سخنان حضرت آیت الله خامنه ای

یا غیاث المستغیثین

سخنان حضرت آیت الله خامنه ای

یا غیاث المستغیثین

در نهضت حسینى

در نهضت حسینى
به راستى چرا آن گونه که از تاریخ بر مى‏آید مردم کوفه على‏رغم دعوت اولیه از سیدالشهدا(ع) از یارى و همراهى حضرت نه تنها سر باز زدند بلکه در کنار دشمنان امام(ع) قرار گرفتند؟
در مراحل تاریخى پیش از عاشورا و پس از آن نیز چنین رفتارهایى را از مردم کوفه در تاریخ سراغ داریم. آیا به راستى متن مردم کوفه و توده آنان چنان که معروف است، همین گونه بوده‏اند و آیا به راستى در کربلا کسانى که در مقابل امام‏حسین(ع) شمشیر کشیدند، همه از بدنه و متن اصلى مردم کوفه بودند؟ برخى صاحب نظران چنین نگاهى به کوفه ندارند ولى نگاهى که نوعاً به مردم کوفه مى‏شود همان است که در اذهان عمومى نیز وجود دارد. مقاله‏اى که پیش روى دارید از همین منظر معروف به مردم کوفه نگریسته است.
نویسنده در مقاله خود، در پى یافتن پاسخ مستدل به این پرسش است که چه عوامل و زمینه‏هایى در جامعه و آحاد مردم کوفه، سبب جدایى آنان از یارى رساندن سیدالشهدا(ع) شده است. وى پیشینه مردم کوفه قبل از حادثه کربلا را بى‏وفایى، جهاد گریزى و تن دادن به ننگى که با شهادت امیرالمؤمنین(ع) و امام مجتبى(ع) دامنگیرشان شده مى‏داند.
نویسنده علل و عوامل ریزش کوفیان از گرد امام‏حسین(ع) را دنیاخواهى، وحشت از اختناق امویان، وابستگى مردم به حکومت، تابع احساساست بودن، نظام ناپذیرى کوفیان و ابن‏الوقت بودن آنان مى‏داند و براى نمونه، سه مصداق را نیز بازگو مى‏کند.
پیشینه کوفه
پس از پیروزى مسلمانان در جنگ‏هاى قادسیه و جلولاء(15 ـ 16ه••) خلیفه دوّم به فرمانده سپاه خود ـ سعد بن ابى‏وقاص ـ دستور داد تا براى تحکیم مواضع و انجام مقدمات حملات بعدى به ایران، در منطقه فرات بماند. او نیز با همکارى سلمان فارسى و حذیفة بن یمان، سرزمین کوفه را در نظر گفت و سنگ بناى کوفه در سال 17 هجرى به عنوان پادگانى که پذیراى گروههاى مختلف جنگى بود گذاشته شد.1 مهاجرین جنگى مى‏توانستند ضمن اقامت در آنجا و حفظ آمادگى دفاعى، در مواقع لزوم بهره‏دهى نظامى نیز داشته باشند.
علاقه خلیفه دوّم به کوفه و اهل آن و دادن القاب «دارالهجره»، «کنزالایمان»، «جمجمة العرب» و «رأس اهل الاسلام»2، توجّه خاص او به وضع مالى فاتحان قادسیه مستقر در کوفه، وجود زمینه‏هاى اشتغال پس از فروپاشى ساسانیان و عواملى از این قبیل جاذبه‏هاى هجوم مهاجران و سکونت در این شهر شد.
گروه‏هاى مختلف قبایل عرب، اسیران ایرانى که شریعت اسلام را پذیرفته بودند، صنعتگران و پیشه وران ایرانى، زنان ایرانى که به عقد فاتحان درآمده بودند، کشاورزان و روستائیان فقیر ایرانى که سقوط ساسانى، زمینه کا ررا در کوفه برایشان فراهم آورده بود و...ترکیب جمعیتى نامتجانسى را براى کوفه در حال توسعه به وجود آورد.
این بافت جمعیتى ناهمگون که کوفه را عرصه ابراز تمایلات گونه‏گون قرار داده بود، پس از دوره‏اى کوتاه، وسیله‏اى براى افروختن آتش فتنه و آشوب شد و حوادث تلخ تاریخى و هرج و مرج‏هایى را در حوزه حکومتى اسلامى پدید آورد و از سویى مردمانى پرورش داد با این خصایل : دستخوش احساسات تند، قابلیت تحریک آنى، عاقبت نیندیشى، اخذ تصمیم سریع و پشیمانى فورى، غدر، حیله، بى‏وفایى و...
تاریخ گواهى مى‏دهد که در این سرزمین آنچه به کار مردم نمى‏آمد، سخنى بود که از واقع بینى و خیر خواهى برخیزد و آنچه را به جان مى‏خریدند، گفتارى بود که عاطفه و احساس را تحریک کند.
در پس آن رگ‏هاى قوى و آواى درشت، غدر و حیله‏اى نهفته بود که هر انسانى را مى‏فریفت. هرگاه حاکمى ستمکار بر آنان غالب بود، در خانه‏ها مى‏خزیدند و هرگاه ضعف حکومت بر آنان علنى مى‏شد، به توطئه و شورش بر مى‏خواستند.
مسأله اصلى این نوشتار، یافتن پاسخى مستدل به این فرضیه است که:
وجود چه عوامل و زمینه‏هایى در جامعه و آحاد مردم کوفه، سبب جدایى آنان از یارى سالار شهیدان و ریزش از جناح حقگرایان شد؟
بى‏تردید در این رهگذر از کلام گهربار معصومان و تحلیل واقع‏بینانه تاریخ، در حدّ لزوم بهره خواهیم برد.
کوفه در عصر على(ع)
کوفیان اولین کسانى بودند که با هدایت مالک اشتر با على(ع) دست بیعت دادند.3 آنگاه امام(ع) در سال 36هجرى با هزار مرد جنگى اهل مدینه به کوفه رهسپار و آنان با 12هزار جنگجو به حضرت ملحق شدند.4 این گروه، امام را در مقابل هم پیمانى بصره ـ مکه در جمل یارى دادند و امام آنجا را مرکز خلافت اسلامى قرار دادند.
در سایه حکومت علوى، مذهب شیعه و پیروى آل محمّد(ص) در آنجا رواج یافت و مهد تشیع، زادگاه اصالت‏ها و بستر فضیلت‏هاى شیعى شد، امّا در جامعه پرخروش، همیشه یک طبقه از مردم نمایشگر شور و خروش آن جامعه‏اند و این گروه اندک، عمل قهرمانانه‏اى انجام مى‏دهند و تمامى آن جامعه را در قهرمانى، شور آفرینى و حماسه شهرت مى‏دهند. کوفه نیز چنین بود.
شهرى بود که امیرالمؤمنین على(ع) در میان همه بلاد اسلامى، آنجا را براى خلافت برگزیده بود. اینان در تمامى جنگ‏هاى امام حضور داشتند، امام‏حسین(ع) را به شهر خویش خواندند، بذر غالب جنبش‏هاى ضد اموى و عباسى در این شهر روئید، مردان حماسه‏آفرین تاریخ شیعه بیشتر از همه جا در کوفه بود امّا چگونه است در جایى که آن‏همه شگفتى از جلوه‏هاى عظیم انسانى از خود بروز مى‏دهد، یک‏باره مظهر سستى، بى‏وفایى، تنبلى و غدر و حیله باشد. باید گفت: آن حماسه‏هاى عظیم از آنِ قلیل مردان خداجویى بود که پروانه‏سان گرد شمع وجود ولایت بودند و آن زشتى‏ها از توده مردم و سران قبایل باطل گرا بود.
از زمان ورود امام به آن شهر، همواره دو گروه در کوفه در دو موضع بودند:
الف. رهبرانى مانند مالک که به امام توصیه جنگ با معاویه را مى‏کردند و خود را غیر مشروط در اختیار امام قرار دادند .
ب. رهبران قبیله‏اى که هیچ تمایلى به جنگ نداشتند اما براى حفظ موقعیت خویش به ظاهر با امام همراه جنگ مى‏شدند و علاوه بر اینان، توده‏هاى وسیعى از کوفیان بودند که در ظاهر متمایل به امام ولى از مواجهه با هر خطرى گریزان بودند. هرگاه امید فتح بود در کنار امام بودند و هرگاه امیدها را رو به زوال مى‏دیدند، حضرت را تنها مى‏گذاشتند. آنان فاقد شهامت لازم و یا ثبات قدم در مرحله آزمون بودند.
اینان با هدایت رهبران گمراهشان، دعوت حضرت مبنى بر مقابله با تعرضات معاویه را پاسخى نمى‏گفتند، و اگر مى‏گفتند فاجعه شومى مثل حکمیت را خلق مى‏کردند و اندیشه خارجیگرى را بنیان مى‏گذاشتند.
نهج البلاغه مملوّ از دردها و رنجهاى على(ع) از این مردم و شاهد صدقى بر صفات نکوهیده و سیره ناپسندى است که خصلت این مردم بود.
امیرمؤمنان(ع) در بیان جهادگریزى کوفیان مى‏فرماید:
«هرگاه شما را به جهاد با دشمنانتان مى‏خوانم، چشمانتان در کاسه مى‏گردد، گویى به گرداب مرگ افتاده‏اید و یا در فراموشى و مستى به سر مى‏برید. باب فهم سخنانم بر شما بسته است، گویى دیو در دلتان جاى گرفته و دیوانه‏اید.»5
و در جایى دیگر در همین خصلت کوفیان مى‏فرماید:
«هرگاه لشکر کوچکى از شامیان به سرزمینتان نزدیک شود، هنر مردانتان این است که درِ خانه‏هاى خویش را فرو بندند و چونان سوسمار به سوراخ‏هاى خویش خزند یا همانند کفتاران گریزگاهى جویند...شما در صحنه حرف و شعار بسیارید، امّا در پس پرچم‏هاى پیکار اندک.6
غدر و حیله و بى‏وفایى خصیصه زشت دیگرى است که امام بارها در کلام خود، کوفیان را به این جهت سرزنش مى‏فرمود:
«اى کوفیان! گرفتارى من با شما در دو سه چیز خلاصه مى‏شود: کرهایى صاحب‏گوش، لال‏هایى زبان‏دراز و کورانى چشم‏دارید. نه در برخوردها آزادگى و صداقتتان هست و نه در هنگامه گرفتارى برادرانى مورد اعتمادید.»7
و نیز مى‏فرماید:
«اى نامردانِ به صورت مرد، اى بى‏خردان! ناز پرورد! کاش شما را ندیده بودم و نمى‏شناختم که به خدا پایان این آشنایى ندامت بود و دستاورد آن اندوه و حسرت.»8
و فرجام این جهادگریزى‏ها و بى‏وفایى‏ها به امام على(ع)، نفرین‏هاى متعدد حضرت در ناسپاسى آنها بود و ننگى که با به شهادت رساندن حیدر کرّار در محراب عبادت، براى همیشه تاریخ بر پیشانى کوفیان پیمان‏شکن ماندگار شد.
کوفه در عصر امام‏حسین(ع)
با آغاز امامت امام مجتبى(ع)، چهل هزار کوفى، نخستین مردمى بودند که در جهان اسلام با آن حضرت بیعت کردند.9 قیس بن سعد، فرمانده سپاه امام على(ع)، تقاضا کرد تا به عنوان اولین بیعت کننده، بیعت را بر اساس قرآن، سنت پیامبر و جنگ با دشمنان خدا قرار دهد، امّا امام که از تردید و بى‏وفایى کوفیان در آزمایش بیمناک بود، شرط سوّم را حذف کرد.10
روز بیعت تمامى چهل هزار کوفى در موضوع بیعت متفق بودند امّا این بیعت که در مجاورت آوردگاه جنگ‏هاى جمل، صفین و نهروان انجام شد، همچنان آغشته به وسوسه‏ها و دلواپسى‏هاى تردیدانگیز بود. در آن روز، کثیرى از کسان مقتولان طرفین این پیکارها در کوفه مى‏زیستند که با کشتگاه خود هم رأى بوده و آرزوى انتقام خون آنان را داشتند.
بسیارى از بیعت کنندگان که جلوه‏هاى دلفریب مادى به مرزهاى عقیده‏اشان تجاوز کرده بود، مى‏پنداشتند که بیعت با امام، خواسته‏ها و تمایلات نفسانى آنها را اشباع مى‏کند.
روى دیگر سکه، خزائن شام بود که پیوسته جلوه دلپذیر زرها و وعده‏ها را در دیدگان این مردم قرار مى‏داد و دل از کفِشان مى‏ربود و امام نیز از این پنهان کارى‏ها مطّلع بود.
در همین بدو کار، جناح امویان مانند اشعث، شبث و...در مکاتبه‏اى مخفى، فرمانبردارى خود از معاویه را اعلام و مشوق او در حرکت به سوى کوفه شدند. آنان ضمانت کردند که هرگاه سپاه دشمن به اردوگاه امام نزدیک شود، امام را دست‏بسته تحویل معاویه دهند و یا ناگهانى او را بکشند.11
معاویه هم پذیرفت که با کشتن امام(ع)، به آنان صدهزار درهم، فرماندهى یکى از لشکرها و ازدواج با یکى از دخترانش را عطا کند. از آن پس امام همیشه در زیر لباس زره مى‏پوشید، تا جایى که یک‏بار در حین نماز بر او تیر افکندند و زره مانع جراحت شد.12
امام حسن(ع) که خوى نامردمى کوفیان را مى‏شناخت، على‏رغم اصرار آنان، دست به کار جنگ با معاویه نشد تا آنکه معاویه مهیاى جنگ با کوفه شد. امام نیز اعلان جهاد فرمود و به دعوتش مؤمنان با اخلاص و حاملان قرآن نظیر حجر بن عدى، ابو ایوب، صعصعه، میثم، عدى بن حاتم و...گِردش جمع شده و جناح نیرومند جبهه امام را ایجاد کردند. امّا در کنار اینان، غداران جنگ‏گریزى بودند که پس از دعوت امام در اردوگاه نخیله، سکوت محض اختیار کردند و حتى با یک کلمه هم پاسخ حضرتش را ندادند.13
امام ده روز در نخیله ماند، امّا تنها چهار هزار نفر بیشتر به یارى‏اش نیامدند. لذا فرمود: مرا فریفتید همچنان که خلیفه پیشین را فریفته بودید.14
آنگاه امام سردارى از قبیله کنده را با سپاهى به انبار فرستاد، امّا او در مقابل وعده‏هاى معاویه به دشمن پیوست، امام با شنیدن این خبر فرمود: «بارها گفته‏ام که در شما وفایى نیست و شما بندگان دنیایید.»
سپس سردارى از قبیله مراد را فرستاد و فرمود که او هم خیانت مى‏کند. مرادى با سوگندهایى که کوه تاب آن را ندارد تأکید کرد که وفادار مى‏ماند، امّا او نیز در برابر قاصدان معاویه فریفته شد.15
دیرى نپائید که عبید الّله‏بن عباس، فرمانده کل سپاه امام، به همراه هشت هزار کوفى دیگر در مقابل وعده یک میلیون درهمى معاویه به اردوگاه او پیوست.16
سرانجام بى‏وفایى‏ها به جایى رسید که کوفیان تحت تأثیر این شایعه معاویه که امام تن به صلح داده و قیس فرمانده سپاه امام به شهادت رسیده، در مدائن بر حضرت هجوم آوردند، خیمه‏اش را غارت کرده و با خنجر یک کوفى دیگر، رانش را مجروح کردند و امام حسن(ع) با پیکرى مجروح و خون‏آلود به سوى کوفه رهسپار شد.17
امام‏حسین(ع)، کوفه و ریزش‏ها ن نامه نوشته و حضرت را به کوفه دعوت کردند18؛ مع الاسف ردّ پایى از اینان در تنهایى مسلم ابن عقیل نمى‏بینیم.
شیعیان عادى که درصد قابل ملاحظه‏اى از مردم کوفه را تشکیل مى‏دادند، گرچه علاقه‏مند به خاندان عصمت بودند، امّا رفتار مستبدانه زیاد و پسرش عبیدالله با شیعیان و سیاست‏هاى کلان اموى ودر شیعه‏زدایى جامعه کوفه، ترس عجیبى در دل آنها نهاده بود که تا احتمال پیروزى در حادثه‏اى را نمى‏دادند، مشارکت نمى‏کردند. قیام مسلم بن عقیل و یارى‏رسانى ابتدایى مردم به او، نمونه‏اى از این گونه است.
هواداران بنى‏امیه: رهبرى طرفداران حزب اموى در کوفه بر عهده افرادى مانند عمرو بن حجاج، یزید بن حرث، عمرو بن حریث، عبدالله بن مسلم، عمارة بن عقبه، عمربن سعد و...بود که با گذشت بیست سال حاکمیت امویان در کوفه و پیش از آن تشویق عثمان مبنى بر تعویض زمینهاى اینان در مدینه و کوفه، از نظر مالى و موقعیت اجتماعى نسبت به سایر قبایل کوفه برترى یافتند.19
رؤسا و متنفذان بیشتر قبایل که ارتباط نزدیکى با حکومت شام داشتند، در این حزب بودند و این امر سبب گرایش بسیارى از مردم به این گروه شده بود.
قدس سرهما اینان پس از سرکوبى در جنگ نهروان، به واسطه سیاستهاى غیر اسلامى و ازدیاد ناراضیان جدید، دوباره قدرت گرفتند و چند بار نیز قیام کردند و توسط زیاد و عبیدالله سرکوب شدند؛ این گروه در عاشورا نقش چندانى نداشتند.
قدس سرهما افرادى بودند که تحت تأثیر تبلیغات خوارج قرار گرفته بودند، بدون اینکه جزو آنان باشند و پیوسته درحال تردید و دو دلى بودند. گویا این عده در اصل دین، تردید و تزلزل داشته‏اند.20
به هر حال اینان جمعى از ساکنان کوفه و فرومایگان آن اجتماع بودند که خود به خود نه قصد نیکى داشتند و نه توانایى بدى. با این وصف، وجود آنان خود مایه شر و وسیله فساد و آلت بى‏اراده‏اى در دست اخلال‏گران و فتنه‏جویان بود.
قدس سرهما به گفته طبرى، اینان بیست هزار مرد مسلح کوفى بودند که داراى نژادى مخلوط از اولاد بردگان و موالى بودند و شاید بیشتر اینان اولاد کنیزان اسیر در جنگ جلولاء بودند. این گروه در عصر امام حسن(ع) و امام‏حسین(ع) مردمى صاحب‏سلاح و جنگجو به شمار مى‏آمدند که در برابر مزد به هر جنایتى تن مى‏دادند و شمشیر برنده‏اى در دست جباران بودند. اینان با استقبال از فتنه‏ها و آشوبها، به قدرى بر شوکت و قدرت خود افزوده بودند که شهر کوفه را به آنان نسبت مى‏دادند و مى‏گفتند:کوفة الحمراء.21
قدس سرهما بیشترین سهم جمعیت کوفه در کربلا، از آنِ افراد بى‏تفاوت و ابن‏الوقتى بود که قصدى جز دنیا خواهى نداشتند. این گروه هنگامى که احتمال پیروزى مسلم را زیاد دیدند به او پیوستند، امّا با ظهور آثار شکست یک‏باره او را تنها رها کردند. با آنکه خود، امام را دعوت کرده بودند امّا چون احتمال پیروزى ندادند، وعده و وعیده‏هاى ابن زیاد را پذیرفته و به سپاه یزیدیان در کربلا ملحق شدند.
اینان همان دین‏فروشانى‏اند که فرزدق در مکالمه با امام‏حسین(ع) اینگونه توصیفشان کرد:
قلبهاى آنان با توست و شمشیرهایشان علیه تو کشیده شده است.22
آغاز حرکت امام‏حسین(ع) و یارانش به سوى عراق، به‏دنبال نامه‏نگارى‏هاى فراوان کوفیان در دعوت از امام‏حسین(ع)، صورت پذیرفت. چرا عراقیان امام‏حسین(ع) را نزد خود خواندند؟ آنها چه مى‏خواستند و چرا حسین(ع) را پس از دعوت، تنها گذاشتند؟
آیا جملگى از بدعت‏هایى که در دین پدید آمده بود رنج مى‏بردند؟ آیا همه مى‏خواستنند سنت رسول خدا(ص) احیا گردد؟ اگر چنین بود؛ چرا نهضت، پایانى چنین غم‏انگیز داشت؟
دعوت کنندگان را مى‏توان به گروه‏هاى زیر تقسیم نمود:
1. گروهى از نامه نگاران مانند سلیمان بن صرد، رفاعة بن شداد و مسیب بن نجبه از شیعیان خاص على(ع) و اقلیتى پاى‏بند به دین و اجراى احکام اسلامى بودند و مى‏دیدند که حدود شریعت معطل مانده و فقه و سنت رسول الله(ص) بازیچه حکومت‏ها شده است.
اینان حکومت عدل علوى و شاید حاکمیت نبوى را درک کرده و انحراف حاکمان اموى از سیره نبوى، آنها را به ستوه آورده بود و خوددارى امام‏حسین(ع) از بیعت با یزید، فرصت مغتنمى براى قیامشان علیه بنى‏امیه بود.
2. اختلاف و جنگ بین شامیان و کوفیان در عصرمعاویه و بى‏توجّهى عمدى معاویه به کوفه و تنزل آن به یک شهر عادى، گروهى را بر آن داشت تا عظمت کوفه در زمان على(ع) و مرکزیت خلافت اسلامى را احیا کنند. روشن است که بازگشت عظمت از دست رفته به کوفه، پیامدهاى اقتصادى و مالى فراوانى براى ساکنان شهر در پى‏داشت.
3. گروهى که سالها پیش براى شرکت در فتوحات اسلامى و برخوردارى از غنایم جنگى به این آمادگاه نظامى ـ کوفه ـ آمده بودند و شاهد بودند که آسیب‏هاى ناشى از جنگ براى اینان و بهره‏گیرى ظالمانه از بیت‏المال نصیب دیگران شده، پیوسته مترصد فرصتى بودند تا اگر بتوانند حق خود را بستانند.
4. گروهى که در نتیجه شور و هیجان زایدالوصف نامه نگارى‏ها، جوّ غالب آنها را گرفته و اقدام به نامه نگارى کردند.
5. گروهى از سران و متنفذان قبایل مانند شبث بن ربعى، حجاربن ابجر، عزرة بن قیس، و...که چندان دل خوشى از اهل‏بیت(س) نداشتند ولى براى آنکه از قافله عقب نمانند و در حکومت آینده امام، نفوذ و ریاست خود را حفظ کنند، احساساتى‏ترین نامه‏ها را به حضرت نوشتند امّا هم اینان در موقعیت‏هاى حساس سپاه عمر بن سعد، جاى گرفتند به گونه‏اى که امام در روز عاشورا، اینان را با نام خطاب کرده و فرمودند:
اى شبث بن ربعى! اى حجاربن ابجر! اى قیس بن اشعث! اى یزید بن حارث! آیا شما نبودید که به من نوشتید که میوه‏ها رسیده و هنگام چیدن آن‏ها شده و خرماها سبز شده و زمین پر از گیاه شده و سپاهى آماده در انتظار توست، پس بشتاب.23
ناهمگونى فکرى دعوت کنندگان امام(ع) به کوفه، بى‏تردید عکس العمل‏هاى گوناگونى نسبت به یارى امام(ع) پدید آورد و سرانجام منجر به حادثه‏اى بزرگ در تاریخ ادیان الهى شد، حادثه‏اى که پیروان هیچ یک از ادیان گذشته، نسبت به اولاد پیامبر خویش چنین نکرده بودند.
کربلا گرچه به ظاهر آوردگاه پیکار حق و باطل، امّا در واقع عرصه ابتلا و آزمون بزرگ انسان‏ها بود در یک سو، بزرگ‏مردانى مجاهد که با امام خویش پیمان خون بستند و در وفاى به این عهد سربلند شدند و سالارشان اباعبدالله الحسین(ع) در شب عاشورا به زینب کبرا ـ که نگران وفاى اصحاب بود ـ این‏گونه اطمینان خاطر داد:
و الله لقد نهرتهم و بلوتهم...یستأنسون بالمنیّة دونى استئناس الطفل بلبن امّة؛24 به خدا سوگوند! من ایشان را آزمایش کردم، بلکه چند بار هم از خود راندم و به این نتیجه رسیدم که آنان مرگ در حضور مرا بیشتر دوست دارند و به آن بیشتر از طفل نسبت به شیر مادر مأنوسند.
و سید الساجدین(ع) در مراتب آزمایش یاران پدرش مى‏فرماید:
خود شاهد بودم که پدرم در شب عاشورا به اصحابش فرمود: اینک شب در آمده و راه گریختن بر شما گشوده شده، پس این شب را غنیمت شمارید و بگریزید که این گروه جفاکار مرا مى‏طلبند و با دیگرى کارى ندارند. اگر مرا بکشند از پى شما نخواهند آمد.
ایشان گفتند:
به خدا سوگند! که این هرگز نخواهد شد.
حضرت فرمود:
فردا کشته خواهید شد و یکى از شما زنده نخواهد ماند.
ایشان گفتند:
حمد مى‏کنیم خداوندى را که ما را مشرف کرده است به این کرامت که با تو شهید شویم.
پس ایشان دل بر شهادت گذاشتند و حضرت ایشان را دعا کرد.25
و در سایه چنین ایمان و اعتقادى بود که امام به یارانش فرمود:
سر بالا کنید و نظر کنید. چون نظر کردند، درجات و منازل خود را در بهشت دیدند. پس حضرت منزل هر یک را به او نشان داد تا آنکه همه منازل خود را شناختند و حور و قصور و نعمت‏هاى موفور خود را دیدند و به این سبب در آن صحرا روبه نیزه و شمشیر مى‏رفتند که زودتر به منزل خود برسند و به نعیم ابدى متنعم گردند.26
چه مردان بزرگى همچون حبیب و مسلم که از آغاز با حضرت بودند، یا دیگرانى چون حرّ و زهیر که بعدها به امام پیوستند و چه کسانى که با حضور در این حادثه، بزرگ و جاودان شدند، جملگى رویش‏هاى نهضت حسینى‏اند.
امّا در سوى دیگر، دون‏صفتانى که با ادعاى شیعه‏گرى و پیروى از امام، هرگونه جفایى را بر امام روا مى‏داشتند، منافقانى که تا منافع و هوسهاى شیطانى تأمین مى‏شد وفادار بودند؛ در غیر این صورت اردوگاه دشمن را بر مى‏گزیدند تا از زخارف دنیا بهره‏اى گیرند. اینان افرادى بودند که امام‏حسین(ع) تا آخرین لحظات از هدایت و دعوت آنها غافل نبود، امّا تنها قلوب مستعد درک پیام امام، قابلیت چنین هدایتى داشتند.
