اربعین امام حسین
عدد چهل نخستین مسألهای که در ارتباط با «اربعین» جلب توجه میکند. تعبیر اربعین در متون دینی است. ابتدا باید نکتهای را به عنوان مقدمه یادآور شویم:
اصولا باید توجه داشت که در نگرش صحیح دینی، اعداد نقش خاصی به لحاظ عدد بودن، در القای معنا و منظور خاص ندارند؛ به این صورت که کسی نمیتواند به صرف این که در فلان مورد یا موارد، عدد هفت یا دوازده یا چهل یا هفتاد به کار رفته، استنباط و استناج خاصی داشته باشد. این یادآروی، از آن روست که برخی از فرقههای مذهبی، بویژه آنها که تمایلات «باطنیگری» داشته یا دارند و گاه و بیگاه خود را به شیعه نیز منسوب میکردهاند، مروج چنین اندیشهای دربارهی اعداد یا نوع حروف بوده و هستند.
در واقع، بسیاری از اعدادی که در نقلهای دینی آمده، میتواند بر اساس یک محاسبهی الهی باشد، اما این که این عدد در موارد دیگری هم کاربرد دارد و بدون یک مستند دینی میتوان از آن در سایر موارد استفاده کرد، قابل قبول نیست. به عنوان نمونه، در دهها مورد در کتابهای دعا، عدد صد بکار رفته که فلان ذکر را صد مرتبه بگویید، اما این دلیل بر تقدس عدد صد به عنوان صد نمیشود. همینطور سایر عددها. البته ناخواسته برای مردم عادی، برخی از این اعداد طی روزگاران، صورت تقدس به خود گرفته و گاه سوء استفادههای هم از آنها میشود.
تنها چیزی که دربارهی برخی از این اعداد میشود گفت آن است که نشانهی کثرت
211
است. به عنوان مثال، دربارهی هفت چنین اظهار نظری شده است. بیش از این هر چه گفت شود، نمیتوان به عنوان یک استدلال به آن نظر کرد.
مرحوم اربلی، از علمای بزرگ امامیه، در کتاب کشف الغمه فی معرفة الائمة در برابر کسانی که به تقدس عدد دوازده و بروج دوازدهگانه برای اثبات امامت ائمهی اطهار علیهمالسلام استناد کردهاند، اظهار میدارد، این مسأله نمیتواند چیزی را ثابت کند؛ چرا که اگر چنین باشد، اسماعیلیان یا هفت امامیها، میتوانند دهها شاهد - مثل هفت آسمان - ارائه دهند که عدد هفت مقدس است، کما این که این کار را کردهاند.
عدد «اربعین» در متونی دینی
یکی از تعبیرهای رایج عددی، تعبیر اربعین است که در بسیاری از موارد به کار رفته است. یک نمونه آن که سن رسولخدا صلی الله علیه و آله در زمان مبعوث شدن، چهل بوده است. گفته شده که عدد چهل در سن انسانها، نشانهی بلوغ و رشد فکری است. گفتنی است که برخی از انبیاء در سنین کودکی به نبوت رسیدهاند. از ابنعباس (گویا به نقل از پیامبر صلی الله عیه و آله) نقل شده که اگر کسی چهل ساله شد و خیرش بر شرش غلبه نکرد، آمادهی رفتن به جهنم باشد. در نقل آمده است که، مردمان طالب دنیایند تا چهل سالشان شود. پس از آن در پی آخرت خواهند رفت. **زیرنویس=مجموعهی ورام، ص 35.@.
در قرآن آمده است «میقات» موسی با پروردگارشان در طی چهل روز حاصل شده است. در نقل است که، حضرت آدم چهل شبانهروز بر روی کوه صفا در حال سجده بود. **زیرنویس=مستدرک وسائل ج 9، ص 329.@ دربارهی بنیاسرائیل هم آمده که برای استجابت دعای خود چهل شبانهروز ناله و ضجه میکردند. **زیرنویس=مستدرک ج 5، ص 239.@ در نقلی آمده است که اگر کسی چهل روز خالص برای خدا باشد، خداوند او را در دنیا زاهد کرده و راه و چاه زندگی را به او میآموزد و حکمت را در قلب و زبانش جاری میکند. بدین مضمون روایات فراوانی وجود دارد. چلهنشینی صوفیان هم درست یا غلط، از همین بابت بوده است. علامهی مجلسی در این باره که
212
برگرفتن چهلنشینی از حدیث مزبور نادرست است در«بحار» به تفصیل سخن گفته است. اعتبار حفظ چهل حدیث که در روایات فراوان دیگر آمده، سبب تألیف صدها اثر با عنوان اربعین در انتخاب چهل حدیث و شرح و بسط آنها شده است. در این نقلها آمده است که اگر کسی از امت من، چهل حدیث حفظ کند که در امر دینش از آنها بهره برد، خداوند در روز قیامت او را فقیه و عالم محشور خواهد کرد. در نقل دیگری آمده است که امیرمؤمنان علیهالسلام فرمود: «اگر چهل مرد با من بیعت میکردند، در برابر دشمنانم میایستادم. **زیرنویس=الاحتجاج، ص 84.@ مرحوم کفعمی نوشته است: زمین از یک قطب، چهار نفر از اوتاد و چهل نفر را ابدال و هفتاد نفر نجیب، هیچگاه خالی نمیشود. **زیرنویس=بحار ج 53، ص 200.@ دربارهی نطفه هم تصور بر این بوده که بعد از چهل روز علقه میشود. همین عدد در تحولات بعدی علقه به مضغه تا تولد در نقلهای کهن بکار رفته است، گویی که عدد چهل مبدأ یک تحول دانسته شده است. در روایت است که کسی که شرابخواری کند، نمازش تا چهل روز قبول نمیشود. و نیز در روایت است که کسی که چهل روز گوشت نخورد، خلقش تند میشود. نیز در روایت است که کسی که چهل روز طعام حلال بخورد، خداوند قلبش را نورانی میکند. نیز رسولخدا فرمود: کسی که لقمهی حرامی بخورد، تا چهل روز دعایش مستجاب نمیشود. **زیرنویس=مستدرک وسائل، ج 5، ص 217.@ اینها نمونهای از نقلهایی بود که عدد اربعین در آنها به کار رفته است.
اربعین امام حسین
باید دید در کهنترین متون مذهبی ما، از «اربعین» چگونه یاد شده است. به عبارت دیگر دلیل برزگداشت اربعین چیست؟ مهمترین نکته دربارهی اربعین، روایت امام عسکری علیهالسلام است. حضرت در روایتی که در منابع مختلف از ایشان نقل شده فرمودهاند: نشانههای مؤمن پنج چیز است: 1- خواندن پنجاه و یک نماز (17 رکعت نماز واجب به اضافه 11 نماز شب به اضافه 23 نوافل) 2- زیارت اربعین 3- انگشتری در دست
213
راست 4- وجود آثار سجده بر پیشانی 5- بلند خواندن بسم الله در نماز.
این حدیث تنها مدرک معتبری است که جدای از خود زیارت اربعین که در منابع دعایی آمده، به اربعین امام حسین علیهالسلام و بزرگداشت آن روز تصریح کرده است.
ما این که منشأ اربعین چیست، باید گفت، در منابع به این روز به دو اعتبار نگریسته شده است. نخست روزی که اسرای کربلا ازشام به مدینه مراجعت کردند. دوم روزی که جابر بن عبدالله انصاری، صحابی پیامبر خدا صلی الله علیه و آله از مدینه به کربلا وارد شد تا قبر ابا عبدالله الحسین علیهالسلام را زیارت کند. شیخ مفید در مسارالشعیه که در ایام موالید و وفیات ائمه اطهار علیهمالسلام است، اشاره به روز اربعین کرده و نوشته است: این روزی است که حرم امام حسین علیهالسلام، از شام به سوی مدینه مراجعت کردند. نیز روزی است که جابر بن عبدالله برای زیارت امام حسین علیهالسلام وارد کربلا شد.
کهنترین کتاب دعایی مفصل موجود، کتاب مصباح المتهجد شیخ طوسی از شاگردان شیخ مفید است که ایشان هم همین مطلب را آورده است. شیخ طوسی پس از یاد از این که روز نخست ماه صفر روز شهادت زید بن علی بن الحسین علیهالسلام و روز سوم ماه صفر، روز آتش زدن کعبه توسط سپاه شام در سال 64 هجری است، مینویسد: بیستم ماه صفر (چهل روز پس از حادثهی کربلا) روزی است که حرم سید ما ابا عبدالله الحسین از شام به مدینه مراجعت کرد و نیز روزی است که جابر بن عبدالله انصاری، صحابی رسولخدا صلی الله علیه و آله از مدینه وارد کربلا شد تا قبر حضرت را زیارت کند. او نخستین کس از مردمان بود که امام حسین علیه اسلام را زیارت کرد. در چنین روزی زیارت آن حضرت مستحب است و آن زیات اربعین است.**زیرنویس=مصباح المتهجد، ص 787.@ در همانجا آمده است که وقت خواندن زیارت اربعین، هنگامی است که روز بالا آمده است.
در کتاب نزهة الزاهد هم که در قرن ششم هجری تألیف شده، آمده: در بیستم این ماه بود که حرم محترم حسین از شام به مدینه آمدند. **زیرنویس=نزهة الزاهد، ص 241.@ همینطور در ترجمهی فارسی فتوح ابناعثم **زیرنویس=الفتوح ابناعثم، تصحیح مجد طباطبایی، ص 916.@ و کتاب مصباح کفعمی که از متون دعایی بسیار مهم قرن نهم هجری است.
214
این مطلب آمده است. برخی استظهار کردهاند که عبارت شیخ مفید و شیخ طوسی، بر آن است که روز اربعین، روزی است که اسرا از شام به مقصد مدینه خارج شدند نه آن که در آن روز به مدینه رسیدند **زیرنویس=لؤلؤ و مرجان، ص 154.@ به هر روی، زیارت اربعین از زیارتهای مورد وثوق امام حسین علیهالسلام است که از لحاظ معنا و مفهوم قابل توجه است.
بازگشت اسیران به مدینه یا کربلا
اشاره کردیم که شیخ طوسی، بیستم صفر یا اربعین را، زمان بازگشت اسرای کربلا از شام به مدینه دانست است. باید افزود که نقلی دیگر، اربعین را بازگشت اسرا از شام را به «کربلا» تعیین کرده است. تا اینجا، از لحاظ منابع کهن، باید گفت اعتبار سخن نخست بیش از سخن دوم است. با این حال، علامهی مجلسی پس از نقل هر دو اینها، اظهار میدارد: احتمال صحت هر دوی اینها (به لحاظ زمانی) بعید مینماید. **زیرنویس=بحار ج 101 ص 335 - 334.@ ایشان این تردید را در کتاب دعایی خود زادالمعاد هم عنوان کرده است. با این حال، در متون بالنسبه قدیمی، مانند لهوف و مثیر الاحزان آمده است که اربعین، مربوط به زمان بازگشت اسرا، از شام به کربلاست. اسیران، از راهنمایان خواستند تا آنها را از کربلا عبور دهند.
باید توجه داشت که این دو کتاب، در عین حال که مطالب مفیدی دارند، از جهاتی، اخبار ضعیف و داستانی هم دارند که برای شناخت آنها باید با متون کهنتر مقایسه شده و اخبار آنها ارزیابی شود. این نکته را هم باید افزود که منابعی که پس از لهوف، به نقل از آن کتاب این خبر را نقل کرداند، نباید به عنوان یک منبع مستند و مستقل، یاد شوند. کتابهایی مانند حبیب السیر که به نقل از خبر بازگشت اسرا به کربلا آوردهاند، **زیرنویس=نفس المهموم ترجمهی شعرانی، ص 269.@ نمیتوانند مورد استناد قرار گیرند.
در اینجا مناسب است دو نقل را دربارهی تاریخ ورود اسرا به دمشق یاد کنیم. نخست نقل ابوریحان بیرونی است که نوشته است: در نخستین روز ماه صفر، أدخل
215
رأس الحسین علیهالسلام مدینة دمشق، فوضعه یزید لعنه الله بین یدیه و نقر ثنایاه بقضیب کان فی یده و هو یقول:
لست من خندف ان لم أنتقم
من بنیأحمد، ما کان فعل
لیت أشیاخی ببدر شهدوا
جزع الخزرج من وقع الاسل
فاهلوا و استهلوا فرحا
ثم قالوا: یا یزید لاتشل
قد قتلنا القرن من أشیاخهم
و عدلناه ببدر، فاعتدل **زیرنویس=الآثار الباقیه، ص 422.@.
دوم سخن عماد الدین طبری در کامل بهائی است که رسیدن اسرا به دمشق را در 16 ربیعالاول دانسته - یعنی 66 روز پس از عاشورا - که طبیعیتر مینماید.
میرزا حسین نوری و اربعین
علامه میرزا حسین نوری از علمای برجستهی شیعه، و صاحب کتاب مستدرک الوسائل در کتاب لؤلؤ و مرجان در آداب اهل منبر به نقد و ارزیابی برخی از روضهها، و نقلهایی پرداخته که به مرور در جامعهی شیعه رواج و به نظر وی از اساس، نادرست بوده است. یکی از مسائل مورد توجه به این عالم جلیل القدر، بحث از اربعین است. ایشان این عبارت سید بن طاوس در لهوف را نقل کرده است. که اسرا در بازگشت از شام، از راهنمای خود خواستند تا آنها را به کربلا ببرد؛ و سپس به نقد آن پرداخته است.
نخستین نقد این که خود سید بن طاوس در کتاب شریف اقبال الاعمال پس از اشاره به این خبر، نوشته است: چنین چیزی بعید است، چرا که ابنزیاد، نامه به یزید نوشته دربارهی اسرا کسب تکلیف کرده بود و تا جواب نرسید آنها را از کوفه به شام نفرستاد. چگونه ممکن است که در فاصله چهل روز آنها این راه را رفته و برگشته باشند؟ **زیرنویس=لؤلؤ و مرجان، ص 152.@ به علاوه شیخ مفید در ارشاد، در خبر بازگشت اسرا، اصلا اشارهای به این که اسرا به عراق بازگشتند ندارد. همینطور ابومخنف راوی مهم شیعه هم اشارهای در مقتل الحسین خود به این مطلب ندارد. در منابع کهن تاریخ کربلا هم مانند انساب الاشراف، اخبار الطوال، و طبقات الکبری اثری از این خبر دیده نمیشود. روشن است که حذف
216
عمدی آن معنا ندارد؛ زیرا برای چنین حذف و تحریفی، دلیل وجود ندارد. افزون بر اینها، خبر زیارت جابر، در کتاب بشارة المصطفی آمده، اما به ملاقات وی با اسرا اصلا اشاره نشده است. مرحوم نوری نقدهای دیگری هم بر خبر بازگشت اسرا از شام به کربلا در اربعین حسینی دارد که در این مختصر جای نقل آنها نیست. مرحوم حاج شیخ عباس قمی هم، به تبع استاد خود نوری، داستان آمدن اسرای کربلا را در اربعین از شام به کربلا نادرست دانسته است. **زیرنویس=منتهی الامال، ج 1، صص 818 -817.@ در دهههای اخیر مرحوم محمد ابراهیم آیتی هم در کتاب بررسی تاریخ عاشورا بازگشت اسرا را به کربلا انکار کرده است. **زیرنویس=بررسی تاریخ عاشورا، صص 149 -148.@.
شهید قاضی طباطبائی و اربعین
شهید محراب مرحوم حاج سید محمد علی قاضی طباطبائی رحمة الله علیه، کتاب مفصلی با نام تحقیق دربارهی اولین اربعین حضرت سیدالشهداء دربارهی اربعین نوشت. هدف ایشان از نگارش این اثر آن بود تا ثابت کند، آمدن اسرای از شام به کربلا در نخستین اربعین، بعید نیست. این کتاب که ضمن نهصد صفحه چاپ شده، مشتمل بر تحقیقات حاشیهای فراوانی دربارهی کربلاست که بسیار مفید و جالب است. اما به نظر میرسد در اثبات نکتهی مورد نظر چندان موفق نبوده است.
ایشان در بارهی این اشکال که امکان ندارد اسرا ظرف چهل روز از کربلا به کوفه، از آنجا به شام و سپس از شام به کربلا بازگشته باشند، هفده نمونه از مسافرتها و مسیرها و زمانهای که برای آن راه در تاریخ آمده را به تفصیل نقل کردهاند. در این نمونهها آمده است که مسیر کوفه تا شام و به عکس از یک هفته تا ده داوزده روز طی میشده و بنابراین، این ممکن است که در یک چهل روز، چنین مسیر رفت و برگشتی طی شده باشد. اگر این سخن بیرونی هم درست باشد که سر امام حسین علیهالسلام روز اول صفر وارد دمشق شده، میتوان اظهار کرد که بیست روز بعد، اسرا میتوانستند در کربلا باشند.
باید به اجمال گفت: بر فرض که طی این مسیر برای یک کاروان، در چنین زمان کوتاهی، با آن همه زن و بچه ممکن نباشد، باید توجه داشت که آیا اصل این خبر در
217
کتابهای تاریخ آمده است یا نه. تا آنجا که میدانیم، نقل این خبر در منابع تاریخی، از قرن هفتم به آن سوی تجاوز نمیکند. به علاوه، علمای بزرگ شیعه، مانند شیخ مفید و شیخ طوسی، نه تنها به آن اشاره نکردهاند، بلکه به عکس آن تصریح کرده و نوشتهاند: روز اربعین روزی است که حرم امام حسین علیهالسلام وارد مدینه شده یا از شام به سوی مدینه خارج شده است.
آنچه میماند این است که نخستین زیارت امام حسین علیهالسلام در اربعین - البته پس از اهل بیت - توسط جابر بن عبدالله انصاری صورت گرفته و از آن پس ائمهی اطهار علیهمالسلام که از هر فرصتی برای رواج زیارت امام حسین علیهالسلام بهره میگرفتند، آن روز را که نخستین زیارت در آن انجام شده، به عنوان روزی که زیارت امام حسین علیهالسلام در آن مستحب است، اعلام فرمودند. متن زیارت اربعین هم از سوی آن حضرت انشاء شده و با داشتن آن مضامین عالی، شیعیان را از زیارت آن حضرت در این روز برخوردار میکند. اهمیت خواندن زیارت اربعین تا جایی است که از علائم شیعه دانسته شده است، درست آن گونه که بلند خواندن بسم الله در نماز و خواندن پنجاه و یک رکعت در نماز در شبانه روز در روایات بیشماری، ازعلائم شیعه بودن عنوان شده است.
یک جمله از زیارت اربعین را تبرکا نقل میکنیم. در بخشی از این زیارت دربارهی هدف امام حسین علیهالسلام از این نهضت آمده است:«...و بذل مهجته فیک لیستنقذ عبادک من الجهالة و حیرة الضلالة و قد توازر علیه من غرته الدنیا و باع حظه بالارذل الادنی» .
خدایا، امام حسین علیهالسلام همه چیزش را برای نجات بندگانت از نابخردی و سرگشتگی ضلالت در راه تو داده در حالی که مشتی فریب خورده که انسانیت خود را به دنیای پست فروختهاند بر ضد وی شوریده آن حضرت را به شهادت رساندند.
باید مطلب دیگری را هم دربارهی اربعین افزود. برخی از روایاتی که در باب زیارت امام حسین علیهالسلام در کتاب کامل الزیارات ابنقولویه آمده، گریهی چهل روزهی آسمان و زمین و خورشید و ملائکه را بر امام حسین علیهالسلام یادآور شده است. **زیرنویس=اربعین شهید قاضی، ص 386.@.
218
حکمت شهادت امام حسین
جنبش کربلا به عنوان یک نهضت مقدس مذهبی و یک حرکت سیاسی از نوع انقلابی آن، پایدارترین جنبش سیاسی، مذهبی، در فرهنگ شیعه است. این جنبش، نهضتی در جهت احیای احکام دین، زدودن انحرافات دینی و سیاسی و جایگزین کردن حکومتی علوی و امامتی بجای نظام اموی بوده است. جنبش کربلا از زاویهی دستیابی به اهداف خود حاوی نوعی شکست از یک سو و نوعی پیروزی از سوی دیگر بود. شکست سیاسی با توجه به پذیرفتن این که هدف، سرنگونی حکومت اموی و ایجاد دولتی علوی بوده است. پیروزی معنوی به دلیل استوار کردن آرمانهای معنوی اصیل و دینی در جامعهی اسلامی. اگر کسی سرنگونی حکومت اموی را در شمار اهداف امام حسین علیهالسلام نیاورد، مفهوم «شکست سیاسی» برایش نامفهموم است.
حقیقت آن است که جنبش کربلا را باید آخرین تلاش سیاسی ممکن برای بازگرداندن حکومت به آل علی علیهالسلام تلقی کرد. توضیح این معنا، نیاز به شرح بیشتری دارد. کمترین تردیدی وجود ندارد که امام علی علیهالسلام حق خویش را پس از رسولخدا صلی الله علیه و آله از دست رفته میدید، اما به دلایلی سکوت کرد. پس از عمر، انتظار آن را داشت تا حق به حقدار بازگردد. در این باره خود و شیعیانش نظیر مقداد و عمار تلاش کردند، اما این تلاشها به جایی نرسید. پس از آن در دورهی عثمان، امام چنین احساس کرد که در شرایط جدید، رهبری جامعه چشمانداز موفقی ندارد. با این حال اصرار مردم او را
219
امیدوار کرد. این امید طی چهار سال و نه ماه اقدامات سخت امام برای رهبری صحیح بر باد رفت. تلاش محدود و نومیدانه امام حسن علیهالسلام هم بسرعت در هم شکست شد. اکنون باید انتظار بیست سالهای تا مرگ معاویه مطرح میشد. امام حسین علیهالسلام این مدت را صبر کرد گرچه در این مدت اعتراضاتی بر معاویه در زمینههای سیاسی بویژه قتل برخی شیعیان داشت.
در سالهای آخر حیات ننگین معاویه سخن از ولایتعهدی یزید به میان آمد. امام حسین علیهالسلام مخالفت کرد، اما چندان امیدی نبود. با این حال امام در مقام امامت نمیتوانست تحمل کند.
با روی کار آمدن یزید، امام از روی اعتراض به مکه آمد. در اینجا بود که روزنهی امیدی از سمت شرق گشوده شده. عراق چندبار تجربهی نامیمونی را پشت سر گذاشته بود. اما چه میشد کرد. اگر قرار بود اقدامی صورت گیرد. نه در شام و حجاز بکله فقط در عراق ممکن بود. آیا ممکن بود تا یکبار دیگر به کمک مسلمانان عراق که شیعیان در آن بودند حکومت اموی را سرنگون کرد و دولت علوی را سرپا نمود؟ ظاهر امر، یعنی حمایتهای گستردهای که خبر آنها به امام رسید این امر را تا اندازهای تأیید میکرد. امام فرصت را از دست نداد، اما وقتی به کوفه نزدیک شد، اوضاع دگرگون شده بود. او در برابر سپاه ابنزیاد قرار گرفت. سخن از تسلم شدن و بیعت با یزید بود، امام نپذیرفت. نتیجه آن شد که همراه یاران محدودش در سرزمین کربلا به شهادت رسید.
این توضیح در شرح سخنی است که چند سطر قبل به آن اشاره کردیم وآن این که کربلا آخرین تلاش سیاسی ممکن برای دستیابی به دولتی علوی در جامعهای بود که به عنوان جامعهی مسلمانان! شناخته میشد.
در کربلا برجستگان خاندان طالبیان به شهادت رسیدند. از مردان برجستهی این خاندان در آن شرایط جز محمد بن حنفیه و علی بن الحسین علیهالسلام و عبدالله بن جعفر و تنی چند نفر دیگر کسی زنده نماند. بنابراین، باید گفت تا چه اندازه این اقدام برای از بین بردن تمامی خاندان پیامبر علیهمالسلام خطرناک بوده است. اکنون باقی ماندهی این خاندان،
220
چه میباید میکرد؟ اگر کسی با زندگی امام سجاد علیهالسلام آشنا باشد میتواند به راحتی بگوید که امام با سیاست نظامی به طور کامل خداحافظی کرد. اقدام به حرکتی سیاسی - نظامی، در آن شرایط خاتمه یافته فرض شد. امام نه در اندیشهی سامان دادن قیام شیعی دیگری بود و و نه در این مدت با جنبشهای سیاسی - نظامی مخالفت اموی و حتی هوادار علویان همکاری کرد، گرچه شاید همدردی داشت. اصرار امام در این باره تا اندازهای بود که در مدینه توانست در حد شخصیتی مقبول به کار عملی پرداخته و همه را از سفرهی پربرکت علمی خویش بهرهمند سازد. به نظر میرسد اگر اندکی بوی سیاست از اقدامات امام بر میآمد، اکنون آن همه تعریف و تمجید از امام را در کلام ابنشهاب زهری و امثال او نداشتیم. با وجود این برخورد، امام همچنان برای شیعیان به عنوان امام باقی ماند. فقه امام، دعای امام و شخصیت امام در شیعه به عنوان یک الگوی امامت شیعی پذیرفته شد.
پس از رحلت امام سجاد علیهالسلام حرکت شیعی دو بخش شد. بخشی که همان مشی پدر را دنبال میکرد و بخشی که اعتقاد به مشی انقلابی داشت. رهبری بخش نخست در دست فرزند ارشد امام سجاد علیهالسلام یعنی امام باقر علیهالسلام (رحلت در سال 114یا 117) قرار گرفت و بخش دیگر در دست فرزند کوچکتر زید بن علی (رحلت در سال 122) که در وقت شهادت اندکی بیش از چهل سال داشت. زید احترام برادر را داشت، اما اعتقاد جدی به حرکت انقلابی نیز داشت. در زمانی که او حرکت نظامی خود را آغاز کرد، برادرش رحلت کرده و رهبری شاگردان پدر را با همان سیاست، فرزند برادرش امام صادق علیهالسلام عهدهدار بود. فضای شیعی کوفه دو قسمت شد، بخشی به طرفداری زید، معتقد به مشی انقلابی بود و بخشی به تبعیت امام صادق علیهالسلام همان سیاست امام سجاد علیهالسلام و امام باقر علیهالسلام را دنبال میکردند. حرکت دوم با همهی احترامی که برای زید قایل بود و از نظر شخصیتی او را میستود، و حتی انگیزهی او را در این قیام انگیزهای خالص تلقی میکرد، اعتقادی به مشی انقلابی نداشت. این حرکت از نظر امام صادق علیهالسلام که اکنون سامانده شیعیان امامی شده بود، به راهی جز شهادت خاتمه نمییافت.
نکتهی جالب آن است که زید که عدم همراهی بخشی از شیعیان را دید، و یا به دلیل
221
اندکی یاران، از همهی گروهها دعوت به همکاری کرد. شواهد فراوانی وجود دارد که از همهی فرقهها، در قیام او حضور داشته و با او احساس همدردی کردهاند.
این مسأله، یعنی همراهی غیر شیعیان خروج از چهارچوبی بود که شیعه برای خود ایجاد کرده بود. شیعه، از پس از کربلا اعتمادش را به پدیدهای به نام جامعهی عمومی مسلمانان از دست داده بود. به سخن دیگر آنها را خارج شدهی کامل از خطی میدانست که خط اصیل اسلامی بود. اکنون زید از این چهارچوب خارج شده بود و حتی کسانی از خوارج، مرجئه و حتی معتزله در قیامش مشارکت میکردند. اگر شیعیان امامی نیز بنای آن داشتند تا «اصحاب سیف» باشند، راهی جز آنچه زید انتخاب کرد نداشتند. از سوی دیگر جمعیت محدود شیعه توان برپایی جنبشی فراگیر را نداشت.
در این میان مشکل آن بود که اگر قرار بود تا جنبشی با همکاری همهی فرقهها برپا شود، علاوه بر آنکه پایدرای آن در معرض تردید بود، ضرورت داشت تا تشیع از چهارچوبهی اعتقادی و فقهی خویش فاصله بگیرد. افزون بر اینها، اگر چنین جنبشی موفق به تشکیل حکومت میشد، در فردای پیروزی راهی جز راهی که بنیعباس رفتند، نمیتوانست برود. میدانیم که بنیعباس جنبشی شیعی را سامان دادند. وقتی بر سر کار آمدند، نمیتوانستند در یک جامعهی سنی حکومت شیعی داشته باشند. تنها ممکن بود با اقدامی بسیار خشونتبار جامعه را به جبر به راه دیگری بازگرداند.
با این مقدمه، اکنون سؤال این است که با مشی و طریقی که شیعهی امامی در پیش گرفته و نه به عنوان اصحاب السیف بلکه به عنون اصحاب الامامه شناخته شد، جنبش کربلا تحت چه عنوانی و با چه تحلیلی در شیعه باقی ماند؟ به سخن دیگر، کربلا برای زیدیان، سر فصل جنبشی انقلابی از نوع نظامی آن بود که با حرکت زید و فرزندش یحیی دنبال شد، کربلا برای شیعهی امامی چگونه تحلیلی یافت؟
ما فرض را بر این گذاشتهایم که اصولا دو نگرش در برخورد با حادثهی کربلا بوده، و میانهی این دو نگرش، دیدگاههای دیگری که به این سو یا آن سو متمایل است.یکی حادثهی کربلا را صرفا حادثهای اختصاصی برای امام حسین علیهالسلام با اهداف خاصی دانسته
222
است. نگرش دوم جنبش کربلا را جنبشی سیاسی میداند که عملا برای سرنگونی حکومت یا هر هدف سیاسی دیگر برپا شده بوده است. قصد ما در اینجا بر آن است تا نشان دهیم زمینههای رشد برداشتهای صوفیانه چه بوده است. عجالتا این نکته را باید بپذیریم. که هر زمان به دلیل دشواریهایی که شیعه در برابر مسائل درونی یا بیرونی خود با آن درگیر بوده، یکی از این بینشها غلبه داشته است. در اینجا روش تاریخی را در بررسی این تحول کنار گذاشته بیشتر به مسائل فکری میپردازیم.
اسوه هاى تربیتى و اخلاقى در نهضت حسینى
ایرانیان همچون دیگر ملتها دین اسلام را به این دلیل پذیرفتند که دینى آسمانى است و فرامین آن خدایى و پیام آن با پیام فطرت سازگار است. در این مکتب است که ارزشهایى نظیر شهادت و جهاد معنى مى دهد و شهید قداست و ظمت خاصى مى یابد و شهادت به کام مجاهد شیرین تر از عسل مى گردد. و به کوشش کنندگان راه حق مژده هدایت داده مى شود: «الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا» (بقره /132) و مظاهر این مکتب ارج مى یابند و شایسته ترین خویهاى آسمانى: ایثار، بیداردلى، ثبات بر طریق حق، فداکارى، مروت، وظیفه شناسى تجلى مى نماید. نظر به این که در این مقال سخن از اسوه هاى تربیتى و اخلاقى است. نخست تربیت و اخلاق را به اجمال تعریف مى کنیم سپس به معرفى مظاهر و نمونه هاى تربیت و اخلاق در نهضت حسینى مى پردازیم:
تربیت عبارت است از پرورش و تقویت استعدادهاى مثبت و کاهش استعدادهاى منفى و ایجاد هماهنگى لازم بین آنها.
«اخلاق جایگزینى عادتهاى شایسته به جاى ناشایسته است عادتهایى که شرع مقدس اسلام جزئیات آن را مشخص کرده است » (1) اخلاق بخشى از حکمت عملى است که در حوزه فرهنگ اسلامى عبارت از این است که امور مربوط به خود و خانواده و جامعه و سیاست برنامه ریزى شود و چنین اخلاقى را کتاب و سنت مى سازد. و در رفتار بزرگان تبلور پیدا مى کند.» (2)
در زندگى امامان شواهد بسیارى داریم که آنان در عین حال که تعالیم انسان دوستانه را یاد مى دادند «خود نیز در مقاطع مختلف: در گرماى ظهر و سرماى سخت نیمه شب، دست به عمل زده در هر مقیاس که ممکن بوده است خوراک و وسیله زندگى براى بینوایان حمل مى کرده اند.» (3) و پیروان خود را عملا تعلیم مى داده اند. خاندان ولایت و یاران باوفاى حسین علیه السلام در قضیه کربلا نیز همان طور که در رعایت آداب و دستورات اخلاقى و انجام امور شایسته مظاهر اخلاق بودند و در تدبیر و سیاست و اجراى احکام عبادى و تربیتى نیز بهترین سرمشق به شمار مى آمدند. آنان به جهانیان آموختند که فرامین قرآنى تنها براى گفتن و نوشتن و شنیدن نیست بلکه براى اجرا و عمل است.» (4) آنان در صحنه پیکار حضور یافتند و با آفریدن حماسه اى عظیم تعهد خود را به انجام رسانیدند.
نهضت عاشورا هنگامى آغاز شد که مردم کوفه از ناروایى ها، نامردمى ها و خودسرى هاى دستگاه بنى امیه به ستوه آمده بودند و حمایت خود را با هزاران نامه اعلام داشتند. امام با این که بى وفایى و سست عنصرى مردم عصر خلافت پدر و امامت برادر خود را تجربه کرده بود، اما «وى براى تعلیم امت جدش رسول الله و اتمام حجت و حاکمیت فرمان الهى امر به معروف و نهى از منکر، دعوت آنان را پذیرفت و مسلم بن عقیل را با نامه اى روانه کوفه کرد.» (5)
مسلم سفیر امام حسین علیه السلام
مسلم مؤمنى است که در قبال مولایش براى خود تعهداتى قایل است و ماموریت خود را یک تکلیف شرعى تلقى مى کند و آن را با عشق مى پذیرد و روانه کوفه مى شود به محض ورود، شیعیان دسته دسته با وى بیعت کردند. مسلم، مسلمانى پرهیزکار و پاکدل بود که به حقیقت براى این نام برازندگى داشت; آن چنان معتقد بود که رعایت مقررات دین و سیره پیغمبر را از هر چیز مهمتر مى شمرد و در دیندارى او همین بس که چون پیغمبر ترور ناگهانى را نهى کرده بود، وى بهترین فرصت را براى قتل ابن زیاد از دست داد و از نهانخانه شریک بن اعور بیرون نیامد تا حرمت این حکم را زیر پا ننهاده باشد و «نخواست که به خاطر سلامت خود و پیروزى در ماموریتى که به عهده داشت حکمى از احکام دین را نقض کند.» وى با این حرکت ثبات بر طریق حق و پایبند بودن به سنت پیغمبر و احکام دین و مردود بودن ترور را به پیروان حسین علیه السلام تعلیم داد.
مسلم پس از مرگ «شریک » به خانه «هانى » رفت. هانى مردى سرشناس، محترم و معتقد به حقانیت راه و رسم حسین علیه السلام بود وقتى ابن زیاد از ورود مسلم به خانه «هانى » آگاهى یافت، «هانى » را احضار کرد و به او گفت تا مسلم را تسلیم نکنى رها نخواهى شد. تسلیم کردن مسلم براى شیخى سرشناس و محترم غیرممکن بود. وى هرگز نمى توانست مهمان خود را به دشمن تسلیم کند. «پس از گفتگوهاى بسیار... ابن زیاد عصبانى شد و با عصا چهره هانى را زخمى کرد. خبر به قبیله مذحج رسید آنان قصر را محاصره کردند. ابن زیاد بسیار ترسید به شریح قاضى گفت برو «هانى » را ببین که زنده است و به مردم بگو. شریح او را خون آلوده دید و برگشت و گفت وى زنده است. با شهادت ناقض قاضى دین به دنیا فروخته فرصتى دیگر از دست هواداران مسلم و هانى رفت.» (7) هانى یک مؤمن واقعى بود و به هیچ قیمتى حاضر نبود تغییر جهت دهد، و ابن زیاد پس از نجات از مهلکه براى دستگیرى مسلم نیرو فرستاد.
دلاوریها و کظم غیظ مسلم
«مسلم در خانه «طوعه » بود وى در چنین شرایطى وظیفه داشت که نخست صاحب خانه را از گزند مهاجمان برهاند لذا با شمشیر کشیده تاخت و آنان را از خانه «طوعه » بیرون ریخت و پس از دلاوریهاى زیاد... [با تامین دادن محمد اشعث] دست از مقاومت برداشت. «مسلم را به قصر آوردند... ابن زیاد براى این که احساسات حاضران را بر ضد مسلم برانگیزد گفت: مسلم، مگر تو نبودى که در مدینه شراب خوردى؟ جناب مسلم با خونسردى گفت: پسر زیاد، من شراب بخورم؟! سزاوارتر از من به شرابخوارى کسى است که از نوشیدن خون مسلمانان و کشتن بى گناهان و دستگیرى و شکنجه آزاد مردان به صرف تهمت و گمان باکى ندارد... وى پس از این که در برابر هر تهمتى و بى شرمیى پاسخى مستدل مى شنود و شکست مى خورد همچون جاهلان سفاهت آغاز مى کند...» (8) و دستور قتل وى را مى دهد. مسلم در آن لحظه به اجراى سنت وصیت مى پردازد و عملا آن را به پیروان حسین علیه السلام تعلیم مى دهد.
وصیتنامه مسلم
وصیت در اسلام امرى مستحب و مقبول است و براى وصى پاداش اخروى منظور شده و پذیرفتن وصایت نیز ستوده شده است. مسلم مقید است که این سنت را به جاى آورد. وقتى حاضران در مجلس را از تصمیم خود باخبر ساخت. «از میان آن همه نامردم احدى وصیت او را بر عهده نگرفت، مسلم ناچار به انتخاب پرداخت، عمر سعد را مخاطب ساخت و گفت: ما و تو خویشاوندیم بیا وصیت مرا بشنو. وى امتناع کرد اما به اشاره پسر زیاد پذیرفت... مسلم نخست درباره وام خود وصیت کرد و گفت هفتصد درهم در کوفه مقروضم، آنچه دارم بفروش و بپرداز. دوم تن مرا در گوشه اى به خاک بسپار، سوم این که به حسین علیه السلام نامه بنویس که به کوفه نیاید.» (9) وصى امین است و موظف است آنچه به وى سپرده مى شود بى کم وکاست بر طبق وصیتنامه عمل کند; اما عمرسعد خیانت کرد همه آنچه شنیده بود با ابن زیاد در میان گذاشت و با این کار دنائت، خباثت و سستى ایمان خود را بیشتر از پیش آشکار کرد. مسلم پس از این که تعهدات خود را با اعمال و رفتار و گفتار به پایان برد پذیراى شهادت گردید، و به دستور ابن زیاد کشته شد. «ابن زیاد پس از اجراى حکم به قاتل وى گفت: وقتى او را براى کشتن مى بردید چه مى گفت: پاسخ داد. مسلم در آن هنگام «تکبیر و تسبیح و تهلیل مى گفت و استغفار مى کرد» (10) ضمن ایفاى نقش، صفات برجسته اى از مسلم به ظهور رسید که هر کدام در جاى خود براى پیروان حسین علیه السلام درسى آموزنده مى باشد از آن جمله است: حفظ حرمت حکمى از احکام دین، حمیت، دلاورى، فرونشاندن خشم، پایدارى، وفاى به عهد و ذکر حضرت بارى تعالى.
بازتاب شهادت مسلم
خبر مرگ مسلم پس از اعلام حمایت اهل کوفه براى امام حسین علیه السلام بسیار گران آمد و اشک بر دیدگانش حلقه زد; اما بى درنگ هدف خود را دنبال کرد، جمله اى گفت که نشان داد، مقصود بالاتر از این است: «من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضى نحبه ومنهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا» (احزاب /23) «بعضى از مؤمنین به پیمان خودشان با خدا وفا کردند و در راه حق شهید شدند و بعضى دیگر انتظار مى کشند که کى نوبت جانبازى آنها برسد. ولى مسلم وظیفه خودش را انجام داد. نوبت ما است » (11) حسین علیه السلام در عصرى است که انحراف، ضعف ایمان، فساد و ناامیدى مردم را فراگرفته و شمار وفاداران به امام اندک و پارسایان گوشه گیرند. «وى به عنوان یک رهبر مسؤول مى بیند، اگر خاموش بماند تمام اسلام به صورت یک «دین دولتى » درمى آید... نه مى تواند خاموش بنشیند که مسؤولیت جنگیدن با ظلم را دارد... حسین براى این که در اندام مرده این نسل خون تازه حیات و جهاد تزریق کند جز مردن و انتخاب مرگ سرخ خویش سلاحى و چاره اى ندارد و براى جهاد جز «بودن خویش » هیچ ندارد. آن را برمى گیرد و به سمت قتلگاه خویش مى آید.» (12) آرى امام در قبال امت و میراث جدش تعهد دارد و نمى تواند کعبه را در تسخیر بنى امیه ببیند و بى عدالتى، پلیدى و قساوت دستگاه جابر را تحمل کند. «در چنین شرایطى [از انجام اعمال حج خوددارى مى کند] یعنى من اعتراض دارم... وى عدم رضایت خویش را به این وسیله و به این شکل اعلام مى کند. یعنى حجى که گرداننده اش یزید باشد براى مسلمین فایده اى ندارد [این که امام کعبه را ترک کند] و بعد بگوید من براى رضاى خدا رو به جهاد مى کنم... یک دنیا معنى داشت. کار کوچکى نبود، ارزش تبلیغاتى داشت، اسلوب، روش و متد کار در این جا به اوج مى رسد. سفرى را در پیش مى گیرد که همه عقلا... آن را ناموفق پیش بینى مى کنند». (13) آنان که تنها به مصالح خویش مى اندیشند و هر امرى را با میزانهاى مادى مى سنجند سفر حضرت را بدون نتیجه مى پنداشتند و به بهانه خیرخواهى و دلسوزى براى انصراف وى از رفتن به عراق تلاش مى کردند و نزدیکان نیز به صورتهاى مختلف اظهار نگرانى مى کردند. وعده و وعیدهاى حاکم مکه و پیشنهاد امان نامه نیز هیچ گونه تاثیرى بر جاى نمى گذارد و کار به جایى مى رسد که حاکم مى نویسد: «از خدا مى خواهم از تفرقه افکنى بپرهیزى، چه بیم دارم کشته شوى... امام پاسخ مى دهد: کسى که به پیروى از دستورات حق و فرستاده اوست و به نیکى و نیکوکارى مقید است، با خدا و پیغمبر خدا مخالف نیست و بهترین امان هم امان خداست.» (14) سرانجام امام حرکتى را آغاز مى کند که از انگیزه هاى درونى بسیار توانایى منشا گرفته و با معیارهاى مادى قابل محاسبه نیست. «در عین حال حسین علیه السلام نظر دوستاران و خیرخواهان را تصدیق مى کند. مى گوید: خودم مى دانم. ایشان مى گویند: پس چرا اهل بیت را با خودت مى برى؟ مى گوید: آنها را باید ببرم... در واقع امام یک عده مبلغ را بعد از شهادتش با دست و نیروى خود دشمن تا قلب حکومت دشمن (شام) فرستاد این خودش تاکتیکى عجیب و کارى فوق العاده است همه براى این است که صداها بیشتر به جهان آن روز برسد، بیشتر ابعاد تاریخ و ابعاد زمان را بشکافد.» (15) و فساد و پلیدى و انحرافهاى اخلاقى یزیدیان را برملا سازد و چهره کریه آنان را آشکار کند. «آرى رکت حسین علیه السلام از حجاز و رفتنش به سوى عراق جنبش نیرومندى بود که از انگیزه هاى درونى بسیار توانایى منبعث مى شد.» (16)
وصیتنامه اباعبدالله الحسین علیه السلام
امام حسین علیه السلام در خطبه هایى به پایمال شدن قوانین الهى و پیدایى مفاسد اجتماعى تصریح مى کند و اصلاح امت جد بزرگوار و تحقق فریضه الهى امر به معروف و نهى از منکر را در جامعه مى خواهد. «وى در وصیتنامه اى به محمدبن حنفیه مى نویسد: «انى ما خرجت اشرا ولابطرا و لامفسدا و لاظالما وانما خرجت لطلب الاصلاح فی امة جدى ارید ان آمر بالمعروف وانهى عن المنکر» در بین راه هر چه خبرهاى مایوس کننده تر از کوفه مى رسید خطبه اى داغتر از خطبه قبلى مى خواند... از آن جمله است: آیا نمى بینید قوانین الهى پایمال مى شود؟ آیا نمى بینید این همه مفاسد پیدا شده و احدى نهى نمى کند و احدى هم بازنمى گردد؟ در چنین شرایطى یک نفر مؤمن باید از جان خود بگذرد و لقاى پروردگار را در نظر بگیرد» (17) امام زندگى با ستمگران را مایه ملامت و مردن را شهادت در راه حق مى بیند و سکوت در برابر حاکم جابر را گناهى نابخشودنى مى شمارد... و براى جلوگیرى از نقض و جابجایى احکام الهى و حفظ حرمت خون مسلمانان خود را سزاوارتر از دیگر افراد مى شناسد. و «مى گوید: «وانا احق من غیری » و من از تمام افراد دیگر براى این که دستور جدم را عملى سازم شایسته ترم. وقتى انسان حسین علیه السلام را با این صفات و خصایص مى شناسد مى بیند حق است و سزاوار است که نام او زنده بماند.» (18) و این که هر انسان آزاده اى حسین علیه السلام را دوست مى دارد به خاطر این است که وى خود را در راه حق و عدالت و اجتماع انسانى فدا کرد.
