سخنان حضرت آیت الله خامنه ای

یا غیاث المستغیثین

سخنان حضرت آیت الله خامنه ای

یا غیاث المستغیثین

در نهضت حسینى

در نهضت حسینى
قیام سالار شهیدان، حسین بن على(ع) حادثه‏اى است که از ابعاد گوناگون قابل بحث، تحقیق و پژوهش است، چنان که حجم زیادى از میراث ارزشمند اسلامى در قالبهاى گوناگون به این موضوع اختصاص دارد. یکى از محورهایى که در باره این حماسه بى‏نظیر تاریخ بشرى قابل توجه و پیگیرى است، بُعد «ضد استبدادى و آزادى‏خواهانه» این قیام الهى است.
نویسنده در این مقاله سعى کرده است ضمن ارائه نگاه امام‏حسین(ع) به مقوله «آزادى» و شئون مختلف آن در زندگى فردى و اجتماعى، تصویرى از فضاى استبدادى و جو خفقان حکومت امویان را ترسیم نماید تا روشن شود که قیام حسینى در چه فضا و شرائط دشوارى بر پا شد و چه عواملى موجب گردید تا امام(ع) براى رویارویى با حکومت ستم‏پیشه اموى، نهضتى خونین را سازماندهى کند. وى سپس جایگاه امام حسین(ع) از جهات فردى و اجتماعى در جهان اسلام، مظاهر عزت و آزادگى از مدینه تا کربلا را برشمرده، نتیجه مى‏گیرد این قیام آزادى‏بخش را نباید تنها الهام‏بخش یک ملت براى رهایى از ظلم و بیداد حاکمان مستبد در کشور خودشان دانست، بلکه آنچه امروز بیش از آن بشریت بدان نیاز دارد، الهام از نهضت حسینى براى در هم شکستن جو استبدادى در عرصه جهانى و بین‏المللى است.
آزادى حقیقى در فرهنگ حسینى
در مکتب انبیاى الهى اوج کمال و سعادت انسان رسیدن به مقام عبودیت و بندگى خدا است. همه پیامبران بر انگیخته شدند تا به مردم بگویند: خدا را عبادت کنید و از اطاعت غیر او بپرهیزید: «ان اعبدوالله و اجتنبوا الطاغوت».1
در این بینش همه انسانها با خداوند خالق هستى نسبت یکسان دارند و لذا با یکدیگر برابر بوده و هیچ انسانى حق امر و نهى و ولایت و سلطه بر دیگرى ندارد. چه اینکه هیچ انسانى مجاز به سلطه‏پذیرى انسان دیگر و اطاعت و تسلیم در برابر او نیست. تنها موجودى که در نظام هستى حق امر و نهى داشته و مى‏تواند نسبت به دیگران تصمیم بگیرد، خداوند متعال است که واجد همه کمالات و منزّه از هر عیب و نقصى است. اوست که خالق نظام هستى است و بر همه موجودات و از آن جمله انسان ولایت دارد. امام جعفر صادق(ع) از جدّ بزرگوارش حسین بن على(ع) نقل کرده که آن حضرت فرمود:
«ایها الناس! ان اللّه عزّ و جّل ذکره ما خلق العباد الاّ لیعرفوه، فاذا عرفوه عبدوه، فاذا عبدوه استغنوا بعبادته عن عبادة ماسواه؛2 اى مردم! خداوند ـ عز و جل ـ بندگان را جز براى اینکه به او معرفت پیدا کنند، نیافرید، پس وقتى او را شناختند، عبادتش کردند و هنگامى که او را عبادت کردند، به سبب پرستش او از عبادت غیر او بى نیاز گشتند».
در این کلام نورانى، غایت خلقت و کمال آدمى «معرفت خدا» شمرده شده که ثمره نیل بدان بندگى او و رهایى از بندگى دیگران است. چه اینکه راه رسیدن به معرفت نهایى او نیز از همین مسیر مى‏گذرد، بندگى خدا و رهایى از بندگى غیر او.
در میان انسانها و روابط بین آنها نیز تنها کسانى حق امر و نهى بر دیگران دارند و مى‏توانند در باره ایشان تصمیم بگیرند که از سوى صاحب اصلى ولایت و سلطان حقیقى مجاز باشند. اگر پیامبر یا جانشین او حق امر و نهى بر مردم دارند و متقابلاً مردم موظف به پیروى از دستورات ایشانند، به امر الهى است، و اگر دستور خدا نبود، آنان نیز داراى چنین شأن و موقعیتى نبودند و البته لازمه جعل مقام نبوت یا امامت براى ایشان، برخوردارى از چنین موقعیت و حق امر و نهى است.
در مکتب حسینى پیروى از امام چون در راستاى اطاعت از خداست، مشروعیت دارد. امام‏حسین(ع) در پاسخ مردى که از حضرتش پرسید: اى پسر رسول خدا! پدر و مادرم فدایت باد، معرفت خدا چیست؟ فرمود:
«معرفت اهل هر زمانى نسبت به امامشان است، کسیکه پیروى‏اش بر مردم واجب است».3
بدیهى است شناخت و پیروى از امامى مى‏تواند «معرفت خدا» تلقى شود که آن امام جانشین خدا در زمین باشد و از سوى او به این مقام و منصب برگزیده شده باشد:
«انى جاعلک للناس اماماً قال و من ذریّتى قال لا ینال عهدى الظالمین».4
در این مکتب «رهایى از بندگى غیر خدا» اوج آزادى روحى و معنوى انسان است و اساساً آزادى حقیقى انسان جز این نیست.
آزاده نباشد آن‏که آزاد تو نیست5 در محفل دوستان به جز یاد تو نیست
اگر آزادى به این معنا تأمین شود، در پرتو آن آزادیهاى اجتماعى ـ سیاسى نیز تأمین خواهد شد. نمونه بارز آن پیامبر اکرم(ص) و امام على(ع)، هستند که چون به معناى واقعى وارسته و آزاد بودند، در زمان حاکمیت خود بیشترین تلاش را در جهت تأمین حقوق و آزادیهاى اجتماعى مردم داشتند. در نظام سیاسى اسلام آزادیهاى سیاسى ـ اجتماعى در چارچوب قوانین الهى به رسمیت شناخته شده و اهمیتى فراوان دارد، اما این همه مقدمه‏اى براى رهایى انسان از هواهاى نفسانى و بریدن از غیر خدا و رسیدن به مقام بندگى خداست. به تعبیر متفکر شهید استاد مطهرى:
«آزادیهاى اجتماعى مقدس است، اما آزادى معنوى بیش از هر چیزى ارزش دارد و درد امروز بشر آن است که به دنبال آزادى اجتماعى است، اما براى آزادى معنوى تلاش نمى‏کند، چون بدون اتکاى به دین و پیامبران نمى‏توان به این آزادى رسید.»6
پیامبر اکرم(ص) در پاسخ یکى از اصحاب صفّه که عرض کرد: خود را از دنیا رها کرده‏ام و طلا و سنگ برایم یکسان است، فرمود: «اکنون آزاد شدى.»7
امام على(ع) نیز در سفارشى به فرزندش امام حسن مجتبى(ع) همین واقعیت را گوشزد کرد:
«یا بنىّ! لا تکن عبد غیرک و قد جعلک الله حرّا؛8 پسرم، در حالى که خدا تو را آزاد آفریده، بنده دیگرى مباش».
رهایى از خود یا بندگى و اسارت انسانهایى چون خود نعمتى گرانبهاست که خالق انسان به او عطا کرده و با هیچ نعمت دیگرى همسان نیست، چرا که بندگى خود یا دیگرى جز اسارت انسان و از کف دادن بزرگترین سرمایه آدمى یعنى «آزادى» نیست.
محمود عقّاد، نویسنده شهیر عرب، سخنان امام‏حسین(ع) را در سن سى سالگى حضرت، هنگام بدرقه ابوذرغفارى که راهى تبعیدگاهش در «ربذه» بود، نقل کرده و مى‏افزاید: گویا آن حضرت شعار زندگى خود را از روزى که قدم به دنیا نهاد تا پایان عمر که به درجه شهادت رسید، در این چند جمله خلاصه کرده است؛9 آن جملات چنین است:
«یا عمّاه، ان الله تعالى قادرٌ ان یغیّر ما قدترى و اللّه کلّ یوم فى شأن و قد منعک القوم دنیاهم و منعتهم دینک فما اغناک عمّا منعوک و احوجهم الى ما منعتهم! فاسئل الله الصبر و النصر و استعذ به من الجشع و الجزع، فان الصبر من الدین و الکرم و ان الجشع لا یقدّم رزقاً و الجزع لا یؤخّر اجلاً؛10 عمو جان! خداوند تعالى قادر است که وضع کنونى را که مشاهده مى‏کنى، تغییر دهد و خداوند هر روزى به کارى دست مى‏زند، و این قوم دنیاى خود را از تو باز داشتند و تو نیز دین خود را از آنان بازداشتى به راستى تو چقدر از آنچه آنان محرومت کردند، بى‏نیازى و آنان چقدر به آنچه که تو محرومشان ساختى، نیازمندند. پس از خداوند صبر و پیروزى بخواه و از حرص و بى‏تابى به او پناه ببر که صبر از دین و کرامت و بزرگوارى است و نه حرص روزى را جلو مى‏اندازد و نه بى‏تابى اجل انسان را به تأخیر مى‏افکند».
همین معناى ارزشمند را امام کاظم(ع) نیز در وصیت خود به هشام از جدّش امام‏حسین(ع) نقل کرده که آن حضرت ضمن بیان نگرش اولیاى خدا و اهل معرفت مبنى بر ظلّ و سایه بودن همه آنچه که خورشید در شرق و غرب زمین بر آن مى‏تابد، نسبت به وجود خداوند فرمود:
«الاحرّ یدع هذه اللماظة لاهلها، لیس لانفسکم ثمنٌ الاّ الجنّة فلا تبیعوها بغیرها فانّه من رضى من الله بالدنیا فقد رضى بالخسیس؛11 آیا آزاده‏اى پیدا مى‏شود که دست از این لقمه جویده شده (دنیا) بردارد و آن را به اهلش سپارد؟، براى شما جز بهشت بهایى نیست، پس خود را به غیر از آن نفروشید، چون هر کس از خدا به دنیا رضایت دهد، به چیز پست و ناچیزى راضى شده است».
به هر تقدیر امام‏حسین(ع) با چنین نگرشى به جایگاه انسان، علیه حکومت استبدادى و ستم پیشه اموى قیام کرد. او نه تنها خود آزاد و وارسته ازغیر حق بود، بلکه تلاش مى‏کرد مردم را نیز از یوغ بندگى حکومت امویان و بردگى دنیا برهاند؛ حکومتى که جز به بردگى و اسارت مردم نمى‏اندیشید و به کمتر از آن راضى نبود.
مردم در عصر آن حضرت هم نیازمند رهایى از دنیا و دلبستگى‏هاى خود بودند و هم آزادى از اسارت بنى‏امیه، و بدون وارستگى از هواهاى نفسانى و گذشتن از دلبستگى‏هاى دنیوى امکان نجات از اسارتهاى اجتماعى نبود. امام‏حسین(ع) نیز تلاش مى‏کرد ارزش زندگى و مرگ را براى آنان ترسیم کند تا بتوانند براى رسیدن به حیات واقعى و ارزشهاى والاى انسانى در برابر استبداد امویان بایستند و آزادى خود را بستانند.
اصول و مبانى سیاست بنى‏امیه
براى آنکه عظمت «عنصر آزادى خواهى در نهضت حسینى» بیش از پیش آشکار شود، گذرى کوتاه بر اوضاع و شرائط دوران امامت آن حضرت، که مقارن با تسلط امویان بود، ضرورت دارد. پیامبر اکرم(ص) در جمله‏اى کوتاه وضعیت حکومت اموى را این چنین ترسیم نموده است:
«اذا بلغ بنو ابى‏العاص ثلاثین رجلاً اتخذوا دین الله دخلاً و عباد الله خولاً و مال الله دولاً؛12 هنگامى که شماره فرزندان ابى‏العاص به سى نفر برسد، در دین خدا دخالت مى‏کنند (یا دین خدا را بازیچه قرار مى‏دهند) و بندگان خدا را مملوک و برده خود قرار مى‏دهند و مال خدا را دست به دست بین خود مى‏گردانند».
این حقیقت را امویان با گفتار و کردار خویش نمایان ساختند. معاویه و کارگزارانش جز به تسلیم مردم در برابر خواستهاى خود نمى‏اندیشیدند و به هر قیمتى آن را محقق ساختند.
معاویة بن ابى‏سفیان و همفکران او سیاست خود را بر اساس سه محور یاد شده در کلام گهربار پیامبر(ص)، که نوعى اخبار غیبى آن حضرت به شمار مى‏رود، بنا کردند و فضایى به وجود آوردند که حسین بن على(ع) ناچار شد نهضتى را علیه آنان بر پا کند.
قدس سره
یکى از مشخصات بارز حکومت امویان دست اندازى به حریم دین بود. بدعت‏گذارى در دین، حلال کردن حرامها و حرام کردن حلالها، استخدام روحانیان دربارى به منظور جعل حدیث به نفع حاکمان و علیه علویان، سبّ و لعن على بن ابى‏طالب(ع) در منابر و محافل عمومى و در یک جمله «استخدام دین براى کسب و نگهدارى قدرت» از مهمترین ویژگیهاى این دوره است. تاریخ اسلام نمونه‏هاى فراوانى را در این زمینه ثبت کرده و روشنتر از آن است که نیازمند ذکر شواهد باشد. تنها روایاتى که از جاعل معروف حدیث ـ ابوهریره ـ نقل کرده‏اند، بیش از همه روایاتى است که از خلفاى راشدین، حضرت زهرا(س)، امام حسن(ع) و امام حسین(ع) و همه همسران پیغمبر نقل شده است.13 ابن ابى‏الحدید معتزلى مى‏نویسد:
«روایات جعلى فراوانى را در کتب آن روز گنجاندند و به بچه‏هاى مدارس و غلامان و کنیزان آموختند و مانند قرآن آنها را فرا مى‏گرفتند.»14
ابوهریره، عمرو عاص، و مغیرة بن شعبه، از اصحاب و عروة بن زبیر از تابعین، نامهاى مشهور به جعل حدیث در این دوره‏اند.
اما چند نمونه از فریبکاریهاى امویان،
ـ مروان بن حکم به امام سجاد(ع) گفت: على بیش از معاویه از عثمان دفاع کرد. امام فرمود: پس چرا بالاى منبر او را سبّ مى‏کنید و قتل عثمان را به او نسبت مى‏دهید؟ گفت: پایه‏هاى حکومت ما جز با سبّ و لعن على بن ابى‏طالب استوار نمى‏باشد!15
ـ روزى عمروعاص به عایشه گفت: دوست داشتم تو در روز جمل کشته مى‏شدى؟ عایشه پاسخ داد: اى بى‏پدر! چرا؟ گفت: زیرا تو به اجل خود از دنیا مى‏رفتى و وارد بهشت مى‏شدى و ما بزرگترین بهانه را بر ضد على بن ابى‏طالب پیدا مى‏کردیم و مردن تو را وسیله طعن و مبارزه با او قرار مى‏دادیم.16
ـ معاویه بخشنامه‏اى صادر کرد و به کارگزارانش ابلاغ نمود، با این مضمون «ذمّه من از کسى که در فضیلت ابوتراب و خاندان او سخن بگوید برى است، شهادت دوستان على و خاندان وى در محاکم پذیرفته نیست، دوستى هر کس نسبت به على آشکار شود، سهمش را از بیت‏المال قطع کنید...».17
امام‏حسین(ع) در یکى از نامه هایش به معاویه او را توبیخ کرد که «آیا تو نبودى که حضرمى را کشتى؟ کسى که زیاد بن ابیه به تو نوشت که او بر دین على ـ کرم الله وجه ـ است؟» سپس به او یاد آور مى‏شود:
دین على همان دین پیامبر است که خداوند به برکت آن به تو منّت نهاد، چرا که اگر این دین نبود برترین هنر و شرافت تو و پدرانت، همان کوچ کردن پر دردسر زمستانى و تابستانى بود»18.
ـ و بالاخره سالیانى بعد وقتى که عبدالعزیز حاکم مدینه شد، روزى فرزندش عمر از وى پرسید: چرا در خطبه نماز جمعه وقتى به سبّ و لعن على بن ابى‏طالب مى‏رسى، لکنت زبان مى‏گیرى؟ گفت: چون کسى را که ما بر منابر دشنام مى‏دهیم، افضل اصحاب پیغمبر است. و هنگامى که فرزندش علت آن را جو یا شد، پاسخ داد:
«سیاست، چنین اقتضا مى‏کند که براى منزوى ساختن علویان، على بن ابى‏طالب را سبّ و لعن کنیم تا آنان مدعى برترى بر خلافت و حکومت نشوند.»
و همین جا بود که عمر بن عبدالعزیز تصمیم گرفت اگر روزى به قدرت رسید، این سنت زشت را ممنوع کند ولى فضاى مسموم جامعه به گونه‏اى بود که با نقشه‏اى از پیش‏طراحى شده آن را عملى کرد.19 ولى مردم گمان مى‏کردند که او با این تصمیم مرتکب گناه بزرگى شده است!20
رضی الله عنه
خصوصیت دیگر این دوره به بردگى کشیدن عموم مردم بود. (عبادالله خولاً) امام‏حسین(ع) نیز وضعیت جامعه را در عصر امویان با تعبیرى همسان با کلام پیغمبر براى خواص جامعه تشریح فرمود. امام با سرزنش رجال و شخصیتهاى حاضر در جلسه که در سرزمین منا و سالهاى آخر عمر معاویه برگزار شد، فرمود:
«...فاسلمتم الضعفاء فى ایدیهم فمن بین مستعبد مقهور و بین مستضعف على معیشة مغلوب...و الناس لهم خَوَلٌ لا یدفعون ید لامسٍ، فمن جبّار عنید و ذى سطوة على الضعفة شدید، و مطاع لا یعرف المبدى‏ء و المعید؛21 ضعیفان را به آنان سپردید که برخى را برده و مقهور خود ساخته و برخى را ناتوان و مغلوب زندگى روز مرّه ساختند،...و مردم بردگان آنهایند که دست هیچ متجاوزى را از خود نمى‏رانند. آنها که برخى زورگو و معاندند و برخى هم بر ناتوانان ستمگر و تندخویند، فرمانروایانى که نه خدا شناسند و نه معاد شناس».
«خَوَل» به معناى «بردگان و کنیزان» است22 و حتى بعضى از لغت‏شناسان به معناى «چارپایان» معنا کرده‏اند.23 توجه به معناى این واژه، عمق فاجعه را نمایان مى‏سازد. امویان به تعبیر پیامبر(ص) و امام‏حسین(ع) مردم را برده و بنده و حتى مثل حیوانات دانسته و به مانند بردگان و حیوانات با آنان رفتار مى‏کردند. این واقعیت در اشعارى منسوب به امام‏حسین(ع) نیز آمده است:
و هذا غافلٌ سکران لاه؛24 فما للحرّ من مَدرٍ و جاه فهذا شغله طمعٌ و جمعٌ فما من منکر فى الناس فاه فصار الحرّ للمملوک عبداً و عزّ بذلّهم اهل السّفاه و باء الآمرون بکلّ عرفٍ و فى زمن انتقاض و اشتباه تفانى الخیر و الصلحاء ذلّوا «وقعنا فى الخطایا و البلایا
ما در عصر خطاها و گرفتاریها و در زمان شکستن (پیمانها و مقررات الهى) و اشتباه (و سردرگمى‏ها) واقع شده‏ایم. خیر و نیکى نابود شده و صالحان خوار و ذلیل گشتند و با ذلت آنان، نابخردان حاکم و عزیز شدند. امر به معروف کنندگان از تصمیم خود برگشتند، از این رو در میان مردم کسى نیست که نهى از منکر نماید. آزادگان برده بردگان شدند، لذا براى آزادمردان هیچ قدر و منزلتى باقى نمانده است. این پیشه و سرگرمى اوست، آزمندى و مال اندوزى و چنین کسى بى‏خبر و مست و هوسباز است.
علاوه بر عالمان شیعه و اهل سنت، بعضى از مستشرقان هم که رفتار امویان را با مردم در تاریخ مطالعه کرده‏اند، بر این باورند که مردم در نظر بنى‏امیه سه گروه بودند: اول فرمانروایان که عربها هستند، دوم موالى و آزادشدگان که بندگانند و سوم ذمّیها و اهل کتاب که معاویه ذمیها و قبطى‏ها را در مصر جانور مى‏دانست.25
سیاستهاى تبعیض‏آمیز معاویه ـ بر خلاف تعالم حیات بخش اسلام مبنى بر عدالت و مساوات ـ از اصول مملکتدارى وى بود. او در دستورالعملى به زیاد بن ابیه حاکم کوفه نوشت:
«عربها از عجمها زن بگیرند و لى به آنها زن ندهند، آنها از عجم ارث ببرند ولى عجم از آنها ارث نبرد، سهم آنان را از عطا و بیت‏المال بسیار کم قرار بده، آنان را در جنگها در صف مقدم بگذار، کارهاى پست را به ایشان بسپار، راهها را اصلاح کنند و درختان را قطع نمایند، هیچ یک از عجمها بر عرب امامت نکند و تا عرب در مسجد هست عجمها را در صف اول قرار ندهید، آنها را در مرزها مأموریت مده و فرمانرواى هیچ یک از شهرها مگردان، آنان را در پست قضاوت قرار نده...وقتى نامه من به تو رسید عجمها را خوار کن و آنها را مورد اهانت قرار ده و هیچ حاجتى از آنان برآورده مساز.»26
رفتار معاویه، جانشینان و کارگزاران وى با مردم این واقعیت را آشکار مى‏کند که آنها کمترین ارزشى براى مردم قائل نبوده و تنها در فکر قدرت و ثروت و رفاه و آسایش خود و اطرافیان و دوستان خود بودند. و اگر از بیت‏المال به کسى یا گروهى مى‏پرداختند یا براى ساکت نگاه داشتن آنان از راه تطمیع بودند یا به مقدارى که زندگى‏شان بگذرد و به فکر حکومت و سیاست نیفتند.
امویان شرائطى فراهم کرده بودند که اگر کسى فریب آنان را نمى‏خورد و با تطمیع یا تهدید سکوت نمى‏کرد، جرأت سخن گفتن، اعتراض کردن و امر به معروف و نهى از منکر را نداشت. تنها شخصیتهاى از جان گذشته و آزاده‏اى چون ابوذرغفارى، حجربن عدى، مقداد، مالک اشتر و نیز شخصیتهاى سابقه دارى چون سعد بن ابى‏وقاص بودند که لب به اعتراض مى‏گشودند و چون امویان از بیدارى مردم به شدت هراس داشتند، آنان را تبعید، زندان و یا شهید مى‏کردند.
ـ ابوذر که به بدعتهاى امویان در دین، حیف و میل بیت‏المال، مخالفت ایشان با سنت پیغمبر، تهمت زدن به حق گویان و منزوى ساختن شایستگان معترض بود و حتى آرزوى مرگ مى‏کرد، به مدینه احضار شد و توسط خلیفه سوم به صحراى ربذه تبعید گشت و در غربت و مظلومیت از دنیا رفت.27 او به مردم هشدار مى‏داد که در برابر بدعتها بایستند، هر چند به شکنجه، محرومیت و تبعیدشان بیانجامد.28
ـ حجر بن عدى کندى و یارانش تنها به جرم مخالفت با بدعتهاى امویان و امر به معروف و نهى از منکر به قتل رسیدند. امام‏حسین(ع) در یکى از نامه‏هایش به معاویه او را مخاطب ساخته و مى‏فرماید:
«الست قاتل حجر و اصحابه العابدین المخبتین الذین کانوا یستفظعون البدع و یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر؟ فقتلتهم ظلماً و عدواناً من بعد ما اعطیتهم المواثیق الغلیظة و العهود المؤکدة جرأة على الله و استخفافاً بعهده؛29 آیا تو نبودى که حجر و یارانش را که عابد و خاشع در برابر خدا بودند، کسانى که بدعتها را خطرناک خوانده و امر به معروف و نهى از منکر مى‏کردند، کشتى؟ تو پس از آنکه پیمانهاى محکم و مؤکّد (به در امان بودن) آنان دادى، به خاطر جرأت و گستاخى در برابر خدا و ناچیز شمردن عهد و پیمان الهى، ظالمانه و متجاوزانه آنان را به قتل رساندى».
ـ در پایان این بخش یک نمونه نیز از رفتار امویان در زمان حاکمیت یزید بن معاویه نقل مى‏کنیم تا عمق اعتقاد سخیف آنان و برخوردشان با مردم نمایان‏تر شود. هنگامى که مردم مدینه پس از حادثه عاشورا به سال 63 هجرى دست به شورش زدند، لشکر شام به فرماندهى مسلم بن عقبه مأمور سرکوبى شورش شد. مردم در منطقه «حرة واقم» نزدیک مدینه با شامیان درگیر شده و شکست خوردند. فرمانده شام جان و مال و ناموس مردم را تا سه روز بر سربازان خود مباح کرد و فجایعى رخ داد که قلم از نگارش آن شرم دارد. مورخان از تولد صدها کودک نامشروع در ماههاى پس از این واقعه سخن گفته‏اند. به دنبال وقوع این فاجعه انسانى، اعیان مدینه از ترس جان خود براى بیعت با یزید نزد مسلم بن عقبه آمدند ولى او بدین امر رضایت نداد و مقرر کرد که باید به این مضمون با او بیعت کنید:
«ما همگى به عنوان بردگان یزید بن معاویه با او بیعت مى‏کنیم».
هر که از این نوع بیعت سر باز زد، جانش را از دست داد و سرش را از بدنش جدا کردند.30 بدین‏سان حکومت از مردم پیمان بر شهروندى و اداى حقوق حکومت و اطاعت از قوانین و مقررات حکومتى نمى‏گرفت، بلکه بر بندگى و بردگى یزید بیعت مى‏گرفت.
علیه‏السلام
سومین خصوصیت این دوره منزوى شدن شایستگان و حاکمیت اشرار و جنایتکاران بر جان و مال و ناموس مردم بود. طبعا با حاکمیت چنین افرادى بیت‏المال مسلمین غارت مى‏شد و صرف عیاشى‏ها و خوشگذارانى‏ها مى‏گشت و وسیله‏اى براى تثبیت پایه‏هاى حکومت امویان بود و بس. بسیارى از سرداران و صاحب‏منصبان را با طلا و نقره تحت سلطه گرفتند، برخى را با اعطاى پست و مقام و ریاست مطیع خود ساختند، بسیارى از مردم نیز با حاتم بخشى‏هاى بى‏حساب حاکمان سرگرم زندگى و زخارف دنیا شدند. امام‏حسین(ع) بارها امویان را به خاطر پیش گرفتن این سیاست زشت مورد نکوهش قرار داد. در یکى از نامه‏هاى خود به معاویه، نمونه‏اى از کارگزاران جنایت‏پیشه او را نام مى‏برد و مى‏فرماید:
«آیا تو نبودى که ادعاى زیاد بن ابیه را کردى و او را فرزند ابوسفیان پنداشتى؛ با اینکه رسول خدا حکم کرده بود فرزند از آن شوهر است و زناکار باید سنگسار شود؟ سپس او را بر مسلمانان مسلّط کردى که آنان را مى‏کشت و دست و پاى ایشان را در خلاف جهت یکدیگر قطع مى‏کرد و بر شاخه‏هاى درخت خرما مى‏آویخت؟ سبحان الله اى معاویه، گویا تو از این امت نیستى و آنان از تو نیستند!»31
معاویه از زمان حکومت على(ع) براى ناامن کردن جامعه عده‏اى را براى غارت اموال مردم و فتنه و آشوب به شهرها گسیل مى‏داشت، در زمان حکومت خود نیز علاوه بر آنکه مخالفان را سرکوب مى‏کرد، خود و کارگزارانش به حیف و میل بیت‏المال و عیاشى و خوشگذرانى با آن مى‏پرداختند.32
امام در مصاف با استبداد اموى
حال که نمایى از شرائط عصر حاکمیت معاویه ارائه شد، مشخص مى‏شود که امام‏حسین(ع) در چه شرائطى به سر مى‏برد، شرائطى که تنها شخصیت آزاده‏اى چون او، که جز به اعتلاى دین خدا و نجات ستمدیدگان نمى‏اندیشید، با بیان و قلم خویش اعتراض کرده و براى قیام و نهضت علنى منتظر فرصت بود و انتظار لحظه موعود را مى‏کشید.
شخصیت وارسته‏اى چون فرزند پیغمبر در اندیشه سلطه و ریاست بر مردم نبود، روح بلند و متعالى او برتر از آن بود که در اندیشه ریاست باشد. هنگامى که امویان به زعم باطل خویش در صفین در هواىِ رهایى از عدالت و قاطعیت على‏بن‏ابى‏طالب بودند، به سراغ فرزندش حسین بن على رفتند و به او پیشنهاد کردند که پدرش را از قدرت کنار بزند تا با او به عنوان خلیفه مسلمین بیعت کنند، کارى که در دنیاى سیاست بازان و قدرت طلبان سکّه رایج است، اما امام با قاطعیت دست رد بر سینه آنان زد،33 و این فارغ از مقام عصمت، از یک سو از وارستگى آن حضرت حکایت دارد و از سوى دیگر ذکاوت و هوشیارى و دشمن‏شناسى امام را نشان مى‏دهد.
امام از اینکه امویان جان و مال و مهم‏تر از آن روح و روان و اندیشه مردم را به اسارت گرفته‏اند، رنج مى‏برد مى‏فرمود:
«بار الها! تو مى‏دانى آنچه که از ما سر مى‏زند براى رقابت در حکومت و سلطه بر مردم و نیز رسیدن به مال بى‏ارزش دنیا نیست، بلکه با این هدف است که نشانه‏هاى دین تو را آشکار سازیم و سرزمینهاى تو را اصلاح کنیم تا بندگان مظلوم تو آسوده شوند و به فرائض و سنتها و احکام تو عمل کنند. و شما (اى شخصیتهاى موجّه جامعه!) اگر ما را یارى نرسانید و در خدمت ما نباشید، ستمگران بیش از این بر شما مسلط شوند و در خاموش کردن نور پیامبر شما بکوشند. خدا ما را بس است و بر او توکل مى‏کنیم و به سوى او باز مى‏گردیم و سرانجام کار به سوى اوست».34
امام(ع) على‏رغم اندوه عمیقى که در ماجراى صلح امام مجتبى با معاویه و واگذارى حکومت به او در دل داشت، تصمیم برادر و امام زمانش را که ناشى از واقع‏نگرى امام مجتبى(ع) بود و از سر چاره‏جویى به آن تن داده بود پذیرفت و به مفاد عهدنامه پاى بند بود. به کسانى که پس از قرارداد صلح نیز نزد او آمده و به چنین عهدنامه‏اى معترض بودند، توصیه کرد تا وقتى که این مرد (معاویه) زنده است، باید منتظر بود.35 هنگامى هم که کوفیان شهادت امام مجتبى(ع) را به ایشان تسلیت گفته و آمادگى خود را براى قیام و مبارزه علیه معاویه اعلام کردند، امام آنان را از هرگونه حرکت و تلاش علنى و اقدام نابجا و زود هنگام تا زمانى که فرزند هند زنده است، برحذر داشت و اظهار امیدوارى کرد که اگر پس از معاویه زنده بود، نظرش را به اطلاع آنان برساند.36
فرزند پیغمبر از یک سو نگران فراموش شدن «حق حاکمیت اهل بیت پیغمبر» به عنوان شایسته‏سالارى، در جامعه بود که نتیجه‏اى جز مشروعیت یافتن حکومت‏هاى غاصب و ستمگر در میان نسلهاى آینده نداشت و از سوى دیگر شاهد دست‏اندازى امویان به احکام و قوانین دین و نابودى این آیین نو پا بودند. دین تنها پوششى براى کسب قدرت و حفظ آن و موروثى نمودنش در خاندان امیه بود. اینان براى آنکه مردم را بفریبند، به دنبال آن بودند که بر حاکمیت غاصبانه و ظالمانه خود لباس مشروعیت بپوشانند و این امر جز با بیعت گرفتن از اهل بیت پیغمبر و یاران با سابقه آن حضرت میسر نبود. تلاش فراوان معاویه در مدت ده سال پس از شهادت امام مجتبى(ع) براى گرفتن بیعت از رجال و شخصیتهاى معروف مدینه براى جانشینى یزید، با همین تحلیل قابل ارزیابى است. تحت فشار قرار دادن عبدالله بن عمر ـ فرزند خلیفه دوم ـ، عبدالله بن زبیر ـ فرزند یکى از اصحاب قدیمى پیغمبر ـ و مهمتر از همه امام‏حسین(ع) فرزند پیغمبر که حکومت را حق خود مى‏داند، همگى براى کسب مشروعیت خلافت یزید بود، چرا که بیعت نکردن آنان به معناى فقدان مشروعیت حکومت اموى بود معاویه پس از ناکام ماندن از جلب نظر بزرگان مدینه، بالاخره، به فریب و شمشیر متوسل شد و با احضار شخصیتهاى یاد شده در مسجد و گماردن مأمورانى بر هر کدام، به دروغ از رضایت و موافقت ایشان با خلافت یزید سخن گفت37 و بدین وسیله با مکر و حیله به‏زعم خویش بر قامت خلافت فرزند بى‏کفایت و فاسقش لباس مشروعیت پوشانید.
امام(ع) با آنکه حکومت معاویه را بزرگترین فتنه و منکر در جهان اسلام مى‏دانست و در پاسخ به نامه معاویه به صراحت آن را ابراز نمود:
«و انى لا اعلم فتنة اعظم على هذه الامة من ولایتک علیها»
و حتى بهترین عمل را «جهاد بر ضد معاویه» مى‏شمارد:
«و لا اعلم نظراً لنفسى و لدینى و لامة محمد(ص) علینا افضل من ان اجاهدک، فان فعلت فانه قربة الى الله»38.
امّا قیام و مبارزه بر ضد حکومت فریب و نیرنگ معاویه را در زمان حیات او ثمر بخش نمى‏دانست.
در عین حال حسین بن على(ع) شخصیتى نبود که نابودى اسلام را در پرتو انحرافى که در امر خلافت در شرف وقوع بود، تحمل کند: «و على الاسلام السلام اذ قد بلیت الامّة براعٍ مثل یزید».39
خلافت یزید دو آفت بسیار خطرناک به همراه داشت: اول شخصیت فاسد و نالایق یزید بن معاویه:
«یزید رجل فاسق شارب خمر، قاتل النفس المحرّمة، معلن بالفسق».40
دوم تبدیل شدن خلافت اسلامى به سلطنت موروثى که بسیار خطرناک‏تر از آفت نخست بود.
حتى شخصیتهایى ماند عبدالرحمن‏بن ابى‏بکر نیز این خطر را احساس کرده و به معاویه و ایادى او اعتراض کردند که شما به دروغ ادعاى دلسوزى امت پیغمبر را دارید، بلکه مى‏خواهید هر هرقلى را با مرگ هرقلى جانشین او سازید:
«کذبت و الله یا مروان و کذب معاویة، ما الخیار اردتما لامّة محمد و لکنکّم تریدون ان تجعلوها هرقلیة کلّما مات هرقل قام هرقل».41
مقصود او این بود که شما قصد دارید مانند رومیان حکومت و خلافت اسلامى را به سلطنت موروثى تبدیل کنید. بسیارى از شخصیتها و مهمتر از همه حسین بن على(ع) به این درخواست نامشروع معاویه پاسخ ردّ داده و با این بدعت خطرناک به مخالفت برخاستند. گرچه همه آنان انگیزه یکسانى در این مخالفت نداشتند. قصد بررسى انگیزه‏هاى متفاوت همه رجال و شخصیتهاى مخالف را در این نوشته کوتاه نداریم، و تنها به بررسى انگیزه مخالفت امام حسین(ع) مى‏پردازیم و اینکه امام در زمان خود در چه جایگاه و موقعیتى قرار داشت و این جایگاه و موقعیت چه رفتار و عملکردى را ایجاب مى‏کرد.
»« قدس سره
نکته نخست آنکه خلافت پیغمبر هم به حکم شرع و هم به حکم عقل از آنِ حسین بن على(ع) بود. بنابر روایاتى که از رسول خدا(ص) نقل شده خلافت پس از امام حسن مجتبى، به برادرش امام حسین مى‏رسد. چه اینکه شایستگى‏هاى علمى، اخلاقى و برترى آن حضرت بر رجال و شخصیتهاى وارسته آن عصر مقبول همگان بود، چه رسد به امویان که اصلاً قابل قیاس با اهل بیت پیامبر نبودند. مراجعه گروهى از شیعیان على(ع) به آن حضرت پس از قرارداد امام مجتبى(ع) و معاویه و نیز مراجعه کوفیان به امام پس از شهادت امام حسن و اعلام آمادگى براى بیعت با ایشان، همچنین ارسال نامه‏هاى متعدد از کوفه و دعوت امام به منظور سفر به کوفه و پذیرش رهبرى آنان42 همگى برخاسته از همین حقیقت است و کسى در فضیلت و برترى حسین بن على(ع) در عصر خویش تردیدى نداشت. امام نیز از وقتى که از تصمیم معاویه مطلع شد که قصد دارد فرزندش را به جانشینى خود نصب کند، به این مطلب اعتراض کرده و آن را حق مسلّم خود مى‏شمرد.
ـ بارها در حضور معاویه بر منبر خطابه از برترى خود و ضرورت پیروى از خاندان پیغمبر سخن گفت.43
ـ در نامه مفصلى که به او نوشت، جنایات وى را در حق شیعیان پدرش على(ع) بر شمرده و علت آن را این چنین تشریح فرمود: «تو آنان را به قتل نرساندى مگر بدین خاطر که آنان فضائل ما را یادآورى کرده و در بزرگداشت حق ما تلاش مى‏کردند.»44
اگر خلیفه دوم پس از رسول خدا(ص) از خروج اصحاب پیغمبر از مدینه جلوگیرى نمى‏کرد45 تا مبادا به شهرهاى مختلف سفر کرده و از فضائل اهل بیت پیغمبر سخن بگویند و مردم را از غصب حق مسلّم على بن ابى‏طالب آگاه سازند، معاویه جرأت نمى‏یافت که شیعیان على(ع) را به چنین جرمى به قتل رساند. شاید خلیفه دوم گمان نمى‏کرد رفتار ناپسند او با اصحاب پیغمبر بهانه و مستمکسى براى امویان خواهد شد که با اصحاب پیغمبر و شیعیان اهل بیت آن حضرت چنین رفتارى داشته باشند.
ـ هنگامى که معاویه در جمع مردم مدینه سخنرانى کرده و از جانشینى یزید سخن گفت، امام برخاست و به او اعتراض کرد: «به خدا سوگند کسى را که پدر و مادر و خود او بهتر از یزید است، ترک کردى».
و وقتى معاویه پرسید: گویا خودت را در نظر دارى؟ فرمود: آرى خدا اصلاحت کند! معاویه با بیان مطالب سفسطه‏آمیز گفت: یزید براى امت پیغمبر از تو بهتر است. و در این هنگام امام پاسخ داد:
«چه کسى براى امت محمد بهتر است؟ یزید شرابخوار بى بند و بار؟!»46
ـ امام در سخنرانى مهم خود در سرزمین منا و در جمع رجال و شخصیتهاى معروف آن زمان از اصحاب و تابعین، حق اهل‏بیت پیامبر را در امر خلافت یاد آورشد و آنان را به خاطر استخفاف حق ائمه سرزنش کرد و از آنان خواست براى آنکه این حقیقت در بین مردم فراموش نشود، آن را در شهر و دیار خود مطرح کرده و به افراد مورد وثوق خود منتقل نمایند.47
ـ وقتى نامه درخواست بیعت براى حکومت یزید به حاکم مدینه رسید و او امام را احضار کرد، عبدالله بن زبیر از امام پرسید: اگر از شما درخواست بیعت کنند، چه مى‏کنید؟ فرمود:
«من هرگز با او بیعت نخواهم کرد، زیرا پس از برادرم حسن امر (ولایت) با من است. معاویه کار خود را کرد، او براى برادرم سوگند یاد کرد که پس از خود خلافت را در هیچ یک از فرزندانش قرار ندهد و آن را ـ اگر من زنده بودم ـ به من واگذار کند، اکنون او مُرد و به سوگند خود وفا نکرد...»48
دومین ماده قرارداد بین امام حسن مجتبى و معاویه چنین بود: «پس از معاویه حکومت متعلق به حسن است و اگر براى او حادثه‏اى پیش آمد، متعلق به حسین است و معاویه حق ندارد و کسى را به جانشینى خود انتخاب کند».49
چنانکه معاویه بارها به خاطر آنکه خود را داراى تجربه بیشتر، سیاست‏مدارتر، با تدبیرتر و حیله گرتر در مصاف با دشمن مى‏دانست از امام مجتبى(ع) مى‏خواست که به نفع او کناره‏گیرى کند مشروط بر اینکه خلافت پس از معاویه از آنِ حسن بن على باشد.50
ـ هنگامى که امام‏حسین(ع) در حضور حاکم مدینه تصمیم خود را بر بیعت نکردن با یزید با صراحت اعلام کرد، افزود:
«ما انتظار مى‏کشیم و شما نیز انتظار بکشید تا ببینیم کدام یک به جانشینى رسول خدا(ص) به بیعت سزاوارتریم».51
ـ کوفیان به امام نامه نوشتند که «ما امام و پیشوایى نداریم، به سوى ما بیا، شاید خداوند به برکت وجود تو ما را بر هدایت و حقیقت جمع نماید.» امام(ع) نیز در پاسخ نوشت: «به جانم سوگند که امام و پیشوا جز کسى که به کتاب خدا عمل کند، عدل را برپا دارد و حق را اجرا کند و خود را وقف در راه خدا نماید، نیست».52
ـ امام در نامه دعوت اهل بصره براى یارى خود، پس از اشاره به رسالت پیغمبر و جایگاه اهل بیت آن حضرت، نوشتند:
«ما خاندان و اولیا و اوصیا و وارثان او (پیامبر) و سزاوارترین مردم به جانشینى او هستیم که دیگران بر ما سبقت جستند و ما تسلیم شدیم، ما تفرقه نخواستیم و به وحدت پاسخ گفیم، این در حالى بود که مى‏دانستیم که ما بر حق ولایت بر متولیان آن سزاوارتریم».53
ـ وقتى نامه مسلم بن عقیل به امام رسید و از بیعت مردم کوفه با خود خبر داد، امام نامه‏اى به کوفیان نوشت و به وسیله قیس بن مصهّر صیداوى ارسال کرد. در این نامه آمده است.
«نامه مسلم بن عقیل به دستم رسید و از حسن نیت شما و هماهنگى بزرگان شما در راه یارى و حق خواهى ما خبر یافتیم...»54
موارد یاد شده تنها نمونه‏هایى از شواهد تاریخى است که امام‏حسین(ع) با صراحت از حق خود در امر حکومت و ولایت سخن گفته است. امام در ادامه سفر و حتى در روز عاشورا نیز در سخنان خود با کوفیان بار دیگر این واقعیت را مطرح نمود.55 با وجود چنین حقیقتى امام چگونه مى‏توانست آن را نادیده بگیرد و با یزید بیعت کند و سلطنت موروثى و استبدادى او را به رسمیت بشناسد؟ بخصوص که حکومت او را به معناى نابودى کامل اسلام مى‏دانست و نزاع امام با وى تنها بر سر غصب حق امام در مسئله حکومت نبود، بلکه حق امام یکى از عوامل به شمار مى‏رفت.
بخش وسیعى از میراث گرانقدر نهضت حسینى به معرفى شخصیت امام‏حسین(ع) و موقعیت خانوادگى او اختصاص دارد. این همه تأکید بر این جایگاه نشانه اهمیت آن است. امام در مکتب و دامانى تربیت و رشد کرده بود که نمى‏توانست وضع زمانه را مشاهده کرده و سکوت اختیار کند. همچنان که نمى‏توانست به سهولت از کنار پایمال شدن ارزش‏ها بگذرد.
امام در خاندان وحى و رسالت رشد یافته و در دامان پاک دختر رسول خدا(ص) تربیت یافته بود و همه ارزشها و کمالات انسانى در وجودش متبلور بود. حضرت بارها از این حقیقت سخن گفت و با دشمنان و قدرت طلبان محاجّه نمود.
در پاسخ به حاکم مدینه که خواستار بیعت امام با یزید بود، فرمود:
«انا اهل‏بیت النبوه و معدن الرسالة و مختلف الملائکة و محلّ الرحمة و بنا فتح الله و بنا ختم».56
در پاسخ کوفیان نیز فرمود: «هیهات منا الذلّة أبى الله ذلک و رسوله و المؤمنون و جدود طابت و حجور طهرت و انوف حمیّة و نفوس ابیّة من ان تؤثر طاعة اللئام على مصارع الکرام؛57
هرگز زیر بار ذلت نمى‏روم. خداوند و رسول او و مؤمنان و نیاکان وارسته و دامنهاى پاک و بزرگان غیور و انسانهاى بزرگوار آن را براى ما نمى‏پسندند، آرى نمى‏پسندند که پیروى فرومایگان به قتلگاه بزرگواران ترجیح داده شود.»
امام درا ین کلام گهربار پذیرفتن ذلّت بیعت با یزید را با موقعیت خانوادگى خود در تعارض مى‏بینید و مرگ با عزّت را با موقعیت خویش متناسب مى‏داند.
ما نیز در زیارت وارث خدمت آن حضرت عرض مى‏کنیم:  «یا اباعبدالله، اشهد انک کنت نوراً فى الاصلاب الشامخة و الارحام المطهرة لم تنجّسک الجاهلیة بانجاسها و لم تلبسک من مدلهمات ثیابها».
چنین شخصیتى از خاندان وحى و رسالت حتى اگر از حق خود در خلافت نیز چشم مى‏پوشید، نمى‏توانست حاکمیت شخصى چون یزید را به رسمیت شناسد و با سکوت خود بدان مشروعیت بخشد.
علاوه بر اینکه خلافت حق حسین بن على(ع) بوده و از موقعیت ممتاز خانوادگى نیز برخوردار بود، نکته حائز اهمیت دیگرى در باره امام وجود دارد که مسئولیتى مضاعف را بر عهده آن بزرگوار مى‏نهد و در تحلیل درست و جامع حرکت آزادى بخش امام در جامعه نقش حیاتى دارد.
بى‏شک حسین بن على(ع) پس از شهادت برادرش امام حسن مجتبى(ع) تنها شخصیت ممتاز مذهبى، معنوى و سیاسى عصر خویش به شمار مى‏رفت. آن بزرگوار علاوه بر موقعیت خانوادگى خود، شخصیتى مورد توجه در زمان خود بود. هر چند انتساب آن حضرت به رسول خدا(ص) این موقعیت را مضاعف ساخته بود. اما نمى‏توان تمام شخصیت اجتماعى و سیاسى، همچنین مقام و منزلت علمى و مذهبى آن بزرگوار را در رابطه نسبى وى با پیامبر خلاصه کرد، بلکه رجال و شخصیتهاى موجّه آن روز براى فرزند على بن ابى‏طالب(ع) شخصیتى مستقل قائل بودند، در تصمیم‏گیرى‏ها منتظر موضع‏گیرى او بودند. اگر امام ـ به فرض محال ـ تن به بیعت با یزید بن معاویه مى‏داد، حکومت با افرادى چون عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر مشکل چندانى نداشت ولى ایستادگى امام به ایشان نیز جرأت مى‏بخشید. چند ماهى که حسین بن على(ع) در مکه به سر مى‏برد، عبدالله بن زبیر، شخصیت درجه اول آن شهر تحت‏الشعاع شخصیت امام قرار داشت و آرزو داشت که امام هر چه زودتر مکه را ترک کند، هر چند در ظاهر از امام مى‏خواست در حرم الهى بماند!58 این واقعیت را غیر از امام، شخصیتهاى آگاه از مسائل و جریانات روز نیز درک مى‏کردند.59
صرف نظر از جهات پیش گفته، امام به لحاظ موقعیت اجتماعى و سیاسى خود نیز نمى‏توانست در برابر انحرافات بزرگى که کیان اسلام را تهدید مى‏کرد، سکوت کند. و خود نیز بارها این واقعیت را به گوش مردم رساند. در پاسخ به فرزدق که علت حرکت امام را پرسید، فرمود:
«اى فرزدق! این جماعت قومى هستند که در پیروى شیطان پابرجایند و خداى مهربان را پیروى نمى‏کنند و در زمین فساد را رواج داده و حدود الهى را تعطیل کرده‏اند، شراب مى‏نوشند و اموال فقرا و مساکین را تصاحب کرده‏اند و من سزاوارترم که به یارى دین خدا برخیزم و آیین او را گرامى داشته، در راهش جهاد نمایم تا کلمه خدا حاکمیت و برترى یابد.»60
افراد مختلفى که از روى دلسوزى امام را از رفتن به سوى عراق بر حذر مى‏داشتند، بر این اعتقاد بودند که شما رئیس عرب، رئیس قریش و ملجأ و پناهگاه مردمید، اگر آسیبى به شما برسد و حرکت شما هتک شود، دیگران نیز در معرض هتک حرمت قرار خواهند گرفت.61
یکى از سخنان امام با رجال و شخصیتهاى معاصر خود این بود که مقام و موقعیت اجتماعى شما نعمتى است از جانب خدا، به منظور تحمّل مسئولیت سنگینى که خواص باید در جامعه بر عهده بگیرند. گمان نکنید که شما بى جهت مورد توجه مردم هستید و فقط مردم موظفند به شما احترام گزارده و در نزد آنان داراى ارج و قرب اجتماعى باشید، ولى در برابر سرنوشت ایشان و دین و زندگى‏شان تکلیفى نداشته باشید، امام در سخنرانى خود در سرزمین منا فرمود:
«شما اى گروه نیرومند! گروهى هستید که به دانش و نیکى و خیرخواهى معروفید و به وسیله خدا در دل مردم ابّهتى دارید که شرافتمند از شما حساب مى‏برد و ناتوان، شما را گرامى مى‏دارد و کسانى که هم ردیف شما هستند و بر آنان حق نعمتى ندارید، شما را بر خود مقدّم مى‏دارند، شما وسیله برآورده شدن حاجاتى هستید که از خواستاران آن حاجات دریغ مى‏شود و برآورده نمى‏گردد و به هیبت سلاطین و کرامت بزرگان راه مى‏روید. آیا همه اینها بدین خاطر نیست که مردم به شما امیدوارند که به حق خدا برخیزید؟! گرچه از بیشتر حقوق خداوند کوتاهى کرده‏اید و حق امامان را سبک شمرده، حقوق ضعیفان را تباه ساخته‏اید و به گمان خود حق خود را گرفته‏اید. شما در این راه نه مالى خرج کرده‏اید و نه جانى را براى خداى خالق خود به خطر افکنده‏اید و نه براى رضاى خدا با قبیله و عشیره‏اى درافتاده‏اید، آیا شما از درگاه خدا بهشت و همنشینى با پیامبران و ایمنى از عذاب او را انتظار دارید؟»62
آیا امام که «برخوردارى از مقام و موقعیت اجتماعى» را وسیله‏اى براى انجام تکالیف الهى مى‏داند و بزرگان قوم را به خاطر ترک وظیفه سرزنش مى‏کند، با توجه به مقام و موقعیتى که خود دارد، مى‏تواند نسبت به تکالیف خود احساس مسئولیت نکند؟ قطعاً مسئولیت امام از همه آنان در جهت یارى دین خدا و دفاع از حقوق محرومان و ستمدیدگان بیشتر است. امام خود این حقیقت را بارها بر زبان آورد و براى انجام وظیفه قدم در راه پرمخاطره مبارزه با حکومت اموى نهاد.
ـ هنگام برخورد با سپاه حر بن یزید ریاحى در سخنان خود در جمع اصحاب خویش و لشکریان حر (یا در نامه‏اى به کوفیان بنابر بعضى از نقلها) با اشاره به کلامى از رسول خدا(ص) که «هر کس سلطان ستمگرى را ببیند که حرامهاى خدا را حلال کرده، پیمانهاى او را نقض نموده، با سنت رسول خدا مخالفت کرده و در بین بندگان خدا به گناه و تجاوز رفتار مى‏کند و با رفتار و کردار و گفتار خود به مخالفت بر نخیزد، شایسته است که خداوند او را نیز با آن سلطان ستمگر در یک مکان عذاب کند» هشدار داد:
«هان اى مردم! اینان (امویان) به پیروى شیطان درآمده و اطاعت خدا را ترک کرده‏اند، فساد را علنى و حدود را تعطیل کرده، اموال مردم را حیف و میل نموده و حرام خدا را حلال و حلال او را حرام کرده‏اند».
سپس افزود: «و انا احقّ من غیّر؛ و من سزاوارترم بر مخالفت با این وضعیت».63  رحمهم ‏الله
ویژگى ممتاز دیگرى که شخصیت امام‏حسین(ع) را از دیگران امتیاز مى‏بخشید، «حریت، آزادگى، عظمت روح و عزت نفس» آن حضرت بود. روح بزرگ و بزرگوار او مانع مى‏شد که در برابر ظلم و ستم به بندگان خدا تنها نظاره‏گر باشد، بدعتها را در دین خدا مشاهده کند، حاکمیت اشرار را بر سرنوشت جامعه ببیند و تحمّل نماید.
روح آزاده و توأم با شجاعت، از آن حضرت شخصیتى ساخته بود که در برابر ظلم و بى‏عدالتى قیام کند، شجاعتى که سرسخت‏ترین دشمنان امام نیز بدان معترف بودند. امام هیچ‏گاه در برابر اهانتهاى امویان به پدر بزرگوارش على(ع) سکوت نمى‏کرد. بارها مروان بن حکم را به خاطر بدگویى به على(ع) در خلوت و جلوت توبیخ کرد:
«یابن الزرقاء و یا بن آکلة القمّل انت الواقع فى علىّ؛ اى فرزند زن بدکاره، اى فرزند شپش خوار! آیا تو از على بدگویى مى‏کنى؟»64
شجاعت و آزاد منشى امام سبب مى‏شد که اجازه ندهد هیچ زورگو و ستمگرى حق او یا دیگرى را تضعیف کند. ولید بن عقبة بن ابى‏سفیان والى مدینه در خصوص مالى در «ذى‏مروة» با امام درگیرى و قصد پایمال کردن حق امام را داشت، امام به او فرمود:
«به خدا سوگند! یا حقّم را عادلانه مى‏پردازى یا شمشیرم را گرفته و در مسجد رسول خدا مى‏ایستم و مردم را به حلف الفضول فرا مى‏خوانم».
با شنیدن سخنان امام عده‏اى به کمک امام شتافتند و حاکم مجبور شد حق آن حضرت را بپردازد.65
معاویة ابى‏سفیان هیچ‏گاه به خود جرأت نداد که به سخنان تند و انتقادآمیز امام پاسخ متقابل دهد. هر چند اطرافیان و جوانان ناپخته‏اى چون مروان و یزید او را تحریک کردند که پاسخ امام را به تندى بدهد، اما او که حسین بن على(ع) را خوب مى‏شناخت، همواره از برخورد تند با آن حضرت پرهیز داشت.
معاویه پس از کشتن حجر بن عدى و شیعیان على(ع) در سفر حج با امام‏حسین(ع) روبه‏رو شد و به امام گفت: «آیا خبردارى که ما با حجر و شیعیان پدرت چه کردیم؟ آنان را کشتیم و کفن پوشانیدیم و بر آنان نماز گزاردیم». او که گمان مى‏کرد با این سخن ضربه‏اى بر امام وارد کرده و امام را از هرگونه حرکت و قیامى باز مى‏دارد، بى‏درنگ این پاسخ را از امام دریافت کرد:
«ولى اگر ما پیروان تو را بکشیم، آنان را کفن نمى‏پوشانیم، بر آنان نماز نمى‏گذاریم و دفن نمى‏کنیم»،66
یعنى تو و پیروانت را کافر مى‏دانیم.
معاویه معترف بود که در حسین بن على جز شجاعت ندیده است.67 او را به پدرش على بن ابى‏طالب تشبیه مى‏کرد.
مظاهر عزت و آزادگى از مدینه تا کربلا
مجموع ویژگیهاى یاد شده سبب گردید که امام در برابر در خواست نابه‏جاى حکومت بایستد و تن به بیعت ندهد و با قیام خونین خود درس ابدى حریت، آزادگى، مروت و مردانگى را به بشریت بیاموزد. گریز از تن دادن به ذلت و پستى از خصوصیات انسانهاى آزاده است. پیام نهضت امام حرکت و رفتارهاى امام، برخورد او با دوستان و دشمنان و زندگى و مرگ او با ذلت و پستى بیگانه بود. و این پیام در نهضت حسینى آن قدر واضح و روشن است که او را «سرور آزادگان» لقب داده‏اند. و قیامش نه تنها الگوى شیعیان و مسلمانان گشته، بلکه مستضعفان عالم از هر مکتب و آئینى او را اسوه و الگوى خود مى‏شناسند. وقتى که معاویة ابى‏سفیان با آن فراست و کیاست کم‏نظیر خود نتوانست امام‏حسین(ع) را به بیعت با یزید متقاعد سازد، و آن حضرت را به بیعت وادار کند، دیگران به طریق اولى از عهده این مهم بر نمى‏آمدند.
هنگامى که عبدالله بن زبیر از امام جویا شد در برابر درخواست بیعت یزید چه خواهى کرد، فرمود:
«از بیعت با یزید امتناع خواهم ورزید و زیر بار بردگى و ذلت نخواهم رفت».68
و هنگامى که در حضور حاکم مدینه با تهدید مروان مبنى بر بیعت با یزید مواجه شد، عکس‏العمل تندى نشان داده و پس از معرفى خود و یزید فرمود:
«شخصیتى چون من با شخصى چون یزید هرگز بیعت نمى‏کند».69
امام مصمم بود با یزید بن معاویه بیعت نکند و علیه حکومت نامشروع وى قیام نماید. نه تنها یزید را براى این منصب خطیر شایسته نمى‏دانست و آن را با صراحت به معاویه نوشت که انسان از امین شمردن شارب‏الخمر بر یک درهم امتناع مى‏ورزد، پس چگونه مى‏توان امانتى چون حکومتى اسلامى را به یزید سپرد؟!
«...فکیف تولّى على امة محمد من یشرب المسکر؟ و شارب الخمر من الفاسقین و شارب المسکر من الاشرار و لیس شارب الخمر بامین على درهم فکیف على الامّة».70
اگر شخصیت یزید و رفتار اجتماعى او قابل تحمل بود، چه بسا امام نیز همچون برادرش امام مجتبى(ع) از حق شخصى خود براى مصالح اسلام و مسلمین مى‏گذشت، اما در این مرحله قرار گرفتن یزید در مسند خلافت به معناى نابودى اسلام بود. امام بارها از شهادت خود در این راه خبر داد و به کسانى که حضرت را پند مى‏دادند که از قیام و مخالفت بر ضد امویان صرف نظر کند، مى‏فرمود: هرگز بیعت نخواهم کرد و تن به پستى و رذالت نخواهم داد: «ولا اعطى الدنیة من نفسى ابداً».71
اصولاً گرفتار شدن امت اسلامى به حاکمیت شخصى چون یزید معلول سکوت و بى‏تفاوتى و ذلت‏پذیرى مردم در برابر معاویة بن ابى‏سفیان بود. از اینکه على رغم دستور پیغمبر مبنى بر اینکه خلافت بر فرزندان ابى‏سفیان حرام است، مردم زیر بار حکومت معاویه رفتند و اینک باید ذلت و اسارت حکومت یزید را تحمل مى‏کردند. کسى که از مردم بر «بردگى و بندگى خویش» بیعت مى‏خواست، نه بیعت با حکومتى که پاسدار حقوق اجتماعى و سیاسى مردم باشد. نمونه بارز آن مأموریت مسلم بن عقبه در سرکوب کردن مردم مدینه بود که پیشتر بدان اشاره کردیم.
با توجه به شواهد فراوانى که در گفتار و کردار امام در طول قیام بر ضد امویان وجود دارد، اگر گفته شود امام در صدد بود تا جامعه خفته و بى‏تفاوت نسبت به پایمال شدن ارزشهاى انسانى را از خواب غفلت بیدار کند و به همگان بفهماند که بهاى آدمى بیش از آن است که براى زندگى چند روزه دنیا تن به ذلت و پستى دهد و «زندگى ذلت بار» را بر «مرگ با عزت» ترجیح دهد. این حقیقت هم در شعارهاى امام متبلور بود، هم در سخنان امام با رجال و شخصیتها و مردم، و هم در عمل آن بزرگوار. اینک به نمونه‏هایى اشاره مى‏شود.
سوداى بیدارى مردم
ـ هنگامى که امام از مدینه آهنگ مکه کرد، مسلم بن عقیل به حضرت پیشنهاد کرد تا مانند عبدالله بن زبیر که با یزید بیعت نکرده و از بیراهه به مکه شتافته، به صورت مخفیانه و دور از چشم مأموران حکومتى و مردم از بیراهه سفر کند، اما امام نپذیرفت و از شاهراه حرکت کرد72 و هر جا با شخصى یا گروهى روبه‏رو شد، هدفش را از خروج از شهر پیغمبر به طور آشکار به اطلاع آنان رساند زیرا امام یک شورشى نبود تا با مأموران حکومتى به تعقیب و گریز بپردازد، بلکه امام حامل «پیام رهایى‏بخش یک امت از تحت سلطه ظلم و استبداد بنى‏امیه» بود و این هدف با حرکت مخفیانه تأمین نمى‏شد.
قداست ارزشها
ـ امام(ع) على‏رغم میلش روز هشتم ذى حجه که همه مسلمانان براى اعمال حج راهى عرفات مى‏شدند، از مکه خارج شد تا مبادا به دست مزدوران حکومت ترور شود و با ریخته شدن خونش در مکه، حرمت حرم‏امن الهى شکسته شود. چقدر تفاوت وجوددارد بین او و بین کسى که در ماجراى محاصره شهر مکه توسط لشکر شام براى حفظ جانش به درون کعبه پناه برد و لشکر شام براى سرکوب کردن شورش خانه خدا را با منجنیق سنگ‏باران و بخشى از خانه خدا را تخریب کرد و آتش به خانه کعبه افتاد؟!73
براى یکى «حفظ حرمت حرم الهى» اصل است، هر چند بهایش آوارگى در بیابان و شهادت در صحراى کربلا و اسارت اهل بیتش باشد و دیگرى حفظ جانش را اصل مى‏داند هر چند به قیمت هتک حرمت خانه خدا. آیا این تفاوت جز به خاطر وجود عنصر «حریت و آزادگى» و اصل شمردن ارزشها در امام و فقدان آن در دیگرى نیست؟
برداشتن بیعت از یاران
ـ هنگامى که شهادت مسلم بن عقیل و هانى بن عروة و عبدالله بن یقطر به امام رسید، بیعتش را از مردم برداشت تا مبادا کسانى که به خاطر دعوت مردم کوفه و امید تشکیل حکومت در این شهر به همراه امام آمده‏اند، با این تصور سفر را ادامه دهند یا اگر از پیروزى مأیوس شده‏اند، تعهد به بیعت امام مانع از بازگشتشان شود. لذا در جمع همراهان حضور یافت و فرمود:
«خبر دردناک قتل مسلم بن عقیل و هانى بن عروة و عبدالله بن یقطر به ما رسید، و شیعیان ما با این کار ما را رها کردند و پیمان شکنى نمودند. پس هر کس مایل است باز گردد، مى‏تواند برگردد و از ناحیه ما تعهّدى بر او نیست.»74
برداشتن بیعت در شرائط دشوار مبارزه که هر رهبرى به دنبال حفظ نیرو است، چه معنا و مفهومى دارد؟ جز اصل بودن «ارزشهاى اخلاقى» و زیر پا نگذاشتن آنها در هر شرائطى؟ و آیا این خصلت جز از شخصیتهاى آزاده یافت مى‏شود؟
بار دیگر همین مطلب را در شب عاشورا در جمع یارانش به صورت آشکار و با بیان حکمت آن تکرار فرمود:
«شما با من همراه شدید، چون مى‏دانستید که من به سوى قومى حرکت مى‏کنم که با زبانها و قلب‏هاشان با من بیعت کرده‏اند، و حال مطلب به عکس شده زیرا شیطان بر آنها مسلط شده و یاد خدا را فراموش کرده‏اند و اکنون هیچ قصدى جز کشتن من و مجاهدان همراه من و پس از آن غارت و اسارت حریم من ندارند و من بیم دارم که شما این واقعیت را ندانید و یا بدانید و حیا کنید (و از گفتن آن خجالت بکشید). نزد ما خاندان پیامبر مکر حرام است پس هر کس کشته شدن با ما را نمى‏پسندد از تاریکى شب استفاده کند و برگردد...»75
نیازى به اموال تو نداریم!
ـ معروف است امام در مسیر مکه تا کوفه عبیدالله بن حرّ جعفى را به یارى طلبید و هنگامى که شخصاً به چادر وى رفت، پسر حرّ جعفى به امام گفت: به خدا سوگند اى پسر دختر پیغمبر! اگر تو در کوفه یارانى داشتى که همراه تو با دشمن بجنگند، من در همراهى تو و مبارزه با دشمن پیشتاز بودم و به شدت با ایشان مى‏جنگیدم، ولى شیعیان تو را در کوفه دیدم که از ترس بنى‏امیه و شمشیرهاى آنان در خانه‏هاى خود خزیده‏اند، تو را به خدا همراهى خود را از من مخواه، ولى هر قدر بتوانم با تو همراهى مى‏کنم، این اسب لگام دار من است، به خدا با آن به دنبال کسى نتاختم مگر اینکه آثار مرگ را بر او چشاندم و این هم شمشیر من است. به خدا با آن بر چیزى ضربه نزدم مگر اینکه آن را قطع کرد.
امام به عبیدالله بن حر پاسخى داد که از اوج مناعت طبع، روح آزاده، آزادى‏خواه و عزت نفس او حکایت دارد، فرمود:
«اى پسر حر! ما براى اسب و شمشیر تو به سراغت نیامدیم، فقط بدین خاطر آمدیم که از تو یارى بطلبیم. اگرنسبت به بذل جانت در راه ما بخل مى‏ورزى، نیازى به چیزى از اموال تو نداریم.»76
پاى بندى به اصول
ـ وقتى که امام با لشکر کوفه به فرماندهى حرّ بن یزید ریاحى برخورد کرد و به خاطر دستور شدید عبیدالله بن زیاد امام را تحت فشار قرار داد، زهیر بن قین از یاران با وفاى امام عرض کرد: «اى فرزند رسول خدا! آینده دشوارتر از این است، اکنون جنگ با اینان به مراتب آسانتر از جنگ با سپاهیان بى‏شمارى است که پس از این خواهند رسید.»
امام بر خلاف سیاستمداران و فرماندهان جنگى که از فرصتهاى به دست آمده حداکثر استفاده را مى‏کنند تا ضربه‏اى بر دشمن وارد سازند، چون به اصول و ارزشهاى دینى پاى‏بند بود، حاضر نبود به هر قیمتى از آن اصول دست بشوید، از این رو فرمود: «من آغاز گر جنگ نخواهم بود».77
چه اینکه در کربلا نیز قبل از شروع جنگ، هنگامى که شمر به امام جسارت کرد، یکى از یاران اجازه خواست تا او را به سزاى عملش برساند، امام با همین استدلال او را از این عمل برحذر داشت.78
بخش دیگرى از این بخش را به نقل جملاتى کوتاه از امام اختصاص مى‏دهیم که از روح آزاده آن حضرت برخاسته و حکایت از هدف مقدس او در دمیدن «روح عزت نفس و آزادگى در مردم» دارد، مردمى که به ذلت و اسارت رضایت داده‏اند، و نجات آنان بهایى چون شهادت حسین بن على(ع) و اصحاب و اهل‏بیتش را مى‏طلبد.
مرگ رهایى بخش یا زندگى اسارت بار؟
ـ امام در دیدار با فرزدق پس از طلب رحمت براى مسلم بن عقیل این اشعار را سرود:
فقتل امرئ بالسیف فى الله افضل؛79 فانّ ثواب الله اعلى و انبل فان تکن الابدان للموت انشأت فان تکن الدنیا تعدّ نفیسة
اگر دنیا ارزش داشته باشد، پاداش خداوندى ارزشى به مراتب بیشتر و بهتر خواهد داشت. اگر بدنها براى مرگ آفریده شده‏اند، پس در راه خدا با شمشیر کشته شدن بهترین مردن است».
ـ در سخنرانى خود در جمع اصحاب و سپاهیان حر بن یزید ریاحى:
«الا ترون ان الحق لا یعمل به و ان الباطل لا یتناهى عنه لیرغب المؤمن فى لقاء الله محقّا فانى لا ارى الموت الاّ سعادة و لا الحیاة مع الظالمین الاّ برما»؛80 آیا نمى‏بینید که به حق عمل نمى‏شود و از باطل نهى نمى‏شود؟ در چنین شرائطى مؤمنان باید آرزوى مرگ و شهادت کنند که من چنین مرگى را جز سعادت (و شهادت) و زندگى در کنار ظالمان را جز ننگ و ذلت نمى‏دانم».
ـ ابن شعبه حرّانى این جمله را نیز در این خطبه امام، نقل کرده:
«ان الناس عبید الدنیا و الدین لعق على السنتهم یحوطونه مادرت معایشهم فاذا محّصوا بالبلاء قلّ الدیّانون»؛81 حقاً که مردم بنده دنیایند و دین امر بى‏ارزشى است که بر زبانشان جارى است و تا وقتى بر گردش حلقه مى‏زنند که دنیایشان در آسایش باشد و هرگاه به بلا گرفتار شده و در معرض آزمایش قرار گرفتند، دینداران اندک مى‏شوند.
این جمله طلایى بیانگر همان واقعیتى است که پیشتر بر آن تأکید شد که تا آدمى از بند هواى نفس و زخارف دنیا رها نشود، نمى‏تواند خود را از اسارت صاحبان قدرت و ثروت برهاند. مردم در زمان امام‏حسین(ع) چون بنده دنیا شده بودند، نتوانستند از فرصت استثنایى‏اى که فرزند پیغمبر با برافراشتن پرچم قیام و مبارزه علیه امویان فراهم ساخت، استفاده کرده و خود را از اسارت سلطنت استبدادى امویان نجات دهند. بهره‏مندى از آزادى اجتماعى بدون آنکه انسان شایستگى آن را در خود ایجاد کرده باشد و بتواند با رهایى از دلبستگى‏هاى دنیوى آن را از زورگویان استیفا کند، ممکن نیست، چنانکه برخوردار شدن مردم از آزادیهاى اجتماعى زمینه رها شدن هرچه بیشتر از وابستگى‏هاى مادى را فراهم مى‏سازد.
به هر حال، آزادى از بردگى و اسارت امویان نعمت ارزشمندى بود که مردم از آن محروم بودند و براى رسیدن بدان باید بهایش را مى‏پرداختند ولى مردم آن زمان که یا مرعوب قدرتمندان بودند یا مفتون ثروتمندان، حاضر به پرداخت بهاى آن نشدند، از این رو بر اساس پیش بینى امام حسین(ع) گرفتار ذلّتى فراتر از دوران حاکمیت معاویه شدند:
«والله لا یدعونى حتى یستخرجوا هذه العلقه من جوفى و اذا فعلوا ذلک سلط الله علیهم من یذلهم حتى یکونوا اذل فرق الامم؛82 به خدا سوگند این مردم مرا رها نمى‏کنند تا وقتى که خونم را بر زمین بریزند و هنگامى که مرتکب این جنایت شدند، خداوند کسانى را بر آنها مسلط خواهد کرد که خوارترین گروه در میان اقوام و ملل خواهند شد».
نمونه‏هایى از این ذلت را نقل خواهیم کرد.
ـ هنگامى که حربن یزید ریاحى امام را به مرگ تهدید کرد، به اشعار مرد اوسى (هنگامى که مى‏خواست رسول خدا را یارى کند، پسر عمویش او را از مردن ترساند، ولى او در پاسخ این اشعار را خواند) تمثل جست و فرمود:
کفى بک ذّلاً ان تعیش مرغما؛83 لتلقى خمیساً فى الوغاء عرمرما فان عشت لم الم وان متُّ لم‏اُذم و فارق مذموماً و خالف مجرما اقدم نفسى لا ارید بقاءها اذا ما نوى خیراً و جاهد مسلماً و واسى الرجال الصالحین بنفسه سامضى و ما بالموت عار على الفتى
جوانمردى که آهنگ حق کند و در راه اسلام پیکار نماید و نیز در راه مردان صالح جانبازى کند و از هر فعل ناشایستى دورى کرده، با تبهکارى سازش نکند، من خود را آماده کرده‏ام ـ در حالى که قصد ماندن ندارم ـ تا در کوران جنگ با هر پنج بخش لشکرى بزرگ دیدار کند. اگر زنده ماندم ملامتى بر من نیست و اگر جان باختم سرزنشى ندارم. تو را در ذلت و خوارى همین بس که ناخواسته و از روى ناچارى زنده بمانى».
ـ وقتى که نامه تهدیدآمیز ابن زیاد به عمر سعد رسید که با حسین سخت‏گیرى کن، یا باید بیعت کند یا سرش را از بدن جدا کرده و براى من بفرست، امام با قاطعیت پاسخ داد:
«لا اجیب ابن زیاد بذلک ابداً فهل هو الاّ الموت فمرحباً به؛84 هرگز خواسته پسر زیاد را اجابت نخواهم کرد، آیا جز مرگ چیزى پیش خواهد آمد، پس خوشا چنین مرگى!»
ـ هنگامى که قیس بن اشعث (برادر محمد بن اشعث که با فریب و امان دادن مسلم بن عقیل را در کوفه دستگیر کرده و به ابن زیاد تسلیم کرد) از امام خواست تا با امویان بیعت کند، امام پاسخ داد:
«لا و الله لا اعطیهم بیدى اعطاء الذلیل و لا اقرّ اقرار عبید؛85 نه به خدا سوگند هرگز دست ذلت و خوارى به ایشان نمى‏دهم و مانند بردگان تسلیم نمى‏شوم».
علامه محمد حسین نائینى که در ردّ حکومت استبدادى قاجار اثر نفیس «تنبیه الامه و تنزیه المله» را نگاشته تا نشان دهد حکومت استبدادى و ستمگرانه در اسلام محکوم بوده و حکومت در اسلام مشروط و محدود به رعایت حدود الهى و حقوق مردمى است، و دولتمردان باید این حدود و حقوق را مراعات کنند، به موارد متعددى از آیات قرآن ـ مانند ماجراى فرعون و بنى اسرائیل ـ و کلمات پیامبر اکرم(ص) و امام على(ع) استشهاد کرده، در ادامه به گفتار و سیره امام‏حسین(ع) استناد جسته و نوشته است:
«سرور مظلومان(ع) تمکین از حکم دعّى بنى‏امیه را ذلت عبودیتش مى‏شمارد و در جواب ارجاس و اراذل کوفه که «انزل على حکم ابن عمّک» به حضرتش عرضه داشتند، چنین مى‏فرماید: «لا اعطیکم بیدى اعطاء الذلیل و لااَقرّ اقرار العبید» و هم مى‏فرماید: «هیهات منا الذلّة ابى الله ذلک لنا و رسوله و المؤمنون و جدود طابت...» طاعت فجره و تن در دادن به حکم لئیمان را عبودیتشان دانست... نفس قدسیه حضرتش از آن اباء فرمود از براى حفظ حریّت خود و توحید پروردگارش تمام هستى و دارایى را فدا و این سنت کریمانه را براى احرار امت استوار و از شوائب عصبیت مذمومه تنزیهش فرمود و از این جهت است که در تواریخ اسلامیه صاحبان نفوس ابیه را که به این سنت مبارکه اقتدا و چنین فداکاریها نمودند، «اباة الضیم» و احرارشان نامند، همه را خوشه‏چین آن خرمن و از قطرات دریاى آن ابا و حریّت شمردند....امام حربن یزید ریاحى را به خاطر خلع طوق رقیت و خروج از ربقه عبودیت آل ابى‏سفیان و ادراک شرف حریت و فوز به فنا و شهادت در آن رکاب مبارک به منقبت علیاى حریتش ستود و به خلعت والاى «انت الحرّ کما سمّتک امّک، انت الحرّ فى الدنیا و انت الحرّ فى الآخرة» سرافرازش فرمود.»86
ـ هنگامى که امام در روز عاشورا در برابر لشکر ابن سعد قرار گرفت، به منظور اتمام حجت با کوفیان سخن گفت. آنان را در بروز وضعیت ناهنجار جامعه و حاکمیت طاغوتها، بازماندگان مشرکین و مخالفان قرآن و سنت پیغمبر و پاره پاره کنندگان قرآن و شورشگران بر امام و نسب سازان براى زنازادگان شریک شمرد، سپس ضمن سرزنش کوفیان که چرا ما را به کوفه فرا خواندید و پیمان شکستید، تصمیم خود را مبنى بر ایستادگى در برابر حکومت نامشروع و مستبدّ بنى‏امیه اعلام کرد و فرمود:
«الا ان الدعى ابن الدعى قد رکز بین اثنتین بین القتلة و الذلّة و هیهات منّا الذلّة....»87
ـ زمانى که امام از مرگ و شهادت با عزت سخن مى‏گفت و یاران را به بهشت جاویدان الهى بشارت مى‏داد، چهره حضرت و یارانش برافروخته مى‏شد و براى رسیدن به آن لحظه شمارى مى‏کرد:
«صبراً بنى الکرام، فما الموت الاّ قنطرة تعبر بکم عن البئوس و الضراء الى الجنان الواسعة و النعیم الدائمة فایکم یکره ان ینتقل من سجن الى قصر....؛88 اى بزرگ زادگان! صبر پیشه کنید که مرگ پلى بیش نیست که شما را از فشارها و تنگناها به بهشتهاى پهناور و نعمتهاى ابدى مى‏رساند، کدام یک از شما دوست ندارد از زندان به کاخ منتقل شود؟...»
ـ چه اینکه شعارهاى امام در روز عاشورا همگى از آزادگى و وارستگى او از دنیا و عشق به شهادت حکایت دارد:

• «موت فى عزّ خیرٌ من حیاة فى ذلّ و العار اولى من دخول النّار و الله ما هذا و هذا جارى»89
• الموت اولى من رکوب العار و الله ما هذا و هذا جارى»89 و الله ما هذا و هذا جارى»89
احترام به اصول انسانى
ـ از واپسین کلمات گهربارى که از امام در شرائطى که در اثر جراحات بى شمار در گودال قتلگاه افتاده بود، جمله‏اى است که مى‏تواند منشور جاوید انسان تا روز قیامت باشد. هنگامى که آن بزرگوار بر زمین افتاد و توان جنگیدن را از دست داد نامردمان آهنگ خیمه‏هاى امام را کردند، امام در حالى که بر اثر یک روز جنگ بى‏امان و تشنگى فراوان و جراحات سخت رمقى در بدن نداشت، فریاد زد:
«یا شیعة آل ابى‏سفیان! ان لم یکن لکم دین و کنتم لا تخافون المعاد فکونوا احراراً فى دنیاکم هذه فارجعوا الى احسابکم ان کنتم عرباً کما تزعمون».90
امام با این جمله وجدانهاى خفته و مدفون آنان را در زیر خروارها عادت جاهلى مخاطب قرار داد که اى پیروان خاندان ابى‏سفیان، اگر دین ندارید و از روز قیامت نمى‏ترسید، لا اقل در زندگى دنیاى خود آزاده باشید و اگر گمان مى‏کنید که عرب هستید، به آیین عروبت خود وفادار باشید.
این سخن بدین سبب بود که حتى در میان اعراب جاهلیت نیز جنگ از اصول و قواعدى پیروى مى‏کرد. در عصر جاهلیت نیز به زنان و فرزندان و کودکان و کسانى که در کارزار حضور نداشتند، متعرض نمى‏شدند، پیکرهاى شخصیتها و رؤساى اقوام و قبائل را پس از کشته شدن مورد هتک قرار نمى‏دادند و مثله نمى‏کردند. حتى در جنگ احد وقتى که ابوسفیان پس از جنگ با پیکر مثله شده حمزه عموى پیامبر روبه‏رو شد، با صداى بلند خطاب به پیامر گفت: اى محمد! من دستور نداده بودم که با پیکر حمزه چنین کنند و بدون اطلاع من با پیکر او چنین رفتارى شده است.91
او در حقیقت به خاطر عدم رعایت رسوم متداول و پذیرفته شده در میان اعراب در عصر جاهلیت به طور تلویحى عذر به پیشگاه پیامبر مى‏برد. اما در روز عاشورا لشکریان عمر سعد به دستور مستقیم عبیدالله بن زیاد همه اصول و قواعد جنگ را ـ حتى بر اساس قوانین جاهلیت ـ زیر پا نهاد تا شاید با چنین رفتارى، آن هم با فرزند دختر پیغمبر و بزرگان بنى‏هاشم و بزرگان اقوام و قبائل رعب و وحشتى را در دلها بیفکند که کسى جرأت مخالفت با حکومت را به خود ندهد و با خود بیندیشد که وقتى با فرزند پیغمبر و خاندان او چنین رفتارى کنند، وضع آنان معلوم است.
این سیاست تا حد زیادى توانست جو خفقان و استبداد اموى را به اوج رساند، هر چند قیام حسینى به بعضى از مردم جرأت داد و قیامهایى پس از عاشورا اتفاق افتاد، اما قساوت امویان نیز مضاعف گشت. ذلت مردم را مى‏توان در رفتار لشکر شام با مردم مدینه در واقعه معروف به حَرّه و با مردم مکه در ماجراى شورش عبدالله بن زبیر و سلطه بیست ساله حجاج بن یوسف ثقفى بر کوفه مشاهده کرد. تنها با ذکر یک نمونه از رفتار امویان با یکى از رجال موجّه آن روز این بخش را به پایان مى‏بریم.
هنگامى که قیام عبدالله بن زبیر در مکه به وسیله حجّاج سرکوب شد، پیکر او را بر درختى آویزان کردند تا مردم با دیدن پیکر او که رهبر شورش بود، فکر مقابله را از سر بیرون کنند. در همین ایام عبدالله بن عمر شخصیت مورد توجه آن زمان که نه با حکومت یزید بیعت کرد و نه با امام حسین(ع) همراهى نمود، با عجله نزد حجاج آمد و گفت: «از رسول خدا شنیدم: من مات و لم یعرف امام زمانه مات میتة جاهلیة»، از این رو آمده‏ام تا با تو به نمایندگى از عبدالملک مروان (امام زمانم) بیعت کنم!» حجاج که مى‏دانست ابن‏عمر از ترس جانش این سخنان را بر زبان جارى مى‏کند، به جاى دست، پایش را دراز کرد و گفت: با پایم بیعت کن. عبدالله ناراحت شد و گفت: آیا مسخره‏ام مى‏کنى؟ حجاج بر آشفت و گفت: اى ابن عمر! تو با على بن ابى‏طالب خلیفه زمان خود بیعت نکردى و حال براى من حدیث از پیغمبر مى‏خوانى که هر کس امام زمانش را نشناسد و بمیرد، به مرگ جاهلیت مرده است؟! مى‏دانم که تو دروغ مى‏گویى. آنچه که باعث شده تو را سراسیمه به اینجا بیاورد، درختى است که پیکر پسر زبیر بر آن آویخته شده است!92
الهام از نهضت حسینى و رهایى از استبداد جهانى
بى‏شک انقلاب اسلامى ایران با الهام از نهضت حسین بن على(ع) به رهبرى حضرت امام خمینى(ره) با انگیزه «احیاى دین خدا» و نیز «بر چیدن بساط نظام استبدادى رژیم پهلوى و استعمار غرب به‏ویژه امریکا» به وقوع پیوست. هر کسى که کمترین حضورى در این نهضت داشت، این حقیقت را به خوبى درک کرده است، حماسه عاشورا و حرکت آزادى خواهانه امام‏حسین(ع) برکات فراوانى در تاریخ مسلمین و حتى ملل دیگر عالم داشته و یکى از برکات آن در عصر اخیر نهضت اسلامى ملت ایران و استقرار نظام اسلامى در این کشور است. بى‏شک راز و رمز تداوم نظام مقدس جمهورى اسلامى در داخل و نشر وگسترش پیام آن در عرصه بین المللى نیز در گرو الهام گرفتن از قیام آزادى بخش حسینى است.
در بعد داخلى زنده نگاه داشتن اهداف قیام حسینى (یعنى احیاى دین و حاکمیت قوانین اسلامى، شایسته سالارى به معناى واقعى در همه شئون حکومت، تلاش براى تأمین حقوق و آزادیهاى اجتماعى مردم، حرکت به سمت عدالت اجتماعى و کوتاه شدن دست غارتگران اموال عمومى و مبارزه پیگیر با تبعیض و بى‏عدالتى و...)تنها راه بقاى نظام اسلامى است. در بعد جهانى نیز امروزه تحت پوشش عناوین فریبنده دموکراسى، جهانى شدن، مبارزه با تروریسم، حقوق بشر و امثال آن استبدادى بسیار خشن حاکم گشته و هیچ حدّ و مرزى براى تضییع حقوق ملتها به رسمیت شناخته نمى‏شود.
«اگر در گذشته استعمار کهنه، سرزمین‏ها را تسخیر و منابع و ثروتهاى ملتها را غارت مى‏کرد و خود آنان را به بیگارى وا مى‏داشت و در مرحله بعد استعمار نو بدون تسخیر سرزمینها با صدور فرهنگ و ایدئولوژى و تربیت دولتمردان دست نشانده و تسلط بر افکار نخبگان و روشنفکران، ملتها را به انقیاد در مى‏آورد، امروزه از این مراحل گذشته و با ارائه اندیشه جهانى‏سازى، هم سرزمینها و ثروتهاى ملى و هم افکار و مغزها را با دستهاى نامرئى در اختیار مى‏گیرد».93
گرچه این واقعیت به قدرى عریان و آشکار است که نیازى به ذکر شواهد و قرائنى نیست، اما فقط به عنوان نمونه، اظهار نظر دبیرکل سابق سازمان ملل متحد را در این باره نقل مى‏کنیم که بى‏نیاز از هرگونه توضیحى است. مربوط به سالها پیش است. وى مى‏گوید:
بزرگترین دل‏مشغولى من آینده دموکراسى است. خطر واقعى که جهان را تهدید مى‏کند، همین است. آیا سکان هدایت جهانى شدن را نظامى مطلق گرا به دست خواهد گرفت یا نظامى دموکراسى؟ ما به منشور و طرحى جهانى براى پیشرفت دموکراسى نیازمندیم. این امر تمام کشورهاى عضو سازمان ملل و روابط درونى آنها را با یکدیگر در بر مى‏گیرد....چه سودى خواهد داشت اگر در بعضى از کشورها از دموکراسى دفاع گردد ولى نظم جهانى به وسیله سیستم اقتدارگرا که معمولاً تکنو کراتها در رأس آن قرار دارند، رهبرى شود؟»94
در دو سال اخیر پس از واقعه یازدهم سپتامبر در امریکا حرکت جهان به سمت حاکمیت استبدادى بسیار خشن و سلب هرگونه استقلال و حاکمیت از دولتها و ملتها و فرهنگهاى دیگر شتاب مضاعفى پیدا کرده است.
راهى که امام خمینى با الهام از نهضت حسینى در پیش گرفت و کارآمدى آن در ایران به اثبات رسید، تنها راه برون‏رفت از وضعیت اسفبار جهانى است. امروز استبدادى که در عرصه جهانى درتعامل با کشورها، ملتها و فرهنگهاى دیگر اعمال مى‏شود، به مراتب گسترده‏تر، وحشیانه‏تر از استبدادى است که حاکمان مستبد بر یک ملت و کشور تحمیل کرده و مى‏کنند. اگر استبداد در درون کشورى به زنجیر کشیدن یک ملت در داخل مرزهاى آن کشور است، استبداد در عرصه جهانى به زنجیر کشیدن و سلب آزادى و استقلال از همه ملتهاست. حاکمیت اقلیتى صاحب نفوذ، قدرت و ثروت در جهان در عرصه‏هاى مختلف، اکثریت مردم جهان را تحت سلطه خود دارد، سلطه‏اى به معناى واقعى کلمه استبدادى، بدون آنکه کمترین حقّى براى اکثریت به رسمیت شناخته شود. شاید سر اینکه در این ایام «دموکراسى و حاکمیت اکثریت» توسط مدافعان سر سخت آن مورد نقد قرار مى‏گیرد و بیش از آنکه بر آن اصرار شود، بر مبانى لیبرالیسم تأکید مى‏شود، در همین نکته نهفته باشد. به هر حال در این وضعیت بیشترین فشار بر گرده مسلمانان سنگینى مى‏کند، چرا که از مکتبى برخوردارند که با تمسک به تعالیم آن میتوان در برابر این استبداد ایستاد. به نظر مى‏رسد که تنها راه مقابله با استبداد جهانى پیروى از سرور آزادگان، حسین بن على(ع) است و بس، و چه کسانى بیش از مسلمانان به الهام‏گیرى از این نهضت رهایى‏بخش سزاوارترند؟
________________________________________
2. موسوعة کلمات الامام الحسین(ع)، ص540، منظمة الاعلام الاسلامى.
3. همان، ص540
4. سوره بقره، آیه 124.
5. دیوان امام «مجموعه اشعار امام خمینى(س)»، ص200، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام
6. شهید مرتضى مطهرى، گفتارهاى معنوى، ص19، انتشارات صدرا
7. ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج3، ص104
8. نهج البلاغه، نامه 31
9 ـ عباس محمود عقاد، ابوالشهدا(واقعه کربلا)، ترجمه مسعود انصارى، ص52، نشر پردیس.
10. موسوعة کلمات الامام الحسین،ص123 ـ 124. در موارد زیادى از ترجمه آقاى على مؤیدى در «فرهنگ سخنان امام حسین» با تغییراتى استفاده شده است.
11. شیخ عباس قمى، الانوار البهیه فى تواریخ الحجج الالهیة، ص45، چاپ سنگى
12. علامه محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج22، ص398، دارالاحیاء للتراث العربى
13. علامه سید محمد حسین شرف الدین، ابوهریرة، ص48.
14. شرح نهج البلاغه، ج3، ص16.
15. شرح نهج البلاغه، ج2، ص258؛ بلاذرى، انساب الاشراف، ج1، ص184.
16. شیخ عباس قمى، سفینة البحار، ج2، ص261.
17. شرح نهج البلاغه، ج3، ص16.
18. موسوعة کلمات الامام الحسین، ص254.
19. ابن اثیر، الکامل، ج5، ص42، مؤسسة التراث العربى؛ شرح نهج البلاغه، ج4، ص59.
20. ر.ک: ماجده فیصل زکریا، عمربن عبدالعزیز و سیاسة ردّ المظالم؛ علامه امینى، الغدیر، ج10، ص266.
21. موسوعه، ص276؛ امام على(ع) درباره بنى‏امیه همین تعابیر را دارند «..فیتخذوا مال الله دولاً و عباده خولا و الصالحین حربا و الفاسقین حزباً» نهج البلاغه، نامه 62؛ امام مجتبى(ع) نیز با صراحت به معاویه گفت: تو کسى هستى که...بندگان خدا را برده و بنده خود گرفتى و دین خدا را بازیچه قراردادى» (ر.ک: بحارالانوار، ج44، ص42)
22. طریحى، مجمع البحرین، ماده خول.
23. فیروز آبادى، القاموس المحیط، ج3، ص372
24. موسوعه، ص844.
25. براى آشنایى با رفتار امویان با موالى و اهل کتاب رجوع کنید به جرج جرداق، امام على، صداى عدالت انسانى، ترجمه سید هادى خسروشاهى، ج5، فصل استبداد، آفت قومیت، نشر دارالشروق؛ شهید مرتضى مطهرى، حماسه حسینى، ج3، ص78 به نقل از جرجى زیدان، تمدن اسلام، ج4، ص131.
26. سفینة البحار، ج2، ص165.
27. شیخ مفید، امالى ترجمه حسین استاد ولى، ص133 ـ 134، بنیاد پژوهشهاى اسلامى
28. همان، ص181 ـ 182.
29. موسوعة، ص253.
30. ر.ک: طریحى، مجمع البحرین، و یاقوت حموى، معجم البلدان، ماده «حرّه» ؛ ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج3، ص259.
31. موسوعة، ص254.
32. ر.ک: لبیب بیضون، تصنیف نهج البلاغه، ص544 ـ 559؛ علامه امینى، الغدیر، ج11.
33. همان، ص142 «عبدالله بن عمر به معاویه گفت: خواستم با این پیشنهاد حسین را فریب دهم، ولى نتوانستم. معاویه پاسخ داد: او فریب نمى‏خورد، فرزند پدرش على است».
34. همان، ص276.
35. همان، ص205.
36. همان، ص238 ـ 239.
37. همان، ص269.
38. همان، ص256.
39. همان، ص285.
40. همان، ص283.
41. همان، ص252
42. همان، ص238.
43. همان، ص240 ـ 241.
44. همان، ص256.
45. طبرى، تاریخ طبرى، ج3، ص426 ـ 427.
46. موسوعة، ص263 ـ 264.
47. همان، ص274 ـ 276 در منابع حدیثى سخنرانیهایى از امام‏حسین(ع) در سرزمین منا نقل شده، ظاهراً دو سخنرانى است که یکى توسط سلیم بن قیس هلالى از اصحاب جلیل القدر ائمه اطهار(ع) تا زمان امام باقر(ع) نقل شده است.
48. همان، ص278.
49. ر.ک: شیخ راضى آل یاسین، صلح امام حسن، ترجمه سید علىآیة‏الله خامنه‏اى، ص355 ـ 357.
50. بحارالانوار، ج44، ص40 و 55.
51. موسوعة، ص283.
52. همان، ص312 ـ 313.
53. همان، ص315.
54. همان، ص339، نیز ص357.
55. همان، ص422 ـ 425.
56. همان، ص283.
57. همان، ص425.
58 ـ همان، ص319.
62. همان، ص275.
63. همان، ص360 ـ 361.
64. همان، ص211، 213، 284.
65. همان، ص213.
66. همان، ص250 ـ 251
67. همان، ص258
68. همان، ص278.
69. همان، ص283.
70. همان، ص258.
71. همان، ص291
72. همان، ص337 ـ 338.
73. طبرى، تاریخ طبرى، ج4، ص444 ـ 446، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات.
74. موسوعه، ص348.
75. همان، ص399.
76. همان، ص366 ـ 367.
77. همان، ص373.
78. همان، ص415.
79. همان، ص350
80. همان، ص356.
81. همان.
82. همان، ص351
83. همان، ص358 ـ 359.
84. همان، ص382.
85. بحارالانوار، ج45، ص7.
86. محمد حسین نائینى، تنبیه الامة و تنزیه الملة، تصحیح و تحقیق سید جواد ورعى، ص55 ـ 56، مرکز انتشارات اسلامى ؛ در باره اباة الضیم» ر.ک: شرح نهج البلاغه، ج3، ص249 ـ 312.
87. موسوعة، ص423.
88. همان، ص496.
89. همان، ص499.
90. همان، ص504.
91. ر.ک: شیخ جعفر شوشترى، الخصائص الحسینیه، تحریر و تحقیق از سید جعفر حسینى، ص61 ـ 64، دارالاعتصام للطباعة و النشر.
92. سفینة البحار، ج2، ص136.
93. هانس پیتر مارتین و هارلدشومن، دام جهانى شدن، تهاجم بر دموکراسى و رفاه، ترجمه، حمید رضا شهمیرزادى، مقدمه، ص30 ـ 31، مؤسسه دانش و اندیشه معاصر.
94. همان، ص327