این گروه، ریزش‏هاى حادثه عاشورایند که به برخى از علل و عوامل ریزشهاى این عصر مى‏پردازیم:
قدس سره
جلوه‏هاى زندگى دنیا، سبب تعلق خاطر مى‏شوند و انسانِ دل بسته را دست و پا نیز مى‏بندد. روند گرایش به تجمل و ازدیاد ثروت که پس از رحلت نبى مکرم اسلام(ص) با بدعت‏هاى خلفا در تخلّف از سیره آن حضرت آغاز شد؛ در دوره عثمان بیم پیامبر(ص) را که فرمود: «بیشترین ترس من براى امتم، جلوه‏هاى دنیا و زیاده خواهى آن است»،27 محقق ساخت.
دلى که مالامال از حبّ مال و جاه گردد، دیگر توانایى پذیرش را نیز ندارد. نمودهاى فراوانى از دنیاخواهى کوفیان درتاریخ ثبت است:
هنگامى که على(ع) در سال 36 هجرى از این مردم براى مقابله با بصریان در جمل دعوت به یارى کرد، چون ضریب موفقیت امام کم و احتمال شکست وجود داشت، با تأکیدات حضرت تنها 12 هزار نفر کوفى حضور یافتند.28 امّا در صفین که حکومت امام در کوفه تثبیت شده بود، بین 65 تا 120 هزار نفر، در سپاه حضرت گردآمدند.29
در حادثه کربلا، عمر بن سعد که وعده‏هاى فریباى حکومت و پول، چشمان او را خیره کرده بود، مورد خطاب امام قرار گرفت:
اى پسر سعد! آیا تصمیم دارى با من بجنگى؟ آیا از خداوندى که بازگشت تو به سوى او خواهد بود نمى‏ترسى؟ مرا مى‏شناسى و مى‏دانى پدر من چه کسى است؟ آیا نمى‏خواهى با من باشى و دست از این‏ها بردارى که این به پسند خدا نزدیک‏تر است.30
عمر سعد پاسخ داد:
مى‏ترسم در این صورت خانه‏ام را در کوفه خراب کنند.
امام فرمود: من با هزینه خودم، برایت خانه‏اى مى‏سازم.
عمر سعد باز بهانه جویى کرد و گفت: مى‏ترسم باغ و نخلستانم را در کوفه مصادره نمایند.
امام فرمود: من در حجاز بهتر از آن به تو مى‏دهم.
عمر سعد باز بهانه‏جویى کرد و امام وقتى از هدایت او ناامید شد، او را نفرین کرد که آرزوى حکومت رى را به گور خواهد برد و همان‏گونه شد.31
و عمق کلام آن حضرت در کربلا بهتر درک مى‏شود که فرمود:
الناس عبید الدنیا و الدین لعق على السنتهم، یحوطونه مادرّت معایشهم فاذا محصوا بالبلاء قل الدیانون.32 مردم بندگان دنیایند و دین امرى لیسیدنى است که بر زبان آنها افتاده است، و تا هنگامى به دنبال دین مى‏روند که معیشت آنان برقرار باشد، امّا زمانى که در آزمایش افتند، تعداد دینداران اندک خواهند بود.
رضی الله عنه
سیاست تهدید و ارعابى که عبیدالله بن زیاد در کوفه به کار انداخت، مى‏تواند عامل مهمّى در ریزش مردم کوفه از نهضت حسینى باشد. آغاز این حرکت با شهادت میثم و آنگاه رشید، مسلم بن عقیل و هانى تداوم یافت. همین ترس حاکم بر مردم سبب شد على‏رغم اعتقاد آنان به حقانیت امام و نماینده‏اش، مسلم را تنها در شهر رها کنند زیرا از حاکم کوفه شنیده بودند که هر رئیس قبیله‏اى که مخالفى را پناه دهد و معرفى نکند، جلوى خانه‏اش به دار آویخته خواهد شد.33 و این سخن فرزند زیاد همواره در گوش آنان بود که من مأمور بر خورد شدید با مخالفانم و با تازیانه و شمشیر با آنان برخود مى‏کنم.34
عبیدالله براى رسیدن به این هدف از مزدورانى مانند شبث بن ربعى بسیار بهره برد. او به فرمان عبیدالله تلاش بسیار نمود تا با ترساندن مردم کوفه، آنان را از گرد مسلم بپراکند.
مقام معظم رهبرى درباره تأثیر تلاشهاى خائنانه شبث درحادثه عاشورا و تاریخ اسلام مى‏فرماید:
اگر امثال شبث بن ربعى در یک لحظه حساس از خدا مى‏ترسیدند، به جاى این‏که از ابن زیاد بترسند، تاریخ عوض مى‏شد. آنها آمدند و مردم را متفرق کردند. کارى که ابن زیاد کرد، یک عده از همین خواص را بین مردم فرستاد که مردم را بترسانند مادرها و پدرها را، تا بگویند با چه کسى مى‏جنگید؟ چرا مى‏جنگید؟ برگردید، پدرتان را در مى‏آورند. اینها یزیدند، اینها ابن زیادند، اینها بنى‏امیه‏اند و این‏ها پول و شمشیر و تازیانه دارند ولى آنها چیزى ندارند. مردم را ترساندند، به مرور همه متفرق شدند.35
علیه‏السلام
قدرت مالى حکومت اموى و وابستگى شدید مردم کوفه به این توان مالى، مى‏تواند عاملى در ریزش مردم آن شهر از حماسه حسینى دانست.
در آن عصر، درآمد مردم کوفه از دو راه تأمین مى‏شد: 1. کسب و کار. 2. دریافت عطا و رزق از حکومت. خلیفه دوم براى آنکه همیشه سپاه آماده‏اى داشته باشد که به شغل دیگرى مشغول نباشد، حقوق سالانه‏اى براى این سربازان قرار داد و ملاک پرداخت آن صحابى بودن، دفعات حضور در پیکارها و...بود. این حقوق که در نظام حکومتى «عطا» خوانده مى‏شد از محل فتوحات و خراج سرزمین‏هاى تازه فتح شده تأمین مى‏شد و بین سیصد تا دو هزار درهم در سال براى افراد متفاوت بود.36
امیرمؤمنان على(ع) این نظام را پذیرفت امّا پرداخت‏هاى متفاوت را لغو و به تساوى بین افراد تقسیم مى‏فرمود.37
رزق هم کمک‏هاى جنسى مانند خرما، جو، روغن و...بود که ماهانه به طور بلاعوض داده مى‏شد. از زمان معاویه به بعد، ملاک‏هاى خلفاى پیشین براى عطا از بین رفت و تنها تقرب به دستگاه اموى و میزان سرسپردگى به آن حکومت تعیین کننده مقدار عطا شد.38 در این دوره، مخالفان ـ شیعیان ـ همواره به قطع عطا تهدید مى‏شدند و حکومت از این به عنوان برترین حربه در جلب حمایت‏هاى مردمى سود مى‏جست هنگامى که مسلم بن عقیل، قصر عبیدالله را در محاصره آورد، یکى از شگردهاى عبیدالله، تشویق مردم به افزایش عطا در صورت پراکنده شدن و تهدید به قطع عطا در صورت ادامه محاصره بود.39 چنانچه با همین شیوه توانست لشکر عظیمى از مردم کوفه را که دلهاشان با امام(ع) بود، علیه آن حضرت وارد جنگ کند.40
او این کار را با پرداخت عطا به رؤسا و بزرگان کوفه انجام داد تا مشوق عامّه مردم در این گرایش باشند. سالار شهیدان، اباعبدالله الحسین(ع)، در روز عاشورا به هنگام اتمام حجّت با کوفیان، وقتى مشاهده فرمود که اینان با سر و صدا مانع سخنان حضرتند، به عطا به عنوان یکى از عوامل رزیش اشاره کرده فرمود:
همه شما عصیان مرا ورزیدید و به سخنان من گوش فرا نمى‏دهید (چرا که) عطاهاى شما از مال حرام فراهم آمده و شکمهایتان از حرام انباشته شده، پس باعث شده تا بر قلوبتان مهر زده شود.41
مجمع بن عبدالله عائذى، پس از پیوستن به امام در کربلا، در پاسخ آن حضرت که از حال مردم کوفه پرسیدند، عرض کرد:
اشراف و بزرگان کوفه، رشوه‏هاى کلانى از حکومت دریافت کرده و حکومت جوال‏هاى آنها را پر کرده تا محبت آنان را به خود جلب کند، پس آنها یک‏پارچه علیه تو جنگ مى‏کنند.42
رحمهم ‏الله
به شهادت تاریخ، هرگاه حاکمى توانست احساس این مردم را تحریک و از آن بهره گیرد، خیل مردمان کوفى را همراه خود داشته و گرنه با بى‏وفایى آنان روبه‏رو مى‏شد.
شاید شهره شدن کوفیان به غدر و فریب کارى و زبانزد شدن ضرب المثل‏هاى «اغدر من کوفى؛ فریبکارتر از کوفى»؛ «الکوفى لا یوفى؛ کوفى وفا ندارد»، ناشى از رشد این خصیصه (احساساتى بودن) کوفیان باشد.
و گویا فرموده سالار شهیدان که: خدایا! اهل عراق مرا فریب دادند و از راه خدعه وارد شدند،43 اشاره به همین مطلب باشد چرا که امام(ع) مى‏خواست به احساسات و خواست مردم بها دهد و آن را به راه صواب هدایت نماید و چه بسا اگر آن حضرت موفق به حضور در کوفه مى‏شد، مى‏توانست چنین کند، امّا دشمن پیشدستى نمود و آنچه را که امام آماده کرده بود، علیه حضرت به کار گرفت. چنانچه حضرت در عاشورا فرمود:
اى اهل عراق! ما را با اشتیاق به فریادرسى خواستید و ما براى فریادرسى شما آمدیم، پس شمشیرى که در دستانتان بود، علیه ما تیز کردید و آتشى را که ما بر ضد دشمنان شما و خودمان افروخته بودیم، براى سوزاندن ما آوردید.44
جلوه دیگرى از این احساسات را پس از واقعه عاشورا به هنگام ورود کاروان اسرا به کوفه مى‏بینیم که با سخنان اهل بیت، اینان گریه و شیون سردادند تا جایى که ام‏کلثوم از آنها پرسید:
شما که بر ما مى‏گریید، پس چه کسى خاندان ما را کشته است.45
سلیمان بن صرد خزاعى رهبر توابین و مختار ثقفى از افرادى بودند که توانستند از احساسات کوفیان بیشترین بهره را در پیشبرد قیام خود ببرند.
قدس سرهم
بافت جمعیتى متنوع و گونه گون کوفه متشکل از صحرانشینان و قبایل بدوى که بنا به ضرورت، زندگى شهرى را پیشه کرده بودند و تنافى این زندگى با مدل اولیه زندگى آنها که آزادى بى‏قید و شرط و زیر دستور دیگرى نرفتن از مشخصه‏هاى آن بود، سبب شد تا کوفیان با هر حاکمى مخالفت کنند وزیر اطاعت او نروند.
تا آنجا که خلیفه دوّم در باره‏شان مى‏گوید:
چه مصیبتى بالاتر از این‏که با صدهزار جمعیت روبه‏رو باشى که نه آنها از امیران و نه امیران از آنها خشنودند.46
تاریخ گواهى مى‏دهد که اینان چه با امیران عادلى همچون على(ع) و عمّار یاسر و چه با امیران ستمگرى مانند زیاد بن ابیه سر ناسازگارى داشتند.
صلی الله علیه و آله وسلم
در میان خیل کوفیان، بودند نامردانى که به اقتضاى منافعشان تغییر چهره مى‏دادند. اگر سودشان در حمایت از على(ع) و اهل‏بیت بود، بدانان گرایش مى‏یافتند و اگر نفعى در یارى ظالمانى چون معاویه مى‏دیدند، دل در گرو مطامع آنان مى‏نهادند. اینان به راحتى چرخش مواضع داشتند بدون آنکه این بوقلمون‏صفتى و ابن‏الوقتى را براى خویش ننگى بدانند.
شبث بن ربعى، مشتى از این خروار است. مرد هزار چهره‏اى که در آغاز از یاران «سجاح» مدّعى دروغین پیامبرى بود و آنگاه اسلام آورد. در محاصره خانه عثمان جزو انقلابیون بود و بعد از آن از این کار توبه کرد. بعدها در زمره یاران امیرمؤمنان على(ع) درآمد و به همراه عدى بن حاتم سفیر آن حضرت نزد معاویه شد، در صفین با آنکه در رکاب على(ع) جنگید، در نهروان جزو خوارج گردید.
در عصر قیام سالار شهیدان، از جمله افرادى بود که با تمام توان کوشید تا به عمر سعد سه مطلب را القا کند: امام(ع) (نعوذبالله) کافر حربى است، قتل امام واجب است و قتل امام در ماه حرام اشکال شرعى ندارد.
سالار شهیدان او را در عاشورا به نام خطاب کرده و فرمود:
مگر شما به من ننوشتید که میوه‏ها رسیده و اطراف سرسبز شده و اگر بیایى لشکرى برایت مهیاست.47
نقش او در سپاه عمر سعد در فاجعه کربلا کلیدى بود. پس از آن حادثه عظیم، به شکرانه پیروزى یزید بر امام(ع) در کوفه مسجدى ساخت. سپس او که این‏گونه به امام خیانت کرده بود، به‏طور غیر منتظره‏اى در حرکت توابین و قیام مختار رئیس نیروى انتظامى مختار شد و عجیب‏تر آن‏که در قتل مختار نیز سهیم بود.
سه مصداق و سه گونه ریزش
نینوا عرصه رویش‏ها و بالندگى ا نسانهاى بزرگى است که با گوشه چشمى و یا نور هدایتى، به فلاح و رستگارى نائل شدند. حرّ بن یزید، زهیر بن قین، سعد بن حرث، ابوالحتوف و گروه پیوستگان به امام در شب عاشورا، حتى غیرمسلمانانى چونان وهب بن عبدالله مسیحى و یحیى حرّانى یهودى پاکبازانى بودند که شمیم دعوت حسینى آنان را سرمست آن عشق الهى کرد.
به زیبایى همین رویش‏ها، زشتى ریزش‏ها لکه ننگى بر پیشانى تاریخ نهاد که هرگز ستردنى نیست. کالبدشناسى ریزش‏ها را در کلام نورانى سالار شهیدان عشق مى‏جوییم، آنجا که در جلسات مخفى دوره معاویه در صحراى منى، ضمن اشاره به منزلت عالمان مسلمان و عدم استفاده از فرصت‏هاى به دست آمده، زمینه‏هاى سلطه بنى‏امیه را در حالات روحى مردم و خصیصه اصلى آنان یعنى بیم از مرگ بیان مى‏فرماید:
فلامالاً بذلتموه و لا نفساً خاطرتم بها للذى خلقها و لا عشیرة عادیتموها فى ذات اللّه و لکنکم مکنتم الظلمة من منزلتکم و اسلمتم امور الله فى ایدیهم، یعملون بالشبهات و یسیرون فى الشهوات سلطهم على ذلک فرارکم من الموت.48 نه مالى در راه خدا دادید و نه جانى را به خاطر خدایى که آن را آفریده به خطر افکندید و نه با خویشانى به خاطر خدا دشمنى(ع) رسید. اباعبدالله(ع) چند بار آیه استرجاع بر زبان جارى کرده و آنگاه این نامه را براى مردم قرائت کردند:
«همانا خبر دهشت‏انگیزى به ما رسیده و آن کشته شدن مسلم بن عقیل، هانى بن عروه و عبدالله یقطر است و همانا شیعیان ما دست از یارى ما کشیده‏اند. پس هر که مى‏خواهد باز گردد، باکى بر او نیست و باز گردد و ذمّه و عهدى از ما بر او نیست.»
بلافاصه پس از سخنان حضرت، مردم از گرد امام پراکنده شده و به چپ و راست رفتند تا این‏که فقط همراهانى گرد امام باقى ماندند که از مدینه همراه حضرت آمده بودند.
شیخ مفید مى‏گوید: امام مى‏دانست عربهایى که همراه کاروان شده و امام را اطاعت مى‏کنند، بر این گمان‏اند که او به شهرى درخواهد آمد و مردم آنجا فرمان‏پذیر حضرت خواهند شد و حضرت این معنا را خوش نداشت و مى‏خواست اینان سرانجام راهى را که مى‏روند بدانند و ندانسته اقدام به کارى نکنند.49
در اوج حادثه کربلا نیز طبرى مصداقى دیگر را از ریزش گروهى از شاهدان حادثه نقل مى‏کند. شیوخى از اهل کوفه بالاى تلّى ایستاده بودند و گریه و دعا مى‏کردند و مى‏گفتند: خدایا! حسین را یارى کن. راوى گوید به آنان گفتم: دشمنان خدا! چرا پایین نمى‏روید و حسین را یارى نمى‏کنید؟
معلوم مى‏شود کسانى که دم از محبت اهل بیت مى‏زدند، سیاهى لشکر بودند و در موقع شهادت، بالاى بلندى رفته بودند تا خوب تماشا کنند که چه بلاهایى بر سر حسین مى‏آورند و چون مى‏دیدند گریه مى‏کردند، چنین افرادى در سپاه ابن سعد نبودند، بلکه این جماعت از شیوخ و رؤسا بودند و امراى لشکر هم از شورش همین افراد وحشت داشتند ولى حبّ مال آنان را به کربلا کشانیده بود.50
اشاره به سه نمونه بیانگر انگیزه‏هاى کلى جدایى نیروها در نهضت حسینى است:
قدس سره
عبیدالله بن حرّ جعفى از هواداران عثمان بود که در جنگ صفین در سپاه معاویه حضور داشت و بعد از شهادت امام على(ع) در کوفه مسکن گزید. او با آنکه سابقه خوبى نداشت، مورد دعوت امام(ع) قرار گرفت تا به صراط مستقیم الهى هدایت شود.
امام‏حسین(ع) درمنزلگاه بنى مقاتل، خیمه، اسب و نیزه‏اى را در حوالى خود مشاهده کرد و چون از نام صاحب آن سؤال کرد، معلوم شد متعلق به عبیدالله بن حرّ جعفى است.
امام(ع)، حجاج بن مسروق جعفى را نزد او فرستاد و عبیدالله پرسید چه پیامى آورده‏اى. گفت:هدیه پر ارزش و گرانبهایى را برایت به ارمغان آورده‏ام و آن این است که حسین بن على(ع) از تو دعوت کرده یارى‏اش کنى. اگر در حضور اوبا دشمنانش بجنگى، مأجور خواهى بود و اگر کشته شوى، به فیض شهادت خواهى رسید.
عبیدالله گفت: به خدا سوگند! من از کوفه بیرون نیامدم مگر به جهت این‏که دیدم جمعیت کثیرى بر ضدّ حسین(ع) قیام کرده و مى‏خواهند با او بجنگند و شیعیانش را خوار و زبون سازند. من با مشاهده این اوضاع و احوال یقین کردم او کشته خواهد شد. بنابراین نمى‏توانم او را یارى کنم و اصلاً دوست ندارم که او مرا ببیند و یا من او را ببینم.51
چون حجاج پاسخ منفى عبیدالله را براى امام آورد، حضرت شخصاً از جابر خاست و با چند نفر از اهل بیت و اصحاب نزد او رفتند، چون وارد خیمه شدند، حضرت را در صدر مجلس نشاند.
عبیدالله مى‏گوید: من هرگز کسى را همانند حسین(ع) در عمرم ندیدم، هنگامى که حسین به سوى خیمه‏ام مى‏آمد، چنان جاذبه‏اى داشت که من در هیچ چیز آن جاذبه را ندیده بودم و چنان رقّتى در من پدیدار شد که تاکنون نسبت به هیچ کس در من چنین رقتى پیدا نشده بود. آن لحظه‏اى که دیدم به هر سو که مى‏رود، کودکان خردسال اطرافش حلقه مى‏زدند. به محاسنش نظر کردم همانند بال کلاغ سیاه بود. بدو گفتم: آیا این سیاهى موى شماست یا خضاب کرده‏اى ؟ فرمود: پیرى زود به سراغ من آمد و تو مى‏دانى این خضاب است.
پس از آن که مجلس آماده شد، ابى‏عبدالله(ع) حمد و ثناى پروردگار را به جاى آورد و فرمود:
اى پسر حرّ! مردم شهر شما دعوتنامه‏هایى براى من نوشتند که همه آماده یارى من هستند و درخواست کردند که به سوى آنها بیایم و هم اکنون وضع آن طور که آنها نوشته‏اند نیست.52 و تو نیز گناهان بسیارى مرتکب شده‏اى، آیا مى‏خواهى توبه کنى تا گناهانت از بین برود و از آنها پاک گردى؟!
عبیدالله گفت: چگونه ممکن است جبران آن همه گناه، اى پسر پیامبر(ص)؟!
امام فرمود: فرزند دختر پیامبرت را یارى کن و در رکاب او با دشمنانش بجنگ.
عبیدالله گفت: به خدا سوگند! من مى‏دانم هر کس از فرمان تو پیروى کند، سعادتمند خواهد شد ولى من احتمال نمى‏دهم که بتوانم براى شما مفید باشم، زیرا وقتى از کوفه بیرون مى‏آمدم حتى یک نفر را ندیدم که تصمیم بر یارى شما داشته باشد و شما را به خدا سوگند مى‏دهم که مرا از این امر معاف دارى که من به سختى از مرگ گریزانم ولى اینک اسب خود را به نام «مُلحقه» به شما مى‏دهم، اسبى که با آن کسى را تعقیب نکردم جز آنکه به آن دست یافتم و هیچ کس مرا تعقیب نکرده جز آنکه از چنگال دشمن نجات یافته‏ام.
امام فرمود: حال که از نثار جان خود دریغ دارى، ما نیز نه به اسبت و نه به خودت نیازى نداریم و من از افراد گمراه براى خود نیرو نمى‏گیرم ولى همان طور که تو مرا نصیحت کردى، من نیز تو را نصیحت مى‏کنم تا مى‏توانى خود را به جاى دور دستى برسان که صداى مظلومیت و استغاثه ما را نشنوى و پیش‏آمدهاى ما را نبینى. به خدا سوگند! اگر کسى صداى استغاثه ما را بشنود و ما را کمک نکند، خداوند او را به آتش دوزخ سرنگون خواهد کرد.53
مى‏بینیم عبیدالله با آن‏که مظلومیت و حقانیت امام را درک کرده و به سعادتمندى انسان‏هاى در راه او اعتقاد داشت، امّا بیم از جان او را از زمره جاودانگان همیشه تاریخ خارج ساخت.
رضی الله عنه
طرماح بن عدى طائى، فرستاده امیرمؤمنان على(ع) به سوى معاویه،54 در بین قبیله‏اش داراى جایگاه رفیع و شریفى بود. در میانه راه کربلا، در منزلگاه «عذیب المجانات»، چهار سوار از کوفه به امام حسین(ع) پیوستند که طرماح راهنما و یکى از آنان بود و چون حرّ قصد بازداشت آنها را کرد، امام(ع) اینان را یاران خود خواند و به شدت از آنها محافظت کرد.
در همین منزلگاه، امام‏حسین(ع) براى آنکه از بیراهه به کوفه برود، کسى را مى‏خواست که به راه آشنا باشد. طرماح اعلام آمادگى کرد و در جلو کاروان حسینى به راه افتاد و ضمن حرکت، اشعارى را در منزلت شأن کاروانیان و پستى بنى‏امیه و دشمنان امام‏حسین(ع) زمزمه مى‏کرد.55
طرماح به امام عرض کرد: با شما یاران اندکى مى‏بینم و همین لشکریان حرّ در مبارزه با شما پیروزند و من یک روز پیش از آمدن از کوفه، مردم انبوهى را در بیرون شهر دیدم که آماده جنگ با شما مى‏شدند و من تاکنون چنین لشکر عظیمى ندیده بودم، تو را به خدا سوگند! تا مى‏توانى به آنان نزدیک مشو.
طرماح آنگاه از روى خیرخواهى پیشنهادى به امام داد که : اگر مى‏خواهى که در مأمنى فرود آیى که سنگر تو باشد تا تدبیر کار خویش کنى و تو را چاره کار معلوم گردد، با من بیا تا تو را در کوه اَجا فرود آورم، به خدا سوگند که این کوه سنگر ما بوده و هست و ما را از پادشاهان غسّان و حمیر و نعمان بن منذر حفظ کرد و به خدا سوگند هیچ گاه تسلیم نشدیم و این خوارى را به خود نخریدیم، قاصدى نزد قبیله طى در کوه «اجا» و «سلمى» بفرست. ده روز نگذرد که قبیله طى سواره و پیاده نزد تو آیند و تا هر زمان که خواهى نزد ما باش و اگر خداى ناکرده اتفاقى رخ دهد، من با تو پیمان مى‏بندم که ده هزار مرد طائى پیش روى تو شمشیر زنند و تا زنده‏اند نگذارند دست هیچ کس به تو برسد.
امام فرمود: خداوند تو و قبیله‏ات را جزاى خیر دهد. ما و این گروه ـ اصحاب حرّ ـ پیمانى بسته‏ایم که نمى‏توانم از آن باز گردم، معلوم نیست، عاقبت کار ما و آنها به کجا مى‏انجامد.56
طرماح مى‏گوید: من با امام‏حسین(ع) وداع کردم و گفتم: خدا شر جن و انس را از تو دور گرداند، من براى کسان خویش از کوفه آذوقه آورده‏ام و نفقه آنها نزد من است، من مى‏روم و آذوقه آنها را مى‏رسانم و بعد به سوى تو باز مى‏گردم و اگر به تو برسم، البته تو را یارى خواهم کرد.
امام فرمود: اگر قصد یارى دارى، شتاب کن، خدا تو را ببخشاید.
طرماح مى‏گوید: دانستم که امام به یارى مردان محتاج است، نزد اهل خویش رفته و کار آنها را اصلاح نموده و وصیت کردم و در بازگشت شتاب کردم تا به عذیب المجانات رسیدم که خبر کشته شدن امام‏حسین(ع) را به من دادند.
مى‏بینید که طرماح نسبت به امام معرفت خوبى داشت و خیرخواه صادقى براى امام(ع) بود تا آنجا که چند بار مورد دعاى آن حضرت واقع شد، امّا رساندن آذوقه به خانواده و ترجیح دادن آنان به یارى امام(ع) و اولویت‏بخشى آنان در رفع گرفتاریشان، او را از فیض یارى امام معصوم(ع) محروم کرد.