جلوه هایى از حقیقت اسلام
رفتار امام در هر زمینه بیانگر ارزشهایى نظیر: انسانیت، جوانمردى، شفقت و محبت بود لذا وقتى از دور متوجه حرکت نیروى مهاجم مى شود، با این که از موقعیت و فرصت مناسبى برخوردار است به روش پدر بزرگوار خود على علیه السلام در صفین علیه آنان حرکتى انجام نمى دهد و در مسیر انسان دوستى و جوانمردى و محبت تا آن جا پیش مى رود که تشنگى سپاهیان مزاحم را تحمل نمى کند در سیراب کردن افراد و روش سیرآب شدن اسبان مراقبت مى نماید. «در کربلا در نهایت شدتها و فشارها نیز مراقب است که ابتداى به جنگ نکند» (19) چنان که به هنگام مواجهه با «حر» در پاسخ یکى از همراهان که به وى پیشنهاد مى کند براى از میان بردن این مانع وقت مناسبى است مى گوید: «وظیفه من در حال حاضر جنگ نیست.» (20) اندرز و خیرخواهى یاران امام در دل غافل سپاهیان کوفه سودى نمى بخشد و آنان به زشتى کار خود واقف نمى گردند و شب عاشورا فرا مى رسد.
شب عاشورا
در شب عاشورا بعد از اتمام حجتها، آنان که در راه حق و اعتلاى کلمه توحید و احکام قرآن یک دل و یک جهت شدند ماندند و وفادارى خود را اعلام کردند و چنین گفتند: «ما هرگز از تو جدا نخواهیم شد، ما هرگز از راه حق که تو پیشواى آن هستى روى برنخواهیم تافت و تا رمقى در تن داریم از حریم تو دفاع خواهیم کرد» (21) آرى آنان کسانى بودند که حقانیت راه حسین علیه السلام را از صمیم جان دریافته بودند و براى وصول به محبوب دقیقه شمارى مى کردند. «آنان هم شجاع بودند و هم مؤمن هم نظامى بودند و هم عابد... دستى به اوراق قرآن داشتند و دستى به دسته شمشیر.» (22) حسین علیه السلام وقتى آنان را از نتیجه ظاهرى جنگ، یعنى کشته شدن باخبر ساخت، همگى غرق در شادى شدند و خدا را سپاس گفتند و پاسخى سزاوار که بیانگر شوق و شور و عشق به شهادت بود، به امام خود دادند «تا آنجا که جوان سیزده ساله امام حسن مجتبى علیه السلام مى گوید: شهادت براى من از عسل شیرین تر است.» (23) شب عجیبى بود وقتى هدف براى جمعى دردمند، معتقد و مخلص روشن است و ثمره تلاشها و از خودگذشتگیها امیدوارکننده، صفا و صمیمیت و عشق را به ارمغان مى آورد و حال نیازمندى افزایش مى یابد و راز و نیاز به درگاه بى نیاز رنگى و حالى و هوایى دیگر به خود مى گیرد.
روز عاشورا
آنان با چنین روحیه اى شب را به صبح رسانیدند. سرانجام صبح عاشورا فرا رسید. خیرخواهیها و دلسوزیهاى امام در دل ناپاک کوفیان مؤثر واقع نشد. یزیدیان آماده جنگ گردیدند و سپاه اسلام براى دفاع مجهز شد. دستور قرآن در چنین موردى در درجه اول صلح است و دعوت به این امر شایسته. «اما اگر یکى از آن دو دسته ستمکارى را پیش گرفت با او بجنگید تا به حکم خدا گردن بنهد. بدین ترتیب امام و یاران او بیش از هر مسلمان دیگر خود را مکلف به پیروى از قرآن مى دانستند... از جمله کسانى که در این راه از خیرخواهى کوتاهى نکرد «زهیربن قین » بود که سپاه کوفه را مخاطب ساخت و گفت: مردم، خیرخواهى حق هر مسلمانى بر مسلمان دیگر است تا کار به شمشیر نکشیده است ما با یکدیگر برادریم و یک دین داریم... در غیر این صورت دیگر رشته پیوندى میان ما نخواهد بود. [حسین علیه السلام با خطبه هایى که ایراد فرمود براى رستگارى اسیران هوى و هوس و فریب خوردگان تا جایى که مى توانست تلاش کرد و براى آنان بجز آزادى، خیر و عزت و سعادت نمى خواست.] وى به آنها گفت که این آخرین فرصتى است که براى انتخاب زندگى آزاد به آنها داده مى شود... اگر به این عزت پشت پا زنند به دنبال آن زندگى پر از خوارى و مذلت در انتظار ایشان است.» (24) امام در یکى از خطبه ها مردم را از سویى به تحمل شنیدن سخنان طرف مقابل و تامل و دقت فرامى خواند و از سوى دیگر آنان را به هنگام قضاوت به پرهیز از شتابزدگى و نگهدارى جانب عدل و انصاف دعوت مى کند و به این وسیله بالاترین درجه دلسوزى و انسان دوستى خود را به نمایش مى گذارد.
خطبه هاى امام حسین علیه السلام
خطبه در اسلام جایگاه ویژه اى دارد. خطبه بهترین راه نشر احکام دیانت و اخلاقیات است. حسین علیه السلام در روز عاشورا خطبه هاى آتشینى ایراد فرمود. «این خطبه ها سندهایى گرانبهاست. سندهایى که بیش از آن که نشان دهنده روح آزادگى و شرف و پرهیزکارى باشد، نمایانگر نقطه اوج شفقت و دلسوزى بر مردم گمراه و تلاش انسانى براى نجات چنین مردم است. حسین علیه السلام در یکى از خطبه ها مى گوید: مردم شتاب مکنید سخن مرا بشنوید. من خیر شما را مى خواهم... اگر سخن مرا شنیدید و انصاف دادید و دیدید من راست مى گویم. این جنگ از میان برخواهد خاست... و الا زیان آن دامنگیر شما خواهد شد. مى دانید من کیستم؟... مگر من پسر دختر پیغمبر شما نیستم؟ مگر پدر من وصى و پسرعموى پیغمبر و نخستین مسلمان نیست؟... اگر گمان مى کنید من دروغ مى گویم هنوز از اصحاب محمدصلى الله علیه وآله چند تن زنده اند مى توانید از آنها بپرسید: جابربن عبدالله انصارى، ابوسعید خدرى... آنها به شما خواهند گفت که آنچه مى گویم درست است... در خطبه دیگر امام حسین علیه السلام مى گوید: مردم من خیرخواه شما هستم من براى تفرقه افکنى نیامده ام همه مرا مى شناسید، مى دانید که دروغگو نیستم... در اینجا بود که فتنه جویان و جنگ طلبان ترسیدند مبادا این سخن سراسر خیرخواهى در دل سنگ مردم کارگر افتد و آنان بدانچه مى خواهند دست نخواهند یافت... سرانجام آنچه باید روى دهد آغاز گردید.» (25) حضرت سیدالشهداعلیه السلام اگر به اصل و نسب خود و برشمردن تعدادى از اصحاب جد بزرگوارش مى پردازد و به عنوان گواهانى بر صداقت سخنان خود یاد مى کند و هدف خود را از سفر بازمى گوید به این دلیل است که فریبکاران براى عملى ساختن نیات پلید خود افکار عمومى را منحرف کرده حقیقت را وارونه جلوه مى دادند و ایراد چنین خطبه هایى علاوه بر بیدار کردن وجدانهاى خفته در القاى خصلتها و ارزشهاى والاى انسانى ضرورت داشت.
از خصلتهاى حسینى آنچه در روز عاشورا بیشتر جلوه گر است آرامش و پایدارى حسین علیه السلام است، از رفتار امام با مسائل و شرایط مى توان دریافت که وى «آینده روشن و آثار نورانى نهضت خود را به چشم مى بیند.» (26) با توجه به آنچه یاد شد، سخنان محبت آمیز حسین علیه السلام نشانگر آن است که وى علاقه اى به جنگ نداشت و تا آن جا که توانست کوشید به فریب خوردگان تفهیم کند که طریق ناصوابى برگزیده اند و پایان مطلوبى در انتظار آنان نیست. امرا براى جلوگیرى از شورش سپاهیان و ضعف روحیه آنان فرمان حمله مى دهند «از این لحظه همراهان امام علیه السلام نام «سپاهى » گرفتند و حملات وى عنوان «جهاد» یافت.» (27)
روحیه اصحاب حسین علیه السلام
شهادت براى یاران حسین علیه السلام مفهوم ویژه اى داشت. انگیزه آنان رسیدن به آزادى و کمال و حفظ ارزشها و باورها و نفى زندگى ذلت بار بود لذا آن را بدون چشمداشتى از سر اخلاص و اعتقاد و رغبت برگزیدند و از فرط اشتیاق «خودشان را قبل از حضرت و بنى هاشم به شهادت رساندند... آنان در هیچ جا در مقام عذر و توجیه برنیامدند.» (28) و با بصیرت کامل به حکم وظیفه در تعظیم حق از خود گذشتند و درس فداکارى و ظلم ستیزى به بشر آموختند، این ارزشهاى انسانى از جمله منشهایى است که در کربلا به نمایش گذاشته شد. اصحاب حسین در گیرودار نبرد روحیه اى بسیار قوى داشتند. «آنان با این که مى توانستند با برداشتن یک قدم یا نگفتن یک سخن برهند; اما مرگ را ترجیح دادند. براى سنجش اخلاق قائد آنان همین بس که امام را در میان خود نگریستند و او را آماده دریافت شهادت در راه خدا و براى دعوت یافتند. » (29)
از جمله این یاران «عابس بن ابى شبیب شاکرى و ابوثمامه صیداوى... و جابربن عروه غفارى بودند. ابوثمامه شیرمردى است که دخول وقت نماز ظهر را به امام یادآور شد و دعاى خیر حضرت: «خدا تو را از نمازگزاران قرار دهد» بدرقه راهش شد آنان در بحبوحه جنگ نیز به برگزارى نماز اول وقت مقید بودند و جابربن عروه غفارى پیرمرد سالخورده اى است که در جنگ «بدر» و «صفین » شرکت داشت. محضر مبارک پیغمبرصلى الله علیه وآله را درک کرده بود. کمر را با عمامه و ابروهاى آویخته خود را با دستمالى بست و به دشمن حمله ور شد و شربت گواراى شهادت نوشید و به نگاه و کلام محبت آمیز «شکر الله سعیک یا شیخ » امام خود سرافراز گردید. دگر عمروبن جناده انصارى فرزند شهید جنادة بن کعب انصارى بود که مادر، وى را با سخنان «پسرم از کنار مادر برخیز به میدان برو و در برابر چشمان پسر پیغمبر بجنگ » به جنگ با کفار تشویق کرد. جوان در حالى که دهانش به عبارت: «پیشواى من حسین علیه السلام است. این بهترین پیشواست... معطر شده بود جنگید تا به درجه رفیع شهادت رسید. رشادتهاى دیگر یاران امام و بنى هاشم فرزندان على و عقیل و امام حسن و امام حسین و مسلم و عبدالله جعفر... و دلاوریهاى عباس بن على علیه السلام نیز همین گونه بود.» (30) این شیرمردان با بصیرت و اطمینان کامل قدم به صحنه نبرد گذاشتند و چنان شجاعانه جنگیدند و جان خود را در راه حق نثار کردند «که ایمان به آنان آفرین گفت.» (31) در آن روز خونین از سپاه امام بجز حضرت سجادعلیه السلام و طفل شیرخوارش کسى زنده نماند. امام على اصغرعلیه السلام را با خود به صحنه نبرد برد و او را نیز فدا کرد. و «بدین طریق عواطف جهانیان را بیدارى بخشید و فهماند که در این قوم نه تنها دیانت نیست از انسانیت هم بویى نبرده اند.» (32)
ارزشهاى اخلاقى در حادثه کربلا
حادثه کربلا یک صحنه نمایش اخلاق اسلامى است که به اختصار به توضیح ارزشهایى نظیر مروت، ایثار و فداکارى که برجستگى بیشترى دارند مى پردازیم.
مروت
حسین علیه السلام با دشمنان به شیوه پدرش على علیه السلام رفتار مى کرد. سیراب کردن آنان به هنگام تشنگى و پرهیز از ترور و غافلگیرى، نمونه هاى روشنى از مروت است. حسین علیه السلام نیز با این که از فسق و فجور و خباثت شمربن ذى الجوشن، و اهانت وى به حریم ولایت آگاه است پیشنهاد حمله ناگهانى سپاه خود را رد مى کند و مى گوید: «ما هرگز شروع به جنگ نمى کنیم ولو به نفع ما باشد. (33) »
ایثار
ایثار عاطقه اى است اخلاقى، انسانى و اسلامى که در حادثه کربلا به اوج خود رسید. از خودگذشتگى ابوالفضل العباس علیه السلام در ننوشیدن آب تجسمى از ایثار بود. وى پس از دفع مزاحمان به شریعه فرات رسید هنگامى که مشک را از آب پر کرد با این که خود نیز تشنه بود به یاد تشنگى مولایش از نوشیدن آب منصرف شد. آن را ریخت و آنچه بر دلش گذشت، بر زبان جارى کرد (رجز خواند) و چنین گفت «عباس! حسین علیه السلام در خیمه تشنه است و تو مى خواهى آب گوارا بنوشى! به خدا قسم... رسم برادرى، رسم امام داشتن، رسم وفادارى چنین نیست؟ ابوالفضل مظهر وفا بود. نمونه دیگر عمربن قروى انصارى بود که خود را به هنگام نماز در برابر پیکانهاى کفار سپر اباعبدالله علیه السلام قرار داد و از پا درآمد... وى در عین حال تردید داشت که وظیفه اش را انجام داده و به عهدش وفا کرده است.» (34)
مساوات
اصحاب حسین علیه السلام ترکیبى از آزادگان و بردگان آزاد شده بود و شیوه رفتار امام هم نسبت به نقش آفرینان و ایثارگران یکسان بود رنگ، قومیت، موقعیت و نژاد آنان در نظر و قضاوت وى تاثیرى نداشت و مساوات حاکم بود چنان که دو نفر از عده معدودى که امام خود را به بالین آنان رسانید برده آزاد شده بودند. «جون » یکى از آنها بود که وقتى به شهادت رسید امام خود را به بالین وى رسانید و حشر او را با «ابرار» که مقامى برتر از متقین است از خدا درخواست کرد «خدایا در آن جهان او را با «ابرار» محشور کن. دیگر مردى رومى است که وقتى از اسب بر زمین افتاد اباعبدالله علیه السلام خون را از جلو چشمانش پاک کرد و صورتش را بر صورت وى گذاشت. این صورت بر صورت نهادن منحصر به همین غلام و فرزندش على اکبر بود «فوضع خده على خده... متبسم الى ربه...» صحنه خونین کربلا متضمن پیامهاى اخلاقى، اجتماعى، توحیدى، اعتقادى، عرفانى، اندرزى و پرخاشگرى است که با جانبازیهاى کم سال ترین (طفل شیرخوار اباعبدالله علیه السلام) تا کهنسالترین مرد (جابربن عروه غفارى) و زن (زوجه عبدالله بن عمر کلبى) تجسم پیدا کرد و هر یک عهده دار نقشى بودند.» (35) در آن روز هیچ کدام از اصحاب حسین علیه السلام در برابر دشمن ضعفى از خود نشان ندادند، فرار نکردند و به سپاه دشمن نپیوستند.
انتخاب انقلابى حر
برعکس نیروى جاذبه، ایمان و شیوه رفتار امام در امر به معروف عملى سبب شد که «حر» را که نامزد امارت بود وادار به توبه کرد و در زمره «التائبون العابدون الحامدون السائحون الراکعون الساجدون الآمرون بالمعروف و الناهون عن المنکر» (توبه/112) قرار گرفت [و در بروز حال توبه و توجه تام به خدا و اولیاى او و قطع علاقه دنیوى عاقبت بخیر شد و سرمشق دیگران گردید وى پس از توبه با اجازه امام در مقابل مردم ایستاد و گفت: شما همان کسانى هستید که وسیله نامه به وى وعده یارى دادید، پیمان شکنى آنان را زشت و ننگین شمرد و پس از اتمام حجت ها جنگید تا به شهادت رسید و این چنین مورد تفقد حضرت اباعبدالله علیه السلام واقع شد] «ونعم الحر حر بنى ریاح » «این حر ریاحى چه حر خوبى است.» (36) قدردانى و ارج نهادن به عمل شایسته مؤمنى که براى حاکمیت فرمان اساسى «امر به معروف و نهى از منکر» تا پاى جان مى ایستد خودش امر به معروف است و موجب مى گردد که دیگران نیز به انجام امور شایسته راغب گردند. از جمله کسانى که حسین علیه السلام خود را به بالین آنان رسانید ابوالفضل العباس بود وى یادگار شجاعت امیرالمؤمنین علیه السلام است و مورد علاقه شدید ابى عبدالله علیه السلام که عبارتهاى عباس جانم، بنفسى انت (اى جان من به قربان تو) نشانگر درجه محبت اوست. عباس علیه السلام در آن هنگام که سرگرم پیکار است; برادر به حال انتظار ایستاده است که ناگهان فریاد مردانه ابالفضل را شنید. خود را به بالین او رسانید از دیدن پیکر قطعه قطعه شده عباس و کشتار بى رحمانه یزیدیان به قدرى منقلب گردید که «چهره حسین علیه السلام شکسته شد (بان الانکسار فى وجه الحسین) از میان کسانى که حسین خود را به بالینشان رسانید هیچ کدام وضعى دلخراش تر و جانسوزتر از ابالفضل العباس علیه السلام نداشت.» (37) هنگامى که فرزندان و اصحاب امام وظیفه خود را انجام دادند و دعوت حق را پاسخ گفتند و به درجه والاى شهادت رسیدند. امام در حالى که ارواح پاک آنان را مورد خطاب قرار داد پیروزى معنوى سپاه اسلام را به آنان نوید داد و نفرت و انزجار دایمى جهانیان را یادآور گردید: «اى ارواح پاک برخیزید، ستمگران و ناکسان را بنگرید که چگونه در عین غلبه متلاشى و مغلوب گشته اند و براى همیشه شکست خورده اند و براى ابد منفور گشته اند.» (38) ظاهرا از اصحاب و فرزندان امام بجز حضرت سجادعلیه السلام که در بیمارى به سر مى برد، کسى باقى نماند لذا خود حسین علیه السلام آماده رفتن به قربانگاه شد «حضرت اباعبدالله علیه السلام در دقیقه هاى آخر زندگانى خود آنان را از چنین پایانى بیم داد: «به خدا اگر مرا کشتید به جان یکدیگر مى افتید و خون یکدیگر را مى ریزید اما خدا به این کیفر بر شما بسنده نخواهد کرد، عذابى سخت براى شما آماده خواهد ساخت.» (39) امام به خاطر پاسدارى از حریم مقدس اسلام و ارزشهاى گرانبهاى آن در هیچ شرایطى جزع و بى تابى نکرد و تسلیم قدرت طلبان و زورگویان جائر نشد و کشته شدن و اسارت خاندان را به جان خرید و به عهد خود وفا کرد و شهادت را عاشقانه پذیرا شد و به سوى محبوب شتافت. حسین علیه السلام با شهادت خود از یک سو راه مبارزه با بیدادگرى، فساد و ناجوانمردى ... را نشان داد و از سوى دیگر با خصلتهاى عالیه انسانى راه وصول به کمال و تقرب به حق را آموخت و پرچم حقانیت و عظمت تشیع را به خواهرش زینب کبرى علیهاالسلام سپرد.
بانوى کربلا زینب کبرى علیهاالسلام
زینب علیهاالسلام کاروان سالار است. وى نمونه اعلا و الگوى تمام عیارى از چگونگى حرکت انسان به سوى کمال است و پس از برادر مسؤولیت ادامه نهضت پرخروش حسین را برعهده دارد، پرستارى از حجت خدا، امام زین العابدین علیه السلام نیز با اوست. هنگامى که اهل بیت را در بدترین و نامناسب ترین شرایط به کوفه مى آورند در مدخل کوفه زینب علیهاالسلام دختر با فضیلت على و فاطمه مى درخشد. وى در حالى که شجاعت و عفت و پاکى زنانگى درهم آمیخته بود ضمن القاى خطابه اى براى اهل کوفه تلخکامى و غم و اندوه دایمى را مى طلبد (نفرین مى کند) و آنان را متوجه این واقعیت مى کند که چگونه تحت تاثیر نفس پرفریب قرار گرفتند و بازیچه امیال جنایتکارى شدند و ننگ کشتن فرزند پیغمبر را بر دوش کشیدند و براى همیشه به عذاب الهى گرفتار شدند. زینب علیهاالسلام خطابه خود را بدین گونه آغاز مى کند:
«هرگز اشکهاى شما نایستد و شیونتان آرام نگیرد... ننگ کشتن نواده خاتم پیغمبران و سالار فرستادگان را چگونه مى توانید بشویید؟» (40)
آرى اسراى دودمان رسول اکرم صلى الله علیه وآله با تبلیغات سوء عمال یزید به عنوان خارجى به کوفه وارد شدند اما «آنها هرگز به صورت یک جمعیت شکست خورده درنیامدند و دنبال همان هدف حسینى بودند.» (41) زینب علیهاالسلام بانوى خردمند بنى هاشم با تکیه به نیروى معنوى و عظمت روحى اش ترسى به خود راه نداد و با کمال شجاعت کوفیان عهدشکن و ابن زیاد پلید بى رحم سرکش و یزید مقتدر مستبد تبه کار را رسوا کرد.
رسالت امام سجادعلیه السلام
امام زین العابدین علیه السلام در نابسامانترین دوره امامت ائمه اطهارعلیهم السلام مى زیست. پس از واقعه عاشورا و آغاز خلافتش همراه اسرا به اسیرى برده شد. در مدخل کوفه زینب علیهاالسلام خطبه اى ایراد فرمود که به بیدارى و آگاهى اهل کوفه و کارگزاران یزید انجامید و موجب تاثر، سرافکندگى و پشیمانى آنان گردید و زمینه درخشش امام چهارم علیه السلام را در مسجد شام فراهم ساخت وى در حضور یزیدبن معاویه با سخنرانى خود درباره تصحیح فرهنگ سیاسى جامعه و تبیین اسلام و رهبر اسلامى و پیشواى قرآنى موضع خود را تشریح کرد. امام در مدت سى وچهار سال امامت خود مسائل مختلف مربوط به جامعه را در قالب صحیفه سجادیه نشر داد و خاطرات عاشورا را زنده کرد. امام از موضع حق حراست نمود و در مراقبت بر جریانهاى داخلى جامعه اسلامى همت گماشت و به پرورش فرزندى که پس از وى به امر خدا امام خواهد بود توجه داشت و «از تربیت فرزند دیگر خویش زیدبن على بن الحسین علیه السلام که به عنوان پرچمدار انقلاب خونین دیگر زیرنظر امام خود باید بپاخیزند تا تبلور عاشورا کاستن نگیرد غافل نبود.» (42) حادثه عاشورا و نهضت امام حسین بسان خورشیدى سرچشمه فیض بخشى در عرصه ها و سطوح مختلف براى آزادگان بویژه شیعیان گردید خون «مطهر حسین علیه السلام و یارانش بر زمین ریخت، اما از آن خون درخت آزادى و آزادگى رویید... و این نهضت سرچشمه صدها نهضت دیگر شد که در تاریخ اسلام پدید آمد مانند نهضت توابین، مختار ثقفى، زیدبن حسن، شهداى فخ... و تا هم اکنون نیز هر نهضتى که علیه ستم و تباهى و روشهاى بیدارگرانه در دنیاى اسلام و شیعه پامى گیرد.» (43) و نهضتى که از سال 42 به لطف و عنایات حق و زعامت حضرت آیت العظمى امام خمینى قدس سره پى ریزى شد و در سال 1357 به انقلاب شکوهمند اسلامى پیوند خورد و هم اکنون حلاوت ثمرات آن را به جان مى چشیم نیز از برکات نهضت عاشوراى حسینى است. بر ما است که از سیدالشهداعلیه السلام و اصحاب باوفایش الگو گیریم و در حفظ و حراست ارزشهاى معنوى و منشهاى آسمانى و حقایق بسیارى که در عاشورا درخشیدند بکوشیم و این راه را به پایان برسانیم.
پى نوشت ها و مآخذ
1- عبدالکریم عثمان، روانشناسى از دیدگاه غزالى، ترجمه و نگارش محمدباقر حجتى، تهران، نشر فرهنگ اسلامى، 1361، ص 330.
2- محمدرضا حکیمى، دانش مسلمین، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، بى تا، ص 332.
3- محمدرضا حکیمى، شرف الدین، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1360، ص 163.
4- همان، ص 163.
5- سید جعفر شهیدى، پس از پنجاه سال، پژوهشى تازه پیرامون قیام حسین علیه السلام، تهران، امیرکبیر، 1358، ص 149.
6- همان، ص 136.
7- همان، ص 140-141.
8- همان، ص 146.
9- همان، ص 146.
10- ابوالحسن على بن حسین مسعودى، مروج الذهب و معادن الجواهر، ج 2، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ص 47، 64.
11- مرتضى مطهرى، حماسه حسینى، ج 1، تهران، انتشارات صدرا، بى تا، ص 178.
12- على شریعتى، شهادت، تهران، انتشارات حسینیه ارشاد، 1350، ص 40، 41، 42، 60.
13- سیدجعفر شهیدى، پس از پنجاه سال، صص 149، 150.
14- حماسه حسینى، ج 1، ص 238.
15- همان، ص 238.
16- عباس محمود عقاد، ابوالشهدا الامام حسین علیه السلام، ترجمه کاظم معزى، تهران، نشر کتابفروشى علمیه اسلامیة، بى تا، ص 138.
17- حماسه حسینى، ج 2، صص 122،123، 134.
18- همان، صص 134 و 135.
19- حماسه حسینى، ج 1، صص 238 و 239.
20- پس از پنجاه سال، ص 172.
21- علامه محمدحسین طباطبائى، شیعه در اسلام، قم، مطبوعاتى دارالتبلیغ،1346، ص 135.
22- محمدرضا حکیمى، بعثت، غدیر، عاشورا، مهدى، تهران، نشر فرهنگ اسلامى، بى تا، ص 151.
23- حماسه حسینى، ج 2، ص 247.
24- پس از پنجاه سال...،صص 172 و173.
25- همان، ص 173.
26- همان، ص 181.
27- رجبعلى مظلومى، رهبر آزادگان، تهران، واحد تحقیقات اسلامى بنیاد بعثت، 1362، ص 41.
28- حماسه حسینى، ج 3، ص 159.
29- ابوالشهدا الامام حسین علیه السلام، ص 138.
30- بعثت، غدیر، عاشورا، مهدى، ص 155 تا 161.
31- همان، ص 151.
32- رجبعلى مظلومى، رهبر آزادگان، ص 42.
33- حماسه حسینى، ج 2، ص 262
34- همان، ص 261 تا ص 267.
35- همان، ص 268.
36- همان، ص 112 تا116.
37- همان، ص 118.
38- محمدباقر محقق، قرآن و امام حسین، تهران، انتشارات بعثت، 64، ص 94.
39- پس از پنجاه سال،...، ص 182.
40- حماسه حسینى، ج 2، ص 292.
41- بنت الشاطى، بانوى کربلا، ترجمه سیدرضا صدر، تهران، نشر چاپ جدید، ص 61، ص 167.
42- ابوالشهدا الامام حسین، ص 222.
43- بعثت، غدیر ،عاشورا، مهدى، ص 162.
اسوه هاى تربیتى و اخلاقى در نهضت حسینى
ایرانیان همچون دیگر ملتها دین اسلام را به این دلیل پذیرفتند که دینى آسمانى است و فرامین آن خدایى و پیام آن با پیام فطرت سازگار است. در این مکتب است که ارزشهایى نظیر شهادت و جهاد معنى مى دهد و شهید قداست و ظمت خاصى مى یابد و شهادت به کام مجاهد شیرین تر از عسل مى گردد. و به کوشش کنندگان راه حق مژده هدایت داده مى شود: «الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا» (بقره /132) و مظاهر این مکتب ارج مى یابند و شایسته ترین خویهاى آسمانى: ایثار، بیداردلى، ثبات بر طریق حق، فداکارى، مروت، وظیفه شناسى تجلى مى نماید. نظر به این که در این مقال سخن از اسوه هاى تربیتى و اخلاقى است. نخست تربیت و اخلاق را به اجمال تعریف مى کنیم سپس به معرفى مظاهر و نمونه هاى تربیت و اخلاق در نهضت حسینى مى پردازیم: تربیت عبارت است از پرورش و تقویت استعدادهاى مثبت و کاهش استعدادهاى منفى و ایجاد هماهنگى لازم بین آنها. «اخلاق جایگزینى عادتهاى شایسته به جاى ناشایسته است عادتهایى که شرع مقدس اسلام جزئیات آن را مشخص کرده است » (1) اخلاق بخشى از حکمت عملى است که در حوزه فرهنگ اسلامى عبارت از این است که امور مربوط به خود و خانواده و جامعه و سیاست برنامه ریزى شود و چنین اخلاقى را کتاب و سنت مى سازد. و در رفتار بزرگان تبلور پیدا مى کند.» (2) در زندگى امامان شواهد بسیارى داریم که آنان در عین حال که تعالیم انسان دوستانه را یاد مى دادند «خود نیز در مقاطع مختلف:
در گرماى ظهر و سرماى سخت نیمه شب، دست به عمل زده در هر مقیاس که ممکن بوده است خوراک و وسیله زندگى براى بینوایان حمل مى کرده اند.» (3) و پیروان خود را عملا تعلیم مى داده اند. خاندان ولایت و یاران باوفاى حسین علیه السلام در قضیه کربلا نیز همان طور که در رعایت آداب و دستورات اخلاقى و انجام امور شایسته مظاهر اخلاق بودند و در تدبیر و سیاست و اجراى احکام عبادى و تربیتى نیز بهترین سرمشق به شمار مى آمدند. آنان به جهانیان آموختند که فرامین قرآنى تنها براى گفتن و نوشتن و شنیدن نیست بلکه براى اجرا و عمل است.» (4) آنان در صحنه پیکار حضور یافتند و با آفریدن حماسه اى عظیم تعهد خود را به انجام رسانیدند. نهضت عاشورا هنگامى آغاز شد که مردم کوفه از ناروایى ها، نامردمى ها و خودسرى هاى دستگاه بنى امیه به ستوه آمده بودند و حمایت خود را با هزاران نامه اعلام داشتند. امام با این که بى وفایى و سست عنصرى مردم عصر خلافت پدر و امامت برادر خود را تجربه کرده بود، اما «وى براى تعلیم امت جدش رسول الله و اتمام حجت و حاکمیت فرمان الهى امر به معروف و نهى از منکر، دعوت آنان را پذیرفت و مسلم بن عقیل را با نامه اى روانه کوفه کرد.» (5)
مسلم سفیر امام حسین علیه السلام
مسلم مؤمنى است که در قبال مولایش براى خود تعهداتى قایل است و ماموریت خود را یک تکلیف شرعى تلقى مى کند و آن را با عشق مى پذیرد و روانه کوفه مى شود به محض ورود، شیعیان دسته دسته با وى بیعت کردند. مسلم، مسلمانى پرهیزکار و پاکدل بود که به حقیقت براى این نام برازندگى داشت; آن چنان معتقد بود که رعایت مقررات دین و سیره پیغمبر را از هر چیز مهمتر مى شمرد و در دیندارى او همین بس که چون پیغمبر ترور ناگهانى را نهى کرده بود، وى بهترین فرصت را براى قتل ابن زیاد از دست داد و از نهانخانه شریک بن اعور بیرون نیامد تا حرمت این حکم را زیر پا ننهاده باشد و «نخواست که به خاطر سلامت خود و پیروزى در ماموریتى که به عهده داشت حکمى از احکام دین را نقض کند.» وى با این حرکت ثبات بر طریق حق و پایبند بودن به سنت پیغمبر و احکام دین و مردود بودن ترور را به پیروان حسین علیه السلام تعلیم داد. مسلم پس از مرگ «شریک » به خانه «هانى » رفت. هانى مردى سرشناس، محترم و معتقد به حقانیت راه و رسم حسین علیه السلام بود وقتى ابن زیاد از ورود مسلم به خانه «هانى » آگاهى یافت، «هانى » را احضار کرد و به او گفت تا مسلم را تسلیم نکنى رها نخواهى شد. تسلیم کردن مسلم براى شیخى سرشناس و محترم غیرممکن بود. وى هرگز نمى توانست مهمان خود را به دشمن تسلیم کند. «پس از گفتگوهاى بسیار... ابن زیاد عصبانى شد و با عصا چهره هانى را زخمى کرد. خبر به قبیله مذحج رسید آنان قصر را محاصره کردند. ابن زیاد بسیار ترسید به شریح قاضى گفت برو «هانى » را ببین که زنده است و به مردم بگو. شریح او را خون آلوده دید و برگشت و گفت وى زنده است. با شهادت ناقض قاضى دین به دنیا فروخته فرصتى دیگر از دست هواداران مسلم و هانى رفت.» (7) هانى یک مؤمن واقعى بود و به هیچ قیمتى حاضر نبود تغییر جهت دهد، و ابن زیاد پس از نجات از مهلکه براى دستگیرى مسلم نیرو فرستاد.
________________________________________
1- عبدالکریم عثمان، روانشناسى از دیدگاه غزالى، ترجمه و نگارش محمدباقر حجتى، تهران، نشر فرهنگ اسلامى، 1361، ص 330.
2- محمدرضا حکیمى، دانش مسلمین، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، بى تا، ص 332.
3- محمدرضا حکیمى، شرف الدین، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1360، ص 163.
4- همان، ص 163.
5- سید جعفر شهیدى، پس از پنجاه سال، پژوهشى تازه پیرامون قیام حسین علیه السلام، تهران، امیرکبیر، 1358، ص 149.
6- همان، ص 136.
7- همان، ص 140- 141.
امام حسین(ع) و تربیت فرزند ( قسمت دوم )
حادثه کربلا از منظر تربیت فرزندان
حادثه کربلا، جاودانهترین رویدادى است که زمانه در بستر خودمانند آنرا ندیده است. حادثهاى که آثارش در حصار مرزهاى اسلامىمحدود نگشته و خورشید فروزانش همه گیتى را تا ابد درخشانگردانید. همه کسانى که پیرامون این حادثه به تامل نشستهاند،به فراخور شناختخویش از آن درس گرفته، مبارزان درس مبارزه،آزادگان درس آزادگى، شهادت طلبان درس شهادت و مصلحان اجتماعىدرس اصلاح گرفتهاند.
این واقعه بىنظیر زوایاى بىانتهایى دارد که تنها اندکى ازآنها شناخته شده و زوایاى ناشناختهاش بسى بیش از شناخته شدهاست. بىگمان با گسترش دانش بشرى در حوزه علوم انسانى، امید کشفآنها دور از انتظار نیست، از جمله زوایاى این واقعه عظیم تاملاز منظر روانشناسى و تربیت است. نگارنده معتقد است هدف سیره وسنت ائمه اطهار علیهم السلام قبل از هر چیز، هدایت و تربیت است،زیرا آنان بزرگترین مربیان بشریتاند و باید تفسیر تربیتى ازحوادث زندگى آنان ارائه شود.
ذکر این نکته مفید است که، گوناگونى شرایط زمانى ائمه اطهارعلیهم السلام باعث گشته تا آنان با وجود آرمان مشترک، در عرصهدعوت و تربیتشیوههاى گوناگون داشته باشند. در میان امامانشیعه، امام حسین(ع)شرایط ویژه خود را داشت. بنابراین ضمن آنکههمه زندگى و سیره حضرت سرمشقى کامل، از حیات طیبه، براىپیروانش استسیره تربیتى آن حضرت در حادثه کربلا هم براىکسانىکه زندگیشان به شرایط زمانى آن حضرت شباهتبیشترى دارد ومىخواهند حسینى باشند، اهمیتبیشترى دارد.
توجه به نیازهاى فرزندان
موجودات عالم براى ادامه حیات نیازهایى دارند که بدون برآوردن آنها ادامه حیات نا ممکن و یا همراه با سختى است ایناحتیاج در غیر انسان به نیازهاى مادى و جسمانى محدود است; امادر انسان نیاز امور مادى، روانى و معنوى فراوانى را شامل مىشودکه تنها در سایه رفع نیاز از همه امور به رشد کامل جسمانى وروانى مىرسد. توجه به نیازهاى گوناگون از نکات مهم تربیتى است،نیازهایى که در قالبهاى زیستى، عاطفى، روانى و معنوى جلوهگرمىشود. در واقعه کربلا نیز با وجود همه مسایل و شیوهاى که امامحسین(ع)در پیش روى خود داشته، از توجه به نیازهاى مادى و معنوىفرزندان و همراهان خود غافل نماند.
الف: نیازهاى مادى
نیازهاى مادى احتیاج اولیه هر انسان است. و بدون تامین آن،قادر به ادامه حیات نیست. نیاز به رفع تشنگى از این جمله استکه در کربلا به خاطر وضعیت ویژهاى که دشمن براى کاروان کربلا بهوجود آورد، به نیازهاى حیاتى تبدیل شد و ایشان را به تلاش، براىرفع آن از راههاى ممکن، واداشت; از اینرو، آنگاه که حضرتعباس(ع)از برادر اجازه مبارزه با دشمن طلبید، حضرت از او خواستبراى کودکان آب فراهم نماید و فرمود:
«فاطلب لهولاء الاطفال قلیلا من الماء» پس کمى آب براى اینکودکان فراهم کن...
این توجه حضرت آنگاه به اوج مىرسد که فرزند شیرخوارهاش را بربالاى دست مىگیرد و از دشمن برایش آب مىخواهد. در مقتل ابى مخنفآمده است:
امام حسین(ع)به سوى ام کلثوم آمد و فرمود: خواهر! تو را دربارهفرزند شیرخوارهام به نیکى سفارش مىکنم، او شیر خواره است وشش ماه بیشتر عمر ندارد. ام کلثومبه برادر جواب داد: سه روز است این طفل آب ننوشیده است.
برایش آبى طلب فرما، حضرت طفل را گرفت و در مقابل دشمن ایستادو آنگاه فرمود: «اى قوم شما برادر و فرزندانم را به شهادترساندید و جز این طفل باقى نمانده و او از تشنگى دهان را بازمىکند و مىبندد، به او جرعه آبىدهید...»
ب: نیازهاى عاطفى و روانى
گرچه در طبقهبندى نیازها در روانشناسى، نیازهاى زیستى جزءنخستین نیازها به حساب مىآید، اما نقش نیازهاى عاطفى و روانىنیز با اهمیت و تعیین کننده است. زیرا هر چند نیاز جسمى محسوسو آشکار است و فقدانش جسم را متاثر مىگرداند، اما نیازهاىروحى و روانى نا محسوساند و عدم پاسخگویى به آنها روان آدمى راآزرده مىسازد. کودکان و نوجوانان به خاطر موقعیتسنى آسیبپذیرى در برابر مشکلات نیاز دو چندان به بر آوردن نیازهاى عاطفىو روانى دارند، این نیازها، بخصوص در شرایط ویژه، از دست دادنوالدین، هنگام بیمارى و... چنان شدت مىیابد که بىتوجهى به آنهاحیات روانى و عاطفى کودک را به مخاطره مىاندازد.
این شرایط ویژه به کاملترین شکل در کربلا براى فرزندان امامحسین(ع)جلوه نمود. فرزندان و همراهان آن حضرت در میدان مبارزه،در سختترین حالات، امام(ع)را صدا مىزدند و در واپسین لحظات، اوجنیاز عاطفى خویش را به نمایش مىگذارند. در کربلا بیمارى چونعلىبن الحسین(ع)حضور دارد که تقدیر الهى بر بقاء وجودش تعلقگرفت. و از دست دادن پدر و امام خویش را تجربه نمود. این وضعیتخاص قطعا توجه ویژهاى را مىطلبید و اینجا است که آن حضرت بهگونههاى مناسب به نیاز فرزندان پاسخ مىدهد و نسبتبه فرزندانىکه به میدان مبارزه آمدهاند به گونهاى، به یگانه فرزندش زینالعابدین(ع)به گونهاى دیگر. و در مورد یتیمان و داغدیدگان پساز شهادت خویش به شکلى دیگر سفارش مىفرماید.
