است . حتی مرحوم حاجی نوری که از کتابش انتقاد می کند و به حق هم انتقاد می کند ، می گوید : مرد خوبی بوده است . واقعا نسبت به امام حسین علیه السلام مرد مخلصی بوده است و نوشته اند هر وقت نام امام حسین را می شنید اشکش جاری می شد ، فقه و اصول را هم به خوبی می دانسته است . خودش خیال می کرد که از فقهای درجه اول است ولی نه ، از فقهای درجه دوم و سوم لااقل بشمار می رود . کتابی نوشته به نام خزائن که یک دوره فقه است و چاپ هم شده . معاصر با صاحب جواهر است . به صاحب جواهر گفت اسم کتاب شما چیست ؟ گفت جواهر . اسم کتاب خودش خزائن بود .
گفت از این جواهر شما در خزائن ما بسیار است . اما کتاب جواهر تا به حال ده بار چاپ شده است و هیچ فقیهی نیست که از این کتاب استفاده نکند ، هیچ فقیهی نیست که خودش را نیازمند به این کتاب نبیند .
ولی کتاب خزائن که یک دوره چاپ شده ، بعد از آن احدی به سراغ آن نرفت ! قیمت آن با اینکه هزار صفحه است ، همان قیمت کاغذش بیشتر نیست . این مرد با اینکه مردعالمی است ولی اسرارالشهادش را نوشته که به کلی حادثه کربلا را تحریف کرده است ، قلب کرده است ، زیرو رو کرده است ، بی خاصیت و بی اثر کرده است ، کتابش مملو از دروغ است ! حال به خاطر اینکه او عالم بوده ، باتقوا بوده ، مخلص امام حسین ( ع ) بوده است ، ما باید درباره اش سکوت کنیم ؟حاجی نوری نباید درباره أسرار الشهاده او اظهار نظر کند ؟ باید جرح بشود و این وظیفه عالم است . از خداوند تبارک و تعالی توفیق می خواهیم که دلهای همه ما را به حق و حقیقت رهبری بفرماید . گناهانی را که از طریق تحریف یا غیر تحریف مرتکب شده ایم ، بر ما ببخشاید . به ما توفیق بدهد که وظیفه و رسالتی را که در این زمینه داریم به خوبی انجام بدهیم .
در کتاب منتشر شده این صفحه خالی بوده است.
بخش دوم : حماسه حسینی
در کتاب منتشر شده این صفحه خالی بوده است.
جلسه اول : دو چهره حادثه کربلا
در کتاب منتشر شده این صفحه خالی بوده است. بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین باری الخلائق اجمعین و الصلوه و السلام علی عبد الله و رسوله و حبیبه و صفیه ، سیدنا و نبینا و مولانا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و آله و سلم و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین. اعوذ بالله من الشیطان الرجیم : یا قوم ان کان کبر علیکم مقامی و تذکیری بایات الله فعلی الله توکلت فاجمعوا امرکم و شرکائکم ثم لایکن امرکم علیکم غمه ثم اقضوا الی و لا تنظرون ( 1 ) . موضوع بحث ، حماسه حسینی است .
اول باید کلمه حماسه را که در زبان فارسی زیاد استعمال می شود ، برای شما توضیح بدهم . کلمه حماسه به معنی شدت و صلابت است ، و گاه به معنی شجاعت و حمیت استعمال می شود . علمای شعر شناس ، منظومه های شعری را از نظر محتوی یعنی از نظر نوع معنی و هدف شعر به اقسامی
________________________________________
1 - ای قوم اگر شما بر مقام رسالت و اندرز من به آیات خدا تکبر و انکار دارید ، من تنها به خدا توکل می کنم ، شما هم به اتفاق بتان و خدایان باطل خود هر مکر و تدبیری دارید انجام دهید ، تا امر بر شما پوشیده نباشد و درباره من هر اندیشه باطلی دارید بکار ببرید - سوره یونس ، آیه . 71
تقسیم می کنند : بعضی از منظومه ها را منظومه های غنائی ، بعضی را منظومه های حماسی و بعضی را منظومه های وعظی و اندرزی ، بعضی را منظومه های رثایی و بعضی دیگر را منظومه های مدحی می گویند ، دیوان و غزلیات حافظ ، غزلیات سعدی و دیوان شمس تبریزی ، منظومه های غنایی است ، یعنی اگر چه هدف در اینها عرفان است ، ولی لااقل از نظر تشبیب ، زبان عاشقانه است ، سخن از حسن و بی اعتنائی محبوب است ، سخن از درد فراق و درازی شب فراق و کوتاهی ایام وصال است . فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش گل در اندیشه ، که چون عشوه کند در کارش دلربائی همه آن نیست که عاشق بکشندخواجه آن است که باشد غم خدمتکارش این یک شعر غنائی است ، گر چه در آخر به یک معنی عرفانی بسیار لطیف و عالی می رسد و حافظ همیشه این طور است . در آخر همین شعر می گوید : صوفی سرخوش از این دست که کج کرده کلاه بدو جام دگر آشفته شود دستارش اشعارغنائی زیاد است .
شعر رثایی یا مرثیه که برای بزرگان دین و سایر بزرگان دنیا و کسانی که منشأ خیر و برکتی بوده اند ، گفته شده است ، نوع دیگر شعر است . برامکه که منقرض شدند ، شعرایی که از دستگاه آنها استفاده می کردند قصایدی در رثای آنها گفتند . خود همین حافظ ، فرزندجوانش که می میرد با همان زبان مخصوص خودش مرثیه می گوید : بلبلی خون جگر خورد و گلی حاصل کرد بادغیرت به صدش حال پریشان دل کرد .
طوطی ای را به هوای شکری دل خوش بود ناگهش سیل فنا نقش امل باطل کرد آه و فریاد که از چشم حسود مه و مهر در لحد ماه کمان ابروی من منزل کرد اشعار رثایی زیاد است . مدح و ستایش هم که الی ماشاءالله ، خصوصا تملق و چاپلوسی ! اشعار حماسی اشعار دیگری است ، که معمولا فقط آهنگ خاصی را می پذیرد . شعرحماسی ، شعری است که از آن بوئی از غیرت و شجاعت و مردانگی می آید ، شعری است که روح را تحریک می کند و به هیجان می آورد ، مثلا :
تن مرده و گریه دوستان به از زنده و طعنه دشمنان مرا عار آید از این زندگی که سالار باشم کنم بندگی این تقسیم بندی اختصاص به شعر ندارد ، نثر هم همین طور است ، نثرهای حماسی داریم ، نثرهای غنائی داریم ، نثرهای رثایی داریم ، انواع نثرها داریم . در جنگ صفین در اولین برخوردی که میان سپاه علی علیه السلام و سپاه معاویه می شود ، علی ( ع ) روی حساب خودش حاضر نیست که شروع کننده جنگ باشد و تمام کوشش این است که تا حد ممکن مشکلات و اختلافات را حل بکند ، بلکه بتواند معاویه و یارانش را به اصطلاح روبراه بکند ، ولی یک وقت متوجه می شودکه آنها پیشدستی کرده اند و شریعه ، یعنی جائی که می شود از فرات آب برداشت را گرفته اند . علی علیه السلام سعی می کند با مذاکره مسئله را حل کند ، و پیغام می دهد که هنوز بنای جنگ نیست و می خواهیم مذاکره کنیم بلکه مسئله با مذاکره حل بشود .
ولی طرف مقابل قبول نکرد ، بنابراین یا اصحابش باید از تشنگی از پا در بیایند و یا باید جنگید . جنگی که دشمن شروع کرده است . در " نهج البلاغه " است که علی علیه السلام در مقابل جمعیت ، ناراحت و عصبانی از اینکار می ایستدو یک خطبه چندسطری می خواند ، می فرماید : قد استطعموکم القتال ( 1 ) اینها گرسنه جنگند و از شما غذا می خواهند اما از دم شمشیر ، فاقروا علی مذلة ، و تأخیر محلة ، او رووا السیوف من الدماء ترووا من الماء ( 2 ) لشکریانم ! نمی گویم بروید بجنگید ، بروید یکی از این دو راه را انتخاب کنید : یا تن به ذلت بدهید که آب را ببرند و شما نگاه کنید ، یا اینکه این تیغها را از خون این ناکسان سیراب کنید تا خودتان سیراب شوید . فالموت فی حیاتکم مقهورین ، و الحیاش فی موتکم قاهرین ( 3 ) زندگی این است که بمیرید ولی فائق باشید و مردن این است که زنده
________________________________________
1 و 2 و 3 - نهج البلاغه فیض الاسلام خطبه 51 ، صفحه . 138
باشید ، ولی توسری خور . علی علیه السلام با این سخنان آنچنان هیجان ایجاد کرد که در کمتر از دو ساعت ، دشمن را بکلی از کنار شریعه فرات دور کردند که دیگر دشمن از تشنگی له له می زد . ولی علی علیه السلام به سپاهیان خود گفت شما هر روز اجازه بدهید که بیایند و آب بردارند . لشکریان گفتند آنها به ما آب ندادند ، پس ما هم به آنها آب نمی دهیم ، ولی علی ( ع ) فرمود : خیر ، این یک کار غیر انسانی است ، آب یک چیزی است که هر جانداری حق دارد از آن استفاده بکند ، به آنها آب بدهید . پس معلوم شد سخن می تواند سخن حماسی باشد و سخن حماسی یعنی سخنی که در آن بوئی از غیرت و شجاعت و مردانگی باشد ، بوئی از ایستادگی و مقاومت باشد . اگر شعر یا نثری دارای این خصوصیات باشد ، آن را حماسی می گویند . سرگذشتها و حادثه ها و تاریخچه ها هم اقسامی دارند . حادثه هایی داریم غنائی ، حادثه هائی داریم اندرزی ، حادثه هایی داریم رثایی و حادثه هائی داریم حماسی . یک سرگذشت تمامش فقط غناست ، بوی غنا می دهد ، عشق است . مجلات را شاید کم و بیش می خوانید ، در اینها چه حکایت واقعی ، چه افسانه ، چه مخلوطی از واقعیت و افسانه ، همه اش داستان غنائی است . حالا این همه داستان غنائی به گوش این ملت برود چی از آب در می آید ، من نمی دانم ( 1 ) . داستانهای رثایی و
________________________________________
1 - اشاره به مجلات زمان طاغوت است .
به اصطلاح تراژدیها هم زیاد است . صفحات حوادث روزنامه ها را اگر بخوانید اغلب از این جور قضایا می بینید . داستانهای اندرزی هم داستانهائی هستند که در آنها پندواندرز است . " داستان راستان " ( 1 ) همه اش داستانهای اندرزی است . حتی شخصیتها هم اقسامی دارند ، بعضی از شخصیتها ، شخصیت حماسی هستند و روحشان حماسه است . بعضی روحشان غنائی است ، بعضی روحشان اساسا رثایی است ، آه و ناله است ، بعضی شکل روحشان شکل پندواندرز و موعظه است . حالا که به طور اجمالی معنی حماسه را فهمیدیم ، می توانیم در اطراف حماسه حسینی بحث بکنیم . آیا حسین بن علی ( علیهماالسلام ) حادثه حماسی دارد یا ندارد ؟ آیا شخصیت حسین بن علی ( علیهماالسلام ) یک شخصیت حماسی هست یا نیست ؟ما باید شخصیت حسین بن علی ( علیهماالسلام ) را که برای ما یک شخصیت انسانی است بشناسیم . این مرد که ما هر سال به نام او وقتها صرف می کنیم ، پولها خرج می کنیم ، روزها تعطیل می کنیم ، باید خصوصیاتش برای ما شناخته شود و از جمله خصوصیات او همین است که آیا حسین علیه السلام یک شخصیت حماسی هست یا نه ؟ آیا ما باید با وجود حسین ( ع ) و سرگذشت او یک احساس حماسی داشته باشیم ، یا یک احساس تراژدی ، مصیبت ، رثا و نفله شدن ؟ در اینجا لازم است مختصری توضیح بدهم :
________________________________________
1 - اشاره به دو جلد کتاب داستان راستان نوشته استاد شهید است .
شخصیتهای حماسی که اغلب در منظومه های حماسی از آنها یاد شده است ، جنبه نژادی و قومی دارند و این اعم است از شخصیتهای افسانه ای مثل رستم و اسفندیار و یا شخصیتهای واقعی مثل جلال الدین خوارزمشاه در تاریخ ایران . غالبا قهرمانان یک قوم اعم از واقعی و افسانه ای ، از آن نظر که انتساب به آن قوم دارند ، احساسات آن مردم را تحریک می کنند . اصولا قهرمان دوستی و قهرمان پرستی جزء سرشت بشر است . مخصوصا وقتی که قهرمان ، تعلقی هم به انسان داشته باشد که انسان بخواهد به او افتخار کند . این قهرمانهای کشتی که موفقیتی به دست می آورند ، براستی مردم برای آنها ابراز احساسات می کنند ، یا قهرمانی که هالتر بلند کرده و رکورد را شکسته و مثلا سه کیلو بیشتر از رکورد جهانی بالا برده است ، چقدر تاج گل نثارش می کنند ، و یا برای کسی که کشتی گرفته و با یک فن ، حریف خود را ضربه فنی کرده است ، براستی ابراز احساسات می کنند .
اینها به خاطر این است که قهرمان دوستی و قهرمان پرستی در سرشت بشر است و ضمنا او از قهرمان ملت و قوم خودش تجلیل می کند نه از قهرمان دیگری . در کشتیهای بین المللی افراد هر ملت چه آنهائی که آنجا حاضرند و چه آنهائی که از رادیوها گوش می کنند ، احساساتشان متوجه هموطنان خودشان است که افتخاری برای وطن و قوم خودشان کسب کنند. ما وقتی داستان رستم و اسفندیار و افراسیاب و این طور چیزها را می خوانیم، چون می گویند افراسیاب از ماوراءالنهر و از یک ملت دیگری بوده و رستم از ملت ایران بوده است ، قهرا دلمان می خواهد که همیشه تفوق مال رستم باشد ، و افسانه ساز هم داستانها و افسانه ها را چنان ساخته است که با ذائقه ما جور در بیاید ، یعنی همیشه آن طرف مغلوب و محکوم و این طرف غالب و قاهر باشد . این حماسه ها ، حماسه های قومی است ، یعنی اختصاص به یک قوم و نژاد معین و یک آب وخاک معین دارد . اما مطلب در مورد حسین علیه السلام غیر از این است . حسین ( ع ) یک شخصیت حماسی است اما نه آنطور که جلال الدین خوارزمشاه یک شخصیت حماسی است و نه آنطور که رستم افسانه ای یک شخصیت حماسی است . حسین ( ع ) یک شخصیت حماسی است ، اما حماسه انسانیت ، حماسه بشریت ، نه حماسه قومیت . سخن حسین ( ع ) ، عمل حسین ( ع ) ، حادثه حسین ( ع ) ، روح حسین ( ع ) ، همه چیز حسین ( ع ) هیجان است ، تحریک است ، درس است ، القاء نیروست ، اما چه جور القاء نیروئی ؟ چه جور درسی ؟ آیا از آن جهت که مثلا به یک قوم بخصوص منتسب است ؟ ! یا از آن جهت که شرقی است ؟ یا از آن جهت که مثلا عرب است و غیر عرب نیست ؟ ! یا به قول بعضی از ایرانیها از آن جهت که مثلا زنش ایرانی است ؟ ! اساسا در وجود حسین ( ع ) یک چنین حماسه هائی نمی تواند وجود داشته باشد و علت شناخته نشدن حسین ( ع ) هم همین است . چون حماسه او بالاتر و مافوق اینگونه حماسه هاست ، کمتر افراد می توانند او را بشناسند . حالا ببینیم که واقعا چطور است ؟ شما در جهان یک شخصیت حماسی مانند شخصیت حسین بن علی ( علیهماالسلام ) از نظر شدت حماسی بودن و از نظر علو و ارتفاع حماسه یعنی جنبه های انسانی نه جنبه قومی وملی پیدا نخواهید کرد . حسین ( ع ) سرود انسانیت است ، نشید انسانیت است و به همین دلیل نظیر ندارد ، و به جرأت عرض می کنم که نظیر ندارد . شما در دنیا حماسه ای مانند حماسه حسین بن علی ( علیهماالسلام ) پیدا نخواهید کرد ، چه از نظر قدرت و قوت حماسه و چه از نظر علو و ارتفاع و انسانی بودن آن . و متاسفانه ما مردم این حماسه را نشناخته ایم . حادثه عاشورا و تاریخچه کربلا دو صفحه دارد ، یک صفحه سفید و نورانی و یک صفحه تاریک ، سیاه و ظلمانی که هر دو صفحه اش یا بی نظیر است و یا کم نظیر .
اما صفحه سیاه و تاریکش از آن نظر سیاه و تاریک است که در آن فقط جنایت بی نظیر و یا کم نظیر می بینیم . یک وقت حساب کردم و ظاهرا در حدود بیست ویک نوع پستی و لئامت در این جنایت دیدم و خیال هم نمی کنم در دنیا چنین جنایتی پیدا بشود که تا این اندازه تنوع داشته باشد . البته در تاریخچه جنگهای صلیبی ، جنایتهای اروپائیها خیلی عجیب است و اینکه جرأت نمی کنم که بگویم حادثه کربلا از نظر زیادی جنایت نظیر ندارد ، چون توجه من یکی به جنگهای صلیبی و جنایتهایی است که مسیحیان در آن مرتکب شدند و یکی هم به جنایتهایی است که همین اروپائیها در اندلس اسلامی مرتکب شدند که آنهم عجیب است . تاریخ اندلس مرحوم آیتی را که دانشگاه چاپ کرده است بخوانید ، کتابی است بسیار تحقیقی و آموزنده . در این کتاب نوشته است : اروپائیها به صدهزار زن ومرد و بچه اجازه دادند که هر جا می خواهند بروند ، بعد که اینها راه افتادند ، پشیمان شدند و شاید هم از اول حقه زدند که اجازه حرکت دادند . به هر حال تمام این صدهزار نفر را کشتند و سر بریدند . شرقی هرگز از نظر جنایت به غربی نمی رسد . شما اگر در تمام تاریخ مشرق زمین بگردید ، دو جنایت را حتی در دستگاه اموی پیدا نمی کنید ، یکی آتش زدن زنده زنده ، و دیگری قتل عام کردن زنان ، ولی در تاریخ مغرب زمین این دو نوع جنایت فراوان دیده می شود . زن کشتن در تاریخ مغرب زمین یک امر شایعی است . هنوز هم باور نکنید که اینها روح انسانی داشته باشند . آنچه در ویتنام صورت می گیرد ادامه روحیه جنگهای صلیبی و جنگهای اندلس آنها است . این کار که چند صدهزار نفر را زنده زنده در کوره آتش بگذارند ولو این افراد جانی هم باشند ، کار مشرق زمینی نیست و از عهده مشرق زمینی چنین جنایتی برنمی آید . این کار فقط از عهده مغرب زمینی قرن بیستم برمی آید . این جنایت که در صحرای سینا دهها هزار سرباز را آب و نان ندهند تا از گرسنگی بمیرند برای اینکه اگر اسیر بگیرند باید به آنها نان بدهند ، فقط مال غربی است . شرقی این جور جنایت نمی کند . یهودی فلسطینی صد درجه شریفتر از یهودی غربی است . اگر مردم فلسطین یهودیهای ملی اهل همان فلسطین بودند که این جنایتها واقع نمی شد . این جنایتها همه مال یهودی غربی است . به هر حال من جرات نمی کنم بگویم جنایتی مثل جنایت کربلا در دنیا وجود نداشته است ، ولی می توانم بگویم در مشرق زمین وجود نداشته است . از این نظر حادثه کربلا یک جنایت و یک تراژدی است ، یک مصیبت است ، یک رثاء است . این صفحه را که نگاه می کنیم ، در آن ، کشتن بیگناه می بینیم ، کشتن جوان می بینیم ، کشتن شیرخوار می بینیم ، اسب بر بدن مرده تاختن می بینیم ، آب ندادن به یک انسان می بینیم ، زن و بچه را شلاق زدن می بینیم ، اسیر را بر شتر بی جهاز سوار کردن می بینیم . از این نظر قهرمان حادثه کیست ؟ واضح است وقتی که حادثه را از جنبه جنایی نگاه کنیم ، آن که می خورد قهرمان نیست ، آن بیچاره مظلوم است . قهرمان حادثه در این نگاه یزیدبن معاویه است ، عبیدالله بن زیاد است ، عمرسعد است ، شمربن ذی الجوشن است ، خولی است و یک عده دیگر . لذا وقتی که صفحه سیاه شمر نیست . در آنجا ، قهرمان حسین ( ع ) است . در آن صفحه ، دیگر جنایت نیست ، تراژدی نیست ، بلکه حماسه است ، افتخار و نورانیت است ، تجلی حقیقت و انسانیت است ، تجلی حق پرستی است . آن صفحه را که نگاه کنیم ، می گوئیم بشریت حق دارد به خودش ببالد . اما وقتی صفحه سیاهش را مطالعه می کنیم می بینیم که بشریت سر افکنده است و خودش را مصداق آن آیه می بیند که می فرماید : قالوا اتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء و نحن نسبح بحمدک و نقدس لک ( 1 ) مسلما جبرئیل امین در مقابل اعلام خدا که فرمود : انی جاعل فی الارض خلیفة ( 2 ) سؤالی نمی کند ، بلکه آن دسته از فرشتگان که فقط صفحه سیاه بشریت را می دیدند و صفحه دیگر آن را نمی دیدند ، از خدا این سؤال را می کردند که آیا می خواهی کسانی را در زمین قرار دهی که فساد کنند و خونها بریزند ؟ و خدا در جواب آنها فرمود : انی اعلم ما لا تعلمون ( 3 ) من می دانم چیزی را که شما نمی دانید . آن صفحه ، صفحه ای است که ملک اعتراض می کند ، بشر سرافکنده است و این صفحه ، صفحه ای است که بشریت به آن افتخار می کند . چرا باید حادثه کربلا را همیشه از نظر صفحه سیاهش مطالعه کنیم ؟ و چرا باید همیشه جنایتهای کربلا گفته شود ؟ چرا همیشه باید حسین بن
________________________________________
1 - ملائکه گفتند پروردگارا ! آیا کسانی را خواهی گماشت که در زمین فساد کنند و خونها بریزند و حال آنکه ما خود ، تو را تسبیح و تقدیس می کنیم ؟ سوره بقره ، آیه . 30
2 و 3 - سوره بقره ، آیه . 30
علی ( ع ) از آن جنبه ای که مورد جنایت جانیان است مورد مطالعه ما قرار بگیرد ؟ چرا شعارهائی که به نام حسین بن علی ( علیهماالسلام ) می دهیم و می نویسیم ، از صفحه تاریک عاشورا گرفته شود ؟ چرا ما صفحه نورانی این داستان را کمتر مطالعه می کنیم ، در حالی که جنبه حماسی این داستان صد برابر بر جنبه جنائی آن می چربد . و نورانیت این حادثه بر تاریکی آن خیلی می چربد پس باید اعتراف کنیم که یکی از جانیهای بر حسین بن علی ( علیهما السلام ) ما هستیم که از این تاریخچه فقط یک صفحه اش را می خوانیم ، و صفحه دیگرش را نمی خوانیم . جانیهای بر امام حسین ( ع ) آنهائی هستند که این تاریخچه را از نظر هدف منحرف کرده و می کنند . حسین ( ع ) را یک روز کشتند و سر او را از بدن جدا کردند ، اما حسین ( ع ) که فقط این تن نیست ، حسین ( ع ) که مثل من و شما نیست ، حسین ( ع ) یک مکتب است و بعد از مرگش زنده تر می شود . دستگاه بنی امیه خیال کرد که حسین ( ع ) را کشت و تمام شد ، ولی بعد فهمید که مرده حسین ( ع ) از زنده حسین ( ع ) مزاحمتر است ، تربت حسین ( ع ) کعبه صاحبدلان است . زینب هم به یزید همین را گفت . گفت اشتباه کردی ، کد کیدک واسع سعیک ، ناصب جهدک فوالله لا تمحواذ کرنا ، و لا تمیت وحینا ، ( 1 ) هر نقشه ای که داری بکار ببر ولی مطمئن باش تو نمی توانی برادر مرا بکشی و بمیرانی ، برادر من زندگیش طور دیگر است ، او نمرد ، بلکه زنده تر شد . در آن وقت مرثیه گوها مثل مرثیه گوهای حالا نبودند . " کمیت " مرثیه گو بود ، " دعبل خزائی " مرثیه گو بود . همان دعبل خزائی که گفت پنجاه سال است که من دار خودم را بدوش کشیده ام . او طوری مرثیه می گفت که تخت خلفای
________________________________________
1 - بحارالانوار ، ج 45 ، ص 135 و اللهوف ، ص . 77
خود متوکل یک سرمغنیه ( 1 ) دارد ، یک وقتی با او کار داشت و سراغ او را گرفت ، گفتند نیست . گفت کجاست ؟ گفتند به مسافرت رفته است . بعد از مدتی که آمد ، متوکل از او سؤال کرد کجا رفته بودی ؟ جواب داد برای زیارت به مکه رفته بودم ، متوکل گفت الان که وقت زیارت مکه نیست ، نه ماه ذی الحجه است که وقت حج باشد ، و نه ماه رجب است که وقت عمره باشد ، و اصرار کرد که باید بگوئی کجا رفته بودی ، بالاخره معلوم شد این زن به زیارت حسین بن علی ( علیهماالسلام ) رفته بود که متوکل آتش گرفت ، فهمید نام حسین ( ع ) را نمی شود فراموشاند .
________________________________________
1 - سرمغنیه یعنی یک خانم خواننده رقاصه که سایر رقاصه ها را تهیه می کند و رئیس آنهاست .
تأثیر نهضت حسینی بر انقلاب اسلامی
در حالی که اکثر انقلابهای معاصر، سرچشمه ایدئولوژیک خود را از ناسیونالیسم، بورژوازی، کمونیسم و... میگرفتند، مردم ایران به رهبری امام خمینی،اسلام را به عنوان ایدئولوژی انقلابی خود برگزیدند. دلیل بروز چنین رفتاری از مردم ایران بیش از هر چیز به فرهنگ سیاسی ایرانیان باز میگردد. باتوجه به آنکه مهمترین منبع فرهنگ سیاسی ایران، مبانی دینی و به طور خاص مذهب شیعه است و بخش عمدهای از رفتار سیاسی مردم نیز از این منبع متأثر است، بنابراین حرکت اسلامی مردم ایران در بهمن 57 نیز از این منبع ناشی شده است .
از این رو در نوشتار حاضر با در نظر گرفتن انقلاب اسلامی به عنوان تبیین کننده و تطبیق دهندهی اندیشههای اسلامی با جامعهی ایرانی به بررسی تأثیر نهضت حسینی بر انقلاب اسلامی با تأکید بر مقوله شهادت خواهیم پرداخت .
غلبه اصولیون بر اخباریون، شیعیان را به دو گروه مجتهدان و مقلدان تقسیم نمود. بنابر اعتقاد اصولیون، در عصر حضور معصومین، حاکمیت و اختیارات آن توسط ائمه اعمال میگردد ولی در زمان غیبت، از یک سو به دلیل حکمت الهی و اقتضای قاعده لطف که زمین خالی از حجت نباشد، و از سوی دیگر از آنجا که حفظ نظم اسلامی باید به دست کسی انجام شود که آگاهی کاملی از احکام اسلام و قوانین آن داشته باشد، حق حاکمیت اسلامی و ولایت تصرف در امور اجتماعی و سیاسی برعهده جامعالشرایط گذاشته شده است. 1
از این رو با تثبیت و نهادینه شدن اجتهاد و تقلید، عملاً جامعه شیعه به دو گروه اقلیت مجتهد و اکثریت مقلد تقسیم گردید و رهبری و هدایت دینی مردم و استنباط احکام اسلامی، به عنوان یکی از کارهای ویژه مهم روحانیت درآمد. این رویداد رابطهای ناگسستنی در تمام مراحل زندگی میان مردم و روحانیت بوجود آورد که طی آن روحانیت سعی در برقراری ارتباط با مردم و گروههای مختلف نمود.این ارتباط به حدی قوی شکل گرفت که نقش روحانیت شیعه در مسائل سیاسی و اجتماعی ایران در زمانهای مختلف غیر قابل انکار مینماید. 2
بنابراین در نظام روحانیت شیعه، به واسطه وجود مسأله تقلید، نوعی رابطه معنوی میان توده مردم و رهبران مذهبی ایجاد شده است. به طوری که مردم تحت دستورات و نظرات رهبری قرار داشته و نوعی هم نوایی میان آنان شکل گرفته است . این همنوایی باعث شکلگیری قیامها، جنبشها، نهضتها و در نهایت انقلابی اسلامی گردیده است .
شهید مطهری با اذعان به این مطلب که در طول تاریخ، روحانیون و علمای تسنن، سخنان و طرحهای اصلاحی بیشتری نسبت به علمای شیعه ارائه کردهاند، معتقد است که آنها نتوانستهاند یک حرکت اصلاحی عمیق بوجود بیاورند. به اعتقاد شهیدمطهری علمای شیعه با اینکه کمتر در این زمینهها حرف زدهاند در طول یکصد سال اخیر حرکتهایی را رهبری کردهاند که نظیر هیچ کدامشان حتی در میان اهل سنت وجود نداشته است، چه رسد به روحانیت مسیحی و امثال اینها...3
به عقیده شهید مطهری، این مسئله که روحانیت شیعه در طول تاریخ منشا حرکتهای بزرگ شده است، دو دلیل عمده دارد. دلیل اول ویژگی خاص فرهنگ روحانیت شیعه است. به این معنا که فرهنگ شیعی یک فرهنگ زنده، حرکتزا و انقلاب آفرین است. این فرهنگ که از روش و اندیشههای امام علی (ع) تغذیه میکند، فرهنگی است که در تاریخ خود عاشورا، صحیفه سجادیه، دوره امامت و عصمت دویست و پنجاه ساله داردو این در حالی است که هیچ یک از فرهنگهای دیگر چنین عناصر حرکتزائی در خود ندارند. دلیل دوم از نظر شهید مطهری این است که روحانیت شیعه که به دست ائمه شیعه پایهگذاری شده است براساس تضاد با قدرتهای سلطهگر، انکار حقانیت پادشاهان و بینیازی از قدرتهای حاکم پایهگذاری شده است. روحانیت شیعه از نظر معنوی متکی به خدا و از نظر اجتماعی متکی به مردم است و هیچگاه جزو دولت نبوده است . بنابراین مهمترین دلیلی که روحانیت توانسته انقلاب را رهبری کند، استقلال است و این حقیقت که آنها هیچگاه عضو دستگاههای دولتی وغیر دولتی نبودهاند و از آنها ابلاغ نمیگرفتهاند. 4
بنابراین در مییابیم که سنت اعتراض علیه حکومتهای جبار، سنت شهادت، جاودانگی روح سنت بستنشینی و پناهگیری در جوار اماکن متبرکه، مرثیهخوانی و عزاداری برای شهیدان تاریخ و ... از جمله منابع قدرت سنتی شیعیان محسوب میگردند5 که بدون درک آنهانمیتوان فهم درستی از انقلاب اسلامی بدست آورد .
یکی از این مقولات، شهادتطلبی است که پیوند ناگسستنی با قیام امام حسین(ع) و واقعه عاشورا، دارد بطور یکه در طول تاریخ بهرهبرداری هرمنوتیکی روحانیان شیعه از قرآن، سنت و عاشورا، ظرفیت انقلابی گستردهای در اختیار آنان گذاشته است .
مفاهیم شهید و شهادت در دین اسلام از تعبیر خاصی نسبت به ادیان دیگر برخوردار میباشد. شهادت، مرگی از راه کشته شدن است که شهید آگاهانه و بخاطر هدف مقدس و به تعبیر قرآن « فیسبیلالله» انتخاب میکند. در واقع شهدا سعادتمندانی به شمار میآیند که عمری را در خدمت به اسلام و مسلمین گذراندهاند و در آخر نیز عمر فانی خود را به فیض عظیمی که دلباختگان به لقاءالله آرزو میکنند بخشیدهاند. از این رو آنان جایگاهی والا دارند، زیرا زندگانی خویش را در راه هدفی الهی با سرافرازی به خیل شهدای راه حق پیوند زدهاند .
در اسلام شهادت صفتی از «حیات معقول» به شمار میرود و شهید پس از پیامبر از مقام و جایگاهی برتر برخوردار میباشد. از این رو در قرآن مجید، حدود ده آیه به صورت صریح درباره کسانی که در راه خدا کشته شدهاند وجود دارد. زنده بودن شهید، رزق شهید، آمرزش گناهان شهید،ضایع نشدن عمل شهید، مسرت وخوشحالی شهید، وارد شدن در رحمت الهی و رستگاری شهید از جمله مسائلی میباشند که در این آیات به آنها اشاره شده است .
به مصداق آیات شریفه 169 تا 175 سوره آل عمران که میفرماید: «البته نپندارید که شهیدان راه خدا مردهاند بلکه زنده به حیات ابدی شدند و در نزد خدا متنعم خواهند بود. آنان به فضل و رحمتی که از خداوند نصیبشان گردیده شادمان اند و به آن مؤمنان که هنوز به آنها نپیوستهاند و بعداً در پی آنها به راه آخرت خواهند شتافت مژده دهند که از مردن هیچ نترسند و از فوت متاع دنیا هیچ غم مخورند . و آنها را بشارت به نعمت و فضل خدا دهند و اینکه خداوند اجر اهل ایمان را هرگز ضایع نگرداند.» 6 در دین اسلام شهید همواره زنده است و حیات و ممات او همواره صفتی برای حیات طیبه محسوب میگردد .
از این رو روحانیون شیعه در طول تاریخ طی سخنرانیهای خود با تفسیر روزآمد آیات و روایات، و همچنین استفاده از نمادهای اسلامی نظیر شهادت، امام حسین، کربلا، عاشورا، پیامبر، امام ، عدالت و مفاهیم مقابل آن مانند ظلم، فساد، یزید و ... و بیان قول، فعل و تقریر معصومان، بر افکار عمومی جامعه تأثیر گذاشتهاند و فرهنگ سیاسی جامعه را دچار تحول اساسی نموده و هویتسازی کردهاند .
بنابراین استفاده از عناصر شهادتطلبی و الگوی کربلا را میتوان از جمله منابع قدرت روحانیان محسوب نمود. الگویی که در ایام محرم قویترین نیروی ملی و بسیج اجتماعی را در اختیار روحانیت قرار میدهد به شکلی که تمام ملت به سوی یک سوگواری با احساسات شدید تا آن درجه سوق داده میشوند که باور کردن آن برای کسانی که شاهد آن نبودهاند بسیار مشکل است .
این امر بویژه در دورانهایی که مبارزه علیه عامل خارجی انجام میگرفت از نتایج و اجتماع گستردهتری برخوردار میشد. به این صورت که مؤلفههای مذهب شیعه و همچنین فضایی که در جامعه ایران نسبت به مظلومیت امام حسین وجود داشت،عامل تقویت کننده رفتار سیاسی روحانیون میگردید . به این ترتیب، ایدئولوژی، فرهنگی سیاسی و زمینههای تاریخی ایران، شرایطی را فراهم میآورد که رهبران مذهبی و روحانیون عالی رتبه بتوانند مردم را بسیج نموده و بر حوادث و رویدادهای سیاسی جامعه تأثیر بگذارند .
روحانیون میتوانستند حادثه عاشورا را بازسازی نموده و آن را با گفتمانهای جدیدی وارد عرصه سیاسی ایران نمایند . از آنجایی که سلطه خارجی براساس شرایط غیر عادلانهای ایجاد میشود، بنابراین میتوانستند همانند «یزید» را در فرهنگ سیاسی ایران تشابهسازی نمایند و به این ترتیب، مردمی که سالها در عزای امام حسین گریه کردهاند و از قیام وی، درس غیرت و شهادت فرا گرفتهاند را وارد عرصه سیاسی و اجتماعیای نمایند که زمینهساز اعتراض علیه سلطه خارجی میباشد .
در این میان امام خمینی با درکی که از دین و به تبع آن فقه سیاسی و مقولات فقه سیاسی داشت، مسائل را به صورت متمایزی نسبت به فقهای پیش از خود مورد توجه قرار داد. امام خمینی با اعتقاد به اینکه «زندگی سیدالشهدا، زندگی حضرت صاحب سلامالله علیه، زندگی همه انبیاء عالم، همه انبیا از اول، از آدم تا حالا همهشان این معنا بوده است که در مقابل جور، حکومت عدل را میخواستند درست کنند.» 7 مبارزه علیه رژیم جائر پهلوی را سرمشق زندگی خود قرار دادند .
از این رو امام خمینی، تقیه، امر به معروف و نهی از منکر، جهاد و شهادت را به صورت متفاوتی با فقهای قبلی تفسیر کرد و با توجه به ربط وثیقی که بین این چهار مقوله برقرار مینمود، هنگامی که شهادت امام حسین و عاشورا و کربلا و عبارت «کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا» را در نظر میگرفت، تفسیری از قیام امام حسین به دست میداد که میتوانست کنش انقلابی علیه رژیم پهلوی را برانگیزاند .
در واقع امام خمینی بیش از هر متاله شیعه که دارای منزلی قابل قیاس با وی باشد، خاطره کربلا را با احساس حادی از ضرورت سیاسی به کار گرفته است. 8 مردمی که در طول چهارده قرن حماسه محمد، علی، زهرا، حسین،زینب، سلمان، ابوذر و صدها هزار زن و مرد دیگر را شنیده بودند و این حماسهها با روحشان عجین شده بود، بار دیگر همان ندای آشنا را از امام خمینی شنیدند و علی و حسین را در چهره او دیدند. 9
زیرا اندیشه سیاسی امام به دلیل خصلت دینی و ماهیت مکتبی خود، از پیوند عمیق و ناگسستنی با نهضت حسینی برخوردار بوده است. چرا که از دیدگاه امام خمینی اسلام تنها به عبادت و برگزاری آئینهای دینی ختم نمیشود ، بلکه دعوت وی به آگاهی و بیداری ملل جهت فهم دین،برقراری ارتباط فرد با اجتماع، برقراری ارتباطات فرهنگی، داشتن استقلال فکری و احساس مسئولیت نمودن در قبال مسائل مهم جهان اسلام و مسلمین، نشان از آمیختگی اسلام با تمام وجوه زندگی انسان در قرائت دینی امام داشت .
در این راستا امام خمینی با ارایه تفسیر جامع وهمه جانبه از تعالیم دینی، تلاش نمود بنیان فکری و ایدئولوژیکی جنبشهای اسلامی را غنا و قدرت بخشد. از این رو ایدئولوژی اسلامی در ایجاد و گسترش دامنه نفوذ و پیروزی انقلاب اسلامی نقش مهمی ایفا نمود. از این رو باید انقلاب ایران را به حساب آورد. زیرا مخالفت همه جانبه امام با رژیم شاهنشاهی و نفی سلطنت از سوی ایشان، به مفاهیم اساسی تشیع نظیر امامت، شهادت، اطاعت از مرجعیت روحانی، ولایت فقیه و ...، رنگ و بوی ایدئولوژیکی داد و نقش بسیار مهمی در بنا نهادن سنگ انقلاب و پیش بردن آن به سمت پیروزی نهایی ایفا نمود .
در واقع ایدئولوژی تشیع که یک حس پرخاشگری علیه ظلم و مبارزه در راه خدا و در نهایت شهادتطلبی را در پیروان خویش زنده نگاه میدارد، با تلاش امام خمینی در رأس گروههای مذهبی بر اذهان عمومی مسلط شد و با توجه به نفود عمیقی که در سطح جامعه داشت، به وسیله شبکه بسیار وسیع روحانیت در شهرها و روستاها گسترش یافت و توانست با بسیج عمومی مردم جایگزین ایدئولوژی حاکم گردد. 10
وقتی به عبارات امام درباره عاشورا رجوع میکنیم، ابتکار انقلابی امام را در استفاده از حادثه عاشورا مشاهده مینماییم: «تمام انبیا برای اصلاح جامعه آمدهاند و همه آنها این مسأله را داشتند که فرد باید فدای جامعه بشود. سیدالشهدا روی همین میزان خودش و اصحاب و انصار خودش را فدا کرد تا جامعه اصلاح بشود.» 11
در واقع امام خمینی با اعتقاد به این امر که قیام و شهادت سیدالشهدا(ع) باید ملاک عمل اجتماعی مسلمانان قرار گیرد، نهضت حسینی را مبنای حرکت خویش در انقلاب اسلامی قرار داد. «آنچه که سیدالشهدا عمل کرد و آن ایده ای که او داشت و آن راهی که او رفت و آن پیروزی که بعد از شهادت برای او حاصل شد و برای اسلام حاصل شد، (روحانیون) به [برای] مردم روشن کنند و بفهمانند به صد نفر، میشود مقابله با یک همچو ظالمی دارای همه چیز کرد.» 12
از این رو امام در مورد رسالت ملت در مقام عاشورا میگوید: «کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا باید سرلوحه زندگی در هر روز و د رهر سرزمین باشد. همه روز باید ملت این معنا را داشته باشد که امروز عاشورا است و ما باید مقابل ظلم بایستیم و همین جا هم کربلاست و باید نقش کربلا را پیاده کنیم. انحصار به یک زمین ندارد انحصار به یک عده و افراد نمیشود، همه زمینها باید این نقش را ایفا کنندو همه روزها»13 «این دستور آموزنده هم تکلیف است و هم مژده. تکلیف از آن جهت که مستضعفان با عدهای قلیل، علیه مستکبران با ساز و برگ مجهز و قدرت شیطانی عظیم، مأمورند چونان سرور شهیدان قیام کنند. و مژده بدین جهت که شهیدان ما در شمار شهیدان کربلا قرار داده است.» 14
امام خمینی که استقلال کشور را در عصر خود در خطر میدید، خطاب به علما و مردم مسلمان ایران اعلام نمود که «امروز روزی نیست که به سیره سلف صالحان بتوان رفتار کرد، با سکوت و کناره گیری همه چیز را از دست خواهیم داد.» 15 به عقیده امام، «تکلیف ماها را حضرت سیدالشیهدا معلوم کرده است: درمیان جنگا ز قلت عدد نترسید.» 16 «قیام ایشان با تعداد کم به خاطر آن بود که عذر را از ما ساقط کند»17 «حضرت سید الشهدا به همه آموخت که در مقابل ظلمف در مقابل ستم، در مقابل حکومت جائر چه باید کرد .» 18
بنابر همین مقولات، منابع قدرت در اندیشه امام خمینی به دو دسته مادی و معنوی تقسیم میگردند. از این رو امام ضمن توجه به منابع مادی قدرت (مسائل نظامی دفاعی ) به عنوان عوامل تأمین کننده نظم و امنیت، بیشترین اهمیت را به منابع معنوی میدادند. امام قدرت حقیقی را از آن خدا و اسلام میدانستند و در زمینه منابع معنوی قدرت، تأکید زیادی بر باورهای ذهنی مردم داشتند. از این رو امام خمینی امدادهای غیبی، ایمان مردم، وحدت و روحیه شهادتطلبی را از عوامل پیروزی انقلاب اسلامی میدانستند و معتقد بودند «عشق به شهادت و عشق به لقاءالله، پیروزی میآورد. پیروزی را شمشیر نمیآورد، پیروزی را خون میآورد.» 19
اعتقاد شهید مطهری بر این مبنا بود که «جهاد اسلامی، امر به معروف و نهی از منکر، وظیفه نوعی و دینی و اجر و پاداش شهیدان گردید و مردمی که سالها این آرزو را که در زمره یاران امام حسین باشند در سر میپروراندند و هر صبح و شام تکرار میکردند. «یا لیتنی کنت معکم فافوز فوزاً عظیما»، بناگاه خود رادر صحنهای مشاهده کردند که گویی حسین را به عینه میدیدند . مردم صحنههای کربلا، حنین، بدر، احد، تبوک، و ... را در جلوی خویش میدیدند و همین باعث شد که به پا خیزند و از سرچشمههای عشق به خدا، وضو بسازند و یک سره بانک تکبیر بر هر چه ظلم و ستمگری است بزنند.» 20
در شرایطی که اندیشهها و رفتار امام خمینی، سکوت در مقابل حکومت باطل و بیتفاوت بودن نسبت به وضع موجود جامعه را بر نمیتابید، محمدرضا شاه پهلوی سعی در کنترل و یا خنثی نمودن مذهب از جهات سیاسی مینمود، او که تلاش میکرد با اعمال فشار بر مدارس علوم دینی آنها را بیروح نگه دارد، علمای مذهبی، را «ارتجاع سیاه» و مبارزین مسلمان را «عوامل مرتجعین سیاه » لقب داد .
شاه که در اوج قدرتطلبی خود از یک سو غافل از آن بودکه یک فرد شیعه مسلمان و مؤمن همه چیز را حتی مسائل و موضوعات سیاسی و حکومتی را نیز در قالب مذهب و با زبان و مفاهیم مذهبی تفسیر و توجیه میکند. 21 از سوی دیگر گمان میکرد با تبعید امام خمینی به خارج از کشور، مبارزهطلبی ایشان را نیز از صحنه تحولات آتی ایران خارج کرده است .
این در حالی بود که امام در آثار دوران تبعید خود بر لزوم پایفشاری بر نهضت حسینی و احکام اسلامی بیش از پیش پای میفشردند: «اسلام را عرضه بدارید و درعرضه آن به مردم، نظیر عاشورا به وجود بیاورید...» 22 زیرا «محرم، ماه نهضت بزرگ سید شهیدان و سرور اولیای خداست که با قیام خود در مقابل طاغوت، تعلیم سازندگی و کوبندگی به بشر داد و راه فنای ظالم و شکستن ستمکار را به فدایی دادن و فدایی شدن دانست و این خود سرلوحه تعلیمات اسلام است برای ملت ما تا آخر دهر .» 23
با توجه به آنکه حرکت سیدالشهدا (ع) یک اقدام کاملاً سیاسی بود که حضرت شرعاً خود را مکلف به آن میدانست هدف نهایی و فلسفه و جودی این قیام نیز تلاش برای تشکیل حکومت اسلامی بود .
در این راه که حضرت (ع) کاملاً به سرنوشت حرکت آگاهی داشت، مصالحه و سازش با دشمن را بر خلاف مصالح اسلام و جامعه اسلامی میپنداشت. از این رو حتی آگاهی از شهادت نیز مانعی در سر راه امام حسین و یارانش ایجاد نکرد . زیرا سیدالشهدا (ع) در هر حال خود را پیروز میدانست، چرا که ملاک پیروزی، انجام تکلیف مبارزه با ظلم و تلاش برای برپایی حکومت عدل بود .
بدین سان بود که امام خمینی به عنوان رهبر انقلاب، درهای جدیدی را در تحلیل صحیح و بهرهبری کامل و اساسی از قیام امام حسین گشود و نهضت حسینی را سرمشق و الگوی انقلاب اسلامی قرار داد . زیرا امام خمینی نیز معتقد بود که «سیدالشهدا (ع) به تکلیف شرعی الهی میخواست عمل بکند. غلبه بکند، تکلیف شرعیش را عمل کرده، مغلوب هم بشود، تکلیف شرعیش را عمل کرده، قضیه تکلیف است.» 24
در واقع امام خمینی قیام سیدالشهدا (ع) را یک الگوی بزرگ میداند که از نقطه نظر فقهی و عمل به وظایف و تکالیف دینی، باید سرمشق قرار گیرد .
تأکید بر قیام عاشورا و فرهنگ شهادت طلبی نزد امام خمینی از چنان اهمیتی برخوردار بود که ایشان حتی در وصیتنامه سیاسی الهی خود نیز به تذکر در این باب پرداختهاند: «ما مفتخریم که ائمه معصومین ما صلوات الله و سلامه علیهم در راه تعالی دین اسلام و در راه پیاده کردن قرآن کریم که تشکیل حکومت عدل یکی از ابعاد آن است، در حبس و تبعید به سر برده و عاقبت در راه براندازی حکومتهای جائرانه و طاغوتیان زمان خود شهید شدند. و ما امروز مفتخریم که میخواهیم مقاصد قرآن و سنت را پیاده کنیم و اقشار مختلفه ملت ما در این راه بزرگ سرنوشتساز سر از پا نشناخته، جان و مال و عزیزان خود را نثار راه خدا میکنند.» 25
در پایان با توجه به آنچه ذکر شد در مییابیم که انقلاب اسلامی ایران از بسیاری از جهات وامدار نهضت حسینی و مقولاتی نظیر شهادتطلبی عاشورایی میباشد. در واقع اسلام به عنوان ایدئولوژی انقلاب از سوی امام خمینی با مفاهیم عاشورایی آمیخته شد و مردمیترین انقلاب قرن بیستم را رقم زد. در این انقلاب نفی سلطه و مبارزه با بیگانگان از یک سو و شهادتطلبی و آزادگی به شیوهی حسینی از سوی دیگر مد نظر امام خمینی و مردم مسلمان ایران قرار گرفت. از این رو نهضت حسینی به عنوان سر منشاء انقلاب، تأثیر بسزایی نخست در شکلگیری مبارزات علیه رژیم پهلوی و پیروزی انقلاب اسلامی و سپس در جبهههای جنگ علیه تجاوزگران خارجی به جای گذاشت .
________________________________________
1. امام خمینی، شئون و اختیارات ولی فقیه، ترجمه ولایت فقیه از کتاب البیع، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامیف 1369، ص 61 .
2. نقش بارز روحانیت در تاریخ معاصر ایران را میتوان در نهضت تنباکو، انقلاب مشروطه، لغو قرارداد 1919، مخالفت با جمهوریخواهی رضا شاه، نهضت ملی شدن صنعت نفت، قیام 15 خرداد 1342، کاپیتولاسیون سال 1343، انقلاب اسلامی و .... مشاهده نمود .
3. مرتضی مطهری، پیرامون انقلاب اسلامی، تهران، انتشارات صدرا، چاپ نهم، 1372، ص 179 .
4. همان، صص 184 ـ 186 .
5. علیاصغر کاظمی، بحران نوگرایی و فرهنگ سیاسی در ایران معاصر، تهران، قومس، 1376، ص 128 .
6. قرآن مجید، سوره آل عمران، آیات 169 ـ 171 .
7. صحیفه نور، ج 20، ص 191 .
8. حمید عنایت، تفکر نوین سیاسی اسلامی، تهران، سپهر، 1362، ص 271 .
9. مرتضی مطهری، پیرامون انقلاب اسلامی، تهران، انتشارات صدرا، چاپ نهم، 1372، صص 119ـ 121 .
10. جمعی از نویسندگان، انقلاب اسلامی و چرایی و چگونگی رخداد آن، قم، دفتر نشر معارف،1382، صص 140ـ 137 .
11. صحیفه نور، ج 15، ص 59 .
12. همان، ج 17، ص 61.
13. همان، ج 4،ص 202 .
14. همان، ج 1، ص 57 .
15. همان، ج 1، ص 44.
16. همان، ج 17، ص 59 .
17. همان، ج 4، ص 42 .
18. امام خمینی(ره)، قیام عاشورا در کلام و پیام امام خمینی (ره)، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (ره ) ، چاپ اول، بهار 1373، ص 55 .
19. صحیفه نور،ج 16، صص 69ـ 70 .
20. مرتضی مطهری، پیرامون انقلاب اسلامی، تهران، انتشارات صدرا، چاپ نهم، 1372، صص 119ـ 121 .
21. همان، صص 40ـ 41 .
22. ر. ک: روحالله خمینی، نامهای از امام موسوی...، ص 181.
23. صحیفه نور، ج 2، ص 11 .
24. همان، ج 4، ص 16 .
25. وصیت نامه سیاسی ـ الهی امام خمینی، تهران، مؤسسه چاپ و نشر عروج، 1379، ص 16 .
شعیب بهمن
تحریفات عاشورا در مکتب تاریخنگارى شام (1)
مقدمه
با فتح شام در سال هفدهم هجرى و پذیرش اسلام از سوى مردم این سرزمین، خلیفه اول و دوم براى تبلیغ و گسترش آیین اسلام و نیز آموزش قرآن و احکام دینى، تعدادى از صحابه بزرگ رسول خدا صلىاللهعلیهوآله و قاریان مدینه را به این سرزمین اعزام داشتند. دیرى نپایید که گروه صحابه و تابعان به سوى شهرهاى دمشق، حلب، حِمص و حَماة روان شدند. این مسأله علاوه بر حضور بسیارى از صحابه در فتح شام بود که به گفته ابن سعد 113 نفر بودند (2) . شهر حمص در جنوب دمشق، محل ملاقات و پیوستن اصحاب رسولاللّه صلىاللهعلیهوآله به یکدیگر بود. «ابن مسلم خولانى» داخل مسجد حمص شد که در آن سى تن از ریش سفیدان اصحاب را دیده بود و «کثیر بن مرّة الحضرمى» هفتاد بدرى از صحابه رسول خدا صلىاللهعلیهوآله را در آنجا ملاقات کرده بود. آنان مقدمه لشکر اسلامى بوده و در آموزش فقه و قرآن در این سرزمین نقش مهمى داشتند. بسیارى از تابعان در شام از «عبادة بن صامت»، «ابى درداء» و «معاذ بن جبل» فقه و از دیگران حدیث آموختند. این عده در پى درخواست اولین حاکم دوران اسلامى دمشق یعنى «یزید بن ابى سفیان»، از عمر بن خطاب خلیفه وقت به این سرزمین اعزام شده بودند (3) . علاوه بر صحابه، بسیارى از فرزندزادگان ائمه بزرگوار شیعه نیز در شهرهاى شام سکونت گزیده و در طى سدههاى اول و دوم هجرى در این سرزمین به دیار باقى شتافتند که مزار و آرامگاه آنان همواره مورد توجه مردم قرار مىگرفت.
با توجه به فراوانى صحابه و زادگان ائمه و نیز احداث و ایجاد بقعههاى متبرک و ساختمانها و به دنبال آن ساخت مساجد و مدارس براى تعلیم قرآن و حدیث و فقه، جریانى براى ثبت شرح حال و سرگذشت این افراد و توصیف آن بقعهها و اماکن مذهبى، یعنى تراجمنویسى و تاریخ محلى، پدید آمد و همین امر بعدها باعث ایجاد مکتب تاریخنگارى گستردهاى شد که نه تنها از مکاتب تاریخنگارى حجاز و عراق کمتر نبود، بلکه گوى سبقت را نیز در بعضى از سدهها از آنان مىربود.
نخستین کسى که کوشید، تاریخ گذشتگان و اعراب جاهلى را در این سرزمین احیا کند، «معاویة بن ابى سفیان» بود. چون وى همواره شیفته و فریفته وابستگیهاى حسَبى و نسَبى خود و زنده کردن ارزشهاى قبیلهاى و قومى اعراب جاهلى و شاهان و سلاطین گذشته شبه جزیره بود؛ لذا کسانى را براى خواندن تاریخ پیشینیان و ثبت و تحریر شکوه و عظمت شاهان این سرزمین از یمن به دمشق فرا خواند. به گفته سامى الدهان «عبیده بن شُرَیه الجُرهُمى»، که در سال هفتاد هجرى در گذشت، از جمله محققانى بود که براى نوشتن تاریخ عمومى این سرزمین دعوت گردید. متأسفانه تألیف او با عنوان «کتاب الملوک و اخبار الماضى» امروزه در دست نیست. کسانى چون الاوزاعى متوفى 157 هجرى و ولید بن مسلم نیز چندین اثر تاریخى نوشتند که هیچکدام از آنها باقى نماندهاند (4) .
جریان تاریخنگارى اسلامى در دوران خلافت امویان بویژه «ولید و هشام بن عبدالملک» رشد و گسترش یافت؛ این گونه تواریخ بر اساس خواست و تمایل خلفاى اموى، که به شدت با بنى هاشم و بویژه اهل بیت و شیعه خصومت و دشمنى داشتند، به نگارش درمىآید. هر چند که از آن کتابها در سدههاى دوم و سوم هجرى چیزى در دست نیست، ولى بیشتر آثار و روایات ایشان در منابع مورخان سدههاى بعدى دستمایه کار تاریخنگارى آنان گردید.
با انتقال خلافت به بغداد، حدود یک قرن، تاریخنگارى در شام سستى گرفت تا اینکه دوباره جانى تازه یافت لیکن تاریخنگاران این دوران به تألیف تاریخ عمومى اسلام کمتر علاقهاى نشان داده و بیشتر به تاریخنگارى محلى پرداختند؛ کسانى چون ابن زوریق تنوخى (5) ، الرَّبعى (6) ، الخولانى (7) ، ابن عدیم (8) ، ابن عساکر (9) ، ابن على جراده (10) ، ابن ابى طى (11) ، ابن ابى ایاس و ابن ایاس (12) در سدههاى پنجم و ششم هجرى تاریخنگارى شام را چهرهاى دیگر بخشیدند. بعضى از آنان چون ابن ابى طى شیعه بوده و تاریخ تشیع در این سرزمین را بخوبى به تصویر کشیدند.
مکتب تاریخنگارى اسلامى در شام با تألیف کتاب هشتاد جلدى «تاریخ مدینه دمشق» ابن عساکر (م 571) اوج بیشترى گرفت. این اثر شگفتانگیز، علاوه بر اهمیت آن در باره دمشق، منبع بسیار مهمى نیز براى تاریخ اسلام تلقى مىگردد که مجلدات مستقلى از آن درباره زندگى پیامبر صلىاللهعلیهوآله ، على بن ابىطالب علیهالسلام و امام حسین علیهالسلام تصحیح شده و به چاپ رسیده و بسیار قابل توجه است. ابو شامه در قرن هفتم آن را در پانزده جلد و ابن منظور در همان سده آن را در سى جلد خلاصه کردند. دیرى نپایید که در سده هشتم، جریان تاریخنگارى عمومى اسلامى در شام رشد کاملى یافت. کسانى چون «الذهبى» متوفاى 748 ه ق به تألیف تاریخ حجیم و گستردهاى در سى جلد با عنوان «تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام» (13) پرداخته و بر اساس شیوه سالنگارى به ثبت حوادث تاریخ اسلام از دوران پیامبر صلىاللهعلیهوآله تا هنگام حیات خویش و نیز شرح سرگذشت و تراجم صحابه، مشاهیر و بزرگان اسلامى که در هر سال وفات یافته بودند اقدام کرد. وى در مجلد سوم کتاب خود به بررسى حوادث سال 61 تا 80 هجرى پرداخت و نمایى کلى از قیام امام حسین علیهالسلام به دست داد.
مورخ مشهور دیگر این عصر «ابن کثیر دمشقى» (م 774 ه ق) بود که به تألیف یک تاریخ عمومى اسلامى دست زد و آن را «البدایة و النهایة» (14) یعنى آغاز و انجام نام نهاد. وى سلسله حوادث تاریخ اسلام را از ابتدا آغاز کرد و در چهارده مجلد منظم ساخت. در هشتمین مجلد آن هنگام ذکر حوادث سال 60 هجرى مبحث مفصل و مستقلى را به قیام حسین علیهالسلام اختصاص داد.
تاریخنگارى شام در قرن هشتم و نهم و دهم دوباره به شیوه تاریخ محلى بازگشت و کسانى چون اربیلى (15) ، هروى (16) ، ابن حورانى (17) ، ابن شاکر کتبى (18) ، ابن رجب حنبلى (19) ، ابن عبدالهادى (20) ، ابن طولون (21) ، ابن شحنه (22) ، ابن شداد (23) ، ابن عمرى (24) ، ابن عماد حنبلى (25) ، ابن البقاء بدرى (26) ، طباخ الحلبى (27) ، عظیمى الحلبى (28) ، کامل الغزى (29) ، و... به تألیف تواریخ محلى شام اقدام کردند. بعضى از آن مورخان در مباحثى که در باره شرح مکانهاى مذهبى و بویژه منتسب به شیعه ارائه کردند، گزارشها و اطلاعات قابل توجهى را در مورد خاندان وحى و نبوت و نیز اهل بیت امام حسین علیهالسلام در دوران اسارت در شام، ورود سرهاى شهدا به دمشق، حضور اسیران در بارگاه یزید، محل قرار گرفتن سرهاى شهدا، و نیز رأس الحسین علیهالسلام ، اماکن و بقعههاى متبرک منسوب به شیعه چون باب الصغیر، مقبره زینب کبرى، و رقیه، مشهد المحسن و مشهد الحسین در حلب و مسائل دیگرى که با فاجعه کربلا مرتبط بود بهثبت رسانیدند.
بدیهى است تألیفات گسترده و فراوان این سرزمین، که با افکار و عقاید مکتبى و مذهبى مخصوص به خود نگاشته شده، در مورد قیام حسینى و فاجعه عاشورا خالى از تحریف نیستند و بررسى همه آنها نیز با آن حجم وسیع، نیاز به یک تألیف گسترده و مستقل دارد. نگارنده در این مبحث تنها به ذکر دیدگاه چهار تن از مورخان، که هر کدام گرایش سیاسى و مذهبى خاصى داشته و وابسته به تفکر خاصى بودهاند، مىپردازد؛ اینان عبارتند از:
1ـ ابى عبداللّه حمدان الخصیبى (متوفى 334 ه ق) صاحب کتاب «الهدایة الکبرى» به عنوان شاخص غُلاة شیعه.
2ـ ابن عساکر دمشقى (متوفى 571 ه ق) صاحب «تاریخ مدینه دمشق» از علماى شافعى و تقریبا بىطرف اهل سنت.
3ـ شمس الدین الذهبى (متوفى 748 ه ق) صاحب تاریخ اسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام» به عنوان شاخص یک مکتب اهل سنت.
4ـ ابن کثیر دمشقى (متوفى 774 ه ق) صاحب «البدایة و النهایة» به عنوان شاخص تاریخنگارى وابسته اموى و شاگرد ابن تیمیه بنیانگذار فکرى مکتب وهابیت.
1ـ قیام امام حسین علیهالسلام در روایات ابن عساکر
ابوالقاسم على بن حسن بن هبةاللّه شافعى دمشقى مشهور به ابن عساکر به سال 499 هجرى در دمشق به دنیا آمد و در سال 571 هجرى در همان شهر از دنیا رفت. وى از بزرگترین راویان و حافظان حدیث و مورخان اسلامى است که شهرت چشمگیرى در سرزمینهاى اسلامى به دست آورد (30) . ابن عساکر در دوران حکومت ایوبیان در شام مىزیست. در این دوران با تسلط ملک نورالدین محمود زنگى، ملک عادل و سلطان صلاح الدین ایوبى، مکتب اهل سنت سکاندار صحنه سیاست بود و تنازعاتى که در این دوران با فاطمیان شیعى مصر وجود داشت بسیارى از متفکران و علماى حدیث و تاریخ اهل سنت را به میدان کشانید و حکومتهاى وقت نیز با حمایت خود از آنان مسیر تاریخنگارى در شام را به همان گونهاى که تمایل داشتند جهت دادند. ابن عساکر نماینده این طبقه و سرآمد آنان بود ولى چندان وقعى به تمایلات حکومت نمىگذاشت و به نظر مىرسد به عنوان یک مورخ منصف، به رغم جو نامساعد زمانى رسالت خود را بخوبى انجام داد. وى از ائمه شیعه بویژه امام على علیهالسلام ، حسن علیهالسلام و حسین علیهالسلام با احترام فراوان یاد کرده و به ذکر فضائل آنان مىپردازد. او در عرصه علم و فقه و حدیث یکهتاز میدان بود و شاگردان و راویان فراوانى داشت که هر کدام براى خود در عالم اسلامى وزنهاى محسوب مىشدند. چنانکه تراجمنویسان گویند چهل سال از عمر خود را به تصنیف گذرانید و بیش از 20 سال عمر خود را در مسافرتهاى علمى به مصر، بغداد، کوفه، ایران و... سپرى کرد و افزون بر یکصد تألیف از خود بر جاى گذاشت (31) .
از مهمترین نوشتههاى ابن عساکر، «تاریخ مدینه دمشق» است که در هشتاد جلد تألیف شده است.
وى تألیف خود را، که دربرگیرنده تاریخى عمومى از سدههاى صدر اسلام بویژه دمشق است، از آغاز بناى این شهر در تاریخ شروع کرده و پس از آن به شرح زندگى صحابه پیامبر صلىاللهعلیهوآله ، تابعان، محدثان، مشاهیر و علماى اسلام تا سده ششم هجرى مىپردازد. شیوه کار او شباهت فراوانى با تاریخ بغداد خطیب بغدادى دارد و الذهبى نیز در تاریخ اسلام تا حدودى از او پیروى کرده است. وى یکى از مجلدات تاریخ دمشق خویش را به شرح حال امام حسین علیهالسلام و قیام وى اختصاص داده که توسط محمّد باقر محمودى به سال 1970 در یک جلد مستقل در بیروت با عنوان «ترجمه ریحانة رسولاللّه الامام الشهید حسین بن على بن ابیطالب علیهالسلام من تاریخ دمشق لابن عساکر» به چاپ رسیده است. این جزء بسیار مفصل و طولانى، و قریب 400 صفحه چاپى در قطع رحلى است (32) .
ابن عساکر به رغم تمایلات دینى و مذهبى خود، بر خلاف سایر تاریخنگاران اهل سنت در شام، تقریبا قیام حسین علیهالسلام را با بىطرفى گزارش کرده ولى نقاط ضعف و تحریفات فراوانى در آن به چشم مىخورد که در این مبحث به آنها اشاره خواهیم کرد.