در نهضت حسینى

در نهضت حسینى
به راستى چرا آن گونه که از تاریخ بر مى‏آید مردم کوفه على‏رغم دعوت اولیه از سیدالشهدا(ع) از یارى و همراهى حضرت نه تنها سر باز زدند بلکه در کنار دشمنان امام(ع) قرار گرفتند؟
در مراحل تاریخى پیش از عاشورا و پس از آن نیز چنین رفتارهایى را از مردم کوفه در تاریخ سراغ داریم. آیا به راستى متن مردم کوفه و توده آنان چنان که معروف است، همین گونه بوده‏اند و آیا به راستى در کربلا کسانى که در مقابل امام‏حسین(ع) شمشیر کشیدند، همه از بدنه و متن اصلى مردم کوفه بودند؟ برخى صاحب نظران چنین نگاهى به کوفه ندارند ولى نگاهى که نوعاً به مردم کوفه مى‏شود همان است که در اذهان عمومى نیز وجود دارد. مقاله‏اى که پیش روى دارید از همین منظر معروف به مردم کوفه نگریسته است.
نویسنده در مقاله خود، در پى یافتن پاسخ مستدل به این پرسش است که چه عوامل و زمینه‏هایى در جامعه و آحاد مردم کوفه، سبب جدایى آنان از یارى رساندن سیدالشهدا(ع) شده است. وى پیشینه مردم کوفه قبل از حادثه کربلا را بى‏وفایى، جهاد گریزى و تن دادن به ننگى که با شهادت امیرالمؤمنین(ع) و امام مجتبى(ع) دامنگیرشان شده مى‏داند.
نویسنده علل و عوامل ریزش کوفیان از گرد امام‏حسین(ع) را دنیاخواهى، وحشت از اختناق امویان، وابستگى مردم به حکومت، تابع احساساست بودن، نظام ناپذیرى کوفیان و ابن‏الوقت بودن آنان مى‏داند و براى نمونه، سه مصداق را نیز بازگو مى‏کند.
پیشینه کوفه
پس از پیروزى مسلمانان در جنگ‏هاى قادسیه و جلولاء(15 ـ 16ه••) خلیفه دوّم به فرمانده سپاه خود ـ سعد بن ابى‏وقاص ـ دستور داد تا براى تحکیم مواضع و انجام مقدمات حملات بعدى به ایران، در منطقه فرات بماند. او نیز با همکارى سلمان فارسى و حذیفة بن یمان، سرزمین کوفه را در نظر گفت و سنگ بناى کوفه در سال 17 هجرى به عنوان پادگانى که پذیراى گروههاى مختلف جنگى بود گذاشته شد.1 مهاجرین جنگى مى‏توانستند ضمن اقامت در آنجا و حفظ آمادگى دفاعى، در مواقع لزوم بهره‏دهى نظامى نیز داشته باشند.
علاقه خلیفه دوّم به کوفه و اهل آن و دادن القاب «دارالهجره»، «کنزالایمان»، «جمجمة العرب» و «رأس اهل الاسلام»2، توجّه خاص او به وضع مالى فاتحان قادسیه مستقر در کوفه، وجود زمینه‏هاى اشتغال پس از فروپاشى ساسانیان و عواملى از این قبیل جاذبه‏هاى هجوم مهاجران و سکونت در این شهر شد.
گروه‏هاى مختلف قبایل عرب، اسیران ایرانى که شریعت اسلام را پذیرفته بودند، صنعتگران و پیشه وران ایرانى، زنان ایرانى که به عقد فاتحان درآمده بودند، کشاورزان و روستائیان فقیر ایرانى که سقوط ساسانى، زمینه کا ررا در کوفه برایشان فراهم آورده بود و...ترکیب جمعیتى نامتجانسى را براى کوفه در حال توسعه به وجود آورد.
این بافت جمعیتى ناهمگون که کوفه را عرصه ابراز تمایلات گونه‏گون قرار داده بود، پس از دوره‏اى کوتاه، وسیله‏اى براى افروختن آتش فتنه و آشوب شد و حوادث تلخ تاریخى و هرج و مرج‏هایى را در حوزه حکومتى اسلامى پدید آورد و از سویى مردمانى پرورش داد با این خصایل : دستخوش احساسات تند، قابلیت تحریک آنى، عاقبت نیندیشى، اخذ تصمیم سریع و پشیمانى فورى، غدر، حیله، بى‏وفایى و...
تاریخ گواهى مى‏دهد که در این سرزمین آنچه به کار مردم نمى‏آمد، سخنى بود که از واقع بینى و خیر خواهى برخیزد و آنچه را به جان مى‏خریدند، گفتارى بود که عاطفه و احساس را تحریک کند.
در پس آن رگ‏هاى قوى و آواى درشت، غدر و حیله‏اى نهفته بود که هر انسانى را مى‏فریفت. هرگاه حاکمى ستمکار بر آنان غالب بود، در خانه‏ها مى‏خزیدند و هرگاه ضعف حکومت بر آنان علنى مى‏شد، به توطئه و شورش بر مى‏خواستند.
مسأله اصلى این نوشتار، یافتن پاسخى مستدل به این فرضیه است که:
وجود چه عوامل و زمینه‏هایى در جامعه و آحاد مردم کوفه، سبب جدایى آنان از یارى سالار شهیدان و ریزش از جناح حقگرایان شد؟
بى‏تردید در این رهگذر از کلام گهربار معصومان و تحلیل واقع‏بینانه تاریخ، در حدّ لزوم بهره خواهیم برد.
کوفه در عصر على(ع)
کوفیان اولین کسانى بودند که با هدایت مالک اشتر با على(ع) دست بیعت دادند.3 آنگاه امام(ع) در سال 36هجرى با هزار مرد جنگى اهل مدینه به کوفه رهسپار و آنان با 12هزار جنگجو به حضرت ملحق شدند.4 این گروه، امام را در مقابل هم پیمانى بصره ـ مکه در جمل یارى دادند و امام آنجا را مرکز خلافت اسلامى قرار دادند.
در سایه حکومت علوى، مذهب شیعه و پیروى آل محمّد(ص) در آنجا رواج یافت و مهد تشیع، زادگاه اصالت‏ها و بستر فضیلت‏هاى شیعى شد، امّا در جامعه پرخروش، همیشه یک طبقه از مردم نمایشگر شور و خروش آن جامعه‏اند و این گروه اندک، عمل قهرمانانه‏اى انجام مى‏دهند و تمامى آن جامعه را در قهرمانى، شور آفرینى و حماسه شهرت مى‏دهند. کوفه نیز چنین بود.
شهرى بود که امیرالمؤمنین على(ع) در میان همه بلاد اسلامى، آنجا را براى خلافت برگزیده بود. اینان در تمامى جنگ‏هاى امام حضور داشتند، امام‏حسین(ع) را به شهر خویش خواندند، بذر غالب جنبش‏هاى ضد اموى و عباسى در این شهر روئید، مردان حماسه‏آفرین تاریخ شیعه بیشتر از همه جا در کوفه بود امّا چگونه است در جایى که آن‏همه شگفتى از جلوه‏هاى عظیم انسانى از خود بروز مى‏دهد، یک‏باره مظهر سستى، بى‏وفایى، تنبلى و غدر و حیله باشد. باید گفت: آن حماسه‏هاى عظیم از آنِ قلیل مردان خداجویى بود که پروانه‏سان گرد شمع وجود ولایت بودند و آن زشتى‏ها از توده مردم و سران قبایل باطل گرا بود.
از زمان ورود امام به آن شهر، همواره دو گروه در کوفه در دو موضع بودند:
الف. رهبرانى مانند مالک که به امام توصیه جنگ با معاویه را مى‏کردند و خود را غیر مشروط در اختیار امام قرار دادند .
ب. رهبران قبیله‏اى که هیچ تمایلى به جنگ نداشتند اما براى حفظ موقعیت خویش به ظاهر با امام همراه جنگ مى‏شدند و علاوه بر اینان، توده‏هاى وسیعى از کوفیان بودند که در ظاهر متمایل به امام ولى از مواجهه با هر خطرى گریزان بودند. هرگاه امید فتح بود در کنار امام بودند و هرگاه امیدها را رو به زوال مى‏دیدند، حضرت را تنها مى‏گذاشتند. آنان فاقد شهامت لازم و یا ثبات قدم در مرحله آزمون بودند.
اینان با هدایت رهبران گمراهشان، دعوت حضرت مبنى بر مقابله با تعرضات معاویه را پاسخى نمى‏گفتند، و اگر مى‏گفتند فاجعه شومى مثل حکمیت را خلق مى‏کردند و اندیشه خارجیگرى را بنیان مى‏گذاشتند.
نهج البلاغه مملوّ از دردها و رنجهاى على(ع) از این مردم و شاهد صدقى بر صفات نکوهیده و سیره ناپسندى است که خصلت این مردم بود.
امیرمؤمنان(ع) در بیان جهادگریزى کوفیان مى‏فرماید:
«هرگاه شما را به جهاد با دشمنانتان مى‏خوانم، چشمانتان در کاسه مى‏گردد، گویى به گرداب مرگ افتاده‏اید و یا در فراموشى و مستى به سر مى‏برید. باب فهم سخنانم بر شما بسته است، گویى دیو در دلتان جاى گرفته و دیوانه‏اید.»5
و در جایى دیگر در همین خصلت کوفیان مى‏فرماید:
«هرگاه لشکر کوچکى از شامیان به سرزمینتان نزدیک شود، هنر مردانتان این است که درِ خانه‏هاى خویش را فرو بندند و چونان سوسمار به سوراخ‏هاى خویش خزند یا همانند کفتاران گریزگاهى جویند...شما در صحنه حرف و شعار بسیارید، امّا در پس پرچم‏هاى پیکار اندک.6
غدر و حیله و بى‏وفایى خصیصه زشت دیگرى است که امام بارها در کلام خود، کوفیان را به این جهت سرزنش مى‏فرمود:
«اى کوفیان! گرفتارى من با شما در دو سه چیز خلاصه مى‏شود: کرهایى صاحب‏گوش، لال‏هایى زبان‏دراز و کورانى چشم‏دارید. نه در برخوردها آزادگى و صداقتتان هست و نه در هنگامه گرفتارى برادرانى مورد اعتمادید.»7
و نیز مى‏فرماید:
«اى نامردانِ به صورت مرد، اى بى‏خردان! ناز پرورد! کاش شما را ندیده بودم و نمى‏شناختم که به خدا پایان این آشنایى ندامت بود و دستاورد آن اندوه و حسرت.»8
و فرجام این جهادگریزى‏ها و بى‏وفایى‏ها به امام على(ع)، نفرین‏هاى متعدد حضرت در ناسپاسى آنها بود و ننگى که با به شهادت رساندن حیدر کرّار در محراب عبادت، براى همیشه تاریخ بر پیشانى کوفیان پیمان‏شکن ماندگار شد.
کوفه در عصر امام‏حسین(ع)
با آغاز امامت امام مجتبى(ع)، چهل هزار کوفى، نخستین مردمى بودند که در جهان اسلام با آن حضرت بیعت کردند.9 قیس بن سعد، فرمانده سپاه امام على(ع)، تقاضا کرد تا به عنوان اولین بیعت کننده، بیعت را بر اساس قرآن، سنت پیامبر و جنگ با دشمنان خدا قرار دهد، امّا امام که از تردید و بى‏وفایى کوفیان در آزمایش بیمناک بود، شرط سوّم را حذف کرد.10
روز بیعت تمامى چهل هزار کوفى در موضوع بیعت متفق بودند امّا این بیعت که در مجاورت آوردگاه جنگ‏هاى جمل، صفین و نهروان انجام شد، همچنان آغشته به وسوسه‏ها و دلواپسى‏هاى تردیدانگیز بود. در آن روز، کثیرى از کسان مقتولان طرفین این پیکارها در کوفه مى‏زیستند که با کشتگاه خود هم رأى بوده و آرزوى انتقام خون آنان را داشتند.
بسیارى از بیعت کنندگان که جلوه‏هاى دلفریب مادى به مرزهاى عقیده‏اشان تجاوز کرده بود، مى‏پنداشتند که بیعت با امام، خواسته‏ها و تمایلات نفسانى آنها را اشباع مى‏کند.
روى دیگر سکه، خزائن شام بود که پیوسته جلوه دلپذیر زرها و وعده‏ها را در دیدگان این مردم قرار مى‏داد و دل از کفِشان مى‏ربود و امام نیز از این پنهان کارى‏ها مطّلع بود.
در همین بدو کار، جناح امویان مانند اشعث، شبث و...در مکاتبه‏اى مخفى، فرمانبردارى خود از معاویه را اعلام و مشوق او در حرکت به سوى کوفه شدند. آنان ضمانت کردند که هرگاه سپاه دشمن به اردوگاه امام نزدیک شود، امام را دست‏بسته تحویل معاویه دهند و یا ناگهانى او را بکشند.11
معاویه هم پذیرفت که با کشتن امام(ع)، به آنان صدهزار درهم، فرماندهى یکى از لشکرها و ازدواج با یکى از دخترانش را عطا کند. از آن پس امام همیشه در زیر لباس زره مى‏پوشید، تا جایى که یک‏بار در حین نماز بر او تیر افکندند و زره مانع جراحت شد.12
امام حسن(ع) که خوى نامردمى کوفیان را مى‏شناخت، على‏رغم اصرار آنان، دست به کار جنگ با معاویه نشد تا آنکه معاویه مهیاى جنگ با کوفه شد. امام نیز اعلان جهاد فرمود و به دعوتش مؤمنان با اخلاص و حاملان قرآن نظیر حجر بن عدى، ابو ایوب، صعصعه، میثم، عدى بن حاتم و...گِردش جمع شده و جناح نیرومند جبهه امام را ایجاد کردند. امّا در کنار اینان، غداران جنگ‏گریزى بودند که پس از دعوت امام در اردوگاه نخیله، سکوت محض اختیار کردند و حتى با یک کلمه هم پاسخ حضرتش را ندادند.13
امام ده روز در نخیله ماند، امّا تنها چهار هزار نفر بیشتر به یارى‏اش نیامدند. لذا فرمود: مرا فریفتید همچنان که خلیفه پیشین را فریفته بودید.14
آنگاه امام سردارى از قبیله کنده را با سپاهى به انبار فرستاد، امّا او در مقابل وعده‏هاى معاویه به دشمن پیوست، امام با شنیدن این خبر فرمود: «بارها گفته‏ام که در شما وفایى نیست و شما بندگان دنیایید.»
سپس سردارى از قبیله مراد را فرستاد و فرمود که او هم خیانت مى‏کند. مرادى با سوگندهایى که کوه تاب آن را ندارد تأکید کرد که وفادار مى‏ماند، امّا او نیز در برابر قاصدان معاویه فریفته شد.15
دیرى نپائید که عبید الّله‏بن عباس، فرمانده کل سپاه امام، به همراه هشت هزار کوفى دیگر در مقابل وعده یک میلیون درهمى معاویه به اردوگاه او پیوست.16
سرانجام بى‏وفایى‏ها به جایى رسید که کوفیان تحت تأثیر این شایعه معاویه که امام تن به صلح داده و قیس فرمانده سپاه امام به شهادت رسیده، در مدائن بر حضرت هجوم آوردند، خیمه‏اش را غارت کرده و با خنجر یک کوفى دیگر، رانش را مجروح کردند و امام حسن(ع) با پیکرى مجروح و خون‏آلود به سوى کوفه رهسپار شد.17
امام‏حسین(ع)، کوفه و ریزش‏ها ن نامه نوشته و حضرت را به کوفه دعوت کردند18؛ مع الاسف ردّ پایى از اینان در تنهایى مسلم ابن عقیل نمى‏بینیم.
شیعیان عادى که درصد قابل ملاحظه‏اى از مردم کوفه را تشکیل مى‏دادند، گرچه علاقه‏مند به خاندان عصمت بودند، امّا رفتار مستبدانه زیاد و پسرش عبیدالله با شیعیان و سیاست‏هاى کلان اموى ودر شیعه‏زدایى جامعه کوفه، ترس عجیبى در دل آنها نهاده بود که تا احتمال پیروزى در حادثه‏اى را نمى‏دادند، مشارکت نمى‏کردند. قیام مسلم بن عقیل و یارى‏رسانى ابتدایى مردم به او، نمونه‏اى از این گونه است.
هواداران بنى‏امیه: رهبرى طرفداران حزب اموى در کوفه بر عهده افرادى مانند عمرو بن حجاج، یزید بن حرث، عمرو بن حریث، عبدالله بن مسلم، عمارة بن عقبه، عمربن سعد و...بود که با گذشت بیست سال حاکمیت امویان در کوفه و پیش از آن تشویق عثمان مبنى بر تعویض زمینهاى اینان در مدینه و کوفه، از نظر مالى و موقعیت اجتماعى نسبت به سایر قبایل کوفه برترى یافتند.19
رؤسا و متنفذان بیشتر قبایل که ارتباط نزدیکى با حکومت شام داشتند، در این حزب بودند و این امر سبب گرایش بسیارى از مردم به این گروه شده بود.
قدس سرهما اینان پس از سرکوبى در جنگ نهروان، به واسطه سیاستهاى غیر اسلامى و ازدیاد ناراضیان جدید، دوباره قدرت گرفتند و چند بار نیز قیام کردند و توسط زیاد و عبیدالله سرکوب شدند؛ این گروه در عاشورا نقش چندانى نداشتند.
قدس سرهما افرادى بودند که تحت تأثیر تبلیغات خوارج قرار گرفته بودند، بدون اینکه جزو آنان باشند و پیوسته درحال تردید و دو دلى بودند. گویا این عده در اصل دین، تردید و تزلزل داشته‏اند.20
به هر حال اینان جمعى از ساکنان کوفه و فرومایگان آن اجتماع بودند که خود به خود نه قصد نیکى داشتند و نه توانایى بدى. با این وصف، وجود آنان خود مایه شر و وسیله فساد و آلت بى‏اراده‏اى در دست اخلال‏گران و فتنه‏جویان بود.
قدس سرهما به گفته طبرى، اینان بیست هزار مرد مسلح کوفى بودند که داراى نژادى مخلوط از اولاد بردگان و موالى بودند و شاید بیشتر اینان اولاد کنیزان اسیر در جنگ جلولاء بودند. این گروه در عصر امام حسن(ع) و امام‏حسین(ع) مردمى صاحب‏سلاح و جنگجو به شمار مى‏آمدند که در برابر مزد به هر جنایتى تن مى‏دادند و شمشیر برنده‏اى در دست جباران بودند. اینان با استقبال از فتنه‏ها و آشوبها، به قدرى بر شوکت و قدرت خود افزوده بودند که شهر کوفه را به آنان نسبت مى‏دادند و مى‏گفتند:کوفة الحمراء.21
قدس سرهما بیشترین سهم جمعیت کوفه در کربلا، از آنِ افراد بى‏تفاوت و ابن‏الوقتى بود که قصدى جز دنیا خواهى نداشتند. این گروه هنگامى که احتمال پیروزى مسلم را زیاد دیدند به او پیوستند، امّا با ظهور آثار شکست یک‏باره او را تنها رها کردند. با آنکه خود، امام را دعوت کرده بودند امّا چون احتمال پیروزى ندادند، وعده و وعیده‏هاى ابن زیاد را پذیرفته و به سپاه یزیدیان در کربلا ملحق شدند.
اینان همان دین‏فروشانى‏اند که فرزدق در مکالمه با امام‏حسین(ع) اینگونه توصیفشان کرد:
قلبهاى آنان با توست و شمشیرهایشان علیه تو کشیده شده است.22
آغاز حرکت امام‏حسین(ع) و یارانش به سوى عراق، به‏دنبال نامه‏نگارى‏هاى فراوان کوفیان در دعوت از امام‏حسین(ع)، صورت پذیرفت. چرا عراقیان امام‏حسین(ع) را نزد خود خواندند؟ آنها چه مى‏خواستند و چرا حسین(ع) را پس از دعوت، تنها گذاشتند؟
آیا جملگى از بدعت‏هایى که در دین پدید آمده بود رنج مى‏بردند؟ آیا همه مى‏خواستنند سنت رسول خدا(ص) احیا گردد؟ اگر چنین بود؛ چرا نهضت، پایانى چنین غم‏انگیز داشت؟
دعوت کنندگان را مى‏توان به گروه‏هاى زیر تقسیم نمود:
1. گروهى از نامه نگاران مانند سلیمان بن صرد، رفاعة بن شداد و مسیب بن نجبه از شیعیان خاص على(ع) و اقلیتى پاى‏بند به دین و اجراى احکام اسلامى بودند و مى‏دیدند که حدود شریعت معطل مانده و فقه و سنت رسول الله(ص) بازیچه حکومت‏ها شده است.
اینان حکومت عدل علوى و شاید حاکمیت نبوى را درک کرده و انحراف حاکمان اموى از سیره نبوى، آنها را به ستوه آورده بود و خوددارى امام‏حسین(ع) از بیعت با یزید، فرصت مغتنمى براى قیامشان علیه بنى‏امیه بود.
2. اختلاف و جنگ بین شامیان و کوفیان در عصرمعاویه و بى‏توجّهى عمدى معاویه به کوفه و تنزل آن به یک شهر عادى، گروهى را بر آن داشت تا عظمت کوفه در زمان على(ع) و مرکزیت خلافت اسلامى را احیا کنند. روشن است که بازگشت عظمت از دست رفته به کوفه، پیامدهاى اقتصادى و مالى فراوانى براى ساکنان شهر در پى‏داشت.
3. گروهى که سالها پیش براى شرکت در فتوحات اسلامى و برخوردارى از غنایم جنگى به این آمادگاه نظامى ـ کوفه ـ آمده بودند و شاهد بودند که آسیب‏هاى ناشى از جنگ براى اینان و بهره‏گیرى ظالمانه از بیت‏المال نصیب دیگران شده، پیوسته مترصد فرصتى بودند تا اگر بتوانند حق خود را بستانند.
4. گروهى که در نتیجه شور و هیجان زایدالوصف نامه نگارى‏ها، جوّ غالب آنها را گرفته و اقدام به نامه نگارى کردند.
5. گروهى از سران و متنفذان قبایل مانند شبث بن ربعى، حجاربن ابجر، عزرة بن قیس، و...که چندان دل خوشى از اهل‏بیت(س) نداشتند ولى براى آنکه از قافله عقب نمانند و در حکومت آینده امام، نفوذ و ریاست خود را حفظ کنند، احساساتى‏ترین نامه‏ها را به حضرت نوشتند امّا هم اینان در موقعیت‏هاى حساس سپاه عمر بن سعد، جاى گرفتند به گونه‏اى که امام در روز عاشورا، اینان را با نام خطاب کرده و فرمودند:
اى شبث بن ربعى! اى حجاربن ابجر! اى قیس بن اشعث! اى یزید بن حارث! آیا شما نبودید که به من نوشتید که میوه‏ها رسیده و هنگام چیدن آن‏ها شده و خرماها سبز شده و زمین پر از گیاه شده و سپاهى آماده در انتظار توست، پس بشتاب.23
ناهمگونى فکرى دعوت کنندگان امام(ع) به کوفه، بى‏تردید عکس العمل‏هاى گوناگونى نسبت به یارى امام(ع) پدید آورد و سرانجام منجر به حادثه‏اى بزرگ در تاریخ ادیان الهى شد، حادثه‏اى که پیروان هیچ یک از ادیان گذشته، نسبت به اولاد پیامبر خویش چنین نکرده بودند.
کربلا گرچه به ظاهر آوردگاه پیکار حق و باطل، امّا در واقع عرصه ابتلا و آزمون بزرگ انسان‏ها بود در یک سو، بزرگ‏مردانى مجاهد که با امام خویش پیمان خون بستند و در وفاى به این عهد سربلند شدند و سالارشان اباعبدالله الحسین(ع) در شب عاشورا به زینب کبرا ـ که نگران وفاى اصحاب بود ـ این‏گونه اطمینان خاطر داد:
و الله لقد نهرتهم و بلوتهم...یستأنسون بالمنیّة دونى استئناس الطفل بلبن امّة؛24 به خدا سوگوند! من ایشان را آزمایش کردم، بلکه چند بار هم از خود راندم و به این نتیجه رسیدم که آنان مرگ در حضور مرا بیشتر دوست دارند و به آن بیشتر از طفل نسبت به شیر مادر مأنوسند.
و سید الساجدین(ع) در مراتب آزمایش یاران پدرش مى‏فرماید:
خود شاهد بودم که پدرم در شب عاشورا به اصحابش فرمود: اینک شب در آمده و راه گریختن بر شما گشوده شده، پس این شب را غنیمت شمارید و بگریزید که این گروه جفاکار مرا مى‏طلبند و با دیگرى کارى ندارند. اگر مرا بکشند از پى شما نخواهند آمد.
ایشان گفتند:
به خدا سوگند! که این هرگز نخواهد شد.
حضرت فرمود:
فردا کشته خواهید شد و یکى از شما زنده نخواهد ماند.
ایشان گفتند:
حمد مى‏کنیم خداوندى را که ما را مشرف کرده است به این کرامت که با تو شهید شویم.
پس ایشان دل بر شهادت گذاشتند و حضرت ایشان را دعا کرد.25
و در سایه چنین ایمان و اعتقادى بود که امام به یارانش فرمود:
سر بالا کنید و نظر کنید. چون نظر کردند، درجات و منازل خود را در بهشت دیدند. پس حضرت منزل هر یک را به او نشان داد تا آنکه همه منازل خود را شناختند و حور و قصور و نعمت‏هاى موفور خود را دیدند و به این سبب در آن صحرا روبه نیزه و شمشیر مى‏رفتند که زودتر به منزل خود برسند و به نعیم ابدى متنعم گردند.26
چه مردان بزرگى همچون حبیب و مسلم که از آغاز با حضرت بودند، یا دیگرانى چون حرّ و زهیر که بعدها به امام پیوستند و چه کسانى که با حضور در این حادثه، بزرگ و جاودان شدند، جملگى رویش‏هاى نهضت حسینى‏اند.
امّا در سوى دیگر، دون‏صفتانى که با ادعاى شیعه‏گرى و پیروى از امام، هرگونه جفایى را بر امام روا مى‏داشتند، منافقانى که تا منافع و هوسهاى شیطانى تأمین مى‏شد وفادار بودند؛ در غیر این صورت اردوگاه دشمن را بر مى‏گزیدند تا از زخارف دنیا بهره‏اى گیرند. اینان افرادى بودند که امام‏حسین(ع) تا آخرین لحظات از هدایت و دعوت آنها غافل نبود، امّا تنها قلوب مستعد درک پیام امام، قابلیت چنین هدایتى داشتند.
این گروه، ریزش‏هاى حادثه عاشورایند که به برخى از علل و عوامل ریزشهاى این عصر مى‏پردازیم:
قدس سره
جلوه‏هاى زندگى دنیا، سبب تعلق خاطر مى‏شوند و انسانِ دل بسته را دست و پا نیز مى‏بندد. روند گرایش به تجمل و ازدیاد ثروت که پس از رحلت نبى مکرم اسلام(ص) با بدعت‏هاى خلفا در تخلّف از سیره آن حضرت آغاز شد؛ در دوره عثمان بیم پیامبر(ص) را که فرمود: «بیشترین ترس من براى امتم، جلوه‏هاى دنیا و زیاده خواهى آن است»،27 محقق ساخت.
دلى که مالامال از حبّ مال و جاه گردد، دیگر توانایى پذیرش را نیز ندارد. نمودهاى فراوانى از دنیاخواهى کوفیان درتاریخ ثبت است:
هنگامى که على(ع) در سال 36 هجرى از این مردم براى مقابله با بصریان در جمل دعوت به یارى کرد، چون ضریب موفقیت امام کم و احتمال شکست وجود داشت، با تأکیدات حضرت تنها 12 هزار نفر کوفى حضور یافتند.28 امّا در صفین که حکومت امام در کوفه تثبیت شده بود، بین 65 تا 120 هزار نفر، در سپاه حضرت گردآمدند.29
در حادثه کربلا، عمر بن سعد که وعده‏هاى فریباى حکومت و پول، چشمان او را خیره کرده بود، مورد خطاب امام قرار گرفت:
اى پسر سعد! آیا تصمیم دارى با من بجنگى؟ آیا از خداوندى که بازگشت تو به سوى او خواهد بود نمى‏ترسى؟ مرا مى‏شناسى و مى‏دانى پدر من چه کسى است؟ آیا نمى‏خواهى با من باشى و دست از این‏ها بردارى که این به پسند خدا نزدیک‏تر است.30
عمر سعد پاسخ داد:
مى‏ترسم در این صورت خانه‏ام را در کوفه خراب کنند.
امام فرمود: من با هزینه خودم، برایت خانه‏اى مى‏سازم.
عمر سعد باز بهانه جویى کرد و گفت: مى‏ترسم باغ و نخلستانم را در کوفه مصادره نمایند.
امام فرمود: من در حجاز بهتر از آن به تو مى‏دهم.
عمر سعد باز بهانه‏جویى کرد و امام وقتى از هدایت او ناامید شد، او را نفرین کرد که آرزوى حکومت رى را به گور خواهد برد و همان‏گونه شد.31
و عمق کلام آن حضرت در کربلا بهتر درک مى‏شود که فرمود:
الناس عبید الدنیا و الدین لعق على السنتهم، یحوطونه مادرّت معایشهم فاذا محصوا بالبلاء قل الدیانون.32 مردم بندگان دنیایند و دین امرى لیسیدنى است که بر زبان آنها افتاده است، و تا هنگامى به دنبال دین مى‏روند که معیشت آنان برقرار باشد، امّا زمانى که در آزمایش افتند، تعداد دینداران اندک خواهند بود.
رضی الله عنه
سیاست تهدید و ارعابى که عبیدالله بن زیاد در کوفه به کار انداخت، مى‏تواند عامل مهمّى در ریزش مردم کوفه از نهضت حسینى باشد. آغاز این حرکت با شهادت میثم و آنگاه رشید، مسلم بن عقیل و هانى تداوم یافت. همین ترس حاکم بر مردم سبب شد على‏رغم اعتقاد آنان به حقانیت امام و نماینده‏اش، مسلم را تنها در شهر رها کنند زیرا از حاکم کوفه شنیده بودند که هر رئیس قبیله‏اى که مخالفى را پناه دهد و معرفى نکند، جلوى خانه‏اش به دار آویخته خواهد شد.33 و این سخن فرزند زیاد همواره در گوش آنان بود که من مأمور بر خورد شدید با مخالفانم و با تازیانه و شمشیر با آنان برخود مى‏کنم.34
عبیدالله براى رسیدن به این هدف از مزدورانى مانند شبث بن ربعى بسیار بهره برد. او به فرمان عبیدالله تلاش بسیار نمود تا با ترساندن مردم کوفه، آنان را از گرد مسلم بپراکند.
مقام معظم رهبرى درباره تأثیر تلاشهاى خائنانه شبث درحادثه عاشورا و تاریخ اسلام مى‏فرماید:
اگر امثال شبث بن ربعى در یک لحظه حساس از خدا مى‏ترسیدند، به جاى این‏که از ابن زیاد بترسند، تاریخ عوض مى‏شد. آنها آمدند و مردم را متفرق کردند. کارى که ابن زیاد کرد، یک عده از همین خواص را بین مردم فرستاد که مردم را بترسانند مادرها و پدرها را، تا بگویند با چه کسى مى‏جنگید؟ چرا مى‏جنگید؟ برگردید، پدرتان را در مى‏آورند. اینها یزیدند، اینها ابن زیادند، اینها بنى‏امیه‏اند و این‏ها پول و شمشیر و تازیانه دارند ولى آنها چیزى ندارند. مردم را ترساندند، به مرور همه متفرق شدند.35
علیه‏السلام
قدرت مالى حکومت اموى و وابستگى شدید مردم کوفه به این توان مالى، مى‏تواند عاملى در ریزش مردم آن شهر از حماسه حسینى دانست.
در آن عصر، درآمد مردم کوفه از دو راه تأمین مى‏شد: 1. کسب و کار. 2. دریافت عطا و رزق از حکومت. خلیفه دوم براى آنکه همیشه سپاه آماده‏اى داشته باشد که به شغل دیگرى مشغول نباشد، حقوق سالانه‏اى براى این سربازان قرار داد و ملاک پرداخت آن صحابى بودن، دفعات حضور در پیکارها و...بود. این حقوق که در نظام حکومتى «عطا» خوانده مى‏شد از محل فتوحات و خراج سرزمین‏هاى تازه فتح شده تأمین مى‏شد و بین سیصد تا دو هزار درهم در سال براى افراد متفاوت بود.36
امیرمؤمنان على(ع) این نظام را پذیرفت امّا پرداخت‏هاى متفاوت را لغو و به تساوى بین افراد تقسیم مى‏فرمود.37
رزق هم کمک‏هاى جنسى مانند خرما، جو، روغن و...بود که ماهانه به طور بلاعوض داده مى‏شد. از زمان معاویه به بعد، ملاک‏هاى خلفاى پیشین براى عطا از بین رفت و تنها تقرب به دستگاه اموى و میزان سرسپردگى به آن حکومت تعیین کننده مقدار عطا شد.38 در این دوره، مخالفان ـ شیعیان ـ همواره به قطع عطا تهدید مى‏شدند و حکومت از این به عنوان برترین حربه در جلب حمایت‏هاى مردمى سود مى‏جست هنگامى که مسلم بن عقیل، قصر عبیدالله را در محاصره آورد، یکى از شگردهاى عبیدالله، تشویق مردم به افزایش عطا در صورت پراکنده شدن و تهدید به قطع عطا در صورت ادامه محاصره بود.39 چنانچه با همین شیوه توانست لشکر عظیمى از مردم کوفه را که دلهاشان با امام(ع) بود، علیه آن حضرت وارد جنگ کند.40
او این کار را با پرداخت عطا به رؤسا و بزرگان کوفه انجام داد تا مشوق عامّه مردم در این گرایش باشند. سالار شهیدان، اباعبدالله الحسین(ع)، در روز عاشورا به هنگام اتمام حجّت با کوفیان، وقتى مشاهده فرمود که اینان با سر و صدا مانع سخنان حضرتند، به عطا به عنوان یکى از عوامل رزیش اشاره کرده فرمود:
همه شما عصیان مرا ورزیدید و به سخنان من گوش فرا نمى‏دهید (چرا که) عطاهاى شما از مال حرام فراهم آمده و شکمهایتان از حرام انباشته شده، پس باعث شده تا بر قلوبتان مهر زده شود.41
مجمع بن عبدالله عائذى، پس از پیوستن به امام در کربلا، در پاسخ آن حضرت که از حال مردم کوفه پرسیدند، عرض کرد:
اشراف و بزرگان کوفه، رشوه‏هاى کلانى از حکومت دریافت کرده و حکومت جوال‏هاى آنها را پر کرده تا محبت آنان را به خود جلب کند، پس آنها یک‏پارچه علیه تو جنگ مى‏کنند.42
رحمهم ‏الله
به شهادت تاریخ، هرگاه حاکمى توانست احساس این مردم را تحریک و از آن بهره گیرد، خیل مردمان کوفى را همراه خود داشته و گرنه با بى‏وفایى آنان روبه‏رو مى‏شد.
شاید شهره شدن کوفیان به غدر و فریب کارى و زبانزد شدن ضرب المثل‏هاى «اغدر من کوفى؛ فریبکارتر از کوفى»؛ «الکوفى لا یوفى؛ کوفى وفا ندارد»، ناشى از رشد این خصیصه (احساساتى بودن) کوفیان باشد.
و گویا فرموده سالار شهیدان که: خدایا! اهل عراق مرا فریب دادند و از راه خدعه وارد شدند،43 اشاره به همین مطلب باشد چرا که امام(ع) مى‏خواست به احساسات و خواست مردم بها دهد و آن را به راه صواب هدایت نماید و چه بسا اگر آن حضرت موفق به حضور در کوفه مى‏شد، مى‏توانست چنین کند، امّا دشمن پیشدستى نمود و آنچه را که امام آماده کرده بود، علیه حضرت به کار گرفت. چنانچه حضرت در عاشورا فرمود:
اى اهل عراق! ما را با اشتیاق به فریادرسى خواستید و ما براى فریادرسى شما آمدیم، پس شمشیرى که در دستانتان بود، علیه ما تیز کردید و آتشى را که ما بر ضد دشمنان شما و خودمان افروخته بودیم، براى سوزاندن ما آوردید.44
جلوه دیگرى از این احساسات را پس از واقعه عاشورا به هنگام ورود کاروان اسرا به کوفه مى‏بینیم که با سخنان اهل بیت، اینان گریه و شیون سردادند تا جایى که ام‏کلثوم از آنها پرسید:
شما که بر ما مى‏گریید، پس چه کسى خاندان ما را کشته است.45
سلیمان بن صرد خزاعى رهبر توابین و مختار ثقفى از افرادى بودند که توانستند از احساسات کوفیان بیشترین بهره را در پیشبرد قیام خود ببرند.
قدس سرهم
بافت جمعیتى متنوع و گونه گون کوفه متشکل از صحرانشینان و قبایل بدوى که بنا به ضرورت، زندگى شهرى را پیشه کرده بودند و تنافى این زندگى با مدل اولیه زندگى آنها که آزادى بى‏قید و شرط و زیر دستور دیگرى نرفتن از مشخصه‏هاى آن بود، سبب شد تا کوفیان با هر حاکمى مخالفت کنند وزیر اطاعت او نروند.
تا آنجا که خلیفه دوّم در باره‏شان مى‏گوید:
چه مصیبتى بالاتر از این‏که با صدهزار جمعیت روبه‏رو باشى که نه آنها از امیران و نه امیران از آنها خشنودند.46
تاریخ گواهى مى‏دهد که اینان چه با امیران عادلى همچون على(ع) و عمّار یاسر و چه با امیران ستمگرى مانند زیاد بن ابیه سر ناسازگارى داشتند.
صلی الله علیه و آله وسلم
در میان خیل کوفیان، بودند نامردانى که به اقتضاى منافعشان تغییر چهره مى‏دادند. اگر سودشان در حمایت از على(ع) و اهل‏بیت بود، بدانان گرایش مى‏یافتند و اگر نفعى در یارى ظالمانى چون معاویه مى‏دیدند، دل در گرو مطامع آنان مى‏نهادند. اینان به راحتى چرخش مواضع داشتند بدون آنکه این بوقلمون‏صفتى و ابن‏الوقتى را براى خویش ننگى بدانند.
شبث بن ربعى، مشتى از این خروار است. مرد هزار چهره‏اى که در آغاز از یاران «سجاح» مدّعى دروغین پیامبرى بود و آنگاه اسلام آورد. در محاصره خانه عثمان جزو انقلابیون بود و بعد از آن از این کار توبه کرد. بعدها در زمره یاران امیرمؤمنان على(ع) درآمد و به همراه عدى بن حاتم سفیر آن حضرت نزد معاویه شد، در صفین با آنکه در رکاب على(ع) جنگید، در نهروان جزو خوارج گردید.
در عصر قیام سالار شهیدان، از جمله افرادى بود که با تمام توان کوشید تا به عمر سعد سه مطلب را القا کند: امام(ع) (نعوذبالله) کافر حربى است، قتل امام واجب است و قتل امام در ماه حرام اشکال شرعى ندارد.
سالار شهیدان او را در عاشورا به نام خطاب کرده و فرمود:
مگر شما به من ننوشتید که میوه‏ها رسیده و اطراف سرسبز شده و اگر بیایى لشکرى برایت مهیاست.47
نقش او در سپاه عمر سعد در فاجعه کربلا کلیدى بود. پس از آن حادثه عظیم، به شکرانه پیروزى یزید بر امام(ع) در کوفه مسجدى ساخت. سپس او که این‏گونه به امام خیانت کرده بود، به‏طور غیر منتظره‏اى در حرکت توابین و قیام مختار رئیس نیروى انتظامى مختار شد و عجیب‏تر آن‏که در قتل مختار نیز سهیم بود.
سه مصداق و سه گونه ریزش
نینوا عرصه رویش‏ها و بالندگى ا نسانهاى بزرگى است که با گوشه چشمى و یا نور هدایتى، به فلاح و رستگارى نائل شدند. حرّ بن یزید، زهیر بن قین، سعد بن حرث، ابوالحتوف و گروه پیوستگان به امام در شب عاشورا، حتى غیرمسلمانانى چونان وهب بن عبدالله مسیحى و یحیى حرّانى یهودى پاکبازانى بودند که شمیم دعوت حسینى آنان را سرمست آن عشق الهى کرد.
به زیبایى همین رویش‏ها، زشتى ریزش‏ها لکه ننگى بر پیشانى تاریخ نهاد که هرگز ستردنى نیست. کالبدشناسى ریزش‏ها را در کلام نورانى سالار شهیدان عشق مى‏جوییم، آنجا که در جلسات مخفى دوره معاویه در صحراى منى، ضمن اشاره به منزلت عالمان مسلمان و عدم استفاده از فرصت‏هاى به دست آمده، زمینه‏هاى سلطه بنى‏امیه را در حالات روحى مردم و خصیصه اصلى آنان یعنى بیم از مرگ بیان مى‏فرماید:
فلامالاً بذلتموه و لا نفساً خاطرتم بها للذى خلقها و لا عشیرة عادیتموها فى ذات اللّه و لکنکم مکنتم الظلمة من منزلتکم و اسلمتم امور الله فى ایدیهم، یعملون بالشبهات و یسیرون فى الشهوات سلطهم على ذلک فرارکم من الموت.48 نه مالى در راه خدا دادید و نه جانى را به خاطر خدایى که آن را آفریده به خطر افکندید و نه با خویشانى به خاطر خدا دشمنى(ع) رسید. اباعبدالله(ع) چند بار آیه استرجاع بر زبان جارى کرده و آنگاه این نامه را براى مردم قرائت کردند:
«همانا خبر دهشت‏انگیزى به ما رسیده و آن کشته شدن مسلم بن عقیل، هانى بن عروه و عبدالله یقطر است و همانا شیعیان ما دست از یارى ما کشیده‏اند. پس هر که مى‏خواهد باز گردد، باکى بر او نیست و باز گردد و ذمّه و عهدى از ما بر او نیست.»
بلافاصه پس از سخنان حضرت، مردم از گرد امام پراکنده شده و به چپ و راست رفتند تا این‏که فقط همراهانى گرد امام باقى ماندند که از مدینه همراه حضرت آمده بودند.
شیخ مفید مى‏گوید: امام مى‏دانست عربهایى که همراه کاروان شده و امام را اطاعت مى‏کنند، بر این گمان‏اند که او به شهرى درخواهد آمد و مردم آنجا فرمان‏پذیر حضرت خواهند شد و حضرت این معنا را خوش نداشت و مى‏خواست اینان سرانجام راهى را که مى‏روند بدانند و ندانسته اقدام به کارى نکنند.49
در اوج حادثه کربلا نیز طبرى مصداقى دیگر را از ریزش گروهى از شاهدان حادثه نقل مى‏کند. شیوخى از اهل کوفه بالاى تلّى ایستاده بودند و گریه و دعا مى‏کردند و مى‏گفتند: خدایا! حسین را یارى کن. راوى گوید به آنان گفتم: دشمنان خدا! چرا پایین نمى‏روید و حسین را یارى نمى‏کنید؟
معلوم مى‏شود کسانى که دم از محبت اهل بیت مى‏زدند، سیاهى لشکر بودند و در موقع شهادت، بالاى بلندى رفته بودند تا خوب تماشا کنند که چه بلاهایى بر سر حسین مى‏آورند و چون مى‏دیدند گریه مى‏کردند، چنین افرادى در سپاه ابن سعد نبودند، بلکه این جماعت از شیوخ و رؤسا بودند و امراى لشکر هم از شورش همین افراد وحشت داشتند ولى حبّ مال آنان را به کربلا کشانیده بود.50
اشاره به سه نمونه بیانگر انگیزه‏هاى کلى جدایى نیروها در نهضت حسینى است:
قدس سره
عبیدالله بن حرّ جعفى از هواداران عثمان بود که در جنگ صفین در سپاه معاویه حضور داشت و بعد از شهادت امام على(ع) در کوفه مسکن گزید. او با آنکه سابقه خوبى نداشت، مورد دعوت امام(ع) قرار گرفت تا به صراط مستقیم الهى هدایت شود.
امام‏حسین(ع) درمنزلگاه بنى مقاتل، خیمه، اسب و نیزه‏اى را در حوالى خود مشاهده کرد و چون از نام صاحب آن سؤال کرد، معلوم شد متعلق به عبیدالله بن حرّ جعفى است.
امام(ع)، حجاج بن مسروق جعفى را نزد او فرستاد و عبیدالله پرسید چه پیامى آورده‏اى. گفت:هدیه پر ارزش و گرانبهایى را برایت به ارمغان آورده‏ام و آن این است که حسین بن على(ع) از تو دعوت کرده یارى‏اش کنى. اگر در حضور اوبا دشمنانش بجنگى، مأجور خواهى بود و اگر کشته شوى، به فیض شهادت خواهى رسید.
عبیدالله گفت: به خدا سوگند! من از کوفه بیرون نیامدم مگر به جهت این‏که دیدم جمعیت کثیرى بر ضدّ حسین(ع) قیام کرده و مى‏خواهند با او بجنگند و شیعیانش را خوار و زبون سازند. من با مشاهده این اوضاع و احوال یقین کردم او کشته خواهد شد. بنابراین نمى‏توانم او را یارى کنم و اصلاً دوست ندارم که او مرا ببیند و یا من او را ببینم.51
چون حجاج پاسخ منفى عبیدالله را براى امام آورد، حضرت شخصاً از جابر خاست و با چند نفر از اهل بیت و اصحاب نزد او رفتند، چون وارد خیمه شدند، حضرت را در صدر مجلس نشاند.
عبیدالله مى‏گوید: من هرگز کسى را همانند حسین(ع) در عمرم ندیدم، هنگامى که حسین به سوى خیمه‏ام مى‏آمد، چنان جاذبه‏اى داشت که من در هیچ چیز آن جاذبه را ندیده بودم و چنان رقّتى در من پدیدار شد که تاکنون نسبت به هیچ کس در من چنین رقتى پیدا نشده بود. آن لحظه‏اى که دیدم به هر سو که مى‏رود، کودکان خردسال اطرافش حلقه مى‏زدند. به محاسنش نظر کردم همانند بال کلاغ سیاه بود. بدو گفتم: آیا این سیاهى موى شماست یا خضاب کرده‏اى ؟ فرمود: پیرى زود به سراغ من آمد و تو مى‏دانى این خضاب است.
پس از آن که مجلس آماده شد، ابى‏عبدالله(ع) حمد و ثناى پروردگار را به جاى آورد و فرمود:
اى پسر حرّ! مردم شهر شما دعوتنامه‏هایى براى من نوشتند که همه آماده یارى من هستند و درخواست کردند که به سوى آنها بیایم و هم اکنون وضع آن طور که آنها نوشته‏اند نیست.52 و تو نیز گناهان بسیارى مرتکب شده‏اى، آیا مى‏خواهى توبه کنى تا گناهانت از بین برود و از آنها پاک گردى؟!
عبیدالله گفت: چگونه ممکن است جبران آن همه گناه، اى پسر پیامبر(ص)؟!
امام فرمود: فرزند دختر پیامبرت را یارى کن و در رکاب او با دشمنانش بجنگ.
عبیدالله گفت: به خدا سوگند! من مى‏دانم هر کس از فرمان تو پیروى کند، سعادتمند خواهد شد ولى من احتمال نمى‏دهم که بتوانم براى شما مفید باشم، زیرا وقتى از کوفه بیرون مى‏آمدم حتى یک نفر را ندیدم که تصمیم بر یارى شما داشته باشد و شما را به خدا سوگند مى‏دهم که مرا از این امر معاف دارى که من به سختى از مرگ گریزانم ولى اینک اسب خود را به نام «مُلحقه» به شما مى‏دهم، اسبى که با آن کسى را تعقیب نکردم جز آنکه به آن دست یافتم و هیچ کس مرا تعقیب نکرده جز آنکه از چنگال دشمن نجات یافته‏ام.
امام فرمود: حال که از نثار جان خود دریغ دارى، ما نیز نه به اسبت و نه به خودت نیازى نداریم و من از افراد گمراه براى خود نیرو نمى‏گیرم ولى همان طور که تو مرا نصیحت کردى، من نیز تو را نصیحت مى‏کنم تا مى‏توانى خود را به جاى دور دستى برسان که صداى مظلومیت و استغاثه ما را نشنوى و پیش‏آمدهاى ما را نبینى. به خدا سوگند! اگر کسى صداى استغاثه ما را بشنود و ما را کمک نکند، خداوند او را به آتش دوزخ سرنگون خواهد کرد.53
مى‏بینیم عبیدالله با آن‏که مظلومیت و حقانیت امام را درک کرده و به سعادتمندى انسان‏هاى در راه او اعتقاد داشت، امّا بیم از جان او را از زمره جاودانگان همیشه تاریخ خارج ساخت.
رضی الله عنه
طرماح بن عدى طائى، فرستاده امیرمؤمنان على(ع) به سوى معاویه،54 در بین قبیله‏اش داراى جایگاه رفیع و شریفى بود. در میانه راه کربلا، در منزلگاه «عذیب المجانات»، چهار سوار از کوفه به امام حسین(ع) پیوستند که طرماح راهنما و یکى از آنان بود و چون حرّ قصد بازداشت آنها را کرد، امام(ع) اینان را یاران خود خواند و به شدت از آنها محافظت کرد.
در همین منزلگاه، امام‏حسین(ع) براى آنکه از بیراهه به کوفه برود، کسى را مى‏خواست که به راه آشنا باشد. طرماح اعلام آمادگى کرد و در جلو کاروان حسینى به راه افتاد و ضمن حرکت، اشعارى را در منزلت شأن کاروانیان و پستى بنى‏امیه و دشمنان امام‏حسین(ع) زمزمه مى‏کرد.55
طرماح به امام عرض کرد: با شما یاران اندکى مى‏بینم و همین لشکریان حرّ در مبارزه با شما پیروزند و من یک روز پیش از آمدن از کوفه، مردم انبوهى را در بیرون شهر دیدم که آماده جنگ با شما مى‏شدند و من تاکنون چنین لشکر عظیمى ندیده بودم، تو را به خدا سوگند! تا مى‏توانى به آنان نزدیک مشو.
طرماح آنگاه از روى خیرخواهى پیشنهادى به امام داد که : اگر مى‏خواهى که در مأمنى فرود آیى که سنگر تو باشد تا تدبیر کار خویش کنى و تو را چاره کار معلوم گردد، با من بیا تا تو را در کوه اَجا فرود آورم، به خدا سوگند که این کوه سنگر ما بوده و هست و ما را از پادشاهان غسّان و حمیر و نعمان بن منذر حفظ کرد و به خدا سوگند هیچ گاه تسلیم نشدیم و این خوارى را به خود نخریدیم، قاصدى نزد قبیله طى در کوه «اجا» و «سلمى» بفرست. ده روز نگذرد که قبیله طى سواره و پیاده نزد تو آیند و تا هر زمان که خواهى نزد ما باش و اگر خداى ناکرده اتفاقى رخ دهد، من با تو پیمان مى‏بندم که ده هزار مرد طائى پیش روى تو شمشیر زنند و تا زنده‏اند نگذارند دست هیچ کس به تو برسد.
امام فرمود: خداوند تو و قبیله‏ات را جزاى خیر دهد. ما و این گروه ـ اصحاب حرّ ـ پیمانى بسته‏ایم که نمى‏توانم از آن باز گردم، معلوم نیست، عاقبت کار ما و آنها به کجا مى‏انجامد.56
طرماح مى‏گوید: من با امام‏حسین(ع) وداع کردم و گفتم: خدا شر جن و انس را از تو دور گرداند، من براى کسان خویش از کوفه آذوقه آورده‏ام و نفقه آنها نزد من است، من مى‏روم و آذوقه آنها را مى‏رسانم و بعد به سوى تو باز مى‏گردم و اگر به تو برسم، البته تو را یارى خواهم کرد.
امام فرمود: اگر قصد یارى دارى، شتاب کن، خدا تو را ببخشاید.
طرماح مى‏گوید: دانستم که امام به یارى مردان محتاج است، نزد اهل خویش رفته و کار آنها را اصلاح نموده و وصیت کردم و در بازگشت شتاب کردم تا به عذیب المجانات رسیدم که خبر کشته شدن امام‏حسین(ع) را به من دادند.
مى‏بینید که طرماح نسبت به امام معرفت خوبى داشت و خیرخواه صادقى براى امام(ع) بود تا آنجا که چند بار مورد دعاى آن حضرت واقع شد، امّا رساندن آذوقه به خانواده و ترجیح دادن آنان به یارى امام(ع) و اولویت‏بخشى آنان در رفع گرفتاریشان، او را از فیض یارى امام معصوم(ع) محروم کرد.
رحمه الله علیه‏السلام
ضحّاک از اصحاب امام(ع) در کربلا بود که با شرط به کاروان امام پیوست و با همان شرط در آخرین لحظات، امام را تنها گذاشت. ضحاک مى‏گوید:
چون دیدم اصحاب امام‏حسین(ع) یکى پس از دیگرى شهید مى‏شوند و دیگر کسى غیر از سویدبن عمرو و بشیربن عمرو، از یاران امام باقى نمانده، خدمت آن حضرت رفتم و گفتم:
شرطى که میان من و شما بود، یادتان هست؟ روزى که در رکاب شما آمدم، من شرط کردم مادامى از شما دفاع خواهم کرد که شما یاورانى داشته باشید و آنگاه که شما یاور و مدافعى نداشتید، من در برگشتن آزاد باشم و شما این شرط را قبول کردید.»
امام(ع) مرا تأیید کرد و فرمود راست مى‏گویى، امّا چگونه مى‏توانى از میان این همه دشمن جان سالم به در ببرى؟ اگر مى‏توانى خودت را نجات بدهى از طرف من آزادى.
ضحاک مى‏افزاید: پس از آن اسبم را که در خیمه یکى از دوستان پنهان کرده بودم برداشتم و سواره از کنار اهل کوفه بیرون رفتم، پانزده نفر از آنها تا روستاى شفیه در نزدیکى ساحل فرات مرا تعقیب کردند، در آنجا که به من رسیدند، چند نفرشان مرا شناختند و چون پسر عموى من بودند، مرا به حال خود گذاشتند.
________________________________________
1. فتوح البلدان، بلاذرى، ص434، مترجم.
1. فتوح البلدان، بلاذرى، ص434، مترجم.
3. الامامة و السیاسة، ابن قتیبه دینورى، ج1، ص47.
4. تشیع در مسیر تاریخ، دکتر سید حسین جعفرى ترجمه محمد تقى آیت اللّهى، چاپ اوّل، ص107.
5. نهج‏البلاغه، ترجمه سید جعفر شهیدى، خطبه 34.
6. همان، خطبه69.
7. همان، خطبه 97.
8. همان، خطبه 27.
9. مروج الذهب، مسعودى، ج2، ص426 ـ تنبیه الاشراف، مسعودى، ص300 ـ اسد الغابه، ابن اثیر ج2، ص14.
10. تاریخ طبرى، ج2، ص1 ـ اسد الغابه، ج2، ص14 ـ استیعاب، ابن عبدالبر، ج1، ص383.
11. ارشاد، شیخ مفید، ص270.
12. علل الشرایع، شیخ صدوق، ص84.
13. صلح امام حسن، راضى آل یاسین، ترجمه آیة‏الله خامنه‏اى، ص84.
14. الخرایج و الجرایح، راوندى، ص228، چاپ بیروت.
15. بحارالانوار، علامه مجلسى، ج10، ص110.
16. تاریخ یعقوبى، ج2، ص191.
17. همان، ص215.
18. تاریخ طبرى، ج4، ص261.
19. پژوهشى پیرامون قیام امام‏حسین(ع)، سید جعفر شهیدى، ص56، نشر فرهنگ اسلامى.
20. تجارب الامم، ابن مسکویه، ج2، ص57.
21. تاریخ طبرى، ج4، ص323.
22. الدمعة الساکبه، محمد باقر بهبهانى، ج4، ص372، چاپ بیروت.
23. جلاء العیون، علامه مجلس، ص572 ـ 571، نشر سرور.
24. همان.
25. میزان الحکمه، محمدى رى شهرى، ج1، ص155.
26. تاریخ طبرى، ج3، ص513.
27. همان، ص545.
28. سخنان حسین از مدینه تا کربلا، نجمى، ص199.
29. مقتل الحسین، خوارزمى، ج1، ص245، دارمفید.
30. موسوعة، تحقیقات باقرالعلوم، دارالمعروف، ص373.
31. ارشاد، شیخ مفید، ج2، ص42.
32. تاریخ طبرى، ج7، ص242.
33. سخنان مقام معظم رهبرى، تاریخ 20/3/75.
34. الحیاه لاجتماعیه، ص250 ـ تنظیمات الجیش العربى، ص98.
35. نهج‏البلاغه، خطبه 126.
36. تنظیمات الجیش العربى، ص92.
37. تاریخ طبرى، ج4، ص277.
38. حیاة الامام الحسین، ج2، ص453.
39. موسوعه کلمات الامام الحسین،، ص432.
40. تاریخ طبرى، ج4، ص306.
41. همان، ص500.
42. همان، ص498.
43. مقتل الحسین، عبدالرزاق مقرم، ص317.
44. تاریخ طبرى، ج2، ص243.
46. همان، ج100، ص80 ـ 79.
46. همان، ج100، ص80 ـ 79.
47. همان، ج44، ص37.
48. تاریخ طبرى، ج5، ص392.
49. اخبار الطوال، دینورى ترجمه دامغانى، ص297.
50. مقتل الحسین، مقرم، ص189.
51. همان.
52. وسیلة الدارین فى انصار الحسین، سیدابراهیم موسوى زنجانى، ص158، مؤسسه اعلمى بیروت.
53. اعیان الشیعه، علامه محسن امین، ج7، ص396، دارالتعارف بیروت.
54. الکامل، ابن اثیر، ج4، ص50، دار صادر بیروت.
55. نفس المهموم، محدث قمى، ص176، انتشارات علمیه.
56. الکامل، ج4، ص73.