رفتار حضرت با فرزندان و نو جوانان در میدان جنگ
آنچه از مقاتل بر مىآید این است که حضرت نسبتبه فرزندان وبرادرزادگانش که به میدان مبارزه مىرفتند، رفتارهاى گوناگونىداشت. نخست در هنگام رفتن به میدان با در آغوش گرفتن آنان واظهار علاقه و محبت صحنههاى زیبایى از عاطفه و محبت را به نمایشمىگذاشت. درمورد «قاسم بن الحسن» آمده است: «قاسم در حالىکه نوجوانى غیر بالغ بود، سوى خیمههاى طرف میدان خارج شد. وقتىامام حسین(ع)نگاهش به قاسم افتاد، او را به آغوش کشید. آن دودستبه گردن هم آویختند و چنان گریستند که بیهوش شدند.»
در مرحله بعد، وقتى آنان در میدان مبارزه، در مقابل شرایطنابرابر، گرماى شدید و تشنگى قرار گرفتند، آن حضرت آنان را بهصبر دعوت کرد و به آنان دلدارى داد و اظهار همدردى نمود درمورد «احمد بن حسن» نوشتهاند: «بعد از آنکه در میدان جنگشرایط مبارزه توان را از او گرفت، نزد عمویش حسین(ع)آمد وپرسید: عمو(جان)آیا جرعه آبى هست تا جگر خود را با آن خنک کنمو براى مبارزه با دشمنان خدا و رسولش توان بیشترى پیدا کنم؟
امام(ع)فرمود: «یابنى اصبر قلیلا حتى تلقى جدک رسول الله(ص)،فیسقیک شربه من الماء لاتظماء بعدها ابدا»فرزندم! کمى صبر کن تا جدت رسول خدا را ملاقات کنى، او چنانشربت آبى به تو بنوشاند که هرگز تشنه نشوى.
در مورد «على اکبر» نیز آمده است; بعد از مبارزهاى بىامانو کشتن تعدادى از دشمنان در حالى که جراحات زیاد بر بدن داشت،عطش بر او بسیار ناگوار آمد. پس نزد پدر آمد و عرض کرد: «یاابه العطش قد قتلنى و ثقل الحدید قد اجهدنى فهل الى شربه منماء و سبیل اتقوى بها على الاعداء؟ فبکى الحسین(ع)و قال یا بنىیغز على محمد و على و على ابیک ان دعوهم فلا یجیبونک و تستغیثبهم فلا یغیثونک...»
اى پدر، عطش مرا از پاى در آورد و سنگینى اسلحه مرا ناتوانکرد، آیا شربت آبى هست تا با نوشیدن آن، توان بیشتر، با دشمنانمبارزه کنم؟
امام فرمود: فرزندم بر محمد و علىو پدرت سخت است که آنان رابخوانى و به تو پاسخ ندهند و به یارى بخواهى و آنان فریاد رستو نباشند... .
در مرحله سوم، آنگاه که بعد از مبارزه بىامان فرزندان توسطدشمن مجروح گشته و بر زمین افتادند، حضرت به رعتخود را بربالینشان رسانید و آنها را در آغوش گرفت. در آن لحظات حساس کهفرزندان نیاز بیشترى به تسلى خاطر داشتند، با آنان ابرازهمدردى نمود... . آنگاه که «قاسم بن الحسن» بر زمین افتاد وعموى خود را صدا زد، امام حسین(ع) چون باز شکارى خود را بربالین فرزند برادر رساند و مانند شیر خشمگین بر دشمن حملهنمود. وقتى گردو غبار فرو نشست، دیدند امام(ع) بر بالین قاسمنشسه و به قاسم(ع)که در حال جان دادن بود، فرمود: عز والله علىعمک ان تدعوه فلا یجیبک او یجیبک فلا یعنک او یعنک فلا یغنى عنکبعدا لقوم قتلوک»
به خدا سوگند، بر عموى تو سخت است که او را بخوانى پاسخندهد، یا اجابت نماید ولى نتواند کمک کند یا کمک کند اما به توسودى نبخشد.(از رحمت)خداوند دور باد قومى که تو را کشت.
رفتار حضرت نسبتبه فرزند بیمارش زین العابدین(ع)
خواست الهى بر این تعلق گرفت که على بن الحسین حجت او بعد ازامام حسین(ع)، بیمار باشد تا جهاد بر او واجب نشود و همچنانزمین از حجت اللهى خالى نگردد و این وضعیت جلوه دیگرى از تربیتحسینى را مىطلبید. در حالىکه شدت مبارزه و مصبیتهاى پیاپى کربلاانسان معمولى را چنان به خود مشغول مىکند که همه چیز را فراموشمىکند، مربى بزرگ کربلا از مسئولیتبزرگ تربیت غافل نماند و چونفرزند خود را نیازمند توجه و مراقبت دید، بر بالینش آمد وگفتگویى صمیمانه به پرسشهاى او در در مورد حوادث کربلا پاسخداد. در منابع تاریخى مىخوانیم:
«... حضرت به سوى خیمه فرزندش زین العابدین آمد و در حالىکه فرزندش بر فرشى از پوستین استراحت مىنمود و زینب(س)از اوپرستارى مىکرد، فرزندش را عیادت نمود، وقتى زینالعابدین(ع)نگاهش به پدر افتاد، خواست از بستر بر خیزد. اما ازشدت بیمارى قادر به برخاستن نبود. از عمهاش زینب(س)خواست که اورا کمک کند، زینب خود را تکیه گاه او قرار داد.
امام حسین(ع)از وضعیتبیمارى فرزندش سئوال کرد و زینالعابدین(ع)حمد و سپاس خداوند رابه جا آورد و از پدر پرسید دراین روز با این قوم منافق چگونه رفتارى کردى؟
پدر فرمود: «فرزندم شیطان بر آنان مستولى گشت و آنان را ازیاد خدا غافل کرد...»
رفتار حضرت نسبتبه خانواده و فرزندان در لحظه وداع
امام(ع)در واپسین لحظههاى زندگى خویش شرایط ناگوارى خانوادهو فرزندان غصه یتیمى و از دست دادن نزدیکترین عزیزان از یکطرف، طى مسیر کربلا تا شام و از شام به مدینه، همراهى دشمنانسنگدل، از طرف دیگر را مجسم کرد. در چنین شرایطى امام(ع)شیوهدعوت به صبر و برد بارى و توجه دادن به نصرت الهى را برگزید تابا دم حسینى خود روح خسته آنان را توان دوباره ببخشد و عزمشانبراى دستیابى به همه اهداف، تقویت نمایند. در مقاتل آمده است:
«هنگامى که امام(ع)همه یارانش را دید که شهید شدهاند، براىوداع به خیمهها آمد و ندا داد: «اى سکینه، اى فاطمه، اى زینب،اى امکلثوم، درود و سلام من بر شما باد» سکینه صدا زد: اى پدرآیا تن به مرگ دادهاى؟
فرمود: کسى که یاور ندارد، چگونه تن به مرگ ندهد.
طبق نقل دیگر فرمود: «اى نور چشم من کسى که یاورى ندارد،چگونه تسلیم مرگ نشود،(فرزندم)رحمت و نصرت خداوند در دنیا وآخرت به همراه شما است، پس بر قضاء الهى، صبر پیشه کن و زبانبه شکوه مگشاى، زیرا دنیا از بین رفتنى و آخرت ماندگار است.»
طبق نقل سوم آن حضرت به فرزندان و خواهران چنین توصیه نمود: «خودتان را براى گرفتارى آماده کنید و بدانید خداوند نگهدار ویاور شما است و شما را از شر دشمنان نجات مىبخشد و عاقبتامرتان را به خیر خواهد کرد، دشمنانتان را با انواع بلاها عذابخواهد نمود و به شما، در برابر این گرفتارى، انواع نعمت وکرامت عطاء خواهد کرد. پس زبان به شکوه مگشایید و سخنى مگوییدکه از منزلت و ارزش شما بکاهد.»
سفارش به فرزندان یتیم و بازماندگان
بى شک از تلخترین لحظات براى فرزندان خرد سال، لحظهى از دستدادن والدین است. چنین وضعیتى بر فرزندان بسیار ناگوار و طاقتفرسا مىنماید. در چنین شریطى آنان نیازمند توجه و عاطفهاند،نیازمند محبت و تسلى خاطراند.
فرزندان و بازماندگان کاروان کربلا هم نظاره گر دل خراشترینصحنهها بودهاند. لذا به توجهى عمیق نیاز داشتند. از این روامام حسین(ع)با همه گرفتاریهایى که داشت، وضعیت روحى و روانىفرزندان را پس از شهادت خود پیش بینى کرد و در واپسین لحظات،تنها فرزند بازمانده از خود زین العابدین(ع)را به توجه ومراقبت و درک وضعیت روحى آنها سفارش کرد و آنچنان شرایط روانىو روحى آنها را ترسیم کرد و مشاورههاى لازم تربیتى را به ایشانارائه نمود که شخصى آشنا به مسائل روانشناسى و تربیتى را بهشگفتى وا مىدارد. امام(ع)فرمود: «... یا ولدى انت اطیب ذریتىو افضل عترتى و نتخلیفتى على هولاء العیال و الاطفال فانهمغرباء مخذولون قد شملتهم الذله و الیتم و شماته الاعداء و نوائبالزمان، سکتهم اذا صرخوا و آنسهم اذا استوحشوا و سل خواطرهمبلین السلام فانهم مابقى من رجالهم من یستاءنسون به غیرک و لااحد عندهم یشکون الیه حزنهم سواک دعهم یشموک و تشمهم، و یبکواعلیک و تبکى علیهم.»
فرزندم تو پاکیزه ترین ذریه و با فضیلتترین خاندان من هستى،بعد از من تو سر پرست کودکان و اهل بیت هستى، آنان غریب هستند.
خوارى و یتیمى و شماتت دشمنان و مصیبتهاى زمان آنها را در برگرفته است. هرگاه ناله و گریه شان بلند شد، آرامشان گردان، درهنگام ترس همراهشان باش، با سخنان نرم تسلى خاطرشان بده. ازمردان آنها، جز تو کسى که مایه انس و آرامششان باشد، زندهنمانده است و جز تو کسى را که شنواى شکوهها و درد دلهایشانباشد، ندارند....»
پاسخگویى به پرسشهاى فرزندان
فرزندان وقتى دوران نوزادى و کودکى را پشتسر مىگذارند، براثر ارتباط بیشتر با اشیاء پیرامون و برخورد با موقعیتهاىجدید، سئوالاتى در ذهنشان به وجود مىآید در مقطعى از سن، چنانوالدین را «سئوال باران» مىکنند که آنها را به ستوه مىآورند.
کودکان هرچه رشد عقلانى بیشترى مىیابند، سئوالات جدىترى خواهندداشت، بویژه در دوره نوجوانى و آغاز جوانى، شرایط جدید، تغییرو تحولات، تصمیمات بزرگ در زندگى والدین سئوالات بیشترى را درذهن آنان ایجاد مىکند، در چنین وضعیتى بر والدین بصیر و آگاهاست که زمینه پرسشگرى را براى فرزندانشان فراهم کنند و پاىصحبتهاى آنان بنشینند و با صبر و حوصله به پرسشهاى آنان پاسخمناسب دهند و ابهامات را مرتفع سازند. حادثه کربلا، که موقعیتجدیدى در زندگى امام حسین(ع) محسوب مىشد، پرسشهایى را در ذهنفرزندان و دیگر همراهان حضرت ایجاد کرد و ذهن کنجکاو آنان رابه پرسشگرى وا داشت. حسین بن على(ع)با درک موقعیت آنها، بهسئوالاتشان پاسخهاى مناسب و در خور شاءنشان مىداد. به دو نمونهاز پاسخگویى حضرت اشاره مىکنیم:
1 هنگامى که حضرت به همراه اصحابش، هنگام ظهر در ثعلبیهفرود آمد، خواب کوتاهى بر آن حضرت مستولى شد. پس از اندکى حضرتبا چشم گریان از خواب بیدار شد. فرزندش «على» که متوجه اینصحنه بود، پرسید: اى پدر! چرا گریه مىکنى؟ خداوند چشم تو رانگریاند.
حضرت فرمود: «فرزندم این لحظه، وقتى است که رویا در آن دروغنمىباشد. من در خواب سوارهاى را دیدم که کنارم ایستاد و گفت:
«اى حسین شما به سرعتحرکت مىکنید و مرگ به سرعتشما را بهبهشت مىرساند و آگاهى یافتم که مرگ ما فرا رسیده است.»
علىپرسید: اى پدر! آیا ما بر حق نیستیم؟
فرمود: «فرزندم به خداوندى که همه بندگان به سوى او برمىگردند، ما بر حق هستیم»على عرض کرد: در این صورت ترسى از مرگ نداریم.
امام فرمود: خداوند بهترین پاداش پدر به فرزند را به تو عطافرماید.»
2- بعد از آنکه حضرت، در شب عاشورا، حوادث روز عاشورا وشهادت یاران را ترسیم کرد، قاسم بن حسن(ع)در باره شهادت خودپرسید. امام(ع)به او مهربانى کرد و پرسید:
فرزندم مرگ نزد تو چگونه است؟
پاسخ داد: عمو(جان)مرگ نزد من از عسل شیرینتر است.
حضرت بعد از آنکه ظرفیت و توان درک قاسم را نمایان ساخت وپاسخ زیباى او را شنید، فرمود: عمویتبه فدایت گردد! به خداقسم! تو از کسانى هستى که بعد از آزمایش بزرگ به همراه من شهیدمىشوند.
نقش آزادى و انتخاب در تربیت فرزندان
خداوند انسان را آزاد آفرید و قدرت اراده و انتخاب به اوبخشید تا پرتو آن از میان راههاى مختلف مسیر صحیح را برگزیند.
آنچه انسان در پرتو شناخت و بدون اکراه و اجبار برگزید، در راهتحقق و دستیابى به آن تا پاى جان مىایستد، عنصر آزادى به جا وانتخاب درست در تربیت، عنصرى گرانبها و کار آمد است، در تربیتفرزندان اجبار ثمرى نمىبخشد، والدین و مربیان باید چنان زمینهرا آماده کنند که فرزندان خود راه صحیح را بر گزینند تا برآنچه به حق برگزیدهاند، پایبند و استوار باشند، از جلوههاىتربیتى حادثه عاشورا، صحنه آزادى و انتخاب راه بود. امامحسین(ع)با اینکه در کربلا به شدت نیازمند داشتن یاور بودند، باکمال صداقت و راستى فرزندان و دیگر یاوران خود را در ادامهمسیر آزاد مىگذارد و با اینکه بر فرزندان خود حق بزرگ دارد اماهیچگاه راه مبارزه و همراهى خود را بر آنان تحمیل نمىکند و ازاینروست که مىبینیم آنان نیز که آگاهانه همراهى پدر و امامخویش را برگزیدند در راهش تا آخرین نفس ایستاده و جان خویش رافداى راهش نمودهاند. ابى حمزهثمالى از علىبن الحسین(ع) نقلمىکند که در شب عاشورا پدرم اهل و فرزندان خود و اصحاب را جمعنمودند و خطاب به آنان فرمود: «اى اهل و فرزندان و اى شیعیانمن، از فرصتشب استفاده کنید و جانهاى خود را نجات دهید... شمادر بیعتى که با من بستهاید آزاد هستید. ...»
نیز آن حضرت هنگامى که عبدالله فرزند مسلم نزد ایشان آمد واجازه میدان طلبید فرمود: «شما در بیعتبا من آزاد هستى،شهادت پدرت کافى است. تو دست مادرت را بگیر و از این معرکهخارج شو» عبد الله عرض کرد: «بخدا سوگند من از کسانى نیستمکه دنیا را بر آخرت مقدم دارم.»
ماهنامه کوثر شماره 39
امام حسین(ع)و تربیت فرزند(1)
تربیت صحیح فرزندان از ضرورى ترین وظایف والدین به شمارمى آید. انجام دادن این وظیفه مهم، حساس و ظریف بدون تکیه بردیدگاههاى صاحب نظران آگاه و مطمئن ممکن نیست. ما معتقدیم که معصومان(علیهم السلام)در همه ابعاد هدایتى و تربیتى الگوهایى کامل و مطمئن به شمار مى آیند و تکیه بردیدگاهها و رفتارهاى تربیتى آنان در مسیر تحقق وظیفه خطیر تربیت فرزندان، بهترین ره توشه است. معصومان( علیهم السلام)همه نور واحد بوده، هدف مشترک داشتند; ولى به اقتضاى گوناگونى موقعیتها در سیره تربیتى آنان دیدگاهها و رفتارهاى تربیتى گوناگون به چشم مى خورد. کنارهم نهادن مجموعه دیدگاهها و رفتارهاى تربیتى آنان الگویى کامل ازنظام تربیتى اسلام عرضه مى کند. در میان معصومان(علیهم السلام)امام حسین(ع)از موقعیت ویژه اى برخوردار است و این موقعیت به زندگى و سیره تربیتى آن حضرت برجستگى خاصى بخشیده است. این مقاله برآن است تا نکاتى از سیره تربیتى آن حضرت را دردو بخش ارائه کند. بخش اول برخى نکات تربیتى است که تا پیش از حادثه کربلا تحقق یافته و به ما رسیده است و بخش دوم نگاهى مستقل به حادثه عظیم کربلا و بیان نکات تربیتى آن. ذکر این نکته مفید مى نماید که ازبخش پایانى عمر شریف حضرت یعنى زمان تحقق حادثه کربلا نکات تربیتى بیشترى در دسترس داریم. سبب این امر دو چیز مى تواندباشد:
نخست آنکه حادثه کربلا به خاطر بى نظیر بودن آن بیش ازسایرحوادث موردتوجه سیره نویسان و مورخان واقع گردید وبنابراین، اسناد بیشترى از آن در دسترس است که مى توان از لابلاى آن نکات تربیتى بیشترى کشف کرد; و دیگر آنکه در این مقطع ازعمر شریف حضرت، فرزندان و اهل بیت او به طور مستقیم همراهش بودند و در نتیجه زمینه بروز نکات تربیتى بیشترى فراهم بوده است; و شاید این امر، یکى از اسرار پاى فشارى امام بر حضوراهل بیت در کربلا بوده است. از این رو، شایسته است پژوهشگران عرصه تربیت اسلامى فرصت را غنیمت شمرده، حادثه کربلا را باتوجهى عمیق تر از منظر تربیت بنگرند ونکات تربیتى سودمندى را از آن استخراج کنند.
زمینه سازى تربیت
در مکتب اهل بیت(علیهم السلام)نه تنها تربیت فرزندان از لحظه تولد مورد توجه بوده بلکه به زمینه هاى تربیت و شرایط قبل ازتولد و بلکه حتى قبل از انعقاد نطفه نیز توجه خاص شده است. ازاین رو در روایات معصومان(علیهم السلام) زمینه ها و شرایط مطلوب و نامطلوب انعقاد نطفه بیان گردید. از جمله این نکات پرهیزکردن از همبسترى در شبى است که انسان قصد مسافرت دارد. امام حسین(ع)خطاب به اصحابش فرمود:
«اجتنبوا الغشیان فى اللیله التى تریدون فیها السفر فان من فعل ذالک ثم رزق ولدا کان احولا»
از همبستر شدن با همسرانتان در شبى که قصد مسافرت داریدبپرهیزید; (زیرا)اگر در اثر آن فرزندى روزى شود احول(لوچ)خواهدبود.» (1)
اظهار محبت به فرزندان
محبت به فرزندان امرى درونى است که خداوند آن را در دل والدین به ودیعت نهاده است. اما آنچه در این میان مهم مى نمایدو آثار تربیتى در پى دارد ابراز آن است. این امرى اختیارى است و والدین و مربیان مى توانند در پرتو آن زمینه تربیت صحیح رافراهم آورند. چه بسیارند والدینى که در برابر فرزندان خود محبت فراوان دارند اما آن را ابراز نمى کنند در حالى که محبت وقتى سازنده وتاثیر گذار خواهد بود که فرد مورد محبت از آن آگاهى یابد.امام حسین(ع)به عنوان الگوى تربیتى مطمئن و کامل محبت به فرزندان را از نیازهاى ضرورى آنان دانسته، در قالبهاى گوناگون به ابراز آن مى پرداخت. گاه با در آغوش گرفتن و به سینه چسبانیدن خردسالان، زمانى با بوسیدن آنان و گاه با به زبان آوردن کلمات شیرین و محبت آمیز.
عبیدالله بن عتبه چنین مى گوید: «کنت عندالحسین بن على(علیهماالسلام)اذ دخل على بن الحسین الاصغر فدعاه الحسین(ع)و ضمه الیه ضما و قبل مابین عینیه ثم قال: بابى انت اطیب ریحک و احسن خلقک...» (2)
«نزد حسین بن على(ع)بودم که على بن حسین(ع)وارد شد. حسین(ع)(امام سجاد(ع))او را صدا زد، در آغوش گرفت و به سینه چسبانید، میان دو چشمش را بوسید و سپس فرمود: پدرم به فدایت باد، چقدر خوشبو و زیبایى!»
تشویق فرزندان در برابر کار خوب آنان
یکى از شیوه هاى تربیتى مورد اتفاق صاحب نظران عرصه تعلیم وتربیت، شیوه کارآمد تشویق است. تشویق به جا و متناسب با فعالیت انجام شده، به ایجاد انگیزه در فرد منجر شده، به تکرار و تقویت رفتار مى انجامد.
چه بسا فرزندان از ارزش و اعتبار صفات مثبت خود آگاهى نداشته، در نتیجه به شخصیت حقیقى و توانمندیهاى ثبت خویش پى نبرده، خود را در مقایسه با دیگران ناچیز به شمار آورند. ازاین رو والدین و مربیان باید ویژگیهاى مثبت فرزندان را کشف وبرجسته سازند; مورد ستایش و تشویق قرار دهند. در فرهنگ اسلامى که تربیت دینى و اخلاقى فرزندان در کانون توجه است. برتشویق فرزندان هنگام بروز رفتارهاى دینى و برجسته کردن صفات اخلاقى ومعنوى آنان بسیار تاکید شده است. امام سجاد(ع)فرمود: من به بیمارى شدیدى مبتلا شدم. پدرم بربالینم آمد و فرمود:
ماتشتهى؟ فقلت: اشتهى ان اکون ممن لااقترح (3) على الله ربى مایدبره لى، فقال لى: احسنت ضاهیت ابراهیم الخلیل صلوات الله علیه حیث قال جبرئیل(ع): هل من حاجه؟ فقال: لا اقترح على ربى بل حسبى الله و نعم الوکیل.» (4)
چه خواسته اى دارى؟ عرض کردم: دوست دارم از کسانى باشم که درباره آنچه خداوند برایم تدبیر کرده، نپرسم؟ پدرم در مقابل این جمله به من آفرین گفت و فرمود: تو مانند ابراهیم خلیلى; به هنگام گرفتارى جبرئیل نزدش آمد و پرسید: از ما کمک مى خواهى؟ اودر جواب فرمود:(درباره آنچه پیش آمده)از خداوند سؤال نمى کنم. خداوند مرا کافى است و او بهترین وکیل است.
در این حدیث ملاحظه مى شود که امام حسین(ع)در مقابل پاسخ عارفانه و دلنشین فرزندش که براساس ظاهر حدیث، سن و سال چندانى هم نداشت. جمله «احسنت »را به کار برد و او را به «ابراهیم خلیل » تشبیه کرد.
اهمیت آموزشهاى دینى فرزندان و قدردانى از معلمان و مربیان
در اسلام دانش آموزى مورد اهتمام شدید بوده و رهبران دینى پیروان خود را به آموزش و اندوختن دانش، به ویژه معارف دینى،تشویق کرده اند.
براساس سخنان معصومان(علیهم السلام)، معلمان و مربیان، به خصوص آنان که در تعلیم آموزه هاى دینى مى کوشند، حق بزرگى برجامعه دارند و باید تلاش صادقانه شان مورد قدردانى و سپاسگزارى قرارگیرد تا رغبت و انگیزه بیشترى بیابند. مرحوم بحرانى درحلیه الابرار از شیخ فخرالدین نجفى که از فضلا و زهاد بود. چنان نقل کرده که شخصى به نام عبدالرحمان در مدینه معلم کودکان بود و یکى از فرزندان امام حسین(ع)به نام «جعفر» نزدش آموزش مى دید. معلم جمله «الحمدلله رب العالمین » را به جعفر تعلیم داد. هنگامى که جعفر این جمله را براى پدر قرائت کرد، حضرت معلم فرزندش را فراخواند و هزار دینار و هزار حله... به اوهدیه داد. وقتى حضرت به خاطر پاداش زیاد مورد پرسش قرار گرفت، در جواب فرمود:
«و انى تساوى عطیتى هذا بتعلیمه الحمدلله رب العالمین » .
هدیه من برابر با تعلیم «الحمدلله رب العالمین » است. (5)
احترام به انتخاب جوان در امر ازدواج
جوانان به سبب کمى تجربه به استفاده از تجارب و نصایح والدین نیازمندند، اما آنان دیگر دوران کودکى و نوجوانى را پشت سرگذاشته و به حدى از رشد رسیده اند که خود حق انتخاب داشته،براى خود تصمیم بگیرند. از این رو، شایسته است والدین در دوران کودکى و نوجوانى زمینه استقلال و قدرت تصمیم گیرى آنها را فراهم آورده، آنان را چنان تربیت کنند که سمت انتخابهاى معقول وتصمیمهایى منطقى پیش روند و مصالح واقعیشان را بر منافع آنى وزودگذر ترجیح دهند. اگر فرزندان به این حد از رشد و استقلال رسیدند، باید به آنان اعتماد کرد و به تصمیمها و انتخابهاشان احترام نهاد. جوان در طول زندگى با انتخابهاى گوناگون رو به روست و یکى از مهمترین آنها گزینش همسراست. در این مساله،چنانچه فرزند از قدرت انتخاب صحیح و معقول برخوردار است، بایدبه وى حق انتخاب داد و از ازدواجهاى تحمیلى پرهیز کرد. حسن (6) ،فرزند امام حسن مجتبى(ع)یکى از دختران امام حسین(ع)راخواستگارى کرد. امام حسین(ع)به او فرمود: «اختر یا بنى اجتهما الیک.» فرزندم! هر کدام را بیشتر دوست دارى انتخاب کن.
فرزند امام مجتبى(ع)شرم کرد و جوابى نداد. آنگاه امام حسین(ع)فرمود: من دخترم فاطمه را برایت انتخاب کرده ام; زیرا او به مادرم فاطمه دختر رسول خدا(ص)شبیه تر است.» (7)
ملاحظه مى شود با این که فرزند امام مجتبى(ع)به احترام عمو ودخترانش به طور مشخص از دختر خاصى خواستگارى نکرد و امر را به عمویش وانهاد; امام حسین(ع)به انتخاب وعلاقه فرزند برادرش اهمیت داد و از او خواست خودش آن را که بیشتر دوست دارد به همسرى برگزیند.
تربیت عملى
بى تردید مؤثرترین عامل در تربیت اخلاقى و دینى فرزندان رفتارهاى درست والدین است. پرواضح است که زبان رفتار از زبان گفتار بسى نافذتر است و در عمل آثارى نهفته است که هرگز ازگفتار برنمى آید. کودک و نوجوانى که پیوسته شاهد اعمال نیک والدین است، بطور غیر مستقیم سرمشق مى گیرد و به انجام کارهاى نیک تشویق مى گردد. در سیره تربیتى ائمه اطهار(علیهم السلام)تربیت با رفتار و عمل بارزترین بعد تربیت است. فرزندان ائمه(علیهم السلام)با دیدن رفتار آنان سرمشق گرفته، عمل مى کردند. شعیب بن عبدالرحمن خزائى مى گوید: هنگامى که امام حسین(ع)در کربلا به شهادت رسید بردوشش نشانه اى وجود داشت. ازامام سجاد(ع)درباره آن پرسیدند، امام سجاد(ع)بسیار گریست وفرمود: «این، اثر بارهاى غذایى است که پدرم بردوشش حمل مى کردو به خانه هاى تهیدستان مى برد.» (8)
آرى، امام سجاد(ع)پیوسته این رفتار را از پدرش مشاهده کرد وسرمشق گرفت و عمل کرد. بدین سبب، امام باقر(ع) فرمود: «(پدرم)على بن الحسین(ع)شبها کیسه نان بردوش حمل مى کرد و(به مستمندان)صدقه مى داد.» (9)
________________________________________
1- موسوعة کلمات الامام الحسین(ع)، ص 711.
2- بحار الانوار، ج ؟
3- اقترحت علیه شیئا: سالته ایاه من غیر رویة و منه الحدیث « ان رسول الله(ص) لا یقترح على ربه فى شى ء یامره به »(مجمع البحرین، طریحى، ج 2، ص 404.)
4- بحار الانوار، ج 46، ص 67، ح 34.
5- حلیة الابرار، سید هاشم بحرانى، ج 1، ص 582.
6- در کتب سیره و تاریخ ائمه(ع) از حسن به عنوان یکى از فرزندان امام مجتبى(ع) یاد شده، شیخ مفید در الارشاد از او چنین یاد مى کند: « و اما حسن بن احلسن فکان جلیلا، رئیسا، فاضلا، ورعا...»(الارشاد، ص 196، مناقب آل ابى طالب، ج 3، ص 192، بحار الانوار، ج 44، ص 163، عوالم، ج 2، ص 306.)
7- موسوعة کلمات الامام الحسین(ع)، ص 632.
8- حلیة الابرار، ج 1، ص 582.
9- مناقب آل ابى طالب، ابن شهر آشوب، ج 4، ص 153.
امام حسین (ع) الگوى زندگى
خداوند متعال براى سهولت پیمودن راه هدایت و رسیدن به قلههاى سعادت، علاوه بر دستورات و کتابهاى آسمانى، الگوهاى عملى را نیز معرفى فرموده است تا مردم با اقتدا به رفتار آنها راه حقیقت و راستى را به درستى و آسانى بپیمایند . تمام انبیا از این افراد مىباشند و در راس همه، پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله قرار دارد .
قرآن کریم در مورد اقتدا به پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله فرمود: "ولکم فى رسول الله اسوة حسنة" "براى شما در [رفتار] رسول خدا الگوى نیکویى است ."
بعد از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله اسوههاى امت، امامان معصوم علیهم السلام و اهلبیت آن حضرت مىباشند، و یکى از این اسوهها، سرور شهیدان، حسین بن على علیه السلام است .
خود آن بزرگوار در نامهاى به سلیمان بن صرد خزاعى و مسیب و ... نوشت: "فلکم فى اسوة; براى شما در رفتار من الگو است ."
از این جهت لازم استشیعیان با اوصاف و ویژگیهاى آن بزرگوار آشنا شوند، و خود را با او همرنگ نمایند . آنچه در پیشرو دارید، اشارهاى به برخى ویژگیها و اوصاف سیدالشهداء، حسین بن على علیه السلام است
1 . اخلاص و خدامحورى
در پیشگاه الهى تنها اعمالى ارزش دارد که با اخلاص و رضایتخداوند همراه باشد، به همین جهت تمام اعمال در قرآن کریم به نوعى مقید به اخلاص و قصد قربتشدهاند . درباره جهاد مىفرماید: "والذین جاهدوا فى سبیل الله" ; "کسانى که در راه خداوند جهاد کردند" و درباره شهادت مىخوانیم "الذین قتلوا فى سبیل الله" ; "کسانى که در راه خدا کشته شدند ." درباره انفاق مىخوانیم: "والذین ینفقون اموالهم فى سبیلالله" ; "کسانى که اموال خود را در راه خدا انفاق مىکنند ."
و کسانى را قرآن به عنوان اسوه مطرح نموده، که کارشان بر محور رضاى خداوند بوده است، از جمله:
1 . از زبان حضرت ابراهیم مىخوانیم: "قل ان صلاتى ونسکى ومحیاى ومماتى لله رب العالمین لا شریک له وبذالک امرت وانا اول المسلمین" ; بگو: نماز و تمام عبادات من، و زندگى و مرگ من، همه براى خداوند، پروردگار جهانیان است . همتایى براى او نیست، و به همین مامور شدهام و من نخستین مسلمانم ."
2 . درباره امیرمؤمنان در قرآن مىخوانیم: "ومن الناس من یشرى نفسه ابتغاء مرضاة الله والله رؤوف بالعباد" ; "و از مردم کسى است که جان خود را به خاطر خشنودى خدا مىفروشد، و خداوند نسبتبه بندگان مهربان است ."
3 . قرآن درباره اهلبیت علیهم السلام مىفرماید: "ویطعمون الطعام على حبه مسکینا ویتیما واسیرا انما نطعمکم لوجه الله لا نرید منکم جزاء ولا شکورا" ; "غذا [ى خود] را با اینکه به آن علاقه دارند، به "مسکین" و "یتیم" و "اسیر" مىدهند [و مىگویند:] ما شما را بخاطر خدا اطعام مىکنیم، و هیچ پاداش و سپاسى از شما نمىخواهیم ."
از آنچه بیان شد و غیر آن از آیات قرآن به خوبى استفاده مىشود که اعمالى در پیشگاه الهى ارزش دارد که همراه با اخلاص و رضایت الهى باشد، و افرادى در نزد او منزلت دارند که در مسیر رضایتحق قدم بردارند .
اخلاص در روایات
1 . همه چیز براى خدا: على علیه السلام فرمودند: "طوبى لمن اخلص لله عمله وعلمه وحبه وبغضه واخذه وترکه وکلامه وصمته; خوشا به حال کسى که عمل و علم و دوستى و دشمنى و گرفتن و ترک کردن و سخن گفتن و سکوتش رابراى خداوند خالص کرده است ."
از رجبعلى خیاط نقل شده است که: "در تشییع جنازه آیة الله بروجردى رحمه الله جمعیتبسیارى آمدند و تشییع باشکوهى شد، در عالم معنا از ایشان پرسیدم که چطور شد از شما این اندازه تجلیل کردند؟ فرمود: تمام طلبهها را براى خدا درس مىدادم ."
پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله به اباذر فرمود: "یا اباذر لیکن لک فى کل شىء نیة صالحة حتى فى النوم والاکل; اى ابوذر! باید در هر کارى نیتى پاک داشته باشى، حتى در خوردن و خوابیدن" .
2 . فقط اعمال خالص: پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله فرمود: "اذا عملت عملا فاعمل لله خالصا لانه لا یقبل من عباده الاعمال الا ما کان خالصا; هرگاه عملى انجام دادى، پس براى خدا خالصانه انجام بده; زیرا خداوند فقط اعمالى را از بندگان مىپذیرد که خالصانه انجام شده باشد ."
3 . راس طاعت: امام صادق علیه السلام فرمودند: "راس طاعة الله الرضا بما صنع الله فیما احب العبد وفیما کره; سر [و اساس بندگى خداوند، راضى بودن به آن چیزى است که خداوند پیش مىآورد; در آنچه بنده دوست دارد و یا ناخوشایند اوست ."
4 . رضایتخدا یا مردم؟: امام حسین علیه السلام فرمود: "من طلب رضا الله بسخط الناس کفاه الله امور الناس ومن طلب رضا الناس بسخط الله وکله الله الى الناس; هرکس رضایتخدا را بخواهد هر چند با خشم مردم همراه شود; خداوند او را از امور مردم کفایت مىکند، و هر کس که دنبال رضایت مردم باشد با به خشم آوردن خداوند، خداوند او را به مردم وامىگذارد ."
امام حسین علیه السلام و رضایت الهى
از بارزترین ویژگیها و اوصاف امام حسین علیه السلام این است که در تمام زندگى، گفتار و رفتار و کردارش طبق رضایتحق و در مسیر الهى بود . جز از رضاى خدا دم نزد و جز خدا ندید و جز سخن خدا نشنید و راستى که او به تمام معنى یک بنده سراپا تسلیم الهى بود . به نمونههایى در این رابطه اشاره مىشود:
1 . قیام براى خدا: آن حضرت فرمودند: "اللهم انک تعلم انه لم یکن ما کان منا تنافسا فى سلطان، ولا التماسا من فضول الحطام ولکن لنرى المعالم من دینک ونظهر الاصلاح فى بلادک ویامن المظلومون من عبادک ویعمل بفرائضک وسنتک واحکامک;
بار خدایا! تو خود مىدانى آنچه از ما سر زد، رقابتبراى دستیابى به سلطنت و آرزوى زیاد کردن کالاى بىارزش دنیا نبوده است; بلکه براى این بوده که نشانههاى دین تو را افراشته ببینیم و اصلاح را در شهرهایت آشکار نماییم و بندگان ستمدیدهات منیتیابند و به واجبات و سنتها و احکام تو عمل شود ."
2 . درخواستخشنودى خدا: امام حسین علیه السلام در کنار قبر پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله به درگاه خداوند عرض مىکند: "اللهم انى احب المعروف وانکر المنکر وانا اسئلک یا ذالجلال والاکرام بحق القبر ومن فیه الا اخترت من امرى هذا ما هو لک رضا ولرسولک فیه رضى; خدایا! براستى من معروف را دوست دارم و منکر را زشت مىدارم . اى خداى بزرگ و بزرگوار! من از تو مىخواهم به حق این قبر [پیامبر اکرم] و کسى که درون آن است، که براى من در این قیام آنچه رضایت تو و پیامبرت در آن است پیشآورى ."
3 . هرچه خدا بخواهد: پس از آنکه امام حسین علیه السلام از مدینه به سوى مکه حرکت کرد، در مکه سخنان زیادى ایراد فرمود . در یکى از آنها فرمود: "الحمد لله وما شاء الله ولا قوة الا بالله ... رضى الله رضانا اهل البیت نصبر على بلائه; سپاس براى خداست، آنچه خدا بخواهد [همان خواهد بود] و قوتى جز براى خدا نیست ... ، خشنودى خدا، خشنودى ما اهلبیت است و در مقابل بلاى او صبر مىکنیم ."
4 . فقط براى خدا: هنگامى که تیر به سینه حضرت اصابت کرد و به زمین افتاد فرمود: "بسم الله وبالله وفى سبیل الله وعلى ملة رسول الله; به نام خدا و به یاد خدا و در راه خدا و بر دین رسول خدا [شهید مىشوم] ."
الهى در رهت از سرگذشتم
هم از عون و هم از جعفر گذشتم
رضا دادم تنم بىسر بگردد
ستوران بر همه پیکر بگردد
رضا دادم که اکبر کشته گردد
تن پاکش به خون آغشته گردد
زکینه پیکرم پامال گردد
زعشقتسر زنى بر دار گردد
امام حسین علیه السلام نه تنها در لحظه شهادت زمزمه "فى سبیل الله" به زبان داشتبلکه همیشه در صبحگاهان و شامگاهان این دعا را به زبان داشت: "بسم الله وبالله ومن الله و الى الله وفى سبیل الله وعلى ملة رسول الله، و توکلت على الله، ولا حول ولا قوة الا بالله العلى العظیم . اللهم انى اسلمت نفسى الیک، ووجهت وجهى الیک وفوضت امرى الیک، ایاک اسال العافیة من کل سوء فى الدنیا والآخرة; به نام خدا و به یاد خدا، از خداوند و به سوى او، و در راه او، بر آیین پیامبر او، و بر خداوند توکل کردم و نیرو و قدرتى جز به [اراده] خداوند بزرگ نیست . پروردگارا! جانم را به تو تسلیم کرده و چهرهام را به سوى تو گردانده و کارم را به تو واگذار نموده و از تو سلامتى از هر بدى در دنیا و آخرت را خواهانم ."
در سراسر دعاى فوق خدامحورى، رضایت الهى، و خشنودى به رضایتخداوند موج مىزند .
2 . صبر و بردبارى
یکى دیگر از صفات نیکو و کلیدى انسان، صفت صبر و بردبارى است، صبر حالتى است نفسانى که اگر به حد اعلاى خود برسد انسان را از بىقرارى و اضطراب و شکایت از قضاى الهى در برابر حوادث باز مىدارد و قدرت ایستادگى در مقابل نفس و خواستههاى آن را پیدا مىکند و بر انجام واجبات و طاعات پایدار خواهد ماند; به همین جهت در منابع دینى صبر به سه قسم تقسیم شده است; صبر در مقابل بلاها و مصائب که نیکوست، و نیکوتر از آن صبر بر طاعت و بندگى است، و برتر از همه بردبارى و استقامت در مقابل گناهان و شهوات است .
صبر در قرآن
در قرآن کریم، آیات فراوانى درباره صبر و استقامت آمده است . گاهى به انبیاء و مؤمنان، دستور مىدهد که صبر کنید، مانند:
"واصبر على ما اصابک ان ذلک من عزم الامور" ; "و در برابر مصایبى که به تو مىرسد شکیبا باش که این از کارهاى مهم است ."
"فاصبر ان وعد الله حق" ; "پس صبر و شکیبایى پیشه کن که وعده خدا حق است ."
و گاهى دستور مىدهد که همدیگر را به صبر توصیه نمایید، مانند "وتواصو بالصبر" ; "همدیگر را به صبر سفارش کنید ."
و گاه صابران را با زبانهاى مختلف مورد تشویق و بشارت قرار مىدهد، مانند: "وبشر الصابرین" ; "به صابران بشارت ده" .
"والله یحب الصابرین" ; "خداوند صابران را دوست دارد ."
"ان الله مع الصابرین" ; "براستى خداوند با بردباران است ."
و در آیهاى دستور مىدهد که از صبر استمداد بجویید: "استعینوا بالصبر" ; "از صبر یارى بجویید ."
و در برخى آیات پاداش بىحساب صبر و شکیبایى را گوشزد نموده است، مانند این آیات:
"ولنجزین الذین صبروا اجرهم باحسن ما کانوا یعملون" ; "و به کسانى که صبر و استقامت پیشه کردند، مطابق بهترین اعمالى که انجام مىدادند پاداش خواهیم داد ."
"ونعم اجر العاملین الذین صبروا" ; "چه خوب است پاداش عملکنندگان; همانها که صبر و استقامت ورزیدند ."
"انما یوفى الصابرون اجرهم بغیر حساب" ; "همانا صابران اجر و پاداش خود را بىحساب دریافت مىدارند ."