موارد تحریف در تاریخ ابن عساکر
الف ـ ابن عساکر ابتدا با نام و کنیه حسین علیهالسلام سخن خویش را آغاز کرده و اولین مسألهاى که مطرح مىکند حضور امام حسین علیهالسلام تحت پرچم یزید بن معاویه در فتح قسطنطنیه است (33) که این امر هم عقلاً و هم استنادا قابل خدشه است؛ اما عقلاً اینکه چگونه با توجه به اختلافات ریشهاى و اصولى میان بنى امیه و بنى هاشم و بویژه میان خاندان حرب و ابوسفیان با على علیهالسلام و خاندان او، که از بدیهیات مسلم تاریخى است، حسین علیهالسلام به عنوان یکى از دشمنان سرسخت خاندان معاویه، حاضر به خدمت در رکاب خصم خود یزید باشد؟ اگر به بررسى علل قیام امام حسین علیهالسلام علیه یزید بپردازیم یکى از علل آن را مفاسد یزید خواهیم یافت. حال با توجه به فسق و فجورى که یزید داشت و در بیشتر منابع، مسأله عیاشى، شرابخوارگى و هرزگى وى ذکر شده (34) و حتى در فتح قسطنطنیه سربازان او که از نوعى بیمارى در هلاکت بودند، یزید به عشقبازى با کنیزکى مشغول بود و هیچ احساس مسئولیتى در باره جان نیروها نمىکرد! چگونه حسین علیهالسلام حاضر به همکارى با چنین فرد فاسقى گردد. همچنین اگر او با چنین فردى سازگار بود، قیام او چه معنایى داشت؛ اما در مورد عدم استناد این روایت اینکه اولاً ابن عساکر بر حسب شیوه تاریخنگارى خویش تمامى سلسله راویان خود را ذکر مىکند ولى در مورد این روایت هیچ فردى را نام نبرده است. ثانیا در هیچیک از منابع معتبر درباره فتوحات از جمله فتوح ابن اعثم، فتوح الشام واقدى، فتوح البلدان بلاذرى و کتابهاى دیگر نامى از حضور حسین علیهالسلام در غزوه قسطنطنیه نیست.
ب ـ در روایت پنجم، از فضل و بخشش معاویه به حسن و حسین علیهاالسلام سخن مىگوید که آنان به خدمت معاویه رسیدند. معاویه به آنان دویست هزار درهم بخشید و گفت: آن را بگیرید، من فرزند هند هستم هیچکس قبل و بعد از من چنین صلهاى نداده و نمىدهد (35) .
در این باره باید گفت ابن عساکر تاریخ ملاقات را ذکر نمىکند ولى آنطور که از روایت برمىآید مسأله در بارگاه او در دمشق بوده است. تا قبل از صلح امام حسن علیهالسلام هیچگونه رابطه و ملاقاتى میان امام حسن علیهالسلام و امام حسین علیهالسلام و معاویه نبوده و پس از صلح نیز در هیچ یک از منابع گزارش نشده که این دو بزرگوار به اتفاق یا بطور مستقل به دمشق رفته باشند و علاوه بر اینها به علت دشمنى که معاویه با خاندان على علیهالسلام داشته و دشنام دادن به پدر آن دو بزرگوار را بر منبرها رسم کرده بود، این روایت نمىتواند به هیچ روى مستند و قابل پذیرش باشد.
ج ـ در روایت ششم از سخنرانى امام حسین علیهالسلام در مقابل معاویه در مسجد (جامع اموى) گفتگو مىکند که ایشان بر روى منبر از معاویه تمجید و تجلیل کرده و حدیثى از رسول اللّه روایت مىکند که شیعه آل محمّد در بهشت است. وقتى معاویه از حسین علیهالسلام سؤال مىکند که شیعه آل محمّد کیست؟ او مىگوید کسى است که ابابکر، عمر، عثمان، پدرم على و تو را اى معاویه دشنام ندهد (36) .
جعلى و ساختگى بودن این روایت به قدرى روشن است که ابن عساکر خود نتوانسته آن را بپذیرد و در پایان روایت مىگوید این حدیث منکر است و سلسله اسناد آن به حسین علیهالسلام نمىرسد.
د ـ ابن عساکر پس از ذکر مختصرى از شرح حال حسین علیهالسلام وارد ماجراى قیام ایشان و چگونگى خبر یافتن رسول خدا صلىاللهعلیهوآله از مقتل حسین علیهالسلام توسط جبرئیل علیهالسلام را تشریح ساخته و 27 روایت مشابه در این زمینه ذکر مىکند (37) . آنگاه از خروج امام به سوى مکه و از آنجا به سوى عراق و نیز از مخالفتها و نصیحتهاى بزرگان مکه براى عدم خروج او از این شهر سخن مىگوید (38) . وى چندین روایت از عبداللّه بن عمر و دیگران ذکر مىکند که او را از رفتن به عراق نهى کرده و مىگویند خداوند رسول خدا را بین دنیا و آخرت مخیّر کرد و او آخرت را برگزید و تو پاره تن او هستى، به دنبال دنیا مباش (39) . در عین حال که وى این روایات را در پى هم ذکر مىکند هیچیک از گزارشهایى را که هدف خروج حسین علیهالسلام به مکه را بیان مىکند ارائه نمىدهد. لذا از این روایات چنین برداشت مىشود که حسین علیهالسلام به دنبال حکومت دنیوى و مادى رفته و آن را بر آخرت ترجیح داده است و در حقیقت علت اصلى قیام پنهان مانده، تلاش براى احراز قدرت دنیوى به عنوان علت القا مىگردد.
ه ـ روایت قابل توجه دیگر، نامه مروان بن حکم به عبیداللّه بن زیاد است که او را از خروج امام حسین علیهالسلام به سوى عراق آگاه ساخته و مىگوید این حسین فرزند فاطمه رسول خداست. هیچکس از مسلمانان نزد ما محبوبتر از حسین علیهالسلام نیست؛ خود را آماده کن براى برخورد با کسى که هیچ چیز مانع او نیست (40) .
این روایت در حالى است که هنگام حضور امام علیهالسلام در مقابل حاکم کوفه، مروان بن حکم به عمرو بن سعید مىگوید یا از او بیعت بگیر و یا سرش را از تن جدا کن زیرا اگر از بارگاه تو بیرون رود هرگز به او دست نخواهى یافت(41). مشخص نیست در اینجا چگونه مروان، دشمن و معاند امام علیهالسلام ، دلسوز او شده و عبیداللّه را به مدارا با او سفارش مىکند. لازم به ذکر است که مروان از هنگام ظهور در صحنه سیاسى به عنوان مشاور عثمان و سرانجام با دستیابى به قدرت و خلافت در دمشق، همواره شنیعترین برخوردها را با شیعیان و خاندان على علیهالسلام داشته است.
و ـ مسأله درخواست ملاقات و بیعت امام حسین علیهالسلام با یزید که در هنگام گفتگوى عمر بن سعد و مکاتبه او با عبیداللّه عنوان مىشود یکى دیگر از نکات تحریفى است که در تألیف ابن عساکر و نیز بسیارى از منابع مورخان شامى دیگر چون ابن کثیر و شمس الدین ذهبى گزارش شده (42) و متأسفانه بعضى از منابع شیعى نیز آن را بدون تجزیه و تحلیل و بررسى عمیق، در منابع خود ذکر کردهاند (43) . این دسته از مورخان گفتهاند که عمر بن سعد پس از گفتگویى با امام حسین علیهالسلام ، به عبیداللّه بن زیاد نامهاى نوشته و این شروط را از جانب حضرت ابا عبداللّه علیهالسلام عنوان مىکند:
1 ـ اجازه دهند از همانجایى که آمده برگردد.
2 ـ به یکى از مرزها برود و نظارهگر امور باشد.
3 ـ اجازه دهند نزد یزید رفته و دست خود را در دستان او گذارد تا هر چه خواهد حکم کند (44) .
این روایت از لحاظ استناد و عقل قابل خدشه است اما استنادا اینکه:
1 ـ شروط مذکور به صورتهاى مختلفى ثبت شده، گاهى یک شرط و گاهى دو یا سه شرط و حتى در روایتى مسأله بیعت با یزید از جانب حسین علیهالسلام مطرح شده است.
2 ـ سلسله این روایات و اسناد آن به حسین علیهالسلام نمىرسد؛ یعنى به همان فردى که چنین شرایطى را خواسته، لذا در ابتداى کار، این روایت منکر و ضعیف است.
3 ـ این نامه را عمر بن سعد به عبیداللّه نوشته نه شخص امام علیهالسلام و احتمال دارد او از جانب خود براى ختم غائله چیزهایى بدان افزوده باشد.
4 ـ این روایت ابتدا در منابع اهل سنت گزارش شده و منابع شیعى نیز شرط سوم یعنى بیعت با یزید را بالاتفاق ذکر نکردهاند.
5 ـ طبرى روایتى نقل کرده که مىتواند بخوبى این شرط را زیر سؤال برد. او از قول «عقبة بن سمعان» که در صحنه کربلا حضور داشته است، نقل مىکند که وى از ابتدا تا انتها همراه حسین علیهالسلام بوده و هیچ سخنى نبوده که از او نشنیده باشد. در ادامه او سوگند مىخورد که حسین علیهالسلام در سخنانش با مردم هیچگاه چنین حرفى یعنى بیعت با یزید و گذاشتن دست در دستان او نزد (45) .
6 ـ چنانکه بعضى از منابع گویند، گفتگوى عمر بن سعد و حضرت ابا عبداللّه علیهالسلام سرّى بوده(46) پس چگونه مىتوان به طور قطع گفت که شرط امام حسین علیهالسلام چه بوده است.
7 ـ عبیداللّه در نامههایى که به عمر بن سعد مىنویسد از او مىخواهد یا حسین علیهالسلام را به بیعت با یزید مجبور مىسازد یا اینکه سر او را به نزد وى بفرستد(47). در حقیقت با این شرط مقصود عبیداللّه تأمین مىشود.
اما عقلاً اینکه:
1 ـ اگر امام حسین علیهالسلام راضى به بیعت با یزید بود چرا در همان ابتداى کار در دارالاماره حاکم مدینه «ولید بن عتبه» چنین نکرد؟ و این همه رنج سفر و مسافرت را بر خود پذیرا شد؟
2 ـ اگر او به بیعت با یزید راضى بود پس قیام او چه معنا و انگیزهاى داشت؟
3 ـ آیا مورخان وابسته اموى که خود عدم بیعت با یزید را در دارالاماره ولید بن عتبه ذکر کردهاند (48) نخواستهاند در اذهان چنین تداعى کنند، تا آنجا که مسأله جان و درگیرى نظامى در کار نبود امام حسین علیهالسلام بیعت نکرد و گریخت، اکنون که در نزدیکى کربلا، سپاهیان عبیداللّه راه را بر او گرفتهاند و قطعا جان او و خاندانش در معرض خطر جدى قرار گرفته است به اصطلاح از موضع خود برگشته و از ترس جان، خواستار ملاقات و بیعت با یزید شده است!؟
4 ـ آیا با این شرط (دیدار با یزید) نخواستهاند چهره محبوبترى از یزید نسبت به عبیداللّه نشان داده و چنین القا نمىکنند که حسین علیهالسلام نسبت به یزید خوشبین بوده و از این چهره مصلح و با عطوفت! بر خلاف عبیداللّه انتظار بخشش و عفو داشته است؟
ز ـ ابن عساکر پس از ختم ماجراى حسین علیهالسلام و یارانش به ذکر معجزات و غرایبى مىپردازد که پس از قتل آن حضرت در عاشورا اتفاق افتاده است. وى 32 روایت از سلسله راویان خود نقل کرده و در آنها تغییرات و دگرگونیهایى را که در نظام هستى هنگام قتل حسین علیهالسلام رخ داده برمىشمرد؛ از جمله اینکه:
1 ـ آسمان بر حسین علیهالسلام همانند یحیى بن زکریا گریست.
2 ـ از آسمان خاکهاى سرخى فرو ریخت.
3 ـ ستارگان هنگام روز پدیدار شدند.
4 ـ هیچ سنگى از روى زمین برداشته نشد مگر آنکه از زیر آن خون تازه بیرون آمد.
5 ـ آسمان مدت هفـت روز در تـاریکى به سر برد.
6 ـ خورشید هر صبح و شام شعاعهاى خونینى بر دیوارها مىتابانید.
7 ـ در آسمان چیزى همانند خون دیده مىشد.
8 ـ ستارگان به یکدیگر برخورد مىکردند.
9 ـ فردى که مردم را به کشته شدن حسین علیهالسلام بشارت مىداد کور شد.
10 ـ از آسمان باران خون مىبارید.
11 ـ از دیوار دارالاماره خون سرازیر مىشد.
12 ـ دیوارهاى بیت المقدس خونین شدند.
13 ـ در روز حادثه هر شترى در اردوگاه کشته مىشد میان گوشت آن آتش بود (49) .
در مورد این روایت باید گفت قبل از آنکه در منابع شیعه دیده شود بیشتر در منابع اهل سنت به چشم مىخورد. کسانى چون هیثمى(50)، ترمذى(51)، ابن حنبل(52)، ابن سعد(53)، ابن عساکر(54)، الذهبى(55) که از نخبگان و سرآمدان مورخان و محدثان بنام و متعصب اهل سنت هستند نیز این روایات و امور غریب را ذکر کردهاند.
در این میان دو تن از آن مورخان مشهور شامى یعنى ابن عساکر و الذهبى با وجودى که گزارشهاى مستند و قابل توجهى در باره مقتل حسین علیهالسلام ، که عمدتا حاکمان اموى را زیر سؤال برده و چهره آنان را رسوا مىسازد، ذکر نکرده و بطور گذرا از آن گذشتهاند ولى روایات فراوانى در مورد اینگونه امور غریب و حوادث غیر طبیعى و خارق العاده به دنبال هم ردیف مىکنند. اگر واقعا به دور از تعصب به این مسائل بنگریم چگونه مىتوانیم توجه کنیم مورخان یاد شده که چندان تمایل و گرایشى به ائمه سلاماللّه علیهم و نیز امام حسین علیهالسلام نداشته و بیشتر، جانب حاکمان اموى و دشمنان اهل بیت را مراعات مىکنند به ثبت اینگونه روایات پرداخته و تمایل بیشترى نشان دادهاند؟ آیا ذکر غرایب یاد شده نمىتواند چهره شیعه و اعتقادات آنان را زیر سؤال ببرد؟! آیا آن مورخان نخواستهاند واقعه عاشورا و هدف قیام حسین علیهالسلام را تحت الشعاع این مسائل قرار دهند؟ آیا این سخن پیامبر صلىاللهعلیهوآله در جواب مردمى که مىاندیشیدند با مرگ فرزند او ابراهیم کسوف پدید آمد، در منابع شیعه و سنى ثبت نشده است که فرمود: ستارگان و کواکب به خاطر مرگ هیچ احدى کسوف و یا خسوف نمىکنند؟ (56) آیا تاکنون اندیشیدهایم که آوردن اینگونه گزارشها در منابع اسلامى یعنى به هم خوردن ستارگان، طلوع نکردن خورشید، باریدن خون از آسمان و غیره، مسلمانان و بویژه شیعه را در نظر مردم جهان افرادى کوتهفکر، خرافى و عارى از عقل معرفى مىنماید؟ آیا آنان نخواهند گفت اگر چنین حوادثى رخ داده بود امروز دیگر از نظام هستى اثرى نبود؟ و نیز اینکه اگر این معجزات الهى پس از شهادت امام حسین علیهالسلام رخ داد چرا قبل و یا هنگام شهادت ایشان چنین نشد و خداوند کمکهاى خود را از حضرت ابا عبداللّه علیهالسلام دریغ فرمود؟ آیا وقتى على اصغر شهید شد، امام سر به آسمان بلند نکرد که خدایا اگر کمک خود را از ما باز داشتهاى این مصیبتها را ذخیرهاى براى آخرت ما قرار بده (57) و نیز اگر کسى با گفتن خبر شهادت حسین علیهالسلام با شادى به وسیله شعاع ستارگان کور مىشود چرا قاتلان او که با چنین بىرحمى او و یارانش را کشته و با اسب بر او تاختند، چنین نشدند؟ نکته آخر اینکه چرا اینگونه حوادث طبیعى را قبل از آن در تاریخ اسلام نمىبینیم؟ آیا حضرت حمزه عموى بزرگوار رسول خدا صلىاللهعلیهوآله و بزرگترین حامى اسلام در کارزار احد به گونهاى مظلومانه مثله نشد و توسط پلیدترین مشرکان سینهاش از هم ندرید و جگرش پاره پاره نشد؟ آیا على علیهالسلام به گونهاى مظلومانه در محراب به شهادت نرسید؟ آیا حسن علیهالسلام جگرش پاره پاره نشد؟! در هر حال قضاوت را به عهده خوانندگان مىگذاریم که خود بیندیشند و قضاوت کنند.
ابن عساکر سپس چند روایت از ام سلمه مبنى بر خبر یافتن از شهادت حسین علیهالسلام از سوى رسول خدا صلىاللهعلیهوآله و نیز گرفتن تربتى از قتلگاه او و گذاشتن آن در شیشه که در هنگام شهادت تبدیل به خون شد و همچنین شنیدن صداى جنیان توسط او و مردم دیگر که در مرگ حسین علیهالسلام عزادارى مىکردند ارائه مىکند که این روایات را در مبحث بعدى مورد تجزیه و تحلیل قرار خواهیم داد.
تألیف این محقق مشهور در مورد امام حسین علیهالسلام با ذکر روایاتى درباره تاریخ، روز و سال شهادت حسین علیهالسلام ، سن آن حضرت هنگام شهادت و چند خبر دیگر پایان مىپذیرد.
نقاط ضعف و قوت پردازش ابن عساکر به قیام حسین علیهالسلام
نوشته ابن عساکر در مورد سرگذشت امام حسین علیهالسلام نقاط قوت و ضعف فراوانى دارد. وى در مورد زندگى و شرح حال امام علیهالسلام و نیز قیام او، در مجموع 401 روایت گزارش مىکند که از این تعداد بیش از یکصد و پنجاه روایت آن دقیقا مشابه روایت دیگر است و تنها سلسله راویان آن متفاوت هستند و قریب به پنجاه روایت تنها با یک یا دو کلمه اختلاف گزارش شده و در مجموع مشابه هستند. از میان روایات وى بیش از 250 روایت که تقریبا یکسان هستند به ذکر فضائل و مناقب حسین علیهالسلام و روایات وارده از رسول خدا صلىاللهعلیهوآله در مورد ایشان اختصاص دارد که ذکر این روایات در یکى از منابع اهل سنت مىتواند بسیار با اهمیت و ارزشمند باشد و در حقیقت باید گفت از نقاط قوت کار اوست که بهرغم سلیقه مذهبى، بىطرفانه به ذکر این فضائل پرداخته و در منابع دیگر اهل سنت کمتر از اینگونه سخنان دیده مىشود. از حدود یکصد و پنجاه روایت باقیمانده؛ قریب به پنجاه روایت در مورد امور غریبى است که پس از قتل حسین علیهالسلام رخ داده و ما بدانها اشاره کردیم، حدود سى روایت مربوط به سال شهادت و سن آن حضرت است و در بیست روایت نیز به ذکر اخبار وارده از رسول خدا صلىاللهعلیهوآله و على علیهالسلام در مورد خبر قتل حسین علیهالسلام پرداخته است. در نتیجه از میان مجموع 400 روایت وى تنها 10 روایت به کیفیت شهادت و مقتل حسین علیهالسلام و نحوه برخورد سپاه عمر بن سعد و جنایات آنان در مورد شهیدان کربلا و تشریح حادثه عاشورا اختصاص دارد. پانزده روایت نیز در مورد حوادث هنگام حرکت حسین علیهالسلام و نحوه آن و نیز اعزام مسلم ارائه مىدهد که این مسائل یکى از نقاط ضعفى است که نوشته او در مورد قیام عاشورا دارد. حدود 30 تا 40 درصد از روایات ابن عساکر با روایات ابن اعثم کوفى در «الفتوح» مشابه است و به رغم آنکه خود از آن سخنى به میان نمىآورد با یک مقایسه اجمالى مىتوان بخوبى دریافت که از روایات وى بهره برده است. حال با توجه به این مسأله اگر مندرجات جلد پنجم و ششم الفتوح را، که بخشى از آن در مورد امام حسین علیهالسلام است، با آن مطابقت بدهیم بخوبى مىبینیم که بیشتر روایات ابن اعثم ـ که در باره مقتل حسین علیهالسلام ، هدف و انگیزه حرکت امام به سوى عراق، چگونگى برخورد عبیداللّه با مسلم و نیز کیفیت برخورد دو سپاه، حوادث و مصیبتهاى وارده بر امام حسین علیهالسلام و خاندانش، و طرز به شهادت رسیدن و یا نبرد یاران ایشان با سپاه سعد و در مجموع حوادث مرتبط با این واقعه مهم نگاشته شده است ـ را وى در تألیف خود نیاورده و از آن همه مسائل مهم تقریبا گذشته است. حال چه علتى باعث حذف این روایات مهم شده است. در این مورد شاید بتوان با بررسى اوضاع و عصر ابن عساکر، که با حکومت امویان مقارن بوده و در حقیقت قدرت سیاسى در دست دشمنان شیعه قرار داشته، به این نکته دست یافت که چون این احادیث ماهیت حکومت اموى را برملا مىکند، شاید به خواست حاکمان و توسط عمال آنان از روایات ابن عساکر حذف شده باشد. آنچه ما را به این نتیجه مىرساند این است که ابن عساکر، شافعى و از مورخان منصف و بىطرفى است که به اهل بیت رسول خدا صلىاللهعلیهوآله و ائمه معصومین ارادت داشته و بسیارى از روایات خود را از راویان شیعه و حتى ائمه سلاماللّه علیهم از جمله امام جعفر صادق علیهالسلام و امام سجاد علیهالسلام برگرفته است و در جاى جاى حوادث کربلا برخلاف سایر مورخان اهل سنت بر قاتلان حسین علیهالسلام لعن و نفرین مىکند. لذا اینکه او خود به حذف این روایات اقدام کرده باشد بسیار بعید به نظر مىرسد.
2 ـ حسین بن حمدان الخصیبى و گزارش واقعه کربلا
ابن عبداللّه حسین بن حمدان الخصیبى الجنبلایى (58) (متوفى 334 هجرى) در حلب به دنیا آمد. وى در دوران سیف الدوله حمدانى شیعى، حاکم حلب و رقه مىزیست که ارادت فراوانى به ائمه اطهار داشته و بسیارى از بناهاى معروف و منسوب به شیعه در حلب یعنى مقام و مشهد الحسین علیهالسلام ، مسجد النقطه، مقام مشهد المحسن بن الحسین علیهالسلام ساخته اوست. از لحاظ اعتقادى، نجاشى خصیبى را فاسد العقیده و مذهب دانسته است و کتابهایى نیز به وى منسوب مىدارد از جمله «کتاب الاخوان، کتاب المسائل، تاریخ الائمه و کتاب الرساله تخلیط» (59) . در حقیقت باید گفت حسین بن حمدان یکى از غالیان شیعه بوده و طرفداران بسیارى نیز در کرمانشاه، کرند، پل ذهاب، زنجان، قزوین و حومه تهران داشته است. ابن الغضائرى وى را دروغگو و فاسد المذهب دانسته که به نوشتههاى او توجهى نمىشود (60) ولى محسن الامین او را از فقهاى امامیه دانسته است (61) . یکى از کتابهاى او که در این مبحث مورد نقد و بررسى قرار مىگیرد «هدایة الکبرى» است که در شرح زندگى ائمه معصومین و بویژه معجزات آنان نگاشته شده است که در مؤسسه البلاغ بیروت در سال 1411 قمرى به چاپ رسیده است. وى در مورد قیام حسین علیهالسلام پنج گزارش مفصل نقل مىکند که با دو یا سه واسطه به امام باقر علیهالسلام و امام صادق علیهالسلام مىرسد. بدین صورت ابوالحسن الفارسى ـ ابى بصیر ـ امام باقر علیهالسلام و یا احمد بن عبداللّه بن صالح ـ محمّد بن عبدالرحمان ـ هارون بن خارجه ـ ابو عبداللّه الصادق علیهالسلام این پنج روایت دقیقا شرح امور غریب و عجیبى است که بیانگر تصرف بىقید و شرط امام حسین علیهالسلام در نظام هستى و یا علم غیب نامحدود و مطلق اوست که تنها غالیان شیعى چنین پنداشتى از ائمه دارند.
تحریفات و داستانپردازیهاى حسین بن حمدان خصیبى
اولین روایت او داستان ام سلمه است که رسول خدا صلىاللهعلیهوآله مقدارى خاک و تربت نواده خود را به او سپرده و مىفرماید اگر حسین علیهالسلام به سوى عراق رفت تو به این خاک نظر کن، اگر به خون تبدیل شد بدان که حسین علیهالسلام کشته شده است. ام سلمه هنگام حرکت امام نزد او آمده و واقعه را ذکر مىکند و از او مىخواهد که از رفتن به این سفر منصرف گردد. نکتهاى که در اینجا قابل توجه است پیشگویى امام حسین علیهالسلام از قتل خویش و یارانش و چگونگى شرح دقیق مکان و کیفیت و زمان آن است. ایشان مىفرماید: اى مادر، من روز و ساعتى که کشته مىشوم و مکانى را که در آن دفن مىگردم مىدانم، قاتل خود و یا کسانى که با من مىجنگند، اعم از فرمانده، سرباز، نگهبان و کسى که مرا مىکشد، کسى که او را تشویق مىکند و نیز کسانى را که از پیروان و خاندانم کشته مىشوند، فرد به فرد، بزرگان، اسامى قبایل و عشایر آنان را مىشناسم و مىدانم. اگر دوست دارى محل قتل خود را به تو نشان دهم.
ام سلمه گوید با من کلام دیگرى سخن نگفت و نام خدا بر زبان آورد و زمین را شکافت به گونهاى که من قتلگاه او و موقعیت یاران او را دیدم. سپس امام فرمود من در روز عاشورا و روز شنبه کشته مىشوم. ام سلمه روزها را مىشمرد تا اینکه به آن روز رسید. وى در خواب کسانى را دید که مىگریند و خبر از شهادت حسین علیهالسلام مىدهند. سراسیمه از خواب بیدار شده و به بیرون از خانه دوید. وقتى مردم از علت نگرانى او پرسیدند گفت به خدا قسم حسین علیهالسلام و یارانش کشته شدهاند. آنان نپذیرفتند، ام سلمه به سراغ آن شیشه رفت و دید خاک داخل آن به خون تازه تبدیل شده است (62) .
داستان ام سلمه در چند منبع دیگر نیز آمده است(63) ولى روایات آن با یکدیگر بسیار ضد و نقیض هستند؛ از جمله در جایى گفتگوى ام سلمه با حسین علیهالسلام حضورى، و در جاى دیگر مکاتبهاى بوده است. در یک روایت، ام سلمه، حسین علیهالسلام را در مکه دیده است در حالى که ام سلمه در مدینه زندگى مىکرده و در روایتى گفته شده که حسین علیهالسلام را در مدینه دیده در صورتى که حسین علیهالسلام از ابتدا به قصد مکه حرکت فرموده و در آنجا بود که تصمیم گرفت با اعزام مسلم بن عقیل و مساعد دیدن اوضاع عراق به آن سرزمین رهسپار شود. علاوه بر آن در این روایت، حسین علیهالسلام زمین را در مقابل ام سلمه شکافته و قتلگاه خود را به او نشان مىدهد و مسائل دیگرى که این بخش از روایت در سایر منابعى که داستان ام سلمه را ذکر کردند دیده نمىشود. این نکته قابل توجه است که به اتفاق علماى شیعه، علم غیب ائمه محدود است و نمىتوان گفت به جزئیات حوادث بطور کامل احاطه دارند(64). بر اساس روایاتى که نقل شده و پیامبر صلىاللهعلیهوآله از کشته شدن امام حسین علیهالسلام خبر دادند نمىتوان امام را از شهید شدن در این راه بىخبر دانست. آن حضرت بطور سربسته و کلى از شهادت خود خبر داشتند ولى اینکه ایشان بطور خارقالعادهاى زمین را شکافته و محل قتلگاه خود و یاران را به ام سلمه نشان بدهد و یا اینکه نام یکیک شرکتکنندگان در جنگ علیه خود را و حتى قبیله و آبا و اجداد آنان را بداند، در هیچیک از منابع تاریخى و بویژه شیعه گزارش نشده و این روایت ساخته و پرداخته غالیانى چون حسین بن حمدان خصیبى است که براى ائمه اطهار مقام الوهیت قائل هستند و آنان را همانند خداوند به تمامى امور جهان، آگاه و عالم مىدانند. مسأله داستان ام سلمه و گفتگوى او با حسین علیهالسلام تنها خبرى بود که پیامبر صلىاللهعلیهوآله به ام سلمه مبنى بر شهادت ایشان دادهاند و بس(65). این در حالى است که قبلاً وقتى پیامبر صلىاللهعلیهوآله توسط جبرئیل خبر شهادت امام حسین علیهالسلام را دریافت مىکنند مىفرمایند اى کاش مىدانستم چه کسى حسین مرا به قتل مىرساند(66). چگونه است که رسول خدا صلىاللهعلیهوآله قاتل امام حسین علیهالسلام را نمىشناسد و نمىداند ولى او خود تمامى آنان را یک به یک و پشت در پشت آنان را مىشناسد؟!
روایت دوم با شش واسطه به ابن حمزه ثمالى مىرسد که وى از على بن الحسین علیهالسلام شنیده است. در این روایت مسأله جمع کردن یاران و شیعیان توسط امام حسین علیهالسلام در کربلا و سخن گفتن با آنان و اینکه هر کس مىخواهد مىتواند برگردد و گفتگوى یاران و جاننثاران آن حضرت در این مورد را ثبت کرده است که مىگفتند ما هرگز تو را تنها نمىگذاریم. در این روایت، حسین علیهالسلام از چگونگى، مکان، زمان شهادت یک یک یاران خود و نیز فرزند شیرخوارهاش على اصغر بر روى دستان خود بهوسیله تیرى که از سوى حرمله پرتاب خواهد شد، خبر مىدهد (67) .
سومین روایت که بدون ذکر سلسله راویان به امام صادق علیهالسلام مىرسد این است که وقتى امام حسین علیهالسلام از مدینه خارج مىشوند، گروهى از ملائکه صف به صف در حالى که نیزههایى از درختان بهشت در دست خود داشته، پیرامون آن حضرت ایستاده، بر او سلام مىکنند و مىگویند یا حجةاللّه على خلقه بعد جده و ابیه و اخیه، خداوند ما را فرستاده است تا تو را یارى رسانیم و نیز در این روایت از گروهى جنیان سخن به میان مىآید که سر راه حسین علیهالسلام ایستاده و مىگویند ما شیعه و پیرو تو هستیم؛ اگر به ما فرمان دهى همه دشمنان تو را مىکشیم ولى آن حضرت از قضا و قدر الهى و شهادت حتمى خود سخن مىراند و حمایت آنان را نمىپذیرد(68).
در باره این روایت باید گفت اگر چنین است چرا همانگونه که قبلاً گفته شد امام علیهالسلام هنگام شهادت على اصغر از امداد الهى مأیوس شده بودند(69). این روایت با آن مطلب چگونه مىتواند سازگارى داشته باشد؟ ثانیا همانگونه که مىدانیم و منابع نیز تصریح کردهاند امام حسین علیهالسلام از افراد بسیارى درخواست کمک کرده، چگونه کمک فرشتگان را که از طرف خدا آمده بودند رد کرد؟
گزارش چهارم با شش واسطه به سعید بن المسیب مىرسد که وى هنگام حج به محضر امام سجاد علیهالسلام شرفیاب شده و اجازه انجام فریضه حج را از ایشان گرفته است. وى نقل مىکند هنگام طواف مردى را دیده که دو دست در بدن نداشته و با حالتى زار و پریشان به پرده کعبه التجا کرده، زارى مىکند. وقتى از او در مورد گریهاش مىپرسند مىگوید من گناهى کردهام که خداوند هرگز مرا نمىبخشد. آنگاه واقعه را چنین شرح مىدهد که او شتربان امام حسین علیهالسلام بوده است. وقتى با آن حضرت به سوى عراق حرکت مىکند، امام براى گرفتن وضو کمربندى را از جامه خود باز مىکردند که این کمربند بسیار زیبا بوده و این شتربان شیفته آن شده است، وقتى امام حسین علیهالسلام کشته مىشوند وى خود را در گودالى مخفى کرده و شب هنگام بیرون مىآید. جنازههاى شهدا بر روى زمین افتاده و همچون ماه مىدرخشد گویا اکنون شب نیست. وى در میان کشتهها به جستجوى بدن امام حسین علیهالسلام مىپردازد و سپس به باز کردن آن کمربند که بر جامه زیرین بسته بود مىپردازد ولى دست راست امام، گره آن کمربند را محکم مىگیرد، وى نیز شمشیر شکستهاى یافته و دست راست آن حضرت را قطع مىکند ولى مىبیند گره سمت چپ آن کمربند با دست چپ حسین علیهالسلام محکم گرفته مىشود لذا دست چپ حسین علیهالسلام را نیز قطع مىکند و کمربند را از جامه زیرین او در مىآورد به گونهاى که بدن مبارک برهنه مىشود. وى سپس مىافزاید: دیدم آسمان و زمین به لرزه درآمد و صداهایى شنیده شد که «وا ابناه، واحسیناه» من خود را به سرعت در بین کشتهها مخفى کردم و به آن صحنه نگریستم. سه مرد و یک زن را که اطراف آنان فرشتگان و ملائک بسیارى بودند دیدم. آن زن که در میان آنان بود شیون مىکرد: واحسیناه، فداک جدک و ابوک و امک و اخوک. دیدم بدن حسین علیهالسلام در حالى که سر ایشان بر روى آن قرار گرفته بود بلند شده و نشست و مىگفت لبیک یا جداه یا رسولاللّه و یا امیرالمؤمنین و یا اماه یا فاطمه یا اخانى المقتول بالسّم. آنان کنار این بدن نشستند. فاطمه مىگفت اى رسول خدا آیا اجازه مىدهى از خون حسین علیهالسلام پیشانى خود را خضاب کنم و خدا را در روز قیامت بدینگونه ملاقات کنم؟ پیامبر اجازه داده و فاطمه چنین کرد و رسول خدا صلىاللهعلیهوآله و على علیهالسلام و حسن علیهالسلام نیز با خون او سر و دستان خود را مسح کردند. در این حال شنیدم پیامبر صلىاللهعلیهوآله فرمود اى حسین فداى تو شوم چه فرد ناپاکى دست راست و چپ تو را قطع کرده است.
حسین علیهالسلام گفت: یا جدّاه شتربانى از مدینه همراه من بود و نگاهى به جامه من انداخته و شیفته کمربند من شده بود. مىخواستم به او ببخشم و مىدانستم که او چنین عملى را با من خواهد کرد. وقتى کشته شدم به جستجوى من آمد و مرا بدون سر یافت. جامه مرا بازرسى کرد و آن کمربند را یافت و بر گره آن زد تا باز کند من دست راست خود را بر آن گرفتم ولى وى شمشیرى یافته و دست راست مرا قطع کرد و سپس دست چپ من را نیز همینگونه قطع کرد.
آن شتربان مىافزاید: رسول خدا صلىاللهعلیهوآله رو به من کرد و فرمود: واى بر تو، خداوند روى تو را در دنیا و آخرت سیاه گرداند و دستان تو را قطع کند. وى مىگوید هنوز دعاى او تمام نشده بود که دستان من از شانهها متلاشى و قطع شد و قطعهاى از آتش صورت مرا بر گرفت، لذا من به سوى این خانه (کعبه) پناه گرفتم و مىدانم که خداوند هرگز مرا نمىبخشد. وقتى این داستان را مردم مکه شنیدند همگى با فرستادن لعنت بر او به خداوند تقرب مىجستند (70) .
با بررسى مجموع روایت خصیبى به یک جریان فکرى که ناشى از تفکرات غلات شیعه است دست مىیابیم؛ تفکرى که براى ائمه اطهار مقامى خداوندگونه قائل است. به رغم آنکه خداوند در قرآن کریم به پیامبر صلىاللهعلیهوآله مىفرماید: «قل انا بشرٌ مثلکم»، باز در اینجا مىبینیم که راوى این روایات در مورد امام حسین علیهالسلام مقامى مافوق انسانى قائل است. او همانند خداوند از غیب آگاه و بر همه اسرار عالم داناست. داستان شتربان از عجایب روزگار است. چنین امر غریبى حتى از پیامبر صلىاللهعلیهوآله نیز روایت نشده است. گفتن این مطالب یعنى اینکه بدن بدون سر امام علیهالسلام در مقابل آن ساربان از کمربند جامه خود دفاع کند و یا در مقابل پیامبر صلىاللهعلیهوآله بنشیند و نیز بالاتر از آن اینکه شتربان بتواند با چشمان خود فرشتگان، ملائکه، رسول خدا صلىاللهعلیهوآله ، فاطمه(س)، على علیهالسلام و حسن علیهالسلام را ببیند و گفتگوى آنان را بشنود و داستانهایى از این قبیل به نظر مىرسد چیزى جز وهن شیعه و خدشهدار ساختن اعتقاد آنان را به دنبال ندارد و شیعه را در اذهان عامه، مشتى خرافى نشان مىدهد و در نتیجه هدف قیام حسینى علیهالسلام ، که همانا اجراى امر به معروف و نهى از منکر و خروج بر امام جائر است، تحتالشعاع آن قرار مىگیرد. انحرافى که با چنین روایاتى در اذهان عامه پدیده آمده است اکنون پس از یکهزار و سیصد و اندى سال در واقعه «تنور مبارکه» در شهر نجفآباد رخ مىنماید.
نکته دیگرى که شایان گفتن است اینکه با نگرشى به دورانى که حسین بن حمدان خصیبى در آن مىزیسته، یعنى قرن چهارم که در سرزمین شام و حلب، دولت شیعى حمدانیان و در رأس آنان سیف الدوله حمدانى حکومت داشته است، باید گفت بعضى از مورخان بر خلاف دورانهاى گذشته که همواره در جو خفقان حاکمان اموى و عباسى شام، جرأت و قدرت بیان اعتقادات خویش را نمىیافتهاند، در این زمان براى طرح بسیارى از مسائل در مورد ائمه، میدان را باز دیده و چه بسا به سبب این آزادى به افراط و غلو نیز افتادهاند.
3 ـ دیدگاه شمس الدین ذهبى در مورد قیام حسین علیهالسلام و موارد تحریف آن
ابو عبداللّه محمّد بن احمد شمس الدین الذهبى دمشقى متوفى سال 748 قمرى یکى از مورخان و محدثان بنام شافعى دمشق است که «تاریخ اسلام» او بسیار مشهور است. تألیف او در سى جلد به چاپ رسیده و از آنجا که شیوه او بر اساس «حولیات» یعنى سالنگارى است، در باره واقعه عاشورا و مقتل الحسین علیهالسلام در ضمن حوادث سال 61 هجرى و مجلد سوم آن سخن گفته است.
1 ـ وى در ابتدا با ذکر اینکه مردم کوفه به حسین علیهالسلام نامه نوشته و او را به شهر خود دعوت کردند، از کسانى چون ابو سعید خدرى، مسیب بن نجبه فزارى، ابن عبّاس، عبداللّه بن مطیع، عبداللّه بن عمر، عبداللّه بن جعفر یاد مىکند که سر راه امام را گرفته و یا با او مکاتبه کرده و نسبت به عواقب این اقدام به او هشدار دادهاند. سخنى که از همه این افراد گزارش شده این است که اى حسین! کوفیان به عهد خود وفادار نیستند، آنان همان کسانى هستند که پدر تو را کشتند و برادرت را مسموم ساختند و تو را هم خواهند کشت (71) .
الذهبى گزارشى از پاسخ امام به آنان نمىدهد جز پاسخى که به نامه عبداللّه بن جعفر همسر زینب سلاماللّه علیها از سوى ایشان داده شده که امام در آن فرمود: جدّ خود رسولاللّه صلىاللهعلیهوآله را در خواب دیده و ناچار هستم به این سفر عازم شوم(72).
در هیچیک از این گزارشها سخنى از مقصد و هدف والاى امام، که همانا اجراى امر به معروف و نهى از منکر، جهاد براى احقاق عدالت، مبارزه با حکام فساق و فجار و... باشد در میان نیست در صورتى که امام علیهالسلام از ابتداى سفر تا هنگام شهادت در مواقع مختلفى هدف خویش را بیان کرده و منابع نیز ضبط کردهاند. طبیعى است شمس الدین الذهبى به عنوان یکى از مورخان بزرگ اهل سنت از طرفى خود مستقیما به ثبت این گزارشها تمایلى ندارد و از سوى دیگر، روایات خود را از دو مورخ دیگر اهل سنت یعنى ابن سعد و نیز ابن عساکر صاحب تاریخ دمشق گرفته است که آنان نیز به عنوان تاریخنگاران برجسته مکتب اهل سنت، مسأله مهم مورد نظر را نادیده گرفته و ذکرى از آن به میان نمىآورند.
2 ـ روایت دیگرى که با گزارشهاى مورخان دیگر، سازگارى ندارد این است که عمر بن سعد ابى وقاص توسط فردى خبر قتل مسلم بن عقیل را به حسین علیهالسلام مىرساند (73) . در حالى که چنین نیست و عمر بن سعد به قولى که به مسلم براى رسانیدن خبر قتل او داده بود عمل نکرد و امام تنها توسط حر بن یزید ریاحى که راه بر ایشان گرفته بود از شهادت مسلم آگاه شد (74) . نکته جالبتر در این روایت اینکه وقتى این خبر به حسین علیهالسلام رسید على اکبر از پدرش خواست تا باز گردد و گفت مردم عراق با او حیله کرده و چون به عهد خود وفادار نیستند، شما هم مسئولیتى در برابر آنان ندارید، ولى در مقابل، فرزندان عقیل گفتند اکنون نمىتوان بازگشت و حسین علیهالسلام را به رفتن تشویق مىکنند! در این حال حسین علیهالسلام از اصحاب مىخواهد که هر کس دوست دارد مىتواند برگردد (75) .
گزارش ذهبى معنایى جز سست و مردد نشان دادن نزدیکترین کسان حسین علیهالسلام یعنى فرزند برومندش على اکبر نسبت به این امر عظیم و واجب الهى در بر ندارد. البته باید افزود درخواست على اکبر براى بازگشت در منابع دیگر ذکر نشده است.
3 ـ گزارش دیگرى که الذهبى ثبت کرده، صحبت امام با کسانى است که راه را بر او گرفتند، ایشان از آنان مىپرسند آیا شما چیزى را که پیامبر صلىاللهعلیهوآله از مشرکان پذیرفت از من نمىپذیرید؟ آنان گفتند آن، چه بود؟ امام پاسخ فرمود وقتى از او تقاضاى صلح مىکردند مىپذیرفت. آنان نیز جواب منفى دادند.
این روایت همانند روایت ابن عساکر مسأله تقاضا و شرط امام حسین علیهالسلام براى دیدار و بیعت با یزید را مطرح مىکند (76) که قبلاً بطلان آن را روشن ساختیم.
4 ـ ذهبى همانند ابن عساکر و خصیبى به ذکر غرایب و تغییراتى که پس از قتل حسین علیهالسلام در نظام هستى پدید آمده مىپردازد که با آنها مشابه است ولى به چند مورد متفاوت از آن اشاره مىکنیم:
1 ـ پس از قتل حسین علیهالسلام به مدت شش ماه آسمان قرمز بود.
2 ـ گیاهان صحراى کربلا که سبز بودند همگى در آن روز خاکستر شدند.
3 ـ وقتى شترى را در اردوگاه کشتند گوشت آن مثل چوب شد.
4 ـ ابن عبّاس در آن روز پیامبر صلىاللهعلیهوآله را دید که شیشهاى از خون در دست داشت و به ابن عبّاس مىگفت این خون حسین علیهالسلام و اصحاب اوست.
5 ـ ام سلمه گریه و نوحهسرایى جنیان بر حسین علیهالسلام را شنیده است.
6 ـ تمامى مردم شنیدند که جنیان در آن روز بر حسین علیهالسلام عزادارى مىکنند و اشعارى در مصیبت قتل او مىسرایند (77) .
تلاش ذهبى و ابن کثیر براى تبرئه یزید از قتل امام حسین علیهالسلام
5 ـ یکى دیگر از ترفندهاى زیرکانه مورخان شامى از جمله ذهبى و ابن کثیر مبرّا ساختن یزید از قتل امام حسین علیهالسلام است که عمدتا کوشیدهاند بار این گناه عظیم و نابخشودنى را از دوش وى برداشته، به گردن عبیداللّه بن زیاد بگذارند و چنین وانمود سازند که وى بطور مستقل و بدون اجازه یزید به قتل امام اقدام کرده و یزید به این امر راضى نبوده است. شمس الدین الذهبى روایاتى در این مورد ذکر مىکند؛ از جمله اینکه وقتى سر حسین علیهالسلام نزد یزید فرستاده شد، او سر مبارک را بین دستان خویش قرار داد و مىگریست و پس از سرودن شعرى مىگفت: اما به خدا سوگند اگر من همراه تو بودم هرگز تو را نمىکشتم. سپس امام سجاد علیهالسلام به او مىگوید اگر رسول خدا صلىاللهعلیهوآله ما را چنین مغلوب و در غل و زنجیر مىدید دوست داشت که ما از آن غل رهایى یابیم، یزید نیز گفت راست مىگویى و دستور داد او را از غل رهانیدند و سپس هر چه اسیران خواستند براى آنان فراهم کرده و آنان را به سوى مدینه باز گرداند (78) .
در روایت بعدى ناراحتى یزید از اقدام عبیداللّه را و حتى اینکه وى بر ابنمرجانه لعنت فرستاده و همه گناهان را به گردن او مىاندازد از طبرى گزارش مىکند و پس از آن روایت دیگرى از قول امام سجاد علیهالسلام نقل مىکند که ما، در حضور یزید گریه او را هنگام دیدن سر مشاهده کردهایم و او به ما هر چه خواستیم بخشید و سپس طى نامهاى به مسلم بن عقبه حاکم مدینه سفارش فراوانى نسبت به ما کرد(79).
ابن کثیر نیز در «البدایة و النهایة» همچون ذهبى مىکوشد تا یزید را از قتل حسین علیهالسلام مبرا سازد. وى علاوه بر روایات ذهبى روایات دیگرى نیز گزارش مىکند؛ از جمله اینکه:
1 ـ وقتى سرهاى شهدا را به حضور وى آوردند گریست و گفت: من از اطاعت شما بدون قتل حسین علیهالسلام خشنودتر بودم. خداوند ابن سمیه را لعنت کند؛ به خدا سوگند اگر من در کار او بودم از او مىگذشتم. خداوند حسین علیهالسلام را رحمت کند.
2 ـ در روایت دیگرى آمده است، خداوند ابنمرجانه را خوار کند. اگر بین او و این خاندان خویشى و قرابتى و رحمى بود با آنان چنین نمىکرد.
3 ـ یزید به زهیر بن قیس که سرهاى شهدا را آورده بود صلهاى نداد و هنگامى که یحیى بن حکم برادر مروان، شعرى در تجلیل از عبیداللّه و اقدام او سرود بر سینه او زد.
4 ـ در روایتى دیگر از مهربانى یزید نسبت به امام سجاد علیهالسلام سخنها گفته مىشود که یزید هیچ غذایى در ظهر و شام نمىخورد مگر آنکه على بن الحسین علیهالسلام را با خود همغذا مىکرد. و وقتى خواست اهل بیت و اسرا را به مدینه باز گرداند به او گفت: خداوند سمیه را تقبیح و خوار نماید، به خدا سوگند اگر من کنار پدرت بودم چیزى نبود که از من بخواهد و من به او ندهم و تا حد توان از او مرگ را باز دارم حتى اگر به هلاکت بعضى از فرزندان من منجر مىشد ولى خداوند چنین خواسته بود که دیدى، آنگاه مال فراوانى به آنان بخشید و بهترین لباسها را پوشانیده و به فرستاده خود نسبت به آنان سفارش نمود.
ابن کثیر پس از ذکر این روایات مىگوید این امر، گفتههاى روافض (شیعیان) را رد مىکند که مىگویند اسیران را بر شترهاى برهنه بدون پالان و جهاز سوار کردند و لباسهاى آنان به گونهاى پاره بود که پشت و مقابل آنان دیده مىشد. سپس در پایان، خود اظهار مىدارد که یزید به کشتن حسین علیهالسلام راضى نبود و آنچه به گمان مىآید اینکه اگر قبل از آنکه حسین علیهالسلام کشته شود یزید اطلاع مىیافت او را رها مىکرد (80) .
دلائل باطل بودن ادعاى ذهبى و ابنکثیر
1 ـ یزید براى گرفتن بیعت از حسین علیهالسلام در همان ابتدا به حاکم مدینه نوشت که یا از او بیعت بگیر و یا سر از تن او جدا کن و براى من بفرست (81) ؛ به عمرو بن سعید دستور مىدهد به بهانه انجام حج با گروهى به مکه رفته، حسین علیهالسلام را دستگیر کند و نزد او بفرستد و اگر امتناع کرد او را بکشد (82) .
2 ـ عبیداللّه بن زیاد لحظه به لحظه، حرکت امام علیهالسلام به سوى عراق و نیز گزارشهاى رسیده از عمر بن سعد و برخورد او با سپاه حسین علیهالسلام و کشته شدن آن حضرت را به اطلاع یزید مىرسانید که مکاتبات او با یزید ثبت شده است(83)، پس نمىتوان پذیرفت که یزید از این حادثه بىاطلاع بوده است.
3 ـ مسأله چوب زدن یزید بر دهان مبارک حسین علیهالسلام در تمامى منابع شیعه و سنى مضبوط است(84) که این امر نشاندهنده سرور وى نسبت به قتل آن حضرت است!
4 ـ یزید هنگامى که با چوب به دهان حسین علیهالسلام مىزند اشعارى مىخواند که در آن سرور خویش را از گرفتن انتقام اجداد خود (بنى امیه) در روز بدر که به دست على علیهالسلام کشته شدند، بیان مىکند (85) .
5 ـ یزید دستور داد براى عبرت همگان سرهاى مبارک شهدا و نیز سر امام حسین علیهالسلام را سه روز بر دروازههاى دمشق و نیز جامع اموى آویزان کنند(86).
6 ـ خطبههاى کوبنده حضرت زینب در مقابل یزید و افشاگریهاى او در مورد اینکه یزید مىکوشد تا نور اهل بیت رسول خدا صلىاللهعلیهوآله را خاموش کند و نیز کینههایى که او از گذشته در دل دارد و مسائل دیگر مىتواند وضعیت این تحریفات را روشنتر کند(87).
7 ـ هنگامى که خبر اعزام کاروان اسیران کربلا و سرهاى شهدا در دمشق به یزید رسید، وى دستور داد تا شهر را آذین بسته و بیارایند و زنان و مردان همگى براى تماشاى کاروان حاضر شوند(88).
8 ـ یزید با سرور و شادى به امام سجاد علیهالسلام و زینب کبرى(س) مىگوید دیدید که خداوند چگونه شما را خوار و ذلیل ساخت(89).
9 ـ در روایت دیگرى یزید به على بن الحسین علیهالسلام مىگوید اى على، پدر تو خویشى مرا قطع کرد و حق مرا نشناخت و در حکومت با من به نزاع برخاست و خداوند نیز با او چنین کرد که دیدى(90).
10 ـ از همه این مسائل مهمتر اینکه نباید از گرایش مورخان شامى و اهل سنت به حاکمان اموى و احترامى که نسبت به معاویه و فرزندش یزید قائل هستند غافل شد و دیگر اینکه دورههایى که این مورخان شامى در آن مىزیستند و ما قبلاً به آن اشاره کردیم، جریان تاریخنگارى را بدان سو کشانیدند که از آن سخنها گفتیم.
11 ـ نکته آخر اینکه ممکن است واقعا یزید براى عوامفریبى و تبرئه خود به چنین اقداماتى نیز متوسل شده باشد و مورخان وابسته اموى به آن پر و بالهایى داده باشند.
4 ـ دیدگاه ابن کثیر در باره قیام حسین علیهالسلام
عماد الدین ابوالفداء اسماعیل بن عمر بن کثیر قرشى دمشقى در سال 701 هجرى در بُصرى (جنوب سوریه کنونى) متولد شد و در سال 774 هجرى در دمشق از دنیا رفت (91) . ابن کثیر در علوم مختلف اسلامى سرآمد دوران خود شد و شاگردان زیادى تربیت کرد و از استادان فراوانى بهره جست؛ یکى از این استادان که از او بهره فراوانى برد و در حقیقت خط فکرى، مذهبى و سیاسى وى را ترسیم کرد، ابن تیمیه مشهور بود. به گونهاى که مىدانیم ابن تیمیه بنیانگذار مکتبى شد که با مذاهب چهارگانه اهل سنت نیز تضاد داشت. عناد ویژه او با باطنیان و شیعه و ائمه اطهار بر همگان روشن است. مکتب سیاسى مذهبى ابن تیمیه شکافى عمیق در اسلام پدید آورد و نهایتا با پیروى محمّد بن عبدالوهاب از عقاید وى، مکتب وهابیت پایهگذارى شد، ابن کثیر خود از مقام استاد خویش ابن تیمیه ستایش فراوانى کرده است (92) . به علت همین تأثیرات، در امر دین بسیار سرسخت و متعصب بود و به رغم مخالفتهاى فراوانى که در آن عصر نسبت به آراى ابن تیمیه وجود داشت، وى نیز خود را سپر بلاى او کرده و بویژه در مقابل شیعه مواضع تند و خصومتآمیز مىگرفت. دشمنى و عناد او با شیعه در جاى جاى اثر او یعنى «البدایة و النهایة» بوضوح آشکار است (93) . به رغم این خصومت، وى از ائمه شیعه به احترام یاد کرده و از مقام آنان بویژه حسین علیهالسلام بسیار تجلیل نموده، حتى قاتلان او را مورد لعنت و ناسزا قرار مىدهد. بسیارى از روایات او، که عمدتا گزارشهایى طولانى است، از ابى مخنف است و شاید در میان مورخان شامى وى مفصلترین اطلاعات تاریخى را در مورد قیام حسین علیهالسلام ارائه مىدهد.
موارد تحریف قیام حسینى علیهالسلام در البدایة و النهایة
ابن کثیر در «البدایة و النهایة» که در چهارده مجلد بهوسیله دارالفکر در بیروت به چاپ رسیده است در باره شخصیت امام حسین علیهالسلام و مقتل او در مجلد هشتم یک مبحث مستقل آورده است. این فصل که با عنوان «قصة الحسین بن على رضىاللّه عنهما و سبب خروجه باهله من مکة الى العراق و طلب الامارة و کیفیة مقتله رضىاللّه عنه است، در بیش از پنجاه صفحه نوشته شده که در میان مورخان شامى، طولانىترین گزارش به شمار مىآید. وى در عنوان یاد شده هدف قیام امام حسین علیهالسلام را طلب حکومت و دستیابى به قدرت (و طلب الاماره) ذکر مىکند و با این سخن به این قیام، ماهیتى سیاسى ـ دنیوى مىبخشد. وى در این فصل پس از آنکه شمهاى کوتاه از زندگى حسین علیهالسلام ذکر مىکند، گزارش قیام را ابتدا از حرکت آن حضرت به مکه و سپس بیان انبوه نامههاى رسیده به ایشان از کوفه و نیز اعزام مسلم به این شهر آغاز مىکند. گزارش او درباره مأموریت مسلم و مقتل او طولانىترین گزارشهاست که با سایر منابع معتبر سازگارى دارد و اما مواردى را که آشکارا در آن تحریف صورت گرفته و یا نشاندهنده تفکر و پردازش سیاسى، مذهبى اهل سنت و مورخان شامى به قیام کربلاست، مىتوان چنین بیان کرد:
الف ـ گزارش نامأنوسى هنگام شرح زندگى امام حسین علیهالسلام در دوران معاویه مىدهد که در منابع معتبر فتوحات جز ابن عساکر نیامده است و آن اینکه از هنگام وفات حسن علیهالسلام ، حسین بن على علیهالسلام همه ساله به سوى معاویه رفته و او ایشان را گرامى مىداشت و به وى صله مىبخشید؛ این در حالى بود که در لشکرى به فرماندهى یزید بن معاویه به نبرد در قسطنطنیه اعزام شده مشغول جهاد علیه کفار بود (94) ! این روایت در مبحث ابن عساکر مورد نقد و بررسى قرار گرفت.
ب ـ در جاى دیگر از قول ابى مخنف و او از دو نفر دیگر نقل مىکند که براى حج از کوفه خارج شدیم و در کنار کعبه، حسین علیهالسلام و عبداللّه بن زبیر را با یکدیگر در گفتگو دیدیم، شنیدیم که ابن زبیر به حسین علیهالسلام مىگفت اگر مىخواهى در این شهر اقامت کنى ما امر حکومت و خلافت را به تو مىدهیم و تو را یارى کرده و با تو بیعت مىکنیم؛ حسین علیهالسلام به او پاسخ مىدهد پدرم به من گفت که در خواب دیدم در کنار کعبه قوچى را ذبح مىکنند و من نمىخواهم آن قوچ باشم.
آنچه مسلم است عبداللّه بن زبیر خود مدعى قدرت و خلافت بوده و براى او بسیار بهتر بود که حسین علیهالسلام از مکه خارج شود تا وى بتواند بدون رقیب برجستهاى دست به تثبیت قدرت سیاسى و جاهطلبیهاى خویش بزند. در واقع او به سبب مسائلى که پدرش با حسین علیهالسلام در جنگ جمل داشت نسبت به او نه تنها خوشبین و موافق نبود بلکه کینههایى نیز از او در دل مىپروراند و عاقلانه به نظر نمىرسد که وى از حسین خواسته باشد تا قدرت و خلافت را در دست گیرد. در ثانى ابن عساکر چند روایت در این مورد ذکر کرده که حاکى از تشویق حسین علیهالسلام توسط ابن زبیر براى رفتن به عراق بوده و حتى ابن عبّاس به زبیر مىگوید حسین علیهالسلام مىرود و حجاز را براى تو خالى مىگذارد (95) . ابن کثیر سپس وارد مبحث اصلى یعنى مقتل الحسین علیهالسلام شده و در عنوانى که ارائه مىدهد عقاید و موضع خود را علیه شیعه آشکار مىسازد: «و هذه صِفة مقتلهِ رضىاللّه عنه مأخوذةٌ من کلام ائمةِ هذا الشأن لا کما یزعمه اهل التشیع من الکذب الصریح و البهتان» (این توصیفى از مقتل حسین رضىاللّه عنه است که از سخنان پیشوایان این کار و صاحبنظران برگرفته شده نه بر اساس آنچه اهل تشیع با دروغ صریح و بهتان در باره آن مىاندیشند).
ج ـ نکته دیگر اینکه ابن کثیر و سایر مورخان و حتى نویسندگان شیعى با ذکر روایاتى، عمر بن سعد را فردى مصلح، سازشکار، دوستدار حسین علیهالسلام و... ترسیم کردهاند. او در این منابع کسى معرفى شده است که همواره مىکوشد تا کار حسین علیهالسلام را بر دوش نگیرد، هنگامى که با او روبرو مىشود تلاش مىکند تا مسأله را به صلح و مدارا پایان دهد و در نامههایى که به عبیداللّه مىنویسد سعى مىکند مسأله را بدون درگیرى پایان دهد (96) . وى کسى است که امام سجاد علیهالسلام وقتى عمر بن سعد مانع کشتن او مىشود در حق او دعا مىکند که خداوند تو را جزاى خیر دهد که مرا از شر آنان رها کردى (97) ! عبیداللّه بن زیاد به او نامه مىنویسد که من تو را نفرستادم که با حسین علیهالسلام مدارا و نجوا کنى، کار آنان را یکسره کن، یا فرماندهى را به شمر واگذار و... (98) . حال در کنار این تصویر، روایات دیگرى است که دقیقا نقطه مقابل این تصویرپردازى است؛ از جمله:
1 ـ وقتى عبیداللّه، شمر را نزد او اعزام داشت که یا کار را یکسره کن و یا این امر را به شمر بسپار، مىگوید هرگز چنین نمىکنم و کار حسین را خود یکسره مىسازم(99). اگر او فردى مردد بود چرا در این اوضاع از این ننگ خود را رهایى نبخشید؟
2 ـ عمر بن سعد بر اساس دستور عبیداللّه با قساوت هر چه تمامتر دستور مىدهد تا لشکریان آب را بر حسین علیهالسلام ببندند و قسم مىخورد که هرگز نخواهد گذاشت آنان قطرهاى آب بنوشند همانگونه که عبیداللّه گفته بود.
3 ـ براى شروع جنگ، او اولین کسى است که به طرف اردوگاه حسین علیهالسلام تیر مىاندازد و مىگوید شاهد باشید که من اولین تیر را به سوى آنان پرتاب کردم، گویى مىخواهد این افتخار را براى خود ثبت کند.
4 ـ عمر بن سعد تنها به کار فرماندهى مشغول نبود بلکه خود مىجنگید و بسیارى از یاران حسین علیهالسلام را به شهادت مىرسانید.
5 ـ وقتى حسین علیهالسلام فرزند خویش، على اصغر، را در سینه خود گرفته بود عمر بن سعد به حرمله دستور داد گلوى او را نشانه بگیرد.
6 ـ هنگامى که حسین علیهالسلام تنها مانده و به جنگ مشغول بود، عمر بن سعد خود مستقیما براى زودتر از پا درآوردن حسین علیهالسلام دستور مىداد و مىگفت همگى با هم بر او از هر طرف حمله برید که او فرزند شجاعترین فرد عرب است.
7 ـ قطع سر مبارک حسین علیهالسلام با اجازه او بود.
8 ـ پس از قتل حسین علیهالسلام گفت چه کسى در میان لشکریان است که بر بدن حسین اسب بتازد و بدن او را پایکوب سم اسبها کند.
9 ـ وقتى غائله تمام شد او دستور داد تا سر همه شهدا را قطع کرده و آن را میان قبایل تقسیم کنند تا نزد عبیداللّه برده و با این عمل نسبت به او تقرب جویند (100) .
حال چرا از او با این همه جنایت و قساوت که بدون هیچگونه تردید و ترحمى انجام داد، چهرهاى مردد، سازشکار با حسین علیهالسلام ، متمایل به صلح و... ترسیم مىشود؟ جواب این سؤال در یک سخن نهفته است و آن اینکه اولین راویان حادثه کربلا تقریبا از میان اهل سنت بودهاند و حتى ابى مخنف که شیعه بوده روایات او مورد استفاده مورخان سنى قرار گرفته و چه بسا حذف و تبدیل و تغییر فراوانى یافته باشد و در حقیقت ابتدا آنان او را اینگونه معرفى کرده و منابع شیعى نیز روایات مذکور را ارائه کردهاند. در مقابل نیز روایاتى که از قساوتهاى عمر بن سعد ذکر شده عمدتا در منابع شیعى است. نکتهاى که در اینجا باید بدان توجه داشت این است که عمر بن سعد فرزند سعد بن ابى وقاص یکى از صحابه مشهور رسول خدا صلىاللهعلیهوآله و عضو شوراى شش نفره خلافت است که عمر بن خطاب آنان را انتخاب کرده بود. همانگونه که مىدانیم اهل سنت نسبت به صحابه رسول خدا صلىاللهعلیهوآله عقیده خاصى دارند و در حقیقت همانگونه که ما به سیره ائمه خود اقتدا مىکنیم آنان نیز به سیره صحابه اقتدا مىکنند و حدیثى نیز از پیامبر صلىاللهعلیهوآله ارائه مىدهند: «اصحابى کالنجوم بایهم اقتدیتم اهدیتم» (اصحاب من چون ستارگانند، به هر کدام اقتدا کنید هدایت مىیابید). حال، عمر بن سعد فرزند یکى از صحابه بزرگ است که جایگاه خاصى در میان آنان دارد. لذا آیا نمىتوان اینگونه به نتیجه رسید که آنان مىخواستند تا حدودى چهره ننگ و رسوایى را از دامان این صحابه بزدایند و عمر بن سعد را فرد مصلحى نشان دهند که عبیداللّه با اجبار او را به این کار گسیل داشت و حتى جان او را در معرض تهدید قرار داد.
ابن سعد گوید هنگام اعزام عمر بن سعد، عبیداللّه گفت اگر او را سرکوب نکنى خانهات را آتش مىزنم و گردنت را قطع مىکنم (101) .
در پایان اینکه عمر بن سعد به طمع حکومت رى دست به چنین جنایتى زد و عبیداللّه این حکومت را با شرط سرکوبى حسین علیهالسلام به او واگذار کرده بود. در این مورد دو بیت شعر به عمر بن سعد منسوب است:
اأترُک ملک الرى و الرى منیتى
ام ارجع مذموما بقتل الحسین علیهالسلام
و فى قتله النار التى لیس دونها
حجابٌ و ملک الرى قرة عینى
آیا حکومت رى را در حالى که آرزوى من است رها کنم یا نکوهش و سرزنش در قتل حسین علیهالسلام را پذیرا شوم که در قتل او آتشى است و در وراى آن حجابى نیست در حالى که حکومت رى نور چشم من است.
البته نمىتوان این مطالب را تنها به مسأله حکومت رى محدود کرد بلکه کینهها و اختلافاتى که پدر او با على علیهالسلام داشت و مسائل قبیلهاى و ارزشهاى جاهلى را هم باید بر آن افزود.