درس ها و عبرت هاى عاشورا در عرصه رفتار سیاسى

درس ها و عبرت هاى عاشورا در عرصه رفتار سیاسى
یکى از اساسى ترین ابعاد حادثه عاشورا، درس ها و عبرت هاى این نهضت است.
درس هاى عاشورا همواره بحثى زنده، حیات بخش و حرکت آفرین است. هر چند این رویداد در مکان و زمان محدودى به وقوع پیوست اما درس هاى آن ویژه زمان و مکان خاصى نیست. عدالت خواهى و ستم ستیزى، عزت، پاسدارى از اسلام و ارزشهاى اسلامى، شهادت در راه خدا، جمع میان سیاست و معنویت، امر به معروف و نهى از منکر از جمله درس هاى مهم در عرصه رفتارسیاسى رویداد عاشورا است.
نویسنده پس از تبیین مسائل یاد شده و بیان نمونه هایى از آن در کلام و رفتار امام حسین(ع)، به بررسى عبرت هاى عاشورا مى پردازد. وى تحلیل عوامل زمینه ساز حادثه عاشورا را مایه عبرت جامعه اسلامى و نظام دینى دانسته، مهم ترین آن ها را تحت عنوان دگرگونى ارزش ها و آرمان هاى حاکم بر جامعه نبوى و کوتاهى خواص از انجام رسالت خود، بازگو مى نماید. جدایى مردم از اهل بیت(ع) و دنیاگرایى خواص از جمله موضوعاتى است که در این بخش مورد توجه قرار گرفته است.
مقدمه
در باره رویداد عاشورا بسیار گفته و نوشته اند. باز هم جاى گفتن و نوشتن باقى است، چرا که این رویداد از چنان ابعاد بزرگ و گسترده اى برخوردار است که هر چه بیش تر به تحلیل و بررسى آن پرداخته شود زوایاى نوتر و تازه ترى از آن آشکار خواهد شد.
قیام عاشورا از سال 61 هجرى تا امروز همچون چشمه اى جوشان و خروشان از آب زلال و گواراى خود تشنگان معرفت و حقیقت را سیراب کرده، و الهام بخش بسیارى از نهضت هاى حقّ علیه باطل بوده است. انقلاب اسلامى، به رهبرى امام خمینى(ره) از عاشورا الهام گرفت. ماندگارى و پایایى آن نیز در گرو بهره گیرى از درس ها و عبرت هاى آن است. درس هاى عاشورا در گستره زمان و زمین همچنان ادامه دارد، چرا که در ادبیات عاشورا آمده است:
کلّ یوم عاشورا و کل ارض کربلا و کل شهر محرم. [1]
یعنى درگیرى حقّ جویان و عدالت خواهان با باطل و ستمگران همیشگى است. رویداد عاشورا در تاریخ همواره قابل تکرار است. از این روى، عاشورا رسالت بزرگى را بر دوش همه دینداران به ویژه آگاهان جامعه نهاده است. همگان پس از شناخت ابعاد آن موظف اند خود و جامعه خود را با آن مقایسه و از آن درس و عبرت بیاموزند، چرا که زنده بودن تاریخ به ترسیم و تصویب آن و سنجش خودمان با آن است.
سخن ما در این گفتار با عنوان : درس ها و عبرت هاى عاشورا در عرصه رفتار سیاسى در باره یکى از اساسى ترین ابعاد این حادثه بزرگ است که در دو بخش آن را پى خواهیم گرفت:
الف. درس هاى عاشورا؛
ب. عبرت هاى عاشورا.
پیش از آن یادآورى چند نکته مفید و مناسب مى نماید:
1. تفاوت درس و عبرت
درس گرفتن از قیام عاشورا یعنى گفتار و رفتار عاشورائیان را در زندگى فردى و اجتماعى، الگو و اسوه قراردادن. در نهضت عاشورا با قهرمانان و الگوهایى روبه رو هستیم که با گفتار و رفتار خود حادثه اى بس بزرگ آفریدند، حادثه اى که مى توان براى شیعه و مسلمانان بلکه همه جهانیان الگوى مناسب و کارآمدى باشد.
عبرت: واژه عبرت از ریشه عبور و گذشتن از چیزى به چیز دیگر است.
به اشگ چشم عبره گفته مى شود، [2] چون اشگ از چشم عبور مى کند. در تعبیر خواب نیز، این واژه به کار رفته، چون انسان را از ظاهر به باطن منتقل مى کند. به همین مناسبت به حوادثى که به انسان پند دهد عبرت گویند، چون انسان را به یک سلسله تعالیم کلّى راهنمایى مى کند[3]
بنابراین، عبرت آموزى یعنى از حال به گذشته رفتن و گذشته را بررسى و از آن پند گرفتن است. عبرت آموزى از حادثه عاشورا به این معناست که انسان همواره آن را مورد مطالعه قرار داده و جامعه خود را با آن مقایسه کند تا بفهمد در چه حال و وضعى قرار دارد، چه چیزى او را تهدید مى کند و چه چیزى براى او لازم است.
با این بیان، تفاوت اساسى بین درس و عبرت وجود ندارد؛ چرا که عبرت آموزى نوع دیگرى از درس است، امّا درس از راه عبرت گیرى. با این توضیح که ما در درس آموزى نقطه هاى اوج و خوبى ها را مى بینیم و آن ها را به عنوان اسوه و سرمشق معرفى مى کنیم. امّا در عبرت آموزى، تنها به خوبى ها و الگوهاى مثبت نگاه نمى کنیم بلکه بدى ها و زشتى ها و نامردمى ها را نیز مى بینیم و از آن به گونه اى دیگر درس مى آموزیم. به گفته استاد شهید مطهرى: حادثه عاشورا دو صفحه دارد: سفید و نورانى، تاریک و سیاه. صفحه سفید قهرمانانى چون امام حسین(ع) و قمر بنى هاشم و صفحه سیاه قهرمانانى چون یزید، ابن زیاد و عمر سعد دارد. در بحث عبرت ها به صفحه سیاه و تاریک و جنایت هاى آنان نیز توجّه مى شود.
2. اهمیت بحث در اندیشه اسلامى
هر چند برخى درس آموزى و عبرت گیرى از تاریخ را نفى کرده اند، [4] ولى بر اساس بینش اسلامى، این موضوع مورد تأیید و تأکید منابع دینى ماست. قرآن و روایات در بسیارى از موارد ما را به درس آموزى و عبرت گیرى از تاریخ فرا خوانده اند. از باب نمونه: قرآن پس از طرح داستان حضرت یوسف و برادرانش و همچنین انحراف زلیخا و عفاف و پاکدامنى یوسف و دیگر مسائل مى فرماید:
لقد کان فى قصصهم عبرة لاولى الالباب؛ [5]
در قصه هاى آنان براى صاحبان خرد عبرت است.
امامان بزرگوار شیعه نیز بر این مسأله تأکید کرده اند. به عنوان نمونه: على(ع) به یکى از کارگزارانش مى نویسد:
و اعتبر بما مضى من الدنیا لما بقى منها، فان بعضها یشبه بعضاً و آخرها لاحقٌ باوّلها؛ [6]
از گذشته دنیا، براى مانده و آینده آن پند و عبرت گیر. چرا که پاره هاى تاریخ با یکدیگر همانندند و پایانش به اوّلش مى پیوندد.
آیات و روایات در این باره فراوان است. در این جا به همین دو نمونه بسنده مى کنیم.
3. ابعاد بحث
عبرت هاى عاشورا، از دو زاویه درخور بحث و بررسى است:
الف. از بعد تاریخى: از این بعد محقّق با مطالعه و تحلیل چند مقطع از تاریخ اسلام به علت یا علل این فاجعه بزرگ دست مى یابد. چرا که این قیام بزرگ بدون مقدمه و زمینه قبلى نبود بلکه مقدمات بسیار از دیر زمان زمینه هاى آن را فراهم کرده بود. بنابراین، اگر از این بعد بخواهیم به این رویداد نگاه کنیم باید به حدود پنجاه سال پیش از آن برگردیم و پس از بررسى حوادث گذشته به تحلیل روى کارآمدن یزید و فاجعه عاشورا بپردازیم.
ب. از بعد نظرى: در این جا به اصول و عواملى که در این رویداد نقش داشته اند باید پرداخته شود. به دیگر سخن، در فرهنگ اسلامى، تعیین سرنوشت جامعه و تاریخ به دست انسان است:
ان الله لا یغیّر ما بقوم حتى یغیروا ما بانفسهم. [7]
ذلک بان الله لم یک مغیراً نعمة انعمها على قوم حتى یغیروا ما بانفسهم. [8]
جامعه و تاریخ همانند دیگر پدیده ها داراى ضابطه و قانون است، و قوانین حاکم بر آنها همانند قوانین حاکم بر دیگر پدیده ها ثابت و غیر قابل تغییر است:
و لن تجد لسنّة الله تبدیلا. [9]
خداوند حتى به جامعه مؤمنان خطاب مى کند که اگر آنان از ایمان خویش روى برگردانند طولى نخواهد کشید که گروهى را جایگزین آنان خواهد کرد. [10]
بر این اساس پیدایش، بقا، رشد و حرکت و نابودى جوامع در گذشته و حال و آینده پیرو اصول و قانونهایى است که با دقت در منابع و متون دینى مى توان به پاره اى از آن ها و یا همه آن ها دست یافت. در این گفتار، در صدد بیان و تشریح این اصول نیستیم، بلکه مى خواهیم با مطالعه تاریخ، اصولى و عواملى را که سبب رویداد عاشورا شده اند شناسایى کنیم. در این نگاه هر چند مطالعه و تحلیل مقاطع گذشته تاریخ در پنجاه سال پس از رحلت پیامبر اسلام(ص) براى پژوهش گر لازم است ولى طرح همه آن ضرورتى ندارد، پژوهش گر از آن تحقیقات در این نگاه بهره مى گیرد.
هر چند هر دو نگاه مفید درس آموز است، ولى در این پژوهش حادثه کربلا را از نگاه دوّم مورد بحث قرار مى دهیم، یعنى به پاره اى از اصول و عواملى که زمینه ساز حادثه عاشورا شده اند اشاره خواهیم کرد.
4. از قیام عاشورا تحلیل هاى گوناگونى ارائه شده است. یکى آن است که عاشورا از اسرار الهى و تکلیفى ویژه براى امام حسین(ع) بوده است و هیچ فرد و یا معصوم دیگرى چنین وظیفه اى نداشت است.[11] اگر این تحلیل را بپذیریم، سخن گفتن از عاشوراهاى دیگر و همچنین درس و عبرت گیرى از رویداد عاشورا در ابعاد گوناگون از جمله در عرصه رفتار سیاسى بى معنى خواهد بود، چرا که وظیفه اختصاص مجالى براى الگوبردارى باقى نمى گذارد. ولى این تحلیل از سوى متفکران اسلامى، از جمله شهید مطهرى به عنوان یکى از تحریف هاى معنوى عاشورا نقد و ردّ شده است. [12] امّا در تحلیل هاى دیگر حرکت و قیام امام(ع) مى تواند الگو و سرمشق هر مسلمانى به ویژه رهبران جامعه باشد. همان گونه که خود آن حضرت خواستار آن بوده اند: و لکم فىّ اسوة. [13] بنابراین، قیام امام حسین(ع) از ابعاد گوناگون مادّى و معنوى، فردى و اجتماعى، اخلاقى، سیاسى، نظامى، فرهنگى مى تواند الگو و سرمشق باشد. و در نتیجه استنتاج سنّت ها و قواعدى از این حادثه در وضعیتى همانند وضعیت روزگار امام حسین(ع) امکان پذیر خواهد بود.
درس هاى عاشورا درس هاى عاشورا همواره بحثى زنده، حیات بخش و حرکت آفرین است. هر چند این رویداد در مکان و زمان محدودى به وقوع پیوست، امّا درس هاى آن ویژه زمان و مکان مشخصى نیست. اگر تا دیروز عده اى مى پنداشتند که عاشورا حادثه اى مقطعى است، امروز با توجه به تعالیم عاشورایى امام خمینى و در نتیجه استقرار حکومت اسلامى، باید به عنوان رویدادى تلقّى شود که در طول تاریخ مى تواند درس آموز بوده و پایه هاى ستم و استبداد را از بیخ و بن براندازد:
واقعه عظیم عاشورا از سال 61 هجرى تا خرداد 42 و از آن زمان تا قیام حضرت بقیةالله ارواحنا لمقدمه الفداه، در هر مقطعى انقلاب ساز است. [14]
پس از سال 61 هجرى، این رویداد در عرصه رفتار سیاسى الگوى بسیارى از حرکت ها شده است: حرکت توّابین، مردم مدینه، قیام مختار، نهضت زیدبن على، قیام محمد نفس زکیّه و ابراهیم فرزندان عبداللّه...تا قیام و نهضت مقدس ملت ایران به رهبرى امام خمینى همه و همه با الهام از عاشورا سازماندهى شده اند. اقبال لاهورى، استقلال و نجات پاکستان را مرهون قیام عاشورا دانسته است. [15] گاندى، نیز، نهضت عاشورا را الهام بخش خود در رهایى هندوستان مى داند. [16] ما در این مقال، در صدد تجزیه و تحلیل قیام و انقلاب هایى که در پى رویداد عاشورا صورت گرفته اند نیستیم و همچنین در پى صداقت و یا درستى و نادرستى این نهضت ها نیز نیستیم؛ ما بر آنیم که اشاره کنیم که رویداد عاشورا در گذشته در عرصه رفتار سیاسى منشأ حرکت هایى علیه حاکمان ستم در دوره هاى گوناگون بوده و هست. و در یک کلمه اگر نهضت بزرگ عاشورا را الگو و اسوه همه حرکت هاى حق طلبانه و عدالت خواهانه بنامیم و بدانیم سخنى به گزاف نگفته ایم. مصعب ابن زبیر با این که خود را رقیب امام حسین(ع) براى حکومت مى دانست مى گوید:
و ان الاولى بالطف من آل هاشم تاسوا فسنوا الکرام التاسیا [17]
مردان بزرگوارى از آل هاشم در برابر ستم مقاومت نشان دادند که براى بزرگان تاریخ نمونه و الگو است.
بسیارى از نویسندگان، شاعران و تاریخ نگاران مسلمان و غیر مسلمان از درس آموزى این رویداد براى همه جهانیان سخن گفته اند. از باب نمونه یکى از نویسندگان مصرى به نام عباس محمود عقاد، با قلم توانایش در کتاب: ابوالشهداء حسین بن على(ع) چنین مى نویسد:
نه تنها مسلمانان بلکه غیر مسلمانان از این حادثه درس جوانمردى، ایثار و مقاومت در برابر ستمگران گرفتند. از سفیر مسیحى که در همان مجلس یزید به او اعتراض کرد بگیریم تا برسیم به قرون میانه، تا روزگار خودمان. [18]
آرى عاشورا از چنان عمق و غنایى برخوردار است که تا پایان تاریخ، پیام آور ارزش هاى والاى انسانى و الهام بخش انسان هاى آزاده و خداجو خواهد بود. عاشورا دانشگاهى است که همه طبقات از زن و مرد، کوچک و بزرگ، باسواد و بى سواد، سیاه و سفید، مسلمان و غیر مسلمان از آن درس مى آموزند و در این دانشگاه همواره استادان بنامى چون: حسین بن على(ع)، قمر بنى هاشم، زینب کبرى و دیگر عاشورائیان تدریس مى کنند. ولى متأسفانه ما تاکنون نتوانسته ایم ارزش هاى عاشورا را آن چنان که شاید و باید به جوامع جهانى بشناسانیم. در یکى از فیلم هایى که بر ضد اسلام به وسیله B.B.C با نام شمشیر اسلام، تهیه شده، بخش مهمّى از آن را عزادارى و سوگوارى هاى دوستداران امام حسین(ع) تشکیل مى دهد. مفسّر این فیلم مى گوید:
باید مراقب بود که اگر این عزادارى ها و این همه عشق هدف دار شود و به سوى قلب غرب نشانه رود، دیگر هیچ سلاحى نمى تواند در برابر آن مقابله کند. [19]
با توجه به سخنان فوق، مهم جهت دار شدن مراسم عاشورا و شناخت درس هاى آن در ابعاد گوناگون است.
فداکارى و ایثار، صبر و استقامت، شهادت و شجاعت، تعهد و مسؤولیت، صداقت و وفادارى، قاطعیت در راه هدف، دفاع از امامت و ولایت، دفاع و پاسدارى از دین و ارزش ها، تولى و تبرى، ستیز با ستم و ستمگران، با فساد و مفسدان، دستور به نیکیها، پرهیز از بدیها و زشتیها، انس با قرآن، ترویج فرهنگ نماز، نهراسیدن از نیروى دشمن، پرهیز از سستى و تنبلى در برابر تجاوز به ارزش ها، افشاى چهره دشمنان اسلام، توجّه به معنویات حتّى در جبهه جنگ، نفى نژادپرستى، توبه، دعا، استغفار، تسلیم در برابر خدا، قیام براى خدا و...بخشى از درس هاى عاشورا است. البته همین درس ها کافى است که یک ملّت را از ذلت به عزت برساند و همین درسها مى تواند جبهه کفر و استکبار را شکست بدهد. همان گونه ملت ایران با الهام از همین درس هاى عزّت بخش استبداد و استعمار را به زانو درآورد و باز همین درس ها بود که نقش خود را در جنگ تحمیلى به نمایش گذاشت.
آن چه آوردیم فهرست بخشى از درس ها و آموزه هاى عاشورا بود. صدها بلکه هزارها هزار درس از رویداد عاشورا مى توان آموخت. شرح و تفصیل درس هاى یاد شده در این مقال نمى گنجد. از این روى، به شرح نمونه هایى از درس ها در عرصه رفتار سیاسى بسنده مى کنیم:
1. عدالت خواهى و ستم ستیزى
ستیز با ستم و ستمگران به ویژه حاکمان ستم و بر پایىِ عدل یکى از درس هاى عاشورا در عرصه رفتار سیاسى است. عاشورا به ما مى آموزد که انسان مسلمان نمى تواند در برابر ستم و ستمگران سکوت کند و بى تفاوت بماند؛ اگر سکوت کرد در حکم همان ستمکار است. امام حسین (ع) در یک سخنرانى که در منزل بیضه در برابر سپاهیان حرّ فرمودند:
اى مردم. رسول خدا(ص) فرمود: اگر کسى حاکم ستمگرى را ببیند که حلال خدا را حرام مى کند، عهد و پیمان الهى را مى شکند، و با سنت رسول خدا مخالف است، و با بندگان خدا به ستم و بیدادگرى رفتار مى کند، پس با گفتار و کردار در برابرش نایستد بر خداست که این فرد را نیز با همان حاکم ستمکار محشور کند. [20]
آن بزرگوار سپس از بنى امیه و پیروان آنها به عنوان نمونه و مصداقى از سخنان پیامبر گرامى اسلام یاد کرده و مى فرماید:
مردم آگاه باشید که بنى امیه و اتباع آنها پیرو شیطانند و از پیروى و بندگى خداى بخشنده سرپیچى کرده اند، فساد و تباهى را آشکار ساخته اند و حدود الهى را تعطیل کرده اند و اموال مردم را به خود اختصاص داده اند. حرام خدا را حلال و حلالش را حرام کرده اند. من از هر کس شایسته ترم که وضع موجود را تغییر دهم...پس لازم است از روش من پیروى کنید زیرا عمل من براى شما حجّت و سرمشق است... [21]
از سخنان یاد شده چند نکته اساسى زیر استفاده مى شود:
1. مبارزه با ستم ستمگران و متجاوزان به حدود و قوانین دین واجب است. این برنامه باید سر لوحه زندگى امت اسلامى در گستره تاریخ در هر سرزمینى باشد.
2. سکوت در برابر حاکم ستم، گناهى بس بزرگ و در حدّ گناه همان حاکم ستم است.
3. حکومت یزیدى از مصادیق حاکمان ستم و متجاوزان به حدود و قوانین الهى است. از این روى مبارزه با او نیز تکلیف الهى است.
امام در نامه اى به مردم کوفه مى نویسد:
فلعمرى ما الامام الّا الحاکم بالکتاب، القائم بالقسط، الدائن بدین الحق، الحابس نفسه على ذات الله[22] به جان خودم سوگند، امام و پیشوا تنهاکسى است که برابر کتاب خدا داورى کند. دادگر و متدین به دین حقّ باشد. وجود خویش را وقف و فداى فرمان خدا کند.
امام حسین(ع) در همین نامه سخنان مردم کوفه را که نوشته بودند: لیس لنا امام؛ ما امام نداریم، تأیید کرده است، چرا که آن بزرگوار یزید را داراى شرایط امامت و حکومت نمى داند. زیرا که اجراى حقِّ و عدالت، عمل به کتاب خدا از شرایط امام و حاکم است و یزید هیچ یک از این شرایط را ندارد.
2. یکى دیگر از درس هاى عاشورا در عرصه رفتار سیاسى، درس عزّت است. امام حسین(ع) و دیگر عاشورائیان با گفتار و عمل خود به ما آموختند که برخورد مسلمانان با یکدیگر چه در داخل کشور و چه با خارج کشور باید از موضع عزّت باشد. چرا که در فرهنگ اسلامى، مسلمان عزیز است و هرگز نباید تن به ذلت و خوارى بدهد. ذلت و خوارى با مسلمانى قابل جمع نیست. بنابراین، مسلمانى که ذلّت را پذیرفته مسلمانى اش کامل نیست. بر این اساس دو نوع زندگى خواهیم داشت: زندگى ذلیلانه و زندگى عزتمندانه. زندگى عزتمندانه در پرتو پذیرش ولایت خدا و اولیاء خدا، و زندگى ذلیلانه در پرتو پذیرش ولایت کفر و شرک و دشمنان خداست. همراهى و دوستى با دشمنان خدا نیز ذلت و خوارى است. بر همین اساس قرآن کریم مى فرماید:
یا ایها الذین امنوا لا تتخذوا عدوى و عدوکم اولیاء؛ [23] اى مؤمنان، دشمن من و دشمن خود را به ولایت بر نگیرید.
عزّت در سخن و عمل همه عاشورائیان تجلى دارد، ولى در سخن و عمل امام حسین(ع) از همه بیش تر. همه این بزرگواران مرگ با عزّت را زندگى و زندگى با ذلّت را عین مرگ مى دانستند. یکى از شعارهاى امام حسین(ع) در روز عاشورا این بود:
الموت خیرٌ من رکوب العار و العار خیر من دخول النّار. [24]
مرگ از پذیرش ننگ بهتر، و ننگ از ورود در آتش سزاوارتر است.
و نیز آن بزرگوار در روز عاشورا مى فرمود:
این ناکس پسر ناکس مرا به پذیرش یکى از دوکار ناچار کرده است.
یا شمشیر کشیدن و کشته شدن و یا پذیرش ذلّت. ذلت از خاندان ما به دور است. هیهات که ذلت و زبونى را اختیار کنم. نه خدا به ذلت من راضى است، نه رسول خدا و نه مؤمنان و نه دامن هاى پاکى که مرا تربیت کرده اند. همچنین مردان غیرتمند و آزاده، کشته شدن را بر پیروى از انسان هاى پست ترجیح مى دهند. [25] آرى، امام حسین(ع) در دامن پدر و مادرى تربیت شده است که مرگ با عزّت را زندگى، و زندگى با ذلّت را عین مرگ مى دانست:
فالموت فى حیاتکم مقهورین و الحیاة فى موتکم قاهرین. [26]
آن بزرگوار در جاى دیگرى مى فرماید:
و الله لا اعطیکم بیدى اعطاء الذلیل و لا افرّ فرار العبید؛ [27]
به خدا سوگند همانند افراد فرومایه تسلیم شما نمى شوم و مانند بردگان نیز فرار نمى کنم.
عزّت حسینى به او اجازه نمى دهد که براى این که چند روز بیش تر زنده بماند با فردى همانند یزید بیعت کند. چرا که بیعت با یزید به معناى تأیید حکومت و کارهاى ناپسند او است. چنین کارى نه تنها شایسته آن امام همام که حتى یاران او نیز نیست.
در سخنان یاد شده، امام(ع) به ما مى آموزد که در برابر غیر خدا عزیز و سربلند باشید و تنها در پیشگاه خدا متواضع باشید.
آن بزرگوار در جاى دیگر مى فرماید:
فانى لا ارى الموت الّا سعادة و الحیاة مع الظالمین الّا برما؛ [28]
من در چنین محیط ذلت بارى مرگ را جز سعادت و زندگى با این ستمگران را جز رنج و نکبت نمى دانم.
سخنان و رفتار امام حسین(ع) و دیگر عاشورائیان درس است به همه شیعیان به ویژه کارگزاران نظام اسلامى و هشدارى است به کسانى که خود را شیعه مى دانند ولى در این حال خود را در اختیار غیر خدا قرار داده و مرعوب و تسلیم قدرت هاى بزرگ شده اند و دیگران را نیز به این ذلّت فرا مى خوانند.
3. پاسدارى از اسلام و ارزش هاى اسلامى .
پاسدارى از اسلام و ارزش هاى اسلامى یکى دیگر از درس هاى عاشورا در عرصه رفتار سیاسى است. پیش از یادآورى این درس از سوى امام حسین(ع) و دیگر عاشورائیان یادآورى این نکته مفید مى نماید که: در فلسفه سیاسى، امروزه در باره نقش حکومت در تأمین سعادت، اخلاق و معنویت گفت و گو بسیار است. برخى (حکومت هاى لیبرال) بر این باورند که این گونه امور در قلمرو مسائل خصوصى افراد جاى دارد. از این روى، حکومت در این باره هیچ مسؤولیتى ندارد. امّا در اندیشه سیاسى اسلام، با دلیل هاى بسیار این گونه امور جزو قلمرو حکومت است. نه تنها حاکم و همه کارگزاران حکومتى باید به اسلام و ارزش هاى اسلامى باور داشته باشند که همگان موظف به تبلیغ و پاسدارى از آن مى باشند. بر همین اساس هنگامى که اسلام و ارزش هاى آن از سوى امویان مورد تهاجم قرار گرفته بود و یزید و کارگزارانش به روشنى بر خلاف احکام اسلام و دستورهاى آن عمل مى کردند ولى در عین حال رفتار خودرا در برابر اسلام مى نمایاندند، امام حسین(ع) براى پاسدارى از اسلام قیام کرد چرا که اگر امام حسین(ع) قیام نمى کرد دیرى نمى پایید که از اسلام جز نامى باقى نمى ماند. حکومت یزید درصدد نابودى اصل اسلام بود. از این روى وقتى که امام حسین(ع) دعوت به سازش و بیعت با یزید شد فرمود:
انّا لله و انّا الیه راجعون، و على الاسلام السلام اذ قد بلیت الامة براع مثل یزید؛ [29] در این صورت باید از اسلام براى همیشه چشم پوشید، هنگامى که امت به زمامدارى فردى چون یزید گرفتار آید.
امام(ع) در بسیارى از موارد از جمله در نامه اى که از مکّه به مردم بصره مى نویسد همچنین به هنگام رویارویى سپاه امام(ع) با سپاه حرّ نیز پاسدارى از اسلام را وظیفه همه مسلمانان دانسته و از آنان مى خواهد که او را در این راه یارى دهند. در نامه آن بزرگوار به سران قبائل بصره چنین آمده است:
شما را به کتاب خدا و سنّت پیامبر(ص) فرا مى خوانم. زیرا در شرایط و وضعیتى قرار گرفته ایم که سنّت پیامبر(ص) از میان رفته و جاى آن را بدعت گرفته است. اگر دعوت مرا بپذیرید شما را به راه سعادت راهنمایى مى کنم.[30] آن بزرگوار در جاى دیگر مى فرماید:
لو لم یستقم دین جدّى الّا بقتلى فیا سیوف خذینى،[31] اگر دین جدّم جز به کشته شدن من استوار نمى ماند پس اى شمشیرها مرا فرا گیرید.
با سخنان یاد شده امام(ع) به ما مى آموزد که اگر براى پاسدارى از اسلام راهى به جز فداکارى و ایثار و کشته شدن نباشد باید جان خود را فداى اسلام کرد. نه تنها امام حسین(ع) که همه یاران او هدفى جز پاسدارى از اسلام نداشتند. از باب نمونه، در آن هنگام که دست راست قمر بنى هاشم قطع مى شود مى فرماید:
به خدا سوگند اگر چه دست راست مرا قطع کردید ولى من تا زنده هستم از دین خودم حمایت خواهم کرد.
4. شهادت در راه خدا .
سیاست مداران حرفه اى در مبارزه دو گروه با یکدیگر بر توازن قوا تأکید مى کنند و از درگیرى مبارزان با دشمنى که از جهت عِدّه و عُدّه برتر است، بر حذر مى دارند و آنان را به سکوت و گوشه گیرى فرا مى خوانند. روشن فکران آن زمان نیز امام حسین(ع) را از درگیرى با یزید که تا بن دندان مسلح بود بر حذر مى داشتند، امّا منطق آن بزرگوار چیز دیگرى بود. او و دیگر عاشورائیان از ایستادگى در برابر یزید و حکومت اموى هرگز تردیدى به خود راه ندادند و با ایثار جان خود درخت اسلام را آبیارى کردند. کشته شدن در راه خدا هر چند از سوى انسان هاى ظاهر بین جدا شدن از دنیا و لذایذ آن است، ولى از نگاه انسان هاى وارسته، شهادت پایان رنج ها و سختى ها و رسیدن به لقاء الله است. آخرین آرزوى این گونه انسان ها شهادت است.
اسلام با تحول در بینش ها و ارزش ها انسان هایى را تربیت کرد که براى دفاع از مکتب، از جان و مال خویش مى گذشتند و در میدان جهاد و شهادت پدر و پسر بر یکدیگر پیشى مى گرفتند.[32] و گاه براى حضور یکى از آن ها در صحنه جنگ و جهاد و ماندن یکى از آن ها در خانه، کار به قرعه مى کشید.[33] وقتى که امام حسین(ع) مى خواست از مکّه حرکت کند در خطبه اى، از زیبایى مرگ در راه خدا سخن گفت و از همراهان خواست هر کس آمادگى کشته شدن در راه خدا دارد همراه ما بیاید:
من کان باذلاً فینا مهجته موطّنا على لقاء الله نَفْسَهُ فلیرحل معنا،[34] هر یک از شما حاضر است در راه ما از خون قلب خویش بگذرد و جانش را در راه ما نثار کند آماده حرکت با ما باشد.
در جاى دیگر آن بزرگوار مى فرماید:
اگر این بدن ها براى مرگ آفریده شده اند پس چه بهتر که به صورت شهادت باشد.[35] استقبال از مرگ در راه عقیده و آرمان نزد ملت هاى دیگر هم ارزشمند است. مردم آزاده دیگر نیز چنین مرگى را تقدیس و ستایش مى کنند و آن را برتر از زندگى ذلت بار و زیر ستم و همراه با ننگ و پستى مى دانند. بنابراین، چه قدر سست و بى پایه است سخنان کسانى که امروزه، شهادت طلبى را خشونت خوانده و آن را محکوم مى کنند. سخنان اینان از عقل و نقل هر دو به دور است. کوتاه سخن این که تلاش و فداکاى و ایثار جان و مال در راه عقیده و هدف هاى الهى تا کشته شدن و شهادت در راه خدا یکى از درس هاى رویداد عاشورا در عرصه رفتار سیاسى است، یعنى انسان در عرصه سیاسى گاه به جایى مى رسد که باید در راه هدف و آرمان هاى الهى فداکارى کند و از جان و مال خود بگذرد. این یکى از درس هاى امام حسین(ع) و دیگر عاشورائیان در قضیّه کربلاست.
5. جمع بین سیاست و معنویت .
جمع بین حضور در عرصه هاى سیاسى و توجّه به معنویات یکى دیگر از درس هاى عاشورا است. غفلت از نیازهاى روحى و معنوى به ویژه براى کسانى که درگیر کارهاى مهم و سنگین اند و مسؤولیت هاى بالایى دارند خطرساز و خطرآفرین است که باید در برابر آن هشیار بود. امام حسین(ع) در آن هنگام که رویاروى دشمن ایستاده و حتّى در آن هنگامى که در محاصره دشمنان است، هرگز از این مسأله غفلت ندارد. از این روى، در تاریخ آمده است که در شب عاشورا در میان خیمه امام حسین(ع) جنب و جوش عجیب و نشاط فوق العاده اى به چشم مى خورد؛ یکى مشغول دعا و مناجات با خداست و آن دیگرى مشغول تلاوت قرآن:
لهم دوِىٌّ کدوىّ النحل بین قائم و راکع و ساجد.[36] و به هنگام حمله دشمن درعصر تاسوعا امام حسین(ع) به قمر بنى هاشم مى فرماید:
به سوى آنان برو و اگر توانستى امشب را مهلت بگیر، تا به نماز و استغفار و مناجات با پروردگارمان بپردازیم. خدا مى داند که من به نماز و تلاوت قرآن و استغفار و مناجات با خدا علاقه شدید دارم.[37] از این درخواست در آن موقعیت به خوبى مى توان به اهمیت معنویت و خودسازى پى برد. این کار امام(ع) بیانگر آن است که هرگز نباید به دلیل کار و گرفتارى زیاد از خودسازى و توجّه به معنویات غفلت کرد. چرا که موفقیت هاى انسان در همه عرصه ها در گرو همین توفیق است. ممکن است گفته شود کسى که به خاطر خدا کار و یا مسؤولیتى را پذیرفته است و با منطق انجام وظیفه مشغول کار است، کار او بلکه همه حرکت هاى او عبادت است، ولى باید توجه داشت که براى عباداتى که بین انسان و خداست اثر و نقشى است که هیچ چیز دیگر نمى تواند جایگزین آن شود.
6. امر به معروف و نهى از منکر .
از درس هاى مهمى که در عرصه رفتار سیاسى مى توان از رویداد عاشورا آموخت، درس امر به معروف و نهى از منکر است. همان گونه که رفتار امت اسلامى با یکدیگر بر اساس امر به معروف و نهى از منکر است با حاکمان نیز بر همین مبنا استوار است. دولت حاکم بر مسلمانان، اگر ستمگر باشد باید بر اساس مراحل امر به معروف و نهى از منکر با او برخورد کرد. امام حسین(ع) در وصیت نامه سیاسى الهى خود یکى از انگیزه هاى قیام خود را امر به معروف و نهى از منکر مى داند:
من از روى خودخواهى، غرور و خیره سرى و یا به منظور ایجاد فساد و آشوب و ظلم و ستمگرى به پا نخاسته ام، بلکه قیام من براى اصلاح امور مسلمانان و... اجراى برنامه امر به معروف و نهى از منکر در میان امت اسلامى است.[38] از این وصیت نامه استفاده مى شود که حرکت هاى سیاسى انواع گوناگون دارد: حرکت از روى خودخواهى، غرور، ستم و فساد که درست نیست و تنها حرکتى که بر اساس مصالح مردم و امر به معروف و نهى از منکر باشد درست است و باید آن را الگو و سر مشق خود قرار داد. درس هاى این رویداد در عرصه رفتار سیاسى بیش از آن است که در این مقال بگنجد از این روى، به همین اندازه بسنده مى کنیم.
عبرت هاى عاشورا
در تفاوت درس ها و عبرت ها اشاره کردیم که در عبرت ها تنها به الگوهاى شایسته و خوبیها نگاه نمى کنیم، بلکه بدیها و زشتیها و رذالت ها را نیز مى بینیم. در این بحث از عوامل زمینه ساز این رویداد، علت سکوت و بى تفاوتى مردم در برابر قیام امام حسین(ع) و یا بالاتر، ضدّیت با آن، و چگونگى بهره گیرى از این حادثه بحث مى شود. عبرت گیرى از حادثه عاشورا را مقام معظم رهبرى چنین ترسیم مى کند:
اوّلین عبرتى که در قضیّه عاشورا ما را متوجه خود مى کند این است که ببینیم چه شده که پنجاه سال بعد از درگذشت پیامبر(ص) جامعه اسلامى به آن حدّ رسید که کسى مثل امام حسین(ع) ناچار شد براى نجات جامعه این چنین فداکارى بکند....مگر چه وضعى بود که حسین بن على(ع) احساس کرد که اسلام فقط با فداکارى او زنده مى ماند و الّا از دست مى رود؟ عبرت این جاست، ما باید نگاه کنیم و ببینیم که چه شد که فردى مثل یزید بر جامعه اسلامى حاکم شد؟...چرا باید وضعى پیش بیاید که کسى مثل حسین بن على(ع) ببیند چاره اى ندارد جز این فداکارى عظیم، که در تاریخ بى نظیر است. چه شد که آنها به این جا رسیدند؟ این همان عبرت است.... چه شد که بیست سال بعد از شهادت امیرالمؤمنین(ع) در همان شهرى که ایشان حکومت مى کرد سرهاى پسران امیرالمؤمنین را بر نیزه کردند و در آن شهر گرداندند...و دخترها و حرم امیرالمؤمنین را در بازار کوفه گرداندند...[39] پاسخ به پرسش هاى یاد شده و بررسى و تحلیل عوامل و زمینه هاى این حادثه مى تواند مایه عبرتى براى جامعه اسلامى و نظام و حکومت دینى ما باشد، چرا که وقتى انقلاب پیامبر اسلام(ص) را آن عوامل به فاجعه اى بزرگ چون شهادت حسین بن على(ع) و یارانش و اسارت اهل بیت آن بزرگوار کشانید، بى تردید اگر به جان انقلاب و نظام ما بیفتد همان بر سر انقلاب و نظاممان خواهد آمد که بر انقلاب بزرگ پیامبر(ص) آمد؛ عبرت عاشورا، این جاست. اگر عوامل زمینه ساز این حادثه را به درستى شناختیم و از آن عبرت گرفتیم، یعنى تلاش کردیم که انقلاب ما دچار آن آفت نشود، شاهد عاشورایى دیگر نخواهیم بود و اگر خداى نخواسته عبرت نگرفته و به وظیفه خود عمل نکردیم همان سرنوشت نیز در انتظار ما خواهد بود.
عوامل زمینه ساز حادثه عاشورا
در باره عوامل زمینه ساز حادثه عاشورا نظریه هاى گوناگونى اظهار شده است؛ در مرحله نخست مى توان به عوامل مختلفى چون: عامل نژادى و قومى، اعتقادى، سیاسى و اجتماعى، اخلاقى و ارزش و... اشاره کرد. هر یک از این عوامل مورد توجه و تأکید برخى از نویسندگان و پژوهشگران قرار گرفته است. شمارى یک و یا دو عامل و شمارى بیش از آن را زمینه ساز حادثه عاشورا شمرده اند. شمارى از نویسندگان دشمنى بنى امیه با بنى هاشم، برخى دیگر تغییر ارزش ها و برخى از متعصبان اهل سنّت نیز عملکرد خود امام حسین(ع) را سبب حادثه عاشورا دانسته اند. گروهى دیگر از بى توجهى به معنویت و دنیاگرایى و کوتاهى خواصّ از انجام رسالت خود[40] و...به عنوان عوامل زمینه ساز حادثه عاشورا سخن گفته اند. از باب نمونه مقام معظم رهبرى با استناد به آیه شریفه: فخلف من بعدهم خلف اضاعوا الصلوة و اتبعوا الشهوات بر آن است که دو عامل، از عوامل اصلى این گمراهى و انحراف است:
یکى دور شدن از ذکر خدا که مظهر آن صلوة و نماز است. یعنى فراموش کردن خدا و معنویت و جدا کردن حساب معنویت از زندگى و فراموش کردن توجه و ذکر و دعا و توسل و توفیق از خداى متعال و توکل بر خدا و کنار گذاشتن محاسبات خدایى از زندگى. و عامل دوّم اتبعوا الشهوات است یعنى دنبال شهوترانى ها و هوس ها و در یک جمله دنیاطلبى رفتن و به فکر جمع آورى ثروت و مال بودن و التذاذ و به دام شهوات دنیا افتادن و اصل دانستن این هاوفراموش کردن آرمان ها. این درد اساسى و بزرگ است و ما هم ممکن است به این درد دچار بشویم.[41] استاد شهید مرتضى مطهرى نیز در موارد بسیار به این موضوع اشاره کرده اند از جمله:
باید گفت: امام حسین(ع) را طمع مُلک رى و طمع پول: خولى مى گفت: جئتک بغنا الدّهر ورشوه رؤسا (و امّا رؤسائهم فقد اعظمت رشوتهم و ملئت غرائرهم و جبن و مرعوبیت عامّه و میل به جبران محبّت یزید که ابن زیاد مى خواست کدورت یزید را از پدرش که در ولایت عهدى یزید تعلل کرد جبران کند. و خبث ذاتى امثال شمر و غرور و بد مستى شخص یزید و از همه بالاتر فراموش کارى مردم که مسلمان بودند و سیرى به تاریخ شصت ساله خود نمى کردند و سابقه ها را فراموش کرده بودند و گول ظاهر را مى خوردند و...(شهید کردند).[42] از دو نمونه یاد شده که با توجّه به واقعیات گفته و نوشته شده اند مى توان چنین نتیجه گرفت که مجموعه اى از عوامل زمین ساز حادثه عاشورا شده اند، بنابراین، نظریه هاى تک عاملى با صرف نظر از نادرستى برخى از آن ها،[43] نمى توانند رویداد عاشورا را تحلیل و تفسیر کنند. در تفسیر این حادثه باید به عوامل گوناگون توجه داشته باشیم هر چند از میان این عوامل نیز، مى توان به دنبال یک و یا دو عامل مسلط و مهمّ بود. پرداختن به همه عوامل اصلى و فرعى، مجالى فراخ و فراخور مى طلبد. از این روى، در این جا تنها به دو عامل مهم و مسلط خواهیم پرداخت:
الف. دگرگونى ارزش ها و آرمان ها،
ب. کوتاهى خواص از انجام رسالت خود.
الف. دگرگونى ارزش ها و آرمان ها
پیش از آن که به اصل بحث بپردازیم اشاره اى به مفهوم ارزش ها و همچنین ارزش هاى حاکم بر جامعه نبوى مفید و مناسب مى نماید:
مفهوم ارزش ها
جامعه شناسان، ارزش ها را این گونه تعریف کرده اند:
ارزش ها عقاید عمیقاً ریشه دارى هستند که گروه اجتماعى هنگام سؤال در باره خوبى ها، برترى ها و کمال مطلوب به آن رجوع مى کند.[44] با توجه به تعریف یاد شده ارزش ها هدایت کننده رفتار انسان در جامعه اند. هرگونه تغییر و دگرگونى در آن ها، دگرگونى در رفتار و هنجار اجتماعى را در پى خواهد داشت. از این روى، شناخت ارزش ها و پاسدارى از آن، از وظایف اصلى هر جامعه است.[45]
ارزش هاى حاکم بر جامعه نبوى
پیش از اسلام اعراب از نظر عقیدتى بت پرست بودند. شناختى نسبت به معارف الهى چون خدا و پیامبر(ص) و معاد نداشتند. مردم در حیرت و ضلالت و گمراهى زندگى مى کردند. نژادپرستى و تکاثرطلبى از ارزش هاى آنان بود. عرب ها در جاهلیت غیرت و شجاعت را بسیار مى ستودند اما حقیقت این است که غیرت و شجاعت مورد ستایش آنان همان درنده خویى و بى باکى در جهت تأمین منافع مادّى و حمایت از هم قبیلگى خود به حقّ و یا ناحقّ بود. عواطف انسانى در میان آنان بسیار کمرنگ بود. دخترکشى اعراب نمونه اى از آن است.
پیامبر اسلام(ص) ستیز و مبارزه اى پى گیر را علیه نژادپرستى و تکاثرطلبى و دیگر ارزش هاى جاهلى آغاز کرد و به صراحت اعلام کرد که در اسلام این ها ملاک ارزش و برترى افراد بر یکدیگر نیست. آن بزرگوار، علم و معرفت نسبت به خدا و قیامت و دیگر دانش هاى مفید را یکى از ملاک هاى برترى افراد بر یکدیگر بر شمردند.
ایمان و تقوا و جهاد در راه خدا را که مظهر ارتباط با خدا و خلق بر اساس مسؤولیت سازندگى بود، جاى گزین افتخار به حسب و نسب و ثروت و قدرت ساختند. و با تحوّل در بینش ها و ارزش ها انسان هایى را تربیت کردند که اسوه پاکى و فداکارى، ایثار و همه خوبى ها شدند. نمونه بارز این ویژگى ها را مى توان در رویدادهاى تاریخى صدر اسلام به ویژه در جنگ ها مشاهده کرد. از باب نمونه: جابربن عبدالله انصارى مى گوید: در جنگ احد به بالین پدرم عبدالله رفتم. در حال احتضار بود. درخواست آب کرد. من رفتم و ظرف آبى آوردم، وقتى خواستم به او بدهم اشاره کرد: آب را به این مسلمان که در کنار من و تشنه تر از من است برسان. سراغ او رفتم. او به سومى اشاره کرد، سراغ سومى رفتم او به چهارمى، و همچنین تا دهمى. وقتى به سراغ دهمین رفتم دیدم که او به شهادت رسیده است. برگشتم به سراغ نهمى و...تا اوّلى دیدم همه به شهادت رسیده اند.[46]
از این نمونه ها در جنگ هاى صدر اسلام فراوان است. لازم به یادآورى است که این نمونه ها در میان کسانى نمودار شد که تا چند سال پیش از آن، اگر یکى از این افراد به دیگرى بر مى خورد که مشغول خوردن سوسمار زنده صحرایى بود و باقى مانده سوسمار رااز او مطالبه مى کرد، امتناع مى کرد و گاهى به خاطر نصف سوسمار انسانى را از میان دونیم مى کرد.[47]
بر این اساس پیامبر اسلام(ص) با تحوّل در بینش ها و ارزش ها انسان هایى را تربیت کرد که دیگران را حتّى به هنگام مرگ بر خود پیش مى داشتند. و پیش از آن نیز، براى دفاع از مکتب از جان و مال و ثروت خویش گذشته و در میدان جهاد و شهادت بر یکدیگر پیش مى گرفتند.
بازگشت به ارزش هاى جاهلى
بزرگترین و مهمّ ترین خطرى که هر نهضت انقلابى را تهدید مى کند ارتجاع است. این خطر آفتى است که متأسفانه نهضت انقلابى پیامبر اسلام(ص) نیز، گرفتار آن شد. پس از پیامبر(ص) باورها و ارزش هاى الهى رنگ باختند و به تدریج باورها و ارزش ها و اعمال جاهلى احیا شدند. مردمى که در روزگار پیامبر(ص) ارزش هاى الهى: چون ایثار و فداکارى در روح آنان تا آن جا نفوذ داشت که در رفتن به سوى جهاد و میدان جنگ بر یکدیگر پیشى مى گرفتند، در زمانى که بدن پیامبر (ص) هنوز روى زمین بود در سقیفه بنى ساعده گرد آمدند و شعار منّا امیر و منکم امیر[48] سردادند و حکومت اسلامى را غنیمتى پنداشتند که باید در میان آنان تقسیم شود. متأسفانه کار بازگشت ارزش هاى جاهلى به جایى رسید که چهره هاى برجسته اى چون: ابى ذر، عمار و حجربن عدى آزار و شکنجه و تبعید شدند. در برابر، کسانى که به وسیله پیامبر (ص) تبعید شده بودند جزو مشاوران و کارگزاران خلیفه شدند. تبعیض و غارت بیت المال، گناه و معصیت در جامعه اسلامى رواج یافت. احساس مسؤولیت، امر به معروف و نهى از منکر جاى خود را به بى مسؤولیتى و سهل انگارى و بى تفاوتى داد. ارتجاع و بازگشت از ارزش ها به جایى رسید که در حکومت عثمان درآمد عمومى و بیت المال، درآمد خلیفه و بستگان و همدستان او پنداشته شد.
امام على(ع) پس از آن که با اصرار مردم حکومت را پذیرفتند از دگرگونى ارزش ها چنین یاد مى کنند:
اى بندگان خدا...شما در زمانى واقع شده اید که خیر و نیکى به آن پشت کرده و شرّ و بدى روى آورده است. شیطان جز طمع در هلاکت مردم کارى ندارد پس اکنون زمانى است که وسائل پیشرفت شیطان قوى شده، نیرنگ و فریبش همگانى کشته و به دست آوردن شکار برایش آسان شده است. به هر سو که مى خواهى نگاه کن آیا جز فقیرى که با فقر دست و پنجه نرم مى کند، یا ثروتمندى که نعمت خدا را به کفران تبدیل کرده، یا بخیلى که با بخل و رزیدن در اداء حقوق الهى ثروت فراوانى گردآورده و یا متمرّدى که گویا گوشش از شنیدن پند و اندرزها کر است. آیا شخص دیگرى جز این ها مى بینى؟ کجایند خوبان شما، صالحان، آزادمردان و سخاوتمندان شما؟ کجایند همان ها که در کسب وکارشان با ورع بودند و در مذهب و رفتارشان از بدى ها دورى مى جستند، مگر همه آنها از این دنیاى پست و از این زندگى پر مشکل کوچ نکردند. مگر نه این است که شما وارث انسان هاى بى ارزشى شده اید که لب ها جز به نکوهش آن ها حرکت نمى کند تا مقام آن ها کوچک شمرده شود و براى همیشه فراموش گردند، فانا للّه و انّا الیه راجعون، مفاسد آشکار شده، نه انکار کننده و تغییر دهنده اى پیدا مى شود، و نه بازدارنده اى به چشم مى خورد، آیا با این وضع مى خواهید در دار قدس خداوند و جوار رحمتش قرار گیرید و از عزیزترین اولیاى او باشید...[49]
دگرگونى باورها و ارزش ها تا آن جا پیش رفت که مدعیان خلافت و جانشینى پیامبر(ص) نابودى دین همان پیامبر را در سر مى پروراندند.
در گفت و گوى مغیرة بن شعبه با معاویه، وقتى که مغیره از معاویه مى خواهد که با مردم به عدالت رفتار کرده و با بنى هاشم بد رفتارى نکند معاویه در پاسخ مى گوید: هیهات، هیهات، مغیره گوش کن، ابوبکر به خلافت رسید و پس از آن که مرد، نامش نیز از بین رفت. همچنین عمر و عثمان حکومت کردند و مردند و نامى از آنها باقى نماند. امّا برادر هاشم (مقصود او رسول خدا(ص) است) هر روز پنج نوبت به نام او در جهان اسلام ندا مى کنند و اشهد ان محمداً رسول الله مى گویند. اى مغیره بى مادر، پس از آن که سه خلیفه بمیرند و نام محمّد این گونه زنده باشد دیگر چه عملى باقى خواهد ماند جز آن که نام محمّد هم دفن شود و از بین برود.[50]
از این قضیه و امثال آن که در زندگى معاویه و به ویژه پسرش یزید فراوان است مى فهمیم که آنان با اسلام و ارزش هاى آن از ریشه مخالف بوده اند و چنان چه قیام عاشورا نبود خدا مى داند سرنوشت اسلام به کجا مى انجامید. معاویه در گفت و گوى یاد شده از حکومت پیامبر به عنوان مُلک و پادشاهى یاد کرده و خواهان دفن نام آن حضرت است.
زمینه هاى دگرگونى ارزش ها
چرا پس از پیامبر(ص) به تدریج ارزش ها و آرمان هاى اسلامى رنگ باختند و دگرگون شدند؟ پاسخ این پرسش نیاز به شناخت یک نکته تربیتى و دقت در اوضاع آن روزگار دارد. همان گونه که روان شناسان گفته اند: تربیت کارى تدریجى است. پیامبر اسلام (ص) براى تربیت انسان ها و تثبیت ارزش هاى اسلامى تلاش بسیار کردند. امّا ده سال براى تربیت مردمى که درست بر ضدّ این خصوصیات بار آمده بودن زمان خیلى کمى بود. درست است که مردم اسلام را پذیرفته بودند، اما هنوز نتوانسته بودند ارزش هاى جاهلى را به کلّى فراموش کنند و ارزش هاى الهى را با جان و دل بپذیرند به ویژه که بسیارى از مسلمانان پس از فتح مکّه و در سال هشتم هجرى به اسلام گرویده بودند و پیامبر نیز دو سال پس از آن از این جهان رحلت کرده بودند.
نخستین نشانه هاى احیاى ضدّارزش ها در جریان سقیفه بنى ساعده سر بر آورد. کسانى که از اصحاب و یاران نزدیک رسول خدا(ص) به شمار مى آمدند سخنانى را به پیامبر نسبت دادند که بسیار شگفت انگیز بود. با این که آن بزرگوار در بسیارى از جاها از جمله در آخرین سفر خود که از مکّه برمى گشت، به صراحت فرموده بودند که: تفاوتى بین عرب و عجم، بین غلام حبشى و سید قرشى نیست. امّا به ناگاه در سقیفه اعلام شد که آن حضرت فرموده اند: الائمة من قریش؛[51] این نسبت با صراحت قرآن[52] و سخنان آن بزرگوار[53] ناسازگار است. بنابراین سقیفه بنى ساعده نخستین گامها در جهت احیاى ارزش هاى جاهلى بود. اما چون دین دارى بسیارى از مردم قوى بود و هنوز مردم آلوده به دنیا و جلوه هاى آن نشده بودند این جریان خیلى نمود پیدا نکرد. ولى این وضعیت چندان دوام پیدا نکرد. امت اسلامى هر روز از مسیرى که پیامبر معیّن کرده بودند دورتر و دورتر مى شدند. عوامل زیادى زمینه ساز این وضعیت بودند؛ از باب نمونه به پاره اى از آنها اشاره مى کنیم:
1. جدایى مردم از اهل بیت (ع) :
انحراف رهبرى از مسیرى که پیامبر(ص) معین کرده بود و انزواى على(ع) به مدّت سال یکى از مسائلى است که زمینه را براى دگرگونى ارزش ها فراهم ساخت. چون در جامعه اى که پیامبر(ص) خطوط کلّى آن را ترسیم کرده بود، آشناسازى مردم با دین و ارزش هاى آن یکى از مناصب اهل بیت(ع) بود. که این نقش با انزواى على(ع) و منع از ترویج احادیث نبوى از آن ها گرفته شد. با این وضعیت مردم براى این که رفتار خود را با اسلام راستین و ارزش هاى آن هماهنگ کنند دچار مشکل شدند. متأسفانه در جهت حلّ این مشکل نه تنها اقدامى نشد که اقداماتى در جهت عکس آن صورت گرفت. مسلمانان براى شناخت احکام دین به ابوهریره ها و کعب الاحبارها ارجاع شدند.
نقل حدیث و فضائل اهل بیت(ع) قدغن شد، از باب نمونه، بنا به نقل ابن الحدید، معاویه به کارگزارانش نوشت:
هر کس چیزى در فضیلت ابوتراب و خاندانش روایت کند خونش هدر است. مالش حرمت ندارد.[54]
معاویه به این کار نیز قانع نشد، دستور داد تا احادیثى در نکوهش على(ع) جعل کنند و نیز دستور داد که همه در منبرها باید به على(ع) لعن کنند.[55] افزون براین در بخشنامه اى نوشت:
انظروا الى من قامت علیه البیّنة انّه یحب علیّا و اهل بیته فامحوه من الدیوان و اسقطوا اعطائه و رزقه؛[56] هر که را که ثابت شد از دوستان و شیعیان على و اولاد او است اسم او را از دیوان قلم بکشید و حقوق و مزایاى او را قطع کنید.
و در بخشنامه دیگرى، یادآور شد هر کس را احتمال دادید از دوستان اهل بیت است زیر شکنجه قرار دهید و خانه اش را خراب کنید.[57] معاویه حکومت بصره و کوفه را به زیاد ابن ابیه که پیش از آن از شیعیان على(ع) به شمار مى آمد داد و او چون به خوبى شیعیان را مى شناخت دست و پاى بسیارى از آنان را قطع کرد و به چشم هاى آنان میل کشید و بسیارى از آنان را تبعید کرد و یا کشت تا جایى که شخص مشهورى از آنان باقى نماند.
در اثر تبلیغات معاویه، لعن و نفرین به على(ع) از بزرگترین عبادت ها به شمار مى آمد به گونه اى که اگر شخصى آن را در نماز فراموش مى کرد قضاى آن را به جا مى آورد. معاویه با شیوه یاد شده تلاش مى کرد که مردم را از اهل بیت(ع) جدا کند تا در نتیجه اسلام و ارزش هاى آن فراموش شود و اسلام اموى و ارزش هاى جاهلى جاى گزین آن گردند. از این روى هر کس در برابر این دستورات مى ایستاد مورد آزار و اذیت باند اموى قرار مى گرفت.
2. تبدیل امامت به پادشاهى :
تبدیل امامت به پادشاهى یکى دیگر از زمینه هاى دگرگونى ارزش ها و فاجعه عاشورا بود. بدون تردید هر جامعه اى به حکومت نیاز دارد تا امور آن جامعه سامان گیرد. از سوى دیگر جامعه اسلامى، زمانى شاهد حاکمیت اسلامى و ارزش هاى آن است که حکومت اسلامى بر پا باشد. بر این اساس اگر پس از رحلت پیامبر(ص) امامت عدل علوى استقرار مى یافت همان جوّ ایمان و تقوا و جهاد در راه خدا ادامه مى یافت. ولى متأسفانه با جریان سقیفه حکومت اسلامى ادامه نیافت و حکومت به صاحبان اصلى آن نرسید و با فراز و نشیب هاى بسیار به حکومت و پادشاهى معاویه و یزید انجامید. خاندانى که امام على(ع) در باره آنها مى فرماید:
اى معاویه، کى شما رهبر رعیت و رئیس ملت بوده اید؟ آن هم بدون سبقت در اسلام و شرافت والاى معنوى؟ (یعنى شما شایستگى این کار را نداشته و ندارید.[58]
با مرگ معاویه زمانى که امام حسین(ع) براى بیعت با یزید دعوت مى شود امام(ع) در پاسخ مى فرماید:
باید فاتحه اسلام را خواند اگر شخصى همانند یزید حاکم مسلمانان باشد.[59]
و نیز آن بزرگوار به هنگام رویارویى دو سپاه مى فرماید:
آگاه باشید که بنى امیه پیروى از شیطان را بر خود لازم دانسته و پیروى از خداوند راترک گفته اند و فساد را آشکار و حدود الهى را تعطیل کرده اند... [60]
بدون شکّ، حکومت نقش مهمى در تثبیت ارزش ها و یا ضدّ ارزش ها دارد چرا که امام على(ع) مى فرماید:
النّاس بامرائهم اشبه منهم بآبائهم؛[61] مردم به حاکمانشان شبیه ترند تا به پدرانشان.
وقتى که حاکمان و کارگزاران جامعه افرادى چون معاویه و یزید باشند که همه توان خود را در جهت تحریف دین و نابودى ارزش ها و همچنین مروّجان آن به کار گرفته اند، طبیعى است که افراد جامعه نیز همان گونه تربیت خواهند شد. در چنین جامعه اى مردم در برابر دگرگونى ارزش ها و کشته شدن مدافعان آن حساسیتى نشان نخواهند داد. همان گونه که در رویداد عاشورا چنین وضعى پیش آمد.
3. افزون بر دو عامل یاد شده فتوحات دوره خلفاء و حاتم بخشى هاى عثمان نیز یکى دیگر از زمینه هاى فاصله گرفتن مردم از ارزش ها و آرمان هاى اسلامى بود. این فتوحات هر چند بر جغرافیاى کشور اسلامى افزود، ولى چون همراه آن کارى فرهنگى براى هدایت مردم صورت نمى گرفت، به سرعت مردم را به سوى دنیاگرایى برد. زیرا غنائم این جنگ ها از آنِ فاتحان بود و شرکت در یکى از فتوحات بزرگ همراه با غنایم فراوانى بود که کافى بود یک رزمنده با حضور در یکى از نبردها به اوج رفاه برسد.[62]
افزون بر این، حاتم بخشى هاى عثمان از بیت المال و جمع ثروت به وسیله شمارى از خواص در این زمینه نقش مؤثرى داشت.[63] در بخش دوم (کوتاهى خواص از انجام رسالت خود) توضیح بیش ترى خواهیم داد.
4. یکى دیگر از عواملى که زمینه دگرگون شدن ارزش ها را فراهم کرد طرد بزرگان صحابه و مغضوب دستگاه واقع شدن آنان است. چهره هایى چون عمار و ابى ذر به جرم حقّ گویى تبعید و شکنجه شدند. عبدالله مسعود که از تبعید ابى ذر ناراحت بود مورد آزار و اذیت قرار گرفت. گروهى از بزرگان کوفه همانند مالک اشتر زید، صعصعه، جندب، کمیل و...به شام تبعید شدند.[64]
در برابر عثمان به توصیه ابى سفیان که گفته بود:
مراقبت کن که حکومت پیوسته در میان ما دست به دست بگردد. و کارگزاران خود را از بنى امیه انتخاب کن. این فقط ملک دارى است، بهشت و جهنم یعنى چه؟![65]
همکاران و کارگزاران خود را از خویشان و نزدیکان و بنى امیه برگزید.[66] کسانى انتخاب شدند که در حال مستى به مسجد مى آمدند و نماز صبح را چهار رکعت مى خواندند و وقتى که با اعتراض مردم روبه رو مى شدند مى گفتند: مى خواهید بیش تر بخوانم؟![67]
مجموعه عوامل یاد شده دست به دست هم داد تا ارزش هاى عصر نبوى دگرگون شدند. اوج این دگرگونى در روزگار یزید بود، چرا که در رأس حکومت فردى قرار گرفته بود که به هیچ چیز اعتقاد نداشت، فردى عیاش و خوش گذران بود و هیچ ابایى از آشکار شدن بى دینى خود نداشت. وقتى که حاکمان جامعه چنین افرادى باشند، به حکم النّاس على دین ملوکهم مردم نیز روش و منش آنها را در زندگى به کار مى گیرند. در چنین جامعه اى مردم در برابر تحریف و یا حذف ارزش ها و مدافعان جدّى آن بى تفاوت مى گردند و حتى ممکن است خود آنها براى حذف آن ارزش ها و مدافعان آن بسیج شوند. همان گونه که در رویداد عاشورا این قضیه پیش آمد. عبرت آموزى ما از رویداد عاشورا به این است که مواظب ارزش هاى انقلاب اسلامى مان باشیم تا خداى ناکرده به وسیله عوامل یاد شده و همانند آن، دچار تغییر و دگرگونى نگردند.
ب. کوتاهى خواص در عمل به تکلیف
کوتاهى و سستى خواص از اداى تکلیف و انجام وظیفه یکى از عوامل زمینه ساز رویداد عاشورا است. نقش خواص در تحولات و دگرگونیهاى اجتماعى و سیاسى از مسائلى است که تردیدى در آن نیست. بر همین اساس رهبر معظم انقلاب خواص را یکى از عوامل بسیار تأثیرگذار در تحولات تاریخ مى دانستند و در رویداد عاشورا این تحلیل را ارائه کردند که اگر خواص جبهه حقّ، تسلیم جلوه هاى دنیا نگردند و دین را فداى دنیا نکنند و به موقع از حق حمایت کنند، هیچ گاه جامعه اسلامى دچار وضعیت زمان امام حسین(ع) نخواهد شد و شاهد حادثه تلخى چون عاشورا نخواهد بود.
براى دریافت ابعاد این تحلیل تاریخى و جامعه شناسانه که نسخه شفابخش جامعه امروز ما نیز هست، نخست به مفهوم خواص و عوام اشاره کرده و سپس به علل و عواملى که ممکن است برخى از خواص را از انجام وظیفه و مسؤولیت باز دارد و یا آنان را در برابر آن قرار دهد خواهیم پرداخت.
مفهوم خواص و عوام
مردم در جامعه هاى گوناگون به اعتبار قدرت نفوذ و تأثیر گذارى بر اندیشه ها و رفتار دیگران و همچنین میزان تأثیر پذیرى متفاوتند. در هر جامعه تعدادى اندک به دلیل موقعیت ویژه اى که دارند بر رفتار و ارزش هاى دیگران تأثیر مى گذارند. این گروه، با نام هاى : خواصّ، نخبگان، برگزیدگان...شناخته مى شوند.گروه دیگر که اکثریت جامعه را تشکیل مى دهند از آنان به عنوان: توده یا عوام یاد مى شود.
خواص کسانى اند که بر اساس آگاهى و بصیرت تصمیم گیرى کرده و حرکت مى کنند. در برابر خواصّ عوام هستند. این گروه دنبال این نیستند که ببینند چه راهى درست است، چه حرکتى صحیح است و سپس بر اساس آن حرکت کنند بلکه پیرو جوّ زمان خود هستند؛ اکثریت به هر راهى رفتند این ها نیز به همان راه خواهند رفت.[68]
در این تقسیم و تفسیر هیچ گونه معیار اقتصادى، سیاسى و فرهنگى لحاظ نشده است. بلکه کسى که از روى بصیرت و آگاهى تصمیم بگیرد و عمل کند هر چند بى سواد باشد جزو خواص به شمار مى آید و آن که بدون بصیرت و تشخیص عمل کند هر چند به ظاهر جزو علما باشد عوام است.
تقسیم بندى خواص
مرز میان خواص و عوام همان بصیرت و آگاهى است. خواص بر دو گونه اند: خواص جبهه حقّ و خواص جبهه باطل. عوام نیز به همین دو قسم تقسیم مى شوند.
عدّه اى حقّ را شناخته اند و تلاش آن ها نیز در همین راستاست. و عدّه اى نیز در برابر حق بى تفاوت و یا ضدّ آنند. در میان طرفداران باطل نیز آدم هاى نخبه و زرنگ و اهل فکر و تشخیص وجود دارد. سخن ما در این جا در باره خواص طرفدار حقّ است.
خواص طرفدار حقّ نیز به دو دسته تقسیم مى شوند:
1. گروهى که آرمان ها و ارزش هاى اسلامى براى آن ها اصل است و در آن هنگام که دین و دنیا در برابر هم قرار گرفتند، دین را بر دنیا و جلوه هاى آن ترجیح مى دهند.
2. گروهى که جذب دنیا و جلوه هاى آن (مقام، ثروت، شهرت و...) شده و با وجود تشخیص حقّ و اهل حقّ از عمل به آن باز مى مانند. وقتى که پاى اداى تکلیف و انجام مسؤولیت به میان آید نمى توانند از دنیا بگذرند و دنیا را بر اداى تکلیف پیش مى دارند. اگر در جامعه اسلامى گروه نخست بیش تر باشند جامعه دچار انحطاط و سقوط نخواهد شد و حادثه اى همانند روزگار امام حسین(ع) به وجود نخواهد آمد. ولى اگر تعداد آن ها اندک و تعداد دسته دوّم بیش تر باشند آن وقت است که جامعه در سراشیبى سقوط قرار خواهد گرفت و حسین بن على ها به مسلخ خواهند رفت. یزیدها و ابن زیادها برسر کار خواهند آمد و امامت تبدیل به سلطنت و پادشاهى خواهد شد.
نقش خواص در رویداد عاشورا
بحث اساسى و مهم در باب خواص نقش آنان به عنوان یکى از عوامل زمینه ساز عاشورا است. خواص طرفدار حقّ به ویژه کسانى که به حقانیت امام حسین(ع) باور داشتند، در عرصه سیاسى باید با آن بزرگوار همراه شده و با دشمنان مى جنگیدند. چه عامل و یا عواملى سبب شد که اینان از امام حسین(ع) حمایت نکردند، بى تفاوت ماندند و یا در برابر آن حضرت ایستادند. تعداد آنان که امام حسین(ع) را به خوبى مى شناختند ولى بر اساس شناخت خود عمل نکردند کم نبودند. بسیارى از کسانى که در مدینه یا مکّه به آن حضرت نصیحت مى کردند که به سوى کوفه نرود از همین قبیل بودند.[69] بسیارى از کسانى که نماینده امام حسین(ع) مسلم بن عقیل را در کوفه تنها گذاشتند از همین ها بودند. تجزیه و تحلیلِ بى تفاوتى اینان و دستیابى به عواملى که آنان را از انجام وظیفه بازداشت در عرصه رفتار سیاسى براى ما درس آموز و عبرت انگیز است.
این عوامل بسیارند. از این روى، پس از اشاره به عناوین پاره اى از آن ها به دنیاگرایى خواص که از اهمیت بیش ترى برخوردار و جنبه محورى دارد خواهیم پرداخت.
بازگشت به باورها و ارزش هاى جاهلى از جمله قومیت گرایى، عافیت طلبى و تجمّل پرستى، افزون طلبى و مقام خواهى، فرصت طلبى و نفاق، ترس و وحشت و بالاخره دنیاپرستى خواص از عواملى بودند که خواص طرفدار حق در حادثه عاشورا به وظیفه و مسؤولیت خود عمل نکردند.
وقتى که بیش تر خواص طرفدار حقّ چنان باشند که دنیاى خودشان برایشان از همه چیز مهمتر باشد، بى شک، از ترس جان، از ترس از دست دادن مال و مقام و یا نام و شهرت خود
حاکمیت باطل را مى پذیرند و در برابر آن نمى ایستند و از حقّ نیز طرفدارى نمى کنند و جانشان را به خطر نمى اندازند. وقتى این گونه شد اوّلش با شهادت حسین بن على(ع) آغاز مى شود، آخرش هم به بنى امیه و شاخه مروانى و بنى عباس وپس از بنى عباس، هم به سلسله سلاطین در دنیاى اسلام، تا امروز مى رسد.[70]
دنیا گرایى خواص
هر چند عواملى چون: قومیت گرایى، نفاق و دورویى و غفلت سبب لغزش و انحراف برخى از خواص شد، ولى دنیا و جلوه هاى آن چون مقام خواهى، رفاه طلبى، ثروت، شهرت از مهم ترین و خطرناک ترین عواملى بود که در لغزش خواص و رویداد عاشورا نقش اساسى داشت. با نگاهى به تاریخ اسلام مى یابیم که اساس همه انحراف ها، فتنه ها، جنگ هایى که از سوى خواص صورت گرفته، دنیاپرستى آنان بوده است. بر همین اساس پیامبر اسلام فرموده است:
حبّ الدنیا رأس کل خطیئة؛[71] دوستى دنیا سر و اساس همه گناهان است.
على(ع) نیز دنیا دوستى را اساس همه فتنه ها و مشکلات دانسته است:
حبّ الدنیا رأس الفتن و اصل المحن.[72]
امام حسین(ع) نیز راز و رمز دگرگونى بسیارى از مردم و کناره گیرى آنان را از حقّ، دنیاگرایى آنان دانسته است:
الناس عبید الدنیا و الدین لعق على السنتهم، یحوطونه مادّرت معایشهم فاذا محّصوا بالبلاء قلّ الدیانون؛[73] مردم بنده دنیایند و دین لقلقه زبانشان. حمایت آن ها از دین تا زمانى است که زندگى آن ها در رفاه باشد و آن گاه که در بوته امتحان قرار گرفتند دینداران کم مى شوند.
این سخنان را امام در چه زمانى ایراد کرده است؟ برخى چون طبرى بر این باورند که امام(ع) این سخنان را در بین راه و در منزل ذى حسم ایراد کرده است. برخى دیگر بر آنند که این خطبه در دوّم محرم و در سرزمین کربلا ایراد شده است. این سخنان در هر کجا ایراد شده باشد بیانگر ناخرسندى امام(ع) از وضعیت جامعه و مردم مسلمان در آن روزگار است. امام(ع) پس از آن که از دگرگونى اوضاع و سستى و بى تفاوتى مردم در برابر خوبى ها و بدى ها شکوه کرده با جمله: الناس عبید الدنیا علت آن را دنیا پرستى آنان دانسته است. وقتى که دنیا در نگاه انسان مسلمان، هدف و معبود شد باید منتظر چنین چیزهایى بود. سخنان امام حسین(ع) هر چند بیانگر آن است که دنیاگرایى آفتى عمومى و همگانى است لذا با واژه الناس از آن یاد کرده است ولى روشن است که بخشى از مردم که همان خواص باشند بیش تر در معرض این آسیب هستند. چرا که جلوه هاى دنیا بسیار است. بخشى از آن براى همه کس قابل دسترسى نیست. مقام، پول هاى کلان... را به همه کس نمى دهند. خواص با ویژگیهایى که دارند دسترسى بیش ترى به دنیا و جلوه هاى آن دارند. به همه کس ملک رى و کیسه زر نمى دهند. این ها براى عمر سعدها و شریح قاضى ها... آماده است.
مواردى که خواص طرفدار حقّ به خاطر دنیاگرایى از پذیرش حقّ سر باز زده و یا با آن به مخالفت بر خواسته اند فراوان است، در این جا تنها به نمونه هایى از چند مقطع تاریخى بسنده مى کنیم:
نخستین گامها
دنیاگرایى خواص هر چند در روزگار خلیفه سوّم اوج و شدت گرفت ولى پیش از آن نیز جلوه هایى داشته است. در روزگار پیامبر(ص) در جنگ بدر، احد و پاره اى از حوادث دیگر هر چند دنیا گرایى برخى از خواص ظهور پیدا کرد ولى با حضور آن حضرت خیلى زود جبران و شعله هاى آن فرو کش کرد. ولى از آن روز که آن بزرگوار در بستر قرار گرفت انحراف خواص و عدول آنان از موضع حقّ نیز آشکا رشد. تخلّف از لشگر اسامه، با این که این کار موجب ناراحتى آن حضرت شد.[74] افزون بر این، آن حضرت بر کسانى که مى خواستند از سپاه او جدا شده و در مدینه بمانند لعنت فرستادند. در عین حال برخى از خواص چون خلیفه اوّل و دوّم از این دستور سرباز زدند.[75]
توجه نکردن به دستور پیامبر(ص) براى نوشتن وصیّت و همچنین ماجراى سقیفه به عنوان نخستین گامها از دنیا گرایى خواص و عدول آنان از موضع حقّ به شمار مى آید.
بسیارى از نویسندگان و شاعران این گامها و به ویژه ماجراى سقیفه را سبب و ریشه اصلى رویداد عاشورا به شمار آورده اند. از باب نمونه مرحوم آیةالله غروى اصفهانى چنین سروده است:
رماه اذ رماه حرملة و اِنَّما رماه مَنْ مهدّ له سهم اتى مِن جانب السقیفة و قوسه على یدالخلیفه و ما اصاب سهمه نحرا بل کبد الدین و مهجة النبى[76]
وقتى حرمله تیر افکند این حرمله نبود که تیر افکند، بلکه تیرانداز واقعى کسى بود که زمینه را براى او زمینه سازى کرده بود. تیرى از جانب سقیفه آمد که کمان آن در دست خلیفه بود. آن تیر گلوى آن کودک را ندرید بلکه بر جگر دین و قلب پیامبر (ص) نشست.
مهیاردیلمى نیز اشعارى به عربى دارد که مضمون آن این است:
اى فرزند پیامبر(ص) روز سقیفه راه کربلایت را هموار کرد و آن گاه که حقّ پدرت على(ع) و مادرت فاطمه(ع) را غصب کردند؛ کشته شدنت خوب جلوه کرد.[77]
مرحوم نیّر تبریزى و بسیارى از دیگر شاعران شیعى همین مضمون را آورده اند. برخى از نویسندگان اهل سنّت نیز بر همین مسأله تأکید کرده اند.[78]
دنیاگرایى خواص در روزگار خلفاى ثلاثه
پس از رحلت پیامبر (ص) در دوره ابى بکر دگرگونى محسوسى در زندگى اقتصادى مردم دیده نمى شود، اما در روزگار خلیفه دوم و به ویژه خلیفه سوّم در وضعیت زندگانى مردم دگرگونى ایجاد شد و کم کم طبقه اى بسیار ثروتمند با امتیازهایى که از بیت المال به آنان داده شد به وجود آمدند. خلیفه دوّم با این که سخت مراقب کارگزارانش بود ولى روشى براى پخش بیت المال ایجاد کرد که عدّه اى از خواص به ثروت هاى زیادى دست یافتند. در استفاده از بیت المال نه تنها عرب ها بر غیر عرب ها که در بین خود عرب ها نیز، برخى از تیره ها بر برخى دیگر، امتیازهاى چشم گیرى داشتند. در سال به برخى دوازده هزار درهم و به برخى دیگر سیصد درهم و یا دویست درهم داده مى شد.[79] عملکرد خلیفه سخت مورد اعتراض قرار گرفت. تا جایى که تصمیم گرفت این تبعیض ها را از میان بردارد. خود او مى گفت:
اگر امسال را زنده بمانم مساوات را رعایت خواهم کرد و هیچ سرخى را بر سیاه و هیچ عربى رابر عجم برترى نخواهم داد و به گونه اى عمل مى کنم که پیامبر اسلام(ص) و ابى بکر عمل کردند.[80]
جذب شدن خواص به دنیا و جلوه هاى آن آثار خود را بر جاى گذاشت تا جایى که شخصى مى گوید:
اگر خلیفه قبله مردم را از مکّه به بیت المقدس تغییر دهد و یا یکى از نمازهاى پنج گانه را حذف کند کسى به او اعتراض نمى کند. چرا که همت مردم در به دست آوردن مال و منال بود و زمانى که به دست مى آوردند ساکت مى شدند.[81]
در روزگار عثمان، بسیارى از خواص و یاران پیامبر(ص) و نزدیکان خلیفه جزو بزرگ ترین سرمایه داران آن روزگار شدند. امام على(ع) از این واقعیت تاریخى چنین پرده برمى دارد:
قام معه بنوابیه یخضمون مال الله خضمة الابل نبتة الرّبیع؛[82]
بستگان پدرى اش به همکاریش برخاستند. آن ها همه چون شتران گرسنه اى که بهاران به علف زار بیفتند با ولع عجیبى گیاهان را ببلعند براى خوردن اموال خدا دست از آستین درآوردند.
در این برهه خلیفه و همکارانش به جاى هزینه کردن بیت المال در مصالح امت اسلامى، آن را ویژه خود دانستند، و به ثروت هاى هنگفتى دست یافتند. مرض مال اندوزى با دست اندازى به بیت المال در میان بسیارى از خواص رایج شد. بنابه پاره اى از گزارش هاى تاریخى، عثمان براى نخستین بار خانه اى از سنگ و آهک و...ساخت و اموال منقول و غیر منقول فراوانى اندوخت. عبدالرحمن بن عوف، طلحه و زبیر، زیدبن ثابت از حاتم بخشى هاى عثمان برخوردار شدند. زید بن ثابت آن قدر طلا و نقره گردآورده بود که با تبر آن را تقسیم کردند. چارپایان و شتران بارى و سوارى و اسبهاى عبدالرحمن بن عوف از هزاران رأس مى گذشت. گزارش گران تاریخ از خانه هاى متعدد و کنیزکان، اسب ها و شتران، طلا و نقره و گوسفندان طلحه و زبیر گزارش هاى شگفت انگیزى ارائه کرده اند.[83]
بخشش هاى عثمان به اقوام و خویشان خود به گونه اى بود که موجب اعتراض زیدبن ارقم، کلیددار بیت المال شد. او که از جایزه دویست هزار درهمى به ابوسفیان و صدهزار درهمى به مروان به خشم آمده بود کلیدها را پیش عثمان گذاشت و گریست. عثمان گفت: چون صله رحم کرده ام مى گریى؟ گفت: نه، اما گمان دارم که این مال ها را به عوض انفاق هایى که در راه خدا، زمان حیات پیامبر(ص) کردى بر مى دارى. اگر صد درهم به مروان مى دادى باز هم زیاد بود. عثمان گفت: اى پسر ارقم کلیدها را بگذار و برو. فرد دیگرى را مسؤول بیت المال خواهم کرد.[84]
متأسفانه این آفت به عوام مردم نیز سرایت کرده به گونه اى که آن اندک خواصى که از حقّ و جبهه حق مى گفتند سخنان آنان خریدارى نداشت، از باب نمونه جندب بن عبدالله مى گوید: پس از بیعت باعثمان به عراق رفتم و در آن جا از فضایل على(ع) مى گفتم، بهترین پاسخى که مى شنیدم این بود که این حرف ها را کنار گذار، سخنى بگو که براى خودت و ما سودى داشته باشد.[85]
دنیا گرایى خواص در روزگار على(ع)
با سپرى شدن روزگار خلفاى ثلاثه و به خلافت رسیدن على(ع) انتظار مى رفت که جامعه اسلامى کژى ها و انحراف ها را راست و ارزش هاى دگرگون شده را احیا نماید. ولى با نگاهى گذرا به تاریخ آن مقطع، مى یابیم که امام على(ع) در گامهاى نخستین با مشکلات زیادى از سوى خواص روبه رو شد. مهم ترین و اساسى ترین مشکل على(ع) در مدّت حکومت خود همین روحیه دنیا گرایى خواص بود. خواصى که انتظار داشتند همانند خلیفه پیشین با آنان رفتار شود و امتیازهاى نامشروع آنان از بیت المال همچنان ادامه داشته باشد. ولى على(ع) در برابر خواسته هاى نامشروع آنان ایستاد و آنان نیز نتوانستند عدل آن حضرت را تحمل کنند، شمارى از آنان به معاویه پناهنده شدند، و گروهى در برابر او ایستادند و جنگ جمل و صفین را راه انداختند.
در سخنان على(ع) و برخى از کارگزاران او و همچنین برخى از تاریخ نگاران آمده که بسیارى از مخالفت هایى که با على(ع) مى شد انگیزه اى جز دنیاخواهى نداشته است.[86]
دنیاگرایى خواص پس از امام على(ع)
پس از شهادت امام على(ع) دنیاگرایى خواص آشکارتر شد به گونه اى که حتى بسیارى از یاران نزدیک امام حسن(ع) یکى پس از دیگرى به معاویه پیوستند و امام(ع) به ناچار با شرایطى با معاویه صلح کرد. تصویر و ترسیم دنیاگرایى خواص پس از شهادت امام على(ع) و امام حسن(ع) در این مقال نمى گنجد، از این روى به چند نمونه بسنده مى کنیم:
1. معاویه به عمرو عاص گفت با من بیعت کن، او گفت: نه به خدا سوگند از دین خود به تو نمى دهم مگر هنگامى که از دنیاى تو نائل کردم. معاویه گفت: بخواه از من آن چه مى خواهى.او گفت: حکومت مصر آرزوى من است. معاویه هم پذیرفت و در این زمینه نوشته اى به اوداد.[87]
گفت و گوى فوق نمونه اى بسیار روشن از دنیاگرایى خواص است. در این گفت و گو عمرو عاص به روشنى بیعت با معاویه را با تباهى دین خود مساوى دانسته است اما حاضر است آن را تباه کند در صورتى که از دنیا و حکومت معاویه بهره اى داشته باشد.
2. معاویه مى خواست مغیرة بن شعبه را از حکومت کوفه عزل کند. مغیره براى ادامه حکومت خود ولایت عهدى یزید را مطرح کرد. و سپس از سوى معاویه مأمور شد که پنهانى از مردم براى یزید بیعت بگیرد. او پس از آن که از دوست داران بنى امیه بیعت گرفت، ده نفر از آنان را به همراه پسرش به شام فرستاد، تا معاویه را براى اعلان عمومى این تصمیم تشویق کنند و به هر یک از آنان در برابر این کار سى هزار درهم داد. آن ها وقتى بر معاویه وارد شدند معاویه به فرزند مغیره گفت:
پدر تو دین این مردم را به چه مبلغ خریدارى کرد. گفت: به سى هزار درهم. معاویه گفت: دین آنها چه قدر در نزدشان سبک و کم قیمت بود.[88]
3. بیش تر کسانى که از کوفه به امام حسین(ع) نامه نوشتند از خواص و نخبگان و برجستگان کوفه بودند. اما وقتى که تهدیدها و تطمیع ها از سوى ابن زیاد شروع شد، اکثریت قاطع آنها دینشان را قربانى دنیایشان کردند و اطراف مسلم بن عقیل، نماینده امام حسین(ع) را خالى کردند تا او به شهادت رسید. نقش خواص دنیاگرا در این جا بسیار روشن است. ابن زیاد گروهى از همین خواص را براى تهدید و ارعاب مردم به میان آنان فرستاد. برخى از آنان همانند: شبث بن ربعى، این مرد هزار چهره از کسانى است که به امام حسین(ع) نامه نوشته است. امّا وقتى که وضعیت را به گونه اى دیگر مى بیند به همکارى با ابن زیاد مى پردازد. براى روشن تر شدن دنیاگرایى خواص به گزارش زیر که از سوى طرماح بن عدى و همراهانش ارائه شده توجه کنید:
طرماح با همراهان از کوفه مى آمد، در منزل غریب هجانات با امام حسین(ع) برخورد کردند. در ضمن گفت و گو امام(ع) از اوضاع کوفه و طرز تفکر آنان سؤال کرد. مجمع بن عبدالله عائذى که یکى از همراهان طرماح بود گفت:
اشراف از دستگاه حکومت رشوهاى زیاد گرفته و خود را فروخته اند و بر ضدّ شما متفق شده اند، امّا مردم دیگر دلشان با شماست ولى همین ها به جنگ با شما اعزام خواهند شد. با شما خواهند جنگید.[89]
از سخنان یاد شده به خوبى استفاده مى شود که راه و روش و حرکت خواص، حرکت عوام را در پى دارد لذا از همین کوفه که هیجده هزار نفر با مسلم بیعت کردند، بیست هزار نفر یا بیش تر به جنگ امام حسین(ع) آمدند. اگر در آن هنگام که ابن زیاد به تهدید و تطمیع اشراف و سران قبائل پرداخت آنان از خدا مى ترسیدند و نمى پذیرفتند تاریخ به گونه اى دیگر رقم مى خورد. گذشت خواص از دنیا و جلوه هاى آن در وقت لازم اقدام خواص براى خدا به هنگام لازم...تاریخ را نجات مى دهد. امّا اگر خواص به وظیفه خود عمل نکردند روشن است که در تاریخ کربلاها تکرار خواهد شد.
در پایان این گفتار این نکته بى سود نمى نماید که آن چه آوردیم تنها بخشى اندک از درس ها و عبرت ها بود. در عین حال، از همین اندک دریافتیم که تحلیل درست حادثه عاشورا و شناخت درس ها و عبرت ها و عوامل و زمینه هایى که سبب پیدایى عاشورا شدند مى تواند چراغى فراروى نسل امروز در ابعاد گوناگون به ویژه در عرصه رفتار سیاسى، و نگهبانى از نظام اسلامى ما در برابر آفت ها و خطرهاى داخلى و خارجى باشد.
پاورقی
________________________________________
[1]. صحیفه نور، مجموعه رهنمودهاى امام خمینى، ج 9، ص 57،، 202، ارشاد اسلامى.
[2]. امالى صدوق، ص 118، مؤسسه اعلمى؛ ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، تصحیح و تعلیق على اکبر غفارى، ص 123، مکتبة الصّدوق، تهران.
[3]. مجمع البحرین، ج 2، ص 1156؛ تفسیر نمونه، ج 23، ص 491.
[4]. نک: فلسفه تاریخ، شهید مطهرى، ج 1، ص 13، صدرا.
[5]. یوسف، 12، 111.
[6]. نهج البلاغه، نامه 69.
[7]. رعد(13)، 11.
[8]. انفال، 54.
[9]. احزاب(33) آیه 62؛ فاطر(43(35؛ فتح(48) آیه 23.
[10]. مائده آیه 54.
[11]. ناسخ التواریخ، سپهر، ج 1، ص 266، جواهر الکلام، ج 21، ص 25.
[12]. حماسه حسینى، شهید مطهرى، ج 1، ص 78 - 77، صدرا.
[13]. تاریخ طبرى، ج 4، ص 304.
[14]. صحیفه نور، ج 16، ص 179.
[15]. این شاعر مسلمان و انقلابى در این باره چنین مى سراید:
رمز قرآن از حسین آموختیم زآتش او شعله ها افروختیم تا قیامت قطع استبداد کرد موج خون او چمن ایجاد کرد خون او تفسیر این اسرار کرد ملت خوابیده را بیدار کرد [16]. درسى که حسین(ع) به انسانها آموخت، شهید هاشمى نژاد، ص 447، انتشارات فراهانى.
[17]. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 3، ص 249، دار احیاء التراث العربى.
[18]. مجموعه مقالات کنگره بین المللى امام خمینى و فرهنگ عاشورا، ج 2، ص 610، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى، درسى که حسین(ع) به انسان ها آموخت، ص 450 - 447.
[19]. همان.
[20]. تاریخ الامم و الملوک، طبرى، ج 4، ص 304.
[21]. همان.
[22]. الارشاد، شیخ مفید، ص 204.
[23]. ممتحنه، آیه 1.
[24]. مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 68؛ بحارالانوار، ج 44، ص 192، ج 45، ص 50.
[25]. تحف العقول، 249.
[26]. نهج البلاغه، ص 51.
[27]. بحارالانوار، ج 44، ص 191.
[28]. تحف العقول، ص 249، تاریخ طبرى، ج 4، ص 305.
[29]. اللهوف، سید بن طاووس، ص 20.
[30]. تاریخ طبرى، ج 4، ص 404.
[31]. اللهوف، ص 20.
[32]. المغازى، واقدى، ج 1، ص 265.
[33]. همان، ص 212.
[34]. اللهوف، ص 53.
[35]. بحارالانوار، ج 44، ص 374.
[36]. سخنان حسین بن على(ع)، نجمى، ص 209.
[37]. الارشاد، ص 240.
[38]. بحارالانوار، ج 44، ص 329.
[39]. سخنان مقام معظم رهبرى در جمع بسیجیان، 71/4/23.
[40]. همان؛ حماسه حسینى، شهید مطهرى، ج 3، ص 48، 49، 47، عبرتهاى عاشورا، سید احمد خاتمى، ص 10 مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى، مجله معرفت، ش 56، ص 16 و...
[41]. سخنان مقام معظم رهبرى در جمع بسیجیان، 71/4/23.
[42]. حماسه حسینى، ج 3، ص 49، صدرا.
[43]. شهید جاوید، نعمت الله صالحى نجف آبادى، ص 182 - 177. سخنان برخى از متعصبان اهل سنّت چون قاضى ابن عربى، ابن خلدون و...را نقل و نقد کرده است.
[44]. معرفت، ش 56، ص 20 به نقل از مبانى جامعه شناسى، بروس وئن 77، ترجمه و اقتباس: فاضل توسعى، تهران، سمت.
[45]. همان به نقل از همان، ص 157.
[46]. اسد الغابه فى معرفه الصحابه، عزالدین ابى الحسن على بن محمد الجزرى، ج 1، ص 257، اسلامیه.
[47]. امام خمینى و فرهنگ عاشورا، ج 1، 279.
[48]. ملل و نحل، شهرستانى، ص 24.
[49]. نهج البلاغه، خ 129.
[50]. مروج الذهب، مسعودى، ج 4، ص 41 دارالمعرفه بیروت.
[51]. ملل و نحل، ص 24.
[52]. حجرات(49) آیه 13.
[53]. بحارالانوار، ج 73، ص 293.
[54]. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 11، ص 44.
[55]. همان، ج 13، ص 222 - 220.
[56]. همان، ص 45.
[57]. همان.
[58]. نهج البلاغه، نامه 10.
[59]. اللهوف، ص 20.
[60]. تاریخ الامم و الملوک، طبرى، ج 4، ص 304.
[61]. بحارالانوار، ج 75، ص 46.
[62]. عبرت هاى عاشورا، ص 89؛ تاریخ سیاسى اسلام، تاریخ خلفا، رسول جعفریان، ج 2، ص 194 - 188.
[63]. الغدیر، علامه امینى، ج 8، ص 286 دارالکتب العربى.
[64]. همان، ج 9، ص 3، 31، 38.
[65]. همان، ج 8، ص 278، الاستیعاب، ج 2، ص 80، طبرى، ج 11، ص 357، مروج الذهب، ج 1، ص 440.
[66]. ملل و نحل، شهرستان، ص 26.
[67]. الغدیر، ج 122 از منابع گوناگون اهل سنت این موضوع را نقل کرده است.
[68]. سخنان مقام معظم رهبرى، لشگر 27 حضرت رسول، در 75/3/20.
[69]. لهوف، ص 26، عبدالله بن عمر، عبدالله بن عباس، عبدالله بن زبیر، از این گونه افراد بودند.
[70]. سخنان مقام معظم رهبرى در جمع فرماندهان لشگر 27 حضرت رسول(ص)، 75/3/20.
[71]. غرر الحکم و درر الحکم، آمدى با شرح محقق خوانسارى، ج 3، ص 395، دانشگاه تهران، تنبیه الخواطر و نزهة النواظر، معروف به مجموعه ورام، ج 2، ص 122، چنین آمده است: حب الدنیا اصل کل معصیة...حبّ الدنیا و حبُّ الله لا یجتمعان فى قلب واحد.
[72]. همان، ج 3، ص 395.
[73]. تحف العقول؛ 250، ص 249؛ بحارالانوار، ج 44، ص 383، ج 78، ص 117.
[74]. فروغ ابدیت، جعفر سبحانى، ج 2، ص 488 براى مشروح این جریان ص 489 - 485 مطالعه شود، مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى.
[75]. ملل و نحل، ص 23.
[76]. الانوار القدسیه، ص 99.
[77]. معرفت، ج 56، ص 17، به نقل از جامعه شناسى تاریخى اسلام، ابوالحسن تنهایى، ص 262، نشر روزگار.
[78]. دیوان آتشکده نیّر، ص 59؛ سمو المضى سموالذات، علائلى، 5.
[79]. الطبقات الکبرى، ج 3، ص 295، 304، شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 8، ص 111، تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 154 - 153، تاریخ جرجى زیدان، ج 2، ص 168.
[80]. همان مدرک، تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 154 - 153.
[81]. تاریخ خلفا، جعفریان، ج 2، ص 194، نشر الهادى.
[82]. نهج البلاغه، خطبه، 3.
[83]. الغدیر، ج 8، ص 286 - 282، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 199 - 198.
[84]. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 1، ص 199.
[85]. تاریخ خلفا، ج 2، ص 205، شرح نهج البلاغه، ج 9، ص 58.
[86]. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 2، ص 198 - 197.
[87]. همان، ج 2، ص 66. على(ع) نیز این مطلب را یادآورى کرده است. نهج البلاغه، خطبه 26.
[88]. الکامل، ابن اثیر، ج 3، ص 505 - 504.
[89]. تاریخ طبرى، ج 4، ص 306.

راز ماندگاری‌ عاشورا

راز ماندگاری‌ عاشورا
اشاره‌
عاشورا از غمگین‌ترین‌ روزهای‌ دهر است‌. در این‌ روز، ضدیت‌ِ «حق‌ پژوهان‌»و«باطل‌ گرایان‌» به‌ اوج‌ خود رسیده‌ و صدای‌ «حق‌ خواهی‌» و «انسانیت‌»، از حلقوم‌ پرخون‌ و بریدة‌ عدالت‌ خواهان‌ به‌ گوش‌ می‌رسد. علی‌رغم‌ میل‌ جلادان‌ نگون‌بخت‌، سراسرعالم‌ را، پرتو نور و ایمان‌ِ خدا محوران‌ فراگرفته‌ و ظلمت‌ سرای‌ بی‌ خدایان‌ رافتح‌ می‌کند.
سؤالی‌ که‌ در این‌جا وجود دارد، این‌ است‌ که‌: راز ماندگاری‌ نهضت‌ عاشورا درچیست‌ و چگونه‌ شهادت‌ جمعی‌ کوچک‌ باتأثیرگذاری‌ وایجاد تحول‌ در سطح‌ جهان‌، ازقالب‌ زمان‌ خارج‌ شده‌ و حقیقت‌ پژوهان‌ جهان‌ را به‌ شگفتی‌ وتحیر واداشته‌ است‌؟
تا حال‌ از زوایای‌ گوناگون‌ به‌ این‌ پرسش‌ پاسخ‌ داده‌ شده‌ است‌؛ که‌ هر کدام‌ به‌ جای‌خود مهم‌ و ارزشمند است‌. اما نگارنده‌ این‌ نوشتار، جواب‌ را در «ارکان‌ عاشورا» جستجومی‌کند. به‌ عبارت‌ دیگر، دانستن‌ ارکان‌ عاشورا را قدمی‌ در جهت‌ گشوده‌ شدن‌ «راز بقای‌ِ»این‌ حماسة‌ بزرگ‌ می‌داند.
چهار رکنی‌ که‌ در زیر مورد توجه‌ قرار گرفته‌، از مهم‌ترین‌ ارکان‌ عاشوراست‌.عاشوراییان‌ِ جهان‌، با عنایت‌ به‌ این‌ چهار رکن‌، «پیروزی‌ خون‌ بر شمشیر» را باور خواهندکرد و حلقة‌ ارادت‌ و محبتشان‌، به‌ شورآفرینان‌ عاشورا، دو چندان‌ خواهد شد.
1 ـ وقوف‌
وقوف‌ در لغت‌ به‌ معنای‌ ایستادن‌، دانستن‌، آگاهی‌ و ایستادگی‌ است‌. هم‌چنین‌ به‌معنای‌ چیزی‌ را در راه‌ خدا دادن‌. وقوف‌ کننده‌ کسی‌ است‌ که‌ اول‌ بداند و سپس‌ برای‌حفظ‌ آنچه‌ دانسته‌، ایستادگی‌ نماید. مقاومتش‌ تا آن‌جا ادامه‌ یابد که‌ جان‌ عزیزش‌ را درمسیرِ آگاهانه‌ خویش‌ فدا کند.
به‌ نهال‌ درختی‌ که‌ عمر زیاد ندارد، توجه‌ کنید. با وارد ساختن‌ فشاری‌، از جایش‌کنده‌ می‌شود. اما یک‌ درخت‌ قوی‌ و تنومند، ممکن‌ است‌ بر اثر فشار زیاد خم‌ شود و یاحتی‌ بشکند، اما هرگز جابه‌جا نمی‌شود.
در نهایت‌، لبة‌ تیز تیشه‌ و تبر را تحمل‌ می‌کند، ولی‌ گامی‌ به‌ عقب‌ نمی‌رود. وقتی‌تمام‌ رگ‌هایش‌ بریده‌ شد،نقش‌ زمین‌ می‌شود. می‌دانید چرا؟
چون‌ به‌ مرحلة‌ دانستن‌، آگاهی‌ وایستادگی‌ رسیده‌ است‌. به‌ عبارت‌ دیگر از مقام‌«وقوف‌»، که‌ همان‌ مرحلة‌ «ثبوت‌» است‌، بهره‌مند می‌باشد.
عاشوراییان‌ با عقل‌ سر و خِرَد، پیر و مرادشان‌ را شناختند. آن‌ گاه‌ برای‌ حفظ‌ و دفاع‌از او ایستادگی‌ کردند و تا نوشیدن‌ جام‌ شهادت‌ استوار ماندند.
آن‌ها در مسیری‌ که‌ برگزیدند، یک‌ لحظه‌ هم‌ شک‌ و تردید نکردند. نسبت‌ به‌اهدافشان‌ ثابت‌ ماندند وقدمی‌ به‌ عقب‌ برنداشتند. از امام‌ و رهبرشان‌ جانانه‌ دفاع‌ کردند،اما مصالحه‌، مسامحه‌ و معامله‌ هرگز!
آن‌ها تیرها، شمشیرها، نیزه‌ها، سنگ‌ها، طعن‌ها و تحقیرها را به‌ جان‌ خریدند وافتادند و مرگی‌ جاودانه‌ را پذیرفتند. ودر این‌ مسیر هولناک‌، لحظه‌ای‌ ندامت‌ و پشیمانی‌ ازخود نشان‌ ندادند.
آن‌ها با مقاومتشان‌ ثابت‌ کردند که‌ از بهترین‌ وقوف‌ کنندگانند و در سایه‌ سار همین‌وقوف‌، به‌ اندیشه‌، بیداری‌ و هوشیاری‌ِ کامل‌ دست‌ یافتند.
کوه‌ها را لرزشی‌ است‌؛ عقاید آن‌ها را خیر! دریاها را تلاطمی‌ است‌، عواطف‌ آن‌ها رانه‌! کم‌ رنگ‌ بودن‌ آفتاب‌ قابل‌ تصور است‌، اما کم‌ رنگی‌ِ ایمان‌ و سطحی‌ نگری‌اندیشه‌های‌ آن‌ها را خیر.
ایثار و مردانگی‌ و غیرتشان‌، قامت‌ سروها را شکست‌ و اشک‌ از چشم‌ ستاره‌ ستاند.زیرا دانسته‌ بودند که‌ «امامت‌» یکی‌ از محورهای‌ وقوفشان‌ است‌.
وقوف‌، پیرامون‌ «محور»، ریشة‌ قرآنی‌ دارد. در آیة‌ زیر«عدالت‌» یکی‌ از محورهامعرفی‌ شده‌ است‌: (لَقَدْ اَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّنات‌ِ وَ اَنْزَلْنا مَعَهُم‌ُ الْکِتاب‌َ وَ المِیزان‌َ لِیَقُوم‌ُالنّاس‌ُ بِالْقِسْط‌ِ...)؛ ما رسولان‌ خود را با دلایل‌ روشن‌ فرستادیم‌ و با آن‌ها کتاب‌ِ(آسمانی‌) و میزان‌ (شناسایی‌ حق‌ از باطل‌ و قوانین‌ عادلانه‌) نازل‌ کردیم‌ " تا مردم‌ قیام‌ به‌عدالت‌ کنند...؛ به‌ عبارت‌ دیگر، قرآن‌ را به‌ پیامبر (ص) نازل‌ کردیم‌ تا مردم‌ بر «عدالت‌اجتماعی‌» وقوف‌ کنند. عدالت‌ را بشناسند و عادلانه‌ زندگی‌ کنند؛ چون‌ که‌ «عدل‌ اساس‌است‌» و مانند «امامت‌ و رهبری‌» محوریت‌ دارد.
وقوف‌ زهیربن‌ قین‌
زهیربن‌ قین‌ یکی‌ از کسانی‌ بود که‌ در شب‌ عاشورا، بعد از سخنرانی‌ امام‌ حسین‌لب‌ به‌ سخن‌ گشود و در ضمن‌ گفتار، رها کردن‌ِ خیام‌ حسینی‌ را در تاریکی‌ شب‌، مردوددانست‌. او در فرازی‌ از سخنانش‌ خطاب‌ به‌ امام‌ گفت‌: «یابن‌ رسول‌ الله! به‌ خدا سوگند!دوست‌ داشتم‌ که‌ در راه‌ حمایت‌ از تو هزاران‌ بار کشته‌، باز زنده‌ و دوباره‌ کشته‌ شوم‌ و باز آرزوداشتم‌ که‌ با کشته‌ شدن‌ِ من‌، تو و یا یکی‌ از جوانان‌ بنی‌ هاشم‌ از مرگ‌ نجات‌ می‌یافتید.»
وقوف‌ سعید بن‌ عبدالله حنفی‌
هنگام‌ ادای‌ فریضة‌ ظهر امام‌ طبق‌ پیشنهاد ابو ثمامة‌ صائدی‌ به‌ نماز ایستاد.سعید بن‌ عبدالله از جمله‌ کسانی‌ بود که‌ برای‌ دفاع‌ از امام‌ در مقابل‌ تیرهای‌ قساوت‌ خصم‌،سینه‌ خود را سپر قرار داد. او پس‌ از تمام‌ شدن‌ نماز، در حالی‌ که‌ چشمه‌های‌ خون‌ از بدنش‌بیرون‌ زده‌ بود، بر اثر ضعف‌ و خون‌ریزی‌، به‌ زمین‌ افتاد. همان‌ دم‌ روی‌ دل‌ به‌ سوی‌ کردگاربی‌ همتا کرد و چنین‌ زمزمه‌ نمود:
«خدایا! به‌ این‌ مردم‌ لعنت‌ و عذاب‌ بفرست‌. مانند عذابی‌ که‌ بر قوم‌ عاد و ثمودفرستادی‌. و سلام‌ مرا به‌ پیامبرت‌ برسان‌ و از این‌ درد و رنجی‌ که‌ به‌ من‌ رسیده‌ است‌ او رامطلع‌ کن‌. زیرا هدف‌ من‌ از جانبازی‌ و تحمل‌ این‌ همه‌ درد و رنج‌، رسیدن‌ به‌ اجر و پاداش‌تو از راه‌ِ یاری‌ نمودن‌ به‌ پیامبرت‌ می‌باشد.»
آنگاه‌ چشم‌های‌ اشک‌ آلود و خون‌ گرفته‌اش‌ را باز کرد و به‌ سیمای‌ بر افروختة‌سلیمان‌ کربلا دوخت‌. لحظه‌ای‌ به‌ تماشای‌ چهرة‌ دلربای‌ مقتدایش‌ مشغول‌ شد و گفت‌:
« اَوَ فَیْت‌ُ یَابْن‌َ رسول‌ِ الله؟!»
فرزند رسول‌ خدا! آیا من‌ وظیفه‌ام‌ را انجام‌ دادم‌؟
امام‌ که‌ به‌ نگرانی‌ِ آن‌ نخل‌ ز پا فتادة‌ نیستان‌ کربلا پی‌ برده‌ بود، فرمود:
«نعم‌، اَنت‌َ اَمامی‌ فی‌ الجَنّة‌»؛ آری‌ (تو وظیفة‌ دینی‌ و انسانی‌ خود را به‌ خوبی‌ انجام‌دادی‌) و تو پیشاپیش‌ من‌ در بهشت‌ برین‌ هستی‌.
چگونه‌ است‌ حال‌ِ مردی‌ که‌ سیزده‌ چوبه‌ تیر در بدنش‌ فرو رفته‌؟ او به‌ جای‌ آه‌ و ناله‌و باریدن‌ سرشک‌ غم‌، به‌ یاد وظیفة‌ دینی‌اش‌ می‌افتد و با نگرانی‌ از امامش‌ می‌پرسد که‌آیا وظیفه‌اش‌ را به‌ شایستگی‌ انجام‌ داده‌ است‌ یا خیر. مگر نه‌ این‌ است‌ که‌ او و سایرهمرزمانش‌ وقوف‌ کنندگانی‌ بودند که‌ با شناخت‌ و آگاهی‌ از «محور بودن‌ امامت‌»، پیرامون‌آن‌ امام‌ِ همام‌ وقوف‌ کردند؟
2 ـ طواف‌
طواف‌ در لغت‌ گِرد چیزی‌ گشتن‌، دور زدن‌ و پیرامون‌ کعبه‌ چرخیدن‌ است‌. تاانسان‌ به‌ چیزی‌ علاقه‌ نداشته‌ باشد، دور آن‌ نمی‌گردد. هنگامی‌ که‌ محبت‌ِ کسی‌ در دل‌انسان‌ جای‌ گرفت‌؛ به‌ فکر طواف‌ و ابراز احساسات‌ می‌افتد؛ سعی‌ می‌کند خودش‌ را با آن‌فرد هم‌رنگ‌ و هم‌آهنگ‌ سازد. محبت‌ در واقع‌ همان‌«رکن‌» است‌. تا انسان‌ رکنی‌ نیابد،طواف‌ نمی‌کند. اما وقتی‌ که‌ رکنی‌ پیدا کرد، با توجه‌ به‌ قدر معرفتش‌، به‌ دور آن‌ طواف‌می‌کند.
طواف‌ با نگهبانی‌ فرق‌ دارد. نگهبانان‌ ممکن‌ است‌ یک‌ یا دو طرف‌ را پاس‌ بدارند.و چه‌ بسا در حال‌ انجام‌ وظیفه‌، به‌ خواب‌ روند و یا ترک‌ وظیفه‌ نمایند. اما طواف‌ کنندگان‌چنین‌ نیستند. آن‌ها با شناخت‌ و درک‌ عمیق‌، استوارتر از نگهبانان‌ هستند. زیرا که‌ طواف‌کننده‌، اول‌ به‌ رکنی‌ ایمان‌ می‌آورد. این‌ عشقش‌ به‌ آن‌ رکن‌، مانع‌ خواب‌، غفلت‌ و ترک‌وظیفه‌اش‌ می‌شود. او در انجام‌ وظیفه‌اش‌، هرگز به‌ یک‌ و یا دو طرف‌ اکتفا نمی‌کند. بلکه‌هر چهار طرف‌ رکنش‌ را، چون‌ نگینی‌ در برگرفته‌، پیرامونش‌ به‌ طواف‌ می‌پردازد.
چرا ما به‌ دور کعبه‌ طواف‌ می‌کنیم‌؟ چون‌ کعبه‌ از مهم‌ترین‌ ارکان‌ دین‌ ماست‌. کعبه‌خانة‌ خداست‌. خانة‌ خدا محوریت‌ دارد. از شایسته‌ترین‌ِ طواف‌ کنندگان‌،امیرالمؤمنین‌علی‌ (ع) است‌. او در جنگ‌ احد، هنگامی‌ که‌ بیشتر مجاهدان‌ اسلام‌،پیامبر(ص) را رها کرده‌ بودند، از آن‌ حضرت‌ که‌ رکنش‌ بود، جدا نشد. به‌ همین‌ جهت‌همواره‌ دور پیامبر طواف‌ می‌کرد. «علی‌ٌ یطُوف‌ُ حول‌َ النّبی‌».
طواف‌های‌ زشت‌ و زیبا
قرظة‌ بن‌ کعب‌، از صحابه‌ رسول‌ خدا و راویان‌ حدیث‌ و یاران‌ علی‌ (ع) بود. او درجنگ‌های‌ مختلف‌، از جمله‌ غزوة‌ اُحد در رکاب‌ رسول‌ الله به‌ مبارزه‌ پرداخت‌. در جنگ‌صفّین‌ نیز یکی‌ از پرچم‌داران‌ امیر مؤمنان‌ (ع) بود. از طرف‌ آن‌ حضرت‌ مدتی‌ در سِمَت‌استانداری‌ فارس‌، ایفاء وظیفه‌ کرد. در سال‌ 51 ق‌. از دنیا رفت‌. از او چند فرزند به‌ جا ماند.در میان‌ فرزندان‌ او «عمرو» و «علی‌» از شهرت‌ و معروفیت‌ بیشتری‌ برخوردارند. هر دو ازطواف‌ کنندگان‌ بودند.
رکن‌ عمرو«حسین‌ ابن‌ علی‌ 8» بود. اما علی‌ «یزید» را به‌محوریت‌ برگزیده‌ بود. یکی‌ رکن‌ الهی‌ داشت‌ و به‌ دور محوریت‌ «الله» طواف‌ می‌کرد.دیگری‌ رکن‌ شیطانی‌ که‌ به‌ دور محوریت‌ «یزید» مشغول‌ طواف‌ بود. از عمرو ایثار وفداکاری‌ به‌ جای‌ ماند. از برادرش‌، شقاوت‌ و بدبختی‌ و عصیان‌. عمرو نور شد و برادرش‌ظلمت‌! عمرو سعادت‌مند همیشگی‌ شد و برادرش‌ شقاوتمند جاودانی‌! وی‌ هم‌زمان‌ باامام‌ حسین‌ (ع) وارد کربلا شد. حضرت‌ مأموریت‌ِ گفت‌ و گو با عمر سعد را بر وی‌ محول‌کرد. عمرو تا ورودِ شمر به‌ کربلا، این‌ وظیفه‌ را به‌ شایستگی‌ انجام‌ داد. در روز عاشورا ازاولین‌ کسانی‌ بود که‌ از امامش‌ اجازة‌ جهاد گرفت‌. بعد از مدتی‌ نبرد، برای‌ تنفس‌ و تجدیدقوا نزد امام‌ برگشت‌. ظهر شده‌ بود. امام‌ و یارانش‌ به‌ نماز ایستاده‌ بودند. او با سعید بن‌عبدالله، حفاظت‌ جان‌ امام‌ را بر عهده‌ گرفتند. نماز که‌ تمام‌ شد، او نیز به‌ زمین‌ افتاد.چندین‌ چوبة‌ تیر به‌ سر و سینه‌اش‌ جای‌ گرفته‌ بود. سخنان‌ هم‌رزم‌ شهیدش‌ و پاسخ‌ِ امام‌را شنیده‌ بود. او نیز خطاب‌ به‌ امام‌، سؤال‌ سعید را تکرار کرد: «اَوَفَیْت‌ُ یَابْن‌َ رسول‌ِ الله؟!»
امام‌ بعد از پاسخ‌ِ سؤال‌ او، چنین‌ به‌ سخنش‌ ادامه‌ داد:
سلام‌ مرا به‌ رسول‌ خدا برسان‌ و به‌ او ابلاغ‌ کن‌ که‌ من‌ نیز در پشت‌ سر تو به‌ پیشگاه‌او و به‌ دیدارش‌ نایل‌ خواهم‌ گردید. در آن‌ لحظات‌ غمبار، روح‌ آن‌ مرد ایثار و مقاومت‌ به‌ملکوت‌ اعلی‌ پر گشود و به‌ خیل‌ شهیدان‌ کربلا پیوست‌. او با ریختن‌ خون‌ خویش‌ تا آن‌جاقِداسَت‌ یافت‌ که‌ امام‌ عصر(عج‌) چنین‌ به‌ او سلام‌ می‌گوید: «السلام‌ علی‌ عمرو بن‌ قرظة‌الانصاری‌».
اما برادرش‌، علی‌ بن‌ قرظة‌، همراه‌ عمربن‌ سعد و با لشکریان‌ کوفه‌، نه‌ برای‌ دفاع‌ ازحسین‌ (ع) که‌ برای‌ جنگ‌ با او وارد کربلا شد. در روز عاشورا شنید که‌ برادرش‌ کشته‌ شده‌است‌؛ مهر برادری‌، آشفته‌اش‌ ساخت‌. قلب‌ سختش‌ را به‌ فشار آورد.
از میان‌ صفوف‌ لشکر بیرون‌ آمد. خطاب‌ به‌ فرزند رسول‌ خدا (ص) گفت‌:
«یا حسین‌! یا کذّاب‌ و ابن‌ کذّاب‌ (!) اَغْرَرت‌ اخی‌ و اَضْلَلْتَه‌ فَقَتَلْتَه‌ُ»؛ حسین‌! ای‌دروغگو و پسر دروغگو(!) برادر مرا گول‌ زدی‌ و گمراه‌ کردی‌ و او را به‌ قتل‌ رساندی‌.
امام‌ که‌ به‌ سبکی‌ عقل‌ و مرگ‌ وجدان‌ او پی‌ برده‌ بود، چنین‌ پاسخ‌ داد:
«انّی‌ لم‌ اغرر اخاک‌ و ما اضللته‌ و لکن‌ هداه‌ الله و اضلّک‌»؛ من‌ برادر تو را گول‌نزدم‌ و گمراه‌ نکردم‌، ولی‌ خدا او را هدایت‌ و تو را گمراه‌ نمود.
علی‌ بن‌ قرظه‌ که‌ هم‌چنان‌ بر مرکب‌ جهل‌ و خودخواهی‌ سوار بود، به‌ سخن‌دلسوزانه‌ و روشن‌گرانه‌ امام‌، توجهی‌ نکرد. بی‌ ادبانه‌ خطاب‌ به‌ حضرت‌ گفت‌:
- خدا مرا بکشد اگر تو را نکشم‌.
به‌ امام‌ حمله‌ ور شد. نافع‌ بن‌ هلال‌ که‌ از یاران‌ امام‌ بود، نیزه‌ای‌ بر او وارد کرد. نقش‌زمین‌ شد. دوستانش‌ به‌ کمکش‌ شتافتند. بدن‌ مجروحش‌ را به‌ سوی‌ لشکر کوفه‌ حمل‌کردند.
3.گریه‌
گریه‌ از ویژگی‌های‌ انسان‌ است‌. انسان‌ با ریختن‌ اشک‌ به‌ آرامش‌ می‌رسد.قوی‌ترین‌ انسان‌ها هم‌ گریه‌ می‌کنند. چشم‌ گریان‌ چشمة‌ فیض‌ خدا است‌. چشمان‌اشک‌بار نزد خداوند احترامی‌ خاص‌ دارند.
البته‌ همة‌ گریه‌ها از چنین‌ قداستی‌ برخوردار نیستند؛ گاهی‌ گریه‌ صفت‌ منفی‌انسان‌ می‌شود. این‌ نوع‌ اشک‌ ریختن‌ها، ناپسند و بی‌ ثمر است‌.
در عاشورا گریه‌ بسیار است‌. گریه‌های‌ نهضت‌ کربلا را می‌توان‌ به‌ دو قسم‌تقسیم‌کرد:
الف‌) اشک‌ شوق‌
اشک‌ شوق‌ در میان‌ عاشوراییان‌ حسینی‌ بسیار بود. شوق‌ دیدار با خدا. شوق‌نوشیدن‌ شربت‌ شهادت‌. شوق‌ رسیدن‌ به‌ بهشت‌ برین‌. شوق‌ دیدار پیامبر و علی‌ وفاطمه‌(ع).
شهدای‌ کربلا را گذر لحظات‌ دشوار بود. صبر و انتظار تا رسیدن‌ لحظة‌ شهادت‌،عذابشان‌ می‌داد. همین‌، باعث‌ بارانی‌ شدن‌ چشمانشان‌ می‌شد و آسمان‌ دیدگانشان‌ رامرطوب‌ و معطر می‌ساخت‌.
گرچه‌ افرادی‌ چون‌ «بُریر ابن‌ خضرمی‌» نیز بودند که‌ در فرجام‌ آن‌ شوق‌ِ لطیف‌، گل‌لبخند بر لب‌های‌ خشکیده‌اش‌ رویاند؛ اما بیشتر عاشوراییان‌ ذوق‌ زدة‌ لقاء حق‌، این‌ شورو شوق‌ بی‌ انتها را با باریدن‌ اشک‌ دیدگانشان‌ گرامی‌ می‌داشتند.
آن‌ها صورت‌هایشان‌ را به‌ خاک‌ گرم‌ کربلا می‌کشیدند و مدام‌«حسین‌! حسین‌!»می‌گفتند. همواره‌ با مولایشان‌ درد دل‌ می‌کردند که‌: چرا زودتر اجازة‌ میدان‌ نمی‌دهی‌؟
1. قاسم‌ ابن‌ الحسن‌ 8 یکی‌ از آن‌ پروانه‌های‌ عاشق‌ خداست‌. از عمو پرسیده‌بود: آیا من‌ هم‌ کشته‌ می‌شوم‌؟
امام‌ در پاسخش‌ فرموده‌ بود: مرگ‌ نزد تو چگونه‌ است‌؟ پاسخ‌ داده‌ بود که‌: «اَحْلی‌مِن‌َ الْعَسَل‌».
حال‌ نوبت‌ آن‌ رسیده‌ بود که‌ به‌ میدان‌ برود. اما عمو اجازه‌ نمی‌داد. او اصرار می‌کرد وعمو مانع‌ می‌شد. به‌ پشت‌ خیمه‌ها رفت‌. زانوان‌ غم‌ در بغل‌ گرفت‌ و گریست‌. تا این‌ که‌ یادوصیت‌ پدرش‌ افتاد. بار دیگر خودش‌ را به‌ امام‌ رساند. دست‌ عمو را بوسید. شروع‌ کرد به‌گریه‌ گردن‌. عمو تاب‌ نیاورد. دست‌ به‌ گردن‌ قاسم‌ نهاد. او را در آغوش‌ گرفت‌. هر دوگریستند. قاسم‌ از شوق‌ لقاء خدا، عمو به‌ حال‌ یتیم‌ برادر.
2. هنوز رفت‌ و آمدها میان‌ کربلا و کوفه‌ ممنوع‌ نشده‌ بود که‌ دو نفر از قبیله‌«همدان‌» خودشان‌ را برای‌ دفاع‌ از امام‌ به‌ کربلا رساندند. آنها «سیف‌ بن‌ حارث‌ بن‌ ربیع‌»و «مالک‌ بن‌ عبدبن‌ سریع‌» بودند. با این‌ که‌ مادرشان‌ یکی‌ بود، اما آن‌ دو عموزاده‌ بودند.روز عاشورا فرا رسید. کثرت‌ سپاه‌ دشمن‌ و قلت‌ مجاهدان‌ راه‌ حقیقت‌ را مشاهده‌ کردند.بارانی‌ از اشک‌ بر گونه‌های‌ سوخته‌ و چهرة‌ آفتاب‌ زده‌شان‌ جاری‌ شد. هنوز قطرات‌ اشک‌چشمانشان‌ نخشکیده‌ بود که‌ خدمت‌ امام‌ رسیدند. امام‌ که‌ به‌ اشک‌ و ناله‌ آن‌ها نگریست‌،فرمود:
«یا ابنی‌ اَخوی‌ ما یبکیکما؟ فو الله انّی‌ لاَرجُو اَن‌ْ تکونا بعد ساعة‌ٍ قریرُ العین‌...»؛ای‌ فرزندان‌ برادرانم‌! سبب‌ گریة‌ شما چیست‌؟ به‌ خدا سوگند! من‌ امیدوارم‌ که‌ پس‌ ازساعتی‌ چشم‌ شما روشن‌(و با ورود به‌ بهشت‌ برین‌) خوشحال‌ و مسرور باشید.
عرضه‌ داشتند:
«جعلنا الله فداک‌ لا والله ما علی‌ انفسنا تبکی‌ ولکن‌ تبکی‌ علیک‌ تراک‌ قَد اُحیط‌بک‌ و لا نقدرُ علی‌ اَن‌ْ تَمنَعْک‌َ باکثرِ مِن‌ْ انفسنا»؛
یابن‌ رسول‌ الله! جان‌ ما به‌ قربانت‌! به‌ خدا سوگند! گریه‌ و ناراحتی‌ ما، نه‌ برای‌ خود،که‌ برای‌ شماست‌. می‌بینیم‌ که‌ دشمن‌، شما را احاطه‌ کرده‌ است‌. برای‌ دفاع‌ از شما، خدمت‌شایسته‌ و عمل‌ قابل‌ ملاحظه‌ای‌، از ما ساخته‌ نیست‌؛ مگر همین‌ خدمت‌ کوچک‌ و ناقابل‌که‌ فدا شدن‌ در حضورتان‌ است‌.
امام‌ در مقابل‌ وظیفه‌شناسی‌ و احساس‌ مسئولیت‌ آنان‌ فرمود:
«جزا کُمَا اللّه‌ُ یا ابنی‌ اَخوی‌ عَن‌ وُجدکُما مِن‌ ذلک‌ و مواساتِکُما ایّای‌ احسَن‌َ جزاءالمتّقین‌...»
خداوند در مقابل‌ این‌ درک‌ و احساس‌ شما و این‌ یاری‌ و مواساتتان‌ که‌ دربارة‌ من‌انجام‌ می‌دهید، بهترین‌ پاداش‌ متقیان‌ را به‌ شما عنایت‌ کند.
طبق‌ نقل‌ ابومخنف‌، در آن‌ لحظه‌ که‌ آن‌ دو مشغول‌ گفت‌ و گو با امام‌ بودند، «حنظلة‌بن‌ أسعد»؛ یکی‌ دیگر از یاران‌ امام‌، در مقابل‌ صفوف‌ دشمن‌ ایستاده‌ بود و فریب‌ خوردگان‌سپاه‌ یزید را موعظه‌ می‌کرد. طولی‌ نکشید که‌ آن‌ مبلغ‌ جناح‌ِ حق‌ به‌ شهادت‌ رسید. سیف‌ ومالک‌ که‌ به‌ خون‌ تپیدن‌ حنظلة‌ را نظاره‌ کردند، رو به‌ میدان‌ نهادند. چنان‌ در شتافتن‌ به‌سوی‌ نبرد به‌ مسابقه‌ و رقابت‌ پرداختند که‌ در رثای‌ ادای‌ مسئولیتشان‌ نوشته‌اند:«فَاستَقْدَما یَتَسابقان‌»
بعد مدتی‌ نبرد، رو به‌ خیمه‌ها نموده‌، بانگ‌ برداشتند:
«السلام‌ علیک‌ یابن‌ رسول‌ الله!»
امام‌ در پاسخ‌ آن‌ دو جوان‌ رهیده‌ از اسارت‌ دنیا فرمود:
«و علیکما السلام‌ و رحمة‌ الله و برکاته‌».
این‌، آخرین‌ وداع‌ آن‌ دو با امام‌ بود. آن‌گاه‌ هر دو با هم‌ وارد جنگ‌ شدند و ازهم‌دیگر حمایت‌ نمودند. هرگاه‌ یکی‌ از آنان‌ در محاصرة‌ دشمن‌ قرار می‌گرفت‌، دیگری‌ به‌یاری‌ اش‌ می‌شتافت‌ و با درهم‌ کوبیدن‌ صفوف‌ خصم‌، عموزاده‌اش‌ را نجات‌ می‌داد. تا این‌که‌ هر دو جام‌ شهادت‌ نوشیدند.
آری‌، اگر این‌ دو جوان‌، بر اندک‌ بودن‌ یاران‌ حق‌ و بر افزون‌ بودن‌ حامیان‌ باطل‌،اشک‌ می‌ریزند و از این‌ که‌ در حمایت‌ از حق‌، توانی‌ بیش‌ از فدا کردن‌ هستی‌ خود ندارند،متأسف‌ و متأثر می‌شوند و اگر در مسیر شهادت‌ مسابقه‌ می‌گذارند؛ از راه‌ دور، ذوق‌ زده‌ وخوشحال‌، با امامشان‌ تجدید بیعت‌ و خداحافظی‌ می‌کنند، برای‌ یک‌ حقیقت‌ است‌. آن‌حقیقت‌ چیزی‌ نیست‌، جز احساس‌ وظیفه‌ و درک‌ مسئولیت‌.
3. خانواده‌ای‌ سه‌ نفره‌ که‌ عشق‌ حسینی‌ به‌ سر داشتند، وارد کربلا شدند. پدر،«جنادة‌ انصاری‌» نام‌ داشت‌.
نام‌ فرزند «عمر بن‌ جناده‌» بود؛ نوجوانی‌ که‌ خداوند، عشق‌ِ حسین‌ را در قلب‌کوچکش‌ جا داده‌ بود. پدر به‌ خون‌ افتاد و به‌ عرشیان‌ پیوست‌.
عمر که‌ بیش‌ از سیزده‌ بهار از عمرش‌ نگذشته‌ بود، قدم‌ به‌ پیش‌ نهاد. از امام‌ اجازة‌نبرد طلبید. حسین‌ بن‌ علی‌(ع) که‌ با دیدن‌ او خاطرة‌ پدر شهیدش‌ را به‌ یاد آورد، روی‌دلش‌ را پرده‌ای‌ از غم‌ گرفت‌. رو به‌ باقی‌ مانده‌عاشوراییان‌ فرمود:
«هذا غلام‌ٌ قُتِل‌َ اَبُوه‌ُ فی‌ الحَملَة‌ الاولی‌ و لَعَل‌َّ اُمَّه‌ُ تَکْرَه‌ُ ذلک‌»؛ این‌ نوجوان‌ که‌پدرش‌ در حملة‌ اول‌ کشته‌ شد، شاید بدون‌ اطلاع‌ مادرش‌ تصمیم‌ به‌ نبرد گرفته‌ است‌ ومادرش‌ به‌ کشته‌ شدن‌ وی‌ راضی‌ نباشد.
با شنیدن‌ کلام‌ امام‌، اشک‌، مژگان‌ مضطرب‌ عمر را پر کرد. در حالی‌ که‌ نوعی‌ یأس‌،در قلب‌ کوچکش‌ راه‌ یافته‌ بود، به‌ عدم‌ موفقیتش‌ اندیشید. گویا زبان‌ حالش‌ این‌ بود:
- نکند جنگ‌ تمام‌ شود و من‌ از کاروان‌ رو سفیدان‌ عاشورایی‌ عقب‌ بمانم‌!
این‌جا بود که‌ بی‌ صبرانه‌ خطاب‌ به‌ امام‌، عرضه‌ داشت‌:
«اِن‌َّ اُمّی‌ اَمَرَتْنی‌»؛ نه‌، نه‌ به‌ خدا مادرم‌ به‌ من‌ دستور داده‌ تا جانم‌ را فدای‌ شما وخونم‌ را نثار راهت‌ کنم‌.
امام‌ چون‌ پاسخ‌ مردانه‌اش‌ را شنید؛ اجازه‌ داد تا او نیز صحنه‌ جاویدانة‌ دیگری‌ درعرصه‌ این‌ کارزار سرنوشت‌ ساز، بیافریند.
عمر در مقابل‌ صفوف‌ دشمن‌ قرار گرفت‌؛ خطاب‌ به‌ گمراه‌ شدگان‌ کوفه‌ و شام‌چنین‌ رجز حماسی‌ بر لب‌ آورد:
امیری‌ حسین‌ٌ و نِعْم‌َ الأمیرُ سُرُورُ فُؤاد البَشیرِ النَّذیرِ
عَلّی‌ٌ و فاطمة‌ُ والِداه‌ُ فَهَل‌ْ تَعْلمُون‌َ لَه‌ُ مِن‌ْ نظیرِ
امیر من‌ حسین‌ است‌ و چه‌ نیکو امیری‌! سرور قلب‌ پیامبر، بشیر و نذیر است‌؛ پدر ومادرش‌ علی‌ و فاطمه‌ هستند. آیا برای‌ او همانندی‌ می‌دانید؟
آن‌گاه‌ شجاعانه‌ قلب‌ سپاه‌ کفر را شکافت‌ و مردانه‌ شمشیر زد. پس‌ از مدتی‌،تیغ‌های‌ ستم‌ نابخردان‌، تن‌ کوچکش‌ را با قساوت‌ تمام‌ پاره‌ پاره‌ کردند و چه‌ زود روح‌بزرگ‌ او به‌ شهیدان‌ کربلا پیوست‌.
آنگاه‌ دشمن‌ نابکار، سر از پیکرش‌ جدا کرده‌ به‌ سوی‌ خیمه‌های‌ امام‌ انداختند.مادرش‌ که‌ از دور شاهد دلیری‌ و جانبازی‌ فرزندش‌ بود، شتابان‌ از خیمه‌اش‌ بیرون‌ شد.لحظه‌ای‌؛ سر خونین‌ پسرش‌ را به‌ سینه‌ چسباند. آن‌گاه‌ خاک‌ و خون‌ها را از سر او پاک‌ کرد.نگاهی‌ عاشقانه‌ به‌ سیمای‌ خون‌ رنگ‌ فرزند شهیدش‌ انداخت‌. همان‌دم‌ چشمانش‌ به‌ستونی‌ از سپاه‌ دشمن‌ افتاد که‌ در آن‌ نزدیکی‌ جولان‌ می‌دادند.
مادر دل‌سوخته‌، سر پسرش‌ را چون‌ نیزة‌ سهمگین‌ به‌ سوی‌ آنان‌ پرتاب‌ کرد. سر به‌تن‌ یکی‌ از دشمنان‌ خدا اصابت‌ کرد و به‌ خاک‌ افتاد. مادر که‌ از کشتن‌ یک‌ نفر از دشمنان‌،آرام‌ نمی‌شد، در جستجوی‌ سلاح‌ مرگ‌بارتری‌ بود. با هدف‌ یافتن‌ چنین‌ سلاحی‌، به‌ سوی‌خیمه‌ها برگشت‌. طولی‌ نکشید، با چوبی‌ که‌ در دستش‌ بود، به‌ سوی‌ دشمن‌ شتافت‌ و درحال‌ نبرد بود که‌ چنین‌ رجز می‌خواند:
اِنّی‌ عَجُوزٌ فی‌ النّساء ضَعیِفَة‌ٌ خاوِیَة‌ٌ بالِیَة‌ٌ نَحیفَة‌ٌ
اَضْرَبُکُم‌ْ بِضَرْبَة‌ٍ عَنیفَة‌ٍ دُون‌َ بَنی‌ فاطمة‌َ الشَّریفَة‌
من‌ در میان‌ زن‌ها، زنی‌ ضعیف‌ هستم‌، زنی‌ پیر و فرتوت‌ و لاغر، که‌ در دفاع‌ وحمایت‌ از فرزندان‌ فاطمة‌ عزیز، بر شما ضربه‌ محکمی‌ وارد خواهم‌ ساخت‌.
بعد از مجروح‌ کردن‌ دو نفر از سپاهیان‌ دشمن‌، با اشاره‌ امام‌ به‌ سوی‌ خیمه‌هابرگشت‌.
راستی‌! آیا سراسر این‌ حوادث‌ گریه‌ و اشک‌ نیست‌؟
آیا این‌ گریه‌ها، اشک‌ حسرت‌، ندامت‌، تکدی‌گری‌ و سلطه‌ پذیری‌ است‌؟ هرگز!بلکه‌ اشک‌ شوق‌، عشق‌، آگاهی‌ آفرین‌، و ماندگار است‌.
به‌ این‌ خاطر است‌ که‌ سه‌ امام‌ معصوم‌ به‌ آن‌ جوان‌ شیفتة‌ «آل‌ الله» سلام‌ دادند.معنای‌ سلام‌ امامان‌ باقر، صادق‌ و مهدی‌ (ع) به‌ آن‌ جوان‌ سیزده‌ ساله‌ چه‌ می‌تواند باشد؟
ب‌) اشک‌ بر مظلومیت‌
نوع‌ دیگر گریه‌ که‌ ارزشمند و پویاست‌، گریه‌ بر مظلومیت‌ است‌. یاران‌ عاشورایی‌امام‌، وقتی‌ به‌ حضرت‌ چشم‌ می‌دوختند؛ اشک‌ می‌ریختند. زبان‌ حال‌ آنان‌ خطاب‌ به‌ امام‌چنین‌ بود:
«شما تنها شدید، کسی‌ نیست‌ تا شما را یاری‌ کند.»
راستی‌! مگر تنهایی‌ رهبر گریه‌ دارد؟
بله‌، گریستن‌ به‌ جای‌ خود که‌ خون‌ باید ریخت‌ و جان‌ باید داد. تنهایی‌ و مظلومیت‌رهبر اشک‌ ریختن‌ها، غصه‌ خوردن‌ها و رنج‌ بردن‌ها دارد. نباید کاری‌ کرد که‌ ولی‌ فقیه‌احساس‌ تنهایی‌ کند؛ دلش‌ از اعمال‌ و رفتارمان‌ به‌ تنگ‌ آید؛ احساس‌ غربت‌ کند.
عمار بن‌ یاسر یکی‌ از گریه‌ کنندگانی‌ است‌ که‌ برای‌ مظلومیت‌ رهبرش‌ اشک‌می‌ریزد.
وقتی‌ دست‌های‌ علی‌ (ع) را بستند و به‌ سوی‌ مسجد بردند؛ خیلی‌ برای‌ عمّارسخت‌ آمد. شروع‌ کرد به‌ گریه‌ کردن‌؛ به‌ حدی‌ اشک‌ ریخت‌ که‌ صدایش‌ از دور شنیده‌می‌شد. می‌گفت‌:
- چرا علی‌ (ع) به‌ من‌ اجازه‌ نمی‌دهد تا یک‌ تنه‌ در مقابل‌ این‌ها بایستم‌؟
چه‌ زیبا است‌ در این‌جا، یادآوری‌ فرازهای‌ از حماسه‌ سازان‌ عاشورا:
- مسلم‌ بن‌ عوسجه‌ از صحابه‌ پیامبر (ص) بود. او مرد شجاعی‌ بود که‌ در کوفه‌ به‌حسین‌ بن‌ علی‌ (ع) نامه‌ نوشت‌ و حضرت‌ را به‌ آن‌ شهر دعوت‌ کرد. او پس‌ از ورود ابن‌ زیادبه‌ شهرش‌، و شهادت‌ مسلم‌ بن‌ عقیل‌، با اهل‌ و عیالش‌ برای‌ دفاع‌ و حمایت‌ از پیشوایش‌،به‌ خیل‌ سپاهیان‌ امام‌ حسین‌ (ع) پیوست‌. تا آخرین‌ قطرة‌ خونش‌ نسبت‌ به‌ پیمان‌ خودوفادار ماند.
گفت‌ و گوی‌ او با امام‌ در شب‌ عاشورا عبرت‌انگیز و تحول‌ آفرین‌ است‌. در آن‌ شب‌،امام‌ خطاب‌ به‌ یارانش‌ خطبه‌ای‌ به‌ این‌ مضمون‌، ایراد نمود: «دشمن‌ فقط‌ به‌ من‌ کار دارد.من‌ بیعتم‌ را از شما برداشتم‌. از تاریکی‌ شب‌ استفاده‌ کنید؛ جانتان‌ را از مرگ‌ نجات‌دهید.»
آن‌گاه‌ چند تن‌ از یارانش‌ اظهار وفاداری‌ کردند. یکی‌ از آن‌ها مسلم‌ بن‌ عوسجه‌بود. او چنین‌ لب‌ به‌ سخن‌ گشود: «یابن‌ رسول‌ الله! ما چگونه‌ دست‌ از یاری‌ تو برداریم‌؟ دراین‌ صورت‌ در پیشگاه‌ خدا چه‌ عذری‌ خواهیم‌ داشت‌؟ به‌ خدا سوگند! من‌ از تو جدانمی‌شوم‌ تا با نیزة‌ خود سینة‌ دشمنان‌ تو را بشکافم‌ و تا شمشیر در دست‌ من‌ است‌، با آنان‌می‌جنگم‌ و اگر هیچ‌ سلاحی‌ نداشتم‌ با سنگ‌ و کلوخ‌ به‌ جنگشان‌ می‌روم‌ تا جان‌، به‌ جان‌آفرین‌ تسلیم‌ کنم‌.»
و سرانجام‌، در روز عاشورا با تن‌ خون‌ آلود به‌ روی‌ خاک‌ افتاد. حسین‌ بن‌ علی‌ (ع)به‌ همراه‌ حبیب‌ بن‌ مظاهر بالینش‌ رسیدند. امام‌ با دیدن‌ تن‌ مجروح‌ او فرمود: «رَحِمَک‌َاللّه‌ُ یا مُسلم‌».
آن‌گاه‌ با تداعی‌ وفاداری‌ مسلم‌ و عدم‌ تزلزش‌ در این‌ راه‌، آیة‌ زیر را تلاوت‌ کرد:
(فَمِنهُم‌ مَن‌ قضی‌ نَحْبَه‌ و مِنْهُم‌ مَن‌ْ یَنْتَظِرُ و ما بَدَّلُوا تَبدیلاً)؛ بعضی‌ از آن‌ها به‌پیمان‌ خود عمل‌ نمودند و بعضی‌ دیگر به‌ انتظار نشستند و تغییر و تبدیلی‌ در پیمانشان‌ندادند.
در آن‌ لحظات‌ خونبار حبیب‌ رو به‌ مسلم‌ گفت‌:
مسلم‌! کشته‌ شدن‌ تو برای‌ من‌ سخت‌ است‌ ولی‌ به‌ تو مژده‌ می‌دهم‌ که‌ تا چندلحظة‌ دیگر وارد بهشت‌ می‌شوی‌. مسلم‌ در آن‌ حال‌ که‌ رمقی‌ بیش‌ نداشت‌، به‌ حق‌ حبیب‌چنین‌ دعا کرد: «جَزاک‌َ اللّه‌ُ خَیراً.»
حبیب‌ در حالی‌ که‌ آه‌ عمیقی‌ از سینة‌ پر اسرارش‌ بیرون‌ می‌داد، گفت‌: اگرمی‌دانستم‌ که‌ پس‌ از تو بلافاصله‌ به‌ میدان‌ نمی‌روم‌، دوست‌ داشتم‌، اگر وصیتی‌ داشته‌باشی‌ انجام‌ دهم‌.
مسلم‌ در حالی‌ که‌ به‌ امام‌ اشاره‌ می‌کرد با صدای‌ ضعیف‌ و لرزان‌ گفت‌:
اُوصِیک‌َ بِهذا اَن‌ْ تَمُوت‌َ دُونَه‌؛ وصیت‌ من‌ این‌ است‌ که‌ تا آخرین‌ قطرة‌ خونت‌دست‌ از او (امام‌ حسین‌(ع)) برنداری‌.
حبیب‌ در حالی‌ که‌ جان‌ دادن‌ دوستش‌ را می‌دید، گفت‌:
- به‌ خدا سوگند! این‌ وصیت‌ تو را عمل‌ خواهم‌ کرد.
و در همان‌ لحظات‌ حزن‌انگیز بود که‌ روح‌ بزرگ‌ مسلم‌ به‌ ملکوت‌ اعلی‌ پیوست‌.
راستی‌! این‌ عاشق‌ سال‌خوردة‌ کوی‌ حسینی‌، به‌ چه‌ می‌اندیشید که‌ در لحظات‌پایانی‌ حیاتش‌، زن‌ و فرزند و اموالش‌ را به‌ یاد نیاورد و به‌ جای‌ وصیت‌های‌ معمول‌، باچنین‌ وصیتی‌ حماسی‌، حبیب‌ بن‌ مظاهر را در تداوم‌ راه‌ مقدسش‌ تشویق‌ و ترغیب‌ کرد؟!مگر نه‌ این‌ بود که‌ او تنهایی‌ امامش‌ را حس‌ می‌کرد و غربت‌ پیشوایش‌ به‌ تصورش‌ می‌آمدو رنج‌ می‌برد. تنهایی‌ و بی‌ کسی‌ رهبرش‌ عذابش‌ می‌داد. همین‌ مظلومیت‌ بود که‌ درگلویش‌ بغضی‌ ایجاد کرد. اگر کسی‌ در چنین‌ شرایطی‌ بغضش‌ بترکد و اشکش‌ جاری‌ شود،گریه‌ او چه‌ معنایی‌ دارد؟ آیا نه‌ این‌ است‌ که‌ او بر مظلوم‌ می‌گرید و گریه‌ بر مظلوم‌شفابخش‌ و ارزنده‌ و سازنده‌ است‌؟!
4- استغاثه‌
استغاثه‌ در لغت‌ به‌ معنای‌ فریادرسی‌ خواستن‌، دادرسی‌ خواستن‌ و دادخواهی‌کردن‌است‌.
وقتی‌ همه‌ درها بسته‌ می‌شود، خطرات‌ جانی‌ و مالی‌ انسان‌ را تهدید می‌کند، آن‌وقت‌، ناخودآگاه‌ استغاثه‌ می‌آید و انسان‌ با فریاد زدن‌ و ناله‌ کردن‌، دیگران‌ را به‌ کمک‌می‌طلبد؛ به‌ این‌ امید که‌ شاید در بین‌ شنوندگان‌، فردی‌ پیدا شود تا او را از این‌ مهلکه‌نجات‌ دهد.
استغاثه‌ مراتبی‌ دارد. مرتبه‌ اول‌ آن‌، کمک‌ طلبیدن‌ از دیگران‌ و نوعی‌ مظلوم‌نمایی‌ است‌.
اما مرتبه‌ بالاتر آن‌ که‌ شیوة‌ مردان‌ هدف‌مند و ستارگان‌ آسمان‌ هدایتند، با نوع‌ اول‌تفاوت‌ دارد. هدف‌ از مرتبه‌ بالاتری‌ آن‌، نه‌ طلب‌ کمک‌ و مظلوم‌ نمایی‌ که‌ نوعی‌ اتمام‌حجت‌ و بیدارسازی‌ چشمان‌ خفته‌، جلا بخشیدن‌ دل‌های‌ مرده‌، زنگارزدایی‌ و شفای‌وجدان‌های‌ بیمار است‌.
در عصر عاشورا فقط‌ یک‌ نفر استغاثه‌ داشت‌. آن‌ هم‌ با نیت‌ بیداری‌ و هدایت‌ گمراه‌شدگان‌ لشکر کوفه‌ و شام‌.
آن‌ فرد، جز حسین‌ بن‌ علی‌ (ع) کسی‌ نبود. اینک‌ در پایان‌ این‌ نوشتار، به‌گوشه‌هایی‌ از استغاثه‌ آن‌ کشتة‌ راه‌ عشق‌ توجه‌ نموده‌ و همزمان‌، دیدگانمان‌ را بوسه‌ گاه‌قطره‌های‌ اشک‌ می‌نماییم‌.
1. قبل‌ از شهادت‌ طفل‌ شش‌ ماهه‌اش‌، وقتی‌ سنگدلی‌ آن‌ نابکاران‌ یزیدی‌ راتماشا کرد، دلش‌ به‌ سوزش‌ آمد. رو به‌ گروه‌ دشمنان‌ نمود و چنین‌ استغاثه‌ کرد:
«هَل‌ْ مِن‌ْ مُغِیث‌ٍ یَرجُوا الله فی‌ اِغاثَتِنا؟ هَل‌ مِن‌ْ مُعین‌ٍ یَرجُوا ما عِندَ الله فِی‌اِعانَتِنا؟»
آیا کسی‌ هست‌ از حرم‌ رسول‌ خدا، دشمن‌ را دفع‌ کند؟ آیا خداپرستی‌ هست‌ تا ازخدا بترسد؟ آیا فریاد رسی‌ هست‌ که‌ امید به‌ خدا داشته‌ باشد و به‌ فریاد ما برسد؟
با این‌ جملات‌ آتشین‌ و دردآلود، احتمال‌ آن‌ می‌رفت‌ که‌ دل‌های‌ چون‌ سنگ‌دشمنان‌ نرم‌ شود و به‌ ندای‌ مظلومانه‌ امام‌ زمان‌ خویش‌ پاسخ‌ مثبت‌ دهند. آیا چنین‌ شد؟این‌ را باید از برخوردهای‌ بعدی‌ آنان‌ فهمید. امام‌ بعد از بیان‌ این‌ جملات‌، طفل‌شیرخواره‌اش‌ را که‌ از سوز عطش‌ بی‌ تاب‌ بود، در آغوش‌ گرفت‌ و به‌ آن‌ها نزدیک‌ شد.آن‌ها نیز لبان‌ کبوتر تشنه‌ حرم‌ رسول‌ الله را سیراب‌ کردند، اما با تیر سه‌ شعبه‌!!
2. امام‌ بعد از پندها و اندرزهای‌ زیاد، مشغول‌ مبارزه‌ شد. تیراندازان‌ دشمن‌حضرت‌ را تیر باران‌ کردند. جمعی‌ دیگر طبق‌ دستور فرمانده‌ شان‌ به‌ سوی‌ خیمه‌های‌ امام‌حرکت‌ کردند و حرم‌ نشینیان‌ اهل‌ بیت‌ را مورد حمله‌ قرار دادند. گریه‌ و نالة‌ زنان‌ و کودکان‌به‌ گوش‌ امام‌ رسید. کوهی‌ از درد بر دل‌ محزونش‌ سنگینی‌ کرد. همان‌ دم‌ رو به‌ آن‌هاچنین‌ استغاثه‌ نمود:
«وَیْلَکُم‌ْ یا شیعة‌َ آل‌ ابی‌ سفیان‌، اِن‌ لَم‌ یَکُن‌ْ دین‌ٌ و کُنْتُم‌ لا تَخْافُون‌َ المِعادَ، فَکُونُوااَحراراً فی‌ دُنیاکُم‌ هذِه‌ِ وَ ارْجِعُوا اِلی‌ اعقابِکُم‌ْ اِن‌ْ کُنْتُم‌ عُرباً کَما تزعمون‌؛ وای‌ بر شما ای‌پیروان‌ ابی‌ سفیان‌! اگر دین‌ ندارید و از قیامت‌ نمی‌هراسید، پس‌ در دنیای‌ خود آزاد باشید.به‌ پدران‌ و گذشتگان‌ خود نگاه‌ کنید؛ اگر غیرت‌ دارید، برگردید.»
شمر صدا زد:
«ما تَقُول‌ یا حسین‌؟!» پسر فاطمه‌ چه‌ می‌گویی‌؟
امام‌ فرمود:
انا الّذی‌ اُقاتِلُکُم‌ْ و تُقاتِلونی‌ و النّساءُ لیس‌ عَلَیهِن‌َّ جُناح‌ٌ، فَامنَعوا عُتاتَکُم‌ عَن‌ِالتَّعرُّض‌ِ لِحَرَمی‌ ما دُمْت‌ُ حَیّاً»؛ من‌ با شما می‌جنگم‌ و شما با من‌ می‌جنگید، زنان‌ که‌ ازقوانین‌ جنگی‌ برکنارند و باید در امان‌ باشند؛ چرا آنان‌ را مورد حمله‌ قرار داده‌اید؟ تعرض‌نادانان‌ و طغیان‌گرانتان‌ را به‌ حرم‌ و خاندان‌ من‌ بازگیرید؛ تا من‌ زنده‌ام‌ نمی‌توانم‌ منظرة‌حمله‌ به‌ آن‌ها را تحمل‌ کنم‌.
طاقتم‌ نیست‌ که‌ در گرد خیام‌ حرمم‌ بنگرم‌ مردم‌ دون‌، این‌ همه‌ فریاد کنند
چون‌که‌ بینید یتیمان‌ مرا سرگردان‌ یاد از قهر خدا در صف‌ میعاد کنید
بروی‌ خار مغیلان‌ چه‌ پراکنده‌ شوند یاد مرغان‌ چمن‌ در کف‌ صیاد کنید
شمر گفت‌: «لَک‌َ ذلِک‌َ یا ابن‌ فاطمة‌َ!» فرزند فاطمه‌! این‌ حق‌ را به‌ تو می‌دهیم‌.
سپس‌ سپاهیانش‌ را صدا کرد:
«اِلَیکُم‌ عَن‌ حَرَم‌ِ الرّجُل‌ِ وَ اقْصُدوه‌ُ بِنَفْسِه‌ِ...»؛ دست‌ از حرم‌ وی‌ بردارید و به‌ خودوی‌ حمله‌ ور شوید...
به‌ این‌ ترتیب‌، متجاوزان‌، از محاصره‌ خیام‌ حرم‌ دست‌ برداشتند و دیگر باره‌ به‌حضرت‌ حمله‌ ور شدند.
3. امام‌ هنگامی‌ که‌ به‌ اجساد اصحاب‌ و یارانش‌، که‌ چون‌ سروهای‌ بی‌ سر، روی‌زمین‌ افتاده‌ بودند؛ نگاه‌ کرد. و به‌ جوانان‌ بنی‌ هاشم‌، که‌ با پیکرهای‌ خونین‌، چون‌ شاخه‌ای‌جدا شده‌ از نخل‌، روی‌ خاک‌ گرم‌ کربلا آرمیده‌ بودند، چشم‌ دوخت‌؛ دلش‌ به‌ درد آمد وخطاب‌ به‌ آن‌ها فرمود:
«این‌ اخی‌، این‌ مساعدی‌، این‌ العباس‌، یا اخی‌ الآن‌ قِلَّت‌ حِیلَتی‌... یا اخی‌ ترکتنی‌وحیداً غریباً بین‌ الاعداء؛ فنادی‌ یا مسلم‌ بن‌ عقیل‌! و یا هانی‌ بن‌ عروة‌، یا حبیب‌ بن‌ مظاهرو یا زهیر بن‌ قین‌... مالی‌ انادیکم‌ فلا تجیبونی‌، و ادعوکم‌ فلا تسمعونی‌، انتم‌ نیام‌ ارجوکم‌تنتبهون‌، ام‌ حالت‌ مودتکم‌ عن‌ امامکم‌ فلا تنصرونه‌، فهذه‌ نساء الرسول‌ لفقد کم‌ قدعلاهن‌ النحول‌ فقوموا عن‌ نومتکم‌ ایها الکرام‌ البررة‌ و ادفعوا عن‌ حرم‌ الرسول‌،...»برادر و یاورم‌ عباس‌ کجاست‌؟ برادرم‌! من‌ در میان‌ جمع‌ لشکر، غریب‌ و تنها مانده‌ام‌ وبرایم‌ سخت‌ است‌ که‌ تو را در خون‌ غوطه‌ ور ببینم‌.
ای‌ مسلم‌ بن‌ عقیل‌! ای‌ هانی‌ ابن‌ عروة‌، ای‌ حبیب‌! ای‌ زهیر...! چرا جواب‌ مرانمی‌دهید؟ چرا صدای‌ مرا نمی‌شنوید؟ آیا به‌ خواب‌ رفته‌اید و یا از پیشوای‌ خود، رشته‌محبت‌ بریده‌اید که‌ به‌ یاری‌ اش‌ بر نمی‌خیزید. این‌ زنان‌ رسول‌ خدایند که‌ آوای‌ غریبی‌شان‌ بالا گرفته‌ است‌. پس‌ از خواب‌ برخیزید، ای‌ نیک‌ مردان‌ کریم‌! از حرم‌ رسول‌ خدا،دشمن‌ را دور سازید...
4. کاروان‌ سالار عشق‌، در گودی‌ قتلگاه‌ افتاده‌ بود. پیشانی‌ اش‌ بر اثر سنگ‌ جفاشکسته‌ بود. تیر ستم‌، به‌ قلب‌ نازنینش‌ فرو رفته‌ بود. تنها بود و بی‌ کس‌! جز کودکان‌ وزنان‌، یار و مددکاری‌ نداشت‌. لحظه‌ به‌ لحظه‌ بر درنده‌ خویی‌ دشمن‌، افزوده‌ می‌شد. نه‌ مِهرمکتبی‌ داشتند و نه‌ نشان‌ آدمی‌. حیوانان‌های‌ درنده‌ خویی‌ که‌ لباس‌ آدمی‌ بر تن‌کرده‌بودند.
از بدن‌ مبارک‌ امام‌، خون‌ بسیار رفته‌ بود. کم‌ کم‌ قوای‌ بدنی‌اش‌ به‌ تحلیل‌ رفت‌. ازدیدگانش‌ اشک‌ پیروزی‌ سرازیر شد. صدای‌ گریه‌اش‌ در گودی‌ قتل‌گاه‌ پیچید. در آن‌واپسین‌ لحظات‌ زندگی‌، چنین‌ استغاثه‌ نمود:
«واجداه‌، وامحمداه‌، واابتاء، واعلیاه‌، وااخاه‌، واحسناه‌، واعباساه‌، واغربتا،واغوثاه‌، واقلة‌ ناصراه‌، اقتل‌ مظلوماً و جدی‌ محمد المصطفی‌، اذبح‌ عطشاناً و ابی‌ علی‌المرتضی‌، اترک‌ مهتوکا و امی‌ فاطمة‌ الزهراء»
آه‌ جدم‌! آه‌ پدرم‌! آه‌ برادرم‌! امان‌ از بی‌ کسی‌ و بی‌ یاوری‌. من‌ مظلومانه‌ کشته‌می‌شوم‌، در حالی‌ که‌ جدم‌ محمد مصطفی‌ است‌؛ آیا مرا تشنه‌ لب‌ می‌کشید، در حالی‌ که‌می‌دانید پدرم‌ علی‌ مرتضی‌ است‌؟!
آیا احترام‌ مرا از میان‌ می‌برید، در حالی‌ که‌ مادرم‌ فاطمه‌ زهرا است‌؟
5. قتل‌گاه‌ شاهد بود که‌ در آخرین‌ لحظات‌ زندگی‌ اش‌، نگاه‌ طولانی‌ و ممتدی‌ به‌آسمان‌ انداخت‌. دلش‌ را به‌ مهر خدای‌ بزرگ‌ گره‌ داد. چون‌ بندة‌ فرمان‌بردار که‌ بارمسئولیتش‌ را به‌ سامان‌ رسانده‌ باشد، چنین‌ به‌ درگاه‌ فریاد رس‌ عالمیان‌ استغاثه‌ کرد:
«صَبراً عَلی‌ قَضائِک‌َ یا رَب‌ِّ، لا اِله‌َ سِواک‌َ یا غِیاث‌َ المُسْتَغیثین‌، مالِی‌َ رَب‌ُّ سِواک‌َ،وَ لا مَعْبُودٌ غَیرَک‌َ، صَبراً عَلی‌ حُکْمِک‌َ یا غِیاث‌َ مَن‌ْ لا غِیاث‌َ لَه‌ُ، یا دائِماً لا نَفادَ لَه‌ُ، یامُحْیِی‌ الْموتی‌، یا قائِماً عَلی‌ کُل‌ِّ نَفس‌ٍ بِما کَسَبَت‌ْ، اُحْکُم‌ْ بَینی‌ وَ بَینَهُم‌ وَ اَنْت‌َ خَیرُالحاکِمین‌َ»
...ای‌ پروردگاری‌ که‌ به‌ جز تو خدایی‌ نیست‌، در مقابل‌ قضا و قدرت‌، شکیبایم‌. مراجز تو پروردگار و معبودی‌ نیست‌، ای‌ فریادرس‌ دادخواهان‌! برحکم‌ و تقدیرت‌ صابر وشکیبایم‌. ای‌ فریاد رس‌ آنکه‌ فریادرسی‌ ندارد! ای‌ همیشه‌ زنده‌ای‌ که‌ پایان‌ ندارد! ای‌زنده‌ کنندة‌ مردگان‌! ای‌ خدایی‌ که‌ هر کسی‌ را با اعمالش‌ می‌سنجی‌، در میان‌ من‌ و این‌مردم‌ حکم‌ کن‌ که‌ تو بهترین‌ حکم‌ کنندگانی‌.
یکی‌ درد و یکی‌ درمان‌ پسندد یکی‌ وصل‌ و یکی‌ هجران‌ پسندد
من‌ از درمان‌ و درد و وصل‌ و هجران‌ پسندم‌ آنچه‌ را جانان‌ پسندد
و در حالی‌ که‌ عبارت‌ «بِسم‌ِ الله و بالله و فی‌ سَبیل‌ِ الله و علی‌ مِلّة‌ِ رسول‌ِ الله.» را زیرلب‌ زمزمه‌ می‌کرد، روحش‌ به‌ آسمان‌ها پر گشود و بعد از تحمل‌ آن‌ همه‌ زخم‌ شمشیر،خنجر، سنگ‌ و سنان‌، به‌ میهمانی‌ خدای‌ کریم‌ و رسول‌ عظیم‌ و امامان‌ مبین‌ شتافت‌.
سلام‌ حق‌ جویان‌ و حق‌ پژوهان‌ بر تو ای‌ قربانی‌ راه‌ حق‌ و ای‌ درخت‌ سرسبزباغستان‌ نبوت‌ و امامت‌!
لعن‌ و نفرین‌ باد بر قاتلان‌ سنگدلت‌ که‌ حقت‌ را نشناختند و با نهایت‌ شقاوت‌، بالبان‌ تشنه‌ شهیدت‌ کردند؛ و با خاموش‌ ساختن‌ نور و بی‌ توجهی‌ به‌ فضایلت‌، جهانی‌ راظلمانی‌ کردند. غافل‌ از این‌ که‌ نور خدا هرگز خاموش‌ نمی‌شود!
دشمنت‌ کشت‌ ولی‌ نور تو خاموش‌ نگشت‌ آری‌ آن‌ نور که‌ فانی‌ نشود، نور خداست‌