صبر در روایات
در روایات هم به تعبیرات ارزشمندى درباره صبر برمىخوریم، مانند:
1 . پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله: "الصبر کنز من کنوز الجنة; صبر گنجى از گنجهاى بهشت است .
2 . على علیه السلام: "الصبر عون على کلامر; صبر به [پیشرفت] هر کارى کمک مىکند . و فرمود: "ان صبرت ادرکتبصبرک منازل الابرار; اگر صبر کنى به مقامات ابرار مىرسى ."
3 . در روایتى مىخوانیم: "والصبر راس الایمان، فلا ایمان لمن لا صبر له; بردبارى سر ایمان است، پس هر کسى صبر نداشته باشد، ایمان ندارد ."
4 . امام صادق علیه السلام فرمود: "انا صبر و شیعتنا اصبر منا لانا نصبر على ما نعلم وشیعتنا یصبرون على ما لا یعلمون; ما خیلى بردباریم و شیعیان ما از ما بردبارترند، چرا که ما بر آنچه مىدانیم صبر مىکنیم ولى شیعیان ما بر چیزهایى که آگاهى از [عواقب] آن ندارند شکیبایى مىکنند ."
5 . از حضرت مسیح علیه السلام نقل شده است که فرمود: "انکم لا تدرکون ما تحبون الا بصبرکم على ما تکرهون; براستى شما به آنچه دوست دارید نمىرسید مگر با صبر و بردبارى بر آنچه بد مىدارید ."
6 . امام حسین علیه السلام فرمودند: "من اصابته مصیبة فقال اذا ذکرها "انا لله وانا الیه راجعون" جدد الله له من اجرها مثل ما کان له یوم القیامة; هر کسى مصیبتى به او رسد، پس هرگاه که به یاد آن مصیبت مىافتد بگوید: "ما از خداییم و به سوى خدا باز مىگردیم ." ، خداوند در روز قیامت پاداش او را [هر مقدار که تکرار کند] به میزان پاداش مصیبتى که به او رسیده است تجدید مىکند ."
7 . امام صادق علیه السلام درباره آثار صبر فرمودند: "الصبر یظهر ما فى بواطن العباد من النور والصفاء، والجزع یظهر ما فى بواطنهم من الظلمة والوحشة; صبر، آنچه را که در درون بندگان از نور و صفا وجود دارد، آشکار مىسازد، و ناشکیبایى، آنچه را که در درون آنها از ظلمت و وحشت است ظاهر مىسازد ."
صبر در سیره امام حسین علیه السلام
اگر بنا استبراى صبر و صابران الگوى کامل و جامعى معرفى نمود، یکى از آنها سرور شهیدان، حسین بن على علیه السلام است که صبر را با تمام اقسام و ابعادش در زندگى و رفتار خویش به بشریت نشان داد و با سرکشیدن جام تلخ صبر و بردبارى، تمام ثمرات شیرین آن را در دنیا و آخرت نصیب خویش نمود . او از کودکى در مقابل فقر و ندارى، مصائب مادر و پدر و برادر، ظلمهاى ستمگران، آوارگى از مدینه تا کربلا، تشنگى و گرسنگى، شهادت برادران و فرزندان و یاران و صدها مصیبت دیگر صبر و شکیبایى نمود تا آنجا که صبر را نیز از تحمل و بردبارى خود خجل کرد . اینک به برخى از نمونههایى که در تاریخ و روایات به آنها اشاره شده مىپردازیم:
1 . صبر در مقابل ستمگرى معاویه: پس از شهادت امام مجتبى علیه السلام، گروهى از کوفیان و دیگر شهرها به امام حسین علیه السلام نامه نوشتند و تقاضاى قیام کردند . امام در جواب آنها فرمود: "همانا نظر برادرم - که خدا او را رحمت فرماید - وفادارى به پیمان صلح بود، و نظر من مبارزه و جهاد با ستمکاران است که رستگارى و پیروزى به همراه دارد، پس تا معاویه زنده است، در جاى خود باشید [و صبر پیشه کنید،] پنهان کارى نمایید، اهداف خود را مخفى کنید تا مورد سوء ظن قرار نگیرید، پس هرگاه معاویه از دنیا برود و من زنده باشم، نظر نهایى خود را به شما اعلام مىکند، ان شاء الله ."
در نامه فوق حضرت علىرغم نظر خویش، فقط به خاطر تعهد نسبتبه صلح امام حسن علیه السلام با معاویه، هم خود و هم یاران خویش را دعوت به صبر و تحمل مىکند .
در جاى دیگر فرمود: "قد کان صلح وکانتبیعة کنت لها کارها فانتظروا مادام هذا الرجل حیا فان یهلک نظرنا ونظرتم; قرارداد صلح و بیعتى [بین ما] وجود دارد که خوشایند من نیست [ولى با این حال صبر و تحمل مىکنم ]. شما هم تا معاویه زنده است منتظر باشید، پس آنگاه که بمیرد ما و شما تجدید نظر مىکنیم ."
2 . صبر در مقابل اهانتبه جنازه امام حسن علیه السلام: وقتى مراسم غسل و تکفین امام حسن علیه السلام تمام شد، امام حسین علیه السلام بر آن نماز گذارد و قصد داشتبرادر را در کنار قبر رسول خدا صلى الله علیه و آله دفن کند . مروان، داماد عثمان، سوار بر قاطرى شد و خود را به عایشه رساند و او را تحریک کرد که جلو این کار را بگیرد . اندکى بعد تعدادى از مخالفان به رهبرى عایشه صف کشیدند و خطاب به امام حسین علیه السلام گفتند: سوگند به خدا نمىگذاریم حسن را در کنار قبر رسول خدا صلى الله علیه و آله دفن کنید . امام حسین علیه السلام فرمودند: "اینجا خانه رسول خدا صلى الله علیه و آله است و تو اى عایشه یکى از همسران نهگانه آن حضرت هستى، که اگر حق تو محاسبه شود به اندازه جایگاه قدمهاى خود از این خانه سهم دارى . "
در اینجا بنىهاشم دستبه شمشیر بردند و نزدیک بود جنگى پدید آید; اما امام حسین علیه السلام به خاطر عمل کردن به وصیتبرادرشان مبنى بر اینکه خونریزى صورت نگیرد، صبر کردند و فرمودند: "الله الله ان تفعلوا وتضیعوا وصیة اخى وقال لعائشة: والله لولا ان ابا محمد اوصى الى ان لا اهریق محجمة دم لدفنته ولو رغم انفک; خدا را، خدا را [پروا کنید]، مبادا کارى انجام دهید که وصیتبرادرم ضایع گردد ." و خطاب به عایشه فرمود: "سوگند به خدا! اگر برادرم وصیت نکرده بود که مبادا قطرهاى خون ریخته شود، او را [در کنار پیامبر] دفن مىکردم ولو اینکه بینى تو به خاک مىمالیده شود ." ولى عایشه و طرفداران او دستبرنداشتند، و با برخورد مسلحانه جنازه را تیرباران کردند .
3 . فقط صابران بیایند: امام حسین علیه السلام هر چند یاران و اصحاب معدودى داشت، ولى اینگونه نبود که هر کس را به یارى دعوت کند، و نصرت هر بىصبر و تحملى را بپذیرد; بلکه با صراحت اعلام کرد که فقط صابران بیایند و بمانند: "ایها الناس فمن کان منکم یصبر على حد السیف وطعن الاسنة فلیقم معنا و الا فلینصرف عنا; اى مردم! هر کدام از شما که مىتواند بر تیزى شمشیر و ضربات نیزهها صبر کند با ما قیام کند [و بماند] وگرنه از میان ما بیرون رود [و خود را نجات دهد] ."
گفت اى گروه هر که ندارد هواى ما
سرگیرد و بیرون رود از کربلاى ما
4 . صبر تا مرز تنهایى: آن حضرت در گوشهاى از نامهاش به محمد حنفیه نوشت: "فمن قبلنى بقبول الحق فالله اولى بالحق ومن رد على هذا اصبر حتى یقضى الله بینى وبین القوم بالحق; پس هرکس حقیقت مرا بپذیرد [و از من پیروى کند، راه خدا را پذیرفته و] خدا به حق اولى است و هر کس رد کند [و من را تنها گذارد] صبر مىکنم تا خداوند میان من و این قوم به حق داورى کند ."
5 . روز عاشورا و صبر بىپایان: وقتى روز عاشورا فرا رسید و فشار نظامى، تشنگى و مشکلات دیگر هجوم آوردند، یاران اطراف حسین علیه السلام را گرفتند و نگاه به چهره او دوختند، تا ببینند چه رهنمودى مىدهد . امام حسین علیه السلام به راستى صحنههاى بسیار زیبایى از پشت پردههاى صبر را به نمایش گذاشت که به برخى موارد آن اشاره مىشود:
الف) خطاب به یاران با چهرهاى گشاده و با نفس آرام فرمود: "صبرا بنى الکرام فما الموت الا قنطرة عن البؤس والضراء الى الجنان الواسعة والنعیم الدائمة; اى فرزندان کرامت و شرف! شکیبا باشید، مرگ پلى بیش نیست که ما را از مشکلات و سختیها به سوى بهشت وسیع و نعمتهاى جاویدان عبور مىدهد ."
و در جاى دیگر فرمود: "ان الله قد اذن فى قتلکم فعلیکم بالصبر; براستى خداوند اذن کشته شدن [و شهادت شما را] داده است، پس بر شما لازم است که صبر کنید ."
ب) آن حضرت خطاب به احمد بن حسن علیه السلام، آنگاه که بعد از جنگ آشکار برگشت و از عمو آب خواست، فرمود: "یابنى اصبر قلیلا حتى تلقى جدک فیسقیک شربة من الماء لا تظما بعدها ابدا; (47) پسرم! مدت کمى شکیبایى کن تا جدت رسولخدا صلى الله علیه و آله را، ملاقات کنى، پس آنگاه از آبى سیرابت کند که هرگز بعد از آن تشنه نشوى ."
ج) امام حسین علیه السلام خطاب به على اکبرش هنگامى که براى تجدید قوا آب خواست، فرمود: "اصبر حبیبى فانک لاتمسى حتى یسقیک رسولالله بکاسه; عزیز دلم صبر کن; زیرا به زودى از دست جدت رسولخدا صلى الله علیه و آله سیراب مىشوى . "
راستى بسیار صبر و شکیبایى مىخواهد که انسان جوانش را اینگونه به سوى مرگ و شهادت تشویق کند; آن هم جوانى چون علىاکبر که از تمام جهات به پیامبر صلى الله علیه و آله شباهت داشت .
گمان مدار که گفتم برو، دل از تو بریدم
نفس شمرده زدم همرهت پیاده دویدم
محاسنم به کف دستبود و اشک به چشمم
گهى به خاک فتادم گهى زجاى پریدم
دلم به پیش تو، جان در فغان دیده به قامت
خداى داند و دل شاهد است من چه کشیدم
هنوز العطشت میزد آتشم که زمیدان
صداى یا ابتاى تو را دوباره شنیدم
پسرم! نه تیغ شمر مرا مىکشد نه نیزه خولى
زمانه کشت مرا لحظهاى که داغ تو دیدم
د) آنگاه که به درب خیمه زنها آمده و فریاد کشید: سکینه، فاطمه، زینب، ام کلثوم، خداحافظ من هم رفتم، زنها و بچهها شروع به گریه کردند، حضرت خطاب به سکینه فرمودند: "یا نور عینى ... فاصبرى على قضاء الله ولا تشکى فان الدنیا فانیة والآخرة باقیة; اى نور چشمم! ... پس باید بر تقدیرات الهى صبر کنى و شکوه نکنى; چرا که دنیا ناپایدار و آخرت ماندگار است ."
ه) آخرین پردهها از نمایش صبر حسین علیه السلام: آن حضرت چون آهن آبدیده و تیغ صیقل خورده هر چه بیشتر مصیبت مىدید جلا و نورانیتبیشترى پیدا مىکرد . حمید بن مسلم مىگوید: حسین علیه السلام را در سختترین لحظههاى عاشورا و جنگ دیدم . به خدا سوگند هرگز مرد گرفتار [و مصیبت زدهاى] را ندیدم که فرزندان و خاندان و یارانش کشته شده باشند در عین حال دلدار و استوارتر و قوىدلتر از آن بزرگوار باشد . چون پیادگان به او حمله مىکردند، او با شمشیر بر آنها حمله مىکرد و آنها از راست و چپ مىگریختند; چنان که گله روباه از شیرى فرار کند .آنگاه که حضرت به زمین افتاده بود و لحظات آخر عمر خویش را سپرى مىکرد، آخرین پرده از شکوه و صبر خویش را با این جملات به عرصه نمایش گذاشت: "صبرا على قضائک لااله سواک یا غیاث المستغیثین ولا معبود غیرک، صبرا على حکمک; در برابر قضاى تو صبر مىکنم، خدایى جز تو نیست، اى پناه پناهآورندگان، و معبودى جز تو وجود ندارد، بر حکم تو صبر مىکنم ."
3 . خدمت گزارى
از دیگر اوصاف انسانى، که نشانگر رشد روحى افراد است، بخشش و خدمتگزارى است . خدمتبه دیگران راه میانبرى استبراى رسیدن به خدا و کمالات معنوى و همینطور راز موفقیت در همین دنیا است; به همین جهت در منابع دینى سخت روى خدمتگزارى و دستگیرى از دیگران تکیه و تاکید شده است .
خدمتگزارى در قرآن
در فرهنگ قرآن مصادیق خدمتگزارى را در مسائلى همچون انفاق، احسان، امداد، حمایت از محرومان و مظلومان و قضاى حاجت، قرضالحسنه و ... مىتوان جستجو کرد که به برخى از آنها اشاره مىشود:
1 . انفاق به دیگران: "لن تنالوا البر حتى تنفقوا مما تحبون ..." ; "هرگز به نیکوکارى نمىرسید مگر اینکه از آنچه دوست مىدارید، انفاق کنید ."
2 . احسان: "واحسنوا ان الله یحب المحسنین" ; "احسان کنید که خداوند نیکوکاران را دوست مىدارد ."
3 . امداد دیگران: "وتعاونوا على البر والتقوى" ; "در راه نیکى و تقوا با هم تعاون کنید ."
دانى که چرا خدا به تو داده دو دست
من معتقدم که اندر آن سرى است
یک دستبه کار خویشتن پردازى
با دست دگر ز دیگران گیرى دست
4 . حمایت از مظلومان: "وما لکم لا تقاتلون فى سبیل الله والمستضعفین من الرجال والنساء والولدان" ; "شما را چه شده است که در راه خدا [و براى نجات] مردان و زنان و کودکانى که [به دستستمگران] تضعیف شدهاند پیکار نمىکنید ."
خدمترسانى در روایات
در روایات هم از خدمترسانى و خدمتگزارى با تعبیرات مختلف تشویق و بر آن تاکید شده است که به نمونههایى اشاره مىشود:
امام صادق علیه السلام فرمود: "ملعون ملعون من وهب الله له مالا فلم یتصدق منه شیئا; از رحمتخدا دور است، از حمتخدا دور است کسى که خداوند به او مالى عنایت کند، ولى چیزى از آن صدقه ندهد ."
2 . پیامبراکرم صلى الله علیه و آله فرمودند: "سید القوم خادمهم; رئیس و آقاى هر قومى، خدمتگزار آن قوم است ."
3 . امام على علیه السلام فرمودند: "السید من تحمل اثقال اخوانه; آقا کسى است که بار مشکلات سنگین برادران دینى خود را به دوش کشد ."
خدمتگزارى در سیره حسین بن على علیه السلام
1 . اندیشهسازى
امام حسین علیه السلام نه تنها انفاق و خدمتگزارى را در جامعه آن روز به نحو احسن و اعلى انجام مىداد بلکه تلاش داشت اندیشه عالى و دیدگاه بلند خویش را درباره خدمترسانى به جامعه اسلامى القاء نماید . براى تحقق همین امر است که فرمودند: "اى مردم! با ارزشهاى والاى اخلاقى زندگى کنید و براى به دست آوردن سرمایههاى سعادت شتاب کنید، کار خوبى را که براى آن شتاب نکردید به حساب نیاورید، ستایش را با کمک کردن به دیگران به دست آورید، با کوتاهى کردن سرزنشها را به جان نخرید، اگر نیکى به کسى روا داشتید و آن شخص قدردانى نکرد نگران نباشید; زیرا خداوند او را مجازات خواهد کرد، و خدا بهترین پاداش دهنده و بهترین هدیه دهنده است ." آنگاه فرمودند: "واعلموا ان حوائج الناس الیکم من نعم الله علیکم فلا تملوا النعم فتحور نقما; بدانید نیازهاى مردم به سوى شما، از نعمتهاى پروردگار براى شما است; پس نعمتها را [پس نزنید و] از دست ندهید که دچار عذاب الهى مىشوید ."
امام حسین علیه السلام در ادامه همان حدیثباز به اندیشهسازى مىپردازد و مىفرماید: "ایها الناس من جاد ساد و من بخل رذل وان اجود الناس من اعطى من لایرجوا; اى مردم! هر کس بخشش کند، سرورى کند و هر کس بخل ورزد، پستى کرده است، و همانا بخشندهترین مردم کسى است که به انسانى کمک کند که [به او] امیدى نداشته باشد ."
همچنین آن حضرت درباره پاداش و پىآمد خدمتگزارى فرمودند: "من سعى فى حاجة اخیه المؤمن فکانما عبدالله تسعة الاف سنة صائما نهاره قائما لیله; کسی که براى برطرف کردن نیاز برادر مؤمنش تلاش کند، گویا خدا را نه هزار سال عبادت کرده است که روزهایش را روزهدار و شبهایش را بیدار بوده است ."
چنان که در روایت دیگرى فرمود: "ان المسالة لاتحل الا فى احدى ثلاث دم مفجع اودین مقرح او فقر عدقع; کمک خواستن از دیگران حلال نیست مگر در سه مورد:
1 . [پرداخت] خون بها، 2 . دین و قرض کمرشکن، و 3 . فقر ذلتبار ."
2 . خدمتگزارى در عمل
در ذیل نمونههایى از خدمتگزارى امام حسین علیه السلام را برمىشمریم بدان امید که از آن امام خدوم الگو گیریم .
الف) مردى از انصار نزد امام حسین علیه السلام آمد . مىخواست نیاز خود را مطرح کند، ولى امام حسین علیه السلام به او فرمودند: "یا اخا الانصار صن وجهک عن بذلة المسالة وارفع حاجتک فى رقعة فانى آت فیها ما سارک ان شاء الله; اى برادر انصارى! آبرویت را از اینکه آشکارا درخواست کنى نگهدار و درخواستخود را به صورت کتبى عرضه کن، و من نیز طورى عمل مىکنم که زمینه شادى و خوشحالى تو فراهم شود، انشاءالله ."
آن مرد به حضرت چنین نوشت: اى اباعبدالله! فلانى از من پانصد دینار [سکه طلا] طلبکار است و براى دریافت آن پافشارى مىکند . با او گفتگو فرمایید تا زمان میسر شدن مهلت دهد .
هنگامى که امام حسین علیه السلام نامه را خواند، به منزل خود رفته، کیسهاى که در آن هزار دینار بود آورد و به او داد و سپس فرمود: "پانصد سکه آن را به قرضتبده و پانصد سکه دیگر را کمک خرج زندگى خود ساز و حاجتخود را فقط با سه گروه مطرح کن: دیندار، جوانمرد، و ریشهدار [و آن که از نظر خانوادگى اصالت دارد] . اما دیندار براى حفظ دین خود حاجت تو را برآورده مىسازد و جوانمرد از مردانگى خود شرم مىکند و انسان ریشهدار مىداند که تو با این رو انداختن به او، از آبرویت مایه گذاشتى، لذا با برآوردن نیازت آبروى تو را حفظ مىکند ."
به جهت همین حفظ آبروى افراد بود که تمام ائمه ما از جمله امام حسین علیه السلام شبانه و مخفیانه و سر و صورت بسته به فقرا کمک مىکردند .
ب) حضرت امام حسین علیه السلام آنقدر کمک و خدمترسانى به فقراء داشت که پشت و بازویش زخم شده بود . از شعیب بن عبدالرحمان خزاعى نقل شده است که: "وجد على ظهر الحسین بن على یوم الطف اثر فسالوا زین العابدین عن ذلک فقال: مما کان ینقل الجراب على ظهره الى منازل الارامل والیتامى والمساکین; بر پشت امام حسین علیه السلام در روز عاشورا اثر [زخمى] یافتشد، پس از امام زینالعابدین علیه السلام درباره آن سؤال کردند، حضرت فرمود: [این اثر] مربوط به انتقال بارها است که حضرت [شبانه] به منزل بىسرپرستها و یتیمان و فقیران مىبرد ."
ج) روزى امام حسین علیه السلام براى عیادت "اسامة بن زید" به خانه او رفت که سختبیمار بود، وقتى نگاه او به امام افتاد آهى کشید و از اندوه خود یاد کرد . حضرت فرمودند: "وما غمک یا اخى؟ اى برادر! چه اندوهى دارى؟"
اسامه عرض کرد: اندوه من قرض فراوان است . من شصت هزار درهم بدهکارم . حضرت فرمودند: "اداى دین تو بر عهده من است . " اسامه گفت: مىترسم از دنیا بروم و قرض من پرداخت نگردد . حضرت فرمودند: "لن تموت حتى اقضیها عنک; پیش از آنکه مرگ تو فرا برسد من قرض تو را مىپردازم ."
د) روزى امام حسین علیه السلام با جمعى از دوستان وارد باغ خود در مدینه شد . غلام آن حضرت به نام "صافى" نگهبان آن بود . امام به گونهاى وارد شد که غلام متوجه او نشد، حضرت دید او مشغول غذا خوردن است، روش غذا خوردن او امام را به خود جلب کرد; زیرا او هر قرص نانى که برمىداشت نصف آن را به سوى سگى که در پیش روى او بود مىانداخت .
ناگهان غلام متوجه آمدن حضرت شد . حضرت پرسیدند: چرا در غذا خوردن هر قرص نانى که برمىداشتى نصف آن را به سگ باغ مىدادى؟ غلام عرض کرد: من غلام شما و نگهبان این باغم و این سگ نیز نگهبان این باغ است . وقتى سفره انداختم، در مقابل من نشست و به من نگاه مىکرد . من حیا کردم که او گرسنه باشد و من غذا بخورم، از این رو هر قرص نان را مساوى تقسیم کردم .
حضرت از پاسخ غلام به گریه افتاد و فرمود: "ان کان کذلک فانت عتیق لله تعالى ووهبت لک الفى دینار; اگر چنین است تو را در راه خدا آزاد کردم و دو هزار دینار نیز به تو بخشیدم ."
غلام گفت: اگر مرا آزاد کنى من دست از تو برنمىدارم و باغبان تو در این باغ باقى میمانم . وقتى امام وفادارى او را دید، همه باغ را به او بخشید و فرمود: "انسان بزرگوار باید عمل او گفتارش را تایید کند ... این باغ را با آنچه در آن استبتو بخشیدم، پس دوستان مرا میهمانان من به حساب آور و به آنان احترام بگذار، خدا تو را در روز قیامت کرامتببخشد، و اخلاق نیکو و ادب تو را مبارک گرداند ."
امام حسین(ع) و رهبرى بحران از مکه تا کربلا
بحران اختلالى است که از جهت سطح، کل سیستم و از جهت نوع فیزیکى یا نمادى، سیستم را تهدید کرده و به مخاطره مىاندازد. بحران ممکن است به دو صورت در جامعه به وجود آید، یکى در زمانى که کل سیستم از جهت مادى و فیزیکى تحت تاثیر قرار گرفته و حیات آن به مخاطره افتاده باشد؛ دیگر آنکه سیستم به جهت مسائل اعتبار و حیثیت اجتماعى و به طور نمادین دچار بحران گردیده و به ورطه سقوط کشانده شود. بحران کربل از نوع دوم محسوبمىشود. در این مقاله توضیح داده شده است که در مدیریت بحران موفق، سه عامل، نقش تعیین کننده دارد که در نهضت کربلا به رهبرى امام حسین (ع) به روشنى نمایان است:
ویژگىهاى رهبرى چون قاطعیت، هدف روشن، عقیده همراه با بصیرت، مشورت در امور و... ویژگىهاى پیرو چون وفادارى، مقاومت، شجاعت و... استراتژى و سیاسیتهاى مقابله چون داشتن اطلاعات و خنثى کردن توطئهها... نویسنده معتقد است امام حسین (ع) پس از عدم بیعت با یزید و حرکت از مدینه به دنبال شرائط مناسبى براى مبارزه با یزید بود که با توجه به مرکزیت شیعه در کوفه، پس از اعلام آمادگى مردم، آن حضرت به سمت عراق حرکت کرد و با درایت و مدیریت خود این هنر را داشت که مشکل بحران را با موفقیت پشت سر گذارد و آن را به فرصتى طلایى تبدیل کند و در جهت اهداف خود به کار گیرد، به گونهاى که زمینه براى دگرگونى در تمامى نسلها و منشاء تمامى انقلابهاى مردمىگردید.
مقدمه
در دل هر مشکلى فرصتهاى بزرگتر و عالىترى نهفته است که انسانهاى بزرگ قادرند مشکلات را به فرصتهاى بزرگ تبدیل نمایند.[1] براى خاندان رسول خدا(ص) و شیعیان آن خاندان مظلوم ،روزى مصیبت بارتر و پر اندوهتر از روز عاشوراى امام حسین(ع) و روز شهادت آن بزرگوار و یارانش نبوده و در تاریخ اسلام ثبت نشده است. در حدیثى از امام زینالعابدین(ع) نقل شده که فرمود: روزى بر رسول خدا(ص) سختتر از روز اُحد نبود که عمویش حمزه فرزند عبدالمطلب و شیر رسول خدا(ص) به شهادت رسید و پس از آن روز موته بود که عموزادهاش جعفرابنابىطالب در آن روز کشته شد، آنگاه فرمود: «و روزى همانند روز حسین(ع) نبود که سى هزار مرد که خود را از این امت مىدانستند به سوى آن حضرت هجوم برده و هر کدام با ریختن خون آن حضرت مىخواستند به خد نزدیکتر شوند، و آن حضرت آنان را به یاد خدا مىانداخت ولى اعتنا نکرده تا آنکه آن بزرگوار را از روى ستم و دشمنى کشتند.»[2]
زمینه بحران
زندگى امام در برههاى از زمان که با ستمگران مواجه بود، با بحرانهاى زیادى رو به رو شده و تمامى وقایع گواه آنند که او مردى پولادین بود و با تکیه بر نیروى غیبى الهى هیچگاه تسلیم نشد. روح بزرگ او بسان دریاى ژرفى بود که همه ناگوارىها را در خود جاى مىداد و آنچنان دلش قوى و به فضل پروردگار بستگى داشت که هیچ قدرتى نتوانست در او خللى ایجاد کند.پیروان راستین اسلام هر کدام به نوبه خود و به مقتضاى شرایط زمان و مکان، در طول تاریخ، در راه عمل به تکلیف و انجام وظیفه الهى حماسهها آفریدهاند و ثمرات گرانبهایى را براى اسلام و مسلمین از خود به یادگار گذاشتهاند.بررسى تاریخ انبیاى الهى و پیشوایان معصوم ،این امر را روشن مىسازد که سراسر حیات پربرکت آنان، تلاش و استقامت در راه اداى وظیفه تبلیغ رسالت الهى بوده است. و در این راه، هیچ چیز مانع انجام وظیفه آنان نگردیده است.
یک بحران ضمن آنکه حامل جنبههاى مخرب و منفى است ولى از جهات دیگرى مىتواند منشأ اثرات سازندهاى باشد و خلاقیت و نوآورى و تلاشها و چالشهاى جدید ر ایجاد کند.[3] با مرگ معاویه و روى کارآمدن یزید بحران بهوجود آمد،اثبات فسق و فجور و بىبند و بارى و بىدینى و کفر یزید نیز براى افراد بىغرض نیاز به استدلال زیادى ندارد. دوران خلافت یزید سه سال و شش ماه بیشتر طول نکشید، ولى در اثر بىسیاستى و پاىبند نبودن به مقدّسات اسلام و پردهدرى، در همین مدت کوتاه سه جنایت هولناک و بىسابقه انجام داد که براى همیشه نه تنها تاریخ بنىامیه را ننگین ساخت بلکه تاریخ اسلام را سیاه و مشوّه کرد. اجمال آنها این گونه بود:
1. سال اول، شهادت امام حسین(ع) و یارانش و به اسارت بردن فرزندان و خاندان رسول خدا و گرداندن آنها در شهرها و قصبات و به شهادت رساندن زنان و کودکان بى گناه ایشان در کربلا و کوفه و شام و...
2. فرستادن لشکرى جرّار براى سرکوبى مردم مدینه و مباح شمرده خون مردم آن شهر که بزرگترین جنایتهاى تاریخ را، لشکریان شام در کنار قبر مطهّر رسول خدا(ص) انجام دادند و جوى خون در مسجد مدینه به راه انداختند، خانهاى را سالم نگذاردند و...
3. ویران کردن خانههاى مکه و به خاک و خون کشیدن هزاران انسان در آن شهر و در کنار خانه خدا و حرم امن الهى و سوزاندن و به منجیق بستن خانه کعبه و ویران کردن قسمتهایى از آن و... [4]
یزید بعد از به حکومت رسیدن سریعاً خواستار بیعت امام حسین(ع) با خود شد. در نقلى که یعقوبى در تاریخ خود آورد متن نامه یزید به ولید بن عتبه این گونه است:وقتى نامه من به تو رسید حسین بن على و عبدالله بن زبیر را احضار کن و از آنها بیعت بگیر و اگر بیعت نکردند گردن آن دو را بزن و سر هر دو را براى من بفرست. امام حسین(ع) مىدانستند که زمان شهادت نزدیک است (یا بیعت و یا جنگ و شهادت) در چنین محیطى ،شخص آزاده و دیندارى مانند امام حسین(ع) نمىتواند دست بیعت به او بدهد. پس شِق دوم یعنى جنگ و شهادت پیش روى حضرت قرار داشت. ابن اثیر و دیگران از عبداللّه بن عباس و جعفربن سلیمان ضبعى از امام حسین(ع) روایت کردهاند که فرمود: به خدا سوگند مرا رها نخواهند کرد تا وقتى که قلبم را از درونم بیرون آورند.[5]
در همان کتاب کامل ابناثیر نقل شده که آن حضرت به عبداللّه بن زبیر که علّت تصمیم او را از حرکت جویا شد فرمود:
«براستى پدرم براى من حدیث کرد که شهر مکه را بزرگى است که به وسیله او حرمت این شهر شکسته شود، و من دوست ندارم که آن بزرگ من باشم و به خدا سوگند اگر من دو وجب بیرون مکه کشته شوم بهتر دوست دارم تا یک وجب و هر چه دورتر باشم از مکه و کشته شوم، پیش من محبوبتر است و به خدا سوگند اگر من در لانه جانورى از این جانوران باشم مرا بیرون آورده تا آنچه را خواهند نسبت به من انجام دهند.[6]»
در قسمتى دیگر امام فرمود: اگر تعجیل نکنم مرا دستگیر خواهند کرد[7] و بار دیگر فرمود: بنىامیّه مالم را گرفتند، صبر کردم، به آبرویم تعرّض کردند، صبر کردم، خواستند خونم ر بریزند، گریختم.[8]
این نقلها شاهد صدق این گفته است که به هر روى، آنان تصمیم بر قتل او داشتند و امیدى به زنده بودن، به صورتى که بیعتى صورت نگیرد، نمىتوانسته وجود داشته باشد. طرف دیگر قضیه رفتن به سمت عراق است.تا اینجا با قسمت یا روى منفى بحران مواجه هستیم (درد، رنج، تشنگى، قطعه قطعهشدن، آوارگى و.....) روى دیگر بحران ،قسمت مثبت و هنر تبدیل مشکل به فرصت طلائى است.که سالار شهیدان به نحو شگفت انگیزى بحران را با موفقیت در جهت اهداف خود به حرکت درآورد و زمینهاى براى دگرگونى در تمامى نسلها و منش تمامى انقلابهاى مردمى گردید.
به همین علت است هنگامى که ابنزیاد به حضرت زینب(س) گفت: دیدى که خدا با برادرت چه کرد، فرمود: من بجز نیکویى چیزى ندیدم.[9]
این حادثه مىتوانست با ماندن حضرت در مکه و شهادت او در آن نقطه مقدس به پایان برسد که اگر اینچنین مىشد اثرات آن نمىتوانست وسیع و ماندگار باشد و سرمشق رهبران آتیه قرار گیرد. خط مشى و استراتژى برخورد حضرت با این بحران مىتواند راهنماى رهبران در سوگیریىهاى آتى گردد.
عالمان وظیفهشناس، در طول تاریخ دین، به مقتضاى عصر خویش براى انجام این مهم قیام کردهاند. اکنون این بار مسؤولیت بر دوش عالمان و دانشمندان زمان ما قرار دارد.
تعریف بحران
شاید در برخورد اولیه با موضوع، مفهوم بحران بدیهى انگاشته شود، اما زمانى که در مسأله بیشتر غور مىکنیم در مىیابیم که تعریف بحران کار چندان سادهاى نیست و نویسندگان مختلف هر کدام بهگونهاى خاص آن را تعریف و توصیف کردهاند.
هرمان (Herman,1963) بحران را حادثهاى مىداند که موجب سردرگمى و حیرت افراد شده، قدرت واکنش منطقى و مؤثر را از آنان سلب کرده، و تحقق اهداف آنان را به مخاطره انداخته است.
پرو (Perrow,1984) قبل از پرداختن به تعریف بحران، حادثه یا رویداد جزیى را تعریف کرده و آن را اختلال در یک جزء یا واحد از یک سیستم بزرگ مىداند، که کارکرد کل سیستم ب این حادثه مورد تهدید واقع نمىشود و با اصلاح و رفع نقص از آن جزء، سیستم به کار خود ادامه مىدهد. اما بحران اختلالى عمده است که کل سیستم را از کار باز داشته و جامعه را ب اشکالات عمده رو به رو مىسازد و حیات آن را به مخاطره مىاندازد.
هابرماس (Habermas,1973) رویدادهاى مشکلآفرین و بحران را در دو سطح فیزیکى یا ملموس و اجتماعى و نمادین مورد مطالعه قرار مىدهد. با تلفیق نظریات این دو عالم مىتوان نتیجه گرفت که بحران اختلالى است که از جهت سطح کل سیستم و از جهت نوع فیزیکى یا نمادى، سیستم را تهدید کرده و به مخاطره مىاندازد.
بدین ترتیب بحران ممکن است به دو صورت در جامعه به وجود آید؛ یکى بحران در زمانى که کل سیستم از جهت مادى و فیزیکى تحت تأثیر قرار گرفته و حیات آن به مخاطره افتاده است و دوم آنکه سیستم به جهت مسائل اعتبار و حیثیت اجتماعى و بطور نمادین دچار بحران گردیده، و به ورطه سقوط کشانیده شده است. بحران بقاى جامعه و مشروعیت آن ر متزلزل ساخته و موجب محو یا تغییرات بنیادى در آن مىگردد.[10] که بحران کربلا از نوع دوم بود.
مطالعه قیام حضرت سید الشهدا(ع) به خوبى نشان مىدهد که عنصر اصلى این قیام مقدس، امر به معروف و نهى از منکر است و حضرت نیز در مناسبتهاى مختلف به این دو فریضه مهم، تصریح مىکرد. آن بزرگوار قبل از خروج از مدینه، علت قیام خویش را این گونه بیان فرمود:
«إنّى لَم أخرُج أشِراً و لا بَطِراً و لا مُفسِداً و لا ظالِماً و إنَّما خَرَجتُ لِطَلَبِ الإِصلاحِ فی اُمَّةِ جَدّى(ص)؛
من از روى خودخواهى، خوش گذرانى، فساد و ستمگرى قیام نکردم، بلکه براى اصلاح امت جدّم به پا خاستهام».[11]
در حالى که بنىامیه این گونه وانمود مىکردند که آن بزرگوار بر خلیفه وقت و به ضرر اسلام خروج کرده است، امام حسین(ع) با این سخن روشن، هرگونه فساد، ستمگرى و خودخواهى را نفى مىنماید و در عوض، تأکید مىنماید که حرکت و قیام او یک حرکت اصلاحى بر محوریت سیره و سخن پیامبر اکرم(ص) مىباشد. و نیز فرمود: هدف من امر به معروف و نهى از منکر و حرکت بر اساس سیره جدّم رسول خدا(ص) و پدرم على بن ابىطالب(ع) است.
مینتزبرگ (MINTZBERG) و همکارانش بحران را «وقوع ناگهانى و غیرمنتظره حادثه و یا اتفاقى که توجه فورى و فوتى به آن، براى اخذ تصمیمى فورى، ضرورى است»،مىدانند[12].
ایگور آنسف (ANSOFF) بحران را به «تغییر و تحولاتى که بقا و حیات جامعه را به مخاطره انداخته و جامعه باید براى رهایى از نابودى و اضمحلال تلاشى فوقالعاده نماید»، تعریف مىکند.[13]
رهبر معظم انقلاب اسلامى در این باره مىفرمایند:
اگر به تحلیل ظاهرى قضیه نگاه کنیم، این قیام، قیام علیه حکومت فاسد و ضد مردمى یزید است؛ اما در باطن، قیامى براى ارزشهاى اسلامى و براى معرفت و براى ایمان و براى عزّت است؛ براى این است که مردم از فساد و زبونى و پستى و جهالت نجات پیدا کنند؛ لذ ابتدا که از مدینه خارج شد، در پیام به برادرش محمّد بن حنفیه - و در واقع در پیام به تاریخ - این طور گفت: «إنىّ لم أخرُج أشِراً ولا بَطراً ولا مُفسِداً ولا ظالما»؛ من با تکبر، با غرور، از روى فخر فروشى، از روى میل به قدرت و تشنه قدرت بودن قیام نکردم؛ «إنَّما خَرَجتُ لِطَلَبِ الإصلاحِ فى اُمّةِ جَدّى» مىبینم که اوضاع در میان امّت پیامبر دگرگون شده است؛ حرکت، حرکت غلطى است، حرکت به سمت انحطاط است، در ضد جهتى است که اسلام مىخواست و پیامبر آورده بود؛ قیام کردم براى اینکه با اینها مبارزه کنم.[*]
گروه دیگر از محققان معتقدند که بحران ممکن است «در اثر وقوع حادثهاى غیرمنتظره و یا بىتوجهى تدریجى به مسائل که باعث سراشیبى سقوط قرار گرفتن جامعه شده و تنها با توجه فورى و اقدامات سریع و اضطرارى مىتوان آن را نجات داد»، باشد. در همین راستا در تعریف دیگرى از بحران مىگویند: «واقعه پیشبینى نشده که به دلیل اضطرار و فوریت آن، باید مورد توجه قرار گیرد، زیرا عدم توجه و رسیدگى بلافاصله به آن، به وخیمتر شدن اوضاع مىافزاید. بدین ترتیب، روال عادى کار در جامعه متوقف و یا مختل مىشود و رسیدگى به بحران، بر سایر مسائل در جامعه اولویت پیدا مىکند».[14]
با توجه به چهار تعریف اخیر مىتوان «بحران» را از دیدگاه مدیریتى چنین تعریفکرد که:
«وقوع ناگهانى پیشبینى نشده و یا غیرقابل پیشبینى و یا وقوع پیشبینى شده ولى غیرقابل پیشگیرى که باعث به مخاطره افتادن هستى کل جامعه شود، بدین سبب تصمیم و اقدام عاجل مدیران را براى نجات جامعه از سقوط، نیاز داشته باشد.»
در مدیریت موضوع بحران به صورتى محدود بررسى گردیده و برخى از علماى این رشته بحران را از جهت آثار و تبعات آن مورد مداقه قرار داده و با افزایش کنترل به چارهاندیشى پرداختهاند(Hermann,1963). از اینرو در بعضى از متون مدیریت مقابله با بحران با مدیریت ایمنى و حفاظت در برابر سوانح کارى یکى انگاشته شده است. در حالى که بحران را باید در سطحى وسیعتر بررسى کرد و آن را از جهت و جوانب مختلف مورد ملاحظه قرار داد. یک بحران ضمن آنکه حامل جنبههاى مخرب و منفى است ولى از جهات دیگرى مىتواند منشأ اثرات سازندهاى باشد و خلاقیت و نوآورى و تلاشها و چالشهاى جدید را ایجاد کند.[15]
بحران در زمان حکومت یزید
معاویه با تمام ترفندهاى تبلیغاتى و نیرنگها و فشارها نتوانست از امام حسین(ع) براى ولیعهدى یزید بیعت بگیرد، و پیوسته نگران مخالفت و قیام آن حضرت بود.