د ـ مسأله دیگرى که در ارتباط با گزارشهاى ابن کثیر قابل طرح است اینکه وى پس از پایان روایات خود در مورد حادثه کربلا، شیعه و در اصطلاح خود، روافض را مورد هجوم خود قرار مىدهد و مىگوید بسیارى از روایاتى که شیعه در این مورد ذکر مىکند صحیح نیست. وى راوى آنها را ابو مخنف دانسته و پس از آنکه وى را ضعیف و نیز شیعه مىخواند، علت استفاده از روایات او را عدم گرایش و اطلاع دیگران از این واقعه بیان مىکند. ابن کثیر آنگاه آداب و رسومى را که شیعه در دوران آل بویه همانند بدعتهایى زشت مرسوم کردهاند، برمىشمرد و از جمله مىگوید آنان همه جا را سیاه پوشانیده، عزادارى مىکنند، به یاد تشنه بودن حسین آب نمىخورند، زنان روسریها را از سر خود برداشته و بر سر و صورت مىزنند و هتک حرمت کرده و آداب شنیعى را رواج مىدهند. آنگاه وى آداب و رسوم ناصبیان را ذکر مىکند که برعکس شیعیان در روز عاشورا غذاهاى مطبوع پخته، خود را مىشویند و مىآرایند و لباسهاى نو و فاخر مىپوشند و در حقیقت آن روز را عید مىگیرند و سرور و شادى مىکنند. آنان این کار را براى عناد با روافض انجام مىدهند.
نتیجه
از آنجا که مورخان مکتب تاریخنگارى شام، تحت تأثیر سلایق فکرى و مذهبى خود و نیز اوضاع سیاسى اعصار خویش و تمایلات حکومتهاى موجود به گزارش حادثه کربلا پرداختهاند لذا استفاده از روایات آنان بدون بررسى و مطابقت با سایر منابع مورخان مکاتب تاریخى دیگر از جمله عراق، حجاز، ایران و بویژه منابع شیعى به هیچ رو نمىتواند تصویرى واقعى و حقیقى از قیام امام حسین علیهالسلام به دست دهد چرا که تنها زمانى مىتوان به حقیقت یک رخداد تاریخى دست یافت که تمامى منابع را با یکدیگر مطابقت کرد و بر اساس جرح و تعدیل و نیز توجه به وابستگىهاى فکرى و سیاسى آن مورخان و اوضاع سیاسى عصرى که در آن مىزیستهاند مورد مطالعه قرار داد. بدیهى است بدون این امر، نگرش به یک واقعه چیزى جز یکسونگرى و دیدى ناقص نخواهد بود و ما را به حقایق رهنمون نخواهد ساخت.
منابع
1 ـ ابن اثیر جوزى الشیبانى، ابى الحسن على بن عبدالکریم (م 630 ق)، الکامل فى التاریخ، بیروت دار صادر، دار بیروت 1965 و قاهره 1290 ق.
2 ـ ابن اعثم کوفى، خواجه احمد بن محمّد (314 ق)، الفتوح، بیروت، دارالکتب العلمیه 1406 ق.
3 ـ ابن حنبل، احمد بن محمّد (241-164 ق)، المسند، شرح و وضع فهارسه احمد محمّد شاکر، مصر، دارالمعارف للطباعة و النشر 1368 ق.
4 ـ ابن خلکان، وفیات الاعیان و انباء ابناء الزمان، تحقیق احسان عباس، بیروت دارالثقافه (بى تا).
5 ـ ابن سعد، ابو عبداللّه محمّد بن سعد زهرى (230-168). الطبقات الکبرى، بیروت، دار صادر، دار بیروت 1376 ق.
6 ـ ابن شبه النمیرى البصرى، ابو زید (262-173 ق)، تاریخ المدینة المنوره، حققه فهیم محمّد شلتوت، بیروت، دارالتراث، چاپ اول 1410 ق.
7 ـ ابن عساکر، على بن حسن الشافعى (571-499 ق)، تاریخ المدینة دمشق، دمشق، مجمع اللغة العربیة 1398 ق و نیز تحقیق محمّد باقر محمودى، حسین بن على(ع) ریحانه رسول خدا(ص)، بیروت 1979 م.
8 ـ ابن عماد حنبلى، ابوالفلاح عبدالحى، شذرات الذهب فى اخبار من ذهب، قاهره 1351 ق.
9 ـ ابن کثیر دمشقى، عماد الدین ابوالفداء اسماعیل بن عمر (774-700)، البدایة و النهایة فى التاریخ، بیروت، دارالفکر، 1404 ق.
10 ـ اردبیلى الغروى الحائرى، محمّد بن على، جامع الرواة و ازاحة الاشتباهات عن الطرق و الاسناد، بیروت، دارالاضواء 1403 ق.
11 ـ الامین، محسن، اعیان الشیعه، حققه حسن الامین، بیروت، دارالتعارف 1410 ق.
12 ـ بخارى، محمّد بن اسماعیل بن ابراهیم، صحیح البخارى، مصر، نشر احیاء کتب السنة 1410 ق.
13 ـ بلاذرى، ابى الحسن احمد بن یحیى بن جابر (279 ق)، انساب الاشراف، حققه محمّد باقر المحمودى، بیروت، موسسة الاعلمى للمطبوعات 1974 ق.
14 ـ تاریخ تاریخنگارى در اسلام، هامیلتون گیپ و دیگران، ترجمه یعقوب آژند، تهران، نشر گسترده 1361.
15 ـ حمدان خصیبى الجنبلائى، ابى عبداللّه الحسین (334 ق)، الهدایة الکبرى، بیروت، مؤسسة البلاغ، چاپ چهارم 1411 ق.
16 ـ خماش، نجدة، الشام فى الصدر الاسلام (من الفتح حتى سقوط الخلافة بنى الامیة)، دمشق، دار طلاس، 1987 م.
17 ـ خوارزمى زمخشرى، موفق الدین احمد بن محمّد
(665 ق)، المناقب، خطى کتابخانه مرکزى دانشگاه تهران، ش 621.
18 ـ خویى، سید ابوالقاسم، معجم رجال الحدیث و تفصیل طبقات الرواة، قم، مرکز نشر آثار الشیعه (بى تا).
19 ـ ذهبى، شمس الدین محمّد بن احمد بن عثمان (748 ق)، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، تحقیق عبدالسلام تدمرى، دارالکتاب العربى، بیروت 1410، چاپ اول.
20 ـ شریف القرشى، باقر، حیاة الامام الحسین بن على(ع)، بیروت دارالبلاغة، چاپ اول 1413 ق.
21 ـ طبرى، محمّد بن جریر بن یزید (310-224 ق)، تاریخ الرسل و الملوک، تاریخ طبرى، قاهره، مطبعة الحسنیه 1324 ق.
22 ـ عبّاس، احسان، تاریخ البلاد الشام من ما قبل الاسلام حتى بدایة العصر الاموى، عمان، مطبعة جامعه الاردنیه 1410 ق.
23 ـ فتال نیشابورى، روضة الواعظین، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، تهران، نشر نو 1366.
24 ـ مجلسى، محمّد باقر (1111 ق)، بحارالانوار، نهض بنشره سید جواد العلوى و محمّد الآخوندى، تهران 1288 ق.
25 ـ مسعودى، على بن الحسین (435 ق)، مروج الذهب و معادن الجواهر، بیروت، دارالقلم 1408 ق.
26 ـ مفید، محمّد بن نعمان (413-336 ق)، الارشاد، صححه و اخرجه سید کاظم الموسوى المیاسوى، شیخ محمّد الآخوندى، بیروت، دارالکتب الاسلامیه 1377 ق.
27 ـ نجاشى، ابوالعباس احمد بن على بن العباس (450 ق)، فهرست اسماء مصنفى الشیعة، قم، مکتبة الداورى (بى تا).
28 ـ نویرى، شهاب الدین احمد، نهایة الارب فى فنون الادب، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، امیر کبیر 1366.
________________________________________
1 این مقاله برگرفته از خورشید شهادت (مجموعه مقالات برگزیده اولین سمینار بررسى ابعاد زندگانى امام حسین علیهالسلام ) دفتر اول، تهران، دانشکده امام حسین علیهالسلام مىباشد.
2 ـ ابن سعد، طبقات الکبرى، 7/115-111.
3 ـ نجدة خماش، الشام فى صدر الاسلام، 5624؛ احسان عبّاس، تاریخ بلاد الشام، 7/243-222.
4 ـ تاریخنگارى در اسلام، ترجمه و تدوین یعقوب آژند، ص 106.
5 ـ متوفى 442 هجرى در شهرک معرة النعمان است. کتاب وى که در باره حوادث قرن پنجم هجرى و فتوحات ترکان و هجوم فرانکها به سرزمین شام و بویژه جلب است از بین رفته، ولى ابن ندیم در زبدة الحلب از آن بهره برده است.
6 ـ متوفى 444 هجرى، کتابى در باب تاریخ دمشق نوشته که ابن عساکر از آن بهرههاى فراوانى برده است.
7 ـ متوفى 365 هجرى، کتابى به نام تاریخ داریا نوشته که در سوریه به چاپ رسیده است.
8 ـ متوفى 660 هجرى، کتابى عظیم در باب حلب نوشت و در آن تاریخى مفصل از شام در صدر اسلام تا قرن هفتم ارائه داد. کتاب او با نام بغیة الطلب فى تاریخ الحلب توسط سهیل زکار در 1988 در دمشق به چاپ رسید.
9 ـ متوفى 571 هجرى مؤلف مشهور تاریخ مدینه و دمشق است که در هشتاد جلد تألیف شده و جز بخشى از آن امروزه بر جاى نمانده که توسط صلاح الدین المنجد در دمشق به سال 1371 ق چاپ شده است.
10 ـ متوفى قرن ششم هجرى است که کتابى در باب حلب نوشته و ابن ندیم از اثر او بهرههاى فراوان برده است.
11 ـ متوفى 630 هجرى، از شیعیان مشهور حلب بود که بیش از ده کتاب تألیف کرد که یکى از آنها معادن الذهب امروزه موجود است و سایر آثار او در تألیفات متأخران مورد بهرهبردارى قرار گرفته است.
12 ـ متوفى 555 هجرى، ذیل تاریخ دمشق را نوشت که توسط سهیل زکار در بیروت به سال 1403 به چاپ رسید.
13 ـ کتاب شمس الدین الذهبى با تحقیق عمر عبدالسلام تدمرى در دارالکتاب العربى بیروت به سال 1410 به چاپ رسید.
14 ـ این کتاب در ده جزء و پنج مجلد در دارالفکر بیروت به سال 1398 تجدید چاپ شد.
15 ـ متوفى 726 هجرى است. بخشى از تألیف او در مورد دمشق در دارالکتاب الظاهریة موجود است و هنوز به چاپ نرسیده است.
16 ـ هروى به شرح مزارات و بقاع متبرکه شیعه در شام پرداخت. کتاب وى با نام زیارات الشام در دمشق به چاپ رسید.
17 ـ متوفى سده ششم هجرى، زیارات الشام او در دمشق به سال 1981 م به چاپ رسید. این کتاب به شرح زندگى نامه صحابه، امامزادگان، سادات، صوفیه و عرفاى سوریه پرداخته و تقریبا از کتاب هروى تقلید کرده است.
18 ـ متوفى 764 هجرى، یک تألیف گسترده در باره مشاهیر اسلام با عنوان فوات الوفیات به رشته تصنیف درآورد که در سال 1951 م توسط محى الدین عبدالحمید در قاهره به چاپ رسید. تألیفى نیز در تاریخ دمشق داشت.
19 ـ متوفى 795 هجرى، در مورد مشاهیر فرقه خود یعنى حنابله تألیفى نگاشت که با عنوان طبقات الحنابله در دمشق به چاپ رسید.
20 ـ متوفى 909 هجرى و از مورخان شیعى شام است. وى کتابى با نام ثمار المقاصد فى ذکر المساجد در باره تاریخ مساجد دمشق و مشاهیرى که آنها را احداث کرده بودند نگاشت که توسط محمّد اسعد طلس در بیروت به سال 1361 ق به چاپ رسید.
21 ـ متوفى 953 هجرى در تاریخ صالحیه کتابى با نام القلائد الجوهریه فى تاریخ الصالحیه نوشت که در سال 1956 م توسط محمّد احمد دهمان در دمشق چاپ شد.
22 ـ کتاب او با نام الدرالمنتخب من تاریخ الحلب در دمشق به سال 1404 ق چاپ شد.
23 ـ عزالدین محمّد بن على بن ابراهیم بن شداد، الاعلاق الخطیرة فى ذکر امراء الشام و الجزیره، حققه یحیى ذکریا عباره، دمشق، وزارة الثقافه 1991 م.
24 ـ فضلاللّه بن عمرى در مورد مساجد دمشق بویژه جامع اموى تألیفاتى داشت که یکى از آنها به نام الجامع الاموى توسط محمّد مطیع الحافظ به چاپ رسید.
25 ـ ابوالفلاح عبدالحى بن عماد حنبلى، شذرات الذهب فى اخبار من ذهب، بیروت، دارالفکر، 1399 ق.
26 ـ ابن البقاء عبداللّه البدرى (قرن نهم)، نزهة الانام فى محاسن الشام، بیروت، دارالرائد، 1980 م.
27 ـ محمّد راغب طباخ الحلبى، اعلام النبلاء بتاریخ حلب الشهباء، صححه محمّد کمال، حلب، دارالقلم العربى، چاپ دوم 1408 ق.
28 ـ محمّد بن على عظیمى الحلبى (م 556)، تاریخ الحلب، تحقیق ابراهیم زعرور، دمشق، 1984 م.
29 ـ کامل الغزى البابى الحلبى، نهر الذهب فى تاریخ الحلب، تحقیق شوقى شعث، محمود الفاخورى، حلب، دارالقلم العربى، 1412 ق.
30 ـ ابن خلکان، وفیات الاعیان و انباء ابناءالزمان 3/309.
31 ـ یاقوت حموى، معجم الادباء 13/76080؛ ابن خلکان، همانجا؛ ذهبى، سیر اعلام النبلاء 20/555 .
32 ـ کتابى که توسط راقم این سطور مورد نقد و بررسى قرار گرفته به سال 1398 ق در مؤسسة المحمودى بیروت به چاپ رسیده است.
33 ـ ابن عساکر، همان کتاب، ص 7.
34 ـ در این مورد ر.ک: مسعودى، مروج الذهب 3/72؛ شیخ طوسى، اختیار معرفة الرجال، ص 50.
35 ـ ابن عساکر، همان کتاب، ص 7.
36 ـ همان کتاب، ص 8 .
37 ـ همان کتاب، ص 191-165.
38 ـ همان کتاب، ص 201-197.
39 ـ پیشین، ص 201-199.
40 ـ پیشین، ص 205.
41 ـ ابن کثیر، البدایة و النهایة، 8/147.
42 ـ پیشین 8/170 و 175؛ شمس الدین الذهبى، تاریخ الاسلام، 4/12-13؛ ابن عساکر، همان کتاب، ص 219.
43 ـ شیخ مفید، الارشاد، 2/89؛ طبرى، تاریخ الطبرى، 5/414 به نقل از ابو مخنف؛ طبرسى، اعلام الورى، ص 223؛ فتال نیشابورى، روضة الواعظین، ترجمه مهدوى دامغانى، ص 182؛ بلاذرى، انساب الاشراف 2/182.
44 ـ منابع پیشین، همانجا.
45 ـ طبرى، همان کتاب 3/312؛ نویرى، نهایة الارب فى فنون الادب، ترجمه مهدوى دامغانى 7/174.
46 ـ ابن کثیر، همانجا.
47 ـ بلاذرى، انساب الاشراف 2/182.
48 ـ بنگرید به منابع پاورقى 42 و 44.
49 ـ ابن عساکر، همان کتاب، ص 261-242.
50 ـ مجمع الزوائد، 9/196.
51 ـ صحیح، حدیث 3778.
52 ـ المسند 1/283.
53 ـ طبقات الکبرى، ج 8، ص 172.
54 ـ همان کتاب، ص 261-242.
55 ـ تاریخ الاسلام، 4/15-18.
56 ـ بخارى، صحیح 2/24؛ نویرى، نهایة الارب، ترجمه دامغانى 3/198؛ ابن شبه، تاریخ المدینة المنوره 1/98.
57 ـ شیخ مفید، ارشاد، ص 221.
58 ـ اردبیلى الغروى، جامع الرواة و ازاحة الاشتباهات عن الطرق و الاسناد 1/237.
59 ـ نجاشى، فهرست اسماء مصنفى الشیعة، ص 50؛ خویى، معجم رجال الحدیث و تفصیل طبقات الرواة 5/224؛ اردبیلى، جامع الرواة 1/237.
60 ـ خویى، همان کتاب، 5/224.
61 ـ اعیان الشیعه 4/345.
62 ـ همان کتاب، ص 204-202.
63 ـ ابن عساکر، تحقیق محمودى، ص 169 و 261؛ خوارزمى زمخشرى، مقتل الحسین 1/158؛ مسعودى، اثبات الوصیة، ص 139.
64 ـ بنگرید به، مجلسى، بحارالانوار، 42/259؛ طبرسى، مجمع البیان 3/261.
65 ـ منابع پاورقى شماره 62.
66 ـ ابن عساکر، همان کتاب، ص 179.
67 ـ هدایة الکبرى، ص 204.
68 ـ همان کتاب، ص 207-206.
69 ـ شیخ مفید، ارشاد، ص 221.
70 ـ هدایة الکبرى، ص 209.
71 ـ همان کتاب 4/5-9، این روایات در بیشتر منابعى که تاکنون ذکر کردهایم آمده است.
72 ـ پیشین، همانجا.
73 ـ پیشین 4/11.
74 ـ مسعودى، مروج الذهب 3/66.
75 ـ تاریخ الاسلام 4/11.
76 ـ همان 4/15.
77 ـ همان 4/18-15.
78 ـ همان 4/19.
79 ـ همان 4/21.
80 ـ ابن کثیر، البدایة و النهایة 8/196، 202، 203.
81 ـ ابن اعثم کوفى، الفتوح 5/18.
82 ـ شیخ مفید، الارشاد 67 و 68.
83 ـ ابن اعثم کوفى، همان کتاب 5/69 و 147.
84 ـ طبرى، تاریخ الطبرى 6/267؛ ابن اثیر، الکامل فى التاریخ 4/35؛ ابن کثیر، البدایة و النهایة 8/192.
85 ـ پیشین، همانجا.
86 ـ خوارزمى، مقتل الحسین 2/75؛ ابن کثیر، همان کتاب 8/204.
87 ـ بنگرید به: طبرسى، الاحتجاج، جلد دوم؛ مجلسى، بحارالانوار، جزء 45 از مجلد پانزدهم؛ ابن طیفور، بلاغات النساء؛ عبدالرزاق مقرم، مقتل الحسین او حدیث کربلا.
88 ـ مجلسى، بحارالانوار 45/124-128؛ باقر شریف القرشى، حیاة الامام حسین(ع) 3/368.
89 ـ ابن کثیر، همان کتاب 8/194.
90 ـ پیشین، همانجا.
91 ـ ابن عماد حنبلى، شذرات الذهب 6/231.
92 ـ البدایة و النهایة 14/137.
93 ـ همان کتاب 9/309 و 12/4.
94 ـ همان کتاب 8/151.
95 ـ همان کتاب، ص 201-204.
96 ـ بنگرید به تمامى منابعى که تاکنون ارائه شده و از مقتل الحسین(ع) سخن گفتهاند.
97 ـ ابن کثیر، همان کتاب 8/189.
98 ـ ابن سعد، طبقات الکبرى، جلد هشتم، مقتل حسین بن على(ع).
99 ـ منابع قبل، همانجا.
100 ـ بنگرید به طبرى 7/3064 (ترجمه پاینده)؛ شیخ مفید، الارشاد 2/118؛ ابن کثیر، البدایة و النهایة 8/189 و نیز ابن طاووس، اللهوف على قتلى الطفوف؛ عبدالرزاق مقرم، مقتل الحسین او حدیث کربلا؛ خوارزمى، مقتل الحسین.
101 ـ همانجا
تحلیلى پیرامون نهضت حسینى
وحدتِ سیاسى با بحثهاى انتقادى منافات ندارد
در این جا خوب است به یک جمله معترضه، اشاره کنیم و سپس به ادامه بحث بپردازیم گاهى گفته مىشود که: اساسا طرح چنین بحثهایى غلط است، چون براىِ وحدتِ سیاسىِ مسلمین، که بخصوص در این زمان ضرورت دارد، زیانبار است، در پاسخ با اعتراف به این که وحدتِ سیاسىِ مسلمین ضرورت دارد، باید گفت:
اوّلاً: همه ارزشهاىِ اسلام در این است که: روشنگرِ حق و پاسدارِ حقّ است؛ اگر روشنگرى و پاسدارىِ حق را کنار بگذاریم در حقیقت اسلام را کنار گذاردهایم.
ثانیا: هدفِ اصلىِ تحقیقاتِ اسلامى، موافقت یا مخالفت با اشخاص نیست. اصولاً، اشخاص در درجه اول نیستند، بلکه شناختِ واقعیّات در درجه اول است و اشخاص در درجه دومند.
على علیهالسلام در این زمینه در یکى از جملاتِ اعجازآمیزش مىفرماید:
إنَّ دینَ اللّه لا یُعْرَفُ بِالْرِّجالِ فَاعْرِفِ الْحَقَّ تَعْرِفْ أهْلَهْ...
یعنى، شناخت مسائلِ مربوط به اسلام، فقط مبتنى بر عملِ این و آن نیست، بلکه نخست باید حق را بشناسى تا در نتیجه، اهل حقّ را نیز بیابى.(1)
ثالثا: بحث در مسأله خلافت و خلفا و تأثیرِ آن در پیدایشِ جریانهاىِ بعدى مانندِ جریانِ کربلا، ربطى به مسأله وحدتِ سیاسىِ مسلمین ندارد؛ منتها بهانهجوها، براىِ اینکه آب را گلآلود کنند، بین این دو مسأله ربط مىدهند. اگر شیعه بگوید که مثلاً، عثمان مصالحِ اسلام را به خطر افکند، زیرا بنىامیّه را بر کلیّه امور مسلّط کرد و در نتیجه، زمینه شهادتِ علىها و حسینها را پیش آورد، آیا اینگونه جملات، که بسیارى از محققّانِ سنّى هم مانند طه حسین و عقاد و علائلى و .... قبول دارند، با اصولِ اسلام مخالف است تا بهانهجوها آن را، دستاویز کنند و شیعه را مخالفِ اسلام یا مخالفِ وحدتِ سیاسىِ مسلمین بخوانند؟
اصولاً، یک اشتباه مهمّ برخى از برادرانِ سنّى این است که: تصوّر مىکنند که وحدتِ سیاسىِ مسلمانان، باید با وحدتِ نظر در سایرِ مسائل توأم باشد با این که مىبینیم: خودِ آنها که به اصطلاح وحدتِ سیاسى دارند در بسیارى از مسائل، اختلافنظرهاى شدیدى داشته و دارند؛ بنابراین، باید از برادرانِ سنّى پرسید که: اصلاً چرا فقط در برابرِ شیعه و فقط روىِ مسأله خلافت، حساسیّت به خرج مىدهند و فقط این مسأله را مانعِ وحدتِ سیاسى مىپندارند؟ تاریخِ صدرِ اسلام، به این پرسشِ جالب پاسخ مىدهد و مىگوید:
ریشه این حساسیّت این است که: حاکمانِ ستمگر و عالمانِ خودخواه، مانند معاویه و عمر و عاص و وابستگانِ آنها، خلافتِ ابوبکر و عمر و عثمان را، اساسِ کار مىگرفتند تا بتوانند شیعه را به بهانه این که با خلافتِ اینان مخالفند، بکوبند و راهِ پیشرفتِ خودشان را هموار نمایند.
واقعیّتِ مزبور، شواهدِ فراوانى دارد؛ از بابِ مثال، عمرو عاصِ حیله باز، به معاویه بهانهساز مىگفت: بهترین راه مبارزه با على علیهالسلام و طرفدارانش این است که: ابوبکر و عمر را علىرغم آنها، بزرگ کنى تا بتوانى آنها را به جرمِ اعراضِ از آن دو نفر، سرکوب نمایى.(2) معاویه نیز، براىِ همین منظور، ابوبکر و عمر را علىرغم آنها، مىستود با این که خودِ او چنان که خواهیم دید به آن دو معتقد نبود. معاویه و عمرو عاص که جاىِ خود دارند، منصور نیز، که از فرزندانِ عباس، عموىِ پیغمبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم و مخالفِ ابوبکر و عمر بود، سرانجام مانندِ معاویه لازم دید، براىِ برقرارىِ حکومتش و سرکوبِ خط على علیهالسلام و فرزندانش، ابوبکر و عمر را بزرگ کند. منصور صریحا مىگفت:
... وَاللّهِ لاَءُقَدِّمَنَّ عَلَیْهِمْ تِیْما وَ عَدِیّا...
به خدا سوگند، براىِ طردِ خاندانِ على علیهالسلام و شیعیان آنها، ابوبکر و عمر را بر آنها مقدّم مىدارم.(3)
از این نمونهها و نظایر فراوانش معلوم مىشود که: اساسا کشمکش در مسأله خلافتِ اسلامى، که موضوعِ اصلىِ [اختلاف] شیعه و سنّى است، یک جریانِ طبیعى نیست، بلکه یک جریان انحرافى است که در حقیقت، با سیاستهاىِ شومِ حاکمانِ فاسد، مانند معاویه و منصور و با تبلیغاتِ عالمانِ مزدور و متعصّبهاىِ خودخواه، داغ شده است والاّ اگر سیاستهاىِ آنها و تبلیغاتِ اینها نبود، هرگز مسلمانها به خاطرِ مسأله خلافت به خصوص پس از گذشت زمانش، آن همه نزاع و خونریزى به راه نمىانداختند. و راستى به جا است بلکه لازم است که دانشمندانِ متتبع و نکتهسنج، این مطلبِ حسّاس را که «مسأله شیعه و سنى مسألهاى است در درجه اول سیاسى و در درجه دوم مذهبى» پیگیرى کنند، و شواهدِ آن را که در منابعِ اسلامى بهوفور دیده مىشود، گردآورى نمایند. این، به نوبه خود، کتابِ مفیدى مىشود که بخشِ مهمّى از حقایقِ تاریخ و فرهنگِ اسلام را، بخصوص درباره شیعه و سنّى روشن مىسازد و ریشه اختلافها را تضعیف مىنماید.
چند نکته اساسى
به هر حال، بحثهاىِ مذهبى با وحدتِ سیاسى منافات ندارد. کاملاً ممکن است که مسلمانها، نظامِ مشترک و اتحادّ مستحکم داشته باشند و در عین حال، درباره مسائلِ اساسى اسلام، تا چه رسد به شخصها و خطها، تحقیق کنند و باید تحقیق کنند، بخصوص که اگر دیروز منطقِ «کور شو و کر شو» رونقى داشت، امروز این منطقِ سفیهانه، حتّى در نزدِ زورگویان، کاربردِ چندانى ندارد. امروز مردمِ مسلمان و غیرمسلمان مىخواهند واقعیّات را بیابند اگرچه به قیمت از دست رفتنِ عقایدِ کهنه باشد. و چنان که گوشزد شد، سخنانِ عمر مدرکِ فوقالعاده مهمّى است که بهتر از هر مدرکِ دیگرى واقعیّات را آشکار مىکند و مطالبِ جالبى را بخصوص درباره خلافت، از پس پرده بیرون مىریزد.
در این جا در حدود ظرفیّت این نوشتار به چند نکته اساسى پیرامونِ سخنانِ عمر، اشاره مىشود و از برادرانِ سنّى درخواست مىشود که اگر پاسخ منصفانهاى دارند بفرمایند.
اوّل: جمله عمر به پیغمبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم (هذیان مىگوید) چنانکه دیدیم: به خاطر این بود که مىدانست پیغمبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم مىخواهد، على علیهالسلام را کتبا نیز به خلافت نصب کند.
خودِ عمر در گفتگوىِ دیگرش نیز که با ابنعبّاس دارد، علّت مخالفتش را با وصیّتِ پیغمبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم روشن مىکند. ابن عبّاس به عمر گفت: پیغمبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم خلافت را براى على علیهالسلام مىخواست. عمر در پاسخ او گفت: «مگر هر چه پیغمبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم خواست مىشود؟ پیغمبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم خواست ابوطالب مؤمن بشود و نشد»(4) سبحان اللّه از منطقِ عجیب عمر! آیا هیچ مسلمانى نیست به عمر بگوید: اگر به قول تو ابوطالب کافر بود و خواستِ پیغمبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم را رد کرد، آیا تو هم که مسلمانى، مانندِ کافر، خواستِ پیغمبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم را ردّ مىکنى؟
نیازى به اثبات نیست که مخالفتِ عمر با وصیّت پیغمبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم زشتترین اجتهاد در برابرِ نص بود که در دیگران نیز تأثیر تربیتىِ وخیمى مىگذاشت و راه را براىِ هزارها اجتهادِ در برابر نص باز مىکرد. مخالفتِ شدید و علنىِ عمر با پیغمبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم به مردم، بخصوص به معاویهها و یزیدها مىآموخت که براىِ پیشبردِ مقاصدِ سیاسىِ خودشان مىتوانند به بهانه مصالحِ مسلمین، با دستورهاىِ پیغمبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم و اسلام مخالفت کنند؛ طبیعى است که این درسِ خطرناک که باید آن را «درسِ گستاخى و مرزشکنى» خواند، کیانِ اسلام را متزلزل مىکرد و به سراشیبىِ سقوط مىافکند.
دوم: ابن ابىالحدید، که یکى از دانشمندانِ مهمّ سنّى است، على علیهالسلام را افضل از ابوبکر مىخواند و با این وصف مىگوید: «سپاس براىِ پروردگارى است که ابوبکر را (و طبعا عمر و عثمان را) بر على مقدّم ساخت.» البتّه محققانِ منصف مىدانند که سخنِ ابن ابىالحدید با سخنانِ پیغمبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم مخالف است و نسبتِ مطلق «مقدّم شدنِ ابوبکر بر على علیهالسلام » به پروردگار، غلط است ولى در عین حال، باید گفت: از دیدگاهِ ابن ابىالحدید و همفکرانش حقّ مطلب ادا نشده است؛ حقّ مطلب از دیدگاهِ آنها این است که بگویند:
سپاس براىِ پروردگارى است که خواستِ ابوبکر و عمر را بر خواستِ پیغمبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم مقدّم ساخت. واقعیّت این است که: ابوبکر و عمر به تصریح خودشان نخست دستور پیغمبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم را کنار زدند و سپس منصبِ على علیهالسلام را تصرّف کردند. و یکى از اشتباهات علما و حکّام، این است که مسأله شیعه و سنّى را ناشى از مخالفتِ ابوبکر و عمر با على علیهالسلام قلمداد مىکنند با این که این مسأله، در حقیقت ناشى از مخالفتِ آنها با پیغمبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم است نه با على علیهالسلام ؛ این نکته بسیارى از مطالب را روشن مىکند و شایانِ دقّت مىباشد.
سوم: جمله اخیر عمر که مىگوید: «... کتابِ خدا براىِ ما کافى است و سخنِ پیغمبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم هذیان است» دروغ گمراهکنندهاى است که با کتابِ خدا نیز مخالف است، زیرا کتابِ خدا مىگوید:
... قُلْ إنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّه فَاتَبِّعوُنى...
اى پیغمبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم به مسلمانها بگو: اگر خدا را دوست دارید از من اطاعت کنید؛ یعنى، کسانى که دستورِ پیغمبرِ خدا را گردن نمىنهند، به خداو کتابِ خدا نیز ایمانِ واقعى ندارند و نمىتوانند داشته باشند.
چهارم: عدّهاى ادّعا مىکنند که پیغمبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم با خلافتِ ابوبکر و عمر موافق بود، ولى گذشته از اینکه این ادّعا، حتّى به اعتراف ابوبکر که چند صفحه بعد ذکر مىشود، مدرکى ندارد اساسا، همین مخالفتِ عمر با وصیّتِ پیغمبر، دلیل بر این است که: پیغمبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم با خلافتِ آن دو موافق نبود و گرنه عمر با آوردنِ قلم و کاغذ مخالفت نمىنمود؛ و چنان که دیدیم: خودِ عمر تصریح مىکرد که مخالفتش با پیغمبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم به این جهت بود که مىدانست پیغمبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم مىخواهد کتبا نیز على علیهالسلام را براىِ خلافت تعیین کند.
متعصبهاى خدانشناس
البتّه عمر، چه در زمان پیغمبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم و چه پس از آن، چندین بار با دستورهاىِ آن حضرت مخالفت کرد و حتّى در برخى مسائل، مانندِ متعه حج و متعه نساء که شرحش به درازا مىکشد، تصریح به مخالفت نمود، ولى در مسأله بسیار مهمّ و حیاتىِ وصیّتِ پیغمبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم علاوه بر مخالفت، جسارتِ کفرآمیزى به پیغمبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم کرد که هیچگونه توجیهِ معقولى ندارد. به این جهت برخى از نویسندگان مانندِ هیکل، دانشمندِ معروفِ مصرى، این جسارتِ کفرآمیز و جنایت بار را، حتّى از کتابهاىِ خودشان که از منابعِ معتبرشان آوردهاند، در چاپهاىِ بعدى اسقاط کردهاند(5)تا زمینهاى براىِ بیدارىِ پژوهندگانِ حقیقت و اعتراض به مسؤولانِ گمراهىِ امّت نماند.
اینگونه متعصبهاىِ خدانشناس، نه فقط در مسأله وصیّتِ پیغمبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم ، بلکه در بسیارى از احادیثِ پیغمبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم که تصریح به خلافت على علیهالسلام مىکند، دستبرد زدهاند. علاوه بر کوششى که براىِ حذفِ جسارتِ کفرآمیز عمر، حتّى در طبعهاىِ اخیر کتابِ بخارى کردهاند، این حدیثِ مهم را نیز تغییر دادهاند که بزرگانِ اهل سنّت، مانندِ طبرى، ابناثیر، حلبى و... از پیغمبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم آوردهاند که با اشاره به على علیهالسلام فرمود:
إنَّ هذا أخى وَ وَصیّى وَ خَلیفَتى فیکُمْ فَاسْمَعُوا لَهْ وَ أطیعُوا.
على علیهالسلام برادر من، وصىّ من و خلیفه من است، از او بشنوید و اطاعت کنید.
بىانصافها، بلکه بىایمانها، کلماتِ اصلىِ این حدیثِ شریف را (مانندِ «خلیفتى») در چاپهاى بعدى انداختهاند.(6) راستى به کجا باید شکایت کرد که متعصّبها براىِ اینکه به عمر خدمت کنند، به پیغمبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم خیانت مىکنند و در این خطِ سیاه، کتابهاىِ خودشان را نیز تحریف مىنمایند، گویى از سایه خودشان نیز مىهراسند.
تعطیل حدیث یا فاجعه مصیبتبار
پنجم: رفتار عمر و همکارانش با پیغمبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم نشان مىدهد که: آنها از پیش نقشههایى براى حیازت مقام پیغمبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم داشتند، منتها از زمان وفات پیغمبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم آن را آشکار کردند. عقل سلیم به هیچ وجه نمىپذیرد که مخالفت عجیب آنها با وصیّت پیغمبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم به طور ناگهانى و بدون حسابهاى قبلى اتفاق افتاده باشد؛ به خصوص که شواهد دیگرى هم در دست است که مقاصد زیر پرده آنها را روشنتر مىنماید، مانند این که به شهادت همه منابع تاریخى، با فرمان اکید پیغمبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم در روزهاى آخر حیات مقدسش که فرمود: تحت فرماندهى اسامه نوجوان مدینه را ترک کنند و به سوى میدان جنگ بروند، مخالفت نمودند(7) و مانند این که با سرعت، و حتّى پیش از آن که به دفن پیغمبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم بپردازند، مقدّمات سقیفه را فراهم ساختند و مانند این که از اولین ساعات سقیفه، کلّیه مخالفتها را با سفسطه بازى و پرخاشگرى درهم کوبیدند(8) و...
ششم: که از همه بدتر است این است که: جمله عمر که: «کتابِ خدا کافى است و سخنِ پیغمبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم هذیان است» نشان مىدهد که: او و همکارانش به سخنان پیغمبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم ، که پرتوِ وحى و بیانگرِ مسائل و مشکلات بود، اهمیّت نمىدادند، بلکه به نقل از کتابهاىِ معتبرِ سنّى، مردم را از آن منع مىنمودند.(9)
اگر فرض کنیم که پیغمبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم به طور متوسط روزى بیست حدیث داشته، با این که مسلّما بیشتر داشته چون هر سخن و هر عمل پیغمبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم حدیث محسوب مىشده، روىِ این فرض و با حساب 23 سال دوره رسالتِ آن حضرت، باید افزون از 160000 حدیث نبوى در دست باشد، ولى متأسفانه عمر و همکارانش، با ادّعاى مضحک کفایت قرآن، از نشر این همه حدیث، کوتاهى و حتّى جلوگیرى نمودند، بلکه به نصّ تاریخ: ابوبکر و عمر احادیث پیغمبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم را جمع کردند و آتش زدند(10)تا در دسترس مسلمانها قرار نگیرد.
تعطیل حدیث، فاجعه مصیبتبارى بود که گرفتارىهاى فراوانى براى جوامع اسلامى به بار آورد. یک نمونهاش این است که: با محو احادیث نورانى پیغمبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم ، قرآن از پیوست روشنگرش جدا شد و معارف اسلامى تا حدّ زیادى در پرده ابهام فرورفت. و از این جاست که تقریبا همه فرقههاى اسلامى در همه مسائل اسلامى، اختلافهاى شدیدى پیدا کردهاند و نه تنها در مطالب اعتقادى، سیاسى، اجتماعى، مانند جبر و تفویض، رؤیت خدا، بداء، خلق قرآن، عینیّت صفات خدا با ذات خدا، راه تعیین زمامداران و شرایط و وظایف آنها و چگونگى وظایف مسلمانها در برابر زمامداران صالح و ناصالح و... گرفتار آراى متضادى گشتهاند، بلکه در زمینه احکام اسلام و حتّى در زمینه نماز که مهمترین عملِ اسلام است نیز، در باتلاقِ تشتّت افتادهاند.
واقعا عجیب است که با این که پیغمبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم در حضور مسلمانها هر روز پنج بار، و در مدت بیست و سه سال رسالتش بیشتر از چهل هزار بار، نماز خوانده است با این حال، اصحاب به اصطلاح مقدس پیغمبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم حتّى نماز پیغمبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم را به صورت روشنى به نسلهاى بعد نرساندند، بلکه با حسابهاى خیالى خودشان، در نماز و اعمال آن مانند وضو و اذان دست بردند. و با توجّه به اینکه حتّى در نماز پیغمبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم ، که بیشتر از چهل هزار مرتبه واقع شده، ابهامها و تغییرهاى فراوانى به وجود آوردهاند خود به خود روشن مىشود که بر سر جریانهاى بسیار حسّاس مانند غدیر خم، که فقط یک مرتبه واقع شده و برخلاف میل آنها على علیهالسلام رابه خلافت نصب کرده، چه بلایى آوردهاند و چرا آوردهاند.
در این جا لازم است به یک نکته اساسى که بیشتر جنبه فرهنگى دارد و در عین حال به تبیین اوضاع آن زمان کمک بسیارى مىکند توجّه نماییم و آن این که: به گفته برادران سنى،(11)از پیغمبر اسلام صلىاللهعلیهوآلهوسلم کمتر از چهارصد حدیث صحیح، درباره مسائل اسلامى مانند نماز و سایر عبادات و معاملات، در دست است. حتّى ابوحنیفه، که تقریبا استاد همه پیشوایان سنّى به شمار مىرود، مىگوید: حدیثهاى صحیح هفده حدیث است. بدیهى است که این مقدار اندک نمىتواند پاسخگوى همه مردم در همه مسائل باشد و فقه اسلامى را که درخت پرشاخ و برگى است بارور نماید؛ بدین جهت است که برادران سنى ناچار شدهاند به قیاس و استحسان بپردازند و به آراى شخصى و اختلافانگیز کسانى همچون «ائمّه اربعه» بیاویزند.
تعطیل حدیث زمینه تحریف حدیث شد
با اندک تأمّلى روشن مىشود که: ریشه اصلى این همه انحطاط و جمود این است که: عمر و ابوبکر احادیث پیغمبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم را ممنوع کردند. اگر ابوبکر و عمر به اهمیّت و احترام حدیث پیغمبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم لطمه نمىزدند و اقلاً اگر مىگذاشتند که مؤمنان با صلاحیّت، احادیث پیغمبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم را، که نقش عظیمى در تشریح قرآن و مسائل اسلامى دارد، جمع کنند و نشر دهند مسلّما مجهولات و اختلافات مسلمانها کمتر مىشد و فقه و معارف اسلامى به خوبى، بارور مىگشت و در نتیجه، زمینهاى براى پیدایش «مذاهب اربعه» نمىماند و بازار قیاس و استحسان و آراى شخصى گرم نمىشد و مهمتر اینکه براى معاویهها ممکن نمىشد که با سوءاستفاده از نبود احادیث صحیح، به جعل احادیث غلط بپردازند و با زبان حدیثسازان دربارى، مانند ابوهریره، سمره، کعبالاحبار و... احادیث فراوانى به نام پیغمبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم به خورد مسلمانهاى آن زمان و هر زمان بدهند و واقعیّات اسلام را تحریف کنند و بدبختىهاى روزافزون و چارهناپذیر به بار آورند.
اساسا تعطیل حدیث به دست ابوبکر و عمر بود که موجب شد زمینه مناسبى براى تحریف حدیث به دست معاویه پیش آید والاّ اگر آن تعطیل نبود این تحریف هم پیش نمىآمد و به مناسبت همین تعطیل حدیث و سپس تحریف حدیث که دنباله آن بود، پرسش مهمّى از برادران سنّى مىشود که اگر مىتوانند، و هرگز نمىتوانند، به آن پاسخ بگویند، آن پرسش مهم این است که: با توجّه به این که عمر مىگوید «کتاب خدا براى ما کافى است و سخن پیغمبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم هذیان است» چگونه از دو اصل «کتاب خدا و سنّت پیغمبر» پیروى مىکنند؟ اصولاً با توجّه به گفته عمر و با توجّه به روش ضدّ حدیثى او و همفکرانش احادیث واقعى پیغمبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم کجاست؟ و چگونه مىتوانیم به دست آوریم؟ و اگر به دست آوریم چه ارزشى دارد؟
به هر حال، عمر مخالفتهاى شدیدى با پیغمبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم کرد، یک نمونه آن که گوشزد شد این بود که از وصیّت پیغمبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم جلوگیرى نمود. ابوبکر نیز چندین جا حرمت قانون اسلام و اهل بیت پیغمبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم را زیر پا گذاشت. در این جا به یک نمونه آن، که نشانه منزوى کردن اهل بیت پیغمبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم و تهییج مردم بر ضدّ آنهاست اشاره مىکنیم تا بفهمیم که زمینه کربلا و کربلاها از هنگام رحلت پیغمبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم آغاز شد و طبعا گسترش روزافزونى پیدا کرد، آن نمونه این است که: شخص ابوبکر، حتّى به عنوان خلیفه پیغمبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم فاطمه علیهاالسلام دختر پیغمبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم را به شدت آزرده ساخت تا حدّى که فاطمه علیهاالسلام به تصریح کتابهاى معتبر سنّى، تا دم مرگ از او و همکارش «عمر» اعراض کرد، با اینکه به اتفاق شیعه و سنى، فاطمه از همه زنان ارجمندتر بود و قرآن به طهارت و صداقتش تصریح مىنمود و پیغمبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم هم دربارهاش مىفرمود: «فاطمه، پاره تن من است، هر که او را آزار دهد مرا آزار داده و هر که مرا آزار دهد خدا را آزار داده است.»(12)
اقدام ابوبکر و سخنان او
یک علت آزردگى فاطمه علیهاالسلام این بود که ابوبکر «فدک» را، که پیغمبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم به او داده بود، به زور گرفت و حقّ او را حتّى از راه ارث انکار نمود و براى توجیه این ستم بزرگ گفت: از پیغمبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم روایت است که:
إِنّا مَعاشِرَ الاْءنْبِیاءَ لانُوَرِّثُ شَیْئا....
ما پیغمبران چیزى براى میراث نمىگذاریم.(13)
جالب این است که: اصحاب پیغمبر و حتّى بستگان پیغمبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم این روایت را نقل نکردهاند. و بر فرض این که واقعیّت داشته باشد معناى خاصّى دارد که با آیات مخالفش (مانند وَرِثَ سُلَیْمانُ داوُدَ ـ رَبِّ هَبْ لى وَلیّا یَرِثنى) منافات ندارد، از اینرو برخى از خلفاى نسبتا نیکاندیش مانند عمربن عبدالعزیز، فدک را حقّ پیغمبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم شناختند و به آنها برگرداندند و به طور کلّى «فدک» محک سیاست روز شده بود که هر خلیفهاى که با خاندان پیغمبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم عناد مىورزید، فدک را از آنها مىگرفت و هر خلیفهاى که عدالت به خرج مى داد، فدک را به آنها برمىگرداند.(14)
ابوبکر به گرفتن «فدک» از فاطمه و على علیهالسلام اکتفا نکرد، بلکه در ضمن این اقدام، سخنانى هم به آنها گفت که واقعا دردآورست، یک نمونه از سخنان بسیار زننده او این بود که هنگامى که فاطمه علیهاالسلام على علیهالسلام را به عنوان شاهد فدک آورد، گفت: «شاهد روباه دم اوست».(15) نمونه دیگر که قلم از نقلش شرم دارد، این بود که در همین زمینه درباره على علیهالسلام گفت: «... کامّ طحال احبّ اهلها الیها البغىّ؛ مثل على، مثل آن زن پلید است که محبوبترین شخص در نزد او، زناکننده با او بود.»(16) آیا هیچ مسلمانى نیست بپرسد که: چرا اهل بیت عزیز پیغمبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم ، که اکرام آنها واجب است و به تصریح قرآن، اجر رسالت پیغمبر است، اینطور اهانت بشوند و در این مورد و آن مورد و هر مورد اینقدر ظلم ببینند؟ آیا آیینِ اسلامى و وجدان انسانى مىپذیرد که آنان که از همه شریفترند از همه مظلومتر باشند؟ و به نقل بزرگان اهل سنّت منزل آنها با آتش و خود آنها با شمشیر تهدید شوند؟(17) ولى علّت این همه ظلم و جسارت به اهل بیت پیغمبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم چیست؟ علّتش همان است که: ابن ابىالحدید از استادش نقل مىکند که «إنَّهُ الْمُلْکُ»(18)
یعنى، گرفتن «فدک» از فاطمه و على علیهالسلام و گفتن ناسزا به آنها به خاطر این بود که با تضعیف موقعیّت اهل بیت، اساس کار خودشان را تقویت کنند.
در عین حال، مصیبت بزرگتر این است که: ظلمهاى ابوبکر و عمر به اهل بیت سرمشق سایر حکّام و خلفا هم مىشد و به همان صورت نخستین، بلکه بىتردید به صورتهاى زنندهتر، تکرار مىگشت. آتش و شمشیرى که «یزید» و «ابنزبیر» در عراق و حجاز بر ضدّ خاندان پیغمبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم به کار بردند،(19) یکى از پیامدهاى سرمشق ابوبکر و عمر است که براساس رفتار آنها با فاطمه و على علیهالسلام توجیه مىگشت و اقلاً از قبح آن کاسته مىشد.
و مضحک اینجاست
و مضحک اینجاست که متعصبهاى دو آتشه مىکوشند که از ظلمهاى ابوبکر و عمر به على و فاطمه علیهاالسلام دفاع کنند. گویى اینان بىخبرند یا خودشان را به بىخبرى مىزنند که خود ابوبکر، هنگام مرگش از ظلمهایش، ناله پشیمانى سر داد(20) و در زمان حیاتش نیز، صریحا گفت: «مرا شیطانى هست که گاهگاهى بر من مسلّط مىگردد»(21)طبیعى است که ابوبکر با این عذر بدتر از گناه، عملاً به سایر حکام و خلفا مىآموخت که اگر با وسوسه شیطان، کژىهایى بیاورند باز هم خودشان را شایسته حکومت و خلافت بدانند و از اعتراض مخالفان پروا نکنند؛ همان طورى که خود او از اعتراض اصحاب به جنایتهاى نمایندهاش خالد، پروا نکرد. ابوبکر نه تنها از خالد جنایتکار، که مسلمانى را کشت و با کلّه او غذا پخت و خورد و با همسر او نیز زنا کرد، بازخواست هم ننمود، بلکه علاوه بر این، به او لقب «سیف الاسلام» داد و بدتر اینکه جنایتهاى او را با این دلیل خطرناک توجیه نمود که «تأوّل فاخطأ؛ یعنى، خالد اجتهاد کرد و خطا کرد.»(22)
واقعا قلم عاجز است که آثار تربیتى و سیاسى اینگونه جملات را تصویر کند، فقط خدا مىداند که اینگونه جملات چقدر در ضلالت تودهها و تقویت معاویهها و یزیدها، نقش داشته است. کمترین چیزى که در این زمینه باید گفت و گذشت این است که: با کمال تأسّف مىبینیم که، اجتهاد اسلامى به اندازهاى ننگین مىشود که حتّى خالدها را و طبعا معاویهها و یزیدها را پاک مىنماید، بلکه با لقبِ «شمشیر حقّ» آنها را مفتخر مىگرداند و از طرف دیگر، على و فاطمه علیهاالسلام را به جرم مطالبه «فدک»، با لقب «روباه و دم روباه» درهم مىکوبد. لقب اول عجیب و لقب دوم عجیبتر است، و توأمانى این دو لقب، که شیوه حکومت ابوبکر و همفکرانش را نشان مىدهد، از همه عجیبتر است. و شما اى مسلمانهاى باوجدان بگویید: آیا خالد جنایتکار که مسلمانى را کشته و با همسر او زنا کرده و با کلّه او غذا پخته و خورده «سیف اللّه» است؟ و فاطمه و على علیهالسلام که براى «فدک» احتجاج مىکنند روباه و دم روباه هستند و مثل آن زن زنادوست را دارند؟
روشن است که خلافکارىهاى ابوبکر و عمر، در همان محدوده و همان دوره، متوقّف نمىشد، بلکه در زمانهاى بعد نیز تداوم مىیافت و در شیوه همه زمامداران مسلمان و در روحیّه همه افراد مسلمان، آثار فلاکتبارى مىگذاشت. اساسا، خلافکارىهاى آنان بود که دم به دم، اهل بیت را منزوىتر و تبهکاران را جرىتر و روحانیّت اسلام را ضعیفتر ساخت. و بالاخره همان خلافکارىها بود که با افزایش و گسترش طبیعى خود به مرحله وخیمى رسید و جامعه اسلامى را حتّى در زمان عثمان به سراشیبى بدبختى کشید. آرى در جایى که عثمان، در خط همان خلافکارىها، اهانتهاى شدیدى به اصحاب پیغمبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم و على علیهالسلام و یارانش بنماید و پُستهاى کلیدى خلافت اسلامى را، به خویشان امویش بسپارد و از باب نمونه برادرش، ولید تبهکار، را به حکومت عراق بگمارد و او در حال مستى، نماز صبح را چهار رکعت بگزارد و آنگاه به مأمومها بگوید: «اگر بخواهید، باز هم بیشتر مىخوانم»(23) در آن صورت کاملاً طبیعى است که جامعه اسلامى، به پرتگاه انحطاط واختلاف مىافتاد و بدتر اینکه، روحیّه دینىاش را از دست مىداد و مانند زمامداران فاسدش، گمراه و بزهکار مىگشت؛ و این یک اصل اجتماعى است که على علیهالسلام درباره آن مىفرماید:
اَلنّاسُ بِاُمَرائِهِمْ اَشْبَهُ مِنْهُمْ بِآبائِهِم.
شباهت مردم به زمامدارانشان، حتّى از شباهت آنها به پدرانشان بیشتر مىباشد.(24)
________________________________________
1. مستدرک نهجالبلاغه کاشفالغطاء، ص 159.
2. شرح نهج، ج 2، ص 101 و ج 3،ص 415 و 456.
3. العیون و الحدائق، ص 197؛ منهاجالسنّة ابنتیمیّه، ج 4، ص 156.
4. شرح نهج، ج 3، ص 114.
5 . حیاة محمد، طبع 2؛ اسرار سقیفه، 113.
6 . الغدیر، ج2، ص 288؛ ثم اهتدیت، 176.
7. شرح نهج، ج 2، ص 21.
8 . الامامة و السیاسة، ج 1، ص 4 به بعد؛ شرح نهج، ج 1، ص144 به بعد.
9. شرح نهج، ج 3، ص 120؛ الغدیر، ج 6، ص 294 به نقل از سنن ابنماجه و مستدرک و سنن دارمى.
10. کنزالعمّال، ج 5، ص 237؛ تذکره ذهبى، ج 1، ص 5 ؛ طبقات ابن سعد، ج 5، ص 188.
11. مقدمه ابنخلدون، فصل ششم.
12. مسند احمد، ج 6، ص 9؛ صحیح مسلم، ج 2، ص 72؛ طبرى، ج 2، ص 248؛ سنن بیهقى، ج 6. ص 300.
13. شرح نهج، ج 4، ص 81 .
14. الغدیر، ج 7، ص 194 به نقل از کتابهاى معتبر اهلسنّت.
15. شرح نهج، ج 4، ص 80 .
16. شرح نهج، ج 4، ص 80 .
17. شرح نهج، ج 1، ص 134؛ عقدالفرید، ج5،ص 12؛ الامامة و السیاسه، ج 1، ص 12 و 13.
18. شرح نهج، ج 4، ص 80 .
19. شرح نهج، ج 4، ص 495.
20. مروجالذهب، ج 2، ص 301؛ طبرى، ج 2، ص 619 ؛ الامامه و السیاسه، ج 1، ص 18.
21. شرح نهج، ج 4، ص 166؛ طبرى، ج 2، ص 460؛ الامامة و السیاسه، ج 1، ص 16؛ البدایة و النهایة، ج 6، ص 203.
22. الغدیر، ج7، ص 160 به نقل از تاریخ ابىالفداء، ج1، ص 158 و تاریخ خمیس، ج2، ص 133.
23. مروجالذهب، ج 2، ص 335.
24. تحفالعقول، ص 208.
تحلیلى تطبیقى از قیام امام حسین (ع) و قیام امام خمینى
مقدمه:
تاریخ زندگى بشر حاکى از آن است که هر هنگام که جوامع را نابسامانى فرهنگى و اجتماعى فراگرفته است، پیامبران و مصلحان به دستور خداوند در جهت هدایت مردم و نجات و اصلاح جامعه اهتمام ورزیده اند.
اسلام به عنوان کاملترین دین الهى بر محمد (ص) نازل شد تا هم جامعه زمان وى اصلاح گردد و هم حاوى اصول دستورهایى باشد که براى آحاد بشر قابل اجرا در هر زمان پس از وى باشد و موجب هدایت و نجات جامعه گردد. در نوشته حاضر سعى بر آن است تا در یک بررسى تطبیقى از دیدگاه جامعه شناسى - تاریخى نشان دهیم که علت اساس قیام امام حسین (ع) تداوم و تجدید اسلام پیامبر (ص) است و قیام امام خمینى (ره) نیز با الهام از قیام امام حسین (ع) و در جهت تحقق اهداف آن به وقوع پیوسته است. امام خمینى (ره) خود نیز فرموده اند:
انقلاب اسلامى ایران پرتوى از عاشورا و انقلاب عظیم الهى آن است .
فرض اساسى ما در این پژوهش این است که هر دوى این قیامها با عنایت از دستورهاى کلى اسلام درباره اصلاح و تغییر جامعه به وقوع پیوسته اند و این دستورها براى همه زمانها قابل پیروى و تطبیق است. در این بررسى ما از روشى که توماس اسپریگن در کتاب فهم نظریه هاى سیاسى (1) پیشنهاد کرده است بهره برده ایم و بنابراین در بخش اول از دیدگاه جامعه شناسى - تاریخى آسیب هاى جامعه اسلامى را در زمان هر یک از دو رهبر بزرگ الهى مورد بررسى قرار مى گیرد و در بخش دوم به راههاى اصلاح و شیوه هایى که این دو رهبر براى درمان آسیبها و اصلاح جامعه پیشنهاد مى کنند اشاره شده است.
بخش اول
آسیبهاى جامعه اسلامى در زمان قیام امام حسین (ع) و امام خمینى (ره) هر مصلحى با توجه به تصورى که از وضع مطلوب جامعه دارد بر وضع موجود جامعه زمان خویش ایرادات و اشکالاتى وارد مى داند و به نواقص و امراض خاصى در آن جامعه اشاره مى کند و اینک به اختصار به آسیبها و ایرادات عمده جامعه اسلامى در زمان قیام امام حسین (ع) و قیام امام خمینى (ره) اشاره مى شود. الگوى مطلوب جامعه در این نوشته جامعه اسلامى زمان پیغمبر (ص) در نظر گرفته شده است.
1- آسیبهاى اعتقادى و مذهبى
بررسى نحله هاى فکرى واندیشه هاى دینى نشان مى دهد که مهمترین علل انحطاط و سقوط جامعه اسلامى بعد از رحلت حضرت رسول (ص) برداشت نادرست از دین و فهم غلط معارف اسلامى بوده است. عواملى که به بروز کژاندیشیها و گرایشهاى قبیله اى منتهى گردید موجباتى را فراهم آورد تا کسانى که به مصادر خلافت دست مى یافتند دین را وسیله توجیه حکومت و اهداف فردى و قومى خویش قرار دهند و جامعه اسلامى را براى مدت طولانى از منادیان واقعى توحید واندیشه هاى اصیل مکتب اسلام بدور نگهدارند. تحقق چنین امرى وقتى میسر گردید که افرادى همچون على (ع)، سلمان فارسى، عمار یاسر و ابوذر غفارى کنار گذاشته شدند. و افرادى همانند کعب الاحبار یهودى و ابوحریره ادعاى مسلمانى کردند و مفتى اعظم جامعه اسلامى گشتند و حکم بر تکفیر و تسفیق افرادى چون صحابه نستوه رسول الله (ص)، ابوذر غفارى دادند و با جعل احادیث و تفاسیر وارونه سعى کردند تا اذهان مردم را نسبت به حقیقت دین و سیره پیامبر (ص) مغشوش نمایند. علاوه بر علماى دربارى فرصت طلبان و زراندوزانى چون طلحه و زبیر براى حفظ منافع مادى و اقتصادى خویش على (ع) را متهم به کفر مى نمودند و مقدس مآبانى چون خوارج نهروان با تاویل آیات خدا بر على (ع) شمشیر مى کشیدند و همه اینها نشانگر این مطلب است که در آن زمان قشر عظیمى از مردم مسلمان در درک حقیقت دین و فهم معارف اسلامى با مشکل روبرو بوده اند و در چنین شرایطى بنى امیه حاکمیت در جامعه اسلامى را به دست مى گیرند و براى توجیه حکومت خود به ترویج نوعى اندیشه تقدیرى و جبرگرایانه مى پردازند.اندیشه اى که احساس هرگونه مسئولیت اجتماعى را از انسان سلب مى کرد و چون با استناد به نام خدا و اراده الهى صورت فریبنده اى داشت در ظاهر صحیح به نظر مى آمد و در آستانه قیام امام حسین (ع) که با القائات علماى دربارى و احادیث جعل پرورش یافته بودند به راحتى مى پذیرفتند که اگر على (ع) شکست خورد خدا نمى خواسته تا او بر مسند حکومت باقى بماند و اگر حزب اموى زمام امور مسلمین را در دست دارد خدا چنین موهبتى به آنان عطا کرده است و بنابراین هرگونه اعتراض و انتقاد بر علیه وضع موجود و حکومت اموى انتقاد و اعتراض بر قدرت و مشیت الهى است. در این زمان دین در امور فردى و عبادى خلاصه مى گردد و بر صورت ظاهر جمعه و جماعات بیش از هر چیز دیگر تاکید مى شود و بینش و روحیه مذهبى در میان اکثر قریب به اتفاق مردم به گونه اى مسموم و فلج شده است که نه تنها عاملى براى اصلاح و سازندگى جامعه به حساب نمى آید بلکه موجبات سکوت و تسلیم را نیز فراهم مى سازد و صبر و سکوت تخدیر کننده اى را بر سرتاسر شبه جزیره عرب مستولى مى گرداند. چنین اعتقادى مطلوب امام حسین (ع) نیست و امام با قیام خود تاکید بر این امر که مى خواهند به اصلاح امت پیامبر (ص) و احیاى سیره محمد (ص) و على (ع) بپردازند اولین اعتراض را براندیشه دینى رایج در جامعه زمان خود روا مى دارند.
قبل از قیام امام خمینى (ره) هم ملاحظه مى شود که جامعه در زمینه عقاید الهى و مذهبى دچار آسیبهاى جدى است.
برداشتهاى دینى رایج به گونه اى است که دین به هیچ یک از امور سیاسى، اجتماعى و فرهنگى جامعه کارى ندارد و فقط امرى است که به برخى از عبادات و اعمال فردى ختم مى گردد و چنین برداشتى از دین همواره مطلوب طبقات حاکم بر جامعه بوده است و به وسیله حکومتهاى باطل در میان مردم رواج یافته است.
در آستانه قیام ایشان با توجه به وابستگى جامعه به جوامع بیگانه شرق و غرب، مسئله جدایى دین از امور سیاسى و اجتماعى شدت یافت و با توجه به خودباختگى و الگو قرار گرفتن جوامع غربى براى حکومت و زمامداران امور چهره جدیدترى به خود گرفت. به نظر امام خمینى (ره) جامعه اسلامى از صدر اسلام به این آسیب دچار بوده است و این مسئله در دوره اخیر به اوج خود رسیده است چنانچه مى فرماید:
این یک نقشه شیطانى بوده است که از زمان بنى امیه و بنى عباس طرح ریزى شده است و بعد از آن هم هر حکومتى که آمده است، تایید این امر را کرده است و اخیرا هم که راه شرق و غرب به دولتهاى اسلامى باز شده، این امر در اوج خودش قرار گرفت که اسلام یک مسئله شخصى بین بنده و خداست و سیاست از اسلام جداست و نباید مسلمان در سیاست دخالت کند و نباید روحانیون وارد سیاست بشوند . (2) رواج اندیشه جدایى دین از سیاست به دلیل اینکه هرگونه مسئولیت اعتقادى و اجتماعى را از افراد سلب مى کرد با روحیه تسامح و راحت طلبى نیز سازگارى داشت و بسیارى از افراد براى حفظ منافع شخصى خود از هرگونه اندیشه اى که به تغییر وضع موجود منتهى گردد احتراز مى کردند و لذا نقشه هاى شیطانى حکومت از یک سو و تسامح و راحت طلبى از سوى دیگر موجب شد تا اعتقادات دینى نقش موثرى در اعمال اجتماعى - سیاسى مردم نداشته باشند و از قیام براى خدا در جامعه اسلامى غفلت گردد.
امام خمینى (ره) در این زمینه مى فرماید:
خودخواهى و ترک قیام براى خدا ما را به روزگار سیاه رساند و همه جهانیان را بر ما چیره کرده و کشورهاى اسلامى را زیر نفوذ دیگران در آورد . (3)
2- آسیبهاى سیاسى و اجتماعى جامعه اسلامى
بعد از رحلت پیامبر (ص) از نظر سیاسى و اجتماعى معیارها و ضوابط اسلامى تحت الشعاع ارزشهاى قومى و نژادى قرار مى گیرد و مهاجر بر انصار و قریش بر غیر قریش ترجیح داده مى شود و به لیاقت و شایستگى افراد در تصاحب مناصب سیاسى و اجتماعى عنایتى نمى شود امام حسین (ع) اینک وارث جامعه اى است که بعد از پیامبر بسیارى از ارزشهاى دوران جاهلیت در آن نضج گرفته است، بنى امیه آنچنان بر جان و مال مردم مسلط شده است که خود را آقا و ارباب و مردم را بنده و نوکر خود قلمداد مى کنند.
عرب را بر عجم ترجیح مى دهند و روحیه برابرى و برادرى را در جامعه زایل مى نمایند، روشنفکران و اهل بصیرت را از بین مى برند. معاویه على رغم اینکه خلفاى قبل از او زندگى ساده اى داشته اند یک حکومت سلطنتى پر از تجملات ایجاد کرده است و به پیروى از دوران جاهلیت که بعد از مرگ شیخ قبیله به حکم وراثت فرزندش جاى او را مى گرفت تصمیم مى گیرد تا حاکمیت اسلامى را براى خاندان بنى امیه موروثى گرداند و به خلاف سیره پیامبر (ص) و خلفاى بعد از او پسرش یزید را که هیچ گونه لیاقت و شایستگى نداشت به جانشینى خود منصوب کند و به این ترتیب تخطى از معیارهاى سیاسى و اجتماعى اسلامى و احیاى ارزشهاى جاهلى و نژادى بود که زمامدارى از قریش به مداخله تیره اموى و زمامدارى اموى به سلطنت موروثى و سلطنت موروثى به استبداد مطلق کشیده شد . (4) امام خمینى (ره) یکى از دیرپاترین آسیبهاى جامعه اسلامى را عدم تشکیل حکومت حق مى داند و در زمانى قیام خود را آغاز مى کند که جامعه تحت سلطه یک حکومت فاسد شاهنشاهى قرار گرفته است که جز منافع فردى و خانوادگى خود هیچ معیار دیگرى را نمى شناسد و حتى براى ارضاى نفسانیات خود حاضر است سلطه بیگانگان را نیز بر سر مردم مسلمان گسترش دهد، مردم در این حکومت هیچ نقشى ندارند و حق و حقوق محرومان جامعه پایمال مى گردد و افراد روشنفکر و با بصیرت نیز مورد هتک و آزار قرار مى گیرند و هیچ یک از ضوابط و معیارهاى اسلامى بر امور سیاسى و اجتماعى جامعه حاکم نیست و همه امور جامعه در خدمت نفسانیات طبقه حاکم قرار گرفته است.