رحمه الله علیه‏السلام
ضحّاک از اصحاب امام(ع) در کربلا بود که با شرط به کاروان امام پیوست و با همان شرط در آخرین لحظات، امام را تنها گذاشت. ضحاک مى‏گوید:
چون دیدم اصحاب امام‏حسین(ع) یکى پس از دیگرى شهید مى‏شوند و دیگر کسى غیر از سویدبن عمرو و بشیربن عمرو، از یاران امام باقى نمانده، خدمت آن حضرت رفتم و گفتم:
شرطى که میان من و شما بود، یادتان هست؟ روزى که در رکاب شما آمدم، من شرط کردم مادامى از شما دفاع خواهم کرد که شما یاورانى داشته باشید و آنگاه که شما یاور و مدافعى نداشتید، من در برگشتن آزاد باشم و شما این شرط را قبول کردید.»
امام(ع) مرا تأیید کرد و فرمود راست مى‏گویى، امّا چگونه مى‏توانى از میان این همه دشمن جان سالم به در ببرى؟ اگر مى‏توانى خودت را نجات بدهى از طرف من آزادى.
ضحاک مى‏افزاید: پس از آن اسبم را که در خیمه یکى از دوستان پنهان کرده بودم برداشتم و سواره از کنار اهل کوفه بیرون رفتم، پانزده نفر از آنها تا روستاى شفیه در نزدیکى ساحل فرات مرا تعقیب کردند، در آنجا که به من رسیدند، چند نفرشان مرا شناختند و چون پسر عموى من بودند، مرا به حال خود گذاشتند.
________________________________________
1. فتوح البلدان، بلاذرى، ص434، مترجم.
1. فتوح البلدان، بلاذرى، ص434، مترجم.
3. الامامة و السیاسة، ابن قتیبه دینورى، ج1، ص47.
4. تشیع در مسیر تاریخ، دکتر سید حسین جعفرى ترجمه محمد تقى آیت اللّهى، چاپ اوّل، ص107.
5. نهج‏البلاغه، ترجمه سید جعفر شهیدى، خطبه 34.
6. همان، خطبه69.
7. همان، خطبه 97.
8. همان، خطبه 27.
9. مروج الذهب، مسعودى، ج2، ص426 ـ تنبیه الاشراف، مسعودى، ص300 ـ اسد الغابه، ابن اثیر ج2، ص14.
10. تاریخ طبرى، ج2، ص1 ـ اسد الغابه، ج2، ص14 ـ استیعاب، ابن عبدالبر، ج1، ص383.
11. ارشاد، شیخ مفید، ص270.
12. علل الشرایع، شیخ صدوق، ص84.
13. صلح امام حسن، راضى آل یاسین، ترجمه آیة‏الله خامنه‏اى، ص84.
14. الخرایج و الجرایح، راوندى، ص228، چاپ بیروت.
15. بحارالانوار، علامه مجلسى، ج10، ص110.
16. تاریخ یعقوبى، ج2، ص191.
17. همان، ص215.
18. تاریخ طبرى، ج4، ص261.
19. پژوهشى پیرامون قیام امام‏حسین(ع)، سید جعفر شهیدى، ص56، نشر فرهنگ اسلامى.
20. تجارب الامم، ابن مسکویه، ج2، ص57.
21. تاریخ طبرى، ج4، ص323.
22. الدمعة الساکبه، محمد باقر بهبهانى، ج4، ص372، چاپ بیروت.
23. جلاء العیون، علامه مجلس، ص572 ـ 571، نشر سرور.
24. همان.
25. میزان الحکمه، محمدى رى شهرى، ج1، ص155.
26. تاریخ طبرى، ج3، ص513.
27. همان، ص545.
28. سخنان حسین از مدینه تا کربلا، نجمى، ص199.
29. مقتل الحسین، خوارزمى، ج1، ص245، دارمفید.
30. موسوعة، تحقیقات باقرالعلوم، دارالمعروف، ص373.
31. ارشاد، شیخ مفید، ج2، ص42.
32. تاریخ طبرى، ج7، ص242.
33. سخنان مقام معظم رهبرى، تاریخ 20/3/75.
34. الحیاه لاجتماعیه، ص250 ـ تنظیمات الجیش العربى، ص98.
35. نهج‏البلاغه، خطبه 126.
36. تنظیمات الجیش العربى، ص92.
37. تاریخ طبرى، ج4، ص277.
38. حیاة الامام الحسین، ج2، ص453.
39. موسوعه کلمات الامام الحسین،، ص432.
40. تاریخ طبرى، ج4، ص306.
41. همان، ص500.
42. همان، ص498.
43. مقتل الحسین، عبدالرزاق مقرم، ص317.
44. تاریخ طبرى، ج2، ص243.
46. همان، ج100، ص80 ـ 79.
46. همان، ج100، ص80 ـ 79.
47. همان، ج44، ص37.
48. تاریخ طبرى، ج5، ص392.
49. اخبار الطوال، دینورى ترجمه دامغانى، ص297.
50. مقتل الحسین، مقرم، ص189.
51. همان.
52. وسیلة الدارین فى انصار الحسین، سیدابراهیم موسوى زنجانى، ص158، مؤسسه اعلمى بیروت.
53. اعیان الشیعه، علامه محسن امین، ج7، ص396، دارالتعارف بیروت.
54. الکامل، ابن اثیر، ج4، ص50، دار صادر بیروت.
55. نفس المهموم، محدث قمى، ص176، انتشارات علمیه.
56. الکامل، ج4، ص73.

در نهضت حسینى

در نهضت حسینى
قیام سالار شهیدان، حسین بن على(ع) حادثه‏اى است که از ابعاد گوناگون قابل بحث، تحقیق و پژوهش است، چنان که حجم زیادى از میراث ارزشمند اسلامى در قالبهاى گوناگون به این موضوع اختصاص دارد. یکى از محورهایى که در باره این حماسه بى‏نظیر تاریخ بشرى قابل توجه و پیگیرى است، بُعد «ضد استبدادى و آزادى‏خواهانه» این قیام الهى است.
نویسنده در این مقاله سعى کرده است ضمن ارائه نگاه امام‏حسین(ع) به مقوله «آزادى» و شئون مختلف آن در زندگى فردى و اجتماعى، تصویرى از فضاى استبدادى و جو خفقان حکومت امویان را ترسیم نماید تا روشن شود که قیام حسینى در چه فضا و شرائط دشوارى بر پا شد و چه عواملى موجب گردید تا امام(ع) براى رویارویى با حکومت ستم‏پیشه اموى، نهضتى خونین را سازماندهى کند. وى سپس جایگاه امام حسین(ع) از جهات فردى و اجتماعى در جهان اسلام، مظاهر عزت و آزادگى از مدینه تا کربلا را برشمرده، نتیجه مى‏گیرد این قیام آزادى‏بخش را نباید تنها الهام‏بخش یک ملت براى رهایى از ظلم و بیداد حاکمان مستبد در کشور خودشان دانست، بلکه آنچه امروز بیش از آن بشریت بدان نیاز دارد، الهام از نهضت حسینى براى در هم شکستن جو استبدادى در عرصه جهانى و بین‏المللى است.
آزادى حقیقى در فرهنگ حسینى
در مکتب انبیاى الهى اوج کمال و سعادت انسان رسیدن به مقام عبودیت و بندگى خدا است. همه پیامبران بر انگیخته شدند تا به مردم بگویند: خدا را عبادت کنید و از اطاعت غیر او بپرهیزید: «ان اعبدوالله و اجتنبوا الطاغوت».1
در این بینش همه انسانها با خداوند خالق هستى نسبت یکسان دارند و لذا با یکدیگر برابر بوده و هیچ انسانى حق امر و نهى و ولایت و سلطه بر دیگرى ندارد. چه اینکه هیچ انسانى مجاز به سلطه‏پذیرى انسان دیگر و اطاعت و تسلیم در برابر او نیست. تنها موجودى که در نظام هستى حق امر و نهى داشته و مى‏تواند نسبت به دیگران تصمیم بگیرد، خداوند متعال است که واجد همه کمالات و منزّه از هر عیب و نقصى است. اوست که خالق نظام هستى است و بر همه موجودات و از آن جمله انسان ولایت دارد. امام جعفر صادق(ع) از جدّ بزرگوارش حسین بن على(ع) نقل کرده که آن حضرت فرمود:
«ایها الناس! ان اللّه عزّ و جّل ذکره ما خلق العباد الاّ لیعرفوه، فاذا عرفوه عبدوه، فاذا عبدوه استغنوا بعبادته عن عبادة ماسواه؛2 اى مردم! خداوند ـ عز و جل ـ بندگان را جز براى اینکه به او معرفت پیدا کنند، نیافرید، پس وقتى او را شناختند، عبادتش کردند و هنگامى که او را عبادت کردند، به سبب پرستش او از عبادت غیر او بى نیاز گشتند».
در این کلام نورانى، غایت خلقت و کمال آدمى «معرفت خدا» شمرده شده که ثمره نیل بدان بندگى او و رهایى از بندگى دیگران است. چه اینکه راه رسیدن به معرفت نهایى او نیز از همین مسیر مى‏گذرد، بندگى خدا و رهایى از بندگى غیر او.
در میان انسانها و روابط بین آنها نیز تنها کسانى حق امر و نهى بر دیگران دارند و مى‏توانند در باره ایشان تصمیم بگیرند که از سوى صاحب اصلى ولایت و سلطان حقیقى مجاز باشند. اگر پیامبر یا جانشین او حق امر و نهى بر مردم دارند و متقابلاً مردم موظف به پیروى از دستورات ایشانند، به امر الهى است، و اگر دستور خدا نبود، آنان نیز داراى چنین شأن و موقعیتى نبودند و البته لازمه جعل مقام نبوت یا امامت براى ایشان، برخوردارى از چنین موقعیت و حق امر و نهى است.
در مکتب حسینى پیروى از امام چون در راستاى اطاعت از خداست، مشروعیت دارد. امام‏حسین(ع) در پاسخ مردى که از حضرتش پرسید: اى پسر رسول خدا! پدر و مادرم فدایت باد، معرفت خدا چیست؟ فرمود:
«معرفت اهل هر زمانى نسبت به امامشان است، کسیکه پیروى‏اش بر مردم واجب است».3
بدیهى است شناخت و پیروى از امامى مى‏تواند «معرفت خدا» تلقى شود که آن امام جانشین خدا در زمین باشد و از سوى او به این مقام و منصب برگزیده شده باشد:
«انى جاعلک للناس اماماً قال و من ذریّتى قال لا ینال عهدى الظالمین».4
در این مکتب «رهایى از بندگى غیر خدا» اوج آزادى روحى و معنوى انسان است و اساساً آزادى حقیقى انسان جز این نیست.
آزاده نباشد آن‏که آزاد تو نیست5 در محفل دوستان به جز یاد تو نیست
اگر آزادى به این معنا تأمین شود، در پرتو آن آزادیهاى اجتماعى ـ سیاسى نیز تأمین خواهد شد. نمونه بارز آن پیامبر اکرم(ص) و امام على(ع)، هستند که چون به معناى واقعى وارسته و آزاد بودند، در زمان حاکمیت خود بیشترین تلاش را در جهت تأمین حقوق و آزادیهاى اجتماعى مردم داشتند. در نظام سیاسى اسلام آزادیهاى سیاسى ـ اجتماعى در چارچوب قوانین الهى به رسمیت شناخته شده و اهمیتى فراوان دارد، اما این همه مقدمه‏اى براى رهایى انسان از هواهاى نفسانى و بریدن از غیر خدا و رسیدن به مقام بندگى خداست. به تعبیر متفکر شهید استاد مطهرى:
«آزادیهاى اجتماعى مقدس است، اما آزادى معنوى بیش از هر چیزى ارزش دارد و درد امروز بشر آن است که به دنبال آزادى اجتماعى است، اما براى آزادى معنوى تلاش نمى‏کند، چون بدون اتکاى به دین و پیامبران نمى‏توان به این آزادى رسید.»6
پیامبر اکرم(ص) در پاسخ یکى از اصحاب صفّه که عرض کرد: خود را از دنیا رها کرده‏ام و طلا و سنگ برایم یکسان است، فرمود: «اکنون آزاد شدى.»7
امام على(ع) نیز در سفارشى به فرزندش امام حسن مجتبى(ع) همین واقعیت را گوشزد کرد:
«یا بنىّ! لا تکن عبد غیرک و قد جعلک الله حرّا؛8 پسرم، در حالى که خدا تو را آزاد آفریده، بنده دیگرى مباش».
رهایى از خود یا بندگى و اسارت انسانهایى چون خود نعمتى گرانبهاست که خالق انسان به او عطا کرده و با هیچ نعمت دیگرى همسان نیست، چرا که بندگى خود یا دیگرى جز اسارت انسان و از کف دادن بزرگترین سرمایه آدمى یعنى «آزادى» نیست.
محمود عقّاد، نویسنده شهیر عرب، سخنان امام‏حسین(ع) را در سن سى سالگى حضرت، هنگام بدرقه ابوذرغفارى که راهى تبعیدگاهش در «ربذه» بود، نقل کرده و مى‏افزاید: گویا آن حضرت شعار زندگى خود را از روزى که قدم به دنیا نهاد تا پایان عمر که به درجه شهادت رسید، در این چند جمله خلاصه کرده است؛9 آن جملات چنین است:
«یا عمّاه، ان الله تعالى قادرٌ ان یغیّر ما قدترى و اللّه کلّ یوم فى شأن و قد منعک القوم دنیاهم و منعتهم دینک فما اغناک عمّا منعوک و احوجهم الى ما منعتهم! فاسئل الله الصبر و النصر و استعذ به من الجشع و الجزع، فان الصبر من الدین و الکرم و ان الجشع لا یقدّم رزقاً و الجزع لا یؤخّر اجلاً؛10 عمو جان! خداوند تعالى قادر است که وضع کنونى را که مشاهده مى‏کنى، تغییر دهد و خداوند هر روزى به کارى دست مى‏زند، و این قوم دنیاى خود را از تو باز داشتند و تو نیز دین خود را از آنان بازداشتى به راستى تو چقدر از آنچه آنان محرومت کردند، بى‏نیازى و آنان چقدر به آنچه که تو محرومشان ساختى، نیازمندند. پس از خداوند صبر و پیروزى بخواه و از حرص و بى‏تابى به او پناه ببر که صبر از دین و کرامت و بزرگوارى است و نه حرص روزى را جلو مى‏اندازد و نه بى‏تابى اجل انسان را به تأخیر مى‏افکند».
همین معناى ارزشمند را امام کاظم(ع) نیز در وصیت خود به هشام از جدّش امام‏حسین(ع) نقل کرده که آن حضرت ضمن بیان نگرش اولیاى خدا و اهل معرفت مبنى بر ظلّ و سایه بودن همه آنچه که خورشید در شرق و غرب زمین بر آن مى‏تابد، نسبت به وجود خداوند فرمود:
«الاحرّ یدع هذه اللماظة لاهلها، لیس لانفسکم ثمنٌ الاّ الجنّة فلا تبیعوها بغیرها فانّه من رضى من الله بالدنیا فقد رضى بالخسیس؛11 آیا آزاده‏اى پیدا مى‏شود که دست از این لقمه جویده شده (دنیا) بردارد و آن را به اهلش سپارد؟، براى شما جز بهشت بهایى نیست، پس خود را به غیر از آن نفروشید، چون هر کس از خدا به دنیا رضایت دهد، به چیز پست و ناچیزى راضى شده است».
به هر تقدیر امام‏حسین(ع) با چنین نگرشى به جایگاه انسان، علیه حکومت استبدادى و ستم پیشه اموى قیام کرد. او نه تنها خود آزاد و وارسته ازغیر حق بود، بلکه تلاش مى‏کرد مردم را نیز از یوغ بندگى حکومت امویان و بردگى دنیا برهاند؛ حکومتى که جز به بردگى و اسارت مردم نمى‏اندیشید و به کمتر از آن راضى نبود.
مردم در عصر آن حضرت هم نیازمند رهایى از دنیا و دلبستگى‏هاى خود بودند و هم آزادى از اسارت بنى‏امیه، و بدون وارستگى از هواهاى نفسانى و گذشتن از دلبستگى‏هاى دنیوى امکان نجات از اسارتهاى اجتماعى نبود. امام‏حسین(ع) نیز تلاش مى‏کرد ارزش زندگى و مرگ را براى آنان ترسیم کند تا بتوانند براى رسیدن به حیات واقعى و ارزشهاى والاى انسانى در برابر استبداد امویان بایستند و آزادى خود را بستانند.
اصول و مبانى سیاست بنى‏امیه
براى آنکه عظمت «عنصر آزادى خواهى در نهضت حسینى» بیش از پیش آشکار شود، گذرى کوتاه بر اوضاع و شرائط دوران امامت آن حضرت، که مقارن با تسلط امویان بود، ضرورت دارد. پیامبر اکرم(ص) در جمله‏اى کوتاه وضعیت حکومت اموى را این چنین ترسیم نموده است:
«اذا بلغ بنو ابى‏العاص ثلاثین رجلاً اتخذوا دین الله دخلاً و عباد الله خولاً و مال الله دولاً؛12 هنگامى که شماره فرزندان ابى‏العاص به سى نفر برسد، در دین خدا دخالت مى‏کنند (یا دین خدا را بازیچه قرار مى‏دهند) و بندگان خدا را مملوک و برده خود قرار مى‏دهند و مال خدا را دست به دست بین خود مى‏گردانند».
این حقیقت را امویان با گفتار و کردار خویش نمایان ساختند. معاویه و کارگزارانش جز به تسلیم مردم در برابر خواستهاى خود نمى‏اندیشیدند و به هر قیمتى آن را محقق ساختند.
معاویة بن ابى‏سفیان و همفکران او سیاست خود را بر اساس سه محور یاد شده در کلام گهربار پیامبر(ص)، که نوعى اخبار غیبى آن حضرت به شمار مى‏رود، بنا کردند و فضایى به وجود آوردند که حسین بن على(ع) ناچار شد نهضتى را علیه آنان بر پا کند.
قدس سره
یکى از مشخصات بارز حکومت امویان دست اندازى به حریم دین بود. بدعت‏گذارى در دین، حلال کردن حرامها و حرام کردن حلالها، استخدام روحانیان دربارى به منظور جعل حدیث به نفع حاکمان و علیه علویان، سبّ و لعن على بن ابى‏طالب(ع) در منابر و محافل عمومى و در یک جمله «استخدام دین براى کسب و نگهدارى قدرت» از مهمترین ویژگیهاى این دوره است. تاریخ اسلام نمونه‏هاى فراوانى را در این زمینه ثبت کرده و روشنتر از آن است که نیازمند ذکر شواهد باشد. تنها روایاتى که از جاعل معروف حدیث ـ ابوهریره ـ نقل کرده‏اند، بیش از همه روایاتى است که از خلفاى راشدین، حضرت زهرا(س)، امام حسن(ع) و امام حسین(ع) و همه همسران پیغمبر نقل شده است.13 ابن ابى‏الحدید معتزلى مى‏نویسد:
«روایات جعلى فراوانى را در کتب آن روز گنجاندند و به بچه‏هاى مدارس و غلامان و کنیزان آموختند و مانند قرآن آنها را فرا مى‏گرفتند.»14
ابوهریره، عمرو عاص، و مغیرة بن شعبه، از اصحاب و عروة بن زبیر از تابعین، نامهاى مشهور به جعل حدیث در این دوره‏اند.
اما چند نمونه از فریبکاریهاى امویان،
ـ مروان بن حکم به امام سجاد(ع) گفت: على بیش از معاویه از عثمان دفاع کرد. امام فرمود: پس چرا بالاى منبر او را سبّ مى‏کنید و قتل عثمان را به او نسبت مى‏دهید؟ گفت: پایه‏هاى حکومت ما جز با سبّ و لعن على بن ابى‏طالب استوار نمى‏باشد!15
ـ روزى عمروعاص به عایشه گفت: دوست داشتم تو در روز جمل کشته مى‏شدى؟ عایشه پاسخ داد: اى بى‏پدر! چرا؟ گفت: زیرا تو به اجل خود از دنیا مى‏رفتى و وارد بهشت مى‏شدى و ما بزرگترین بهانه را بر ضد على بن ابى‏طالب پیدا مى‏کردیم و مردن تو را وسیله طعن و مبارزه با او قرار مى‏دادیم.16
ـ معاویه بخشنامه‏اى صادر کرد و به کارگزارانش ابلاغ نمود، با این مضمون «ذمّه من از کسى که در فضیلت ابوتراب و خاندان او سخن بگوید برى است، شهادت دوستان على و خاندان وى در محاکم پذیرفته نیست، دوستى هر کس نسبت به على آشکار شود، سهمش را از بیت‏المال قطع کنید...».17
امام‏حسین(ع) در یکى از نامه هایش به معاویه او را توبیخ کرد که «آیا تو نبودى که حضرمى را کشتى؟ کسى که زیاد بن ابیه به تو نوشت که او بر دین على ـ کرم الله وجه ـ است؟» سپس به او یاد آور مى‏شود:
دین على همان دین پیامبر است که خداوند به برکت آن به تو منّت نهاد، چرا که اگر این دین نبود برترین هنر و شرافت تو و پدرانت، همان کوچ کردن پر دردسر زمستانى و تابستانى بود»18.
ـ و بالاخره سالیانى بعد وقتى که عبدالعزیز حاکم مدینه شد، روزى فرزندش عمر از وى پرسید: چرا در خطبه نماز جمعه وقتى به سبّ و لعن على بن ابى‏طالب مى‏رسى، لکنت زبان مى‏گیرى؟ گفت: چون کسى را که ما بر منابر دشنام مى‏دهیم، افضل اصحاب پیغمبر است. و هنگامى که فرزندش علت آن را جو یا شد، پاسخ داد:
«سیاست، چنین اقتضا مى‏کند که براى منزوى ساختن علویان، على بن ابى‏طالب را سبّ و لعن کنیم تا آنان مدعى برترى بر خلافت و حکومت نشوند.»
و همین جا بود که عمر بن عبدالعزیز تصمیم گرفت اگر روزى به قدرت رسید، این سنت زشت را ممنوع کند ولى فضاى مسموم جامعه به گونه‏اى بود که با نقشه‏اى از پیش‏طراحى شده آن را عملى کرد.19 ولى مردم گمان مى‏کردند که او با این تصمیم مرتکب گناه بزرگى شده است!20
رضی الله عنه
خصوصیت دیگر این دوره به بردگى کشیدن عموم مردم بود. (عبادالله خولاً) امام‏حسین(ع) نیز وضعیت جامعه را در عصر امویان با تعبیرى همسان با کلام پیغمبر براى خواص جامعه تشریح فرمود. امام با سرزنش رجال و شخصیتهاى حاضر در جلسه که در سرزمین منا و سالهاى آخر عمر معاویه برگزار شد، فرمود:
«...فاسلمتم الضعفاء فى ایدیهم فمن بین مستعبد مقهور و بین مستضعف على معیشة مغلوب...و الناس لهم خَوَلٌ لا یدفعون ید لامسٍ، فمن جبّار عنید و ذى سطوة على الضعفة شدید، و مطاع لا یعرف المبدى‏ء و المعید؛21 ضعیفان را به آنان سپردید که برخى را برده و مقهور خود ساخته و برخى را ناتوان و مغلوب زندگى روز مرّه ساختند،...و مردم بردگان آنهایند که دست هیچ متجاوزى را از خود نمى‏رانند. آنها که برخى زورگو و معاندند و برخى هم بر ناتوانان ستمگر و تندخویند، فرمانروایانى که نه خدا شناسند و نه معاد شناس».
«خَوَل» به معناى «بردگان و کنیزان» است22 و حتى بعضى از لغت‏شناسان به معناى «چارپایان» معنا کرده‏اند.23 توجه به معناى این واژه، عمق فاجعه را نمایان مى‏سازد. امویان به تعبیر پیامبر(ص) و امام‏حسین(ع) مردم را برده و بنده و حتى مثل حیوانات دانسته و به مانند بردگان و حیوانات با آنان رفتار مى‏کردند. این واقعیت در اشعارى منسوب به امام‏حسین(ع) نیز آمده است:
و هذا غافلٌ سکران لاه؛24 فما للحرّ من مَدرٍ و جاه فهذا شغله طمعٌ و جمعٌ فما من منکر فى الناس فاه فصار الحرّ للمملوک عبداً و عزّ بذلّهم اهل السّفاه و باء الآمرون بکلّ عرفٍ و فى زمن انتقاض و اشتباه تفانى الخیر و الصلحاء ذلّوا «وقعنا فى الخطایا و البلایا
ما در عصر خطاها و گرفتاریها و در زمان شکستن (پیمانها و مقررات الهى) و اشتباه (و سردرگمى‏ها) واقع شده‏ایم. خیر و نیکى نابود شده و صالحان خوار و ذلیل گشتند و با ذلت آنان، نابخردان حاکم و عزیز شدند. امر به معروف کنندگان از تصمیم خود برگشتند، از این رو در میان مردم کسى نیست که نهى از منکر نماید. آزادگان برده بردگان شدند، لذا براى آزادمردان هیچ قدر و منزلتى باقى نمانده است. این پیشه و سرگرمى اوست، آزمندى و مال اندوزى و چنین کسى بى‏خبر و مست و هوسباز است.
علاوه بر عالمان شیعه و اهل سنت، بعضى از مستشرقان هم که رفتار امویان را با مردم در تاریخ مطالعه کرده‏اند، بر این باورند که مردم در نظر بنى‏امیه سه گروه بودند: اول فرمانروایان که عربها هستند، دوم موالى و آزادشدگان که بندگانند و سوم ذمّیها و اهل کتاب که معاویه ذمیها و قبطى‏ها را در مصر جانور مى‏دانست.25
سیاستهاى تبعیض‏آمیز معاویه ـ بر خلاف تعالم حیات بخش اسلام مبنى بر عدالت و مساوات ـ از اصول مملکتدارى وى بود. او در دستورالعملى به زیاد بن ابیه حاکم کوفه نوشت:
«عربها از عجمها زن بگیرند و لى به آنها زن ندهند، آنها از عجم ارث ببرند ولى عجم از آنها ارث نبرد، سهم آنان را از عطا و بیت‏المال بسیار کم قرار بده، آنان را در جنگها در صف مقدم بگذار، کارهاى پست را به ایشان بسپار، راهها را اصلاح کنند و درختان را قطع نمایند، هیچ یک از عجمها بر عرب امامت نکند و تا عرب در مسجد هست عجمها را در صف اول قرار ندهید، آنها را در مرزها مأموریت مده و فرمانرواى هیچ یک از شهرها مگردان، آنان را در پست قضاوت قرار نده...وقتى نامه من به تو رسید عجمها را خوار کن و آنها را مورد اهانت قرار ده و هیچ حاجتى از آنان برآورده مساز.»26
رفتار معاویه، جانشینان و کارگزاران وى با مردم این واقعیت را آشکار مى‏کند که آنها کمترین ارزشى براى مردم قائل نبوده و تنها در فکر قدرت و ثروت و رفاه و آسایش خود و اطرافیان و دوستان خود بودند. و اگر از بیت‏المال به کسى یا گروهى مى‏پرداختند یا براى ساکت نگاه داشتن آنان از راه تطمیع بودند یا به مقدارى که زندگى‏شان بگذرد و به فکر حکومت و سیاست نیفتند.