امام(ع) نیز با آنکه با خلافت معاویه و اعمال ننگین و جنایتبار او به سختى مخالف بود و در نامههاى مختلف و سخنرانىهاى خود پیوسته بیدادگریها و اعمال خلاف اسلام معاویه را به خود مسلمانان گوشزد مىکرد، اما روى مصالحى که احیاناً اشاره به برخى از آنها مىکرد و به دوستان و شیعیان خود تذکر مىداد قیام مسلحانه را در آن روزگار(شناخت شرایط) به صلاح اسلام و مسلمین نمىدانست و پیوسته در پاسخ نامههایى که به آن حضرت مىنوشتند یا حضوراً در خواست قیام مىکردند مىفرمود:
«تا معاویه زنده است من چنین کارى را مصلحت نمىدانم و شما نیز در خانههاى خود باشید و منتظر فرصت باشید تا هر وقت مرگ معاویه فرا رسید در این باره تصمیم خواهیم گرفت.»[16]
با مرگ معاویه امام حسین(ع) با مسئله رو به رو نبودند ،بلکه با بحران رو به رو بودند. حضرت مىفرمایند:
«إنّ القَومَ لا یَترُکونی و إن أصابونی و إن لَم یُصیبونی فَلا یَزالونَ حَتّى أُبایِعَ وأنا کارِهٌ أو یَقتُلونى؛
والله!این جماعت رهایم نخواهندکرد تا به من برسند واگرنرسندبه دنبالم خواهند بود تا یا با کراهت بیعت کنم و یا مرا خواهند کشت».[17]
از دید تصمیمگیر ،بحران عبارت از وضعیتى است که:
1. تهدید هدفهاى عالى و حیاتى [18] امام حسین(ع) علاوه بر این که بنىامیه را متهم به ظلم و عداوت مىکرد،[19] آنها را کسانى مىدانست که «طاعت شیطان ر پذیرفته، طاعت خداوند را ترک گفته، فساد را ظاهر ساخته، حدود الهى را تعطیل و به بیت المال تجاوز کردهاند».[20] جامعه اسلامى در سال 61 هجرى یعنى سال قیام کربلا، نسبت به آخرین سال زندگى پیامبر خدا(ص) تغییرات فراوانى کرده بود. در زمان معاویه و یزید از اسلام چیزى به غیر از نام باقى نمانده بود. ابواسحاق مىگوید: شمر بن ذى الجوشن با ما نماز مىخواند؛ پس از نماز دستهاى خود را بلند کرده و گفت: خدایا تو مىدانى که من مردى شریف هستم، مرا مورد بخشش قرار ده. من بدو گفتم چگونه خداوند تو را ببخشد، در حالى که در قتل فرزند پیامبر(ص) معاونت کردهاى؟ شمر گفت: «ما چه کردیم؟ امراى م به ما دستور دادند که چنین کنیم. ما نیز نمىبایست با آنها مخالفت کنیم. چرا که اگر مخالفت مىکردیم، از الاغهاى آبکش بدتر بودیم.» من به او گفتم: این عذر زشتى است. اطاعت تنها در کارهاى درست و معروف است.[21]
ابن زیاد هم، پس از دستگیرى مسلم بن عقیل به او گفت: اى عصیانگر! بر امام خود خروج کرده و اتحاد مسلمین را از بینبردى.[22]
نمایندگان عمر و بن سعید عاص، حاکم مکّه، در زمان خروج امام حسین(ع) از مکّه، گفتند: آیا از خدا نمىترسى که از جماعت مسلمین خارج شده و تفرقه بین امّت ایجادمىکنى؟[23]
عمر و بن حجاج، یکى از فرماندهان ابن زیاد، با افتخار مىگفت: ما، طاعت از امام را کنار نگذاشته و از جماعت کنارهگیرى نکردیم[24] و به سپاه ابن زیاد نیز نصیحت مىکرد: طاعت و جماعت را حفظ کرده و در کشتن کسى که از دین خارج گشته و مخالفت با امام ورزیده، تردیدنکنید.[25]
افرادى چون عبدالله بن عمر، که از فقهاى اهل سنّت و محدّثین روایات به حساب مىآمد به امام مىگفت: جماعت مسلمین را متفرّق نکن![26] عبیدلله بن زیاد نیز به امام سجّاد(ع) گفت: «أو لم یقتل الله علیّاً؛ آیا خدا على اکبر را نکشت؟» امامفرمود:
«کان لى أخ یقال له على، أکبر منى قَتَله الناس؛ برادر بزرگترى با نام على داشتم که مردم او را کشتند.»[27]
وقتى عمر بن سعد مورد اعتراض قرار گرفت که چرا به سبب حکومت رى، امام حسین(ع) را کشتى، گفت: این کار از جانب خدا مقدّر شده بود![28]
در نگاه امام، یزید «تبهکار، شرابخوار و قاتل انسانهاى محترم بود که آشکارا گناه مىکرد»[29]. امام حسین(ع) در واکنش به خلافت یزید آیه استرجاع را بر زبان راند:
«إنا للَّه وإنّا الیه راجِعون، وعَلى الإسلامِ السّلامُ إذ قَد بُلِیَتِ الاُمّةُ بِراعٍ مِثلِ یَزید؛
باید با اسلام خداحافظى کرد که امّت اسلامى به فرمانروایى چون یزید گرفتار آمده است».[30]
حضرت بر این عقیده بود که حاکمان اموى «تمام سرزمین اسلام، بى دفاع زیر پایشان افتاده، و دستشان در همه جا باز است و مردم برده وار در اختیار آنانند»[31]، مسند نشینان «اطاعت خدا ر ترک و پیروى از شیطان را بر خود فرض نمودهاند؛ فساد را ترویج و حدود الهى را تعطیل ساختهاند»[32]:
«فَیا عَجَبا وما لی لا أعجَبُ والأرضُ مِن غاشٍ غَشومٍ و مُتَصَدِّقٍ ظَلومٍ و عامِلٍ عَلى المؤمنینَ بِهِم غَیرُ رَحیمٍ؛[33]
شگفتا! و چرا در شگفت نباشم که زمین از آن ستمگرى دغل پیشه و باجگیرى ظالم و حاکمى (شرور) است که بر مؤمنان رحم نیارد.»
امام حسین(ع) براى اصلاح این وضعیت اسفبار تنها به مبارزه براى دگرگونى مىاندیشید و خود را «سزاوارترین فرد براى تغییر این روند واژگونه مىدانست»[34] و مىفرمود:
«من به هدایت و رهبرى جامعه مسلمان و قیام بر ضد این همه فساد و مفسدین، که دین جدم را تغییر دادهاند، از دیگران شایسته ترم.»[35]
2. محدودیت زمانى
زمانى که پس از شهادت امام مجتبى(ع) مردم کوفه از امام حسین(ع) دعوت کردند تا به کوفه بیاید، امام پاسخ داد تا معاویه در قید حیات است او موافق با حرکت انقلابى نیست.[36] امام حسین(ع) با مرگ معاویه و روى کارآمدن یزید با محدودیت شدید زمانى رو به رو بود. مروان بن حکم وقتى استاندار معاویه در مدینه بود[37] به معاویه نوشت: «به من گزارش دادهاند که مردانى از اهل عراق و سرشناسان حجاز نزد حسین بن على(ع) رفت و آمد مىکنند و بیم آن مىرود که در صدد قیام باشد ولى من تحقیق کردهام و به من گفتهاند او فعلاً قصد انجام کارى را ندارد، اما براى آینده اطمینانى به او نیست. اکنون نظر خود را در این باره براى من مکتوب دار».
معاویه در پاسخ مروان نوشت:
«نامهات رسید و از مضمون آن اطلاع حاصل گردید و در مورد کار حسین بن على(ع) سخت بر حذر باش از اینکه متعرض او شوى و تا وقتى که او متعرض تو نشده تو هم کارى به او نداشته باش، زیرا ما تا وقتى او به بیعت خود پاىبند است و در حکومت ما به منازعه بر نخواسته، نمىخواهیم متعرض او شویم. تا چیزى از او ظاهر نگشته تو نیز هر چه دیدى پنهان دار.»[38]
ابن اثیر و طبرى در تاریخ خود نقل کردهاند که چون هنگام مرگ معاویه فرا رسید پسرش یزید را طلبید و به او چنین گفت:
«اى پسرم، من براستى سختىها و پستى و بلندىها را براى تو هموار کرده و کارها ر براى تو آماده ساختهام و دشمنان را برایت رام، و گروههاى عرب را براى تو خاضع و آنچه ر هیچ کس براى دیگرى جمع آورى نمىکند گرد آوردم، اینک تو نگران اهل حجاز باش که آنها اصل و ریشه تو هستند، و هر کس از ایشان که بر تو در آمد او را اکرام کن و هر کس که از ایشان غایب و پنهان بود از او احوالپرسى کن؛ بخصوص در مورد مردم عراق بنگر که اگر هر روز از تو خواستند که فرماندارى را عزل کنى حتماً این کار را بکن، زیرا عزل یک فرماندار آسانتر است از اینکه صدهزار شمشیر بر روى تو کشیده شود، و درباره مردم شام نیز بنگر که اینها باید پشتوانه و ذخیره تو باشند که اگر از دشمن خود چیزى مشاهده کردى آنها را به کمکگیرى، و چون بهره خود را از ایشان گرفتى مردم شام را به شهرهاى خود بازگردان که اگر اینها در غیر از شهرهاى خود اقامت گزینند اخلاقشان دگرگون شود.
براستى که من از کسى بیمناک نیستم که با تو در امر خلافت به نزاع برخیزد جز از چهارنفر: حسین بن على، عبدالله بن عمر، عبدالله بن زبیر، عبدالرحمن بن ابىبکر. اما عبدالله بن عمر که او مردى است که عبادت او را سرگرم و آرام ساخته و چون همه با تو بیعت کنند او نیز با تو بیعت خواهد کرد، و اما حسین بن على مردى است سبکبار و مردم عراق هیچ گاه او را رها نخواهند کرد تا او را به قیام وادارند. و اگر قیام کرد و تو بر وى چیره شدى از او در گذر، که او را رَحِمى نزدیک و حقى بزرگ و خویشى نزدیک با محمد(ص) است».[39]
چون معاویه از دنیا رفت و یزید به حکومت رسید ولید بن عتبه در مدینه حکومت داشت. از این رو در یک نامه کوتاهى که به ولید نوشت پس از خبر مرگ معاویه به او نوشت:
«با رسیدن این نامه از حسین و عبدالله بن عمر و ابن زبیر بیعت بگیر و در این دستور هیچگونه رخصتى نیست تا وقتى که آنها بیعت کنند، و السلام.»
در نقلى که یعقوبى در تاریخ خود آورده متن نامه یزید به ولید بن عتبه این گونه است:
«وقتى نامه من به تو رسید حسین بن على و عبدالله بن زبیر را احضار کن و از آنها بیعت بگیر و اگر بیعت نکردند گردن آن دو را بزن و سر هر دو را براى من بفرست، و از مردم نیز بیعت بگیر و هر کس امتناع کرد همان دستور را دربارهاش اجرا کن و همچنین درباره حسین بن على و عبدالله بن زبیر.»
3. محدودیت شرایط مکانى
ابن اثیر و دیگران از عبداللّه بن عباس و جعفربن سلیمان ضبعى از امام حسین(ع) روایت کردهاند که فرمود:
«به خدا سوگند مرا رها نخواهند کرد تا وقتى که قلبم را از درونم بیرون آورند، و چون این کار را کردند خداوند کسى را بر سرشان مسلّط گرداند که خوارشان سازد تا آنجا که از کهنه حیض زنان خوارتر گردند.»[40]
در همان کتاب کامل ابن اثیر نقل شده که آن حضرت به عبداللّه بن زبیر که علّت تصمیم او را از حرکت جویا شد فرمود:
«براستى پدرم براى من حدیث کرد که شهر مکه را بزرگى است که به وسیله او حرمت این شهر شکسته شود، و من دوست ندارم که آن بزرگ من باشم و به خدا سوگند اگر من دو وجب بیرون مکه کشته شوم بهتر دوست دارم تا یک وجب و هر چه دورتر باشم از مکه و کشته شوم پیش من محبوبتر است و به خدا سوگند اگر من در لانه جانورى از این جانوران باشم مرا بیرون آورده تا آنچه را خواهند نسبت به من انجام دهند.»[41]
انتخاب شهر مکه توسط امام حسین(ع) انتخاب درستى بود؛ زیرا یمن یا هرنقطه دیگرى، امنیت مکه را نداشت. در مکه این امکان بود آن حضرت، اوضاع را بسنجد و تصمیم بگیرد.
تا اینجا علّت اصلى خروج از مدینه، در وهله نخست، گریز از شرایط حاکم بر این شهر براى گرفتن بیعت به زور است. در وهله دوم پیدا کردن شرایط مناسبى براى مبارزه با یزید و احیاناً اگر زمینه مساعد بود، ساقط کردن وى و به دست گرفتن حکومت.
امام حسین(ع) در بیست و هشتم ماه رجب از مدینه به سوى مکه براه افتاد و سوم شعبان (شب جمعه) که از قضا به نقلى روز تولد خود امام حسین(ع) است، به مکه وارد شد. امام حسین(ع) اندکى بیش از چهارماه - از سوم شعبان تا هشتم ذیحجه - در مکه ماند. وقت ورود، امام به خانه عباس بن عبدالمطلب وارد شد.[42]
دینورى نوشته است که حضرت در شِعْب على وارد شد؛ مردم هر روز نزد وى آمده، اطرافش حلقه مىزدند. حتى ابنزبیر هم در جمعى که اطراف امام بودند، حضور مىیافت.[43] روشن بود که ابن زبیر احساس مىکرد که با وجود امام در مکه کسى با او همراهى نخواهدکرد. چرا که با ورود امام حسین (ع) به مکه «فَفَرِحَ به أهلها فرحاً شدیدا و جعلوا یختلفون الیه بکرة و عشیّة؛[44] با آمدن امام به مکه مردم آنجا خوشحال شده صبح و شام نزد وى رفت و آمد داشتند.»
امام حسین(ع) در مکه تلاش خود را براى فراهم کردن زمینه قیام آغاز کرد. دنیاى اسلام در آن شرایط تنها دو بال داشت: عراق و شام. شام در انحصار امویان بود و این تنها عراق بود که مىتوانست نیروى لازم را براى یک قیام عمومى بر ضد امویان فراهم کند. بنابراین اگر کسى، انقلابى مىاندیشید، تنها مىبایست به عراق فکر مىکرد. اگر این انقلابى فردى مانند امام حسین(ع) بود، آگاه بود که اگر شیعهاى هم براى او وجود داشته باشد، تنها در کوفه و احیاناً در بصره است و بس. براى همین امام چشمانتظار اعلام آمادگى شیعیان کوفه و بصره بود. در یمن نیز شیعیانى بودند؛ اما یمن از مرکزیت دنیاى اسلام دور بود.اما در کوفه با مرگ معاویه، و بیعت نکردن امام حسین(ع) با یزید شیعیان کوفه جان تازهاى گرفتند و احساس کردند که رهبرشان براى مبارزه با یزید آماده شده است.
حکومت سهلگیرانه نعمان بن بشیر، حاکم انصارى کوفه از طرف معاویه، (که دربارهاش گفته شده است: کان النعمان عُثْمانیّ مجاهرا، یُبْغض علیّاً، سىّء القول فیه[45] و در عین حال دربارهاش گفته شده است: کانَ رجل حلیماً یحبُّ العافیة)[46] زمینه را براى رفت و آمد شیعیان با یکدیگر فراهم مىکرد. سکوت شیعیان تا این زمان، به خاطر آن بود که امام حسن(ع) و امام حسین(ع) به آنان مىگفتند تا معاویه زنده است، نباید دست به اقدامى بزنند. بنابراین همه صداها در گلو فرومانده بود؛ اکنون با آمدن یزید، آماده اعتراض و فریاد بودند. آنان از پیش انسجام سیاسى خود را داشتند و چند شخصیت معتبر که از اصحاب امام على(ع) بودند، آنان را رهبرى مىکردند. برترین آنان سلیمان بن صُرَد خُزاعى بود. دست کم، یکسوم مردم کوفه احساس شیعى داشتند؛ اما به هر روى عامه مردم این شهر، تابع اشراف و رؤساى قبایل بودند که جداى از ویژگىهاى شخصى، حکومت به آنان اعتبار مىداد.
در این زمان شیعیان کوفه تنها یک راه در پیش داشتند و آن دعوت از امام حسین(ع) بود. جلساتى میان خود آنان و در منزل سلیمان بن صرد برگزار شد. وى با آنان سخن گفت و اظهار کرد: اگر واقعاً مىدانید که مىتوانید امام حسین(ع) را یارى کنید، از وى دعوت نمایید؛ فإن کنتم تعلمون أنّکم ناصروه و مجاهدو عدوّه، فاکتبوا إلیه.[47] و در جاى دیگر: «إن خِفْتُمُ الفشل فلا تغرّوه؛ اگر آگاهید که سست خواهید شد، او را فریب مدهید.»[48]
پس از آن که از آنان عهد و پیمان گرفت، آنان شروع به نامهنگارى به امامحسین(ع) کردند. تجربه گذشته در سستى حمایت مردم کوفه از امام على(ع) و فرزندش امام حسن(ع) نشان مىداد که آنان در راهى که انتخاب مىکردند، چندان استوار نبودند. این مطلبى بود که همه مخالفان حرکت امام حسین(ع) به کوفه به آن حضرت گوشزد مىکردند.
شیعیان کوفه که خبر عدم بیعت امام حسین(ع) با یزید را شنیده و آماده براى مبارزه شده بودند، تصمیم گرفتند تا امام را به کوفه بیاورند:
«اجتمعت الشیعة فى منزل سلیمان بن صُرَد و تذاکرو أمر الحسین و مسیره الى مکّة، قالوا: نکتب الیه یأتینا الکوفة؛[49]
آنان در منزل سلیمان اجتماع کردند و از کار حسین و آمدنش به مکه آگاه شدند و گفتند به او نامه مىنویسیم تا به کوفه بیاید.» پس از آن نامه نگارى آغاز شد.
سلیمان که مردى با تجربه بود، نپذیرفت تا به تنهایى نامه بنویسد؛ بلکه همه آنها را درگیر ماجرا مىکرد. طبق تصریح همه مورخان، کوفیان نامههاى فراوانى به امام حسین (ع) نوشتند. هر گروهى نامهاى را مىنوشتند و دسته جمعى آن را امضا کرده، براى امام مىفرستادند. در میان این افراد، افزون بر بزرگان شیعه، برخى از اشراف فرصتطلب هم مشارکت داشتند که از آن جمله مىتوان به شَبَث بن ربعى، حجار بن اَبْجر عِجلى و عمرو بنحَجّاج[50] اشاره کرد که پس از برگشتن ورق، در کربلا حاضر شده و در رأس سپاه کوفه بر ضد امام حسین(ع) جنگیدند. این چند نفر با هم یک نامه نوشتند[51] که این نشان از هماهنگى آنان در یک توطئه دارد. بعدها برخى از کوفىها که به امام حسین(ع) پیوستند، درباره نامه نوشتن این قبیل اشراف نوشتند که هدف آنان این بود: لِیَجْعلوک سوقاً و کَسْباً؛[52] «تو را وسیلهاى براى بهرهمند شدن بیشتر از مال دنیا قرار دهند.» شاید براى جذب شیعیان به خود یا به گونهاى دیگر پس از پیروزى احتمالى امام حسین(ع) و یا حتى انداختن امام در دامى که امویان تدارک دیده بودند.
رهبران شیعه که عبارت از سلیمان بن صُرَد، مُسیّب بن نجبة، رفاعة بن شداد و حبیب بن (مظاهر) بودند، با هم یک نامه نوشتند. اینان بعد از کربلا، رهبر جریان توابین شدند.
حرکت امام به سمت عراق
نماینده رسمى امام، آمادگى مردم کوفه را تأیید کرده بود، و دیگر جاى تأمل نبود. چرا که به طور مطمئن با توجه به نامهها و نامه مسلم، شرایط براى قیام علیه بنىامیّه آماده شده بود. امام در رفتن تسریع کرد، به طورى که در هشتم ذیحجه، یعنى در زمان مراسم حج، با تبدیل عمره تمتع به عمره مفرده عازم عراق گردید. لحظهاى تأخیر مىتوانست وضع عراق را دگرگون کند. اضافه بر این احتمال ترور امام در مکه وجود داشته و ماندن حضرت در مکه به هیچ صورتى مصلحت نبود. گفتهاند همراهان امام هشتاد نفر بودند؛ اما از پارهاى اخبار دیگر چنین بر مىآید که تعداد بیش از این بوده است. به احتمال، رقم مزبور مربوط به کسانى است که تا کربلا همراه امام ماندند.
اولین برخورد امام در طول راه برخورد با کاروانى بود که از یمن به سمت شام حرکت مىکرد. این کاروان هدایایى را براى دربار یزید به شام مىبرد. امام کاروان هدایا را تصرف کرد و از افراد آن نیز دعوت کرد تا در صورت تمایل همراه او به عراق بیایند، در غیر این صورت باز گردند.[53] امام از منطقه نقیم، که در آن با کاروان برخورد کرده بود، به سمت الصفاح حرکت کرد. در آنجا بود که با فرزدق - که آن زمان شاعرى جوان بود - برخورد کرد. او در پاسخ سؤال امام از وضع کوفه گفت: «قلوب الناس معک و سیوفهم علیک». منطقه بعدى، بطنالرّمه بود. در آنجا ضمن نوشتن نامهاى به مردم کوفه، با اشاره به نامه مسلم، از آنها خواست آماده ورود او باشند.[54] این نامه به دست قیس بن مسهّر سپرده شد تا آن را به مردم کوفه برساند. او در راه با سپاه حصین بن نمیر مواجه شده و توسط آنها دستگیر گردید. قیس در همان دم نامه را خورد و پس از آن در کوفه به دست ابن زیاد به شهادت رسید.
امام حسین(ع) در منطقه بعدى که زدود نامیده مىشد، با زهیر بن قَیْن برخورد کرد. زهیر با این که عثمانى بود، با توجه به دعوت امام و نیز تحریک همسرش، به صورت یکى از یاران صمیمى امام در آمد. او همچنین از دوستانش خواست تا هر کدام دوستدار شهادت هستند با او بیایند، در غیر این صورت به راه خویش به طرف مکه ادامه دهند.[55]در منطقه ذاتعرق بود که شخصى از بنىاسد پیام شهادت هانى و مسلم را به امام حسین(ع) رساند.[56]
گفتهاند که امام قصد بازگشت داشت، اما برادران مسلم مانع شده و امام نیز به راه خود ادامه داد. به نظر نمىرسد برادران مسلم خواسته یا توانسته باشند در صورت مخالفت امام، آن حضرت ر وادار به ادامه مسیر کنند؛ بویژه که دیگران در تحریک امام بر رفتن گفتند: «والله ما أنت مثل مسلم بن عقیل ولو قدمت الکوفة لکان الناس إلیک أسرع؛[57] «شما مسلم نیستید، اگر به کوفه بروید، مردم به سرعت به شما خواهند پیوست.» امام حسین(ع) خود براى رفتن قاطع بود.
در منطقه زباله، پیام مسلم که در حین شهادت به عمر بن سعد گفته و از او خواسته بود که به امام حسین(ع) برساند، به دست امام رسید.[58] هنوز چندى نرفته بودند که خبر شهادت قیس بن مسهّر[59] و عبدالله بن بقطر، برادر رضاعى امام حسین(ع) نیز به دست امام رسید. این اخبار نشان مىداد که اوضاع کوفه دگرگون گشته و شرایط، با زمانى که از زبان مسلم گزارش شده بود، کاملاً تفاوت کرده است. در این هنگام، امام، افرادى را که همراه او بودند گرد آورد و به آنها فرمود:
«أیها الناس، قد خذلتنا شیعتنا فمن أراد منکم الانصراف فلینصرف؛[60]
اى مردم! شیعیان ما، ما را تنها گذاشتند. هر کدام از شما مىخواهد برگردد، از همین جا بازگردد.»
اینجا بود که شمارى از کسانى که در نیمه راه به امام پیوسته بودند، بازگشته و یاران خاص امام باقى ماندند.[61] کسانى بودند که از مکه امام را همراهى کرده[62] و یا حتى قبل از آن، از مدینه همراهیش کرده بودند.[63] کسانى که از او جدا شدند، اعرابى بودند که فکر کرده بودند همراه حسین بن على(ع) به شهرى در مىآیند که همه آنها تابعیت او را گردن نهادهاند.[64] اکنون که روشن شد تصورشان نادرست بوده، از همان جا بازگشتند. پس از این مرحله نیز امام به حرکت خود ادامه داد. در اینجا کاملاً براى امام روشن شده بود که دیگر رفتن به کوفه با توجه به ارزیابىهاى سیاسى درست نیست و طبعاً وراى مسائل سیاسى، مطلب دیگرى نیز بوده که مىبایست حسابش را از ارزیابیهاى سیاسى جدا کنیم. امام به سوى منطقه شراة حرکت کرد و شب را در آنجا ماند. فرداى آن روز باز به حرکت ادامه داد. نیمههاى روز بود که از دور سپاه ابن زیاد به طلایه دارى حرّ بن یزید ریاحى پدیدار شده و راه را بر امام سد کرد.
4. عواملى که رهبر را با بروز ناگهانى خود غافلگیر مىکند
چهار عامل مهم در تعریف و تشخیص بحران از دیدگاه روش تصمیمگیرى، نقش عمدهاى دارند که عبارتند از: تهدید، محدودیت زمان، محدودیت مکان و غافلگیرى. وضعیتهاى بحرانى به تناسب شدت تهدید، تداوم زمانى و درجه آگاهى با هممتفاوتند.[65]
الف. وضعیت کاملاً بحرانى،[66] تهدید شدید/ زمان کوتاه/ غافلگیرى.
ب. وضعیت نوظهور،[67] تهدید شدید / زمان بلند/ غافلگیرى.
ج. وضعیت بطئى،[68] تهدید ضعیف / زمان زیاد / غافلگیرى.
د. وضعیت ویژه یا فورى،[69] تهدید ضعیف / زمان کوتاه / غافلگیرى.
ه . وضعیت انعکاسى،[70] تهدید شدید/ زمان کوتاه / پیشبینى شده.
و. وضعیت عمومى[71]،تهدید شدید / زمان بلند / پیشبینى شده.
ز. وضعیت عادى،[72] تهدید ضعیف / زمان بلند/ پیشبینى شده.
ح. وضعیت ادارى،[73] تهدید ضعیف / زمان کوتاه / پیش بینى شده.
با توجه به انواع وضعیت بیان شده و خصوصیات ذکر شده از نظر زمانى ، مکانى و نیروى انسانى تحت رهبرى ،امام حسین(ع) با وضعیت نوع(الف) وضعیت کاملاً بحرانى، تهدید شدید/ زمان کوتاه/ غافلگیرى، رو به رو بودند.
مشخصات وضعیت بحرانى
در مطالعهاى که توسط هرمن کان و آنتونى واینر[74] انجام شد، ویژگى زیر براى شرایط بحرانى ذکر گردیده است: [75]
1. بحران معمولاً یک نقطه چرخش در یک سلسله رویدادها و عملیات است.
(مرگ معاویه و روى کار آمدن یزید)
2. بحران وضعیتى است که در آن ضرورت اتخاذ تصمیم بسیار بالا است.
(تصمیم یزید مبنى بر بیعت گرفتن سریع از امام )امام در این مورد مىفرمایند:اگر تعجیل نکنم مرا دستگیر خواهند کرد.[76]
3. بحران یک تهدید واقعى نسبت به هدفها و مقاصد عوامل درگیر است.
«إنَّما خَرَجتُ لِطَلَبِ الإصلاحِ فى اُمّةِ جَدّى».[77]
4. بحران نتایج مهمى را در پى دارد که عواقب آن، آینده روابط طرفهاى درگیر را معینمىکند.
زمینه از بین رفتن بنىامیه، ظهور مختار و...
5. بحران حاصل برخورد رخدادها است و به شرایط تازهاى مىانجامد.
احیاء دین و زمینه دگرگونى مردم
6. در بحران تصادم و درگیرى بین عوامل دو طرف بحران افزایش مىیابد.
درگیرى در مسیر حرکت و در کربلا (تاسوعا و عاشورا)
امام حسین(ع) و مدیریت بحران [78]
در مدیریت بحران سه عامل نقش تعیین کنندهاى را در موفقیت ایفاء مىنمایند. این عوامل عبارتند از:
1. ویژگیهاى رهبر
یکى از نقشهاى مهم و اساسى رهبران ، هدایت کردن امت در مراحل سخت و بحرانى است. خصوصاً آنگاه که دشمنان انسى و جنى سیل شبهات را به سوى جامعه روانه مىسازند و اکثریت مردم را از یقین خارج ساخته و در دو راهى شک و گمان نگه مىدارند. رهبر باید از کمالات لازم برخوردار باشد تا بتواند پناهگاه مردم باشد. عطار مىگوید با شک و تردید نمىتوان ادامه راه داده و به مقصد رسید. اگر امت به دام تردید افتادند فقط رهبر الهى که به علم و معرفت و معنویت مزین است مىتواند مردم را به یقین رسانده و از شک برهاند.[79]
رهبران در جامعه اصلىترین عامل در تعیین بحرانستیزى و بحرانپذیرى مىباشند. رهبران منفعل، مأیوس، جبرگرا و بىاراده مسلماً در انتظار وقوع حوادث مىنشینند و تحرک و تلاشى از خود بروز نمىدهند، در حالى که انسانهاى فعال، خوشبین، با اراده و مصمم به استقبال بحرانها مىروند و آنها را در هم مىشکنند.
به هر حال در مدیریت بحران، ابزارها و وسایل نیستند که نقش محورى را ایفا مىکنند، بلکه این انسانها هستند که محور اصلى مقابله با بحران مىباشند.
حفظ خویشتندارى و آرامش در تسلط بر اوضاع بههنگام بحران نقش مهمى دارد. به این علت، مدیریت بحران کارى است مشکل که به شجاعت و سرعت عمل نیاز دارد. لازمه تصمیمگیرى در بحران تجربه و مهارت کافى است ولى افزون بر آن مدیر باید بتواند از شم خود استفاده کند.[80]
1-1. قاطعیت
انسانهاى موفق در صورتى که خواستار رسیدن به هدفى باشند به آن هدف خواهند رسید، آنها نمىگذارند هیچ چیز بین آنها و هدف حائل ایجاد کند، ممکن است شکلى از احساس هدفمندى باشد، دقیقا مىدانند به کجا مىخواهند بروند و به آنجا مىرسند و شکست را تنها به مثابه گامى در مسیر موفقیت مىپذیرند.[81]
رهبر در رأس جامعه قرار دارد و مرکز ثقل اندیشهها، طرحها و پیشنهادهاست و در حقیقت، آخرین مرجع براى تجزیه و تحلیل، جمعبندى و اتخاذ تصمیم براى رفتارهاست.
از این جهت و به لحاظ موقعیت خود به اراده نیرومندى نیازمند است تا پس از بررسى تمام جوانب، تصمیمى قاطع بگیرد. او باید از هر نوع تردید و دو دلى بپرهیزد و با اعتماد و اتکال به ذات مبارک خداوندى، نظر نهایى خود را اعلام کند و در پىگیرى و اجراى آنبکوشد.
آیات و روایات و سیره معصومان(ع) حاکى از توجه فراوان به این اصل از اصول مهم رهبرى است. خداوند متعال در قرآن کریم، پس از امر به مشورت به پیامبر اکرم(ص) مىفرماید: «اما هنگامى که تصمیم گرفتى (قاطع باش) بر خدا توکل کن». پیامبر اکرم (ص) در جنگ «احد» پس از ابراز پشیمانى اصحاب در پاسخ مىفرماید:
«هنگامى که پیامبرى زره مىپوشد، شایسته نیست آن را از تن به در کند تا زمانى که با دشمن به نبرد بپردازد.»
حضرت حسین بن على - علیه السلام - هم پس از تصمیم به قیام و تشخیص امر خدا و احساس وظیفه براى مبارزه با دستگاه غاصب یزید، قاطعانه وارد عمل مىشود، به طورى که درخواست افراد مخلص و بزرگوارى مانند عمربن عبدالرحمن مخزومى، عبدالله بن عباس و محمد حنفیه نمىتواند او را از تصمیمش منصرف سازد و او با ارادهاى استوار، حرکت الهى خویش را براى رسیدن به اهداف والا و مقدسش آغاز مىکند.
امام حسین در خطبه معروفش در مکه مکرمه مىفرمایند:
«مرگى که سرنوشت فرزندان آدم شده، همچون گردنبند بر گردن دختر جوان برازنده و زیباست. چنان به دیدار گذشتگانم مشتاقم که یعقوب در اشتیاق دیدار یوسف. براى من مصرع و مقتلى اختیار کردهاند که با عشق و افتخار با آن روبهرو مىشوم. هم اکنون اعضاى پیکر خویش را به چشم مىنگرم که آن را گرگهاى بیابان در منطقهاى بین «نواویس» و «کربلا» پارهپاره مىکنند و رودههاى تهى و شکمهاى گرسنه خود را از آنها پر مىسازند.گریز از روزى نیست که با قلم مشیت پروردگار به نگارش در آمده است. خشنودى خدا، خشنودى خاندان پیامبر است. در برابر آزمایش او پایدارى مىکنیم و در برابر، پاداش مقاومت کنندگان را به دست مىآوریم.»[82]
امام حسین در بیانى مىفرمایند:
«لا وَاللَّهِ لا اُعطیهِم بِیَدی إعطاءَ الذَلیلِ وأقِرُّ إقرارَ العَبید؛ به خدا قسم! چون زبونان دست به سویشان دراز نخواهم کرد و چون بردگان به التماس و اقرار نخواهم افتاد».[83]
1-2. داشتن هدف روشن [84]
1-3. دین دارى همراه بصیرت
امام حسین(ع) رهروى است که چون مقتدایش على(ع) که در گرماگرم جنگ و چکاکشمشیرها به «ذعلب یمانى» فرمود: «أَفأَعبُدُ ما لا أرى؛ مگر مىشود خدایى راکهنمىبینم بپرستم» و آنگاه توضیح داد: «لَاتُدْرِکُهُ الْعُیُونَ بِمُشَاهَدَةِ الْعِیَانِ، وَلکِنْتُدْرِکُهُالْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الْإِیمَانِ».[85] خدا را مىدید و لذا مىفرمود: «عَمِیَت عَینٌلاتَراکَ».[86]
1-4. مشورت در امور
امام به سخن آنان که در لباس نصیحتگرى ظاهر مىشدند با کمال متانت گوش فرا مىداد و آنگاه هر یک را به فراخور شخصیت، موقعیت و فهمش پاسخ مىگفت . تاریخ، گواهى مىدهد که حتى «مروان بن حکم» - که عناد و کینهتوزىاش با خاندان وحى و بویژه اباعبداللَّه(ع) آشکار بود - وقتى به عنوان ناصح به نزد حضرت آمد حرفش را شنید. ابنطاووس نقل کرده است:
«حسین به قصد اطلاع از اخبار، صبحگاهان در خارج از منزل بود که مروان بن حکم، همان انسان کینهتوز که دیشب به ولید - حاکم مدینه - اشاره کرده بود، حسین اگر بیعت نکرد او را بکش، با او روبهرو شد و گفت: «یا أباعَبدِاللَّهِ إنّى لَکَ ناصِحٌ فَأطِعنى تَرشُد؛ اى اباعبدالله به نصیحت من گوش کن تا به راستى هدایت شوى».
حضرت فرمود: «ما ذاکَ؟ قُل حَتّى أسمَعَ؛ چه مىخواهى؟ بگو تا بشنوم» گفت: ترا به بیعت با یزید بن معاویه که خیر دنیا و آخرت در آن است، دعوت مىکنم.» آن حضرت فرمود: «إنّا للَّهِ وإنّا إلَیه راجِعون؛ آنگاه که امت مبتلا به حاکمى چون یزید گردد پس خداحافظ اسلام.» آنگاه ابنطاووس، مىنویسد: «حسین(ع) از عاقبت امر خویش آگاه بود و تکلیفى داشت که باید در پى آن مىرفت».[87]
از جمله افرادى که به تناسب، در لباس نصیحت به امام، ظاهر شدهاند مىتوان به «عبدالله بن زبیر»، «ابن عباس»، «عمر بن على الاطرف»، «محمد حنفیه»، «عمرة بنت عبدالرحمن»، «عبدالله بن عمر»، «فرزدق»، «عبدالله بن مطیع» و.... اشاره نمود که سخن هر یک شنیدنى و پاسخ آن حضرت شنیدنىتر است.
1-5. استقبال از سختىه
امام حسین(ع) در محضر پدر بزرگوارش آموخته بود که طى مسیر ایمان با همه وضوح و روشنایىاش سخت و نفسگیر است و در این میان، آنان که توفیق پیمایشآن را مىیابند خاصّان و مشمولان عنایت حضرت حقند که در امتحانات الهى سربلند بودهاند.
«إِنَّ أَمْرَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ، لَایَحْمِلُهُ إِلَّا عَبْدٌ مُؤْمِنٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ للْإِیمَانِ، وَلَایَعِی حَدِیثَنَا إِلَّ صُدُورٌ أَمِینَةٌ، وَأَحْلَامٌ رَزِینَةٌ».[88]
بنابراین او مىدانست که اهل بیت رسول خدا که بر جاده وسط و صراط مستقیمندباید سختىها، غربتها، تبعیدها، قلّت یاران و تمام حرمانهاى دنیایى رابه جان تجربه کنند و در موعد مقررّ الهى، سر و جان را نیز فداى حضرت دوستکنند:
«خُیِّرَ لى مَصرَعٌ أنَا لاقیهِ».[89]
بر همین اساس، حسین بن على(ع) که جلوهاى از این آیه کریمه بوده:
«قُلْ هذِهِ سَبِیلِی أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى بَصِیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِی وَ سُبْحانَ اللَّهِ وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ»[90]
هیچ نگرانى از عاقبت کار نداشت و با اطمینان خاطر به استقبال حوادث تلخ و شیرینمىرفت و آنان را که در حقیقت، مقام والاى امامتش را نفهمیدهاند و گاهىازسردلسوزى و بعضى به دلیل اغراض مختلف لب به نصیحت حضرتش مىگشودند، به فراخور شأن و حال هر یک، جواب مىداد. او از کمى یاران نیز، باکى نداشت، چون از پدرش على(ع) گفتهاى وحیانى را در ضمیر جانش محفوظ داشت که فرموده بود:
«لَاتَسْتَوْحِشُوا فِی طَرِیقِ الْهُدَى لِقِلَّةِ أَهْلِهِ، فَإِنَّ النَّاسَ قَدِ اجْتَمَعُوا عَلَى مَائِدَةٍ شِبَعُهَا قَصِیرٌ، وَجُوعُهَا طَوِیلٌ؛[91]
در طریق هدایت به خاطر کمى رهروان، بیمناک نشوید چرا که (اکثر) مردم برگرد سفرهاى نشستهاند که سیرىاش کم و گرسنگىاش طولانى خواهد بود».
امام چهارم(ع) فرمود:
«هنگامى که کار بر حسین(ع) سخت شد کسانى که با او بودند آن حضرت را نگریسته و دیدند که حال او بر خلاف ایشان است، زیرا آنها این گونه بودند که هر چه کار سخت مىشد رنگشان دگرگون گشته و لرزه بر اندامشان افتاده و ترس دلهاشان را گرفته بود، ولى حسین(ع) و برخى از همراهان خاص آن حضرت رنگهاشان درخشیده و اعضاى بدنهایشان آرام گشته و دلهایشان تسکین یافته بود.(با دیدن این منظره) برخى از آنها به یکدیگر گفتند: بنگرید که او از مرگ با کى ندارد! امام(ع) به آنها فرمود: آرام باشید و بردبار! اى کریمزادگان، که راستى مرگ جز پُلى نیست که شما را از سختىها و فشارها به سوى باغهاى فراخناک و نعمتهاى جاویدان عبور دهد، کدام یک از شما است که نخواسته باشد از زندانى به قصر منتقل گردد، و امّا براى دشمنان شما، مرگ جز آن نیست که از قصرى به زندان و عذابى منتقل گردند، براستى پدرم از رسول خدا(ص) براى من حدیث کرده که همانا دنیا زندان مؤمن و بهشت کافر است، و مرگ پُل اینها است به سوى بهشتهاشان، و پل آنها به سوى دوزخهاشان، دروغ نگفتم و به من هم دروغنگفتهاند.»[92]
1-6. دیندارى همراه با غیرت و حمیّت
آن روز حسین(ع) در محضر معلمش نشسته بود و على(ع) آن استاد بىبدیل، موضوع عصبیّت را تبیین مىکرد؛ به اینجا رسید که فرمود:
«اگر به ناچار باید تعصب پیشه کرد پس در (تحصیل) خصال کریمه و اعمال پسندیده و امور محموده که بزرگان و اصل و نسبداران از یکدیگر گوى سبقت مىربایند، باید تعصب ورزید. و براى خصیصههاى نیکو چون همسایهدارى، وفاى به عهد، و پیروى از نیکىها، سرپیچى از تکبر، کسب فضیلت و خوددارى از عهدشکنى و بزرگ شمارى قتل، انصاف نسبت به خلق و کظم غیظ و پرهیز از فساد، (براى چنین امورى) باید تعصب ورزید.»[93]
آرى حسین(ع) در محضر پدرش على(ع) درس حمیّت و عصبیّت فرا گرفته بود. اما نه از نوع عصبیتى که جاهلان و سفیهان گرفتار آنند، نه از نوع عصبیتى که شیطان رجیم در دامش افتاده بود و نه از سنخ تعصبات مترفین (مرفهان بىدرد) که به افزونى مال و فرزند تفاخر مىورزند، بلکه تعصّب به تفسیر على(ع) یعنى در کسب خُلقیاتى که همگان بر آن غبطه مىخورند و آرزوهایى بلند و مقامات علّیه و آثار ارزشمند.
2. ویژگیهاى پیرو
پیروان اثربخش در موقعیّت بحرانى عناصرى حیاتى در پیشبرد اهداف رهبران مىباشند، نه تنها به این علت که به صورت فردى رهبرى را حمایت مىکنند بلکه از این رو که به صورت گروهى همه قدرت شخصى رهبر را رقم مىزنند.[94]
شرط اساسى در موفقیّت رهبرى، اطاعت بىقید و شرط رهروان از رهبر خویش است. بزرگترین رهبران ، اگر پیروان مخلص و مطیع نداشته باشند، محکوم به شکست در برابر دشمن بوده و بسیارى از طرح و برنامههاى آنها عقیم خواهد ماند. تاریخ بسیار نشان داده است که گروهى اندک ولى با هدف و ارادهاى قوى و اخلاص والا توانستهاند بر گروهى کثیر چیره گردند.
«کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلیلَةٍ غَلَبَتْ فِئةً کَثیرَةً بِاِذْنِ اللَّهِ».[95]
سختىهاى موجود در آئین رهروى باعث شده است که از هزاران مدعى و مرید اندکى تاب و توان تحمل شدائد را داشته و اکثریت یا از نیمههاى راه برمىگردند و یا از قافله باز مىمانند. و به قول سعدى:
از هزاران در یکى گیرد سما زانکه هرکس محرم اسرار نیست خَلیلَىَّ قُطَّاعُ الْفَیا فى اِلىَ الْحِمى کَثِیرٌ وَ اَمَا الْواصِلوُنَ قَلیلٌ[96]
وحشت از سختىها و دل بستن به دنیا و مشغولیّت به امور فردى و اجتماعى باعث مىشود که همه کس سلوک، قولش به فعل تبدیل نشود و به راه نیفتاده از راه به در رود. از اینرو بسیارى از مردم وقتى جدیت امام را دیدند هر کدام به نوعى عذر آوردند و از سفر بازبماندند. دلایلى که هر یک از آنها بیان مىکنند بیانگر نوعى دلبندى به چیزهائى است که آنها را مدتها به خود مشغول ساخته است. لذا نمىتوانند از آنچه بدو عادت کردهاند جدا شوند و سختیهاى راه را به جان بخرند و دل به غیر حق ندهند.