در نظر امام خمینى (ره) غلبه حکومت باطل یک آسیب اساسى است و از این رو درباره غلبه رضاخان مى فرماید:
قیام براى شخص است که یک نفر مازندرانى بى سواد را بر یک گروه چند میلیونى چیره مى کند که حرث و نسل آنها را دستخوش شهوات خود کند . (5)
3- آسیبهاى اقتصادى و غارت بیت المال
در جامعه اسلامى پیامبر با توجه به اصول و موزانه هایى که بر مالکیت و نظام اقتصادى حاکم شد ثروتمندان و اشراف نمى توانستند به استثمار و تکاثر ثروت بپردازند و عدالت اجتماعى و اقتصادى از عمده ترین اصول جامعه اسلامى به شمار مى آمد.
اما اینک امام حسین (ع) پس از پنجاه سال که از رحلت پیامبر مى گذرد با یک جامعه کاملا نابرابر مواجه است که در آن از یک سو قریش و وابستگان به دستگاه خلافت به ویژه بنى امیه به ثروتهاى کلان دست یافته اند و از سوى دیگر اکثر آحاد مردم جامعه در فقر و محرومیت به سر مى برند. جنگهایى که بین سپاه اسلام و دو امپراطور بزرگ ایران و روم چند سال بعد از رحلت پیامبر به وقوع پیوست غنائم و اموال فراوانى را نصیب حکومت اسلامى ساخت و اما این غنایم با رعایت رتبه ها و امتیازاتى خاص نظیر سبقت در اسلام بین مسلمانان تقسیم شد و زمینها نیز به تملک سربازان فاتح درآمد. اکثر این گروه که به ثروتهاى کلان دست مى یافتند از قبیله قریش بودند که از دوران جاهلیت به بازرگانى و تجارت آگاهى داشتند و همین که در نظام اسلامى اموال و ثروت بیشترى نصیب آنان گردید شیوه زندگى پیشین خود را از سر گرفتند و روحیه مال اندوزى و جمع ثروت در آنها زنده شد با این ترتیب نوعى از اشرافیت معنوى (نظیر سبقت در اسلام) معیارى شد براى کسب ثروت و مال بیشتر و ایجاد اشرافیت مادى و پس از آن طبقه جدیدى از ثروتمندان و اشراف با رنگ و لعاب اسلامى در جامعه به وجود آمده و به دنبال آن اصل عدالت اجتماعى و موازنه هاى اقتصادى اسلام در معرض تهدید و نابودى قرار گرفت. (6) قریش و به ویژه بنى امیه هنگامى که توانستند نفوذ و قدرت بیشترى در دستگاه خلافت اسلامى به دست آورند تحت عنوان هبه و جایزه به چپاول و غارت بیت المال پرداختند. افرادى همانند طلحه دویست هزار درهم و زبیر ششصدهزار درهم از دستگاه خلافت اسلامى دریافت نمودند. اینک طبقه اى مقتدر و ثروتمند در جامعه اسلامى به وجود آمده بود، بین امویان و وابستگان آنها که داراى ثروتهاى فراوان بودند از یک سو و اکثر مردم که در فقر و محرومیت به سر مى بردند از سوى دیگر شکافى عظیم پیدا گشت و با این سیطره مالى و سیاسى بود که حزب اموى به تطمیع و خرید افراد ذى نفوذ پرداخت و معاویه بناى کاخ سبز را در منطقه شام ایجاد کرد و به قدرت خود تحکیم بخشید. تصاحب و غارت بیت المال از مهمترین عواملى بود که حزب اموى در جهت اغفال مردم و تهیه و تجهیز سپاه شام از آن استفاده کرد.
ایجاد نظام طبقاتى و تبعیض و نابرابریهاى اجتماعى، سبب شد تا نظام عقیدتى و اخلاقى جامعه نیز متحول شود و پذیرش معیارها و اصول اقتصادى مکتب اسلام براى مردم میسر نگردد. ثروتمندان که وضع فعلى جامعه را از نظر مادى به نفع خویش مى دیدند اولین گروهى بودند که در مقابل حکومت على به مخالفت و آشوب دست زدند و چون دیدند که عدالت و ایجاد نظام اقتصادى اسلام بیش از هر چیز دیگر منافع آنها را تهدید مى کند به اردوگاه بنى امیه پیوستند و مقدمات شکست خلافت امام را فراهم ساختند. معاویه همانند پادشاهان ایران و روم با تشریفات و تجملات بر مردم حکومت مى کرد و با سوء استفاده از بیت المال براى استمرار سلطنت اموى و جانشینى یزید رشوه هاى کلانى مى پرداخت و گروههاى زیادى از مردم کوفه را با پول و ثروت فریب مى داد و به تطمیع آنان مى پرداخت. از جمله وقتى مغیرة بن شعبه از طرف معاویه ماموریت یافت تا مردم کوفه را به بیعت با یزید وادار کند مال فراوانى به هواداران حزب اموى در این شهر بخشید و گروهى از مردم کوفه را به سرکردگى پسر خود نزد معاویه فرستاد تا با اعلام طرفدارى از ولایت عهدى یزید وراثت سلطنتى امویان را مشروعیتى مردمى بخشند چون این گروه به دربار حکومت رسیدند معاویه از پسر مغیرة پرسید: پدرت دین این مردم را به چند خریده است؟ وى جواب داد: هر یک را به سى هزار درهم. (7) در نتیجه این حقیقت روشن مى شود که اگر چه عوامل متعدد در سقوط ارزشها و معیارهاى اسلامى در جامعه نقش داشته اند اما هیچ یک از آنها به اندازه رواج روحیه دنیاطلبى و رغبت به مال اندوزى موثر نبوده است به گونه اى که امام حسین (ع) در آستانه قیام مقدس خویش ماهیت این مردم را چنین بیان مى کند :
الناس عبیدالدنیا و الدین لعق السنهم یحوطونه مادرت به معائشهم فاذا محصوا بالبلاء اقل الدیانون مردم بنده دنیا هستند دین را تا آنجا مى خواهند که با آن زندگى خود را سر و سامان دهند و چون آزمایش شوند دینداران واقعى بسیار کم خواهند بود.
یکى از آسیبهاى مهم جامعه در آستانه قیام امام خمینى (ره) فاصله طبقاتى و بهره کشى سرمایه داران و طبقه ثروتمند جامعه از طبقات محروم و مستضعف مى باشد. ایجاد هسته هاى سرمایه دارى در ایران به وسیله نظام شاهنشاهى سبب شد تا وابستگان به دربار و ایادى دست نشانده شرکتهاى چندملیتى با استفاده از پول نفت و فروش منابع طبیعى کشور به ثروتهاى کلان دسترسى پیدا کنند و به این وسیله به چپاول ثروتها و استثمار اقشار ضعیف جامعه بپردازند در مقابل این عده محدود اکثر آحاد مردم در شهرها و روستاها در فقر و مسکنت به سر مى بردند و هر روز به تعداد زاغه ها و بیغوله هاى اطراف شهرهاى بزرگ افزوده مى گشت.
امام خمینى (ره) با اشاره به تحلیل نظام اقتصادى از سوى دولتهاى بیگانه مى فرماید:
استعمارگران به دست عمال سیاسى خود که بر مردم مسلط شده اند نکات اقتصادى ظالمانه اى را تحمیل کرده اند و بر اثر آن مردم به دو دسته تقسیم شده اند. ظالم و مظلوم. در یک طرف صدها میلیون مسلمان گرسنه و محروم از بهداشت و فرهنگ قرار گرفته است و در طرف دیگر اقلیتهایى از افراد ثروتمند و صاحب قدرت سیاسى که عیاش و هرزه گردند. مردم گرسنه و محروم کوشش مى کنند که خود را از ظلم حکام غارتگر نجات دهند تا زندگى بهترى پیدا کنند و این کوشش ادامه دارد، لکن اقلیتهاى حاکم و دستگاههاى حکومتى جابر مانع آنهاست. ما وظیفه داریم مردم مظلوم و محروم را نجات دهیم. پشتیبان مظلومین و دشمن ظالم باشیم . (8) و تاریخ انقلاب اسلامى به خوبى نشان مى دهد که محرومین و مستضعفین که از این آسیب ویرانگر (تسلط و بهره کشى اغنیا از فقرا) به شدت رنج مى بردند اولین اقشارى بودند که به نداى امام خمینى (ره) لبیک گفتند و به کمک نهضت اسلامى شتافتند.
4- آسیبهاى فرهنگى و اخلاقى
در زمان حیات پیامبر (ص) خصلتهاى پست فرهنگ بدوى و قبیله اى از جامعه محو شد و کینه توزى به برادرى مبدل گشت.
بى بندوباریهاى اخلاقى از بین رفت و زنان که موجوداتى پست به شمار مى آمدند در جامعه مسلمین از مرتبه والایى برخوردار شدند و شخص پیامبر به دختر خویش مباهات مى کرد. اسلام به جامعه بشرى و به ویژه اعراب که در غرقاب فساد و تباهى به سر مى بردند شخصیت و هویت انسانى داد و با ارزشهاى متعالى از عرب عصر جاهلیت جامعه اى ساخت که ایمان به خدا، عدالت اجتماعى و برابرى، آزادى انسان از سلطه دیگران مهمترین ویژگیهاى آن به شمار مى آمد.
با گسترش همین معیارها بود که دین الهى توانست در درون انسانها و همچنین در محیط اجتماعى آنان تحول ایجاد کند و از یک طرف قبایل پراکنده عرب را متحد سازد و با ایجاد یک حکومت مرکزى در مقابل دو امپراطور روم و ایران بایستد و از طرف دیگر جذبه و کشش درونى و فطرى انسانها را برانگیزد و از مناطق دور ونزدیک انسانها را گروه گروه به سوى اسلام حقیقى فراخواند.
اما بعد از رحلت رسول اکرم با بروز فرهنگ بدوى و هواهاى نفسانى مجددا روحیه برترى جویى و مال اندوزى و راحت طلبى بر جامعه اسلامى مستولى شد و هنگامى که بنى امیه بر شبه جزیره عرب حاکمیت یافتند به تدریج ارزشها و اصول اخلاقى اسلام از جامعه حذف مى شد و قیام امام حسین (ع) وقتى آغاز مى شد که امویان آشکارا و بدون هیچ ملاحظه اى به هتک حرمتهاى الهى مى پرداختند و روحیات و اخلاق اعراب دوران جاهلیت را احیا مى کردند و روحیه تملق و ذلت را در بین مردم گسترش مى دادند.
معاویه براى اینکه بتواند از فردى همانند زیادبن ابیه در حاکمیت خود استفاده کند مجلسى برپا مى کند و در انظار مسلمین او را برادر نسبى خود مى خواند و یزید در حضور مردم به میگسارى مى پردازد و فسق و فجور را در بین مردم رواج مى دهد و در هنگامى که در کربلا فرزندان رسول خدا را به شهادت مى رساند و خاندان نبوت را به اسارت مى کشاند کینه توزى بدوى و قبیله اى خود را در نعره اى جاهلانه نمایان مى سازد که اى کاش آنان که از قبیله من (بنى امیه) در جنگ با محمد به قتل رسیده اند مى بودند و آگاه مى شدند که چگونه انتقام آنها را از بنى هاشم گرفتم.
شرایط اخلاقى و فرهنگى جامعه در آستانه قیام امام خمینى (ره) نیز به گونه اى بود که هیچ تناسب با ضوابط و اصول اخلاقى اسلام نداشت. حکومت فاسد و وابسته شاهنشاهى با توجه به نوعى از خودباختگى فرهنگى و فرنگى مآبى که دچار آن شده بود در تخریب ارزشهاى اخلاقى و فرهنگى جامعه از هیچگونه تلاشى مضایقه نمى کرد و جامعه را لهو و لعب و هرزگیها فراگرفته بود. (9) جوانان مسلمان از اخلاق اسلامى تهى مى گشتند و به مراکز فساد کشانده مى شدند زن به گونه اى جدید ملعبه اى بود براى بازیگران صحنه هاى تجارت و اشاعه فساد در جامعه. روحیه ذلت و سلطه پذیرى و بى تفاوتى در جوانان تقویت مى شد و به انحاء مختلف زمینه هایى فراهم مى شد تا نیروى انسانى از بین برود و جوانهاى ما تلف شوند. امام خمینى (ره) این را یک آسیب اساسى مى داند و مى فرماید:
اینها نیروهاى انسانى ما را خراب کردند نگذاشتند رشد کنند، خرابیهاى مادى جبرانش آسانتر از خرابیهاى معنوى است، اینها نیروهاى انسانى را از بین بردند . (10)
بخش دوم
راههاى اصلاح جامعه از نظر امام حسین (ع) و امام خمینى (ره)
در بخش اول به آسیبهاى جامعه اسلامى در زمان قیام امام حسین (ع) و قیام امام خمینى (ره) اشاره شده و اینک راههاى اصلاح جامعه از نظر این دو رهبر بزرگ الهى مى پردازیم تا بدانیم که براى رسیدن به جامعه مطلوب اسلامى چه راه حلهایى را ارائه کرده اند. براى درمان آسیبهاى جامعه اسلامى چه شیوه هایى را در پیش گرفته اند.
1- اصلاح اندیشه دینى و تغییر نگرش مردم نسبت به دین
دین یکى از سرچشمه هاى اصلى فرهنگ در جوامع بشرى است و صلاح و فساد هر جامعه به صلاح و فساداندیشه دینى در آن جامعه وابسته است. در بخش اول ملاحظه شد که جامعه اسلامى هم در زمان حسین (ع) و هم در عصر امام خمینى (ره) به شدت از نظر عقاید واندیشه هاى دینى دچار آسیب شده است و نگرش مردم نسبت به دین یک نگرش سطحى است و در این دوره هاى بحرانى حکام جور از دین به عنوان وسیله اى براى توجیه حکومت و خلافت خود استفاده مى کنند و آنرا عاملى مى دانند براى سکوت و سکون توده هاى مردمى که همه چیز را به قضا و قدر سپرده اند و از هرگونه مسئولیت اجتماعى پرهیز مى کنند.
امام حسین (ع) به عنوان مظهر اسلام محمدى با قیام خود عزم آن دارد تا بر تفسیرها و برداشتهاى رایج دین خط بطلان کشد و با احیا دین حقیقى وجوه پویا، سازنده و جهت دهنده این را براى مردم نمایان سازد لذا مى فرماید:
انا خرجت لطلب اصلاح فى امة جدى ارید ان امر بالمعروف و انهى عن المنکر و اسیر بسیرة جدى و ابى على ابن ابیطالب .
پرواضح است که عامل اصلى انسجام امت اسلامى دین است و اصلاح امت ممکن نیست مگر با اصلاح دین و اصلاح دین نیز به نظامى از کنترل و پیشرفت وابسته است که عنوان امر به معروف و نهى از منکر به خود گرفته است و بعد از فهم صحیح از دین این اصل انسان را در هر لحظه از زندگى موظف به بازآفرینى و احیاى ارزشهاى دینى مى کند و این بازگشت مجدد و مکرر به معیارها و ضوابط دینى هم متوجه خود فرد است و هم به جامعه اى که در آن زندگى مى کند منوط مى شود.
بنابراین امر به معروف و نهى از منکر براى انسان مسئولیت اجتماعى مى آفریند و او را دچار نوعى از بیقرارى مى سازد تا نسبت به آنچه در امور مختلف سیاسى و اجتماعى و فرهنگى در جامعه مى گذرد بى تفاوت و بى تحرک نباشد. امر به معروف و نهى از منکر هنگامى که مبتنى بر فهم صحیح از دین باشد و از سیره نبوى و علوى یعنى معیارهاى خالص اسلام سرچشمه بگیرد جامعه را از حالت سکون و ایستایى خارج مى سازد و منجر به بالندگى و سازندگى آن مى گردد. امام حسین (ع) که خود عصاره اسلام محمدى است قیام مى کند تا نشان دهد که آنچه بنى امیه حکومت خود را به وسیله آن توجیه مى کند دین نیست بلکه نوعى فریب و نیرنگ است که به اسم دین عرضه مى شود و دین فقط در عبادات فردى و جمعه و جماعات بدون تحرک خلاصه نمى شود و اسلام حقیقى با وجود چنین حکومتى سازگار نیست.
امام خمینى (ره) اصلاح اندیشه هاى دینى را سرلوحه نهضت اسلامى قرار مى دهد و با طرح مسئله جدایى دین از سیاست تغییرها و برداشتهاى رایج از دین را طرد مى کند و اسلام را یک دین اجتماعى و همه جانبه معرفى مى نماید که باید در عرصه هاى مختلف سیاسى، اجتماعى و اقتصادى متجلى گردد. ایشان نگرش مردم نسبت به دین را مبهم مى داند و مى فرماید:
ما موظفیم ابهامى را که نسبت به اسلام به وجود آورده اند برطرف سازیم تا این ابهام را از اذهان نزداییم هیچ کارى نمى توانیم انجام بدهیم . (11) با رفع این ابهام از دین است که بزرگترین انقلاب دینى جهان در جامعه اسلامى ایران به وجود مى آید و امر به معروف و نهى از منکر در جامعه احیا مى گردد و جامعه از حالت ایستایى به تحرک در مى آید و نظام سیاسى و اجتماعى جهان را تحت تاثیر خود قرار مى دهد.
2- نفى سازش با حکومت جور
سکوت در مقابل حکومت باطل و بى تفاوت بودن نسبت به وضع موجود جامعه موجب نهادینه شدن و ثبات هرچه بیشتر معیارها و ارزشهاى ضد دین مى گردد و به قدرتهاى جابر مشروعیت اجتماعى و سیاسى مى بخشد. آنچه در قیام امام حسین (ع) و امام خمینى (ره) ملاحظه مى گردد این است که هر دو نهضت از ابتدا با نه گفتن به وضع موجود و عدم پذیرش حکام جور شروع مى شوند.
هنگامى که بنى امیه با توسل به معیارهاى نژادپرستانه و استثمار و اغفال مردم سعى مى نمود که تسلط خود را با حاکمیت معاویه بر جامعه اسلامى گسترش دهد امام حسین (ع) به این امر اعتراض نمودند و در نامه اى خطاب به وى چنین فرمودند:
انى لا اعلم فتنة اعظم على هذه الامة من ولایتک علیها و هنگامى که معاویه بر خلاف سیره رسول الله از امام براى خلافت موروثى خاندان بنى امیه و جانشینى فرزندش یزید یعت خواست با مخالفت ایشان روبرو شد و محال است شخصیتى که اسوه اسلام محمدى است به چنین ذلتى تن دهد و بر اسلام تقلبى مهر تایید نهد. امام حسین (ع) با توجه به دستورات کلى مکتب اسلام تسلیم حکومت جور نمى شود و در مقابل آن واکنش از خود نشان مى دهد. استاد شهید مطهرى درباره این وجه قیام امام حسین (ع) مى گوید:
تا اینجا این نهضت ماهیت عکس العملى آنهم عکس العمل منفى در مقابل یک تقاضاى نامشروع دارد و به تعبیر دیگر ماهیتش ماهیت تقوا است، ماهیت قسمت اول لااله الاالله; یعنى لااله است در مقابل تقاضاى نامشروع نه گفتن است. منظور اینکه نهضت از سنخ تقواست از سنخ این است که هر انسانى در جامعه خودش مواجه مى شود با تقاضاهایى که به شکلهاى مختلف به صورت شهوت، به صورت مقام، به صورت ترس و به صورت ارعاب از او مى شود و باید در مقابل همه آنها بگوید نه . (12) امام خمینى (ره) نیز با اقتدا به امام حسین (ع) چنین کردند و در مقابل حکومت جابر همه مصیبتها را تحمل کردند و با ایستادگى و سازش ناپذیرى خود مشروعیت اجتماعى و سیاسى نظام شاهنشاهى را براى اولین بار در تاریخ ایران زیر سئوال بردند و براى همیشه جور آن را از سر مردم کم کردند.
آزادگى و ظلم ستیزى راه امام حسین (ع) بود که در وجود امام خمینى (ره) دوباره متجلى گشت و خود ایشان مى فرمایند:
حضرت سیدالشهدا به همه آموخت که در مقابل ظلم، در مقابل ستم، در مقابل حکومت جائر چه باید کرد .. (13) امام مسلمین به ما آموخت که در حالى که ستمگران زمان به مسلمین حکومت جائرانه مى کنند در مقابل او اگرچه قواى شما ناهماهنگ باشد به پا خیزید و استنکار کنید. اگر کیان اسلام را در خطر دیدید فداکارى کنید و خون نثار نمایید . (14)
3- اهمیت دادن به نقش مردم
نهضتهاى انقلابى و اصلاحى معمولا ثبات نظام اجتماعى را برهم مى زنند و افکار و آراء مردم را تحت تاثیر خود قرار مى دهند. امام حسین (ع) و امام خمینى (ره) هر دو به نقش مردم و مشارکت آنها در قیام اسلامى اهمیت داده اند ولى با توجه به تفاوتهاى اساسى که از نظر زمانى و شرایط اجتماعى بین دو قیام وجود دارد مشارکت و استقبال از دو نهضت با یکدیگر قابل مقایسه و تطبیق نیستند.
در سال شصت هجرى که امام حسین (ع) نهضت را شروع کردند شرایط خاص بر جامعه حاکم بود و مردم کوفه وقتى از قیام امام اطلاع یافتند از ایشان به بوسیله نامه هاى فراوان دعوت کردند. امام حسین (ع) هم به این استقبال مردم با همه شرایطى که بر جامعه حاکم بود پاسخ دادند تا نشان دهند که براى مشارکت مردم ارزش و اهمیت قائل هستند. دعوت مردم کوفه خود یک پدیده اجتماعى است که از قیام امام ناشى شده است و در شکل و هیات قیام تاثیر داشته است و امام براى اتمام حجت به طرف آن شهر حرکت کرد تا به نداى مردم که ایشان را به یارى طلبیدند پاسخ گفته باشد.
امام خمینى (ره) در جامعه اى متفاوت از جامعه زمان امام حسین (ع) قیام خود را آغاز نمودند و مردم در قیام امام خمینى (ره) نقش ویژه اى دارند و شرط اساسى اصلاح جامعه را آگاهى مردم مى دانند و در یک دوره طولانى براى آگاه نمودن و مشارکت دادن مردم در قیام فعالیت مى کنند تا آنجا که مى فرمایند :
اگر ما بتوانیم... مردم را بیدار و آگاه سازیم... حتما او را با شکست مواجه خواهیم ساخت. بزرگترین کارى که از ما ساخته ست بیدار کردن و متوجه کردن مردم است. آن وقت خواهید دید که داراى چه نیروى عظیمى خواهیم بود که زوال ناپذیر است. در عین حال راه دشوار خطرناکى در پیش داریم . (15) ایشان بارها تاکید فرموده اند که براى اصلاح جامعه باید یک موج تبلیغاتى و فکرى به وجود بیاوریم تا یک جریان اجتماعى پدید آید. (16)
4- تشکیل حکومت اسلامى
نقش حکومتها در اصلاح و فساد جوامع بر کسى پوشیده نیست. اسلام دین جامعى است و اجراى اصول اجتماعى، اقتصادى و فرهنگى آن بدون تشکیل حکومت ممکن نیست. برخى از علماى اسلامى بر این عقیده اند که مهمترین انگیزه امام حسین از انجام این قیام ایجاد حکومت اسلامى بوده است. (17) امام خمینى (ره) در این زمینه مى فرمایند:
زندگى سیدالشهدا، زندگى حضرت صاحب سلام الله علیه، زندگى همه انبیاء عالم، همه انبیاء از اول، از آدم تا حالا همه شان این معنا بوده است که در مقابل حکومت جور، حکومت عدل را مى خواستند درست کنند . (18) ایشان که عدم تشکیل حکومت حق را از مهمترین و ریشه دارترین آسیبهاى جامعه اسلامى مى دانند اظهار مى دارند:
اگر گذاشته بودند که حکومتى که اسلام مى خواهد، حاکمى را که خداى تبارک وتعالى امر به تعیینش فرموده است، رسول اکرم تعیین فرموده; اگر گذاشته بودند که آن تشکیلات پیش بیاید حکومت اسلامى باشد آن وقت مردم مى فهمیدند که اسلام چیست و معنى حکومت اسلامى چیست . (19) و لذا بهترین راه تصحیح جامعه از نظر ایشان این است که:
توده هاى آگاه وظیفه شناس و دیندار اسلامى متشکل شده، قیام کنند و حکومت اسلامى تشکیل دهند . (20)
5- تبیین و تصریح ارزشهاى اسلامى
نظام اجتماعى در هر یک از جوامع بشرى به واسطه ارزشها، هنجارها و احساسات مشترک بین اعضاى آن جامعه انسجام مى یابد و جوامع مختلف را از یکدیگر متمایز مى سازد. اسلام حاوى ارزشها و هنجارهایى است که در صورت بروز و اشاعه آنها اعضاى جامعه از درون متحول مى گردند و هر یک از اعمال فردى و اجتماعى آنها معانى خاص و شیوه هاى ویژه اى پیدا مى نمایند. امام خمینى (ره) و امام حسین (ع) که وجودشان مظهر چنین ارزشهایى بود در اعتقاد و عمل به احیاى آنها پرداختند و اشتیاقى در دل انسانها برانگیختند که وجودشان را دچار بیقرارى و پویایى دائمى ساخت. این ارزشها و هنجارها منشا الهى دارند و پویایى و تحرک آفرینى آنها تابع هیچ زمان و مکان خاصى نیست و با آنچه در سایر جوامع مشاهده مى گردد متفاوت است.
قیام امام حسین (ع) در سال شصت هجرى جولانگاه و نمایشگاه این ارزشهاى متعالى بود و فرزند پیامبر با چنین نهضتى، پویایى و تحرک آفرینى دین حضرت محمد را براى همیشه تاریخ ثبت کرد. امام خمینى (ره) نیز با اقتداى به امام حسین (ع) توانست این نهضت عظیم را به ثمر رساند و مجددا به احیاى این ارزشها در جامعه اسلامى بپردازد. نمونه هایى از ارزشهاى مشترک که این دو نهضت مقدس به آنها صراحت بخشید عبارتند از:
1- ایمان به جهاد فى سبیل الله و احیاى روح مجاهده و مبارزه که بر حسب آیه شریفه قل انما اعظکم بواحدة ان تقوموا لله سرلوحه قیام امام خمینى (ره) قرار گرفت و خلقى را براى جهاد در راه خدا برانگیخت.
2- احیاى روحیه شهادت طلبى (21) و برترین مراحل عرفان عملى. ولاتحسبن الذین قتلوا فى سبیل الله امواتا 3- مقاومت و پایدارى و پشتکار در مبارزه. فاستقم کماامرت 4- احیاى روحیه آزادگى و ذلت ناپذیرى. هیهات مناالذلة 5- شجاعت و شهامت و پرهیز از مصلحت اندیشى و راحت طلبى و توجیه گرى. انى لاارى الموت الا السعادة و الحیاة مع الظالمین الا برما 6- احیاى روحیه برادرى و برابرى و تساوى حقوق زن و مرد.
7- احیاى امر به معروف و نهى از منکر و سایر امور عبادى نماز، روزه، دعا.
8- احیاى جنبه هاى اخلاقى، مروت، ایثار و...
________________________________________
1- اسپریگن، توماس فهم نظریات سیاسى ترجمه فرهنگ رجایى، انتشارات آگاه، چاپ اول 1365
2- اورعى، غلامرضا،اندیشه امام خمینى (ره) درباره تغییر جامعه، موسسه انتشاراتى سوره، تهران، 1373، به نقل از صحیفه نور
جلد شانزدهم، صفحه 232
3- امام خمینى (ره)، صحیفه نور، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، چاپ اول، جلد اول، ص 165
4- شهیدى، سید جعفر، قیام حسینى (ع)، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، تهران، چاپ دوازدهم، 1367
5- امام خمینى (ره)، صحیفه نور، جلد اول ص 4- 3
6- شهیدى، سید جعفر، همان، ص 52- 46 و ص 85
7- پیشین.
8- امام خمینى (ره)، ولایت فقیه، انتشارات امیرکبیر تهران، 1360 (افست نسخه نجف)، ص 42 و 43.
9- شهیدى، سید جعفر، همان ص 46- 33
10- امام خمینى (ره)، صحیفه نور، جلد هفتم، ص 23
11- امام خمینى (ره)، ولایت فقیه، ص 177
12- مطهرى، مرتضى حماسه حسینى انتشارات صدرا، جلد اول، 1363، 189- 186
13- امام خمینى (ره)، قیام عاشورا در کلام و پیام امام خمینى (ره)، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى (ره)، چاپ اول،
بهار1373، ص 55
14- پیشین
15- امام خمینى (ره)، در جستجوى راه از کلام امام،
انتشارات امیرکبیر، دفتر دهم، ص 46
16- امام خمینى (ره)، ولایت فقیه، ص 173
17- براى اطلاع بیشتر مراجعه کنید به کتاب شهید جاوید نوشته آقاى صالحى نجف آبادى و کتاب چرا حسین قیام کرد؟
نوشته مرحوم استاد محمد تقى شریعتى، نگارنده مقاله حاضر تاملاتى را بر این نظریه وارد داشته است که براى اطلاع از آن
مى توانید به مقاله تحلیلى از قیام امام حسین (ع) که در روزنامه سلام در مرداد ماه 1370 شمسى به نام وحید سلامى به چاپ
رسیده است مراجعه فرمایید.
18- امام خمینى (ره)، قیام عاشورا، ص 38
19- امام خمینى (ره)، صحیفه نور، جلد اول، ص 167
20- امام خمینى (ره)، ولایت فقیه، 173
21- برخى از صاحبنظران با توجه به تحلیلى که از اوضاع و احوال جامعه اسلامى در زمان قیام امام حسین ارائه مى کنند و با
استناد به روایات متعددى همان ان الله شاء ان یراک قتیلا و امثال آن را با دیدگاههاى مختلفى که نسبت به هم دارند، همانند
مرحوم دکتر شریعتى در کتاب حسین وارث آدم و آقاى لطف الله صافى گلپایگانى در کتاب شهید آگاه انگیزه و یا هدف اصلى
قیام امام حسین را شهادت آن حضرت دانسته اند، نگارنده به تامل و تحلیل این نکته در مقاله اى که در پاورقى شماره 17 به آن
اشاره شد پرداخته است.
تفاوتهای بیولوژیک زن و مرد (بدن، روان و هوش)
انسان در طول تاریخ از ناحیه زیادهروی و کمانگاری آسیبهای فراوان دیده است و این دو گرایش او را از پیمودن راه تعادل بازداشتهاند. مسأله شناخت زن و نگرش به ویژگیهای او نیز دستخوش این روند گردیده است و یک سونگریها دربارة زن در شرق و غرب رواج داشته است.
یک نگرش به تحقیر زن میپردازد، حقوق انسانی و جایگاه اجتماعی مطلوب را برای او به رسمیت نمیشناسد و شناخت ناقصی از ویژگیهای بدنی و روانی او ارائه میدهد و نگرش افراطی دیگر بر آن است تا تمایزات طبیعی دو جنس را نادیده انگارد و زن را به فضای مردانه بکشد و رفتار مرد را برای او بهشت آرمانی جلوه دهد و تفاوتهای طبیعی و روانی بین زن و مرد را صرفاً با عواملی چون فرهنگ، محیط، تربیت، شرایط اجتماعی و... توجیه کند و مسائل زیستی و ذاتی را ناچیز و بیاهمیت به حساب آورد. این نوشته بر آن است تا روش واقعبینانهتری را در این زمینه ارائه دهد و از دیدگاه علم، نظرات متخصصان را بازگوید و مسائلی را در سه زمینه روشن سازد.
1. مسائل فیزیولوژیکی و ساختمان بدن.
2. کیان روانی زن و مرد.
3. هوش و استعداد.
امید است این تحقیق زمینههای پژوهش ژرفتر دربارة زن و مرد را فراهم آورد.
یکم: تفاوتهای بدن زن و مرد
1. دستگاه تولید مثل
اساسیترین تفاوت میان زن و مرد، تمایز دستگاه تناسلی آنها از یکدیگر است که خود خاستگاه تفاوتهای بسیار دیگری است و از جنس آدمی، دو نوع متمایز با ویژگیهای جسمی و روانی مختلف پدید میآورد. رفتار جنسی زن و مرد و نوع تمایلاتشان، تفاوتهای اساسی دارد و منشأ تفاوت در احکام جنسی میان زن و مرد در شرع اسلام را از جمله باید در همین تفاوتهای طبیعی جست. اگر در احکام تمکین، دفعات مقاربت، جنابت، تعدد زوجات، حرمت مقاربت در دوران قاعدگی زن، منع چند شوهری زن در زمان واحد، تحریم روابط جنسی نامشروع، و... موارد دیگری احیاناً تفاوت در برخی احکام شرعی دیده میشود بیشک به تفاوتهای جدی طبیعی در بدن و اعصاب و روان آن دو نیز مربوط است. همچنین به احکام بارداری، احکام آمیزش، احکام بلوغ، احکام یائسگی، احکام شیردادن، احکام قاعدگی، احکام مربوط به زایمان، احکام نفقه و وظیفة مرد در تأمین اقتصادی زن و مجبور نبودن زن در تأمین مخارج زندگی، احکام ارث و نیز برخی تفاوتها در حدود و دیات و احکام جهاد و... میتوان اشاره کرد و برخی از علل تفاوتهائی در بعضی از احکام و حقوق را میتوان در همین تفاوتهای بیولوژیک و فیزیولوژیک تعقیب کرد. اینک برای روشن شدن اختلافهای تکوینی و طبیعی میان زن و مرد، به شمهای از این تفاوتها اشاره میکنیم و نظریات گوناگونی که در جهان علم جدید در خصوص تفاوتهای زن و مرد مطرح است ارائه میکنیم:
سلول تخم (اسپرم و تخمک) در دو جنس از نظر شکل، اندازه، تعداد، تحرک و عمر از هم متمایزند. زن در طور دوران باروری حدود 400 تخمک تولید میکند، حال آن که در هر بار انزالِ مرد 400 میلیون اسپرم وجود دارد. سلول تخم زن تنها کروموزوم جنسی X (ایکس) دارد، ولی اسپرمها دارای دونوعX و Y (ایگرگ)اند و جنسیت جنین بسته به این که کدام یک از اسپرمهای مرد با تخمک لقاح کند، معین میشود و زن در پسر یا دختر شدن نطفه نقش چندانی ندارد. بلوغ جنسی به طور معمول در جنس زن زودتر از مرد رخ میدهد، و صفات ثانویه جنسی در دختران حدود 2 سال زودتر از پسران پدید میآید.
توان باروری مرد بسی بیشتر از زن است و تا 80 سالگی و پس از آن میتواند ادامه یابد، در حالی که میتوان باروری زن با یائسگی که در حدود 50 سالگی رخ میدهد، پایان مییابد. و بعلاوه عقیمی در زنان بسیار شایعتر از مردان است. در مراحل مختلف آمیزش جنسی: مرحله تحریک، میل به جنس مخالف، مرحله تهییج و استمرار شهوت، مرحله اوج لذت جنسی و نیز ارضای جنسی و فروکش نمودن شهوت، میان زن و مرد تفاوتهایی وجود دارد. میل جنسی مرد شدیدتر از زن است و جنبة شهوانی بیشتری دارد. زن برایآمیزش به عوامل روانی، احساسی، ذهنی و فیزیکی نیازمند است. توان آمیزش در مرد با انزال پایان مییابد ولی در زن میتواند بارها تکرار شود.
در دستگاه تولید مثل زن تحولات هورمونی و نوسان آنها و تأثیر هورمونها بر مغز و دیگر اندامها به ویژه در اعضای تناسلی، پدیدههایی چون قاعدگی آبستنی، زایمان، شیردهی و یائسگی را پدید میآورد، و بر جسم و روان، کار، رفتار و فعالیت زن تأثیر میگذارد. زن با باردار شدن، احساس تمامیت و کمال میکند و حس جاودانگیاش ارضأ میشود. بهترین سن برای بارداری 17 تا 25 سالگی است و در 30 سالگی توان باروری زن کاهش مییابد و در طول دوران بارداری تغییرات زیادی در بدن مادر پدید میآید. در حدود 40 تا 50 سالگی با بینظم شدن قاعدگی و قطع آن و پایان کار تخمدانها یائسگی اتفاق میافتد که خود از بحرانیترین مراحل زندگی زن است.
2. نقش هورمونها
هورمون، یک رابط یا پیام رسان شیمیایی است که از غدد درون ریز ترشح میشود، در سراسر بدن انتشار مییابد و بر سلول خاصی (سلولهای هدف) تأثیر مشخص بر جای میگذارد و اعمال حیاتی بدن را سامان میدهد.
آ. تستوسترون
هورمون ویژه جنس نر تستوسترون نام دارد که در سراسر عمر از بیضهها ترشح میشود و در دوران بلوغ، میزان آن به سرعت فزونی میگیرد و باعث تمایزاتی با زن میشود:
آ/1. تمایز و صفات جنسی
در هفتههای نخستین رشد، جنین دختر و پسر از نظر اندامها بهم شبیهاند و از دو ماهگی به بعد، هورمون نر ترشح کرده و تفاوتها آغاز میشود.
رشد سریع قد، بیضهها، آلت، انزال، تمایل به جنس مخالف، روییدن مو در ناحیه زهار، سینه، زیر بغل و صورت، پهن شدن شانهها، رشد ماهیچهها و عضلات و بمی صدا از ترشح هورمونهای مردانه ناشی میشود.
آ/2. تفاوت در قدرت عضلانی و ترکیب استخوانها
قدرت عضلانی زن و مرد نیز بدین علت، متفاوت است و کارکرد بدن زن و مرد را متفاوت میکند. تستوسترون اثر سازنده پرقدرتی در تولید پروتئین در سراسر بدن دارد، رشد بافتهای عضلانی را تحریک میکند، و بر قدرت بدنی مرد میافزاید. تودة عضلانی بدن مرد به طور متوسط 50 درصد بیشتر از بدن زن است، از این رو مرد برای انجام کارهای سنگین توانایی بیشتری مییابد.
تستوسترون از عوامل رسوب کلسیم در استخوانهاست و بر اندازه و استحکام آنها میافزاید، اینکه در مجموع استخوانهای مرد نسبت به زن درشتتر و با قوامترند، و لگن مرد شکل قیفی مییابد و برای تحمل بارهای سنگین آمادگی بیشتری دارد، از ترشح این هورمون ناشی میشود.
آ/3. پرخاشگری
تستوسترون حالات تهاجمی، رقابتی و پرخاشگری را برمیانگیزاند، وجود این هورمون و نوسان آن گاه مردان را آن چنان خشمناک میسازد که ممکن است زندگی خود و دیگران را در خطر اندازند.
آ/4. افزایش گلبولهای قرمز و متابولیسم پایه
سطح بالای هموگلوبین و تعداد بیشتر گلبولهای قرمز در خون مردان ناشی از ترشح آندروژنها در جنس مرد است. تستوسترون حدود 10 تا 15 درصد بر میزان متابولیسم پایه میافزاید، اشتها را برمی انگیزد، و از عوامل فزونی نیازهای غذایی مردان نسبت به زنان به حساب میآید.
آ/5. ضخامت پوست
سختی بافت زیر جلدی و پوست سراسر بدن مرد ضخیمتر است.
آ/6. بیماریها و ایمنی بدن
میزان کلسترول(LDL) در خون مرد بیشتر است و در فزونی مقدار چربی موجود در گردش خون و نیز رسوب پلاکهای آترواسکلروزی اثر زیادی دارد و از این رو بیماریهای قلبی و سکتة مغزی را در میان مردان افزایش میدهد. و از سویی باعث کاهش پاسخ آنتیبادیهاست که خود آسیب پذیری دستگاه ایمنی بدن مرد را مینمایاند.
آ/7. رفتار و روان
اعتماد به نفس در مرد، بیشتر است و نیاز به نوازش و در آغوش کشیده شدن در زنان زیاد است.
آ/8. مغز
هورمونها به طور مستقیم سلولهای مغز را تحریک میکنند و بین هورمونهای جنسی و مغز، نوعی تعامل برقرار است. با برداشتن بیضه، به تدریج قدرت ابداع از بین میرود و فرد به کار و زندگی، کم اعتنا میشود. تستوسترون در تمرکز فکر اثر دارد، از خستگی میکاهد، و ادامه فعالیتها و اجرای کارها را آسان میکند.
ب. استروژن
استروژن را میتوان از هورمونهای ویژه جنس زن دانست که در طول عادت ماهانه نوسان دارد، و بیشترین میزان ترشح آن پیش از تخمگذاری است. استروژن در زندگی زن نقش اساسی و مهم دارد، بیش از 300 بافت مختلف بدن زن برای آن گیره دارد و کمبود آن با تغییرات فیزیکی شدیدی همراه است. موارد زیر نقشهای عمدة این هورمون را مینمایاند:
ب/1. صفات ثانویه جنسی و دستگاه تناسلی
ترشح استروژن اندامهای زنانه را تشکیل میدهد و رحم، پستانها و اندامهای تناسلی خارجی زن پس از بلوغ بر اثر افزایش ترشح این هورمون رشد میکنند. لگن، پهن و عمق آن کم میشود، چربی زیر پوست افزایش مییابد، و میل به جنس مخالف پدید میآید.
ب/2. آبستنی، زایمان و شیردهی
ترشح استروژن به رشد و تکامل غدد آندومتر (لایة داخلی رحم) میانجامد که دیواره رحم را برای پذیرش جنین آماده میکند. و شیردادن طبیعی با مصرف آن متوقف میشود.
ب/3. استخوانها و مفاصل
استروژن با آن که در تحریک رشد استخوانها و عضلات اثر دارد و از رشد زیاد آنها جلوگیری میکند. و از این روست که به طور نسبی قد زن از مرد کوتاهتر میماند. کاهش ترشح این هورمون عامل مؤثری در بروز پوکی استخوان به شمار میرود، واز روست که حدود 14 زنان در 60 تا 90 سالگی دچار یک شکستگی در استخوان میشوند. تحرک و نرمی مفاصل و نرمی و انعطافپذیری بیشتر بدن زنان را میتوان ناشی از آن دانست.
ب/4. قلب و عروق
استروژن در کاهش چربی خون مؤثر است، و از اینرو بیماریهای ناشی از تنگی عروق و تصلب شرائین در میان زنان کمتر است.
ب/5. سیستم ایمنی بدن و بیماریها
استروژن مقاومت طبیعی بدن را در برابر بیماریهای سوخت بالا میبرد.
ب/6. حس بویایی، پوست، چربی و...
استروژن بر حساسیت حس بویایی میافزاید و از عوامل رسوب چربی در بدن زنان است و در نرمی و صافی و کم مویی پوست بدن نقش دارد.
ب/7. روان و رفتار
از عوامل اصلی تغییر حالات زنان، نوسان سطح استروژن در خون آنهاست که در رفتار زن اثر میگذارد. وقتی ترشح استروژن تنزل مییابد، زن بیتاب میشود و آرامش روانیاش بهم میخورد.
ب/8. مغز
پیداست که اثر هورمونها در بدن از طریق تأثیر آنها بر مغز است. زنانی که از هورمون استروژن برای جلوگیری از بارداری استفاده میکنند، علائم خستگی روحی و روانی در آنها بروز مییابد، مطالعات نشان میدهد که این افسردگی بااختلال در متابولیسم مغز ارتباط دارد. تأثیر استروژن بر مغز و در نتیجه بروز رفتارهای خاص در انسان و حیوانات مورد تأیید پژوهشگران است.
ج. پروژسترون
این هورمون نیز ویژه جنس زن است. و در تنظیم دورة جنسی آماده سازی رحم نقش دارد، ادامه بارداری بدون آن ممکن نیست، رشد غدههای شیری پستان ناشی از افزایش ترشح آنست. و عامل افزایش حرارت پایة بدن زن در زمان تخمک گذاری میباشد. پروژسترون یک هورمون آرام بخش به حساب میآید و در ایجاد صلح و آرامش در جنس ماده هنگام بارداری نقش دارد و از این رو برخی از محققان استفاده از آن را برای کنترل رفتارهای غیرقانونی و تجاوزها مطرح ساختهاند.
پرولاکتین، اکسی توسین، و ریلاکسین نیز از هورمونهایی هستند که در جنس مرد نقش چندان شناخته شدهای ندارند، و در جنس زن وظایف مهم برعهده دارند. پرولاکتین رفتار مادرانه را به وجود میآورد و در شیردهی، جلوگیری از تخمک گذاری، نقش دارد. و در پرندگان این هورمون موجب لانه سازی، و خوابیدن روی تخمها میگردد و برخی آن را هورمون محبت مادری نامیدهاند.
به این ترتیب میتوان دریافت که پس از عامل کروموزومی، هورمونهای جنسی متفاوت در زن و مرد، یک عامل بیولوژیکی تعیین کنندة جنسیت به حساب میآید، و هورمونهای جنسی نر و ماده با هم در تضاد هستند، تزریق هریک از آنها به جنس مخالف، به افول صفات جنسی مربوط به آن میانجامد، و همین خاصیت مورد استفادة کسانی قرار گرفته که با استفاده از هورمونها جنسیت خود را تغییر میدهند.
3. طول عمر و مرگ
براساس آمارها به طور متوسط زنان 7 سال بیشتر از مردان زندگی میکنند، و در دوران جنینی، نوزادی، کودکی و سالمندی، مرگ جنین مرد بیش از زن است. با آن که در بسیاری از کشورها تولید نوزاد پسر بر دختر پیشی دارد، در پایان عمر تعداد بیوه زنان بیشتر میشود، و آمار پیرزنهای بالای 100 سال در جهان به 9 برابر پیرمردان میرسد. و بی گمان در شرایط مساوی از نظر امکانات بهداشتی و رفاهی به طور محسوسی زنان بیشتر از مردان عمر میکنند. برای توجیه این پدیده موضوع زیر قابل توجه است:
تفاوت فیزیولوژیکی بدن و اندامها و نیازها
زن و مرد از نظر ساختمان بدنی نقاط تمایز آشکار دارند، سن بلوغ آنها با هم فرق میکند، نیازهای غذایی، ویتامینی و معدنی آنها از هم متفاوت است. تودة چربی بدن زن بیشتر و بافت عضلانی آنها کمتر است، متابولیسم پایه زنان حدود 5 درصد کمتر از مردان است، و در نتیجه آنان با طول عمر مساوی سوخت و ساز کمتری دارند، مقدار کالری که مرد در طول 70 سال برای اعمال حیاتی خود مصرف میکند برای 75 سال زن کافی است. این گونه تفاوتها میتواند در راستای توجیه عمر بیشتر زنان مطرح شود. گذشته از اینها، مقاومت جسمی و روانی در برابر بیماریهای عفونی و شرایط نامناسب در جنس زن بیشتر از مرد است، نقش هورمونهای جنسی را نیز در این میان نمیتوان نادیده انگاشت. وجود دستگاه تناسلی متفاوت و ایفای نقش فاعل مرد در آمیزش جنسی که طی آن حدود 150 کیلوکالری انرژی مصرف میکند، و مسائل خاص زنان همچون قاعدگی و یائسگی، همه در این راستا مطرحند. وجود کروموزومY در مردان و بیماریهای وابسته به جنس و نیز دیگر بیماریها که در مردان شیوع بیشتر دارد، مسائل درمانی و مراقبتهای بهداشتی، نوع شغل و حوادث نوید بخش عمر بیشتر برای زنان است. آنان با آنکه به بعضی از اختلالات همچون پوکی استخوان و رماتیسم و... بیشتر دچار میشوند،ولی بی آنکه از پا در آیند، به زندگی و روند طبیعی عمر ادامه میدهند.
4. یافتههای آزمایشگاهی
در یافتههای آزمایشگاهی تفاوتهای قابل توجهی بین دو جنس در اندازة هورمونهای هیپوفیز، تستهای کلیه، دفع کراتی نین، باز جذب گلوکز و... مشاهده میشود:
1. ارزشهای خونی
محدوده طبیعی گلبولهای قرمز در مردان به طور متوسط 4/5 و در زنان 8/4 میلیون در هر میکرولیتر است. و به طور کلی مقادیر اجزأ خونی در زنان در گروه سنی باروری 10 درصد کمتر از مردان است.
2. هورمونهای جنسی
پیداست که محدودة طبیعی تستوسترون، استرادیول و پروژسترون در زن و مرد فرق میکند.
5. نیازهای غذایی
تغذیه کافی و مناسب در سلامت جسمی و روانی انسان نقش مهمی دارد، برای رشد مغز و اندامها لازم است و بر مقاومت بدن در برابر عفونتها و بیماریها میافزاید، و از بسیاری بیماریها پیشگیری میکند. تفاوتهای جنسی در نیازهای غذایی به گونه زیر است:
1. چربیها
با آن که در ساختمان بدن زن حدود 10 درصد چربی بیشتر از بدن مرد است، و چاقی مرد با زن تفاوت دارد. نیاز به اسیدهای چرب ضروری در جنس مرد بیشتر از زن است.
2. پروتئینها
نیاز به پروتئین در پسران بیش از دختران، و در مردان بیش از زنان است. مرد برای هر کیلوگرم وزن بدنش به 57/0 گرم پروتئین نیاز دارد، این رقم در زنان به 52/0 گرم میرسد. و در دوران بارداری و شیردهی نیازهای پروتئینی زنان حدود 20 تا 30 گرم در روز افزایش مییابد.
3. انرژی
نیاز به انرژی به عواملی چون فعالیت، اثر غذا و... وابسته است، ولی همواره فرد درشت اندام بیشتر از ریزاندام به انرژی نیاز دارد. نیاز به انرژی در زنان روزانه 1500 و در مردان 2000 کالری برآورد شده است.
4. ویتامینهای محلول در چربیK , E , D , A) )
در حالات عادی به جز موارد اندک نیازهای ویتامینی مردان از زنان بیشتر است، تنها در دوران بارداری و شیردهی است که نیازهای ویتامینی زنان افزایش مییابد.
5. ویتامینهای محلول در آب
از میان این ویتامینها، نیاز مردان به ویتامینC ، فولاسین، نیاسین، تیامین (1B)، یبوفلاوین (2(B و پریدوکسین (6(B از زنان بیشتر است.
6. مواد معدنی
حدود 4 درصد وزن بدن را عناصر معدنی تشکیل میدهد، کمبود آنها در بدن اختلالاتی پدید میآورد، نیاز زن و مرد به برخی از این عناصر مساوی است، و بجز آهن در دیگر عناصر، مردان بیشتر از زنان نیاز دارند.
7. آب
میزان آب موجود در بدن زنان در سنین مختلف (حتی با قد و وزن یکسان) از مردان کمتر است. نسبت آب به وزن بدن پس از بلوغ در دختران 5 درصد کاهش و در پسران 5 درصد افزایش مییابد. میزان آب بدن در جنس مرد در سن 18 تا 40 سالگی 61 درصد وزن بدن است، در مورد زنان این رقم به 51 درصد میرسد. در 40 تا 60 سالگی میزان آب بدن مردان 55 درصد و در بالای 60 سال 52 درصد وزن بدن است. این ارقام به ترتیب در مورد زنان 47 و 46 درصد است.
8. مغز و اعصاب
مغز زن و مرد را میتوان از هم متمایز دانست و این امر دلایلی دارد از جمله:
8/1. تمایز سلولی
از آن جا که کروموزومها در زن و مرد متفاوت است در مرد یک جفت کروموزومXY و در زن یک جفت کروموزومXX وجود دارد (به جز سلولهای جنسی)، سلولهای مغز آن دو نیز متفاوتند، سلولهای مغز زن دارای کروموزومXX و سلولهای مغز مرد دارای کروموزومXY است، مغز مرد، مردانه و مغز زن زنانه است.
8/2. اندازه و وزن
در وزن مغز و اندازه آن انسانها متفاوتند، ولی به طور متوسط وزن مغز زن 110 کمتر از وزن مغز مرد است. و از آن جا که مغز راهنمای هوش است، و توجیه آن با در نظر گرفتن جثة کوچکتر زن و مقایسه انسان با حیوانات، چندان درست به نظر نمیآید، و نیز با توجه به حساسیت و توان بالای سلولهای مغز، این تفاوت اساسی به نظر میرسد. و چه بسا تحقیقات بیشتر با توجه به این نکته حقایق بیشتری را روشن سازد.
8/3. هیپوتالاموس و هیپوفیز
این دو غده از مهمترین بخشهای دستگاه عصبی مرکزیاند، و بسیاری از فعالیتهای زیستی تحت کنترل آنها انجام میشود. در عین حال کارکرد آنها در زن و مرد فرق میکند و حساسیتهای متفاوتی را در برابر هورمونهای مردانه و زنانه از خود نشان میدهند، تمایز غدة هیپوتالاموس در زنان و مردان است با توجه به ارتباط آنها با سیستم عصبی مرکزی، به نوعی تفاوت در مغز زن و مرد به حساب میآید.
8/4. نیمکرههای مغز
در این بخش نیز تفاوتهایی بین زن و مرد قابل توجه است. در پسران یک طرفه شدن کارهای فضایی در 6 سالگی پدید میآید، ولی در دختران این کنشها تا 13 سالگی در هر دو نیمکره رشد یکسان دارد، اختلالات زبانی ناشی از آسیب دیدن نیمکرة چپ در مردها شدیدتر است و در مجموع مغز زن از نظر کنش با قرینهتر از مغز مرد است. و برای پردازشهای کلامی آمادگی بیشتر دارد.
8/5. بیماریها
بیماریMS ، آتروفی لوبر، سردردهای میگرنی، بی اشتهایی و یا پر اشتهایی عصبی در میان زنان شیوع بیشتری دارد، و از آن سوی بیماری پارکینسون،ALS ، تیک، مننژیت ویروسی در میان مردان شایعتر است. این تفاوتها نیز به عنوان یک فاکتور در راستای ناهمسانی مغز زن و مرد میتواند در نظر گرفته شود.
8/6. تفاوت کارکردها و استعدادها
برخی حواس در مردان و برخی در زنان قویتر است. رشد و نمو هریک از دو جنس مکانیسم خاص خود را دارد، حالات روانی در دو جنس فرق میکند. زنان در کارهای دستی و فعالیتهای ظریف هنری چابک ترند، و پسران و مردان در درسهای ریاضی و استدلالی قویترند. از آن جا که این امور به مغز مربوط میشود، میتوان نتیجه گرفت که تفاوت در کارکردها و استعدادها نشان میدهد که مغز زن و مرد به طور نسبی از هم متمایز است.
عوامل دیگری نیز مانند سن رشد، و تکامل دستگاه عصبی نسبت وزن مغز به نخاع شوکی، اختلالات روانی، و اختلاف در کارکرد شیمیایی مغز، در این زمینه قابل توجه است و بررسیهای بیشتری را میطلبد. و در مجموع با توجه به پیچیدگی مغز آدمی داوری دربارة مغز انسان و این که مغز زن و مرد درهمة جهات یکسانهستند، عاقلانهبهنظر نمیرسد.
8/7. هوش و استعداد
دربارة رابطه هوش با جنسیت میتوان مسائلی را مطرح ساخت، از جمله آنها موضوع رشد جسمی و هوش است که در جنس مرد بیشتر ادامه مییابد و طی آن سلولهای مغز کاملتر و پیچیدهتر میگردد. مسأله دیگر قشر مخ است که در هوش و استعداد نقش اساسی دارد، و از آن جا که برخی از کارکردهای آن در دو جنس متفاوت مینماید، تمایز جنسی در هوش قابل بحث مینماید. در بهره هوشی نیز تفاوتهای جنسی دیده میشود. ضریب هوشی در حد نوابغ میان پسران 57 درصد و میان دختران 43 درصد است. و براساس مطالعات و برخی آزمونها در ضرایب بالای هوشی درصد پسران افزایش مییابد.
از 56 تحقیقی که در آمریکا صورت گرفته، میتوان برتری هوشی پسران را مشاهده کرد. در این تحقیقات در 28 مورد پسران بر دختران برتری داشتند، و برتری دختران بر پسران 25 مورد بود.
در زمینه خلاقیت و نبوغ مطالعات حاکی است که خلاقیت مردان بیش از زنان است، و پسران در فعالیتهای اکتشافی بیباکتر و کنجکاوترند، و در میان نوابغ رشتههای مختلف علوم تعداد زنان اندک است. زنان در حافظه فوری از مردان برترند، و در حافظه غیرفوری مردان بر زنان برتری دارند.
دربارة تواناییهای کلامی و عوامل هوشی نیز تفاوتهای ناشی از جنسیت وجود دارد.
8/8. استخوانها و اسکلت
استخوان، داربست قوی و محکم بدن است، شکل آن را حفظ میکند، و تکیه گاه آن به حساب میآید، محل اتصال رباطها و عضلات است و مانند اهرمی برای آنها عمل میکند، از اندامهای بدن (مغز، نخاع، قلب و...) محافظت میکند، محل ذخیرة مواد معدنی است و با تولید انواع سلولهای خونی در بیشتر فعالیتهای حیاتی بدن نقش دارد. در پزشکی قانونی با بررسی استخوانها میتوان به زمان مرگ، سن، و جنس فرد پی برد.
در زمینه تفاوتهای جنسی، در مجموع استخوانهای یک زن بالغ از مرد بالغ کوچکتر است و زن و ستیغها و زوائد کوچکتر و کمتری دارد، نسبت به طول قطر آنها کمتر است، زمان بهم پیوستگی مراکز استخوان سازی در زنان زودتر روی میدهد. و استخوان زنان استحکام استخوان مردان را ندارد. طول، قطر و وزن استخوانها و قفسة سینه و ستون مهرهها، استخوان لگن و سر و گردن زن و مرد متفاوت است.
جمجمه مرد بهطور مشخص از جمجمه زن متمایز است. جمجمه زن از جمجمة مرد سبکتر است، استخوانهای آن نازکترند، حجم آن 10 درصد کمتر است. پیشانی در زن نسبت به مرد بیشتر حالت عمودی دارد، سوراخ کاسة چشم در زنان گردتر است. کنارههای بالای کاسه چشم در زن تیزتر از مرد است. در زن گلابلا، کمانهای ابرویی و زوائی پستانی برجستگی کمتری دارند، سینوسهای هوایی اطراف بینی دارای حجم کوچکترند، و قسمت صماخی استخوان گیجگاهی در زن کوچکتر است و زبری و سختی کمتری دارد، رشد قاعده کاسه سر در زنان 2 سال زودتر از مردان توقف مییابد. برآمدگیهای پیشانی و آهیانهای در زن برجستهتر است و سقف جمجمه کمی پهنتر است و... و در مجموع جمجمه زن پس از بلوغ گرایش به حفظ خصوصیات دوران کودکی دارد.
زنان بالغ توده استخوانی کمتری نسبت به مردان دارند و با افزایش سن، از دست دادن تودة استخوانی در آنان زودتر از مردان شروع میشود و شتاب بیشتری نیز دارد.
9. ورزش و فعالیت بدنی
تفاوتهای موجود در انجام اعمال ورزشی بین مردان و زنان ناشی از تفاوت ابعاد و ترکیبات بدن آنهاست. به طور متوسط قد زنان کوتاهتر و وزن آنها سبکتر از مردان است، دارای نسوج چربی بیشتر و توده عضلانی کمتری هستند. دستگاه انرژی آنان ظرفیتی کمتر از مردان دارد، قدرت مطلق آنها حدود23 قدرت مردان است. به دلیل کمتر بودن تودة عضلانی بدن، کل ذخائر فسفاژن آنها در مقایسه با مردان کمتر است. و نیز مستعد داشتن سطح اسیدلاکتیک کمتری در خون (پس از تمرینات حداکثر) هستند، مقدار هموگلوبین زنان و همچنین حجم خون آنان کمتر از
مردان است، قلب و شش کوچکتری دارند، و حداکثر اکسیژن مصرفی آنان در مقایسه با مردان در سطح پایینتری قرار دارد، تعداد میتوکندریهای زنان در هر تارچه عضلانی کمتر و اندازة آن کوچکتر است. این عوامل همراه با بسیاری از عوامل دیگر که به تفاوت فیزیولوژیک زنان نسبت به مردان مربوط میشود، تواناییهای ورزشی آنها را تحت تأثیر قرار میدهد. این گونه تفاوتهاست که مردان را در فعالیتهای ورزشی در موقعیت برتر قرار میدهد و آنان در رکوردهای ورزشی از زنان جلو میافتند. شانههای پهن و قوی، دستهای بزرگ و بافت عضلانی بیشتر، مردان را در بازیهایی که مستلزم پرتاب و ضربه زدن است ممتاز میکند، وضعیت پاها و لگن سبب میشود که آنان تندتر از زنان بدوند و از نظر سرعت عمل و هماهنگی حرکات بر زنان پیشیگیرند، و در برابر خستگیها مقاوم باشند، و در ورزشهای سنگین موفقیت بهتری به دست آورند.
10. دستگاه ادراری
مجموعه کلیهها، حالبها، مثانه و پیشابراه را دستگاه ادراری گویند، این دستگاه در زن و مرد دارای تفاوتهایی است. طول پیشابراه نقش بخش اسفنجی مجرا در تولید مثل شکل خارجی دستگاه ادراری، و جایگاه مثانه در دو جنس فرق میکند، اندازة کلیه در زن کوچکتر از مرد است، و سرعت پالایش گلومرولی در زنان حدود 15 درصد کمتر از مردان است، و باز جذب گلوکز در کلیههای مردان بیشتر از زنان صورت میگیرد، دفع کرآتینین در مردان بیشتر از زنان است، و نیز شیوع برخی از بیماریها و اختلالات دستگاه ادراری در زن و مرد متفاوت است. به عنوان نمونه عفونت ادراری در دختران زیادتر از پسران مشاهده میشود، و شب ادراری در جنس پسر شیوع بیشتری دارد.
11. قلب و ریه
حجم قفسه سینه زنان کمتر از مردان است، شانههای باریکتری دارند، و به تناسب قلب و ششهای آنان به طور نسبی کوچکتر است. و ظرفیت حیاتی زنان در سطح پایینتری قرار دارد در مردان، زمان استراحت قلب در هر ضربان، کمتر است، هنگام انقباض بطنها فشار خون بیشتر است، و قلب در موارد فشار یا کارهای بدنی برای فعالیت مجال بیشتری دارد.
12. ماهیچهها و عضلات
بدن مرد بهطور مشخص از بدن زن عضلانیتر است، به گونهای که عضلات یک مرد بالغ 40 درصد بیشتر از زن همسن اوست، و قدرت بدنی یک پسر 18 ساله به طور متوسط 2 برابر نیروی یک دختر 18 ساله است. این تفاوت از دوران جنینی که جنس مرد سریعتر از جنس زن رشد میکند شکل میگیرد، و تا دوران بلوغ و پس از آن ادامه مییابد. و از این روست که مردان در تواناییهای بدنی و جسمانی ماهرتر از زناناند.
13. حواس پنجگانه
حس بینایی مردان از زنان بهتر است، نسبت نابینایان مادرزادی در جنس نر بیشتر مشاهده میشود، در برابر تاری و خیرگی چشم زنان حساستر است و نزدیکبینی شدید درمیان مردان شیوع بیشتری دارد.
برخی از گزارشها از حساستر بودن حسن شنوایی زنان نسبت به مردان حکایت دارد، آنان صداها را بهتر از هم تمیز میدهند و در تشخیص محل صدا ماهرترند، با افزایش سن، شنوایی زنان با سرعت کمتری کاهش مییابد و درصدی کمتر از آنان در سنین بالا به سمعک نیازمند میشوند.
در حس بویایی گزارشها حاکی است که مرد بالغ نسبت به بعضی بوها بیتفاوت است، در حالی که زنان نسبت به همان بوها حساسیت نشان میدهند، و بهطور عمومی حسن بویایی در زنان تیزتر از مردان است. برخی نیز حس بویایی مردان را بسیار حساستر از زنان میدانند. از نظر حس چشایی نوزادان دختر به محلولهای شیرین علاقة بیشتری از خود نشان میدهند و زنان به مزههای ترش حساسترند.
در حس لامسه میتوان اظهار داشت که پوست زن از پوست مرد لطیفتر است، و نسبت به لمس و درد حساسیت بیشتر دارد، میانگین تحمل فشار برای مردان 7/28 پوند (بر اینچ مربع)، و در زنان 9/15 پوند است. و از این روست که آنان با کمترین ضربه احساس درد میکنند، و درکارهای دستی چابکترند.
14. چربی بدن
نوزادان دختر نسبت به نوزادان پسر چربی بیشتر دارند، با شروع بلوغ میزان چربی زیر پوست افزایش مییابد، و در بعضی بافتها (کفلها، پستانها) ذخیره میشود. پس از بلوغ گاه تا 30درصد وزن بدن زنان را چربی تشکیل میدهد که به حدود دو برابر چربی موجود در بدن مردان میرسد.
15. زبان
دختران در تقلید آواها از پسران ماهرترند و به طور معمول زودتر از پسران سخن گفتن را میآموزند، از نظر دستوری، کاربرد واژهها و... دختران بر پسران برتری دارند. لکنت زبان در میان پسران بیشتر دیده میشود. و تلفظ زنان درستتر از مردان است.
16. صدا
صدای مردان به طور مشخص از صدای زنان بمتر است، مردان از سه سطح تقابلی زیر و بمی آهنگی برخوردارند، در حالی که زنان دارای 4 سطحاند، و این خود سبب میشود که بتوانند به راحتی عواطف گوناگون را ابراز کنند.