رمز جاودانگی‌ حماسه‌ عاشورا

رمز جاودانگی‌ حماسه‌ عاشورا
مقدمه‌
اکثر حوادث‌ و حوزه‌های‌ فکری‌ و مکتب‌های‌ انسانی‌ از سه‌ ویژگی‌ تولد، اوج‌ و فرودبیرون‌ نیست‌ و این‌ حکایت‌ از ناماندگاری‌ این‌ دیدگاه‌ها می‌کند، به‌ عنوان‌ نمونه‌،دیدگاه‌های‌ کنفوسیوس‌، مانی‌، مزدک‌، اومانیسم‌، اگزیستانسیالیسم‌، کمونیسم‌ و... وقتی‌ظهور خود را آغاز کرده‌اند، موج‌ تازه‌ای‌ در میان‌ انسان‌ها پدید آورده‌اند و تحوّل‌ در اندیشة‌انسان‌ ایجاد کرده‌اند. طرح‌ نو در انداخته‌ و حرفی‌ برای‌ گفتن‌ داشته‌اند، اما این‌ موج‌ وطوفان‌ که‌ سنگرها و قله‌های‌ فکری‌ و عقیدتی‌ انسان‌ها را فتح‌ می‌کرد، برای‌ همیشه‌ماندگار نمانده‌ و به‌ مرور ایام‌ با چالش‌های‌ فکری‌ و انتقادهای‌ شدید مواجه‌ گردیده‌ است‌.
اگر مکتبی‌ و طرز فکری‌ در برابر چالش‌های‌ به‌ وجود آمدة‌ زمان‌ خود پاسخ‌ گوباشد، دوام‌ می‌یابد و نشان‌ می‌دهد که‌ در این‌ برهه‌ از زمان‌ نیز حرفی‌ برای‌ گفتن‌ دارد. امااگر از پاسخ‌ به‌ چالش‌های‌ فکری‌ خود عاجز ماند، مرگ‌ چنین‌ مکتب‌ و طرز فکری‌ آغازشده‌ است‌، حرف‌ نو برای‌ زمان‌ خود ندارد، تکرار دلایل‌ گذشته‌ جز ملال‌ دستاوردی‌ ندارد وتاریخ‌ مصرف‌ این‌ اندیشه‌ به‌ پایان‌ رسیده‌ و باید در سینة‌ تاریخ‌ مدفون‌ گردد.
ویروس‌ مرگ‌آور این‌ طرز نگرش‌ها در این‌ است‌ که‌ از رسیدن‌ به‌ حقیقت‌ عاجزمانده‌اند، به‌ کمال‌ نرسیده‌اند و طرح‌ نو آنان‌ به‌ حقیقت‌ نپیوسته‌، زیرا طرز فکری‌ ماندگاراست‌ که‌ به‌ حقیقت‌ برسد و به‌ حقیقت‌ جاودانه‌ تبدیل‌ گردد. وقتی‌ چنین‌ شد، در جمودتکرار مکررها گرفتار نمی‌شود، بلکه‌ پنجرة‌ سبزی‌ است‌ که‌ مستقیماً به‌ حقیقت‌ گشوده‌می‌شود، چشمة‌ زلالی‌ می‌شود که‌ عطش‌ کمال‌ جویی‌ انسان‌ را سیراب‌ می‌کند و چنین‌ویژگی‌ جز در ادیان‌ و مکاتب‌ توحیدی‌ یافت‌ نمی‌شود.
حماسة‌ عاشورا خود یک‌ مکتب‌ فکری‌ است‌ که‌ در سال‌ 61 (ه.ق‌) امام‌ حسین‌ ویارانش‌ و اهل‌ بیتش‌ در کربلا آفریدند، اینک‌ که‌ تقریباً یک‌ 1400 سال‌ از آن‌ می‌گذرد،هنوز هم‌ جدید است‌ و در هر زمان‌ حرف‌ و طرحی‌ نو دارد. طبع‌ نوگرا و تکثر طلب‌ انسان‌،هیچ‌ گاه‌ تاکنون‌ از درس‌ها، عبرت‌ها، پیام‌ها و طرز نگرش‌ مکتب‌ِ حماسی‌ عاشورا خسته‌نشده‌ است‌. و راستی‌ این‌ مکتب‌ چه‌ حرفی‌ در هر زمان‌ برای‌ گفتن‌ دارد و سرّ این‌جاودانگی‌ در چیست‌؟ و عاشورا چند چهره‌ دارد؟ به‌ قول‌ استاد مطهری‌:
«حادثة‌ عاشورا دو چهره‌ دارد: یکی‌ سیاه‌ و دیگری‌ سفید. یک‌ نوع‌ پستی‌ و لئامت‌در صفحة‌ سیاه‌ دارد، اما آیا تاریخچة‌ عاشورا فقط‌ رثا است‌؟ نه‌، صفحه‌ای‌ دیگر دارد که‌همه‌اش‌ افتخار و حماسه‌ است‌... حسین‌ یک‌ تن‌ نیست‌ که‌ سرش‌ را جدا کردند، حسین‌یک‌ مکتب‌ است‌ و بعد از مرگش‌ زنده‌تر می‌شود».
و نیز حادثه‌ عاشورا با آن‌ که‌ نفس‌ حادثه‌ ویژگی‌های‌ یک‌ طرز تفکر را ندارد،جاودانگی‌ خود را حفظ‌ کرده‌ است‌. ده‌ها میلیارد انسان‌ شیفته‌ و شیدا در طول‌ تاریخ‌ این‌حادثه‌ هر سال‌، بر مظلومیت‌ حسین‌ و شهیدان‌ کربلا اشک‌ ریخته‌اند، اگر قطره‌های‌ این‌اشک‌ها در یک‌ زمان‌ جمع‌ گردد، طوفانی‌ عظیم‌ و سیلاب‌ سهمگین‌ به‌ پا خواهد کرد که‌جهان‌ را به‌ غرقاب‌ می‌کشاند. حال‌ آن‌ که‌ در جهان‌ حوادث‌ بسیار هولناک‌تر و دهشتناک‌تراز حادثة‌ عاشورا رخ‌ داده‌ است‌، اما چرا قطره‌ اشکی‌ بر ماتم‌ این‌ حوادث‌ از چشم‌ انسان‌نمی‌ریزد؟ اسکندر کبیر، در حمله‌ به‌ مشرق‌ زمین‌ و چنگیزخان‌ مغول‌ در حمله‌ به‌ آسیای‌میانه‌ و ایران‌ چه‌ جنایت‌ هایی‌ را که‌ مرتکب‌ نشدند، اما کدام‌ چشمی‌ بر ویرانه‌های‌ تمدن‌بین‌النهرین‌ در حملة‌ اسکندر و قتل‌ عام‌های‌ شهرهای‌ سمرقند، بامیان‌، بلخ‌، کابل‌،نیشابور و... در فتنة‌ مغول‌، اشک‌ ریخته‌اند؟
مگر، جنگ‌های‌ صلیبی‌ فراموش‌ شده‌ است‌ که‌ در یک‌ حادثه‌ از این‌ جنگ‌هاقساوت‌ و بی‌ رحمی‌ انسان‌ چنان‌ به‌ اوج‌ خود رسید که‌ سیلاب‌ خون‌ از کوچه‌های‌ شهربیت‌المقدس‌ جاری‌ گردید. از فجایع‌ جنگ‌های‌ جهانی‌ اول‌ و دوم‌ چندان‌ فاصله‌نگرفته‌ایم‌. در جنگ‌ جهانی‌ اول‌ و دوم‌ ده‌ها میلیون‌ نفر کشته‌ شدند، جهان‌ به‌ ویرانه‌ای‌تبدیل‌ گردید. قساوت‌ انسان‌ بالاتر از آن‌ می‌شود که‌ در بمباران‌ اتمی‌ «ناکازاکی‌» و«هیروشیما» صدها هزار نفر انسان‌ بی‌ گناه‌ در یک‌ لحظه‌ به‌ کام‌ مرگ‌ فرستاده‌ شد.
در حالی‌ که‌ در حادثة‌ عاشورا 72 تن‌ به‌ شهادت‌ رسیدند، از جمله‌ پنج‌ کودک‌ ونوجوان‌ و یک‌ زن‌. بر پیکر شهیدان‌ کربلا اسب‌ تاختند، خیمه‌گاه‌ را تاراج‌ کردند و آتش‌زدند و زنان‌ و کودکان‌ را به‌ اسارت‌ بردند، ولی‌ چرا این‌ حادثه‌ در طول‌ تقریباً 1400 سال‌قلب‌ جامعه‌ بشری‌ را به‌ رقت‌ آورده‌ و بر شهیدان‌ کربلا و اسارت‌ اهل‌ بیت‌ اشک‌ ریخته‌اند؟
قطعاً جهان‌ و انسان‌ها فجایع‌ هولناک‌تر از حادثه‌ کربلا از نظر کمّی‌ دیده‌اند، ولی‌اگر به‌ جنبه‌ کیفی‌ و معنوی‌ حادثه‌ عاشورا بنگریم‌؛ یعنی‌ هدف‌، پاک‌ باختگی‌، عملکرد و...باید اعتراف‌ کرد که‌ تا کنون‌ در تاریخ‌ بشر فاجعه‌ای‌ هولناک‌تر از حادثه‌ عاشورا رخ‌ نداده‌است‌ و رمز جاودانگی‌ حماسه‌ عاشورا نیز در بعد معنوی‌ آن‌ نهفته‌ است‌. به‌ همین‌ جهت‌شخصیت‌ امام‌ حسین‌(ع) نیز غیر از شخصیت‌ هایی‌ است‌ که‌ در تاریخ‌ حادثه‌ آفریده‌اند.
به‌ قول‌ استاد شهید مطهری‌:
«حسین‌(ع) یک‌ شخصیت‌ حماسی‌ است‌، اما نه‌ آن‌ طوری‌ که‌ جلال‌الدین‌خوارزمشاهی‌ یک‌ شخصیت‌ حماسی‌ است‌ و نه‌ آن‌ طورکه‌ رستم‌ افسانه‌ای‌ یک‌ شخصیت‌حماسی‌ است‌. حسین‌(ع) شخصیت‌ حماسی‌ است‌، اما حماسة‌ انسانیت‌، حماسة‌بشریت‌،... حادثة‌ حسین‌، روح‌ حسین‌، همه‌ چیز حسین‌ هیجان‌ است‌، تحریک‌ است‌،درسی‌ است‌.»
در بسیاری‌ از حوادث‌ و رویدادهایی‌ که‌ در جهان‌ رخ‌ می‌دهد، اتفاق‌هایی‌ است‌ که‌در اصل‌ برنامه‌ و طرح‌ نیست‌، بلکه‌ در روند حوادث‌ رخ‌ می‌دهد، اما حوادث‌ عاشورا برمبنای‌ اتفاق‌ نیست‌، امام‌ حسین‌(ع) وقتی‌ با اهل‌ بیتش‌ از مدینه‌ به‌ سوی‌ مکه‌ حرکت‌می‌کند، علاوه‌ بر چهارچوبة‌ کلی‌ هدف‌، برنامه‌های‌ حوادث‌ آینده‌ را نیز در نظر دارد. شبی‌قبل‌ از حرکت‌ کنار مرقد جدّش‌ در مدینه‌ به‌ راز و نیاز مشغول‌ بود، پیامبر گرامی‌ اسلام‌(ص)را در خواب‌ دید: فرمود:
«یا حسین‌ اُخرج‌ الی‌ العراق‌ فان‌ّ اللّه‌ قد شاء ان‌ یراک‌ قتیلا؛ ای‌ حسین‌ بسوی‌عراق‌ حرکت‌ کن‌ که‌ خداوند می‌خواهد تو را کشته‌ ببیند».
این‌ خود، نوعی‌ الهام‌ حادثة‌ خونین‌ کربلا برای‌ او بود و اسارت‌ اهل‌بیت‌ هم‌ تکمیل‌کنندة‌ همین‌ نقش‌ خونین‌ است‌. آغاز این‌ حرکت‌ از یک‌ «نه‌» شروع‌ می‌شود و به‌ اسارت‌ وخرابه‌ نشینی‌ اهل‌ بیت‌ امام‌ حسین‌(ع) پایان‌ می‌پذیرد. مجموع‌ این‌ حوادث‌، تفکرجاودانه‌ای‌ را به‌ وجود آورده‌ که‌ بشر برای‌ همیشه‌ از آن‌ درس‌ می‌آموزد.
جاودانگی‌ حماسه‌ عاشورا در یک‌ چیز نهفته‌ است‌ و آن‌ «هدف‌ متعالی‌ در حماسه‌عاشورا» است‌.
هدف‌ متعالی‌ در حماسه‌ عاشورا
بعضی‌ وقت‌ها به‌ انگیزه‌ نیز «هدف‌» اطلاق‌ می‌شود، ولی‌ مراد از «هدف‌» در این‌جا«مرام‌» و «مقصود»ی‌ است‌ که‌ در نهایت‌، نهضتی‌ و یا مکتبی‌ بدان‌ نائل‌ می‌آید. از این‌جهت‌ «نفس‌ هدف‌» و «شیوة‌ هدف‌» نقش‌ اساسی‌ را در جاودانگی‌ جریان‌ و عملکرد دارد.
بسیاری‌ از اهداف‌ سرشت‌ نیک‌ و انسانی‌ دارند، شعارهایی‌ را که‌ برمی‌گزینند نیزانسانی‌ است‌ و رهایی‌ انسان‌ را از یوغ‌ اسارت‌ و استبداد نوید می‌دهد، ولی‌ شیوه‌های‌عملکردشان‌ خود فاجعه‌های‌ بزرگ‌ را برای‌ انسان‌ آفریده‌ است‌؛ مثلاً مارکسیسم‌ که‌ به‌حمایت‌ از قشر مظلوم‌ و زحمتکش‌ دهقان‌ و کارگر برخاست‌ و ایدئولوژی‌ مکتب‌ خود را درحمایت‌ از پرولتاریا قرار داد، اهداف‌ انسانی‌ و شعارهای‌ انسانی‌ داشت‌.
اما، آیا تصفیه‌های‌ خونین‌ و قتل‌ عام‌های‌ اوایل‌ پیروزی‌ انقلاب‌ اکتبر 1917 وجنایات‌ هولناک‌ استالین‌، با چنین‌ اهداف‌ سازگاری‌ و هم‌خوانی‌ داشت‌؟ ایجاددیکتاتوری‌های‌ سرخ‌ در کشورهای‌ بلوک‌ شرق‌ با زور نیزه‌ و چکمه‌ و اشغال‌ افغانستان‌ وکشتن‌ نزدیک‌ به‌ یک‌ میلیون‌ نفر، با کدام‌ اهداف‌ انسانی‌ و شعارهای‌ انسانی‌ مطابقت‌دارد؟
نهضت‌ فمنیسم‌، که‌ از حقوق‌ زنان‌ و آزادی‌ آنان‌ دفاع‌ می‌کرد، شعارهای‌ نویدبخش‌را برای‌ به‌ دست‌ آوردن‌ حقوق‌ زنان‌ در محل‌ کارشان‌ و نیز در خانواده‌ و حضور و سهم‌گیری‌مساوی‌ آنان‌ با مردان‌ در جامعه‌ و مقام‌های‌ اجتماعی‌ را سر می‌داد، امروز چه‌ دستاوردی‌برای‌ زنان‌ دنیا به‌ ارمغان‌ آورده‌ است‌؟ نتیجة‌ این‌ همه‌ تلاش‌ در طول‌ این‌ مدت‌، این‌ شدکه‌ زن‌ غربی‌، زن‌ فمنیستی‌ تبدیل‌ به‌ کالای‌ بازاری‌ شده‌ است‌ که‌ هویت‌ و شرافت‌ و عفت‌انسانی‌ خود را به‌ دست‌ تندبادهای‌ هوس‌ سپرده‌. خود تبدیل‌ به‌ کالا و متاع‌ بازار گردیده‌ وفقط‌ وسیلة‌ لذت‌ و استفاده‌ جویی‌ مردان‌ در بازار مکاره‌ شده‌ است‌.
بدین‌ جهت‌ در بسیاری‌ از نهضت‌ها، قیام‌ها و مکتب‌ها ممکن‌ است‌، شعارهاانسانی‌ باشد، اما عملکردها غیر انسانی‌. نیز ممکن‌ است‌ هدف‌ها انسانی‌ باشد، اما درمسیر مبارزه‌ به‌ مسیری‌ منتهی‌ شود که‌ نتیجه‌ و دستاورد مصیبت‌ بار و غمبار داشته‌ باشد.
بنابراین‌، سلامت‌ هدف‌ در گرو استراتژی‌ صحیح‌، و استراتژی‌ صحیح‌، در گروعملکرد صحیح‌ تا رسیدن‌ به‌ مقصود است‌ و در پیچ‌ و خم‌ همین‌ خط‌ سیر است‌ که‌هدف‌ها و مکتب‌های‌ انسانی‌ انگشت‌ شمار می‌گردد.
در کنار اینها مکتب‌ هایی‌ هستند که‌ به‌ تعالی‌ انسان‌ بالاتر از جهان‌ مادی‌می‌اندیشد، چنین‌ مکاتبی‌ توحیدی‌ و الهی‌ است‌ که‌ مکتب‌ و هدف‌ حسین‌(ع) جزءمکاتب‌ و اهداف‌ توحیدی‌ و الهی‌ به‌ شمار می‌رود. امام‌ حسین‌(ع) برای‌ رسیدن‌ به‌ هدف‌،دو شعار و یا دو روش‌ را انتخاب‌ کرد که‌ عبارت‌ بود از: مبارزه‌ با طاغوت‌ و اصلاح‌ امت‌جدش‌.
شیوه‌ مبارزه‌ در حماسه‌ حسینی‌
الف‌: مبارزه‌ با طاغوت‌
امام‌ حسین‌(ع) مبارزه‌ با طاغوت‌ را با امتناع‌ از بیعت‌ و «نه‌»گفتن‌ آغاز کرد، چهرة‌یزید را افشا نمود، دعوت‌ مردم‌ کوفه‌ را با فرستادن‌ مسلم‌ پاسخ‌ داد و با حرکت‌ از مکه‌ به‌سوی‌ کربلا به‌ میعادگاه‌ عشق‌ رسید.
1ـ امتناع‌ از بیعت‌
نهضت‌ و قیام‌ امام‌ حسین‌(ع) با «نه‌» آغاز می‌شود، درست‌ مانند جدش‌ رسول‌الله‌(ص) و دیگر انبیای‌ الهی‌ که‌ رسالت‌ و مبارزة‌ خود را با «نه‌» آغاز کردند. همة‌ انبیای‌الهی‌ در برابر بت‌های‌ بی‌جان‌ که‌ مظهر جاهلیت‌ و شرک‌ بود«نه‌» گفته‌اند و انسان‌هایی‌ راکه‌ سر در برابر بت‌ها می‌ساییدند، آنان‌ را از جمود جاهلیت‌ رهانیده‌اند.
(قولوا لا اله‌ الّا اللّه‌ تفلحوا) اولین‌ ندایی‌ که‌ جزیرة‌ العرب‌ را از شرک‌ و بت‌پرستی‌ و جاهلیت‌ نجات‌ بخشید و نور توحید در سراسر دنیا عالم‌ گیر شد. زمان‌ امام‌حسین‌(ع) دیگر زمان‌ جاهلیت‌ و بت‌ پرستی‌ نیست‌. انسان‌ها علناً در برابر بت‌ها سر به‌سجده‌ نمی‌سایند، ولی‌ بت‌های‌ دیگری‌ در جامعة‌ اسلامی‌ قد برافراشته‌ است‌. این‌ بت‌هابی‌ جان‌ نیست‌، بت‌های‌ جان‌دارند و در رأس‌ این‌ بت‌ها و بتچه‌ها طاغوت‌ است‌ که‌ دربتکده‌ سبز شام‌ لانه‌ دارد.
یزید، بزرگ‌ترین‌ طاغوت‌ عصر امام‌ حسین‌(ع) است‌، این‌ طاغوت‌ هیچ‌ تفاوتی‌ بافرعون‌ زمان‌ حضرت‌ موسی‌(ع) ندارد (اذهب‌ الی‌ فرعون‌ انّه‌ طغی‌) یزید هم‌ سر به‌طغیان‌ نهاده‌ است‌.
اینک‌ خلیفه‌ اسلام‌ غرق‌ در لهو و لعب‌ است‌، شراب‌ شربت‌ سکرآور زندگی‌ اوست‌،از سیاست‌ چیزی‌ نمی‌داند، با بوزینگان‌ و رقاصان‌ و زنان‌ مغنّیه‌ دمساز است‌.
معاویة‌ بن‌ ابی‌ سفیان‌ هرچند که‌ بر اریکة‌ قدرت‌ اسلام‌ تکیه‌ زده‌ و از پیروزی‌ظاهری‌ در صفین‌ در برابر علی‌(ع) سرمست‌ است‌ و از صلح‌ با امام‌ حسن‌(ع) دلشاد، ولی‌خداوند عذاب‌ خود را در همین‌ دنیا نیز در خانة‌ او نازل‌ کرده‌ است‌. یزید سوهان‌ روح‌ معاویه‌شده‌ است‌، نابخردی‌ها و هرزه‌گردی‌های‌ او، کاخ‌ آمال‌ و آرزوهای‌ معاویه‌ را فرو می‌ریزند.حکومت‌ موروثی‌ بنی‌امیه‌ طمع‌ سیرنشدنی‌ معاویه‌ است‌. او توصیه‌های‌ پدرش‌ ابی‌ سفیان‌را هر صبح‌ و شام‌ با خود زمزمه‌ می‌کند که‌ در خلوت‌ جمع‌ امویان‌ گفت‌:
«اکنون‌ که‌ قدرت‌ و حکومت‌ در دست‌ شما افتاده‌ است‌، آن‌ را همچون‌ گویی‌ به‌ یک‌دیگر پاس‌ دهید و کوشش‌ کنید که‌ از دودمان‌ بنی‌امیه‌ بیرون‌ نرود، من‌ سوگند یاد می‌کنم‌به‌ آنچه‌ به‌ آن‌ عقیده‌ دارم‌ که‌ نه‌ عذابی‌ در کار است‌ و نه‌ حسابی‌ و نه‌ بهشتی‌ و نه‌ جهنّمی‌ ونه‌ قیامتی‌».
اینک‌ که‌ غیر از یزید، کس‌ِ دیگری‌ ندارد، با کمال‌ وقاحت‌ و بی‌شرمی‌ با زیر پاگذاشتن‌ صلح‌ نامة‌ امام‌ حسن‌(ع) زمینه‌ را برای‌ جانشینی‌ یزیدابن‌معاویه‌ فراهم‌ ساخت‌.و امام‌ حسین‌(ع) بزرگ‌ترین‌ مانع‌ تحقق‌ آمال‌ و آرزوهای‌ معاویه‌ است‌. به‌ همین‌ منظورمعاویه‌ سفری‌ به‌ مدینه‌ کرد، تا رضایت‌ مخالفان‌ یزید را جلب‌ کند. معاویه‌ با امام‌حسین‌(ع) نیز ملاقات‌ کرد و معاویه‌ چه‌ اوصافی‌ را که‌ برای‌ یزید نتراشید، خیال‌ می‌کردامام‌ حسین‌(ع) نمی‌داند که‌ در زندگی‌ خانوادگی‌ معاویه‌ چه‌ می‌گذرد، امام‌ حسین‌(ع)پرخاش‌ کنان‌ در جواب‌ معاویه‌ گفت‌:
«یزید را آن‌ چنان‌ که‌ هست‌ معرفی‌ کن‌، یزید جوان‌ سگ‌باز، کبوتر باز و بوالهوس‌است‌ که‌ عمرش‌ با ساز و آواز و خوش‌گذرانی‌ می‌گذرد، یزید را آن‌ گونه‌ که‌ هست‌ معرفی‌کن‌، و این‌ گونه‌ تلاش‌های‌ بی‌ثمر را کنار بگذار».
سرانجام‌ این‌ گوی‌ قدرت‌ به‌ یزید پاس‌ داده‌ شد و معاویه‌ که‌ در واپسین‌ روزها علیل‌و افلیج‌ شده‌ بود، نگران‌ هرزگی‌ یزید بود. اگر معاویه‌ پوستینی‌ از اسلام‌ را در کاخ‌ سبزش‌برافراشته‌ بود، اینک‌ همین‌ پوستین‌ نیز زیر پای‌ بوزینه‌ و رقاصان‌ یزید تکه‌تکه‌ شده‌است‌. و همه‌ چیز را با معیارهای‌ جاهلی‌ قبیله‌ و میراث‌ خونی‌ می‌نگرد. وقتی‌ سر امام‌حسین‌(ع) را بعد از حادثة‌ عاشورا نزد او آوردند، از پیروزی‌ قبیلة‌ بنی‌امیه‌ بر بنی‌هاشم‌سرمست‌ شد و سرود:
«لعبت‌ هاشم‌ بالملک‌ فلاخبر جاء و لا وحی‌ نزل‌»
- بنی‌هاشم‌ با حکومت‌ بازی‌ کرد، در حالی‌ که‌ نه‌ وحی‌ نازل‌ شده‌ و نه‌ خبری‌ از وحی‌است‌.
اینک‌ چنین‌ شخصی‌ بر خلافت‌ اسلام‌ تکیه‌ زده‌ و می‌خواهد بر دستی‌ که‌ از مستی‌شراب‌ مرتعش‌ است‌، امام‌ حسین‌(ع) دست‌ بیعت‌ بگذارد!
یزید بدون‌ کوچک‌ ترین‌ تردیدی‌ می‌خواهد «حق‌» پنجة‌ تسلیم‌ در پنجة‌ «باطل‌»بگذارد. شعور یزید به‌ اندازة‌ معاویه‌ نیست‌، تا دریابد که‌ چنین‌ کاری‌ شدنی‌ نیست‌، امام‌حسین‌(ع) با بد بیعت‌ کند!
«... اکنون‌ حسین‌ در برابر دو نتوانستن‌ قرار گرفته‌، نه‌ می‌تواند خاموش‌ بماند ومسئولیت‌ جنگیدن‌ باظلم‌ را دارد، و نه‌ می‌تواند فریاد کند، تنها مانده‌ و با دست‌ خالی‌ بارمسئولیت‌ها بر دوش‌ اوست‌، باید بجنگد اما نمی‌تواند. شگفتا بایستن‌ و نتوانستن‌!»
نتوانستن‌ نیز او را از این‌ بایستن‌ معاف‌ نمی‌کند، چه‌ مسئولیت‌ بر دوش‌ آگاهی‌انسانی‌ اوست‌. زادة‌ حسین‌ بودن‌ اوست‌، پس‌ چه‌ کند؟ متولیان‌ عقل‌ و دین‌ می‌گویند: «نه‌»و حسین‌ می‌گوید: «آری‌».
امام‌ حسین‌(ع) به‌ والی‌ مدینه‌ که‌ مأمور بیعت‌ گرفتن‌ از امام‌ برای‌ یزید بود، پاسخ‌«نه‌» می‌دهد و این‌ آغازی‌ می‌شود برای‌ یک‌ حرکت‌ و حماسة‌ خونین‌ و جاودانه‌ در تاریخ‌ وخود فریاد می‌زند:
«الا و ان‌ّ الدعی‌ بن‌ الدعی‌ قد رکزنی‌ بین‌ اثنتین‌. بین‌ الذّلة‌ و السلّة‌، هیهات‌ منّاالذّله‌؛ هان‌! حرام‌زاده‌، فرزند حرام‌زاده‌ ]عمرسعد[ مرا بین‌ مرگ‌ و ذلت‌ قرار داده‌ است‌، اما ازما ذلت‌ و خواری‌ به‌ دور است‌.»
در آخرین‌ لحظه‌ و آخرین‌ اتمام‌ حجّت‌ نیز بر پیمان‌ و تصمیم‌ خود استوار است‌ وجواب‌ دندان‌ شکنی‌ به‌ عمر سعد فرمانده‌ سپاه‌ یزید در کربلا می‌دهد:
«لا واللّه‌ لا اعطیهم‌ بیدی‌ اعطا الذلیل‌ و لا افر فرار العبید».
نه‌ به‌ خدا سوگند! مانند دست‌ دادن‌ ذلیل‌ دست‌ بیعت‌ به‌ شما نمی‌دهم‌ و چون‌بندگان‌ فراری‌، پا به‌ فرار نمی‌گذارم‌.
2ـ هشدار به‌ امت‌ به‌ خواب‌ رفته‌
امام‌ حسین‌(ع) در دوره‌ای‌ بار امامت‌ را بر دوش‌ کشید که‌ انحراف‌ها، کژی‌ها وبدعت‌ها کمر اسلام‌ را شکسته‌ بود، عصری‌ که‌ اندیشه‌ها فلج‌ شده‌ و سلول‌های‌ سرطانی‌القائات‌ «مرجئه‌» و «جبریه‌» در پیکر اسلام‌ در حال‌ رشد بود. اسلام‌ از درون‌ به‌ تهی‌ شدن‌پیش‌ می‌رفت‌. اسلام‌ ظاهری‌ و اسلام‌ حکومتی‌ ملعبة‌ دست‌ معاویه‌ بود.
یاران‌ نخستین‌ پیامبر که‌ حکومت‌ توحیدی‌ ده‌ ساله‌ پیامبر را در مدینه‌ تجربه‌ کرده‌بودند، به‌ سه‌ گروه‌ تقسیم‌ شده‌ بودند: گروهی‌ انحراف‌ را تحمّل‌ نتوانستند، فریاد کشیدند وکشته‌ شدند؛ مثل‌ ابوذر، عمار، عبداللّه‌ بن‌ مسعود، میثم‌ و حجر بن‌ عدی‌.
گروهی‌ که‌ بهشت‌ را به‌ جای‌ آن‌ که‌ در جبهة‌ جهاد به‌ دست‌ آورند، در کنج‌ امن‌ریاضت‌ و خلوت‌ می‌خواستند به‌ دست‌ آورند و گوشة‌ مسجد خزیدند.
دستة‌ سوم‌، از جهاد و هجرت‌ و بدر و اُحد و حنین‌ و مدینه‌ و... که‌ در کنار پیامبرافتخارهایی‌ کسب‌ کرده‌ بودند، همه‌ را در کاخ‌ سبز معاویه‌ به‌ فروش‌ رساندند.
با شهادت‌ حجر بن‌ عدی‌ نیروی‌ انقلابی‌ و مبارزی‌ که‌ علیه‌ حاکمیت‌ اموی‌ مبارزه‌می‌کردند، به‌ تحلیل‌ رفت‌. سایه‌ دهشت‌ معاویه‌ در سراسر سرزمین‌های‌ اسلامی‌ حکم‌فرما گشت‌. کوفه‌ که‌ روزگاری‌ مرکز قدرت‌ اسلام‌ و خلافت‌ علی‌ بن‌ ابی‌طالب‌(ع) بود،روحیه‌، شخصیت‌، هویّت‌ انقلابی‌ و مبارزاتی‌ دوران‌ علی‌(ع) را از دست‌ داده‌ بود.
فرهنگ‌ همکاری‌ و تعاون‌ میان‌ امت‌ اسلامی‌ وجود نداشت‌، دیگر آن‌ روزگاران‌گذشته‌ بود که‌ پیامبر اسلام‌(ص) همة‌ افراد امت‌ را مسئول‌ هم‌ دیگر می‌دانست‌: «کلکم‌ راع‌و کلکم‌ مسئول‌ عن‌ رعیته‌؛ تمام‌ شما مسلمانان‌ به‌ منزلة‌ نگهبان‌ یک‌ دیگرید و همة‌ شمانسبت‌ به‌ خودتان‌ مسئولید».
و دکتر جعفر شهیدی‌ در کتاب‌ تحقیقی‌ قیام‌ حسین‌(ع) می‌نویسد:
«هر اندازه‌ مسلمانان‌ از عصر پیامبر دور می‌شدند، خوی‌ها و خصلت‌های‌مسلمانی‌ را بیشتر فراموش‌ می‌کردند و سیرت‌های‌ عصر جاهلی‌ به‌ تدریج‌ بین‌ آنان‌ زنده‌می‌شد، برتری‌ فروشی‌ نژادی‌، گذشتة‌ خود را فرایاد رقیبان‌ خود آوردن‌، روی‌ در روی‌ایستادن‌ تیره‌ها و قبیله‌ها به‌ خاطر تعصب‌های‌ نژادی‌ و کینه‌ کشی‌ از دیگری‌».
در چنین‌ شرایطی‌، امام‌ حسین‌ زنگ‌ خطر را به‌ صدا درآورد. وقتی‌ آگاه‌ شد که‌ یزیدبن‌ معاویه‌ خلیفة‌ مسلمانان‌ شده‌ است‌، با تأسف‌ اظهار کرد:
«انّا للّه‌ و انّا الیه‌ راجعون‌ و علی‌ الاسلام‌ السلام‌، اذ قد بُلیت‌ الامّة‌ براع‌ مثل‌ یزید؛فاتحه‌ اسلام‌ را باید خواند، زمانی‌ که‌ امت‌ اسلام‌ خلیفه‌ای‌ مثل‌ یزید داشته‌ باشد».
و نیز در مسیر راه‌ در خطابه‌ای‌ دیگر فرمود:
«الا ترون‌ ان‌ّ الحق‌ لا یُعمل‌ به‌ و ان‌ّ الباطل‌ لا یتنهی عنه‌».
هدف‌ از هشدارها و بیدارگری‌های‌ امام‌ حسین‌ نه‌ آن‌ بود که‌ مردم‌ را به‌ قیام‌سراسری‌ فراخواند. زیرا جامعه‌ای‌ که‌ به‌ خواب‌ رفته‌، گوش‌ها کر و چشم‌ها کور است‌ و تفکرو اندیشه‌ به‌ انجماد رسیده‌، چگونه‌ می‌تواند به‌ قیام‌ سراسری‌ و عمومی‌ علیه‌ حاکمیت‌ سیاه‌یزید دست‌ براند.
امام‌ به‌ دلیل‌ تکلیف‌ امامت‌، به‌ مردم‌ هشدارهای‌ لازم‌ را داد، تا تلنگری‌ باشد برپیکر چنین‌ جامعة‌ جامد و خموش‌. او هدف‌ بزرگ‌تر، جاودانه‌تر برای‌ زنده‌ کردن‌ دین‌جدّش‌ دارد و چنین‌ هشدارها، جز تلنگر نسبت‌ به‌ هدف‌ مقدس‌ و الهی‌ او نیست‌.
3ـ امام‌ و حرکت‌ به‌ سوی‌ مکه‌
حرکت‌ امام‌ به‌ سوی‌ مکه‌، در راستای‌ تبیین‌ هدف‌ و آرمان‌ بزرگی‌ که‌ دارد، تبلورپیدا می‌کند. «امت‌ باید بداند که‌ چرا حسین‌(ع) قیام‌ می‌کند و هدف‌ آن‌ بزرگوار از نهضت‌چیست‌... اطلاع‌ امت‌ از هدف‌ مقدس‌ حسین‌(ع) از یک‌ طرف‌، خود به‌ منزلة‌ اعلام‌ خطرجدّی‌ است‌ به‌ آنان‌که‌ وضع‌ فوق‌ العاده‌ و غیر عادی‌ اجتماع‌ را بدین‌ وسیله‌ دریابند؛ آن‌چنان‌ وضعی‌ که‌ فرزند امیرالمؤمنین‌(ع) هستی‌ اسلام‌ و موجودیت‌ قرآن‌ را در معرض‌سقوط‌ می‌بیند و برای‌ نجات‌ آن‌ ناچار دست‌ به‌ آن‌ نهضت‌ مقدس‌ و خونین‌ می‌زند».
آن‌ روز که‌ وسایل‌ ارتباط‌ جمعی‌ نبود، امام‌(ع) برای‌ تبلیغ‌ و تبیین‌ هدفش‌، بهترین‌زمان‌ و مکان‌ را انتخاب‌ کرد، موسمی‌ که‌ حاجیان‌ از سراسر عالم‌ اسلام‌ به‌ مکه‌ می‌آیند وناگهان‌ در روز عرفه‌ حج‌ را ناتمام‌ می‌گذارد و به‌ سوی‌ کربلا حرکت‌ می‌کند، تا به‌ امت‌بفهماند که‌ زنده‌ کردن‌ روح‌ اسلام‌ و دمیدن‌ خون‌ در شریان‌های‌ اسلام‌ و زنده‌ کردن‌ عدالت‌و سیرة‌ توحیدی‌ رسول‌ الله‌(ص) بزرگ‌ترین‌ تکلیف‌ الهی‌ است‌ که‌ از همة‌ تکالیف‌ بزرگ‌ترو مهم‌تر است‌. تکلیفی‌ که‌ علی‌(ع) پنج‌ سال‌ به‌ خاطر آن‌ سخت‌ترین‌ شرایط‌ را متحمّل‌شد و خونش‌ در محراب‌ مسجد ریخته‌ گردید. اینک‌ زمان‌ قربانی‌ شدن‌ فرد دیگری‌ است‌،تا خون‌ در رگ‌های‌ جامعة‌ اسلامی‌ به‌ جریان‌ افتد و پاسخی‌ باشد برای‌ کسانی‌ که‌می‌خواستند دین‌شان‌ را به‌ دور از نبرد حق‌ و باطل‌ و خطر مبارزة‌ سیاسی‌ و اجتماعی‌، درحرم‌ امن‌ الهی‌ حفظ‌ کنند.
عبداللّه‌ زبیر در ملاقاتی‌ که‌ با امام‌ حسین‌ دارد، می‌خواهد که‌ چون‌ خودش‌ در حرم‌امن‌ الهی‌ پناهنده‌ شود، امام‌ حسین‌(ع) در جواب‌ می‌گوید:
«کشته‌ شدنم‌ در کربلا، پیش‌ من‌ از کشته‌ شدنم‌ در حرم‌ محبوب‌تر است‌».
4ـ امام‌(ع) و دعوت‌ مردم‌ کوفه‌
امام‌ می‌دانست‌ که‌ این‌ مردم‌ با پدرش‌ امام‌ علی‌(ع) و برادرش‌ امام‌ حسن‌(ع) چه‌کرده‌ است‌ و این‌ شهر شهرت‌ بی‌وفایی‌ را با خود همراه‌ دارد؛ با آن‌ همه‌ بنابر وظیفه‌ای‌ که‌بر دوش‌ دارد، مسلم‌ بن‌ عقیل‌ را می‌فرستد، تا پاسخی‌ باشد برای‌ دعوت‌های‌ آن‌ مردم‌، که‌با سفیرش‌ چه‌ می‌کنند.
«زمانی‌ کوفه‌ مرکز ارتش‌ اسلام‌ بود و اگر امام‌ حسین‌ به‌ کوفه‌ نمی‌رفت‌ امروز تمام‌مورخین‌ دنیا او را ملامت‌ می‌کردند، چرا به‌ آن‌جا نرفتی‌؟... از کوفی‌ها و مردم‌ عراق‌شجاع‌تر و سلحشورتر وجود نداشت‌، در عین‌ حال‌ همین‌ مردمی‌ که‌ 18 هزار بیعت‌ کننده‌داشت‌... چون‌ زیادبن‌ابیه‌ سال‌ها در کوفه‌ حکومت‌ کرده‌ بود، آن‌ قدر چشم‌ درآورده‌ بود... به‌کلی‌ احساس‌ شخصیت‌ خود را از دست‌ داده‌ بود».
ب‌: اصلاح‌ امت‌ جدّ
دومین‌ شعار یا استراتژی‌ اساسی‌ امام‌ حسین‌(ع) «اصلاح‌ امت‌ جدش‌» بود. دروصیت‌ نامه‌ای‌ که‌ به‌ برادرش‌ محمد حنفیه‌ نوشته‌ است‌، انگیزه‌ قیام‌ خود را اصلاح‌ امت‌جدّش‌ معرفی‌ می‌کند:
«انّی‌ لم‌ أخرُج‌ اشراً و لا بَطِراً و لا مفسداً و لا ظالماً و انّما خرجت‌ لطلب‌ الاصلاح‌فی‌ امة‌ جدّی‌؛ من‌ نه‌ از روی‌ خودخواهی‌ و سرکشی‌ و هوسرانی‌ و نه‌ برای‌ ایجاد فساد وستمگری‌ به‌ پا خاستم‌، بلکه‌ هدف‌ من‌ از این‌ حرکت‌ اصلاح‌ امت‌ جدم‌ بوده‌ است‌».
امام‌ حسین‌(ع) اصلاح‌ گری‌ را در دو شیوه‌ انجام‌ داد: یکی‌ امر به‌ معروف‌ و نهی‌ ازمنکر و دیگری‌ عمل‌ و زنده‌ کردن‌ سیرة‌ پیامبر(ص) و علی‌(ع) بود.
1ـ امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منکر
این‌ که‌ امام‌ حسین‌(ع) اساس‌ نهضت‌ خود را امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منکر قرار داد،نشان‌ دهنده‌ این‌ مطلب‌ است‌ که‌ امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منکر تا چه‌ اندازه‌ در اصلاح‌،بیداری‌، روشنگری‌، سلامت‌ و بهداشت‌ روحی‌ و روانی‌ و فیزیکی‌، جامعه‌ اسلامی‌ نقش‌ واهمیّت‌ دارد.
اهمیت‌ امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منکر از نظر قرآن‌ تا آن‌ حد است‌ که‌ مسلمانان‌ رابهترین‌ امت‌ می‌داند، چون‌ امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منکر می‌کنند:
(کُنتم‌ خیر امة‌ اخرجت‌ للناس‌، تأمرون‌ بالمعروف‌ و تنهون‌ عن‌ المنکر)؛ شمامسلمانان‌ بهترین‌ امت‌ هستید که‌ به‌ نفع‌ بشریت‌ ظهور کرده‌اید که‌ امر به‌ معروف‌ و نهی‌ ازمنکر می‌کنید.»
و قرآن‌ امت‌های‌ پیشین‌ را نکوهش‌ می‌کند که‌ چرا امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منکرنکردند:
(فلولا کان‌ من‌ القرون‌ من‌ قبلکم‌ اولوا بقیة‌ ینهون‌ عن‌ الفساد فی‌ الارض‌ الّا قلیلاًممن‌ انجینا منهم‌ و اتّبع‌ الذین‌ ظلموا و ما اُترفوا فیه‌ و کانوا مُجرمین‌ و ما کان‌ ربّک‌لیُهلِک‌َ القُری بظلم‌ و اهلها مُصلحون‌).
پس‌ چرا در میان‌ امت‌های‌ پیشین‌ از شما مردمی‌ دین‌ دار پیدا نشدند که‌ از فساددر زمین‌ جلوگیری‌ کنند، جز دسته‌ای‌ اندک‌ که‌ ما نجاتشان‌ دادیم‌ و ستمگران‌ نعمت‌ها ورفاهی‌ را که‌ بدیشان‌ داده‌ بودیم‌ در راه‌ فساد به‌ کار گرفتند و گناه‌ کار بودند و خدا هیچ‌ قومی‌و اهل‌ دیاری‌ را در صورتی‌ که‌ نیکوکار و مصلح‌ باشند، هلاک‌ نمی‌کند».
بنابراین‌ امام‌ حسین‌(ع) در انگیزة‌ قیامش‌، انگشت‌ روی‌ اساسی‌ترین‌ اصلی‌گذاشت‌ که‌ تداوم‌ آن‌ ضامن‌ بقای‌ اجتماع‌ اسلامی‌ بود و در راه‌ زنده‌ ماندن‌ همین‌ اصل‌حماسة‌ خونین‌ کربلا را آفرید.
در کلمات‌ کوتاهی‌ که‌ از امام‌ حسین‌(ع) باقی‌ مانده‌ و در آن‌ هدف‌ و انگیزه‌های‌قیام‌ و حماسه‌ عاشورا بیان‌ کرده‌، تأکید روی‌ همین‌ اصل‌ و زنده‌ کردن‌ سیرة‌ جدش‌ رسول‌الله‌(ص) دارد و از پاسخ‌ به‌ دعوت‌ مردم‌ کوفه‌، هیچ‌ سخنی‌ به‌ میان‌ نیاورده‌ و در ادامه‌ همان‌وصیت‌ نامه‌ آمده‌ است‌: «اُرید أن‌ آمر بالمعروف‌ و انهی عن‌ المنکر.»
بدین‌ ترتیب‌ امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منکر، یکی‌ از اساسی‌ترین‌ انگیزه‌های‌حماسه‌ حسینی‌ به‌ شمار می‌رود؛ به‌ خصوص‌ در دوره‌ای‌ که‌ سنت‌ و فرهنگ‌ امر به‌ معروف‌و نهی‌ از منکر از میان‌ رفته‌ و در جامعة‌ اسلامی‌، افراد ناشایست‌ تسلط‌ یافته‌اند.
جهان‌ اسلام‌، حاکمی‌ مانند یزید را تاکنون‌ تجربه‌ نکرده‌ بود، او در حقیقت‌ تاوان‌بی‌ تفاوتی‌ و تساهل‌ و تسامح‌ امت‌ اسلامی‌ در برابر امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منکر بود و چه‌زیبا گفته‌ است‌ رسول‌ اکرم‌(ص):
«لتأمُرن‌ بالمعروف‌ و لتنهُن‌ّ عن‌ المنکراً و یُسلّطُن‌ّ اللّه‌ علیکم‌ شرارکم‌. فیدعواخیارکم‌ فلا یستجاب‌ لهم‌؛ امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منکر کنید وگرنه‌ بدان‌ شما، بر شمامسلط‌ می‌شوند و وقتی‌ خوبان‌ شما، شما را می‌خوانند به‌ آنها جوابی‌ داده‌ نمی‌شود».
اینک‌ که‌ تنها امام‌ حسین‌(ع) امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منکر را فریاد می‌کند، بدان‌(طاغوت‌) فرصت‌ را از مردم‌ گرفته‌اند، تا خوبان‌ خود را انتخاب‌ کنند. به‌ همین‌ دلیل‌ است‌که‌ در آن‌ زمان‌ هم‌ فریاد حسین‌ بن‌ علی‌(ع) ناشناخته‌ ماند و هم‌ قیامش‌. چنان‌که‌علی‌(ع) نیز در زمان‌ خودش‌ ناشناخته‌ ماند و فقط‌ چاه‌ بود که‌ صدایش‌ را می‌شنید: «غداًترون‌ ایّامی‌ و یُکشف‌ لکم‌ عن‌ سرایری‌؛ ]امروز مرا نمی‌شناسید[ فردا روزی‌ خواهد آمد که‌مرا خواهید شناخت‌».
2ـ زنده‌کردن‌ سیرة‌ جدش‌
در سال‌ 61 هجری‌ قمری‌، پنجاه‌ سال‌ از حکومت‌ اسلامی‌ و توحیدی‌ پیامبراسلام‌(ص) در مدینه‌ گذشته‌ بود. مشکلاتی‌ که‌ از «سقیفه‌» آغاز شد، بدعت‌های‌ فراوانی‌ رادر پی‌ داشت‌، بعد از 25 سال‌ سکوت‌، علی‌ بن‌ ابی‌طالب‌(ع) کمتر از پنج‌ سال‌ کوشید تاناهنجاری‌ها و بدعت‌ها را از چهرة‌ اسلام‌ بزداید، اما فتنه‌های‌ جمل‌ و صفین‌ و نهروان‌،فرصت‌ها را با خود برد.
سر منشأ این‌ بدعت‌ها و کجی‌ها نیز، تشکیلات‌ ضد اسلامی‌ اموی‌ بود که‌ با والی‌شدن‌ معاویة‌ بن‌ ابی‌سفیان‌ در زمان‌ خلیفة‌ دوم‌، نفوذ خود را در جامعة‌ اسلامی‌ گسترش‌داد.
با عمّال‌ ستمگری‌ چون‌ زیاد بن‌ ابیه‌، عمرو بن‌ العاص‌، سمرة‌ بن‌ جُندب‌ و...حکومت‌ سلطنتی‌ تشکیل‌ داد و چهرة‌ اسلام‌ را وارونه‌ ساخت‌. غارت‌ بیت‌ المال‌، قتل‌ وغارتگری‌، شکنجه‌ و تبعیض‌ نژادی‌، رقابت‌های‌ قبیله‌ای‌، جعل‌ حدیث‌، تفسیر و تأویل‌آیات‌ قرآن‌ به‌ نفع‌ خود، تخدیر افکار عمومی‌، سب‌ و دشنام‌ علی‌(ع)، ترویج‌ نظرات‌ جبریه‌و مرجئه‌ در میان‌ مردم‌ و... از جمله‌ روش‌ها و بدعت‌ها و سنت‌های‌ شومی‌ بود که‌ پس‌ ازرحلت‌ رسول‌ اکرم‌(ص) و دوران‌ معاویه‌، در جامعة‌ اسلامی‌ رواج‌ یافت‌.
علی‌(ع) که‌ عمق‌ فتنه‌ را درک‌ کرده‌ بود، در همان‌ زمان‌ فریاد کشید. ولی‌ گوش‌شنوایی‌ پیدا نشد!
«هان‌! بیمناک‌ترین‌ فتنه‌ها بر شما از نظر من‌ فتنة‌ بنی‌امیه‌ است‌، آن‌ فتنة‌ کور وتاریکی‌ است‌ که‌ دامنة‌ آن‌ فراگیر و همگانی‌ است‌ و گرفتاری‌ آن‌ برای‌ خواص‌ ]پیروان‌علی‌(ع)[ است‌، بلای‌ آن‌ به‌ کسی‌ رسد که‌ بینا و آگاه‌ باشد و به‌ هر کوری‌ که‌ بی‌تفاوت‌ باشد،راه‌ پیدا نکند.
به‌ خدا سوگند! پس‌ از من‌ بنی‌ امیه‌ را زمامداران‌ بدی‌ خواهید یافت‌، مانند شتر پیرو چموشی‌ که‌ با دهانش‌ گاز می‌گیرد».
امام‌ حسین‌(ع) با شعار زنده‌ کردن‌ سیرة‌ رسول‌ اللّه‌(ص) خط‌ بطلان‌ بر بدعت‌ها وکجی‌هایی‌ که‌ فتنة‌ بنی‌ امیه‌ در جامعه‌ اسلامی‌ به‌ وجود آورده‌ بود، کشید. برای‌ مردم‌ یادآورشد که‌ اسلام‌ محمد(ص) آن‌ نیست‌ که‌ معاویه‌ در کاخ‌ سبز شام‌، ردایش‌ را وارونه‌ به‌ تن‌ کرده‌و خلافت‌ ملک‌ موروثی‌ نیست‌، تا به‌ یزید میراث‌ برسد. بلکه‌ سیره‌ رسول‌ خدا(ص) و علی‌بن‌ ابی‌طالب‌(ع) همان‌ سیره‌ حکومت‌ ده‌ ساله‌ توحیدی‌ در مدینه‌ است‌.
استراتژی‌ عملی‌ حماسه‌ عاشورا
گفتیم‌ که‌ جاودانگی‌ حماسه‌ حسینی‌ در هدف‌ متعالی‌ آن‌ است‌ و راهی‌ را که‌ برای‌رسیدن‌ به‌ هدف‌ برگزید، نقش‌ اساسی‌ در جاودانگی‌ حماسة‌ عاشورا دارد. روش‌ عملی‌ امام‌عبارت‌ بود از تربیت‌ یاران‌ و پاک‌ باختگی‌ در راه‌ هدف‌.
1ـ تربیت‌ یاران‌:
هر نهضت‌ و قیامی‌ توسط‌ افراد سازمان‌یافته‌ به‌ وجود می‌آید، کادر تشکیلاتی‌ یک‌نهضت‌، نقش‌ کلیدی‌ در موفقیت‌ها و شکست‌ها دارد. به‌ همین‌ دلیل‌ در نهضت‌های‌توحیدی‌ پیامبران‌ الهی‌ در ابتدا سراغ‌ کادرسازی‌ و تربیت‌ نیرو رفته‌اند، سپس‌ مردم‌ را به‌سوی‌ توحید فرا خوانده‌اند. در حماسه‌ عاشورا نیز امام‌ حسین‌(ع) توانست‌ نیروهایی‌ راتربیت‌ کند و افرادی‌ را با خود همراه‌ سازد که‌ از جهت‌ روحی‌، روانی‌، عقیدتی‌ و جسمی‌برای‌ انجام‌ چنین‌ حماسه‌ای‌ آماده‌ بودند.
معمولاً افراد یک‌ نهضت‌ از میان‌ افراد فعّال‌ و جوان‌ و از نخبگان‌ جامعه‌ انتخاب‌می‌گردد، ولی‌ در حماسه‌ عاشورا افراد گوناگون‌ حضور دارند: زن‌، مرد، پیر، جوان‌ و کودک‌.ولی‌ همین‌ نیروها طوری‌ تربیت‌ شده‌اند که‌ به‌ مرحله‌ «یقین‌» رسیده‌اند، به‌ راهی‌ که‌برگزیده‌اند، باور دارند و به‌ رهبر حماسه‌، به‌ تمام‌ معنا ایمان‌ دارند.
به‌ قول‌ ع‌.ص‌؛
«هر قدر هدف‌ها عالی‌تر و عمیق‌تر و وسیع‌تر باشد، رهبر باید در تهیه‌ نیرو وساختن‌ نفرات‌، رنج‌ها و صدمه‌های‌ زیادتری‌ ببیند و تمام‌ کار را خود به‌ عهده‌ بگیرد...برای‌ هدف‌های‌ بزرگ‌، رهبر باید، انگیزه‌های‌ بزرگ‌ را به‌ وجود بیاورد و مانع‌هایی‌ را که‌ درروحیة‌ سربازانش‌ خانه‌ گرفته‌اند، بیرون‌ بریزد.»
واقعاً تربیت‌ افرادی‌ که‌ برای‌ هدف‌، شهادت‌ و مرگ‌ را انتخاب‌ کنند دشوار است‌،زیرا مانع‌های‌ دنیوی‌ هرکدام‌ سد بزرگی‌ است‌ که‌ انسان‌ها را در خود گرفتار می‌کند، عشق‌به‌ زندگی‌، عشق‌ به‌ جلوه‌های‌ دنیا، عشق‌ به‌ فرزند و زن‌، عشق‌ به‌ اموال‌ و ثروت‌ ، ضعف‌ها،ترس‌ها، منفعت‌ها و... هر کدام‌ دام‌هایی‌اند که‌ انسان‌ را در خود اسیر می‌کند، به‌ همین‌دلیل‌ امام‌ حسین‌(ع) می‌گوید:
«الناس‌ عبید الدنیا و الدین‌ لعق‌ علی‌ السنتهم‌ یحطونه‌ ما درّت‌ معایشهم‌ فاذامحصّوا بالبلاء قل‌ّ الدیّانون‌؛ مردم‌ بندگان‌ دنیایند و دین‌ لق‌ لقة‌ زبانشان‌ در زندگی‌ است‌،زمانی‌ که‌ با پیشامدی‌ امتحان‌ شوند، دین‌ داران‌ کم‌ اند».
حقا که‌ گذر از این‌ همه‌ موانع‌ نیاز به‌ تربیت‌ سخت‌ و دشوار دارد، تنها حسین‌ بن‌علی‌(ع) بود که‌ توانست‌ یاران‌ همدل‌، هم‌ ایمان‌، هم‌ هدف‌، آگاه‌، مؤمن‌، مطیع‌ و آماده‌شهادت‌ تربیت‌ کند. می‌گویند در کربلا نوجوانی‌ که‌ پدرش‌ به‌ شهادت‌ رسیده‌ بود، خدمت‌امام‌ حسین‌(ع) آمد و اجازه‌ میدان‌ خواست‌، امام‌ اجازه‌ نداد و گفت‌: همینکه‌ پدرت‌ شهیدشده‌ بس‌ است‌، برو مواظب‌ مادرت‌ باش‌، جوان‌ عرض‌ می‌کند: یا اباعبداللّه‌، اصلاً این‌شمشیر را مادرم‌ به‌ کمرم‌ بسته‌ است‌».
آیا چنین‌ آمادگی‌ برای‌ شهادت‌، آن‌ هم‌ برای‌ یک‌ نوجوان‌ جز این‌ است‌ که‌ امام‌حسین‌(ع) برای‌ شهادت‌ و قربانی‌ شدن‌ در راه‌ هدف‌، برای‌ یارانش‌ یک‌ بینش‌ و درک‌ قوی‌و فوق‌العاده‌ داده‌ است‌ که‌ اکثر مردم‌ چنین‌ آگاهی‌ و بینشی‌ ندارند؟
یک‌ محقق‌ آلمانی‌ از پیوستن‌ و شهادت‌ حربن‌ یزید ریاحی‌ شگفت‌ زده‌ شده‌،می‌نویسد: «فداکاری‌ حربن‌ یزید در راه‌ حسین‌(ع) پاک‌ترین‌ نوع‌ فداکاری‌ به‌ شمار می‌آید،چون‌ از آن‌ نه‌ منظور مادی‌ داشت‌ و نه‌ معنوی‌. و کامل‌ترین‌ فداکاری‌ است‌، زیرا حربازماندگان‌ خود را هم‌ فدا کرد؛ به‌ طور کلی‌ فداکردن‌ بازماندگان‌ دشوارتر از این‌ است‌ که‌شخص‌ خود را فدا کند... تصور نمی‌کنم‌ که‌ در مغرب‌ زمین‌ بتوان‌ واقعه‌ای‌ نظیر الحاق‌حربن‌ یزید به‌ حسین‌(ع) یافت‌... در مغرب‌ زمین‌ فداکاری‌ متعدد هست‌، اما به‌ نظرمی‌رسد کمتر کسانی‌ داوطلبانه‌ بدون‌ این‌ که‌ مجبور باشند، برای‌ ابراز ارادت‌ به‌ دیگری‌ ازمرگ‌ استقبال‌ کنند.»
همین‌ محقق‌ معتقد است‌ که‌ تصمیم‌ حر یک‌ تصمیم‌ ناگهانی‌ نبوده‌، بلکه‌ مثل‌نهالی‌ بوده‌ که‌ سال‌ها جوانه‌ زده‌ و رشد کرده‌ و درخت‌ تنومندی‌ شده‌ و این‌ در حالی‌ است‌ که‌خود او هم‌ متوجه‌ نبوده‌ که‌ فکر گسستن‌ از یزید و پیوستن‌ به‌ حسین‌(ع) در خاطرش‌ قوّت‌گیرد.
این‌ که‌ حر ناگهان‌ پیش‌ وجدانش‌ شرمنده‌ می‌شود، حکایت‌ از وجدان‌ و ضمیر پاک‌و حقیقت‌ طلب‌ حر می‌کند و چنین‌ وجدانی‌ باید در طول‌ زندگی‌ به‌ رشد و شکوفایی‌ برسد.یاران‌ و انصار حسین‌(ع) از کسانی‌ تشکیل‌ شده‌ بودند که‌ وجدان‌ و ضمیر حقیقت‌ طلب‌خود را به‌ رشد و کمال‌ نهایی‌ رسانده‌ بودند. تا آمادگی‌ کامل‌ را برای‌ شهادت‌ و پاک‌ بازی‌پیدا کرده‌ بودند. بسیار کسانی‌ بودند که‌ بر حقانیت‌ قیام‌ حسین‌(ع) باور داشتند و کوفیان‌هزاران‌ نامه‌ برای‌ او نوشتند، ولی‌ چرا با امام‌ شان‌ یک‌ جا قیام‌ نکردند و تنها عده‌ای‌ معدودخط‌ سرخ‌ شهادت‌ را پیمودند؟ چون‌ وجدان‌ حقیقت‌ طلبشان‌ به‌ کمال‌ لازم‌ نرسیده‌ بود.
امام‌ حسین‌(ع) حتی‌ تا شب‌ عاشورا هم‌ از امتحان‌ یارانش‌ دست‌ برنداشت‌. درشب‌ عاشورا به‌ یاران‌ خود خطاب‌ می‌کند:
«من‌ اصحابی‌، از اصحاب‌ خودم‌ بهتر و اهل‌ بیتی‌، از اهل‌ بیت‌ خودم‌ فاضل‌ترسراغ‌ ندارم‌، از همة‌ شما متشکرم‌، اینها جز با من‌، با شما کاری‌ ندارند، شما می‌توانیدبروید، اگر آنها بدانند که‌ شما خودتان‌ را از معرکه‌ خارج‌ می‌کنید، احدی‌ به‌ شما کاری‌ندارد».
در آن‌ شب‌ هیچ‌ یک‌ از یاران‌، حسین‌(ع) را تنها نگذاشتند. آنان‌ وجدانشان‌ به‌کمال‌ نهایی‌ رسیده‌ بود و آن‌ شب‌ غسل‌ شهادت‌ کردند. زیرا:
هرکه‌ پیمان‌ با هو الموجود بست‌گردنش‌ از قید هر معبود رست‌
ما سوی اللّه‌ را مسلمان‌ بنده‌ نیست‌نزد فرعونی‌ سرش‌ افکنده‌ نیست‌
عقل‌ گوید شاد شود، آباد شوعشق‌ گوید بنده‌ شو، آزاد شو
2ـ پاک‌ باختگی‌ در راه‌ هدف‌:
به‌ راستی‌ که‌ مرگ‌ از دیدگاه‌ امام‌ حسین‌(ع) و یارانش‌ با نگرش‌ کسانی‌که‌دنیاطلبند، چقدر تفاوت‌ دارد:
«انّی‌ لا اری الموت‌ الّا السعادة‌ و الحیاة‌ مع‌ الظالمین‌ الاّ بَرَما؛ من‌ مرگ‌ را، جزسعادت‌ و زندگی‌ با ستمگران‌ را، جز رنج‌ و آزار و ملال‌ نمی‌بینم‌».
شاید امام‌ حسین‌(ع) مرگ‌ با عزّت‌ و شرافت‌ مندانه‌ را برای‌ انسان‌ها تفسیرمی‌کند که‌ این‌ گونه‌ می‌گوید:
«خط‌ الموت‌ علی‌ ولد آدم‌ مخط‌ القلادة‌ علی‌ جید الفتاة‌ و أولهنی‌ الی‌ اسلافی‌اشتیاق‌ یعقوب‌ الی‌ یوسف‌؛ مرگ‌ برای‌ فرزند آدم‌، چون‌ گردن‌ بند در گردن‌ دختر جوان‌،زینت‌ بخش‌ است‌ و من‌ چون‌ یعقوب‌ که‌ اشتیاق‌ دیدار یوسف‌ را داشت‌، اشتیاق‌ دیدارگذشتگانم‌ را دارم‌».
شعار امام‌ حسین‌(ع) هنگام‌ رزم‌ نیز شعاری‌ است‌ که‌ به‌ بشر درس‌ آزادگی‌ می‌دهد:
الموت‌ اولی من‌ رکوب‌ العاروالعار اولی من‌ دخول‌ النار
- مرگ‌ بهتر از زیر بار ذلت‌ رفتن‌ است‌ و ننگ‌ از داخل‌ شدن‌ به‌ آتش‌ بهتر است‌.
وقتی‌ مرگ‌ برای‌ قاسم‌(ع) از عسل‌ شیرین‌تر باشد، وقتی‌ عباس‌ بگوید:
«وللّه‌ ان‌ قطعتموا یمینی‌ انّی‌ احامی‌ ابداً عن‌ دینی‌»
و گلوی‌ پارة‌ علی‌ اصغر در این‌ قربانی‌ سهم‌ گیرد. وقتی‌ تک‌ تک‌ یاران‌ حسین‌(ع)تا نزدیکی‌ غروب‌ عاشورا در میان‌ خون‌، رقص‌ شهادت‌ کنند. وقتی‌ زینب‌ و اهل‌ بیت‌حسین‌(ع) گویاترین‌ پیام‌ رسانان‌ و سفیران‌ حماسه‌ کربلا باشند، باید این‌ حماسه‌ برای‌همیشه‌ تاریخ‌ جاودانه‌ بماند. زیرا به‌ قول‌ شریعتی‌: «شهادت‌ دعوتی‌ است‌ به‌ همة‌ عصرهاو به‌ همة‌ نسل‌ها که‌ اگر می‌توانی‌ بمیران‌ و اگر نمی‌توانی‌ بمیر.»
اکنون‌ که‌ قریب‌ 1400 سال‌ است‌ که‌ بشر هر سال‌ از مکتب‌ عاشورا درسی‌ می‌آموزدو همیشه‌ زنده‌ و جاوید است‌، زیرا «امام‌ حسین‌(ع) با حرکات‌ قهرمانانة‌ خود روح‌ مردم‌مسلمان‌ را زنده‌ کرد، احساسات‌ بردگی‌ و اسارتی‌ را که‌ از اواخر زمان‌ عثمان‌ و تمام‌ دورة‌معاویه‌ بر روح‌ جامعة‌ اسلامی‌ حکم‌ فرما بود، تضعیف‌ کرد و ترس‌ را ریخت‌، احساس‌عبودیت‌ را زایل‌ کرد و به‌ اجتماع‌ اسلامی‌ شخصیت‌ داد...
معروف‌ است‌ که‌ آلمان‌ها گفته‌اند: ما در جنگ‌ دوم‌ همه‌ چیز را از دست‌ دادیم‌، مگریک‌ چیز را که‌ همان‌ شخصیت‌ خودمان‌ بود و چون‌ شخصیت‌ خود را از دست‌ نداده‌ بودیم‌،همه‌ چیز را دوباره‌ به‌ دست‌ آوردیم‌ و راست‌ هم‌ گفته‌اند».
و به‌ قول‌ پروفسور براون‌ مستشرق‌ انگلیسی‌:
«آیا قلبی‌ پیدا می‌شود که‌ وقتی‌ دربارة‌ کربلا سخنی‌ شنیده‌ می‌شود، آغشته‌ با حزن‌و الم‌ نگردد، حتی‌ غیر مسلمانان‌ نیز نمی‌توانند پاکی‌ روحی‌ را که‌ این‌ جنگ‌ اسلامی‌ درتحت‌ لوای‌ آن‌ انجام‌ گرفت‌، انکار کنند».
و گاندی‌ معتقد است‌:
«من‌ چیز تازه‌ای‌ برای‌ مردم‌ هند نیاورده‌ام‌، آنچه‌ آورده‌ام‌ محصولی‌ است‌ ازمطالعات‌ و تحقیقاتی‌ که‌ دربارة‌ تاریخ‌ زندگی‌ قهرمانان‌ کربلا انجام‌ داده‌ام‌، اگر بخواهیم‌هند را از چنگال‌ استعمار نجات‌ دهیم‌ لازم‌ است‌ همان‌ راهی‌ را بپیماییم‌ که‌ اباعبداللّه‌الحسین‌(ع) پیمود».
و امروز پس‌ از آن‌ که‌ انتفاضة‌ فلسطین‌ به‌ عملیات‌ شهادت‌طلبانه‌ دست‌ می‌زنند،پیروز خواهند شد، زیرا این‌ ملّت‌ تازه‌ از حماسة‌ خونین‌ عاشورا درس‌ گرفته‌اند. روح‌ وشهامت‌ ملت‌ فلسطین‌ تا آن‌ حد بزرگ‌ شده‌ که‌ به‌ شهادت‌ ایمان‌ آورده‌اند و خود را برای‌شهادت‌ آماده‌ می‌کنند و این‌ همان‌ درسی‌ است‌ که‌ انتفاضة‌ فلسطین‌ از کربلاآموخته‌است‌. زیرا:
خون‌ او تفسیر این‌ اسرار کردملت‌ خوابیده‌ را بیدارکرد
تیغ‌ لا چون‌ از میان‌ بیرون‌ کشیداز رگ‌ خویش‌ در باب‌ باطل‌ خون‌ کشید
چکیده‌
اکثر مکاتب‌ فکری‌ از سه‌ ویژگی‌ تولد، اوج‌ و فرود بیرون‌ نبوده‌اند، روزگاری‌ حرفی‌برای‌ گفتن‌ داشته‌اند و به‌ مرور روزها با چالش‌های‌ فکری‌ مواجه‌ شده‌اند، دلیل‌ آن‌ این‌است‌ که‌ این‌ گونه‌ مکاتب‌ به‌ کمال‌ نرسیده‌اند و طرح‌ نو آنها به‌ حقیقت‌ نپیوسته‌ است‌.
حماسه‌ عاشورا، یک‌ مکتب‌ فکری‌ است‌ که‌ تقریباً 1400 سال‌ هم‌ چنان‌ زنده‌ وجاوید مانده‌ و در هر زمان‌ حرفی‌ نو و طرحی‌ نو برای‌ جامعه‌ بشری‌ دارد. بر مظلومیت‌حسین‌(ع) و شهیدان‌ کربلا تاکنون‌ ده‌ها میلیارد انسان‌ در طول‌ 1400 سال‌ اشک‌ریخته‌اند.
با آن‌ که‌ در جهان‌ حوادث‌ دهشتناک‌تر از حادثه‌ عاشورا رخ‌ داده‌ است‌، کسی‌ برای‌آن‌ اشک‌ نمی‌ریزد و در سینة‌ تاریخ‌ دفن‌ است‌. اگر به‌ حوادث‌ عاشورا با دید کمّی‌ نگاه‌کنیم‌، حوادث‌ آن‌ اندک‌ است‌، ولی‌ اگر به‌ آن‌ از نظر کیفی‌ و معنوی‌ بنگریم‌؛ یعنی‌ هدف‌پاک‌ باختگی‌، عملکرد و... تاکنون‌ در جامعه‌ بشری‌ فاجعة‌ هولناک‌تر از حادثه‌ عاشورا رخ‌نداده‌ است‌.
جاودانگی‌ حماسه‌ عاشورا در یک‌ چیز نهفته‌ است‌ و آن‌ «هدف‌ متعالی‌» است‌.
هدف‌ متعالی‌ در حماسه‌ عاشورا
اهداف‌ بسیاری‌ از مکتب‌های‌ انسانی‌، سرشت‌ نیک‌ دارند. شعار رهایی‌ انسان‌ را ازیوغ‌ اسارت‌ و استبداد نوید می‌دهد، ولی‌ شیوه‌های‌ عملکرد شان‌ گاهی‌ فاجعه‌های‌ بزرگ‌ رابرای‌ انسان‌ آفریده‌اند. مارکسیسم‌ و فمنیسم‌، مثلاً دو تفکری‌ است‌ که‌ شعارهای‌ انسانی‌داده‌اند، ولی‌ عملکرد مارکسیسم‌ به‌ دیکتاتوری‌ و قتل‌ عام‌ انسان‌ها منجر شدو دستاوردفمنیسم‌ سبب‌ شد که‌ زن‌ هویت‌، شرافت‌ و عفت‌ انسانی‌ خود را از دست‌ بدهد. اما درمکاتب‌ و اندیشه‌های‌ توحیدی‌، عملکرد و دستاورد و نتیجه‌، مطابق‌ هدف‌ بوده‌ و در کربلاهماهنگی‌ هدف‌، عملکرد و دستاورد، حماسه‌ جاودانة‌ عاشورا را آفرید.
شیوه‌های‌ مبارزه‌ در حماسه‌ حسینی‌
الف‌) مبارزه‌ با طاغوت‌
1ـ امتناع‌ از بیعت‌
نهضت‌ امام‌ حسین‌(ع) با «نه‌» آغاز شده‌ «نه‌» در برابر طاغوت‌ زمان‌ یزید که‌ برخلافت‌ اسلام‌ تکیه‌ زده‌ بود. یزیدی‌ که‌ غرق‌ در لهو و لعب‌ است‌ و شراب‌، شربت‌ سکر آورزندگی‌ اوست‌، از سیاست‌ چیزی‌ نمی‌داند. با بوزینگان‌ و رقاصان‌ و زنان‌ مغنیّه‌ دمسازاست‌. هرزگی‌ یزید، حتی‌ سوهان‌ روح‌ معاویه‌ نیز هست‌، ولی‌ معاویه‌ با کمال‌، وقاحت‌ و بی‌شرمی‌ طبق‌ توصیة‌ ابی‌ سفیان‌، مفاد صلح‌ با امام‌ حسن‌(ع) را زیرپا گذاشت‌ و یزید راجانشین‌ خود ساخت‌.
یزید می‌خواهد «حق‌» پنجة‌ تسلیم‌ در پنجة‌ «باطل‌» بگذارد و شعور یزید به‌ اندازه‌معاویه‌ نیست‌، تا دریابد که‌ چنین‌ کاری‌ شدنی‌ نیست‌.
2 ـ هشدار به‌ امت‌ به‌خواب‌رفته‌
امام‌ حسین‌(ع) در عصری‌ به‌ امامت‌ رسید که‌ اندیشه‌ها فلج‌ شده‌ بود و سلول‌های‌سرطانی‌ مرجئه‌ و جبریه‌ در پیکر اسلام‌ در حال‌ رشد بود. هرقدر مسلمانان‌ از عصر پیامبردور می‌شدند، خوی‌ و خصلت‌های‌ مسلمانی‌ را فراموش‌ می‌کردند و خصلت‌های‌ جاهلی‌در میان‌ آنان‌ زنده‌ می‌شد. در چنین‌ شرایطی‌ امام‌ حسین‌(ع) زنگ‌ خطر را به‌ صدا درآوردکه‌: «و علی‌ الاسلام‌ السلام‌ اذا قد بلیت‌ الامة‌ براع‌ مثل‌ یزید».
3ـ حرکت‌ به‌ سوی‌ مکه‌
حرکت‌ به‌ سوی‌ مکه‌ در راستای‌ هدف‌ بزرگ‌ امام‌(ع) بود، در موسمی‌ که‌ حاجیان‌ ازسراسر عالم‌ اسلام‌ به‌ مکه‌ می‌آیند. ناگهان‌ حج‌ را ناتمام‌ گذاشت‌. تا به‌ امت‌ بفهماند که‌زنده‌ کردن‌ روح‌ اسلام‌ و سیرة‌ توحیدی‌ رسول‌ الله‌(ص) بزرگ‌ ترین‌ تکلیف‌ الهی‌ است‌.
4ـ امام‌ و دعوت‌ مردم‌ کوفه‌
امام‌(ع) بنا به‌ وظیفة‌ امامت‌، حضرت‌ مسلم‌ را به‌ کوفه‌ فرستاد. اگر امام‌ دعوت‌ کوفه‌را اجابت‌ نمی‌کرد، مورخان‌، امام‌(ع) را ملامت‌ می‌کردند.
ب‌) اصلاح‌ امت‌ جد
1ـ امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منکر
در عصری‌ که‌ فرهنگ‌ امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منکر از میان‌ رفته‌، در حالی‌ که‌ قرآن‌مسلمانان‌ را بهترین‌ امت‌ می‌داند، چون‌ امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منکر می‌کنند. امام‌می‌خواهد با خون‌ این‌ سنت‌ را در جامعه‌ زنده‌ کند.
2ـ زنده‌ کردن‌ سیره‌ جدش‌
مشکلاتی‌ که‌ از سقیفه‌ آغاز شد، بدعت‌های‌ زیادی‌ را به‌ دنبال‌ داشت‌، و تشکیلات‌ضداسلامی‌ اموی‌، نقش‌ زیادی‌ را در ترویج‌ این‌ بدعت‌ها داشت‌ و امام‌ علی‌(ع) که‌بنی‌امیه‌ را می‌شناخت‌ فرمود: بدترین‌ فتنه‌ برای‌ شما، فتنة‌ بنی‌ امیه‌ است‌.
استراتژی‌ عملی‌ حماسه‌ عاشورا
1ـ تربیت‌ یاران‌
معمولاً افراد یک‌ نهضت‌ از میان‌ فعالان‌ و جوانان‌ انتخاب‌ می‌شوند، اما در حماسة‌عاشورا افراد گوناگون‌ نقش‌ داشتند: زن‌، مرد، پیر، جوان‌ و کودک‌، اما همة‌ آنان‌ به‌ مرحلة‌یقین‌ رسیده‌ بودند و راهی‌ را که‌ انتخاب‌ کرده‌ بودند باور داشتند. تربیت‌ تا این‌ مرحله‌ ازیقین‌ سخت‌ است‌، زیرا موانعی‌ چون‌ عشق‌ به‌ زندگی‌، به‌ خانواده‌، به‌ دین‌، و نیز ترس‌ها،ضعف‌ها و... همیشه‌ بر سر راه‌ آدمی‌ است‌.
2ـ پاک‌ باختگی‌
مرگ‌ از دید امام‌ حسین‌(ع) سعادت‌ و از دید یارانش‌ شیرین‌تر از عسل‌ است‌ و این‌دیدگاه‌ با کسانی‌ که‌ دنیا را می‌خواهند، چقدر تفاوت‌ دارد. چنین‌ انسان‌هایی‌ حماسة‌عاشورا را آفریدند و به‌ همین‌ دلیل‌ است‌ که‌ جاودانه‌ باقی‌ مانده‌اند و امروز ملت‌ فلسطین‌ بادرس‌ گرفتن‌ از حماسة‌ عاشورا، به‌ عملیات‌های‌ شهادت‌ طلبانه‌ دست‌ می‌زنند و به‌شهادت‌ ایمان‌ آورده‌اند. انتخاب‌ چنین‌ خط‌ سرخی‌ آنان‌ را به‌ پیروزی‌ خواهند رساند.
منابع‌
1 ـ قرآن‌ کریم‌.
2 ـ نهج‌البلاغة‌: فیض‌الاسلام‌.
3 ـ الارشاد، شیخ‌ مفید، قم‌، منشورات‌ مکتبة‌ بصیرتی‌.
4 ـ امام‌ حسین‌(ع) و ایران‌، فریشلر کورت‌، ترجمه‌ ذبیح‌ الله‌ منصوری‌، انتشارات‌ جاویدان‌،چاپ‌ هشتم‌.
5 ـ امام‌ حسین‌(ع)، سخنرانی‌، خراسانی‌ ـ احسان‌ (شریعتی‌).
6 ـ اندیشه‌های‌ سیاسی‌ در قرن‌ بیستم‌، دکتر حاتم‌ قادری‌، سمت‌ 1379.
7 ـ بحار الانوار، علامه‌ محمد باقر مجلسی‌، تهران‌ المکتبة‌ الاسلامیة‌، 1399 ه. ق‌
8 ـ تاریخ‌ سازان‌ (لنین‌ بدون‌ نقاب‌) واسرار مرگ‌ استالین‌.
9 ـ تحف‌ العقول‌، حسن‌ بن‌ علی‌ بن‌ شعبة‌، قم‌، دفتر انتشارات‌ جامعه‌ مدرسین‌، 1363.
10 ـ حسین‌(ع) کیست‌؟ فضل‌ الله‌ کمپانی‌، قم‌ کتابفروشی‌ فروغی‌.
11 ـ حماسة‌ حسینی‌، استاد مرتضی‌ مطهری‌، تهران‌ انتشارات‌ صدرا، 1374.
12 ـ حماسه‌ سازان‌ کربلا (ابصار العین‌ فی‌ انصار الحسین‌)، استاد محمد سماوی‌، ترجمه‌عقیقی‌ بخشایشی‌، قم‌ دفتر نشر نوید اسلام‌، 1369.
13 ـ درسی‌ که‌ حسین‌(ع) به‌ انسانها آموخت‌، عبدالکریم‌ هاشمی‌ نژاد، تهران‌ انتشارات‌فراهانی‌، 1351.
14 ـ دیوان‌ اشعار فارسی‌، علامه‌ اقبال‌ لاهوری‌.
15 ـ سیمای‌ پیشوایان‌ در آئینة‌ تاریخ‌، مهدی‌ پیشوائی‌، قم‌ دار العلم‌، 1375.
16 ـ عاشورا، علی‌ صاد، قم‌ انتشارات‌ هجرت‌، 1397 ه. ق‌.
17 ـ فروع‌ کافی‌، شیخ‌ کلینی‌.
18 ـ فی‌ رحاب‌ اهل‌ البیت‌:، قم‌ انتشارات‌ مجمع‌ جهانی‌ اهل‌ البیت‌:.
19 ـ قیام‌ امام‌ حسین‌(ع)، سید جعفر شهیدی‌، تهران‌ دفتر نشر فرهنگ‌ اسلامی‌، 1359.
20 ـ کتابهای‌ تاریخی‌ قرن‌ بیستم‌؛ بخش‌ جنگهای‌ اول‌ و دوم‌ جهانی‌.
21 ـ کامل‌ الزیارة‌.
22 ـ اللهوف‌ فی‌ قتلی‌ الطفوف‌، سید بن‌ طاووس‌، قم‌ منشورات‌ مکتبة‌ الدواری‌.
23 ـ مقتل‌ الحسین‌(ع)، عبدالرزاق‌ مقرّم‌.
24 ـ مقتل‌ الحسین‌(ع)، اخطب‌ خوارزمی‌، تحقیق‌ شیخ‌ محمد سماوی‌، قم‌ مکتبة‌ المفید.
25 ـ نگاهی‌ به‌ تاریخ‌ جهان‌، جواهر لعل‌ نهرو، بخش‌ جنگهای‌ صلیبی‌.