من چنان در عشق گل مستغرقم کز وجود خویش محو مطلقم در سرم از عشق گل سودا بس است زانکه معشوقم گل رعنا بس است کى تواند بود یک شب بلبلى خالى از عشق چنان خندان گلى[97]
قرآن کریم و نهجالبلاغه فراوان درخصوص این قبیل افراد سخن گفته و آنان را مذمت کردهاند. افرادى که هنگام جهاد عذرهاى گوناگون آورده و به بهانههاى مختلف از پیغمبر و امام مىخواستند که آنان را از رفتن به جهاد معاف بدارند. و به گمان خود با پرداختن به عبادت و پرداختن زکات و مالیات اسلامى داخل بهشت شوند و از باب الجهاد نروند! در مقابل این عده گروهى بودند که صداى طبل جهاد روحشان را به پرواز در مىآورد و شتابان به حضور پیامبر مىرسیدند تا از وى اسلحه بگیرند و راهىِ جبههها شوند. اما وقتى جواب منفى مىشنیدند اشک در چشمانشان حلقه مىزد.
«الَّذِینَ إِذا ما أَتَوْکَ لِتَحْمِلَهُمْ قُلْتَ لا أَجِدُ ما أَحْمِلُکُمْ عَلَیْهِ تَوَلَّوْ وَ أَعْیُنُهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ».
در عین حال افرادى بودند که توانائى مسلح شدن و حرکت به سوى جبهه را داشتند اما ننگ ماندن را به جان مىخریدند، و همنشینى با کودکان و زنان و کهنسالان را براى خود پیروزىمىدانستند.
«رَضُوا بِأَنْ یَکُونُوا مَعَ الْخَوالِفِ وَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ ل یَعْلَمُونَ».[98]
عشق کار نازکان نرم نیست عشق کار پهلوان است اى پسر سینه خود را هدف کن پیش دوست هین که تیرش در کمان است وى پسر سینهاى کز زخم تیرش خسته شد در جبیناش صد نشان است اى پسر[99]
یاران امام حسین(ع) دقیقا تمامى ویژگیهاى لازم جهت ساختن تیمى منسجم براى رهبرى امام را داشتند و هر یک از آنان داراى ویژگیهاى منحصر به فرد بودند. نهضت عاشورا و قیام امام حسین(ع) از آغاز تا انجام، مجموعهاى از الگوهاى ارزشمند در فضایل اخلاقى، عبادى، عقیدتى، اجتماعى، سیاسى و... است که مىتواند طالب هر نوع فضیلتى را سیرآب و خواهان هر اسوه و الگویى را کامیاب نماید؛ چرا که مجموعه عاشورا از تمامى اقشار مختلف جامعه و از همه مراحل سنى از کودک و خردسال و نوجوان گرفته تا جوان و میانسال و از عمر متوسط گرفته تا پیر کهنسال، از نو عروس و تازه داماد گرفته تا پدر و مادر داغدیده، از سفید و سیاه گرفته تا آزاد و برده، از فرزند و بستگان گرفته تا نیروى از دشمن گریخته و به دوست پیوسته؛ همهو همه در این مجموعه با ارزش، تعبیه شده است؛ مجموعهاى که امام
حسین(ع) درباره آنها فرمود:
«فَاِنّى لا أعلم اصحاباً أوفى ولا خیرٌ من أصحابى و لا أهل بیت أبرّ و لا أوصل من أهل بیتى فجزاکماللَّه خیر الجزاء».[100]
بر این اساس، هر کس در هر زمینهاى که بخواهد، مىتواند الگویى مناسب فرا راه و مسیر آینده خود برگزیند که به برخى از آنها اشاره مىشود:
وفادارى
اگر چه در صحنه کربلا و فرهنگ عاشورا، همه یاران امام حسین(ع) با وفا بلکه با وفاترین بودند، اما در رأس همه وفاداران، حضرت ابوالفضل العباس(ع) قرار داشت.
واژهها و تعبیرهایى که درباره این سردار کربلا وارد شده، همه حاکى از فضایل و مناقبىاست که در صحنه عاشورا به نمایش گذارده است؛ مانند نافذ البصیرة (داراى بینشعمیق)، صلب الایمان (ایمان قوى)، آثر و ابلى (ایثارگر و سر بلند در امتحانات)،العبدالصالح (بنده شایسته) المطیعللَّه و لرسوله (مطیع خدا و پیامبر)، الفادى(فداشده)، الواقى (نگهبان)، الساعى (تلاش گر)، السقاء (آبآور طفلان)، صاحب اللواء (علمدار) و بالاخره، شهید و مجاهد در رکاب امام خود؛ چنان که در روایتى امام صادق(ع) فرمود:
«کان عمّنا العباس بن على نافذ البصیرة، صلب الایمان، جاهد مع أبىعبداللَّه و ابلى بلاء حسناً و مضى شهیداً».[101]
و امام سجاد(ع) فرمود:
«رحماللَّه العباس فلقد آثر و ابط و فدى اخاه بنفسه حتى قطعت یداه...».[102]
مقاومت
بیشترین مصیبت را حضرت زینب(س) تحمل کرد، حضرت زینب(س)، قهرمان کربل است که به حق مىتوان آن بانوى بزرگ را «امالمصائب» نامید.
آن حضرت، قطع نظر از مصایبى که در فراق جد، پدر، مادر و برادر خود متحمل شد تنها در قضیه عاشورا، شهادت و به خون غلتیدن بیش از بیست نفر از نزدیکترین افراد خانواده خود را به چشم دید. از این رو زینب(س)، هم مادر شهید است (3 تن) و هم خواهر شهید است (تا 8 شهید) و هم عمه شهید (9 تن) و هم خاله شهید (3 تن) که بىشک صبرى جمیل لازم دارد.
الگوهاى کهنسال
«حبیب بن مظاهر» از بزرگان شیعه در کوفه و از جمله کسانى است که در دعوت از امام به کوفه نقش اساسى داشت. کهنسال دیگرى که با قلب جوانش به سان شیر، در رکاب امام حضور داشت و امام از تلاش وى تقدیر کرد «انس بنحارث» است.
الگوى نادمان
در صحنه کربلا و قضیه عاشورا، بزرگهمّتانى بودند که گرچه ابتدا در مقابل امام قرار گرفتند و بناى جنگ با آن حضرت را داشتند، اما با تحولى درونى به اصحاب امام حسین(ع) پیوستند و تا آنجا پیش رفتند که در رکاب آن حضرت به درجه رفیع شهادت رسیدند. در رأس این گروه از عاشوراییان، «حرّ» آزاد مرد و عالم قرار دارد که در آغاز، فرماندهى بخشى از نیروى دشمن را بر عهده داشت.
حرّ در مراجعه به امام مىگوید:
«من اول کسى بودم که بر شما خروج کردم، اجازه فرمایید اول کسى باشم که در راه شما کشته شوم و با جدّت مصافحه کنم».[103]
راز دار
«قیس» نامهرسان مبارزى است که در شکلگیرى جریان عاشورا نقش مهمى بر عهده داشت، چرا که وى به عنوان قاصد، نامههاى امام را براى مردم کوفه و نامههاى آنها را براى امام حسین(ع) مىرساند و در این راه سختىهاى فراوانى متحمل شد.[104]
علاقهمند به رهبر
«عابس» از شخصیتهاى بارز شیعه است. او شخصیتى مدیر، ارجمند، شجاع، سخنور و زاهدى شب زندهدار بود و از نظر پاکى و خلوص و قهرمانى و شور انگیزى از بزرگترین انقلابیون به حساب مىآمد.[105] وى به امام عرض مىکند:
«یا أبا عبداللَّه! اما واللَّه ما أمسى على وجه الأرض قریب ولا بعید أعزّ علىّ ولا أحبّ الىّ منک، ولو قدرت على ان ادفع عنک الضَیم او القتل بشىءٍ اعز علىّ من نفسى و دمى لفعلت؛
اى حسین! به خدا سوگند، هیچ کسى در روى زمین نزد من عزیزتر و محبوبتر از تو نیست و اگر ممکن بود به چیزى بهتر از جانم و خونم از تو دفاع کنم چنین مىکردم».[106]
جان نثار
«حنظلة بن سعد تهامى» با رشادت تمام، بدن خود را سپر وجود مبارک امام مىکند و تیرها، نیزهها و شمشیرهایى که از هر سو به قصد جان امام پرتاب مىشوند بهجان مىخردکه:
«وقف بین یدى الحسین لیقیه السهام و الرماح و السیوف بوجهه و نحره؛
پیش روى امام حسین(ع) ایستاد و به وسیله صورت و سینه خود از اصابت تیر و نیزه و شمشیر به امام جلوگیرى کرد».[107]
یکى دیگر از این جاننثاران «سعید بن عبداللَّه حنفى» است که:
«تقدم امام الحسین فاستهدف لهم یرمونه بالنبل، کلما اخذ الحسین یمیناً و شمالاً قام بین یدیه فما زال یرمى به حتى سقط الى الارض؛
در پیش روى امام ایستاد و خود را هدف تیرهاى دشمن قرار داد تا این که به زمین افتاد و به شهادت رسید»[108].
معتقد
در گرما گرم نبرد در صحنه کربلا یکى از عاشوراییان به نام «ابو ثمامه صیداوى» دریافت که ظهر شده و وقت نماز است؛ از این رو به امام عرض کرد: مىخواهم در حالى خدا را ملاقات کنم که این نماز را نیز به جاى آورده باشم. به دنبال این یادآورى، امام با نگاهى بهآسمان فرمود: «ذکرت الصلوة جعلک اللَّه من المصلین؛ به یاد نماز هستى، خداوند تو را ازنماز گزاران قرار دهد». آرى هماکنون، اول وقت نماز است از دشمن مهلت بخواهید تا نماز بخوانیم.[109]
در میان عاشوراییان افرادى «کثیرالصلوة» نیز وجود داشتند و شاید همین کثرت نمازشان باعث شده در میدان جنگ دلیرانه جنگ کنند. یکى از این افراد که نقش الگودهى دارد «سوید بن عمرو» است که در توصیف وى مىنویسند: «کان شریفاً کثیر الصلوة» و وقتى در میدان نبرد قرار مىگیرد «قاتل قتال الاسد الباسل و بالغ فى الصبر على الخطب النازل؛ در زمانى که جنگ مىکند به سان شیرى شجاع و در مشکلات و گرفتارىها صبور و مقاوم است».[110]
شجاع
اگر اولینها را در فرهنگ عاشورا جستجو کنیم، على اکبر اولین شهید از بنىهاشم است. همو که وقتى امام(ع) از مرگ خود و یارانش خبر مىدهد در پاسخ پدر مىگوید: «پدر جان! اگر مرگ ما در راه حق است، پس از مرگ، باکى نیست؛ فاذاً لا نبالى بالموت»
شهید سیاه و الگویى سفید
وجود سربازان ترک، فارس، عرب، سفید و سیاه و... در عرصه کربلا و در قاموس عاشورا، مبیّن این معنا است که گوناگونى نژاد و ملیت در فرهنگ شهادت راهى ندارد و اختلاف رنگ، زبان و قومیت، مانع دفاع از حریم حریت، آزادى، ایمان و عقیده نخواهد بود.
«جَوْن» فردى است سیاه پوست از تبار بردگان آزاد. روز عاشورا، وى به حضور امام آمد و اجازه خواست تا به میدان برود. امام به وى فرمود: «انت فى اذن منى، فانما تبعتنا طلباً للعافیة، فلا تبتل بطریقنا؛ تو به خاطر تأمین عافیت همراه ما بودى، اینک آزاد هستى هر جا مىخواهى برو و عافیت خود را به خطر نینداز». جَون وقتى این سخن را شنید، گفت: «من به هنگام آسایش در کنار سفره شما باشم، ولى هنگام سختى شما را تنها بگذارم؟! آرى من مىدانم بدنم بد بو است، حسبم شریف نیست و رنگم سیاه است اما اجازه فرما تا با رفتن به بهشت، بدنم خوش بو، حسبم شریف و رنگم سفید شود، به خدا سوگند از شما جدا نخواهم شد تا خونم با خون شما مخلوط شود.»[111]
یاران امام حسین(ع)، این جلوههاى ایثار و از جان گذشتگى، صبر و مقاومت، رازدارى و پایدارى، پیشى گرفتن عقیده بر عاطفه، سبقت در شهادت و دیگر ارزشهاى متجلى در ارزشگاه کربلا، همه ناشى از تحول و دگرگونى عمیقى است که در اندیشه و بینش این شیر زنان و رادمردان خودنمایى مىکند، تا بدان جا که حاضرند براى همین معرفت حاصله، هفتاد بار بلکه هزار بار خود را در مسیر حق فدا کنند، چنان که یکى از همین عاشوراییان - سعید بن عبداللَّه - مىگوید:
«أما واللَّه لو علمت أنّى أقتل ثُمّ أحیى ثُمّ أحرق ثُمّ أذّر، یفعل ذلک بى سبعین مرّة، ما فارقتک حتى ألقى حِمامى دونک فکیف لا أفعل ذلک و انّما هى قتلة واحدة ثم هى الکرامة الّتى لا انقضاء لها ابداً؛[112]
آگاه باشید به خدا قسم اگر مىدانستم که به قتل مىرسم بعد زنده مىشوم سپس دوباره سوزانده مىشوم تا اینکه پیر شوم، و این کار تا هفتاد بار ادامه پیدا کند، هرگز از شما جدا نخواهم شد تا اینکه مرگ را ملاقات کنم، بدون تو، چگونه چنین نکنم در حالى که این همان کرامتى است که بعد از آن هیچ پایانى براى آن نخواهد بود.»
3. استراتژى و سیاستهاى مقابله[113 ]
در نهضت عاشورا به یک سرى تاکتیکهاى نظامى و تبلیغى بر مىخوریم که از سوى حسین بن على(ع) انجام گرفته است. شیوههاى نظامى به طور عمده یا حالت دفاعى داشته است، یا تهاجمى. روشهاى تبلیغى نیز به طور عمده جهت آگاهانیدن مردم و پیام رسانى و بهرهبردارى بیشتر از این حرکت بوده است؛ چه آنچه در زمان خود آن حضرت و توسط خود او انجام گرفته است، یا پس از شهادتش. در اینکه آن حضرت در قیام کربلا به عنوان یک مبارز مسلط به همه فنون رزمى و تاکتیکهاى نظامى و دفاعى و تبلیغى عمل کرده است، شکى نیست. آنچه مطرح مىشود، تنها نمونههایى است که از تأمل بر حوادث این نهضت به نظر مىرسد، و مدیریت شگفت و نظم و تدبیر آن حضرت را در آن حادثه که آمیختهاى از احساسات و عواطف و تعقل است، نشان مىدهد.
3-1. تاکتیکهاى نظامى
1-3-1. حفاظت شخصى
سیدالشهدا(ع) هنگام دیدار با «ولید بن عتبه» والى مدینه پس از مرگ معاویه، با همراه داشتن گروه محافظ از جوانان بنىهاشم نزد والى رفت. او جمعى از یاران، خویشان و پیروان خود را مسلحانه همراه برد، در حالى که شمشیرها را آخته زیر لباسها پنهان کرده بودند و به آنان سفارش کرد که بیرون در بمانند و اگر صداى امام از درون به مددخواهى بلند شد، به داخل بریزند و طبق فرمان امام، عمل کنند.
3-2-1. گزارشگر اطلاعاتى :
چون اباعبدالله(ع) به اتفاق خانواده و همراهان از مدینه به سوى مکّه حرکت کرد،برادرش محمد حنفیه را در مدینه باقى گذاشت تا حرکتهاى حکومتى را به عنوان یکگزارشگر اطلاعاتى به امام خبر دهد و آنچه را در مدینه مىگذرد، بى کم و کاست بهآنحضرت برساند. او تعبیر «عین» (مأمور اطلاعاتى) را درباره محمد حنفیه به کار بردهاست.
3-3-1. خنثى کردن توطئه ترور :
به امام خبر رسیده بود که یزید، گروهى را تحت فرمان عمر و بن سعید اشدق براى ترور یا دستگیرى وى به مکّه فرستاده است. حضرت براى خنثى کردن توطئه ترور و نیز حفظ حرمت حرم خدا و براى اینکه خونش در مکّه ریخته نشود، حج را به عمره تبدیل کرد و روز هشتم ذى حجّه از مکّه خارج شد.
4-3-1. جمع آورى اطلاعات :
از آنجا که آگاهى از وضعیت دشمن و مردم هوادار، در تصمیم گیریهاى پیشوا نقش مؤثر دارد، سیدالشهدا(ع) پیوسته مىکوشید از اوضاع داخلى کوفه اطلاعات کافى داشته باشد. این اطلاعات را از راههاى زیر به دست آورد:
الف. استنطاق و پرسش از مسافرانى که از کوفه مىآمدند و به عنوان شاهدان عینى جریانها، از آنجا خبر مىدادند؛ نمونههایى همچون «بشربن غالب» که در «ذات عرق» با امام برخورد کرد، یا فرزدق در یکى دیگر از منزلگهها.
ب. مکاتبات و نامهنگارى با پیروان خود در کوفه، بصره و یمن (مناطقى که در محبت به اهل بیت، ریشه دارتر بودند) و گزارشهاى مکتوب از اوضاع آن مناطق و حمایت مردمى و نصرت در قیام را جویا مىشدند و حتى این آگاهیها را در مواقع لزوم، به سربازان دشمن که راه را بر مىگرفتند یا با او به نبرد برمىخاستند، اعلام مىفرمود.
3-1-5. مصادره
در مسیر راه عراق، کاروانى تجارتى از یمن به سوى شام مىرفت و براى یزید، اجناس قیمتى مىبرد. وقتى امام حسین(ع) در منزلگاه تنعیم به آن کاروان برخورد، کالاهاى آن را مصادره کرد تا راه براى وابستگان به یزید، ناامن شود. به افراد کاروان هم فرمود: هر کس بخواهد با ما به عراق بیاید، کرایه کاملش را خواهیم داد و با او رفتار خوب خواهیم داشت و هر کس هم بخواهد جدا شود، کرایهاش را تا اینجا مىپردازیم. برخى جدا شدند، بعضى هم همراه امام آمدند. با این شیوه، هم ضربه اقتصادى به حکومت یزید زد و هم از افراد دشمن، جذب نیرو کرد.
3-1-6. جذب نیرو :
سیدالشهدا(ع) از هر فرصتى براى جذب نیرو به جبهه حق بهره مىگرفت. یکى از آن موارد متعدد، ملاقاتى بود که با «زهیر بن قین» در منزلگاه «زَرود» داشت. زهیر که ابتدا از روبهرو شدن با امام گریزان بود، پس از این دیدار به امام پیوست و در عاشورا هم حماسهآفرید.
3-1-7. تصفیه نیرو :
امام حسین(ع) چندین بار در طول راه کربلا با پیشگویى از وضع آینده و خبردادن از شهادتِ خود و همراهان، افراد بىانگیزه و غیرمطیع و دنیاپرست را که به امید غنیمت همراه شده بودند تصفیه کرد، تا گروه زبده و عاشقِ شهادت و خالص و برخوردار از انضباط و اطاعت محض از فرماندهى و رهبرى براى حضور در میدان نبرد بمانند. در منزلگاه «زباله» و شب عاشورا، نمونههایى از این تصفیهها بود. در منزل زُباله برخى برگشتند؛ اما شب عاشورا کسى نرفت.
در شب عاشورا، سید الشهدا(ع) اجازه بازگشت داد و چنینفرمود:
«اللَّهُمَّ إنّی أحمَدُکَ عَلى أن أکرَمتَنا بالنُّبُوَّةِ و عَلَّمتَنا القُرآنَ و فَقَّهتَنا فى الدِّینِ، أمّا بَعدُ؛ فَإنّی لا أعلَمُ أصحاباً أوفى و لا خَیراً مِن أصحابى و لا أهلَ بَیتٍ أبَرّ و لا أوصَل عَن أهلِ بَیتی... إنّی قَد أَذِنتُ لَکُم فَانطَلِقوا جَمیعاً فى حِلٍّ لَیسَ عَلَیکُم مِنّی ذِمامٌ و هذا اللَیلُ قَد غَشِیَکُم فاتَّخِذوهُ جَمَلاً؛
بار خدایا، تو را سپاس مىگویم که ما را با نبوت بزرگى بخشیدى و قرآن آموختى و فهم دین عطا فرمودى، من یارانى، باوفاتر و نیکوتر از یارانم سراغ ندارم و خاندانى نیکوکارتر و شریفتر از خاندانم نمىشناسم... من اکنون به همگى شما اجازه دادم و بیعت خود را برداشتم، تا شب به پایان نرسیده است از اینجا برگردید».[114]
3-1-8. آرایش اردوگاه :
وقتى در سرزمین کربلا فرود آمد، دستور داد چادرهارا نزدیک به هم بزنند، طنابهاىخیمهها راازلابهلاى هم بگذارند، در مقابل خیمهها حضورداشته باشند و با دشمن از یک طرف مواجه شوند، در حالى که خیمهها سمت راست و چپ و پشت سرشان باشد.
3-1-9. سازماندهى
امام حسین(ع) صبح روز عاشورا اصحاب را سازماندهى کرد، نماز صبح خوانده شد.زهیربن قین را، فرمانده جناح راست و حبیب بن مظاهر را فرمانده جناح چپ قرارداد،پرچم را به دست عباس سپرد، چادرها را پشت سر خویش قرار دادند، در گودالى که پشت چادرها به صورت خندق حفر کرده بودند، هیزم و نى ریختند. گودال، مثل نهر آبى بود که شب عاشورا براى پیشگیرى از حمله دشمن از پشتِ سر کنده بودند و در آن آتشافروختند.
طرز آرایش جبهه و استقرار نیروها و نصب چادرها در کربلا به صورت نعلى شکل بود، تا هم تسلط بر مجموعه مواضع خودى ممکن باشد، و هم خود در وسط این شکل قرار گیرد و هم امکان محاصره شدن توسط سپاه کوفه را سلب کند.
3-1-10. ایجاد مانع
در روز عاشورا، نیروهایى از دشمن مىخواستند از پشت خط دفاعى، از لابهلاى خیمهها حمله کنند (طناب خیمهها یکى از موانع بود) و سه، چهار نفر از یاران امام در منطقه به دفاع پرداخته بودند. عمر سعد دستور داد خیمهها را آتش بزنند. امام حسین(ع) فرمود: بگذارید آتش بزنند (البته خیمهها خالى از اصحاب و...بود).
3-1-11. مهلتخواهى شب عاشورا براى نماز و دعا و تلاوت قرآن
گرچه این را مىتوان به عنوان امرى عبادى و معنوى به حساب آورد، لیکن با توجه به نقش روحیه معنوى رزمندگان، این مهلتخواهى براى شعله ور ساختن بُعد معنوى و تقویت روحیه رزمى و شهادتطلبانه در نیروهاى تحت امر، تأثیر بسزایى داشت و یک راهکار نظامى محسوب مىشد؛ بویژه نشان دادن جایگاه یاران در بهشت، آنان را بىتاب شهادت ساخت و برخى مانند «بُریر» شوخى مىکردند.
3-1-12.
در آخرین لحظههاى بىیاورى و غربت که سیدالشهدا(ع) پیاده جنگ مىکرد، باز مواظب بود تا تیر دشمن به او اصابت نکند و در پى لحظههایى از غفلت دشمن بود، تا حمله کند و بر جمع سپاه دشمن حمله برد.
3-2. روشهاى روانى، تبلیغى [115]
روشهایى که از سوى سید الشهدا(ع) در طول نهضت و در روز عاشورا، و نیز توسط خانواده او به کار گرفته شد، هم مایه ماندگارى نهضت و مصونیت چهره آن است، هم عامل روحیه بخشى به یارانِ شرکت کننده در آن حماسه، که امام را با همه هستى یارى کردند، و هم مایه تزلزل در انگیزه سپاه کوفه و موجب ضعف یا رسوایى یا خنثى شدن تبلیغات دشمن شده است، که به برخى از آنها اشاره مىشود:
3-2-1. نامشروع دانستن خلافت یزید :
«إنا للَّه وإنّا الیه راجِعون، وعَلى الإسلامِ السّلامُ إذ قَد بُلِیَتِ الاُمّةُ بِراعٍ مِثلِ یَزید؛
باید با اسلام خداحافظى کرد که امّت اسلامى به فرمانروایى چون یزید گرفتار آمده است».[116]
امام حسین(ع) با این وضع، در افکار هواداران یزید، ایجاد تزلزل کرد و با امتناع آشکار از بیعت و اعلان آن، جوّ سکوت را شکست.
3-2-2. شهود صحنه
با همراه بردن زنان و کودکان در سفر کربلا، به عنوان عاملان ثبت وقایع شاهدان زنده که همه صحنهها را دیدهاند، از تحریف و مسخ چهره واقعه جلوگیرى کرد. بعلاوه حضور زنان و کودکان در قافله حسینى، تأثیر عاطفى و برانگیزنده افکار بر ضدّ امویان در طول سفر داشت؛ حتى پس از شهادت و در دوران اسارت.
3-2-3. ارتباط تشکیلاتى
نامهنگارى و پیامرسانى به بزرگان کوفه و بصره و سران قبایل و اعزام نماینده به کوفه و تماس با پایگاه هواداران به عنوان یک کار تشکیلاتى.
3-2-4. سنجش افکار :
محاسبه زمینه اقدام در کوفه، از راه اعزام مسلم بن عقیل به آنجا و ارزیابى وضعیت هواداران و نویسندگان دعوتنامهها و درخواست از مسلم براى گزارش دقیق از اوضاع کوفه و میزان تعهد و وفاى مردم.
3-2-5. مشروعیت نهضت :
آن حضرت، حرکت سیاسى خود بر ضدّ حکومت را به تکلیف شرعى و امر به معروف و نهى از منکر و احیاى سنت پیامبر(ص) پیوند داد، تا ضمن مشروعیت بخشیدن به قیام خود،تعریضى به نامشروع بودن خلافت و تعارض آن با سنت نبوى داشته باشد. در قسمتىمىفرمایند:
«من به هدایت و رهبرى جامعه مسلمان و قیام بر ضد این همه فساد و مفسدین، که دین جدم را تغییر دادهاند، از دیگران شایسته ترم.»[117]
3-2-6. بهرهگیرى عاطفى :
از آنجا که مردم حسین بن على(ع) را به عنوان فرزند پیامبر(ص) و فاطمه(س) مىشناختند، وى از این موقعیت و زمینه عاطفى خود در دلها، چه براى جذب نیروى یارى دهنده، چه براى سلب انگیزه جنگ از دشمن و چه براى افشاگرى نسبت به ماهیت سلطه حاکم استفاده کرد. این شیوه، هم توسط خود امام، و هم از طریق حضرت زینب ، امام سجاد و دیگر اهل بیت انجام مىگرفت. حتى پوشیدن بُرد، زره و عمامه پیامبر(ص) و برگرفتنِ ذوالفقار و یادآورى خویشاوندى خود با پیامبر خدا نیز، در تحریک عواطف دینى نیروهاى دشمن مؤثر بوده و به عنوان یک شیوه تبلیغاتى و روانى قابل توجه است.
هنگامى که امام(ع) جنازههاى یاران خود را مشاهده کرد محاسن شریف خود را در دست گرفته و فرمود:
«آیا فریادرسى نیست که به فریاد ما برسد، آیا دفع کنندهاى نیست که دفع دشمن از حرم رسول خدا بنماید!»[118]
در این وقت دو نفر از انصار به نامهاى سعد بن حارث و برادرش ابوالحتوف که در لشکر عمر بن سعد بودند و صداى استغاثه امام(ع) و گریه زنان حرم را شنیدند از لشکر او بیرون آمده و شمشیرهاى خود را کشیده به طرف لشکر ابن سعد حمله کردند و کارزار کرده تا به شهادت رسیدند.[119] خطبه امام سجاد در کوفه نیز همین گونه است:
«من على پسر حسین فرزند على بن ابىطالب هستم. من پسر کسى هستم که در کنار شط فرات، بدون آنکه خونى را از او طلبکار باشند و خواستار قصاص شوند، او را سر بریدند. من پسر آن کسى هستم که حریم او را شکستند و نعمتش را سلب کردند و مال او را به یغما بردند و اهل بیت او را به اسیرى گرفتند. و....»
3-2-7. اتمام حجّت
براى بستن راه هر گونه عذر و بهانه و توجیه و تأویل، آن حضرت مکرر اقدام به «اتمام حجّت» کرد؛ هم براى بازداشتن دشمن از کشتن او، و هم براى پیوستن افراد به جبهه حق. در این اتمام حجّت، گاهى هم تکیه روى حسب و نسب خویش مىکرد. امام حسین(ع) در این مورد در روز عاشورا مىفرمایند:
«خشم خدا سخت شد...بر مردمى که همگى یکصدا شدند براى کشتن پسر دختر پیامبر خود. سوگند به خدا هیچ پاسخى به آنها نخواهم داد تا آن گاه که خداى را با محاسن خود که به خونم خضاب و رنگین گشته دیدار کنم.»[120]
آن گاه فریاد زد:
حرف مرا بشنوید و در جنگ و خونریزى شتاب مکنید تا من وظیفه خود را که نصیحت و موعظه شماست انجام دهم.»
3-2-8. آماده سازى
یاران و اهل بیت خود را از نظر روانى آماده مىساخت که با حادثه عاشورا شجاعانه روبهرو شوند و با سخنان و خطابهها، روحیه شهادتطلبى در یاران، و صبر و تحمل در بستگان ایجاد مىکرد و هر گونه «ابهام» در مسیر و هدف و سرانجام را مىزدود.
3-2-9. جبران کمیت با کیفیت
گرچه یاران آن حضرت در کربلا اندک بودند، اما این کمیت اندک را، با کیفیت بال وروحیه والا در یاران خویش جبران کرد، چه در سخنان طول راه، چه میثاق عاشورا و اعلامایستادگى یاران تا پاى جان و نیز نشان دادن جایگاه اصحاب خود در بهشت، به آن جمعحاضر.
3-2-10. تقویت بُعد معنوى
مهلت خواهى شب عاشورا و سپرى کردن آن شب با انس با خدا و تلاوت و عبادت و زمزمههایى که از خیمهها بر مىخواست، همه به عنوان عامل معنوى و تقویت روحى در شب قبل از عملیات مؤثر بود و یاران در صبح عاشورا بى تابِ شهادت بودند و شوخى مىکردند و میان خود و بهشت، فاصلهاى جز تحمل ضربت شمشیرها نمىدیدند.
3-2-11. رَجَز
استفاده از رجزهاى حماسى توسط امام و یارانش در درگیریهاى تن به تن یا عمومى؛ خواندن رجز، هم رزمنده را تقویت روحى مىکرد، هم دشمن را تحقیر مىنمود و هم مبیّن انگیزه و اندیشه و ایمان جنگجوى حسینى بود.
3-2-12. افشاگرىهاى اسر
پس از عاشورا، اسیران اهل بیت(ع)، از تجمعهاى مردمى در کوفه، مجلس ابن زیاد، شام، دمشق، حتى مجلس یزید، استفاده مىکردند و پیام خون شهدا را مىرساندند و ضمن معرفى خود و امام حسین(ع)، بر ضد حکام افشاگرى مىکردند. این شیوه را، چه در خطبهها و چه در سخنانى که در برخوردهاى متفرقه ابراز مىشد، به کارمىگرفتند.
«زینب بزرگترین و مشکلترین تکلیف را پس از واقعه کربلا بر عهده گرفت و به خوبى از عهده این مهم بر آمد چنان که نخستین نتیجه کار زینب، سقوط حاکمیت آل ابىسفیان شد».
به تعبیر شهید مطهرى: «از عصر عاشورا زینب تجلى مىکند و از آن به بعد رهبرى قافله را عهدهدار مىگردد و در واقع،نیابت امامت یعنى رهبرى را پس از عاشورا از ناحیه امام حسین و امام سجاد بهعهدهمىگیرد.»[121]
اگر رسالت حسین(ع) قیام علیه هر چه پستى و زشتى و دفاع از آزادى و کرامت انسان بود، رسالت زینب ماندگار ساختن همه خوبىها بود. پس نهضت عاشورا دو رویه دارد یک رویه آن حسین(ع) است و رویه دیگر آن زینب(س). سکّه وقتى ارزش داردکه دو رویه باشد و به همین جهت او را «شریکة الحسین» لقب دادهاند.شیخ صدوق مىگوید:
«زینب(س) نیابت خاص را از طرف امام حسین(ع) در بیان مسایل حلال و حرام تا بهبودى امام سجاد(ع) بر عهده داشت».[122]
3-2-13. مجالس یادبود :
اهل بیت، پس از بازگشت از سفر کربلا به مدینه، مجالس عزا و سوگوارى بر پا داشتند و پیوسته از حادثه عاشورا و فجایع سپاه کوفه یاد کردند. بارزترین آنها یاد کردن امام سجاد(ع) از حسین(ع) و شهادت او با لب تشنه بود، هنگام نوشیدن آب، یا دیدن صحنه ذبح گوسفند.
3-2-14. فرهنگ گریه و نوحه :
امامان شیعه تأکید فراوان کردند که از مظلومیت اهل بیت و حادثه عاشورا همواره یاد شود و زنده بماند. این فرهنگ یاد و یادآورى در قالب مفاهیمى همچون: گریه، نوحه خوانى، مرثیه سرایى، زیارت، تبرک با تربت سیدالشهدا(ع)، کامگیرى با آب فرات و تربت، یاد کردن از عطش حسین هنگام آب نوشیدن، برگزارى مجالس عزادارى براى اهل بیت و... شکل گرفت. این فرهنگ، تاکنون هم سبب زنده ماندن و جاودانه شدن آن حماسه بوده است.
درباره سیّد الشّهدا(ع) در بیان امام باقر(ع) آمده: پیامبر پیوسته اینگونه بود که هرگاهحسین به نزد او مىآمد، او را در بغل مىگرفت و او را مىبوسید و گریه مىکرد. سپسمىفرمود:
«اى فرزندم من جاى شمشیرها را مىبوسم».[123]
ابن عباس مىگوید: به هنگام رفتن به صفّین من همراه على(ع) بودم، وقتى از نینوا عبور مىکردیم، آن حضرت گریه مفصّلى کرد، به طورى که اشک از روى محاسن او جارى شد، ما هم همصدا با على(ع) گریه سردادیم، بعد ادامه داد:
«واى، واى، مگر من با آلابوسفیان چه کردهام؟»
سپس اضافه کرد:
«در این سرزمین هفده نفر از فرزندان من و فاطمه به شهادت مىرسند، و به آغوش خاکمىروند».[124]
امام چهارم(ع) که خود در کربلا شاهد مصائب دردناک حسین(ع) و یاران فداکار او بود، و 23 سال داشت، پس از آن واقعه سوزناک، تا زمانى که در قید حیات بود، یعنى مدت 34 سال طبق برخى از روایات، براى پدر و عزیزان خویش، گریه و سوگوارى مىکرد. ابنشهر آشوب، مىنویسد:
آن حضرت هر وقت ظرف آب بر مىداشت تا بنوشد، گریه مىکرد به طورى که از اشک خون آلود چشم او، آب ظرف خونآلود مىگردید، وقتى هم افرادى وى را دلدارى مىدادند،مىفرمود:
«و چگونه نگریم؟ حال آن که پدرم از آبى که براى درندگان و حیوانات وحشى آزاد بود، ممنوعگردید».[125]
علقمة بن محمد حضرمى، روایت مىکند:
«امام باقر(ع) براى حسینبن على(ع)، گریه و ناله سر مىداد، به هر کس هم درخانه او بود (با رعایت تقیّه)، دستور مىداد گریه کند، در خانه آن حضرت مجلس عزا و سوگوارى تشکیل مىگردید، و آنان مصیبت حضرت حسین(ع) را به هم تسلیتمىگفتند».[126]
عبداللَّه بن سنان، مىگوید:
«روز عاشورایى به حضور امام صادق(ع) رسیدم، آن حضرت را با رنگ پریده و بسیار غمناک، در حالى که اشک چون مروارید از چشم او جارى بود یافتم، علت آن وضع را سوال کردم، فرمود: مگر نمىدانى در چنین روزى جد ما حسین(ع) شهید شده است...؟»[127]
امام صادق(ع)، به ابو هارون مکفوف دستور مىدهد مرثیه بسراید، و آنگاه که وى مرثیه خود را مىخواند، مشاهده مىنماید، امام(ع) سخت گریه مىکند، متوجه مىشود از صداى گریه امام صادق(ع) زنانى که پشت پرده حضور داشتهاند، صداى خود را به گریه و شیون بلند کردهاند، بعد امام(ع) فرمود:
«کسى که درباره حسین(ع) شعرى بسراید و سپس گریه کند و ده نفر را بگریاند بهشت بر او واجب مىشود».[128]
امام رضا(ع) مىفرماید:
«روش همیشگى پدرم امام موسىبن جعفر(ع) این بود که، هرگاه ماه محرم مىرسید، پیوسته اندوهناک بود و خندهاى در چهره نداشت، تا دهه عاشورا سپرى شود. روز عاشورا هم، روز گریه و سوگوارى و مصیبت او بود، و مىفرمود: این روز، روزى است که حسین(ع) در آن کشته شده است».[129]
امام رضا(ع) فرموده است:
«محرّم ماهى است که، در روزگار جاهلیت احترام داشت و مردم در آن از جنگ و خونریزى پرهیز داشتند، اما دشمنان در آن خون ما را ریختند، حرمت ما را شکستند، زنان و عزیزان ما را به اسارت گرفتند، آتش به خیمه ما زدند، اموال ما را غارت نمودند، و سفارش پیغمبر(ص) را در حق ما پاس نداشتند. روز (عاشوراى) حسین(ع) پلکهاى ما را مجروح و اشکهاى ما را روان ساخته... بر کسى مانند حسین(ع) باید گریه کنندگان گریه کنند؛ چرا که گریه بر او گناهان بزرگ را از بینمىبرد».[130]
در بیانى که علامه مجلسى؛، به عنوان زیارت عاشوراى حضرت سیّد الشهدا(ع) آورده، و محدث قمى آن را با عنوان زیارت ناحیه مقدسه روایت کرده است، مطالب زیادى از سوگوارى، مىیابیم. علامه مجلسى؛ زیارت را از کتاب المزار الکبیر شیخ محمدبن جعفربن على مشهدى حایرى، آورده، و علامه حاجآقا بزرگ تهرانى، و محدثنورى، این کتاب را که در قرن ششم هجرى نوشته شده، و 15 راوى معتبر از آن مطلب روایت کردهاند معتبر دانستهاند.[131] براساس روایت این کتابها، از زبان امام زمان(ع) خطاب به حضرت سیّدالشهدا(ع) مىخوانیم:
«اى جدّ بزرگوار! روزگاران مرا به تاخیر انداخت، و نتوانستمبه یارى تو بشتابم، و با دشمنانت جنگ کنم، اما صبح و شام براى تو گریه مىکنم و از شدت افسوسم به جاى اشک خون گریهمىکنم.»
نکات کلیدى مورد استفاده
با توجه به نکات ذکر شده ،هنر اداره مؤثر یک بحران به عوامل زیر بستگى دارد:
1. ویژگیهاى رهبر
قاطعیت، داشتن هدف روشن، عقیده همراه با بصیرت، مشورت در امور، استقبال از سختىها،پیشگامى در انجام امور،منعطف در شیوه انجام کار، آگاه از محدودیتها و تواناییها.
2. ویژگیهاى پیرو
وفادارى، مقاومت، علاقهمندى به رهبر، جان نثارى، معتقد بودن، شجاعت و آگاهى کامل از بحران.
3. استراتژى و سیاستهاى مقابله
3-1. تاکتیکهاى نظامى
حفاظت شخصى، داشتن اطلاعات ، خنثى کردن توطئه دشمنان ، جمع آورى اطلاعات از موقعیت بحران، مصادره اموال دشمنان (ضعیف کردن دشمن)، جذب نیرو، تصفیه نیرو، آرایش مطلوب محیط ، سازماندهى نیروها، ایجاد مانع جهت موفقیتدشمنان.
3-2. روشهاى روانى، تبلیغى
نامشروع دانستن دشمن ، ایجاد شهود در صحنه، افزایشارتباطات( با نیروههاى خودى، دشمن و انسانهاى بیطرف )، سنجش افکارنیروها، مشروعیت دادن به کار، اتمام حجّت، آمادهسازى روانى نیرو، جبران کمیت با کیفیت، انتشار اخبار ناشى از بحران جهت جلوگیرى از بحرانهاى آینده (افشاگریهاى اسراء).
________________________________________
[*]. از سخنان معظم له در ایام محرم سال 1378 و 1379.
[1]. هلن کلر،عشق به خداوند،ترجمه خرمشاهى ،نشر ققنوس ،ص 112
[2]. امالى صدوق، مجلس70، رقم 10.
[3]. مهدى الوانى، سازمانهاى بحرانپذیر و بحران ستیز و دانش مدیریت، ش35 و 36، ص 58.
[4]. سیرة الائمة الاثنى عشر، هاشم معروف حسنى، ص42 - 45.
[5]. کامل، ابن اثیر، ج 4، ص 39. البدایة و النهایة، ج 8، ص 169. و در حدیثى که از تاریخ ابن کثیر و ابن عساکر نقل شده «فرم الامة» نقل شده (حیاة الامام حسین(ع)، باقر شریف، ج 3، ص 43.)
[6]. کامل، ابن اثیر، ج 4، ص 38؛ البدایة و النهایة، ج 8، ص 169.
[7]. تاریخ الطبرى، ج 4، ص 290.
[8]. الفتوح، ج 5، ص 124.
[9]. حماسه پیروز عاشورا،ابوالقاسم آذرسا،نشر دفترانتشارات اسلامى ،ص 80.
[10]. مهدى الوانى، پیشین، ص 57 - 58.
[11]. بحار الانوار، ج44، ص329.
[12]. اسفندیار سعادت، مدیریت بحران، دانش مدیریت، ش.11، زمستان 1369، ص 21.
[13]. همان، ص 22.
[14]. اسفندیار سعادت، پیشین، ص 22.
[15]. مهدى الوانى، پیشین، ص 58.
[16]. زندگانى امام حسین(ع)،سید هاشم محلاتى ،ص 143.
[17]. مقتل خوارزمى، ج 1، ص 192.
[18]. على اسدى، بحران مدیرت و مدیریت در بحران، مجله مدیریت دولتى، ش 4، ص 55.
[19]. الفتوح، ج 5، ص 137.
[20]. انساب الاشراف، ج 3، ص 171؛ الفتوح، ج 5، صص 144 - 145، تاریخ الطبرى، ج 4، ص 304.
[21]. لسان المیزان، ج 3، ص 151 (چاپ جدید: ج 3، ص 504).
[22]. الفتوح، ج 5، ص 98.
[23]. تاریخ الطبرى، ج 4، ص 289؛ همین تبلیغات بود که بسیارى از مردم، بخصوص مردم شام، امام حسین (ع) را خارجى (خروج بر امام) دانسته و تکفیر مىکردند.