17. پوست و ناخن و مو
تفاوت پوست زن و مرد ناشی از ماهیت زمینهای ساختمان بافت همبندی رشتهای زیرجلدی است، همچنین بافت روپوست زنان نازکتر از مردان است و مقاومت کمتری نسبت به برآمدگیها و فرورفتگیهای سطحی از خود نشان میدهد. لطافت، صافی و چربتر بودن پوست زن و نیز حساسیت آن نسبت به لمس و درد، در آمادگی جنسی وی دارای اهمیت است. در بیماریها و عوارض پوستی نیز بین زن و مرد تفاوتهایی دیده میشود.
18. قد و وزن و نسبت اندامها
در اندازه قد و وزن هم عوامل جنس دخالت دارد. در یک جامعه با شرایط نسبی یکسان به طور معمول مرد از زن سنگینتر و بلند قدتر است. این تفاوت از دوران جنینی و نوزادی موجود است و تا زمان بلوغ دختران ادامه مییابد، در رشد جهشی این دوران طول قد و اندازة وزن دختران افزایش مییابد و سپس با فرا رسیدن بلوغ پسران، آنان دوباره جلو میافتند. در زمان بلوغ نسبت پهنای شانه به عرض لگن در پسران بیشتر میشود، و در دختران عرض لگن نسبت به شانه افزایش مییابد. دختران پاهای کوتاهتری نسبت به پسران دارند.
دوم: تفاوتهای روانی زن و مرد
آ. ویژگیهای روانی
زن و مرد چنانچه از نظر ساخت بدنی از هم متمایزند، تفاوتهای روانی آنان نیز از نظر علم روانشناسی در فرهنگهای مختلف به اثبات رسیده است، و این تفاوتها را نمیتوان تنها زاییدة تربیت و محیط دانست.
توجه به این تفاوتها و شناخت بهتر از هر یک از دو جنس به زندگی سعادتمندانهتر آنها میانجامد و آدمی را به سوی زیست بایستهتر رهنمون میگردد. تلقین زیست مردانه به زن نابودن انسانیت و هستی او و پایمالی شرف و امتیازات انحصاری زن است. اثری که به سرگردانی و استثمار زن منجر میشود، و روان و جسم او را در وادی هلاکت ساز بیهویتی میفرساید و استعدادها و تواناییهای بینظیر او را به انحراف میکشاند و هستی پایدار و ارجمند زن را متزلزل میسازد. برخی از تمایزات عمده روانی دو جنس چنین است:
1. شکلگیری هویت
خانواده، محیط و فرهنگ در شکلگیری هویت نقش دارند، و در آن تفاوتهای جنسی مشاهده میشود. تحقیقات حاکی است که شکلگیری هویت دختران برای استقلال شخصی نیست. بلکه برای صمیمیت و مراقبت از دیگران نیز هست. در حالی که هویت پسران از اساس برای استقلال و رقابت و فردیت شکل میگیرد.
2. شخصیت
شخصیت از مجموعهای سرشتها پدید میآید؛ حسادت، کنجکاوی، خیالبافی، اعتماد به نفس عزت نفس، مکانیسمهای دفاعی و شیوة زندگی از عناصر سازنده شخصیت آدمی است، و در آنها میان زن و مرد تفاوتهایی جلب توجه میکند، به عنوان نمونه، زنان از مردان حسودتر و کنجکاوترند. اعتماد به نفس کمتری دارند، خیالبافی و تخیلات در دو جنس فرق میکند.
3. گرایش معنوی
گرایش قلبی به دین در میان زنان بیشتر از مردان مشاهده میشود. زن مسائل روحی و معنوی را با روان خودسازگارتر مییابد.
4. گرایش به مادیات
براساس تحقیقات مردان بیشتر از زنان به امور مادی و اقتصادی و مسائل دنیوی، گرایش دارند.
5. رشد اخلاقی
اندیشه اخلاقی زنان به طور عمده به روابط بین فردی توجه دارد و با احساس مسئولیت نسبت به دیگران همراه است و جنبة از خودگذشتگی دارد. برای مردان خودمختاری و شایستگی مبنای قضاوت اخلاقی است و اخلاق پسران بیشتر بر مبنای عدالت شکل میگیرد.
پسران بیشتر از دختران از سخنان رکیک لذت میبرند و بیشتر از آنها از قوانین اخلاقی سر میپیچند. زنان گرچه احساسیترند ولی در مسائل اخلاقی سختگیرترند.
6. عواطف و احساسات
زن از مرد عاطفیتر است و با این سرشت به دنیا میآید و زندگی میکند و به ارتباطهای عاطفی علاقه نشان میدهد، احساس محبت در دختران بیش از پسران است. مرد بیشتر بر ارتباطهای فعالیت مدار توجه دارد و دنیای بیرون را هدف قرار میدهد و انرژی خود را صرف تسلط آن میکند.
7. هیجان
جنس زن هیجانیتر از جنس مرد است، و کیفیت هیجان او نیز با مرد فرق میکند.
8. استرس (فشار)
بر اساس تحقیقات 15 درصد مردان از فشار روانی رنج میبرند، این رقم در مورد زنان به 21 درصد میرسد، از نظر واکنش در برابر عوامل فشارزا نیز بین دو جنس تفاوتهایی مشاهده میشود.
9. پرخاشگری
به طور قطع جنس نر از ماده پرخاشجوتر است، در فرهنگهای متفاوت این ویژگی را میتوان دید و تا سالمندی ستیزهجویی در مرد بیشتر از زن مشاهده میشود.
10. وابستگی و استقلال
موضوع وابستگی زن به مرد و استقلال خواهی مرد، از نظر وضعیت جسمانی یک امر طبیعی است، روان زن به وابستگی گرایش دارد، از تنهایی میترسد، و در ارتباط با دیگران کارآمدتر میشود. و از آن سوی مرد استقلال طلب است. زمانی که نیازمندی دیگران را به خود در یابد احساس توانمندی میکند.
11. عشق
عشق از زیباترین مفاهیم زندگی است و آن را میتوان به انواعی تقسیم کرد. برای زنان عشق یک ارزش است. در روابط جنسی آنان به آغوش گرم و آکنده از محبت نیاز دارند. پوست آنان از پوست مرد 10 بار حساستر است و با نوازش، نشاط روانی به زن دست میدهد. در مرد عشق با ارائه محبت نمود مییابد.
12. درونگرایی و برون گرایی
بهطورکلی مرد برونگرا و زن درونگراست. و این ویژگی از کودکی در جنس زن وجود دارد.
13. خودکشی
بر اساس بیشتر آمارها خودکشی در جنس مرد بیشتر از زن است، و از نظر سن، فصل در خودکشی تفاوتهایی بین دو جنس دیده میشود. در زنان اقدام به خودکشی و تمایل به آن بیشتر است. پسران 3 برابر دختران خود را میکشند، و دختران 3 بار بیشتر از پسران اقدام به خودکشی میکنند.
ب. مراحل رشد:
در مراحل رشد نیز تفاوتهایی بین دو جنس دیده میشود:
1. مرحله کودکی
رشد جنس مرد آهستهتر از زن است، دختر زودتر از پسر مینشیند، میخزد، به راه میافتد و به سخن میآید. پیش از پسران در پوشیدن لباس و دیگر کارها مهارت مییابد. در روابط با دوستان، بازی و نقاشی، فعالیت، ترس و... تفاوتهایی بین دو جنس قابل توجه است. به عنوان نمونه دختران از پسران کم تحرکتر و ترسوترند. و روابط دوستانه با همسالانشان پایدارتر است.
2. دوران نوجوانی
این دورة حساس با مسائلی همه چون بحران هویت،بلوغ جنسی همراه است. و در موضوعاتی چون تفکر، هیجان و احساس، آرزو و خیال، علاقهها، خود وارسی، خودآرایی، دوستیابی اعتماد به نفس، همرنگی، مشکلات و رفتار اجتماعی، بین دو جنس تفاوتهایی مشاهده میشود، به عنوان نمونه دختران زودتر بالغ میگردند، احساسات شدیدتر و عمیقتر دارند، آرزوهای خاص خود را دارند دختران دارای علایق بیشتر هستند، بیشتر از پسران به ظاهر خود توجه میکنند و به خودآرایی میپردازند، تواناییهای خود را ناچیز میانگارند و به وابستگی رو میآورند و تلقین پذیرترند.
3. مرحله جوانی
این مرحله شامل 20 تا 35 سالگی است، و مسائل عمده در آن، شغل، ازدواج، گرایش دینی و زندگی اجتماعی است. و در آنها زن و مرد با هم تفاوتهایی دارند. روحیة رقابت شغلی در زنان کمتر است در مساله ازدواج توجه جنس مرد به جنبههای جسمی رفتار جنسی متمرکز است و به تدریج متوجه دیگر جنبهها میشود و در جنس زن به عکس است. گرایش معنوی زنان قویتر و با ثباتتر از مردان است.
4. میانسالی
سالهای 35 تا 55 و 60 سالگی را میانسالی نامند. تغییرات جنسی، تواناییهای عقلی، ذهنی و حسی، فشار روانی، روابط با دیگران از مسائل این مرحلهاند. و در آنها تفاوتهایی قابل توجه بین زن و مرد مشاهده میشود. در این دوران زنان با بحران زنانگی (یائسگی) مواجه میشوند، توانمندیهای عقلی و ذهنی آنان بیشتر از مردان کاهش مییابد. و مرگ و خودکشی در این مرحله میان مردان بیش از زنان است.
5. مرحله سالمندی
این دوران مرحله پایانی عمر است، نیروی جنسی مرد کاهش محسوسی مییابد و بحران مردانگی را پدید میآورد، بازنشستگی رابطه جنسی و مرگ از مسائل مهم این دورهاند و رفتار زن و مرد فرقهایی دارد.
ج. آسیبشناسی روانی و بیماریها
انواع اختلالات روانی میان زنان و مردان مشاهده میشود، برخی از آنها در هر دو جنس مشترک است. و شیوع دستهای از آنها در زن و مرد فرق میکند.
اختلالهای ارتباطی (لکنت زبان، واجشناسی و...)، اختلالهای فراگیر رشد، عقبماندگی ذهنی، برخی از انواع اختلالهای شخصیت (پارانوئید، خودشیفته، اسکیزوئید...) اسکیزوفرنی، تیک و توره، اختلال حرکات کلیشهای، اختلال سلوک، اختلال کاستی توجه. بیش فعالی، لجبازی و نافرمانی، هراس اجتماعی، اختلال هذیانی، آتش افروزی، بیمارگونه، اختلال ساختگی، اختلالات دفع در میان مردان شیوع بیشتر دارد. اختلالات مربوط به مصرف مواد، مانند الکل، آمفتامین، کافئین، مصرف حشیش مواد توهمزا، مواد استنثاقی، مصرف نیکوتین و مواد افیونی نیز در میان مردان بیشتر مشاهده میشود. همچنین انواع انحرافات جنسی مانند چشمچرانی، آلت نمایی، هم جنسبازی، شیئی گرایی، استمنا، زن جامگی و رفتار سادیستیک، در میان مردان بیشتر به چشم میخورد و در مجموع روان شناسان بر این عقیدهاند که هرزگیها و انحرافات جنسی اصولاً مربوط به جنس مرد است. و مرتکبان جرایم جنسی بیشتر مردان مجرد و جواناند. و از آن سوی اختلالاتی چون، اختلال اضطراب جدایی، لالی انتخابی، روان پریشی مشترک، روان آشفتگی، زوال عقل، اختلال دو قطبی، اختلال افسردگی عمده، افسرده خویی، اختلالهای اضطراب (وحشتزدگی، گذر هراسی، هراس مشخص، اضطراب فراگیر و...) اختلالات جسمانی شکل (شکایت جسمانی، هیستری، درد)، اختلال هویت تجزیهای، بیاشتهایی و پراشتهایی عصبی، برخی از اختلالات خواب (بیخوابی اولیه، کابوس و...) اختلالات کنترل تکانه (دزدی بیمارگونه، وسواس موکنی) دستهای از اختلالات شخصیت (شخصیت مرزی، نمایشی، وابسته) در میان زنان شیوع بیشتر دارد.
سوم: هوش و استعداد
به بخشی از ادراکات آدمی که مربوط به فعالیت مغز و قشر آن است، هوش گفته میشود. هوش از مرحله احساس تا مرحله فعل، نمود دارد و قسمتی از شخصیت و عامل مشترک عقل، معلومات و دانستنیهاست که در واکنشهای طبیعی و شرطی در اعمال عادی و ارادی نقش دارد. احساس، حافظه و درک بهتر روابط بین اشیأ و تناسب واکنشها در هیجانات، انفعالات و عواطف و میزان دقت و ظرافت آنها همه به هوش مربوط است. برخی هوش را ترکیبی از استعداد عددی (روابط و مسائل ریاضی)، آمادگی روانی کلامی (حضور ذهن و کاربرد هر سخن در جای خود)، درک معانی (نقلی، عقلی، فلسفی و علمی)، حافظه، استدلال، فهم روابط فضایی و سرعت ادراک، دانستهاند و تعریفهای دیگری نیز ارائه شده است. هوش به دو نوع نظری و عملی قابل تقسیم است. هوش نظری برای شناخت روابط و واقعیتها بهکار میرود و هوش عملی، شناخت محیط زندگی و سازگاری با آن است.
در عرصة بیولوژی، از نظر فراوانی هوش، انسانها با توجه به سه عامل از یکدیگر متمایز میگردند:
-1 ساختمان مغز بهویژه چین خوردگیهای سطح خارجی آن.
-2 رشد و تکامل مغز در دوران کودکی و بلوغ.
-3 وقایع و امکاناتی که برای فرد پیش آمده است.
انسانها از نظر بهرة هوشی طبقهبندی شدهاند. از آنجا که مغز، سمبل هوش است و با (1013) سیناپس (اتصال عصبی) مشخص میشود که رقمی بسیار بزرگ است و رفتارهای متفاوت و غیرقابل پیشبینی ممکن است در هر انسانی بروز کند، و نیز بهخاطر عوامل وراثتی، محیطی و چگونگی رشد مغز، هیچ دو انسانی حتی دوقلوهای همسان، رفتار و اندیشة یکسانی ندارند و آدمیان از نظر فکر و هوش متفاوتند.
همچنین از عوامل مهم تمایز انسانها به لحاظ اندیشه و روان و استعدادها عامل جنسیت است. آیا هوش نیز با جنسیت ارتباط دارد؟ بین حجم و اندازه مغز با هوش چه رابطهای میتوان یافت؟
در زمینه هوش و جنسیت، سه نظریه مطرح است:
الف. نظریة «عدم تفاوت»
در این دیدگاه ادعا شده که بهرة هوشی زنان و مردان یکسان بوده و از برتری مختصر هوشی پسران بر دختران میتوان چشم پوشید، زیرا از شرایط محیطی و اجتماعی ناشی میشود.
ب. نظریة «نفی هوشِ زنان»
برخی در زمینة کاستی مغز و توان هوشی زن گفتهاند:
«زنان مغز ندارند. اگر سر کوچکشان را پر از مطلب کنیم از کار میافتد.»
«شناختهای فکری برای زن به بهای از دست دادن ویژگیهای زنانه پدید میآید. زنان با هوش، سترون (نازا) هستند و همه تأیید میکنند که زنِ باهوش، صفات و حالات مردانه دارد.»
«عدم رشد عقلی در برخی اندیشهها از بزرگترین نقطه ضعفهای شخصیت زن به حساب آمده است، امری که ناستواری و غیرقابل اعتماد بودن شخصیت زن به حساب آمده و سبب میشود دیر یا زود نتواند معنویات و کمالاتی را که بهدست میآورد، نگاه دارد. و بر اثر دخالتهای عاطفی عقل از مسیر خودش انحراف یابد.»
علیرغم اینکه کسانی معتقد به بهرههای هوشی نزدیک زن و شوهر هستند، دیگرانی میگویند:
«فقط زنانی که شوهران خود را با هوش میپندارند احساس نیک بختی دارند.»
دکتر پُل ژولیوس موبیوس مینویسد:
«ناتوانی ذهنی یا ضعف فکری زن نه فقط واقعیت، بلکه یک ضرورت است. مواهب فکری زن از مرد کمتر است و آنها را بسیار سریعتر نیز از دست میدهد. سر زن کوچکتر از مرد است و سر کوچک بهطور طبیعی مغز کوچک را جای میدهد و ضعف فکری، او را از استدلال دور میکند.»
اوگوست کنت، پدر جامعهشناسی جدید غرب و از برجستهترین مدافعان علوم تجربی و مخالفان مذهب نیز میگوید:
«مرد برای اندیشیدن ساخته شده است و زن برای دوست داشتن.»
پرودون از پدران سوسیالیزم مدرن معتقد است:
«زن، حد وسط میان مرد و دنیای حیوانی است و بهخودی خود، علت وجودی ندارد، زمانی که هوش خود را به کار گیرد، زشت، دیوانه و ایکبیری میشود.»
شوپنهاور میگوید:
«زن حیوانی است با گیسوان بلند و افکار کوتاه.»
ژان ژاک روسو، از برجستهترین نظریه پردازان دمکراسی و قرارداد اجتماعی در غرب نیز دربارة زن، چنین قضاوت میکند:
«تقریباً تمام دختر بچهها خواندن و نوشتن را با اکراه میآموزند، اما کاربرد سوزن را همیشه داوطلبانه یاد میگیرند... هیچ هنری را نه دوست دارند و نه یاد میگیرند و هیچ نبوغی هم ندارند.»
و نیچه فیلسوف بزرگ پستمدرن غرب معتقد است:
«وقتی زن دانشمند میشود، نشان آن است که در اندامهای تناسلی او اختلالی روی داده است.»
پُل بروکا میگوید:
«نباید از نظر دور داشت که زن بهطور متوسط، اندکی کم عقل و هوشتر از مرد است. ممکن است دربارة این تفاوت مبالغه شده باشد اما در هر حال، تفاوتی بسیار واقعی است. بنابر این میتوان فرض کرد که کوچکی مغز زن در عین حال، تابع کهتری جسمانی و کهتری فکری او است.»
هاولاک الیس اظهار میدارد:
«هزاران زن به نقاشی پرداختهاند، اما فقط مردان در این رشته نبوغ داشتهاند.»
ج. نظریة «تفاوت در توانمندیهای هوشی»
این دیدگاه، عامل جنسیت را در توانمندیهای هوشی مؤثر میداند و به امتیازات نسبی در عوامل هوشی اشاره میکند و آن را ناشی از عوامل زیستی و هورمونی و مسائل وراثتی و امور طبیعی مانند دیگر تفاوتهای موجود بین زن و مرد میداند اما در این نکته، افراط نمیکند. ضمن آنکه محیط و عوامل اجتماعی و فرهنگی را نیز در بروز استعدادها مؤثر میشمارد و بر نقش مسائل فیزیولوژیک بویژه هورمونی تأکید میورزد. تحقیقات در این زمینه، اصل تفاوت را منتهی بدون تعابیر اهانتآمیز و استنتاجهای افراطی، تأئید میکند:
1. جمجمه و مغز
جمجمه زن با جمجمه مرد متفاوت است. در همة نژادها استخوانهای جمجمة زنان نازکتر از مردان است و حجمی حدود 10 درصد کمتر از جمجمة مرد دارد، اندازة آن کوچکتر و وزن آن سبکتر است، اختلافات جنسی در قسمتهای مختلف جمجمه بهطور کامل مشهود است. نیز از نظر اندازة وزن مغز، دو جنس متفاوتند و حد متوسط آن در مردان در تمام سنین، زیادتر از وزن مغز زنهاست. از نظر حجم، مغز زنان حدود 150 سانتی متر مکعب و از نظر جرم، حدود 150 گرم کمتر از مردان است. در مورد سئوال ارتباط بین اندازة مغز و هوش روشن است که با قابلیتهای علمی امروز بشر نمیتوان در مورد وظایف هر سانتی متر مکعب مغز برآورد درستی ارائه نمود ولی «یک رابطه آماری بین جرم یا اندازة مغز و هوش وجود دارد» و اطلاعات موجود از رابطة درستی بین این دو حکایت میکند. بهنظر میرسد هرچه اندازة مطلق مغز بزرگتر باشد، تا حد معینی موجب هوش بیشتر میشود.
در عین حال برخی بر این باورند که وزن مغز گرچه راهنمای هوش است و فردی که وزن مغز آن از هزار گرم کمتر باشد، با اطمینان میتوان گفت از نظر هوش عقب است، ولی این به تنهایی کافی نیست. وزن مغز در افراد مختلف متفاوت است و بین 1100 گرم تا 1700 گرم نوسان دارد. وزن مغز زن باید به نسبت بدن خودش مقایسه شود تا نسبت آن از مردان نیز بیشتر شود.
2. رشد جسمی
سلولهای مغز تا زمانی که رشد جسمی ادامه دارد، به رشد خود ادامه میدهند. مجموعهای از عوامل، از جمله هورمونهای زنانه و تأثیر آنها بر مغز بهگونهای سامان یافتهاند که رشد جسمی جنس زن حدود 2 سال زودتر از مرد متوقف میگردد پس میتوان فرضیه تفاوت هوشی را از این نظر نیز مطرح ساخت که با زمان رشد بیشتر مغز در جنس مرد سازمان آن نیز پیچیدگی و کارآمدی فزونتری مییابد.
3. قشر مخ
میزان هوش بر اثر ساختمان سلولی و شیمیایی مغز افراد متفاوت میشود. لایة خارجی مغز نقش مهمی را در هیجان آدمی برعهده دارد. از آنجا که در این پدیدة روانی، زن و مرد متفاوتند و هیجانات در زن نمود بیشتری را نشان میدهد، میتوان دریافت که دو جنس از این نظر هم تفاوتهایی دارند. حواس پنجگانه نیز در قشر مغز جای دارند. این حواس در زن و مرد دارای تفاوتهایی است، و بهعنوان نمونه آستانه لمس و درد در زنان پایینتر است. به این ترتیب برخی از تفاوتهای درونی مغز بین دو جنس آشکار میشود و اگر توجه گردد میزان هوش با چینخوردگیهای سطح خارجی مغز مرتبط است، نقش جنسیتی را در آن نیز نمیتوان نادیده انگاشت.
اوگوست استریندبرگ دربارة حواس پنجگانه که در قشر مخ جای دارند و بهطور کلی دربارة دستگاه عصبی زن با نگرشی افراطی اظهار میدارد:
«پیچ و خمهای مغز زن کمتر از مرد است و مادة خاکستری مغز زن نیز سبکتر است. در مقابل، عصبهای زن، درست مثل بچهها قویتر است. در نتیجه زن میتواند بعضی از دردهای جسمانی را آسانتر از مرد تحمل کند. از نظر این نوع مقاومت، زن به افراد ابتدائی شباهت دارد و همین امر نشان میدهد که دستگاه عصبی او ابتداییتر است... حواس زن ضعیفتر از حواس مرد هستند. حس لامسه در زن به اندازة مرد، تکامل نیافته است. البته دست زن، حساس و با انعطاف است اما این امر بیشتر حاصل ذخیرة گستردهتر چربی در زیر پوست است. هرگز دست زنی یک آلت موسیقی را به مهارت دست مرد لمس نکرده است... انگشتان دستِ کدام زنی میتواند به آسانی مرد، حروف چاپی را جابهجا کند؟ دست کدام زنی میتواند بهخوبی مرد، لباس پشمی را رفو کند؟ هیچ تلگرافچی زنی نیست که بتواند با شنیدن، تلگرافی را بهخوبی و اطمینان یک تلگرافچی مرد دریافت کند. در مورد حس بویایی نیز از پژوهشهایی مقایسهای که آقایان نیکول و بای انجام داده و به «انجمن آمریکایی پیشرفت علم» عرضه کردهاند برمیآید که حس بویایی در مرد بسیار حساستر از زن است. مردان توانستهاند بوی اسید بروسیک محلول در مقدار آبی را احساس کنند که مقدار آن صد هزار برابر وزن اسید بوده است، اما زنان در محلول یک به نسبت بیست هزار دیگر آن را احساس نمیکنند. کتابهای آشپزی نیز فقط هنگامی اعتبار دارند که به امضای مردان باشند، زن بسیار به ندرت میتواند توجه خود را به موضوعی معین معطوف کند... فقدان دوراندیشی و تعادل در زنان نیز بهوفور در بسیاری از اعمال نسنجیده و در انجام جرمهایی آشکار میشود که آنان هیچگاه احتمال بروزشان را محاسبه نکردهاند.»
4. بهره هوش (ضریب هوشی)
نسبت سن عقلی فرد (که بهوسیله آزمون استاندارد بهدست آمده است) به سن واقعی وی ضرب در عدد 100، بهره هوشی نام دارد. در این زمینه نیز تفاوتهای جنسی مشاهده میشود. برای ضریب هوشی بالاتر از 140 که افراد بسیار پرهوش را دربر میگیرد، نسبت پسران به دختران 6 به 4 است. این نسبت برای کسانی که ضریب هوشی بالاتر از 180 را دارند و نزدیک به نابغه و نابغهاند، 7 به 3 است. یعنی بهرة هوشی در حد نوابغ در میان پسران 57 درصد و در میان دختران 43 درصد است. که خود تفاوت آشکاری را نشان میدهد.
مطالعهای که به کمک تست «موزانیک» روی صدهزار نفر دانشآموز فرانسوی به عمل آمد، گرچه ضریب هوشی دختران و پسران را نزدیک بهم نشان داد، ولی نتایج دو طرف معیار قابل توجه بودند. نمرات عدهای از پسران پایینتر از دخترانی بود که در بین همجنسان خود در ردة پایین طبقهبندی قرار داشتند، و در سوی دیگر معیار که ضرایب بالای هوشی را نشان میداد، بیشتر پسران مشاهده میشدند، و هر اندازه ضرایب بالاتر هوشی مورد توجه قرار میگرفت، بر درصد پسران افزوده میگشت.
براساس اینگونه آزمونها و نتایج میتوان برتری نوابغ جنس مرد را در انواع رشتههای علمی (شیمی، فیزیک، زیستشناسی، ریاضی و...) و هنری (نقاشی، مجسمهسازی، سینما) بهنحوی توجیه کرد.
5. رشد هوشی
در رشد هوشی نیز چنانچه تفاوتهای فردی دیده میشود، تفاوتهای جنسی هم قابل توجه است. تفاوت رشد هوشی دختر و پسر از دوران کودکی آغاز میگردد، و در 25 سالگی بالاترین نمرة هوشی در جنس مرد دیده میشود. گرچه پایینترین آنها نیز در میان همین جنس پیداست. این امر و نیز بررسی نمودار همبستگی بیشتر نمرات هوشی دختران و پراکندگی بیشتر رشد هوشی پسران را مینمایاند. از میان 5 پسر مورد آزمون 2 نفر به نمرة هوشی بیش از 170 دست یافتهاند، درحالی که از میان دختران هیچکدام نتوانستهاند نمرة 170 را کسب کنند.
2521191513963025211915139630
سن به سالسن به سال
تفاوتهای فردی در رشد هوشی
از 56 تحقیقی که در آمریکا انجام گرفته است نیز برتری هوشی پسران به اثبات میرسد در این بررسی گرچه در 3 مورد معدل دو جنس مشابه و یکسان مینمود، ولی در 28 مورد پسران بر دختران برتری داشتند، برتری دختران بر پسران 25 مورد بود.
6. خلا قیت و نبوغ
گرچه کسانی چون «بولدینگ» و «گوردون چایلد» بر این اندیشهاند که کشاورزی با کج بیل، ظروف سفالی، نخریسی، بافندگی و ساخت آسیا کشف زنان بوده است و نخستین بار آنان متوجه جوانه زدن غلات شدهاند و زمینه ایجاد رشتههای قابل توجهی از فنون و علوم را فراهم آوردهاند، ولی آنچه از تاریخ علم بهدست میآید و مشاهدات تجربی و تحقیقی آن را تأیید میکند، این است که در میان اکثر انواع پستانداران جنس نر بیشتر کارهای اکتشافی انجام میدهد و انسان نمیتواند از این قاعده مستثنی باشد. اختراع ماشین چاپ، تلفن، اتومبیل، برق، هواپیما و... بهوسیله مردان انجام گرفته است، برای نخستین بار آنان پا به کرة ماه گذاشتند، پیوند قلب انجام دادند و رکوردهای ورزشی را شکستند. پیشگامی مردان در عرصههای مختلف علمی، هنری، سیاسی، اقتصادی و خلاقیتها مشاهده میشود. در معماری، نقاشی، موسیقی، سینما ادبیات و علوم گوناگون دیگر خلاقیت مردان را آشکارا میتوان دید. به گفتة «لومبروزو»، زنان کارهایی را ترجیح میدهند که به ابتکار فکری نیاز ندارد و بهنظر هاولاک الیس «هزاران زن به نقاشی پرداختهاند اما فقط مردان در این رشته نبوغ داشتهاند.»
لویی لوپرنس - رنگه نیز بر این عقیده است:
«از بین پیر کوری و ماری کوری، پیر کوری آفرینشگر است و با نبوغ خود قوانین جدید فیزیک را وضع میکند. ماری با خصوصیات دیگری میدرخشد: شخصیت و پشتکار استثنایی، دقت، شکیبایی... دختران، با هوش هستند، اما گویی فکر نو در سر ندارند.»
در زمینة خلاقیتهای ادبی نیز گرچه زنان درخشیدهاند، ولی از نظر کمیت و کیفیت، بهویژه آنجا که اوج نبوغ ادبی مطرح است، مردان از زنان برترند.
هاولوک الیس، از 1030 نابغه یا شخصیت برجستة علمی و جهانی مورد مطالعه در طول قرنها، تنها از 55 زن نام میبرد. کاتل، از بین هزار شخصیت برجسته که در آغاز قرن بیستم در دنیا زیستهاند، به 32 زن اشاره میکند، که 11 نفر آنها ملکههای کشورهای مختلف و 8 نفر آنها بهخاطر زیبایی و یا بدبختیشان مشهور بودهاند. در نشریه «مردان علم آمریکا» در برابر 247 مرد فقط 3 زن بهعنوان زن برجسته و مشهور ثبت شده است، در این نشریه درصد زنانی که در عرصههای علمی درخشیدهاند 4/7 درصد ثبت گردیده است، که تعداد آنها بر حسب علوم مختلف فرق میکند، و از 1/2 درصد در فیزیک به 22 درصد در روانشناسی میرسد.
در یک مطالعه بیوگرافیک که از قرن 7 تا 19 میلادی را در برمیگیرد و شرح حال 868 زن مشهور از 42 کشور مختلف را شامل میشود، برجستگی 337 نفر از آنها در زمینه ادبیات است. بالاترین درجة شهرت از آن زنانی است که نقش سیاسی ایفا کردهاند، و یا مادران، همسران و معشوقههای مردان بزرگ بودهاند، در این مطالعه، نوع دوستی، زیبایی، بدبختی و... از جمله معیارهای معروفیت در نظر گرفته شده است.
«از یک لحاظ کلی، نمیتوان منکر شد که زن، در مورد آنچه که به بزرگترین کارها خصوصاً خلاقیت هوشی و هنری، مربوط است، ضعیفتر و فروتر از مرد باشد. این مسأله در زمینة هنر بیشتر از زمینه علم یا تکنیک غافلگیر کننده است.»
مطالعات گوناگون دربارة فعالیت اکتشافی، حاکی از آن است که پسران از دختران بیباکتر و کنجکاوترند، و برای رسیدن به اهداف مطلوب انواع خطرها را به جان میخرند. و خلاقیت مردان بیش از زنان است گرچه محیط، آموزش و شیوة زندگی و فرهنگ حاکم بر جامعه در بروز خلاقیت نقش دارد، ولی وجود استعدادهای ذاتی مردان (که به زیست شیمیایی و ساختمان بدن آنها برمیگردد) غیرواقع بینانه بهنظر نمیرسد.
با این همه باید توجه داشت اظهار نظرهای مانند اینکه: «زنان در هیچ رشتهای شاهکاری نیافریدهاند»، «زن حتی گاز پانسمان را هم ابداع نکرده است»، «زن، مغز نیست فقط زهار است و بس»، افراطی مینماید. اگر زن هیچ خلاقیتی نداشته باشد، همین افتخار منحصر به فرد برای او بس است که آفرینشگر همة اندیشههای خلاق در طول تاریخ زیست آدمی است. و هر انسان نابغه و برجسته از وجود زن برخاسته و خون و شیر او تغذیه کرده و در دامن او پرورش یافته است. و نبوغ و همه کمالات خود را مدیون اوست، و هرگز نمیتواند این اصل زیستی آشکار را انکار کند، و خود را وامدار زن نداند.
7. حافظه
حافظه انواعی دارد؛ حافظه کوتاه مدت، دراز مدت، حافظه یا خاطرة شفاهی و فضایی، حافظه حادثهای (خاطره زمانها و مکانها و زمینههای خاص) و حافظه معنایی (دانش فارغ از محتوا دربارة واقعیتها، زبان یا مفاهیم مانند اینکه تهران پایتخت ایران است.) حافظه روشمندانه و حافظه نظرمندانه، و حافظه عادت و حافظه اطلاعاتی.
پویش خاطره (حافظه) بهطور معمول سه مرحله دارد، رمز شدن، انباشتن (یا تحکیم) و فراخوانی. برای اینکه یک خاطره جدید در حافظه دراز مدت بایگانی شود، به ساعتها یا روزها وقت نیازمند است و در مرحله انباشتن به سادگی میتواند پاک شود. در هر صورت بهنظر میرسد در زمینه حافظه، دختران بر پسران برتری دارند، براساس برخی گزارشات زنان دانشجو بهتر از مردان میتوانند اسامی افرادی را که برای لحظهای ملاقات کردهاند، بهخاطر آورند، و دختران در معلومات و حافظه و هوش اجتماعی از پسران جلوترند.
اوج حافظه در سنین 13 تا 16 سالگی است، دختران تا 14 سالگی برای حفظ مطالب توان و لیاقت بیشتری نسبت به پسران از خود نشان میدهند.
«در مورد گسترش خزانة لغات میتوان گفت که دختران در مقایسه با پسران، خزانة لغات خود را بیشتر گسترش میدهند، و این گسترش در لغات مربوط به رنگها، افزایش بیشتری دارد؛ زیرا معمولاً آنها به لباسها و یا فعالیتهایی که مستلزم استفاده از رنگهاست، علاقة بیشتری دارند؛ درحالی که خزانة لغات پسران در زمینة لغات عامیانه و فحش از دختران افزایش بیشتری دارد.»
در عین حال برخی گفتهاند:
«گرچه نخستین تحقیقات دربارة حافظه، برتری زنان بر مردان را نشان داده است، ولی این نتیجهگیری بر آمار مبتنی نیست. و در حافظه عددی، جملهای و اشکال هندسی، عدم اختلافات قابل توجه بین دو جنس مورد تأیید قرار گرفته است. از این گذشته، زنان در حافظه فوری بر مردان برترند و مردان در حافظه غیرفوری بر زنان برتری دارند.»
«متخصصان افزایش میزان هورمونهای زنانه نظیر پرژسترون و استرادیول (استروژن) در بدن خانمهای باردار را عامل اصلی افزایش یادگیری و عملکرد بهتر مغزی و حافظه میدانند. تأثیر اصلی این دو هورمون زنانه در قسمت هیپوکامپ است که در ایجاد و تداوم قوه حافظه نقش دارد.»
8. تواناییها و مهارتهای کلامی
در زمینه تفاوتهای جنسی نسبت به تواناییهای کلامی، بیشتر اندیشمندان بر این باورند که برتری اندک دختران بر پسران در گویش مورد تأیید است. این تفاوت از دوران نوزادی شکل میگیرد، در مرحله کودکی نسبت به تعداد یادگیری نخستین کلمات و ساختن جملهها و اَدای رسأ و روشن آنها، و میزان استفاده از کلمات، حفظ خزانه لغات، خواندن و خلاقیت کلامی، نوشتن و هجی کردن و نکات گرامری، دختران از پسران برتر بهنظر میرسند، آزمونهایی که دربارة استعمال زبان و مهارتهای کلامی است، این مطلب را تأیید میکند، و این امر در بازیها و دیگر رفتارهای آنها مشاهده میشود، دختران با استفاده از توانایی کلامی خود بیشتر به بازیهایی رو میآورند که بتوانند مهارتهای کلامی خود را در آن به کار گیرند، و پسران به حادثهجویی و بازیهای پرتحرک علاقه نشان میدهند. دختران پیش از آنکه بتوانند سخن بگویند به صحبتهای بزرگسالان توجه و واکنش بیشتری دارند، و بهطور کلی دختران در رشد زبان یک تا دو ماه از پسران جلوترند. اختلالات سخن گفتن میان آنان کمتر است و خواندن را زودتر از پسران میآموزند، و در دورة دبیرستان در آزمونهای دستور زبان دیکته و سیالی واژگان پیشرفتهترند. گذشته از این تعداد پسران مبتلا به عقبماندگی از نظر خواندن به 2 برابر دختران میرسد، و لکنت زبان در میان پسران بیش از دختران است. در این میان برخی گفتهاند:
«در حدود سن 6 سالگی میزان گویایی و ذخیره لغات پسران و دختران ابتدأ با هم برابر و سپس بر دختران پیشی میگیرند.»
گروهی نیز با توجه به تحقیقاتی نظر دادهاند که تفاوت در تواناییهای کلامی بین پسران و دختران در مقایسه با سه دهة گذشته کمتر شده است. و از این مطلب نتیجهگیری شده که ممکن است این تفاوت از عوامل محیطی و زمینههای فرهنگی ناشی شود و الگوهای جنسی زن و مرد که در آن خواندن کار زنانه دانسته میشد، به این ضعف انجامیده است. اینگونه اظهار نظرها با توجه به دلایل فراوانی که برای مهارتهای کلامی زنان وجود دارد چندان درست بهنظر نمیآید. و مواردی که در آن برابری دو جنس در این زمینه مشاهده گردد از حد استثنا فراتر نمیرود.
«بافتهای پیوندی اضافی مغز زنها که از میلیونها سلول پیوندی عصبی تشکیل شدهاند، بین مرکز احساسات و گفتار در مغز قرار گرفتهاند و باعث میشوند مهارتهای زبانی دخترهای کوچک قبل از پسرها توسعه یابد.»
مغز زن طوری سازمان یافته که بتواند بهطور مؤثرتر احساسات خود را ابراز کند، و از اینرو صحبت کردن از زن جدا نشدنی مینماید، مرد باید نخست دربارة احساساتش فکر کند و آن گاه سخن بگوید، در حالی که یک زن میتواند همزمان حس کند، بیندیشد و حرف بزند. بسیار اتفاق میافتد که زنی با صحبت کردن، کشف میکند که چه میخواهد بگوید مردها غالباً پیش از آنکه دربارة موضوعی حرف بزنند یا جوابی بدهند، یا تجربهای بهدست آورند، در آغاز بررسی میکنند و دربارهاش میاندیشند. و این پدیدهها از آن جاست که مرد یا زن میتواند بهطور همزمان دو نیمکرة مغزش را به کار گیرد. ولی مردان یا میتوانند از مهارتهای زبانی نیمکره چپ مغزشان استفاده کنند، و یا از مهارتهای معنایی و مشکلگشایی نیمکرة راست بهره ببرند. و در هر صورت این نکته مهم شایان توجه است که برتری زنان در تواناییهای کلامی، از حد سیالی کلام فراتر نمیرود.در درک کلامی و استدلال به آن (مانند قیاس کردن) دختران بر پسران برتری ندارند. در آزمونهای غیرکلامی تفاوت چشمگیری میان دختر و پسر بروز مییابد، و این تفاوت همواره (به جز آزمون رمزنویسی) به نفع پسرهاست.
همچنین آواگری و توانایی کلامی در دو سال نخست زندگی میتواند عامل پیشگویی مناسبی برای هوشبهر (بهرة هوشی) دختران در سالهای بعد باشد، زیرا هوش دخترها باثباتتر از پسرهاست، گرچه ممکن است با افزایش سن در دختران (و نیز در آغاز بزرگسالی) گاهی کاهش در هوشبهر آنان دیده شود. ولی رشد هوشبهر پسران همراه با افزایش سن بیشتر میشود، و جالب توجه است که با رشد هوشبهر هم پسران و هم دختران به خصوصیات مردانه گرایش بیشتری مییابند.
جدول زیر برخی از تواناییهای کلامی را در دختران و پسران مینمایاند که تفاوتها در آن قابل توجهاند:
9. هوش کلی (عوامل هوش)
این اصطلاح بهوسیله «اسپیرمن» به کار برده شد، تا توانایی یا ظرفیت کلی فرد (که از طریق مهارتهای خاص مانند مهارت ریاضی، مکانیکی و... بروز میکند) نشان داده شود، بنابراین هوش کلی همان عوامل هوش است که از مجموعه آزمونهای کلامی و غیرکلامی بهدست میآید، و شامل؛ توانایی عددی، روانی کلامی، حافظه، استدلال، درک روابط فضایی و سرعت ادراک میشود.
دربارة هوش کلی گرچه برخی نمرة هوشبهر زنان و مردان را تا حدود زیادی مشابه دانستهاند و گفتهاند که شواهدی مبنی بر اینکه از نظر هوش کلی یکی از دو جنس بر دیگری برتری داشته باشد، یافت نشده است و نابرابریهای خاص در بعضی از عوامل یکدیگر را خنثی و تعدیل میکنند ولی پیداست که بعضی از استعدادهای خاص در یکی از دو جنس قویتر و رشد یافتهتر از دیگری است. عواملی که تاکنون بررسی گردید (حافظه، استدلال، مهارتهای کلامی) این ادعاها را تأیید میکند. اضافه بر آن، در اینکه پسران بهطور نسبی در تجسم فضایی، استعداد مکانیکی، استدلال ریاضی و منطقی بر دختران برتری دارند، تردیدی وجود ندارد و برتری دختران نیز براساس گزارشها در عاملهای زیباشناسی (اشکال، رنگها، تصاویر)، تواناییهای کلامی (تعریف کلمات) مهارتهای یدی (دگمه کردن، نخ کردن)، اشتغالات اجتماعی (مشخص کردن سنین، انواع ظاهری) مورد تأیید است.
«به عقیدة استافورد برتری پسران از لحاظ عامل تجسم فضایی یک امر ارثی و مربوط به جنس افراد است. وی این نتیجه را از مطالعه همبستگیهای موجود بین مقادیر قدرت تجسم فضایی که دربارة 104 نفر از والدین و فرزندان آنها صورت گرفته، بهدست آورده است. هارتلاژ (نیز) به همین نتیجه رسیده است.»
ضعف زنان از لحاظ قدرت تجسم فضایی این مسأله را تأیید میکند که استعداد نقاشی زنان کمتر از مردان است، و بهویژه کمتر از مردان از استعداد فنی و تکنیکی برخوردارند. این مطلب بهوسیله آزمایش ساخت مجدد قطعات جدا شده و تست درک مکانیکی قابل مشاهده است. مردان در «آزمون میله و قاب» امتیاز بیشتری بهدست میآورند. این امر بدان معناست که آنان بیشتر از زنان به زمینه ناوابستهاند و در تفکر تحلیلی بهترند.
پس این نظریه که «آنچه زنان و مردان را متمایز میکند، مربوط به جزء فضایی - بصری آزمونهاست نه توانایی تحلیل کلی و عمومی آنها» صرف ادعاست و دلیل موجه ندارد. نیز روشن است که بهطور نسبی مردان از نظر تواناییهای ریاضی قویترند و این برتری در آزمونهایی که استدلال ریاضی، جای محاسبات ساده را میگیرد از حدود 11 سالگی نمایان میشود. این احتمال «که چون ریاضیات، موضوعی مردانه تلقی شده است، به همین دلیل دختران به سوی آن جذب نمیشوند و در عوض به زمینههای کلامی، از قبیل زبان و ادبیات روی میآورند» ادعایی نادرست و بیاساس بهنظر میآید. زیرا چگونگی استفاده از نیمکرههای مغز در دو جنس در این زمینه دلیل زیستی و علمی ارائه میدهد. به همین ترتیب در زمینه دقت، سرعت ادراک، جهتیابی، تخیل و رؤیا تداعی معانی، پدیدههای هنری (تئاتر، سینما، موسیقی)، تشخیص رنگها، و... نیز اختلافاتی بین دو جنس مشاهده میشود و بررسیهای به عمل آمده تأثیر عامل جنسیت را در هر یک از این امور نشان میدهد. از آنجا که نتایج بهدست آمده در برخی از اینها اطمینانآور نیستند.
10. شگفتی مغز آدمی
مغز انسان دارای ده میلیارد نرون و ده تریلیون بیت اطلاعات است. نرونها (سلولهای عصبی) عناصر فعال مغز به حساب میآیند. در ازای هر نرون مغزی حدود 10 سلول نوروگلی وجود دارد که شبکه دربرگیرنده را در معماری نرونها فراهم میآورد. هر نرون مغز بهطور متوسط بین هزار تا ده هزار اتصال عصبی با سایر نرونهای مجاور برقرار میکند. نیز آشکار گردیده که در ساختمان مغز مدارهای ظریف الکتریکی وجود دارند که از نظر اندازه بسیار کوچکاند و ابعاد معمولی آنها به یک ده هزارم سانتی متر میرسد از اینرو میتوانند بهطور سریع دادهها را پردازش کنند و پاسخهای دقیق ارائه دهند. افزایش این مدارها در حیوانات مختلف سازگار با سطح پیچیدگی و تکامل حیوان است. و بیشترین افزایش مطلق و نسبی آن در انسان مشاهده میشود.
شمار بزرگی از حالات مغزی وجود دارد که انسان در طول تاریخ زندگی خود وارد آنها نشده، و حتی بهطور گذرا نیز آنها را لمس نکرده است. این رقم از همه ذرات بنیادی جهان (الکترونها و پروتونها) بهمراتب بیشتر میشود و بهخوبی میتواند غیرقابل پیشبینی بودن رفتار آدمی را توجیه کند و با توجه به آن بافت نظم و قاعده در رفتار انسانی جای شگفتی دارد و هیچ دو انسانی همانند یکدیگر نمیتواند باشد. از این دیدگاه هر انسانی از دیگری متفاوت و به واقع منحصر به فرد است، و حیات هر کس مقدس شمرده میشود.
هورمونهای جنسی نر در آغاز رشد هوشی را آسان میسازد و تجویز آندروژنها به افرادی که از نظر وراثت مادهاند، بهرة هوشی آنها را به میزان قابل توجه از بهرة هوشی میانگین افراد ماده طبیعی، بالا میبرد. «دیوید کسلر» میگوید:
«یافتههای ما مؤید همان چیزی است که شاعران و داستاننویسان غالباً ادعا کردهاند و مردم عامی مدتهاست معتقدند و آن، این است که مردها نهتنها رفتاری متفاوت با زنان دارند بلکه به صورتی متفاوت میاندیشند.»
همچنین این ادعا که «پردازش اطلاعاتی و فکری و ذهنی زن و مرد خیلی متفاوت است» نادرست بنظر میرسد.
پینوشتها :
. لین و لین: بافتشناسی، ترجمه محبوبة آروند، چاپ سوم، انتشارات آستان قدس رضوی، 1366، ص 785.
- دیوید ام. ا وریک: انتخاب جنسیت فرزند، ترجمه عبدالخلیل حاجتی، چاپ 14، مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، 1376، ص 65.
. مارگارت لی روی: سقط جنین، ترجمه پرویز پهلوان، چاپ اول، نشر البرز، 1377، ص 29.
. جان سی. هاربرت: مشاور پزشکی خانواده، ترجمه اسماعیل عبدالرحیم کاشی، انتشارات ققنوس، 1376، ص 399.
. فیزیولوژی بدن انسان، ج 2، ص 480.
- ویلیام اف، گانونگ: کلیات فیزیولوژی پزشکی ج 2، ترجمه فرخ شادان، چاپ اول، شرکت سهامی چهر، 1363، ص 815.
. آرتور گایتون و جان هال: فیزیولوژی پزشکی، ج 2، ترجمه فرخ شادان.
. انتخاب جنسیت فرزند، ص 65.
. بادانتر الیزابت، زن و مرد، ترجمه سرور شیوا رضوی، چاپ اول، انتشارات دستان و هاشمی، 1377، ص 60.
. سوسن سیف و همکاران، روانشناسی رشد (1)، انتشارات سمت، 1373، ص 287.
. اصول طب داخلی هاریسون (1987): غدد درون ریز، ترجمه ابراهیم سیوانی، 1366، ص 528.
. دیوید روبن و همکاران: دانستنیهای زناشویی، ترجمه کیومرث دانشور، چاپ دوم انتشارات کوشش، 1377، ص 25.
. میشا بریان. ل و همکار: روانشناسی بزرگسالان، ترجمه حمزه گنجی و همکاران، انتشارات اطلاعات، 1371، ص 150.
. کلیات فیزیولوژی پزشکی، ج 2، ص 784.
. سیروس ایزدی: بحرانهای زندگی زن، انتشارات چهر، 1356، ص 62.
. تشخیص و درمان طبی بیماریها (1992)، ترجمه عباس ادیب، چاپ اول، نشر البرز، 1373: ص 822.
. فرنچ، مارلین، جنگ علیه زنان، ترجمه توراندخت تمدن (مالکی)، چاپ اول، انتشارات علمی، 1373، ص 2 - 41.
. روژه پیره: روانشناسی اختلافی زن و مرد، ترجمه حسین سروری، انتشارات جانزاده، 1370، ص 107.
. هانا استون و همکار: پاسخ به مسائل جنسی و زناشویی، ترجمه طرزا اخوان، انتشارات گلشایی، 1370، ص 216-17.
. هارولد کاپلان و همکار: خلاصه روان پزشکی ج 3 (علوم رفتاری - روان پزشکی بالینی) ترجمه نصرا آزاده، ص 18.
. سقط جنین، ص 24.
. بحرانهای زندگی زن، ص 29.
. دانستنیهای زناشویی، ص 71 - 170.
. فیزیولوژی انسان ج 3، ص 41 - 1639.
. فیزیولوژی پزشکی، ج 2، ص 1531.
. محمد حسن امیرتیموری، زمینه زیستشناختی روانشناسی، دانشگاه علامه طباطبائی، 1376، ص 322 و 27 - 325.
. فیزیولوژی پزشکی، ج 2، ص 2 - 1500.
. غدد درون ریز، ص 485.
- زمینه زیستشناختی روانشناسی، ص 392.
. غدد درون ریز، ص 277 و 495.
- زمینه زیستشناختی روانشناسی، ص 93 - 392.
- روانشناسی رشد (2) ص 9 - 68.
- زمینه زیستشناختی روانشناسی، ص 93 - 392.
. فیزیولوژی پزشکی، ج 2، ص 1578.
. غدد درون ریز، ص 132.
. فیزیولوژی انسانی ج 3، ص 1551.
. فیزیولوژی پزشکی، ج 2، ص 1503.
. فیزیولوژی انسانی ج 3، ص 1551.
. همان، ص 1504.
. سکلتون و همکار: تفاوتهای فردی، ترجمه یوسف کریمی و همکار، چاپ اول، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1371، ص 148.
- فیزیولوژی غدد مترشح داخلی، ص 139.
- روانشناسی رشد (1)، ص 343.
- زمینه زیستشناختی روانشناسی، ص 393.
. جنگ علیه زنان، ص 41.
. اصول طب داخلی هاریسون (1991): بیماریهای خون و سرطانشناسی، ترجمه محمدرضا اسدی، 1370، ص 235.
. آرتور گایتون: فیزیولوژی پزشکی ج 3، ترجمه فرخ شادان، چاپ اول، شرکت سهامی چهر، 1372، ص 1724.
. علی قائمی: دنیای نوجوانی دختران، چاپ اول، انتشارات امیری، 1370، ص 396.
. زمینه زیستشناختی روانشناسی، ص 393.
. اطلاعات علمی، سال 13، ش 10، ص 6.
. آرتور گایتون: فیزیولوژی بدن انسان ج 1، ص 498.
. اصول طب داخلی هاریسون (1987): اختلالات سیستم ایمنی بافت همبند و مفاصل و... ترجمه عزتی، 1366، ص 3 - 92.
. فیزیولوژی انسانی ج 3، ص 1551.
. جانگری، روشهای پیشرفته روابط زناشویی، ترجمه فرشته صالحی، چاپ اول، انتشارات آبتین، 1375، ص 322.
. دکتر سلاتر، اثر هورمونهای جنسی بر رفتار، ترجمه عباس جعفری نژاد، چاپ اول، انتشارات گام، 1363، ص 47 و 54.
. پروین بیرجندی، روانشناسی رفتار غیرعادلی (مرضی) چاپ چهارم، 1362، ص 365.
. کوت هورین: آیا به راستی مردان از زنان برترند، ترجمه محمود بهزاد، انتشارات رودکی، ص 135.
. دانستنیهای زناشویی، ص 84 - 283.
. تشخیص و درمان طبی بیماریها، ص 1310.
. کلیات فیزیولوژی پزشکی، ج 2، ص 18 - 816.
. رابرت گیلر و کتی ماتیوز: شناخت و درمان طبیعی بیماریها، ترجمه بابک شهبازیان، نشر گفتار، 1376، ص 11 - 510.
. فیزیولوژی پزشکی، ج 2، ص 1545 و 1523 و 1578.
. حسین حکمت و همکاران: استخوانشناسی، موسسه نشر جهاد، ص 236 و 238.
. فیزیولوژی پزشکی، ج 2، ص 1545 و 1523 و 1578.
. فیزیولوژی انسانی ج 3، ص 1575
. فیزیولوژی پزشکی ج 2، ص 1522 و 1545.
. زمینه زیستشناختی روانشناسی، ص 98 - 397.
. اصول طب داخلی هارسیون 1991: تشخیص افتراقی بیماریهای شایع، ترجمه مهرداد اصلاحی، 1371، ص 187.
. غدد درون ریز، ص 132 و 38 - 537.
. آزاده امینپور و همکار: اصول علم تغذیه، چاپ اول، شرکت سهامی انتشار، 1363، ص 307.
. تندرستی و زنانگی پایدار در میانسالی، 58.
. فیزیولوژی انسانی، ج 3، ص 1578.
. آیا به راستی مردان از زنان برترند، ص 32.
. جورج سامرویل، دایرةالمعارف پزشکی، ترجمه و نکارش، مهرداد نوین، چاپ اول، 1363، ص 933 و 935.
. دانستنیهای زناشویی، ص 92 - 291.
. کلیات فیزیولوژی پزشکی، ج 2، ص 841.
. روانشناسی زنان، ص 32 - 131.
. فیزیولوژی پزشکی ج 2، ص 1578.
. دانستنیهای زناشویی، ص 283.
. اثر هورمونهای جنسی بر رفتار، ص 51 - 49.
. اصول علم تغذیه، ص 288.
. اثر هورمونهای جنسی بر رفتار، ص 51 - 49.
. اسرار مغز آدمی، ص 19 - 18.
. غدد درون ریز، ص 528 و 34 - 533.
- زمینه زیستشناختی روانشناسی، ص 397.
. فیزیولوژی انسانی ج 3، ص 81 - 1579.
. کلیات فیزیولوژی پزشکی، ج 2، ص 824.
. بیماریهای خون و سرطانشناسی، ص 413.
- تشخیص و درمان طبی بیماریها، ص 45.
. سقط جنین، ص 31.
. آسیبشناسی روانی (2)، ص 300 - 299.
- تشخیص و درمان طبی بیماریها، ص 825.
. زمینه زیستشناختی روانشناسی، ص 55 - 350.
. زمینه زیستشناختی روانشناسی، ص 323 و 401.
. کلیات فیزیولوژی پزشکی، ج 1، ص 459.
. کلیات فیزیولوژی پزشکی، ج 1، ص 433.
. زمینه زیستشناختی روانشناسی، ص 55 - 350.
. اثر هورمونهای جنسی بر رفتار، ص 71 و 78.
. اسرار مغز آدمی، ص 22 - 121.
. کلیات فیزیولوژی پزشکی، ج 1، ص 766.
. روانشناسی اختلافی زن و مرد، ص 4 - 103.
. کلیات فیزیولوژی پزشکی، ج 1، ص 766.
. ژانت هاید: روانشناسی زنان، ص 246.
. اتوکلاین برگ: روانشناسی اجتماعی ج 1، ترجمه علی محمد کاردان، چاپ نهم، نشر اندیشه، 1368، ص 15 - 314.
. سید غلامرضا میرحسینی، اصول اپیدمیولوژی و مبارزه با بیماریها، نشر ژرف، 1375، ص 37.
. اطلاعات علمی، سال 13، ش 10، ص 6.
. ریچارد آتکینسون و همکاران: زمینه روانشناسی ج 1، ترجمه براهنی و همکاران، ص 165 و 172.
. اصول علم تغذیه، ص 59.
. آلیس، فاینستاین، چه وقت به پزشک مراجعه کنیم، ترجمه رشاد مردوخی، چاپ اول، نشر نی، 1375، ص 29.
. حسین لطفآبادی، روانشناسی رشد، (2) (نوجوانی، جوانی و بزرگسالی)، انتشارا سمت، 1378، ص 170.
. موریس دوبس و هانری پیرون: روانشناسی اختلافی، ترجمه محمد حسین سروری، انتشارات مترجم، 1362، ص 144.
. روانشناسی اختلافی زن و مرد، ص 15.
- آیا به راستی مردان از زنان برترند، ص 81.
. روانشناسی بزرگسالان، ص 85.
- تشخیص و درمان طبی بیماریها، ص 35.
- اختلالات سیستم ایمنی بافت همبند و مفاصل و... ص 3 - 92.
. دانستنیهای زناشویی، ص 310.
. اصول اپیدمیولوژی و مبارزه با بیماریها، ص 37.
. برای اطلاع بیشتر در این زمینه رجوع کنید به بخش مربوط به آسیبشناسی بدنی و بیماریها.
. خلاصه روان پزشکی ج 1، ص 434.
. روانشناسی رشد (2)، ص 249.
. محمدرضا یزدیان: فیزیولوژی علمی دانشگاهی ج 1، (آزمایشهای خون)، چاپ اول، مؤسسه انتشاراتی امید، 1375، ص 87.
. بیماریهای خون و سرطانشناسی، ص 17.
. همان، ص 1310.
. روانشناسی اختلافی زن و مرد، ص 13.
. سرژهرک برگ و همکاران، تغذیه و بهداشت عمومی ج 2، ترجمه سیدعلی کشاورز، دانشگاه تهران، 1374، ص 181.
. تغذیه و بهداشت عمومی، ج 2، ص 167.
. چه وقت به پزشک مراجعه کنیم، ص 29.
. مشاور پزشکی خانواده، ص 377.
. مینو فروزانی، تغذیه در دوران باردهی، شیردهی، شیرخواری و کودکی، چاپ اول انتشارات چهر، 1371، ص 5 - 94.
. مبانی علمی غذا درمانی و رژیمهای غذایی، ص 354.
. تشخیص و درمان طبی بیماریها، ص 982.
. تشخیص افتراقی بیماریهای شایع، با نگرش بالینی، ص 341.
. تشخیص افتراقی بیماریهای شایع، ص 341.
. تشخیص و درمان طبی بیماریها، ص 668.
. مبانی علمی غذا درمانی و رژیمهای غذایی، ص 413.
. سیداحمد نصرتی، درسنامه بیماریهای کودکان، چاپ اول، موسسه فرهنگی انتشاراتی راستان و تیمورزاده، 1375، ص 691.
. تشخیص و درمان طبی بیماریها، ص 665.
. نرمان ل. مان: اصول روانشناسی ج 1، ترجمه و اقتباس محمود ساعتچی، چاپ 13، انتشارات امیرکبیر، 1375، ص 177.
. اسرار مغز آدمی، ص 74 - 171.
. ژانت هاید: روانشناسی زنان، ص 187.
. استیون رز، مغز به مثابه یک سیستم، ترجمه احمد محیط و همکار، نشر قطره، 1368، ص 71 و 269.
- پروین رستمی، فیزیولوژی اعصاب و غدد درون ریز (دستگاههای ارتباطی)، انتشارات اطلاعات، 1378، ص 319.
. زمینه زیستشناختی روانشناسی، ص 92 - 189.
. روانشناسی تفاوتهای فردی، ص 199.
. رادنی رودس و همکار: فیزیولوژی بدن انسان ج 1، ترجمه حمیده علمی غروی و همکار، 1376، ص 384.
. آیا به راستی مردان از زنان برترند، ص 88.
. سیامک خدارحیمی و همکاران: روانشناسی زنان، ص 34 - 133.
. علی اکبر شعارینژاد: روانشناسی رشد بزرگسالان در فراخنای زندگی، انتشارات پیام آزادی، 1373، ص 251.
- جانگری: مریخیها و ونوسیها (شروع دوباره) برگردان مهدی قراچه داغی، انتشارات البرز، 1377، ص 85 - 284.
. آر. جوزف: نیمکره راست و ذهن ناهشیار (کشف غریبه درون)، 1378، ص 58 - 157.
. زمینه زیستشناختی روانشناسی، ص 2 - 31.
. رجوع کنید به بخش آسیبشناسی روانی.
. مغز و ذهن (قدم اول)، ص 9 - 37.
- جودیث هوپر و همکار: جهان شگفتانگیز مغز، ترجمه ابراهیم یزدی، چاپ اول، انتشارات قلم، 1372، ص 242.
. برای آگاهی در این زمینه رجوع کنید به: جهان شگفتانگیز مغز، ص 23، 80، 91، 76، 13، 33، 72، 34، 40، 37.
. روانشناسی اختلافی زن و مرد، ص 85.
. سیامک خدارحیمی و همکاران، روانشناسی زنان، ص 133.
. روانشناسی اختلافی، ص 46 - 145.
. روانشناسی اختلافی زن و مرد، ص 55.
. همان، ص 50 - 146.
. پرفسور حسین حکمت و همکاران: استخوانشناسی، 4 - 2.
. همان، ص 15 - 14.
. آناتومیگری (1981): استخوانشناسی، ترجمه فرهاد سمیعی، چاپ اول، 1361، ص 25 و 13.
. آناتومیگری، ص 315، 220، 309، 191.
. کلیات فیزیولوژی پزشکی، ج 2، ص 718.
. فاکس و ماتیوس: فیزیولوژی ورزش ج 2، ترجمه اصغر خالدان، چاپ دانشگاه تهران، 1372، ص 553.
. حسین سَنَدگل: فیزیولوژی ورزش، ج 1، ص 504.
. پاول هنری ماسن و همکاران: رشد و شخصیت کودک، ترجمه مهشید یاسایی، چاپ دوم، انتشارات مرکز، 1370، ص 537.
. روانشناسی اختلافی زن و مرد، ص 45.
. آناتومی به زبان ساده، ص 38 - 137 و ص 129.
. کلیات فیزیولوژی پزشکی ج 2، ص 2 - 801.
. تشخیص و درمان طبی بیماریها، ص 685.
. آندرولی و همکاران: مبانی طب سیسیل (بیماریهای کلیه)، ترجمه واحدی، 1373، ص 2 - 20.
. مبانی طب سیسیل: بیماریهای کلیه، ص 7 - 66 و 70 - 69 و 8 - 57.
. تشخیص و درمان طبی بیماریها، ص 707.
. چه وقت به پزشک مراجعه کنیم، ص 82 - 280.
. تشخیص و درمان طبی بیماریها، ص 21 - 720.
. رشد و شخصیت کودک، ص 353.
. دنیای نوجوانی دختران، ص 307.
. نیمکرة راست و ذهن ناهشیار، ص 156.
. سیامک خدارحیمی و همکاران: روانشناسی زنان، ص 134.
. بنوات گری: زنان از دید مردان، ترجمه محمدجعفر پوینده، چاپ اول، انتشارات جامی، 1377، ص 69 - 168.
. درسنامه بیماریهای کودکان، ص 691.
. محمدرضا شرفی: مراحل رشد و تحول انسان، چاپ سوم، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1368، ص 107.
. حسن احدی و همکار: روانشناسی رشد (مفاهیم بنیادی در روانشناسی کودک)، 1373، ص 185.
. ژانت هاید: روانشناسی زنان، ص 11 - 110.
. ژان لوک داریگل: بهداشت و زیبایی مو، ترجمه ساعد زمان، چاپ اول، انتشارات ققنوس، 1373، ص 23.
. کلیات فیزیولوژی پزشکی ج 2، ص 801.
. درسنامه بیماریهای کودکان، ص 691.
. روانشناسی رشد بزرگسالان در فراخنای زندگی، ص 25.
. مارک آنده بلوش: رشد روانی - عاطفی کودک، ترجمه فرشتة توکلی، چاپ اول، 1377، ص 86 - 185.
. روانشناسی اجتماعی ج 1، ص 317.
. محمدعلی سادات: خصوصیات روح زن، چاپ سوم، نهضت زنان مسلمان، 1361، ص 6 و 13.
. دنا کرولی: روانشناسی افسردگی زنان، ترجمه بهزاد رحمتی، چاپ اول، انتشارات زریاب، 1375، ص 27.
. روانشناسی زنان، ص 40 - 39.
. روانشناسی کودک از دیدگاه معاصر ج 2، ص 24 - 423.
. تفاوتهای فردی، ص 44 - 143.
. روانشناسی کودک از دیدگاه معاصر ج 2، ص 24 - 423.
. روانشناسی افسردگی زنان، ص 5 - 23.
. روانشناسی اختلافی زن و مرد، ص 92.
. اَن دیکسون: قدرت زن مؤثرترین شگردهای قاطعیت، ترجمه توران تمدن (مالکی) چاپ اول، نشر البرز، 1373، ص 227.
. روشهای پیشرفته روابط زناشویی، ص 22 - 321.
. روانشناسی اختلافی زن و مرد، ص 92.