امویان شرائطى فراهم کرده بودند که اگر کسى فریب آنان را نمى‏خورد و با تطمیع یا تهدید سکوت نمى‏کرد، جرأت سخن گفتن، اعتراض کردن و امر به معروف و نهى از منکر را نداشت. تنها شخصیتهاى از جان گذشته و آزاده‏اى چون ابوذرغفارى، حجربن عدى، مقداد، مالک اشتر و نیز شخصیتهاى سابقه دارى چون سعد بن ابى‏وقاص بودند که لب به اعتراض مى‏گشودند و چون امویان از بیدارى مردم به شدت هراس داشتند، آنان را تبعید، زندان و یا شهید مى‏کردند.
ـ ابوذر که به بدعتهاى امویان در دین، حیف و میل بیت‏المال، مخالفت ایشان با سنت پیغمبر، تهمت زدن به حق گویان و منزوى ساختن شایستگان معترض بود و حتى آرزوى مرگ مى‏کرد، به مدینه احضار شد و توسط خلیفه سوم به صحراى ربذه تبعید گشت و در غربت و مظلومیت از دنیا رفت.27 او به مردم هشدار مى‏داد که در برابر بدعتها بایستند، هر چند به شکنجه، محرومیت و تبعیدشان بیانجامد.28
ـ حجر بن عدى کندى و یارانش تنها به جرم مخالفت با بدعتهاى امویان و امر به معروف و نهى از منکر به قتل رسیدند. امام‏حسین(ع) در یکى از نامه‏هایش به معاویه او را مخاطب ساخته و مى‏فرماید:
«الست قاتل حجر و اصحابه العابدین المخبتین الذین کانوا یستفظعون البدع و یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر؟ فقتلتهم ظلماً و عدواناً من بعد ما اعطیتهم المواثیق الغلیظة و العهود المؤکدة جرأة على الله و استخفافاً بعهده؛29 آیا تو نبودى که حجر و یارانش را که عابد و خاشع در برابر خدا بودند، کسانى که بدعتها را خطرناک خوانده و امر به معروف و نهى از منکر مى‏کردند، کشتى؟ تو پس از آنکه پیمانهاى محکم و مؤکّد (به در امان بودن) آنان دادى، به خاطر جرأت و گستاخى در برابر خدا و ناچیز شمردن عهد و پیمان الهى، ظالمانه و متجاوزانه آنان را به قتل رساندى».
ـ در پایان این بخش یک نمونه نیز از رفتار امویان در زمان حاکمیت یزید بن معاویه نقل مى‏کنیم تا عمق اعتقاد سخیف آنان و برخوردشان با مردم نمایان‏تر شود. هنگامى که مردم مدینه پس از حادثه عاشورا به سال 63 هجرى دست به شورش زدند، لشکر شام به فرماندهى مسلم بن عقبه مأمور سرکوبى شورش شد. مردم در منطقه «حرة واقم» نزدیک مدینه با شامیان درگیر شده و شکست خوردند. فرمانده شام جان و مال و ناموس مردم را تا سه روز بر سربازان خود مباح کرد و فجایعى رخ داد که قلم از نگارش آن شرم دارد. مورخان از تولد صدها کودک نامشروع در ماههاى پس از این واقعه سخن گفته‏اند. به دنبال وقوع این فاجعه انسانى، اعیان مدینه از ترس جان خود براى بیعت با یزید نزد مسلم بن عقبه آمدند ولى او بدین امر رضایت نداد و مقرر کرد که باید به این مضمون با او بیعت کنید:
«ما همگى به عنوان بردگان یزید بن معاویه با او بیعت مى‏کنیم».
هر که از این نوع بیعت سر باز زد، جانش را از دست داد و سرش را از بدنش جدا کردند.30 بدین‏سان حکومت از مردم پیمان بر شهروندى و اداى حقوق حکومت و اطاعت از قوانین و مقررات حکومتى نمى‏گرفت، بلکه بر بندگى و بردگى یزید بیعت مى‏گرفت.
علیه‏السلام
سومین خصوصیت این دوره منزوى شدن شایستگان و حاکمیت اشرار و جنایتکاران بر جان و مال و ناموس مردم بود. طبعا با حاکمیت چنین افرادى بیت‏المال مسلمین غارت مى‏شد و صرف عیاشى‏ها و خوشگذارانى‏ها مى‏گشت و وسیله‏اى براى تثبیت پایه‏هاى حکومت امویان بود و بس. بسیارى از سرداران و صاحب‏منصبان را با طلا و نقره تحت سلطه گرفتند، برخى را با اعطاى پست و مقام و ریاست مطیع خود ساختند، بسیارى از مردم نیز با حاتم بخشى‏هاى بى‏حساب حاکمان سرگرم زندگى و زخارف دنیا شدند. امام‏حسین(ع) بارها امویان را به خاطر پیش گرفتن این سیاست زشت مورد نکوهش قرار داد. در یکى از نامه‏هاى خود به معاویه، نمونه‏اى از کارگزاران جنایت‏پیشه او را نام مى‏برد و مى‏فرماید:
«آیا تو نبودى که ادعاى زیاد بن ابیه را کردى و او را فرزند ابوسفیان پنداشتى؛ با اینکه رسول خدا حکم کرده بود فرزند از آن شوهر است و زناکار باید سنگسار شود؟ سپس او را بر مسلمانان مسلّط کردى که آنان را مى‏کشت و دست و پاى ایشان را در خلاف جهت یکدیگر قطع مى‏کرد و بر شاخه‏هاى درخت خرما مى‏آویخت؟ سبحان الله اى معاویه، گویا تو از این امت نیستى و آنان از تو نیستند!»31
معاویه از زمان حکومت على(ع) براى ناامن کردن جامعه عده‏اى را براى غارت اموال مردم و فتنه و آشوب به شهرها گسیل مى‏داشت، در زمان حکومت خود نیز علاوه بر آنکه مخالفان را سرکوب مى‏کرد، خود و کارگزارانش به حیف و میل بیت‏المال و عیاشى و خوشگذرانى با آن مى‏پرداختند.32
امام در مصاف با استبداد اموى
حال که نمایى از شرائط عصر حاکمیت معاویه ارائه شد، مشخص مى‏شود که امام‏حسین(ع) در چه شرائطى به سر مى‏برد، شرائطى که تنها شخصیت آزاده‏اى چون او، که جز به اعتلاى دین خدا و نجات ستمدیدگان نمى‏اندیشید، با بیان و قلم خویش اعتراض کرده و براى قیام و نهضت علنى منتظر فرصت بود و انتظار لحظه موعود را مى‏کشید.
شخصیت وارسته‏اى چون فرزند پیغمبر در اندیشه سلطه و ریاست بر مردم نبود، روح بلند و متعالى او برتر از آن بود که در اندیشه ریاست باشد. هنگامى که امویان به زعم باطل خویش در صفین در هواىِ رهایى از عدالت و قاطعیت على‏بن‏ابى‏طالب بودند، به سراغ فرزندش حسین بن على رفتند و به او پیشنهاد کردند که پدرش را از قدرت کنار بزند تا با او به عنوان خلیفه مسلمین بیعت کنند، کارى که در دنیاى سیاست بازان و قدرت طلبان سکّه رایج است، اما امام با قاطعیت دست رد بر سینه آنان زد،33 و این فارغ از مقام عصمت، از یک سو از وارستگى آن حضرت حکایت دارد و از سوى دیگر ذکاوت و هوشیارى و دشمن‏شناسى امام را نشان مى‏دهد.
امام از اینکه امویان جان و مال و مهم‏تر از آن روح و روان و اندیشه مردم را به اسارت گرفته‏اند، رنج مى‏برد مى‏فرمود:
«بار الها! تو مى‏دانى آنچه که از ما سر مى‏زند براى رقابت در حکومت و سلطه بر مردم و نیز رسیدن به مال بى‏ارزش دنیا نیست، بلکه با این هدف است که نشانه‏هاى دین تو را آشکار سازیم و سرزمینهاى تو را اصلاح کنیم تا بندگان مظلوم تو آسوده شوند و به فرائض و سنتها و احکام تو عمل کنند. و شما (اى شخصیتهاى موجّه جامعه!) اگر ما را یارى نرسانید و در خدمت ما نباشید، ستمگران بیش از این بر شما مسلط شوند و در خاموش کردن نور پیامبر شما بکوشند. خدا ما را بس است و بر او توکل مى‏کنیم و به سوى او باز مى‏گردیم و سرانجام کار به سوى اوست».34
امام(ع) على‏رغم اندوه عمیقى که در ماجراى صلح امام مجتبى با معاویه و واگذارى حکومت به او در دل داشت، تصمیم برادر و امام زمانش را که ناشى از واقع‏نگرى امام مجتبى(ع) بود و از سر چاره‏جویى به آن تن داده بود پذیرفت و به مفاد عهدنامه پاى بند بود. به کسانى که پس از قرارداد صلح نیز نزد او آمده و به چنین عهدنامه‏اى معترض بودند، توصیه کرد تا وقتى که این مرد (معاویه) زنده است، باید منتظر بود.35 هنگامى هم که کوفیان شهادت امام مجتبى(ع) را به ایشان تسلیت گفته و آمادگى خود را براى قیام و مبارزه علیه معاویه اعلام کردند، امام آنان را از هرگونه حرکت و تلاش علنى و اقدام نابجا و زود هنگام تا زمانى که فرزند هند زنده است، برحذر داشت و اظهار امیدوارى کرد که اگر پس از معاویه زنده بود، نظرش را به اطلاع آنان برساند.36
فرزند پیغمبر از یک سو نگران فراموش شدن «حق حاکمیت اهل بیت پیغمبر» به عنوان شایسته‏سالارى، در جامعه بود که نتیجه‏اى جز مشروعیت یافتن حکومت‏هاى غاصب و ستمگر در میان نسلهاى آینده نداشت و از سوى دیگر شاهد دست‏اندازى امویان به احکام و قوانین دین و نابودى این آیین نو پا بودند. دین تنها پوششى براى کسب قدرت و حفظ آن و موروثى نمودنش در خاندان امیه بود. اینان براى آنکه مردم را بفریبند، به دنبال آن بودند که بر حاکمیت غاصبانه و ظالمانه خود لباس مشروعیت بپوشانند و این امر جز با بیعت گرفتن از اهل بیت پیغمبر و یاران با سابقه آن حضرت میسر نبود. تلاش فراوان معاویه در مدت ده سال پس از شهادت امام مجتبى(ع) براى گرفتن بیعت از رجال و شخصیتهاى معروف مدینه براى جانشینى یزید، با همین تحلیل قابل ارزیابى است. تحت فشار قرار دادن عبدالله بن عمر ـ فرزند خلیفه دوم ـ، عبدالله بن زبیر ـ فرزند یکى از اصحاب قدیمى پیغمبر ـ و مهمتر از همه امام‏حسین(ع) فرزند پیغمبر که حکومت را حق خود مى‏داند، همگى براى کسب مشروعیت خلافت یزید بود، چرا که بیعت نکردن آنان به معناى فقدان مشروعیت حکومت اموى بود معاویه پس از ناکام ماندن از جلب نظر بزرگان مدینه، بالاخره، به فریب و شمشیر متوسل شد و با احضار شخصیتهاى یاد شده در مسجد و گماردن مأمورانى بر هر کدام، به دروغ از رضایت و موافقت ایشان با خلافت یزید سخن گفت37 و بدین وسیله با مکر و حیله به‏زعم خویش بر قامت خلافت فرزند بى‏کفایت و فاسقش لباس مشروعیت پوشانید.
امام(ع) با آنکه حکومت معاویه را بزرگترین فتنه و منکر در جهان اسلام مى‏دانست و در پاسخ به نامه معاویه به صراحت آن را ابراز نمود:
«و انى لا اعلم فتنة اعظم على هذه الامة من ولایتک علیها»
و حتى بهترین عمل را «جهاد بر ضد معاویه» مى‏شمارد:
«و لا اعلم نظراً لنفسى و لدینى و لامة محمد(ص) علینا افضل من ان اجاهدک، فان فعلت فانه قربة الى الله»38.
امّا قیام و مبارزه بر ضد حکومت فریب و نیرنگ معاویه را در زمان حیات او ثمر بخش نمى‏دانست.
در عین حال حسین بن على(ع) شخصیتى نبود که نابودى اسلام را در پرتو انحرافى که در امر خلافت در شرف وقوع بود، تحمل کند: «و على الاسلام السلام اذ قد بلیت الامّة براعٍ مثل یزید».39
خلافت یزید دو آفت بسیار خطرناک به همراه داشت: اول شخصیت فاسد و نالایق یزید بن معاویه:
«یزید رجل فاسق شارب خمر، قاتل النفس المحرّمة، معلن بالفسق».40
دوم تبدیل شدن خلافت اسلامى به سلطنت موروثى که بسیار خطرناک‏تر از آفت نخست بود.
حتى شخصیتهایى ماند عبدالرحمن‏بن ابى‏بکر نیز این خطر را احساس کرده و به معاویه و ایادى او اعتراض کردند که شما به دروغ ادعاى دلسوزى امت پیغمبر را دارید، بلکه مى‏خواهید هر هرقلى را با مرگ هرقلى جانشین او سازید:
«کذبت و الله یا مروان و کذب معاویة، ما الخیار اردتما لامّة محمد و لکنکّم تریدون ان تجعلوها هرقلیة کلّما مات هرقل قام هرقل».41
مقصود او این بود که شما قصد دارید مانند رومیان حکومت و خلافت اسلامى را به سلطنت موروثى تبدیل کنید. بسیارى از شخصیتها و مهمتر از همه حسین بن على(ع) به این درخواست نامشروع معاویه پاسخ ردّ داده و با این بدعت خطرناک به مخالفت برخاستند. گرچه همه آنان انگیزه یکسانى در این مخالفت نداشتند. قصد بررسى انگیزه‏هاى متفاوت همه رجال و شخصیتهاى مخالف را در این نوشته کوتاه نداریم، و تنها به بررسى انگیزه مخالفت امام حسین(ع) مى‏پردازیم و اینکه امام در زمان خود در چه جایگاه و موقعیتى قرار داشت و این جایگاه و موقعیت چه رفتار و عملکردى را ایجاب مى‏کرد.
»« قدس سره
نکته نخست آنکه خلافت پیغمبر هم به حکم شرع و هم به حکم عقل از آنِ حسین بن على(ع) بود. بنابر روایاتى که از رسول خدا(ص) نقل شده خلافت پس از امام حسن مجتبى، به برادرش امام حسین مى‏رسد. چه اینکه شایستگى‏هاى علمى، اخلاقى و برترى آن حضرت بر رجال و شخصیتهاى وارسته آن عصر مقبول همگان بود، چه رسد به امویان که اصلاً قابل قیاس با اهل بیت پیامبر نبودند. مراجعه گروهى از شیعیان على(ع) به آن حضرت پس از قرارداد امام مجتبى(ع) و معاویه و نیز مراجعه کوفیان به امام پس از شهادت امام حسن و اعلام آمادگى براى بیعت با ایشان، همچنین ارسال نامه‏هاى متعدد از کوفه و دعوت امام به منظور سفر به کوفه و پذیرش رهبرى آنان42 همگى برخاسته از همین حقیقت است و کسى در فضیلت و برترى حسین بن على(ع) در عصر خویش تردیدى نداشت. امام نیز از وقتى که از تصمیم معاویه مطلع شد که قصد دارد فرزندش را به جانشینى خود نصب کند، به این مطلب اعتراض کرده و آن را حق مسلّم خود مى‏شمرد.
ـ بارها در حضور معاویه بر منبر خطابه از برترى خود و ضرورت پیروى از خاندان پیغمبر سخن گفت.43
ـ در نامه مفصلى که به او نوشت، جنایات وى را در حق شیعیان پدرش على(ع) بر شمرده و علت آن را این چنین تشریح فرمود: «تو آنان را به قتل نرساندى مگر بدین خاطر که آنان فضائل ما را یادآورى کرده و در بزرگداشت حق ما تلاش مى‏کردند.»44
اگر خلیفه دوم پس از رسول خدا(ص) از خروج اصحاب پیغمبر از مدینه جلوگیرى نمى‏کرد45 تا مبادا به شهرهاى مختلف سفر کرده و از فضائل اهل بیت پیغمبر سخن بگویند و مردم را از غصب حق مسلّم على بن ابى‏طالب آگاه سازند، معاویه جرأت نمى‏یافت که شیعیان على(ع) را به چنین جرمى به قتل رساند. شاید خلیفه دوم گمان نمى‏کرد رفتار ناپسند او با اصحاب پیغمبر بهانه و مستمکسى براى امویان خواهد شد که با اصحاب پیغمبر و شیعیان اهل بیت آن حضرت چنین رفتارى داشته باشند.
ـ هنگامى که معاویه در جمع مردم مدینه سخنرانى کرده و از جانشینى یزید سخن گفت، امام برخاست و به او اعتراض کرد: «به خدا سوگند کسى را که پدر و مادر و خود او بهتر از یزید است، ترک کردى».
و وقتى معاویه پرسید: گویا خودت را در نظر دارى؟ فرمود: آرى خدا اصلاحت کند! معاویه با بیان مطالب سفسطه‏آمیز گفت: یزید براى امت پیغمبر از تو بهتر است. و در این هنگام امام پاسخ داد:
«چه کسى براى امت محمد بهتر است؟ یزید شرابخوار بى بند و بار؟!»46
ـ امام در سخنرانى مهم خود در سرزمین منا و در جمع رجال و شخصیتهاى معروف آن زمان از اصحاب و تابعین، حق اهل‏بیت پیامبر را در امر خلافت یاد آورشد و آنان را به خاطر استخفاف حق ائمه سرزنش کرد و از آنان خواست براى آنکه این حقیقت در بین مردم فراموش نشود، آن را در شهر و دیار خود مطرح کرده و به افراد مورد وثوق خود منتقل نمایند.47
ـ وقتى نامه درخواست بیعت براى حکومت یزید به حاکم مدینه رسید و او امام را احضار کرد، عبدالله بن زبیر از امام پرسید: اگر از شما درخواست بیعت کنند، چه مى‏کنید؟ فرمود:
«من هرگز با او بیعت نخواهم کرد، زیرا پس از برادرم حسن امر (ولایت) با من است. معاویه کار خود را کرد، او براى برادرم سوگند یاد کرد که پس از خود خلافت را در هیچ یک از فرزندانش قرار ندهد و آن را ـ اگر من زنده بودم ـ به من واگذار کند، اکنون او مُرد و به سوگند خود وفا نکرد...»48
دومین ماده قرارداد بین امام حسن مجتبى و معاویه چنین بود: «پس از معاویه حکومت متعلق به حسن است و اگر براى او حادثه‏اى پیش آمد، متعلق به حسین است و معاویه حق ندارد و کسى را به جانشینى خود انتخاب کند».49
چنانکه معاویه بارها به خاطر آنکه خود را داراى تجربه بیشتر، سیاست‏مدارتر، با تدبیرتر و حیله گرتر در مصاف با دشمن مى‏دانست از امام مجتبى(ع) مى‏خواست که به نفع او کناره‏گیرى کند مشروط بر اینکه خلافت پس از معاویه از آنِ حسن بن على باشد.50
ـ هنگامى که امام‏حسین(ع) در حضور حاکم مدینه تصمیم خود را بر بیعت نکردن با یزید با صراحت اعلام کرد، افزود:
«ما انتظار مى‏کشیم و شما نیز انتظار بکشید تا ببینیم کدام یک به جانشینى رسول خدا(ص) به بیعت سزاوارتریم».51
ـ کوفیان به امام نامه نوشتند که «ما امام و پیشوایى نداریم، به سوى ما بیا، شاید خداوند به برکت وجود تو ما را بر هدایت و حقیقت جمع نماید.» امام(ع) نیز در پاسخ نوشت: «به جانم سوگند که امام و پیشوا جز کسى که به کتاب خدا عمل کند، عدل را برپا دارد و حق را اجرا کند و خود را وقف در راه خدا نماید، نیست».52
ـ امام در نامه دعوت اهل بصره براى یارى خود، پس از اشاره به رسالت پیغمبر و جایگاه اهل بیت آن حضرت، نوشتند:
«ما خاندان و اولیا و اوصیا و وارثان او (پیامبر) و سزاوارترین مردم به جانشینى او هستیم که دیگران بر ما سبقت جستند و ما تسلیم شدیم، ما تفرقه نخواستیم و به وحدت پاسخ گفیم، این در حالى بود که مى‏دانستیم که ما بر حق ولایت بر متولیان آن سزاوارتریم».53
ـ وقتى نامه مسلم بن عقیل به امام رسید و از بیعت مردم کوفه با خود خبر داد، امام نامه‏اى به کوفیان نوشت و به وسیله قیس بن مصهّر صیداوى ارسال کرد. در این نامه آمده است.
«نامه مسلم بن عقیل به دستم رسید و از حسن نیت شما و هماهنگى بزرگان شما در راه یارى و حق خواهى ما خبر یافتیم...»54
موارد یاد شده تنها نمونه‏هایى از شواهد تاریخى است که امام‏حسین(ع) با صراحت از حق خود در امر حکومت و ولایت سخن گفته است. امام در ادامه سفر و حتى در روز عاشورا نیز در سخنان خود با کوفیان بار دیگر این واقعیت را مطرح نمود.55 با وجود چنین حقیقتى امام چگونه مى‏توانست آن را نادیده بگیرد و با یزید بیعت کند و سلطنت موروثى و استبدادى او را به رسمیت بشناسد؟ بخصوص که حکومت او را به معناى نابودى کامل اسلام مى‏دانست و نزاع امام با وى تنها بر سر غصب حق امام در مسئله حکومت نبود، بلکه حق امام یکى از عوامل به شمار مى‏رفت.
بخش وسیعى از میراث گرانقدر نهضت حسینى به معرفى شخصیت امام‏حسین(ع) و موقعیت خانوادگى او اختصاص دارد. این همه تأکید بر این جایگاه نشانه اهمیت آن است. امام در مکتب و دامانى تربیت و رشد کرده بود که نمى‏توانست وضع زمانه را مشاهده کرده و سکوت اختیار کند. همچنان که نمى‏توانست به سهولت از کنار پایمال شدن ارزش‏ها بگذرد.
امام در خاندان وحى و رسالت رشد یافته و در دامان پاک دختر رسول خدا(ص) تربیت یافته بود و همه ارزشها و کمالات انسانى در وجودش متبلور بود. حضرت بارها از این حقیقت سخن گفت و با دشمنان و قدرت طلبان محاجّه نمود.
در پاسخ به حاکم مدینه که خواستار بیعت امام با یزید بود، فرمود:
«انا اهل‏بیت النبوه و معدن الرسالة و مختلف الملائکة و محلّ الرحمة و بنا فتح الله و بنا ختم».56
در پاسخ کوفیان نیز فرمود: «هیهات منا الذلّة أبى الله ذلک و رسوله و المؤمنون و جدود طابت و حجور طهرت و انوف حمیّة و نفوس ابیّة من ان تؤثر طاعة اللئام على مصارع الکرام؛57
هرگز زیر بار ذلت نمى‏روم. خداوند و رسول او و مؤمنان و نیاکان وارسته و دامنهاى پاک و بزرگان غیور و انسانهاى بزرگوار آن را براى ما نمى‏پسندند، آرى نمى‏پسندند که پیروى فرومایگان به قتلگاه بزرگواران ترجیح داده شود.»
امام درا ین کلام گهربار پذیرفتن ذلّت بیعت با یزید را با موقعیت خانوادگى خود در تعارض مى‏بینید و مرگ با عزّت را با موقعیت خویش متناسب مى‏داند.
ما نیز در زیارت وارث خدمت آن حضرت عرض مى‏کنیم:  «یا اباعبدالله، اشهد انک کنت نوراً فى الاصلاب الشامخة و الارحام المطهرة لم تنجّسک الجاهلیة بانجاسها و لم تلبسک من مدلهمات ثیابها».
چنین شخصیتى از خاندان وحى و رسالت حتى اگر از حق خود در خلافت نیز چشم مى‏پوشید، نمى‏توانست حاکمیت شخصى چون یزید را به رسمیت شناسد و با سکوت خود بدان مشروعیت بخشد.
علاوه بر اینکه خلافت حق حسین بن على(ع) بوده و از موقعیت ممتاز خانوادگى نیز برخوردار بود، نکته حائز اهمیت دیگرى در باره امام وجود دارد که مسئولیتى مضاعف را بر عهده آن بزرگوار مى‏نهد و در تحلیل درست و جامع حرکت آزادى بخش امام در جامعه نقش حیاتى دارد.