[24]. همان، ص 275.
[25]. همان، ص 331.
[26]. الکامل فى التاریخ، ج 4، ص 17.
[27]. ترجمة الامام الحسین(ع) ص 79.
[28]. طبقات الکبرى، ج 5، ص 148.
[29]. «و یزید رجلٌ فاسق شارب خمر قاتل النّفس المحرّمة مُعلنٌ بالفسق». الفتوح، ص 826 ؛بحار الانوار، ج 44، ص 325 . ذهبى درباره یزید مىگوید: «کان ناصبیاً، فظاً، غلیظاً، جلفاً، یتناول المسکر، و یفعل المنکر، افتتح دولته بقتل الشهید الحسین..» سیراعلام النبلاء، ج 4، ص 37.
[30]. بحارالانوار، ج 44، ص 326.
[31]. تحف العقول، ص 239.
[32]. انساب الاشراف، بلاذرى، ج 3، ص 171.
[33]. تحف العقول، ص 239.
[34]. «انى احق بهذا الامر؛ بحارالانوار، ج 44، ص 381.
[35]. انساب الاشراف، بلاذرى، ج 3، ص 171.
[36]. ترجمة الامام الحسین(ع)، ابن عساکر، ص 197؛ اخبارالطوال، صص 224، 222.
[37]. بر طبق نقل ابن اثیر در کتاب کامل معاویه در سال 49 هجرى مروان را از استاندارى مدینه معزول و سعید بن عاص را به جاى او منصوب کرد و دوباره در سال 54 سعید را معزول کرده و به جاى او مروان را به استاندارى مدینه گماشت و در سال 57 مروان را از استاندارى مدینه معزول کرد و به جاى او ولید بن عتبة بن ابىسفیان را به حکومت آنجا نصب کرد، و ولید تا پس از مرگ معاویه یعنى تا سال 60 همچنان در مدینه استاندار بود.
[38]. ادب الحسین، ص 88.
[39]. کامل ابن اثیر، ج 4؛ تاریخ طبرى، ج 6، ص 179.
[40]. کامل، ابن اثیر، ج 4، ص 39. البدایة و النهایة، ج 8، ص 169. و در حدیثى که از تاریخ ابن کثیر و ابن عساکر نقل شده «فرم الامة» نقل شده (حیاة الامام حسین(ع)، باقر شریف، ج 3، ص 43.)
[41]. کامل، ابن اثیر، ج 4، ص 38؛ البدایة و النهایة، ج 8، ص 169.
[42]. ترجمه الامام الحسین(ع) ص 56.
[43]. اخبار الطوال، ص 230.
[44]. الفتوح، ج 5، ص 38.
[45]. انساب الاشراف، ج 3، ص 158.
[46]. انساب الاشراف، ج 3، ص 77.
[47]. الارشاد، ج 2، ص 36.
[48]. المنتظم، ج 5، ص 327.
[49]. الفصول المهمة، ص 184.
[50]. انساب الاشراف، ج 3، ص 158؛ متن نامه آنان در تجارب الامم (ج 2، ص 41 آمده است.
[51]. اخبار الطوال، ص 231.
[52]. انساب الاشراف، ج 3، ص 171.
[53]. انساب الاشراف، ج 3، ص 164؛ اخبار الطوال، ص 245؛ تاریخ الطبرى، ج 4، صص 290 - 289.
[54]. اخبار الطوال، ص 245.
[55]. همان، ص 247.
[56]. الفتوح، ج 5، ص 120.
[57]. تاریخ الطبرى، ج 4، ص 300.
[58]. این پیام این بود که هر چه زودتر امام حسین(ع) به حجاز باز گردد و به کوفه نیاید.
[59]. اخبار الطوال، صص 247، 248.
[60]. انساب الاشراف، ج 3، ص 169.
[61]. اخبارالطوال، ص 248.
[62]. انساب الاشراف، ج 3، ص 169.
[63]. تاریخ الطبرى، ج 4، صص 300، 301.
[64]. همان، ج 4، ص 300.
[65]. على اسدى، بحران مدیرت و مدیریت در بحران، مجله مدیریت دولتى، ش. 4 ص 55.
[66]. Crisis Situation
[67]. innovative Situation
[68]. inertil Situation
[69]. Cireumstantial Situation
[70]. Situation reflexive
[71]. Delibrative Situation
[72]. Situation Routinised
[73]. Administrative Situation
[74]. Herman Kahn and, Wiener
[75]. على اسدى، بحران مدیرت و مدیریت در بحران، مجله مدیریت دولتى، ش 4. ص 55.
[76]. تاریخ الطبرى، ج 4، ص 290.
[77]. همان.
[78]. مهدى الوانى، پیشین، ص 58 - 63.
[79]. فرید الدین عطار نیشابورى، منطقالطیر، تصحیح مشکور، مقاله خامس عشر.
[80]. على اسدى، پیشین، ص 60.
[81]. تدابیرموفقیت ،ادوارد دبنو ،ترجمه هادى رشیدیان ،نشر پیکان ،ص 5.
[82]. ناسخ التواریخ ،ج 2، ص 120.
[83]. تاریخ طبرى، ج 5، ص 425.
[84]. ره توشه راهیان نور ،41،ص 312.
[85]. نهج البلاغه، خ 179.
[86]. دعاى عرفه امام حسین، بحار الانوار، ج، 67، ص 139.
[87]. سوگنامه کربلا، ص52، ترجمه لهوف / دزفولى
[88]. نهج البلاغه، خ 189.
[89]. بحار الانوار، ج 44، 366.
[90]. سوره یوسف، آیه 108.
[91]. نهج البلاغه، خ 201.
[92]. معانى الاخبار، (ط صدوق طهران)، ص 28.
[93]. نهج البلاغه، خ 192.
[94]. پاول هرسى، مدیریت رفتار سازمانى، ترجمه قاسم کبیرى ،1375، ص 222.
[95]. بقره ، آیه 249.
[96]. دوستان من ،روندگان راه باغ دوست زیادند اما واصلان بدان اندکند.
[97]. منطقالطیر، مقاله ثانیه.
[98]. توبه ،آیه 92 و 93.
[99]. مولوى، کلیات شمس تبریزى.
[100]. بلاغة الحسین، ص 196.
[101]. مقتل ابى مخنف، ص 175.
[102]. همان.
[103]. بحارالانوار، ج 45 ص 13.
[104]. بحارالانوار ج 44 ص 370.
[105]. انصار الحسین ص 93، العیون العبرى ص 136.
[106]. بحارالانوار ج 45، ص 29.
[107]. بحارالانوار ج 45 ص 23.
[108]. همان ص 21.
[109]. همان ص 21.
[110]. همان ص 24.
[111]. همان ص 24.
[112]. اعیان الشیعه، ج 1، ص 601.
[113]. نظامى ،تبلیغى ،در نهضت عاشورا، جواد محدثى.
[114]. ابصار العین، ص9، تاریخ طبرى، ج 5، ص 418.
[115]. همان.
[116]. بحارالانوار، ج 44، ص 326.
[117]. انساب الاشراف، بلاذرى، ج 3، ص 171.
[118]. زندگانى امام حسین(ع)،سید هاشم محلاتى ،ص 422.
[119]. همان منبع ،ص 422.
[120]. طبرى ،ج 328.7.
[121]. حماسه حسینى.
[122]. زینب کبرى فریادى بر اعصار، اسماعیل منصورى لاریجانى، ص 19، به نقل از العیون العبرى، ص 5.
[123]. کامل الزیارات، ص 63، بحار الانوار، ج 44، ص 251.
[124]. بحار الانوار، ج 44، ص 253.
[125]. مناقب، ج 3، ص 303، بحار الانوار، ج 46، ص 109.
[126]. وسائل الشیعه، ج 10، ص 398.
[127]. سفینة البحار، ج 2، ص 196، بحار الانوار، ج 98، ص 309.
[128]. کامل الزیارات، ص 104.
[129]. وسائل الشیعه، ج 10، ص 394.
[130]. بحار الانوار، ج 44، ص 284.
[131]. الذریعة الى تصانیف الشیعه، ج 20، ص 324، مستدرک الوسائل، ج 3، ص 368.
امام حسین(ع) و تربیت دینی
مقدمه
مهمترین امتیاز انسان از سایر موجودات عالم، قابلیت رشد و استعداد کمال دروجود اوست و هویت انسان در پرتو همین ویژگی معنا پیدا میکند،چه این که ارزش واقعیاو در گرو پیمودن مسیر کمال و به فعلیت رساندن استعدادها و شکوفایی خلاقیتهایباطنی او میباشد، و از این روست که آفریدگار جهان، همه موجودات هستی را در مسیررشد و به خاطر پرورش و تکامل وی آفریده است.
در این راستا، اگر انسان در سایة عوامل تربیتی، راه رشد و تربیت صحیح رابپیماید به بالاترین درجه فضایل و کمالات انسانی خواهد رسید، به گونهای که ملائک ازرسیدن به مقام وی عاجز میشوند. و اگر از روش تربیتی مستقیم منحرف شود،بهموجودی پست و بی ارزش تبدیل خواهد شد.
از سوی دیگر، به حکم آفرینش یکی از اوصافی که در نهاد هر انسانی به ودیعهگذارده شده،خصلت «الگوپذیری»است، زیرا هر کسی میکوشد به نوعی ازشخصیتهایی که در اندیشه او بزرگ و کامل هستند، پیروی کند و شیوه و مقام آنان راسرمشق خود قرار دهد.
اکنون باید فرد الگوپذیر را در شناخت شخصیتهای کامل و جامع که میتوانندراهنمای او باشند،یاری نمود، تا در مسیر پر پیچ وخم و از میان هزاران الگویساختگی،خیالی و درست و یا نادرست راه درست را بیابد.
قرآن بهترین قانون تربیت وانسانساز،به این نکته عنایت دارد و برای تربیت وپرورش درست انسانها،به معرفی چهرههای نیک میپردازد.از این رو میفرماید: (و قدکانت لکم اسوة حسنة فی ابراهیم) و(لکم فی رسول الله اسوة حسنة).
بنابراین، داشتن مقتدا و الگو برای پذیرش و پیمودن راه درست، امری ضروریاست.اگر چه نهضت عاشورا بسی تلخ و اسفبار بود و دل انسانهای آزاده را جریحهدارکرد،ولی یک حادثه معمولی نبود،بلکه با تمام وقایع تاریخ تفاوتی بس عظیم داشت. زیرارهبرش عصارة نبوت و رسالت پنجمین نفر اصحاب کسا،تجسم حق و اسلامراستین،انسان کامل و تربیت شدة دامان رسول خدا(ص) است. امام حسین(ع) انسانیالهی ،با هدف است که افکار بلندش در جای جای این قیام و حرکت، تبلوری ویژه یافتهاست که در بیان نغزش نیز تبیین شده است،که فرمود:«و لکم فی اسوة؛ در من برای شماالگویی است».
اکنون ما در این پژوهش با عنوان «امام حسین و تربیت دینی» به ترسیم دوجنبةالگویی در این زمینه میپردازیم که عبارتند از:
1 - از آن جایی که سیرة تربیتی پیشوایان معصوم(ع) را میتوان به عنوانبهترین و کاملترین شیوه و مدل تربیت،ارائه نمود،نوشتار حاضر به برخی از روشهایتربیتی امام حسین میپردازد.
2 - از سوی دیگر، نهضت عاشورا از آغاز تا انجام،مجموعهای از الگوهایارزشمند در زمینة اخلاق وتربیت دینی است. در این کاوش کوتاه به جنبههای ویژهای ازالگوهای فرهنگ عاشورا اشاره خواهیم نمود.بنابراین آنچه در این مقال بررسی میشود،در دو بخش شیوههای تربیتی امام حسین(ع) و الگوهای تربیتی نهضت عاشورا تدوینمیگردد.
گفتار اول: شیوة تربیتی امام حسین(ع)
از آن جایی که پایگاه عصمت، کاملترین انسان بر عالم خاکی است، امامحسین(ع) نیز به حکم آیه: (انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکمتطهیرا).
از همه پلیدیها مبرا و به همة صفات نیکویی که ممکن است یک بشر دارای آنباشد،موصوف است.افزون بر این که خویشتن متصف به همه نشانههای کمالهستند،آمدهاند تا دیگران را نیز با شیوههای تربیتی خود به کمالی افزونتر هدایتگرشوند.روش آموزش فضایل اخلاقی در عمل و گفتار ایشان جلوهای قابل توجه دارد.
1 - رضا و تسلیم
رضایت در مقابل آنچه خدا برای انسان میخواهد نتیجة توکل و صفات درونیسالک طریق است. توکل در شخصی چون امام حسین(ع) جلوههای گوناگونیمییابد،آن جا که او هر آنچه از اموال به دستش میرسد در راه محتاجان صرفمیفرمودند و هیچگاه کسی از او چیزی درخواست نکرد، مگر آن حضرت به او عنایتفرمودند. ودر شعر خویش به این توجه میدهند:
و ان تکن الارزاق قسماًمقدرافقلة حرص المرء فی الکسب اجمل
و ان تکن الاموال للترک جمعهافمابال متروک به المرء یبخل
- و اگر روزی و رزق تقسیم شده و مقدار، از سوی خداست، پس حرص کمتر انساندر کسب و اکتساب نیکوتر است. - و اگر جمع کردن اموال برای ترک کردناست،بنابراین،به آنچه ترک خواهد شد چرا باید بخل ورزید و آن را صرف نکرد.
بخل، نتیجه احتیاج و کمبینی است و آن که در اوج قلة توکل سیر میکند، هیچ گاهبه کسی بخل نمیورزد و در همة لحظات زندگی مادی و معنوی و زندگی و مرگ تسلیم وراضی به امر خداوند است.
آنچه امام(ع) دربارة خویش میگوید به گونهای برای تربیت و آموزش دیگراناست،چه این که در منزل «غریب الهجانات» چهار تن به نامهای «عمرو بن خالد»خادمعمر بن خالد،«مجمع بن عبدالله»و«نافع بن هلال»به همراهی «طرماح بن عدی» که ازکوفه حرکت کرده بودند؛ با امام مواجه گردیدند و امام پس از شنیدن شعر «طرماح» در مدحو ستایش آن حضرت فرمودند:
«انا والله لارجوا ان یکون خیرا ما اراد الله بنا قتلنا ام ظفرنا؛ به خدا سوگند!امیدوارم که اراده و خواست خدا دربارة ما خیر باشد، خواه کشته شویم یا پیروز گردیم».
اکنون به جلوههای آشکارتری از تسلیم و رضایت آن حضرت در سخنان ایشاناشاره میکنیم:
الف) در کنار مرقد جدّش رسول الله(ص) از خداوند میخواهد آنچه برای او پیشمیآید سبب رضایت او باشد:
«اَسئلک یا ذالجلال و الاکرام، بحق هذا القبر و من فیه الا اخترت لی ما هو لکرضیً و لرسولک رضی؛ ای خدای صاحب جلال و کرامت بخش،به حق این قبر و کسیکه در میان آن است، از تو درخواست میکنم که راهی را در پیش روی من بگذاری که موردخشنودی تو و پیامبرت باشد.»
ب) وقتی «ابوبکر بن عبدالرحمن» نصیحت میکند که امام حسین(ع) به عراقنرود و شمهای از سرشت و فرهنگ مردم کوفه را بیان میکند،امام ضمن تشکر از اومیفرمایند: «آنچه خداوند مقدر نموده باشد انجام میشود.»
ج) در گفت و گویی با «امهانی»خواهر امام علی(ع) هنگام هجرت امام ازمدینه،سرشار از عاطفه و اشک با امام چنین میگوید: «شنیدهام که به سوی کشته شدنمیروی؟»
امام(ع) در پاسخ میفرمایند:
«کلُ الذی مقدر و هو کائن لامحالة؛ هر چه خداوند مقدر کرده است به ناگزیرانجام میشود.»
د) امام حسین(ع) در وصیتنامة معروف خود که منشور انقلاب عاشورا محسوبمیشود، مینویسد:
«و ما توفیقی الا بالله علیه توکلت و الیه انیب؛توفیقی برای من نیست مگر ازخداوند، و من بر او توکل میکنم و به او شکایت میبرم.»
ه) وقتی «عبدالله بن مطیع»درباره مردم کوفه و تجربة آن مردم، سخن میگوید،امام به او میفرماید: «یقضی الله ما احب؛ خداوند آنچه را دوست دارد مقدر میکند.»
و) امام در همه برخوردهای خویش درس رضایت و تسلیم در مقابل خداوند رامطرح مینماید، تا آن جا که در دعای پایانی خویش در حالی که بیش از یاران خود،زخمشمشیر و تیر و سنگ برداشته است میگوید:
«صبراً علی قضائک یا رب لااله سواک،یا غیاث المستغیثین،مالی رب سواک ولامعبود غیرک،صبراً علی حکمک؛ بر قضای خود شکیبا هستم!پروردگارا معبودی جز تونیست،ای پناه بی پناهان،من غیر تو پروردگار و معبودی ندارم،بر خواست و ارادة تو شکیباهستم.»
2 - ایجاد خودباوری و تقویت عزت نفس
بسیاری از مشکلات انسانها، به ویژه جوانان از نداشتن روحیة اعتماد به نفس وخودباوری،ناشی میشود و براساس گفتار امامان معصوم: کسی که دارای عزت نفساست،در جلوگیری و انجام ندادن خواستههای نفس اماره،قویتر است. ترس از ورود بهاجتماع و اظهار اندیشهها،نپذیرفتن مسئولیت و بسیاری از ناکامیها و شکستهاعوارضی است که پیامد حقارت و ذلت نفس است. بنابراین امامان شیعه به عنوان بهترینمربیان تربیت انسانها شیوههایی را برای تقویت شخصیت انسانها، به ویژه جوانان ونوجوانان ارائه نمودهاند،که برخی از آنها عبارتند از:
الف) احترام و محبت به کودکان
پیامبر اکرم(ص) بارها امام حسن و امام حسین را در دوران کودکی مورد محبت واحترام قرار داده و بدین وسیله آموزشی برای دیگران و راهی برای بالابردن روحیة اعتمادبه نفس را در شخصیت آنان ترسیم مینمودند.
روزی پیامبر(ص) نشسته بودند که دو کودک وارد شدند،پیامبر به احترام آن دو ازجای خود برخاستند و به انتظار ایستادند، لحظاتی طول کشید،آنان نرسیدند. رسولگرامی اسلام به طرف کودکان پیش رفتند و از آنان استقبال نمودند،بغل باز کردند و هر دورا بر شانة خود سوار کردند و به راه افتاده فرمودند:
«نعم المطّی مطیکما و نعم الراکبان انتما؛ فرزندان عزیزم مرکب شما چه خوبمرکبی است و شما چه سواران خوبی هستید.»
آنان که در دامان چنین رسولی به تکامل رسیدهاند، هم چنان که از خانوادههایخود عشق و محبت آموختهاند در بذل آن به فرزندان و تقویت شخصیت آنان دریغنمیورزند. عبدالله بن عتبه میگوید:
«روزی در خدمت سیدالشهداء(ع) بودم که فرزند کوچک آن حضرت (امامسجاد(ع)) وارد شد امام او را پیش خواند و به سینهاش چسبانید،پیشانیاش را بوسید وفرمود: «بابی انت ما اطیب ریحک و احسن خلقک؛پدرم به فدایت باد! چقدر خوشبو وزیبایی!»
آنچه تاکنون به قلم آمد تنها گوشهای از دریای محبت آنان به دیگران به ویژهکودکان است.
ب)گزینش نام زیبا
نام هر شخصی، نشانگر اعتقادات، فرهنگ، ملیت او و خانوادهاش میباشد.افزونبر این، نام هر کسی همیشه و تا پایان بلکه بعد از آن همراه اوست،صاحب نام زیبا وستودنی، درآینده به آن افتخار میکند و احساس شخصیت مینماید، در مقابل، صاحباننامهای نامناسب در آینده احساس حقارت کرده و رنج خواهند برد، روش عملیامامحسین(ع) گواه روشنی بر این نکتة مهم تربیتی است،نام فرزندان آن حضرتعبارت است از: علی اکبر،علی اوسط، علی اصغر، جعفر، عبدالله، محمد، سکینه، فاطمه،محسن، رقیه.
نام زیبا سبب میشود دیگران،او را به خاطر نامش تحسین کرده،در مورد او فالنیکو بزنند، و این سبب تقویت شخصیت او میشود و این نکته برایش،فرحانگیز ونشاطبخش است،هنگامی که جنازة خونین «حر» را در آخرین لحظات زندگی به محضرامام حسین(ع) آوردند،امام در حالی که با دستان مبارک،صورت او را نوازش میداد و خونچهرهاش را پاک مینمود،فرمود:
«بخ بخ لک یا حر، انت حر کما سمیت فی الدنیا و الاخرة،و الله ما اخطأت امکاذ سمتک حرا، فانت و الله حرّ فی الدنیا و سعید فی الاخرة؛ به به !احسنت ای حر!تو آزادمردی، چنان که در دنیا و آخرت آزاده خوانده میشوی،سوگند به خدا! مادرت در ایننامنهادن اشتباه نکرده است،به خدا قسم تو در دنیا آزادمرد و در آخرت سعادتمندخواهیبود.»
گاه نام زیبایی که برگرفته از بزرگان مکتب است، سبب احترام به وی میشود و درتصمیمگیریهای سرنوشتساز موثر است،هنگامی که «حسن مثنی» فرزند ارشد اماممجتبی(ع) یکی از دختران امام حسین(ع) را خواستگاری نمود،امام انتخاب را به اوواگذار کرد و زمانی که حضرت،سکوت حیاآمیز او را مشاهده کردند، فرمودند:«با دخترمفاطمه که هم نام مادرم و شبیه اوست ازدواج کن».
ج) احترام به افکار جوانان
همان گونه که پیشتر گفته شد، آن روز که حسن مثنی فرزند امام مجتبی(ع) ازیکی از دختران امام حسین(ع) خواستگاری کرد،امام فرمودند:
«اختر یا بنی احبّهما الیک؛فرزندم !هر کدام را بیشتر دوست داری انتخاب کن.درباره امام حسن(ع) نیز نقل شده است،که روزی «معاویة بن خدیج»به عنوانخواستگاری به منزل ایشان آمد،امام به وی فرمودند:
«انا قوم لانُزّوج نساءنا حتی تستامرَهنّ؛ما قومی هستیم که دخترانمان را بدوننظر و مشورت با خودشان،شوهر نمیدهیم.»
د) سلام کردن بالحنی محبتآمیز
«سلام کردن» از بهترین آموزههای دینِ مبین اسلام است،سلام یک نوع آغازارتباط اجتماعی با دیگران است. سلام نمودن به کودکان، سبب رشد شخصیت و تقویتعزت نفس در آنان میشود،امام حسین(ع) میفرمایند:
«للسلام سبعون حسنة،تسع و ستون للمبتدی و واحدة للراد؛سلام کردن هفتادحسنه دارد،شصت و نه حسنة آن برای سلام کننده و یک حسنه و پاداش، برای پاسخدهنده است.»
و پیامبر اکرم(ص) میفرمایند: «پنج چیز را تا لحظه مرگ ترک نمیکنم که یکی ازآنها سلام کردن به کودکان است، تا بعد از من نیز به عنوان رسمی رایج باقی بماند.»
و امام حسن(ع) میفرمایند: از مروت و جوانمردی،انسان این است... که حقوقدیگران را بپردازد و با بانگ رسا و دلپذیر سلام گوید.»
3 - توجه و احترام به همسر
به گونهای اجتنابناپذیر باید قبول کنیم که شخصیت همسر میتواند سبب رشد وتکامل یا انحطاط خانواده و فرزندان گردد. احترام به همسر از مواردی است که در تربیتفرزندان، تأثیری قابل اطمینان دارد. مادری که در خانه مورد احترام شوهرش قرار گیرد،باروحی سرشار از عاطفه و آرامش و احساس، فرزندان خویش را تربیت میکند، و در مقابل،اگر روح او مورد تهاجم قرار گیرد و به شخصیت وی در منظر فرزندان تحقیر و اهانتشود،بدیهی است که از روان سالمی نخواهد داشت.بنابراین آرامش خود را از دستمیدهد و اضطراب و نگرانی او در فرزندان نیز اثر میکند. مبتنی بر چنین نکتة ژرفی و براساس تحقق حق همسر است که روش تربیتی گفتاری و عملی امامان شیعه(ع) در اینباره شکلی از بهترین برخوردها با همسر است.
در روز عاشورا هنگامی که«هلال بن نافع»عازم جنگ بود،همسر جوانش از رفتناو ناراحت شده و به شدت میگریست،امام حسین(ع) متوجه او شده و چنین فرمودند:
«ان اهلک لایطیب لها فراقک،فلو رأیت ان تختار سرورها علی البراز؛ ای هلال!همسرت جدایی تو را نمیپسندد، تو آزادی و میتوانی خشنودی او را بر مبارزه باشمشیرها مقدم بداری.»
نمونة دیگری که بیانگر،ارج گذاری پیشوای شهیدان است،جایی که امامحسین(ع) تکریم و گرامی داشتِ همسر را به دوستانش سفارش میکند و در پاسخاعتراض آنان که به فرشها و پردههای نو در منزل آن حضرت اعتراض میکردند،فرمود:
«انا نتزوج النساء فنعطیهن مهورهن فیشترین بها ما شئن لیس لنا فیه شیء؛ ماپس از ازدواج، مهریة زنان را پرداخت میکنیم، پس آنان هر چه را دوست داشته باشندمیخرند و ما دخالتی نمیکنیم.»
جالب توجهتر از همة مطالب گذشته،ابراز محبتی است که امام حسین(ع) بهفرزند وهمسرشان مینماید،آن جا که در اشعاری، بالاترین سطوح تکریم فرزند و همسررا به تصویر میکشد و میفرمایند:
• لعمرک اننی لاحب داراًتکون بها سکینه و الرباب احبها و ابذل جلّ مالیولیس لعاتب عندی عتاب
• احبها و ابذل جلّ مالیولیس لعاتب عندی عتاب احبها و ابذل جلّ مالیولیس لعاتب عندی عتاب
- به جان تو سوگند!من خانهای را دوست دارم که در آن سکینه و رباب باشند.
- من آنها را دوست دارم و اموال خود را به آنان میبخشم و کسی سزاوار نیست کهمرا سرزنش کند.
4 - گرامی داشت مقام معلّم
از آن جایی که علم در اسلام دارای ارزشی بسیار است که وصف آن محتاجنگارش کتابهایی میباشد،معلم نیز از جایگاه ویژهای برخوردار است و گرامی داشتمعلمان در روش و سیرة امامان شیعه جلوهای زیبا یافته است:
جعفر، یکی از فرزندان امام حسین(ع) در نزد معلمی به نام «عبدالرحمان» درمدینه آموزش میدید،روزی معلم جملة (الحمدلله رب العالمین) را به او آموخت.هنگامی که جعفر این جمله را برای پدر قرائت کرد،امام حسین(ع) معلم فرزندش رافراخواند و هزار دینار و هزار حلّه به او پاداش داد،وقتی به خاطر پاداش زیاد به معلم مورداعتراض قرار گرفت، فرمود: «هدیة من کجا برابر با تعلیم (الحمدلله رب العالمین)است؟»
این سخنان و همانند آن،ارائه کنندة این الگوی تربیتی است که مال و ثروت دنیانمیتواند جایگاه معنوی علم و تعلم را برابر آید،بلکه برای همیشه تاریخ ارزش وجایگاه علم بالاتر از مال و ثروت است.
5 - جبران نیکی دیگران به بهترین صورت
یکی از دستورات دلپذیر و تربیتی اسلام این است که اگر کسی به شما بدی کرد،او را عفو کنید واگر کسی به شما خوبی نمود، به بهتر از آن جواب گویید. زیرا این کار سببگسترش نیکی میان افراد جامعه و همدلی هر چه بیشتر مومنان به یک دیگر میشود.
امام حسین(ع) یکی از جلوههای آشکار این سخن است، چه این که «انس بنمالک» میگوید:
«نزد امام حسین(ع) بودم،کنیزکی در حالی که دستهای ریحان به دست داشت،وارد شد و آن را تقدیم امام نمود؛حضرت فرمودند: تو را به خاطر خداوند آزاد کردم،انسمیگوید: با تعجب پرسیدم کنیزکی برای شما دستهای ریحان آورد و به شما سلام کرد.شما او را آزاد کردید!؟ امام فرمودند: خداوند این گونه ما را ادب کرده است، زیرا که فرمودهاست: «واذا حییتم بتحیة فحیوا بأحسن منها أوردوها؛ زمانی که کسی به شما تحیت ودرود گفت، شما نیز جواب او را به همان یا بهتر از آن بگویید.» و جواب بهتر این کنیز،آزادی اوست.
6 - تواضع و همنشینی با فقراء
آنان که براساس تربیت قرآنی رشد یافته و ملاک و معیار فضیلت را تقوا میدانند،هیچگاه خود را به حساب نمیآورند.عیاشی و دیگران روایت کردهاند:روزی امامحسین(ع) به گروهی از مساکین گذشت که عباهای خود را بر زمین انداخته و روی آننشسته بودند و نان خشکی در پیش روداشتند و میخوردند. وقتی که حضرت را دیدند، اورا دعوت کردند. حضرت از اسب پیاده شد و فرمود: خداوند متکبران را دوست ندارد و نزدآنان نشست و کمی نان تناول فرمود، سپس به آنان گفت، همان گونه که من دعوت شما راپذیرفتم، شما نیز دعوت مرا بپذیرید. آنان را به خانه بردند و دستور دادند که از آنانپذیرایی شود و آنان را انعام داده، نوازش کردند.
7 - جایگاه مادران شایسته
امروز بیشتر از گذشته،مادر به عنوان مؤثرترین عامل تربیتی فرزندان، مطرحاست، چه این که ساختار هویت افراد وابسته به همین نکتة ظریف است،تا آن جا که متوندینی ما بخشی از عوامل نیکبختی و یا تیرهبختی افراد را مربوط به دوران بارداری مادرمیداند،زیرا،رفتار و حالات مادر در ابتداییترین تا پایانیترین لحظات این دوران،درشکلگیری شخصیت آیندة کودک تأثیر میگذارد.
امام حسین(ع) نیز آثار تربیتی دامن مادران پاک و باعفت را تبیین مینماید و اثرعمیق و ریشهدار آن را در زندگی افراد چنین شرح میدهد:
«الا ان الدعی ابن الدعی قد رکز بین اثنتین بین السلة و الذلة و هیهات مناالذلةیابی الله ذلک لنا و رسوله و المؤمنون و حجور طابت و طهرت و انوف حمیة و نفوسابیه من ان نوثر طاعة اللئام علی مصارع الکرام؛ ناپاک، فرزند ناپاک ]عبیدالله بنزیاد[مرا در پذیرش یکی از دو راه،مجبور کرده است: بین مرگ و ذلت.اما هیهات! که ماذلت وخواری را بپذیریم، خداوند و رسول او و مؤمنین و دامنهای پاک و غیرتمندان بر مانمیپسندد که اطاعت فرومایگان و پس فطرتان را بر مرگ با عزت و شرافتمندانهترجیح دهیم.»
در این بیان امام(ع) یکی از دلایل نپذیرفتن ذلت و خواری را،دامنهای پاکمادرانی میداند که زمینهساز چنین اندیشهای است.و در روز عاشورا نیز برای بیدار کردندلها و اتمام حجت و برهان بر همگان نسبت خود را به حضرت فاطمه و خدیجه متذکرمیشوند:
«انشدکم السهل تعلمون ان امی فاطمة الزهراء بنت محمد؟قالوا:اللهم نعم -انشدکم الله هل تعلمون ان جدتی خدیجة بنت خویلد اول نساء هذه الامةاسلاماً؟قالوا:اللهم نعم؛ شما را به خدا قسم میدهم، آیا میدانید که مادر من «فاطمةزهرا» دختر محمد مصطفی است؟گفتند:آری، شما را به خدا قسم میدهم، آیا میدانیدکه «خدیجه دختر خویلد» نخستین زنی که اسلام را پذیرفته مادر بزرگ من است، گفتند:آری.
وامام حسین(ع) به معاویه فرمودند:سعادت ما در اثر تربیتی است که از دامنمادرانی پاک و پارسا چون فاطمه و خدیجه،یافتهایم.
8 - بهرهگیری از کلمات دلپذیر در سخن
سخن گفتن به گونهای معرف شخصیت کسی است که لب به سخن میگشاید و ازسوی دیگر، لحن و صوت و کلمات میتواند در اطرافیان تأثیری سازنده و یا مخرّب داشتهباشد. سخن نرم ،نیکو و محبتآمیز میتواند از مشکلات روحی و ناهنجاریهای کودکانو نوجوانان بکاهد و محبت را در قلب و دل بزرگسالان ریشهدارتر نماید،در مقابلتندخویی در سخن میتواند سبب افسردگی، گوشهگیری، بدبینی و یا ناامیدی در آنانگردد.اکنون نمونههایی از ارتباط کلامی امام حسین با فرزندان و یارانش را تقدیممینماییم.
الف) در هنگام گفت و گو با دخترش سکینه برای تسکین دردهای روحی وی، اینگونه میفرماید:
«یا نور عینی، کیف لا یستسلم للموت من لا ناصر له و لامعین؛ ای نور چشم من!چگونه کسی که یاوری ندارد،تسلیم مرگ نباشد.»
ب) آن هنگام که برادرش عباس(ع) را برای جست و جو از علت حرکت سپاهدشمن میفرستد، علاقة قلبی خویش را به او با این عبارت ابراز میدارد:
«یا عباس، ارکب بنفسی انت-یا اخی- حتی تلقاهم فنقول لهم:مالکم؟و مابدالکم و تسئلهم عما جاد بهم؛ برادرم عباس، جانم به فدایت، سوار شو و به نزد آنان برو و بگوشما را چه شده است؟چه میخواهید؟و از سبب آمدن سپاه بپرس.»
ج) هنگامی که قاسم(ع) از شهادت خود پرسید،امام حسین(ع) به او چنین فرمود:
«ای والله -فداک عمک- انک لاحد من یقتل من الرجال معی؛ آری، عمویتفدایت باد، به خدا سوگند! تو هم در ردیف مردانی هستی که با من شهید خواهند شد.»
د) و در آخرین لحظات هنگام خداحافظی،امام سجاد(ع) را در آغوش کشیده،فرمود: پسرم تو پاکیزهترین فرزندان من هستی و بهترین خاندان من میباشی،تو ازطرف من،سرپرست این زنان و کودکان خواهی بود.
گفتار دوم: الگوهای تربیتی قیام عاشورا
در راستای تحقیق و پژوهش در عنوانی چون «امام حسین و تربیت دینی»و برایکاوش در رسالت اسوهیابی و الگوپذیری،لازم است مجموعههای فضیلتی را مورد مطالعهعمیق و ثمربخش قرار دهیم،تا از میان پیچوخم کوچههای تاریخ برجستهها و ترازهاییرا گزینش و به عنوان مدل زیستن و مردن معرفی نماییم، زیرا زیستن و مردن هر دونیازمند الگویی وارسته و شایسته است.
میتوان گفت، نهضت عاشورا از آغاز تا سرانجام،صحنهای است که همة الگوهایتربیتی را ارائه داده و خواهان هر اسوه و الگویی را کامیاب و سیراب میکند،چرا کهمجموعة عاشورا تنها تبلور یک قیام ساده نیست، بلکه سرایی است که نمایندگان تمامیاقشار جامعه و در همه مراحل سنی از کودک و خردسال،نوجوان و جوان و میانسال وپیر،زن و مرد،تازه عروس و نوداماد و...در کمال نمونهبرداری از انسان کامل،درخششیخورشیدگونه پیدا میکنند تا پرتو خویش را به همة عالم برسانند و سبب زندهشدنسلولهای مرده در گوشه گوشة آن گردند.
بر این اساس،هر فردی در هر زمینهای که بخواهد،میتواند الگویی مناسب برایآیندة خود برگزیند که به برخی از آنها اشاره میشود:
الگوی وفاداری
اگر چه امام حسین(ع) میفرماید:«فانی لااعلم اصحاباً اوفی؛ همانا من یاورانیباوفاتر از یارانم نمیشناسم.» اما سرآمد همه وفاداران، حضرت عباس(ع) است که ایثارو فداکاری او مرهون تربیت صحیح علوی است.اکنون این پرسش مطرح میشود که چراحضرت ابوالفضل(ع) الگوی وفای صحنة کربلا معرفی میشود؟دلالت آمیزترین جواببه این سئوال،بررسی رفتار الگویی آن حضرت در کربلا است، زیرا نه این که آن حضرتخود،در کربلا حضوری وصفناپذیر داشت، بلکه سه برادر خویش را نیز در مورد یاریرساندن به امام حسین(ع) ترغیب و تشویق میکرد و به آنان میفرمود:
«یا بنیامی تقدموا حتی اراکم قد نصحتم لله و لرسوله؛ ای فرزندان مادرم(ایبرادرانم) شما زودتر سبقت بگیرید، تا من شما را در راه نصحِ خدا و روش پیامبر ببینیم.»
و زمانی که شمر به عنوان سمبل دشمنی با امام حسین(ع) برای حضرتعباس(ع) امان نامه میآورد،حضرت اباالفضل در جواب فرمودند:
«تبت یداک ولعن ما جئتنا به من امانک یاعدوالله، اتأمرنا أن فترک أخانا وسیدنا الحسین بن فاطمة و ندخل فی طاعة اللعناء...؛ ای دشمن خدا،دستانت قطع باد!لعنت بر امانی که آوردهای،آیا ما را فرمان میدهی که برادر و سیدمان حسین فرزند فاطمهرا رها کنیم و در طاعت تو درآییم...»
از آن جایی که عباس(ع) سمت علمداری لشکر حسین(ع) را برعهده داشت؛ ازاین رو تا آخرین لحظه در کنار امام بود و تا آخرین لحظه عمرش با تمام توان از او دفاعکرد. در این باره مینویسند: وقتی علمی را که اباالفضل در کربلا در دست داشت،به درباریزید آوردند، یزید دید آن پرچم جای سالمی ندارد،پرسید: چه کسی آن را حمل میکردهاست؟ جواب دادند: عباس فرزند علی(ع). یزید گفت:
«هکذا یکون وفاء الاخ لاخیه؛ باید وفای برادر به برادر این گونه باشد.»
اما اوج تجلی ایثار و فداکاری او زمانی ظاهر میشود، که آبآوری تشنه،با لبهایخشکیده از سه روز بی آبی،در امواج آب قرار گیرد و در نهایت تشنگی خود،به یاد تشنگیبرادر و مولایش،آب نمیآشامد و میگوید:
«والله لا اذق الماء و سیدی الحسین عطشانا؛ به خدا قسم! آب نمینوشم، درحالی که آقایم حسین تشنه است.»
این گونه پیروزی عشق و اعتقاد در اوج قله وفاداری و فداکاری تبلوری زیبا مییابدواین سخنان و رفتار عباس فرزند امام علی (ع) در صحنة عاشورا، الگویی است برایادب، ولایتمداری، ایثار، رشادت و فداکاری. اکنون با بیان این نکتههای دلالتآمیز ووفاداری و فداکاری حضرت عباس (ع) پاسخ به پرسش مطرح شده در بحث الگویوفاداری، روشن است؛ چه این که آیا کسی را مییابی که با دستان قطع شده نیز بکوشد تاآب را به کودکان خردسال مولایش برساند.
یافت ادب از ادبت آبروعشق برد نام ترا با وضو
وفا بود مات وفاداریت علقمه شاهد به فداکاریت
رسید چون به علقمه پای توگشت عیان چهرة مولای تو
چو دید چشمت رخ ارباب رانهیب آتشین زدی آب را
کهای سپید چهرة روسیاهکی کنم از نوش تو عشقم تباه
من ز میحسین باده نوشمبه آب آبرو نمیفروشم
زجرعهای روز مرا شب مکنمرا خجل ز روی زینب مکن
اسوة صبر و مقاومت
صحنة کربلا برای یاران حق،سراسر صبر و استقامت است،اما تا سخن از صبر ومقاومت به میان میآید،نام زینب به عنوان «ام المصائب» در ذهن همگان خطور میکند.
حضرت زینب3 از طرفی مادر سه شهید و خواهرِ هشت شهید و عمة نه شهید وخالة سه شهید،نظارهگر به خون غلطیدن بیش از بیست نفر از نزدیکترین افراد خانوادهخود بود.
از سوی دیگر، حامل رسالت کربلا و پیامرسان همة خونهایی بود که در آن مسلخبه زمین ریخت. او باید با سرپرستی کاروان اسیران از کربلا تا به کوفه و از کوفه تا شام وایراد خطبه و بیان حقایق و اهداف قیام امام حسین(ع) در تکمیل رسالت کربلا،بر همةسختیها چیره شود.
در سفر زینب از ابتدا تا سرانجام،نکتههای فراوانی وجود دارد که حکایت از روحبلند او دارد. البته،با توجه به این جستارها جایی برای شک نمیماند که او بهترین الگویصبر و استقامت در برابر همه مشکلات و مصیبتهای گوناگون است.
بنابراین،اهدای فرزند به برادر،قبول نیابت خاص از سوی امام معصوم:،سخنرانی در جمع شماتت گران آن هم در اوج بلاغت،ابراز کرامت ولایت و توجه بهانجام عبادتهای مستحب در شورانگیزترین لحظهها و دشوارترین زمانها، همه و همه،نمودی از نقش الگوی زینب3 به ویژه در صبر و مقاومت را نمایان میسازد.
الگوی بازگشت به خوبیها
تحول درونی انسان،در طول تاریخ گذشته،سابقهای دیرینه دارد و در کربلا نیزالگویی برای بازگشت به خوبیها و رهایی از دام زشتیها وجود دارد، که ابتدا فرماندهمخالفان، اما در پایان در زمرة بهترین یاران شهید است.
روز عاشورا،آن گاه که فهمید جنگ با فرزند زهرا،جدی است و از سوی دیگر،صدای کمک خواهنده و هدایتگر حسین(ع) را شنید که: «اما مغثیت یغیثنا لوجه الله»خود را به حضرت رساند و گفت:«من اولین کسی بودم که بر شما خروج کردم، اجازهبفرمایید اول کسی باشم که در راه شما کشته بشوم، با جدت مصافحه کنم.»
امام حسین(ع) بزرگترین الگوی کرامت و بزرگمنشی،توبة او را پذیرفت و از اوخواست تا استراحت کند. اما او اصرار ورزید و در آخرین لحظات، امام بر بالین او دست برصورتش کشید و فرمود: «انت الحر کما سمتک امک و انت الحر فی الدنیا و الاخرة؛توهمان گونه که مادرت نامت نهاد، آزادهای و تو در دنیا و آخرت آزاده هستی.»