. علی اسلامی نسب بجنوردی: بحران خودکشی، چاپ اول، انتشارات فردوس و مجید، 1371، ص 89، 4 - 93 و 99 و 101.
. روانشناسی رشد (مفاهیم بینادی در روانشناسی کودک)، ص 45.
. ژانت هاید: روان شناس زنان، ص 122، 1 - 90 و 238.
. رشد و شخصیت کودک، ص 167.
. روانشناسی رشد کودک از دیدگاه معاصر ج 2، ص 191.
. حسین نجاتی: روانشناسی نوجوانی (چگونگی رفتار با نوجوانان) ص 29.
. دنیای نوجوانی دختران، ص 108.
. روانشناسی نوجوانی، ص 134.
. آرتورت، جرسیلد: شناخت خویشتن، ترجمه محمد نقی براهنی و علامحسین ساعدی، 1343، ص 89.
. ژانت هاید: روانشناسی زنان، ص 132.
. روانشناسی رشد بزرگسالان در فراخنای زندگی، ص 4 - 53.
. روانشناسی رشد بزرگسالان در فراخنای زندگی، ص 25.
. روانشناسی اختلافی زن و مرد، ص 78.
. روانشناسی رشد بزرگسالان در فراخنای زندگی، ص 90 - 89.
. انجمن روان پزشکی آمریکا: راهنمای تشخیص و آماری اختلالات روانی ج 1 و 2، ترجمة محمد رضا نیکخو و همکاران، چاپ اول، انتشارات سخن، 1374.
. تیموتی کاستلو و همکار: روانشناسی نابهنجاری، ترجمه نصرت ا پورافکاری، چاپ اول، انتشارات آزاده، 1373.
. اسکات، کی و گبرگ: مداوی روان، ترجمه بهداد بسیجی، چاپ اول، نشر اوحدی، 1376.
. هارولد کاپلان و بنیامین سادوک: خلاصه روان پزشکی، ج 4.
. مولف، شناخت و سنجش هوش و استعداد تحصیلی، چاپ اول، انتشارات دکتر فاطمی، 1361، ص 7.
. همان، ص 13 - 11.
. همان، ص 14.
. همان، ص 15.
. همان.
. کارل ساگان، اژدهای بهشتی، ترجمه عبدالحسین وهابزاده، چاپ اول، انشتارات اترک، 1368، ص 3 - 62.
. شناخت و سنجش هوش و استعداد تحصیلی، ص 15.
. اژدهای بهشتی، صص 3 - 62.
. شناخت و سنجش هوش و استعداد تحصیلی، ص 15.
. روژه پیره، روانشناسی اختلافی زن و مرد، ترجمه محمدحسین سروری، انتشارات جانزاده، 1370، صص 3 - 52، 48 و 104.
. بنواتگری: زنان از دید مردان، ترجمه محمدجعفر پوینده، چاپ اول، انتشارات جام، 1377، ص 227.
. همان، صص 30 - 229.
. محمدعلی سادات: خصوصیات روح زن، چاپ سوم، نهضت زنان مسلمان، 1361، صص 8 - 67 .
. همان، ص 65.
. نیل کلارک وارن، در جستجوی عشق زندگی، ترجمه مهدی قراچه داغی، چاپ اول، نشر اوحدی، 1377، ص 48.
. حسین نجاتی، روانشناسی زناشویی، چاپ اول، انتشارات بیکران، 1376، ص 52.
. زنان از دید مردان، صص 8 - 97.
. آناتومی گری (1981)؛ استخوانشناسی، ترجمه فرهاد سمیعی، چاپ اول، انتشارات شرکت سهامی چهر، 1361، صص 195 - 239.
. حسین حکمت و همکاران، استخوانشناسی، مؤسسه نشر جهاد، ص 374.
. جواد فیض، مغز کودک من، چاپ اول، دانشگاه علوم پزشکی اصفهان، معاونت پژوهشی، 1373، ص 31.
. اژدهای بهشتی، صص 4 - 53.
. همان، ص 56.
. اژدهای بهشتی، صص 4 - 53.
. همان، صص 6 - 55.
. اسرار مغز آدمی، ص 173.
. مغز کودک من، ص 27.
. همان، ص 31.
. نرمان ل. مان، اصول روانشناسی ج 1، ترجمه و اقتباس: محمود ساعتچی، چاپ دوازدهم، مؤسسه انتشارات امیرکبیر، 1375، ص 229.
. اصول روانشناسی، ج 1، ص 423.
. روانشناسی اختلافی زن و مرد، ص 85.
. اصول روانشناسی، ج 1، صص 27 - 125.
. سیامک خدا رحیمی و همکاران، روانشناسی زنان، چاپ اول، انتشارات مردمک، 1377، ص 133.
. شناخت و سنجش هوش و استعداد تحصیلی، ص 15.
. زنان از دید مردان، صص 69 - 168.
. اصول روانشناسی ج 1، ص 612.
. موریس دوبس و هانری پیرون: روانشناسی اختلافی، ترجمه محمد حسین سروری، انتشارات مترجم، 1362، ص 146.
. همان، صص 46 - 145.
. سوسن سیف و همکاران، روانشناسی رشد (1)، چاپ سوم، انتشارات سمت، تهران، 1375، ص 19.
. روانشناسی اختلافی، ص 145.
. آندره میشل، جنبش اجتماعی زنان، ترجمه هما زنجانیزاده، چاپ دوم، نشر نیکا، 1377، ص 24.
. کوت هورین، آیا به راستی مردان از زنان برترند، ترجمه محمود بهزاد، انتشارات رودکی، ص 108.
. ماهنامه اطلاعات علمی، سال سیزدهم، شماره 10، ص 6.
. زنان از دید مردان، ص 104.
. همان، ص 97.
. همان، ص 94.
. همان، ص 104.
. روانشناسی اختلافی زن و مرد، ص 63.
. همانجا، صص 1 - 60.
. همان، ص 62.
. ای میویس هترنیگتون و همکار، روانشناسی کودک از دیدگاه معاصر، ج 2، ترجمه جواد طهوریان و همکاران، چاپ اول، انتشارات معاونت فرهنگی آستان قدس، 1373، ص 319.
. روانشناسی زنان، ص 109.
. زنان از دید مردان، ص 90.
. همان، ص 78.
. همان، ص 82.
. همان، ص 167.
. جودیت هوپر و دیک ترسی، جهان شگفتانگیز مغز، ترجمه ابراهیم یزدی، چاپ اول، انتشارات قلم، 1372، صص 77 - 376.
. ناحیه اسب آبی یا هیپوکامپوس، ساختمان عصبی خمیدهای است بهطور عمده از ماده خاکستری ساخته شده و در کف شاخ میانی بطن طرفی مغز قرار دارد.
. علی قائمی، دنیای نو جوانی دختران، چاپ اول، انتشارات امیری، 1370، صص 180 و 58.
. روانشناسی زنان، ص 108.
. روانشناسی اجتماعی، ج 1، ص 316.
. روانشناسی رشد (1)، ص 292.
. روانشناسی اختلافی زن و مرد، ص 55.
. مجله ایران جوان - شمارة 131 - صفحة 31.
. روانشناسی اختلافی، ص 47 - 146.
. روانشناسی اختلافی زن و مرد، ص 50.
. روانشناسی رشد(1)، ص 340
. حسین نجاتی، روانشناسی رشد (از کودکی تا نوجوانی)، چاپ اول، مؤسسه مهشاد، 1371، ص 160.
. روانشناسی رشد (1)، ص 340.
. آیا به راستی مردان از زنان برترند، ص 103.
. اصول روانشناسی ج 1، ص 153.
. سیامک رضا مهجور، روانشناسی بازی، چاپ اول، نشر راهگشا، 1370، صص 44 - 243.
. سیامک خدارحیمی و همکاران: روانشناسی زنان، ص 102.
. روانشناسی رشد (1)، ص 239.
. روانشناسی اجتماعی، ج 1، ص 315.
. روانشناسی اختلافی زن و مرد، ص 50.
. سکلتون و همکاران، تفاوتهای فردی، ترجمه یوسف کریمی و فرهاد جمهری، چاپ اول، انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1371، ص 139.
. روانشناسی اجتماعی، ج 1، ص 315.
. جان گری، روشهای پیشرفته روابط زناشویی، ترجمه فرشته صالی، چاپ اول، انتشارات آبتین، 1375، ص 96.
. همان، ص 98 و 94.
. جان گری، مردان مریخی زنان ونوسی، ترجمه لوئیز عندلیب و اشرف عدیلی، نشر سیمرغ، 1376، ص 76.
. تفاوتهای فردی، ص 139. - روان شناسی زنان، ص 102. - آیا به راستی مردان از زنان برترند، ص 105. - روانشناسی اختلافی، صص 47 - 146.
. روانشناسی زنان، ص 91.
. روانشناسی کودک از دیدگاه معاصر، ج 2، ص 40.
. آیا به راستی مردان از زنان برترند، ص 105.
. اصول روانشناسی، ج 1، ص 646.
. همان، ج 1، صص 63 - 261 و 267.
. تفاوتهای فردی، ص 138.
. روانشناسی اختلافی زن و مرد، ص 104.
. همان، ص 54.
. همان، صص 49 و 104.
. همان، ص 50.
. همان، ص 49.
. در این تست از شخص مورد آزمون خواسته میشود که با استفاده از یک اهرم، درحالی که قاب تغییر جهت میدهد و کج میشود، میله را به حالت قائم درآورد. آزمودنی باید وضعیت قاب را نادیده بگیرد و فکر خود را روی میله متمرکز کند. (تفاوتهای فردی، صص 42 - 141.
. تفاوتهای فردی، صص 42 - 141.
. همان جا.
. همان، ص 139.
. روشهای پیشرفته روابط زناشویی، ص 95.
. روانشناسی اختلافی زن و مرد، ص 54.
. ژانت هاید، روانشناسی زنان، ترجمه بهزاد رحمتی، چاپ اول، انتشارات لادن، 1377، ص 156.
. روانشناسی اختلافی زن و مرد، ص 104.
. همان، صص 7 - 56.
. همان، صص 3 - 62.
. همان، صص 2 - 41 و 104.
. اژدهای بهشتی، ص 68.
. همان، ص 62.
. همان، ص 4 - 62.
. آیا به راستی مردان از زنان برترند، ص 98.
. همان، ص 96.
. مردان مریخی زنان ونوسی، ص 76.
این مقاله تلخیصی از مجموعه مقالاتی است که در کتاب «زن در نگاه علم» بزودی توسط بنیاد پژوهشهای آستانقدس رضوی منتشر خواهد شد. این کتاب در همین نشریه، تفصیلاً معرفی شده است.
جایگاه زنان در نهضت عاشورا
مقدمه
حمد و ستایش بی کران خدا را که توفیق آن داد که قلم را در آستان عشق حسینیبه گردش در آورده و در سالی که به نام عزت و افتخار حسینی زینت یافته، ذرهای از ارادتخاص خود نسبت به آن حضرت را نشان داده تا شاید لحظهای لطف آن حضرت شاملحالمان گردد.
مدتها بود که در پی آن بودم که در باب موضوع قیام عاشورا و مطالب پیرامون آنجزوهای نگاشته و تقدیم نمایم. طی مطالعات و تحقیقاتی که در این باب به عمل آوردم،چنین پنداشتم که موضوعی به نام « زنان عاشورا» خالی است که متأسفانه کمتر به آنتوجه شده است. البته در لابه لای مطالب و موضوعاتی که به قیام عاشورا میپردازد به آناشاره شده، لکن تحقیقی مستقل به نام آنان کمتر یافت میشود.
اکنون در این همایش که به نام عاشورا مزین گشته بر آن شدم تا جزوهای با عنوان«جایگاه زنان در نهضت عاشورا» عرضه نمایم.
اگر زنان عاشورایی در این قیام نبودند، شاید از عاشورا و قیام امام حسین (ع) کمتریاد میشد و در اذهان محو میماند، زیرا که رسالت عظیم پیام عاشورا را زنان بزرگواریچون زینب 3 و ام کلثوم 3 و زنان و دختران امام (ع) برعهده داشتند و به راستی هم کهاین رسالت را چه خوب به انجام رسانیدند.
اکنون وظیفة ما زنان مسلمان، به خصوص زنان ایرانی است که دَین خود را هرچند کم بتوانیم به آنان ادا کرده و از آنان الگو بگیریم و سرمشق خود قرار دهیم.
مقالة حاضر جایگاه زنان عاشورا را در دو فصل بررسی میکند:
در فصل اول قبل از ورود به بحث اصلی اشارهای به زنان صدر اسلام نموده وسپس اوضاع سیاسی و اجتماعی زمان معاویه و یزید را به طور خلاصه بررسی کرده و همچنین در بخش بعدی علت همراه بردن زنان و کودکان در کاروان هجرت امام از مدینه بهسوی عراق را بررسی کوتاه کرده و در فصل دوم ـ که موضوع اصلی مقاله میباشد ـ بهنقش این زنان و کودکان در قیام تحت عنوان « زنان قبل از عاشورا» و « زنان در جریانعاشورا» و « زنان پس از عاشورا» و در پایان نقش کلی آنان را در قیام و تأثیرشان در زندهماندن نام و یاد عاشورا میپردازیم.
فصل اول: زنان صدر اسلام
با نگاهی کوتاه به حوادث و جنگهای صدر اسلام خواهیم دید که زنان از چهجایگاه و مقامی برخوردار بودند. گاهی نیز خود در صدر حضور داشتند. در پیمان عقبه کهقبل از هجرت انجام گرفت، در میان هفتاد و اندی که با پیامبر بیعت کردند، سه زن حضورداشت که پیامبر برای اولین بار به طور رسمی از زنان بیعت گرفت، البته در امور خاصی ازجمله عدم فحشا و خیانت و عدم نسبت دادن فرزندان دیگر به شوهرانشان.
در جنگ احد نیز زنان قهرمانی حضور داشتند. زنی از قبیله بنی دینار که شوهر،پدر و برادر خود را از دست داده بود، در میان گروهی نشسته و اشک میریخت، همین که ازسلامتی پیامبر آگاه شد، گفت: ای پیامبر تمامی ناگواریها و مصیبت هایم در راه تو آساناست. و یا زنی دیگر که جنازة فرزند و شوهر و برادر خود را ـ که در جنگ از دست داده بود ـبر شتری حمل کرده و به شهر میبرد تا دفن کند، از طرفی در مدینه که شایع شده بودپیامبر در جنگ کشته شده، گروهی از زنان برای یافتن خبر صحیح از پیامبر رهسپار احدشدند، در نیمة راه به آن زن برخورد کرد. و او با روی باز با آنان سخن گفت و خبر سلامتیپیامبر را به آنان داد در حالی که جنازة سه شهید خود را همراه داشت.
در غدیر خم نیز زنان حضور داشتند. در جریان غدیر خم وقتی پیامبر علی را بهامامت و خلافت بر میگزیند، حضرت رسول اکرم (ص) ابتدا به زنان و همسران خویشدستور میدهد که بر علی (ع) وارد شوند و او را در مورد چنین فضیلتی تبریک گویند.
و یا در جنگهای بعد از پیامبر، در جنگ جمل ـ البته در بعد منفی نقش زن ـعائشه خود در صدر فرماندهی جنگ علیه امام علی (ع) قرار میگیرد.
در تاریخ عاشورا، زنان برگزیدهای چون زینب و ام کلثوم در صدر زنان میدرخشند.زینب قهرمان عاشورا، پیام رسان کربلا است. مگر میشود از عاشورا سخن گفت و از نامزینب دریغ کرد، عاشورا بدون زینب بی معناست. عاشورا همواره با نام زینب زینتمییابد.
در کنار نام زینب به نام قهرمانانی برخورد میکنیم که با فداکاریهای خویش،صحنه هایی افتخارآمیز آفریدند و برای همیشه نام خود را در تاریخ ثبت نمودند. زنانیچون رباب همسر امامحسین (ع) ، امّ وهب، همسر زهیر بن قین الگویی برای زنانمسلمان شدند.
اکنون با نگاهی اجمالی به اوضاع سیاسی و اجتماعی حکومت بنی امیّه نقش وجایگاه زنان را در تاریخ عاشورا بررسی کرده و به ابعاد شخصیتی هر کدام میپردازیم.
جایگاه زنان و نقش آنان را در تاریخ عاشورا از زوایای مختلفمیتوانبررسینمود.
زنان قبل از عاشورا، از ابتدای حرکت امام حسین (ع) ، مدینه تا کربلا؛
زنان در جریان عاشورا، نقش آفرینیهای زنان در روز عاشورا ؛
زنان بعد از عاشورا، از کربلا تا کوفه و شام و بازگشت به مدینه.
اوضاع اجتماعی حکومت بنی امیّه
الف) فساد پنهان (کفر پنهان)
اوضاع اجتماعی و سیاسی زمان معاویه با یزید فرق اساسی داشت.
در بررسی تاریخ زندگی و حکومت معاویه با یزید به این نکته میرسیم که این دواساساً اعتقادی به مقدّسات مذهبی و اسلامی نداشتند و تنها به دنبال هوا و هوس ومطامع نفسانی خویش بودند.
معاویه کسی است که لعن بر علی بن ابیطالب (ع) را در میان مردم رایج نمود وبدعتها و سنّتهای غلط و نا مشروع را در جامعه بنیان نهاد و با افروختن آتش جنگصفّین حدود ده هزار کشته بر جای گذاشت.
در جای دیگر، معاویه به دوست خود (مغیرة بن شعبة) میگوید: «اگر بخواهیم نامما در تاریخ ماندگار شوند، باید نام محمّد را دفن کنیم و کاری کنیم که اسمی از او نماند.»
معاویه کسی است که با مسلط کردن افرادی از قبیل « زیاد بن ابیه» و « بُسر بناَرطاة» بر جامعه، مردانی شریف و با فضیلت چون: « رُشید هَجَری»، « حُجْرِ بنِ عَدی» و« عَمْرو بنِ حَمِقْ» را به شهادت میرساند.
با همة این اوصاف، معاویه تظاهر به اسلام مینمود و در این مورد ظواهر امر رارعایت میکرد. نقاب دین بر چهره داشت و با حربة دین به جنگ با دین آمد و به گونهایعمل کرد که اصحاب و یاران حضرت علی (ع) را هم به تردید و دو دلی انداخت ؛ با این کهحضرت علی (ع) را به حق دانسته و به او ایمان داشتند، لکن از جنگ با معاویه تردیدداشتند.
آن چنان که در جنگ صفین مردی از یاران علی (ع) خدمت عمّار یاسر آمد و بهوی گفت:
« من هنگام خروج از کوفه تا دیشب در باطل بودن معاویه و لزوم جنگ با او تردیدنداشتم، امّا اکنون دچار تردید شدم، زیرا میبینم ما اذان میگوییم، و نماز میخوانیم، آناننیز اذان میگویند و نماز میخوانند»
معاویه نه تنها با تظاهر به اسلام موفق شد که مردم و یاران علی (ع) را دچار تردیدنماید، بلکه توانست با تبلیغات سوء، تخم کینه و دشمنی حضرت علی (ع) و خاندان وی رادر دلهای مردم بکارد. لذا به همین خاطر بود که امام حسن (ع) صلح با او را بر قیام علیهاو ترجیح داد، زیرا میدانست اگر امام حسین (ع) با این عنصر مکر و حیله وارد جنگ شود،چیزی جز شهادت خود و یارانش را نخواهد داشت و شهادت او هم در آن روز نمیتوانستنتیجهای داشته باشد، زیرا معاویه با همان فریب کاری خون حضرتش را پایمال میکرد وریختن این خون کمترین اثری برای اسلام و دین نمیداشت.
بر این اساس امام حسین (ع) هم مدت ده سالی را که امامتش معاصر حکومتمعاویه بود، علیه او قیام نکرد و راه برادر را دنبال کرد.
ب) کفر آشکار
پس از مرگ معاویه، یزید خود را ولیّ امر مسلمانان دانست .
حکومت یزید با معاویه یک تفاوت اساسی داشت، اگر چه هیچ کدام اعتقادی بهاسلام و دین پیامبر نداشتند، امّا ـهمان گونه که بیان شدـ معاویه به اسلام تظاهرمینمود و نقاب دین بر چهره داشت و باحربة دین به جنگ با دین رفت، ولی یزید جوانیبود عیّاش، آلوده به گناه، قمارباز، شراب خوار، سگ باز و علناً دستورات اسلامی را زیر پایمیگذاشت. فساد و انحراف او در کتابهای شیعه و سنّی ذکر شده، افکار و عقاید او کاملاًتحت تأثیر آداب و رسوم بیگانگان بود.
رقّاصی، لهو و لعب، میگساری، و سگ بازی، از عادات مسیحیان بود، که در زندگییزید رسوخ کرده و بدون هیچ هراسی مرتکب این خلافها میشد.
وی در کارهای خود با مسیحیان و بیگانگان مشورت میکرد، همچون « سرجونرومی»، و رأی آنان را به کار میبست و با مشورت با او بود که عبیدالله بن زیاد را بهاستانداری کوفه منصوب کرد.
مسعودی در مروج الذهب مینویسد:
یزید صاحب طرب، بازها، سگهای شکاری، و بوزینهها و مجالس شراب بود. بعداز شهادت امام حسین (ع) بر سر سفرهای از شراب نشسته بود ـ در حالی که عبیدالله بنزیاد در طرف راست او بود ـ و اشعاری میخواند: ای ساقی! به من شرابی بنوشان که قلبمرا سیراب کند و سپس جام شراب پرکن و مانند همان را به پسر زیاد بده، همان کس کهرازدار من و امین مناست، آن کسی که کار خلافت من به دست او محکم شد. این پسرزیاد کشندة حسین، آن مرد خارجی است و کسی است که وحشت در دل دشمنان وحسدورزان من انداخت.
وی اضافه میکند، که در دوران یزید مردم به طور رسمی شراب میخوردند، و لهو ولعب در مکه و مدینه هم شیوع پیدا کرده بود، برخلاف معاویه که تظاهر به دینداریمیکرد. امّا با این همه، آن چه یزید به کار میبرد از جهل و بیخبری مردم بود. اومیدانست که قتل امام حسین (ع) و شکست ظاهری انقلاب وی آسان نیست. زیرا کهامام (ع) در میان مردم مسلمان از موقعیّت سیاسی و اجتماعی خاصّی برخوردار بود. مردماز پیامبر شنیده بودند که « حسن و حسین 8 سرور جوانان بهشتند» و هم چنین رسولاکرم فرمودند: « حسین منّی و أنا منه ».
و بنی امیّه نیز شخصیت آن حضرت را میشناختند تا جایی که معاویه دربارة امامحسین (ع) گفت:
« فوالله ما أری فیه موضعاً للعیب ؛ به خدا سوگند هیچ عیبی در حسیننمیبینم.»
هم چنین ولید فرماندار مدینه دربارة حضرت میگوید:
« اگر ثروت و سلطنت دنیا را به من بدهید، حسین (ع) را نمیکشم.»
اکنون میبینیم که به خاطر جایگاه و مقام والای امام (ع) در میان مسلمانان استکه دشمن به منظور تثبیت حکومت خویش و قانونی جلوه دادن آن خواهان بیعت با امامبود، زیرا با بیعت امام احتمال قیام منتفی شده و حکومت جابرانه یزید مشروعیّتمییافت، چرا که در حقیقت بیعت امام (ع) بیعت همة مسلمانان بود و حساس بودنحکومت در خصوص بیعت امام، به دلیل همین موقعیت سیاسی و اجتماعی و ابعادشخصیت آن حضرت بود.
چون دشمن از رسیدن به مقصود خود عاجز ماند، ناچار به شیوههای تبلیغاتی علیهآن حضرت روآورد و امام را اخلال گر و مخلّ امنیّت نشان داد و تفرقهانگیز دانسته و خود راولیامر مسلمین معرفی کرد و عمل امام را خروج علیه وی میدانست. زیرا که معاویه بامعرفی یزید به عنوان جانشین، رهبری او را از مقدّرات الهی خوانده بود و میگفت مردم رادر مقدّرات الهی اختیاری نیست.
علت عدم بیعت امام حسین (ع) با بنی امیّه
دستگاه یزید با این شیوة عمل، تبلیغات زهرآگین خود علیه امام حسین (ع) را دربین مردم رواج داد و او را متهم ساخت که برخلاف قضا و قدر الهی عمل میکند و جنگ بااو واجب است.
پس از معاویه، یزید با فرستادن نامه هایی به بلاد مختلف، از فرمانداران آنشهرها خواست که برای خود از مردم بیعت بگیرند.
از جمله، نامهای به ولید بن عتبه حاکم مدینه خواست که از مردم مدینه بیعتبگیرد! و طی نامهای جداگانه خواست که از چهار نفر بیعت خصوصی بگیرد که آن چهارنفر عبارت بودند از:
« عبد الرحمن بن ابی بکر، عبدالله بن عمر، عبدالله بن زبیر، و به خصوص حسینبن علی (ع) ، و از ولید خواست که نامه مرا جداگانه به هر کدام بده و هر کدام بیعت نکردند،سرش را با جواب نامه بفرست.»
ولید نیز پیکی را سراغ این چهار نفر فرستاد، و آنان را به نزد خود فراخواند. آنان درجواب گفتند: برگرد.
آن گاه رو به امام (ع) کردند و گفتند: ای پسر پیامبر! آیا میدانی ولید ما را برای چهکاری خواسته؟ امام (ع) در جواب آنان فرمودند: آری، به سراغ شما فرستاده تا برای یزیدبیعت بگیرد، شما چه میکنید؟ هر کدام چیزی گفتند و گوشهنشینی اختیار کردند.
امامفرمودند: من جوانان خود را جمع کرده و نزد ولید میروم و با یکدیگر مناظرهو گفتو گو کرده و حقّم را طلب میکنم. سپس فرزندان خود را جمع کرد و نزد ولید رفت وبه آنان فرمود: من نزد این مرد میروم، هرگاه شنیدید صدایم بلند شد، حمله کنید و گرنهاز جایتان حرکت نکنید تا به نزد شما برگردم.
امام (ع) نزد ولید رفت و مروان نیز در کنارش نشسته بود، ولید خبر مرگ معاویه رابه او داد و نامة یزید را برای آن حضرت خواند و از ایشان خواست که با او بیعت کنند. امامدر جواب فرمودند: که ما با این مصیبت وقت بیعت نداریم، ولید گفت: چارهای جزبیعتنیست.
امام (ع) فرمود: فردی مثل من پنهانی بیعت نمیکند و گمان نمیکنم که به چنینبیعتی راضی باشی، فردا که بیرون میآیی و مردم را به بیعت فرا میخوانی، مرا هم همراهآنان دعوت کن.
ولید مردی عاقبت اندیش بود و به امام گفت: ای اباعبدالله! برگرد و فردا همراهمردم نزد ما بیا. مروان گفت: اگر از دستت برود، دیگر او را نخواهی دید. یا از او اکنون بیعتبگیر و یا او را بکش.
امام با شنیدن سخن او به پا خاست و فرمود: ای پسر خارجی دستور کشتن مرامیدهی! دروغ میگویی، ای فرزند مرد پلید، قسم به خدا!؟ از من بر تو و رفیقت جنگیطولانی به پا خواست. پس حضرت از نزد آنان برخاسته و به منزلشان برگشتند.
از طرفی هم بعد از مرگ معاویه، شیعیان کوفه در خانة سلیمان بن صُرَد خزاعیجمع شدند و برای امام حسین (ع) نامه نوشتند و از او دعوت کرده که برای زمامداری بهسوی آنان حرکت کند.
نوشتن این نامه نشان میداد، که مردم کوفه از دست معاویه و فرمانداران او بهتنگ آمدهاند.
امام پس از بازگشت از نزد ولید، به خانه آمد. چون روز به پایان رسید، ولید مردانیچند نزد امام حسین (ع) فرستاد تا او را حاضر کنند و بیعت کند، امام حسین (ع) فرمود: تاصبح شود ببینم و ببینید که چه خواهد شد، آن شب فرستادگان ولید دست نگه داشتند واصرار نکردند. آن حضرت همان شب قصد حرکت از مدینه به سوی مکه کرد. آن شب 28رجب بود. فرزندان و برادران و برادرزندگان و بیشتر خاندان را جز محمد بن حنفیه بههمراه برد.
محمد بن حنفیه که از حرکت امام، به سوی مکه آگاه گشت، نزد امام آمد و او رانصیحت کرد: که تو نزد من از همه عزیزتر و محبوبتری و تو آمیخته با من و جان و روحمن هستی، نصیحت را از هیچ کس، دریغ ندارم تا چه رسد به تو، ای برادر! به مکهمیروی، اگر آرام توانی گرفت در آن جا منزل کن، و گرنه سوی بلاد یمن برو، چون آنانیاران جدّ تو و پدر تو بودند و اگر نتوانستی، از جایی به جایی رو تا خدا میان ما و این گروهفاسق حکم فرماید. امام حسین (ع) فرمود: ای برادر سوگند به خدا! اگر در دنیا هیچ جاییو پناهی هم نباشد، با یزید بن معاویه بیعت نخواهم کرد، چه خوب مرا نصیحت کردی،خدا تو را جزای خیر دهد، پس محمد بن حنفیه گریست و امام (ع) نیز ساعتی با اوگریست و خداحافظی کردند. و از او خواست که قلم و کاغذی آماده کند، تا وصیت خویشرا برای او بنویسد.
امام (ع) وصیت نامه خویش را به محمد بن حنفیه داد و با او وداع کرد و در تاریکیشب از مدینه خارج شد.
امام (ع) هنگام خارج شدن از مدینه با پیامبر (ص) جدّ بزرگوار خویش و برادر و مادربزرگوار خود فاطمة زهرا 3 خداحافظی کرده و با آنان وداع میکند. امام خود میداند کهاین سفر را بازگشتی نیست و خود و دوستان و اصحابش همه به شهادت خواهند رسید وفرزندان، اهلبیت، خواهران و همسرانش به اسارت خواهند رفت که خود در پاسخ محمدبن حنفیه که از او میخواهد همسران و زنان و کودکان خویش را به همراه نبرد، میفرماید:خدا خواهد که اهلبیت مرا به اسارت ببیند.
آغاز حرکت امام (ع)
در ابتدای حرکت امام امّسلمه همسر پاک پیامبر (ص) و مخدّرات آن حضرتنزدیک آمده و ایفای نقش میکنند.
از امام محمد باقر (ع) روایت است که چون امام (ع) آهنگ حرکت از مدینه سرداد، مخدّرات آن حضرت و زنان بنیعبدالمطّلب نزد آن حضرت شتافتند و صدا به گریه وزاری بلند کردند و نوحه سرایی کردند. آن حضرت میان آنان آمده و ایشان را قسم داد تاگریه و زاری نکرده و صبر پیشه کنند.
آن دل سوختگان گفتند: پس ما گریه و زاری را برای چه روز بگذاریم که اکنونبرای ما همچون روزی است که پیامبر (ص) و علی (ع) و فاطمه 3 و دختران آن حضرتاز دنیا رفتهاند، جان ما فدای تو ای محبوب قلوب مؤمنان و ای یادگار پیامبر، پس یکی ازعمّههای آن حضرت پیش آمده و شیون کرد و از آن حضرت خواهش کرد و گفت: گواهیمیدهم ای نور دیده که هم اکنون شنیدم که جنیّان بر تو نوحه میکردند و میگفتند:
ان قتیل الطفّ من آل هاشم اذلُّ رقابا من قریش فذلت هم چنین طبق روایت قطب راوندی و دیگران، امّ سلمه همسر پیامبر (ص) نیز در وقتخروج آن حضرت نزدیک آمد و فرمود: ای فرزند! مرا اندوهناک مگردان با رفتن به سویعراق، زیرا که از جدّ بزرگوارت پیامبر اکرم (ص) شنیدم که فرمود: فرزند دلبندم (حسین (ع) )در زمین عراق کشته میشود و نام آن را کربلا نامید.
امام فرمودند: ای مادر به خدا سوگند! من خود این مطلب را میدانم. به خداسوگند، من کشندة خود را میشناسم و میدانم چه روزی کشته خواهم شد و بُقعهای که درآن مدفون خواهم شد، میدانم و کسانی را از اهل بیت که با من کشته میشوند،میشناسم، و اگر خواهی ای مادر به تو نشان دهم جایی که در آن مدفون خواهم شد ،که دراین زمان به اعجاز آن حضرت زمینها پست و زمین کربلا نمایان شد و ام سلمه محلشهادت آن حضرت و مدفن او را دید وهایهای بگریست.
و از حضرت صادق (ع) روایت است که چون حسین بن علی (ع) خواست به عراقرود، کتابها و وصیت خود را بهام سلمه (همسر بزرگوار پیامبر)، سپرد و چون علی بنالحسین (ع) بازگشت، ام سلمه آنها را به وی داد.
چرا امام، زنان و کودکان را همراه میبرد؟
حرکت امام حسین (ع) یک حرکت اصلاحی برای جامعه و عملی کردن اصل امربه معروف و نهی از منکر، برای نشان دادن ماهیت حکومت فاسق و فاسد اموی بود.
امام نمیتوانست با یزید بیعت کند و حکومت او را به رسمیت بشناسد. از طرفینمیتوانست در برابر حکومت یزید سکوت کند و مردم را از حقیقت این حکومت آگاهنسازد و از سوی دیگر، نیز او میدانست که مقاومت و ایستادگی در برابر نظام حاکم امویدستاوردی جز شهادت در راه خدا ندارد، لذا در صدد برآمد، آن گونه که با شهادت، خود بهنعمتهای لایزال الهی میرسد، شهادتش نیز در مسیر تاریخ امت اسلام نقش سازنده وپایدار، بر جای گذارد و مردم را آگاه سازد.
لذا، همراه بردن زنان و کودکان با اهداف و برنامههای از پیش تعیین شده بود، کهبتواند حکومت نیرنگ و فریب، کارگزاران بنی امیه را که به ظاهر مشروع و ناگسستنیجلوه میداد، از هم فرو پاشد. در این صورت یا جنگ رودرروی دو سپاه بازتابی محدود وناچیز خواهد داشت و مرگی عادی یا شکست سپاهی در برابر سپاه دیگر عنوان میشود وبرای آیندگان چندان بازتابی و موج طوفان خیز و فراگیری که امت اسلامی را در طولتاریخ پرفراز و نشیب خود هدایت و راهنمایی کند، هرگز به دنبال نخواهد داشت، لذا کاریکه امام حسین (ع) کردند در راه اهداف ارزشمند نهضت کربلا بود.
فصل دوم
نقش زنان را ابتدا میتوان به سه بحث عمده تقسیم کرد.
1 ـ زنانی که قبل از عاشورا حضور خود را نشان دادهاند ـ از مدینه تا کربلا
2 ـ زنانی که در روز عاشورا نقش آفرینی کردند ـ در روز حادثه
3 ـ زنانی که بعد از عاشورا نقش داشتند ـ از کربلا تا شام و تا مدینه
1ـ زنانی که قبل از عاشورا حضور خود را نشان دادهاند ـ از مدینه تا کربلا
الف) زنانی که در آغاز حرکتِ امام از مدینه، نزد او آمدند، چون مخدرات آن حضرتو عمههایش و زنان بنیعبدالمطلب که با گریه و شیون، نوحه کردند و از امام خواستند کهمانع سفر شوند. هم چنین تنها همسر پیامبر بزرگ اسلام (ص) ام سلمه که امام وصیتخویش و امانت خود را به او سپرد.
ب) زنانی که در میانة راه همسران خود را تشویق کردند تا به کاروان امام بپیوندند؛زنانی چون همسر زهیر بن قین و همسر عبدالله کلبی.
ج) زنانی چون طوعه که «مسلم» را یاری کرد.
2ـ زنانی که روز عاشورا نقش آفرینی کردند ـ حادثة کربلا
زنانی که روز عاشورا حضور داشتند، هم از اولاد علی و خاندان اهل بیت بودند و هماز دیگران؛ زنانی چون ام وهب و همسر وهب، که اولین شهید زن در عاشورا بود. ام وهبنظاره گر رشادتهای فرزند خویش بود که فرزندش نزد او برگشته و گفت: ا´یا راضی شدیمادر؟ ام وهب گفت: وقتی راضی میشوم که در راه فرزندان رسول الله کشته شوی.
دیگر زن، مادر عمرو بن جناده، وقتی فرزندش به شهادت رسید، سرش را به سویمادر پرتاب کردند و مادر سر فرزندش را برداشته و به سوی دشمن انداخت دیگر زنی ازقبیله بکر بن وائل بود که از سپاه عمر سعد جدا شده و به امام پیوست و قبیلة بکر را بهیاری طلبید و هم چنین زن زهیر که به غلامش دستور داد برو آقای خود را کفن کن و غلام رفت .
3 ـ نقش زنان بعد از عاشورا ـ از کربلا تا شام و بازگشت به مدینه
نقش عمدة زنان در حادثه بعد از عاشورا است که خاندان اهل بیت به اسارت درآمده و زینب کبری 3 و دختران سیدالشهدا در پیام رسانی عاشورا نقش آفرینی کردند.زنانی چون زن خولی و زن فردی به نام مالک بن نصر کندی که در اعتراض جنایتهایشوهرانشان از همسر خود جدا شدند.
پس از این تقسیم بندی کلی، به معرفی هر یک از این زنان میپردازیم.
1 ـ همسر زهیر بن قین
وی نخستین بانوییاست که نامش شایسته تکریم و تعظیماست، او با یک عملمثبت خود را از گم نامی درآورد و نام خود را در پرافتخارترین فصل تاریخ اسلام برایهمیشهثبت کرد.
مردی از بنی فزاره میگوید: ما با زهیر بن قین بجلی از مکه باز میگشتیم، عازمعراق بودیم، اما هیچ نمیخواستیم که با حسین بن علی (ع) که او هم رو به عراق بود دریک جا منزل گزینیم، چنان که هر گاه امام (ع) به راه میافتاد ما باز میایستادیم و هروقت که امام در جایی فرود میآمد، ما به راه میافتادیم، اما در عین حال زمانی پیش آمدکه در یکی از منازل به ناچار با حسین بن علی (ع) فرود آمدیم، ما در کناری خیمه زدیم وامام هم در کناری دیگر. در حال غذا خوردن بودیم که ناگاه فرستادة امام نزد ما آمد و سلامکرد و گفت: ای زهیر بن قین! ابا عبدالله الحسین تو را میخواند، شنیدن این پیام بر ماناگوار آمد، که لقمه از دست فرو نهادیم و همگی در حیرت شدیم. اما همسر زهیر (دلهم)دختر عمرو به زهیر گفت: فرزند رسول خدا ترا میخواند و کس به دنبال تو میفرستد و تواز رفتن نزد وی دریغ میداری؟ سبحان الله! چه مانعی دارد، که نزد وی شرف یاب شوی وسخن وی را بشنوی و بازآیی؟
زهیر تحت تأثیر سخنان همسرش قرار گرفت و نزد امام شرفیاب شد و اندکی بعدبا چهرهای باز و گشاده نزد همسر بازگشت و گفت تا بار و بُنه را جمع کرده و به خیمه گاهامام روند و به همسرش گفت: تو آزادی «انتِ طالق» نزد خاندانت برو که نمیخواهم ازناحیة من به تو جز خوبی برسد. زن گریست و با شوهر خویش گفت: خدا یار و یاور تو باشد،از تو میخواهم که روز قیامت مرا نزد امام حسین (ع) شفاعت کنی.
2 ـ ام وهب
زن دیگری که باید به شخصیت و فداکاری او آفرین گفت، همسر عبدالله بن عمیرکلبی است. عبدالله از طایفة بنی علیم و ساکن کوفه بود. روزی دید که سپاه عظیمی درنخیله کوفه جمع شدند، پرسید این سپاه به کجا و برای چه میرود؟ گفتند میروند تا باحسین بن علی فرزند فاطمه 3 دختر رسول الله (ص) بجنگند. او گفت، خدا میداند کهمن آرزومند بودم که با مشرکان در راه خدا بجنگم و اکنون امیدوارم که ثواب جنگ با اینمردمی که برای کشتن دخترزادة رسول الله (ص) بیرون میروند، نزد خدا از ثواب جنگ بامشکران کمتر نباشد. عبدالله تصمیم به حرکت گرفت و مطلب را با همسر خویش «اموهب» دختر عبدالله در میان گذاشت، زن گفت: چه فکر خوبی کردی، خدای تو را در همهحال هدایت کند مرا هم با خود ببر.
زن و مرد شبانه از کوفه بیرون ا´مدند و شاید در شب هشتم محرم وارد کربلا شدند.روز عاشورا که جنگ آغاز شد، دو غلام از زیاد و عبیدالله برای جنگ تن به تن بیرونآمدند. حبیب بن مظاهر اسدی و بُرَیْرِ بنِ خُضَیْرِ همدانی برای جنگ با آن دو آماده شدند،لکن امام از آنها خواست که بمانند، در این حال عبدالله از جا برخاست و اجازه خواست کهبه میدان برود و به تنهایی با آنها جنگید و هر دو رابهقتل رسانید. زن که شوهر خویش رادر این حال دید، ستون خیمهای برداشت و قدم به میدان گذاشت و میگفت که
پدر و مادرم به فدای تو باد در راه فرزندان پاک پیامبر (ص) جان نثاری کن، امام (ع)
به او فرمود که خدا شما را جزای خیر دهد، نزد زنان بازگرد که خدا جهاد را از زنانبرداشتهاست.
3ـ طوعه
دیگر زنی که قبل از حادثة عاشورا میتوان از او به خوبی یاد کرد، طوعه بود که درجریان بی وفایی مردم کوفه با مسلم بن عقیل همکاری کرد و از خود فداکاری نشان داد.
زمانی که کوفیان مسلم بن عقیل را تنها گذاشتند و مسلم پس از شهادت هانی درکوچهها سرگردان و بی پناه بود، شبانه به کوچههای خارج از کوفه رسید که در آن جا به درخانه پیرزنی رسید که بر در خانه نشسته بود. مسلم ایستاد و متوجه او شد، زن گفت: ایمرد چرا بر در خانهای دیگری میایستی؟ مسلم گفت: به خدا قسم! هیچ گمان بدی درقلبم واقع نشده، ولی من مرد مظلومی هستم، میخواهم مرا پنهان کنی! زن پرسید توکیستی؟ او گفت: من مسلم بن عقیل فرستادة فرزند رسول خدا به سوی مردم کوفهام زناو را شناخت و با این که میدانست ممکن است جانش را در این راه به خطر اندازد، او راپناه داد و در پستویی پنهان کرد و او را غذا و آب میداد. و شب را تا صبح بیدار بود از ترساین که مبادا فرزندش از قضیه و پنهان کردن او آگاه شود. اما فرزند که از لشکریان ابن زیادبود، از رفت و آمد مادر به آنپستو شک کرد و با اصرار از مادرش راز آن را فهمید و بهلشکریان ابن زیاد خبر داد.
ارزش کار این زن در آن بود که، در زمانی که هیچ مردی حاضر به حمایت از مسلمنبود و جرأت پناه دادن به او را نداشتند پیرزنی در آن جا نشسته بود، و با شناختن مسلم، اورا پناه داد و مخفی میکند. و شب را تا صبح از او مراقبت کرده، در حالی که میداند اگرلشکریان ابن زیاد متوجه امر شوند، جانش به خطر افتاده و شاید او را بکشند. که این خودنمونهای از فداکاری زنان بود. و نشان دادن محبت به اهل بیت است.»
زنان در روز عاشورا
در مورد زنان در حادثة کربلا در دو محور میتوان سخن گفت که ابتدا آنان چند نفربودند؟ و دیگر آن که چه نقشی ا´فریدند؟
آنان که در کربلا حضور داشتند، زنانی بودند که بعضی از آنان اولاد امام علی (ع) وبعضی نیز از اصحاب و بنی هاشم بودند.
زینب(س) ام کلثوم، فاطمه، صفیه، رقیه، و ام هانی از اولاد امام علی (ع) بودند.
فاطمه و سکینه دختران سیدالشهدا بودند، رباب، عاتکه، مادر محسن بن حسن،دختر مسلم بن عقیل، فضه نوبیّه کنیز خاصّ امام حسین (ع) و مادر وهب بن عبدالله نیزاز زنان حاضر در کربلا بودند.
در روز عاشورا پنج نفر از زنان از خیام حسینی به طرف بیرون آمدند که عبارتبودند از: کنیز مسلم بن عوسجه، زن عبدالله بن کلبی و همسر وهب بانوی نمیریّة قاسطیّهکه زن عبدالله بن عمیر کلبی روز عاشورا بر بالین شوهر آمد و از خدا آرزوی شهادت کرد وهمان جا با عمود غلام شمر که بر سرش فرود آورد، کشته شد. البته در بعضی مقاتل نقلشده که زوجة وهب، بر بالین همسرش آمده تا خون از صورت همسر پاک کند و شمر کهشاهد صحنة بود به غلامش دستور داد تا او را بکشد.
دو زن نیز در روز عاشورا از فرط عصبیّت و احساس، به حمایت از امام بر خاستند وجنگیدند: یکی مادر عبدالله بن عمر که بعد از شهادت پسر، با عمود خمیه به طرف دشمنرفت و امام او را برگرداند.
دیگری، مادر عمرو بن جناده، که پس از شهادت پسرش، سر او را برداشت و بهطرف دشمن پرتاب کرد و مردی را به وسیلة او کشت ؛ شاید چنین گفت هدیهای را که درراه خدا دادم، پس نمیگیرم.
سپس شمشیری برداشت و به طرف دشمن رفت که امام (ع) او را به خمیههابرگرداند.
دیگر زنی که در روز عاشورا از خود صحنهای ساخت و نامش را در تاریخ کربلا برایهمیشه ثبت کرد، زنی از قبیلة بکر بن وائل بود، که ابتدا با شوهرش در سپاه ابن سعد بود،ولی هنگامی که بی شرمی سپاهیان ابن زیاد را دید، شمشیری برداشت و به طرف خمیهآمد و قبیلة بکر بن وائل را به یاری طلبید.
نقش کلی زنان در قیام
دربارة نقش اساسی زنان در قیام عاشورا بایستی به چند نکته مهم توجّه کرد:
1 ـ روحیة بخشی
از جمله و مهمترین آنها روحیه دادن به سپاه امام بود. زنانی که همسرانشان وفرزندان شان به میدان میرفتند، آنان را تقویت کرده و یاری شان میکردند، همچونمادر وهب یا همسر زهیر بن قین که مشوق زهیر بود تا به یاران و اصحاب امام پیوست ویا مادر عمرو بن جناده که سر فرزند خویش را به طرف دشمن پرتاب کرد، به سپاه امامروحیهای عظیم بخشید.
2ـ حفظ ارزشها
دومین نقشی که زنان در نهضت عاشورا داشتند، حفظ ارزشهای دینی و اعتراضبه هتک حرمت خاندان نبوت و رعایت عفاف و حجاب در برابر چشمهای آلوده و یاکارهای زشت و بی شرم سپاه دشمن بود. انتقاد و اعتراض برخی از همسران سپاه کوفه بهجنایتهای شوهران خود، همچون اعتراض زن خولی و یا آن زن از قبیله بکر بن وائلهنگام غارت خمیهها، فریاد زد: ای آل بکر، شما زندهاید و اینان خمیههای دختران رسولخدا را غارت میکنند؟
3 ـ تحمّل صبر یا آموزش صبر
روحیة مقاومت و تحمّل زنان در حادثة کربلا از جمله درسهای عاشورا است که برشهادت همسران، فرزندان، و برادران و پدران خویش صبر میکردند. از جمله نمونههایصبر و مقاومت، و پایداری در این راه زینب کبری (س) بود که هیچ کس به مقام والایشنمیرسید که خود به تنهایی کتابی را میطلبد.
4 ـ پیام رسانی
از مهمترین نقش زنان که خود جداگانه باید بررسی شود، نقش زنان در رساندنپیام عاشورا برای نسلهای آینده است.
افشاگریهای زنان و دختران کاروان اسارت از کربلا تا کوفه و شام و بازگشت بهمدینه ایراد خطبههای آتشین و بینظیر زینب در مجلس یزید ابن زیاد، از جملهافشاگریها و آگاه ساختن جامعة آن زمان و درس هایی برای زنان مسلمان در جهانآیندة بشریّت است که زینب 3 عمده این وظیفه را به عهده دارد.
5 ـ پرستاری
نقش دیگر زنان در حادثة عاشورا ـ از ابتدا تا انتها ـ پرستاری از بیماران، زخمیهاو مجروحان و پرستاری از کودکان و دختران خردسال بود. پرستاری از بیمار کربلا علی بنالحسین (ع) از وظایف عمدة قهرمان کربلا زینب 3 بود. سرپرستی کودکان، چونسکینه دختر امام (ع) سرپرستی و مراقبت از زنان که شوهر خود را در کربلا از دست داده، ومداوای مجروحان، از نقش زنان در حادثة عاشورا بود، چرا که زنان و کودکان در کارواناسارت، تنها سرپرست و پناه خود را زینب کبری 3 میدانستند.
6 ـ تغییر ماهیت اسارت
زنان در عاشورا و با اسارت خود، درس آزادگی به مسلمان واقعی دادند. تا آنجا کهدر هرجا اهانت و توهینی میشنیدند با جرأت و توان بسیار در مقام پاسخ گویی برآمده وماهیت پلید آنان را روشن میساختند.
7 ـ حفظ عزّت
زمانی که کاروان اسرای اهل بیت وارد کوفه شدند، مردم که برای دیدن و تماشایاسرا در خیابانها آمده بودند، هنگام عبور اسرا، اهل کوفه به کودکان نان و خرما و شیرمیدادند. ام کلثوم فریاد زد: ای مردم صدقه بر ما حرام است و نان و خرما را از کودکانگرفته و بر میان آنان پرتاب کرد و بر زمین میریخت . آنان با این عمل عزّت، کرامت وشرافت خود را حفظ نموده و با تمامی سختی و گرسنگی، حاضر به پذیرفتن هیچ گونه نانو خرمایی حتّی برای کودکان گرسنه نمیشوند.
8 ـ ارزش دادن به زن
درس دیگر و نقش دیگر زنان عاشورا، ارزش دادن به زن، در پیدا کردن جایگاهوالای خویش بود، چرا که در این قیام، زنان عاشورا الگویی برای زنان امت اسلامی شدندو نشان دادند که در راه خدا و یاری پسر پیغمبر از فرزندان و شوهرانشان میگذرند و عزتنفس و شرف خویش را با جان نثاری در راه دوست مییابند. هم چنین زنان را از کنجخانهها به اجتماع وارد نموده و آنان با حفظ عفت و حجاب به میدان خطابه و سخنرانیرهنمون میشوند.
9 ـ تحریک عواطف
عمده تأثیری که اسارت اهل بیت بر مردم داشت، تحریک عواطف مردمی بود.حضرت زینبـ 3 ـ در خطبهای میفرماید: ویلکم أتدرون أیّ کبد لرسول الله فرّیتم، وأیّ عهد نکثتم، و أیّ کریمة له أبرزتم، و أیّ حرمة له هتکتم، و أیّ دمٍ له سفتکم ؛
« وای بر شما! میدانید چه جگری از رسول خدا بریدید؟ و چه پیمانی شکستید؟ وچه دخترانی از او در معرض دید آوردید؟ و چه حرمتی از او دریدید؟ و چه خونی ازاوریختند؟».
زنان پس از عاشورا ـ از کربلا تا شام و مدینه
از جمله زنانی که در قیام عاشورا نقش آفرینی کرد، بانویی پر افتخار به نام ربابدختر امرءالقیس همسر گرامی امام حسین (ع) بود. وی تنها زن از زنان آن بزرگوار بود کههمراه ایشان بود. امرءالقیس در زمان عمر اسلام آورد، و همان روز اول خلیفه او را امیرمسلمانان قُضاعه قرار داد، بعد از افتخار مسلمانی از سه دختری که در خانه داشت، یکی رابه علی (ع) و دیگری را به حسن بن علی (ع) و کوچکتر از همه را که رباب بود به امامحسین (ع) تزویج کرد. رباب از امام دختری به نام سکینه و دختری به نام عبدالله داشت.پسرش روز عاشورا به شهادت رسید که کودکی شیر خوار بود و بر روی دست پدر تیری برگلویش نشست و خون آلود گشت.
رباب به همراه دخترش سکینه به اسارت رفت و در مجلس ابن زیاد ازتحریفهای عاشورا جلوگیری کرد. هنگامی که ابن زیاد سر مقدس را بر طشتی نهاد واهلبیت وارد مجلس شدند، این زن از میان زنان برخاست و سر مقدس را در آغوشگرفت و بوسید و خواند:
واحسیناً فلانسیت حسیناًاقصدته أسنة الادعیاء
غادروه بکربلاء صریعاًلاسقی الله جانبی کربلاء
ظاهر أمر این بود که این زن داغ دیده مرثیه سرایی میکند و آهی از دل خونینبیرون میآورد، امّا حقیقت گویای چیز دیگری بود. او با همین چند جمله حوادث روزعاشورا و ظلم هایی را که به اهلبیت عصمت و طهارت رفته بیان کند و راه تحریف بروقایع عاشورا را میبندد.
رباب با همین چند جمله نشان داد که امام حسین (ع) در راه خدا به شهادت رسیدو بدنش را پاره پاره کردند و او را تشنه شهید کردند و کشندگان آن مردمی بودند که معلومنبود پدرشان کیست؟ و او را احترامی نکردند و بدنش را به خاک نسپردند و بر او نمازنخواندند. گفتن این سخنان پرده از روی جنایتهای آنان کنار زد.
البته باید دانست که اسیر گرفتن زنان مسلمان هیچ زمان در اسلام نبوده، حتیاسیر گرفتن مرد مسلمان هم. امّا این مسئله در زمان حکومت امویان رعایت نشد و اینقانون اسلامی را زیر پا گذاشتند، در جنگهای صدر اسلام هم در زمان پیامبر (ص) وحضرت علی (ع) این قانون رعایت میشد. در جنگ جمل حضرت علی (ع) اسیر کردنزنان مسلمان را جایز ندانست و عایشه را به همراهای عدهای دیگر از زنان به شهرخودشان بازگرداند. این مسئله در زمان معاویه نیز نقض شده که « بسر بن ارطاة» به یمنحمله کرده و معاویه عدهای از زنان مسلمان رااسیر کرده بود.
امّا به اسارت بردن عترت پیامبر در دورة حکومت اموی اهانت به مقدسات دینیبود تا آن جا که در دربار شام، یکی از شامیان از یزید خواست که دختر سید الشهدا را بهعنوان کنیز، به او ببخشد ؛ که با اخطار شدید زینب 3 روبه رو شد.
در تمام قیامها و انقلابهای جهانی، اسیر گرفتن زنان کاری غیر اخلاقی و غیراسلامی است و زنان و کودکان حتی در جنگهای غیر دینی نیز از امنیّت نسبی برخوردارند، و با آنان چون اسیران لشکری رفتار نمیکنند.
گر چه یزید، برای ترساندن و ایجاد رعب و وحشت در دل مردم، اهل بیت را بهاسارت برد و آنان را با وضع فجیع و رقّتباری که زبان از گفتن آن شرم دارد، از شهری بهشهری در کوچه و خیابان گرداند، لکن او نمیدانست که با این کار خود، دودمانش را به بادمیدهد و نمیدانست که آنان از همین اسارت به عنوان سلاحی در مبارزه با باطل و فاشنمودن چهرة فساد و نفاق استفاده میکنند.
خطابههای شیوای زینب (ع) و سخنان کوبندة آن حضرت در برابر مردم کوفه، وخطبة آن بزرگوار در مجلس یزید و ابن زیاد، و خطابة فاطمه صُغری دختر سیدالشهدا (ع) در کوفه و شام، خود بهترین وسیله برای افشای ماهیت حکومت یزید بود تا به این عملظالمانه و بی شرمانة او، اعتراض کنند.
آری! اکنون جایگاه ویژة زنان در نهضت خونبار کربلا به خوبی مشخص میشود.زنانی که با عشق و فداکاری از همه چیز خود گذشتند و مقام والای امامت را برگزیدند و درراه آن مصایب و مشکلات را پذیرفته و ارزش واقعی خود را یافتند.
در تاریخ عاشورا از این گونه زنان که با کمال اخلاص به یاری حق و اهل حقبرخاستند کم نیستند، امّا چنان که مقام هیچ کس از شهدای بنیهاشم به مقام امامحسین (ع) نمیرسد، مقام هیچ یک از این زنان بزرگوار به مقام دختر بزرگ امیرالمؤمنیننمیرسد، اوست که توانست جای برادر را بگیرد و همان هدف برادرش را تا لحظةشهادت دنبال کند.
نقش زینب در پیام رسانی عاشورا
امام حسین (ع) به خوبی و به طور یقین میدانست که عاملان بنی امیه به زنانوی و زنان اصحاب و یارانش اهانت و بی حرمتی خواهند کرد و آنان را به اسارت خواهندبرد و این عمل وقیحانه و بی شرمانه انجام خواهد گرفت و هم چنین میدانست که مردم،این امر حکومت را سرزنش و نکوهش خواهند کرد، لذا نقش اساسی خود را در رسوا سازیسیاستهای نظام غاصب اموی ایفا خواهد کرد و حکومت افشا خواهد شد و دل هر انسانآزادهای را به درد خواهد آورد.
خطابة زینب 3 در کوفه!
هنگام عبور کاروان از شهرها، زینب به ایراد خطبههای آتشین و افشاگرانهایمیپردازد و مردم را در جریان حقایق امر میگذارد. مردم را نکوهش و سرزنش میکند ؛زمانی که میبیند زنان کوفه گریه میکنند و گریبان چاک میدهند و مردان هم با آنانمیگریند. زینب (ع) سوی آنان اشارت کرد و فرمود: خاموش باشید ؛ دم فرو بندید!
از حذام ابن ستیر اسدی روایت شده که چون زینب آغاز کرد ؛ گویا با زبان علی بنابیطالب (ع) سخن میگوید. هرگز زنی پرده نشین ندیدم گویاتر از او.
پس خدا را ستایش کرد و بر رسول خدا درود فرستاد و فرمود!
«یا اهل الکوفة! یا اهل الخَتْل و الغدار! أتبکون؟ فلا رقأت الدمعة و لا هدأتالرّنّة».
هان ای اهل کوفه! ای اهل نیرنگ و فریب! گریه میکنید! ای کاش هیچ گاه اشکچشمتان خشک نشود! هرگز نالههایتان خاموش نشود! همانا مثلِ شما مثلِ زنی است کهرشتة خویش را پس از خوب بافتن پنبه کند! شما سوگندهای خود را دست آویز فساد، درمیان خویش قرار دادید. چه دارید؟ مگر، لاف زدن و نازش و دروغ و مانند کنیزانچاپلوسی کردن!
این خطبة زینب 3 در فصاحت و بلاغت مانند کلام پدرش امیرالمؤمنین (ع) بود! چنان که در معنا نیز شباهت تام به آن داشت، زیرا که اوصاف هر طایفه و قبیله راچنان که جاحظ گفته است از خواّص امیرمؤمنان علی (ع) است، و از دیگر خلفا در اینمعانی کلامی نقل نشدهاست.
حضرت زینب 3 در قسمت دیگری از خطبه مردم را چنین مورد خطاب قرارمیدهد که خفتگان را بیدار و یاغیان و سر کشان را رسوا میسازد: میدانید چه جگری ازپیامبر خدا شکافتید. چه پردگی را از پرده بیرون کشیدید! و چه حرمتی از وی بدریدید!کاری که شما کردید، از هول آن نزدیک است که آسمانها و زمین بشکافد و کوهها از همبپاشد.
خذلم گفت: مردم را حیران دیدم و دستها به دهان گرفته و یا دندانها میگیرند،و پیرمردها ریش برگرفته و میگریستند. پس علی بن الحسین (ع) فرمود: عمّه خاموشباش که باقی ماندگان را باید از گذشتگان عبرت بگیرند، تو بحمدالله ناخوانده دانایی ونیاموخته خردمند! گریه و ناله، رفتگان را باز نمیگرداند، آن گاه حضرت از مرکب فرودآمدند و چادری زدند. او زنان را فرود آورد و داخل چادر شد.
حضرت زینب 3 نه تنها با مردم کوفه سخن گفت و آنان را ملامت و عتاب کرد،که در دار الأمارة ابن زیاد نیز چنان سخن پرخاشگرانه گفت که آن پلید و مست از پیروزیرا حقیر و کوچک شمرد و از او توان سخن گفتن را گرفت.
زینب در مجلس ابن زیادیزید!
ابن زیاد برای آن که زینب را کوچک شمرد، رو به حضرت کرد و گفت: خدای راشکر که مردانتان را کشت و اخبارتان را دروغ گردانید.
زینب در پاسخ ابن زیاد بیآن که هیبت آن مجلس کوچکترین تأثیری در روحآن حضرت بگذارد، فرمود:
« الحمدالله الذی أکرمنا بِنَبیِّه و طهّرنا من الرّجس تطهیراً. ءانما یفتضح الفاسق ویکذب الفاجر و هو غیرنا ثکلتک امک یا بن مرجانة»
حمد و سپاس خدای را که ما را به وسیلة پیامبرش گرامی داشت و از هر رجس وپلیدی و آلودگی پاک گرداند و همانا شخص تبه کار رسوا میشود و بد کار دروغ میگوید واو غیر از ماست. آن جا که با شجاعت تمام میفرماید: مادرت به عزایت بنشیند ای پسرمرجانه! و در جایی ابن زیاد میگوید: کار خدا را چگونه دیدی دربارة برادرت؟ با کرامت وبزرگواری و شجاعت قهرمانانه میفرماید: « ما رأیت الّا جمیلاً؛ ندیدم جز زیبایی!».
زینب در مجلس یزید!
زینب 3 پس از ورود به شام و حضور در مجلس یزید با سخنان کوبندهاش یزیدرا رسوا میسازد و از هر فرصتی که به دست میآورد، فجایع آنان را بازگو میکند. درحقیقت اهل بیت (ع) از تریبون خود دشمن، علیه آنان استفاده کردند. زینب 3 خطاببه یزید میفرماید : افسوس که اکنون ناچارم با تو سخن بگویم. « این لاستصغر قدرک»به درستی که تو را بسیار کوچک و پست میدانم و سرزنشهای بسیار میکنم و «استعظمتقریعک» و « أستکثر توبیخک» نکوهش میکنم.
چه زیبا و پرصلابت! چه عظیم و پرشکوه سخن میگوید! در مجلس امیر در برابربزرگان! زنی در لباس اسارت باکوهی از مصیبت! بدون ذرّهای ترس از حشمت و امارت!چگونه یزید را مفتضح میسازد و حقیرش میشمارد!
در جایی دیگر از خطبه زینب 3 میفرماید: ای پسرِ کسی که جدم اسیرشانکرده بود. آیا این از روی عدل است که تو زنان و کنیزان خود را در سرا پردة خویش نگهداری و دختران رسول خدا را اسیر و بدین شهر و آن شهر کشانی، پردة آنان را بدری و رویآنان را بگشایی و مردان غریب چشم بدانها دوزند، ای یزید! دستت شل باد که نه خود راگنه کار دانی و نه این عمل را بزرگ شماری.
در مجلس یزید درگیریهای لفظی شدید و تندی میان زینب 3 و یزید ودختران پیغمبر (ص) رخ داد، به گونهای که صدای اعتراض بلندتر شد و میان مردمولولهایافتاد.
فداکاری زینب
آمده است که مردی شامی نزد یزید در مجلس نشسته بود نگاهی به فاطمه بنتالحسین انداخت و از یزید خواست که فاطمه را به او ببخشد، فاطمه ترسید و برخود لرزید ودامن عمهاش را گرفت و گفت: یتیم که شدم، کنیز هم بشوم. زینب 3 برخاست و به یزیدپرخاش کرد که: این کار نشدنی است و به آن مرد گفت: دروغ گفتی. به خدا قسم اگربمیری نه تو توانی کرد و نه یزید. یزید برآشفت و گفت: به خدا قسم میتوانم و اگر خواهمبکنم، زینب فرمود: و الله نتوانی! خدا چنین قدرتی به تو نداده است.
نقل این عبارات از آن جهت صورت گرفت که اهمیّت نقش عاشورا و جایگاهتبلیغی زنان در تبیین و تشریح اهداف خونبار نهضت عاشورا و بیان نمودن مظلومیت وشایستگی بی نظیر و بی بدیل آنان در عهدهداری ادارة امور امّت خاطر نشان گردد ؛ضمن این که به افشای هر چه بیشتر ماهیّت پلید نظام بنیامیّه راه و رسم انحراف آنها درادامة زندگی اسلامی و گمراه ساختن تودههای امّت و فریفتن واغفال نمودن کسانی کهدارای ضعف نفس بودند منجر شد و حکومت ظلم و جور اموی را واژگون ساخت.
خطبة زینب 3 در مجلس یزید، طولانی، بسیار فصیح و بلیغ و کوبنده وشجاعانه بود. در برابر یزید که او را بسیار مفتضح گردانید و مردم را از مظلومیت خاندانآگاه ساخت. حضرت زینب 3 در هر جایی که مصلحت دانست به ایراد خطبه وسخنرانی پرداخت و با مردم گفت گو کرد. به همراه زینب 3 زنان دیگری، چون دخترانسیدالشهدا (ع) در کاروان به آگاه کردن و روشن ساختن قضایا پرداخته و آنان را موردسرزنش قرار میدادند.
فاطمه بنت الحسین خطبه میخواند
خطبة فاطمة صغری بنت الحسین (ع) و خواهر زینب و ام کلثوم در کوفه نیز ازخطابههای شیوا و بلیغ و فصیح است که مردم را در برابر مسئولیتهای خطیر خویش قرارداده و عظمت حادثه را برای آنان بازگو میکند.