رمز جاودانگی‌ حماسه‌ عاشورا

رمز جاودانگی‌ حماسه‌ عاشورا
مقدمه‌
اکثر حوادث‌ و حوزه‌های‌ فکری‌ و مکتب‌های‌ انسانی‌ از سه‌ ویژگی‌ تولد، اوج‌ و فرودبیرون‌ نیست‌ و این‌ حکایت‌ از ناماندگاری‌ این‌ دیدگاه‌ها می‌کند، به‌ عنوان‌ نمونه‌،دیدگاه‌های‌ کنفوسیوس‌، مانی‌، مزدک‌، اومانیسم‌، اگزیستانسیالیسم‌، کمونیسم‌ و... وقتی‌ظهور خود را آغاز کرده‌اند، موج‌ تازه‌ای‌ در میان‌ انسان‌ها پدید آورده‌اند و تحوّل‌ در اندیشة‌انسان‌ ایجاد کرده‌اند. طرح‌ نو در انداخته‌ و حرفی‌ برای‌ گفتن‌ داشته‌اند، اما این‌ موج‌ وطوفان‌ که‌ سنگرها و قله‌های‌ فکری‌ و عقیدتی‌ انسان‌ها را فتح‌ می‌کرد، برای‌ همیشه‌ماندگار نمانده‌ و به‌ مرور ایام‌ با چالش‌های‌ فکری‌ و انتقادهای‌ شدید مواجه‌ گردیده‌ است‌.
اگر مکتبی‌ و طرز فکری‌ در برابر چالش‌های‌ به‌ وجود آمدة‌ زمان‌ خود پاسخ‌ گوباشد، دوام‌ می‌یابد و نشان‌ می‌دهد که‌ در این‌ برهه‌ از زمان‌ نیز حرفی‌ برای‌ گفتن‌ دارد. امااگر از پاسخ‌ به‌ چالش‌های‌ فکری‌ خود عاجز ماند، مرگ‌ چنین‌ مکتب‌ و طرز فکری‌ آغازشده‌ است‌، حرف‌ نو برای‌ زمان‌ خود ندارد، تکرار دلایل‌ گذشته‌ جز ملال‌ دستاوردی‌ ندارد وتاریخ‌ مصرف‌ این‌ اندیشه‌ به‌ پایان‌ رسیده‌ و باید در سینة‌ تاریخ‌ مدفون‌ گردد.
ویروس‌ مرگ‌آور این‌ طرز نگرش‌ها در این‌ است‌ که‌ از رسیدن‌ به‌ حقیقت‌ عاجزمانده‌اند، به‌ کمال‌ نرسیده‌اند و طرح‌ نو آنان‌ به‌ حقیقت‌ نپیوسته‌، زیرا طرز فکری‌ ماندگاراست‌ که‌ به‌ حقیقت‌ برسد و به‌ حقیقت‌ جاودانه‌ تبدیل‌ گردد. وقتی‌ چنین‌ شد، در جمودتکرار مکررها گرفتار نمی‌شود، بلکه‌ پنجرة‌ سبزی‌ است‌ که‌ مستقیماً به‌ حقیقت‌ گشوده‌می‌شود، چشمة‌ زلالی‌ می‌شود که‌ عطش‌ کمال‌ جویی‌ انسان‌ را سیراب‌ می‌کند و چنین‌ویژگی‌ جز در ادیان‌ و مکاتب‌ توحیدی‌ یافت‌ نمی‌شود.
حماسة‌ عاشورا خود یک‌ مکتب‌ فکری‌ است‌ که‌ در سال‌ 61 (ه.ق‌) امام‌ حسین‌ ویارانش‌ و اهل‌ بیتش‌ در کربلا آفریدند، اینک‌ که‌ تقریباً یک‌ 1400 سال‌ از آن‌ می‌گذرد،هنوز هم‌ جدید است‌ و در هر زمان‌ حرف‌ و طرحی‌ نو دارد. طبع‌ نوگرا و تکثر طلب‌ انسان‌،هیچ‌ گاه‌ تاکنون‌ از درس‌ها، عبرت‌ها، پیام‌ها و طرز نگرش‌ مکتب‌ِ حماسی‌ عاشورا خسته‌نشده‌ است‌. و راستی‌ این‌ مکتب‌ چه‌ حرفی‌ در هر زمان‌ برای‌ گفتن‌ دارد و سرّ این‌جاودانگی‌ در چیست‌؟ و عاشورا چند چهره‌ دارد؟ به‌ قول‌ استاد مطهری‌:
«حادثة‌ عاشورا دو چهره‌ دارد: یکی‌ سیاه‌ و دیگری‌ سفید. یک‌ نوع‌ پستی‌ و لئامت‌در صفحة‌ سیاه‌ دارد، اما آیا تاریخچة‌ عاشورا فقط‌ رثا است‌؟ نه‌، صفحه‌ای‌ دیگر دارد که‌همه‌اش‌ افتخار و حماسه‌ است‌... حسین‌ یک‌ تن‌ نیست‌ که‌ سرش‌ را جدا کردند، حسین‌یک‌ مکتب‌ است‌ و بعد از مرگش‌ زنده‌تر می‌شود».
و نیز حادثه‌ عاشورا با آن‌ که‌ نفس‌ حادثه‌ ویژگی‌های‌ یک‌ طرز تفکر را ندارد،جاودانگی‌ خود را حفظ‌ کرده‌ است‌. ده‌ها میلیارد انسان‌ شیفته‌ و شیدا در طول‌ تاریخ‌ این‌حادثه‌ هر سال‌، بر مظلومیت‌ حسین‌ و شهیدان‌ کربلا اشک‌ ریخته‌اند، اگر قطره‌های‌ این‌اشک‌ها در یک‌ زمان‌ جمع‌ گردد، طوفانی‌ عظیم‌ و سیلاب‌ سهمگین‌ به‌ پا خواهد کرد که‌جهان‌ را به‌ غرقاب‌ می‌کشاند. حال‌ آن‌ که‌ در جهان‌ حوادث‌ بسیار هولناک‌تر و دهشتناک‌تراز حادثة‌ عاشورا رخ‌ داده‌ است‌، اما چرا قطره‌ اشکی‌ بر ماتم‌ این‌ حوادث‌ از چشم‌ انسان‌نمی‌ریزد؟ اسکندر کبیر، در حمله‌ به‌ مشرق‌ زمین‌ و چنگیزخان‌ مغول‌ در حمله‌ به‌ آسیای‌میانه‌ و ایران‌ چه‌ جنایت‌ هایی‌ را که‌ مرتکب‌ نشدند، اما کدام‌ چشمی‌ بر ویرانه‌های‌ تمدن‌بین‌النهرین‌ در حملة‌ اسکندر و قتل‌ عام‌های‌ شهرهای‌ سمرقند، بامیان‌، بلخ‌، کابل‌،نیشابور و... در فتنة‌ مغول‌، اشک‌ ریخته‌اند؟
مگر، جنگ‌های‌ صلیبی‌ فراموش‌ شده‌ است‌ که‌ در یک‌ حادثه‌ از این‌ جنگ‌هاقساوت‌ و بی‌ رحمی‌ انسان‌ چنان‌ به‌ اوج‌ خود رسید که‌ سیلاب‌ خون‌ از کوچه‌های‌ شهربیت‌المقدس‌ جاری‌ گردید. از فجایع‌ جنگ‌های‌ جهانی‌ اول‌ و دوم‌ چندان‌ فاصله‌نگرفته‌ایم‌. در جنگ‌ جهانی‌ اول‌ و دوم‌ ده‌ها میلیون‌ نفر کشته‌ شدند، جهان‌ به‌ ویرانه‌ای‌تبدیل‌ گردید. قساوت‌ انسان‌ بالاتر از آن‌ می‌شود که‌ در بمباران‌ اتمی‌ «ناکازاکی‌» و«هیروشیما» صدها هزار نفر انسان‌ بی‌ گناه‌ در یک‌ لحظه‌ به‌ کام‌ مرگ‌ فرستاده‌ شد.
در حالی‌ که‌ در حادثة‌ عاشورا 72 تن‌ به‌ شهادت‌ رسیدند، از جمله‌ پنج‌ کودک‌ ونوجوان‌ و یک‌ زن‌. بر پیکر شهیدان‌ کربلا اسب‌ تاختند، خیمه‌گاه‌ را تاراج‌ کردند و آتش‌زدند و زنان‌ و کودکان‌ را به‌ اسارت‌ بردند، ولی‌ چرا این‌ حادثه‌ در طول‌ تقریباً 1400 سال‌قلب‌ جامعه‌ بشری‌ را به‌ رقت‌ آورده‌ و بر شهیدان‌ کربلا و اسارت‌ اهل‌ بیت‌ اشک‌ ریخته‌اند؟
قطعاً جهان‌ و انسان‌ها فجایع‌ هولناک‌تر از حادثه‌ کربلا از نظر کمّی‌ دیده‌اند، ولی‌اگر به‌ جنبه‌ کیفی‌ و معنوی‌ حادثه‌ عاشورا بنگریم‌؛ یعنی‌ هدف‌، پاک‌ باختگی‌، عملکرد و...باید اعتراف‌ کرد که‌ تا کنون‌ در تاریخ‌ بشر فاجعه‌ای‌ هولناک‌تر از حادثه‌ عاشورا رخ‌ نداده‌است‌ و رمز جاودانگی‌ حماسه‌ عاشورا نیز در بعد معنوی‌ آن‌ نهفته‌ است‌. به‌ همین‌ جهت‌شخصیت‌ امام‌ حسین‌(ع) نیز غیر از شخصیت‌ هایی‌ است‌ که‌ در تاریخ‌ حادثه‌ آفریده‌اند.
به‌ قول‌ استاد شهید مطهری‌:
«حسین‌(ع) یک‌ شخصیت‌ حماسی‌ است‌، اما نه‌ آن‌ طوری‌ که‌ جلال‌الدین‌خوارزمشاهی‌ یک‌ شخصیت‌ حماسی‌ است‌ و نه‌ آن‌ طورکه‌ رستم‌ افسانه‌ای‌ یک‌ شخصیت‌حماسی‌ است‌. حسین‌(ع) شخصیت‌ حماسی‌ است‌، اما حماسة‌ انسانیت‌، حماسة‌بشریت‌،... حادثة‌ حسین‌، روح‌ حسین‌، همه‌ چیز حسین‌ هیجان‌ است‌، تحریک‌ است‌،درسی‌ است‌.»
در بسیاری‌ از حوادث‌ و رویدادهایی‌ که‌ در جهان‌ رخ‌ می‌دهد، اتفاق‌هایی‌ است‌ که‌در اصل‌ برنامه‌ و طرح‌ نیست‌، بلکه‌ در روند حوادث‌ رخ‌ می‌دهد، اما حوادث‌ عاشورا برمبنای‌ اتفاق‌ نیست‌، امام‌ حسین‌(ع) وقتی‌ با اهل‌ بیتش‌ از مدینه‌ به‌ سوی‌ مکه‌ حرکت‌می‌کند، علاوه‌ بر چهارچوبة‌ کلی‌ هدف‌، برنامه‌های‌ حوادث‌ آینده‌ را نیز در نظر دارد. شبی‌قبل‌ از حرکت‌ کنار مرقد جدّش‌ در مدینه‌ به‌ راز و نیاز مشغول‌ بود، پیامبر گرامی‌ اسلام‌(ص)را در خواب‌ دید: فرمود:
«یا حسین‌ اُخرج‌ الی‌ العراق‌ فان‌ّ اللّه‌ قد شاء ان‌ یراک‌ قتیلا؛ ای‌ حسین‌ بسوی‌عراق‌ حرکت‌ کن‌ که‌ خداوند می‌خواهد تو را کشته‌ ببیند».
این‌ خود، نوعی‌ الهام‌ حادثة‌ خونین‌ کربلا برای‌ او بود و اسارت‌ اهل‌بیت‌ هم‌ تکمیل‌کنندة‌ همین‌ نقش‌ خونین‌ است‌. آغاز این‌ حرکت‌ از یک‌ «نه‌» شروع‌ می‌شود و به‌ اسارت‌ وخرابه‌ نشینی‌ اهل‌ بیت‌ امام‌ حسین‌(ع) پایان‌ می‌پذیرد. مجموع‌ این‌ حوادث‌، تفکرجاودانه‌ای‌ را به‌ وجود آورده‌ که‌ بشر برای‌ همیشه‌ از آن‌ درس‌ می‌آموزد.
جاودانگی‌ حماسه‌ عاشورا در یک‌ چیز نهفته‌ است‌ و آن‌ «هدف‌ متعالی‌ در حماسه‌عاشورا» است‌.
هدف‌ متعالی‌ در حماسه‌ عاشورا
بعضی‌ وقت‌ها به‌ انگیزه‌ نیز «هدف‌» اطلاق‌ می‌شود، ولی‌ مراد از «هدف‌» در این‌جا«مرام‌» و «مقصود»ی‌ است‌ که‌ در نهایت‌، نهضتی‌ و یا مکتبی‌ بدان‌ نائل‌ می‌آید. از این‌جهت‌ «نفس‌ هدف‌» و «شیوة‌ هدف‌» نقش‌ اساسی‌ را در جاودانگی‌ جریان‌ و عملکرد دارد.
بسیاری‌ از اهداف‌ سرشت‌ نیک‌ و انسانی‌ دارند، شعارهایی‌ را که‌ برمی‌گزینند نیزانسانی‌ است‌ و رهایی‌ انسان‌ را از یوغ‌ اسارت‌ و استبداد نوید می‌دهد، ولی‌ شیوه‌های‌عملکردشان‌ خود فاجعه‌های‌ بزرگ‌ را برای‌ انسان‌ آفریده‌ است‌؛ مثلاً مارکسیسم‌ که‌ به‌حمایت‌ از قشر مظلوم‌ و زحمتکش‌ دهقان‌ و کارگر برخاست‌ و ایدئولوژی‌ مکتب‌ خود را درحمایت‌ از پرولتاریا قرار داد، اهداف‌ انسانی‌ و شعارهای‌ انسانی‌ داشت‌.
اما، آیا تصفیه‌های‌ خونین‌ و قتل‌ عام‌های‌ اوایل‌ پیروزی‌ انقلاب‌ اکتبر 1917 وجنایات‌ هولناک‌ استالین‌، با چنین‌ اهداف‌ سازگاری‌ و هم‌خوانی‌ داشت‌؟ ایجاددیکتاتوری‌های‌ سرخ‌ در کشورهای‌ بلوک‌ شرق‌ با زور نیزه‌ و چکمه‌ و اشغال‌ افغانستان‌ وکشتن‌ نزدیک‌ به‌ یک‌ میلیون‌ نفر، با کدام‌ اهداف‌ انسانی‌ و شعارهای‌ انسانی‌ مطابقت‌دارد؟
نهضت‌ فمنیسم‌، که‌ از حقوق‌ زنان‌ و آزادی‌ آنان‌ دفاع‌ می‌کرد، شعارهای‌ نویدبخش‌را برای‌ به‌ دست‌ آوردن‌ حقوق‌ زنان‌ در محل‌ کارشان‌ و نیز در خانواده‌ و حضور و سهم‌گیری‌مساوی‌ آنان‌ با مردان‌ در جامعه‌ و مقام‌های‌ اجتماعی‌ را سر می‌داد، امروز چه‌ دستاوردی‌برای‌ زنان‌ دنیا به‌ ارمغان‌ آورده‌ است‌؟ نتیجة‌ این‌ همه‌ تلاش‌ در طول‌ این‌ مدت‌، این‌ شدکه‌ زن‌ غربی‌، زن‌ فمنیستی‌ تبدیل‌ به‌ کالای‌ بازاری‌ شده‌ است‌ که‌ هویت‌ و شرافت‌ و عفت‌انسانی‌ خود را به‌ دست‌ تندبادهای‌ هوس‌ سپرده‌. خود تبدیل‌ به‌ کالا و متاع‌ بازار گردیده‌ وفقط‌ وسیلة‌ لذت‌ و استفاده‌ جویی‌ مردان‌ در بازار مکاره‌ شده‌ است‌.
بدین‌ جهت‌ در بسیاری‌ از نهضت‌ها، قیام‌ها و مکتب‌ها ممکن‌ است‌، شعارهاانسانی‌ باشد، اما عملکردها غیر انسانی‌. نیز ممکن‌ است‌ هدف‌ها انسانی‌ باشد، اما درمسیر مبارزه‌ به‌ مسیری‌ منتهی‌ شود که‌ نتیجه‌ و دستاورد مصیبت‌ بار و غمبار داشته‌ باشد.
بنابراین‌، سلامت‌ هدف‌ در گرو استراتژی‌ صحیح‌، و استراتژی‌ صحیح‌، در گروعملکرد صحیح‌ تا رسیدن‌ به‌ مقصود است‌ و در پیچ‌ و خم‌ همین‌ خط‌ سیر است‌ که‌هدف‌ها و مکتب‌های‌ انسانی‌ انگشت‌ شمار می‌گردد.
در کنار اینها مکتب‌ هایی‌ هستند که‌ به‌ تعالی‌ انسان‌ بالاتر از جهان‌ مادی‌می‌اندیشد، چنین‌ مکاتبی‌ توحیدی‌ و الهی‌ است‌ که‌ مکتب‌ و هدف‌ حسین‌(ع) جزءمکاتب‌ و اهداف‌ توحیدی‌ و الهی‌ به‌ شمار می‌رود. امام‌ حسین‌(ع) برای‌ رسیدن‌ به‌ هدف‌،دو شعار و یا دو روش‌ را انتخاب‌ کرد که‌ عبارت‌ بود از: مبارزه‌ با طاغوت‌ و اصلاح‌ امت‌جدش‌.
شیوه‌ مبارزه‌ در حماسه‌ حسینی‌
الف‌: مبارزه‌ با طاغوت‌
امام‌ حسین‌(ع) مبارزه‌ با طاغوت‌ را با امتناع‌ از بیعت‌ و «نه‌»گفتن‌ آغاز کرد، چهرة‌یزید را افشا نمود، دعوت‌ مردم‌ کوفه‌ را با فرستادن‌ مسلم‌ پاسخ‌ داد و با حرکت‌ از مکه‌ به‌سوی‌ کربلا به‌ میعادگاه‌ عشق‌ رسید.
1ـ امتناع‌ از بیعت‌
نهضت‌ و قیام‌ امام‌ حسین‌(ع) با «نه‌» آغاز می‌شود، درست‌ مانند جدش‌ رسول‌الله‌(ص) و دیگر انبیای‌ الهی‌ که‌ رسالت‌ و مبارزة‌ خود را با «نه‌» آغاز کردند. همة‌ انبیای‌الهی‌ در برابر بت‌های‌ بی‌جان‌ که‌ مظهر جاهلیت‌ و شرک‌ بود«نه‌» گفته‌اند و انسان‌هایی‌ راکه‌ سر در برابر بت‌ها می‌ساییدند، آنان‌ را از جمود جاهلیت‌ رهانیده‌اند.
(قولوا لا اله‌ الّا اللّه‌ تفلحوا) اولین‌ ندایی‌ که‌ جزیرة‌ العرب‌ را از شرک‌ و بت‌پرستی‌ و جاهلیت‌ نجات‌ بخشید و نور توحید در سراسر دنیا عالم‌ گیر شد. زمان‌ امام‌حسین‌(ع) دیگر زمان‌ جاهلیت‌ و بت‌ پرستی‌ نیست‌. انسان‌ها علناً در برابر بت‌ها سر به‌سجده‌ نمی‌سایند، ولی‌ بت‌های‌ دیگری‌ در جامعة‌ اسلامی‌ قد برافراشته‌ است‌. این‌ بت‌هابی‌ جان‌ نیست‌، بت‌های‌ جان‌دارند و در رأس‌ این‌ بت‌ها و بتچه‌ها طاغوت‌ است‌ که‌ دربتکده‌ سبز شام‌ لانه‌ دارد.
یزید، بزرگ‌ترین‌ طاغوت‌ عصر امام‌ حسین‌(ع) است‌، این‌ طاغوت‌ هیچ‌ تفاوتی‌ بافرعون‌ زمان‌ حضرت‌ موسی‌(ع) ندارد (اذهب‌ الی‌ فرعون‌ انّه‌ طغی‌) یزید هم‌ سر به‌طغیان‌ نهاده‌ است‌.
اینک‌ خلیفه‌ اسلام‌ غرق‌ در لهو و لعب‌ است‌، شراب‌ شربت‌ سکرآور زندگی‌ اوست‌،از سیاست‌ چیزی‌ نمی‌داند، با بوزینگان‌ و رقاصان‌ و زنان‌ مغنّیه‌ دمساز است‌.
معاویة‌ بن‌ ابی‌ سفیان‌ هرچند که‌ بر اریکة‌ قدرت‌ اسلام‌ تکیه‌ زده‌ و از پیروزی‌ظاهری‌ در صفین‌ در برابر علی‌(ع) سرمست‌ است‌ و از صلح‌ با امام‌ حسن‌(ع) دلشاد، ولی‌خداوند عذاب‌ خود را در همین‌ دنیا نیز در خانة‌ او نازل‌ کرده‌ است‌. یزید سوهان‌ روح‌ معاویه‌شده‌ است‌، نابخردی‌ها و هرزه‌گردی‌های‌ او، کاخ‌ آمال‌ و آرزوهای‌ معاویه‌ را فرو می‌ریزند.حکومت‌ موروثی‌ بنی‌امیه‌ طمع‌ سیرنشدنی‌ معاویه‌ است‌. او توصیه‌های‌ پدرش‌ ابی‌ سفیان‌را هر صبح‌ و شام‌ با خود زمزمه‌ می‌کند که‌ در خلوت‌ جمع‌ امویان‌ گفت‌:
«اکنون‌ که‌ قدرت‌ و حکومت‌ در دست‌ شما افتاده‌ است‌، آن‌ را همچون‌ گویی‌ به‌ یک‌دیگر پاس‌ دهید و کوشش‌ کنید که‌ از دودمان‌ بنی‌امیه‌ بیرون‌ نرود، من‌ سوگند یاد می‌کنم‌به‌ آنچه‌ به‌ آن‌ عقیده‌ دارم‌ که‌ نه‌ عذابی‌ در کار است‌ و نه‌ حسابی‌ و نه‌ بهشتی‌ و نه‌ جهنّمی‌ ونه‌ قیامتی‌».
اینک‌ که‌ غیر از یزید، کس‌ِ دیگری‌ ندارد، با کمال‌ وقاحت‌ و بی‌شرمی‌ با زیر پاگذاشتن‌ صلح‌ نامة‌ امام‌ حسن‌(ع) زمینه‌ را برای‌ جانشینی‌ یزیدابن‌معاویه‌ فراهم‌ ساخت‌.و امام‌ حسین‌(ع) بزرگ‌ترین‌ مانع‌ تحقق‌ آمال‌ و آرزوهای‌ معاویه‌ است‌. به‌ همین‌ منظورمعاویه‌ سفری‌ به‌ مدینه‌ کرد، تا رضایت‌ مخالفان‌ یزید را جلب‌ کند. معاویه‌ با امام‌حسین‌(ع) نیز ملاقات‌ کرد و معاویه‌ چه‌ اوصافی‌ را که‌ برای‌ یزید نتراشید، خیال‌ می‌کردامام‌ حسین‌(ع) نمی‌داند که‌ در زندگی‌ خانوادگی‌ معاویه‌ چه‌ می‌گذرد، امام‌ حسین‌(ع)پرخاش‌ کنان‌ در جواب‌ معاویه‌ گفت‌:
«یزید را آن‌ چنان‌ که‌ هست‌ معرفی‌ کن‌، یزید جوان‌ سگ‌باز، کبوتر باز و بوالهوس‌است‌ که‌ عمرش‌ با ساز و آواز و خوش‌گذرانی‌ می‌گذرد، یزید را آن‌ گونه‌ که‌ هست‌ معرفی‌کن‌، و این‌ گونه‌ تلاش‌های‌ بی‌ثمر را کنار بگذار».
سرانجام‌ این‌ گوی‌ قدرت‌ به‌ یزید پاس‌ داده‌ شد و معاویه‌ که‌ در واپسین‌ روزها علیل‌و افلیج‌ شده‌ بود، نگران‌ هرزگی‌ یزید بود. اگر معاویه‌ پوستینی‌ از اسلام‌ را در کاخ‌ سبزش‌برافراشته‌ بود، اینک‌ همین‌ پوستین‌ نیز زیر پای‌ بوزینه‌ و رقاصان‌ یزید تکه‌تکه‌ شده‌است‌. و همه‌ چیز را با معیارهای‌ جاهلی‌ قبیله‌ و میراث‌ خونی‌ می‌نگرد. وقتی‌ سر امام‌حسین‌(ع) را بعد از حادثة‌ عاشورا نزد او آوردند، از پیروزی‌ قبیلة‌ بنی‌امیه‌ بر بنی‌هاشم‌سرمست‌ شد و سرود:
«لعبت‌ هاشم‌ بالملک‌ فلاخبر جاء و لا وحی‌ نزل‌»
- بنی‌هاشم‌ با حکومت‌ بازی‌ کرد، در حالی‌ که‌ نه‌ وحی‌ نازل‌ شده‌ و نه‌ خبری‌ از وحی‌است‌.
اینک‌ چنین‌ شخصی‌ بر خلافت‌ اسلام‌ تکیه‌ زده‌ و می‌خواهد بر دستی‌ که‌ از مستی‌شراب‌ مرتعش‌ است‌، امام‌ حسین‌(ع) دست‌ بیعت‌ بگذارد!
یزید بدون‌ کوچک‌ ترین‌ تردیدی‌ می‌خواهد «حق‌» پنجة‌ تسلیم‌ در پنجة‌ «باطل‌»بگذارد. شعور یزید به‌ اندازة‌ معاویه‌ نیست‌، تا دریابد که‌ چنین‌ کاری‌ شدنی‌ نیست‌، امام‌حسین‌(ع) با بد بیعت‌ کند!
«... اکنون‌ حسین‌ در برابر دو نتوانستن‌ قرار گرفته‌، نه‌ می‌تواند خاموش‌ بماند ومسئولیت‌ جنگیدن‌ باظلم‌ را دارد، و نه‌ می‌تواند فریاد کند، تنها مانده‌ و با دست‌ خالی‌ بارمسئولیت‌ها بر دوش‌ اوست‌، باید بجنگد اما نمی‌تواند. شگفتا بایستن‌ و نتوانستن‌!»
نتوانستن‌ نیز او را از این‌ بایستن‌ معاف‌ نمی‌کند، چه‌ مسئولیت‌ بر دوش‌ آگاهی‌انسانی‌ اوست‌. زادة‌ حسین‌ بودن‌ اوست‌، پس‌ چه‌ کند؟ متولیان‌ عقل‌ و دین‌ می‌گویند: «نه‌»و حسین‌ می‌گوید: «آری‌».
امام‌ حسین‌(ع) به‌ والی‌ مدینه‌ که‌ مأمور بیعت‌ گرفتن‌ از امام‌ برای‌ یزید بود، پاسخ‌«نه‌» می‌دهد و این‌ آغازی‌ می‌شود برای‌ یک‌ حرکت‌ و حماسة‌ خونین‌ و جاودانه‌ در تاریخ‌ وخود فریاد می‌زند:
«الا و ان‌ّ الدعی‌ بن‌ الدعی‌ قد رکزنی‌ بین‌ اثنتین‌. بین‌ الذّلة‌ و السلّة‌، هیهات‌ منّاالذّله‌؛ هان‌! حرام‌زاده‌، فرزند حرام‌زاده‌ ]عمرسعد[ مرا بین‌ مرگ‌ و ذلت‌ قرار داده‌ است‌، اما ازما ذلت‌ و خواری‌ به‌ دور است‌.»
در آخرین‌ لحظه‌ و آخرین‌ اتمام‌ حجّت‌ نیز بر پیمان‌ و تصمیم‌ خود استوار است‌ وجواب‌ دندان‌ شکنی‌ به‌ عمر سعد فرمانده‌ سپاه‌ یزید در کربلا می‌دهد:
«لا واللّه‌ لا اعطیهم‌ بیدی‌ اعطا الذلیل‌ و لا افر فرار العبید».
نه‌ به‌ خدا سوگند! مانند دست‌ دادن‌ ذلیل‌ دست‌ بیعت‌ به‌ شما نمی‌دهم‌ و چون‌بندگان‌ فراری‌، پا به‌ فرار نمی‌گذارم‌.
2ـ هشدار به‌ امت‌ به‌ خواب‌ رفته‌
امام‌ حسین‌(ع) در دوره‌ای‌ بار امامت‌ را بر دوش‌ کشید که‌ انحراف‌ها، کژی‌ها وبدعت‌ها کمر اسلام‌ را شکسته‌ بود، عصری‌ که‌ اندیشه‌ها فلج‌ شده‌ و سلول‌های‌ سرطانی‌القائات‌ «مرجئه‌» و «جبریه‌» در پیکر اسلام‌ در حال‌ رشد بود. اسلام‌ از درون‌ به‌ تهی‌ شدن‌پیش‌ می‌رفت‌. اسلام‌ ظاهری‌ و اسلام‌ حکومتی‌ ملعبة‌ دست‌ معاویه‌ بود.
یاران‌ نخستین‌ پیامبر که‌ حکومت‌ توحیدی‌ ده‌ ساله‌ پیامبر را در مدینه‌ تجربه‌ کرده‌بودند، به‌ سه‌ گروه‌ تقسیم‌ شده‌ بودند: گروهی‌ انحراف‌ را تحمّل‌ نتوانستند، فریاد کشیدند وکشته‌ شدند؛ مثل‌ ابوذر، عمار، عبداللّه‌ بن‌ مسعود، میثم‌ و حجر بن‌ عدی‌.
گروهی‌ که‌ بهشت‌ را به‌ جای‌ آن‌ که‌ در جبهة‌ جهاد به‌ دست‌ آورند، در کنج‌ امن‌ریاضت‌ و خلوت‌ می‌خواستند به‌ دست‌ آورند و گوشة‌ مسجد خزیدند.
دستة‌ سوم‌، از جهاد و هجرت‌ و بدر و اُحد و حنین‌ و مدینه‌ و... که‌ در کنار پیامبرافتخارهایی‌ کسب‌ کرده‌ بودند، همه‌ را در کاخ‌ سبز معاویه‌ به‌ فروش‌ رساندند.
با شهادت‌ حجر بن‌ عدی‌ نیروی‌ انقلابی‌ و مبارزی‌ که‌ علیه‌ حاکمیت‌ اموی‌ مبارزه‌می‌کردند، به‌ تحلیل‌ رفت‌. سایه‌ دهشت‌ معاویه‌ در سراسر سرزمین‌های‌ اسلامی‌ حکم‌فرما گشت‌. کوفه‌ که‌ روزگاری‌ مرکز قدرت‌ اسلام‌ و خلافت‌ علی‌ بن‌ ابی‌طالب‌(ع) بود،روحیه‌، شخصیت‌، هویّت‌ انقلابی‌ و مبارزاتی‌ دوران‌ علی‌(ع) را از دست‌ داده‌ بود.
فرهنگ‌ همکاری‌ و تعاون‌ میان‌ امت‌ اسلامی‌ وجود نداشت‌، دیگر آن‌ روزگاران‌گذشته‌ بود که‌ پیامبر اسلام‌(ص) همة‌ افراد امت‌ را مسئول‌ هم‌ دیگر می‌دانست‌: «کلکم‌ راع‌و کلکم‌ مسئول‌ عن‌ رعیته‌؛ تمام‌ شما مسلمانان‌ به‌ منزلة‌ نگهبان‌ یک‌ دیگرید و همة‌ شمانسبت‌ به‌ خودتان‌ مسئولید».
و دکتر جعفر شهیدی‌ در کتاب‌ تحقیقی‌ قیام‌ حسین‌(ع) می‌نویسد:
«هر اندازه‌ مسلمانان‌ از عصر پیامبر دور می‌شدند، خوی‌ها و خصلت‌های‌مسلمانی‌ را بیشتر فراموش‌ می‌کردند و سیرت‌های‌ عصر جاهلی‌ به‌ تدریج‌ بین‌ آنان‌ زنده‌می‌شد، برتری‌ فروشی‌ نژادی‌، گذشتة‌ خود را فرایاد رقیبان‌ خود آوردن‌، روی‌ در روی‌ایستادن‌ تیره‌ها و قبیله‌ها به‌ خاطر تعصب‌های‌ نژادی‌ و کینه‌ کشی‌ از دیگری‌».
در چنین‌ شرایطی‌، امام‌ حسین‌ زنگ‌ خطر را به‌ صدا درآورد. وقتی‌ آگاه‌ شد که‌ یزیدبن‌ معاویه‌ خلیفة‌ مسلمانان‌ شده‌ است‌، با تأسف‌ اظهار کرد:
«انّا للّه‌ و انّا الیه‌ راجعون‌ و علی‌ الاسلام‌ السلام‌، اذ قد بُلیت‌ الامّة‌ براع‌ مثل‌ یزید؛فاتحه‌ اسلام‌ را باید خواند، زمانی‌ که‌ امت‌ اسلام‌ خلیفه‌ای‌ مثل‌ یزید داشته‌ باشد».
و نیز در مسیر راه‌ در خطابه‌ای‌ دیگر فرمود:
«الا ترون‌ ان‌ّ الحق‌ لا یُعمل‌ به‌ و ان‌ّ الباطل‌ لا یتنهی عنه‌».
هدف‌ از هشدارها و بیدارگری‌های‌ امام‌ حسین‌ نه‌ آن‌ بود که‌ مردم‌ را به‌ قیام‌سراسری‌ فراخواند. زیرا جامعه‌ای‌ که‌ به‌ خواب‌ رفته‌، گوش‌ها کر و چشم‌ها کور است‌ و تفکرو اندیشه‌ به‌ انجماد رسیده‌، چگونه‌ می‌تواند به‌ قیام‌ سراسری‌ و عمومی‌ علیه‌ حاکمیت‌ سیاه‌یزید دست‌ براند.
امام‌ به‌ دلیل‌ تکلیف‌ امامت‌، به‌ مردم‌ هشدارهای‌ لازم‌ را داد، تا تلنگری‌ باشد برپیکر چنین‌ جامعة‌ جامد و خموش‌. او هدف‌ بزرگ‌تر، جاودانه‌تر برای‌ زنده‌ کردن‌ دین‌جدّش‌ دارد و چنین‌ هشدارها، جز تلنگر نسبت‌ به‌ هدف‌ مقدس‌ و الهی‌ او نیست‌.
3ـ امام‌ و حرکت‌ به‌ سوی‌ مکه‌
حرکت‌ امام‌ به‌ سوی‌ مکه‌، در راستای‌ تبیین‌ هدف‌ و آرمان‌ بزرگی‌ که‌ دارد، تبلورپیدا می‌کند. «امت‌ باید بداند که‌ چرا حسین‌(ع) قیام‌ می‌کند و هدف‌ آن‌ بزرگوار از نهضت‌چیست‌... اطلاع‌ امت‌ از هدف‌ مقدس‌ حسین‌(ع) از یک‌ طرف‌، خود به‌ منزلة‌ اعلام‌ خطرجدّی‌ است‌ به‌ آنان‌که‌ وضع‌ فوق‌ العاده‌ و غیر عادی‌ اجتماع‌ را بدین‌ وسیله‌ دریابند؛ آن‌چنان‌ وضعی‌ که‌ فرزند امیرالمؤمنین‌(ع) هستی‌ اسلام‌ و موجودیت‌ قرآن‌ را در معرض‌سقوط‌ می‌بیند و برای‌ نجات‌ آن‌ ناچار دست‌ به‌ آن‌ نهضت‌ مقدس‌ و خونین‌ می‌زند».
آن‌ روز که‌ وسایل‌ ارتباط‌ جمعی‌ نبود، امام‌(ع) برای‌ تبلیغ‌ و تبیین‌ هدفش‌، بهترین‌زمان‌ و مکان‌ را انتخاب‌ کرد، موسمی‌ که‌ حاجیان‌ از سراسر عالم‌ اسلام‌ به‌ مکه‌ می‌آیند وناگهان‌ در روز عرفه‌ حج‌ را ناتمام‌ می‌گذارد و به‌ سوی‌ کربلا حرکت‌ می‌کند، تا به‌ امت‌بفهماند که‌ زنده‌ کردن‌ روح‌ اسلام‌ و دمیدن‌ خون‌ در شریان‌های‌ اسلام‌ و زنده‌ کردن‌ عدالت‌و سیرة‌ توحیدی‌ رسول‌ الله‌(ص) بزرگ‌ترین‌ تکلیف‌ الهی‌ است‌ که‌ از همة‌ تکالیف‌ بزرگ‌ترو مهم‌تر است‌. تکلیفی‌ که‌ علی‌(ع) پنج‌ سال‌ به‌ خاطر آن‌ سخت‌ترین‌ شرایط‌ را متحمّل‌شد و خونش‌ در محراب‌ مسجد ریخته‌ گردید. اینک‌ زمان‌ قربانی‌ شدن‌ فرد دیگری‌ است‌،تا خون‌ در رگ‌های‌ جامعة‌ اسلامی‌ به‌ جریان‌ افتد و پاسخی‌ باشد برای‌ کسانی‌ که‌می‌خواستند دین‌شان‌ را به‌ دور از نبرد حق‌ و باطل‌ و خطر مبارزة‌ سیاسی‌ و اجتماعی‌، درحرم‌ امن‌ الهی‌ حفظ‌ کنند.
عبداللّه‌ زبیر در ملاقاتی‌ که‌ با امام‌ حسین‌ دارد، می‌خواهد که‌ چون‌ خودش‌ در حرم‌امن‌ الهی‌ پناهنده‌ شود، امام‌ حسین‌(ع) در جواب‌ می‌گوید:
«کشته‌ شدنم‌ در کربلا، پیش‌ من‌ از کشته‌ شدنم‌ در حرم‌ محبوب‌تر است‌».
4ـ امام‌(ع) و دعوت‌ مردم‌ کوفه‌
امام‌ می‌دانست‌ که‌ این‌ مردم‌ با پدرش‌ امام‌ علی‌(ع) و برادرش‌ امام‌ حسن‌(ع) چه‌کرده‌ است‌ و این‌ شهر شهرت‌ بی‌وفایی‌ را با خود همراه‌ دارد؛ با آن‌ همه‌ بنابر وظیفه‌ای‌ که‌بر دوش‌ دارد، مسلم‌ بن‌ عقیل‌ را می‌فرستد، تا پاسخی‌ باشد برای‌ دعوت‌های‌ آن‌ مردم‌، که‌با سفیرش‌ چه‌ می‌کنند.
«زمانی‌ کوفه‌ مرکز ارتش‌ اسلام‌ بود و اگر امام‌ حسین‌ به‌ کوفه‌ نمی‌رفت‌ امروز تمام‌مورخین‌ دنیا او را ملامت‌ می‌کردند، چرا به‌ آن‌جا نرفتی‌؟... از کوفی‌ها و مردم‌ عراق‌شجاع‌تر و سلحشورتر وجود نداشت‌، در عین‌ حال‌ همین‌ مردمی‌ که‌ 18 هزار بیعت‌ کننده‌داشت‌... چون‌ زیادبن‌ابیه‌ سال‌ها در کوفه‌ حکومت‌ کرده‌ بود، آن‌ قدر چشم‌ درآورده‌ بود... به‌کلی‌ احساس‌ شخصیت‌ خود را از دست‌ داده‌ بود».
ب‌: اصلاح‌ امت‌ جدّ
دومین‌ شعار یا استراتژی‌ اساسی‌ امام‌ حسین‌(ع) «اصلاح‌ امت‌ جدش‌» بود. دروصیت‌ نامه‌ای‌ که‌ به‌ برادرش‌ محمد حنفیه‌ نوشته‌ است‌، انگیزه‌ قیام‌ خود را اصلاح‌ امت‌جدّش‌ معرفی‌ می‌کند:
«انّی‌ لم‌ أخرُج‌ اشراً و لا بَطِراً و لا مفسداً و لا ظالماً و انّما خرجت‌ لطلب‌ الاصلاح‌فی‌ امة‌ جدّی‌؛ من‌ نه‌ از روی‌ خودخواهی‌ و سرکشی‌ و هوسرانی‌ و نه‌ برای‌ ایجاد فساد وستمگری‌ به‌ پا خاستم‌، بلکه‌ هدف‌ من‌ از این‌ حرکت‌ اصلاح‌ امت‌ جدم‌ بوده‌ است‌».
امام‌ حسین‌(ع) اصلاح‌ گری‌ را در دو شیوه‌ انجام‌ داد: یکی‌ امر به‌ معروف‌ و نهی‌ ازمنکر و دیگری‌ عمل‌ و زنده‌ کردن‌ سیرة‌ پیامبر(ص) و علی‌(ع) بود.
1ـ امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منکر
این‌ که‌ امام‌ حسین‌(ع) اساس‌ نهضت‌ خود را امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منکر قرار داد،نشان‌ دهنده‌ این‌ مطلب‌ است‌ که‌ امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منکر تا چه‌ اندازه‌ در اصلاح‌،بیداری‌، روشنگری‌، سلامت‌ و بهداشت‌ روحی‌ و روانی‌ و فیزیکی‌، جامعه‌ اسلامی‌ نقش‌ واهمیّت‌ دارد.
اهمیت‌ امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منکر از نظر قرآن‌ تا آن‌ حد است‌ که‌ مسلمانان‌ رابهترین‌ امت‌ می‌داند، چون‌ امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منکر می‌کنند:
(کُنتم‌ خیر امة‌ اخرجت‌ للناس‌، تأمرون‌ بالمعروف‌ و تنهون‌ عن‌ المنکر)؛ شمامسلمانان‌ بهترین‌ امت‌ هستید که‌ به‌ نفع‌ بشریت‌ ظهور کرده‌اید که‌ امر به‌ معروف‌ و نهی‌ ازمنکر می‌کنید.»
و قرآن‌ امت‌های‌ پیشین‌ را نکوهش‌ می‌کند که‌ چرا امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منکرنکردند:
(فلولا کان‌ من‌ القرون‌ من‌ قبلکم‌ اولوا بقیة‌ ینهون‌ عن‌ الفساد فی‌ الارض‌ الّا قلیلاًممن‌ انجینا منهم‌ و اتّبع‌ الذین‌ ظلموا و ما اُترفوا فیه‌ و کانوا مُجرمین‌ و ما کان‌ ربّک‌لیُهلِک‌َ القُری بظلم‌ و اهلها مُصلحون‌).
پس‌ چرا در میان‌ امت‌های‌ پیشین‌ از شما مردمی‌ دین‌ دار پیدا نشدند که‌ از فساددر زمین‌ جلوگیری‌ کنند، جز دسته‌ای‌ اندک‌ که‌ ما نجاتشان‌ دادیم‌ و ستمگران‌ نعمت‌ها ورفاهی‌ را که‌ بدیشان‌ داده‌ بودیم‌ در راه‌ فساد به‌ کار گرفتند و گناه‌ کار بودند و خدا هیچ‌ قومی‌و اهل‌ دیاری‌ را در صورتی‌ که‌ نیکوکار و مصلح‌ باشند، هلاک‌ نمی‌کند».
بنابراین‌ امام‌ حسین‌(ع) در انگیزة‌ قیامش‌، انگشت‌ روی‌ اساسی‌ترین‌ اصلی‌گذاشت‌ که‌ تداوم‌ آن‌ ضامن‌ بقای‌ اجتماع‌ اسلامی‌ بود و در راه‌ زنده‌ ماندن‌ همین‌ اصل‌حماسة‌ خونین‌ کربلا را آفرید.
در کلمات‌ کوتاهی‌ که‌ از امام‌ حسین‌(ع) باقی‌ مانده‌ و در آن‌ هدف‌ و انگیزه‌های‌قیام‌ و حماسه‌ عاشورا بیان‌ کرده‌، تأکید روی‌ همین‌ اصل‌ و زنده‌ کردن‌ سیرة‌ جدش‌ رسول‌الله‌(ص) دارد و از پاسخ‌ به‌ دعوت‌ مردم‌ کوفه‌، هیچ‌ سخنی‌ به‌ میان‌ نیاورده‌ و در ادامه‌ همان‌وصیت‌ نامه‌ آمده‌ است‌: «اُرید أن‌ آمر بالمعروف‌ و انهی عن‌ المنکر.»
بدین‌ ترتیب‌ امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منکر، یکی‌ از اساسی‌ترین‌ انگیزه‌های‌حماسه‌ حسینی‌ به‌ شمار می‌رود؛ به‌ خصوص‌ در دوره‌ای‌ که‌ سنت‌ و فرهنگ‌ امر به‌ معروف‌و نهی‌ از منکر از میان‌ رفته‌ و در جامعة‌ اسلامی‌، افراد ناشایست‌ تسلط‌ یافته‌اند.
جهان‌ اسلام‌، حاکمی‌ مانند یزید را تاکنون‌ تجربه‌ نکرده‌ بود، او در حقیقت‌ تاوان‌بی‌ تفاوتی‌ و تساهل‌ و تسامح‌ امت‌ اسلامی‌ در برابر امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منکر بود و چه‌زیبا گفته‌ است‌ رسول‌ اکرم‌(ص):
«لتأمُرن‌ بالمعروف‌ و لتنهُن‌ّ عن‌ المنکراً و یُسلّطُن‌ّ اللّه‌ علیکم‌ شرارکم‌. فیدعواخیارکم‌ فلا یستجاب‌ لهم‌؛ امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منکر کنید وگرنه‌ بدان‌ شما، بر شمامسلط‌ می‌شوند و وقتی‌ خوبان‌ شما، شما را می‌خوانند به‌ آنها جوابی‌ داده‌ نمی‌شود».
اینک‌ که‌ تنها امام‌ حسین‌(ع) امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منکر را فریاد می‌کند، بدان‌(طاغوت‌) فرصت‌ را از مردم‌ گرفته‌اند، تا خوبان‌ خود را انتخاب‌ کنند. به‌ همین‌ دلیل‌ است‌که‌ در آن‌ زمان‌ هم‌ فریاد حسین‌ بن‌ علی‌(ع) ناشناخته‌ ماند و هم‌ قیامش‌. چنان‌که‌علی‌(ع) نیز در زمان‌ خودش‌ ناشناخته‌ ماند و فقط‌ چاه‌ بود که‌ صدایش‌ را می‌شنید: «غداًترون‌ ایّامی‌ و یُکشف‌ لکم‌ عن‌ سرایری‌؛ ]امروز مرا نمی‌شناسید[ فردا روزی‌ خواهد آمد که‌مرا خواهید شناخت‌».
2ـ زنده‌کردن‌ سیرة‌ جدش‌
در سال‌ 61 هجری‌ قمری‌، پنجاه‌ سال‌ از حکومت‌ اسلامی‌ و توحیدی‌ پیامبراسلام‌(ص) در مدینه‌ گذشته‌ بود. مشکلاتی‌ که‌ از «سقیفه‌» آغاز شد، بدعت‌های‌ فراوانی‌ رادر پی‌ داشت‌، بعد از 25 سال‌ سکوت‌، علی‌ بن‌ ابی‌طالب‌(ع) کمتر از پنج‌ سال‌ کوشید تاناهنجاری‌ها و بدعت‌ها را از چهرة‌ اسلام‌ بزداید، اما فتنه‌های‌ جمل‌ و صفین‌ و نهروان‌،فرصت‌ها را با خود برد.
سر منشأ این‌ بدعت‌ها و کجی‌ها نیز، تشکیلات‌ ضد اسلامی‌ اموی‌ بود که‌ با والی‌شدن‌ معاویة‌ بن‌ ابی‌سفیان‌ در زمان‌ خلیفة‌ دوم‌، نفوذ خود را در جامعة‌ اسلامی‌ گسترش‌داد.
با عمّال‌ ستمگری‌ چون‌ زیاد بن‌ ابیه‌، عمرو بن‌ العاص‌، سمرة‌ بن‌ جُندب‌ و...حکومت‌ سلطنتی‌ تشکیل‌ داد و چهرة‌ اسلام‌ را وارونه‌ ساخت‌. غارت‌ بیت‌ المال‌، قتل‌ وغارتگری‌، شکنجه‌ و تبعیض‌ نژادی‌، رقابت‌های‌ قبیله‌ای‌، جعل‌ حدیث‌، تفسیر و تأویل‌آیات‌ قرآن‌ به‌ نفع‌ خود، تخدیر افکار عمومی‌، سب‌ و دشنام‌ علی‌(ع)، ترویج‌ نظرات‌ جبریه‌و مرجئه‌ در میان‌ مردم‌ و... از جمله‌ روش‌ها و بدعت‌ها و سنت‌های‌ شومی‌ بود که‌ پس‌ ازرحلت‌ رسول‌ اکرم‌(ص) و دوران‌ معاویه‌، در جامعة‌ اسلامی‌ رواج‌ یافت‌.
علی‌(ع) که‌ عمق‌ فتنه‌ را درک‌ کرده‌ بود، در همان‌ زمان‌ فریاد کشید. ولی‌ گوش‌شنوایی‌ پیدا نشد!
«هان‌! بیمناک‌ترین‌ فتنه‌ها بر شما از نظر من‌ فتنة‌ بنی‌امیه‌ است‌، آن‌ فتنة‌ کور وتاریکی‌ است‌ که‌ دامنة‌ آن‌ فراگیر و همگانی‌ است‌ و گرفتاری‌ آن‌ برای‌ خواص‌ ]پیروان‌علی‌(ع)[ است‌، بلای‌ آن‌ به‌ کسی‌ رسد که‌ بینا و آگاه‌ باشد و به‌ هر کوری‌ که‌ بی‌تفاوت‌ باشد،راه‌ پیدا نکند.
به‌ خدا سوگند! پس‌ از من‌ بنی‌ امیه‌ را زمامداران‌ بدی‌ خواهید یافت‌، مانند شتر پیرو چموشی‌ که‌ با دهانش‌ گاز می‌گیرد».
امام‌ حسین‌(ع) با شعار زنده‌ کردن‌ سیرة‌ رسول‌ اللّه‌(ص) خط‌ بطلان‌ بر بدعت‌ها وکجی‌هایی‌ که‌ فتنة‌ بنی‌ امیه‌ در جامعه‌ اسلامی‌ به‌ وجود آورده‌ بود، کشید. برای‌ مردم‌ یادآورشد که‌ اسلام‌ محمد(ص) آن‌ نیست‌ که‌ معاویه‌ در کاخ‌ سبز شام‌، ردایش‌ را وارونه‌ به‌ تن‌ کرده‌و خلافت‌ ملک‌ موروثی‌ نیست‌، تا به‌ یزید میراث‌ برسد. بلکه‌ سیره‌ رسول‌ خدا(ص) و علی‌بن‌ ابی‌طالب‌(ع) همان‌ سیره‌ حکومت‌ ده‌ ساله‌ توحیدی‌ در مدینه‌ است‌.
استراتژی‌ عملی‌ حماسه‌ عاشورا
گفتیم‌ که‌ جاودانگی‌ حماسه‌ حسینی‌ در هدف‌ متعالی‌ آن‌ است‌ و راهی‌ را که‌ برای‌رسیدن‌ به‌ هدف‌ برگزید، نقش‌ اساسی‌ در جاودانگی‌ حماسة‌ عاشورا دارد. روش‌ عملی‌ امام‌عبارت‌ بود از تربیت‌ یاران‌ و پاک‌ باختگی‌ در راه‌ هدف‌.
1ـ تربیت‌ یاران‌:
هر نهضت‌ و قیامی‌ توسط‌ افراد سازمان‌یافته‌ به‌ وجود می‌آید، کادر تشکیلاتی‌ یک‌نهضت‌، نقش‌ کلیدی‌ در موفقیت‌ها و شکست‌ها دارد. به‌ همین‌ دلیل‌ در نهضت‌های‌توحیدی‌ پیامبران‌ الهی‌ در ابتدا سراغ‌ کادرسازی‌ و تربیت‌ نیرو رفته‌اند، سپس‌ مردم‌ را به‌سوی‌ توحید فرا خوانده‌اند. در حماسه‌ عاشورا نیز امام‌ حسین‌(ع) توانست‌ نیروهایی‌ راتربیت‌ کند و افرادی‌ را با خود همراه‌ سازد که‌ از جهت‌ روحی‌، روانی‌، عقیدتی‌ و جسمی‌برای‌ انجام‌ چنین‌ حماسه‌ای‌ آماده‌ بودند.
معمولاً افراد یک‌ نهضت‌ از میان‌ افراد فعّال‌ و جوان‌ و از نخبگان‌ جامعه‌ انتخاب‌می‌گردد، ولی‌ در حماسه‌ عاشورا افراد گوناگون‌ حضور دارند: زن‌، مرد، پیر، جوان‌ و کودک‌.ولی‌ همین‌ نیروها طوری‌ تربیت‌ شده‌اند که‌ به‌ مرحله‌ «یقین‌» رسیده‌اند، به‌ راهی‌ که‌برگزیده‌اند، باور دارند و به‌ رهبر حماسه‌، به‌ تمام‌ معنا ایمان‌ دارند.
به‌ قول‌ ع‌.ص‌؛ «هر قدر هدف‌ها عالی‌تر و عمیق‌تر و وسیع‌تر باشد، رهبر باید در تهیه‌ نیرو وساختن‌ نفرات‌، رنج‌ها و صدمه‌های‌ زیادتری‌ ببیند و تمام‌ کار را خود به‌ عهده‌ بگیرد...برای‌ هدف‌های‌ بزرگ‌، رهبر باید، انگیزه‌های‌ بزرگ‌ را به‌ وجود بیاورد و مانع‌هایی‌ را که‌ درروحیة‌ سربازانش‌ خانه‌ گرفته‌اند، بیرون‌ بریزد.»
واقعاً تربیت‌ افرادی‌ که‌ برای‌ هدف‌، شهادت‌ و مرگ‌ را انتخاب‌ کنند دشوار است‌،زیرا مانع‌های‌ دنیوی‌ هرکدام‌ سد بزرگی‌ است‌ که‌ انسان‌ها را در خود گرفتار می‌کند، عشق‌به‌ زندگی‌، عشق‌ به‌ جلوه‌های‌ دنیا، عشق‌ به‌ فرزند و زن‌، عشق‌ به‌ اموال‌ و ثروت‌ ، ضعف‌ها،ترس‌ها، منفعت‌ها و... هر کدام‌ دام‌هایی‌اند که‌ انسان‌ را در خود اسیر می‌کند، به‌ همین‌دلیل‌ امام‌ حسین‌(ع) می‌گوید:
«الناس‌ عبید الدنیا و الدین‌ لعق‌ علی‌ السنتهم‌ یحطونه‌ ما درّت‌ معایشهم‌ فاذامحصّوا بالبلاء قل‌ّ الدیّانون‌؛ مردم‌ بندگان‌ دنیایند و دین‌ لق‌ لقة‌ زبانشان‌ در زندگی‌ است‌،زمانی‌ که‌ با پیشامدی‌ امتحان‌ شوند، دین‌ داران‌ کم‌ اند».
حقا که‌ گذر از این‌ همه‌ موانع‌ نیاز به‌ تربیت‌ سخت‌ و دشوار دارد، تنها حسین‌ بن‌علی‌(ع) بود که‌ توانست‌ یاران‌ همدل‌، هم‌ ایمان‌، هم‌ هدف‌، آگاه‌، مؤمن‌، مطیع‌ و آماده‌شهادت‌ تربیت‌ کند. می‌گویند در کربلا نوجوانی‌ که‌ پدرش‌ به‌ شهادت‌ رسیده‌ بود، خدمت‌امام‌ حسین‌(ع) آمد و اجازه‌ میدان‌ خواست‌، امام‌ اجازه‌ نداد و گفت‌: همینکه‌ پدرت‌ شهیدشده‌ بس‌ است‌، برو مواظب‌ مادرت‌ باش‌، جوان‌ عرض‌ می‌کند: یا اباعبداللّه‌، اصلاً این‌شمشیر را مادرم‌ به‌ کمرم‌ بسته‌ است‌».
آیا چنین‌ آمادگی‌ برای‌ شهادت‌، آن‌ هم‌ برای‌ یک‌ نوجوان‌ جز این‌ است‌ که‌ امام‌حسین‌(ع) برای‌ شهادت‌ و قربانی‌ شدن‌ در راه‌ هدف‌، برای‌ یارانش‌ یک‌ بینش‌ و درک‌ قوی‌و فوق‌العاده‌ داده‌ است‌ که‌ اکثر مردم‌ چنین‌ آگاهی‌ و بینشی‌ ندارند؟
یک‌ محقق‌ آلمانی‌ از پیوستن‌ و شهادت‌ حربن‌ یزید ریاحی‌ شگفت‌ زده‌ شده‌،می‌نویسد: «فداکاری‌ حربن‌ یزید در راه‌ حسین‌(ع) پاک‌ترین‌ نوع‌ فداکاری‌ به‌ شمار می‌آید،چون‌ از آن‌ نه‌ منظور مادی‌ داشت‌ و نه‌ معنوی‌. و کامل‌ترین‌ فداکاری‌ است‌، زیرا حربازماندگان‌ خود را هم‌ فدا کرد؛ به‌ طور کلی‌ فداکردن‌ بازماندگان‌ دشوارتر از این‌ است‌ که‌شخص‌ خود را فدا کند... تصور نمی‌کنم‌ که‌ در مغرب‌ زمین‌ بتوان‌ واقعه‌ای‌ نظیر الحاق‌حربن‌ یزید به‌ حسین‌(ع) یافت‌... در مغرب‌ زمین‌ فداکاری‌ متعدد هست‌، اما به‌ نظرمی‌رسد کمتر کسانی‌ داوطلبانه‌ بدون‌ این‌ که‌ مجبور باشند، برای‌ ابراز ارادت‌ به‌ دیگری‌ ازمرگ‌ استقبال‌ کنند.»
همین‌ محقق‌ معتقد است‌ که‌ تصمیم‌ حر یک‌ تصمیم‌ ناگهانی‌ نبوده‌، بلکه‌ مثل‌نهالی‌ بوده‌ که‌ سال‌ها جوانه‌ زده‌ و رشد کرده‌ و درخت‌ تنومندی‌ شده‌ و این‌ در حالی‌ است‌ که‌خود او هم‌ متوجه‌ نبوده‌ که‌ فکر گسستن‌ از یزید و پیوستن‌ به‌ حسین‌(ع) در خاطرش‌ قوّت‌گیرد.
این‌ که‌ حر ناگهان‌ پیش‌ وجدانش‌ شرمنده‌ می‌شود، حکایت‌ از وجدان‌ و ضمیر پاک‌و حقیقت‌ طلب‌ حر می‌کند و چنین‌ وجدانی‌ باید در طول‌ زندگی‌ به‌ رشد و شکوفایی‌ برسد.یاران‌ و انصار حسین‌(ع) از کسانی‌ تشکیل‌ شده‌ بودند که‌ وجدان‌ و ضمیر حقیقت‌ طلب‌خود را به‌ رشد و کمال‌ نهایی‌ رسانده‌ بودند. تا آمادگی‌ کامل‌ را برای‌ شهادت‌ و پاک‌ بازی‌پیدا کرده‌ بودند. بسیار کسانی‌ بودند که‌ بر حقانیت‌ قیام‌ حسین‌(ع) باور داشتند و کوفیان‌هزاران‌ نامه‌ برای‌ او نوشتند، ولی‌ چرا با امام‌ شان‌ یک‌ جا قیام‌ نکردند و تنها عده‌ای‌ معدودخط‌ سرخ‌ شهادت‌ را پیمودند؟ چون‌ وجدان‌ حقیقت‌ طلبشان‌ به‌ کمال‌ لازم‌ نرسیده‌ بود.
امام‌ حسین‌(ع) حتی‌ تا شب‌ عاشورا هم‌ از امتحان‌ یارانش‌ دست‌ برنداشت‌. درشب‌ عاشورا به‌ یاران‌ خود خطاب‌ می‌کند:
«من‌ اصحابی‌، از اصحاب‌ خودم‌ بهتر و اهل‌ بیتی‌، از اهل‌ بیت‌ خودم‌ فاضل‌ترسراغ‌ ندارم‌، از همة‌ شما متشکرم‌، اینها جز با من‌، با شما کاری‌ ندارند، شما می‌توانیدبروید، اگر آنها بدانند که‌ شما خودتان‌ را از معرکه‌ خارج‌ می‌کنید، احدی‌ به‌ شما کاری‌ندارد».  در آن‌ شب‌ هیچ‌ یک‌ از یاران‌، حسین‌(ع) را تنها نگذاشتند. آنان‌ وجدانشان‌ به‌کمال‌ نهایی‌ رسیده‌ بود و آن‌ شب‌ غسل‌ شهادت‌ کردند. زیرا:
هرکه‌ پیمان‌ با هو الموجود بست‌گردنش‌ از قید هر معبود رست‌
ما سوی اللّه‌ را مسلمان‌ بنده‌ نیست‌نزد فرعونی‌ سرش‌ افکنده‌ نیست‌
عقل‌ گوید شاد شود، آباد شوعشق‌ گوید بنده‌ شو، آزاد شو
2ـ پاک‌ باختگی‌ در راه‌ هدف‌:
به‌ راستی‌ که‌ مرگ‌ از دیدگاه‌ امام‌ حسین‌(ع) و یارانش‌ با نگرش‌ کسانی‌که‌دنیاطلبند، چقدر تفاوت‌ دارد:
«انّی‌ لا اری الموت‌ الّا السعادة‌ و الحیاة‌ مع‌ الظالمین‌ الاّ بَرَما؛ من‌ مرگ‌ را، جزسعادت‌ و زندگی‌ با ستمگران‌ را، جز رنج‌ و آزار و ملال‌ نمی‌بینم‌».
شاید امام‌ حسین‌(ع) مرگ‌ با عزّت‌ و شرافت‌ مندانه‌ را برای‌ انسان‌ها تفسیرمی‌کند که‌ این‌ گونه‌ می‌گوید:
«خط‌ الموت‌ علی‌ ولد آدم‌ مخط‌ القلادة‌ علی‌ جید الفتاة‌ و أولهنی‌ الی‌ اسلافی‌اشتیاق‌ یعقوب‌ الی‌ یوسف‌؛ مرگ‌ برای‌ فرزند آدم‌، چون‌ گردن‌ بند در گردن‌ دختر جوان‌،زینت‌ بخش‌ است‌ و من‌ چون‌ یعقوب‌ که‌ اشتیاق‌ دیدار یوسف‌ را داشت‌، اشتیاق‌ دیدارگذشتگانم‌ را دارم‌».
شعار امام‌ حسین‌(ع) هنگام‌ رزم‌ نیز شعاری‌ است‌ که‌ به‌ بشر درس‌ آزادگی‌ می‌دهد:
الموت‌ اولی من‌ رکوب‌ العاروالعار اولی من‌ دخول‌ النار
- مرگ‌ بهتر از زیر بار ذلت‌ رفتن‌ است‌ و ننگ‌ از داخل‌ شدن‌ به‌ آتش‌ بهتر است‌.
وقتی‌ مرگ‌ برای‌ قاسم‌(ع) از عسل‌ شیرین‌تر باشد، وقتی‌ عباس‌ بگوید:
«وللّه‌ ان‌ قطعتموا یمینی‌ انّی‌ احامی‌ ابداً عن‌ دینی‌»
و گلوی‌ پارة‌ علی‌ اصغر در این‌ قربانی‌ سهم‌ گیرد. وقتی‌ تک‌ تک‌ یاران‌ حسین‌(ع)تا نزدیکی‌ غروب‌ عاشورا در میان‌ خون‌، رقص‌ شهادت‌ کنند. وقتی‌ زینب‌ و اهل‌ بیت‌حسین‌(ع) گویاترین‌ پیام‌ رسانان‌ و سفیران‌ حماسه‌ کربلا باشند، باید این‌ حماسه‌ برای‌همیشه‌ تاریخ‌ جاودانه‌ بماند. زیرا به‌ قول‌ شریعتی‌: «شهادت‌ دعوتی‌ است‌ به‌ همة‌ عصرهاو به‌ همة‌ نسل‌ها که‌ اگر می‌توانی‌ بمیران‌ و اگر نمی‌توانی‌ بمیر.»
اکنون‌ که‌ قریب‌ 1400 سال‌ است‌ که‌ بشر هر سال‌ از مکتب‌ عاشورا درسی‌ می‌آموزدو همیشه‌ زنده‌ و جاوید است‌، زیرا «امام‌ حسین‌(ع) با حرکات‌ قهرمانانة‌ خود روح‌ مردم‌مسلمان‌ را زنده‌ کرد، احساسات‌ بردگی‌ و اسارتی‌ را که‌ از اواخر زمان‌ عثمان‌ و تمام‌ دورة‌معاویه‌ بر روح‌ جامعة‌ اسلامی‌ حکم‌ فرما بود، تضعیف‌ کرد و ترس‌ را ریخت‌، احساس‌عبودیت‌ را زایل‌ کرد و به‌ اجتماع‌ اسلامی‌ شخصیت‌ داد...
معروف‌ است‌ که‌ آلمان‌ها گفته‌اند: ما در جنگ‌ دوم‌ همه‌ چیز را از دست‌ دادیم‌، مگریک‌ چیز را که‌ همان‌ شخصیت‌ خودمان‌ بود و چون‌ شخصیت‌ خود را از دست‌ نداده‌ بودیم‌،همه‌ چیز را دوباره‌ به‌ دست‌ آوردیم‌ و راست‌ هم‌ گفته‌اند».
و به‌ قول‌ پروفسور براون‌ مستشرق‌ انگلیسی‌:
«آیا قلبی‌ پیدا می‌شود که‌ وقتی‌ دربارة‌ کربلا سخنی‌ شنیده‌ می‌شود، آغشته‌ با حزن‌و الم‌ نگردد، حتی‌ غیر مسلمانان‌ نیز نمی‌توانند پاکی‌ روحی‌ را که‌ این‌ جنگ‌ اسلامی‌ درتحت‌ لوای‌ آن‌ انجام‌ گرفت‌، انکار کنند».
و گاندی‌ معتقد است‌:
«من‌ چیز تازه‌ای‌ برای‌ مردم‌ هند نیاورده‌ام‌، آنچه‌ آورده‌ام‌ محصولی‌ است‌ ازمطالعات‌ و تحقیقاتی‌ که‌ دربارة‌ تاریخ‌ زندگی‌ قهرمانان‌ کربلا انجام‌ داده‌ام‌، اگر بخواهیم‌هند را از چنگال‌ استعمار نجات‌ دهیم‌ لازم‌ است‌ همان‌ راهی‌ را بپیماییم‌ که‌ اباعبداللّه‌الحسین‌(ع) پیمود».
و امروز پس‌ از آن‌ که‌ انتفاضة‌ فلسطین‌ به‌ عملیات‌ شهادت‌طلبانه‌ دست‌ می‌زنند،پیروز خواهند شد، زیرا این‌ ملّت‌ تازه‌ از حماسة‌ خونین‌ عاشورا درس‌ گرفته‌اند. روح‌ وشهامت‌ ملت‌ فلسطین‌ تا آن‌ حد بزرگ‌ شده‌ که‌ به‌ شهادت‌ ایمان‌ آورده‌اند و خود را برای‌شهادت‌ آماده‌ می‌کنند و این‌ همان‌ درسی‌ است‌ که‌ انتفاضة‌ فلسطین‌ از کربلاآموخته‌است‌. زیرا:
خون‌ او تفسیر این‌ اسرار کردملت‌ خوابیده‌ را بیدارکرد
تیغ‌ لا چون‌ از میان‌ بیرون‌ کشیداز رگ‌ خویش‌ در باب‌ باطل‌ خون‌ کشید
چکیده‌
اکثر مکاتب‌ فکری‌ از سه‌ ویژگی‌ تولد، اوج‌ و فرود بیرون‌ نبوده‌اند، روزگاری‌ حرفی‌برای‌ گفتن‌ داشته‌اند و به‌ مرور روزها با چالش‌های‌ فکری‌ مواجه‌ شده‌اند، دلیل‌ آن‌ این‌است‌ که‌ این‌ گونه‌ مکاتب‌ به‌ کمال‌ نرسیده‌اند و طرح‌ نو آنها به‌ حقیقت‌ نپیوسته‌ است‌.
حماسه‌ عاشورا، یک‌ مکتب‌ فکری‌ است‌ که‌ تقریباً 1400 سال‌ هم‌ چنان‌ زنده‌ وجاوید مانده‌ و در هر زمان‌ حرفی‌ نو و طرحی‌ نو برای‌ جامعه‌ بشری‌ دارد. بر مظلومیت‌حسین‌(ع) و شهیدان‌ کربلا تاکنون‌ ده‌ها میلیارد انسان‌ در طول‌ 1400 سال‌ اشک‌ریخته‌اند.
با آن‌ که‌ در جهان‌ حوادث‌ دهشتناک‌تر از حادثه‌ عاشورا رخ‌ داده‌ است‌، کسی‌ برای‌آن‌ اشک‌ نمی‌ریزد و در سینة‌ تاریخ‌ دفن‌ است‌. اگر به‌ حوادث‌ عاشورا با دید کمّی‌ نگاه‌کنیم‌، حوادث‌ آن‌ اندک‌ است‌، ولی‌ اگر به‌ آن‌ از نظر کیفی‌ و معنوی‌ بنگریم‌؛ یعنی‌ هدف‌پاک‌ باختگی‌، عملکرد و... تاکنون‌ در جامعه‌ بشری‌ فاجعة‌ هولناک‌تر از حادثه‌ عاشورا رخ‌نداده‌ است‌.
جاودانگی‌ حماسه‌ عاشورا در یک‌ چیز نهفته‌ است‌ و آن‌ «هدف‌ متعالی‌» است‌.
هدف‌ متعالی‌ در حماسه‌ عاشورا
اهداف‌ بسیاری‌ از مکتب‌های‌ انسانی‌، سرشت‌ نیک‌ دارند. شعار رهایی‌ انسان‌ را ازیوغ‌ اسارت‌ و استبداد نوید می‌دهد، ولی‌ شیوه‌های‌ عملکرد شان‌ گاهی‌ فاجعه‌های‌ بزرگ‌ رابرای‌ انسان‌ آفریده‌اند. مارکسیسم‌ و فمنیسم‌، مثلاً دو تفکری‌ است‌ که‌ شعارهای‌ انسانی‌داده‌اند، ولی‌ عملکرد مارکسیسم‌ به‌ دیکتاتوری‌ و قتل‌ عام‌ انسان‌ها منجر شدو دستاوردفمنیسم‌ سبب‌ شد که‌ زن‌ هویت‌، شرافت‌ و عفت‌ انسانی‌ خود را از دست‌ بدهد. اما درمکاتب‌ و اندیشه‌های‌ توحیدی‌، عملکرد و دستاورد و نتیجه‌، مطابق‌ هدف‌ بوده‌ و در کربلاهماهنگی‌ هدف‌، عملکرد و دستاورد، حماسه‌ جاودانة‌ عاشورا را آفرید.
شیوه‌های‌ مبارزه‌ در حماسه‌ حسینی‌
الف‌) مبارزه‌ با طاغوت‌
1ـ امتناع‌ از بیعت‌
نهضت‌ امام‌ حسین‌(ع) با «نه‌» آغاز شده‌ «نه‌» در برابر طاغوت‌ زمان‌ یزید که‌ برخلافت‌ اسلام‌ تکیه‌ زده‌ بود. یزیدی‌ که‌ غرق‌ در لهو و لعب‌ است‌ و شراب‌، شربت‌ سکر آورزندگی‌ اوست‌، از سیاست‌ چیزی‌ نمی‌داند. با بوزینگان‌ و رقاصان‌ و زنان‌ مغنیّه‌ دمسازاست‌. هرزگی‌ یزید، حتی‌ سوهان‌ روح‌ معاویه‌ نیز هست‌، ولی‌ معاویه‌ با کمال‌، وقاحت‌ و بی‌شرمی‌ طبق‌ توصیة‌ ابی‌ سفیان‌، مفاد صلح‌ با امام‌ حسن‌(ع) را زیرپا گذاشت‌ و یزید راجانشین‌ خود ساخت‌.
یزید می‌خواهد «حق‌» پنجة‌ تسلیم‌ در پنجة‌ «باطل‌» بگذارد و شعور یزید به‌ اندازه‌معاویه‌ نیست‌، تا دریابد که‌ چنین‌ کاری‌ شدنی‌ نیست‌.
2 ـ هشدار به‌ امت‌ به‌خواب‌رفته‌
امام‌ حسین‌(ع) در عصری‌ به‌ امامت‌ رسید که‌ اندیشه‌ها فلج‌ شده‌ بود و سلول‌های‌سرطانی‌ مرجئه‌ و جبریه‌ در پیکر اسلام‌ در حال‌ رشد بود. هرقدر مسلمانان‌ از عصر پیامبردور می‌شدند، خوی‌ و خصلت‌های‌ مسلمانی‌ را فراموش‌ می‌کردند و خصلت‌های‌ جاهلی‌در میان‌ آنان‌ زنده‌ می‌شد. در چنین‌ شرایطی‌ امام‌ حسین‌(ع) زنگ‌ خطر را به‌ صدا درآوردکه‌: «و علی‌ الاسلام‌ السلام‌ اذا قد بلیت‌ الامة‌ براع‌ مثل‌ یزید».
3ـ حرکت‌ به‌ سوی‌ مکه‌
حرکت‌ به‌ سوی‌ مکه‌ در راستای‌ هدف‌ بزرگ‌ امام‌(ع) بود، در موسمی‌ که‌ حاجیان‌ ازسراسر عالم‌ اسلام‌ به‌ مکه‌ می‌آیند. ناگهان‌ حج‌ را ناتمام‌ گذاشت‌. تا به‌ امت‌ بفهماند که‌زنده‌ کردن‌ روح‌ اسلام‌ و سیرة‌ توحیدی‌ رسول‌ الله‌(ص) بزرگ‌ ترین‌ تکلیف‌ الهی‌ است‌.
4ـ امام‌ و دعوت‌ مردم‌ کوفه‌
امام‌(ع) بنا به‌ وظیفة‌ امامت‌، حضرت‌ مسلم‌ را به‌ کوفه‌ فرستاد. اگر امام‌ دعوت‌ کوفه‌را اجابت‌ نمی‌کرد، مورخان‌، امام‌(ع) را ملامت‌ می‌کردند.
ب‌) اصلاح‌ امت‌ جد
1ـ امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منکر
در عصری‌ که‌ فرهنگ‌ امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منکر از میان‌ رفته‌، در حالی‌ که‌ قرآن‌مسلمانان‌ را بهترین‌ امت‌ می‌داند، چون‌ امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منکر می‌کنند. امام‌می‌خواهد با خون‌ این‌ سنت‌ را در جامعه‌ زنده‌ کند.
2ـ زنده‌ کردن‌ سیره‌ جدش‌
مشکلاتی‌ که‌ از سقیفه‌ آغاز شد، بدعت‌های‌ زیادی‌ را به‌ دنبال‌ داشت‌، و تشکیلات‌ضداسلامی‌ اموی‌، نقش‌ زیادی‌ را در ترویج‌ این‌ بدعت‌ها داشت‌ و امام‌ علی‌(ع) که‌بنی‌امیه‌ را می‌شناخت‌ فرمود: بدترین‌ فتنه‌ برای‌ شما، فتنة‌ بنی‌ امیه‌ است‌.
استراتژی‌ عملی‌ حماسه‌ عاشورا
1ـ تربیت‌ یاران‌
معمولاً افراد یک‌ نهضت‌ از میان‌ فعالان‌ و جوانان‌ انتخاب‌ می‌شوند، اما در حماسة‌عاشورا افراد گوناگون‌ نقش‌ داشتند: زن‌، مرد، پیر، جوان‌ و کودک‌، اما همة‌ آنان‌ به‌ مرحلة‌یقین‌ رسیده‌ بودند و راهی‌ را که‌ انتخاب‌ کرده‌ بودند باور داشتند. تربیت‌ تا این‌ مرحله‌ ازیقین‌ سخت‌ است‌، زیرا موانعی‌ چون‌ عشق‌ به‌ زندگی‌، به‌ خانواده‌، به‌ دین‌، و نیز ترس‌ها،ضعف‌ها و... همیشه‌ بر سر راه‌ آدمی‌ است‌.
2ـ پاک‌ باختگی‌
مرگ‌ از دید امام‌ حسین‌(ع) سعادت‌ و از دید یارانش‌ شیرین‌تر از عسل‌ است‌ و این‌دیدگاه‌ با کسانی‌ که‌ دنیا را می‌خواهند، چقدر تفاوت‌ دارد. چنین‌ انسان‌هایی‌ حماسة‌عاشورا را آفریدند و به‌ همین‌ دلیل‌ است‌ که‌ جاودانه‌ باقی‌ مانده‌اند و امروز ملت‌ فلسطین‌ بادرس‌ گرفتن‌ از حماسة‌ عاشورا، به‌ عملیات‌های‌ شهادت‌ طلبانه‌ دست‌ می‌زنند و به‌شهادت‌ ایمان‌ آورده‌اند. انتخاب‌ چنین‌ خط‌ سرخی‌ آنان‌ را به‌ پیروزی‌ خواهند رساند.
منابع‌
1 ـ قرآن‌ کریم‌.
2 ـ نهج‌البلاغة‌: فیض‌الاسلام‌.
3 ـ الارشاد، شیخ‌ مفید، قم‌، منشورات‌ مکتبة‌ بصیرتی‌.
4 ـ امام‌ حسین‌(ع) و ایران‌، فریشلر کورت‌، ترجمه‌ ذبیح‌ الله‌ منصوری‌، انتشارات‌ جاویدان‌،چاپ‌ هشتم‌.
5 ـ امام‌ حسین‌(ع)، سخنرانی‌، خراسانی‌ ـ احسان‌ (شریعتی‌).
6 ـ اندیشه‌های‌ سیاسی‌ در قرن‌ بیستم‌، دکتر حاتم‌ قادری‌، سمت‌ 1379.
7 ـ بحار الانوار، علامه‌ محمد باقر مجلسی‌، تهران‌ المکتبة‌ الاسلامیة‌، 1399 ه. ق‌
8 ـ تاریخ‌ سازان‌ (لنین‌ بدون‌ نقاب‌) واسرار مرگ‌ استالین‌.
9 ـ تحف‌ العقول‌، حسن‌ بن‌ علی‌ بن‌ شعبة‌، قم‌، دفتر انتشارات‌ جامعه‌ مدرسین‌، 1363.
10 ـ حسین‌(ع) کیست‌؟ فضل‌ الله‌ کمپانی‌، قم‌ کتابفروشی‌ فروغی‌.
11 ـ حماسة‌ حسینی‌، استاد مرتضی‌ مطهری‌، تهران‌ انتشارات‌ صدرا، 1374.
12 ـ حماسه‌ سازان‌ کربلا (ابصار العین‌ فی‌ انصار الحسین‌)، استاد محمد سماوی‌، ترجمه‌عقیقی‌ بخشایشی‌، قم‌ دفتر نشر نوید اسلام‌، 1369.
13 ـ درسی‌ که‌ حسین‌(ع) به‌ انسانها آموخت‌، عبدالکریم‌ هاشمی‌ نژاد، تهران‌ انتشارات‌فراهانی‌، 1351.
14 ـ دیوان‌ اشعار فارسی‌، علامه‌ اقبال‌ لاهوری‌.
15 ـ سیمای‌ پیشوایان‌ در آئینة‌ تاریخ‌، مهدی‌ پیشوائی‌، قم‌ دار العلم‌، 1375.
16 ـ عاشورا، علی‌ صاد، قم‌ انتشارات‌ هجرت‌، 1397 ه. ق‌.
17 ـ فروع‌ کافی‌، شیخ‌ کلینی‌.
18 ـ فی‌ رحاب‌ اهل‌ البیت‌:، قم‌ انتشارات‌ مجمع‌ جهانی‌ اهل‌ البیت‌:.
19 ـ قیام‌ امام‌ حسین‌(ع)، سید جعفر شهیدی‌، تهران‌ دفتر نشر فرهنگ‌ اسلامی‌، 1359.
20 ـ کتابهای‌ تاریخی‌ قرن‌ بیستم‌؛ بخش‌ جنگهای‌ اول‌ و دوم‌ جهانی‌.
21 ـ کامل‌ الزیارة‌.
22 ـ اللهوف‌ فی‌ قتلی‌ الطفوف‌، سید بن‌ طاووس‌، قم‌ منشورات‌ مکتبة‌ الدواری‌.
23 ـ مقتل‌ الحسین‌(ع)، عبدالرزاق‌ مقرّم‌.
24 ـ مقتل‌ الحسین‌(ع)، اخطب‌ خوارزمی‌، تحقیق‌ شیخ‌ محمد سماوی‌، قم‌ مکتبة‌ المفید.
25 ـ نگاهی‌ به‌ تاریخ‌ جهان‌، جواهر لعل‌ نهرو، بخش‌ جنگهای‌ صلیبی‌.

رمز ماندگارى حسین، علیه‏السلام

رمز ماندگارى حسین، علیه‏السلام
السلام على الحسین
بوى محرم که به مشام مى‏رسد، عالم رنگى دیگر مى‏گیرد. قلبها تندتر از هر زمان و محزونتر از همیشه مى‏تپد و میل به سوگ نشستن مثل خون در رگها مى‏دود و آن وقت، در چشم برهم زدنى پرچمهاى سرخ و سبز و سیاه در گوشه گوشه شهر و دیار ما به اهتزاز درمى‏آید و همه جا رنگ ماتم به خود مى‏گیرد.

• این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست هر کجا مى‏گذرم عکس رخش جلوه‏گر است هر کجا مى‏نگرم جلوه مستانه اوست
• این چه شمعى است که جانها همه پروانه اوست هر کجا مى‏نگرم جلوه مستانه اوست هر کجا مى‏نگرم جلوه مستانه اوست
عشق به حسین دلیل نمى‏خواهد، گویى خاک وگل ما را با محبت او سرشته‏اند.
به خیل سیاهپوشان عزادارى که زیر خیمه حسین، علیه‏السلام، به سینه‏زنى، نوحه‏خوانى، علم‏کشى و... مشغولند که نگاه مى‏کنى همه را حاضر مى‏بینى، پیر، جوان، زن، مرد، دانشجو، کارگر، همه و همه بى‏آنکه رنگ و ریایى در کار کنند سردرپى عاشورا نهاده‏اند. و یا سینه‏زنان در پى عزاداران روانند تا شبى و یا نیمروزى خود را شریک غم زینب، علیهاالسلام، و عزادار شهیدان کنند.
به یکباره همه رنگها و تعلقها از بین مى‏رود، همه مرامها و مسلکها رنگ مى‏بازد و جاى آنهمه را نشستن در سوگ سالار کربلا مى‏گیرد. حتى به قدر نوشاندن جرعه‏اى شربت‏به رهگذران و یا عرضه خرده نانى به فقرا، گاه در عجب مى‏مانم که چه شورى در دلهاى این مردم است که محرم آنان را از خود بى‏خود مى‏سازد.
خون عاشورایى بى‏هیچ تعارف در رگهاى مردم این دیار جاریست که با دمیدن خورشید اولین روز محرم دلهاشان به سوگ مى‏نشیند تا در ظهر عاشورا ولوله‏اى عجیب بپا کنند.
این شور و ولوله پرده بسیارى از پندارها را مى‏درد. و عبث‏بودن بسیارى اندیشه را مى‏نمایاند.
هر چه مى‏خواهى باش، هر کجا مى‏خواهى برو، محرم با این جماعت آن مى‏کند که هر ساله شاهد و ناظر آنى. اینان را نمى‏توان از حسین دور ساخت. بهمان سال که نمى‏توان آنان را از خوى جوانمردى، سلحشورى و رادمردى دور کرد، محرم انعکاس تمام‏نماى جوانمردى و سلحشوریست و شیعیان، جماعتى که بى‏سر و دستار، دل در طریق رندى و سلحشورى روانه‏اند.
نمى‏توانى تصور کنى برخى که مى‏بینى همان جماعتى هستند که تا روزى پیش از این در کوچه و خیابان پرسه مى‏زدند و طعنه‏زنان از کنار همه باورها مى‏گذشتند.
نمى‏توانى بپذیرى که برخى اینان که عریان در میان سینه‏زنان در عزاى حسین، علیه‏السلام، از خود بى‏خود شده و بر دستها روانه مى‏شوند همانان هستند که در کنار دخترکان از کنار کوچه مى‏گذشتند.
نمى‏توانى به خود بقبولانى که زنانى که کاسه بر دست‏به رسم گدایان در کنار خانه‏ها نشسته‏اند تا قدرى برنج روز عاشورا را براى بیمار خود هدیه برند همان کسانى‏اند که انبارهاى خود را از غذا انباشته‏اند.
اینهمه را چه مى‏شود، از حسین و محرم چه دیده‏اند که دیروز و فرداى خود را فراموش کرده‏اند؟
اینهمه از حسین چه مى‏جویند؟ خود را؟ حسین، علیه‏السلام، را؟ زینب را؟ عشق را؟ جوانمردى را؟ معنى زندگى را؟ معنى مرگ را؟ معنى بودن را؟
این دلبستگان به حسین، علیه‏السلام، و کربلا از مرام او و یارانش درس وفادارى به کلام صادقانه، درس محبت‏بى‏ما به ازاء، درس سر باختن در پاى کلام حق جارى شده بر زبان، درس تکیه کردن به مردان مرد و ماندن در رکاب او، درس اعتماد کردن به خوى حسینى و درس پذیرا شدن حر واسپس جرم رفته را آموخته‏اند و هر گاه که شمه‏اى از اینهمه درس را دیگر بار تجربه کنند خود را با خوى حسینى مى‏نمایانند تا در حسین تکرار شده باشند.
گویى اینان در محرم و عاشورا آب زلالى مى‏یابند که تشنگى درونشان را فرو مى‏نشاند.
سیاهى روز و روزگارشان را مى‏زداید و چون سپرى آنان را از ابتلائات زمانه و دنیاى هراس‏انگیز پس از مرگ در امان مى‏دارد.
اینان خود را در پناه حسین، علیه‏السلام، در امان از هر بلا و ابتلاء مى‏یابند.
عاشورا از حسین و یارانش نمونه‏اى پرورده که تا ابدالاباد مى‏توان بازو در بازوى آن از جاى برخاست.
عاشورا شورى مى‏آفریند که راه صد ساله را یک شبه مى‏توان پیمود.
نیروى نهفته عشق به حسین، علیه‏السلام، از چنان عظمتى برخوردار است که به مدد آن مى‏توان دریا دریا مردم را به زیر خیمه اهل‏بیت، علیهم‏السلام، کشید.
عاشورا خود حامل فرهنگ سترگى است که جارى شدن در آن مى‏تواند همه صحنه‏هاى حیات را مبدل به عاشوراى حسینى و یارانش نماید:
اگر بچه‏هاى ما لذت محبت‏بى‏ما به ازاء را تجربه کنند.
اگر امید پذیرفته شدن را چونان حر در دل زنده نگه دارند.
اگر خانه خود، شهر خود، و سرزمین خود را مملو از مرام مردانى بیابند که بر عهدى که مى‏بندند گردن مى‏نهند.
اگر «اعتماد کردن‏» را تجربه کنند.
اگر صفحات کتابهاى مدرسه را مزین به نام حسین، علیه‏السلام، خوى حسین، علیه‏السلام، و منش او بیابند.
چگونه است که هر سال بچه‏هاى ما، زنان ما، مردان و جوانان ما، تمنا و تقاضاى صادقانه و تشنگى بى‏حد خود را در وقت غیبت صفا و مهر اعلام مى‏دارند اما در پاسخ اینهمه تنها به ذکر مصیبتى کوتاه بسنده مى‏کنیم و از آن هم بهره‏هاى خود را مقدم مى‏داریم؟ چگونه است که میل آنان را براى آنکه به «مردان مردى‏» سلحشورى تکیه کنند مى‏بینیم و جرعه‏اى از «مردى‏» را در کام تشنه آنان نمى‏چکانیم. چگونه است که بر آنچه مى‏گوییم وفادار نمى‏مانیم اما وفادارى جوانانمان را طالب مى‏شویم؟ چگونه است که در نمى‏یابیم رمز ماندگارى حسین در چیست؟
چگونه است!...