بى‏شک حسین بن على(ع) پس از شهادت برادرش امام حسن مجتبى(ع) تنها شخصیت ممتاز مذهبى، معنوى و سیاسى عصر خویش به شمار مى‏رفت. آن بزرگوار علاوه بر موقعیت خانوادگى خود، شخصیتى مورد توجه در زمان خود بود. هر چند انتساب آن حضرت به رسول خدا(ص) این موقعیت را مضاعف ساخته بود. اما نمى‏توان تمام شخصیت اجتماعى و سیاسى، همچنین مقام و منزلت علمى و مذهبى آن بزرگوار را در رابطه نسبى وى با پیامبر خلاصه کرد، بلکه رجال و شخصیتهاى موجّه آن روز براى فرزند على بن ابى‏طالب(ع) شخصیتى مستقل قائل بودند، در تصمیم‏گیرى‏ها منتظر موضع‏گیرى او بودند. اگر امام ـ به فرض محال ـ تن به بیعت با یزید بن معاویه مى‏داد، حکومت با افرادى چون عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر مشکل چندانى نداشت ولى ایستادگى امام به ایشان نیز جرأت مى‏بخشید. چند ماهى که حسین بن على(ع) در مکه به سر مى‏برد، عبدالله بن زبیر، شخصیت درجه اول آن شهر تحت‏الشعاع شخصیت امام قرار داشت و آرزو داشت که امام هر چه زودتر مکه را ترک کند، هر چند در ظاهر از امام مى‏خواست در حرم الهى بماند!58 این واقعیت را غیر از امام، شخصیتهاى آگاه از مسائل و جریانات روز نیز درک مى‏کردند.59
صرف نظر از جهات پیش گفته، امام به لحاظ موقعیت اجتماعى و سیاسى خود نیز نمى‏توانست در برابر انحرافات بزرگى که کیان اسلام را تهدید مى‏کرد، سکوت کند. و خود نیز بارها این واقعیت را به گوش مردم رساند. در پاسخ به فرزدق که علت حرکت امام را پرسید، فرمود:
«اى فرزدق! این جماعت قومى هستند که در پیروى شیطان پابرجایند و خداى مهربان را پیروى نمى‏کنند و در زمین فساد را رواج داده و حدود الهى را تعطیل کرده‏اند، شراب مى‏نوشند و اموال فقرا و مساکین را تصاحب کرده‏اند و من سزاوارترم که به یارى دین خدا برخیزم و آیین او را گرامى داشته، در راهش جهاد نمایم تا کلمه خدا حاکمیت و برترى یابد.»60
افراد مختلفى که از روى دلسوزى امام را از رفتن به سوى عراق بر حذر مى‏داشتند، بر این اعتقاد بودند که شما رئیس عرب، رئیس قریش و ملجأ و پناهگاه مردمید، اگر آسیبى به شما برسد و حرکت شما هتک شود، دیگران نیز در معرض هتک حرمت قرار خواهند گرفت.61
یکى از سخنان امام با رجال و شخصیتهاى معاصر خود این بود که مقام و موقعیت اجتماعى شما نعمتى است از جانب خدا، به منظور تحمّل مسئولیت سنگینى که خواص باید در جامعه بر عهده بگیرند. گمان نکنید که شما بى جهت مورد توجه مردم هستید و فقط مردم موظفند به شما احترام گزارده و در نزد آنان داراى ارج و قرب اجتماعى باشید، ولى در برابر سرنوشت ایشان و دین و زندگى‏شان تکلیفى نداشته باشید، امام در سخنرانى خود در سرزمین منا فرمود:
«شما اى گروه نیرومند! گروهى هستید که به دانش و نیکى و خیرخواهى معروفید و به وسیله خدا در دل مردم ابّهتى دارید که شرافتمند از شما حساب مى‏برد و ناتوان، شما را گرامى مى‏دارد و کسانى که هم ردیف شما هستند و بر آنان حق نعمتى ندارید، شما را بر خود مقدّم مى‏دارند، شما وسیله برآورده شدن حاجاتى هستید که از خواستاران آن حاجات دریغ مى‏شود و برآورده نمى‏گردد و به هیبت سلاطین و کرامت بزرگان راه مى‏روید. آیا همه اینها بدین خاطر نیست که مردم به شما امیدوارند که به حق خدا برخیزید؟! گرچه از بیشتر حقوق خداوند کوتاهى کرده‏اید و حق امامان را سبک شمرده، حقوق ضعیفان را تباه ساخته‏اید و به گمان خود حق خود را گرفته‏اید. شما در این راه نه مالى خرج کرده‏اید و نه جانى را براى خداى خالق خود به خطر افکنده‏اید و نه براى رضاى خدا با قبیله و عشیره‏اى درافتاده‏اید، آیا شما از درگاه خدا بهشت و همنشینى با پیامبران و ایمنى از عذاب او را انتظار دارید؟»62
آیا امام که «برخوردارى از مقام و موقعیت اجتماعى» را وسیله‏اى براى انجام تکالیف الهى مى‏داند و بزرگان قوم را به خاطر ترک وظیفه سرزنش مى‏کند، با توجه به مقام و موقعیتى که خود دارد، مى‏تواند نسبت به تکالیف خود احساس مسئولیت نکند؟ قطعاً مسئولیت امام از همه آنان در جهت یارى دین خدا و دفاع از حقوق محرومان و ستمدیدگان بیشتر است. امام خود این حقیقت را بارها بر زبان آورد و براى انجام وظیفه قدم در راه پرمخاطره مبارزه با حکومت اموى نهاد.
ـ هنگام برخورد با سپاه حر بن یزید ریاحى در سخنان خود در جمع اصحاب خویش و لشکریان حر (یا در نامه‏اى به کوفیان بنابر بعضى از نقلها) با اشاره به کلامى از رسول خدا(ص) که «هر کس سلطان ستمگرى را ببیند که حرامهاى خدا را حلال کرده، پیمانهاى او را نقض نموده، با سنت رسول خدا مخالفت کرده و در بین بندگان خدا به گناه و تجاوز رفتار مى‏کند و با رفتار و کردار و گفتار خود به مخالفت بر نخیزد، شایسته است که خداوند او را نیز با آن سلطان ستمگر در یک مکان عذاب کند» هشدار داد:
«هان اى مردم! اینان (امویان) به پیروى شیطان درآمده و اطاعت خدا را ترک کرده‏اند، فساد را علنى و حدود را تعطیل کرده، اموال مردم را حیف و میل نموده و حرام خدا را حلال و حلال او را حرام کرده‏اند».
سپس افزود: «و انا احقّ من غیّر؛ و من سزاوارترم بر مخالفت با این وضعیت».63  رحمهم ‏الله
ویژگى ممتاز دیگرى که شخصیت امام‏حسین(ع) را از دیگران امتیاز مى‏بخشید، «حریت، آزادگى، عظمت روح و عزت نفس» آن حضرت بود. روح بزرگ و بزرگوار او مانع مى‏شد که در برابر ظلم و ستم به بندگان خدا تنها نظاره‏گر باشد، بدعتها را در دین خدا مشاهده کند، حاکمیت اشرار را بر سرنوشت جامعه ببیند و تحمّل نماید.
روح آزاده و توأم با شجاعت، از آن حضرت شخصیتى ساخته بود که در برابر ظلم و بى‏عدالتى قیام کند، شجاعتى که سرسخت‏ترین دشمنان امام نیز بدان معترف بودند. امام هیچ‏گاه در برابر اهانتهاى امویان به پدر بزرگوارش على(ع) سکوت نمى‏کرد. بارها مروان بن حکم را به خاطر بدگویى به على(ع) در خلوت و جلوت توبیخ کرد:
«یابن الزرقاء و یا بن آکلة القمّل انت الواقع فى علىّ؛ اى فرزند زن بدکاره، اى فرزند شپش خوار! آیا تو از على بدگویى مى‏کنى؟»64
شجاعت و آزاد منشى امام سبب مى‏شد که اجازه ندهد هیچ زورگو و ستمگرى حق او یا دیگرى را تضعیف کند. ولید بن عقبة بن ابى‏سفیان والى مدینه در خصوص مالى در «ذى‏مروة» با امام درگیرى و قصد پایمال کردن حق امام را داشت، امام به او فرمود:
«به خدا سوگند! یا حقّم را عادلانه مى‏پردازى یا شمشیرم را گرفته و در مسجد رسول خدا مى‏ایستم و مردم را به حلف الفضول فرا مى‏خوانم».
با شنیدن سخنان امام عده‏اى به کمک امام شتافتند و حاکم مجبور شد حق آن حضرت را بپردازد.65
معاویة ابى‏سفیان هیچ‏گاه به خود جرأت نداد که به سخنان تند و انتقادآمیز امام پاسخ متقابل دهد. هر چند اطرافیان و جوانان ناپخته‏اى چون مروان و یزید او را تحریک کردند که پاسخ امام را به تندى بدهد، اما او که حسین بن على(ع) را خوب مى‏شناخت، همواره از برخورد تند با آن حضرت پرهیز داشت.
معاویه پس از کشتن حجر بن عدى و شیعیان على(ع) در سفر حج با امام‏حسین(ع) روبه‏رو شد و به امام گفت: «آیا خبردارى که ما با حجر و شیعیان پدرت چه کردیم؟ آنان را کشتیم و کفن پوشانیدیم و بر آنان نماز گزاردیم». او که گمان مى‏کرد با این سخن ضربه‏اى بر امام وارد کرده و امام را از هرگونه حرکت و قیامى باز مى‏دارد، بى‏درنگ این پاسخ را از امام دریافت کرد:
«ولى اگر ما پیروان تو را بکشیم، آنان را کفن نمى‏پوشانیم، بر آنان نماز نمى‏گذاریم و دفن نمى‏کنیم»،66
یعنى تو و پیروانت را کافر مى‏دانیم.
معاویه معترف بود که در حسین بن على جز شجاعت ندیده است.67 او را به پدرش على بن ابى‏طالب تشبیه مى‏کرد.
مظاهر عزت و آزادگى از مدینه تا کربلا
مجموع ویژگیهاى یاد شده سبب گردید که امام در برابر در خواست نابه‏جاى حکومت بایستد و تن به بیعت ندهد و با قیام خونین خود درس ابدى حریت، آزادگى، مروت و مردانگى را به بشریت بیاموزد. گریز از تن دادن به ذلت و پستى از خصوصیات انسانهاى آزاده است. پیام نهضت امام حرکت و رفتارهاى امام، برخورد او با دوستان و دشمنان و زندگى و مرگ او با ذلت و پستى بیگانه بود. و این پیام در نهضت حسینى آن قدر واضح و روشن است که او را «سرور آزادگان» لقب داده‏اند. و قیامش نه تنها الگوى شیعیان و مسلمانان گشته، بلکه مستضعفان عالم از هر مکتب و آئینى او را اسوه و الگوى خود مى‏شناسند. وقتى که معاویة ابى‏سفیان با آن فراست و کیاست کم‏نظیر خود نتوانست امام‏حسین(ع) را به بیعت با یزید متقاعد سازد، و آن حضرت را به بیعت وادار کند، دیگران به طریق اولى از عهده این مهم بر نمى‏آمدند.
هنگامى که عبدالله بن زبیر از امام جویا شد در برابر درخواست بیعت یزید چه خواهى کرد، فرمود:
«از بیعت با یزید امتناع خواهم ورزید و زیر بار بردگى و ذلت نخواهم رفت».68
و هنگامى که در حضور حاکم مدینه با تهدید مروان مبنى بر بیعت با یزید مواجه شد، عکس‏العمل تندى نشان داده و پس از معرفى خود و یزید فرمود:
«شخصیتى چون من با شخصى چون یزید هرگز بیعت نمى‏کند».69
امام مصمم بود با یزید بن معاویه بیعت نکند و علیه حکومت نامشروع وى قیام نماید. نه تنها یزید را براى این منصب خطیر شایسته نمى‏دانست و آن را با صراحت به معاویه نوشت که انسان از امین شمردن شارب‏الخمر بر یک درهم امتناع مى‏ورزد، پس چگونه مى‏توان امانتى چون حکومتى اسلامى را به یزید سپرد؟!
«...فکیف تولّى على امة محمد من یشرب المسکر؟ و شارب الخمر من الفاسقین و شارب المسکر من الاشرار و لیس شارب الخمر بامین على درهم فکیف على الامّة».70
اگر شخصیت یزید و رفتار اجتماعى او قابل تحمل بود، چه بسا امام نیز همچون برادرش امام مجتبى(ع) از حق شخصى خود براى مصالح اسلام و مسلمین مى‏گذشت، اما در این مرحله قرار گرفتن یزید در مسند خلافت به معناى نابودى اسلام بود. امام بارها از شهادت خود در این راه خبر داد و به کسانى که حضرت را پند مى‏دادند که از قیام و مخالفت بر ضد امویان صرف نظر کند، مى‏فرمود: هرگز بیعت نخواهم کرد و تن به پستى و رذالت نخواهم داد: «ولا اعطى الدنیة من نفسى ابداً».71
اصولاً گرفتار شدن امت اسلامى به حاکمیت شخصى چون یزید معلول سکوت و بى‏تفاوتى و ذلت‏پذیرى مردم در برابر معاویة بن ابى‏سفیان بود. از اینکه على رغم دستور پیغمبر مبنى بر اینکه خلافت بر فرزندان ابى‏سفیان حرام است، مردم زیر بار حکومت معاویه رفتند و اینک باید ذلت و اسارت حکومت یزید را تحمل مى‏کردند. کسى که از مردم بر «بردگى و بندگى خویش» بیعت مى‏خواست، نه بیعت با حکومتى که پاسدار حقوق اجتماعى و سیاسى مردم باشد. نمونه بارز آن مأموریت مسلم بن عقبه در سرکوب کردن مردم مدینه بود که پیشتر بدان اشاره کردیم.
با توجه به شواهد فراوانى که در گفتار و کردار امام در طول قیام بر ضد امویان وجود دارد، اگر گفته شود امام در صدد بود تا جامعه خفته و بى‏تفاوت نسبت به پایمال شدن ارزشهاى انسانى را از خواب غفلت بیدار کند و به همگان بفهماند که بهاى آدمى بیش از آن است که براى زندگى چند روزه دنیا تن به ذلت و پستى دهد و «زندگى ذلت بار» را بر «مرگ با عزت» ترجیح دهد. این حقیقت هم در شعارهاى امام متبلور بود، هم در سخنان امام با رجال و شخصیتها و مردم، و هم در عمل آن بزرگوار. اینک به نمونه‏هایى اشاره مى‏شود.
سوداى بیدارى مردم
ـ هنگامى که امام از مدینه آهنگ مکه کرد، مسلم بن عقیل به حضرت پیشنهاد کرد تا مانند عبدالله بن زبیر که با یزید بیعت نکرده و از بیراهه به مکه شتافته، به صورت مخفیانه و دور از چشم مأموران حکومتى و مردم از بیراهه سفر کند، اما امام نپذیرفت و از شاهراه حرکت کرد72 و هر جا با شخصى یا گروهى روبه‏رو شد، هدفش را از خروج از شهر پیغمبر به طور آشکار به اطلاع آنان رساند زیرا امام یک شورشى نبود تا با مأموران حکومتى به تعقیب و گریز بپردازد، بلکه امام حامل «پیام رهایى‏بخش یک امت از تحت سلطه ظلم و استبداد بنى‏امیه» بود و این هدف با حرکت مخفیانه تأمین نمى‏شد.
قداست ارزشها
ـ امام(ع) على‏رغم میلش روز هشتم ذى حجه که همه مسلمانان براى اعمال حج راهى عرفات مى‏شدند، از مکه خارج شد تا مبادا به دست مزدوران حکومت ترور شود و با ریخته شدن خونش در مکه، حرمت حرم‏امن الهى شکسته شود. چقدر تفاوت وجوددارد بین او و بین کسى که در ماجراى محاصره شهر مکه توسط لشکر شام براى حفظ جانش به درون کعبه پناه برد و لشکر شام براى سرکوب کردن شورش خانه خدا را با منجنیق سنگ‏باران و بخشى از خانه خدا را تخریب کرد و آتش به خانه کعبه افتاد؟!73
براى یکى «حفظ حرمت حرم الهى» اصل است، هر چند بهایش آوارگى در بیابان و شهادت در صحراى کربلا و اسارت اهل بیتش باشد و دیگرى حفظ جانش را اصل مى‏داند هر چند به قیمت هتک حرمت خانه خدا. آیا این تفاوت جز به خاطر وجود عنصر «حریت و آزادگى» و اصل شمردن ارزشها در امام و فقدان آن در دیگرى نیست؟
برداشتن بیعت از یاران
ـ هنگامى که شهادت مسلم بن عقیل و هانى بن عروة و عبدالله بن یقطر به امام رسید، بیعتش را از مردم برداشت تا مبادا کسانى که به خاطر دعوت مردم کوفه و امید تشکیل حکومت در این شهر به همراه امام آمده‏اند، با این تصور سفر را ادامه دهند یا اگر از پیروزى مأیوس شده‏اند، تعهد به بیعت امام مانع از بازگشتشان شود. لذا در جمع همراهان حضور یافت و فرمود:
«خبر دردناک قتل مسلم بن عقیل و هانى بن عروة و عبدالله بن یقطر به ما رسید، و شیعیان ما با این کار ما را رها کردند و پیمان شکنى نمودند. پس هر کس مایل است باز گردد، مى‏تواند برگردد و از ناحیه ما تعهّدى بر او نیست.»74
برداشتن بیعت در شرائط دشوار مبارزه که هر رهبرى به دنبال حفظ نیرو است، چه معنا و مفهومى دارد؟ جز اصل بودن «ارزشهاى اخلاقى» و زیر پا نگذاشتن آنها در هر شرائطى؟ و آیا این خصلت جز از شخصیتهاى آزاده یافت مى‏شود؟
بار دیگر همین مطلب را در شب عاشورا در جمع یارانش به صورت آشکار و با بیان حکمت آن تکرار فرمود:
«شما با من همراه شدید، چون مى‏دانستید که من به سوى قومى حرکت مى‏کنم که با زبانها و قلب‏هاشان با من بیعت کرده‏اند، و حال مطلب به عکس شده زیرا شیطان بر آنها مسلط شده و یاد خدا را فراموش کرده‏اند و اکنون هیچ قصدى جز کشتن من و مجاهدان همراه من و پس از آن غارت و اسارت حریم من ندارند و من بیم دارم که شما این واقعیت را ندانید و یا بدانید و حیا کنید (و از گفتن آن خجالت بکشید). نزد ما خاندان پیامبر مکر حرام است پس هر کس کشته شدن با ما را نمى‏پسندد از تاریکى شب استفاده کند و برگردد...»75
نیازى به اموال تو نداریم!
ـ معروف است امام در مسیر مکه تا کوفه عبیدالله بن حرّ جعفى را به یارى طلبید و هنگامى که شخصاً به چادر وى رفت، پسر حرّ جعفى به امام گفت: به خدا سوگند اى پسر دختر پیغمبر! اگر تو در کوفه یارانى داشتى که همراه تو با دشمن بجنگند، من در همراهى تو و مبارزه با دشمن پیشتاز بودم و به شدت با ایشان مى‏جنگیدم، ولى شیعیان تو را در کوفه دیدم که از ترس بنى‏امیه و شمشیرهاى آنان در خانه‏هاى خود خزیده‏اند، تو را به خدا همراهى خود را از من مخواه، ولى هر قدر بتوانم با تو همراهى مى‏کنم، این اسب لگام دار من است، به خدا با آن به دنبال کسى نتاختم مگر اینکه آثار مرگ را بر او چشاندم و این هم شمشیر من است. به خدا با آن بر چیزى ضربه نزدم مگر اینکه آن را قطع کرد.
امام به عبیدالله بن حر پاسخى داد که از اوج مناعت طبع، روح آزاده، آزادى‏خواه و عزت نفس او حکایت دارد، فرمود:
«اى پسر حر! ما براى اسب و شمشیر تو به سراغت نیامدیم، فقط بدین خاطر آمدیم که از تو یارى بطلبیم. اگرنسبت به بذل جانت در راه ما بخل مى‏ورزى، نیازى به چیزى از اموال تو نداریم.»76
پاى بندى به اصول
ـ وقتى که امام با لشکر کوفه به فرماندهى حرّ بن یزید ریاحى برخورد کرد و به خاطر دستور شدید عبیدالله بن زیاد امام را تحت فشار قرار داد، زهیر بن قین از یاران با وفاى امام عرض کرد: «اى فرزند رسول خدا! آینده دشوارتر از این است، اکنون جنگ با اینان به مراتب آسانتر از جنگ با سپاهیان بى‏شمارى است که پس از این خواهند رسید.»
امام بر خلاف سیاستمداران و فرماندهان جنگى که از فرصتهاى به دست آمده حداکثر استفاده را مى‏کنند تا ضربه‏اى بر دشمن وارد سازند، چون به اصول و ارزشهاى دینى پاى‏بند بود، حاضر نبود به هر قیمتى از آن اصول دست بشوید، از این رو فرمود: «من آغاز گر جنگ نخواهم بود».77
چه اینکه در کربلا نیز قبل از شروع جنگ، هنگامى که شمر به امام جسارت کرد، یکى از یاران اجازه خواست تا او را به سزاى عملش برساند، امام با همین استدلال او را از این عمل برحذر داشت.78
بخش دیگرى از این بخش را به نقل جملاتى کوتاه از امام اختصاص مى‏دهیم که از روح آزاده آن حضرت برخاسته و حکایت از هدف مقدس او در دمیدن «روح عزت نفس و آزادگى در مردم» دارد، مردمى که به ذلت و اسارت رضایت داده‏اند، و نجات آنان بهایى چون شهادت حسین بن على(ع) و اصحاب و اهل‏بیتش را مى‏طلبد.
مرگ رهایى بخش یا زندگى اسارت بار؟
ـ امام در دیدار با فرزدق پس از طلب رحمت براى مسلم بن عقیل این اشعار را سرود:
فقتل امرئ بالسیف فى الله افضل؛79 فانّ ثواب الله اعلى و انبل فان تکن الابدان للموت انشأت فان تکن الدنیا تعدّ نفیسة
اگر دنیا ارزش داشته باشد، پاداش خداوندى ارزشى به مراتب بیشتر و بهتر خواهد داشت. اگر بدنها براى مرگ آفریده شده‏اند، پس در راه خدا با شمشیر کشته شدن بهترین مردن است».
ـ در سخنرانى خود در جمع اصحاب و سپاهیان حر بن یزید ریاحى:
«الا ترون ان الحق لا یعمل به و ان الباطل لا یتناهى عنه لیرغب المؤمن فى لقاء الله محقّا فانى لا ارى الموت الاّ سعادة و لا الحیاة مع الظالمین الاّ برما»؛80 آیا نمى‏بینید که به حق عمل نمى‏شود و از باطل نهى نمى‏شود؟ در چنین شرائطى مؤمنان باید آرزوى مرگ و شهادت کنند که من چنین مرگى را جز سعادت (و شهادت) و زندگى در کنار ظالمان را جز ننگ و ذلت نمى‏دانم».
ـ ابن شعبه حرّانى این جمله را نیز در این خطبه امام، نقل کرده:
«ان الناس عبید الدنیا و الدین لعق على السنتهم یحوطونه مادرت معایشهم فاذا محّصوا بالبلاء قلّ الدیّانون»؛81 حقاً که مردم بنده دنیایند و دین امر بى‏ارزشى است که بر زبانشان جارى است و تا وقتى بر گردش حلقه مى‏زنند که دنیایشان در آسایش باشد و هرگاه به بلا گرفتار شده و در معرض آزمایش قرار گرفتند، دینداران اندک مى‏شوند.
این جمله طلایى بیانگر همان واقعیتى است که پیشتر بر آن تأکید شد که تا آدمى از بند هواى نفس و زخارف دنیا رها نشود، نمى‏تواند خود را از اسارت صاحبان قدرت و ثروت برهاند. مردم در زمان امام‏حسین(ع) چون بنده دنیا شده بودند، نتوانستند از فرصت استثنایى‏اى که فرزند پیغمبر با برافراشتن پرچم قیام و مبارزه علیه امویان فراهم ساخت، استفاده کرده و خود را از اسارت سلطنت استبدادى امویان نجات دهند. بهره‏مندى از آزادى اجتماعى بدون آنکه انسان شایستگى آن را در خود ایجاد کرده باشد و بتواند با رهایى از دلبستگى‏هاى دنیوى آن را از زورگویان استیفا کند، ممکن نیست، چنانکه برخوردار شدن مردم از آزادیهاى اجتماعى زمینه رها شدن هرچه بیشتر از وابستگى‏هاى مادى را فراهم مى‏سازد.
به هر حال، آزادى از بردگى و اسارت امویان نعمت ارزشمندى بود که مردم از آن محروم بودند و براى رسیدن بدان باید بهایش را مى‏پرداختند ولى مردم آن زمان که یا مرعوب قدرتمندان بودند یا مفتون ثروتمندان، حاضر به پرداخت بهاى آن نشدند، از این رو بر اساس پیش بینى امام حسین(ع) گرفتار ذلّتى فراتر از دوران حاکمیت معاویه شدند:
«والله لا یدعونى حتى یستخرجوا هذه العلقه من جوفى و اذا فعلوا ذلک سلط الله علیهم من یذلهم حتى یکونوا اذل فرق الامم؛82 به خدا سوگند این مردم مرا رها نمى‏کنند تا وقتى که خونم را بر زمین بریزند و هنگامى که مرتکب این جنایت شدند، خداوند کسانى را بر آنها مسلط خواهد کرد که خوارترین گروه در میان اقوام و ملل خواهند شد».
نمونه‏هایى از این ذلت را نقل خواهیم کرد.
ـ هنگامى که حربن یزید ریاحى امام را به مرگ تهدید کرد، به اشعار مرد اوسى (هنگامى که مى‏خواست رسول خدا را یارى کند، پسر عمویش او را از مردن ترساند، ولى او در پاسخ این اشعار را خواند) تمثل جست و فرمود:
کفى بک ذّلاً ان تعیش مرغما؛83 لتلقى خمیساً فى الوغاء عرمرما فان عشت لم الم وان متُّ لم‏اُذم و فارق مذموماً و خالف مجرما اقدم نفسى لا ارید بقاءها اذا ما نوى خیراً و جاهد مسلماً و واسى الرجال الصالحین بنفسه سامضى و ما بالموت عار على الفتى
جوانمردى که آهنگ حق کند و در راه اسلام پیکار نماید و نیز در راه مردان صالح جانبازى کند و از هر فعل ناشایستى دورى کرده، با تبهکارى سازش نکند، من خود را آماده کرده‏ام ـ در حالى که قصد ماندن ندارم ـ تا در کوران جنگ با هر پنج بخش لشکرى بزرگ دیدار کند. اگر زنده ماندم ملامتى بر من نیست و اگر جان باختم سرزنشى ندارم. تو را در ذلت و خوارى همین بس که ناخواسته و از روى ناچارى زنده بمانى».
ـ وقتى که نامه تهدیدآمیز ابن زیاد به عمر سعد رسید که با حسین سخت‏گیرى کن، یا باید بیعت کند یا سرش را از بدن جدا کرده و براى من بفرست، امام با قاطعیت پاسخ داد:
«لا اجیب ابن زیاد بذلک ابداً فهل هو الاّ الموت فمرحباً به؛84 هرگز خواسته پسر زیاد را اجابت نخواهم کرد، آیا جز مرگ چیزى پیش خواهد آمد، پس خوشا چنین مرگى!»
ـ هنگامى که قیس بن اشعث (برادر محمد بن اشعث که با فریب و امان دادن مسلم بن عقیل را در کوفه دستگیر کرده و به ابن زیاد تسلیم کرد) از امام خواست تا با امویان بیعت کند، امام پاسخ داد:
«لا و الله لا اعطیهم بیدى اعطاء الذلیل و لا اقرّ اقرار عبید؛85 نه به خدا سوگند هرگز دست ذلت و خوارى به ایشان نمى‏دهم و مانند بردگان تسلیم نمى‏شوم».