این سخنرانی موج کوبندة خشم عمومی علیه سیاست بنی امیه را برانگیخت ووضع کوفه و شام را متشنج کرد.
فاطمة صغری بنت الحسین (ع) در خطابهای که در مسیر کربلا به شام در کوفه بهدنبال خطبة زینب 3 ایراد کرد خطاب به مردم و در راستای اهداف آن حضرت بود.
وی پس از حمد و ستایش، بر محمد و آل محمد (ص) درود میفرستد و بیانمیکند که پدرش را بیگناه و تشنه به شهادت رسانده و حق پدرش را غصب کردهاند.
او میفرماید: ای اهل کوفه! ای اهل المکر و الغدر و الخیلاء! ای مردم دغا و بیوفا و خودخواه! ما خانوادهای هستیم که خداوند ما را به شما آزمایش کرد و همانا شما را بهما آزمایش نمود و ما از آزمایش خویش پاک بیرون آمدیم و دانستیم که سرّ الهی نزدماست... ای اهل کوفه! هلاک باد شما را که با رسول خدا (ص) کینهها دارید.
راوی گفت: پس صداها به گریه بلند شد و گفتند: ای دختر پاکان بس است کهدلهای ما را سوزاندی و سینههای ما را از غایت به حسرت کباب کردی و درون ما را آتشزدی پس ساکت شد.
مترجم گوید: این فاطمه بنت الحسین همان همسر حسن مثنی است کهنوعروس بود و خداوند نسل او را برکت داد که پس از فاطمة زهرا 3 جهان به فرزندانوی بیشتر از سایر مخدّرات مشرف گشت؛ چنان که سادات طباطبائی و شرفای مکه وخاندان سلطنت عراق از فرزندان این نو عروسند. فاطمه در سال 117 هجری در گذشت.
گویند پس از مرگ همسر یک سال خیمهای افراشت و برای او به سوگ نشست.وی تا زمان امام صادق (ع) را درک کرد. او اهل روایت و نقل حدیث بود.
خطبة ام کلثوم خواهر زینب
سید ابن طاووس در لهوف گوید: پس از خطبة بنت الحسین، ام کلثوم دختر علیبن ابی طالب (ع) از پس پرده، با گریة بلند، خطبهای خواند و گفت: ای اهل کوفه بدا بهحال شما! زشت باد روی شما که حسین (ع) را تنها گذاشتید و او را کشتید و مال او رابهتاراج بردید، و زنان او را اسیر کردید، سختی و آزار رسانیدید پس هلاک باد شما را.میدانید چه گناه بزرگی را بر دوش گرفتید و چه خونها ریختید و چه زنهای شریفی راداغدار کردید. و سپس اشعاری خواند.
راوی گوید: مردم به گریه و شیون صدا بلند نمودند و زنان موی پریشان کردند وخاک بر سر میریختند و صورتها میخراشیدند و سیلی بر صورت زده میگریستند، ومردان بسیار گریه میکردند و ریشها میکندند و زن و مرد بیش از آن روز کس گریانندید.
پس مسلم گفت: اهل کوفه به آن کودکان که بر محافل بودند، نان و خرما و گردومیدادند که امکلثوم فریاد برآورد کهای اهل کوفه صدقه بر ما حرام است و آنها رااز دستکودکان گرفته و بر زمین انداخت.
و سر از محمل بیرون کرده و گفت ای اهل کوفه مردان شما مردان ما را میکشند وزنانمان را به اسارت میبرند ؛ آن گاه زنان شما بر ما میگریند. وای بر شما! روز داوری خدامیان من و شما حکم فرماید. هم چنان که سخن میگفت، هیاهو برخاست و سرهایبریده را آوردند که پیشاپیش آنان سر حسین (ع) بود.
ایراد خطابههای آتشین این زنان بزرگوار، پس از حادثة عاشورا بیانگر نقشسازندة زنان اهل بیت در رسوا سازی حکومت غاصب بنی امیه میباشد که اسارت را بهحریّت و آزادگی تبدیل نمودند و به مردم آگاهی بخشیدند، به مردم به خصوص شامیان کهبا خطابههای زینب 3 در مجلس یزید، شور و ولولهای در میان مردم ایجاد شد.
پر واضح است که امام حسین (ع) با اهداف کاملاً پیش بینی شده زنان و کودکان راهمراه کاروان خویش حمل میکند. اگر بناست که در راه دین مبین اسلام و قرآن، زنان بهاسیری بروند و با این بهانه در کوچهها و معابر با مردم سخن گویند و تبلیغات نارووایدشمنان را بر باد دهند، پس چه کسی سزاوارتر از دختر امیر مؤمنان (ع) و زنان و دخترانامام حسین (ع) که چون جدة بزرگوار خویش خدیجه کبری بزرگترین حامیرسولالله (ص) و مادر بزرگوار خویش فاطمه زهرا 3 بزرگترین یار و یاور علی بن ابیطالب (ع) بودند.
در ترجمه کتاب نفس المهموم شیخ عباس قمی به روایت از دینوری آمده است:
پس زنان اهل بیت عصمت را بر یزید بن معاویه در آوردند و زنان حرمسرای یزیدو دختران معاویه و کسان وی چون آنها را دیدند، فریاد کشیدند و بیتابی و شیونمیکردند و سرحسین (ع) پیش یزید بود. سکینه گفت: والله سنگ دلتر از یزید ندیدم.
هند، زوجة یزید
در کامل بهایی است که حاویه روایت کرد یزید شراب مینوشید و از آن بر سرشریف و مقدس امام حسین (ع) میریخت، پس زن یزید آن را بگرفت و با آب شست و بهگلاب خوش بو کرد و در آن شب سیدة النساءالعالمین را در خواب دید که او را بر آنکارآفرین گفت.
هم چنین در تذکرة سبط است که زهری گفت: چون زنان و دختران حسین بنعلی (ع) بر زنان یزید در آمدند، زنان یزید برخاستند و شیون و ماتم به پا کردند، آن گاهبانگ واحسیناه برآوردند.
و در جایی دیگر آمده است که یزید دستور داد که سر حسین بن علی (ع) را بر درسرایش آویختند و سپس زنان و دختران او را ندا داد که وارد مجلس نمودند، چون زنان ودختران ما را آوردند، همة زنان آلمعاویه و آل سفیان نیز فریاد و شیون نموده و لباسها وزیورها را از تن بیرون آورده ولباس سیاه پوشیدند و سه روز عزاداری و ماتم سر دادند وتمام خانهها در دمشق خالی شد و هیچ زن هاشمی و قریشی در دمشق نماند مگر همهسیاه پوش شدند
هم چنین در ارشاد شیخ مفید آمده است هند زوجة یزید نیز بر مجلس یزید واردشد، دید که سر حسین (ع) را بر سر در مجلس آویخته بودند و یزید نیز که در آن وقت نزدمیهمانان خاص خود نشسته بود با تاجی بر سرکه از گوهر و دُرّ و یاقوت بود، هند شیون وزاری کرد و جامه چاک داد و از پرده بیرون آمد و پا برهنه سوی یزید شتافت و او را گفت کهسرحسین را بر خانة من آویختی؟ یزید که همسر خویش را بدان حال دید برخاست و او راپوشانید و گفت: ای هند بر دختر زادة رسول خدا گریه و زاری کن، هم چنان که همة قبیلةقریش بر او گریه میکنند.
آری این گونه بود نقش زنان در کاروان اهل بیت که چه کردند؟ این زنان آن کردندکه هرگز یزید تصور آن را نمیکرد.
او هرگز تصور نمیکرد که روزی منزل گاه او جایگاه زنان قریش و هاشمی شود وآن چنان زنان و مردان شام او را سرزنش کنند و بر کردة او دشنام دهند و نفرینش کنند. تاآن جا که همسرش او را ترک کند و چنین بر آل علی بگرید و شیون نماید.
زینب و زنان اهل بیت با سخنان افشاگرانة شان چنان مردم را بر یزیدشورانیدند که او مجبور شد میان رفتن به مدینه و ماندن در شام آنان را مخیّر نماید ودستور آزادی آنان و بازگشت شان را به مدینه بدهد و اجازة یک هفته عزاداری در شام رابه آنان داده و آنان را در سرای خاص خونین جای دهد که تا حفظ ملک پادشاهی خود کندو مردم را به این وسیله نسبت به خویش جلب نماید و خود را از کردة خویش به ظاهرپشیمان نشان دهد.
گویند: هند زوجة یزید، دختر عبدالله بن عامر گریز بود که پیش از این همسرامام حسین (ع) بود. یزید دلدادة این همسرش بود، امّا زمانی که دید یزید با سر حسین بنعلی چه کرده وبا خاندان فاطمه دختر پیامبر چنین کرده و زنان و اهل بیتش را به اسارتگرفته، بر یزید فریاد زد که به خدای قسم تو سزوار لعن و نفرینی و مرا دیگر با تو کارینیست، به خدا دیگر من زن و تو همسرش من نیستی!
یزید گفت: تو با فاطمه چه کار داری؟ همسرش گفت خداوند به سبب پدرش وشوهرش و فرزندانش ما را هدایت کرده و این پیراهن را به ما پوشانیده است. ای یزیدوای بر تو! با چه رویی خدا و رسولش را ملاقات میکنی؟ یزید گفت: « ای هند، اینسخنان را ترک کن، من کشتن حسین (ع) را نمیخواستم! و هند گریه کنان از مجلسبیرون رفت.
شهید مطهری، در کتاب حماسة حسینی در بحث عنصر تبلیغ نهضت حسینیمیفرماید: اهل پیغمبر، یکی از آثار وجودشان این بود که نگذاشتند فلسفه اقناعی دشمنپا بگیرد.
یزید که اوضاع شام را دگرگون دید، پس از اتمام یک هفته عزاداری که از سویزنان اهل بیت برای امام حسین (ع) در خانهای که برای نگه داری اسیران در نظر گرفتهشده بود، دید که زنان بسیاری نزد ایشان رفت و آمد میکنند و نزدیک بود که در شامانقلابی بر پا شود و مردم به سرای یزید بریزند و او را بکشند، به پیشنهاد مروان که گفت:مصلحت نیست که اهل بیت حسین (ع) را در این شهر نگه داری، آنان را دستور داد تا بااحترام به مدینه ببرند و پیش از سفر آنان، یزید بر مردم خطبهای خواند و از مردمعذرخواهی کرد و گفت: شما میگویید من حسین را کشتم، در حالی که پسر مرجانهاوراکشت؟!
آن گاه حرم اهل بیت را خواست و از آنان عذر خواهی کرد و دستور داد تا برای آنانمحملها با فرشهای ابریشم آماده کردند و اموالی را پیش نهاد کرد و گفت: ای امکلثوماین اموال را در عوض کشتن حسین (ع) بگیر! امکلثوم (ع) فرمود: چه سخت دل هستی!برادرم را میکشی و در عوض آن به من مال میدهی؟ به خدا قسم هرگز این نمیشود.
بهر حال یزید مال بسیاری همراه با زینت و زیور به جای آنچه در کربلا غارت کردهبودند، داد و بهترین و زیباترین کجاوهها به همراه پانصد سوار باساربانی همراه کرد و آنانرا به مدینه فرستاد. ساربان را گفت که شما خود از ایشان دور باشید که چشمتان بر آناننیفتد و با آنان مهربان باشید.
اهل بیت از ساربان خواستند که آنان را از کربلا عبور دهد، تا در آن جا نیز
عزاداری نمایند و چند روزی کنار قبرهای شهیدان بمانند و بر آنان مرثیه سرایی
و عزاداری کنند.
ورود اهل بیت به مدینه و عزاداری زنان مدینه
امام سجاد (ع) پیشاپیش به بُشر فرمود: برو و خبر شهادت حسین (ع) را به مردممدینه برسان.
بشر گفت: خبر را به مردم مدینه رساندم. آنان را ندا دادم کهای اهل یثربحسین (ع) کشته شد و سرش را بر روی نیزهها گرداندند. با شنیدن این خبر حتی زنانی کهدر پشت پردهها بودند، از پس پردهها بیرون آمده و لباس سیاه بر تن کرده و وای و ویلسردادند، و هیچ مرد و زنی را ندیدم مگر گریان و ناله سر زنان.
ناگفته نماند که اهل بیت خود به خوبی میدانستند که با سخنان و با گفتارها وافشاگریهایی که حضرت زینب 3 و امکلثوم و فاطمه بنت الحسین و حضرت سجاد (ع) از بنی امّیه کرده بودند، انتظار آن را نداشتند که همان ابتدا و ساعت اول آزاد گردند، زیراپیمودن این راه طولانی و سخت با غل و زنجیرهایی که بر آنان بسته بودند، بسیار سختو دشوار و خسته کننده بود. ولی برای آنان سختتر و غیر قابل تحمل آن بود، که خونحسین بی اثر مانده و شجاعت و شهامت آنان در اذهان محو و نابود شود و نمیتوانستندببینند که وقایع عاشورا تحریف شده و فراموش شود. اکنون که این راه را پیموده وتوانستند، حرفهای خود را بزنند و مردم کوچه و بازار و مردم شام و کوفه را از اشتباهدرآورده و آنان را بیدار کنند، از گمراهی نجات داده و از تحریفهای عاشورا جلوگیریکنند، اکنون سختی راه بر آنان آسان گشته و آسوده خاطرند و با خیالی آسوده و دلی پر ازداغ به مدینه بازگشتند و شهر مدینه را نیز منقلب ساختند ؛ به گونهای که تا مدتها شهرماتم زده و زنان قریشی و هاشمی سیاه پوش و عزادار بودند.
ام لقمان دختر عقیل
با شنیدن این خبر، املقمان دختر عقیل بن ابی طالب (ع) بیرون آمد و برکشتگانخود در کربلا گریه و زاری میکرد و مرثیه میخواند و بر قاتلان حسین (ع) نفرین میکرد وبا گروهی از زنان و کسان خود تا نزدیک قبر پیامبر (ص) رفت و بسیار گریه میکردند.ناگهان املقمان نالة زینب و امکلثوم و زنان دیگر را شنید، نقاب از صورت برداشت و بیرونآمد، دخترانش و نیز ام هانی و زملة و اسماء، دختران امیرالمؤمنین نیز همراه او بودندهمگی بر حسین (ع) ندبه میکردند.
ام کلثوم در مدینه
سپس امکلثوم بر قبر پیامبر (ص) به مسجد رفت و در کنار قبر پیامبر گریه و شیونسر داد و سپس علی بن الحسین (ع) کنار قبر جدش آمد و صورت بر قبر نهاد و میخواند...ما را اسیر کردند آن گونه که کنیزان را به اسارت میبرند، آن چنان به ما آزار رساندند کهاستخوانها تحمّل آن راندارد. امکلثوم در کوفه نیز خطبهای خواند که زنان کوفه را سختملامت کرد.
راوی گفت:
امّا زینب پس از ورود به مدینه در دو طرف مسجد رفت و فریاد زد و گریه سر داد کهای جدّاه خبر مرگ برادرم را برایت آوردم و زینب بسیار گریست و ناله کرد که هرگز اشکشنمیایستاد و سبک نمیشد. و هرگاه چشمش بر علی بن الحسین (ع) میافتاد داغشتازه میگشت،
رباب دختر امرءالقیس
رباب دختر امرءالقیس و همسر امام (ع) (دخترش سکینه) نیز به همراه اسرا به شامرفت و در مجلس یزید حضور داشت و آن چند بیت مرثیه را سرود. سپس به همراه اسرا بهمدینه بازگشت و یک سال پس از آن واقعه! بزیست، لیک زیر سقف نرفت و بر سر مزارشوهرش در کربلا خمیه زد و گریست و پس از آن به مدینه بازگشت و از اندوه درگذشت.رباب چون به مدینه بازگشت به همراه اسرا، اشراف قریش برای او تحفهها فرستادند و ازاو خواستگاری کردند، لکن نپذیرفت و گفت پس از پیغمبر هرگز پدر شوهری برای خویشنمیپسندم.
ثقةالاسلام کلینی ؛ از ابیعبدالله امام صادق (ع) روایت کرده است : چونحسین (ع) کشته شده. زوجة کلبیة او ماتم گرفت و میگریست و کنیزان همه با اومیگریستند تا اشک در چشمانشان نماند. در این میان کنیزکی دیدند اشکش روان استبه او گفتند: چرا هم چنان اشکت روان است، گفت: شربت سویق میخوردم. آن زن دستورداد تا شربت دادند همه را تا نیرو بگیرند بر گریة بر حسین (ع) . هم چنین آورده است کهبرای آن زوجة کلبیه چند مرغ تحفه آوردند، گفت چیست؟ گفتند فرستادند تا در ماتمحسین طعام سازی؟ گفت: ما عروسی نداریم تا مرغ بریان خوریم و آن را پس فرستاد ودستور داد تا از خانه بیرونشان نمودند، چون بیرون رفتند دیگر کسی آنان را ندید گوییمیان آسمان و زمین پرواز کردند.
و از حضرت صادق (ع) روایت است که تا پنج سال هیچ زن هاشمی سرمه برچشم نکرد و هیچ زن هاشمی خضاب نکرد و تا پنج سال از هیچ خانهای دود برنخاست.
ام البنین
وی مادر حضرت ابوالفضل العباس (ع) و همسر امیرالمؤمنین (ع) بود پس ازشهادت حضرت فاطمه 3 به معرفی عقیل برادر حضرت امیر، به همسری علی (ع) درآمد.
نامش فاطمه بنت «حزام» از قبیله « بنی کلاب» و خواهر « لبید» شاعر بود. امالبنین زنی بود با شرافت، از خانوادهای ریشه دار و دلاور، نسبت به فرزندان فاطمه 3 بسیار مهربان و خوش رفتار بود. ثمرة ازدواج حضرت علی (ع) با او چهار پسر بود، بهنامهای: عباس، جعفر، عبدالله، عثمان که هر چهار فرزندش در روز عاشورا در رکابسیدالشهدا به شهادت رسیدند.
ام البنین، پس از شهادت فرزندانش، همه روزه به بقیع میرفت و بچههای عباسرا نیز به همراه میبرد و به یاد فرزندان شهیدش مرثیه و نوحه میخواند. زنان مدینه نیز بهنوحه و ندبة سوزناک او جمع میشدند و میگریستند. اشعاری هم دربارة عباس سروده بود.وقتی زنان مدینه بهام البنین تسلیت میگفتند، میگفت دیگر مرا ام البنین نخوانید، چراکه دیگر امروز فرزندانم نیستند و شهید شدند .
امّ خلف
امّ خلف از دیگر زنان حادثة عاشورا است که در تاریخ کربلا واقعهای نظیر امّوهباز او نقل شده است .
امّ خلف، همسر مسلم بن عوسجه است، از زنان برجستة شیعه که در کربلا از یارانحضرت سیدالشهدا (ع) بود. پس از شهادت مسلم بن عوسجه پسرش خلف آمادة جنگگشت. امام حسین (ع) از او خواست به سرپرستی مادرش بپردازد، ولی مادرش او راتشویق به جنگ کرد و گفت: جز یاری پسر پیغمبر، از تو راضی نخواهم شد. خلف پس ازنبردی دلیرانه به شهادت رسید. پس از شهادتش، سراو را به طرف مادرش پرتاب کردند.اوهم سر را برداشت و بوسید و گریست.
ام سلمه
ام سلمه همسر گرامی رسول خدا (ص) تنها بازمانده از همسران گرامی پیامبر بودکه نزد اهل بیت مکانت عظیم داشت.
او از شهادت امام حسین بن علی (ع) پیشاپیش خبر داشت و پیامبر قبلاً به او خبرداده بود. پیامبر نزد امسلمه مقداری خاک کربلا درون شیشهای به امانت سپرده بود و گفتهبود که هرگاه خاک به خون تبدیل شد، بدان حسین (ع) کشته شده است. قبل از سفرامام (ع) به سوی کربلا، امسلمه نزد او آمده و به گریه و ندبه پرداخت وگفت سوی عراق نروکه منزلگاه تو همان جاست، زیرا که از پیامبر (ص) شنیدم که فرزندم به دست مردانی بدکاردر سرزمین عراق کشته میشود.
امام قبل از رفتن به کربلا، علم و سلاح پیامبر و ودایع امامت را به او سپرد تا از بیننرود، که درخواست آنها نشانة امامت بود. و پس از بازگشت اُسرا به مدینه، امسلمه آنها رابه امام سجاد (ع) تحویل داد.
امسلمه همواره از هواداران اهل بیت بود، پس از رحلت پیامبر، طی نامهای بهمعاویه از برنامههای معاویه و سب و لعن به حضرت علی (ع) انتقاد کرد.
این بانوی بزرگوار پس از واقعة کربلا به عزاداری و برگزاری مراسم برای شهدایکربلا و سیدالشهدا (ع) پرداخت و بنی هاشم برای عرض تسلیت و تعزیت نزد او که تنهاهمسر بازماندة پیامبر بود میرفتند. امسلمه شبی در خواب دید که پیامبر خاک آلود وغمگین است، علت را از او پرسید؟ فرمود: از دفن شهدای کربلا میآیم. از خواب برخاستو دید خاک درون شیشه خونین است و صدا به گریه و شیون بلند کرد و ماجرا را بازگو کرد، وآن روز را به خاطر سپردند همان روز عاشورابود.
امسلمه روایات بسیار از پیامبر داشت و جزء راویان حدیث از پیامبر بود.
از ابیعبدالله محمد بن سعد زهری بصری کاتب واقدی صاحب کتاب طبقاتمنقول است که چون خبر کشته شدن حسین بن علی (ع) بهامسلمه رسید گفت: « و قدفَعَلوها ملأالله بُیوتَهَم وقبورهم ناراً. ؛ آیا آن کار زشت را مرتکب شدند، خدا خانهها وگورهایشان را از آتش پر کند. آن گاه به قدری گریست، تا بیهوش شد.
آری این گونه زنان اهل البیت و زنان حاضر در صحنههای مختلف عاشورا نقش وجایگاه ویژه خود را در تاریخ برای همیشه یافتند و الگویی زیبا برای زنان مسلمانساختند که حتی زنان غیر مسلمان و دانشمندان غیر مسلمان نیز آنان را تمجید وتحسین میکنند، و آنان را بر شجاعتهایشان آفرین میگویند.
در پایان چنین میتوان نتیجه گرفت:
1 ـ همراه کردن زنان و کودکان در کاروان امام، به طور کامل حساب شده و از پیشتعیین شده برای رسیدن به اهداف والای امام در امر به معروف و نهی از منکر حکومتفاسق بنیامیّه و فاش ساختن و نشان دادن ماهیّت واقعی حکومت و آشکار نمودن کفرپنهان موجود حکومت بود.
2ـ بیمار بودن امام سجاد (ع) در آن زمان از معجزههای الهی برای بقای امامت وولایت که اگر امام سجّاد (ع) به سلامت بودند، بنی امیه ایشان را نیز به شهادتمیرساندند. لذا وظیفة زینب 3 حفظ و نگه داری از امامت و پرستاری ایشان و رساندنکاروان اسارت به سر منزل مقصود بود. اگر خطابههای شیوا، فصیح و بلیغ و شجاعانةزینب و امکلثوم و فاطمه بنت الحسین، رباب همسر امام نبود، اکنون از واقعة کربلا جز یکنام نمانده بود و عاشورا در اذهان مردم محو شده بود.
3 ـ اسیر کردن زنان مسلمان خلاف قوانین و مقررات جنگی، خصوصاً مسلمانیاست. زنان و کودکان در جنگها از مصونیت و امنیت نسبی برخوردارند. امّا بنیامیه کهخود را مسلمان و خلیفة مسلمانان نامیدند، از این قانون پیروی نکرده و هرگز پای بندقوانین اسلامی نبودند.
4 ـ غارت کردن و تعرّض مسلحانه مسلمانان بر کودکان و زنان خلاف جنگهاست، ولی در کربلا به دستور شمر خمیهها بر سر کودکان و زنان خراب کردند و آتش زدندو به خیمه نشینان بی دفاع حمله کرده و گوشواره از گوش آنان ربوده و گوش را پاره کردند.مقنعه از سر زنان برداشته و به آنان بیحرمتی کردند.
5 ـ افشای ماهیت واقعی حکومت بنی امیه و فساد باطنی و علنی و مخفیانهحکومت بنی امیه و ظاهر کردن آن کفر پنهان و تظاهر به اسلام برای اغفال مردم و آگاهساختن مردم جاهل شهرهای کوفه و شام.
6ـ جلوگیری از تحریفهای عاشورا و برملا کردن جنایاتهای بنیامیه، چرا کهاگر این زنان و دختران نبودند و این کاروان اسارت نبود عاشورا در اذهان مردم محو میشدو عاشورا را یک جنگ معمولی میان دو سپاه میدانستند.
7 ـ تحریک عواطف و احساسهای مردمی، نه این که اهل بیت قصد آن داشتهباشند که احساسهای مردم را به نفع خویش تحریک کنند و دل آنان را بیازارند، بلکهچنین قصدی نداشتند، خود این اعمال و رفتار زشت و پلید حکومت با اسرای زن و کودکو برهنه کردن سرزنان و زنجیر برگردن اسیر بیمار انداختن و کودکان را زدن، خود،احساسات هر انسان سنگ دلی را هم بر می انگیخت و برپاکنندگان این اعمال ننگین راو نفرین میکردند و خواه ناخواه تحریک عواطف مردم و گریهها و شیونهای آنان خودوسیله برای شوراندن مردم بر علیه حکومت فریب کارانة جبّار بود.
8 ـ نقش عمدة زنان در بیداری مردم و متوّجه کردن آنان به سوی آخرت و روز جزابود که زنان اهلبیت با خطابههای آتشین خود آنان را ملامت و سرزنش میکردند که فرداچه جوابی خواهید داشت در برابر پیامبر خدا که با فرزندان و زنان و دخترانش چنینکردهاید.
9 ـ این قیام مهمترین اثری که برای مردم آن زمان داشت ، ایستادن در برابر ظلمو فساد و نهراسیدن از مرگ و بر پایی قیامهایی همچون توّابین و مختار بود که برایانتقام خون ابا عبدالله (ع) رخ داد.
10 ـ مهمترین نقش آنان در زنده نگه داشتن یاد عاشورا و باب نمودن برپاییمراسم عزاداری و نوحه سرایی برای زنان مدینه و زنده نگه داشتن یاد عاشورا و فجایعخونبار آن در اذهان عمومی بود و نسل به نسل رسیدن آن تا قیامت.
گرچه عاشورا یک روز بود، امّا تا قیامت عاشوراها به یاد حسین (ع) و الگوگیری اززنان و مردان عاشورایی بر پا میشود و هم چنان که زنان ایرانی جوانان غیور خود را آمادهبرای جنگ میکردند، الگویشان زینب3 بود. و اکنون که زنان و مادران فلسطینیجوانان خود را آرایش و زیبایی داده و به جنگ بر علیه صهیونیست میفرستد، الگو گرفتهاز همان زنان صدر اسلام است.
جایگاه زنان در نهضت عاشورا
مقدمه
زنان در طول تاریخ دائماً در معرض زجر و رنج و اهانت بودهاند و مصیبتها ومشکلاتی را بر دوش کشیدهاند. به دلیل جاهل نگه داشته شدن، ایشان کمتر توانستهاندموقعیت راستین خود را دریابند و همانند مردان به انجام وظیفه و رسالت الهی خودبپردازند، هم چنین کمتر فرصت و موقعیتی برای شناخت ارزش حقیقی خود پیدا کردهاندو کمتر توانستهاند در موقعیت و منصب حقیقی خود قرار گیرند. این امر راعلل و عواملبسیاری است که تنها به ذکر چند نکتة هشدار دهنده بسنده میشود:
1ـ نشناختن یا خودنشناسی زنان جایگاه زن بودن را و عدم اعتماد به نفس.
2ـ کوتاهی ورزیدن زنان و نداشتن شیوة مطلوب و سازنده و بالنده در زندگی.
3ـ شیوههای غیر مفید وناپسند را جزو باور خود دانستن و عمل کردن به تعصباتکور.
4ـ نقشهای غلط اجتماعی را جزو باور خود پذیرفتن و یا شیوة تجدد گرایی راپذیرفتن و سطحی نگرشدن و تابع شرایط زمان و مکان و رویدادهای آن قرار گرفتن.
5ـ وجود مرد سالاری و بی عدالتی مردان و پذیرفتن این که زنان با ازدواج بهملکیت و کنیزی و خدمتکاری مردان در میآیند.
6ـ پذیرش سنتهای غلط اجتماعی حاکم بر روابط اجتماعی و فرهنگ جوامع.
7ـ وجود تفکر افراطی و تفریطی دربارة زنان، و در یک کلمه تفکر جاهلانه و بهعبارتی زن در تاریخ از دو تفکر جاهلانه ناشی از دو جاهلیت آسیب دیده است، چهجاهلیت قدیم که جسم زنان را دفن میکرد و چه جاهلیت مدرن که حیثیت و شخصیتزن را زیر لجن زارهای عفن هوسرانی و استفادة ابزاری نابود کرده است.
اما با بررسی تاریخ اسلام، زنان که در دوران جاهلیت افرادی فراموش شده ومتروک بودند و سالهای سال، از فرهنگ به دور مانده، بودند با ظهور اسلام، حضرتمحمد (ص) به زن شخصیت داد و زن صالح را یکی از گلهای بهشت معرفی کرد و دختررا گل خوشبو برای پدر و مادر شمرد و اسلام آنان را از حالت استضعاف بیرون کشید .
در تاریخ اسلام به زنان صحابه (صحابیات) برمی خوریم که امر هدایت وسرپرستی آنان مستقیماً به پیامبر ارتباط داشت و ایشان شخصاً به بالا بردن سطحآگاهی و فرهنگشان قیام کردند و با آوردن معلم خانه برای همسران خود و یا بردن برخیاز آنان به جبهة جنگ برای مداوای مجروحان و یا از طریق مشارکت دادن آنان در امربیعت که نوعی فعالیت سیاسی بود، به آنان شخصیت داد و تربیت الهی را به آنان عرضهکرد و آنان را تربیت کرد.
ائمة اطهار در تعلیم و تربیت و ساختن زنانی فداکار و باخلوص تلاش فراوان کردندو ثمرة کامل تلاش اهل بیت: را در تربیت زنان تاریخ عاشورا به خوبی مییابیم.
در این مقاله سعی شده است، به گوشهای از شیوه تربیتی حضرت اباعبداللهالحسین (ع) درباة شیوة رفتار اجتماعی بانوان و همچنین نوع تأثیرپذیری و اثرگذاریزنان حاضر در حماسة حسینی، از مکتب اهل بیت را در حد توان خویش و فهرست وار بااتکال به خدای تعالی وتوسل به ائمة اطهار (ع) به رشته تحریر درآوریم. امید آن کهمقبول حق واقع شود و اثرگذار در امر تعلیم و تربیت باشد.
معرفی اجمالی برخی از زنان احیاگر طریق حفظ مکتب اسلام
حضرت زینب
«عقیلة بنی هاشم، عاقله لبیبة جزلة و کانت فی فصاحتها و زهدها و عبادتهاکأبیها المرتضی و اُمها الزهرا، سلام الله علیهما»
سخن گفتن و نوشتن از حضرت زینب 3 قافله سالار کاروان اباعبدالله الحسین،از عصر عاشورا به بعد کاری بس عظیم است که از عهدة نویسنده بر نیاید، مگر ذرهایبس ناچیز را فهرست کردن. ایشان مدرس شجاعت و سخنوری در اوج فصاحت و بلاغتاست محاجّه کننده با دشمنان در اوج قول سدید، ذاکر و ساجد الی الله که حتی در شبیازدهم عاشورا نیز، نماز شب رابا عظمت خاصی ادا میکند، تربیت شدة خاندان عصمت وولیالله الاعظم و تربیت کنندة اولاد صالح شهید راه حق، صبر عظیم و جمیلی، همچوناباعبدالله دارد که در زیارت ناحیة مقدسه خطاب به ایشان آمده: «لقد عجبت من صبرکملائکة السماء». دربارة زینب هم آمده که از صبر تو ملائکه آسمان در شگفت شدهاند ـدارندة خصلتهای دوازدهگانة انبیا؛ یعنی، مقام یقین، قناعت، صبر، مروت، حلم، جود وسخا، شجاعت، غیرت، حسن خلق، صدق، امانت و...، دفاع از نبوت و ولایت ، سخنرانیغرا و بلیغ در بدترین اوضاع اجتماعی ممکن (چون از شرایط سخنرانی و سخن غرا: عدمعوامل فشار درونی: چون: گرسنگی، تشنگی، خستگی وعدم حضور مخالفین سفاکوظالم دارای جهل مرکب...و وجود محیط وفضای آرام، نه در محیطی که عوامل اضطرابزایی؛ چون مناظر دلخراش سرهای شهدا، حضور قاتلان شهدا، و اسارت و دیدنمصیبتهای بزرگ، در حال آرامش و متانت و استواری سخنرانی میکند و با دلیل ثابتمیکند که ظالم رستگار نخواهد شد و میفرماید:
«الحمدلله الذی اکرمنا بنبیه محمد 6 وطهرنا من الرجس تطهیرا اءنما یفتضحالفاسق و یکذب الفاجر و هو غیرنا... ما رأیت اءلاجمیلاً...» که این نوشتار و این حقیر حتیاز نوشتن یکی از خطبههای حضرت عاجز است، چه رسد به بیان عظمت آن سرور زنانکه در مقابل دستگاه ظلم و جور و سفاک و خونریز سخنرانی نمود و در عرصههایگوناگون پرچم نهضت حسینی را به دوش کشید. حقیقتی را که حسین (ع) با خون خودنوشت، ایشان تنها با کلمه گفت و در هر جا بر سر هر قدرتی فریاد زد، چون اوست نمونةتربیت شدة در مکتب فاطمة زهرا 3 و امام حسین (ع) واین است الگوی زن مسلمانکه چگونه باید باشد.
حضرت هنگام دیدن سر اباعبدالله (ع) فی البداهه سرود:
• یا هلالاً لما استتم کما ما توهمت یا شفیق فؤادی کان هذا مقدراً مکتوبا
• لاغاله خسفه فأبدی غروبا فؤادی کان هذا مقدراً مکتوبا فؤادی کان هذا مقدراً مکتوبا
حضرت ام کلثوم
«ام کلثوم کبری کانت فهیمة جداً وذات فصاحة» متولد سال ششم هجری وهمسر ایشان عون بن جعفر بن ابی طالب وبعد از حدود پنج ماه از واقعة عاشورا، درمدینه وفات میکند. دربارة صلابت ایشان آمده که در جریان جنگ جمل، حفصه از اینکه شعری در مجد حضرت علی(ع) به وی رسیده و اما او خواهان موفقیت عایشه است،جشنی ترتیب میدهد که زنان آوازه خوان شعری در هجو حضرت علی (ع) بخوانندوافراد حاضر کف بزنند. ام کلثوم وارد مجلس میشود حفصه با دیدن حضرت ام کلثوم وشناختن ایشان شرمنده میشود و مجلس را قطع میکند و ام کلثوم 3 میفرماید: اگرامروز شما کینههای درون خود را دربارة علی (ع) ظاهر ساختید، پیشتر نیز نسبت بهبرادرش پیامبر(ص) چنین کردید، تا خداوند در این باب آنچه خواست نازل کرد.
واءن تظاهرا علیه فان الله هو مولیه و جبریل وصالح المؤمنین. خداوند نگهباناوست و جبرئیل و مردان صالح (حضرت علی (ع) به روایت عامه و خاصه) مددکار اوهستند) و آنگاه حفصه اشعار را پاره میکند.
حضرت ام کلثوم درکربلا، هنگام وداع با امام حسین (ع) میفرماید: وای به حالما بعد از تو ای ابا عبدالله، امام فرمودند: خواهرم در راه خدا صبر پیشه کن، ساکنان آسمانفانی میشوند، اهل زمین میمیرند و همة انسانها نیز، ـپایان جهانـ رفتن به سویخداست و مردن و خروج از دنیاست و بدین وسیله، امام حسین ایشان را میفرمایند کهصبر پیشه کنند... و سخنی که در آن رضایت خدا نباشد، بر زبان نرانند .
بعد از شهادت همة یاران امام حسین (ع) ، وحرکت امام سجاد: حضرت اباعبدالله بهام کلثوم 3 میفرمایند: ایشان را نگهدار تا زمین از نسل آل محمد خالینماند.
در آخرین وداع، حضرت ابا عبدالله رو به ام کلثوم نمودند و فرمودند: خواهرم تو را بهنیکی سفارش میکنم و من به سوی این قوم میروم.
ام کلثوم در خطبهای خطاب به اهل کوفه، بعد از بیان جریان عاشورا میفرمایند:«الا اءن حزب الله هم الفائزون و حزب
الشیطانهم الخاسرون» و اشعاری را فی البداهه میسرایند که سراسر عظمت وبلاغت آن گفتار را میرساند:
سَفَکْتُم دِماءً حَرَّم اللهُ سفکهَاو حَرَّمتها القرآن ثم محمد؛
خونی ریختند که خدا و قرآن و پیامبر ریختن آن را حرام کرده بودند
قتلتم افی صبراً فویل لامکم ستجزون ناراً حرما یتوقد
خطاب به دشمن میفرمایند: برای این کشتار آتش به زودی به سراغ شما خواهدآمد. و به هنگام ورود به مدینه با اشعار غرائی وضعیت و جریان واقعة عاشورا را به صورتشعر، فی البداهه بیان میکنند:
نحن بنات یاسین وطهنحن الصابرات علی البلایا
نحن الصادقون الناصحون...
ایشان بانویی فهیم، بلیغ، جلیل القدر و از زنان فاضل عصر خویش بودند که درکتابهای مختلف در عصمت این بانو، سخنها نوشته شده است .
حضرت رباب
ایشان دختر امرء القیس بن عدی بن اوس بن جاعراز قبیلة قضاعه است که ـخواهر ایشان مُحَیاة همسر حضرت علی (ع) و سلمی همسرحضرت مجتبی (ع) بودند ـدارای دو فرزند به نام سکینه و علی اصغر که بعد از شهادت علی اصغر در صحنة کربلابرای آن که مبادا حضرت اباعبدالله (ع) با دیدن حضرت رباب متأثر شوند، برای احترام وتعظیم حضرت از خیمه بیرون نیامد و صبر نیکوی خویش را نشان داد، ولی بعد از شهادتامام حسین (ع) این بانو اوّلین مجلس مرثیه را در دیار ابن زیاد تشکیل داد و سرودهای بهاین مضمون خواند:
... من فراموش نمیکنم او را، در حالی که دشمنان خیانت پیشه، او را تشنه لبشهید کردند و بدن شریفش را در کربلا گذاشته و دفن نکردند... بعد از شهادت امامحسین (ع) یکسال خیمه بر روی قبر ابا عبدالله زدند و عزاداری کردند. حضرت رباببانوی بزرگ کربلا در میان آفتاب مینشستند و زیر سقف و سایه نمیرفتند تا با این کار بهامت اسلامی اعلام کنند که آن ناپاکان بی شرم، پس از کشتن، بدن فرزند پیامبر را درمیان آفتاب به جای گذاردند و حتی دفن هم نکردند.
سرودههای فراوانی از ایشان است که از جمله... دربارة امام حسین (ع)میفرمایند:
اءن الذی کان نورا یُسْتَضَاءُ بهبکربلاء قتیل غیر مدفون
سبط النبی جزاک الله صالِحَهُعنا و جُنَّبتُ خُسران الموازین
قد کنت لی جبلاً صعباً الوذبهو کنت تصحبنا بالرحم والدین
من للیتامی ومن للسائلین و منیعنی و تأدی الیه کل مسکین
و الله لا ابتنی صهراً بصهر کمحتی اغیب بین الرمل و الطین
حضرت سکینه
حضرت سکینه 3 دختر امام حسین (ع) و حضرت رباب بنت امرءالقیس بانوی دانشمند، دانش پرور، ادیب، فصیح، متقی و زاهد در پنجم ربیع الاول سال 117 درمدینه وفات یافت. امام حسین به ایشان علاقة خاصی داشتند و هنگام وداع با اهل بیتوقتی دیدند، حضرت سکینه از سایر زنان کناره گرفته و به شدت میگرید، وی را در آغوشگرفتند و فرمودند:
سیطول بعدی یا سکینه فاعلمی منک البکاء اذالحمام دهانی...؛
بدان ای سکینه، پس از من گریه بسیاری در پیش خواهی داشت تا آن هنگام کهجان در بدن دارم، با اشک جان گداز خود قلب مرا آتش نزن، آن گاه که کشته شدم، توبهترین زنان و سزاوارترین فرد برای گریستن بر من هستی.
حضرت اباعبدالله، سکینه را با عبارت «خیرةالنسوان» خواندند که این به مقامبس والا و ارزشمند آن بزرگوار اشاره دارد.
ایشان میفرماید، بعد از شهادت پدرم، به هنگام عبور از کنار جسدهای مطهر، آنبدن نازنین را در آغوش گرفتم و بی هوش شدم، در آن حال شنیدم که پدرم میفرمود:
شیعتی ما اءن شربتم ماء عذب فاذکرونی او سمعتم بغریب او شهید فاندبونی؛ شیعیان من هر گاه آب خوش گواری مینوشید، مرا یاد کنید (که تشنه لب کشته شدم) وهرگاه خبر غربت غریبی و شهادت شهیدی شنیدید، بر من سوگواری کنید.
حضرت ام البنین
ام البنین 3 دختر خرام بن خالد مکابی مادر حضرتابوالفضل بود و سه پسردیگر به نامهای عبدالله، جعفر، عثمان، که در واقعة عاشورا به شهادت رسیدند؛ هنگامیکه راوی، خبر شهادت تک تک پسران را میدهد، هر بار حضرت ام البنین میفرماید، ازحسین (ع) و سرنوشت ایشان بگو، و این عظمت این بانوی نمونه را میرساند که درمکتب اسلام پرورش یافته و شهادت فرزندان خویش را در مقابل خبر از امام حسین(ع)نادیده میگیرد.
اهمیت مقام حسین (ع) و جایگاه امامت ایشان و اینکه به شهادت میرسند،باعث میشود حضرت ام البنین متاثر شود و در سوگ اباعبدالله عمق تأثر وی ظاهر شود وبه کسی که خبر شهادت را میرساند، بفرمایند، بند دلم را پاره کردی. این شدت علاقةامالبنین به امام حسین (ع) حاکی از بلندی مرتبة ایمان و قوت معرفت او به مقام امامتاست که شهادت چهار جوان رشید خود را در مقابل شهادت امام و پیشوای خود سهلمیشمرد. او در مجلس عزاداری در قبرستان بقیع ـ که به علت قداست و در برداشتنقبور پاکان، مورد احترام و محل رفت و آمد مردم مدینه و زائران قبر پیامبر بوده است ـ درحالی که جمعی از بانوان گرداگرد آن مخدره، بودند به یاد فرزندانش آن چنان جانسوز نالهمیکرد که دشمنان و حتی دل سختترین دشمنان خاندان وی؛ مانند مروان بن حکمتکان داد و متأثر کرد و جنایات بنی امیه را بر ملا ساخت.
بانو مخدره لیلا
مادر گرانقدر حضرت علی اکبر(ع) در کربلا نبود. ایشان دختر ابو مره بن مروه بنمسعود از طائفة ثقیف - مادر ایشان دختر ابوسفیان که به سبب وجود او بود سه طائفةمعروف بنی هاشم، بنی امیه و بنی ثقیف به هم پیوند خورده بود.
بانوی محترمه، مادر حضرت محسن این بانو در عاشورا باردار بودند و از شدتصدمات وارده در ایام اسارت در نزدیکی حلب در راه شام، سقط جنین نمودند.
فاطمه
نام زیبای فاطمه برای اهل بیت بسیار خوش آیند بود و بسیاری از ائمه، نامفرزندان خود را فاطمه میگذاشتند، حتی امام حسین (ع) دو دختر خود را به نام فاطمةکبری'' و فاطمة صغری''، نام گذاری کرد. فاطمه در تقوا، کمال، فضایل و جمال همانندینداشت واز زنان بزرگ اهل بیت و بانویی دانشمند، محدث و مبارز بود و در کربلانقشهای ارزندهای بر عهده داشت.
فاطمه به همسری حسن مثنی، فرزند امام حسن (ع) در آمد؛ در واقعة عاشورا،حسن مثنی مجروح شد و یکی از فرماندهان لشکر عمر سعد به دلیل رابطة خویشاوندی،وی را مداوا نمود، سپس امان از عبیدالله بن زیاد گرفت و در قیام عبدالرحمن اشعث برضد امویان به وسیله زهر شهید شد. حسن مثنی و فاطمه، هاشمی نسب و از جهتسیادت، حسنی و حسینی بودند.
- امام حسین در روز عاشورا، و دیعههای امامت را به فاطمه تحویل داد تا پس ازبهبودی امام سجاد(ع) به ایشان تحویل دهد. ایشان در سال 110 هجری در مصردرگذشت و در «درب احمر» دفن شد. از ایشان احادیث فراوانی نقل شده که در منابعروایی ثبت و ضبط است.
ایشان خطبههای کوبندهای در کوفه کرد و به روشنگری قضایا پرداخت. بعد ازحمدالهی و پناه بردن به خدا از خدعه و نیرنگ و خطاب به اهل کوفه یا اهل الکوفه فرمود:«یا اهل المکر و الغدر و الحیل انا اهل بیت ابتلانا الله بکم....تباً لکم یا اهل کوفه»؛ وضمننیرنگ باز خواندن اهل کوفه ماجرا را شرح میدهند و اشعاری را فی البداهه میسرایند ازجمله میفرمایند؛ «حسد تمونا ویلاً لکم علی ما فضلنا الله تعالی... ذلک فضل الله یؤتیهمن یشاء و الله ذوالفضل العظیم و من لم یجعل الله نورا فما له من نور» و همه حاضرانصدا را به گریه و ناله بلند میکنند و میگویند قلب ما را آتش زدی.
نمونهای از مبارزة زنان همراه اهل بیت
همسر زهیر بن قین
زهیر بن قین از عثمانیان بود و در بین راه در گوشهای دور از خیام امام (ع) چادرزده وطی طریق میکرد. امام کسی را پیش او فرستاد و او را به حضور خود خواند و ویخواست پاسخ رد بدهد که همسرش به او گفت: پسر رسول خدا به دنبال تو میفرستد وتودر رفتن کوتاهی میکنی، چه اشکالی دارد که بروی و سخن او را بشنوی و بازآئی.
و او را وا داشت که هر چند با کراهت به خدمت امام برسد و چنان شد که در روزعاشورا در ردیف شهدای والامقام قرار گرفت و از لعنت خدا و رسول و عذاب الهی نجاتیافت.
همسر عبدالله عمیر کلبی
او لشکریان ابن زیاد را در نخیله کوفه، در حال حرکت میبیند و به همسرشمیگوید، این سپاه کجا میروند؟ شوهرش میگوید: میروند با حسین بن علی (ع)بجنگند. زن با بیان آرزوی قلبی خویش که شهادت در راه حسین (ع) آرزوی بزرگیاست، عبدالله نیز میل خویش را برای شهادت، بیان میکند و زن نه تنها مانع نمیشودبلکه وی خود نیز تشویق وترغیب میشود و میگوید: خدا ترا هدایت کند مرا هم با خودببر و در روز هشتم محرم وارد کربلا میشوند و عبدالله در روز عاشورا به شهادت میرسد وهمسرش ام وهب بنت عبید نیز شهید غیر بنی هاشم است که به شهادت میرسد وایشان تنها کسی است که از بانوان که در حادثه کربلا به شهادت رسیده است.
او به همسرش که در حال شهادت بود، میگوید: چه خوب جانبازی کردی که ناگاهدشمن سر او را با عمودی خرد میکند.
همسر مسلم بن عوسجه
بعد از شهادت همسر، فرزندش را میفرستد و امام حسین (ع) اجازه نمیدهندولی این مادر غیور به فرزندش میگوید: تو سلامت باشی و سلامتی خود را بر یاری پسرپیامبر ترجیح میدهی، او را وادار به دفاع از سنگر ولایت مینماید.
مادر عمرو بن جناده
او بعد از شهادت همسرش، پسر را تشویق میکند وامام قبول نمیکنند ومیفرمایند: شاید مادر راضی نباشد، عرض میکند ایشان مرا به میدان فرستاده است .
مادر عمروبن جناده با عمود خیمه به جنگ دشمن میرود و به فرمان امامبرمیگردد و همین بانو است که بعد از شهادت فرزند که دشمن سر را به طرف خیام پرتابمیکند سر را برداشته میبوسد و به سوی دشمن پرتاب میکند و یک نفر را به همینوسیله میکشد.
مادر وهب نیز بعد از کشته شدن فرزندش به میدان میرود و حمله میکند حضرتمیفرمایند: جهاد بر زن واجب نیست؛ به فرمان امام برمیگردد در حالی که زیر لب نجوامیکرد.«خدایا امید مرا قطع مکن». امام زمزمه او را میشنود و میفرمایند: تو و فرزندتدر بهشت با پیامبر و در امان او خواهید بود و خدا امید تو را قطع نخواهد کرد.
مادر حضرت علی اصغر به هنگام شهادت فرزندش بدلیل دارا بودن روحیه قوی وجلوگیری از تاثر بیشتر امام حسین (ع) از خیمه بیرون نیامد.
دختران حضرت مسلم بعد از شهادت پدر، به امام عرض کردند: ما در خدمت شماخواهیم بود تا همان سرنوشتی که نصیب مسلم شد نصیب ما هم بشود.
آنچه دربارة این زنان بیان شده قطرهای از اقیانوس تعهد و ایمان و اختیار است واینان با تحریک و تشجیع همسران و فرزندان خویش برای رفتن به سوی میدان جهادنقش عمده و اساسی داشتهاند.
به هنگام غارت خیام
زنان که میدانستند کار خصم جنبة مالی و اقتصادی دارد و میخواهند زیور آلاترا غارت کنند، خودشان زیورآلات و جامههای اضافی را از خود دور کرده و به سوی دشمنپرتاب میکردند و زنی از قبیله بکربن وائل که همسر یکی از لشکریان ابن زیاد بود، وقتیغارتگری دشمن را دید، چوب خیمهای را برداشت و فریاد زد: ای قبیلة من، شما زندهاید واینان خیمههای دختران رسول خدا را غارت میکنند، کار به اینجا کشیده که میخواهندلباس از تن حرم پیامبر در آورند، لا حکم الالِلّه، جلوی خیمهها ایستاده و اولین فردی بودکه علیه دستگاه اموی طغیان کرد.
همسر خولی
با دیدن سر مطهر حضرت اباعبداله در منزل خویش تا آخر عمر خود را زینت نکردو بر چشم سرمه نکشید .
دفن شهدا روز سوم در کربلا با غیرت زنانه و جوشش ایمان زنان قبیلة بنی اسد بودکه شهداء را مردان قبیله دفن کردند .
زنان همراه اهل بیت در قیام عاشورا، به رغم کتک خوردن، مجروح شدن، اسارت،غم از دست دادن همسران و فرزاندان در شب یازدهم ماه محرم باوجود مصیبت بزرگ وعظیم، به نگهداری اطفال پرداختند و از کودکان نگهداری کردند. ابتدا با کمک حضرتزینب و ام کلثوم به برپایی خیام نیم سوخته اقدام کردند، سپس کودکان را در آن جای دادهو به سرشماری زنان و کودکان پرداخته و کودکان گم شده و فرار کرده را از داخل خارها وبیابانها یافتند و یا از دست دشمن رهانیدند.
اینان دریافته بودند که برای حفظ خود و مکتب اسلام باید رسالت سنگین خویشانجام دهند و به رهنمودهای امام عمل کنند. از مقدسات دفاع کنند و رسالت عاشورا را باتمام ظرافت و هنر به انجام رسانند .
مروری گذرا بر جایگاه و نقش زن در نهضت عاشورا
حادثة عاشورا، حادثهای است که مرد و زن در آن نقش دارند ولی مرد در مدارخودش و زن در مدار خودش.
اباعبدالله اهل بیت را برای رسالتی سترک و ساختن تاریخی عظیم با داشتننقش مستقیم حرکت میدهد و این زنان در ابتدای حرکت و قبل از عاشورا، عامل مهم درتشجیع و ترغیب خانواده برای دفاع از امر ولایت بودند.
آغاز تاریخ نهضت حسینی از روز وفات پیامبر و آغاز سقیفه بوده است، پایه اینقیام در روز دوشنبهای گذارده شد که گروهی با شعار «منا امیر و منکم امیر» خلافتاسلامی را به عنوان ارث خود به حساب آوردند و کوشیدند آن را تصاحب کنند.
حضرت زینب 3 تحلیل کننده واقعه عاشورا، در عصر همان روز خونین دهممحرم، در کنار جسد برادر شهیدشان نشسته و فرمودند: «بابی... بابی من فسطاطه یومالاثنین فیها؛ جانم فدای تو ای کسی که خیمههای تو را در روز دوشنبه غارت کردهاند.»
امام حسین (ع) میدانستند که قیام ایشان علیه یزیدیان منجر به کشته شدنهمه همراهان میشود و زنان میبایست طلایه دار و عهده دار دنبالة نهضت شوندوحقایق را علنی کنند و در عین ارزیابی قدرت زور و میزان سلطه آن، به افشاگری بپردازند.واین زنان همراه شدند تا حقایق را به نحو احسن بگویند، چون اگر در خانه میماندندوزندگی میکردند، بعد از خبرشهادت نزدیکان، چند روزی گریه و زاری و مسئله همانجاختم میشد؛ به همین دلیل زنان همراه شدند و راه دفاع از ولایت را آموختند وقدم درراه گذاردند.
شیوه فرهنگی (تربیتی) امام حسین(ع) برای ایجاد آمادگی زنان
امام (ع) از ابتدا با سخنرانیها و خطبهها وگفت وگوهای گوناگون با انصار،مهاجرین، اقوام ،دوستان، دشمنان، هدف خویش را بیان کردند و راه را نشان دادند وفرمودند: «من برای اصلاح وضع امت جدم و امر به معروف و نهی از منکر قیام کردهام...»و به زنان میفرمودند: همه میمیرند و دوام و بقاء از آن خداوند است». بدینوسیله یادآورمیشدند که همه رفتنی هستند خواه زود یا دیر. پس برگزیدن رفتن آگاهانه و ارزشمندبهتر است .
هشدارها
امام (ع) برای تصفیه نا آگاهانی از ناآگاهانی که همراه کاروان شده بودند و برایهشدار به ناآگاهانی که این مسیر، را نمیتوانند بپیمایند در حین سفر هشدارهای لازم راجهت: آماده سازی، آمادگی تدریجی، ایجاد ثبات تدریجی و پایمردی برای پذیرشسختیهای سفر و خصوصاً سختیها و مصائب بعد از شهادت میدادند از جمله :
بیان خواب
من در این سفر خود را کشته میبینم - در خواب فرمودند تو نزد من خواهی آمد،
ـ خواب دیدم سگهایی بدنم را قطعه قطعه میکنند و از همه بیشتر سگی تیره باخالهای سفید و سیاه مرا بیشتر آزار میداد.
هشدارهای کلامی
- خطاب بهام کلثوم: شما باید کشته مرا به خاک نظاره کنید لیکن شما را بهپرهیزگاری وصبر وصیت میکنم.
- بنی امیه تا جانم را نگیرند مرا فارغ نخواهند گذاشت.
- یا اختاه اسکتی رحمک الله - یا اخیه اسکتی رحمک الله لا تشمتی قوم بنا.
هشدارهای عملی
به هنگام شنیدن خبرهای گوناگون در مورد وضعیت نهضت کلمة استرجاع را برزبان جاری میساختند، یا میفرمودند: «لا حول و لا قوه الا بالله».
بعد از شهادت حضرت مسلم (ع) دختران مسلم را مورد نوازش قرار میدهند بهشیوه غیر مستقیم میفهمانند، که پدرشان شهید شده است؛ این هشدار خوبی بود بهزنانی که متزلزل بودند که و از ادامه راه وتعقیب هدف بازداشته شوند؛ ولی اگر مانند اهلبیت انتخابی آگاهانه دارند بمانند.
- به کربلا میرسند؛ حضرت میفرمایند این جا سرزمین معهود است. بر خلافمعمول خیمه زنان را در گودالی و در مکان پستی نصب کردند؛ آن چنان که آنان نتوانند:صحنه جنگ و خونریزی را شاهد باشند، این نکته هشدار دیگری بود و زنان را به اهمیتقضیه، نیکوتر واقف ساخت. برخی زنان گریستند، برخی خواستار بازگشت به مدینه شدند،گروهی هم در این میان ساکت ماندند.
و شب عاشورا نیز تصفیهای دیگر و کلاس دیگری انجام گرفت. خطبه امام چارهساز بود، تنها زنان و مردانی ماندند که قادر بودند پیام شهادت را به دیگران برسانند.
در روز عاشورا نیز تسلی میدادند و آینده را ترسیم میکردند و شیوه مقابله باسختیها را و شیوه عزاداری را آموزش میدادند.
هدف از هشدارهای تربیتی، فرهنگی امام حسین(ع)
تعلیم و تربیت تدریجی، جدا کردن ثابت قدمان از سایرین و ایجاد آمادگی بیشترخصوصاً در زنان، مقاوم ساختن آنان،
آموزش شیوة عزاداری ] که آه و واویلا نکردن، گریبان چاک ندادن، سخنان دور ازشأن ومقام خویش نگفتن [ جایگاه و شخصیت و شأن خود را نیکو شناختن و حفظ کردن.
روز عاشورا آخرین پیامها را میدهند
آمادة مصیبت باشید، لباسهای خود را بپوشید و بدانید خدا حامی شماست ونجاتتان میدهد و عاقبت شما را به خیر قرار میدهد ] و به این وسیله ایجاد امید و آرامشقلبی مینمودند که البته بعضی شیون و بی تابی کردند[.
علت شیون و بی تابی برخی زنان
بیتابی زنان در جریان عاشورا، ناشی از غم از دست دادن همسر و فرزند ونورچشمی نبود بلکه بی تابی از این جهت است که :
مریدی مراد خود را از دست میدهد،
شیون از اینکه با مرگ آن بزرگواران رشته دین از هم میگسلد، نور شریعتخاموش میشود، درخت امامت پژمرده میشود .
در روز عاشورا زنان مراقب بودند، آه و ناله نکنند و به کودکان رسیدگی کنند، زنانمضطرب و افسرده را دریابند و تسلی بدهند تا مانع جهاد و مبارزه مجاهدین نشوند .
بعد از عاشورا ]مراسم استیضاح دستگاه اموی[
اولین مجلس عزاداری توسط حضرت زینب بر روی جسدهای مطهر شهیدانبرگزار گردید، در مسیر حرکت به سوی شام، مدینه و سخنرانیهای بلیغ و خطابههایآتشین خاندان و اهل بیت عصمت و طهارت و بیان رنجها، سختیها، گرسنگیها،اسارتها، تشنگیها، قساوت دشمن را به تصویر کشیده کودکان و زنان با مرثیه سرایی،خون خواری، وحشی گری خصم، زدن و کشتن، سوختن و ویران کردن خیمهها، بیانتنهایی و بی کسی زنان در آن بیابان پراز دشمن خدانشناس سنگ دل را بیان کردند.تاریخ کربلا با تجلی حضرت زینب از عصر عاشورا آغاز میشود. حال شریک حسین،رئیس قافله حسین است. با کمک زنان اهل بیت بذر نهضتی را افشاندند که هنوز آن بذردر حال رشد، و نمو است و باعث شد، پیام شهادت به گوش مردم برسد. و این نبود مگر بهسبب صبر وتحمل زنانی که به ریسمان اسارت بسته شده و شهدا را پشت سر گذارند. وسرهای شهدا جلوی نظرشان با وضع غیر قابل وصف که دلها را تکان میداد و شیوهایکه حضرت زینب، ام کلثوم، فاطمه سکینه بکار بردند و باعث افزایش تحمل زنان وفرزندان شدند که نه شیون کنند و یقه چاک دهند و نه تصدق قبول کنند و در جلوی خصمزبون ناله و گِله نمایند .
آنان چون کوه استوار بودند و به همراه حضرت زینب 3 با سکوت و سکون واطمینان از آیندة خویش به بیان جنایات پرداختند و این اطاعت و همراهی زنان باحضرت زینب در تاریخ زبان زد خاص و عام و دوست و دشمن شد. با حاصل رسالتزنان حاضر در روز عاشورا به طور عبارت است از:
1 - حساب اسلام از دستگاه غاصب خلافت جدا شود .
2 - قطع نفوذ دینی باطل امویان و پرده برداری از فریب کاریهای دستگاه حاکمه.
3 ـ رسوا ساختن دستگاه ظلم و جنایت اموی، بیان تاریخ کربلا و بیانفرومایگیها و دنائتهای بنی امیه با حدّت و شدت هر چه بیشتر .
- احیای روح مبارزه، بین مردم و بیداری افکار و اندیشهها و جذب مردم بهمعنویت.
5 - ایجاد ارزشهای اخلاقی جدید و توسعة معارف اصیل اسلامی .
نتیجه
تاریخ عاشورا نشان داد که زن نیز میتواند در جهت نیل به والاترین مقام انسانی،هم پای مردان و شهیدان اسلام، برای تجدید بنای اسلام و قرآن قیام کند و تربیت والایانسانی خود را به جهانیان بنمایاند که چگونه فرصت ابراز شخصیت و تجلی نفخة الهی راداراست.
آن جا که حضرت زینب 3 در کاخ یزید بعد از آن مصیبتهای بزرگ، با کمالشجاعت، اعتماد به نفس واتکال به خداوند میفرماید: «ما رایت الا جمیلا» عظمت زننمونه اسلامی را در معرض دید همگان میگذارد و اثبات موجودیت و حقانیت خویش رابه نام دخت پیامبر] تنها جایی که حضرت برای معرفی خود برای حاضران قسی القلباین لفظ را بکار میگیرند[ و ادامه دهنده رسالت حسینی قرار میدهد و به این وسیله بذرانقلاب حسینی را در جهان هستی میکارد.
ویژگی عمده زنان عاشورایی، در نهضت عاشورا بطور خلاصه و فهرست وار عبارتبود از:
زنان سرشار از عاطفه، احساس، علاقهمند به زندگی که در سایة تعلیم و تربیتالهی، توانستند مدیر شایستهای برای هستی خویش باشند وبا تمامی ویژگیها و علایقزنانگی، بااولویت قرار دادن اصل تعهد و مسئولیت زندگی، بدون اضطراب و دغدغةخانواده و قبیله و بهرهگیری از دنیای مادی شرف و فضیلت ابدی را برای خویشخریداری کردند و مظهر یک زن مسئول و مبارز در برابر زمان و سرنوشت جامعه شدند.
منابع
1 ـ ابو الفرج. علی بن الحسین . الاغانی. موسسه جمال
2 ـ الحسون. محمد. مشکور. ام علی اعلام النساء المومنات. انتشارات اسوه
3 ـ دخَیل علی محمد. مترجم. صادق آینه وند. ام کلثوم انتشارات امیرکبیر. تهران1363
4 ـ مکنون. ثریا - صانع پور. مریم بررسی تاریخ منزلت زن از دیدگاه اسلام. مرکز چاپ و نشر سازمان تبلیغات اسلامی
5 ـ تاریخ امام حسین (ع) موسوعه الامام الحسین (ع) دفتر انتشارات اموزش و پرورش - وزارت آموزش و پرورش.
7 ـ شرکت سهامی بیمه، پرتوی از عترت. سالنامه 1379 .
8 مـ طهری. شهید آیت الله مرتضی. حماسه حسینی انتشارات صدرا.
10 ـ هاشمی نژاد. شهید سید عبدالکریم .درسی که حسین (ع) به انسانها آموخت، انتشارات فراهانی .
11 ـ شریعتی. دکتر علی. زن.انتشارات چاپخش .چاپ پژمان .
12 دستغیب شهید آیةالله سید عبدالحسین، زینب کبری (س) انتشارات کانون تربیت شیراز .
13 دستغیب شهید آیةالله سید عبدالحسین، سیدالشهداء .چاپخانه پیروز بهمن 62 .
14 نجمی محمد صادق .سخنان حسین بن علی (ع) .دفتر انتشارات اسلامی .
15 حالت. ابوالقاسم .کلمات قصار حسین (ع) چاپ افست گلشن، انتشارات بهجت
16 قمی. شیخ عباس .منتهی الامال ،انتشارات هجرت چاپخانه مهر .
17 قائمی ،دکتر علی .نقش زنان در تاریخ عاشورا.قم. انتشارات شفق .
جریانشناسی سیاسی قیام پانزده خرداد
تاریخ معاصر ایران، نقاط عطف و حساس چندی را پشت سر نهاده است که قیام پانزدهخرداد 1342، یکی از مهمترین آنهاست. به اعتقاد بیشتر محققان تاریخ معاصر ایران، انقلاباسلامی 1357 که خود از مهمترین و حساسترین این نقاط عطف است، برآیند این تحولات عمده بوده است. درواقع، انقلاب اسلامی، تبلور جنبش ضداستعماری تنباکو، انقلاب عدالتخواهانه و مردمی مشروطه، نهضت ملی شدن نفت، و قیام ضداستعماری و ضداستبدادی پانزده خرداد میباشد.(1)
قیام پانزدهخرداد، آخرین زنجیره این تحول، قبل از وقوع انقلاباسلامی است که تاکید مکرر امامخمینی بر آن، مطالعه و بررسی آن را ضروریتر میسازد. ایشان، بارها از قیام پانزدهخرداد، بهعنوان منشأ،مبدأ و نقطه آغازین انقلاب اسلامی یاد کرده و بر شناخت آن تاکید نمودند. به اعتقاد امام، نخستین جرقههای انقلاباسلامی در این قیام زده شد و زمینههای سیاسی، اجتماعی و مبانی فکری و فرهنگی انقلاباسلامی در این برهه فراهم گردید.