روان‌شناسی‌ عزاداری‌

روان‌شناسی‌ عزاداری‌
محمد کاویانی‌
1ـ مقدمه‌
در این‌ مختصر، ابتدا، توضیحی‌ در باب‌ عزاداری‌ از دیدگاه‌ متون‌ دینی‌ خواهیم‌ داد.سپس‌ «عزاداری‌ و سوگ‌ واقعی‌» و «مراسم‌ عزاداری‌»، را از دیدگاه‌ روان‌ شناسی‌ معرفی‌می‌کنیم‌؛ بعد از آن‌ از منظر یک‌ روان‌ شناس‌ اجتماعی‌، آن‌ مراسم‌ را یک‌ گروه‌اجتماعی‌، تلقی‌ کرده‌ و به‌ آثار و پیامدهای‌ آن‌ می‌نگریم‌ و در انتها به‌ هیجان‌های‌ روانی‌ناشی‌ از عزاداری‌ مثل‌ غم‌ و اندوه‌، افسردگی‌، شادی‌، عزت‌ نفس‌ و... پرداخته‌ و از این‌رهگذر به‌ بعضی‌ اشکالات‌ علمی‌ مطرح‌ شده‌، در این‌ موضع‌ خواهیم‌ پرداخت‌. در نهایت‌به‌ آسیب‌شناسی‌ مراسم‌ عزاداری‌ اشاره‌ای‌ مختصر خواهیم‌ کرد.
2ـ مراسم‌ عزاداری‌ از دیدگاه‌ متون‌ دینی‌
در قرآن‌، آیاتی‌ که‌ به‌ طور صریح‌ و مستقیم‌، بیان‌ کنندة‌ حکم‌ عزاداری‌ باشد، وجودندارد، اما آنچه‌ اکنون‌ تحت‌ عنوان‌ مراسم‌ عزاداری‌ انجام‌ می‌شود، دست‌ تأیید چند گروه‌ ازآیات‌ را بالای‌ سر خود دارد: الف‌) آیاتی‌ که‌ به‌ فریاد کردن‌ علیه‌ ظلم‌، امر می‌کند یا مجوزمی‌دهد؛ ب‌) آیاتی‌ که‌ تحکیم‌ ولایت‌ را هدف‌ خود قرار داده‌اند؛ ج‌) آیاتی‌ که‌ مودت‌ اهل‌بیت‌ را تأکید کرده‌اند؛ د) آیاتی‌ که‌ دلالت‌ بر سوگواری‌ بعضی‌ از انبیا یا دیگر اولیای‌ الهی‌داشته‌اند، مثل‌ سوگواری‌ حضرت‌ یعقوب‌ در فراق‌ حضرت‌ یوسف‌؛ ه) آیاتی‌ که‌ بزرگداشت‌شعائر الهی‌ را تأکید می‌کنند.
آیات‌ بسیار زیادی‌ از قرآن‌ نیز هست‌ که‌ از طریق‌ روایات‌ معصومان‌، به‌ گونه‌ای‌درباره‌ امام‌ حسین‌ است‌؛ اما از آن‌ جا که‌ در باب‌ نیست‌، به‌ آن‌ها نمی‌پردازیم‌. مثل‌ آیة‌مباهله‌، که‌ آن‌ حضرت‌ (ع) یکی‌ از مصادیق‌ آن‌ هستند، یا آیة‌ نفس‌ مطمئنه‌ که‌ به‌امام‌حسین‌(ع) تفسیر می‌شود؛ یا آیه‌ای‌ که‌ خداوند از بندگانش‌، دربارة‌ خون‌ ریزی‌ و...پیمان‌ می‌گیرد، در تفسیر برهان‌ در ذیل‌ این‌ آیه‌ آمده‌ است‌ که‌ وقتی‌ این‌ آیه‌ نازل‌ شد،پیامبر فرمود: یهود، عهد خدا را نقض‌ و رسولان‌ او را تکذیب‌ کردند واولیای‌ الهی‌ راکشتند، آیا به‌ شما خبر بدهم‌ به‌ مشابه‌ آنان‌ از یهود این‌ امت‌؟ گفتند بله‌ یا رسول‌ الله،حضرت‌ رسول‌(ص) فرمود: قومی‌ از امت‌ من‌ که‌ خود را از اهل‌ ملت‌ من‌ می‌دانند، افاضل‌ذریة‌ مرا می‌کشند، شریعت‌ و سنت‌ مرا عوض‌ می‌کنند، فرزندانم‌ حسن‌ و حسین‌ رامی‌کشند، همان‌ طور که‌ یهود، زکریا و یحیی‌ را کشتند.
روایات‌ زیادی‌ نیز داریم‌ که‌ دلالت‌ بر جواز گریه‌ و عزاداری‌ می‌کنند؛ امام‌ صادق‌ (ع)می‌فرماید: بانوان‌ در مصیبت‌ها، نیاز به‌ نوحه‌ سرایی‌ و شیون‌ و زاری‌ دارند وباید اشک‌هایشان‌ جاری‌ شود، اما نباید سخنان‌ باطل‌ و بیهوده‌ بگویند... آن‌ حضرت‌ در جای‌ دیگرمی‌فرمایند: گریه‌ کنندگان‌ پنج‌ نفر بودند، آدم‌ و یعقوب‌ و یوسف‌ و فاطمه‌ بنت‌ محمد وعلی‌ بن‌ الحسین‌. گریه‌ی‌ آدم‌ به‌ جهت‌ خطا و اخراج‌ از بهشت‌، یعقوب‌ در فراق‌ یوسف‌ ویوسف‌ در دوری‌ پدر و حضرت‌ زهرا برای‌ پدرش‌ و امام‌ سجاد (ع) نیز برای‌ شهادت‌ پدرش‌گریه‌ می‌کردند؛ امام‌ صادق‌ (ع) به‌ فرزندش‌ سفارش‌ می‌کند که‌ برایش‌ مجالس‌ عزاداری‌برگزار نماید.روایاتی‌ از این‌ نوع‌، بسیار فراوان‌ است‌ و مهم‌ترین‌ اهدافش‌، مبارزه‌ با ظلم‌ وستم‌ بنی‌ امیه‌ و بنی‌ عباس‌ بوده‌ است‌.
البته‌ بعضی‌ از روایات‌ اهل‌ سنت‌ با عزاداری‌ مخالفت‌ کرده‌اند، اما از خود روایات‌اهل‌ سنت‌، پاسخ‌ آن‌ها نیز داده‌ شده‌ است‌. پاسخ‌ این‌ است‌ که‌ این‌ روایات‌ جمع‌ شدنی‌هستند، و وجه‌ جمع‌ آن‌ها این‌ است‌ که‌ روایات‌ مخالف‌، برای‌ نفی‌ بعضی‌ از کارهای‌ناصحیح‌ که‌ در عزاداری‌ انجام‌ می‌شود، آمده‌ است‌؛ مثل‌ داد و فریاد کردن‌، گریبان‌ دریدن‌،سخن‌ باطل‌ گفتن‌...، اما آن‌ها که‌ موافق‌ هستند، نظر به‌ اصل‌ عزاداری‌ دارند.
در سیرة‌ معصومان‌ (ع) و سیرة‌ مسلمانان‌ نیز عزاداری‌، دارای‌ سابقه‌ بوده‌ است‌.مسلمانان‌ در جنگ‌ احد 70 شهید دادند؛ در مدینه‌، هر کسی‌ برای‌ بستگان‌ شهید خودگریه‌ می‌کرد. چشمان‌ پیامبر (ص) با دیدن‌ این‌ صحنه‌، پر از اشک‌ شد و فرمودند: «اماعمویم‌ حمزه‌ گریه‌ کننده‌ ندارد». ابن‌ مسعود می‌گوید: «پیامبر (ص) در سوگ‌ حمزه‌ بسیارگریه‌ کرد، جنازة‌ حمزه‌ را رو به‌ قبله‌ نهاد و ایستاد و با صدای‌ بلند گریه‌ کرد و صفات‌ خوب‌حمزه‌ را برشمرد». اسماء، همسر جعفر بن‌ ابی‌ طالب‌ که‌ از زن‌های‌ با ایمان‌ و فداکار صدراسلام‌ بوده‌ است‌، می‌گوید:«جعفر در جنگ‌ موته‌ به‌ شهادت‌ رسید؛ بر رسول‌ خدا (ص) واردشدم‌، ایشان‌ فرمودند: ای‌ اسماء فرزندان‌ جعفر کجا هستند؟ آنان‌ را پیش‌ آن‌ حضرت‌آوردم‌، آنان‌ را در آغوش‌ کشید و گریه‌ کرد و گفت‌: جفعر امروز به‌ شهادت‌ رسید».
پیامبر به‌ دفعات‌ فراوانی‌ در سوگ‌ یارانش‌ از جمله‌: در عیادت‌ آخر و بیماری‌ احتضارسعد ابن‌ عباده‌، رئیس‌ قبیله‌ خزرج‌، در کنار مزار دختر خود در مدینه‌، در سوگ‌ فرزندش‌ابراهیم‌، (با بیان‌ این‌ که‌ قلب‌ از شدت‌ اندوه‌ می‌سوزد، اماسخنی‌ بر خلاف‌ رضای‌ حق‌نمی‌گویم‌)، در سوگ‌ عثمان‌ بن‌ مظعون‌ در مدینه‌، در کنار مزار مادرشان‌ در ابواء، (پس‌ ازگذشت‌ سالیان‌ دراز و مبعوث‌ شدن‌ آن‌ حضرت‌ به‌ نبوت‌)، به‌ هنگام‌ یادآوری‌ شهادت‌امام‌علی‌ (ع) و امام‌ حسین‌ (ع)، حتی‌ در هنگام‌ ولادت‌ امام‌ حسین‌ (ع) و در مکان‌های‌مختلف‌؛ مثل‌ منزل‌های‌ ام‌ المؤمنین‌ ام‌ سلمه‌، ام‌ المؤمنین‌ زینب‌، ام‌ المؤمنین‌ عایشه‌، ودر خانة‌ امام‌ علی‌ (ع) و...، گریه‌ کرده‌اند. پس‌ از پیامبر نیز، صحابه‌ عزاداری‌ می‌کردند،علاوه‌ بر گریة‌ مستمر حضرت‌ زهرا 3، کسان‌ دیگری‌؛ مثل‌ بلال‌، قیس‌، ام‌ ایمن‌، خلیفة‌اوّل‌ و دوم‌ نیز در سوگ‌ پیامبر گریه‌ کردند.
زنان‌ بنی‌ هاشم‌ در شهادت‌ امام‌ حسن‌ و امام‌ حسین‌، عزاداری‌ و گریه‌ کردند؛ ام‌سلمه‌، ام‌ المؤمنین‌، در رؤیا، از شهادت‌ امام‌ حسین‌ با خبر می‌شود و پس‌ از بیداری‌ به‌عزاداری‌ می‌پردازد و زنان‌ هاشمی‌ را نیز به‌ عزاداری‌ بر حسین‌ دعوت‌ می‌کند؛ جابر ابن‌عبد الله انصاری‌، پس‌ از غسل‌ در فرات‌ و پوشیدن‌ لباس‌ تمیز، به‌ صورت‌ پابرهنه‌ واندوهگین‌ به‌ سوی‌ مزار امام‌ حسین‌ می‌رود و گریه‌ فراوان‌ می‌کند؛ انس‌ ابن‌ مالک‌ و زیدابن‌ ارقم‌، از یاران‌ پیامبر، در سوگ‌ امام‌ حسین‌ گریه‌ کردند؛ مختار ثقفی‌ در عزای‌ امام‌حسین‌ گریه‌ کرد و قسم‌ خورد که‌ انتقام‌ بگیرد؛ توابین‌ با شعار یالثارات‌ الحسین‌، به‌ رهبری‌سلیمان‌ ابن‌ صرد خزاعی‌، برای‌ انتقام‌ جمع‌ می‌شوند و بر مزار امام‌ حسین‌ رفته‌ و گریه‌ وناله‌ می‌کنند، مردم‌ کوفه‌ و شام‌ و مدینه‌، پس‌ از شهادت‌ امام‌ حسین‌ عزاداری‌ می‌کنند؛شعرا و سرایندگان‌ عرب‌، اشعار فراوانی‌ در سوگواری‌ سروده‌اند.
یادآوری‌ می‌شود که‌ بعضی‌ از موارد ذکر شده‌ از سیرة‌ معصومان‌ و مسلمانان‌، ناظربه‌ مراسم‌ عزاداری‌ نبوده‌ است‌ بلکه‌ سوگ‌ و داغ‌ دیدگی‌ واقعی‌ بوده‌ است‌، اما موارد متعددی‌هم‌ بوده‌ است‌ که‌ سوگ‌ واقعی‌ نبوده‌ است‌، بلکه‌ مراسم‌ عزاداری‌ بوده‌ و با هدف‌ تبلیغی‌ وسیاسی‌ نیز انجام‌ می‌ شده‌ است‌. ائمة‌ پس‌ از امام‌ حسین‌، همة‌ آنان‌ برای‌ آن‌ حضرت‌عزاداری‌ کرده‌اند و مصیبت‌ آن‌ حضرت‌ را تازه‌ نگه‌ داشته‌اند، به‌ ویژه‌ امام‌ صادق‌ مجلس‌می‌گرفت‌ و افراد جمع‌ می‌شدند و ذکر مصیبت‌ می‌شد و گریه‌ می‌کردند.
پس‌ از زمان‌ ائمه‌ (ع) نیز عزاداری‌ امام‌ حسین‌ توسط‌ شیعیان‌ انجام‌ می‌شد، اما تاپیش‌ از قرن‌ چهارم‌ به‌ صورت‌ پنهان‌ بود، همان‌ طور که‌ جشن‌ و سرور در روز عید غدیر(18 ذیحجه‌) نیز پنهان‌ بود و از آن‌ پس‌ آشکار شد.
معز الدولة‌ دیلمی‌، از سلاطین‌ بزرگ‌ و مقتدر آل‌ بویه‌ بود که‌ در آشکار ساختن‌شعائر شیعه‌، نقش‌ اساسی‌ داشت‌ و مردم‌ بغداد را به‌ عزاداری‌ حسین‌ تشویق‌ می‌کرد. درسال‌های‌ بین‌ 352 تا اواسط‌ قرن‌ پنجم‌، مراسم‌ عاشورا، مهم‌ تلقی‌ می‌شد و اجرا می‌شد.در همین‌ سال‌ها، فاطمیه‌ و اسماعیلیه‌، مصر را به‌ تصرف‌ درآوردند و شهر قاهره‌ را بنانهادند و مراسم‌ عاشورا در مصر نیز برگزار می‌شد. مراسم‌ عزاداری‌، به‌ سایر کشورهای‌اسلامی‌، شمال‌ آفریقا، ایران‌ و برخی‌ کشورهای‌ عربی‌ رسوخ‌ کرد. در ایران‌ از قرن‌ اول‌ ودوم‌، تعزیه‌ رایج‌ بود، ولی‌ گسترش‌ بیشتر یافت‌.
اکنون‌ نیز نه‌ تنها شیعیان‌، بلکه‌ حتی‌ بسیاری‌ از غیر شیعیان‌ و غیر مسلمانان‌ نیز،امام‌ حسین‌ و مراسم‌ عزاداری‌ حسینی‌ را به‌ خوبی‌ می‌شناسند و برای‌ آن‌ احترام‌ قائلند،امروزه‌ به‌ برکت‌ جمهوری‌ اسلامی‌ ایران‌، مراسم‌ عزاداری‌، به‌ همان‌ شیوه‌های‌ مرسوم‌ درایران‌ (سخنرانی و روضه‌ خوانی‌ و مداحی‌ و سینه‌ زنی‌ و تشکیل‌ دادن‌ دسته‌های‌ عزاداری‌و...) به‌ زبان‌های‌ مختلف‌ دیگری‌؛ مثل‌ انگلیسی‌، المانی‌ چینی‌، ژاپنی‌ و...، نیز رواج‌ یافته‌است‌.
ملت‌های‌ دیگر، حضور و اثر گذاری‌ این‌ مراسم‌، در پدیده‌های‌ اجتماعی‌ و سیاسی‌شیعیان‌ را مشاهده‌ کرده‌اند. هر کسی‌ اندک‌ تأملی‌ کرده‌ باشد، نقش‌ حسین‌ و عزاداری‌حسینی‌ را در دفاع‌ مقدس‌، به‌ خوبی‌ می‌شناسد، حسین‌ در انحصار شیعیان‌ نیست‌؛ رهبرفقید هند، گاندی‌، از حسین‌ بهره‌ گرفته‌؛ نهضت‌های‌ بوسنی‌ و هرزگوین‌، لبنان‌، فلسطین‌،و... از حسین‌ بهره‌ گرفته‌اند.
کسانی‌، می‌توانند به‌ خوبی‌، مراسم‌ عزاداری‌ را درک‌ کنند که‌ اولاً شناخت‌های‌ لازم‌دربارة‌ آن‌ را داشته‌ باشند، و ثانیا در آن‌ شرکت‌ کرده‌ و آثار عاطفی‌ آن‌ را تجربه‌ درونی‌ کرده‌باشند. برای‌ شناخت‌ این‌ پدیده‌، علم‌ حصولی‌ و تحلیل‌ عقلی‌، لازم‌ است‌ اما بسنده‌نیست‌.
3ـ چیستی‌ عزاداری‌
عزاداری‌ در عرف‌ عام‌ به‌ دو معنا اطلاق‌ می‌شود: الف‌) داغ‌ دیدگی‌ و عزاداری‌شخصی‌ و بالفعل‌؛ ب‌) مراسم‌ عزاداری‌ که‌ به‌ صورت‌ سنتی‌ برای‌ بزرگان‌ دینی‌ و دیگران‌برگزار می‌شود. این‌ دو، از دیدگاه‌ روان‌شناسی‌ کاملا متفاوت‌ هستند. داغ‌ دیدگی‌ واقعی‌امری‌ است‌ غیر اختیاری‌ و افراد داغ‌ دار از مدار زندگی‌ عادی‌ خارج‌ می‌شوند و باید به‌تدریج‌ به‌ زندگی‌ عادی‌ برگردند. اما مراسم‌ عزاداری‌، کاملاً اختیاری‌ و برنامه‌ ریزی‌ شده‌است‌ و بخشی‌ از برنامه‌های‌ زندگی‌ عادی‌ افراد محسوب‌ می‌شود. داغ‌ داری‌ حالتی‌ روانی‌ ودرونی‌ است‌، ولی‌ مراسم‌ عزاداری‌ معمولاً به‌ صورت‌ اجتماعی‌ صورت‌ می‌گیرد. برای‌عادی‌ شدن‌ زندگی‌ فرد داغ‌ دار، عواملی‌ به‌ کمک‌ می‌آیند، که‌ از جملة‌ آن‌ها مراسم‌عزاداری‌ است‌. داغ‌ دیدگی‌ ممکن‌ است‌ به‌ صورت‌ ناگهانی‌ و بدون‌ آمادگی‌ باشد؛ مثل‌ این‌که‌ عزیزی‌ را در تصادف‌ اتومبیل‌ از دست‌ بدهند و ممکن‌ است‌ با پیش‌ بینی‌ و آمادگی‌قبلی‌ باشد، مثل‌ این‌ که‌ عزیزی‌ پس‌ از یک‌ دورة‌ سخت‌ بیماری‌ لاعلاج‌، از دنیا برود. درهر دو صورت‌، داغ‌ دیدگی‌ صدق‌ می‌کند، اما ناگهانی‌ بودن‌ سخت‌تر است‌.
داغ‌ دیدگی‌: فقدان‌های‌ مختلف‌، بار داغ‌ دیدگی‌های‌ متفاوت‌ دارند. مرگ‌همسر یکی‌ از پرفشارترین‌ وقایع‌ زندگی‌ است‌، هم‌ برای‌ زنان‌ و هم‌ برای‌ مردان‌. بونل‌ وبرنل‌ (
1989)، بر اساس‌ مصاحبه‌ هایشان‌ با بیش‌ از 100 خانوادة‌ داغ‌ دیده‌،راهنمایی‌های‌ زیر را به‌ فرد داغ‌ دیده‌ ارایه‌ کردند:
1) حداقل‌ تا 6 ماه‌ از تصمیمات‌ ناگهانی‌ پس‌ از فقدان‌، خودداری‌ کنند؛ (مانندخرید و فروش‌ خانه‌ و وسایل‌ آن‌، تغییر شغل‌، ازدواج‌ مجدد و...)؛
2) فرد داغ‌ دیده‌ بایداطمینان‌ داشته‌ باشد که‌ تجربة‌ فقدان‌، مراحلی‌ دارد و طی‌ خواهد شد؛
3) در حالت‌های‌خیلی‌ شدید روحی‌، در روزهای‌ اولیه‌، استفاده‌ از آرام‌ بخش‌های‌ ضعیف‌ در هنگام‌ خواب‌اشکال‌ ندارد؛
4) توسط‌ یک‌ مشاور، در یک‌ فضای‌ همدلانه‌، فرایند مرگ‌ برای‌ داغ‌ دیده‌،بیان‌ شود؛
5) در مواردی‌ که‌ لازم‌ است‌ از مددکار اجتماعی‌ استفاده‌ شود، مانند مردی‌ که‌همسر خود را از دست‌ داده‌ و فرزند خردسال‌ دارد.
فقدان‌ والدین‌ و فرزندان‌
نیز از سوگ‌های‌ شدید است‌، به‌ ویژه‌ برای‌ مادران‌؛ پدر زودتر به‌ زندگی‌ عادی‌ برمی‌گردد، اما مادر چه‌ بسا از پدر متعجب‌ می‌شود که‌ چه‌ زود، عادی‌ شده‌ است‌. در این‌موقعیت‌، پدر باید بسیار به‌ وضعیت‌ مادر توجه‌ کند و او را حمایت‌ کند.
در سوگ‌ فرزند، نکتة‌ مهم‌ این‌ است‌ که‌ روابط‌ والدین‌ خدشه‌ دار و ناسالم‌ نشود.والدین‌ سعی‌ کنند یکدیگر را درک‌ و حمایت‌ کنند، فهم‌ و تبیین‌ خوبی‌ از مرگ‌ داشته‌باشند، فلسفة‌ منسجمی‌ از زندگی‌ داشته‌ باشند، از اعتقادات‌ ایمانی‌ خود بهره‌ بگیرند.متخصصان‌ داغ‌ دیدگی‌، می‌گویند، فرد، با فقدان‌ والدین‌، گذشته‌ را، و با فقدان‌ همسر،حال‌ را و با فقدان‌ فرزند، آینده‌ را از دست‌ می‌دهد. (بونل‌ و برنل‌،
1989)
در هر صورت‌ فرد داغ‌ دیده‌، فشارهای‌ زیادی‌ را تحمل‌ می‌کند. لایندمن‌(
1944)در مطالعات‌ روان‌ پزشکی‌ خود، 101 فرد داغ‌ دیده‌ را مورد مطالعه‌ قرار داد. او واکنش‌ هایی‌مثل‌ گریستن‌، اضطراب‌، بی‌ قراری‌، بی‌ خوابی‌، و بی‌ اشتهایی‌، را گزارش‌ کرده‌ است‌.کوبلر راس‌ (
1981) می‌گوید، همه‌ به‌ عزا و فقدان‌، واکنش‌ نشان‌ می‌دهند، اما هر کسی‌ به‌شیوة‌ خاص‌ خود.
در مجموع‌، آثار داغ‌ دیدگی‌ در سه‌ بعد فیزیکی‌، روان‌ شناختی‌، و جامعه‌شناختی‌ بررسی‌ می‌شود. در بعد فیزیکی‌، آثاری‌؛ مثل‌ بیماری‌های‌ جسمانی‌، تشدیدعلایم‌ بیماری‌های‌ قبلی‌ و ایجاد شکایات‌ جدید و افزایش‌ مراجعه‌ به‌ پزشک‌، توجه‌کردنی‌ است‌. بونل‌ و برنل‌ (
1989)، آثاری‌؛ مثل‌ احساس‌ گرفتگی‌ شانه‌ها، ضعف‌ماهیچه‌ها، گرفتگی‌ گلو (بغض‌)، خشکی‌ دهان‌، فقدان‌ انرژی‌، تنگی‌ نفس‌ و آه‌ کشیدن‌ رامشاهده‌ کرده‌اند.
آثار روان‌ شناختی‌، به‌ متغیرهای‌ بسیاری‌ ارتباط‌ دارد؛ مثل‌ سن‌، جنس‌، سلامت‌جسمانی‌ قبلی‌، سازگاری‌ قبلی‌، متغیرهای‌ شخصیتی‌ فرد، عوامل‌ اجتماعی‌، اقتصادی‌،فرهنگی‌، نوع‌ رابطة‌ داغ‌ دیده‌ و متوفی‌، چگونگی‌ فوت‌، سابقة‌ متوفی‌ و سابقة‌ داغ‌ دار دراموری‌؛ مثل‌ مواد مخدر، مشروبات‌ الکلی‌، سیگار و...
پاکز(
1983) در مطالعه‌ای‌ به‌ دست‌ آورد که‌ اگر افراد داغ‌ دیده‌ گرفتار مشکلات‌شدید روان‌ پزشکی‌ بشوند، در سال‌ اوّل‌ خواهند شد، نه‌ بعد از آن‌. اما در هر صورت‌ افراد کم‌و بیش‌ گرفتار ناباوری‌، گیجی‌، دل‌ مشغولی‌ با افکار راجع‌ به‌ متوفی‌، توهمات‌ بینایی‌،شنوایی‌ و...، انکار غم‌، افسردگی‌، احساس‌ گناه‌، خشم‌ و اضطراب‌ می‌شوند.
آثار اجتماعی‌ داغ‌ دیدگی‌ به‌ ویژه‌ در بین‌ زنان‌ بیوه‌ زیاد است‌. رفت‌ و آمدها تغییرمی‌کند، نگاه‌ها عوض‌ می‌شود،اموری‌ مثل‌ فقدان‌ شغل‌، تعارضات‌ خانوادگی‌، بازنشستگی‌و... نیز، در این‌ جهت‌ ایفای‌ نقش‌ می‌کنند.
فرد داغ‌ دیده‌، در مرگ‌ طبیعی‌، چهار مرحله‌ را طی‌ می‌کند:
1) پذیرش‌ واقعیت‌فقدان‌؛ گاهی‌ فرد داغ‌ دیده‌، آن‌ چنان‌ ضربة‌ روحی‌ می‌بیند که‌ فقدان‌ را انکار می‌کند،می‌گوید او نمرده‌ است‌. گاهی‌ افراد گرفتار فراموشی‌ می‌شوند. وردن‌(
1982)، نقل‌ می‌کندکه‌ فردی‌ در 12 سالگی‌ پدرش‌ را از دست‌ داد و برای‌ سالیان‌ متمادی‌، همه‌ چیز را دربارة‌پدرش‌ فراموش‌ کرد، حتی‌ صورت‌ پدرش‌ را نیز به‌ خاطر نمی‌آورد.
2) تجربة‌ دردناکی‌فقدان‌؛ این‌ تجربه‌، جزئی‌ از فرایند عزاست‌، و بدون‌ آن‌، فرایند عزا، به‌ طور سالم‌ طی‌نمی‌شود. در این‌ مرحله‌، جامعه‌ نقش‌ مهمی‌ به‌ عهده‌ دارد. بالبی‌(
1980) می‌گوید اگرکسی‌ از این‌ مرحله‌ امتناع‌ کند، دیری‌ نمی‌پاید که‌ غالباً به‌ درجاتی‌ از افسردگی‌ دچارمی‌شود.
3) سازگاری‌ با اوضاع‌ جدید؛ این‌ مرحله‌ هم‌، به‌ ویژه‌ برای‌ زنان‌ بیوه‌ مشکل‌ است‌.مدت‌ها طول‌ می‌کشد که‌ دریابند چگونه‌ زندگی‌ کنند، و چگونه‌ جای‌ خالی‌ نقش‌های‌متوفی‌ را پر کنند.
4) سرمایه‌ گذاری‌ در ارتباطات‌ جدید؛ باید انرژی‌ عاطفی‌ فرد داغ‌ دیده‌،بر ارتباطات‌ جدید متمرکز شود. به‌ اصطلاح‌ عامیانه‌، باید از فرد متوفی‌ دل‌ بکند و به‌زنده‌ها دل‌ بسپارد. برای‌ عده‌ای‌، این‌ خیلی‌ سخت‌ است‌، گروهی‌ می‌پندارند این‌ بی‌اعتنایی‌ به‌ متوفی‌ است‌.بعضی‌ از افراد می‌پندارند اگر مثلاً ازدواج‌ مجدد کنند، فرزندانشان‌دچار تعارض‌ خواهند شد. برای‌ ایجاد رابطة‌ جدید، در سطح‌ ازدواج‌ مجدد، حدود یک‌ تا دوسال‌ وقت‌ لازم‌ است‌.
مراسم‌ عزاداری‌:
عزاداری‌، در متون‌ اسلامی‌، یک‌ اصطلاح‌ شرعی‌ نیست‌، بلکه‌ مسلمانان‌ آن‌ را به‌کار برده‌اند، لذا باید در فرهنگ‌ لغات‌، به‌ دنبال‌ کاربردهای‌ آن‌ گشت‌. عزا به‌ معنای‌ صبر وشکیبایی‌ در ماتم‌ و به‌ معنای‌ سوگ‌ و مصیبت‌ آمده‌ است‌. «عزّی‌''''»؛ از باب‌ تفعیل‌ به‌ کاررفته‌ است‌، «تعزیه‌ الرجل‌»؛ یعنی‌ تسلی‌ دادن‌ و توصیه‌ به‌ صبر کردن‌، «عزّی‌'''' بعضهم‌بعضاً»؛ یعنی‌ یکدیگر را توصیه‌ به‌ صبر کردند. «حسن‌ الله عزاک‌»؛ یعنی‌ خداوند به‌ توصبر و نیکی‌ عطا کند.
همان‌ گونه‌ که‌ از لغت‌ به‌ دست‌ می‌آید، عزاداری‌، در اصل‌ برای‌ تسلی‌ دادن‌ به‌ داغ‌دیده‌ است‌. برای‌ آرامش‌ بخشی‌ به‌ داغ‌ دیده‌ از عوامل‌ متعددی‌ می‌توان‌ سود جست‌، ازجمله‌:
1) هنجارهای‌ اجتماعی‌ و هم‌ دردی‌ها.
2) همسان‌ سازی‌ با بزرگان‌ دینی‌ و تاریخی‌ مورد علاقه‌ مردم‌.
3) تفکر منطقی‌، براین‌ نکته‌ که‌ لاجرم‌ باید به‌ زندگی‌ عادی‌ برگردیم‌، نمی‌شود زندگی‌ را تعطیل‌ کرد.
4) گریه‌کردن‌ و برون‌ ریزی‌ عاطفی‌.
5) ذکر کردن‌ غم‌ و غصّه‌ها با دیگران‌ (راه‌ دیگری‌ از برون‌ریزی‌)
6) خواندن‌ اشعار غم‌ ناک‌ و معنا دار.
7) اعتقاد به‌ معاد و... و یادآوری‌ آن‌ها.
نکتة‌ جالب‌ توجه‌ این‌ است‌ که‌ همة‌ عوامل‌ هفت‌ گانه‌، در ضمن‌ مراسم‌ عزاداری‌، وبا کمک‌ دیگران‌، برای‌ فرد داغ‌ دیده‌، حاصل‌ می‌شود. در غالب‌ دید و بازدیدها، اظهار هم‌دردی‌ها، شرکت‌ در مراسم‌ و ادای‌ احترام‌ به‌ متوفی‌ و بازماندگان‌، مداحی‌ کردن‌ از بزرگان‌دینی‌ و ذکر مصایب‌ آنان‌، خواندن‌ قرآن‌ و آیات‌ مناسب‌ تسلی‌ بخش‌، اجرای‌سخنرانی‌های‌ مناسب‌ با موقعیت‌ و اوضاع‌ و ارایه‌ کردن‌ شناخت‌های‌ لازم‌ برای‌ داغ‌ دیده‌ ودیگر مخاطبان‌، و... این‌ها همه‌ در ضمن‌ مراسم‌ عزاداری‌ حاصل‌ می‌شود، و جالب‌ توجه‌تراین‌ که‌ بسیاری‌ از این‌ها، اختصاص‌ به‌ مراسم‌ جمعی‌ دارد و در تنهایی‌ و نشست‌های‌خانوادگی‌ حاصل‌ نمی‌شود.
در جوامع‌ مختلف‌، شیوه‌های‌ نسبتاً مشابهی‌ برای‌ این‌ مراسم‌ وجود داشته‌ و دارد.مراسم‌ عزاداری‌ و ختم‌ در سه‌ روز اوّل‌، هفته‌، چهلم‌، وگاه‌ سالگرد (در جامعة‌ ما)، به‌سازگاری‌ داغ‌ دیده‌ با اوضاع‌ جدید کمک‌ می‌کند. با گرفتن‌ مراسم‌ سالگرد، به‌ بازماندگان‌کمک‌ می‌شود که‌ ضمن‌ برگزاری‌ گرامی‌ داشت‌ یاد متوفی‌، آن‌ را به‌ خاطرات‌ عزیز و تکرارنشدنی‌ تبدیل‌ کنند. به‌ طور کلی‌ دو عامل‌ «فراموشی‌» و «گذشت‌ زمان‌» از جملة‌ عوامل‌سازگاری‌ است‌.
در سایر ادیان‌ نیز چنین‌ هنجارها و مراسمی‌ وجود دارد؛ مثل‌ مراسم‌ یادآوری‌ ازمصلوب‌ شدن‌ حضرت‌ عیسی‌ در دین‌ مسیحیت‌. در فرهنگ‌ ایرانی‌ قبل‌ از اسلام‌ نیز«خون‌ سیاوش‌» و «مرگ‌ سهراب‌»، اگر چه‌ به‌ نوعی‌ افسانه‌ می‌ماند، ولی‌ در کاهش‌ غم‌ وغصه‌های‌ داغ‌ داران‌ ایفای‌ نقش‌ می‌کرده‌ است‌. تیشه‌ بر سر زدن‌ فرهاد، بیابان‌ گردی‌مجنون‌، ناکامی‌ زلیخا، صبر یعقوب‌ در غم‌ فرزندش‌ یوسف‌، بردار رفتن‌ حلاج‌، و...، همه‌ وهمه‌، عناصری‌ نمادین‌ از غم‌ و اندوه‌ برای‌ درک‌ این‌ معنی‌ و کنار آمدن‌ با غم‌ است‌.
4ـ مراسم‌ عزادری‌ یک‌ گروه‌ اجتماعی‌
انسان‌ موجودی‌ اجتماعی‌ است‌ و بخش‌ بسیاری‌ از زندگی‌ خود را در گروه‌هامی‌گذراند. گروه‌های‌ خانواده‌، مدرسه‌، هم‌ بازی‌ها، هم‌ سالان‌، هم‌ کاران‌، گروه‌های‌مذهبی‌، سیاسی‌، اجتماعی‌ و...، از گروه‌هایی‌ هستند که‌ ما معمولاً بخش‌ جالب‌ توجهی‌ اززندگی‌ خود را با آن‌ها می‌گذرانیم‌. گروه‌های‌ مذهبی‌ نیز در همین‌ ردیف‌ است‌ و به‌ عنوان‌یک‌ گروه‌ بررسی‌ می‌شود.
تعریف‌ گروه‌
گروه‌ متشکل‌ از دو یا چند نفر است‌ که‌ با هم‌ تعامل‌ دارند، در اهدافی‌ مشترکند،روابط‌ پایداری‌ با هم‌ دارند، به‌ نحوی‌ به‌ هم‌ وابسته‌اند و خود را عضوی‌ از گروه‌ تلقی‌می‌کنند (بارون‌ و بایرن‌،
1977 )، از این‌ تعریف‌ چند ویژگی‌ برای‌ گروه‌ به‌ دست‌ می‌آید:
1 ) تعامل‌ دارند.
2) وابسته‌اند، به‌ نحوی‌ که‌ آن‌ چه‌ برای‌ یک‌ فرد اتفاق‌ می‌افتد، بر دیگران‌نیز موثر است‌.
3) روابط‌ آن‌ها پایدار است‌ و چه‌ بسا روزها و هفته‌ها و ماه‌ها و سال‌ها ادامه‌دارد و منشأ آثاری‌ در جنبه‌های‌ دراز مدت‌ زندگی‌ مثل‌ ازدواج‌ هم‌ می‌شود.
4) اهداف‌مشترک‌ دارند که‌ برای‌ رسیدن‌ به‌ آن‌ با هم‌ تلاش‌ و همکاری‌ می‌کنند.
5) این‌ تعامل‌ درقالب‌ گروه‌، معمولاً به‌ گونه‌ای‌ نظام‌مند است‌ که‌ هر عضو، جایگاهی‌ دارد و خودش‌ ودیگران‌، او را در آن‌ جایگاه‌ می‌شناسند.
6) خود را بخشی‌ از گروه‌ می‌دانند.
گروه‌ با این‌ تعریف‌ و ویژگی‌هایی‌ که‌ ذکر شد، کارکردهای‌ روانشناختی‌ متعددی‌دارد. بعضی‌ از آن‌ کارکردها عبارتند از:
1) بخشی‌ از نیاز روانی‌ ما به‌ تعلق‌ داشتن‌ رابرآورده‌ می‌سازد.
2) با راحتی‌ بیشتری‌ به‌ اهداف‌ مشترک‌ می‌رسیم‌.
3) دانش‌ و اطلاعاتی‌به‌ دست‌ می‌آوریم‌ که‌ در بیرون‌ گروه‌ بر ایمان‌ میسر نیست‌.
4) در مقابل‌ دشمن‌ مشترک‌احساس‌ امنیت‌ بیشتر بر ایمان‌ حاصل‌ می‌شود.
5) باعث‌ استحکام‌ و تثبیت‌ هویت‌اجتماعی‌ ما می‌شود.
6) در ایجاد و تغییر احساسات‌ و عواطف‌، باعث‌ تسهیل‌ اجتماعی‌ ما می‌شود.
7) ویژگی‌ جمعی‌ بودن‌ بعضی‌ برنامه‌ها، باعث‌ استدامه‌ و استمرار برنامه‌می‌شود.
8) به‌ اعتماد نفس‌ بیشتر فرد کمک‌ می‌کند.
9) به‌ افراد به‌ ویژه‌ کودکان‌ در فراینداجتماعی‌ شدن‌ کمک‌ می‌کند.
10) فواید جانبی‌اش‌ مثل‌ مشاوره‌ها، دوست‌ یابی‌ها،شغل‌ یابی‌ها، قرض‌ الحسنه‌ها، دید و بازدیدها به‌ هنگام‌ بیماری‌ و مشکلات‌، نیز از طریق‌گروه‌های‌ مذهبی‌، حاصل‌ می‌شود.
11) هنجارهای‌ گروه‌ (خوب‌ یا بد)، معمولاً موردپذیرش‌ همة‌ اعضاء قرار می‌گیرد (افراد به‌ جهت‌ اهمیتی‌ که‌ برای‌ گروه‌ قائل‌ هستند، ازاختلافات‌ کوچک‌ می‌گذرند و گاهی‌ به‌ واقع‌، تغییر نگرش‌ می‌دهند.
12) این‌ گروه‌هامی‌تواند شروع‌ و مبنایی‌ باشد برای‌ شروع‌ و شکل‌ دهی‌ کارهای‌ تشکیلاتی‌ آشکار ومخفی‌ و انجام‌ دادن‌ کارهای‌ فرهنگی‌، اجتماعی‌، سیاسی‌ و گاهی‌ نظامی‌.
یکی‌ از نمونه‌های‌ این‌ حرکت‌، اقدامات‌ سید جمال‌ الدین‌ اسد آبادی‌ بود، او ازمراسم‌ سادة‌ مذهبی‌ شروع‌ کرد و در نهایت‌ تشکیلاتی‌ شکل‌ داد که‌ حکومت‌ مصر ناچار به‌اخراج‌ ایشان‌ از کشور مصر شد.
تمام‌ کارکردهایی‌ که‌ برای‌ گروه‌های‌ اجتماعی‌ ذکر شد، در گروه‌های‌ مذهبی‌ نیزوجود دارد. برای‌ اجتناب‌ از تفصیل‌، به‌ توضیح‌ آن‌ها نمی‌پردازیم‌. اما بسیاری‌ از آن‌کارکردها را در قالب‌ یک‌ حدیث‌ در سخنان‌ امام‌ علی‌ (ع) می‌خوانیم‌: آن‌ حضرت‌می‌فرمایند هر گاه‌ کسی‌ به‌ مسجد رفت‌ و آمد کند، یکی‌ از بهره‌های‌ هشت‌ گانه‌ را نصیب‌خود خواهد کرد:
1) یافتن‌ یک‌ برادر دینی‌ و دوستی‌ که‌ در مسیر الهی‌ با او همراه‌ باشد.
2)علمی‌ جدید بر علوم‌ او اضافه‌ خواهد شد.
3) نشانه‌ای‌ از نشانه‌ها و آیات‌ محکم‌ الهی‌ بر اوروشن‌ خواهد شد.
4) رحمت‌ مورد انتظارش‌ را از جانب‌ خدا دریافت‌ خواهد کرد.
5) سخنی‌می‌شنود که‌ باعث‌ دوری‌ و اجتناب‌ او از پستی‌ها می‌شود.
6) یا سخنی‌ که‌ موجب‌ هدایت‌ اوبه‌ راه‌ راست‌ خواهد شد.
7) یا باعث‌ ترک‌ گناهی‌ از خوف‌ الهی‌ می‌شود.
8) یا حجب‌ وحیای‌ او پیش‌ دیگران‌، او را از گناه‌ باز خواهد داشت‌.
5ـ هیجان‌های‌ روانی‌ ناشی‌ از عزاداری‌
بیشترین‌ و مهم‌ترین‌ تأثیری‌ که‌ مراسم‌ عزاداری‌ بر شرکت‌ کنندگان‌ دارد، تأثیرات‌روانی‌ است‌ و اکثر شرکت‌ کننده‌ها نیز در پی‌ همین‌ نوع‌ تأثیرات‌ هستند. احساس‌ لذتی‌خاص‌ به‌ آن‌ها دست‌ می‌دهد، آرامشی‌ می‌یابند که‌ در کمتر مجلسی‌ و گروهی‌ از نوع‌ دیگر،حاصل‌ می‌شود. چهرة‌ افراد عزادار، درمجالس‌ عزاداری‌، غم‌ بار می‌شود، گریه‌ می‌کنند یاحالت‌ گریه‌ به‌ خود می‌گیرند، اما این‌غم‌ از نوعی‌ دیگر و متفاوت‌ با غم‌ و غصه‌های‌ زندگی‌روزمره‌ است‌. غم‌ معنویت‌ است‌، غم‌ آخرت‌ است‌. غم‌ مظلومیت‌ مظلومان‌ است‌. غمی‌است‌ که‌ منشأ حرکت‌ است‌ و کنش‌ وری‌ اجتماعی‌ افراد را افزایش‌ می‌دهد نه‌ کاهش‌،عامل‌ نابهنجار در زندگی‌ افراد نمی‌شود، بلکه‌ در مواردی‌ نقش‌ درمانی‌ ایفا می‌کند.برای‌ زندگی‌ نشاط‌ می‌آفریند.
بدیهی‌ است‌، کسانی‌ که‌ خود به‌ صورت‌ مستمر و یا به‌ صورت‌ مقطعی‌، درزمان‌های‌ خاصی‌ از سال‌ در این‌ گروه‌ها و مراسم‌ شرکت‌ می‌کنند و اکثر قریب‌ به‌ اتفاق‌مردم‌ مذهبی‌ (شیعه‌)، با این‌ مراسم‌ موافق‌ هستند و آن‌ را می‌پسندند و از آن‌ استقبال‌می‌کنند.
افرادی‌ نیز هستند که‌ با عزاداری‌ مخالفند و بر این‌ مخالفت‌، استدلال‌هایی‌ نیزدارند؛ به‌ بعضی‌ از دلیل‌های‌ آن‌ها اشاره‌ می‌کنیم‌:
1) ما دلیل‌ و برهانی‌ از متن‌ دین‌، برای‌عزاداری‌ نداریم‌ و این‌ نوعی‌ بدعت‌ محسوب‌ می‌شود.
2) بر فرض‌ این‌ که‌ دلایلی‌ کل‌ وعام‌ بر جواز عزاداری‌ نیز داشته‌ باشیم‌، اما چه‌ لزومی‌ دارد که‌ برای‌ کسانی‌ عزاداری‌ کنیم‌ که‌قرن‌ها پیش‌ شهید شده‌ و به‌ مقام‌ والایی‌ رسیده‌اند؟
3) عزاداری‌ کردن‌، مخالفت‌ با قضا وقدر الهی‌ است‌. ما باید بپذیریم‌ و تسلیم‌ باشیم‌.
5) عزاداری‌ و ازدیاد این‌ مراسم‌ در طول‌سال‌ به‌ مناسبت‌های‌ مختلف‌، باعث‌ شده‌ است‌ که‌ جامعه‌ از شادی‌ها به‌ دور باشد و بیشتراحساس‌ غمگینی‌ کند و در نتیجه‌ باعث‌ افزایش‌ فراوانی‌ افسردگی‌ در جامعه‌ بشود. این‌اشکال‌، گاهی‌ از زبان‌ و قلم‌ بعضی‌ از صاحب‌ نظران‌ روان‌شناسی‌ در کلاس‌های‌ درس‌ و درمقالات‌ نیز مطرح‌ شده‌ است‌.
ما با بررسی‌ مختصری‌ که‌ در باب‌ بعضی‌ هیجان‌های‌ روانی‌؛ مثل‌ اندوه‌ و گریه‌،شادی‌ و خنده‌، افسردگی‌، عزت‌ نفس‌ و... و تأثیر مراسم‌ عزاداری‌ بر روی‌ آنها، انجام‌می‌دهیم‌، در باب‌ اشکالات‌ روان‌ شناختی‌ مطرح‌ شده‌ اظهار نظر خواهیم‌ کرد و نیز بابررسی‌ ای‌ که‌ در متون‌ دین‌ انجام‌ خواهیم‌ داد، در مورد اشکالات‌ دینی‌ مطرح‌ شده‌، اتخاذموضع‌ می‌کنیم‌.
مراسم‌ عزاداری‌ و گریه‌
گریه‌ دارای‌ یک‌ ظاهر است‌ و یک‌ باطن‌. ظاهر آن‌ یک‌ امر فیزیولوژیک‌ است‌،باید تأثیرات‌ روانی‌، از طریق‌ محرک‌های‌ بیرونی‌ یا درونی‌ مثل‌ تفکر، شکل‌ بگیرد.سپس‌ این‌ تأثرات‌، وارد چرخة‌ فیزیولوژی‌ مغز و اعصاب‌ بشود، بخش‌ خاصی‌ از مغز فعال‌شده‌ و غدد اشکی‌ چشم‌ را فرمان‌ فعالیت‌ بدهد و در نهایت‌ قطرات‌ اشک‌ جریان‌ پیدا کندو ما آن‌ را گریه‌ بنامیم‌.
باطن‌ گریه‌ همان‌ تأثرات‌ درونی‌ است‌. نگاه‌ روان‌ شناختی‌ ما و داوری‌ ما در باب‌پیامدهای‌ گریه‌ نیز دایر مدار تأثرات‌ عاطفی‌ است‌. اگر در روایات‌ آمده‌ است‌ که‌ گریه‌ کردن‌و گریاندن‌ و حالت‌ گریه‌ به‌ خود گرفتن‌، در مراسم‌ عزای‌ حسینی‌، منشأ اثر دنیوی‌ و اخروی‌است‌، به‌ تأثرات‌ درونی‌ نظر دارد و گرنه‌ می‌شود به‌ صورت‌ مصنوعی‌ و یا با مواد شیمیایی‌،چشمانی‌ گریان‌ داشت‌. ما در این‌ جستار، باطن‌ گریه‌ را به‌ چهار نوع‌ تقسیم‌ می‌کنیم‌. که‌فقط‌ یک‌ نوع‌ آن‌، معطوف‌ به‌ خود و نیازهای‌ سرکوب‌ شدة‌ خود است‌ و می‌تواند با افسردگی‌هم‌ بستگی‌ مثبت‌ داشته‌ باشد، و کنش‌ وری‌ اجتماعی‌ فرد را مختل‌ کند، اما سه‌ نوع‌ دیگر،امید بخش‌ است‌ و حرکت‌ آفرین‌ و رابطة‌ معکوس‌ با افسردگی‌ دارد. نوع‌ اول‌، ناشی‌ از مرگ‌واقعی‌ است‌ اما سه‌ نوع‌ دیگر، سوگ‌ واقعی‌ نیستند، اگر چه‌ در مراسم‌ سوگواری‌ حاصل‌می‌شوند.
الف‌) گریة‌ ناشی‌ از علاقة‌ طبیعی‌ انسان‌ به‌ خود و متعلقات‌ خود: این‌ گریه‌ به‌ هنگام‌غم‌ و مصیبت‌ و داغ‌ دیدگی‌ حاصل‌ می‌شود و اختیاری‌ نیست‌، معمولاً بی‌ اراده‌، اشک‌جاری‌ می‌شود. تأثرات‌ فرد ناظر به‌ گذشته‌ است‌، مصیبتی‌ رخ‌ داده‌ و آثاری‌ گذاشته‌ و اکنون‌به‌ اصطلاح‌ عامیانه‌، عقده‌ها گشوده‌ می‌شود و اشک‌ می‌ریزد. این‌ گریه‌ به‌ اصطلاح‌ روان‌شناسان‌ و روان‌ در مان‌ گران‌، تخلیة‌ روانی‌ - هیجانی‌ است‌ و به‌ خود فرد و نیازهای‌سرکوفته‌ شدة‌ او بر می‌گردد.
ب‌) گریه‌ای‌ که‌ ریشه‌ در اعتقادات‌ دارد: مثل‌ آنچه‌ در حال‌ مناجات‌ حاصل‌ می‌شود،فرد خود را در محضر خدا می‌یابد و رفتار و کردار خود را ضبط‌ شده‌ می‌داند و خود را گناه‌ کارو... به‌ عنوان‌ مثال‌ دعای‌ امام‌ سجاد (ع) در وداع‌ با ماه‌ رمضان‌ و یادآوری‌ رحمت‌های‌خداوندی‌ از این‌ نوع‌ است‌. این‌ نوع‌ گریه‌ ناظر به‌ آینده‌ و حال‌ است‌ و آنچه‌ روی‌ خواهد داد.این‌ که‌ امام‌ سجاد (ع) می‌فرمایند: «محبوب‌ترین‌ قطره‌ در نزد خداوند متعال‌، قطرة‌اشکی‌ است‌ که‌ مخلصانه‌، در تاریکی‌ شب‌ و از ترس‌ خدا ریخته‌ شود»، این‌ ریشه‌ دراعتقادات‌ دارد. مربوط‌ به‌ ترس‌های‌ دنیایی‌ و زندگی‌ روزمره‌ نیست‌. اکثر گریه‌ها درمناجات‌های‌ امامان‌ معصوم‌ (ع) از این‌ نوع‌ است‌.
ج‌) گریه‌ای‌ که‌ از فضیلت‌طلبی‌ و کمال‌ خواهی‌ ناشی‌ می‌شود: مثل‌ گریه‌ای‌ که‌ درفقدان‌ معلم‌ و مربی‌ اخلاق‌ و پیامبر و امام‌ و... رخ‌ می‌دهد. این‌ گریه‌ از این‌ روی‌ است‌ که‌ مادر عمق‌ وجودمان‌ کمال‌ و رشد را تحسین‌ می‌کنیم‌ و از بودن‌ آن‌ کمالات‌، ذوق‌ زده‌می‌شویم‌ و از فقدان‌ آن‌ها نارحت‌. گاهی‌ در مراسم‌ عزاداری‌، گریه‌هایی‌ از این‌ نوع‌ نیزوجود دارد. مثلاً؛ در باب‌ شجاعت‌ و وفاداری‌ حضرت‌ عباس‌ (ع) به‌ امام‌ حسین‌ (ع)، بسط‌سخن‌ داده‌ می‌شود، و ما با شنیدن‌ آن‌، اشک‌ می‌ریزیم‌. پس‌ از وفات‌ حضرت‌ رسول‌ (ص)،ام‌ ایمن‌ گریه‌ می‌کرد، خلیفة‌ دوم‌ از او پرسید، چرا گریه‌ می‌کنی‌؟ مگر نه‌ این‌ که‌ رسول‌ خدادر پیش‌ گاه‌ خداوند است‌؟ ام‌ ایمن‌ پاسخ‌ داد: گریة‌ من‌ برای‌ آن‌ است‌ که‌ دست‌ ما از اخبارآسمان‌ و وحی‌ کوتاه‌ شده‌ است‌.
د) گریه‌ بر مظلوم‌: مانند گریة‌ رسول‌ خدا (ص) بر علی‌ (ع) و حسین‌ (ع)، پیش‌ ازشهادت‌ آن‌ها و مثل‌ گریه‌ و عزاداری‌ مسلمانان‌ در شهادت‌های‌ ائمة‌ دین‌ که‌ به‌ صورت‌مظلومانه‌ شهید شدند؛ مثل‌ گریه‌ به‌ هنگام‌ روضه‌ خوانی‌ حضرت‌ رقیه‌، و حضرت‌ علی‌ اکبرو حضرت‌ فاطمه‌ و دیگر مصایب‌ اهل‌ بیت‌ و... .
- گاهی‌ نوعی‌ دیگر از گریه‌ را نیز تحت‌ عنوان‌ «گریة‌ سیاسی‌» نام‌ می‌برند. مثلاًامام‌ خمینی‌ می‌فرمایند: «زنده‌ نگه‌ داشتن‌ عاشورا، یک‌ مسئلة‌ بسیار مهم‌ سیاسی‌ -عبادی‌ است‌. عزاداری‌ کردن‌ برای‌ شهیدی‌ که‌ همه‌ چیز را در راه‌ اسلام‌ داده‌ است‌ یک‌مسئلة‌ سیاسی‌ است‌.» اما در واقع‌ از دیدگاه‌ روان‌شناسی‌، این‌ گریه‌، نوعی‌ مستقل‌نیست‌، بلکه‌ به‌ یکی‌ از انواع‌ مذکور بر می‌گردد. و در اهداف‌ سیاسی‌، جهت‌ دهی‌ می‌شود.این‌ یکی‌ از کاربردهای‌ انواع‌ گریه‌ است‌.
گریه‌ در مراسم‌ عزاداری‌، از هر کدام‌ از انواع‌ چهارگانه‌ که‌ باشد، کارکردهایی‌ دارد:الف‌) در هر صورت‌ نوعی‌ تخلیة‌ هیجانی‌ است‌ و آرامشی‌ را به‌ دنبال‌ دارد و باعث‌ جلای‌قلب‌ می‌شود و این‌ نکته‌ بسیار مهم‌ و ارزش‌مند است‌. ب‌) هیجان‌ها و تأثرات‌ روانی‌، دربعد شناختی‌ اثر گذاشته‌ و کنجکاوی‌ و در نهایت‌ شناخت‌ فرد، در موضوع‌ مورد نظر راتقویت‌ می‌کند. ج‌) با تقویت‌ عواطف‌ و شناخت‌ها، آمادگی‌ رفتاری‌ فرد به‌ تناسب‌ آن‌شناخت‌ها و عواطف‌، بیشتر می‌شود و نگرش‌ فرد نسبت‌ به‌ آن‌ موضوع‌ تقویت‌ می‌شود.د) باعث‌ همانند سازی‌ با آن‌ افراد و موضوعات‌ مورد علاقه‌ می‌شود. کسی‌ که‌ در شنیدن‌شجاعت‌ حضرت‌ عباس‌، اشکی‌ می‌ریزد، به‌ طور ناخودآگاه‌، در شجاعت‌، درحد توان‌خودش‌، با آن‌ حضرت‌ همانندسازی‌ می‌کند و... .
ه) تمام‌ انواع‌ گریه‌ها می‌تواند جهت‌گیری‌های‌ سیاسی‌، فرهنگی‌، دینی‌ و... داشته‌باشد و از آن‌ها حسن‌ استفاده‌ یا سوء استفاده‌ بشود (توسط‌ خود فرد یا توسط‌ اداره‌ کنندگان‌مجالس‌ عزاداری‌). و) علاقه‌ و محبت‌ فرد نسبت‌ به‌ موضوع‌ مورد نظر افزایش‌ می‌یابد.
مراسم‌ عزاداری‌ و شادی‌ جامعه‌
شادی‌ چیست‌؟ چه‌ عواملی‌ باعث‌ شادی‌ جامعه‌ می‌شوند؟، مراسم‌ عزاداری‌مذهبی‌، چه‌ رابطه‌ای‌ با شادی‌ افراد و جامعه‌ دارد؟ در این‌ موارد به‌ اختصار سخن‌می‌گوییم‌. برای‌ شادی‌ تعاریف‌ مختلفی‌ شده‌ است‌؛ ارسطو معتقد است‌، حداقل‌ سه‌ نوع‌شادی‌ وجود دارد: الف‌) حالتی‌ که‌ همراه‌ با لذت‌ حاصل‌ می‌شود. ب‌) حالتی‌ که‌ به‌ دنبال‌عمل‌ کرد خوب‌ برای‌ فرد حاصل‌ می‌شود. ج‌) حالتی‌ که‌ بر اثر زندگی‌ متفکرانه‌ حاصل‌می‌شود. از دیدگاه‌ ارسطو، نوع‌ اوّل‌ سطح‌ نازل‌ و زودگذر شادی‌ است‌؛ نوع‌ دوم‌، سطح‌متوسط‌ و میان‌ مدت‌ شادی‌ و نوع‌ سوم‌ سطح‌ عالی‌ و دراز مدت‌ شادی‌ است‌. فیلسوفانی‌مثل‌ جان‌ لاک‌ و جرمی‌ بنتام‌، گفتند شادی‌ بستگی‌ به‌ تعداد لذات‌ زندگی‌ دارد.
این‌ تعاریف‌، منطبق‌ با تعریف‌ تودة‌ مردم‌ از شادی‌ نیست‌. از دیدگاه‌ مردم‌، شادی‌یعنی‌ انبساط‌ خاطر، یک‌ فرد ممکن‌ است‌ یک‌ روز صبح‌ شاد باشد و بعد از ظهر غمگین‌باشد، با شنیدن‌ یک‌ خبر، شاد و با خبری‌ دیگر غمگین‌ بشود. در بعضی‌ از کتاب‌های‌ انگیزش‌و هیجان‌ نیز همین‌ گونه‌ تعریف‌ شده‌ است‌، بر این‌ اساس‌، حتی‌ اگر با مصرف‌ دارو هم‌،انبساط‌ خاطری‌ حاصل‌ شود، نام‌ آن‌ شادی‌ است‌.
وقتی‌ ما از شادی‌ اجتماعی‌ سخن‌ می‌گوییم‌، نه‌ آن‌ شادی‌ سطح‌ اعلای‌ ارسطویی‌را در نظر داریم‌ و نه‌ شادی‌ زودگذر و مبتذلی‌ که‌ حتی‌ با مصرف‌ دارو ممکن‌ است‌ حاصل‌شود؛ پس‌ شادی‌ مورد نظر چیست‌، امروزه‌ از دیدگاه‌ روانشناسی‌ اجتماعی‌، شادی‌ برابراست‌ با حاصل‌ جمع‌ رضایت‌ و سطح‌ لذت‌:
سطح‌ لذت‌ + رضایت‌ = شادی‌
این‌ نوع‌ تعریف‌ با تصور تودة‌ مردم‌ از شادی‌، منطبق‌ است‌ و بر این‌ اساس‌، شادی‌هم‌ با فعالیت‌ یا موضوع‌ لذت‌ افرین‌ بالفعل‌ مرتبط‌ است‌، که‌ با مؤلفة‌ سطح‌ لذت‌، آن‌ رابیان‌ کردیم‌ و هم‌ با وضعیت‌ روانی‌ فرد که‌ ناشی‌ از تجربه‌ها، انتظارات‌ و آرزوها، و...است‌، ارتباط‌ مستقیم‌ دارد که‌ آن‌ را با مؤلفة‌ رضایت‌ بیان‌ کردیم‌؛ و هر دو مؤلفه‌، اموری‌غیر ثابت‌ و غیر مطلق‌ هستند.
آنگوس‌ کمپبل‌، ویلارد رادجرز، و فیلیپ‌ کانورس‌، محققان‌ امریکایی‌،تلاش‌ کردند که‌ رابطة‌ 10 متغیر (سن‌، نژاد، اشتغال‌، بیکاری‌، درآمد خانواده‌، اشتغال‌رئیس‌ خانه‌، تحصیلات‌، مذهب‌، جنس‌، شهرنشینی‌، تجرد، تأهل‌ بدون‌ فرزند، تأهل‌ بافرزند) را با میزان‌ شادی‌ بسنجند، آنان‌ 2144 آزمودنی‌ را آزمودند، با لحاظ‌ کردن‌ همة‌ این‌عوامل‌، توانستند فقط‌ 10 درصد تفاوت‌ شادی‌های‌ بین‌ افراد را به‌ این‌ امور، نسبت‌ بدهند،و در نهایت‌ نتیجه‌ گرفتند که‌ عمدتاً شادی‌ به‌ نوع‌ شخصیت‌ یا منش‌ افراد بستگی‌ دارد.
بدین‌ ترتیب‌ معلوم‌ می‌شود که‌ برای‌ بالا بردن‌ سطح‌ شادی‌ در فرد و جامعه‌، باید به‌آن‌ دو مؤلفه‌ (سطح‌ لذت‌ و رضایت‌) توجه‌ کرده‌ و آن‌ها را تقویت‌ کنیم‌؛ و آن‌ دو مؤلفه‌ ازمراسم‌ عزاداری‌، اثر منفی‌ نمی‌پذیرند. این‌ گونه‌ نیست‌ که‌ مراسم‌ عزاداری‌، با سطح‌ لذت‌و سطح‌ رضایت‌ افراد، همبستگی‌ منفی‌ داشته‌ باشند، بلکه‌ شواهدی‌ برای‌ همبستگی‌مثبت‌ وجود دارد.
قطعاً کسانی‌ که‌ با علاقه‌ و انتخاب‌ خود به‌ مراسم‌ عزاداری‌ می‌روند، از آن‌ لذت‌می‌برند و از آن‌ احساس‌ رضایت‌ می‌کنند.
عده‌ای‌ از روان‌ شناسان‌ از جمله‌ روان‌ شناس‌ آمریکایی‌ مایکل‌ فوردیس‌،برنامه‌ای‌ برای‌ افزایش‌ شادی‌ تهیه‌ کردند. به‌ نظر او، بهترین‌ راه‌ این‌ است‌ که‌ افراد، خود،برای‌ شاد بودن‌ اقدام‌ کنند. او یک‌ برنامة‌ چهارده‌ عنصری‌ تهیه‌ و ارایه‌ کرد که‌ به‌ اختصاردر زیر می‌آید:
1) خود را مشغول‌ نگه‌ دارید و فعال‌تر باشید.
2) وقت‌ بیشتری‌ را به‌ روابط‌ اجتماعی‌اختصاص‌ دهید.
3) در کارهای‌ با معنی‌ شرکت‌ کنید.
4) امور زندگی‌ را به‌ بهترین‌ نحو طرح‌ریزی‌ و سازماندهی‌ کنید.
5) حتی‌ المقدور از نگرانی‌ دست‌ بردارید.
6) سطح‌ انتظارات‌ وآرزوهایتان‌ را پایین‌ بیاورید.
7) تفکر مثبت‌ و خوش‌ بینانه‌ را در خود بپرورانید.
8) در زمان‌حال‌ زندگی‌ کنید.
9) سعی‌ کنید شخصیتی‌ سالم‌ داشته‌ باشید.
10) برون‌ گرا و اجتماعی‌باشید.
11) خودتان‌ باشید.
12) احساسات‌ منفی‌ و مسایل‌ منفی‌ را بیرون‌ ببرید.
13) باداشتن‌ روابط‌ نزدیک‌ خود را شاد کنید.
14) شادی‌ را در درجة‌ نخست‌ اولویت‌ قرار دهید.
در یک‌ بررسی‌، 89 درصد از شرکت‌ کنندگان‌ گفتند که‌ این‌ برنامه‌ به‌ آن‌ها کمک‌کرده‌ است‌، تا خلق‌ غمگین‌ خود را متوقف‌ کنند، با آن‌ مقابله‌ کنند، یا آن‌ را تأخیر اندازند.80 درصد نشان‌ دادند که‌ این‌ برنامه‌، سطح‌ شادی‌ شان‌ را افزایش‌ داده‌ است‌، 36 درصدمدعی‌ بودند که‌ افزایش‌ شادی‌ آن‌ها خیلی‌ زیاد بوده‌ است‌.
با توجه‌ به‌ این‌ برنامه‌ و دقت‌ در کارکرد تک‌ تک‌ توصیه‌های‌ آن‌، نیز می‌توان‌ رابطة‌مراسم‌ عزاداری‌ و شادی‌ را تشخیص‌ داد. آیا در مراسم‌ عزاداری‌ تعداد جالب‌ توجهی‌ ازاین‌ توصیه‌ها، اجرا نمی‌شود؟! افراد فعال‌تر نیستند؟ روابط‌ اجتماعی‌ شان‌ بیشترنمی‌شود؟ عزاداری‌ کار با معنایی‌ نیست‌؟ سطح‌ انتظارات‌ و آرزوها را تعدیل‌ نمی‌کند؟تفکر خوش‌ بینانه‌ القاء نمی‌کند؟ برون‌ گرایی‌ را رشد نمی‌دهد؟ با اطلاعات‌ دینی‌،سیاسی‌، فرهنگی‌ اجتماعی‌ که‌ افراد می‌دهد، آن‌ها را در زمان‌ حال‌ واقع‌ نمی‌کند؟ و...پاسخ‌ به‌ همة‌ این‌ سؤالات‌، مثبت‌ است‌ و عزاداری‌ در واقع‌ برای‌ جامعه‌ و افراد، شادی‌حقیقی‌ می‌آفریند، نشاط‌ و تحرک‌ می‌آورد و... .البته‌ آسیب‌ هایی‌ نیز مراسم‌ عزاداری‌ راتهدید می‌کند که‌ به‌ آن‌ها اشاره‌ خواهیم‌ کرد، اما آن‌ آسیب‌ها از لوازم‌ لاینفک‌ این‌ مراسم‌نیست‌، بلکه‌ اموری‌ عارضی‌ است‌ که‌ باید زدوده‌ شود.
مراسم‌ عزاداری‌ و افسردگی‌
اختلالات‌ افسردگی‌ به‌ سه‌ قسم‌ کلی‌ تقسیم‌ می‌شود.
1) اختلاف‌ افسردگی‌عمده‌.
2) اختلال‌ افسرده‌ خویی‌.
3) اختلال‌های‌ افسردگی‌ موردی‌ که‌ در آن‌ دو نوع‌ جای‌نگرفته‌اند.
اختلاف‌ افسردگی‌ عمده‌، شدیدترین‌ نوع‌ افسردگی‌ است‌. و بعضی‌ از نشانه‌های‌ آن‌عبارتند از: الف‌) احساس‌ غمگینی‌ یا پوچی‌ در بخش‌ عمده‌ یا تقریباً تمام‌ روز. ب‌) کاهش‌چشم‌ گیر علاقه‌ یا لذت‌ نسبت‌ به‌ تقریباً همة‌ فعالیت‌ در بخش‌ عمدة‌ روز. ج‌) کاهش‌چشم‌ گیر وزن‌ بدن‌، بدون‌ پرهیز یا رژیم‌ غذایی‌ (یا افزایش‌ قابل‌ ملاحظة‌ وزن‌ در عرض‌یک‌ ماه‌). د) بی‌ خوابی‌ یا خواب‌ زدگی‌ در تقریباً همة‌ روز. ه) بی‌ قراری‌ یا کندی‌ روانی‌ -حرکتی‌ تقریباً در همه‌ روز. و) خستگی‌ یا از دست‌ دادن‌ انرژی‌ تقریباً در همه‌ روزه‌. ز)احساس‌ بی‌ ارزشی‌ یا احساس‌ گناه‌ مفرط‌. ح‌) کاهش‌ توانایی‌ فکری‌ یا تمرکزیابی‌ یا بی‌تصمیمی‌ همه‌ روزه‌. ط‌) افکار مکرر و عود کننده‌ راجع‌ به‌ مرگ‌.
از بین‌ این‌ سه‌ نوع‌ افسردگی‌، نوع‌ اوّل‌ و سوم‌ مورد نظر کسانی‌ که‌ می‌گویند، مراسم‌عزاداری‌ باعث‌ افسردگی‌ جامعه‌ شده‌ است‌، نیست‌؛ چرا که‌ نوع‌ اوّل‌ بسیار شدید و واضح‌البطلان‌ است‌. نه‌ جامعة‌ ایران‌ مبتلا به‌ افسردگی‌ عمده‌ است‌ و نه‌ مراسم‌ عزاداری‌ باویژگی‌ هایی‌ که‌ شناختیم‌، می‌تواند باعث‌ افسردگی‌ عمدة‌ جامعه‌ شود. نوع‌ سوم‌ هم‌ مرادنیست‌. چرا که‌ مربوط‌ به‌ مواردی‌ خاص‌؛ مثل‌: الف‌) اختلال‌ ملال‌ پیش‌ از قاعدگی‌ ب‌)اختلال‌ افسردگی‌ جزئی‌. ج‌) اختلال‌ افسردگی‌ پس‌ از روان‌ پریشی‌ ناشی‌ از اسکیزوفرنی‌و... است‌. پس‌ افسرده‌ خویی‌ مورد نظر است‌.
اختلال‌ افسرده‌ خویی‌، نسبتاً خفیف‌ است‌ و دارای‌ نشانه‌های‌ تشخیصی‌ زیر است‌:الف‌) دو یا چند مورد از نشانه‌های‌ کم‌ اشتهایی‌ یا پر اشتهایی‌، بی‌ خوابی‌ یا خواب‌ زدگی‌،کمبود انرژی‌ یا احساس‌ خستگی‌، عزت‌ نفس‌ پایین‌، تمرکز ضعیف‌ یا اشکال‌ درتصمیم‌گیری‌ و احساس‌ درماندگی‌ در فرد وجود داشته‌ باشد. ب‌) این‌ نشانه‌ها در بخش‌عمدة‌ روز و در بیشتر روزها، به‌ مدت‌ حداقل‌ 2 سال‌ گزارش‌ شوند. ج‌) طی‌ یک‌ دورة‌ دوساله‌، شخص‌ هرگز به‌ مدت‌ بیش‌ از دو ماه‌ خالی‌ از نشانه‌های‌ بالا نباشد. د) در طی‌ این‌ دوسال‌ افسردگی‌ عمده‌ وجود نداشته‌ باشد. ه) هرگز ملاک‌های‌ اختلال‌ ادواری‌ خویی‌ وجودنداشته‌ باشد. و) این‌ نشانه‌ها ناشی‌ از آثار فیزیولوژیک‌ (مثل‌ مصرف‌ ناصحیح‌ دارو و...نباشد. ز) این‌ نشانه‌ها موجب‌ اختلال‌ در کارکرد اجتماعی‌، شغلی‌ و... بشوند.
اکنون‌ ببینیم‌ آیا مراسم‌ عزاداری‌، نشانه‌های‌ افسرده‌ خویی‌ را ایجاد می‌کند وباعث‌ افزایش‌ افسردگی‌ در جامعه‌ می‌شود؟ برای‌ روشن‌ شدن‌ این‌ مطلب‌ لازم‌ است‌ به‌عوامل‌ افسرده‌ خویی‌ از دیدگاه‌ روانشناسی‌، توجهی‌ بکنیم‌. برای‌ افسرده‌ خویی‌ سه‌ عامل‌عمده‌ را شمارش‌ کرده‌اند الف‌) زیستی‌؛ ب‌) ارثی‌؛ ج‌) هیجانی‌ و محیطی‌.
عوامل‌ زیستی‌ به‌ وضعیت‌ مغز و کارکرد قسمت‌های‌ مختلف‌ آن‌ و ناقل‌های‌عصبی‌ و انتقال‌ عصبی‌ و سیناپس‌ها و... اشاره‌ دارد. بسیاری‌ از نشانه‌های‌ افسردگی‌،جایگاه‌ خاصی‌ در مغز را به‌ خود اختصاص‌ داده‌اند. تا کنون‌ بیش‌ از 30 ناقل‌ عصبی‌شناخته‌ شده‌ اما سه‌ ناقل‌ نوراپی‌ نفرین‌، سروتونین‌، و دوپامین‌، باعث‌ بعضی‌ ازنشانه‌های‌ افسردگی‌ می‌شوند.
عامل‌ ارثی‌، سالهاست‌ مورد توجه‌ واقع‌ شده‌ است‌ و افسردگی‌ را یک‌ بیماری‌خانوادگی‌ دانسته‌اند، و امروزه‌، ژن‌ و توارث‌ را عامل‌ مهمی‌ برای‌ افسردگی‌ می‌دانند و به‌دنبال‌ شناسایی‌ ژن‌ آن‌ نیز بوده‌اند. بعضی‌ از مطالعات‌ آماری‌، خانوادگی‌ و ارثی‌ بودن‌افسردگی‌ را تقویت‌ کرده‌ است‌.
عوامل‌ محیطی‌ و هیجانی‌، نیز همواره‌ و پیش‌ از عوامل‌ زیستی‌ و ارثی‌، مورد توجه‌روان‌ شناسان‌ و پزشکان‌ بوده‌ است‌. آنان‌ می‌دانستند که‌ رویدادهای‌ محیطی‌، می‌تواندذهن‌ و احساسات‌ ناشی‌ از آن‌ را تحت‌ تأثیر قرار دهند. روابط‌ با دیگران‌، تربیت‌ خانوادگی‌،فقدان‌ها و بحران‌ها، همه‌ می‌توانند بر ذهن‌ مؤثر باشند. به‌ این‌ ترتیب‌ افسردگی‌ نیزمی‌توانست‌ تحت‌ تأثیر عوامل‌ محیطی‌ قرار بگیرد، اما این‌ دیدگاه‌ به‌ تدریج‌ دقیق‌تر شد؛اکنون‌ پژوهش‌ گران‌ معتقدند که‌:
1) بعضی‌ افراد، پس‌ از رویدادهای‌ استرس‌ زای‌ شدید،مبتلا به‌ افسردگی‌ می‌شوند.
2) نمونه‌های‌ فراوانی‌ نیز بوده‌ که‌ بی‌ هیچ‌ گونه‌ استرس‌شدیدی‌، مبتلا به‌ افسردگی‌ شده‌اند. لذا بعضی‌ پژوهش‌ گران‌ بر این‌ باورند که‌ تجربه‌های‌استرس‌ زای‌ محیطی‌، فقط‌ به‌ طور غیر مستقیم‌ و فقط‌ در کسانی‌ که‌ آمادگی‌ زیستی‌ ووراثتی‌ را دارند، باعث‌ افسردگی‌ می‌شود. و کسانی‌ که‌ آن‌ زمینه‌ها را ندارند، استرس‌هاباعث‌ افسردگی‌ شان‌ نمی‌شود. بعضی‌ از عوامل‌ استرس‌ زا که‌ زمینه‌های‌ زیستی‌ و ارثی‌را فعال‌ می‌کنند، عبارتند از: از دست‌ دادن‌ شغل‌، قطع‌ یک‌ رابطه‌، مرگ‌ یکی‌ از بستگان‌،طلاق‌، ازدواج‌ ناموفق‌، مشکل‌ اقتصادی‌ جدی‌، و... .
اکنون‌ با آن‌ چه‌ گذشت‌، معلوم‌ است‌ که‌: الف‌) تنها عامل‌ افسردگی‌، عامل‌ محیطی‌نیست‌. ب‌) عامل‌ محیطی‌ فقط‌ در کسانی‌ موثر است‌ که‌ زمینه‌های‌ ارثی‌ و زیستی‌ دارند.ج‌) در بین‌ عوامل‌ محیطی‌ که‌ استرس‌ زایی‌ شدید دارند، جایی‌ برای‌ مناسک‌ و مراسم‌اسمی‌ عزاداری‌ پیدا نمی‌کنیم‌. آن‌ عوامل‌ متعدد بود، سوگ‌ و داغ‌ واقعی‌ می‌تواند یکی‌ ازآن‌ عوامل‌ باشد، اما مراسم‌ عزاداری‌ هیچ‌ سهمی‌ در استرس‌ زایی‌ ندارند. د) بلکه‌ برعکس‌ با توجه‌ به‌ مباحثی‌ که‌ در روان‌شناسی‌ اجتماعی‌ و کارکرد گروه‌ها و ویژگی‌های‌گروه‌های‌ مذهبی‌، گفته‌ می‌شود، می‌توان‌ گفت‌ که‌ مراسم‌ عزداری‌ کاملاً نقش‌ استرس‌زدایی‌ دارد.
مراسم‌ عزاداری‌ و عزت‌ نفس‌:
موضوع‌ عزت‌ نفس‌، هم‌ از دیدگاه‌ دینی‌، یک‌ مفهوم‌ محوری‌ و مهم‌ است‌ و هم‌ ازدیدگاه‌ روان‌ شناسی‌، در گرایش‌ هایی‌ مثل‌ رشد، بالینی‌، شخصیت‌ و اجتماعی‌، به‌ آن‌توجه‌ فراوان‌ شده‌ است‌، عزت‌ نفس‌ یکی‌ از مؤلفه‌های‌ بهنجاری‌ محسوب‌ می‌شود(انکینسون‌ و همکاران‌
1983).
مراسم‌ عزاداری‌ را از هر دیدگاهی‌ (دینی‌ یا روانشناسی‌) مطالعه‌ کنیم‌، رابطة‌ منفی‌با عزت‌ نفس‌ ندارد. بلکه‌ زمینه‌های‌ عزت‌ نفس‌ بیشتر را در افراد فراهم‌ می‌آورد.
ارزیابی‌ ما از خود پندارة‌ خویش‌ بر حسب‌ ارزش‌ کلی‌ آن‌، عزت‌ نفس‌ نامیده‌می‌شود؛ به‌ عبارت‌ دیگر، می‌توان‌ عزت‌ نفس‌ را هم‌ چون‌ میزان‌ ارزشی‌ که‌ ما برای‌ خودقائل‌ هستیم‌، در نظر گرفت‌. مطالعات‌، حاکی‌ از این‌ است‌ که‌ آگاهی‌ یا برداشت‌ ما از خود،بیشتر ناشی‌ از تجربه‌های‌ اجتماعی‌ ماست‌. ماخود را آن‌ گونه‌ می‌بینیم‌ که‌ فکر می‌کنیم‌دیگران‌ ما را می‌بینید.
ایلین‌ شیهان‌و می‌گوید، طی‌ ملاقات‌هایی‌ که‌ در طول‌ سالیان‌، با مراجعان‌مختلف‌ داشته‌ام‌، افرادی‌ را دیده‌ام‌ که‌ عزم‌ خود را جزم‌ کرده‌ بودند که‌ عزت‌ نفس‌ خود رابالا ببرند و از این‌ ره‌ گذر آثار مثبت‌ متعددی‌ را نصیب‌ خود کردند، بعضی‌ از آن‌ آثار به‌ترتیب‌ زیر است‌:
1) پذیرش‌ هر چه‌ بیشتر خود و دیگران‌
2) آگاهی‌ بیشتر از آنچه‌ درزندگی‌ می‌خواهیم‌.
3) آرامش‌ بیشتر و آمادگی‌ بیشتر برای‌ کنترل‌ استرس‌
4) امنیت‌ بودن‌و احساس‌ شاد بودن‌.
5) اشتیاق‌ به‌ داشت‌ مسئولیت‌ بیشتر.
6) توجه‌ بهتر به‌ دیگران‌.
7)احساس‌ راحتی‌ در موقعیت‌های‌ اجتماعی‌.
8) احساس‌ متعادل‌ بودن‌.
9) اتکا به‌ خود وخلاقیت‌ بیشتر.
10) بهبود ظاهر و احساس‌ سر زندگی‌.
11) آمادگی‌ بیشتر برای‌ دریافت‌محبت‌ و محبت‌ کردن‌ به‌ دیگران‌.
12) ملایم‌تر بودن‌ با خود، توانایی‌ دست‌ زدن‌ به‌خطرهای‌ بیشتر.
13) توانایی‌ تبریک‌ گویی‌ به‌ دیگران‌ بدون‌ حسادت‌.
14) اطمینان‌داشتن‌ به‌ خود در همة‌ فعالیت‌ها.
15) تبدیل‌ کردن‌ «مشکلات‌» به‌ مبارزه‌ جویی‌ها.
16)تمایل‌ بیشتر برای‌ در میان‌ گذاشتن‌ احساسات‌ با دیگران‌.
17) توانایی‌ بیان‌ صادقانة‌نارسایی‌ها در کارهای‌ خود.
18) اشتیاق‌، انگیزه‌ و علاقه‌مندی‌ بیشتر به‌ زندگی‌.
از سوی‌ دیگر عزت‌ نفس‌ پایین‌ نیز، مشکلات‌ فراوانی‌ را برای‌ فرد ایجاد می‌کند،بعضی‌ از آن‌ها عبارتند از:
1) عدم‌ پذیرش‌ خود و دیگران‌: کارل‌ راجز می‌گوید هر چه‌ افراد خود را بیشتربپذیرند، احتمال‌ پذیرش‌ دیگران‌ نیز برایشان‌ بیشتر است‌ و بر عکس‌.
2)ترس‌ از ترک‌شدن‌: بسیاری‌ از افراد، از ترس‌ این‌ که‌ ترک‌ شوند، به‌ روابط‌ مخرب‌ خود و دیگران‌ ادامه‌می‌دهند، گاهی‌ وابستگی‌ را با محبت‌ و عشق‌ اشتباه‌ می‌گیرند.
3) کمال‌ گرایی‌ افراطی‌:اگر در کمال‌ گرایی‌، همواره‌ خود را با موفق‌ترها مقایسه‌ کنیم‌ و توقع‌ بالاتر داشته‌ باشیم‌، ازهمسر خوب‌ دوست‌ خوب‌، انجام‌ دادن‌ کارهای‌ خوب‌ و...، محروم‌ خواهیم‌ ماند.
4) استفاده‌از مکانیزم‌ انکار: مثلا زنی‌ که‌ عزت‌ نفس‌ پایین‌ دارد، اگر شوهرش‌ از زیبایی‌ اش‌ بگوید،می‌گوید او فقط‌ برای‌ خوشحالی‌ من‌ این‌ طور می‌گوید
5) گاهی‌ مکانیزم‌های‌ دیگری‌ مثل‌سرکوبی‌، فرافکنی‌، واکنش‌ وارونه‌، و... نیز ناشی‌ از کمبود عزت‌ نفس‌ است‌.
6) بعضی‌اعتیادها در زندگی‌ روزمره‌، مثل‌ پرخوری‌، کم‌ خوری‌، سیگار کشیدن‌، مصرف‌ الکل‌ و موادمخدر، کار، نظافت‌، قمار، مسائل‌ جنسی‌، احساسات‌ عقل‌ گرایانه‌، سرزنش‌ دیگران‌، و...نیز گاهی‌ ناشی‌ از عزت‌ نفس‌ پایین‌ هستند.
7) عزت‌ نفس‌ پایین‌، با خود انگاره‌ ضعیف‌ ومبهم‌، و عزت‌ نفس‌ بالا، با شناخت‌ روشن‌تر از خود، همراه‌ است‌.
8) پیش‌ قدم‌ شدن‌ درارتباط‌ با دیگران‌، در افراد با عزت‌ نفس‌ پایین‌ کمتر است‌.
کمبود عزت‌ نفس‌ در رفتار اجتماعی‌ فرد نیز اثر منفی‌ می‌گذارد. گرنی‌(
1988)،مطالعات‌ زیادی‌ را در مدارس‌ انجام‌ داد؛ او فهرستی‌ از رفتارهای‌ اجتماعی‌ متأثر از عزت‌نفس‌ پایین‌ را شمارش‌ کرده‌ است‌:
1) کوچک‌تران‌ را آزار می‌دهد.
2) با همسالانش‌پرخاش‌ کننده‌ است‌.
3) به‌ غریبه‌ها اعتماد نمی‌کند.
4) دیدگاه‌ دیگران‌ را درک‌ نمی‌کند.
5)به‌ نظریات‌ مراجع‌ قدرت‌ خیلی‌ وابسته‌ است‌.
6) اطلاعات‌ کمی‌ از خودش‌ بروز می‌دهد.
7) از نقش‌های‌ رهبری‌ اجتناب‌ می‌کند.
8) به‌ ندرت‌ داوطلب‌ می‌شود.
9) به‌ ندرت‌ توسط‌همسالانش‌ انتخاب‌ می‌شود.
10) غالبا کناره‌ گیر و منزوی‌ می‌شود.
11) رفتارهای‌متناقض‌ دارد
12) مطیع‌ است‌ و ابراز وجود نمی‌کند.
13) به‌ ندرت‌ می‌خندد.
14) توجه‌اش‌به‌ خودش‌ است‌.
15) همسالانش‌ را بی‌ ارزش‌ تلقی‌ می‌کند.
16) فعالیت‌ هایش‌ توسط‌دیگران‌ تعیین‌ می‌شود.
در متون‌ دینی‌، از این‌ موضوع‌ با عنوان‌های‌ متعددی‌؛ مثل‌ عزت‌ نفس‌، کرامت‌نفس‌، مردانگی‌ و آزادگی‌ و... یاد شده‌ است‌. از دیدگاه‌ دین‌، اصولاً برای‌ مؤمن‌، عزت‌ واحترام‌ خاصی‌ هست‌. یعنی‌ علاوه‌ بر عزت‌ نفس‌، باید مؤمنان‌ دیگر را نیز عزیز بداریم‌؛به‌ عنوان‌ مثال‌ قرآن‌ می‌فرماید؛ «اگر به‌ نیازمند مؤمنی‌ کمک‌ مالی‌ کردید، آن‌ را با اذیت‌کردن‌ و منت‌ گذاشتن‌ همراه‌ نکنید، و اگر غیر از این‌ است‌، اصلا صدقه‌ ندهید و کلماتی‌خوب‌ بر زبان‌ جاری‌ کنید، بهتر است‌». «وای‌ کسانی‌ که‌ ایمان‌ آورده‌اید، صدقات‌ خود را بامنت‌ گذاشتن‌ و اذیت‌ کردن‌ باطل‌ نکنید.» در روایات‌ متعددی‌ نیز آمده‌ است‌ که‌ حرمت‌نفس‌ مؤمن‌ از حرمت‌ مقدساتی‌ مثل‌ کعبه‌ نیز بیشتر است‌. و تحقیر وی‌ به‌ هیچ‌ وجه‌بخشودنی‌ نیست‌.
در باب‌ عزت‌ نفس‌ نیز در متون‌ دینی‌، در دو سطح‌ نگاه‌ می‌شود: یکی‌ عزت‌ نفس‌شخصی‌ و دیگری‌ عزت‌ نفس‌ انسانی‌. در روان‌شناسی‌ اگر از عزت‌ نفس‌ سخن‌ به‌ میان‌می‌آید، فقط‌ به‌ خود شخصی‌ نظر دارد؛ یعنی‌ توجه‌ کردن‌ و مهم‌ شمردن‌ استعدادهای‌نهفته‌ در وجود فرد. اما در دین‌، باید علاوه‌ بر احیا کردن‌ استعدادهای‌ درونی‌، نفس‌ انسانی‌را عزیز داشت‌ و در مقابل‌ نفس‌ حیوانی‌، آن‌ را پرورش‌ داد. باید حتی‌ المقدور دست‌ نیازپیش‌ دیگران‌ دراز نکرد، بر اساس‌ بسیاری‌ روایات‌، خداوند کارهای‌ مؤمن‌ را به‌ خود وی‌واگذار کرده‌ است‌، ولی‌ اجازة‌ ذلت‌ پذیری‌ به‌ او نداده‌ است‌. این‌ امر آن‌ قدر مهم‌ است‌ که‌حتی‌ انجام‌ دادن‌ واجبات‌ الهی‌ نیز، عذری‌ برای‌ پذیرش‌ منت‌ و ذلت‌ دیگران‌ نیست‌، برای‌انجام‌ یک‌ واجب‌ الهی‌ می‌توان‌ از مال‌ و حتی‌ از جان‌، مایه‌ گذاشت‌، اما از آبروی‌ مؤمن‌نمی‌شود. اگر کسی‌ مؤمنی‌ را دعوت‌ کند که‌ به‌ هزینة‌ او به‌ حج‌ برود، و شائبه‌ای‌ از منت‌گذاری‌ در بین‌ باشد، لازم‌ نیست‌ بپذیرد.
حتی‌ مبارزه‌ با نفس‌ که‌ به‌ معنای‌ صحیح‌ خود، بسیاری‌ ضروری‌ و لازم‌ است‌. نبایدموجب‌ نادیده‌ گرفتن‌ عزت‌ نفس‌ بشود. کسی‌ ممکن‌ است‌ خیال‌ کند که‌ با تحقیر خودپیش‌ دیگران‌، بهتر می‌تواند با نفس‌ خویش‌ مبارزه‌ کند، اما اسلام‌ این‌ را اجازه‌ نمی‌دهد.
برخی‌ از اهل‌ تصوف‌ که‌ کمتر با منابع‌ غنی‌ اسلام‌ آشنایی‌ داشته‌اند، گرفتار چنین‌خطایی‌ شده‌ اند، مؤمن‌ نباید کاری‌ کند که‌ پس‌ از آن‌ مجبور به‌ معذرت‌ خواهی‌ بشودچون‌ این‌ نوعی‌ ذلت‌ پذیری‌ است‌. نباید در مسافرت‌، با کسانی‌ که‌ فاصلة‌ اقتصادی‌ بسیاربا او دارند، همسفر بشود، چون‌ اگر ضعیف‌تر باشد، خودش‌ اذیت‌ می‌شود و اگر غنی‌تر باشدموجب‌ اذیت‌ هم‌ سفر خود می‌شود.
بین‌ عزت‌ نفس‌ و رفتار اخلاقی‌ مثبت‌، رابطة‌ مستقیم‌ وجود دارد. کسی‌ که‌ عزت‌نفس‌ داشته‌ باشد، کمتر گرفتار خطاهای‌ اخلاقی‌ می‌شود، بیشتر می‌توان‌ از او انتظارداشت‌ و نباید خودمان‌ را از شرّ او ایمن‌ بدانیم‌. هیچ‌ کسی‌ برای‌ دیگران‌ تکبر نمی‌کند،مگر این‌ که‌ ذلتی‌ را در خودش‌ احساس‌ کرده‌ است‌. کسی‌ که‌ نفاق‌ می‌ورزد، ناشی‌ از ذلت‌درونی‌اش‌ است‌ و کسی‌ که‌ غیبت‌ می‌کند به‌ خاطر عجز او است‌.
هم‌ بستگی‌ بین‌ عزت‌ نفس‌ بالا و فضایل‌ اخلاقی‌ را از طریق‌ یک‌ قانون‌ مسلم‌روان‌ شناختی‌ نیز می‌توان‌ نتیجه‌ گرفت‌ و آن‌ عبارت‌ است‌ از نظریة‌ «هماهنگی‌شناختی‌» فستینگر. چکیدة‌ این‌ نظریه‌ این‌ است‌ که‌ اگر متوجه‌ بشویم‌، دو شناخت‌ ما بایکدیگر، یا شناخت‌ و رفتار ما با یکدیگر ناهماهنگ‌ است‌، دچار ناراحتی‌ می‌شویم‌ وتلاش‌ می‌کنیم‌ که‌ حتی‌ المقدور، آن‌ ناهماهنگی‌ را بر طرف‌ سازیم‌.
طبیعی‌ و آشکار است‌ که‌ در مراسم‌ عزاداری‌ حسینی‌ (ع)، اوّلاً، محتوای‌ آن‌ دین‌،تبلیغ‌ و ترویج‌ می‌شود که‌ حسین‌ (ع) پیرو آن‌ بوده‌ است‌. و جایگاه‌ عزت‌ نفس‌ در این‌ دین‌را دانستیم‌؛ ثانیاً، خود امام‌ حسین‌ (ع) و حرکت‌ او و سخنان‌ و پیام‌های‌ او، که‌ در مراسم‌عزاداری‌ از آن‌ها یاد می‌شود، از ابتدا تا انتها، پر است‌ از عزت‌ نفس‌ و تأکید بر آن‌. پیام‌«هیهات‌ منا الذلة‌» حسین‌ (ع) و حرکت‌ او ضرب‌ المثل‌ شده‌ است‌. در سراسر دنیا هرکسی‌ نام‌ حسین‌ را بشنود یا بخواند، فوراً همراه‌ آن‌، نام‌ عاشورا و نهضت‌ حسین‌ و ظلم‌ستیزی‌ حسین‌ مطرح‌ می‌شود؛ ثالثاً، روانشناسان‌، برای‌ رشد عزت‌ نفس‌ عواملی‌ راشمارش‌ می‌کنند، کوپر اسمیت‌(
1967) تحقیقات‌ انجام‌ شده‌ بر روی‌ عزت‌ نفس‌ را مرورکرد و به‌ این‌ نتیجه‌ رسید که‌ چهار عامل‌، اهمیت‌ ویژه‌ای‌ در رشد عزت‌ نفس‌ داند.
1)میزان‌ پذیرشی‌ که‌ دیگران‌ برای‌ او قابل‌ هستند.
2) موفقیتهای‌ فرد و موقعیتی‌ که‌ برای‌ اودر جامعه‌ قائلند.
3) تفسیری‌ که‌ فرد از ارزش‌، و آروزهای‌ خود داشته‌ است‌ و دارد.
4) روش‌یا روشهایی‌ که‌ فرد، آن‌ تفسیر خود را به‌ عمل‌ می‌کشاند.
با اندکی‌ تأمل‌ در این‌ چهار عامل‌، متوجه‌ می‌شویم‌ که‌ مراسم‌ عزاداری‌، باعث‌ رشداین‌ عوامل‌ و در نتیجه‌ رشد عزت‌ نفس‌ می‌شود. افراد، در مراسم‌ عزاداری‌، به‌ طور صحیح‌و کامل‌ مورد پذیرش‌ یکدیگر قرار می‌گیرند، در این‌ مراسم‌، عزاداران‌ و برگزارکنندگان‌، به‌احترام‌ حسین‌ (ع) هر کسی‌ را که‌ در این‌ مراسم‌ وارد شود (حتی‌ اگر اشتهار به‌ بزه‌ کاری‌ هم‌داشته‌ باشد) عزیز می‌شمارند و آن‌ را مهمان‌ حسین‌ می‌دانند. کسانی‌ که‌ اهل‌ مراسم‌عزاداری‌ حسینی‌ هستند، در جامعه‌ اسلامی‌، جایگاه‌ خاص‌ دارند. مردم‌ هیئتی‌ها ومسجدی‌ها را دوست‌ دارند و آن‌ را به‌ صورت‌ خودآگاه‌ و ناخودآگاه‌، ییک‌ از معیارهای‌گزینش‌ خود در امور مهم‌ زندگی‌، مثل‌ ازدواج‌، مشارکت‌ مالی‌ و...، می‌دانند. تفسیری‌ که‌فرد از ارزشها و آرزوهای‌ خود دارد، و همین‌ طور شیوه‌ای‌ که‌ فرد، آن‌ آرزوها و ارزشها راعملی‌ می‌کند، تحت‌ تأثیر مستقیم‌ شناختها و عواطف‌ ناشی‌ از مراسم‌ عزادارای‌ است‌.
6ـ آسیب‌شناسی‌ مراسم‌ عزاداری‌
اگر مراسم‌ عزاداری‌، این‌ قدر اهمیت‌ دارد، باید همانند یک‌ گوهر گران‌ بها از آن‌محافظت‌ به‌ عمل‌ آید. فریادهای‌ بعضی‌ از علمای‌ دینی‌، مثل‌ شهید مطهری‌، که‌ در سه‌جلد کتاب‌ «حماسه‌ حسینی‌ و تحریف‌های‌ عاشورا» گرد آمده‌ است‌ ناظر به‌ همین‌محافظت‌ است‌. برای‌ آسیب‌شناسی‌ این‌ مراسم‌، لازم‌ است‌ مطالعاتی‌ مستقل‌ و مفصل‌ باشیوه‌های‌ مختلف‌ پژوهشی‌، انجام‌ شود، اما در این‌ مختصر فقط‌ با یک‌ نگاه‌ نظری‌ به‌این‌ مراسم‌، بعضی‌ از نکات‌ آسیب‌شناسی‌ را ذکر می‌کنیم‌، و از خداوند متعال‌ می‌خواهیم‌که‌ این‌ آسیب‌ها، در مراسم‌ عزاداری‌ حسین‌ به‌ حداقل‌ ممکن‌ برسد، به‌ گونه‌ای‌ که‌ چندان‌قابل‌ ذکر و قابل‌ مشاهده‌ نباشد:
الف‌) رقابت‌های‌ شدیدی‌ که‌ گاهی‌ بین‌ گروه‌ها و هیئت‌های‌ مذهبی‌ ایجادمی‌شود.
ب‌) متداخل‌ شدن‌ مراسم‌ عزاداری‌، با خرافات‌ و امور ناصحیحی‌ از فرهنگ‌عمومی‌ مردم‌
ج‌) اصالت‌ پیدا کردن‌ بعضی‌ از فواید جانبی‌ و فرعی‌ که‌ از طریق‌ هر گروه‌ اجتماعی‌ممکن‌ است‌ حاصل‌ شود، مثل‌ دید و بازدید و...
د) فراهم‌ آوردن‌ آزار و اذیت‌ هایی‌ برای‌ دیگران‌، به‌ طور مثال‌ از طریق‌ صدای‌بلندگو، بسته‌ شدن‌ خیابان‌ و... که‌ اگر زیاد تکرار شود، ممکن‌ است‌ افرادی‌ را منزجر کند.
ه) استفاده‌ از اشعار و موسیقی‌ ای‌ که‌ در شأن‌ عزاداری‌ حسینی‌ نیست‌ و گاهی‌ممکن‌ است‌ خلاف‌ شرع‌ باشد. (البته‌ یادآوری‌ می‌شود که‌ مراسم‌ آهنگین‌ عزاداری‌ ومولودی‌ها که‌ در جامعه‌ی‌ ما رواج‌ دارد، سهم‌ بسزایی‌ دارد در ارضای‌ نیاز به‌ موسیقی‌، به‌ویژه‌ در کودکان‌ و نوجوانان‌، چه‌ بسا آنان‌ را از جذب‌ شدن‌ به‌ موسیقی‌های‌ مبتذل‌ بازمی‌دارد).
و) غلبه‌ کردن‌ بعد عاطفی‌، و غفلت‌ از بعد شناخت‌ دینی‌ در این‌ مراسم‌، این‌ آسیب‌بسیار جدی‌ است‌ و در دراز مدت‌ می‌تواند تخریب‌ کننده‌ باشد.
ز) ایجاد رابطه‌های‌ مرید و مرادی‌ بین‌ افراد معمولی‌؛ گاهی‌ ممکن‌ است‌ افرادی‌ درلفافه‌ و ناآشکار، به‌ جای‌ دعوت‌ به‌ دین‌، دعوت‌ به‌ خود کنند.
ط‌) تکراری‌ بودن‌ محتوی‌ و شیوه‌های‌ جاری‌؛ مثل‌ سخنرانی‌ها، اشعار و...
ی‌) ساختن‌ یا استفاده‌ کردن‌ از روضه‌ و مطالبی‌ که‌ مستند نیست‌، اما تأثر عاطفی‌ایجاد می‌کند.
ک‌) انجام‌ دادن‌ بعضی‌ رفتارها؛ مثل‌ نواختن‌ شیپور، اجرای‌ آهنگ‌های‌ مبتذل‌.
ل‌) آسیب‌ رساندن‌ به‌ بدن‌، مثل‌ قمه‌ زنی‌ که‌ مبنای‌ دینی‌ ندارد.
م‌) قرار گرفتن‌ مجالس‌ عزاداری‌، در اختیاز افراد کم‌ سواد.
ن‌) خواندن‌ بعضی‌ از اشعار غلوآمیز که‌ خلاف‌ اعتقادات‌ دینی‌ است‌.