علامه محمد حسین نائینى که در ردّ حکومت استبدادى قاجار اثر نفیس «تنبیه الامه و تنزیه المله» را نگاشته تا نشان دهد حکومت استبدادى و ستمگرانه در اسلام محکوم بوده و حکومت در اسلام مشروط و محدود به رعایت حدود الهى و حقوق مردمى است، و دولتمردان باید این حدود و حقوق را مراعات کنند، به موارد متعددى از آیات قرآن ـ مانند ماجراى فرعون و بنى اسرائیل ـ و کلمات پیامبر اکرم(ص) و امام على(ع) استشهاد کرده، در ادامه به گفتار و سیره امام‏حسین(ع) استناد جسته و نوشته است:
«سرور مظلومان(ع) تمکین از حکم دعّى بنى‏امیه را ذلت عبودیتش مى‏شمارد و در جواب ارجاس و اراذل کوفه که «انزل على حکم ابن عمّک» به حضرتش عرضه داشتند، چنین مى‏فرماید: «لا اعطیکم بیدى اعطاء الذلیل و لااَقرّ اقرار العبید» و هم مى‏فرماید: «هیهات منا الذلّة ابى الله ذلک لنا و رسوله و المؤمنون و جدود طابت...» طاعت فجره و تن در دادن به حکم لئیمان را عبودیتشان دانست... نفس قدسیه حضرتش از آن اباء فرمود از براى حفظ حریّت خود و توحید پروردگارش تمام هستى و دارایى را فدا و این سنت کریمانه را براى احرار امت استوار و از شوائب عصبیت مذمومه تنزیهش فرمود و از این جهت است که در تواریخ اسلامیه صاحبان نفوس ابیه را که به این سنت مبارکه اقتدا و چنین فداکاریها نمودند، «اباة الضیم» و احرارشان نامند، همه را خوشه‏چین آن خرمن و از قطرات دریاى آن ابا و حریّت شمردند....امام حربن یزید ریاحى را به خاطر خلع طوق رقیت و خروج از ربقه عبودیت آل ابى‏سفیان و ادراک شرف حریت و فوز به فنا و شهادت در آن رکاب مبارک به منقبت علیاى حریتش ستود و به خلعت والاى «انت الحرّ کما سمّتک امّک، انت الحرّ فى الدنیا و انت الحرّ فى الآخرة» سرافرازش فرمود.»86
ـ هنگامى که امام در روز عاشورا در برابر لشکر ابن سعد قرار گرفت، به منظور اتمام حجت با کوفیان سخن گفت. آنان را در بروز وضعیت ناهنجار جامعه و حاکمیت طاغوتها، بازماندگان مشرکین و مخالفان قرآن و سنت پیغمبر و پاره پاره کنندگان قرآن و شورشگران بر امام و نسب سازان براى زنازادگان شریک شمرد، سپس ضمن سرزنش کوفیان که چرا ما را به کوفه فرا خواندید و پیمان شکستید، تصمیم خود را مبنى بر ایستادگى در برابر حکومت نامشروع و مستبدّ بنى‏امیه اعلام کرد و فرمود:
«الا ان الدعى ابن الدعى قد رکز بین اثنتین بین القتلة و الذلّة و هیهات منّا الذلّة....»87
ـ زمانى که امام از مرگ و شهادت با عزت سخن مى‏گفت و یاران را به بهشت جاویدان الهى بشارت مى‏داد، چهره حضرت و یارانش برافروخته مى‏شد و براى رسیدن به آن لحظه شمارى مى‏کرد:
«صبراً بنى الکرام، فما الموت الاّ قنطرة تعبر بکم عن البئوس و الضراء الى الجنان الواسعة و النعیم الدائمة فایکم یکره ان ینتقل من سجن الى قصر....؛88 اى بزرگ زادگان! صبر پیشه کنید که مرگ پلى بیش نیست که شما را از فشارها و تنگناها به بهشتهاى پهناور و نعمتهاى ابدى مى‏رساند، کدام یک از شما دوست ندارد از زندان به کاخ منتقل شود؟...»
ـ چه اینکه شعارهاى امام در روز عاشورا همگى از آزادگى و وارستگى او از دنیا و عشق به شهادت حکایت دارد:

• «موت فى عزّ خیرٌ من حیاة فى ذلّ و العار اولى من دخول النّار و الله ما هذا و هذا جارى»89
• الموت اولى من رکوب العار و الله ما هذا و هذا جارى»89 و الله ما هذا و هذا جارى»89
احترام به اصول انسانى
ـ از واپسین کلمات گهربارى که از امام در شرائطى که در اثر جراحات بى شمار در گودال قتلگاه افتاده بود، جمله‏اى است که مى‏تواند منشور جاوید انسان تا روز قیامت باشد. هنگامى که آن بزرگوار بر زمین افتاد و توان جنگیدن را از دست داد نامردمان آهنگ خیمه‏هاى امام را کردند، امام در حالى که بر اثر یک روز جنگ بى‏امان و تشنگى فراوان و جراحات سخت رمقى در بدن نداشت، فریاد زد:
«یا شیعة آل ابى‏سفیان! ان لم یکن لکم دین و کنتم لا تخافون المعاد فکونوا احراراً فى دنیاکم هذه فارجعوا الى احسابکم ان کنتم عرباً کما تزعمون».90
امام با این جمله وجدانهاى خفته و مدفون آنان را در زیر خروارها عادت جاهلى مخاطب قرار داد که اى پیروان خاندان ابى‏سفیان، اگر دین ندارید و از روز قیامت نمى‏ترسید، لا اقل در زندگى دنیاى خود آزاده باشید و اگر گمان مى‏کنید که عرب هستید، به آیین عروبت خود وفادار باشید.
این سخن بدین سبب بود که حتى در میان اعراب جاهلیت نیز جنگ از اصول و قواعدى پیروى مى‏کرد. در عصر جاهلیت نیز به زنان و فرزندان و کودکان و کسانى که در کارزار حضور نداشتند، متعرض نمى‏شدند، پیکرهاى شخصیتها و رؤساى اقوام و قبائل را پس از کشته شدن مورد هتک قرار نمى‏دادند و مثله نمى‏کردند. حتى در جنگ احد وقتى که ابوسفیان پس از جنگ با پیکر مثله شده حمزه عموى پیامبر روبه‏رو شد، با صداى بلند خطاب به پیامر گفت: اى محمد! من دستور نداده بودم که با پیکر حمزه چنین کنند و بدون اطلاع من با پیکر او چنین رفتارى شده است.91
او در حقیقت به خاطر عدم رعایت رسوم متداول و پذیرفته شده در میان اعراب در عصر جاهلیت به طور تلویحى عذر به پیشگاه پیامبر مى‏برد. اما در روز عاشورا لشکریان عمر سعد به دستور مستقیم عبیدالله بن زیاد همه اصول و قواعد جنگ را ـ حتى بر اساس قوانین جاهلیت ـ زیر پا نهاد تا شاید با چنین رفتارى، آن هم با فرزند دختر پیغمبر و بزرگان بنى‏هاشم و بزرگان اقوام و قبائل رعب و وحشتى را در دلها بیفکند که کسى جرأت مخالفت با حکومت را به خود ندهد و با خود بیندیشد که وقتى با فرزند پیغمبر و خاندان او چنین رفتارى کنند، وضع آنان معلوم است.
این سیاست تا حد زیادى توانست جو خفقان و استبداد اموى را به اوج رساند، هر چند قیام حسینى به بعضى از مردم جرأت داد و قیامهایى پس از عاشورا اتفاق افتاد، اما قساوت امویان نیز مضاعف گشت. ذلت مردم را مى‏توان در رفتار لشکر شام با مردم مدینه در واقعه معروف به حَرّه و با مردم مکه در ماجراى شورش عبدالله بن زبیر و سلطه بیست ساله حجاج بن یوسف ثقفى بر کوفه مشاهده کرد. تنها با ذکر یک نمونه از رفتار امویان با یکى از رجال موجّه آن روز این بخش را به پایان مى‏بریم.
هنگامى که قیام عبدالله بن زبیر در مکه به وسیله حجّاج سرکوب شد، پیکر او را بر درختى آویزان کردند تا مردم با دیدن پیکر او که رهبر شورش بود، فکر مقابله را از سر بیرون کنند. در همین ایام عبدالله بن عمر شخصیت مورد توجه آن زمان که نه با حکومت یزید بیعت کرد و نه با امام حسین(ع) همراهى نمود، با عجله نزد حجاج آمد و گفت: «از رسول خدا شنیدم: من مات و لم یعرف امام زمانه مات میتة جاهلیة»، از این رو آمده‏ام تا با تو به نمایندگى از عبدالملک مروان (امام زمانم) بیعت کنم!» حجاج که مى‏دانست ابن‏عمر از ترس جانش این سخنان را بر زبان جارى مى‏کند، به جاى دست، پایش را دراز کرد و گفت: با پایم بیعت کن. عبدالله ناراحت شد و گفت: آیا مسخره‏ام مى‏کنى؟ حجاج بر آشفت و گفت: اى ابن عمر! تو با على بن ابى‏طالب خلیفه زمان خود بیعت نکردى و حال براى من حدیث از پیغمبر مى‏خوانى که هر کس امام زمانش را نشناسد و بمیرد، به مرگ جاهلیت مرده است؟! مى‏دانم که تو دروغ مى‏گویى. آنچه که باعث شده تو را سراسیمه به اینجا بیاورد، درختى است که پیکر پسر زبیر بر آن آویخته شده است!92
الهام از نهضت حسینى و رهایى از استبداد جهانى
بى‏شک انقلاب اسلامى ایران با الهام از نهضت حسین بن على(ع) به رهبرى حضرت امام خمینى(ره) با انگیزه «احیاى دین خدا» و نیز «بر چیدن بساط نظام استبدادى رژیم پهلوى و استعمار غرب به‏ویژه امریکا» به وقوع پیوست. هر کسى که کمترین حضورى در این نهضت داشت، این حقیقت را به خوبى درک کرده است، حماسه عاشورا و حرکت آزادى خواهانه امام‏حسین(ع) برکات فراوانى در تاریخ مسلمین و حتى ملل دیگر عالم داشته و یکى از برکات آن در عصر اخیر نهضت اسلامى ملت ایران و استقرار نظام اسلامى در این کشور است. بى‏شک راز و رمز تداوم نظام مقدس جمهورى اسلامى در داخل و نشر وگسترش پیام آن در عرصه بین المللى نیز در گرو الهام گرفتن از قیام آزادى بخش حسینى است.
در بعد داخلى زنده نگاه داشتن اهداف قیام حسینى (یعنى احیاى دین و حاکمیت قوانین اسلامى، شایسته سالارى به معناى واقعى در همه شئون حکومت، تلاش براى تأمین حقوق و آزادیهاى اجتماعى مردم، حرکت به سمت عدالت اجتماعى و کوتاه شدن دست غارتگران اموال عمومى و مبارزه پیگیر با تبعیض و بى‏عدالتى و...)تنها راه بقاى نظام اسلامى است. در بعد جهانى نیز امروزه تحت پوشش عناوین فریبنده دموکراسى، جهانى شدن، مبارزه با تروریسم، حقوق بشر و امثال آن استبدادى بسیار خشن حاکم گشته و هیچ حدّ و مرزى براى تضییع حقوق ملتها به رسمیت شناخته نمى‏شود.
«اگر در گذشته استعمار کهنه، سرزمین‏ها را تسخیر و منابع و ثروتهاى ملتها را غارت مى‏کرد و خود آنان را به بیگارى وا مى‏داشت و در مرحله بعد استعمار نو بدون تسخیر سرزمینها با صدور فرهنگ و ایدئولوژى و تربیت دولتمردان دست نشانده و تسلط بر افکار نخبگان و روشنفکران، ملتها را به انقیاد در مى‏آورد، امروزه از این مراحل گذشته و با ارائه اندیشه جهانى‏سازى، هم سرزمینها و ثروتهاى ملى و هم افکار و مغزها را با دستهاى نامرئى در اختیار مى‏گیرد».93
گرچه این واقعیت به قدرى عریان و آشکار است که نیازى به ذکر شواهد و قرائنى نیست، اما فقط به عنوان نمونه، اظهار نظر دبیرکل سابق سازمان ملل متحد را در این باره نقل مى‏کنیم که بى‏نیاز از هرگونه توضیحى است. مربوط به سالها پیش است. وى مى‏گوید:
بزرگترین دل‏مشغولى من آینده دموکراسى است. خطر واقعى که جهان را تهدید مى‏کند، همین است. آیا سکان هدایت جهانى شدن را نظامى مطلق گرا به دست خواهد گرفت یا نظامى دموکراسى؟ ما به منشور و طرحى جهانى براى پیشرفت دموکراسى نیازمندیم. این امر تمام کشورهاى عضو سازمان ملل و روابط درونى آنها را با یکدیگر در بر مى‏گیرد....چه سودى خواهد داشت اگر در بعضى از کشورها از دموکراسى دفاع گردد ولى نظم جهانى به وسیله سیستم اقتدارگرا که معمولاً تکنو کراتها در رأس آن قرار دارند، رهبرى شود؟»94
در دو سال اخیر پس از واقعه یازدهم سپتامبر در امریکا حرکت جهان به سمت حاکمیت استبدادى بسیار خشن و سلب هرگونه استقلال و حاکمیت از دولتها و ملتها و فرهنگهاى دیگر شتاب مضاعفى پیدا کرده است.
راهى که امام خمینى با الهام از نهضت حسینى در پیش گرفت و کارآمدى آن در ایران به اثبات رسید، تنها راه برون‏رفت از وضعیت اسفبار جهانى است. امروز استبدادى که در عرصه جهانى درتعامل با کشورها، ملتها و فرهنگهاى دیگر اعمال مى‏شود، به مراتب گسترده‏تر، وحشیانه‏تر از استبدادى است که حاکمان مستبد بر یک ملت و کشور تحمیل کرده و مى‏کنند. اگر استبداد در درون کشورى به زنجیر کشیدن یک ملت در داخل مرزهاى آن کشور است، استبداد در عرصه جهانى به زنجیر کشیدن و سلب آزادى و استقلال از همه ملتهاست. حاکمیت اقلیتى صاحب نفوذ، قدرت و ثروت در جهان در عرصه‏هاى مختلف، اکثریت مردم جهان را تحت سلطه خود دارد، سلطه‏اى به معناى واقعى کلمه استبدادى، بدون آنکه کمترین حقّى براى اکثریت به رسمیت شناخته شود. شاید سر اینکه در این ایام «دموکراسى و حاکمیت اکثریت» توسط مدافعان سر سخت آن مورد نقد قرار مى‏گیرد و بیش از آنکه بر آن اصرار شود، بر مبانى لیبرالیسم تأکید مى‏شود، در همین نکته نهفته باشد. به هر حال در این وضعیت بیشترین فشار بر گرده مسلمانان سنگینى مى‏کند، چرا که از مکتبى برخوردارند که با تمسک به تعالیم آن میتوان در برابر این استبداد ایستاد. به نظر مى‏رسد که تنها راه مقابله با استبداد جهانى پیروى از سرور آزادگان، حسین بن على(ع) است و بس، و چه کسانى بیش از مسلمانان به الهام‏گیرى از این نهضت رهایى‏بخش سزاوارترند؟
________________________________________
2. موسوعة کلمات الامام الحسین(ع)، ص540، منظمة الاعلام الاسلامى.
3. همان، ص540
4. سوره بقره، آیه 124.
5. دیوان امام «مجموعه اشعار امام خمینى(س)»، ص200، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام
6. شهید مرتضى مطهرى، گفتارهاى معنوى، ص19، انتشارات صدرا
7. ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج3، ص104
8. نهج البلاغه، نامه 31
9 ـ عباس محمود عقاد، ابوالشهدا(واقعه کربلا)، ترجمه مسعود انصارى، ص52، نشر پردیس.
10. موسوعة کلمات الامام الحسین،ص123 ـ 124. در موارد زیادى از ترجمه آقاى على مؤیدى در «فرهنگ سخنان امام حسین» با تغییراتى استفاده شده است.
11. شیخ عباس قمى، الانوار البهیه فى تواریخ الحجج الالهیة، ص45، چاپ سنگى
12. علامه محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج22، ص398، دارالاحیاء للتراث العربى
13. علامه سید محمد حسین شرف الدین، ابوهریرة، ص48.
14. شرح نهج البلاغه، ج3، ص16.
15. شرح نهج البلاغه، ج2، ص258؛ بلاذرى، انساب الاشراف، ج1، ص184.
16. شیخ عباس قمى، سفینة البحار، ج2، ص261.
17. شرح نهج البلاغه، ج3، ص16.
18. موسوعة کلمات الامام الحسین، ص254.
19. ابن اثیر، الکامل، ج5، ص42، مؤسسة التراث العربى؛ شرح نهج البلاغه، ج4، ص59.
20. ر.ک: ماجده فیصل زکریا، عمربن عبدالعزیز و سیاسة ردّ المظالم؛ علامه امینى، الغدیر، ج10، ص266.
21. موسوعه، ص276؛ امام على(ع) درباره بنى‏امیه همین تعابیر را دارند «..فیتخذوا مال الله دولاً و عباده خولا و الصالحین حربا و الفاسقین حزباً» نهج البلاغه، نامه 62؛ امام مجتبى(ع) نیز با صراحت به معاویه گفت: تو کسى هستى که...بندگان خدا را برده و بنده خود گرفتى و دین خدا را بازیچه قراردادى» (ر.ک: بحارالانوار، ج44، ص42)
22. طریحى، مجمع البحرین، ماده خول.
23. فیروز آبادى، القاموس المحیط، ج3، ص372
24. موسوعه، ص844.
25. براى آشنایى با رفتار امویان با موالى و اهل کتاب رجوع کنید به جرج جرداق، امام على، صداى عدالت انسانى، ترجمه سید هادى خسروشاهى، ج5، فصل استبداد، آفت قومیت، نشر دارالشروق؛ شهید مرتضى مطهرى، حماسه حسینى، ج3، ص78 به نقل از جرجى زیدان، تمدن اسلام، ج4، ص131.
26. سفینة البحار، ج2، ص165.
27. شیخ مفید، امالى ترجمه حسین استاد ولى، ص133 ـ 134، بنیاد پژوهشهاى اسلامى
28. همان، ص181 ـ 182.
29. موسوعة، ص253.
30. ر.ک: طریحى، مجمع البحرین، و یاقوت حموى، معجم البلدان، ماده «حرّه» ؛ ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج3، ص259.
31. موسوعة، ص254.
32. ر.ک: لبیب بیضون، تصنیف نهج البلاغه، ص544 ـ 559؛ علامه امینى، الغدیر، ج11.
33. همان، ص142 «عبدالله بن عمر به معاویه گفت: خواستم با این پیشنهاد حسین را فریب دهم، ولى نتوانستم. معاویه پاسخ داد: او فریب نمى‏خورد، فرزند پدرش على است».
34. همان، ص276.
35. همان، ص205.
36. همان، ص238 ـ 239.
37. همان، ص269.
38. همان، ص256.
39. همان، ص285.
40. همان، ص283.
41. همان، ص252
42. همان، ص238.
43. همان، ص240 ـ 241.
44. همان، ص256.
45. طبرى، تاریخ طبرى، ج3، ص426 ـ 427.
46. موسوعة، ص263 ـ 264.
47. همان، ص274 ـ 276 در منابع حدیثى سخنرانیهایى از امام‏حسین(ع) در سرزمین منا نقل شده، ظاهراً دو سخنرانى است که یکى توسط سلیم بن قیس هلالى از اصحاب جلیل القدر ائمه اطهار(ع) تا زمان امام باقر(ع) نقل شده است.
48. همان، ص278.
49. ر.ک: شیخ راضى آل یاسین، صلح امام حسن، ترجمه سید علىآیة‏الله خامنه‏اى، ص355 ـ 357.
50. بحارالانوار، ج44، ص40 و 55.
51. موسوعة، ص283.
52. همان، ص312 ـ 313.
53. همان، ص315.
54. همان، ص339، نیز ص357.
55. همان، ص422 ـ 425.
56. همان، ص283.
57. همان، ص425.
58 ـ همان، ص319.
62. همان، ص275.
63. همان، ص360 ـ 361.
64. همان، ص211، 213، 284.
65. همان، ص213.
66. همان، ص250 ـ 251
67. همان، ص258
68. همان، ص278.
69. همان، ص283.
70. همان، ص258.
71. همان، ص291
72. همان، ص337 ـ 338.
73. طبرى، تاریخ طبرى، ج4، ص444 ـ 446، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات.
74. موسوعه، ص348.
75. همان، ص399.
76. همان، ص366 ـ 367.
77. همان، ص373.
78. همان، ص415.
79. همان، ص350
80. همان، ص356.
81. همان.
82. همان، ص351
83. همان، ص358 ـ 359.
84. همان، ص382.
85. بحارالانوار، ج45، ص7.
86. محمد حسین نائینى، تنبیه الامة و تنزیه الملة، تصحیح و تحقیق سید جواد ورعى، ص55 ـ 56، مرکز انتشارات اسلامى ؛ در باره اباة الضیم» ر.ک: شرح نهج البلاغه، ج3، ص249 ـ 312.
87. موسوعة، ص423.
88. همان، ص496.
89. همان، ص499.
90. همان، ص504.
91. ر.ک: شیخ جعفر شوشترى، الخصائص الحسینیه، تحریر و تحقیق از سید جعفر حسینى، ص61 ـ 64، دارالاعتصام للطباعة و النشر.
92. سفینة البحار، ج2، ص136.
93. هانس پیتر مارتین و هارلدشومن، دام جهانى شدن، تهاجم بر دموکراسى و رفاه، ترجمه، حمید رضا شهمیرزادى، مقدمه، ص30 ـ 31، مؤسسه دانش و اندیشه معاصر.
94. همان، ص327

در نهضت حسینى

در نهضت حسینى
به راستى چرا آن گونه که از تاریخ بر مى‏آید مردم کوفه على‏رغم دعوت اولیه از سیدالشهدا(ع) از یارى و همراهى حضرت نه تنها سر باز زدند بلکه در کنار دشمنان امام(ع) قرار گرفتند؟
در مراحل تاریخى پیش از عاشورا و پس از آن نیز چنین رفتارهایى را از مردم کوفه در تاریخ سراغ داریم. آیا به راستى متن مردم کوفه و توده آنان چنان که معروف است، همین گونه بوده‏اند و آیا به راستى در کربلا کسانى که در مقابل امام‏حسین(ع) شمشیر کشیدند، همه از بدنه و متن اصلى مردم کوفه بودند؟ برخى صاحب نظران چنین نگاهى به کوفه ندارند ولى نگاهى که نوعاً به مردم کوفه مى‏شود همان است که در اذهان عمومى نیز وجود دارد. مقاله‏اى که پیش روى دارید از همین منظر معروف به مردم کوفه نگریسته است.
نویسنده در مقاله خود، در پى یافتن پاسخ مستدل به این پرسش است که چه عوامل و زمینه‏هایى در جامعه و آحاد مردم کوفه، سبب جدایى آنان از یارى رساندن سیدالشهدا(ع) شده است. وى پیشینه مردم کوفه قبل از حادثه کربلا را بى‏وفایى، جهاد گریزى و تن دادن به ننگى که با شهادت امیرالمؤمنین(ع) و امام مجتبى(ع) دامنگیرشان شده مى‏داند.
نویسنده علل و عوامل ریزش کوفیان از گرد امام‏حسین(ع) را دنیاخواهى، وحشت از اختناق امویان، وابستگى مردم به حکومت، تابع احساساست بودن، نظام ناپذیرى کوفیان و ابن‏الوقت بودن آنان مى‏داند و براى نمونه، سه مصداق را نیز بازگو مى‏کند.
پیشینه کوفه
پس از پیروزى مسلمانان در جنگ‏هاى قادسیه و جلولاء(15 ـ 16ه••) خلیفه دوّم به فرمانده سپاه خود ـ سعد بن ابى‏وقاص ـ دستور داد تا براى تحکیم مواضع و انجام مقدمات حملات بعدى به ایران، در منطقه فرات بماند. او نیز با همکارى سلمان فارسى و حذیفة بن یمان، سرزمین کوفه را در نظر گفت و سنگ بناى کوفه در سال 17 هجرى به عنوان پادگانى که پذیراى گروههاى مختلف جنگى بود گذاشته شد.1 مهاجرین جنگى مى‏توانستند ضمن اقامت در آنجا و حفظ آمادگى دفاعى، در مواقع لزوم بهره‏دهى نظامى نیز داشته باشند.
علاقه خلیفه دوّم به کوفه و اهل آن و دادن القاب «دارالهجره»، «کنزالایمان»، «جمجمة العرب» و «رأس اهل الاسلام»2، توجّه خاص او به وضع مالى فاتحان قادسیه مستقر در کوفه، وجود زمینه‏هاى اشتغال پس از فروپاشى ساسانیان و عواملى از این قبیل جاذبه‏هاى هجوم مهاجران و سکونت در این شهر شد.
گروه‏هاى مختلف قبایل عرب، اسیران ایرانى که شریعت اسلام را پذیرفته بودند، صنعتگران و پیشه وران ایرانى، زنان ایرانى که به عقد فاتحان درآمده بودند، کشاورزان و روستائیان فقیر ایرانى که سقوط ساسانى، زمینه کا ررا در کوفه برایشان فراهم آورده بود و...ترکیب جمعیتى نامتجانسى را براى کوفه در حال توسعه به وجود آورد.
این بافت جمعیتى ناهمگون که کوفه را عرصه ابراز تمایلات گونه‏گون قرار داده بود، پس از دوره‏اى کوتاه، وسیله‏اى براى افروختن آتش فتنه و آشوب شد و حوادث تلخ تاریخى و هرج و مرج‏هایى را در حوزه حکومتى اسلامى پدید آورد و از سویى مردمانى پرورش داد با این خصایل : دستخوش احساسات تند، قابلیت تحریک آنى، عاقبت نیندیشى، اخذ تصمیم سریع و پشیمانى فورى، غدر، حیله، بى‏وفایى و...
تاریخ گواهى مى‏دهد که در این سرزمین آنچه به کار مردم نمى‏آمد، سخنى بود که از واقع بینى و خیر خواهى برخیزد و آنچه را به جان مى‏خریدند، گفتارى بود که عاطفه و احساس را تحریک کند.
در پس آن رگ‏هاى قوى و آواى درشت، غدر و حیله‏اى نهفته بود که هر انسانى را مى‏فریفت. هرگاه حاکمى ستمکار بر آنان غالب بود، در خانه‏ها مى‏خزیدند و هرگاه ضعف حکومت بر آنان علنى مى‏شد، به توطئه و شورش بر مى‏خواستند.