کدامین نادم و پشیمانی است که سر بر زانوی خورشید،در حالی که یقین بهپذیرفته شدن دارد،جان بسپارد.
الگوی پایبندی به حجاب و عفاف
از جلوههای بارز الگوی تربیتی نهضت عاشورا،حضور زنان همراه با تعهد وپایبندی آنان به حرمتها و مراعات مسائل حجاب و عفاف است،این نکته نشانگر اینمهم است که حضور زنان در بیرون از خانه برای دفاع از حق و ولایت، به شرط آن کهحریم عفاف و حدود الهی رعایت شود ممنوع نیست، بلکه گاه لازم و ضروری است.اهلبیت امام حسین(ع) در سفر کربلا منادی متانت و عفاف بودند،اگر چه سپاه کوفه به حریمآنان بیحرمتی کردند.
«ام کلثوم» دختر علی(ع) وقتی به کوفه رسیدند.در جمع انبوه حاضران به سخنپرداخت و وقتی که مردم کوفه به تماشای آنان آمده بودند، فریاد زد: «یا اهل الکوفه اماتستحیون من الله و رسوله ان تنتظرون الی حرم النبی؛ ای مردم کوفه! آیا از خداورسولش شرم نمیکنید از این که به حرم و دودمان پیامبر نگاه میکنید؟»
هنگام ورود اهل بیت: به شام نیز،ام کلثوم،شمر را طلبید و از او خواست که آنانرا از دروازهای وارد کنند که اجتماع کمتری باشد و سرهای مطهر شهیدان را دورتر نگهدارند، تا مردم به تماشای آنها پرداخته،کمتر به چهرة اهل بیت پیامبر(ص) نگاه کنند. اماشمر که پلیدی ذاتی او نمایان است،کاملاً برعکس خواستة او عمل کرد و اسیران را ازدروازة ساعات وارد دمشق کرد.
همانند این از حضرت سکینه نیز نقل شده است که سهل بن سعد وقتی که فهمیداین اسیران از دودمان پیامبرند، جلو رفت و از یکی از آنان پرسید،تو کیستی؟گفت:سکینهدختر امام حسین(ع) پرسید: آیا کاری میتوانم برایتان انجام دهم. من سهل،یاور جدترسول خدا هستم، حضرت سکینه فرمود: به نیزهداری که این سر را میبرد،بگو جلوتر از ماحرکت کند، تا مردم به نگاه کردن آن مشغول شوند و به حرم رسول خدا(ص) چشم ندوزند،سهل به سرعت رفت و چهارصد درهم به نیزهدار داد،او هم سر مطهر را از زنان دور برد.
نمونه دلالت آمیزتر،اعتراض حضرت زینب3 به هتک حرمت و دفاع از حجاباست. حضرت در کاخ یزید خطبهای بینظیر ایراد فرمود و در این زمینه نیز فرمود:
«ای زادة آزادشدگان فتح مکه، آیا این عدالت است که همسران و کنیزان خودت رادر پشت پردهها قرار دادهای، ولی دختران رسول خدا(ص) را به عنوان اسیر،روانه کرده،پردههای حرمت آنان را دریده، چهرههایشان را آشکار ساختهای و زیر سلطة دشمنان ازشهری به شهری میگردانی،آن گونه که مردم شهرها و آبادیها و قلعهها و بیابانها بهآنان مینگرند و دور و نزدیک،چهرة آنان را تماشا میکنند؟...»
الگوی تربیتی که اکنون در پیامد این جستارها،ارائه میشود، این است کهزینب3 در تداوم خطی که حضرت زهرا3 در حمایت از امام معصوم: و افشاگریعلیه ظالمان داشت، در نهضت کربلا دوشادوش حسین بن علی(ع) حضوری مؤثرداشت،اما هیچگاه موازین عفاف و حجاب را فراموش نکرد و این گونه عفتی را به عنوانبهترین مدل تربیتی - دینی زنان جامعة اسلامی ارائه نمود.
بنابراین، زینب کبری و دودمان رسالت،چه با سخنان و چه با رفتارشان،یادآور اینگوهر ناب گشتند که کرامت انسانی زن در سایة عفاف و حجاب تأمین میشود. برای
زنان،زینب و خاندان امام حسین(ع) الگوی حجاب و عفاف است، اینان در عین مشارکتدر حماسة عظیم و ادای رسالت حساس و خطیر اجتماعی، متانت و عفاف را هم مراعاتکردند و اسوه و الگوی همگان شدند، تا آن جا که امام سجاد نیز با تمام مشکلات مراقبشئون عفت و پاکدامنی بانوان حماسة عاشورا بود و در کوفه به ابن زیاد فرمود:
«مرد مسلمان و پاکدامنی را همراه این زنان بفرست ،اگر اهل تقوایی؟»
الگوی تربیتی مواسات و ایثار
مواسات، یعنی دیگری را در مال و جان ،همانند خود دیدن و دانستن،یا دیگری رابر خود مقدم داشتن،که یکی از زیباترین صفات معاشرتی است که مورد تأکید دینمبین اسلام قرار گرفته است؛ به گونهای که در برخی از روایات در کنار نماز اول وقت جزءصفات ویژة مؤمنان و یا معیار و ترازِ شناخت شیعه از غیر آن و وسیلة تقرب بهخداست: «تقربوا الی الله تعالی بمواساة اخوانکم.»
حماسه آفرینان عاشورا بهترین الگوی این خصلت برجسته بودند، بلکه آنان از«مواساة»نیز عبور کرده به ایثار رسیدهاند،یاران امام نسبت به امام و یاران نسبت به یکدیگر چنین حالتی داشتند و از بذل هیچ چیز مضایقه نداشتند و به این مواسات،افتخارمیکردند.
شخص امام(ع) در راه کربلا پس از برخورد با سپاه حر،و گفت و گوی طولانی باآنان،سرودة شاعری را بر زبان آوردند که معنایش این است:
«من به راه خودم میروم؛ مرگ، برای جوانمردی که نیت خیر کند و جهاد نماید و بامردان صالح، مواسات به جان داشته باشد،هیچ عار و ننگ نیست.»
و در تاریکی شب به یاران خویش فرمود:
«من و اسانا بنفسه کان معنا غدا فی الجنان نجّیا من غضب الرحمان؛ هر کس باجانش،با ما مواسات داشته باشد،فردای قیامت در بهشت با ما خواهد بود و از خشم الهینجات پیدا خواهد کرد».
یکی از زیباترین جلوههای مواسات -بلکه ایثار- وقتی است که میان اصحاب وبنی هاشم،پیش مرگی مطرح میشود،آن گاه که عباس(ع) به بنی هاشم میفرماید:
«اصحاب، غریبه به حساب میآیند،بار سنگین را باید اهلش بردارند. فردا صبح،شما نخستین گروهی باشید، که به میدان میروید،ما پیش از آنان به استقبال مرگمیرویم، تا مردم نگویند، اصحاب را جلوتر از خودشان به میدان فرستادند...»
بنی هاشم برخاسته، شمشیرها را کشیدند و گفتند: «ما همه با تو هم عقیدهایم.»اما در سویی دیگر،در خیمهای اصحاب گرداگرد حبیب جمع شدهاند،حبیب میگوید:«یاران برای چه به این جا آمدهاید،سخن خود را واضح بگویید.»
گفتند: «آمدهایم تا غریب زهرا را یاری کنیم.»حبیب گفت: «صبح فردا چهمیکنید؟» گفتند: «هر آنچه بگویی گوش میکنیم.» گفت:
«صبح که شد، شما اولین افرادی باشید که به میدان میروید، ما زودتر به مبارزهمیپردازیم. مبادا یکی از بنی هاشم خونآلود شود، در حالی که ما جانی در بدن و خونی دررگ داریم، تا مردم نگویند سروران خود را به جنگ فرستادند و از فداکاری دریغ کردند.»
همه شمشیرها را کشیدند و گفتند: «همة ما با تو هم عقیدهایم.»
و آنگاه که دو تن از جوانان غفاری، خدمت امام حسین(ع) آمده و اجازه میدانرفتن خواستند، امام به آن دو فرمود:خداوند بهترین پاداش نیک را به شما دهد که اینگونه حاضر به یاری و مواسات من هستید.
و در زیارتنامة حضرت عباس،از این خصلت برجسته او چنین یاد شده است:«فلنعم الاخ المواسی»، «السلام علیک ایها العبد الصالح و الصدیق المواسی...»
این روح مقدمداشتن دیگران بر خویش،و جاننثاری،بهترین الگویتربیتی برایمسلمانان جهان اسلام است تا یکدیگر را در گرفتاری یار باشند، چه این که مواساتدینی،تضمینی برای دلگرمی مجاهدان راه خداست تا در برابر دشمنان،تنها نمانند.
الگوی رازداری
مأموران ابن زیاد «قیس بن مسهر» نامهرسان امام(ع) را در «قادسیه» دستگیرکردند. از اینرو، قیس برای حفظ اسرار، نامه را پاره کرد. در بازجویی به او گفتند:چرا نامه راپاره کردی؟گفت:برای این که شما از مطالب آن آگاه نشوید،گفتند تو را رها نمیکنیم، تااسامی آنهایی را که امام برای آنان نامه نوشته است، بگویی و به روی منبر به علی وفرزندانش دشنام دهی؛ در غیر این صورت تو را قطعه قطعه میکنیم.
گفت: اسامی را نمیدانم، اما دشنام میدهم. او بالایِ منبر میرود و پس از حمد وثنای الهی،به لعن و دشنام ابنزیاد و بنیامیه و صلوات و دورد بر علی و فرزندانش،لب بهسخن میگشاید و میگوید: من فرستادة حسینم،به دعوتش پاسخ گویید و او را یاریکنید، در این هنگام او را از بالای دارالاماره به پایین پرتاب کردند و به این گونه او را بهشهادت رساندند.
همان طور که مشاهده میشود، قیس به عنوان یکی از بهترین الگوهای تربیتیصحنة عاشورا است، چه اینکه الگوهای دیگری، همچون: تشویق به خوبیها توسطهمسرش «دلهم»، الگوی نماز اول وقت،، الگوی ادب در «جَوْن»، قومیتزدایی وشهیدان ترک و فارس، و بسیاری الگوهای دیگر در زمینههای متفاوت وجود دارد،کهنیازمند تحقیقی گسترده میباشد در این راستا است.
نتیجهگیری
سیرة امام حسین(ع) و قیام عاشورائیاش پرتو کاملترین الگوهای ماندگار درتاریخ بشر است،که زیباترین و ملموسترین جلوههای انسانی تربیت یافته را به تصویرمیکشند و آن را مدل برای آینده و مسیر حرکت همگان قرار میدهند، بنابراین سرورشهیدان و همه رفتار و گفتارش کوثر بیانتهای تربیت انسان بشمار میرود
آثار تربت سرور شهیدان (ع) از منظر روایات و فقیهان
قیام سرور شهیدان امام حسین (ع) از جنبههای گوناگون در تاریخ بشر بی نظیراست. از جمله از منظر آثار و برکات هرچه بر زمان میگذرد ثمرات و نتایج آن بیشتر آشکارمیشود. نهضت کربلا نه تنها در طول تاریخ الگو و سرمشق پیروان و عاشقان آن حضرتبوده بلکه بسیاری از حرکتهای آزادی بخش جهان متأثر از آن بوده تا آن جا که گاندیرهبر استقلال هندوستان بر این امر افتخار میکند.
در عصر حاضر بنیانگذار نظام جمهوری اسلامی، رهبر بزرگترین انقلاب درسدههای اخیر افتخار دارد که پیرو و یکی از شاگردان مکتب حسین است.
در برکات و آثار قیام عاشورا همین بس که دین اسلام، محمدی الحدوث وحسینی البقاست. افزون بر آثار وجودی و برکات انقلاب آن حضرت، در هرچه منتسب بهایشان است آثار و ثمرات زیادی نهفته شده از جمله در تربت آن حضرت از این رو درفرهنگ غنی و پر شور شیعی زندگی را با تبرک جستن بر آب فراتش آغاز و با همراهیتربت پاکش به پایان میرسانند.
این نوشته که به مناسبت سال عزت و افتخار حسینی و فراخوان مقاله از سویمجمع جهانی اهل بیت (ع) قلمی میشود نیم نگاهی دارد به یکی از عنوانهای اعلانشده (تربت امام حسین (ع) و قداست و شفابخشی آن). پیش از آغاز بحث، توجه بهنکتههای ذیل ضروری است:
1ـ همانگونه که در عنوان مقاله آمده است این نوشته آثار و برکات تربتسیدالشهدا را از منظر روایات و اقوال فقها بررسی میکند، از این رو در هر موضوعی برخیاز روایات ونظر فقها ذکر شده است و از آنجا که نقد و بررسی تفصیلی تمامی روایات واقوال به طول میانجامد به ذکر یکی دو مورد بسنده شده است.
2ـ استدلال به روایات برای حکم به استحباب از باب قاعده تسامح در ادلة سنناست که پس از این اشاره میشود.
3ـ تحصیل آثار و برکات مستفاد از روایات نیازمند عوامل مختلفی است؛ بهعبارت دیگر تربت سیدالشهدا به منزلة مقتضی برای آثار مذکور در روایات است؛ پرواضح است جهت به فضیلت رسیدن این مقتضی باید شرایط دیگر موجود و موانع نیزمفقود باشد.
4ـ اصل بر این است که خوردن خاک حرام است و تربت سیدالشهدا استثنا شدهاست.
5ـ مطالب فراوانی در ارتباط با این موضوع سزاوار رسیدگی است که از حوصله ایننوشته خارج است. در پایان این مقال به چند مورد هم اشاره خواهد شد.
قاعدة تسامح در ادّلة سنن
همانگونه که پیش از این اشاره شد مبنای استدلال به این روایات بر استحبابقاعده تسامح در ادلّة سنن است. مباحث و مطالب این قاعده فراوان است و از حوصله ایننوشته خارج است، به گونه اجمال مطالبی گفته میشود:
1ـ روایات دال بر این قاعده زیاد است، شیخ انصاری در این باره مینویسد:
روایات در این باره، مستفیضه است و دور نیست ادعای تواتر معنوی شود.
2ـ این روایات مورد قبول و عمل بزرگان فقهی واقع شده است شیخ انصاریمینویسد:
این دسته از روایات افزون بر این که بعضی از آنها از نظر سند صحیح است.فقهای بزرگ آنها را تلقی به قبول کردهاند.
3ـ از نظر مدلول روایات نظرات مختلفی اظهار شده است از جمله:
الف ـ مدلول روایات عبارت است: از ترتّبِ ثواب بر عمل به این روایات اعم ازاینکه قصد ثواب باشد و یا نباشد.
ب ـ مدلول روایات، ترتّبِ ثواب است بر عمل به این روایات به شرط قصد ثواب.
ج ـ مستفاد از روایات، حجیت روایات ضعیف السند در مورد حکم بهاستحباباست.
د ـ مستفاد از روایات، استحباب نفس عملی است که مدلول روایات میباشد.
ه ـ مدلول روایات استحباب عملی است که مدلول روایات است به شرط و قید بلوغثواب.
در هر صورت طبق هریک از این مبانی سه گانه اخیر استدلال به استحباب به اینروایات صحیح است.
1ـ حرمت اهانت
مدفن شهید با ارزش و تربت شهید الهام بخش حریت، رادمردی، ایثار و ازخودگذشتگی است. تربت سیدالشهدا در میان تمامی خاکها از امتیاز و برتری برخورداراست، زیرا با خون خدا (ثارالله) آمیخته و عجین شده است؛ از این رو، جای شگفتی نیستکه خداوند ارزش و عظمتی زیاد بدان بدهد تا آن جا که شفای درد دردمندان، محل سجودعاشقان و عارفان، موجب در امان ماندن جان و مال مسافران، سبب آرامش و آمرزشمردگان و برکت زندگی نوزادان قرار گیرد.
از این رو، بدیهی است که از منظر فقه اهانت به آن حرام و هر کاری که از آنبیاحترامی انتزاع شود، جایز نباشد.
روایات در اینباره بسیار است؛ در کتاب شریف جامع احادیث الشیعه بابی را با نام«حرمة التوهین بتربة قبر الحسین و ماورد فی عقوبة من وهَّنه''''ا» منعقد کرده است. و درآن، حدیث طولانی را گزارش کرده مبنی بر این که شخصی به جهت بی احترامی به تربتسیدالشهدا گرفتار عذاب و آتش الهی شده است.
فقها نیز فتوا به حرمت اهانت به تربت سیدالشهدا دادهاند؛ از جمله، صاحب عروةمیفرماید: «پاک کردن نجاست از تربت امام حسین واجب است... و نجس کردن آنحرام است و فرقی در این که تربت از قبر شریف برداشته شود و یا از خارج قبر نیست».
فقیهانی که بر عروه حاشیه دارند این مسئله را پذیرفته و بر آن حاشیه نزدهاند.
2 ـ استحباب برداشتن کام نوزادان
در فرهنگ عمومی ابتدا و آغاز هر کاری از ارزش و اهمیت دو چندانیبرخورداراست.
روایات فراوانی از ائمه : گزارش شده، مبنی بر این که کام نوزادان را در ابتدایزندگی با تربت سیدالشهدا تبرک کنید؛ از جمله: «عن الحسین بن ابی العلاء قال سمعتابا عبدالله (ع) یقول: حنکّوا اولادکم بتربة الحسین (ع) فانها امان؛ حسین پسر ابی علامیگوید، شنیدم امام صادق (ع) میفرمود: کام فرزندانتان را با تربت سیدالشهدا بر دارید،زیرا تربت آن حضرت سبب در امان بودن است.»
صاحب وسائل الشیعه بابی را تحت عنوان «استحباب الاستشفاء بتربةالحسین (ع) ... و تحنیک الاولاد...» گشوده و در آن چهار روایت آورده است.
فقها نیز بر اساس این روایات فرمودهاند، برداشتن کام نوزادان با تربت سیدالشهدامستحب است. محقق حلی در مقام تبیین مستحبات به اولاد مینویسد: «و تحنیکه بماءالفرات و بتربة الحسین (ع) ؛ مستحب است کام نوزادان با آب فرات و تربت سیدالشهدابرداشته شود.»
پس از محقق حلی، دیگر فقها از جمله شیخ انصاری یکی از مستحبات دربارةاولاد را تحنیک با آب فرات و تربت سید الشهدا میداند، و میفرماید:
«شستن نوزاد، گفتن اذان در گوش راست و اقامه در گوش چپ، برداشتن کام او باآب فرات و تربت سیدالشهدا مستحب است.»
3 ـ سجده بر تربت سیدالشهدا (ع)
بی شک با ارزشترین اعمال زندگی انسانها، عبادت و پرستش معبود است و بافضیلتترین عبادات، نماز و از بهترین اجزا و افعال نماز سجده است و از سوییمحبوبترین، سجده آن است که با تربت سیدالشهدا باشد. مبنای این مطلب، روایاتبسیاری است که در کتابهای حدیثی گزارش شده است؛ از جمله، شیخ حر عاملی بابی رابا عنوان «استحباب السجود علی تربة الحسین (ع) ...» گشوده و چهار حدیث در آن آوردهاست؛ از جمله: «محمدبن علی بن الحسین قال، قال الصادق (ع) : السجود علی طین قبرالحسین ینور الی الارضین السبعه... ؛ شیخ صدوق میگوید، امام صادق فرموده است:سجده بر تربت حسین (ع) تا زمین هفتم را نورانی میکند.»
در روایت دیگر آمده است:
«کان الصادق (ع) لایسجد الاعلی تربة الحسین (ع) ...؛ امام صادق (ع) جز برتربت امام حسین (ع) سجده نمیکرد....»
فقها نیز بر اساس این روایات، فتوا به استحباب سجده بر تربت امام حسین (ع) دادهاند. محقق یزدی میفرماید: «سجده بر زمین افضل از سجده بر نباتات و کاغذ استو دور نیست سجده بر زمین، افضل از سجده بر سنگ باشد و افضل از تمام آنچه سجده برآن صحیح است، سجده بر تربت امام حسین (ع) است.»
فقیهانی که بر عروه حاشیه دارند، در این مسئله حاشیه نزدهاند و آن را پذیرفتهاند.علامه امینی دربارة سجده بر تربت سیدالشهدا میفرماید: «آیا بهتر آن نیست که سجدهگاه از خاکی قرار داده شود که در آن چشمههای خونی جوشیده است که رنگ خدایی داشتهاست.»
4ـ تهیه تسبیح
یاد خداوند از ارزشمندترین حالات روحی یک عاشق به شمار میآید و بهترینوسیلة یاد خدا ذکر و یاد زبانی حضرت حق است. در روایات تأکید شده اگر این ذکر زبانیهمراه با تسبیح تهیه شده از تربت سیدالشهدا (ع) باشد، از ثواب و معنویت بیشتریبرخوردار است. در کتاب جامع احادیث الشیعه بابی را تحت عنوان «استحباب اتخاذالسبحه خصوصاً من تربته الحسین (ع) والتسبیح بها و ادارتها» منعقد و بیش از ششروایت در آن آورده است. از جمله: «محمد بن علی الحسین قال، قال الصادق (ع) ...: ومنکانت معه سبحة من طین قبر الحسین (ع) کتب مسبّحاً و ان لم یسبح بها ؛ شیخ صدوقمیگوید، امام صادق (ع) فرموده است:... هرکس با او تسبیحی از خاک قبر امام حسین (ع) باشد، جزو تسبیح گویان نوشته میشود هر چند تسبیح نگوید.»
بر همین اساس، فقها فرمودهاند: تسبیح با تربت سیدالشهدا (ع) مستحب است؛ ازجمله صاحب جواهر میفرماید:
«تسبیح با خاک قبر امام حسین (ع) مستحب است.»
در گذشته در کربلا خاندانی معین، متصدی تهیة مهر و تسبیح از تربتسیدالشهدا بودهاند.
تسبیح تربت گوهرهایی است که از خاک کوی عشق گرفته میشود و از آن نوری تاملکوت خدا متصاعد میشود. تسبیح حسینی، ترکیبی کربلایی دارد و آهنگی زهرایی ومفاهیم خدایی است که به فاطمه هدیه شده، این تسبیح منظومهای رمزی از قداست وفداکاری و عشق و خلوص است.
5ـ استشفا به تربت سیدالشهدا (ع)
مریضی بدترین حالات انسانها است؛ به ویژه، اگر امید بهبود و معالجه از راهعادی نباشد. در چنین حالتی که یأس و ناامیدی حاکم بر انسان موجب هلاکت استاستشفای به تربت حضرت امام حسین امید و حیات میبخشد.
روایات وارده، در این مورد فراوان است؛ در کتاب جامع احادیث الشیعه بابی را با نام «باب الاستشفاء بتربة الحسین (ع) و التبرک بها و تقبیلها و جواز اکلها للاستشفاء» منعقد و شش روایت را نقل کرده است؛ از جمله:
«عن محمد بن سلیمان البصری عن أبیه عن أبی عبدالله (ع) قال فی طین قبرالحسین (ع) الشفاء من کل داءٍ و هو الدواء الاکبر ؛
محمد پسر سلیمان بصری از پدرش نقل میکند، امام صادق (ع) فرموده، خاکقبر امام حسین (ع) شفای هر دردی است و بزرگترین دارو همان است.
فقها با این که خوردن خاک هرچند ناچیز را حرام میدانند، در مورد تربتسیدالشهدا فتوا به جواز دادهاند؛ محقق حلی در این باره فرموده است: «خوردن خاکهرچند اندک حلال نیست مگر تربت سیدالشهدا پس خوردن آن به قصد استشفا جایزاست.»
صاحب جواهر پس از نقل سخن محقق مینویسد: «اختلافی در این مطلبنیست بلکه اجماع به هر دو قسم (منقول و محصل) بر آن قائم شده و روایات در این مورددر استفاضه و یا متواتر است.»
فقهای معاصر نیز این فتوا را پذیرفتهاند؛ از جمله، حضرت امام میفرماید: «خاکقبر سیدالشهدا از دیگر خاکها (از حیث خوردن) استثنا شده است.»
جای شگفتی نیست، تربتی که با خون خدا عجین شده شفابخش امراض روحی وجسمی باشد.
مواردی که به برکت تربت آن حضرت شفا گرفتهاند، فراوان است؛ به عنوان نمونهمحدث قمی مینویسد:
«سیدنعمت الله جزایری چون در اوایل تحصیل قادر بر تهیه چراغ برای مطالعهنبود، از نور مهتاب استفاده میکرد و بر اثر کثرت مطالعه و نوشتن چشمش ضعیف و کم نورشد. از این رو، تربت سیدالشهدا و سایر ائمه : را به چشم خود میکشید و از برکت آنتربتها روشنی دیدهاش افزون میگشت... و این حقیر نیز هرگاه به سبب زیاد نوشتنچشم ضعف پیدا میکند، تبرک میجویم به تراب مراقد ائمه : ، و گاهگاهی به کتابتاحادیث و اخبار و بحمدالله چشمم در نهایت روشنی است.»
داستان آیت الله بروجردی معروف است، ایشان فرمودهاند:
«دورانی که در بروجرد بودم، وقتی چشمانم کم نور شده بود و به شدت درد میکرد،تا این که روز عاشورا هنگامی که دستههای عزاداری در شهر به راه افتاده بود، مقداری گلاز روی سر یکی از بچههای عزادار دسته که به علامت عزاداری گل به سر خود مالیده بود،برداشتم و به چشمان خود کشیدم و در نتیجه فوراً چشمانم دید و نور خود را بازیافت ودردش تمام شد».
در همین باره، وصیت نامة آیت الله نجفی مرعشی و داستان شفای آیت اللهحایری مؤسس حوزه شنیدنی است.
6ـ مخلوط کردن با حنوط
یکی از احکام و واجبات در مراسم بعد از مرگ، عبارت است از: حنوط. روایاتیوارد شده بر این که حنوط با تربت سیدالشهدا مخلوط شود؛ شیخ حر عاملی بابی را تحتعنوان «استحباب وضع التربة الحسنیه مع المیت فی الحنوط...» منعقد کرده و روایاتیرا گزارش کرده از جمله:
«محمد بن عبدالله بن جعفر الحمیری، قال کتبت اءلی الفقیه (ع) اسئله عن طینالقبر، یوضع مع المیت فی قبره هل یجوز ذلک أم لا؟ فاجاب (و قرئت التوقیع و منهنسخت) توضع مع المیت فی قبره و یخلط بحنوط ان شاء الله؛ جعفر حمیری میگوید:طی نامهای از فقیه (امام زمان) (ع) پرسیدم، خاک قبر امام حسین را همراه با مرده در قبرمیگذارند، آیا جایز است؟ آن حضرت پاسخ داد (من خودم پاسخ را با مهر شریف خواندم واز آن نسخه برداری کردم) با میت در قبر بگذارید و آن را با حنوط مخلوط کنند.انشاءالله.»
فقها نیز فتوا دادهاند، مخلوط کردن مقداری از تربت امام حسین با کافور مستحباست. صاحب عروه میفرماید: «مخلوط کردن مقداری از تربت قبر امام حسین (ع) باکافور مستحب است و لیکن نباید با آن جاهایی از بدن که با رعایت احترام ترتب منافاتدارد مسح شود.»
فقیهان صاحب حاشیه نیز این فتوا را تلقی به قبول کردهاند و حاشیهی ردی بر آننزدهاند. حضرت امام در تحریر الوسیله میفرماید:
«مخلوط کردن کافور حنوط به مقداری تربت شریف مستحب است ولی نبایدمواضعی را که با رعایت احترام منافات دارد، مسح کنند؛ مانند دو انگشت ابهام.»
7ـ نوشتن آیات و شهادتین با تربت
روایاتی دلالت دارد بر اینکه مستحب است، بر کفن میت آیات و شهادت برتوحید، نبوت و امامت نوشته شود و روایاتی نیز وارد شده که مستحب است این کتابت باتربت سیدالشهدا باشد. صاحب وسائل الشیعه بابی را تحت عنوان «استحباب کتابة اسمالمیت علی الکفن و انه یشهد أن لا اله الا الله و یکون ذلک بطین قبر الحسین (ع) » گشوده و روایاتی را گزارش کرده است. از جمله:
«محمد بن عبدالله بن جعفر الحمیری عن صاحب الزمان (ع) أنه یکتب اءلیه قدروی لنا عن الصادق (ع) أنه کتب علی اءزار اسماعیل ابنه اءسماعیل یشهد أن لا اله الا اللهفهل یجوز لنا نکتب مثل ذلک بطین القبرام غیره؟ فاجاب یجوز ذلک و الحمدلله؛
محمد پسر حمیری از امام زمان (ع) میپرسد: روایت شده که امام صادق (ع) برکفن (لنگ) فرزندش نوشت، اسماعیل شهادت میدهد لا اله الا الله آیا جایز است ما نیزاین گونه با خاک قبر امام حسین یا غیر آن بنویسم؟ حضرت پاسخ داد: جایز است.الحمدللّه.»
فقها نیز فرمودهاند، نوشتن نام ائمه : ، آیات و دعای جوشن با تربت سیدالشهدابر کفن مرده مستحب است از جمله صاحب جواهر مینویسد:
«از آنچه گفته شد دلیل آن چه را که بسیاری از فقها فرمودهاند، روشن میشودبلکه در جامع المقاصد و کشف اللثام به فقها نسبت دادهاند استحباب کتابت (نام ائمه،آیات و شهادت بر توحید، نبوت و امامت) با تربت سیدالشهدا را به جهت رعایت وظیفهکتابت و احترام تربت.»
صاحب عروه نیز در مقام بیان مستحبات تکفین میت میفرماید:
«بهتر این است که دعاهای مذکور (قرآن، جوشن کبیر، حدیث سلسلة الذهب) باتربت قبر سیدالشهدا نوشته شود.»
8 ـ همراهی تربت با مرده در قبر
بی تردید قبر، یکی از مکانهای پر از وحشت و ترس است و در این مکانانسانها نیازمند به انیس و مونس و امید است که از جمله چیزهایی که میتواند امید ومونس مرده در قبر باشد، تربت سیدالشهدا (ع) است. در این باره روایات وارد شده است؛شیخ حر عاملی بابی را تحت عنوان «استحباب وضع التربة الحسینیه مع المیت فیالحنوط و الکفن و فی القبر» منعقد کرده و از جمله روایات آن باب عبارت است از:
«...ان الارض لاتقبل هذاه لانها کانت تعذب خلق الله بعذاب الله اجعلوا فیقبرها شیئاً من تربة الحسین (ع) ففعل ذلک بها تسترها الله تعالی ؛
امام صادق (ع) میفرماید: همانا زمین این زن را نمیپذیرد (زنی که زناکار بوده وفرزندانش را میکشت) زیرا زمین خلق خدا را به عذاب الهی گرفتار میکند. در قبر آن زنمقداری از تربت امام حسین (ع) را در آن بگذارید، سپس این کار را کردند خداوند بوسیلةزمین زن را پوشاند.»
9ـ استحباب خوردن تربت در عصر عاشورا
در فرهنگ و معارف شیعی روز عاشورا از اهمیت فراوانی برخوردار است، و آداب واحکامی دارد؛ از جمله گفته شده، زیارت سیدالشهدا خوانده شود و آشامیدن آب و خوردنغذا ترک شود تا بعد از ظهر سپس مقداری از تربت سیدالشهدا خورده شود.
شیخ طوسی در این باره مینویسد:
«چون روز عاشورا رسید از خوردن غذا و نوشیدن آب خودداری کن تا بعد از ظهرسپس اندکی از تربت سیدالشهدا تناول کن.»
از این عبارت، استفاده میشود تناول مقداری از تربت غیر از خوردن به قصداستشفا است. فقهای بعد از شیخ طوسی نیز این مطلب را یادآور شدهاند؛ از جمله صاحبجواهر مینویسد:
«به هر حال خوردن خاک قبر امام حسین (ع) برای غیر استشفا از جمله به قصدتبرک در عصر روز عاشورا جایز نیست... ولی بعضی از فقها مخالفت کرده و خوردن راهمانند شیخ جایز دانستهاند.»
10ـ افطار با تربت در عید فطر
در فرهنگ اسلام به ویژه شیعه، برای عید فطر آداب و احکامی وجود دارد؛ از جملهمستحبات آن عبارت است از افطار روزه با مقداری از تربت سیدالشهدا (ع) در این بارهروایاتی نیز رسیده شیخ حر عاملی بابی را تحت عنوان «استحباب الاءفطار یوم الفطر علیتمر و تربة حسینیه» منعقد نموده و در آن روایاتی گزارش شده است، از جمله:
«علی بن محمد النوفلی قال قلت لابی الحسن (ع) اءنی أفطرت یوم الفطر علیطین و تمر فقال لی جمعة برکة و سنة ؛
علی پسر محمد نوفلی میگوید: محضر امام رضا (ع) عرض کردم، همانا روز عیدفطر با تربت سیدالشهدا و خرما افطار کردم. پس آن حضرت فرمود: برکت و سنت(استحباب) را همراه کردهای.»
برخی از فقها نیز فتوا به استحباب این عمل دادهاند؛ از جمله در کتاب جواهرالکلام آمده است.
شیخ طوسی در کتاب مصباح، خوردن مقداری تربت سیدالشهدا (ع) را در عصرعاشورا و عید فطر و عید قربان جایز دانسته است.
و محدث قمی در آداب عیدفطر میفرماید:
«شیخ مفید فرموده، مستحب است تناول کردن مقدار کمی از تربتسیدالشهدا (ع) که شفا است از برای هر دردی.»
11ـ همراهی تربت برای امان از خطر
روایاتی دلالت دارد، همراه داشتن مقداری از تربت سیدالشهدا برای در امان بودناز خطرات و ترس و وحشت سودمند و مستحب است؛ در جامع احادیث الشیعه بابی را باعنوان «استحباب تربة الحسین (ع) للامان و دفع الخوف» منعقد کرده و در آن روایاتی راکه مربوط به این مدعا است، گزارش کرده؛ از جمله:
«عن الصادق (ع) .... اءذا أراد أحدکم أن یکون أمناً من کل خوف فلیأخذ السبحة منتربته.... ثم یضعها فی جیبه فاءن فعل ذلک فی الغداة فلا یزال فی أمان الله حتی العشاء واءن فعل ذلک فی العشاء فلا یزال فی أمان الله حتی الغداة ؛
امام صادق (ع) میفرماید:.... هرگاه شخصی از شما بخواهد از هرگونه ترس ووحشت به دور باشد، از تربت سیدالشهدا تسبیح درست کند.... سپس آن را در جیب خودقرار دهد، اگر این کار در صبح انجام گیرد تا شب در امان است و اگر در شب این کار انجامگیرد تا صبح در امان است.»
فقها نیز به این مطلب توجه کرده و آن را مستحب دانستهاند از جمله صاحبجواهر در مقام تبیین آداب مسافر و آنچه بر مسافر مستحب است میفرماید:
«سزاوار است برای مسافر و غیر مسافر همراهی مقداری از تربیت امام حسین (ع) زیرا این تربت موجب امان از هرگونه ترس و موجب شفای هرگونه دردی است.»
12ـ همراهی تربت با اثاثیه
همانگونه که مستحب است مقداری از تربت سیدالشهدا همراه مسافر باشدهمچنین روایاتی دلالت دارد که قرار دادن مقداری از تربت سیدالشهدا در میان اثاثیهسفارش و تأکید شده است در کتاب جامع احادیث الشیعه بابی با نام «باب استحباب وضعالطین من قبر الحسین (ع) فیما بین المتاع» منعقد کرده و یکی از روایات آن چنین است:
«محمد بن عیسی الیقطین قال بعث اءلی أبوالحسن الرضا (ع) ... رأیت فی أضعافالثیاب طیناً فقلت للرسول ما هذا فقال لیس یوجه بمتاع اءلا جعل فیه طیناً من قبرالحسین (ع) ثم قال الرسول قال أبوالحسن (ع) هو أمان باذن الله ؛
محمد پسر عیسی یقطینی میگوید: امام رضا برایم مقداری لباس فرستاد.... درمیان لباسها مقداری خاک دیدم، از مأمور پرسیدم: این خاکها چیست، جواب داد: امامرضا هیچ گاه اثاث را به جایی نمیفرستد مگر این که در آن مقداری از خاک قبر امامحسین (ع) قرار میدهد، سپس فرستاده آن حضرت گفت: امام رضا میفرماید: این خاکموجب حفظ اثاث است. انشاءالله.
13ـ بوییدن و بوسیدن تربت
افزون بر این که در تربت سیدالشهدا درمان امراض نهفته است، بوسیدن و مالیدنبر اعضای بدن نیز توصیه شده است؛ در جامع احادیث الشیعه بابی نام «باب استشفاءبتربة الحسین... و تقبیلها» گشوده و بیش از هشت روایت در آن گزارش کرده است؛ ازجمله:
«عن بن أبی اُسامة قال کنت فی جماعة بعصابتنا بحضرة سیدنا الصادق (ع) فأقبلعلینا أبوعبدالله (ع) فقال اءن الله تعالی جعل تربة جدی الحسین (ع) شفاء من کل داءٍ وأماناً من کل خوف فاءذا تناولها أحدکم فلیقبلها و لیضعها علی عینیه و لیمرها علی سایرجسده ؛
زید پسر اسامه میگوید: در محضر امام صادق (ع) بودم پس آن حضرت رو به ماآورد و فرمود خداوند متعال تربت جدم را شفای هر درد و امان از هر ترسی قرار داده است.پس اگر یکی از شما آن را خواست تناول کند، آن را ببوسد و بر چشمانش قرار دهد و بردیگر اعضای بدن بکشد.»
14ـ غسل برای برداشتن تربت
غسلهای مستحب فراوان است؛ از جمله غسل برای برداشتن تربتسیدالشهدا (ع) صاحب عروه در مقام شمارش غسلهای مستحب مینویسد: «الثانیعشر: للاخذ تربة قبر الحسین (ع) ؛ دوازدهم: غسل برای برداشتن از تربت قبر امامحسین.»
فقهایی که بر عروه حاشیه زدهاند، دربارة این مسئله حاشیه نزدهاند و آن راپذیرفتهاند. محقق آملی شارح عروة الوثقی در مقام استدلال بر کلام سید میفرماید:
«در مصباح المتهجد سید بن طاوس روایت شده، هرگاه خواستی تربتسیدالشهدا را برداری، در پایان شب بپاخیز و غسل کن و بهترین لباست را بپوش، و نیز دربحارالانوار از کتاب مزار کبیر از امام باقر روایت شده، هرگاه خواستی تربت سیدالشهدا رابرداری در پایان شب بپاخیز و با آب فرات غسل کن... .»
15ـ استحباب تبرک
پر واضح است برخی از زمانها و مکانها از احترام و اهمیت ویژهای برخوردارند.کربلا در میان مکانها از جهات گوناگون برتری و فضیلت دارد.
محدث عالی مقام شیخ حر عاملی بابی را با نام «باب استحباب التبرک بکربلا» منعقد کرده است وهفت روایت در آن نقل کرده است؛ از جمله:
«عن صفوان الجمال قال: سمعت أباعبدالله (ع) یقول اءن الله فضل الارضیین والمیاه بعضها علی بعض... و أن کربلا و ماء الفرات أوّل أرض و أول ماء قدس الله و بارکعلیه فقال لها تکلمی بما فضلک الله، فقالت أنا أرض الله المقدسة المبارکه الشفاء فیتربتی و مائی ؛
صفوان جمال میگوید: شنیدم؛ امام صادق (ع) میفرمود: خداوند برخی از زمینهاو آبها را بر برخی دیگر ترجیح و فضیلت داده... و همانا سرزمین کربلا و آب فراتنخستین زمین و آبی است که خداوند آنها را مقدس و در آنها برکت قرار داده، پسخداوند به کربلا خطاب کرد: به آن چه خداوند تو را فضیلت داده سخن بگو، پس کربلاگفت: من زمین مقدس و مبارک الهی هستم و در تربت و آب فرات من شفا هست.»
16ـ بطلان فروش تربت به کافر
در فقه شیعی فروش پارهای از اشیا که از احترام برخوردار است، به کافران نهیشده؛ از جملة این امور، فروش تربت سیدالشهدا است. صاحب جواهر در مقام توضیحکلام محقق حلی در شرائع مبنی بر این که فروش عبد مسلمان به کافر جایز نیست،مینویسد:
«فاضل و فقهای پس از او به عبد مسلم، مصحف و کتابهای حدیث و تفسیر ومزارات و خطبهها و مواعظ و تربت حسین را ملحق کردهاند.»
17 ـ تخییر قصر و اتمام نماز در کربلا
بیشتر فقها در چهار مکان فتوا دادهاند که مسافر مخیر است، میان تمام و یا قصرخواندن نماز، و این نیست جز فضیلت و اهمیت این چهار مکان. از جملة این مکانهاحایر (حرم) حسینی است؛ صاحب عروه میفرماید:
«اقوا این است که مسافر در چهار مکان مخیر است، میان خواندن قصر و یا تمام واین چهار مکان، عبارتند از: مسجدالحرام، مسجد النبی، مسجد کوفه، و حایرحسینی...»
فقهایی که بر عروه حاشیه دارند، در این مسئله مخالفت نکردهاند، هرچند درمحدودة آن اختلاف کردهاند.
مباحث دیگر
آنچه ملاحظه شد، برخی از برکات و آثار تربت سیدالشهدا بود. مباحث دیگری درمیان فقها مطرح است که رسیدگی به آنها از حوصلة این نوشته خارج است؛ از جمله:
الف) روایات دربارة تعیین محدودة مکانی که خاک آن تربت محسوب میشود،مختلف است؛ صاحب کامل الزیارات بابی را تحت عنوان «من این یوخذ طین قبرالحسین (ع) و کیف یوخذ» در اینباره منعقد کرده است. در برخی حد آن قبر شریف و دربعضی در شعاع یک فرسخ... اقوال دیگر نیز مطرح است؛ حضرت امام در این رابطهمیفرماید:
«قدر متیقن خاک قبر شریف و جاهایی که عرفاً به آن ملحق است، محکوم براحکام تربت است و احوط این است که به خاک قبر شریف بسنده شود.»
ب) نسبت به مقداری که خوردنش جایز است، اختلاف شده؛ حضرت اماممیفرماید:
«خوردن بیشتر از یک نخود متوسط جایز نیست.»
ج) در کیفیت خوردن نیز اختلاف شده است؛ حضرت امام میفرماید:
خوردن تربت به سه شکل جایز است:
1ـ خوردن
2ـ مخلوط کردن با آب
3ـمخلوطکردن با شربت