تحریفات در واقعه تاریخی کربلا

تحریفات در واقعه تاریخی کربلا
جلسه اول : معنی تحریف و انواع آن
در کتاب منتشر شده این صفحه خالی بوده است. الحمد لله رب العالمین باری ء الخلائق اجمعین و الصلوه و السلام علی عبدالله و رسوله و حبیبه و صفیه ، سیدنا و نبینا و مولانا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و آله و سلم و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین . اعوذ بالله من الشیطان الرجیم : فبما نقضهم میثاقهم لعناهم و جعلنا قلوبهم قاسیه یحرفون الکلم عن مواضعه و نسوا حظا مما ذکروا به ( 1 ) . موضوع بحث ، تحریفات در واقعه تاریخی کربلاست .
در بازگوئی این واقعه بزرگ ، تحریفاتی صورت گرفته است . لهذا این بحث را در چهار فصل خلاصه می کنیم . فصل اول در اطراف معنی تحریف و انواع تحریفاتی که در دنیا وجود دارد و اشاره به اینکه انواع
تحریفات در حادثه تاریخی عاشورا واقع شده است . فصل دوم درباره عوامل تحریف است ، یعنی بطور کلی در قضایای دنیا که تحریف صورت می گیرد ، به چه علت صورت می گیرد ، چرا بشر حوادث و قضایا و احیانا شخصیتها را تحریف می کند ؟ مخصوصا در نقل حادثه کربلا ، چه عواملی دخالت داشته است که تحریفاتی در این قضیه واقع شود . فصل سوم عبارت است از توضیحی درباره تحریفاتی که در همین داستان و حادثه تاریخی صورت گرفته است. فصل چهارم در اطراف وظائف ما ، اعم از علماء و توده مسلمانان می باشد . بحث اول درباره معنی تحریف است . تحریف یعنی چه ؟ تحریف در زبان عربی از ماده حرف است ، یعنی منحرف کردن چیزی از مسیر و وضع اصلی خود که داشته است یا باید داشته باشد .
به عبارت دیگر تحریف نوعی تغییر و تبدیل است ، ولی تحریف مشتمل بر چیزی است که کلمه تغییر و تبدیل نیست . شما اگر کاری کنید که جمله ای ، نامه ای ، شعر و عبارتی آن مقصودی را که باید بفهماند ، نفهماند و مقصود دیگری را بفهماند ، می گویند شما این عبارت را تحریف کرده اید. مثلا شما گاهی مطلبی یا حرفی را به یک نفر می گوئید ، بعد آن شخص سخن شما را در جای دیگری نقل می کند ، پس از آن کسی به شما می گوید فلانی از قول شما چنین چیزی نقل می کرد ، شما می فهمید که آنچه شما گفته بودید با آنچه که او نقل کرده خیلی متفاوت است ، در نتیجه سخن شما مسخ شده و چیز دیگری از آب در آمده است . آن وقت شما می گوئید این آدم حرف مرا تحریف کرده است . مخصوصا اگر کسی در سندهای رسمی دست ببرد ، می گویند سند را تحریف کرده است .
اینها مثالهائی بود برای روشن شدن معنی کلمه تحریف و این کلمه بیش از این احتیاج به توضیح ندارد . حال به شرح انواع تحریف می پردازیم : تحریف انواعی دارد که مهمترین آنها عبارت است از : تحریف لفظی و تحریف معنوی . تحریف لفظی این است که ظاهر مطلبی را عوض کنند ، مثلا از یک گفتار عبارتی حذف شود یا به آن عبارتی اضافه شود ، و یا جمله ها را چنان پس و پیش کنند که معنی آن فرق کند ، یعنی در ظاهر و در لفظ گفتار تصرف کنند . تحریف معنوی این است که شما در لفظ تصرف نمی کنید ، لفظ همان است که بوده ، ولی آن را طوری معنی می کنید که خلاف مقصد و مقصود گوینده است . آن را طوری معنی می کنید که مطابق مقصود خود شما باشدنه مطابق مقصود اصلی گوینده . قرآن کریم کلمه تحریف را مخصوصا در مورد یهودیها بکار برده و با ملاحظه تاریخ معلوم می شود که اینها قهرمان تحریف در طول تاریخ هستند . نمی دانم این چه نژادی استکه تمایل عجیبی به قلب حقایق و تحریف دارد لهذا همیشه کارهایی را در اختیار می گیرند که در آنها بشود حقایق را تحریف و قلب کرد . من شنیده ام بعضی از همین خبر گزاریهای معروف دنیا که رادیوها و روزنامه ها همیشه از اینها نقل می کنند منحصرا در دست یهودیهاست . چرا ؟ برای اینکه بتوانند قضایا را در دنیا آن طوری که دلشان می خواهد منعکس کنند و قرآن چه عجیب درباره اینها حرف می زند . این خصیصه یهودیان که تحریف است ، در قرآن بصورت یک خصیصه نژادی شناخته شده است .
در یکی از آیات قرآن در سوره بقره می فرماید : افتطمعون ان یؤمنوا لکم ای مسلمانان آیا شما طمع بستید که اینها به شما راست بگویند ؟ اینها همانها هستند که با موسی می رفتند و سخن خدا را می شنیدنداما وقتی که برمی گشتند تا در میان قومشان نقل کنند آن را زیر و رو می کردند . افتطمعون ان یؤمنوا لکم و قد کان فریق منهم یسمعون کلام الله ثم یحرفونه من بعد ما عقلوه و هم یعلمون ( 1 ) . تحریف هم که می کردند ، نه از باب اینکه نمی فهمیدند و عوضی بازگو می کردند ، نه ، اینها ملت باهوشی هستند و خوب هم می فهمیدند ، اما در عین اینکه خوب می فهمیدند معذلک حرفها را ، سخنان را به گونه ای دیگر برای مردم بیان می کردند .
تحریف همین است . یعنی پیچ دادن ، کج کردن چیزی ، از مسیر اصلی منحرف کردن . اینها در کتب الهی تحریف کردند . قرآن در این مورد در بسیاری از جاها یا کلمه تحریف را آورده و یا به صورت دیگری مطلب را بیان کرده است . ولی مفسرین ذکر کرده اند که تحریفی که قرآن می گوید اعم از تحریف
لفظی و تحریف معنوی است . یعنی بعضی از این تحریفها که صورت گرفته است در لفظ بوده و بعضی در تفسیر و در معنی بوده است نه در لفظ ، که چون از مطلب خیلی خارج می شوم نمی خواهم در اطراف این مطلب بیشتر از این بحث کنم .
داستانی است که بد نیست آن را بگویم . یک نفر از علماء نقل می کرد که در ایام جوانیش مداحی از تهران به مشهد آمده بود که روزها در مسجد گوهرشاد یا در صحن می ایستاد و شعر می خواند ، مدیحه می خواند . از جمله غزل معروف منسوب به حافظ را می خواند :
ای دل غلام شاه جهان باش و شاه باش پیوسته در حمایت لطف اله باش قبر امام هشتم سلطان دین رضا از جان ببوس و بر در آن بارگاه باش این آقا برای اینکه او را دست بیندازد ، رفته بود و به او گفته بود آقا چرا این شعر را غلط می خوانی ؟ باید این طور بخوانی :
قبر امام هشتم سلطان دین رضا از جان ببوس و بر در آن ، بار کاه باش یعنی وقتی به در حرم رسیدی همان طور که یک بار کاه را از روی الاغ بزمین می اندازند ، تو هم فورا خودت را بزمین بینداز . از آن پس هر وقت مداح بیچاره این شعر را می خواند ، بجای بارگاه می گفت بار کاه و خود را هم بزمین می انداخت . این را می گویند تحریف . در همین جا این مطلب را بگویم که تحریف از نظر موضوع نیز فرق می کند . یک وقت است که تحریف در یک سخن عادی است . مثل اینکه دو نفر در نقل قول و گفتار یکدیگر تحریف کنند . یک وقت هم هست که تحریف در یک موضوع بزرگ اجتماعی است ، مثل تحریف در شخصیتها . شخصیتهایی هستند که قول و عملشان برای مردم حجت است ، خلقشان برای مردم نمونه است . مثلا کسی سخنی را به علی علیه السلام نسبت می دهد که نگفته است ، یا مقصودش چیز دیگری بوده ، این خیلی خطرناک است . خلق و خوئی را به پیغمبر ، به امام نسبت می دهد ، در صورتی که خلق او طور دیگری بوده است .
یا در یک حادثه بزرگ ، در یک حادثه تاریخی که از نظر اجتماع یک سند اجتماعی و یک پشتوانه اخلاقی و تربیتی است ، تحریف بوجود آوردند . این دیگر چقدر اهمیت دارد و چقدر خطرناک است که تحریفات ، چه تحریف لفظی و چه تحریف معنوی در موضوعاتی صورت بگیردکه موضوع عادی نیستند . یک وقت کسی در شعر حافظ تحریفی می کند یا مثلا در کتاب موش و گربه دست می برد این چندان اهمیتی ندارد . البته نباید در یک کتاب ادبی با ارزش کسی تحریف بکند . یک وقتی یکی از استادها مقاله ای درباره کتاب موش و گربه که از نظر ادبی بسیار کتاب با ارزشی است نوشته بود و ثابت کرده بود که بقدری مردم در آن دست برده و شعرها را کم و زیاد و کلمه ها را عوض کرده اند که حد ندارد . بعد نوشته بود که به نظر من قومی در دنیا به اندازه قوم ایرانی بی امانت نیست که این همه در آثار خودش دخل و تصرفها و تحریفهای بی جا بکند . در مورد مثنوی هم همین طور ، آنقدر شعر الحاقی در مثنوی اضافه کرده اند که خدا می داند . مثلا یک شعر عالی راجع به اثر محبت در مثنویهای اصل بوده است که می گوید : از محبت تلخها شیرین شود وز محبت مسها زرین شود که حرف حسابی است . محبت مثل چیزی است که تلخها را شیرین می کند ، محبت حکم کیمیا را دارد که مس وجود انسان را تبدیل به زر می کند . بعد دیگران آمدند و بدون اینکه تناسبی وجود داشته باشد اشعاری به آن افزودند . مثلا گفتند : از محبت مار موری می شود ، و یا از محبت مثلا سقف دیوار می شود و یا از محبت خربزه هندوانه می شود که اینها دیگر ربطی به موضوع ندارد . البته اینها نباید بشود ولی این تحریفها به حیات و سعادت اجتماع ضربه نمی زند ، در مسیر اجتماع انحرافی ایجاد نمی کند ، اما تحریف در چیزهائی که بستگی به اخلاق و تربیت و دین مردم دارد خطرناک است ، و وای به آنجا که در اسناد و پشتوانه های زندگی بشر تحریف صورت بگیرد . حادثه کربلا برای ما مردم ، خواهی نخواهی یک حادثه بزرگ اجتماعی است . یعنی در تربیت ما ، در خلق و خوی ما این حادثه اثر دارد . حادثه ای است که خود بخود بدون اینکه هیچ قدرتی ما مردم را مجبور کرده باشد ، میلیونها نفر و قهرا میلیونها ساعت از وقت خودمان را برای استماع قضایای مربوط به آن صرف می کنیم ، میلیونها تومان در این راه خرج می کنیم . این قضیه باید همان طوری که بوده است بدون کم و زیاد بیان شود و اگر کوچکترین داخل و تصرفی از طرف ما در این حادثه صورت بگیرد ، حادثه را منحرف می کند و بجای اینکه ما از این حادثه استفاده بکنیم قطعا ضرر خواهیم کرد . حالا بحث من این است که در نقل و بازگو کردن حادثه عاشورا ، ما هزاران تحریف وارد کرده ایم ! هم تحریفهای لفظی ، یعنی شکلی و ظاهری که راجع به اصل قضایا ، راجع به مقدمات قضایا ، راجع به متن مطلب و راجع به حواشی مطلب است ، و هم تحریف در تفسیر این حادثه . با کمال تاسف این حادثه ، هم دچار تحریفهای لفظی شده و هم دچار تحریفهای معنوی . گاهی از اوقات تحریفهایی که می شود لااقل با اصل مطلب هماهنگی دارد ، ولی گاهی وقتها تحریف ، کوچکترین هماهنگی که ندارد هیچ ، قضیه را هم مسخ می کند ، قضیه را به کلی واژگون می کند و به شکلی در می آورد که به صورت ضد خودش درمی آید . باز هم با کمال تاسف باید بگویم تحریفهایی که بدست ما مردم در این حادثه صورت گرفته است همه در جهت پائین آوردن و مسخ کردن قضیه بوده است ، در جهت بی خاصیت و بی اثر کردن قضیه بوده است . و در این قضیه ، هم گویندگان و علمای امت ، و هم مردم تقصیر داشته اند که همه اینها را انشاء الله توضیح خواهم داد . من نمونه هایی از بعضی تحریفهایی که در لفظ ظاهر ، یعنی در شکل قضیه بوجود آورده اند و چیزهایی که نسبت داده اند را ذکر می کنم . مطلب آنقدر زیاد است که قابل بیان کردن نیست ، آنقدر زیاد است که اگر بخواهیم روضه های دروغی را که می خوانند جمع آوری کنیم شاید چند جلد کتاب پانصد صفحه ای بشود ! من فقط برای نمونه عرض می کنم ، مرحوم حاج میرزا حسین نوری اعلی الله مقامه ، استاد مرحوم حاج شیخ عباس قمی و مرحوم حاج شیخ علی اکبر نهاوندی در مشهد و مرحوم حاج شیخ محمد باقر بیرجندی محدث که مرد بسیار فوق العاده ای بوده است ، محدثی است که در فن خودش فوق العاده متبحر بوده و حافظه ای بسیار قوی داشته است . مرد با ذوق و بسیار باشور و حرارت و با ایمانی بوده است . گو اینکه بعضی از کتابهایی که این مرد نوشته در شان او نبوده و علمای وقت هم ملامتش کردند ، ولی معمولا کتابهایش خوب است ، مخصوصا کتابی در موضوع منبر نوشته است بنام " لؤلؤ و مرجان " که با اینکه کتاب کوچکی است ولی فوق العاده خوب است . در این کتاب راجع به وظایف اهل منبر سخن گفته است .
همه این کتاب در دو فصل است ، یک فصل آن درباره اخلاص ، یعنی خلوص نیت است که یکی از شرایط گوینده ، خطیب ، واعظ ، روضه خوان این است که خلوص نیت داشته باشد . منبر که می رود ، روضه که می خواند ، به طمع پول نباشد و چقدر عالی در این موضوع بحث کرده است که من وارد بحث آن نمی شوم . شرط دوم ، صدق و راستی است ، و در اینجاست که موضوع راست گفتن و دروغ گفتن تشریح شده و انواع دروغها را چنان بحث کرده که من خیال نمی کنم در هیچ کتابی درباره دروغ و انواع آن به اندازه این کتاب بحث شده باشد و شاید نظیر این کتاب در دنیا وجود نداشته باشد . عجیب این مرد تبحر از خودش نشان داده است . این مرد بزرگ در همین کتاب نمونه هایی از دروغهایی را که معمول است و به حادثه تاریخی کربلا نسبت می دهند ، ذکر می کند . آنچه که من می گویم غالبا یا همه آن ، همانهایی است که مرحوم حاجی نوری هم از آنها ناله کرده است ، و حتی صریحا این مرد بزرگ می گوید : امروز باید عزای حسین را گرفت اما برای حسین در عصر ما یک عزای جدیدی است که در گذشته نبوده است و آن اینهمه دروغهائی است که درباره حادثه کربلا گفته می شود و هیچکس جلوی این دروغها را نمی گیرد . برای مصیبت حسین بن علی باید گریست ، ولی نه برای شمشیرها و نیزه هایی که در آن روز بر پیکر شریفش وارد شد ، بلکه به خاطر دروغها . و در مقدمه کتاب هم نوشته است که فلان عالم بزرگ از علمای هندوستان نامه ای به من نوشته و از روضه های دروغی که در هندوستان خوانده می شود شکایت کرده و از من خواهش کرده است که کاری بکنم و کتابی بنویسم که جلوی روضه های دروغ در آنجا گرفته شود . بعد مرحوم حاجی می نویسد : این عالم هندی خیال کرده است که روضه خوانها وقتی به هندوستان می روند دروغ می گویند ، نمی داند که آب از سرچشمه گل آلود است و مرکز روضه های دروغ ، کربلا و نجف و ایران یعنی همین مراکز تشیع است . حالا ، من بطور نمونه تحریفاتی را بیان می کنم که بعضی از اینها مربوط به وقایع قبل از عاشورا ، بعضی مربوط به وقایع بین راه ، بعضی مربوط به ایام اقامت در ماه محرم ، بعضی مربوط به ایام اسارت و بعضی هم مربوط به ائمه بعد از قضایای کربلا ، و اغلب مربوط به روز عاشورا است . حال برای هر کدام دو نمونه می آورم . یک مطلب را لازم است قبلا بگویم که در همه اینها مردم مسؤولند . یعنی شما مردمی که در روضه خوانیها شرکت می کنید ، هیچ خیال نمی کنید که در این قضیه مسؤول هستید ، بلکه فکر می کنید که مسؤول فقط گویندگان هستند . دو مسؤولیت بزرگ مردم دارند ، یکی اینکه نهی از منکر بر همه واجب است . وقتی می فهمند و می دانند که اغلب هم می دانند که دروغ است ، نباید در آن مجلس بنشینند که حرام است و باید مبارزه کنند . و دیگر از بین بردن تمایلی است که صاحب مجلسها و مستمعین به گرم بودن مجلس دارند و به اصطلاح مجلس باید بگیرد ، باید کربلا شود . روضه خوان بیچاره می بیند که اگر هر چه می گوید راست و درست باشد آن طور که شاید و باید مجلس نمی گیردو همین مردم هم دعوتش نمی کنند ، ناچار یک چیزی اضافه می کند . مردم باید این انتظار را از سر خودشان بیرون کنند و با رفتارشان آن روضه خوانی را که می میراند و مجلس را کربلا می کند تشویق نکنند . کربلا می کند یعنی چه ! مردم باید روضه راست بشنوند تا معارفشان ، سطح فکرشان بالا بیاید و بدانند که اگر روحشان در یک کلمه اهتزاز پیدا کرد ، یعنی با روح حسین بن علی هماهنگ شد و در نتیجه اشکی ولو ذره ای ، از چشمشان بیرون آمد واقعا مقام بزرگی است . اما اشکی که از راه قصابی کردن از چشم بیرون بیاید اگر یک دریا هم باشد ارزش ندارد . نقل می کنند که یکی از علمای بزرگ در یکی از شهرستانها تا اندازه ای درد دین داشت و همیشه به این دروغهائی که روی منبر گفته می شد اعتراض می کرد و تعبیرش هم این بود که این زهرماریها چیست که بالای منبرها می گوئید . یک وقت یک واعظی به او گفت اگر اینها را نگوئیم اصلا باید در دکان را تخته کنیم ! آن آقا جواب داد اینها دروغ است و نباید گفته شود . از قضا چندی بعد خود این آقا بانی شدو مجلسی در مسجد خودش تشکیل داد و همان واعظ را دعوت کرد ، ولی قبل از شروع منبر به واعظ گفت من می خواهم به عنوان نمونه مجلسی ترتیب بدهم که جز روضه راست در آن خوانده نشود و تو هم باید مقید باشی که جز از کتابهای معتبر هیچ روضه ای نخوانی ، و با تعبیر خودش گفت از آن زهرماریها نباید چیزی بگویی . واعظ هم گفت چون مجلس مال شماست اطاعت می شود . شب اول خود آقا در محراب رو به قبله نشسته بود ، منبر هم کنار محراب بود . آقای واعظ صحبتهایش را کرد و موقع خواندن روضه شد ،شروع کرد به خواندن روضه و خود را مقید کرده بود که جز روضه راست چیزی نگوید ، اما هر چه گفت مجلس تکان نخورد و همین طور یخ کرده بود . آقا دید عجب ، این مجلس مال خودش هم هست بعد مردم چه می گویند ، زنها می گویند لابد آقا نیتش پاک نیست که مجلسش نمی گیرد، اگر آقا خودش نیتش درست بود ، اخلاص نیت داشت ، حالا کربلا شده بود . دید که آبرویش می رود چه بکند ؟ یواشکی و زیر چشمی به واعظ گفت یک کمی از آن زهرماریها قاطی کن . این انتظاری که مردم برای کربلا شدن دارند ، خود دروغ ساز است و لهذا غالب جعلیاتی که شده است مقدمه گریز زدن بوده است . یعنی برای اینکه بشود گریزی زد و اشک مردم را جاری کرد یک جعل صورت گرفته و غیر از این چیزی نبوده است . این قضیه را من مکرر شنیده ام و لابد شما هم شنیده اید ، و حاجی نوری در مقدمات قضایا آن را نقل کرده است که می گویندروزی امیرالمؤمنین علی علیه السلام بالای منبر بود و خطبه می خواند . امام حسین علیه السلام فرمود من تشنه ام و آب می خواهم ، حضرت فرمود کسی برای فرزندم آب بیاورد ، اول کسی که از جا بلند شد ،کودکی بود که همان حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام بود ، ایشان رفتند و از مادرشان یک کاسه آب گرفتند و آمدند وقتی که وارد شدند در حالی وارد شدند که آب را روی سرشان گرفته بودند و قسمتی از آن هم می ریختکه با یک طول و تفصیلی قضیه نقل میشود . بعد امیرالمؤمنین علی علیه السلام چشمشان که به این منظره افتاد اشکشان جاری شد . به آقا عرض کردند چرا گریه می کنید ؟ فرمود قضایای اینها یادم افتاد که دیگر معلوم است گریز به کجا منتهی می شود .
حاجی نوری در این جا یک بحث عالی دارد ، می گوید شما که می گوئید علی در بالای منبر خطبه می خواند ، باید بدانید که علی فقط در زمان خلافتش منبر می رفت و خطبه می خواند . پس در کوفه بوده است و در آن وقت امام حسین مردی بوده که تقریبا سی و سه سال داشته است. بعد می گوید اصلا آیا این حرف معقول است که یک مرد سی و سه ساله در حالی که پدرش دارد مردم را موعظه می کند و خطابه می خواند ناگهان وسط خطابه بگوید آقا من تشنه ام آب می خواهم ؟ اگر یک آدم معمولی این کار را بکند می گویند چه آدم بی ادب و بی تربیتی است ، و از طرفی حضرت ابوالفضل هم در آن وقت کودک نبوده ، یک نوجوان اقلا پانزده ساله بوده است . می بینید که چگونه قضیه ای را جعل کردند . آیا این قضیه در شان امام حسین است ؟ ! و غیر از دروغ بودنش ، اصلا چه ارزشی دارد ؟ آیا این شان امام حسین را بالا می برد یا پائین می آورد ؟مسلم است که پایین می آورد ، چون یک دروغ به امام نسبت داده ایم و آبروی امام را برده ایم ، طوری حرف زده ایم که امام را در سطح بی ادبترین افراد مردم پائین آورده ایم . در حالی که پدری مثل علی مشغول حرف زدن است ، تشنه اش می شود، طاقت نمی آورد که جلسه تمام شود و بعد آب بخورد ، همانجا حرف آقا را می برد و می گوید من تشنه ام ، برای من آب بیاورید ! نمونه دیگری که تحریف و جعل کردند این است که قاصدی برای اباعبدالله علیه السلام نامه ای آورده بود و جواب می خواست ، آقا فرمود که سه روز دیگر بیا از من جواب بگیر . سه روز دیگر که سراغ گرفت ، گفتند : آقا حرکت کردند و امروز عازم رفتن هستند . او هم گفت پس حالا که آقا می روند ، بروم ببینم جلال و کوکبه پادشاه حجاز چگونه است .
رفت و دید آقا خودش روی یک کرسی نشسته و بنی هاشم روی کرسیهای چنین و چنان . بعد محملهائی آوردند ، چه حریرها ، چه دیباجها ، چه چیزها در آنجا بود . بعد مخدرات را آوردند و با چه احترامی سوار این محملها کردند .
اینها را می گویند تا ناگهان به روز یازدهم گریز می زنند و می گویند اینها که در آن روز چنین محترم آمدند روز یازدهم چه حالی داشتند . حاجی نوری می گوید : این حرفها یعنی چه ؟ این تاریخ است که می گوید : امام حسین در حالی که بیرون می آمد این آیه را می خواند : فخرج منها خائفا یترقب ( 1 ) یعنی در این بیرون آمدن خودش را به موسی بن عمران که از فرعون فرار می کرد تشبیه کرده است : قال عسی ربی ان یهدینی سواء السبیل ( 2 ) یک قافله بسیار بسیار ساده ای حرکت کرده بود .
مگر عظمت اباعبدالله به این است که یک کرسی مثلا زرین برایش گذاشته باشند ؟ ! یا عظمت خاندان او به این است که سوار محملهائی از دیباج و حریر شده باشند ؟ ! اسبها و شترهایشان چطور باشد ، نوکرهایشان چطور باشد ؟ ! نمونه دیگر از تحریف در وقایع عاشورا که یکی از معروفترین قضایا شده استو حتی یک تاریخ هم به آن گواهی نمی دهد قصه لیلا مادر حضرت علی اکبر است . البته ایشان مادری به نام لیلا داشته اند ، ولی حتی یک مورخ نگفته که لیلا در کربلا بوده است . اما ببینید که چقدر ما روضه لیلا و علی اکبر داریم ، روضه آمدن لیلا به بالین علی اکبر . حتی من در قم ، در مجلسی که به نام آیه الله بروجردی تشکیل شده بود
________________________________________
1 - آیه به طور کامل این است : فخرج منها خائفا یترقب قال رب نجنی من القوم الظالمین یعنی موسی از مصر با ترس و نگرانی از دشمن به جانب شهر مدین بیرون رفت و گفت پروردگارا مرا از شر این قوم ستمکار نجات ده . سوره قصص . 21
2 - آیه بطور کامل این است : و لما توجه تلقاء مدین قال عسی ربی ان یهدینی سواء السبیل و چون از مصر بیرون شد و سر به بیابان رو بجانب شهر مدائن آورد با خود گفت امید است که خدا مرا به راه راست هدایت فرماید . سوره قصص . 22
که البته خود ایشان در مجلس نبودند ، همین روضه را شنیدم که علی اکبر به میدان رفت ، حضرت به لیلا فرمود که از جدم شنیدم که دعای مادر در حق فرزند مستجاب است ، برو در فلان خیمه خلوت موهایت را پریشان کن ،در حق فرزندت دعا کن شاید خداوند این فرزند را سالم بما برگرداند ؟ ! اولا لیلائی در کربلا نبوده که چنین کند . ثانیا اصلا این منطق ، منطق حسین نیست . منطق حسین در روز عاشورا ، منطق جانبازی است . تمام مورخین نوشته اند که هر کس اجازه می خواست ، حضرت به هر نحوی که می شد عذری برایش ذکر کند ، ذکر می کرد ، بجز برای علی اکبر فاستاذن فی القتال اباه فاذن له ( 1 ) . یعنی تا اجازه خواست ، گفت برو . حال چه شعرها که سروده نشده ! از جمله این شعر که می گوید :
خیز ای بابا از این صحرا رویم نک بسوی خیمه لیلا رویم نمونه دیگری در همین مورد را که خیلی عجیب است من در همین تهران ، در منزل یکی از علمای بزرگ این شهر ، در چند سال پیش ، از یکی از اهل منبر که روضه لیلا را می خواند شنیدم و من در آنجا چیزی شنیدم که به عمرم نشنیده بودم .
گفت بعد از اینکه حضرت لیلا رفت در آن خیمه و موهایش را پریشان کرد ، نذر کرد که اگر خدا علی اکبر را سالم به او برگرداند و در کربلا کشته نشود از کربلا تا مدینه را ریحان بکارد . یعنی نذر کرد که سیصد فرسخ راه را ریحان بکارد ! این را گفت و یکمرتبه زد زیر آواز :
________________________________________
1 - اللهوف صفحه . 47
نذر علی لئن عادوا و ان رجعوا لازرعن طریق التفت ریحانا من نذر کردم که اگر اینها برگردند راه تفت را ریحان بکارم . این شعر عربی بیشتر برای من اسباب تعجب شد که این شعر از کجا پیدا شده ؟ بعد بدنبال آن رفتم و گشتم ، دیدم این تفتی که در این شعر آمده کربلا نیست ،بلکه این تفت سرزمین مربوط به داستان لیلی و مجنون معروف است که لیلی در آن سرزمین سکونت می کرده و این شعر مال مجنون عامری است برای لیلی ، و این آدم این شعر را برای لیلا مادر علی اکبر و کربلا می خوانده . تصور کنیداگر یک مسیحی یا یک یهودی یا یک آدم لامذهب آنجا باشد و این قضایا را بشنود ، آیا نخواهد گفت که تاریخ اینها چه مزخرفاتی دارد ؟ آنها که نمی فهمند که این داستان را این شخص از خودش جعل کرده است ، بلکه می گویند العیاذ بالله زنهای اینها چقدر بی شعور بوده اند که نذر می کردنداز کربلا تا مدینه را ریحان بکارند . این حرفها یعنی چه ؟ ! از این بالاتر ، ( حاجی نوری ) می گوید در همان گرما گرم روز عاشورا که می دانید مجال نماز خواندن هم نبود ، اما نماز خوف ( 1 ) خواند و با عجله هم خواند .
حتی دو نفر از اصحاب آمدند و خودشان را سپر قرار دادند که امام بتواند این دو رکعت نماز خوف را بخواند ، و تا امام این دو رکعت نماز را خواندند ، این دو نفر در اثر تیرهای پیاپی که می آمد از پا در آمدند .
________________________________________
1 - نماز خوف همان نماز فریضه است که بصورت قصر خوانده می شود .
مجالی برای نماز خواندن به اینها نمی دادند ، ولی گفته اند در همان وقت امام فرمود حجله عروسی را بیندازید ، من می خواهم عروسی قاسم با یکی از دخترهایم را در اینجا ، لااقل شبیه آن هم که شده ببینم ، من آرزو دارم ، آرزو را که نمی شود به گور برد ! شما را بخدا ببینید حرفهائی را که گاهی وقتها از یک افراد در سطح خیلی پایین می شنویم که مثلا می گویند من آرزو دارم عروسی پسرم را ببینم ، آرزو دارم عروسی دخترم را ببینم ،به فردی چون حسین بن علی نسبت می دهند ، آن هم در گرما گرم زدو خورد که مجال نماز خواندن نیست ! و می گویند حضرت فرمود من در همین جا می خواهم دخترم را برای پسر برادرم عقد بکنم و یک شکل از عروسی هم که شده است در اینجا راه بیندازم .
یکی از چیزهایی که از تعزیه خوانیهای قدیم ما هرگز جدا نمی شد عروسی قاسم نو کدخدا ، یعنی نو داماد بود ، در صورتی که این در هیچ کتابی از کتابهای تاریخی معتبر وجود ندارد . حاجی نوری می گوید ملا حسین کاشفی اولین کسی است که این مطلب را در کتابی بنام روضه الشهداء نوشته است و اصل قضیه صددرصد دروغ است . بقول آن شاعر که گفت :
بس که ببستند بر او برگ و ساز گر تو ببینی نشناسیش باز اگر سیدالشهداء علیه السلام بیاید و اینها را مشاهده کند ( البته او در عالم معنا که می بیند ، اگر در عالم ظاهر هم بیاید ) ، می بیند ما برای او اصحاب و یارانی ذکر کرده ایم که اصلا چنین اصحاب و یارانی نداشته است . مثلا در کتاب محرق القلوب که اتفاقا نویسنده اش هم یک عالم و فقیه بزرگی است ، ولی از این موضوعات اطلاع نداشته ، نوشته شده است که یکی از اصحابی که در روز عاشورا از زیر زمین جوشید ، هاشم مرقال بود ، در حالی که یک نیزه هجده ذرعی هم دستش بود .
آخر یک کسی هم گفته بود سنان بن انس که بنا بقول بعضی سر امام حسین را برید ، نیزه ای داشت که شصت فرع بود . گفتند نیزه شصت ذرعی که نمی شود ! گفت خدا برایش از بهشت فرستاده بود .
در کتاب محرق القلوب هم نوشته که هاشم بن عتبه مرقال با نیزه هجده ذرعی پیدا شد در حالی که این هاشم بن عتبه از اصحاب حضرت امیر بوده و در بیست سال پیش کشته شده بود . ما برای امام حسین یارانی ذکر می کنیم که چنین یارانی نداشته است. و یا زعفرجنی جزو یاران امام حسین است . اما دشمنانی ذکر می کنند که نبوده است . در کتاب اسرار الشهاده نوشته شده است که لشکر عمر سعد در کربلا یک میلیون و ششصد هزار نفر بود . باید سؤال کرد اینها از کجا پیدا شدند ؟ اینها همه در کوفه بودند ، مگر چنین چیزی می شود ؟ ! و نیز در آن کتاب نوشته که امام حسین در روز عاشورا سیصد هزار نفر را با دست خودش کشت ! با بمبی که در هیروشیما انداختند تازه شصت هزار نفر کشته شدند ، و من حساب کردم که اگر فرض کنیم که شمشیر مرتب بیایدو در هر ثانیه یک نفر کشته شود ، کشتن سیصدهزار نفر ، هشتاد و سه ساعت و بیست دقیقه وقت می خواهد . بعد که دیدند این تعداد کشته با طول روز جور در نمی آید ، گفتند روز عاشورا هم هفتاد ساعت بوده است ! همین طور درباره حضرت ابوالفضل گفته اند که بیست و پنج هزار نفر را کشت که حساب کردم اگر در هر ثانیه یک نفر کشته شود ، شش ساعت و پنجاه و چند دقیقه و چند ثانیه وقت می خواهد . پس حرف این مرد بزرگ ، حاجی نوری را باور کنیم که می گوید : اگر کسی بخواهد امروز بگرید،اگر کسی بخواهد امروز ذکر مصیبت کند ، باید بر مصائب جدیده ابا عبدالله بگرید ، بر این دروغهائی که به اباعبدالله علیه السلام نسبت داده می شود ، گریه کند . نمونه دیگر ، اربعین است . اربعین که می رسد ، همه ، این روضه را می خوانند و مردم هم خیال می کنند این طور است که اسراء از شام به کربلا آمدند و در آنجا با جابر ملاقات کردند و امام زین العابدین هم با جابر ملاقات کرد . در صورتی که بجز در کتاب لهوف که آن هم نویسنده اش یعنی سید بن طاووس در کتابهای دیگرش آن را تکذیب کرده و لااقل تایید نکرده است ،در هیچ کتاب دیگری چنین چیزی نیست و هیچ دلیل عقلی هم این را تایید نمی کند ، ولی مگر می شود این قضایائی را که هر سال گفته می شود از مردم گرفت ؟ ! جابر اولین زائر امام حسین علیه السلام بوده است و اربعین هم جز موضوع زیارت قبر امام حسین علیه السلام هیچ چیز دیگری ندارد . موضوع تجدید عزای اهل بیت نیست ، موضوع آمدن اهل بیت به کربلا نیست ، اصلا راه شام از کربلا نیست ، راه شام به مدینه ، از همان شام جدا می شود . آن چیزی که بیشتر دل انسان را به درد می آورد اینست که اتفاقا در میان وقایع تاریخی کمتر واقعه ای است که از نظر نقلهای معتبر به اندازه حادثه کربلا غنی باشد . من در سابق خیال می کردم که اساسا علت اینکه این همه دروغ در این مورد پیدا شده ، این است که وقایع راستین را کسی نمی داند که چه بوده است ، بعد که مطالعه کردم دیدم اتفاقا هیچ حادثه ای در تاریخهای دور دست مثل سیزده ، چهارده قرن پیش به اندازه حادثه کربلا تاریخ معتبر ندارد .
مورخین معتبر اسلامی از همان قرون اول و دوم قضایا را با سندهای معتبر نقل کردند و این نقلها با یکدیگر انطباق دارد و به یکدیگر نزدیک هستند ، و یک قضایائی در کار بوده است که سبب شده جزئیات این تاریخ بماند .
یکی از چیزهائی که سبب شده متن این حادثه محفوظ بماند و هدفش شناخته شود این است که در این حادثه خطبه زیاد خوانده شده . در آن عصرها خطبه حکم اعلامیه در این عصر را داشت . همان طور که در این عصر ، در جنگها مخصوصا اعلامیه های رسمی بهترین چیزی است که متن تاریخ را نشان بدهد ، در آن زمان هم خطبه ها این طور بوده است . لذا خطبه زیاد است ، چه قبل از حادثه کربلا و چه در خلال آن و چه بعد از آن که اهل بیت در کوفه ، در شام ، در جاهای دیگر خطبه هایی ایراد کردند . و اصلا هدف آنها از این خطبه ها این بود که می خواستند به مردم اعلام کنند که چه گذشت و قضایا چه بود و هدف چه بود ، و این خودش یک انگیزه ای بوده که قضایا نقل شود . در قضیه کربلا سؤال و جواب زیاد شده است و همینها در متن تاریخ ثبت است که ماهیت قضیه را به ما نشان می دهد . در کربلا رجز زیاد خوانده شده است ، مخصوصا شخص ابا عبدالله زیاد رجز خوانده است و همین رجزها می تواند ماهیت قضیه را نشان بدهد . در قضیه کربلا چه قبل و چه بعد از آن ، نامه های زیادی مبادله شده است ، نامه هائی که میان امام و اهل کوفه مبادله شده است ، نامه هائی که میان امام و اهل بصره مبادله شده است ، نامه هائی که خود امام قبلا برای معاویه نوشته است ( از اینجا معلوم می شود که امام خودش را برای قیامی بعد از معاویه آماده می کرده است ) ، نامه هائی که خود دشمنان برای یکدیگر نوشته اند ،یزید برای ابن زیاد ، ابن زیاد برای یزید ، ابن زیاد برای عمر سعد ، عمر سعد برای ابن زیاد ، که متن همه اینها در تاریخ اسلام مضبوط است . لذا قضایای کربلا ، قضایای روشنی است و سراسر آن هم افتخار آمیز است . ولی ما چهره این حادثه تابناک تاریخی را تا این مقدار مشوه و بزرگترین خیانتها را به امام حسین علیه السلام کرده ایمکه اگر امام حسین علیه السلام در عالم ظاهر بیاید و ببیند ، خواهد گفت که شما بکلی قیافه حادثه را تغییر داده اید . آن امام حسینی که شما در خیال خودتان رسم کرده اید که من نیستم ، آن قاسم بن الحسنی که شما در خیال خودتان رسم کرده ایدکه برادرزاده من نیست آن علی اکبری که شما در مخیله خودتان درست کرده اید که جوان با معرفت من نیست ، آن یارانی که شما درست کرده اید که آنها نیستند . ما قاسمی درست کرده ایم که آرزویش فقط دامادی بوده ، آرزوی عمویش هم دامادی او بوده ! این را شما با قاسمی که در تاریخ بوده است مقایسه کنید . تواریخ معتبر این قضیه را نقل کرده اند که در شب عاشورا امام علیه السلام اصحابش را در خیمه عند قرب الماء (1) یا نزدیک آن خیمه جمع کرد و آن خطابه بسیار معروف شب عاشورا را به آنها القاء کرد که نمی خواهم آن را به تفصیل نقل کنم . در این خطبه امام بطور خلاصه به آنها می گوید شما آزاد هستید .
امام نمی خواسته کسی رو دربایستی داشته باشد و خودش را مجبور ببیند ، حتی کسی خیال کند که به حکم بیعت لازم است بماند . لذا می گوید همه شما را آزاد کردم ، همه یارانم ، خاندانم ، برادرانم ، فرزندانم ، برادرزاده هایم . اینها جز به شخص من به کس دیگری کار ندارند ، شب تاریک است و از این تاریکی شب استفاده کنید و بروید و آنها هم قطعا با شما کاری ندارند . در اول هم از اینها تجلیل می کند و می گوید منتهای رضایت را از شما دارم ، اصحابی بهتر از اصحاب خودم سراغ ندارم ، اهل بیتی بهتر از اهل بیت خودم سراغ ندارم .
اما همه آنها بطور دسته جمعی می گویند آقا چنین چیزی مگر ممکن است ، جواب پیغمبر را چه بدهیم ، وفا کجا رفت ، انسانیت کجا رفت ، محبت کجا رفت ، عاطفه کجا رفت ؟ و آن سخنان پر شوری که آنجا گفتند که واقعا دل سنگ را کباب می کند ، یعنی انسان را به هیجان می آورد . یکی می گوید مگر یک جان هم ارزش این حرفها را دارد که کسی بخواهد فدای شخصی مثل تو کند ، ای کاش
________________________________________
1 - بحار الانوار جلد 44 صفحه 392 ، اعلام الوری صفحه 234 ، از ارشاد شیخ مفید صفحه 231 ، مقتل الحسین مقرم صفحه . 257
معلوم می شود که خیمه ای بوده است که اختصاص به مشکهای آب داشته و از همان روزهای اول آبها را در آن خیمه جمع می کرده اند . هفتاد بار زنده می شدم و هفتاد بار خودم را فدای تو می کردم . آن یکی می گوید هزار بار ، دیگری می گوید ای کاش امکان داشت جانم را فدای تو کنم ، بعد بدنم را آتش بزنند ، خاکسترش کنند ، آنگاه خاکسترش را بباد دهندو دوباره مرا زنده کنند و باز . . . اول کسی که به سخن آمد برادرش ابوالفضل بود و بعد همه بنی هاشم . همینکه این سخنان را گفتند ، امام مطلب را عوض کرد و از حقایق فردا قضایائی را گفت . به آنها خبر کشته شدن را دادکه همه آنها درست مثل یک مژده بزرگ تلقی کردند . همین جوانی که این قدر به او ظلم می کنیم و آرزوی او را دامادی می دانیم ، سؤالی کرد که در حقیقت خودش گفته است که آرزوی من چیست ؟ وقتی که جمعی از مردان در مجلسی اجتماع می کنند ، یک بچه سیزده ساله در جمع آنها شرکت نمی کند ، پشت سر مردان می نشیند . مثل اینکه این جوان پشت سر اصحاب نشسته بود و مرتب سر می کشید که دیگران چه می گویند . وقتی که امام فرمود همه شما کشته می شوید ، این طفل با خودش فکر کرد که آیا شامل من هم خواهد شد یا نه ؟ آخر من بچه هستم شاید مقصود آقا این است که بزرگان کشته می شوند و من هنوز صغیرم . لذا رو کرد به آقا و عرض کرد : و انا فی من یقتل ؟ آیا من هم جزء کشته شدگان هستم یا نیستم ؟ حالا ببینید آرزو چیست ؟امام فرمود اول من از تو یک سؤال می کنم ، جواب مرا بده ، بعد من جواب تو را می دهم . من اینطور فکر می کنم که آقا این سؤال را مخصوصا کرد ، می خواست این سؤال و جواب پیش بیاید تا مردم آینده فکر نکنند که این جوان ندانسته و نفهمیده خودش را به کشتن داد ، و نگویند این جوان در آرزوی دامادی بود ، دیگر برایش حجله درست نکنند ، جنایت نکنند . لذا آقا فرمود که اول من سؤال می کنم : کیف الموت عندک پسرکم ، فرزند برادرم ، اول بگو که مردن و کشته شدن در ذائقه تو چه مزه ای دارد ؟ فورا گفت : احلی من العسل ، از عسل شیرینتر است .
اگر از ذائقه می پرسی ، که مرگ از عسل در ذائقه من شیرینتر است . یعنی برای من آرزوئی شیرینتر از این آرزو وجود ندارد . منظره چقدر تکان دهنده است ! اینهاست که این حادثه را یک حادثه بزرگ تاریخی کرده و ما باید این حادثه را زنده نگه داریم. چون دیگر حسینی پیدا خواهد شد و نه قاسم بن الحسنی . این است که این مقدار ارزش می دهد نه که بعد از چهارده قرن اگر یک چنین حسینیه ای ( 1 ) بنامشان بسازیم کاری نکرده ایم . و گرنه آرزوی دامادی داشتن که وقت صرف کردن نمی خواهد، پول صرف کردن نمی خواهد ، حسینیه ساختن نمی خواهد ، سخنرانی نمی خواهد . ولی اینها جوهره انسانیت هستند ، مصداق انی جاعل فی الارض خلیفه ( 2 ) هستند ، اینها بالاتر از فرشته هستند .
امام بعد از گرفتن این جواب فرمود : فرزند برادرم تو هم کشته می شوی ، بعد ان تبلو ببلاء عظیم اما جان دادن تو با دیگران خیلی متفاوت است و گرفتاری بسیار شدیدی پیدا می کنی . لذا روز
________________________________________
1 - منظور ، حسینیه ارشاد است .
2 - سوره بقره آیه . 30
عاشورا پس از آنکه با اصرار زیاد اجازه رفتن به میدان را گرفت ، از آنجا که بچه است ، زرهی متناسب با اندام او وجود ندارد ، کلاه خود مناسب با سر او وجود ندارد ، اسلحه و چکمه مناسب با اندام او وجود ندارد ، نوشته اند عمامه ای به سرگذاشته بود کانه فلقه القمر (1) همین قدر نوشته اند بقدری این بچه زیبا بود که دشمن گفت مثل یک پاره ماه است .
بر فرس تندرو هر که تو را دید گفت برگ گل سرخ را باد کجا می برد راوی گفت دیدم بند یکی از کفشهایش باز است و یادم نمی رود که پای چپش هم بود . از اینجا معلوم می شود چکمه پایش نبوده است . نوشته اند که امام کنار خیمه ایستاده و لجام اسبش در دستش بود . معلوم بود منتظر است ، که یک مرتبه فریادی شنید .
نوشته اند امام به سرعت یک باز شکاری روی اسب پرید و حمله کرد . آن فریاد ، فریاد یا عماه قاسم بن الحسن بود . آقا وقتی به بالین این جوان رسید در حدود دویست نفر دور این بچه را گرفته بودند . امام حمله کرد آنها فرار کردندو یکی از دشمنان که از اسب پائین آمده بود تا سر جناب قاسم را از بدن جدا کند ، خودش در زیر پای اسب رفقای خود پایمال شد . آن کسی را که می گویند در روز عاشورا در حالی که زنده بود
________________________________________
1 - مناقب ابن شهر آشوب جلد 3 صفحه 106 ، و نظیر این عبارت در اعلام الوری صفحه 242 و اللهوف صفحه 48 و بحار الانوار جلد 45 صفحه 35 و ارشاد شیخ مفید صفحه 239 و مقتل الحسین مقرم صفحه 331 و تاریخ طبری صفحه 256 ذکر شده است .
زیر سم اسبها پایمال شد ، یکی از دشمنان بود نه حضرت قاسم . بهر حال حضرت وقتی به بالین قاسم رسیدند که گرد و غبار زیاد بود و کسی نمی فهمید قضیه از چه قرار است . وقتی که این گرد و غبارها نشست ، یک وقت دیدند که آقا بر بالین قاسم نشسته و سر قاسم را به دامن گرفته است .
این جمله را از آقا شنیدند که فرمود : یعز و الله علی عمک ان تدعوه فلا یجیبک او یجیبک فلا ینفعک صوته ( 1 ) برادرزاده ! خیلی بر عموی تو سخت است که تو او را بخوانی ، نتواند تو را اجابت کند ، یا اجابت بکند ، اما نتواند برای تو کاری انجام بدهد .
در همین حال بود که یک وقت فریادی از این جوان بلند شد و جان به جان آفرین تسلیم کرد . خدایا عاقبت امر همه ما را ختم به خیر بفرما . ما را به حقایق اسلام آشنا کن . این جهلها و این نادانیها را به کرم و لطف خودت از ما دور بگردان . توفیق عمل و خلوص نیت به همه ما عنایت بفرما .
حاجات مشروعه ما را بر آور . اموات همه ما را ببخش و بیامرز . لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم . و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین .
________________________________________
1 - مناقب این شهر آشوب جلد 4 صفحه 107 ، اللهوف صفحه 38 بحار الانوار جلد 45 صفحه 35 ، ارشاد شیخ مفید صفحه 239 ، اعلام الوری صفحه 243 ، مقتل الحسین مقرم صفحه 332 ، تاریخ طبری جلد 6 صفحه . 257
جلسه دوم : عوامل تحریف
بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین باری ء الخلائق اجمعین و الصلوه و السلام علی عبد الله و رسوله و حبیبه و صفیه ، سیدنا و نبینا و مولانا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و آله و سلم و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین . اعوذ بالله من الشیطان الرجیم : فبما نقضهم میثاقهم لعناهم و جعلنا قلوبهم قاسیه یحرفون الکلم عن مواضعه و نسوا حظا مما ذکروا به ( 1 ) . گفتیم تحریفاتی در واقعه عاشورا شده است ، چه از نوع تحریف لفظی و چه از نوع تحریف معنوی . و همین تحریفات سبب شده که این سند بزرگ تاریخی و این منبع بزرگ تربیتی برای ما بی اثر و یا کم اثر شود ، و احیانا در مواقعی اثر معکوس ببخشد . عموم ما وظیفه داریم که این سند مقدس را از این تحریفات که آن را آلوده کرده است پاک
________________________________________
1 - سوره مائده آیه . 13 و منزه کنیم . امشب درباره عوامل تحریف بحث می کنم و سپس بحث ما در اطراف تحریفات معنوی این حادثه خواهد بود .
عوامل تحریف :
این عوامل بر دو قسم است . یک نوع عوامل عمومی است . یعنی بطور کلی عواملی وجود دارد که تواریخ را دچار تحریف می کند ، اختصاص به حادثه عاشورا ندارد . مثلا همیشه اغراض دشمنان ، خود ، عاملی است برای اینکه حادثه ای را دچار تحریف کند .
دشمن برای اینکه به هدف و غرض خود برسد ، تغییر و تبدیلهائی در متن تاریخ ایجاد و یا توجیه و تفسیرهای ناروایی از تاریخ می کند و این نمونه های زیادی دارد که نمی خواهم در اطراف آنها بحث بکنم ، همین قدر عرض می کنم که در تحریف حادثه کربلا هم این عامل دخالت داشته است .
یعنی دشمنان در صدد تحریف نهضت حسینی برآمدند . و همان طوری که در دنیا معمول است که دشمنان ، نهضتهای مقدس را به افساد و اخلال و تفریق کلمه و ایجاد اختلاف متهم می کنند ، حکومت اموی نیز خیلی کوشش کرد برای اینکه نهضت حسینی را چنین رنگی بدهد .
از همان روز اول چنین تبلیغاتی شروع شد . مسلم که به کوفه می آید ، یزید ضمن ابلاغی که برای ابن زیاد جهت حکومت کوفه صادر می کند ، می نویسد : مسلم پسر عقیل به کوفه آمده است و هدفش اخلال و افساد و ایجاد اختلاف در میان مسلمانان است ! برو و او را سرکوب کن . وقتی مسلم گرفتار می شود و او را به دارالاماره ابن زیاد می برند ، ابن زیاد به مسلم می گوید : پسر عقیل ! چه شد که آمدی به این شهر ، مردم وضع مطمئن و آرامی داشتند ، تو آمدی آشوب کردی ، ایجاد اختلاف و فتنه انگیزی کردی ! مسلم هم مردانه جواب داد : اولا آمدن ما به این شهر ابتدایی نبود .
مردم این شهر از ما دعوت کردند ، نامه های فراوان نوشتند و آن نامه ها موجود است . و در آن نامه ها نوشته اند پدر تو ، زیاد ، در سالهایی که در اینجا حکومت کرده ، نیکان مردم را کشته ، بدان را بر نیکان مسلط کرده و انواع ظلمها و اجحافها به مردم کرده است .
از ما دعوت کردند برای اینکه عدالت را برقرار کنیم . ما برای برقراری عدالت آمده ایم . و حکومت اموی برای اینکه تحریف معنوی کرده باشد ، از این جور قضایا زیاد گفت ، ولی تاریخ اسلام تحت تاثیر این تحریف واقع نشد . و شما یک مورخ و صاحبنظر را در دنیا پیدا نمی کنید که بگوید حسین بن علی العیاذ بالله قیام نابجایی کرد ، آمد کلمه مردم را تفریق کند ، اتحاد را از بین ببرد . خیر ، دشمن نتوانست در حادثه کربلا تحریفی ایجاد کند . در حادثه کربلا هر چه تحریف شده ، با کمال تاسف از ناحیه دوستان است .
عامل دوم
عامل دوم تمایل بشر به اسطوره سازی و افسانه سازی است و این در تمام تواریخ دنیا وجود دارد . در بشر ، یک حس قهرمان پرستی هست که در اثر آن درباره قهرمانهای ملی و قهرمانهای دینی افسانه می سازد ( 1 ) . بهترین دلیلش این است که مردم برای نوابغی مثل بوعلی سینا و شیخ بهایی چقدر افسانه جعل کردند ! بوعلی سینا بدون شک نابغه بوده و قوای جسمی و روحی او یک جنبه فوق العادگی داشته است .
ولی همینها سبب شده مردم برای او افسانه ها بسازند . مثلا می گویند بوعلی سینا مردی را از فاصله یک فرسنگی دید و گفت این مرد ، نان روغنی ، نانی که چرب است می خورد . گفتند از کجا فهمیدی که نان می خوردو نان او هم چرب است ؟ ! گفت برای اینکه من پشه هایی را می بینم که دور نان او می گردند ، فهمیدم نانش چرب است که پشه دور آن پرواز می کند ! معلوم است که این افسانه است ، آدمی که پشه را از یک فرسنگی ببیند، چربی نان را از خود پشه ها زودتر می بیند . یا می گویند بوعلی سینا در مدتی که در اصفهان تحصیل می کرد ، گفت من نیمه های شب که برای مطالعه برمی خیزم ، صدای چکش مسگرهای کاشان نمی گذارد مطالعه کنم .
رفتند تجربه کردند ، یک شب دستور دادند مسگرهای کاشان چکش نزنند ، آن شب را بوعلی گفت آرام خوابیدم و یا آرام مطالعه کردم . معلوم است که اینها افسانه است . برای شیخ بهایی چقدر افسانه ساختند .
این جور چیزها اختصاص به حادثه عاشورا ندارد . مردم درباره بوعلی هر چه می گویند ، بگویند ، به کجا ضرر می زند ؟ به هیچ جا . اما افرادی که شخصیت آنها ، شخصیت
________________________________________
1 - در شبهای عید غدیر آقای دکتر شریعتی یک بحث بسیار عالی راجع به این حس که در همه افراد بشر میل به اسطوره سازی و افسانه سازی و قهرمان سازی و قهرمان پرستی آن هم بشکل خارق العاده و فوق العاده ای هست ، ایراد کردند .
پیشوایی است ، قول آنها ، عمل آنها ، قیام آنها ، نهضت آنها سند و حجت است ، نباید در سخنانشان ، در شخصیتشان ، در تاریخچه شان تحریفی واقع شود . درباره امیرالمؤمنین علی علیه السلام ، ما شیعیان چقدر افسانه گفته ایم ! در اینکه علی علیه السلام مرد خارق العاده ای بوده و بحثی نیست .
در شجاعت علی علیه السلام کسی شک ندارد . دوست و دشمن اعتراف دارند که شجاعت علی علیه السلام شجاعت فوق افراد عادی بوده است . علی علیه السلام در هیچ میدان جنگی ، با هیچ پهلوانی نبرد نکرد مگر اینکه آن پهلوان را کوبید و بزمین زد .
اما مگر افسانه سازها و اسطوره سازها به همین مقدار قناعت کردند ؟ ! ابدا . مثلا گفته اند علی علیه السلام در جنگ خیبر با مرحب خیبری روبرو شد ، مرحب چقدر فوق العادگی داشت . مورخین هم نوشته اندکه علی در آنجا ضربتش را که فرود آورد این مرد را دو نیم کرد ( نمی دانم که این دو نیم کامل بوده یا نه ) ولی در اینجا یک حرفها ، و یک افسانه هایی درست کردند که دین را خراب می کند . می گویند به جبرئیل وحی شدفورا بزمین برو که اگر شمشیر علی فرود بیاید ، زمین را دو نیم می کند ، به گاو و ماهی خواهد رسید ، بال خود را زیر شمشیر علی بگیر . رفت گرفت ، علی هم شمشیرش را آنچنان فرود آورد که مرحب دو نیم شد و اگر آن دو نیم را در ترازو می گذاشتند با هم برابر بودند ! بال جبرئیل از شمشیر علی آسیب دید و مجروح شد ، تا چهل شبانه روز نتوانست به آسمان برود . وقتی که به آسمان رفت خدا از او سؤال کرد این چهل روز کجا بودی ؟ خدایا در زمین بودم ، تو به من ماموریت داده بودی . چرا زود برنگشتی ؟ خدایا شمشیر علی که فرود آمد بالم را مجروح کرد ، این چهل روز مشغول پانسمان بال خودم بودم ! دیگری می گوید شمشیر علی آنچنان سریع و نرم آمد که از فرق مرحب گذشت تا به نمد زین اسب رسید . علی که شمشیرش را بیرون کشید ،خود مرحب هم نفهمید ! گفت علی همه زور تو همین بود ؟ ! ( خیال کرد ضربت کاری نشده است ! ) همه پهلوانی تو همین بود ؟ ! علی گفت خودت را حرکت بده ، مرحب خودش را حرکت داد ، نصف بدنش از یک طرف افتاد و نصف دیگر از طرف دیگر ! حاجی نوری ، این مرد بزرگ در کتاب لؤلؤ و مرجان ، ضمن انتقاد از جعل اینگونه افسانه ها می گوید برای شجاعت حضرت ابوالفضل نوشته اند که او در جنگ صفین ( که اصلا شرکت حضرت هم معلوم نیست ، اگر شرکت هم کرده یک بچه پانزده ساله بوده ) مردی را به هوا انداخت ، دیگری را انداخت ، نفر بعدی را ، تا هشتاد نفر ، نفر هشتادم را که انداخت هنوز نفر اول بزمین نیامده بود ! بعد اولی که آمد دو نیمش کرد ،دومی نیز همچنین تا نفر آخر ! قسمتی از تحریفاتی که در حادثه کربلا صورت گرفته معلول حس اسطوره سازی است . اروپائیها می گویند در تاریخ مشرق زمین مبالغه ها ، اغراقها زیاد است و راست هم می گویند .
ملا آقای دربندی در اسرار الشهاده نوشته است : سواره نظام لشکریان عمر سعد ششصد هزار نفر و پیاده نظامشان دور کرور بود و در مجموع یک میلیون و ششصد هزار نفر و همه اهل کوفه بودند ! مگر کوفه چقدر بزرگ بود ؟کوفه یک شهر تازه ساز بود که هنوز سی و پنج سال بیشتر از عمر آن نگذشته بود ، چون کوفه را در زمان عمربن خطاب ساختند . این شهر را عمر دستور داد بسازند برای اینکه لشکریان اسلام در نزدیکی ایران مرکزی داشته باشند . در آن وقت معلوم نیست همه جمعیت کوفه آیا به صد هزار نفر می رسیده است یا نه ؟اینکه یک میلیون و ششصد هزار نفر سپاهی در آن روز جمع بشود و حسین بن علی هم سیصد هزار نفر آنها را بکشد ، با عقل جور در نمی آید . این ، قضیه را بکلی از ارزش می اندازد . گویند کسی در مورد هرات اغراق و مبالغه می کرد و می گفت : هرات یک زمانی خیلی بزرگ بود . گفتند : چقدر بزرگ بود ؟ گفت : در یک زمان واحد در هرات بیست و یک هزار احمد یک چشم کله پز وجود داشت . چقدر ما باید آدم داشته باشیم و چقدر باید احمد داشته باشیم و چقدر احمد یک چشم داشته باشیم و چقدر احمد یک چشم کله پز داشته باشیم که بیست و یک هزار احمد یک چشم کله پز وجود داشته باشد ! این حس اسطوره سازی ، خیلی کارها کرده است . ما نباید یک سند مقدس را در اختیار افسانه سازها قرار بدهیم فان فینا اهل البیت فی کل خلف عدولا ینفون عنه تحریف الغالین و انتحال المبطلین و تاویل الجاهلین (1) ، ما وظیفه داریم . حال برای هرات هر کس هر چه می خواهد ، بگوید . آیا صحیح است در تاریخ حادثه عاشورا ، حادثه ای که ما دستور داریم هر سال آن را بصورت یک مکتب ، زنده
________________________________________
1- اصول کافی جلد ، 1 صفحه 32 کتاب فضل علم ، بصائر الدرجات صفحه 10. بداریم ، اینهمه افسانه وارد شود ؟ !
عامل سوم
عامل سوم ، یک عامل خصوصی است . این دو عامل که عرض کردم یعنی غرضها و عداوتهای دشمنان و حس اسطوره سازی و افسانه سازی بشر در تمام تواریخ دنیا هست . ولی در خصوص حادثه عاشورا یک جریان و عامل بالخصوصی هست که سبب شده استدر این داستان ، جعل واقع شود . پیشوایان دین از زمان پیغمبر اکرم و ائمه اطهار دستور اکید و بلیغ داده اند که باید نام حسین بن علی زنده بماند ، باید مصیبت حسین بن علی هر سال تجدید شود . چرا ؟ این چه دستوری است در اسلام ، چرا ائمه دین اینهمه به این موضوع اهتمام داشتند ، و چرا برای زیارت حسین بن علی اینهمه ترغیب و تشویق است ؟ به این چرا باید دقت کنید . ممکن است کسی بگوید برای اینست که تسلی خاطری برای حضرت زهرا باشد ! آیا این حرف مسخره نیست ؟ بعد از 1400 سال هنوز حضرت زهرا احتیاج به تسلیت داشته باشد ،در صورتی که به نص خود امام حسین و بحکم ضرورت دین ، بعد از شهادت امام حسین ، ایشان و حضرت زهرا نزد یکدیگرند . این چه حرفی است ؟ ! مگر حضرت زهرا بچه است که بعد از 1400 سال هنوز هم بسر خودش بزند ، گریه کند و ما برویم به ایشان سر سلامتی بدهیم ؟ ! این حرفهاست که دین را خراب می کند ! حسین علیه السلام مکتب عملی اسلام را تاسیس کرد . حسین علیه السلام نمونه عملی قیامهای اسلامی است . خواستند مکتب حسین زنده بماند ، خواستند سالی یک بار حسین با آن نداهای شیرین و عالی و حماسه انگیزش ظهور کند ، فریاد کند : الا ترون ان الحق لا یعمل به و ان الباطل لا یتناهی عنه لیرغب المؤمن فی لقاء الله محقا ( 1 ) خواستند الموت اولی من رکوب العار ( 1 ) ، مرگ از زندگی ننگین بهتر است ،برای همیشه زنده بماند . خواستند لا اری الموت الا سعادش و الحیاش مع الظالمین الا برما ( 1 ) ، برای همیشه زنده بماند . زندگی با ستمکاران برای من خستگی آور است ، مرگ در نظر من جز سعادت چیزی نیست .
خواستند آن جمله های دیگر حسین : خط الموت علی ولد آدم مخط القلادش علی جید الفتاش ( 4 ) ، زنده بماند هیهات منا الذله ( 5 ) زنده بماند . خواستند صحنه هایی از این قبیل که حسین علیه السلام می آید در مقابل سی هزار نفر می ایستد در حالی که در نهایت شدت از ناحیه خود و خاندان خود گرفتار است و مرد وار ، که چنین مردی دنیا بخود ندیده است می فرماید : الا و ان الدعی ابن الدعی قد رکز بین اثنتین بین السلة ، و الذلة و هیهات منا الذلة یأبی
________________________________________
1 - بحار الانوار ج 44 صفحه 381 ، تحف العقول صفحه 176 ، اللهوف صفحه 33 ، مقتل الحسین خوارزمی ج 2 صفحه .5
2 - مناقب ابن شهرآشوب ج 4 صفحه 110 ، اللهوف صفحه 50 ، بحارالانوار جلد 45 صفحه 50 ، کشف الغمه ج 2 صفحه . 32
3 - بحارالانوار ج 44 صفحه 381، اللهوف صفحه 33، تحف العقول صفحه 176.
4 - بحار الانوار ج 44 صفحه 366 ، اللهوف صفحه . 25
5 - اللهوف صفحه 41 ، مقتل الحسین خوارزمی ج 2 صفحه 7
الله ذلک لنا و رسوله و المؤمنون و حجور طابت و طهرت ( 1 ) ، زنده بماند . مکتب حسین علیه السلام زنده بماند ، تربیت حسینی زنده بماند ، پرتوی از روح حسینی در این ملت دمیده شود و بر آن بتابد .
فلسفه اش خیلی روشن است . نگذارید حادثه عاشورا را فراموش شود . حیات شما ، زندگی و انسانیت و شرف شما به این حادثه بستگی دارد . به این وسیله می توانید اسلام را زنده نگهدارید . پس ترغیب کردند که مجلس عزای حسینی را زنده نگهدارید و درست است .
عزاداری حسین بن علی واقعا فلسفه صحیحی دارد ، فلسفه بسیار بسیار عالی هم دارد . هر چه ما در این راه کوشش کنیم ، بشرط اینکه هدف این کار را تشخیص دهیم ، بجاست . اما متاسفانه عده ای این را نشناختند ، خیال کردند بدون اینکه مردم را به مکتب حسین آشنا کنند ، به فلسفه قیام حسینی آشنا کنند ، مردم را عارف به مقامات حسینی کنند ، همین قدر که آمدند و نشستند و نفهمیده و ندانسته گریه ای کردند ، کفاره گناهان است
مرحوم حاجی نوری نکته ای را در کتاب " لؤلؤ و مرجان " ذکر کرده است و آن اینکه عده ای گفتند موضوع امام حسین و گریه بر او ، ثوابش آنقدر زیاد است که از هر وسیله ای برای این کار می شود استفاده کرد . یک حرفی امروزیها در مکتب " ما کیاول " در آورده اند که هدف خوب باشد ، وسیله هر چه شد ، شد ! اینها هم گفتند ما یک هدف مقدس و منزه داریم و آن گریستن بر امام حسین ( ع ) است که کار بسیار خوبی است و باید گریست .
________________________________________
تاریخ شام ابن عساکر جلد 4 صفحه 333 ، مقتل الحسین مقرم صفحه 287 ، ملحقات احقاق الحق ج 11 صفحه 624 و 625 ، نفس المهموم ص 149 ، تحف العقول ص 174 1 - همان مدرک . می گویند هدف وسیله را مباح می کند .
به چه وسیله بگریانیم ؟ بهر وسیله که شد ! هدف که مقدس است ، وسیله هر چه شد ، شد . اگر تعزیه در آوریم ، یک تعزیه های اهانت آور ، درست است یا نه ؟ گفتند اشک جاری می شود یا نه ؟ همین قدر که اشک جاری شود ،اشکال ندارد ! شیپور بزنیم ، طبل بزنیم ، طبل بزنیم معصیت کاری بکنیم ، به بدن مرد لباس زن بپوشانیم ، عروسی قاسم درست کنیم ، جعل کنیم ، تحریف کنیم ، در دستگاه امام حسین این حرفها مانعی ندارد . دستگاه امام حسین از دستگاه دیگران جداست .
در اینجا دروغ گفتن بخشیده است ، جعل کردن ، تحریف کردن ، شبیه سازی ، به تن مرد لباس زن پوشاندن ، بخشیده است . هر گناهی که اینجا بکنید ، بخشیده است ، هدف خیلی مقدس است ! در نتیجه افرادی دست به جعل و تحریف این قضیه زدند که انسان تعجب می کند ! در ده ، پانزده سال پیش که به اصفهان رفته بودم ، در آنجا مرد بزرگی بود ، مرحوم حاج شیخ محمد حسن نجف آبادی اعلی الله مقامه ، خدمت ایشان رفتم و روضه ای را که تازه در جایی شنیده بودم و تا آن وقت نشنیده بودم ، برای ایشان نقل کردم . کسی که این روضه را می خواند اتفاقا تریاکی هم بود .
این روضه را خواند و بقدری مردم را گریاند که حد نداشت . داستان پیرزنی را نقل می کرد که در زمان متوکل می خواست به زیارت امام حسین برود و آن وقت جلوگیری می کردند و دستها را می بریدند تا اینکه قضیه را به آنجا رساند که این زن را بردند و در دریا انداختند . در همان حال این زن فریاد کرد یا اباالفضل العباس ! وقتی داشت غرق می شد سواری آمد و گفت رکاب اسب مرا بگیرد .
رکابش را گرفت ، گفت چرا دستت را دراز نمی کنی ؟ گفت من دست در بدن ندارم ، که مردم خیلی گریه کردند . مرحوم حاج شیخ محمد حسن تاریخچه این قضیه را این طور نقل کرد که یک روز در حدود بازار ، حدود مدرسه صدر ( جریان ، قبل از ایشان اتفاق افتاده و ایشان از اشخاص معتبری نقل کردند ) مجلس روضه ای بود که از بزرگترین مجالس اصفهان بود و حتی مرحوم حاج ملا اسماعیل خواجویی که از علماء بزرگ اصفهان بود در آنجا شرکت داشت .
واعظ معروفی می گفت که من آخرین منبری بودم . منبریهای دیگر می آمدند و هنر خودشان را برای گریاندن مردم اعمال می کردند . هر کس می آمد روی دست دیگری می زد و بعد از منبر خود می نشست تا هنر روضه خوان بعد از خود را ببیند ،تا ظهر طول کشید . دیدم هر کس هر هنری داشت بکار برد ، اشک مردم را گرفت . فکر کردم من چه کنم ؟ همانجا این قضیه را جعل کردم ، رفتم قصه را گفتم و از همه بالاتر زدم ، عصر همان روز رفتم در مجلس دیگری که در چارسوق بود ، دیدم آنکه قبل از من منبر رفته همین داستان را می گوید . کم کم در کتابها نوشتند و چاپ هم کردند ! این موضوع که دستگاه حسینی ، دستگاه جدایی است و از هر وسیله ای برای گریاندن مردم می شود استفاده کرد ، این توهم و خیال دروغ و غلط ، عامل بزرگی برای جعل و تحریف شد ! مرحوم حاجی نوری ، این مرد بزرگوار ، استاد مرحوم حاج شیخ عباس قمی که حتی بر حاج شیخ عباس ترجیح داشته است به اعتراف خود حاج شیخ عباس و دیگران ، مرد فوق العاده متبحر و با تقوائی است .
ایشان این مطلب را در کتاب خودشان طرح کرده اند که اگر این حرف درست باشد که هدف وسیله را مباح می کند ، من این جور می گویم : یکی از هدفهای اسلامی ، ادخال سرور در قلب مؤمن است ، یعنی انسان کاری کند که مؤمنی خوشحال شود. من برای اینکه مؤمنی را خوشحال کنم ، در حضور او غیبت می کنم چون از غیبت خیلی خوشش می آید ! اگر بگویند مرتکب گناه می شوی ، می گویم خیر ، هدفم مقدس است ، من که غیبت می کنم ، می خواهم او را خوشحال کنم ! مثال دیگری مرحوم حاجی نوری ذکر می کند که مردی زن بیگانه ای را می بوسد .
بوسیدن زن نامحرم حرام است ، می گوئیم چرا این کار را انجام دادی ؟ می گوید من ادخال سرور در قلب مؤمن کردم ! در مورد زنا و شراب و لواط هم همین را می توان گفت . این چه غوغایی است ؟ ! این چه حرف شریعت خراب کنی است ؟ ! اینکه برای گریاندن مردم در سوگ امام حسین ( ع ) ، استفاده کردن از هر وسیله ای جایز است ، بخدا قسم برخلاف گفته امام حسین است . امام حسین ( ع ) ، شهید که اسلام بالا برود ، اشهد انک قد اقمت الصلوه و آتیت الزکوه و امرت بالمعروف و نهیت عن المنکر و جاهدت فی الله حق جهاده ( 1 ) . امام حسین ( ع ) کشته شد که سنن
________________________________________
1 - مفاتیح الجنان ، زیارت امام حسین علیه السلام در شبهای عید فطر و قربان .
اسلامی ، مقررات اسلامی ، قوانین اسلامی زنده شود ، نه اینکه بهانه ای شود که پا روی سنن اسلامی بگذارند . امام حسین ( ع ) را ما بصورت العیاذ بالله اسلام خرابکن درآورده ایم . امام حسینی که ما در خیال خودمان درست کرده ایم اسلام خرابکن است .
حاجی نوری در کتابش نوشته است یکی از طلاب نجف که اهل یزد بود ، برایم نقل کرد که در جوانی سفری پیاده از راه کویر به خراسان می رفتم . در یکی از دهات نیشاپور مسجدی بود و من چون جایی را نداشتم ، به مسجد رفتم .
پیشنماز مسجد آمد و نماز خواند و بعد منبر رفت . در این بین با کمال تعجب دیدم فراش مسجد مقداری سنگ آورد و تحویل پیشنماز داد . وقتی روضه را شروع کرد ، دستور داد چراغها را خاموش کردند . چراغها که خاموش شد ، سنگها را به طرف مستمعین پرتاب کرد که صدای فریاد مردم بلند شد . چراغها که روشن شد دیدم سرهای مردم مجروح شده است و در حالی که اشکشان می ریخت از مسجد بیرون رفتند . رفتم نزد پیشنماز و به او گفتم این چه کاری بود که کردی ؟ ! گفت من امتحان کرده امکه این مردم با هیچ روضه ای گریه نمی کنند . چون گریه کردن بر امام حسین ( ع ) اجر و ثواب زیادی دارد و من دیدم که راه گریاندن اینها منحصر است به اینکه سنگ به کله شان بزنم ، از این راه اینها را می گریانم ! به قول او هدف وسیله را مباح می کند. هدف ، گریه بر امام حسین ( ع ) است ولو اینکه یک دامن سنگ به کله مردم بزند . پس این یک عامل خصوصی در این قضیه بوده که در جعلها و تحریفها دخالت داشته است . انسان وقتی که در تاریخ سیر می کند ، می بیند بر سر این حادثه چه آورده اند ! بخدا قسم حرف حاجی نوری حرف راستی است . می گوید امروز اگر کسی بخواهد بر امام حسین بگرید ، بر این تحریفها و مسخها باید بگرید ، بر این دروغها باید بگرید .
کتاب معروفی است به نام " روضة الشهداء " که نویسنده آن ملا حسین کاشفی است . حاجی نوری می گوید این داستان زعفر جنی و عروسی قاسم اول بار در کتاب این مرد نوشته شده و من این کتاب را ندیده بودم و خیال می کردم در آن یکی دو تا از این حرفهاست .
بعد که این کتاب را که به فارسی هم هست و تقریبا 500 سال پیش تالیف شده است ، . . . ( 1 ) ملا حسین مرد ملا و با سوادی بوده و کتابهائی هم دارد و صاحب انوار سهیلی است . تاریخش را که می خوانیم معلوم نیست شیعه بوده یا سنی و اساسا مرد بوقلمون صفتی بوده است ،بین شیعه ها که می رفته ، خودش را شیعه صددرصد و مسلم معرفی می کرده و بین سنیها که می رفته خودش را حنفی نشان می داده است . اهل سبزوار است و سبزوار مرکز تشیع بوده است و مردم هم متعصب در تشیع .
در سبزوار شیعه صددرصد بوده و گاهی که به هرات می رفته ( شوهر خواهر و یا باجناق عبدالرحمن جامی بوده است ) در آنجا سنی بوده و به روش اهل تسنن . واعظ هم بوده ولی تا در سبزوار بود ذکرمصیبت می کرد . و وفاتش در حدود 910 بوده است یعنی در اوایل قرن دهم یا اواخر قرن نهم . اولین کتابی که در مرثیه به فارسی نوشته شده ، همین
________________________________________
1 - جمله ، در متن سخنرانی به همین صورت است .
کتاب است که در پانصد سال پیش نوشته شده است . قبل از این کتاب ، مردم به منابع اصلی مراجعه می کردند . شیخ مفید رضوان الله علیه "ارشاد" را نوشته است و چقدر متقن نوشته است . ما اگر به " ارشاد " شیخ مفید خودمان مراجعه کنیم ، احتیاج بجای دیگر نداریم . از اهل تسنن ، طبری نوشته ، ابن اثیر نوشته ، یعقوبی و ابن عساکر و خوارزمی نوشته اند . من نمی دانم این بی انصاف چه کرده است ! وقتی که این کتاب را خواندم دیدم حتی اسمها جعلی است ! یعنی در اصحاب امام حسین ( ع ) اسمهایی را ذکر می کند که اصلا وجود نداشته اند ، در میان دشمن هم اسمهایی را می گوید که همه جعلی است . داستانها را بشکل افسانه درآورده است . این کتاب چون اولین کتابی است که بزبان فارسی نوشته شد ، لذا مرثیه خوانها که اغلب بی سواد بودند و به کتابهای عربی مراجعه نمی کردند ،همین کتاب را می گرفتند و در مجالس ازرو می خواندند . اینست که امروز مجالس عزاداری امام حسین ( ع ) را روضه خوانی می گوئیم . در زمان امام حسین ( ع ) و حضرت صادق (ع) و امام حسن عسکری ( ع ) اصطلاح روضه خوانی رایج نبوده و بعد، در زمان سید مرتضی و خواجه نصیرالدین طوسی هم روضه خوانی نمی گفته اند. از پانصد سال پیش به این طرف اسمش روضه خوانی شده ، روضه خوانی یعنی خواندن کتاب روضة الشهداء، یعنی خواندن همان کتاب دروغ. از وقتی که این کتاب بدست مردم افتاد ، کسی تاریخ واقعی امام حسین (ع) را مطالعه نکرد. در شصت ، هفتاد سال پیش مرحوم ملا آقای دربندی پیدا شد. تمام حرفهای روضة الشهداء را باضافه چیزهای دیگری پیدا کرد و همه را یکجا جمع کرد و کتابی نوشت بنام اسرارالشهادش ، واقعا مطالب این کتاب انسان را وادار می کند که به اسلام بگرید .
حاجی نوری می نویسد که ما در درس حاج شیخ عبدالحسین تهرانی بودیم ( که مرد بسیار بزرگواری بوده است ) و از محضر ایشان استفاده می کردیم که سید روضه خوانی اهل حله آمد و کتاب مقتلی به ایشان نشان داد که ایشان ببینند معتبر هست یا نیست ، این کتاب نه اول داشت و نه آخر فقط در جایی از آن نوشته بود که فلان ملای جبل عاملی از شاگردان صاحب معالم است . مرحوم حاج شیخ عبدالحسین کتاب را گرفت که مطالعه کند . اولا در احوال آن عالم مطالعه کرد ، دید چنین کتابی به نام او ننوشته اند و ثانیا خود کتاب را مطالعه کرد ، دید مملو از اکاذیب است . به آن سید گفت این کتاب همه اش دروغ است . مبادا این کتاب را بیرون بیاوری و یا از آن چیزی نقل کنی که جایز نیست ، و اساسا این کتاب نوشته آن عالم نیست و مطالبش دروغ است . حاجی نوری می نویسد : همین کتاب دست صاحب اسرارالشهادش افتاد و تمام مطالبش را از اول تا آخر نقل کرد . حاجی نوری حکایت دیگری را نقل می کند که تاثرآور است و آن اینکه مردی رفت نزد مرحوم صاحب مقامع ( 1 ) گفت دیشب خواب
________________________________________
1 - مرحوم آقامحمدعلی پسر مرحوم وحید بهبهانی که هر دو مردان وحشتناکی دیدم .
چه خواب دیدی ؟ گفت خواب دیدم با این دندانهای خودم گوشتهای بدن امام حسین علیه السلام را دارم می کنم ! این مرد عالم لرزید ، سرش را پایین انداخت ، مدتی فکر کرد ، گفت شاید تو مرثیه خوان هستی ، گفت بله . فرمود بعد از این یا اساسا مرثیه خوانی را ترک کن ، و یا از کتابهای معتبر نقل کن . تو با این دروغهایت گوشت بدن امام حسین (ع) را با دندانهایت می کنی ! این لطف خدا بود که در این رؤیا این را به تو نشان بدهد. اگر کسی تاریخ عاشورا را بخواند می بیند از زنده ترین و مستندترین و از پرمنبع ترین تاریخهاست . مرحوم آخوند خراسانی فرموده بود آنها که بدنبال روضه نشنیده می روند ، بروند روضه های راست را پیدا کنند که آنها را احدی نشنیده است .
خطبه هایی که امام حسین علیه السلام در مکه و بطور کلی در حجاز ، در کربلا ، در بین راه خوانده ، خطابه هایی که اصحابش خوانده اند ، سؤال و جوابهایی که با حضرت شده ، نامه هائی که میان ایشان و دیگران مبادله شده ، نامه هائی که میان خود دشمنان مبادله شده است ، به علاوه اظهارات کسانی که حاضر در واقعه عاشورا بوده اند ( چه از دشمنان و چه از دوستان ) و این حادثه را نقل کرده اند ، آنها را مطالعه کنند . سه چهار نفر از دوستان امام حسین بودند که جان بسلامت بردند .
از جمله ، غلامی است به نام عقبه بن سمعان که از مکه همراه امام بود و وقایع نگار لشکر ابا عبدالله بوده
بزرگی بوده اند . مرحوم آقا محمد علی به کرمانشاه رفت و خیلی هم نفوذ و اقتدار پیدا کرد . است . او در روز عاشورا گرفتار شد و چون گفت غلامم ، آزادش کردند . مرد دیگری است بنام حمید بن مسلم که از وقایع نگارهای لشکر عمرسعد بوده است . یکی از حاضرین واقعه ، شخص امام زین العابدین علیه السلام است که همه قضایا را نقل کرده اند . نقطه ابهامی در تاریخ امام حسین وجود ندارد. متاسفانه حاجی نوری یک داستان جعلی و تحریفی درباره امام زین العابدین علیه السلام نقل می کند . می گوید در روز عاشورا وقتی که برای اباعبدالله یاوری باقی نماند ، حضرت برای خداحافظی به خیمه امام زین العابدین علیه السلام رفتند .
حضرت امام زین العابدین علیه السلام فرمود : پدرجان ! کار شما و این مردم به کجا کشید ؟ ( یعنی تا آن وقت امام زین العابدین بی خبر بوده است ) ! فرمود : پسر جان به جنگ کشید . امام زین العابدین فرمود حبیب بن مظاهر چطور شد ؟فرمود : قتل . زهیربن القین چطور شد ؟ قتل . بریربن خضیر چطور شد ؟ قتل . هر کس از اصحاب را که اسم برد ، فرمود کشته شد . بعد بنی هاشم را پرسید ، قاسم بن حسن چطور شد؟ برادرم علی اکبر چطور شد؟ بر عمویم ابوالفضل چه شد ؟ .
قتل این ، جعل است ، دروغ است . امام زین العابدین که العیاذ بالله آنقدر مریض و بیهوش نبوده که نفهمد چه گذشته است . تاریخ می نویسد حتی در همان حال امام حرکت کرد و فرمود عمه ! عصای مرا با یک شمشیر بیاور .
یکی از کسانی که حاضر در واقعه بوده و آن را نقل کرده است ، شخص امام زین العابدین علیه السلام است . پس توبه کنیم ، واقعا باید توبه کنیم به خاطر این جنایت و خیانتی که نسبت به ابا عبدالله الحسین علیه السلام و اصحاب و یاران و خاندانش مرتکب می شویم ، همه افتخارات اینها را از بین می بریم . توبه کنیم و بعد ، از این مکتب تربیتی استفاده کنیم . چه کم وکسری در زندگی عباس بن علی آن طور که مقاتل معتبر نوشته اند وجود دارد ؟اگر نبود برای ابوالفضل مگر همین یک افتخار ، کسی با او کاری نداشت ، غیر از امام حسین ( ع ) با هیچ کس کاری نداشتند . امام حسین ( ع ) هم فرمود اینها فقط به من کار دارند و اگر مرا بکشند ، به هیچ کس دیگری کار ندارند .
وقتی که شمربن ذی الجوشن می خواست از کوفه به طرف کربلا حرکت کند ، یکی از حضاری که در آنجا بود ، به ابن زیاد اظهار کرد که بعضی از خویشاوندان مادری ما همراه حسین بن علی هستند ،خواهش می کنم امان نامه ای برای آنها بنویس . ابن زیاد هم نوشت . شمر در یک فاصله دور ، از قبیله ای بود که قبیله ام البنین با آنها نسبت داشتند . این پیام را در عصرتاسوعا شخص او آورد . این مرد پلید آمد کنار خیمه حسین بن علی علیه السلام و فریادش را بلند کرد: این بنوا اختنا ( 1 ) خواهرزادگان ما کجا هستند ؟ ابوالفضل علیه السلام در حضور اباعبدالله علیه السلام نشسته بود ، برادرانش همه آنجا بودند ، یک کلمه جواب ندادند تا امام فرمود : اجیبوه و ان کان فاسقا (2) جوابش را بدهید هر چند آدم فاسقی است . آقا که اجازه داد ، جواب دادند . گفتند : ما
________________________________________
1 و 2 - مقتل الحسین مقرم ص 252 و بحارالانوار ج 44 ص 391 و اللهوف ص . 37
تقول ، چه می گوئی ؟ مژده ای برای شما آورده ام ، بشارتی برای شما آورده ام . برای شما از امیرعبیدالله امان آورده ام ، شما آزادید ، اگر الان بروید ، جان بسلامت می برید . گفتند خدا ترا لعنت کند و امیرت ابن زیاد و آن امان نامه ای که آورده ای .
ما امام خودمان ، برادر خودمان را رها کنیم به موجب اینکه تامین داریم ؟ ! در شب عاشورا ، اول کسی که اعلام یاری نسبت به اباعبدالله کرد ، برادر روز عاشورا می شود ، بنابر یکی از دو روایت ابوالفضل جلو می آید ، عرض می کند برادرجان به من هم اجازه بفرمائید ، این سینه من تنگ شده است ، دیگر طاقت نمی آورم ، می خواهم هر چه زودتر جان خودم را فدای شما کنم .
من نمی دانم روی چه مصلحتی امام جواب حضرت ابوالفضل را چنین داد ، خود اباعبدالله بهتر می دانست . فرمود برادرم حال که می خواهی بروی ، برو بلکه بتوانی مقداری آب برای فرزندان من بیاوری . لقب " سقا " ، آب آور ، قبلا به حضرت ابوالفضل داده شده بود ،چون یک نوبت یا دو نوبت دیگر در شبهای پیش ابوالفضل تواسنته بود برود صف دشمن را بشکافد و برای اطفال اباعبدالله آب بیاورد . این جور نیست که سه شبانه روز آب نخورده باشند ، نه ، سه شبانه روز بود که ممنوع بودند ، ولی در این خلال توانستند یکی دوبار از جمله در شب عاشورا آب تهیه کنند ، حتی غسل کردند ، بدنهای خودشان را شستشو دادند . ابوالفضل فرمود چشم . ببینید چقدر منظره باشکوهی است ، چقدر عظمت است ، چقدر شجاعت است ،چقدر دلاوری است ، چقدر انسانیت است ، چقدر شرف است ، چقدر معرفت و فداکاری است ؟ ! یک تنه خودش را به جمعیت می زند . مجموع کسانی را که دور آب را گرفته بودند چهارهزار نفر نوشته اند . وارد شریعه فرات شد ، اسب را داخل آب برد ( این را همه نوشته اند ) . اول مشکی را که همراه دارد پر از آب می کند و به دوش می گیرد . تشنه است ، هوا گرم است ، جنگیده است . همان طور که سوار است و آب تا زیرشکم اسب را فرا گرفته است ، دست زیر آب می برد ، مقداری آب با دو دستش تا نزدیک لبهای مقدسش می آورد . آنهائی که از دور ناظر بوده اند ، گفته اند اندکی تامل کرد ، بعد دیدیم آب نخورده بیرون آمد ، آبها را روی آب ریخت . کسی نفهمید که چرا ابوالفضل در آنجا آب نیاشامید ؟ ! اما وقتی که بیرون آمد رجزی خواند که در این رجز ، مخاطب ، خودش بود نه دیگران . از این رجز فهمیدند چرا آب نیاشامید :
یا نفس من بعد الحشود . اینکه آنها چنین جسارتی کردند برای این بود که دستهای تو از بدن بریده شده بود . لا حول ولا قوش الا بالله العلی العظیم و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
جلسه سوم : تحریفات معنوی حادثه کربلا
بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین باری ءالخلائق اجمعین و الصلوه و السلام علی عبدالله و رسوله و حبیبه و صفیه ، سیدنا و نبینا و مولانا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و آله و سلم و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین . اعوذ بالله من الشیطان الرجیم : فبما نقضهم میثاقهم لعناهم و جعلنا قلوبهم قاسیه یحرفون الکلم عن مواضعه و نسوا حظا مما ذکروا به ( 1 ) . گفتیمتاریخچه با عظمت کربلا که به دست ما افتاده است ، هم دچار تحریف لفظی شده است و هم دچار تحریف معنوی . تحریف لفظی یعنی اینکه ما از خودمان سازو برگهایی بر پیکره این تاریخ ساخته ایم که چهره با عظمت و نورانی آن را تاریک و ظلمانی و قیافه زیبای آن را زشت کرده ایم . نمونه هائی را در این زمینه عرض کردم .
________________________________________
1 - سوره مائده آیه . 13
شود . اینکه آنها چنین جسارتی کردند برای این بود که دستهای تو از بدن بریده شده بود . لا حول ولا قوش الا بالله العلی العظیم و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
جلسه سوم : تحریفات معنوی حادثه کربلا
بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین باری ءالخلائق اجمعین و الصلوه و السلام علی عبدالله و رسوله و حبیبه و صفیه ، سیدنا و نبینا و مولانا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و آله و سلم و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین . اعوذ بالله من الشیطان الرجیم : فبما نقضهم میثاقهم لعناهم و جعلنا قلوبهم قاسیه یحرفون الکلم عن مواضعه و نسوا حظا مما ذکروا به ( 1 ) . گفتیمتاریخچه با عظمت کربلا که به دست ما افتاده است ، هم دچار تحریف لفظی شده است و هم دچار تحریف معنوی . تحریف لفظی یعنی اینکه ما از خودمان سازو برگهایی بر پیکره این تاریخ ساخته ایم که چهره با عظمت و نورانی آن را تاریک و ظلمانی و قیافه زیبای آن را زشت کرده ایم . نمونه هائی را در این زمینه عرض کردم .
________________________________________
1 - سوره مائده آیه . 13
تحریف معنوی :
متاسفانه این حادثه تاریخی در دست ما تحریف معنوی شده است و تحریف معنوی بسیار خطرناکتر از تحریف لفظی است . آنچه سبب شده است که این حادثه بزرگ برای ما از اثر و خاصیت بیفتد ، تحریفات معنوی است نه تحریفات لفظی ، یعنی اثر سوء تحریفات معنوی از تحریفات لفظی بیشتر است. تحریف معنوی یعنی چه ؟ در یک جمله ممکن است ما از لفظ ، نه کم کنیم و نه زیاد ، ولی وقتی که می خواهیم آن را توجیه و تفسیر کنیم ، طوری توجیه و تفسیر کنیم که درست برخلاف و بر ضد معنی واقعی آن جمله باشد .
برای این موضوع فقط یک مثال کوچک عرض می کنم تا مطلب روشن شود . در روزی که مسجد مدینه را بنا می کردند ، عماریاسر فوق العاده تلاش صادقانه می کرد ، نقل کرده اند ( از نقلهای مسلم است ) که پیغمبر اکرم فرمود : یا عمار ! تقتلک الفئة الباغیة ( 1 ) ای عمار ! ترا آن دسته ای می کشند که سرکشند .
اشاره به آیه قرآن است که می فرماید اگر دو دسته از مسلمانان با یکدیگر جنگیدند و یک دسته سرکشی کرد ، شما به نفع آن دسته دیگر علیه دسته سرکش وارد شوید و اصلاح کنید . این جمله را که پیغمبراکرم ( ص ) درباره عمارفرمود : شخصیت بزرگی به او داد . لهذا عمار که در صفین در خدمت
________________________________________
1 - سیره حلبی جلد 2 صفحه . 77
امیرالمؤمنین ( ع ) بود ، وزنه بزرگی در لشکر علی علیه السلام شمرده می شد ، حتی افراد ضعیف الایمانی بودند که تا وقتی که عمار کشته نشده بود هنوز مطمئن نبودند عملی که در رکاب علی ( ع ) می کنند ، بحق است ،یعنی کشتن معاویه و سپاهیان او جایز است . روزی که عمار به دست اصحاب معاویه در لشکر امیرالمؤمنین ( ع ) کشته شد ، ناگهان فریاد از همه جا بلند شد که حدیث پیغمبر صادق آمد . بهترین دلیل برای اینکه معاویه و یارانش بر باطل اند این استکه اینها قاتل عمار هستند و پیغمبر اکرم ( ص ) در گذشته خبر داد : یا عمار ! تقتلک الفئة الباغیة ( 1 ) که اشاره است به آیه : و ان طائفتان من المؤمنین اقتتلوا فاصلحوا بینهما فان بغت احدیهما علی الاخری فقاتلوا التی تبغی حتی تفی ء الی امرالله ( 2 ) . امروز مثل آفتاب روشن شد که لشکر معاویه ، لشکر " باغی " یعنی سرکش و ظالم و ستمگر است و حق با لشکریان علی است .
پس به نص قرآن باید به نفع لشکریان علی ( ع ) ، علیه لشکریان معاویه وارد جنگ شد . این قضیه تزلزلی در لشکر معاویه ایجاد کرد . معاویه که همیشه با حیله و نیرنگ کار خود را پیش می برد ، اینجا دست به یک تحریف معنوی زد ، چون نمی شد انکار کرد و گفت پیغمبر ( ص ) درباره عمار چنین چیزی نگفته است ، زیرا اقلا شاید پانصدنفر در آنجا بودند که شهادت می دادند که ما این جمله را از پیغمبر ( ص ) شنیدیم و یا از کسی
شنیدیم که او از پیغمبر شنیده بود . بنابراین ، این جمله پیغمبر درباره عمار قابل انکار نبود . شامیها به معاویه اعتراض می کردند که عمار را ما کشتیم و پیغمبر فرمود : تقتلک الفئة الباغیة ، گفت اشتباه کردید ! درست است که پیغمبر فرمود عمار را آن فئه سرکش ، طائفه سرکش ، لشکرسرکش می کشند ، ولی عمار را ما نکشتیم ! گفتند لشکریان ما کشتند . گفت نه ! عمار را علی کشت که او را به اینجا آورد و موجبات کشته شدنش را فراهم کرد ! عمروعاص دو پسر داشت ،یکی مانند خودش دنیادار و دنیاپرست و دیگری نسبتا جوان مؤمن و با ایمانی بود و با پدرش هماهنگی نمی کرد . اسم او عبدالله بود . در یک جلسه ای که عبدالله حاضر بود ، همین مغلطه معنوی را بکار بردند . عبدالله گفت این چه حرفی است که می زنید ، این چه مغلطه کاری است که می کنید ؟ ! چون عمار در لشکر علی بود پس علی او را کشت ؟ ! گفتند بله ! گفت پس بنابراین حمزه سیدالشهدا را هم پیغمبر کشت ، چون حمزه سیدالشهداء در لشکر پیغمبر بود و کشته شد .
معاویه ناراحت و عصبانی شد به عمروعاص گفت چرا جلوی این پسر بی ادبت را نمی گیری ؟ ! این را می گویند تحریف معنوی . اگر بخواهیم حوادث و قضایا را تحریف معنوی کنیم ، چگونه تحریف می کنیم ؟ حوادث و قضایای تاریخی از یک طرف علل و انگیزه ها و از طرف دیگر منظور و هدفهایی دارند . تحریف یک حادثه تاریخی این است که یا علل و انگیزه های آن حادثه را بگونه ای غیر از آنچه که بوده است بگوئیم ، یا هدف و منظور آن را بگونه ای غیر از آنچه که بوده است تفسیر کنیم . مثال : شما به منزل یک شخصی که از مکه آمده است می روید .
انگیزه شما این است که زیارت کردن حاجی مستحب است ، لذا به دیدن او می روید . یک نفر می گوید می دانی چرا فلان کس به خانه فلان شخص رفت ؟ دیگری می گوید چرا ؟ می گوید منظور او از رفتن به منزل فلانی این استکه دختر او را برای پسرش خواستگاری کند ، موضوع مکه را بهانه کرده است . منظور شما را این چنین تحریف می کنند . این را تحریف معنوی می گویند . حادثه تاریخی عاشورا از یک طرف علل و انگیزه هایی داردو از طرف دیگر هدفها و منظورهای عالی . ما مسلمانان ، ما شیعیان حسین بن علی ( ع ) این حادثه را تحریف کردیم همان طور که معاویة بن ابوسفیان جمله پیغمبر درباره عمار تقتلک الفئة الباغیة را تحریف کرد. یعنی حسین علیه السلام در نهضت خود انگیزه ای داشت ، ما چیز دیگری برای آن تراشیدیم ! حسین یک هدف و منظور خاصی داشت ، ما یک هدف و منظور دیگری برای او تراشیدیم ! اباعبدالله علیه السلام نهضتی فوق العاده با عظمت و مقدس کرده است .
تمام شرائط تقدس یک نهضت ، در نهضت اباعبدالله هست که نظیرش در دنیا وجود ندارد . آن شرائط چیست ؟ اولین شرط یک نهضت مقدس این است که منظور و هدف آن ، شخصی و فردی نباشد ، بلکه کلی ، نوعی و انسانی باشد . یک وقت کسی نهضت می کند بخاطر شخص خودش و یک وقت کسی نهضت می کند بخاطر اجتماع ، بخاطر انسانیت ، بخاطر حقیقت ، بخاطر حق ، بخاطر توحید ، بخاطر عدالت ، بخاطر مساوات ، نه بخاطر خودش ، در واقع آن وقتی که او نهضت می کند دیگر خودش به عنوان یک فرد نیست ،اوست و همه انسانهای دیگر . به همین جهت کسانی که در دنیا ، حرکاتشان ، اعمالشان ، نهضتهایشان بخاطر شخص خودشان نبوده است ، بخاطر بشریت بوده است ، بخاطر انسانیت بوده است ، بخاطر حق و عدالت و مساوات بوده است ، بخاطر توحید و خداشناسی و ایمان بوده است ، همه افراد بشر آنها را دوست دارند . همان طور که پیغمبر ( ص ) فرمود : حسین منی و انا من حسین ( 1 ) ، ما هم می گوئیم : حسین منا و نحن من حسین چرا می گوئیم ؟ برای اینکه حسین علیه السلام در 1328 ( 2 ) سال پیش برای ما و بخاطر ما و بخاطر همه انسانهای عالم قیام کرد . قیامش ، قیام مقدس بود ، قیام پاک بود ، از منظورهای شخصی بیرون بود . شرط دوم برای اینکه قیامی مقدس باشد ، این است که آن قیام با یک بینش و درک و بصیرت قوی توام باشد . یعنی چه ؟ یعنی یک وقت
________________________________________
1 - ارشاد شیخ مفید صفحه 249 و اعلام الوری ص 216 و مناقب ابن شهرآشوب ج 4 ص 71 و حلیةالابرار ، ج 1 ص 560 و کشف الغمةج 2 ص 10 و 61 و ملحقات احقاق الحق ج 11 ص 265 تا . 279
2 - این سخنرانی در سال 1389 قمری برابر با فروردین 1348 ایراد شده است .
مردم اجتماعی ، خودشان در غفلتند ، بی خبرند ، نمی فهمند ، جاهلند . یک فرد بصیر ، چیز فهم و با درک پیدا می شود که درد این مردم را صددرجه از خودشان بهتر می فهمد . دوای این مردم را از خود این مردم بهتر می فهمد . در وقتی که دیگران هیچ چیز را نمی فهمند و درک نمی کنندو در ظاهر هم نمی بینند . یک فرد بصیر و چیز فهم که باصطلاح ، آنچه را که مردم دیگر در آئینه نمی بینند او در خشت خام می بیند ، پیدا می شود که قیام و نهضت می کند . بیست سال ، سی سال ، پنجاه سال می گذرد تازه ملت بیدار می شود که فلان شخص که قیام کرد ،حرکت کرد ، نهضت کرد ، چه منظورهای مقدسی داشت . پدران ما در بیست سال ، سی سال ، چهل سال ، پنجاه سال پیش ، ارزش این را درک نمی کردند ! مثلا مرحوم سیدجمال الدین اسدآبادی در حدود شصت ، هفتاد سال پیش ( فوت این مرد در سال 1310 قمری بوده است ،چهارده سال قبل از مشروطیت ) قیام کرد و یک نهضت اسلامی در کشورهای اسلامی بپا کرد ، شما امروز که تاریخ این مرد را می خوانید ، می بینید واقعا غریب و تنها بوده است ، درد و دوای ملت مسلمان را احساس می کرد ولی خود ملت نمی فهمید ، خود ملت به او دهن کجی می کرد ، خود ملت او را مسخره می کرد ، ملت از او حمایت نمی کرد . حالا که شصت ، هفتاد سال گذشته است ، وقتی که زوایای تاریخ درست روشن می شود ، می بینیم این مرد چه چیزهایی را در آن روز می فهمیده که اساسا نودونه درصد ملت ایران نمی فهمیده اند . لااقل آن دو نامه ای را که این مرد بزرگ نوشته است ببینید ، یکی نامه ای که به مرحوم آیت الله میرزای شیرازی بزرگ اعلی الله مقامه نوشته است و دیگر نامه ای که به عموم علمای ایران به عنوان یک متحدالمأل فرستاده است . یا نامه هایی را که این مرد برای مرحوم حاج شیخ محمدتقی بجنوردی در مشهد و برای فلان عالم بزرگ در اصفهان ، و فلان عالم بزرگ در شیراز فرستاده است ،بخوانید تا ببینید این مرد چقدر خوب می فهمیده است ، چقدر درک می کرده است ، چقدر خوب استعمار را می شناخته و چقدر خوب در صدد بیدار کردن این ملت بوده است . (از این مزخرفاتی که بعضی از ابزارهای استعمار هنوز هم می گویند بگذارید ، دیگر این حناها رنگ ندارد) این نهضت ، مقدس است چون مردی در زمانی پیدا می شود که در پشت این ظواهر ، حقایقی را می بیند که مردم عصر خودش نمی فهمند و درک نمی کنند . نهضت حسینی چنین نهضتی است . امروز ما درست می فهمیم یزید یعنی چه ؟ حکومت یزید یعنی چه ؟معاویه چه کرد ؟ نقشه امویها چه بود ؟ ولی صدی نودونه ملت مسلمان در آن روز درک نمی کردند ، مخصوصا با نبودن وسائل اطلاعاتی که امروزه هست و در گذشته نبوده است . مردم مدینه درک نمی کردند ، روزی فهمیدند یزید چه کسی است و خلافت یزید یعنی چه که حسین بن علی ( ع ) کشته شده بود ، بعد تکان خوردند که چرا حسین بن علی ( ع ) کشته شد ؟ ! یک هیئت از اکابر مردم مدینه را که در رأسشان مردی بنام عبدالله بن حنظلة غسیل الملائکه بود ، به شام فرستادند . وقتی فاصله میان مدینه و شام را طی کردند و به دربار یزید رفتند و مدتی در آنجا ماندند ، تازه فهمیدند قضیه از چه قرار است . هنگامی که به مدینه برگشتند ، از آنها پرسیدند چه دیدند ؟ گفتند همین قدر ما به شما بگوئیم که در مدتی که در شام بودیم ، می گفتیم خدا نکند که از آسمان بر سر ما سنگ ببارد ! گفتند چه خبر بود ؟ گفتند ما با خلیفه ای روبرو شدیم که علنا شراب می خورد ، قمارمی کرد ، سگ بازی و یوزبازی و میمون بازی می کرد ، حتی با محارم خود هم زنا می کرد ! عبدالله بن حنظله غسیل الملائکه هشت پسر داشت ، به مردم مدینه گفت چه شما قیام کنید چه نکنید من قیام می کنم ولو با این هشت پسر خودم . همین طور هم شد ، در قیام حره ( 1 ) علیه یزید هشت پسرش را قبل از خودش فرستاد و شهید شدند و بعد خود این مرد شهید شد .
عبدالله بن حنظله غسل الملائکه ، دو یا سه سال پیش از اینکه اباعبدالله از مدینه خارج شود و در هنگام خروج بگوید : و علی الاسلام السلام اذ قد بلیت الامة براع مثل یزید ( 2 ) . من ننگ می دانم اگر یزید خلافت اسلامی را بدست گیرد ، اگر چنین شود ،چه به سر اسلام می آید ، کجا بود ؟ آن روز آگاه نبود . باید حسین کشته بشود ، جهان اسلام تکان بخورد ، تازه عبدالله بن حنظله غسیل الملائکه و صدها نفر دیگر مثل او در مدینه و کوفه و در جاهای
________________________________________
1 - مروج الذهب جلد 3 ص . 69
2 - اللهوف ص 11 و فی رحاب ائمةاهل البیت جلد 3 صفحه . 74
دیگر چشمشان باز شود و بگویند حسین علیه السلام حق داشت که چنین حرفی زد ! شرط سوم برای اینکه نهضتی مقدس باشد این است که تک باشد ، فرد باشد . یعنی چه ؟ یعنی برقی باشد که در یک ظلمت کامل بدرخشد ، ندائی باشد در میان سکوتها ، حرکتی باشد در میان سکونهای مطلق . یعنی در یک شرایطی که خفقان به طوری کامل حکمفرماست ، مردم قدرت حرف زدن ندارند ، تاریکی مطلق ، یأس مطلق ، ناامیدی مطلق ، سکوت مطلق ، سکون مطلق است ، یک مرتبه یک مرد پیدا می شود و سکوت را می شکند ، سکونها را از بین می برد ، حرکتی می کند ، برقی می شود و در میان ظلمت می درخشد . تازه دیگران پشت سرش راه می افتند . آیا نهضت حسینی اینچنین بود یا نبود ؟ آری ، اینچنین بود . امام حسین ( ع ) چنین نهضتی کرد . او در این نهضت چه هدفی داشت ؟چرا ائمه اطهار اصرار داشتند که عزای حسین علیه السلام زنده بماند ؟ چرا امام حسین علیه السلام نهضت کرد ؟ چه احتیاجی است که ما از خودمان دلیل ذکر کنیم ؟ حسین بن علی ( ع ) خود ، دلیل نهضت را بیان کرده است : انی لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما و انما خرجت لطلب الاصلاح فی امة جدی ( 1 ) در کمال صراحت می گوید دنیای ما را فساد گرفته است ، امت
________________________________________
1 - مقتل الحسین، ص 156 و مقتل العواصم، ص 54 و مناقب ابن شهرآشوب، ج 4 ، ص 89 و مقتل الحسین خوارزمی ، ج 1، ص 188 و لمعة من بلاغة الحسین، ص 64 و نفس المهموم ص . 45
جدم فاسد شده اند ، قیام کردم برای اصلاح ، من یک مرد اصلاح طلبم . ارید ان آمر بالمعروف و انهی عن المنکر و اسیر بسیرش جدی و ابی ( 1 ) ، هدفی جز امر به معروف و نهی از منکر ندارم .
امام حسین ( ع ) هدف نهضت خودش را روشن کرده است . الا ترون ان الحق لا یعمل به و ان الباطل لا یتناهی عنه لیرغب المؤمن فی لقاء الله محقا ( 2 ) ، حسین علیه السلام می گوید من نهضت کرده ام برای امر به معروف ، برای اینکه دین را زنده کنم ، برای اینکه با مفاسد مبارزه کنم .
نهضت من یک نهضت اصلاحی اسلامی است . ما چیز دیگری گفتیم . دو تحریف معنوی بسیار عجیب و ماهرانه کردیم ( نمی دانم بگویم ماهرانه یا جاهلانه ) یک جا گفتیم حسین بن علی ( ع ) قیام کرد تا کشته شود ، برای اینکه کفاره گناهان امت باشد ! حال اگر بپرسند این حرف در کجاست ؟ آیا خود امام حسین علیه السلام چنین چیزی گفت ؟ پیغمبر گفت ؟ امام گفت ؟ ما می گوئیم به این حرفها چکار دارید ؟ امام حسین ( ع ) کشته شد برای اینکه گناهان ما بخشیده شود ! نمی دانیم که ما این فکر را از دنیای مسیحیت گرفته ایم یا نه ؟ملت مسلمان ندانسته خیلی چیزها را از دنیای مسیحیت بر ضداسلام گرفته است . یکی از اصول معتقدات مسیحیت مسئله به صلیب کشیدن ، مسیح است برای اینکه فادی باشد . الفادی لقب مسیح است . از نظر مسیحیت این جزء متن مسیحیت است که عیسی به دار رفت تا کفاره گناهان امت
________________________________________
1 - همان مدرک .
2 - رجوع شود و به صفحه . 47
باشد ! یعنی گناهان خودشان را به حساب عیسی می گذارند ! فکر نکردیم که این ، حرف دنیای مسیحیت است ، با روح اسلامی سازگار نیست ، با سخن حسین علیه السلام سازگار نیست . به خدا قسم تهمت به اباعبدالله است . والله اگر کسی در ماه رمضان روزه داشته باشدو این حرف را به حسین بن علی ( ع ) نسبت بدهد و بگوید حسین برای چنین کاری بود و [ این سخن را ] از او نقل بکند روزه اش باطل است ، دروغ بر حسین ( ع ) است . اباعبدالله که برای مبارزه با گناه کردن قیام کرد ، ما گفتیم قیام کرد تا سنگری برای گنهکاران باشد ! گفتیم حسین یک بیمه درست کرد، یک شرکت بیمه تأسیس کرد . بیمه چه ؟ بیمه گناه ! گفت شما را از نظر گناه بیمه کردم ، در عوض چه بگیرم ؟ اشک . شما برای من اشک بریزید ، من در عوض ، گناهان شما را جبران می کنم . شما هر چه می خواهید باشید ، ابن زیاد باشید ،عمر سعد باشید . یک ابن زیاد در دنیا کم بود ! یک عمرسعد در دنیا کم بود ! یک سنان بن انس در دنیا کم بود ! یک خولی در دنیا کم بود ؟ امام حسین ( ع ) خواست خولی در دنیا زیاد شود ، عمرسعد در دنیا زیاد شود ، گفت ایهاالناس هر چه می توانید بد باشید که من بیمه شما هستم ! تحریف معنوی دومی که از نظر تفسیر و توجیه حادثه کربلا رخ داده ، این است که می گویند : می دانید چرا امام حسین ( ع ) نهضت کرد و کشته شد ؟ می گوئیم چرا ؟ می گویند یک دستور خصوصی فقط برای او بود . به او گفتند برو و خودت را بکشتن بده . پس به ما و شما ارتباط پیدا نمی کند ، یعنی قابل پیروی نیست ! به دستورات اسلام که دستورات کلی و عمومی است ، مربوط نیست . تفاوت سخن امام با سخن ما چقدر است ؟ امام حسین ( ع ) فریاد کشیده که علل و انگیزه قیام من مسائلی است که منطبق بر اصول کلی اسلام است . احتیاجی به دستور خصوصی نیست. آخر دستور خصوصی را در جایی می گویند که دستورهای عمومی وافی نباشد . امام حسین ( ع ) در کمال صراحت فرمود : اسلام دینی است که به هیچ مؤمنی ( حتی نفرمود به امام ) اجازه نمی دهد که در مقابل ظلم ، ستم ، مفاسد و گناه بی تفاوت بماند . امام حسین ( ع ) مکتب بوجود آورد ولی مکتب عملی اسلامی ، مکتب او همان مکتب اسلام است. مکتب اسلام بیان کرد ، حسین ( ع ) عمل کرد . ما این حادثه را از مکتب بودن خارج کردیم ، وقتی از مکتب بودن خارج شد ، دیگر قابل پیروی نیست ، وقتی که قابل پیروی نبود ، پس دیگر نمی شود از حسین استفاده کرد ، یعنی از حادثه کربلا نمی توان استفاده کرد .
از اینجا ما حادثه را از نظر اثرمفیدداشتن ، عقیم کردیم . آیا خیانتی از این بالاتر هم در دنیا وجود دارد ؟ این است که عرض کردم تحریف معنوی که در حادثه عاشورا صورت گرفته است از تحریف لفظی آن صددرجه خطرناکتر است. چرا ائمه اطهار ( حتی از پیغمبر اکرم روایت است ) گفتند که این نهضت باید زنده بماند ، فراموش نشود ، مردم برای امام حسین ( ع ) بگریند ؟ هدف آنها از این دستور چه بوده است ؟ ما آن هدف واقعی را مسخ کردیم . گفتیم فقط بخاطر این است که تسلی خاطری برای حضرت زهرا سلام الله علیها باشد ! با اینکه ایشان در بهشت همراه فرزند بزرگوارشان هستند ، دائما بی تابی می کنند تا ما مردم بی سروپا یک مقدار گریه کنیم تا تسلی خاطر پیدا کنند ! آیا توهینی بالاتر از این ، برای حضرت زهرا پیدا می کنید ؟ عده ای دیگر گفتند امام حسین ( ع ) در کربلا بدست یک عده مردم تجاوزکار ، بی تقصیر کشته شد ،پس این تأثرآور است ! من هم قبول دارم امام حسین ( ع ) بی تقصیر کشته شد . امام حسین ( ع ) بی تقصیر کشته شد ، اما همین ؟! یک آدم بی تقصیر بدست یک عده متجاوز کشته شد ؟ ! روزی هزارنفر آدم بی تقصیر بدست آدمهای با تقصیر کشته می شوند .
روزی هزارنفر آدم در دنیا نفله می شوند و تأثرآور است ، اما آیا این نفله شدنها ارزش دارد که سالهای زیادی ، قرنهای زیاد ، ده قرن ، بیست قرن ، سی قرن مطرح باشد و ما بنشینیم و اظهار تأثر کنیم که حیف ، حسین بن علی ( ع ) نفله شد ،خونش هدر رفت ! حسین بن علی ( ع ) بی تقصیر کشته شد ، بدست افرادی متجاوز کشته شد ! اما چه کسی گفته حسین بن علی ( ع ) نفله شده است ؟ خون حسین بن علی ( ع ) هدر رفت ؟ اگر در دنیا کسی را پیدا کنید که نگذاشت یک قطره از خونش هدر برود ، حسین بن علی ( ع ) است . اگر در دنیا کسی را پیدا کنید که نگذاشت یک ذره از شخصیتش هدر برود ، حسین بن علی ( ع ) است . او برای قطره قطره خونش آنچنان ارزش قائل شد که نمی توان آن را توصیف کرد . اگر ثروتهای دنیا را که برای او مصرف می شودتا دامنه قیامت حساب کنیم، برای هر قطره خونش میلیاردها میلیارد تومان بشر پول خرج کرده است . آدمی که کشته شدنش سبب شد که نام او پایه کاخ ستمکاران را برای همیشه بلرزاند ، نفله شد ؟ ! خونش هدر رفت ؟ ! ما غصه بخوریم برای اینکه حسین بن علی ( ع ) نفله شد ؟ تو نفله شدی بیچاره نادان . من و تو نفله هستیم ، من وتو عمرمان هدر رفت ، غصه برای خودت بخور . تو به حسین توهین می کنی که می گویی نفله شد ! حسین بن علی ( ع ) کسی است که : ان لک درجة عند الله ، لن تنالها الا بالشهاده ( 1 ) ، آیا حسین بن علی علیهماالسلام که آرزوی شهادت می کرد ، آرزوی نفله شدن رامی کرد ؟ آنها که توصیه کردند که عزای حسین بن علی ( علیهماالسلام ) باید زنده بماند، برای این بوده که هدف حسین بن علی ( علیهماالسلام ) مقدس بود . حسین بن علی ( علیهماالسلام ) یک مکتب بوجود آورد ، می خواستند مکتبش زنده بماند . هرگز نمونه ای از یک مکتب عملی در دنیا پیدا نمی کنید که نظیر مکتب حسین بن علی ( علیهماالسلام ) باشد .
اگر شما نمونه حسین بن علی را پیدا کردید ، آن وقت بگوئید چرا ما هر سال باید یاد او را تجدید کنیم ؟ ! نظیر آنچه که در حسین بن علی ( علیهماالسلام ) در حادثه عاشورا ، در آن ابتلاء و مصیبت پیدا شد ،از توحید ، از جلوه ایمان ، از جلوه خداشناسی ، از ایمان کامل به جان دیگر ، از رضا و تسلیم ، از صبر ، از مردانگی ، از طمأنینه نفس ، از ثبات و استقامت ، از عزت و کرامت نفس ، از آزادیخواهی و آزادی طلبی ، از اینکه در فکر انسانها باشد ،از اینکه در خدمت انسانها باشد ، اگر در دنیا نمونه ای پیدا کردید ، آن وقت بگوئید چرا ما نام حسین بن علی ( علیهماالسلام ) را زنده کنیم ؟ ( بدیل ندارد ، مثل ندارد ) زنده کردن نام و نهضت او برای این است که پرتوی از روح حسین بن علی بر روح ما و شما بتابد . اگر اشکی که ما برای او می ریزیم ، در مسیر هماهنگی روح ما باشد ،
________________________________________
1 - نفایس الاخبار ، ص 21
، به نقل از ابن شهرآشوب . پرواز کوچکی است که روح ما با روح حسینی می کند . اگر ذره ای از همت او ، ذره ای از غیرت او ، ذره ای از حریت او ، ذره ای از ایمان او ، ذره ای از تقوای او ، ذره ای از توحید او در ما بتابد و چنین اشکی از چشم ما جاری شود، آن اشک بی نهایت قیمت دارد . اگر گفتند باندازه بال مگس هم باشد یک دنیا ارزش دارد ، باور کنید ! اما نه اشکی که برای نفله شدن حسین ( ع ) باشد ، بلکه اشکی که برای عظمت حسین ( ع ) باشد ، برای شخصیت حسین ( ع ) باشد .
اشکی که نشانه ای از هماهنگی با حسین بن علی ( علیهماالسلام ) و پیروی کردن از او باشد ، بله ، یک بال مگسش هم یک دنیا ارزش دارد . خواستند همیشه مردم ، این مکتب عملی را ببینند ، مشاهده کنندکه خاندان پیغمبر ( ص ) دلیل بر صدق و گواه خود پیغمبر ( ص ) هستند . اگر بگویند فلان مسلمان در جنگی که مثلا در روم یا در ایران کرد ، ایمان و شهامت زیادی از خود نشان داد ، آنقدر دلیل بر حقانیت پیغمبر ( ص ) نیست تا بگویند فرزند پیغمبر چنین کرد . چون همیشه خاندان یک نفر از هر کس دیگر سوءظن و بدگمانیش به او بیشتر است .
ولی اینکه خاندان پیغمبر ( ص ) را در نهایت صفا و ایمان می بینیم ، بهترین گواه بر صدق پیغمبر ( ص ) است . هیچ کس مانند علی علیه السلام با پیغمبر ( ص ) نبوده ، با پیغمبر ( ص ) بزرگ شده است .
هیچ کس مانند علی ( ع ) مؤمن به پیغمبر ( ص ) و فدائی او نیست . این خود اول دلیل بر صدق پیغمبر ( ص ) است . حسین ( ع ) فرزند پیغمبر ( ص ) است . او وقتی ایمان خود را به تعلیمات پیغمبر ( ص ) نشان می دهد ، پیغمبر ( ص ) جلوه می کند ، پیغمبر ( ص ) متجلی می شود . آن چیزهائی که بشر همیشه بزبان می آورد ولی در عمل او کمتر دیده می شود در وجود حسین ( ع ) دیده می شود . چطور روح بشر این مقدار شکست ناپذیر می شود ؟ سبحان الله ! بشر به کجا می رسد ، روح بشر چقدر شکست ناپذیر باید باشد که بدنش قطعه قطعه می شود ، جوانانش جلوی چشمش قلم قلم می شوند ، در منتهی درجه تشنه می شود و حتی به آسمان که نگاه می کند ، بنظرش تیره وتار است ،خاندانش را می بیند که اسیر می شوند ، هر چه داشته از دست داده است ولی یک چیز برای او باقی مانده و آن روحش است . هرگز روحش شکست نمی خورد . شما یک چنین صحنه نمایشی از فضائل انسانیت در غیر حادثه کربلا نشان دهید تا بجای کربلا از آن حادثه یاد کنیم .
پس چنین حادثه ای را باید زنده نگهداریم . حادثه ای که در آن یک جمعیت هفتاد و دو نفری از نظر روحی یک جمعیت سی هزار نفری را شکست دادند . چطور شکست دادند ؟ اولا با اینکه اینها در اقلیت بودند و کشته شدنشان قطعی بود ، یک نفر از اینها به دشمن ملحق نشد. اما از آن سی هزار نفر به اینها ملحق شدند . از جمله سردارشان حربن یزیدریاحی و سی نفر دیگر . این دلیل بر آن است که از نظر روحی اینها بردند و آنها باختند . عمرسعد در کربلا کارهایی کرده است که دلیل بر شکست روحی خودش است . لشکریان عمرسعد در کربلا از جنگ تن به تن پرهیز داشتند . اول حاضر شدند . و طبق معمولی که در آن دوره ها بوده است قبل از اینکه به اصطلاح جنگ مغلوبه یا تیراندازی شود [ جنگ تن به تن ] یک نوع زورآزمایی بوده است .
یک نفر از این طرف می رود ، یک نفر از آن طرف می آید . چند نفر که با اصحاب حسین ( ع ) مبارزه کردند ، آنقدر به آنها نیروی روحی دادند که عمرسعد دستور داد جنگ تن به تن نکنند . اباعبدالله در چه وقتی به میدان آمد ؟ ( فکر کنید ) عصر روزعاشورا است . تا ظهر هنوز عده ای از اصحاب بودند که نماز هم خواندند . از صبح تا عصر تلاش کرده و بدن هر یک از اصحابش را غالبا خودش آورده و در خیمه شهداء گذاشته است .
خودش به بالین یارانش آمده ، اهل بیتش را خودش تسلی داده است . گذشته از همه اینها ، داغهایی که دیده است . آخرین کسی که بمیدان می آید خودش است . خیال کردند که در چنین شرایطی می توانند با حسین ( ع ) مبارزه کنند .
هر کسی که جلو آمد لحظه ای مهلتش نداد . فریاد عمرسعد بلند شد که مادرتان به عزایتان بنشیند ، به مبارزه کی رفته اید ؟ هذا ابن قتال العرب (1) این پسر کشنده عرب است ، پسر علی بن ابیطالب (ع) است ، والله نفس ابیه بین جنبیه ( 2 ) بخدا روح پدرش علی ( ع ) در کالبد اوست ، به جنگ او نروید . این علامت شکست بود یا نه ؟ سی هزار نفر جنگ تن به تن کردند با یک مرد تنهای غریب ، آنهمه مصیبت دیده ، آنهمه زحمت کشیده ، آنهمه تلاش کرده ، هم تشنه استو هم گرسنه ، شکست می خوردند و عقب نشینی می کردند . نه تنها در مقابل شمشیر اباعبدالله شکست خوردند ، در برابر منطقش هم شکست خوردند . اباعبدالله ( ع ) در روز عاشورا قبل از شروع جنگ ، دوسه بار خطابه انشاء کرد . واقعا خود آن خطابه ها عجیب است ! کسانی که اهل
________________________________________
1 - بحارالانوار ، ج 45 ص 50 و مناقب ابن شهر آشوب ، ج 4 ص 110 و مقتل الحسین ، مقرم ، ص . 346
2 - بحارالانوار ، ج 44 ص 390 و ارشاد شیخ مفید ، ص . 230
سخن هستند می دانند که ممکن نیست انسان در حال عادی بتواند سخن عالیی بگوید که در حد اعلای اوج باشد . روح بشر باید به اهتزاز بیاید . مخصوصا اگر سخن از نوع مرثیه باشد ، دل انسان باید خیلی سوخته باشد تا مرثیه خوب بگوید. اگر بخواهد غزل بگوید باید سخت دچار احساسات عشقی باشد تا غزل خوبی بگوید . اگر بخواهد حماسه بگوید باید سخت احساسات حماسی داشته باشد تا یک سخن حماسی بگوید . وقتی خطبه های اباعبدالله ( ع ) ایراد می شود، مخصوصا یکی از آن خطبه هائی که در روز عاشورا ایراد می کند و از مفصلترین خطبه هاست ، [ عمرسعد بر لشکریان خود می ترسد ] . امام برای خواندن این خطبه از اسب پیاده شد و برای اینکه می خواست یک جای مرتفعتری باشد تا صدایش بهتر برسد ، بر بالای شتر رفت و فریاد زد : تبالکم ایتها الجماعة و ترحا حین استصرختمونا والهین، فأصرخناکم موجفین ( 1 ) . که براستی نمونه ای از خطبه های علی علیه السلام استو اگر خطبه های علی علیه السلام را کنار بگذاریم دیگر خطبه ای به این پرشوری در دنیا پیدا نمی شود . و سه بار صحبت کرد . عمرسعد بر لشکریان خود ترسید که مبادا نطق حسین ( ع ) آنها را تحت تأثیر قرار دهد . نوبت بعد که اباعبدالله ( ع ) شروع به صحبت کرد ، از آنجا که روح دشمن شکست خورده بود ، عمرسعد دستور داد فریاد کنید و به دهانهایتان بزنید تا صدای حسین ( ع ) را کسی نشنود . آیا این علامت شکست نیست ؟ آیا این علامت پیروزی حسین ( ع ) نیست ؟
________________________________________
1 - اللهوف ، ص 41 و مناقب ابن شهرآشوب ، ج 4 ، صفحه 110 و مقتل الحسین مقرم ص 6 و 286 ، تحف العقول ص . 173
بشر اگر با ایمان باشد . موحد باشد ، اگر با خدا پیوند داشته باشد ، اگر به آن دنیا ایمان داشته باشد ، یک تنه بیست هزار ، سی هزار نفر را از نظر روحی شکست می دهد . آیا این برای ما نباید درس باشد ؟ نمونه اینها را کجا پیدا می کنید ؟ چه کسی را در دنیا پیدا می کنیدکه در شرایطی مثل شرایط حسین بن علی ( ع ) قرار بگیرد و دو کلمه از آن خطابه او را بتواند بخواند ؟ دو کلمه از خطابه زینب سلام الله علیها در دم دروازه کوفه را بتواند بخواند ؟ اگر گفتند این عزا را احیاء کنید ، زنده نگهدارید، برای این است که این نکته ها را بفهمیم و دریابیم ، برای اینکه عظمت حسین ( ع ) را درک کنیم ، برای اینکه اگر اشکی می ریزیم از روی معرفت باشد . معرفت حسین ( ع ) ما را بالا می برد، ما را انسان می کند ، ما را آزاد مرد می کند ، ما را اهل حق و حقیقت می کند ، اهل عدالت می کند ، یک مسلمان واقعی می کند . مکتب حسین ( ع ) ، مکتب انسان سازی است نه مکتب گنهکارسازی . حسین ( ع ) سنگر عمل صالح است ،نه سنگر گناهکاری . نوشته اند در صبح روز عاشورا حسین علیه السلام همینکه نماز صبح را با اصحابش خواند ، برگشت به آنها فرمود : اصحاب من آماده باشید . مردن جز پلی که شما را از دنیایی به دنیای دیگر عبور می دهد ، نیست .
از یک دنیای بسیار سخت به یک دنیای بسیار عالی و شریف و لطیف عبور می دهد . این سخنش بود ، اما عملش را ببینید . این را حسین بن علی ( علیهماالسلام ) نگفته است ، کسانی که وقایع نگار بوده اند گفته اند . حتی هلال بن نافع که وقایع نگار عمرسعد است ، این قضیه را گفته است . می گوید من از حسین بن علی ( علیهماالسلام ) تعجب می کنم که هر چه شهادتش نزدیکتر و کاربر او سختتر می شد ، چهره اش برافروخته تر می گردید ، مثل آدمی که به وصل نزدیکتر می شود . حتی می گوید در آن لحظات آخر ، هنگامی که آن لعین ازل وابد سر مقدسش را از بدن جدا کرده بود ، رفتم سراغ حسین بن علی ( علیهمالسلام ) ، چشمم که به حسین ( ع ) افتاد ، آن بشاشت و روشنی چهره اش ، آنچنان مرا گرفت که مردنش را فراموش کردم . لقد شغلنی نوروجهه جمال هیبته عن الفکرش فی قتله ( 1 ) . نوشته اند اباعبدالله ( ع ) در حملات خود ، نقطه ای را انتخاب کرده بود که نزدیک خیام حرم باشد . به دو منظور : یکی اینکه می دانست دشمنان چقدر نامرد و غیر انسانندو این مقدار حمیت ندارند که لااقل بگویند ما با حسین ( ع ) طرف هستیم ، پس متعرض خیمه ها نشویم . می خواست تا جان در بدن دارد ، تا رگ گردنش می جنبد ، کسی متعرض خیام حرمش نشود . حمله می کرد ، از جلو او فرار می کردند ، ولی زیاد تعقیب نمی کرد ، برمی گشت تا خیام حرمش مورد تعرض قرار نگیرد . منظور دیگر اینکه می خواست تا زنده است اهل بیتش بدانند که او زنده است . لذا نقطه ای را مرکز قرار داده بود که صدایش به آنها می رسید . وقتی که بر می گشت و در آن نقطه می ایستاد ، فریاد می کرد : لا حول و لا قوش الا بالله العلی العظیم ، فریاد حسین علیه السلام که بلند می شد اهل بیت سکونت خاطری پیدا می کردند . می گفتند آقا هنوز زنده است . امام ( ع ) به اهل بیت فرموده بود تا من زنده هستم از خیمه ها بیرون نیائید ( این حرفها را باور نکنید که اهل بیت دائما بیرون می دویدند . ابدا . دستور آقا بود که تا من
________________________________________
1 - بحارالانوار ، ج 45 ، ص 57 و اللهوف ، صفحه . 53
زنده هستم شما در خیمه ها باشید ) ، حرف سستی از دهانتان بیرون نیاید که اجر شما زایل شود ، مطمئن باشید که عاقبت شما خیر است ، نجات پیدا می کنید ، خداوند دشمنان شما را بزودی عذاب خواهد کرد . آنها اجازه نداشتند که بیرون بیایند و بیرون هم نمی آمدند .
غیرت حسین بن علی ( علیهماالسلام ) اجازه نمی داد ، غیرت و عفت خود آنها نیز اجازه نمی داد که بیرون بیایند . لذا صدای امام ( ع ) را که می شنیدند : لا حول ولاقوش الا بالله العلی العظیم اطمینان خاطری پیدا می کردند .
چون امام ( ع ) بعد از وداع کردن یک یا دو بار دیگر نیز آمده بودند و خبر گرفته بودند این بود که اهل بیت امام ( ع ) هنوز انتظار آمدن ایشان را داشتند . در آن زمان اسبهای عربی را برای میدان جنگ تربیت می کردند ،چون اسب حیوان تربیت پذیری است . وقتی که صاحب آن کشته می شد ، عکس العملهای خاصی از خود نشان می داد . اهل بیت اباعبدالله ( ع ) در داخل خیمه هستند ، منتظرند تا شاید صدای امام ( ع ) را بشنوندو یا یک بار دیگر جمال آقا را زیارت کنند ، یک مرتبه صدای همهمه اسب اباعبدالله ( ع ) بلند شد ، به در خیمه آمدند ، خیال کردند آقا آمده است ، یک وقت دیدند اسب آمده در حالی که زین آن واژگون است . اینجا بود که اولاد و خاندان اباعبدالله ( ع ) فریاد واحسیناه ، ! وا محمدا ! را بلند کردندو دور اسب را گرفتند ( نوحه سرایی طبیعت بشر است ، انسان وقتی می خواهد درد دل خود را بگوید ، بصورت نوحه سرایی می گوید ، آسمان را مخاطب قرار می دهد ، حیوانی را مخاطب قرار می دهد ، انسان دیگری را مخاطب قرار می دهد ) ، هر یک از افراد خاندان اباعبدالله ( ع ) بنحوی نوحه سرایی را آغاز کردند . آقا به آنها فرموده بود تا من زنده هستم حق گریه کردن ندارید ، من که مردم ، البته نوحه سرایی کنید . در همان حال شروع به گریستن کردند . نوشته اند حسین بن علی علیهما السلام دختری دارد بنام سکینه خاتون که خیلی هم این دختر را دوست می داشت.
او بعدها زن ادیبه عالمه ای شد و زنی بود که همه علماء و ادباء برای او اهمیت و احترام قائل بودند . اباعبدالله (ع) خیلی این طفل را دوست می داشت . او هم به آقا فوق العاده علاقمند بود . نوشته اند این بچه بصورت نوحه سرایی جمله هایی گفت که دلهای همه را سوزاند . 
بحالت نوحه سرایی ، اسب را مخاطب قرار داد که : یا جواد ابی هل سقی ابی ام قتل عطشانا ؟ ای اسب پدرم ! پدر من وقتی که رفت تشنه بود آیا او را سیراب کردند یا با لب تشنه شهید کردند ؟ این در چه وقت بود ؟ در وقتی بود که اباعبدالله ( ع ) از روی اسب به روی زمین افتاده بود . و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین لا حول و لا قوش الا بالله العلی العظیم .
جلسه چهارم : وظیفه ما در برابر تحریفها
بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین باری ءالخلائق اجمعین و الصلوه و السلام علی عبدالله و رسوله و حبیبه و صفیه ، سیدنا و نبینا و مولانا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و آله و سلم و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین .
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم : فبما نقضهم میثاقهم لعناهم و جعلنا قلوبهم قاسیه یحرفون الکلم عن مواضعه و نسوا حظا مما ذکروا به ( 1 ) بحث ما در سه شب گذشته درباره تحریفات در واقعه تاریخی عاشورا بود که در چهار قسمت قرار دادیم : 1 - بطور کلی در معنی تحریف و انواع آن . 2 - در بیان تحریفاتی که در خصوص واقعه تاریخی عاشورا صورت گرفته است و نمونه هایی از آن تحریفات . 3 - عوامل تحریف ، اسباب و موجباتی که منجر به تحریف
________________________________________
1 - سوره مائده آیه . 13
می شوند بطور عموم ، و عاملهای خاصی که در این حادثه تاریخی دخالت کرده اند . 4 - راجع به وظیفه ما مردم در برابر این تحریفها ، هم وظیفه علمای امت و هم وظیفه توده مردم . از این چهار بخش ، سه بخش اول را در شبهای گذشته صحبت کردیم و امشب به فضل الهی درباره قسمت چهارم صحبت می کنیم . بطور قطع و یقین در این حادثه بسیار بزرگ تاریخی تدریجا تحریفاتی در طول زمان پیدا شده است و بدون شک در اینجا وظیفه ای هست که باید با این تحریفات مبارزه کرد ،بلکه به تعبیر بهتر ، اگر بخواهیم از خودمان ستایش کنیم و تعبیر احترام آمیزی درباره خودمان به کار ببریم ، باید بگوئیم که نسل ما رسالتی برای مبارزه با این تحریفات دارد . ولی قبل از آنکه این وظیفه و این رسالت را چه برای علمای امت ( به تعبیر دیگر خواص ) و چه برای توده مردم ( به تعبیر دیگر عوام ) عرض کنم ،مقدمتا دو مطلب دیگر را بیان می کنم ، یکی اینکه نگاهی به گذشته کنیم و ببینیم مسؤول این تحریفات چه کسانی هستند . آیا خواص و علماء مسؤول این تحریفاتند و یا توده و عوام الناس ؟ امروزه وظیفه چیست و وظیفه کیست ، یک مطلب است ، در گذشته مقصر و مسؤول که بوده است ،مطلب دیگری است . معمولا در اینگونه قضایا علماء به گردن عوام می اندازند و عوام به گردن علماء . علماء می گویند تقصیر عوام الناس است ، تقصیر جهالت مردم است ، بقدری مردم جاهل و نادان و نالایق و ناشایسته اند که سزاوار همین مهملات هم هستند ، شایسته حقایق نیستند . من از مرحوم آیت الله صدرا علی الله مقامه شنیدم که تاج نیشابوری در منبر حرفهای مفت می گفت ، کسی به او اعتراض کرد که این حرفها چیست ، این همه اجتماع می شود چرا دو کلمه حرف حسابی نمی زنی ؟گفت مردم لایق نیستند ! بعد هم با یک دلیل ، به اصطلاح ثابت کرد . مردم عوام یعنی توده مردم ، منطقی در برابر خواص دارند ، و این منطق را اغلب بکار می برند . می گویند : ماهی از سر گنده گردد نی زدم . علماء به منزله سرماهی هستند و ما دم ماهی . ولی حقیقت این است که در این تقصیر و در این مسؤولیت ، هم خواص مسؤولند و هم عوام . این را بدانید که عامه مردم و توده مردم هم در این مسائل شریکند . در این جور مسائل این توده مردم هستند که حقایق کشی می کنند و خرافات را اشاعه می دهند .
حدیث معروفی است و علماء برای آن اعتبار قائل شده اند که شخصی از امام صادق علیه السلام در ذیل آیه شریفه : و منهم امیون لا یعلمون الکتاب الا امانی ( 1 ) ( در اینجا خدا از عوام یهود انتقاد می کند . با اینکه خدا عوام را بی سواد ، امی و درس ناخوانده معرفی می کند ، در عین حال از همین عوام در قرآن انتقاد می کند و آنها را مسؤول می شناسد ) سؤال می کند که آقا ! علمای یهود مسؤول بوده اند درست ، عوام چه مسؤولیتی دارند ؟ اینها عوام بودنشان عذرشان است ( حدیث مفصل است ) امام ( ع ) فرمود این جور نیست . مسائلی هست که احتیاج به درس خواندن دارد ، فقط درس خوانده ها آنها را درک می کنند ،
________________________________________
1 - سوره بقره آیه . 78
سین هونی فبعده لا کنت ان تکونی هذا الحسین شارب المنون و تشربین بارد المعین و الله ما هذا فعال دینی و لا فعال صادق الیقین (1) ای نفس ابوالفضل ! می خواهم بعد از حسین زنده نمانی . حسین شربت مرگ می نوشد ، حسین در کنار خیمه ها با لب تشنه ایستاده باشد و تو آب بیاشامی ؟ ! پس مردانگی کجا رفت ، شرف کجا رفت ، مواسات و همدلی کجا رفت ؟ مگر حسین امام تو نیست ، مگر تو ماموم او نیستی ، مگر تو تابع او نیستی ؟ !
هذا الحسین شارب المنون و تشربین بارد المعین هیهات ! هرگز دین من چنین اجازه ای به من نمی دهد ، هرگز وفای من چنین اجازه ای به من نمی دهد . ابوالفضل مسیر خود را در برگشتن عوض کرد . از داخل نخلستانها آمد . قبلا از راه مستقیم آمده بود . چون می دانست همراه خودش امانت گرانبهایی دارد ، راه خود را عوض کرد و تمام همتش این بود که آب را به سلامت برساند ،
________________________________________
1 - ینابیع الموده ج 2 ص 165 ، بحارالانوار ج 45 ص . 41
بخدا قسم اگر دست راست مرا ببرید من دست از دامن حسین بر نمی دارم ، طولی نکشید که رجز عوض شد :
یا نفس لا تخشی من الکفار و ابشری برحمة الجبار مع النبی السید المختار قد قطعوا ببغیهم یسری ( 2 ) در این رجز فهماند که دست چپش هم بریده شده است . نوشته اند با آن هنر و فروسیتی که داشت ، به هر زحمت بود مشک آب را چرخاند و خودش را روی آن انداخت . من نمی گویم چه حادثه ای پیش آمد ، چون خیلی جانسوز است . در شب تاسوعا معمول است که ذکر مصیبت این مردبزرگ می شود .
این را هم عرض کنم که ام البنین مادر حضرت ابوالفضل در حادثه کربلا زنده بود ولی در کربلا نبود ، در مدینه بود . به او خبر دادند که در حادثه کربلا هر چهار پسر تو شهید شدند . این زن بزرگوار به قبرستان بقیع می آمد و برای فرزندان خودش نوحه سرایی می کرد نوشته اند نوحه سرایی این زن آنقدر دردناک بود که هر کس می آمد
________________________________________
1 - بحارالانوار ج 45 ، ص . 40
2 - بحارالانوار ج 45 ، ص . 40
گریه می کرد ، حتی مروان حکم که از دشمن ترین دشمنان بود . در نوحه سرایی خود ، گاهی همه فرزندانش و گاهی ارشد آنها را بالخصوص یاد می کرد . ابوالفضل ، هم از نظر سنی و هم از نظر کمالات روحی و جسمی ارشد فرزندانش بود. من یکی از این دو مرثیه ای را که از این زن بخاطر دارم برای شما می خوانم . این مادر داغدار در آن مرثیه های جانسوز خودش ( بطور کلی عربها مرثیه را خیلی جانسوز می خوانند ) این جور می خواند : یا من رای العباس کر علی جماهیر النقد و وره من ابناء حیدر کل لیث ذی لبد انبئت ان ابنی اصیب براسه مقطوع ید ویلی علی شبلی امال براسه ضرب العمد ( 1 )
لو کان سیفک فی یدیک لمادنی منه احد ای چشم ناظر ، ای چشمی که در کربلا بودی و آن مناظر را می دیدی ، ای کسی که آن لحظه را تماشا کردی که شیر بچه من ابوالفضل از جلو و شیر بچه گان دیگر من از پشت سرش بر این جماعت پست حمله برده بودند ، برای من قضیه ای نقل کرده اند ، نمی دانم راست است یا دروغ ؟ گفته اند در وقتی که دستهای بچه من بریده بود ، عمود آهنین بر فرق فرزند عزیز من وارد شد ، آیا راست است ؟ ! ویلی علی شبلی امال براسه ضرب العمد بعد می گوید ، ابوالفضل ! فرزند عزیزم ، من خودم می دانم ، اگر دست می داشتی مردی در جهان نبود که با تو روبرو
________________________________________
1 - منتهی الامال ج 1 ص . 386
درس ناخوانده ها درک نمی کنند . در اینجا می توان گفت عوام مسؤول نیستند چون درس خوانده نیستند . گواینکه گاهی عوام مسؤولیتشان این است که چرا درس نمی خوانند ؟ این هم یک منطقی است . ولی اگر عوام مسؤولیت نداشته باشند ، در مسائلی است که آن مسائل احتیاج به تحصیل و درس و کتاب و معلم دارد . وقتی معلم ندیده ، مدرسه ندیده ، کتاب نخوانده چرا مسؤول باشد ؟ اما بعضی از مسائل هست که بشر با فطرت سلیم ، آنها را درک می کندو دیگر مدرسه و کتاب و معلم نمی خواهد ، به تعبیر من دیپلم داشتن نمی خواهد ، کلاس شش را طی کردن نمی خواهد ، بلکه عقل داشتن کافی است ، سلامت عقل کافی است . سپس امام ( ع ) مثال زد ، فرمود : عالمی مردم را به زهد و تقوا دعوت می کند ، ولی در عین حال برخلاف زهد و تقوا عمل می کند ! توبه فرما است ، اما توبه فرمایان خود ، توبه کمتر کنند و مردم عوام هم اینها را می بینند که بر ضد گفته خودشان عمل می کنند ! امام ( ع ) فرمود : آیا انسان باید درس خوانده و معلم دیده باشد و کلاس طی کرده باشد تا بفهمد که چنین آدمی لایق پیروی نیست ؟ عوام قوم یهود اینها را به چشم خودشان می دیدند و با عقل خودشان درک می کردند ، و اضطروا بمعارف قلوبهم ( 1 ) ، با یک معرفت فطری درک می کردند که از چنین کسانی نباید پیروی کرد معذلک پیروی می کردند ، پس مسؤولند . یک سلسله مسائل هست که احتیاج به درس خواندن ندارد ، به قول معروف خط سیاه و سفید خواندن نمی خواهد ، عربی دانستن
________________________________________
1 - احتجاج طبرسی ، ج 2 ، ص . 457
نمی خواهد ، فارسی دانستن هم نمی خواهد ، صرف و نحو نمی خواهد ، فقه و اصول نمی خواهد ، منطق و فلسفه نمی خواهد . فطرت سلیم می خواهد و فطرت سلیم را هم همه دارند . فطرتشان درک می کند . پیغمبراکرم ( ص ) جمله ای دارد که از پخته ترین جمله هاست ،چون از فطری ترین جمله هاست . فرمود : انما الاعمال بالنیات و انما لکل امری مانوی (1) عمل ، به قصد و نیت بستگی دارد . اگر شما کاری انجام دهید چه خوب و چه بد ، اما آن کار بدون قصد از شما صادر شده باشد ، اگر بد است مسؤول نیستید و اگر خوب است پاداش ندارید .
اگر کسی آمد خوابی را نقل کرد ، داستانی را نقل کرد ، گفت فلان کس در یک جریان اضطراری ، در یک عالم بی خبری ، در یک کاری که کوچکترین قصدی در آن نداشته است ، بلکه قصد خلاف داشته است ، در عین حال همین کار بدون قصد ، او را به اعلی علیین بالا برد و تمام گناهانش را محو کرد ،آیا باید قبول کنیم ؟ باید در کتاب خوانده باشیم ؟ عربی باید بدانیم ؟ سیاه وسفید باید خوانده باشیم ؟ گناهان انسان را فقط توبه پاک می کند ، یک بازگشت به حق پاک می کند . ان الحسنات یذهبن السیئات ( 2 ) ، کار نیک است که اثر کار بد را می برد .
اما کار بدون اختیار اینچنین نیست . ما از همین فطرت خدادادی خودمان هرگز استفاده نمی کنیم . در بعضی از کتابها نوشته اند یک نفر دزد که راه را برای مردم
________________________________________
1 - بحارالانوار ، ج 70 ، ص 225 و جامع الصغیر ، ج 1 ، ص 3.
2 - سوره هود آیه . 114
می گرفت و آنها را می کشت ، یک روز اطلاع پیدا کرد که قافله زواری می خواهد به کربلا برود ، آمد سر گردنه ای کمین کرد برای اینکه راه را بر زوار امام حسین ( ع ) ببندد و مالشان را بدزدد و اگر لازم شد آنها را بکشد .
منتظر بود قافله برسد که ناگهان کنارراه خوابش برد ، قافله آمد ، رد شد و او بیدار نشد . در همین حال صحنه قیامت را خواب دید که او را به جهنم می برند ؟ چرا به جهنم می برند ؟ چون کوچکترین عمل صالح در نامه عملش نیست ، هر چه هست گناه است ، هر چه هست جنایت است . او را تا لبه پرتگاه جهنم بردند ولی جهنم نپذیرفت و برگشت ! چرا نپذیرفت ؟ چون این مرد سر راهی خوابیده بود که در آن قافله زوار می رفت و گرد زوار بر تن ولباس او نشسته بود ،بدون اینکه خودش قصدی داشته باشد ، بلکه قصد کشتن زوار را داشته است ، قصد بردن مال آنها را داشته است ، ولی علی رغم گفته پیغمبر (ص) که : انما الاعمال بالنیات و انما لکل امری ء ما نوی ، این عمل بدون اختیار ، تمام گناهانش را محو کرد :
فان النار لیس تمس جسما علیه غبار زوار الحسین از جنبه شعری خیلی خوب است اما از جنبه مکتب امام حسین ( ع ) متاسفانه درست نیست . مطلب دومی که باید قبل از بیان این رسالت و وظیفه عرض کنم ، خطراتی است که در این تحریفات وجود دارد . مختصری راجع به خطر تحریف بحث کنیم . انواع تحریفها در واقعه تاریخی عاشورا را بدست آوردیم ، عوامل تحریف را هم شناختیم . ممکن است کسی بگوید مگر تحریف چه عیبی دارد ؟ چه ضرری دارد ؟ چه خطری دارد ؟ خطر تحریف فوق العاده زیاد است . تحریف ضربت غیر مستقیم است که از ضربت مستقیم کاری تر است . یک کتاب که تحریف می شود ( چه تحریف لفظی ، چه تحریف معنوی ) اگر کتاب هدایت باشد ، تبدیل به کتاب ضلالت می شود، اگر کتاب سعادت باشد تبدیل به کتاب شقاوت می شود . اگر کتابی باشد که انسان را رو به بالا می برد ، در اثر تحریف رو به پائین می آورد . اساسا آن حقیقت را بکلی عوض می کند . نه تنها بدون خاصیت می کند ،بلکه اثر معکوس می بخشد . هر چیزی آفتی متناسب با خودش دارد ، پیغمبراکرم ( ص ) می فرماید : آفة الدین ثلاثة : فقیه فاجر ، امام جائر ، مجتهد جاهل ( 1 ) ، سه چیز آفت دین است : 1 - دانشمند بدعمل ، فاسق و فاجر . 2 - زعیم و پیشوای ستمکار . 3 مقدس نادان . پیغمبر اکرم اینها را بعنوان آفتهای دین می شمرد . همان طور که جمادات ، نباتات و حیوانات آفتهای مخصوص بخود دارند ، بدن انسانها آفتهای مخصوص به خود دارد ، دین ، آئین و مسلک هم آفت مخصوص به خود دارد . تحریف ، که بوسیله دو صنف از آن سه صنفی که پیغمبر اکرم فرمود ، یعنی عالم بد عمل و فاسق ، و مقدس نادان ایجاد می شود ، آفت دین است ، دین را از بین می برد . تحریف چون موضوع را عوض می کند مردم آن را بعنوان حقیقت می پذیرند ، اما نتیجه معکوس می گیرند .
________________________________________
1 - جامع الصغیر ، ج 1 ، ص . 4
علی علیه السلام ، شخصیتی به آن عظمت ، در نظر بعضی از ما مردم یک شخصیت تحریف شده عجیبی است . بعضی از مردم علی ( ع ) را فقط و فقط به پهلوانی می شناسند و بس ! گاهی به وسیله اشخاص بسیار مغرض عکسهایی از علی علیه السلام منتشر می شود که شمشیری مانند زبان مار که دو زبانه دارد در دست اوست و بازوها و قیافه ای برای ایشان درست می کنند و نقاشی می کنند که معلوم نیست از کجا بدست آورده اند . اصلا عکس و مجسمه علی ( ع ) و پیغمبر ( ص ) قطعا در دنیا نبوده است . یک قیافه های عجیبی درست می کنند که انسان باور نمی کند این همان علی ( ع ) عادل است ، این همان علی ای است که شبها از خوف خدا می گریسته است . چون سیمای یک عابد ، سیمای یک متهجد ، سیمای کسی که شبها استغفار می کرده است ، سیمای یک حکیم ، سیمای یک قاضی ، سیمای یک ادیب ، یک جور دیگر است .
مطلب دیگری که مخصوص ما ایرانیهاست اینست که به امام چهارم علیه السلام می گوییم امام زین العابدین بیمار ! غیر از زبان فارسی در هیچ زبان دیگری کلمه بیمار را دنبال اسم امام زین العابدین ( ع ) نمی بینیم . در زبان عربی چنین کلمه ای نیست .
ایشان القاب زیادی دارند ، السجاد یکی از القابشان است ، ذوالثفنات یکی از القابشان است . آیا شما کتابی در دنیا پیدا می کنید که لقبی به زبان عربی به امام داده باشند که مفهوم بیمار را برساند ؟ ! امام زین العابدین ( ع ) تنها در ایام حادثه عاشورا بیمار بودند ( شاید تقدیرالهی بود برای اینکه باید امام زنده می ماند و نسل امام حسین ( ع ) از این طریق محفوظ می شد ) و همان بیماری سبب نجات ایشان شد . چندبار تصمیم گرفتند امام ( ع ) را بکشند ، اما چون بیماری او شدید بود ، گفتند انه لما به ( 1 ) چرا او را بکشیم ؟ او دارد می میرد . در دنیا چه کسی هست که در عمرش بیمار نشده باشد ؟در غیر این چند روز ببینید آیا یک جا نوشته اند که امام زین العابدین ( ع ) بیمار بود ؟ ! ولی ما امام زین العابدین ( ع ) را به صورت یک بیمار مریض زردرنگ تب داری که همیشه عصا بدستش است و کمر خم کرده و راه می رود و آه می کشد ، ترسیم کرده ایم ! همین دروغ ، همین تحریف سبب شده است که بسیاری از اشخاص آه بکشند ، ناله بکنند ، خودشان را به موش مردگی بزنند تا مردم آنها را احترام کنند و بگویند آقا را ببینید درست مانند امام زین العابدین ( ع ) بیمار است ! این تحریف است .
امام زین العابدین علیه السلام با امام حسین علیه السلام و با امام باقر علیه السلام از نظر مزاج و بنیه هیچ فرقی نداشته است . امام ( ع ) بعد از حادثه کربلا چهل سال زنده بود . مانند همه سالم بود ، با امام صادق علیه السلام فرقی نداشته ، چرا بگوئیم امام زین العابدین بیمار ؟ !( 2 )
________________________________________
1 - بحارالانوار ، ج 45 ، ص 61 و اعلام الوری ، ص 246 و ارشادشیخ مفید ، ص . 242
2 - خدا رحمت کند مرحوم آیتی رضوان الله علیه را که گوهر گرانبهایی بود و از دست ما رفت . این مرد بزرگ در پنج ، شش سال پیش در جلسه ای از انجمن ماهانه دینی ، راجع به راه و رسم تبلیغ بحث کرد که در جلد دوم گفتار ما چاپ شده است .در آنجا همین موضوع را ایشان طرح کرد . گفت این چه حرفی است که ما به امام زین العابدین ( ع ) نسبت بیماری امامت به معنی نمونه بودن و سرمشق بودن است .
فلسفه وجود امام این است که یک انسان مافوق انسانها باشد ، همان طور که پیغمبران ، بشر مثلکم یوحی الی (1) بودند ، تا مردم از این مثلهای اعلی پیروی و تبعیت کنند . اما وقتی که چهره این شخصیتها این قدر مشوه شد ، خراب شد ، سیمایشان تغییر کرد ، دیگر قابل پیروی و لایق پیروی نیستند . یعنی پیروی از این شخصیتهای خیالی به جای اینکه سودمند باشد ، نتیجه معکوس می بخشد . پس اجمالا دانستیم که خطر تحریف چقدر زیاد است . واقعا تحریف ضربت غیر مستقیم است ، از پشت خنجر زدن است . نسل یهودیان در جهان قهرمان تحریفند . یا عرضه دارند و ناپاکند ، یا پاکند و بی عرضه . عین عبارت را ایشان نقل کردند که نوشته بود : اغلب متصدیان امور یا شمرند یا امام زین العابدین بیمار ! و حال آنکه ما نیازمندیم به افرادی که حضرت عباس باشند و کاربر ! یعنی شمر کاربر بود ولی ناپاک، امام زین العابدین بیمار آدم پاکی بودولی متاسفانه کاربر نبود ، ( العیاذ بالله ) عرضه و لیاقتی نداشت ! حضرت عباس هم پاک بود و هم کاربر . خوب ببینید ! همین یک جریان کوچک چقدر انحراف بوجود می آورد .
________________________________________
1 - سوره کهف آیه 1 ، سوره فصلت آیه . 6
رسالت و وظیفه ما
مخصوصا در این عصر بدانید که وظیفه سنگینی داریم . با حادثه تحریف شده نمی شود به مردم خدمت کرد ، در گذشته هم نمی شد . در گذشته اگر فایده ای نداشت ضررش کم بود ولی در این عصر ضررش خیلی زیاد است .
ما و شما بزرگترین وظیفه ای که داریم این است که ببینیم چه تحریفاتی در تاریخ ما شده است ، چه تحریفاتی در نقاشی شخصیتها و بزرگان ما شده است ، چه تحریفاتی در قرآن شده است ؟ اما تحریف قرآن تحریف لفظی نیست، یعنی در قرآن نه یک کلمه کم شده است و نه یک کلمه زیاد . خطر تحریف معنوی قرآن به اندازه خطر تحریف لفظی آن است . تحریف معنوی قرآن یعنی چه ؟ یعنی تفسیر غلط ، توجیه غلط ، قرآن را غلط تفسیر کردن ، توجیه غلط کردن ، همین هم نباید باشد .
ببینیم در تاریخهای ما ، آن تاریخهایی که باید برای ما درس آموزنده باشد و سند اخلاقی ماست ، سندتربیت اجتماعی ما است ، مانند حادثه تاریخی عاشورا ، چه تحریفاتی شده است ؟ باید با این تحریفات مبارزه کنیم .
وظایف علمای امت و عامه مردم
وظایفی که علمای امت دارند چیست ؟ وظایف عامه و توده مردم چیست ؟ راجع به علمای امت یک سخن کلی را عرض می کنم : عالم نقطه انحرافش در اینجاست که همیشه خودش را در مقابل نقاط ضعف و عیبهای مردم می بیند . نقاط ضعف روحی و اخلاقی و اجتماعی در افراد یک نوع بیماری است .
در بیماریهای جسمانی ، خود بیمار معمولا بیماری خودش را احساس می کند و خودش دنبال معالجه می رود . ولی در بیماریهای روحی آنچه که کار را مشکل می کند این است که شخص بیمار است ولی خودش نمی فهمدکه بیمار است ! بلکه برعکس ، آن بیماری را به عنوان سلامت می پذیرد ! به بیماری خودش علاقه دارد ! چنین نیست که افراد ، نقاط ضعف خودشان را به عنوان نقطه ضعف بشناسند و قبول کنند ، بلکه آنها را نقطه قوت در خودشان می دانند ! این ، عالم است که می فهمد نقاط ضعف اجتماعش چیست . عالم که در مقابل نقاط ضعف اجتماع قرار می گیرد ، دو حالت دارد : 1 - با نقاط ضعف مردم مبارزه می کند . این را مصلح می گویند مصلح یعنی کسی که با نقاط ضعف مردم مبارزه می کند .
غالبا مردم از او خوششان نمی آید ! 2 - مبارزه کردن با نقاط ضعف مردم را کار سخت و مشکلی می بیند . مبارزه کردن با نقاط ضعف مردم نه تنها منفعت ندارد بلکه ضرر هم دارد ، از نقاط ضعف مردم استفاده می کند ! اینجاست که مصداق فقیه فاجر می شود که به فرموده پیغمبراکرم ( ص ) یکی از آفات سه گانه دین است .
در سایرمسائل بحث نمی کنیم بلکه فقط در واقعه عاشورا بحث می کنیم . عامه مردم دو نقطه ضعف در موضوع عزاداری امام حسین( ع ) دارند ، یکی از آنها این است که معمولا مؤسس یا مؤسسین و صاحبان مجالس ، چه آنهایی که در مساجد و چه آنهایی که بالخصوص در منزلشان مجلسی بر پا می کنند ، در حدودی که من تجربه دارم ( استثناء ندارد ) آن چیزی را که می خواهند ازدحام جمعیت است ! اگر جمعیت ازدحام کندراضی هستند اگر ازدحام نکند راضی نیستند ! این نقطه ضعف است . این جلسات برای این نیست که جمعیت ازدحام کند . مگر ما می خواهیم سان ببینیم ، مگر ما می خواهیم رژه برویم ؟ ! هدف ، آشنا شدن با حقایق است ، مبارزه کردن با تحریفات است .
این یک نقطه ضعف است که گوینده در مقابل آن قرار می گیرد . آیا با این نقطه ضعف مبارزه کند یا از این نقطه ضعف مانند تاج نیشابوری استفاده کند ! اگر بخواهد با این نقطه ضعف مبارزه کند ، با هدف صاحب مجلس و هدف مستمعین که از جمع شدن دور یکدیگر و شلوغ شدن خوششان می آید ، ناسازگار است ، اگر هم بخواهد از این نقطه ضعف استفاده کند ، فقط در فکر این است که چه کار کنم تا جمعیت ، بیشتر جمع شود . اینجاست که یک عالم بر سر دو راهی قرار می گیرد . حالا که اینها احمق هستند ، چنین نقطه ضعفی دارند ، من از این نقطه ضعف استفاده و بهره برداری کنم یا علی رغم وجود این نقطه ضعف ، با آن مبارزه کنم و به دنبال حقیقت بروم ؟ نقطه ضعف دومی که در مجالس عزاداری هست و بیشتر از ناحیه عوام الناس است و خوشبختانه کمتر شده است ، مسئله " شومر و واویلا " بپا شدن است . منبری در آخر منبرش حتما باید ذکر مصیبت کند و در این ذکر مصیبت هم نه تنها مردم اشک بریزند ، که تنها اشک ریختن قبول نیست ، باید مجلس از جا کنده شود و شور و واویلا بپا شود . من نمی گویم مجلس از جا کنده نشود ، من می گویم این نباید هدف باشد .
اگر در آن مسیر صحیح با بیان حقایق و واقعیات ، بدون آنکه روضه دروغی خوانده شود ، بدون آنکه جعلی شود ، بدون آنکه تحریفی شود ، بدون آنکه برای امام حسین ( ع ) اصحابی بسازند که در تاریخ نیست و خود امام حسین ( ع ) آنها را نمی شناسد چون وجود نداشته اند، بدون آنکه برای امام حسین ( ع ) فرزندانی ذکر شود که چنین فرزندانی در دنیا وجود نداشته اند ، بدون اینکه برای امام حسین ( ع ) دشمنانی ذکر شود که اصلا چنین کسانی وجود نداشته اند ، اگر اشکی از روی صداقت و حقیقت ریخت ، شور و واویلا هم بپا شد ، مجلس هم کربلا شد ، بسیار خوب است .
ولی وقتی که حقیقت و صداقت نبود ، آیا باید با امام حسین ( ع ) بجنگیم ، دشمنی کنیم ، دروغ ببندیم ، دروغ بگوییم ؟ ! این ، نقطه ضعف مردم عوام است . با این نقطه ضعف چه باید کرد ؟ آیا باید از این نقطه ضعف مردم استفاده کرد ؟ باید بهره برداری کرد و سوارشان شد ؟ باید مانند تاج نیشابوری گفت که چون اینها احمقند ، من از حماقتشان استفاده می کنم ؟ ! نه ، بزرگترین رسالت و بزرگترین وظیفه علماء مبارزه با نقاط ضعف اجتماع است . این است که پیغمبراکرم ( ص ) فرمود : اذا ظهرت البدع فی امتی فلیظهر العالم علمه و الا فعلیه لعنة الله ( 1 ) ، آنجا که بدعتها و دروغها ظاهر می شود .
________________________________________
1 - سفینة البحار ، ج 1 ، ص 63 و اصول کافی ، ج 1 ، ص . 54
آنجا که چیزهایی ظاهر می شود که در دین نیست ، مسائلی پیدا می شود که من نگفته ام ، برعهده دانایان است که حقایق را بگویند ولو مردم خوششان نیاید . آن کسی که حقایق را کتمان می کند ، لعنت خدا بر او باد .
بالاتر از این را خود قرآن کریم فرموده است : ان الذین یکتمون ما انزلنا من البینات و الهدی من بعد ما بیناه للناس فی الکتاب اولئک یلعنهم الله و یلعنهم اللاعنون ( 1 ) . آن دانایانی که حقایقی را که ما گفته ایم ، می دانند ولی کتمان می کنند ،می پوشانند ، اظهار نمی کنند ، لعنت خدا ولعنت هر لعنت کننده ای بر آنها باد . وظیفه علما ، در دوره ختم نبوت مبارزه با تحریف است . خوشبختانه ابراز این کار در دست است و در میان علماء ، بوده و هستند افرادی که با این نقاط ضعف مبارزه کرده و می کنند. کتاب لؤلؤ و مرجان که در همین موضوع حادثه عاشورا نوشته شده و در سه شب گذشته از آن نام برده ، از مرحوم حاجی نوری ( رضوان الله علیه ) است که درست همان قیام و وظیفه بسیار بسیار مقدسی است که این مرد بزرگ انجام داده استو مصداق قسمت اول آن حدیث است اذا ظهرت البدع فی امتی فلیظهر العالم علمه . وظیفه علماست که در این موارد حقایق را بدون پرده به مردم بگویند ولو مردم خوششان نیاید . وظیفه علماست که با اکاذیب مبارزه کنند ، وظیفه علماست که مشت دروغ گویان را باز کنند . فقها در باب غیبت مطلبی دارند می گویند غیبت مواردی دارد که استثناء
________________________________________
1 - سوره بقره آیه . 159
شده است . یکی از موارد استثنای غیبت که همه علمای بزرگ مرتکب این غیبت شده اند و آن را لازم و بلکه احیانا واجب می دانند ، جرح راوی است . یعنی چه ؟ یعنی : شخصی حدیث روایت می کند ، از پیغمبر ( ص ) حدیث روایت می کند ، از امام ( ع ) حدیث روایت می کند ، آیا شما فورا باید قبول کنید ؟ نه ، باید تحقیق کنید که او چگونه آدمی است ، آیا راستگو است یا دروغگو ؟ اگر در زندگی این آدم نقطه ضعفی را کشف کردید ، اگر عیبی ، نقصی ، دروغی ، فسقی را کشف کردید ، اینجا بر شما نه تنها جایز است ، بلکه لازم است که در متن کتابها ، این آدم را رسوا کنید . این اسمش جرح است . با اینکه غیبت است ، با اینکه بدگویی است ، و غیبت و بدگویی نه از مرده جائز است و نه از زنده ، ولی در اینجا که تحریف حقایق است ، قلب حقایق است ، باید او را رسوا کنید . دروغگو را باید رسوا کرد . یک عالم ممکن است در یک زمینه ، بزرگ هم باشد ، مانند ملاحسین کاشفی که خیلی مردملایی بوده است ! اما روضةالشهدایش پر از دروغ است . به همه دروغ بسته حتی به ابن زیاد و عمرسعد هم دروغ بسته است ! نوشته است ابن زیاد پنجاه خروار زر سرخ به عمرسعد داد که آمد کربلا و دست به این کار زد ! هر کس بشنود می گوید : پس عمرسعد خیلی هم تقصیر نداشته است ،پنجاه خروار طلا را به هر کس بدهند دست به این کار می زند . در مورد ملاآقای دربندی اتفاق نظر است که آدم خوبی بوده است . حتی مرحوم حاجی نوری که از کتابش انتقاد می کند و به حق هم انتقاد می کند ، می گوید : مرد خوبی بوده است . واقعا نسبت به امام حسین علیه السلام مرد مخلصی بوده است و نوشته اند هر وقت نام امام حسین را می شنید اشکش جاری می شد ، فقه و اصول را هم به خوبی می دانسته است . خودش خیال می کرد که از فقهای درجه اول است ولی نه ، از فقهای درجه دوم و سوم لااقل بشمار می رود . کتابی نوشته به نام خزائن که یک دوره فقه است و چاپ هم شده . معاصر با صاحب جواهر است . به صاحب جواهر گفت اسم کتاب شما چیست ؟ گفت جواهر . اسم کتاب خودش خزائن بود .
گفت از این جواهر شما در خزائن ما بسیار است . اما کتاب جواهر تا به حال ده بار چاپ شده است و هیچ فقیهی نیست که از این کتاب استفاده نکند ، هیچ فقیهی نیست که خودش را نیازمند به این کتاب نبیند .
ولی کتاب خزائن که یک دوره چاپ شده ، بعد از آن احدی به سراغ آن نرفت ! قیمت آن با اینکه هزار صفحه است ، همان قیمت کاغذش بیشتر نیست . این مرد با اینکه مردعالمی است ولی اسرارالشهادش را نوشته که به کلی حادثه کربلا را تحریف کرده است ، قلب کرده است ، زیرو رو کرده است ، بی خاصیت و بی اثر کرده است ، کتابش مملو از دروغ است ! حال به خاطر اینکه او عالم بوده ، باتقوا بوده ، مخلص امام حسین ( ع ) بوده است ، ما باید درباره اش سکوت کنیم ؟حاجی نوری نباید درباره أسرار الشهاده او اظهار نظر کند ؟ باید جرح بشود و این وظیفه عالم است . از خداوند تبارک و تعالی توفیق می خواهیم که دلهای همه ما را به حق و حقیقت رهبری بفرماید . گناهانی را که از طریق تحریف یا غیر تحریف مرتکب شده ایم ، بر ما ببخشاید . به ما توفیق بدهد که وظیفه و رسالتی را که در این زمینه داریم به خوبی انجام بدهیم .
در کتاب منتشر شده این صفحه خالی بوده است.
بخش دوم : حماسه حسینی
در کتاب منتشر شده این صفحه خالی بوده است.
جلسه اول : دو چهره حادثه کربلا
در کتاب منتشر شده این صفحه خالی بوده است. بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین باری الخلائق اجمعین و الصلوه و السلام علی عبد الله و رسوله و حبیبه و صفیه ، سیدنا و نبینا و مولانا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و آله و سلم و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین. اعوذ بالله من الشیطان الرجیم : یا قوم ان کان کبر علیکم مقامی و تذکیری بایات الله فعلی الله توکلت فاجمعوا امرکم و شرکائکم ثم لایکن امرکم علیکم غمه ثم اقضوا الی و لا تنظرون ( 1 ) . موضوع بحث ، حماسه حسینی است .
اول باید کلمه حماسه را که در زبان فارسی زیاد استعمال می شود ، برای شما توضیح بدهم . کلمه حماسه به معنی شدت و صلابت است ، و گاه به معنی شجاعت و حمیت استعمال می شود . علمای شعر شناس ، منظومه های شعری را از نظر محتوی یعنی از نظر نوع معنی و هدف شعر به اقسامی 
________________________________________
1 - ای قوم اگر شما بر مقام رسالت و اندرز من به آیات خدا تکبر و انکار دارید ، من تنها به خدا توکل می کنم ، شما هم به اتفاق بتان و خدایان باطل خود هر مکر و تدبیری دارید انجام دهید ، تا امر بر شما پوشیده نباشد و درباره من هر اندیشه باطلی دارید بکار ببرید - سوره یونس ، آیه . 71
تقسیم می کنند : بعضی از منظومه ها را منظومه های غنائی ، بعضی را منظومه های حماسی و بعضی را منظومه های وعظی و اندرزی ، بعضی را منظومه های رثایی و بعضی دیگر را منظومه های مدحی می گویند ، دیوان و غزلیات حافظ ، غزلیات سعدی و دیوان شمس تبریزی ، منظومه های غنایی است ، یعنی اگر چه هدف در اینها عرفان است ، ولی لااقل از نظر تشبیب ، زبان عاشقانه است ، سخن از حسن و بی اعتنائی محبوب است ، سخن از درد فراق و درازی شب فراق و کوتاهی ایام وصال است . فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش گل در اندیشه ، که چون عشوه کند در کارش دلربائی همه آن نیست که عاشق بکشندخواجه آن است که باشد غم خدمتکارش این یک شعر غنائی است ، گر چه در آخر به یک معنی عرفانی بسیار لطیف و عالی می رسد و حافظ همیشه این طور است . در آخر همین شعر می گوید : صوفی سرخوش از این دست که کج کرده کلاه بدو جام دگر آشفته شود دستارش اشعارغنائی زیاد است .
شعر رثایی یا مرثیه که برای بزرگان دین و سایر بزرگان دنیا و کسانی که منشأ خیر و برکتی بوده اند ، گفته شده است ، نوع دیگر شعر است . برامکه که منقرض شدند ، شعرایی که از دستگاه آنها استفاده می کردند قصایدی در رثای آنها گفتند . خود همین حافظ ، فرزندجوانش که می میرد با همان زبان مخصوص خودش مرثیه می گوید : بلبلی خون جگر خورد و گلی حاصل کرد بادغیرت به صدش حال پریشان دل کرد .
طوطی ای را به هوای شکری دل خوش بود ناگهش سیل فنا نقش امل باطل کرد آه و فریاد که از چشم حسود مه و مهر در لحد ماه کمان ابروی من منزل کرد اشعار رثایی زیاد است . مدح و ستایش هم که الی ماشاءالله ، خصوصا تملق و چاپلوسی ! اشعار حماسی اشعار دیگری است ، که معمولا فقط آهنگ خاصی را می پذیرد . شعرحماسی ، شعری است که از آن بوئی از غیرت و شجاعت و مردانگی می آید ، شعری است که روح را تحریک می کند و به هیجان می آورد ، مثلا :
تن مرده و گریه دوستان به از زنده و طعنه دشمنان مرا عار آید از این زندگی که سالار باشم کنم بندگی این تقسیم بندی اختصاص به شعر ندارد ، نثر هم همین طور است ، نثرهای حماسی داریم ، نثرهای غنائی داریم ، نثرهای رثایی داریم ، انواع نثرها داریم . در جنگ صفین در اولین برخوردی که میان سپاه علی علیه السلام و سپاه معاویه می شود ، علی ( ع ) روی حساب خودش حاضر نیست که شروع کننده جنگ باشد و تمام کوشش این است که تا حد ممکن مشکلات و اختلافات را حل بکند ، بلکه بتواند معاویه و یارانش را به اصطلاح روبراه بکند ، ولی یک وقت متوجه می شودکه آنها پیشدستی کرده اند و شریعه ، یعنی جائی که می شود از فرات آب برداشت را گرفته اند . علی علیه السلام سعی می کند با مذاکره مسئله را حل کند ، و پیغام می دهد که هنوز بنای جنگ نیست و می خواهیم مذاکره کنیم بلکه مسئله با مذاکره حل بشود .
ولی طرف مقابل قبول نکرد ، بنابراین یا اصحابش باید از تشنگی از پا در بیایند و یا باید جنگید . جنگی که دشمن شروع کرده است . در " نهج البلاغه " است که علی علیه السلام در مقابل جمعیت ، ناراحت و عصبانی از اینکار می ایستدو یک خطبه چندسطری می خواند ، می فرماید : قد استطعموکم القتال ( 1 ) اینها گرسنه جنگند و از شما غذا می خواهند اما از دم شمشیر ، فاقروا علی مذلة ، و تأخیر محلة ، او رووا السیوف من الدماء ترووا من الماء ( 2 ) لشکریانم ! نمی گویم بروید بجنگید ، بروید یکی از این دو راه را انتخاب کنید : یا تن به ذلت بدهید که آب را ببرند و شما نگاه کنید ، یا اینکه این تیغها را از خون این ناکسان سیراب کنید تا خودتان سیراب شوید . فالموت فی حیاتکم مقهورین ، و الحیاش فی موتکم قاهرین ( 3 ) زندگی این است که بمیرید ولی فائق باشید و مردن این است که زنده
________________________________________
1 و 2 و 3 - نهج البلاغه فیض الاسلام خطبه 51 ، صفحه . 138
باشید ، ولی توسری خور . علی علیه السلام با این سخنان آنچنان هیجان ایجاد کرد که در کمتر از دو ساعت ، دشمن را بکلی از کنار شریعه فرات دور کردند که دیگر دشمن از تشنگی له له می زد . ولی علی علیه السلام به سپاهیان خود گفت شما هر روز اجازه بدهید که بیایند و آب بردارند . لشکریان گفتند آنها به ما آب ندادند ، پس ما هم به آنها آب نمی دهیم ، ولی علی ( ع ) فرمود : خیر ، این یک کار غیر انسانی است ، آب یک چیزی است که هر جانداری حق دارد از آن استفاده بکند ، به آنها آب بدهید . پس معلوم شد سخن می تواند سخن حماسی باشد و سخن حماسی یعنی سخنی که در آن بوئی از غیرت و شجاعت و مردانگی باشد ، بوئی از ایستادگی و مقاومت باشد . اگر شعر یا نثری دارای این خصوصیات باشد ، آن را حماسی می گویند . سرگذشتها و حادثه ها و تاریخچه ها هم اقسامی دارند . حادثه هایی داریم غنائی ، حادثه هائی داریم اندرزی ، حادثه هایی داریم رثایی و حادثه هائی داریم حماسی . یک سرگذشت تمامش فقط غناست ، بوی غنا می دهد ، عشق است . مجلات را شاید کم و بیش می خوانید ، در اینها چه حکایت واقعی ، چه افسانه ، چه مخلوطی از واقعیت و افسانه ، همه اش داستان غنائی است . حالا این همه داستان غنائی به گوش این ملت برود چی از آب در می آید ، من نمی دانم ( 1 ) . داستانهای رثایی و
________________________________________
1 - اشاره به مجلات زمان طاغوت است .
به اصطلاح تراژدیها هم زیاد است . صفحات حوادث روزنامه ها را اگر بخوانید اغلب از این جور قضایا می بینید . داستانهای اندرزی هم داستانهائی هستند که در آنها پندواندرز است . " داستان راستان " ( 1 ) همه اش داستانهای اندرزی است . حتی شخصیتها هم اقسامی دارند ، بعضی از شخصیتها ، شخصیت حماسی هستند و روحشان حماسه است . بعضی روحشان غنائی است ، بعضی روحشان اساسا رثایی است ، آه و ناله است ، بعضی شکل روحشان شکل پندواندرز و موعظه است . حالا که به طور اجمالی معنی حماسه را فهمیدیم ، می توانیم در اطراف حماسه حسینی بحث بکنیم . آیا حسین بن علی ( علیهماالسلام ) حادثه حماسی دارد یا ندارد ؟ آیا شخصیت حسین بن علی ( علیهماالسلام ) یک شخصیت حماسی هست یا نیست ؟ما باید شخصیت حسین بن علی ( علیهماالسلام ) را که برای ما یک شخصیت انسانی است بشناسیم . این مرد که ما هر سال به نام او وقتها صرف می کنیم ، پولها خرج می کنیم ، روزها تعطیل می کنیم ، باید خصوصیاتش برای ما شناخته شود و از جمله خصوصیات او همین است که آیا حسین علیه السلام یک شخصیت حماسی هست یا نه ؟ آیا ما باید با وجود حسین ( ع ) و سرگذشت او یک احساس حماسی داشته باشیم ، یا یک احساس تراژدی ، مصیبت ، رثا و نفله شدن ؟ در اینجا لازم است مختصری توضیح بدهم :
________________________________________
1 - اشاره به دو جلد کتاب داستان راستان نوشته استاد شهید است .
شخصیتهای حماسی که اغلب در منظومه های حماسی از آنها یاد شده است ، جنبه نژادی و قومی دارند و این اعم است از شخصیتهای افسانه ای مثل رستم و اسفندیار و یا شخصیتهای واقعی مثل جلال الدین خوارزمشاه در تاریخ ایران . غالبا قهرمانان یک قوم اعم از واقعی و افسانه ای ، از آن نظر که انتساب به آن قوم دارند ، احساسات آن مردم را تحریک می کنند . اصولا قهرمان دوستی و قهرمان پرستی جزء سرشت بشر است . مخصوصا وقتی که قهرمان ، تعلقی هم به انسان داشته باشد که انسان بخواهد به او افتخار کند . این قهرمانهای کشتی که موفقیتی به دست می آورند ، براستی مردم برای آنها ابراز احساسات می کنند ، یا قهرمانی که هالتر بلند کرده و رکورد را شکسته و مثلا سه کیلو بیشتر از رکورد جهانی بالا برده است ، چقدر تاج گل نثارش می کنند ، و یا برای کسی که کشتی گرفته و با یک فن ، حریف خود را ضربه فنی کرده است ، براستی ابراز احساسات می کنند .
اینها به خاطر این است که قهرمان دوستی و قهرمان پرستی در سرشت بشر است و ضمنا او از قهرمان ملت و قوم خودش تجلیل می کند نه از قهرمان دیگری . در کشتیهای بین المللی افراد هر ملت چه آنهائی که آنجا حاضرند و چه آنهائی که از رادیوها گوش می کنند ، احساساتشان متوجه هموطنان خودشان است که افتخاری برای وطن و قوم خودشان کسب کنند. ما وقتی داستان رستم و اسفندیار و افراسیاب و این طور چیزها را می خوانیم، چون می گویند افراسیاب از ماوراءالنهر و از یک ملت دیگری بوده و رستم از ملت ایران بوده است ، قهرا دلمان می خواهد که همیشه تفوق مال رستم باشد ، و افسانه ساز هم داستانها و افسانه ها را چنان ساخته است که با ذائقه ما جور در بیاید ، یعنی همیشه آن طرف مغلوب و محکوم و این طرف غالب و قاهر باشد . این حماسه ها ، حماسه های قومی است ، یعنی اختصاص به یک قوم و نژاد معین و یک آب وخاک معین دارد . اما مطلب در مورد حسین علیه السلام غیر از این است . حسین ( ع ) یک شخصیت حماسی است اما نه آنطور که جلال الدین خوارزمشاه یک شخصیت حماسی است و نه آنطور که رستم افسانه ای یک شخصیت حماسی است . حسین ( ع ) یک شخصیت حماسی است ، اما حماسه انسانیت ، حماسه بشریت ، نه حماسه قومیت . سخن حسین ( ع ) ، عمل حسین ( ع ) ، حادثه حسین ( ع ) ، روح حسین ( ع ) ، همه چیز حسین ( ع ) هیجان است ، تحریک است ، درس است ، القاء نیروست ، اما چه جور القاء نیروئی ؟ چه جور درسی ؟ آیا از آن جهت که مثلا به یک قوم بخصوص منتسب است ؟ ! یا از آن جهت که شرقی است ؟ یا از آن جهت که مثلا عرب است و غیر عرب نیست ؟ ! یا به قول بعضی از ایرانیها از آن جهت که مثلا زنش ایرانی است ؟ ! اساسا در وجود حسین ( ع ) یک چنین حماسه هائی نمی تواند وجود داشته باشد و علت شناخته نشدن حسین ( ع ) هم همین است . چون حماسه او بالاتر و مافوق اینگونه حماسه هاست ، کمتر افراد می توانند او را بشناسند . حالا ببینیم که واقعا چطور است ؟ شما در جهان یک شخصیت حماسی مانند شخصیت حسین بن علی ( علیهماالسلام ) از نظر شدت حماسی بودن و از نظر علو و ارتفاع حماسه یعنی جنبه های انسانی نه جنبه قومی وملی پیدا نخواهید کرد . حسین ( ع ) سرود انسانیت است ، نشید انسانیت است و به همین دلیل نظیر ندارد ، و به جرأت عرض می کنم که نظیر ندارد . شما در دنیا حماسه ای مانند حماسه حسین بن علی ( علیهماالسلام ) پیدا نخواهید کرد ، چه از نظر قدرت و قوت حماسه و چه از نظر علو و ارتفاع و انسانی بودن آن . و متاسفانه ما مردم این حماسه را نشناخته ایم . حادثه عاشورا و تاریخچه کربلا دو صفحه دارد ، یک صفحه سفید و نورانی و یک صفحه تاریک ، سیاه و ظلمانی که هر دو صفحه اش یا بی نظیر است و یا کم نظیر .
اما صفحه سیاه و تاریکش از آن نظر سیاه و تاریک است که در آن فقط جنایت بی نظیر و یا کم نظیر می بینیم . یک وقت حساب کردم و ظاهرا در حدود بیست ویک نوع پستی و لئامت در این جنایت دیدم و خیال هم نمی کنم در دنیا چنین جنایتی پیدا بشود که تا این اندازه تنوع داشته باشد . البته در تاریخچه جنگهای صلیبی ، جنایتهای اروپائیها خیلی عجیب است و اینکه جرأت نمی کنم که بگویم حادثه کربلا از نظر زیادی جنایت نظیر ندارد ، چون توجه من یکی به جنگهای صلیبی و جنایتهایی است که مسیحیان در آن مرتکب شدند و یکی هم به جنایتهایی است که همین اروپائیها در اندلس اسلامی مرتکب شدند که آنهم عجیب است . تاریخ اندلس مرحوم آیتی را که دانشگاه چاپ کرده است بخوانید ، کتابی است بسیار تحقیقی و آموزنده . در این کتاب نوشته است : اروپائیها به صدهزار زن ومرد و بچه اجازه دادند که هر جا می خواهند بروند ، بعد که اینها راه افتادند ، پشیمان شدند و شاید هم از اول حقه زدند که اجازه حرکت دادند . به هر حال تمام این صدهزار نفر را کشتند و سر بریدند . شرقی هرگز از نظر جنایت به غربی نمی رسد . شما اگر در تمام تاریخ مشرق زمین بگردید ، دو جنایت را حتی در دستگاه اموی پیدا نمی کنید ، یکی آتش زدن زنده زنده ، و دیگری قتل عام کردن زنان ، ولی در تاریخ مغرب زمین این دو نوع جنایت فراوان دیده می شود . زن کشتن در تاریخ مغرب زمین یک امر شایعی است . هنوز هم باور نکنید که اینها روح انسانی داشته باشند . آنچه در ویتنام صورت می گیرد ادامه روحیه جنگهای صلیبی و جنگهای اندلس آنها است . این کار که چند صدهزار نفر را زنده زنده در کوره آتش بگذارند ولو این افراد جانی هم باشند ، کار مشرق زمینی نیست و از عهده مشرق زمینی چنین جنایتی برنمی آید . این کار فقط از عهده مغرب زمینی قرن بیستم برمی آید . این جنایت که در صحرای سینا دهها هزار سرباز را آب و نان ندهند تا از گرسنگی بمیرند برای اینکه اگر اسیر بگیرند باید به آنها نان بدهند ، فقط مال غربی است . شرقی این جور جنایت نمی کند . یهودی فلسطینی صد درجه شریفتر از یهودی غربی است . اگر مردم فلسطین یهودیهای ملی اهل همان فلسطین بودند که این جنایتها واقع نمی شد . این جنایتها همه مال یهودی غربی است . به هر حال من جرات نمی کنم بگویم جنایتی مثل جنایت کربلا در دنیا وجود نداشته است ، ولی می توانم بگویم در مشرق زمین وجود نداشته است . از این نظر حادثه کربلا یک جنایت و یک تراژدی است ، یک مصیبت است ، یک رثاء است . این صفحه را که نگاه می کنیم ، در آن ، کشتن بیگناه می بینیم ، کشتن جوان می بینیم ، کشتن شیرخوار می بینیم ، اسب بر بدن مرده تاختن می بینیم ، آب ندادن به یک انسان می بینیم ، زن و بچه را شلاق زدن می بینیم ، اسیر را بر شتر بی جهاز سوار کردن می بینیم . از این نظر قهرمان حادثه کیست ؟ واضح است وقتی که حادثه را از جنبه جنایی نگاه کنیم ، آن که می خورد قهرمان نیست ، آن بیچاره مظلوم است . قهرمان حادثه در این نگاه یزیدبن معاویه است ، عبیدالله بن زیاد است ، عمرسعد است ، شمربن ذی الجوشن است ، خولی است و یک عده دیگر . لذا وقتی که صفحه سیاه شمر نیست . در آنجا ، قهرمان حسین ( ع ) است . در آن صفحه ، دیگر جنایت نیست ، تراژدی نیست ، بلکه حماسه است ، افتخار و نورانیت است ، تجلی حقیقت و انسانیت است ، تجلی حق پرستی است . آن صفحه را که نگاه کنیم ، می گوئیم بشریت حق دارد به خودش ببالد . اما وقتی صفحه سیاهش را مطالعه می کنیم می بینیم که بشریت سر افکنده است و خودش را مصداق آن آیه می بیند که می فرماید : قالوا اتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء و نحن نسبح بحمدک و نقدس لک ( 1 ) مسلما جبرئیل امین در مقابل اعلام خدا که فرمود : انی جاعل فی الارض خلیفة ( 2 ) سؤالی نمی کند ، بلکه آن دسته از فرشتگان که فقط صفحه سیاه بشریت را می دیدند و صفحه دیگر آن را نمی دیدند ، از خدا این سؤال را می کردند که آیا می خواهی کسانی را در زمین قرار دهی که فساد کنند و خونها بریزند ؟ و خدا در جواب آنها فرمود : انی اعلم ما لا تعلمون ( 3 ) من می دانم چیزی را که شما نمی دانید . آن صفحه ، صفحه ای است که ملک اعتراض می کند ، بشر سرافکنده است و این صفحه ، صفحه ای است که بشریت به آن افتخار می کند . چرا باید حادثه کربلا را همیشه از نظر صفحه سیاهش مطالعه کنیم ؟ و چرا باید همیشه جنایتهای کربلا گفته شود ؟ چرا همیشه باید حسین بن
________________________________________
1 - ملائکه گفتند پروردگارا ! آیا کسانی را خواهی گماشت که در زمین فساد کنند و خونها بریزند و حال آنکه ما خود ، تو را تسبیح و تقدیس می کنیم ؟ سوره بقره ، آیه . 30
2 و 3 - سوره بقره ، آیه . 30
علی ( ع ) از آن جنبه ای که مورد جنایت جانیان است مورد مطالعه ما قرار بگیرد ؟ چرا شعارهائی که به نام حسین بن علی ( علیهماالسلام ) می دهیم و می نویسیم ، از صفحه تاریک عاشورا گرفته شود ؟ چرا ما صفحه نورانی این داستان را کمتر مطالعه می کنیم ، در حالی که جنبه حماسی این داستان صد برابر بر جنبه جنائی آن می چربد . و نورانیت این حادثه بر تاریکی آن خیلی می چربد پس باید اعتراف کنیم که یکی از جانیهای بر حسین بن علی ( علیهما السلام ) ما هستیم که از این تاریخچه فقط یک صفحه اش را می خوانیم ، و صفحه دیگرش را نمی خوانیم . جانیهای بر امام حسین ( ع ) آنهائی هستند که این تاریخچه را از نظر هدف منحرف کرده و می کنند . حسین ( ع ) را یک روز کشتند و سر او را از بدن جدا کردند ، اما حسین ( ع ) که فقط این تن نیست ، حسین ( ع ) که مثل من و شما نیست ، حسین ( ع ) یک مکتب است و بعد از مرگش زنده تر می شود . دستگاه بنی امیه خیال کرد که حسین ( ع ) را کشت و تمام شد ، ولی بعد فهمید که مرده حسین ( ع ) از زنده حسین ( ع ) مزاحمتر است ، تربت حسین ( ع ) کعبه صاحبدلان است . زینب هم به یزید همین را گفت . گفت اشتباه کردی ، کد کیدک واسع سعیک ، ناصب جهدک فوالله لا تمحواذ کرنا ، و لا تمیت وحینا ، ( 1 ) هر نقشه ای که داری بکار ببر ولی مطمئن باش تو نمی توانی برادر مرا بکشی و بمیرانی ، برادر من زندگیش طور دیگر است ، او نمرد ، بلکه زنده تر شد . در آن وقت مرثیه گوها مثل مرثیه گوهای حالا نبودند . " کمیت " مرثیه گو بود ، " دعبل خزائی " مرثیه گو بود . همان دعبل خزائی که گفت پنجاه سال است که من دار خودم را بدوش کشیده ام . او طوری مرثیه می گفت که تخت خلفای
________________________________________
1 - بحارالانوار ، ج 45 ، ص 135 و اللهوف ، ص . 77
خود متوکل یک سرمغنیه ( 1 ) دارد ، یک وقتی با او کار داشت و سراغ او را گرفت ، گفتند نیست . گفت کجاست ؟ گفتند به مسافرت رفته است . بعد از مدتی که آمد ، متوکل از او سؤال کرد کجا رفته بودی ؟ جواب داد برای زیارت به مکه رفته بودم ، متوکل گفت الان که وقت زیارت مکه نیست ، نه ماه ذی الحجه است که وقت حج باشد ، و نه ماه رجب است که وقت عمره باشد ، و اصرار کرد که باید بگوئی کجا رفته بودی ، بالاخره معلوم شد این زن به زیارت حسین بن علی ( علیهماالسلام ) رفته بود که متوکل آتش گرفت ، فهمید نام حسین ( ع ) را نمی شود فراموشاند .
________________________________________
1 - سرمغنیه یعنی یک خانم خواننده رقاصه که سایر رقاصه ها را تهیه می کند و رئیس آنهاست .