مسأله اصلى این نوشتار، یافتن پاسخى مستدل به این فرضیه است که:
وجود چه عوامل و زمینه‏هایى در جامعه و آحاد مردم کوفه، سبب جدایى آنان از یارى سالار شهیدان و ریزش از جناح حقگرایان شد؟
بى‏تردید در این رهگذر از کلام گهربار معصومان و تحلیل واقع‏بینانه تاریخ، در حدّ لزوم بهره خواهیم برد.
کوفه در عصر على(ع)
کوفیان اولین کسانى بودند که با هدایت مالک اشتر با على(ع) دست بیعت دادند.3 آنگاه امام(ع) در سال 36هجرى با هزار مرد جنگى اهل مدینه به کوفه رهسپار و آنان با 12هزار جنگجو به حضرت ملحق شدند.4 این گروه، امام را در مقابل هم پیمانى بصره ـ مکه در جمل یارى دادند و امام آنجا را مرکز خلافت اسلامى قرار دادند.
در سایه حکومت علوى، مذهب شیعه و پیروى آل محمّد(ص) در آنجا رواج یافت و مهد تشیع، زادگاه اصالت‏ها و بستر فضیلت‏هاى شیعى شد، امّا در جامعه پرخروش، همیشه یک طبقه از مردم نمایشگر شور و خروش آن جامعه‏اند و این گروه اندک، عمل قهرمانانه‏اى انجام مى‏دهند و تمامى آن جامعه را در قهرمانى، شور آفرینى و حماسه شهرت مى‏دهند. کوفه نیز چنین بود.
شهرى بود که امیرالمؤمنین على(ع) در میان همه بلاد اسلامى، آنجا را براى خلافت برگزیده بود. اینان در تمامى جنگ‏هاى امام حضور داشتند، امام‏حسین(ع) را به شهر خویش خواندند، بذر غالب جنبش‏هاى ضد اموى و عباسى در این شهر روئید، مردان حماسه‏آفرین تاریخ شیعه بیشتر از همه جا در کوفه بود امّا چگونه است در جایى که آن‏همه شگفتى از جلوه‏هاى عظیم انسانى از خود بروز مى‏دهد، یک‏باره مظهر سستى، بى‏وفایى، تنبلى و غدر و حیله باشد. باید گفت: آن حماسه‏هاى عظیم از آنِ قلیل مردان خداجویى بود که پروانه‏سان گرد شمع وجود ولایت بودند و آن زشتى‏ها از توده مردم و سران قبایل باطل گرا بود.
از زمان ورود امام به آن شهر، همواره دو گروه در کوفه در دو موضع بودند:
الف. رهبرانى مانند مالک که به امام توصیه جنگ با معاویه را مى‏کردند و خود را غیر مشروط در اختیار امام قرار دادند .
ب. رهبران قبیله‏اى که هیچ تمایلى به جنگ نداشتند اما براى حفظ موقعیت خویش به ظاهر با امام همراه جنگ مى‏شدند و علاوه بر اینان، توده‏هاى وسیعى از کوفیان بودند که در ظاهر متمایل به امام ولى از مواجهه با هر خطرى گریزان بودند. هرگاه امید فتح بود در کنار امام بودند و هرگاه امیدها را رو به زوال مى‏دیدند، حضرت را تنها مى‏گذاشتند. آنان فاقد شهامت لازم و یا ثبات قدم در مرحله آزمون بودند.
اینان با هدایت رهبران گمراهشان، دعوت حضرت مبنى بر مقابله با تعرضات معاویه را پاسخى نمى‏گفتند، و اگر مى‏گفتند فاجعه شومى مثل حکمیت را خلق مى‏کردند و اندیشه خارجیگرى را بنیان مى‏گذاشتند.
نهج البلاغه مملوّ از دردها و رنجهاى على(ع) از این مردم و شاهد صدقى بر صفات نکوهیده و سیره ناپسندى است که خصلت این مردم بود.
امیرمؤمنان(ع) در بیان جهادگریزى کوفیان مى‏فرماید:
«هرگاه شما را به جهاد با دشمنانتان مى‏خوانم، چشمانتان در کاسه مى‏گردد، گویى به گرداب مرگ افتاده‏اید و یا در فراموشى و مستى به سر مى‏برید. باب فهم سخنانم بر شما بسته است، گویى دیو در دلتان جاى گرفته و دیوانه‏اید.»5
و در جایى دیگر در همین خصلت کوفیان مى‏فرماید:
«هرگاه لشکر کوچکى از شامیان به سرزمینتان نزدیک شود، هنر مردانتان این است که درِ خانه‏هاى خویش را فرو بندند و چونان سوسمار به سوراخ‏هاى خویش خزند یا همانند کفتاران گریزگاهى جویند...شما در صحنه حرف و شعار بسیارید، امّا در پس پرچم‏هاى پیکار اندک.6
غدر و حیله و بى‏وفایى خصیصه زشت دیگرى است که امام بارها در کلام خود، کوفیان را به این جهت سرزنش مى‏فرمود:
«اى کوفیان! گرفتارى من با شما در دو سه چیز خلاصه مى‏شود: کرهایى صاحب‏گوش، لال‏هایى زبان‏دراز و کورانى چشم‏دارید. نه در برخوردها آزادگى و صداقتتان هست و نه در هنگامه گرفتارى برادرانى مورد اعتمادید.»7
و نیز مى‏فرماید:
«اى نامردانِ به صورت مرد، اى بى‏خردان! ناز پرورد! کاش شما را ندیده بودم و نمى‏شناختم که به خدا پایان این آشنایى ندامت بود و دستاورد آن اندوه و حسرت.»8
و فرجام این جهادگریزى‏ها و بى‏وفایى‏ها به امام على(ع)، نفرین‏هاى متعدد حضرت در ناسپاسى آنها بود و ننگى که با به شهادت رساندن حیدر کرّار در محراب عبادت، براى همیشه تاریخ بر پیشانى کوفیان پیمان‏شکن ماندگار شد.
کوفه در عصر امام‏حسین(ع)
با آغاز امامت امام مجتبى(ع)، چهل هزار کوفى، نخستین مردمى بودند که در جهان اسلام با آن حضرت بیعت کردند.9 قیس بن سعد، فرمانده سپاه امام على(ع)، تقاضا کرد تا به عنوان اولین بیعت کننده، بیعت را بر اساس قرآن، سنت پیامبر و جنگ با دشمنان خدا قرار دهد، امّا امام که از تردید و بى‏وفایى کوفیان در آزمایش بیمناک بود، شرط سوّم را حذف کرد.10
روز بیعت تمامى چهل هزار کوفى در موضوع بیعت متفق بودند امّا این بیعت که در مجاورت آوردگاه جنگ‏هاى جمل، صفین و نهروان انجام شد، همچنان آغشته به وسوسه‏ها و دلواپسى‏هاى تردیدانگیز بود. در آن روز، کثیرى از کسان مقتولان طرفین این پیکارها در کوفه مى‏زیستند که با کشتگاه خود هم رأى بوده و آرزوى انتقام خون آنان را داشتند.
بسیارى از بیعت کنندگان که جلوه‏هاى دلفریب مادى به مرزهاى عقیده‏اشان تجاوز کرده بود، مى‏پنداشتند که بیعت با امام، خواسته‏ها و تمایلات نفسانى آنها را اشباع مى‏کند.
روى دیگر سکه، خزائن شام بود که پیوسته جلوه دلپذیر زرها و وعده‏ها را در دیدگان این مردم قرار مى‏داد و دل از کفِشان مى‏ربود و امام نیز از این پنهان کارى‏ها مطّلع بود.
در همین بدو کار، جناح امویان مانند اشعث، شبث و...در مکاتبه‏اى مخفى، فرمانبردارى خود از معاویه را اعلام و مشوق او در حرکت به سوى کوفه شدند. آنان ضمانت کردند که هرگاه سپاه دشمن به اردوگاه امام نزدیک شود، امام را دست‏بسته تحویل معاویه دهند و یا ناگهانى او را بکشند.11
معاویه هم پذیرفت که با کشتن امام(ع)، به آنان صدهزار درهم، فرماندهى یکى از لشکرها و ازدواج با یکى از دخترانش را عطا کند. از آن پس امام همیشه در زیر لباس زره مى‏پوشید، تا جایى که یک‏بار در حین نماز بر او تیر افکندند و زره مانع جراحت شد.12
امام حسن(ع) که خوى نامردمى کوفیان را مى‏شناخت، على‏رغم اصرار آنان، دست به کار جنگ با معاویه نشد تا آنکه معاویه مهیاى جنگ با کوفه شد. امام نیز اعلان جهاد فرمود و به دعوتش مؤمنان با اخلاص و حاملان قرآن نظیر حجر بن عدى، ابو ایوب، صعصعه، میثم، عدى بن حاتم و...گِردش جمع شده و جناح نیرومند جبهه امام را ایجاد کردند. امّا در کنار اینان، غداران جنگ‏گریزى بودند که پس از دعوت امام در اردوگاه نخیله، سکوت محض اختیار کردند و حتى با یک کلمه هم پاسخ حضرتش را ندادند.13
امام ده روز در نخیله ماند، امّا تنها چهار هزار نفر بیشتر به یارى‏اش نیامدند. لذا فرمود: مرا فریفتید همچنان که خلیفه پیشین را فریفته بودید.14
آنگاه امام سردارى از قبیله کنده را با سپاهى به انبار فرستاد، امّا او در مقابل وعده‏هاى معاویه به دشمن پیوست، امام با شنیدن این خبر فرمود: «بارها گفته‏ام که در شما وفایى نیست و شما بندگان دنیایید.»
سپس سردارى از قبیله مراد را فرستاد و فرمود که او هم خیانت مى‏کند. مرادى با سوگندهایى که کوه تاب آن را ندارد تأکید کرد که وفادار مى‏ماند، امّا او نیز در برابر قاصدان معاویه فریفته شد.15
دیرى نپائید که عبید الّله‏بن عباس، فرمانده کل سپاه امام، به همراه هشت هزار کوفى دیگر در مقابل وعده یک میلیون درهمى معاویه به اردوگاه او پیوست.16
سرانجام بى‏وفایى‏ها به جایى رسید که کوفیان تحت تأثیر این شایعه معاویه که امام تن به صلح داده و قیس فرمانده سپاه امام به شهادت رسیده، در مدائن بر حضرت هجوم آوردند، خیمه‏اش را غارت کرده و با خنجر یک کوفى دیگر، رانش را مجروح کردند و امام حسن(ع) با پیکرى مجروح و خون‏آلود به سوى کوفه رهسپار شد.17
امام‏حسین(ع)، کوفه و ریزش‏ها ن نامه نوشته و حضرت را به کوفه دعوت کردند18؛ مع الاسف ردّ پایى از اینان در تنهایى مسلم ابن عقیل نمى‏بینیم.
شیعیان عادى که درصد قابل ملاحظه‏اى از مردم کوفه را تشکیل مى‏دادند، گرچه علاقه‏مند به خاندان عصمت بودند، امّا رفتار مستبدانه زیاد و پسرش عبیدالله با شیعیان و سیاست‏هاى کلان اموى ودر شیعه‏زدایى جامعه کوفه، ترس عجیبى در دل آنها نهاده بود که تا احتمال پیروزى در حادثه‏اى را نمى‏دادند، مشارکت نمى‏کردند. قیام مسلم بن عقیل و یارى‏رسانى ابتدایى مردم به او، نمونه‏اى از این گونه است.
هواداران بنى‏امیه: رهبرى طرفداران حزب اموى در کوفه بر عهده افرادى مانند عمرو بن حجاج، یزید بن حرث، عمرو بن حریث، عبدالله بن مسلم، عمارة بن عقبه، عمربن سعد و...بود که با گذشت بیست سال حاکمیت امویان در کوفه و پیش از آن تشویق عثمان مبنى بر تعویض زمینهاى اینان در مدینه و کوفه، از نظر مالى و موقعیت اجتماعى نسبت به سایر قبایل کوفه برترى یافتند.19
رؤسا و متنفذان بیشتر قبایل که ارتباط نزدیکى با حکومت شام داشتند، در این حزب بودند و این امر سبب گرایش بسیارى از مردم به این گروه شده بود.
قدس سرهما اینان پس از سرکوبى در جنگ نهروان، به واسطه سیاستهاى غیر اسلامى و ازدیاد ناراضیان جدید، دوباره قدرت گرفتند و چند بار نیز قیام کردند و توسط زیاد و عبیدالله سرکوب شدند؛ این گروه در عاشورا نقش چندانى نداشتند.
قدس سرهما افرادى بودند که تحت تأثیر تبلیغات خوارج قرار گرفته بودند، بدون اینکه جزو آنان باشند و پیوسته درحال تردید و دو دلى بودند. گویا این عده در اصل دین، تردید و تزلزل داشته‏اند.20
به هر حال اینان جمعى از ساکنان کوفه و فرومایگان آن اجتماع بودند که خود به خود نه قصد نیکى داشتند و نه توانایى بدى. با این وصف، وجود آنان خود مایه شر و وسیله فساد و آلت بى‏اراده‏اى در دست اخلال‏گران و فتنه‏جویان بود.
قدس سرهما به گفته طبرى، اینان بیست هزار مرد مسلح کوفى بودند که داراى نژادى مخلوط از اولاد بردگان و موالى بودند و شاید بیشتر اینان اولاد کنیزان اسیر در جنگ جلولاء بودند. این گروه در عصر امام حسن(ع) و امام‏حسین(ع) مردمى صاحب‏سلاح و جنگجو به شمار مى‏آمدند که در برابر مزد به هر جنایتى تن مى‏دادند و شمشیر برنده‏اى در دست جباران بودند. اینان با استقبال از فتنه‏ها و آشوبها، به قدرى بر شوکت و قدرت خود افزوده بودند که شهر کوفه را به آنان نسبت مى‏دادند و مى‏گفتند:کوفة الحمراء.21
قدس سرهما بیشترین سهم جمعیت کوفه در کربلا، از آنِ افراد بى‏تفاوت و ابن‏الوقتى بود که قصدى جز دنیا خواهى نداشتند. این گروه هنگامى که احتمال پیروزى مسلم را زیاد دیدند به او پیوستند، امّا با ظهور آثار شکست یک‏باره او را تنها رها کردند. با آنکه خود، امام را دعوت کرده بودند امّا چون احتمال پیروزى ندادند، وعده و وعیده‏هاى ابن زیاد را پذیرفته و به سپاه یزیدیان در کربلا ملحق شدند.
اینان همان دین‏فروشانى‏اند که فرزدق در مکالمه با امام‏حسین(ع) اینگونه توصیفشان کرد:
قلبهاى آنان با توست و شمشیرهایشان علیه تو کشیده شده است.22
آغاز حرکت امام‏حسین(ع) و یارانش به سوى عراق، به‏دنبال نامه‏نگارى‏هاى فراوان کوفیان در دعوت از امام‏حسین(ع)، صورت پذیرفت. چرا عراقیان امام‏حسین(ع) را نزد خود خواندند؟ آنها چه مى‏خواستند و چرا حسین(ع) را پس از دعوت، تنها گذاشتند؟
آیا جملگى از بدعت‏هایى که در دین پدید آمده بود رنج مى‏بردند؟ آیا همه مى‏خواستنند سنت رسول خدا(ص) احیا گردد؟ اگر چنین بود؛ چرا نهضت، پایانى چنین غم‏انگیز داشت؟
دعوت کنندگان را مى‏توان به گروه‏هاى زیر تقسیم نمود:
1. گروهى از نامه نگاران مانند سلیمان بن صرد، رفاعة بن شداد و مسیب بن نجبه از شیعیان خاص على(ع) و اقلیتى پاى‏بند به دین و اجراى احکام اسلامى بودند و مى‏دیدند که حدود شریعت معطل مانده و فقه و سنت رسول الله(ص) بازیچه حکومت‏ها شده است.
اینان حکومت عدل علوى و شاید حاکمیت نبوى را درک کرده و انحراف حاکمان اموى از سیره نبوى، آنها را به ستوه آورده بود و خوددارى امام‏حسین(ع) از بیعت با یزید، فرصت مغتنمى براى قیامشان علیه بنى‏امیه بود.
2. اختلاف و جنگ بین شامیان و کوفیان در عصرمعاویه و بى‏توجّهى عمدى معاویه به کوفه و تنزل آن به یک شهر عادى، گروهى را بر آن داشت تا عظمت کوفه در زمان على(ع) و مرکزیت خلافت اسلامى را احیا کنند. روشن است که بازگشت عظمت از دست رفته به کوفه، پیامدهاى اقتصادى و مالى فراوانى براى ساکنان شهر در پى‏داشت.
3. گروهى که سالها پیش براى شرکت در فتوحات اسلامى و برخوردارى از غنایم جنگى به این آمادگاه نظامى ـ کوفه ـ آمده بودند و شاهد بودند که آسیب‏هاى ناشى از جنگ براى اینان و بهره‏گیرى ظالمانه از بیت‏المال نصیب دیگران شده، پیوسته مترصد فرصتى بودند تا اگر بتوانند حق خود را بستانند.
4. گروهى که در نتیجه شور و هیجان زایدالوصف نامه نگارى‏ها، جوّ غالب آنها را گرفته و اقدام به نامه نگارى کردند.
5. گروهى از سران و متنفذان قبایل مانند شبث بن ربعى، حجاربن ابجر، عزرة بن قیس، و...که چندان دل خوشى از اهل‏بیت(س) نداشتند ولى براى آنکه از قافله عقب نمانند و در حکومت آینده امام، نفوذ و ریاست خود را حفظ کنند، احساساتى‏ترین نامه‏ها را به حضرت نوشتند امّا هم اینان در موقعیت‏هاى حساس سپاه عمر بن سعد، جاى گرفتند به گونه‏اى که امام در روز عاشورا، اینان را با نام خطاب کرده و فرمودند:
اى شبث بن ربعى! اى حجاربن ابجر! اى قیس بن اشعث! اى یزید بن حارث! آیا شما نبودید که به من نوشتید که میوه‏ها رسیده و هنگام چیدن آن‏ها شده و خرماها سبز شده و زمین پر از گیاه شده و سپاهى آماده در انتظار توست، پس بشتاب.23
ناهمگونى فکرى دعوت کنندگان امام(ع) به کوفه، بى‏تردید عکس العمل‏هاى گوناگونى نسبت به یارى امام(ع) پدید آورد و سرانجام منجر به حادثه‏اى بزرگ در تاریخ ادیان الهى شد، حادثه‏اى که پیروان هیچ یک از ادیان گذشته، نسبت به اولاد پیامبر خویش چنین نکرده بودند.
کربلا گرچه به ظاهر آوردگاه پیکار حق و باطل، امّا در واقع عرصه ابتلا و آزمون بزرگ انسان‏ها بود در یک سو، بزرگ‏مردانى مجاهد که با امام خویش پیمان خون بستند و در وفاى به این عهد سربلند شدند و سالارشان اباعبدالله الحسین(ع) در شب عاشورا به زینب کبرا ـ که نگران وفاى اصحاب بود ـ این‏گونه اطمینان خاطر داد:
و الله لقد نهرتهم و بلوتهم...یستأنسون بالمنیّة دونى استئناس الطفل بلبن امّة؛24 به خدا سوگوند! من ایشان را آزمایش کردم، بلکه چند بار هم از خود راندم و به این نتیجه رسیدم که آنان مرگ در حضور مرا بیشتر دوست دارند و به آن بیشتر از طفل نسبت به شیر مادر مأنوسند.
و سید الساجدین(ع) در مراتب آزمایش یاران پدرش مى‏فرماید:
خود شاهد بودم که پدرم در شب عاشورا به اصحابش فرمود: اینک شب در آمده و راه گریختن بر شما گشوده شده، پس این شب را غنیمت شمارید و بگریزید که این گروه جفاکار مرا مى‏طلبند و با دیگرى کارى ندارند. اگر مرا بکشند از پى شما نخواهند آمد.
ایشان گفتند:
به خدا سوگند! که این هرگز نخواهد شد.
حضرت فرمود:
فردا کشته خواهید شد و یکى از شما زنده نخواهد ماند.
ایشان گفتند:
حمد مى‏کنیم خداوندى را که ما را مشرف کرده است به این کرامت که با تو شهید شویم.
پس ایشان دل بر شهادت گذاشتند و حضرت ایشان را دعا کرد.25
و در سایه چنین ایمان و اعتقادى بود که امام به یارانش فرمود:
سر بالا کنید و نظر کنید. چون نظر کردند، درجات و منازل خود را در بهشت دیدند. پس حضرت منزل هر یک را به او نشان داد تا آنکه همه منازل خود را شناختند و حور و قصور و نعمت‏هاى موفور خود را دیدند و به این سبب در آن صحرا روبه نیزه و شمشیر مى‏رفتند که زودتر به منزل خود برسند و به نعیم ابدى متنعم گردند.26
چه مردان بزرگى همچون حبیب و مسلم که از آغاز با حضرت بودند، یا دیگرانى چون حرّ و زهیر که بعدها به امام پیوستند و چه کسانى که با حضور در این حادثه، بزرگ و جاودان شدند، جملگى رویش‏هاى نهضت حسینى‏اند.
امّا در سوى دیگر، دون‏صفتانى که با ادعاى شیعه‏گرى و پیروى از امام، هرگونه جفایى را بر امام روا مى‏داشتند، منافقانى که تا منافع و هوسهاى شیطانى تأمین مى‏شد وفادار بودند؛ در غیر این صورت اردوگاه دشمن را بر مى‏گزیدند تا از زخارف دنیا بهره‏اى گیرند. اینان افرادى بودند که امام‏حسین(ع) تا آخرین لحظات از هدایت و دعوت آنها غافل نبود، امّا تنها قلوب مستعد درک پیام امام، قابلیت چنین هدایتى داشتند.
این گروه، ریزش‏هاى حادثه عاشورایند که به برخى از علل و عوامل ریزشهاى این عصر مى‏پردازیم:
قدس سره
جلوه‏هاى زندگى دنیا، سبب تعلق خاطر مى‏شوند و انسانِ دل بسته را دست و پا نیز مى‏بندد. روند گرایش به تجمل و ازدیاد ثروت که پس از رحلت نبى مکرم اسلام(ص) با بدعت‏هاى خلفا در تخلّف از سیره آن حضرت آغاز شد؛ در دوره عثمان بیم پیامبر(ص) را که فرمود: «بیشترین ترس من براى امتم، جلوه‏هاى دنیا و زیاده خواهى آن است»،27 محقق ساخت.
دلى که مالامال از حبّ مال و جاه گردد، دیگر توانایى پذیرش را نیز ندارد. نمودهاى فراوانى از دنیاخواهى کوفیان درتاریخ ثبت است:
هنگامى که على(ع) در سال 36 هجرى از این مردم براى مقابله با بصریان در جمل دعوت به یارى کرد، چون ضریب موفقیت امام کم و احتمال شکست وجود داشت، با تأکیدات حضرت تنها 12 هزار نفر کوفى حضور یافتند.28 امّا در صفین که حکومت امام در کوفه تثبیت شده بود، بین 65 تا 120 هزار نفر، در سپاه حضرت گردآمدند.29
در حادثه کربلا، عمر بن سعد که وعده‏هاى فریباى حکومت و پول، چشمان او را خیره کرده بود، مورد خطاب امام قرار گرفت:
اى پسر سعد! آیا تصمیم دارى با من بجنگى؟ آیا از خداوندى که بازگشت تو به سوى او خواهد بود نمى‏ترسى؟ مرا مى‏شناسى و مى‏دانى پدر من چه کسى است؟ آیا نمى‏خواهى با من باشى و دست از این‏ها بردارى که این به پسند خدا نزدیک‏تر است.30
عمر سعد پاسخ داد:
مى‏ترسم در این صورت خانه‏ام را در کوفه خراب کنند.
امام فرمود: من با هزینه خودم، برایت خانه‏اى مى‏سازم.
عمر سعد باز بهانه جویى کرد و گفت: مى‏ترسم باغ و نخلستانم را در کوفه مصادره نمایند.
امام فرمود: من در حجاز بهتر از آن به تو مى‏دهم.
عمر سعد باز بهانه‏جویى کرد و امام وقتى از هدایت او ناامید شد، او را نفرین کرد که آرزوى حکومت رى را به گور خواهد برد و همان‏گونه شد.31
و عمق کلام آن حضرت در کربلا بهتر درک مى‏شود که فرمود:
الناس عبید الدنیا و الدین لعق على السنتهم، یحوطونه مادرّت معایشهم فاذا محصوا بالبلاء قل الدیانون.32 مردم بندگان دنیایند و دین امرى لیسیدنى است که بر زبان آنها افتاده است، و تا هنگامى به دنبال دین مى‏روند که معیشت آنان برقرار باشد، امّا زمانى که در آزمایش افتند، تعداد دینداران اندک خواهند بود.
رضی الله عنه
سیاست تهدید و ارعابى که عبیدالله بن زیاد در کوفه به کار انداخت، مى‏تواند عامل مهمّى در ریزش مردم کوفه از نهضت حسینى باشد. آغاز این حرکت با شهادت میثم و آنگاه رشید، مسلم بن عقیل و هانى تداوم یافت. همین ترس حاکم بر مردم سبب شد على‏رغم اعتقاد آنان به حقانیت امام و نماینده‏اش، مسلم را تنها در شهر رها کنند زیرا از حاکم کوفه شنیده بودند که هر رئیس قبیله‏اى که مخالفى را پناه دهد و معرفى نکند، جلوى خانه‏اش به دار آویخته خواهد شد.33 و این سخن فرزند زیاد همواره در گوش آنان بود که من مأمور بر خورد شدید با مخالفانم و با تازیانه و شمشیر با آنان برخود مى‏کنم.34
عبیدالله براى رسیدن به این هدف از مزدورانى مانند شبث بن ربعى بسیار بهره برد. او به فرمان عبیدالله تلاش بسیار نمود تا با ترساندن مردم کوفه، آنان را از گرد مسلم بپراکند.
مقام معظم رهبرى درباره تأثیر تلاشهاى خائنانه شبث درحادثه عاشورا و تاریخ اسلام مى‏فرماید:
اگر امثال شبث بن ربعى در یک لحظه حساس از خدا مى‏ترسیدند، به جاى این‏که از ابن زیاد بترسند، تاریخ عوض مى‏شد. آنها آمدند و مردم را متفرق کردند. کارى که ابن زیاد کرد، یک عده از همین خواص را بین مردم فرستاد که مردم را بترسانند مادرها و پدرها را، تا بگویند با چه کسى مى‏جنگید؟ چرا مى‏جنگید؟ برگردید، پدرتان را در مى‏آورند. اینها یزیدند، اینها ابن زیادند، اینها بنى‏امیه‏اند و این‏ها پول و شمشیر و تازیانه دارند ولى آنها چیزى ندارند. مردم را ترساندند، به مرور همه متفرق شدند.35
علیه‏السلام
قدرت مالى حکومت اموى و وابستگى شدید مردم کوفه به این توان مالى، مى‏تواند عاملى در ریزش مردم آن شهر از حماسه حسینى دانست.