در بیانات و پیامهای امام خمینی، 58 بار از قیام پانزدهخرداد یاد شده و روز 15خرداد از سوی ایشان، برای همیشه، عزای عمومی اعلام گردیده است. امام در 21 مورد از واژة «نهضت پانزدهخرداد» و در 19 مورد از عبارت «قیام پانزدهخرداد». و در 18 مورد بقیه نیز، اصطلاح «پانزدهخرداد» را به کار بردهاند و این بیانگر میزان اهمیت این روز تاریخی در اندیشه سیاسی امامخمینی است.(2) تأثیرات قیام پانزدهخرداد، در اشعار عرفانی ایشان هویداست. بیت آخر غزل عارفانه و مشهور «انتظار» که توسط امامخمینی سروده شده است میتواند ناشی از تاثیر عمیق قیام پانزدهخرداد بر روح و اندیشه ایشان باشد.
روزها میگذرد، حادثهها میآیدانتظار فرج از نیمه خرداد کشم(3)
این نوشتار، در صدد بررسی و شناسایی جریانهای سیاسی نهضت پانزدهخرداد است تا در سایه آن، تاکید فراوان امامخمینی بر قیام پانزدهخرداد، بهعنوان نقطه عطف انقلاباسلامی را درک نموده و آن را تحلیل نماید. برخلاف دیگر جنبشهای سیاسی و اجتماعی معاصر ایران، نیروهای مذهبی نواندیش به رهبری امام خمینی، جریان اساسی و عمدهای بودند که در قیام پانزدهخرداد حضور داشتند و ایفاگر نقش شدند.
چارچوب نظری
نخست باید دید که آیا میتوان نهضت پانزدهخرداد را بر پایه سایه تعاریف متعارف در واژهنامههای سیاسی تعریف و تبیین کرد و یا آنکه تفاوتهایی در آن مشاهده میشود که لازم میآید تعریفی جدید ارائه شود؟ برای رسیدن به این هدف نخست، تبیین تعریفی از «قیام» و واژههای مترادف آن ضروری است.قیام، بروز امواج نارضایتی در میان یک قشر و یا قشرهای مختلف جامعه، علیه نظام حاکم است که منجر به طغیان ناگهانی آنها شده و موجب تغییراتی در برنامهها، سیاستها، رهبری و مدیریت و یا نهادهای سیاسی کشور میشود؛ ولی ساختار و ارزشهای مسلط سیاسی و اجتماعی را دگرگون نمیسازد. زیرا هدف قیام تنها نفس تغییر است، بدون آن که جایگزین معین و مشخصی ارایه کند. در واقع، یک قیام سیاسی و اجتماعی، اگر چه با بسیج عمومی مردم همراه است؛ اما فاقد طرح و برنامهای دقیق، روشن و مشخص برای تغییر نهادهای سیاسی و اجتماعی است. از اینرو، تفاوت اساسی قیام و انقلاب، در ایدئولوژی، معنا و جایگاه تاریخی آنها جستوجو میشود. یعنی، هدف قیام، برخلاف انقلاب، تخریب و بازسازی سیاسی و اجتماعی یک نظام سیاسی و اجتماعی نیست؛ بلکه بر نهادهای سیاسی و اجتماعی، تأثیر غیرمستقیم میگذارد و بهطور اساسی، به معنای اعتراض خشونتآمیز نسبت به وضعیت موجود است.(4) قیام پانزدهخرداد، اگرچه به یک معنا در قالب این تعریف میگنجد و در واکنش به وضع موجود بهوقوع پیوست، اما از دیگر سو، دارای معنا و جایگاه تاریخی و مهمتر از همه ایدئولوژی بوده است. معنا و جایگاه تاریخی آن از تأمل تحولات سیاسی، اجتماعی و فکری و فرهنگی دهههای چهل و پنج ه'.ش که منجر به انقلاباسلامی شد، بهآسانی قابل فهم است. ایدئولوژی آن نیز،همانند انقلاب اسلامی، گفتمان سیاسی شیعه بوده است که بهعنوان گفتمان غالب در انقلاباسلامی چهره نمود. قیام که از آن تعبیر «شورش» نیز شده، دارای چهار ویژگی عمده است که عبارتند از:
1. شورش، اعتراض شخصی شورشیان است که نارسائیهای موجود را، نه به نهادهای اجتماعی، بلکه به افراد نسبت میدهند. بنابراین، هدف شورش از میان برداشتن افراد است؛ بدون آن که دست به ترکیب نظام سیاسی و اجتماعی بزنند؛
2. هرگاه شورش، بافت اجتماعی را هدف قرار داده و طرحی برای آینده نداشته باشد، اعتراض خشونتآمیز به وضع موجود است. خواه به دلیل اوضاع بد اقتصادی، یا خودکامگی سیاسی و... اما اگر بافت اجتماعی را هدف گرفته و طرحی - هرچند مبهم - برای آینده ارایه دهند، جنبه انقلاب مییابد؛
3. ایدئولوژی شورش، مجموعهای از عقاید سنتی است که معطوف به آینده نیست. بنابراین، بسیاری از شورشها در صورت پیروزی دچار سردرگمی میشوند و از عرضه تصویری روشن از آینده ناتوان میمانند، زیرا شورش فاقد هدف و جهتگیری مشخص و طرحی برای آینده است؛
4. در شورشهای اصیل و ناب، شورشگران درپی الغای ابداعات و تغییرات جدید و اعاده حقوق و امتیازهای از کف رفته خویش هستند. بنابراین، شورش، بیشتر جنبه محافظهکارانه و حتی رجعتگرایانه دارد.(5)
نظریه آرمانخواهی و عقیدهطلبی نیز یکی از علل و عوامل قیام و انقلاب معرفی شده است که برخلاف نظریههای مادی انقلاب، ریشه تحولات اجتماعی را به خواستههای معنوی انسان نسبت میدهد.(6)
قیام پانزدهخرداد با آن که برخی از این ویژگیها را در خود داشت، اما تفاوتهایی نیز در آن مشاهده میشود. نخست این که، قیام ناشی از اعتراض شخصی شورشیان نبود؛ بلکه خبر دستگیری امام خمینی، آتش قیام را - به مثابه انبار باروتی که در اعتراض به مفاد غیرقانونی، غیرشرعی و نامتعارف لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی و رفراندوم انقلاب سفید، انباشته شده بود - شعلهور ساخت. دوم این که، نهضت، با اتکا به گفتمان سیاسی شیعه که امامخمینی منادی آن بود، طرحی - هرچند مبهم - برای آینده داشت، بنابراین، قیام جنبه انقلابی مییافت. سوم این که، ایدئولوژی قیام، مجموعهای از عقاید سنتی، اما معطوف به آیندهای روشن بود که خواهان کوتاهی دست عوامل استعمار غرب و استبداد سلطنتی بود. چهارم این که، نیروهای قیامکننده درصدد اعاده حقوق از کف رفته شخصی خویش نبودند؛ زیرا انگیزههای مادی و اقتصادی، نقشی در بروز قیام نداشت؛ بلکه اعاده استقلال سیاسی، اقتصادی، فکری - فرهنگی، اجتماعی و نظامی و پاسداری از هویت ملی و مذهبی بهعنوان حقوق عمومی مردم ایران، از مهمترین اهداف آنان بهشمار میرفت. بیانات و مفاد پیامهای امامخمینی از 16 مهر 1341 تا 13 خرداد 1342، بازتاب این انگیزهها و اهداف است.(7) مهمتر از همه آن که، قیام پانزدهخرداد، براساس نظریه استاد شهید مرتضی مطهری، ناشی از نیازها و خواستههای فرهنگی و معنوی مردم ایران بود. در بررسی و ارزیابی پدیدههای سیاسی و اجتماعی، باید مسأله اساسی «علت و معلول» را نیز در نظر داشت، زیرا آنچه موجب وقوع قیام و انقلاب، و واژگونی رژیمها و بروز پدیدههای انقلابی میگردد، علل اساسی و نهایی است که ازاین تعامل و تأثیر و تأثرها بهدست میآید. روندی که شهید محمدباقر صدر از آن بهعنوان «سنتهای الهی» یاد میکند.(8) درواقع، قوانین ثابتی بر همه حوادث و رویدادهای عالم حاکم است که با شناسایی آنها میتوان عناصر و عوامل اصلی هر واقعه و پدیدهای را معرفی کرد. بنابراین، روند تحولات سیاسی و اجتماعی دهه سی و سالهای آغازین دهه چهل، نقش بسزایی در وقوع قیام پانزدهخرداد داشتند که در ادامه مورد بررسی قرار میگیرند.
شرایط ایران و سیاست خارجی آمریکا
1. شرایط سیاسی و اجتماعی در دهة سی
پس از کودتای 28 مرداد 1332 که منجر به سرنگونی دولت مصدق شد، حکومت استبدادی شاه، رفته رفته تحکیم و تثبیت شد. حمایتهای بیدریغ آمریکا و فشار و اختناق ناشی از تاسیس ساواک، نقش اساسی در تسلط همه جانبه رژیم داشت. به تعبیر یکی از نویسندگان خارجی، «برای مردم ایران، ساواک نماد و سمبل وحشت بود: آمیزهای از خشونت و بیمنطقی»(9)، در حالی که «به سیاق کل جامعه شاهنشاهی، ساواک مؤسسهای برای کاشت و داشت و برداشت فساد مالی»(10)، بهشمار میرفت.
برغم این فضای خفقانآور، در سال 1339، هم زمان با تحولاتی که در صحنه سیاست بینالملل رخ داد، رژیم شاه ناچار به تغییر صوری در رویه و سیاستهای خود شد. سیاست شاه که برخلاف میل باطنی خویش - و البته برای تظاهر به دمکراسی - نظام فرمایشی دو حزب دولتی «موافق» و «مخالف» عینی - «ملیون» به رهبری منوچهر اقبال و «مردم» به رهبری «اسدا... علم» - را راه انداخته بود، برای آگاهان سیاسی «هیاهو برایهیچ» تلقی میشد.
2. کندی و سیاست خارجی آمریکا
با پیروزی جاناف. کندی، نامزد حزب دمکرات در انتخابات ریاست جمهوری ایالات متحده آمریکا،سیاستهای داخلی و خارجی آن کشور، در آستانة دگرگونی قرار گرفت. کندی، برای جلوگیری از قیام و انقلابهای مردمی در جهان سوم - مشابه آنچه در کوبا روی داده بود - که احتمال سرنگونی رژیمهای وابسته به غرب را در پی داشت، رهبران این کشورها را به اجرای برنامههای اصلاحی تشویق مینمود. دکترین «انقلاب از بالا»ی روستو - معاون امنیت ملی کندی - شالوده این برنامه را تشکیل میداد. سیاستی که برایجلوگیری از توسعه نفوذ کمونیسم طراحی شده بود. همگام با سایر کشورهای وابسته به غرب، در ایران نیز، «فضای باز سیاسی» طلیعه اصلاحاتی بود که آشکارا برای خوشایند کندی و تیم همراهش در کاخ سفید، به مرحله عمل گذاشته شد. شاه که تمایلی به ایجاد فضای باز سیاسی نداشت، زیر فشار کندی، مجبور به اتخاذ سیاستی گشت که دگرگونی و تحولات سالهای آتی را تحت تأثیر قرار داد.
مطالعه و بررسی قیام پانزدهخرداد، مستلزم بررسی اجمالی جریانهای سیاسی و اجتماعی است که در این فضای غیرواقعی، تحمیلی و نیمبند سر برآوردند. زیرا این سؤال وجود دارد که آیا «فضای باز سیاسی» و دیگر برنامههای اصلاحی رژیم شاه، مانند «اصلاحات ارضی»، «لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی» و «انقلاب سفید» که «انقلاب شاه و مردم»! نام گرفت، در وقوع قیام مذکور نقشی داشتهاند؟
بهطور کلی، منشأ و خاستگاه برونی؛ انگیزه و اهداف غیرملی؛ ماهیت سیاسی، غیرواقعی و ضدمذهبی؛ روند غیرطبیعی، غیرقانونی و نامتعارف؛ و نتایج ناهمگون و تشنجآفرین اصلاحات دوره 42 - 39 رژیم شاه، موجب انباشته شدن نارضایتی مردم و نیروهای سیاسی و مذهبی به رهبری امامخمینی گردید و مبارزه آنان منجر به قیام پانزدهخرداد 1342 گردید.(11) این اصلاحات به منظور «کسب، حفظ و گسترش» هر چه بیشتر حضور، نفوذ و اقتدار سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی آمریکا و رژیم شاه به اجرا درآمد. در بروز نارضایتی و عصیان مردم و نیروهای سیاسی و اجتماعی، به ویژه نیروهای مذهبی نقش اساسی داشت. اما خاستگاه و پایگاه مستقل جریانهای سیاسی نهضت پانزدهخرداد را باید در جای دیگری جستوجو کرد.
3. روند جریانهای سیاسی پس از انقلاب مشروطه
به منظور بررسی جریانهای سیاسی این دوره، نگاهی عمیق به ریشهها و مقاطع تاریخی شکلگیری احزاب و گروههای سیاسی و اجتماعی در ایران لازم مینماید. زیرا فضای باز سیاسی، دورة دیگری از فعالیتهای سیاسی و حزبی - که میتوان دوره سوم نامید - در ابتدای دهه 1340 بهشمار میرود. بهطور کلی، اوجگیری و رشد احزاب و گروههای سیاسی و اجتماعی ایران در بستر تاریخی، خود به چهار دوره تقسیم میشود که در میان این دورهها، مقاطع رکود و توقف نیز مشاهده میشود.
دوره نخست، عصر مشروطیت تا استقرار کامل سلطنت - رضا شاه - پهلوی را دربر میگیرد. دورة دوم، با برکناری رضاشاه و به سلطنت رسیدن محمدرضا شروع شد که بیشترین تعداد احزاب و جمعیتهای سیاسی و وقایع تاریخ معاصر ایران - البته تا پیش از پیروزی انقلاب اسلامی - در همین دوره شکل گرفت. زیرا رژیم شاه با توجه به شرایط بینالمللی و داخلی، که ناشی از جنگ جهانی دوم و اشغال ایران و بیتجربگی و خامی شاه جوان بود، با تحمل منتقدین و حتی همراهی آنان در انتقاد از گذشته تیره و تار دیکتاتوری، به سرعت خود را با شرایط جدید تطبیق داد. در این دوره، نبردی میان دولت، مجلس و دربار در گرفت که هر گاه افراد قدرتمندی، مانند قوام و مصدق در رأس دولت قرار میگرفتند، از نقش شاه و دربار در اداره امور کشور کاسته میشد و هرگاه دولتهای ضعیفی زمام امور را بهدست میگرفتند، کنترل دربار بر قوه مجریه بیشتر میگردید. در پی کودتای 28 مرداد 1332، قدرت شاه تحکیم شد و بر نیروهای سیاسی و اجتماعی مستقل چیره گشت. بنابراین، احزاب، گروهها و نیروهای سیاسی و اجتماعی ملی و مذهبی - هر دو - سرکوب شدند. با روی کار آمدن کندی در آمریکا و ایجاد فضای باز سیاسی در ایران، دوره سوم فعالیتهای سیاسی و حزبی پدیدار شد و احزاب و گروههای سیاسی و اجتماعی زیادی تشکیل شده و یا احزاب و گروههای سرکوب شده اعلان موجودیت کردند. این فعالیتها نیز، پس از قیام پانزدهخرداد، محدود گشت و در سال 1344 بساط همه احزاب و جمعیتهای مستقل از دولت، بهطور رسمی برچیده شد. دورة چهارم فعالیتهای سیاسی و حزبی در سال 1356 آغاز شد(12) و در نهایت به پیروزی انقلاباسلامی منجر شد. این مقاله در صدد تبیین جمعیتها، احزاب و گروههای دوره سوم است تا به جریانشناسی نهضت پانزدهخرداد نایل آید.
با آغاز سلطنت رضاشاه در سال 1304، دستاوردهای انقلاب مشروطه در بعد سیاسی و اجتماعی، یکسره از میان رفت. ولی با سقوط وی، توسعه سیاسی، بار دیگر مجال بروز یافت و امکان مشارکت عمومی فراهم شد. با کودتای 28 مرداد، دوره فقدان توسعه سیاسی، مجالی برای حیات و مشارکت نهادهای سیاسی و اجتماعی مستقل باقی نگذاشت. از سال 1339 تا 1342 دورهای کوتاه و محدود، از توسعه سیاسی ناپایدار و گذرا تجربه شد. اما شرایط این دوره با دورههای پیشین، تفاوتهای اساسی داشت. زیرا اگرچه جامعه نیازمند توسعه سیاسی بود و نیروهای سیاسی و اجتماعی از یک فضای باز سیاسی که موجب محدود شدن قدرت شاه و دربار گردد، استقبال مینمودند؛ اما فضای باز سیاسی، با توجه به نیازهای درونی جامعه و خواستههای طبیعی گروههای سیاسی و اجتماعی ایجاد نمیشد؛ بلکه شرایط جهانی و الزامهای سیاست خارجی آمریکا، آن را به رژیم شاه تحمیل میکرد. بنابراین، فضای باز سیاسی اصالت حقیقی نداشت. علاوهبر این، ساختار قدرت در ایران با توجه به تغییراتی که در قانون اساسی مشروطه ایجاد شده بود، کاملاً به نفع شاه و دربار تغییر یافته بود و از نظر ساختاری، جایگاهی برای گروههای سیاسی و اجتماعی مستقل و مردمی باقی نمانده بود تا آزادانه فعالیت نمایند. از اینرو، پذیرش واقعیت فضای باز سیاسی، معنا و مفهومی نداشت و در راستای شعارهای تبلیغاتی فریبکارانه رژیم شاه که در پاسخ به فشارهای خارجی قصد خودنمایی در عرصه بینالمللی داشت، ارزیابی میشد. تحلیلهای تحقیقی - کاربردی جان باولینگ ؛ تحلیلگر امور سیاسی ایران در وزارت امور خارجه آمریکا - درباره مسایل داخلی ایرانکه به عنوان پیشنهادهای رسمی دولت آمریکا به رژیم شاه تلقی میشد، بر این سوء ظن میافزود و آن را تایید میکرد. وی در تحلیل اول خود، نیروی پیوسته مخالفان رژیم را با دقت تحلیل کرده و نفرت و انزجار از رژیم شاه را در میان طبقه متوسط، رو به فزونی ارزیابی کرده بود. در بررسی دوم او، چهارده پیشنهاد ویژه دیده میشد که با اجرای دقیق آنها، شاه بر علیه مخالفانش اقدام جدی به عمل میآورد. این فهرست پیشنهادی، الگوی برنامههای اصلاحی شاه قرار گرفت. در حالی که شخص باولینگ نیز اذعان داشت:
«ماهیت بیشتر آنها عوامفریبانه بود و از نظر غربیها قبول و هضم آنها بسیار دشوار است، ولی این امکان وجود دارد که شاه از عهده اجرای چنین ترفندی برآید».(13)
4. جریانهای سیاسی در فضای باز (42 - 1339)
با وزش نسیم زودگذر آزادی از سمت غرب و گسترش رایحه فریبنده فضای باز سیاسی، زمینههای لازم - اما نه کافی - برای فعالیتهای سیاسی ایجاد شد. گروههای سیاسی یکی پس از دیگری اعلام موجودیت کرده و شروع به فعالیت نمودند. نیروهای سیاسی دورههای پیشین، با همان نام و یا اسامی جدید، وارد عرصه فعالیت سیاسی و اجتماعی شدند. جبهه ملی با نام جبهه، ملی دوم، با شرکت اعضای حزب ایران و دیگر شخصیتهای منفرد، نیروی سوم، با نام جامعه سوسیالیستهای نهضت ملی ایران، و حزب زحمتکشان، با نام جمعیت پاسداران آزادی - که پیش از ائتلاف ملکی و بقایی، سازمان نگهبانان آزادی نام داشت - تجدید حیات نمودند. اما حزب توده بهطور محدود در خارج از کشور چهره خود را نشان داد. بخش مذهبی جبهه ملی که در نهضت مقاومت ملی شکل یافته بود، با نام نهضت آزادی رخ نمایان کرد. نهضت آزادی و سه حزب مهم فعال در نهضت مقاومت ملی، یعنی احزاب مردم ایران، ملت ایران و نیروی سوم - که از احزاب اصلی جبهه ملی بهشمار میرفتند -، به دلیل اختلاف نظر با جبهه ملی، در جبهه ملی دوم مشارکت نکردند. ولی پس از فرو ریختن بنای متزلزل جبهه ملی دوم، این سه حزب، پایههای جبهه ملی سوم را پیریزی کردند که پا نگرفت.
الف - جریانهای وابسته به رژیم
نیروهای وابسته و متمایل به دربار و سیاستمداران محافظهکار، مانند حسین علا و سیدمحمد بهبهانی نیز فعال شدند؛ اما حزب سیاسی خاصی تشکیل ندادند. هواداران دکتر علی امینی نیز گرچه شکل سیاسی و حزبی خاصی نداشتند، اما جامعه لیسانسیههای دانشسرای عالی، جامعه معلمان، روزنامه مهرگان و باشگاه مهرگان که توسط محمد درخشش سرپرستی و اداره میشدند، کانون تحزب و تشکل این قطب سیاسی بودند. باشگاههای فخرآباد و کاخ نیز - به ترتیب - به جبهه ملی دوم و نهضت آزادی تعلق داشتند.(14)
احزاب و گروههای دیگری نیز بهعنوان کانونهای قدرت و دستهبندی جناحهای هیأت حاکمه و اهرمهای داخلی رقابت آمریکا و انگلیس، برای کسب قدرت برتر در کشور ظاهر گشتند. برخی از این کانونها، پس از پایان فضای باز سیاسی و حاکمیت مطلق شاه و دربار، در دورة رکود سیاسی پس از قیام پانزدهخرداد و پیش از انقلاب اسلامی، به احزاب سیاسی طرفدار رژیم، تبدیل شدند. احزاب و گروههای زیر از جمله این کانونهای قدرت بهشمار میرفتند:(15)
1. حزب خلق؛ 2. حزب ملیون؛ 3. جمعیت یاران؛ 4. جمعیت ترقیخواهان؛ 5. جمعیت آزادی؛6. جمعیت مدافعین قانون اساسی؛ 7. کمیته مبارزه با دیکتاتوری؛ 8. کانون ترقی.
بیشتر این گروهها و احزاب، توسط وابستگان فکری و سیاسی شاه و دربار تأسیس شده بودند و پایهگذاران و اعضای آنها در چند حزب، گروه و جمیعت سیاسی عضویت داشتند. تشکلهایی که حمایت از رژیم شاه، محور اصلی فعالیتهای آنان محسوب میشد. بنابراین، آنها نمیتوانستند برآیند آرای عمومی مردم بوده و نیازهای سیاسی آنها را برآورده سازند.
ب - جریانهای سیاسی ملیگرا
نحوه شکلگیری جبهه ملی دوم، بهعنوان مهمترین جریان سیاسی این دوره، نیازمند بررسی بیشتری است. با اعلام فضای باز سیاسی به ابتکار ا...یار صالح و باقر کاظمی، اعضای حزب ایران، با تشکیل جلساتی، جبهه ملی دوم را تأسیس کردند و اساسنامه آن در تاریخ 16 دی ماه 1339 به تصویب رسید. ا...یار صالح بهعنوان رهبر جبهه ملی دوم برگزیده شد و ریاست نخستین کنگره جبهه ملی ایران - کنگره بزرگ 1341 - را برعهده گرفت. در این کنگره، یازده تن از اعضای جبهه، بهعنوان اعضای کمیسیون سیاسی و خط مشی انتخاب شدند. اعضای این کمسیون، براساس گزارشهای سه کمیسیون امور سیاسی، امور اجتماعی و امور اقتصادی به تصمیمسازی، تصمیمگیری و انجام وظیفه میپرداختند.(16)
جبهه ملی دوم موضع ضدسلطنتی و مخالف شاه اتخاذ نکرد و فاقد برنامه منسجمی بود و همه اقدامهای آن در انتشار چند نشریه و برگزاری چند میتینگ خلاصه میشد. اما از سوی رژیم شاه، نیروی کمی بهشمار نمیرفت و بارزترین و مهمترین گروه فضای باز سیاسی به حساب میآمد. با این حال، جبهه ملی دوم، به دلیل نداشتن استراتژی از یک سو، و اختلافهای داخلی از سوی دیگر، نتوانست گام مؤثری در تجدید حیات سیاسی خود بردارد.(17) این جبهه، دارای دو جناح رادیکال و میانهرو بود که حتی در قبال دولت علی امینی نیز اتفاق نظر نداشتند.(18) درواقع، جبهه ملی «[...] دو جریان بود، یک جریان رهبری مصدق را قبول داشت و جریان دیگر، رهبری مصدق را قبول نداشت و دست کمک بهسوی تیمور بختیار دراز کرده بود. شاپور بختیار عامل منحرف کردن جریان از مسیر اصلیش بود».(19) بر این اساس، برخی عقیده دارند، جبهه ملی دوم یک تشکل آمریکایی بود؛ زیرا بیشتر پایهگذاران آن از هواداران آمریکا بهشمار میرفتند. به همین دلیل، مصدق از تایید آنها خودداری کرد. هدف آمریکا از تشکیل این جبهه ساختگی، نمایشی از اعطای آزادیهای دموکراتیک و آغاز مبارزات سیاسی - در جریان فضای باز سیاسی - ارزیابی شده است. تاکتیکی که در سال 1356 نیز به کار برده شد.(20)
پ - جریان ملیگرای مذهبی
علل ناکامی جبهه ملی دوم، بیشتر در اختلافهای داخلی آن نهفته است. پس از اولین کنگره جبهه ملی دوم، مابین رهبران ملیگرا تفرقه ایجاد شد. برخی از آنان تصمیم به ترک جبهه ملی گرفته و نهضت آزادی را تأسیس نمودند. این گروه، بُعد سیاسی اسلام را نیز به اهداف خود افزوده بود.(21) آیتا... سیدمحمود طالقانی، نقش مؤثری در انشعاب از جبهه ملی ایفأ کرد. مهندس مهدی بازرگان و دکتر یدا... سحابی و جمعی دیگر، موجودیت نهضت آزادی را اعلام نمودند. پایهگذاران سازمان مجاهدین خلق نیز از اعضای نهضت آزادی بودند که در خلال سالهای 43 - 1342 در زندان با مارکسیستها تماس پیدا کرده و با این استدلال که مبارزه سیاسی اهداف سازمانشان را برآورده نمیسازد، به اتخاذ یک خط مشی مسلحانه با گرایش چپ دست یازیدند.(22) بنابراین، از نهضت آزادی خارج شده و سازمان مجاهدین خلق را بنیان نهادند که در دهه 1350، به کلی مارکسیست شد و اصول اسلامی را کنار گذارد.
بهطور کلی، در نتیجه آزادیهای سیاسی کوتاه مدت و نیمبند دوره 41 - 1339، یعنی در دوران نخست وزیری جعفر شریفامامی و علی امینی، گروههایی که بیشتر خصلت قانونی و فعالیت علنی داشتند، پاگرفته و یا تجدید حیات دوباره کردند. برخی از آنها، مانند گروه امینی به قدرت رسیده و به حمایت و پشتیبانی دولتمردان ایالات متحده آمریکا دلخوش نمودند، که با از بین رفتن شرایط و محو این حمایت به آسانی سقوط کردند، و برخی دیگر از نیروهای مخالف رژیم، مفتون و شیفته فضای باز سیاسی شده و از ماهیت و سرشت حقیقی آن غفلت ورزیدند. هنگامی که شرایط داخلی و خارجی فضای باز سیاسی منتفی شد، فلسفه وجودی این فضا نیز از میان رفت. از اینرو، دورة پرهیاهو و تشنجآمیز فضای باز سیاسی، با آشتی شاه و دمکراتهای آمریکا، حذف امینی و انتقال رهبری اصلاحات صوری و غیرواقعی به شاه، و برچیدهشدن بساط احزاب، گروهها و نیروهای سیاسی و اجتماعی مستقل و مخالف رژیم، پایان گرفت و دشمنان آزادی با توسل به انواع ترفندها و دسیسههای گوناگون، از نهادینه شدن آن جلوگیری کردند. گو این که از ابتدا نیز، چنین قصد و نیتی نداشتند و تحت شرایط ویژهای تن به این تحمیل داده بودند.
سیاستهای غرب گرایانه رژیم و قیام پانزدهخرداد
1. مبارزه سیاسی نیروهای مذهبی
برخلاف همه این جریانهای سیاسی، تنها جریان سیاسی مذهبی، یعنی نهضت امامخمینی نه در سالهای فضای باز سیاسی؛ بلکه در پایان این دوره و همزمان با تصویب لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی، اوج گرفت. درواقع، امامخمینی و سایر نیروهای مذهبی، تحت تأثیر فضای باز سیاسی و همراه با احزاب و جمعیتهای سیاسی و اجتماعی این دوره، پا به عرصه سیاست کشور نگذاشتند و فعالیت سیاسی و اجتماعی مستقل ایشان در انتهای دوره موسوم به فضای باز سیاسی و به بهانة واکنش به تصویب لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی - که مفاد آن غیرقانونی و ضدمذهبی تلقی میشد - اوج گرفت و طی یک روند 9 ماهه به قیام پانزدهخرداد منتهی شد و حرکت سیاسی و اجتماعی مستقل و یگانهای را پیگیری نمود که عهدهدار بیشترین نقش - هم در قیام پانزدهخرداد و هم در انقلاب اسلامی - گردید و دیگر گروهها، جمعیتها و احزاب سیاسی را از یک سو، و آحاد مردم ایران را از سوی دیگر، زیر نفوذ عمیق و گسترده خود قرار داد. نقش و تاثیر امامخمینی و روش مبارزه ایشان بهگونهای بود که آنان چارهای غیر از قبول رهبری و نقش محوری امامخمینی و همراهی با ایشان نداشته و کسانی نیز که نمیتوانستند این نقش را بپذیرند، حداقل مجبور به سکوت بودند.
2. اندیشههای سیاسی امامخمینی در روند تاریخی
امامخمینی در دهه 1320، اولین بیانیه سیاسی خود، یعنی «قیام» را بر علیه حکومت استبدادی پهلوی نگاشت و کتاب کشف الاسرار را در پاسخ به کتاب اسرار هزار ساله حکمی منتشر ساخت. در طول دهه 1330 نیز به تقویت آیتا... سیدحسین بروجردی همت گماشت، زیرا به زعم امام، حمایت از ایشان، تقویت حوزه علمیه قم، مرجعیت شیعه و جهان اسلام بهشمار میرفت.
آیتا... بروجردی، تلاشهای مهم و بسیار مفیدی انجام داد که نتیجه آن، نزدیک ساختن مذاهب شیعه و اهل سنت، بر حسب گرایش مستقل خویش، بر وفق گرایش آرمانجویانه امام خمینی، و برخلاف دیدگاه تنگنظرانه قشریون و متحجران حوزههای علمیه بود. با تلاشهای آیتا... بروجردی و با همکاری شیخمحمود شلتوت، مفتی اعظم «الازهر» مصر، سازمان جهانی «تقریب بین المذاهب» بنیان نهاده شد و تلاشهای فراوانی برای نهادینگی و تقویت آن به عمل آمد. در نتیجه این کوششها بود که برخی از علمای اهل سنت، مانند شیخ شلتوت فتوای جواز تقلید از علمای شیعه در مسایل شرعی را صادر کردند و مذاهب شیعه و زیدیه را در کنار مذاهب چهارگانه تسنن به رسمیت شناختند. بنابراین، حمایت از این مرجع روشنضمیر و آیندهنگر، ضروری بهنظر میرسید و هیچ عاملی نمیتوانست در این تصمیم امامخمینی تأثیر منفی گذاشته و خللی در آن وارد سازد.(23)
علاوهبر این، امامخمینی در طول دهه حساس سی ه'.ش، تمام تلاش خود را به تدریس و تحقیق و تربیت شاگردانی معطوف ساخت که در دهههای بعد، از یاران انقلاب و مبارز ایشان بهشمار میرفتند. در این راه، امام متحمل سختیهای فراوانی شدند. در اثر این ناملایمات، گرچه امام مجبور به ترک تدریس فلسفه در حوزههای علمیه - که رشتهای نامتعارف محسوب میشد - گردیدند؛ اما تلاش متحجران مخالف برای انزوای امام بهجایی نرسید.(24)
بهطور کلی، خطمشی سیاسی امامخمینی در طول این دهه - سی - در دو نکته خلاصه میشود: نخست آن که با وجود وقوف کامل به فاسد بودن رژیم شاه، در صدد دفاع از گروه مبارز فداییان اسلام به رهبری سید مجتبی نوابصفوی برآمد و با نگارش سه نامه به سه تن از دولتمردان رژیم شاه، آنان را از عواقب اعدام اعضای این گروه آگاه ساخت. هرچند جز یک پاسخ کودکانه، جوابی دریافت نکرد.(25)
دوم آن که، خود در جرگة فداییان اسلام در نیامد و به صراحت مشی مسلحانه را تایید نکرد. و البته روش مسلحانه آنان را نیز رد ننمود.(26) این مسأله، احتمالاً ناشی از تجربه امامخمینی از سرانجام گروههای مخفی و زیرزمینی بود که از عاقبت کمیته مجازات در دوران انقلاب مشروطه، آموخته بود و سالمترین آنها را در خطر انحراف میدید.(27) در عین حال، امامخمینی برای جلوگیری از اعدام نواب صفوی و یارانش، از آبروی خویش مایه گذاشت و به منظور برانگیختن احساسات آیتا... بروجردی برای دخالت در این کار، وارد منزل ایشان شد و خواهش خود را عنوان داشت؛ اما با چشم گریان از خانه مرحوم بروجردی خارج شد و روابطش با بیت ایشان تا حدی تیره گشت.(28) این امر، نشانگر رد تقاضای امام از سوی آیتا... بروجردی میباشد که اعدام فداییان اسلام را درپی داشت و منجر به محدود شدن روابط امام با مرحوم بروجردی گردید، که در اینباره نقش اطرافیان آیتا... بروجردی و متحجران حوزه را نمیتوان نادیده گرفت.
3. ورود آشکار امام به عرصه
دو حادثه مهم سال 1340 در ورود امامخمینی به عرصههای سیاسی و اجتماعی کشور نقش اساسی داشتند. نخست، رحلت آیتا... بروجردی بود که فقدانش ضایعهای بزرگ برای مرجعیت شیعه بهشمار میرفت و دوم درگذشت آیتا... سیدابوالقاسم کاشانی، که امام به ایشان نیز همانند آیتا... بروجردی، ارادت میورزید. «درگذشت مرحوم آیتا... بروجردی سبب شد که فصل نوینی به روی امام گشوده شود و ایشان مهر خاموشی را بشکنند و فقه و فقاهت را با درایت و سیاست - که جزء جدای ناپذیر اسلام است - به هم بیامیزند».(29) فقدان آیتا... کاشانی که مجتهد و سیاستمداری مبارزهجو بهشمار میرفت، در فضای سیاسی - مذهبی کشور، ایجاد خلأ کرد و لزوم پر نمودن آن توسط امامخمینی احساس شد. بنابراین، زمینههای لازم برای حضور ایشان در صحنه فراهم گردید و امام از آن بخوبی استفاده کردند.
در دوران مرجعیت آیتا... بروجردی، موقعیت روحانیت و حوزههای علمیه، تحکیم و تثبیت شد که نقش ایشان - صرف نظر از عدم مداخله در مسایل سیاسی - برای تداوم حرکت شیعی جامعه ایران، بسیار مهم و حساس بود. زیرا مقام مرجعیت در شخص واحدی تمرکز یافت، کانون مرجعیت از نجف به قم منتقل گشت؛ حوزه علمیه قم از حیث کمی و کیفی توسعه یافت؛ و شبکه ارتباطی حوزه علمیه قم با نقاط مختلف کشور توسعه و گسترش پیدا کرد.(30) رویه خردمندانه و شخصیت مقتدرانه آیتا... بروجردی - بدون آن که در مسایل سیاسی و اجتماعی درگیر شود - در تقویت فرهنگی مذهب شیعه و جلوگیری از سیاستهای افراطی ضدمذهبی رژیم پهلوی، تاثیر بسزایی داشت.(31)
آیتا... بروجردی روندی از تجدید حیات مذهبی و نقد و انتقاد درون گروهی، در داخل حوزة علمیه قم پدید آورد که پس از رحلتش نیز بهعنوان یک نیروی محرکه قومی عمل میکرد. سیر سیاستگرایی نهاد روحانیت و نیروهای مذهبی در اوایل دهه 1340 نشانه آشکار این مدعاست که جزئیات آن در ادامه خواهد آمد. تأسیس یک شبکه مهم و منسجم در سراسر کشور، برای تنظیم و گردآوری سهم امام و دیگر وجوهات شرعیه از ابتکارهای ایشان بود که نقش مهمی در تقویت حوزههای علمیه و اشاعه فرهنگاسلامی داشت. این شبکه ارتباطی، بعدها برای توسعه نفوذ رهبری امامخمینی نیز مورد استفاده قرار گرفت(32) که بیانگر گستره نفوذ و عمق تأثیر آن است. با رحلت آیتا... بروجردی، لزوم بازنگری در نقش مرجعیت شیعه بارز شد، زیرا دیگر الگوی غیرسیاسی روحانیت سنتی، زیر سؤال رفته بود و نسل جدید روحانیت به دنبال ایفای نقش فعالتری در صحنههای سیاسی و اجتماعی کشور بود.(33) چهره شاخص این طرز تفکر، امامخمینی بود که با تدریس دروس غیرمتعارف فلسفه و عرفان و... در کنار دیگر درسهای فقهی، اصولی و کلامی حوزه علمیه، مرزهای سنتی را درنوردیده بود.
نیروهای روحانیت در اوایل دهه 40
در این برهه از زمان - اوایل دهه چهل - روحانیون کشور به چند دسته تقسیم میشدند؛(34)
1. آخوندهای درباری و وابسته که اقلیتی بسیار کوچک بوده و از سر ترس یا طمع با ساواک و دیگر نهادهای دولتی همکاری میکردند؛
2. علما و روحانیون سادهدل و خوشباور که به ظاهر دین دلخوش بودند؛
3. روحانیون باصطلاح «ولایتی» که مخالف هرگونه دخالت در امور سیاسی و دولتی بودند. و در چند مورد، به سوی حمایت از شاه سوق یافت؛ زیرا اشتباهاً وی را حامی مذهب میپنداشتند؛ و نیز روحانیون مؤسس، وابسته و همفکر انجمن حجتیه که ظهور حضرت مهدی(عج) را مستلزم فراگیر شدن ظلم و ستم و فساد میدانستند. بنابراین، هیچ مخالفتی با مظاهر فساد و فحشأ و ظلم و ستم نمیکردند تا زمینه ظهور آن حضرت فراهم شود؛
4. روحانیون مبارز و سیاسی که با اعتقاد به ملازمه دین و سیاست و در عین حال در اقلیت بودن، در پی راه چاره برای مشکلها و معضلهای جهان اسلام و کشور ایران بودند. امامخمینی و پیروانش، این گروه را رهبری میکردند.
4. بازنگری در وظایف روحانیت
درگذشت آیتا... بروجردی یک نقطه عطف تاریخی در سیر تحولات سیاسی و اجتماعی ایران، به ویژه در رابطه با نیروهای مذهبی و نهاد مرجعیت و روحانیت بهشمار میرود. نسل جوان روحانیت، نگران آینده مرجعیت شیعه بود و تلاش نافرجام شاه و دربار برای انتقال مرجعیت به حوزه علمیه نجف، بر این دلنگرانی میافزود. از اینرو، گروهی از شخصیتهای حوزه و دانشگاه، برای بررسی وظایف و شرایط انتخاب مرجع تقلید و اتخاذ یک استراتژی مناسب در اینباره گرد آمدند، از جمله: علامه سیدمحمدحسین طباطبایی، سیدمحمد حسینی بهشتی، سیدمرتضی جزایری، مرتضی مطهری، سیدمحمود طالقانی، سیدابوالفضل موسوی، مجتهد زنجانی و مهندس بازرگان و... بودند که بحث و گفتگوهای این گروه، منجر به انتشار کتاب «بحثی در مرجعیت روحانیت» شد. برخی نویسندگان آن را بهعنوان «مهمترین اثری که در پنجاه سال اخیر در ایران منتشر شده است»(35)، مورد ستایش قرار دادهاند.
تصمیمات اساسی این گروه از روشنفکران مذهبی را که در کتابشان عرضه شده بود، در موارد زیر خلاصه میکند:
«1. نیاز به یک سازمان مستقل مالی برای روحانیت؛ 2. لزوم یک شورای فتوا، یعنی مجمعی دائمی از مجتهدین که اعضای آن از سراسر کشور باشند و در مورد مسائل مربوط به قانون یک نظر موثق مشترک بدهند؛ 3. این عقیده که بدون مرجعیت و تقلید، وجود جامعة شیعه ممکن نیست؛ 4. تفسیری از اسلام بهعنوان یک شیوة کامل زندگی که مسائل اجتماعی، اقتصادی و سیاسی را دربر گیرد؛ 5. نیاز به جانشین کردن اخلاق، عقاید، و فلسفه، بهجای فقه در درسهای مدارس علوم دینی؛ 6. نیاز به مفهوم تازهای از رهبری جوانان بر پایة فهم درست؛ 7. توسعه اجتهاد بهعنوان ابزاری نیرومند برای تطبیق با شرایط متغیر؛ 8. تجدید حیات اصل تقریباً منسوخ شدة امر به معروف و نهی از منکر، بهعنوان وسیلهای برای بیان ارادة مشترک و عمومی؛ 9. ایجاد تخصص در میان مجتهدین و موکول کردن تقلید به این امر؛ 10. نیاز به یک روحیه متقابل و جمعی برای غلبه بر فردگرایی و بیاعتمادی که بر فرهنگ ایرانی مستولی است».(36)
این تصمیمها نشانگر دو تحول مهم و اساسی در نهاد روحانیت بود: نخست، تلاش برای کسب موقعیت مناسب به منظور سیاسی کردن حوزههای علمیه و قشر روحانیون کشور که تصمیمهای 1، 4، 6، 8 و 10 بیانگر آن است؛ و دوم، اهمیت یافتن یک مکتب جدید تفسیر فقه که بعدها به «فقه پویا» معروف گشت و امامخمینی پایه گذار و مروج آن بود که تصمیمهای 2، 3، 5، 7 و 9 مؤید آن میباشد. استدلال آنان این بود که برای حفظ فقه بهعنوان یک جایگزین (آلترناتیو) معتبر در جهان متغیر علمی و اجتماعی، باید فقه نیز با دگرگونیهای نوین جامعه سازگار شود. «مختصر آن که نویسندگان این کتاب، برای تامین دوام و شکوفایی بیشتر روحانیت، هوادار یک رشته اندیشههای جدید بودند».(37)
بدین ترتیب بود که مذهب سیاسی مذهبی، به تدریج در بستر سیاسی و اجتماعی کشور نقش محوری یافت و محور و مبنای مبارزه با رژیم پهلوی گردید که درصدد به حاشیه راندن مذهب و نیروهای مذهبی بود.
مذهبی شدن جریان مبارزه را ناشی از دو دلیل عمده دانستهاند: نخست، عدم موفقیت جریانهای غیرمذهبی ملیگرا و چپ رو (مارکسیستی) و دوم، تغییر و تحولی که در معرفت دینی جامعه بهوجود آمد و نحوه نگرش به دین را متحول ساخت. بهگونهای که یک رویکرد جدید به مذهب و شریعت رقم خورد.(38)
5. رهبری و مرجعیت امام خمینی
در این میان نقش اساسی امامخمینی بهعنوان رهبر آینده جریان نواندیش دینی آشکار گشت. ایشان پس از درگذشت آیتا... بروجردی و علی رغم تلاش بیهوده شاه برای انتقال مرجعیت به نجف اشرف، در مقام مرجعیت قرار گرفته و به تدریج مورد اقبال عمومی مردم واقع شدند. سپس، در پی اعتراض به مفاد تصویبنامه لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی، هدایت و رهبری جریان سیاسی - مذهبی حوزه علمیه قم را برعهده گرفته و در صدد تحقق دو هدف اساسی روحانیون اصلاحطلب، یعنی سیاسی شدن حوزههای علمیه و نهاد روحانیت از یک سو، و ارائه حرکت جدید فقهی برآمدند.(39) بنابراین، مورد حمایت نیروهای سیاسی و اجتماعی مذهبی قرار گرفتند. در رسیدن به اهداف و کسب موفقیت گامهای محکم و اساسی برداشتند.
بهطور کلی، مرحله نخست مبارزه امام خمینی، یعنی سیاست تقویت فرهنگی مذهب شیعه، بلوغ و رشد سیاسی بذری را که آیتا... عبدالکریم حائری یزدی - پایه گذار حوزه علمیه قم - برای تقویت بنیادهای مذهبی افشانده بود، جلوهگر ساخت. اندیشه امام بهعنوان عصاره جریانهای سهگانه «سیاست علمای مبارز داخلی ایران»، «رویکرد علمای عتبات عالیات» (مقیم عراق) و «مبارزه فرهنگی و تأسیس حوزه علمیه قم»، در قالب نهضت احیاگرانه و نواندیش پانزدهخرداد بر اندیشهها و جنبشهای غیرمذهبی، غلبه یافت و طی یک روند 15 ساله، اندیشه انقلاباسلامی ایران را شکل داد.(40) اگرچه جناح متحجر و درباری روحانیت، لطمههای زیادی بر جریان سیاسی و مذهبی امامخمینی و پیروانش وارد ساخت و مانع تحقق سریعتر اهداف آن شد؛ اما نتوانست سد راه این جریان نوین مبارزهجویانه گردد.
6. روند قیام پانزدهخرداد
بررسی روند نهضت پانزدهخرداد از زمان اعلام تصویب «لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی» تا وقوع قیام پانزدهخرداد، در شناخت دقیق نقش عمیق و اساسی جریان نواندیش دینی به رهبری امامخمینی مؤثر است. پس از برچیدهشدن فضای باز سیاسی که منجر به برکناری امینی و انتصاب اسدا... علم به نخست وزیری شد، علم به منظور استحکام پایههای استبداد شاه، راهبرد سیاسی خود را بر پایه سه هدف استوار ساخت:
1. برگزاری انتخابات مجلس بیست و یکم که در دوره امینی تعطیل شده بود؛
2. حفظ و گسترش محدودیتهای سیاسی؛
3. اجرای اصلاحاتی که شاه متعهد به انجام آنها شده بود.
وی ابتدا اصلاحات ارضی را تعدیل ساخت تا طبقه محافظهکار را نسبت به برنامه دولت خود مطمئن سازد. سپس رهبران و فعالان سیاسی، به ویژه اعضای جبهه ملی و بازماندگان دولت امینی را محدود ساخت. و سرانجام با کنترل بیش از پیش، انتخابات مجلس را برگزار نمود و نمایندگان مورد نظر را برگزید.(41)
مهمترین اقدام عملی در راستای برنامههای اصلاحی رژیم، تصویب لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی بود که بهطور غیرقانونی در هیأت دولت به تصویب رسید. مفاد این تصویبنامه واکنش تند نیروهای مذهبی به رهبری امامخمینی را برانگیخت، زیرا براساس آن، مفاد اولیه نظامنامه انتخابات انجمنهای ایالتی و ولایتی بهکلی تغییر مییافت که بیانگر اهداف ضدمذهبی رژیم پهلوی بود. این مصوبه دو موضوع اساسی را در برمیگرفت: نخست، حذف اعتقاد به دین اسلام از شرایط نمایندگی؛ دوم، سوگند به کتاب آسمانی بهجای قرآن مجید در مراسم تحلیف؛ و سوم، اعطای حق انتخابشدن و انتخابکردن به زنان. بندهای اول و دوم در راستای حذف تدریجی اسلام بهعنوان دین رسمی کشور و بند سوم بهعنوان سوء استفاده از نام و حقوق زنان تلقی شد. این لایحه، برخلاف سوگند شاهنشاه برای ترویج مذهب شیعه جعفری، نقطه آغاز برنامههای تهاجمی به ارزشهای اسلامی و قوانین شرعی ارزیابی گردید و امامخمینی آن را مقدمه از رسمیت انداختن اسلام و قرآن دانستند.(42)
مخالفت و مبارزه دو ماهه امامخمینی و نیروهای مذهبی، به لغو رسمی این لایحه انجامید. اما رژیم شاه اهداف و سیاستهای خود را در قالب برنامه «انقلاب سفید»، ادامه داد. یورش خصمانه نیروهای نظامی و امنیتی رژیم به مدرسه فیضیه بر شدت مبارزه افزود. امامخمینی که از ابتدای مبارزه با رویه سنتی آرامشطلبی روحانیون حوزه مخالف بود و درک جدیدی از مسایل سیاسی و اجتماعی را عرضه میداشت، در این مرحله، فتوای تحریم «تقیه» را صادر کرد و بدین وسیله فرهنگ سکوت در مقابل ستمگران را به چالش کشید و دریچهای نو بر روی مردم ایران گشود. یعنی شرکت در مسایل سیاسی و اجتماعی را برای همه آحاد مردم ایران امری واجب جلوهگر ساخت. درواقع، مهمترین اقدام ابتکاری امامخمینی برای رفع از خود بیگانگی سیاسی جامعه، تحریم تقیه در آن شرایط بود که نقطه عطفی در تاریخ مبارزههای سیاسی و اجتماعی نیروهای مذهبی بهشمار میرود. بدینسان، عنوان بزرگترین مصلح سیاسی، اجتماعی و فرهنگی - مذهبی به ایشان اختصاص یافت، زیرا این عمل، به منزله اصلاح طرز تفکر و روحیه سیاسی جامعه بود و رژیم شاه را بر سر دوراهی خطرناکی قرار میداد: از یک سو، رهبری سیاسی و مذهبی شیعه، سیاست استبدادی او را بهطور علنی و بهصورت رسمی مورد انتقاد و اعتراض قرار داده بود؛ درحالی که، از سوی دیگر، رژیم شاه از رویارویی آشکار با مذهب و نیروهای مذهبی بیمناک بود.(43) حرکت سیاسی امام خمینی، رابطه سابق نهادهای دین و دولت را بر هم زد و با تقویت موج بازگشت بهسوی اسلام، به ویژه در میان اقشار تحصیل کرده، تغییرات شگرفی در رابطه دین و سیاست و مذهب و حکومت پدید آورد. چرا که پیش از آن، رهبری بیشتر حرکتهای سیاسی در دست جریانهای سیاسی غیرمذهبی بود؛ و علاوه بر آن روحانیون مبارز در حد مرجع تقلید نبوده و در ردههای بالای هرم روحانیت قرار نداشتند. درحالی که اکنون، یک مرجع تقلید در مبارزه مستقیم شرکت جسته بود و که موجب شکافی آشکار و عمیق میان رژیم و مذهب میشد. و دیگر آن که امامخمینی شمار زیادی از روحانیون را در سطوح مختلف به حرکت درآورد و در مقابل رژیم قرار داد. بنابراین، فصل جدیدی در مناسبات دین و دولت در عصر پهلوی بهوجود آورد که در دشمنی و حداقل عدم تایید مراجع تقلید نسبت به رژیم شاه خلاصه میشد.(44)
با نزدیک شدن ماه محرم و برگزاری آیینهای عزاداری و بزرگداشت ایام شهادت امام حسین(ع)، امامخمینی پیشنهاد کرد، مراجع و علمای حوزه با سخنرانی در مراسم عزاداری، اعمال رژیم را برملا سازند. خود ایشان، سخنرانی تند و صریحی در عصر عاشورا (13 خرداد 1342) ایراد نمود و شدیدترین حملات خویش را متوجه شخص شاه، رژیم پهلوی، آمریکا و اسرائیل نمود. این سخنرانی آتشین، نقطه عطفی در تاریخ معاصر ایران بهشمار آمده و نمودار یک حرکت قهرمانانه تلقی شده است. زیرا این سخنان، رژیم شاهنشاهی را به سختی تکان داد و شمارش معکوس سقوط خاندان پهلوی را آغاز کرد.(45)
برخی، از این سخنرانی، با عنوان «تازیانههای سخت سوزشزا» یاد کردهاند که توسط امام به حرکت درآمد: امام در این سخنرانی شاه را با یزید مقایسه کرد؛ فاجعه فیضیه را به واقعه کربلا تشبیه نمود و با حمله به آمریکا، اسرائیل و شاه، انقلاب سفید را به چالش کشید. ایشان با شیوه هجوم و انتظار خود، دام غیرقابل فراری بر سر راه شاه گسترد. زیرا، واکنشهای احتمالی رژیم - دستگیری یا قتل وی - در نهایت به سود آرمانش بود. چون با دستگیریش، نیروهای مذهبی و مردم واکنش تندی نشان میدادند و قتل ایشان نیز واقعة شهادت امام حسین(ع) را در یادها زنده میکرد و شاه ناگزیر به پرداخت تاوان تاریخی و حیثیتی سنگینی بود. از اینرو، بیانات و محتوای کلام امام، برای رژیم شاه تکاندهنده و حیرتآور بود و آنها را سر به گریبان ساخت. اما پس از 24 ساعت بلاتکلیفی، دستور جلب و حبس ایشان صادر شد.(46)
پخش خبر دستگیری امام خمینی، موج اعتراض انفجارآمیز اقشار گوناگون مردم ایران را به رهبری نیروهای مذهبی، در شهرهای مختلف کشور، از جمله تهران، قم، مشهد، شیراز، اصفهان، تبریز، ورامین و... برانگیخت. بیشتر نویسندگان و محققان تاریخ معاصر ایران، عامل اصلی انگیزش مردم ایران برای قیام پانزدهخرداد را دستگیری امامخمینی قلمداد کردهاند.(47)
7. انگیزههای قیام و نقش نیروهای مذهبی انقلابی
این قیام مردمی که با انگیزههای مذهبی و استقلالطلبانه (از نوع استبداد داخلی و استعمار خارجی و عوامل بیگانگان) صورت گرفت، با شدت هرچه تمامتر به خاک و خون کشیده و سرکوب شد. اما سنگ بنای نهضتی که پس از 15 سال به انقلاباسلامی 1357 انجامید، پی افکنده شد. نقش نیروهای مذهبی و جریان سیاسی - مذهبی نواندیش دینی به رهبری امامخمینی که از سوی اقشار مختلف مردم حمایت میشد، بسیار اساسی بود و در هیچ منبع و سند تاریخی قابل انکار نبوده است. بنابراین، جریان سیاسی - مذهبی نواندیش را میتوان تنها جریان سیاسی حاضر در قیام پانزدهخرداد تلقی نمود که مورد پشتیبانی عمومی مردم قرار گرفت. اما به علت فقدان رهبری منسجم در صحنه قیام و عدم تجربه و آمادگی قبلی به نتایج آنی دست نیافت، بلکه زمینههای لازم برای انقلاباسلامی را فراهم ساخت و نیروهای این انقلاب را در دامن خود پرورش داد.
در پایان، میتوان به چند فراز از بیانات امام خمینی، درباره نیروهای حاضر در قیام پانزدهخرداد استناد نمود؛ از نظر ایشان، نقش روحانیت در این قیام بسیار بارز بود.(48) اما اقشار مختلف مردم، به ویژه قشرهای پایین، نقش بسزایی در آن داشتهاند:
«هر چه هست این قشر پایین است، این قشر کشاورز است، این قشر کارگر است، این تاجر مسلم است، این کاسب مسلم است، این روحانی متعهد است، هرچه هست از این قشر است...»(49)
امامخمینی ماهیت قیام را اسلامی دانسته و هدف آن را تحقق آرمانهای اسلامی تلقی میکنند:
«این قیامی که از 15خرداد شروع شد و تاکنون باقی است و امید است باقی باشد تا همة اهداف اسلام را جامة عمل بپوشد، قیامی اسلامی است، قیامی ایمانی است، پیرو هیچ قیامی نیست. همه میدانیم که 15خرداد مبدأ عطفی بود در تاریخ، نه پیرو نهضتهای دیگر، قیامهای دیگر. این شعار باید محفوظ باشد که این قیام، قیام ملی نیست، این قیام، قیام قرآنی است، این قیام، قیام اسلامی است».(50)
امامخمینی در سال 1358، با تاکید بر هویت مذهبی و اسلامی قیام، نیروهای پانزدهخرداد را همان نیروهای انقلاباسلامی دانست که با رهبری روحانیت، به قیام دست زدند:
«... پانزدهخرداد برای اسلام بود و به اسم اسلام بود و به مبدأیت اسلام بود و راهنمایی روحانیت و همین جمعیتها که الان اینجا هستند، اینها بودند که 15خرداد را به وجود آوردند. همین طبقه از افراد اسلامی که برای اسلام قیام کردند و هیچ نظری جز اسلام نداشتند. 15خرداد را بهوجود آوردند. همین صنف جمعیت بودند که 15خرداد را بهوجود آوردند و همین صنف جمعیت بودند که کشته شدند. همین جمعیتی که مقصدی غیر از اسلام ندارند، در تعقیب 15خرداد تا حالا دنبال کردند».(51)
پینوشتها
.1 ر.ک: عنایت، حمید، «انقلاب در ایران سال 1979 (تشیع ایدئولوژی سیاسی انقلاب اسلامی»)، ترجمة منظر لطف،درآمدی بر ریشههای انقلاب اسلامی، مجموعه مقالات، به کوشش: عبدالوهاب فراتی، قم: معاونت امور اساتید و دروس معارف اسلامی، 1376، ص 162 - 144 ص 153.
.2 برای تهیه این آمار از نرمافزار صحیفة نور استفاده شده است.
.3 دیوان امام، مجموعه اشعار امام خمینی، چاپ بیست و ششم، تهران: مؤسسة تنظیم و نشر آثار امام خمینی(س)، تابستان 1378، ص 154.
.4 ر.ک. بشیریه، حسین. انقلاب و بسیج سیاسی، تهران: مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، 1372، صص 11 و 15.
.5 ر.ک: دهقان، حمید. پژوهشی نو پیرامون انقلاب اسلامی، قم: مؤسسة انتشارات مَدیَن، 1376، صص 9 - 8.
.6 ر. ک: انقلاباسلامی از دیدگاه شهید مطهری، به کوشش: علی تاجدینی، چاپ دوم، [تهران]: شورای هماهنگی تبلیغات اسلامی، 1374، صص 64 - 59.
.7 ر. ک: موسوی (امام خمینی)، روحا...، صحیفه نور، مجموعه رهنمودهای امام خمینی، تهران: مرکز مدارک فرهنگی انقلاب اسلامی، 1361، جلد اول، صص 57 - 1.
.8 ر. ک. ملکوتیان، مصطفی، اشاراتی در فلسفه «علم انقلاب»، انقلاباسلامی و ریشههای آن، مجموعه مقالات (1)، چاپ دوم، قم: معاونت امور اساتید و دروس معارف اسلامی نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاهها، 1376، ص 150 - 140.، ص 143.
.9 دلانوا، کریستین، ساواک، ترجمة عبدالحسین نیکگهر، تهران: طرح نو، 1371، ص 7.
.10 همان، ص 6.
.11 ر. ک. خلجی، عباس. تاثیر اصلاحات دوره 42 - 1339 بر وقوع قیام پانزدهخرداد 1342، پایاننامه دوره کارشناسی ارشد علوم سیاسی، تهران: دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران، 78 - 1377.
.12 ر. ک. فرامرزیان، علیرضا. «بررسی موانع توسعه سیاسی جامعه مدنی در ایران»، تحققق جامعه مدنی در انقلاب اسلامی، مجموعه مقالات، تهران: سازمان مدارک فرهنگی انقلاب اسلامی، گروه انتشارات، 1376، صص. 529 - 515، صص. 520 518-.
.13 بیل، جیمز، شیر و عقاب، روابط بدفرجام ایران و آمریکا، ترجمة فروزندة برلیان (جهانشاهی)، تهران: انتشارات فاخته، 1371، ص. 189.
.14 ر. ک. مدیرشانهچی، محسن. احزاب سیاسی ایران، با مطالعه موردی نیروی سوم و جامعه سوسیالیستها، تهران، مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، 1375، صص 89 - 88.
.15 ر. ک. همان، صص 91 - 90.
.16 ر. ک. همان، زیرنویس ص 89.
.17 ر. ک. زیباکلام، صادق. مقدمهای بر انقلاب اسلامی، تهران: انتشارات روزنه، 1372، ص 222.
.18 ر. ک. نجاتی، غلامرضا. تاریخ سیاسی 25 سالة ایران، (از کودتا تا انقلاب)، دو جلد، چاپ سوم، تهران: مؤسسة خدمات فرهنگی رسا، 1371، جلد دوم، ص 175.
.19 منصوری، جواد. 25 سال حاکمیت آمریکا بر ایران. [تهران]: بینا، 1364، ص 67.
.20 ر. ک. همان، ص 66.
.21 ر. ک. فاروقی، احمد و ژان لوروربه. ایران بر ضد شاه، ترجمة مهدی نراقی، تهران: انتشارات امیرکبیر، 1358، صص 184 - 183.
.22 ر. ک. بیات، مانگول. «محمود طالقانی و انقلاب ایران»، تشیع مقاومت و انقلاب، مجموعه مقالات کنفرانس بینالمللی دانشگاه تلآویو (1984)، به کوشش مارتین گرامر، بیجا: بینا، 1368، صص 132 - 90، صص 110 - 105.
.23 ر. ک. قادری، علی، زندگینامه امام خمینی، براساس اسناد و خاطرات و خیال، تهران: مؤسسة تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1378، جلد اول، صص 411 - 410.
.24 ر. ک. پابهپای آفتاب، گفتهها و ناگفتهها از زندگی امام خمینی، گردآوری و تدوین، امیررضا ستوده، چهار جلد، تهران: نشر پنجره، 1373، جلد دوم، ص 309.
.25 ر. ک. برداشتهایی از سیره امام خمینی، بهکوشش: غلامعلی رجائی، تهران: مؤسسه چاپ و نشر عروج، 1377، جلد اول، صص 235 - 233.
.26 ر. ک. قادری، پیشین، ص 412 - 411.
.27 همان، ص 232.
.28 ر. ک: برداشتهایی از سیره امام خمینی، پیشین، ص 234.
.29 پابهپای آفتاب، گفتهها و ناگفتهها از زندگی امام خمینی، گردآوری و تدوین: امیررضا ستوده، چهار جلد، تهران: نشر پنجره،1373، جلد سوم، ص 208.
.30 ر. ک. پارسانیا، حمید. حدیث پیمانه، پژوهش در انقلاب اسلامی، چاپ دوم، [قم]: معاونت امور اساتید و دروسمعارف اسلامی، 1376، ص 292.
.31 ر. ک. سلسله پهلوی و نیروهای مذهبی به روایت تاریخ کمبریج، ترجمة عباس مخبر، با ویراستاری مرتضی اسعدی، تهران: طرح نو، 1371، ص 126.
.32 ر. ک. مراد، آ. و دیگران، نهضت بیدارگری در جهان اسلام، ترجمة سیدمهدی جعفری، بیجا: شرکت سهامی انتشار باهمکاری انتشارات فرهنگ، 1362، صص 132 - 131.
.33 ر. ک. دیگار، ژان پیر و دیگران، ایران در قرن بیستم، بررسی اوضاع سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ایران در یکصدسال اخیر، ترجمة عبدالرضا هوشنگ مهدوی، تهران: نشر البرز، 1377، ص. 166.
.34 محتشمی، سیدعلی اکبر، خاطرات سیدعلی اکبر محتشمی، تهران: حوزة هنری سازمان تبلیغات اسلامی، دفتر ادبیاتانقلاب اسلامی، 1376، صص 181 - 179.
.35 بروجردی، مهرزاد، روشنفکران ایرانی و غرب، ترجمة جمشید شیرازی، چاپ دوم، تهران: نشر پژوهش فرزان روز،1377، ص 131، با استناد به اخوی، 1980، ص 119.
.36 همان، ص. 132.
.37 همان، ص. 134.
.38 ر. ک. زیباکلام، پیشین، ص. 40.
.39 ر. ک. بروجردی، پیشین، ص. 135.
.40 ر. ک. نجفی، موسی، مقدمه تحلیل تاریخ تحولات سیاسی ایران (دین، دولت، تجدد)، تهران: مؤسسه فرهنگی و انتشاراتی منیر، 1378، ص. 151.
.41 ر. ک. برزین، سعید. زندگینامة سیاسی مهدی بازرگان، تهران: نشر مرکز، 1374، صص 151 - 150.
.42 ر. ک. صحیفه نور، پیشین، ص 15.
.43 ر. ک. عسگری، مهدی. قدرت علمای شیعه، [بیجا: بینا، بیتا]، صص 73 - 71.
.44 ر. ک. نجاتی کلام. پیشین، صص. 86 - 84.
.45 ر. ک. نجاتی، پیشین، ص 233.
.46 ر. ک. مازندی، یوسف. ایران ابرقدرت قرن، ترجمه به کوشش عبدالرضا هوشنگ مهدوی، تهران: نشر البرز، 1373، صص 458 - 451.
.47 ر. ک. خلجی، پیشین، صص 174 - 173.
.48 ر. ک. تاریخ معاصر ایران از دیدگاه امام خمینی، استخراج و تنظیم: معاونت پژوهشی مؤسسه تنظیم و نشر آثر امام خمینی، به کوشش: سیدمحمد هاشمی تروجنی - حمید بصیرتمنش، تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1378، ص. 365.
.49 همان، ص 365.
.50 همان، ص 362.
.51 همان، ص 359.