تأثیر نهضت حسینی بر انقلاب اسلامی

تأثیر نهضت حسینی بر انقلاب اسلامی
در حالی که اکثر انقلاب‌های معاصر، سرچشمه ایدئولوژیک خود را از ناسیونالیسم، بورژوازی، کمونیسم و... می‌گرفتند، مردم ایران به رهبری امام خمینی،اسلام را به عنوان ایدئولوژی انقلابی خود برگزیدند. دلیل بروز چنین رفتاری از مردم ایران بیش از هر چیز به فرهنگ سیاسی ایرانیان باز می‌گردد. باتوجه به آنکه مهم‌ترین منبع فرهنگ سیاسی ایران، مبانی دینی و به طور خاص مذهب شیعه است و بخش عمده‌ای از رفتار سیاسی مردم نیز از این منبع متأثر است، بنابراین حرکت اسلامی مردم ایران در بهمن 57 نیز از این منبع ناشی شده است .
از این رو در نوشتار حاضر با در نظر گرفتن انقلاب اسلامی به عنوان تبیین کننده و تطبیق دهنده‌ی اندیشه‌های اسلامی با جامعه‌ی ایرانی به بررسی تأثیر نهضت حسینی بر انقلاب اسلامی با تأکید بر مقوله شهادت خواهیم پرداخت .
غلبه اصولیون بر اخباریون، شیعیان را به دو گروه مجتهدان و مقلدان تقسیم نمود. بنابر اعتقاد اصولیون، در عصر حضور معصومین، حاکمیت و اختیارات آن توسط ائمه اعمال می‌گردد ولی در زمان غیبت، از یک سو به دلیل حکمت الهی و اقتضای قاعده لطف که زمین خالی از حجت نباشد، و از سوی دیگر از آنجا که حفظ نظم اسلامی باید به دست کسی انجام شود که آگاهی کاملی از احکام اسلام و قوانین آن داشته باشد، حق حاکمیت اسلامی و ولایت تصرف در امور اجتماعی و سیاسی برعهده جامع‌الشرایط گذاشته شده است. 1
از این رو با تثبیت و نهادینه شدن اجتهاد و تقلید، عملاً جامعه شیعه به دو گروه اقلیت مجتهد و اکثریت مقلد تقسیم گردید و رهبری و هدایت دینی مردم و استنباط احکام اسلامی، به عنوان یکی از کارهای ویژه مهم روحانیت درآمد. این رویداد رابطه‌ای ناگسستنی در تمام مراحل زندگی میان مردم و روحانیت بوجود آورد که طی آن روحانیت سعی در برقراری ارتباط با مردم و گروه‌های مختلف نمود.این ارتباط به حدی قوی شکل گرفت که نقش روحانیت شیعه در مسائل سیاسی و اجتماعی ایران در زمان‌های مختلف غیر قابل انکار می‌نماید. 2
بنابراین در نظام روحانیت شیعه، به واسطه وجود مسأله تقلید، نوعی رابطه معنوی میان توده مردم و رهبران مذهبی ایجاد شده است. به طوری که مردم تحت دستورات و نظرات رهبری قرار داشته و نوعی هم نوایی میان آنان شکل گرفته است . این همنوایی باعث شکل‌‌گیری قیام‌ها، جنبش‌ها، نهضت‌ها و در نهایت انقلابی اسلامی گردیده است .
شهید مطهری با اذعان به این مطلب که در طول تاریخ، روحانیون و علمای تسنن، سخنان و طرح‌های اصلاحی بیشتری نسبت به علمای شیعه ارائه کرده‌اند، معتقد است که آنها نتوانسته‌اند یک حرکت اصلاحی عمیق بوجود بیاورند. به اعتقاد شهیدمطهری علمای شیعه با اینکه کمتر در این زمینه‌ها حرف زده‌اند در طول یکصد سال اخیر حرکتهایی را رهبری کرده‌اند که نظیر هیچ کدامشان حتی در میان اهل سنت وجود نداشته است، چه رسد به روحانیت مسیحی و امثال اینها...3
به عقیده شهید مطهری، این مسئله که روحانیت شیعه در طول تاریخ منشا حرکت‌های بزرگ شده است، دو دلیل عمده دارد. دلیل اول ویژگی خاص فرهنگ روحانیت شیعه است. به این معنا که فرهنگ شیعی یک فرهنگ زنده، حرکت‌زا و انقلاب آفرین است. این فرهنگ که از روش و اندیشه‌های امام علی (ع) تغذیه می‌کند، فرهنگی است که در تاریخ خود عاشورا، صحیفه سجادیه، دوره امامت و عصمت دویست و پنجاه ساله داردو این در حالی است که هیچ یک از فرهنگهای دیگر چنین عناصر حرکت‌زائی در خود ندارند. دلیل دوم از نظر شهید مطهری این است که روحانیت شیعه که به دست ائمه شیعه پایه‌گذاری شده است براساس تضاد با قدرتهای سلطه‌گر، انکار حقانیت پادشاهان و بی‌نیازی از قدرتهای حاکم پایه‌گذاری شده است. روحانیت شیعه از نظر معنوی متکی به خدا و از نظر اجتماعی متکی به مردم است و هیچگاه جزو دولت نبوده است . بنابراین مهمترین دلیلی که روحانیت توانسته انقلاب را رهبری کند، استقلال است و این حقیقت که آنها هیچگاه عضو دستگاه‌های دولتی وغیر دولتی نبوده‌اند و از آنها ابلاغ نمی‌گرفته‌اند. 4
بنابراین در می‌یابیم که سنت اعتراض علیه حکومت‌های جبار، سنت شهادت، جاودانگی روح سنت بست‌نشینی و پناه‌گیری در جوار اماکن متبرکه، مرثیه‌خوانی و عزاداری برای شهیدان تاریخ و ... از جمله منابع قدرت سنتی شیعیان محسوب می‌گردند5 که بدون درک آنهانمی‌توان فهم درستی از انقلاب اسلامی بدست آورد .
یکی از این مقولات، شهادت‌طلبی است که پیوند ناگسستنی با قیام امام حسین(ع) و واقعه عاشورا، دارد بطور یکه در طول تاریخ بهره‌برداری هرمنوتیکی روحانیان شیعه از قرآن، سنت و عاشورا، ظرفیت انقلابی گسترده‌ای در اختیار آنان گذاشته است .
مفاهیم شهید و شهادت در دین اسلام از تعبیر خاصی نسبت به ادیان دیگر برخوردار می‌باشد. شهادت، مرگی از راه کشته شدن است که شهید آگاهانه و بخاطر هدف مقدس و به تعبیر قرآن « فی‌سبیل‌الله» انتخاب می‌کند. در واقع شهدا سعادت‌مندانی به شمار می‌آیند که عمری را در خدمت به اسلام و مسلمین گذرانده‌اند و در آخر نیز عمر فانی خود را به فیض عظیمی که دلباختگان به لقاءالله آرزو می‌کنند بخشیده‌اند. از این رو ‌آنان جایگاهی والا دارند، زیرا زندگانی خویش را در راه هدفی الهی با سرافرازی به خیل شهدای راه حق پیوند زده‌اند .
در اسلام شهادت صفتی از «حیات معقول» به شمار می‌رود و شهید پس از پیامبر از مقام و جایگاهی برتر برخوردار می‌باشد. از این رو در قرآن مجید، حدود ده آیه به صورت صریح درباره کسانی که در راه خدا کشته شده‌اند وجود دارد. زنده بودن شهید، رزق شهید، آمرزش گناهان شهید،ضایع نشدن عمل شهید، مسرت وخوشحالی شهید، وارد شدن در رحمت الهی و رستگاری شهید از جمله مسائلی می‌باشند که در این آیات به آنها اشاره شده است .
به مصداق آیات شریفه 169 تا 175 سوره آل عمران که می‌فرماید: «البته نپندارید که شهیدان راه خدا مرده‌‌اند بلکه زنده به حیات ابدی شدند و در نزد خدا متنعم خواهند بود. آنان به فضل و رحمتی که از خداوند نصیبشان گردیده شادمان اند و به آن مؤمنان که هنوز به آنها نپیوسته‌اند و بعداً در پی آنها به راه آخرت خواهند شتافت مژده دهند که از مردن هیچ نترسند و از فوت متاع دنیا هیچ غم مخورند . و آنها را بشارت به نعمت و فضل خدا دهند و اینکه خداوند اجر اهل ایمان را هرگز ضایع نگرداند.» 6 در دین اسلام شهید همواره زنده است و حیات و ممات او همواره صفتی برای حیات طیبه محسوب می‌گردد .
از این رو روحانیون شیعه در طول تاریخ طی سخنرانی‌های خود با تفسیر روزآمد آیات و روایات، و همچنین استفاده از نمادهای اسلامی نظیر شهادت، امام حسین، کربلا، عاشورا، پیامبر، امام ، عدالت و مفاهیم مقابل آن مانند ظلم، فساد، یزید و ... و بیان قول، فعل و تقریر معصومان، بر افکار عمومی جامعه تأثیر گذاشته‌اند و فرهنگ سیاسی جامعه را دچار تحول اساسی نموده و هویت‌سازی کرده‌اند .
بنابراین استفاده از عناصر شهادت‌طلبی و الگوی کربلا را می‌توان از جمله منابع قدرت روحانیان محسوب نمود. الگویی که در ایام محرم قوی‌ترین نیروی ملی و بسیج اجتماعی را در اختیار روحانیت قرار می‌دهد به شکلی که تمام ملت به سوی یک سوگواری با احساسات شدید تا آن درجه سوق داده می‌شوند که باور کردن آن برای کسانی که شاهد آن نبوده‌اند بسیار مشکل است .
این امر بویژه در دورانهایی که مبارزه علیه عامل خارجی انجام می‌گرفت از نتایج و اجتماع گسترده‌تری برخوردار می‌شد. به این صورت که مؤلفه‌های مذهب شیعه و همچنین فضایی که در جامعه ایران نسبت به مظلومیت امام حسین وجود داشت،‌عامل تقویت کننده رفتار سیاسی روحانیون می‌گردید . به این ترتیب، ایدئولوژی، فرهنگی سیاسی و زمینه‌های تاریخی ایران، شرایطی را فراهم می‌آورد که رهبران مذهبی و روحانیون عالی‌ رتبه بتوانند مردم را بسیج نموده و بر حوادث و رویدادهای سیاسی جامعه تأثیر بگذارند .
روحانیون می‌توانستند حادثه عاشورا را بازسازی نموده و آن را با گفتمانهای جدیدی وارد عرصه سیاسی ایران نمایند . از آنجایی که سلطه خارجی براساس شرایط غیر عادلانه‌ای ایجاد می‌شود، بنابراین می‌توانستند همانند «یزید» را در فرهنگ سیاسی ایران تشابه‌سازی نمایند و به این ترتیب، مردمی که سالها در عزای امام حسین گریه کرده‌اند و از قیام وی، درس غیرت و شهادت فرا گرفته‌اند را وارد عرصه سیاسی و اجتماعی‌ای نمایند که زمینه‌ساز اعتراض علیه سلطه خارجی می‌باشد .
در این میان امام خمینی با درکی که از دین و به تبع آن فقه سیاسی و مقولات فقه سیاسی داشت، مسائل را به صورت متمایزی نسبت به فقهای پیش از خود مورد توجه قرار داد. امام خمینی با اعتقاد به اینکه «زندگی سید‌الشهدا‌، زندگی حضرت صاحب سلام‌الله علیه، زندگی همه انبیاء عالم، همه انبیا از اول، از آدم تا حالا همه‌شان این معنا بوده است که در مقابل جور، حکومت عدل را می‌خواستند درست کنند.» 7 مبارزه علیه رژیم جائر پهلوی را سرمشق زندگی خود قرار دادند .
از این رو امام خمینی، تقیه، امر به معروف و نهی از منکر، جهاد و شهادت را به صورت متفاوتی با فقهای قبلی تفسیر کرد و با توجه به ربط وثیقی که بین این چهار مقوله برقرار می‌نمود، هنگامی که شهادت امام حسین و عاشورا و کربلا و عبارت «کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا» را در نظر می‌گرفت، تفسیری از قیام امام حسین به دست می‌داد که می‌توانست کنش انقلابی علیه رژیم پهلوی را برانگیزاند .
در واقع امام خمینی بیش از هر متاله شیعه که دارای منزلی قابل قیاس با وی باشد، خاطره کربلا را با احساس حادی از ضرورت سیاسی به کار گرفته است. 8 مردمی که در طول چهارده قرن حماسه محمد، علی، زهرا، حسین،‌زینب، سلمان، ابوذر و صدها هزار زن و مرد دیگر را شنیده بودند و این حماسه‌‌ها با روحشان عجین شده بود، بار دیگر همان ندای آشنا را از امام خمینی شنیدند و علی و حسین را در چهره او دیدند. 9
زیرا اندیشه سیاسی امام به دلیل خصلت دینی و ماهیت مکتبی خود،‌ از پیوند عمیق و ناگسستنی با نهضت حسینی برخوردار بوده است. چرا که از دیدگاه امام خمینی اسلام تنها به عبادت و برگزاری آئین‌های دینی ختم نمی‌شود ، بلکه دعوت وی به آگاهی و بیداری ملل جهت فهم دین،‌برقراری ارتباط فرد با اجتماع، ‌برقراری ارتباطات فرهنگی، داشتن استقلال فکری و احساس مسئولیت نمودن در قبال مسائل مهم جهان اسلام و مسلمین، نشان از آمیختگی اسلام با تمام وجوه زندگی انسان در قرائت دینی امام داشت .
در این راستا امام خمینی با ارایه تفسیر جامع وهمه جانبه از تعالیم دینی، تلاش نمود بنیان فکری و ایدئولوژیکی جنبشهای اسلامی را غنا و قدرت بخشد. از این رو ایدئولوژی اسلامی در ایجاد و گسترش دامنه نفوذ و پیروزی انقلاب اسلامی نقش مهمی ایفا نمود. از این رو باید انقلاب ایران را به حساب آورد. زیرا مخالفت همه جانبه امام با رژیم شاهنشاهی و نفی سلطنت از سوی ایشان، به مفاهیم اساسی تشیع نظیر امامت، شهادت، اطاعت از مرجعیت روحانی، ولایت فقیه و ...، رنگ و بوی ایدئولوژیکی داد و نقش بسیار مهمی در بنا نهادن سنگ انقلاب و پیش بردن آن به سمت پیروزی نهایی ایفا نمود .
در واقع ایدئولوژی تشیع که یک حس پرخاشگری علیه ظلم و مبارزه در راه خدا و در نهایت شهادت‌طلبی را در پیروان خویش زنده نگاه می‌دارد،‌ با تلاش امام خمینی در رأس گروه‌های مذهبی بر اذهان عمومی مسلط شد و با توجه به نفود عمیقی که در سطح جامعه داشت، به وسیله شبکه بسیار وسیع روحانیت در شهرها و روستاها گسترش یافت و توانست با بسیج عمومی مردم جایگزین ایدئولوژی حاکم گردد. 10
وقتی به عبارات امام درباره عاشورا رجوع می‌کنیم، ابتکار انقلابی امام را در استفاده از حادثه عاشورا مشاهده می‌نماییم: «تمام انبیا برای اصلاح جامعه آمده‌اند و همه آنها این مسأله را داشتند که فرد باید فدای جامعه بشود. سیدالشهدا روی همین میزان خودش و اصحاب و انصار خودش را فدا کرد تا جامعه اصلاح بشود.» 11
در واقع امام خمینی با اعتقاد به این امر که قیام و شهادت سید‌‌الشهدا(ع) باید ملاک عمل اجتماعی مسلمانان قرار گیرد،‌ نهضت حسینی را مبنای حرکت خویش در انقلاب اسلامی قرار داد. «آنچه که سیدالشهدا عمل کرد و ‌آن ایده‌ ای که او داشت و آن راهی که او رفت و آن پیروزی که بعد از شهادت برای او حاصل شد و برای اسلام حاصل شد، (روحانیون) به [برای] مردم روشن کنند و بفهمانند به صد نفر، می‌شود مقابله با یک همچو ظالمی دارای همه چیز کرد.» 12
از این رو امام در مورد رسالت ملت در مقام عاشورا می‌گوید: «کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا باید سرلوحه زندگی در هر روز و د رهر سرزمین باشد. همه روز باید ملت این معنا را داشته باشد که امروز عاشورا است و ما باید مقابل ظلم بایستیم و همین جا هم کربلاست و باید نقش کربلا را پیاده کنیم. انحصار به یک زمین ندارد انحصار به یک عده و افراد نمی‌شود، همه زمین‌ها باید این نقش را ایفا کنندو همه روزها»13 «این دستور آموزنده هم تکلیف است و هم مژده. تکلیف از آن جهت که مستضعفان با عده‌ای قلیل، علیه مستکبران با ساز و برگ مجهز و قدرت شیطانی عظیم، مأمورند چونان سرور شهیدان قیام کنند. و مژده بدین جهت که شهیدان ما در شمار شهیدان کربلا قرار داده است.» 14
امام خمینی که استقلال کشور را در عصر خود در خطر می‌دید، خطاب به علما و مردم مسلمان ایران اعلام نمود که «امروز روزی نیست که به سیره سلف صالحان بتوان رفتار کرد، با سکوت و کناره گیری همه چیز را از دست خواهیم داد.» 15 به عقیده امام، «تکلیف ماها را حضرت سید‌الشیهدا معلوم کرده است: درمیان جنگا ز قلت عدد نترسید.» 16 «قیام ایشان با تعداد کم به خاطر آن بود که عذر را از ما ساقط کند»17 «حضرت سید‌ الشهدا به همه آموخت که در مقابل ظلمف در مقابل ستم، در مقابل حکومت جائر چه باید کرد .» 18
بنابر همین مقولات، منابع قدرت در اندیشه امام خمینی به دو دسته مادی و معنوی تقسیم می‌گردند. از این رو امام ضمن توجه به منابع مادی قدرت (مسائل نظامی دفاعی ) به عنوان عوامل تأمین کننده نظم و امنیت، بیشترین اهمیت را به منابع معنوی می‌دادند. امام قدرت حقیقی را از آن خدا و اسلام می‌دانستند و در زمینه منابع معنوی قدرت، تأکید زیادی بر باورهای ذهنی مردم داشتند. از این رو امام خمینی امدادهای غیبی، ایمان مردم، وحدت و روحیه شهادت‌طلبی را از عوامل پیروزی انقلاب اسلامی می‌دانستند و معتقد بودند «عشق به شهادت و عشق به لقاءالله، پیروزی می‌آورد. پیروزی را شمشیر نمی‌آورد، پیروزی را خون می‌آورد.» 19
اعتقاد شهید مطهری بر این مبنا بود که «جهاد اسلامی، امر به معروف و نهی از منکر، وظیفه نوعی و دینی و اجر و پاداش شهیدان گردید و مردمی که سالها این آرزو را که در زمره یاران امام حسین باشند در سر می‌پروراندند و هر صبح و شام تکرار می‌کردند. «یا لیتنی کنت معکم فافوز فوزاً عظیما»، بناگاه خود رادر صحنه‌‌ای مشاهده کردند که گویی حسین را به عینه می‌دیدند . مردم صحنه‌های کربلا، حنین، بدر، احد، تبوک، و ... را در جلوی خویش می‌دیدند و همین باعث شد که به پا خیزند و از سرچشمه‌های عشق به خدا، وضو بسازند و یک سره بانک تکبیر بر هر چه ظلم و ستمگری است بزنند.» 20
در شرایطی که اندیشه‌ها و رفتار امام خمینی، سکوت در مقابل حکومت باطل و بی‌تفاوت بودن نسبت به وضع موجود جامعه را بر نمی‌تابید، محمد‌رضا شاه پهلوی سعی در کنترل و یا خنثی نمودن مذهب از جهات سیاسی می‌نمود، او که تلاش می‌کرد با اعمال فشار بر مدارس علوم دینی آنها را بی‌روح نگه دارد،‌ علمای مذهبی، را «ارتجاع سیاه» و مبارزین مسلمان را «عوامل مرتجعین سیاه » لقب داد .
شاه که در اوج قدرت‌طلبی خود از یک سو غافل از آن بودکه یک فرد شیعه مسلمان و مؤمن همه چیز را حتی مسائل و موضوعات سیاسی و حکومتی را نیز در قالب مذهب و با زبان و مفاهیم مذهبی تفسیر و توجیه‌ می‌کند. 21 از سوی دیگر گمان می‌کرد با تبعید امام خمینی به خارج از کشور، مبارزه‌طلبی ایشان را نیز از صحنه تحولات آتی ایران خارج کرده است .
این در حالی بود که امام در آثار دوران تبعید خود بر لزوم پای‌فشاری بر نهضت حسینی و احکام اسلامی بیش از پیش پای می‌فشردند: «اسلام را عرضه بدارید و درعرضه آن به مردم، نظیر عاشورا به وجود بیاورید...» 22 زیرا «محرم، ماه نهضت بزرگ سید شهیدان و سرور اولیای خداست که با قیام خود در مقابل طاغوت، تعلیم سازندگی و کوبندگی به بشر داد و راه فنای ظالم و شکستن ستمکار را به فدایی دادن و فدایی شدن دانست و این خود سرلوحه تعلیمات اسلام است برای ملت ما تا آخر دهر .» 23
با توجه به آنکه حرکت سید‌الشهدا (ع) یک اقدام کاملاً سیاسی بود که حضرت شرعاً خود را مکلف به آن می‌دانست هدف نهایی و فلسفه و جودی این قیام نیز تلاش برای تشکیل حکومت اسلامی بود .
در این راه که حضرت (ع) کاملاً به سرنوشت حرکت آگاهی داشت، مصالحه و سازش با دشمن را بر خلاف مصالح اسلام و جامعه اسلامی می‌پنداشت. از این رو حتی آگاهی از شهادت نیز مانعی در سر راه امام حسین و یارانش ایجاد نکرد . زیرا سید‌الشهدا (ع) در هر حال خود را پیروز می‌دانست، چرا که ملاک پیروزی، انجام تکلیف مبارزه با ظلم و تلاش برای برپایی حکومت عدل بود .
بدین سان بود که امام خمینی به عنوان رهبر انقلاب، درهای جدیدی را در تحلیل صحیح و بهره‌بری کامل و اساسی از قیام امام حسین گشود و نهضت حسینی را سرمشق و الگوی انقلاب اسلامی قرار داد . زیرا امام خمینی نیز معتقد بود که «سید‌الشهدا (ع) به تکلیف شرعی الهی می‌خواست عمل بکند. غلبه بکند، تکلیف شرعیش را عمل کرده، مغلوب هم بشود، تکلیف شرعیش را عمل کرده، قضیه تکلیف است.» 24
در واقع امام خمینی قیام سید‌‌الشهدا (ع) را یک الگوی بزرگ می‌داند که از نقطه نظر فقهی و عمل به وظایف و تکالیف دینی، باید سرمشق قرار گیرد .
تأکید بر قیام عاشورا و فرهنگ شهادت ‌طلبی نزد امام خمینی از چنان اهمیتی برخوردار بود که ایشان حتی در وصیت‌نامه سیاسی الهی خود نیز به تذکر در این باب پرداخته‌اند: «ما مفتخریم که ائمه معصومین ما صلوات الله و سلامه علیهم در راه تعالی دین اسلام و در راه پیاده کردن قرآن کریم که تشکیل حکومت عدل یکی از ابعاد آن است، در حبس و تبعید به سر برده و عاقبت در راه براندازی حکومتهای جائرانه و طاغوتیان زمان خود شهید شدند. و ما امروز مفتخریم که می‌خواهیم مقاصد قرآن و سنت را پیاده کنیم و اقشار مختلفه ملت ما در این راه بزرگ سرنوشت‌ساز سر از پا نشناخته، جان و مال و عزیزان خود را نثار راه خدا می‌کنند.» 25
در پایان با توجه به آنچه ذکر شد در می‌یابیم که انقلاب اسلامی ایران از بسیاری از جهات وامدار نهضت حسینی و مقولاتی نظیر شهادت‌طلبی عاشورایی می‌باشد. در واقع اسلام به عنوان ایدئولوژی انقلاب از سوی امام خمینی با مفاهیم عاشورایی آمیخته شد و مردمی‌ترین انقلاب قرن بیستم را رقم زد. در این انقلاب نفی سلطه و مبارزه با بیگانگان از یک سو و شهادت‌طلبی و آزادگی به شیوه‌ی حسینی از سوی دیگر مد نظر امام خمینی و مردم مسلمان ایران قرار گرفت. از این رو نهضت حسینی به عنوان سر منشاء انقلاب، تأثیر بسزایی نخست در شکل‌گیری مبارزات علیه رژیم پهلوی و پیروزی انقلاب اسلامی و سپس در جبهه‌های جنگ علیه تجاوزگران خارجی به جای گذاشت .
________________________________________
1. امام خمینی، شئون و اختیارات ولی فقیه، ترجمه ولایت فقیه از کتاب البیع، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامیف 1369، ص 61 .
2. نقش بارز روحانیت در تاریخ معاصر ایران را می‌توان در نهضت تنباکو، انقلاب مشروطه، لغو قرارداد 1919، مخالفت با جمهوری‌خواهی رضا شاه، نهضت ملی شدن صنعت نفت، قیام 15 خرداد 1342، کاپیتولاسیون سال 1343، انقلاب اسلامی و .... مشاهده نمود .
3. مرتضی مطهری، پیرامون انقلاب اسلامی، تهران، انتشارات صدرا، چاپ نهم، 1372، ص 179 .
4. همان، صص 184 ـ 186 .
5. علی‌اصغر کاظمی، بحران نوگرایی و فرهنگ سیاسی در ایران معاصر، تهران، قومس، 1376، ص 128 .
6. قرآن مجید، سوره آل عمران، آیات 169 ـ 171 .
7. صحیفه نور، ج 20، ص 191 .
8. حمید عنایت، تفکر نوین سیاسی اسلامی، تهران،‌ سپهر، 1362، ص 271 .
9. مرتضی مطهری، پیرامون انقلاب اسلامی، تهران، انتشارات صدرا، چاپ نهم، 1372، صص 119ـ 121 .
10. جمعی از نویسندگان، انقلاب اسلامی و چرایی و چگونگی رخداد آن، قم، دفتر نشر معارف،‌1382، صص 140ـ 137 .
11. صحیفه نور، ج 15، ص 59 .
12. همان، ج 17، ص 61.
13. همان، ج 4،‌ص 202 .
14. همان، ج 1، ص 57 .
15. همان، ج 1، ص 44.
16. همان، ج 17، ص 59 .
17. همان، ج 4، ص 42 .
18. امام خمینی(ره)، قیام عاشورا در کلام و پیام امام خمینی (ره)، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (ره ) ، چاپ اول، بهار 1373، ص 55 .
19. صحیفه نور،‌ج 16، صص 69ـ 70 .
20. مرتضی مطهری، پیرامون انقلاب اسلامی، تهران، انتشارات صدرا، چاپ نهم، 1372، صص 119ـ 121 .
21. همان، صص 40ـ 41 .
22. ر. ک: روح‌الله خمینی، نامه‌ای از امام موسوی...، ص 181.
23. صحیفه نور، ج 2، ص 11 .
24. همان، ج 4، ص 16 .
25. وصیت نامه سیاسی ـ الهی امام خمینی، تهران، مؤسسه چاپ و نشر عروج، 1379، ص 16 .
شعیب بهمن