در آن عصر، درآمد مردم کوفه از دو راه تأمین مى‏شد: 1. کسب و کار. 2. دریافت عطا و رزق از حکومت. خلیفه دوم براى آنکه همیشه سپاه آماده‏اى داشته باشد که به شغل دیگرى مشغول نباشد، حقوق سالانه‏اى براى این سربازان قرار داد و ملاک پرداخت آن صحابى بودن، دفعات حضور در پیکارها و...بود. این حقوق که در نظام حکومتى «عطا» خوانده مى‏شد از محل فتوحات و خراج سرزمین‏هاى تازه فتح شده تأمین مى‏شد و بین سیصد تا دو هزار درهم در سال براى افراد متفاوت بود.36
امیرمؤمنان على(ع) این نظام را پذیرفت امّا پرداخت‏هاى متفاوت را لغو و به تساوى بین افراد تقسیم مى‏فرمود.37
رزق هم کمک‏هاى جنسى مانند خرما، جو، روغن و...بود که ماهانه به طور بلاعوض داده مى‏شد. از زمان معاویه به بعد، ملاک‏هاى خلفاى پیشین براى عطا از بین رفت و تنها تقرب به دستگاه اموى و میزان سرسپردگى به آن حکومت تعیین کننده مقدار عطا شد.38 در این دوره، مخالفان ـ شیعیان ـ همواره به قطع عطا تهدید مى‏شدند و حکومت از این به عنوان برترین حربه در جلب حمایت‏هاى مردمى سود مى‏جست هنگامى که مسلم بن عقیل، قصر عبیدالله را در محاصره آورد، یکى از شگردهاى عبیدالله، تشویق مردم به افزایش عطا در صورت پراکنده شدن و تهدید به قطع عطا در صورت ادامه محاصره بود.39 چنانچه با همین شیوه توانست لشکر عظیمى از مردم کوفه را که دلهاشان با امام(ع) بود، علیه آن حضرت وارد جنگ کند.40
او این کار را با پرداخت عطا به رؤسا و بزرگان کوفه انجام داد تا مشوق عامّه مردم در این گرایش باشند. سالار شهیدان، اباعبدالله الحسین(ع)، در روز عاشورا به هنگام اتمام حجّت با کوفیان، وقتى مشاهده فرمود که اینان با سر و صدا مانع سخنان حضرتند، به عطا به عنوان یکى از عوامل رزیش اشاره کرده فرمود:
همه شما عصیان مرا ورزیدید و به سخنان من گوش فرا نمى‏دهید (چرا که) عطاهاى شما از مال حرام فراهم آمده و شکمهایتان از حرام انباشته شده، پس باعث شده تا بر قلوبتان مهر زده شود.41
مجمع بن عبدالله عائذى، پس از پیوستن به امام در کربلا، در پاسخ آن حضرت که از حال مردم کوفه پرسیدند، عرض کرد:
اشراف و بزرگان کوفه، رشوه‏هاى کلانى از حکومت دریافت کرده و حکومت جوال‏هاى آنها را پر کرده تا محبت آنان را به خود جلب کند، پس آنها یک‏پارچه علیه تو جنگ مى‏کنند.42
رحمهم ‏الله
به شهادت تاریخ، هرگاه حاکمى توانست احساس این مردم را تحریک و از آن بهره گیرد، خیل مردمان کوفى را همراه خود داشته و گرنه با بى‏وفایى آنان روبه‏رو مى‏شد.
شاید شهره شدن کوفیان به غدر و فریب کارى و زبانزد شدن ضرب المثل‏هاى «اغدر من کوفى؛ فریبکارتر از کوفى»؛ «الکوفى لا یوفى؛ کوفى وفا ندارد»، ناشى از رشد این خصیصه (احساساتى بودن) کوفیان باشد.
و گویا فرموده سالار شهیدان که: خدایا! اهل عراق مرا فریب دادند و از راه خدعه وارد شدند،43 اشاره به همین مطلب باشد چرا که امام(ع) مى‏خواست به احساسات و خواست مردم بها دهد و آن را به راه صواب هدایت نماید و چه بسا اگر آن حضرت موفق به حضور در کوفه مى‏شد، مى‏توانست چنین کند، امّا دشمن پیشدستى نمود و آنچه را که امام آماده کرده بود، علیه حضرت به کار گرفت. چنانچه حضرت در عاشورا فرمود:
اى اهل عراق! ما را با اشتیاق به فریادرسى خواستید و ما براى فریادرسى شما آمدیم، پس شمشیرى که در دستانتان بود، علیه ما تیز کردید و آتشى را که ما بر ضد دشمنان شما و خودمان افروخته بودیم، براى سوزاندن ما آوردید.44
جلوه دیگرى از این احساسات را پس از واقعه عاشورا به هنگام ورود کاروان اسرا به کوفه مى‏بینیم که با سخنان اهل بیت، اینان گریه و شیون سردادند تا جایى که ام‏کلثوم از آنها پرسید:
شما که بر ما مى‏گریید، پس چه کسى خاندان ما را کشته است.45
سلیمان بن صرد خزاعى رهبر توابین و مختار ثقفى از افرادى بودند که توانستند از احساسات کوفیان بیشترین بهره را در پیشبرد قیام خود ببرند.
قدس سرهم
بافت جمعیتى متنوع و گونه گون کوفه متشکل از صحرانشینان و قبایل بدوى که بنا به ضرورت، زندگى شهرى را پیشه کرده بودند و تنافى این زندگى با مدل اولیه زندگى آنها که آزادى بى‏قید و شرط و زیر دستور دیگرى نرفتن از مشخصه‏هاى آن بود، سبب شد تا کوفیان با هر حاکمى مخالفت کنند وزیر اطاعت او نروند.
تا آنجا که خلیفه دوّم در باره‏شان مى‏گوید:
چه مصیبتى بالاتر از این‏که با صدهزار جمعیت روبه‏رو باشى که نه آنها از امیران و نه امیران از آنها خشنودند.46
تاریخ گواهى مى‏دهد که اینان چه با امیران عادلى همچون على(ع) و عمّار یاسر و چه با امیران ستمگرى مانند زیاد بن ابیه سر ناسازگارى داشتند.
صلی الله علیه و آله وسلم
در میان خیل کوفیان، بودند نامردانى که به اقتضاى منافعشان تغییر چهره مى‏دادند. اگر سودشان در حمایت از على(ع) و اهل‏بیت بود، بدانان گرایش مى‏یافتند و اگر نفعى در یارى ظالمانى چون معاویه مى‏دیدند، دل در گرو مطامع آنان مى‏نهادند. اینان به راحتى چرخش مواضع داشتند بدون آنکه این بوقلمون‏صفتى و ابن‏الوقتى را براى خویش ننگى بدانند.
شبث بن ربعى، مشتى از این خروار است. مرد هزار چهره‏اى که در آغاز از یاران «سجاح» مدّعى دروغین پیامبرى بود و آنگاه اسلام آورد. در محاصره خانه عثمان جزو انقلابیون بود و بعد از آن از این کار توبه کرد. بعدها در زمره یاران امیرمؤمنان على(ع) درآمد و به همراه عدى بن حاتم سفیر آن حضرت نزد معاویه شد، در صفین با آنکه در رکاب على(ع) جنگید، در نهروان جزو خوارج گردید.
در عصر قیام سالار شهیدان، از جمله افرادى بود که با تمام توان کوشید تا به عمر سعد سه مطلب را القا کند: امام(ع) (نعوذبالله) کافر حربى است، قتل امام واجب است و قتل امام در ماه حرام اشکال شرعى ندارد.
سالار شهیدان او را در عاشورا به نام خطاب کرده و فرمود:
مگر شما به من ننوشتید که میوه‏ها رسیده و اطراف سرسبز شده و اگر بیایى لشکرى برایت مهیاست.47
نقش او در سپاه عمر سعد در فاجعه کربلا کلیدى بود. پس از آن حادثه عظیم، به شکرانه پیروزى یزید بر امام(ع) در کوفه مسجدى ساخت. سپس او که این‏گونه به امام خیانت کرده بود، به‏طور غیر منتظره‏اى در حرکت توابین و قیام مختار رئیس نیروى انتظامى مختار شد و عجیب‏تر آن‏که در قتل مختار نیز سهیم بود.
سه مصداق و سه گونه ریزش
نینوا عرصه رویش‏ها و بالندگى ا نسانهاى بزرگى است که با گوشه چشمى و یا نور هدایتى، به فلاح و رستگارى نائل شدند. حرّ بن یزید، زهیر بن قین، سعد بن حرث، ابوالحتوف و گروه پیوستگان به امام در شب عاشورا، حتى غیرمسلمانانى چونان وهب بن عبدالله مسیحى و یحیى حرّانى یهودى پاکبازانى بودند که شمیم دعوت حسینى آنان را سرمست آن عشق الهى کرد.
به زیبایى همین رویش‏ها، زشتى ریزش‏ها لکه ننگى بر پیشانى تاریخ نهاد که هرگز ستردنى نیست. کالبدشناسى ریزش‏ها را در کلام نورانى سالار شهیدان عشق مى‏جوییم، آنجا که در جلسات مخفى دوره معاویه در صحراى منى، ضمن اشاره به منزلت عالمان مسلمان و عدم استفاده از فرصت‏هاى به دست آمده، زمینه‏هاى سلطه بنى‏امیه را در حالات روحى مردم و خصیصه اصلى آنان یعنى بیم از مرگ بیان مى‏فرماید:
فلامالاً بذلتموه و لا نفساً خاطرتم بها للذى خلقها و لا عشیرة عادیتموها فى ذات اللّه و لکنکم مکنتم الظلمة من منزلتکم و اسلمتم امور الله فى ایدیهم، یعملون بالشبهات و یسیرون فى الشهوات سلطهم على ذلک فرارکم من الموت.48 نه مالى در راه خدا دادید و نه جانى را به خاطر خدایى که آن را آفریده به خطر افکندید و نه با خویشانى به خاطر خدا دشمنى(ع) رسید. اباعبدالله(ع) چند بار آیه استرجاع بر زبان جارى کرده و آنگاه این نامه را براى مردم قرائت کردند:
«همانا خبر دهشت‏انگیزى به ما رسیده و آن کشته شدن مسلم بن عقیل، هانى بن عروه و عبدالله یقطر است و همانا شیعیان ما دست از یارى ما کشیده‏اند. پس هر که مى‏خواهد باز گردد، باکى بر او نیست و باز گردد و ذمّه و عهدى از ما بر او نیست.»
بلافاصه پس از سخنان حضرت، مردم از گرد امام پراکنده شده و به چپ و راست رفتند تا این‏که فقط همراهانى گرد امام باقى ماندند که از مدینه همراه حضرت آمده بودند.
شیخ مفید مى‏گوید: امام مى‏دانست عربهایى که همراه کاروان شده و امام را اطاعت مى‏کنند، بر این گمان‏اند که او به شهرى درخواهد آمد و مردم آنجا فرمان‏پذیر حضرت خواهند شد و حضرت این معنا را خوش نداشت و مى‏خواست اینان سرانجام راهى را که مى‏روند بدانند و ندانسته اقدام به کارى نکنند.49
در اوج حادثه کربلا نیز طبرى مصداقى دیگر را از ریزش گروهى از شاهدان حادثه نقل مى‏کند. شیوخى از اهل کوفه بالاى تلّى ایستاده بودند و گریه و دعا مى‏کردند و مى‏گفتند: خدایا! حسین را یارى کن. راوى گوید به آنان گفتم: دشمنان خدا! چرا پایین نمى‏روید و حسین را یارى نمى‏کنید؟
معلوم مى‏شود کسانى که دم از محبت اهل بیت مى‏زدند، سیاهى لشکر بودند و در موقع شهادت، بالاى بلندى رفته بودند تا خوب تماشا کنند که چه بلاهایى بر سر حسین مى‏آورند و چون مى‏دیدند گریه مى‏کردند، چنین افرادى در سپاه ابن سعد نبودند، بلکه این جماعت از شیوخ و رؤسا بودند و امراى لشکر هم از شورش همین افراد وحشت داشتند ولى حبّ مال آنان را به کربلا کشانیده بود.50
اشاره به سه نمونه بیانگر انگیزه‏هاى کلى جدایى نیروها در نهضت حسینى است:
قدس سره
عبیدالله بن حرّ جعفى از هواداران عثمان بود که در جنگ صفین در سپاه معاویه حضور داشت و بعد از شهادت امام على(ع) در کوفه مسکن گزید. او با آنکه سابقه خوبى نداشت، مورد دعوت امام(ع) قرار گرفت تا به صراط مستقیم الهى هدایت شود.
امام‏حسین(ع) درمنزلگاه بنى مقاتل، خیمه، اسب و نیزه‏اى را در حوالى خود مشاهده کرد و چون از نام صاحب آن سؤال کرد، معلوم شد متعلق به عبیدالله بن حرّ جعفى است.
امام(ع)، حجاج بن مسروق جعفى را نزد او فرستاد و عبیدالله پرسید چه پیامى آورده‏اى. گفت:هدیه پر ارزش و گرانبهایى را برایت به ارمغان آورده‏ام و آن این است که حسین بن على(ع) از تو دعوت کرده یارى‏اش کنى. اگر در حضور اوبا دشمنانش بجنگى، مأجور خواهى بود و اگر کشته شوى، به فیض شهادت خواهى رسید.
عبیدالله گفت: به خدا سوگند! من از کوفه بیرون نیامدم مگر به جهت این‏که دیدم جمعیت کثیرى بر ضدّ حسین(ع) قیام کرده و مى‏خواهند با او بجنگند و شیعیانش را خوار و زبون سازند. من با مشاهده این اوضاع و احوال یقین کردم او کشته خواهد شد. بنابراین نمى‏توانم او را یارى کنم و اصلاً دوست ندارم که او مرا ببیند و یا من او را ببینم.51
چون حجاج پاسخ منفى عبیدالله را براى امام آورد، حضرت شخصاً از جابر خاست و با چند نفر از اهل بیت و اصحاب نزد او رفتند، چون وارد خیمه شدند، حضرت را در صدر مجلس نشاند.
عبیدالله مى‏گوید: من هرگز کسى را همانند حسین(ع) در عمرم ندیدم، هنگامى که حسین به سوى خیمه‏ام مى‏آمد، چنان جاذبه‏اى داشت که من در هیچ چیز آن جاذبه را ندیده بودم و چنان رقّتى در من پدیدار شد که تاکنون نسبت به هیچ کس در من چنین رقتى پیدا نشده بود. آن لحظه‏اى که دیدم به هر سو که مى‏رود، کودکان خردسال اطرافش حلقه مى‏زدند. به محاسنش نظر کردم همانند بال کلاغ سیاه بود. بدو گفتم: آیا این سیاهى موى شماست یا خضاب کرده‏اى ؟ فرمود: پیرى زود به سراغ من آمد و تو مى‏دانى این خضاب است.
پس از آن که مجلس آماده شد، ابى‏عبدالله(ع) حمد و ثناى پروردگار را به جاى آورد و فرمود:
اى پسر حرّ! مردم شهر شما دعوتنامه‏هایى براى من نوشتند که همه آماده یارى من هستند و درخواست کردند که به سوى آنها بیایم و هم اکنون وضع آن طور که آنها نوشته‏اند نیست.52 و تو نیز گناهان بسیارى مرتکب شده‏اى، آیا مى‏خواهى توبه کنى تا گناهانت از بین برود و از آنها پاک گردى؟!
عبیدالله گفت: چگونه ممکن است جبران آن همه گناه، اى پسر پیامبر(ص)؟!
امام فرمود: فرزند دختر پیامبرت را یارى کن و در رکاب او با دشمنانش بجنگ.
عبیدالله گفت: به خدا سوگند! من مى‏دانم هر کس از فرمان تو پیروى کند، سعادتمند خواهد شد ولى من احتمال نمى‏دهم که بتوانم براى شما مفید باشم، زیرا وقتى از کوفه بیرون مى‏آمدم حتى یک نفر را ندیدم که تصمیم بر یارى شما داشته باشد و شما را به خدا سوگند مى‏دهم که مرا از این امر معاف دارى که من به سختى از مرگ گریزانم ولى اینک اسب خود را به نام «مُلحقه» به شما مى‏دهم، اسبى که با آن کسى را تعقیب نکردم جز آنکه به آن دست یافتم و هیچ کس مرا تعقیب نکرده جز آنکه از چنگال دشمن نجات یافته‏ام.
امام فرمود: حال که از نثار جان خود دریغ دارى، ما نیز نه به اسبت و نه به خودت نیازى نداریم و من از افراد گمراه براى خود نیرو نمى‏گیرم ولى همان طور که تو مرا نصیحت کردى، من نیز تو را نصیحت مى‏کنم تا مى‏توانى خود را به جاى دور دستى برسان که صداى مظلومیت و استغاثه ما را نشنوى و پیش‏آمدهاى ما را نبینى. به خدا سوگند! اگر کسى صداى استغاثه ما را بشنود و ما را کمک نکند، خداوند او را به آتش دوزخ سرنگون خواهد کرد.53
مى‏بینیم عبیدالله با آن‏که مظلومیت و حقانیت امام را درک کرده و به سعادتمندى انسان‏هاى در راه او اعتقاد داشت، امّا بیم از جان او را از زمره جاودانگان همیشه تاریخ خارج ساخت.
رضی الله عنه
طرماح بن عدى طائى، فرستاده امیرمؤمنان على(ع) به سوى معاویه،54 در بین قبیله‏اش داراى جایگاه رفیع و شریفى بود. در میانه راه کربلا، در منزلگاه «عذیب المجانات»، چهار سوار از کوفه به امام حسین(ع) پیوستند که طرماح راهنما و یکى از آنان بود و چون حرّ قصد بازداشت آنها را کرد، امام(ع) اینان را یاران خود خواند و به شدت از آنها محافظت کرد.
در همین منزلگاه، امام‏حسین(ع) براى آنکه از بیراهه به کوفه برود، کسى را مى‏خواست که به راه آشنا باشد. طرماح اعلام آمادگى کرد و در جلو کاروان حسینى به راه افتاد و ضمن حرکت، اشعارى را در منزلت شأن کاروانیان و پستى بنى‏امیه و دشمنان امام‏حسین(ع) زمزمه مى‏کرد.55
طرماح به امام عرض کرد: با شما یاران اندکى مى‏بینم و همین لشکریان حرّ در مبارزه با شما پیروزند و من یک روز پیش از آمدن از کوفه، مردم انبوهى را در بیرون شهر دیدم که آماده جنگ با شما مى‏شدند و من تاکنون چنین لشکر عظیمى ندیده بودم، تو را به خدا سوگند! تا مى‏توانى به آنان نزدیک مشو.
طرماح آنگاه از روى خیرخواهى پیشنهادى به امام داد که : اگر مى‏خواهى که در مأمنى فرود آیى که سنگر تو باشد تا تدبیر کار خویش کنى و تو را چاره کار معلوم گردد، با من بیا تا تو را در کوه اَجا فرود آورم، به خدا سوگند که این کوه سنگر ما بوده و هست و ما را از پادشاهان غسّان و حمیر و نعمان بن منذر حفظ کرد و به خدا سوگند هیچ گاه تسلیم نشدیم و این خوارى را به خود نخریدیم، قاصدى نزد قبیله طى در کوه «اجا» و «سلمى» بفرست. ده روز نگذرد که قبیله طى سواره و پیاده نزد تو آیند و تا هر زمان که خواهى نزد ما باش و اگر خداى ناکرده اتفاقى رخ دهد، من با تو پیمان مى‏بندم که ده هزار مرد طائى پیش روى تو شمشیر زنند و تا زنده‏اند نگذارند دست هیچ کس به تو برسد.
امام فرمود: خداوند تو و قبیله‏ات را جزاى خیر دهد. ما و این گروه ـ اصحاب حرّ ـ پیمانى بسته‏ایم که نمى‏توانم از آن باز گردم، معلوم نیست، عاقبت کار ما و آنها به کجا مى‏انجامد.56
طرماح مى‏گوید: من با امام‏حسین(ع) وداع کردم و گفتم: خدا شر جن و انس را از تو دور گرداند، من براى کسان خویش از کوفه آذوقه آورده‏ام و نفقه آنها نزد من است، من مى‏روم و آذوقه آنها را مى‏رسانم و بعد به سوى تو باز مى‏گردم و اگر به تو برسم، البته تو را یارى خواهم کرد.
امام فرمود: اگر قصد یارى دارى، شتاب کن، خدا تو را ببخشاید.
طرماح مى‏گوید: دانستم که امام به یارى مردان محتاج است، نزد اهل خویش رفته و کار آنها را اصلاح نموده و وصیت کردم و در بازگشت شتاب کردم تا به عذیب المجانات رسیدم که خبر کشته شدن امام‏حسین(ع) را به من دادند.
مى‏بینید که طرماح نسبت به امام معرفت خوبى داشت و خیرخواه صادقى براى امام(ع) بود تا آنجا که چند بار مورد دعاى آن حضرت واقع شد، امّا رساندن آذوقه به خانواده و ترجیح دادن آنان به یارى امام(ع) و اولویت‏بخشى آنان در رفع گرفتاریشان، او را از فیض یارى امام معصوم(ع) محروم کرد.
رحمه الله علیه‏السلام
ضحّاک از اصحاب امام(ع) در کربلا بود که با شرط به کاروان امام پیوست و با همان شرط در آخرین لحظات، امام را تنها گذاشت. ضحاک مى‏گوید:
چون دیدم اصحاب امام‏حسین(ع) یکى پس از دیگرى شهید مى‏شوند و دیگر کسى غیر از سویدبن عمرو و بشیربن عمرو، از یاران امام باقى نمانده، خدمت آن حضرت رفتم و گفتم:
شرطى که میان من و شما بود، یادتان هست؟ روزى که در رکاب شما آمدم، من شرط کردم مادامى از شما دفاع خواهم کرد که شما یاورانى داشته باشید و آنگاه که شما یاور و مدافعى نداشتید، من در برگشتن آزاد باشم و شما این شرط را قبول کردید.»
امام(ع) مرا تأیید کرد و فرمود راست مى‏گویى، امّا چگونه مى‏توانى از میان این همه دشمن جان سالم به در ببرى؟ اگر مى‏توانى خودت را نجات بدهى از طرف من آزادى.
ضحاک مى‏افزاید: پس از آن اسبم را که در خیمه یکى از دوستان پنهان کرده بودم برداشتم و سواره از کنار اهل کوفه بیرون رفتم، پانزده نفر از آنها تا روستاى شفیه در نزدیکى ساحل فرات مرا تعقیب کردند، در آنجا که به من رسیدند، چند نفرشان مرا شناختند و چون پسر عموى من بودند، مرا به حال خود گذاشتند.
________________________________________
1. فتوح البلدان، بلاذرى، ص434، مترجم.
1. فتوح البلدان، بلاذرى، ص434، مترجم.
3. الامامة و السیاسة، ابن قتیبه دینورى، ج1، ص47.
4. تشیع در مسیر تاریخ، دکتر سید حسین جعفرى ترجمه محمد تقى آیت اللّهى، چاپ اوّل، ص107.
5. نهج‏البلاغه، ترجمه سید جعفر شهیدى، خطبه 34.
6. همان، خطبه69.
7. همان، خطبه 97.
8. همان، خطبه 27.
9. مروج الذهب، مسعودى، ج2، ص426 ـ تنبیه الاشراف، مسعودى، ص300 ـ اسد الغابه، ابن اثیر ج2، ص14.
10. تاریخ طبرى، ج2، ص1 ـ اسد الغابه، ج2، ص14 ـ استیعاب، ابن عبدالبر، ج1، ص383.
11. ارشاد، شیخ مفید، ص270.
12. علل الشرایع، شیخ صدوق، ص84.
13. صلح امام حسن، راضى آل یاسین، ترجمه آیة‏الله خامنه‏اى، ص84.
14. الخرایج و الجرایح، راوندى، ص228، چاپ بیروت.
15. بحارالانوار، علامه مجلسى، ج10، ص110.
16. تاریخ یعقوبى، ج2، ص191.
17. همان، ص215.
18. تاریخ طبرى، ج4، ص261.
19. پژوهشى پیرامون قیام امام‏حسین(ع)، سید جعفر شهیدى، ص56، نشر فرهنگ اسلامى.
20. تجارب الامم، ابن مسکویه، ج2، ص57.
21. تاریخ طبرى، ج4، ص323.
22. الدمعة الساکبه، محمد باقر بهبهانى، ج4، ص372، چاپ بیروت.
23. جلاء العیون، علامه مجلس، ص572 ـ 571، نشر سرور.
24. همان.
25. میزان الحکمه، محمدى رى شهرى، ج1، ص155.
26. تاریخ طبرى، ج3، ص513.
27. همان، ص545.
28. سخنان حسین از مدینه تا کربلا، نجمى، ص199.
29. مقتل الحسین، خوارزمى، ج1، ص245، دارمفید.
30. موسوعة، تحقیقات باقرالعلوم، دارالمعروف، ص373.
31. ارشاد، شیخ مفید، ج2، ص42.
32. تاریخ طبرى، ج7، ص242.
33. سخنان مقام معظم رهبرى، تاریخ 20/3/75.
34. الحیاه لاجتماعیه، ص250 ـ تنظیمات الجیش العربى، ص98.
35. نهج‏البلاغه، خطبه 126.
36. تنظیمات الجیش العربى، ص92.
37. تاریخ طبرى، ج4، ص277.
38. حیاة الامام الحسین، ج2، ص453.
39. موسوعه کلمات الامام الحسین،، ص432.
40. تاریخ طبرى، ج4، ص306.
41. همان، ص500.
42. همان، ص498.
43. مقتل الحسین، عبدالرزاق مقرم، ص317.
44. تاریخ طبرى، ج2، ص243.
46. همان، ج100، ص80 ـ 79.
46. همان، ج100، ص80 ـ 79.
47. همان، ج44، ص37.
48. تاریخ طبرى، ج5، ص392.
49. اخبار الطوال، دینورى ترجمه دامغانى، ص297.
50. مقتل الحسین، مقرم، ص189.
51. همان.
52. وسیلة الدارین فى انصار الحسین، سیدابراهیم موسوى زنجانى، ص158، مؤسسه اعلمى بیروت.
53. اعیان الشیعه، علامه محسن امین، ج7، ص396، دارالتعارف بیروت.
54. الکامل، ابن اثیر، ج4، ص50، دار صادر بیروت.
55. نفس المهموم، محدث قمى، ص176، انتشارات علمیه.
56. الکامل، ج4، ص73.